اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

98- وکیع بن جَرّاح حنفی/[1] [متوفّای 196 ه‍ . ق]

98- وکیع بن جَرّاح حنفی/[1]
[متوفّای 196 ه‍ . ق]

علامه ذهبی در کتاب «تذکرة الحفّاظ»[2] گوید:

            وی، پیشوای دینی، حافظ مطمئن و مؤثّق، محدّث عراق: (وکیع بن جرّاح) بن ملیح، ابوسفیان رؤاسی کوفی، یکی از پیشوایان برجسته و از زمره‌ی بزرگان قبیله‌ی «قیس عیلان» می‌باشد.

            وکیع بن جرّاح، به سال 129 ه‍ . ق دیده به جهان گشود و پا به عرصه‌ی وجود نهاد.

از کسانی که وکیع، به سماع حدیث از آن‌ها پرداخته است، می‌توان بدین افراد اشاره کرد:

            هشام بن عروة؛ اعمش؛ جعفر بن برقان؛ اسماعیل بن ابی خالد؛ ابن عون؛ ابن جریج؛ سفیان؛ اوزاعی؛ و شماری دیگر از بزرگان عرصه‌ی علم و دانش.

و از کسانی که از وکیع بن جرّاح، حدیث روایت کرده‌اند، می‌توان این افراد را نام برد:

            عبدالله بن مبارک؛ احمد بن حنبل؛ علی بن مدینی؛ یحیی بن معین؛ اسحاق بن راهویه؛ زهیر؛ دو پسر ابوشیبه (ابوبکر و عثمان)؛ ابوکریب؛ عبدالله بن هشام؛ علی بن حرب؛ ابراهیم بن عبدالله قصار؛ و کسان دیگر غیر از این‌ها.

            پدر وکیع بن جرّاح، خزانه دار بیت المال مسلمانان بود؛ هارون الرشید، خواست تا قضاوت کوفه را بر عهده‌ی وکیع بگذارد و او را به کار قضاوت بگمارد؛ ولی او از پذیرفتن آن، امتناع ورزید و آن را قبول نکرد.

            یحیی بن یمان گوید: «لمّا مات سفیان، جلس وکیع موضعه»؛ «چون سفیان وفات کرد و به رحمت ایزدی پیوست، وکیع بر جای او، بر مسند و کرسی تدریس نشست».

            قعنبی گوید: «کنّا عند حمّاد بن زید، فجاءه وکیع؛ فقالوا: هذا راویة سفیان. فقال حمّاد: لو شئتُ قلتُ: هذا ارجح من سفیان»؛ «ما به نزد حمّاد بن زید بودیم که وکیع نیز به نزدش آمد. گفتند: این فرد، روایت کننده‌ی احادیث سفیان است. حمّاد گفت: اگر می‌خواستم، چنین می‌گفتم که از دیدگاه من، این مرد بر سفیان نیز ترجیح دارد».

            فضل بن محمد بن شعرانی گوید: از یحیی بن اکثم شنیدم که می‌گفت: «صحبتُ وکیعاً فی السفر والحضر؛ فکان یصوم الدهر ویختم القرآن کلّ لیلة»؛ «در سَفَر و حَضَر، با وکیع بن جرّاح، همراه و همرکاب شدم؛ وی، پیوسته روزه می‌گرفت و هر شب، قرآن را ختم می‌کرد».

            یحیی بن معین گوید: «وکیع فی زمانه، کالأوزاعی فی زمانه»؛ «وکیع بن جرّاح در روزگار خویش، به سان اوزاعی در عهد خویش بود».

            احمد بن حنبل گوید: «ما رأیتُ أوعی للعلم ولا أحفظ من وکیع»؛ «من، در مسائل علمی، کسی را حافظ‌تر، ضبط کننده‌تر، درک کننده‌تر و از برکننده‌تر از وکیع ندیده‌ام؛ (به راستی او، موضوعات علمی را خوب حفظ می‌کرد و به خاطر می‌سپرد و آن‌ها را به بهترین وجه می‌فهمید و درک می‌کرد)».

            یحیی گوید: «ما رأیتُ أفضل منه یقوم اللیل ویسرد الصوم ویفتی بقول ابی حنیفة؛ وکان یحیی القطّان یفتی بقول ابی حنیفة أیضاً»؛ «من کسی را برتر و والاتر از وکیع بن جرّاح ندیده‌ام؛ او شب‌ها را به عبادت و شب زنده داری، سپری می‌کرد و پیوسته روزها را روزه می‌گرفت و در احکام و مسائل نیز به قول امام ابوحنیفه/ فتوا می‌داد؛ و یحیی قطّان نیز، فتوا به قول امام ابوحنیفه/ می‌داد».

            عبدالله بن مبارک گوید: «رجل المصریین الیوم، ابن الجرّاح»؛ «بزرگ مرد این روزهای مصری‌ها، وکیع بن جرّاح است».

            سلم بن جنادة گوید: «جالستُ وکیعاً سبع سنین؛ فما رأیتُه بزق ولا مسّ حصاة ولا جلس مجلسه فتحرک؛ ولا رأیتُه الّا مستقبل القبلة؛ وما رأیتُه یحلف بالله»؛ «به مدّت هفت سال، همنشین و همرکاب وکیع بن جرّاح بودم؛ در این مدّت، هرگز او را ندیدم که آب دهان انداخته باشد؛ یا سنگریزه‌ای را هموار کرده باشد؛ و یا در مجلس درسش، نشسته باشد و در اثنای نشستن، حرکت کرده و یا جابه جا شده باشد؛ و پیوسته، او را رو به قبله دیده‌ام؛ و هرگز ندیدم که به خدا، سوگند یاد نماید».

            یحیی بن معین نیز گفته است: «کان وکیع افقه الناس»؛ «وکیع بن جرّاح، از زمره‌ی داناترین، آگاه‌ترین، فقیه‌ترین و دانشورترین مردمان بود».

            مروان بن محمد طاهری گوید: «ما رأیتُ أخشع من وکیع وما وصف لی أحد الّا ورأیتُه دون الصفة الّا وکیع؛ فانّی رأیتُه فوق ما وصف لی»؛ «من کسی را با خشوع‌تر، کرنش کننده‌تر، متواضع‌تر و سر به راه‌تر از وکیع ندیده‌ام؛ هرگز در جلو من، از کسی تعریف و تمجید نشده است، مگر آن که آن فرد را پایین‌تر از آن چیزی دیده‌ام که برای من تعریف شده بود؛ و تنها وکیع، از این حکم مستثنا بود؛ چرا که او را بالاتر و برتر از آن چیزی دیدم که برای من تعریف شده بود».

            ابن عمار گوید: «ما کان بالکوفة فی زمان وکیع أفقه ولا أعلم بالحدیث منه»؛ «در روزگار وکیع، در کوفه، کسی نسبت به حدیث، داناتر و آگاه‌تر و دانشمندتر و عالم‌تر از او وجود نداشت».

            ابوداود گوید: «ما رُئی لوکیع کتاب قطّ»؛ «هرگز برای وکیع بن جرّاح، کتابی را ندیده‌اند؛ (بلکه وی، پیوسته از حفظ خویش، به نقل روایات می‌پرداخت؛ و این خود، بیانگر حافظه‌ی قوی، هوش بالا، ذکاوت حیرت آور، فراست شگفت انگیز، کیاست و درک والا و زرنگی و فهم خیره کننده‌ی وی است)».

            احمد بن حنبل نیز گفته است: «ما رأت عینیّ مثل وکیع قطّ؛ یحفظ الحدیث ویذاکر بالفقه، فیحسن مع ورع واجتهاد ولا یتکلّم فی أحد»؛ «هرگز چشمانم، کسی را به سان وکیع بن جرّاح، به خود ندیده‌اند؛ او به حفظ احادیث می‌پرداخت و احکام و مسائل فقهی را مورد مباحث و مذاکره و بحث و وارسی قرار می‌داد و با رعایت احتیاط و پارسایی و اجتهاد و تلاش، به بهترین وجه، از عهده‌ی این کار برمی آمد؛ و هرگز در مذمّت و نکوهش و سرزنش و بدی کسی، سخن نمی‌گفت».

            حماد بن مسعدة گوید: «قد رأیتُ الثوری، ما کان مثل وکیع»؛ «به راستی، سفیان ثوری را دیده‌ام، ولی در حدّ و اندازه‌های وکیع بن جرّاح نبود».

            ابوحاتم رازی گفته است: «وکیع، أحفظ من ابن المبارک»؛ «وکیع، نسبت به عبدالله بن مبارک، حافظ‌تر و ضابط‌تر بود».

            احمد بن حنبل گوید: «علیکم بمصنّفات وکیع»؛ «خواندن کتاب‌ها و دست نوشته‌های وکیع بن جرّاح را بر خود لازم بگیرید و از آن‌ها، به تمام و کمال، بهره ببرید».

            حافظ جلال الدین مزّی، در کتاب «تهذیب الکمال»[3]، وکیع بن جرّاح را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است؛ همچنان‌که حافظ جلال الدین سیوطی، این کار را در کتاب «تبییض الصحیفة»[4] انجام داده است.

            حافظ عبدالقادر قرشی نیز در کتاب «الجواهر المضیة»[5]، به ذکر وکیع پرداخته و او را در شمار علماء و اندیشمندان احناف برشمرده و در ادامه گفته است: «ذکره الصیمری فیمن أخذ العلم عن أبی حنیفة وقال: کان یفتی بقوله»؛ «صیمری، وکیع بن جرّاح را در زمره‌ی کسانی قرار داده است که به فراگیری و تحصیل علم و دانش از امام ابوحنیفه/ پرداخته‌اند؛ و صیمری در ادامه گفته است: وکیع، به قول امام ابوحنیفه/ فتوا می‌داد».

            یحیی بن معین گوید: «ما رأیتُ افضل من وکیع ویفتی بقول أبی حنیفة وکان قد سمع منه کثیراً»؛ «من کسی را برتر و برازنده‌تر از وکیع بن جرّاح ندیده‌ام؛ و او، به قول امام ابوحنیفه/ فتوا می‌داد؛ و از امام ابوحنیفه/، احکام و مسائل زیادی را نیز شنیده است».

            و سرانجام، وکیع بن جرّاح، به سال 197 ه‍ . ق درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید

            شیخ الحدیث محمد زکریا کاندهلوی نیز در «مقدمة لامع الدراری علی جامع البخاری»[6] به ذکر وکیع پرداخته و گفته است: «و عدّه القاری فی «مناقب أبی حنیفة» من أصحابه؛ وقال: سمع الامام أباحنیفة وأبایوسف وزفر وغیرهم»؛ «ملّا علی قاری، در کتاب «مناقب ابی حنیفة»، وی را در شمار شاگردان و پیروان امام ابوحنیفه/ قرار داده و گفته است: وکیع بن جرّاح، به سماع حدیث از امام ابوحنیفه/، ابویوسف/، زفر/ و دیگران پرداخته است».

            علامه موفق نیز در کتاب «المناقب»[7]، - در ضمن ذکر برخی از شاگردان و پیروان امام ابوحنیفه/ - وکیع بن جرّاح را نیز در شمار این شاگردان برشمرده و گفته است: «و منهم الفقیه البصیر، المقرّ له بعلم التفسیر الورّاع النصاح وکیع بن الجرّاح، وضع ابوحنیفة/ مذهبه شوری بینهم لم یستبدّ فیه بنفسه دونهم اجتهاداً منه فی الدین ومبالغة فی النصیحة لله ورسوله والمؤمنین. فکان یلقی مسئلة مسئلة یقلّبهم ویسمع ما عندهم ویقول ما عنده ویناظرهم شهراً لو أکثر من ذلک حتّی یستقر أحد الاقوال فیها، ثم یثبتها القاضی أبویوسف فی الاصول حتّی أثبت الاصول کلّها»؛ «یکی دیگر از شاگردان و پیروان ابوحنیفه، فقیه دوراندیش و آگاه، دانشمند مطّلع و کارشناس، صاحب نظر خبره و ماهر، فرهیخته‌ی زرنگ و هشیار و دانشور بافراست و تیزهوش: وکیع بن جرّاح است؛ آن که همه به آگاهی و شناختش به علم تفسیر و به پارسایی و پرهیزگاری و خیرخواهی و دلسوزی و صداقت و درستکاری‌اش معترفند. پرواضح است که امام ابوحنیفه/ (در تفریعات و تطبیقات فقه و استنباط و استخراج مسائل فقهی)، تک رأی و خودرأی و انحصار طلب و مستبد و خودکامه و دیکتاتور نبود؛ بلکه مذهب خویش را بر مبنای شورا، ساماندهی و تأسیس نموده بود؛ و این کار وی نیز بر اساس اجتهاد دینی وی و مبالغه در خیرخواهی برای دین الهی، آئین پیامبر خدا و منافع و مصالح تمامی مسلمانان بود؛ از این رو، تک تک مسائل فقهی را در این شورا مطرح می‌کرد و در میان می‌گذاشت و دیدگاه‌ها و نظرات شاگردان خویش را جویا می‌شد و آن‌ها را سبک سنگین می‌نمود و انداز و برانداز میکرد و به بررسی و وارسی آن‌ها می‌پرداخت و به افکار و اندیشه‌ها و ایده‌ها و نظرگاه‌های آن‌ها، گوش فرا می‌داد و دیدگاه خویش را نیز اظهار می‌نمود؛ و اگر نیازی بود، تا یک ماه، با شاگردانش، مناقشه و مناظره و مباحثه و گفتگو می‌کرد؛ تا این که یکی از اقوال و دیدگاه‌ها، مورد تأیید و تصویب قرار بگیرد؛ آن گاه، قاضی ابویوسف، آن دیدگاه برگزیده و نظرگاه تصویب شده را در «اصول» ثبت و ضبط و تدوین و تثبیت می‌نمود؛ و بدین ترتیب، تمامی اصول، ثبت و ضبط می‌شد».

            علامه محمد بن یوسف صالحی دمشقی، در کتاب «عقود الجمان»[8]، وکیع بن جرّاح را در شمار روایت کنندگان از امام اعظم ابوحنیفه/ ذکر کرده است.

نگارنده گوید:

            وکیع بن جرّاح، از ابوحنیفه، از عطاء بن ابی رباح، از ابوهریرهس چنین روایت کرده است که آن حضرت ج فرمودند: «اذا طلع النجم، رفعت العاهة عن اهل کلّ بلدة». [پیشتر، ترجمه‌اش گذشت]

            این روایت را ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی، در کتاب «جامع المسانید»[9] ذکر کرده است و در ادامه گفته است: ابومحمد بخاری، این حدیث را از وکیع بن جرّاح، از امام ابوحنیفه/ روایت نموده است.

            حافظ جلال الدین سیوطی، در کتاب «طبقات الحفّاظ»[10]، به ذکر وکیع پرداخته و گفته است: «و یفتی بقول أبی حنیفة»؛ «وکیع بن جرّاح، در احکام ومسائل فقهی، به قول امام ابوحنیفه/ فتوا می‌داد».

            و در کتاب «جامع المسانید»[11]، چنین آمده است: ناچیزترین بندگان خدا (ابوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی) گوید: «و هو من شیوخ احمد بن حنبل وشیخ شیوخ البخاری ومسلم ویروی عن الامام أبی حنیفة/ فی هذه المسانید»؛ «وکیع بن جرّاح، یکی از اساتید امام احمد بن حنبل و استاد اساتید بخاری و مسلم می‌باشند که در این مسانید نیز، به نقل روایت از امام ابوحنیفه/ پرداخته است».

            و همچنین وکیع بن جرّاح، روایات دیگری را نیز از امام ابوحنیفه/ نقل نموده است که برخی از آن‌ها عبارتند از:

1-   «حدثنا وکیع، عن أبی حنیفة، عن حمّاد، عن ابراهیم قال: سألتُه عن صلاة المؤذنین فوق المسجد یؤم صلاة الامام وهو أسفل. قال: یجزیهم»[12].

2-   «حدثنا وکیع، عن أبی حنیفة، عن حماد، عن ابراهیم فی الصائم یتوضّأ فیدخل الماء حلقه من وضوئه. قال: ان کان ذاکراً لصومه فعلیه القضاء؛ وان کان ناسیاً فلا شیء علیه»[13].

و همچنین راقم سطور گوید:

                وکیع بن جرّاح، در موارد ذیل (از کتاب «الجامع الصحیح» بخاری) با یک واسطه، استاد امام محمد بن اسماعیل بخاری/ به شمار می‌آید؛ و این موارد عبارتند از:

* در باب «حدیث الإفک»[14]

            «حَدَّثَنِی یَحْیَى، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، عَنْ نَافِعِ بْنِ عُمَرَ، عَنِ ابْنِ أَبِی مُلَیْکَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: کَانَتْ تَقْرَأُ: إِذْ تَلِقُونَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ، وَتَقُولُ: الوَلْقُ الکَذِبُ " قَالَ ابْنُ أَبِی مُلَیْکَةَ: «وَکَانَتْ أَعْلَمَ مِنْ غَیْرِهَا بِذَلِکَ لِأَنَّهُ نَزَلَ فِیهَا»(ح 4144)

            «یحیی، از وکیع بن جرّاح، از نافع بن عمر، از ابن ابی ملیکة، از عایشهل برای مظ ا روایت کرده که عایشهل آیه‌ی ﴿إِذۡ تَلَقَّوۡنَهُۥ بِأَلۡسِنَتِکُمۡ را «اذ تَلِقونه بالسنتکم» (به کسر لام بدون تشدید قاف) می‌خواند و می‌گفت: «الوَلْق» به معنای دروغ است.

            ابن ابی ملیکة گوید: عایشهل در این قول، از دیگران، داناتر بود؛ زیرا آیه‌ی 15 سوره‌ی نور، در مورد وی نازل شده بود».

* در باب ﴿وَلَقَدۡ سَبَقَتۡ کَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٧١ [الصافات: 171][15]

            «حَدَّثَنَا یَحْیَى، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ عَلْقَمَةَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: کُنْتُ أَمْشِی مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی حَرْثٍ بِالْمَدِینَةِ وَهُوَ مُتَّکِئٌ عَلَى عَسِیبٍ، فَمَرَّ بِقَوْمٍ مِنَ الیَهُودِ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: سَلُوهُ عَنِ الرُّوحِ، وَقَالَ بَعْضُهُمْ: لاَ تَسْأَلُوهُ عَنِ الرُّوحِ، فَسَأَلُوهُ، «فَقَامَ مُتَوَکِّئًا عَلَى العَسِیبِ وَأَنَا خَلْفَهُ فَظَنَنْتُ أَنَّهُ یُوحَى إِلَیْهِ، فَقَالَ» : ﴿وَیَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّی وَمَآ أُوتِیتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِیلٗا٨٥ [الإسراء: 85]، فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: قَدْ قُلْنَا لَکُمْ لاَ تَسْأَلُوهُ»(ح 7456)

            «یحیی، از وکیع بن جرّاح، از اعمش، از ابراهیم، از علقمه، از عبدالله بن مسعودس برای ما روایت کرده که وی گفته است: من در یکی از کشتزارهای مدینه، پیامبر ج را همراهی می‌کردم و آن حضرت ج (در اثنای رفتن)، چوبی در دست داشت. از کنار گروهی از یهود گذشت؛ برخی از آن‌ها، خطاب به برخی دیگر گفتند: از او (محمد ج) درباره‌ی روح سؤال کنید. برخی دیگر گفتند: از وی، درباره‌ی روح سؤال نکنید. به هر حال، از آن حضرت ج سؤال کردند؛ رسول خدا ج بر چوب دستی خویش تکیه کرد و حال آن که من، در پشت سر ایشان ایستاده بودم و گمان کردم که بر ایشان، وحی فرو فرستاده شده است. آن حضرت ج فرمود: ﴿وَیَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّی وَمَآ أُوتِیتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِیلٗا٨٥ [الإسراء: 85] «و درباره‌ی روح از تو می‌پرسند. بگو: روح از (سنخ) فرمان پروردگار من است و به شما از دانش جز اندکی داده نشده است».

            آنگاه برخی از یهودیان به برخی دیگر گفتند: به شما نگفتیم که از او، سوال نکنید».

* در باب «قوله عزّوجلّ: ﴿وَنَرِثُهُۥ مَا یَقُولُ وَیَأۡتِینَا فَرۡدٗا٨٠ [مریم: 80]»[16]

            «حَدَّثَنَا یَحْیَى، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، عَنِ الأَعْمَشِ، عَنْ أَبِی الضُّحَى، عَنْ مَسْرُوقٍ، عَنْ خَبَّابٍ، قَالَ: کُنْتُ رَجُلًا قَیْنًا، وَکَانَ لِی عَلَى العَاصِ بْنِ وَائِلٍ دَیْنٌ فَأَتَیْتُهُ أَتَقَاضَاهُ، فَقَالَ لِی: لاَ أَقْضِیکَ حَتَّى تَکْفُرَ بِمُحَمَّدٍ، قَالَ: قُلْتُ: «لَنْ أَکْفُرَ بِهِ حَتَّى تَمُوتَ، ثُمَّ تُبْعَثَ»، قَالَ: وَإِنِّی لَمَبْعُوثٌ مِنْ بَعْدِ المَوْتِ، فَسَوْفَ أَقْضِیکَ إِذَا رَجَعْتُ إِلَى مَالٍ وَوَلَدٍ، قَالَ: فَنَزَلَتْ: «أَفَرَأَیْتَ الَّذِی کَفَرَ بِآیَاتِنَا وَقَالَ: لَأُوتَیَنَّ مَالًا وَوَلَدًا أَطَّلَعَ الغَیْبَ أَمُ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنِ عَهْدًا، کَلَّا سَنَکْتُبُ مَا یَقُولُ وَنَمُدُّ لَهُ مِنَ العَذَابِ مَدًّا وَنَرِثُهُ مَا یَقُولُ وَیَأْتِینَا فَرْدًا» (ح 4735)

            «یحیی، از وکیع بن جرّاح، از اعمش، از ابوالضّحی، از مسروق، از خبّاب، برای ما روایت کرده که وی گفته است: من، مردی آهنگر بودم و از عاص بن وائل، طلبی داشتم. به نزد وی رفتم و طلب خویش را تقاضا کردم. او به من گفت: حق تو را نمی‌دهم تا به محمد ج کافر شوی. گفتم: هرگز به وی، کافر نخواهم شد تا آن که بمیری و سپس زنده شوی. گفت: پس، من، پس از مرگ زنده می‌شوم و سرانجام، حق تو را ادا خواهم کرد؛ آن هم زمانی که به مال و فرزند خویش بازگردم. و به همین خاطر، این آیات نازل شد: ﴿أَفَرَءَیۡتَ ٱلَّذِی کَفَرَ بِ‍َٔایَٰتِنَا وَقَالَ لَأُوتَیَنَّ مَالٗا وَوَلَدًا٧٧ أَطَّلَعَ ٱلۡغَیۡبَ أَمِ ٱتَّخَذَ عِندَ ٱلرَّحۡمَٰنِ عَهۡدٗا٧٨ کَلَّاۚ سَنَکۡتُبُ مَا یَقُولُ وَنَمُدُّ لَهُۥ مِنَ ٱلۡعَذَابِ مَدّٗا٧٩ وَنَرِثُهُۥ مَا یَقُولُ وَیَأۡتِینَا فَرۡدٗا٨٠ [مریم: 77-80] «آیا دیدی آن کس را که به آیات ما کفر ورزید و گفت: قطعاً به من، مال و فرزندی بسیار داده خواهد شد. آیا بر غیب آگاه شده یا از خدای رحمان، عهدی گرفته است. هرگز؛ به زودی آنچه را می‌گوید، می‌نویسیم و عذاب را برای او خواهیم افزود و آنچه را می‌گوید، از او به ارث می‌بریم و تنها به سوی ما خواهد آمد».

* در باب «الصلاة عند مناهضة الحصون ولقاء العدوّ»[17].

* در باب «التصفیق للنساء»[18].

* در باب «مواضع الوضوء من المیّت»[19].

* در باب «اذا تحوّلت الصدقة»[20].

* در باب «کسب الرجل وعمله بیده»[21].

* در باب «بیع المدبّر»[22].

* در باب «السلم فی وزن معلوم»[23].

* در باب «من عدل عشرة من الغنم بجزور فی القسم»[24].

* در باب «ما یکره من التنازع والاختلاف فی الحرب وعقوبة من عصی امامه»[25].

* در باب «الطعام عند القدوم»[26].

            به هر حال، روایات «وکیع بن جرّاح»/ در کتاب «الجامع الصحیح» امام محمد بن اسماعیل بخاری/، در بیشتر از 37 مورد آمده است.




[1]-           بیوگرافی «وکیع بن جرّاح» را در این منابع دنبال کنید:

      «التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 4/2/179؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/767؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 9/37؛ «سیر اعلام النبلاء»، حافظ ذهبی 9/140؛ «تاریخ بغداد»، خطیب بغدادی 13/496؛ «میزان الاعتدال»، حافظ ذهبی 4/335؛ «کتاب الثقات»، ابن حبان 7/562؛ «تهذیب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 11/109؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 3/237؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 2/283؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 19/391؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 356؛ «شذرات الذهب»، ابن عماد 1/349؛ «طبقات الحفّاظ»، حافظ سیوطی، ص 133؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 2/549

[2]-           «تذکرة الحفّاظ» 1/306-308

[3]-           «تهذیب الکمال» 19/104

[4]-           «تبییض الصحیفة»، ص 89

[5]-           «الجواهر المضیة» 2/208 و 209

[6]-           «مقدمة لامع الدراری علی جامع البخاری» 1/65

[7]-           «المناقب»، موفق 2/132-134

[8]-           «عقود الجمان»؛ ص 153

[9]-           «جامع المسانید» 1/138

[10]-        «طبقات الحفّاظ»، ص 133

[11]-        «جامع المسانید» 2/567

[12]-        «مصنّف ابن أبی شیبة» 2/224

[13]-        همان 3/70

[14]-        «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/597

[15]-        همان 2/1112

[16]-        همان 2/692

[17]-        همان 1/129

[18]-        همان 1/160

[19]-        همان 1/168

[20]-        همان 1/202

[21]-        همان 1/278

[22]-        همان 1/297

[23]-        همان 1/299

[24]-        همان 1/341

[25]-        همان 2/426

[26]-        همان 2/434

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد