اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

واجب بودن نماز جمعه

فصل اول

1370 - [1] (صَحِیح)

عَنِ ابْنِ عُمَرَ وَأَبِی هُرَیْرَةَ أَنَّهُمَا قَالَا: سَمِعْنَا رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُولُ عَلَى أَعْوَادِ مِنْبَرِهِ: «لِیَنْتَهِیَنَّ أَقْوَامٌ عَنْ وَدْعِهِمُ الْـجُمُعَاتِ أَوْ لَیَخْتِمَنَّ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ ثُمَّ لَیَکُونُنَّ مِنَ الْغَافِلِینَ». رَوَاهُ مُسلم([1]).

1370- (1) عبدالله بن عمر س و ابوهریره س گویند: از رسول خدا ج شنیدم که بر فراز منبر خویش می‌فرمودند: «گروه‌هایی یا از ترک جمعه‌ها باز می‌آیند یا این که خداوند بلندمرتبه، بر دل‌هایشان مهر (غفلت) خواهد زد و آن‌گاه از زمره‌ی غافلان خواهند شد».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

«علی اعواد منبره»: بر پلّه‌های منبر خود؛ یا تکیه زده بر پله‌های منبر خود که از چوب ساخته شده بود.


فصل دوم

1371 - [2] (صَحِیح)

عَنْ أَبِی الْـجَعْدِ الضُّمَیْرِیِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ تَرَکَ ثَلَاثَ جُمَعٍ تَهَاوُنًا بِهَا طَبَعَ اللهُ عَلَى قَلْبِهِ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالتِّرْمِذِیُّ وَالنَّسَائِیُّ وَابْنُ مَاجَهْ والدارمی([2]).

1371- (2) ابوالجعد ضَمْری س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس که سه جمعه را از روی مُسامحه و غفلت و بی‌توجهی و اِهمال ترک کند، خداوند بر قلبش مهر (غفلت) می‌زند».

[این حدیث را ابوداود، ترمذی، نسایی، ابن ماجه و دارمی روایت کرده‌اند].

1372 - [3] (صَحِیح)

وَرَوَاهُ مَالک عَن صَفْوَان بن سلیم([3]).

1372- (3) این حدیث را مالک از صفوان بن سُلیم س روایت کرده است.

1373 - [4] (صَحِیح)

وَرَوَاهُ أَحْمد عَن أبی قَتَادَة([4]).

1373- (4) و احمد بن حنبل نیز آن را از ابوقتاده س روایت نموده است.

شرح: برخی از افراد چنان در غفلت و بی‌توجهی و عیاشی و خوشگذرانی و بی‌بند و باری فرورفته‌اند که حسّ تشخیص را از دست داده‌اند؛ بدین گونه که چشمی که پرهیزگاران با آن، آیات خدا را می‌دیدند و گوشی که سخنان حق را با آن می‌شنیدند و قلبی که حقایق را به وسیله‌ی آن درک می‌کردند، در این افراد از کار افتاده است؛ این طور که عقل و چشم و گوش دارند، ولی قدرت «درک» و «دید» و «شنوایی» ندارند؛ چرا که اعمال و کردار زشتشان و لجاجت و عنادشان و پیروی از خواهشاتشان، پرده‌ای در برابر این ابزار شناخت شده است.

به راستی، انسان تا به این مرحله نرسیده باشد، قابل هدایت است - هر چند گمراه باشد - امّا به هنگامی که حسّ تشخیص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد، دیگر راه نجاتی برای او نیست؛ چرا که ابزار شناخت ندارد و طبیعی است که عذاب عظیم در انتظار او باشد.

نخستین سؤالی که در اینجا مطرح می‌شود؛ این است که اگر طبق این حدیث، خداوند بر دل‌ها و گوش‌های این گروه مهر نهاده و بر چشم‌هایشان پرده افکنده است، پس آن‌ها مجبورند که در گمراهی و دوری از احکام و دستورات شرعی باقی بمانند؟ در این صورت، آیا این جبر نیست؟ و آیا سلب قدرت تشخیص، دلیل بر جبر نیست؟

پاسخ این سؤال را خود قرآن کریم و احادیث نبوی داده‌اند؛ و آن این که: اصرار و لجاجت آن‌ها در برابر اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزه‌های نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی و ادامه به نافرمانی و سرکشی، سبب می‌شود که پرده‌ای بر حسّ تشخیص آن‌ها بیافتد. خداوند بلندمرتبه می‌فرماید

﴿...بَلۡ طَبَعَ ٱللَّهُ عَلَیۡهَا بِکُفۡرِهِمۡ... [النساء: 155]

«خداوند به واسطه‌ی کفرشان، مهر بر دلهایشان نهاده است».

و نیز می‌فرماید

﴿...کَذَٰلِکَ یَطۡبَعُ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ قَلۡبِ مُتَکَبِّرٖ جَبَّارٖ [غافر: 35].

«این گونه خداوند مهر می‌نهد بر قلب هر متکبر ستمگر».

 و هم‌چنین می‌فرماید:

 ﴿أَفَرَءَیۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَأَضَلَّهُ ٱللَّهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ وَخَتَمَ عَلَىٰ سَمۡعِهِۦ وَقَلۡبِهِۦ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِۦ غِشَٰوَةٗ [الجاثیة: 23].

«آیا مشاهده کردی کسی را که هوای نفس را خدای خود قرار داده است؟ از این رو، گمراه شده و خدا مهر بر گوش و قلبش نهاده و پرده بر چشمش افکنده است».

و نیز می‌فرماید:

 ﴿وَلَقَدۡ ذَرَأۡنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِۖ لَهُمۡ قُلُوبٞ لَّا یَفۡقَهُونَ بِهَا وَلَهُمۡ أَعۡیُنٞ لَّا یُبۡصِرُونَ بِهَا وَلَهُمۡ ءَاذَانٞ لَّا یَسۡمَعُونَ بِهَآۚ أُوْلَٰٓئِکَ کَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡغَٰفِلُونَ١٧٩ [الأعراف: 179].

«ما بسیاری از جنّیان و آدمیان را آفریده و (در جهان) پراکنده کرده‌ایم که سرانجام آنان دوزخ و اقامت در آن است. (این بدان خاطر است که) آنان دل‌هایی دارند که بدان‌ها (آیات رهنمون به کمالات را) نمی‌فهمند و چشم‌هایی دارند که بدان‌ها (نشانه‌های خداشناسی و یکتاپرستی را) نمی‌بینند و گوش‌هایی دارند که بدان‌ها (مواعظ و اندرزهای زندگی ساز را) نمی‌‌شنوند. اینان (چون از این اعضاء چنان که باید سود نمی‌جویند و منافع و مضارّ خود را از هم تشخیص نمی‌دهند)همسان چهار پایانند و بلکه سرگشته‌ترند (چرا که چهارپایان از سنن فطرت پا فراتر نمی‌گذارند؛ ولی اینان راه افراط و تفریط می‌پویند). اینان واقعاً بی‌خبر (از صلاح دنیا و آخرت خود) هستند».

ملاحظه می‌کنیم که سلب حسّ تشخیص و از کار افتادن ابزار شناخت در آدمی در این آیات، معلول عللی شمرده شده است که عبارتند از: کفر، تکبّر، ستم، پیروی از هوس‌های سرکش و لجاجت و سرسختی در برابر حق؛ و در واقع، این حالت، عکس‌العمل و بازتاب اعمال و کردار خود انسان است نه چیز دیگر.

در حقیقت، این یک امر طبیعی است که اگر انسان به کار خلاف و غلطی ادامه دهد؛ به تدریج با آن، اُنس و اُلفت می‌گیرد؛ این طور که در مرحله‌ی اول، یک «حالت» است و در مرحله‌ی بعد، یک «عادت» می‌شود؛ سپس تبدیل به یک «ملکه» می‌گردد و جزو تار و پود و جود انسان می‌شود؛ و گاه کارش به جایی می‌رسد که بازگشت برای او ممکن نیست؛ امّا چون خودآگاهانه این راه را انتخاب کرده است، مسئول تمام عواقب آن می‌باشد، بی‌آن که جبر لازم آید؛ درست همانند کسی‌که آگاهانه با وسیله‌ای، چشم و گوش خود را کور و کر می‌کند تا چیزی را نبیند و نشنود.

و اگر می‌بینیم که این موارد به خدا نسبت داده شده است، به خاطر آن است که خداوند این خاصیت را در این گونه اعمال نهاده است.

عکس این مطلب نیز در قوانین آفرینش به طور کامل مشهود است؛ یعنی کسی‌که پاکی و تقوا و درستی و راستی را پیشه کند، خداوند حسّ تشخیص او را قوی‌تر می‌سازد و درک و دید و روشن‌بینی خاصّی را بدو ارزانی می‌کند؛ چنان که خداوند می‌فرماید:

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّکُمۡ فُرۡقَانٗا... [الأنفال: 29].

«ای مؤمنان! اگر تقوا پیشه سازید، خداوند وسیله‌ی تشخیص حق از باطل را به شما ارزانی می‌کند».

این حقیقت را در زندگی روزمرّه‌ی خود نیز آزموده‌ایم؛ افرادی هستند که عمل خلافی را شروع می‌کنند و در آغاز، خودشان معترفند که صد در صد خلافکار و گنهکارند و به همین دلیل، از کار خود ناراحتند؛ ولی اندک اندک که با آن انس گرفتند، این ناراحتی از بین می‌رود و در مراحل بالاتر، گاهی کارشان به جایی می‌رسد که نه تنها ناراحت نیستند بلکه خوشحالند و آن را وظیفه‌ی انسانی و یا وظیفه‌ی دینی خود می‌شمارند.

در حالات «حجّاج بن یوسف» - آن ابر جنایتکار روزگار - می‌خوانیم که برای توجیه جنایات هولناک خویش می‌گفت: «این مردم، گنهکارند که من باید بر آن‌ها مسلّط باشم و به آن‌ها ستم کنم؛ چرا که مستحق آن هستند». گویی وی، این همه قتل و خون‌ریزی و جنایت را مأموریتی از سوی خدا برای خود می‌پنداشت.

و نیز می‌گویند: یکی از سپاهیان چنگیزخان مغول، در یکی از شهرهای مرزی ایران سخنرانی کرد و گفت: مگر شما معتقد نیستید که خداوند عذاب را بر گنهکاران نازل می‌کند؛ ما همان عذاب الهی هستیم، پس هیچ‌گونه مقاومت نکنید.

«طبع الله علی قلبه»:

در آیات قرآن و احادیث گهربار پیامبر ج برای بیان سلب حسّ تشخیص و درک واقعی از افراد، تعبیر به «ختم»، «طبع» و «رین» شده است.

معنای «ختم» از آنجا گرفته شده است که در میان مردم، رسم بر این بوده است هنگامی که اشیایی را در کیسه‌ها یا ظرف‌های مخصوصی قرار می‌دادند و یا نامه‌های مهمی را در پاکت می‌گذاردند، برای آن که کسی سر آن را نگشاید و دست به آن نزند، آن را می‌بستند و گره می‌کردند و بر گره آن مهر می‌نهادند؛ امروز نیز معمول است که اسناد رسمی املاک را به همین منظور با ریسمان مخصوصی بسته و روی آن، قطعه سربی قرار می‌دهند و روی سرب، مهر می‌زنند، تا اگر از صفحات آن چیزی کم و زیاد کنند، معلوم شود.

و در تاریخ، شواهد فراوانی دیده می‌شود که رؤسای حکومت‌ها، کیسه‌های زر را به مهر خویش مختوم می‌ساختند و برای افراد مورد نظر می‌فرستادند؛ این برای آن بوده که هیچ‌گونه تصرّفی در آن نشود تا به دست طرف برسد؛ زیرا تصرّف در آن بدون شکستن مهر، ممکن نبود. امروز نیز معمول است که کیسه‌های پستی را لاک و مهر می‌کنند.

در لغت عرب برای این معنا، کلمه‌ی «ختم» به کار می‌رود؛ البته این تعبیر درباره‌ی افراد بی‌ایمان لجوجی است که بر اثر گناهان بسیار، در برابر عوامل هدایت، نفوذناپذیر شده‌اند و لجاجت و عناد در برابر مردان حق در دل آنان، چنان رسوخ کرده است که درست همانند همان بسته و کیسه‌ی سر به مهر هستند که دیگر هیچ گونه تصرّفی در آن نمی‌توان کرد؛ و به اصطلاح، قلب آن‌ها لاک و مهر شده است.

«طبع» نیز در لغت به همین معنا آمده است و «طابع» و «خاتم» نیز هردو به یک معنا می‌باشند؛ یعنی چیزی که با آن مهر می‌کنند. اما واژه‌ی «رین» به معنای زنگار یا غبار یا لایه‌ی کثیفی است که بر اشیاء گرانقیمت می‌نشیند؛ این تعبیر در قرآن نیز برای کسانی که بر اثر خیره سری و گناه زیاد، قلبشان نفوذناپذیر شده به کار رفته است. در سوره‌ی «مطففین»، آیه‌ی 14 می‌‌خوانیم:

 ﴿کَلَّاۖ بَلۡۜ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ١٤ [المطففین: 14]

«چنین نیست؛ اعمال زشت آن‌ها زنگار و لایه بر قلب آن‌ها افکنده است».

و مهم آن است که انسان مراقب باشد که اگر - خدای ناکرده - گناهی از او سر می‌زند، در فاصله‌ی نزدیک، آن را با آب توبه و عمل صالح بشوید، مبادا به صورت رنگ ثابتی برای قلب درآید و بر آن مهر نهد.

در حدیثی می‌خوانیم که هیچ بنده‌ی مؤمنی نیست مگر این که در قلب او یک نقطه‌ی وسیع سفید و درخشنده‌ای است؛ هنگامی که گناهی از او سر زند، در میان آن منطقه‌ی سفید، نقطه‌ی سیاهی پیدا می‌شود؛ اگر توبه کند، آن سیاهی برطرف می‌گردد و اگر به گناهان ادامه دهد بر سیاهی افزوده می‌شود تا تمام سفیدی را بپوشاند؛ و هنگامی که سفیدی پوشانده شد، دیگر صاحب چنین دلی، هرگز به خیر و سعادت بازنمی‌گردد.

«طبع الله علی قلبه»:

مقصود از «قلب» در آیات قرآن و احادیث نبوی:

شاید کسی سؤال کند که چرا در قرآن و سنّت، درک حقایق به قلب نسبت داده شده است؛ در حالی که می‌دانیم قلب، مرکز ادراکات نیست؛ بلکه تلمبه‌ای است برای گردش خون در بدن؟!

در پاسخ باید گفت که:

«قلب» در قرآن، به معانی گوناگونی آمده است؛ از جمله:

1-  به معنای عقل و درک؛ چنان که در سوره‌ی «ق» می‌خوانیم: ﴿ذَٰلِکَ لَذِکۡرَىٰ لِمَن کَانَ لَهُۥ قَلۡبٌ... [ق: 37] «در این مطالب، تذکّر و یادآوری است برای آنان که نیروی عقل و درک داشته باشند».

2-   به معنای روح و جان؛ چنان که در سوره‌ی «احزاب» آمده است: ﴿وَإِذۡ زَاغَتِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَبَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَ [الأحزاب: 10] «هنگامی که چشم‌ها از وحشت فرومانده و جان‌ها به لب رسیده بود».

3-   به معنای مرکز عواطف؛ چنان که در سوره‌ی «انفال» آمده است: ﴿...سَأُلۡقِی فِی قُلُوبِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ... [الأنفال: 12] «به زودی در دل کافران ترس ایجاد می‌کنم».

       و در جایی دیگر می‌فرماید: ﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِکَ [آل عمران: 159]. «اگر سنگدل بودی، از اطرافت پراکنده می‌شدند».

توضیح این که:

در وجود انسان، دو مرکز نیرومند به چشم می‌خورد:

1-  مرکز ادراکات که همان «مغز و دستگاه اعصاب» است؛ از این رو، هنگامی که مطلب فکری برای ما پیش می‌آید، احساس می‌کنیم با مغز خویش آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهیم؛ اگر چه مغز و سلسله اعصاب، در واقع وسیله و ابزاری هستند برای روح.

2-   مرکز عواطف که عبارت است از همان قلب صنوبری که در بخش چپ سینه قرار دارد و مسائل عاطفی در مرحله‌ی اول، روی همین مرکز اثر می‌گذارد؛ از این رو، اولین جرقه از قلب شروع می‌شود؛ و ما هنگامی که با مصیبتی روبه‌رو می‌شویم، فشار آن را روی همین قلب صنوبری احساس می‌کنیم؛ و همچنان وقتی که به مطلب سرورانگیزی برمی‌خوریم، فرح و انبساط را در همین مرکز احساس می‌کنیم.

درست است که مرکز اصلی «ادراکات» و «عواطف»، همگی روان و روح آدمی است، ولی تظاهرات و عکس‌العمل‌های جسمی آن‌ها، متفاوت است؛ این طور که عکس‌العمل درک و فهم، نخستین بار در دستگاه مغز آشکار می‌شود، ولی عکس‌العمل مسائل عاطفی از قبیل: محبت، عداوت، ترس، آرامش، شادی و غم در قلب انسان ظاهر می‌گردد؛ به طوری که به هنگام ایجاد این امور، به روشنی اثر آن‌ها را در قلب خود احساس می‌کنیم.

نتیجه این که، اگر در قرآن و حدیث، مسائل عاطفی به قلب (همین عضو مخصوص) مسائل عقلی به قلب (به معنای عقل یا مغز) نسبت داده شده، دلیل آن همان است که گفته شد و سخنی به گزاف نرفته است.

از همه‌ی این‌ها گذشته، قلب به معنای عضو مخصوص، نقش مهمّی در حیات و بقای انسان دارد؛ به طوری که یک لحظه توقف آن با نابودی همراه است. بنابراین چه مانعی دارد که فعلیت‌های فکری و عاطفی به آن نسبت داده شود. [ر.ک: تفسیر نمونه ج 1 صص 82-88]

1374 - [5] (ضَعِیف)

وَعَن سَمُرَةَ بْنِ جُنْدُبٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَنْ تَرَکَ الْـجُمُعَةَ مِنْ غَیْرِ عُذْرٍ فَلْیَتَصَدَّقْ بِدِینَارٍ فَإِنْ لَمْ یَجِدْ فَبِنِصْفِ دِینَارٍ». رَوَاهُ أَحْمد وَأَبُو دَاوُد وَابْن مَاجَه([5]).

1374- (5) سمرة بن جندب س گوید: رسول خدا ج فرمودند: هرکس بدون عذر، نماز جمعه را ترک کند، باید یک دینار در راه خدا صدقه بدهد؛ و هرکس توان پرداخت یک دینار را نداشت؛ پس نیم دینار دَهش کند».

[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود و ابن ماجه روایت کرده‌اند].

شرح: «فلیتصدّق»: این امر برای وجوب نیست؛ بلکه بر مبنای این حدیث، مستحب است که هرکس جمعه را از روی عذر ترک نموده، یک دینار - و در صورت عدم توان - نیم دینار، در راه خدا بپردازد.

«دینار»: از کلمه‌ی لاتینی «دناریوس» (Denarius) مسکوک طلا که در قدیم رواج داشته و به وزن 4 گرم و 25 میلی‌گرم بوده است؛ و قدیمی‌ترین دینار عربی در سال 695 میلادی در زمان عبدالملک بن مروان رواج یافته است.

1375 - [6] (ضَعِیف)

وَعَنْ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ عَمْرٍو عَنِ النَّبِیِّ ج: «الْـجُمُعَةُ عَلَى مَنْ سَمِعَ النِّدَاءَ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد([6]).

1375- (6) عبدالله بن عمرو س گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «هر کس که اذان جمعه را می‌شنود، گزاردن نماز جمعه بر وی واجب است؛ (زیرا خداوند بلندمرتبه می‌فرماید:

 ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَوٰةِ مِن یَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَیۡعَۚ ذَٰلِکُمۡ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٩ [الجمعة: 9].

«ای مؤمنان! هنگامی که روز آدینه برای نماز جمعه اذان گفته شد، به سوی ذکر و عبادت خدا بشتابید و داد و ستد را رها سازید. این چیزی که بدان دستور داده می‌شوید، برای شما بهتر و سودمندتر است اگر بدانید و متوجّه باشید)».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است].

1376 - [7] (ضَعِیف جدا)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ عَنِ النَّبِیِّ ج قَالَ: «الْـجُمُعَةُ عَلَى مَنْ آوَاهُ اللَّیْلُ إِلَى أَهْلِهِ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیث إِسْنَاده ضَعِیف([7]).

1376- (7) ابوهریره س گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «نماز جمعه بر کسی واجب است که (بتواند پس از گزاردن نماز جمعه، رهسپار خانه و کاشانه‌ی خویش شود و) به خانه و خانواده‌ی خویش برسد».

[این حدیث را ترمذی روایت کرده و گفته است: اسناد این حدیث، ضعیف است].

شرح: امام ابوحنیفه و پیروان وی، بر مبنای این حدیث، بر این باورند که نماز جمعه بر کسی واجب است که میان وطن او و مکانی که در آنجا نماز جمعه برپا می‌گردد، مسافتی باشد که بتواند پس از گزاردن نماز جمعه تا پیش از فرارسیدن شب، به خانه و کاشانه‌ی خویش بازگردد؛ البته مشروط بر آن که خانه‌ی وی از توابع شهر و روستای بزرگی باشد که در آنجا نماز جمعه برپا می‌گردد.

1377 - [8] (ضَعِیف)

وَعَنْ طَارِقِ بْنِ شِهَابٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «الْـجُمُعَةُ حَقٌّ وَاجِبٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ فِی جَمَاعَةٍ إِلَّا عَلَى أَرْبَعَةٍ: عَبْدٍ مَمْلُوکٍ أَوِ امْرَأَةٍ أَوْ صَبِیٍّ أَوْ مَرِیضٍ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَفِی شَرْحِ السُّنَّةِ بِلَفْظِ الْـمَصَابِیحِ عَنْ رَجُلٍ مِنْ بنی وَائِل([8]).

1377- (8) طارق بن شهاب س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «گزاردن نماز جمعه همراه با جماعت، بر هر فرد مسلمان و حقگرایی واجب است؛ مگر بر چهار گروه: برده‌ای که در مالکیت ارباب و خواجه‌اش باشد؛ زن؛ کودک و بیمار».

[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و در «شرح السنة» این حدیث به روایت مردی از قبیله‌ی «بنی وائل» به لفظ کتاب «المصابیح» روایت شده است].

شرح: نماز جمعه به دلیل قرآن کریم و سنّت پاک نبوی و اجماع امّت اسلامی، واجب است. خداوند بلندمرتبه می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَوٰةِ مِن یَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَیۡعَۚ ذَٰلِکُمۡ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٩ [الجمعة: 9].

«ای مؤمنان! هنگامی که روز آدینه برای نماز جمعه اذان گفته شد، به سوی ذکر و عبادت خدا بشتابید و داد و ستد را رها سازید. این (چیزی که بدان دستور داده می‌شوید) برای شما بهتر و سودمندتر است اگر بدانید و متوجّه باشید».

و پیامبر گرامی اسلام ج در حدیثی می‌فرمایند:

«لقد هممتُ ان آمر رجلاً فیصلّی بالناس ثمّ اُحرّق علی رجال یتخلّفون عن الجمعة بیوتهم» (مسلم)؛ «تصمیم داشتم که مردی را تعیین کنم تا برای مردم امامت کند؛ سپس خود بروم و خانه‌ی کسانی را که از نماز جمعه تخلّف کرده‌اند، بسوزانم».

و در روایتی دیگر می‌فرمایند:

«لینتهینّ اقوام عن ودعهم الجمعة اولیختمنّ الله علی قلوبهم ثم لیکوننّ من الغافلین» (مسلم)؛ «کسانی که نماز جمعه را ترک می‌کنند، اگر از آن عمل دست نکشند و به نماز جمعه نروند، خداوند قلبشان را مهر می‌کند و هدایت به دلشان راه نمی‌یابد؛ سپس از زمره‌ی غافلان و ناآگاهان خواهند شد».

و هم‌چنین می‌فرمایند:

«رواح الجمعة واجب علی کلّ محتلم» (نسایی)؛ «رفتن به نماز جمعه، بر هر مسلمانی که بالغ شده باشد، واجب است».

و در حدیثی دیگر چنین وارد شده است:

«من ترک ثلاث جُمع تـهاوناً بـها، طبع الله علی قلبه» (ابوداود و ترمذی)؛ «هر کس سه نماز جمعه را از روی سهل‌انگاری ترک کند، خداوند بر قلب وی مهر (غفلت) می‌زند».

ابن منذر;، اجماع امت اسلامی را بر فرض عین بودن نماز جمعه، حکایت کرده است؛ و ابن‌عربی گفته است: به اجماع امّت، نماز جمعه فرض است.

شرایط نماز جمعه:

شرایط وجوب نماز جمعه، هفت چیز است:

1-  مسلمان بودن؛ زیرا نماز، عبادت و تقرّب به خداست و کافر، اهل آن نیست.

2-  حرّیت و آزادگی.

3-  بلوغ.

4-  داشتن عقل.

5-  ذکورت و مرد بودن.

6-  تندرست بودن.

چون پیامبر ج فرموده‌اند:

«الجمعة واجبة علی کلّ مسلم الّا علی اربعة: عبد مملوک وامرأة وصبیٍ ومریض» (ابوداود)؛ «نماز جمعه بر هر فرد مسلمانی واجب است جز بر چهار نفر: برده‌ی مملوک، زن، کودک و بیمار».

نماز جمعه بر دیوانه به آن جهت واجب نیست چون او مکلّف نمی‌باشد؛ و بر بیمار قیاس می‌شود کسی‌که برهنه است و لباس و پوشش عورت ندارد؛ و کسی‌که از ظالمان و پیروان آنان می‌ترسد و کسی‌که بیماری اسهال دارد و قادر به نگه داشتن خود نیست؛ و اگر کسی جنازه‌ای داشته باشد و نگران منفجر شدن یا بوی گرفتن آن باشد، برای دفن آن، ترک جمعه جایز است و عذرش مقبول می‌باشد و باید برای تدفین و تجهیز آن بکوشد.

7-   مقیم بودن و غیر مسافر بودن که بر مسافر، نماز جمعه واجب نیست؛ چون از پیامبر اکرم ج نقل شده است که در مسافرت، نماز جمعه خوانده باشد؛ و علاوه از آن، چنین نیز روایت شده است:

       «لاجمعة علی مسافر» (بیهقی)؛ «بر مسافر، نماز جمعه واجب نیست».


فصل سوم

1378 - [9] (صَحِیح)

عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ أَنَّ النَّبِیَّ ج قَالَ لِقَوْمٍ یَتَخَلَّفُونَ عَنِ الْـجُمُعَةِ: «لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ آمُرَ رَجُلًا یُصَلِّی بِالنَّاسِ ثُمَّ أُحْرِقَ عَلَى رِجَالٍ یَتَخَلَّفُونَ عَنِ الْـجُمُعَةِ بُیُوتهم». رَوَاهُ مُسلم([9]).

1378- (9) عبدالله بن مسعود س گوید: رسول خدا ج پیرامون گروهی که نماز جمعه را ترک می‌کردند و از آن تخلّف می‌ورزیدند، فرمودند: به راستی قصد کردم که شخصی را مأمور کنم تا برای مردم نماز بگزارد؛ سپس خود بروم و خانه‌های مردانی را که به جمعه نمی‌آیند، بر سرشان آتش بزنم».

[این حدیث را مسلم روایت کرده است].

1379 - [10] (ضَعِیف)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّ النَّبِیَّ ج قَالَ: «مَنْ تَرَکَ الْـجُمُعَةُ مِنْ غَیْرِ ضَرُورَةٍ کُتِبَ مُنَافِقًا فِی کِتَابٍ لَا یُمْحَى وَلَا یُبَدَّلُ». وَفِی بَعْضِ الرِّوَایَاتِ ثَلَاثًا. رَوَاهُ الشَّافِعِی([10]).

1379- (10) عبدالله بن عباس س گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «هر کس نماز جمعه را بدون عذر ترک کند، در کتابی که قابل محو و تحریف و تغییر و دگرگونی نیست، منافق نوشته می‌شود».

و در برخی از روایات، با این عبارت آمده است:

«من ترک الجمعة ثلاثا...»؛ «هر کس سه نماز جمعه را بدون عذر ترک کند...».

[این حدیث را شافعی روایت کرده است].

شرح: «کتب منافقاً»:

نفاق و منافق: از نظر اسلام، نفاق بدترین نوع کفر، و منافقان دورترین مردم از خدا هستند، زیرا خطراتی که از ناحیه‌ی منافقان به جوامع اسلامی و انسانی می‌رسد با هیچ خطری قابل مقایسه نیست. آنها با استفاده از مصونیتی که در پناه اظهار ایمان پیدا می‌کنند، ناجوانمردانه و آزادانه به افراد بی‌دفاع حمله‌ور شده و از پشت به آنها خنجر می‌زنند. مسلماً حال چنین دشمنان ناجوانمرد و خطرناک که در قیافه‌ی دوست آشکار می‌شوند، از حال دشمنانی که با صراحت اعلان عداوت کرده و وضع خود را مشخص ساخته‌اند، به مراتب بدتر است.

به هر حال نفاق و دورویی عبارت است از اینکه شخص ظاهر و باطن، یا قول و عملش یکی نباشد، و آن بر دو نوع است: یکی اینکه شخص در عقایدش نفاق و اختلاف وجود داشته باشد، و این نوع شدیدترین و خطرناک‌ترین نوع نفاق است. دوم: نفاق و اختلاف در اقوال و اعمال است که این یکی از نظر گناه از نوع اول پایین‌تر است و انسان را از اسلام خارج نمی‌کند.

قرآن کریم درباره‌ی نفاق در عقیده، یعنی ظاهرسازی ایمان و مخفی داشتن کفر، زیاد بحث کرده است، و خداوند منافقان را وصف نموده است به اینکه در روی زمین فساد و تباهی ایجاد می‌کنند و شرارتها و مصیبتها به بار می‌آورند و بدترین و خطرناک‌ترین عنصری هستند برای ملتها و جماعات، به این علت که آنها برحسب ظاهر چنان وانمود می‌کنند که ملتها را بر نقطه ضعفهای دشمنانشان راهنمایی می‌کنند، اما در باطن، خواست آنان در وهله‌ی اول منافع شخصی خودشان می‌باشد.

نفاق و دورویی، موجب مرتکب شدن به اخلاق ذمیمه و نکوهیده می‌شود از قبیل: ریا، مکر، چاپلوسی، غدر و خیانت، دروغ، پستی و خواری و... همه‌ی اینها آفتهایی هستند که بر پیکر ملّت یورش می‌آورند و آن را به صورت پیکری متروک، و موجودی خوار و بی‌خاصیت درمی‌آورند که در زندگی قادر به انجام رسالت خویش نباشد.

پاره‌ای از پدیده‌ها و علامتهای ریاکارانه‌ی افراد منافق که به وسیله‌ی آنها شناسایی می‌شوند - در پرتو آیات قرآن و احادیث نبوی - عبارتند از:

با سستی و بی‌میلی و با حالت دِیر کرد، نماز را انجام می‌دهند. و در واقع نماز ایشان ریاکارانه و بدون حقیقت است.

خدا را کمتر یاد می‌کنند.

در بین کفر و ایمان متردد می‌باشند.

همدیگر را به کارهای زشت فرا می‌خوانند و از کارهای خوب نهی می‌کنند.

از بخشش در راه خدا و خیر دست نگه می‌دارند.

خدا را فراموش کرده‌اند.

گمان می‌برند که به وسیله‌ی نفاق خویش، دارند خدا را فریب می‌دهند و حقیقت خود را از او پنهان می‌دارند.

هیاهوی بسیار و ادعاهای بزرگ دارند و گفتارشان زیاد است و عملشان کم و ناهماهنگ می‌باشد.

در هر محیطی رنگ آن محیط را می‌گیرند و با هر جمعیتی مطابق مذاق آنان حرف می‌زنند، و با مؤمنان «امَنّا» می‌گویند، و با مخالفان «انّا معکم»

حساب خود را از مردم جدا می‌کنند و به تشکیل انجمنهای سرّی و مرموز با نقشه‌های حساب شده می‌پردازند.

خدعه و نیرنگ، و فریب و دروغ، و تملّق و چاپلوسی، و پیمان شکنی و خیانت در تار و پودشان عجین شده است.

آنها افراد سرگردان و بی‌هدف، و فاقد برنامه و مسیر مشخص‌اند، نه جزء مؤمنان‌اند و نه در صف کافران، بلکه آنها همچون جسم معلّق و آویزان فاقد جهت حرکتند و این بادها هستند که آنها را به هر سو حرکت می‌دهد و به هر سمت بوزد با خود می‌برد.

خلاصه، دوگانگی شخصیت و تضادّ برون و درون که صفت بارز منافقان است، پدیده‌های گوناگونی در عمل و گفتار و پندار و رفتار فردی و اجتماعی آنها دارد که به خوبی می‌توان آن را شناخت.

و چون نفاق و منافق در هر جامعه‌ای وجود دارد، باید براساس معیارهای حساب شده‌ای که قرآن برای آنها بدست می‌دهد، شناسایی شوند، تا نتوانند زیان و یا خطری برای جامعه‌ی اسلامی ایجاد کنند. و در آیات بی‌شمار قرآنی و هم‌چنین سوره‌ی «منافقون» و احادیث نبوی، نشانه‌های مختلفی برای آنها ذکر شده است که لازم است مسلمانان آنها را مورد مطالعه و بررسی و تجزیه و تحلیل قرار دهند، تا از شر این دشمنان ناجوانمرد و خطرناک رهایی یابند.

این است نظر قرآن و اسلام درباره‌ی منافقان، و تردیدی نیست که موضعگیری اسلام در برابر آنان بسیار سخت می‌باشد، زیرا آنان به منزله‌ی میکروب‌های مضرّی هستند در پیکر ملّت که آن را با بیماریهای مختلف و متعدد مبتلا می‌سازند.

و در واقع، یگانه راه علاج و چاره‌جویی نفاق و دورویی در سطح جامعه، این است که افراد منافق و دو چهره در جامعه‌ی اسلامی ترک و منزوی گردند و با آنان از هر نوع داد و ستد، و رابطه‌ی دوستی و اعتماد پرهیز شود و به طور کلّی از اجابت و پذیرش خواسته‌ی آنان پیوسته خودداری به عمل آید، تا اینکه بدین وسیله اصلاح شوند و در رفتار و کردار خود تجدید نظر کنند، و در نتیجه به راه راست و مستقیم برگردند.

نفاق بر دو نوع است: 1- نفاق اکبر 2- نفاق اصغر.

نفاق اکبر، نفاق در عقیده است.

 نفاق اصغر، نفاق در زمینه‌ی اعمال و رفتار است.

نفاق در عقیده آن است که: کسی با زبان و بعضی اعمال و رفتار، اظهار ایمان کند. اما در باطن، منکرخدا و رسول و اوامر و فرامین آن دو باشد. خداوند درآیات 8 و 9 سوره‌ی بقره، از این‌گونه افراد سخن گفته است آنجاکه می‌فرماید:

 ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِینَ٨ یُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَمَا یَخۡدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا یَشۡعُرُونَ٩ [البقرة: 8-9].

«در میان مردم دسته‌ای هستند که می‌گویند: ما به خدا و روز رستاخیز باور داریم. در صورتی که باور ندارند و جزو مؤمنان بشمار نمی‌آیند. (اینان به نظرشان) خدا و کسانی را گول می‌زنند که ایمان آورده‌اند، در صورتی که جز خود را نمی‌فریبند ولی نمی‌فهمند».

درآغاز سور‌ه‌ی منافقین نیزمی‌خوانیم:

﴿إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ یَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَکَٰذِبُونَ١ [المنافقون: 1].

«هنگامی که منافقان نزد تو می‌آیند، سوگند می‌خورند و می‌گویند: ما گواهی می‌دهیم که تو حتماً فرستاده‌ی خدا هستی ـ خداوند می‌داند که تو فرستاده‌ی خدا می‌باشی ـ ولی خدا گواهی می‌دهد که منافقان در گفته‌ی خود دروغگو هستند(چرا که به سخنان خود ایمان ندارند)».

همچنین درآیه‌ی 145 از سوره‌ی نساء به آنان هشدارسختی داده و می‌فرماید:

 ﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ فِی ٱلدَّرۡکِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمۡ نَصِیرًا١٤٥ [النساء: 145].

«بیگمان منافقان در اعماق دوزخ و در پایین‌ترین مکان آن هستند و هرگز یاوری برای آنان نخواهی یافت (تا به فریادشان رسد و آنان را برهاند)».

و درحقیقت این گروه منافق که در عقیده منافق‌اند، به خاطر داشتن دو چهره‌ی مختلف، خطرناک‌ترین دشمنان اسلام و مسلمین‌اند، زیرا موضع آنها کاملاً مشخص نیست، تا مردم مسلمان، آنها را بشناسند و از خود طرد کنند، بلکه در لابه‌لای صفوف مردم پاک و متدین و راستین و خداجو و حتی گاهی در پست‌های حساس نفوذ می‌کنند و به اسلام و مسلمین ضربه می‌زنند.

و نفاق در عمل و رفتار، آن است که: کسی برخی از اخلاق و صفات منافقان را در خود جمع‌آورده و در اعمال و رفتار، خوی آنان پذیرفته باشد، اما در دل به خدا و پیامبران آسمانی و روز بازپسین، مؤمن باشد. در گنجینه‌ی روایات و احادیث، روایات فراوانی از این‌گونه نفاق گفتگوکرده‌اند، مانند دو حدیث فوق که در هر دو، مراد، نفاق عملی است نه نفاق اعتقادی. چرا که نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بی‌ایمانی است که ظاهراً در صف مسلمانان‌اند، اما باطناً دل در گرو کفر و زندقه دارند. ولی نفاق معنی وسیعی دارد که هرگونه دو‌گانگی ظاهرو باطن، گفتار و عمل را شامل می‌شود، هرچند در افراد مؤمن باشد، که ما از آن به عنوان «رگه‌های نفاق» نام می‌بریم، مسلماً در دو حدیث فوق، این‌گونه افراد، منافق به معنای خاص نیستند ولی رگه‌هایی از نفاق در وجود آنها هست و در عمل شبیه منافقان‌اند، نه در اعتقاد.

و برای یک فرد مسلمان همانطوری که دوری‌گزیدن و اجتناب از کفر و زندقه و شرک و چندگانه‌پرستی و نفاق و دورنگی‌عقیدتی لازم است، دوری و یکسویی از سیرت و عادات و خصلت‌های آدم‌های منافق و دورو، نیز الزامی است، تا در پرتو این دوری و یکسویی بتوانند به مراتب عالی ایمان و درجات کامل و ایده‌آل آن دست بیابند.

به هر حال، در حدیث بالا، بدین نکته اشاره رفته است که هر کس، متّصف به ویژگی ترک نماز جمعه باشد، در عمل، منافق است و کارش شبیه کار منافقان است و در حقیقت، این کردارش، گناه کبیره‌ای است که از مؤمن حقیقی صادر نمی‌شود.

1380 - [11] (ضَعِیف)

وَعَنْ جَابِرٍ أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج قَالَ: «مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ فَعَلَیْهِ الْـجُمُعَةُ یَوْمَ الْـجُمُعَةِ إِلَّا مَرِیض أَو مُسَافر أَوْ صَبِیٌّ أَوْ مَمْلُوکٌ فَمَنِ اسْتَغْنَى بِلَهْوٍ أَوْ تِجَارَةٍ اسْتَغْنَى اللهُ عَنْهُ وَاللَّهُ غَنِیٌّ حمید». رَوَاهُ الدراقطنی([11]).

1380- (11) جابر بن عبدالله س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هر کس به خدا و روز بازپسین باور داشته باشد، گزاردن نماز جمعه در روز جمعه بر وی واجب است؛ مگر بر بیمار یا مسافر یا کودک و یا برده؛ (که بر این چهار گروه، نماز جمعه واجب نیست).

و هرکس با سرگرمی و تجارت، خود را بی‌نیاز از (عبادت) خدا بداند (و نماز جمعه را نگزارد) خداوند نیز از (عبادت) او بی‌نیاز است؛ و خدا بی‌نیاز (از عبادت) و شایسته‌ی سپاس و ستایش در همه حال است».

[این حدیث را دارقطنی روایت کرده است].

شرح: «فمن استغنی بلهو او تجارة استغنی الله عنه»: این بخش از حدیث، اشاره به این آیه دارد:

 ﴿وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَیۡهَا وَتَرَکُوکَ قَآئِمٗاۚ قُلۡ مَا عِندَ ٱللَّهِ خَیۡرٞ مِّنَ ٱللَّهۡوِ وَمِنَ ٱلتِّجَٰرَةِۚ وَٱللَّهُ خَیۡرُ ٱلرَّٰزِقِینَ١١ [الجمعة: 11].

«(برخی از اصحاب، در یکی از جمعه‌ها) هنگامی که تجارت و یا سرگرمی‌ای را دیدند از پیرامون تو پراکنده شدند و تو را ایستاده (بر منبر، در حال خطبه) رها کردند! بگو: آنچه در پیش خدا (از فضل و ثواب) است، بهتر از سرگرمی و بازرگانی است و خدا بهترین روزی‌رسان است».




[1]- مسلم 2/591 ح (4-865)؛ نسایی 3/88 ح 1370 ابن ماجه 1/260 ح 794؛ دارمی 1/444 ح 1570؛ و مسند احمد 2/84.

[2]- ابوداود 1/638 ح 1052؛ ترمذی 2/373 ح 500؛ نسایی 3/88 ح 1369؛ ابن ماجه 2/357 ح 1125؛ دارمی 1/444 ح 1571؛ و مسند احمد 3/424.

[3]- موطأ مالک 1/111 ح 20، «کتاب الجمعة».

[4]- مسند احمد 3/332.

[5]- ابوداود 1/638 ح 1053؛ نسایی 3/89 ح 1372؛ ابن ماجه 1/358 ح 1128؛ و مسند احمد 5/8.

[6]- ابوداود 1/640 ح 1056؛ دارقطنی 2/6 ح 2، «باب الجمعة علی من سمع النداء».

[7]- ترمذی 2/376 ح 502.

[8]- ابوداود 2/644 ح 1067؛ دارقطنی 2/3، ح 2 «باب من تجب علیه الجمعة».

[9]- مسلم 1/452 ح (254-652).

[10]- مسند امام شافعی ص 70.

[11]- دارقطنی 2/3 ح 1، «باب من تجب علیه الجمعة».

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد