باب (1)
گناهان کبیره و
نشانههای نفاق
«گناهان کبیره»:
در شرع مقدس اسلام، گناهان بر دو دستهاند: دستهای که قرآن، نام آنها را «کبیره» و دستهای که نام آنها را «سیئه» گذاشته است. خداوند میفرماید:
﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُکَفِّرۡ عَنکُمۡ سَیَِّٔاتِکُمۡ﴾ [النساء: 31].
«اگر از گناهان کبیرهای بپرهیزید که از آن نهی شدهاید، گناهان صغیرهی شما را (با فضل و رحمت خود) از شما میزداییم».
در آیهی 32 سوره نجم به جای «سیئه» تعبیر به «لـَمم» [گناهان گوچک و صغیره] آمده است. و در آیهی 49 سورهی کهف در برابر کبیره «صغیره» را ذکر فرموده است آنجا که میفرماید:
﴿لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةٗ وَلَا کَبِیرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَا﴾ [الکهف: 49].
«ای وای برما! این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده است و همه را برشمرده است».
از تعبیرات فوق به روشنی ثابت میشود که گناهان بر دو دسته مشخص تقسیم میشوند که گاهی از آن دو به «کبیره و صغیره» و گاهی «کبیره و سیئه» و گاهی «کبیره ولـَمم» تعبیر میشود.
حال باید دید که ضابطه و میزان در تعیین و تعریف گناه کبیره و صغیره چیست؟
علما و دانشمندان اسلامی در تعریف گناه کبیره، اختلاف نظر دارند برخی گفتهاند: هر آنچه انجامش، موجب مفسده باشد کبیره است. و بعضی گفتهاند: هر آنچه که شارع بر انجام آن تهدید کرده باشد کبیره است و نیز گفته شده: هر گناهی که نسبت به گناهی دیگر ضررش کمتر باشد صغیره است و نسبت به گناهی دیگر که ضررش بیشتر باشد کبیره است. یعنی این دو از امور نسبی هستند یعنی به هنگام مقایسه کردن دو گناه با یکدیگر، آن یک که اهمیتش بیشتر است کبیره و آن که کمتر است صغیره میباشد و بنابراین، هر گناهی نسبت به گناه بزرگتر، صغیره و نسبت به گناه کوچکتر، کبیره است.
و برخی نیز گفتهاند: گناهی که بر آن در قرآن حد شرعی یعنی سزا مقرر شده است یا برآن الفاظ، لعنت و نفرین وارد آمده یا که برآن وعید جهنم و غیره ذکر شده، همهی اینها کبیرهاند. همچنین آن گناه هم کبیره است که مفاسد و نتایج بد آن با گناه کبیره یکسان و یا بیش از آن باشد، همچنین گناه صغیرهای که با جرأت و بیباکی انجام میگیرد یا بر آن مداومت شود، آن هم در کبیره داخل است.
حضرت علی س میفرماید: هر گناهی که خداوند بر آن حکم عذاب داده یا لعنت کرده یا بر آن خشم گرفته است کبیره است. و نیز گفته شده که: هر گناهی که شخص بر انجام آن اصرار ورزیده، کبیره است و هر گناهی که از آن استغفار کند و اصرار نورزد، صغیره است([1]).
ولی با تمام این تفاصیل اگر به معنای لغوی «کبیره» باز گردیم در مییابیم که کبیره: هر گناهی است که از نظر اسلام، بزرگ و پراهمیت است و نشانهی اهمیت آن میتواند این باشد که در قرآن کریم و سنت پیامبر ج تنها به نهی از آن قناعت نشده بلکه به دنبال آن تهدید به عذاب دوزخ گردیده است و خداوند مجازات آتش برای آن مقرر داشته است مانند قتل نفس، زنا، رباخواری، و امثال آنها.
بنابراین به دست آوردن گناهان کبیره و شناخت آنها با توجه به ضابطهی فوق، کار آسانی است و اگر ملاحظه میکنیم که در پارهای از روایات، تعداد گناهان کبیره «هفت» و در بعضی «بیست» و در بعضی «هفتاد» و در بعضی بیشتر یا کمتر ذکر شده منافات با آنچه که در بالاگفته شد ندارد زیرا در حقیقت بعضی از این روایات به گناهان کبیرهی درجهی اول، بعضی به گناهان کبیرهی درجهی دوم و بعضی به همهی گناهان کبیره اشاره میکند.
«ابن حجرمکی» در کتاب «الزواجر» فهرست تمام آن گناهانی را که موافق تعریف بالا در کبیره داخل هستند، بر شمرده و شرح کامل هر کدام را بیان کرده است آمار گناهان کبیره در این کتاب به 467 رسیده است.
و امام «شمس الدین ذهبی» نیز در باب کبائر، کتابی نوشته و در آن، هفتاد گناه کبیره را بر شمرده است.
رسولخدا ج نیز در مواضع مختلف، بسیاری از گناهان را کبیره گفته است ومناسب به حالات و شرایط، در بعضی مواقع «سه» در بعضی مواقع «شش» و در بعضی «هفت» و درجایی از اینهم بیشتر بیان فرموده است. لذا علمای اسلام چنین دریافتهاند که مقصود، انحصار در عدد نیست بلکه به مناسبت حالات و شرایط اینچنین بیان شده است.
البته باید دانست که گناهان صغیره در چند مورد تبدیل به کبیره میگردند.
1- تکرار گناه، صغیره را به کبیره تبدیل میکند.
2- انسان مسلمان در صورتی که گناه را کوچک و سبک بشمرد و تحقیر کند تبدیل به کبیره میشود.
3- در صورتی که انسان از روی طغیان و تکبر و گردنکشی در برابر فرمان پروردگار گناه صغیره انجام دهد آن گناه صغیره به کبیره تبدیل میگردد.
4- در صورتیکه گناهان صغیره از افرادی سر بزند که موقعیت خاصی در اجتماع دارند (مانند علما و دانشمندان اسلامی) و در حقیقت لغزشهای آنها با دیگران برابر محسوب نمیشوند بلکه ممکن است سرمشق دیگران و سنتی در اجتماع گردد بنابراین گناهان صغیرهی چنین افرادی به کبیره تبدیل میشود.
5- انجام صغیره در حرم (مکه و مدینه).
6- در صورتی که گناهکار از انجام گناه صغیره خوشحال و مسرور باشد و به آن افتخار کند، گناه صغیرهاش تبدیل به کبیره میشود.
49 - [1] عن عبد الله بن مسعود قال: قال رجل: «یا رسول الله! أی الذنب أکبر عند الله؟ قال:" أن تدعوا لله نداً وهو خلقک" قال: ثم أی؟ قال:"أن تقتل ولدک خشیة أن یطعم معک" قال: ثم أی؟ قال: " أن تزانی حلیلة جارک". فأنزل الله تصدیقها: ﴿وَٱلَّذِینَ لَا یَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا یَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا یَزۡنُونَۚ﴾ [الفرقان: 68]». الآیة. متفق علیه([2]).
49- (1) عبدالله بن مسعود س گوید: از پیامبر ج پرسیدم: «کدام گناه به نزد خداوند متعال از همهی گناهان بزرگتر است؟ فرمود: بزرگترین گناه آن است که برای خدا شبیه و همتا و شریک و انبازی قرار دهی در حالی که او تو را آفرید.
گفتم: پس از شرک و چندگانهپرستی، چه گناهی از همه بزرگتر است؟ فرمود: اینکه فرزند خود را از ترس اینکه مبادا با تو هم غذا شود به قتل برسانی.
باز گفتم: بعد از کشتن اولاد چه گناهی از همه بزرگتر است؟ فرمود: اینکه به همسر همسایهات خیانت کنی و با او مرتکب زنا شوی.
[ابن مسعود س گوید]: خداوند ﻷ نیز سخن پیامبرش را با نزول این آیه تصدیق کرد:
﴿وَٱلَّذِینَ لَا یَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا یَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا یَزۡنُونَۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ یَلۡقَ أَثَامٗا٦٨﴾ [الفرقان: 68].
«و بندگان خوب خدای رحمان کسانیاند که با الله، معبود دیگری را به فریاد نمیخوانند و پرستش نمینمایند و انسانی را که خداوند خونش را حرام کرده است به قتل نمیرساند مگر به حق، و زنا نمیکنند، چرا که هرکس یکی از این کارهای ناشایست شرک و قتل و زنا را انجام دهد کیفر آن را میبیند».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «ان تقتل ولدک خشیة أن یطعم معک»:
در این بخش از حدیث، پیامبر ج به یک عمل زشت جاهلی که از فجیعترین گناهان بود اشاره میکند و خداوند ﻷ نیز در آیات متعددی به این قضیه اشاره مینماید و میفرماید:
﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَکُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُکُمۡ وَإِیَّاهُمۡ﴾ [الأنعام: 151].
«و فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی کنونی یا آینده نکشید چرا که ما به شما و ایشان روزی میدهیم و روزی رسان همگی مائیم نه شما».
از این حدیث و آیه به خوبی دانسته میشود که وضع مالی و اقتصادی اعراب جاهلی آنقدر سخت و ناراحتکننده و بغرنج و وخیم بوده که حتی گاهی فرزندان دلبند خود را از ترس عدم توانایی اقتصادی به قتل میرساندند و به طور کلی عربها دو نوع قتل فرزند داشتند. نوعی که به پندار غلط خودشان به خاطر حفظ ناموس بود و این اختصاص به دختران داشت (عربها دختران خود را به قتل میرساندند و زنده به گور میکردند تا مبادا در آینده در جنگها به اسارت دشمنان درآیند و نوامیس آنان به چنگال بیگانه بیفتد) و نوعی دیگر از ترس فقر و تنگدستی صورت میگرفت و فشار فقر و عدم توانایی بر تأمین هزینه و مخارج زندگی آنها، سبب قتلشان میشد و این نوع جنبهی عمومی داشت و پسر و دختر در آن تفاوت نمیکرد بلکه هردو را از ترس فقر و فاقه و عدم توانایی بر تأمین هزینهی زندگی آنها به قتل میرساندند.
ولی خداوند ﻷ این رسم جاهلی و بیرحمانه را از میان برداشت و به آنها دستور داد تا این پندار شیطانی و غلط را از سر بدر کنند چرا که او روزی دهندهی پدران و مادران و روزی دهندهی فرزندان است. خداوند در آیهی 31 سورهی اسراء در رابطه با رزق و روزی، فرزندان را بر پدران و مادران مقدم کرده و میفرماید:
﴿نَّحۡنُ نَرۡزُقُهُمۡ وَإِیَّاکُمۡ﴾ [الإسراء: 31].
«ما آنان و شما را روزی میدهیم (و ضامن رزق همگانیم)».
و به همهی جهانیان میفهماند که گاهی رزق و روزی ما در سایهی روزی فرزندان است چرا که خداوند از پدر و مادر مهربانتر است و نباید انسان به او سوءظن داشته باشد.
اقدام به سقط جنین به خاطر جلوگیری از افزایش جمعیت و کمبودهای اقتصادی فیزیکی از مصادیق بارز این حدیث است.
خداوند ﻷ در قرآن کریم میفرماید:
﴿وَلَا یَقۡتُلۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ﴾ [الممتحنة: 12].
«و فرزندانشان را نکشند».
و نیز میفرماید:
﴿وَمَا کَانَ لِمُؤۡمِنٍ أَن یَقۡتُلَ مُؤۡمِنًا إِلَّا خَطَٔٗاۚ وَمَن قَتَلَ مُؤۡمِنًا خَطَٔٗا فَتَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ وَدِیَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦٓ إِلَّآ أَن یَصَّدَّقُواْۚ فَإِن کَانَ مِن قَوۡمٍ عَدُوّٖ لَّکُمۡ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَتَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖۖ وَإِن کَانَ مِن قَوۡمِۢ بَیۡنَکُمۡ وَبَیۡنَهُم مِّیثَٰقٞ فَدِیَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ وَتَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖۖ فَمَن لَّمۡ یَجِدۡ فَصِیَامُ شَهۡرَیۡنِ مُتَتَابِعَیۡنِ تَوۡبَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمٗا٩٢ وَمَن یَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِیهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِیمٗا٩٣﴾ [النساء: 92-93].
«هیچ مؤمنی را نسزد که مؤمن دیگری را بکشد مگر از روی خطا. کسیکه مؤمنی را به خطا کشت باید که بردهی مؤمنی را آزاد کند و خونبهائی هم به کسان کشته بپردازد مگر اینکه آنان درگذرند (از دریافت خونبهاء که صد شتر است، چشمپوشی کنند). اگر هم کشته، مؤمن و متعلق به کافرانی بود که میان شما و ایشان جنگ و دشمنی بود آزاد کردن بردهی مؤمنی دیهی او است (و دیگر خونبهایی به ورثهی کشته داده نمیشود). و اگر کشته، از زمرهی قومی بود که (کافر بودند و) و میان شما و ایشان پیمانی برقرار بود (همچون اهل ذمه و همپیمانان مسلمانان) پرداخت خونبهاء به کسان مقتول و آزادکردن بندهی مؤمنی دیهی اوست. اگر هم دسترسی (به آزادکردن برده) نداشت باید دو ماه (قاتل) پیاپی و بدون فاصله روزه بگیرد. خداوند(این را برای) توبه (شما) مقرر داشته است، و خداوند آگاه (از بندگان خود و) حکیم است(در آنچه مقرر میدارد). و کسیکه مؤمنی را از روی عمد بکشد (و از ایمان او باخبر بوده و تجاوزکارانه او را به قتل برساند و چنین قتلی را حلال بداند، کافر به شمار میآید و) کیفر او دوزخ است و جاودانه در آنجا میماند و خداوند بر او خشم میگیرد و او را از رحمت خود محروم میسازد و عذاب عظیمی برای وی تهیه میبیند».
﴿مِنۡ أَجۡلِ ذَٰلِکَ کَتَبۡنَا عَلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ أَنَّهُۥ مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَیۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِیعٗا وَمَنۡ أَحۡیَاهَا فَکَأَنَّمَآ أَحۡیَا ٱلنَّاسَ جَمِیعٗاۚ وَلَقَدۡ جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُنَا بِٱلۡبَیِّنَٰتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُم بَعۡدَ ذَٰلِکَ فِی ٱلۡأَرۡضِ لَمُسۡرِفُونَ٣٢﴾ [المائدة: 32].
«بههمین جهت بر بنیاسرائیل مقرر داشتیم که (متجاوز کشته شود. چرا که) هرکس انسانی را بدون ارتکاب قتل، یا فساد در زمین بکشد، چنان است که گویی همهی انسانها راکشته است، و هرکس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همهی مردم را زنده کرده است؛ (زیرا فرد نمایندهی جمع و عضوی از اعضای جامعه است). و پیغمبران ما همواره با معجزات آشکار و آیات روشن به پیش ایشان آمدند و اما بسیاری از آنان (احکام خدا را نادیده گرفتند و) پس از آن در روی زمین راه اسراف (در قتل و جنایت) پیش گرفتند».
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡکُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَکُم بَیۡنَکُم بِٱلۡبَٰطِلِ إِلَّآ أَن تَکُونَ تِجَٰرَةً عَن تَرَاضٖ مِّنکُمۡۚ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِکُمۡ رَحِیمٗا٢٩﴾ [النساء: 29].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! اموال همدیگر را به ناحق (یعنی از راههای نامشروعی همچون: دزدی، خیانت، غصب، ریا، قمار، و....) نخورید مگر اینکه (تصرف شما در اموال دیگران از طریق) داد و ستدی باشد که از رضایت (باطنی دو طرف) سرچشمه بگیرد، و خودکشی میکنید و خون همدیگر را نریزید. بیگمان خداوند(پیوسته) نسبت به شما مهربان بوده (و خواهد بود)».
﴿قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمۡ عَلَیۡکُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِکُواْ بِهِۦ شَیۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنٗاۖ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَکُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُکُمۡ وَإِیَّاهُمۡۖ وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَۖ وَلَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۚ ذَٰلِکُمۡ وَصَّىٰکُم بِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ١٥١﴾ [الأنعام: 151].
«بگو: بیائید چیزهایی را برایتان بیان کنم که پروردگارتان بر شما حرام نموده است. اینکه هیچ چیزی را شریک خود نکنید، و به پدر و مادر (بدی نکنید و بلکه تا آنجا که ممکن است بدیشان) نیکی کنید و فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی(کنونی یا آینده) مکشید(چرا که) ما به شما و ایشان روزی میدهیم (روزیرسان همگان مائیم؛ نه شما)، و به گناهان کبیره (از جمله زنا) نزدیک نشوید خواه (آنها در وقت انجام برای مردم) آشکار باشد و خواه پنهان، کسی را بدون حق (قصاص و اجرای فرمان الهی) مکشید که خداوند آن را حرام کرده است. اینها اموری هستند که خدا به گونهی مؤکد شما را بدانها توصیه میکند تا آنها را بفهمید و خردمندانه عمل کنید».
﴿وَٱلَّذِینَ لَا یَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا یَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا یَزۡنُونَۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ یَلۡقَ أَثَامٗا٦٨﴾ [الفرقان: 68].
«و کسانیاند که با الله، معبود دیگری را به فریاد نمیخوانند و پرستش نمینمایند، و انسانی را که خداوند خونش را حرام کرده است، به قتل نمیرسانند مگر به حق و زنا نمیکنند چرا که هرکس (یکی از) این (کارهای ناشایست شرک و قتل و زنا) را انجام دهد، کیفر آن را میبیند».
﴿قَدۡ خَسِرَ ٱلَّذِینَ قَتَلُوٓاْ أَوۡلَٰدَهُمۡ سَفَهَۢا بِغَیۡرِ عِلۡمٖ وَحَرَّمُواْ مَا رَزَقَهُمُ ٱللَّهُ ٱفۡتِرَآءً عَلَى ٱللَّهِۚ قَدۡ ضَلُّواْ وَمَا کَانُواْ مُهۡتَدِینَ١٤٠﴾ [الأنعام: 140].
«مسلماً زیان میبینند کسانی که فرزندان خود را از روی سفاهت و نادانی میکشند و چیزی را که خدا بدیشان میدهد با دروغگفتن از زبان خدا بر خویشتن حرام میکنند.(به سبب چنین دروغ و افترائی و تحریم ناروا و نابجایی)بیگمان گمراه میشوند و راهیاب نمیگردند».
﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَکُمۡ خَشۡیَةَ إِمۡلَٰقٖۖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُهُمۡ وَإِیَّاکُمۡۚ إِنَّ قَتۡلَهُمۡ کَانَ خِطۡٔٗا کَبِیرٗا٣١﴾ [الإسراء: 31].
«و (از آنجا که روزی در دست خدا است) فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی نکشید. ما آنان و شما را روزی میدهیم (و ضامن رزق همگانیم) بیگمان کشتن ایشان گناه بزرگی است».
اینها همه آیاتی است که دلالت بر حرمت قتل فرزندان دارد خواه فرزند بزرگ باشد خواه کوچک، خواه پسر باشد خواه دختر، خواه ناقص الخلقه و عقبافتاده باشد خواه تام الخلقه و کامل.
و علاوه براین، بچهای که از مادر متولد میگردد و نابینا و یا ناشنوا و یا مقطوعالید و یا دیوانه و مجنون باشد و یا به هرگونه عیبی از عیوب و نقصی از نقائص مبتلا باشد نه پدر و نه مادر و نه دولت و نه حاکم و نه هیئت پزشکی و نه غیره.. هم حق کشتن و از بینبردن این بچه را ندارند خواه بوسیلهی آلت قتاله باشد خواه بوسیلهی تزریق داروی سمی، خواه بوسیلهی استنشاق گاز، خواه به وسیلهی ذوبنمودن در اسید، خواه به وسیلهی اشعههای مهلکه و خواه به هر وسیلهی دیگری که بعداًٍٍ کشف شود.
اینها مخلوق خدا هستند و خدا اذن و اجازهی کشتن را نداده است این کشتن، قتل نفس است و در قتل نفس، خداوندِ خالق نفس، بین نفس انسانِ صحیح و معیوب و زن و مرد و مریض و سالم و عاقل و مجنون و کوچک و بزرگ فرقی نگذاشته است. و به قتل نفس عمدی هر طور باشد وعدهی خلود در آتش دوزخ را داده است. بلکه انسان اختیار نفس خودش را هم ندارد و خودکشی،گرچه بواسطهی تنگدستی و شدت فقر و زندانی شدن متمادی و ورود مصائب گوناگون باشد حرام است([3]).
بنابراین ما از جنایت به قتل رساندن فرزندان به سبب فقر و فاقه در عصر جاهلی وحشت میکنیم در حالی که همین جنایت در شکل و صورتی دیگر در عصر ما، عصر رایانه و اتم و قرن بیست و یکم و هزارهی سوم، عصر ارتباطات و فناوری و صنعت و تکنولوژی و حتی به اصطلاح، در مترقیترین و متمدنترین جوامع، انجام میگیرد و آن اقدام به سقط جنین در مقیاس بسیار وسیع به خاطر جلوگیری از افزایش جمعیت و کمبودهای مالی ـ اقتصادی است. در حقیقت امروز نیز که دنیا به خاطر نگرانی از افزایش جمعیت و کمبودهای اقتصادی، سقط جنین را مجاز میداند، گرفتار نوعی جاهلیت شده، و رو بهسوی عقبماندگی و ارتجاع و قهقراء و انحطاط نموده است. و آنها نیز همچون اعراب جاهلی فرزندان خود را اعم از مذکر و مؤنث، از بیم فقر و فاقه و سختی و تنگدستی میکشند و اقدام به سقط جنین میکنند.
در حالیکه اقدام به سقط جنین و یا کاهش جمعیت از ترس فقر و مشکلات اقتصادی، ضد فلسفهی اسلام و روح ایمان است.
خداوند ﻷ در آیات بیشماری بیان کرده است که خود او تأمین نیازهای زندگی هر موجود را به عهده میگیرد و در هر زمان و مکان امکانات و اسباب آن را فراهم میسازد. چنانچه میفرماید:
﴿وَمَا مِن دَآبَّةٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِ رِزۡقُهَا وَیَعۡلَمُ مُسۡتَقَرَّهَا وَمُسۡتَوۡدَعَهَاۚ کُلّٞ فِی کِتَٰبٖ مُّبِینٖ٦﴾ [هود: 6].
«هیچ جنبندهای در زمین نیست مگر اینکه روزی آن، بر عهدهی خدا است(و خدا روزی مناسب هریک را در بحر و برّ میرساند) و محل زیست(دوران حیات) و محل دفن (پس از ممات) او را میداند. همهی اینها در کتاب روشنی (بنام لوح محفوظ، موجود و مضبوط) است».
﴿وَفِی ٱلسَّمَآءِ رِزۡقُکُمۡ وَمَا تُوعَدُونَ٢٢ فَوَرَبِّ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ إِنَّهُۥ لَحَقّٞ مِّثۡلَ مَآ أَنَّکُمۡ تَنطِقُونَ٢٣﴾ [الذاریات: 22-23].
«در آسمان، روزی شماست و نیز چیزهایی که بدان وعد و وعید داده میشوید. بخدای آسمان و زمین سوگند که این (مطلب، یعنی وقوع رستاخیز حساب و کتاب، جزا و سزا، بهشت برای دینداران و دوزخ برای بیدینان) حق است، درست همانگونه که شما سخن میگویید (و سخن گفتن کاملاً برایتان محسوس است و دربارهی آن شک و تردیدی ندارید)».
﴿فَإِذَا بَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمۡسِکُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ فَارِقُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٖ وَأَشۡهِدُواْ ذَوَیۡ عَدۡلٖ مِّنکُمۡ وَأَقِیمُواْ ٱلشَّهَٰدَةَ لِلَّهِۚ ذَٰلِکُمۡ یُوعَظُ بِهِۦ مَن کَانَ یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ وَمَن یَتَّقِ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا٢ وَیَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَیۡثُ لَا یَحۡتَسِبُۚ وَمَن یَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ بَٰلِغُ أَمۡرِهِۦۚ قَدۡ جَعَلَ ٱللَّهُ لِکُلِّ شَیۡءٖ قَدۡرٗا٣﴾ [الطلاق: 2-3].
«و هنگامی که مدت عدهی آنان نزدیک به پایان آمد، ایشان را به طرز شایستهای نگاه دارید و یا به طرز شایستهای از ایشان جدا شوید، و بر (نگاهداری و یا جدایی) آنان دو مرد عادل از میان خودتان گواه کنید، (تا اگر در آینده اختلافی روی دهد، هیچ یک از شوهر و همسر نتوانند واقعیت را انکار کنند) و گواهیدادن را برای خدا ادا کنید (و انگیزهی شهادت، محض رضای خدا باشد، و از هیچ کدام جانبداری ننمایید). این (احکام) چیزی است که کسی بدان پند و اندر میگرددکه به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد. هرکس هم از خدا بترسد و پرهیزگاری کند، خدا راه نجات (از هر تنگنائی) را برای او فراهم میسازد. و به او از جایی که تصورش نمیکند روزی میرساند. هرکس بر خداوند توکل کند و کار و بار خود را بدو واگذارد) خدا ا را بسنده است. خداوند فرمان خویش را به انجام میرساند هرچه را بخواهد بدان دسترسی پیدا میکند خدا برای هر چیزی زمان به اندازهای را قرار داده است».
﴿وَکَأَیِّن مِّن دَآبَّةٖ لَّا تَحۡمِلُ رِزۡقَهَا ٱللَّهُ یَرۡزُقُهَا وَإِیَّاکُمۡۚ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ٦٠﴾ [العنکبوت: 60].
«چه بسیارند جنبندگانی که (در زمین با شما زندگی میکنند و بر اثر ضعف، حتی) نمیتوانند روزی خود را بردارند (و جابجا کنند، تا آن را بخورند یا بیندوزند). خدا روزیرسان آنها و شما است(پس غم روزی را نخورید و ننگ خواری و اسارت را نپذیرید) و خدا بس شنوا و آگاه است. (لذا دعای شما و صدای سایر آفریدگان خود را میشنود، از حال و روز همگان باخبر است، و سهم و روزی کسی و چیزی را فراموش نمینماید)».
﴿ٱللَّهُ لَطِیفُۢ بِعِبَادِهِۦ یَرۡزُقُ مَن یَشَآءُۖ وَهُوَ ٱلۡقَوِیُّ ٱلۡعَزِیزُ١٩﴾ [الشورى: 19].
«خداوند نسبت به بندگانش بسیار لطف و مرحمت دارد، و به هرکس که خود بخواهد روزی میرساند (و بدو نعمت فراوان میدهد و خوبی میکند) و او نیرومند و چیره است(و قادر بر انجام هر کاری، و وفای به عهدها و وعدههای خویش است)».
﴿قُلۡ مَن یَرۡزُقُکُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن یَمۡلِکُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَمَن یُخۡرِجُ ٱلۡحَیَّ مِنَ ٱلۡمَیِّتِ وَیُخۡرِجُ ٱلۡمَیِّتَ مِنَ ٱلۡحَیِّ وَمَن یُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَیَقُولُونَ ٱللَّهُۚ فَقُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ٣١﴾ [یونس: 31].
«بگو:چه کسی از آسمان (به وسیلهی اشعه و باران) و از زمین (به وسیلهی فعل و انفعالات خاک و رویش گیاهان و درختان و میوهی آنها) به شما روزی میرساند؟ یا چه کسی بر گوش و چشمها توانا است(و آنها را میآفریند و بدانها نیروی شنوایی و بینایی میدهد)؟ یا چه کسی زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون میآورد) و حیات و ممات در دست او است)؟ یا چه کسی امور (جهان و جهانیان) را میگرداند(و کارساز و کاردان است)؟ (پاسخ خواهند داد و) خواهند گفت: آن خدا است،(چرا که آفریدگار جهان و روزیرسان مردمان و مدبر کار و بار هستی، به اقرار وجدان بیدار، خداوند دادار است). پس بگو: آیا نمیترسید و پرهیزگار نمیشوید؟...».
﴿قُلۡ إِنَّ رَبِّی یَبۡسُطُ ٱلرِّزۡقَ لِمَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦ وَیَقۡدِرُ لَهُۥۚ وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن شَیۡءٖ فَهُوَ یُخۡلِفُهُۥۖ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلرَّٰزِقِینَ٣٩﴾ [سبأ: 39].
«بگو: پروردگارم روزی را برای هرکس از بندگانش که بخواهد فراخ یا تنگ میگرداند، و هرچه را (در راه خدا) ببخشید و صرف کنید، خدا جای آن را پر میکند، و او بهترین روزیدهندگان است».
مفتی محمد قاسم قاسمی میگوید: «کسانی که به این قبیل از آیات الهی ایمان دارند باید بپذیرند که آفریدگار مهربان مسئلهی آفرینش تمام موجودات زنده و تأمین مایحتاج آنها را بدون برنامه نگذاشته است. آری! اوست که قبل از تولد نوزاد، زمانی که او در شکم مادر است همانجا روزی و رزقش را مهیا مینماید و بعد از تولد روزی او را در پستانهای مادرش قرار میدهد و همزمان با نیرو گرفتن معدهاش، غذایش را به تدریج عوض میکند نه تنها برای انسان بلکه برای کلیهی جانداران این چنین تدبیر نموده است.
در هر زمان هر چیزی به هر مقداری که مورد نیاز باشد تولید آن را گسترش میدهد و هرگاه نیز کم باشد از تولید آن میکاهد در زمان گذشته چون که کسی به نفت و بنزین احتیاج نداشت نیازی به استخراج آن نیز نبود اما جهان امروزی که متکی به نفت شده است آفریدگار مدبر و مهربان، خزانههای آن را فراوان و استخراجش را آسان کرده است براستی که ادارهی نظام ربوبیت مر پروردگاری را میسزد که خالق همهی موجودات است و به خوبی میداند که آنچه او آفریده و خواهد آفرید کجا و چگونه زندگی خواهد کرد و روزیاش چگونه تأمین خواهد شد دخالت هیچ مخلوقی در نظام ربوبی پسندیده نیست، آنچه وظیفهی انسانهاست این است که برای تولید بیشتر و تأمین نیازهای خویش از توان و امکان خود کار بگیرند و در حفظ و نگهداری نعمتها و توزیع عادلانه و مصرف درست کالا برنامهریزی نمایند و در جهت آبادانی زمینهای بایر و استفاده از امکانات بالقوه از عقل و تجربه کار بگیرند و از هرگونه بیبرنامگی و تضییع اوقات و امکانات اجتناب ورزند.
اما متأسفانه انسانها به جای اینکه به وظایف خویش عمل نمایند، میکوشند در نظام ربوبیت دخالت نموده و پا را از گلیم خویش فراتر نهند، اینجاست که میبینیم عقل سلیم و تجارب حاصل شده نه تنها اقدامات آنها را در این خصوص تأیید نمیکند بلکه آن را مضرر و زیانآور میداند»([4]).
پس از این خود مفتی محمد قاسم راهکارهایی را برای آسایش بهتر مردم در زندگی ماشینی امروزی پیشنهاد میدهد و میگوید:
«بدون تردید جهان اسلام امروز با مشکلات اقتصادی دچار است، اما راهحل این مشکلات، جلوگیری از تولد انسانهای جدید نیست، خزانههای الهی بیکران و سفرهی زمین بسیار بزرگ است بشریت میتواند با رعایت امور ذیل بهترین زندگی را داشته باشد.
1- اختیار نمودن ایمان و تقوا.
خداوند متعال گشایش دروازههای برکات آسمانی را به ایمان و تقوا وابسته کرده است چنانکه میفرماید:
﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡقُرَىٰٓ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَفَتَحۡنَا عَلَیۡهِم بَرَکَٰتٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَٰکِن کَذَّبُواْ فَأَخَذۡنَٰهُم بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ٩٦﴾ [الأعراف: 96].
«اگر مردمان این شهرها و آبادیها به خدا و پیامبران ایمان میآوردند و تقوا و پرهیزگاری را پیشه مینمودند، برکات آسمان و زمین را بر روی آنان میگشودیم ولی آنان به تکذیب پرداختند و ما هم ایشان را به کیفر اعمالشان گرفتار و مجازات نمودیم»
2- تلاش و کوشش و استفاده ار تخصصهای افراد و تجربههای خوب ملل دیگر در زمینهی آبادانی زمینها و استفاده از تکنولوژی مدرن و پیشرفته.
اقتصاددان معروف بریتانیایی «کولن کلارک» چه جالب میگوید: اگراز تمام زمینهای قابل کشت، طوری استفاده کنیم که کشاورزان هنرمند هلندی استفاده میکنند آنگاه زمینهای مزروعی میتواند غذای 28 میلیارد نفر را طبق معیار اروپا تهیه نماید([5]).
در صورتیکه کشور هلند به قدری کوچک است که تنها به اندازهی استان مازندران ما (ایران) میباشد([6]).
3- حذف اسراف و تبذیر از زندگی و پرهیز از رقابتهای ناسالم و ترویج قناعت و سادهزیستی و اجتناب ازخوشگذرانی و تجملگرایی.
متأسفانه امروز تمام رسانههای دنیا برای جلب مشتریان سادهلوح، چنان موج تبلیغات راه انداختهاند که همه، اعم از مستمند و سرمایهدار فریفتهی آن شدهاند و هوس مادیاتطلبی در درونشان زبانه میکشد و رسانهها به خاطر جلب پول و مال هرگونه تبلیغات را چنان با زرق و برق راه میاندازند که حد و مرز ندارد.
4- کنترل تسلیحاتی و حذف هزینههای کلان نظامی.
امروزه دولتهای بزرگ حاضرند، تمام هزینههای کنترل اولاد را تقبل کنند، بانک جهانی برای این منظور در تمام کشورها فعالیت میکند از طرفی رقابت برای تولید سلاحهای هستهای و کشتارجمعی، ابرقدرتها و کشورهای پیشرفته را چنان به خود مشغول کرده که میلیاردها دلار برای این منظور صرف میشود اما برای اصلاح اخلاق و ترویج دین که دو عامل بزرگ تربیتی انسان میباشند. برنامهریزی قابل توجه و منظمی وجود ندارد. بلکه برعکس برای سرکوبی دین و اخلاق از هر حربهای استفاده میشود.
5- توزیع عادلانهی ثروت و توجه به اولویتها.
متأسفانه فاصلهی طبقاتی، مخصوصاً در کشورهای سرمایهداری و حتی اسلامی چنان بیداد میکند که عدهای روز به روز فقیرتر میشوند اما عدهای دیگر سگهایشان با پنیر و کره صبحانه میخورند و شام و نهارشان را کارخانههای مخصوص به صورت کنسرو تهیه میکنند([7]).
پس بنابراین پدر و مادر و کل افراد جامعه باید سعی و تلاش نمایند تا مشکلات اقتصادی را حل کنند و از امکانات کمتر، استفادهی بیشتر نمایند و فرزندان خویش را فدای امکانات رفاهی، چشم و هم چشمی و رقابتهای ناسالم و عیاشی و خوشگذرانی و تجملگرایی و اسراف و تبذیرهای خویش نکنند بلکه مردانه و جوانمردانه به میدان بیایند و مشکلات را حل کنند نه اینکه جلوی فرزند را از ترس فقر و مشکلات اقتصادی بگیرند و یا او را در نطفه خفه نمایند چراکه جلوگیری از تولد فرزند و اقدام به سقط جنین به منظور رفاه اقتصادی و یا از ترس فقر و مشکلات مالی و تأمین هزنیههای زندگی، نوعی بدگمانی و سوءظن به خداوند رزاق و آفریدگار مهربان و مدبر میباشد.
«أن تزانی بحلیلة جارک»:
حق جوار و همسایگی در شریعت مقدس اسلام به قدری اهمیت دارد که پیامبر اسلام ج میفرماید: جبرئیل آن قدر مرا به رعایت حقوق همسایه سفارش کرد که گمان بردم همسایه از همسایهاش ارث میبرد [بخاری و مسلم].
همسایه اسم عام است و شامل: مسلمان، کافر، پرهیزگار، بدکار، دوست، دشمن، نزدیک و بیگانه میشود و هریک از آنها مرتبهی مخصوص خود را دارد. نیکی در حق همسایه به اندازهی توان انسان است اگراز تو وام خواست به او وام بده و اگر یاری طلبید او را یاری کن و اگر بیمار شد او را عیادت کن. در غم و شادی او شریک و سهیم باش محرم اسرار او باش و همانگونه که برای مصحلت و منفعت و سود دهی خود میکوشی در مصلحت او نیز بکوش.
انسان اگر دارای همسایگان بدی باشد که همیشه چشم به جان و مال و ناموسش داشته باشند در این وقت زندگی براو تیره، خاطرش پریشان و بهرهای از سرمایهاش نمیبیند، او را همیشه نگران، اندوهگین، دلشکسته و رنجور میبینی که همهی آنها بر اثر سوءجوار و همسایهی بد و شرور است به همین جهت پیامبر ج میفرماید:
«به خدا سوگند مؤمن نیست، مؤمن نیست، مؤمن نیست، گفتند: چه کسی ای رسولخدا ج!؟ فرمود: کسیکه همسایهاش از دست او در امان نباشد». [بخاری و مسلم]
و مؤمن واقعی و راستین نیز کسی است که خون، مال و ناموس مردم از دست او در امان باشد چرا که ایمان از «امن» گرفته شده است واگر شخص مسلمان دشمن و بدخواه همسایهاش باشد، چگونه میتواند در زمرهی مؤمنین خالص و کامل باشد؟
پس بر انسان مسلمان لازم است به امورات همسایهاش رسیدگی کند او را در حد توان یاری دهد در خیر و صلاح او بکوشد، بدی را از او دور کند. و آیا درست است که یک مسلمان و یک فرد مؤمن این کارها را ترک کند و موضع دشمنی را اتخاذ کند و مشکلات و ناهمواریها و مصایب و ناملایمات و چالشها و دغدغهها را برای همسایهاش بسازد؟ و در جان و مال و ناموس همسایهاش خیانت کند؟
بههمین جهت پیامبر ج یکی از گناهان بزرگ و وحشتناک را چنین بیان میکند: «و اینکه با زن همسایهات زنا کنی». البته زناکردن با هر کسی ظلم و گناهی است بس بزرگ و خطیر، حتی خداوند متعال در مورد زنا نمیگوید: زنا نکنید، بلکه میگوید به این عمل شرمآور نزدیک هم نشوید چرا که زنا عملی بسیار زشت و راه و روش بد و عملی منافی عفت است اما زنا با زن همسایه، که لازم است در حق او امانت و نیکویی بیشتر رعایت شود و از شر همسایهاش ایمن باشد گناهش از هر زنای دیگری بیشتر، بزرگتر و خطیرتر است، خداوند ﻷ نیز حق جوار را به حدی ارزش و جایگاه داده که خیانت به زن همسایه قطعاً بزرگتر از خیانت به زنان دیگر است.
و چون به واسطهی ارتباط نزدیک و تنگاتنگ همسایهها باهم وایجاد موانع کمتر نسبت به دیگران، احتمال این خیانت در بین همسایگان بیشتر است، پیامبر ج با این بیانشان خواستند تا این جرم و خیانت بزرگ و منافی عفت، در جامعه مخصوصاً در میان همسایهها وجود نداشته باشد به همین خاطر وعید و انذار سخت و بزرگی را به این امر دادند تا مردم از این کار اجتناب کنند.
50- [2] وعن عبد الله بن عمرو ب قال: قال رسول الله ج: «الکبائر: الإشراک بالله، وعقوق الوالدین، وقتل النفس، والیمین الغموس». رواه البخاری([8]).
50- (2) عبدالله بن عمرو ـ ب ـ گوید: پیامبر ج فرمود: «گناهان کبیره عبارتند از:
1- قراردادن شریک و انباز برای خداوند (بیهمتا و بیهمگون و یگانه و یکتا).
2- نافرمانی و بیاحترامی به پدر و مادر.
3- کشتن انسان بیگناه.
4- و سوگند غموس».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
51 - [3] وفی روایة أنس: «وشهادة الزور " بدل: " الیمین الغموس». متفق علیه([9]).
51- (3) و در روایتی از انس س به جای «الیمین الغموس» [سوگند دروغ] «شهادة الزور» [شهادت دروغ و ناحق] وارد شده است که آن را بخاری و مسلم هردو باهم روایت کردهاند.
[و تمام این روایت چنین است:
عن انس قال: سئل رسول الله ج عن الکبائر قال: «الاشراک بالله وعقوق الوالدین وقتل النفس وشهاده الزور».
انس س گوید: از پیامبر ج پیرامون گناهان کبیره سؤال شد. ایشان در پاسخ فرمودند: «گناهان کبیره عبارتند از: قرار دادن شریک و انباز برای خدا و بیاحترامی به پدر و مادر و کشتن انسان بیگناه و شهادت دروغ و ناحق»].
شرح: در این دو حدیث، پیامبر ج پنج چیز را جزو گناهان کبیره برشمرده است، و در بعضی روایات تعداد کبائر را هفت و در بعضی سه و در بعضی کمتر و یا بیشتر بیان کرده است و در حقیقت میان این روایات اختلافی نیست، چرا که در حقیقت بعضی از این روایات به گناهان کبیرهی درجهی اول، بعضی به گناهان کبیرهی درجهی دوم و بعضی به همهی گناهان کبیره اشاره دارد و یا امکان دارد که رسولخدا ج در مواضع مختلف و متناسب با احوال و شرایط محیطی در بعضی مواقع «سه» و در بعضی مواقع «شش» و در بعضی «هفت» و در جایی از این هم بیشتر بیان فرموده باشد و متناسب با احوال و اوضاع و شرایط محیطی و اجتماعی و نیازهای مردم به بیان پارهای از آنها پرداخته باشد.
و در کل، مقصود و هدف پیامبر ج انحصار در عدد نیست.اینک به توضیح پارهای از این گناهان کبیره میپردازیم.
الف)عقوقالوالدین»:
اگر در گنجینهی آیات قرآنی و احادیث نبوی ج نظری بیفکنیم به خوبی برایمان معلوم میشود که خداوند ﻷ و رسول گرانقدر اسلام در مورد احترام والدین آنقدر تأکید کردهاند که در کمتر مسئلهای این تاکید و اهتمام را میتوانیم بیابیم.
در چهار سوره از قرآن، نیکی به پدر و مادر بلافاصله بعد از مسئلهی توحید خدای ﻷ بیان شده است و این همردیفبودن دو مسئله، بیانگر این است که اسلام تا چه حد برای پدر و مادر احترام قائل شده است.
و در سورهی بقره آیهی 83 میخوانیم:
﴿لَا تَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَانٗا﴾ [البقرة: 83].
«جز خدا را نپرستید و نسبت به پدر و مادر نیکی کنید».
و در سورهی نساء، آیهی 36 میخوانیم:
﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِکُواْ بِهِۦ شَیۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنٗا﴾ [النساء: 36].
«(تنها) خدا را عبادت کنید و (بس، و هیچکس و) هیچ چیزی را شریک او مکنید، و نیکی کنید به پدر و مادر...»
و در سورهی انعام، آیهی 151 میخوانیم که میفرماید:
﴿أَلَّا تُشۡرِکُواْ بِهِۦ شَیۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنٗا﴾ [الأنعام: 151].
«اینکه هیچ چیزی را شریک خدا نکنید و به پدر و مادر(بدی نکیند و بلکه تا آنجا که ممکن استبدیشان) نیکی کنید».
و در سورهی اسراء آیات 23 و 24 میخوانیم که میفرماید:
﴿وَقَضَىٰ رَبُّکَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنًاۚ إِمَّا یَبۡلُغَنَّ عِندَکَ ٱلۡکِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوۡ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ وَلَا تَنۡهَرۡهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوۡلٗا کَرِیمٗا٢٣ وَٱخۡفِضۡ لَهُمَا جَنَاحَ ٱلذُّلِّ مِنَ ٱلرَّحۡمَةِ وَقُل رَّبِّ ٱرۡحَمۡهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرٗا٢٤﴾ [الإسراء: 23-24]
«(ای انسان) پروردگارت فرمان داده است که جز او را نپرستید، و به پدر و مادر نیکی کنید (و با آنان نیکو رفتار نمایید) هر گاه یکی از آن دو، و یا هر دوی ایشان نزد تو به سن پیری برسند، (کمترین اهانتی بدیشان مکن و حتی سبکترین تعبیر نامؤدبانه همچون) اُف به آنان مگو، و بر سر ایشان فریاد مزن (و آنان را از پیش خود مران) و با سخنان مؤدبانه با آن دو سخن بگو. و بال تواضع مهربانی را برایشان فرود آور(و در برابرشان کاملاً فروتن باش، و برای آنان دست دعا به درگاه خدا بردار) و بگو: پروردگارا! (اینک که ضعیف و ناتوانند و جز تو پناهی ندارند) بدیشان مرحمت فرما، همانگونه که آنان در کوچکی(به ضعف و کودکی من رحم کردند و) مرا تربیت و بزرگ کردند».
حتی خداوند ﻷ فراتر از این چیزها توصیه میکند که حتی اگر پدر و مادر کافر باشند باز هم رعایت احترامشان لازم است. چنانچه در سورهی لقمان آیهی 15 میفرماید:
﴿وَإِن جَٰهَدَاکَ عَلَىٰٓ أَن تُشۡرِکَ بِی مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَاۖ وَصَاحِبۡهُمَا فِی ٱلدُّنۡیَا مَعۡرُوفٗا...﴾ [لقمان: 15].
«هرگاه پدر و مادر تلاش و کوشش کنند که چیزی را شریک من قرار دهی که کمترین آگاهی از بودن آن و کوچکترین دلیل بر اثبات آن سراغ نداری، از ایشان فرمانبرداری مکن ولی در عین حال با ایشان در دنیا همیشه به طرز شایسته و به گونهی بایسته و نیکو رفتار کن».
و خداوند ﻷ شکرگذاری و قدردانی در برابر پدر و مادر را در ردیف شکرگذاری در برابر نعمتهای خویش قرار میدهد و میفرماید:
﴿أَنِ ٱشۡکُرۡ لِی وَلِوَٰلِدَیۡکَ﴾ [لقمان: 14].
«لذا به انسان توصیهی ما این است) که هم سپاسگزار من و هم سپاسگزار پدر و مادرت باش».
و اهمیت این موضوع تا آن پایه است که پیامبر ج نیز در بیانات خویش مکرراً به احترام و رعایت حقوق والدین و نیکیکردن به آنها و اطاعت و خدمت به آنان، رعایت سن و سالشان و فریاد نکشیدن برآنها، تأکید میکند حتی پیامبر ج نیکی به پدر و مادر را بر جهاد در راه خدا مقدم میشمارد چنانکه روایت شده:
مردی از رسولخدا پرسید: آیا میتوانم جهاد کنم؟ پیامبر ج فرمود: آیا پدر و مادر داری؟ گفت: آری. فرمود: جهاد تو در مورد پدر و مادرت میباشد.[بخاری]
و نیز روایت کردهاند که:
«جاهمة السلمی» به خدمت رسول اکرم ج رسید و پرسید: ای پیامبرخدا! تصمیم گرفتهام که در جنگ همراه شما شرکت کنم و به خدمت رسیدهام که با شما مشورت نمایم حضرت ج فرمود: آیا مادر داری؟ گفت: آری. فرمود: او را رها نکن که بهشت نزدیک پاهای اوست. [نسائی، احمد]
بنابراین بر فرزندان لازم است تا آداب برخورد و شیوهی رفتار را با پدران و مادرانشان بیاموزند و به آنها جامهی عمل بپوشانند و از جمله این آداب و حقوق عبارتند از: جلوتر از آنان راه نروند، به اسم صدایشان نزنند، قبل از آنان ننشینند، از نصایح و اندرزهای آنان دلتنگ نشوند و از غذایی که به آن نگاه میکنند نخورند(منظورآنکه شاید اشتهای آن غذا را داشته باشند) و در مجالس بالاتر از آنان قرار نگیرند و با امرشان مخالفت نکنند(البته در صورتی که مخالف شریعت نباشد) رعایت سن و سالشان را بکنند، بر سر آنها فریاد نکشند، و کاری نکنند که مردم به پدرش بدگویی کنند و بگویند: خدا پدرت را نیامرزد که چنین کردی.
«عقوق»: عقوق، ضد و مقابل «برّ» و به معنای عصیان و نافرمانی و عدم ادای حقوق پدر و مادر، اذیت و آزار آنها با سخن و گفتار، سب و دشنام، یا گفتن کلمهی «اُف»، سرپیچی و نا فرمانی نسبت به آنها است و به طور کلی هر سخن و هر عملی که دل آنها را بیازارد و موجب رنجش آنها شود، در تحت «عقوق والدین» داخل است.
پس اگر فرزندی با چهرهای خشمگین و نگاهی حاکی از غضب به پدرش بنگرد، یا خود را مساوی پدرش فرض کند، مرتکب عقوق شده است.
و ازجمله عقوق والدین آن است که فرزند در بوسیدن دست پدر و مادر تکبر ورزد، یا به نشانهی احترام آنان برنخیزد، و یا آنکه شرم داشته باشد که او را به واسطهی پدرش بشناسند، خصوصاً در شرایطی که فرزند از لحاظ اجتماعی مقام و موقعیتی دارد.
و نیز از جمله عقوق آن است که فرزند از پرداخت مخارج پدر و مادر خودداری کند و آنان را مجبور سازد که به قانون متوسل شوند و او را به زور وادار به پرداخت نفقه کنند.
اما بدترین و منفورترین مشکل عقوق والدین آن است که فرزند در امر انجام وظایف خود دربارهی آنان دلتنگ و ناراحت باشد و مدام غُرغُر کند، از انجام مسئولیت خود در مقابل والدین به ستوه آید، صدایش را در مقابل آنها بلند کرده و بر سرشان فریاد بکشد و آنان را با کلمات آزار دهنده برنجاند و قلبشان را جریحهدار کند، نسبت به آنان بددهن باشد، به شخصیتشان اهانت نماید و خدایی ناکرده بهسوی آنها دستدرازی کند.
و از جلمهی عقوق نیز آن است که فرزند به والدین خویش دستور دهد و یا از غذای مادر انتقاد کند و یا به رأی و نظر آنها توجهی نکند و یا در جلویشان ابرو درهم کشد و بسیار تندخویی و خشنونت از خویش نشان دهد و یا به ذکر عیبها و نقصهای والدین خویش بپردازد. و یا اسم و رسم آنها را با اعمال زشت خویش خدشهدار کند و در سنین کهنسالی آنها را تنها گذاشتن و به خانه سالمندان سپردن.
پس تعجبی نخواهد داشت که میبینیم رسولخدا ج از عقوق والدین به شدت نهی میکند و هشدار میدهد که عقوق والدین سبب گناه و حبوط اعمال شده و انتقام الهی را به دنبال خواهد داشت. چنانچه میفرماید:
«خدای تعالی بهشت را بر سه گروه حرام کرد:
1- دائم الخمر
2- کسیکه مرتکب عقوق والدین میشود.
3- دیوث، که زن و فرزند خویش را به اعمال پلید وادار میکند». [احمد، نسائی]
و نیز میفرماید:
«خدای تعالی، ارتکاب تمامی گناهان را به روز قیامت واگذار میکند، به جز عقوق والدین، که عذاب آن را، خدای تعالی، در زندگی قبل از مرگ (در دنیا) شامل حال فرد عاصی و گنهکار میکند.[حاکم]
سخن به درازا کشید، اما هر قدر در این زمینه گفته شود باز هم کم است چرا که براستی پدر و مادر حق حیات را بر انسان دارند.
در پایان به مهمترین رهنمودها در ارتباط با رعایت حقوق والدین که باید فرزندان آنها را رعایت کنند اشاره میکنیم:
1- اطاعت پدر و مادر در تمامی امور غیر از گناه. (یعنی اگر پدر و مادر فرزند خویش را بهسوی شرک، بداخلاقی، معصیت و گناه، دعوت کردند اطاعت آنها لازم نیست هرچند نیکی و حسن مصاحبت با آنها واجب است).
2- خطاب قرار دادن آنها با ادب و مهربانی.
3- برخاستن در مقابل آنان وقتی که وارد منزل میشوند.
4- بوسیدن دست آنها صبح و عصر و در مناسبات مختلف.
5- حفظ آبرو و حیثیت و اعتبار و دارایی آنان.
6- رعایت احترام و دادن هرچیز که طلب میکنند.
7- مشورت با آنان در تمام کارها.
8- دعا و طلب بخشش دائمی برای آنان.
9- وقتی میهمان برایشان میآید، فرزند در کنار در بنشیند، و مراقب نگاه آنان باشد که شاید با اشاره چیزی بخواهند.
10- انجام کارهایی که والدین به آن امر نکردهاند اماآنها را خوشحال میکند.
11- بلند نکردن صدا در مقابل آنان.
12- در میان صحبت آنان، سخن نگفتن.
13- خارج نشدن از منزل بدون اجازهی آنها.
14- بیدار نکردن ناگهانی آنان از خواب.
15- برتری ندادن همسر یا فرزند بر آنان.
16- اگر کاری کردند که موافق میل ما نبود، آنها را سرزنش نکنیم.
17- خودداری از خنده بیمورد در حضور آنان.
18- نخوردن غذایی که پیش روی آنان است.
19- دست نبردن به طرف غذا قبل از آنان.
20- دراز نکشیدن و نخوابیدن در حضور آنان مگر آنکه اجازه دهند.
21- دراز نکردن پاها در حضور آنان.
22- 22 ـ وارد نشدن و راه نرفتن پیش از آنان.
23- جوابگویی ندای آنان به محض شنیدن.
24- احترامگذاشتن به دوستان آنان در زمان حیات و بعد از مرگ.
25- دوستینکردن با کسانی که به پدر و مادر بدی میکنند.
26- دعا برای آنان خصوصاً بعد از مرگ که سودمند است([10]).
ب) «یمین الغموس»:
«یمین» به معنای سوگند و قسم است، و قسم یاد کردن از نظر اسلام کار خوبی نیست اما در عین حال حرام نیز نمیباشد و اگر به خاطر هدفهای مهم تربیتی و اجتماعی و اصلاحی انجام گیرد و ضرورتی اقتضا کند که باید سوگند خورد در آن صورت، سوگندخوردن اشکالی ندارد چنانچه پیامبر ج در موارد مختلف تربیتی، اصلاحی و اجتماعی و غیره، سوگند، یاد میکردند و بیانات و سخنان خویش را با سوگند شروع میکردند تا اهمیت و ارزش آن امر را برای مردم گوشزد کنند، و به طور کلی سوگند خوردن بسیار، نوعی سبکانگاری و جسارت و جرأت بر خداوند متعال است، در حالی که مؤمن باید حق تعالی را چنانکه شایسته است تعظیم و توقیر نماید حتیالامکان از دستآویز قرار دادن نام وی دوری گزیند چه در سوگند خود راستگو و چه دروغگو باشد چنانکه مؤمنان راستین و حقیقی حتی سوگند راست را هم کمتر میخوردند.
و به طور کلی، سوگندها در شرع مقدس اسلام بر سه قسماند:
1- «سوگندهای لغو»:
سوگند لغو: در نزد امام شافعی، سوگندی است که شخص در اثنای سخن گفتن خویش از روی عادت و بیاختیار (نه به قصد سوگند خوردن) بر زبان میآورد همچنان که در شوخیها و مزاحها و...چون گفتن: آری والله، نه والله، معمول و متداول است این نوع سوگند از زمرهی سوگندهایی است که مردم بدون توجه، تکیه کلام خویش قرار میدهند و به آن عادت کردهاند و در هر کاری «لا والله» (نه به خدا قسم) و یا «بلی والله» (آری به خدا سوگند..). میگویند. این نوع سوگندها را سوگند لغو و بیهوده مینامند.
و اینچنین سوگندی بازپرسی و مؤاخذهای ندارد و پرداخت کفاره هم در آنها واجب نیست. و گناهی بر آن مترتب نیست، دربارهی این نوع، خداوند میفرماید:
﴿لَّا یُؤَاخِذُکُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِیٓ أَیۡمَٰنِکُمۡ...﴾ [البقرة: 225].
«خداوند شما رابه خاطر سوگندهایی که بدون توجه یاد میکنید و از روی عادت نه از روی قصد و نیت از دهان میپرد، مؤاخذه نخواهد کرد و کفاره یا عقاب بر آن مترتب نیست».
ولی از نظر جمهور(امام ابوحنیفه، امام مالک و امام احمد) سوگند لغو آن است که شخص بر چیزی سوگند میخورد به این گمان که آن چیز رخ داده است پس در واقع امر خلاف آن آشکار میشود پس چنین سوگندی در نزد جمهور کفاره و بازپرسی و مؤاخذهای ندارد اما آنچه بدون قصد سوگندخوردن، بر زبان جاری میشود در نزد جمهور کفاره دارد.
2- سوگند منعقده:
قسم دوم سوگندهایی است که از روی اراده و تصمیم انجام میگیرد و به اصطلاح شرعی به آن «سوگند منعقده» میگویند. این نوع سوگند از روی اراده و تصمیم و به طور جدی یاد میشود. دربارهی این نوع، خداوند ﻷ میفرماید:
﴿وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا عَقَّدتُّمُ ٱلۡأَیۡمَٰنَ﴾ [المائدة: 89].
«ولی خداوند شما را در برابر سوگندهایی که از روی قصد و اراده خوردهاید مؤاخذه میکند».
اینگونه سوگند در شرع مقدس اسلام معتبر است و باید به آن پایبند بود و مخالفت با آن هم گناه دارد و هم موجب کفاره میشود و کفارهی آن بنابر مفاد آیهی 89 سورهی مائده،([11]) عبارت است از اطعام ده مسکین، یا لباس پوشاندن بر ده نفر نیازمند و یا آزادکردن یک برده، واکنون که برده وجود ندارد باید یکی از دو کار اول را انجام داد.
ما گفتیم که در سوگند منعقده باید به آن پایبند بود و به دروغ و بدون هیچ علتی نباید آن را شکست اما در صورتی که اگر کسی بر قطع صله رحم با نزدیکان سوگند خورد یا بر این امر سوگند خورد که خیرات و صدقه وکارهای نیک انجام ندهد، و سوگند به خدا را مانعی برای انجام کاری خیر و مفید و نیک و شایسته قرار دهد در این صورت بر او لازم است که سوگند خود را بشکند و از عوض آن سوگند، کفاره دهد و آن کار نیک را انجام دهد.
پیامبر ج میفرماید:
«من حلف علی یمین فرای غیرها خیراً منها، فلیکفرعن یمینه ولیفعل الذی هو خیر». [بخاری] «هر کس بر امری سوگند خورد، سپس غیر آن را بهتر از آن یافت، باید که از سوگند خود کفاره داده و آن کاری را که بهتر است انجام دهد».
3- «سوگند غموس»:
عبارت است از سوگند خوردن قصدی و به عمد بر وقوع امر در گذشته یا حال که واقع نشده است. یعنی اگر کسی بر وقوع امری در گذشته، دیده و دانسته و به عمد و به دروغ سوگند بخورد، به آن در اصطلاح فقهاء «یمین غموس» میگویند. مانند اینکه: کسی کاری کرده باشد و میداند که او این کار را انجام داده است و با این وجود دیده و دانسته سوگند میخورد که من این کار را مرتکب نشدهام، در نزد امام ابو حنیفه، سوگند غموس، کفارهای ندارد زیرا سزای چنین سوگندی فقط فروغلتیدن و غوطهورشدن در آتش سوزان دوزخ است، چنانکه از نام آن پیداست. (چرا که انسان را در وبال گناه، غرق و غوطهور میسازد). البته توبه و استغفار از چنین سوگندی لازم و ضروری است.
ج) «شهادة الزور»:
[شهادت دروغ و ناحق] و «زور» در لغت به معنای تمایل و انحراف است و از آنجا که دروغ باطل و ظلم از امور انحرافی است به آن «زور» گفته میشود.
شهادت دروغ و ناحق، یکی از گناهان بسیار بزرگ و یکی از دروغهای بسیار خطرناک است که جامعهی اسلامی و انسانی را به فساد و تباهی میکشاند و زیانهای فراوانی را متوجهی عدهای میکند وعدهی دیگری را به ناحق بهرهمند میسازد.
کسی که به ناحق و به دروغ گواهی و شهادت میدهد در حقیقت به خود ظلم میکند دینش را به دنیای دیگران میفروشد به کسیکه به سود او گواهی میدهد ظلم میکند و یا در حق کسیکه علیه او گواهی میدهد و حقش را تباه میسازد بدی میکند و در حق قاضی به خاطر گمراه کردنش از مسیر حق و عدالت خیانت میکند و نسبت به ملت هم به خاطر متزلزل نمودن حقوق و عدم اطمینان بر آن، ظلم و ستم روا میدارد.
براستی برای رسوایی و ذلت فرد، همین کافی است که به مجرد دوستی و یا خواهشی و یا مبلغ ناچیزی از دنیا، گواهی ناحق و دروغ بدهد. در حقیقت این افراد ذمهی خود را ویران نموده، دلهایشان را آلوده و خدای خویش را ناراضی و ناخرسند نمودهاند.
به همین جهت است که اسلام زیان و شر و فساد و تباهی ناشی از شهادت به ناحق و دروغ را مقارن و همردیف شرک قرار داده و میفرماید:
﴿فَٱجۡتَنِبُواْ ٱلرِّجۡسَ مِنَ ٱلۡأَوۡثَٰنِ وَٱجۡتَنِبُواْ قَوۡلَ ٱلزُّورِ﴾ [الحج: 30].
«و از پرستش پلیدها و بتان دوری کنید و از گفتن افتراء بر مردم و بر خدا بپرهیزید».
و خود پیامبر ج بر این موضوع تأکید میکنند و میفرمایند: «گواهی دروغ برابر با شرکآوردن به خداست چرا که شرک ورزیدن به خدا نیز در واقع سخن و گواهیای دروغ و افترا است.
و خداوند دوستان مقرب بارگاهش را، بندگان خاص و ویژهی خویش را به راستگویی و ندادن گواهی و شهادت ناحق و دروغ تعریف و تمجید میکند وآنها را چنین میستاید:
﴿وَٱلَّذِینَ لَا یَشۡهَدُونَ ٱلزُّورَ﴾ [الفرقان: 72].
«و (بندگان خدای رحمان) کسانیاند که بر باطل گواهی نمیدهند»
آری بندگان خاص و ویژهی خدای رحمان کسانیاند که گواهی دروغ و به ناحق نمیدهند و به شدت از چنین اموری کناره میگیرند و دین خویش را به دنیای دیگران نمیفروشند، چرا که پیامبر ج گواهی دروغ را «اکبر الکبائر» قرار داده است و حتی در روایتی دیگر از کتب صحیح و معتبر حدیث چنین روایت شده است که رسول اکرم ج فرمودند:
«آیا شما را از بزرگترین کبائر، آگاه نگردانم، و سه بار این سخن را تکرار کردند. اصحاب ش گفتند: چرا ای رسولخدا. ما را آگاه کنید. فرمود: شرک به خداوند، نافرمانی والدین و در حالی که تکیه داده بودند، نشستند و آنگاه فرمودند: هان! آگاه باشید و گواهی دروغ... پس پیوسته آن را تکرار میکردند تا بدانجا که اصحاب با خود گفتند: ای کاش رسولخدا ج سکوت کنند». [بخاری، مسلم و ترمذی]
در این روایت پیامبر ج خطر و جرم گواهی دروغ را بزرگ پنداشته است زیرا ایشان بعد از نشستن و تکیهدادن به سبب اهتمام به آن، کلمهی تنبیه را دوباره ذکر کرد و شهادت به ناحق را تکرار نمود. حتی آثار غضب و خشم از سیمای مبارکشان هویدا شد و صحابه ش (به خاطر شفقت و رحمت بر پیامبر ج) تمنای سکوت ایشان را میکردند و از آنجا که مردم در این باره تساهل میکنند و انگیزههای متعدد همچون عداوت، حسد، و غیره... انسان را به شهادت دروغین وا میدارد، و نیز بدین سبب که این امر مفاسد بیشماری را در پی دارد پیامبر ج آن را چندین بار تکرار فرمود.
حتی در روایت «ابن ابی شیبه» و «مصنف عبدالرزاق» چنین روایت شده که به خاطر بزرگی جرم گواهی دروغ، حضرت عمر س فرمود:
«هر کس که در حق او ثابت باشد که به دروغ گواهی داده است، به چهل ضربه شلاق کیفر داده خواهد شد و روی او سیاه شده و در بازار و خیابان برای رسوایی و ذلت و درس عبرت برای دیگران گردانیده میشود و تا مدت مدیدی نیز در زندان خواهد ماند».
و این خود حاکی از بزرگی و خطرناکبودن شهادت به دروغ است که بر اثر آن حقوق بسیاری ضایع گشته و بر افرادی بیگناه ظلم و ستم شده و مردمانی به آنچه حقشان نبوده دست مییابند.
در جایی دیگر از قرآن، خداوند ﻷ از مؤمنان میخواهد تا بدون هیچ انحراف و میلی به حق و عدالت شهادت دهند و در این راه به زن و فرزند، قوم و خویش، و منافع شخصی و اغراض فردی خویش نگاه نکنند.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّٰمِینَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِکُمۡ أَوِ ٱلۡوَٰلِدَیۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِینَۚ إِن یَکُنۡ غَنِیًّا أَوۡ فَقِیرٗا فَٱللَّهُ أَوۡلَىٰ بِهِمَاۖ فَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلۡهَوَىٰٓ أَن تَعۡدِلُواْۚ وَإِن تَلۡوُۥٓاْ أَوۡ تُعۡرِضُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٗا١٣٥﴾ [النساء: 135].
«ای مؤمنان! عدالت و دادگری پیشه سازید و در اقامهی عدل و داد بکوشید و به خاطر خدا، شهادت دهید هرچند که شهادتتان به زیان خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندان بوده باشد. اگر کسی به زیان او شهادت داده میشود دارا یا نادار باشد رغبت به دارا یا شفقت به نادار، شما را از ادای شهادت حق، منصرف نکند چرا که رضای خداوند ﻷ از رضای هردو آنان بهتر است. پس از هوا و هوس پیروی نکنید که منحرف میگردید و اگر زبان از ادای شهادت حق بپیچانید یا از آن روی بگردانید خداوند از آنچه میکنید آگاه است».
در این آیه، خداوند از مؤمنان میخواهد که در خصوص شهادت، باید همهی ملاحظات را کنار بگذارند و فقط به خاطر خدا، شهادت به حق بدهند، اگرچه به زیان شخص آنان یا پدر و مادر و یا نزدیکان آنان تمام شود. باید در شهادتدادن حق وعدالت را معیار و مقیاس خویش قرار دهند و حب و بغضهای شخصی و منافع فردی خویش را مقیاس قرار ندهند.
مؤمن راستین و واقعی کسی است که در برابر حق وعدالت هیچگونه ملاحظهای نداشته باشد و حتی منافع خویش و بستگان خویش را به خاطر اجرای آن نادیده بگیرد.
امروز نیز یکی از نمونهها و مواردی که برخی از مردم به دروغ شهادت میدهند این است که برخی در دادگاهها به همدیگر میگویند: تو برای من شهادت بده و من نیز به نفع تو شهادت میدهم و دربارهی امری همچون ملکیت زمین، خانه و یا تأیید صلاحیت و تزکیه که نیاز به علم و آگاهی دارد بدون هیچگونه اطلاعی به نفع یکدیگر شهادت و گواهی میدهند در صورتی که آنها قبلاً باهم هیچگونه ارتباطی نداشتهاند، و برای اولین بار، لحظهای قبل و جلوی درب دادگاه با همدیگر ملاقات کردهاند. این شهادتی است بیاساس و دروغین، شهادت و گواهی باید مطابق تعالیم اسلام و آنگونه که در قرآن آمده است باشد خداوند میفرماید:
﴿وَمَا شَهِدۡنَآ إِلَّا بِمَا عَلِمۡنَا﴾ [یوسف: 81].
«و گواهی نمیدهیم مگر به آنچه مطلع و آگاه شدهایم».
این آیات و احادیث، توجه و اهتمام فوقالعادهی اسلام را به مسئلهی عدالت اجتماعی، روشن و شفاف میسازد و نشان میدهد که اسلام تا چه اندازه در این مسئلهی مهم انسانی و اجتماعی، حساسیت دارد، اگر چه با نهایت تأسف میان عمل مسلمانان و این دستور عالی و تعالیبخش اسلامی، فاصله از زمین تا آسمان است، و همین، یکی از اسرار و رموز عقبماندگی و انحطاط آنها است.
52 - [4] وعن أبی هریرة س، قال: قال رسول الله ج: «اجتنبوا السبع الموبقات" قالوا: وما هن یا رسول الله؟ قال: " الشرک بالله، والسحر، وقتل النفس التی حرم الله إلا بالحق، وأکل الربا، وأکل مال الیتیم، والتولی یوم الزحف، وقذف المحصنات الغافلات المؤمنات». متفق علیه([12]).
52- (4) ابو هریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «از هفت گناه هلاک کننده(کبیره که خطرناکاند و انسان را به تباهی و هلاکت میکشانند) بپرهیزید. مردم پرسیدند: ای رسولخدا ج! این گناهان هفتگانه که انسان را به هلاکت و تباهی میکشانند، کداماند؟ پیامبر ج فرمود: شرک به خدا، سحر و جادو، قتل ناحق، رباخواری، خوردن مال یتیم (به ناحق)، فرار در روز جنگ و پیکار با دشمنان و بدخواهان اسلام و تهمت به زنان پاکدامن مسلمان و بیگناه که از این تهمت بیاطلاع میباشند».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
53 - [5] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول ج: «لا یزنی الزانی حین یزنی وهو مؤمن، ولا یسرق السارق حین یسرق وهو مؤمن، ولا یشرب الخمر حین یشربها وهو مؤمن، ولا ینتهب نهبة یرفع الناس إلیه فیها أبصارهم حین ینتهبها وهو مؤمن، ولا یغل أحدکم حین یغل وهو مؤمن؛ فإیاکم إیاکم» متفق علیه([13]).
53- (5) ابوهریره ج میگوید: پیامبر ج فرمود: «کسی که مرتکب زنا میشود، اگر به هنگام ارتکاب زنا، ایمان میداشت مرتکب زنا نمیشد. و دزد به هنگام دزدیکردن چنانچه ایمان داشته باشد اقدام به دزدی نمینماید و کسیکه شراب مینوشد، اگر به هنگام نوشیدن آن، ایمان داشته باشد شراب نمینوشید، و چپاولگری که مال با ارزشی را که مورد توجه مردم است و مردم به آن چشم دوختهاند، با ظلم و ستم و غصب و غارت بگیرد، و به یغما و تاراج ببرد، اگر به هنگام غارت ایمان داشته باشد دست به غارت نمیزند و هیچ یک از شما به هنگام خیانتکردن اگر ایمان میداشت، دست به خیانت نمییازید.
بر شما باد که از این خصلتهای زشت ونازیبا بپرهیزید و بر شما باد که از این اعمال و کردار قبیح دست بکشید».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
54 - [6] وفی روایة ابن عباس: «ولا یقتل حین یقتل وهو مؤمن ". قال عکرمة: قلت لابن عباس: کیف ینزع الإیمان منه؟ قال: هکذا، وشبّک بین أصابعه ثم أخرجها، فإن تاب عاد إلیه هکذا، وشبک بین أصابعه. وقال أبو عبد الله: لا یکون هذا مؤمنا تاماً، ولا یکون له نور الإیمان» هذا لفظ البخاری([14]).
54- (6) و در روایتی از ابن عباس ب آمده: «و کسیکه مرتکب قتل ناحق میشود، اگر به هنگام قتل، ایمان میداشت مرتکب قتل نمیشد. عکرمه س گوید: از ابن عباس س پرسیدم: ایمان چگونه از این افراد جدا میگردد؟
ابن عباس س گفت: اینچنین جدا میگردد. سپس انگشتان دستش را در دست دیگری داخل کرد و پس از لحظهای آنها را از همدیگر بیرون کشید و گفت: اگر چنین افرادی که مرتکب چنین کارهای زشت و نازیبا میشوند، توبه کنند، ایمان، این چنین به آنها باز میگردد و دوباره ابن عباس انگشتان دستش را در دست دیگر داخل کرد.
و ابو عبدالله([15]) گوید: (منظور از این حدیث، این نیست که چنین افرادی از دایرهی اسلام خارج میشوند و درگروه کافران و مشرکان داخل میگردند بلکه) چنین اشخاصی، مؤمن کامل نخواهند بود و از نور ایمان بهرهای نخواهند داشت».
[این حدیث را امام بخاری روایت کرده است].
شرح: به اتفاق تمام محدثین، در این دو حدیث، نفی وجود ایمان مراد نیست بلکه نفی کمال ایمان مراد است و مراد از این دو حدیث فوق، نفی ایمان کامل از چنین افرادی است که دست به زنا، دزدی، شرابخواری، غارتگری، و خیانت و قتل ناحق میزنند. یعنی چنین کسانی، ایمان کامل ندارند و از نور ایمان بیبهرهاند. چنانچه این مطلب را خود امام بخاری با الفاظ و جملاتی واضح و روشن چنین بیان میکند:
«لا یکون هذا مؤمنا تاماً ولا یکون له نور الایمان».
و نشانهی مؤمن حقیقی، راستین وکامل آن است که خویشتن را از خصلتهای زشت و نازیبا از قبیل زنا، دزدی، و غیره... حفظ کند و به طرف آنها نزدیک هم نشود.
و نیز ممکن است که بنا به قول ابن عباس س، مراد از حدیث، نفی ایمان به طور موقت از شخص زناکار، دزد، چپاولگر، خائن و قاتل در حین انجام عمل باشد همانطور که متن حدیث دال بر آن است چون اگر چنین افرادی متصف به ایمان میبودند و یقین میداشتند که خداوند بر آنها خشم خواهد گرفت وآنها را کیفر خواهد کرد، این کار زشت را انجام نمیدادند به همین جهت ابن عباس س میفرماید: منظور از این حدیث، نفی ایمان به طور موقت است، یعنی هنگام ارتکاب عمل زشت زنا، دزدی، چپاولگری و غیره... ایمان از او جدا میشود و بر بالای سرش میایستد، تا از آن عمل فارغ شود، پس از آن ایمان بهسوی او باز میگردد.
و نیز ممکن است که این حدیث پیامبر ج من باب تهدید و سختگیری در منع زناکاری، دزدی، چپاولگری و قتل ناحق باشد و پیامبر ج برای اینکه شناخت و قباحت این خصلتهای زشت و قبیح را برای مردم ذهننشین کند و قلبهای مؤمنین را در مورد اینگونه خصلتهای قبیح متنفر و منزجر نماید. از تغلیظ و تشدید استفاده کردند به دلیل حدیث ابوذر س که: «گویندهی لا اله الا الله وارد بهشت میشود«و شرح آن گذشت و در آن مشخص شده بود که زناکار و دزد وارد بهشت میشوند. و همانطور که قبلاً گفته شد یا چنین کسانی به فضل و کرم الهی در روز قیامت بخشیده میشوند و یا بعد از دیدن کیفر اعمال خود، داخل بهشت میشوند.
به هر حال، این حدیث شریف به خوبی نشان میدهد که ایمان کامل آن است که شخص مؤمن را از کارهای نامشروع و زشت باز دارد و او را به انجام واجبات وادار نماید و نمیتوان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که زنا بکند، یا چپاولگری و غارت نماید، یا دزدی بکند و یا دست به قتلناحق بزند.
از این رو میتوان گفت که این حدیث بر آن نیست که هرکس را که مرتکب یکی از کبائر شد کافر و مشرک و از امت اسلامی خارج معرفی کند.
[برای اطلاع بیشتر به شرح حدیث 35 مراجعه شود]
55 - [7] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «آیة المنافق ثلاث. "زاد مسلم:" وإن صام وصلى وزعم أنه مسلم. "ثم اتفقا:" إذا حدث کذب، وإذا وعد أخلف، وإذا اؤتمن خان»([16]).
55- (7) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «نشانهی منافق سه چیز است:
1- در سخن گفتن، دروغ گوید.
2- چون پیمان بندد و یا وعدهای دهد به آن وفا نکند.
3- هرگاه امانتی به او سپرده شود، در آن خیانت نماید.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند، ولی امام مسلم، این کلمات را نیز افزوده است: «اگرچه روزه گیرد و نماز به پای دارد و گمان کند که مسلمان(کامل) است»].
56 - [8] وعن عبد الله بن عمرو ب قال: قال رسول الله ج: «أربع من کن فیه کان منافقاً خالصاً، ومن کانت فیه خصلة منهن کانت فیه خصلة من النفاق حتى یدعها: إذا اؤتمن خان، وإذا حدّث کذب، وإذا عاهد غدر، وإذا خاصم فجر» متفق علیه([17]).
56- (8) عبدالله بن عمرو ب گوید: پیامبر ج فرمود: «چهار خصلت است چون در کسی موجود باشد منافق خالص است، و هرکس دارای یکی از این خصلتها باشد، تا زمانیکه آن را ترک نکرده است ویژگی نفاق در او وجود دارد و این چهار خصلت عبارتند از:
1- هرگاه امانتی به او سپرده شود در آن خیانت نماید.
2- در سخن گفتن، دروغ گوید.
3- چون عهد و پیمان بندد و یا وعدهای دهد، آن را نقض کند و به آن وفا نکند.
4- چون دشمنی کند، راه فسق و فجور را پیشه سازد (و عدالت را در خصومت رعایت نکند و از حق تجاوز نماید و به دروغ و دسیسه و نسبتهای نادرست متوسل شود و حقوق دیگران را پایمال کند)».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: نفاق بر دو نوع است: 1- نفاق اکبر 2- نفاق اصغر
نفاق اکبر، نفاق در عقیده است.
نفاق اصغر، نفاق در زمینهی اعمال و رفتار است.
نفاق در عقیده آن است که: کسی با زبان و بعضی اعمال و رفتار، اظهار ایمان کند. اما در باطن، منکرخدا و رسول و اوامر و فرامین آن دو باشد. خداوند درآیات 8 و 9 سورهی بقره، از اینگونه افراد سخن گفته است آنجاکه میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِینَ٨ یُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَمَا یَخۡدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا یَشۡعُرُونَ٩﴾ [البقرة: 8-9].
«در میان مردم دستهای هستند که میگویند: ما به خدا و روز رستاخیز باور داریم. در صورتی که باور ندارند و جزو مؤمنان بشمار نمیآیند. (اینان به نظرشان) خدا و کسانی را گول میزنند که ایمان آوردهاند، در صورتی که جز خود را نمیفریبند ولی نمیفهمند».
درآغاز سورهی منافقین نیزمیخوانیم:
﴿إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ یَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَکَٰذِبُونَ١﴾ [المنافقون: 1].
«هنگامی که منافقان نزد تو میآیند، سوگند میخورند و میگویند: ما گواهی میدهیم که تو حتماً فرستادهی خدا هستی ـ خداوند میداند که تو فرستادهی خدا میباشی ـ ولی خدا گواهی میدهد که منافقان در گفتهی خود دروغگو هستند(چرا که به سخنان خود ایمان ندارند)».
همچنین درآیهی 145 از سورهی نساء به آنان هشدارسختی داده و میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ فِی ٱلدَّرۡکِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمۡ نَصِیرًا١٤٥﴾ [النساء: 145].
«بیگمان منافقان در اعماق دوزخ و در پایینترین مکان آن هستند و هرگز یاوری برای آنان نخواهی یافت (تا به فریادشان رسد و آنان را برهاند)».
و درحقیقت این گروه منافق که در عقیده منافقاند، به خاطر داشتن دو چهرهی مختلف، خطرناکترین دشمنان اسلام و مسلمیناند، زیرا موضع آنها کاملاً مشخص نیست، تا مردم مسلمان، آنها را بشناسند و از خود طرد کنند، بلکه در لابهلای صفوف مردم پاک و متدین و راستین و خداجو و حتی گاهی در پستهای حساس نفوذ میکنند و به اسلام و مسلمین ضربه میزنند.
و نفاق در عمل و رفتار، آن است که: کسی برخی از اخلاق و صفات منافقان را در خود جمعآورده و در اعمال و رفتار، خوی آنان پذیرفته باشد، اما در دل به خدا و پیامبران آسمانی و روز بازپسین، مؤمن باشد. در گنجینهی روایات و احادیث، روایات فراوانی از اینگونه نفاق گفتگو کردهاند، مانند دو حدیث فوق که در هر دو، مراد، نفاق عملی است نه نفاق اعتقادی. چرا که نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بیایمانی است که ظاهراً در صف مسلماناناند، اما باطناً دل در گرو کفر و زندقه دارند. ولی نفاق معنی وسیعی دارد که هرگونه دوگانگی ظاهرو باطن، گفتار و عمل را شامل میشود، هرچند در افراد مؤمن باشد، که ما از آن به عنوان «رگههای نفاق» نام میبریم، مسلماً در دو حدیث فوق، اینگونه افراد، منافق به معنای خاص نیستند ولی رگههایی از نفاق در وجود آنها هست و در عمل شبیه منافقاناند، نه در اعتقاد.
و برای یک فرد مسلمان همانطوری که دوریگزیدن و اجتناب از کفر و زندقه و شرک و چندگانهپرستی و نفاق و دورنگیعقیدتی لازم است، دوری و یکسویی از سیرت و عادات و خصلتهای آدمهای منافق و دورو، نیز الزامی است، تا در پرتو این دوری و یکسویی بتوانند به مراتب عالی ایمان و درجات کامل و ایدهآل آن دست بیابند.
دراین دو حدیث پیامبر ج سه تا چهار ویژگی را ذکرکرده است که هرکس متصف به آنها باشد، در عمل، منافق است و کارش شبیه کار منافقان است. و در حقیقت گناهان کبیرهای هستند که از مؤمن حقیقی صادرنمیشوند.
نخستین خصلت: خیانت در امانت است [اذا ائتمن خان]:
خیانت، ضد امانت و دراصل به معنای خودداری از پرداخت حقی است که انسان پرداخت آن را تعهد کرده است. یعنی کسی به دیگری مالی، کاری و وظیفهای بسپارد با این اعتماد که آن شخص، مسئولیت خود را در این باره به طورصحیح انجام خواهد داد و کوتاهی درآن نخواهد کرد.
خیانت در امانت از منفورترین اعمال و از زشتترین گناهان است کسیکه در امانت خیانت میکند. در حقیقت به یکی از اعمال و رفتارهای منافقین، متصف شده است. خیانت درامانت، ظلم و ستم در حق صاحب امانت و موجب بیاعتمادی مردم نسبت به شخص خائن است.
امانت: مال، ناموس و هرحقی، بلکه دین اسلام را نیز شامل میگردد که خداوند آن را به عنوان امانتی در اختیار ما نهاده است، تاآن را به مردم یاد دهیم و با عمل به آن در حفظ و حراست آن بکوشیم.
و امانت اگر چه معمولاً به امانتهای مالی گفته میشود ولی در منطق اسلام و قرآن، مفعهوم وسیعی دارد که تمام شئون زندگی فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اعتقادی و دنیوی و اخروی را در برمیگیرد.
روی این جهت، آب و خاک اسلام در دست مسلمانان امانت الهی است، اموال، ثروتها، پستها، مسئولیتها، سرمایههای انسانی، فرهنگها و میراثهای تاریخی، همه امانتهای الهی است که به دست افراد مختلف در اجتماع سپرده میشود و همه موظفاند در حفظ و حراست این امانت و تسلیمکردن آن به صاحبان اصلی آن بکوشند و به هیچ وجه دراین امانتها خیانت نشود.
آری امانت منحصردر اموالی که مردم به یکدیگرمیسپارند، نیست،بلکه دانشمندان نیز درجامعه، امانتدارانی هستند که موظفاند حقایق را کتمان نکنند. فرزندان انسان امانتهای الهی هستند که اگر در تعلیم و تربیت درست آنان کوتاهی شود، خیانت درامانت شده است، قرآن مجید و تعلیماتش، امانت بزرگ پروردگارمحسوب میشود که در دست مسلمانان است. آیین خدا، سنت پیامبر ج نیز امانتاند که نباید نسبت به آنان خیانت کرد و اوامر و فرامین آنها را پشت سرگذاشت.
حتی وجود و هستی خود انسان و تمام نیروهایی که خدا به او داده است، امانت پروردگارند که انسان موظف است در حفظ آنها بکوشند، در حفظ سلامت جسم، سلامت روح و نیروی سرشار جوانی و فکر و اندیشه کوتاهی نکنند، لذا نمیتواند دست به انتحارو خودکشی و یا ضرر و زیان به خویشتن بزند.
و نیز چشم، گوش، زبان، وجود زندگی، اعضاء و جوارحشان، اوقات و توانمندیها، استعدادها و صلاحیتهای انسانی همه امانت هستند که باید در جایی صرف شوند که به همان منظور به انسان عطا شده است. درغیراینصورت خیانت در امانت محسوب میشود.
به همین جهت گناه کردن و معصیت نیز، خیانت است و حرفهای مجلس امانت است. و رسانیدن رازها و حرفها به دیگران که در نشستهای دوستانه و خصوصی بیتکلفانه در فضای اعتماد به همدیگر گفته شدهاند بدون اجازهی دوستان، ناجایر و خیانت به شمارمیآید. پیامبر ج در حدیثی میفرماید:
«المجالس بالامانة» [طبقات ابن سعد]
«وگفتگوهایی که درجلسات خصوصی، ایراد میشود، امانت است».
و نیز میفرماید:
«إذا حدث الرجل بحدیث، ثم التفت فهو أمانه». «هنگامی که کسی برای دیگری، سخنی نقل کند، سپس به اطراف خود بنگرد (که آیا کسی آن را شنید یا نه) این سخن امانت است».
از اینرو، استراقسمع تلفن و شنود مکالمات تلفنی، خیانت در امانت محسوب میشوند. به هر حال، مصادیق خیانت در امانت بسیارند و هیچ مرحلهای از زندگی ما نیست که درآن، حکم به امانت داده نشده باشد واز خیانت بازداشته نشده باشد و این حدیث را همیشه باید مدنظرداشت.
دومین خصلت: دروغگویی [اذاحدث کذب]:
دروغ، سبب عدم اطمینان، وقتشکنی و بینظمی میشود که هریک از آنها موجب خسارت سنگینی در زندگی انسان میگردد و درحقیقت، دروغ گفتن اساس نفاق و دورویی و موجب خواری و ذلت صاحبش بوده که در هیچ کاری به او اعتماد و اطمینان نمیشود.
در جامعهی کنونی ما، منشأ تمام ناپاکیها و صفات رذیله و پست، همین دروغگویی است. دروغگویی، اساس و شالودهی جامعهی اسلامی و انسانی را متزلزل میسازد و آن را دچار بینظمی و اختلال میسازد، دروغ انسان را در نظر مردم بیاعتبار و بیارزش مینماید. بطوری که کسی به سخنانش باورندارد و گفتههایش مورد اعتماد مردم نیست، اکثرمردم جامعه در شغل و حرفهی خود و همچنین در معاملات و زندگی روزانه و خرید و فروش، نیاز به اعتماد مردم دارند. دروغ، این اعتماد را از بین میبرد و در جامعه حس بدبینی را رشد میدهد.
بههمین خاطر است که خداوند ﻷ، دروغگویان را جزو گمراهان قرار داده و میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی مَنۡ هُوَ کَٰذِبٞ کَفَّارٞ﴾ [الزمر: 3].
«خداوند درغگوی کفرپیشه را به سوی حق، هدایت و رهنمود نمیکند»
و نیز دروغگویان را به عذاب دردناک، در روز بازپسین تهدید میکند و میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَ لَا یُفۡلِحُونَ١١٦ مَتَٰعٞ قَلِیلٞ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ١١٧﴾ [النحل: 116-117].
«کسانی که برخدا دروغ میبندند رستگارنمیگردند، و سودجویی آنان از جهان ناچیزاست و تمام دنیا با توجه به آخرت، کالای کمی است و عذاب دردناکی دارند».
و در سورهی نحل، آیهی 105([18]) آیهی تکاندهندهای است که در زمینهی زشتی دروغ سخن میگویند و درغگویان را در سرحدکافران و منکران آیات الهی قرار میدهد، گرچه مورد آیه، دروغ و افترا برخدا و رسول است به هر حال زشتی دروغ اجمالاً در این آیه مجسم شده است. در حقیقت دروغ نابود کنندهی سرمایهی اطمینان است. چراکه مهمترین سرمایهی جامعه اعتماد متقابل و اطمینان عمومی است، مهمترین چیزی که این سرمایه را به نابودی میکشاند، دروغ و خیانت و تقلب است، به همین جهت افراد زیرک، هوشیارو بادرایت و بافراست، هیچگاه با دروغگویان دوستی نمیکنند، چرا که آنها قابل اطمینان و اعتماد نیستند.
دروغ است که سرچشمهی همهی گناهان است، چراکه راستگویی انسان را دعوت به نیکوکاری میکند و نیکوکاری دعوت به بهشت و درغگویی انسان را دعوت به بزهکاری و گناهان میکند و بزهکاری و گناهان دعوت به جهنم. انسان گنهکارهرگز نمیتواند، راستگو باشد، چرا که راستگویی، موجب رسوایی او است و برای پوشاندن آثارگناه، معمولاً باید متوسل به دروغ شود.
و در واقع دروغگویی در منطق اسلام، مفهوم وسیعی دارد که تمام شئون زندگی اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را در برمیگیرد، روی این جهت، گواهی دروغ پزشکی، شفارش دروغ، دروغ به کودک، دروغ به شوخی، تأییدیه دروغ، گواهی و شهادت دروغ، تقریظ برای کتابهای مبتذل و انحرافی، همه جزو مصادیق دروغگوییاند و فراتر از اینها، کسانی که پروفسور و مولانا نیستند، اما همراه نام خود این کلمات را به کار میبرند، در حقیقت دروغ میگویند و نیز کسانی که القابی را، مانند سید، همراه اسم خود مینویسند که با واقعیت مطابقت ندارد. در حقیقت مرتکب دروغگویی شده است.
سومین خصلت: نقض وعده و وعده خلافی [اذاعاهد غدر]:
وعده خلافی هم، یکی دیگر از اقسام دروغ مذموم و مضراست و این صفت و خصلت پست، نشاندهندهی ضعف شخصیت کسی است که با خلاف وعده، دوستی و محبت موجود بین افراد را محو میکند، زیان و ضررهای فراوانی را به بارمیآورد. اوقات مردم را به ناحق ضایع میگرداند و به دروغ، دیگران را امیدوار مینماید ولی سرانجام، سرگردانشان میسازد.
در آیات قرآنی و احادیث نبوی، به طور قابل توجهی، نسبت به وفادار و پایبندبودن به عهد و پیمان، توصیه و تأکید شده است. خداوند میفرماید:
﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ کَانَ مَسُۡٔولٗا﴾ [الإسراء: 34].
«و به عهد و پیمان خود که با خدا یا مردم بستهاید وفا کنید، چراکه از شما دربارهی عهد و پیمان پرسیده میشود».
ودرجایی دیگردر طی بیان نیکیها و نیکان میفرماید:
﴿وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْ﴾ [البقرة: 177].
«و نیکی کرداران کسانیاند که وفا کنندگان به پیمان خود بوده هنگامی که پیمان بندند».
در حقیقت بسیاری از روابط اجتماعی و خطوط نظام اقتصادی و مسائل سیاسی، همگی برمحورعهدها و پیمانها دورمیزنند، که اگر تزلزلی درآنها پیدا شود و سرمایهی اعتماد از بین برود. به زودی نظام و شالودهی اجتماع فرومیریزد و هرج و مرج وحشتناکی برآن حاکم میشود. به همین دلیل در شرع مقدس اسلام، تأکید فراوان، روی مسئلهی وفای به عهد شده است. چراکه مسئلهی وفای به عهد از مهمترین و بزرگترین پشتوانهها برای ثبات و نظام هر جامعه است، زیرا مهمترین سرمایهی یک جامعه، به اعتماد متقابل افراد اجتماع نسبت به یکدیگراست، و عهد و پیمان و وفای به آن، تأکیدی است برحفظ این همبستگی و اعتماد متقابل، اما آن روزکه عهد و پیمانها پشت سرهم شکسته شود، دیگراثری از این سرمایهی بزرگ اعتماد عمومی، باقی نخواهد ماند.
و در واقع عهد و پیمان نیزمانند دروغگویی و امانت، معنا و مفهوم وسیعی دارد که تمام شئون زندگی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و کسب و کار و زناشویی و امثال آن را در بر میگیرد و هم شامل عهد و پیمانهایی که درمیان ملتها و حکومتها برقرار میگردد و از آن بالاتر شامل پیمانهای الهی و رهبران آسمانی نسبت به امتها و امتها نسبت به آنها نیز میشود.
حتی مخالفت با قانون راهنمایی و رانندگی خلاف وعده به حساب میآید. چراکه هرکس با دریافت گواهینامهی رانندگی، وعده داده است که قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت خواهد کرد و مراعات نکردن قانون راهنمایی و رانندگی خلاف وعده به حساب میآید و شخص به خاطراین وعدهخلافی، گنهکارمیشود.
چهارمین خصلت: پایمالکردن حق دیگران در وقت عداوت و دشمنی [اذاخاصم فجر]:
درحصهی اخیرحدیث، پیامبر ج پایمال کردن حقوق دیگران را در هنگام مخاصمه و نزاع، گناه بزرگ و یکی از کلیدهای منافقان دانسته است که انسان را به ارتکاب گناهان و مفاسد بزرگ میآلاید، زیرا شخص فاجر در هنگام خصومت حق دیگری را انکار و مال و ناموسش را حلال میشمارد و از هر راهی که بتواند به دیگری زیان میرساند.
اسلام اگرچه مسلمانان را به مجادلهی احسن، فرمان داده، اما از«مراء» که منظوراز آن غلبه یافتن برخصم به هر طریق ممکن و بدون پایبندی به منطق و میزان است، نهی فرموده است و از مسلمانان خواسته است، تا از کینهتوزی و کشمکشهای لفظی دوری گزینند.
قرآن کریم نیز در چند موضع، روش کار کافران و مشرکان را در مجادله، تقبیح کرده است و میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یُجَٰدِلُ فِی ٱللَّهِ بِغَیۡرِ عِلۡمٖ وَلَا هُدٗى وَلَا کِتَٰبٖ مُّنِیرٖ٨﴾ [الحج: 8].
«گروهی از مردم دربارهی خدا، بدون هیچ دانش و رهنمودی و استدلال درست و حجت صحیحی و کتاب روشنگری به مجادله میپردازند».
و نیز میفرماید:
﴿وَیُجَٰدِلُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بِٱلۡبَٰطِلِ﴾ [الکهف: 56].
«و کافران با باطل و استدلالهای نادرست به مجادله و مخاصمه میپردازند».
بر همین مبنا، پیامبراکرم ج بارها در ضمن احادیث از «مراء» و کشمکش، نکوهش کرده و مسلمانان را به دوری از آن دعوت کرده است.
از ابیامامه نقل است که پیامبر ج فرمود: «من کفیل خانهای در طبقات پائین بهشت، برای آن کسانی که «مراء» را هرچند محق باشند، ترک کنند، و خانهای در میانهی بهشت، برای آنان که دروغ را گرچه از سرشوخی و مزاح، رها کنند و خانهای در طبقات بالای بهشت برای آنان که خوشرو و خوش اخلاقاند». [ابوداود]
بنابراین یکی از گناهان بزرگ، طبق این حدیث و احادیث دیگر، این است که شخص مسلمان در هنگام خصومت، حق دیگران را پایمال و انکارکند و از هر راهی که بتواند به دیگری زبان برساند و جان، مال، آبرو، ناموس و حیثیت او را آماج حملات خویش قرار دهد.
امروزه در جهان اسلام متأسفانه، ما این حالت را در بین مخالفان، مانند: احزاب و گروههای سیاسی و مذهبی میبینیم، آنان خود را همیشه برحق میدانند و دیگران را همیشه بر باطل و هر کدام از آنها، به خاطر عداوت و دشمنی و... و کینهای که با گروه دیگر دارد، و برای اینکه میخواهد او را از صحنهی رقابت سیاسی یا مذهبی، کنار بزند، از هر راهی که بتواند به او زیان میرساند.
خداوند ما را ازاین خصلتهای زشت و نازیبا، درپناه خویش حفظ فرماید.
57 - [9] وعن ابن عمر ب قال: قال رسول الله ج: «مثل الـمنافق کمثل الشاة العائرة بین الغنمین تعیر إلى هذه مرة وإلى هذه مرة» رواه مسلم([19]).
57- (9) ابن عمر ب گوید: پیامبر ج فرمود: «وصف انسان منافق و دورو، بسان گوسفندی است که میان دو گله، حیران و سرگردان است که گاهی بهسوی این گله آمدوشد میکند و گاهی بهسوی آن گلهی دیگر».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: خداوند ﻷ یکی از نشانههای منافقان را در قرآن چنین معرفی میکند.
﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوۡاْ إِلَىٰ شَیَٰطِینِهِمۡ قَالُوٓاْ إِنَّا مَعَکُمۡ إِنَّمَا نَحۡنُ مُسۡتَهۡزِءُونَ١٤﴾ [البقرة: 14].
«وقتی که (منافقان) با مؤمنان روبرو میگردند، میگویند: ما هم ایمان آوردهایم. و هنگامی که با رؤسای شیطانصفت خود به خلوت مینشینند، میگویند: ما با شمائیمو (مؤمنانرا) مسخره مینمائیم».
یعنی منافقان، هرروز، به رنگی در میآیند. و درمیان هر جمعیتی با آنها همصدا میشوند. هنگامی که افراد با ایمان را ملاقات میکنند میگویند: ایمان آوردیم مااز شما هستیم و پیرو یک مکتبیم، از جان و دل اسلام را پذیرا گشتیم و با شما هیچ فرقی نداریم.
اما هنگامی که با دوستان شیطان صفت خود، به خلوتگاه میروند میگویند: ما با شمائیم. و اگرمیبینید که ما در برابر مؤمنان اظهار ایمان میکنیم، درحقیقت ما با این کارمان، مسخرهشان میکنیم. ما برافکار و اعمالشان در دل میخندیم، میخواهیم کلاه بر سرشان بگذاریم، دوست ما و محرم اسرار ما و همه چیز و همهکس ما شمائید.
خداوند ﻷ دراین آیه به صراحت بیان میکند که یکی از صفات بارز و شاخص منافقان همین است که در هر محیطی، رنگ آن محیط را میگیرند و با هرجمعیتی، مطابق مذاق آنان حرف میزنند، با مؤمنان «امنا» میگویند و با مخالفان «إنا معکم»، آری منافقان، افرادی سرگردان و حیران و بیهدف و فاقد برنامه و مسیرمشخصاند، نه جزء مؤمناناند و نه درصف کافراناند. چنانچه خداوند متعال میفرماید:
﴿مُّذَبۡذَبِینَ بَیۡنَ ذَٰلِکَ لَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ وَلَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِۚ...﴾ [النساء: 143].
«منافقان سرگشته و حیراناند، گاهی به سوی دین میروند و گاهی به موی کفر میدوند. زمانی خویشتن را در صف مؤمنان و زمانی در صف کافران جای میدهند. اما درحقیقت نه با اینان و نه با آنان هستند».
آری منافقان درکارخویش، بسان یک گوسفند میان دو گله. میان مؤمنان و مشرکان و میان کفر و ایمان، متردد و دو دلاند، نه ایمانی خالصانه میآورند و نه صراحتاً به کفرمیپیوندند بلکه همانند یک جسم معلق و آویزان، ذاتاً فاقد جهت حرکتاند و این بادها هستند که آنها را به هرسو حرکت میدهند و به هر سمت بوزند، با خود میبرند.
چنانچه کلمهی «مذبذب» این امر را میفهماند، چرا که به اشیای متحرک، اشخاص سرگردان و متحیر و فاقد برنامه «مذبذب» میگویند.
در جایی دیگر خداوند ﻷ، صفات و اندیشههای پریشان و غلط منافقان را چنین بازگو میفرماید:
﴿ٱلَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمۡ فَإِن کَانَ لَکُمۡ فَتۡحٞ مِّنَ ٱللَّهِ قَالُوٓاْ أَلَمۡ نَکُن مَّعَکُمۡ وَإِن کَانَ لِلۡکَٰفِرِینَ نَصِیبٞ قَالُوٓاْ أَلَمۡ نَسۡتَحۡوِذۡ عَلَیۡکُمۡ وَنَمۡنَعۡکُم مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾ [النساء: 141].
«منافقان کسانیاند که پیوسته شما را میپایند پس اگر پیروزی و فتحی از سوی خدا نصیب شما گردید میگویند: مگرجز این است که ما با شما بوده و از جماعت شمائیم؟ و اگر سهمی از پیروزی نصیب کافران گردید میگویند: مگر ما نبودیم که میتوانستیم همراه با مؤمنان، با شما بجنگیم و بر شما چیره شویم و دست شما را ازسرمؤمنان کوتاه کنیم»؟
منافقان پیوسته چنیناند که به گروهی گرایش پیدا میکنند که غلبه و پیروزی با وی باشد، و به گروه غالب چنین وانمود میکند که با آنان علیه گروه مغلوب همدست و همیار بودند این است شیوهی منافقان که گاهی رفیق قافلهاند و گاهی شریک دزد و عمری را با این دو دوزهبازی، میگذرانند.
و کسانی([20]) از اهل اسلام که به پیروی از روش منافقان در کسب مال و جاه و قدرت، به صاحبان دنیا تمایل ورزند و با آنان از درتملق و دوستی و خضوع و فروتنی درآیند و در جانب مقابل با کسانی که بهرهای از دنیا ندارند به درشتی و سختی و بد اخلاقی رفتارکنند و آنها را تحقیر و تمسخر نموده و با آنها به گونهای ناپسند، رفتار کنند، نیز [در عمل] شبیه این منافقان هستند که خداوند ﻷ همهی مسلمانان را از اخلاق، رفتار و کردار اهل نفاق در پناه خویش محفوظ بدارد.
58 - [10] عن صفوان بن عسّال قال: «قال یهودی لصاحبه: اذهب بنا إلى هذا النبی. فقال له صاحبه: لا تقل نبی، إنه لو سمعک لکان له أربع أعین. فأتیا رسول الله ج، فسألاه عن تسع آیات بینات، فقال رسول الله ج: " لا تشرکوا بالله شیئا، ولا تسرقوا، ولا تزنوا، ولا تقتلوا النفس التی حرم الله إلا بالحق، ولا تمشوا ببریء إلى ذی سلطان لیقتله، ولا تسحروا، ولا تأکلوا الربا، ولا تقذفوا محصنة، ولا تولوا للفرار یوم الزحف، وعلیکم خاصة ـ الیهود ـ أن لا تعتدوا فی السبت ". قال: فقبلا یدیه ورجلیه، وقالا: نشهد أنک نبی. قال: " فما یمنعکم أن تتبعونی؟" قالا: إن داود ÷ دعا ربه أن لا یزال من ذریته نبی وإنا نخاف إن تبعناک أن تقتلنا الیهود». رواه الترمذی، وأبو داود، والنسائی([21]).
58- (10) صفوان بن عسان س گوید: «روزی دو فرد یهودی باهم نشسته بودند، در این اثنا یکی از آنها به دوست خود گفت: بیا نزد این پیامبر [محمد ج] برویم و از او سؤالی بکنیم. دوستش به او گفت: [به محمد ج] نبی نگو، چرا که اگر او بشنود که تو او را با لقب پیامبر خدا، خطاب میکنی، از شدت مسرت و خوشحالی، چهار چشم درمیآورد (و تصور میکند که ما او را به عنوان پیامبر و فرستادهی خدا قبول داریم)! پس آن دو نزد آن حضرت ج آمده و از ایشان دربارهی آیات بینات نهگانه (که خدابه موسی ÷ داد) سؤال کردند. پیامبر ج در پاسخ فرمود: آیات نهگانه موسی ÷ عبارتاند از این توصیهها و سفارشها:
1- چیزی یا کسی را با خدا شریک نیاورید.
2- دزدی نکنید.
3- زنا نکنید.
4- نفسی را که خدا، کشتن آن را حرام ساخته است، جز به حق نکشید.
5- دربارهی شخص بیگناهی، در نزد پادشاه سخنچینی نکنید، تا او را بکشد.
6- دست به سحر و جادو نزنید.
7- سود و ربا نخورید.
8- زن عفیف و پاکدامنی را به زنا و فحشا متهم نکنید.
9- در روز جنگ و پیکار با کافران و دشمنان، فرارنکنید.
(و درآخر، پیامبر ج بعد از بیان احکام نهگانه، به عنوان فایدهی زائد و مختص یهود، (فرمود:) و این مختص شما یهود بود که در روز شنبه، تعدی و تجاوز نکنید (چرا که بنیاسرائیل یا بهتر بگوئیم، همان یهودیان، در روز شنبه از صید و کسب و کار منع شده بودند) صفوان س گوید: چون آن دو مرد یهودی، این سخن را از پیامبر ج شنیدند، دو دست و پای رسولخدا ج را بوسیدند و گفتند: گواهی میدهیم که پیامبرخدائی. پیامبر ج فرمود: پس چه چیزی شما را از پیروی از من بازمیدارد؟ آن دو مرد یهودی گفتند: داود ÷ از پروردگارش خواست که در میان فرزندان او پیوسته پیامبری مبعوث کند، از این میترسیم که اگر از تو پیروی کنیم، یهود ما را بکشند».
[این حدیث را ترمذی، ابو داود و نسائی روایت کردهاند].
شرح: دراین حدیث چند نکته قابل توجه است:
1- «لاتقل نبی: انه لوسمعک لکان له اربع اعین». «به محمد ج نبی نگو، اگرآن را از تو بشنود، ازشدت خوشحالی چهار چشم در میآورد».
تعبیر «اربع اعین» کنایه از شدت مسرت و خوشحالی است مانند این تعبیر در قرآن کریم نیزموجود است، به عنوان مثال خداوند در توصیف بندگان خاص و ویژهی خویش میفرماید:
﴿وَٱلَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبۡ لَنَا مِنۡ أَزۡوَٰجِنَا وَذُرِّیَّٰتِنَا قُرَّةَ أَعۡیُنٖ﴾ [الفرقان: 74].
«و کسانیاند که میگویند: پروردگارا! همسران و فرزندانی به ما عطاء فرما(که به سبب انجام طاعات و عبادات و دیگر کارهای پسندیده، مایهی سرور ما و) باعث روشنی چشمانمان گردند».
«قرة اعین» معادل نور چشم است که در فارسی میگوئیم و کنایه از کسیکه مایهی سرور و خوشحالی است.
این تعبیر در اصل از کلمهی «قر» گرفته شده که به معنای سردی و خنکی است و از آنجا که معروف است، اشک شوق، همواره خنک و اشک غم و اندوه، داغ و سوزان است. لذا «قرة اعین» کنایهی زیبایی است از سرور و شادمانی، این چنین نیز تعبیر«اربع اعین» کنایهای زیبا برای شدت مسرت و خوشحالی است، چرا که عرف و اصطلاح برآن است که وقتی عربها کسی را در غم و اندوه میبینند، میگویند: «اظلمت علیه الدنیا» دنیا بر او تاریک و تیره و تار شد. وقتی کسی را در انتهای مسرت و خوشی ببینند، میگویند: «له اربع اعین» [ازشدت خوشحالی، چشمانش بسیار روشن و پرفروغ شدهاست و روشنایی دو چشمش از شدت خوشحالی به روشنایی چهارچشم تبدیل شده است] و این کنایهی زیبایی است از شدت مسرت و خوشحالی.
2- «فسألاه عن تسع ایات بینات» «از پیامبر ج دربارهی آیات بینات نهگانه [که خدا به موسی ÷ داد] سؤال کردند».
در قرآن کریم در دو موضع از «تسع ایات بینات» بحث شدهاست مورد اول در سورهی اسراء آیهی 101 است آنجا که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ تِسۡعَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰتٖ﴾ [الإسراء: 101].
«(اگر بدین کافران معجزههای پیشنهادیشان نموده شود، به سبب ستیزه با حق باعث ایمان آنان نمیگردد چرا که) ما به موسی نُه تا معجزهی روشن دادیم(و با وجود آن ایمان نیاوردند)».
و مورد دوم در سورهی نمل آیهی 12 میباشد. آنجا که خداوند میفرماید:
﴿وَأَدۡخِلۡ یَدَکَ فِی جَیۡبِکَ تَخۡرُجۡ بَیۡضَآءَ مِنۡ غَیۡرِ سُوٓءٖۖ فِی تِسۡعِ ءَایَٰتٍ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَقَوۡمِهِۦٓ﴾ [النمل: 12].
«و (ای موسی!) دست خود را به گریبان خویش فرو ببر (و سپس آن را از چاک گریبان بیرن بیار و ببین) که سفید و درخشان(همچون ماه تابان) بدر میآید، بدون آنکه (به بیماری برس یا بیماری دیگری مبتلا شده باشد و) عیبی در آن وجود داشته باشد، (و بدان که معجزات تو منحصر به ید بیضاء و عصا نیست، و بلکه این دو معجزه) از جملهی نُه معجزهای است که تو آنها را به فرعون و قوم او نشان خواهی داد».
آیات نهگانه که دراین آیات به آن اشاره شده، عبارتند از:
1- تبدیل شدن عصا به مار عظیم و بلیعدن ابزار ساحران
2- یدبیضاء، که همچون یک منبع نورمیدرخشید و پرتوافشانی میکرد.
3- طوفانهای کوبنده.
4- ملخ که بر زراعتها و درختان فرعون و فرعونیان مسلط گشت و محصول کشاورزیشان را نابود و تباه کرد.
5- یک نوع آفت نباتی به نام «قمل» که غلات را نابود کرد.
6- فزونی قورباغهها، که آنقدر تولید مثل کردند که زندگی فرعون و فرعونیان را قرین بدبختی و مشکلات کرد.
7- خون (یا ابتلای عمومی به خوندماغ شدن و یا به رنگ خون درآمدن رود نیل به طوری که نه برای شرب قابل استفاده بود و نه کشاورزی).
8- شکافتهشدن دریا، به گونهای که بنیاسرائیل توانستند از آن بگذرند.
9- خشکسالی و کمبود میوهها.
سؤال: در اینجا شاید این سؤال در ذهن و فکر همهی قرآنپژوهان ایجاد شود که مراد از «تسع آیات» معجزات نهگانه است که خدا به حضرت موسی ÷ داد و یا براساس حدیث صفوان بن عسان س مراد از آن، احکام نهگانه است؟
پاسخ: علامه ابنکثیر، درتفسیر مشهورش، ج 2، ص 1116، بعداز نقل روایت صفوان بن عسان س میگوید: «ولعله اشتبه علیه التسع الایات بالعشرالکلمات، فانها وصایا فی التوراة لا تعلق لها بقیام الحجة علی فرعون...» این وصایا و سفارشها، به اقامهی حجت علیه فرعون و فرعونیان هیچ ربطی ندارد و شاید آن دو مرد یهودی از رسولخدا ج راجع به کلمات و احکام نهگانه که در تورات آمدهاند، سؤال کرده بودند. لذا کار بر راوی حدیث (منظورصفوان بن عسال س) مشتبه شده و آن احکام نهگانه را، معجزات نهگانه تصورکرده و برای دیگران چنین روایت کرده است.
پس بنا به باور حافظ ابنکثیر، مراد از «تسع ایات بینات» که درآیات قرآن به آن اشاره رفتهاست، همان معجزات نهگانه است که خدا آنها را به موسی ÷ عنایت کرد، تا با قویترین سلاح معجره، مسلح شود و به سراغ فرعون و فرعونیان رود و آنها را بهسوی آئین حق و یکتاپرستی دعوت کند و با آن معجزات، علیه فرعون و قومش اقامهی حجت نماید.
در حالیکه اگر مراد از «تسع ایات» را احکام و توصیههای نهگانه که در تورات به آنها اشاره شده است، بگیریم، در حقیقت این احکام و سفارشها، هیچ ربطی به اقامهی حجت علیه فرعون و قومش ندارد، در حالی که درآیات قرآن که به بحث معجزات نهگانه پرداخته است، در هردو موضع به اقامهی حجت علیه فرعون و قومش اشاره رفتهاست چنانچه خداوند میفرماید:
﴿فِی تِسۡعِ ءَایَٰتٍ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَقَوۡمِهِۦٓ﴾ [النمل: 12].
و درسورهی اسراء میفرماید
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ تِسۡعَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰتٖۖ فَسَۡٔلۡ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ إِذۡ جَآءَهُمۡ فَقَالَ لَهُۥ فِرۡعَوۡنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یَٰمُوسَىٰ مَسۡحُورٗا١٠١﴾ [الإسراء: 101].
«(اگر بدین کافران معجزههای پیشنهادیشان نموده شود، به سبب ستیزه با حق باعث ایمان آنان نمیگردد چرا که) ما به موسی نُه تا معجزهی روشن دادیم(و با وجود آن ایمان نیاوردند) از بنی اسرائیل (هم عصر خود که اسلام را پذیرفتهاند) بپرس، بدانگاه که موسی به سویشان آمد (میان او و فرعون چه گذشت). فرعون به موسی گفت: ای موسی! من معتقدم که تو دیوانهای».
و حال آنکه احکام نهگانه که در تورات آمده است، ربطی به اقامهی حجت علیه فرعون و قومش ندارد.
از اینرو، حافظ ابنکثیر، نتیجه میگیرد و میگوید: ممکن است آن دو مرد یهودی از رسولخدا ج، راجع به احکام نهگانه که در تورات آمدهاند، سؤال کرده باشند و راوی حدیث آن احکام را با معجزات نهگانه اشتباه گرفته و کار بر وی مشتبه شده و احکام را معجزات تصور کرده و برای دیگران چنین روایت کرده است.
و با این وجود، امکان دارد که میان «تسع ایات» که در سورهی اسراء آمده و بین «تسع ایات» که در سورهی نمل آمده، فرق قائل شد و چنین گفته شود که مراد از «تسع ایات» سورهی اسراء، احکام نهگانه و مراد از «تسع ایات» سورهی نمل، معجزات نهگانه از قبیل: طوفان، عصا، ید بیضاء و... باشد.
و روایت «ترمذی» مؤید این قول است، چرا که در ترمذی آمده:
«انـهمـا سألاه عن هذه الایة یعنی ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ تِسۡعَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰت﴾».
«آن دو مرد یهودی از رسولخدا ج راجع به این آیه: ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ تِسۡعَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰت...﴾ سؤال کردند و پیامبر ج نیز در پاسخ احکام نهگانه را بیان فرمودند»
همین قول را برخی از علما از قبیل: علامه طیبی و تورپشتی و ملاعلی قاری، راجح قرار دادهاند و گفتهاند که میان آیهی سورهی اسراء و سورهی نمل فرق است چراکه مراد از «تسع ایات» سورهی اسراء، احکام نهگانه و مراد از«تسع ایات» سورهی نمل، معجزات نهگانه است. والله اعلم.
3- «فقبلایدیه ورجلیه» [آن دو مرد یهودی پس از شنیدن سخن رسول خدا ج دو دست و پای ایشان را بوسیدند].
دراین حدیث ثابت میشود که بوسیدن دست علما، نیکان و صالحان و حاکماندادگر جایز است و آنطورکه بعضی میگویند، بدعت نیست، مادام که منجر به غرور و تکبر و خود خواهی طرفی که دستش بوسیده میشود، نگردد، چرا که در این صورت، مناسب است که دستش بوسیده نشود و اگر احیاناً بوسید، دراین صورت گناه متوجه کسیکه دست او را بوسیده، نیست، زیرا قصد او احترام و تقدیرازعلم و دانش و علما و دانشمندان و تقدیر از عدالت و دادگریحاکمان عادل و دادگر بوده است.
4- «قالا ان داود دعا ربه ان لایزال من ذریته نبی وانا نخاف تبعناک ان تقتلناالیهود»:
مسلماً این ادعای یهودکه میگفتند: داود ÷ از پروردگارش خواست که درمیان فرزندان او پیوسته و برای همیشه پیامبر مبعوث کند. باطل و مزخرف و در حقیقت تهمت و افترایی بزرگ بر این پیامبرخداست. چرا که بر خلاف این ادعا در زبور داود حتی پس از آمدن تغییرات و تحریفات فراوان درآن، هنوز اشاراتی بر رسالت پیامبر بزرگ اسلام حضرت محمد مصطفی ج برجای مانده است.
چنانچه در زبور داود چنین آمده: «ان ربنا عظم محموداً» و درجایی دیگرچنین آمده است: «الهنا قدوس ومحمد قد عمّ الارض کلها فرحاً» [مزامیر 48، 67، 111، 118 به نقل از» هدایة الحیاری» ابن قیم جوزی، ص 153].
و بدون شک آنچه امروز در دست یهود و نصاری به نام تورات و انجیل است، کتابهای نازل شده بر پیامبران بزرگ خدا، یعنی موسی و عیسی ÷ نیست، بلکه مجموعهای است از کتبی که به وسیلهی یاران آنها، یا افرادی که بعد از آنها پا به عرصهی وجود گذاشتند، تألیف و نگارش یافته، و یک مطالعهی اجمالی دراین کتابها گواه زندهای براین مدعا است. خود مسیحیان و یهودیان نیزادعایی جز این ندارند. به هر حال در کتابهای موجود، بشارتهای فراوانی به ظهور دینی عظیم و پیامبری بزرگ که نشانههای آن جز به اسلام و آورندهی آن، تطبیق نمیکند، دیده میشود.
ما نصوصی در تورات و انجیل، حتی پس از تحریف آن دو و حتی پس از آن که پیروان این دو کتاب، بخشی از آنچه بدان یادآور شده بودند و از یاد بردند، مییابیم که با ایماء و یا اشارهای روشن و صریح، به آمدن پیامبرخدا، محمدبن عبدالله ج بشارت میدهد.
خود یهودیان، روزگاری بعثت محمدی را وسیلهی تفاخر خویش بر مشرکان عرب ساخته بودند، اما آن روز که دعوت اسلام با پرچمداری حضرت محمد ج به ظهورآمده، از همان موضع عناد و لجاجت همیشگی خویش، با آن برخورد کردند چرا که یهودیان معاصر زمان پیامبر ج نیک میدانستند که محمد ج همان پیامبرموعود در تورات و انجیل اند، و خودآنها نیز این مسئله را به خوبی میدانستند «یعرفونه کمـایعرفون ابناءهم» اما با این وجود، از روی حسد و عناد و ترس از دست دادن زعامت و ریاست و مال وجاه دنیا، و منافع شخصی و کهتری و بزرگی، به دعوت حضرت محمد ج ایمان نیاوردند، گویا یهودیان نژادپرست، انتظار داشتند که پیامبر موعود، از بنیاسرائیل و از میان خودآنها باشد و از نزول قرآن و وحی بر دیگری ناراحت بودند. آنها پس از ظهور پیامبراسلام ج، تنها به خاطر اینکه او از بنیاسرائیل نیست و یا منافع شخصی و دنیوی خویش را به خطرمیاندازند، به او کافرشدند و در نتیجه غضب و خشم خدای سبحان متوجه ایشان گردید.
59 - [11] وعن أنس قال: قال رسول الله ج: «ثلاث من أصل الإیمان: الکف عمن قال: لا إله إلا الله، ولا تکفره بذنب، ولا تخرجه من الإسلام بعمل. والجهاد ماض مذ بعثنی الله إلى أن یقاتل آخر هذه الأمة الدجال، لا یبطله جور جائر، ولا عدل عادل، والإیمان بالأقدار». رواه أبو داود([22]).
59- (11) انس س گوید: پیامبر ج فرمود: سه چیز است که در پیشگاه خدا و در این جهان از اصول بنیادین و محوری ایمان، شناخته میشوند.
1- عدم تعرض به گرویدگان به توحید (لا اله الاالله) از اینرو، باید مواظب باشی که دراین دام نیفتی و مسلمانان را به خاطرارتکاب برخی گناهان و پارهای از اعمال زشت و نازیبا، به کفر و ارتداد، نسبت ندهی و وی را از دائرهی اسلام خارج معرفی نکنی.
2- جهاد و پیکار در راه خدا، از بدو بعثتم تا زمانی که گروهی از امتیانم با دجال بجنگند، تداوم خواهد داشت و عدالت و دادگری هیچ عادلی و جور و ستم هیچ ظالمی، مانع آن نخواهد شد و آن را بازنخواهد داشت.
3- و سومین اصل از اصول بنیادین و محوری، ایمان و باور به تقدیر است.
[این حدیث را ابو داود روایت کرده است].
شرح: پیامبر ج دراین حدیث، سه چیز را از اصول و مبانی بینادین و محوری ایمان معرفی کرده است که عبارتند از:
1- عدم تعرض به گرویدگان به توحید [الکف عمن قال: لااله الاالله]:
اهل سنت و جماعت براین اعتقاداند که هر انسانی از روی صداقت و اخلاص و عمل و اعتقاد، به شهادتین اقرارکند و لا اله الاالله ومحمد رسول الله را بر زبان آورد، مسلمان میگردد و اگر چنین شخصی با اعتقاد به لا اله الاالله بمیرد، در نزد خداوند ﻷ مستحق دو چیز میشود:
الف) نجات و رهایی از خلود در دوزخ.
ب) ورود چنین کسی به بهشت قطعی است، حتی اگر با تأخیر انجام گیرد و با سابقین اولین وارد بهشت نشود. چرا که پیامبر ج میفرماید: هرکس به اندازهی دانهی گندم در قلبش، ایمان داشته باشد و اقرار به لااله الاالله کند، درآتش دوزخ باقی نخواهد ماند.
و نیزمیفرماید: «هر بندهای که بگوید: لااله الاالله و در حالی که به آن اعتقادکامل دارد، بمیرد وارد بهشت میشود... و خداوند آتش را برای کسیکه بگوید: لااله الاالله حرام نموده است به شرط آنکه برای جلب رضای خداوند آن را گفته باشد.
و نیزاهلسنت وجماعت معتقدند که مرتکب گناه کبیره، مؤمن است و انجام گناه کبیره او را بیایمان و کافر نمیکند و از دائرهی اسلام خارج نمیسازد، مگراینکه آن را در حالی که انجام میدهد، حلال بداند یا نهی از آن را در شرع کوچک و خوارشمارد، یا امر واجبی را که شرع مقدس اسلام بدان امر کرده است، تحقیر وکوچک نماید، در این صورت کافر و مرتد میگردد.
و براستی یکی از دلایلی که بر لزوم تکفیردیگران وجود دارد، احادیثی است که پیامبر ج در ضمن آنها به صراحت از این مسئله نهی کرده است. ازجملهی این احادیث، همین حدیثی است که ما در صدد شرح و توضیح آن هستیم، که درآن رسولخدا ج به صراحت میفرماید که متعرض اهل لا اله الاالله نشوید و آنان را به بهانهی ارتکاب گناه (همچون خوارج و معتزله) تکفیر نکنید.
در حدیثی پیامبر ج میفرماید:
«هرکس به برادرش خطاب کرد: ای کافر، دراین صورت آن کفر، یکی از آن دو را در برخواهد گرفت، اگر مخاطب براستی کافر بوده، پس سخن گوینده صحیح است و گر نه به قائل آن برخواهد گشت». [بخاری و مسلم]
و نیزمیفرماید:
«کسی که مردی را کافر بخواند، یا او را دشمن خدا، صدا بزند، و واقعاً اینطور نباشد. این سخن به خودگویندهاش، برمیگردد» [بخاری و مسلم]
براین اساس باید سخت مواظب باشیم که دراین دام نیفتیم و مسلمانان را به خاطرارتکاب برخی گناهان و اعمال زشت و نازیبا، به کفر و ارتداد نسبت ندهیم، چرا که بر همهی مسلمانان واجب است که در مقابل هرکس که کلمهی لا اله الا الله را بر زبان جاری کرد، مواظب زبان خویش باشند، زیرا برطبق این حدیث، کلیهی قائلان به کلمهی توحید، در زمرهی مسلمانان قرار دارند و ازاینرو، خون و مالشان محترم است و حساب آنان به خداست، این که حساب آنان با خداست، بدان معناست که ما نباید از کنه ضمیرآنان جستجوکنیم، بلکه صرفاً باید برطبق ظواهر امرعمل نمائیم و تنها خداست که از پنهانیهای در دل آگاه است و به ما دستور داده شده است که به ظاهر حکم کنیم و اسرار نهانی را به خداوند واگذار نمائیم.
دراین مورد داستان «اسامة بن زید س» که دریک جنگ کافری را پس از جاری کردن کلمهی لا اله الاالله بر زبان، کشته بود بسیار گویا و روشنگر است. پیامبر ج وقتی از ماجرا باخبر شد، با عصبانیت فرمود: اسامه! چرا او را کشتی؟ اسامه در پاسخ گفت: آخر او از ترس شمشیر، کلمهی توحید را بر زبان جاری ساخته بود. پیامبر ج فرمود: آیا سینهی او را شکافته بودی؟ [مسلم]
و بنا به به همین احادیث بود که هیچ یک از یاران پیامبر ج خوارج را که از امت اسلامی خارج شده بودند و عملاً سازمخالف با آنان زدند و کمر به جنگ آنان بستند، آنان را تکفیر نکردند و هرگز از طرف آنها تکفیرنشدند و حضرت علی س به خاطر ستم و ظلمی که خوارج بر مسلمانان میکردند، با آنان جنگید، نه این که آنان را کافر بداند و برهمین اساس مانند کافران با آنان برخورد نکرد، متعرض حریم آنان نشد، و آنان را به اسارت نگرفت و دارائیهایشان را به غنمیت نبرد.
پس موقعی که صحابه ش با خوارج گمراه، اینطور برخورد کنند، ما مسلمانان نیز باید خیلی مواظب باشیم تا مسلمانان را به خاطرارتکاب برخی گناهان به کفر و ارتداد نسبت ندهیم. و اگراحیاناً کسی مرتکب گناهی از قبیل دزدی و زنا و غیره میشود، نباید به او نسبت کفر دهیم و از امت اسلامی خارج معرفی کنیم، اگرچه چنین افرادی از ایمان کامل برخوردار نیستند، چرا که نمیتوان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که زنا کند یا شراب بنوشد و یا دزدی کند، از اینرو، میتوان گفت: که مرتکب گناه کبیره کافر نمیشود، و از امت اسلامی خارج نمیگردد.
چرا که رسولخدا ج در حدیثی لعنت فرستادن بر یکی از افرادی که عادت به شُرب شراب فراوان داشت، منع کرده است چون یکی از اصحاب ش گفت: خدایا! او را لعنت کن که شراب فراوان مینوشد، رسولخدا ج فرمود: او را لعن و نفرین نکن، زیرا او خدا و رسول او را دوست دارد. [بخاری]
ابن حجرعسقلانی در «فتح الباری، شرح صحیح البخاری»، دربیان فوائد این حدیث، چند فایده را اینچنین بیان میدارد:
الف) این حدیث، ردی است برکسانی که گمان میبرند، مرتکب گناه کبیره کافراست، بدلیل اینکه آن حضرت ج از لعن و نفرین آن مردشرابخوار، نهی فرمود و دستور داد که او را دعای خیرکنند، نه دعای بد و لعن و نفرین.
ب) این حدیث متضمن این حقیقت است که میان ارتکاب امورمنع شده با محبت خدا و پیامبر، تناقضی وجود ندارد، چنانکه آن حضرت ج فرمود: این شخص با وجودارتکاب آن عمل زشت، خدا و رسول را دوست دارد.
ج) کسانی که مرتکب گناه و معصیت و حتی مرتکب تکرار آن میشوند، چنین اعمالی باعث نمیشود که محبت و عشق خدا و پیامبر را از دل آنان بیرون گرداند.
د) از آنچه بیان شد بدست میآید که اگر در حدیث دیگری از شرابخوار نفی ایمان شده باشد، با این عبارت که شخص با ایمان هرگزشراب نمینوشد منظور نفی مطلق ایمان نیست بلکه منظور نفی ایمان کامل از اوست.
2ـ «والجهاد ماض مذ بعثنی الله...»:
پیامبر ج دراین بخش از حدیث، یکی دیگر از اصول و مبانی محوری و کلیدی ایمان را چنین معرفی مینماید: جهاد و پیکار در راه خدا با کافران و دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین از بدو بعثتم تا قیام قیامت که گروهی از امتیانم با دجال بجنگند، تداوم خواهد داشت و عدالت و دادگری هیچ عادلی وجور و ستم هیچ ظالمی مانع آن نخواهد شد.
و مراد از این حدیث این است که برای دفاع از کیان اسلام و مسلمین و برای ریشهکن کردن شرک و چندگانهپرستی، باید جهاد انجام گیرد، چه زمام حکومت به دست افراد متدین و لایق باشد و چه در دست افراد غیرمتدین و نالایق. و کسی اینچنین نپندارد که چنانچه زمانی نظام حکومت اسلامی به دست افراد نالایق و ظالم قرارگرفت، باز هم جهاد ساقط میشود، خیر، پیامبر ج دراین حدیث این پندار را رد میکند و اعلان میدارد که در هر زمان باید به فریضهی مقدس جهاد، احترام گذاشته شود و برای هیچکس درست نیست که اظهارعذرکند و بگوید: ما در زیرفرمان این افراد نالایق، هرگز جهاد نخواهیم کرد.
بلکه همهی مسلمانان باید در هر زمان برای از میان بردن فتنهها، محو و نابودی شرک و بتپرستی، جلوگیری از ظلم و ستم و برای حمایت از مظلومان و مستضعفان در هر نقطه جهان بجنگد.
از این رو، جهاد اسلامی، نه به خاطر فرمانروایی در زمین و کشورگشایی، نه به منظور به چنگآوردن غنائم، نه تهیهی بازارهای فروش یا تملک منابع حیاتی کشورهای دیگر، یا برتریبخشیدن نژادی بر نژاد دیگر است، بلکه هدف یکی از این امور است: خاموش کردن آتش فتنهها و آشوبها که سلب آزادی و امنیت از مردم میکنند، مانند محو آثار شرک و بتپرستی، و نیز مقابله با متجاوزان و ظالمان و دفاع در برابر آنان است.
اسلام دستور میدهد، بتپرستی به هر قیمتی که شده است، حتی به قیمت جنگ، از جامعهی بشریت باید ریشهکن گردد، بتخانهها و آثار شوم بتپرستی اگر از طرف مسالمتآمیز ممکن نشد، باید با زور، ویران و منهدم گردند تا مردم از اسارت و بردگی فکری و اجتماعی، آزاد گردند و ندای منادیان حق به گوش آنان برسد.
آری! اسلام جهاد را با اصول صحیح و منطق، هماهنگ ساخته و هرگز آن را وسیلهی سلطهجویی، کشورگشایی، غصب حقوق دیگران و تحمیل عقیده و استعمار و استثمار قرار نداده است.
اسلام میگوید: باید صفحهی زمین از آلودگی به شرک و بتپرستی پاک گردد، تا زمینه برای رسیدن ندای منادیان حق، به گوش مردمان جهان فراهم شود. از ظلم و ستم جلوگیری شود. به محرومان و مستضعفان و مظلومان و آوارگان کمک و مساعدت شود و این دستور اسلام تا قیام قیامت، تا زمانی که گروهی از امت محمدی، با دجال بجنگند و او را شکست بدهند، ادامه خواهد داشت.
و هیچکس حق ندارد از این دستوراسلام کنارهگیری کند. بلکه با زمامداران لایق و نالایق باید در صف مسلمانان بپیوندد و از کیان اسلام و مسلمین دفاع کند.
به همین جهت علامه ابن عابدین میگوید: «جمهور الفقهاء یصرحون بجواز الغزو مع امیر جیش ولو کان جائراً او ظالماً او فاسقاً وذالک لان ترک الجهاد معه، سوف یفضی الی ظهور الکفار علی المسلمین»([23]).
«جمهور فقها، بر جواز جهاد و پیکار با هر زمامداری اگر چه نا لایق، ظالم و فاسق باشد تصریح نمودهاند، چرا که اگر جهاد به خاطر زمامدار ظالم و فاسق رها شود، امکان دارد که کفار از این فرصت استفاده کنند و بر مسلمانان و منابع حیاتیشان مسلط شوند و این نیز به ضرر اسلام و مسلمین است».
و علامه ابن قدامه در «المغنی» تحت عنوان «و یغزی مع کل بر وفاجر» میگوید:
«ارایتم لو أن الناس کلهم قعدوا کما قعدتم، من کان یغزوا؟ ألیس کان قد ذهب الاسلام؟... ولان ترک الجهاد مع الفاجر یفضی الی قطع الجهاد وظهور الکفار علی المسلمین واستئصالهم وفیه فساد عظیم»([24]).
«آیا میدانید اگر همه مردمان به مانند شما بنشینند و در راه خدا جنگ و پیکار نکنند. پس چه کسی باقی میماند که در راه دفاع از اسلام و مسلمین با کفار و دشمنان بجنگد؟ آیا در این صورت اسلام از میان نخواهد رفت؟ و براستی به خاطر زمامدار فاجر، جهاد را ترک کردن (کار خوبی نیست، چرا که در این صورت) جهاد اسلامی از میان خواهد رفت و کفار بر مسلمانان مسلط و چیره میشوند و آنها نیز مسلمانان را قلع و قمع میکنند و فتنه و فساد بزرگی ایجاد میگردد».
3ـ «دجال»: به معنای «دروغگو» است. پیامبر ج میفرماید: همه پیامبران امتشان را از دروغگوی یکچشم، بر حذر داشتهاند، بدانید که دجال یک چشم است، و مسلماً خداوند یک چشم و معیوب و ناقص نیست و بر پیشانی دجال نوشته شده است: ک ف ر یعنی کافر
در شرح عقاید اهلسنت در مورد دجال چنین آمده است: دجال در اصل یهودی است و از مشرق ظهور میکنند و در بین مردم ادعای صلاح و نیکی میکند، سپس که کارش بالا میگیرد، ادعای خدایی میکند و بسیاری از افراد از او پیروی میکنند که بیشتر آنها یهودیاند. دجال مردی است یک چشم و چشم چپش به صورتی بسیار زشت، درشت و برجسته است و اصلاً فاقد چشم راست است. و اثری از آن در صورت او نیست. از این رو، او را مسیح دجال نامیدهاند. صاحب فرزند نمیشود، و در سراسر زمین میگردد. وارد مکه و مدینه نمیشود و بر پیشانیاش نوشته شده است: کافر؛ چنان است که هر مسلمانی میتواند آن را بخواند و از جمله اموری که ادعای خدابودن او را رد میکند، ایناست که اگر چنین میبود، مسلماً قبل از اینکه آفرینش دیگران را نیک کند، آفرینش خود را نیک میکرد و کلمهی کافر را که بر پیشانیاش نوشته شده است از بین میبرد. تا ادعای خداییاش قوت یابد. از اینرو، رسولخدا ج فرمود:
«انه اعور وان الله لیس باعور». «همانا یک چشم است و مسلماً خداوند یک چشم نیست».
و نهایتاً دجال بدست حضرت عیسی ÷ در مکانی به نام «لُدّ» کشته میشود. در کتب حدیث روایات زیادی راجع به ظهور او آمده است که ما به دو حدیث زیر بسنده میکنیم:
الف) بخاری و مسلم و دیگران:
«از حضرت حذیفه س، روایت کردهاند که: «عقبه» به او گقت: تعریف کن از رسولخدا ج، دربارهی دجال چه شنیدهای؟ حضرت حذیفه س گفت: همانا دجال ظهور میکند، و همراه با او آبی و آتشی است، آنچه را که مردم آب میبینند، آتشی است سوزاننده و آنچه را که آتش میبینند، آبی است سرد و گوارا، پس هر کدام از شما، (اهل ایمان) که به او برخوردید، باید خود را در آنچه که به عنوان آتش میبیند بیاندازد، که مسلماً آبی خوش و گوارا است».
در حقیقت این حدیث بیانگر تضاد و دوگانگی و نادرستی گفتار و عمل دجال است، که مردم آنچه را از او خوب و حیاتبخش و دلپذیر میبینند، در واقع زشت و نابودکننده و عذابدهنده و رنجشآور است.
ب) امام مسلم، دربارهی دجال حدیثی را اینگونه روایت کرده است:
دجال جوانی است دارای موی بسیار مجعد و درهمپیچیده و چشمی بسیار درشت و برجسته؛ اگر او را تشبیه کنم، گویی که به «الغزی بن قطن» تشبیه کردهاند. پس هر کدام از شما مؤمنان به او برخوردید، باید آیات اول سورهی کهف را بخواند، همانا او در راهی بین شام وعراق ظهور میکند و در راست و چپ فساد میکند. ای بندگان خدا! پایدار باشید بر دین و آئین حق.
عرض کردم: ای رسولخدا ج! او چه مدت در زمین میماند؟ فرمود: چهل روز، یک روزش چون یک سال است و یک روزش چون یک ماه و یک روزش چون یک هفته است و سایر روزهای آن، چون روزهای شماست، عرض کردیم: ای رسولخدا ج! آن روزی که همچون یک سال است، آیا نماز یک روز درآن ما را بس است؟
فرمود: خیر، اندازه و مقدار آن را رعایت کنید (یعنی در هر 24 ساعت آن پنج نوبت نماز جداگانه بجای آورید) عرض کردیم: ای رسولخدا! سیر و سرعت او در زمین چگونه است؟
فرمود: مانند سرعت باران که بادی شدید آن را پراکنده کند، پس دجال به نزد گروهی میآید و آنها را دعوت میکند و آنها به او ایمان میآورند و فرمانش را اجابت میکنند و او چنان قدرت و توانی دارد که به آسمان امر میکند، آسمان میباراند و به زمین فرمان میدهد، زمین میرویاند،... سپس مردی جوان و نیرومند را فرا میخواند، او دعوتش را نمیپذیرد، پس او را با ضربهی شمشیر به دو نیم میکند، چون تیری که به هدف بخورد، سریع و دقیق، بعد او را به حال اولش در میآورد، و باز او را دعوت میکند و جوان هم میپذیرد، چهرهی دجال از خوشحالی شگفته میشود و میخندد. در این اثنا که وضع و حال او چنین است. خداوند، مسیح فرزند مریم ÷ را مبعوث میکند، و او در منارهی بیضاءشرقی، در دمشق به زمین میآید در حالی که دو دست لباس به رنگ زرد به تن دارد و کف دستهایش را بر بال فرشتگان نهاده است. هرگاه که سرش را تکان میدهد، قطرات آب از آن میچکد و هر گاه سرش را بلند میکند قطرات آب مثل دانههای مروارید، سرازیر میشوند. پس به دنبال دجال میگردد و در راه لُد (کوهی است در شام یا قریهای است از روستاهای بیت المقدس) او را مییابد و به قتل میرساند».
خاوند متعال دجال را با این امور خارقالعاده و شگفتانگیز کمک میکند، تا امتحان و آزمایشی برای مردمان باشد و به اینگونه کسیکه برعقیده و باورش پایدار و ثابت قدم است از کسیکه متزلزل و سست عقیده است باز شناخته شود و میان هردو گروه، جدایی و تمییزی واقع گردد ومؤمنان راستین از منافقان و دوچهرهها جدا گردند.
60 - [12] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: «إذا زنى العبد خرج منه الإیمان، فکان فوق رأسه کالظلة، فإذا خرج من ذلک العمل رجع إلیه الإیمان». رواه الترمذی وأبو داود([25]).
60- (12) ابو هریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «هنگامی که بندهای به عمل شنیع زنا و ناپاکدامنی، دست یازید (نور) ایمان از دل او بیرون میرود وچون سایبانی بر سرش میماند پس اگر (توبه کرد) و از آن گناه زشت دست شست دوباره (نور) ایمان به دل او باز میگردد».
[این حدیث را ترمذی و ابوداود روایت کردهاند].
شرح: برای شرح و توضیح این حدیث به حدیث شماره 54 مراجعه شود اما از باب تذکر و یادآوری باز هم میگوییم که مراد از این حدیث این نیست که چنین فردی که مرتکب عمل شنیع زنا میشود از دائرهی اسلام خارج میگردد و در گروه کافران و مشرکان و چندگانهپرستان و بتپرستان داخل میشود بلکه مراد این است که چنین فردی، مؤمنی کامل و تمامعیار نخواهد بود و از نور پرفروغ و فروزان ایمان که در قلب یک مسلمان ومؤمن است بهرهای ندارد چرا که اگر نور پرفروغ ایمان در قلب او میبود مرتکب این عمل شنیع و قبیح و زشت و منکر نمیشد و هرگز چنین گناهی از او سر نمیزد ودر حقیقت نمیتوان مؤمنی را با مراتب و درجاتعالی ایمان یافت که زنا کند و چشمش به دنبال ناموس این وآن باشد. از اینرو میتوان گفت: این حدیث شریف برآن نیست که هرکس را که مرتکب این گناه شد کافر و مرتد و از امت اسلامی خارج معرفی کند. چرا که در این حدیث و در احادیثی شبیه به این، منظور از ایمان: ایمان کامل است نه مطلق ایمان که در برابر کفر قرار میگیرد.درحالی که اگر در حدیث بالا مراد از ایمان، «اصل ایمان» باشد که در برابر کفر قرار دارد آن فردی که مرتکب زنا شده باید مرتد محسوب گردد و به عقوبت ارتداد مجازات شود در حالی که میبینیم در شریعت مقدس اسلام عمل شنیع زنا حکم مخصوص به خود یعنی صد ضربه شلاق (در صورت مجردبودن زانی) و سنگسار (در صورت محصن بودن زانی) را دارد و پیامبر ج من باب تهدید وسختگیری در منع زناکاری برای اینکه شناعت و قباحت این خصلت زشت و نازیبا را برای مردم ذهننشین کند و قلبهای مؤمنین را در مورد این خصلت قبیح، متنفر و منزجر نماید از تغلیظ و تشدید استفاده کرده و فرموده هنگامیکه شخصی مرتکب زنا میشود ایمان از او جدا میشود. ولی اگر به جای این جمله چنین میفرمود: «در آن موقع ایمانش کامل نخواهد بود». در حقیقت دراین کلام تأثیر و ابهت جملهی پیشین ثابت نمیشد وآنچه مقصد اصلی حدیث یعنی تهدید وسختگیری وتغلیظ و تشدید بود از دست میرفت.
61 - [13] عن معاذ قال: «أوصانی رسول الله ج بعشر کلمات قال: لا تشرک بالله شیئاً وإن قتلت وحرقت، ولا تعق والدیک وإن أمراک أن تخرج من أهلک ومالک، ولا تترکن صلاة مکتوبة متعمداً فإن من ترک صلاة مکتوبة متعمداً فقد برئت منه ذمة الله، ولا تشربن خمراً فإنه رأس کل فاحشة، وإیاک والمعصیة، فإن بالمعصیة حل سخط الله عز وجل، وإیاک والفرار من الزحف وإن هلک الناس، وإذا أصاب الناس موت وأنت فیهم، فاثبت، وأنفق على عیالک من طولک، ولا ترفع عنهم عصاک أدباً وأخفهم فی الله». رواه أحمد([26]).
61 – (13) معاذ س گوید: «رسول خدا ج مرا به ده چیز سفارش فرمود که عبارتند:
1- در هیچ حال با خداوند ﻷ چیزی یا کسی را شریک قرار مده، اگرچه در این راستا کشته و یا سوزانده شوی.
2- پدر و مادرت را نافرمانی مکن، اگر چه به تو دستور دهند که از زن و اموال خویش بگذری.
3- نماز فرض را به عمد و از روی قصد و اختیار ترک مکن، چرا که هرکس به عمد نماز فرض را ترک نماید از ضمانت (و حفاظت) خداوند ﻷ بیرون میرود.
4- شراب نخور، زیرا سرآغاز و شالودهی همهی گناهان و بیعفتیها، همین میگساری است.
5- برتو باد که از گناه و معصیت پروردگار بپرهیزی، زیرا بر اثر همین معصیت و نافرمانی اوامر و فرامین خداوند است که خشم وغضب پروردگار بر بندگان فرود میآید.
6- برتو باد که از فرار وگریز در روز جنگ و پیکار با کافران بپرهیزی، اگرچه همهی دوستان، همرکابان و همرزمان تو شهید شوند و تو تک و تنها بمانی.
7- اگر در جایی وبا و امراض مُسری و واگیر شایع شد از آنجا فرار مکن.
8- بر اهل وخانوادهات به تناسب استطاعت و توان از دارائیات هزینه کن (و در این راستا بخل و تنگچشمی مکن).
9- برای تأدیب و تربیت فرزندانت هیچگاه چوبدستی را از سر آنها دور مکن.
10- پیوسته فرزندان وخانوادهات را از خداوند ﻷ بترسان و در این راستا کوتاهی مکن».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: «ولا تعقن والدیک وان امراک ان تخرج من اهلک ومالک»: پیشتر در حدیث شماره 50 پیرامون رعایت حقوق پدر و مادر و عقوق و نافرمانینکردن آنها سخن گفتیم در اینجا نیز میگوییم: اسلام برترین و بزرگترین احترام و بزرگداشت را برای پدر و مادر قائل است که حتی در صورت مشرکبودن ودعوت به شرک و چندگانهپرستی که منفورترین کارها در نظر اسلام است باز حفظ احترام آنها را درعین پذیرش دعوت آنها به شرک، واجب میشمرد و از آنجا که توصیه به نیکی در مورد پدر و مادر ممکن است این توهم را برای بعضی ایجاد کند که حتی در مسئلهی عقاید وکفر و ایمان باید با آنها مماشات کرد، خداوند ﻷ برای اینکه کسی تصور نکند که پیوند عاطفی با پدر و مادر میتواند بر پیوند انسان با خدا و مسئلهی ایمان حاکم گردد، با یک استثنای صریح، مطلب را دراین زمینه روشن کرده و میفرماید:
﴿وَإِن جَٰهَدَاکَ عَلَىٰٓ أَن تُشۡرِکَ بِی مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَا﴾ [لقمان: 15].
«هر گاه آن دو، تلاش و کوشش کنند که چیزی را شریک من قرار دهی که کمترین آگاهی از بودن آن و (کوچکترین دلیل بر اثبات آن) سراغ نداری، از ایشان فرمانبرداری مکن».
و در جایی دیگر میفرماید:
﴿وَوَصَّیۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَیۡهِ حُسۡنٗاۖ وَإِن جَٰهَدَاکَ لِتُشۡرِکَ بِی مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَآ﴾ [العنکبوت: 8].
«ما به انسان توصیه میکنیم که به پدر و مادرش کاملاً نیکی کند، و (اما ای انسان!) اگر آن دو تلاش کردند که برای من انباز قرار دهی ـ که کمترین اظلاعی از آن نداری(و اصلاً شرک با علم و عقل سازگار نیست)ـ از ایشان اطاعت مکن».
آری! پدران ومادران گاه به گمان اینکه سعادت وخوشبختی فرزندان خود را میخواهند، تلاش وکوشش میکنند که او را به عقیدهی انحرافی خود بکشانند ولی پیروی از چنین چیزی در حقیقت پیروی از جهل و بیخردی است. دراین آیات، خداوند از ما میخواهد که اگر پدر و مادر تو را وادار به پیروی از جهل کنند پس اطاعت آنها مکن چرا که اصولاً تقلید کورکورانه غلط است حتی اگر در مورد ایمان باشد تا چه رسد به شرک وکفر، بعد خداوند ﻷ دراین دو آیه، این مسئله را بیان کرد تا کسی چنین تصور نکند که مخالفت با پدر و مادر در مورد دعوت به شرک، دلیل بر بدرفتاری با آنها است و این نهایت تأکید اسلام درمورد احترام به پدر و مادر را ثابت میکند.
به این ترتیب وظیفهی فرزندان دراین قبیل مسائل، این است که هرگز در برابر این فشارها تسلیم نشوند واستقلال فکری خود را حفظ کرده و عقیدهی توحید را با هیچ چیز معاوضه نکنند.
و از اینجاست که این اصل کلی به ذهن انسان متبادر میشود که هیچ چیز و هیچکس نمیتواند بر ارتباطات انسان با خدا حاکم گردد، حتی بر پیوند با پدر و مادر که نزدیکترین پیوندهای عاطفی است و حدیث: «لاطاعة لمخلوق فی معصیة الخالق» (اطاعت مخلوق در عصیان خالق روا نیست) بهترین دلیل براین مدعا است.
بنابراین چون رعایت حقوق پدر و مادر بر فرزندان لازم است اگر از فرزند خواستند که زنش را طلاق دهد و یا مقداری از مالش را به آنها بدهد و در این زمینه عذرموجه و دلایل و براهین عقلی و منطقی در دست دارند و به خاطر مصلحت و حکمت و از روی صداقت و اخلاص و شفقت و دلسوزی چنین چیزی را به فرزند خویش میگویند، بر فرزند مناسب است که به سخن پدر و مادرش پشت نکند و دستورشان را عملی سازد.
ولی اگر پدر و مادر بدون عذرموجه و معقول و دلیل منطقی و از روی خواهشات ناروای نفسانی واغراض شخصی وامراض فردی خویش از فرزند خواستند که تا زنش را طلاق دهد و یا تمام درآمدش را به آنها بدهد دراین صورت اطاعت کردن آنها لازم نیست.
حکیمالامت مولانا اشر فعلی تهانوی میگوید: اگر پدر و مادر بگویند زن خود را بدون عذرموجه و معقول طلاق بده یا اینکه بگویند که تمام درآمد خود را به ما بده، دراینجا اطاعت ازآنها لازم نیست واگر آنها فرزند را بر اینکار مجبورکنند گنهکار میشوند. اگر پدر و مادر بدون اجازهی فرزند اضافه از قدرضرورت بردارند برذمهی آنان قرض خواهد بود که در دنیا قابل مطالبه است و اگر در دنیا ندهند باید در قیامت جوابگو باشند([27]).
آری با وجودی که رعایت حقوق والدین بر فرزندان لازم است با این وجود وقتی مردی دارای فرزندان کوچکی از همسرش است و همسرش نیز از نظر شرعی کار خلافی را مرتکب نشده است و زن نیک و شایستهای است در این صورت اگر والدین آنمرد از او مصرانه بخواهند که همسرش را طلاق دهد در حالی که اگر به سخن آنها گوش کند و زنش را طلاق دهد در این صورت زندگیاش از هم میپاشد، فرزندانش حیران وسرگردان و بیسرپرست میشوند و دچار سردرگمی و عدم تربیت درست و صحیح میشوند دراین صورت باید دانست که عمل به دستور والدین مطلقاً واجب نیست، بلکه جایی به دستور والدین عمل میشود که خلاف شرع نباشد وحق کسی ضایع نگردد.
بنابراین دراین صورت، عمل به دستور والدین، عواقب وتبعات از همپاشیدن کانون گرم خانواده و یتیمی و بیسرپرستشدن فرزندان و ضایعشدن آنها را به دنبال دارد لذا دراین خصوص باید انسان مؤمن، زنش را طلاق ندهد و با این وجود پدر ومادر را با احسان و خدمت و رعایت حقوق آنها راضی و خرسند نگاه دارد.
«واذا اصاب الناس موت وانت فیهم فاثبت»:
در این بخش از حدیث پیامبر ج به مسلمانان دستور میدهد که خود را از بیماریهای واگیردار دور دارند و از خود در برابر بیماریهای فراگیری نظیر طاعون و وبا و امثال آن دو، واکسینه و پیشگیری نمایند.
جابر بن عبدالله س گوید:«در وفد ثقیف (که برای بیعت خدمت پیامبر ج آمده بودند) یک مرد جذامی بود. وی میخواست به عنوان نماینده، جهت ملاقات و بیعت با رسولخدا ج، به نزد ایشان بیاید. پیامبر ج کسی را بهسوی او فرستاد که به او بگوید، برگردد چرا که ما با او بیعت کردیم». [مسلم، ابن ماجه]
ونیز پیامبر ج میفرماید:
«لاتدیمواالنظرالی المجذومین». [ابن ماجه]. «به اشخاص جذامی زیاد نگاه نکنید».
و نیز میفرماید:
«هنگام سخن گفتن با فرد جذامی، فاصلهی میان شما و ایشان به اندازهی یک نیزه یا دو نیزه باشد» و نیز میفرماید:
«فرمن المجذوم فرارک من الاسد». «از فرد جذامی چنان فرارکن که از شیر درنده فرار میکنی». [بخاری وسلم]
درمورد امراض واگیردار و مسری و پرهیز از سرایت آنها و لزوم قرنطینه، روایت شده که ابن عباس س گفت: عمربن خطاب س به منظور بررسی اوضاع مردم در ماه ربیع الثانی در سال 18 هجری قمری بهسوی شام حرکت نمود تا به روستایی به نام «سرغ» در نزدیکی شام رسید فرماندهان لشکر و ابوعبیده بن جراح و همراهانش به حضور حضرت عمر س رسیدند و به او خبر دادند که وبا در سرزمین شام پیدا شده است.
ابن عباس س گوید: حضرت عمر س به من دستور داد مهاجرین اولین را بهسوی او دعوت کنم. وقتی که مهاجرین به نزد عمر س آمدند با ایشان مشورت کرد وگفت: که طاعون در شام پیدا شده است حال تکلیف چیست؟ مهاجرین اختلافنظر پیدا کردند. عدهای گفتند: ما برای کاری آمدهایم سزاوار نیست که قبل از انجام آن برگردیم. عدهی دیگر گفتند: اصحاب پیامبر س همراه شما هستند فکر نمیکنیم جایز باشد در حالیکه مردم شام مبتلا به طاعون هستند آنان را به آنجا ببرید. عمر س گفت: دیگر کاری ندارم شما بروید.
وقتی مهاجرین ش رفتند. عمر س گفت: انصار را برایم دعوت کن. انصار را به نزد عمر دعوت کردم و با ایشان مشورت کرد. ایشان هم مانند مهاجرین رفتار نمودند و مانند ایشان اختلافنظر داشتند. عمر س به ایشان هم گفت: دیگر کاری با شما ندارم، بروید.
آنگاه به من گفت: از پیرمردان قریش کسانی که در سال فتح مکه به مدینه مهاجرت کردهاند برایم دعوت کن.آنان گفتند: ما معتقدیم که به مدینه برگردی و مردم را داخل این منطقهی وبا زده ننمایی.
حضرت عمر س با صدای بلند اعلام کرد: که من برای برگشت، صبح سوار وسیلهی سواری خود میشوم شما هم سوار شوید. ابوعبیده بن جراح س گفت: مگر از تقدیرخدا فرار میکنی؟ حضرت عمر س گفت: ای ابوعبیده! اگر کس دیگری این سخن را میگفت توبیخش میکردم، بلی، از یک مقدر و سنت خدا به یک مقدر و سنت دیگر او فرار میکنیم. مگر نمیبینی وقتی که شما شتری را داشته باشی واین شتر وارد درهای شود که دارای دو گوشه باشد که یکی از آنها دارای آب وعلف فراوان باشد و دیگری آب و علف نداشته باشد. اگر آن را در قسمت صاحب علف بچرانی، مگر از مقدّر خدا پیروی نکردهای؟ (و سنت مقدر خدا دراین حال این است که شتر سیر و با نشاط و چاق شود) واگر در قسمت بیآب وعلف آن را بچرانی، باز از مقدر خدا پیروی کردهای (ولی سنت خدا دراین حالت این است که شتر ضعیف ولاغر و ناتوان گردد).
بعد از این بحث وگفتگو، عبدالرحمن بن عوف س که برای انجام کاری از مجلس خارج شده و غائب بود، بازگشت، وقتی از جریان باخبر شد گفت: دراین مورد علمی نزد من است. عبدالرحمن س گفت: شنیدم که پیامبر ج میفرمود: «هرگاه شنیدید که در جایی وبا هست به آنجا نروید و هرگاه در جایی که شما هستید وبا و طاعون پیدا شد به خاطر ترس و فرار از آن، از آنجا خارج نشوید».
ابنعباس س گوید: حضرت عمر س سپاس و ستایش خدا را به جا آورد. سپس به مدینه برگشت. [بخاری و مسلم]
آری! اسلام بود که اولینبار، قانون قرنطینه را وضع کرد و از این جهت بر علم و دانش و فناوری و تکنولوژی عصر جدید پیشی گرفته است اگر اروپا از قانون قرنطینه آگاه میبود در اواسط قرن چهاردهم میلادی که طاعون مردم اروپا را به طور دستهجمعی به کام مرگ میفرستاد آن را به مرحله اجرا درمیآورد که از شدت فاجعه کاسته میشد و آمار کشتهشدگان طاعون به 25 میلیون نمیرسید([28]).
آری! اسلام مقررات قرطینه را وضع کرد و حتی فراتر از آن، چنان در این مورد دایرهی پیشگیری را وسعت داده که چهارپایان را هم در بر میگیرد به طوری که پیامبر ج میفرماید:
«لایوردن ممرض علی مصح» [بخاری]. «هنگام آبدادن شتر بیمار وگـَرگ با شتر سالم وتندرست مخلوط نگردد تا شترهای سالم هم مریض نشوند».
پس طبق این فرامین و تعالیم پیامبر ج بر مسلمانان ضروری است که اگر یکی از افراد جامعه و یا منطقهای از مناطق جوامع اسلامی و انسانی به مرض واگیری مبتلا شدند آنها را از سایر افراد جداکنند تا بیماری انتشار پیدا نکند و سایرین را آلوده نسازد و هرگاه شنیدند که بیماری طاعون درسرزمینی شیوع پیدا کرده است وارد آن سرزمین نشوند واگر در سرزمینی بودند که طاعون آنجا را گرفته بود به خاطر فرار، از آن سرزمین خارج نشوند تا سایرین را نیز آلوده نسازند.
چه ارزشمند و حکیمانه است این رهنمودهای نبوی که عنایت شایانی را به تربیت جسمی وحفظ سلامتی بدن دارد.
«وانفق علی عیالک من طولک»:
پیامبر ج همچنین توصیه میفرماید: بر اهل وخانوادهات به تناسب توان واستطاعت از داراییات هزینه کن و دراین راستا بخل و تنگ چشمی مکن. این بخش از حدیث بر وجوب تأمین مخارج زن و فرزند بر مرد، دلالت میکند. در اصطلاح فقهای اهلسنت و جماعت، نفقه چیزی است که انسان برای خانواده، همسر، نزدیکان و بردگانش خرج میکند و شامل خوراک و پوشاک و مسکن و هر چیزی که عادتاً بقای حیات انسان بدان منوط است، ـ بدون اسراف و زیاده که در نیازمندیهای زندگی مصرف میشود ـ را شامل میگردد. و به تعبیر دیگر در مقدار و کیفیت نفقه، عرف شرع معتبر میباشد و شریعت نیز حد اوسط را، بیهیچ افراط وتفریطی معیار قرار میدهد و وجوب نفقه و تأمین مخارج زن و فرزند نیز براساس کلام مقدس خداوند ﻷ و روایات تابناک رسولخدا ج است خداوند میفرماید:
﴿وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ رِزۡقُهُنَّ وَکِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾ [البقرة: 233].
«و بر آنکس که فرزند برای او متولد شده (یعنی پدر) لازم است خوراک و پوشاک مادران را به گونهی شایسته بپردازد».
از این آیه وجوب انفاق پدر بر فرزند و زن که بچه را به دنیا آورده و شیر میدهد، دانسته میشود.
و پیامبر ج در حدیثی میفرماید:
«دیناری که در راه خدا میبخشی و یا در آزادکردن بردهای میدهی یا به مسکینی صدقه میدهی و یا برای تأمین معاش و زندگی خانوادهات خرج میکنی در نزد خداوند متعال بیشترین پاداش مربوط به آن است که در تأمین معاش و زندگی خانوادهات خرج کردهای». [مسلم]
و همانطور که تأمین معاش و زندگی افراد خانواده و تأمین هزینههای مخارج زن و فرزند نزد خدای متعال پاداش و اجر دارد به همان اندازه قصور وکوتاهی در این امر و سختگیری بر زن و فرزند در حالیکه مرد توانایی مالی دارد، موجب گناه و معصیت خواهد بود.
ازاین رو پیامبر ج خطاب به کسانی که بر زن خود سخت گرفته و زندگی را باخودداری از پرداخت وجوه مورد نیاز، بر آنان تنگ میکنند وحیاتشان را آکنده از رنج ومشقت مینمایند میفرماید:
«کفی با لمرء اثما ان یضیع من یقوت». [ابوداود]
«برای مرد مسلمان همین گناه کافی است که نسبت به زن و فرزند و افراد تحت تکلفش، خسیس و دستتنگ باشد و از دادن مایحتاج ومخارج و هزینههای افراد تحت تکلفش خودداری کند».
«ولاترفع عنهم عصاک ادبا»:
دراین بخش از حدیث، پیامبر ج در باب مسئولیتهای والدین در ارتباط با فرزندان، تکلیف بسیار مهم تربیت بچهها را به عهدهی پدر ومادر گذاشته است و به آنان امر نموده است که فرزندان خود را طوری تربیت کنند که انسانهایی شایسته وتوانا برای انجام وظایف زندگی آیندهی خویش باشند، در غیر اینصورت به علت بیتوجهی و تقصیر کاری، آتش دوزخ دامنشان را خواهد گرفت خداوند متعال میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ وَأَهۡلِیکُمۡ نَارٗا﴾ [التحریم: 6].
«مؤمنان! خود و خانواده خویش را از آتش دوزخ بر کنار دارید».
درحقیقت انسان در مقابل همسر و فرزند خویش مسئولیت سنگینتری دارد وموظف است تا آنجا که میتواند در تعلیم وتربیت آنها بکوشد و آنها را از گناه باز دارد و به نیکیها دعوت نماید نه اینکه تنها به تغذیهی جسم آنها قناعت کند. رسولخدا ج نیز مکرراً در رابطه با تربیت فرزندان توصیه کردهاند و والدین را به توجه و انجام صحیح مسئولیتهایشان، تشویق نمودهاند.
در حدیثی جامع و جالب از رسولخدا آمده است:
«الاکلکم راع وکلکم مسئول عن رعیته... والرجل راع فی اهله ومسئول عن رعیته والمراة راعیة فی بیت زوجها ومسئولة عن رعیتها». [بخاری]
«بدانید همه شما نگهبانید و همه در برابر کسانی که مامور نگهبانی آنها هستید مسئولید مرد سرپرستی و ادارهی زن و فرزند را بعهده دارد زن نیز در خانهی شوهرش سرپرست و مسئول امور فرزندان میباشد و در رابطه با آنان خدای تعالی در روز قیامت از او سؤال خواهد کرد».
در حقیقت اجتماع بزرگ از واحدهای کوچک ومحدودی تشکیل میشود که خانواده نام دارد و هرگاه این واحدهای کوچک که رسیدگی به آن آسانتر است اصلاح گردد تمام جامعه اصلاح میشود واین مسئولیت در درجهی اول بر دوش پدران ومادران است مخصوصاً در عصر ما که امواج کوبندهی فساد و بیبندوباری در بیرون خانوادهها بسیار قوی وخطرناک است برای خنثیکردن آنها از طریق تعلیم وتربیت خانوادگی باید برنامهریزی اساسیتر و دقیقتر انجام گیرد.
پیامبر ج میفرماید:
«در هفت سالگی فرزندانتان را به نمازخواندن امر کنید و در ده سالگی جای خوابشان را جدا کنید». [حاکم و ابوداود]
البته باید پدر و مادر بدانند که راه صحیح برخورد در مواقعی که از فرزندانشان خطا واشتباهی سر میزند و یا دچار کوتاهی و قصوری میشوند آن است که کودک را به نرمی و ملایمت متوجه اشتباه و یا خطایش بنمایند و با دلایل قاطع و تناسب با توانایی فکریاش او را قانع سازند که عملی که انجام داده است از انسان فهمیده وعاقل و یا فرد دانا سر نمیزند.
اگر با این روش قانع شد و از خطای مورد نظر اصلاح گردید به مقصود رسیدهاند در غیر این صورت، راه درمان، شیوهای دیگر به نام تربیت با استفاده از تنبیه ومجازات، البته در چهار چوب شریعت است. البته باید پدران و مادران بدانند که راه اصلاح کودک خشم وخشونت نیست زیرا نه تنها آثار نامطلوبی در روان کودک به جای میگذارد بلکه او را به انسانی تبدیل میکند که خشن و فحاش خواهد بود و به تدریج خوی منحرفین وافراد تبهکار را پیدا خواهد کرد. پس بهتر این است که در صورت ارتکاب خطا یا اشتباه با نرمی و ملایمت و بیان دلیل، کودک را قانع سازند و راهنمایی کنند. واگر والدین لازم وضروری دانستند که کودک راتنبیه کرده و یا توبیخ نمایند نباید در حضور دیگران اقدام به این عمل کنند چرا که چنین کاری احساس خود کمبینی و حقارت را در کودک تثبیت میکند و از عوامل مهم انحراف اخلاقی و روحی فرزندان محسوب میشود.
«و اخفهم بالله»:
آخرین توصیهی پیامبر ج به حضرت معاذ س این است که پیوسته فرزندان و خانوادهات را از خداوند ﻷ بترسان.
آری! پدر و مادر باید به کودک بیاموزند که در تمامی حالات وافعال و مراحل زندگی خود، پروردگار متعال را ناظر و حاضر بداند و دریابد که خدای دانا وتوانا تمامی اسرار نهانی او را میداند، خیانت چشمها را میبیند و بر تمامی رازهایی که سینهها در خود دارند آگاه است.
سهل بن عبدالله تستری میگوید: سه ساله بودم. شبها بیدار میماندم و نماز خواندن داییام (محمد بن سوار) را نگاه میکردم. روزی به من گفت: آیا نمیخواهی از خدایی که تو را خلق کرده، یادکنی؟ گفتم: چگونه؟ گفت: در جایت وقتی که میخوابی قبل از آنکه بخواب روی در دل، نه به زبان سه بار بگو: خدا با من است، خدا مرا نگاه میکند، خدا برمن شاهد است. شبها این کار را میکردم. پس از مدتی به اوگفتم: هر آنچه که گفتهای اجرا کردهام. پس گفت: هر شب هفت بار بگو. و پس از مدتی که خبر دادم که: امرش را اجرا کردهام. گفت: هر شب یازده بار بگو. پس از مدتی لذت بسیاری از آن در قلب خود احساس کردم. بعد از یک سال داییام گفت: آنچه را یادت دادم حفظ کن وآن را ادامه بده تا زمانی که وارد قبر میشوی، براستی که در دنیا و آخرت برایت سودمند است. عبدالله بن تستری میگوید: تا چند سال همانطور ادامه دادم و حلاوت و شیرینی آن را در خلوت، به خوبی احساس میکردم. روزی داییام گفت: ای سهل! کسیکه خدا با اوست و بر او نظارت دارد و به او نگاه میکند، آیا مرتکب گناه میشود؟ پس از گناه بپرهیز.
تستری بعدها به یکی از بزرگترین عرفای تاریخ اسلام تبدیل شد و به واسطهی تربیت ارزشمند دایی خود، این چنین مقام والایی پیداکرد([29]).
پس مقصد اصلی پدران و مادران در مسیر تربیتی کودک باید این باشد تا کودکان و فرزندان متقی، پارسا، زاهد، خدا جو، حقگرا، صالح، نیک وپاکدامن وپرهیزگار تحویل جامعهی اسلامی و انسانی دهند.
62 - [14] وعن حذیفة قال: إنما کان النفاق على عهد رسول الله ج فأما الیوم، فإنما هو الکفر أو الإیمان. رواه البخاری([30]).
62- (14) حذیفه (پسریمان س) گوید: نفاق در دوران پیامبر اکرم ج وجود داشت اما نفاق امروزی یا کفر است و یا ایمان.
[این حدیث را بخاری روایت کرده است]
شرح: این حدیث در روایتی دیگر بدین مضمون آمدهاست
«انما کان النفاق علی عهدالنبی ج فاما الیوم فانما هواالکفر بعدالایمان». «نفاق در دوران نبیاکرم ج وجود داشت، اما نفاق امروزی به معنای کافرشدن بعد از ایمانآوردن است».
به هر حال، منظور این حدیث این است که در عهد رسالت مردمان سه گروه بودند مؤمن،کافر و منافق. و در زمان نبوی، منافقان همچون مسلمانان بودند و با آنها بسان مسلمانان برخورد میشد و به خاطر رعایت مصلحتها و جلوگیری از فتنه و فساد، پیامبر ج حالات درونی و باطنی آنها را میپوشاند و نفاقشان را برای دیگران برملا نمیکرد (به جز برای تعداد مخصوصی از یارانش مانند حذیفه بن یمان که به صاحب سرّ رسول الله ج نیز مشهوربود) از این رو پیامبر ج با منافقان نمیجنگید و به آنها کاری نداشت و برای مصلحت تألیف قلوب و جلوگیری از بروز پروپاگندها و جوسازیها که در نهایت اسباب نفرت دلها از دعوت اسلامی میگردید، به آنها تعرض نمیکرد، چنانکه آن حضرت ج در حدیثی به این معنی اشاره نموده و فرموده:
«میترسم، اگرمنافقان را بکشم و از میان بردارم مردم بگویند که محمد ج یارانش را میکشد».
پرداخت زکات برای مؤلفة القلوب، با علم به بداعتقادی آنان نیز از همین باب میباشد اما در عصر ما، آن حکمی که در زمان رسولخدا ج، پیرامون منافقان بود، باقی نمانده است، و اگر باالفرض، ثابت شود که کسی به طورپنهانی با کافران و بدخواهان اسلام است. و در ظاهرادعای اسلام میکند، و در هر محیطی، رنگ آن محیط را میگیرد و با هر جمعیتی مطابق مذاق آنان حرف میزند و رفتار میکند و با مؤمنان «آمنّا» و با مخالفان «إنا معکم» میگوید و حساب خود را از مردم جدا میکند و برای خود انجمنهای سری و مرموز، علیه اسلام و مسلمین تشکیل میدهد، این چنین فردی که با قیافهی حق بهجانب و به نام یک فرد مسلمان، در حالی که در باطن، سد راه اسلام و از دشمنان قسم خوردهی مسلمین است، اگر نفاقش ثابت شود، احکام کفر را بر وی جاری میکنیم و وی را به قتل میرسانیم، چرا که مطابق قول حذیقه بن یمان س، بعدازپیامبر ج به خاطر انقطاع وحی یا آدمی کافر است و یا مسلمان و مسلماً این چنین فردی مسلمان نیست.
علامه مفتی محمد شفیع عثمانی در تفسیر «معارف القرآن»، پس از مطرحکردن سؤالی بدین مضمون «آیا کفر و نفاق ویژهی عهد نبوت بوده و یا هماکنون نیز وجود دارد»؟ میگوید: «صحیحترین نظریه در مورد شناسایی نفاق و منافق این است که انسان از دو راه، موفق به شناخت آنها میگردد:
نخست: اینکه خداوند توسط وحی به رسول خود اطلاع دهد که فلان شخص منافق است
دوم: اینکه از روی اعمال فرد میتوان به منافقبودن او پی برد یعنی زمانی که عمل کسی بر خلاف اصول اعتقادات اسلامی باشد که آشکارا مرتکب عملی بر خلاف آنها گردد. منافق گفته میشود.
پس از رحلت پیامبر اکرم ج به علت انقطاع وحی، شناخت و شناسایی افراد به شیوهی اول منتفی شد. اما صورت دوم همچنان باقی ماند. بدیهی است اگر فردی یافت شود که حرف و عمل وی بر خلاف عقاید قطعی اسلام باشد و آنها را مورد استهزاء و تحریف قرار دهد به او منافق گفته میشود.
در قرآن کریم به چنین افرادی «ملحد» نیز گفته شده است چنانکه در آیهی 40 سورهی «حم سجده» میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُلۡحِدُونَ فِیٓ ءَایَٰتِنَا﴾ [فصلت: 40].
«کسانی که آیات ما را مورد طعن قرار میدهند و به تحریف (حقائق و معانی) آن دست مییازند».
و در حدیث، به مرد منافق، لقب زندیق داده شده است چون کفر ایشان با دلیل و برهان قابل اثبات است، لذا حکم صادره در مورد آنها همانند حکم کفار است و حکم جداگانهای ندارند.
مضافاً علمای امت فرمودهاند: چون قضیهی منافقین بعد ازآن حضرت ج پایان یافت اکنون کسیکه مؤمن نباشد کافرگفته میشود [و چیزی به نام نفاق وجود ندارد]([31]).
و البته لازم است دراینجا نکتهای را تذکر د هم و آن اینکه منظورحضرت حذیفه س نفی وقوع نفاق نیست چرا که بدونشک نفاق و منافق مخصوص عهد پیامبر نبوده است و در هر جامعهای این برنامه و گروه وجود دارد، منتها باید براساس معیارهای حساب شده و دقیقی که قرآن برای آنها به دست میدهد شناسایی شوند تا نتوانند زیان و یا خطری برای اسلام و مسلمین ایجاد کنند.
بلکه منظور حذیفه ج از این حدیث، اختلاف حکم منافق عهد نبوی با منافق بعد از عهد نبوی است یعنی در زمان رسولخدا ج به خاطر رعایت مصالحی و به جهت جلوگیری از فتنه و فساد که در نهایت اسباب نفرت دلها را از دعوت اسلامی موجب میشد،کسی به منافقان کار نداشت و حتی خود رسولخدا ج با آنها نمیجنگید و اجازهی قلع و قمع نمودن آنها را به دیگران نمیداد و همچون یک مسلمان با آنها برخورد میکرد و احکام اسلامی را بر آنها جاری مینمود حتی وقتی که به پیامبر ج گفته شد: ای رسولخدا! چرا با این منافقان نمیجنگید و آنها را از میان بر نمیدارید؟ پیامبر ج فرمود: اگر منافقان را بکشم میترسم که مردم بگویند محمد ج یارانش را میکشد. از این رو حکم منافقان در زمان رسولخدا ج این چنین بود، اما در عصر کنونی ما، اگر نفاق کسی و یا گروهی ثابت شود و با دلیل و برهان ثابت گردد که کسی به طور پنهانی با کافران و بدخواهان و دشمنان و مخالفان اسلام است و میخواهد با لباس مسلمان، از پشت به مسلمان خنجر بزند و اسلام و مسلمین را آماج حملات فکری و عقیدتی و سیاسی و نظامی خویش قرار بدهد در این صورت، حکم فرق میکند و بسان عصر نبوی ج با آنها برخورد نمیشود، بلکه چنین کسانی از دائرهی اسلام خارج معرفی میشوند و احکام کفار را برآنها جاری میکنیم و آنها را از سر راه بر میداریم.
پس با این توضیح دانستیم که مراد حضرت حذیفه س، نفی وقوع نفاق نیست بلکه مراد تفاوت حکم است که احکام منافقین در عصر پیامبر ج چیزی بود و در عصر ما چیزی دیگر است. چنانچه علامه ابن حجرعسقلانی در «فتح الباری» به این موضوع اشاره میکند و میگوید:
«والذی یظهرأن حذیفة لم یرد نفی الوقوع وانما اراد نفی اتفاق الحکم لان النفاق اظهارالایمان واخفاء الکفر ووجود ذالک ممکن فی کل عصر وانما اختلف الحکم لان النبی ج کان یتألفهم ویقبل ما اظهروه من الاسلام ولو ظهرمنهم احتمال خلافه واما بعده ج فمن اظهرشیئاً فانه یؤاخذ به ولایترک لمصلحة التألیف لعدم الاحتیاج الی ذالک»([32]).
[1]- شرح عقاید تفتازانی، با حاشیهی کستلی ص 141.
[2]- بخاری ح 6861، مسلم ح 142 ـ 86، ترمذی ح 3182، نسائی ح 4013، ابوداود ح 2310، مسند احمد 1 / 380.
[3]- کاهش جمعیت، سید محمد حسین حسینی ص 23.
[4]- مجله ندای اسلام، شماره چهارم ص 24.
[5]- ضبط ولادت، به نقل از هفته نامه «تایم نیویورک» - 11 ژانویه 1960.
[6]- به نقل از «کاهش جمعیت».
[7]- مجله ندای اسلام، شماره چهارم، سال اول، ص 29 – 30.
[8]- بخاری ح 6675، نسائی ح 4011، دارمی ح 2360، مسند احمد 2 / 201.
[9]- بخاری ح 2654، مسلم ح 144 – 88.
[10]- ر. ک: چگونه فرزندان خود را تربیت کنیم؟ ج 1 ص 372.
[11]- ﴿لَا یُؤَاخِذُکُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِیٓ أَیۡمَٰنِکُمۡ وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا عَقَّدتُّمُ ٱلۡأَیۡمَٰنَۖ فَکَفَّٰرَتُهُۥٓ إِطۡعَامُ عَشَرَةِ مَسَٰکِینَ مِنۡ أَوۡسَطِ مَا تُطۡعِمُونَ أَهۡلِیکُمۡ أَوۡ کِسۡوَتُهُمۡ أَوۡ تَحۡرِیرُ رَقَبَةٖۖ فَمَن لَّمۡ یَجِدۡ فَصِیَامُ ثَلَٰثَةِ أَیَّامٖۚ ذَٰلِکَ کَفَّٰرَةُ أَیۡمَٰنِکُمۡ إِذَا حَلَفۡتُمۡۚ وَٱحۡفَظُوٓاْ أَیۡمَٰنَکُمۡۚ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٨٩﴾ [المائدة: 89].
[12]- بخاری ح 2766، مسلم ح 145 – 89، ابوداود ح 2874، نسائی ح 3671.
[13]- بخاری ح 2475، مسلم ح 100 – 57، ترمذی ح 2625، ابن ماجه ح 3936، نسائی ح 4870، ابوداود ح 4689.
[14]- بخاری ح 6809.
[15]- کنیه امام بخاری.
[16]- بخاری ح 33، مسلم ح 107 – 59، ترمذی ح 2631، نسائی ح 5021، مسند احمد 2/357.
[17]- بخاری ح 34، مسلم ح 107 – 59، ترمذی ح 2632، ابوداود ح 4688.
[18]- ﴿إِنَّمَا یَفۡتَرِی ٱلۡکَذِبَ ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰذِبُونَ١٠٥﴾ [النحل: 105].
[19]- مسلم4 / 2146 ح 17، نسائی ح 5037، مسند احمد 2/47.
[20]- انوارالقرآن ج 1 ص 695.
[21]- ترمذی ح 2733، نسائی ح 4078، مسند احمد 4/239.
[22]- ابوداود ح 2533.
[23]- جواهر الاکلیل 1/251.
[24]- المغنی 8/350.
[25]- ابوداود ح 4690، ترمذی ح 2625.
[26]- مسند احمد 5 / 238.
[27]- امداد الفتاوی ج 4 ص 485.
[28]- روح الدین الاسلامی ص 768.
[29]- چگونه فرزندان خود را تربیت کنیم؟ ج 1 ص 164.
[30]- بخاری ح 7114.
[31]- معارف القرآن، ج 1 ص 155.
[32]- فتح الباری، ج 14 ص 581، کتاب الفتن، حدیث شماره 7114.