اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

محل ایستادن امام و مقتدی


فصل اول

1106 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)

عَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: بِتُّ فِی بَیت خَالَتِی مَیْمُونَةَ فَقَامَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یُصَلِّی فَقُمْتُ عَنْ یَسَارِهِ فَأَخَذَ بِیَدِی مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِهِ فَعَدَلَنِی کَذَلِکَ مِنْ وَرَاءِ ظَهره إِلَى الشق الْأَیْمن([1]).

1106- (1) عبدالله بن عباس س گوید: شبی در خانه‌ی خاله‌ام، میمونه (دختر حارث، همسر گرامی پیامبر ج) خوابیدم؛ (و پیامبر اکرم ج نیز، در آن شب نزد خاله‌ام بودند؛ آن حضرت ج پس از خواندن نماز عشاء به خانه برگشتند و چهار رکعت نماز گزاردند و خوابیدند؛) آن‌گاه برخاستند و شروع به نمازگزاردن نمودند؛ من نیز به جانب چپ ایشان به نماز ایستادم؛ آن‌گاه از پشت سرشان، دستم را گرفتند و از پشت سر خویش، این چنین [یعنی در حالی که دستم را گرفته بودند]، به جانب راست خویش جابه‌جا و منتقل کردند.

[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «بتُّ»: شب ماندم؛ بیتوته کردم؛ شب در مکانی ماندم؛ (چه در آنجا بخوابد و چه نخوابد).

«خالتی»: خاله‌ام.

«فعدلنی»: مرا جابجا کرد؛ برگردانید.

«میمونة»: در مدت اقامت پیامبر گرامی اسلام ج در مکه‌ی مکرمه، خانواده‌ی پیامبر از آنحضرت به اضافه‌ی همسر ایشان خدیجه‌ی بنت خویلد تشکیل می‌شد. ایشان در سنّ بیست و پنج سالگی بودند که خدیجه را - که چهل ساله بود - به همسری خویش درآوردند، و او نخستین زنی بود که آنحضرت با وی ازدواج کردند، و تا زمانی که وی در قید حیات بود، همسر دیگری اختیار نکردند. رسول خدا ج از خدیجه چند پسر و چند دختر داشتند. پسران، هیچیک زنده نماندند. دختران آن حضرت عبارت بودند از: زینب، رقیه، امّ کلثوم، و فاطمه. زینب را پیش از هجرت پسرخاله اش ابوالعاص بن ربیع به همسری خویش درآورد؛ رقیه و امّ کلثوم هردو را یکی پس از دیگری عثمان بن عفّان س به عقد ازدواج خود درآورد. فاطمه را نیز، علی بن ابیطالب در فاصله‌ی دو جنگ بدر و اُحُد به همسری خویش درآورد، و از فاطمه، حسن و حسین و زینب و امّ کلثوم زاده شدند.

دیگر همسران پیامبر

چنانکه همگان می‌دانند، نبی اکرم ج از ویژگی خاصّی نسبت به امّت خود، در امر ازدواج برخوردار بودند، و برای ایشان روا بود که بیش از چهار زن را نیز به همسری خویش درآورند، چنانکه شمار زنانی که آنحضرت به عقد ازدواج خود درآوردند، سیزده تن بود. هنگام وفات آنحضرت نُه تن از آنان در قید حیات بودند؛ دو تن از آنان نیز در زمان حیات آنحضرت از دنیا رفته بودند: یکی، خدیجه، و دیگری امّ المساکین زینب بنت خُزیمَه؛ با دو تن از آنان هم پیامبر اکرم ج اصلاً زفاف نکردند. ذیلاً نام و نَسَب و شرح حال دیگر همسران پیامبر اکرم ج پس از خدیجه را به اختصار می‌آوریم:

* سَوْدة بنت زَمعَه: رسول خدا ج حدود یکماه پس از وفات خدیجه، در ماه شوّال سال دهم بعثت با وی ازدواج کردند. پیش از آن حضرت، وی همسر یکی از پسرعموهایش بنام سکران بن عمران بود که از دنیا رفته بود. سوده در ماه شوّال سال 54 ق از دنیا رفت.

* عایشه دختر ابوبکر صدّیق: رسول خدا ج یکسال پس از ازدواج با سوده، دو سال و پنج ماه پیش از هجرت، با وی ازدواج کردند. هنگام ازدواج با پیامبر اکرم ج عایشه دختری شش ساله بود، و آنحضرت هفت ماه پس از هجرت، در ماه شوّال، که وی نُه ساله شد، با او زفاف کردند. عایشه هنگام زفاف پیغمبر اکرم ج باکره بود، و آنحضرت همسر باکره‌ای جز او نداشت. عایشه از همه کس نزد آنحضرت محبوب‌تر بود. از همه زنان امّت فقیه‌تر بود. از همه‌ی زنان بطور مطلق داناتر بود. برتری وی از دیگر زنان همانند برتری ثَرید از دیگر غذاها بود. عایشه هفدهم ماه رمضان سال 57 یا 58 ق از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

* حفصه دختر عمر بن خطّاب: وی در فاصله‌ی بَدر و اُحُد شوهرش خُنیس بن حُذافه‌ی سهمی را از دست داد و بیوه شد. پس از عدّه‌ی وفات، رسول خدا ج در ماه شعبان سال سوّم هجرت با او ازدواج کردند. حفصه در ماه شعبان سال 45 ق در شصت سالگی در مدینه درگذشت، و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

* زینب بنت خُزیمه: وی از طایفه‌ی بنی هلال بن عامر بن صعصعه بود، وا و را امّ المساکین می‌نامیدند، زیرا، نسبت به آنان مهربان بود و برای آنان دلسوزی می‌کرد. او نخست همسر عبدالله بن جحش بود که در جنگ اُحُد شهید شد، و رسول خدا ج در سال چهارم هجرت با او ازدواج کردند. زینب در حدود سه سال پس از ازدواج با پیامبر اکرم ج در ماه ربیع الثانی سال چهارم هجرت از دنیا رفت، و آنحضرت بر وی نماز گزاردند، و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

* اُمّ‌سلَمه هند بنت ابی اُمیه: وی همسر ابوسلَمه بود و از وی فرزندانی داشت. ابوسلَمه در ماه جمادی الاُخری سال چهارم هجرت از دنیا رفت، و رسول خدا ج چند روز مانده به پایان شوّال همان سال با امّ‌سلَمه ازدواج کردند. او یکی از فقیه‌ترین و خردمندترین زنان بود. اُمّ‌سلَمه در سال 59 ق یا به قولی 62 ق در هشتاد و چهارسالگی از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

* زینب بنت جحش بن رباب: وی از طایفه‌ی بنی اسد بن خُزیمه، و دختر عمّه‌ی رسول خدا ج بود. زینب نخست همسر زید بن حارثه بود که فرزند نبی اکرم ج شناخته می‌شد. زید او را طلاق داد، و همینکه زمان عدّه‌ی وی گذشت، خداوند متعال آیاتی از قرآن کریم را نازل گردانید و ضمن آن فرمود:

﴿فَلَمَّا قَضَىٰ زَیۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰکَهَا [الأحزاب: 37].

«آنگاه، وقتی زید از او صرف‌نظر کرد، وی را به همسری تو درآوردیم».

آیات متعددی از سوره‌ی احزاب درباره‌ی زینب نازل شده است که به تفصیل مسئله‌ی تبنّی (پسرخواندگی) را - که در جای خودش به آن خواهیم پرداخت - مطرح کرده است. رسول خدا ج در ماه ذیقعده‌ی سال پنجم هجرت - و به قولی سال چهارم هجرت - با او ازدواج کردند. وی عابدترین زنان و پُر صدقه‌ترین آنان بود. زینب در سال بیستم هجرت در سنّ پنجاه و سه سالگی درگذشت. وی نخستین فرد از امّهات مؤمنین بود که پس از پیامبر اکرم ج دار فانی را وداع گفت. عمر بن خطّاب بر وی نماز گزارد و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

*جُوَیریه بنت حارث: پدر وی حارث رئیس طایفه‌ی بنی مصطلق از قبیله‌ی خزاعه بود. جویریه یکی از اسیران بنی مصطلق بود که در سهم ثابت بن قیس بن شمّاس قرار گرفت. ثابت با جویریه قراداد نوشت و او را مُکاتَب گردانید. رسول خدا ج مبلغ قرارداد وی را به ثابت پرداختند، و در ماه شعبان سال ششم هجرت - و به قولی سال پنجم هجرت - او را به همسری خویش درآوردند. مسلمانان نیز یکصد خانوار از بنی مصطلق را آزاد کردند و گفتند: اینان خویشاوندان همسر رسول خدایند! و به این ترتیب، از هر زن دیگری برای قوم و قبیله اش پُربرکت‌تر بود. جُوَیریه در ماه ربیع الاوّل سال 56 ق - و به قولی 55 ق - در سنّ شصت و پنج سالگی از دنیا رفت.

* اُمّ حبیبه رَمله دختر ابوسفیان: وی نخست همسر عبدالله بن جحش بود و برای او حبیبه را به دنیا آورد و به همین جهت کنیه‌ی اُمّ حبیبه را به او دادند. اُمّ حبیبه با همسرش به حبشه مهاجرت کرد. همسرش عبدالله در آنجا مرتدّ شد و آیین نصرانیت برگزید و همانجا از دنیا رفت، امّا او بر دین و هجرتش پایبند ماند، و هنگامی که رسول خدا ج در ماه محرّم سال هفتم هجرت عمرو بن اُمیة ضَمُری را با نامه‌ای از سوی خودشان بسوی نجاشی فرستادند، وی امّ حبیبه را از سوی پیامبر اکرم ج خواستگاری کرد و از جانب ایشان چهارصد دینار به عنوان مهریه‌ی او پرداخت، و او را همراه شُرَحبیل بن حَسنة نزد رسول خدا ج فرستاد، و آنحضرت پس از بازگشت از فتح خیبر با او زفاف کردند. امّ حبیبه در سال 42 ق - یا 33 ق یا 50 ق - از دنیا رفت.

* صفیه دختر حَیی بن اَخطَب: پدرش رئیس قبیله‌ی بنی نضیر و از نژاد بنی اسرائیل بود. صفیه در میان اسیران خیبر بود و رسول خدا ج او را در سهم اختصاصی خودشان قرار دادند و اسلام را بر او عرضه کردند و او نیز اسلام آورد. پیامبر اکرم ج او را نخست آزاد کردند و سپس بعد از فتح خیبر در سال هفتم هجری به عقد همسری خودشان درآوردند، و در ناحیه‌ی سدّ صهباء، واقع در مسافت دوازده میل تا خیبر، در راه بازگشت به مدینه با او زفاف کردند. صفیه در سال پنجاهم هجرت - و به قولی 52 ق و به قولی 36 ق - از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

* میمونه بنت حارث: وی خواهر امّ الفضل لُبابه دختر حارث بود. رسول خدا ج در ماه ذیقعده‌ی سال هفتم هجرت - بنا به قول صحیح - در عُمرةُ القضاء بعد از آنکه از احرام عمره درآمدند، وی را به عقد خویش درآوردند، و در ناحیه‌ی سَرِف، واقع در مسافت نه میل تا مکه، با او زفاف کردند. میمونه در سال 61 ق - و به قولی 63 ق، و به قولی 38 ق - در همان ناحیه‌ی سَرِف از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد، و تا امروز آرامگاه وی در آن منطقه شناخته شده است.

تا اینجا، یازده تن از همسران رسول خدا ج را نام بردیم که رسول خدا ج آنان را به عقد ازدواج خودشان درآوردند، و با آنان زفاف کردند. دو تن از ایشان، خدیجه و زنیب امّ المساکین، در زمان حیات آن حضرت از دنیا رفتند و هنگامی که رسول خدا ج رحلت فرمودند، نُه تن از ایشان در قید حیات بودند. آن دو همسر دیگر که پیامبر اکرم ج با آن دو زفاف نکردند، یکی از آن دو از بنی کلاب، و دیگری از کنده بود که معروف به جونیه است؛ در این زمینه اختلاف نظرهای فراوان و روایات گوناگون است که نیازی به شرح و بسط آن نیست.

از میان کنیزان نیز، مشهور آن است که نبی اکرم ج با دو تن از کنیزان خودشان همبستر شده‌اند. یکی از آن دو ماریه‌ی قبطیه است که وی را مقوقس به ایشان هدیه کرده بود، و فرزند پسرشان ابراهیم را برای ایشان آورد. البتّه، ابراهیم در کودکی، در زمان حیات پیامبر اکرم ج، روز 28 یا 29 شوّال سال دهم هجرت - مطابق با 27 ژانویه‌ی سال 623 میلادی - از دنیا رفت. دوّمی، ریحانه بنت زید نضَریه یا قُرَظیه است که از اسیران یهودیان بنی قریظه بود، و حضرت رسول اکرم ج وی را در سهم اختصاصی خویش قرار دادند. بعضی نیز گفته‌اند که وی در عِداد همسران نبی اکرم ج بوده، و آنحضرت وی را ابتدا آزاد کرده‌اند و سپس او را به همسری خویش درآورده‌اند. ابن قیم قول اوّل را ترجیح داده است. علاوه بر این دو، ابوعبیده نام دو کنیز دیگر را افزوده است: یکی، جمیله که پیامبر اکرم ج وی را از میان اسیران انتخاب کردند، و دیگر، کنیزی که زینب بنت جحش به آنحضرت هبه کرده بود([2]).

فلسفه‌ی تعدُّد زوجات پیامبر

هر کس زندگانی رسول خدا ج را به دقّت بررسی کند، نیک درمی یابد که ازدواج آنحضرت با این زنان متعدّد در اواخر عمر شریفشان، پس از آن که حدود سی سال از بهترین دورانهای عمر و نشاط جوانی خود را تنها به یک همسر نسبتاً سالمند، ابتدا با خدیجه و سپس با سوده، گذرانیده‌اند؛ درمی یابد که این ازدواج‌ها بخاطر آن نبوده است که ناگهان در وجود خودشان اشتیاق و شهوت بی‌حدّ و مرزی نسبت به زنان احساس کرده‌اند، و جز در پرتوِ همخوابگی با این شمار فراوان از زنان نمی‌توانسته‌اند در برابر آن شکیبایی کنند!؟ بلکه قطعاً اهداف و آرمان‌های دیگری برتر و بزرگتر از آن غرض و منظوری که معمولاً با ازدواج برآورده می‌گردد، در کار بوده است.

رویکرد حضرت رسول اکرم ج به وصلت با ابوبکر و عمر از طریق همسری با عایشه و حفصه؛ همچنین، درآوردن دخترشان فاطمه به همسری علی بن ابیطالب، و درآوردن دو دختر دیگرشان رقیه و سپس امّ کلثوم به همسری عثمان بن عفّان، آشکارا اشارت دارد به اینکه آنحضرت می‌خواسته‌اند از طریق این ازدواج‌ها با این چهار مرد بزرگ که کوشش و فداکاری ایشان در بحران‌های متعدّدی که بر اسلام گذشته بود و خداوند چنان مقدّر فرموده بود که اسلام از آن بحران‌ها بگذرد، برای آنحضرت به اثبات رسیده بود، روابطی محکم برقرار سازند.

یکی از آداب و رسوم قوم عرب این بوده است که برای خویشاوندی سببی از طریق وصلت احترام خاصّی قائل می‌شده‌اند، و این نوع ارتباط خویشاوندی از نظر آنان بابی از ابواب نزدیکی در برقراری روابط میان تیره‌ها و طایفه‌های گوناگون بوده است، و آنان ستیز و نبرد با خویشاوندان سببی را برای خودشان ننگ و عار تلقّی می‌کرده‌اند. رسول خدا ج از طریق ازدواج با چند تن از امّهات مؤمنین، می‌خواستند شدّت عداوت و دشمنی قبایل عرب را با اسلام کاهش دهند، و از گزندگی کینه توزی‌های آنان بکاهند.

اُمّ‌سلَمه از طایفه‌ی بنی مخزوم - طایفه‌ی ابوجهل و خالد بن ولید - بود؛ وقتی که رسول خدا ج وی را به همسری خویش درآوردند، از آن پس، خالد بن ولید آن موضعگیری شدید خود را در برابر مسلمانان مورد تجدیدنظر قرار داد، و پس از مدّتی نه چندان طولانی از سرِ طوع و رغبت اسلام آورد. همچنین، ابوسفیان پس از ازدواج آنحضرت با اُمّ حبیبه در هیچگونه نبردی با ایشان رویاروی نگردید. نیز، پس از ازدواج رسول خدا ج با جویریه و صفیه هیچگونه تحرّکی را از سوی بنی نضیر و بنی مصطلق در برابر آنحضرت مشاهده نمی‌کنیم؛ از سوی دیگر، مشاهده می‌کنیم که جویریه از جهت برکت آفرینی برای قوم و قبیله اش یک زن نمونه شناخته می‌شود، و صحابه‌ی رسول خدا ج یکصد خانوار از اسیران قوم و قبیله‌ی وی را بخاطر ازدواج پیامبر اکرم ج با او آزاد می‌کنند و می‌گویند: اینان خویشاوندان رسول خدایند! و پرواضح است که چنین منّت گذاری بر یک طایفه و قبیله از سوی مسلمانان چه تأثیر بسزایی در عُمق جان آنان داشته است.

از همه‌ی اینها بزرگتر و با اهمیت‌تر آنکه نبی اکرم ج مأمور شده بودند به تعلیم و تربیت و تزکیه و ارشاد قومی بپردازند که از آیین و آداب، فرهنگ و تمدّن و پایبندی به شرایط و لوازم آن، و تشریک مساعی در سازندگی جامعه و اعتلا بخشیدن به آن، هیچ چیز نمی‌دانستند؛ و اصول و مقرّرارتی که پایه‌های سازندگی جامعه‌ی اسلامی را تشکیل می‌داد، به مردان راه نمی‌داد که با زنان آمیزش داشته باشند، و در نتیجه، کوشش در جهت تعلیم و تربیت و ارتقای سطح فرهنگی زنان همراه با رعایت این مقرّرات و اصول امری ناممکن بود، و از سوی دیگر نیاز به تعلیم و ارشاد زنان کم اهمیت‌تر از مردان نبود، بلکه مُبرَم‌تر و شدیدتر بود. بنابراین، پیامبر بزرگ اسلام راهی جز این نداشتند که زنانی را از گروه‌های سنّی متفاوت و برخوردار از استعدادهای گوناگون برگزینند، به طوری که بتوانند برای این منظور کفایت کنند؛ آنگاه، به تربیت و تزکیه‌ی آنان بپردازند، و احکام و تعالیم دینی را به آنان بیاموزند، و مایه‌های اصیل فرهنگ اسلامی را در اختیار ایشان قرار دهند، و آنان را برای تربیت زنان بادیه نشین و شهرنشین و پیرزنان و دختران جوان آماده سازند، تا بتوانند کار تبلیغ دین را در میان زنان برعهده بگیرند. چنین نیز بود، و امّهات مؤمنین، همسران پیامبر اکرم ج نقش عمده‌ای در نقل و روایت گفتار و رفتار و کردار آن حضرت در ارتباط با خانواده و نزدیکانشان داشته‌اند؛ به خصوص، بعضی از آنان، مانند عایشه، که عمرشان طولانی‌تر گردید، بسیاری از فرمایشات و شیوه‌های عملی پیامبر اکرم ج را برای مسلمین بیان کردند.

و این روایت به طور کامل در کتاب «الشمائل المحمدیة» تألیف امام ترمذی/ (و ترجمه‌ی نگارنده) چنین آمده است:

«... عَنْ کُرَیْبٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، أَنَّهُ أَخْبَرَهُ أَنَّهُ بَاتَ عِنْدَ مَیْمُونَةَ وَهِیَ خَالَتُهُ قَالَ: فَاضْطَجَعْتُ فِی عَرْضِ الْوِسَادَةِ، وَاضْطَجَعَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج فِی طُولِهَا، فَنَامَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج حَتَّى إِذَا انْتَصَفَ اللَّیْلُ، أَوْ قَبْلَهُ بِقَلِیلٍ، أَوْ بَعْدَهُ بِقَلِیلٍ، فَاسْتَیْقَظَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج فَجَعَلَ یَمْسَحُ النَّوْمَ عَنْ وَجْهِهِ، وَقَرَأَ الْعَشْرَ الآیَاتِ الْـخَوَاتِیمَ مِنْ سُورَةِ آلِ عِمْرَانَ، ثُمَّ قَامَ إِلَى شَنٍّ مُعَلَّقٍ فَتَوَضَّأَ مِنْهَا، فَأَحْسَنَ الْوُضُوءَ، ثُمَّ قَامَ یُصَلِّی. قَالَ عَبْدُ الـلّٰهِ بْنُ عَبَّاسٍ: فَقُمْتُ إِلَى جَنْبِهِ، فَوَضَعَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یَدَهُ الْیُمْنَى عَلَى رَأْسِی، ثُمَّ أَخَذَ بِأُذُنِی الْیُمْنَى فَفَتَلَهَا، فَصَلَّى رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ، ثُمَّ رَکْعَتَیْنِ - قَالَ مَعْنٌ: سِتَّ مَرَّاتٍ - ثُمَّ أَوْتَرَ، ثُمَّ اضْطَجَعَ، حَتَّى جَاءَهُ الْمُؤَذِّنُ فَقَامَ فَصَلَّى رَکْعَتَیْنِ خَفِیفَتَیْنِ، ثُمَّ خَرَجَ فَصَلَّى الصُّبْحَ».

... کُریب س گوید: ابن عباس س به من خبر داد و گفت: شبی در منزل میمونهp، همسر گرامی پیامبر ج ـ که خاله‌ی ابن عباس س بود ـ ماندم و در آنجا خوابیدم، و من سر خویش را بر عَرض بالش قرار داده بودم که پیامبر ج (با همسرشان) سرشان را بر طول آن قرار داده بودند.

پیامبر ج تا نزدیک نیمه شب یا اندکی پیش یا پس از آن خوابیدند؛ آن گاه از خواب بیدار شدند و دست بر چهر‌ه‌ی خویش کشیدند و چشم‌های خود را مالیدند تا آثار خواب آلودگی را از خود دور نمایند؛ سپس ده آیه‌ی آخر سوره‌ی آل عمران را خواندند؛ و سپس به سوی مشکی که به میخ آویزان و معلّق شده بود رفتند، و از آبِ آن، به خوبی وضو گرفتند؛ پس از این شروع به نماز خواندن کردند.

عبدالله بن عباس س در ادامه‌ی سخنانش می‌گوید: (من هم بلند شدم و آنچه را که پیامبر ج انجام دادند، انجام دادم؛) سپس رفتم و در کنار ایشان (و در سمت چپشان) ایستادم. رسول خدا ج دست راستشان را بر روی سرم گذاشتند و گوش راستم را (با مهربانی) گرفتند و آن را پیچ دادند.

[معن گوید] پیامبر ج شش نماز دو رکعتی را خواندند و در آخر، نماز وتر را خواندند؛ پس از آن، اندکی دراز کشیدند تا اینکه مؤذّن برای اعلام کردن فرا رسیدن وقت نماز، آمد؛ پیامبر ج نیز از جای خویش بلند شدند و دو رکعت نماز را به صورت خلاصه خواندند؛ و آن گاه از منزل بیرون رفتند و نماز (فرضِ)صبح را در (مسجد) خواندند.

«فأخذ بیدی من وراء ظهری»: در پاره‌ای از روایات، گرفتن دست و در برخی دیگر، گرفتن گوش و در برخی نیز، گرفتن سر، روایت شده است؛ ولی از آن جایی که هرسه مورد گرفته شده‌اند، از این رو این اختلاف روایات، تعارض به شمار نمی‌آیند؛ بنابراین می‌توان چنین گفت که آن حضرت ج در ابتدا به گرفتن سر؛ و سپس به گرفتن گوش و بعد از آن، به گرفتن دست، اقدام نموده‌اند؛ و این عمل، عملی قلیل و اندک بوده است که هیچ‌گونه تأثیری بر نماز نمی‌گذارد.

«الی الشق الایمن»: علماء و صاحب‌نظران اسلامی، بر این مسأله، اجماع دارند که اگر چنانچه مقتدی، یک نفر بود، در آن صورت به جانب راست امام بایستد؛ البته در کیفیت ایستادن، اختلاف‌نظر وجود دارد؛ امام ابوحنیفه/ و امام ابویوسف/ بر این باورند که امام و مقتدی، هردو باید برابر هم قرار گرفته و هیچ کدام از آن دو، عقب یا جلو نایستند؛ و امام محمد/ بر آن است که مقتدی، انگشتان پای خویش را برابر با پاشنه‌ی پای امام قرار بدهد.

صاحب‌نظران فقهی احناف گفته‌اند: اگر چه از لحاظ دلیل، دیدگاه امام ابوحنیفه/ و امام ابویوسف/ راجح است، ولی تعامل نمازگزاران، بر مبنای دیدگاه امام محمد/ است که به احتیاط نیز نزدیک‌تر می‌باشد؛ چرا که در برابر ایستادن با امام، امکان دارد که مقتدی بی‌ اختیار از امام جلوتر قرار بگیرد؛ ولی با برگزیدن و انتخاب کردن نظرگاه امام محمد/، این احتمال از بین خواهد رفت؛ از این رو، فتوا بر نظریه و دیدگاه امام محمد/ می‌باشد.

1107 - [2] (صَحِیح)

وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: قَامَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج لِیُصَلِّیَ فَجِئْتُ حَتَّى قُمْتُ عَنْ یَسَارِهِ فَأَخَذَ بِیَدِی فَأَدَارَنِی حَتَّى أَقَامَنِی عَن یَمِینه ثُمَّ جَاءَ جَبَّارُ بْنُ صَخْرٍ فَقَامَ عَنْ یَسَارِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فَأَخَذَ بیدینا جَمِیعًا فدفعنا حَتَّى أَقَمْنَا خَلفه. رَوَاهُ مُسلم([3]).

1107- (2) جابر س گوید: (روزی) پیامبر اکرم ج از جای برخاستند تا نماز بگزارند؛ (از این رو، نماز را شروع کردند؛) من نیز (در همین لحظه) آمدم و به جانب چپ ایشان به نماز ایستادم؛ آن حضرت ج دستم را گرفتند و مرا چرخانیدند تا این که در سمت راست خود قرار دادند؛ سپس جابر بن صخر س آمد و به جانب چپ پیامبر ج ایستاد؛ آن حضرت ج دست هردو ما را گرفتند و ما را به عقب هدایت کردند تا این که ما را پشت سر خویش، قرار دادند.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «فادارنی»: مرا چرخانید.

«اقامنی»: مرا ایستاند؛ مرا به جانب راست خویش، گماشت و منصوب کرد.

«فَدَفَعَنا»: ما را به عقب راند؛ ما را به عقب هول داد.

از این روایت، معلوم می‌شود که اگر چنانچه مقتدی، یک نفر بود، در آن صورت به جانب راست امام خویش قرار بگیرد؛ و اگر چنانچه به طور اشتباه به سمت چپ امام ایستاد، امام می‌تواند او را به سمت راست خویش بچرخاند و قرار دهد. و هرگاه مقتدی دوم آمد و به نماز جماعت شرکت کرد، در آن صورت، امام جلو بایستد و آن دو نفر مقتدی، پشت سر امام قرار بگیرند.

ناگفته نماند که انجام یک یا دو حرکتِ متّصل با دست - برای اصلاح صف - نماز را باطل نمی‌گرداند؛ و همچنین اگر حرکت‌ها بیشتر از دو حرکت باشد و در بین آن‌ها، فاصله وجود داشته باشد، باز هم نماز را باطل نمی‌گرداند.

1108 - [3] (صَحِیح)

وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: صَلَّیْتُ أَنَا وَیَتِیمٌ فِی بَیْتِنَا خَلْفَ النَّبِیِّ ج وَأم سلیم خلفنا. رَوَاهُ مُسلم([4]).

1108- (3) انس س گوید: من و یتیم، در خانه‌ی خویش، پشت سر آن حضرت ج نماز گزاردیم؛ (یعنی هردو ما، صف بسته و پشت سر پیامبر اکرم ج قرار گرفتیم؛) و «امّ سلیم» پشت سر ما به نماز ایستاد.

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

شرح: «یتیم»: مراد از «یتیم»، برادر انس بن مالک س است. برخی گفته‌اند که واژه‌ی «یتیم»، اسم برادر انس بن مالک است؛ و برخی نیز بر این باورند که «لقب» وی است؛ یعنی کودک یتیم.

و برخی گفته‌اند که نام «یتیم»، ضمیرة است؛ و وی پدربزرگ حسین بن عبدالله بن ضمیرة است. ابن همام/ گوید: یتیم، همان ضمیر بن سعد حمیری است؛ این را نووی گفته است.

از این حدیث معلوم می‌شود که اگر چنانچه یک زن هم در نماز جماعت حضور پیدا کرده بود، در آن صورت باز هم باید پس از صف مردان و کودکان قرار بگیرد، اگر چه در صف جلو، فرزند حقیقی وی قرار داشته باشد، باز هم این اجازه را ندارد که در کنار آن‌ها بایستد؛ بلکه بروی لازم است که پشت سر امام، مردان و کودکان بایستد.

و روایت بالا، در صحیح بخاری چنین آمده است:

«عن انس بن مالک س: انّ جدّته مُلیکة دَعَتْ رسولَ الله ج للطعام صنعته له، فاکل منه؛ ثم قال: «قوموا فلاُصلّی لکم». قال انس: فقمتُ الی حصیرلنا، قد اسوَدّ من طول ما لُبس؛ فنضحتُه بماءٍ؛ فقام رسول الله ج وصففتُ والیتیم وراءه والعجوز من ورائنا؛ فصلّی لنا رسول الله ج رکعتین ثم انصرف» (بخاری ح 380)؛ «انس بن مالک س گوید: مادربزرگم، مُلیکهp، رسول خدا ج را به صرف غذایی که برای ایشان تهیه کرده بود، دعوت نمود. رسول خدا ج پس از صرف غذا، فرمودند: «بلند شوید تا برای شما نماز بخوانم». انس بن مالک س گوید: بلند شدم و به سوی یکی از حصیرهایمان که از کثرت استعمال، سیاه شده بود، رفتم و مقداری آب، روی آن پاشیدم. رسول خدا ج روی آن ایستادند؛ من و کودکی یتیم، پشت سر آن حضرت ج صف بستیم و پیرزن، پشت سر ما ایستاد. رسول خدا ج دو رکعت نماز، برای ما گزاردند و تشریف بردند».

1109 - [4] (صَحِیح)

وَعَنْهُ أَنَّ النَّبِیَّ ج صَلَّى بِهِ وَبِأُمِّهِ أَوْ خَالَتِهِ قَالَ: فَأَقَامَنِی عَنْ یَمِینِهِ وَأَقَامَ الْـمَرْأَةَ خَلْفَنَا. رَوَاهُ مُسْلِمٌ([5]).

1109- (4) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج برای او و مادر - یا خاله‌اش - امامت دادند؛ انس س گوید: (به هنگام نماز) آن حضرت ج مرا به جانب راست خویش و زن [مادر یا خاله‌ام] را پشت سر ما قرار دادند. (پس اگر چنانچه مقتدی، یک زن بود، باید پشت سر امام و مردان بایستد؛ به تعبیری دیگر، اگر یک زن هم در جماعت شرکت داشته باشد، بایستی پشت صف مردان قرار بگیرد).

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

«بامّه او خالته»: این شک از راوی است نه از انس بن مالک س.

«فاقامنی»: به من فرمان دادند تا به جانب راست ایشان بایستم.

1110 - [5] (صَحِیح)

وَعَنْ أَبِی بَکْرَةَ أَنَّهُ انْتَهَى إِلَى النَّبِیِّ ج وَهُوَ رَاکِعٌ فَرَکَعَ قَبْلَ أَنْ یَصِلَ إِلَى الصَّفِّ ثُمَّ مَشَى إِلَى الصَّفِّ. فَذَکَرَ ذَلِکَ لِلنَّبِیِّ ج فَقَالَ: «زَادَکَ اللهُ حِرْصًا وَلَا تعد». رَوَاهُ البُخَارِیّ([6]).

1110- (5) ابوبکرة س گوید: (روزی وارد مسجد شد و) در حالی به آن حضرت ج رسید که ایشان در رکوع بودند؛ از این رو، ابوبکره س پیش از رسیدن به صف، به رکوع رفت؛ آن‌گاه خویشتن را به صف نماز رسانید؛ (پس از گزاردن نماز،) این موضوع را با پیامبر گرامی اسلام ج در میان گذاشت؛ آن حضرت ج فرمودند: «خداوند، علاقه و اشتیاقت را به نماز بیافزاید؛ ولی بدان که نباید دوباره چنین کاری را انجام بدهی؛ (یعنی پیش از رسیدن به صف، رکوع نکن)».

[این حدیث را بخاری روایت کرده است].

شرح: «انتهی»: رسید.

«فرکع قبل ان یصل الی الصف» [پس ابوبکره س پیش از رسیدن به صف، به رکوع رفت]: زیرا وی از پیامبر اکرم ج شنیده بود که: «اذا جئتم الی الصلوة ونحن سجود فاسجدوا ولا تعدّوها شیئاً. ومن ادرک الرکعة فقد ادرک الصلوة» (ابن ماجه، ح 468 و ابوداود، ح 875)؛ «هرگاه برای نماز آمدید و ما در حال سجده بودیم، شما هم به سجده بروید و آن را رکعتی به حساب نیاورید؛ و کسی که رکوع را دریابد، رکعت را دریافته است».

از این رو، ابوبکره س نیز به خاطر آن که با رکوع، رکعت را دریابد، پیش از رسیدن به صف، به رکوع رفت.

«ثمّ مشی الی الصفّ»: آن‌گاه خویشتن را به تدریج و با چند گام غیر متوالی و پیاپی، به صف نماز رسانید.

«زادک الله حرصاً»: خداوند علاقه و اشتیاق تو را به نماز، یا به طاعت و بندگی و یا به شتاب ورزیدن به انجام طاعت‌ها و عبادت‌ها، بیافزاید.

«لاتَعد»: این عبارت را به چند گونه می‌توان ترجمه و تشریح کرد:

به فتح «تاء» و ضم «عین»، از «عود»؛ یعنی «لا تفعله مثل ما فعلته ثانیاً»؛ دوباره این کار را تکرار مکن.

به سکون «عین» و ضم «دال» از «عدو»؛ یعنی: «لاتَسْرع فی الـمشی الی الصلوة واصبر حتّی تصل الی الصفّ ثم اشرع فی الصلوة»؛ «درآمدن به سوی نماز، شتاب مکن؛ بلکه تا رسیدن به صف نماز، صبر کن؛ آن‌گاه که به صف رسیدی، نماز را شروع کن».

به ضم «تاء» و کسر «عین» از «اعادة»؛ یعنی «لاتعد الصلوة التی صلّیتها»؛ «نمازی را که به این کیفیت خواندی، اعاده مکن».

ابن حجر عسقلانی/ گفته است: «لاتعد»، به فتح «تاء» و ضم «عین» از «عود» گرفته شده است؛ یعنی: «لاتعد الی ما صنعتَ من السعی الشدید؛ ثمّ من الرکوع دون الصف؛ ثم من الـمشی الی الصفّ»؛ «دوباره این کارها را تکرار مکن: دویدن به سوی نماز؛ آن‌گاه رکوع کردن در خارج صف و پس از آن، خود را به صف رساندن».


فصل دوم

1111 - [6] (ضَعِیف)

عَن سَمُرَة بن جُنْدُب قَالَ: أَمَرَنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج إِذَا کُنَّا ثَلَاثَةً أَنْ یَتَقَدَّمَنَا أَحَدُنَا. رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([7]).

1111- (6) سمرة بن جندب س گوید: رسول خدا ج به ما فرمان دادند که هرگاه سه نفر بودیم، یکی از ما (برای امامت) پیشنماز ما شود.

[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].

شرح: «امرنا»: به ما دستور دادند؛ ما را فرمان دادند.

«ثلاثة»: سه نفر، حداقل کمال نماز جماعت است.

«یتقدّمنا»: جلو ما بایستد و ما پشت سر وی، بدو اقتدا نماییم.

از این حدیث، معلوم می‌شود که هرگاه مقتدی‌ها از یک نفر بیشتر باشند، در آن صورت امام جلو بایستد و دو نفر مقتدی، پشت سر امام قرار بگیرند؛ ولی اگر چنانچه مقتدی، فقط یک نفر بود، در آن صورت به جانب راست امام بایستد.

به هر حال، بر اساس همین حدیث بالا، جمهور علماء و صاحب‌نظران فقهی، بر این باورند که اگر چنانچه تعداد مقتدیان بیش از یک نفر بود، در آن صورت بایستی امام جلو بایستد؛ ولی امام ابویوسف/ بر آن است که اگر مقتدی‌ها دو نفر بودند، در آن صورت امام باید در وسط آنان قرار بگیرد.

استدلال وی، از اثر عبدالله بن مسعود س است که آن را امام ترمذی ذکر کرده است؛ آنجا که می‌گوید: «وُروی عن ابن مسعود س انّه صلّی بعلقمة والاسود فاقام احدهما عن یمینه والاخر عن یساره ورواه عن النبیّ ج»؛ «روایت شده است که ابن مسعود س همراه با علقمه و اسود نمازگزارد و پیشماز آن‌ها شد و یکی از آن دو را به جانب راست و دیگری را به جانب چپ خویش قرار داد؛ و عبدالله بن مسعود س این عمل را از پیامر ج روایت نموده است».

پاسخ‌های گوناگونی به این اثر عبدالله بن مسعود س داده شده است که عبارتند از:

1-  این روش ایستادن، منسوخ شده بود ولی به احتمال زیاد، ابن مسعود س از نسخ آن بی‌خبر و بی‌اطلاع بوده است؛ ولی این پاسخ قانع کننده و پذیرفتنی نیست؛ زیرا امکان ندارد که شخصیتی چون عبدالله بن مسعود س - که از دانشمندان امّت اسلامی به شمار می‌آید - از نسخ چنین موضوعی، بی‌خبر و ناآگاه بوده باشد.

2-  عبدالله بن معسود س به خاطر تنگ بودن مکان، این گونه به نماز ایستاده‌اند؛ و پرواضح است که در وقت نیاز و در هنگام وجود عذر، می‌توان چنین به نماز ایستاد.

ولی این پاسخ نیز قانع‌کننده و پذیرفتنی نیست؛ زیرا خود حدیث، از بیان وجود هرگونه عذری، سکوت کرده است و چنین روایتی را نمی‌توان بدون وجود دلیل و قرینه، بر عذر حمل کرد.

به هر حال، می‌توان درباره‌ی حدیث عبدالله بن مسعود س چنین گفت که این‌گونه ایستادن نیز جایز می‌باشد؛ و آن حضرت ج نیز گاهی اوقات - برای بیان جواز - این‌گونه به نماز می‌ایستادند؛ اگر چه بهتر آن است که اگر تعداد مقتدیان بیش از یک نفر بود، امام جلو بایستد؛ ولی می‌توان امام را در وسط دو نفر مقتدی قرار دارد؛ همچنان که پیامبر ج این کار را انجام داد و عبدالله بن مسعود س نیز بدیشان اقتدا و تأسّی نمود.

و به طور کلّی، حدیث عبدالله بن مسعود س برای بیان جواز است.

1112 - [7] (ضَعِیف)

وَعَنْ عَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ: أَنَّهُ أَمَّ النَّاسَ بِالْـمَدَائِنِ وَقَامَ عَلَى دُکَّانٍ یُصَلِّی وَالنَّاسُ أَسْفَلَ مِنْهُ فَتَقَدَّمَ حُذَیْفَةُ فَأَخَذَ عَلَى یَدَیْهِ فَاتَّبَعَهُ عَمَّارٌ حَتَّى أَنْزَلَهُ حُذَیْفَةُ فَلَمَّا فَرَغَ عَمَّارٌ مِنْ صَلَاتِهِ قَالَ لَهُ حُذَیْفَةُ: أَلَمْ تَسْمَعْ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُولُ: «إِذَا أَمَّ الرَّجُلُ الْقَوْمَ فَلَا یَقُمْ فِی مَقَامٍ أَرْفَعَ مِنْ مَقَامِهِمْ أَوْ نَحْوَ ذَلِکَ؟» فَقَالَ عَمَّارٌ: لِذَلِکَ اتَّبَعْتُکَ حِینَ أَخَذْتَ عَلَى یَدی. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([8]).

1112- (7) از عمّار بن یاسر س روایت است که وی گفت: او در شهر مدائن، برای مردم امامت داد و (به تنهایی) بر فراز سکّویی به نماز ایستاد و مردم نیز پایین‌تر از وی ایستادند. در اینجا بود که حذیفه س جلو آمد و دست‌های عمار بن یاسر س را گرفت (و به طرف خود کشید تا از بلندی، به پایین فرود آید)؛ عمّار س نیز او را در این کار پیروی کرد (و با او همراهی نمود) تا این که حذیفه س، عمار س را از آنجا به پایین هدایت کرد؛ آن‌گاه چون عمّار س از نماز خویش فارغ شد، حذیفه س خطاب بدو گفت: آیا از رسول خدا ج نشنیدی که می‌فرمودند: «هرگاه مردی، امامت و پیشنمازی گروهی را به عهده گرفت، نباید در جایگاهی بالاتر از جایگاه مقتدی‌ها بایستد - یا جمله‌ای مثل این گفت -».

عمّار س گفت: به همین خاطر - زمانی که دستم را گرفتی - از تو، متابعت و پیروی کردم و در پایین آمدن از آنجا با تو، همراهی نمودم.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «اَمَّ»: برای آن گروه از مردمان، در نماز، مُقتدا و پیشنماز شد. آن مرد، پیشاپیش دیگران، برای امامت قرار گرفت.

«المدائن»: شهری در نزدیکی کوفه بوده است؛ و ابن حجر گفته است: شهری قدیمی که بر کناره‌ی دجله و نزدیک بغداد قرار داشته است.

«دکّان»: سکّویی که بر آن نشینند. مکانی مخصوص که اندکی از سطح زمین یا کف اطاق، بلندتر باشد و کسی بر آن نشیند.

«فتقدّم حذیفة»: حذیفه س، صف‌ها را شکافت و جلو آمد.

«فاتّبعه عمـّار»: عمار س، حذیفه س را در این کار، پیروی و متابعت کرد و لجباری و عناد نورزید؛ بلکه بدون چون و چرا و تندی و خشونت، از سکّو، پایین آمد.

«لذلک اتَّبعتُک»: به همین خاطر از تو پیروی کردم؛ یعنی چون من نیز این حدیث را از پیامبر ج شنیده بودم و تو نیز آن را به من یادآوری نمودی، از تو پیروی نمودم.

به هر حال، از این حدیث معلوم می‌شود که برای پیشنماز، مکروه است که خود به تنهایی در مکانی بلندتر از مقتدی‌ها بایستد؛ و امام ابوحنیفه/ و امام شافعی/ مکروه می‌دانند که امام، به تنهایی بر بلندی قرار بگیرد و یا مقتدی، تنها بر بلندی و امام، در پایین باشد؛ مگر برای تعلیم و آموزش ارکان نماز.

1113 - [8] (مُتَّفق عَلَیهِ)

وَعَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ السَّاعِدِیِّ أَنَّهُ سُئِلَ: مِنْ أَیِّ شَیْءٍ الْمِنْبَرُ؟ فَقَالَ: هُوَ مِنْ أَثْلِ الْغَابَةِ عَمِلَهُ فُلَانٌ مَوْلَى فُلَانَةَ لِرَسُولِ الـلّٰهِ ج وَقَامَ عَلَیْهِ رَسُولُ الـلّٰهِ ج حِینَ عُمِلَ وَوُضِعَ فَاسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ وَکَبَّرَ وَقَامَ النَّاسُ خَلْفَهُ فَقَرَأَ وَرَکَعَ وَرَکَعَ النَّاسُ خَلْفَهُ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ رَجَعَ الْقَهْقَرَى فَسَجَدَ عَلَى الْأَرْضِ ثُمَّ عَادَ إِلَى الْمِنْبَرِ ثُمَّ قَرَأَ ثُمَّ رَکَعَ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ رَجَعَ الْقَهْقَرِی حَتَّى سجد بِالْأَرْضِ. هَذَا لفظ البُخَارِیّ وَفِی الْـمُتَّفَقِ عَلَیْهِ نَحْوُهُ وَقَالَ فِی آخِرِهِ: فَلَمَّا فَرَغَ أَقْبَلَ عَلَى النَّاسِ فَقَالَ: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا صَنَعْتُ هَذَا لِتَأْتَمُّوا بِی وَلِتَعْلَمُوا صَلَاتی»([9]).

1113- (8) از سهل بن سعد ساعدی س روایت است که از وی سؤال شد: منبر (رسول خدا ج) از چه چیزی ساخته شده بود؟ وی در پاسخ بدین سؤال گفت: (در میان مردم، کسی داناتر از من، نسبت بدین قضیه، باقی نمانده است؛) منبر (رسول خدا ج) از چوب درخت شوره گز منطقه‌ی «غابة» بود که فلانی، برده‌ی آزاد شده‌ی فلان زن، برای پیامبر ج ساخته و پرداخته نموده بود؛ آن‌گاه چون منبر ساخته شد و (در مسجد) نهاده شد، پیامبر ج بر فراز آن (برای تعلیم و آموزش دادن) ایستادند؛ سپس رسول خدا ج رو به قبله کردند و تکبیر گفتند و مردم نیز پشت سر ایشان ایستادند؛ آن حضرت ج قرائت خواندند و به رکوع رفتند؛ مردم نیز (به تأسّی از ایشان،) پشت سرشان رکوع بردند؛ آن گاه رسول خدا ج سر خویش را از رکوع برداشتند؛ و پس از آن، خویشتن را (از منبر) به عقب کشیدند (و پایین آمدند) و بر زمین، سجده کردند؛ آن‌گاه دوباره بر منبر ایستادند؛ سپس قرائت کردند و پس از آن، به رکوع رفتند؛ آن‌گاه سر خویش را از رکوع برداشتند و دوباره خویشتن را (از منبر) به عقب کشیدند (و پایین آمدند) تا این که بر زمین سجده کردند.

[این لفظ بخاری است؛ و در حدیثی که مورد اتفاق بخاری و مسلم است، نیز به سان این حدیث (در معنی نه در لفظ) آمده است و (علاوه بر آن)، در پایان آن، سهل بن سعد ساعدی س می‌گوید:]

«چون رسول خدا ج از نماز، فارغ شدند، رو به مردم کردند و فرمودند: «ای مردم! من این عمل را بدان خاطر انجام دادم که شما به من اقتدا کنید و کیفیت و نحوه‌ی نماز گزاردن مرا بیاموزید».

شرح: «المنبر»: کرسی پلّه پلّه، که خطیب یا واعظ، بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند.

«منبر رسول خدا ج»: هنگام بنای مسجد النبی، برای پیامبر ج منبری نساخته بودند؛ بلکه آن حضرت ج خطبه‌های خویش را کنار تنه‌ی درخت خرمایی که بدان تکیه می‌زدند، می‌خواندند.

بخاری چنین روایت می‌کند که زنی از انصار، به پیامبر ج پیشنهاد کرد و گفت: من برده‌ای دارم که به نجاری ماهر و خبره است؛ اگر اجازه دهید، برای شما منبری بسازد؛ و چون برای آن حضرت ج منبری تهیه شد، روز جمعه بر فراز آن رفتند.

در مورد نخستین کسی که برای پیامبر ج منبر ساخت، اختلاف است؛ برخی نوشته‌اند: نخستین منبر، از گِل ساخته شد و پلّه نداشت. برخی دیگر می‌گویند: از چوب ساخته شد و دارای سه پله بود؛ پیامبر ج بر پلّه‌ی سوم می‌نشست و پاهای مبارک خود را بر پلّه‌ی دوم می‌گذاشت. خلیفه‌ی اول (ابوبکر صدّیق س) یک پله پایین‌تر و خلیفه‌ی دوم (عمر بن خطاب س) یک پله از او پایین‌تر می‌نشستند، ولی عثمان بن عفّان س بنابر مصالحی، بر جای پیامبر ج یعنی بر پله‌ی اول نشست.

معاویه س بعدها شش پله از پایین، بر منبر افزود؛ و عثمان س نخستین کسی است که بر منبر پیامبر ج پوشش انداخت. بعدها سنگی از مرمر ساختند و منبر را درون آن قرار دادند. نخستین کسی که چنین کرد، عبدالله بن حسن بن حسن بن علی، والی مدینه، در سال 150 ه‍. ق بود.

در جریان آتش‌سوزی که به سال 886 ه‍. ق در مسجد النبی رخ داد، این منبر به طور کامل در آتش سوخت؛ چندی بعد، قطعه‌ای از چوب آن را یافتند و در محل خود قرار دادند؛ بر روی آن نیز منبری از چوب صندل و سپس از آجر و سنگ ساختند که به ظاهر، این کار به دستور سلطان اشرف قایتبای در سال 888 ه‍. ق صورت گرفت.

منبر یاد شده، تا سال 998 ه‍. ق موجود بود. در آن صال، سلطان مراد عثمانی، منبر نفیس و یک پارچه‌ای از سنگ مرمر ساخت و به جای منبر قبلی نهاد. این منبر، اکنون نیز موجود است و در سمت راست محراب النبی و مقابل محل اذان بلال قرار دارد. گفتنی است که همه ساله، خلفاء و پادشاهان، برای پوشش منبر، پارچه‌ای زیبا و نفیس، به مدینه می‌فرستادند و آن را می‌پوشاندند؛ و چنان که در روایات آمده است، میان منبر و قبر پیامبر ج را «روضة النبی ج» می‌گویند.

«اَثل»: درخت شوره گز. چوب گز. درختی است دارای برگ‌های ریز و بیشتر در شوره‌زارها می‌روید؛ چوب آن را می‌سوزانند و یا از آن، استفاده‌های دیگر می‌کنند؛ یک قسم دیگر آن، کوتاه و بوته مانند و دارای خوشه‌های گل سفید یا سرخ رنگ است و گز انگبین از آن گرفته می‌شود؛ و در اینجا، مراد همان قسمت نخست می‌باشد.

«الغابة»: بیشه‌ای پر درخت است که در نُه مایلی مدینه‌ی منوره قرار دارد.

«عمله فلان»: مراد از فلانی، «با قوم رومی» است؛ که منبر را به صورت سه پلّه‌ای ساخته بود.

«مولی»: این واژه در لغت، بدین معانی آمده است: «مالک، سید، آقا، ارباب، بنده، آزادکننده‌ی بنده، بنده‌ی آزاد کرده شده، ولی نعمت، نعمت‌دهنده، نعمت یافته، نعمت داده شده، دوست‌دار، دوست، هم‌پیمان، همسایه، مهمان، شریک، پسر، پسرعمو، خواهرزاده، عمو، داماد، نزدیک، قریب، خویشاوند، پیرو و تابع».

و در اینجا، مراد همان معنای «برده‌ی آزاد شده» است.

«فلانة»: برخی گفته‌اند: اسم این زن، «عایشه‌ی انصاری» بوده است؛ و برخی نیز گفته‌اند: این زن، یکی از زنان مدینه‌ی منوره است که اطلاعات چندانی در مورد نسب وی، در دسترس نیست.

«و قام علیه»: پیامبر ج برای تعلیم و آموزش دادن مردم، بر فراز منبر، ایستاد؛ زیرا در آخر حدیث آمده است: «انّما صنعت هذا، لتأتمّوا بی‌و لتعلّموا صلاتی»؛ «من این کار را کردم تا شما به من اقتدا کنید و کیفیت نمازگزاردن مرا بیاموزید».

«القهقری»: پیامبر ج از فراز منبر برای سجده کردن - با یک یا دو قوم - عقب‌نشینی و پس‌نشینی نمود.

«ایها الناس! انّما صنعت هذا، لتأتمّوا بیو لتعلّموا صلاتی»: امام ابوحنیفه/ و امام شافعی/ - بر مبنای این حدیث - گفته‌اند: مکروه است که امام، به تنهایی بر بلندی بایستد و مردم، در پشت سرش قرار بگیرند؛ یا مقتدی، تنها بر بلندی و امام، در پایین قرار داشته باشد؛ مگر آن که برای تعلیم و آموزش دادن ارکان و مسائل نماز باشد؛ همچنان که پیامبر ج این کار را انجام داد و در پایان فرمود: «من این کار را انجام دادم تا شما در احکام و مسائل نماز و ارکان و کیفیت آن، به من اقتدا کنید و نحوه‌ی نمازگزاردن مرا بیاموزید».

1114 - [9] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ عَائِشَةَ رِضَى اللهُ عَنْهَا قَالَتْ: صَلَّى رَسُولُ الـلّٰهِ ج فِی حُجْرَتِهِ وَالنَّاسُ یَأْتَمُّونَ بِهِ مِنْ وَرَاءِ الْـحُجْرَةِ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([10]).

1114- (9) عایشهلگوید: رسول خدا ج در حجره‌ی خویش، نماز گزاردند و مردمان نیز از آن سوی حجره، بدیشان اقتدا کردند.

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «فی حُجرته»: مراد از «حُجرة»: مکانی است از مسجد که رسول خدا ج در ایام اعتکاف، برای خویش انتخاب کرده و در آن، حصیر و بوریا انداخته بودند؛ و این موضوع را چند دلیل، تأیید می‌کند:

1-  در حدیثی صحیح، چنین آمده است که: «انّه علیه السلام، اتّخذ حجرة من حصیر، صلّی فیها لیالی»؛ «پیامبر ج در مسجد، مکانی را برای خویش انتخاب کردند و در آن بوریا انداختند و چندین شب در آن نمازگزاردند».

2-  و همچنین ثابت شده است که باب این حجره به جانب قبله بوده است.

3-  مراد از «حجرة»، حجره‌ی عایشهلنیست؛ زیرا اگر حجره‌ی عایشه لمراد می‌بود، «حُجرتی» (حجره‌ی من) می‌گفت نه «حجرة».

4-  و اگر چنان‌چه مراد از «حجرة»، حجره‌ی عایشه  ل باشد، در آن صورت چه نیازی بود که پیامبر ج در مرض الوفات، خویشتن را به مشقت و زحمت بیاندازند و با کمک چند نفر، خود را کشان کشان به مسجد برسانند؛ زیرا اگر از حدیث بالا، حجره‌ی عایشه ل را مراد بگیریم، در آن صورت نیازی نبود که پیامبر ج در مرض الوفات، از حجره‌ی عایشهلبیرون بیایند، بلکه می‌توانستند که در حجره‌ی عایشه ل نماز بگزارند و مردم نیز از آن سوی حجره، بدو اقتدا کنند؛ و حال آن که می‌بینیم که پیامبر ج از حجره، بیرون می‌آیند و در حالی که در میان شانه‌های دو نفر حمل می‌شدند، به مسجد آورده می‌شوند.

پس معلوم می‌شود که این «حجره» غیر از حجره‌ی عایشه ل است.


فصل سوم

1115 - [10] (ضَعِیف)

عَنْ أَبِی مَالِکٍ الْأَشْعَرِیِّ قَالَ: أَلَا أُحَدِّثُکُمْ بِصَلَاةِ رَسُولِ الـلّٰهِ ج؟ قَالَ: أَقَامَ الصَّلَاةَ وَصَفَّ الرِّجَالَ وَصَفَّ خَلْفَهُمُ الْغِلْمَانَ ثُمَّ صَلَّى بِهِمْ فَذَکَرَ صَلَاتَهُ ثُمَّ قَالَ: «هَکَذَا صَلَاة» قَالَ عبد العلى: لَا أَحْسَبُهُ إِلَّا قَالَ: «أُمَّتِی». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([11]).

1115- (10) ابومالک اشعری س گوید: آیا شما را از (کیفیت و نحوه‌ی) نماز رسول خدا ج آگاه نکنم؟ (گفتند: آری؛ ما را نسبت به شیوه‌ی نماز رسول خدا ج آگاه بگردان).

ابومالک اشعری س گفت: آن حضرت ج نماز را بر پای داشتند و نخست صف‌های مردان را راست و برابر کردند و در پشت سر آنان، صف‌های کودکان را برابر و یکنواخت و مرتّب و ساماندهی نمودند؛ آن گاه با آنان، نماز را با جماعت گزاردند.

سپس ابومالک اشعری س، کیفیت نماز پیامبر ج را ذکر کرد (و پس از آن گفت:) آن گاه رسول خدا ج فرمودند: «این چنین است نماز امّت من».

عبدالاعلی س (که راوی ابومالک اشعری س است) گوید: گمان می‌کنم که ابومالک س فقط گفت: (آن حضرت ج فرمودند: «این چنین است نماز) امّت من».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

شرح: «اُحدّثکم»: شما را خبر دهم؛ شما را بیاگاهانم؛ برای شما روایت کنم؛ به شما گزارش دهم.

«اقام الصلوة»: رسول خدا ج فرمان دادند تا برای برپایی نماز، اقامه گفته شود.

«وصفّ الرجال و صفّ خلفهم الغلمان»: روش صحیح و مورد پسند رسول خدا ج، آن است که نخست، صف مردان ترتیب داده شود و مردان در صف اول قرار بگیرند و صف بعدی، از آنِ کودکان باشد. و اگر چنانچه زنان نیز در جماعت شرکت داشتند، در آن صورت صف آن‌ها، پشت سر کودکان خواهد بود.

«الغلمان»: جمع غلام؛ نوجوان؛ پسر بچه.

«هکذا»: به همین ترتیب؛ بر همین منوال؛ بدین گونه؛ مانند این؛ این چنین؛ آن چنان؛ این طور؛ بدین سان.

«هکذا صلوة امتی»: یعنی برای امّت من نیز مناسب و زیبنده است که به همین ترتیب که من نماز خوانده‌ام، نماز بگزارند.

1116 - [11] (صَحِیح)

وَعَنْ قَیْسِ بْنِ عُبَادٍ قَالَ: بَیْنَا أَنَا فِی الْـمَسْجِدِ فِی الصَّفِّ الْـمُقَدَّمِ فَجَبَذَنِی رَجُلٌ مِنْ خَلْفِی جَبْذَةً فَنَحَّانِی وَقَامَ مَقَامِی فَوَاللَّهِ مَا عَقَلْتُ صَلَاتِی. فَلَمَّا انْصَرَفَ إِذَا هُوَ أُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ فَقَالَ: یَا فَتَى لَا یَسُوءُکَ اللهُ إِنَّ هَذَا عُهِدَ مِنَ النَّبِیِّ ج إِلَیْنَا أَنْ نَلِیَهُ ثُمَّ اسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ فَقَالَ: هَلَکَ أَهْلُ الْعُقَدِ وَرَبِّ الْکَعْبَةِ ثَلَاثًا ثُمَّ قَالَ: وَاللَّهِ مَا عَلَیْهِمْ آسَى وَلَکِنْ آسَى عَلَى مَنْ أَضَلُّوا. قُلْتُ یَا أَبَا یَعْقُوبَ مَا تَعْنِی بِأَهْلِ العقد؟ قَالَ: الْأُمَرَاء. رَوَاهُ النَّسَائِیّ([12]).

1116- (11) قیس بن عباده س گوید: در حالی که در مسجد و در صف نخست بودم، ناگهان مردی مرا از پشت سرم به شدّت به بیرون صف کشید که در نتیجه، مرا به کناری نهاد و خود در جایگاهم (در صف نماز) ایستاد؛ سوگند به خدا! (از شدّت ناراحتی) چیزی از نمازم را نمی‌فهمیدم؛ چون آن فرد، نمازش را به پایان رساند، متوجه شدم که وی، اُبّی بن کعب س (یکی از یاران با وفای پیامبر ج و بزرگان صحابه) است.

ابّی بن کعب س گفت: ای جوان! خداوند تو را اندوهگین و ناراحت نسازد! به راستی این (کاری که من با تو انجام دادم و تو را از صف نخست نماز بیرون کشیدم)، از زمره‌ی سفارش‌ها و توصیه‌های پیامبر ج به ما است که باید (به هنگام نماز، ما بزرگان و خردمندان و بالغان،) نزدیک پیامبر ج (یا دیگر ائمه و پیشنمازان) بایستیم.

آن گاه رو به قبله کرد و سه بار گفت: سوگند به پروردگار کعبه! که «اهل العقد» (امیران و حاکمان) هلاک گردیدند.

سپس گفت: به خدا سوگند! من بر امیران و حاکمان، غم واندوه نمی‌خورم، بلکه به حال کسانی غم و اندوه می‌خورم که امیران و حاکمان، آنان را گمراه ساخته‌اند.

قیس بن عباده س گوید: خطاب به ابّی بن کعب س گفتم: ای ابویعقوب! منظور تو از «اهل العقد» چه کسانی است؟ وی در پاسخ گفت: امیران و حاکمان.

 [این حدیث را نسایی روایت کرده است].

شرح: «بینا»: ظرف زمان و متضمّن معنای مفاجات است؛ ناگاه؛ ناگهان؛ در حالی که.

«جَبَذَنی»: مرا به سوی خود کشید. «جبذةً»: کشیدن سخت؛ به شدت کشیدن.

«فنحّانی»: مرا به کناره نهاد؛ مرا کنار گذاشت؛ مرا از صف خارج کرد؛ مرا جابه‌جا نمود.

«ما عقلت صلاتی»: به خاطر کاری که با من کرده بود و مرا از صف نماز بیرون کشیده بود و در جایگاهم قرار گرفته بود، از نمازم چیزی را نفهمیدم؛ یعنی ندانستم که چه بخوانم و یا چه خوانده‌ام؟

«لایسوءک الله»: خداوند، تو را به خاطر کاری که با تو کردم و تو را از صف اول نماز بیرون کشیدم و در جایگاهت قرار گرفتم، ناراحت و غمگین و اندوهگین و پریشان نکند.

«عَهْدٌ من النبیّ ج»: سفارش و توصیه‌ی پیامبر ج است؛ زیرا پیامبر ج فرموده بودند: «لیلینی منکم اولوا الاحلام والنُّهی؛ ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم» (مسلم)؛ «باید عاقلان و بالغان شما، پشت سر من قرار بگیرند؛ آن گاه کسانی که باید در پی آنان بایستند (کودکان) و سپس کسانی که باید در پی آنان، قرار بگیرند (زنان)».

«ان نلیه»: به هنگام نماز، ما بزرگان و خردمندان و بالغان، نزدیک پیامبر ج (یا نزدیک دیگر ائمه و پیشنمازان) بایستیم؛ از این رو، چون تو از «اولوا الاحلام» و خردمندان و بزرگان نبودی، تو را به عقب راندم و خود به نزدیک امام ایستادم.

«آسی»: غم و اندوه می‌خورم.

«من اضلّوا»: کسانی که حاکمانِ دیکتاتور و خودکامه و امیران مُستبد و ستمگر، آنان را گمراه کرده‌اند و آنان نیز از ایشان پیروی و اتّباع نموده‌اند.

«ابویعقوب»: کنیه‌ی ابّی بن کعب س است.

«الامراء»: امیران؛ حاکمان؛ رهبران؛ سروران.




[1]- بخاری 2/190 ح 697؛ مسلم 531 ح (192-763)؛ ابوداود 1/470 ح 610؛ ترمذی 1/451 ح 232؛ نسایی 2/104 ح 842؛ ابن ماجه 1/312 ح 973؛ دارمی 1/319 ح 1244؛ و مسند احمد 1/249.

[2]- زاد العماد، ج 1، ص 29.

[3]- مسلم 1/525 ح (181-763).

[4]- بخاری 2/212 ح 727.

[5]- نسایی 2/86 ح 803.

[6]- بخاری 2/267 ح 783.

[7]- ترمذی 1/452 ح 233.

[8]- ابوداود 1/399 ح 598.

[9]- بخاری 2/397 ح 917؛ مسلم 1/386 ح (44-544)؛ و نسایی 2/57 ح 739.

[10]- ابوداود 1/671 ح 1116.

[11]- ابوداود 1/437 ح 677.

[12]- نسایی 2/88 ح 808؛ و مسند احمد 5/140.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد