1117 - [1] (صَحِیح)
عَن أَبِی مَسْعُودٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «یَؤُمُّ الْقَوْمَ أَقْرَؤُهُمْ لِکِتَابِ الـلّٰهِ فَإِنْ کَانُوا فِی الْقِرَاءَةِ سَوَاءً فَأَعْلَمُهُمْ بِالسُّنَّةِ فَإِنْ کَانُوا فِی السُّنَّةِ سَوَاءً فَأَقْدَمُهُمْ هِجْرَةً فَإِنْ کَانُوا فِی الْهِجْرَةِ سَوَاءً فَأَقْدَمُهُمْ سِنًّا وَلَا یَؤُمَّنَّ الرَّجُلُ الرَّجُلَ فِی سُلْطَانِهِ وَلَا یَقْعُدْ فِی بَیْتِهِ عَلَى تَکْرِمَتِهِ إِلَّا بِإِذْنِهِ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ. وَفِی رِوَایَةٍ لَهُ: «وَلَا یَؤُمَّنَّ الرجل الرجل فِی أَهله»([1]).
1117- (1) ابومسعود (انصاری) س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «مردم را کسی امامت نماید که کتاب خدا (قرآن) را بهتر قرائت میکند؛ اگر در قرائت با هم مساوی بودند، کسی که سنّت را بهتر میداند، امامت نماید؛ اگر در فهم سنّت هم برابر بودند، کسی که زودتر هجرت نموده و در این زمینه از دیگران، پیشدستی نموده است، امامت نماید؛ و اگر در هجرت برابر بودند، اولویت در امامت، با کسی است که سنّ و سال بیشتری دارد.
و هیچ کس، کسی دیگر را در محل فرمانرواییاش امامت نکند؛ (امامت، حق صاحبخانه، صاحب مجلس و امام مسجد است؛ مگر آن که خودشان به دیگری اجازه بدهند)؛ و هیچکس در خانهی دیگری، بر فرش و متّکای او ننشیند، مگر این که صاحب خانه اجازه دهد».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است. و همو در روایتی دیگر آورده است:] «هیچ مردی، دیگری را در خانهاش امامت ننماید (مگر آن که صاحب خانه، بدو اجازه دهد)».
شرح: «اقرؤهم»: کسی که قرائتش بهتر از دیگران و حفظش نیز بیشتر از آنان باشد.
«هجرت»: دوری گزیدن از وطن؛ کوچ کردن از وطن خود و به جای دیگر رفتن؛ رفتن از شهری به شهر دیگر و در آنجا وطن گزیدن تا بدین ترتیب، از شرّ کافران و بدخواهان، در امان باشد و به راحتی به اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی، جامهی عمل بپوشاند و دین و ایمان خویش را حفظ و صیانت نماید.
به هر حال؛ ترجمهی لفظی «اقرأ هم لکتاب الله»، همان است که در ترجمه ذکر شد؛ یعنی «کسی که بیشتر و بهتر از دیگران، قرآن را بخواند»؛ ولی مطلب آن نه صرفاً حفظ قرآن و نه مجرد کثرت تلاوت است؛ بلکه مراد از آن، همراه با حفظ قرآن، علم آن و ارتباط خاص با آن است؛ و امتیاز قاریان نیز در روزگار رسول خدا ج همین بود؛ از این رو، مفهوم حدیث، چنین است: برای امامت نماز، کسی مناسبتر و شایستهتر است که به لحاظ علم به قرآن و تعلّق و ارتباط با آن، بر دیگران، تفوّق و برتری داشته باشد؛ و پرواضح است که در روزگار پیامبر ج همین امر، بزرگترین امتیاز و معیار فضیلت بوده است و هرکس از این سعادت بیشتر بهرهمند بود، به همان میزان، حامل و امین میراث ویژهی رسول خدا ج به شمار میآمد.
معیار دوم بعد از آن، علم به شریعت و سنّت بود؛ و این هردو علم، (یعنی علم قرآن و سنّت) توأم با عمل بودند؛ زیرا در آن زمان، علم بدون عمل، قابل قبول و پذیرش نبود.
معیار سوم فضیلت در عصر نبوّت و در آن زمان خاصّ، اولویت در هجرت بود؛ و به همین لحاظ آن را در حدیث، در مرتبهی سوم ذکر کردند؛ ولی بعدها، این مرتبه و معیار باقی نماند؛ از این رو، فقهاء و دانشوران دینی، به جای آن، معیار صلاح و تقوا را ترجیح داده و آن را معیار سوم قرار دادهاند.
معیار چهارم در این حدیث، بزرگی به لحاظ سنّ و سال قرار داده است؛ از این رو، اگر مردمان، در سه معیار پیشین با یکدیگر یکسان میباشند، در آن صورت کسی برای امامت در اولویت است که به لحاظ سنّ و سال، از دیگران بزرگتر باشد.
شایستهترین و سزاوارترین مردمان به امامت:
براساس این حدیث، امام احمد بن حنبل / و امام ابویوسف / بر این باورند که واژهی «اَقرأ» (قاریتر) بر امامت، سزاوارتر از «اعلم» (داناتر) میباشد؛ و مراد از «اَقرأ»، شخصی است که در تجوید و قرائت بیش از دیگران مهارت و آیههای بیشتری حفظ دارد. و روایتی از امام مالک/ و امام شافعی/، مطابق با دیدگاه امام احمد/ و امام ابویوسف/ است.
و امام ابوحنیفه/ و امام محمد/ بر این باورند که «اَعلم» یا «اَفقه» از «اَقرأ» برای امامت، ترجیح دارند؛ امام ابوحنیفه و امام محمد، از فرمودهی رسول خدا ج به هنگام بیماری وفات ایشان استدلال میکنند که فرمودند: «مُروا ابابکر فلیصلّ بالناس» (بخاری)؛ «ابوبکر س را فرمان دهید تا با مردم نماز بگزارد و امامت آنان را به عهده بگیرد».
بدین ترتیب، آن حضرت ج در بیماری وفات، امامت را به ابوبکر صدّیق س واگذار نمودند با این حال که طبق تصریح حدیث بالا، ابی بن کعب س، «اَقرأ» (قاریتر) بود.
و پرواضح است که ابوبکر صدّیق س بر اساس «اعلم» بودن خویش، حق تقدّم بر دیگران یافته است؛ همانگونه که ابوسعید خدری س گوید: «کان ابوبکر س هو اعلمنا» (بخاری)؛ «ابوبکر س، داناترین ما بود».
از این رو، اگر مقدّم کردن «اَقرأ» (قاریتر) بر «اَعلم» بهتر میبود؛ پیامبر ج ابی بن کعب س را به عنوان امام و پیشنماز منسوب میکردند.
و معمولاً، علماء حدیث باب را چنین توجیه میکنند که در روزگار صحابه، میان «اَعلم» و «اَقرأ» تفاوتی وجود نداشته است و شخص «اَعلم»، «اقرأ» نیز به شمار میرفت؛ گویا که «اَقرأ» و «اَعلم»، هردو از نسبت تساوی برخوردار بودند.
اما این توجیه، بنا به عللی درست نیست؛ زیرا در عصر رسالت، عبارت «قُرّاء» به آن دسته از صحابه اطلاق میشد که حافظ قرآن کریم بودند؛ از این گروه میتوان به شهیدان بئر معونة و جنگ یمامه اشاره کرد که به آنان «قرّاء» گفته میشد.
و علاوه از آن، این اشکال نیز وارد میشود که اگر چنانچه منظور از «اَقرأ»، «اَعلم» باشد، پس عبارت «و اَقرأهم ابی بن کعب»؛ بدین معنا خواهد بود که ابی بن کعب س «اعلم» صحابه بود؛ ولی چنین برداشتی، برخلاف اجماع علماء است؛ و جدا از آن، در حدیث بالا، واژههای «اَعلم» و «اَقرأ» هر کدام، به طور جداگانه ذکر شدهاند و چنین امری نیز از تفاوت میان آنها، حکایت دارد.
از این رو، واقعیت آن است که در اوایل اسلام - که حافظان و قاریان قرآن کریم اندک بودند و همهی اشخاص، آن اندازه از آیات قرآن را حفظ نداشتند که حق قرائت مسنون، ادا گردد - از این رو، در راستای ترغیب و تشویق حفظ قرآن، استحباب امامت «اَقرأ» در اولویت قرار گرفت و هنگامی که فرهنگ قرآنی و حفظ آن به نحو مطلوبی ترویج یافت، اولین معیار برای امامت، «اَعلمیت» تعیین گردد؛ زیرا به «اَقرأ» فقط در یک بخش نماز - یعنی قرائت - نیاز است؛ ولی «اَعلم» بودن، از نیازهای همهی ارکان نماز به شمار میآید.
از این رو، پیامبر ج ابوبکر س را به عنوان امام - در بیماری وفات خویش - به خاطر اَعلم بودن ایشان، تعیین کردند؛ و چون این داستان، در واپسین روزهای زندگی پیامبر اکرم ج رخ داده است، نسخ کنندهی تمامی احادیثی قرار خواهد گرفت که در آنها تقدیم «اَقرأ» بیان شده است.
«فاقدمهم هجرة»: هدف از این هجرت، هجرتی است که در اوایل اسلام، مدار ایمان بود؛ و سپس حکمش منسوخ گردید؛ از این رو، اکنون هجرت از معیارهای اولویت امامت به شمار نمیرود و فقهاء و صاحبنظران اسلامی «اَورع» را جایگزین آن قرار دادهاند؛ و غالباً این استنباط فقها، مبتنی بر حدیثی است که رسول خدا ج فرمودند: «المهاجر من هجر ما نهی الله عنه»(بخاری)؛ مهاجر حقیقی کسی است که به هجرت ظاهری اکتفا نمیکند، بلکه از هر چیزی که خداوند نهی فرموده دوری میگزیند، از قتل، دزدی، زنا، فسق، شرب خمر، بخل، اسراف، نفاق، شرک، کفر و... دوری میکند.
آری! مهاجر واقعی کسی است که در میان خود و گناهان، دیوار بلندی کشیده و همهی اعمال، کردار، گفتار و پندار خویش را در دائرهی خیر قرار داده و انجام آنها را وظیفهی خویش میگرداند.
هجرت از دیدگاه و نظر پیامبر ج تنها هجرت مکانی و خارجی نیست بلکه باید قبل از این هجرت، هجرتی از درون آغاز شود و آن هجرت و دوری از چیزهایی است که منافات با اصالت و افتخارات انسانی دارد تا در سایهی آن برای هجرت خارجی و مکانی آماده شود.
و این هجرت لازم است تا اگر نیازی به هجرت مکانی نداشت در پرتو این هجرت درونی در صف مهاجران راه خدا درآید.
و اصولاً، هجرت واقعی و حقیقی بنا به فرمودهی رسولخدا ج همان فرار از گناه و نافرمانی به اطاعت و فرمان خداست. و در واقع، مهاجرانی که جسمشان هجرت کرده اما در درون و روح خویش، هجرتی نداشتهاند، در صف مهاجران نیستند، و به عکس، آنها که نیازی به هجرت مکانی نداشتهاند. اما دست به هجرت در درون وجود خود زدهاند در زمرهی مهاجرانند و در واقع مهاجران راستین، آنها هستند که از گناهان و معاصی، و زشتیها و پلشتیها و مفاسد و منکرات هجرت میکنند و مرتکب آنها نمیشوند.
و همین نوع هجرت را، وَرع و پرهیزگاری گویند.
«فی سلطانه»: جایی که فرد، تسلّط و نفوذ دارد؛ محل ولایت وی؛ مکانی که مالکیت آن را دارا میباشد؛ جایی که حکم وی در آنجا به مرحلهی اجرا درمیآید.
«تکرمته»: تکرمة: بالش و متّکایی که شخص را از جهت بزرگداشت و احترام بر آن نشانند.
«و لا یؤمنّ الرجلُ الرجلَ فی اهله»: هیچ مردی، دیگری را در خانهاش (اگر چه از او برتر نیز باشد،) امامت ننماید؛ مگر آن که صاحبخانه بدو اجازه دهد.
این حدیث دلالت میکند بر آن که صاحبخانه و امام دائم و مانند اینها، از دیگران به امامت شایستهتراند؛ مگر آن که خودشان (صاحب خانه و امام دائم) اجازه دهند.
1118 - [2] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ أَبِی سَعِیدٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا کَانُوا ثَلَاثَةً فلیؤمهم أحدهم وأحقهم بِالْإِمَامِ أَقْرَؤُهُمْ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ
وَذَکَرَ حَدِیثَ مَالِکِ بْنِ الْـحُوَیْرِثِ فِی بَابٍ بَعْدَ بَابِ «فَضْلِ الْأَذَانِ»([2]).
1118- (2) ابوسعید خدری س گوید: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «هرگاه (گروهی متشکّل از) سه نفر باشند، باید یکی از آنها، امامت آنها را به عهده بگیرد؛ و سزاوارترین ایشان به امامت، کسی است که کتاب خدا را بهتر قرائت میکند.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
و حدیث مالک بن حویرث س پس از باب «فضیلت اذان» (در احادیث شماره 682 و 683) ذکر شده است.
شرح: «و احقّهم بالامامة اقرأهم»: مراد از «قاریترین»، صرفاً حفظ قرآن و کثرت تلاوت آن نیست، بلکه مراد از آن، این است که همراه با حفظ قرآن، علم ودانش آن و ارتباط ویژه با آن باشد.
و امتیاز قاریان روزگار پیامبر ج نیز همین بود؛ از این رو، مفهوم این حدیث و احادیث دیگر، این است که: برای پیشنمازی و امامت نماز، کسی مستحقتر و سزاوارتر و برازندهتر و بایستهتر است که به لحاظ علم به قرآن و تعلّق و ارتباط با آن، بر دیگران، تفوّق و برتری داشته باشد؛ و پرواضح است که در روزگار پیامبر ج، همین امر، بزرگترین امتیاز و معیار فضیلت بوده است؛ و هرکس از این افتخار و سعادت، بیشتر از دیگران بهرهمند بود، به همان میزان، حامل و امین میراث جاویدان پیامبر ج به شمار میآمد.
«و ذکر حدیث مالک بن حویرث فی باب...»: یعنی حدیث مالک بن حویرث دربارهی «امامت»، پس از باب «فضیلت اذان»، در احادیث شماره 682 و 683، بیان شده است که عبارتند از:
«وعن مالکِ بن الحُوَیْرِث، قال: أتَیتُ النَّبیَّ صلى الله علیه وسلّم أنا وابنُ عمٍّ لی، فقال: «إذا سافَرتُما فأذِّنا وأقِیما، ولْیَؤُمَّکُما أکبَرُکُما». رواه البخاری([3]).
مالک بن حویرث س گوید: همراه با پسرعمویم، نزد رسولخدا ج آمدیم، ایشان خطاب به ما فرمودند: هنگامی که به سفر میروید (و وقت نماز فرارسید) اذان و اقامه گویید، وآنکه از شما به لحاظ سن از دیگری بزرگتر است، شما را امامت دهد. [این حدیث را بخاری روایت کرده است].
وعنه، قال: قال لنا رسولُ الله ج: «صَلُّوا کما رأَیتُمُونی أُصَلّی، وإذا حَضَرَتِ الصَّلاةُ؛ فلْیُؤَذِّنْ لکم أحَدُکم، ثمَّ لَیَؤُمَّکُم أکبرُکم». متفقٌ علیه([4]).
مالک بن حویرث س گوید: (با گروهی از قوم خود، نزد پیامبر ج آمدم و به منظور یادگیری مفاهیم دین و حقائق اسلامی و تعالیم وآموزههای نبوی و دستورات و فرامین تعالیبخش و سعادتآفرین الهی، در حدود بیست روز در خدمت پیامبر ج ماندیم). پیامبر ج خطاب به ما فرمود: با همان کیفیت وکمّیتی که دیدید من نماز میخوانم، شما نیز بخوانید، و هنگامی که وقت نماز فرارسید، یکی از شما اذان بگوید و سپس بزرگترین شما، امامت کند. [این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
«لیؤمّکم أکبرکم»: اصل مسئلهی شرعی این است که هرکس از لحاظ دینی و علمی از دیگران برتر است او باید مقتدا و پیشنماز شود، ولی چون «مالک بن حویرث» و پسر عمویش از نظر دینی واخلاقی وآگاهی از مسائل دینی با همدیگر برابر بودند، و در این زمینه هیچ فضیلت و برتری بر یکدیگر نداشتند، پیامبر ج فرمود: هرکس از شما که به لحاظ سن و سال بزرگتر است امام شود.
1119 - [3] (ضَعِیف)
عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لِیُؤَذِّنْ لَکُمْ خِیَارُکُمْ ولیؤمکم قراؤکم». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([5]).
1119- (3) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «باید برگزیده و بهترینتان، برای شما اذان گوید و بایستی قاریترینتان، امامت شما را به عهده گیرد».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «لیؤذّن»: باید اذان بدهد؛ این امر برای استحباب است نه وجوب.
«خیارکم»: بهترین شما؛ برگزیدهی شما؛ برترین شما از لحاظ اخلاق و آداب اسلامی.
«لیؤذن لکم خیارکم»: هر ملّتی در هر عصر و زمانی برای برانگیختن عواطف و احساسات افراد خود و دعوت آنها به وظائف فردی و اجتماعی، شعاری داشته است، این موضوع در دنیای امروز، به صورت گستردهتری دیده میشود.
مسیحیان در گذشته و امروز با نواختن صدای ناموزون ناقوس، پیروان خود را به کلیسا دعوت میکنند، ولی در اسلام، برای این دعوت از شعار اذان استفاده میشود که به مراتب رساتر و مؤثرتر است.
در تفسیر نمونه، پیرامون اذان چنین وارد شده است:
«جذابیت و کشش این شعار اسلامی به قدری است که به قول نویسندهی المنار [شیخ محمد عبده] بعضی از مسیحیان متعصب، هنگامی که اذان اسلامی را میشنوند، به عمق و عظمت و تأثیر آن در روحیهی شنوندگان اعتراف میکنند.
سپس نامبرده نقل میکند: در یکی از شهرهای مصر، جمعی از نصاری را دیدهاند که به هنگام اذان مسلمین، اجتماع کرده تا این نغمهی آسمانی را بشنوند.
چه شعاری از این رساتر که با نام خدای بزرگ آغاز میگردد، با اعلام وحدانیت و یگانگی آفریدگار جهان و گواهی به رسالت پیامبر او، اوج میگیرد، و با دعوت به رستگاری، فلاح، عمل نیک، نماز و یاد خدا پایان میپذیرد.
از نام خدا «الله» شروع میشود و با نام خدا «الله» پایان میپذیرد، جملهها، موزون، عبارات، کوتاه، محتویات، روشن، مضمون سازنده و آگاه کننده است...
صدای اذان که به هنگام نماز در مواقع مختلف از مأذنهی شهرهای اسلامی طنینافکن میشود، مانند ندای آزادی و نسیم حیاتبخش استقلال و عظمت، گوشهای مسلمانان راستین را نوازش میدهد و بر جان بدخواهان رعشه و اضطراب میافکند و یکی از رموز بقای اسلام است.
شاهد این گفتار، اعتراف صریح یکی از رجال معروف انگلستان [ به نام گلادستون، از سیاستمداران طراز اول انگلیس در عصر خویش بوده] است که در برابر جمعی از مسیحیان چنین اظهار میداشت: «تا هنگامی که نام محمد ج در مأذنهها بلند است، کعبه پابرجا و قرآن رهنما و پیشوای مسلمانان است، امکان ندارد، پایههای سیاست ما در سرزمینهای اسلامی، استوار و برقرار بماند...»
بدیهی است، همانطور که باطن اذان و محتویات آن زیبا است، باید کاری کرد که به صورتی زیبا و صدای خوب ادا شود، نه این که حسن باطنی به نامطلوبی ظاهر آن پایمال گردد([6]).
«و لیؤمّکم قرّاءکم»: پرواضح است که امام، نزد پروردگار، از جانب تمام نمازگزاران، به عنوان نماینده است؛ از این رو، بر خود نمازگزاران لازم و ضروری است که برای این امر مهم و مقدّس، بهترین و برگزیدهترین فرد از میان خویش را انتخاب کنند؛ آن حضرت ج تا زمانی که خود در قید حیات بودند، خود امام جماعت میشدند و امامت مردم را به عهده میگرفتند؛ و در بیماری وفات نیز، بهترین و برگزیدهترین فرد را از نظر علم و عمل، اخلاص و صداقت، اعتقاد و باور، جهاد و مبارزه و دعوت و تبلیغ، یعنی ابوبکر صدّیق س را برای امامت تعیین و منصوب کردند و او را فرمان دادند تا در غیاب ایشان، کار مقدّس امامت را به عهده گیرد.
عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «اجعلوا ائمّتکم خیارکم؛ فانّهم وفدکم فیما بینکم وبین ربّکم» (دارقطنی و بیهقی)؛ «آن کسی را امام کنید که از شما بهتر و برگزیدهتر است؛ زیرا او میان شما و پروردگارتان، واسطه و نماینده است».
1120 - [4] (صَحِیح)
وَعَنْ أَبِی عَطِیَّةَ الْعُقَیْلِیِّ قَالَ: کَانَ مَالِکُ بن الْـحُوَیْرِث یَأْتِینَا إِلَى مُصَلَّانَا یَتَحَدَّثُ فَحَضَرَتِ الصَّلَاةُ یَوْمًا قَالَ أَبُو عَطِیَّةَ: فَقُلْنَا لَهُ: تَقَدَّمَ فَصْلُهُ. قَالَ لَنَا قَدِّمُوا رَجُلًا مِنْکُمْ یُصَلِّی بِکُمْ وَسَأُحَدِّثُکُمْ لِمَ لَا أُصَلِّی بِکُمْ؟ سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُولُ: «مَنْ زار قوما فَلَا یؤمهم ولیؤمهم رجل مِنْهُم». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالتِّرْمِذِیُّ وَالنَّسَائِیُّ إِلَّا أَنَّهُ اقْتَصَرَ عَلَى لَفْظِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسلم([7]).
1120- (4) ابوعطیه عُقیلی س گوید: مالک بن حویرث س به مسجد ما میآمد و (احادیث و روایات رسول خدا ج را برای ما) روایت میکرد؛ روزی وقت نماز فرا رسید. - ابوعطیه س گوید: - خطاب به مالک بن حویرث س گفتیم: برای امامت، جلو برو و نماز را بگزار؛ ولی او به ما گفت: مردی را از میان خود به جلو بفرستید تا امامت شما را به عهده گیرد؛ و به زودی شما را خبر خواهم داد که چرا امامت شما را به عهده نمیگیرم.
از رسول خدا ج شنیدم که میفرمودند: «هر کس به ملاقات گروهی رفت (و وقت نماز فرارسید،) امامت آنها را به عهده نگیرد؛ بلکه باید مردی از میان خودشان، آنان را امامت نماید».
[این حدیث را ابوداود، ترمذی و نسایی روایت کردهاند؛ با این تفاوت که نسایی، فقط حدیث پیامبر ج را از «مَنْ زار قوماً... تا آخر» نقل نموده است].
شرح: «مُصَلّٰنا»: مصلّی: جای نماز خواندن؛ جای نماز و دعا؛ نمازگاه؛ مکانی مخصوص که مردم در وقتهای مشخص و مخصوص، برای گزاردن نماز، بدانجا بروند؛ یعنی مسجد.
«یتحدّث»: از روایات و احادیثی که از پیامبر ج شنیده بود، خبر میداد و آنها را نقل میکرد؛ به بیان اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی میپرداخت.
«تَقَدَّمْ»: برای امامت جلو برو.
«لِمَ»: به چه خاطر؛ چرا؛ کلمهی مرکب از «لام تعلیل» و «ما» استفهامی؛ زیرا در اصل خود، «لما» بوده که الف به خاطر تخفیف، حذف گردیده است.
«من زار قوماً فلا یؤمّهم»: این بخش از حدیث، دلالت بر آن دارد که صاحبخانه و امام دائم و مانند اینها، از دیگران به امامت، شایستهتراند؛ اگر چه کسی که به ملاقات آنها میآید، از آنان، داناتر و شایستهتر و برازندهتر و بایستهتر و سزاوارتر و برگزیدهتر باشد؛ مگر این که خودشان (صاحبخانه، امام دائم و امثال آنها) اجازه دهند.
در اینجا نیز مالک بن حویرث س - اگر چه از زمرهی صحابه و صاحبنظران و برگزیدگان بود - باز هم این فرمودهی پیامبر ج را همواره نصب العین و آویزهی گوش خویش قرار میداد و بدان جامهی عمل میپوشاند.
1121 - [5] (صَحِیح)
وَعَنْ أَنَسٍ قَالَ: اسْتَخْلَفَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج ابْنَ أُمِّ مَکْتُومٍ یَؤُمُّ النَّاس وَهُوَ أعمى. رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([8]).
1121- (5) انس س گوید: رسول خدا ج، عبدالله بن امّ مکتوم س را جانشین خویش قرار داد تا امامت مردمان را به عهده گیرد و حال آن که وی، نابینا بود.
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «استخلف»: یجانشین خود کرد؛ جانشین خویش قرار داد؛ و این قضیه، به هنگامی اتفاق افتاد که رسول خدا ج برای جنگ و کارزار با کافران و بدخواهان اسلام و مسلمانان، از مدینه بیرون رفت و عبدالله بن امّ مکتوم س را جانشین خویش در مدینهی منوره تعیین نمود.
از این حدیث، معلوم میشود که امامت فرد نابینا در صورتی که در طهارت و پاکی خویش - همچون عبدالله بن ام مکتوم، صحابهی بزرگوار رسول خدا ج - احتیاط کند و بدان توجّه و عنایت ورزد، بدون کراهیت درست است؛ ولی اگر چنانچه در طهارت و پاکی خویش، احتیاط نکند و بدان توجه و عنایتی نورزد، در آن صورت، امامتش مکروه میباشد.
1122 - [6] (حسن)
وَعَنْ أَبِی أُمَامَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «ثَلَاثَةٌ لَا تُجَاوِزُ صَلَاتُهُمْ آذَانَهُمْ: الْعَبْدُ الْآبِقُ حَتَّى یَرْجِعَ وَامْرَأَةٌ بَاتَتْ وَزَوْجُهَا عَلَیْهَا سَاخِطٌ وَإِمَامُ قَوْمٍ وَهُمْ لَهُ کَارِهُونَ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ([9]).
1122- (6) ابوامامه س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «سه انسانند که نمازشان از گوششان بالاتر نخواهد رفت: بردهی گریزپا؛ تا آنگاه که (به نزد خواجهاش) بازگردد؛ و زنی که شب بخوابد در حالی که شوهرش به جا از او ناخشنود است؛ و پیشوای جامعه و مردمی که آنان از او و عملکردش ناخشنودند و او امامت خود را بر آنان تحمیل کند».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی غریب است].
شرح: «لاتجاوز»: رد نمیشود؛ عبور نمیکند؛ گذر نمیکند؛ سبقت نمیگیرد.
«لاتجاوز صلاتهم اذانهم»: نمازشان، بالاتر از گوششان نخواهد رفت؛ کنایه از آن است که نمازشان پذیرفته نخواهد شد و به پیشگاه خداوند بلندمرتبه، جایگاه و ارزشی ندارد.
«اَلْآبِق»: گریزپا؛ بردهای که از نزد خواجهاش فرار کرده و به جایی دیگر پناه برده است.
«و زوجها علیها ساخط»: شوهر آن زن، به خاطر اخلاق بد زن، یا به خاطر سوء ادبش و یا به خاطر نشوز و سرکشیاش و اندک بودن فرمانبریاش، از او، ناخشنود و ناراحت باشد.
«و امام قوم و هم له کارهون»: اگر ناراحتی و ناخشنودی مردم از پیشنماز، به خاطر کوتاهی ورزیدن وی در احکام و مسائل شرعی و از روی دلیل و برهان و به جا باشد، در آن صورت برای پیشنماز صلاح نیست که امامت آنان را - که بدو رضایت ندارند و نماز پشت سر او را ناپسند میدارند - به عهده بگیرد؛ و اگر در چنین حالتی آنان را امامت داد، امامتش مکروه خواهد بود.
ولی اگر چنانچه امام و پیشنماز، انسانی صالح و نیک بود و نقص و عیبی شرعی در او پیدا نمیشد، در آن صورت باید پشت سر او نماز بخوانند و جماعت را ترک نکنند؛ و ناخشنودی غیرشرعی مردم نیز، هیچ تأثیری در نماز جماعت، ایجاد نخواهد کرد؛ بلکه در این صورت، خود مردم، گنهکارند که به ناحق، بدگویی پیشنماز خویش را میکنند.
پیامبر اکرم ج میفرمایند:
«الجهاد واجب علیکم مع کلّ امیر، برّاً کان او فاجراً وانْ عمل الکبائر؛ والصلوة واجبة علیکم خلف کلّ مسلم، برّاً کان او فاجراً» (ابوداود).
«جهاد بر شما همراه با هر امیر و فرماندهی - خواه نیکوکار یا فاجر - واجب است؛ اگر چه مرتکب گناهان کبیره نیز شده باشد. و نمازگزاردن پشت سر مسلمان - خواه نیکوکار یا فاجر - بر شما واجب است».
به هر حال، حکم حدیث بالا، فقط در صورتی است که امام، به خاطر فسق، بدعت یا جهل خود، مورد تنفّر مردم قرار گیرد؛ امّا اگر علّت ناراحتی و ناخشنودی مردم از او، به خاطر مسائل دنیایی و منافع شخصی و اغراض فردی و امراض درونی و وسوسههای شیطانی بود، در آن صورت، مشمول حکم حدیث نمیشود.
ملاعلی قاری (در مرقاة المفاتیح ج 2 ص 19) گوید: «اگر مخالفان امام، تعداد اندکی بودند، در آن صورت حق با امام است، هر چند تنها باشد».
و برخی از علماء و صاحبنظران اسلامی گفتهاند: دربارهی امام، اعتبار با اکثریت نمازگزاران و مقتدیان است؛ و شاید مراد از «اکثریت»، بیشتر علماء و دانایان باشد؛ زیرا اکثریت جاهلان و کمخردان، معتبر نمیباشد.
1123 - [7] (ضَعِیف)
وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «ثَلَاثَةٌ لَا تُقْبَلُ مِنْهُمْ صَلَاتُهُمْ: مَنْ تَقَدَّمَ قَوْمًا وَهُمْ لَهُ کَارِهُونَ وَرَجُلٌ أَتَى الصَّلَاةَ دِبَارًا وَالدِّبَارُ: أَنْ یَأْتِیَهَا بَعْدَ أَنْ تَفُوتَهُ وَرَجُلٌ اعْتَبَدَ مُحَرَّرَةً». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَابْن مَاجَه([10]).
1123- (7) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «سه نفر هستند که نمازشان پذیرفته نمیشود: نخست، کسی که مردم از او و عملکردش ناخشنود باشند و او، امامت خود را بر آنان تحمیل کند؛ دیگر، مردی که نماز را (بدون عذر)، پس از فوت شدن وقت آن بگزارد؛ و سوم، مردی که انسان آزاد را برده گرداند».
[این حدیث را ابوداود و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: «من تقدّم قوماً»: کسی که برای امامت گروهی از مردم، به جلو رود و آنان را امامت دهد.
«دباراً»: این واژه را به دو گونه میتوان ترجمه کرد:
بدون عذر، نماز را پس از فوت شدن وقت آن بگزارد.
بدون عذر، نماز را در واپسین لحظات و وقت آن بخواند.
«و الدبار: ان یأتیها بعد ان تفوته»: پرواضح است که این تفسیر و تشریح، از خود راوی است.
«اعتبد»: برده بگیرد؛ غلام یا کنیز قرار دهد.
«محرّرة»: انسان آزاد.
1124 - [8] (ضَعِیف)
وَعَن سَلامَة بنت الْـحر قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِنَّ مِنْ أَشْرَاطِ السَّاعَةِ أَنْ یَتَدَافَعَ أَهْلُ الْـمَسْجِدِ لَا یَجِدُونَ إِمَامًا یُصَلِّی بِهِمْ». رَوَاهُ أَحْمد وَأَبُو دَاوُد وَابْن مَاجَه([11]).
1124- (8) سلامة، دختر حُرّلگوید: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «بیگمان، یکی از نشانههای قیامت، آن است که نمازگزاران مسجد، همدیگر را (برای امامت و پیشنمازی) هول دهند و خود از آن فرار کنند؛ تا این که پیشنماز (لایق و مناسبی) را نیابند تا امامت آنان را بر عهده گیرد».
[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: «اشراط»: جمع شرط: علامت و نشانه. یکی از علامتها و نشانههای کوچک وقوع قیامت.
«یتدافع»: همدیگر را برای امامت هول دهند و خود از آن فرار کنند؛ هریک از نمازگزاران، امامت را به جانب دیگری حواله کند.
«لایجدون اماماً»: امام و پیشنماز لایق و قابلی را که صلاحیت امامت را داشته باشد، نمییابند.
این حدیث، بیانگر آن است که در آخرالزمان، جهل و ناآگاهی نسبت به اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی و احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی زیاد میشود و فسق و فجور و هرزگی و بیبند و باری نیز به اوج خود میرسد، تا جایی که پیشنماز لایق و قابلی را نیز نمییابند تا امامت آنها را به عهده گیرد.
1125 - [9] (ضَعِیفٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ صلى الله عَلَیْهِ وَسلم: «الْـجِهَادُ وَاجِبٌ عَلَیْکُمْ مَعَ کُلِّ أَمِیرٍ بَرًّا کَانَ أَوْ فَاجِرًا وَإِنْ عَمِلَ الْکَبَائِرَ. وَالصَّلَاةٌ وَاجِبَةٌ عَلَیْکُمْ خَلْفَ کُلِّ مُسْلِمٍ بَرًّا کَانَ أَوْ فَاجِرًا وَإِنْ عَمِلَ الْکَبَائِرَ. وَالصَّلَاةٌ وَاجِبَةٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ بَرًّا کَانَ أَوْ فَاجِرًا وَإِنْ عَمِلَ الْکَبَائِرَ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([12]).
1125- (9) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «جهاد و کارزار با کافران و بدخواهان، همراه با هر امیر و فرمانروایی، بر شما واجب است؛ خواه آن فرمانروا، نیکوکار باشد یا فاسق؛ اگر چه مرتکب گناهان کبیره نیز شده باشد.
و گزاردن نماز(های پنجگانه) پشت سر هر مسلمان، بر شما واجب است؛ خواه پیشنماز، نیکوکار باشد یا فاسق؛ اگر چه مرتکب گناهان کبیره نیز شده باشد.
و گزاردن نماز جنازهی هر مسلمان، (بر شما) واجب است؛ خواه مرده، نیکوکار باشد یا فاسق؛ اگر چه مرتکب گناهان کبیره نیز شده باشد».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].
شرح: «الجهاد»: جنگ در راه خدا و برای آزادی تبلیغ دین و سرنگونی ستمگران.
«امیر»: رهبر؛ حاکم؛ سلطان؛ فرمانروا.
«الجهاد واجب علیکم مع کلّ امیر؛ برّاً کان او فاجراً»: پیامبر ج در این بخش از حدیث، یکی دیگر از اصول و مبانی محوری و کلیدی ایمان را چنین معرفی مینماید: جهاد و پیکار در راه خدا با کافران و دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمین از بدو بعثتم تا قیام قیامت که گروهی از امتیانم با دجال بجنگند، تداوم خواهد داشت و عدالت و دادگری هیچ عادلی وجور و ستم هیچ ظالمی مانع آن نخواهد شد.
و مراد از این حدیث این است که برای دفاع از کیان اسلام و مسلمین و برای ریشهکن کردن شرک و چندگانهپرستی، باید جهاد انجام گیرد، چه زمام حکومت به دست افراد متدین و لایق باشد و چه در دست افراد غیرمتدین و نالایق. و کسی اینچنین نپندارد که چنانچه زمانی نظام حکومت اسلامی به دست افراد نالایق و ظالم قرارگرفت، باز هم جهاد ساقط میشود، خیر، پیامبر ج دراین حدیث این پندار را رد میکند و اعلان میدارد که در هر زمان باید به فریضهی مقدس جهاد، احترام گذاشته شود و برای هیچکس درست نیست که اظهارعذرکند و بگوید: ما در زیرفرمان این افراد نالایق، هرگز جهاد نخواهیم کرد.
بلکه همهی مسلمانان باید در هر زمان برای از میان بردن فتنهها، محو و نابودی شرک و بتپرستی، جلوگیری از ظلم و ستم و برای حمایت از مظلومان و مستضعفان در هر نقطه جهان بجنگد.
از این رو، جهاد اسلامی، نه به خاطر فرمانروایی در زمین و کشورگشایی، نه به منظور به چنگآوردن غنائم، نه تهیهی بازارهای فروش یا تملک منابع حیاتی کشورهای دیگر، یا برتریبخشیدن نژادی بر نژاد دیگر است، بلکه هدف یکی از این امور است: خاموش کردن آتش فتنهها و آشوبها که سلب آزادی و امنیت از مردم میکنند، مانند محو آثار شرک و بتپرستی، و نیز مقابله با متجاوزان و ظالمان و دفاع در برابر آنان است.
اسلام دستور میدهد، بتپرستی به هر قیمتی که شده است، حتی به قیمت جنگ، از جامعهی بشریت باید ریشهکن گردد، بتخانهها و آثار شوم بتپرستی اگر از طرف مسالمتآمیز ممکن نشد، باید با زور، ویران و منهدم گردند تا مردم از اسارت و بردگی فکری و اجتماعی، آزاد گردند و ندای منادیان حق به گوش آنان برسد.
آری! اسلام جهاد را با اصول صحیح و منطق، هماهنگ ساخته و هرگز آن را وسیلهی سلطهجویی، کشورگشایی، غصب حقوق دیگران و تحمیل عقیده و استعمار و استثمار قرار نداده است.
اسلام میگوید: باید صفحهی زمین از آلودگی به شرک و بتپرستی پاک گردد، تا زمینه برای رسیدن ندای منادیان حق، به گوش مردمان جهان فراهم شود. از ظلم و ستم جلوگیری شود. به محرومان و مستضعفان و مظلومان و آوارگان کمک و مساعدت شود و این دستور اسلام تا قیام قیامت، تا زمانی که گروهی از امت محمدی، با دجال بجنگند و او را شکست بدهند، ادامه خواهد داشت.
و هیچکس حق ندارد از این دستوراسلام کنارهگیری کند. بلکه با زمامداران لایق و نالایق باید در صف مسلمانان بپیوندد و از کیان اسلام و مسلمین دفاع کند.
به همین جهت علامه ابن عابدین میگوید: «جمهور الفقهاء یصرحون بجواز الغزو مع امیر جیش ولو کان جائراً او ظالـمـاً او فاسقاً وذالک لان ترک الجهاد معه، سوف یفضی الی ظهور الکفار علی الـمسلمین»([13]).
«جمهور فقها، بر جواز جهاد و پیکار با هر زمامداری اگر چه نا لایق، ظالم و فاسق باشد تصریح نمودهاند، چرا که اگر جهاد به خاطر زمامدار ظالم و فاسق رها شود، امکان دارد که کفار از این فرصت استفاده کنند و بر مسلمانان و منابع حیاتیشان مسلط شوند و این نیز به ضرر اسلام و مسلمین است».
و علامه ابن قدامه در «المغنی» تحت عنوان «و یغزی مع کل بر وفاجر» میگوید:
«ارایتم لو أن الناس کلهم قعدوا کمـا قعدتم، من کان یغزوا؟ ألیس کان قد ذهب الاسلام؟... ولان ترک الجهاد مع الفاجر یفضی الی قطع الجهاد وظهور الکفار علی الـمسلمین واستئصالهم وفیه فساد عظیم»([14]).
«آیا میدانید اگر همه مردمان به مانند شما بنشینند و در راه خدا جنگ و پیکار نکنند. پس چه کسی باقی میماند که در راه دفاع از اسلام و مسلمین با کفار و دشمنان بجنگد؟ آیا در این صورت اسلام از میان نخواهد رفت؟ و براستی به خاطر زمامدار فاجر، جهاد را ترککردن (کار خوبی نیست، چرا که در این صورت) جهاد اسلامی از میان خواهد رفت و کفار بر مسلمانان مسلط و چیره میشوند و آنها نیز مسلمانان را قلع و قمع میکنند و فتنه و فساد بزرگی ایجاد میگردد».
«والصلاة واجبة علیکم خلف کل مسلم»: در متن شرح عقاید نسفی، چنین آمده است: «و تجوز الصلاة خلف کل برّ وفاجرٍ؛ ونصلّی علی کلّ برّ وفجر»؛ «و خواندن نماز، پشت سر هر نیکوکار و فاجری (به ناچار) جایز است و ما بر هر نیکوکار و فاجری (که مسلمان باشد،) نماز میت را میخوانیم».
پس همانطور که نماز، در پشت سر انسان نیکوکار و صالح، صحیح است، پشت سر فاسق نیز به ناچار جایز است؛ البته مادامی که امر حرامی را که دلیل آن، قطعی و مسلّم است و یا حرام بودن آن به طور حتمی از دین معلوم شده است را حلال نداند؛ زیرا در این صورت، کافری فاسق خواهد بود و نماز در پشت سر او، صحیح نخواهد بود.
و همچنین، نماز در پشت سر بدعتگزار جایز است؛ البته مشروط بر آن که بدعتش منجر به کفر یا نقص در ارکان نماز و وضو نگردد؛ به دلیل این که رسول خدا ج فرمودند: «صلّوا خلف کلّ برّ وفاجرو علی کلّ برّ وفاجر» (طبرانی)؛ «پشت سر هر نیکوکار و فاسقی نماز بخوانید و بر هر نیکوکار و فاسقی، نماز میت بگزارید».
و به دلیل این که علمای سَلف (پیشینیان)، پشت سر حاکمان فاسق و ستمگر، نماز خواندهاند؛ و اگر در این مورد، نهی و منعی در حدیث آمده باشد، حمل بر کراهت آن میشود نه بر عدم جواز آن؛ به دلیل این که امت اسلام چنین کردهاند؛ زیرا بر ترک کنندهی نماز و فاسق، نماز میت خواندهاند؛ و نیز به دلیل فرمایش پیامبر ج که فرمودند:
«لاتَدعوا الصلاة علی من مات من اهل القبلة».
«نماز میت را بر هر کسی که مسلمان باشد، ترک نکنید».
«برّ اً»: نیکوکار؛ پارسا؛ پرهیزگار.
«فاجراً»: فاسق؛ هرزه؛ بیبند و بار؛ عیاش؛ خوشگذران.
«و ان عمل الکبائر»: در حدیثی پیامبر ج میفرمایند:
«ثلاث من اصل الایمان: الکفّ عمّن قال: لا اله الا الله؛ ولا تکفّره بذنب ولا تخرجه من الاسلام بعمل...» (ابوداود ح 2533)
«سه چیز است که در پیشگاه خداوند و در این جهان از اصول بنیادین و محوری ایمان، شناخته میشوند: نخست، عدم تعرّض به گرویدگان به توحید (لا اله الّا الله)؛ از این رو، باید مواظف باشی که در این دام نیفتی و مسلمانان را به خاطر ارتکاب برخی گناهان و پارهای از اعمال زشت و نازیبا، به کفر و ارتداد، نسبت ندهی و وی را از دایرهی اسلام، خارج معرّفی نکنی...».
پیامبر اکرم ج در دو حدیث بالا، یکی از اصول و مبانی بنیادین و محوری ایمان را معرفی کردهاند که عبارت است از: «عدم تعرّض به گرویدگان به توحید».
اهل سنّت و جماعت بر این اعتقادند که هر انسانی از روی صداقت و اخلاص و عمل و اعتقاد، به شهادتین اقرارکند و لا اله الاالله ومحمد رسول الله را بر زبان آورد، مسلمان میگردد و اگرچنین شخصی با اعتقاد به لا اله الاالله بمیرد، در نزد خداوندﻷ مستحق دو چیز میشود:
الف) نجات و رهایی از خلود در دوزخ.
ب) ورود چنین کسی به بهشت قطعی است، حتی اگر با تأخیر انجام گیرد و با سابقین اولین وارد بهشت نشود. چرا که پیامبر ج میفرماید: هرکس به اندازهی دانهی گندم در قلبش، ایمان داشته باشد و اقرار به لااله الاالله کند، درآتش دوزخ باقی نخواهد ماند.
و نیزمیفرماید: «هر بندهای که بگوید: لااله الاالله و در حالی که به آن اعتقادکامل دارد، بمیرد وارد بهشت میشود... و خداوند آتش را برای کسی که بگوید: لااله الاالله حرام نموده است به شرط آنکه برای جلب رضای خداوند آن را گفته باشد».
و نیزاهلسنت وجماعت معتقدند که مرتکب گناه کبیره، مؤمن است و انجام گناه کبیره او را بیایمان و کافر نمیکند و از دائرهی اسلام خارج نمیسازد، مگراینکه آن را در حالی که انجام میدهد، حلال بداند یا نهی از آن را در شرع کوچک و خوارشمارد، یا امر واجبی را که شرع مقدس اسلام بدان امر کرده است، تحقیر وکوچک نماید، در این صورت کافر و مرتد میگردد.
و براستی یکی از دلایلی که بر لزوم تکفیردیگران وجود دارد، احادیثی است که پیامبر ج در ضمن آنها به صراحت از این مسئله نهی کرده است. ازجملهی این احادیث، همین حدیثی است که ما در صدد شرح و توضیح آن هستیم، که درآن رسولخدا ج به صراحت میفرماید که متعرض اهل لا اله الاالله نشوید و آنان را به بهانهی ارتکاب گناه (همچون خوارج و معتزله) تکفیر نکنید.
در حدیثی پیامبر ج میفرماید:
«هرکس به برادرش خطاب کرد: ای کافر، دراین صورت آن کفر، یکی از آن دو را در برخواهد گرفت، اگر مخاطب براستی کافر بوده، پس سخن گوینده صحیح است و گر نه به قائل آن برخواهد گشت» [بخاری و مسلم].
و نیزمیفرماید:
«کسی که مردی را کافر بخواند، یا او را دشمن خدا، صدا بزند، و واقعاً اینطور نباشد. این سخن به خودگویندهاش، برمیگردد» [بخاری و مسلم].
براین اساس باید سخت مواظب باشیم که دراین دام نیفتیم و مسلمانان را به خاطرارتکاب برخی گناهان و اعمال زشت و نازیبا، به کفر و ارتداد نسبت ندهیم، چرا که بر همهی مسلمانان واجب است که در مقابل هرکس که کلمهی لا اله الا الله را بر زبان جاری کرد، مواظب زبان خویش باشند، زیرا برطبق این حدیث، کلیهی قائلان به کلمهی توحید، در زمرهی مسلمانان قرار دارند و ازاینرو، خون و مالشان محترم است و حساب آنان به خداست، این که حساب آنان با خداست، بدان معناست که ما نباید از کنه ضمیرآنان جستجوکنیم، بلکه صرفاً باید برطبق ظواهر امرعمل نمائیم و تنها خداست که از پنهانیهای در دل آگاه است و به ما دستور داده شده است که به ظاهرحکم کنیم و اسرار نهانی را به خداوند واگذار نمائیم.
در این مورد داستان «اسامة بن زید س» که دریک جنگ کافری را پس از جاری کردن کلمهی لا اله الاالله برزبان، کشته بود بسیارگویا و روشنگراست. پیامبر ج وقتی از ماجرا باخبر شد، با عصبانیت فرمود: اسامه! چرا او را کشتی؟ اسامه در پاسخ گفت: آخر او از ترس شمشیر، کلمهی توحید را بر زبان جاری ساخته بود. پیامبر ج فرمود: آیا سینهی او را شکافته بودی؟ [مسلم]
و بنا به به همین احادیث بود که هیچ یک از یاران پیامبر ج خوارج را که از امت اسلامی خارج شده بودند و عملاً سازمخالف با آنان زدند و کمر به جنگ آنان بستند، آنان را تکفیر نکردند و هرگز از طرف آنها تکفیرنشدند و حضرت علی س به خاطر ستم و ظلمی که خوارج بر مسلمانان میکردند، با آنان جنگید، نه این که آنان را کافر بداند و برهمین اساس مانند کافران با آنان برخورد نکرد، متعرض حریم آنان نشد، و آنان را به اسارت نگرفت و دارائیهایشان را به غنمیت نبرد.
پس موقعی که صحابه> با خوارج گمراه، اینطور برخورد کنند، ما مسلمانان نیز باید خیلی مواظب باشیم تا مسلمانان را به خاطرارتکاب برخی گناهان به کفر و ارتداد نسبت ندهیم. و اگراحیاناً کسی مرتکب گناهی از قبیل دزدی و زنا و غیره میشود، نباید به او نسبت کفر دهیم و از امت اسلامی خارج معرفی کنیم، اگرچه چنین افرادی از ایمان کامل برخوردار نیستند، چرا که نمیتوان مؤمنی را با مراتب عالی ایمان یافت که زنا کند یا شراب بنوشد و یا دزدی کند، از اینرو، میتوان گفت: که مرتکب گناه کبیره کافر نمیشود، و از امت اسلامی خارج نمیگردد.
چرا که رسولخدا ج در حدیثی لعنت فرستادن بر یکی از افرادی که عادت به شُرب شراب فراوان داشت، منع کرده است چون یکی از اصحاب> گفت: خدایا! او را لعنت کن که شراب فراوان مینوشد، رسولخدا ج فرمود: او را لعن و نفرین نکن، زیرا او خدا و رسول او را دوست دارد. [بخاری]
ابن حجرعسقلانی در «فتح الباری، شرح صحیح البخاری»، دربیان فوائد این حدیث، چند فایده را اینچنین بیان میدارد:
الف) این حدیث، ردی است برکسانی که گمان میبرند، مرتکب گناه کبیره کافراست، بدلیل اینکه آن حضرت ج از لعن و نفرین آن مردشرابخوار، نهی فرمود و دستور داد که او را دعای خیرکنند، نه دعای بد و لعن و نفرین.
ب) این حدیث متضمن این حقیقت است که میان ارتکاب امورمنع شده با محبت خدا و پیامبر، تناقضی وجود ندارد، چنانکه آن حضرت ج فرمود: این شخص با وجودارتکاب آن عمل زشت، خدا و رسول را دوست دارد.
ج) کسانی که مرتکب گناه و معصیت و حتی مرتکب تکرار آن میشوند، چنین اعمالی باعث نمیشود که محبت و عشق خدا و پیامبر را از دل آنان بیرون گرداند.
د) از آنچه بیان شد بدست میآید که اگر در حدیث دیگری از شرابخوار نفی ایمان شده باشد، با این عبارت که شخص با ایمان هرگزشراب نمینوشد منظور نفی مطلق ایمان نیست بلکه منظور نفی ایمان کامل از اوست.
«الکبائر»: گناهان کبیره.
در شرع مقدس اسلام، گناهان بر دو دستهاند: دستهای که قرآن، نام آنها را «کبیره» و دستهای که نام آنها را «سیئه» گذاشته است. خداوند میفرماید:
﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُکَفِّرۡ عَنکُمۡ سَیَِّٔاتِکُمۡ﴾ [النساء: 31].
«اگر از گناهان کبیرهای بپرهیزید که از آن نهی شدهاید، گناهان صغیرهی شما را (با فضل و رحمت خود) از شما میزداییم».
در آیهی 32 سوره نجم به جای «سیئه» تعبیر به «لَمم» [گناهان گوچک و صغیره] آمده است. و در آیهی 49 سورهی کهف در برابر کبیره «صغیره» را ذکر فرموده است آنجا که میفرماید:
﴿لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةٗ وَلَا کَبِیرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَا﴾ [الکهف: 49].
«ای وای برما! این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده است و همه را برشمرده است».
از تعبیرات فوق به روشنی ثابت میشود که گناهان بر دو دسته مشخص تقسیم میشوند که گاهی از آن دو به «کبیره و صغیره» و گاهی «کبیره و سیئه» و گاهی «کبیره و لَمم» تعبیر میشود.
حال باید دید که ضابطه و میزان در تعیین و تعریف گناه کبیره و صغیره چیست؟
علما و دانشمندان اسلامی در تعریف گناه کبیره، اختلاف نظر دارند برخی گفتهاند: هر آنچه انجامش، موجب مفسده باشد کبیره است. و بعضی گفتهاند: هر آنچه که شارع بر انجام آن تهدید کرده باشد کبیره است و نیز گفته شده: هر گناهی که نسبت به گناهی دیگر ضررش کمتر باشد صغیره است و نسبت به گناهی دیگر که ضررش بیشتر باشد کبیره است. یعنی این دو از امور نسبی هستند یعنی به هنگام مقایسه کردن دو گناه با یکدیگر، آن یک که اهمیتش بیشتر است کبیره و آن که کمتر است صغیره میباشد و بنابراین، هر گناهی نسبت به گناه بزرگتر، صغیره و نسبت به گناه کوچکتر، کبیره است.
و برخی نیز گفتهاند: گناهی که بر آن در قرآن حد شرعی یعنی سزا مقرر شده است یا برآن الفاظ، لعنت و نفرین وارد آمده یا که برآن وعید جهنم و غیره ذکر شده، همهی اینها کبیرهاند. همچنین آن گناه هم کبیره است که مفاسد و نتایج بد آن با گناه کبیره یکسان و یا بیش از آن باشد، همچنین گناه صغیرهای که با جرأت و بیباکی انجام میگیرد یا بر آن مداومت شود، آن هم در کبیره داخل است.
حضرت علی س میفرماید: هر گناهی که خداوند بر آن حکم عذاب داده یا لعنت کرده یا بر آن خشم گرفته است کبیره است. و نیز گفته شده که: هر گناهی که شخص بر انجام آن اصرار ورزیده،کبیره است و هر گناهی که از آن استغفار کند و اصرار نورزد، صغیره است([15]).
ولی با تمام این تفاصیل اگر به معنای لغوی «کبیره» باز گردیم در مییابیم که کبیره: هر گناهی است که از نظر اسلام، بزرگ و پراهمیت است و نشانهی اهمیت آن میتواند این باشد که در قرآن کریم و سنت پیامبر ج تنها به نهی از آن قناعت نشده بلکه به دنبال آن تهدید به عذاب دوزخ گردیده است و خداوند مجازات آتش برای آن مقرر داشته است مانند قتل نفس، زنا، رباخواری، و امثال آنها.
بنابراین به دست آوردن گناهان کبیره و شناخت آنها با توجه به ضابطهی فوق، کار آسانی است و اگر ملاحظه میکنیم که در پارهای از روایات، تعداد گناهان کبیره «هفت» و در بعضی «بیست» و در بعضی «هفتاد» و در بعضی بیشتر یا کمتر ذکر شده منافات با آنچه که در بالاگفته شد ندارد زیرا در حقیقت بعضی از این روایات به گناهان کبیرهی درجهی اول، بعضی به گناهان کبیرهی درجهی دوم و بعضی به همهی گناهان کبیره اشاره میکند.
«ابن حجرمکی» در کتاب «الزواجر» فهرست تمام آن گناهانی را که موافق تعریف بالا در کبیره داخل هستند، بر شمرده و شرح کامل هر کدام را بیان کرده است آمار گناهان کبیره در این کتاب به 467 رسیده است.
و امام «شمس الدین ذهبی» نیز در باب کبائر، کتابی نوشته و در آن، هفتاد گناه کبیره را بر شمرده است.
رسولخدا ج نیز در مواضع مختلف، بسیاری از گناهان را کبیره گفته است ومناسب به حالات و شرایط، در بعضی مواقع «سه» در بعضی مواقع «شش» و در بعضی «هفت» و درجایی از اینهم بیشتر بیان فرموده است. لذا علمای اسلام چنین دریافتهاند که مقصود، انحصار در عدد نیست بلکه به مناسبت حالات و شرایط اینچنین بیان شده است.
البته باید دانست که گناهان صغیره در چند مورد تبدیل به کبیره میگردند.
1- تکرار گناه، صغیره را به کبیره تبدیل میکند.
2- انسان مسلمان در صورتی که گناه را کوچک و سبک بشمرد و تحقیر کند تبدیل به کبیره میشود.
3- در صورتی که انسان از روی طغیان و تکبر و گردنکشی در برابر فرمان پروردگار گناه صغیره انجام دهد آن گناه صغیره به کبیره تبدیل میگردد.
4- در صورتیکه گناهان صغیره از افرادی سر بزند که موقعیت خاصی در اجتماع دارند (مانند علما و دانشمندان اسلامی) و در حقیقت لغزشهای آنها با دیگران برابر محسوب نمیشوند بلکه ممکن است سرمشق دیگران و سنتی در اجتماع گردد بنابراین گناهان صغیرهی چنین افرادی به کبیره تبدیل میشود.
5- انجام صغیره در حرم (مکه و مدینه).
6- در صورتی که گناهکار از انجام گناه صغیره خوشحال و مسرور باشد و به آن افتخار کند، گناه صغیرهاش تبدیل به کبیره میشود.
1126 - [10] (صَحِیح)
عَن عَمْرو بن سَلمَة قَالَ: کُنَّا بِمَاء ممر النَّاس وَکَانَ یَمُرُّ بِنَا الرُّکْبَانُ نَسْأَلُهُمْ مَا لِلنَّاسِ مَا لِلنَّاسِ؟ مَا هَذَا الرَّجُلُ فَیَقُولُونَ یَزْعُمُ أَنَّ الله أرْسلهُ أوحى إِلَیْهِ أَو أوحى الله کَذَا. فَکُنْتُ أَحْفَظُ ذَلِکَ الْکَلَامَ فَکَأَنَّمَا یُغْرَى فِی صَدْرِی وَکَانَتِ الْعَرَبُ تَلَوَّمُ بِإِسْلَامِهِمُ الْفَتْحَ فَیَقُولُونَ اتْرُکُوهُ وَقَوْمَهُ فَإِنَّهُ إِنْ ظَهَرَ عَلَیْهِمْ فَهُوَ نَبِیٌّ صَادِقٌ فَلَمَّا کَانَتْ وَقْعَةُ الْفَتْحِ بَادَرَ کُلُّ قَوْمٍ بِإِسْلَامِهِمْ وَبَدَرَ أَبِی قَوْمِی بِإِسْلَامِهِمْ فَلَمَّا قَدِمَ قَالَ جِئْتُکُمْ وَاللَّهِ مِنْ عِنْدِ النَّبِیِّ حَقًّا فَقَالَ: «صَلُّوا صَلَاةَ کَذَا فِی حِین کَذَا وصلوا صَلَاة کَذَا فِی حِینِ کَذَا فَإِذَا حَضَرَتِ الصَّلَاةُ فلیؤذن أحدکُم ولیؤمکم أَکْثَرُکُمْ قُرْآنًا» فَنَظَرُوا فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ أَکْثَرَ قُرْآنًا مِنِّی لَمَّا کُنْتُ أَتَلَقَّى مِنَ الرُّکْبَانِ فَقَدَّمُونِی بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَأَنَا ابْنُ سِتِّ أَوْ سَبْعِ سِنِینَ وَکَانَتْ عَلَیَّ بُرْدَةٌ کُنْتُ إِذَا سَجَدْتُ تَقَلَّصَتْ عَنِّی فَقَالَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الْـحَیِّ أَلَا تُغَطُّونَ عَنَّا اسْتَ قَارِئِکُمْ فَاشْتَرَوْا فَقَطَعُوا لِی قَمِیصًا فَمَا فَرِحْتُ بِشَیْءٍ فَرَحِی بِذَلِکَ الْقَمِیص. رَوَاهُ البُخَارِیّ([16]).
1126- (10) عمرو بن سلمه س گوید: ما کنار آبی، زندگی میکردیم که محل عبور مردمان بود؛ اسب سواران (و قافلهها و کاروانها) از آنجا عبور میکردند و ما از آنها میپرسیدیم: مردمان را چه شده است؟ مردمان را چه شده است؟ این مرد (یعنی محمد ج) کیست؟ آنها در پاسخ میگفتند: این مرد، گمان میکند که خداوند بلندمرتبه به عنوان پیامبر، به سویش وحی میفرستد و فلان چیز را بدو وحی میکند. و من نیز این سخنان را به خاطر میسپردم و گویا در دلم جای میگرفت؛ و عربها نیز منتظر فتح مکه بودند تا مسلمان شوند و میگفتند: او (محمد ج) و قومش را به حال خود واگذارید؛ و اگر بر آنها پیروز شد، پس محمد ج، پیامبری راستگو است.
آنگاه به هنگام فتح مکه، همهی طوایف در اسلام آوردن، از یکدیگر سبقت میگرفتند؛ و پدرم نیز پیش از قومش، مسلمان شد و در این زمینه بر آنها پیشدستی نمود؛ و هنگامی که به نزد ما آمد، گفت: سوگند به خدا! من از نزد پیامبر بر حقّی پیش شما آمدهام که فرمودهاند: «فلان نماز را در فلان وقت بخوانید و فلان نماز را در فلان وقت بخوانید؛ پس هرگاه وقت نماز فرا رسید، یکی از شما اذان بگوید و کسی که بیشتر قرآن میداند، امامت کند».
(عمرو بن سلمه س گوید:(آنگاه (قوم من) دیدند که کسی بیشتر از من، قرآن را نمیداند؛ زیرا من قرآن را از سواران (و قافلهها و کاروانهایی) که نزد ما میآمدند، فراگرفته بودم؛ پس مرا که کودکی شش یا هفت ساله بودم، امام و پیشنماز خویش قرار دادند؛ و من چادری به تن داشتم که هنگام سجده، جمع میشد (و بالا میآمد و عورتم نمایان میشد؛) از این رو، یکی از زنان محلّه (یا قبیله) گفت: آیا سرین و تهیگاه قاریتان را از ما نمیپوشانید؟ آنگاه پارچهای خریدند و برایم پیراهنی دوختند که هیچ چیز، مرا به اندازهی آن پیراهن، خوشحال و شادمان نکرد.
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: «کنّا بماءٍ»: ما در کنار آبی، زندگی میکردیم.
«مَـمرّ الناس»: محل عبور و مرور مردم؛ مکانی که مردمان از آنجا عبور نمایند.
«الرکبان»: شترسواران یا اسب سواران؛ مراد قافلهها و کاروانها است.
«ما هذا الرجل»: این مرد کیست؟ مراد پیامبر ج است؛ یعنی صفات و ویژگیهای این مردی که ادّعای نبوّت و ارتباط با خدا میکند چیست؟
«یغرّی فی صدری»: سخنان مردم (در مورد پیامبر ج) مورد حرص و آز من واقع میشد؛ به سخنان مردم در مورد پیامبر اکرم ج حرص میورزیدم و مشتاق بودم در این زمینه، چیزهایی را بدانم.
و در خود بخاری با این عبارت آمده است: «و کانّما یُقَرَّ فی صدری»؛ «و گویا در دلم جای میگرفت»؛ زیرا عمرو بن سلمه س در آن هنگام، کوچک بود. و پرواضح است که «الحفظ فی الصغر، کالنقش فی الحجر»؛ «حفظ در کوچکی، به سان نقش و حکّاکی در سنگ است».
«تلوّم»: انتظار و درنگ کرد؛ کاری را دنبال کرد تا حقیقت امر برایش روشن و آشکار شود؛ این پا و آن پا کرد.
«تلوّم باسلامهم الفتح»: بیشتر عربها، منتظر فتح مکهی مکرمه بودند تا مسلمان شوند.
«الفتح»: فتح مکه. در سال ششم هجری، پیامبر اکرم ج در خواب دیدند که مسلمانان، آسوده خاطر وارد مسجد الحرام شده در حالی که سرهای خود را تراشیده و کوتاه کردهاند، مراسم عمره انجام دادهاند. بعد از این خواب بود که پیامبر ج همراه مسلمانان به قصد انجام مراسم حرکت کرده و تا پشت دروازههای مکه در حدیبیه رفتند. کفار از ماجرا آگاه شدند و راه را بر آنان بستند و تصمیم بر کشتار مسلمانان گرفتند. پیامبر ج نیز از مسلمانان پیمان وفاداری گرفت. خداوند برای مسلمانان، صلح پیش آورد، و هردو گروه با همدیگر صلحنامهای را امضاء کردند.
برخی از مسلمانان نگران بودند که چرا خواب پیامبر اکرم ج متحقق نشد؟ پیامبر ج فرمودند: «لازم نیست این خواب در این سال، تعبیر و متحقق شود».
به هر حال مسلمانان به مدینه بازگشتند و طبق قرارداد صلحنامه، در سال بعد، سه روز مکه را خالی کردند و مسلمانان با آسودگی خاطر، اعمال عمره را باشکوه فراوان انجام دادند. البته کفار نقض پیمان کردند و مفاد صلحنامه را مراعات نکردند، از این رو مسلمانان در سال هشتم هجری، مکه را بدون خونریزی فتح کردند.
ابن قیم/ گوید: «فتح مکّه، فتح بزرگ مسلمانان بود که خداوند بلندمرتبه، به واسطهی آن، دین خود و رسول خود و لشکر خود و حزب خود را که حامل امانت او بودند، عزّت و شوکت بخشید و شهر خود و خانهی خود را که آن را مشعل هدایت برای جهانیان قرار داده بود، از چنگ کافران و مشرکان بدر آورد؛ این فتح، چندان با عظمت بود که اهل آسمان برای آن فریاد شادباش سر دادند و خیمههای اعزار و اِکرام آن را بر شانههای بُرج جوزاء زدند و در پرتو این فتح و پیروزی، مردمان، فوج فوج و دسته و دسته به دین خدا درآمدند و بر اثر تابش نور این فتح بزرگ، سراسر روی زمین، غرق در روشنایی و شادمانی گردید». (زاد المعاد ج 2 ص 160)
«بادر»: شتافت؛ مبادرت کرد؛ بر دیگران به سوی آن کار، پیشی گرفت.
«اَتلقّی»: دریافت میکردم؛ کسب مینمودم؛ فرامیگرفتم.
«و انا ابن ستّ او سبع سنین»: در نمازهای فرض، امامت کودکان جایز نیست؛ زیرا کسانی که نماز واجب میخوانند، صحیح نیست که پشت سر کودک - که نمازشان حکم مستحب را دارد - نماز جماعت بخوانند؛ امّا امام شافعی/ رأیشان برخلاف اکثر علماء و صاحبنظران اسلامی است و امامت کودکان را در نمازهای فرض، جایز میداند و به همین حدیث عمرو بن سلمة س استدلال میکند.
امّا بیشتر علماء و دانشوران دینی - به فرض صحّت این حدیث - این احتمال را میدهند که به خاطر آن که عمرو بن سلمة س در صحرا زندگی میکرده است، رسول خدا ج از پیشنماز شدن او، مطّلع نبوده است.
«بردة»: گلیم یا پارچهای از پشم سیاه که خود را در آن بپیچند. جامهی راه راه. نوعی پارچهی کتانی راه راه. برد یمانی: پارچهی کتانی منسوب به یمن که بهترین انواع بُرد بوده و در یمن یافته میشده است.
«تقلّصَتْ»: چادر مُنقبض و جمع شد؛ کوتاه و کوچک شد؛ تنگ و درهم کشیده شد؛ در هم کشیده شدن چادر به گونهای که عورت را نمایان و آشکار سازد.
«الحی»: محلّه. بَطن که کمتر از قبیله باشد.
«اِسْتْ»: سرین و تهیگاه. اصل این کلمه «سَته» است که «هاء» آن حذف و در عوض، همزهای به اول آن افزوده شده است.
«فاشتروا»: در اینجا، واژهی «ثوباً» محذوف است؛ یعنی پارچهای را برای عمرو بن سلمة س خریداری نمودند.
1127 - [11] (صَحِیح)
وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: لَمَّا قَدِمَ الْـمُهَاجِرُونَ الْأَوَّلُونَ الْـمَدِینَةَ کَانَ یَؤُمُّهُمْ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِی حُذَیْفَةَ وَفِیهِمْ عُمَرُ وَأَبُو سَلَمَةَ بْنُ عَبْدِ الْأسد. رَوَاهُ البُخَارِیّ([17]).
1127- (11) عبدالله بن عمر س گوید: هنگامی که (پیشگامانِ) نخستین مهاجران، به مدینه آمدند (و مکه را به مقصد آنجا ترک کردند،) امامت و پیشنمازی آنها را سالم مولی ابوحذیفه س به عهده گرفت و حال آن که در میان پیشگامان نخستین مهاجران، عمر بن خطاب س و ابوسلمة بن عبدالاسد س نیز حضور داشتند؛ (ولی چون سالم س از آنها، بیشتر قرآن حفظ بود، او، آنها را امامت میداد).
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: «قدم»: آمد؛ رسید؛ سررسید؛ خود را رساند.
«المهاجرون الاوّلون»: نخستین مهاجران. در هر انقلاب وسیع اجتماعی که بر ضدّ وضع نابسامان جامعه صورت میگیرد، پیشگامانی هستند که پایههای انقلاب و نهضت بر دوش آنها است؛ آنها در واقع، وفادارترین عناصر انقلابی هستند؛ زیرا به هنگامی که پیشوا و رهبرشان از هر نظر تنها است، گرد او را میگیرند و با این که از جهات مختلف در محاصره قرار دارند و انواع خطرها از چهار طرف آنها را احاطه کرده است، دست از یاری و فداکاری برنمیدارند.
و مطالعهی تاریخ، آغاز اسلام را نشان میدهد که پیشگامان و مؤمنان نخستین، با چه مشکلاتی روبرو بودند؟ و چگونه آنها را شکنجه و آزار میدادند و ناسزا میگفتند و متّهم میکردند و به زنجیر میکشیدند و نابود مینمودند.
ولی با این همه، گروهی با ارادهی آهنین و عشق سوزان و عزم راسخ و ایمان عمیق، در این راه، گام گذاردند و به استقبال انواع خطرها رفتند.
در این میان، سهم مهاجران نخستین، از همه بیشتر بود و به دنبال آن، انصار نخستین؛ یعنی آنهایی که با آغوش باز، از پیامبر ج به مدینه دعوت کردند و یاران مهاجر او را همچون برادران خویش، مسکن دادند و از آنها، با تمام وجود خود دفاع کردند و حتّی بر خویشتن نیز مقدّم داشتند.
به هر حال، مراد از مهاجران نخستین، مهاجرانی است که پیش از صلح «حُدیبیه» هجرت کردند و با جان و دل، در راه خدا کوشیدند. و این که سالم مولی ابوحذیفه س، امامت مهاجرانِ نخستین را بر عهده داشت، بدان خاطر بود که وی از دیگران، بیشتر قرآن حفظ بود؛ تا جایی که پیامبر ج در حقّ وی فرمودند: «خذوا القرآن من اربعة: ابن مسعود، وابیّ بن کعب؛ ومعاذ بن جبل وسالم مولی ابی حذیفة» (ترمذی و حاکم در مستدرک).
«قرآن را از چهار نفر، فرا بگیرید: عبدالله بن مسعود س؛ ابی بن کعب س؛ معاذ بن جبل س و سالم مولی ابوحذیفه س».
1128 - [12] (حسن)
وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «ثَلَاثَةٌ لَا تُرْفَعُ لَهُم صلَاتهم فَوق رؤوسهم شِبْرًا: رَجُلٌ أَمَّ قَوْمًا وَهُمْ لَهُ کَارِهُونَ وَامْرَأَةٌ بَاتَتْ وَزَوْجُهَا عَلَیْهَا سَاخِطٌ وَأَخَوَانِ مُتَصَارِمَانِ». رَوَاهُ ابْن مَاجَه([18]).
1128- (12) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج فرمودهاند: «سه نفر هستند که نمازشان از بالای سرشان به اندازهی یک وجب هم بالاتر نخواهد رفت؛ (یعنی پذیرفته نخواهد شد): نخست، مردی که مردم از او و عملکردش ناخشنودند و او امامت خود را بر آنان تحمیل کرده است؛ دیگر، زنی که شب بخوابد و حال آن که شوهرش به جا از او ناخشنود است؛ و سومی، دو برادر (دینی که به ناروا) از یکدیگر، قهر باشند».
[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].
شرح: «شبراً»: یک وجب.
«لا ترفع لهم صلاتهم فوق رؤوسهم شبراً» [نمازشان، از بالای سرشان به اندازهی یک وجب هم بالاتر نمیرود]: این عبارت، کنایه از پذیرفته نشدن نماز آنان در پیشگاه پروردگار جهانیان است؛ یعنی خداوند بلندمرتبه، ارزشی برای نماز آنان قایل نیست و قدر و منزلتی در پیشگاه خدا نخواهند داشت.
«اخوان»: دو برادر؛ برادری یا از جهت نسب مراد است و یا از جهت دین؛ یعنی هردو را شامل میشود.
«متصارمان»: تثنیهی «متصارم»: کسی که روابط خویشاوندی و دوستی را میگسلد؛ آن که از دیگران قهر میکند.
پیامبر ج در حدیثی، در مورد حرام بودن قطع رابطه و سخن نگفتن با برادر دینی میفرمایند:
«لایحلّ لرجلٍ ان یهجر اخاه فوق ثلاث لیالٍ؛ یلتقیان فیُعرض هذا ویُعرض هذا؛ وخیرهما الّذی یبدأ بالسلام» (بخاری و مسلم)؛ «روا نیست که مسلمان، بیشتر از سه روز با برادر مسلمانش سخن نگوید؛ اینطور که به هم دیگر میرسند و از هم روی گردان میشوند؛ و بهترین آنان، کسی است که به دیگری سلام کند».
مسلمان، باید نسبت به دیگران، مهربان، باگذشت و با محبّت باشد و اهل دشمنی و قهر کردن و قطع رابطه نباشد؛ زیرا این کارها، موجب جدایی و تفرقه و پراکندگی مسلمانها خواهد شد؛ و به همین دلیل است که پیامبر ج از این که مسلمانی بیشتر از سه روز با برادر مسلمانش سخن نگوید، حرام دانسته است.
مفهوم مخالف حدیث، این است که تا سه روز، سخن نگفتن به خاطر رعایت حال مردم و شفقت و دلسوزی بر آنها، جایز است؛ زیرا دوری و هجران در اثر خشم و غضب پیش میآید و غلبه بر آتش خشم در مرحلهی اول دشوار است؛ پس به انسان مهلت داده شده تا آتش غضب را فرو نشاند و یا آن را بیاثر سازد؛ امّا زیاده بر آن، حرام است، مگر این که مصلحت دینی یا بالاتری در آن باشد؛ مثلاً از تباه گشتن دینش یا ضرر جانی و مالی بترسد که در این صورت جایز است و چه بسا، دوری گزیدن بهتر از رابطهی موذیانه، مفید باشد؛ حتّی خداوند در تأدیب زنان میفرماید:
﴿وَٱلَّٰتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَٱهۡجُرُوهُنَّ فِی ٱلۡمَضَاجِعِ وَٱضۡرِبُوهُنَّۖ فَإِنۡ أَطَعۡنَکُمۡ فَلَا تَبۡغُواْ عَلَیۡهِنَّ سَبِیلًاۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیّٗا کَبِیرٗا﴾ [النساء: 34].
و پیامبر ج نیز با سه نفر از یارانش که در جنگ تبوک بدون عذر، تخلّف ورزیده بودند، سخن نگفت و به یارانش دستور داد تا با آنان، سخن نگویند؛ تا این که زمین با این همه فراخی، بر آنان تنگ شد و دانستند که پناهگاهی جز خدا برای آنان، وجود ندارد؛ و یا پیامبر ج با همسران خویش، یک ماه سخن نگفت.
مدار بحث، این است که اگر مصلحت سخن نگفتن، برتر از زیان آن بود، در آن صورت سخن نگفتن جایز است.
[1]- مسلم 1/465 ح (290-673)؛ ابوداود 1/390 ح 582؛ نسایی 2/76 ح 780؛ و ابن ماجه 1/313 ح 980.
[2]- مسلم 1/464 ح (289-672)؛ نسایی 1/77 ح 782؛ و دارمی 1/318 ح 1254.
[3]- بخاری 2/110 ح 628، مسلم1/ 465 ح (292- 674)، ترمذی 1/399 ح 205، ابوداود 1/395 ح 589، نسایی 2/9 ح 636، ابن ماجه 1/313 ح 979، مسنداحمد 5/53
[4]- بخاری 2/111 ح 631، دارمی 1/318 ح 1253، احمد بن حنبل نیز این روایت را با تقدیم و تأخیر در مسند 5/53 نقل کرده است.
[5]- ابوداود 1/396 ح 590.
[6]- تفسیر نمونه ج 4 صص 549 – 550.
[7]- ابوداود 1/399 ح 596؛ ترمذی 2/187 ح 356؛ نسایی 2/80 ح 787؛ و مسند احمد 5/53.
[8]- ابوداود 1/398 ح 595.
[9]- ترمذی 2/191 ح 358.
[10]- ابوداود 1/397 ح 593؛ و ابن ماجه 1/311 ح 971.
[11]- ابوداود 1/390 ح 581؛ و مسند احمد 6/381.
[12]- ابوداود 3/40 ح 2533.
[13]- جواهر الاکلیل 1/251.
[14]- المغنی 8/350.
[15]- شرح عقاید تفتازانی، با حاشیهی کستلی ص 141.
[16]- بخاری 8/22 ح 4302؛ و مسند احمد 5/30.
[17]- بخاری 2/184 ح 692.
[18]- ابن ماجه 1/311 ح 971.