اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

114- یوسف بن بُهلول حنفی/[1] [متوفّای 218 ه‍ . ق]

114- یوسف بن بُهلول حنفی/[1]
[متوفّای 218 ه‍ . ق]

حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب «تهذیب التهذیب»[2] گوید:

            وی، یوسف بن بُهلول تمیمی، ابویعقوب أنباری، مقیم کوفه می‌باشد که از این بزرگان به روایت حدیث پرداخته است:

            عبدالله بن ادریس؛ عبدالله بن مبارک؛ عبدالحمید بن عبدالرحمن جمّانی؛ شریک؛ سفیان بن عینیة؛ و دیگر بزرگان و صاحب نظران عرصه‌ی علم و دانش و حکمت و فرزانگی.

و از کسانی که از یوسف بن بُهلول، حدیث روایت نموده‌اند، می‌توان این افراد را نام برد:

            بخاری؛ ابن ابوخیثمه؛ عبد بن حُمید؛ یعقوب بن شیبة؛ صَغانی؛ ابوزرعة دمشقی؛ ابراهیم حربی؛ حارث بن ابواُسامة؛ و دیگر دانش پژوهان و شیفتگان علم و دانش و تشنگان حکمت و معرفت.

            بخاری؛ مُطیّن؛ ابن حبّان و دیگران گفته‌اند: «مات سنة ثمان عشرة ومائتین»؛ «یوسف بن بُهلول، به سال 218 ه‍ . ق چشم از دنیا فروبست و به رحمت ایزدی پیوست».

            و مطیّن، این را نیز افزوده است: «ثقة»؛ «یوسف بن بُهلول، از راویان مؤثّق و قابل اعتماد و قوی و معتبر و مطمئن و مورد تأیید بود».

            و ابن حبّان نیز در کتاب «الثقات»، او را، روایت کننده‌ای ثقه و مورد اعتماد معرفی نموده است.

            حافظ عبدالقادر قرشی، در کتاب «الجواهر المضیة»[3]، به ذکر یوسف بن بُهلول پرداخته و او را در شمار علماء و صاحب نظران احناف برشمرده و در ادامه گفته است: «سمع شریک بن عبدالله ویحیی بن زکریا بن أّبی زائدة. قال الخطیب: وکان ثقة سکن الکوفة وحدّث بها»؛ «یوسف بن بُهلول، از شریک بن عبدالله و یحیی بن زکریا بن أبی زائدة، حدیث سماع نموده است. خطیب بغدادی گوید: «ابن بُهلول، فردی قابل اعتماد و مورد وثوق بود که در کوفه، سُکنی و اقامت گزید و در آنجا، مستقر و ماندگار شد و در همانجا به روایت حدیث پرداخت».

            حافظ جلال الدین مزّی نیز در کتاب «تهذیب الکمال»[4]، به ذکر یوسف بن بُهلول پرداخته و گفته است: «زاد الحضرمی: وکان ثقة»؛ «علامه حضرمی، در تعریف و تمجید ابن بهلول، این را نیز افزوده است که وی؛ از راویان مورد وثوق و قابل اعتماد در حدیث بود».

نگارنده گوید:

                یوسف بن بُهلول/، در کتاب «الجامع الصحیح» در باب «من نظر فی کتاب من یُحْذَر علی المسلمین لیستبین أمره»؛[5] استاد امام بخاری/ به شمار می‌آید؛ آنجا که بخاری چنین روایت می‌کند:

            «حَدَّثَنَا یُوسُفُ بْنُ بُهْلُولٍ، حَدَّثَنَا ابْنُ إِدْرِیسَ، قَالَ: حَدَّثَنِی حُصَیْنُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ سَعْدِ بْنِ عُبَیْدَةَ، عَنْ أَبِی عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِیِّ، عَنْ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: بَعَثَنِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَالزُّبَیْرَ بْنَ العَوَّامِ وَأَبَا مَرْثَدٍ الغَنَوِیَّ، وَکُلُّنَا فَارِسٌ، فَقَالَ: «انْطَلِقُوا حَتَّى تَأْتُوا رَوْضَةَ خَاخٍ»، فَإِنَّ بِهَا امْرَأَةً مِنَ المُشْرِکِینَ، مَعَهَا صَحِیفَةٌ مِنْ حَاطِبِ بْنِ أَبِی بَلْتَعَةَ إِلَى المُشْرِکِینَ، قَالَ: فَأَدْرَکْنَاهَا تَسِیرُ عَلَى جَمَلٍ لَهَا حَیْثُ قَالَ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: قُلْنَا: أَیْنَ الکِتَابُ الَّذِی مَعَکِ؟ قَالَتْ: مَا مَعِی کِتَابٌ، فَأَنَخْنَا بِهَا، فَابْتَغَیْنَا فِی رَحْلِهَا فَمَا وَجَدْنَا شَیْئًا، قَالَ صَاحِبَایَ: مَا نَرَى کِتَابًا، قَالَ: قُلْتُ: لَقَدْ عَلِمْتُ مَا کَذَبَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَالَّذِی یُحْلَفُ بِهِ، لَتُخْرِجِنَّ الکِتَابَ أَوْ لَأُجَرِّدَنَّکِ، قَالَ: فَلَمَّا رَأَتِ الجِدَّ مِنِّی أَهْوَتْ بِیَدِهَا إِلَى حُجْزَتِهَا، وَهِیَ مُحْتَجِزَةٌ بِکِسَاءٍ، فَأَخْرَجَتِ الکِتَابَ، قَالَ: فَانْطَلَقْنَا بِهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: «مَا حَمَلَکَ یَا حَاطِبُ عَلَى مَا صَنَعْتَ» قَالَ: مَا بِی إِلَّا أَنْ أَکُونَ مُؤْمِنًا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَمَا غَیَّرْتُ وَلاَ بَدَّلْتُ، أَرَدْتُ أَنْ تَکُونَ لِی عِنْدَ القَوْمِ یَدٌ یَدْفَعُ اللَّهُ بِهَا عَنْ أَهْلِی وَمَالِی، وَلَیْسَ مِنْ أَصْحَابِکَ هُنَاکَ إِلَّا وَلَهُ مَنْ یَدْفَعُ اللَّهُ بِهِ عَنْ أَهْلِهِ وَمَالِهِ، قَالَ: «صَدَقَ، فَلاَ تَقُولُوا لَهُ إِلَّا خَیْرًا» قَالَ: فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ: إِنَّهُ قَدْ خَانَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالمُؤْمِنِینَ، فَدَعْنِی فَأَضْرِبَ عُنُقَهُ، قَالَ: فَقَالَ: یَا عُمَرُ، وَمَا یُدْرِیکَ، لَعَلَّ اللَّهَ قَدِ اطَّلَعَ عَلَى أَهْلِ بَدْرٍ فَقَالَ: اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ، فَقَدْ وَجَبَتْ لَکُمُ الجَنَّةُ قَالَ: فَدَمَعَتْ عَیْنَا عُمَرَ وَقَالَ: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ»(ح 6259)

            «یوسف بن بُهلول، از ابن ادریس، از حُصین بن عبدالرحمن، از سعد بن عبیدة، از ابوعبدالرحمن سُلمی، از علیس برای ما روایت کرده که وی گفته است: «رسول خداج من و زبیر بن عوّام و ابومرثد غنوی - که همه سوارکار نیز بودیم - احضار کرد و فرمود: «بروید تا به محلی به نام روضه‌ی خاخ (محلی در بین مکه و مدینه) می‌رسید. در آنجا زنی از مشرکان است که همراه وی، نامه‌ای از حاطب بن ابی بلتعة است که به مشرکان مکه فرستاده است».

            ما آن زن را - که سوار بر شترش بود - در همان جایی یافتیم که رسول خدا ج به ما گفته بود. به وی گفتیم: نامه‌ای که همراه تو است، کجاست؟ آن زن گفت: نامه‌ای با من نیست. شتر او را خوابانیدیم و لوازم سفر او را جستجو نمودیم. ولی چیزی نیافتیم. همراهان من گفتند: ما نامه‌ای را نمی‌بینیم. گفتم: بی‌گمان می‌دانم که رسول خدا ج دروغ نمی‌گوید؛ سوگند به آن ذاتی که به وی سوگند خورده می‌شود، نامه را بیرون می‌آوری یا تو را برهنه می‌کنیم. چون پافشاری مرا دید، دست خود را به جای بستن اِزار در قسمت کمر خویش کرد ودر حالی که بر آن، چادری بسته بود، نامه را بیرون آورد.

            نامه را به نزد رسول خدا ج آوردیم. آن حضرت ج به حاطب فرمود: «چه چیزی تو را واداشت که چنین کاری انجام بدهی»؟ حاطب گفت: من، به خدا و رسولش ایمان دارم و حالت خویش را تغییر و تبدیل نکرده‌ام؛ خواستم تا با ارسال این نامه، نزد مردم مکه، اعتباری داشته باشم تا خداوند، توسط آن، مال و خانواده‌ی مرا حفاظت کند؛ در حالی که هر یک از یاران تو، در آنجا (مکه) کسی را دارد تا با او، خانواده و مال خویش را حفظ کند. آن حضرت ج فرمود: «حاطب، راست می‌گوید و به او به جز نیکویی، چیزی نگویید».

            عمربن خطابس گفت: حاطب به خدا و رسولش و مسلمانان، خیانت کرده است؛ پس به من اجازه بده تا گردنش را بزنم. آن حضرت ج فرمود: «ای عمر! تو می‌دانی، شاید خدا بر احوال اهل بدر اطلاع داشته که گفته است: هر آنچه می‌خواهید بکنید؛ به راستی، بهشت برای شما واجب شده است».

            در اینجا بود که اشک از دیدگان عمرس جاری شد و گفت: خدا و رسول او بهتر می‌دانند».




[1]-           بیوگرافی «یوسف بن بُهلول» را در این منابع دنبال کنید:

      «التاریخ الکبیر»؛ امام بخاری 4/2/386؛ «رجال صحیح البخاری»، کلاباذی 2/815؛ «الجرح و التعدیل»، رازی 9/220؛«کتاب الثقات»، ابن حبان 9/278؛ «الکاشف»، حافظ ذهبی 3/297؛ «تقریب التهذیب»، ابن حجر عسقلانی 2/343؛ «تاریخ بغداد»، خطیب بغدادی 14/298؛ «تهذیب الکمال»، حافظ مزّی 20/479؛ «خلاصة تهذیب الکمال»، خزرجی ص 377؛ «الجمع بین رجال الصحیحین»، مقدسی 2/512

[2]-           «تهذیب التهذیب» 11/360

[3]-           «الجواهر المضیة» 2/226

[4]-           «تهذیب الکمال» 2/479

[5]-           «الجامع الصحیح»، امام بخاری 2/925

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد