اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

کارهایی که انجام آن‌ها در نماز، جایز نیست (مانند محرّمات، مکروهات و مُفسدات) و مواردی که انجامشان در نماز، مباح است.


فصل اول

978 - [1] (صَحِیح)

عَن مُعَاوِیَة ابْن الْـحَکَمِ قَالَ: بَیْنَا أَنَا أُصَلِّی مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج إِذْ عَطَسَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ فَقُلْتُ: یَرْحَمُکَ اللهُ. فَرَمَانِی الْقَوْم بِأَبْصَارِهِمْ. فَقلت: وَا ثکل أُمِّیَاهُ مَا شَأْنُکُمْ تَنْظُرُونَ إِلَیَّ فَجَعَلُوا یَضْرِبُونَ بِأَیْدِیهِمْ عَلَى أَفْخَاذِهِمْ فَلَمَّا رَأَیْتُهُمْ یُصَمِّتُونَنِی لَکِنِّی سَکَتُّ فَلَمَّا صَلَّى رَسُولُ الـلّٰهِ ج فَبِأَبِی هُوَ وَأُمِّی مَا رَأَیْتُ مُعَلِّمًا قَبْلَهُ وَلَا بَعْدَهُ أَحْسَنَ تَعْلِیمًا مِنْهُ فَوَاللَّهِ مَا کَهَرَنِی وَلَا ضَرَبَنِی وَلَا شَتَمَنِی قَالَ: «إِنَّ هَذِهِ الصَّلَاةَ لَا یَصْلُحُ فِیهَا شَیْءٌ من کَلَام النَّاس إِنَّمَا هُوَ التَّسْبِیحُ وَالتَّکْبِیرُ وَقِرَاءَةِ الْقُرْآنِ» أَوْ کَمَا قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج. قلت: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ إِنِّی حَدِیثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِیَّةٍ وَقد جَاءَ اللهُ بِالْإِسْلَامِ وَإِنَّ مِنَّا رِجَالًا یَأْتُونَ الْکُهَّانَ. قَالَ: «فَلَا تَأْتِهِمْ». قُلْتُ: وَمِنَّا رِجَالٌ یَتَطَیَّرُونَ. قَالَ: «ذَاکَ شَیْءٌ یَجِدُونَهُ فِی صُدُورِهِمْ فَلَا یَصُدَّنَّهُمْ». قَالَ قُلْتُ وَمِنَّا رِجَالٌ یَخُطُّونَ. قَالَ: «کَانَ نَبِیٌّ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ یَخُطُّ فَمَنْ وَافَقَ خَطَّهُ فَذَاکَ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ قَوْلُهُ: لَکِنِّی سَکَتُّ هَکَذَا وُجِدَتْ فِی صَحِیحِ مُسْلِمٍ وَکِتَابِ الْـحُمَیْدِیِّ وَصُحِّحَ فِی «جَامِعِ الْأُصُولِ» بِلَفْظَةِ کَذَا فَوْقَ: لکنی([1]).

978- (1) معاویة بن الحکم س گوید: من یک مرتبه همراه با رسول خدا ج داشتم نماز می‌گزاردم که فردی از میان جماعت، عطسه نمود؛ من جواب عطسه‌اش را دادم و گفتم: «یرحمک الله»؛ «خدای،‌ تو را بیامرزد». مردم، ‌چشمان خویش را به سوی من دوختند. گفتم: مادرم در عزایم نشیند! چه شده است که شما خیره به سوی من، می‌نگرید؟ آن‌ها دست‌های خویش را بر ران‌هایشان می‌زدند تا مرا با اشاره، ساکت کنند؛ چون دیدم که ایشان مرا خاموش می‌گردانند و دعوت به سکوت می‌دهند (به جهت آن که نمی‌دانستم که سخن گفتن در نماز جایز نیست و دیدم که آن‌ها در انکار بر من، مبالغه و زیاده‌روی می‌کنند، ناراحت و خشمگین شدم، ولی خودم را کنترل کردم و) ساکت شدم (و به مقتضای غضب و خشم خویش، عمل نکردم و به آن‌ها چیزی نگفتم و ساکت شدم).

چون رسول خدا ج نماز گزاردند - پدر و مادرم فدای آن حضرت ج شوند - که از وی معلّم و آموزگاری بهتر نه قبل از ایشان و نه بعد از ایشان ندیده‌ام؛ سوگند به خدا! نه به من تند گفتند و نه مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند و نه مرا آماج توبیخ و سرزنش و سبّ و دشنام قرار دادند؛ بلکه فقط فرمودند: «بی‌گمان، این نماز (که برای عبادت و پرستش خدا و راز و نیاز با او تعالی است،) در آن چیزی از سخن مردم روا نیست؛ (یعنی مناسب نیست که انسان در حال نماز، سخن بگوید؛) چرا که نماز، فقط عبارت است از تسبیح (به پاکی یاد کردن خدا)، تکبیر (به بزرگی یاد نمودن خداوند) و قرائت قرآن». - یا چنان که پیامبر ج فرمودند -.

معاویة بن حکم س در ادامه گوید: خطاب به پیامبر ج گفتم: ای فرستاده‌ی خدا! روزگار من، به دوران تاریک جاهلیت، نزدیک است و تازه به دین اسلام گرویده‌ام و خداوندبلند مرتبه اسلام را برای ما به ارمغان آورده است و در میان ما، کسانی وجود دارند که پیش کاهنان می‌روند (حکمشان چیست؟ پیش آن‌ها برویم یا خیر)؟

آن حضرت ج فرمودند: «به نزد آن‌ها نرو». گفتم: در میان ما، افرادی وجود دارند که فال می‌گیرند؟ فرمودند: «آن، چیزی (وسوسه‌ای) است که در سینه‌های خویش می‌یابند و آن‌ها را از هیچ شرّی منع نمی‌کند؛ (یعنی فایده‌ای برایشان ندارد)».

عرض کردم: در میان ما افرادی وجود دارند که با خط کشیدن بر روی زمین، فال می‌گیرند؛ (یعنی خط‌ها و اشکالی می‌کشند و از روی آن، به پیشگویی و فالگیری می‌پردازند). آن حضرت ج فرمودند: «پیامبری از پیامبران، چنین بوده است؛ و کسی که کارش موافق خط او باشد، حرفش درست درمی‌آید.»

[این حدیث را مسلم روایت کرده است. و عبارت «لکنّی سکتّ» را این چنین در صحیح مسلم و کتاب حمیدی [الجمع بین الصحیحین] یافته‌ام؛ و در کتاب «مجامع الاصول» با قرار دادن لفظ «کذا» بر بالای عبارت «لکنّی» آن را تصحیح نموده و صحیحش قرار داده است؛ زیرا که واژه‌ی «کذا» علامت تصحیح کلمه است].

شرح: «واثکل امیاه»: مادرم درعزایم نشیند.

«ما کهرنی»: برای اهانت، با ترشرویی و تندی، با من برخورد نکرد.

«فرمانی القوم بابصارهم»: مردم چشم‌های خود را به سوی من دوختند و به من خیره شدند.

«الکهّان»: جمع «کاهن»: فالگیر؛ پیش‌گو؛ غیب‌گو؛ آن که از روی انداختن سنگریزه‌ها، فال گیرد و از احوال و اخبار گذشته خبر دهد.

هنگامی که رسول خدا ج مبعوث گردید، با عدّه‌ای از افراد فاسد و دجّال صفت که به کاهن معروف بودند و آنان را «عرّاف» نیز می‌خواندند روبه‌رو شد که ادّعا می‌کردند غیب را می‌دانند و از گذشته و آینده با خبر هستند و از طریق ارتباط با جنّ و غیره علم غیب پیدا می‌کنند. آن حضرت ج با این فتنه و فساد اجتماعی که پایه‌ای از علم و منطق و رهنمودهای آسمانی نداشت به مبارزه برخاست و آیاتی را که خداوند بر اونازل کرده بود، بر ایشان تلاوت نمود؛ اسلام، تنها به حمله به کاهنان و مبارزه با این دجّال‌ها قناعت نکرده است، بلکه کسانی را که به نزد آنان می‌روند و از آن‌ها چیزهایی را می‌پرسند و جواب‌های آنان را تأیید می‌نمایند و موجبات تشویق و ترویج و فساد و گمراهی آنان را فراهم می‌سازند، شریک جرم این دروغگویان قرار داده است.

از این رو، از دیدگاه اسلام، رمّالی، فال‌گیری، طلسم‌نویسی، کتاب باز کردن، طاس نهادن و کارهای دیگری از این قبیل که در جامعه‌ی ما انجام می‌پذیرند، شباهت کامل به بخت‌آزمایی دوران جاهلیت دارند و از نظر اسلام، حرام و ناپسند می‌باشند.

«یتطیرون»: فال بد و شگون می‌زنند. «یتطیرون» از ماده‌ی «تَطَیر» به معنای «فال بد زدن» است و ریشه‌ی اصلی آن، کلمه‌ی «طیر» به معنای «پرنده است»؛ و از آنجا که عرب‌ها، فال بد را غالباً به وسیله‌ی پرندگان می‌زدند، گاهی صدا کردن کلاغ را به فال بد می‌گرفتند و گاهی پریدن پرنده‌ای را از سمت چپ، نشانه‌ی تیره‌روزی می‌پنداشتند؛ و علاوه از آن، کلمه‌ی «تطیر» به معنای فال بد زدن به طور مطلق آمده است و عنوان «تطیر» به معنای «فال بد زدن» آمده است در برابر «تفأل» که به معنای «فال نیک زدن» است. بدیمن و شوم دانستن برخی از چیزها، از قبیل: بدیمن دانستن فلان منزل و یا شهر و یا مکان و یا فلان روز، ماه و سال و یا فلان شخص، حیوان، گیاه و...، ناشی از خیالات و اوهامی است که از قدیم الایام، بازار آن‌ها نزد اکثر ملّت‌ها و اقوام و افراد جامعه، داغ و پررونق بوده است. قوم حضرت صالح به او می‌گفتند: ﴿ٱطَّیَّرۡنَا بِکَ وَبِمَن مَّعَکَ [النمل: 47]. «ما، تو و پیروانت را شوم می‌دانیم».

و فرعون و قومش، چون دچار ناراحتی شدند، می‌گفتند: ﴿...یَطَّیَّرُواْ بِمُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُۥٓۗ... [الأعراف: 131]. «موسی و پیروانش را منحوس می‌دانستند». و اکثر کافران و گمراهان، هنگامی که به بلایی دچار می‌شدند، به پیامبران و معلّمان، می‌گفتند: ﴿إِنَّا تَطَیَّرۡنَا بِکُمۡ... [یس: 18]. «ما شما را شوم می‌دانیم». و ﴿طَٰٓئِرُکُم مَّعَکُمۡ... [یس: 19]. «سبب شومی شما با خود شما است»؛ که همان کفر و عناد و سرپیچی شما از فرمان خدا و پیامبران او می‌باشد.

پیامبر ج بدیمنی و عقیده داشتن به آن را در ردیف سحر و کاهنی قرار داده و می‌فرماید: «لیس منّا من تَطَیّر او تُطُیّر له، او تَکَهَّن او تُکُهِّن له، او سَحَر او سُحِر له» (طبرانی)؛ «از ما نیست کسی که خود، چیزی را بدیمن بداند یا به حرف کسی دیگر آن را بدیمن بداند و یا کسی که شخصاً غیبگویی کند یا برایش غیبگویی کنند و یا کسی که ساحر باشد و یا سحر به درخواست او انجام شود».

به هر حال، این عقاید نادرست، پایه و اساس علمی و عقلی ندارند، بلکه ناشی از ضعف و ناآگاهی و تسلیم شدن اشخاص در برابر خیالات است و گرنه چگونه انسان عاقل، باور می‌کند که نحس و بدبختی در شخصی، یا در مکانی، یا در زمان معینی، یا آواز پرنده‌ای مانند جغد و یا در حرکت چشمی و شنیدن سخنی وجود داشته باشد و این نحوست دامنگیر دیگران شود؛ هر چند انسان، فطرتاً ضعیف است و این ضعف در بعضی موارد و شرایط خاص، او را وادار می‌نماید تا بعضی از چیزها را شوم و بدیمن به حساب آورد؛ امّا لازم است که تسلیم این ضعف نشود و آن را بر خود، چیره نگرداند؛ به ویژه لازم است که در مرحله‌ی عمل و اقدام به کار، قاطع و مصمّم باشد و هر گونه تردید و ترسی را از خود دور نماید.

در حقیقت، انسان نمی‌تواند در برابر علل حوادث، بی‌تفاوت بماند و سرانجام باید برای هر حادثه‌ای، علّتی بجوید؛ اگر موحّد باشد و خداپرست، و علل حوادث را به ذات پاک او که طبق حکمش همه چیز را روی حساب انجام می‌دهد - بازگرداند و از نظر سلسله علل و معلول طبیعی نیز تکیه بر علم کند، مشکل او حل شده است وگرنه یک سلسله علل خرافی و موهوم و بی‌اساس، برای آن‌ها می‌تراشد؛ موهوماتی که حد و مرزی برای آن‌ها نیست و یکی از روشنترین آن‌ها، همین فال بد زدن است.

به عنوان مثال، عرب جاهلی، حرکت پرنده‌ای را که از طرف راست به چپ می‌رفت، به فال نیک می‌گرفتند و دلیل بر پیروزی می‌انگاشتند؛ و اگر از طرف چپ به راست حرکت می‌کرد، به فال بد می‌گرفتند و دلیل بر شکست و ناکامی، می‌پنداشتند! و از این خرافات و موهومات، بسیار داشتند.

امروز نیز در جوامعی که به خدا ایمان ندارند - هر چند از نظر علم و دانش روز، پیروزی‌های فراوانی را کسب کرده‌اند - این قبیل خرافات و موهومات، فراوان است، تا آنجا که گاهی افتادن یک نمک‌پاش بر زمین، آن‌ها را سخت ناراحت می‌کند و منزل و اطاق یا صندلی که شماره‌ی آن، سیزده باشد، سخت در وحشتشان فرو می‌برد؛ و هنوز هم بازار رمّالان و فالگیران، در میان آن‌ها، گرم و داغ است و موضوع موهوم بخت و طالع، در میان آن‌ها، مشتری فراوان دارد.

فال نیک و بد:

ناگفته نماند که در میان انسان‌ها و اقوام مختلف، پیوسته فال نیک و بد، رواج داشته است؛ اموری را به «فال نیک» می‌گرفتند و دلیل بر پیروزی و پیشرفت کار می‌دانستند و اموری را به «فال بد» می‌گرفتند و دلیل بر شکست و ناکامی و عدم پیروزی می‌پنداشتند؛ در حالی که هیچ گونه رابطه‌ی منطقی در میان پیروزی و شکست با این گونه امور وجود نداشت؛ و به ویژه در قسمت فال بد که غالباً جنبه‌ی خرافی و نامعقول داشته و دارد. این دو، اگر چه اثر طبیعی ندارند؛ ولی بدون تردید، اثر روانی می‌توانند داشته باشند؛ فال نیک، غالباً مایه‌ی امیدواری و حرکت است ولی فال بد، موجب یأس و نومیدی و سستی و ناتوانی است.

شاید به خاطر همین موضوع است که در روایات اسلامی، از فال نیک، نهی نشده است امّا فال بد به شدّت محکوم گردیده است؛ و در حالات خود پیامبر ج نیز دیده می‌شود که گاهی مسائلی را به فال نیک می‌گرفتند؛ به عنوان مثال: در جریان برخورد مسلمانان با کفار مکه در سرزمین «حدیبیه» می‌خوانیم: هنگامی که «سهیل بن عمرو» به عنوان نماینده‌ی کفار مکه به سراغ پیامبر ج آمد و آن حضرت ج از نام او آگاه گردید، فرمود: «قد سَهُل علیکم امرکم»؛ یعنی از نام سهیل من تفأل می‌زنم که کار بر شما، سهل و آسان می‌گردد.

و این که پیامبر ج فال نیک را می‌پسندیدند، به خاطر آن بود که انسان هرگاه امیدوار به فضل پروردگار باشد، در راه خیر گام برمی‌دارد و هنگامی که امید خود را از پروردگار قطع کند، در راه شرّ خواهد افتاد و فال بد زدن، مایه‌ی سوء ظن و موجب انتظار بلا و بدبختی کشیدن است.

از این رو، اگر فال بد اثری داشته باشد، همان اثر روانی است؛ و اثرش به همان اندازه است که آن را می‌پذیرند؛ اگر آن را سبک بگیرند، کم اثر خواهد بود و اگر آن را محکم بگیرند، پر اثر و اگر به آن اعتنایی نکنند، هیچ اثری نخواهد داشت.

و عجیب این است که موضوع فال نیک و بد، حتی در کشورهای پیشرفته و صنعتی و در میان افراد به اصطلاح روشنفکر و حتی نوابغ معروف نیز وجود داشته و دارد؛ از جمله در میان غربی‌ها، رد شدن از زیر نردبان، افتادن نمکدان و هدیه دادن چاقو، به شدّت به فال بد گرفته می‌شود.

البته وجود فال نیک، - همان طور که بیان شد - مسأله‌ی مهمی نیست، بلکه غالباً اثر مثبت دارد؛ ولی با عوامل فال بد، همیشه باید مبارزه کرد و آن‌ها را از افکار، دور ساخت؛ و بهترین راه برای مبارزه با آن، تقویت روح توکل و اعتماد بر خدا در دل‌ها است.

«کان نبیٌّ من الانبیاء یخطّ»: علماء و صاحب‌نظران اسلامی، گفته‌اند: از آنجا که راهی قطعی و یقینی برای دانستن کیفیت و چگونگی خط و عمل آن پیامبر وجود ندارد و کسی نمی‌تواند کیفیت و چگونگی موافقت با خط آن پیامبر را درک کند، این حدیث جوازی برای آن‌گونه اعمال محسوب نمی‌شود و همچنان در شریعت مقدس اسلام، به نهی از آن، حکم می‌شود. و علاوه از آن، خداوند بلند مرتبه نیز می‌فرماید: ﴿لِکُلّٖ جَعَلۡنَا مِنکُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗا... [المائدة: 48]. «برای هر ملّتی از شما، راهی برای رسیدن به حقایق و برنامه‌ای جهت بیانی احکام قرار داده‌ایم».

و شریعت مقدس اسلام نیز به طور مؤکّدانه از مراجعه به پیشگویان و ستاره‌شناسان و فالگیران و رمّالان با ریگ و جو و امثال آن‌ها، نهی کرده است.

به هر حال، حدیث بالا، بیانگر حرام بودن سخن گفتن در نماز و نسخ آنچه پیش‌تر در این مورد مباح بوده است، می‌باشد؛ چنان که شخصی در نماز عطسه کرد و معاویة بن حکم س به گمان این که سخن گفتن در نماز، مثل گذشته در نماز جایز است، به او گفت: «یرحمک الله». کسانی از صحابه که نزدیک او بودند، به او فهماندند که در نماز نباید گفت‌وگو باشد و او را به سکوت و خاموشی فراخواندند و پس از نماز، رسول خدا ج او را آگاه ساخت که نماز، عبادت خداست و سخنی که در نماز جایز است فقط تسبیح و تکبیر و خواندن قرآن است و بس.

979 - [2] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: کُنَّا نُسَلِّمُ عَلَى النَّبِیِّ ج وَهُوَ فِی الصَّلَاةِ فَیَرُدُّ عَلَیْنَا فَلَمَّا رَجَعْنَا مِنْ عِنْدِ النَّجَاشِیِّ سَلَّمْنَا عَلَیْهِ فَلَمْ یَرُدَّ عَلَیْنَا فَقُلْنَا: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ کُنَّا نُسَلِّمُ عَلَیْکَ فِی الصَّلَاةِ فَتَرُدُّ عَلَیْنَا فَقَالَ: «إِنَّ فِی الصَّلَاةِ لَشُغْلًا»([2]).

979- (2) عبدالله بن مسعود س گوید: ما (در اوائل) بر پیامبر خدا ج سلام می‌کردیم و در حالی که ایشان نماز می‌گزاردند، جواب سلام ما را می‌دادند؛ ولی وقتی که از پیش نجاشی در حبشه به خدمت آن حضرت ج (به مدینه‌ی منوره) برگشتیم، در حالی که پیامبر ج نماز می‌خواندند، بر ایشان سلام کردیم؛ امّا آن حضرت ج جواب سلام ما را ندادند؛ (چون نماز پیامبر ج تمام شد،) عرض کردیم: ای فرستاده‌ی خدا! ما پیش‌تر بر شما در حالی که نماز می‌خواندید سلام می‌کردیم و شما در نماز، جواب سلام ما را می‌دادید؛ (حال چه شده است که جواب سلام ما را نمی‌دهید)؟ پیامبر ج فرمودند: «به راستی، در نماز مشغولیتی بزرگ وجود دارد که فرد نمازگزار را به خود سرگرم می‌کند و از هر چیز دیگری باز می‌دارد (و وظیفه‌ی شخص نمازگزار مشغول بودن به تفکّر و تدبّر و تأمّل و تعمّق در معنا و مفهوم آیات و اذکار و اوراد و یاد و ذکر خدا و راز و نیایش با پروردگار جهانیان و گفتگو با او تعالی است و نباید به چیز دیگری توجه کند)».

[این حدیث را از بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح:

«النجاشی»: تلفظ صحیح و درست این کلمه از این قرار است: به کسر نون و تخفیف یاء: «نِجاشِی»؛ و برخی به فتح نون و تشدید یاء گفته‌اند «نَجاشِی». ولی تلفظ اولی، فصیحتر و صحیحتر است؛ و تشدید «ج» به هیچ عنوان صحیح نیست و خطا محسوب می‌شود: «نَجَّاشی».

و «نِجاشی»: لقبی است عام برای پادشاهان حبشه؛ و نام این نجاشی که دو موزه‌ی سیاهِ ساده برای رسول خدا ج فرستاد، «اصحمۀ» است؛ و برخی نیز نام او را «مکحول بن صعصعۀ» گفته‌اند.

برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی و لغت شناس گفته‌اند: «النِّجاشۀ» به کسر نون، به معنای «الانقیاد» [اطاعت و فرمانبرداری] است؛ و چون از اوامر و فرامین پادشاهان حبشه اطاعت می‌شد، از این رو بدانها لقب «نجاشی» دادند.

و نجاشی [اصمحه، یا مکحول بن صعصعه] در سال نهم هجری و بنا به قولی پیش از فتح مکه، دار فانی را وداع گفت و چهره در نقاب خاک کشید؛ و چون خبر وفات وی به پیامبر ج رسید آن حضرت ج همراه با صحابه بر وی به صورت غائبانه نماز جنازه خواندند.

هجرت به حبشه: آغاز دشمنی‌های مشرکان مکّه با مسلمانان، اواسط یا اواخر سال چهارم بعثت بود؛ ابتدا این خصومت‌ها خفیف بود؛ امّا روز به روز و ماه به ماه شدّت بیشتری یافت؛ تا آن که در اواسط سال پنجم، سخت بالا گرفت و اقامت مسلمانان را در مکّه غیر ممکن گردانید. به این فکر افتادند که چاره‌ای بیاندیشند تا از این عذاب دردناک نجات پیدا کنند. در همین اوضاع و احوال بود که آیاتی از سوره‌ی زمر نازل شد و اشاره به این داشت که مسلمانان، می‌توانند راه هجرت را پیش گیرند.

رسول خدا ج می‌دانستند که «اصحمه‌ی نجاشی» پادشاه یمن، پادشاهی دادگر است و در مملکت او به کسی ستم روا نمی‌دارند؛ این بود که مسلمانان را دستور دادند به حبشه مهاجرت کنند و دینشان را از آسیب فتنه‌ها و آزارهای مشرکان و کفّار دور سازند.

در ماه رجب سال پنجم بعثت، نخستین گروه از صحابه‌ی پیامبر اسلام به حبشه مهاجرت کردند. این گروه متشکل از دوازده مرد و چهار زن بود. ریاست این گروه را عثمان بن عفّان س بر عهده داشت و همسر وی، رقیه دختر گرامی رسول خدا ج نیز همراه او بود.

این گروه از مسلمانان، در تاریکی شب کوچ می‌کردند، مبادا قریشیان از رفتن آنان باخبر شوند. ابتدا ناگزیر آهنگ دریا کردند و بندر «شعیبۀ» را مقصد خویش قرار دادند. دست تقدیر، دو کشتی بازرگانی عازم حبشه را پیش پای آنان قرار داد. قریشیان از خروج این عدّه از مسلمانان، آگاه شدند؛ امّا وقتی که در پی یافتن آنان برآمدند و خود را به ساحل دریا رسانیدند؛ مسلمانان در نهایت امنیت سوار بر کشتی شده و از آنجا کوچ کرده بودند. این گروه از مهاجران مسلمانان در حبشه به بهترین وجه مورد استقبال و پذیرایی قرار گرفتند.

هجرت دوم به حبشه:

بار دیگر، مسلمانان، پس از آزار و شکنجه‌ی کفار مکه، آماده‌ی مهاجرت شدند و این بار دامنه‌ی هجرت، وسیع‌تر بود؛ امّا، این هجرت دوّم از هجرت اول بس دشوارتر بود. قریشیان بیدار کار بودند و تصمیم گرفته بودند که به هیچ وجه نگذارند این هجرت صورت بگیرد. در عین حال، مسلمانان سرعت عملشان بیشتر بود؛ خداوند نیز دشواری‌های این سفر را برای آنان آسان ساخت و پیش از آن که قریشیان بتوانند بر آنان دست یابند، در پناه نجاشی، پادشاه حبشه قرار گرفتند.

این بار، شمار مهاجران مسلمانان، هشتاد و سه مرد و هجده یا نوزده زن بود. شمار مردان با احتساب عمار بن یاسر است که البته حضور وی در این سفر مسلمانان به حبشه مورد تردید است.

سخن گفتن در نماز:

به هر حال؛ حدیث بالا، بیانگر حرام بودن سخن گفتن در نماز و نسخ آنچه پیش‌تر در این مورد مباح بوده است می‌باشد و شریعت مقدّس اسلام، از مسلمانان می‌خواهد تا در نمازهایشان به خشوع و فروتنی تمام بایستند و در هنگام ادای نماز، خیال خانه‌ی ذهن خویش را از همه‌ی مشاغل دنیا که قلب را از حضور باز می‌دارند، خالی کنند و فقط به ذکر و یاد خداوند بلند مرتبه مشغول باشند نه به غیر آن از افکار و اذکار دیگر... و به جز آیات قرآنی و دعا و مناجات با حق و اذکار و اوراد - برطبق آنچه که شرع مقدّس اسلام در نماز برنامه ریزی نموده است - سخن دیگری در نماز نگویند.

البته پیرامون سخن گفتن در نماز، علماء و صاحب نظران اسلامی، با همدیگر اختلاف نظر دارند؛ امام مالک/ می‌گوید: کلام عمدی، اگر در ارتباط با نماز و اصلاح آن بود، نماز را فاسد نمی‌کند؛ به عنوان مثال: اگر امام پس از خواندن دو رکعت اول در نماز چهار رکعتی، به سهو در قعده سلام داد و متقدیان برای متوجه ساختن وی تسبیح گفتند، اما باز هم او متوجه سهو خویش نشد؛ پس ناگزیر یکی از مقتدیان پشت سر وی گفت: «شما هنوز نماز را تمام نکرده‌اید، آن را تمام کنید»؛ و در این هنگام امام به سوی مقتدیان نگاه کرد و گفت: «آیا آنچه این مرد می‌گوید، صحیح است؟» و مقتدیان نیز گفتند: آری؛ سپس امام نماز را تکمیل کرد، نماز همگی صحیح است.

دلیل امام مالک/، داستان «ذوالیدین» است که می‌گوید: رسول خدا ج بعد از گزاردن دو رکعت سلام داد؛ پس ذوالیدین به ایشان گفت: آیا نماز را کوتاه کردید یا فراموش نمودید که نماز را کامل کنید‌ای رسول خدا؟! آن حضرت ج فرمودند: «هیچ کدام از این‌ها نبوده است». ذوالیدین گفت: به راستی یکی از این دو حالت بوده است. آن گاه رسول خدا ج خطاب به دیگر مقتدیان فرمودند: «آیا آنچه را ذوالیدین می‌گوید، صحیح است»؟ مقتدیان گفتند: آری؛ صحیح است. آن گاه رسول خدا ج باقی مانده‌ی نماز خویش را تکمیل کردند. [بخاری و مسلم].

شافعی‌ها و حنبلی‌ها با امام مالک در این امر موافق‌اند که نماز با سخنی اندک که برای اصلاح حال نماز باشد، باطل نمی‌شود؛ اما مشروط بر آن که، این سخن، از روی سهو صادر شده باشد؛ بدین‌سان که شخص نمازگزار فراموش کند که در حال نماز است، یا زبانش به وی سبقت بگیرد؛ از این رو اگر کسی بعد از سلام و قبل از به اتمام رساندن نماز، برای اصلاح حال نماز، از روی سهو سخنی گفت که در عرف مردم اندک به شمار می‌رفت، نماز وی باطل نمی‌شود، به دلیل داستان ذوالیدین.

شافعی‌ها، اضافه کرده‌اند که: همچنین نماز به سخنی که از روی عدم آگاهی از تحریم آن صادر شده باشد نیز باطل نمی‌شود؛ چنان که اگر شخص، تازه مسلمان بود و هنوز احکام زیادی را از اسلام نمی‌دانست.

امّا احناف بر این باورند که نماز با سخن گفتن فاسد می‌شود و حداکثر با نطق دو حرف یا یک حرف قابل فهم مثل «ع» و «ق»؛ چه این سخن، به عمد صادر شده باشد یا به سهو؛ و چه از روی جهل باشد یا از روی خطا و یا به اجبار و فشار؛ به دلیل این که سخن گفتن در نماز حرام است و پیامبر ج نیز فرمودند: «بی‌گمان در این نماز، گفتن چیزی از کلام مردم درست نیست؛ چه نماز فقط تسبیح و تکبیر و قرائت قرآن است».

و در پاسخ به حدیث ذوالیدین گفته‌اند: داستان ذوالیدین منسوخ است به حدیث عبدالله بن مسعود س [که در بالا گذشت]؛ و حدیث زید بن ارقم س [که بعداً بدان اشاره خواهد شد] که صراحتاً سخن گفتن در نماز را نفی می‌نمایند.

980 - [3] (مُتَّفق عَلَیْهِ)

وَعَنْ مُعَیْقِیبٍ عَنِ النَّبِیِّ ج فِی الرَّجُلِ یُسَوِّی التُّرَابَ حَیْثُ یَسْجُدُ؟ قَالَ: «إِنْ کُنْتَ فَاعِلًا فَوَاحِدَةً»([3]).

980- (3) مُعیقیب س گوید: رسول خدا ج درباره‌ی مردی که هنگام سجده، خاک محل سجده‌ی خویش را صاف و هموار می‌کرد، فرمودند: «اگر خواستی این کار را بکنی، فقط یک بار انجام بده؛ و یک بار دست مالیدن بر خاک، کافی است».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

981 - [4] (مُتَّفَقٌ عَلَیْهِ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: «نَهَى رَسُولُ الـلّٰهِ ج عَن الخصر فِی الصَّلَاة»([4]).

981- (4) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج از این که فرد نمازگزار در نماز، کف دستش را بر کمرش قرار دهد، نهی فرمودند؛ (زیرا که دست نهادن بر کمر در حال نماز، مکروه و کاری ناپسند است).

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

«الخَصْر»: حالتی است که نمازگزار‌، دستش را بر تهی‌گاه (خالی‌گاه کمرش) قرار دهد.

982 - [5] (مُتَّفَقٌ عَلَیْهِ)

وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: سَأَلَتْ رَسُولَ الـلّٰهِ ج عَنِ الِالْتِفَاتِ فِی الصَّلَاةِ فَقَالَ: «هُوَ اختلاس یختلسه الشَّیْطَان من صَلَاة العَبْد»([5]).

982- (5) عایشه ل گوید: از رسول خدا ج درباره‌ی نگاه کردن به اطراف در نماز، سؤال کردم؟ آن حضرت ج در پاسخ فرمودند: (روباه‌آسا به این طرف و آن طرف نگاه کردن،) یک دزدی پنهانی است که شیطان، از نماز بنده‌ی مسلمان، می‌رباید (و نمازش را ناقص و بی‌برکت و بی‌تأثیر و بی‌رونق و بی‌کیفیت و خالی از خشوع جسمانی و بدنی و عاری از خشوع قلبی و روحانی و تهی از مقبولیت و نورانیت می‌گرداند).»

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

«الالتفات»: روباه‌آسا به این طرف و آن طرف در نماز نگاه کردن.

«اختلاس»: ربودن؛ زود ربودن؛ دزدیدن؛ پولی را پنهانی و بدون حق، از صندوق بنگاه یا اداره‌ای برداشتن.

در حقیقت شیطان، بنده‌ی نمازگزار را غافل و متوجه جاهای دیگر و چشم دوختن به چیزی می‌نماید و با این کار، از ثواب و پاداش نماز او می‌کاهد و با این کار، برکت و تأثیر، رونق و کیفیت، خشوع جسمانی و بدنی، خشوع روحانی و قلبی و مقبولیت و نورانیت نماز او را می‌دزدد.

983 - [6] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَیَنْتَهِیَنَّ أَقْوَامٌ عَنْ رَفْعِهِمْ أَبْصَارَهُمْ عِنْدَ الدُّعَاءِ فِی الصَّلَاةِ إِلَى السَّمَاءِ أَوْ لَتُخْطَفَنَّ أَبْصَارهم». رَوَاهُ مُسلم([6]).

983- (6) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «آنانی که در هنگام دعا در نماز، چشمان خویش را به آسمان بلند می‌کنند (و روباه‌آسا، به این طرف و آن طرف نگاه می‌نمایند،) باید از این عملشان دست بکشند و گرنه، به شدّت نور چشمانشان ربوده و بینایی‌شان گرفته خواهد شد».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: از مجموع این روایات، دانسته می‌شود که نماز مسلمان، تنها الفاظ و حرکاتی بی‌روح و فاقد معنا نیست، بلکه به هنگام نماز، آن چنان حالت توجه به پروردگار در مسلمان پیدا می‌شود که از غیر او جدا می‌گردد و به او می‌پیوندد و چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار می‌شود که بر تمام ذرّات وجودش اثر می‌گذارد و خود را ذرّه‌ای می‌بیند در برابر وجودی بی‌پایان و قطره‌ای در برابر اقیانوسی بی‌کران.

لحظات این نماز، هر کدام برای او درسی است از خودسازی، تصفیه‌ی روح و روان، تقویت اراده و اندیشه، رشد و بالندگی فکری، پیشرفت ایمانی، ترقّی اخلاقی، تعالی معنوی، تکامل انسانی و وسیله‌ای است برای تربیت انسانی وتهذیب روح و جان.

از این رو، در حدیثی می‌خوانیم که پیامبر خدا ج مردی را دید که در حال نماز با ریش خود بازی می‌کند؛ آن حضرت ج فرمود: «اما انّه لو خشع قلبه، لخشعت جوارحه»؛ «اگر او در قلبش خشوع بود، اعضای بدنش نیز خاشع می‌شد».

و چرا در نماز نباید خشوع بدنی و جسمانی و قلبی و روحانی را رعایت کرد در حالی که نماز، بهترین و مهم‌ترین رابطه‌ی خلق و خالق است؛ برترین مکتب عالی تربیت است و وسیله‌ی بیداری روح و جان و بیمه‌کننده‌ی انسان در برابر گناهان است.

مسلمان، باید بداند که هرگاه نماز با آداب و شرایطش انجام گیرد، زمینه‌ی مطمئنّی برای همه‌ی خوبی‌ها و نیکی‌ها خواهد بود. مؤمنان تنهابه نماز نباید به عنوان یک کالبد بی‌روح بنگرند، بلکه تمامی توجه آن‌ها به باطن و حقیقت نماز باید باشد. اگر رکوع، سجود، قرائت و تسبیح را جسم نماز بدانیم، به یقین حضور قلب و توجه درونی به حقیقت نماز و کسی که با او راز و نیاز می‌کنیم، روح نماز است.

مسلمان، باید بداند که نماز، تنها در صورتی باعث آمرزش گناهان و پاک شدن از پلیدی‌ها و ترفیع درجات و نزدیک شدن به پروردگار جهانیان می‌گردد که انسان مسلمان، آن را با شروط و ارکان و آداب و حدودی که دارد به طور کامل انجام دهد.

مسلمان نمازگزار، نباید اعضای بدنش را در نماز حرکت دهد؛ به وسیله‌ی بازی با اندام، از نماز غافل بماند؛ روباه‌آسا به این طرف و آن طرف نگاه کند و همچون خروس، نوک بزند و خیلی تند و سریع به رکوع و سجده بپردازد؛ از نمازش دزدی کند؛ خشوع بدنی و جسمانی و خشوع قلبی و روحانی را رعایت نکند؛ بلکه همان گونه که خداوند بلند مرتبه نماز را تشریع فرموده است؛ آن را با تمامی ارکان و حَدّ و حدودش ادا نماید.

مسلمان نمازگزار، باید توجه داشته باشد که در نماز با خداوند بلند مرتبه به گفتگو می‌پردازد و باید در هر رکعتی از حرکات نماز و در هر وقتی از اوقات نماز و در هر رکنی از ارکان آن، حضور قلب داشته باشد و برای تحصیل خشوع و حضور قلب در نماز باید دنیا را در نظرش کوچک و خدا را بزرگ تصور کند تا هیچ کار دنیوی نتواند به هنگام راز و نیاز با معبود، نظر او را به خود جلب و از خدا منحرف سازد؛ و باید مشغله‌های مشوّش و پراکنده را کم کند و به حضور قلب در عبادات خود کمک کند و محل و مکانی مناسب، برای نمازش پیدا کند؛ زیرا که خواندن نماز در برابر اشیاء و چیزهایی که ذهن انسان را به خود مشغول می‌دارد، مکروه است؛ مثل این که در برابر درهای باز و محل عبور و مرور مردم و در مقابل آیینه و عکس و مانند این‌ها، نماز بگزارد؛ از گناه پرهیز بکند؛ زیرا گناه، قلب را از خدا دور می‌سازد و از حضور قلب می‌کاهد؛ به معنای نماز و فلسفه‌ی افعال و اذکار آن، آشنایی پیدا نماید و به مراقبت و تمرین و استمرار و پیگیری زیاد بپردازد، تا در پرتو این تمرین و ممارست، آنچنان قدرت نفس پیدا کند که بتواند به هنگام نماز، دریچه‌های فکر خود را بر غیر معبود، به طور مطلق ببندد.

و انسان مسلمان، باید بداند که نمازگزارانی که تمامی همّ و قصد آنان، این باشد که از نماز فارغ شوند و از آن رهایی یابند و آن را بار سنگینی بر دوش خود احساس کنند، بدون این که رکوع و سجود را به طور کامل و با خشوع و طمأنینه انجام دهند، در کمترین وقت ممکن، نماز را تمام می‌کنند، این گونه نماز خواندن، مورد قبول درگاه خداوند نخواهد بود.

984 - [7] (مُتَّفق عَلَیْهِ)

وَعَن أبی قَتَادَة قَالَتْ: «رَأَیْتُ النَّبِیَّ ج یَؤُمُّ النَّاسَ وَأُمَامَةُ بِنْتُ أَبِی الْعَاصِ عَلَى عَاتِقِهِ فَإِذَا رَکَعَ وَضَعَهَا وَإِذَا رَفَعَ مِنَ السُّجُودِ أَعَادَهَا»([7]).

984- (7) ابوقتاده س گوید: پیامبر ج در حالی که در نماز برای مردم پیشنمازی می‌دادند، امامه دختر ابوالعاص (نوه‌ی دختری خود از زینب و ابوالعاص) را بر دوششان حمل می‌کردند؛ و چون رسول خدا ج به رکوع رفتند، او را بر زمین می‌نهادند و هنگامی که از سجود بلند می‌شدند و راست می‌ایستادند، او را برمی‌داشتند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده است].

شرح: «اُمامۀ»: اُمامۀ، نوه‌ی دختری آن حضرت ج از حضرت زینبلو ابوالعاص پسر ربیعۀ بن عبد شمس می‌باشد.

حضرت زینبp، بزرگترین دختر پیامبر گرامی اسلام ج از حضرت خدیجه می‌باشد؛ نکاح زینبلبا ابوالعاص بن ربیعه، در مکه‌ی مکرمه بسته شد. ابوالعاص، کنیه‌ی وی می‌باشد و در مورد اسمش، نظرات مختلفی وجود دارد که «لقیط»، «زبیر» و «هشیم» از نام‌های او هستند.

ابوالعاص، خواهرزاده‌ی خدیجهلو پسرخاله‌ی زینبلاست؛ وی در مکه، فردی ثروتمند و تاجر و امانت‌دار بزرگی بود.

زینبلزندگی خویش را پس از هجرت پیامبر ج به مدینه، در مکه‌ی مکرمه پیش شوهرش گذراند، تا این که به سال دوم هجری، ابوالعاص در حالی که هنوز ایمان نیاورده بود، در جنگ بدر در صف مشرکان به جنگ و پیکار با مسلمانان پرداخت و با عدّه‌ای دیگر از مشرکان، اسیر و به مدینه برده شد. وقتی که مشرکان مکه به وطن خویش بازگشتند، هر یکی برای عزیز خویش که اسیر مسلمانان بود، فدیه می‌فرستاد تا او را آزاد کنند. حضرت زینبلبرای آزادی شوهرش، اموالی توسط عمر بن ربیعه که برادر ابوالعاص بود فرستاد و در این مال‌ها، یک گردنبند بود که او را وقت عروسی زینب، مادرش خدیجهلبه او هدیه داده بود. هنگامی که چشم آن حضرت ج به این گردنبند افتاد، یاد و خاطره‌ی خدیجهلدر ذهنش تداعی شد و به صحابه و یاران خویش فرمود: «اگر شما مناسب می‌دانید، اسیر زینبلرا بدون پرداخت مال، آزاد سازید و مالش را بدو برگردانید».

صحابه نیز با جان و دل و خوشی و رضایت، پیشنهاد پیامبر ج را پذیرفتند و ابوالعاص را آزاد کردند و او نیز چون به مکه برگشت، مسلمان شد.

از زینبp، یک دختر و یک پسر متولد شد؛ پسر، اسمش علی و دختر، امامه بود. علی قبل از این که به سنّ بلوغ برسد، وفات نمود، ولی امامه به سن بلوغ رسید و بعد از وفات حضرت فاطمه ل (دیگر دختر پیامبر ج) علی بن ابی‌طالب س بنا بر وصیت فاطمه ل با امامه ل نکاح خویش را بسته و ازدواج نمود و بعد از وفات علی س، او به عقد نوفل بن مغیره س درآمد.

985 - [8] (صَحِیح)

وَعَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْـخُدْرِیِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا تَثَاءَبَ أَحَدُکُمْ فَلْیَکْظِمْ مَا اسْتَطَاعَ فَإِنَّ الشَّیْطَانَ یَدْخُلُ». رَوَاهُ مُسلم([8]).

985- (8) ابوسعید خدری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر گاه کسی از شما خواست خمیازه بکشد، تا می‌تواند آن را فرو برد (و دفع نماید؛ و اگر نتوانست، دستش را بر دهان خویش بگذارد؛ زیرا خمیازه کشیدن در نماز، از شیطان است و از آن راه،) شیطان داخل می‌شود».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

986 - [9] (صَحِیح)

وَفِی رِوَایَةِ الْبُخَارِیِّ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: «إِذَا تَثَاءَبَ أَحَدُکُمْ فِی الصَّلَاةِ فَلْیَکْظِمْ مَا اسْتَطَاعَ وَلَا یَقُلْ: هَا فَإِنَّمَا ذَلِکُمْ مِنَ الشَّیْطَان یضْحک مِنْهُ»([9]).

986- (9) و بخاری در روایتی از ابوهریره س روایت می‌کند که وی گفته است: (رسول خدا ج فرمودند): «هر گاه یکی از شما در نماز خواست خمیازه بکشد، تا می‌تواند آن را فرو برد و از خود صدا درنیاورد و «ها» نگوید؛ زیرا خمیازه کشیدن، از شیطان است (و هنگامی که یکی از شما خمیازه می‌کشد،) شیطان به او می‌خندد».

شرح: خمیازه، امری غیراختیاری است که هر مرد و زن و کوچک و بزرگ، دچار خمیازه می‌شود. شریعت مقدس اسلام، روش و آدابی را برای خمیازه کشیدن در نظر گرفته است که رعایت آن‌ها در موقع خمیازه، مورد تأکید قرار گرفته و موجب اجر و پاداش می‌باشد.

و در حقیقت، خمیازه، دلیل تنبلی و کسالت و نشأت گرفته از کدورت خاطر است و عامل مؤثری در ایجاد غفلت و از بین رفتن نشاط عبادت و بندگی است. خمیازه کشیدن، مورد پسند شیطان است و آثار نامطلوبی در نشاط کار و عبادت بر جای خواهد گذاشت.

بهترین روش دفع خمیازه، این است که به هنگام آمدن خمیازه، لب زیرین به وسیله‌ی دندان‌های بالا فشرده شود، یا پشت دست، روی دهان گذاشته شود. اگر خمیازه در حال نماز و در حالتی که نمازگزار ایستاده است بیاید، پشت دست راست و در سایر حالات، پشت دست چپ، روی دهان نهاده شود.

و در واقع، این جزو آداب اخلاقی خمیازه است که دهان در جلوی مردم باز کرده نشود و با صدای بلند خمیازه نکشد، بلکه دست بر روی دهان گذاشته و حتّی المقدور سعی در کم کردن صدا کند تا کسانی که در مجاورت و نزدیکی او نشسته‌اند، از خمیازه کشیدن او، احساس ناراحتی و چندش نکنند.

البته باید دانست که در اسلام، هر چه به حال انسان سودمند و مفید باشد، از خداوند و فرشتگان است و هر چه برای انسان زیان‌آور و مُضر باشد، از شیطان سرچشمه می‌گیرد؛ زیرا شیطان دشمن قسم خورده‌ی انسان است و پیوسته به دنبال بدبختی و بیچارگی او است؛ و این که در حدیث، خمیازه مورد کراهت خداوند و سبب خنده‌ی شیطان به انسان دانسته شده است، خمیازه‌ای است که فرد در هنگام آن، مبالغه و زیاده‌روی کند و دهان خود را بسیار باز کند و دستش را جلوی دهانش نگیرد و از خود صدا (صدایی شبیه روباه و گربه) درآورد و باعث چندش و آزار و اذیت دیگران شود که این نشانه‌ی غفلت، تنبلی، کسالت، سستی و بی‌حالی شخص و سبب ورود میکروب‌ها و مواد آلوده به ریه‌اش می‌شود و در نتیجه، مایه‌ی خنده و سخره و شادی و خوشحالی دشمن او (شیطان) است.

«فانّ الشیطان یدخل» [شیطان از راه دهان وارد بدن می‌شود]: این عبارت کنایه از داخل شدن میکروب و اشیای مُضر و میکروب‌ها و مواد آلوده به ریه‌ی فرد خمیازه کشنده است؛ زیرا که پیش‌تر بیان کردیم که: در اسلام، هر چیزی که به حال انسان سودمند و مفید باشد، از خداوند و فرشتگان الهی سرچشمه می‌گیرد و بدان‌ها منسوب می‌کنند و هر چیزی که برای انسان، زیان‌آور و مُضر باشد، از شیطان سرچشمه می‌گیرد و بدو منسوب می‌نمایند.

«یضحک منه» [شیطان به فرد خمیازه کشنده می‌خندد]: چون خمیازه، دلیل تنبلی و کسالت و سستی و بی‌حالی و نشأت گرفته از کدورت خاطر و روح و روان است و عامل مؤثری در ایجاد غفلت و از میان بردن نشاط عبادت و بندگی است، از این رو، مورد پسند و رضایت شیطان می‌باشد.

987 - [10] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِنَّ عِفْرِیتًا مِنَ الْـجِنِّ تَفَلَّتَ الْبَارِحَةَ لِیَقْطَعَ عَلَیَّ صَلَاتِی فَأَمْکَنَنِی اللهُ مِنْهُ فَأَخَذْتُهُ فَأَرَدْتُ أَنْ أَرْبِطَهُ عَلَى سَارِیَةٍ مِنْ سَوَارِی الْـمَسْجِدِ حَتَّى تَنْظُرُوا إِلَیْهِ کُلُّکُمْ فَذَکَرْتُ دَعْوَةَ أَخِی سُلَیْمَانَ: ‹رَبِّ هَبْ لِی مُلْکًا لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی›

فَرَدَدْتُهُ خَاسِئًا»([10]).

987- (10) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «دیشب، دیوی نیرومند و قوی و درشت هیکل و تنومند، ناگهان بر من ظاهر و نمودار شد و می‌خواست (با وسوسه و نیرنگ) نمازم را قطع نماید؛ ولی خداوند بلند مرتبه مرا بر آن مسلّط و چیره گردانید و بر آن غالب و فائق آمدم و او را گرفتم و خواستم آن را به یکی از ستون‌های مسجد ببندم تا همه‌ی شما آن را تماشا کنید؛ ولی گفته‌ی برادرم حضرت سلیمان÷را به یاد آوردم که گفت:

«ربّ هَبْ لی مُلکاً لاینبغی لاحد من بعدی»؛ «پروردگارا! حکومتی به من عطا فرمای که بعد از من کسی را نسزد که چنین سلطنت و عظمتی داشته باشد».

بعداً این عفریت (دیو قوی و نیرومند و درشت هیکل و تنومند) را ناامید و ناکام و رانده شده و زیانکار، برگرداندم».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «عِفریت»: به معنای فرد گردنکش و خبیث است؛ البته به معنای خبیث، بدطینت، منکر، موجود زشت و بد و سهمناک، دیو، غول قوی و درشت هیکل می‌آید.

«تفلّت»: بر او هجوم برد و به سرش پرید.

«البارحۀ»: شب پیشین.

«فامکننی الله»: خداوند مرا بر آن توانا و فائق گردانید و بر او چیره و غالب ساخت.

«ربّ هب لی مُلکاً لاینبغی لاحد من بعدی»: این سخن سلیمان ÷ بر مبنای بخل و تنگ‌چشمی و افزون‌طلبی و انحصارجویی نبود، بلکه او از خداوند بلند مرتبه، یک نوع حکومتی می‌خواست که توأم با معجزات ویژه‌ای بوده باشد و حکومت او را از سایر حکومت‌ها مشخص کند؛ زیرا می‌دانیم که هر پیامبری، معجزه‌ی مخصوص به خود را داشته است؛ سلیمان ÷ نیز از این قاعده مستثنی نبود و حکومتی داشت که آمیخته با اعجازهای الهی و حکومت بر بادها و شیاطین با ویژگی‌های بسیار دیگر بود؛ خداوند بلند مرتبه باد را مسخّر فرمان او ساخت که به نرمی و آرامی هر کجا او مایل بود جریان می‌یافت و صبحگاهان فاصله‌ی یک ماه را می‌پیمود و عصرگاهان فاصله‌ی یکماه را؛ و خداوند بلند مرتبه، شیاطین را مسخر او ساخت که برای او ساختمان و برج می‌ساختند و در دریاها به غواصی می‌پرداختند و علم سخن گفتن پرندگان را به او تعلیم داد و حکومت او را در زمین پابرجا ساخت؛ از این رو، در همان زمان و زمان‌های بعد، مردم دانستند که حکومت او، هیچ شباهتی به حکومتی که مردم آن را برمی‌گزینند و یا از طریق قهر و غلبه و ستم حاصل می‌شود، ندارد. و این برای پیامبران، عیب و نقص محسوب نمی‌شود که برای خود تقاضای معجزه‌ی ویژه‌ای کنند تا وضع آن‌ها را از دیگران مشخص کند؛ بنابراین، هیچ مانعی ندارد که دیگران، حکومت‌های وسیع‌تر و گسترده‌تر از سلیمان ÷ پیدا کنند امّا ویژگی‌های آن را نداشته باشد.

به هر حال، سخن از کم و زیاد و افزون‌طلبی و انحصارجویی نیست؛ سخن از این است که کمال نبوّت در این است که از نظر معجزات، ویژگی‌هایی داشته باشند که آن را از نبوّت پیامبران دیگر، مشخص کند و سلیمان ÷ نیز طالب این بود؛ و می‌توان چنین گفت که سرگذشت سلیمان ÷ مملو است از شگفتی‌ها و خارق عادات.

به هر حال، حضرت سلیمان ÷ از خداوند عز و جل خواست تا حکومتی به او دهد که هیچ‌کس نتواند بعد از او بگوید که حکومت او از طریق غلبه و ظلم و اجبار بر مردم به دست آمده است، لذا خداوند متعال به او مواهبی را عنایت کرد:

1-  باد را مسخّر فرمان او ساخت که به نرمی هر کجا او مایل بود جریان می‌یافت، و صبحگاهان فاصله‌ی یک ماه را می‌پیمود و عصرگاهان فاصله یکماه را.

2-  خداوند متعال، شیاطین و جنیان را مسخر او ساخت که برای او ساختمان می‌ساختند، و غوّاصی می‌کردند و به این ترتیب خداوند نیروی آماده‌ای برای کارهای مثبت را در اختیار او گذاشت و شیاطین و جنیان که طبیعتشان تمرّد و سرکشی است آنچنان مسخر او شدند که در مسیر سازندگی و استخراج منابعِ گرانبها قرار گرفتند.

3-  علم سخن گفتن با پرندگان را به او تعلیم و آموزش داد.

4-  حکومت او را در زمین پابرجا و استوار ساخت

5-  پرندگان و حیوانات در اختیار او بودند.

6-  حکومت بی‌نظیر داشت.

7-  و موهبت دیگر خداوند به حضرت سلیمان7، مهار کردن گروهی از نیروهای مخرّب بود، زیرا به هر حال در میان جنیان افرادی بودند که به عنوان یک نیروی مفید و سازنده قابل استفاده به حساب نمی‌آمدند، و چاره‌ای جز این نبود که آنها در بند باشند تا جامعه از شر مزاحمت آنها در امان بماند.

آری خداوند عزوجل قادر است تا بادی را که کشتیهای عظیم و غول پیکر را بر سطح دریاها و اقیانوس‌ها به حرکت در می‌آورند، و سنگ‌های سنگین آسیاها را می‌چرخانند و بالن‌ها را بر فراز آسمان به شکل هواپیما به حرکت در می‌آورند، مسخّر و فرمانبردار حضرت سلیمان ÷ کند، و این جسم لطیف را با این قدرت خیره کننده در اختیار او قرار دهد.

و اینکه چگونه باد به فرمان او بود؟ و با چه سرعتی حرکت می‌کرد؟ و سلیمان و یارانش به هنگام حرکت به وسیله‌ی باد، بر چه چیز سوار می‌شدند؟ و چه عواملی آنها را از سقوط و کم و زیاد شدن فشار هوا و مشکلات دیگر حفظ می‌کرد؟ و... اینها مسائلی هستند که جزئیات آن بر ما روشن نیست، و همین قدر می‌دانیم که این از جمله‌ی خوارق عاداتی بود که در اختیار پیامبران قرار می‌گرفت، و یک موهبت فوق‌العاده و یک اعجاز بود، و این امور در برابر قدرت عظیم پروردرگار امر ساده‌ای است.

988 - [11] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج «مَنْ نَابَهُ شَیْءٌ فِی صَلَاتِهِ فَلْیُسَبِّحْ فَإِنَّمَا التَّصْفِیقُ لِلنِّسَاءِ»

وَفِی رِوَایَةٍ: قَالَ: «التَّسْبِیحُ لِلرِّجَالِ والتصفیق للنِّسَاء»([11]).

988- (11) سهل بن سعد س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر گاه در نماز، مسأله‌ای پیش آمد، شما (مردان)، خداوند را به پاکی یاد کنید و «سبحان الله» بگویید؛ چرا که دست به هم زدن، از ویژگی‌های زنان است.

و در روایتی دیگر، آن حضرت ج فرموده‌اند: «گفتن سبحان الله (به هنگامی که اتفاقی در اثنای نماز روی می‌دهد،) برای مردان است و دست به هم زدن، برای زنان است».

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «تصفیق»: دو کف دست را بر هم زدن.

مراد حدیث بالا، این است که اگر در نماز برای امام، سهو و اشتباه و یا مسأله و اتفاقی پیش آید؛ به عنوان مثال: امام پس از رکعت اول، برای التحیات نشست؛ در آن صورت اگر مقتدی، مرد است، «سبحان الله» بگوید تا امام متوجه شود و برای رکعت دوم نماز بلند شود؛ و اگر چنانچه مقتدی زن بود، در آن صورت کف دست راست خویش را بر پشت دست چپش بزند تا امام را از اشتباهش باخبر سازد و برای رکعت دوم بلند شود.

و همچنین اگر در جایی، مسأله و اتفاقی در نماز برای مرد پیش آمد، باز سبحان الله بگوید و اگر برای زن پیش آید، دست‌هایش را به هم بزند؛ مثل آگاه کردن فرد نابینا تا در چاه نیافتد؛ یا آگاه کردن اهل خانه تا نگذارند گربه خوراک را آلوده کند و... در تمام این صورت‌ها، «سبحان الله» گفتن برای مردان و دست به هم زدن، مخصوص زنان است.


فصل دوم

989 - [12] (حسن)

عَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: کُنَّا نُسَلِّمُ عَلَى النَّبِیِّ ج وَهُوَ فِی الصَّلَاةِ قَبْلَ أَنْ نَأْتِیَ أَرْضَ الْـحَبَشَةِ فَیَرُدُّ عَلَیْنَا فَلَمَّا رَجَعْنَا مِنْ أَرْضِ الْـحَبَشَةِ أَتَیْتُهُ فَوَجَدْتُهُ یُصَلِّی فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَلَمْ یَرُدَّ عَلَیَّ حَتَّى إِذَا قَضَى صَلَاتَهُ قَالَ: «إِنَّ اللهَ یُحْدِثُ مِنْ أَمْرِهِ مَا یَشَاءُ ن وَإِن مِمَّا أحدث أَن لَا تتکلموا فِی الصَّلَاة». فَرد عَلیّ السَّلَام([12]).

989- (12) عبدالله بن مسعود س گوید: ما پیش از این که به سرزمین حبشه هجرت کنیم، بر پیامبر ج سلام می‌کردیم و در حالی که آن حضرت ج نماز می‌گزاردند، جواب سلام ما را می‌دادند؛ ولی وقتی که از دیار حبشه به خدمت پیامبر ج (به مدینه‌ی منوره) برگشتیم، به نزد ایشان رفتم. و در حالی که آن حضرت ج نماز می‌گزاردند، بر ایشان سلام کردم؛ امّا ایشان جواب سلام مرا ندادند تا این که نماز آن حضرت ج تمام شد؛ آن گاه پس از نماز، فرمودند: «بی‌گمان، خداوند بلند مرتبه در کار دین (و احکام و مسائلش) هر چه را بخواهد، ایجاد می‌کند و وضع تازه‌ای پیش می‌آورد؛ و به راستی از آن چیزهایی که تازه پیداکرده است، یکی این است که در نماز، سخن نگویید». آن گاه رسول خدا ج پس از نماز، جواب سلامم را دادند.

[این حدیث را ابوداود و احمد بن حنبل روایت کرده‌اند].

990 - [13] (حسن)

وَقَالَ: «إِنَّمَا الصَّلَاةُ لِقِرَاءَةِ الْقُرْآنِ وَذِکْرِ الـلّٰهِ فَإِذا کنت فِیهَا لیکن ذَلِک شَأْنک». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([13]).

990- (13) (عبدالله بن مسعود س در ادامه‌ی حدیث بالا می‌گوید: و نیز رسول خدا ج) فرمودند: «بی‌شک، نماز فقط برای خواندن قرآن و ذکر و یاد خدا وضع و تشریع شده است؛ پس زمانی که تو در نماز بودی، باید کار تو همین خواندن قرآن و ذکر و یاد خدا باشد؛ (چرا که وظیفه‌ی تو، مغشول بودن به تفکّر در معنا و مفهوم آیات و ذکر و یاد خداست و نباید در نماز، به چیز دیگری توجه داشته باشی)».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

991 - [14] (صَحِیح)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قُلْتُ لِبِلَالٍ: کَیْفَ کَانَ النَّبِیُّ ج یَرُدُّ عَلَیْهِم حِین حانوا یُسَلِّمُونَ عَلَیْهِ وَهُوَ فِی الصَّلَاةِ؟ قَالَ: کَانَ یُشِیرُ بِیَدِهِ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَفِی رِوَایَةِ النَّسَائِیِّ نَحوه وَعوض بِلَال صُهَیْب([14]).

991- (14) عبدالله بن عمر س گوید: خطاب به بلال س گفتم: وقتی که پیامبر ج در حال خواندن نماز بودند و مردم بر ایشان سلام می‌کردند، آن حضرت ج چگونه جواب سلام آن هارا می‌دادند؟ بلال در پاسخ گف: با دستشان اشاره می‌کردند (و جواب سلامشان را می‌دادند).

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است؛ و نسایی نیز به سان آن را به روایت «صهیب» روایت نموده است].

شرح: ائمه و پیشوایان چهار گانه (امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی و امام احمد بن حنبل) بر عدم جواز جواب سلام در نماز با الفاظ سلام، اتفاق نظر دارند و حسن بصری، قتاده و سعید بن مسیب، آن را جایز می‌دانند.

و همچنین به اتفاق هر چهار ائمه، جواب سلام با اشاره، فاسد کننده‌ی نماز نیست؛ تا جایی که امام شافعی آن را مستحب می‌داند و امام مالک و امام احمد بن حنبل نیز آن را بدون کراهیت، جایز می‌دانند؛ ولی از دیدگاه امام ابوحنیفه، رد کردن جواب سلام با اشاره، مکروه می‌باشد.

استدلال ائمه‌ی ثلاثه، حدیث بلال س (حدیث بالا به شماره‌ی 991) است؛ در حالی که استدلال احناف، حدیث عبدالله بن مسعود (به شماره‌ی 989 و 979 و..). می‌باشد. عبدالله بن مسعود س زمانی که از حبشه برگشت، به نزد پیامبر ج آمد. در آن هنگام آن حضرت ج مشغول خواندن نماز بودند؛ عبدالله بن مسعود می‌گوید: «فسلمت علیه فلم یردّ علیّ»؛ «بر آن حضرت ج سلام کرد ولی ایشان، جواب سلامم را ندادند».

از این رو، حدیث بلال س، به ابتدای اسلام منسوب است که در آن زمان، چنین حرکاتی در نماز جایز بود و به نظر می‌رسد که حدیث عبدالله بن مسعود س، حدیث بلال س را منسوخ گردانیده باشد.

امام طحاوی/ گوید: زمانی که جواز سخن گفتن در نماز، منسوخ شد، در کنار آن، اشاره نمودن در نماز نیز منسوخ گردید؛ زیرا که پیامبر ج فرمود: «انّ فی الصلوة شغلاً».

992 - [15] (صَحِیح)

وَعَن رِفَاعَة بن رَافع قَالَ: صلیت خَلْفَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فَعَطَسْتُ فَقلت الْـحَمْدُ لِـلّٰهِ حَمْدًا کَثِیرًا طَیِّبًا مُبَارَکًا فِیهِ مُبَارَکًا عَلَیْهِ کَمَا یُحِبُّ رَبُّنَا وَیَرْضَى فَلَمَّا صَلَّى رَسُولُ الـلّٰهِ ج انْصَرَفَ فَقَالَ: «مَنِ الْـمُتَکَلِّمُ فِی الصَّلَاةِ؟» فَلَمْ یَتَکَلَّمْ أَحَدٌ ثُمَّ قَالَهَا الثَّانِیَةَ فَلَمْ یَتَکَلَّمْ أَحَدٌ ثُمَّ قَالَهَا الثَّالِثَةَ فَقَالَ رِفَاعَةُ: أَنَا یَا رَسُولَ الـلّٰهِ. فَقَالَ النَّبِیُّ ج: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَقَدِ ابْتَدَرَهَا بِضْعَةٌ وَثَلَاثُونَ مَلَکًا أَیُّـهُمْ یَصْعَدُ بِـهَا». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ وَأَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِیّ([15]).

992- (15) رفاعۀ بن رافع س گوید: پشت سر پیامبر ج نماز می‌خواندم که عطسه‌ام گرفت؛ از این رو، (در حال نماز) گفتم: «الحمد لله حمداً کثیراً طیّباً مبارکاً فیه؛ مبارکاً علیه کما یحبّ ربنا ویرضی»؛ «حمد و ستایش و ثنا و سپاس از آنِ خداست؛ حمد و ستایش زیاد، خوب و مبارک؛ آن طوری که پروردگارمان دوست می‌دارد و بدان راضی و خشنود می‌شود».

چون آن حضرت ج نماز را گزاردند، محل نماز خویش را ترک کردند و فرمودند: «گوینده‌ی این کلمات در نماز کیست»؟ پس همه‌ی مردم، خاموش و ساکت شدند و کسی چیزی نگفت. پیامبر ج برای بار دوم و سوم نیز سؤالشان را تکرار فرمودند و از گوینده‌ی این کلمات در نماز سؤال کردند؛ آن گاه رفاعۀ گفت: من بودم‌ای رسول خدا ج!.

پیامبر ج فرمودند: «سوگند به آن ذاتی که جانم در قبضه‌ی قدرت اوست! بی‌گمان، سی و اندی فرشته برای بالا بردن ثواب و پاداش این کلمات به سوی پروردگار، شتاب و عجله می‌کردند و بر یکدیگر پیش‌دستی می‌نمودند تا ببینند کدام یک از آن‌ها، بالا بردن ثواب و پاداش این کلمات را به عهده می‌گیرد».

[این حدیث را ترمذی، ابوداود و نسایی روایت کرده‌اند].

شرح: برخی از علماء و صاحب‌نظران اسلامی گفته‌اند: این حدیث، مربوط به زمانی است که سخن گفتن در نماز مباح بوده است؛ ولی بعد از این که حکم سخن گفتن در نماز منسوخ گردید، این حکم نیز باقی نماند؛ اگر چه شیخ ابن همام گفته است: اگر چنانچه کسی در جواب عطسه - آن هم در نماز - حمد و ستایش خدا را با «الحمد لله حمداً کثیراً...» بگوید، اگر در نفس خود بگوید و لب نجنباند، نمازش فاسد نمی‌گردد و اگر لب بجنباند، نمازش فاسد می‌شود. و الله اعلم بالصواب.

993 - [16] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «التَّثَاؤُبُ فِی الصَّلَاةِ مِنَ الشَّیْطَانِ فَإِذَا تَثَاءَبَ أَحَدُکُمْ فَلْیَکْظِمْ مَا اسْتَطَاعَ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ وَفِی أُخْرَى لَهُ وَلِابْنِ مَاجَهْ: «فَلْیَضَعْ یَدَهُ على فِیهِ»([16]).

993- (16) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «خمیازه کشیدن در نماز، از شیطان است؛ (چرا که خمیازه، دلیل تنبلی و کسالت و سستی و بی‌حالی و نشأت گرفته از کدورت خاطر و عامل مؤثری در ایجاد غفلت و از میان رفتن نشاط عبادت و بندگی و مورد پسند و خشنودی شیطان است؛) پس هرگاه کسی از شما، خواست خمیازه بکشد، تا می‌تواند آن را فرو برد».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است. و در روایتی دیگر از ترمذی و ابن ماجه آمده است:] «(وقتی یکی از شما خمیازه کشید،) باید دستش را بر دهان خود بگذارد (و دهان خود را بسیار باز نکند و از خود صدا درنیاورد و باعث چندش و اذیت و آزار دیگران نشود که این نشانه‌ی غفلت شخص و سبب ورود میکروب‌ها و مواد آلوده به ریه‌اش می‌شود و در نتیجه، مایه‌ی خنده و سُخره و شادی و خوشحالی شیطان می‌گردد)».

994 - [17] (صَحِیح)

وَعَنْ کَعْبِ بْنِ عُجْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا تَوَضَّأَ أَحَدُکُمْ فَأَحْسَنَ وُضُوءَهُ ثُمَّ خَرَجَ عَامِدًا إِلَى الْـمَسْجِدِ فَلَا یُشَبِّکَنَّ بَیْنَ أَصَابِعِهِ فَإِنَّهُ فِی الصَّلَاة». رَوَاهُ أَحْمد وَأَبُو دَاوُد وَالتِّرْمِذِیّ وَالنَّسَائِیّ والدارمی([17]).

994- (17) کعب بن عُجرة س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر گاه یکی از شما (در خانه‌اش) وضو گیرد و وضوی خویش را به نحو اَحسن و خوب و کامل و با رعایت آداب و شرایط و ارکان و حدود انجام دهد؛ سپس آهنگ مسجد نماید و به مسجد برود؛ پس انگشتان خویش را در هم داخل نکند؛ چرا که (از هنگامی که نیت نماز می‌کند و به مسجد رهسپار و روان می‌گردد تا زمانی که به خانه بازمی‌گردد،) در نماز است».

[این حدیث را احمد بن حنبل، ترمذی، ابوداود، نسایی و دارمی روایت کرده‌اند].

شرح: «تشبیک»: داخل نمودن انگشتان در همدیگر. و رسول خدا ج از داخل نمودن انگشتان در همدیگر بدین جهت نهی کردند؛ زیرا که مخالف حالت خشوع و خضوع و تواضع و فروتنی و نشانه‌ی خصومت و فتنه و در هم افتادن و جنگ و پیکار و کارزار و جدال است؛ از این رو، هرگاه که پیامبر ج فتنه‌ها را بیان می‌کردند، انگشتان خویش را برای نشان دادن شرّ و بدی آن‌ها، در همدیگر داخل می‌کردند.

995 - [18] (ضَعِیف)

وَعَنْ أَبِی ذَرٍّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا یَزَالُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ مُقْبِلًا عَلَى الْعَبْدِ وَهُوَ فِی صَلَاتِهِ مَا لَمْ یَلْتَفِتْ فَإِذَا الْتَفَتَ انْصَرَفَ عَنْهُ». رَوَاهُ أَحْمَدُ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ وَالدَّارِمِیُّ([18]).

995- (18) ابوذر غفاری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «تا زمانی که بنده‌ی مسلمان، مشغول خواندن نماز است، خداوند بلند مرتبه پیوسته متوجه وی است و با نظر لطف و رحمت و عنایت و محبّت خویش، وی را می‌نگرد؛ و این توجه و اقبال خداوندی تا هنگامی است که بنده‌ی مسلمان، (در نماز) روی خویش را به طرف چپ و راست برنگرداند. پس هرگاه رویش را به چپ و راست برگردانید، خداوند بلند مرتبه نیز نظر عنایت و لطف خویش را از او برمی‌گرداند».

[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود، نسایی و دارمی روایت کرده‌اند].

996 - [19] (ضَعِیف)

وَعَنْ أَنَسٍ أَنَّ النَّبِیَّ ج قَالَ: «یَا أَنَسُ اجْعَلْ بَصَرَکَ حَیْثُ تَسْجُدُ». رَوَاهُ الْبَیْهَقِیُّ فِی سُنَنِهِ الْکَبِیرِ مِنْ طَرِیق الْـحسن عَن أنس یرفعهُ([19]).

996- (19) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «ای انس! (به هنگام گزاردن نماز، برای فراچنگ آوردن خشوع و خضوع بدنی و جسمانی و قلبی و روحانی و به خاطر حضور قلب،) به سجد‌گاه خویش نگاه کن و چشم‌هایت را به جایی زوم کن که می‌خواهی در آنجا سجده نمایی».

[این حدیث را بیهقی در «سنن کبیر» خویش از طریق حسن/، و او نیز از انس س، و او نیز از پیامبر ج روایت کرده است].

شرح:

براساس این حدیث، علماء و صاحب‌نظران فقهی گفته‌اند: فرد نمازگزار، به هنگام قیام به سجده‌گاه؛ و به هنگام رکوع به پشت پاها؛ و به هنگام سجده به نرمی بینی؛ و به هنگام نشستن به سینه؛ و به هنگام سلام دادن به شانه‌های خویش نگاه کند.

و به هنگام نماز تا می‌تواند سرفه‌ی خویش را کنترل نماید و به هنگام خمیازه کشیدن، دهانش را بپوشاند و تا می‌تواند خمیازه‌اش را کنترل نماید و نگه دارد.

ناگفته نماند که انجام این کارها، مانند هر کاری دیگر، نیاز به مراقبت، تمرین، ممارست، استمرار و پیگیری دارد؛ بسیار اتفاق می‌افتد که در آغاز، انسان در تمام نماز، یک لحظه‌ی کوتاه، قدرت تمرکز فکر پیدا می‌کند، اما با ادامه‌ی این کار و پیگیری و تداوم، آن چنان قدرت نفس پیدامی کند که می‌تواند به هنگام نماز، دریچه‌های فکر خود را بر غیرمعبود - به طور مطلق - ببندد.

مسلمانان، باید خویشتن را به رعایت آداب و مستحبات نماز، عادت بدهند؛ زیرا که خشوع و خضوع در نماز - در واقع - چیزی جز حضور قلب توأم با تواضع جسمانی و بدنی و خشوع قلبی و روحانی و ادب و احترام نیست و مسلمانان، تنها به نماز به عنوان یک کالبد بی‌روح نمی‌نگرند، بلکه تمامی توجه آن‌ها به باطن و حقیقت و مستحبات و آداب مخصوص نماز است؛ چرا که نماز، مهمترین رابطه‌ی خلق و خالق و برترین مکتب عالی تربیت انسانی و وسیله‌ی بیداری روح و جان و بیمه کننده‌ی انسان در برابر گناهان است؛ و هرگاه این نماز با آداب و مستحباتش انجام گیرد، زمینه‌ی مطمئنّی برای همه‌ی خوبی‌ها و نیکی‌ها خواهد بود و آن چنان حالت توجه به پروردگار در تار و پود وجود انسان پیدا می‌کند که از غیر او جدا می‌گردد و به او می‌پیوندد و چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار می‌شود که بر تمام ذرّات وجودش اثر می‌گذارد و خود را ذرّه‌ای می‌بیند در برابر وجودی بی‌پایان و قطره‌ای در برابر اقیانوسی بی‌کران؛ لحظات چنین نمازی، هر کدام برای او درسی است از خودسازی، تصفیه‌ی روح و روان، تربیت انسانی و وسیله‌ای است برای تهذیب روح و جان او.

997 - [20] (ضَعِیفٌ)

وَعَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَالِالْتِفَاتَ فِی الصَّلَاةِ فَإِنَّ الِالْتِفَاتَ فِی الصَّلَاةِ هَلَکَةٌ. فَإِنْ کَانَ لابد فَفِی التَّطَوُّع لَا فِی الْفَرْضِیَّة». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([20]).

997- (20) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج خطاب به من فرمودند: «پسرم! از روی گردانیدن به چپ و راست در نماز، بپرهیز؛ زیرا روی گردانیدن در نماز، (پیروی از شیطان، و در نتیجه،) موجب نابودی و هلاکت است؛ و اگر ناچار به انجام دادن آن بودی، پس آن را در نماز نفل انجام بده، نه در نماز فرض؛ (چرا که کراهت در نماز نفل، پایین‌تر از کراهت در نماز فرض است)».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

998 - [21] (صَحِیحٌ)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ با قَالَ: إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج کَانَ یَلْحَظُ فِی الصَّلَاةِ یَمِینًا وَشِمَالًا وَلَا یَلْوِی عُنُقَهُ خَلْفَ ظَهْرِهِ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَالنَّسَائِیُّ([21]).

998- (21) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج در نماز، با گوشه‌ی چشم خویش به راست و چپ نگاه می‌کردند (و مراقب حال مقتدیان بودند و آن‌ها را می‌پاییدند؛) ولی سر و گردن خویش را به پشت سرشان کج نمی‌کردند و برنمی‌گردانیدند.

[این حدیث را ترمذی و نسایی روایت کرده‌اند].

شرح: «یلحظ»: از راست و چپ، به گوشه‌ی چشم نگاه می‌کرد و مراقب او بود و او را می‌پایید.

«لایلوی»: سر خود را کج نمی‌کرد و به عقب برنمی‌گردانید.

به هر حال، گاهی اتفاق می‌افتاد که رسول خدا ج در نماز، با گوشه‌ی چشم خویش، بدون این که سر و گردنشان را به پشت سر کج کنند و برگردانند، به راست و چپ نگاه می‌کردند تا به همه بیان کنند که نگاه کردن با گوشه‌ی چشم، باطل‌کننده و مُفسد نماز نیست؛ از این رو، علماء و صاحب‌نظران اسلامی گفته‌اند: آنچه در نماز مکروه است، گردانیدن سر و گردن به طرف راست و چپ است، نه نگاه کردن با گوشه‌ی چشم.

999 - [22] (ضَعِیف)

وَعَنْ عَدِیِّ بْنِ ثَابِتٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ رَفَعَهُ قَالَ: «الْعُطَاسُ وَالنُّعَاسُ وَالتَّثَاؤُبُ فِی الصَّلَاةِ وَالْـحَیْضُ وَالْقَیْءُ وَالرُّعَافُ مِنَ الشَّیْطَانِ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([22]).

999- (22) عدی بن ثابت س، از پدرش و او نیز از جدّش و او نیز از پیامبر ج روایت می‌کند که آن حضرت ج فرمودند: «عطسه‌ی (زیاد)، چُرت (خواب‌آلودگی)، خمیازه کشیدن در نماز، قاعدگی (بیرون آمدن خون از رحم زن در چند روز از هر ماه)، استفراغ و خون دماغ از شیطان است».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

شرح: پیش‌تر بیان کردیم که در اسلام، هر چیزی که به حال انسان سودمند، مفید،‌ ارزنده و راهگشا باشد، از خداوند بلند مرتبه و فرشتگان پاک و معصوم و مقرّب او سرچشمه می‌گیرد و بدان‌ها، منسوب می‌گردد؛ و هر چیزی که برای انسان، زیان‌آور، مُضرّ و مخرّب باشد،‌ از شیطان سرچشمه می‌گیرد و بدو منسوب می‌شود؛ زیرا شیطان، مَظهر زیان، ضرر، ویرانی، وسوسه، حیرانی، ویلانی، بدبختی، غفلت، جهالت و... و نمونه‌ای بارز در دشمنی با انسان است؛ و چون امور بالا نیز برخی از آن‌ها مانند خمیازه (به ویژه در صورتی که به هنگام خمیازه کشیدن، فرد مبالغه کند و دهان خود را بسیار باز کند و دستش را جلوی دهانش نگیرد و از خود صدا درآورد و باعث چندش دیگران شود،) نشانه‌ی غفلت شخص و تنبلی و کسالت و سستی و بی‌حالی او و سبب ورود میکروب‌ها و مواد آلوده به ریه‌اش می‌شود؛ و برخی از آن‌ها، سبب نقصان نماز و یا بطلان آن و یا مانع خواندن آن می‌شوند و در نتیجه، مایه‌ی خنده، خوشحالی، خرسندی، مسخره و شادی شیطان می‌شود، پیامبر ج این امور را به شیطان منسوب کرده است.

و عطسه نیز اگر چه مورد پسند خدا است، امّا کثرت و شدّت آن، گاهی مانع قرائت قرآن و حضور در پیشگاه حضرت حق و استغراق در مناجات او می‌گردد؛ از این رو، پیامبر گرامی اسلام ج عطسه‌ی زیاد را نیز به شیطان منسوب نموده است. و عطسه در صورتی که در هنگام آن، مبالغه شود و فرد عطسه‌کننده، دهان خود را بسیار باز کند و دست خویش را و یا دستمالی را جلوی دهانش نگیرد و از خود صدا درآورد و باعث چندش و اذیت و آزار دیگران شود و یا آب دهانش به صورت و لباس دیگران بپاشد، در آن صورت، جا دارد که آن را به شیطان منسوب نمود.

1000 - [23] (صَحِیح)

وَعَنْ مُطَرِّفِ بْنِ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ الشِّخِّیرِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: أَتَیْتُ النَّبِیَّ ج وَهُوَ یُصَلِّی وَلِجَوْفِهِ أَزِیزٌ کَأَزِیزِ الْمِرْجَلِ یَعْنِی: یَبْکِی

وَفِی رِوَایَةٍ قَالَ: رَأَیْتُ النَّبِیَّ ج یُصَلِّی وَفِی صَدْرِهِ أَزِیزٌ کَأَزِیزِ الرَّحَا مِنَ الْبُکَاءِ. رَوَاهُ أَحْمَدُ وَرَوَى النَّسَائِیُّ الرِّوَایَةَ الْأُولَى وَأَبُو دَاوُدَ الثَّانِیَة([23]).

1000- (23) مطرّف بن عبدالله بن شخّیر س از پدرش روایت می‌کند که وی گفت: به خدمت رسول خدا ج شرفیاب شدم در حالی که آن حضرت ج مشغول خواندن نماز بودند و (چنان در نماز می‌گریستند که) از سینه‌شان بر اثر گریه، صدایی به سان صدای جوشیدن دیگ، به گوش می‌رسید. (یعنی صدای گریستن ایشان به سان جوشیدن دیگ بود).

و در روایتی دیگر، عبدالله بن شخّیر س گوید: رسول خدا ج را در حالی دیدم که نماز می‌گزاردند و (چنان در نماز می‌گریستند که) از سینه‌شان بر اثر گریه، صدایی به سان صدای سنگ آسیابِ در حال گردش و چرخ زدن، به گوش می‌رسید. (یعنی صدای گریستن ایشان، به سان صدای چرخش سنگ آسیاب بود).

[امام احمد بن حنبل به نقل هردو حدیث بالا پرداخته است؛ و ترمذی نیز به روایت حدیث نخست و ابوداود به نقل روایت دوم پرداخته‌اند].

شرح: «ازیز»: آواز؛ بانگ؛ صوت؛ آواز جوشش دیگ؛ گرمی و سوزش و جنبش؛ غُلغل.

«المرجل»: دیگ

«الرَّحا»: آسیاب؛ و یا سنگ آسیاب.

پیامبر گرامی اسلام ج، علی‌رغم این که پروردگارش او را به رسالت، نبوّت، اِعطای وحی و الهام، محبوبیت و برگزیدگی مشرّف نموده و لغزش‌های گذشته و آینده‌اش را مورد عفو و بخشش قرار داده بود، امّا مع الوصف، او بیش از هر کسی در عبادت و پرستش الهی، مجاهده و کوشش می‌فرمود و به شدّت به آن مُنهمک بوده، و حرص می‌ورزید.

یکی از یارانش می‌گوید: پیامبر ج چنان عبادت و قیام می‌فرمود که پاهای مبارک متورم می‌شد؛ بدیشان گفته شد: ای رسول خدا! خداوند بلند مرتبه تمام گذشته و آینده‌ی شما را عفو فرموده است، پس چرا خویشتن را به زحمت و سختی می‌اندازید؟ فرمود: «افلا اکون عبداً شکوراً؟»؛ «آیا من بنده‌ی سپاسگزاری نباشم»؟. [بخاری]

عایشهلگوید: پیامبر ج با یک آیه، تمام شب را قیام نمود. [ترمذی]

و ابوذر غفاری س گوید: پیامبر ج با آیه‌ای تا صبح قیام نمود و آن آیه، این بود: ﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُکَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ١١٨ [المائدة: 118] نسایی به روایت این حدیث پرداخته است.

آن حضرت ج به غیر از نماز، به چیز دیگری آرام و قرار نمی‌گرفت و همیشه بعد از ادای یک نماز، مشتاق و منتظر نماز دیگر بود و می‌فرمود: «و جُعل قرة عینی فی الصلوة»؛ «روشنی چشم من، در نماز است». [نسایی].

پیامبر ج به نماز، سخت عشق و علاقه می‌ورزید و منتظر آن می‌ماند؛ به هیچ وجه آرام و قرار نمی‌گرفت تا این که متوجه به نماز می‌شد؛ گاهی به مؤذنش، بلال س می‌فرمود: «یا بلال! اقم الصلوة؛ اَرحنا بها»؛ «ای بلال! نماز را بر پا دار و ما را به وسیله‌ی آن، آرامش و راحتی بده». [ابوداود].

ایشان در طول روز، زندگی بسیاری از فقرا و نیازمندان و افراد خانواده‌شان را تأمین می‌کرد، با یک امّت مقابله می‌نمود، حکومت نوپا و تازه به قدرت رسیده‌ای را در انظار جهانیان، اداره می‌کرد، به نزد پادشاهان، سفیر می‌فرستاد و آنان را به دین خود فرا می‌خواند، هیأت‌های نمایندگی را به حضور می‌پذیرفت و آن‌ها را گرامی می‌داشت، سریه‌ها به اطراف و اکناف می‌فرستاد و خود فرماندهی برخی از جنگ‌ها را به عهده می‌گرفت، با پیروان سایر ادیان دیگر و نیز با زمامداران و قدرتمندان، به بحث و مجادله می‌پرداخت، کارگزاران را تعیین می‌کرد و مال‌ها را گردآوری می‌نمود و خودش آن‌ها را تقسیم می‌کرد، به تبیین و تشریح دین خدا برای مردم می‌پرداخت، موارد مُجمل و زوایای پنهان وحی را بَسط و شرح می‌داد و جاهای دشوار را توضیح می‌داد، سنّت‌ها را وضع می‌کرد و از اصل، مسائل فروع آن را بیرون می‌کشید و...در حالی که او در همه‌ی این حالات، اعمال روزانه‌ای را که بزرگترین و برجسته‌ترین انسان‌های جهان بدان مبادرت می‌ورزند، انجام می‌داد و در میان همه‌ی این رنج‌ها و گرفتاری‌ها، پیامبر ج شب و روز به صورت عابد و پارسایی پدیدار می‌گردد که راز و نیاز او با خدا بیشتر از آن‌هایی است که در شکاف کوه‌ها بدین کار می‌پردازند. قلب آن حضرت ج با خدا پیوند داشت و او در هر کاری و هر وقتی با وی بود؛ عبادت و بندگی او را دوست می‌داشت و نور چشمش را در آن‌ها می‌یافت.

آنچه نظر محقّقان و اندیشمندان جهان را در زندگی پیامبر ج به خود جلب کرده و می‌کند، همین جمع شگفت‌آوری است که پیامبر ج میان عبادت و پرداخت به امور دنیایی ایجاد کرده بود.

این جمع و ربط بین دین و دنیا، از پیامبر ج الگویی مستقل و یکتا و ممتاز و بی‌نظیر در تاریخ بشر پدید می‌آورد.

این است پیامبر اکرم ج که در بندگی و عبادتش به بالاترین مراتب اخلاص و اوج کوشش برای اطاعت خدا و دوستی او و قیام همبستگی در پیشگاه حق رسید. و در مورد امور دنیا به جایی رسید که توانست بر ویرانه‌های بی‌بند و باری، حکومتی تشکیل دهد و دردِ پریشانی و تباه را در جامعه ریشه‌کن سازد. به راستی که همه‌ی اهداف زندگی، با کامل‌ترین وجه ممکن، در وجود او تمرکز یافت و به هم پیوست.

از دو حدیث بالا، به خوبی برای همگان، واضح گشت که نماز واقعی و با روح، نمازی است که نمازگزار در حال نماز آن چنان ترس خدا بر او غالب و چیره گردد که از فرط خشوع و خضوع، گریه از سینه‌اش همانند جوشیدن دیگ بر آتش، بجوشد؛ چرا که خاتم پیامبران ج آن کسی که گناهان گذشته و آینده‌اش بخشوده شده‌اند، آن چنان در نماز از ایستادن در برابر عظمت پروردگار متأثّر می‌شود که گریه در سینه‌ی او همانند جوشیدن دیگ بر آتش، به جوش و خروش می‌آید و فکر او فقط یاد عظمت پروردگار و شکر و سپاس نعمت‌های بی‌کران او و قصور عبادت خدا است که می‌خواهد با گریه، عفو و بخشش الهی را فراچنگ آورد و قصورش در عبادت، آمرزیده شود و رضای خداوندی را به دست آورد.

مسلمان باید بداند که نماز واقعی و با روح که با حضور قلب، توأم با تواضع، ادب و احترام، خشوع و خضوع و احساس عظمت و بزرگی پروردگار جهانیان، خوانده می‌شود، تار و پود وجود آدمی را می‌لرزاند و دل را متأثّر و تحت الشّعاع خویش می‌گرداند و چشم را اشک ریزان می‌سازد؛ این چنین نمازی است که قابلیت پذیرش در درگاه پرعظمت پروردگار را دارد و انسان را در کارهای خیر، خستگی‌ناپذیر می‌سازد و دل را صیقل می‌دهد و روح و روان را تصفیه و تهذیب می‌کند و اراده را تقویت می‌گرداند و زبان را به ثنا و ستایش آفریدگار وامی‌دارد؛ چرا که نماز، بهترین و مهم‌ترین رابطه‌ی خلق و خالق و برترین و شاخص‌ترین مکتب عالی تربیت و مؤثرترین و کارآمدترین وسیله‌ی بیداری روح و جان و شایسته‌ترین و بایسته‌ترین بیمه‌کننده‌ی انسان در برابر گناهان است که هرگاه با حضور قلب، توأم با تواضع، ادب، احترام و خشوع و خضوع، انجام گیرد، زمینه‌ی مطمئنّی برای همه‌ی خوبی‌ها و نیکی‌ها خواهد بود و به فرد نمازگزار، آن چنان حالت توجه به پروردگار می‌دهد که از غیر او جدا می‌گردد و به او می‌پیوندد و چنان غرق حالت تفکر و حضور و راز و نیاز با پروردگار می‌شود که بر تمام ذرات وجودش اثر می‌گذارد و خود را ذرّه‌ای می‌بیند در برابر وجودی بی‌پایان و قطره‌ای در برابر اقیانوسی بی‌کران.

لحظات چنین نمازی، هر کدام برای او درسی است از خودسازی و تربیت انسانی و وسیله‌ای است برای تهذیب روح و جان. و به راستی اگر پیامبر ج در زندگی ما اسوه و قُدوه و الگو و نمونه باشد؛ در ایمان و توکّلش، در عبادت و نیایشش، در اخلاص و شجاعتش، در نظم و نظافتش و در زهد و پارسایی‌اش، به کلّی برنامه‌های زندگی ما دگرگون خواهد شد و نور و روشنایی، سراسر زندگی ما را فرا خواهد گرفت.

امروز بر همه‌ی مسلمانان، به ویژه جوانان با ایمان و پرجوش، فرض است که سیره‌ی پیامبر گرامی اسلام ج را مو به مو بخوانند و به خاطر بسپارند و او را در همه چیز، قُدوه و اُسوه‌ی خویش سازند که مهمترین وسیله‌ی سعادت و کلید فتح و پیروزی همین است و بس.

1001 - [24] (ضَعِیف)

وَعَنْ أَبِی ذَرٍّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا قَامَ أَحَدُکُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَلَا یَمْسَحِ الْـحَصَى فَإِنَّ الرَّحْمَةَ تُوَاجِهُهُ». رَوَاهُ أَحَمَدُ وَالتِّرْمِذِیُّ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ وَابْنُ مَاجَه([24]).

1001- (24) ابوذر غفاری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر گاه یکی از شما برای نماز می‌ایستد، پس نباید (به هنگام سجده) سنگریزه (ی محل سجده‌ی خویش) را صاف و هموار سازد؛ زیرا رحمت و فضل (خدا) به او روی می‌آورد و با او مقابل و روبه‌رو می‌شود؛ (از این رو، مناسب نیست که در چنین موقعیتی، با صاف و هموار نمودن سنگریزه‌ها، اسائه‌ی ادب نماید و از دریافت انوار فضل و رحمت الهی، محروم بماند و از آن غافل گردد)».

[این حدیث را احمد بن حنبل، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه روایت کرده‌اند].

1002 - [25] (ضَعِیف)

وَعَن أم سَلمَة قَالَتْ: رَأَى النَّبِیُّ ج غُلَامًا لَنَا یُقَالُ لَهُ: أَفْلَحُ إِذَا سَجَدَ نَفَخَ فَقَالَ: «یَا أَفْلَحُ تَرِّبْ وَجْهَکَ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([25]).

1002- (25) ام‌سلمهلگوید: پیامبر ج برده‌ای را که تعلّق به ما داشت و نامش «افلح» بود،‌ دیدند که به هنگام سجده، خاک محل سجده را می‌دمد و فوت می‌کند (تا پیشانی و رخسار وی، خاک‌آلود نگردد؛) از این رو آن حضرت ج خطاب بدو فرمودند: «ای افلح! صورتت را خاک‌آلود کن».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

شرح: در حقیقت، نماز، خودبینی و غرور را در هم می‌شکند؛ زیرا که انسان در هر شبانه‌روز، سی و دو رکعت و در هر رکعت، دو بار پیشانی بر خاک در برابر خدا می‌گذارد و خود را ذرّه‌ی کوچکی در برابر عظمت او می‌بیند، بلکه صفری در برابر بی‌نهایت؛ پرده‌های غرور و خودخواهی را کنار می‌زند؛ تکبّر و برتری‌جویی را در هم می‌کوبد و انسان را از جهان محدودِ ماده و معده و چهار دیواری عالم طبیعت بیرون می‌برد و به ملکوت آسمان‌ها دعوت می‌کند و با فرشتگان هم صدا و هم راز می‌سازد.

در واقع، علّت تشریع نماز، همان توجه و اقرار به ربوبیت پروردگار، مبارزه با کبر و غرور و خودخواهی و خودمحوری و قیام در پیشگاه پروردگار در نهایت خضوع و نهایت تواضع و اعتراف به گناهان و تقاضای بخشش از معاصی و گناهان گذشته و نهادن پیشانی بر زمین، همه روز برای تعظیم و بزرگداشت پروردگار است، تا انسان، هماره هشیار و بیدار باشد و گرد و غبار فراموشکاری بر دل و دماغ او ننشیند، مست و مغرور نشود، خاشع و خاضع باشد و روح سرکشی و طغیانگری بر او غلبه ننماید؛ چرا که او برای خدا رکوع می‌کند و در پیشگاه او پیشانی بر خاک می‌نهد و غرق عظمت او می‌شود و خودخواهی‌ها و خودبرتربینی‌ها را فراموش می‌کند و چنان غرق حالت تفکر و حضور در راز و نیاز با پروردگار می‌شود که بر تمام ذرّات وجودش اثر می‌گذارد و خود را ذرّه‌ای می‌بیند در برابر وجودی بی‌پایان و قطره‌ای در برابر اقیانوسی بی‌کران.

از این رو، رسول خدا ج از «افلح» خواست تا خاک محل سجده‌اش را صاف و هموار نسازد و آن‌ها را فوت نکند و صورتشش را خاک‌آلود نماید؛ چرا که چنین حالتی به تواضع و خشوع و فروتنی و خضوع، نزدیک‌تر و از کبر و غرور و خودخواهی و برتری‌جویی، دورتر است.

1003 - [26] (مُنکر)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ با قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «الِاخْتِصَارُ فِی الصَّلَاةِ رَاحَةُ أَهْلِ النَّارِ». رَوَاهُ فِی شرح السّنة([26]).

1003- (26) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «دست بر تهی‌گاه خویش نهادن در نماز، استراحت و آسایش دوزخیان است؛ (و این خود، نشانگر قُبح این عمل در نماز و بیانگر وقاحت و زشتی آن است).»

[این حدیث را بغوی در «شرح السنۀ» روایت کرده است].

شرح: «الاختصار»: دست بر تهی گاه خویش گذاشتن.

در حقیقت، علماء و صاحب‌نظران اسلامی، برای «اختصار» سه تغییر ذکر نموده‌اند که عبارتند از:

کوتاه و مختصر کردن قرائت نماز.

برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی، آن را به «مِخصرۀ» (تکیه دادن) معنا کرده‌اند.

نهادن دست بر تهی‌گاه. یا گذاردن دست بر پهلو.

و نظریه‌ی سوم بر دو دیدگاه نخست ترجیح دارد؛ از این رو جمهور دانشوران و اندیشمندان فقه و حدیث، آن را انتخاب کرده‌اند.

درباره‌ی علّت نهی کردن از این عمل، - طبق تفسیر سوم - نظریات و دیدگاه‌های متفاوتی ارائه شده است؛ برخی گفته‌اند که چون شیطان از درگاه الهی رانده شد، با چنین حالتی به زمین فرود آمد.

برخی دیگر گفته‌اند که هیأت دوزخیان در حال استراحت، چنین است؛ و برخی نیز بر این باورند: از آنجایی که این حالت، خلاف خضوع و خشوع است؛ رسول خدا ج از آن نهی کرده است. دیدگاه اخیر، مقتضی آن است که اختیار عنوان این هیأت، فقط در نماز، باید مکروه باشد.

1004 - [27] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «اقْتُلُوا الْأَسْوَدَیْنِ فِی الصَّلَاةِ الْـحَیَّةَ وَالْعَقْرَبَ». رَوَاهُ أَحْمَدُ وَأَبُو دَاوُدَ وَالتِّرْمِذِیُّ وَلِلنَّسَائِیِّ مَعْنَاهُ([27]).

1004- (27) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «در حال نماز، دو سیاه: مار و کژدم را بکشید».

[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود و ترمذی روایت کرده‌اند؛ و نسایی نیز به معنای آن، حدیثی را روایت نموده است].

شرح:

«الاسودین» [دو سیاه]: این واژه بر مار و عقرب دلالت دارد به هر رنگی که باشند. و از این حدیث، دانسته می‌شود که حرکاتی که از کشتن مار و عقرب ایجاد می‌شود، نماز را باطل نمی‌کند.

و علماء و صاحب نظران اسلامی گفته‌اند: فرد نمازگزار بکوشد تا بیشتر از سه حرکت پیاپی برای کشتن آن دو، حاصل نشود.

1005 - [28] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یُصَلِّی تَطَوُّعًا وَالْبَابُ عَلَیْهِ مُغْلَقٌ فَجِئْتُ فَاسْتَفْتَحْتُ فَمَشَى فَفَتَحَ لِی ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مُصَلَّاهُ وَذَکَرْتُ أَنَّ الْبَابَ کَانَ فِی الْقِبْلَةِ. رَوَاهُ أَحْمَدُ وَأَبُو دَاوُد وَالتِّرْمِذِیّ وروى النَّسَائِیّ نَحوه([28]).

1005- (28) عایشهلگوید: رسول خدا ج (در خانه) نماز نفل می‌گزاردند در حالی که دَرِ خانه، از داخل قفل بود؛ من آمدم و در را کوبیدم؛ پیامبر ج حرکت کردند و در را برای من باز کردند؛ سپس به محل نماز خویش بازگشتند. و عایشه این را نیز بیان کرده است که دَرِ خانه، در جهت قبله قرار داشته است.

[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود و ترمذی روایت کرده‌اند؛ و نسایی نیز نظیر آن را (در معنا نه در لفظ) روایت نموده است].

شرح: براساس اجماع علماء و صاحب نظران فقهی، اگر راه رفتن زیاد در نماز، پیاپی و پشت سر هم باشد، نماز را فاسد می‌کند؛ و هرگاه راه رفتن به صورت گام به گام توأم با مکث و درنگ باشد، مُفسد نماز نخواهد بود؛ البته مشروط بر آن که از مسجد خارج نشود و اگر چنانچه در فضای باز نماز می‌گزارد، نباید از حدّ صف‌های نماز، فراتر برود. ناگفته نماند که این حکم در صورتی است که راه رفتن در نماز، در جهت قبله باشد؛ و اگر پشت به قبله بود، نماز را فاسد خواهد کرد.

و همچنین علماء و دانشوران فقهی، اتفاق نظر دارند که «عمل کثیر» نماز را فاسد می‌کند و «عمل قلیل»، نماز را فاسد نخواهد کرد. البته درباره‌ی تعیین میزان «عمل کثیر» و «عمل قلیل»، نظریه‌ها و دیدگاه‌های مختلفی از ناحیه‌ی علماء ارائه شده است؛ برخی گفته‌اند: درباره‌ی تعیین میزان حدّ «عمل کثیر» و «عمل قلیل»، دیدگاه شخصی خود نمازگزار معتبر می‌باشد و هر عملی را که او زیاد تشخیص دهد، «عمل کثیر» به شمار خواهد آمد و هر عملی را که اندک تشخیص دهد، عمل قلیل به شمار می‌آید.

و برخی دیگر گفته‌اند که رأی و تشخیص بیننده معتبر است. این گروه گفته‌اند: عمل کثیر (حرکات زیاد در اثنای نماز)، به عملی گفته می‌شود که بر گمان کسی که به سوی شخص نظر می‌کند، این امر غالب شود که انجام دهنده‌ی آن عمل، در حال نماز نیست؛ از این رو، عمل کثیر و حرکات زیاد، نماز را باطل می‌کند؛ زیرا با روح عبادت سازگاری ندارد و سبب دلمشغولی نمازگزار می‌شود؛ امّا «عمل قلیل» (حرکات اندک در اثنای نماز)، مانند: گامی به جلو برداشتن برای اصلاح صف جماعت و یک بار دهان یا بینی را پاک کردن، باعث باطل گردیدن نماز نمی‌شوند.

به هر حال، راه رفتنی که نمازگزار یا شخص بیننده، آن را «راه رفتن زیاد» تشخیص دهد، همانند «عمل کثیر»، فاسد کننده‌ی نماز خواهد بود؛ البته برخی از علماء و اندیشمندان اسلامی، حدّ «راه رفتن زیاد» را راه رفتن فراتر از عرض یک صف گفته‌اند.

از حدیث بالا، راه رفتن پیامبر ج در نماز ثابت شده است؛ اما از آن جایی که «عمل کثیر» به اتفاق علماء، نماز را فاسد می‌کند، علماء و صاحب نظران فقهی در این باره، ناگزیر به تأویل حدیث بالا شده‌اند و گفته‌اند: راه رفتن پیامبر ج در نماز، پی در پی و زیاد نبوده است؛ زیرا حجره‌ی عایشهلدر آن روزگار، بسیار کوچک بوده است و در آن، مکانی برای راه رفتن زیاد وجود نداشته است؛ از این رو از ظاهر این حدیث، چنین برداشت می‌شود که آن حضرت ج با برداشتن یک گام به جلو، دروازه‌ی حجره را برای عایشهلباز کرده باشد، آن گاه دوباره به محل نماز خویش بازگشته است؛ و پرواضح است که چنین راه رفتنی، منافی با نماز نخواهد بود و آن را فاسد نخواهد کرد.

«و ذکرتُ انّ الباب کان فی القبلة»:

از ظاهر این بخش از حدیث، چنین معلوم می‌شود که دروازه‌ی خانه در قسمت قبله قرار داشته است؛ ولی علامه سمهودی در کتاب «وفاء الوفاء» چنین می‌نویسد:

«حجره‌ی عایشهلدر قسمت شرقی مسجد نبوی قرار داشته است که دروازه‌ی آن به جانب غرب حجره به طرف مسجد نبوی باز می‌شده است».

و از روایت علامه سمهودی از ابن نجار چنین به نظر می‌رسد که دروازه‌ی حجره، در قسمت شمال (برعکس قبله) قرار داشته است؛ امّا الفاظی همچون، «ذکرتُ انّ الباب کان فی القبلة» و «وصفتُ الباب فی القبلة» و «و الباب علی القبلة»، چنین روایتی را رد می‌کند.

حال سؤال اینجاست که در مدینه‌ی منوره، قبله در جهت جنوب قرار دارد، پس چگونه می‌توان گفت که دروازه‌ی حجره در قسمت قبله بوده است؟

در پاسخ چنین گفته شده است که رسول خدا ج غالباً در قسمت شمال حجره (یعنی در قسمت آخر آن) به طرف جنوب نماز گزارده است و دروازه‌ی حجره نیز در مقابل آن حضرت ج در دیوار سمت راست قرار داشته است.

و چون عایشه ل به حجره درآمد، آن حضرت ج بدون این که روی خویش را از قبله منحرف کند، اندکی به قسمت جلو حرکت کرد و با دست راست، در حجره را باز نموده است؛ و مفهوم جمله‌هایی همچون: «ذکرتُ انّ الباب کان فی القبلة» یا «وصفتُ الباب فی القبلة» و یا «و الباب علی القبلة» این است که دروازه نسبت به پیامبر ج در قسمت قبله قرار داشته است؛ و در واقع، قسمت غربی حجره، قرار می‌گیرد.

و این در حالی است که باز کردن دروازه‌ی حجره، نیازی به انحراف از قبله نداشته است؛ بلکه پیامبر ج در را رو به قبله گشود و دوباره سر جای نخست خویش برگشت و در حالی که رو به قبله بود، نماز خویش را ادامه داد.

1006 - [29] (ضَعِیف)

وَعَنْ طَلْقِ بْنِ عَلِیٍّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا فَسَا أَحَدُکُمْ فِی الصَّلَاةِ فَلْیَنْصَرِفْ فَلْیَتَوَضَّأْ وَلْیُعِدِ الصَّلَاةَ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَرَوَى التِّرْمِذِیّ مَعَ زِیَادَة ونقصان([29]).

1006- (29) طلق بن علی س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر گاه در نماز، از یکی از شما، بادی بیرون شد، باید از نماز بیرون برود و دوباره وضو بگیرد و نماز را اعاده و تکرار نماید».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و ترمذی نیز با زیادت و نقصان به روایت آن پرداخته است].

شرح: «فَسا»: باد وِل کرد. چُسید.

از دیدگاه فقه احناف، نماز با این افعال و کردار فاسد می‌گردد:

خوردن و آشامیدن در نماز؛ گر چه به فراموشی باشد.

انجام دادن «عمل کثیر» و حرکات زیاد در اثنای نماز. [عمل کثیر: به عملی گفته می‌شود که بر گمان کسی که به سوی شخص نظر می‌کند این امر غالب شود که انجام‌دهنده‌ی آن عمل در حال نماز نیست. از این رو عمل کثیر و حرکات زیاد، نماز را باطل می‌نماید؛ زیرا با روح عبادت سازگاری ندارد و سبب دلمشغولی نمازگزار می‌شود. اما حرکاتی اندک مانند: گامی به جلو برداشتن برای اصلاح صف جماعت، و یک بار دهان یا بینی را پاک کردن، باعث باطل گردیدن نماز نمی‌شوند].

فرد نمازگزار در اثنای نماز، خویشتن را به قصد، بی‌وضو سازد.

در اثنای نماز، سه قدم یا بیشتر برداشتن؛ البته در صورتی که این سه قدم یا بیشتر، به صورت پی در پی و پشت سر هم برداشته شود.

گردانیدن سینه از جهت قبله.

هرگاه در اثنای نماز بر نمازگزار، بیهوشی عارض گردد.

هرگاه در اثنای نماز، بر شخص نمازگزار، دیوانگی عارض گردد.

هرگاه در اثنای نماز، فرد نمازگزار، جُنُب گردد؛ خواه جنابت وی با نگریستن به سوی زنی روی دهد یا با احتلام.

مجاورت و نزدیکی مرد با زنِ اشتهاآور در نماز مطلقی که با تحریمه‌ی مشترک آن هم در مکانی که حائل و مانعی در میان زن و مرد نباشد.

هر گاه عورت نمازگزار در اثنای نماز به مدت ادای یک رکن برهنه باشد؛ یا بر بدن نمازگزار یا در جامه اش، یا در مکان نمازش به مدت ادای یک رکن، نجاستی پیدا شود.

خندیدن با صدایی که خود نمازگزار آن را بشنود.

و با این اقوال و گفتار نیز نماز فاسد می‌شود:

سخن گفتن؛ ولو این که یک کلمه باشد؛ خواه سخن گفتن نمازگزار به قصد باشد یا به سهو و فراموشی و یا به خطا.

در اثنای نماز بر کسی سلام گفتن؛ (برابر است که سلام دادن وی به قصد بوده باشد یا به سهو یا به خطا).

جواب سلام را به زبان دادن؛ (و اگر چنانچه جواب سلام را با اشاره داد، نمازش فاسد نمی‌شود).

در اثنای نماز، «اُف» گفتن.

در اثنای نماز، «ناله و فغان» کردن.

در اثنای نماز، «آه» کشیدن. [و تمامی این‌ها در صورتی فاسد کننده‌ی نماز است که ناشی از ترس خداوند متعال نبوده باشد. و بیماری که خود را از آه و ناله نگهداری کرده نمی‌تواند، از این حکم مستثنی است؛ پس نماز وی با آخ و اُف فاسد نمی‌شود).

هر گاه فرد نمازگزار در اثنای نماز به آواز بلند گریست، و این گریه‌ی او ناشی از ترس خداوند عز و جل و از یادآوری بهشت یا دوزخ نبود؛ بلکه ناشی از درد یا مصیبتی باشد. (و اگر چنانچه گریه‌ی نمازگزار ناشی از ترس خداوند متعال یا از یادآوری بهشت یا دوزخ بود، پس نماز وی فاسد نمی‌گردد).

هرگاه فرد نمازگزار در جواب عطسه‌ی کسی «یرحمک الله» بگوید.

هرگاه کسی از نمازگزار در اثنای نماز از شریک و انباز خدا بپرسد، و فرد نمازگزار نیز در نماز بگوید: «لا اله الا الله»([30]).

هرگاه فرد نمازگار در اثنای نماز، از کاری ناخوشایند باخبر گردد و «انّا لله وانّا الیه راجعون» بگوید([31]).

هرگاه فرد نمازگزار در اثنای نماز، از کاری خوشایند و نیک، مطّلع و آگاه گردد و «الحمد لله» بگوید.

هرگاه چیزی در اثنای نماز، فرد نمازگزار را به اِعجاب و تحسین وادارد و او «لا اله الا الله» یا «سبحان الله» بگوید.

هر چیزی که در آن خطاب یا جواب و پاسخ، مراد باشد؛ مثل این که در اثنای نماز کسی را مخاطب قرار دهد و بدو بگوید: «یا یحیی خذ الکتاب بقوة»؛ «ای یحیی! کتاب را با قوت و قدرتِ هر چه تمام‌تر برگیر و با جدّ و جهد هر چه بیشتر بدان عمل کن».

اصلاح اشتباه غیرامام و پیشنمازش.

هرگاه فرد نمازگزار لحن و صوتی را در قرائت یا تکبیرات نماز به کار گیرد که موجب فساد معنی گردد؛ مثل این که در تکبیر، همزه‌ی «الله اکبر» را به مدّ بکشد([32]).

دوازده مسأله‌ی اختلافی درباره‌ی مفسدات نماز

هرگاه نمازگزار تیمّم زده بود و در اثنای نماز آب را یافت و بر استعمال آب، قدرت پیدا کرد.

هرگاه نمازگزار بر موزه‌های خویش مسح نموده بود و در اثنای نماز، مدّت مسح آن‌ها به پایان رسید.

هرگاه نمازگزار موزه‌اش را در اثنای نماز بیرون بکشد و این کشیدن موزه با عمل اندک باشد.

هرگاه نمازگزار، اُمّی و بی‌سواد باشد و در اثنای نماز آیه‌ای از آیات قرآن را بیاموزد.

هرگاه نمازگزار عریان و برهنه باشد و در اثنای نماز، لباسی را بیابد.

هرگاه نمازگزار، نماز خویش را به صورت اشاره بگزارد و در اثنای نماز به رکوع بردن و سجده کردن، قدرت پیدا کند.

هرگاه نمازگزار صاحب ترتیب باشد و در اثنای نماز خویش به یاد آورد که بر عهده‌ی وی نماز فوت شده‌ای است که هنوز آن را قضاء نیاورده است.

هرگاه پیشنماز، مردی را خلیفه و جانشین خویش در نماز سازد که صلاحیت و شایستگی امامت را نداشته باشد.

هرگاه خورشید در هنگامی که نمازگزار مشغول ادای نماز بامداد است، طلوع کند.

هرگاه وقت نماز عصر در نماز جمعه داخل گردد.

هرگاه نمازگزار بر تخته‌ی شکسته بندی و پانسمان (جبیره) مسح نموده باشد و در اثنای نماز آن تخته‌ی شکسته بندی و پانسمان بیافتد؛ و این افتادن جبیره و پانسمان، همزمان با خوب شدن زخم باشد.

هرگاه نمازگزار زن باشد و به استحاضه مبتلا باشد، و در اثنای نماز، خون استحاضه‌اش از میان برود و قطع گردد.

امام ابوحنیفه/ بر این باور است که تمامی این مواردِ دوازده گانه، باطل کننده‌ی نماز است؛ گر چه این موارد دوازده گانه پس از آن که به اندازه‌ی خواندن تشهّد در قعده‌ی آخر نماز نشسته است، عارض گردد.

و امام ابویوسف/ و امام محمد/ بر این باورند که: اگر چنانچه برخی از این موارد دوازده گانه، پس از آن که به اندازه‌ی خواندن تشهّد در قعده‌ی آخر نشسته است، عارض گردد، نمازش صحیح و کامل است.

و از دیدگاه احناف، انجام موارد ذیل نیز در نماز مکروه می‌باشد:

بازی کردن نمازگزار با جامه یا بدن خویش.

دور کردن سنگریزه‌ها در اثنای نماز؛ مگر در صورتی که سجده کردن ممکن نباشد که در این حالت می‌توان تنها یک بار سنگریزه‌ها را که او را اذیت می‌کند، از روی خویش دور گرداند و مکان سجده‌اش را هموار کند.

انگشتان دست را در هم فرو بردن. (در هم شکستن و به صدا درآوردن انگشتان)

نهادن دست بر تهی گاه.

فرو آویختن ازار یا شلوار به پایین‌تر از هردو قوزک پا؛ یا جمع کردن جامه؛ (این طور که جامه‌اش را از پیش رو یا از پس پشت خویش در هنگام رکوع و سجده بالا زند، از بیم آن که به خاک آلوده شود).

نماز خواندن در حالتی که موی خویش را بافته و آن را دور سر خویش پیچیده است.

نگاه کردن به اطراف و سر برگردانیدن به سمت راست و چپ.

مانند سگ نشستن؛ یعنی نشستن به صورتی که لگن و دست‌ها را بر روی زمین نهاده زانوها را بلند نموده باشد.

فرش نمودن هردو بازو در حالت سجده.

جواب دادن سلام با دست، (یعنی اشاره)[33].

چهار زانو نشستن بدون عذر.

پاک کردن خاک از پیشانی و بینی در اثنای نماز.

نهادن چیزی در دهان که مانع قرائت گردد.

و هر چیزی که اسباب دلمشغولی و بی‌توجهی به نماز را فراهم گرداند و مُخلّ خشوع و خضوع نماز باشد، مکروه است. (مانند: بازی با ریش و سبیل و لباس؛ نگاه نمودن به نقش و نگار قالی و نقاشی و کاشی کاری مساجد؛ تکیه نمودن، نماز خواندن در هنگام فشار پیشاب، مدفوع و باد شکم؛ نماز خواندن در زمین غیر بدون رضای او؛ نماز خواندن در حمام، در میان راه، در گورستان و..)

1007 - [30] (صَحِیح)

وَعَنْ عَائِشَةَ ل أَنَّهَا قَالَتْ: قَالَ النَّبِیُّ ج: «إِذَا أحدث أحدکم فِی صَلَاتِهِ فَلْیَأْخُذْ بِأَنْفِهِ ثُمَّ لِیَنْصَرِفْ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([34]).

1007- (30) عایشهلگوید: رسول خدا ج فرمودند: «چون یکی از شما در نماز (به نحوی از انحاء مانند این که بادی از وی بیرون گردد،) بی‌وضو شد، پس باید بینی خویش را بگیرد و از نماز بیرون برود (و مجدداً وضو بگیرد و نماز خویش را اعاده و تکرار نماید)».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «فلیأخذ بانفه»: این امر پیامبر ج جنبه‌ی اباحت و یا استحباب دارد و برای وجوب نیست؛ و علّت این امر، این است که تا با این کار مردم چنین گمان کنند که فرد نمازگزار دچار خون بینی شده است نه این که بادی از وی بیرون گردیده است؛ و بدین ترتیب، آبروی وی حفظ شود و پرده‌ای بر روی کارش کشیده شود.

البته علماء و صاحب نظران اسلامی گفته‌اند: اگر چنانچه در وسط نماز، وضوی فرد نمازگزار شکست، بهتر و افضل این است که مجدداً وضو بگیرد و نمازش را اعاده و تکرار کند، ولی اگر از همانجایی که وضویش شکسته است، (آن هم در صورتی که صحبت نکند) نماز خواند، جایز است.

1008 - [31] (ضَعِیف)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا أحدث أدکم وَقَدْ جَلَسَ فِی آخِرِ صَلَاتِهِ قَبْلَ أَنْ یُسَلِّمَ فَقَدْ جَازَتْ صَلَاتُهُ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ إِسْنَادُهُ لَیْسَ بِالْقَوِیِّ وَقَدِ اضْطَرَبُوا فِی إِسْنَاده([35]).

1008- (31) عبدالله بن عمرو س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر گاه یکی از شما (در نماز)،پیش از آن که سلام گوید، بی‌وضو شد، در حالی که در آخر نماز (به مقدار تشهد) نشسته است، به راستی نمازش تمام گشته است».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی است که اسنادش قوی نیست و راویان نیز در اسناد آن، دچار اضطراب شده‌اند].

شرح:

1-   حدیث مضطرب.

الف) تعریف لغوی: «مضطرب»، اسم مفعول از «اضطراب» و به معنای «اختلال الامر و فساد نظامه» [درهم و نابسامان شدن کار و بی‌نظمی و آشفتگی آن] می‌باشد. و اصل واژه‌ی «اضطراب» از «اضطراب الموج» یعنی «جوش و خروش موج [دریا]» گرفته شده است وقتی که حرکت و خروشش زیاد شود و به موج زدن و جوش و خروش بیفتد.

ب) تعریف اصطلاحی: حدیث مضطرب، عبارت است از: «ماروی علی اوجهٍ مختلفة متساویة فی القوة»؛ حدیثی که به صورتهای مختلف و متفاوت و بدون ترجیح یکی از آن طریقها بر دیگری، روایت شده باشد. یعنی از نظر قوت و صحّت یکسان و در یک رده باشند.

2-  شرح تعریف حدیث مضطرب:

توضیح اینکه: «حدیث مضطرب»، حدیثی است که به صورتها و شکلهای مختلف و گوناگون و متعارض و مغایر روایت شده باشد به طوری که هرگز هماهنگ سازی و همنوایی و انطباق و جمع نمودن بین آنها، امکان نداشته باشد، و تمام این روایاتِ [متعارض و مختلف] از نظر قوت در تمام جوانب مساوی و یکسان باشند [و از نظر صحّت در یک رده باشند]، به گونه‌ای که امکان ترجیح یکی از آنها بر دیگری به وجهی از وجوهِ ترجیح، ممکن نباشد[36].

3-  شرایط تحقق اضطراب [در حدیث]:

با نگاهی به تعریف حدیث مضطرب و شرح آن، روشن و آشکار می‌گردد که به حدیثی «مضطرب» گفته می‌شود که در آن دو شرط تحقق یافته باشد:

الف) اختلاف و تعارضِ روایات؛ به گونه‌ای که امکان جمع بین آنها نباشد.

ب) برابری و یکسانی روایات در قوت [و صحت]؛ به طوری که ترجیح یکی از آنها بر دیگری ممکن نباشد.

ولی هرگاه یکی از این روایات بر دیگری [به وجهی از وجوه ترجیح]، برتری و ترجیح یافت، یا جمع بین آنها به شکلی مقبول و پذیرفتنی امکان داشته باشد؛ در این صورت صفت «اضطراب» از حدیث، به انتهاء می‌رسد و از بین می‌رود [و حدیث را مضطرب نمی‌نامیم و حکم آن، حکم اضطراب نیست]؛ و در حالت ترجیح [که یکی از روایات - به وجهی از وجوهِ ترجیح - بر دیگری ترجیح یابد، در این صورت] به روایات ترجیح داده شده عمل می‌کنیم؛ یا در حالتی که جمع بین روایات [به شکلی مقبول و پذیرفتنی] ممکن بود، به تمام روایات عمل می‌نمائیم.

4-  اقسام حدیث مضطرب:

حدیث مضطرب، برحسب موقعیت [و مکان وقوعِ] اضطراب در آن، به دو قسمِ «مضطرب السند» [اضطراب در سند حدیث] و «مضطرب المتن» [اضطراب در متن حدیث]، تقسیم می‌شود که وقوع اضطراب در سند حدیث، نسبت به وقوع آن در متن حدیث، بیشتر است.

الف) «مضطرب السند» [اضطراب در سند حدیث]:

مثال «اضطراب در سند»: حدیث ابوبکر س که به پیامبر ج گفت: «یا رسول الله ج! اراک شِبتَ»؛‌ای رسول خدا ج! شما را می‌بینیم که پیر شده‌اید و موهای سرتان سفید شده است! رسول گرامی اسلام ج فرمود: «شیبتنی هودُ واخواتها»[37]؛ مرا مفاهیم والای سوره‌ی هود و نظائر آن پیر نمود.

دار قطنی گفته است:

«هذا مضطرب، فانه لم یرو الاّ من طریق ابی اسحاق، و قد اختلاف علیه فیه علی نحو عشرۀ اوجه: فمنهم من رواه مرسلاً، و منهم من رواه موصولاً، و منهم من جعله من مسند ابی بکر، و منهم من جعله من مسند سعد، و منهم من جعله من مسند عایشۀ و غیر ذالک. و رواته ثقات لایمکن ترجیح بعضهم علی بعضٍ، والجمع متعذر.»

«این حدیث [از حیث سند] مضطرب است. زیرا جز از طریق ابی اسحاق روایت نشده است. و نزدیک به ده شکل نقل شده و در آن اختلاف و گوناگونی و تعارض و تغایر صورت گرفته است. به طوری که برخی آن را به صورت «مرسل» و برخی به صورت «موصول» روایت نموده‌اند. و برخی آن را از «مسند ابوبکر» و برخی از «مسند سعد»، و برخی از «مسند عایشه»، و... شمرده‌اند. و چون راویان این حدیث [عموماً] ثقه و مورد اعتماد می‌باشند، ترجیح یکی بر دیگری هم امکان ندارد، و جمع کردن میان آنها نیز دشوار و سخت و ناممکن و دست نیافتنی می‌نماید

ب) اضطراب در متن حدیث:

مثال: «اضطراب در متن حدیث»: آنچه ترمذی از شریک، از ابوحمزه، از شعبی، از فاطمه دختر قیس روایت کرده که وی گفته است: «سئل رسول الله ج عن الزکاة»؛ از پیامبر ج پیرامون زکات، سؤال شد. ایشان در پاسخ فرمودند: «انّ فی الـمال لحقاً سوی الزکاة»؛ «در مال علاوه از زکات حقوق مالی دیگری نیز است».

و ابن ماجه با همین شکل و سند، از فاطمه دختر قیس اینگونه این حدیث را روایت کرده است: «لیس فی الـمال حق سوی الزکاة»؛ «در مال به جز زکات، حقوق مالی دیگری نیست».

عراقی گفته است: «فهذا اضطراب لایحتمل التأویل»؛ «این اضطرابی است که قابل تأویل و توجیه نمی‌باشد».

به هر حال، حدیث عبدالله بن عمرو س نیز به خاطر اضطرابش، ضعیف می‌باشد.


فصل سوم

1009 - [32] (حسن)

عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ أَنَّ النَّبِیَّ ج خَرَجَ إِلَى الصَّلَاةِ فَلَمَّا کَبَّرَ انْصَرَفَ وَأَوْمَأَ إِلَیْهِمْ أَنْ کَمَا کُنْتُمْ. ثُمَّ خَرَجَ فَاغْتَسَلَ ثُمَّ جَاءَ وَرَأَسُهُ یَقْطُرُ فَصَلَّى بِهِمْ. فَلَمَّا صَلَّى قَالَ: «إِنِّی کُنْتُ جُنُبًا فنسیت أَن أَغْتَسِل». رَوَاهُ أَحْمد([38]).

1009- (32) ابوهریره س گوید: پیامبر ج برای گزاردن نماز بیرون آمدند و چون خواستند تکبیر شروع نماز را بگویند، برگشتند و به مردم اشاره کردند که به حال خود باشید (و صف‌های خود را بر هم نزنید و متفرق و پراکنده نشوید؛) آن‌گاه (از مسجد) بیرون آمدند (و به خانه رفتند) و غسل نمودند؛ سپس در حالی (به مسجد) آمدند که آب از سر مبارک می‌چکید.

پس آن حضرت ج برای مردم نماز گزاردند و بعد از تمام شدن نماز، فرمودند: «من جنابت داشتم و فراموش کردم که از جنابت، غسل نمایم؛ (از این رو، به فراموشی به نماز ایستادم و چون متوجه شدم، به خانه بازگشتم و غسل نمودم)».

[این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است].

1010 - [33] (صَحِیح مُرْسل)

وروى مَالک عَن عَطاء بن یسَار نَحوه مُرْسلا([39]).

1010- (33) و همین حدیث را مالک نیز از عطاء بن یسار به طور مرسل روایت کرده است.

شرح: البته باید دانست که دو حدیث بالا، هیچ مناسبتی با باب (کارهایی که در نماز انجام آن‌ها جایز نیست؛ مانند محرّمات، مکروهات و مُفسدات؛ و مواردی که انجامشان در نماز مباح است)، ندارد.

1011 - [34] (حسن)

وَعَنْ جَابِرِ قَالَ: کُنْتُ أُصَلِّی الظُّهْرَ مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فآخذ قَبْضَة من الْـحَصَى لتبرد فِی کفی ن أَضَعُهَا لِجَبْهَتِی أَسْجُدُ عَلَیْهَا لِشِدَّةِ الْـحَرِّ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وروى النَّسَائِیّ نَحوه([40]).

1011- (34) جابر س گوید: همراه با پیامبر ج نماز ظهر را می‌گزاردم؛ پس مشتی از سنگریزه‌ها را در کف دستم می‌گرفتم تا سرد شوند و آن‌ها را به خاطر شدّت گرما در سجده‌گاه خویش، آنجا که پیشانی خود را می‌نهادم، قرار می‌دادم تا بر آن‌ها سجده نمایم.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و نسایی نیز به سان آن را از حیث معنا نه از حیث لفظ، روایت نموده است].

1012 - [35] (صَحِیح)

وَعَنْ أَبِی الدَّرْدَاءِ قَالَ: قَامَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج فَسَمِعْنَاهُ یَقُولُ: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْکَ» ثُمَّ قَالَ: «أَلْعَنُکَ بِلَعْنَةِ الـلّٰهِ» ثَلَاثًا وَبَسَطَ یَدَهُ کَأَنَّهُ یَتَنَاوَلُ شَیْئًا فَلَمَّا فَرَغَ مِنَ الصَّلَاةِ قُلْنَا یَا رَسُولَ الـلّٰهِ قَدْ سَمِعْنَاکَ تَقُولُ فِی الصَّلَاةِ شَیْئًا لَمْ نَسْمَعْکَ تَقُولُهُ قَبْلَ ذَلِکَ وَرَأَیْنَاکَ بَسَطْتَ یَدَکَ قَالَ: «إِنَّ عَدُوَّ الـلّٰهِ إِبْلِیسَ جَاءَ بِشِهَابٍ مِنْ نَارٍ لِیَجْعَلَهُ فِی وَجْهِی فَقُلْتُ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْکَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ. ثُمَّ قُلْتُ: أَلْعَنُکَ بِلَعْنَةِ الـلّٰهِ التَّامَّةِ فَلَمْ یَسْتَأْخِرْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ أَرَدْتُ أَخْذَهُ وَاللَّهِ لَوْلَا دَعْوَةُ أَخِینَا سُلَیْمَانَ لَأَصْبَحَ مُوثَقًا یَلْعَبُ بِهِ وِلْدَانُ أَهْلِ الْـمَدِینَة». رَوَاهُ مُسلم([41]).

1012- (35) ابودرداء س گوید: رسول خدا ج برای گزاردن نماز ایستادند (و در نماز،) از ایشان شنیدم که می‌فرمودند: «اعوذ بالله منک»؛ «از تو به خدا پناه می‌برم»؛ آن‌گاه سه بار فرمودند: «اَلْعَنک بلعنة الله»؛ «تو را با لعن و نفرین خدا، نفرین می‌کنم»؛ و دست خویش را دراز کردند و گشودند، گویی که می‌خواهند چیزی را بگیرند؛ و چون از نماز فارغ شدند، خطاب بدیشان گفتیم: ای فرستاده‌ی خدا ج! به راستی (امروز) از شما چیزی را در نماز شنیدیم که پیش از آن، نشنیده بودیم و شما را دیدیم که دست خویش را گشوده و دراز نموده بودید (گویی که می‌خواهید چیزی را بگیرید)!؟

آن حضرت ج فرمودند: «به راستی، دشمن خدا، ابلیس، شلعه و اخگر آتشی را آورد تا آن را در صورتم افکند؛ از این رو سه بار گفتم: «اعوذ بالله منک»؛ «از تو به خدا پناه می‌برم». آن‌گاه سه بار گفتم: «اَلْعَنُک بلعنة الله التامّة» ؛ «تو را با لعن و نفرینی کامل از جانب خدا، نفرین می‌کنم»؛ امّا شیطان دور نشد؛ سپس خواستم او را بگیریم؛ سوگند به خدا! اگر دعای برادرمان، حضرت سلیمان÷نمی‌بود (که فرمود: «ربّ هَب لی مُلکاً لاینبغی لاحد من بعدی»، حتماً او را دستگیر می‌کردم تا در حالی) این شیطان صبح کند (که به یکی از ستون‌های مسجد) به بند کشیده شده و به غل و زنجیر بسته شده باشد و بچه‌های مدینه با او بازی می‌کردند».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح:

«شهاب»: آذرخش؛ در اینجا مراد شعله و اخگر آتش است.

«موثقاً»: به بند کشیده شده؛ به غل و زنجیر بسته شده.

1013 - [36] (صَحِیح)

وَعَنْ نَافِعٍ قَالَ: إِنَّ عَبْدَ الـلّٰهِ بْنَ عُمَرَ مَرَّ عَلَى رَجُلٍ وَهُوَ یُصَلِّی فَسَلَّمَ عَلَیْهِ فَرَدَّ الرَّجُلُ کَلَامًا فَرَجَعَ إِلَیْهِ عَبْدُ الـلّٰهِ بْنُ عُمَرَ فَقَالَ لَهُ: إِذَا سُلِّمَ عَلَى أَحَدِکُمْ وَهُوَ یُصَلِّی فَلَا یَتَکَلَّمْ وَلْیُشِرْ بِیَدِهِ. رَوَاهُ مَالک([42]).

1013- (36) نافع س گوید: عبدالله بن عمر س از کنار مردی که در حال گزاردن نماز بود، گذر کرد و بر وی سلام نمود؛ آن مرد نیز جواب سلام عبدالله بن عمر س را با کلام داد. عبدالله بن عمر س به سوی آن مرد برگشت و خطاب بدو گفت: «هرگاه بر یکی از شما در حال گزاردن نماز، سلام کرده شد، پس نباید جواب سلامش را با کلام بدهد، بلکه باید با اشاره‌ی دست، جواب سلامش را بدهد».

[این حدیث را مالک روایت کرده است].

شرح: امام ابوحنیفه/، امام مالک/، امام شافعی/ و امام احمد بن حنبل/ بر عدم جوازِ جوابِ سلام در نماز با الفاظ و واژه‌های سلام، اتفاق‌نظر دارند؛ و حسن بصری/، قتاده/ و سعید بن مسیب/، بر این باورند که دادن جواب سلام با الفاظ سلام در نماز، جایز است؛ و همچنین هر چهار امام، (ابوحنیفه، مالک، شافعی و احمد) اتفاق‌نظر دارند که جواب سلام با اشاره، فاسدکننده‌ی نماز نیست؛ با این تفاوت که امام شافعی، دادن جواب سلام با اشاره را در حال نماز، مستحب می‌داند و امام مالک و امام احمد بن حنبل، آن را بدون کراهیت، جایز می‌دانند؛ ولی امام ابوحنیفه/، دادن جواب سلام با اشاره را در حال نماز، مکروه می‌داند.

استدلال امام شافعی، امام مالک و امام احمد بن حنبل، حدیث باب است؛ در حالی که استدلال احناف، داستان عبدالله بن مسعود س (حدیث شماره‌ی 989 و 979) می‌باشد. عبدالله بن مسعود س زمانی که از حبشه برگشت، به نزد پیامبر ج آمد؛ در آن هنگام پیامبر گرامی اسلام ج مشغول گزاردن نماز بود؛ عبدالله بن مسعود س گوید: «فسلّمت علیه فلم یردّ علیّ»؛ «بر آن حضرت ج در حال نماز سلام کردم؛ ولی ایشان جواب سلام مرا ندادند».

بنابراین، احادیثی که بیانگر جواب سلام در حال نماز است، منسوب به اوائل اسلام می‌باشد که در آن زمان، چنین حرکاتی در نماز جایز بوده است؛ و به نظر می‌رسد که حدیث عبدالله بن مسعود، آن‌ها را منسوخ گردانیده باشد. علامه طحاوی گوید: زمانی که جواز سخن گفتن در نماز منسوخ شد، در کنار آن، اشاره در نماز هم منسوخ گردید.

از این رو، دانسته می‌شود که حدیث بالا، پیش از نسخ کلام در نماز می‌باشد. اگر چه برخی از علماء و صاحب‌نظران فقهی نیز گفته‌اند که هرگاه بر کسی در حال گزاردن نماز، سلام شد، جواب سلام را با اشاره‌ی کف دست بدهد؛ این طور که کف دست، پایین و پشت دست، بالا باشد؛ زیرا ظاهر حدیث بالا و حدیث شماره‌ی 991، همین دیدگاه را ترجیح می‌دهد؛ ولی برخی دیگر در جواب این نظریه گفته‌اند که حدیث بالا، پیش از نسخ کلام در نماز بوده است.


 

 

 

 

 

 



[1]- مسلم 1/381 ح (33-537)؛ ابوداود 1/570 ح 930؛ نسایی 3/14 ح 930؛ و مسند احمد 5/547.

[2]- بخاری 7/188 ح 3875؛ مسلم 1/382 ح (34-538)؛ ابوداود 1/567 ح 923؛ ابن ماجه 1/325 ح 1018 و مسند احمد 1/376.

[3]- بخاری 3/79 ح 1207 و مسلم 1/388 ح (49-546)..

[4]- بخاری 3/88 ح 1220؛ مسلم 1/387 ح (46-545)؛ ابوداود 1/582 ح 947؛ ترمذی 2/223 ح 383؛ نسایی 2/127 ح 890؛ دارمی 1/392 ح 1428 و مسند احمد 2/399.

[5]- بخاری 2/234 ح 751؛ ابوداود 1/560 ح 909؛ ترمذی 2/484 ح 590؛ نسایی 3/8 ح 1196 و مسند احمد 6/106.

[6]- بخاری 2/233 ح 750؛ مسلم 1/321 ح (118- 429)؛ نسایی 3/7 ح 1193؛ ابن ماجه 1/332 ح 1045؛ دارمی 1/339 ح 1301 و مسند احمد 3/109.

[7]- مسلم 1/386 ح (42-543)؛ نسایی 3/10 ح 1205؛ و مسند احمد 5/296.

[8]- مسلم 4/2293 ح (57-2995) ابوداود 5/287 ح 5027؛ و ترمذی 2/206 ح 370.

[9]- مسلم 4/2293 ح (56-2994)؛ و ابوداود 5/287 ح 5028.

[10]- بخاری 1/554 ح 461؛ مسلم 1/384 ح (39-541)؛ و مسند احمد 2/298.

[11]- بخاری 3/77 ح 1204؛ مسلم 1/316 ح (102-421)؛ ابوداود 1/578 ح 940؛ نسایی 2/77 ح 784؛ دارمی 1/365 ح 1364؛ موطأ مالک 1/163 ح 61؛ «کتاب قصر الصلوة»؛ و مسند احمد 5/333.

[12]- ابوداود 1/567 ح 924 و مسند احمد 1/377.

[13]- ابوداود 1/573 ح 931.

[14]- ترمذی 2/204 ح 368؛ و نسایی 3/5 ح 1187.

[15]- بخاری 2/284 ح 799؛ مسلم 1/419 ح (149-600)؛ ابوداود 1/488 ح 770؛ ترمذی 2/254 ح 404؛ نسایی 2/145 ح 931؛ موطأ مالک 1/209 ح 25؛ «کتاب القرآن»؛ و مسند احمد 4/340.

[16]- ترمذی 2/206 ح 370؛ و ابن ماجه 1/310 ح 968.

[17]- ابوداود 1/380 ح 562؛ ترمذی 2/288 ح 386؛ دارمی 1/381 ح 1404؛ و مسند احمد 4/243.

[18]- ابوداود 1/560 ح 909؛ نسایی 3/8 ح 1195؛ دارمی 1/390 ح 1423؛ و مسند احمد 5/172.

[19]- بیهقی در «سنن الکبری» 2/284.

[20]- ترمذی 2/484 ح 589.

[21]- ترمذی 2/484 ح 587؛ نسایی 3/9 ح 1201 و مسند احمد 1/275.

[22]- ترمذی 5/81 ح 2748؛ و ابن ماجه 1/311 ح 969.

[23]- ابوداود 1/557 ح 904؛ نسایی 3/13 ح 1214؛ و مسند احمد 4/25.

[24]- ابوداود 1/581 ح 945؛ ترمذی 2/219 ح 379؛ نسایی 3/6 ح 1191؛ ابن ماجه 1/328 ح 1027؛ و مسند احمد 5/150.

[25]- ترمذی 2/220 ح 381.

[26]- بغوی در «شرح السنّة»؛ ح 730.

[27]- ابوداود 1/566 ح 921؛ ترمذی 2/233 ح 390؛ نسایی 3/10 ح 1202؛ ابن ماجه 1/394؛ و مسند احمد 2/232.

[28]- ابوداود 1/566 ح 922؛ ترمذی 2/497 ح 601؛ نسایی 3/11 ح 1206؛ و مسند احمد 6/234.

[29]- ابوداود 1/141 ح 205؛ ترمذی 3/469 ح 1116؛ و دارمی 1/276 ح 1141.

[30]-        اگر چنان‌چه در اثنای نماز، کسی از فرد نمازگزار چنین سؤال کند: «آیا برای خدا شریک و انبازی است؟» و او در پاسخ بگوید: «لا اله الا الله»؛ در این صورت نماز وی فاسد می‌گردد؛ زیرا «لا اله الا الله» در جواب سؤال گفته شده است.

[31]-        اگر چنانچه در اثنای نماز به فرد نمازگزار خبر ناخوشایندی را بدهند، و او «انا لله وانا الیه راجعون» بگوید، نمازش فاسد می‌شود.

[32]-        یعنی: همزه‌ی «الله اکبر» را طوری به مدّ بکشد که از آن، همزه‌ی استفهام ظاهر شود.

[33]-        و اگر چنانچه جواب سلام را با زبان خویش داد، در این صورت نمازش فاسد می‌گردد.

[34]- ابوداود 1/666 ح 1114؛ و ابن ماجه 1/316 ح 1222.

[35]- ترمذی 1/261 ح 408.

[36]-        به تعبیری دیگر، حدیث مضطرب: به حدیثی گفته می‌شود که روایات در مورد آن مختلف باشند و کسانـی آن را به سندی نقل کنند و دیگران با سندی دیگر که مخالف آنها است روایت کنند؛ و ما حدیث را فقط زمانی مضطرب می‌نامیم که دو روایت از نظر صحّت و قوت در یک رده باشند اما وقتی که راوی یا راویان یکی از احادیث، از نظر حفظ قوی‌تر باشد و یا از نظر شاگردی و ملازمت به استاد نزدیک بوده باشد و یا سایر موارد معتمد ترجیح را دارا باشد، می‌توان یکی از روایات را بر دیگری ترجیح داد و حدیث ارجح را پذیرفت و در این صورت حدیث را مضطرب نمی‌نامیم و حکم آن، حکم اضطراب نیست.

[37]-        ترمذی، کتاب التفسیر، تفسیر سوره‌ی واقعه ج 9 ص 184 همراه با شرح آن «تحفة الاحوذی». ولی با این لفظ روایت کرده است: «شیبتنی هود والواقعة والمرسلات... الحدیث» و گفته است: حدیثی حسن و غریب است.

[38]- ابن ماجه 1/385 ح 1220؛ و مسند احمد 2/448.

[39]- موطأ مالک 1/48 ح 79؛ «کتاب الطهارة».

[40]- ابوداود 1/282 ح 399؛ و نسایی 2/204 ح 1081.

[41]- مسلم 1/385 ح (40-542)؛ و نسایی 3/13 ح 1215.

[42]- موطأ مالک 1/168 ح 76؛ «کتاب قصر الصلوة».

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد