باب (3)
در بیان ایمان
به قضا و قدر
«قضاء» به معنای علم خداوند به وقوع شئ از ازل است. یعنی ایمان داشتن به اینکه خداوند ﻷ تمام آنچه را که وابسته به مخلوقات جهان هستی است، میداند و «قَدَر» یا «قَدْر» به معنای ایجاد آن شئ مطابق با آن چه که از ازل خداوند به آن علم داشته است، میباشد. یعنی ایمان داشتن به اینکه ایجاد تمام این امور، مطابق با علم ازلی خداوند است، پس بر هر شخص مسلمان، ایمان به قضاء و قدر واجب است. به اینکه ایمان داشته باشد که خداوند متعال تمام آنچه را که انسانها در زمانهای مختلف و در مکانهای گوناگون انجام میدهند و تمام آنچه را که وابسته به مخلوقات است، میداند و ایمان داشته باشد به اینکه ایجاد تمام این امور مطابق با علم ازلی خداوند است و هیچ رابطهای بین قضا و قدر با جبر و اینکه خداوند انسان را بر انجام یا عدم انجام فعلی مجبور کند، وجود ندارد. چرا که علم خداوندی، نوری است کاشف، نه قوهای مجبور کننده و اجبارآور. و به هیچ وجه این علم ازلی و سابق خداوند بدانچه انسانها در آینده انجام میدهند، جبری ایجاد نمیکند و این انسانها هستند که خودشان با اراده و اختیار و کسب و تلاش و کوشش خویش به چیزی روی میآورندکه اهداف ارادی و اختیاری آنان است و خداوند مرادشان را (هر چه باشد، خوب یا بد) به اتمام میرساند و تحقق میبخشد.
پس در مسئلهی قضا و قدر هیچ گونه رابطهای بین قضا و قدر با جبر و اینکه خداوند انسان را بر انجام یا عدم انجام فعلی معین مجبور کند وجود ندارد.
«جبریه» [پیروان جعدبن درهم و جهم بن صفوان راسبی] میگویند: انسان در اعمال خود از قبیل برخاستن، نشستن، راه رفتن و... مجبور است و هیچ اختیاری در ایجاد و انجام آنها ندارد، یعنی تمام اعمال انسان وابسته به ارادهی خداوند است.
این گروه با این عقیده و باورشان، موجبات بیهودگی و انکار تمام تکالیف شرعی را فراهم آوردند، چرا که این نظریه تکلیف را نفی میکند و چنین اظهار میدارد که کسیکه بر انجام کاری مجبور باشد، به ضد یا نقیض آن مکلف نمیشود، چون تکلیفی محال خواهد شد.
بسیاری از افراد که به نظریهی جبریه معتقد شدند، یا به خاطر فرار از زیر بار، مسئولیتها و تکالیف آن را پذیرفتند و یا این عقیده را پوششی برای شکستها و ناکامیهای خود که بر اثر کوتاهی و سهلانگاری حاصل شده، قرار دادهاند و یا پوششی برای هوسهای سرکش خویش که:
(می خوردن ما را حق ز ازل میدانسته، و ما برای این میمیخوریم که علم خداوند جهل نشود).
آری با قبول این مکتب اعمال همهی جنایتکاران موجّه میشود و گناه همهی گناهکاران توجیه منطقی مییابد و فرقی میان مطیع و مجرم باقی نخواهد ماند.
اما در مقابل افراط جبریون، گروهی به تفریط و تندروی در جهت مقابل افتادهاند، که آنها را «قدریون» مینامند. آنها صریحاً میگویند: اعمال ما به دست خود ماست و خدا را مطلقاً به اعمال ما کاری نیست و به این ترتیب، قلمرو حکومت الهی را محدود ساخته و خود را مستقل پنداشته و راه شرک را (البته به نوعی) میپویند.
در حقیقت موضوع قضا و قدر نیاز به دقت و ظرافت و باریکبینی و امعان نظر خاصی دارد. چرا که اگر ما بگوییم خالق همه چیز حتی اعمال ما خداست، به طوری که ما هیچ اختیار و ارادهای نداریم، عدل و دادگری خدا را انکار کردهایم. چراکه گنهکاران را مجبور بر معاصی و گناهان ساخته و سپس آنها را مجازات میکند.
و اگر عدل خدا را چنین تفسیر کنیم که خدا هیچ دخالتی در اعمال ما ندارد، او را از حکومتش خارج ساختهایم و در درّهی شرک سقوط کردهایم.
اهلسنت وجماعت بر این باورند که ما نه جبریایم و نه قدری، نه راه افراط را میپوئیم و نه راه تفریط را، بلکه میگوییم اگر چه اعمال ما به تقدیر و مشیت الهی است و هرگز خارج از محدودهی قدرت و ارادهی او نیست، ولی او مقدر ساخته که ما در اعمال خود مختار و کاسب باشیم و لذا برای ما تکلیف و مسئولیت قائل شده که اگر اختیار نداشتیم، تکلیف و مسئولیت نامفهوم و بیمعنی بود. بنابراین، اگر ما در اعمال خود فاقد اراده و مجبور باشیم، این بر خلاف تقدیر الهی است.
آری! اهلسنت معتقدند که علم و ارادهی حق تعالی بر حرکات و اعمال موجودات از ازل تا ابد، تسلط دارد و چیزی از علم او بیرون نیست. خلق و تقدیر و تعیین حکم از آن اوست. اما این بدان معنی نیست که ما در افعال و کارهای کسبی خود مختار نباشیم، چه اختیار ما در کسب اعمال است که موجب یافتن ثواب و گرفتاری عذاب میگردد.
و نیز اهلسنت معتقدند که هرچه در این جهان میگذرد، همه مکتوب و ثبت شده است. اگر چه ما از چگونگی نوشتن و ماهیت آن بیاطلاع باشیم، به طور کلی خداوند متعال، این جهان هستی از زمین و آسمان و جمادات و حیوانات و... را مطابق با تقدیر ازلی خود خلق کرده و علم او بر همهی مخلوقات و موجودات احاطه دارد و حساب و کتاب همهی مخلوقات و موجودات در دست اوست، بنابراین هر آنچه در این جهان پهناور به وقوع بپیوندد، مطابق با علم و ارادهی او میباشد. خداوند میفرماید:
﴿وَمَا تَکُونُ فِی شَأۡنٖ وَمَا تَتۡلُواْ مِنۡهُ مِن قُرۡءَانٖ وَلَا تَعۡمَلُونَ مِنۡ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیۡکُمۡ شُهُودًا إِذۡ تُفِیضُونَ فِیهِۚ وَمَا یَعۡزُبُ عَن رَّبِّکَ مِن مِّثۡقَالِ ذَرَّةٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِی ٱلسَّمَآءِ وَلَآ أَصۡغَرَ مِن ذَٰلِکَ وَلَآ أَکۡبَرَ إِلَّا فِی کِتَٰبٖ مُّبِینٍ٦١﴾ [یونس: 61].
«و تو به هیچ کاری نمیپردازی و چیزی از قرآن نمیخوانی و هیچ کاری نمیکنید مگر اینکه ما ناظر بر شما هستیم. در همان حال که شما بدان دست مییازید و سرگرم انجام آن میباشید و هیچ چیز در زمین و در آسمان از پروردگار تو پنهان نمیماند، چه ذرهای باشد و چه کوچکتر و چه بزرگتر از آن. همهی اینها در کتاب واضح و روشنی به نام لوح محفوظ ثبت و ضبط میگردد».
﴿وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَیۡبِ لَا یَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ وَیَعۡلَمُ مَا فِی ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۚ وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا یَعۡلَمُهَا وَلَا حَبَّةٖ فِی ظُلُمَٰتِ ٱلۡأَرۡضِ وَلَا رَطۡبٖ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَٰبٖ مُّبِینٖ٥٩﴾ [الأنعام: 59].
«گنجینههای غیب و کلید آنها در دست خدا است و کسی جز او از آنها اگاه نیست. و خداوند از آنچه در خشکی و در دریا است آگاه است. و هیچ برگی(از گیاهی و درختی) فرو نمیافتد مگر اینکه از آن خبردار است. و هیچ دانهای در تاریکیهای(درون) زمین، و هیچ چیز تر و یا خشکی نیست که فرو افتد، مگر اینکه (خدا از آن آگاه، و در علم خدا پیدا است و) در لوح محفوظ ضبط و ثبت است».
﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِیٓ أَنفُسِکُمۡ إِلَّا فِی کِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآۚ إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٞ٢٢﴾ [الحدید: 22].
«هیچ رخدادی در زمین به وقوع نمیپیوندد، یا به شما دست نمیدهد، مگر اینکه پیش از آفرینش زمین و خود شما، در کتاب بزرگ و مهمی(به نام لوح محفوظ،ثبت و ضبط) بوده است، و این کار برای خدا ساده و آسان است».
و همچنین اهلسنت معتقدند که علم و دانش فراگیر خداوند و حساب و کتاب دقیق و ثبت و ضبط کلی او نسبت به همهی اشیاء و حوادث، قبل از وقوع با سعی و کوشش در کارها و بکارگیری اسباب و وسایل منافات ندارد.
خداوند همانطور که مسببات را مکتوب فرموده، اسباب را هم مکتوب و مقرر داشته است، و همانطور که نتایج امور را مقدر فرموده، مقدمات آنها را نیز مقدر فرموده و ثبت نموده است. خداوند متعال مثلاً برای دانشجو، موفقیت تنها را اراده نفرموده است، تا به هر وسیله بدان نایل آید. بلکه پیروزی و موفقیت او را همراه با وسایل و اسباب آن، یعنی کوشش و پشتکار و زیرکی و هوشیاری و صبر و عوامل و اسباب دیگر در نظر گرفته است، یعنی همانطور که مسببات مکتوب و مقرر هستند، اسباب هم مکتوب و مقررند.
بکارگیری اسباب و وسایل با قدر منافات ندارد، بلکه اسباب و وسایل نیز از جملهی مقدرات به حساب میآیند. وقتی از پیامبر ج دربارهی داروها و اسباب و وسایل پیشگیری و بهداشت سؤال شد که آیا اینها روی قدر و ارادهی خداوند اثر میگذارد؟ جواب قاطع ایشان این بود که: «هی من قدر الله»
«آن داروها و اسباب و وسایل نیز از مصادیق قدر خداوند میباشند». [احمد، ابن ماجه، ترمذی]
عمر بن خطاب س با عدهای از اصحاب عازم دیار شام بود، شنید که در آن مملکت بیماری «وبا» شیوع پیدا کرده است. با مشورت اصحاب تصمیم گرفت که از وارد شدن به شام منصرف شود و به مسلمانانی که همراه او بودند، بازگردد. به او گفتند:ای امیرالمؤمنین! از قدر خدا فرار میکنی؟ گفت: آری «نفرّ من قدر الله الی قدر الله؛» «از قدر خدا بهسوی قدر خدا میگریزیم».
به علاوه قضیهی قدر یک امر غیبی است و از ما پوشیده است و تا زمانیکه چیزی یا حادثهای واقع نشود، پی به مقدربودن آن نمیبریم. البته قبل از وقوع آن مأمور و مکلف هستیم که از سنتهای تکوینی و تعلیمات شرعی پیروی نماییم تا خیر دنیا و آخرت خود را به دست آوریم. سنن الهی در طبیعت و شریعت ما را ملزم میسازد به اینکه در امورات خود، اسباب و وسایل را به کار گیریم. همانطور که نیرومندترین انسان از لحاظ اعتقاد به خدا و قضا و قدر او، یعنی رسولخدا ج در غزوات و مسافرتها احتیاط میکرد و به تجهیز سپاه و آمادهسازی نیرو و لشکر میپرداخت. جاسوسان و پیشقراولان را جهت کسب اطلاع به مناطق مختلف میفرستاد، زره و کلاه خود میپوشید و تیراندازان را بر گذرگاه کوه میگماشت و اطراف مدینه، خندق میساخت و به یاران خود اجازهی هجرت به حبشه و مدینه میداد و خود آن حضرت ج نیز مهاجرت فرمود و انواع راههای احتیاط را نیز در هجرت رعایت نمود. از جمله آنکه شتران قوی، برای سواری آماده کرد و راهنما همراه خود برد و مسیر راه را تغییر داد و در غار ثور خود را مخفی کرد، نسبت به تهیهی خورد و خوراک اقدام نمود و برای خانوادهاش به قدر کفایت یک سال آذوقه تدارک دید و در انتظار این نبود که روزی او از آسمان فرود آید و در جواب سؤالی که از حضرتش پرسید: شترش را ببندد و یا با توکل به خدا آن را رها کند؟ فرمود:
«اعقلها وتوکل»
«با توکل زانوی اشتر ببند». [ابن حبّان]
و فرمود: «فرّ من المجذوم فرارک من الاسد»
«همانطور که از شیر درنده فرار میکنی، از شخص جذامی نیز فرار کن» [بخاری]
و میفرماید: «لا یوردنّ ممرض علی مصحّح»
«شترداران به خاطر پیشگیری از سرایت بیماری، نباید شتران بیمار را با شتران سالم آمیزش دهند» [بخاری].
بنابراین ایمان به قضا و قدر به هیچ وجه با کار و کوشش در جهت دستیابی به مصالح و رفع مفاسد منافات ندارد و نباید اشخاص تنبل و بیکار، بار سنگین مشکلات و اشتباهات خود را بر دوش قضا و قدر نهند که چنین کاری دلیل بر ناتوانی و فرار از مسئولیت است.
در محضر رسولخدا ج مردی بر دیگری غلبه یافت، شخص مغلوب گفت: «حسبی الله» خدا مرا بس است. پیامبر ج هنگامی که دید ظاهر عبارت او بیانگر ایمان است، اما در حقیقت بیانگر عجز و ناتوانی اوست، خشمگین گردید و فرمود:
عجز و ناتوانی مورد سرزنش و ملامت پروردگار است، تو باید زیرک باشی و در کارها چاره اندیشی کنی، آنگاه اگر در کاری شکست خوردی، بگو «حسبی الله». [ابوداود]([1]).
البته اهلسنت وجماعت معتقدند که اعمال و افعالی که در جهان هستی به وجود میآیند، دو نوعاند:
نوع اول: اعمالی هستند که انسان هیچگونه سهمی یا دخالتی در ایجاد آنها ندارد و این نوع کارها به طور جبری و بدون اختیار واقع میشوند. مانند: ریزش باران، حرکت ستارگان، روییدن گیاهان، چیره شدن خواب، به وجود آمدن بیماری و سلامتی و فقر، حرکت دست لرزان، ضربان قلب، حرکت جهاز هاضمه، تیزهوشی و سفاهت و...، آری در این جهان کارهایی وجود دارد که به محض قدرت برتر خدا و تنها برابر مشیت و خواست الهی روی میدهند و کمال مییابند که آنها دربارهی مردم به اجرا گذاشته میشوند و مردم چه بخواهند و چه نخواهند، چه بدانند و چه ندانند، با آنها روبرو میگردند.
خردها و هوش و ذکاوت، یا کودنی و کندفهمی که در آنها به ودیعه نهاده میشود، مزاجها و آرامش یا عدم آرامشی که با آنها آمیخته است، اندامها و حالات بلندی یا کوتاهی، زیبایی یا زشتی که دارند، شخصیتها و صفات سرشتی که بدان بار میآیند، زمانی که در آن زاده میشوند، محلی که در آن زندگی میکنند، محیطی که در سایهی آن پرورش مییابند، پدر و مادری که از آنان متولد میگردند، غرایز و تمایلاتی که از طریق ارث و وراثت به انسان منتقل میشوند، اینها و امثال اینها، چیزهایی هستند که دست بشر در آنها نقشی ندارد و انسان در پیدایش آنها اختیاری نداشته، بلکه این انگشت مقتدر «قدر» است که ظاهر و باطن آنها را به حرکت و گردش در میآورد و بازیچهی دست تقدیرند.
نیازی به بیان ندارد که هیچ یک از این کارها محل بازخواست و محاسبهی الهی قرار نمیگیرد و به هیچ یک از اینها کسی مؤاخذه نمیشود و کسی حساب اینها را باز پس نمیدهد.
ایمان به این نوع قدر، واجب و دلایل عقلی و نقلی بر آن آشکار و فراوان میباشد و بر مؤمن واجب است که از اعماق قلبش یقین و باوری داشته باشد به اینکه اینها کارهایی است که تمام شده و بر صاحبانش در ازل تقسیم گردیده و مرکب و جوهر قلم تقدیر که آنها را نوشته، خشک شده و هیچکس و هیچ چیزی نمیتواند آنها را برگرداند یا تغییر دهد. اینها همه چیزها و کارهایی است که ما اندک و بسیار در آنها دخالت و نقشی نداریم([2]).
نوع دوم: اعمالی هستند که انسان در ایجاد آنها کسب و تلاشی اختیاری دارد. مانند: خوردن و نوشیدن و ایستادن و نشستن، راه رفتن و کسب معاش و سایر وظایف و واجبات. این نوع اعمال از نظر ذات فعل مخلوق خداوند هستند نه از نظر صفات فعل، اما از نظر ذات فعل خداوند تمایل به آن را در انسان آفریده و عقل را به عنوان راهنما به او اعطا کرده است و قدرت و قابلیت ایجاد آن اعمال را در او آفریده است. همانطور که تمام مقدمات و وسایل مادی و معنوی را برای پیدایش آنها به وجود آورده است، منتهی خداوند متعال بعد از اینکه انسان، انجام فعل را قصد کرد، آن را در او میآفریند.
اما از نظر صفات آن فعل که نیک یا زشت، مکروه یا پسندیده، خیر یا شر باشد وابسته به اختیار انسان و اراده و کسب و اکتساب اوست. [مثلاً دستگاه و قوهی تکلم، همان ذات فعل است که مخلوق خداست و دروغ و تهمت همان صفت فعل است که وابسته به ارادهی انسان است. یا شهوت جنسی، مخلوق خداست و زنا که صفت آن است، اکتساب انسان است و قس علی هذا] و انسان به همین خاطر است که مستحق پاداش یا کیفر میشود.
پس میل و استعداد را خداوند در انسان آفریده است که در خور و مناسب انجام اعمالی است که دارای ثواب یا کیفراند و انتخاب انجام یکی از دو فعل ـ خوب یا بد ـ وابسته به ارادهی انسان است. از اینرو خداوند فرمود:
﴿لَهَا مَا کَسَبَتۡ وَعَلَیۡهَا مَا ٱکۡتَسَبَتۡ﴾ [البقرة: 286].
«هر کار (نیکی که) انجام دهد برای خود انجام داده و هر کار (بدی که) بکند به زیان خود کرده است».
پس این نوع اعمال دو جهت دارند، یکی آنکه با قدرت و تمکین الهی واقع میشوند و آن را مخلوق خداوند میگویند و دوم آنکه به ارادهی انسان است و آن را کسب یا اکتساب نامند([3]).
البته باید دانست که اسلام اختیار و ارادهی انجام کار را برای انسان ثابت مینماید، ولی اراده و اختیار او در انجام کار وقتی مؤثر است که همراه با اراده و خواست خدا باشد، وگر نه انسان نمیتواند کاری انجام دهد که مخالف خواست و مشیت خدا باشد. خداوند ﻷ میفرماید:
﴿لِمَن شَآءَ مِنکُمۡ أَن یَسۡتَقِیمَ٢٨ وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢٩﴾ [التکویر: 28-29].
«این قرآن پند و اندرز برای کسانی از شما است که خواستار راستی و درستی و طی طریق جادهی مستقیم باشند و بخواهند راستای راه را در پیش گیرند و حال اینکه نمیتوانید بخواهید، جز چیزهایی را که خداوند جهانیان بخواهد».
﴿ذَٰلِکَ ٱلۡیَوۡمُ ٱلۡحَقُّۖ فَمَن شَآءَ ٱتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ مََٔابًا٣٩﴾ [النبأ: 39].
«آن روز واقعیت دارد(و حتمی و قطعی است؛ نه پندار و خیال و داستان و افسانه). پس هرکس که بخواهد میتواند به سوی پروردگارش برگردد و(راه رضای خدا و خوشبختی را در پیش گیرد)».
﴿إِنَّا هَدَیۡنَٰهُ ٱلسَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرٗا وَإِمَّا کَفُورًا٣﴾ [الإنسان: 3].
«ما راه را بدو نموده ایم، چه ا سپاسگذار باشد یا بسیار ناسپاس».
﴿وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡیُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡیَکۡفُرۡۚ إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا لِلظَّٰلِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمۡ سُرَادِقُهَاۚ وَإِن یَسۡتَغِیثُواْ یُغَاثُواْ بِمَآءٖ کَٱلۡمُهۡلِ یَشۡوِی ٱلۡوُجُوهَۚ بِئۡسَ ٱلشَّرَابُ وَسَآءَتۡ مُرۡتَفَقًا٢٩﴾ [الکهف: 29].
«بگو: حق (همان چیزی است که) از سوی پروردگارتان (آمده)است (و من آن را با خود آوردهام و برنامهی من و همهی مؤمنان است) پس هرکس که میخواهد (بدان) ایمان بیاورد وهرکس میخواهد(بدان) کافر شود. ما برای ستمگرن آتشی را آماده کردهایم(که از هر طرف ایشان را احاطه میکند) و سراپردهی آن، آنان را در برمیگیرد، و اگر (در آن آتش سوزان) فریاد برآورند(که آب)، با آبی همچون فلز گداخته به فریادشان رسند که چهرهها را بریان میکند، چه بد نوشابهای! و چه زشت منزلی»!.
﴿إِنَّ هَٰذِهِۦ تَذۡکِرَةٞۖ فَمَن شَآءَ ٱتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ سَبِیلٗا٢٩﴾ [الإنسان: 29].
«این(آیهها) اندرز و یادآوری(برای جهانیان)است، و هرکس که بخواهد(میتواند با استفاده از آن)راهی به سوی پروردگارش برگزیند.(راهی که او را به آمرزش و بهشت خدا میرساند)».
مراد از این آیات این است که از خواست شما چیزی ساخته نیست تا وقتی که خدا نخواسته باشد، یعنی: اراده کردن و خواستن وظیفهی انسان است و در برابرش سزا و جزا میبیند و توفیق دادن و نتیجه بخشیدن در دست خداست و خدا قادر مطلق است.
خلاصه: مشیت و خواست بندگان در گرو مشیت خداست. یا به عبارت دیگر: حرکت کار بندگان و برکت، کار یزدان است. مثلاً به هنگام گرسنگی، نان خوردن کار انسان و سیر کردن کار خداست. در وقت بیماری، داروخوردن کار آفریدگان و شفا دادن کار خدای سبحان است. و رفتار و کردار بنده، وقتی از قوه به فعل در میآید که بنده بخواهد و خدا هم بخواهد و خواست بنده با خواست خدا همنوا شود. یعنی اعمال آدمی، فقط منحصر و موقوف به خواست خودش نمیباشد، بلکه زمانی خواست انسان به عمل تبدیل میگردد که خدا اجازهی صدور آن را بدهد. به عبارت دیگر: تصمیم کار انسان و توفیق کار خدا و خالق خداست و کاسب بنده.
نتیجه:
بنابراین گرچه اعمال ما به تقدیر و مشیت الهی است و هرگز خارج از محدودهی قدرت و ارادهی او نیست ولی او مقدر ساخته که ما در اعمال خود مختار باشیم و لذا برای ما تکلیف و مسئولیت قائل شده که اگر اختیار نداشتیم، تکلیف و مسئولیت نامفهوم و بیمعنا بود. بنابراین از مجموع این مباحث، مشخص شده که اصل آزادی اراده و اختیار فطری همهی انسانها است و اگر پای وسوسههای مختلف پیش نیاید همه طرفدار اصل آزادی ارادهاند.
زیرا اگر انسان([4]) خود را در اعمالش مجبور میدانست و اختیاری برای خود قائل نبود، پس چرا:
1- گاه به خاطر اعمالی که انجام داده و یا به خاطر اعمالی که انجام نداده، پشیمان میشود و تصمیم میگیرد در آینده از تجربه گذشته استفاده کند. این حالت ندامت برای طرفداران عقیدهی جبر، فراوان است، اگر اختیاری در کار نیست، ندامت چرا؟
2- بدکاران را همه ملامت و سرزنش میکنند، اگر جبر است، سرزنش چرا؟
3- نیکوکاران را مدح و تمجید و ستایش مینمایند.
4- در تربیت و تعلیم فرزندان میکوشند تا آنها سعادتمند شوند، و اگر همه مجبورند تعلیم چه مفهومی دارد؟
5- برای بالا بردن سطح اخلاق جامعه، همهی دانشمندان بدون استثنا تلاش میکنند.
6- انسان از خطاهای خود توبه میکند، با قبول اصل جبر توبه معنی ندارد.
7- انسان بر کوتاهیهایی که کرده، حسرت میخورد، چرا؟
8- در تمام دنیا، بدکاران و مجرمان را محاکمه میکنند و آنها را تحت بازپرسی شدید قرار میدهند، کاری که از اختیار بیرون است، بازپرسی و محاکمه ندارد؟
9- در همهی دنیا، میان تمام اقوام، اعم از خداپرستان و مادیین، برای مجرمان، مجازات قائلاند، مجازات بر کاری که مجبور بوده، چرا؟
10- حتی طرفداران مکتب جبر، هنگامی که کسی به منافع و حیثیت آنها تجاوز میکند فریاد میکشند و او را مقصر میشمارند، و به دادگاه میکشانند.
خلاصه: اگر براستی انسان از خود اختیاری ندارد، پشیمانی چه معنی دارد؟ ملامت و سرزنش برای چیست؟ آیا میشود کسی را که دستش بیاختیار مرتعش و لرزان است، ملامت کرد؟ چرا نیکوکاران را مدح و تشویق میکنند، مگر از خود اختیاری داشتهاند که با تشویق به کار نیک ادامه دهند؟!
اصولاً با پذیرش تأثیر تعلیم و تربیت، جبر مفهوم خود را از دست خواهد داد و از این گذشته، مسائل اخلاقی بدون قبول آزادی اراده، ابداً مفهومی ندارد، اگر ما در کارها مجبوریم، توبه یعنی چه؟ حسرت خوردن چرا؟ محاکمه کردن شخص مجبور از ظالمانهترین کارها است و مجازات او از محاکمهاش بدتر؟!
پس دانستیم که انسان فردی آزاد است، ولی خالق افعال و اعمالش نیست، بلکه کاسب آن است و آن را کسب و اختیار میکند و خالق، خود خداوند ﻷ است. به عبارت دیگر، تصمیم کار انسان و توفیق کار خدا، خالق خداست و کاسب بنده.
فایدهی ایمان به قضاء و قدر
دکتر عبدالفتاح عفیف طباره میگوید: «ایمان به قدر، انسان را به سعی و تلاش وادار مینماید. چون نفع خود را در تلاش و کوشش میبیند و با خود میگوید: اگر این بار موفق نشدم، بار دیگر موفق خواهم شد و همیشه انتظار دارد که برای او خیری مقدر شده باشد و تنها عامل برای رسیدن به این خیر را تلاش و کوشش خود میداند، لذا انسان معتقد به قدر، همیشه فعال و پرتلاش است. یکی دیگر از فلسفههای مهمی که خداوند انسان را به ایمان به قدر دعوت کرده این است که هنگام دچارشدن به بلا و گرفتاری و ناراحتی، خود را با آن تسکین بخشد و صبور و بردبار باشد. زمانی که انسان با سعی و تلاش و خستگی فراوان و امید و انتظار زیاد به دنبال چیزی میرود، ولی با یأس و نومیدی روبرو میشود، در چنین موقعیت خطرناکی ایمان به قدر، به فریادش میرسد و او را دلداری میدهد و توکل و اعتماد به قدرت خدا را به یادش میآورد و او را به صبر و بردباری و چاره اندیشی و دستیابی به راهحلهای درست تشویق میکند.
همانگونه که به هنگام توفیق و پیروزی از خودخواهی و غرور و تکبر انسان جلوگیری مینماید و این پیروزی را جزو نعمتهای الهی و قدر خداوندی به حساب میآورد و انسان را در چنین حالی به تواضع و فروتنی و سپاسگزاری پروردگار وامیدارد، قرآن به صراحت به این حقیقت اشاره میکند و میفرماید:
﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِیٓ أَنفُسِکُمۡ إِلَّا فِی کِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآۚ إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٞ٢٢ لِّکَیۡلَا تَأۡسَوۡاْ عَلَىٰ مَا فَاتَکُمۡ وَلَا تَفۡرَحُواْ بِمَآ ءَاتَىٰکُمۡۗ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٍ٢٣﴾ [الحدید: 22-23].
«هیچ رخدادی در زمین به وقوع نمیپیوندد، یا به شما دست نمیدهد مگر اینکه پیش از آفرینش زمین و خود شما در کتاب بزرگ و مهمی(به نام لوح محفوظ، ثبت و ضبط) بوده است و این کار برای خدا آسان و ساده است. این بدان خاطر است که شما نه بر از دست دادن چیزی غم بخورید که از دستتان بدر رفته است و نه شادمان بشوید بر آنچه خدا به دستتان رسانده است. خداوند هیچ شخص متکبر و فخرفروشی را دوست نمیدارد»([5]).
آری از جمله ثمرات و نتایج ایمان به قضا و قدر این است که شخص یأس و ناامیدی را به خود راه ندهد و در میدان نبرد، عزیمت و هنگام خطر، شجاعت و در مواقع نزول حوادث و مصیبت، بردباری و استقامت و در بهره برداری از متاع دنیا به کسب حلال رضایت داشته باشد، یعنی به هنگام سعی و کوشش شایسته است که بگوید:
﴿قُل لَّن یُصِیبَنَآ إِلَّا مَا کَتَبَ ٱللَّهُ لَنَا﴾ [التوبة: 51].
«بگو: هرگز چیزی (از خیر و شر) به ما نمیرسد، مگر چیزی که خدا برای ما مقدر کرده باشد.(این است که نه در برابر خیر مغرور میشویم و نه در برابر شرّ به جزع و فزع میپردازیم، بلکه کار و بار خود را به خدا حواله میسازیم،)».
و در موقع قتال با کافران و دشمنان بگوید:
﴿قُل لَّوۡ کُنتُمۡ فِی بُیُوتِکُمۡ لَبَرَزَ ٱلَّذِینَ کُتِبَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقَتۡلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمۡ...﴾ [آل عمران: 154].
«بگو: اگر(برای جنگ بیرون نمیآمدید و)در خانههای خود هم بودید، آنان که کشته شدن در سرنوشتشان بود، به قتلگاه خود میآمدند و (در مسلخ مرگ کشته میشدند. آنچه خدا خواست ـ بنا به مصلحتی که خود میدانست ـ در جنگ اُحُد شد)».
و در هنگام نزول بلا و مصیبت بگوید: قضا و قدر الهی و هرچه را خدا بخواهد انجام میدهد و در برابر حاکم ظالم بگوید: تو نمیتوانی اجل مرا جلو بیندازی و نمیتوانی از رزق و روزی که برای من مقرر شده است، مرا محروم سازی.
بنابراین، هرگاه اعتقاد به قضا و قدر به طور صحیح تفهیم و تعلیم گردد، میتوان از آن در جهت ساختن یک امت جهادگر و مجاهد و مقاوم، چنان بهره برد که برای رهبری تاریخ بشریت شایسته و لایق است.
سخن دربارهی قضا و قدر بسیار طولانی است و در این زمینه کتابها، یا مقالهها نوشته شده، آنچه در بالا گفته شد، تنها نگاهی گذرا و مختصر به این مسئله بود.
79 - [1] عن عبد الله بن عمرو قال: قال رسول الله ج: " کتب الله مقادیر الخلائق قبل أن یخلق السموات والأرض بخمسین ألف سنة " قال: "وکان عرشه على الماء". رواه مسلم([6]).
79- (1) عبدالله بن عمرو س گوید: «پیامبر ج فرمود: خداوند ﻷ تقدیر و سرنوشت تمام آفریدگان و همهی موجودات و مخلوقات را پنجاه هزار سال پیش از آنکه آسمانها و زمین را پدید آورد و عرش او بر آب بود، معین و مقرر داشت».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است]
شرح: «خمسین الف سنة»: احتمال دارد که تعبیر «پنجاه هزار سال» برای تکثیر باشد نه تعداد، چرا که عربها اینگونه در محاورات و عُرف خویش استعمال میکنند و برای زمان بسیار طولانی و مدید چنین میگویند. پس منظور این است که خداوند ﻷ خیلی خیلی جلوتر از آفرینش آسمانها و زمین، تقدیر تمام موجودات را معین و مقرر فرموده است.
«و کان عرشه علی الماء»: «عرش» در لغت به معنای چیزی است که دارای سقف بوده باشد و گاهی به خود سقف نیز عرش گفته میشود، مانند:
﴿أَوۡ کَٱلَّذِی مَرَّ عَلَىٰ قَرۡیَةٖ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا﴾ [البقرة: 259].
«یا(آیا آگاهی از) همچون کسیکه از کنار دهکدهای گذر کرد در حالی که سقف خانهها فرو تپیده بود و...»
و گاهی به معنای تختهای بلند همانند تخت سلاطین نیز آمده است، چنان که در داستان سلیمان میخوانیم که میفرماید: «أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا» و نیز به داربستهایی که برای برپا نگاه داشتن بعضی از درختان میزنند، عرش گفته میشود، همانطور که در قرآن میخوانیم:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِیٓ أَنشَأَ جَنَّٰتٖ مَّعۡرُوشَٰتٖ وَغَیۡرَ مَعۡرُوشَٰتٖ...﴾ [الأنعام: 141].
«خدا است که آفریده است باغهایی را که بر پایه استوار میگردند(و درختانش با قلابهای ویژه به اشیاء اطراف میچسبند و کمر راست میکنند و روی داربستها قرار میگیرند) و باغهایی را که چنین نیستند و(نیازی به پایه و داربست و پیچیدن به اطراف ندارند و بر سر پای خود میایستند و گردن میافرازند...)»
ولی هنگامی که در مورد خداوند به کار میرود و گفته میشود «عرش خدا»، منظور از آن مجموعهی جهان هستی است که در حقیقت تخت حکومت پروردگار محسوب میشود و کنایه از احاطهی کامل پروردگار و تسلط او بر تدبیر امور آسمانها و زمین بعد از خلقت آنها است. پس «عرش» مراد تخت سلطنت و تصرف و قدرت کامل خدا است و یا مراد مجموعهی جهان هستی، چرا که تخت قدرت خدا محیط بر همهی جهان است.
«الماء» (آب): شاید مراد از آب، مواد مذاب و آبگونهای باشد که در آغاز جهان، به صورت گازهای فوق العاده فشرده در پهنهی کائنات پراکنده بوده است. چرا که گاهی، آب به هر شئ مایع گفته میشود، مانند: فلزات مایع و امثال آن.
پس ممکن است مراد این حدیث این باشد که جهان هستی و پایهی تخت قدرت خدا، نخست بر این مادهی عظیم آبگونه که در آغاز جهان، به صورت گازهای فوقالعاده فشرده در پهنهی کائنات پراکنده بوده است قرار داشت.
و نیز از این حدیث ثابت میشود که آغاز آفرینش آسمانها و زمین از تودهی گازهای گسترده و عظیمی بوده است و این با آخرین تحقیقات علمی در مورد آغاز آفرینش کاملاً هماهنگ است.
80 - [2] وعن ابن عمر قال: قال رسول الله ج: " کل شیء بقدر حتى العجز والکیس ". رواه مسلم([7]).
80- (2) ابن عمر س گوید: «پیامبر ج فرمود: هرچیزی در آفرینش بر اساس تقدیر است، حتی ضعف و ناتوانی و زیرکی و هوشمندی انسان».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: چنانچه پیشتر گفتیم، اعمال و افعالی که در جهان هستی به وجود میآیند، دو نوع هستند و نوع اولش آن است که انسان هیچ گونه سهمی یا دخالتی در ایجاد آنها ندارد و این نوع کارها به طور جبری و بدون اختیار واقع میشوند، چرا که در جهان هستی کارهایی وجود دارند که به محض قدرت برتر خدا و تنها برابر خواست و مشیت الهی روی میدهند و کمال مییابند که آنها دربارهی مردم به مورد اجرا گذاشته میشوند، مردم چه بخواهند و چه نخواهند، چه بدانند و چه ندانند با آنها روبرو میگردند. مانند: خردها و هوش و ذکاوت و یا کودنی و کندفهمی و یا مانند ضعف جسمانی و...، اینها چیزهایی هستند که دست بشر در آنها نقشی ندارد و این تنها انگشتان مقتدر «قدر» است که ظاهر و باطن آنها را به حرکت و گردش در میآورد.
و هیچ یک از این کارها محل بازخواست و محاسبهی الهی قرار نمیگیرد و بر هیچ یک از اینها، کسی مؤاخذه نمیشود و کسی حساب اینها را باز پس نمیدهد.
بدین جهت مردمان باید مواظب باشند و کسانی که فطرتاً و خلقتاً کودن و کندفهم و یا ناقص الخلقه و ضعیف الجسم هستند، نباید عار بدهند و آنها را مورد اهانت قرار دهند، چرا که همهی آنها بر حسب قضا و قدر خداوند ﻷاست.
ملاّ علی قاری به نقل از «مظهر» میگوید:
«انّ من کان عاجزاً وضعیفاً فی الجثة او الرأی والتمییز او ناقص الخلقة، لا تعیره، فإن ذالک بتقدیر الله تعالی وخلقه ایّاه علی هذه الصفة ومن کان کامل العقل، بصیر بالأمور، تامّ الجثة، فهو ایضاً بتقدیر الله تعالی، ولیس ذالک بقوته وقدرته، فإنه لا حول ولا قوة الا بالله».
از این رو، نباید اشخاص تنبل و بیکار، از این حدیث سوءاستفاده نمایند و بار سنگین مشکلات و اشتباهات خود را بر دوش قضا و قدر نهند، چرا که ایمان به قضا و قدر به هیچ وجه با کار و کوشش در جهت دستیابی به مصالح و رفع مفاسد منافات ندارد و فقط مسلمانان ضعیف و ناتوان هستند که در کارهای خود استدلال به قضا و قدر میکنند و ضعف خود را با آن توجیه مینمایند. ولی مسلمان نیرومند و متدین، معتقد است که خود او قضای الهی است که بازگشت ندارد و قَدَر اوست که شکست ناپذیر است.
در محضر رسولخدا ج مردی بر مرد دیگری غلبه یافت. شخص مغلوب گفت: «حسبی الله» (خدا مرا بس است). پیامبر ج هنگامی که دید ظاهر عبارت او بیانگر ایمان است، اما در حقیقت بیانگر عجز و ناتوانی اوست، خشمگین گردید و فرمود:
عجز و ناتوانی مورد سرزنش و ملامت پروردگار است، تو باید زیرک و هوشیار باشی و در کارها چاره اندیشی کنی. آنگاه اگر در کاری شکست خوردی بگو: «حسبی الله». [ابوداود]
و باید دانست که به کارگیری اسباب و وسایل، با قدر الهی هیچگونه منافات و تضادی ندارد، بلکه اسباب و وسایل نیز از جملهی مقدرات به حساب میآیند.
81 - [3] عن أبی هریرة قال قال رسول الله ج: " احتج آدم وموسى علیهما السلام عند ربهما، فحج آدم موسى، قال موسى: أنت آدم الذی خلقک الله بیده، ونفخ فیک من روحه، وأسجد لک ملائکته، وأسکنک فی جنته، ثم أهبطت الناس بخطیئتک إلى الأرض؟ قال آدم: أنت موسى الذی اصطفاک الله برسالته وبکلامه، وأعطاک الألواح فیها تبیان کل شیء، وقربک نجیا، فبکم وجدت الله کتب التوراة قبل أن أخلق؟ قال موسى: بأربعین عاماً. قال آدم: فهل وجدت فیها (وعصى آدم ربه فغوى)؟
قال: نعم. قال: أفتلومنی على أن عملت عملاً قد کتبه الله علی أن أعمله قبل أن یخلقنی بأربعین سنة؟ " قال رسول الله ج: " فحج آدم موسى ". رواه مسلم([8]).
81- (3) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: آدم و موسی ÷ در نزد پروردگار و آفریدگارشان با یکدیگر به محاجّه و خصومت پرداختند. در نتیجه حضرت آدم ÷ با دلیل و برهان بر موسی ÷ غلبه یافت.
(و اصل قضیه از این قرار است که:) موسی ÷ گفت: تو همان فردی هستی که خداوند ﻷ تو را (بدون پدر و مادر) با قدرت خویش آفرید و از روح متعلق به خود در تو دمید (و برای احترام و بزرگداشت، نه برای عبادت و پرستش) به فرشتگان دستور داد تا در برابرت به سجده افتند و تو را در بهشت خویش اسکان داد، ولی تو با این وجود به ذریعهی لغزش خویش، باعث شدی تا مردم را از بهشت بیرون کنی و همگی را به زمین پائین افکنی!.
حضرت آدم ÷ به موسی ÷ گفت:ای موسی! تو همان فردی هستی که خداوندﻷ تو را با رسالتهای خویش و با سخن گفتنش (با تو از فراسوی حجاب و بدون واسطه) بر مردمان (هم عصری که مأموریت تبلیغ احکام آسمانی بدانان، به تو داده شده بود) برگزید و انتخاب کرد و به تو الواح تورات را عنایت کرد که در آن از هرچیز (که مورد نیاز بنیاسرائیل از نصائح و حکم و احکام و حلال و حرام است) و روشنگر همه چیز (در امر تکالیف دینی و وظایف شرعی ایشان بود) قید شده است. و خداوند متعال تو را برای سخن گفتن به خود نزدیک کرد(البته مراد قرب و منزلت بخشیدن معنوی است). پس به نظر تو، پیش از آنکه من آفریده شوم، به چه مقدار از زمان، تورات نوشته شده بود (یعنی چند سال جلوتر از آفرینش من، تورات نوشته شد)؟ موسی ÷ گفت: چهل سال. آدم ÷ گفت: آیا در تورات این جملات و واژهها را یافتی: «وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى؛» و آدم از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد و به مقصودش نرسید»؟
موسی ÷ گفت: آری (این جملات را در توراتی که چهل سال، پیش از آفرینش تو نوشته شده یافتهام). آنگاه آدم ÷ گفت: آیا تو مرا به انجام کاری مورد ملامت و سرزنش قرار میدهی که خداوند ﻷآن را به مدت چهل سال، پیش از آفرینش و خلقتم معین و مقرر فرموده است؟
(ابوهریره س گوید: بعد از بیان این داستان) پیامبر ج فرمود: بدینگونه، آدم ÷ با دلیل و برهان بر موسی ÷ غلبه یافت».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: قبل از توضیح حدیث، دانستن چند نکته لازمی است:
1- محاجه و خصومت حضرت آدم و موسی ÷ در عالم اسباب و عالم شهود نبوده، بلکه در عالم ارواح بوده است.
2- محاجه و خصومت آدم و موسی ÷ بعد از ارتکاب لغزش و پس از برداشته شدن تکلیف و مسئولیت بوده است.
3- محاجهی آدم و موسی ÷ بعد از وقوع لغزش و پس از توبه کردن آدم ÷ و پس از بخشیده شدن لغزش، اتفاق افتاده است. چراکه پس از ماجرای وسوسهی ابلیس و دستور خروج آدم از بهشت، آدم ÷ متوجه شد که به راستی بر خویشتن ستم کرده و از آن محیط آرام و پرنعمت، بر اثر فریب شیطان بیرون رانده شده و در محیط پرزحمت و مشقتبار زمین قرار خواهد گرفت. در اینجا حضرت آدم ÷ به فکر جبران خطای خویش افتاد و با تمام جان و دل متوجه پروردگار شد. توجهی آمیخته با کوهی از ندامت و حسرت. او به سرعت متوجه وضع خود شد و بهسوی پروردگارش بازگشت؛ ﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ کَلِمَٰتٖ فَتَابَ عَلَیۡهِ﴾ [البقرة: 37]؛ و خداوند ﻷ کلمات و سخنانی را برای توبه، به آدم ÷ تعلیم داد تا پیوسته بگوید: ﴿رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ﴾ [الأعراف: 23].
«(آدم و همسرش، دست دعا به سوی خدا برداشتند و)گفتند: پروردگارا! ما (با نافرمانی از تو) بر خویشتن ستم کردهایم و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی از زیان کاران خواهیم بود».
و از اینجاست که فرق میان عالم اسباب و عالم ارواح دانسته میشود، چرا که توبه و برگشت آدم ÷ و حسرت و ندامتش از خطا در عالم تکلیف بود و محاجه و خصومتش با موسی ÷ در عالم ارواح و رفع تکلیف و مسئولیت بود.
1- دوران بهشت، یک دوران تعلیماتی برای آدم ÷ محسوب میشد، دوران آشنایی با تکالیف و امر و نهی پروردگار. دوران شناختن دوست از دشمن و دوران دیدن نتیجهی عصیان و مخالفت فرمان خدا و قبول وسوسههای شیطان.
پس از این مقدمهی بسیار کوتاه، میگوییم: نباید کسی ایمان به قضا و قدر را پوششی برای شکستها و ناکامیهای خود که بر اثر کوتاهی و سهلانگاری حاصل شده، قرار داده و یا پوششی برای هوسهای سرکش خویش بگرداند و نباید اشخاص تنبل و بیکار، بار سنگین مشکلات و اشتباهات خود را بر دوش قضا و قدر نهند، که چنین کاری دلیل بر ناتوانی و فرار از مسئولیت است. و با قبول این نظریه است که اعمال همهی خیانتکاران موجه میشود و گناه همهی گنهکاران توجیه منطقی مییابد و فرقی میان مطیع و مجرم باقی نخواهد ماند. بنابراین اگر فردی در این دنیا و در عالم اسباب و وسایل و در دنیای تکلیف و مسئولیت، در موقع ارتکاب معصیت، به تقدیر اعتماد کند و خطا و جرم خود را به قضا و قدر نسبت دهد، و عذر عصیان و نافرمانیاش را به ذریعهی تقدیر بیان نماید، و خویشتن را بدینگونه تبرئه نماید، این کارش درست نیست، اما اگر بعد از وقوع حادثه و با وجود حسرت و ندامت و توبه و بازگشت و حسرت بر خطاها و کوتاهیها و به کارگیری اسباب و وسایل و رعایتکردن احتیاط، کسی حوالهی تقدیر کرد اشکالی ندارد. چنانچه ابوداود روایت میکند که:
در محضر رسولخدا ج مردی بر دیگری غلبه یافت. شخص مغلوب گفت: خدا مرا بس است و به او توکل کردم. پیامبر ج هنگامی که دید ظاهر عبارت او بیانگر ایمان است، ولی در حقیقت بیانگر عجز و ناتوانی اوست، خشمگین شد و فرمود:
عجز و ناتوانی مورد ملامت و سرزنش پروردگار است، تو باید زیرک باشی و در کارها چاره اندیشی کنی، آنگاه اگر در کاری شکست خوردی، بگو: «حسبی الله» خدا مرا بس است. و بگو قضا و قدر الهی است و هرچه را خدا بخواهد انجام میدهد.
و باید دانست که ایمان به قضا و قدر به هیچ وجه با کار و کوشش در جهت دستیابی به مصالح و رفع مفاسد، منافات ندارد و نیابد اشخاص تنبل و بیکار، بار سنگین مشکلات و اشتباهات و کوتاهیهای خود را بر دوش قضا و قدر بگذارند.
اما این داستان محاجه و خصومت حضرت آدم و موسی ÷ بعد از وفات آدم ÷ و بعد از برداشتهشدن تکلیف و در عالم غیب و عالم ارواح و بعد از ارتکاب لغزش و توبه و بازگشت آدم ÷ و پس از بخشیده شدن لغزش از طرف خداوند صورت گرفته است. چرا که خود حضرت آدم ÷، وقتی که مرتکب خوردن از درخت ممنوعه شد و وقتیکه مکلف بود، عذر لغزش خود را به وسیلهی تقدیر بیان نکرد، بلکه چندین سال بر این لغزش خویش به درگاه خداوند ﻷ نالید و باکلمات ﴿رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ﴾ [الأعراف: 23]. به آستانهی کبریایی خداوند، زاری و تضرع نمود و با حسرت و ندامت و توبه و بازگشت، بهسوی خداوند بازگشت و در آن موقع هیچ وقت بار اشتباه و کوتاهی خویش را بر دوش قضا و قدر نگذاشت و همین کارش دلیل و برهانی محکم بر این مدعا است که در موقع معصیت و در عالم اسباب و وسایل نمیتوان عذر گناه و معصیت را به وسیلهی تقدیر بیان کرد. و محاجه و مخاصمهی آدم و موسی ÷ نیز پس از این مسائل و در عالم ارواح که عالم رفع تکلیف میباشد، رخ داده است.
از اینرو، درست است که انسان پس از اینکه از اسباب و وسایل استفاده کرد و در امورات خود احتیاط را مدنظر گرفت و با چاره اندیشی و زیرکی جلو رفت و... پس از همهی اینها اگر در کاری شکست خورد «حسبی الله» بگوید و همه را از جانب خدا بداند و بگوید: قضا و قدر الهی است و هرچه را خدا بخواهد انجام میدهد. چنانچه حضرت آدم ÷ نیز همین کار را کرد و با دلیل و برهانی محکم بر حضرت موسی ÷ غلبه یافت.
محمد غزالی مصری پیرامون محاجه و مخاصمه حضرت آدم و موسی ÷ میگوید: «حدیث آدم و موسی ÷ بحثی از جبر و سلب اختیار نمیکند، بلکه آدم ÷ موسی÷ را به سنت الهی متوجه میسازد، چنانکه میگوید: تو خود میدانی که قبل از اینکه آفریده شوم خداوند به فرشتگان گفت:
﴿إِنِّی جَاعِلٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ خَلِیفَةٗ﴾ [البقرة: 30].
«من در زمین جانشینی بیافرینم».
پس معلوم است که قبل از به وجود آمدنم، جای من در زمین تعیین شده است و فرشتگان در صف دوستان قرار گرفتهاند و شیطان به عنوان دشمن خود را آماده ساخته است. لذا عمل من سرنوشتی را عوض نکرده است تا مستحق لوم و طعن باشم.
براستی این حدیث بدان اشاره میکند که حضرت موسی ÷ میخواست همهی رنجهای انسانیت را بر حضرت آدم ÷ تحمیل کند و این بار سنگین را بر دوش او اندازد و همهی بدبختیهای فرزندانش را نتیجهی آن میوهخوردن شوم او از آن درخت قلمداد کند و محققاً آدم ÷ در نهایت صداقت از خویشتن دفاع نمود. زیرا بدون شک زندگی بشری، نه نتیجهی طبیعی این گناه و خطای آدم ÷ بود و نه نتیجهی عقلی آن. یعنی طبیعتاً و عقلاً زندگی بشری بر روی زمین، با این کار آدم ÷ رابطهی علت و معلولیت ندارد و چنین نیست که اگر آدم از میوهی آن درخت نمیخورد، فرزندان او در بهشت میماندند. البته ممکن است که آدم ÷ برای این خطای خویش، مورد هر نوع عقاب و کیفر الهی دیگری غیر از این واقع شود. مانند توبیخ و عقاب و ملامت، یا محرومیت موقت از بهشت یا غیر آن. اما اینکه این جهان سرشار از آلام و آمال و اندوهها و آرزوها، نتیجهی این معصیت آدم باشد و به عنوان کیفرآن، فرزندان وی گرفتار این جهان، دنیای خاکی شده باشند، چنین نیست، بلکه زندگی ما در روی کرهی خاکی خود نتیجهی محض تقدیر الهی و قدر اوست که اصلاً به دل آدم ÷ نگذشته و خطور نکرده است و اصلاً جائز نیست که آدم ÷ بر آن مورد عتاب قرار گیرد و از اینجاست که آدم ÷ بر موسی ÷ پیروز شد و حجتش بر او تمام گردید که به فرض صحت، به وی فهمانید که چنین نیست و حضرت موسی ÷ نیز آن را پذیرفت که چنین نیست، اما مسئولیت آدم ÷ در قبال خطای خویش که از آن استغفار نمود به هیچ وجه پیوندی و ارتباطی بدین حدیث ندارد.
محققاً خطای آدم، سبب و عامل شرعی و علت عقلی وجود این جهان خاکی و انتشار و گسترش انسانها در قارههای جهان نیست، که در آنها گرفتار شقاوت شوند و رنج ببرند، هرگز عمل آدم ÷ موجب آن نبود، وقتی که حضرت موسی ÷ چنین تصور کرد، آدم ÷ او را مورد عتاب قرار داد و او را بدان برگشت داد که این جهان قضا و مکتوب و سرنوشت مقدر الهی است، پس برای هیچکس روا نیست که گناه همهی این کارها و رویدادها را بر دوش پدر نخستین تحمیل کند و مسئولیت آن را به گردن او اندازد([9]).
﴿وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ﴾ [طه: 121].
«بدین نحو آدم از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد و گمراه شد».
علماء و دانشوران اسلامی، داشتن مقام عصمت را برای همهی پیامبران واجب دانستهاند و همهی آنها بر غیرممکن بودن وقوع کفر از پیامبران چه قبل از بعثت و چه بعد از بعثت اتفاق نظر دارند و همچنین متفق القولند که انبیاء بعد از بعثت نیز از هر گناه (صغیره و کبیره) معصوم هستند و اینکه بعضی گفتهاند که گناه صغیره از آنها سر میزند، نزد جمهور امت صحیح نیست([10]).
پس به هیچ وجه لایق نیست که از یکی از انبیاء گناهی سر بزند که مخلّ به مروّت و آبروی آنان باشد و آنان را از محل اعتبار ساقط کند.
چرا که پیامبران الگو و سرمشق بشریتاند و اگر از آنها کارهای پست که موجب نفرت مردم است سر بزند و خلاف رضای خدا باشد، اطمینانی بر گفتار و کردارشان باقی نمیماند و مردم به آنها اعتماد نمیکنند و اگر پیامبران مورد اعتماد و اطمینان دیگران قرار نگیرند، جایی برای پذیرش دین و آئین الهی و کتابهای آسمانی و پند و اندرزهای رحمانی باقی نخواهد ماند. بنابراین تمام اخباری که راجع به پیامبران آمده است و ظاهراً دلالت بر گناه میکنند، مقصود گناهی نیست که دیگران انجام میدهند و هرگز این خطاها مربوط به امور اعتقادی و اخلاقی نبوده و چیزهایی نبوده است که زشت و قبیح به شمار آید، بلکه مربوط به کارهای دنیوی و سیاستهای دنیایی امم بوده است که عادتاً و معمولاً دیدگاهها و تقدیر و تخمین و ارزیابی در آن متفاوت است.
و گاهی پیامبران خود را نسبت به حق خداوند مقصر به حساب میآورند، چون آنان عارفتر و داناترین مردم به جلال ذات و عظمت خداوند بر بندگانش بودهاند و میدانستند که امتها هر اندازه تلاش کنند از وفای به حق خدا و بدانچه شایستهی وی است، عاجز و ناتوانند و لذا به قصور خویش اعتراف کردهاند.
«ما عرفناک حق معرفتک وما عبدناک حق عبادتک؛»
«ما آنگونه که شایستهی معرفت توست، ترا نشناختیم و آنگونه که شایستهی پرستش تو است، ترا پرستش نکردیم».
و هرگاه این اندازه را در حق خود گناه و معصیت به حساب آورده باشند، آن را مستلزم استغفار دانستهاند و در پیشگاه خداوند به استغفار پرداختهاند. پس استغفار پیامبران از خطاها و گناهانی نیست که ما مرتکب آن میشویم و آنچه که خلاف آن را به وهم ما القاء میکند، نباید بدان اهمیت داد، زیرا حقیقت آن برتر از افهام و اوهام تودهی مردم است و تفصیل این موضوع را باید از جای دیگر جست([11]).
حال شاید در ذهن کسی این سؤال ایجاد شود که آیا حضرت آدم ÷ مطابق این حدیث مرتکب معصیتی شد یا خیر؟
در پاسخ به این سؤال میتوان چند جواب داد:
1- آنچه آدم ÷ مرتکب شد«ترک اولی» و یا به عبارت دیگر «گناه نسبی» بود، نه «گناه مطلق».
گناه مطلق: گناهی است که از هرکس سرزند، گناه است و در خور مجازات (مانند: شرک، کفر، ظلم و ستم و...)
گناه نسبی آن است که گاهی بعضی اعمال مباح و یا حتی مستحب در خور افراد بزرگ نیست، آنها باید از این اعمال چشم بپوشند و به کار مهمتر پردازند. در غیر این صورت «ترک اولی» کردهاند.
فی المثل برای ساختن یک بیمارستان از مردم تقاضای کمک میشود، شخص کارگری مزد یک روزش را که گاه چند تومان بیشتر نیست، میدهد. این عمل نسبت به او ایثار و حسنه است و کاملاً مطلوب. اما اگر یک ثروتمند این مقدار کمک کند، نه تنها این عمل نسبت به او پسندیده نیست که گاه در خور ملامت، مذمت و نکوهش نیز هست. با این که از نظر اصولی نه تنها کار حرامی نکرده، بلکه ظاهراً مختصر کمکی نیز به کار خیر نموده است.
این همان چیزی است که میگوییم «حسنات الابرار سیئات المقربین» حسنات نیکان، گناهان مقربان است. و نیز این همان چیزی است که به عنوان «ترک اولی» معروف شده است و ما آن را به عنوان «گناه نسبی» یاد میکنیم که نه گناه است و نه مخالف مقام عصمت. چرا که اعمالی که از بزرگان درگاه پروردگار سر میزند، با موقعیت ممتازشان سنجیده میشود و گاهی با مقایسه به آن، کلمه «عصیان» و «ذنب» [گناه] بر آن اطلاق میگردد.
فیالمثل: نمازی که ممکن است از یک فرد عادی، نماز ممتازی باشد، برای اولیاء حق، گناه محسوب شود. زیرا یک لحظه غفلت در حال عبادت، برای آنها شایسته نیست. بلکه باید با توجه به علم و تقوا و موقعیتشان به هنگام عبادت، غرق در صفات جلال و جمال خدا باشند. سایر اعمال آنها غیر از عبادات نیز چنین است و با توجه به موقعیت آنها سنجیده میشود. به همین دلیل، اگر یک «ترک اولی» از آنها سر زند، مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار میگیرند.
و نهی آدم ÷ از درخت ممنوعه، نیز یک نهی تحریمی نبود، بلکه نهی از ترک اولی بود، ولی با توجه به موقعیت آدم ÷ با اهمیت تلقی شد و ارتکاب مخالفت با این نهی (هرچند نهی کراهتی بود) موجب چنان مؤاخذه و مجازاتی از طرف خدا گردید([12]).
1- ممکن است هنگامی که شیطان منافع آن درخت را به اطلاع آدم ÷ رساند و آدم اطمینان حاصل کرد که با خوردن آن درخت برای همیشه در بهشت باقی خواهد ماند، ممنوعیتی را که در بدو آفرینش از خوردن آن درخت به وی توصیه شده بود از یاد برد. قرآن مجید در آیهی «فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»[طه: 115] این احتمال را تأکید میکند([13]).
1- گرچه عصیان در عرف امروزی، معمولاً به معنای گناه میآید، ولی در لغت به معنای خارج شدن از اطلاعت و فرمان است(اعم از اینکه این فرمان، یک فرمان وجوبی باشد یا مستحب) بنابراین به کاررفتن کلمهی عصیان لزوماً به معنی ترک واجب یا ارتکاب جرم نیست. بلکه میتواند ترک یک امر مستحب یا ارتکاب مکروه باشد.
از این گذشته گاهی امر و نهی جنبهی ارشادی دارد، همانند امر و نهی طبیب که میگوید: فلان غذا را نخور که مریض میشوی و از فلان غذای مناسب پرهیز کن. خداوند نیز به آدم ÷ فرموده بود؛ از میوهی درخت ممنوع نخور که اگر بخوری از بهشت بیرون خواهی رفت و در زمین گرفتار درد و رنج فراوان خواهی شد. او مخالف این فرمان ارشادی کرد و نتیجهاش را نیز دید. پس فرمان خدا یک ارشاد بود، نه فرمان. و به این ترتیب آدم ÷ تنها مخالفت نهی ارشادی کرد، نه عصیان و گناه واقعی. این سخن مخصوصاً با توجه به این که دوران توقف آدم ÷ در بهشت دوران آزمایش بود، نه دوران تکلیف، مفهوم روشنتری به خود میگیرد([14]).
1- و یا مراد از سرپیچی در اینجا این باشد که خداوند خواسته است که این واقعه پیش آید، تا فرزندان آدم راه توبه و رجوع بهسوی خداوند را بعد از گناه یاد بگیرند. همانطور که پدرشان از گناه برگشت و توبه نمود و طلب بخشش کرد تا او را از شیطان که به او فرمان داد به آدم ÷ سجده کند، اما سرپیچی کرد و بر گناهش اصرار ورزید، متمایز و جدا سازد تا وسیلهای برای مقایسه بین آدم ÷ و ابلیس باشد و از آن دو عبرت بگیریم و برترین آن دو را به عنوان سرمشق برگزینیم([15]).
82 - [4] عن عبد الله بن مسعود قال: حدثنا رسول الله ج وهو الصادق المصدوق: " إن خلق أحدکم یجمع فی بطن أمه أربعین یوماً نطفة، ثم یکون علقة مثل ذلک، ثم یکون مضغة مثل ذلک، ثم یبعث الله الیه ملکاً بأربع کلمات: فیکتب عمله، وأجله ورزقه، وشقی أو سعید، ثم ینفخ فیه الروح، فوالذی لا إله غیره إن أحدکم لیعمل بعمل أهل الجنة حتى ما یکون بینه وبینها إلا ذراع، فیسبق علیه الکتاب، فیعمل بعمل أهل النار فیدخلها. وإن أحدکم لیعمل بعمل أهل النار حتى ما یکون بینه وبینها إلا ذراع، فیسبق علیه الکتاب، فیعمل بعمل أهل الجنة فیدخلها ". متفق علیه([16]).
82- (4) عبدالله بن مسعود س میگوید: «پیامبر اکرم ج که تمام گفتههایش بر مبنای صداقت و واقعیت و مورد تأیید و تصدیق خداوند ﻷ است، فرمود: براستی هریک از شما در شکم مادر خود چهل روز نطفهای است، آنگاه همان مدت به صورت خونی بسته در میآید، سپس همان مدت به صورت پاره گوشتی میگردد، از پی آن خدا، فرشتهای بهسوی او بر میانگیزد و او را به چهار سخن فرمان میدهد و میگوید: کارکرد، رزق و روزی، هنگامهی مرگ و نیکبختی یا بدبختی او را رقم بزن و پس از این مرحله است که روح بر پیکر او دمیده میشود.
سوگند به خدایی که هیچ معبودی جز او نیست، گاهی چنین میشود که یکی از شما عمل بهشتیان را انجام میدهد و چنان پیش میرود که میان او و بهشت فقط به اندازهی یک ذراع باقی است، ولی ناگاه نوشتهی تقدیر و آنچه در شکم مادرش برای او نوشته شده فرا میرسد و وی در آخر عمر کاری خلاف امر خداوند ﻷ انجام میدهد و به عمل دوزخیان دست مییازد که بر اثر آن وارد دوزخ میشود.
و گاهی نیز چنین میشود که یکی از شما عمل دوزخیان را انجام میدهد و چنان پیش میرود که میان او و دوزخ فقط به اندازهی یک ذراع فاصله است، ولی نوشتهی تقدیر و آنچه در شکم مادرش برای او نوشته شده، فرا میرسد و وی در آخر عمر عمل بهشتیان را که موجب رضای خداست انجام میدهد و داخل بهشت میشود«.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: «إن أحدکم یجمع خلقه...»:
در این بخش از حدیث، پیامبر ج مراحل مختلف آفرینش انسان از آغاز تا نفخ روح در رحم مادر را بیان کرده است. و در حقیقت همین جا در بحث از مراحل تطور جنینی انسان است که هر فرد عاقلی، با یک معجزهی علمی دیگر از صاحب رسالت ج روبرو میشود و به خوبی میداند که سخن گفتن پیامبر ج از این مراحل مختلف جنین، در آن روز که نه علم جنین شناسی بوجود آمده بود و نه مردم اطلاع قابل ملاحظهای دربارهی دوران جنینی انسان داشتند، خود گواه زندهای است بر این که محمد ج پیامبر و فرستادهی برحق پروردگار جهان و جهانیان است و محمد ج شخصیتی است که گفتههایش از جهان وحی و ماوراء طبیعت سرچشمه میگیرد.
در این حدیث، پیامبر ج از مراحل مختلف آفرینش انسان سخن میگوید و میفرماید:
«انسان از آب جهندهای به نام نطفه بیرون میآید. نطفهای که از موجودات زندهی ذره بینی اسرارانگیزی تشکیل یافته که در مرد «اسپرم» و در زن«اوول» نامیده میشود. این موجودات ذرهبینی شناور، به قدری کوچکاند که در نطفهی مرد ممکن است میلیونها اسپرم وجود داشته باشد.
پیامبر ج در توصیف مرحلهی دیگر از مراحل تطور، چنین میفرماید:
«همین که نطفه در رحم زن قرار گرفت، در مسیر تطور خویش به خون بسته یا (علقه) تبدیل میشود».
پروفسور «کیت مور» که خود یکی از مشهورترین دانشمندان جهان در علم جنینشناسی و رئیس اتحادیهی دانشمندان جنینشناس آمریکا و کانادا است، میگوید: «وقتی جنین در شکم مادرش به رشد و نمو آغاز میکند، شکل آن شبیه علقه یا کرم است، زیرا هنگامی که از مرحلهی آغازین پیدایش جنین با اشعه عکسبرداری کردند و این عکس را در پهلوی عکس «علقه» قرار دادند، مشخص گردید که هردو آشکارا باهم شباهت دارند و چون به پروفسور کیت مور، گفته شد که «علقه» در زبان عربی به معنای خون بسته است، وی مدهوش گردید و در اوج حیرت و دهشت گفت: قرآن کریم نه فقط شکل و تصویر خارجی جنین را در این مرحله از تطور آن بیان نموده، بلکه حتی ساختار داخلی آن را نیز مشخص گردانیده است([17]).
سپس پیامبر ج در توصیف چهارمین مرحله از تطور جنین میگوید: «کمکم جنین شکل یک قطعه گوشت جویده شده به خود میگیرد، بیآنکه اعضای مختلف بدن در آن مشخص باشد». و این خود نیز یکی دیگر از معجزات علمی قرآن کریم و حقانیت پیامبر اکرم ج در زیر دوربینهای الکترونیک علم و فناوری است.
و انسان در آخرین مرحله تکامل خویش در رحم با یک نفخهی الهی از سلالهی خاکی به سلالهی انسانی عروج مینماید و سپس بر اثر این نفخهی مقدس، جنین انسانی به خلقتی جدید و با ویژگیهای جدیدی آراسته میشود.
آری مرحلهی اخیر، با مراحل قبل (مرحلهی نطفه، مرحلهی علقه، مرحلهی مضغه) کاملاً متفاوت است، این همان مرحلهای است که جنین وارد مرحلهی حیات انسانی میشود، حس و حرکت پیدا میکند و به جنبش در میآید. در اینجاست که انسان با یک جهش بزرگ، زندگی نباتی و گیاهی را پشت سر گذاشته و گام به جهان حیوانات و از آن برتر به جهان انسانها میگذارد و در اینجا انسان ساختمان ویژهای پیدا میکند که او را از همهی جهان ممتاز میسازد. به او شایستگی خلافت خدا در زمین میدهد و قرعهی امانتی را که کوهها و آسمانها بار آنها را نتوانست کشید به نام او میزنند([18]).
در آخر لازم میبینم این سخن پروفسور، پدر جنین شناسی جهان، دکتر «کیت مور» را در اینجا بازگو کنم، وقتی که برای دکتر کیت مور گفته شد که آیا ممکن است رسولخدا ج، یک هزار و چهارصد سال قبل، این همه تفاصیل را دربارهی تطورات جنین دانسته باشد و بنابر معلومات شخصی خویش آن را ارائه نموده باشد؟ او در پاسخ گفت: «محال است، محال! زیرا در آن عصر، دنیا ابداً حتی این قدر هم نمیدانست که جنین در شکم مادرش چندین مرحله از تطورات را پشت سر میگذارد، چه رسد به اینکه بشود حتی تصور کرد که دنیا در عصر رسالت مراحل این تطور را نیز به دقت میشناخته است. کاری که علم حتی امروز هم با تمام پیشرفتهایی که انجام گرفته، به سادگی نمیتواند آن را تماماً توصیف نماید. بلکه حتی علم تا هم اکنون نتوانسته اطوار و مراحل جنین را نامگذاری کند».
دکتر کیت مور اضافه میکند: «هم اکنون این حقیقت برایم همچون آفتاب مبرهن است که به طور حتم این آیات از بارگاه خداوند بهسوی محمد ج آمده است و همین خود برای من عین حقیقت روشن و قاطع را اثبات میکند که محمد ج پیامبرخداست.
و وقتی برای دکتر کیت مور گفته شد که در این صورت آیا شما به دین اسلام مشرف نمیشوید؟ او گفت: من آمادهام تا در چاپ بعدی کتابهای خویش به این حقیقت اعتراف کنم و به حقانیت این دین مبین گواهی دهم.
و براستی که سخن پیامبر ج در یکهزار و چهارصد و اندی سال قبل، از این مراحل مختلف جنین که در آن روز نه علم جنینشناسی به وجود آمده بود و نه مردم اطلاع قابل ملاحظهای دربارهی مراحل مختلف تطور و دوران جنینی انسان داشتند، خود گواه و شاهدی زنده بر این مسئله است که حضرت محمد ج پیامبر و فرستادهی برحق خداست و شخصیتی است که سخنش از جهان وحی و از ماوراء طبیعت از خدای ﻷ سرچشمه میگیرد.
«لیعمل بعمل اهل النار»:
این حدیث بیانگر احاطهی علم خداوند میباشد و روشنگر این قضیه است که علم و دانش خداوند محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و مکانها میباشد. قبل از اینکه انسان به وجود بیاید، خداوند میداند که این انسان خوب است یا بد. این انسان به میل و اراده و اختیار خود راه سعادت و خوشبختی را انتخاب مینماید یا راه بدبختی و شقاوت را. و نباید این حدیث و احادیث دیگر حمل بر سلب اختیار از انسان و مجبوربودن وی شود. چون علم خدا صفت کاشفه است، نه مجبور کننده. مثلاً پزشکی میگوید: فلان مریض سرطان دارد. ولی این علم و آگاهی او هیچ تأثیری در به وجودآوردن سرطان در مریض ندارد و نیز این گفته مانند این است که بگوییم: وقتی که دو نفر باهم مسابقه میدهند، چون از قبل میدانیم که قطعاً یا باهم مساوی میشوند یا یکی از آنها میبازد و دیگری برنده میشود، پس لازمهی علم ما این است که آن دو مجبور به تساوی یا برد و باخت شوند، در حالی که میدانیم علم به چیزی باعث تحقق جبری آن نمیشود.
مثلاً علم به اینکه «اسید» سوزاننده است یا «سیانور» کشنده، هیچ گاه به صرف این آگاهی، پوستی نخواهد سوخت و کسی نخواهد مُرد. بنابراین علم خداوند بیانگر وضع و حال انسان است نه مجبورکنندهی آن. یعنی خداوند میداند فلان شخص در فلان زمان و فلان مکان، به اراده و اختیار و کسب و تلاش خویش، فلان عمل را انجام میدهد، ولی علم و دانش خدا، شخص را مجبور به انجام آن عمل نمینماید و باید میان علم و ارادهی خدا تفاوت قائل شویم، چرا که علم موجب کشف و اراده باعث ایجاد شئ است.
83 - [5] وعن سهل بن سعد قال: قال رسول الله ج: " إن العبد لیعمل عمل أهل النار وإنه من أهل الجنة، ویعمل عمل أهل الجنة وإنه من أهل النار، وإنما الأعمال بالخواتیم". متفق علیه([19]).
83- (5) سهل بن سعد س گوید: پیامبر ج فرمود: «گاهی بنده کاری را انجام میدهد (که مردم آن را به حسب ظاهر) از کار اهل دوزخ میدانند و در حقیقت آن شخص از اهل بهشت است و به عکس گاهی انسان کاری را انجام میدهد (که به ظاهر) از کارهای اهل بهشت است، ولی آن انسان در واقع از اهل دوزخ است و جز این نیست که ارزش کارهای انسان وابسته به فرجام آنهاست».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: از حدیث شمارهی 82 و 83 این پیام را میتوان گرفت که نه آن چنان از اعمال خود راضی باشید که گمان کنید که هیچ نقطهی تاریک و سیاهی در زندگی شما نیست که این خود عامل عقبگرد و سقوط و انحطاط و فروپاشی است و نه آن چنان مأیوس و ناامید باشید که خود را شایستهی عفو خدا و اجابت دعا ندانید که این یأس و نومیدی نیز خاموش کنندهی همهی تلاشها و کوششها است، بلکه با دو بال «بیم» و «امید» بهسوی او پرواز کنید، امید به رحمتش و بیم از مسئولیتها و لغزش و عاقبت به خیرشدن.
پس برای انسان مسلمان مناسب است که نخست دل را به خدا پیوند دهد و ایمان محکم و مضبوط به او پیدا کند و سپس تمام زندگی را به رنگ ایمان درآورد و در محور آن قرار گیرد و نباید از انجام اعمال خیر و نیک دچار آفت خود بزرگبینی و خودمحوری و عجب و غرور شود، چرا که عجب و غرور باعث میشود که انسان گناهان خود را فراموش کند و نسبت به آنها بیتوجه شود، تا جایی که بعضی از گناهان خود را به یاد نمیآورد و دربارهی آنها به بررسی نمیپردازد، چون گمان میبرد از بررسی و اظهار ندامت نسبت به آنها بینیاز است و در نتیجه آنها را به کلی به فراموشی میسپارد. برخی از گناهان را که به یاد میآورد، آنها را کوچک و بیارزش میبیند و مهم به حساب نمیآورد. بنابراین برای جبران آنها با عبادات و نیکی و توبه و بازگشت بهسوی خدا به تلاش و کوشش نمیپردازد و گمان میکند همهی آنها بخشوده میشوند.
اما عبادت و کارهای خیری را که انجام میدهد، بسیار بزرگ و مهم میشمارد و به آنها شاد و مغرور میگردد و با آنها بر خداوند متعال منت مینهد.
آری! انسان خود بزرگبین و مغرور، همیشه به نظر و فکر خود مغرور است، از عذاب و خشم خداوند متعال خود را در امان میبیند. حتی بر خداوند منت مینهد که عبادت انجام میدهد. این چنین انسانی، بیماری خودبزرگبینی، وی را وادار میسازد تا به تعریف و ستایش از نفس خود بپردازد و آن را تزکیه و پاک از هر عیبی معرفی کند و در نتیجه چنین فردی با حس خودبزرگبینی، اسباب بدبختی و نگونساری و به هدر رفتن اعمال خویش را فراهم میکند.
این دو حدیث به تمام مسلمانان و مؤمنان این پیام را میدهد که:
ای مؤمنان! هرچند در اعمال خویش پایبندید و نسبت به اوامر و فرامین خدای ﻷ و تعالیم و دستورات رسولخدا ج مواظبت نموده، با این وجود باز هم نسبت به فرجام و آیندهی خود خاطرجمع و آسودهخاطر نباشید و این اعمال خیر، شما را مغرور نسازد، چرا که تا لحظهی آخر این زندگی، خطر هلاکت و سقوط و از میانرفتن اعمال خیر و ضایعشدن کارهای نیک و خدای ناکرده بیایمانی و مرتدشدن است. پس شما مواظب باشید و نکند که اعمال خیر شما را مغرور کند و اسباب هلاکتتان را فراهم سازد.
و نیز این دو حدیث به افراد گنهکار، بزهکار و بدکار، این نوید را میدهد که هرچند اعمال خلاف شریعت انجام دادهاند، و مدت زیادی را در راه خلاف قدم برداشتهاند، باز هم ناامید از رحمت خدا نشوند، چرا که خداوند ﻷ درهای غفران و رحمت را به روی همهی بندگان، بدون استثنا گشوده است. مشروط بر اینکه بعد از ارتکاب گناه به خود آیند و تغییر مسیر دهند. رو بهسوی درگاه خدا آورند، در برابر فرمانش تسلیم باشند و با عمل، صداقت خود را در این توبه و انابه نشان دهند.
در دنیای ما نیز، انسانهایی هستند که بعد از انجام گناهان کبیره، چنان ناراحت و پشیمان میشوند که باور نمیکنند راه بازگشتی به روی آنها باز باشد و آنچنان خود را آلوده میدانند که با هیچ آبی قابل شستشو نمیدانند و پیوسته میپرسند: آیا به راستی گناهان ما قابل بخشش است؟ آیا راهی بهسوی خدا برای ما باز است؟ آیا پلی در پشت سر ما وجود دارد که ویران نشده باشد؟
پیامبر ج در این دو حدیث بالا، اطمینان خاطر و امید دادند که از رحمت خدا مأیوس نشوند و تا جان در بدن دارند بهسوی خدا باز گردند.
و نیز این دو حدیث، درسی است برای تمام کسانی که مسلمانان را به خاطر ارتکاب برخی گناهان به کفر و زندقه نسبت میدهند و آنها را از دایرهی اسلام خارج معرفی میکنند. پیام پیامبر ج در این دو حدیث به چنین افرادی این است که: اگر فردی را دیدید که گرفتار اعمال و کردار بد و ناشایست است، نباید فوراً مفتی شوید و به طور قطعی دوزخیبودن وی را برای جهان و جهانیان اعلان دارید و وی را از اهل دوزخ معرفی نمایید. چرا که مشخص نیست که فرجام و عاقبت چنین فردی چه خواهد شد و ممکن است که باقی زندگی وی طبق اوامر و فرامین خداوند سپری شود و کارهایی را در آخر عمر انجام دهد که موجب واردشدن وی به بهشت شود. و نیز اگر کسی توفیق یافت تا دست به کارهای خیر و اعمال نیک و رفتارهای شایسته و اخلاق بایسته زند، نباید به خود مغرور شود و خود را برتر از دیگران تصور کند و بهشتی بودنش را قطعی شمارد، بلکه برای وی مناسب است که پیوسته در فکر حسن خاتمه و فرجام و عاقبت خویش باشد و پیوسته به رحمت خدا امید داشته باشد و از عذاب و خشمش همواره ترسان و لرزان.
84 - [6]عن عائشة قالت: " دعی رسول الله ج إلى جنازة صبی من الأنصار، فقلت: یا رسول الله! طوبى لهذا، عصفور من عصافیر الجنة، لم یعمل السوء ولم یدرکه. قال أو غیر ذلک یا عائشة! إن الله خلق للجنة أهلاً، خلقهم لها وهم فی أصلاب آبائهم، وخلق للنار أهلاً، خلقهم لها وهم فی أصلاب آبائهم". رواه مسلم([20]).
84- (6) عایشه ـ ل ـ گوید: «رسولخدا ج به تشییع جنازهی پسربچهای از انصار فراخوانده شد. به پیامبر ج گفتم:ای رسولخدا ج! خوشا به حال این پسربچه (براستی وی بسان) پرندهای(معصوم) از پرندههای بهشت است. (یعنی خوشا به حال این بچه، چرا که وی بهشتی است) و مرتکب هیچگونه بدی و کار زشت و منکر و گناه و عصیانی نشده است. پیامبر ج فرمود:ای عایشه! آیا گمان میبری مسئله چنان باشد که تو میانگاری. شاید چنین نباشد و برخلاف چیزی باشد که تو میگویی. براستی خداوند ﻷ برای بهشت مردمانی را آفرید در حالی که در پشت و صلب پدرانشان بودند و برای دوزخ نیز گروهی را آفرید در حالی که در پشت پدرانشان بودند».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است]
شرح: اجماع علماء و دانشوران اسلامی بر این است که کودکان مسلمانان و مؤمنان اگر در کودکی بمیرند، بهشتی خواهند بود. و پیرامون کودکان اهل شرک و کفر سه قول و نظریه وجود دارد:
1. دوزخیاند 2. بهشتیاند 3. در این قضیه باید سکوت کرد و علمش را به خدا حواله نمود.
اما قول صحیح و درست در این مسئله نیز این است که کودکان کافران نیز بهشتی هستند، چرا که بر فطرت ایمان مردهاند.
«کل مولود یولد علی الفطرة».
و علما جواب حدیث فوق را چنین دادهاند:
منظور پیامبر اکرم ج از ایراد این سخن این نیست که این کودک و کودکان دیگر داخل بهشت نمیشوند و از نعمت بهشت محروماند، بلکه هدف پیامبر ج چیزی فراتر و برتر از این سخنها است.
پیامبر ج هدفش تأدیب و تعلیم عایشه ـ ل ـ و امثال او بود، تا هیچ وقت از طرف خود و بدون آگاهی از مسائل شرعی و اوامر و فرامین الهی و نبوی، آن هم به طور جزم و یقین، حکم نکنند و کسی را حاکم و دیگری را محکوم نگردانند و در مسائل غیبی که از اذهان و افکار ما پوشیده و مخفی است، اظهار نظر نکنند، چرا که مسئلهی بهشت و بهشتیان و دوزخ و دوزخیان یک امر غیبی است و از ما پوشیده است.
چنانچه علامه نووی در تأیید این ادعا میگوید: «لعلّه نهاها عن المسارعة الی القطع من غیر أن یکون عندها دلیل قاطع».
از این رو پیامبر ج در این حدیث به تمام مسلمانان فهماندند که الگوی شناخت در همه چیز علم و یقین، آن هم در پرتو شرع مقدس اسلام و اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای تابناک و تعالیبخش نبوی است و غیر آن، خواه ظن و گمان باشد یا حدس و تخمین و یا شک و احتمال، هیچ کدام قابل اعتماد نیست. چرا که پیروی از غیر علم و یقین، سرچشمه و منبع قضاوتهای عجولانه و انتخابهای فوری در مورد همه کس و همه چیز است که این خود مایهی انواع ناکامیها و پشیمانیها است.
و براستی که پیروی کردن از غیر علم و یقین، روحیهی تحقیق و کنجکاوی را از انسان گرفته و او را فردی زودباور و سادهاندیش بار میآورد.
از اینرو پیامبر ج برای همه روشن میسازد که بدون تحقیق و بررسی و علم و یقین، نه به چیزی معتقد شوند نه عمل کنند و نه داوری نمایند، خصوصاً در مسائل غیبی که از ما پوشیده و مخفی است. بلکه برای همه زیبنده و مناسب است تا در این مسائل، نخست به شریعت مراجعه کنند و از طرف خود و بدون آگاهی از اوامر و فرامین الهی و نبوی، و دلیل وحیانی و برهان شرعی، آن هم به طور جزم و یقین حکم نکنند.
85 - [7] وعن علی س قال: قال رسول الله ج:" ما منکم من أحد إلا وقد کتب مقعده من النار ومقعده من الجنة". قالوا: یا رسول الله! أفلا نتکل على کتابنا وندع العمل؟ قال: "أعملوا فکل میسر لما خلق له؛ أما من کان من أهل السعادة فسییسر لعمل أهل السعادة، وأما من کان من أهل الشقاوة فسییسر لعمل أهل الشقاوة، ثم قرأ: (فأما من أعطى واتقى وصدق بالحسنى) الآیة ". متفق علیه([21]).
85- (7) علی س گوید: «پیامبر ج فرمود: خداوند از آیندهی شما مطلع است و جایگاه هریک از شما را در بهشت یا دوزخ نوشته است (و میداند که چه کسی از شما دوزخی و چه کسی بهشتی است). صحابه ش گفتند:ای رسولخدا ج! آیا با توجه به سرنوشت مکتوب خود بر آن تکیه نکنیم و عمل کردن را رها نسازیم؟ (یعنی حالا که جایگاه ما از پیش مشخص شده است، چرا عمل را رها نکنیم و چرا زحمت عبادت بکشیم و خودمان را به سرنوشت نسپاریم)؟
پیامبر ج فرمود: همگی کار کنید و به اعمال نیک و صالح چنگ بزنید و از تلاش و کوشش باز نایستید، چون هرکس کاری را میکند و کاری از وی سر میزند که برایش آفریده شده است. اما کسانی که از اهل سعادت باشند، بهسوی اعمال سعادتمندان گرایش پیدا میکنند و اعمالی را انجام میدهند که آنان را برابر سرنوشت مکتوب، به بهشت میرساند و اما کسانی که از اهل شقاوت و بدبختی باشند، بهسوی اعمال شقاوتپیشگان و نگونبختان گرایش پیدا میکنند و اعمالی را انجام میدهند که آنان را برابر سرنوشت مکتوب، به دوزخ میرساند (اینجا دانش خدا و احاطهی آن مطرح است که میداند همهی بندگانش با اراده و اختیار خودشان چه اعمالی را در آینده انجام میدهند. برابر آن سرنوشتشان را رقم زده است، چون میداند که آنان بر حسب اراده و اختیار و کسب و تلاش خودشان، کدام سمت را انتخاب میکنند و علم خدا برابر آن رقم میزند)، سپس پیامبر ج این آیات را تلاوت فرمود:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٦ فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡیُسۡرَىٰ٧ وَأَمَّا مَنۢ بَخِلَ وَٱسۡتَغۡنَىٰ٨ وَکَذَّبَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٩ فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡعُسۡرَىٰ١٠﴾ [اللیل: 5-10].
«کسی که در راه خدا دارایی خود را بذل و بخشش کند و پرهیزکاری پیشه سازد، و از آفریدگارش بهراسد و به پاداش خوب خدا در این سرا و خوبتر خدا در آن سرا، ایمان و باور داشته باشد، مشکلات و موانع را برای او آسان میسازیم و در کار خیر توفیقش میدهیم و او را آمادهی رفاه و آسایش مینماییم. و اما کسیکه تنگچشمی کند و خود را بینیاز از خدا و توفیق و پاداش دنیوی و اخروی الهی بداند، و به پاداش خوب خدا ایمان و باور نداشته باشد، او را آماده برای سختی و مشقت و زندگی بس مشکل و ناگوار دوزخ میسازیم».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: چنانچه قبلاً بیان شد، علم خدا محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و همهی مکانها میباشد و قبل از اینکه انسان را به وجود بیاورد، خداوند میداند که این انسان، فردی نیک و خوب است یا بد و شرور. و خود خداوند ﻷ میداند که این انسان است که به میل و اختیار خود راه سعادت و خوشبختی را انتخاب میکند یا راه شقاوت و بدبختی. و خدا میداند که فلان شخص در فلان زمان و فلان مکان با اراده و اختیار خود، فلان کار را انجام میدهد و مستحق عذاب و یا پاداش میگردد. ولی علم خدا، شخص را مجبور به انجام آن عمل نمینماید، چرا که علم خدا صفت کاشفه است، نه قوهی مجبور کننده و اجبارآور.
و این حدیث نیز نباید حمل بر سلب اختیار از انسان شود، چون این انسان است که به میل و خواستهی خود، سعادت و بدبختی خود را رقم میزند و علم خدا در به وجود آوردن اعمال انسان تاثیری ندارد. بلکه خالق الله است و کاسب بنده.
محمد غزالی مصری میگوید: «اما اینکه محققاً خداوند میداند که مردم بعداً در دنیا چه خواهند کرد و در آخرت ثواب و پاداش نیک و پادافره و عقوبت بد خواهند داشت. این چیزی است که در آن شکی و شبههای نیست و علم خداوند به همه چیز در هردو جهان احاطه دارد و علم او ازلی است و اما اینکه سابقهی علم ازلی خداوند بدانچه که مردم در آینده میکنند، آنان را بر انجام مکتوب ازلی مجبور خواهد ساخت. این چیزی است باطل و چنین چیزی پوچ و بیمعنا است. چون علم خداوند نوری است کاشف، نه قوهای مجبور کننده و اجبارآور. به هیچ وجه این علم سابق (و ازلی) خداوند بدانچه که ما در آینده انجام میدهیم، جبری ایجاد نمیکند. انسانها خودشان با ارادهی خودشان به چیزی روی میآورند که اهداف ارادی آنان است و خداوند مرادشان را (هر چه باشد، خوب یا بد) به اتمام میرساند و تحقق میبخشد. پس هرکس درخت سیب بکارد، خداوند میوهی لذتبخش به وی میدهد و هرکس درخت خار بکارد، ناچار خار میچیند، و آیات فوق از سورهی «واللیل» که پیامبر ج بدان استشهاد نمود، به طور آشکاری بر این مطلب دلالت دارد، چون به موجب آن هرکس اسباب خیر و نیکی را از قبیل عطا و بخشش و تقوی و پرهیزگاری انجام دهد و تصدیق و باوری به پاداش نیک داشته باشد، خداوند مراد و هدف وی را به کمال میرساند و تحقق میبخشد و او را در مسیر آسانی قرار میدهد و برای بهشت آمادهاش میکند و هرکس به اسباب شر و بدی تعلق خاطر داشته باشد و آنها را انجام دهد، از قبیل: بخل و فسق و فجور و تکذیب پاداش اخروی، خداوند مقصود و مراد او را به اتمام میرساند و تحقق میبخشد و او را در گمراهیاش میگذارد و در مسیر دشواری قرارش میدهد و او را برای دوزخ مهیا میسازد([22]).
86 - [8] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: " إن الله کتب على ابن آدم حظه من الزنا، أدرک ذلک لا محالة، فزنا العین النظر، وزنا اللسان المنطق، والنفس تمنى وتشتهی، والفرج یصدق ذلک ویکذبه ". متفق علیه. وفی روایة لمسلم قال: " کتب على ابن آدم نصیبه من الزنا، یدرک ذلک لا محالة، العینان زناهما النظر، والأذنان زناهما الاستماع، واللسان زناه الکلام، والید زناها البطش، والرجل زناها الخطا، والقلب یهوى ویتمنى، ویصدق ذلک الفرج ویکذبه "([23]).
86- (8) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: براستی خداوند ﻷ بهره و سهم هر کسی را از زنا معین و مشخص کرده و آن را نوشته است که به ناگزیر دستخوش آن میگردد. از این رو زنای چشم نگاه نارواست و زنای زبان گفتار بد و ظالمانه، و نفس انسان دارای آرزو و تمایلات فراوان است و اوست که آرزو میکند و میخواهد و آلت تناسلی، آن را راست و یا دروغ میسازد(یعنی اعمال این اندامها و اعضاء تا زمانی که آلت تناسلی با آنها هماهنگ نشده است، در حد زنای مجازی و گناهان صغیره میباشند، ولی وقتی که هماهنگی آلت تناسلی با آنها صورت گرفت، زنای واقعی صورت میپذیرد و گناه کبیره از همه سر میزند و همگی اندامها در مکافات و عقوبت آن شریک و سهیم هستند، چون این هماهنگی آلت تناسلی است که به زنای واقعی این اندامها واقعیت و تحقق میبخشد یا آن را تکذیب میکند).
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
و در روایی دیگر امام مسلم چنین روایت میکند:
«انسان در مسیر زندگی به طور قطع، بهرهای از زنا دارد که به طور قطع و حتم بدان دچار میگردد و پرهیز از آن ممکن نیست. (زیرا نمیشود اندامها و جوارح بدن را تعطیل کرد و از آنها استفاده ننمود و هر اندامی در معرض ارتکاب زنای خاص به خود قرار دارد و بدان دچار میشود، از جمله:) زنای چشمان، نظر و دیدگاه به نامحرم است(که ممکن است مقدمهی زنای حقیقی، مجامعت جنسی با نامحرم قرار گیرد) و زنای گوشها، شنیدن چیزهای حرام و نارواست (که ممکن است منشأ زنای حقیقی گردد) و زنای زبان گفتارهای ناروا و حرام است(که ممکن است به زنای حقیقی منجر گردد) و زنای دستها آن است که بدانها کارها و اعمال ناشایست و نازیبا صورت گیرد و زنای پاها آن است که به وسیلهی آنها بهسوی کارها یا اماکن فساد گام بردارد (که احتمال دارد به زنای حقیقی بیانجامد) و زنای دل نیز این است که هوی و هوسها و آرزوهای ناشایست و حرام به خود راه دهد و دربارهی آنها بیاندیشد (که ممکن است به زنای حقیقی کشیده شود، ولی باید دانست که اعمال این اندامها تا زمانی که آلت تناسلی با آنها هماهنگ نشده است، در حد زنای مجازی و گناهان صغیره میباشند، ولی وقتی که هماهنگی آلت تناسلی با آنها صورت گرفت، زنای واقعی صورت میگیرد و گناه کبیره از همه سر میزند). چون این هماهنگی آلت تناسلی است که به زنای واقعی واقعیت و تحقق میبخشد یا آن را تکذیب میکند.
شرح: چنانچه میدانیم تمام انسانها(به جز پیامبران) از لغزش و گناه و معصیت معصوم نیستند و به مقتضای سرشت انسانی قطعاً دچار گناهان و اعمال قبیح و زشتی از قبیل: گفتن سخن بد، گوش دادن به چیزهای حرام، نگاه کردن به نامحرم و … خواهند شد، چنانچه پیامبر ج میفرماید:
«کلّ بنی آدم خطّاء وخیرالخطاءین التوابین».
«همه فرزندان آدم لغزش کارند و بهترین خطاکاران، توبه کنندگان خواهند بود».
و مرتکب شدن به گناهان صغیره، در سرشت و فطرت انسانی است و قطعاً دچار گناه و لغزشهای جزئی و کوچک مانند؛ نگاه به نامحرم، گوش دادن به چیزهای حرام خواهد شد و از این چیزها مبرا و معصوم نخواهد بود.
از این رو، پیامبر ج در بخش نخست حدیث «إن الله کتب علی ابن آدم حظة من الزّنا ادرک ذالک لا محالة فزنا العین النظر …» به این موضوع اشاره میکند و مراد از این حدیث که به تقدیر و «کَتَبَ» تعبیر شده است، این است که خداوند انسان را به گونهای نیافریده است که معصوم باشد و مرتکب گناه نشود، بلکه سرشت وی امکان ارتکاب گناه به وی میدهد، نه اینکه جبر و سلب اختیار انسان در کار باشد.
و در این بخش از حدیث، پیام پیامبر ج به انسانها این است که از ارتکاب این گناهان صغیره نباید از رحمت و عفو و بخشش خداوند مأیوس و ناامید شوند، بلکه آنچه مهم و اساسی است و باید انسان از آن بر حذر باشد، گناهان کبیره و زنای واقعی است.
اگر به متن حدیث به دقت توجه کنیم، پیامبر ج به دو موضوع اشاره کردهاند:
1. ارتکاب گناهان صغیره،
با عبارت «إن الله کتب علی ابن آدم» تا «و زنا اللسان المنطق» بنابراین هیچ انسانی نیست که از این لغزشهای جزئی مبرا و معصوم باشد، ولی این لغزشها و گناهان صغیره و جزئی از قبیل: نظر حرام و گفتن سخن بد و گوشدادن به حرام، نباید موجب یأس و ناامیدی و سرخوردگی شوند، چرا که انسانها در زندگی روزمرهی خویش با تعداد و انواع فراوان آنها برخورد میکنند و برای آنها مقدور نیست که کاملاً از آنها دوری نمایند و چون بدین حدیث گوش فرا میدهند و با کلمات و جملات تسلیتبخش و آرامشبخش آن گوش فرا میدهند، آرام میشوند و تسکین مییابند.
ما برای علاج لغزشهای جزئی و صغیرهی انسانها که بارها و بارها در تنگنای غرایز جنسی گرفتار میآیند و دچار عصیان و نگاههای بد و ناروا و گفتن سخنهای بد و نادرست میشوند، بدین توجیه کریمانه و گذشت و عفو بزرگوارانه نیازمندیم تا مأیوس و سرخورده نشویم و بدانیم که فرصت برگشتن و توجه هنوز باقی است و اینها گناهان صغیره میباشند و آثار آنها به وسیلهی کارهای خیر از بین خواهد رفت.
بنابراین، این حدیث در مورد گناهان صغیره که برای هیچکس مقدور نیست که کاملاً از آنها دوری کند، میفرماید: هر انسانی سهمی از گناه (صغیره) دارد که خواه ناخواه مرتکب آن خواهد شد.
2. ارتکاب گناهان کبیره:
رسولخدا ج در بخش دوم حدیث میفرماید: «والنفس تمنّی وتشتهی والفرج یصدّق ذالک ویکذبه».در این حصهی از حدیث پیامبر ج میفرماید: چون انسان معصوم نیست و در زندگی روزمرهی خویش با تعداد و انواع فراوانی از گناهان صغیره مواجه میشود، و برایش مقدور نیست تا کاملاً از آنها دوری کند و خواه ناخواه مرتکب آنها میشود، اما در مورد گناهان کبیره وی میتواند با اراده و خواست خویش از آنها دوری گزیند و یا به اختیار خود مرتکب آنها شود.
پس برای انسان مناسب است که اوامر و فرامین خدا را مدنظر گیرد و از زنای واقعی که در حقیقت گناه کبیره است، برحذر باشد، چراکه گناهان کبیره، گناهانی نیستند که قابل اجتناب نباشند و انسان حتماً مجبور به انجام آنها باشد.
بنابراین پیامبر ج میفرماید: «والفرج یصدّق ذالک ویکذبه» بعضی از انسانها مرتکب زنای واقعی میشوند و برخی به اختیار خود مرتکب آنها میشوند.
87 - [9] وعن عمران بن حصین: إن رجلین من مزینة قالا: یا رسول الله! أرأیت ما یعمل الناس الیوم ویکدحون فیه؟ أشیء قضی علیهم ومضى فیهم من قدر سبق، أو فیما یستقبلون به مما أتاهم به نبیهم وثبتت الحجة علیهم؟ فقال:" لا، بل شیء قضی علیهم ومضى فیهم، وتصدیق ذلک فی کتاب الله ﻷ: ﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا٨﴾ [الشمس: 7-8]". رواه مسلم([24]).
87- (9) عمران بن حصین س گوید: «دو مرد از قبیلهی مزینه (به نزد رسولخدا ج آمدند و) گفتند:ای رسولخدا ج! به ما بگو؛ آنچه مردمان در دنیای کنونی از اعمال (خیر یا شر) انجام میدهند و در راستای آن تلاش بیامان و رنج فراوان میبرند، آیا بر اساس تقدیر و سرنوشت مکتوب ازلی است و یا بر حسب اراده و اختیار و کسب خود انسانها که بر مبنای آن اراده و اختیار به دستاوردها و ارمغانهای پیامبران که با دلایل وحیانی و براهین شرعی به ثبوت رسیده است، سرنوشتشان را رقم میزنند؟
پیامبر ج در پاسخ فرمود: خیر، بلکه همهی این اعمال بر حسب تقدیر و سرنوشت مکتوب ازلی است و این فرمودهی خدای ﻷ، مؤید این مطلب است. آنجا که میفرماید:
﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا٨﴾ [الشمس: 7-8].
«سوگند به نفس آدمی و به آن که او را ساخته و پرداخته کرده است و قوای روحی وی را تعدیل و دستگاههای جسمی او را تنظیم نموده است، پس بدو گناه و تقوی را الهام کرده است و چاه و راه و حسن و قبح را توسط عقل و وحی به او نشان داده است».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «یکدحون فیه»: با تلاش بیامان و رنج فراوان به اعمال و رفتار دست مییازند.
چنانچه قبلاً نیز گفته شد، این حدیث و احادیث دیگر از این دست، همه بیانگر احاطهی علم خداوند میباشند و روشنگر این قضیه هستند که علم خداوند محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و مکانها میباشد و قبل از اینکه انسانها به وجود بیایند، خداوند میداند که این انسانها خوب هستند یا بد، مفسداند و یا مصلح. و نیز خوب میداند که این انسان است که به میل و اختیار خود راه سعادت را انتخاب میکند و یا راه بدبختی را.
و نباید این حدیث را حمل بر سلب اختیار از انسان کرد، چون علم خدا صفت کاشفه است نه باعث ایجاد کار و فعل. یعنی خداوند میداند فلان شخص به اراده و اختیار خود در فلان روز و در فلان ساعت، فلان عمل را انجام میدهد، ولی علم خدا شخص را مجبور به انجام آن عمل نمینماید، بلکه خود انسان است که با میل و ارادهی خود سعادت و یا بدبختی خود را رقم میزند.
چنانچه آیهی﴿ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا٨﴾ خود دلیل بر اصل مختار بودن انسان است. یعنی خداوند حال تقوی و بیتقوایی و طاعت و معصیت نفس آدمی را به او شناساند و یا به تعبیر سادهتر، راه و چاه را به او نشان داد. همانگونه که در آیهی 10 سورهی بلد آمده است:
﴿وَهَدَیۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَیۡنِ١٠﴾ [البلد: 10].
«و راه خیر و شر را بدو ننموده ایم»؟
و خداوند آنچنان قدرت تشخیص و عقل و وجدان بیدار به انسان داده که فجور و تقوا را از طریق وحی، عقل، فطرت سالم و وجدان بیدار در مییابد و این خود به روشنی تمام، دلیل بر اصل مختار بودن انسان است.
88 - [10] وعن أبی هریرة س قال: قلت: یا رسول الله! إنی رجل شاب، وأنا أخاف على نفسی العنت، ولا أجد ما أتزوج به النساء، کأنه یستأذنه فی الاختصاء، قال: فسکت عنی، ثم قلت: مثل ذلک؛ فسکت عنی، ثم قلت: مثل ذلک؛ فسکت عنی، ثم قلت مثل ذلک؛ فقال النبی ج: " یا أبا هریرة! جف القلم بما أنت لاق، فاختص على ذلک أو ذره". رواه البخاری([25]).
88- (10) ابوهریره س گوید: «به پیامبر ج گفتم:ای رسولخدا ج! (شما خود میدانید) که من مردی جوان (و با غرایز شدید جنسی) هستم و میترسم که بر اثر غرایز جنسیام مرتکب زنا و گناه بشوم و مال و سرمایهای نیز ندارم که با آن ازدواج کنم (و غرایزم را از طریق حلال و مشروع تسکین بخشم، حال شما بفرمایید که تکلیفم چیست؟ راوی حدیث گوید) گویا که ابوهریره س با این سخنش از پیامبر ج میخواست تا به وی اجازه دهد تا خویش را خصی و اَخته کند (یعنی آلت تناسلی خویش را قطع کند و از دست غرایز جنسی رها شود و شهوات دنیا را ترک نموده و همانند راهبان فقط به عبادت و نیایش حق تعالی مشغول شود).
ابوهریره س گوید: پیامبر ج سکوت کرد و به من پاسخی نداد. دوباره سخنانم را تکرار کردم، باز هم پیامبر ج سکوت کرد و جوابی نداد. بار دیگر سخنانم را تکرار کردم، ولی باز هم از طرف پیامبر ج پاسخی نشنیدم و ایشان سکوت را در برابر سخنانم ترجیح دادند. برای چهارمین بار سخنانم را تکرار نمودم. آنگاه پیامبر ج فرمود:ای ابوهریره! (بدان که) تقدیر و سرنوشت رقم خورده و دواتش نیز خشک شده است(حال بر اساس تقدیر و سرنوشت ازلی خویش، اگر میخواهی خویشتن) را خصی و اخته کن و یا اگر میخواهی این کار را نکن».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است]
شرح: جملهی «کأنه یستأذنه فی الاختصاء» در روایت بخاری وارد نشده است. «فاختص علی ذالک او ذر»: [ای ابوهریره! سرنوشت قلم خورده و دواتش خشک شده است، خواه اخته کنی یا نکنی فرقی نخواهد کرد]. در حقیقت این جمله که «خواه اخته کنی یا نکنی» در واقع جملهی تهدیدیه برای حضرت ابوهریره س است و مراد اجازه دادن به اخته کردن نیست. چرا که پیامبر ج در احادیث زیادی از اختهکردن نهی فرمودهاند. چنانچه سعدبن ابی وقاص س میفرماید:
«لقد ردّ النّبی (ج) علی عثمان بن مظعون التبتل ولو اجاز له التبتل لاختصینا»
«پیامبر ج ازدواج نکردن عثمان بن مظعون را به خاطر اینکه خدا را عبادت کند، نپذیرفت و اگر به او چنین اجازهای میداد ما خود را اخته میکردیم». [بخاری]
پس از این روایت دانسته شد که اختهکردن در شرع مقدس اسلام ممنوع و ناجایز است و جملهی بالا در محل تهدید وارد شده است نه محل جواز و اباحت.
89 - [11] وعن عبد الله بن عمرو بن العاص قال: قال رسول الله ج: " إن قلوب بنی آدم کلها بین إصبعین من أصابع الرحمن کقلب واحد، یصرفه کیف یشاء" ثم قال رسول الله ج: " اللهم مصرف القلوب، صرف قلوبنا على طاعتک ". رواه مسلم([26]).
89- (11) عبدالله بن عمروعاص ب گوید: «پیامبر ج فرمود: بیگمان همهی دلهای فرزندان آدم، بسان یک دل، میان دو انگشت از انگشتان قدرت پروردگار متعال است و آنها را هر طور که بخواهد دگرگون مینماید.
(عبدالله بن عمرو ب گوید): سپس پیامبر ج فرمود: پروردگارا!ای که گردانندهی دلهایی، دلهای ما را بهسوی طاعت و بندگی خودت دگرگون بفرما».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «إن قلوب بنی آدم کلها بین اصبعین من اصابع الرحمن»:
به طور کلی اگر نگاهی اجمالی به آیات قرآنی و احادیث نبوی بیاندازیم، به آیات و احادیث بیشماری بر خواهیم خورد که بعضی از آنها، وجود دست و چشم و برخی دیگر وجود مشت و انگشت و صورت و سمت راست و بعضی دیگر بر وجود مکانی برای خدا که در آن قرار میگیرد و بعضی دیگر بر وجود نزول خدا در آسمان دنیا و یا بر نزدیکی و دوری او دلالت میکنند.
حمل تمام این آیات و احادیث بر ظاهرشان غیرممکن است، چون لازمهی آن، اثبات جسم برای خداوند است. حال آنکه همهی مسلمانان بر این امر اعتقاد دارند و با دلایل و براهین عقلی نیز ثابت شده است که محال است که خداوند ﻷ دارای جسم باشد.
چنانچه در شرح عقاید نسفیه میخوانیم:
«الواحد، القدیم، الحیّ، القادر، العلیم، السمیع، البصیر، الشائی، المرید، لیس بعرض ولا جسم ولا جوهر ولا مصور ولا محدود ولا معدود ولا متبعض ولا متجزّیء ولا مترکب ولا متناه ولا یوصف بالماهیة ولا بالکیفیة ولا یتمکن فی مکان ولا یجری علیه زمان ولا یشبه شئ ولا یخرج عن علمه وقدرته شئ».
«خداوند ﻷ، ذاتی است یگانه و یکتا، ازلی و ابدی، زنده، قادر، علیم، سمیع، بینا، با اراده و ذاتی است که از عرض، جسم، جوهر، صورت و شکل، حد و نهایت، مساحت، تجزیه و تقسیم، و ترکیب که سایر مخلوقات و موجودات با آن وصف میشوند پاک و منزه است و هرگز با ماهیت و کیفیت وصف نمیشود و به هیچ عنوان بسان سایر موجودات در جهتی از جهات و مکانی از مکانها جا نمیگیرد و زمان بر او جاری نمیشود و چیزی شبیه و همسنگ او نیست و هیچ چیز و هیچکس خارج از احاطهی علمی و تسلط و نفوذ و قدرت او نیست».
بر این اساس علما و دانشوران اسلامی در حل آیات و احادیثی که به ظاهر جسمیت و حلول را برای خداوند ثابت میکند، دو دسته شدهاند:([27]).
گروه اول: مذهب تفویض (واگذاری امر به خداوند) که مذهب سلف و پیشینیان و صدر اسلام است [مانند: امام ابوحنیفه، مالک، احمد، شافعی، محمد بن حسن، سعدبن معاذ مروزی، عبدالله بن مبارک، ابومعاذ، خالد بن سلیمان، اسحاق بن راهویه، محمدبن اسماعیل بخاری، ترمذی و..]. این دسته بر این اعتقادند که ما به این قبیل اوصاف که در قرآن و سنت آمده است ایمان داریم که کلام خدا و رسول اوست و در تفسیر آنها تعمق و غور نمیکنیم. لذا از تأویل خودداری کردند و گفتند: خدا داناتر است به حقیقت آنها، در حالی که تشبیه و جسمانی بودن او را رد کردند.
به این خاطر وقتی از امام مالک بن انس سؤال شد که معنای «استوا» ﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ﴾ [الأعراف: 54]. چیست؟ گفت: معنای استوا در لغت روشن است، ولی کیفیت و چگونگی آن بر ما مجهول است. سؤال کردن از آن بدعت است و ایمان به آن واجب است.
گروه دوم: مذهب تأویل (شرح و تفسیر) که مذهب خلف و آیندگان است. بعد از اینکه قلمرو اسلام توسعه یافت و بسیاری از ملتها که متأثر از آرای فلسفی و عقاید ایرانی که اعتقاد به حلول خداوند (در اشیاء) و جسمانی بودن او داشتند، وارد اسلام شدند و سبب برانگیختن این شبهات نسبت به خداوند متعال گردیدند و در عین حال به آنچه که در زبان عربی و ظواهر آیاتی که عقایدشان را تأیید میکرد استناد کردند. به ناچار خلف [که بر خلاف سلف که معانی حقیقی اینگونه آیات و احادیث را به خدا واگذار و تفویض میکردند] به تأویل الفاظی که دال بر جسمانیت و حلولاند پرداختند و آنها را بر معانی مجازی حمل کردند. به حسب آن معانی با مقام الهی مادامی که زبان و لغت احتمال آن معانی را داشت، زیرا معانی مجازی که در قرآن و سنت به کار رفته، بیشتر از معانی حقیقی است. لذا «استوا» در آیهی ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥﴾ [طه: 5]. را به استیلا و اقتدار تأویل کردند.
و نیز گفتند: عین بر چشم حقیقی اطلاق میشود و مجازاً به معنای اعتنا و توجه به کار میرود و «ید» بر بازو و انگشتان حقیقی اطلاق میشود و مجازاً بر قدرت و تسلط، و «نزول» بر فرود آمدن جسمانی اطلاق میگردد و مجازاً بر پایین آمدن دستور یا فرشته و نیز به معنای تواضع و محبت کردن به کار برده میشود. مثلاً میگویند: «نزل فلان» یعنی تواضع کرد.
بر این اساس خلف آیهی ﴿یَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَیۡدِیهِمۡ﴾ [الفتح: 10]. را به قدرت و سیطرهی او تأویل کردند و آیهی ﴿تَجۡرِی بِأَعۡیُنِنَا﴾ [القمر: 14]. را به تحت نظر و توجه ما معنی کردند و..([28]).
البته در اینجا این مطلب را نیز باید دانست که تعبیر دست، چشم، انگشت، سمت راست، و... همه و همه الفبایی است که خدا با آن با ما انسانها صحبت میفرماید، والاّ این واژهها و مطلبها در برابر قدرت نامحدود و شاملهی خدا و حکمت تامّه و مالکیت بیحد و نهایت و علم فراگیر و جهانگیر او بیمصداق و بیمعنا است.
پیامبر ج در این حدیث برای بیان عظمت و قدرت خدا از تعبیر کناییای بسیار زیبا استفاده میکند و میفرماید:
«همهی دلهای فرزندان آدم میان دو انگشت از انگشتان قدرت پروردگار متعال است و آنها را هر طور که بخواهد دگرگون مینماید».
و معمولاً چنین واژهها و جملاتی کنایه از قدرت مطلقه و سلطهی کامل بر چیزی است. همانگونه که ما انسانها در تعبیرات روزمره خویش میگوییم؛ فلان شهر در دست من است و یا فلان ملک در قبضه و مشت من میباشد.
کوتاه سخن اینکه همهی این تشبیهات و تعبیرات، کنایه از سلطهی مطلقهی پروردگار بر عالم هستی و تمام موجودات و مخلوقات زمینی و آسمانی است تا همگان بدانند که در دنیا و آخرت، کلید نجات و حل مشکلات در کف قدرت خداوند است، چرا که آفرینش همهی موجودات از ناحیهی او است و حتی در بقای خود هر لحظه به فیض وجود او نیازمنداند و تدبیر عالمهستی و گشودن گره تمام مشکلات و همهی ارزاق به دست با قدرت اوست.
و همگی این تعبیرات، جنبهی کنایی دارند و به خاطر کوتاهی و نارسایی الفاظ و الفبای ما در زندگی روزمره، ناچاریم آن معانی بلند از قدرت نامحدود شاملهی خدا و حکمت تامه و مالکیت بیحد و نهایت و علم فراگیر و جهانگیر او تعالی و... را در قالب این الفاظ کوچک بریزیم، چرا که ما الفاظ و واژهها و جملاتی که در خور بیان مقام عظمت و قدرت پروردگار باشد در اختیار نداریم، پس به ناچار از همین الفاظ و با استفاده از همین تشبیهات و تعبیرات کنایی، در بیان عظمت و قدرت و شکوه و جلال و عزت و اقتدار ذات باریتعالی استفاده میکنیم. و این درست به آن میماند که کسی بخواهد برای کودکی که در عالم جنین زندگی میکند، مسائل این جهان را تشریح کند، اگر سخنی نگوید کوتاهی کرده و اگر هم بگوید، ناچار است مطالب را به صورت سربسته ادا کند، زیرا شنونده در آن شرایط توانایی و استعداد بیشتر از این را ندارد.
از این رو نباید کسی از اینها احتمال تجسم و حلول پروردگار را بدهد و براستی که جز انسان بسیار ساده لوح، بیخرد، کوتهبین و کوتهفکر و کمظرفیت و ضعیفالایمان دیگر کسی چنین فکری در قوهی مدرکه و مخیلهاش نقش نخواهد بست.
و بیگمان اگر انسانها با معیار و مقیاسهای کوچک و ناچیز اندیشههای خود دربارهی ذات و صفات پاک و بیعیب و نقص خدا، قضاوت نمیکردند، هرگز به بیراههها و سیاهچالههای کفر و زندقه، الحاد و بیبندوباری، گمراهی و ضلالت و شقاوت و بدبختی نمیافتادند.
90 - [12] وعن أبی هریرة س قال: قال رسول الله ج: " ما من مولود إلا یولد على الفطرة، فأبواه یهودانه أو ینصرانه أو یمجسانه،کما تنتج البهیمة بهیمة جمعاء. هل تحسون فیها من جدعاء؟ ثم یقول: ﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِی فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَیۡهَاۚ لَا تَبۡدِیلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِکَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُ﴾ [الروم: 30]". متفق علیه([29]).
90- (12) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: هیچ نوزادی پا به عرصهی وجود نمیگذارد. جز اینکه بر فطرت پاک اسلام، پاک و بیگناه و بدور از هرگونه شرک و چندگانهپرستی و کفر و زندقه و الحاد و بیبندوباری به دنیا میآید.
سپس تحت سرپرستی پدر و مادر قرار میگیرد و آنها هستند که او را به کیش یهودی، یا دین مسیحی و یا آئین آتشپرستی در میآورند. همانطور که حیوان، بچهای به دنیا میآورد، آیا در موقع تولد در آن احساس عیب و نقصی میکنید؟، چرا که هیچ یک از بچهی حیوانات با گوش بریده یا داغ شده به دنیا نمیآیند (بلکه پس از تولد، صاحبان آن حیوانات هستند که به منظور شناسایی و تمییز آنها از دیگر حیوانات گوشهای آنها را قطع میکنند و یا داغ مینمایند. همین طور کودک انسان، پاک و بیگناه و بدور از هرگونه شرک و کفر به دنیا میآید، ولی پس از تولد است که پدر و مادر، او را یهودی، مسیحی یا مجوسی میکنند).
پس از این حضرت ابوهریره س در تأیید این سخن، این آیه را تلاوت کرد.
﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِی فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَیۡهَاۚ لَا تَبۡدِیلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِکَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُ﴾ [الروم: 30].
«خداباوری و خداشناسی فطرت و سرشتی است که خداوند مردمان را بر آن سرشته است، نباید سرشت خدا را تغییر داد (و آن را از خداگرایی به کفرگرایی و از دینداری به بیدینی و از راستروی به کجروی کشاند) این فطرت خداشناسی و خداباوری که در اعماق دلهای انسانها نهفته است، دین و آیین محکم و استوار و راست و درست است».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: مراد از فطرت چیست؟
در اینباره از علما و دانشوران اسلامی، اقوال متعددی نقل شده است که دو مورد از آن، بیشتر قابل توجه است:
1. این که مراد از فطرت، دین مبین اسلام است، یعنی خداوند ﻷ هر انسانی را مطابق سرشت و فطرتش، مسلمان آفریده است که اگر عارض و مانعی خارجی او را در محیطش فاسد نکند، هر بچهای که متولد شود بر فطرت اسلام و مسلمان میباشد. و امام احمد بن حنبل و حافظ ابن عبدالبرّ نیز بر همین باورند.
2. اینکه مراد از فطرت، شایستگی و صلاحیت و استعداد پذیرفتن و قبولنمودن اسلام است. یعنی خداوند متعال در آفرینش انسان، چنان خاصیتی به ودیعه نهاده است که در انسان صلاحیت شناخت خدا و تسلیم در برابر او وجود دارد و اگر انسان درست تربیت شود و در خانوادهای نیک و شایسته باشد و در محیط اجتماعی مناسب و در شرایط ایدهآل رشد کند، به راحتی میتواند از این استعداد و شایستگی کار بگیرد و به دین مبین اسلام گردن بنهد و آن را بپذیرد.
و مسلک جمهور از جمله علامه عینی، طیبی، تورپشتی، شیخ عبدالحق محدث دهلوی، شاه ولی الله دهلوی نیز همین است. چرا که آنها نیز بر این باورند که خداوند هر انسانی را وقتی که میآفریند، در وجودش استعداد و صلاحیت پذیرش اسلام را هم نیز خلق میکند که اگر در محیط آزاد و مناسب زندگی کند و عوامل خارجی و محیط آلوده مانع او نشود، بدون اینکه کسی او را دعوت به اسلام دهد، با خمیرهی وجدان پاک و خالص خودش و با استعداد و صلاحیت ناب خویش میتواند راه را از چاه و ایمان را از کفر تشخیص دهد و به دین اسلام بپیوندد و آن را بپذیرد.
به هر حال، این حدیث نبوی و آیهی قرآنی، دلیل و برهانی قاطع و محکم بر فطریبودن عقیدهی توحیدی و باور خداباوری و خداشناسی است که خداوند ﻷ آن را در اعماق دلها و در تاروپود وجود انسانها عجین نموده است.
و از نخستین روزی که انسان قدم به عالم هستی میگذارد، این نور الهی در درون جان او شعلهور است، چرا که خداگرایی و خداپرستی به صورت یک فطرت و سرشت در درون جان همهی انسانها قرار دارد.
پیامبر ج در این حدیث تأکید میکند که دین به صورت خالص و پاک از هرگونه آلودگی و هرگونه شرک و خرافه و کفر و زندقه، در درون جان آدمی وجود دارد و انحرافات محیطی و اجتماعی و خانوادگی یک امر عارضی است، بنابراین وظیفهی پیامبران الهی و کتابهای آسمانی این است که این امور عارضی را زایل کنند و به فطرت اصلی انسان، امکان شکوفایی و رشد و نموّ دهند.
در دنیای کنونی ما نیز از نقطه نظر دانشمندان و صاحبنظران امور روانشناسی و تربیت، مسلم است که انسان بر اساس فطرت توحیدی و ایمان الهی و برائت نفسانی متولد میشود، شخصیت طفل مانند مادهی خام و مستعدی است که با تربیت صحیح خانوادگی و مصاحبت اجتماعی مناسب و شرایط آموزشی در زمینهی ایمانی شایسته شکل میگیرد، بدون شک دارای ایمانی راسخ و استوار و اخلاقی فاضل و تربیتی ایدهآل خواهد شد.
وینشأ ناشئ
الفتیان منّا |
|
علی ما کان
عوّده ابوه |
وما دان
الفتی بحجیً ولکن |
|
یعوّده
التدین اقربوه([30]) |
فرزندان ما بر اساس تربیت پدرانشان رشد میکنند، تدین جوانان ما به سبب عقل آنان نیست، بلکه به جهت تربیت پدران آنهاست.
و شاعری دیگر میگوید:
ولیس النبت ینبت فی
جنان |
|
کمثل النبت ینبت فی
الفلاة |
وهل یرجی
لاطفال کمـال |
|
إذا ارتضعوا ثدیّ الناقصات |
گیاهی که در باغی باصفا میروید، با آنکه در برهوت رشد کرده است، یکسان نیست. آیا از بچههایی که از پستان زنان نالایق و پست شیر میخورند، میتوان انتظار کمال و بزرگی داشت؟([31]).
آری، براستی اغلب دانشمندان و فلاسفهی خداشناس به فطریبودن اصل خداشناسی معترفاند و حتی آنهایی که این اصل را انکار میکنند، نیز در اعماق ضمیر و وجدان خود بدان ایمان دارند و به وجود خدایی بزرگ و توانا و بینا و شنوا معتقداند.
خداوند در آیات فراوانی در سورههای یونس، فرقان، عنکبوت، روم، لقمان و زمر با تأکید، یادآور میشود که همگی انسانها اعم از خداپرستان و منکران خداوند بالاخص منکران خداوند در مواقع بروز ناملایمات و آفات و شرایط طاقتفرسا ناخودآگاه به حکم ندای فطرت بهسوی خدا روی آورده و یکسوگرایانه در حالی که همه تن، متوجهی کبریایی حق تعالی هستند او را به فریادرسی میخوانند و این واقعیتی است که همهی آدمیان از ابتدایی و بیتمدن گرفته تا آدمیان امروز که در حد اعلای تمدن و مدنیت اجتماعی قرار دارند و از افراد خدانشناس و سوسیالیست گرفته تا انسانهای خداشناس، بلااستثناء در سختیها و شداید و در شرایطی که از همه چیز قطع امید میکنند، حق تعالی را از درون قلب و وجدان صدا میزنند. خداوند میفرماید:
﴿...جَآءَتۡهَا رِیحٌ عَاصِفٞ وَجَآءَهُمُ ٱلۡمَوۡجُ مِن کُلِّ مَکَانٖ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ أُحِیطَ بِهِمۡ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِینَ لَهُ ٱلدِّینَ...﴾ [یونس: 22]
«به ناگاه باد سختی وزیدن میگیرد و از هر سو موج به سویشان میدود و میپندارند که توسط مرگ از هر سو احاطه شدهاند و راه گریزی ندارند. در این وقت خدا را به فریاد میخوانند و طاعت و عبادت و فرمانبرداری و دین را تنها از آن او میدانند».
﴿دَعۡوَىٰهُمۡ فِیهَا سُبۡحَٰنَکَ ٱللَّهُمَّ وَتَحِیَّتُهُمۡ فِیهَا سَلَٰمٞۚ وَءَاخِرُ دَعۡوَىٰهُمۡ أَنِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٠﴾ [یونس: 10].
«در بهشت دعای مؤمنان:پروردگارا تو منزهی(از آنچه کافران در دنیا میگفتند) و سلام آنان در آن (خطاب به همدیگر) درودتان باد (ای فرمانبرداران یزدان سبحان)،و ختم دعا و گفتارشان: شکر و سپاس پروردگار جهانیان را سزا است، (که ایمان را نصیب ما کرد و از ما خشنود گردید) میباشد...»
﴿وَإِذَا مَسَّ ٱلۡإِنسَٰنَ ضُرّٞ دَعَا رَبَّهُۥ مُنِیبًا إِلَیۡهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُۥ نِعۡمَةٗ مِّنۡهُ نَسِیَ مَا کَانَ یَدۡعُوٓاْ إِلَیۡهِ مِن قَبۡلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَندَادٗا لِّیُضِلَّ عَن سَبِیلِهِۦۚ قُلۡ تَمَتَّعۡ بِکُفۡرِکَ قَلِیلًا إِنَّکَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلنَّارِ٨﴾ [الزمر: 8].
«هنگامی که گزندی متوجه انسان میگردد، پروردگار خود را به فریاد میخواند و تضرعکنان رو به درگاه او میآورد. سپس هنگامی که نعمت بزرگی از جانب خود بدو داد (و شقاوت او را به سعادت و ناخوشی وی را به خوشی تبدیل کرد) خدا را که قبلاً به فریاد میخواند فراموش میکند (و گزند را از یاد میبرد و به ترک دعا میگوید) و خدا گونههایی را برای خدا میسازد تا (هم خود را و هم مردمان را بدان) از راه او بدر برد و گمراه کند.(ای پیغمبر! به چنین فردی) بگو: اندک روزگاری از کفر خود بهرهمند شو (و با آن خوش بگذران، اما بدان که) تو از دوزخیانی...»
پس دانستیم که انسان بر اساس فطرت توحیدی و ایمان الهی و برائت نفسانی از گناه و معصیت متولد میشود و شخصیت کودک مانند مادهی خام و مستعدی است که با تربیت خانوادگی و مصاحبت اجتماعی و آموزشی و تربیتی شکل میگیرد.
و در حقیقت کودکان مانند امانتی در دست والدین خود هستند. قلب پاک آنها مانند گوهر ارزشمندی است، اگر او را به اعمال نیک و درست عادت دهیم و درست تربیت بکنیم، و به خصائل اخلاقی و خصوصیات ایمانی او را آراسته بکنیم، بر اساس آن رشد میکند و سعادت دنیا و آخرت را به دست میآورد و اگر او را مانند حیوان به خود واگذاریم تا به اعمال ناشایست عادت کند، گمراه میشود و تباه میگردد، چرا که اگر کودکی در خانوادهای منحرف یا محیط اجتماعی گمراه رشد کند یا با افرادی ناشایست نشست و برخاست کند، بدون تردید اخلاق بد، با وجودش در میآمیزد و خصایل رفتاری ناشایست را جذب میکند و بر اساس مفاهیم و مبادی کفر و گمراهی رشد خواهد نمود و به زودی از سعادت به جانب شقاوت کشیده میشود و از اسلام به جانب کفر گام بر میدارد.
پس برای حفاظت فرزندان باید نخست خود پدر و مادر انسانهای نیک و شایسته باشند، تا بتوانند کودکان را درست تربیت و تهذیب نمایند و محاسن اخلاقی را به آنان یاد دهند و به فطرت اصلی آنها امکان شکوفایی و بالندگی دهند.
91 - [13] وعن أبی موسى الاشعری قال: قام فینا رسول الله ج بخمس کلمات فقال: " إن الله لا ینام، ولا ینبغی له أن ینام، یخفض القسط ویرفعه، یرفع إلیه عمل اللیل قبل عمل النهار، وعمل النهار قبل عمل اللیل، حجابه النور، لو کشفه لأحرقت سبحات وجهه ما إنتهی الیه بصره من خلقه»". رواه مسلم([32]).
91- (13) ابوموسی اشعری س گوید: پیامبر ج برای ایراد خطبه برخاست و ما را به پنج چیز پند و اندرز داد و فرمود: خداوند ﻷ نمیخوابد و او را نسزد که بخوابد.
او برخی را (به سبب گناه و معصیت و نافرمانی و تجاوز از اوامر و فرامینش) پایین میآورد و خوار میدارد (و به درکات پست دوزخ میکشاند) و برخی را (به ذریعهی طاعت و بندگی) بالا میبرد و والا میگرداند (و به درجات والای بهشت میرساند). کردار و گفتار شبانه(ی انسانها) پیش از کارهای روزانه و کارهای روزانه پیش از کارهای شبانه بهسوی او بالا برده میشود(و هیچ تأخیر و یا تعویقی در بالا رفتن کردار پسندیده و گفتار پاکیزهی انسانها و یا کردار نازیبا و گفتار قبیحانهی آنها بهسوی خدا رخ نمیدهد، بلکه اعمال و کردار به سرعت بهسوی او بالا میروند).
پرده و حجاب او نور است و فروغ، و اگر آن را کنار زند، جلوه و فروغ و پرتو او همهی آفریدگان را که دیده بهسوی او میگشایند، خواهد سوزانید.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است]
شرح: «یخفض القسط ویرفعه»: برخی از شارحان «قسط» را به رزق و روزی ترجمه کردهاند، یعنی خداوند ﻷ برابر مصلحت و صلاحدیدی که خود میداند، روزی هرکس از بندگانش را بخواهد کم میکند و تنگ میگرداند و برای هرکس که بخواهد فراوان و گسترده و فراخ میگرداند و توسعه میدهد و برخی دیگر از شارحان، ترجمهای دیگر کردهاند که ترجمهاش در بالا گذشت.
به هر حال میتوان بین این دو قول جمع کرد و چنین گفت: که خداوند ﻷ گاهی اوقات بر اثر عصیان و نافرمانی عدهای از بندگان، روزی را بر آنها تنگ میکند و گاهی نیز بر اثر طاعت و بندگی عدهای دیگر از بندگانش، رزق و روزی را بر آنها گسترده و فراخ میگرداند.
«حجابه النور لو کشفه لأحرقت سبحات وجهه ما إنتهی الیه بصره من خلقه»:
این بخش از حدیث، این مسئله را بیان میکند که خداوند ﻷ که وجودی است نامحدود و بالاتر از جهان ماده که در آن زندگی میکنیم، دیده و مشاهده نخواهد شد، چرا که در جهان ماده و دنیای کنونی ما همه چیز محدود است.
اما رؤیت خداوند ﻷ در آخرت با دلایل عقلی و براهین نقلی وحیانی و شرعی ثابت است و این نیز اعتقاد و باور اهلسنت و جماعت است. چرا که در حدیث مشهور امام بخاری آمده است که پیامبر ج فرمود: «إنکم سترون ربکم کما ترون القمر لیلة البدر» به یقین شما پروردگارتان را خواهید دید، همانگونه که ماه شب چهارده را میبینید». و خداوند ﻷ میفرماید:
﴿وُجُوهٞ یَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَةٌ٢٢ إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٞ٢٣﴾ [القیامة: 22-23].
«در آن روز چهرههایی شاداب و شاداناند، به پروردگار خود مینگرند».
و باید دانست که رؤیت خدا در آخرت رؤیتی است بدون کیفیت و حد و حدود و بدون اینکه در مکانی و جهتی باشد و بیآنکه مسافتی بین او و بیننده باشد، یعنی رؤیت خداوند به همانگونه که اجسام را در مکان میبینیم و یا اینکه دیدنشان مشروط به این که در جایی متوسط، (نه بسیار دور و نه بسیار نزدیک) باشند نیست، چرا که خداوند ﻷ از همهی این چیزها پاک و منزه است.
پس خداوند ﻷ بدون اینکه در مکانی و جهتی و در مقابل بیننده قرار گیرد یا نور به چشم برسد و یا مسافتی بین او و بیننده باشد، در آخرت دیده میشود و اهلسنت و جماعت نیز با دلیل عقلی و نقلی اعتقاد به جواز رؤیت خداوند در آخرت دارند و میگویند: آیهی ﴿لَّا تُدۡرِکُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ...﴾ [الأنعام: 103] بر نفی رؤیت دلالت نمیکند، بلکه بر نفی ادراک دلالت میکند. یعنی چشمها به کنه حقیقت او تعالی نمیرسند. لذا آنچه در اینجا نفی شده است، دریافتن و احاطه نمودن به تمام جوانب حق تعالی است، نه اصل رؤیت. چنانچه از حضرت عکرمه س دربارهی آیهی ﴿لَّا تُدۡرِکُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ...﴾ سؤال شد. وی در پاسخ گفت: آیا شما آسمان را نمیبینید؟ گفتند: چرا. گفت: آیا همهی آن را میبینید؟ و نگاهتان همهی جوانب آن را احاطه میکند؟ گفتند: خیر. گفت: پس دیدن خداوند در آخرت نیز این چنین است.
﴿وَلَهُ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰ﴾ [الروم: 27].
«بالاترین وصف در آسمانها و زمین متعلق به خدا است».
و «لَنْ تَرَانِی» در سورهی اعراف، برای نفی رؤیت در دنیا است، زیرا وجود مادی آدمی در این دنیا تاب دیدار خداوند را ندارد. و احادیث بیشمار و آیات فراوان دیگری نشان میدهد که نگاه کردن آخرت، بدون کیفیت و چگونگی و حدود و جهات و مسافات و صفات است، بلکه دیدن خدا در آخرت بدون کیفیت و حد و حدود است، و خداوند ﻷ به بهشتیان چشمی میدهد و یا اینکه خاصیت دنیوی چشم را در آخرت تغییر میدهد تا بتواند او تعالی را رؤیت کند.
پس نباید بسان معتزله که منکر رؤیت خدا در آخرتاند، غایب را بر شاهد و آخرت را بر دنیا قیاس کرد و حکم جهان ماده و جهان ماورای ماده را یکسان تصور کنند، چرا که هر کدام از دو جهان، قوانین خاص خود را دارند و نباید دچار قیاس مع الفارق شده و آخرت را به دنیا و ماده را به معنویت قیاس نمود.
92 - [14] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: " ید الله ملأى لا تغیضها نفقة، سحاء اللیل والنهار، أرأیتم ما أنفق مذ خلق السماء والأرض؟ فإنه لم یغض ما فی یده، وکان عرشه على الماء، وبیده المیزان یخفض ویرفع ". متفق علیه.
وفی روایة لمسلم: " یمین الله ملأى - قال ابن نمیر: ملآن -، سحاء لا یغیضها شیء اللیل والنهار "([33]).
92- (14) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: براستی دست خدا پر و گشاده است (و او جواد و بخشنده است و هر گونه که بخواهد و حکمت خداوند اقتضا کند میبخشد و بخیل و تنگ چشم نیست) و انفاق و بخشش چیزی از آن کم نمیکند، بلکه او(بنابر اقتضای حکمتش بر بندگان خویش) شب و روز میبخشد.
آیا نمیبینید که خداوند ﻷ از بدو آفرینش آسمانها و زمین، چقدر (بر بندگان و موجودات و مخلوقات زمینی و فرازمینی) انفاق کرده ولی با این وجود چیزی از آنچه در دست پر و گشاده دارد، کم نشده است.
و عرش خدا بر روی آب قرار دارد و ترازو(ی رزق و روزی) نیز در دست اوست (بنابراین، بنا به حکمتش روزی را) کم و زیاد میکند (و برابر صلاحدیدی که خود میداند، رزق و روزی هرکس از بندگانش را بخواهد کم میکند و تنگ میگرداند و برای هرکس که بخواهد فراوان و گسترده و فراخ میگرداند و توسعه میدهد).
و امام مسلم با این الفاظ چنین روایت میکند: «دست راست خداوند ﻷ پر و گشاده است(و او جواد و بخشنده است) و خداوند ﻷ شب و روز بر بندگانش میبخشد و انفاق و دَهِش میکند و براستی بخشش و انفاق زیاد از آن چیزی کم نمیکند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: «یدالله»: چنانچه قبلاً گفته شد، معنای اصلی واژه «ید» به معنای «دست» است، ولی این واژه در زبان عربی به معانی دیگری نیز استعمال میگردد از جمله: نعمت، قدرت، تسلط و نفوذ، حکومت و زمامداری.
و در اینجا که پیامبر ج میفرماید: «دست خدا پر و گشاده است». کنایه و تعبیری لطیف و زیبا از نهایت جود و بخشش و قدرت کامل و اشارهای به نعمتهای مادی و معنوی و دنیوی و اخروی خداوند ﻷ است.
و در حقیقت پر و گشاده بودن دست، کنایه از بخشندگی و جود، و در مقابل خالی و بسته بودن دست، کنایه از بخل و تنگچشمی میباشد.
و براستی خداوند ﻷ در منتهای جود و سخا و بخشش و گشادهدستی قرار دارد و این همه نعمت که ما در اطراف و اکناف خویش میبینیم و در مراحل مختلف زندگی اعم از مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، فرهنگی و اقتصادی و... به نظارهی آنها مینشینیم، همه و همه ثمرهی فضل و بخشش دستان بلاکیف خداوند سبحان است. و اوست که شب و روز بر بندگانش احسان و انعام مینماید و همه را در زیر چتر نعمتهای بیکران و لاتُعد ولا تُحصی خویش قرار میدهد، تا منتهای جود و سخای خویش را به بندگانش نشان دهد.
«سحّاء»: فراوان و فراخ کرده است. اتمام بخشیده است و فراگیر نموده است. یعنی خداوند شب و روز نعمتهای ظاهر و باطن را بر بندگانش گسترده و افزون ساخته و بر آنها سرازیر نموده است و در مسیر منافع و مصالح آنها به حرکت انداخته است.
«ملأی»، «ملأن»: یعنی پر، آکنده از نعمت و لطف. «لا تغیضها»: کم نمیکند، نمیکاهد.
«المیزان»: ترازو یا وسیلهی سنجش به گونههای مختلف که با آن سنگینی یا دما، یا فشار و جز آنها را اندازه بگیرند. و نیز به معنای «اندازه» و «عدالت» نیز به کار برده میشود.
ولی به طور کلی «میزان» هر قانون تکوینی و دستور تشریعی را شامل میشود، چرا که همه وسیلهی سنجشاند و درست است که «میزان» در لغت به معنای ترازو و وسیلهی وزن کردن سنگینی اجسام است، اما مسلماً میزانی که در این حدیث به آن اشاره رفته است، مفهوم گستردهای دارد که هر وسیلهی سنجش و همهی قوانین و مقررات تکوین و تشریع را فرا میگیرد.
و اینکه میبینیم در بعضی از آیات و احادیث، از عبارت «میزان» به معنای قرآن، عدل، شریعت، ترازو و سنجش، تفسیر شده است، در حقیقت هر کدام اشاره به مصداقی از این مفهوم کلی و گسترده است.
به هر حال تمام سنجشها، سنجش حق از باطل، سنجش عدالت از ظلم و ستم، سنجش ارزشها و سنجش حقوق انسانها در مراحل و مسیرهای مختلف زندگی اجتماعی، همه و همه به دست قدرت خداوند ﻷ است و بس.
و با این وجود عدهای از علماء و دانشوران اسلامی در اینجا،«میزان» را به معنای خاص خود، مورد نظر قرار دادهاند و گفتهاند: مراد از این عبارت؛ «بیده المیزان...» این است که ضوابط و قوانین و موازین و معاییر رزق و روزی به دست خداست و اوست که برابر صلاحدید خویش روزی هرکس از بندگانش را که بخواهد کم میکند و برای هرکس که بخواهد فراخ و گسترده میدارد.
و برخی دیگر از علماء «میزان» را در حدیث، به معنای عدالت گرفتهاند و حدیث را چنین ترجمه کردهاند:«خداوند ﻷ به ذریعهی تسلط ظالمان و ستم پیشگان، گاهی عدالت را پایین میآورد و گاهی نیز به خاطر تسلط و نفوذ عدالت پیشگان و ظلم ستیزان، آن را والا میگرداند و به آن رفعت میبخشد.
به هر حال، میتوان چنین نیز گفت که مراد از «میزان» قوانین و ضوابط و قواعد و مقررات و میزان و معیاری است که حاکم بر سراسر عالم هستی است و هر قانون تکوینی و دستور تشریعی را شامل میشود.
93 - [15] وعنه قال: سئل رسول الله ج عن ذراری المشرکین، قال: " الله أعلم بما کانوا عاملین ". متفق علیه([34]).
93- (15) ابوهریره س گوید: «پیرامون بچههای مشرکان و کافران که پیش از بلوغ چشم از جهان فرو میبندند، از پیامبر ج سؤال شد (که حال و وضع آنها در قیامت چگونه است، آیا در بهشت برین خداونداند و یا در آتش سوزان دوزخ)؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: فقط خداوند س از فرجام و عاقبت آنها باخبر است».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: «ذراری»: جمع «ذریه» است. این واژه از مادهی «ذرء» به معنای آفرینش و خلقت است و در اصل به معنای نسل آدمی، نژاد، دودمان و فرزندان کوچک میباشد. ولی گاه به همهی فرزندان اعم از کوچک و بزرگ، بلاواسطه و با واسطه نیز «ذریه» گفته میشود. ولی در اینجا مراد همان معنای اصلی، یعنی فرزندان کوچک و خردسال است که قبل از بلوغ میمیرند.
چنانچه قبلاً نیز گفته شد، دربارهی فرزندان مسلمانان، علما و دانشوران اسلامی بر این امر اجماع و اتفاق نظر دارند که کودکان مسلمانان که قبل از بلوغ میمیرند، بهشتی خواهند بود، ولی پیرامون کودکان اهل شرک و کفر، بنابراین حدیث و احادیثی از این دست، چند قول و نظریه وجود دارد:
1- آنها به تبع والدینشان دوزخیاند.
2- بر اساس فطرت [کل مولود یولد علی الفطرة] بهشتیاند.
3- از زمرهی خدمتگذاران بهشتیاناند.
4- در اعرافاند.
5- خداوند بر اساس علم خویش با آنها برخورد میکند.یعنی اگر بداند که آنها چون به سن بلوغ برسند، اعمال منافی ایمان انجام میدهند، آنها را وارد دوزخ میکند واگر بداند که به مبانی و مبادی ایمان چنگ میزنند، آنها را وارد بهشت میگرداند.
6- موکول کردن این قضیه به خود خداوند ﻷ، چرا که خود خداوند ﻷ از فرجام و عاقبت آنها بهتر با خبر است. و عدهی زیادی از علما همین قول را اختیار نمودهاند.
7- اطفال خردسال در قیامت به مرحلهی بلوغ میرسند و آزمایش و امتحان میشوند، هرگاه از این آزمایش پیروز درآیند، ملحق به بهشت میشوند و اگر از این آزمون پیروز در نیایند، ملحق به جهنم خواهند شد.
8- علامه ابن حجر عسقلانی بر این باور است که کودکان مشرکان که قبل از بلوغ میمیرند بر اساس فطرت پاک و خالصشان وارد بهشت میشوند. و جواب این حدیث را چنین داده است که این حدیث در ابتدای امر و پیش از نزول حکم بهشتی بودن کودکان است. چنانچه وی میگوید: «هذا قبل أن ینزل فیهم شئ فلا ینافی أنهم من أهل الجنة»([35]).
94 - [16] وعن عبادة بن الصامت قال: قال رسول الله ج " إن أول ما خلق الله القلم، فقال له: اکتب. فقال: ما أکتب؟ قال: اکتب القدر.فکتب ما کان هو کائن إلى الأبد ". رواه الترمذی وقال: هذا حدیث غریب إسناداً([36]).
94- (16) عبادة بن صامت س گوید: «پیامبر ج فرمود: براستی نخستین چیزی را که خدا آفرید، قلم بود. خداوند ﻷ پس از آفرینش قلم به او فرمود: بنویس. قلم گفت: پروردگارا! چه بنویسم؟ خدا فرمود: قضا و قدر را. پس قلم نیز آنچه را بوده و خواهد بود و از همان روز تا روز قیامت روی میدهد، را نوشت».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته: این حدیث از لحاظ سند غریب است].
شرح: از این حدیث این مسئله را میتوان استنباط کرد که خود آفرینش قلم قبل از هر چیز، دلیل و برهانی بزرگ بر اهمیت و جایگاه بس شامخ و بلند علم و دانش و قلم و دوات است. چرا که همین قلم است که پیونددهندهی انسانها، حافظ علوم و فنون بشر و افکار و نظریات دانشمندان و اندیشمندان اسلامی و پل ارتباطی میان گذشتگان و آیندگان و انتشاردهندهی علوم و معارف در میان جامعهها، امتها و افراد، و چراغی فروزان بر فراز راه تقدم و پیشرفت ملتها و نبوغ آنها و حلقهی اتصال فکری علما و دانشوران میباشد.
حتی فراتر از آن، ارتباط آسمان و زمین و زمینیان و فرازمینیان نیز از طریق لوح و قلم حاصل شده است و این خود حاکی از اهمیت و جایگاه ویژه و بس والای فراگیری علم و دانش و فناوری و تکنولوژی است.
و اگرچه قلم در این روایت اشاره به قلم تقدیر و قضا و قدر است، ولی هرچه هست، نقش و جایگاه قلم را در سرنوشت بشر و مقدرات او روشن میسازد، چرا که گردش نیش قلم بر صفحهی کاغذ، سرنوشت بشر را رقم میزند. لذا پیروی و شکست جوامع انسانی، به نوک قلمها بسته است.
رفع یک اشکال: شاید نسبت به این حدیث این اشکال وارد شود که در این روایت آمده است:
«إن أول ما خلق الله القلم» «نخستین چیزی را که خدا آفرید قلم بود».
ولی در حدیث دیگری آمده:
«إن أول ما خلق الله العقل» «نخستین چیزی که خدا آفرید، عقل و خرد بود».
و در بعضی دیگر از روایات میخوانیم:
«إن أول ما خلق الله نوری»
یا «إن أول ما خلق الله روحی»
و یا «إن أول ما خلق الله العرش».
و در حقیقت بین این روایات منافاتی نیست، چرا که در واقع مراد از اول بودن همهی آنها اول بودن نسبی و اضافی است نه اول بودن حقیقی.
یعنی هر کدام از اینها نسبت به جنس و نوع خودش در درجهی نخست آفرینش قرار دارد، نه اینکه حقیقتاً قلم از همهی انواع و از تمام اجناس و اشیاء دیگر در آفرینش مقدم باشد، بلکه منظور این است که قلم نسبت به جنس و نوع خودش از آنها مقدم است. «و قس علی هذا»
95 - [17] وعن مسلم بن یسار قال: سئل عمر بن الخطاب س عن هذه الآیة: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّکَ مِنۢ بَنِیٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ﴾ [الأعراف: 172]. الآیة، قال عمر: سمعت رسول الله ج یسأل عنها، فقال: " إن الله خلق آدم، ثم مسح ظهره بیمینه، فاستخرج منه ذریة، فقال: خلقت هؤلاء للجنة، وبعمل أهل الجنة یعملون، ثم مسح ظهره بیده فاستخرج منه ذریة، فقال: خلقت هؤلاء للنار، وبعمل أهل النار یعملون". فقال رجل: ففیم العمل یا رسول الله؟ فقال رسول الله ج:" إن الله إذا خلق العبد للجنة؛ استعمله بعمل أهل الجنة حتى یموت على عمل من أعمال أهل الجنة فیدخله به الجنة، وإذا خلق العبد للنار؛ استعمله بعمل أهل النار حتى یموت على عمل من أعمال أهل النار فیدخله به النار ". رواه مالک والترمذی وأبو داود([37]).
95- (17) مسلم بن یسار س گوید: عدهای از مردم از حضرت عمر س در ارتباط با تفسیر و تشریح این آیه سؤال کردند:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّکَ مِنۢ بَنِیٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّکُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآۚ أَن تَقُولُواْ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ إِنَّا کُنَّا عَنۡ هَٰذَا غَٰفِلِینَ١٧٢﴾ [الأعراف: 172].
«و ای پیامبر، برای مردم بیان کن، هنگامی را که پروردگارت فرزندان آدم را از پشت آدمیزادگان در طول اعصار و قرون پدیدار کرد و ایشان را بر خودشان گواه گرفته است و خطاب بدانان فرموده است که؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنان گفتهاند: آری، گواهی میدهیم که توئی خالق باری. تا روز قیامت نگویید ما از این امر خداشناسی و یکتاپرستی غافل و بیخبر بودهایم».
عمر س در پاسخ گفت: خودم مقصود این آیه را از پیامبر ج شنیدهام که از ایشان دربارهی آن سؤال شد و ایشان در پاسخ فرمودند: «خداوند ﻷ آدم ÷ را پدید آورد و آنگاه که از آفرینش وی فراغت یافت، پشتش را با دست قدرت لایزال و قوت لایتناهی خویش کشید و (گروهی از) فرزندان آیندهی او را تا آخرین فرد بشر از پشت او به صورت ذراتی بیرون آورد».
سپس فرمود: «من این گروه از فرزندان آدم را برای بهشت آفریدهام و آنها نیز (با اراده و اختیار و کسب و تلاش خویش در دنیا) به انجام کارهای بهشتیان میپردازند (و در نهایت نیز وارد بهشت میشوند). آنگاه بار دیگر، دست قدرت و قوت خویش را بر پشت آدم ÷ کشید (و گروهی دیگر از) فرزندان آیندهی وی را تا آخرین فرد بشر از پشت او به صورت ذراتی بیرون آورد و فرمود: من این گروه را برای دوزخ پدید آوردهام و آنها نیز (با اراده و اختیار و کسب و تلاش خویش در دنیا) به انجام کارهای دوزخیان میپردازند (که در نهایت با اعمال و کردار زشت و قبیح خودشان راهی دوزخ خواهند شد)».
در این هنگام مردی از جا برخاست و گفت:ای رسولخدا ج! (حالا که جایگاه ما از پیش مشخص شده و دوزخی و بهشتی بودن ما قبلاً تعیین گردیده است و با توجه به سرنوشت مکتوب ازلی خویش، آیا میتوانیم بر آن تکیه کنیم و عمل کردن را رها سازیم؟ زیرا در صورتیکه جایگاه ما از پیش مشخص شده است) عمل کردن به چه کار آید؟ و چرا عمل را رها نکنیم؟
پیامبر ج فرمود: «(خیر، عمل را رها نسازید، چرا که) هرگاه خداوند ﻷ، بندهای را برای بهشت بیافریند، در انجام کارهای بهشتیان، توفیقش میدهد و او نیز بهسوی اعمال سعادتمندان و بهشتیان گرایش پیدا میکند و تا آخر عمر (بر مبنای اراده و اختیار خویش) اعمالی را انجام میدهد که او را بر سرنوشت مکتوب ازلی به بهشت میرساند و خداوند متعال وی را وارد آن میسازد. و اما هر گاه بندهای را برای دوزخ بیافریند، در انجام کارهای شقاوتپیشگان و دوزخیان توفیقش میدهد و او نیز بهسوی اعمال آنها گرایش پیدا میکند و تا آخر عمر (با اراده و اختیار و کسب و تلاش خویش) اعمالی را انجام میدهد که او را برابر سرنوشت مکتوب، به دوزخ میرساند و خداوند متعال وی را راهی آن میسازد».
[این حدیث را مالک، ترمذی، و ابوداود روایت کردهاند].
شرح: در این حدیث دو نکته قابل یادآوری است:
1- چنانچه قبلاً گفته شد این حدیث و احادیثی از این قبیل برای صاحبان بصیرت و درایت و فرزانگان و فرهیختگان، کوچکترین ابهام و اشکالی را در بر ندارد. چرا که آنها به خوبی از اصول و موازین و مبادی و مبانی اسلام باخبراند و خوب میدانند که علم خداوند ﻷ به همه چیز و همه کس در هردو جهان احاطهی کامل دارد و علم او ازلی و محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و مکانها میباشد.
اما این تصور که علم ازلی خداوند به آنچه که مردم در آینده میکنند، آنان را بر انجام مکتوب و سرنوشت ازلی مجبور خواهد ساخت، این چیزی است باطل و چنین چیزی پوچ و بیمعنی است، چون علم خداوند ﻷ نوری است کاشفه، نه قوهای مجبورکننده و اجبارآور و به هیچ عنوان این علم سابق و ازلی خدا به آنچه که ما در آینده انجام میدهیم، جبری ایجاد نمیکند.
یعنی خداوند در ازل میداند که فلان شخص در فلان روز و در فلان ساعت و در فلان مکان، به اراده و خواست خود و با سعی و تلاش خویش فلان عمل را انجام میدهد، ولی این علم خدا شخص را مجبور به انجام آن عمل نمینماید.
و این خود انسانها هستند که با ارادهی خودشان به چیزی روی میآورند که اهداف ارادی و اختیاری آنان است و خداوند متعال نیز بر اساس اراده و خواست و گرایش خود آنان، مراد و هدفشان را (هرچه باشد، خوب یا بد) به اتمام میرساند و تحقق میبخشد. پس علم خدا، صفت کاشفه است، نه قوهای مجبور کننده و اجبارآور.
2- پیرامون «عهد الست» و اینکه این پیمان چگونه بوده است، میان مفسران و شارحان اختلاف است که از همه مهمتر دو نظریه و دیدگاه است:
الف) دیدگاه اول، دیدگاه علمای سلف و پیشینیان است. آنها بر این عقیدهاند که هنگامی که خداوند آدم ÷ را آفرید، ذریهی وی را از پشت وی بیرون آورد و فرزندان آیندهاش را از همان روز تا آخرین فرد بشر، از پشتش بیرون آورد و به آنها عقل و شعور کافی برای شنیدن سخن و پاسخ گفتن عنایت کرد و در آن هنگام از طرف خداوند به آنها خطاب شد «ألست بربکم» همگی در پاسخ گفتند: «بلی شهدنا»، سپس همهی آنها به صلب آدم ÷ بازگشتند و به این طریق خداوند ﻷ از آنان بر ربوبیت خویش عهد و پیمان گرفت که این عهد را «عهد الست» و آن عالم را «عالم ذرّ» مینامند.
پس بنا به رأی این علما و دانشوران سلف، پروردگار حقیقتاً ذریه و فرزندان آدم را از پشت وی بیرون آورد و از آنان بر ربوبیت خویش عهد و پیمان گرفت. بنابراین، پیمان «الست» در «عالم ذرّ» یک پیمان تشریعی و پیمانی از باب حقیقت میان پروردگار و انسانها است.
ب) دیدگاه دوم، دیدگاه علما و دانشمندان خلف است. این عده بر این باورند که این عهد و پیمان از باب مجاز و تمثیل است، نه از باب حقیقت. و منظور از عالم ذرّ، و پیمان الست همان عالم استعدادها و پیمان فطری و فطرت است. یعنی این آیه و حدیث در حقیقت اشاره به توحید فطری و وجود ایمان به خدا در اعماق روح آدمی است.
این گروه از علما میگویند: در حقیقت خداوند ﻷ ذریه و فرزندان آدم را از پشت وی بیرون نیاورد، بلکه ادله و براهین کونی را بر وحدانیت و ربوبیت خویش اقامه کرد و عقلهای فرزندان آدم را بر وحدانیت خدا گواهی داد.
لذا مراد از این گواهگرفتن، خلقت فطری آنها بر توحید و یکتاپرستی است. بنابراین خداوند ﻷ در وجود هریک از فرزندان آدم ÷ استعداد و آمادگی برای درک حقیقت توحید را داده است و در نهاد و فطرت هر کدام از آنها این سرّ الهی به صورت یک حس درون ذاتی به ودیعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت یک حقیقت خودآگاه نهادینه گردیده است.
بر اساس این قول و نظریه، همهی افراد بشر دارای فطرت و روح توحید و خداپرستی و خداباوری و خداشناسی هستند و سؤالی که خداوند از آنها کرده به زبان تکوین و آفرینش است و پاسخی که آنها دادهاند، نیز به همین زبان است.
چرا که خداوند ﻷ، نسلهای بنیآدم را یکی از پی دیگری آفرید و برای هر نسل از آنها از طریق ارسال رسل و انزال کتب و دلایل آفاقی و براهین انفسی و راز و رمز موجودات و عجائب و غرایب مخلوقات و کائنات، دلایل توحید و یکتاپرستی اقامه کرد و آن نسلها نیز در طول عصرها و قرون به زبان حال و قال بر توحید و یگانگی خدا گواهی و شهادت دادند.
و این عده از علما تمام احادیثی که در این زمینه آمدهاند را به همین طریق تفسیر و تشریح کردهاند. «والله اعلم بالصواب»
96 - [18] وعن عبد الله بن عمرو بن العاص قال: خرج رسول الله ج وفی یده کتابان، فقال: " أتدرون ما هذان الکتابان؟" قلنا: لا، یا رسول الله! إلا أن تخبرنا. فقال للذی فی یده الیمنى: " هذا کتاب من رب العالمین، فیه أسماء أهل الجنة، وأسماء آبائهم وقبائلهم، ثم أجمل على آخرهم، فلا یزاد فیهم ولا ینقص منهم أبداً." ثم قال للذی فی شماله: " هذا کتاب من رب العالمین فیه أسماء أهل النار، وأسماء آبائهم وقبائلهم، ثم أجمل على آخرهم، فلا یزاد فیهم ولا ینقص منهم أبداً". فقال أصحابه: ففیم العمل یا رسول الله إن کان أمر قد فرغ منه؟ فقال: " سددوا وقاربوا؛ فإن صاحب الجنة یختم له بعمل أهل الجنة وإن عمل أی عمل. وإن صاحب النار یختم له بعمل أهل النار وإن عمل أی عمل." ثم قال رسول الله ج بیدیه فنبذهما، ثم قال:"فرغ ربکم من العباد ﴿فَرِیقٞ فِی ٱلۡجَنَّةِ وَفَرِیقٞ فِی ٱلسَّعِیرِ﴾ [الشورى: 7]". رواه الترمذی([38]).
96- (18) عبدالله بن عمرو ـ ب ـ گوید: «رسولخدا ج در حالی از خانه بیرون شد و بهسوی ما آمد که گویا در دو دست مبارک دو کتاب بود. ایشان از ما پرسید: آیا میدانید این دو کتاب و نوشتار چیست؟ گفتیم: خیر ای رسولخدا ج، مگر اینکه خود به ما خبر دهید (و ما را از محتویات آن دو کتاب بیاگاهانید). آنگاه پیامبر ج پیرامون کتابی که در دست راستش قرار داشت فرمود: این نوشتار، کتابی از سوی پروردگار جهانیان است که در آن نامهای بهشتیان و نامهای پدران و حتی فراتر از آن، اسامی قبیله و عشیره و تیره و نژادشان نیز به تفصیل و اجمال در آن قید شده است (و چنان این کتاب و نوشتار الهی دقیق و حساب شده است که هرگز) نه کسی در آن افزوده میشود و نه کسی از آن کاسته میگردد.
پس از آن پیامبر ج دربارهی کتابی که در دست چپشان قرار داشت، فرمود: این نوشتار نیز کتابی از سوی پروردگار جهانیان است که در آن نامهای دوزخیان و نامهای پدران و قبیله و تیرهی آنها به تفصیل و اجمال در آن ثبت و ضبط شده است (و چنان این کتاب و نوشتار الهی نیز دقیق و حساب شده است که هرگز) نه کسی در آن افزوده میشود و نه کسی از آن کم میگردد.
در این هنگام اصحاب ش گفتند:ای رسولخدا ج! حالا که جایگاه هرکس از پیش مشخص و معین شده (و دوزخی و بهشتی بودن هرکس قبلاً در مکتوب ازلی خداوند تعیین گردیده است)، پس در این صورت عمل به چه کار آید؟ (یعنی با توجه به سرنوشت و مکتوب ازلی خویش مبنی بر بهشتی و یا دوزخی بودن، آیا میتوانیم بر آن تکیه و اعتماد کنیم و عمل را رها سازیم)؟
پیامبر ج فرمود: (خیر، هرگز عمل را رها نسازید، بلکه بر شما لازم است که) استقامت و پایداری بر دین و اعمال نیک و شایسته را هدف خویش قرار دهید (و با انجام اعمال و کردار شایسته و گفتار بایسته و طاعت و بندگی خدای مهرگستر) به او نزدیک شوید و در پرتو آن به خداوند ﻷ تقرب و نزدیکی حاصل نمایید.
و براستی برای فرد بهشتی، در ازل در مکتوب ازلی، اعمال بهشتیان نوشته شده که وی در پرتو آنها، به بهشت خدای ﻷ وارد خواهد شد، اگر چه مرتکب اعمال دیگری نیز گردد. (چرا که ارزش کارهای انسان به فرجام آنها وابسته است و خداوند ﻷ نیز از آیندهی این فرد مطلع و آگاه است و میداند که این انسان، سرانجام با اعمال نیک اختیاریاش وارد بهشت میشود).
و همچنین در ازل برای فرد دوزخی، در مکتوب ازلی اعمال دوزخیان نوشته شده که وی در پرتو آنها به دوزخ در خواهد آمد. اگر چه در زندگیاش اعمال بهشتیان را نیز انجام دهد (اما بالاخره بنا به مکتوب ازلی خویش، دوزخی خواهد بود، چرا که ارزش کارها به فرجام و عاقبت آنها وابسته است و خداوند نیز از آیندهاش مطلع و آگاه است و میداند که این انسان، سرانجام با اراده و اختیار خود با انجام اعمال و کردار زشت و قبیحش وارد جهنم خواهد شد)».
عبدالله بن عمرو ـ ب ـ گوید: «پس از این پیامبر ج به دستانش اشاره کرد، گویا که آن دو کتاب را پشت سر خویش گذاشته. آن گاه فرمود: پروردگار دانا و فرزانه (از نوشتن و مقرر داشتن مرگ، رزق و روزی، سررسید و فرجام زندگی و تیرهبختی و نیکبختی و بهشتی و دوزخی بودن هر بندهای از بندگانش) فارغ گشته، پس (در روز گردهمایی بزرگ رستاخیز مردمان دو گروه بیش نیستند) گروهی در بهشت بسر میبرند و دستهای در آتش سوزان دوزخ».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است]
شرح: «و فی یدیه کتابان»: پیرامون آن دو کتاب و چگونگی آن دو، میان شارحان حدیث اختلاف است. گروهی از علما و دانشوران اسلامی بر این باورند که مراد از این دو کتاب، «دو کتاب حسی و حقیقی» است. یعنی به حول و قوهی الهی، دو کتاب در دست پیامبر ج قرار داده شد که در یکی نامهای بهشتیان و در دیگری اسامی دوزخیان قید شده بود. و این عده از علما این حدیث را حمل بر حقیقت میکنند و میگویند: خدایی که این همه معجزات و فضایل و کمالات مادی و معنوی، غیبی و دینی به پیامبران خویش داده، قادر است که چنین کتابی را در اختیار پیامبر خویش قرار دهد و قدرت حمل آن را نیز به وی عنایت فرماید، ﴿وَمَا ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ بِعَزِیزٖ٢٠﴾ [إبراهیم: 20].
اما دستهای دیگر از علما و دانشمندان، این حدیث را حمل بر تمثیل نمودهاند و میگویند: ذکر این دو کتاب از باب مجاز و تمثیل است، نه از باب حقیقت و چون گوینده [یعنی پیامبر ج] متّصف به اسرار و علوم غیبی و فضایل و کمالات الهی است و شنونده [عبدالله بن عمروـ ب ـ] متّصف به یقین محکم و مضبوط به گفتهها و سخنان و اوامر و فرامین گوینده، در بیان چیزهای غیر حسی از تعبیرها و اشارههای حسی استفاده میکند. یعنی گاهی از تعبیرهای حسی برای بیان عظمت و قطعیبودن امری استفاده میشود. یعنی آنقدر مقام آن بالا و مشخص و هویدا و قطعی و یقینی است که گویی قابل مشاهده و رؤیت میباشد.
97 - [19] وعن أبی خزامة عن أبیه قال: قلت: یا رسول الله! أرأیت رقىً نسترقیها، ودواءً نتداوى به، وتقاةً نتقیها، هل ترد من قدر الله شیئا؟ قال: " هی من قدر الله ". رواه أحمد والترمذی وابن ماجه([39]).
97- (19) ابوخزامه س از پدرش نقل میکند که گفت: «به پیامبر ج گفتم:ای رسولخدا ج! آیا دعاهایی که ما برای طلب شفا به کار میبریم (یعنی«رقیه») و دارویی که خود را بدان معالجه میکنیم و سپر و وقایهای که خویشتن را به ذریعهی آن از دشمن محفوظ و مصون میداریم، چیزی از قضا و قدر خداوند متعال را رد میکند؟ پیامبر ج در پاسخ فرمود: آن داروها و اسباب و وسایل نیز، خود از مصادیق بارز و شاخص قضا و قدر خداوند میباشند».
[این حدیث را احمد، ترمذی و ابن ماجه روایت کردهاند]
شرح: «رقی» جمع «رقیه» است، یعنی افسون، تعویذ و دعا. به این معنا که شخصی با اوراد و سخنانی زیبا و شیوا که در آن از اسماء و صفات خداوند متعال به کار برده شود در مقام معالجهی بیماری کسی برآید.
البته در مسئلهی تعویذ و دعا، علما چند شرط را قرار دادهاند:
1- باید در افسون و دعا از اسماء و صفات زیبای خداوند ﻷ به کار برد. مانند: «اللهم رب الناس، أذهب البأس، اشف أنت الشافی، لا شفاء إلا شفاءک شفاء لا یغادر سقماً» و دعاهای مأثور دیگر از این قبیل.
2- افسون و تعویذ باید با زبان عربی و به زبانی قابل فهم و درک باشد و باید جداً از اصطلاحات سخت و ناهموار و کلمات غریب و نامأنوس و مغلق و پیچیده پرهیز نمود.
3- افسونگر معتقد باشد به اینکه افسون و تعویذ و دعا و اوراد وی به خودی خود مؤثر نیست، بلکه تأثیر آن منوط به تقدیر و مشیت الهی است. یعنی افسونگر بر این باور باشد که بیماریها در ذات و طبیعت خود مسری و واگیر نیستند. همانگونه که در جاهلیت بدان معتقد بودند، بلکه واگیربودن و سرایت کردن و مریضشدن هرکس بر حسب تقدیر و مشیت خداوند و بر مبنای سنن هستی الهی میباشد و در نوشتن دعا و یا برای کسیکه آن را مینویسد امور زیر حرام است([40]).
الف) خلوت کردن با زن بیگانه: بعضی از کسانی که به کار دعا مشغولاند، ادعا میکنند که دعا نوشتن برای زن ممکن نمیشود، مگر با او خلوت کرد. این کار حرام است و در حقیقت موجب فساد میشود.
ب) دیدن بدن زن: نباید جایی از بدن زن لمس یا دیده شود، مگر اینکه ناچاراً برای درمان باشد. وقتی که مردی محرم یا زنی نباشد که آن را انجام دهد.
ج) استفاده از خرافات و اباطیل: دعای شرعی باید خالی از خرافات باشد، از جملهی این خرافات این است که لباسی که اختصاص به زن دارد را در نزد خود، یک شب نگه میدارند و روز بعد اکاذیبی را برای او سرهم میکنند و ادعا میکنند که این مطالب را در طی نگهداری لباس دریافتهاند. این دروغ و افتراء و سوء استفاده از اموال مردم است و نان خوردن از این راه حرام است([41]).
پس برای مسلمان شایسته است که به طبابتی که بر مبنای مشاهده، تجربه، آزمایش و اسباب و مسببات است ارج نهند و آن را گرامی دارند و به افرادی که به علل و اسباب ظاهری و به سنن موجود در هستی توجهی نمیکنند و اسباب خفی و نیروهای مجهول و نامریی از قبیل افسونها و دعاهای مکتوب غیرمفهوم و شعوذههایی را که ساحران و دجالان آن را تبلیغ و ترویج نمودهاند، توجهی نکنند و همه را باطل و خرافی پندارند و باید بپذیرند که طلسمها و تعویذهایی که مردم از قدیمالایام به گردن و غیره میآویختهاند، همه از دیدگاه شریعت ممنوع است و خود پیامبر ج نیز از اینکه مردم برای معالجه و مداوا به امثال این جادوها و تعویذات باطل و خرافی و یا خرمهرهها و یا چیز دیگری از این قبیل که بر گردن کودکان به اعتقاد اینکه آنان را از شر جن و چشم زخم حفاظت مینماید نهی فرموده است.
و از این حدیث، این مسئله نیز برای همه روشن شد که به کارگیری اسباب و وسایل با قضا و قدر الهی، هیچ گونه منافاتی ندارد، بلکه اسباب و وسایل نیز از جملهی مقررات الهی به حساب میآیند. چرا که خداوند ﻷ اسباب و مسببات را تقدیر نموده و مسببات را به خود ربط داده است و همانطور که مسببات را مکتوب فرموده، اسباب را هم مکتوب و مقرر داشته است و همانطور که نتایج امور را مقدر فرموده، مقدمات آنها را نیز مقدر نموده و ثبت کرده است.
و در حقیقت دفع قدر با قدر یکی از سنتهای الهی در میان مخلوقات است که قدر گرسنگی با قدر غذا و قدر درد با قدر دارو و قدر تشنگی با قدر نوشیدن آب و... دفع میگردد و همهی اینها قدر خداوند محسوب میشوند.
چنانچه بیان شد، وقتی از پیامبر ج دربارهی داروها و اسباب و وسایل پیشگیری و بهداشت و سلامت سؤال شد که آیا اینها روی قدر و ارادهی خداوند اثری میگذارند؟ جواب قاطع پیامبر ج این بود که «هی من قدر الله» همین داروها و اسباب و وسایل نیز از مصادیق قدر خداوند میباشند و به صراحت برای همه بیان داشتهاند که به گارگیری اسباب و وسایل هیچ وقت با قضا و قدر الهی منافات ندارد، بلکه خود اسباب و وسایل نیز از جملهی مقدرات الهی به حساب میآیند.
به همین جهت به تأسی از پیامبر ج وقتی حضرت عمر س قصد کرد که به شام برود، قبل از ورود به آنجا اطلاع حاصل کرد که در آنجا بیماری طاعون شایع شده است. ایشان راجع به بازگشت با یارانش به مشورت نشست، نظر کلی به برگشتن استوار یافت تا خود و همسفرانش را از مظان خطر دور دارد.
لذا حضرت عمر س تصمیم گرفت که از وارد شدن به شام منصرف شود و به مدینه بازگردد به او گفتند:ای امیر المؤمنین! آیا از قضا و قدر الهی فرار میکنی؟ حضرت عمر س فرمود: «نفرّ من قدر الله الی قدر الله؛» «آری از قدر خدا بهسوی قدر خدا میگریزیم» آیا اگر دو وادی و شلّه باشند، یکی سبز و خرم و دیگری خشک و بیگیاه، اگر ما حیوان خود را در وادی سرسبز و خرم بچرانیم، آیا قدر خدا را انجام ندادهایم؟
بنابراین ایمان به قضا و قدر به هیچ وجه با کار و کوشش در جهت دستیابی به مصالح و رفع مفاسد و به هیچ وجه با اسباب و وسایل منافات ندارد و سزاوار نیست که انسان مسلمان اسباب و وسایل را نادیده بگیرد و به آنها توجهی نکند، بلکه از اسباب و وسایل در امورات خود به کار گیرد و معتقد باشد که اسباب و وسایل به خودی خود مؤثر نیست، بلکه تأثیر آن منوط به تقدیر و مشیت الهی است.
98 - [20] وعن أبی هریرة قال: خرج علینا رسول الله ج ونحن نتنازع فی القدر، فغضب حتى احمر وجهه، حتى کأنما فقئ فی وجنتیه حبّ الرمان، فقال: "أبهذا أمرتم؟ أم بهذا أرسلت إلیکم؟ إنما هلک من کان قبلکم حین تنازعوا فی هذا الأمر، عزمت علیکم، عزمت علیکم، ألا تتنازعوا فیه ". رواه الترمذی([42]).
98- (20) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج از منزل بیرون شد و از جمعی از یاران خویش گذشت و دید که دربارهی مسئلهی قضا و قدر باهم بحث و گفتگو میکنند. با دیدن این صحنه پیامبر ج سخت بر آشفته و خشمگین شد و چهرهی مبارکش از شدت خشم مثل دانهی انار سرخ گردید و فرمود: آیا برای حل این مسئله بر شما تکلیف شده است/ و آیا میپندارید که من برای اختلاف و کشمکش پیرامون قضا و قدر فرستاده شدهام؟ (این سخنان را رها کنید و به عمل و تلاش و سعی و کوشش صادقانه و مخلصانه بپردازید) براستی هلاکت و بربادی امتهای پیشین نیز به واسطهی امثال همین کارها (یعنی بحث و گفتگو و اختلاف و کشمکش پیرامون مسئلهی قضا و قدر) بوده است، شما را سوگند میدهم که از این به بعد پیرامون این مسئله (که هیچ فایدهای برای شما به دنبال ندارد) اختلاف و کشمکش نکنید».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است]
99 - [21] وروى ابن ماجه نحوه عن عمرو بن شعیب عن أبیه عن جده([43]).
99(21) ابن ماجه نیز این حدیث را از عمرو بن شعیب و او از پدرش و او نیز از جدش روایت کرده است.
شرح: ظاهراً در حدیث فوق، راجع به یکی از دقیقترین و پیچیدهترین موضوعات علمی و کلامی یعنی قضا و قدر میان عدهای از یاران پیامبر ج درگرفته و جدل را در میان آنان بر انگیخته است که هر کدام از آنها بدون اینکه در چنین موضوع مهمی به محکمات که اصل و اساس کتاب آسمانی (قرآن) هستند مراجعه کنند و فقط در پرتو متشابهات که خود به خود معنای گوناگون و متعارض دارند به بحث و گفتگو و اختلاف و کشمکش پرداخته بودند و پیرامون چنین مسئلهی مهمی بدون اینکه اصول و موازین ثابت، و لا یتغیر شریعت و محکمات قرآنی را مدنظر بگیرند، به گفتگو نشسته بودند و یکی از جبر انسان و دیگری از اختیار تام انسان و دیگری در موضوعی دیگر به بحث و گفتگو پرداخته بودند.
و در این ماجرا بیشترین عصبانیت پیامبر اکرم ج از این بود که عدهای از مردم با مد نظر قراردادن آیات و احادیث متشابه، در رد آیات و احادیثی دیگر از آن به کار میبرند، چرا که بحث راجع به متشابهات به تنهایی نزاع برانگیز است، حال آنکه اگر منصفانه و عالمانه به اصول و موازین ثابت و محکمات که اصل و اساس شریعت هستند بنگرند، هرگز نزاع و اختلافی ایجاد نخواهد شد. و اگر تکیه بر محکمات قرآن و سنت، اصل و اساس قرار نگیرند، باب اختلاف و جدال همیشه گشوده خواهد بود و در نتیجه بسان امتهای گذشته اسباب هلاکت انسان را فراهم خواهد آورد، به خصوص در باب مسائل دقیق و پیچیده (مانند قضا و قدر) که از دیرباز اسباب حیرت اندیشهها را فراهم آورده است.
بنابراین پیام این حدیث به تمام مسلمانان و عالمان و دانشوران اسلامی، این است که در باب مسائل دقیق بالخصوص در باب دقیقترین و پیچیدهترین موضوعات علمی و کلامی، یعنی «قضا و قدر» باید پیوسته به محکمات تکیه بکنند، نه متشابهات، چرا که تکیه بر محکمات به ویژه در چنین مسائلی، بزرگترین عامل در ایجاد وحدت و همبستگی و دوری از تفرقه و اختلاف و جدال و کشمکش در میان امت اسلامی به حساب میآید.
و در حقیقت همین تکیهکردن به متشابهات است که باب اختلاف و جدال را همیشه گشوده خواهد داشت و در نتیجه اسباب هلاکت امت و ملتها را فراهم میکند. چنانکه معتزله و جبریه و قدریه در این دام افتادند.
و در واقع علت سقوط خوارج، معتزله، قدریه و جبریه که در روزگاران قدیم مسلمانان را تکفیر میکردند و تئوریهای عجیب و غریب و خطرناک و وحشتناکی را ارائه میدادند و همچنین کسان دیگری که امروز راه آنان را در پیش گرفته، همین است. آنها در پی عدم درک درست مدلول مفاهیم و اصطلاحات شرعی و ارائهی معانی مجعول از آنها و تکیهکردن به متشابهات، بدون اعتماد به محکمات بالأخص در موضوعات مهمی چون قضا و قدر، هم خود به گمراهی افتاده و هم موجبات گمراهی و ضلالت دیگران را فراهم آوردند.
پس جبریه و قدریه، اگر منصفانه و عالمانه به محکمات دینی مینگریستند و از جملات و کلمات متشابه و دوپهلو و متضاد و ارائهی معانی مجعول و عدم درک درست مدلول مفاهیم و اصطلاحات شرعی و کلامی، پرهیز میکردند، هرگز در وادی هلاکت قرار نمیگرفتند و سقوط نمیکردند. ولی افسوس که وقت و توان خویش را صرف مسئلهای کردند که هیچ نفع و فایدهای برایشان به دنبال نداشت.
100 - [22] وعن أبی موسى قال: سمعت رسول الله ج یقول: " إن الله خلق آدم من قبضة قبضها من جمیع الأرض، فجاء بنو آدم على قدر الأرض، منهم الأحمر والأبیض والأسود وبین ذلک، والسهل والحزن، والخبیث والطیب ". رواه أحمد والترمذی وأبو داود([44]).
100- (22) ابوموسی اشعری س گوید: «از رسولخدا ج شنیدم که فرمود: خداوند ﻷ مشتی از تمام نقاط مختلف زمین برگرفت و آدم ÷ را از آن پدید آورد. به همین جهت فرزندان آدم، بسان نقاط مختلف زمین کاملاً متفاوت از همدیگر (از لحاظ رنگ، نژاد، خلق و خوی، استعداد و ذوق و...) آفریده شدهاند.
بعضی قرمز، بعضی سفید، بعضی سیاه و... و برخی نرمخو و عدهای درشتخو و بعضی خبیث و بدطینت و برخی دیگر نیز وارسته و پاکطینت هستند».
[این حدیث را احمد، ترمذی و ابوداود روایت کردهاند]
شرح: در حقیقت در این حدیث یکی دیگر از نشانههای قدرت، عظمت و حکمت خداوندی بیان شده است و آن مسئله «تنوع الوان و تنوع خُلق و خوها و صفات و ویژگیها و استعدادها و ذوقهای متنوع و مختلف بنیآدم» است.
خداوند ﻷ با قدرت کامله و حکمت شاملهی خویش از تمام نقاط مختلف کرهی خاکی مشتی از خاک برگرفت و از آن آدم ÷ را آفرید و به صورت انسانی آن را برابر و به سامان آورد و اجزای وجودش را کامل کرد و اگر از آن روز به بعد ما در نژادها و رنگهای انسانی تفاوتی احساس میکنیم، بر اثر همان مشت خاکی است که از تمام اطراف و اکناف مختلف زمین و این کرهی خاکی گرفته شده است.
و در حقیقت خود همین مسئله یکی از نشانهها و آیات بزرگ خداوند ﻷ به حساب میآید. چرا که انسانها همه از یک پدر و مادراند، باز هم دارای نژادها و رنگهای کاملاً متفاوت و از لحاظ خلق و خوی، صفات و ویژگی و استعداد و ذوق، کاملاً متنوع و مختلف هستند. بعضی سفید همچون برف، بعضی سیاه همچون مرکب، بعضی سرخ رنگ و حتی فراتر از چهرهی ظاهری، رنگهای باطنی و خلق و خوی آنها و صفات و ویژگیهای آنان و استعداد و ذوقهایشان نیز کاملاً باهم متنوع و مختلف است و در حقیقت هر کدام از آنها با ویژگیها و عجایب خلقتشان، نشانهای از قدرت و عظمت و علم و حکمت فراگیر آفریدگار جهانیان است.
طبق این حدیث همهی این تنوع خلقتها و اختلاف رنگها و نژادها و صفات و ویژگیها و خلق و خویها بر اثر همان مشت خاکی است که خداوند ﻷ از نقاط مختلف کرهی خاکی گرفته است.
در واقع اگر خداوند متعال این کار را نمیکرد، اگر تنوع و گوناگونی نبود، اجتماع بشری سازمانش را از دست میداد، بشر با مشکلات و مصائب و چالشها و دغدغههای عجیبی برخورد میکرد و شیرازهی زندگی آنها به هم میریخت، چرا که زندگی اجتماع بشر، بدون شناخت افراد و اشخاص ممکن نیست.
در حقیقت تشخیص پدر از فرزند، همسر از بیگانه، مجرم از بیگناه، بدهکار از طلبکار، رئیس از مرئوس، دوست از دشمن، همه و همه بسته به تنوع و گوناگونی انسانها و جانداران دارند. لذا خداوند متعال، برای سازمان دادن به اجتماع بشری و متمایز گرداندن انسانها از یکدیگر، از تنوع رنگها، تنوع چهرهها، تنوع خلق و خویها، تنوع صفات و ویژگیها، تنوع استعداد و ذوقها و... استفاده کرد تا بشر در زندگی اجتماعی خویش دچار چالشها و دغدغهها، ناهمواریها و ناملایمات و شدائد و مصائب نشود. چرا که اگر همهی انسانها یک شکل و یک قیافه و دارای یک قد و قامت و از یک خلق و خوی و صفت و ویژگی برخوردار باشند، در همان روز اول شیرازهی زندگی آنها به هم میریزد و با مشکلات عجیب و غریب مواجه میشوند.
101 - [23] وعن عبد الله بن عمرو قال: سمعت رسول الله ج یقول: " إن الله خلق خلقه فی ظلمة، وألقى علیهم من نوره، فمن أصابه من ذلک النور اهتدى، ومن أخطأه ضل، فلذلک أقول: جف القلم على علم الله ".رواه أحمد والترمذی([45]).
101- (23) عبدالله بن عمرو ـ ب ـ گوید: «از رسولخدا ج شنیدم که فرمود: خداوند ﻷ، آفریدههایش را (از جن و انس) در تاریکی (نفس اماره، شیطانبدکار، شهوات ناروای نفسانی و خواهشات و تمایلات ناجایز حیوانی) آفرید، آنگاه از نور معنوی خویش (نور ایمان، نور خداباوری و خداشناسی، نور اطاعت و بندگی و نور اخلاص و یکتاپرستی) بر آنها افکند.
پس کسیکه آن روز از آن نور و فروغ معنوی به او رسید(به سوی بهشت و رضایت و خشنودی خدا و راه راست و درست) راه یافت و هر کسیکه از آن دور ماند، به بیراهه رفت (و از جادهی مستقیم حق و حقیقت دور ماند). به همین جهت که سرنوشت تیرهبختان و نیکبختان در ازل مشخص و معین شده، میگویم: بنا به علم ازلی خداوند سرنوشت تیره بختان و دوزخیان و نیکبختان و بهشتیان و آنچه انسانها زیبندهی آن هستند، در ازل به قلم رفته است».
[این حدیث را احمد و ترمذی روایت کردهاند]
شرح: در این حدیث، دو مسئله قابل بررسی است:
1- خداوند ﻷ در کنار ظلمت نفس اماره، ظلمت وسوسههای ویرانگر شیطان بدکاره، ظلمت خواهشات ناروای حیوانی و تاریکی، خلق و خویهای زشت و قبیح، ظلمت صفات و ویژگیهای بد و نازیبا و شهوات ناجایز نفسانی، نوری از ایمان، خداباوری و خداشناسی و اطاعت و بندگی افکند و از طریق دلایل وحیانی و براهین شرعی و از طریق ارسال رسل و انزال کتب آسمانی و کتاب مُشاهَد و منظور کونی خویش (یعنی کائنات) پرتوی از دلایل توحیدی و یگانگی و خداشناسی و یکتاپرستی را برای عالم و آدم اقامه کرد و ادلهی کونی و آفاقی و اَنفسی را بر وحدانیت خویش اقامه نمود.
و براستی بر صفحهی همهی موجودات و مخلوقات جهان، برگهای همهی درختان، لابلای تمام گلبرگها، در میان طبقات اسرارآمیز مغز، بر روی پردههای ظریف چشم، بر صفحهی آسمان کبود و بر قلب زمین و خلاصه بر همه چیز نشانهها و انواری از توحید و یکتاپرستی خداوند ﻷ موج میزند.
و براستی اگر همین انوار الهی از ایمان، عقل و خرد، فطرت توحیدی، وجدان بیدار و الطاف خداوندی نمیبود، انسان در همان ظلمتهای شهوت و غرور، حرص و طمع، گناه و معصیت و... باقی خواهد ماند و در نتیجه در آن تاریکیهای مخوف و وحشتناک دست به هر جنایتی خواهد زد و تن به هر کار ننگینی خواهد داد و پردههای غفلت و غرور بر قلب وی میافتد و فراموشی خدا، وی را از اوج عظمت انسانیت به سقوط و هلاکت خواهد کشاند.
2- «جفّ القلم علی علم الله»:
از این عبارت پیامبر ج تمام سوءبرداشتها و کجفهمیها و اشکالات و ابهامها برطرف میشود، چرا که در این بخش از حدیث پیامبر اکرم ج به صراحت بیان میکند که علم خداوند نوری است کاشف نه قوهای مجبور کننده و اجبارآور.
و نیز در ضمن بیان میدارد که به هیچ وجه این علم سابق و ازلی خداوند، بدانچه ما انسانها در آینده انجام میدهیم جبری ایجاد نمیکند. و اینکه سابقهی علم ازلی خداوند بدانچه مردم در آینده میکنند، آنان را بر انجام مکتوب ازلی مجبور خواهد ساخت، این چیزی است باطل و چنین چیزی پوچ و بیمعنا است. چرا که قبلاً گفته شد که علم خداوند صفت کاشفه است. به این معنا که اشیاء را چنانچه که هست روشن مینماید و در وجودآوردن اشیاء مؤثر نیست، بلکه علم او محیط به ازل و ابد میباشد و پیش از اینکه انسان به وجود بیاید، خداوند میداند که این انسان با میل و اختیار خود در همان ظلمات و تاریکیهای شهوات و غفلتها باقی میماند و یا به میل و اختیار خود نور ایمان و خداشناسی و توحید و یکتاپرستی را بر میگزیند و راه سعادت را انتخاب مینماید.
پس در حقیقت، سرنوشت تیرهبختان و نیک بختان، با اراده و اختیار خود آنها، آنهم بر اساس علم ازلی خدا رقم میخورد و خداوند قبل از اینکه انسان به وجود بیاید خود میداند که فلان شخص به ارادهی خود در فلان زمان و فلان مکان، مرتکب فلان عمل خوب یا بد میشود و هرگز علم خداوند باعث ایجاد اشیاء و اجبار مردم نخواهد شد. بلکه علم او موجب کشف اشیاء است و بس.
102 - [24] وعن أنس قال: کان رسول الله ج یکثر أن یقول: " یا مقلب القلوب! ثبت قلبی على دینک " فقلت: یا رسول الله! آمنا بک وبما جئت به، هل تخاف علینا؟ قال: " نعم إن القلوب بین أصبعین من أصابع الله، یقلبها کیف یشاء ". رواه الترمذی وابن ماجه([46]).
102- (24) انس س گوید: «پیامبر اکرم ج (پیوسته خود را به خدا میسپرد) و بسیار این دعا را تکرار میکرد: «یا مقلب القلوب ثبّت قلبی علی دینک» «ای گردانندهی دلها! دلم را بر دینت ثابت و پایدار بدار». گفتم:ای رسولخدا ج به رسالت و نبوت و رهاورد و دستاورد تو ایمان آوردهایم (چرا این اندازه این دعا را تکرار میکنید؟) آیا بر ما میترسید (که ایمان خویش را از دست دهیم و بیایمان شویم. به همین جهت از ما میخواهید که چنین دعا کنیم و خود نیز این دعا را از ترس این، زیاد تکرار میکنید؟). پیامبر فرمود: آری (از فرجام کار بر شما میترسم). براستی دلهای فرزندان آدم میان دو انگشت از انگشتان قدرت پروردگار متعال است و آنها را هر طور که بخواهد دگرگون مینماید (یعنی اگر بخواهد که آن دل را راست گرداند، راست میگرداند و اگر اراده کند که آن را کج و بیراه گرداند، کج میگرداند)».
[این حدیث را ترمذی و ابن ماجه روایت کردهاند]
شرح: در این حدیث پیامبر ج با وجودی که خود معصوم است، به تمام مسلمانان آموزش میدهد که پیوسته باید از نفوذ و رخنهی انحراف و بیبندوباری و کژی و الحاد در دلهایشان احساس بیم و نگرانی نمایند و از خداوند ﻷ ثبات بر اطاعت و بندگی، ایمان و خداشناسی و هدایت و یکتاپرستی را طلب نموده و خواستار نگهداری خویش از کژی و انحراف بعد از هدایت باشند و پیوسته از خداوند متعال، رحمت و فضل و توفیق و سعادت و هدایت و فرجام نیک و توفیق به کارهای خیر و شایسته و استقامت و پایداری بر دین را بطلبند و در حقیقت مؤمنان راستین و واقعی، علاوه از سعی و کوشش و بکارگیری اسباب و وسایل و سرمایههای علمی و مادی خود در راستای بهتر زیستن، همیشه خویشتن را به خداوند ﻷ میسپارند و پیوسته از الحاد و انحراف به او پناه میبرند، چرا که آنها خوب میدانند که بسیارند انسانهایی که غرور و نخوتهای بیجا، آنان را از پای در میآورد و با وسوسههای شیاطین انسی و جنی و هوا و هوس نفس، آنها را به بیراهه میکشاند. اینجاست که باید خود را به خدا سپرد و از او هدایت و استقامت بر دین را خواست.
لذا کسانی که در اندیشهی پایدار ماندن بر دین باشند، پیوسته از حقتعالی تقاضای استقامت بر دین و عمل بر اوامر و فرامین الهی دارند. چنانکه رسول گرامی اسلام با وجود اینکه معصوم و محفوظ از گناه و معصیت بودند، دائماً و مرتباً تقاضای استقامت و پایداری بر دین را داشت و این خود درسی برای تمام امت است که به اعمال و کردار خویش مغرور نشوند، چرا که ارزش کارها منوط به فرجام آنها است.
این سخن که «هردلی در پنجهی قدرت خداوند رحمان است، اگر بخواهد آن را به راه راست میدارد و اگر اراده کند، منحرف میسازد» بدیهی است که خواست و ارادهی خدا در این دو مرحله از آمادگیها و شایستگیهای افراد سرچشمه میگیرد و این توفیق و سلب توفیق به خاطر زمینههای مختلف دلها است و بیحساب نیست.
103 - [25] وعن أبی موسى قال: قال رسول الله ج: " مثل القلب کریشة بأرض فلاة تقلبها الریاح ظهراً لبطن ". رواه أحمد([47]).
103- (25) ابوموسی س گوید: «پیامبر ج فرمود: وصف دل انسان، بسان رشتهای است در زمین خشک و بیآب و گیاه که بادها آن را زیر و بالا میکنند».
[این حدیث را احمد روایت کرده است]
شرح: این حدیث نیز بسان حدیث بالا است و در اینجا پیامبر ج به همهی مسلمانان این مسئله را میخواهد بفهماند که تا فرصت دارند در انجام طاعات و کارهای نیک تلاش کنند و هرگاه فرصت کار نیک یا پرهیز از گناه و معصیت به دست آید، فوراً آن را انجام دهند و فرصت را غنیمت شمارند و هرگز در انجام آن تأخیر نکنند، زیرا بسا اوقات قضا و قدر الهی در میان ارادهی بنده حائل میشود و او نمیتواند در اراهی خویش پیروز و موفق گردد، چرا که گاهی اوقات در زندگی بیماریای عارض میگردد، یا ممکن است مرگ فرا رسد یا نوعی مشغله و کار پدید آید که برای انجام آن کار نیک فرصت نرسد، لذا انسان باید فرصت عمر و لحظات زودگذر آن را غنیمت شمرد و کار امروز را به فردا نیندازد. زیرا نمیداند که فردا چه خواهد شد و فرجامش چگونه خواهد بود.
کار امروز را به فردا میفکن جوان |
|
چه دانی که فردا چه گردد زمان |
پس نتیجه این شد که برای یک مسلمان زیبنده و شایسته است که در اجرای احکام و تعالیم تابناک خدا و رسول، تأخیر نکند و پیوسته فرصتها را غنیمت شمارد و در اجرای فرامین و آموزههای حق، هیچگاه از پا ننشیند و دست از کوشش و تلاش برندارد، زیرا معلوم نیست که شوق و تمنای نیکی در دلش باقی بماند یا خیر.
و نیز برای او زیبنده است که در هر حال، خویشتن را از غرور و نخوتهای بیجا دور نگه دارد، چرا که فقط عاقبت و فرجام کارها را خدا میداند و بس. و در واقع ارزش کارها و اعمال نیز، منوط به عاقبت و فرجام است و برای یک مسلمان چه خوب است که در هر حال خویشتن را به خدا بسپارد و در برابر طوفانهای سهمناک ضلالت و گمراهی و الحاد و بیبندوباری و کفر و زندقه (به ویژه در عصر کنونی ما) به حق تعالی پناه ببرد و فقط از او استقامت و پایداری در دین و ایمان را بطلبد، چرا که او در همه جا حاضر و ناظر و به همهی موجودات احاطه دارد. مرگ و حیات، علم و قدرت، آرامش و امنیت، توفیق و سعادت، همه در دست او و به قدرت اوست و به همین دلیل نه انسان چیزی را میتواند از او مکتوم دارد، نه کاری را بیتوفیق او انجام دهد، نه سزاوار است به غیر او روی آورد و از غیر او تقاضا کند. زیرا او مالک همه چیز و همه کس است و محیط به تمام وجود انسان.
104 - [26] وعن علی قال: قال رسول الله ج: " لا یؤمن عبد حتى یؤمن بأربع: یشهد أن لا إله إلا الله وأنی رسول الله بعثنی بالحق، ویؤمن بالموت، والبعث بعد الموتف ویؤمن بالقدر ". رواه الترمذی وابن ماجه([48]).
104- (26) علیس گوید: «پیامبر ج فرمود: هیچ بندهای (از بندگان خدا) ایمان نیاورده است تا آنگاه که به چهار چیز ایمان و باور نداشته باشد:
1- گواهی راستین بر این دهد که خدایی جز خدای یگانه نیست و شهادت به این حقیقت دهد که من (محمد ج) پیامبر و فرستادهی خدا هستم که به حق و حقیقت مرا (به سوی مردمان) فرستاده است.
2- به مرگ اعتقاد داشته باشد.
3- به رستاخیز پس از مرگ نیز ایمان داشته باشد.
4- معتقد و معترف به قضا و قدر الهی نیز باشد».
[این حدیث را ترمذی و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: مراد از این حدیث، نفی اصل ایمان است نه نفی کمال ایمان. یعنی اگر کسی به یکی از این چهارچیز اعتقاد و باور نداشته باشد، از دایرهی ایمان و اسلام خارج است. چرا که همهی این چهارچیز، جزو ضروریات و اصول کلی شریعت مقدس اسلام هستند و انکار هر کدام از آنها مساوی با بیدین شدن است.
105 - [27] وعن ابن عباس قال: قال رسول الله ج: " صنفان من أمتی لیس لهما فی الإسلام نصیب: المرجئة والقدریة ". رواه الترمذی وقال: هذا حدیث غریب حسن صحیح([49]).
105- (27) ابن عباس ـ ب ـ گوید: «پیامبر ج فرمود: دو گروه از امتم هستند که سهمی در اسلام ندارند: جبریها و قدریها».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته: این حدیث غریب و حسن و صحیح است]
شرح: «مرجئه» از مادهی «ارجاء» به معنای تأخیرانداختن است و بنا به قول صحیح، این اصطلاحی است که در مورد «جبریها» به کار میرود. چرا که آنها اوامر و فرامین و تعالیم و آموزههای الهی را نادیده گرفته و رو بهسوی معصیت و گناه میآورند، به گمان اینکه در اعمال و کردارشان مجبور محضاند.
ملا علی قاری میگوید: «بل الحق أن المرجئة هم الجبریة القائلون بأن اضافة الفعل الی العبد کاضافته الی الجمادات، سموا بذالک، لأنهم یؤخرون امر الله ونهیه عن الاعتداد بهما ویرتکبون الکبائر فهم علی الافراط»([50]).
این گروه به این خاطر سهمی در اسلام ندارند، چون که با این تئوری مرتکب چنین اعمالی میشوند:
1- آنها عقیدهی جبر یا سرنوشت جبری را به خاطر فرار از زیربار مسئولیتها و تکالیف پذیرفتهاند.
2- آنها با این عقیده، پوششی برای شکستها و ناکامیهای خود که بر اثر کوتاهی و سهلانگاری حاصل شده قرار دادهاند.
3- آنها این عقیده را نیز پوششی برای هوسهای سرکش، خواهشات ناروای نفسانی، تمایلات پست دنیوی، و شهوات ناچیز حیوانی خویش قرار دادهاند و در پرتو این عقیده چنین میگویند: «مَیخوردٍن(شراب نوشیدن) ما را حق ز ازل میدانسته و ما برای این میمیخوریم که علم خداوند جهل نشود».
4- با این عقیده، اعمال زشت و ننگین همهی جنایتکاران موجه میشود و گناه همهی گنهکاران و بزهکاران توجیه منطقی مییابد و فرقی میان مطیع و مجرم باقی نخواهد ماند.
5- با قبول این مکتب، قدرت و توان و مشیت و ارادهی انسان نفی میشود و او را بسان حیوان و جماد باید تلقی کرد.
6- با پذیرش این مکتب، تکلیف، ثواب و عقاب در برابر گناهان، ملامت و سرزنش بدهکاران، مدح و تمجید و ستایش نیکوکاران، تربیت و تعلیم و آموزش فرزندان، توبه از گناهان، ارسال پیامبران و انزال کتابهای آسمانی، عقل و خرد، وجدان و ضمیر، همه و همه زیر سؤال میروند و اگر همه مجبورند، پس اینها چه مفهومی دارند؟
چنین گروهی در حقیقت با چنین مکتب و طرز تفکری، هیچ سهمی در اسلام ندارد. چرا که آنها با این نظریه، موجب بیهودگی و انکار تمام تکالیف شرعی میشود.
«قدریه»: اما در مقابل تفریط «جبریها» گروهی به افراط و تندروی در جهت مقابل افتادهاند که آنها را «قدریها» و «مفوضه» مینامند.
آنها صریحاً میگویند: اعمال ما به دست خود ما است و خود ما انسانها به وجودآورنده و آفرینندهی اعمال و کردار خود هستیم و خداوند را مطلقاً به اعمال ما کاری نیست و به این ترتیب قلمرو حکومت الهی را محدود ساخته و خود را مستقل پنداشته و به نوعی راه شرک را میپویند. چرا که آنها صراحتاً با قبول این مکتب میگویند که خدا هیچ دخالتی در اعمال ما ندارد و در حقیقت آنها با این نظریه، خدا را از حکومتش خارج ساخته و در درهی شرک سقوط کردهاند. ولی مکتب اهلسنت و جماعت، مکتب اعتدال و میانه و مکتب «امرٌ بین الامرین» و مکتب ایمان خالص و صراط مستقیم و خط میانه است.
اهلسنت و مکتب حق میگویند: ما مختاریم، ولی مختاربودن ما نیز به اراده و خواست خداست و هر لحظه او بخواهد میتواند از ما سلب اختیار نماید و در حقیقت ما بندگان، کاسب هستیم و او تعالی خالق، و از ما حرکت است و از او برکت و از ما زحمت است و از او رحمت.
106 - [28] وعن ابن عمر قال: سمعت رسول الله ج یقول: " یکون فی أمتی خسف ومسخ، وذلک فی المکذبین بالقدر ". رواه أبو داود وروى الترمذی نحوه([51]).
106- (28) ابن عمر ـ ب ـ گوید: «از رسولخدا ج شنیدم که فرمود: در امتم خسف و مسخ رخ خواهد داد و اینگونه عذاب و کیفر در انکارکنندگان قضا و قدر الهی خواهد بود».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده و ترمذی نیز بسان او، این حدیث را روایت نموده است]
شرح: «خسف»: به این معانی استعمال میشود: در زمین فرورفتن و غائبشدن. فرورفتن و ناپدید شدن. ماه گرفتگی، خواری، فرومایگی و پستی.
«مسخ»: دگرگون کردن صورت و برگرداندن آن به صورت زشتتر. کسیکه تغییر شکل یافته و به صورتی زشت در آمده باشد. تبدیل کردن کسی به سنگ و جماد، یا چهارپایانی مانند: خوکها و بوزینهها.
و این حدیث را به چند وجه میتوان تفسیر و تشریح کرد:
1- برخی از علمای اسلامی معتقدند که این مسخ و خسف در این دنیا رخ نخواهد داد و پیامبر ج در اینجا از باب تهدید و تشدید و تغلیظ و سختگیری چنین گفتهاند. یعنی اگر بالفرض در این امت خسف و مسخی واقع میشد، سزاوار بود که در انکارکنندگان قضا و قدر الهی واقع شود، چرا که اگر به جرم و گناه اعتقادی آنها نگاه شود، در واقع آنان مستحق چنین سزا و کیفری خواهند بود.
و علامه اشرفعلی تهانوی و علامه تورپشتی و عدهی دیگری از علماء نیز قائل به همین نظریه هستند. این عده از علما این حدیث را بدینگونه تفسیر میکنند تا با حدیثی دیگر که در آن آمده «خداوند امت مرا به وسیلهی خسف و مسخ هلاک نخواهد ساخت» متعارض نشود و منافاتی میان آنها ایجاد نگردد.
2- و برخی دیگر از علما بر این باورند که در این امت و در همین دنیا خسف و مسخ واقع خواهد شد. همچنانکه در امتهای پیشین نیز این امر به وقوع پیوست و عدهای تبدیل به خوک و بوزینه شدند. و یکی از مصادیق بارز این وعید در این امت، انکارکنندگان قضا و قدر الهی است. و این عده از علماء به خاطر اینکه این روایت با روایت دیگر منافاتی نداشته باشد گفتهاند که: روایتی که در آن نفی خسف و مسخ آمده، محمول بر عامهی امت است. یعنی خداوند ﻷ عامهی امت را به این عذاب هلاک نخواهد کرد و روایت خسف و مسخ در مورد گروهی خاص از این امت است. یعنی مراد از اثبات مسخ و خسف، یک گروه خاص میباشد، نه همهی افراد امت. لذا در حقیقت مورد نفی و اثبات متفاوت است و هیچگونه تضادی یا منافاتی میان این دو حدیث نیست.
3- برخی دیگر از علماء به مسخ و خسف، جنبهی معنوی دادهاند و به جنبهی ظاهری و جسمانی، توجهی نکردهاند و گفتهاند: یکی از معانی «خسف» پستی و خواری و فرومایگی است و نیز یکی از معانی «مسخ» محو فکری و روحی و عقبگرد معنوی است. و این عده از علما این حدیث را به انحراف، گمراهی، محو فکری و روحی، عقبگرد معنوی و در نتیجه سقوط و هلاکت و نابودی انکارکنندگان تقدیر، در همین دنیا و سرای آخرت تفسیر میکنند. یعنی خداوند ﻷ این چنین افرادی را که قضا و قدر الهی را تکذیب و انکار میکنند، در دنیا و آخرت از رحمت و لطف خود دور خواهد ساخت و چنین کسانی به جای اینکه در زندگی به پیش بروند، به قهقراء و عقبماندگی باز میگردند.
و منظور از مسخ آنها در حقیقت از کارافتادن عقل و خرد، هوش و ذکاوت و چشم و گوش آنها از نظر عدم درک واقعیات زندگی و دینی و انحراف از صراط مستقیم و محوکردن وجوه آنها در مسیر هدایت و بازگرداندن آنها به عقب در مسیر گمراهی و ضلالت است. و به طور کلی چشم و گوش، عقل و هوش و تمام اعضاء و جوارح چنین افرادی اثر و خاصیت خود را از دست میدهند و در راستای گمراهی و عقب ماندگی حرکتشان را به پیش میگیرند.
و این است جزا و کیفر آنهایی که حق را دانسته انکار میکنند و به قضا و قدر الهی کوچکترین اهمیتی نمیدهند و در آن راه افراط و تفریط را در پیش میگیرند.
107 - [29] وعن ابن عمر قال: قال رسول الله ج: " القدریة مجوس هذه الأمة، إن مرضوا فلا تعودوهم، وإن ماتوا فلا تشهدوهم ". رواه أحمد وأبوداود([52]).
107- (29) ابن عمر ـ ب ـ گوید: «پیامبر ج فرمود: مجوس این امت، فرقهی قدریه است. (بنابراین به خاطر اینکه تنفر و انزجار خویش را از چنین گروه و مکتبی ابراز دارید) هرگاه مریض شدند، به عیادت آنها نروید و چون مردند به تشییع جنازهی آنها شرکت نکنید».
[این حدیث را احمد و ابوداود روایت کردهاند].
شرح: «مجوس»: مجوس همان زرتشتیان و پیروان زرتشت هستند.
دربارهی آئین زرتشتی (مزدیسنا) در«دائرة المعارف مصور دانش و هنر» چنین آمده است:
«این دین در سرزمین ایران و بنا به سنت زرتشتیان در قرنهای هفتم و ششم پیش از میلاد به وجود آمد. آورندهی این دین زرتشت پیامبر! است و کتاب مقدس این دین «اوستا» نام دارد.
اوستای کنونی شامل پنج جزء یا کتاب است: 1. یسنا 2. ویسپرد 3. وندیدار
4. یشتها 5. خرده اوستا
یسنا: مهمترین قسمت اوستا است که شامل 72 فصل است. به ویژه در هنگام مراسم مذهبی سروده میشود. از این 72 فصل، 17 فصل متعلق به «گاتها» است که قدیمیترین قسمت «اوستا» به شمار میرود. «گاتها» را از سخنان خود زرتشت میدانند، ولی گفته میشود که همهی سرودههای یسنا از زرتشت است.
ویسپرد: خود مستقلاً کتابی نیست و میتوان گفت مجموعهای است از ملحقات «یسنا» که به هنگام مراسم مذهبی، بدون «یسنا» سروده نمیشود.
وندیدار: که مجموعهای شامل 24 فرگرد است. در مراسم دینی خوانده نمیشود و مندرجات آن مختلف است.
یشتها: که از آن 21 یشت باقی مانده است. امروزه ترکیب شعری خود را از دست داده است. «یشت» به معنای نیایش و فدیه است و یشتها به ویژه برای ستایش آفریدگار و نیایش «امشاسپندان و یزدان» است.
خرده اوستا: به معنای اوستای کوچک است که «آذربد مهر اسپند» مؤبد موبدان زمان شاپور دوم آن را از روی اوستای بزرگ استخراج کرد و به طور کلی، عهد ساسانیان بزرگترین دورهی رونق آئین زرتشتی بود([53]).
ولی به طور کلی تاریخ خود زرتشت، نیز به هیچ وجه روشن نمیباشد و از عقاید آنها نیز مطالب مستندی در دست نداریم و این خود از تاریک و مبهمبودن تاریخ زرتشت و آئینش سرچشمه میگیرد.
علامه سید سلیمان ندوی گوید: «تاکنون تاریخ نتوانسته است از وجود واقعی زرتشت بنیانگذار آیین مجوسی که از جایگاه ویژهای در بین پیروانش برخوردار است پرده بردارد. و این امر باعث شده است که وجود زرتشت رازی از رازهای پیچیدهی تاریخ باقی بماند و نتیجتاً تعداد زیادی از مورخین آمریکایی و اروپایی نسبت به وجود زرتشت اظهار شک و تردید نمایند. مستشرقین هم که وجود وی را با حدس و گمان تأکید میکنند، تحقیقاتشان فقط شامل قسمتی از امور زندگی زرتشت میشود که دور از واقعیت و اصلاً قانعکننده و رضایتبخش نمیباشد.
با توضیحات فوق، آیا زندگی زرتشت، زندگی فردی که شک و تردید و اختلاف آراء، تمام ابعاد حیاتش را اعم از عصر و زمان، محل سکونت، آئین دعوتش، کتاب و زبانش، زمان فوت و مکان درگذشتش را فراگرفته است، میشود زندگی چنین فردی را برای خویش الگو گرفت؟
و نباید فراموش کرد که اختلاف نظرهایی که در ابعاد فوق وجود دارد، بر اساس وهم و گمان و قیاسهایی دور از واقعیت است و مجوسیها فقط برای شناخت ابعاد زندگی زرتشت ناگزیرند بر حدس و گمانهای بعضی از مستشرقین و پژوهشگران اروپایی و آمریکایی استناد کنند و اصولاً شناخت اصلی مجوسیها از سیرت و زندگی پیامبرشان بیش از محتویات شاهنامهی فردوسی نیست...
و این خود دلیلی است که زندگی زرتشت، لیاقت باقیماندن را نداشته و به همین علت افرادی چون «Derrmiets» و «karem» شخصیت زرتشت و وجود خارجیاش را انکار کردهاند([54]).
در جایی دیگر شیخ سلیمان میگوید: «... محل تولد زرتشت، تا هنوز مشخص نیست. اظهارنظرهایی که در این مورد وجود دارد، باهم تناقض دارند. عصری که زرتشت در آن میزیسته است، عصری است نامعلوم. مورخین یونان، چون علمای امروز در این مورد اختلاف شدیدی دارند».
نویسندهی زندگی زرتشت در دائرة المعارف بریتانیایی [که از موثقترین مراجع تاریخی است] به این نتیجه میرسد که ما یقیناً زمان زرتشت را نمیدانیم و در این مورد کاملاً بیاطلاع هستیم.
و در آخر میگوید: آیا این معلومات ناچیز از زندگی یک فرد داعی کافیست؟ و با این معلومات آیا ممکن است زندگیاش برای دیگران الگو قرار بگیرد و چراغی فرا راه آنها در تمام مراحل زندگیشان باشد و بتوانند در برخوردها و عملکردشان از آن نور بگیرند([55]).
آری! این تفاوتها و تناقضهای عجیب و غریب، خود حاکی از این است که تا چه اندازه تاریخ زرتشت و عقاید و باورهای اصیلش تاریک و مبهم است. ولی چیزی که امروز بیش از همه در مکتب مجوسیها، یا همان زرتشتیها شهرت دارد، مسئلهی اعتقاد به دو مبدأ خیر و شر و یا نور و ظلمت است. به این ترتیب که آنها خدای نیکیها و نور را «اهورا مزدا» و خدای شر و ظلمت را «اهریمن» میدانند و به عناصر چهارگانه، مخصوصاً آتش احترام میگذارند و تا اندازهای آن را احترام میکنند که به آنها آتشپرست میگویند. به طوریکه هر جا هستند، آتشکدهای کوچک یا بزرگ نیز وجود دارد.
اگرچه گفته شده که مجوسیان در اصل یکتاپرست و خداشناس و موحد و مؤمن بوده و کتابی آسمانی نیز داشتهاند، سپس به انحراف و الحاد کشیده شدند و به شرک و چندگانهپرستی و کفر و زندقه و آتشپرستی گرویدند و کتابشان را تغییر و تحریف نمودند و چیزی از اصل دینشان را باقی نگذاشتهاند، اما به طور کلی تردیدی نیست که امروز مجوسیان همان دوگانهپرستان و یا همان ثنوییان هستند که معتقدند که «نعوذ بالله» خدا و شیطان برادرند. خدا خالق نیکیها است و شیطان خالق شرها و بدیها.
وجه شبه در تشبیه قدریه به مجوس چیست؟:
در این حدیث، پیامبر ج قدریه را به مجوس تشبیه نموده است. چرا که مجوسیان معتقد به دو مبدأ خیر و شر و یا نور و ظلمتاند. به این ترتیب که خدای نیکیها و نور را «یزدان» و یا «اهورامزدا» و خدای شر و ظلمت را «اهریمن» میدانند و مثل همین قول را قدریه نیز میگویند. چرا که آنها نیز مانند مجوس قائل به تعدد خالق میباشند و میگویند: خالق نیکیها و کارهای شایسته و بایسته خداوند ﻷ و خدای شر و ظلمت و بدیها و منکرات، نفس خود انسان است. و در حقیقت این گروه با چنین نظریهای مکتبی بسان مکتب مجوس که قائل به تعدد خالق هستند ایجاد نمودهاند. حتی برخی از علماء فرقهی قدریه را بدتر از مجوس معرفی کردهاند، چرا که مجوسیها قائل به دو خالقاند، اما فرقهی قدریه قائل به آفریدگار و خالقهای متعدد از انسانها هستند.
و در حقیقت قول و سخن قدریه، شبیه قول مجوسیان است و پیامبر ج از باب تغلیظ و تشدید و تقبیحگرداندن این اعتقاد و مکتب، به مسلمانان دستور میدهد که اگر مریض شدند به عیادتشان نروید و اگر مردند، به تشییع جنازهشان مشارکت نکنید، تا با این کارتان تنفر و انزجار خویش را از چنین افراد و مکتبی اظهار دارید.
108 - [30] وعن عمر قال: قال رسول الله ج: " لا تجالسوا أهل القدر ولا تفاتحوهم " رواه أبو داود([56]).
108- (30) عمر س گوید: «پیامبر ج فرمود: با قدریها همراهی و همنشینی مکنید و با آنها نشست و برخاستی نداشته باشید و هیچگاه با چنین افرادی (پیرامون قضا و قدر) سر صحبت را باز نکنید و سخن نگویید».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است]
شرح: «لا تفاتحوهم»: این واژه را به چند صورت میتوان ترجمه کرد:
1- «لا تبدئوهم بالسلام او بالکلام»: شما مسلمانان با قدریها نخست سلام نکنید و سرصحبت را باز نگردانید و سخن نگویید.
2- «لا تناظروهم»: با چنین افرادی پیرامون قضا و قدر مجادله و بگومگو و کشمکش و ستیز نکنید که شما را در شک و تردید میاندازند.
3- و برخی از علماء نیز به معنای همنشینی و سخن نگفتن با آنها ترجمه کردهاند. یعنی با چنین افرادی هیچگاه همنشینی و همراهی نکنید و پیرامون قضا و قدر با آنها سخن نگویید.
«پیام حدیث»:
از آنجا که بحثهای این احادیث، بیشتر ناظر به وضع و حال فرقهی قدریه و کسانی که بر نقش قدم آنها گام بر میدارند، است. در این حدیث نیز به یکی از مسائل مربوط به آنها اشاره میشود، و پیامبر ج از تمام مسلمانان میخواهد تا از مجالست و همنشینی و نشست و برخاست و همراهی و همرکابی با قدریها و کسانی که پیرامون قضا و قدر الهی شبهه میافکنند، دوری گزینند و از آنها روی بگردانند. چرا که در شأن یک مسلمان و موحد و مؤمن راستین و حقیقی نیست که در مجالسی که آیات قرآنی و احادیث نبوی، به اشتباه ترجمه و تفسیر میشوند و یا در آن محافل و مجالس به اصول و موازین اسلامی توهین میشود شرکت کند و با آنها همکلام و همنشین شود.
زیرا اگر در چنین مجالس و محافلی که اهل قدر متصدی آن هستند شرکت نماید، آنها به سخنان باطل و ناروای خود پیرامون قضا و قدر ادامه میدهند. اما اگر با بیاعتنایی از کنار آنها بگذرند، طبعاً آنها سکوت خواهند کرد و به مسائل دیگر خواهند پرداخت.
پس برای مسلمان شایسته است که به چنین افرادی محل ندهد و با بیاعتنایی نسبت به آنها تنفر و انزجار خویش را از مکتب و نظریهی آنها اعلام دارد و با همراهی و همنشینی خویش،آب در آسیاب آنها نریزد. چرا که اگر با آنها نشست و برخاست کند، احتمال میرود که خودش در دام آنها بیفتد و در عقیدهاش دچار شک و تردید شود، چرا که از همنشینی با بدان و کژاندیشان، تنهابودن بهتر است. و همین دوریگزیدن از چنین افرادی، خود نهی از منکر تلقی میشود. چرا که نهی از منکر اگر به صورت مثبت امکان پذیر نباشد، لااقل باید به صورت منفی انجام گیرد. به این طریق که انسان باید از چنین محیط و مجلسی که در آن حرفهای انحرافی گفته میشود و از گویندگان و معتقدان به آن سخنان دوری گزیند و از همراهی و همنشینی با آنان خودداری کند تا در پرتو این عمل، دین و ایمان و اعتقاد و باورش را از خطر و ریسک بزرگ بدبینی و کژاندیشی پیرامون مسئلهی دقیق و پیچیدهای چون قضا و قدر نجات دهد.
به همین جهت برخی از علماء و اندیشمندان اسلامی با استدلال به همین حدیث همنشینی و مجالست با فاسقان، بدعتگزاران و گمراهان را از هر جنسی که باشد حرام دانستهاند. زیرا که همنشینی و انسگرفتن با بدعتگزاران و فاسقان و کژاندیشان و مؤانست با آنان، آفات و عواقبی چون: بدبینی نسبت به عقاید و باورهای راستین اسلامی، الحاد و بیبندوباری، فساد عقیده و... را در پی دارد.
ولی اگر کسی به قصد موعظه و اندرزدهی و اصلاح مفاسد فکری و اعتقادی چنین اشخاصی با آنها همنشینی کرد، و از علم و دانش کافی و وافی نیز برخوردار بود و احتمال قاطیشدن وی با آنها نبود، برای وی درست است تا در راستای اصلاح عقیده و باور آنها و به قصد موعظه و اندرز با آنها مجالست کند و آنها را به راه راست و باور درست و صحیح، آن هم بر مبنای دلایل وحیانی و براهین شرعی رهنمون سازد.
109 - [31] وعن عائشة ل قالت: قال رسول الله ج: " ستة لعنتهم ولعنهم الله وکل نبی یجاب: الزائد فی کتاب الله، والـمکذب بقدر الله، والمتسلط بالجبروت لیعز من أذله الله ویذل من أعزه الله، والمستحل لحرم الله، والمستحل من عترتی ما حرم الله، والتارک لسنتی ". رواه البیهقی فی المدخل ورزین فی کتابه([57]).
109- (31) عایشه ـ ل ـ گوید: «پیامبر ج فرمود: شش تن هستند که من و خدا و هر پیامبر مستجاب الدعوهای نفرین نثار آنها کردهاند و آنها را مورد لعنت قرار دادهاند:
1- آنکه در کتاب خدا (مراد تمام کتابهای آسمانی و وحیانی است) چیزی (از خود) بیفزاید.
2- کسیکه قضا و قدر الهی را مورد تردید قرار دهد و آن را انکار نماید.
3- سلطان دیکتاتور و ستم پیشه. آنکه با قهر و غلبهی بیجا و قدرت و توان مذموم، بر مردم تسلط پیدا کند و به فکر به ذلتکشاندن افراد عزیز و گرامی و به عزت رساندن افراد پست و حقیر و فرومایه و بدطینت باشد.
4- آنکه پا را از گلیمش فراتر گذارد و حُرمات و چیزهایی که حفظ و صیانت آنها لازم است را حلال بداند و به حرمت شکنی روی آورد.
5- آنکه نسبت به عترتم (اهل بیتم) حرمت شکنی کند (و آنها را مورد آزار و اذیت و بیحرمتی و بیاحترامی قرار دهد و توصیهها و سفارشهایم را نسبت به آنها نادیده گیرد).
6- و کسیکه به سنتم بیاعتنا باشد و آن را پشت سر انداخته و به دست فراموشی سپرده و با اوامر و فرامین تابناک و تعالیم و آموزههای تعالیبخش آن مخالفت ورزد».
[این حدیث را بیهقی در «المدخل» و رزین در کتابش روایت کردهاند]
شرح: «لعنت»: این واژه دارای این معانی است: کسی را از خیر و نیکی راندن و دورکردن، دشنام دادن و رسوا نمودن، نفرینکردن، متروک و رها شده، رسوا و هلاک شده، شوم و نامبارک.
و در اینجا مراد همان دور شدن از رحمت و لطف خداوند ﻷ است.
«الزائد فی کتاب الله»: در اینجا مراد از کتاب، تمام کتابهای آسمانی و وحیانی و تشریعی است. خواه آن کتاب قرآن باشد و یا تورات و انجیل. و مراد از افزودن در کتاب خدا میتواند تمام امور زیر باشد:
تحریف و تغییر آیات خداوندی، تأویلهای نادرست و تفسیرهای مخالف با اصول و موازین اسلامی، افزودن در احکام و مسائل کتابهای آسمانی، تحریم حلال و تحلیل حرامهای کتابهای آسمانی و...
و یکی از مصادیق بارز و شاخص این لعن و نفرین، رهبران و علمای یهود و مسیحی هستند که در برابر بهای ناچیز و بیارزش دنیا، به تحریف و تبدیل کتاب الهی میپرداختند و به خاطر حفظ منافع شخصی و اهداف فردی خویش، دروغهای خود را به خدا نسبت میدادند و نسبت به کتب الهی بیانصافی از خود به خرج میدادند. و در برابر فروش احکام دینی و تحریف حقایق آسمانی و شرعی، دست به هر گناه و جرم و جنایتی میزدند تا بهای ناچیزی از دنیا فراچنگشان بیاید.
«المستحل لحرم الله»: واژه «حرم» را به دو صورت میتوان ترجمه کرد:
1- اینکه این واژه را به فتح «حاء» و «راء» بخوانیم که مراد از آن حرم مکه مکرمه است. و «حرم» را از این جهت حرم میگویند که جای محترمی است و هتک آن جایز نیست و نباید در حرم، حرمتشکنی کرد و در آن به جنگ و جدال، یا شکار حیوانات یا قطع درختان و گیاهان پرداخت و بدون احرام وارد آن شد. چرا که حرم مکه، مکان و محل امنی برای تمام انسانها و حتی فراتر از آن برای حیوانات و نباتات نیز هست. چرا که خداوند ﻷ فرمان داده است که همهی انسانها و حتی حیوانات در این سرزمین در امن و اماناند. صیدکردن حیوانات آن ممنوع است و حتی تعقیب و گریز مجرمانی که به این حرم و خانهی کعبه پناه برند، جایز نیست. تنها میتوان برای اجرای عدالت در حق چنین مجرمانی، آذوقه را بر آنها بست تا بیرون آیند و تسلیم شوند، اما نمیتوان به قتل و غارت و کشت و کشتار دست یازید. لذا اگر کسی در حق مسجدالحرام حرمتشکنی کند، و حرمت و احترام و بزرگداشتش را نادیده گیرد، مورد لعن و نفرین خدایی و پیامبران الهی قرار خواهد گرفت.
2- واژهی «حرم» را به ضم «حاء» و «راء» بخوانیم. یعنی «حُرُم». در این صورت «حُرُم» جمع «حرمت» به معنای چیزی است که باید آن را حفظ کرد و احترام آن را نگه داشت و اعمال نامشروع و قبیح و زشت و منکر را از این جهت حرام میگویند که ممنوعیت دارد و خداوند آنها را حرام فرموده است. پس در این صورت هر کس، محرمات خدا را حلال قرار دهد و پیرامون آنها حرمتشکنی کند، در نفرین پیامبران و خداوند قرار خواهد گرفت.
«والتارک لسنتی»: ترک سنت اگر با استخفاف و تمسخر و استهزا همراه باشد، موجب کفر و خروج از دائرهی اسلام است و اگر کسی سنت را به خاطر تنبلی و سستی در عمل ترک میکند، این عملش موجب کفر نیست، بلکه چنین فردی مرتکب گناه شده است و اگر منظور این حدیث ترک سنت از قبیل تنبلی و سستی در عمل باشد مراد از لعن و نفرینی که در حدیث آمده، از باب تشدید و تغلیظ و تهدید و سختگیری در این راستا آمده است. چرا که چنین فردی از دایرهی اسلام خارج نمیشود و لعن و نفرین کردن مسلمان نیز جایز نمیباشد.
ولی اگر مراد از این، استخفاف و تحقیر و استهزاء و تمسخر سنت باشد، هیچ اشکالی پیش نخواهد آمد و مراد همان لعن و نفرین واقعی و حقیقی است.
110 - [32] وعن مطر بن عکامس قال: قال رسول الله ج: " إذا قضى الله لعبد أن یموت بأرض جعل له إلیها حاجة ". رواه أحمد والترمذی([58]).
110- (32) مطر بن عکامس س گوید: «پیامبر ج فرمود: هنگامی که خداوند ﻷ بخواهد جان بندهای را در سرزمینی بگیرد، برای او در آنجا کار و خواستهای پیش میآورد (تا وی بدانجا رود و خداوند جانش را قبض نماید)».
[این حدیث را احمد و ترمذی روایت کردهاند].
شرح: این حدیث حکایت از آن دارد که آگاهی از محل و زمان مرگ و سررسید اجل هر انسان فقط در اختیار ذات خداوند ﻷ است و دیگران را به آن راهی نیست.
چنانچه ابنجریر و ابن ابیحاتم از مجاهد روایت کردهاند که گفت:
«مردی از صحرانشینان نزد رسولخدا ج آمد و گفت:زنم باردار است. پس مرا آگاه کن که چه میزاید، پسر یا دختر؟ در سرزمین ما خشکسالی و قحطی است، لذا به من بگو و خبر بده که چه وقت باران فرود میآید؟ و نیز من میدانم که امروز چه کردهام، لذا تو به من خبر بده که فردا چه خواهم کرد؟ و بالاخره من میدانم کجا متولد شده ام، بگو ببینم در کدام سرزمین میمیرم؟ همان بود که خدای ﻷ در پاسخ این فرد این آیه را نازل فرمود:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ ٱلۡغَیۡثَ وَیَعۡلَمُ مَا فِی ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسٞ مَّاذَا تَکۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسُۢ بِأَیِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرُۢ٣٤﴾ [لقمان: 34].
«آگاهی از فرارسیدن قیامت ویژهی خداست و اوست که باران را میباراند و مطلع است از آنچه در رحمهای مادران است و هیچکس نمیداند فردا چه چیز فراچنگ میآورد و هیچکس نمیداند که در کدام سرزمین میمیرد، قطعاً خدا آگاه و باخبر است».
لذا در این آیه و حدیث به صراحت بیان شد که آیندهی نزدیک انسانها و حوادث فردای آنها و نیز محل مرگ و بدرود حیاتشان بر همه پوشیده است و هیچکس جز خدا از لحظهی مرگ و محل آن آگاه نیست و طبق صریح آیات و احادیث، خداوند این علم را از همه مخفی و پوشیده داشته است تا هرگز غرور و غفلت آنها را فرا نگیرد.
111 - [33] وعن عائشة ل قالت: قلت: یا رسول الله! ذراری المؤمنین؟ قال: " من آبائهم ". فقلت: یا رسول الله! بلا عمل؟ قال: " الله أعلم بما کانوا عاملین ". قلت: فذاراری المشرکین؟ قال: " من آبائهم ". قلت: بلا عمل؟ قال: " الله أعلم بما کانوا عاملین ". رواه أبو داود([59]).
111- (33) عایشه ـ ل ـ گوید: «از پیامبر اکرم ج پرسیدم:ای رسولخدا ج، حال و وضع بچههای مسلمانان که پیش از بلوغ میمیرند چیست؟ (آیا در بهشت خداونداند و یا در آتش سوزان دوزخ)؟ پیامبر ج فرمود: حال و وضع آنها در قیامت، بسان حال و وضع پدرانشان است (یعنی همانند آنها در بهشت خواهند بود).
پرسیدم: آیا بدون اینکه عمل نیک و شایستهای انجام دهند وارد بهشت میشوند؟ پیامبر ج فرمود: تنها خدا میداند که چه خواهند کرد. بار دیگر پرسیدم: پس حال بچههای کافران و مشرکان که قبل از بلوغ میمیرند چگونه خواهد بود؟ پیامبر ج فرمود: حال آنها نیز همانند حال پدرانشان است (یعنی همانند آنها در دوزخ خواهند بود).
پرسیدم: آیا بدون اینکه مرتکب عمل زشت و قبیح و گناه و معصیتی شوند، وارد دوزخ میشوند؟ پیامبر ج فرمود: تنها خداوند ﻷ و آفریدگار آن بچهها میداند که چه خواهند کرد».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است]
112 - [34] وعن ابن مسعود س قال: قال رسول الله ج: الوائدة والموؤدة فی النار ". رواه أبو داود([60]).
112- (34) ابن مسعود س گوید: «پیامبر ج فرمود: زنی که دخترش را زنده به گور میکند و نیز دختر زنده به گور شده هردو در آتش دوزخ اند».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «وئاد»: (زنده به گور کردن دختران) یکی از رسوم زشت و ننگین و یکی از دردناکترین و وحشیانهترین پدیدههای عصر تاریک جاهلیت عرب بود.
عربهای جاهلی، به چند علت دختران معصوم و بیگناه خویش را زنده به گور میکردند:
1- عدم ارزش و احترام و جایگاه زن، به عنوان یک انسان در جامعهی جاهلی.
2- فقر شدید، در حالیکه در جامعهی جاهلی پسران تولید کننده و دختران مصرف کننده تلقی میشدند و این خود دلیلی محکم بر زنده به گورکردن آنها بود.
3- عربها نیز به خاطر اینکه در جنگهای قبیلهای فراوان آن روز، ممکن بود که دختران و نوامیس آنها به اسارت دشمنان درآیند و به اصطلاح نوامیس آنها به دست بیگانگان بیفتد و از این راه، لکهی ننگی بر دامانشان بنشیند، دست به این کار وحشیانه میزدند و دخترانشان را از ترس ننگ و عار، زنده به گور میکردند.
ولی شریعت مقدس اسلام شدیداً این مسئله را محکوم ساخته و به قدری این مسئله را زشت و منفور شمرده و با آن برخورد قاطع کرده که در آیات زیادی این مسئله را بیان کرده و به شدت عاملان این فاجعه و جنایت وحشیانه و دردناک را محکوم نموده است و در عوضش به زن ارزش و جایگاهی وصفناپذیر و والا عنایت فرمود و از حقوق زن به عنوان یک انسان دفاع کرد و او را به عنوان مادر، زن، خواهر، همسر و عضوی از جامعهی بشری به تمام جوامع انسانی معرفی کرد.
اشکال: در این حدیث پیامبر ج فرمودند: زنی که دخترش را زنده به گور میکند و نیز دختر زنده به گور شده، هردو دوزخیاند. در حالیکه در حدیثی دیگر امام احمد از «خساء بنت معاویة الصریمیة» و او نیز از عمویش چنین روایت میکند که از رسولخدا ج پرسیدم:
«یا رسول الله! مَن فی الجنة؟ قال: النبی فی الجنة والشهید فی الجنة والمولود فی الجنة والمؤودة فی الجنة».
در این حدیث پیامبر ج به صراحت میفرماید که دختر زنده به گور شده بهشتی است و به ظاهر میان این دو حدیث تضاد و تقابل معلوم میشود. اما میتوان این اشکال را چنین بر طرف کرد که حدیث «الوائدة والمؤودة فی النار» ضعیف است. چنانچه علامه ابن عبدالبر میگوید:
«لا اعلم احداً روی هذا الحدیث عن الزهری غیر ابی معاذ وهو ناسی الحدیث لا یحتجّ بحدیثه».
«نمی دانم کسی جز ابی معاذ این حدیث را از زهری روایت کرده باشد، در حالی که خود ابومعاذ فردی ضعیف و فراموشکار در روایت احادیث است و احتجاج به حدیثش نمیشود».
و نیز میتوان چنین گفت که: مراد از «الوائدة» دایه و مراد از «المؤودة» مادر طفل است. در این صورت باید «لها» را مقدر کنیم یعنی «المؤودة لها» چرا که در عرب جاهلیت هنگامی که وقت وضع حمل زن فرا میرسید، حفرهای حفر میشد و زن بالای آن حفره مینشست و دایه نیز پشت سرش مینشست و منتظر تولد کودک بود. اگر نوزاد دختر بود، دایه آن را در میان حفره پرتاب میکرد و اگر پسر بود آن را نگاه میداشت.
پس طبق این قول، مراد از «الوائدة» دایه و مراد از «المؤودة» المؤودة لها میباشد. یعنی مادر کودک. و آنها به خاطر این کارشان به علاوهی کفرشان، مستحق آتش دوزخاند.
و برخی از علماء نیز این حدیث را چنین توجیه کردهاند که مراد از «الوائدة» مادر طفل است و او به خاطر کفرش و عمل ننگین زنده به گورکردن دخترش مستحق دوزخ است.
و مراد از «المؤودة» دختر زنده به گور شده است و البته این حکم مخصوص همان کودک ویژه و خاصی است که زنده به گور شده است. شاید پیامبر ج به طور معجزه (بسان کودکی که خضر ÷ او را کشت) دانسته باشد که چنین کودکی که زنده به گور شده دوزخی است و این حکم مخصوص همان کودک مخصوص است و مراد تمام کودکان زنده به گور شده نیست، بلکه موردش خاص است.
و البته به گمان کسانی که میگویند «بچههای کافران» دوزخیاند، در این حدیث هیچ اشکالی وارد نمیشود. چرا که هم مادر،کافر است و به خاطر کفرش به دوزخ میرود و هم به تبع او که زنده به گور شده است، دوزخی خواهد بود. چرا که به گمان این گروه بچههای کافران نیز بسان والدینشان دوزخیاند.
البته خداوند ﻷ بهتر میداند.
113 - [35] عن أبی الدرداد قال: قال رسول الله ج: " إن الله عز وجل فرغ إلى کل عبد من خلقه من خمس: من أجله، وعمله، ومضجعه، وأثره، ورزقه". رواه أحمد([61]).
113- (35) ابودرداء س گوید: «پیامبر ج فرمود: براستی خدای فرزانه پنج چیز بندهاش را از پیش مقرر داشته است که از حد و مرز آنها عبور نخواهد کرد:
1- سررسید و فرجام زندگیاش.
2- عمل و کردارش (تیرهبختی و نیکبختی بر اساس انجام اعمال و کردار زشت و یا انجام اعمال نیک).
3- آرامگاه و محل مرگ.
4- آثار و چیزهایی که باقی میگذارد و بر جای مینهد (اعم از آثار خیری همچون مسجد و مدرسه و بیمارستان و دیگر موقوفات و آثار بدی همچون غصب املاک و بنای میخانهها و کتابهای گمراهکننده و طرحهای استعمارگرانه و پروژههای خانمانسوز و ستمگرانه).
5- رزق و روزی او (منظور این است که خداوند ﻷ از ازل این چیزها را میدانسته و از پیش در علم محیطش به همهی این چیزها تسلط علمی داشته است و او تعالی است که علمش محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و مکانها میباشد و قبل از اینکه انسان به وجود بیاید، خداوند همهی این چیزها را در حق او میداند. این حدیث بیانگر احاطهی علم خدا میباشد و نباید این حدیث را حمل بر سلب اختیار از انسان کرد)».
[این حدیث را احمد روایت کرده است]
114 - [36] وعن عائشة ل قالت: سمعت رسول الله ج یقول: " من تکلم فی شیء من القدر سئل عنه یوم القیامة، ومن لم یتکلم فیه لم یسأل عنه ". رواه ابن ماجه([62]).
114- (36) عایشه ـ ل ـ گوید: «از رسولخدا ج شنیدم که فرمود: هرکس پیرامون قضا و قدر سخن گوید و به بحث و گفتگو بپردازد در روز قیامت مورد محاسبه و بازخواست قرار خواهد گرفت. و هرآنکه پیرامون احکام و مسائل آن بحث و گفتگو نکند، از محاسبه و بازخواست آن روز در امان خواهد بود و دربارهی قضا و قدر از او سؤال نخواهد شد».
[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].
شرح: پیام این حدیث به تمام مسلمانان جهان این است که: ای مسلمانان! و ای مؤمنان به خدا، پیامبران، کتابهای آسمانی و قیامت! به قضا و قدر الهی ایمان بیاورید و با دلایل واهی و براهین پوچ و بیمعنا به بحث و بررسی و گفتگو و بگو مگو و اختلاف و کشمکش، پیرامون احکام و مسائل دقیق و پیچیدهی آن نپردازید. بلکه ایمان داشته باشید و اطمینان کنید که تنها خداوند ﻷ علم و دانش گسترده و ارادهی مطلق و فراگیر و قدرت و توانایی کامل دارد و اوست که هرچه را بخواهد میکند و از آنچه که میکند آگاه است. انسان مسلمان باید بداند که دانش خداوند ﻷ بر همهی اشیاء محیط است و گنجایش دانستن همهی اشیاء را دارد.
در حوزهی اقتدار دانش الهی، آگاهی از رفتن مورچگان در لانهها و سوراخهایشان گرفته تا گردش و جهش افلاک در مدارشان یکسان است.
دانش او تعالی، تمام مکانهای متعدد و زمانهای طولانی را شامل میگردد و مکانی در مشرق و مغرب و لحظاتی در ازل و ابد از آن ناپدید نیست.
رویدادهای زندگی که در آفاق آن خیرها و شرها و سختی و امیدها و اندوهها و شادیها و... وجود دارد، همه و همه را دانش الهی در بر میگیرد و شماره و تعداد آنها را میداند و از همه یکسان آگاه است.
و در صفحات و اوراق این کتاب بزرگ، خطوط و سطور قضا و قدر نگاشته شده و سرنوشت همهی موجودات هستی، رقم خورده و شناخته شده و پایانش به وضوح بیان شده و سعادت و شقاوت از هم جدا گردیده است.
پس برای یک مسلمان، زیبنده است که به قضا و قدر الهی ایمان بیاورد و در مسایل دقیق و احکام پیچیدهی آن بدون راهنمایی قرآن و سنت داخل نشود، چرا که اگر چنین کرد در راه افراط جبریها و یا تفریط قدریها سقوط خواهد کرد و طعم هلاکت و نابودی و ذلت و خواری را خواهد چشید و در روز قیامت مورد بازخواست الهی نیز قرار خواهد گرفت.
ولی اگر پیرامون مسائل ریز و دقیق و پیچیدهی قضا و قدر سخن نگوید، خداوند ﻷ او را بدین خاطر مورد بازخواست و محاسبه قرار نخواهد داد و بر آن کسی را مؤاخذه نخواهد کرد و کسی حساب سخن نگفتن پیرامون قضا و قدر الهی را بازپس نخواهد داد. چرا که بحث و گفتگو کردن دربارهی تقدیر، جزو لوازم و ضروریات دین نیست، بلکه ایمان آوردن به قضا و قدر الهی بر هر انسانی بدون پرس و جو از جزئیاتش، فرض است.
115 - [37] وعن ابن الدیلمی قال: أتیت أبی بن کعب، فقلت له: قد وقع فی نفسی شیء من القدر، فحدثنی لعل الله أن یذهبه من قلبی. فقال: لو أن الله عذب أهل سماواته وأهل أرضه، عذبهم وهو غیر ظالم لهم، ولو رحمهم کانت رحمته خیرا لهم من أعمالهم، ولو أنفقت مثل أحد ذهبا فی سبیل الله ما قبله الله منک حتى تؤمن بالقدر، وتعلم أن ما أصابک لم یکن لیخطئک، وأن ما أخطأک لم یکن لیصیبک. ولو متّ على غیر هذا لدخلت النار. قال: ثم أتیت عبد الله بن مسعود، فقال مثل ذلک. قال: ثم أتیت حذیفة بن الیمان، فقال مثل ذلک. ثم أتیت زید بن ثابت فحدثنی عن النبی ج مثل ذلک. رواه أحمد وأبو داود وابن ماجه ([63]).
115- (37) ابن دیلمی گوید: «به نزد ابی ابن کعب س رفتم و به او گفتم: دربارهی قضا و قدر الهی در دلم شک و تردیدها و وساوس و افکار بد و نامطلوبی (از قبیل مختاربودن انسان و یا مجبور بودنش) ایجاد شده است. حال شما مرا به چیزی رهنمون سازید تا بر اساس آن خداوند ﻷ این شک و تردیدها و وساوس را از دلم دور گرداند.
ابی بن کعب س گفت: (این را بدان که) اگر خداوند ﻷ تمام موجودات و مخلوقات آسمانی و زمینی را به عذاب و عقاب خویش گرفتار کند، در این کارش ظالم و ستم پیشه نخواهد بود (چرا که کارهای او تعالی خالی از حکمت و عاری از درایت نخواهد بود و او مالک تمام مخلوقات و موجودات زمینی و فرازمینی است و هرطور که بخواهد با آنها برخورد میکند. بدون اینکه دچار کوچکترین نوعی از ظلم و ستم و یا استبداد و اجحاف شود).
و نیز بدان: اگر تمام آنها را در زیر چتر رحمت و لطف و کرم خویش قرار دهد این از فضل و کرم الهی است، چرا که رحم و لطف او از اعمال و کردار ناچیز و اندک بندگان، برای آنها بهتر و برتر خواهد بود (و هیچگاه اعمال آنها سزاوار و لایق این همه لطف و کرم و فضل و احسان الهی نخواهد بود).
و بدان: اگر در راه خدا و در راستای دفاع از کیان اسلام و مسلمین به اندازهی کوه اُحُد طلا انفاق و خرج کنی، مورد قبول و پذیرش خدا قرار نخواهد گرفت تا وقتی که به تقدیر و سرنوشت مکتوب ازلی، ایمان بیاوری و معتقد باشی که آنچه به تو رسیده و برایت پیشآمده، خطایی در آن نیست و آنچه از تو خطا رفته است، به تو نخواهد رسید. و همه بر اساس تقدیر و سرنوشت مکتوب ازلی است (یعنی تا زمانی که به تقدیر و سرنوشت و قضا و قدر الهی معتقد نباشی، چیزی از تو پذیرفته نخواهد شد. نه صدقه و خیرات و نه هیچ عمل نیک دیگر).
و اگر تو بر خلاف چیزی که گفته شد، عقیده داشته باشی و در همان حال بمیری، راهی دوزخ خواهی شد (چرا که منکر قضا و قدر الهی، جایگاه و مأوایش دوزخ سوزان خواهد بود).
ابن دیلمی در ادامه گوید: پس از این (از حضور ابی بن کعب س مرخص شدم و به جهت اطمینان خاطر بیشتر) به نزد ابن مسعود س رفتم (و از او نیز در این باره سؤال نمودم).
او نیز بسان ابی بن کعب س، برایم توضیح داد و سخن گفت. پس از آن به نزد حذیفه بن یمان س رفتم و او نیز (همانند ابی بن کعب س و عبدالله بن مسعود س) جوابم گفت. در آخر به نزد زید بن ثابت س شتافتم (و از او نیز در این زمینه سؤال نمودم) و او نیز مسئله را به همین صورت از پیامبر اکرم س برایم بیان کرد (و به وسیلهی توصیهها و سفارشها و سخنان و اقوال این بزرگان، خداوند شک و تردیدها را از قلبم دور کرد و در قلبم نسبت به این قضیه اطمینان خاطر حاصل شد و دانستم که فقط علم خداوند محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و مکانها میباشد و اوست که هرچه بخواهد میکند و از آنچه که میکند آگاه است و علم و دانش او بر همهی اشیاء محیط است و گنجایش دانستن همهی اشیاء را دارد. و خدایی او را سزاست که بر تمام مخلوقات و موجودات زمینی و فرازمینی تسلط و نفوذ کامل دارد و هر طوری که عمل کند، مختار است و کسی او را مورد بازخواست و محاسبه قرار نخواهد داد. و از این حدیث دانسته شد که اعمال و کردار، بدون ایمان به قضا و قدر الهی هیچ ارزش و جایگاهی در پیشگاه ذات احدیت نخواهد داشت و خدا هیچ عملی را بدون ایمان به قضا و قدر و سرنوشت مکتوب ازلی نخواهد پذیرفت)».
[این حدیث را احمد، ابوداود و ابن ماجه روایت کردهاند].
116 - [38] وعن نافع أن رجلاً أتی ابن عمر فقال: إن فلانا یقرأ علیک السلام. فقال: إنه بلغنی أنه قد أحدث، فإن کان قد أحدث فلا تقرئه منی السلام؛ فإنی سمعت رسول الله ج یقول: " یکون فی أمتی - أو فی هذه الأمة – خسف، أو مسخ، أو قذف فی أهل القدر ". رواه الترمذی وأبو داود وابن ماجه وقال الترمذی: هذا حدیث حسن صحیح غریب([64]).
116- (38) نافع س گوید: «مردی به نزد عبدالله بن عمر ـ ب ـ آمد و گفت: فلانی به شما سلام رساند. عبدالله بن عمر ـ ب ـ گفت: به من خبر رسیده که وی در دین خدا بدعت و نوآوری ایجاد کرده. پس اگر چنین است، جواب سلامم را به او نرسان. چرا که از رسولخدا ج شنیدم که فرمود: در امتم (یا در این امت= امت محمدی ج) خسف (در زمین فرو رفتن) یا مسخ (دگرگون کردن صورت و برگرداندن آن به صورت زشتتر) و یا قذف (سنگباران شدن) رخ خواهد داد و این گونه عذاب و کیفر در اهل قدر (و انکارکنندگان قضا و قدر الهی) خواهد بود».
[این حدیث را ترمذی، ابوداود و ابن ماجه روایت کردهاند و ترمذی گفته: این حدیث حدیثی صحیح و غریب است].
شرح: علماء و دانشوران دینی و اسلامی از این حدیث استدلال کردهاند که: جواب سلام فاسقان و بدعتگذاران واجب نیست تا با این کار، تنفر و انزجار خویش را از چنین افرادی اظهار داریم.
و چنین کاری از باب تغلیظ و تشدید و تهدید و سختگیری است تا به خود آیند واز این کارها و باورهای باطل و پوچ دست بکشند.
برای آگاهی بیشتر در این زمینه میتوانید به حدیث شمارهی 106 مراجعه فرمایید.
117 - [39] وعن علی س قال: سألت خدیجة النبی ج عن ولدین ماتا لها فی الجاهلیة. فقال رسول الله ج: " هما فی النار". فلما رأى الکراهة فی وجهها قال:" لو رأیت مکانهما لأبغضتهما". قالت: یا رسول الله! فولدی منک؟ قال: " فی الجنة ".ثم قال رسول الله ج:" إن المؤمنین وأولادهم فی الجنة، وإن المشرکین وأولادهم فی النار". ثم قرأ رسول الله ج ﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱتَّبَعَتۡهُمۡ ذُرِّیَّتُهُم بِإِیمَٰنٍ أَلۡحَقۡنَا بِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ﴾ [الطور: 21]. رواه احمد([65]).
117- (39) علی س گوید: «حضرت خدیجه ـ ل ـ پیرامون دو فرزندش که در زمان جاهلیت آنها را از دست داده بود، از پیامبر ج سؤال کرد (که آیا در روز قیامت بهشتیاند یا دوزخی)؟
پیامبر ج در پاسخ فرمود: هردو دوزخیاند. و چون رسولخدا ج آثار غم و اندوه و ناراحتی را در سیمای خدیجه ـ ل ـ دید، فرمود: اگر تو (ای خدیجه) جایگاه آن دو را در دوزخ میدیدی (که چگونه در پستی و خواری و دوری از رحمت خداوند هستند) بیتردید از آن دو متنفر و بیزار میشوی.
بار دیگر حضرت خدیجه ـ ل ـ پرسید:ای رسولخدا ج! پس حال و وضع فرزندانی که حاصل زندگی مشترک من و شما بودند و در کوچکی از دنیا رفتند چگونه است؟ پیامبر ج فرمود: در بهشت هستند. آنگاه پیامبر ج فرمود: بیتردید مؤمنان و فرزندانشان در بهشتاند و مشرکان و فرزندانشان در دوزخ.
(علی س گوید): پس از این پیامبر ج این آیه را تلاوت فرمود:
﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱتَّبَعَتۡهُمۡ ذُرِّیَّتُهُم بِإِیمَٰنٍ أَلۡحَقۡنَا بِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ...﴾ [الطور: 21].
«کسانی که خودشان ایمان آوردهاند و فرزندانشان از ایشان در ایمانآوردن پیروی کردهاند، در بهشت فرزندانشان را بدیشان ملحق میگردانیم تا زادگان دلبند خود را در کنار خود ببینند و از انس با آنان لذت بیشتر ببرند».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: «فولدی منک»: مراد از کودکانی که حاصل زندگی مشترک حضرت خدیجه ل ـ و پیامبر ج بوده و در کوچکی چشم از دنیا فرو بستهاند، «قاسم» و «عبدالله» است و «طاهر و طیب» هردو لقبهای عبدالله هستند. این دو پیش از اینکه به سن بلوغ برسند، در ایام طفولیت چشم از این جهان بستند و به دیار باقی شتافتند.
دربارهی اولاد مؤمنان و مشرکان قبلاً به طور مستقل و مفصل بحث شد، اما در اینجا بیان یک نکته خالی از لطف نیست و آن اینکه: فرزندان حضرت خدیجه ـ ل ـ در زمان جاهلیت مردند، در حقیقت زمان جاهلیت همان زمان «فترت» است. و فترت زمانی است که پیامبری مبعوث نشده است.
اهل فترت یا موحداند و یا مشرک. موحد کسی است که معتقد باشد این جهان پروردگار و خدایی یگانه دارد و جهان آخرت ضروری است تا خداوند ﻷ نیکوکاران را پاداش و بدکاران را کیفر دهد و نیز بر بتی سجده نکرده و شریکی برای خدا قائل نشده و بر دین حنیف ابراهیم ÷ فوت کرده است. یقیناً چنین کسی در روز قیامت رستگار است.
اما در مورد نجات مشرک اهل فترت، علما دو نظر دارند، گروهی معتقدند که عذاب میشوند و گروهی دیگر از علما قائل به نجات آنان از عذاب هستند، (از جمله امام ابنتیمیه) و استدلال کردهاند به آیاتی چند از قرآن، از جمله:
﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا﴾ [الإسراء: 15].
«و ما هیچ شخص و قومی را مجازات نخواهیم کرد مگر اینکه پیغمبری برای آنان مبعوث و روان سازیم».
﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ قَدۡ جَآءَکُمۡ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمۡ عَلَىٰ فَتۡرَةٖ مِّنَ ٱلرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَآءَنَا مِنۢ بَشِیرٖ وَلَا نَذِیرٖۖ فَقَدۡ جَآءَکُم بَشِیرٞ وَنَذِیرٞۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ١٩﴾ [المائدة: 19].
«ای اهل کتاب! پیغمبر ما (محمد) به سوی شما آمده است و به دنبال انقطاع مدت زمانی که میان پیغمبران بوده است، (حقائق را دیگر باره) بیان میکند، تا اینکه (در روز رستاخیز) نگویید:مژده دهنده و بیمدهندهای(از پیغمبران) به سوی ما نیامده است (تا فرمان خدا به ما برسانند. هم اینک پیغمبر) مژدهدهنده و بیمدهندهای (محمد نام) به سوی شما آمده است (و عذری برای شما نمانده است). و خدا بر همه چیز توانا است...»
﴿رُّسُلٗا مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمٗا١٦٥﴾ [النساء: 165].
«ما پیغمبران را فرستادیم تا (مؤمنان را به ثواب) مژدهرسان، و(کافران را به عقاب) بیمدهنده باشند، و بعد از آمدن پیغمبران حجت و دلیلی بر خدا برای مردمان باقی نماند (و نگویند که اگر پیغمبری بسوی ما میفرستادی، ایمان میآوردیم و راه طاعت و عبادت در پیش میگرفتیم). و خدا چیرهی حکیم است(و کارهایش از روی حکمت و قدرت انجام میپذیرد)...»
پس این آیات و امثال آن دلالت میکند که عدالت خداوند اقتضا میکند کسانی را که دعوت پیامبری به آنها نرسیده است، یا نادرست رسیده عذاب نکند تا مردم حجتی بر خداوند نداشته باشند که اگر پیامبری میآمد، ما از او پیروی میکردیم. در حالی که حجت عالی و برتر مختص خداست([66]).
ما نیز امیدواریم که رأی دوم، در نزد خدا مقبول باشد. چرا که آن با عدالت الهی هماهنگ است. مخصوصاً در مورد فرزندان حضرت خدیجه ـ ل ـ که در طفولیت و بر اساس فطرت پاک و بدور از هرگونه شرک و بتپرستی از دنیا رفتهاند.
جواب حدیث فوق را نیز میتوان بنا به قول ابن حجرعسقلانی، چنین داد که: این حدیث و احادیثی از این قبیل، همه در ابتدای امر و پیش از نزول حکم بهشتیبودن تمام کودکان و اطفال است که پیش از بلوغ مردهاند. چرا که همهی آنها بر فطرت پاک و خالص توحید و یکتاپرستی، دارفانی را وداع کردهاند و بر اساس این، ابن حجر در این زمینه میگوید:
«هذا قبل أن ینزل فیهم شئ فلا ینافی أنهم من اهل الجنة». «این حکم پیش از نزول حکمی دربارهی فرزندان کافران و مشرکان است».
در حقیقت میان این روایت و روایات دیگری که از آنها ثابت میشود که فرزندان مشرکان نیز بهشتیاند، هیچگونه منافاتی وجود ندارد.
118 - [40] وعن أبی هریرة قال: قال رسول الله ج: " لما خلق الله آدم مسح ظهره، فسقط من ظهره کل نسمة هو خالقها من ذریته إلى یوم القیامة، وجعل بین عینی کل إنسان منهم وبیصاً من نور، ثم عرضهم على آدم، فقال: أی رب! من هؤلاء؟ قال: ذریتک. فرأى رجلاً منهم فأعجبه وبیص ما بین عینیه، قال: أی رب! من هذا؟ قال: داود. فقال: رب! کم جعلت عمره؟ قال: ستین سنة. قال: رب زده من عمری أربعین سنة".
قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: "فلما أنقضی عمر آدم إلا أربعین جاءه ملک الموت، فقال آدم: أولم یبق من عمری أربعون سنة؟ قال: أولم تعطها ابنک داود؟! فجحد آدم، فجحدت ذریته، ونسی آدم فأکل من الشجرة، فنسیت ذریته، وخطأ وخطئت ذریته". رواه الترمذی([67]).
118- (40) ابوهریره س گوید: «پیامبر ج فرمود: خداوند متعال آدم ÷ را پدید آورد و آنگاه که از آفرینش وی فراغت یافت، پشتش را با دست قدرت و قوت لایزال و لایتناهی خویش کشید و (گروهی از) فرزندان آیندهی وی را تا آخرین فرد بشر از پشت او به صورت ذراتی بیرون آورد و میان پیشانی هر کدام از آنها پرتو و شعاعی از نور قرار داد. آنگاه آنها را بر آدم ÷ عرضه داشت و به او نشان داد. آدم ÷ گفت: پروردگارا! اینها چه کسانیاند؟ خدا فرمود: فرزندانت هستند.
(آدم ÷ به نظارهی آنها نشست. ناگاه چیزی نگاهش را به خود جلب کرد) و مردی را دید که پرتو و شعاع نور پیشانیاش وی را به اعجاب و تحسین واداشته و او را محو تماشا نموده است.
آدم ÷ پرسید: پروردگارا! این کیست؟ خداوند فرمود: حضرت داود ÷ است. آدم ÷ بار دیگر پرسید: بارالها! سررسید و فرجام زندگیاش را چه اندازه مقرر داشتهای؟ خداوند فرمود: شصت سال.
آدم ÷ گفت: (پروردگارا از تو میخواهم) از عمرم چهل سال کم کنی و به عمر او بیفزایی. رسولخدا ج در ادامه میفرماید: با کاستهشدن آن چهل سال، چون عمر آدم÷ به پایان رسید، و سررسید فرجام زندگیاش برای بدرود از این جهان نزدیک شد، فرشتهی مرگ برای قبض روح مطهر و پاکش به نزد وی آمد.
آدم ÷ پرسید: مگر از عمرم چهل سال دیگر باقی نمانده است؟ (پس چرا حالا برای قبض روحم آمدهای؟) فرشتهی مرگ گفت: مگر تو آن چهل سال را به فرزندت داود ÷ نبخشیدهای؟
(رسولخدا ج میفرماید:) این چنین بود که آدم ÷ انکار کرد و به تبع او فرزندانش نیز انکار کردند. و این چنین بود که آدم ÷ فراموش کرد و از میوهی درخت ممنوعه خورد و به تبع او فرزندانش نیز دچار نسیان و فراموشی شدند و این چنین بود که آدم ÷ دچار خطا و ترک فرمان شد و به تبع او فرزندانش نیز به خطا و ترک فرمان و عصیان و نافرمانی دچار آمدند».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
شرح: «ذریته»: ذریه در اصل به معنای فرزندان کوچک و کم سن و سال است و بعضی آن را از مادهی «ذر» که به معنای موجودات بسیار کوچک همانند ذرات غبار و مورچههای بسیار ریز میباشد دانستهاند. از این رو باید گفت؛ هنگامی که خدا آدم ÷ را آفرید، فرزندان آیندهی او را تا آخرین فرد بشر از پشت او به صورت ذراتی کوچک (مانند ذرات غبار و یا مورچههای بسیار ریز) بیرون آورد و به آنها عقل و شعور کافی برای شنیدن سخن و پاسخ گفتن در عالم ذر و پیمان الست عنایت کرد.
و از این حدیث این امر به صراحت معلوم شد که در وجود تمام انسانها مادهی خطا، نسیان و فراموشی و جحد و انکار هست و این چیزها در تار و پود وجودشان عجین شده است.
«کل بنی آدم خطاء وخیرالخطائین التوابون». «همهی فرزندان آدم لغزش کارند و بهترین خطاکاران توبه کنندگان خواهند بود».
مگر اینکه خود خداوند ﻷ عدهای را (مانند پیامبران و فرشتگان) به عصمت و حفاظت از گناه و معصیت و نافرمانی خاص کند.
پیرامون خطا و نسیان حضرت آدم ÷، قبلاً توضیح داده شد.
119 - [41] وعن أبی الدرداء عن النبی ج قال: " خلق الله آدم حین خلقه، فضرب کتفه الیمنى، فأخرج ذریة بیضاء کأنهم الذر، وضرب کتفه الیسرى فأخرج ذریة سوداء کأنهم الحمم، فقال للذی فی یمینه: إلى الجنة ولا أبالی، وقال للذی فی کفه الیسرى: إلى النار ولا أبالی ". رواه أحمد([68]).
119- (41) ابودرداء س گوید: «پیامبر ج فرمود: خداوند ﻷ آدم ÷ را آفرید. آنگاه با دست قدرت خویش به شانهی راست آدم زد و گروهی از فرزندان او را که همانند ذرات کوچک غبار یا مورچههای بسیار ریز بودند به صورت بسیار سفید و نورانی بیرون آورد.
دوباره با دست قدرت خویش به شانهی چپ آدم ÷ زد و گروهی دیگر از فرزندان وی را که بسان زغال و خاکستر، سیاه و دیجور بودند، بیرون آورد و آنگاه پیرامون فرزندان آدم که در سمت راست وی قرار داشتند فرمود: اینان بهشتیاند و روانهی بهشت و نعمتهای والای آن خواهند شد. و از این مسئله که همهی اینها را به بهشت میبرم هیچ پروایی ندارم (چرا که من مالک و فرمانروای مطلق هستم و هرکاری را که بخواهم میکنم و در برابر کارهایی که میکنم، مورد بازخواست و محاسبه قرار نمیگیرم و بازپرسی نمیشوم و کسی نیز حق خردهگیری و اعتراض ندارد، بلکه این انسانها هستند که مورد بازخواست و پرسش قرار میگیرند و در افعال و اقوال و پندارشان جای ایراد و سؤال بسیار است).
پس از این خداوند ﻷ دربارهی فرزندان آدم که در سمت چپ وی قرار داشتند فرمود: اینان دوزخیاند و در آخرت روانهی دوزخ و عذابهای مختلف و متنوع آن خواهند شد و از این مسئله نیز که همهی آنها را به دوزخ روانه میکنم هیچ پروایی ندارم».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
120 - [42] وعن أبی نضرة أن رجلاً من أصحاب النبی ج - یقال له: أبو عبد الله - دخل علیه أصحابه یعودونه وهو یبکی، فقالوا له: ما یبکیک؟ ألم یقل لک رسول الله ج:"خذ من شاربک ثم أقره حتى تلقانی؟" قال: بلى، ولکن سمعت رسول الله ج یقول: " إن الله عز وجل قبض بیمینه قبضة وأخرى بالید الأخرى وقال: هذه لهذه، وهذه لهذه، ولا أبالی". فلا أدری فی أی القبضتین أنا.رواه أحمد([69]).
120- (42) ابونضره س گوید: «مردی از یاران پیامبر ج که به «ابوعبدالله» مشهور بود بیمار شد. (از این جهت عدهای از) دوستان و رفقایش به عیادت وی آمدند و او را گریان و ضجّهکنان یافتند.
بدو گفتند: (ای ابوعبدالله) چه چیز باعث شده تا چنین گریان و نالان باشی؟ (آیا از دوزخیبودن خویش میترسی)؟ مگر تو همان کسی نیستی که رسولخدا ج دربارهات فرمود: پیوسته و در همه حال سبیل خود را کوتاه کن و به این کار ادامه بده تا مرا (در حوض یا در بهشت) ملاقات کنی؟ (پس از تو بعید است که چنین گریه کنی. حال آنکه پیامبر ج با این سخنش به تو بشارت نیکبختی و بهشتیبودن و همراهی خویش را در روز رستاخیز داده است و خود میدانی که سخن رسولخدا ج هرگز شکپذیر و قابل تردید و انکار نیست. پس به ضرور به بهشت و نعمتهای والای آن خواهی رسید. پس گریه مکن و شاد و خرسند باش).
ابوعبدالله س (خطاب به دوستانش) گفت: آری (سخن چنان است که شمایان میگویید)، ولی خودم از رسولخدا ج شنیدم که فرمود: براستی خدا با دست راست بلاکیف خویش مشتی از فرزندان آدم برگرفت و با دست چپ بلاکیف خویش مشتی دیگر از فرزندان آدم برگرفت و آنگاه فرمود: سمت راستیها را برای بهشت و سمت چپیها را برای دوزخ پدید آوردهام. و من نیز نمیدانم که در کدام یک از این دو مشت قرار دارم. سمت راستیها یا سمت چپیها»؟!
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: در این حدیث دو مسئله قابل تأمل است:
1. اتباع کامل صحابه ش از سنت پیامبر اکرم ج: صحابه ش با جان و دل و عشق کامل به پیامبر ج از سنتهای سرورشان پیروی میکردند و حتی اگر لازم بود به خاطر کوچکترین سنت پیامبر ج جان خود را از دست میدادند. بنگرید به ابوعبدالله س که تا وقت مرگ پایبند به سنت پیامبر ج بود و پیوسته تا وقت سررسید اجل خویش، سبیل خود را کوتاه میکرد و نمیگذاشت که سبیلش پایینتر از لبش برسد. چونکه محبوبش پیامبر ج او را به چنین کاری دستور داده بود.
2. خوف و خشیت زیاد از خدا: در قلوب صحابه ش این اندازه از خوف و خشیت و یقین و ایمان بر عظمت و بزرگی خدا وجود داشت که در هر لحظه از کبریایی و عظمت و بزرگی اللهY متأثر میشدند و این عظمت و خشیت تمام وجود آنها را به خشوع و خضوع در آورده بود. چنانچه ابوعبدالله س با وجودی که بشارت بهشتیبودن خویش را به طور ضمنی از پیامبر ج گرفته بود، ولی با این وجود چنان خوف و خشیت خدای ﻷ بر او غالب بود که آن بشارت را از یاد برده بود و هرگز این بشارتها و وعدهها، او را از عمل و کوشش و سعی و تلاش و همت و پشتکار، ثبات و استقامت، بردباری و شکیبایی در دین، تواضع و فروتنی و اجرای اوامر و فرامین خدا و رسولش باز نداشت.
و براستی همانها بودند که با نور خدا به زندگی مادی و معنوی نگاه میکردند و با زبان نبوت سخن میگفتند و با دست تقدیر حرکت میکردند. و هیچ گاه تکبر و نخوت و غرور و جاهطلبی و خودبزرگبینی و خودمحوری، دامان پاکشان را نیالود. بدین جهت خداوند ﻷ چنان به آنها مینازد و به ایمان و یقین و خوف و خشیت و ثبات و پایداری آنها افتخار میکند که این چنین خطابشان میکند:
﴿فَإِنۡ ءَامَنُواْ بِمِثۡلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِۦ فَقَدِ ٱهۡتَدَواْۖ وَّإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا هُمۡ فِی شِقَاقٖ﴾ [البقرة: 137].
«اگر آنان ایمان بیاورند همچنان که شما (صحابه ش) ایمان آوردهاید و بدان چیزهایی که شما ایمان دارید ایشان نیز ایمان داشته باشند، بیگمان به راه راست و درست رهنمون گشتهاند و اگر پشت کنند پس راه اختلاف و دشمنانگی را با شما در پیش گرفتهاند».
و نیز میفرماید:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِینَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِیَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ١٠٠﴾ [التوبة: 100].
«پیشگامان نخستین مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند و خداوند برای آنان بهشت را آماده ساخته است که زیر آن رودخانهها جاری است و جاودانه در آنجا میمانند. این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ».
121 - [43] وعن ابن عباس عن النبی ج قال: " أخذ الله المیثاق من ظهر آدم بنعمان - یعنی عرفة - فأخرج من صلبه کل ذریة ذرأها، فنثرهم بین یدیه کالذر، ثم کلّمهم قُبُلاً قال: ﴿أَلَسۡتُ بِرَبِّکُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآۚ أَن تَقُولُواْ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ إِنَّا کُنَّا عَنۡ هَٰذَا غَٰفِلِینَ١٧٢ أَوۡ تَقُولُوٓاْ إِنَّمَآ أَشۡرَکَ ءَابَآؤُنَا مِن قَبۡلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةٗ مِّنۢ بَعۡدِهِمۡۖ أَفَتُهۡلِکُنَا بِمَا فَعَلَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ١٧٣﴾ [الأعراف: 172-173]. رواه أحمد([70]).
121- (43) ابن عباس ـ ب ـ گوید: «پیامبر ج فرمود: خداوند ﻷ پیمان «اَلَست» را از فرزندان آدم در وادی نعمان گرفت (این وادی امروز در عربستان به نام «عرفات» معروف و مشهور است). و اصل قضیه از آن قرار است که خداوند متعال تمام فرزندان آیندهی آدم ÷ را تا آخرین فرد بشر، از پشت او به صورت ذراتی کوچک بیرون آورد و همه را به قدرت بلاکیف خودش در جلوی آدم ÷ پراکنده و متفرق ساخت (آنگاه بدانها عقل و شعور و درک و فهم کافی برای شنیدن سخن و پاسخگفتن عنایت فرمود) و مستقیماً آنها را مورد خطاب قرار داد و ایشان را بر خودشان گواه گرفته و فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنان هم به زبان حال یا قال پاسخ داده و گفتند: آری، گواهی میدهیم (تویی خالق باری... ما دلایل و براهین جهان و عجایب و غرایب گیتی و سنن و قوانین منظم و شگفتانگیز هستی و خواندن دلایل شناخت یزدان در کتاب باز و گستردهی جهان و پیمان «الست» را موجب اقرار و اعتراف شما مردمان کردهایم) تا روز قیامت نگویید ما از این (امر خداشناسی و یکتاپرستی) غافل و بیخبر بودهایم.
یا اینکه نگویید نیاکان ما پیش از ما شرک ورزیدند و ما هم فرزندان آنان بودیم (و چون چیزی در دست نداشتیم که با آن حق را از باطل شناسیم، از ایشان پیروی کردیم، لذا خویشتن را بیگناه میدانیم. پروردرگارا!) آیا به سبب کاری که باطلگرایان (یعنی نیاکان مشرک ما که بنیانگذاران بتپرستی بودهاند) کردهاند ما را (مجازات میکنی و در روز رستاخیز با عذاب خود) نابودمان میگردانی»؟
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: «نعمان»: مراد از نعمان همان عرفات امروزی است و مراد این است که این عهد و پیمان «الست» در «عالم ذر» هنگامی گرفته شد که حضرت آدم ÷ از بهشت به زمین فرود آورده شد و مکان آن اقرار و اعتراف به توحید و یگانگی خدا، «وادی نعمان» است که امروز به نام عرفات در سرزمین عربستان سعودی معروف و مشهور میباشد.
122 - [44] عن أبی بن کعب، فی قول الله عز وجل: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّکَ مِنۢ بَنِیٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ﴾ قال: جمعهم فجعلهم أزواجاً، ثم صورهم فاستنطقهم، فتکلموا، ثم أخذ علیهم العهد والمیثاق، ﴿وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّکُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ﴾ قال: فإنی أشهد علیکم السموات السبع والأرضین السبع، وأشهد علیکم أباکم آدم أن تقولوا یوم القیامة: لم نعلم بهذا، إعلموا أنه لا إله غیری، ولا رب غیری، ولا تشرکوا بی شیئاً. وإنی سأرسل إلیکم رسلی یذکرونکم عهدی ومیثاقی، وأنزل علیکم کتبی. قالوا: شهدنا بأنک ربنا وإلهنا، لا رب لنا غیرک، ولا إله لنا غیرک. فأقروا بذلک، ورفع علیهم آدم ÷ ینظر إلیهم، فرأى الغنی والفقیر، وحسن الصورة ودون ذلک. فقال: رب! لولا سویت بین عبادک؟ قال: إنی أحببت أن أشکر. ورأى الأنبیاء فیهم مثل السرج علیهم النور، خصوا بمیثاق آخر فی الرسالة والنبوة، وهو قوله تبارک وتعالى ﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِنَ ٱلنَّبِیِّۧنَ مِیثَٰقَهُمۡ﴾ [الأحزاب: 7]. إلى قوله ﴿وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَ﴾ [الأحزاب: 7]. کان فی تلک الأرواح، فأرسله إلى مریم علیهما السلام، فحدث عن أبی: أنه دخل من فیها. رواه أحمد([71]).
122- (44) ابی بن کعب س در تفسیر این آیه: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّکَ مِنۢ بَنِیٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ﴾ گوید: «(خداوند ﻷ پس از اینکه تمام فرزندان آیندهی آدم ÷ را تا آخرین فرد بشر از پشت او به صورت ذراتی کوچک بیرون آورد) آنها را با نظم و ترتیب و صف در صف، کنار یکدیگر جمع و گردآوری میکند و به صورت صنفهای مختلف (صنف غنی، صنف فقیر و..). قرار میدهد. آنگاه آنها را از لحاظ عقلانی و جسمانی شکل و صورت میبخشد و بدانها نیروی گفتار (و پندار و عقل و شعور کافی برای شنیدن سخن و پاسخ گفتن) عنایت میکند.
پس از این، از آنها (پیرامون توحید و یگانگی خویش) عهد و پیمانی میگیرد، ﴿وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّکُمۡ﴾ و ایشان را بر خودشان گواه گرفته (و خطاب بدانان میفرماید) آیا من پروردگار شما نیستم؟
پس از این خداوند ﻷ میفرماید: دربارهی این عهد و پیمان (مبنی بر خداشناسی و یکتاپرستی) بر شما هفت آسمان و هفت زمین و پدرتان حضرت آدم ÷ را گواه میگیرم. و این کار را بدین جهت انجام میدهم تا روز قیامت نگویید؛ ما از این موضوع (توحید و شناسایی خدا و خداشناسی و یکتاپرستی) غافل و بیخبر بودهایم. پس حال بدانید که من در الوهیت و ربوبیت یکتا و بیهمتایم و به جز من هیچ معبود و پروردگاری وجود ندارد. از این رو تنها مرا عبادت و کرنش کنید و بس و هیچکس و هیچ چیزی را شریک و انباز من نکنید.
(و عنقریب در طول اعصار و قرون) برای تذکر و یادآوری این عهد و پیمان با ارسال رُسُل و انزال کتُب، شما را کمک خواهم کرد (تا پیمانگذاران با یادآوری چنین پیمانی در راه حق گام نهند و جز راه خداشناسی نپویند و در لاک فراموشی و غفلت و جهالت و تاریکی فرو نروند). پس از این همگی در پاسخ گفتند: آری بر این حقیقت همگی گواهی میدهیم که تنها تو پروردگار و معبود مایی و بس. و به جز تو ما پروردگار و معبودی نداریم و به توحید و یکتاپرستی تو همه گواهیم.
آنگاه آدم ÷ بر همهی افراد بشر مشرف گردانده میشود و از بالا به پایین مینگرد و دیدهور میشود و به فرزندانش نگاه میکند و تنوع و اختلاف انسانها از فقیر و غنی، خوش سیما و بدچهره و.... او را به تعجب وا میدارد. از اینرو از پروردگار میپرسد: پروردگارا! چرا برای بندگان خویش تنوع و تفاوت را برگزیدی و آنها را یکسان نیافریدی؟
خداوند در پاسخ فرمود: برای این انسانها را متنوع و متفاوت آفریدم چرا که من دوستدار شکر و سپاسگذاریم (و در وجود هریک از بندگان خاصیت و ویژگیای را به ودیعه نهادم و چون بفهمد که خدا چنین چیزی را در وجودم قرار داده که در وجود دیگران قرار نداده است، به شکر و سپاسگذاریام مشغول میشود. از این جهت آنها را متفاوت آفریدهام).
حضرت آدم ÷ (دوباره بهسوی فرزندان خویش از بالا دیدهور شد) و در میان آنها، انبیاء و پیامبران را دید که همانند چراغی درخشان و پرفروغ در میان دیگر فرزندانش میدرخشیدند (و این نور آنها را از دیگران متمایز و جدا ساخته بود).
(ابی بن کعب س گوید: خداوند ﻷ علاوه بر عهد و پیمان «الست») از پیامبران عهد و پیمان دیگری نیز پیرامون نبوت و رسالت گرفت (و آنها را موظف کرد تا مسئولیت تبلیغ و رسالت و رهبری و هدایت مردم را در تمام زمینهها و ابعاد ادا کنند و موظفند تا یکدیگر را تأیید نمایند و پیامبران پیشین، امتهای خود را برای پذیرش پیامبران بعد آماده سازند. همانگونه که پیامبران بعد، دعوت پیامبران پیشین را تصدیق و تأیید نمایند و نیز موظفند که همهی انسانها را قبل از هرچیز بهسوی توحید دعوت کنند و نسبت به پیامبران گذشته و آیین آنها احترام بگذارند و اصول آنها را محترم بشمرند و اگر پیامبری آمد که دعوت او هماهنگ با دعوت آنان، نشانههای او با آنچه در کتب آسمانی آنها آمده موافق باشد و به این ترتیب حقانیت او ثابت گردد، نه تنها باید به او ایمان بیاورند بلکه موظفند به یاریاش برخیزند.
خلاصه؛ خداوند از تمام آنها علاوه از پیمان و عهد «الست» پیمان گرفت که دعوت همه به یک سو باشد و همگی یک حقیقت را تبلیغ کنند و امتها و ملتها را زیر پرچم واحدی گرد آورند و به تأیید یکدیگر بپردازند و یکدیگر را در امر دعوت و تبلیغ یاری نمایند).
و این عهد و پیمانی را که خدا از پیامبران گرفت میتوان در این آیه یافت. آنجا که میفرماید:
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِنَ ٱلنَّبِیِّۧنَ مِیثَٰقَهُمۡ وَمِنکَ وَمِن نُّوحٖ وَإِبۡرَٰهِیمَ وَمُوسَىٰ وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَ﴾ [الأحزاب: 7]. «یادآور شو هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم و همچنین از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم». و شخص عیسی ÷ نیز در میان ارواح فرزندان آدم در «عالم ذرّ» موجود بود که خداوند Y روحش را به مریم رساند. (و با دمیدن روح او در مریم، رازی از رازهای الهی در شکم مریم پدید آمد که در پرتو آن خداوند متعال زنی را بدون شوهر حامله کرد و پسری را بدون پدر دیده به جهان گشود و تغییر اسباب و مسببات را به عنوان دلیلی بر قدرت خدایانهی خود به مردم نشان داد و متوجهشان کرد که آفرینندهی قوانین و سنن حاکم بر جهان، هر وقت که بخواهد میتواند قوانین و سنن و اسباب و مسببات را دگرگون سازد).
از ابی بن کعب س دربارهی نفخ و دمیدن روح عیسی در مریم چنین نقل شده که وی گفت: «حضرت مریم به عیسی ÷ از راه دهان باردار شد (یعنی خداوند ﻷ نخست روح عیسی ÷ را در دهان مریم دمید و از آنجا به رحمش انتقال داد. والله اعلم. به هر حال وضع عیسی ÷ و مادرش مریم، در طول تاریخ بشر بینظیر بود. نه قبل و نه بعد از او چنین وضعی دیده نشده است و این خود حاکی از آن است که در ماورای اسباب و سلسلهی علتها، قدرتی است که هرگاه بخواهد میتواند روند آنها را دگرگون کند)».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: «ربّ لولا سوّیت بین عبادک»: ممکن است همانند حضرت آدم ÷، دیگران نیز سؤال کنند که چرا خداوند انسانها را متفاوت آفریده و آیا این تفاوت با عدل و دادگری الهی سازگار است؟
اولاً: باید توجه داشت که تفاوت لازمهی این جهان است. اگر همهی ذرات و اتمها یکسان میبودند، چنین جهانی به وجود نمیآمد و اصولاً تنوعی در کار نبود.
ثانیاً: اگر تمام انسانها از نظر هوش و امکانات برابر میبودند، در جامعه تقسیم کار و قبول مسئولیت امکان نداشت.
ثالثاً: خداوند به اندازهی توانی که به افراد عطا کرده است، از آنها مسئولیت میخواهد. پس آنان که با هوشتر، قویتر و یا ثروتمندترند به همان نسبت در برابر خداوند مسئولیت بیشتری دارند و بازخواست خواهند شد.
رابعاً: دنیا به دلیل همین تفاوتها جای اجرای کامل عدالت نیست و به همین دلیل خداوند متعال آخرت را مکمل آن قرار داده است تا عدالت کامل در آنجا تحقق یابد([72]).
علاوه از اینها خداوند ﻷ برای سازماندادن به اجتماع بشر، صداها، رنگها، خلق و خویها، صفات و ویژگیها و استعداد و ذوقهای انسانها را کاملاً متفاوت و متنوع و مختلف از یکدیگر آفرید. چرا که اگر یک روز همهی انسانها، یک شکل و یک قیافه و دارای یک قد و قامت و یک خلق و خوی و استعداد و ذوق و... باشند، در همان روز شیرازهی زندگی آنها در هم میریزد، و هیچکس میان افراد، پسر، پدر، محرم، همسر، بدهکار، طلبکار، دوست، دشمن، رئیس و مرئوس فرق قائل نمیشود و خدا میداند که اگر چنین شود، بشر با چه چالشها و مشکلاتی روبرو شود و چه جنجال عجیبی برپا خواهد شد و چه مشکلاتی در برخورد مردم و مناسبات آنها باهم روی میدهد.
و در حقیقت خود همین تنوع و اختلاف یکی از نشانههای قدرت و عظمت و علم و دانش خدای ﻷ است.
«و خصوا بمیثاق آخر فی الرسالة والنبوة»: در «عالم ذرّ» علاوه از «پیمان الست» عهد و پیمانی محکم و استوار دیگری مبنی بر این که به آن امانتی که خدا بر دوش پیامبران از رسالت و نبوت گذاشته وفا کنند و مأموریتی را که حق تعالی ایشان را بدان گماشته است به سر رسانند.
و نیز از تمام پیامبران، بالاخص از پیامبران اولوالعزم پیمان گرفت که ایشان همهی رسالتهای الهی را تصدیق و تأیید نموده و امتهای خویش را نیز به تصدیق آن دستور دهند و همهی انسانها را قبل از هرچیز بهسوی توحید و خداشناسی دعوت کنند. همگی یک حقیقت را تبلیغ کنند و دعوت همه به یک سو باشد و در برابر پیامبرانی که بعد از آنها میآیند سر تعظیم و تسلیم فرود آورند و به آنها ایمان بیاورند و به یاریشان بشتابند.
و جملگی موظفند که نسبت به یکدیگر و آیینشان احترام بگذارند و اصول همدیگر را محترم بشمرند و عاشقانه در راه ادای مسئولیت تبلیغ و رسالت دعوت به توحید خدا و توحید آیین حق و ادیان آسمانی نمایند.
نکته: اگر مسئلهای از مسائل و احکام دینی و اعتقادی از جمله مواردی باشد که نمیتوان به کمک قیاس از حکمش اطلاع یافت و یا اینکه قیاس را بدان راه نیست، و در مقابل آن، قیاس به بن بست میخورد، در این صورت هیچ اختلافی در میان علماء و دانشوران اسلامی نیست در اینکه قول یک نفر از صحابه ش برای معرفت و شناخت حکم مسئلهای که قیاس از درک آن عاجز است، حجت است.
و در حقیقت در جایی که نمیتوان قول صحابه ش را به کمک قیاس درک کرد، و از حکمش اطلاع یافت، آن قول در حکم حدیث مرفوع است و در هر صورت حمل بر سماع از رسولخدا ج میشود. زیرا نمیتوان دربارهی صحابه ش و یاران پیامبر ج این گمان را داشت که بیدلیل سخن گویند، چرا که در حقیقت علم و دانش صحابه ش، تار و پود دین میباشد و تصور دین، بدون توجه به علم صحابه ش ممکن نیست، چرا که آنها ناقلان دین و حاملان شریعت مقدس اسلام هستند و در واقع بهترین رمز گشودن خزانهی علوم و معارف قرآنی پس از سنت و قرآن، اقوال و سخنان صحابه ش است.
بنابراین در هر جا که نتوان قول صحابه ش را با معیارهای قیاس سنجید، آن قول در حکم حدیث مرفوع است. چون رأی و قیاس دخالتی در این باب ندارد، به ناچار حمل بر سماع و شنیدن از رسولخدا ج میشود. و حدیث «ابی ابن کعب س در اینجا نیز از این باب است و حمل بر سماع میشود و در حکم حدیث مرفوع میباشد.
123 - [45] وعن أبی الدرداء قال: بینما نحن عند رسول الله ج نتذاکر ما یکون، إذ قال رسول الله ج: "إذا سمعتم بجبل زال عن مکانه فصدقوه، وإذا سمعتم برجل تغیر عن خلقه فلا تصدقوا به، وإنه یصیر إلى ما جبل علیه ". رواه أحمد([73]).
123- (45) ابودرداء س گوید: «در نزد رسولخدا ج نشسته بودیم و پیرامون تقدیر و سرنوشت مکتوب ازلی و امور و حوادثی که در آینده رخ خواهد داد با همدیگر گفتگو میکردیم که رسولخدا ج فرمود: هنگامی که شنیدید کوهی از جای خود حرکت کرده است باور کنید (چرا که چنین چیزی در جهان هستی امکان پذیر است) اما اگر شنیدید کسی از مَنش و اخلاق و خُلق و خوی خود دست برداشته، باور نکنید، چرا که بسیار میشود که انسان سرانجام به عادت و خلق و خوی و منشی که در تار و پود وجودش عجین شده باز گردد (و تغییر و تبدیلی در آن ایجاد نخواهد شد)».
[این حدیث را احمد روایت کرده است].
شرح: چنانچه قبلاً گفته شد، اعمال و افعالی که در جهان هستی به وجود آمده و میآیند دو نوعاند:
نوع اول: اعمال و افعالی هستند که انسان، اختیاری در آنها ندارد و در حقیقت در این جهان کارهایی وجود دارد که به محض قدرت برتر خدا و تنها برابر مشیت و خواست خدا روی میدهند و کمال مییابند که آنها دربارهی مردم به مورد اجرا گذاشته میشوند، مردم چه بخواهند و چه نخواهند، چه بدانند و چه ندانند با آنها روبرو میگردند.
خردها و هوش و ذکاوت، یا کودنی و کندفهمی، مزاجها، صفات و ویژگیها، خلق و خویها، زیبایی و زشتی، غرائز و تمایلاتی که از طریق ارث و وراثت در خون هرکس جریان دارد و... اینها و امثال اینها، چیزهایی هستند که دست بشر در آنها نقشی ندارد و این تنها انگشتان مقتدر قضا و قدر الهی است که ظاهر و باطن آنها را به حرکت و گردش در میآورد و همهی اینها چیزها و حقایقی هستند که از عهدهی ما بیرون و بدانها راهی نداریم و هیچکس و هیچ چیز نمیتواند آنها را برگرداند یا تغییر دهد.
و این حدیث بیانگر همین قسم است نه نوع دوم.
نوع دوم: افعالی است که انسان در ایجاد آنها کسب و تلاشی اختیاری دارد و کاسب و تغییر دهندهی آنها است. مانند: خوردن، نوشیدن، ایستادن، نشستن، راه رفتن، کسب معاش و...
و این قسم در این حدیث داخل نیست، بلکه مراد از این حدیث، قسم نخست است که تغییر و تبدیلی در آن رخ نمیدهد، بلکه خداوند از آنها آگاه بوده و آنها را اراده کرده و خواسته و مستقلاً به اجرا گذاشته است و ما اندک و بسیار در آنها دخالتی نداریم و نقشی را ایفا نمیکنیم و به هیچ عنوان شخصیتها و صفات سرشتی که بدان بار آمدهایم از زشتی و زیبایی، هوش و کودنی و... نمیتوانیم به طور کلی تغییری در آنها ایجاد کنیم.
124 - [46] وعن أم سلمة قالت:یا رسول الله! لا یزال یصیبک فی کل عام وجع من الشاة المسمومة التی أکلت. قال: " ما أصابنی شیء منها إلا وهو مکتوب علی وآدم فی طینته ". رواه ابن ماجه([74]).
124- (46) ام سلمه ـ ل ـ به رسولخدا ج گفت: «ای رسولخدا ج براستی شما پیوسته و در هر سال به خاطر خوردن آن گوسفند زهرآلود (در خیبر) احساس درد و رنج میکنید و همیشه به خاطر آن گوسفند زهرآگین به شما درد و سختی دست میدهد.
پیامبر ج فرمود: هیچ درد و رنجی از خوردن آن گوشت به من دست نمیدهد، مگر اینکه قبلاً و در وقتی که هنوز آدم در گل بود (و خداوند او را از نیستی به هستی در نیاورده بود و او را شکل نبخشیده و سر و سامان و نظم و نظام و معتدل و متناسب نکرده بود، در آن زمان که هنوز از آدم خبری نبود، خداوند این مسائل و حوادث و رخدادها را) برایم مکتوب و ثبت و ضبط نموده بود و در تقدیر و سرنوشت مکتوب ازلیام رقم خورده بود.
(و این خود بیانگر علم و دانش محیط و کامل خدا به تمام حوادث و وقایع جهان هستی و موجودات و مخلوقات است)».
[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].
شرح: در محرم سال هفتم هجری، وقتی که رسولخدا ج از فتح خیبر آسوده شد، و در آنجا مدتی اقامت فرمود، «زینب دختر حارث» همسر «سلّام بن مشکم یهودی» گوسفند بریانی را برای آن حضرت ج به رسم تعارف آورد.
پیش از آن، این زن پرسیده بود که کدام عضو از گوسفند را رسولخدا ج بیشتر دوست دارد؟ به او گفتند: بازوی گوسفند را.
وی این قسمت از گوسفند را با زهر بسیار آلوده ساخت و دیگر قسمتهای آن گوسفند بریان را نیز مسموم گردانید و سپس آن را نزد پیامبر اکرم ج آورد. وقتی آن را در برابر رسولخدا ج نهاد، آن حضرت ج بازوی گوسفند را برداشتند که بخورند. لقمهای از آن را برداشته و در دهان نهادند و جویدند. اما فرو نبردند و بیرون افکندند و گفتند: «إنّ هذا العظم لیخبرنی أنه مسموم» این استخوان به من باز میگوید که زهر آلود است. (و بعدها همین در دهان نهادن و جویدن آن گوشت زهرآلود برای پیامبر ج مسئلهساز شد و ایشان را در بعضی اوقات اذیت مینمود، چنانچه در حدیث بالا معلوم شد).
آن گاه به دنبال آن زن فرستادند، آمد و اعتراف کرد. پیامبر ج به او فرمود: «ما حملکِ علی ذالک؟». «چه چیز تو را به این کار واداشت»؟ گفت: با خود گفتم اگر پادشاه باشد از دست او راحت خواهیم شد و اگر پیامبر باشد، او را با خبر خواهند ساخت و پیامبر ج نیز از او درگذشت. در آن اثنا، «بشربن براء بن معرور» نزد آن حضرت ج آمد، لقمهای از آن گوشت گوسفند برداشت و خورد و همینکه آن لقمه را فرو برد، از دنیا رفت.
روایات در باب اینکه حضرت رسول اکرم ج از آن زن درگذشتند یا او را به قتل رسانیدند، مختلف است. بعضی هردو دسته روایت را به این نحو جمع کردهاند که ابتدا آن حضرت ج از او درگذشتند، اما وقتی که «بشربن براء بن معرور» از دنیا رفت، آن زن را به قصاص «بشربن براء» به قتل رسانیدند([75]).
به هر حال با تمام این تفاصیل دانستیم که مراد از این حدیث و تمام احادیث این باب، بیان علم محیط و فراگیر و جهانگیر، قدرت شامله و حکمت تامّه و مالکیت بیحد و نهایت خدا است و بیانگر این مطلباند که: علم و دانش خدا محیط به ازل و ابد و تمام زمانها و مکانها و به همه چیز در هردو جهان میباشد. و نیز تمام این احادیث روشنگر این مطلب است که علم خدا ازلی است و پیش از اینکه انسانها و تمام موجودات و مخلوقات را به وجود بیاورد میداند که این انسانها خوباند یا بد و میداند که همین انسانها هستند که با میل و اختیار و سعی و تلاش و کسب و اختیار خودشان راه سعادت را انتخاب مینمایند یا راه بدبختی را.
و خوب میداند که فلان شخص در فلان زمان و در فلان مکان به اراده و اختیار و سعی و تلاش خود، فلان عمل را انجام میدهد و مستحق پاداش نیک و یا کیفر و پادافره و عقوبت بد خواهد شد.
و چنانچه قبلاً در توضیح احادیث باب گفته شد، علم خدا به همه چیز در هردو جهان احاطه کامل دارد و علم و دانش او ازلی است و اما اینکه سابقهی علم ازلی خدا بدانچه که مردم در آینده میکنند، آنان را بر انجام مکتوب و سرنوشت ازلی مجبور خواهد ساخت. این چیزی است باطل و چنین چیزی پوچ و بیمعنا است. چون علم خدا نوری است کاشف نه قوهای مجبور کننده و اجبارآور.
و این خود انسانها هستند که با اراده و اختیار خودشان به چیزی یا کاری روی میآورند و خداوند نیز مرادشان را (هرچه باشد خوب یا بد) به اتمام میرساند و تحقق میبخشد.
و علم خدا فقط کاشفه است. به این معنی که اشیاء را چنانچه که هست روشن مینماید و در به وجود آوردن اشیاء مؤثر نیست.
و هیچ گاه علم ازلی خدا، شخص را مجبور به انجام اعمال نمینماید و به هیچ وجه این علم سابق خداوند بدانچه که انسانها در آینده انجام میدهند جبری ایجاد نخواهد کرد، بلکه حرکت و زحمت از انسانها است و برکت و رحمت از خدا. خالق خدا و کاسب بنده است.
و چه زیبا خداوند ﻷ میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ﴾ [الرعد: 11].
«خداوند حال و وضع هیچ قوم و ملتی را تغییر نمیدهد (و ایشان را از بدبختی به خوشبختی، از ناراحتی به خوشحالی، از نادانی به دانایی، از ذلت به عزت، از نوکری به سروری و... و بالعکس نمیکشاند) مگر اینکه آنان احوال خود را تغییر دهند».
[1]- ر.ک: دیدگاههای فقهی معاصر. ج1 ص 229-232.
[2]- ر.ک: باور راستین اسلامی، محمد غزالی مصری، صص121-122 ـ شرح عقاید اهل سنت ص 113.
[3]- ر.ک: شرح عقاید اهل سنت. صص113-114.
[4]- ر.ک: تفسیر نمونه، ج 26ص78.
[5]- روح الدین الاسلامی. ص 265.
[6]- مسلم 4 / 2044 ح16، بدون ذکر واژه «کان» روایت کرده است.
[7]- مسلم 4 / 2045ح 18، مؤطا مالک ح 4 «کتاب القدر»، مسند احمد 2/ 110.
[8]- بخاری ح 6614، مسلم 4 / 2043 ح15، ابوداود ح4701، ترمذی ح2134، ابن ماجه ح80.
[9]- عقیده المسلم، ص 133-134.
[10]- تفسیر قرطبی، به نقل از معارف القرآن. ج1 ص 247.
[11]- عقیدة المسلم، غزالی مصری، ص234.
[12]- تفسیر نمونه ج1 ص 230، ج13 ص 354، ج 6 ص 154.
[13]- ر.ک: تفسیر معارف القرآن ج1 ص 249.
[14]- ر.ک: تفسیر نمونه ج13ص354، ج6ص155.
[15]- پاورقی شرح عقاید اهل سنت، ص227.
[16]- بخاری ح 3208، مسلم 4 / 2036 ح1، ابوداود، ح4708، ترمذی ح2137، ابن ماجه ح76.
[17]- اعجاز علمی قرآن، گردآوری: عبدالرئوف مخلص 118.
[18]- ر.ک: تفسیر نمونه ج 13 ص 233. اعجاز علمی قرآن ص14.
[19]- بخاری، ح6607، مسلم ح179-112 بدون «إنما الاعمال بالخواتیم» روایت کرده است.
[20]- مسلم ح31-2662، نسائی ح1947، ابن ماجه ح82، مسند احمد 6/208.
[21]- بخاری ح1362، مسلم ح6-2647، ترمذی ح2135، ابن ماجه ح31 برخی از این حدیث را روایت کردهاند.
[22]- عقیدة المسلم، ص 140-141.
[23]- بخاری ح6343، مسلم 4/2046 ح20، ابوداود، ح2152.
[24]- مسلم 4/2041 ح10.
[25]- بخاری ح5076، نسائی ح3215.
[26]- مسلم 4/2045 ح17، مسند احمد 2/168.
[27]- ر.ک: شرح عقاید اهل سنت، ص71-73.
[28]- شرح عقاید اهل سنت، ص74.
[29]- بخاری ح1358، مسلم 4/2047 ح22، مسند احمد 2/351.
[30]- چگونه فرزندان خود را تربیت کنیم ج 1 ص 154.
[31]- همان.
[32]- مسلم ح293-179، ابن ماجه ح 195، مسند احمد ح 4/405.
[33]- بخاری ح 4684، مسلم2 / 691 ح37، ترمذی ح3045، ابن ماجه ح117، مسند احمد 2/313.
[34]- بخاری ح1384، مسلم 4/2049 ح26، ابوداود ح4711، نسائی ح1950، مسند احمد 2/393.
[35]- مرقاة المفاتیح، ج1 ص289.
[36]- ترمذی ح 2155، مسند احمد 5/317.
[37]- مؤطا مالک، ح2 «کتاب القدر»، ترمذی ح 3075، و قال حدیث حسنٌ، ابوداود ح 4703، مسند احمد 1/44.
[38]- ترمذی ح2141، و قال: هذا حدیث حسنٌ غریب صحیح، مسند احمد 2/167.
[39]- مسند احمد 3/421، ترمذی ح2065 وقال حدیث حسن صحیح، ابن ماجه ح 3437.
[40]- بدعت به معنای دقیق اسلامی، ص203.
[41]- همان.
[42]- ترمذی، ح2133.
[43]- ابن ماجه در مقدمه ح 85، مسند احمد 2/178.
[44]- مسند احمد، 4/400، ابوداود ح4693، ترمذی ح2955.
[45]- مسند احمد، 2/176، ترمذی ح2642 و قال حدیث حسن.
[46]- مسند احمد 3/112، ترمذی ح2140 و قال حدیث حسن، ابن ماجه ح 3834.
[47]- مسند احمد 4/408، ابن ماجه ح88.
[48]- ترمذی ح2145، ابن ماجه، ح81.
[49]- ترمذی، ح 2149و قال حدیث حسن صحیح، ابن ماجه، ح62.
[50]- مرقاة المفاتیح، ج 1 ص306.
[51]- ترمذی، ح2153 و قال حدیث حسن صحیح غریب، ابوداود، ح4613، مسند احمد2/108.
[52]- مسند احمد 2/86، ابوداود، ح 4691، ابن ماجه ح92 به نقل از حضرت جابر س.
[53]- دائره المعارف مصور دانش و هنر. جمعی از نویسندگان، ج3 صص 1741-1742.
[54]- درجستجوی الگو، ص 58.
[55]- همان، ص64.
[56]- مسند احمد 1/30، ابوداود، ح4710.
[57]- ترمذی ح 2154.
[58]- مسند احمد 5/227، ترمذی ح2146 و قال حسن غریب.
[59]- ابوداود، ح4712.
[60]- ابوداود، ح4717.
[61]- مسند احمد 5/197.
[62]- ابن ماجه، ح84.
[63]- ابوداود ح4699، ابن ماجه ح77، مسند احمد 5/189.
[64]- ترمذی ح 1252 و قال حدیث حسن صحیح غریب، ابن ماجه ح4061، ابوداود ح4613، مسند احمد 2/136.
[65]- مسند احمد 1/134.
[66]- نگا: بدعت به معنای دقیق اسلامی، عبدالملک السعدی، ص 206.
[67]- ترمذی ح3076 و قال حسن صحیح.
[68]- مسند احمد 6/441.
[69]- مسند احمد 5/68.
[70]- مسند احمد 1/272.
[71]- مسند احمد 5/135.
[72]- شرح عقاید اهل سنت، ص 136.
[73]- مسند احمد 6/443.
[74]- ابن ماجه ح3546.
[75]- زادالمعاد ج2ص 139-140، فتح الباری ج7 ص 497، بخاری ج 1 ص 449، ابن هشام سیره النبی ج2 ص 337 به نقل از «رحیق المختوم» ص 706.