اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

پیرامون حوادث و واقعات و قصص و داستان‌ها


(1) وَ عَنْ عُمَرَ بْنِ الْـخَطّابِس قالَ: بَیْنَما نَحْنُ عِنْدَ رَسُوْلِ اللهِ ج ذاتَ یَوْمٍ، اِذْ طَلَعَ عَلَیْنا رَجُلٌ شَدِیْدٌ بَیاضِ الثِّیابِ، شَدِیْدٌ سِوادِ الشَّعْرِ، لایُری عَلَیْهِ أَثَرُ السَّفَرِ، وَلایَعْرِفُهُ مِنّا أَحَدٌ حَتّی جَلَسَ اِلَی النَّبِیِّ ج فَأَسْنَدَ رُکْبَتَیْهِ اِلی رُکْبَتَیْهِ، وَ وَضَعَ کَفَّیْهِ عَلی فَخِذَیْهِ، وَ قالَ: یا مُحَمَّدُ! أَخْبِرْنِیْ عَنِ الْاِسْلامِ، قالَ: «اَلْاِسْلامُ أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لّا اِلهَ اِلَّا اللهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَّسُوْلُ اللهِ، وَ تُقِیْمَ الصَّلاةَ، وَ تُؤْتِیُ الزَّکاةَ، وَ تَصُوْمَ رَمَضانَ، وَ تَحُجَّ الْبیْتَ اِنِ اسْتَطَعْتَ اِلَیْهِ سَبِیْلاً». قالَ: صَدَقْتَ، فَعَجَبْنالَهُ یَسْأَلُهُ وَ یُصَدِّقُهُ، قالَ: فَأَخْبِرْنِیْ عَنِ الْاِیْمانِ. قالَ: «اَنْ تُؤْمِنَ بِاللهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ، وَ تُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَیْرِهِ وَ شَرِّهِ». قالَ: صَدَقْتَ، قالَ: فَأَخْبِرْنِیْ عَنِ الْاِحْسانِ. قالَ: «أَنْ تَعْبُدَ اللهَ کَاَنَّکَ تَراهُ. فَاِنْ لَّمْ تَکُنْ تَراهُ، فَاِنَّهُ یَراکُ». قالَ: فَأَخْبِرْنِیْ عَنِ السّاعَةِ. قالَ: «مَا الْـمَسْؤُوْلُ عَنْها بِأَعْلَمَ مِنَ السّائِلِ».

قالَ: فَأَخْبِرْنِیْ عَنْ أَماراتِها قالَ: «أَنْ تَلِدَالْأَمَةُ رَبَّتَها، وَ أَنْ تَرَی الْـحُفاةَ الْعُراةَ الْعالَةَ رِعاءَ الشّاءِ یَتَطاوَلُوْنَ فِی الْبُنْیانِ». قالَ: ثُمَّ انْطَلَقَ فَلَبِثْتُ مَلِیًّا؛ ثُمَّ قالَ لِیْ: یا عُمَرُ! أَتَدْرِیْ مَنِ السّائِلُ؟ قُلْتُ: اَللهُ وَ رَسُوْلُهُ أَعْلَمُ. قالَ: «فَاِنَّهُ جِبْرِیْلُ أَتاکُمْ یُعَلِّمُکُمْ دِیْنَکُمْ».

1- عمر بن خطابس‌ گوید: ما روزی در محضر پیامبر خدا ج نشسته بودیم که ناگهان، مردی با لباس‌های بسیار سفید و موهای بسیار سیاه، به میان ما آمد که هیچ نشانه‌ای از مسافر بودنش به چشم نمی‌خورد و هیچ یک از ما او را نمی‌شناخت. تا اینکه آمد و پیش روی پیامبر ج نشست و دو زانویش را به دو زانوی پیامبر ج چسباند و دست‌هایش را روی ران‌های خویش نهاد. آنگاه گفت: ای محمد ج! از اسلام برایم بگو.

پیامبر ج فرمود: «اسلام،‌ آن است که شهادت دهی به اینکه جز خدا هیچ معبودی وجود ندارد و محمد ج پیامبر خداست؛ نماز فرض را به نحو احسن به جای آوری؛ زکات واجب را بپردازی؛ ماه رمضان را روزه باشی و در صورت توانایی،‌ حجّ خانه‌ی خدا بکنی.»

[آن مرد ناشناس] گفت: درست گفتی. ما از او در شگفت ماندیم که از پیامبر ج سؤال می‌کرد و پاسخش را تصدیق می‌نمود. آنگاه گفت: از ایمان برایم بگو. پیامبر ج فرمود: «ایمان، این است که به خدا و فرشتگان و کتاب‌های آسمانی و پیامبران الهی، ایمان داشته باشی و روز آخرت و تقدیرهای خیر و شر را باور کنی.»

[آن مرد ناشناس] گفت: درست گفتی؛ حالا از «اِحسان» برایم بگو. پیامبر ج فرمود: «اِحسان، این است که طوری خدا را عبادت و پرستش کنی که گویی او را می‌بینی و اگر تو او را نمی‌بینی، بدانی که او حتماً تو را می‌بیند.»

گفت: از روز قیامت برایم بگو (چه وقتی است؟) پیامبر ج فرمود: «من در این مورد از تو عالم‌تر و داناتر نیستم». آن مرد گفت: پس، از نشانه‌های قیامت برایم بگو. پیامبرج فرمود: «وقتی که کنیز، سیّد و آقایش را بزاید؟ (یعنی وقتی که مادر، به صورت کنیزِ اولادش درآید و اولاد، نسبت به مادرشان بی‌ادب و گستاخ شوند و مانند کنیز با او رفتار نمایند؛) و پابرهنگانِ بی‌جامه و بینوا و چوپان را خواهی دید که ساختمان‌های بلند می‌سازند (و با پول و ثروت و مال و منالی که به دست می‌آورند بر دیگران فخر می‌فروشند.)»

عمرس گوید: پس از این سؤال و جواب، آن مرد از حضور پیامبر گرامی اسلام ج خارج شد و رفت. من مدّت اندکی در نزد پیامبر ج درنگ کردم. پیامبر ج پرسید: «ای عمر! می‌دانی آن سؤال‌کننده چه کسی بود؟» گفتم: خدا و رسول او داناترند. پیامبر ج فرمود: «آن فرد، جبرئیل÷ بود؛ آمده بود که دینتان را به شما بیاموزد.»

[این حدیث را مسلم در باب «بیان الایمان و الاسلام و الاحسان»، و بخاری در «کتاب التفسیر» روایت کرده‌اند.]

(2) وَ عَنْ عَبْدُاللهِ بْنِ عَمْروٍس قالَ: رَجَعْنا مَعَ رَسُوْلِ اللهِ ج مِنْ مَّکَّةَ اِلَی الْـمَدِیْنَةِ، حَتّی اِذا کُنّا بِماءٍ بِّالطِّرِیْقِ، تَعَجَّلَ قَوْمٌ عِنْدَ الْعَصْرِ فَتَوَضَّؤُوْا وَ هُمْ عُجْالٌ، فَانْتَهَیْنا اِلَیْهِمْ وَ أَعْقابُهُمْ تَلُوْحُ لَمْ یَمَسَّهَا الْماءُ. فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «وَیْلٌ لِّلْأَعْقابِ مِنَ النّارِ، أَسْبِغُوا الْوُضُوْءَ.»

۲- عبدالله بن عمروس گوید: «در سفری که با رسول خدا ج بودیم و از مکّه‌ی مکرمه به مدینه‌ی منوره باز می‌گشتیم؛ چون در میانه‌ی راه به آبی رسیدیم، برخی از همراهان و همرکابان، از عجله و شتاب کار گرفتند و با عجله و شتاب و بدون رعایت آداب و سُنن، و شرایط و اصول، وضو گرفتند؛ و هنگامی که ما بدان‌ها رسیدیم، دیدیم که پاشنه‌ی پاهایشان بر اثر خشکی، نمایان و هویدا است.

آنجا بود که رسول خدا ج فرمود: «وای به حال کسانی که پاهایشان را در وضو خوب نمی‌شویند. چنین کسانی به عذاب شدید و سخت دوزخ، گرفتار خواهند شد. پس شما نیز وضوی خوب و کامل و با رعایت شرایط و اصول و آداب و سُنَن بگیرید و آب را به تمام اعضای واجب الغسل برسانید و فرض و واجب و سنّت و مستحب آن را رعایت کنید.»

[این حدیث را مسلم در باب «وجوب غسل الرجلین بکما لهما» روایت کرده است.]

(3) وَ عَنْ أَبِیْ ذَرٍّس: أَنَّ النَّبِیَّ ج، خَرَجَ زَمَنَ الشِّتاءِ وَ الْوَرَقُ یَتَهافَتُ، فَأَخَذَ بِغُصْنَیْنِ مِنْ شَجَرَةٍ، قالَ: فَجَعَلَ ذلِکَ الْوَرَقُ یَتَهافَتُ؛ قالَ: فَقالَ: یا أَباذَرٍّ! قُلْتُ: لَبَّیْکَ یا رَسُوْلَ اللهِ! قالَ: «اِنَّ الْعَبْدَ الْـمُسْلِمَ لَیُصَلِّی الصَّلاةَ، یُرِیْدُبِها وَجْهَ اللهِ، فَتَهافَتَ عَنْهُ ذُنُوْبُهُ کَما تَهافَتَ هذَا الْوَرَقُ عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ».

3- ابوذرس گوید: پیامبر ج در یکی از روزهای سرد پاییزی، که برگ‌های درختان (بر اثر تابش شعاع آفتاب و وزش بادهای موسمی، خشک شده و) بر زمین می‌ریخت، خانه را به مقصد بیرون ترک کرد.

آن حضرت ج،‌ دو شاخه از شاخه‌های درختی را گرفت و شروع به تکان دادن آن نمود و برگ‌ها نیز یکی پس از دیگری از درخت جدا می‌شد و بر زمین می‌افتاد؛ آنگاه فرمود: «ای ابوذر!» گفتم: لبّیک ای رسول خدا ج ! در خدمتم و گوش به فرمان شما هستم. فرمود: «بی‌گمان هرگاه که بنده‌ی مسلمان و حق‌گرا، از روی صداقت و اخلاص و بر مبنای اعتقاد و راستی، برای خداوند بلند مرتبه نماز می‌خواند، گناهان و معاصی (صغیره‌ی) او به سان برگ‌های این درخت خواهند ریخت. (و در حقیقت، همان‌طور که تابش اشعّه و پرتو زرّین آفتاب و وزش بادهای موسمی، برگ درختان را خشک می‌کنند و بر زمین می‌ریزند؛ همان‌طور نمازی که با صداقت و اخلاص و بر مبنای اعتقاد و راستی، و با رعایت شرایط و آداب، برای خدا خوانده شده باشد، با پرتوافشانی شعاع انوار الهی و وزش رحمت‌ها و احسان‌های بی‌کران و بی‌حدّ و حصر خداوند بلندمرتبه، آلودگی‌ها و آثار گناهان را از دل و جان بنده‌ی مؤمن می‌شوید و زنگار گناه را از آیینه‌ی دل او می‌زداید و قلب و روح او را پاک و تطهیر می‌کند.)»

[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش روایت کرده است.]

(4) وَ عَنْ رَبِیْعَةَ بْنِ کَعْبٍس قالَ: کُنْتُ أَبِیْتُ مَعَ رَسُوْلِ اللهِ ج، فَأَتَیْتُهُ بِوَضُوْءِهِ وَ حاجَتِهِ، فَقالَ لِیْ: «سَلْ». فَقُلْتُ: أَسْأَلُکَ مُرافَقَتَکَ فِی الْـجَنَّةِ، قالَ: «أَوَ غَیْرَ ذلِکَ»؟ قُلْتُ: هُوَ ذاکَ، قالَ: «فَأَعِنِّیْ عَلی نَفْسِکَ بِکَثْرَةِ السُّجُوْدِ».

4- و ربیعة بن کعبس گوید: «با پیامبر ج شب را می‌گذراندم (و برای تهجّد و نماز شب) آب وضو و دیگر ضروریّات ایشان را آماده می‌نمودم.

شبی، پیامبر ج (به خاطر اینکه از من تقدیر و تشکّری در برابر خدمات ناچیزم کرده باشد،) به من فرمود: «آنچه از خیر دنیا و آخرت می‌خواهی، از من بطلب (تا من در پیشگاه پروردگار، دعا کنم که او تعالی، مراد و مقصود تو را برآورده سازد!)» گفتم: دوستی، همراهی و همدمی شما را در بهشت خواهانم! پیامر ج فرمود: «فقط همین را می‌خواهی؟ چیز دیگری بطلب!» گفتم: من فقط همین را می‌خواهم. پیامبر ج فرمود: «پس در این آرزوی خویش، مرا با کثرت سجود (نماز خواندن زیاد)، یاری کن؛ (یعنی اگر طالب رفاقت و همراهی و دوستی و همدمی من در بهشت هستی، باید مرا با عمل خویش و با عبادت و نیایش زیاد و نماز و کرنش بسیار و راز و نیاز فراوان یاری کنی.)»

[این حدیث را مسلم در باب «فضل السجود و الحثّ علیه» روایت کرده است.]

(5) وَ عَنِ النُّعْمانِ بْنِ بَشِیْرٍس قالَ: «کانَ رَسُوْلُ اللهِ ج لَیُسَوِّیْ صُفُوْفَنا، حَتّی کَأَنَّما یُسَوِّیْ بِهَا الْقُداحَ، حَتّی رَأَیْ أَنّا قَدْ عَقَلْنا عَنْهُ. ثُمَّ خَرَجَ یَوْماً، فَقامَ حَتّی کادَ أَنْ یُّکِبَّرَ، فَرَأی رَجُلاً بادِیاً صَدْرَهُ مِنَ الصَّفِّ»، فَقالَ: «عِبادَ اللهِ! لَتُسَوُّنَّ صُفُوْفَکُمْ أَوْلَیُخالِفَنَّ اللهُ بَیْنَ وُجُوْهِکُمْ».

5- نعمان بن بشیرس گوید: «پیامبر گرامی اسلام ج در نماز، صف‌های ما را به‌سان چوب‌های تیر، راست و یکنواخت می‌کردند و بدین کار تا زمانی ادامه دادند که متوجّه شدند که ما آن را یاد گرفته‌ایم؛ سپس یک روز از خانه خارج شدند و با ما نماز را اقامه کردند؛ و به هنگام گفتن تکبیر شروع نماز، مردی را مشاهده کردند که سینه‌ی خویش را از صف نماز،‌ جلو انداخته بود. با مشاهده‌ی این صحنه فرمودند: «ای بندگان خدا! صف‌های نمازتان را برابر و راست و یکنواخت و منظّم کنید و گرنه، خداوند در روز رستاخیز، چهره‌های شما را به پشت گردن‌هایتان برمی‌گرداند؛ (یعنی خداوند چهره‌هایتان را مسخ می‌کند؛ یا این که، خداوند بین شما اختلاف می‌اندازد)».

[این حدیث را مسلم در باب «تسویة الصفوف و اقامتها» روایت کرده است.]

(6) وَ عَنْ عَبْدُاللهِ بْنِ سَلامٍس قالَ: لَـمّا قَدِمَ النّبِیُّ ج اَلْـمَدِیْنَةَ، جِئْتُ، فَلَمّا تَبَیَّنْتُ وَجْهَهُ، عَرِفْتُ أَنَّ وَجْهَهُ لَیْسَ بِوَجْهٍ کَذّابٍ، فَکانَ أَوَّلُ ما قالَ: «یا أَیُّهَا النّاسُ أَفْشُوا السَّلامَ، وَ أَطْعِمُوا الطَّعامَ، وَ صِلُوا الْأَرْحامَ، وَ صَلُّوْا بِاللَّیْلِ وَ النّاسُ نِیامٌ، تَدْخُلُوا الْـجَنَّةَ بِسَلامٍ.»

6- و عبد الله بن سلامس گوید: «چون پیامبر گرامی اسلام ج به مدینه‌ی منوّره آمدند (و مکّه‌ی مکرّمه را به مقصد آنجا ترک نمودند و بدانجا هجرت کردند،) دانستم که چهره‌ی پیامبر ج، چهره‌ی دروغ‌گو نیست؛ و نخستین سخنشان این بود که: «ای مردم! سلام را آشکار سازید؛ (سلام را فاش گویید و آن را در میان خویش اشاعه دهید؛) و (به گرسنگان و مستمندان و فقیران و درماندگان و خاک‌نشینان و محرومان) غذا بدهید؛ و صله‌ی رحم انجام دهید و با نزدیکانتان پیوند و ارتباط برقرار کنید؛ و شب هنگام - که مردم در خواب هستند - نماز (شب) بخوانید تا به سلامت (و بدون حساب و عقاب) وارد بهشت گردید.»

[این حدیث را ترمذی، دارمی و ابن ماجه در باب «اطعام الطعام» روایت کرده‌اند.]

(7) وَ عَنْ عائِشَةَل، إِنَّهُمْ ذَبَحُوْاشاةً، فَقالَ النَّبِیُّ ج : «ما بَقِیَ مِنْها؟» قالَتْ: ما بَقِیَ مِنْها اِلّاکَتِفَها قالَ: «بَقِیَ کُلُّها غَیْرَ کَتِفِها».

7- عایشهل گوید: «ایشان (خانواده‌ی پیامبر گرامی اسلام ج) گوسفندی را سر بریدند؛ (و گوشت آن را میان مرم تقسیم نمودند.) پیامبر ج فرمودند: «چقدر از گوشت آن گوسفند باقی‌مانده است؟» عایشهل در پاسخ گفت: جز شانه‌ی گوسفند، چیزی دیگر باقی نمانده است. پیامبر ج فرمودند: «همه‌ی آن باقی‌مانده است، به جز شانه‌اش»؛ (یعنی در آخرت،‌ همه‌ی آن برای ما باقی‌مانده است، جز شانه‌اش که بخشیده و دَهش نشده است.)»

[این حدیث را ترمذی در ابواب «صفة یوم القیامة» روایت کرده است.]

(8) وَ عَنْ أَبِیْ قَتادَةَس أَنَّهُ کانَ یُحَدِّثُ أَنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج مَرَّعَلَیْهِ بِجَنازَةٍ، فَقالَ: «مُسْتَرِیْحٌ أَوْ مُسْتَراحٌ مِّنْهُ» فَقالُوْا: یا رَسُوْلَ اللهِ! مَا الْـمُسْتَرِیْحُ وَ الْـمُسْتَراحُ مِنْهُ؟ فَقالَ: «اَلْعَبْدُ الْـمُؤْمِنُ یَسْتَرِیْحُ مِنْ نُصُبِ الدُّنْیا وَ أَذاها اِلی رَحْمَةِ اللهِ؛ وَ الْعَبْدُ الْفاجِرُ یَسْتَرِیْحُ مِنْهُ الْعِبادُ، وَ الْبِلادُ، وَالشَّجَرُ، وَ الدَّوابُّ».

 

8- ابوقتادة [بن ربعی]س چنین خبر می‌دهد که: جنازه‌ای از کنار پیامبر گرامی اسلام ج برده شد؛ آن حضرت ج فرمودند: «راحت می‌شود یا دیگران از او راحت می‌شوند!»

صحابه عرض کردند: ای فرستاده‌ی‌ خدا! چه کسی راحت می‌شود و از چه کسی، دیگران راحت می‌گردند؟

پیامبر ج در پاسخ فرمودند: «بنده‌ی مؤمن و حقگرا، از رنج و خستگی و چالش و دغدغه‌ها و ناهمواری‌ها و ناملایمات دنیا، به سوی رحمت و بخشش خداوند بلندمرتبه راحت می‌شود؛ و از دست بنده‌ی فاسق و فاجر و هرزه و بی‌بند و بار و عیّاش و خوشگذران، بندگان، شهرها، درختان و حیوانات، راحت می‌شوند.»

[این حدیث را بخاری در باب «سکرات الموت»، و مسلم در باب «ماجاء فی مستریح و مستراح منه» روایت کرده‌اند.]

(9) وَ عَنْ بُرَیْدَةَس قالَ: دَخَلَ بِلالٌ عَلی رَسُوْلِ اللهِ ج وَ هُوَ یَتَغَدّی، فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «اَلْغَداءُ یا بِلالُ». قالَ: اِنِّیْ صائِمٌ یا رَسُوْلَ اللهِ! فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «نَأْکُلُ رِزْقَنا، وَ فَضُلَ رِزْقُ بِلالٍ فِی الْـجَنَّةِ». أَشَعرِتَ یا بِلالُ: «اِنَّ الصّائِمَ لَتُسَبِّحُ عِظامُهُ، وَ یَسْتَغْفِرُلَهُ الْـمَلائِکَةُ ما أُکِلَ عِنْدَهُ».

9- بریدهس گوید: بلالس در حالی به نزد رسول خدا ج‌ آمد که آن حضرت ج مشغول خوردن ناهار بود. پیامبر ج بدو فرمود: «ای بلال! بفرما ناهار.» بلالس در پاسخ گفت: ای فرستاده‌ی خدا! من روزه‌ام.

پیامبر ج فرمود: «ما رزق و روزی خویش را می‌خوریم و حال آنکه باقی مانده‌ی رزق و روزی بلالس، در بهشت زیبای خداوند است». (آنگاه در ادامه فرمودند:) «ای بلال! آیا می‌دانی که استخوان‌های روزه‌دار، به تسبیح و تقدیس پروردگار جهان مشغول‌اند! و تا هنگامی که در پیش فرد روزه‌دار، چیزی خورده می‌شود، فرشتگان برای وی (از بارگاه خداوند بلندمرتبه،) درخواست آمرزش و مغفرت می‌کنند».

[این حدیث را ابن ماجه در باب «فی الصائم اذا اکل عنده» و بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده‌اند.]

(10) وَ عَنْ جابِرٍس قالَ: أَتَیْتُ النَّبِیَّ ج فِیْ دَیْنٍ کانَ عَلی أَبِیْ، فَدَقَّقْتُ الْبابَ، فَقالَ مَنْ ذا؟ فَقُلْتُ: أَنَا، فَقالَ: أَنَاأَنَا، کَأنَّهُ کَرِهَها.

10- جابر بن عبداللهس گوید: به خاطر بدهی‌های پدرم، نزد پیامبر گرامی اسلامج رفتم و در زدم، آن حضرت ج پرسیدند: «کیستی؟» گفتم: منم. فرمودند: «من؛ من!» گویا این‌گونه جواب دادن را ناپسند دانستند.»

[این حدیث را بخاری در باب «اذا قال من ذا؟ قال: انا» روایت کرده است.]

(11) وَ عَنْ أَنَسٍس قَالَ: کانَ أَخَوانِ عَلی عَهْدِ رَسُوْلِ اللهِ ج؛ فَکانَ أَحَدُهُما یَأْتِیَ النَّبِیَّ ج، وَ الْآخَرُ یَحْتَرِفُ. فَشَکَی الْـمُحْتَرِفُ أَخاهُ النَّبِیَّ ج فَقالَ: «لَعَلَّکَ تُرْزَقُ بِهِ».

11- انس بن مالکس‌ گوید: «در روزگار پیامبر ج، دو برادر بودند که یکی از آن‌ها به نزد پیامبر ج می‌آمد (و به فراگیری اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزه‌های نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی می‌پرداخت؛) و دیگری پیشه‌ور و صاحب حرفه و کار بود و برای خانواده، کسب معاش می‌نمود؛ برادری که پیشه‌ور و به دنبال کسب معاش و کار و تلاش بود، از برادر دیگرش به پیامبر گرامی اسلام ج شکایت برد. پیامبر ج بدو فرمودند: «شاید تو به خاطر او رزق و روزی داده می‌شوی؛ (زیرا خداوند بلندمرتبه، این امّت را به وسیله‌ی دعاها، نمازها و اخلاص ضعیفان و بیچارگان و درماندگان و مستمندان آنان، نصرت و پیروزی می‌بخشد.)»

[این حدیث را ترمذی در باب «ما جاء فی الزهادة فی الدنیا» روایت کرده است.]

(12) وَ عَنْ واثِلَةَ بْنِ الْـخَطّابِس قالَ: دَخَلَ رَجُلٌ اِلی رَسُوْلِ اللهِ ج وَ هُوَ فِی الْـمَسْجِدِ قاعِدٌ، فَتَزَحْزَحَ لَهُ رَسُوْلُ اللهِ ج؛ فَقالَ الرَّجُلُ: یا رَسُوْلَ اللهِ! اِنَّ فِی الْـمَکانِ سَعَةً، فَقالَ النَّبِیُّ ج: «اِنَّ لِلْمُسْلِمِ لَحَقًّا اِذا رَآ هُ أَخُوْهُ أَنْ یَّتَزَحْزَحَ لَهُ».

12- واثلة بن خطابس گوید: در حالی که پیامبر گرامی اسلام ج در مسجد نشسته بودند، مردی به نزد ایشان آمد؛ از این رو، آن حضرت ج جمع و جور نشستند و برای آن مرد تازه وارد، جای باز کردند؛ آن مرد عرض کرد: ای فرستاده‌ی خدا! جای به حدّ کافی وجود دارد؛ (از این رو، نیازی نیست که جمع و جور بنشینید و برای من جای باز کنید!)

پیامبر ج فرمودند: «به راستی، حق مسلمان و حق‌گرا این است که هرگاه برادر خویش را مشاهده کرد (که برای ملاقات و زیارتش آمده،) جمع و جور بنشیند و برای او جای باز کند (و او را نزدیک خویش بنشاند. به هر حال،‌ از این حدیث مشخّص می‌شود که اگر چنان‌چه به نزد شخص بزرگ و برجسته‌ای، فرد مسلمانی بیاید؛ همین رفتار محترمانه را با وی در پیش گیرد. در این حدیث، برای بزرگان و علمایی که نسبت قُرب و جانشینی با پیامبر گرامی اسلام ج دارند، درس ویژه و خاصّی وجود دارد که نباید از آن غفلت ورزید.)»

[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است.]

(13) وَ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبِیْ سَلَمَةَب قالَ: کُنْتُ غُلاماً فِیْ حِجْرِ رَسُوْلِ اللهِ ج: وَ کانَتْ یَدِیْ تَطِیْشُ فِی الصَّحْفَةِ، فَقالَ لِیْ رَسُوْلُ اللهِ ج: «سَمِّ اللهَ وَ کُلْ بِیَمِیْنِکَ وَ کُلْ مِمّا یَلِیْکَ».

13- عمر بن ابی‌سلمهب گوید: من پسر بچه‌ای بودم که در آغوش پیامبر گرامی اسلام ج قرار داشتم و تحت تربیّت و پرورش ایشان بودم؛ و هنگام خوردن غذا دستم داخل ظرف غذا دور می‌زد و در اطراف کاسه، می‌چرخید و از هر طرف لقمه بر می‌داشتم.

پیامبر ج خطاب به من فرمودند: «ای پسر! نام خدا را ببر (و در ابتدای خوردن غذا، بسم الله الرحمن الرحیم، بگو؛) و با دست راست خویش بخور و از جلوی خودت، شروع کن.»

(عمر بن ابی‌سلمهب گوید: از آن به بعد، همیشه این رسم غذا خوردن من بوده است؛ ناگفته نماند که اگر در جلو انسان غذاها و خوراکی‌های متنوّع و گوناگون و یا میوه‌های متنوع و مختلف باشد، در آن صورت بردن دست بدین سو و آن سو اشکالی ندارد.

ناگفته نماند که ابوسلمهس، پسر عموی رسول خدا ج و از زمره‌ی سابقین اوّلین بود؛ و امّ سلمهل، همسر وی و بسیار باتقوا و پارسا بود. راوی حدیث نیز عمر بن ابی سلمهب فرزند وی است؛ در سال سوم یا چهارم هجری قمری، ‌ابوسلمهس وفات کرد؛ آنگاه رسول خدا ج به منظور دلجویی از همسر وی، با امّ سلمهل ازدواج کرد؛ این فرزند، یعنی عمر بن ابی‌سلمهب که در آن موقع، کودکی خردسال بود، در آغوش پیامبر گرامی اسلام ج تربیت یافت و تحت تکفّل ایشان قرار داشت.)

[این حدیث را بخاری در باب «التسمیة علی الطعام و الاکل بالیمین»،‌ و مسلم در باب «آداب الطعام و الشراب و احکامهما» روایت کرده‌اند.]

(14) وَ عَنْ أُمَیَّةَ بْنِ مَخْشِیْس قالَ: کانَ رَجُلٌ یَأْکُلُ، فَلَمْ یُسَمِّ حَتّی لَمْ یَبْقَ مِنْ طَعامِهِ اِلْا لُقْمَةً، فَلَمّا رَفَعَها اِلی فِیْهِ، قالَ: بِسْمِ اللهِ أَوَّلَهُ وَ آخِرَهُ، فَضَحِکَ النَّبِیُّ ج، ثُمَّ قالَ: «مازَالَ الشَّیْطانُ یَأْکُلُ مَعَهُ فَلَمّا ذَکَرَ اسْمَ اللهِ، اِسْتَقاءَ ما فِیْ بَطْنِهِ».

14- امیة بن مخشیس گوید: (پیامبر ج نشسته بودند و) مردی مشغول خوردن غذا بود؛ و نام خدا را بر غذا نبرد‌ (و در شروع غذا، «بسم الله الرحمن الرحیم» نگفت؛) تا آنکه یک لقمه از غذایش باقی ماند و چون آن لقمه را به سوی دهانش بلند کرد؛ چنین گفت: «بسم الله اَوَّله وآخره»؛ «این غذا را با نام خدا شروع می‌کنم و با نام او به پایان می‌رسانم».

آنگاه پیامبر گرامی اسلام ج خندیدند و سپس فرمودند: «شیطان، پیوسته با او غذا می‌خورد؛ و چون او نام خدا را برد و «بسم الله الرحمن الرحیم» گفت، شیطان آنچه را که در شکمش بود، استفراغ نمود.»

[این حدیث را ابوداود در باب «التسمیة علی الطعام» روایت کرده است.]

(15) وَ عَنْ عَبْدُاللهِ بْنِ مَسْعُوْدٍس قالَ: کُنّا یَوْمَ بَدْرٍ کُلُّ ثَلاثَةٍ عَلی بَعِیْرٍ؛ فَکانَ أَبُوْ لُبابَةَس وَ عَلِیُّ بْنِ أَبِیْ طالِبٍس زَمِیْلَیْ رَسُوْلِ اللهِ ج: قالَ: فَکانَتْ اِذا جاءَتْ عُقْبَةُ رَسُوْلِ اللهِ ج: قالا: نَحْنُ نَمْشِیْ عَنْکَ؛ قالَ: «ما أَنْتُما بِأَقْوی مِنِّیْ، وَ ما أَنَا بِأَغْنی عَنِ الْأَجْرِ مِنْکُما».

15- عبدالله بن مسعودس گوید: در روز جنگ بدر، هر سه نفر ما (صحابه و رزمندگان) بر یک شتر سوار بودیم؛ (یعنی برای هر سه نفر از صحابه، یک شتر بود که به نوبت بر آن سوار می‌شدند؛) ابولبابهس و علی بن ابی‌طالبس شریک و همراه رسول خدا ج بر سوار شدن بر یک چهار پا و سواری بودند.

عبدالله بن مسعودس، در ادامه گوید: هرگاه نوبت رسول خدا ج می‌شد ( تا مدّتی را پیاده راه روند و دو رفیق دیگرشان به نوبت بر چهارپا سوار شوند،) ابولبابهس و علی بن ابی‌طالبس می‌گفتند: ای فرستاده‌ی خدا! ما به جای شما پیاده راه می‌رویم؛ (از این رو، نیازی نیست تا از چهارپا پایین شوید.)

پیامبر ج فرمودند: «شما از من قوی‌تر و نیرومندتر نیستید، و من نیز بی‌نیازتر از شما از اجر و پاداش نیستم؛ (یعنی من نیز،‌ نیاز به ثواب و پاداش و فراچنگ آوردن اجر و مزد الهی دارم.)»

[این حدیث را بغوی در «شرح السنة»؛ و ابویعلی در «مُسنَد» خویش روایت کرده‌اند.]

(16) وَ عَنْ عُقْبَةِ بْنِ عامِرٍس قالَ: لَقِیْتُ رَسُوْلَ اللهِ ج فَقُلْتُ: مَا النَّجاةُ؟ فَقالَ: «أَمْلِکْ عَلَیْکَ لِسانَکَ، وَ لْیَسَعْکَ بَیْتُکَ، وَ ابْکِ عَلی خَطِیْئَتِکَ».

16- عقبة بن عامرس گوید: با رسول خدا ج ملاقات کردم و بدیشان گفتم: ای فرستاده‌ی خدا! راه نجات چیست؟ ایشان در پاسخ فرمودند: «زبان خویش را (از گفتارهای بیهوده و یاوه، و لغو و پوچ، و گناه و بزه،) حفظ کن؛ و باید خانه‌ات، گنجایش تو را داشته باشد؛ (یعنی: به خانه و زندگی خویش قانع باش و برای گناه از آن بیرون نرو. به تعبیری دیگر، در خانه‌ی خویش به عبادت و پرستش خدا بپرداز و از مردم کناره گیر؛) و بر گناهان خویش گریه کن (و از آن‌ها اظهار پشیمانی و ندامت کن.)»

[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش، و ترمذی در باب «ما جاء فی حفظ اللسان» روایت کرده‌اند.]

(17) وَ عَنْ عَلِیٍّس قالَ: بَیْنا رَسُوْلِ اللهِ ج ذاتَ لَیْلَةٍ یُّصَلِّیْ، فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَی الْأَرْضِ، فَلَدَغَتْهُ عَقْرَبٌ، فَناوَلَها رَسُوْلُ اللهِ ج بِنَعْلِهِ، فَقَتَلَها. فَلَمَّا انْصَرَفَ، قالَ: «لَعَنَ اللهُ الْعَقْرَبَ، ما تَدَعُ مُصَلِّیاً وَّ لا غَیْرَهُ، أَوْ (قالَ) نَبِیًّا وَ غَیْرَهُ، ثُمَّ دَعا بِمِلْحٍ وَّ ماءٍ، فَجَعَلَهُ فِیْ اِناءٍ، ثُمَّ جَعَلَ یَصُبُّهُ عَلی اِصْبَعِهِ حَیْثُ لَدَغَتْهُ، وَ یَمْسَحُها، وَ یُعَوِّذُها بِالْـمُعَوَّذَتَیْنِ.

17- علی بن ابی‌طالبس گوید: در همین اثنا که رسول خدا ج، شبی نماز (شب) می‌گزاردند و دست خویش را بر زمین نهادند؛ عقربی (انگشت) ایشان را نیش زد؛ آن حضرت ج با کفش و پای افزار خویش، عقرب را زدند و کشتند.

چون از نماز خویش فارغ شدند، فرمودند: «نفرین خدا بر عقرب باد! که نه نمازگزار را رها می‌کند و نه غیر نمازگزار را؛ (بلکه هر دو را آماج نیش خویش قرار می‌دهد و به هیچ کدام از آن‌ها رحم نمی‌کند.) یا پیامبر ج این سخن را نیز فرمودند: («نفرین خدا بر عقرب باد! که نه نمازگزار و غیر نمازگزار را رها می‌کند)و نه پیامبر و غیر پیامبر را؛ (بلکه همه را نیش می‌زند.)»

سپس نمک و آب طلبیدند و آن‌ها را در ظرفی قرار دادند؛ آنگاه شروع کردند که از آن آبِ نمکین، بر روی انگشتی که عقرب آن را نیش زده بود، می‌ریختند و آن را می‌مالیدند و بر روی آن «مُعوّذتین» (سوره‌ی «قل اعوذ برب الفلق» و سوره‌ی «قل اعوذ برب الناس») را می‌خواندند و دَم می‌نمودند.

[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» و ابن ابی‌شیبه در «مصنف» خویش روایت کرده‌اند.]

(18) وَ عَنْ أُسامَةَ بْنِ زَیْدٍس قالَ: بَعَثَنا رَسُوْلُ اللهِ ج اِلی أُناسٍ مِّنْ جُهَیْنَةَ، فَأَتَیْتُ عَلی رَجُلٍ مِّنْهُمْ، فَذَهَبْتُ أَطْعَنُهُ، فَقالَ: لا اِلهَ اِلَّا اللهُ، فَطَعَنْتُهُ، فَقَتَلْتُهُ، فَجِئْتُ اِلَی النَّبِیِّ ج فَأَخْبَرْتُهُ، فَقالَ: «أَقَتَلْتَهُ وَ قَدْ شَهِدَ أَنْ لّا اِلهَ اِلَّا اللهُ»، قُلْتُ، یا رَسُوْلَ اللهِ! اِنَّما فَعَلَ ذلِکَ تَعَوُّذاً، قالَ: «فَهَلّا شَقَقْتَ عَنْ قَلْبِهِ».

18- اسامة بن زیدس گوید: رسول خدا ج ما را به سوی مردمانی از (تیره‌ی «حُرَقات» از) قبیله‌ی «جُهینة» گسیل داشتند. (بر مردم آنجا شبیخون زدیم و آنان را شکست دادیم؛ من و یک نفر انصاری) مردی از آنان را (تعقیب کردیم و همین که بدو رسیدم) و خواستم نیزه‌ای بدو بزنم، گفت: «لا اله الا الله». (مرد انصاری از کشتن او دست کشید ولی من) او را با نیزه مورد حمله قرار دادم، تا اینکه او را به قتل رسانیدم.

(هنگامی که برگشتیم،) به نزد پیامبر ج آمدم و موضوع را با ایشان در میان گذاشتم و ایشان را از این موضوع با خبر گردانیدم. آن حضرت ج فرمودند: «ای اسامه! آیا پس از آنکه «لا اله الا الله» گفت، او را کشتی؟»

گفتم: ای فرستاده‌ی خدا! از ترس شمشیر و برای نجات خویش، این کار را انجام داد و کلمه‌ی «لا اله الا الله» را گفت. پیامبر ج فرمودند: «مگر تو قلبش را شکافتی!» (اسامهس گوید: پیامبر ج آن‌قدر این جمله را تکرار فرمودند که من آرزو کردم که ای کاش! قبل از آن روز، مسلمان نشده بودم تا مرتکب این گناه بزرگ که باعث عصبانیّت شدید پیامبر گرامی اسلام ج گردیده است، نمی‌شدم.

به هر حال، هر انسانی با اقرار به شهادتین، یعنی بر زبان آوردن کلمه‌ی «لا اله الا الله و محمد رسول الله» مسلمان می‌گردد. اگر کسی با زبان،‌ کلمات فوق را اقرار نمود، مسلمان می‌شود و احکام مسلمانی در خصوص او جاری می‌شود؛ حتی اگر در قلب نیز کافر باشد؛ زیرا به ما دستور داده شده است که به ظاهر حکم کنیم، و اسرار نهانی را به خداوند واگذار نماییم.)»

[این حدیث را بخاری در باب «بعث النبی ج اسامة بن زید الی الحُرقات من جهینة» روایت کرده است.]

(19) وَ عَنْ أَبِیْ هُرَیْرَةَس (قالَ): اِنَّ رَجُلاً تَقاضی رَسُوْلُ اللهِ ج؛ فَأَغْلَظَ لَهُ؛ فَهَمَّ أَصْحابُهُ، فَقالَ: «دَعُوْهُ؛ فَاِنَّ لِصاحِبِ الْـحَقِّ مَقالاً، وَّ اشْتَرُوالَهُ بَعِیْراً فَأَعْطُوْهُ اِیّاهُ» قالُوْا: لانَجِدُ اِلَّا أَفْضَلَ مِنْ سِنِّهِ، قالَ: «اِشْتَرُوْهُ فَأَعْطُوْهُ اِیّاهُ؛ فَاِنَّ خَیْرَکُمْ أَحْسَنُکُمْ قَضاءً».

19- ابوهریرهس گوید: مردی (نزد رسول خدا ج آمد و) با لحنی تند و با درشتی، دَین و بدهی خویش را از ایشان مطالبه کرد. یاران پیامبر ج خواستند او را تنبیه کنند، ولی آن حضرت ج فرمودند: «او را رها کنید و به حالش واگذارید؛ زیرا صاحب حق، حقّ سخن گفتن دارد.» (سپس فرمودند:) «شتری (مانند شترش) برای او خریداری نمایید و بدو بدهید.»

صحابه گفتند: ای فرستاده‌ی خدا! چنان شتری را نمی‌یابیم، به جز شتری که از آن بزرگسال‌تر است؛ (یعنی شتری مثل شتر او وجود ندارد؛ ولی شتر بهتر، وجود دارد!)

پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «همان را برایش خریداری نمایید و بدو بدهید؛ زیرا بهترین شما، کسی است که بدهی‌هایش را به نحو احسن بپردازد.» (به تعبیری دیگر، بهترین شما، نیکوترین شما در پرداخت قرض خویش است.)

[این حدیث را بخاری در باب «استقراض الابل»، و مسلم در باب «من استسلف شیئاً فقضی خیراً منها» روایت کرده‌اند.]

(20) وَ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَل أَنَّها کانَتْ عِنْدَ رَسُوْلِ اللهِ ج وَ مَیْمُوْنَةَ، اِذْ أَقْبَلَ اِبْنُ أُمِّ مَکْتُوْمٍل؛ فَدَخَلَ عَلَیْهِ، فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «اِحْتَجِبامِنْهُ»، فَقُلْتُ: یا رَسُوْلَ اللهِ! أَلَیْسَ هُوَ أَعْمی؟ لایُبْصِرُنا، فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «أَفَعَمْیاوانِ أَنْتُما؟ اَلَسْتُما تُبْصِرانِهِ؟»

20- امّ سلمهل گوید: وی در حضور رسول خدا ج و میمونهل (دختر حارث و همسر دیگر پیامبر گرامی اسلام ج) بود که ابن امّ مکتومل (به حضور پیامبر ج) شرفیاب شد و بر ایشان وارد شد. (و این واقعه زمانی اتفاق افتاد که به حجاب فرمان یافته بودیم.)

پیامبر ج فرمودند: «از او حجاب بگیرید؛ (خویشتن را از او بپوشید.)» گفتم: ای فرستاده‌ی خدا! آیا او نابینا نیست که ما را نمی‌بیند (و نمی‌شناسد؟)

پیامبر ج فرمودند: «آیا شما هم نابینا هستید؟ آیا شما او را نمی‌بینید!»

[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش؛ ابوداود در باب «قوله عزّ وجل: و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن»؛ و ترمذی در باب «ماجاء فی احتجاب النساء من الرجال» روایت کرده‌اند.]

(21) وَ عَنْ أَبِیْ هُرَیْرَةَس، عَنِ النَّبِیِّ ج قالَ: «کانَتِ امْرَأَتانِ مَعَهُما اِبْناهُما، جاءَ الذِّئْبُ فَذَهَبَ بِاِبْنِ اِحْداهُما، فَقالَتْ صاحِبَتُها: اِنَّما ذَهَبَ بِاِبْنِکَ، وَ قالَتِ الْأُخْری: اِنَّما ذَهَبَ بِاِبْنِکَ، فَتَحاکَمَتا اِلی داوُدَ، فَقَضی بِهِ لِلْکُبْری، فَخَرَجَتا عَلی سُلَیْمانَ بْنُ داوُدَ، فَأَخَبَرَتاهُ، فَقالَ: اِئْتُوْنِیْ بِالسِّکِیْنِ أَشُقُّهُ بَیْنَکُما، فَقالَتِ الصُّغْری: لاتَفْعَلْ، یَرْحَمُکَ اللهُ هُوَ اِبْنُها، فَقَضی لِلصُّغْری».

21- ابوهریرهس گوید: پیامبر ج فرمودند: «دوزن،‌ همراه دو فرزند خود بودند که گرگ آمد و فرزند یکی از آن‌ها را برد. دیگری گفت: گرگ، فرزند تو را برده است؛ و آن یکی گفت: فرزند تو را برده است. سپس برای داوری نزد داوود÷ رفتند؛ او به نفع زن بزرگ‌تر قضاوت کرد، (در حالی که حق با دیگری بود.) آنگاه نزد سلیمان÷ فرزند داوود÷ رفتند و ماجرا را برایش بازگو نمودند.

سلیمان÷ گفت: کاردی بیاورید تا این فرزند را دو نیم کنم و بین آن‌ها تقسیم نمایم. زن کوچکتر گفت: خدا بر تو رحم کند؛ این کار را نکن؛ این، فرزند اوست. در نتیجه، سلیمان÷ به نفع زن کوچکتر قضاوت کرد و کودک را بدو داد.»

[این حدیث را بخاری در باب «اذا ادّعت المرأة ابناً»، و مسلم در باب «بیان اختلاف المجتهدین» روایت کرده‌اند.]

(22) وَ عَنْ بُرَیْدَةَس قالَ: بَیْنَما رَسُوْلُ اللهِ ج یَمْشِیْ اِذْجاءَهُ رَجُلٌ مَّعَهُ حِمارٌ، فَقالَ: یا رَسُوْلَ اللهِ! اِرْکَبْ وَ تَأَخَّرَ الرَّجُلُ، فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «لا، أَنْتَ أَحَقُّ بِصَدْرِ دابَّتِکَ اِلّا أَنْ تَجْعَلَهُ لِیْ»، قالَ: جَعَلْتُهُ لَکَ؛ فَرَکِبَ.

22- بریدهس گوید: در همین اثنا که رسول خدا ج با پای پیاده راه می‌رفت، ناگاه مردی به نزد آن حضرت ج در حالی حاضر شد که همراه با وی درازگوشی بود. آن مرد خطاب به پیامبر ج گفت: ای فرستاده‌ی خدا! سوار شوید؛ و خود آن مرد، خویشتن را عقب کشید (تا پیامبر ج در قسمت جلو چهارپا بنشیند.)

پیامبر ج فرمودند: «خیر؛ (من در قسمت جلو چهارپا نمی‌نشینم؛ زیرا) تو به نشستن در قسمت جلو حیوان، سزاوارتری؛ مگر آنکه خود، نشستن در جلو آن را برای من اختصاص دهی.»

آن مرد گفت: قسمت جلو حیوان را برای شما قرار دادم. آنگاه آن حضرت ج در قسمت جلو چهار پا نشست.

[این حدیث را ترمذی در باب «ماجاء ان‌الرجل احق بصدر دابّته» روایت کرده است.]

(23) وَ عَنْ أَنَسٍس، أِنَّ رَجُلاً اِسْتَحْمَلَ رَسُوْلَ اللهِ ج؛ فَقالَ: «اِنِّیْ حامِلُکَ عَلی وَ لَدِناقَةٍ»، فَقالَ: ما أَصْنَعُ بِوَلَدِ النّاقَةِ؟ فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «وَهَلْ تَلِدُ الْاِبِلَ اِلَّا النُّوْقُ».

23- انس بن مالکس گوید: مردی از رسول خدا ج خواست تا بدو مرکبی را ببخشد تا بر آن سوار شود. پیامبر ج فرمودند: «من تو را بر بچه شتری سوار خواهم کرد.»

(در این هنگام، ذهن آن مرد، به شتر کوچک منحرف شد و) گفت: ای فرستاده‌ی خدا! من با بچه شتر چه کنم؟ و چگونه می‌توانم بر آن سوار شوم؟

آن حضرت ج فرمودند: «مگر شتر، بچه‌ی شتر نیست! و آیا شتران بزرگ را نیز ناقه‌ها نمی‌زایند؛ (یعنی: هر شتری، بچه‌ی شتر دیگر محسوب می‌شود؛ اگر چه بزرگ و تنومند باشد.)»

[این حدیث را ترمذی در «سُنَن» خویش، و ابوداود در باب «ماجاء فی المزاح» روایت کرده‌اند.]

(24) وَ عَنْ أَبِیْ اَیُّوْبِ الْأَنْصارِیّس قالَ: جاءَ رَجُلٌ اِلَی النَّبِیِّ ج فَقالَ: عِظْنِیْ وَ أَوْجِزْ، فَقالَ: «اِذا قُمْتَ فِیْ صَلاتِکَ، فَصَلِّ صَلاةَ مُوَدِّعٍ، وَ لا تُکَلِّمْ بِکَلامٍ تَعْذُرُمِنْهُ غَدًا، وَ اَجْمِعِ الْاِیاسَ مِمّا فِیْ أَیْدِی النّاسِ».

24- ابو ایوب انصاریس گوید: مردی به نزد رسول خدا ج آمد و گفت: مرا به صورت موجز و مختصر،‌ نصیحت و ارشاد کنید و پند و اندرز دهید.

پیامبر ج در پاسخ فرمودند: «هرگاه به نماز خویش ایستادی، پس این‌گونه نماز بگزار که گویا این آخرین و واپسین نماز تو می‌باشد؛ و سخنان و کلماتی را به زبان نیاور که فردا (ی رستاخیز) از آن اظهار ندامت و پشیمانی کنی و از پروردگار جهانیان، از آن عذر و پوزش بخواهی و معذرت و پوزش‌خواهی نمایی و عذر تقصیر پیش نمایی؛ و از آنچه (از مال و دارایی دنیا) در اختیار مردمان است، قطع امید کن (و چشم داشتی بدان نداشته باشد و به دنبال دارایی و مال مردم نباش.)»

[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش روایت کرده است.]

(25) وَ عَنْ أَنَسٍس قالَ: بَیْنَما نَحْنُ فِی الْـمَسْجِدِ مَعَ رَسُوْلِ اللهِ ج اِذْجاءَ أَعْرابِیٌّ، فَقامَ یَبُوْلُ فِی الْـمَسْجِدِ؛ فَقالَ أَصْحابُ رَسُوْلِ اللهِ ج: مَهْ؛ مَهْ، فَقالَ رَسُوْلِ اللهِ ج: «لاتَزْرَمُوْهُ، دَعُوْهُ». فَتَرَکُوْهُ حَتّی بالَ، ثُمَّ اِنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج دَعاهُ، فَقالَ لَهُ: «اِنَّ هذِهِ الْـمَساجِدَ لاتُصْلِحُ لِشَیْءٍ مِّنْ هذَا الْبَوْلِ وَ الْقَذِرِ، وَ اِنّما هِیَ لِذِکْرِ اللهِ وَ الصَّلاةِ وَ قِراءَةِ الْقُرْآنِ (أَوْ کَما قالَ رَسُوْلُ اللهِ ج،) قالَ: وَ أَمَرَ رَجُلاً مِّنَ الْقَوْمِ، فَجاءَ بِدَلْوٍ مِّنْ ماءٍ، فَشَنَّهُ عَلَیْهِ.

25- انس بن مالکس گوید: در همین اثنا که همراه با پیامبر ج در مسجد بودیم، ناگهان مردی روستایی و بادیه‌نشین آمد و در جلو مردم ایستاد و شروع به ادرار کردن در مسجد نمود.

یاران پیامبر ج (که بر تربیت اسلامی پرورش یافته بودند، از این منظره و پیامد آن بسیار به تنگ آمدند و کنترل خویش را از دست دادند و بدو گفتند: مَه، مَه [باز ایست؛ باز ایست.]

پیامبر ج فرمودند: «او را به حال خود واگذارید و اجازه دهید تا ادرارش را تمام کند.»

صحابهش نیز براساس فرمان رسول خدا ج رهایش کردند تا ادرارش را تمام کرد؛ آنگاه پیامبر ج او را به سوی خویش فراخواندند و بدو فرمودند: «این مسجدها، شایسته‌ی چیزهای کثیف و پلید، مانند: ادرار و نجاسات نیست؛ بلکه مساجد برای ذکر و یاد خدا و تلاوت قرآن ساخته شده‌اند -یا چنان‌که پیامبر ج فرمودند - »

سپس پیامبر ج مردی را دستور دادند تا سطلی آب بیاورد؛ آن مرد نیز یک سطل آب آورد و آن را بر جای ادرار آن مرد ریخت.

[این حدیث را مسلم و بخاری روایت کرده‌اند.]

(26) وَ عَنْ طَلْقِ بْنِ عَلِیٍّس قالَ: خَرَجْنا وَ فْداً اِلی رَسُوْلِ اللهِ ج فَبایَعْناهُ، وَ صَلَّیْنا مَعَهُ، وَ أَخْبَرْناهُ أَنَّ بِأَرْضِنابِیْعَةً لَّنا، فَاسْتَوْهَبْناهُ مِنْ فَضْلِ طُهُوْرِهِ، فَدَعا بِماءٍ، فَتَوَضَّأَ وَ تَمَضْمَضَ ثُمَّ صَبَّهُ لَنا فِیْ اِداوَةٍ وَ أَمَرَنا، فَقالَ: «اُخْرُجُوْا فَاِذا أَتَیْتُم أَرْضَکُمْ، فَاکْسِرُوْا بِیْعَتَکُمْ، وَ اَنْضِحُوْا مَکانَها بِهذَا الْماءِ، وَ اتَّخِذُوْها مَسْجِداً قُلْنا: اِنَّ الْبَلَدَ بَعِیْدٌ، وَّالْـحَرُّ شَدِیْدٌ، وَّالْماءُ یَنْشِفُ، فَقالَ: «مُدُّوْهُ فَاِنَّهُ لایَزِیْدُهُ اِلّاطَیِّباً».

26- طلق بن علیس گوید: عدّه‌ای از ما، برای بیعت به نزد پیامبر ج آمدیم و با ایشان (بر اعتراف به توحید و یگانگی خدا و رسالت و نبوّت او و اجرای کامل اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزه‌های نبوی و احکام و دستورات تعالی‌بخش و سعادت‌آفرین شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی،) بیعت نمودیم؛ و با آن حضرتج نماز نیز گزاردیم و ایشان را خبر دادیم که ما را در دیارمان، کلیسایی است (؛ چرا که پیش از آن مسلمان شویم، مسیحی بودیم و در کلیسا مشغول عبادت و نیایش پروردگارر می‌شدیم؛ حال می‌خواهیم آن را تبدیل به مسجد نماییم!)

آنگاه برای تبرّک، خواستار باقی‌مانده‌ی آب وضوی پیامبر ج شدیم. آن حضرت ج نیز برای وضو، آبی را خواستند؛ آنگاه وضو گرفتند و آب را در دهان جنبانیدند و مضمضمه کردند و آن را برای ما در ظرفی ریختند و به ما چنین فرمان دادند و فرمودند: «به سوی دیارتان بروید و چون به سرزمین خویش رسیدید، کلیسایتان را ویران کنید و برای تبرّک و پاک شدن آن مکان، از آلودگی‌های کفر و زندقه و شرک و چندگانه‌پرستی، از این آب (باقی‌مانده‌ی آب وضوی من،) در محل آن کلیسای تخریب شده بپاشید و آن کلیسا را به صورت مسجد درآورید؛ (یعنی به جای آن کلیسا، مسجدی را برای آگاهی و بیداری مردم و پاکسازی محیط، از هر گونه کفر و زندقه، شرک و چندگانه پرستی و اِلحاد و بی‌بندو باری، وکانونی برای آماده ساختن مسلمانان، برای دفاع از کِیان اسلام و میراث‌های مسلمانان،‌ و مرکزی برای جوانان با ایمان، و کانونی برای زمینه‌سازی هر گونه حرکت و جنبش سازنده‌ی اسلامی بسازید.)»

گفتیم: ای فرستاده‌ی خدا! سرزمین و دیار (ما از مدینه‌ی منوّره) دور است، و گرما سخت و طاقت فرسا است و در این هوای گرم و مسافت دور، آب (وضوی شما) نیز خشک خواهد شد و تا دیار ما چیزی از آن باقی نمی‌ماند!

پیامبر ج فرمودند: «آبی دیگر بر این باقی‌مانده‌ی آب وضو بریزید و زیاد کنید (تا در هوای گرم و مسافت دور، خشک نشود؛) زیرا به راستی هیچ آبی با آب باقی‌مانده‌ی وضو، قاطی نمی‌شود، مگر آنکه بر پاکی آن می‌افزاید.»

[این حدیث را نسایی در باب «اتخاذ البیع مساجد» روایت کرده است.]

(27) وَ عَنْ جُوَیْرِیَةَل، اَنَّ النَّبِیَّ ج خَرَجَ مِنْ عِنْدِها بُکْرَةً حِیْنَ صَلَّی الصُّبْحَ وَ هِیَ فِیْ مَسْجِدِها، ثُمَّ رَجَعَ بَعْدَ أَنْ أَضْحی وَهِیَ جالِسَةٌ، قالَ: مازِلْتَ عَلَی الْحالِ الَّتِیْ فارَقْتُکِ عَلَیْها؟ قالَتْ: نَعَمْ. قالَ النَّبِیُّ ج: «لَقَدْ قُلْتُ بَعْدَکِ أَرْبَعَ کَلِماتٍ ثَلاثً مِرارٍ، لَوْوُزِنَتْ بِما قُلْتِ الْیَوْمَ، لَوَزَنَتْهُنَّ؛ «سُبْحانَ اللهِ وَ بِحَمْدِهِ عَدَدَ خَلْقِهِ وَ رِضا نَفْسِهِ وَزِنَةَ عَرْشِهِ وَ مِدادَ کَلِماتِهِ».

27- جویریةل (دختر حارث) گوید: پیامبر گرامی اسلام ج یک روز صبح زود، زمانی که نماز صبح را به جای آورده بودند، از نزد او بیرون رفتند و جویریهل در جای نماز خویش، (به ذکر و نیایش و تلاوت و دعا، مشغول شده بود و در همانجا نشسته) بود؛ و پس از آنکه چاشت شد (وقت چاشتگاه فرا رسید،) بازگشتند در حالی که جویریهل همچنان در جای نماز خویش نشسته بود؛ پیامبر ج خطاب بدو فرمودند:

«(من بازگشتم و) تو همچنان بر حالت پیشین خویش هستی!» جویریهل در پاسخ گفت: آری؛ آن حضرت ج فرمودند: «من پس از (رفتن از پیش) تو، چهار کلمه را گفتم که اگر چنان‌چه با آنچه امروز از صبح گفته‌ای، وزن شوند، سنگین‌تر خواهند بود. و آن چهار کلمه عبارتند از: «سُبْحانَ اللهِ وَ بِحَمْدِهِ، عَدَدَ خَلْقِهِ وَ رِضَی نَفْسِهِ وَ زِنَةَ عَرْشَهِ وَ مِدادَ کَلِماتِهِ»؛ «خدای را به تعداد مخلوقاتش و به اندازه‌ی رضایت او و به وزن عرش او و به اندازه‌ی مرکب و جوهر او برای نگارش شماره‌ی صفحات و ویژگی‌های موجودات جهان هستی، به پاکی و تنزیه یاد می‌کنم.»

(ناگفته نماند که مراد از «کلمات پروردگار»: موجودات و مخلوقات جهان هستی است.)

[این حدیث را مسلم در باب «التسبیح اول النهار و عند النوم» روایت کرده است.]

(28) وَ عَنْ أَبِیْ قَتادَةَس قالَ: قالَ رَجُلٌ: یا رَسُوْلَ اللهِ! أَرَأَیْتَ اِنْ قُتِلْتُ فِیْ سَبِیْلِ اللهِ صابِراً مُّحْتَسِبًا مُّقْبِلاً غَیْرَ مُدْبِرٍ یُّکَفِّرُاللهُ عَنِّیْ خَطایایَ؟ فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «نَعَمْ» فَلَمّا أَدْبَرَ، ناداهُ فَقالَ: «نَعَمْ اِلَّا الدَّیْنُ؛ کَذلِکَ قالَ جِبْرِیْلُ».

28- ابوقتادهس گوید: مردی خطاب به پیامبر ج گفت: ای فرستاده‌ی خدا! دیدگاه شما چیست اگر چنان‌چه من در راه خدا کشته شوم، در حالی که شکیبا و منتظر اجر و پاداش باشم (و خالصانه برای رضای خدا) به جهاد و پیکار با دشمنان و بدخواهان اسلام رو کنم و از جنگ فرار نکنم؛ آیا خداوند، گناهانم را پاک می‌کند (و آن‌ها را می‌بخشد؟)

پیامبر ج در پاسخ فرمودند: «آری». چون آن مرد پشت کرد (و رفت،) پیامبر ج او را فراخواندند و بدو فرمودند: «آری؛ همه‌ی گناهانت جز قرض (و حقوق مردم،) بخشیده خواهد شد؛ به راستی جبرئیل÷ به من چنین گفت.»

[این حدیث را مسلم در باب «من قتل فی سبیل الله کفرت خطایاه الا الدین» روایت کرده است.]

(29) وَ عَنْ أَبِیْ ذَرٍّس قالَ: دَخَلْتُ عَلی رَسُوْلِ اللهِ ج. فَذَکَرَ الْـحَدِیْثَ بِطُوْلِهِ، اِلی أَنْ قالَ: قُلْتُ: یا رَسُوْلَ اللهِ! أَوْصِنِیْ، قالَ: «أُوْصِیْکَ بِتَقْوَی اللهِ، فَاِنَّهُ أَزْیَنُ لِأَمْرِکَ کُلِّهِ»؛ قُلْتُ: زِدْنِیْ. قالَ: «عَلَیْکَ بِتَلاوَةِ الْقُرْآنِ وَ ذِکْرِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ، فَاِنَّهُ ذِکْرٌ لَّکَ فِی السَّماءِ وَ نُوْرٌلَّکَ فِی الْأَرْضِ»؛ قُلْتُ: زِدْنِیْ، قالَ: «عَلَیْکَ بِطُوْلِ الصَّمْتِ، فَاِنَّهُ مُطْرِدَةٌ لِلشَّیْطانِ، وَ عَوْنٌ لَّکَ عَلی أَمْرِ دِیْنِکَ»، قُلْتُ: زِدْنِیْ، قالَ: «اِیّاکَ وَ کَثْرَةَ الضِّحْکِ، فَاِنَّهُ یُمِیْتُ الْقَلْبَ، وَ یَذْهَبُ بِنُوْرِالْوَجْهِ»؛ قُلْتُ: زِدْنِیْ، قالَ: «قُلِ الْـحَقَّ وَ اِنْ کانَ مُرًّا»، قُلْتُ: زِدْنِیْ؛ قالَ: «لا تَخَفْ فِی اللهِ لَوْمَةَ لائِمٍ»؛ قُلْتُ: زِدْنِیْ، قالَ: «لِیُحْجِزْکَ عَنِ النّاسِ ماتَعْلَمُ عَنْ نَفْسِکَ».

29- ابوذرس گوید: بر پیامبر گرامی اسلام ج وارد شدم و به خدمت ایشان رسیدم... ابوذرس حدیث را به طول کامل نقل کرده؛ تا اینکه گفته است:

خطاب به پیامبر گرامی اسلام ج گفتم: ای فرستاده‌ی خدا! مرا سفارش کنید!

آن حضرت ج فرمودند: «تو را به تقوای الهی و پروای خدا (در نهان و آشکار) سفارش می‌کنم؛ چون که تقوا و پرهیزگاری از خدای، زیباترین و آراسته‌ترین و شایسته‌ترین و بایسته‌ترینِ همه‌ی امور تو است.»

عرض کردم: ای فرستاده‌ی خدا! افزون بر این وصیتم کنید!

فرمودند: «پیوسته به تلاوت قرآن و ذکر و یاد خدا مشغول باش (تلاوت قرآن و یاد خدا را بر خود لازم بگیر؛) زیرا تلاوت قرآن و ذکر خدا، سبب یاد تو در آسمان و نور تو در زمین خواهد شد؛ (یعنی: تلاوت قرآن و یاد خدا، در زمین، برایت نوری و در آسمان، برایت ذخیره‌ای و یادی خواهد بود؛ یاد او در آسمان، با اعطای ثواب و گشایش ابواب سعادت و خیرات و ادامه‌ی پیروزی و قدرت و نعمت خواهد بود.)»

گفتم: افزون بر این سفارشم کنید!

آن حضرت ج فرمودند: «بر تو باد لازم گرفتن خاموشی زیاد و سکوت طولانی؛ زیرا خاموشی و سکوت، سبب راندن شیطان و یاری‌کننده و مددکاری برای کار دینت خواهد بود.»

گفتم: افزون بر این وصیّتم کنید!

فرمودند: «از بسیار خندیدن بر حذر باش؛ زیرا آن، دل را می‌میراند و درخشش و نور صورت را از میان می‌برد.»

عرض کردم: افزون بر این سفارشم نمایید!

آن حضرت ج فرمودند: «حق را بگوی، اگر چه تلخ و ناگوار باشد.»

گفتم: افزون بر این وصیّتم کنید!

فرمودند: «از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای در راه اطاعت از فرمان یزدان، هراسی به خود راه نده».

عرض کردم: افزون بر این سفارشم کنید!

آن حضرت ج فرمودند: «آنچه از (عیب) خود می‌دانی باید تو را از (پرداختن به عیب) مردم، منصرف کند (و آنچه خود مرتکب آن می‌شوی، در آنان به جستجویش مباش. و همین عیب، تو را بس که آنچه در خود نسبت بدان ناآگاهی، در دیگران بشناسی‌اش و آنچه را که خود مرتکب می‌شوی، در آنان به جستجویش باشی.)»

[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است.]

(30) وَ عَنْ أَبِیْ هُرَیْرَةَس، اَنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج قالَ: «أَتَدْرُوْنَ مَا الْغِیْبَةُ؟» قالُوْا: اَللهُ وَ رَسُوْلُهُ أَعْلَمُ، قالَ: «ذِکْرُکَ أَخاکَ بِما یَکْرَهُ، قِیْلَ: أَفَرَأَیْتَ اِنْ کانَ فِیْ أَخِیْ ما أَقُوْلُ؟ قالَ: «اِنْ کانَ فِیْهِ ماتَقُوْلُ، فَقَدِ اغْتَبْتَهُ، وَ اِنْ لَّمْ یَکُنْ فِیْهِ ماتَقُوْلُ، فَقَدْ بَهَتَّهُ».

30- ابوهریرهس گوید: پیامبر گرامی اسلام ج‌ فرمودند: «آیا می‌دانید غیبت چیست؟» صحابه گفتند: خدا و فرستاده‌ی او داناترند!

پیامبر ج فرمودند: «غیبت، آن است که از برادرت آنچه را که ناخوش و ناپسند دارد، یاد کنی.»

گفته شد: ای فرستاده‌ی خدا! اگر چه آنچه را که در مورد برادر مسلمانم یاد می‌کنم، در خود داشته باشد (باز هم غیبت به شمار می‌آید؟)

آن حضرت ج فرمودند: «اگر او را چنان یاد کنی که از آن برخودار است، غیبت او را کرده‌ای؛ و اگر از او چنان یاد کنی که در او نیست، به او بهتان و افترا بسته‌ای».

[این حدیث را مسلم در باب «تحریم الغیبة» روایت کرده است.]

(31) وَ عَنْ جابِرٍس قالَ: قالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «أَوْحَی اللهُ عَزَّوَجَلَّ اِلی جِبْرِیْلَ÷: أَنْ أَقْلِبْ مَدِیْنَةَ کَذا وَ کَذا بِأَهْلِها، فَقالَ: یارَبِّ! اِنَّ فِیْهِمْ عَبْدَکَ فُلانًا لَمْ یَعْصِکَ طَرْفَةَ عَیْنٍ، قالَ: أَقْلِبْها عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ؛ فَاِنَّ وَجْهَهُ لَمْ یَتَمَعَّرْ فِیَّ ساعَةً قَطُّ».

31- جابرس گوید: پیامبر ج فرمودند: «خداوند بلندمرتبه به جبرئیل÷ وحی فرستاد که فلان و فلان شهر و دیار را با اهالی و ساکنان آن، زیر و رو و واژگون کن.

جبرئیل÷ عرض کرد: پروردگارا! به راستی در میان آن‌ها فلان بنده‌ی تو است که به اندازه‌ی یک چشم بر هم زدن هم نافرمانی تو را نکرده است؟!

خداوند بلندمرتبه فرمود: شهر را هم بر او و هم بر آنان (همه‌ی آن‌ها) زیر و رو کن؛ زیرا که رنگ صورتش هرگز به خاطر من، (از گناهان و نافرمانی‌های اهالی و ساکنان آن شهر) متغیّر و دگرگون نشد (و وی از زشتکاری‌ها و گناهان و بزهکاری‌ها و نافرمانی‌هایی که اهالی آن شهر انجام می‌دادند، نهی نمی‌کرد و آنان را پند و اندرز و وعظ و ارشاد و راهنمایی و نصیحت نمی‌نمود، و در برابر کارهای زشت و نازیبای آنان، سکوت می‌کرد؛ از این رو، او نیز شریک جرم آنان به شمار می‌آید و مستحق کیفر و عذاب است.)»

[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است.]

(32) وَ عَنْ اِبْنِ مَسْعُوْدٍس: أَنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج نامَ عَلی حَصِیْرٍ، فَقامَ وَقَدْ أَثَّرَ فِیْ جَسَدِهِ، فَقالَ اِبْنُ مَسْعُوْدٍ: یارَسُوْلَ اللهِ! لَوْ أَمَرْتَنا أَنْ نَبْسُطَ لَکَ وَ نَعْمَلَ، فَقالَ: «مالِیْ وَ لِلدُّنْیا، وَ ما أَنَا وَالدُّنْیا اِلّا کَراکِبٍ اِسْتَظَلَّ تَحْتَ شَجَرَةٍ ثُمَّ راحَ وَ تَرَکَها».

32- عبدالله بن مسعودس گوید: رسول خدا ج بر روی حصیر و بوریایی خوابید و از روی آن در حالی برخاست که در پهلوی مبارک آن حضرت ج اثر گذاشته بود.

ابن مسعودس خطاب به پیامبر ج گفت: ای فرستاده‌ی خدا! ای کاش می‌شد که ما را فرمان می‌دادید تا بستری نرم، برای شما بگسترانیم و (برای رفاه و آسایش شما و فراهم آوردن امکانات و وسایل رفاه) کار نمائیم!

رسول خدا ج فرمودند: «مرا به دنیا چه کار! من در دنیا، فقط مانند رهگذری هستم که در زیر سایه‌ی درختی قرار گیرد؛ آنگاه پس از استراحت، آنجا را ترک گوید.»

[این حدیث را ترمذی در «سُنَن» خویش و ابن ماجه در باب «مثل الدنیا» روایت کرده‌اند.]

(33) وَ عَنْ أَبِیْ مَسْعُوْدٍس قالَ: کُنْتُ أَضْرِبُ غَلاماً لِّیْ، فَسَمِعْتُ مِنْ خَلْفِیْ صَوْتاً: «اِعْلَمْ أَبا مَسْعُوْدٍ! لَلّهُ أَقْدَرُ عَلَیْکَ مِنْکَ عَلَیْهِ»، فَالْتَفَتُّ فَاِذا هُوَ رَسُوْلُ اللهِ ج، فُقُلْتُ: یا رَسُوْلَ اللهِ! هُوَ حُرٌّ لِّوَجْهِ اللهِ، فَقالَ: «اَما اِنَّکَ لَوْلَمْ تَفْعَلْ لَلَفَحَتْکَ النّارُ أَوْ (قالَ:) لَمَسَّتْکَ النّارُ».

33- ابومسعود (انصاری)س گوید: مشغول کتک زدن برده‌ام بودم که صدایی از پشت سرم شنیدم که می‌گفت: «ای ابو مسعود! بدان که قدرت و توانایی خداوند بر تو، بیشتر از توانایی تو بر آن برده می‌باشد.»

نگاه کردم و دیدم که آن فرد گوینده، رسول خدا ج است؛ بدیشان گفتم: ای فرستاده‌ی خدا! او را به خاطر خدا، آزاد کردم. پیامبر ج فرمودند: «اگر چنان‌چه تو این کار را نمی‌کردی، آتش سوزان دوزخ، تو را می‌سوزاند»؛ یا «آتش سوزان دوزخ تو را فرا می‌گرفت و لمس می‌نمود.»

[این حدیث را مسلم در باب «صحبة الممالیک و کفارة من لطم عبده» روایت کرده است.]

(34) وَ عَنْ اِبْنِ عَبّاسٍب قالَ: کُنْتُ خَلْفَ رَسُوْلِ اللهِ ج یَوْماً؛ فَقالَ: «یا غُلامُ! اِحْفِظِ اللهَ یَحْفَظِکَ، اِحْفِظِ اللهَ تَجِدْهُ تُجاهَکَ، وَ اِذا سَأَلْتَ فَاسْأَلِ اللهَ، وَ اِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللهِ، وَ اعْلَمْ أَنَّ الْأُمَّةَ لَوِ اجْتَمَعَتْ عَلی أَنْ یَّنْفَعُوْکَ بِشَیْءٍ، لَمْ یَنْفَعُوْکَ اِلّا بِشَیْءٍ قَدْ کَتَبَهُ اللهُ لَکَ؛ وَلَوِ اجْتَمَعُوْا عَلی أَنْ یَّضُرُّوْکَ بِشَیْءٍ، لَمْ یَضُرُّوْکَ اِلّا بِشَیْءٍ قَدْ کَتَبَهُ اللهُ عَلَیْکَ، رُفِعَتِ الْأَقْلامُ وَ جَفَّتِ الصُّحُفُ.»

34- عبدالله بن عباسب گوید: روزی پشت سر رسول خدا ج [بر چهار پا و مرکبی] سوار بودم؛ [خطاب به من] فرمودند: «ای جوان! کلماتی به تو می‌آموزم [پس با دقّت به سخنانم گوش فرا بده و بدان‌ها جامه‌ی عمل بپوشان و آن‌ها را در تمام مراحل زندگی، نصب العین و آویزه‌ی گوش خویش قرار بده: حقّ] خداوند بلند مرتبه را [با اجرای اوامر و فرامین و تعالیم و آموزه‌ها و احکام و دستوراتش و اجتناب از نواهی و مُحرّماتش] رعایت کن، خداوند نیز تو را حفظ می‌کند و پاس می‌دارد؛ [حق، حدود، فرائض و ] خدا را پاس دار و رعایت کن، که او را فراروی خویش‌ [و به همراه خود] می‌یابی. هرگاه خواسته‌ای داشتی، از خدا بخواه، و هرگاه کمک و یاری جستی، از خداوند یاری و کمک جوی؛

بدان که اگر همه‌ی مردمان گرد آیند تا بهره و سودی به تو برسانند، نخواهند توانست نفعی به تو برسانند، مگر آنچه خداوند بلندمرتبه برای تو مقرّر نموده و نوشته است؛ و اگر چنان‌چه گرد آیند تا زیانی به تو برسانند، نخواهند توانست زیانی به تو برسانند، مگر آنچه خداوند به زیان تو مقرّر نموده و نوشته است؛ قلم‌ها[ی سرنوشت] برداشته و صحیفه‌ها و نامه‌ها، خشک شده‌اند.»

[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش، و ترمذی در «سُنَن» خود روایت کرده‌اند.]

(35) وَ عَنْ عَبْدُ الرَّحْمنِ بْنِ عَبْدُاللهِ عَنْ أَبِیْهِ قالَ: کُنّا مَعَ رَسُوْلِ اللهِ ج فِیْ سَفَرٍ، فَانْطَلَقَ لِحاجَتِهِ، فَرَأَیْنا حُمُّرَةً مَعَها فَرْخانِ، فَأَخَذْنا فَرْخَیْها، فَجاءَتِ الْـحُمُّرَةُ، فَجَعَلَتْ تَفْرَشُ، فَجاءَ النَّبِیُّ ج، فَقالَ: «مَنَ فَجَعَ هذِهِ بِوَلَدِها؟ رُدُّوْا وَلَدَها اِلَیْها»؛ وَ رَأی قَرْیَةَ نَمْلٍ قَدْ حَرَّقْناها. قالَ: «مَنْ حَرَّقَ هذِهِ»؟ فَقُلْنا: نَحْنُ. قالَ: «اِنَّهُ لایَنْبَغِیْ أَنْ یُّعَذِّبَ بِالنّارِ اِلّارَبُّ النّارِ».

35- عبدالرحمن بن عبداللهب، از پدرش (عبدالله بن مسعودس) روایت می‌کند که وی گفت: همراه با پیامبر گرامی اسلام ج در سفری بودیم؛ پیامبر ج به دنبال قضای حاجت و اجابت مزاج رفتند و ما «حُمُّره‌»ای (پرنده‌ای سرخ رنگ همانند گنجشک) را دیدیم که دو جوجه به همراه داشت؛ ما جوجه‌های او را گرفتیم؛ پرنده آمد و شروع به بال زدن نمود؛ (یعنی بلند می‌شد و بال‌های خویش را می‌گستراند که شاید جوجه‌ها را زیر سایه‌ی بال‌هایش قرار دهد.)

پیامبر ج تشریف آوردند و فرمودند: «چه کسی این پرنده را با ربودن جوجه‌هایش، آزرده و به درد آورده است؟ جوجه‌هایش را بدو باز پس دهید.»

و لانه‌ی موری را دیدند که آن را سوزانده بودیم. فرمودند: «چه کسی این را سوزانده است؟» گفتیم: ما. آن حضرت ج فرمودند: «جز خدای آتش، کسی را نشاید که با آتش، عذاب و کیفر دهد.»

[این حدیث را ابوداود در باب «فی کراهیة حرق العدو بالنار» روایت کرده است.]

(36) وَ عَنْ عَبْدُاللهِ بْنِ عَمْروٍس: أَنَّ رَسُوْلَ اللهِ ج مَرَّبِمَجْلِسَیْنِ فِیْ مَسْجِدِهِ، فَقالَ: «کِلاهُما عَلی خَیْرٍ، وَ أَحَدُهُما أَفْضَلُ مِنْ صاحِبِهِ، أَمّا هؤُلاءِ فَیَدْعُوْنَ اللهَ وَ یَرْغَبُوْنَ اِلَیْهِ، فَاِنْ شاءَ أَعْطاهُمْ، وَ اِنْ شاءَ مَنَعَهُمْ، وَ أَمّا هؤُلاءِ فَیَتَعَلَّمُوْنَ الْفِقْهَ أَوْ (قالَ:) اَلْعِلْمَ، وَ یُعَلِّمُوْنَ الْجاهِلَ، فَهُمْ أَفْضَلُ، وَ اِنَّما بُعِثْتُ مُعَلِّمًا»؛ ثُمَّ جَلَسَ فِیْهِمْ.

36- عبدالله بن عمروس گوید: پیامبر ج به مسجد تشریف آوردند و گذرشان به دو حلقه (یکی حلقه‌ی ذکر و دیگری، حلقه‌ی تعلیم و تعلّم که صحابه برای خویشتن دائر کرده بودند) افتاد.

پیامبر ج از فرصت استفاده کرده و فرمودند: «هر دو گروه بر خیرند، ولی ارزش و جایگاه یکی از آن دو حلقه، برتر از حلقه‌ی دیگری است.

امّا این گروه که به ذکر و عبادت و دعا و نیایش پرداخته‌اند، مشغول به عبادت و پرستش خدایند، و با زبان حال و قال، خدا را می‌خوانند و متوجه او هستند؛ از این رو، اگر خداوند بلندمرتبه بخواهد و صلاح ببیند، بدان‌ها ثواب و پاداش می‌دهد، و اگر بخواهد بدان‌ها چیزی نمی‌دهد.

امّا گروه دیگر، به فراگیری فقه و فرزانگی و علم و دانش و آموزش آن به جاهلان و بی‌خردان،‌ مشغول‌اند؛ پس مرتبه و مقام و ارزش و جایگاه آنان، برتر از مقام و مرتبه‌ی عابدان و پرستشگران است؛ زیرا جز این نیست که من معلّم و آموزگار، برانگیخته شدم.»

راوی می‌گوید: آنگاه خود پیامبر ج در جمع گروهی نشستند که مشغول به تعلیم و تعلّم علوم و فنون اسلامی و دینی بودند.

[این حدیث را دارمی در باب «فی فضل العلم و العالم» روایت کرده است.]

(37) وَ عَنْ عائِشَةَل قالَتْ: جاءَ رَجُلٌ فَقَعَدَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُوْلِ اللهِ ج فَقالَ: یا رَسُوْل اللهِ! اِنَّ لِیْ مَمْلُوْکِیْنِ یَکْذِبُوْنَنِیْ وَ یَخُوْنُوْنَنِیْ وَ یَعْصُوْنَنِیْ، وَ أَشْتِمُهُمْ وَ أَضْرِبُهُمْ، فَکَیْفَ أَنَا مِنْهُمْ؟ فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «اِذا کانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ، یُحْسَبُ ماخانُوْکَ وَ عَصَوْکَ وَ کَذَبُوْکَ، وَ عِقابُکَ اِیّاهُمْ؛ فَاِنْ کانَ عِقابُکَ اِیّاهُمْ بِقَدْرِ ذُنُوْبِهِمْ، کانَ کِفافًا، لالَکَ وَ لاعَلَیْکَ، وَ اِنْ کانَ عِقابُکَ اِیّاهُمْ دُوْنَ ذُنُوْبِهِمْ، کانَ فَضْلاً لَّکَ، وَ اِنْ کانَ عِقابُکَ اِیّاهُمْ فَوْقَ ذُنُوْبِهِمْ، اُقْتُصَّ لَهُمْ مِنْکَ الْفَضْلُ» فَتَنَحَّی الرَّجُلُ، وَ جَعَلَ یَهْتَفُ وَ یَبْکِیْ، فَقالَ لَهُ رَسُوْلُ اللهِ ج: «أَما تَقْرَأُ قَوْلَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ»: (وَ نَضَعُ الْـمَوازِیْنَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَّ اِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنابِها وَ کَفی بِنا حاسِبِیْنَ) فَقالَ الرَّجُلُ: یا رَسُوْلَ اللهِ! ما أَجِدُ لِیْ وَ لِهؤُلاءِ شَیْئًا خَیْراً مِنْ مُفارَقَتِهِمْ، أُشْهِدُکَ أَنَّهُمْ کُلُّهُمْ أَحْرارٌ.

37- عایشهل گوید: مردی آمد و رو به روی پیامبر ج نشست و گفت: ای فرستاده‌ی خدا!‌ به راستی من، دارای بردگانی می‌باشم که به من دروغ می‌گویند و نسبت به من خیانت می‌ورزند و مرا نافرمانی می‌کنند؛ و من نیز آن‌ها را دشنام می‌دهم و کتکشان می‌زنم؛ حال می‌خواهم بدانم که از ناحیه‌ی آن‌ها،‌ چه وضع و حالتی [در روز رستاخیز] خواهم داشت؟

آن حضرت ج در پاسخ فرمودند: «هرگاه روز رستاخیز فرا رسد، همه‌ی آنچه که نسبت به تو خیانت ورزیده‌اند، و تمامی نافرمانی‌هایی که از تو کرده‌اند، و جملگی دروغ‌هایی که به تو گفته‌اند؛ و همه‌ی عقاب و کیفرهایی که تو در حق آن‌ها اِعمال نموده‌ای، محاسبه خواهد شد؛ پس اگر چنان‌چه عقاب و کیفرهایی که تو در حق آن‌ها اعمال نموده‌ای، به اندازه‌ی گناهان و بزهکاری‌های آن‌ها باشد، در آن صورت کیفرهای تو همانند گناهان آن‌ها است؛ این‌طور که برای تو،‌ نه در آن‌ها سود و نفعی وجود دارد و نه زیان و ضروری؛ (یعنی:گناه تو در مقابل گناه آنان.)

و اگر چنان‌چه عقاب و کیفرهایی که تو در حق آن‌ها اعمال نموده‌ای، کمتر از گناهان و بزهکاری‌های آن‌ها باشد،‌ در آن صورت گناهان و بزهکاری‌های افزون آنان، به سود تو خواهد بود (و به خاطر آن‌ها، بردگانت مؤاخذه خواهند شد؛) ولی اگر عقاب و کیفرهای تو، بیشتر از گناهان و تقصیرهای آنان باشد، در آن صورت، قصاص کیفرهای افزون تو، به نفع بردگان، از تو گرفته می‌شود و باید در برابر آن‌ها جوابگو باشی.»

پس از این [فرموده‌ی رسول خدا ج]، آن مرد به گوشه‌ای یک‌سو شد و به فریاد و گریه و عجز و لابه پرداخت؛

پیامبر ج خطاب بدو فرمودند: «آیا این فرموده‌ی خدای را نخوانده‌ای:

﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِینَ ٱلۡقِسۡطَ لِیَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَیۡ‍ٔٗاۖ وَإِن کَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَیۡنَا بِهَاۗ وَکَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِینَ٤٧ [الأنبیاء: 47]

«و ما ترازوی عدل و داد را در روز رستاخیز خواهیم نهاد، و اصلاً به هیچ کسی کمترین ستمی نمی‌شود. واگر به اندازه‌ی دانه‌ی خردلی (کار نیک یا بدی انجام گرفته) باشد، آن را حاضر و آماده می‌سازیم (و سزا و جزای آن را می‌دهیم) و بسنده خواهد بود که ما حسابرس و حسابگر (اعمال و اقوال شما انسان‌ها) باشیم.»

آنگاه آن مرد گفت: ای فرستاده‌ی خدا!‌ من برای خویش و آن‌ها، چیزی را بهتر از این نمی‌بینم که آنان را از خود جدا کنم؛ پس شما را گواه می‌گیرم که تمامی آن‌ها آزاداند.»

[این حدیث را ترمذی در «تفسیر سورة الانبیاء» روایت کرده است.]

(38) وَ عَنْ أَنَسٍس قالَ: جاءَ ثَلاثَةُ رَهْطٍ اِلی أَزْواجِ النَّبِیِّ ج یَسْأَلُوْنَ عَنْ عِبادَةِ النَّبِیِّ ج، فَلَمّا أُخْبِرُوا بِها کَأَنَّهُمْ تَقالُّوْها، فَقالُوْا: أَیْنَ نَحْنُ مِنَ النَّبِیِّ ج وَ قَدْ غَفَرَاللهُ ماتَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ ما تَأَخَّرَ؛ فَقالَ أَحَدُهُمْ: أَمّا أَنَا فَأُصَلِّی اللَّیْلَ أَبَداً، وَ قالَ الآخَرُ: أَمّا أَنَا فَأَصُوْمُ النَّهارَ أَبَداً وَّ لا أُفْطِرُ؛ وَ قالَ الْآخَرُ: أَنَا أَعْتَزِلُ النِّساءَ فَلا أَتَزَوَّجُ أَبَداً. فَجاءَ النَّبِیُّ ج اِلَیْهِمْ فَقالَ: «أَنْتُمُ الَّذِیْنَ قُلْتُمْ کَذا وَ کَذا؟ أَما وَاللهِ! اِنِّیْ لَأَخْشاکُمْ لِـلّهِ وَ أَتْقاکُمْ لَهُ؛ لکِنِّیْ أَصُوْمُ وَ أُفْطِرُ، وَ أُصَلِّیْ وَ أَرْقُدُ، وَ أَتَزَوَّجُ النِّساءَ، فَمَنْ رَّغِبَ عَنْ سُنَّتِیْ فَلَیْسَ مِنِّیْ».

38- انسس گوید: سه نفر نزد همسران پیامبر ج آمدند و از کمّیّت و کیفیّت و شیوه و روش عبادت پیامبر ج سؤال نمودند.

چون آنان را از شیوه‌ی عبادت آن حضرت ج باخبر ساختند، گویا آنان عبادت پیامبر ج را کم شمردند و با خود گفتند: ما کجا و پیامبر کجا! بی‌گمان خداوند،‌ گناهان گذشته و آینده‌اش را آمرزیده و بخشیده است.

پس از آن، یکی از آن سه نفر گفت: امّا من، همیشه نماز شب به پا می‌دارم. دیگری گفت: من تمام عمر را روزه می‌گیرم و یک روز آن را نخواهم خورد. سوّمی گفت: (پاره‌ای از لذائذ و راحتی‌ها را بر خود حرام می‌کنم و) از زنان کناره‌گیری می‌نمایم و هرگز ازدواج نمی‌کنم (و راه درویشی و رهبانیّت و دوری از لذائذ و آمیزش جنسی با زنان را در پیش می‌گیرم. سخنانشان را به گوش پیامبر ج رسانیدند؛ از این رو،) پیامبرج به نزد آنان رفت و فرمود: «شما کسانی هستید که چنین و چنان گفته‌اید؟ (و پاره‌ای از چیزهای پاکیزه و لذائذ و راحتی‌ها را بر خود تحریم کرده و سوگند یاد کرده‌اید که شب‌ها مشغول عبادت و روزها مشغول روزه باشید و همانند کشیشان مسیحی و رهبان‌ها و مُرتاضان، دنیا را ترک گویید و رهبانیّت و ترک آمیزش جنسی با همسر و امتناع از ازدواج را در پیش گیرید؟)

به خدا سوگند! که من بیشتر از همه‌ی شما از خدا می‌ترسم و از شما پرهیزگارتر و باتقواترم؛ با این وجود، هم روزه می‌گیرم و هم می‌خورم و قسمتی از شب را به اقامه و برپایی نماز می‌پردازم و قسمتی از آن را می‌خوابم و با زنان نیز ازدواج می‌کنم و با همسرانم آمیزش دارم.

(سنّت و روش من، این است؛) پس هر کس از سنّت و منش من روی گرداند، از من نیست.»

[این حدیث را بخاری در باب «الترغیب فی النکاح»،‌ و مسلم در «صحیح» خویش روایت کرده‌اند.]

(39) وَ عَنِ الْعِرْباضِ بْنِ سارِیَةَس، قالَ: صَلّی بِنا رَسُوْلُ اللهِ ج ذاتَ یَوْمٍ؛ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیْنا بِوَجْهِهِ، فَوَعَظَنا مَوْعِظَةً بَّلِیْغَةً ذَرَفَتْ مِنْهَا الْعُیُوْنُ، وَ وَجِلَتْ مِنْهَا الْقُلُوْبُ؛ فَقالَ رَجُلٌ: یا رَسُوْلَ اللهِ!

کَأَنَّ هذِهِ مَوْعِظَةُ مُوَدِّعٍ فَأَوْصِنا؛ فَقالَ: «أُوْصِیْکُمْ بِتَقْوَی اللهِ وَالسَّمْعِ وَالطّاعَةِ وَ اِنْ کانَ عَبْداً حَبَشِیّاً، فَاِنَّهُ مَنْ یَّعِشُ مِنْکُمْ بَعْدِیْ فَسَیَری اِخْتِلافاً کَثِیْراً، فَعَلَیْکُمْ بِسُنَّتِیْ وَ سُنَّةِ الْخـُلَفاءِ الرّاشِدِیْنَ الْـمَهْدِیِّیْنَ، تَمَسَّکُوْا بِها وَ عَضُّوْا عَلَیْها بِالنَّواجِذِ، وَ اِیّاکُمْ وَ مُحْدَثاتِ الْأُمُوْرِ، فَاِنَّ کُلَّ مُحْدَثَةٍ بِدْعَةٌ، وَ کُلَّ بِدْعَةٍ ضَلالَةٌ».

39- عرباض بن ساریهس گوید: روزی پیامبر خدا ج با ما نماز خواند و پس از اقامه‌ی نماز، متوجه ما شد و ما را موعظه‌ای کرد که دل‌ها، از آن به هراس و دهشت افتادند و چشم‌ها به گریه درآمدند.

گفتیم: ای فرستاده‌ی خدا! گویی این موعظه‌ی خداحافظی است؛ پس ما را توصیه و سفارشی کنید.

آنگاه فرمود: «شما را به تقوا و ترس از خدا، و شنیدن و فرمان بردن (از اوامر و فرامین الهی، و تعالیم و آموزه‌های نبوی،‌ و احکام و دستورات شرعی، و حقایق و مفاهیم والای قرآنی) توصیه می‌کنم، هر چند که برده‌ای حَبشی بر شما امارت و فرمانروایی براند.

بی‌تردید از شما هر کس که عمری دراز بکند و زنده بماند، به زودی ناظر اختلافات زیادی (در میان مسلمانان) خواهد گشت. بنابراین، در چنین وقتی به راه و روش من و سبک و منش خلفای راشدین، (ابوبکر، عمر، عثمان و علیش)، آن بزرگ‌مردان هدایت یافته و هدایت‌گر، تمسّک جویید؛ و با چنگ و دندان، آن را بگیرید و حفظ کنید و از ایجاد امور نوشناخته و نوپیدا در دین، به شدّت برحذر باشید.

چون ایجاد هر امر نوساخته‌ای در دین، بدعت و هر بدعتی،‌ ضلالت و گمراهی است، (و هر ضلالتی، به آتش سوزان دوزخ منتهی می‌گردد.)»

[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش، و ابوداود در باب «لزوم السنة» روایت کرده‌اند.]

(40) وَ عَنْ مُعاذٍس قالَ: کُنْتُ رَدِفَ النَّبِیَّ ج عَلی حِمارٍ، لَیْسَ بَیْنِیْ وَ بَیْنَهُ اِلّا مُؤَخَّرَةُ الرَّحْلِ، فَقالَ: یا مُعاذُ! «هَلْ تَدْرِیْ ما حَقُّ اللهِ عَلی عِبادِهِ وَ ما حَقُّ الْعِبادِ عَلَی اللهِ؟» قُلْتُ: اَللهُ وَ رَسُوْلُهُ أَعْلَمُ، قالَ: «فَاِنَّ حَقَّ اللهِ عَلَی الْعِبادِ أَنْ یَّعْبُدُوْهُ، وَ لا یُشْرِکُوْْا بِهِ شَیْئاً، وَ حَقُّ الْعِبادِ عَلَی اللهِ أَنْ لّا یُعَذِّبَ مَنْ لّا یُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً» قُلْتُ: یا رَسُوْلَ اللهِ! أَفَلا أُبَشِّرُ بِهِ النّاسَ؟ قالَ: «لا تُبَشِّرْ هُمْ فَیَتَّکِلُوْا».

40- معاذبن جبل ج گوید: در حالی که پشت سر پیامبر ج، با هم بر یک الاغ سوار شده بودیم و فاصله‌ای جز قسمت آخر رَحل (پالان)، ‌میان من و ایشان حایل نبود؛ پیامبر ج فرمود: «ای معاذ! آیا می‌دانی حقّ خداوند بر بندگانش و حقّ بندگان (پاداش آن‌ها) بر خدا چیست؟» گفتم: خدا و رسولش بهتر می‌دانند!

پیامبر ج فرمود: «حق خدا بر بندگانش، آن است که او را پرستش کنند و چیزی را همتا و شریک او قرار ندهند.

و حق بندگان (پاداش بندگان) بر خداوند آن است که: کسانی را که برای او شریک و انبازی قرار نمی‌دهند، عذاب و کیفر ندهد.»

گفتم: ای فرستاده‌ی خدا! آیا مرا اجازه می‌دهید تا این مژده را به مردم بدهم (تا شاد و خرسند گردند؟) فرمود: «خیر؛ این مژده را به آنان مده؛ زیرا که با اِتّکا و اعتماد بر این مژده، سست و ضعیف می‌شوند و از انجام کارهای خیر و مفید، کوتاهی می‌کنند (و بر همین سخن اعتماد کرده و بر جای خود می‌نشینند.

شاید کسی سؤال کند: وقتی که پیامبر گرامی اسلام ج، معاذس را از بشارت دادن به این حدیث منع کرد؛ پس چگونه او به خود اجازه داد که این نوید و مژده را به مردم بدهد؟

در پاسخ باید گفت: مقصود نهی پیامبر ج، این بوده که برای هر کس و به طور عموم، این حدیث را بیان نکند؛ چرا که برخی از مردم، توان درک و فهم چنین سخنانی را ندارند و از بیان کردن چنین مژده‌هایی، دچار چالش و دغدغه و سوء تفاهم می‌شوند؛ اما اگر اینگونه مژده‌هایی، برای فرزانگان و فرهیختگان و افراد فهمیده و مورد اعتماد بیان شود، اشکالی در آن نیست.

و نیز ممکن است که معاذس،‌ این حدیث را پس از اینکه پیامبر ج احادیثی دیگر بدین مضمون، مانند «مَنْ قالَ لا اِلهَ اِلَّا الله، دَخَلَ الْجَنَّةَ»، برای مردم بیان کرده است، ذکر نموده باشد.)»

[این حدیث را بخاری، در باب «اسم الفرس والحمار»، مسلم، ترمذی و ابن ماجه روایت کرده‌اند.]

«وَ هذا آخِرُ الْأَحادِیْثِ مِنْ هذَا الْبابِ، وَ بِتَمامِهِ تَمَّ الْکِتابُ، وَالْـحَمْدُ لِـلّهِ رَبِّ الْعلَمِیْنَ، وَ الصَّلاةُ عَلی سَیِّدِ رُسُلِهِ مُحَمَّدٍ وَّ آلِهِ وَ صَحْبِهِ أَجْمَعِیْنَ.

قالَ الْـمُؤَلِّفُ: (عَفَا اللهُ عَنْهُ وَ شَکَرَ سَعْیَهُ) فَرَغْتُ مِنْ تَسْوِیْدِ هذَا الْکِتابِ بِحَمْدِاللهِ وَ حُسْنِ تَوْفِیْقِهِ فِیْ شَهْرِ رَمَضانَ الْـمُبارَکِ سِنَةَ أَرْبَعٍ وَّ سَبْعِیْنَ بَعْدَ أَلْفٍ وَّ ثَلاثَمِائَةٍ مِّنَ الْـهِجْرَةِ النَّبَوِیَّةِ عَلی صاحِبِهَا الصَّلاةُ وَ التَّحِیَّةُ»

و این آخرین و واپسین حدیث از احادیث این باب می‌باشد که با پایان یافتن آن، این کتاب نیز به پایان می‌رسد. و حمد و ستایش از آنِ پروردگاری است که پرورگار جهانیان است؛ و درود و سلام بر طلایه‌دار و پیشقراول پیامبران خدا، حضرت محمد ج و خاندان و جملگی یاران او باد.

نویسنده - خدایش او را بیامرزد و تلاشش را بپذیرد - گوید: به حمد و ستایش خدا و حُسن توفیقش، از نگارش این کتاب، در ماه مبارک رمضان، به سال یک‌هزار و سیصد و هفتاد و چهارِ پس از هجرت نبوی - که بر صاحب آن، درود و سلام باد - فارغ شدم و آن را به پایان رساندم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد