در این مبحث، ذکر چند نکته، لازم مینماید:
1- قربانی، یکی از شعائری است که بسیار مورد تأکید قرار گرفته که بر همهی خانوادههایی که...
2- حقیقت دین:
خداوند بلند مرتبه، در ایام ذی الحجه، عمل قربانی را بر مسلمانان، مقرّر کرده است و قربانی را غیر از روزهای دهم، یازدهم و دوازدهم، نمیتوان در دیگر روزهای سال، انجام داد. از این رو، انسان هر اندازه که در روزهای دیگر سال، حیوان ذبح کند، بدان قربانی گفته نمیشود.
خداوند بلند مرتبه، به وسیلهی اعمال بزرگ ایام ذی الحجة (حج و قربانی) ما را از حقیقت دین، آگاه میگرداند. در هیچ عمل، زمان و مکانی، به خودی خود، فضیلتی وجود ندارد. تمامی اینها به دستور شریعت، دارای فضیلت میشوند.
اگر شریعت به انجام کاری، دستور دهد، انجام دادنش موجب اجر و ثواب میشود و اگر از انجام همان کار بازدارد، اجر و ثوابی در آن کار باقی نمیماند.
میدان «عرفه» را در نظر بگیرید؛ غیر از روز نهم ذی الحجه، تمام 359 روز یک سال کامل را آنجا بگذرانید، باز هم یک ذره هم ثواب عبادت به شما داده نخواهد شد؛ در حالی که میدان عرفات، همان است؛ چرا؟ برای این که وقوف عرفه در روزهای دیگر، حکم شریعت نیست. وقتی که شریعت مقدّس اسلام، دستور به وقوف نهم ذی الحجه را میدهد، در آن صورت وقوف فقط در همین تاریخ؛ عبادت به شمار میآید و فقط کسانی مستحق اجر و ثواب از طرف خدا خواهند شد که در همین تاریخ، وقوف کنند.
واقعیت این است که نه در میدان عرفات چیزی هست و نه در آن زمان و نه در آن عمل، این دستور شریعت است که عمل، مکان و زمان را با فضیلت میگرداند.
همه میدانند که خداوند بلند مرتبه به نماز خواندن در مسجد حرام آن قدر اهمیت و فضیلت داده است که ثواب یک نماز در آن، برابر با ثواب یکصد هزار نماز است.
حاجیان در عوض هر نماز، ثواب یکصد هزار نماز را فراچنگ میآورند؛ با این وجود، باز هم هر گاه هشتم ذی الحجّه فرا میرسد، از طرف خداوند حکم میشود که مسجد حرام و ثواب یکصد هزار نماز را گذاشته و به سرزمین مِنی بروند و از ظهر روز هشتم ذی الحجه تا صبح روز نهم ذی الحجة در سرزمین مِنی اتراق کنند.
اگر شما در این حکم دقّت کنید، که آیا از مناسک حج، کاری است که حاجی آن را در سرزمین مِنی انجام دهد؟ نه رَمی جمرات، نه وقوف در عرفات و نه عملی دیگر؛ در آن جا هیچ یک از اینها نیست؛ حکم فقط این است که با ترک دادن ثواب یکصد هزار نماز، نماز پنج گانه را در بیابان بخوانید؛ با این حکم، اشاره به این سو است که عمل، زمانی ثواب و پاداش و جایگاه و ارج داد که مطابق با فرمان و دستور خداوندباشد؛ با عمل بر حکم خدا، ثوابی که از خواندن نماز در بیابان به دست خواهند آورد، با خواندن آن در مسجد الحرام هم حاصل نخواهند کرد.
اگر شخصی برای خواندن پنج نماز در مسجد الحرام؛ با این فکر و خیال که در سرزمین مِنی عملی انجام دادنی از مناسک حج نیست، به مکه باز گردد، در آن صورت، ثواب یکصد هزار نماز که هیچ، ثواب یک نماز هم به او داده نخواهد شد؛ چرا؟ زیرا او با این کار خود، با حکم خداوند بلند مرتبه، مخالفت ورزیده است و باعث نقص در مناسک حج خود شده است.
به راستی، برکت، اجر و ثواب، زمانی به عمل انسان تعلّق میگیرد که خدا، حکم «انجام دادن» یا «انجام ندادن» آن را داده باشد.
درست، همین فلسفه در عبادت قربانی است. لفظ «قربانی» از «قربان» و قربان از «قرب» گرفته شده است. قربانی به معنای هر آن چیزی است که به وسیلهی آن، قرب و نزدیکی به خدا به دست آید. در عمل قربانی، این درس به مسلمانان تعلیم داده میشود که دین، عنوانی برای «تبعیت و پیروی از حکم خدا» است. از این رو، صدور حکم خدا، نه جایی برای موشکافی عقل باقی میگذارد و نه جایی برای جستجوی حکمتها و مصلحتها و نه فرصتی برای چون و چراها.
وظیفهی یک مؤمن و حقگرا، در برابر حکم خدا، این است که سر تسلیم فرود آورد و از حکمش پیروی کند.
به عنوان مثال: حکم ذبح پسر در خواب، به ابراهیم7 داده شد. اگر تأویل کنندهای مثل ما میبود، در مقابل این خواب میگفت: این که خواب است؛ حکم نیست؛ از این رو، چه نیازی است که بدان عمل کرده شود؟ اگر خداوند میخواست، میتوانست حکم ذبح پسر را به وسیلهی وحی نازل کند؛ امّا وی چنین نکرد، برای این که در واقع این امتحانی بود از جانب خداوند که آیا ابراهیم برخوابش، جامهی عمل میپوشاند یا خیر؟
از این رو، هنگامی که برای ابراهیم7 معلوم گشت که ذبح پسرش، حکمی از جانب خدا است، از آن روی برنگردانید و از خدا نپرسید که چرا این حکم را داده است؟ این حکم، چه حکمت و مصلحتی دارد؟ هیچ قانون و نظام زندگی دنیا، این را نمیپسندد که پدری، پسرش را ذبح کند؟ و میزان عقل نیز این حکم را نمیسنجد؟
به هر حال، ابراهیم7 از خداوند نپرسید که این حکم، چه مصلحتی دارد؛ البته جهت امتحان و آزمایش پسرش اسماعیل7، پیش از اجرای حکم الهی، از او پرسید:
﴿...یَٰبُنَیَّ إِنِّیٓ أَرَىٰ فِی ٱلۡمَنَامِ أَنِّیٓ أَذۡبَحُکَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰ...﴾ [الصافات: 102].
«فرزندم! من در خواب چنان میبینم که باید تو را سر ببرم (و قربانیت کنم). بنگر نظرت چیست»؟
پرسش پدر از پسر، بدین خاطر نیست که اگر پسر موافق نباشد، پدر اقدام به ذبح پسر نخواهد کرد؛ بلکه مقصود این است که پدر میخواهد بداند که پسر تا چه حد آمادگی برای انجام این کار را دارد؟ و دربارهی حکم خداوند چه تصوری دارد؟
ولی آن پسر، پسری معمولی نبود، بلکه پسر ابراهیم خلیل7 بود؛ پسری که در آینده، قرار است از دودمانش، سردار اولین و آخرین، دیده به جهان بگشاید. آن پسر، از حکم خدا، رو بر نتافت و نپرسید: پدر جان! چه جرم و جنایتی از من سر زده است؟ خطایم چیست که دارم به پرتگاه مرگ انداخته میشوم؟ حکمت و مصلحت این کار، در چیست؟ پسر با این جملات شگرف و عجیب، به پدر چنین پاسخ میدهد:
﴿...یَٰٓأَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُۖ سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰبِرِینَ...﴾ [الصافات: 102].
«ای پدر! کاری که به تو دستور داده میشود، انجام بده؛ به خواست خدا، مرا از زمرهی شکیبایان خواهی یافت».
آری؛ اسماعیل7 به پدرش گفت: پدر جان! حکمی را که به شما داده شده است، انجام بده؛ تا جایی که مربوط به من میشود، آه و زاری و گریه و فغان نخواهم کرد؛ نخواهم گریست، سر و صدا نخواهم کرد؛ مانع انجام کار شما نخواهم شد؛ شما حکم خدا را اجرا کنید؛ به خواست خدا مرا از زمرهی شکیبایان خواهی یافت!.
به هر حال؛ پدر و پسر، هردو برای اجرای حکم خدا، آماده شدند؛ پدر، پسر را بر زمین خوابانید؛ پسر گفت: پدر جان! برای این که چهرهام به طرف شما نباشد، مرا بر پیشانی بخوابانید؛ چرا که اگر چهرهام به سوی شما باشد، ممکن است، محبّت فرزند در دلتان به جوش آید و نتوانی کارد را بر حلقومم بکشی.
خداوند بلند مرتبه، چنان این عملکرد را پسندید که در قرآن کریم، با زیبایی و فصاحت هر چه تمام، فرمود:
﴿فَلَمَّآ أَسۡلَمَا وَتَلَّهُۥ لِلۡجَبِینِ١٠٣﴾ [الصافات: 103].
«هنگامی که (پدر و پسر) هردو تسلیم (فرمان خدا) شدند (و ابراهیم7 پسر را روی شنها دراز کشاند) و رخسارهی او را بر خاک انداخت».
خداوند بلند مرتبه، واژهی بسیار عجیب و شگرفی را به کار برده است «اَسْلَما»؛ یعنی هنگامی که پدر و پسر، هردو تسلیم فرمان خدا شدند. این واژه، اشاره به اصل و حقیقت «اسلام» میکند؛ بدین ترتیب که حکم خدا، هر چه که باشد، باز هم انسان در برابر آن، باید سر تسلیم و فرمانبرداری، فرود آورد؛ اگر چه خلاف عقل باشد؛ یا به منزلهی تیغی باشد که بر دل فرو رود؛ یا جان و مال و عزّت و آبرو، فدای آن گردد.
در برخی از روایات آمده است که اسماعیل7 - به هنگام ذبح - به پدرش گفت: پدر جان! هنگام کشتنم، پیراهنم را خوب جمع کن تا قطرههای خون، به هنگام لرزیدنم، به آن نرسد؛ زیرا که اگر مادرم پیراهن رنگین به خونم را ببیند، بسیار ناراحت خواهد شد!.
چون، پدر و پسر، هر یک، وظیفه، خود را به انجام رسانیدند، خداوند بلند مرتبه فرمود: اینک، نوبت من است که کار خود را به انجام برسانم؛ از این رو فرمود:
﴿وَنَٰدَیۡنَٰهُ أَن یَٰٓإِبۡرَٰهِیمُ١٠٤ قَدۡ صَدَّقۡتَ ٱلرُّءۡیَآۚ إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٠٥ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡبَلَٰٓؤُاْ ٱلۡمُبِینُ١٠٦ وَفَدَیۡنَٰهُ بِذِبۡحٍ عَظِیمٖ١٠٧﴾ [الصافات: 104-107].
«ابراهیم را فریاد زدیم که: ای ابراهیم! تو خواب را راست دیدی و دانستی (و برابر فرمان آن، عمل کردی و مأموریت خود را به جای آوردی، دست نگهدار که در این آزمایش بزرگ الهی، موفّق شدی؛ بیش از این، رنج تو و فرزندت را نمیخواهیم)؛ ما این گونه به نیکوکاران پاداش میدهیم. این (آزمایش بزرگ که ذبح فرزند با دست پدر است،) مسلّماً آزمایشی است که بیانگر (ایمان کامل و یقین صادق به خداوند هستی) است، ما قربانی بزرگ و ارزشمندی را فداو بلاگردان او کردیم».
در حقیقت، همین واقعه (پیروی از حکم خدا، هر چند خلاف عقل باشد)، اساس و شالودهی «قربانی» است. قربانی، مشروع شده است تا در دل انسانها، این آگاهی، شناخت و احساس پیدا شود که حکم خداوند، بالاتر از همه چیز است؛ دین، عبارت است از «اتّباع و پیروی»؛ بعد از رسیدن حکم، نه فرصتی برای جستجو حکمتها و مصلحتها است و نه مجالی برای موشکافی.
یکی از گمراهیهای جامعهی امروزی، این است که دربارهی حکمت، فلسفه، مصلحت و فایدهی عقلی هر حکم الهی، پرسیده میشود؛ و هدف سؤالکنندگان، این است که اگر به فایدهی عقلی در حکم خدا پی ببرند، به آن جامهی عمل میپوشانند و گر نه، بدان عمل نخواهد کرد.
آیا این، دین است؟ آیا به این گونه عملکرد، اتباع و پیروی میگویند؟ در واقع، اتباع و پیروی از دین، به عملکرد ابراهیم7 و اسماعیل7 میگویند که مورد پسند و خشنودی خداوند قرار گرفت و تا قیامت آن را در میان آیندگان باقی گذارد؛ خداوند نیز در مقام توصیف ابراهیم7 میفرماید:
﴿وَتَرَکۡنَا عَلَیۡهِ فِی ٱلۡأٓخِرِینَ١٠٨ سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِیمَ١٠٩ کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ١١٠ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١١١ وَبَشَّرۡنَٰهُ بِإِسۡحَٰقَ نَبِیّٗا مِّنَ ٱلصَّٰلِحِینَ١١٢ وَبَٰرَکۡنَا عَلَیۡهِ وَعَلَىٰٓ إِسۡحَٰقَۚ وَمِن ذُرِّیَّتِهِمَا مُحۡسِنٞ وَظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ مُبِینٞ١١٣﴾ [الصافات: 108-113].
«و نام نیک او را در میان آیندگان، باقی گذاردیم (و اسوهی آیندگان با ایمان و قدوهی پاکبازان جهانش کردیم)؛ درود بر ابراهیم! ما این گونه نیکوکاران را پاداشی خیر خواهیم داد؛ چرا که او از بندگان با ایمان ما بود؛ ما او را به (تولّد) اسحاق که پیامبر و از زمرهی صالحان بود، مُژده دادیم؛ ما به ابراهیم و (فرزندش) اسحاق، خیر و برکت دادیم (در عمر و زندگی، در نسلهای آینده، در مکتب و ایمان و...) از دودمان این دو، افرادی نیکوکار به وجود آمدند و هم افرادی که (به خاطر عدم ایمان) آشکارا به خود ستم کردند».
درسی که عبادت «قربانی» به ما میدهد، این است که ما نیز همچون ابراهیم7 و اسماعیل7 در برابر حکم خداوند، سر تسلیم فرود آوریم و دلایل عقلی مطالبه نکنیم و در پی حکمت و مصلحت نباشیم و زندگی خود را در تمام زمینهها، بر همین اساس بنا کنیم.
3- آیا قربانی باعث رکود اقتصادی میشود؟
امروز - بر خلاف هدفی که خداوند برای قربانی در نظر گرفته است - تبلیغات منفی میشود؟ از این رو برخی میگویند: قربانی دیگر چیست؟ در واقع، قربانی، چیز بیهودهای است؛ زیرا که صدها هزار تومان به شکل خون در جوبها ریخته میشود؛ از تعداد حیوانات کاسته میشود؛ به اقتصاد جامعه، بسیار ضربه وارد میکند.
از این رو، خود اشکال تراشان و بهانهجویان، پیشنهاد میکنند که به جای قربانی و تقسیم گوشت، پول به فقرا و نیازمندان داده شود تا خودشان در رفع نیازمندیهای خویش، صرف و هزینه کنند!.
این اشکال تراشیها و بهانهجوییها و پروپاگاندا، در روزگار قدیم، از جانب عدهی به خصوصی صورت میگرفت، اما هم اکنون آن قدر رایج و زیاد شده است که هر روز، چند نفر سؤال میکنند که فقیر و مستمند در قوم ما زیاد است؛ چه اشکالی دارد که به جای قربانی کردن، پول به آنها بدهیم؟ اما این افراد، غافل و بیخبر از روح اصلی قربانی هستند؛ زیرا اگر فردی به جای نماز خواندن، به مستمندان، کمک کند، در آن صورت فریضهی نمازش ادا نمیشود؛ چون هر عبادتی، زمان و مکان مخصوص به خود را دارد. از این رو، فرایض و واجبات در جای خود اجر و پاداشی دارند و کمک به مستمندان هم در جای خود فضیلت و پاداشی دارد. بنابراین، گفتن جملاتی از قبیل: قربانی مخالف با عقل است؛ یا قربانی باعث رکود اقتصادی میشود، یا قربانی از نظر اقتصادی، اصلاً جوازی ندارد و... تمامی اینها، تبلیغاتی است علیه حکم قربانی که فلسفه و روح آن را نفی میکند.
در واقع، روح اصلی قربانی، همین است که به حکمی که عقل و فهم انسانها، آن را درک نمیکند، - فقط بدین دلیل که حکم خدا است - عمل کنند؛ و تا وقتی که اتباع و پیروی در انسان نباشد، مسلمان، مسلمان نمیگردد. به همین خاطر، سبب این همه رشوت خواری، ظلم، بیدادگری و تبهکاری در جامعهی بشری، این است که انسان به دنبال عقل خود میرود نه به دنبال حکم خدا!.
عبادت نفلی را هر وقت میتوان انجام داد؛ ولی قربانی (عمل کارد کشیدن بر حلقوم) فقط تا سه روز عبادت است؛ همین عمل، بعد از گذشت سه روز، عبادت به شمار نمیآید؛ خداوند به وسیلهی قربانی، انسانها را میآزماید که عمل صالح و نیک، وقتی که به حکم خدا انجام گیرد، عبادت به شمار میآید و اگر به همان عمل، خداوند حکم نکرده باشد، عبادت به شمار نمیآید. دین، عبارت است از اتباع و پیروی؛ بدین معنا که هر آن چیزی که خداوند بدان حکم دهد، بپذیرد و بر آن جامهی عمل بپوشاند؛ زیرا بدون حکم خداوندی، چیزی از ثواب و پاداش، در عمل نیست.
فرقی که بین سنّت و بدعت، وجود دارد، این است که سنّت باعث اجر و ثواب است و بدعت، هیچ ارزشی و قیمتی در پیشگاه خداوند ندارد؛ از این رو، اگر کار مسلمان، مطابق با حکم و دستور خدا و رسول باشد، ثواب دارد و اگر با انحراف از سنّت، به ساختهها و پروردههای ذهنی خود عمل کند، اجری بدو نخواهد رسید؛ بلکه گنهکار نیز خواهد شد.
4- قربانی، یکی از مهمترین عبادتها و از زمرهی شعائر اسلام است؛ در روزگار تاریک جاهلیت نیز، قربانی را عبادت میپنداشتند؛ امّا به نام بتهای خود، جانوران را قربانی میکردند؛ امروزه هم در مذاهب دیگر، قربانی به صورت یک رسم مذهبی ادا میگردد.
رسول خدا ج بعد از هجرت به مدینه، به مدّت ده سال - که در آنجا تشریف داشتند - هر سال به طور مرتب قربانی میکرد تا واضح گردد که قربانی مخصوص به مکّه نبوده است، بلکه بر هر فرد مسلمان، در هر شهر، بعد از تحقق شرایط، قربانی واجب است.
همچنین آن حضرت ج مسلمانان را بر اجرای این امر، تأکید و تشویق و ترغیب نمودند؛ از این رو، از دیدگاه جمهور علماء و صاحب نظران اسلامی، قربانی، یکی از امور واجب است.
5- شاید این سؤال در ذهن کسی ایجاد گردد که: خداوند، چه نیازی به قربانی دارد؟ و اصولاً فلسفه قربانی کردن چیست؟ مگر این کار نفعی به حال خدا دارد؟
خداوند در پاسخ به این سؤالات، فرموده است:
﴿لَن یَنَالَ ٱللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَآؤُهَا وَلَٰکِن یَنَالُهُ ٱلتَّقۡوَىٰ مِنکُمۡۚ کَذَٰلِکَ سَخَّرَهَا لَکُمۡ لِتُکَبِّرُواْ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا هَدَىٰکُمۡۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٣٧﴾ [الحج: 37]
«گوشتها و خونهای قربانیها (که مظاهر و صور ظاهری هستند، به هیچ وجه مورد توجه خدا نبوده و) هرگز به خدا نمیرسد (و موجب رضای او نمیگردد) و بلکه پرهیزگاری (و ورع و اخلاص) شما بدو میرسد (و رضا و خشنودیاش را کسب میکند). این گونه که (میبینید) خداوند حیوانات را مسخر شما کرده است تا خدا را به خاطر این که هدایتتان نموده است (و به سوی انجام اعمال نیکو، رهنمودتان کرده است) بزرگ دارید و (سپاسگزار الطاف او باشید.ای پیامبر!) نیکوکاران را (به پاداش عظیم و لطف عمیم خدا) مژده بده».
اصولاً خداوند، نیازی به گوشت قربانی ندارد؛ زیرا او نه جسم است و نه نیازمند؛ او وجودی است کامل و بیانتها از هر جهت؛ بلکه آنچه به خدا میرسد، تقوا و پرهیزگاری و پاکی اعمال و کردار شما بندگان است.
به تعبیر دیگر: هدف آن است که شما با پیمودن مدارج تقوا، در مسیر یک انسان کامل قرار گیرید و روز به روز به خدا نزدیکتر شوید. از این رو، تمام عبادتها، کلاسهای تربیتی است برای شما انسانها.
قربانی نیز درس ایثار و فداکاری و گذشت و آمادگی برای شهادت در راه خدا را به شما میآموزد و همچنین درس کمک به نیازمندان و مستمندان.
این تعبیر که خون جانوران قربانی، نیز به خدا نمیرسد - با این که خون، قابل استفاده نیست - به ظاهر اشاره به اعمال زشت اعراب جاهلی است که هر گاه حیوانی را قربانی میکردند، خون آن را بر سر بتها و گاه بر در و دیوار کعبه میپاشیدند؛ و برخی از مسلمانانِ ناآگاه نیز، بیمیل نبودند که در این برنامهی خرافی، از آنها تبعیت کنند. این آیه، همه را از این کار نهی کرده است.
متأسفانه هنوز این رسم جاهلی، در برخی از مناطق وجود دارد که هر گاه به خاطر ساختن خانهای، قربانی میکنند، خون آن را بر سقف و دیوار آن خانه میپاشند؛ و حتّی در ساختمان برخی از مساجد نیز این عمل زشت و خرافی را که مایهی آلودگی مسجد است، انجام میدهند که باید مسلمانان بیدار، به شدّت با آن مخالفت و مبارزه کنند.
6- نظر و عقیدهی برخی از مردم بر این است که هرکس به منزل جدیدی اسبابکشی میکند، لازم است که گوسفندی یا هر حیوان دیگری را قربانی کند؛ و اگر چنین کاری نکند، جنّیان در منزل او سکونت میگزینند و او را اذیت و آزار میدهند!.
حقیقت این است که تصوّر بسیاری از مردم دربارهی این عالم نامرئی به نام «جنّ» متفاوت است و بعضی در اثبات و بعضی در نفی آن، به غلوّ و افراط میپردازند.
گروهی منکر وجود جن هستند و آن را نفی میکنند، زیرا، آنان جزو به محسوسات معتقد نیستند و این عین غلوّ و افراط است. در مقابل آنان، گروه دیگری در مقام اثبات عالَم جن راه افراط پیش گرفتهاند، و معتقدند که جنیان در مسائل جزئی و کلی دخالت دارند، و قائلند به اینکه جنیان بالای سر آنان و در آستانهی منازل آنان، شب و روز، وجود دارند و هیچ جایی خالی از جن نیست تا آنجا که چنان میپندارند که آنان بر این جهان حکومت دارند.
این هم غلوّ و افراط است و با روح اسلام منافات دارد.
اسلام دین میانهای است که این حقیقت یعنی وجود جن و عالَم جن را، تأیید و اثبات مینماید. و اخبار متواتر راجع به حضور جنیان و احضار آنان پیوسته نسل اندر نسل بازگو شده است، و برای بیشتر قائلین به احضار ارواح مکشوف گردیده است که آنان در واقع جنیان را احضار نمودهاند نه ارواح را، همانطور که پژوهشگران دربارهی این پدیده به چنین نتیجهای رسیدهاند بنابراین، جنّ وجود دارد و شکی در آن نیست.
امّا، اعتقادبه اینکه آنان سلطه و حاکمیت و تأثیری در این جهان داشته باشند تا جایی که بتوانند در منزل جدید سکونت گزینند، و اگر صاحب خانه گوسفندی قربانی نکند، منزل وی را اشغال کنند و زندگی را برای ساکنین آن ناگوار سازند، چنین عقیدهای نه مورد تأیید وحی است و نه دین اسلام بدان دستور داده است. این از جملهی امور غیبی است و جز از طریق پیامبر ج نمیتوان به کنه و حقیقت آن پی برد، و یا دربارهی آن حکمی صادر کرد. بنابراین، وقتی که از طریق پیامبر ج راجع به معرفت و موقعیت و وضعیت جنیان چیزی به ما نرسیده است، و مبنایی برای آشنایی با چنین جهانی در اختیار نداریم، نباید به این مسائل معتقد شویم و یا برای آنها اعتبار شرعی قائل گردیم.
بر این اساس، قائل شدن به وجوب قربانی هنگام سکونت در منزل جدید، پایه و اساسی ندارد. مسألهی قربانی در اسلام معروف و مشهور است، و ارتباط با مناسبات معینی دارد، از جمله در مناسک حج و روز عید قربان و عقیقه هنگام تولّد نوزاد.
1453 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)
عَن أنس قَالَ: ضَحَّى رَسُولُ الـلّٰهِ ج بِکَبْشَیْنِ أَمْلَحَیْنِ أَقْرَنَیْنِ ذَبَحَهُمَا بِیَدِهِ وَسَمَّى وَکبر قَالَ: رَأَیْته وضاعا قَدَمَهُ عَلَى صِفَاحِهِمَا وَیَقُولُ: «بِسْمِ الـلّٰهِ وَاللَّهُ أکبر»([1]).
1453- (1) انس بن مالک س گوید: رسول خدا ج دو قوچ را که هردو سیاه و سفید و شاخدار بودند، قربانی کردند و با دست خویش، آنها را سر بریدند و «بسم الله» و «الله اکبر» گفتند و به هنگام ذبح، پای خویش را بر پهنای آنها میگذاشتند و با زبان، «بسم الله والله اکبر» میگفتند.
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
شرح: «املحین»: مثنی «املح»: قوچ سیاه و سفید؛ قوچی که به رنگ سیاه آمیخته به سفید باشد.
«اقرنین»: مثنی «قرن»: شاخدار.
«ذبحهما بیده»: سنّت آن است که انسان مسلمان، خود به طور مستقیم به هنگام قربانی حضور داشته باشد؛ و اگر چنانچه سر بریدن حیوان را یاد داشت و خود میتوانست حیوان را ذبح کند، برایش بهتر و زیبندهتر است که خودش با دست خود به ذبح حیوان بپردازد و با وجود این، اگر کسی دیگر به امر او، حیوان را ذبح کرد، باز هم جایز است؛ به تعبیری دیگر: علماء و صاحب نظران فقهی، اتفاق نظر دارند که وی میتواند برای این کار، کسی دیگر را وکیل و نائب خویش قرار دهد و بایستی به هنگام ذبح قربانی، خود نیز حضور داشته باشد.
«و سمّی و کبّر»: سنّت است که ذبح کننده، حیوان را رو به قبله نموده و بگوید:
﴿إِنِّی وَجَّهۡتُ وَجۡهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ حَنِیفٗاۖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ٧٩﴾ [الأنعام: 79]. ﴿إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحۡیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦٢ لَا شَرِیکَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِکَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِینَ١٦٣﴾ [الأنعام: 162-163].
«بیگمان، من رو به سوی کسی میکنم که آسمانها و زمین را آفریده است و من (از هر راهی جز راه او) به کنارم و از زمرهی مشرکان نیستم؛ بگو: نماز و عبادت و زیستن و مردن من از آن خدا است که پروردگار جهانیان است (و این است که تنها خدا را پرستش میکنم و کارهای این جهان خود را در مسیر رضایت او میاندازم و بر بذل مال و جان در راه یزدان میکوشم و در این راه میمیرم، تا حیاتم ذخیرهی مماتم شود). خدا را هیچ شریکی نیست و به همین، دستور داده شدهام و من اوّلین مسلمان (در میان امّت خود و مخلصترین فرد در میان همهی انسانها برای خدا) هستم».
و به هنگام ذبح بگوید: «بسم الله، الله اکبر، اللّهم هذا منک ولک»؛ «به نام خدا؛ خدا از همه چیز و همه کس برتر و بزرگتر است؛ بار خدایا! این قربانی از آنِ تو و برای رضا و خشنودی تو است».
فلسفهی ذکر نام خدا به هنگام ذبح:
شرط حلال بودن حیوان، گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم» هنگام ذبح آن است؛ از این رو، هرکس به طور عمد آن را ترک کند، ذبیحهاش حلال نیست.
دکتر یوسف قرضاوی دربارهی «فلسفهی ذکر نام خدا به هنگام ذبح حیوان» میگوید:
«بردن نام خدا به هنگام ذبح، دارای فلسفهی دقیق و ظریفی است که حتماً باید به آن توجه شود. از یک طرف ذکر اسم خدا، مبارزه و مخالفتی است با آنچه بتپرستان در زمان جاهلیت انجام میدادند که اسم خدایان ساختگی را موقع ذبح با صدای بلند میگفتند. زمانی که مشرکان در چنین مواردی نام بتهای خود را ذکر مینمایند، چگونه مسلمانان اسم خدا را ذکر نمیکنند!.
از طرف دیگر در اینکه سایر حیوانات، مخلوق خدا و موجود زنده و دارای حق حیات میباشند و با انسان در این مورد شریک هستند شکی نیست، پس انسان نمیتواند بدون اجازه و امر خدا بر این حیوانات تسلط پیدا کند و حق گرفتن جان و قطع زندگی آنها را به خود دهد. و این تنها خواست پروردگار عالم است که تمام آنچه را بر روی زمین قرار دارد، به خاطر استفادهی انسان از آنها به وجود آورده است. بنابراین بردن نام خدا به هنگام ذبح، همان اعلان کسب اجازه از جانب خدا میباشد.
مثل این است که انسان بگوید: من این کار را خودسرانه و به عنوان تجاوز و ظلم به این حیوانات و سوء استفاده از کم قدرتی این مخلوقات خدا انجام نمیدهم بلکه به نام خدا و به اجازهی او آن را سر میبرم و به نام خدا آن را شکار میکنم و به نام او آن را میخورم». [حرام و حلال در اسلام، ص 82]
«صفاحهما»: واژهی «صفاح» را به چند صورت میتوان ترجمه کرد:
1- پهنا و پهلوی حیوان.
2- پهنای صورت حیوان.
3- اطراف گردن حیوان.
1454 - [2] (صَحِیح)
وَعَنْ عَائِشَةَ: أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج أَمَرَ بِکَبْشٍ أَقْرَنَ یَطَأُ فِی سَوَادٍ وَیَبْرَکُ فِی سَوَادٍ وَیَنْظُرُ فِی سَوَادٍ فَأُتِیَ بِهِ لِیُضَحِّیَ بِهِ قَالَ: «یَا عَائِشَةُ هَلُمِّی الْـمُدْیَةَ» ثُمَّ قَالَ: «اشْحَذِیهَا بِحَجَرٍ» فَفَعَلَتْ ثُمَّ أَخَذَهَا وَأَخَذَ الْکَبْشَ فَأَضْجَعَهُ ثُمَّ ذَبَحَهُ ثُمَّ قَالَ: «بِسْمِ الـلّٰهِ اللَّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنْ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَمِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ». ثُمَّ ضحى بِهِ. رَوَاهُ مُسلم([2]).
1454- (2) عایشه ل گوید: رسول خدا ج فرمان دادند تا (برای قربانی ایشان،) قوچ شاخداری که پاها، شکم و چشمانش سیاه باشد، بیاورند؛ از این رو، چنین قوچی را آوردند تا آن حضرت ج آن را قربانی نمایند. پیامبر ج فرمودند: «ای عایشه! چاقو را بیاور». آن گاه فرمودند: «چاقو را با سنگی تیز کن».
عایشه ل نیز به امتثال فرمان پیامبر ج مبادرت ورزید و آن کار را انجام داد؛ آن گاه رسول خدا ج چاقو را برگرفتند و قوچ را به پهلو خوابانیدند و آن را آماده کردند تا سر ببرند. سپس فرمودند:
«بسم الله؛ اللّهم تقبّل من محمد وآل محمد ومن امّة محمد»؛ «به نام خدا؛ پروردگارا! این را از محمد ج و خاندان و امّتش بپذیر». آن گاه آن قوچ را ذبح کردند.
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «یطأ فی سواد»: کنایه از سیاه بودن پاهای قوچ است.
«یبرک فی سواد»: کنایه از سیاه بودن شکم قوچ است؛ زیرا قوچ بر شکم خویش میخوابد.
«ینظر فی سواد»: کنایه از سیاه بودن چشمان قوچ است؛ یا کنایه از سیاه بودن اطراف چشمان قوچ است.
«هلمّی»: بیاور. هلمّ: کلمهای است که با آن فرا خواندن به چیزی قصد میشود مانند «تعال». این کلمه لازم است و گاهی نیز به صورت متعدی به کار میرود؛ مانند «هلمی المدیة: کارد را بیاور.» یا «هلمّوا شهداءکم: شهدای خود را حاضر آورید».
این کلمه نزد حجازیان، اسم فعل است و در مورد مفرد و جمع و مذکر و مؤنّث، یکسان به کار میرود؛ ولی اهل نجد، این کلمه را صرف میکنند و ضمائر را به آخر آن درمیآورند و میگویند: «هَلُمّا، هلُمّوا، هَلُمّی...» و به لام متّصل میکنند: «هلمّ لک»؛ و نون تأکید به آن اضافه مینمایند: «هلُمَّن».
«المدیة»: چاقو؛ کارد.
«ثم ذبحه»: این واژه به «ثمّ اراد ذبحه» ترجمه میشود؛ یعنی چون خواست حیوان را ذبح کند، «بسم الله، اللهم تقبّل من محمد وآل محمد ومن امّة محمد» گفت.
«ثمّ ضحّی به»؛ سپس حیوان را ذبح کرد. برخی از شارحان، این عبارت را این گونه ترجمه کردهاند:
«سپس آن حضرت ج از گوشت آن قوچ، ناهار مردم را تأمین نمودند»؛ ولی نباید فراموش کرد که حمل بر معنای حقیقی (ذبح کردن) مناسبتر و بایستهتر است.
به هر حال، بهترین حیوان برای قربانی، قوچ شاخداری است که در اطراف چشمها و پاهایش، خطوط سیاه رنگ قرار داشته و به اندازهی کافی، چاق و فربه و جوان باشد؛ زیرا رسول خدا ج قربانی نمودن چنین حیوانی را دوست میداشته است.
«اشحذیها بحجر»: حیواناتی که در خشکی به سر میبرند و خوردن گوشت آنها حلال است، بر دو نوع میباشند:
نوع اول آنهایی که در اختیار و تصرف انسان هستند و به آنها دسترسی همیشگی وجود دارد، مثل گوسفند، شتر، گاو و سایر حیوانات اهلی مثل مرغ و پرندههایی که در منازل پرورش داده میشوند.
نوع دوم حیواناتی که در تصرف انسان نیستند و انسان بر آنها قدرت و دسترسی ندارد.
شرط حلال بودن نوع اول آن است که سر بریدن آنها به صورت ذبح شرعی باشد.
شرایط ذبح شرعی
1- باید شاهرگ حیوان به وسیلهی آلتی که لبهی تیز دارد از ناحیه ی گردن قطع شود و یا یک وسیلهی برنده یا نوک تیز در سینه اش فرو برده شود به نحوی که خون از آن جاری گردد و رگهای گردنش به کلّی قطع شود البته آلت لبه تیز حتماً لازم نیست که فقط از جنس آهن باشد بلکه چوب یا سنگ لبه تیز هم مانعی ندارد. از عدی پسر حاتم طائی نقل شده که «گفتم ای رسول الله، ما که شکار میکنیم کارد و چاقویی جز سنگ، چوب ونی نوک تیز در اختیار نداریم؛ پیغمبر ج فرمود: «إِمْرِ الدَّمَ بما شِئْتَ وَاذْکُرِ اسْمَ اللهِ عَلیهِ»([3])؛ «خونش را به هر وسیله ای که باشد بریز و به هنگام سربریدن، نام خدا را ذکر کن».
2- لازم است مرگ حیوان، در اثر قطع شاهرگهای گردن یا شکافتن سینهی آن باشد.
بهترین و کامل ترین ذبح شرعی آن است که حلقوم و مَری حیوان، همان دو رگ بزرگ گردن که تا سینه ادامه دارند و مجرای علف و آب میباشند قطع گردد. اما بعضی اوقات که ذبح از ناحیهی گردن و سینه ممکن نمیباشد این شرطها واجب نیست؛ مثلاً حیوانی به چاه یا پرنده ای در آتش میافتد که در این حال امکان ذبح حیوان از جاهای مشخص شده وجود ندارد، در چنین شرایطی کافی است که به وسیلهی آلتی نوک تیز و برنده جایی از بدن آن زخمی شود، خواه این زخم به روی گردن و سینه اش باشد یا خیر.
و یا مانند حیوانی اهلی که حالت اهلی بودن خود را از دست میدهد و به صورت وحشی درمی آید که حکم آن هم مثل حیوان شکاری است و هر جایی از بدنش با آلت برنده زخمی شود و به وسیلهی آن از پای درآید کافی و حلال است. در حدیث صحیح مسلم و بخاری از رافع بن خدیج نقل شده که میگوید: ما در سفری با پیغمبر ج بودیم؛ یک از شترهای کاروان پا به فرار گذاشت و از جماعت دور شد و آن جماعت اسب نداشتند تا آن را برگردانند، یکی از آنان شتر را با تیر زد و شتر افتاد، پیغمبر ج فرمود:
«إِنَّ لِهذِهِ الْبَهائِمِ أَوابِدُ کَأَوابِدِ الْوحشِ فَما فَصَلَ مِنْها هذا فَافْعَلُوا بِهِ هکَذا»([4]).
«این حیوانهای اهلی بعضی اوقات مثل حیوان وحشی حالت خشم دارند، هرگاه چنین حالتی از خودشان نشان دادند همین طور با آنها رفتار کنید [و آنها را با تیر بزنید]».
3- سومین شرط ذبح شرعی آن است که به هنگام سر بریدن حیوان اسم غیرخدا بر روی آن گفته نشود. این شرطی است که کلیهی علمای اسلام بر آن متفق القول میباشند چون مردم در زمان جاهلیت حیواناتی را به خاطر بتها و خدایان خود ذبح میکردند تا با این کار به آنان نزدیک تر شوند و محبت آنها را به دست آورند. نشانهای که حیوان به خاطر آنها ذبح میشد این بود که به هنگام ذبح و سربریدن آن نام بتها را با سرور و شادی و صدای بلند بر روی آن حیوان ذکر میکردند و یا حیوان را بر روی بت مخصوص و مورد نظر سر میبریدند. امّا قرآن همان طوری که قبلاً گفتیم کلیهی اینها را حرام نمود.
﴿وَمَآ أُهِلَّ لِغَیۡرِ ٱللَّهِ بِهِۦ... وَمَا ذُبِحَ عَلَى ٱلنُّصُبِ﴾ [المائدة: 3].
«هر حیوانی که اسم غیر خدا به هنگام ذبح روی آن ذکر شود... و آنچه بر روی بتها سر بریده میشود... [حرام میباشند]».
4- چهارمین شرط ذبح شرعی آن است که به هنگام سر بریدن حیوان، اسم خداوند متعال بر آن ذکر شود. این شرط به صورت واضح و روشن از نص آیههای قرآن به دست میآید که میفرماید:
﴿وَلَا تَأۡکُلُواْ مِمَّا لَمۡ یُذۡکَرِ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَیۡهِ وَإِنَّهُۥ لَفِسۡقٞ﴾ [الأنعام: 121]
«گوشت هر حیوانی را که اسم خدا بر آن ذکر نشده است نخورید چون این عملی است گناه [و خلاف دستور خدا است]».
و پیغمبر ج میفرماید:
«ما أَنْهَرَ الدَّمَ وذُکِرَ اسْمُ اللهِ عَلَیهِ فَکُلُوا»([5]). «هر حیوان ذبح شده ای که خون آن جاری شده و نام خدا بر آن ذکر شده باشد حلال است و از آن بخورید».
یکی دیگر از دلایلی که رعایت شرط اخیر را لازم و واجب میگرداند احادیث صحیحی است که در مورد واجب بودن گفتن اسم خدا به هنگام تیراندازی به سوی شکار و فرستادن سگ شکاری تعلیم دیده به دنبال شکار که از پیغمبر ج روایت شده آمده است.
اما بعضی از علما عقیده دارند که ذکر اسم خدا واجب است ولی لازم نیست که حتماً به هنگام ذبح حیوان باشد بلکه اگر موقع خوردن گوشت آن باشد کافی است.
در حدیث صحیح بخاری آمده است:
«عَنْ عائشَة أَنَّ قَوْماَ حَدِیثی عَهْدٍ بِجاهِلَیَّةٍ قالُوا لِلنَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وآلِهِ وسَلَّمَ: إِنَّ قَوْماً یَإْتُؤنَنَا بِالَّلحْمانِ لانَدْرِی َذَکرُوا اسمَ اللهِ عَلَیها أَمْ لًَمْ یَذکُرُوا؟ أَنَأْکُلُ مِنْها أَمْ لا؟ فقالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وآلِهِ وسَلَّمَ: اذْکُرُوا اسْمَ اللهِ وکُلُوا»([6]).
«از حضرت عایشه ل روایت شده است که جماعتی که تازه مسلمان شده بودند به پیغمبر ج گفتند که عده ای برای ما گوشت میآورند و ما نمیدانیم که به هنگام ذبح، اسم خدا بر آن ذکر شده است یا خیر؟ آیا از آن گوشت بخوریم یا نخوریم؟ رسول خدا ج فرمود: بسم الله بگویید و بخورید».
فایده و فلسفهی ذبح شرعی
تا جایی که بر ما معلوم است فلسفهی ذبح شرعی این است که حیوان در کوتاه ترین مدت جانش را از دست دهد و بدون تحمّل عذاب زیاد هر چه زودتر راحت گردد، بههمین خاطر است که آلت ذبح باید تیز و برنده باشد تا هر چه زودتر کارگر شود و شرط دیگر آن است که ذبح باید روی حلق و گردن انجام گیرد و چون قطع گلو آسانترین و زودترین راه برای خارج شدن جان از بدن است.
باز به خاطر جلوگیری از آزار حیوانات است که شریعت اسلام کشتن حیوانات را به وسیلهی چنگ و دندان منع کرده است، چون ذبح حیوان با دندان و ناخن باعث عذاب و اذیت آن میگردد و چون اینها برنده نیستند و اغلب باعث خفه شدن حیوان میشوند. پیغمبر ج دستور داده که وسیله ای که حیوان به وسیله ی آن سر بریده میشود باید تیز باشد تا حیوان به راحتی ذبح شود و میفرماید:
«إِنَّ اللهَ کَتَبَ الإِحْسانَ عَلی کُلِّ شَیءٍ، فَإِذا قَتَلْتُم فَأَحْسِنُوا الْقَتْلَةَ وإِذا ذَبَحْتُمْ فَأَحْسِنُوا الذِّبْحَةَ وَلْیحدَّ أََحَدُکُمْ شفرَتَهُ وَلْیُرِحْ ذَبِیحَتَهُ»([7]).
«خداوند نیکی و احسان را در هر کاری لازم گردانیده است و هرگاه در جنگ کسی را کشتید، در کشتن او احسان و نیکی کنید [یعنی زنده آن را نسوزانید و دست و پایش را قطع نکنید و چشمانش را درنیاورید] و هرگاه حیوانی را ذبح کردید در ذبح آن نیکی و احسان را در نظر بگیرید، باید کارد را تیز کنید تا حیوانی را که سر میبرید زود راحت شود».
یکی از انواع نیکی و احسان با حیوان در هنگام ذبح، آن است که ابن عمر از پیغمبر ج روایت کرده است:
«أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّ اللهُ عَلَیْهِ وسَلَّمَ أَمَرَ أَنْ تُحَدَّ الشّفارُ وأَنْ تُوارِیَ عَنِ الْبَهائِمِ وقالَ: إِذا ذَبَحَ أَحَدُکُمْ فَلْیَجهِز»([8]).
«پیغمبر ج گفت: به هنگام ذبح حیوانات، باید کارد تیز باشد و در برابر چشم حیوانات دیگر حیوانی را نکشید و فرمود هرگاه یکی از شما حیوانی را ذبح نمود باید قبلاً خودش را آماده و کارد را تیز و سایر وسایل را مجهز نماید».
از ابن عباس روایت شده است که شخصی گوسفندی را دراز کرده بود و مشغول تیز کردن کاردش بود؛ پیغمبر ج به او گفت:
«اَتُریدُ أَن تُمیتَها موتاتٍ؟ هلاَّ أَحدَدتَ شفرَتَکَ قَبَلَ أَنْ تَضجِعَها؟»([9]).
«آیا میخواهید چندین بار آن را بکشید؟! چرا پیش از آنکه آن را بخوابانی کاردت را تیز نکردی»؟
حضرت عمر س مردی را دید که پای گوسفندی را گرفته و کشان کشان به جایی میبرد تا سر آن را ببرد، عمر فرود: بدبخت!! به آرامی و به صورتی پسندیده آن را بکش([10]).
البته از نظر عموم هم پسندیده تر آن است که با حیوان بیزبان، با عطوفت و رحم رفتار شود و آن را راحت گذاشت و تا جایی که ممکن است از اذیت و آزار آن خودداری شود.
مردم در زمان جاهلیت جاهای چاق و پرچربی شتر زنده را از آن جدا میکردند و دنبهی گوسفند زنده را میبریدند و با این کار آزار و عذاب زیادی به این حیوانها میرساندند، پیغمبر ج این عمل را تقبیح نمود، و استفاده از اعضای حیوانات زنده و بریدن آن را حرام کرد و فرمود:
«ما قُطِعَ مِنَ الْبَهِیْمَةِ وهِیَ حَیَّةٌ فَهُوَ مَیْتَةٌ»([11]). «هر عضوی از اعضای حیوانی که در حالت حیات از آن جدا شود مردار [و حرام] است».
1455 - [3] (صَحِیح)
وَعَنْ جَابِرٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا تَذْبَحُوا إِلَّا مُسِنَّةً إِلَّا أَنْ یَعْسُرَ عَلَیْکُمْ فَتَذْبَحُوا جَذَعَةً مِنَ الضَّأْن». رَوَاهُ مُسلم([12]).
1455- (3) جابر بن عبدالله گوید: رسول خدا ج فرمودند: «(در قربانی) فقط حیوان کلان سال را ذبح کنید؛ مگر آن که (ذبح یا پرداخت پول آن) بر شما دشوار آید که در آن صورت، میتوانید میشی را ذبح کنید که شش ماه را کامل کرده و به گونهای چاق و فربه است که به دلیل چاقی، میان آن و میان گوسفندی که یک سال را تکمیل کرده است، فرق گذاشته نشود».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
شرح: «مُسنّة»: حیوان کلان سال.
ذبح حیواناتِ قربانی، مقید به دو شرط میباشند که عبارتند از:
1- حیوان قربانی، «ثَنی» یا بالاتر از «ثَنی» باشد.
2- حیوان قربانی، از عیبها و نقصها سالم باشد.
«ثَنی» در گوسفند، آن است که یک سال کامل را به پایان آورده باشد و در سال دوم داخل گردیده باشد؛ و «ثَنی» از گاو، آن است که دو سال را کامل نموده و در سال سوّم داخل شده باشد؛ و «ثَنی» در شتر، آن است که پنج سال راکامل نموده و در سال ششم داخل شده باشد.
و اگر چنانچه در میان میشها، گوسفندی بود که شش ماه را کامل کرده بود و به گونهای چاق و فربه بود که به دلیل چاقی، میان آن و میان گوسفندی که یک سال را تکمیل کرده بود، فرق گذاشته نمیشد، پس قربانی چنین حیوانی درست است.
نویسندهی «الجوهرة النیرة» در ص 221 مینویسد: واژهی «جذع» به میش یا بزی اطلاق میگردد که شش ماه را تکمیل نموده باشد. برخی گفتهاند: «جذع» به میش یا بزی گفته میشود که بیشتر سال را تکمیل نموده باشد؛ و قربانی این گونه از حیوانات، در صورتی درست است که اگر چنانچه با گوسفندانی که یک سال را تکمیل کردهاند قاطی شوند، شخص بیننده، نتواند در میان آنها فرق بگذارد. (ر.ک: بحر الرائق 2/75).
و مراد از این که: «حیوان قربانی، از عیبها و نقصها سالم باشد»، این است که حیوان قربانی، از اعضایی صحیح و سالم برخوردار باشد؛ از این رو، قربانی کردن حیوانی که دست، پا، گوش یا دُم آن قطع شده باشد، درست نیست؛ و همچنین قربانی نمودن حیوانات کور، بسیار نحیف و لاغر (که لاغری آن به حدّی رسیده است که در استخوان وی مغزی نیست) و حیوان لنگی که به سوی قربانگاه رفته نمیتواند، درست نیست.
و چنانچه بیشتر گوشت یا بیشتر دُم حیوان از بین رفته باشد، باز هم ذبح آن برای قربانی درست نیست.
به هر حال، تنها شتر، گاو و گوسفند (بز و میش) برای قربانی جایز است؛ [به دلیل فرمودهی خداوند بلند مرتبه:
﴿وَلِکُلِّ أُمَّةٖ جَعَلۡنَا مَنسَکٗا لِّیَذۡکُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ عَلَىٰ مَا رَزَقَهُم مِّنۢ بَهِیمَةِ ٱلۡأَنۡعَٰمِ﴾ [الحج: 34].
«قربانی تنها منحصر به شما نبوده، و بلکه ما برای هر ملّتی که پیش از شما به خدا ایمان داشتهاند، قربانی را که سمبول آمادگی انسان برای فدا شدن در راه خدا است، مقرّر کردهایم، تا به نام خداوند چهارپایانی را ذبح کنند که خدا بدیشان عطا نموده است»].
و قربانی از دیگر حیوانات و جانوران درست نیست؛ و چنانچه کسی بخواهد برای قربانی گوسفندی را قربانی کند، عمر آن گوسفند لازم است یک سال باشد، و بز باید یک سال را کامل نموده و وارد سال دوم شده باشد؛ و شتر لازم است چهار سال را تمام و وارد سال پنجم گردیده و گاو دو سال را کامل نموده و وارد سال سوم شده باشد؛ (یعنی حیوان «ثَنی» باشد).
و در قربانی؛ ذبح کردن برهای که اکثر سال بر آن گذشته باشد و چنان چاق و فربه باشد که یک ساله به نظر آید، جایز است. (و اگر چنانچه جثهاش کوچک بود در آن صورت تا زمانی که یک سال کامل نکند و در سال دوم وارد نشود، قربانیاش درست نخواهد بود. ر.ک: الدر المختار و ردالمحتار 5/204).
1456 - [4] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)
وَعَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ: أَنَّ النَّبِیَّ ج أَعْطَاهُ غَنَمًا یقسمها على صحابته ضحایا فَبَقیَ عتود فَذکره لِرَسُولِ الـلّٰهِ ج فَقَالَ: «ضَحِّ بِهِ أَنْتَ» وَفِی رِوَایَةٍ قُلْتُ: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ ج أصابنی جذع قَالَ: «ضح بِهِ»([13]).
1456- (4) عقبة بن عامر س گوید: پیامبر ج چندین گوسفند بدو دادند تا آنها را در بین یاران ایشان برای قربانی کردن، تقسیم نماید؛ عقبة بن عامر س نیز آنها را تقسیم کرد و پس از تقسیم، فقط یک بزغاله باقی ماند. عقبه س این موضوع را به پیامبر ج خبر داد؛ آن حضرت ج فرمودند: «تو نیز این بزغاله را قربانی کن».
در روایتی دیگر آمده است: (عقبه س گوید:) خطاب به پیامبر ج گفتم: ای فرستادهی خدا! به من میشی رسیده است که شش ماه را کامل کرده و به گونهای چاق و فربه است که به دلیل چاقی، میان آن و میان گوسفندانی که یک سال را تکمیل کردهاند، فرقی گذاشته نمیشود! آن حضرت ج فرمودند: «آن را خودت قربانی کن».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند].
«عَتود»: بزغالهای که یک سال را کامل کرده باشد.
1457 - [5] (صَحِیح)
وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ ج یَذْبَحُ وَیَنْحَرُ بِالْـمُصَلَّى. رَوَاهُ البُخَارِیّ([14]).
1457- (5) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج در عیدگاه (برای آن که دیگران بدیشان اقتدا کنند و نحوهی ذبح قربانی را یاد بگیرند، گوسفند یا گاو را) ذبح و (شتر را) نَحر مینمودند؛ (یعنی قربانی میکردند).
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: «یذبح و ینحر»: «ذبح» به معنای سر بریدن حیواناتی میباشد که مصرف گوشت آنها مباح است. و گوسفند، بز، بز کوهی و... و انواع پرندگان به صورت ذبح برای مصرف گوشت آنها کشته میشوند.
امّا گاو را هم به صورت «ذبح» و هم به صورت «نحر» میتوان کشت؛ و شتر، هم تنها به صورت «نحر» کشته میشود. و «ذبح» آن است که حلقوم و مری و دو شاهرگ گردن حیوان، با آلتی برنده قطع شوند؛ و «نحر»: فرو بردن آلتی تیز و باریک در حد فاصل گردن و سینهی شتر است که به خاطر پاره کردن قلب آن، سریع جان میدهد.
و برای ذبح، حیوان را بر روی طرف چپ و رو به قبله بر روی زمین میخوابانند و هم زمان با استفاده از آلتی تیز و برنده، ذبحکننده، «بسم الله الرحمن الرحیم» میگوید، و سعی میکند که با یک حرکت سریع، حلقوم و مری و شاهرگهای حیوان را قطع کند.
امّا برای نحر شتر، ایستاده پای چپ او را میبندند و سپس نحر کننده، ضمن گفتن: «بسم الله الرحمن الرحیم»، آلت تیز و باریک را در پایین گردن به طرف قلب او فرو میبرد و تا جان دادن حیوان، آن را تکرار میکند.
و برای صحّت ذبح، مراعات شرایط زیر ضروری است:
برنده بودن آلت ذبح.
گفتن، بسم الله الرحمن الرحیم.
قطع کردن و جدا نمودن حلقوم و مری و شاهرگها حتی الامکان در یک حرکت سریع.
مسلمان و عاقل و بالغ بودن ذبح کننده؛ زن مسلمان و مسیحی و یهودی جایز است حیوان را ذبح نمایند.
چنانچه حیوان در چاهی افتاده یا از پرتگاهی پرت شده باشد، و دسترسی سریع برای ذبح آن امکان نداشته باشد، در صورت امکان میتوان به وسیلهی تیر و گلوله برای جاری شدن خونش، او را زخمی نمود.
ناگفته نماند که برای ذبح شرعی، واژهی «ذکات» را نیز اطلاق میکنند. «ذکات»: در اصل به معنای خوشبو کردن است. به عنوان مثال میگویند: «رائحة ذکیة»؛ «بوی خوش». و دلیل این که ذبح، ذکات نامیده میشود این است که اباحهی شرعی، آن را پاک میکند.
و منظور از «ذکات» در اینجا، ذبح حیوان است، چون خوردن گوشت هیچ حیوان حلال گوشتی، به جز ماهی و ملخ، بدون ذبح جایز نیست.
و ذبح مسلمان و اهل کتاب حلال است؛ مرد باشد یا زن. خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿وَطَعَامُ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ حِلّٞ لَّکُمۡ﴾ [المائدة: 5].
«و ذبیحهی اهل کتاب برای شما حلال است».
بخاری میگوید: ابن عباس س گوید: «مراد از طعام اهل کتاب، همان ذبح شدهی آنها میباشد»؛ بخاری.
کعب بن مالک س گوید: «زنی گوسفندی را با سنگ تیز ذبح کرد؛ از پیامبر ج در این باره سؤال شد؟ پیامبر ج به خوردن آن دستور داد». بخاری.
و ذبح به هر وسیلهی برندهای جایز است، به جز دندان و ناخنی که در مکانشان قرار داشته باشند؛ عبایة بن رفاعة از جدش روایت میکند که وی گفت: به رسول خدا ج گفتم: ای فرستادهی خدا! گاهی اوقات کارد نداریم؟ پیامبر ج فرمود: «اگر با آن چه خون حیوان را بریزد، ذبح و اسم خدا برده شد، بخور، غیر از ناخن و دندان، چون ناخن، چاقوی اهل حبشه و دندان، استخوان است». بخاری و مسلم.
و شداد بن اوس س گوید: دو چیز از پیامبر ج حفظ کردم؛ پیامبر ج فرمود: «خداوند نیکی کردن بر هر چیز را واجب کرده است؛ پس هرگاه میکُشید به بهترین شیوه بکُشید، و هرگاه ذبح میکنید به بهترین شیوه ذبح کنید، و هر کدام از شما چاقویش را تیز و ذبیحهاش را راحت نماید». مسلم، ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه.
و حیوانات دو دستهاند: دستهای از آنها، ذبحشان مقدور است و دستهای دیگر غیر مقدور.
حیوانی که ذبحش مقدور است: از حلق و گودی زیر گلو ذبح میشود؛ و حیوانی که سر بریدنش مقدور نیست، ذبح آن عبارت است از ریختن خون آن به هر طریقی که ممکن باشد.
و شرط حلال بودن حیوان، گفتن بسم الله الرحمن الرحیم هنگام ذبح آن است؛ لذا هرکس به طور عمد آن را ترک کرد، ذبیحهاش حلال نیست. خداوند بلند مرتبه میفرماید:
﴿فَکُلُواْ مِمَّا ذُکِرَ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَیۡهِ إِن کُنتُم بَِٔایَٰتِهِۦ مُؤۡمِنِینَ١١٨﴾ [الأنعام: 118].
«پس از گوشت چهار پایانی بخورید که به هنگام ذبح، نام خدا را بر آن بردهاند؛ اگر به آیات خدا ایمان دارید».
و نیز میفرماید:
﴿وَلَا تَأۡکُلُواْ مِمَّا لَمۡ یُذۡکَرِ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَیۡهِ وَإِنَّهُۥ لَفِسۡقٞۗ وَإِنَّ ٱلشَّیَٰطِینَ لَیُوحُونَ إِلَىٰٓ أَوۡلِیَآئِهِمۡ لِیُجَٰدِلُوکُمۡۖ وَإِنۡ أَطَعۡتُمُوهُمۡ إِنَّکُمۡ لَمُشۡرِکُونَ١٢١﴾ [الأنعام: 121]
«از گوشت حیوانی نخورید که به هنگام ذبح، عمداً نام خدا بر آن برده نشده است؛ چرا که خوردن از چنین گوشتی نافرمانی (از دستور خدا) است؛ بیگمان شیاطین مطالب وسوسه انگیزی را به طور مخفیانه به دوستان خود القا میکنند تا این که با شما منازعه و مجادله کنند و اگر از آنان اطاعت کنید، بیگمان شما مثل ایشان مشرک خواهید بود».
و رافع بن خدیج گوید: پیامبر ج به او فرمود: «مَا اَنهر الدم وذکر اسم الله علیه فکل»؛ «اگر با وسیلهای که خون را جاری کند، ذبح شد، و اسم خدا نیز بر آن برده شد، از آن بخور». ابن ماجه.
و مستحب است که هنگام ذبح، حیوان را رو به قبله قرار دهند و دعای مذکور در حدیث زیر را بخواند:
جابر بن عبدالله س گوید: «پیامبر ج در روز عید قربان دو قوچ شاخدار و سیاه مائل به سفیدی و اَخته شده را ذبح کرد؛ وقتی آنها را رو به قبله کرد، گفت:
«اِنِّی وَجَّهتُ وَجهی للذی فطر السموات والارض علی ملة ابراهیم حنفیاً وما انا من المشرکین، ان صلاتی ونسکی ومحیای ومماتی لله رب العالمین، لا شریک له وبذالک امرت وانا من المسلمین؛ اللهم منک ولک عن محمد وامته، بسم الله والله اکبر»].
1458 - [6] (صَحِیح)
وَعَنْ جَابِرٌ أَنَّ النَّبِیَّ ج قَالَ: «الْبَقَرَةُ عَنْ سَبْعَةٍ وَالْـجَزُورُ عَنْ سَبْعَةٍ». رَوَاهُ مُسْلِمٌ وَأَبُو دَاوُدَ وَاللَّفْظُ لَهُ([15]).
1458- (6) جابر بن عبدالله س گوید: پیامبر ج فرمودند: «گاو و شتر، از جای هفت نفر قربانی میشوند؛ (یعنی هفت نفر از مسلمانان، میتوانند در گاو، یا گاومیش و یا شتر، شریک شوند و آن را قربانی نمایند)».
[این حدیث را مسلم و ابوداود روایت کردهاند و لفظ حدیث، از ابوداود است].
شرح: «البقرة»: گاو. از دیدگاه عربها، گاومیش نیز نوعی از گاو است؛ از این رو، در حدیث به طور جداگانه بدان اشاره نشده است و در آن نیز، هفت نفر از مسلمانان، میتوانند شریک شوند و آن را قربانی نمایند.
«الجزور»: شتر یا گاو و یا گوسفند کشتنی. این واژه، در مؤنث و مذکر، یکسان به کار برده میشود و غالباً برای شتر مورد استفاده قرار میگیرد.
به هر حال، از این حدیث، معلوم میشود که درست است در یک شتر یا گاو و یا یک گاومیش، هفت نفر با یکدیگر شریک و سهیم شوند؛ البته مشروط بر آن که نیت و هدف هریک از آن هفت نفر، تقرّب و نزدیکی به سوی خداوند بلند مرتبه باشد.
و اگر هفت نفر در قربانی کردن یک شتر، یا یک گاو با همدیگر شریک شدند و برخی از آنان، ارادهی آن را دارند تا از گوشت آن استفاده نمایند، در آن صورت از دیدگاه علماء و صاحبنظران فقهی احناف، قربانی بقیهی آنها نیز درست نمیباشد.
1459 - [7] (صَحِیح)
وَعَنْ أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «إِذَا دَخَلَ الْعَشْرُ وَأَرَادَ بَعْضُکُمْ أَنْ یُضَحِّیَ فَلَا یَمَسَّ مِنْ شَعْرِهِ وَبَشَرِهِ شَیْئًا» وَفِی رِوَایَةٍ «فَلَا یَأْخُذَنَّ شَعْرًا وَلَا یَقْلِمَنَّ ظُفْرًا» وَفِی رِوَایَةٍ «مَنْ رَأَى هِلَالَ ذِی الْحِجَّةِ وَأَرَادَ أَنْ یُضَحِّیَ فَلَا یَأْخُذْ مِنْ شَعْرِهِ وَلَا مِنْ أَظْفَارِهِ». رَوَاهُ مُسلم([16]).
1459- (7) امّسلمه ل گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هرگاه ده روز اول ماه ذی الحجّه فرا رسید و یکی از شما خواست تا (در روز عید) قربانی کند، پس تا زمانی که قربانی نکرده است، نباید از موهای پوست خویش، چیزی را بگیرد.»
در روایتی دیگر آمده است: «نباید موهای خویش را بگیرد و ناخنهای خویش را کوتاه کند».
در روایتی دیگر، چنین وارد شده است: «هر کس هلال ماه ذی الحجّه را رؤیت کرد و خواست تا (در روز عید،) قربانی کند، پس تا زمانی که قربانی نکرده است، نباید موهای خویش را بگیرد و ناخنهای خویش را کوتاه نماید».
[این حدیث را مسلم روایت کرده است].
1460 - [8] (صَحِیحٌ)
وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَا مِنْ أَیَّامٍ الْعَمَلُ الصَّالِحُ فِیهِنَّ أَحَبُّ إِلَى الـلّٰهِ مِنْ هَذِهِ الْأَیَّامِ الْعَشَرَةِ» قَالُوا: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ وَلَا الْـجِهَادُ فِی سَبِیلِ الـلّٰهِ؟ قَالَ: «وَلَا الْـجِهَادُ فِی سَبِیلِ الـلّٰهِ إِلَّا رَجُلٌ خَرَجَ بِنَفْسِهِ وَمَالِهِ فَلَمْ یَرْجِعْ مِنْ ذَلِکَ بِشَیْءٍ». رَوَاهُ البُخَارِیّ([17]).
1460- (8) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «از دیدگاه خداوند بلند مرتبه، هیچ کرداری شایسته و عملی بایسته در ایام سال، بهتر و خوشایندتر از انجام آن در ایام دههی ذی الحجّه نیست».
گفتند: حتّی جهاد و کارزار در راه خدا؟! فرمودند: «جهاد و پیکار در راه خدا نیز با کردار نیک و شایستهی این روزها، برابری نمیکند؛ مگر کسیکه با جان و مال خویش، در راه خدا بیرون شود (و با دشمنان و بدخواهان، وارد کارزار و پیکار گردد) و هیچ چیز از جان و مال خویش را برنگرداند (یعنی شهید شود)».
[این حدیث را بخاری روایت کرده است].
شرح: ده روز اول ذی الحجّه (از یکم تا دهم)، در دوازده ماه سال، از حیثیت و اعتبار بسیار بزرگی برخوردارند؛ خداوند بلند مرتبه در آیات ابتدایی سورهی «فجر» به ده شب، سوگند یاد کرده است؛ آنجا که میفرماید: )وَالْفَجْرِ * وَلَیَالٍ عَشْرٍ( (فجر/1و2)؛ «به سپیده دم (صبحگاهان) سوگند! و شبهای دهگانه سوگند!»
برخی گفتهاند که مراد، ده شب و روز ماه ذی الحجّه است که شاهد بزرگترین و تکاندهندهترین اجتماعات مسلمانان جهان در سرزمین وحی است و عید قربان در آن انجام میپذیرد؛ و همین دیدگاه جماعتی بزرگ از مفسران و قرآنپژوهان است.
البته نباید فراموش کرد که خداوند نیازی ندارد که به جهت یقین و اطمینان دادن، به چیزی سوگند بخورد؛ بلکه سوگند خوردن خدا به چیزی، بر عزّت و حرمت و شکوه و عظمت آن چیز دلالت میکند؛ و سوگند خدا، نشانگر و بیانگر عزّت، عظمت و حرمت این ده شب است.
رسول خدا ج در حدیث بالا فرمودند: «هر کس هلال ماه ذی الحجّه را رؤیت کرد و خواست تا (در روز عید،) قربانی کند، پس تا زمانی که قربانی نکرده است، نباید موهای خویش را بگیرد و ناخنهای خود را کوتاه نماید».
این حکم - که پس از رؤیت هلال ذی الحجه - متوجه ما مسلمانان میگردد، بسی عجیب و شگفتآور است؛ از این رو، منقول بودن این عمل از رسول خدا ج، نتراشیدن مو و نگرفتن ناخن تا فراغت از قربانی، مستحب قرار داده شده است.
خداوند بلند مرتبه در این ایام، عبادت بزرگ حج را مقرر نموده است؛ هر سال در این ایام، مسلمانان بیشماری برای حج بیت الله، مشرف به این مکان مقدس و بابرکت میشوند؛ خانهی خدا، فرزندان توحید را از هرچهار سو به طرف خودمی کشد؛ گویا که نیروی مغناطیسی در داخل آن، کار گذاشته شده است که در هر لحظه، هزاران نفر از گوشه و کنار جهان بدان جا آمده و گرد آن تجمع میکنند.
شریعت مقدّس اسلام برای راهیان بیت الله، پایبندی به احکام ویژهای را لازم گردانیده است؛ یونیفورم (لباس مخصوص) بیت الله، (یعنی اِحرام) بپوشند؛ لباس دوخته شده نباید بپوشند؛ عطر و ادکلن نمیتوانند به کار ببرند؛ چهره را نباید بپوشانند؛ موها را نباید بتراشند؛ ناخنها را نباید بگیرند. به ظاهر بسیار عجیب و غریب به نظر میرسد که کسانی که در خانه، ارادهی قربانی کردن را دارند، پس از رؤیت ماه، از موتراشی و ناخنگیری، منع کرده میشوند!
واقعیت امر، این است که رسول خدا ج میخواهند، مردمان، با حجّاج بیت الله الحرام، مشابهت (ولو اندک و ناچیز) پیدا کنند. از این رو، چون حجّاج بیت الله، ناخن نمیگیرند، اینها نیز ناخنهایشان را نمیگیرند؛ و همچنان که آنان، موی خویش را نمیتراشند، آنها نیز موهایشان را نمیتراشند. این مشابهت اندک، بدین منظور است که کرم و لطف الهی، شامل حال آنها نیز بشود و با این کار، مورد الطاف و رحمتهای الهی قرار گیرند.
در حقیقت، رحمتهای خداوند بلند مرتبه، بهانه میجویند؛ مشابهت و هماهنگی با حجّاج بیت الله، نعمت بسیار بزرگی است، این مشابهت و هماهنگی، بدان معناست که هنگامی که باران رحمت الهی، در میدان عرفات بر بندگان خدامی بارد، بر دیگران نیز، اندکی ببارد.
خداوند میخواهد با عطا کردن قسمتی از رحمتهای خویش به دیگران، آن راعمومیت بخشد؛ و هیچ بعید نیست که خداوند به برکت این مشابهت، صورت رابه حقیقت تبدیل بگرداند و ما همگی، از قطرههای رحمتی که در آنجا (اماکن حج) خواهد بارید، محروم نمانیم.
به هر حال، دههی اول ذی الحجّه، دههی حجّ است؛ و عمل ویژهی این روزها، حج میباشد؛ ولی این عمل، فقط در مکهی مکرمه امکانپذیر خواهد بود (آن هم در طول عمر، یک بار بر کسانی که توانایی مالی و جسمی را دارا باشند).
برکتهای ویژهی حج را کسانی فراچنگ میآورند که بدانجا روند و حج کنند؛ ولی خداوند بلند مرتبه، با رحمت بیکران خود به همهی مؤمنان، این فرصت را داده است که چون روزهای حج فرا رسد، در خانههای خود میتوانند با «حجّ» و «حاجیان»، نوعی نسبت و مشابهت پیداکنند و در برخی از اعمال، با آنها شریک شوند (و رمز و راز ویژهی قربانی نیز همین موضوع است).
حجّاج بیت الله، در روز دهم ذی الحجه، قربانیهای خویش را در سرزمین مِنی به بارگاه الهی تقدیم میکنند و سایر مسلمانان جهان نیز موظف شدهاند تا در همان روز، قربانیهای خود را به بارگاه الهی تقدیم نمایند و همان طوری که حجّاج، بعد از اِحرام، مو و ناخن نمیگیرند، کسانی که ارادهی قربانی دارند، بعد از رؤیت هلال ذی الحجه تا زمان قربانی، مو و ناخن خود را نگیرند و بدین صورت نوعی مناسبت و مشابهت با حجّاج نیز پیدا میکنند.
به راستی چه راهنمایی و ارشادی مبارک! که در صورت عمل بدان، تمام مسلمانان جهان، از اَنوار و برکات حجّ بهرهمند میشوند.
1461 - [9] (ضَعِیف)
عَنْ جَابِرٍ قَالَ: ذَبَحَ النَّبِیُّ ج یَوْمَ الذَّبْحِ کَبْشَیْنِ أَقْرَنَیْنِ أَمْلَحَیْنِ موجئین فَلَمَّا وجههما قَالَ: «إِنِّی وجهت وَجْهی للَّذی فطر السَّمَوَات وَالْأَرْضَ عَلَى مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْـمُشْرِکِینَ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِـلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ لَا شَرِیکَ لَهُ وَبِذَلِکَ أَمَرْتُ وَأَنَا مِنَ الْـمُسْلِمِینَ اللَّهُمَّ مِنْکَ وَلَکَ عَنْ مُحَمَّدٍ وَأُمَّتِهِ بِسْمِ الـلّٰهِ وَاللَّهُ أَکْبَرُ ثُمَّ ذَبَحَ». رَوَاهُ أَحْمَدُ وَأَبُو دَاوُدَ وَابْنُ مَاجَهْ وَالدَّارِمِیُّ وَفِی رِوَایَةٍ لِأَحْمَدَ وَأَبِی دَاوُدَ وَالتِّرْمِذِیِّ: ذَبَحَ بِیَدِهِ وَقَالَ: «بِسْمِ الـلّٰهِ وَاللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُمَّ هَذَا عَنِّی وَعَمَّنْ لَمْ یُضَحِّ من أمتِی»([18]).
1461- (9) جابر بن عبدالله س گوید: رسول خدا ج در روز عید قربان، دو قوچ شاخدار که رنگ سیاه و سفید داشتند و خَصی شده بودند، سر بریدند؛ و چون آن دو را (برای ذبح) رو به قبله گردانیدند، این دعا را خواندند:
«انّی وجّهتُ وجهی للذی فطر السموات والارض علی ملّة ابراهیم حنیفاً وما انا من المشرکین؛ انّ صلاتی ونسکی ومحیای ومماتی لله ربّ العالمین؛ لا شریک له وبذلک امرتُ وانا من المسلمین؛ اللهمّ منک ولک، عن محمد وامّته؛ بسم الله والله اکبر».
«بیگمان من رو به سوی کسی میکنم که آسمانها و زمین را آفریده است و من از هر راهی جز راه او به کنارم و بر آیین ابراهیم حقگرا هستم که بر کنار از ادیان باطل و عقاید انحرافی است؛ و از زمرهی مشرکان نیستم؛ و بیگمان نماز و عبادت و زیستن و مردن من از آن خداست که پروردگار جهانیان است (و این است که تنها خدا را پرستش میکنم و کارهای این جهان خود را در مسیر رضایت او میاندازم و بر بذل مال و جان در راه یزدان، میکوشم و در این راه میمیرم تا حیاتم ذخیرهی مماتم شود).
خدا را هیچ شریکی نیست و به همین دستور داده شدهام؛ و من اوّلین مسلمان(در میان امّت خود و مخلصترین فرد در میان همهی انسانها برای خدا) هستم.
پروردگارا! این قربانی، با توفیق تو و برای کسب خشنودی تو از سوی محمد ج و امّتش، به تو پیشکش میشود».
[این حدیث را احمد بن حنبل، ابوداود، ابن ماجه و دارمی روایت کردهاند.
در روایتی دیگر از احمد بن حنبل، ابوداود و ترمذی، چنین آمده است:] آن حضرت ج (پس از گفتن «اللهم منک ولک عن محمد وامّته»)، حیوان را با دست خویش ذبح نمودند و فرمودند: «بسم الله والله اکبر؛ اللهم هذا عنّی وعمّن لم یضحّ عن امّتی»؛ «به نام خدا! خداوند از همه چیز و همه کس برتر و بزرگتر است. پروردگارا! این قربانی از جانب من و دیگر امّتیانم است که یارای آن را ندارند تا حیوانی را قربانی نمایند».
شرح: «اللهم منک ولک عن محمد وامّته»: از این عبارت، نباید چنین تصوّر و برداشت نمود که چون رسول خدا ج از جانب امّت، قربانی کردهاند، از این رو، قربانی ایشان از طرف همهی افراد امّت، ادا شده است و نیازی به قربانی کردن دیگر مسلمانان نیست؛ بلکه مراد از این بخش از حدیث، این است که پروردگارا! در ثواب و پاداش این قربانی، امّت مرا نیز با من شریک و سهیم بگردان؛ و پرواضح است که شرکت در ثواب، با ادا شدن قربانی، فرق دارد.
«اللهمّ هذا عنّی وعمّن لم یضحّ من امّتی»:
از این بخش از حدیث، معلوم میشود که کسانی که توانایی ذبح قربانی را ندارند، ناراحت و غمگین نباشند؛ زیرا اجر و پاداش قربانیهای رسول خدا ج نصیب آنها نیز میگردد؛ چون رسول خدا ج به هنگام ذبح قربانی، میفرمودند:
«بار خدایا! این قربانی را از من و کسانی از امّتم که نمیتوانند قربانی بنمایند، بپذیر».
و پرواضح است که این مطلب، بیانگر نهایت شفقت و محبّت آن حضرت، با امّت است.
و به راستی در مورد رحم و نیکوکاری پیامبر ج کسی به پای ایشان نمیرسد؛ و این صفت، انعکاسی از وجود بزرگوارش بود؛ چه در دوران فقر و چه در زمان ثروتمندی و چه در زمان ناتوانی و چه به هنگام اقتدار، نیکوکاری، پیشوای او بود و رحم و دلسوزی، او را در برگرفته بود. او همان کسی است که میگوید:
«نیکوکاری به سوی بهشت رهنمون میگردد. به کسانی که در زمیناند رحم کنید تا کسیکه در آسمان است به شما رحم کند. خداوند به کسیکه به مردم رحم نکند، رحم نمیکند. خداوند به رحم کنندگان رحم میکند. رحم و شفقت تنها از کسی سلب میشود که بدبخت است».
قرآن کریم او را بدین صفت توصیف کرده، میفرماید:
﴿لَقَدۡ جَآءَکُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِکُمۡ عَزِیزٌ عَلَیۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِیصٌ عَلَیۡکُم بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ١٢٨﴾ [التوبة: 128].
«بیگمان پیغمبری از خود شما به سویتان آمده است؛ هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به شما برسد، بر او سخت و گران میآید؛ به شما عشق میورزد و اصرار به هدایت شما دارد، و نسبت به مؤمنان دارای محبت و لطف فراوان و بسیار مهربان است».
رحمش شامل همهی مردم میشد و نیکوکاری اش به مؤمنان و مشرکان میرسید. فقرا و ضعیفان نزدیکترین مردم به قلب عظیم و لطف وسیع او بودند. محبت او نسبت به فقرا تا جایی رسید که از خدا خواست در حیات و در ممات در میان آنها باقی بماند. عایشه روایت کرده است که میگفت: «پروردگارا! مرا همچون مسکینان زنده نگاه دار؛ و همچون آنان بمیران و همراه آنان محشور گردان.» عایشه میگفت: چراای رسول خدا؟ میفرمود: «آنان چهل پاییز زودتر از ثروتمندان وارد بهشت میشوند؛ای عایشه! فقیر را نومید مگردان اگر چه با نصف دانهی خرمایی باشد؛ای عایشه! فقرا و درماندگان را دوست بدار و آنان را نزدیک بگردان تا خداوند در روز قیامت تو را نزدیک بگرداند».
زندگی اش به فقرا پیوسته بود و هر چه در منزلش و در دستش بود به آنان تعلق داشت؛ در مورد لطف و توجه او به آنان روایت شده که: مردی از کنار او گذشت؛ پیامبر به مرد دیگری که نزد او بود گفت: نظر تو دربارهی این مرد چیست؟ گفت: مردی است از ثروتمندان؛ سوگند به خدا! این شایسته است اگر خواستگاری کرد به او زن داده شود و اگر شفاعت نمود شفاعتش پذیرفته شود. پیامبر چیزی نگفت. مرد دیگری از آن جا گذشت. پیامبر فرمود: نظرت دربارهی این یکی چیست؟ گفت: مردی است از فقرای مسلمان؛ سوگند به خدا! این شایسته است که اگر خواستگاری کرد به او زن داده نشود و اگر شفاعت کرد شفاعتش پذیرفته نشود و اگر سخنی گفت به سخنش گوش داده نشود. پیامبر ج فرمود: این یکی از پُر زمین از امثال آن یکی بهتر است.
پیامبر از دلسوزی و رحمی که خداوند به او بخشیده و در فطرت او به ودیعت نهاده بود، برای ارج نهادن به فقرا و گرامی داشتن آنها و دستگیری درماندگان استفاده کرد. و نیکوکاری اش رادر میان این طبقه بسیار اِعمال کرد؛ تا این که اوضاع جامعهای را که در آن ظهور کرده بود در مدت چندین سال دگرگون نمود و از فقرای مستضعف امتی پدید آورد که بعدها شرق و غرب در برابر آن تسلیم شدند. پیامبر ج میفرمود: مرا در طلب درماندگانتان یاری دهید؛ چرا که به خاطر درماندگانتان است که شما روزی و یاری داده میشوید؛ و وقتی که نزد او جمع میشدند، خوشحال میشد. یک بار آن هم با زبان، عدهای از ثروتمندان و توانمندان قومش را ترجیح داد([19]) وحی نازل شد و او را مورد عتاب قرار داد:
﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ٢ وَمَا یُدۡرِیکَ لَعَلَّهُۥ یَزَّکَّىٰٓ٣ أَوۡ یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ ٱلذِّکۡرَىٰٓ٤ أَمَّا مَنِ ٱسۡتَغۡنَىٰ٥ فَأَنتَ لَهُۥ تَصَدَّىٰ٦﴾ [عبس: 1-6].
«چهره در هم کشید و روی برتافت از این که نابینایی به پیش او آمد؛ تو چه میدانی، شاید او خود را پاک و آراسته سازد این که پند گیرد و اندرز بدو سود رساند؛ اما آن کس که خود را بینیاز میداند تو بدو روی میآوری و میپردازی».
بسیار اتفاق میافتاد که قریش او را به خاطر توجه فراوانش به بیچارگان و بردنشان به کعبه، مورد استهزا قرار میدادند و میگفتند: ﴿أَهَٰٓؤُلَآءِ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنۢ بَیۡنِنَآ﴾ [الأنعام: 53]. «آیا اینها هستند که از میان خدا بر آنها منت نهاده است»؟!
پیامبر نسبت به افراد مسکین بسیار مهربان و دلسوز بود. عبدالله بن عمرو بن عاص میگوید: پیامبر وارد مسجد شد و نزد فقرا نشست؛ و به آنان مژدهی بهشت داد و نشان خوشحالی بر چهرههایشان ظاهر شد؛ و من غمگین شدم زیرا از آنان نبودم. و دید که سعد ابی بن وقاص خود را از مساکین بالاتر میشمارد و لذا به او یادآوری نمود که نیکی و پیروزیی که او بدان دست مییابد به خاطر همین فقراست و او مدیون آنان است. و این زمانی به گونهای واضح و آشکار تحقق یافت که سعد فرماندهی این فقرای مستضعف را در نبرد قادسیه به عهده گرفت و رستم را شکست داد و تاج و تخت خسروان را که عرب یکی از رعایایشان بود، زیر پا نهاد.
رحم و نیکی او در حقّ بیچارگان تا بعد از مرگ نیز ادامه مییافت. در صحیح بخاری آمده که: «یک روز پیامبر مرد سیاه پوستی را به یاد آورد؛ و گفت: از فلان مرد چه خبر؟ گفتند: مرده استای رسول خدا! فرمود: پس چرا به من خبر ندادید؟ گفتند: حال و اوضاع او چنین و چنان بود؛ به گونهای خواستند او را کم اهمیت جلوه دهند. فرمود: قبرش را به من نشان دهید. نزد قبرش آمد و بر او نماز خواند».
پیامبر ج برای آزادی بندگان و اجر نهادن به آنان سخت میکوشید و به همین منظور در این راه از هیچ چیز، نه مالی و نه قدرتی و نه دعوتی دریغ نورزید. رحم و نیکی خود را بر آنان فرو میباراند؛ و بارزترین نمونه اش رفتار وی با بنده اش زید بن حارثه بود که میان انتخاب سرورش پیامبر، و پدرش مختار گردید؛ و او هم پیامبر را که آن هنگام نه تنها مکنت و اقتداری نداشت بلکه در معرض اذیت و استهزای قریش هم بود برگزید. و همو بود که بندهی آزاد شده اش زید را به عنوان فرماندهی کل مهاجرین و انصار در جنگ با رومیان منصوب نمود که در نبرد مؤته شهید شد. بعد از فتح مکه وقتی که پیامبر از نو قصد نبرد با رومیان کرد، جوانی را که فرزند بندهای بود، یعنی اسامه پسر زید را که بیست ساله بود به عنوان فرماندهی لشکر تعیین کرد؛ و بزرگان صحابه و اَشراف قریش در موکب او به راه افتادند؛ و پیامبر هم اندکی آنان را همراهی کرد.
خود بگویید که چگونه با دلسوزی و نیکوکاری اش به بندگانی که به بردگی گرفته شده، اهمیت و اعتبار بخشید؟ وی میفرمود: «هر کس با بندگان بدرفتار باشد، وارد بهشت نمیشود». و میفرمود: «نیکو رفتاری با بندگان مبارک است و بدرفتاری با آنان نامبارک».
نسبت به خدمتگزاران و کارگران هم نیکوکار بود. آوردهاند که پیامبر فرمود: «هرگاه خدمتگزار شما برای یکی از شما غذا آورد، اگر هم او را ننشاند باید یک یا دو لقمه به او بدهد!» و معاویة بن سوید گوید: ما، فرزندان مُقرن، در زمان رسول خدا فقط یک کنیز خدمتگزار داشتیم، یکی از ما یک سیلی به او زد؛ این خبر به گوش پیامبر رسید و فرمود: او را آزاد کنید. گفتند: آنها غیر از این، خدمتگزار دیگری ندارند، فرمود: حال اگر چنین است فعلاً پیش آنها بماند و هرگاه از او بینیاز شدند، باید او را آزاد کنند. و از ابومسعود روایت شده که گفت: غلامی از آنِ خود را با شلاق زدم؛ پشت سرم صدایی شنیدم؛ دیدم که رسول خداست و میگوید: ای ابومسعود! بدان که خدا بر تو تواناتر است تا تو بر این غلام. از رحم و دلسوزی پیامبر روایت شده که او تحمل نمیکرد کسی - به بنده اش - بگوید: بندهی من! کنیز من! و لذا به مسلمانان دستور میداد که از این کار خودداری کنند و بگویند: پسر جوان من! دختر جوان من! این نوع تربیت، در آزادی بندگان و گسترش مساوات و چیره گردانیدن روحیهی اُخوّت بر غرور و فخر و تعصب، نیکوترین اثر را داشت.
معرور بن سوید میگوید: ابوذر را دیدم که جامهای به تن داشت و غلامش نیز چنین جامهای به تن داشت. از او در این مورد پرسیدم؛ گفت: از پیامبر خدا شنیدم که میگفت: آنها برادران شما هستند که خداوند ایشان را زیردستان شما قرار داده است؛ هرکس برادرش زیردست او باشد، باید از آنچه خود میخورد به او بدهد و از آنچه میپوشد به او بپوشاند؛ و آنان را مکلف به کاری که توانایی آن را ندارند نکنید؛ و اگر هم این کار را کردید آنان را یاری دهید. و انس گوید: ده سال در خدمت پیامبر بودم، هیچ وقت سخن تلخی به من نگفت.
آن حضرت ج با مسکینان و خدمتگزاران و بندگان همنشینی میکرد؛ با آنان سخن میگفت و دعوتشان را میپذیرفت؛ به عیادت بیمارانشان میرفت و در تشییع جنازهی مردگانشان شرکت میکرد و بر آنان نماز میخواند. شریعت پیامبر اسلام مقداری از بیت المال را برای آزادی بندگان قرار داده است؛ و آن حضرت ج بعد از این که بنده آزاد میشد، چیزی هم به او میداد که او را در کسب درآمد یاری دهد.
رحم و دلسوزی و نیکی رسول خدا - که تصویر گویای وجود بزرگوارش بود - تنها محدود و منحصر به انسانها نبود؛ این رحم و دلسوزی، احساسات او را در کنترل خود داشت و او را به کوششی دامنه دار و موفق و نیک فرجام در راه دلسوزی نسبت به حیوانات برانگیخت. چه عادات زشت و بیرحمانهای که در میان اعراب رواج داشت و او با آن عادات به مبارزه برخاست و آنها را از بین برد. بدون این که حیوان را سر ببرند، زنده، تکهای از بدنش را میبریدند و بریان میکردند و آن را میخوردند؛ پیامبر این عمل را حرام اعلام کرد؛ که تا امروز هم بعضی از قبایل در عربستان با وجود مسلمان بودنشان چیزی از این موارد را انجام میدهند. آنها وقتی که برای جنگ خارج میشدند و سفرشان طول میکشید، یکی از رگهای شتر را میشکافتند و خونش را میگرفتند و آن را میپختند و میخوردند. یا کوهان شتر را میشکافتند و مقداری از چربی آن را میبریدند؛ سپس کوهان را میدوختند و چربی را میخوردند. داغ کردن حیوان در صحرا - هنوز هم - ضرورتی بود برای اثبات مالکیت؛ پیامبر از این آزار رسانیدن نهی کرد و آن را به گذاشتن کمترین نشان بر عضوی که کمترین درد را احساس میکند، تخفیف داد. اعراب از حیواناتشان به عنوان هدف برای تیراندازی استفاده میکردند؛ پیامبر از این کار و نیز از این که دم اسبان را ببرند نهی کرد. یک بار از کنار شتر مادهی گرسنهای که بسته شده بود گذشت؛ ریسمانش را گشود و آن را آزاد کرد. او به مردم سفارش کرده است که در رفتار با چهارپایان از خدا بترسند. یکی از نمونههایی که پیامبر اکرم ج ذکر کرده است این است که میفرماید: «یک وقت مردی از راهی میگذشت. بسیار تشنه شد و چاهی یافت؛ داخل چاه رفت؛ آب آشامید و به راه افتاد؛ ناگهان سگی را دید که از شدت تشنگی زبانش را بیرون میآورد و خاک میخورد؛ مرد با خود گفت: این سگ به اندازهای که من قبلاً تشنه بودم تشنه است؛ و لذا داخل چاه شد و کفشش را پر از آب کرد؛ سپس آن را با دهانش گرفت تا از چاه بالا آمد؛ و به سگ آب داد؛ خداوند او را مورد لطف و عنایت خود قرار داد و گناهانش را بخشود»([20]) اصحاب گفتند: ای رسول خدا! آیا به خاطر نیکی کردن به چهارپایان هم به ما پاداش داده میشود؟ فرمود: «نیکی کردن در حق هر موجود زندهای پاداش داده میشود». و همچنین فرموده است: «زنی تنها به این خاطر وارد جهنم شد که گربهای را بسته بود و نه به او غذا میداد و نه میگذاشت از حشرات روی زمین چیزی بخورد».
اینها نمونههایی است که پیامبر آنها را برای مردمی ذکر میکند که گمان نمیکردند دلسوزی نسبت به حیوانات پاداش داشته باشد. این نمونهها در تقویت روحیهی مهربانی و دلسوزی در مسلمانان و دیگر ملتهایی که در شرق و غرب عالم به اخلاق و آداب آنان آراسته گشتند، دارای بزرگترین تأثیر بود. یکی از عادات اعراب جاهلی این بود که از پشت چهارپایانشان به عنوان منبر استفاده میکردند؛ و پیامبر از این نهی کرد؛ و فرمود: خداوند آنها را مسخّر شما گردانیده تا شما را به جایی برسانند که جز با رنج و زحمت بدان جا نمیرسید؛ و زمین را برای شما قرار داده است پس بر روی آن نیازهایتان را برآورده سازید.
رحم و دلسوزی قلب بزرگ و وسیع وی شامل حال گنجشک کوچکی نیز میگردد. عبدالرحمن بن عبدالله میگوید: در سفری همراه پیامبر بودیم؛ پرندهای شبیه گنجشک را دیدیم که دو جوجه داشت؛ آنها را گرفتیم. مادر جوجهها بر سرِ ما به پرواز درآمد. وقتی پیامبر آمد؛ فرمود: چه کسی این پرنده را با برداشتن جوجه هایش پریشان و ناراحت کرده است؟ جوجه هایش را به او برگردانید. و نیز پیامبر ج در واکنش در برابر خشونت عایشه با شتری که بر آن نشسته بود، فرمود: «هر کس از دلسوزی و رحم بینصیب گردد، از کل نیکی بینصیب میشود».
این همه رحم و دلسوزی در وجود او باعث میشد هرگاه طفلی را ببیند و یا با کودکی برخورد کند، خشنودی و خوشحالی بر چهره اش پدیدار شود. اطفال یارانش را میان بازوان خود قرار میداد و خوشحال میشد. و هنگامی که از کنار کودکان میگذشت، به آنان سلام میکرد. جابربن سَمرة میگوید: پیامبر کودکانی را دید که با هم مسابقه میکردند؛ او نیز همراه آنان دوید. و گاه اتفاق میافتاد در راه با کودکی برخورد میکرد؛ او را بر اشتر خود سوار میکرد تا خوشحال شود. او نیکوکارترین پدر نسبت به فرزندش بود. انس میگوید: او هیچکس را نمیشناسد که نسبت به زن و فرزندش از پیامبر نیکوکارتر بوده باشد. و اسامه فرزند زید میگوید: رسول خدا مرا میگرفت و بر ران خود مینشاند و حسن را بر ران دیگرش؛ سپس آنها را در آغوش میگرفت و میگفت: پروردرگارا! به اینان رحم کن؛ که من هم به آنها رحم میکنم. یک بار پیش آمد که یکی از اعراب وقتی دید که پیامبر فرزندانش را و فرزندان اصحابش را میبوسد، تعجب کرد. اَقْرع بن حابس یک بار که دیده بود پیامبر حسین را میبوسد، گفت: من ده فرزند دارم که تاکنون هیچ یک از آنان را نبوسیده ام. و دیگران نیز با واکنشها و سخنانی از این قبیل به این شفقت و مهربانی غیرمعمول اعتراض میکردند؛ در حالی که پیامبر از آنان نمیپذیرفت که بیرحم و سنگدل باشند. عایشه میگوید: یک اعرابی نزد پیامبر آمد؛ و گفت: آیا کودکان را میبوسید؟ ما که این کار را نمیکنیم؛ پیامبر فرمود: آیا اگر خداوند رحم و شفقت را از قلب تو گرفته باشد، میتوانم که نگذارم؟!
این همه رحم و شفقت در وجود پیامبر همان گونه که موجب بروز خوشحالی و آرامش در او میشد، سبب اندوه و ریزش اشک هم میگردید؛ و سنگدلان در این مورد بر او خرده میگرفتند و او برای آنها بیان میکردند که این، رحم و شفقت است و عیبی در آن نیست.
فرزند یکی از دخترانش داشت میمرد؛ وقتی او را از دور دید که وجودش همچون مشک کوچکی به تپش و حرکت افتاده است، اشک از چشمانش سرازیر شد؛ سعد بن عباده گفت: این چیستای رسول خدا! گفت: این رحم و شفقتی است که خداوند آن را در دل بندگانش نهاده است؛ و خداوند از میان بندگانش به بندگان دلسوز و صاحب رحم، رحم میکند. نوبهی مرگ خود سعد هم فرا رسید و مریض شد. پیامبر به عیادتش رفت؛ وقتی که داخل شد او را در میان خویشاوندانش یافت. فرمود: آیا مرده است؟ گفتند: نهای رسول خدا! و پیامبر گریست؛ و فرمود: آیا نمیدانید که خداوند به سبب اشک چشمان و اندوه دل کسی را عذاب نمیدهد اما به علت این (به زبانش اشاره کرد) مورد عذاب قرار میدهد؟
این رحم و شفقت به کوچک و بزرگ، ویژهی مؤمنانِ پیرو او نبود؛ بلکه شامل دشمنانِ مشرکش و نیز مخالفانش از دیگر ادیان هم میشد. بعد از یکی از جنگها به او خبر رسید که کودکانی در میان صف کشتگاناند؛ بسیار اندوهگین شد؛ یکی از اصحاب گفت: ای رسول خدا! چه چیز موجب اندوه تو شده است؟ اینان که کودکان مشکراناند. پیامبر خشمگین شد و سخنانی گفت که مضمونشان این است: اینان از شما بهترند؛ اینها بر فطرت پاک خود هستند؛ من شما را از کشتن کودکان برحذر میدارم؛ من شما را از کشتن کودکان برحذر میدارم. بخاری از جابربن عبدالله روایت کرده که گفت: جنازهای از کنار ما گذشت؛ پیامبر به خاطر آن برخاست، ما هم برخاستیم؛ گفتیم: ای رسول خدا! این جنازهی یک یهودی بود. فرمود: «آیا او یک انسان نیست؟ هرگاه جنازه را دیدید برخیزید». و وقتی که نجاشی مرد، خبر مرگ او را به اصحابش داد؛ سپس جلو رفت؛ و مردم پشت سر او صف کشیدند و بر او نماز خواند.
این رحم و شفقتی است که دین یا وطن خاصی نمیشناسد؛ و برای او دلسوزی نسبت به انسان یا حیوان فرقی نمیکند.
یک بار از او خواسته شد که بر دشمنانش لعنت بفرستد؛ فرمود: «من نه برای فرستادن لعنت بلکه به عنوان رحمت آمده ام». وقتی که عبدالله بن اُبی بن سَلول که سرکردهی منافقان در مدینه بود مرد، و همو بود که با همفکرانش در غزوهی اُحُد از نیمهی راه بازگشت و یاری دادن پیامبر را در بحرانیترین اوقات ترک نمود؛ و دارای موضع گیریهای مشهوری است که ضمن آنها برای پیامبر و مسلمانان شرّ محض بوده است، وقتی که مرد پسرش از پیامبر خواست که پیراهنش را به او بدهد تا تبرکاً وی را در آن دفن کند؛ پیامبر هم پیراهنش را به عنوان کفن برای سرکردهی منافقان به پسرش داد. آیا رفتاری نیکوکارانهتر و بزرگوارانهتر از این به خاطر دارید؟ سپس پیامبر به سوی قبرش به راه افتاد؛ آن جا ایستاد و میخواست بر او نماز بخواند؛ عمر بن خطاب جلو پرید و گفت: ای رسول خدا! آیا بر پسر اُبَّی نماز میخوانی که فلان روز چنین و چنان گفت؛ و سخنانش را برمی شمرد؛ پیامبر لبخند زد و گقت: «دور شو عمر». عمر میگوید: وقتی که اصرار کردم فرمود: «به من اختیار داده شده و من آنچه را بخواهم انتخاب میکنم؛ اگر میدانستم چنانچه بیشتر از هفتاد بار برای او آمرزش بطلبم آمرزیده میشود، این کار را میکردم»؛ و بازگشت.
و این اشاره است به فرمودهی خداوند متعال در مورد منافقان که میفرماید: ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِینَ مَرَّةٗ فَلَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡ﴾ [التوبة: 80]. «چه برای آنان طلب آمرزش کنی و چه نکنی؛ حتی اگر هفتاد بار برای آنان طلب آمرزش کنی، هرگز خداوند آنان را نمیآمرزد». در این اختیاری که دارد میان این که آمرزش بطلبد و یا آمرزش نطلبد، طبع دلسوز و رحیم او وی را به طلب آمرزش برای دشمنانش برمی انگیزد؛ و حتی به عمر میگوید: اگر میدانستم که با استغفار بیش از هفتاد مرتبه برای آنها، آمرزیده میشوند، بیش از هفتاد بار برای آنها آمرزش میطلبیدم!.
این همان رحمتی است که دشمنان و دوستانش و مردم را همگی دربرگرفت. یک بار شنید که یک اعرابی که پشت سر او ایستاده و نماز میخواند، میگوید: پروردگارا! به من و محمد رحم کن و با ما به کس دیگری رحم مکن؛ وقتی که سلام داد فرمود: با وجود این که فراخی و مجال هست، سخت میگیری.
از این نمونه و نمونههای زیاد دیگری که بازگفتیم و همگی بر قلب سرشار از لطف و رحمت و شفقت وی دلالت دارد، روشن میشود که وی پروردهی محطیی که در آن میزیست نبوده است؛ او رحمتی گسترده و فراگیر بود در میان خشونت و تعصب و خودخواهی. در اُحُد که خود زخمی و عمویش مُثله شده و یارانش کشته، زخمی و یا رانده شده بودند، از او خواسته شد که دشمنان را مورد لعن و نفرین قرار دهد؛ اما همین رحمت و شفقت بینهایت بود که او را وا داشت به جای نفرین، برای آنها دعای خیر بکند؛ و همین رحمت بیش از حد بود که او را بر آن داشت که در طائف برای ثقیف که از پذیرش او سر باز زده بودند دعای خیر کند. و وقتی که قریش از او صلهی رحم خواستند؛ و از گرسنگی زن و فرزندانشان نالیدند با وجود این که آنها بودند که وی را از خانه اش بیرون رانده و در مدینه محاصره کرده بودند، همین رحمت و شفقت بود که او را واداشت تا راه یمامه و شام را بر تجارت قریش بگشاید.
بنابراین از خوان یغمای رحمت او چه دوست و چه دشمن، چه قوی و چه ضعیف، چه فرد آزاد و چه بنده، و چه حیوان، همگی برخوردار گشتهاند؛ و قلب وسیع و بزرگش مالامال از این لطف و مهربانی و شفقت بود؛ این رحمت در دهانش با شادی، در چشمانش با اشک و در دستش با بخشندگی تجلّی مییافت. این رحمتی که همگان را در برگرفت، بارزترین صفات پیامبر است که قهرمانان برای نیل بدان میخواهند بر هم پیشی بگیرند اما همگی از آن باز میمانند، و رسول خدا به عنوان نمونهی کامل و الگوی با شکوه همچنان بر صفحهی تاریخ میدرخشند.
1462 - [10] (ضَعِیف)
وَعَنْ حَنَشٍ قَالَ: رَأَیْتُ عَلِیًّا س یُضَحِّی بِکَبْشَیْنِ فَقُلْتُ لَهُ: مَا هَذَا؟ فَقَالَ: (إِنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج أَوْصَانِی أَنْ أُضَحِّیَ عَنْهُ فَأَنَا أُضَحِّی عَنْهُ. رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَرَوَى التِّرْمِذِیُّ نَحْوَهُ([21]).
1462- (10) حَنش بن عبدالله سبائی گوید: علی بن ابی طالب س را دیدم که دو قوچ قربانی نمود. بدو گفتم: چرا به جای یک قوچ، دو قوچ قربانی میکنی؟ علی س در پاسخ گفت: رسول خدا ج مرا وصیت کردند تا هر سال از طرف ایشان نیز حیوانی را قربانی کنم؛ از این رو، من نیز (برای آن که به وصیت ایشان جامهی عمل پوشانیده باشم، هر سال) از طرف آن حضرت ج حیوانی را قربانی میکنم».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است؛ و ترمذی نیز نظیر آن را در معنا - نه در لفظ - روایت نموده است].
شرح: این حدیث، بیانگر جایگاه والای قربانی در اسلام است؛ زیرا رسول خدا ج در دوران سکونت خویش در مدینهی منوره، همه ساله، قربانی میکردند و پس از وفات نیز به علی بن ابی طالب س سفارش کردند تا هر سال از جانب ایشان، حیوانی را قربانی نماید؛ و علی بن ابی طالب س نیز بر مبنای سفارش آن حضرت ج هر سال از جانب ایشان قربانی میکرد.
قربانی کردن از طرف مردهها:
از حدیث علی بن ابی طالب س معلوم میشود که میتوان از طرف مردهها نیز قربانی نمود؛ و در صورتی که توانایی مالی باشد، بهتر آن است که از طرف پدر و مادر مردهی خود، یا از طرف بزرگان دین و پیامبران، به ویژه حضرت محمد ج یا از طرف همسران بزرگوار آن حضرت ج و صحابه و یاران باوفا و جان نثار رسول خدا ج قربانی نماید که پاداش بزرگ و اجر عظیمی را به دنبال خواهد داشت.
رفع یک اشتباه:
برخی از افراد که بر خودشان قربانی کردن واجب است، به جای این که برای خودشان قربانی نمایند، آن را ترک میکنند و از طرف شخص زنده یا مردهی خانوادهی خویش یا از طرف بزرگی از بزرگان دین، قربانی میکنند که این اشتباه است؛ چون که چنین افرادی در وهلهی اول، باید از طرف خودشان قربانی نمایند؛ برای این که قربانی بر آنها واجب است ولی قربانی کردن از طرف دیگران، مستحب میباشد.
1463 - [11] (ضَعِیف)
وَعَنْ عَلِیٍّ قَالَ: أَمَرَنَا رَسُولُ الـلّٰهِ ج أَنْ نَسْتَشْرِفَ الْعَیْنَ وَالْأُذُنَ وَأَلَّا نُضَحِّیَ بِمُقَابَلَةٍ وَلَا مُدَابَرَةٍ وَلَا شَرْقَاءَ وَلَا خَرْقَاءَ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ والدارمی وانتهت رِوَایَته إِلَى قَوْله: وَالْأُذن([22]).
1463- (11) علی بن ابی طالب س گوید: رسول خدا ج به ما فرمان دادند تا به چشم و گوش حیوان قربانی، خوب نگاه کنیم تا در آنها نقص و عیبی وجود نداشته باشد.
و همچنین به ما دستور دادند تا این حیوانات را قربانی نکنیم: حیوانی که قسمت بالای گوش آن بریده شده باشد؛ حیوانی که ناحیهی پایین گوش آن بریده شده باشد؛ حیوانی که گوشهای آن به درازا شکافته شده باشد؛ و حیوانی که در گوش وی شکافِ گرد باشد.
[این حدیث را ترمذی، ابوداود، نسایی، دارمی و ابن ماجه روایت کردهاند؛ با این تفاوت که ابن ماجه آن را فقط تا عبارت «والاذن» نقل نموده است].
شرح: «ان نستشرف العین والاذن»: این که خوب به چشم و گوش حیوان نگاه بکنیم تا در آنها عیب و نقصی وجود نداشته باشد و حیوان، سالم و صحیح باشد.
و برخی، این عبارت را چنین ترجمه کردهاند:
«امرنا ان نتخیّرهما»: یعنی پیامبر ج به ما دستور دادند تا حیوانی را برای قربانی انتخاب کنیم که از ناحیهی چشم و گوش، کامل و سالم باشد.
«مقابلة»: حیوانی که قسمت بالای گوش آن بریده شده و به پایین آویزان شده باشد.
«مدابرة»: حیوانی که قسمت پایین گوش آن بریده شده و به ناحیهی عقب، آویزان شده باشد.
«شرقاء»: گوسفندی که گوشهای آن به درازا شکافته شده باشد.
«خرقاء»: گوسفندی که در گوش وی، شکافی گرد باشد.
1464 - [12] (ضَعِیف)
وَعَنْ عَلِیٍّ قَالَ: نَهَى رَسُولُ الـلّٰهِ ج أَن نضحی بأعضب الْقرن وَالْأُذن. رَوَاهُ ابْن مَاجَه([23]).
1464- (12) علی بن ابی طالب س گوید: رسول خدا ج از قربانی کردن جانوری منع کردند که شاخ آن شکسته شده و (یا) گوش آن بریده شده باشد.
[این حدیث را ابن ماجه روایت کرده است].
1465 - [13] (صَحِیح)
وَعَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج سُئِلَ: مَاذَا یُتَّقَى مِنَ الضَّحَایَا؟ فَأَشَارَ بِیَدِهِ فَقَالَ: «أَرْبَعًا الْعَرْجَاءُ والبین ظلعها والعرواء الْبَیِّنُ عَوَرُهَا وَالْـمَرِیضَةُ الْبَیِّنُ مَرَضُهَا وَالْعَجْفَاءُ الَّتِی لَا تَنْقَى». رَوَاهُ مَالِکٌ وَأَحْمَدُ وَالتِّرْمِذِیُّ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ وَابْنُ مَاجَهْ وَالدَّارِمِیُّ([24]).
1465- (13) براء بن عازب س گوید: از رسول خدا ج پرسیده شد که در قربانی، از ذبح چه حیواناتی باید اجتناب شود؟ آن حضرت ج در پاسخ بدین سؤال با (انگشتان) دست خویش (به عدد چهار) اشاره کردند و فرمودند: «چهار نوع حیوان، برای قربانی کردن، جایز نیست:
1- حیوان لنگی که لنگیاش آشکار و نمایان باشد (و قدرت راه رفتن را نداشته باشد).
2- حیوان کوری که کور بودنش، واضح و ظاهر باشد.
3- حیوان بیماری که بیماریاش، آشکار باشد.
4- حیوانی که بسیار نحیف و لاغر باشد که لاغری آن به حدّی رسیده است که در استخوان آن، مغزی نیست.
[این حدیث را مالک، احمد بن حنبل، ترمذی، ابوداود، نسایی، ابن ماجه و دارمی روایت کردهاند].
شرح: این حدیث در روایتی دیگر، با این لفظ آمده است:
از عبید بن فیروز روایت است: به براء بن عازب س گفتم: از قربانیهایی که پیامبر ج دوست نداشت یا از آنها نهی میکرد، برایمان بگو! او در پاسخ گفت: پیامبر ج بادستش این طوری اشاره کرد - در حالی که دست من کوتاهتر از دست او است - و فرمود:
«اربع لاتُجزیء فی الاضاحی: العوراء البیّن عَوَرها؛ والمریضة البیّن مرضها؛ والعرجاء البیّن ظلعها؛ والکسیرة الّتی لاتنقی» (ابن ماجه، ح 3144 و ابوداود، ح 2785).
«چهار نوع حیوان، برای قربانی جایز نیست: حیوان کوری که کور بودنش واضح باشد؛ حیوان بیماری که بیماریاش آشکار باشد؛ حیوان لنگی که لنگیاش واضح و آشکار باشد و حیوان عضو شکستهای که بهبود نیابد».
براء س در ادامه گفت: «من مکروه میدانم که گوش (حیوان قربانی) عیبدار باشد؛ و گفت: هر نقصی را در حیوان ناپسند دیدی، آن را رها کن (و از قربانی کردن آن خودداری کن) بدون این که آن را بر کس دیگری، حرام کنی».
بنابراین، تنها حیواناتی را میتوان قربانی نمود که هیچ گونه عیب و نقص اساسی نداشته باشند؛ برای مثال: حیوانات نابینا، چُلاق، بیمار و بسیار لاغر برای قربانی جایز نیستند.
از چه اموالی باید انفاق کرد و قربانی نمود؟
خداوند بلند مرتبه در قرآن کریم میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا کَسَبۡتُمۡ وَمِمَّآ أَخۡرَجۡنَا لَکُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِۖ وَلَا تَیَمَّمُواْ ٱلۡخَبِیثَ مِنۡهُ تُنفِقُونَ وَلَسۡتُم بَِٔاخِذِیهِ إِلَّآ أَن تُغۡمِضُواْ فِیهِۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ٢٦٧﴾ [البقرة: 267].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از قسمتهای پاکیزهی اموالی که (از طریق تجارت) بدست آوردهاید و از آنچه از زمین برای شما بیرون آوردهایم (از قبیل منابع و معادن زیرزمینی) ببخشید و به سراغ چیزهای ناپاک نروید تا از آن ببخشید؛ در حالی که خود شما حاضر نیستید آن چیزهای پلید را دریافت کنید مگر با اغماض و چشمپوشی در آن؛ و بدانید که خداوند بینیاز و شایستهی ستایش است».
در این آیه، جملهی «ما کسبتم» (آنچه به دست آوردهاید) اشاره به درآمدهای تجاری است و جملهی «ممّا اخرجنا لکم من الارض» (از آنچه از زمین برای شما بیرون آوردهایم) اشاره به انواع درآمدهای زراعی و کشاورزی و همچنین معادن زیرزمینی است؛ بنابراین، تمام انواع درآمدها را شامل میشود؛ زیرا سرچشمهی تمام اموالی که انسان دارد، زمین و منابع گوناگون آن است حتّی صنایع و دامداری و مانند آن؛ که همه را شامل میشود؛ زیرا سرچشمهی تمام اموالی که انسان دارد، زمین و منابع گوناگون آن است حتّی صنایع و دامداری و مانند آن؛ که همه از زمین مایه میگیرد.
این تعبیر - در ضمن - اشارهای به این حقیقت است که ما، منابع اینها را در اختیار شما گذاشتیم؛ از اینرو نباید از انفاق کردن بخشی از طیبات و پاکیزهها و «سرگل» آن در راه خدا، دریغ ورزید.
سپس برای تأکید هر چه بیشتر میافزاید: «به سراغ قسمتهای ناپاک نروید تا از آن، انفاق کنید؛ در حالی که خود شما حاضر نیستید آن را بپذیرید؛ مگر از روی اِغماض و کراهت».
از آنجا که برخی از مردم عادت دارند که همیشه از اموال بیارزش و آنچه تقریباً از مصرف افتاده است و قابل استفادهی خودشان نیست انفاق کنند و این گونه انفاقها، علاوه بر این که سود چندانی به حال نیازمندان ندارد، یک نوع اهانت و تحقیر نسبت به آنها است و موجب تربیت معنوی و پرورش روح انسانی نیز نمیباشد، این جمله، به صراحت مردم را از این کار نهی میکند و آن را با دلیل لطیفی همراه میسازد؛ و آن، این که: شما خودتان حاضر نیستید این گونه اموال را بپذیرید، مگر از روی کراهت و ناچاری! چرا دربارهی برادران مسلمان - و از آن بالاتر، خدایی که در راه او انفاق میکنید و همه چیز شما از او است - راضی به این کار میشوید!.
در حقیقت، این آیه، به نکتهی لطیفی اشاره میکند که در انفاق در راه خدا، یک طرفش مؤمنان نیازمندند و طرف دیگر آن، خدای بینیاز؛ و بااین حال، اگر اموال پست و بیارزش انتخاب شود، از یک سو، تحقیری است نسبت به نیازمندان که ممکن است علیرغم تهیدستی، مقام بلندی از ایمان و انسانیت داشته باشند و روحشان آزرده شود و از سوی دیگر، سوء ادبی نسبت به مقام شامخ پروردگار. بنابراین رسیدن به مقام نیکوکاران واقعی، شرایط زیادی دارد که یکی از آنها، انفاق کردن از اموالی است که مورد علاقهی انسان است؛ زیرا عشق و علاقهی واقعی به خدا و احترام به اصول انسانیت و اخلاقی، آن گاه روشن میشود که انسان بر سر دوراهی قرار گیرد؛ در یک طرف، مال و ثروت یا مقام و منصبی قرار داشته باشد که مورد علاقهی شدید اوست؛ و در طرف مقابل، خدا و حقیقت و عواطف انسانیت و نیکوکاری. اگر از اوّلی به خاطر دوّمی صرفنظر کرد، معلوم میشود که در عشق و علاقهی خود صادق است؛ و اگر تنها در این راه از موضوعات جزئی حاضر بود صرفنظر کند، معلوم میشود عشق و علاقهی معنوی او نیز به همان پایه است و این مقیاسی است برای سنجش ایمان و شخصیت.
به هر حال، هیچگونه شک و تردیدی نیست که انفاق در راه خدا، برای تقرّب و نزدیکی حاصل نمودن به ذات پاک خداست و مردم، هنگامی که میخواهند به سلاطین و شخصیتهای بزرگ، تقرّب و نزدیکی جویند، بهترین اموال خود را به عنوان تحفه و هدیه، برای آنها میبرند - در حالی که آنها، انسانهای ضعیفی همچون خودشان هستند - از اینرو، چگونه ممکن است انسان به خداوند بزرگی که تمام عالم هستی از اوست، به وسیلهی اموالی بیارزش و از مصرف افتاده، تقرّب و نزدیکی جوید؛ و این که میبینیم در زکاتِ واجب و حتّی در قربانی نباید از نوع نامرغوب استفاده کرد، نیز در همین راستا است.
قربانی، در واقع نذری از سوی انسان مسلمان به بارگاه خداوند است؛ از این رو واجب است که بر حسب توانایی، جانور خوب و سالم را برای قربانی انتخاب نماید، و خیلی زشت و ناپسند و نادرست است که جانور لنگ، کور، کر، لاغر، گوش بریده، شاخ شکسته و معیوب را تقدیم بارگاه الهی نماید؛ و حال آن که خداوند میفرماید:
﴿لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیۡءٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِیمٞ٩٢﴾ [آل عمران: 92].
«به نیکی (کامل که جویای آنید و مورد پسند خدا است) دست نمییابید، مگر آن که از آنچه دوست میدارید (در راه خدا) ببخشید؛ و هر آنچه را ببخشید (کم یا زیاد، بیارزش یا باارزش) خدا بر آن آگاه است».
به هر حال، باید این فرهنگ قرآنی در میان همهی مسلمانان، زنده و احیاء شود که برای انفاق و قربانی، بهترینها و برترینها را انتخاب نمایند.
1466 - [14] (صَحِیح)
وَعَنْ أَبِی سَعِیدٍ قَالَ: کَانَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج یُضَحِّی بِکَبْشٍ أَقْرَنَ فَحِیلٍ یَنْظُرُ فِی سَوَادٍ وَیَأْکُلُ فِی سَوَادٍ وَیَمْشِی فِی سَوَادٍ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَأَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ وَابْنُ مَاجَهْ([25]).
1466- (14) ابوسعید خدری س گوید: رسول خدا ج (در روز عید قربان)، قوچِ شاخدار و چاق و تنومندی را قربانی کردند که اطراف چشمان، دهان و پاهای آن، سیاه رنگ بود.
[این حدیث را ترمذی، ابوداود، نسایی و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: «فحیل»: حیوانی نر قوی؛ قوچی که چاق و فربه و تنومند و قوی هیکل باشد.
«ینظر فی سواد»: کنایه از سیاه بودن اطراف چشمان قوچ است.
«یأکل فی سواد»: کنایه از سیاه رنگ بودن دهان قوچ است.
«یمشی فی سواد»: کنایه از سیاه رنگ بودن پاهای آن قوچ است.
از این حدیث و دیگر روایات، دانسته میشود که بهترین حیوان برای قربانی، قوچ شاخداری است که در اطراف چشمها و پاهایش، خطوط سیاه رنگ قرار داشته و به اندازهی کافی چاق و جوان باشد؛ زیرا رسول خدا ج قربانی نمودن چنین حیوانی را دوست میداشتند.
1467 - [15] (صَحِیح)
وَعَن مجاشع مِنْ بَنَى سُلَیْمٍ أَنَّ رَسُولَ الـلّٰهِ ج کَانَ یَقُولُ: «إِنَّ الْـجَذَعَ یُوفِی مِمَّا یُوفِی مِنْهُ الثَّنِیُّ». رَوَاهُ أَبُو دَاوُد وَالنَّسَائِیّ وَابْن مَاجَه([26]).
1467- (15) مجاشع بن بنی سُلیم س گوید: رسول خدا ج میفرمودند: «همچنان که حیوان «ثَنی» برای قربانی کفایت میکند، با «جزع» نیز قربانی ادا میگردد و در این زمینه، کارآمد و بسنده است».
[این حدیث را ابوداود، نسایی و ابن ماجه روایت کردهاند].
شرح: «الجذع»: واژهی «جذع»، به میشی اطلاق میگردد که شش ماه را تکمیل نموده باشد و به گونهای چاق و فربه باشد که به دلیل چاقی و تنومندی، میان آن و میان گوسفندانی که یک سال را تکمیل کردهاند، فرقی گذاشته نشود.
«الثَّنی»: «ثَنی» در گوسفند، آن است که یک سال کامل را به پایان آورده باشد و در سال دوّم داخل گردیده باشد؛ و «ثَنی» از گاو، آن است که دو سال را کامل نموده و در سال سوّم داخل شده باشد؛ و «ثَنی» در شتر، آن است که پنج سال را کامل نموده و در سال ششم داخل شده باشد.
به هر حال؛ اگر از میان میشها، گوسفندی به سنّ «ثَنی» نرسیده بود، بلکه در میان میشها، گوسفندی بود که شش ماه را کامل کرده و به گونهای چاق و فربه بود که به دلیل چاقی، میان آن و میان گوسفندی که یک سال را تکمیل کرده است، فرقی گذاشته نشود و اگر چنانچه با گوسفندانی که یک سال را تکمیل کردهاند، قاطی شود، شخص بیننده، نتواند در میان آنها فرق بگذارد، در این صورت، قربانی کردن آن، جایز است.
1468 - [16] (ضَعِیف)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُولُ: «نِعْمَتِ الْأُضْحِیَّةُ الْـجذع من الضَّأْن». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([27]).
1468- (16) ابوهریره س گوید: از رسول خدا ج شنیدم که میفرمودند: «چه نیک قربانیای است گوسفندی که شش ماه را تکمیل نموده و به گونهای چاق و فربه است که به دلیل چاقی و تنومند بودن، میان آن و سایر گوسفندانی که یک سال را تکمیل کردهاند، فرقی گذاشته نشود».
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است].
شرح: «نعمت»: چه خوب است! چه عالی است. «نِعْمَ»، فعل غیرمنصرف است که برای مدح و تعریف و سپاس و آفرین به کار میرود؛ و گاهی به آخر آن، «ما» افزوده میشود؛ مانند: «ان تبدوا الصدقات فنعمـا هی»: «اگر صدقهها را آشکارا بدهید، پس نیکوست».
«الاضحیة»: گوسفندی را که در چاشتگاه روز عید اَضحی به قصد عبادت و تقرّب به خداوند ذبح میکنند، «اضحیة» یا «قربانی» میگویند. به دیگر سخن، «قربانی» و «اضحیة»، عبارت از ذبح کردن چهارپایانی در روز عید قربان و ایام تشریق به منظور نزدیکی و تقرّب به خداوند بلند مرتبه است.
به تعبیری دیگر، حیوانی که در ایام قربانی با نیت انجام فرمان خدا و رسول او، ذبح میشود، بدان «قربانی» یا «اضحیة» میگویند.
و خود واژهی «اُضحیة» (با تشدید یاء) حیوانی است که به منظور تقرّب و نزدیکی حاصل نمودن به خداوند، در روز عید قربان یا ایام التشریق ماه ذی الحجّه، ذبح و سر بریده میشود.
1469 - [17] (صَحِیح)
وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: کُنَّا مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فِی سَفَرٍ فَحَضَرَ الْأَضْحَى فَاشْتَرَکْنَا فِی الْبَقَرَةِ سَبْعَةٌ وَفِی الْبَعِیرِ عَشَرَةٌ. رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَالنَّسَائِیُّ وَابْنُ مَاجَهْ وَقَالَ التِّرْمِذِیُّ: هَذَا حَدِیثٌ حَسَنٌ غریبٌ([28]).
1469- (17) عبدالله بن عباس س گوید: در سفری با رسول خدا ج بودیم؛ عید قربان فرا رسید؛ از این رو، هر هفت نفرمان در یک گاو؛ و هر ده نفرمان، در یک شتر، شریک شدیم.
[این حدیث را ترمذی، نسایی و ابن ماجه روایت کردهاند؛ و ترمذی گفته است: این، حدیثی حسن و غریب است].
شرح: برخی از علماء و صاحب نظران اسلامی و پژوهشگران حدیثی گفتهاند: این حدیث، با حدیث شماره 1458، منسوخ گردیده است؛ آنجا که جابر بن عبدالله س گوید: رسول خدا ج فرمودند:
«البقرة عن سبعة والجزور عن سبعة» (مسلم 2/955، ح (352-1318)؛ ابوداود 3/239، ح 2808؛ و نسایی 7/222، ح 4393).
«گاو و شتر، از جای هفت نفر قربانی میشود؛ (یعنی هفت نفر از مسلمانان، میتوانند در گاو یا گاومیش و یا شتر، شریک شوند و آن را قربانی نمایند)».
و علاوه از آن، این حدیث با روایت صحیح دیگر که بیانگر آن است که شتر برای هفت نفر کفایت میکند، معارض است، از این رو، آن را ترک کرده و بدان روایات عمل میشود؛ زیرا در این موضوع که شتر برای چند نفر کفایت میکند، شک و تردید وجود دارد؛ بنابراین، آن را ترک کرده و به حدیث مورد اتفاق همه، عمل میکنیم؛ چون در شریک شدن هفت نفر، هیچ روایت و هیچ فردی اختلاف ندارد.
1470 - [18] (صَحِیحٌ)
وَعَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَا عَمِلَ ابْنُ آدَمَ مِنْ عَمَلٍ یَوْمَ النَّحْرِ أَحَبَّ إِلَى الـلّٰهِ مِنْ إِهْرَاقِ الدَّمِ وَإِنَّهُ لَیُؤْتَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِقُرُونِهَا وَأَشْعَارِهَا وَأَظْلَافِهَا وَإِنَّ الدَّمَ لَیَقَعُ مِنَ الله بمَکَان قبل أَن یَقع بِالْأَرْضِ فیطیبوا بهَا نفسا». رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ وَابْن مَاجَه([29]).
1470- (18) عایشه میگوید: رسول خدا ج فرمودند: «در روز عید قربان (دهم ذی الحجّه)، هیچ عملی از فرزندان آدم به پیشگاه خداوند بلند مرتبه، بهتر و پسندیدهتر و محبوبتر و خوشایندتر از ریختن خون و قربانی کردن نیست؛ و بیگمان، حیوان قربانی در روز رستاخیز، همراه با شاخها، موها و سُمهای خود برانگیخته میشود و پا به صحرای محشر میگذارد.
و پیش از آن که خون قربانی، بر زمین بریزد، مورد قبول و پذیرش خداوند بلند مرتبه قرار میگیرد؛ پس حال که چنین است، با طیب خاطر و دل باز، قربانی کنید».
[این حدیث را ترمذی و ابن ماجه روایت کردهاند]
شرح: «اهراق الدّم»: ریختن خون؛ قربانی کردن؛ سربریدن حیوان قربانی.
«بقرونها»: «قرون» جمع «قرن» به معنای: شاخ.
«اشعارها»: «اشعار» جمع «شعر» به معنای: موی.
«اظلاف»: جمع «ظلف»، به معنای: سُم.
«فطیبوا بها نفساً»: پس با آرامش خاطر و رضایت خاطر و مسّرت تمام، قربانی کنید.
1471 - [19] (ضَعِیفٌ)
وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «مَا مِنْ أَیَّامٍ أَحَبُّ إِلَى الـلّٰهِ أَنْ یُتَعَبَّدَ لَهُ فِیهَا مِنْ عَشْرِ ذِی الْحِجَّةِ یَعْدِلُ صِیَامُ کُلِّ یَوْمٍ مِنْهَا بِصِیَامِ سَنَةٍ وَقِیَامُ کُلِّ لَیْلَةٍ مِنْهَا بِقِیَامِ لَیْلَةِ الْقَدْرِ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَابْنُ مَاجَهْ وَقَالَ التِّرْمِذِیُّ إِسْنَادُهُ ضَعِیف([30]).
1471- (19) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «هیچ روزی از روزها، برای عبادت کردن خداوند در آن، بهتر و پسندیدهتر از ده شب (اول) ماه ذیالحجّه به پیشگاه خداوند بلند مرتبه نیست؛ روزهی هر روز از ده روز اول ذیالحجّه، با روزه گرفتن یک سال و شب زندهداری هر شب از ده شب اول ذیالحجّه، با شب زندهداری کردن شب قدر (لیلة القدر)، برابری میکند».
[این حدیث را ترمذی و ابنماجه روایت کرده اند؛ و ترمذی گفته است: اِسناد این حدیث، ضعیف است].
شرح: «یُتَعَبّد له فیها»: درآن روزها، خداوند، مورد عبادت و پرستش قرار بگیرد؛ در آن روزها، عبادت خدا شود.
«لیلة القدر»: شب بزرگوار و ارزشمند (دخان/3)؛ شب ارزشیابی و تعیین سرنوشت (دخان/4).
شب قدر، بزگوار و ارزشمند است؛ چون قرآن در آن نازل شده است و سراسر نور و رحمت و خیر و برکت و سلامت و سعادت و از هر جهت، بینظیر است. شب قرآن و جشن سالانهی این کتاب بزرگ آسمانی و سرنوشتساز بشریت است؛ و به عقیدهی برخی، شب تقدیر و تعیین است و در آن، مجدّداً مقدّرات و سرنوشت انسانها مقدّر و معین میگردد و خداوند دستور اجرای احکام خود را به دست فرشتگان میسپارد.
شب قدر در ماه رمضان است؛ به دلیل آیه 185سورهی بقره؛ امّا در کدام شب؟ روشن نیست و در حدود چهل قول مختلف پیرامون آن بیان شده است؛ لیکن از هفدهم رمضان تا آخر آن، به ویژه در شبهای طاق، رأی بسیاری از علما و صاحب نظران اسلامی است.
حال، باید به چند پرسش دربارهی «شب قدر» پاسخ گفت:
1- چرا این شب، شب قدر نامیده شده است؟ در پاسخ بدین سؤال، سخن بسیار گفتهاند؛ از جمله:
الف) شب قدر به این جهت «قدر» نامیده شده است که تمام مقدّرات بندگان در تمام سال، در آن شب، تعیین میشود؛ شاهد این معنا، سورهی دخان است؛ آنجا که خداوند میفرماید:
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِی لَیۡلَةٖ مُّبَٰرَکَةٍۚ إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ٣ فِیهَا یُفۡرَقُ کُلُّ أَمۡرٍ حَکِیمٍ٤﴾ [الدخان: 3-4].
«ما قرآن را در شب پر خیر و برکتی فرو فرستادهایم. ما همواره بیم دهندهی (کافران و مشرکان و ظالمان، با ارسال پیامبران به سویشان) بودهایم (و کتابها برایشان فرو فرستادهایم. این قرآن هم آخرین حلقه از این سلسله است). در این شب مبارک، هر گونه کار حکیمانهای (که انسان را به حقیقت آشنا و به سعادت برساند و او را از باطل و شقاوت دور گرداند، از سوی خدا) بیان و مقرّر گشته است».
این بیان، هماهنگ با روایات متعددی است که بیانگر آن است که در آن شب، مقدّرات یک سال انسانها تعیین میگردد و ارزاق و سرآمد عمرها و امور دیگر، در آن شب مبارک، تفریق و تبیین میشود.
البته این امر، هیچ گونه تضادّی با آزادی ارادهی انسان و مسألهی اختیار ندارد؛ زیرا که تقدیر الهی به وسیلهی فرشتگان بر طبق شایستگیها و لیاقتهای افراد و میزان ایمان و تقوا و پاکی نیت و اعمال آنها است.
یعنی برای هر کس، آن چیزی را مقدّر میکنند که لایق آن است؛ یا به تعبیری دیگر زمینههایش از ناحیه خود او فراهم شده است؛ و این، نه تنها منافاتی با اختیار ندارد، بلکه تأکیدی بر آن نیز است.
ب) برخی نیز گفتهاند که آن شب را از این جهت شب قدر نامیدهاند که دارای قدر و شرافت عظیمی است.
ج) گاه نیز گفتهاند: به خاطر آن، شب قدر را بدین نام خواندهاند که قرآن با تمام قدر و منزلتش بر رسول والاقدر و به وسیلهی فرشتهی صاحب قدر، فرو فرستاده شده است.
د) یا این که شبی است که مقدّر شده است که قرآن در آن نازل گردد.
ه) یا این که کسیکه آن شب را با عبادت و شب زندهداری احیا کند، صاحب قدر و مقام و منزلت میشود.
و) یا این که در آن شب، آن قدر فرشتگان نازل میشوند که عرصهی زمین بر آنها تنگ میشود؛ چون تقدیر به معنای «تنگ گرفتن» نیز آمده است؛ مانند: ﴿...وَمَن قُدِرَ عَلَیۡهِ رِزۡقُهُ﴾ [الطلاق: 7]. «و کسانی که رزق بر آنها تنگ شود (یعنی تنگدست هستند)». ناگفته نماند که جمع میان این تفسیرها، در مفهوم گستردهی «لیلة القدر» به طور کامل ممکن است؛ هر چند که تفسیر اول، از همه مناسبتر و معروفتر است.
2- شب قدر کدام شب است؟
در این که «لیلة القدر» در ماه رمضان است، هیچگونه تردیدی نیست؛ زیرا که جمع میان آیات قرآن، همین معنا را اقتضا میکند؛ از یک سو، خداوند میفرماید: ﴿شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِیٓ أُنزِلَ فِیهِ ٱلۡقُرۡءَانُ﴾ [البقرة: 185]؛ «ماه رمضان است که قرآن در آن فرو فرستاده شده است».
و از سوی دیگر میفرماید: ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِی لَیۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ١﴾ [القدر: 1]؛ «ما قرآن را در شب قدر فرو فرستادهایم».
ولی در این که «لیلة القدر» در کدام شب از شبهای ماه رمضان است؟ گفتگو بسیار است و در حدود چهل قول مختلف، پیرامون آن بیان شده است؛ لیکن از هفدهم رمضان تا آخر آن، به ویژه در شبهای طاق، رأی بسیاری از علماء است.
3- حال سؤال اینجاست که چرا شب قدر، مخفی است؟1
بسیاری از علما و صاحب نظران اسلامی، بر این باورند که مخفی بودن شب قدر در میان شبهای سال، یا در میان شبهای ماه مبارک رمضان، برای این است که مردم به همهی این شبها اهمیت دهند؛ همان گونه که خداوند رضا و خشنودی خود را در میان انواع طاعتها و عبادتها پنهان کرده است تا مردم به همهی طاعتها و عبادتها، روی آورند و غضبش را در میان معاصی و گناهان پنهان کرده است تا از همه بپرهیزند؛ و دوستانش را در میان مردم، مخفی کرده است تا همه را احترام کنند و اجابت را در میان دعاها، پنهان کرده است تا به همهی دعاها، روی آورند؛ و اسم اعظم را در میان اسمهایش مخفی ساخته تا همه را بزرگ دارند؛ و وقت مرگ را مخفی ساخته است تا در همه حال آماده باشند.
4- چگونه شب قدر، برتر از هزار ماه است؟
ظاهر امر این است که بهتر بودن این شب از هزار ماه، به خاطر ارزش عبادت و احیای آن شب است؛ و روایات، فضیلت و برتری «لیلة القدر» و فضیلت عبادت آن که در منابع حدیثی فراوان است، این معنا را به طور کامل تأیید میکند.
علاوه بر این، نزول قرآن در این شب و نزول برکتها و رحمتهای الهی در آن، سبب میشود که از هزار ماه برتر و والاتر باشد.
5- چرا قرآن در شب قدر نازل شد؟
از آنجا که در شب قدر، سرنوشت انسانها برای یک سال - بر طبق لیاقتها و شایستگیهای آنها - تعیین میشود، باید آن شب را بیدار بود و به عبادت ایستاد و توبه کرد و خودسازی نمود و به درگاه خدا، رفت و لیاقتی بیشتر و بهتر برای رحمت او پیدا کرد.
آری؛ در لحظاتی که سرنوشت ما تعیین میشود، نباید انسان در خواب غفلت و از همه چیز غافل و بیخبر باشد که در این صورت، سرنوشت غمانگیزی خواهد داشت!
قرآن کریم - چون یک کتاب سرنوشت ساز است و خط سعادت و خوشبختی و هدایت انسانها در آن مشخّص شده است - باید در شب قدر (شب تعیین سرنوشتها) نازل گردد؛ و چه زیباست رابطهی میان «قرآن» و «شب قدر»! و چه پر معناست پیوند این دو با یکدیگر!.
6- آیا شب قدر، در مناطق مختلف، یکی است؟
همه میدانند که آغاز ماههای قمری در همهی بلاد یکسان نیست و ممکن است در منطقهای، امروز اول ماه باشد و در منطقهی دیگری، دوم ماه. بنابراین، شب قدر نمیتواند یک شب معین در سال بوده باشد؛ و بدین ترتیب، هر کدام باید برای خود شب قدری داشته باشند؟
پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن میشود؛ و آن، اینکه:
شب، همان سایهی نیمکرهی زمین است که بر نیمکرهی دیگر میافتد؛ و همه میدانند که این سایه، همراه گردش زمین در حرکت است و یک دورهی کامل آن در بیست و چهار ساعت انجام میشود؛ بنابراین، ممکن است شب قدر، یک دورهی کامل شب به دور زمین باشد؛ یعنی مدّت بیست و چهار ساعت تاریکی که تمام نقاط زمین را زیر پوشش خود قرار میدهد، شب قدر است که آغاز آن از یک نقطه شروع میشود و در نقطهی دیگر، پایان میگیرد. (ر. ک: تفسیر نمونه، ج27 صص187-192)
1472 - [20] (مُتَّفق عَلَیهِ)
عَن جُنْدُب بن عبد الله قَالَ: شَهِدْتُ الْأَضْحَى یَوْمَ النَّحْرِ مَعَ رَسُولِ الـلّٰهِ ج فَلَمْ یَعْدُ أَن صلى وَفرغ من صلَاته وَسلم فَإِذا هُوَ یرى لَحْمَ أَضَاحِیٍّ قَدْ ذُبِحَتْ قَبْلَ أَنْ یَفْرَغَ مِنْ صَلَاتِهِ فَقَالَ: «مَنْ کَانَ ذَبَحَ قَبْلَ أَنْ یُصَلِّیَ أَوْ نُصَلِّیَ فَلْیَذْبَحْ مَکَانَهَا أُخْرَى». وَفِی رِوَایَةٍ: قَالَ صَلَّى النَّبِیُّ ج یَوْمَ النَّحْرِ ثُمَّ خَطَبَ ثُمَّ ذَبَحَ وَقَالَ: «مَنْ کَانَ ذَبَحَ قَبْلَ أَنْ یُصَلِّیَ فَلْیَذْبَحْ أُخْرَى مَکَانَهَا وَمَنْ لَمْ یَذْبَحْ فلیذبح باسم الله»([31]).
1472- (20) جندب بن عبدالله س گوید: در روز عید قربان، با رسول خدا ج بودم و به محض این که نماز گزاردند و سلام نماز گفتند و آن را به پایان رساندند، ناگهان نگاهشان به گوشتهای قربانی افتاد که پیش از آن که پیامبر ج از نماز عیدشان فارغ شوند، ذبح شده بودند؛ از اینرو، آن حضرت ج فرمودند:
«کسی که پیش از آن که نماز عید بخواند _یا فرمودند: پیش از آن که ما نماز عید بخوانیم - قربانی کند، باید (پس از نماز عید،) حیوان دیگری را به جای آن قربانی کند».
در روایتی دیگر این چنین آمده است:
جندب بن عبدالله س گوید: رسول خدا ج در روز عید قربان نماز گزاردند؛ آن گاه به ایراد خطبهی عید پرداختند و پس از آن، قربانی کردند و فرمودند:
«هر کسیکه پیش از گزاردن نماز عید قربانی کند، باید (پس از نماز عید،) حیوان دیگری رابه جای آن قربانی کند و کسیکه قبل از نمازعید، حیوانی را سر نبریده باشد، باید بعد از نماز عید، با نام خدا قربانی کند».
[این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند]
شرح: در اینجا به چهار نکته باید اشاره کرد:
1- قربانی کردن از دیدگاه برخی از علماء و صاحبنظران اسلامی، سنّت مؤکد رسول خدا ج است؛ چون از پیامبر گرامی خدا ج روایت شده است که ایشان دو قوچ شاخدار و سالم را برای خود و خانوادهی خویش قربانی کردند و فرمودند:
«اللهم هذا عن محمد وآله وکلّ من لم یُضحّ من امّته»؛ «بار خدایا! این قربانی از آنِ محمد ج و خانوادهی او؛ و از آنِ هر که از امّت وی که قربانی نکرده است».
امام ابوحنیفه/گوید: قربانی کردن واجب است. «واجب» از دیدگاه امام ابوحنیفه;، بالاتر از «سنّت» و پایین تر از «فرض» است.
امام ابوحنیفه/بر این باور است که بر ذمهی هر شخص توانگر و بینیاز، قربانی کردن واجب است؛ و به این حدیث استدلال میکند که پیامبر ج فرمود: «من کان عنده سعة ولم یُضحّ فلا یقربنّ مصلّانا»؛ «هر کس که توانگر باشد و قربانی انجام نداده باشد، نزدیک مسجد ما نگردد».
امام ابوحنیفه، از این حدیث استدلال میکند که قربانی کردن واجب است.
2- زمان و موعد قربانی:
زمان قربانی، بعد از نماز عید (یعنی بعد از تمام شدن سریعترین نماز عید در شهر) آغاز میشود؛ و ذبح حیوان قبل از آن، «قربانی» محسوب نمیگردد. پیامبر اکرم ج مقرّر فرمودند که ذبح حیوان قبل از نماز عید، گوشتِ صدقه و خیرات به شمار میآید، نه به عنوان عبادت و تقّرب؛ تا آنجا که اگر تمامی گوشت آن حیوان را نیز به فقرا و مستمندان دهد، مشمول صدقه خواهد شد و از ثواب و پاداش «قربانی» بهرهمند نخواهد گردید؛ زیرا قربانی کردن عبادت است و عبادات همچون نماز، دارای حدود و اوقات معینی است که باید در وقت خود انجام پذیرد و از حدّ و مرز، تجاوز ننماید.
آیا میتوان نماز ظهر را قبل از فرارسیدن وقت آن، ادا نمود؟ قطعاً جواب منفی است! قربانی هم همانگونه دارای وقت معینی است. در برخی از کشورها، مردم در شب عید قربان، به ذبح حیوان قربانی میپردازند که این یک اشتباه محض است و موجب تضییع سنّت و تضییع ثواب و پاداش قربانی میگردد و اعادهی قربانی بر او لازم میآید.
وقت ذبح قربانی از طلوع صبح صادقِ روز عید شروع میشود؛ و برای مردم شهر درست نیست که پیش از برگزاری مراسم نماز عید قربان و قبل از نماز قربانی نمایند؛ بلکه زمان ذبح حیوان قربانی، پس از برگزاری مراسم نماز عید قربان است و قبل از نماز، به هیچ وجه قربانی جایز نیست؛ امّا میتوان آن را تا سه روز «ایام التشریق» ذبح نمود.
از این رو، اگر فردی، قربانی خویش را پیش از نماز عید ذبح کرد، در آن صورت بر وی لازم ست که قربانیاش را اعاده کند؛ زیرا جندب بن سفیان بجلی س گوید: از پیامبر ج شنیدم که میفرمود: «هر کس قبل از نماز عید، قربانی کند، باید بعد از نماز، حیوان دیگری را به جای آن قربانی نماید» (بخاری و مسلم).
در روستاهایی که در آنجا نماز عید قربان برگزار نمیشود، اگر مردم آنجا، پس از طلوع صبح صادق روز عید، قربانیهای خویش را ذبح نمودند، در آن صورت، قربانیشان درست است.
و ذبح قربانی، در روز عید و در دو روز پس از آن، درست میباشد؛ و هرگاه آفتابِ روز دوازدهم ذیالحجّه غروب کرد، وقت قربانی نیز به پایان میرسد؛ و بهترین وقت برای قربانی، روز اول و پس از آن، روز دوم و در آخر، روز سوّم میباشد.
و اگر فردی، قربانی خویش را در یکی از شبهای این روزها ذبح کرد، در آن صورت این کار با کراهیت جایز است؛ زیرا احتمال دارد که برخی از رگهای حیوان به خاطر تاریکی شب، بریده نشود.
3- هر اندازه حیوان قربانی چاق و فربه و بهتر و سالمتر باشد، ثواب و پاداش آن بیشتر است؛ زیرا که آن هدیه به پیشگاه خداوند بلند مرتبه است و بر انسان مسلمان لازم است که بهترین چیز را تقدیم ذات معبود نماید؛ نه اهدای چیزی که از نظر انسان، مورد کراهت و منفور باشد.
اختصاص دادن حیوانی که بسیار لاغر، یا کور، یا لنگ، یا شاخ شکسته باشد، یا هر عیب دیگری که داشته باشد، برای قربانی جایز نیست...
مسلمان باید تمیزترین و پاکیزهترین را در راه تقّرب به خدا اهداء نماید؛ و همان طور که بیان شد، قربانی عبارت است از هدیه به پیشگاه خداوند بلند مرتبه؛ و این آزمونی برای انتخاب بندهی خداست که چه چیزی را به پیشگاه الهی اهدا مینماید؛ و طبعاً انتخابهای خوب را ذوقها و سلیقههای سالم میتوانند داشته باشند. خداوند گوشت و خون حیوان قربانی ما را نمیخواهد، بلکه تقوا و پارسایی شما را میخواهد.
4- درست نیست که به جای ذبح حیوان قربانی، بهای آن صدقه و خیرات شود؛ زیرا ذبح حیوان، یکی از شعائر اسلام است و موجب تقرّب به دربار خداوند بلند مرتبه خواهد بود؛ ﴿فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَٱنۡحَرۡ٢﴾ [الکوثر: 2]؛ «برای پروردگارت نماز بگزار و قربانی کن».
ما مسلمانان هم، عمل قربانی را انجام میدهیم به پیروی از سنّت پدرمان ابراهیم7 و یادآوری آن واقعهی مهم که راجع به قربانی ابراهیم7 روی داد، آن هنگام که در خواب بدو وحی شد که فرزندش اسماعیل7 را قربانی کند و او هم فرمان وحی را اجابت کرد و با وجود آن همه شوق و علاقهای که در آن دوران پیری و غربت به فرزند نوجوانش داشت و پس از آن مدّت زمان طولانی که در تمنّا و آرزوی فرزند به سر برده بود و بالاخره، خداوند فرزند حلیمی بدو عطا فرموده بود و ابراهیم7 همۀ امیدها و آرزوهای خود را به آ ن فرزند بسته بود، در جهت اطاعت فرمان پروردگار، در راستای آن رؤیای صادقه، نزد فرزند و جگر گوشهاش رفت تا او را به قربانگاه ببرد و قربانیاش کند؛ این یک امتحان بود... امتحانی سخت و مشکل، دربارهی پدری در این سنّ و سال و در چنین شرایطی با پسری نجیب و حلیم، پس از رسیدن به دوران نوجوانی، درسنّ و سالی که همهی امیدها و آرزوها به او بسته میشود؛ در چنین موقعیتی از جانب خداوند فرمان میآید که: فرزندت را قربانی کن!.
خداوند میخواهد قلبِ خلیل خود ابراهیم7 را بیازماید که آیا پیوسته در پیشگاه معبودش خالص و مخلص است؛ یا این که به این فرزند، تعلّق خاطر پیدا کرده و قلبش به او مشغول است! این یک آزمایش روشن و امتحان دقیق و مشکل بود؛ ولی ابراهیم7 در این آزمون موفّق گردید.
از این رو، به سوی فرزندش رفت. نمیخواست که با زور یا غافلگیری دست او را بگیرد و ببرد. قضیه را با او در میان میگذارد و به او میگوید:
﴿یَٰبُنَیَّ إِنِّیٓ أَرَىٰ فِی ٱلۡمَنَامِ أَنِّیٓ أَذۡبَحُکَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰ﴾ [الصافات: 102].
«ای پسرک من! من در خواب چنین میبینم که تو را سر میبرم! پس ببین چه به نظرت میآید»؟
پسر نیز بدون هیچ دلهره و شک و تردید، بلکه با اطمینان مؤمنانه و ایمان محکم، میگوید:
)... یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ...( (صافات/102)
«ای پدر من! هر آنچه را که مأمور شدهای انجام ده و امر پروردگارت را اجرا کن».
﴿سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ﴾ [الصافات: 102]
«عنقریب به خواست خدا، مرا از شکیبایان خواهی یافت».
این، سخنی است سرشار از ایمان، نیرو، تواضع و توکل به خداوند بلند مرتبه. وی با حالتی قهرمانانه و روحیهای شجاعانه، اقدام به این کار نکرد، بلکه آن را موکول به مشیت الهی نمود. در گفتار: ﴿سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰبِرِینَ﴾ کار را به خدا ارجاع داد و موکول نمود؛ یعنی فقط ذات خداوند است که به انسان، یقین و صبر و قوّت اعصاب میبخشد.
﴿فَلَمَّآ أَسۡلَمَا﴾ [الصافات: 103]؛ «وقتی هردو (پدر و پسر) تن در دادند»؛ یعنی وقتی پدر و فرزند، خود را واگذار فرمان خدا کردند و پسر گردن خود را تسلیم پدر نمود ﴿وَتَلَّهُۥ لِلۡجَبِینِ﴾ [الصافات: 103]؛ «و پدر، پسر را با پیشانی روی خاک افکند»؛ یعنی وقتی ابراهیم7 اسماعیل7 را روی پیشانی افکند و خواست فرمان خدا را اجرا نماید، بشارت و مژده رسید که:
﴿وَنَٰدَیۡنَٰهُ أَن یَٰٓإِبۡرَٰهِیمُ١٠٤ قَدۡ صَدَّقۡتَ ٱلرُّءۡیَآۚ إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٠٥ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡبَلَٰٓؤُاْ ٱلۡمُبِینُ١٠٦ وَفَدَیۡنَٰهُ بِذِبۡحٍ عَظِیمٖ١٠٧﴾ [الصافات: 104-107].
«ابراهیم را فریاد زدیم که: ای ابراهیم! تو خواب را راست دیدی و دانستی؛ ما اینگونه به نیکوکاران پاداش میدهیم؛ این آزمایش، مسلّماً آزمایشی است که بیانگر (ایمان کامل و یقین صادق به خداوند هستی) است. ما قربانی بزرگی را فدا و بلاگردان او کردیم».
به هر حال، جبرئیل7 قوچی را خدمت ابراهیم7 آورد و به وی گفت: این قوچ را به جای فرزندت قربانی کن. از آن تاریخ تا کنون، قربانی سنّت شده و به یاد آن خاطره و با یادآوری آن ماجرا، ما مسلمانان نیز قربانی میکنیم.
ملّتها، پیوسته در صددند که رویدادها و وقایع تاریخی خود را جاودانه گردانند و برخی از رویدادهای تاریخی خود را از جمله «روز استقلال»، «روز تبعید»، «روز پیروزی» و امثال آن را جشن گیرند. امّت اسلامی نیز چنین روزی را از ایام الله، از ایام انسانیت، از ایام ایمان به شمار میآورد؛ این روز، روز بروز یک قهرمانی جاویدان در صحنهی تاریخ امّت اسلامی است که خداوند بلند مرتبه با قرار دادن شعار قربانی در مناسک حجّ، آن خاطره را جاویدان ساخته است. مسلمانان، به یاد آن روز، قربانی میکنند و این، یک سنّت ابراهیمی است و ثواب و پاداش آن، به مراتب بیشتر از صدقه دادن با بها و پول قربانی است؛ اگر بنا باشد که هرکس قیمت قربانیهای خود را صدقه بدهد، این شعار مهم اسلامی، از رونق افتاده و از میان خواهد رفت؛ از این رو، اسلام خواهان این است که چنین شعار و نُسُکی احیا گردد؛ بنابراین شکی نیست که نمیتوان به جای ذبح حیوان قربانی، بهای آن را صدقه و خیرات نمود.
1473 - [21] (صَحِیح)
وَعَنْ نَافِعٍ أَنَّ ابْنَ عُمَرَ قَالَ: الْأَضْحَى یَوْمَانِ بعد یَوْم الْأَضْحَى. رَوَاهُ مَالک([32]).
1473- (21) نافع س گوید: عبدالله بن عمر س گفته است: قربانی کردن در دو روز پس از روز عید، انجام میگیرد (که در مجموع، سه روز خواهد شد).
[این حدیث را مالک روایت کرده است]
شرح: «مثله»: عادت محدثان و راویان و ناقلانِ حدیث بر این است که هرگاه حدیثی را با یک سند روایت کنند و سپس الفاظ همان حدیث را با سندی دیگر نقل کنند، به جای اینکه کلّ متن حدیث را نقل کنند، در آخر آن میگویند: «نحوه» یا «مثله».
و فرق واژهی «نحوه» و «مثله» در این است که: اصطلاح «مثله»، در روایت و احادیثی به کار میرود که هردو حدیث[که با سندهای مختلف روایت شدهاند] از حیث لفظ و معنی، با همدیگر موافق و متّحد باشند؛ و اصطلاح «نحوه»، در روایاتی مورد استفاده قرار میگیرد که هردو حدیث از حیث معنی با همدیگر موافق باشند، نه از حیث لفظ. قول مشهور علماء و صاحب نظران اسلامی نیز همین است که گفته شد.
و برخی از علماء عکس این قضیه را بیان داشتهاند و گفتهاند: اصطلاح «مثله»، در روایاتی مورد استفاده قرار میگیرد که هردو حدیث، از حیث معنی ـ نه از حیث لفظ ـ با همدیگر موافق باشند و اصطلاح «نحوه»، در احادیثی به کار میرود که هردو حدیث هم از حیث لفظ و هم از حیث معنی، موافق یکدیگر باشند؛ ولی چنانکه پیشتر نیز گفته شد، قول اول، مشهورتر و صحیحتر است.
1474 - [22] (ضَعِیف)
وَقَالَ: وَبَلَغَنِی عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ مثله([33]).
1474- (22) و مالک بن انس/گوید: از علی بن ابی طالب س نیز حدیثی نظیر روایت بالا - و در لفظ و معنا - به من رسیده است.
«الاضحی یومان بعد یوم الاضحی»:
قربانی کردن، عبادت و تقرّب جستن به سوی خدوند است. بعضی از عبادتها و تقرّبها، محدود به وقت و زمان معینی هستند که قربانی کردن هم از این نوع میباشد و وقت آن، محدود به بعد از نماز عید قربان است. اگر در شهری بیشتر از یک نماز عید برگزار شود، زمان قربانی کردن، پس از فارغ شدن از نخستین نماز عید است و میتوان کشتن حیوان را به روز دوم و همچنین روز سوم که «ایام التشریق» نامیده میشود، به تأخیر انداخت.
به هر حال؛ زمان و موعد قربانی، بعد از نماز عید (یعنی بعد از تمام شدن سریعترین نماز عید در شهر) آغاز میشود؛ و ذبح حیوان قبل از آن، «قربانی» محسوب نمیگردد. پیامبر ج مقرّر فرمودند که ذبح حیوان قبل از نماز عید، گوشت صدقه و خیرات به شمار میآید، نه به عنوان عبادت و تقرّب؛ از آنجا که اگر تمامی گوشت آن حیوان را نیز به فقرا و مستمندان دهد، مشمول ثواب صدقه خواهد شد و از ثواب و پاداش قربانی، بهرهمند نخواهد گردید؛زیرا قربانی کردن،عبادت است و عبادات، همچون نماز، دارای حدود و اوقات معینی است که باید در وقت خودش انجام پذیرد و از حدّ و مرز تجاوز ننماید.
آیا میتوان نماز ظهر را قبل از فرا رسیدن وقت آن، ادا نمود؟ قطعاً، جواب منفی است! قربانی هم همانگونه دارای وقت معینی است. در بعضی از کشورها، برخی از مردم در شب عید قربان، به ذبح حیوان قربانی میپردازند که این، یک اشتباه محض است و موجب تضییع سنّت و تضییع ثواب قربانی میگردد و اعادهی قربانی، بر او لازم میآید.
وقت قربانی بعد از نماز عید، شروع میشود و تا دو روز بعد از آن ادامه دارد.
یک سؤال:
برخی میگویند: ما منکر فلسفه و اهمیت قربانی و اثرات تربیتی آن نیستیم، امّا چه لزومی دارد که در اوقات معینی انجام شود؛ آیا بهتر نیست که مردم آزاد گذارده شوند و هرکس به هنگام فرصت و آمادگی روحی، این وظیفه را انجام دهد؟
در پاسخ بایدگفت:
تجربه نشان داده است که اگر مسائل تربیتی، تحت انضباط و شرایط معین قرار نگیرد، عدّهای آن را به دست فراموشی میسپارند و اساس آن به کلّی متزلزل میگردد؛ اینگونه مسائل، حتماً باید در اوقات معین و تحت انضباط دقیق قرار گیرد؛ تا هیچکس عذر و بهانهای برای ترک کردن آن نداشته باشد؛ به خصوص این که انجام این عبادات در وقت معین، آن هم به صورت دسته جمعی - در یک روز - دارای شکوه و تأثیر و عظمت و بزرگی خاصّی است که قابل انکار نمیباشد؛ و در حقیقت، یک کلاس بزرگ انسان سازی تشکیل میدهد.
1475 - [23] (حسن)
وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: أَقَامَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج بِالْـمَدِینَةِ عَشْرَ سِنِینَ یُضحی. رَوَاهُ التِّرْمِذِیّ([34]).
1475- (23) عبدالله بن عمر س گوید: رسول خدا ج (پس از هجرت)، ده سال در مدینهی منوره اقامت داشتند و در هر سال از این ده سال، قربانی میکردند.
[این حدیث را ترمذی روایت کرده است]
شرح: از این حدیث دانسته میشود که رسول خدا ج در روزگار سکونت خویش در مدینهی منوره، همه ساله قربانی میکردند؛ و از حدیث 1462 چنین معلوم میگردد که برای پس از وفات، آن حضرت ج به علی بن ابی طالب س سفارش کرده بودند تا هر سال، از جانب ایشان قربانی کند؛ و علی س نیز سفارش رسول خدا ج را نصب العین و آویزهی گوش خویش قرار داده بود و پیوسته، همه ساله از جانب پیامبر اکرم ج حیوانی را در روز عید قربان، قربانی میکرد؛ و این خود، بیانگر اهمیت و جایگاه آن در اسلام است.
1476 - [24] (ضَعِیف)
وَعَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ قَالَ: قَالَ أَصْحَابُ رَسُولِ الـلّٰهِ ج: یَا رَسُولَ الـلّٰهِ مَا هَذِهِ الْأَضَاحِیُّ؟ قَالَ: «سُنَّةُ أبیکم إِبْرَاهِیم عَلَیْهِ السَّلَام» قَالُوا: فَمَا لَنَا فِیهَا یَا رَسُولَ الـلّٰهِ؟ قَالَ: «بِکُلِّ شَعْرَةٍ حَسَنَةٌ». قَالُوا: فَالصُّوفُ یَا رَسُولَ الـلّٰهِ؟ قَالَ: «بِکُلِّ شَعْرَةٍ مِنَ الصُّوفِ حَسَنَة» رَوَاهُ أَحْمد وَابْن مَاجَه([35]).
1476- (24) زید بن ارقم س گوید: (برخی از) یاران رسول خدا ج خطاب به آن حضرت ج گفتند: ای فرستادهی خدا! حقیقت و ویژگی این قربانیها چیست؟ آن حضرت ج در پاسخ فرمودند:
«قربانی کردن، روش پدرتان ابراهیم7 است؛ (زیرا پیش از همه، خداوند بلند مرتبه بدو دستور قربانی داد و او نیز قربانی کرد؛ و این دستور، به من و امّت من نیز داده شده است)».
دوباره پرسیدند: ای فرستادهی خدا! در این قربانیها، چه پاداش و ثوابی برای ما وجود دارد؟
آن حضرت ج فرمودند: «در ازای هر موی از موهای حیوان قربانی، یک نیکی به شما ارزانی میشود».
گفتند: آیا پشم نیز همین پاداش را دارد؟ (یعنی: حیواناتی که دارای پشم هستند، مانند: میش، شتر و غیره که موی ندارند، بلکه پشم دارند و شمار تار پشمهای هریک از آنها به چند صدهزار یا بیش از آن میرسد؛ آیا باز هم در مقابل هر تار پشمی از آنها، همین اجر و پاداش وجود دارد؟ آن حضرت ج فرمودند: «آری؛ در ازای هر تار پشماز پشمهای حیوان قربانی نیز، یک نیکی به شما ارزانی میشود».
[این حدیث را احمد بن حنبل و ابن ماجه روایت کردهاند]
شرح: «ما هذه الاضاحی»: سؤال از تاریخچه، حقیقت و ویژگی قربانی است.
«سنة ابیکم ابراهیم»: اطلاق پدر بر ابراهیم7، یا به خاطر آن است که عربها و مسلمانان آن روزگار، غالباً از نسل اسماعیل7 بودند و یا به خاطر این بود که آنها همگی، ابراهیم7 را بزرگ میشمردند و از او به صورت یک پدر روحانی و معنوی احترام میکردند؛ هرچند آیین پاک او، با انواع خرافات، در روزگار جاهلیت آلوده شده بود.
به هر حال، پیامبر اکرم ج ابراهیم7 را پدر امّت محمّدی ج نامیده است؛ با وجود اینکه همگان از نسل او نیستند؛ این بدان خاطر است که ابراهیم7، نیای رسول خدا ج بوده و او هم از لحاظ شفقت و رحمت، همچون پدر امّت خویش است.
[1]- بخاری 10/22 ح 5564؛ مسلم 3/1556 ح (17-1966)؛ ابوداود 3/230 ح 2794؛ ترمذی 4-71 ح 1494؛ نسایی 7/219 ح 4387؛ ابن ماجه 2/1043 ح 3120؛ دارمی 2/103 ح 1945؛ و مسند احمد 3/99.
[2]- مسلم 3/1557 ح (19-1967)؛ ابوداود 3/299 ح 2792؛ و مسند احمد 6/78.
[3]- این حدیث بوسیله احمد و ابوداود و ابن ماجه و حاکم و ابن حیان نقل شده است.
[4]- مسلم و بخاری این حدیث را روایت کرده اند.
[5]- ت: 37.
[6]- بخاری و غیر بخاری این حدیث را نقل کردهاند.
[7]- مسلم از شداد بن اوس حدیث را روایت کرده است.
[8]- ابن ماجه این حدیث را نقل کرده است.
[9]- حاکم آن را روایت کرده است و گفته طبق شروط بخاری صحیح است.
[10]- عبدالرزاق این اثر را روایت کرده است.
[11]- احمد و ابوداود و ترمذی و حاکم این حدیث را روایت کردهاند.
[12]- مسلم 3/1555 ح (13-1963)؛ ابوداود 3/232 ح 2797؛ نسایی 7/218 ح 4378؛ ابن ماجه 2/1049 ح 3141؛ و مسند احمد 3/312.
[13]- بخاری 10/4 ح 5547؛ مسلم 3/1556 ح (16-1965)؛ ترمذی 4/74 ح 1500؛ نسایی 7/218 ح 4379؛ ابن ماجه 2/1048 ح 3138؛ دارمی 2/106 ح 1953؛ و مسند احمد 4/149.
[14]- بخاری 2/546 ح 982.
[15]- مسلم 2/955 ح (352-1318)؛ ابوداود 3/239 ح 2808؛ نسایی 7/222 ح 4393.
[16]- مسلم 3/1565 ح (39-1977)؛ ابوداود 3/228 ح 2791؛ ترمذی 4/84 ح 1523؛ نسایی 7/211 ح 4364؛ ابن ماجه 2/1052 ح 3149.
[17]- بخاری 2/457 ح 969؛ ابوداود 2/815 ح 2438؛ ترمذی 3/130 ح 757؛ و ابن ماجه 1/550 ح 1727.
[18]- ابوداود 3/230 ح 2795؛ ترمذی 4/85 ح 1521؛ ابن ماجه 2/1043 ح 3121؛ دارمی 2/153 ح 1946؛ و مسند احمد 3/375.
[19]- آن هم برای یک عمل پاک و نیک خداپسندانه. ماجرا - به روایت مفسران - از این قرار بود که پیامبر ج یک روز با یکی از بزرگان قریش داشت صحبت میکرد و به اسلام آوردن او امید بسته بود؛ در همان موقع که سرگرم گفتگو با او بود، عبدالله بن ام مکتوم - که قبلاً مسلمان شده بود - آمد و از رسول خدا چیزی پرسید و بر آن اصرار ورزید؛ پیامبر هم دوست داشت که کاش عبدالله این لحظه از تقاضا خودداری میکرد تا او به خاطر امیدی که به اسلام این مرد داشت بتواند با وی سخن بگوید؛ و لذا از او روی برگردانید و به دیگری روی آورد. البته عبدالله بن ام مکتوم نابینا بود و این روی گردانیدن پیامبر را هم ندید!!
[20]- سعدی نیز آن را در باب دوم بوستان به نظم درآورده است:
یکی
در بیابان سـگی تشنه یافت |
|
برون از رمق در حـیاتـش نیـافت |
کلَه
دلو
کرد آن
پسنـدیده کیش |
|
چو حَبْل اندر آن بست دستار خویش |
به
خدمت میان بست و بازو گشاد |
|
ســگ نـاتـوان را دمــی آب داد |
خبـر
داد پیغمبـر از حال مـرد |
|
که داور گنـاهان از او عفــو کرد |
[21]- ابوداود 3/227 ح 2790؛ ترمذی 4/71 ح 1495؛ و مسند احمد 1/150.
[22]- ترمذی 4/73 ح 1498؛ نسایی 7/216 ح 4372؛ ابن ماجه 2/1050 ح 3142؛ دارمی 2/106 ح 1952؛ و مسند احمد 1/108.
[23]- ابوداود 3/238 ح 2805؛ ترمذی 4/76 ح 1504؛ نسایی 7/217 ح 4377؛ ابن ماجه 2/1051 ح 3145؛ و مسند احمد 1/83.
[24]- ابوداود 3/235 ح 2802؛ ترمذی 4/72 ح 1497؛ نسایی 7/215 ح 4370؛ ابن ماجه 2/1050 ح 3144؛ دارمی 2/105 ح 1949؛ موطأ مالک 1/182 ح 1، «کتاب الضحایا»؛ و مسند احمد 4/289.
[25]- ابوداود 3/231 ح 2796؛ ترمذی 4/72 ح 1496؛ نسایی 7/220 ح 4390؛ و ابن ماجه 1046 ح 3128.
[26]- ابوداود 3/233 ح 2799؛ نسایی 7/219 ح 4384؛ ابن ماجه 2/1049 ح 140؛ و مسند احمد 5/368.
[27]- ترمذی 4/74 ح 1499؛ و مسند احمد 2/445.
[28]- ترمذی 4/75 ح 1501؛ نسایی 7/222 ح 4393؛ ابن ماجه 2/1047 ح 3131؛ و مسند احمد 1/275.
[29]- ترمذی 4/70 ح 1493؛ و ابن ماجه 2/1045 ح 3126.
[30]- ترمذی 3/131 ح 758؛ و ابن ماجه 1/551 ح 1728.
[31]- بخاری ح 985؛ مسلم 3/1551 ح (1-1960)؛ ترمذی 4/78 ح 1508؛ نسایی 7/212 ح 4368؛ ابن ماجه 2/1053 ح 3152؛ و مسند احمد 3/113.
[32]- موطأ مالک 2/287 ح 12 «کتاب الضحایا».
[33]- موطأ مالک 2/287 ح 12 «کتاب الضحایا».
[34]- ترمذی 4/78 ح 1507؛ و مسند احمد 2/38.
[35]- ابن ماجه 2/1045 ح 3127؛ و مسند احمد 4/368.