اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

وزیدن بادها

فصل اول

در این مبحث از کتاب، ذکر چند نکته، لازم می‌نماید:

1-  باد: حرکت شدید یا ضعیف هوا که در اثر به هم خوردن تساوی وزن مخصوص در نقاط مختلف کره‌ی زمین به وجود می‌آید و اغلب بادهای ضعیف یا شدید و پردامنه، ناشی از اختلاف فشار جواست؛ و هوا از ناحیه‌ای که فشار جو در آن بیشتر است به طرف ناحیه‌ای که فشار جو در آن کمتر است، حرکت می‌کند.

2-  خداوند بلند مرتبه، بادها را برای به حرکت درآوردن کشتی‌ها در دریاها، رام و مقهور کرده است. بادها بر دریاها و اقیانوسها می‌وزد و صحنه‌ی آنها را در می‌نوردد و کشتیهای بزرگ و کوچک را به حرکت در می‌آورند و به نقاط مختلف زمین برای انجام مقاصد انسانها رهسپار می‌کند.

آری انسانها به وسیله‌ی کشتیهای بزرگ و کوچک، که باد آنها را به حرکت در می‌آورد، صحنه‌ی دریاها و اقیانوسها را می‌نوردند و به این وسیله به نقاط مختلف زمین، برای انجام مقاصد و منافع خود سفر می‌کنند، و این حرکت با کشتیهای بادبانی، معلول بادهای منظمی است که در سطح اقیانوسها [از قطب شمال و جنوب زمین به سوی خط استوا، و از خط استواء به سوی قطب شمال و جنوب] می‌وزند.

بادها علاوه بر اینکه بر دریاها و اقیانوسها می‌وزند و کشتیهای غول پیکر [که گاهی به اندازه‌ی یک شهر وسعت دارند و در آن میدانها و مراکز تفریحی و زمین بازی و حتی بازار وجود دارد] را حرکت می‌دهند، سطح خشکیها، کوهها و درّه‌ها و جلگه‌ها را جولانگاه وزش خود قرار می‌دهند، و گاهی با حرکت دادن امواج اقیانوسها، آنها را به طور مداوم به هم می‌آمیزند تا محیط آماده‌ای برای زیست موجوداتِ زنده‌ی دریا فراهم گردد، و زمانی با انتقال دادن گرمای مناطق گرمسیر به مناطق سردسیر، و انتقال سرمای مناطق سردسیر به مناطق گرمسیر، کمک به تعدیل هوای کره‌ی زمین می‌کنند.

و گاه با جابجا کردن هوای مسموم و فاقد اکسیژن شهرها به بیابانها و جنگلها، وسایل تصفیه و تهویه را برای بشر فراهم می‌سازند.

و گاهی گرده‌های نر را بر قسمتهای ماده‌ی گیاهان می‌افشانند و به تلقیح و باروری آنها کمک می‌کنند و میوه‌های رنگارنگ و مختلفی را به ما هدیه می‌کنند و بذرهای گوناگون را بر گستره‌ی خاکی می‌گسترانند.

3-  خداوند بلند مرتبه بادها را برای تلقیح و باروری درختان و گیاهان، رام و مقهور کرده است. تلقیح: یعنی گُشن دادن؛ مایه‌ی درخت خرمای نر را به درخت خرمای ماده داخل کردن تا بارور گردد.

علوم جدیدِ تجربی، ثابت کرده است که بادها از مهمترین وسائل بارور ساختن گیاهان و نباتات هستند، بدین گونه که باد دانه‌های بارورکننده را از گیاه نر به سوی گیاه ماده حمل می‌کند، تا عملیه‌ی باروری و گرده‌افشانی انجام بگیرد، و این عملیه در بسیاری از گیاهان و درختان، یک عملیه‌ی ضروری بلکه حتمی می‌باشد، و قرآن کریم، هزار و چهارصد و اندی سال قبل در آیه‌ی 22 سوره‌ی حجر به این مسئله اشاره کرده است که بادها گرده‌های نر را بر قسمتهای ماده‌ی گیاهان می‌افشاند و به تلقیح و باروری آنها کمک می‌کنند و میوه‌های رنگارنگ و مختلفی را به ما هدیه می‌کنند و بذرهای گوناگونی را بر گستره‌ی هستی می‌گسترانند.

4-  خداوند بلند مرتبه، باد را فرمانبردار سلیمان7 کرد. سلیمان نبی7 از خداوند بلند مرتبه خواست تا حکومتی به او دهد که هیچ‌کس نتواند بعد از او بگوید که حکومت او از طریق غلبه و ظلم و اجبار بر مردم به دست آمده است، لذا خداوند متعال به او مواهبی را عنایت کرد:

1-  باد را مسخّر فرمان او ساخت که به نرمی هر کجا او مایل بود جریان می‌یافت، و صبحگاهان فاصله‌ی یک ماه را می‌پیمود و عصرگاهان فاصله یکماه را.

2-  خداوند متعال، شیاطین و جنیان را مسخر او ساخت که برای او ساختمان می‌ساختند، و غوّاصی می‌کردند و به این ترتیب خداوند نیروی آماده‌ای برای کارهای مثبت را در اختیار او گذاشت و شیاطین و جنیان که طبیعتشان تمرّد و سرکشی است آنچنان مسخر او شدند که در مسیر سازندگی و استخراج منابعِ گرانبها قرار گرفتند.

3-  علم سخن گفتن با پرندگان را به او تعلیم و آموزش داد.

4-  حکومت او را در زمین پابرجا و استوار ساخت.

5-  پرندگان و حیوانات در اختیار او بودند.

6-  حکومت بی‌نظیر داشت.

7-  و موهبت دیگر خداوند به حضرت سلیمان7، مهار کردن گروهی از نیروهای مخرّب بود، زیرا به هر حال در میان جنیان افرادی بودند که به عنوان یک نیروی مفید و سازنده قابل استفاده به حساب نمی‌آمدند، و چاره‌ای جز این نبود که آنها در بند باشند تا جامعه از شر مزاحمت آنها در امان بماند.

آری خداوند عزوجل قادر است تا بادی را که کشتیهای عظیم و غول پیکر را بر سطح دریاها و اقیانوسها به حرکت در می‌آورند، و سنگهای سنگین آسیاها را می‌چرخانند و بالن‌ها را بر فراز آسمان به شکل هواپیما به حرکت در می‌آورند، مسخّر و فرمانبردار حضرت سلیمان7 کند، و این جسم لطیف را با این قدرت خیره کننده در اختیار او قرار دهد.

و اینکه چگونه باد به فرمان او بود؟ و با چه سرعتی حرکت می‌کرد؟ و سلیمان و یارانش به هنگام حرکت به وسیله‌ی باد، بر چه چیز سوار می‌شدند؟ و چه عواملی آنها را از سقوط و کم و زیاد شدن فشار هوا و مشکلات دیگر حفظ می‌کرد؟ و... اینها مسائلی هستند که جزئیات آن بر ما روشن نیست، و همین قدر می‌دانیم که این از جمله‌ی خوارق عاداتی بود که در اختیار پیامبران قرار می‌گرفت، و یک موهبت فوق‌العاده و یک اعجاز بود، و این امور در برابر قدرت عظیم پروردگار امر ساده‌ای است.

1511 - [1] (مُتَّفق عَلَیهِ)

عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «نُصِرْتُ بِالصَّبَا وَأُهْلِکَتْ عَاد بالدبور»([1]).

1511- (1) عبدالله بن عباس س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «به وسیله‌ی باد «صبا» (باد شرقی، در جنگ خندق، بر دشمنان و بدخواهان،) یاری داده شدم؛ و قوم عاد نیز به وسیله‌ی باد «دبور» (باد غربی) نابود گردیدند».

[این روایت را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «صبا»: بادی است که از جانب مشرق می‌وزد.

«دبور»: بادی است که از طرف غرب می‌آید.

«نُصرتُ بالصبا»: در ماه شوّال سال پنجم هجری، «غزوه‌ی احزاب» یا «جنگ خندق» به وقوع پیوست. سبب این جنگ یهودیان بودند؛ و ماجرا از این قرار بود که هیأتی از یهود «بنی نضیر» و یهود «بنی وائل» نزد قریش مکه رفتند و آنها را به جنگ علیه رسول خدا ج برانگیختند، هیأت یهودی بعد از توافق با قریش، نزد قبیله‌ی «غطفان» رفتند و آنها را نیز به جنگ علیه رسول خدا ج و اهل مدینه فرا خواندند و آماده نمودند. و سپس نزد بقیه‌ی طوائف و قبائل دور و نزدیک رفتند و طرح جنگ علیه مدینه و موافقت قریش را عرضه کردند و حمایت و موافقت همه را بدست آوردند و بدین طریق یک اتحادیه‌ی نظامی تشکیل گردید که مهمترین اعضای آن قریش، یهود، و غطفان بودند، و بدین طریق ارتش ده هزار نفری آماده‌ی نبرد با مسلمانان مدینه گردید و «ابوسفیان» به فرماندهی کل قوا منصوب گشت.

وقتی رسول اکرم ج و مسلمانان از لشکرکشی دشمنان اسلام به مدینه و تجمّع احزاب برای جنگ با اسلام اطلاع یافتند، و همگی به فکر افتادند که در مقابل این لشکر بزرگ چه کار کنند؟ بالاخره خود را برای جنگ آماده کردند و قرار گذاشتند که داخل مدینه بمانند و از آن دفاع نمایند (ارتش مسلمانان در این جنگ بالغ بر سه هزار نفر رزمنده بودند).

اینجا بود که حضرت سلمان فارسی پیشنهاد کرد که دور مدینه را خندق حفر کنند. رسول اکرم ج این پیشنهاد را پذیرفت و فوراً دستور داد در قسمت شمال غربی مدینه که زمین هموار است و بیم نفوذ دشمن از آن طرف می‌رود، خندق بکنند.

حضرت رسول اکرم ج مسئولیت حفر خندق را میان اصحاب تقسیم کرد و هر ده نفر موظف بودند اندازه‌ی چهل ذراع حفر نمایند. طول خندق حدود پنج هزار ذراع، و عمق آن حدود هفت تا ده ذراع بود و عرض آن نه ذراع و اندی بود، و خود رسول خدا ج شخصاً در حفر خندق شرکت کرد.

قریش با ارتش ده هزار نفری خود به سوی مدینه حرکت کردند و در جوار مدینه مستقر شدند. «غطفان» نیز با تمام متّحدین خود شرکت داشت و حضرت رسول اکرم ج هم به اتفاق سه هزار نفر از مسلمانان برای مقابله با کفار آماده شد. مشرکین، مسلمانان را در محاصره قرار دادند، گویی آنها در قلعه محبوس بودند، و این محاصره تقریباً یک ماه طول کشید. و بالاخره خداوند امدادهای غیبی خود را برای پیامبرش نازل فرمود و آن اینکه به باد شدیدی مأموریت داد که در آن شبهای سرد زمستان بر دشمنان بوزد، و این باد تند چنان وزیدن گرفت که دیگهای غذای دشمنان را وارونه می‌کرد و خیمه‌هایشان را به هوا پرت می‌نمود؛ و کفار و دشمنان را مجبور کرد تا از اطراف مدینه کوچ کنند و به سوی مناطقشان برگردند، و بدین ترتیب جنگ پایان یافت. و در این غزوه، حداکثر هفت نفر از مسلمانان شهید شدند و از مشرکین چهار نفر به هلاکت رسیدند.

«و اهلکت عاد بالدبور»: خداوند بلند مرتبه، هر گروه ستمگر و نافرمان و عاصی و گناهکار، و کافر و زندیق، و مشرک و چندگانه‌پرست را به نوعی مجازات می‌کند؛ بر برخی از آنها «طوفان و باد شدید و کوبنده توأم با سنگریزه» می‌فرستد، همچون «قوم عاد» که طوفان شدید و بسیار کوبنده‌ای در مدت هفت شب و هشت روز بر آنها مسلط کرد و خانه‌هایشان را با آن در هم کوبید و جسدهایشان را همچون برگهای پائیزی به اطراف پراکنده ساخت.

و برخی دیگر را «صیحه‌ی آسمانی همراه با زمین‌لرزه» فرا گرفت، همچون «قوم ثمود»، و برخی دیگر از آنها را در زمین فرو می‌برد، و این مجازاتی بود که در مورد «قارون» (آن ثروتمند مغرور و مستکبر بنی اسرائیل) تحقق یافت، و گروه دیگری از آنها را هم غرق می‌کند، همچون «فرعون و هامان» و اتباع آنها و «قوم نوح» و گروهی دیگر را بر آنها «باران سنگ» می‌باراند، همچون «قوم لوط».

«عاد»: یکی از پیامبرانی که نام او در قرآن آمده است، حضرت هود7 است؛ او به سوی قوم «عاد» مبعوث شد. برخی از مؤرخان بر این باورند که «عاد» بر دو قبیله اطلاق می‌شود:

1-   قبیله‌ای که در گذشته‌های بسیار دور، زندگی داشتند و قرآن از آن‌ها تعبیر به «عاد الاولی» کرده است. آن‌ها احتمالاً قبل از تاریخ، زندگی می‌کرده‌اند.

2-   قبیله‌ی دوم که در دوران تاریخ بشر، و احتمالاً حدود هفتصد سال قبل از میلاد مسیح7 وجود داشتند و به نام «عاد» مشهورند، و در سرزمین «احقاف» یا «یمن» زندگی می‌کردند.

این قبیله، قامت‌هایی بلند و اندامی نیرومند داشتند و به همین دلیل، جنگجویانی زبده محسوب می‌شدند.

به علاوه، از نظر تمدن ظاهری نیز پیشرفته بودند؛ شهرهایی آباد و زمین‌هایی خرّم و سرسبز و کاخ‌های عظیم و باغ‌های پرطراوت داشتند. برخی می‌گویند: «عاد»، نام جدّ این قبیله است؛ و قبیله را معمولاً به نام جدّ آن قبیله می‌خواندند.

قرآن در بیان چگونگی عذاب الهی بر قوم عاد می‌گوید:

 ﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِمۡ رِیحٗا صَرۡصَرٗا فِی یَوۡمِ نَحۡسٖ مُّسۡتَمِرّٖ١٩ [القمر: 19].

«ما تندباد وحشتناک و سردی را در یک روز شومی که (هفت شب و هشت روز) ادامه داشت، بر آنان وزان و روان کردیم».

سپس در توصیف این تندباد می‌گوید:

﴿تَنزِعُ ٱلنَّاسَ کَأَنَّهُمۡ أَعۡجَازُ نَخۡلٖ مُّنقَعِرٖ٢٠ [القمر: 20].

«بادی که مردمان را از زمین برمی‌داشت، به گونه‌ای که گویی تنه‌های درختان خرمایی هستند که از جا کنده شده باشند».

قوم عاد، اندامی قوی و هیکل‌هایی درشت داشتند و برای حفظ خود از تندباد، گودال‌ها و پناهگاهی زیرزمینی ساخته بودند؛ امّا قدرت تندباد در آن روز، به حدّی بود که آن‌ها را از پناهگاههایشان ریشه‌کن می‌کرد و به این طرف و آن طرف می‌افکند! حتی گفته‌اند که آن‌ها را چنان با سر به زمین می‌کوبید که سرهایشان از تنشان جدا می‌شد!

باد، به قدری شدید بود که نخست دست و سرهای آن‌ها را برکند و با خود برد و بعد، سایر بدن‌هایشان همچون نخل بی‌شاخ و برگ که از زمینی کنده شده باشد، به هر گوشه و کنار پرتاب می‌گشت.

قرآن در توصیفی دیگر در مورد عذاب این قوم سرکش می‌گوید:

 ﴿وَفِی عَادٍ إِذۡ أَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِمُ ٱلرِّیحَ ٱلۡعَقِیمَ٤١ مَا تَذَرُ مِن شَیۡءٍ أَتَتۡ عَلَیۡهِ إِلَّا جَعَلَتۡهُ کَٱلرَّمِیمِ٤٢ [الذاریات: 41-42].

«در سرگذشت قوم عاد نیز پند و عبرتی است. بدان‌گاه که تندباد بی‌خیر و برکتی (که مرگ و نابودی ایشان را به همراه داشت) به سوی ایشان وزان کردیم؛ به هر چیزی که برمی‌خورد بر جایش نمی‌گذاشت، مگر این که همچون استخوان پوسیده و پودر شده‌اش می‌کرد».

«عقیم» بودن بادها، زمانی است که ابرهای باران‌زا با خود حمل نکند، گیاهان را تلقیح ننماید و فایده و برکتی نداشته باشد و جز هلاکت و نابودی چیزی همراه نیاورد.

تعبیر آیات فوق، نشان از آن دارد که تندباد قوم عاد، یک تندباد معمولی نبود، بلکه علاوه بر تخریب و درهم کوبیدن و به اصطلاح، فشارهای فیزیکی، دارای سوزندگی و مسمومیتی بود که اشیای گوناگون را می‌پوساند.

آری؛ این گونه است قدرت خداوند که با یک حرکت سریع «نسیم»، اقوام نیرومند و پر سر و صدایی را چنان درهم می‌کوبد که تنها اجساد پوسیده‌ای از آن‌ها باقی می‌ماند.

1512 - [2] (مُتَّفَقٌ عَلَیهِ)

وَعَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: مَا رَأَیْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج ضَاحِکًا حَتَّى أَرَى مِنْهُ لَهَوَاتِهِ إِنَّمَا کَانَ یتبسم فَکَانَ إِذَا رَأَى غَیْمًا أَوْ رِیحًا عُرِفَ فِی وَجهه([2]).

1512- (2) عایشه ل گوید: هرگز ندیدم که رسول خدا ج چنان بخندند که فضای داخل دهانشان را ببینم، بلکه پیوسته، تبسّم می‌کردند؛ و روش پیامبر ج بر آن بود که هرگاه ابری را می‌دیدند، یا وزش بادی را احساس می‌کردند، آثار نگرانی و اضطراب در چهره‌شان نمایان می‌شد، (به نحوی که چهره‌ی مبارکشان دگرگون می‌شد و از خانه بیرون می‌رفتند و دوباره به خانه برمی‌گشتند و به جلو و عقب گام برمی‌داشتند؛ و همین که باران می‌بارید، این حالتشان برطرف می‌گردید).

[این روایت را بخاری و مسلم روایت کرده‌اند].

شرح: «لهواته»: لهوات، جمع «لهاة»: زبان کوچک؛ ملازه.

«ما رأیتُ رسول الله ج ضاحکاً حتی اری منه لهواته انّما کان یتبسّم»: در بیشتر مردم، خندیدن بر لبخند و تبسّم، غلبه دارد و حال آن که در رسول خدا ج برعکس این قضیه بوده است و لبخند ایشان، بر بلند خندیدنشان غلبه داشته است؛ و اندوهگین بودن پیامبر اکرم ج از بیم خداوند بلند مرتبه، مانع لبخند بر لب داشتن آن حضرت ج برای مردم نیست.

خوانندگان، می‌توانند در مورد «خنده‌ی رسول خدا ج» به ترجمه و شرح کتاب «الشمائل المحمدیه» (مشهور به «شمائل ترمذی»)، تألیف: امام ترمذی؛ با ترجمه و شرح: فیض محمد بلوچ، ج 1 صص - 505- 525 مراجعه نمایند.

1513 - [3] (مُتَّفق عَلَیهِ)

عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: کَانَ النَّبِیُّ ج إِذَا عَصَفَتِ الرِّیحُ قَالَ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ خَیْرَهَا وَخَیْرَ مَا فِیهَا وَخَیْرَ مَا أُرْسِلَتْ بِهِ وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّهَا وَشَرِّ مَا فِیهَا وَشَرِّ مَا أُرْسِلَتْ بِهِ» وَإِذَا تَخَیَّلَتِ السَّمَاءُ تَغَیَّرَ لَونه وحرج وَدَخَلَ وَأَقْبَلَ وَأَدْبَرَ فَإِذَا مَطَرَتْ سُرِّیَ عَنْهُ فَعَرَفَتْ ذَلِکَ عَائِشَةُ فَسَأَلَتْهُ فَقَالَ: «لَعَلَّهُ یَا عَائِشَةُ کَمَا قَالَ قَوْمُ عَادٍ: [فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضًا مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قَالُوا: هَذَا عَارِضٌ مُمْطِرُنَا]»

وَفِی رِوَایَةٍ: وَیَقُولُ إِذَا رَأَى الْـمَطَرَ «رَحْمَةً»([3]).

1513- (3) عایشه ل گوید: هرگاه، ‌هوا توفانی می‌شد، رسول خدا ج این دعا را می‌خواندند:

«اللهمّ انّی أسألک خیرها وخیر مافیها وخیر ما اُرسلت به؛ واعوذ بک من شرّها وشرّ ما فیها وشرّ ما ارسلت به». «بار خدایا! من خیر آن و خیر چیزی را که در آن وجود دارد و خیر آنچه را که به خاطر آن، فرستاده شده است، از تو خواهانم؛ و از بدی آن و بدی آنچه که در آن وجود دارد و بدی آنچه که به خاطر آن فرستاده شده است، به تو پناه می‌برم».

(عایشه ل در ادامه گوید:) و هرگاه آسمان، خوب ابری و آماده‌ی بارندگی می‌شد و امکان داشت که از آن، باران فرو ریزد، چهره‌ی آن حضرت ج دگرگون می‌شد و از خانه بیرون می‌رفتند و دوباره به داخل خانه برمی‌گشتند و به جلو و عقب گام برمی‌داشتند؛ و همین که باران می‌بارید، نگرانی‌شان از بین می‌رفت و شاد می‌گردیدند.

عایشه ل که از جریان باخبر شده بود، علّت آن را از پیامبر ص پرسید؛ آن حضرت ج فرمودند:

«ای عایشهp! چه می‌دانم، شاید این، مانند همان ابری باشد که چون قوم عاد آن را دیدند، گفتند:

﴿فَلَمَّا رَأَوۡهُ عَارِضٗا مُّسۡتَقۡبِلَ أَوۡدِیَتِهِمۡ قَالُواْ هَٰذَا عَارِضٞ مُّمۡطِرُنَا [الأحقاف: 24].

«هنگامی که ابری را دیدند که در افق آسمان گسترده می‌شود و به سوی سرزمین‌های ایشان رو می‌آورد، (خوشحال شدند و) گفتند: این ابر، بر ما باران را می‌باراند».

و در روایتی دیگر، چنین آمده است: هرگاه پیامبر ج ابری را در آسمان می‌دیدند، چنین دعا می‌کردند:

«رحمة»؛ «بار خدایا! آن را مایه‌ی رحمت بگردان (نه مایه‌ی عذاب!).»

[این روایت را بخاری و مسلم وایت کرده‌اند].

شرح: «عصفت الریح»: توفان رخ داد.

«تخیّلت السماء» هوا ابری شد و امکان داشت که از آن، باران فرو ریزد؛ هوا، خوب ابری و آماده‌ی بارندگی می‌شد.

«سُرِّی عنه»: حالت نگرانی و اضطراب، از پیامبر ج برطرف می‌شد.

«رحمة»: در روایت بخاری، چنین آمده است:

«عن عایشةp: انّ رسول الله ج کان اذا رأی المطر، قال: «اللهمّ صَیّباً نافعاً» (بخاری، ح 1032).

«عایشه ل گوید: هرگاه رسول خدا ج بارندگی را می‌دید، این دعا را می‌خواند:‌ «اللهمّ صَیّباً نافعاً»؛ «بار خدایا! باران را سودبخش ومفید بگردان».

به هر حال، برای هر مسلمان و حقگرا، مستحب و زیبنده است که به هنگام سختی‌ها و حوادث، چالش‌ها و دغدغه‌ها، ناهمواری‌ها و ناملایمات، نزول بلایا و مصیبت‌ها، صاعقه‌ها، وزش باد شدید، زلزله، خرابی و امثال آن‌ها، از روی اخلاص و صداقت و اعتقاد و عمل و با تضرّع و زاری و عجز و لابه به درگاه خداوند بلند مرتبه، دعا نماید؛ چون خداوند می‌فرماید:

 ﴿فَلَوۡلَآ إِذۡ جَآءَهُم بَأۡسُنَا تَضَرَّعُواْ [الأنعام: 43]

«پس چرا وقتی که عذاب سخت ما را دیدند، تضرّع و زاری نکردند»؟

در مواقع حوادث و نوازل، علاوه بر دعا در پیشگاه خدا، سنّت است که به صورت انفرادی هم نماز بخوانند، تا انسان غافل نماند؛ چون پیامبر اکرم ج هرگاه باد سختی می‌وزید، به نماز و نیایش و دعا و تضرع به پیشگاه پروردگار جهانیان، رو می‌آوردند.

1514 - [4] (صَحِیح)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج «مَفَاتِیحُ الْغَیْبِ خَمْسٌ ثُمَّ قَرَأَ: [إِنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ الْغَیْثَ]»

الْآیَة. رَوَاهُ البُخَارِیّ([4]).

1514- (4) عبدالله بن عمر س گوید: مفاتیح غیب، پنج چیز است؛ آن‌گاه این آیه را تلاوت فرمودند:

 ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ ٱلۡغَیۡثَ وَیَعۡلَمُ مَا فِی ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسٞ مَّاذَا تَکۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسُۢ بِأَیِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرُۢ٣٤ [لقمان: 34].

«آگاهی از فرارسیدن قیامت، ویژه‌ی خداست و اوست که باران را می‌باراند و آگاه است از آنچه در رحم‌های (مادران) است؛ و هیچ کسی نمی‌داند فردا چه چیز فراچنگ می‌آورد؛ و هیچ کسی نمی‌داند که در کدام سرزمین می‌میرد؛ قطعاً خدا، آگاه و باخبر (از موارد مذکور است)».

[این روایت را بخاری روایت کرده است].

شرح: «مفاتیح الغیب»:

خزانه‌های غیب یا کلیدهای غیب (مفاتیح الغیب) همه در نزد خدا است و جز او، کسی آن‌ها را نمی‌داند.

«مفاتیح»: جمع «مِفْتَحٌ» به معنای «کلید» است؛ و نیز ممکن است جمع «مَفْتَحٌ» به معنای «خزینه» و مرکز نگهداری چیزی باشد.

در صورت اول، معنای عبارت «مفاتیح الغیب» چنین است که تمام کلیدهای غیب به دست خدا است؛ و در صورت دوم، تمام خزانه‌های غیب در نزد او است.

این احتمال نیز وجود دارد که هردو معنا، در یک عبارت مراد باشد؛ و همان‌طور که در علم اصول ثابت شده است، مانعی از استعمال یک لفظ در چند معنا وجود ندارد؛ و در هر صورت، این دو، لازم و ملزوم یکدیگرند؛ زیرا هر کجا خزانه‌ای است، کلیدی وجود دارد.

ولی بیشتر به نظر می‌رسد که «مفاتیح»، به معنای کلیدها باشد، نه خزائن؛ زیرا هدف در اینجا بیان علم خدا است؛ و آن، با مسأله‌ی کلید - که وسیله‌ی آگاهی از ذخایر گوناگون و مختلف است - متناسب‌تر می‌باشد.

در دو مورد دیگر که واژه‌ی «مفاتح» در قرآن به کار رفته است، باز هم منظور از آن، کلید است؛ و آن دو مورد، عبارتند از:

1-  ﴿مَآ إِنَّ مَفَاتِحَهُۥ لَتَنُوٓأُ بِٱلۡعُصۡبَةِ أُوْلِی ٱلۡقُوَّةِ [القصص: 76].

2-  ﴿أَوۡ مَا مَلَکۡتُم مَّفَاتِحَهُۥ [النور: 61].

به هر حال؛ حدیث بالا، بیانگر احاطه‌ی علم خدا بر همه چیز است؛ به راستی خداوند بلند مرتبه، با خبر است:

از جنبش میلیاردها موجود زنده، کوچک و بزرگ در اعماق دریاها.

از لرزش برگ‌های درختان در تمام جنگل‌ها و کوه‌ها.

از تاریخچه‌ی قطعی شگفتن هر غنچه و باز شدن گلبرگ‌ها.

از جریان امواج نسیم در بیابان‌ها و خمیدگی درّه‌ها.

از شماره‌ی واقعی سلول‌های بدن هر انسان و گلبول‌های خون‌ها.

از حرکت‌های مرموز تمام الکترون‌ها در دل اتم‌ها.

و بالاخره، از تمام اندیشه‌هایی که از لابه لای پرده‌های مغز ما می‌گذرد و تا اعماق روح ما نفوذ می‌کند... آری؛ از همه‌ی این‌ها به طور یکسان، باخبر است.

چه کسی می‌داند که بادها در هر شبانه‌روز در سرتاسر کره‌ی زمین، چه بذرهایی را از گیاهان جدا کرده و به چه نقطه‌ای می‌پاشد؛ بذرهایی که ممکن است گاهی سالیان دراز در اعماق زمین، مخفی بمانند تا آب کافی برای رشد و نموّ به دست آورند؟

چه کسی می‌داند که در هر ساعت، به وسیله‌ی حشرات و یا به وسیله‌ی انسان‌ها چند دانه از چه نوع بذر و در کدام نقطه‌ی زمین، افشانده می‌شود؟چه کسی جز خدا می‌داند در چه موقع باران می‌بارد و کدام منطقه را زیر پوشش قرار می‌دهد و دقیقاً چه مقدار در دشت و بیابان وکوه و درّه می‌بارد؟

چه کسی از تمام خصوصیات و جزئیات جنین در رحم مادر - از قبیل پسر و دختر بودن و استعدادهای درونی و ویژگی‌های بیرونی جنین و به طور کلّی، کیفیات روحی و صفات جسمانی و اوضاع حال و آینده‌ی او - باخبر است؟

کدام مغز الکترونیکی، می‌تواند تعداد برگ‌هایی که در یک روز از شاخه‌ی درختان جنگل‌ها جدا می‌شود، حساب کند؟

نگاه به منظره‌ی یک جنگل - به خصوص در فصل پاییز و به ویژه، به دنبال یک رگبار یا یک تندباد و منظره‌ی بدیعی که سقوط پی در پی برگ‌ها پیدا می‌کند - به خوبی این حقیقت را ثابت می‌کند که این‌گونه علوم، هیچ‌گاه ممکن نیست در دسترس انسان قرار گیرد.

در واقع، سقوط برگ‌ها، لحظه‌ی مرگ آن‌ها است؛ و سقوط دانه‌‌ها در مخفی‌گاه زمین، گام‌های نخستین حیات و زندگی آن‌ها است؛ خداست که از نظام این مرگ و زندگی باخبر است؛ حتّی گام‌های مختلفی را که یک دانه به سوی زندگی کامل و شکوفا شدن بر می‌دارد؛ در هر لحظه، هر ساعت، در پیشگاه علم او آشکار است.

بیان این موضوع، یک اثر «فلسفی» و یک اثر «تربیتی» دارد.

امّا اثر فلسفی آن، این است که پندار کسانی را که علم خدا را منحصر به کلّیات می‌دانند و معتقدند که خدا از جزئیات این جهان آگاهی ندارد، نفی می‌کند و به صراحت بیان می‌دارد که خدا، از همه‌ی کلّیات و جزئیات آگاهی کامل دارد.

و امّا اثر تربیتی آن، روشن است؛ زیرا، ایمان به این علم وسیع و پهناور، به انسان می‌گوید که تمام اسرار وجود تو، اعمال و گفتار تو و نیات و افکار تو، همگی برای ذات پاک خدا، آشکار و عیان است؛ با چنین ایمانی،چگونه ممکن است، انسان، مراقب حال خویش نباشد و اعمال و گفتار و نیات خود را کنترل نکند.

در اینجا، لازم می‌بینم، پیرامون «علم غیب» مطالبی را بیان دارم:

هنگامی که رسول خدا ج در شبه جزیره‌ی عربستان به نبوّت و رهبری جامعه‌ی بشری مبعوث گردید، با عدّه‌ای از افراد فاسد و دجّال صفت و شیاد و حیله‌گر که به «کاهن» و «غیبگو» معروف بودند و آنان را «عرّاف»، «کاهن» و «فال‌گیر» نیز می‌خواندند، رو به رو شد که ادعا می‌کردند غیب را می‌دانند و از گذشته و آینده با خبر هستند و از طریق ارتباط با جن و غیره علم غیب پیدا می‌کنند. پیامبر ج با این فتنه و فساد عقیدتی و اجتماعی که پایه‌ای از علم و منطق و رهنمودهای آسمانی و دلایل وحیانی و براهین شرعی نداشت به مبارزه برخاست و آیاتی را که خداوند بر او نازل کرده بود، بر ایشان تلاوت نمود و فرمود:

﴿قُل لَّا یَعۡلَمُ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَیۡبَ إِلَّا ٱللَّهُ [النمل: 65].

«بگو: جز خدا هیچ یک از کسانی که در آسمانها و زمین قرار دارند، غیب را نمی‌دانند».

پس نه فرشتگان، نه جن و نه بشر، هیچ کدام غیب را نمی‌دانند. حتی پیامبر ج از خودش نیز دانستن غیب را نفی کرد و فرمود:

﴿وَلَوۡ کُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَیۡبَ لَٱسۡتَکۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَیۡرِ وَمَا مَسَّنِیَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِیرٞ وَبَشِیرٞ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ [الأعراف: 188].

و خداوند دانستن غیب را از جنیات نیز نفی کرد و فرمود:

﴿أَن لَّوۡ کَانُواْ یَعۡلَمُونَ ٱلۡغَیۡبَ مَا لَبِثُواْ فِی ٱلۡعَذَابِ ٱلۡمُهِینِ [سبأ: 14].

پس کسی‌که ادعای دانستن غیب حقیقی را می‌کند، بدون شک در برابر خدا، حقیقت و مردم دروغ می‌گوید و اسلام تنها به حمله به کاهنان و مبارزه با این دجّالها قناعت نکرده، بلکه کسانی را که نزد آنان می‌روند و از آنها چیزهایی می‌پرسند و جوابهای آنان را تأیید می‌کنند و موجبات تشویق و ترویج و فساد و گمراهی آنان را فراهم می‌سازند را شریک جرم این دروغگویان قرار داده است و آنها را نیز مقصر و گنهکار می‌داند.

پیامبر اکرم ج می‌فرماید: «مَن اَتی عرّافاً فسأله عن شیءٍ فصدّقه بماقال، لم تقبل له صلوة اربعین یوماً» [مسلم]. «کسی که نزد فالگیری برود و چیزی از او بپرسد و جواب او را تصدیق و باور نماید، چهل روز نمازش قبول نمی‌شود».

و نیز می‌فرماید: «من أَتی کاهناً فصدّقه بماقال، فقد کفر بما انزل علی محمد» [بزار]. «کسی که پیش کاهنی برود و گفته‌ی او را تصدیق نماید، به آنچه بر محمد ج نازل شده، کفر می‌ورزد».

چرا که آنچه بر حضرت محمد ج نازل شده است، اعلام می‌دارد که غیب و علم گذشته و آینده، خاصِّ خدا است و محمد ج عالم به غیب و آگاه به اخبار گذشته و آینده نیست، پس افراد غیر محمد ج به طریق اولی به غیب آگاهی ندارند.

خداوند خطاب به پیامبر ج می‌فرماید:

﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَکُمۡ عِندِی خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَیۡبَ... [الأنعام: 50].

«بگو: من نمی‌گویم گنجینه‌های ارزاق و اسرار جهان یزدان در تصرّف من است و من نمی‌گویم که من غیب می‌دانم. چرا که کسی از غیب جهان با خبر است که در همه‌ی مکان‌ها و زمان‌ها حاضر و ناظر باشد که خدا است».

پس فالگیری، کاهنی، رمّالی، طلسم‌نویسی، کتاب باز کردن، طاس نهادن و کارهای دیگری از این قبیل که در جامعه‌ی ما انجام می‌پذیرند، به نصّ قرآن و حدیث، حرام و ناپسند می‌باشند.

پس هرگاه مسلمان این آیات صریح و روشن را در قرآن ببیند و معنای واضح آنها را درک کند و با وجود این، عقیده داشته باشد که بعضی از مخلوقات می‌توانند به خودی خود و به طور مستقیم پرده از روی غیب بردارند و اسرار آن را کشف کنند، مسلماً به آیاتی که خداوند بر محمد ج نازل نموده است، کفر می‌ورزد.

«انّ الله عنده علم الساعة»: آری، آگاهی از فرارسیدن قیامت و نزول باران و چگونگی جنین در رحم مادر، و اموری را که ایشان در آینده انجام می‌دهد و محل مرگ او، در اختیار و علم خداوند است و دیگران را به آن راهی نیست.

از این آیه به خوبی بر می‌آید که منظور از عدم آگاهی مردم از این امور پنج‌گانه، آگاهی به تمام خصوصیات و جزئیات آنها است. فی‌المثل اگر روزی وسائلی در اختیار بشر قرار گیرد و از پسر یا دختر بودن جنین به طور قطع آگاه شوند، باز این امر مسئله‌ای در صحت و درستی این آیه ایجاد نمی‌کند، چرا که آگاهی از جنین، به آن است که تمام خصوصیات جسمانی، زشتی و زیبایی، سلامت و بیماری، استعدادهای درونی، ذوق علمی و فلسفی و ادبی و سایر صفات و کیفیات روحی را بدانیم و این امر برای غیر خدا امکان‌پذیر نیست.

هم‌چنین این که باران در چه موقع نازل می‌شود؟ و کدام منطقه را زیر پوشش قرار می‌دهد؟ و دقیقاً چه مقدار در دریا و چه مقدار در صحرا و دره و کوه و بیابان می‌بارد؟ جز خدا کسی نمی‌داند و در مورد حوادث و وقایع آینده و فردا و فرداها و خصوصیات و جزئیات آنها نیز همین‌گونه است.

1515 - [5] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَیْسَتِ السَّنَةُ بِأَنْ لَا تُمْطَرُوا وَلَکِنِ السَّنَةُ أَنْ تُمْطَرُوا وَتُمْطَرُوا وَلَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ شَیْئًا». رَوَاهُ مُسلم([5]).

1515- (5) ابوهریره س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «قحطی و خشکسالی، آن نیست که بر شما، باران فرو نریزد؛ بلکه قحطی و خشکسالی واقعی، آن است که باران بسیار بر شما فرو ریزد؛ ولی زمین چیزی (از علف‌ها و گیاهان) را نرویاند».

[این روایت را مسلم روایت کرده است].

شرح: «اَلسَّنة»: خشکسالی و قحطی؛ شداید و سختی‌ها. خداوند می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ أَخَذۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ بِٱلسِّنِینَ [الأعراف: 130]؛ «ما فرعون و فرعونیان را به خشکسالی و قحطی، گرفتار ساختیم».

حدیث بالا، بیانگر قضیه‌ی شکر نعمت‌های الهی و کفران آن‌ها است.

بدون شک، خداوند بلند مرتبه، در برابر نعمت‌هایی که به ما می‌بخشد، نیازی به شکر ما ندارد و اگر دستور به شکرگزاری داده است، آن هم موجب نعمت دیگری بر ما و یک مکتب عالی تربیتی است.

مهم این است که ببینیم، حقیقت شکر چیست؟ تا روشن شود که رابطه‌ی آن با افزونی نعمت از کجاست و چگونه می‌تواند خود یک عامل تریبت بوده باشد. حقیقت شکر، تنها تشکر زبانی یا گفتن «الحمدلله» و یا به سجده رفتن نیست، بلکه شکر دارای سه مرحله است.

نخستین مرحله، آن است که به دقت بیندیشیم که بخشنده‌ی نعمت یا دفع کننده‌ی بلا و مصیبت کیست؟ این توجه و ایمان و آگاهی، پایه‌ی اول شکر است و از آن که بگذریم، مرحله‌ی زبان فرامی رسد؛ ولی از آن بالاتر، مرحله‌ی عمل است. شکر عملی، آن است که درست بیندیشیم که هر نعمتی برای چه هدفی به ما داده شده است تا آن را در مورد خودش صرف کنیم؛ که اگر این کار را نکنیم، کفران نعمت کرده‌ایم؛ همان‌گونه که بزرگان گفته‌اند: «الشکر صرف العبد جمیع ما انعمه الله تعالی فیما خلق لاجله».

و شاید به همین دلیل، قرآن، تعداد شکرگزاران واقعی را اندک شمرده است و بعد از آن که نعمت‌های بزرگی همچون آفرینش گوش و چشم و دل را برشمرده است، اضافه می‌کند: ﴿...قَلِیلٗا مَّا تَشۡکُرُونَ [الأعراف: 10] مؤمنون/23؛ سجده /32 و ملک/67)؛ «کمتر شکر او را به جای می‌آورید». و نیز می‌فرماید: ﴿وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَشۡکُرُونَ [یونس: 60] (یونس/60 و نمل /73)؛ «بیشتر آن‌ها، شکرگزاری نمی‌کنند».

قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآ [النحل: 18] «و اگر بخواهید نعمت‌های خدا را شماره کنید، قادر به شمارش آن نیستید».

سرتاپای وجود ما، غرق نعمت‌های اوست؛ در هر نفسی که فرود می‌رود و برمی‌آید، نه تنها دو نعمت که هزاران نعمت، موجود است و بر هر نعمتی، شکری واجب؛ هر دقیقه‌ای که از عمر ما می‌گذرد، حیات و سلامت ما، مدیون فعالیت میلیون‌ها موجود زنده در درون بدنمان و میلیون‌ها موجود جاندار و بی‌جان در بیرون بدنمان است که بدون فعالیت آن‌ها، ادامه‌ی حیات - حتّی برای یک لحظه- ممکن نیست.

اصولاً ما از وجود همه‌ی نعمت‌ها، آگاه نیستیم و هر قدر دامنه‌ی علم و دانش بشری گسترده‌تر می‌شود، افق‌های تازه‌ای از این نعمت‌ها بر ما گشوده خواهد شد؛ افق‌هایی که کرانه‌های آن‌ها، همچنان ناپیدا است؛ آیا با این حال، در زمره‌ی ناسپاسان نیستیم؟ پاسخ این سؤال را قرآن بیان می‌کند و می‌گوید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَغَفُورٞ رَّحِیمٞ [النحل: 18]. «بی‌گمان خداوند بخشاینده و مهربان است».

آری؛ خداوند، مهربانتر و بزرگوارتر از آن است که شما را به خاطر عدم توانایی بر شکر نعمت‌هایش مؤاخذه یا مجازات کند؛ همین قدر که بدانید سرتاپای شما، غرق نعمت اوست و از ادای حق شکرش عاجز و ناتوانید و عذر تقصیر به پیشگاهش برید، نهایت شکر او را انجام داده‌اید. ورنه سزاوار خداوندیش    کس نتواند که به جا آورد!.

ولی این‌ها، همه مانع از آن نیست که ما به مقدار توانایی خویش، به اِحصای نعمت‌های خداوند بپردازیم؛ چرا که این توجه هم، درجه‌ی معرفت و جهان‌بینی و جهان‌شناسی توحیدی ما را بالا می‌برد و هم شعله‌ی عشق خدا را در اعماق قلب ما فروزانتر می‌کند و هم حس شکرگزاری را در ما تحریک می‌نماید.

به همین دلیل، پیشوایان و بزرگان دین، در سخنان خود - و حتّی در دعاها و مناجات‌هایشان - به شمردن گوشه‌ای از نعمت‌های بی‌پایان خداوندی می‌پرداختند تا درسی باشد برای دیگران.

به تعبیر دیگر؛ شکر مطلق، این است که انسان، همواره به یاد خدا باشد، بی‌هیچ‌گونه فراموشی؛ و در راه او گام بردارد بدون هیچ‌گونه معصیت؛ و اطاعت فرمان او کند، خالی از هرگونه سرپیچی؛ و مسلّم است که این اوصاف، در کمتر کسی جمع می‌شود.

به راستی، چرا خدا به ما چشم داد؟ و چرا نعمت شنوایی و گویایی بخشید؟ آیا جز این بوده است که عظمت او را در این جهان ببینیم و راه زندگی را بشناسیم و با این وسائل، در مسیر تکامل گام برداریم؟ و حق را درک کنیم و از آن دفاع نمائیم و با باطل بجنگیم؟ اگر این نعمت‌های بزرگ خدا را در این مسیرها مصرف کردیم، شکر عملی اوست؛ و اگر وسیله‌ای شد برای طغیان و خودپرستی و غفلت و بیگانگی و غرور و دوری از خدا، این، عین کفران است.

کمترین، شکر، این است که نعمت را از خدا بدانیم؛ بی‌آن که قلب ما، مشغول به آن نعمت شود و خدا را فراموش کنیم، و هم‌چنین راضی بودن به نعمت او و این که نعمت خدا را وسیله‌ی عصیان او قرار ندهیم و اوامر و نواهی او را با استفاده از نعمت‌هایش زیر پا نگذاریم.

از این جا روشن می‌شود که شکر قدرت و علم و دانش و نیروی فکر و اندیشه و نفوذ اجتماعی و مال و ثروت و سلامت و تندرستی، هر کدام از چه راهی است؟ و کفران آن‌ها چگونه است؟ پس شکر نعمت، آن است که از گناهان پرهیز شود و اوامر و نواهی خدا را با استفاده از نعمت‌هایش، زیر پا نگذارد.

در حقیقت، ما دو گونه شکر داریم: شکر تکوینی و شکر تشریعی.

«شکر تکوینی» آن است که یک موجود از مواهبی که در اختیار دارد، برای نموّ و رشد خویش، استفاده کند. به عنوان مثال: باغبان می‌بیند که در فلان قسمت از باغ، درختان به خوبی رشد و نموّ می‌کنند و هر قدر از آن‌ها پذیرایی بیشتر می‌کند، شکوفاتر می‌شوند؛ همین امر سبب می‌شود که باغبان، همّت بیشتری به تربیت آن بخش از باغ درختان بگمارد و مراقبت از آن‌ها را به کارکنان خویش توصیه کند؛ چرا که آن درختان به زبان حال فریاد می‌زنند: ای باغبان! ما لایق و شایسته‌ایم؛ نعمتت را بر ما افزون کن؛ و او هم به این ندا پاسخ مثبت می‌دهد.

و امّا در بخش دیگری از باغ، درختانی را می‌بیند که پژمرده شده‌اند؛ نه طراوتی دارند، نه برگی، نه گلی، نه سایه‌ای و نه میوه و بری؛ این کفران نعمت، سبب می‌شود که باغبان، آن‌ها را مورد بی‌مهری قرار دهد و در صورتی که این وضع، ادامه پیدا کند، دستور می‌دهد که اره برپای آن‌ها بگذارند؛ چرا که:

بســوزند چــوب درختـان بی‌بـر

 

سزا خود همین است مر، بی‌بری را

در جهان انسانیت نیز، همین حالت وجود دارد با این تفاوت که درخت از خود اختیاری ندارد و صرفاً تسلیم قوانین تکوینی است؛ امّا انسان‌ها با استفاده از نیروی اراده و اختیار و تعلیم و تربیت تشریعی، می‌توانند آگاهانه در این راه گام بگذارند.

بنابراین، آن کس که نعمت قدرت را وسیله‌ی ظلم و طغیان قرار می‌دهد، به زبان حال فریاد می‌کشد که بار خدایا! لایق این نعمت نیستم؛ و آن کس که از آن در مسیر اجرای حق و عدالت بهره می‌گیرد، به زبان حال می‌گوید: پروردگارا! شایسته‌ام؛ افزون کن!.

این واقعیت نیز قابل تردید نیست که ما هر وقت در مقام شکر و سپاس الهی - چه با فکر؛ چه با زبان و چه با عمل - برمی‌آییم؛ خود این توانایی بر شکر در هر مرحله، موهبت تازه‌ای است؛ و بدین ترتیب، اقدام بر شکر، ما را مدیون نعمت‌های تازه‌ی او می‌سازد و بدین‌سان، هرگز قادر نیستیم که حق شکر او را ادا کنیم؛ همان‌گونه که در مناجات شاکران و سپاسگزاران آمده است که:

«چگونه می‌توانیم حق شکر تو را به جای آوریم، در حالی که همین شکر ما نیز، نیاز به شکری دارد؛ از این رو، هرگاه که می‌گوییم: «لک الحمد»؛ بر ما لازم است که به خاطر همین توفیق شکرگزاری، بگوییم: «لک الحمد».

امّا کفران نعمت:

خداوند برای آن‌ها که ناسپاسی نعمت می‌کنند، مَثلی زده است:

﴿وَضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا قَرۡیَةٗ کَانَتۡ ءَامِنَةٗ مُّطۡمَئِنَّةٗ یَأۡتِیهَا رِزۡقُهَا رَغَدٗا مِّن کُلِّ مَکَانٖ فَکَفَرَتۡ بِأَنۡعُمِ ٱللَّهِ فَأَذَٰقَهَا ٱللَّهُ لِبَاسَ ٱلۡجُوعِ وَٱلۡخَوۡفِ بِمَا کَانُواْ یَصۡنَعُونَ١١٢ [النحل: 112].

«خداوند (برای آنان که کفران نعمت می‌کنند، داستان) مردمان شهری را مثل می‌زند که در اَمن و امان به سر می‌برند و از هر طرف روزی شان به گونه‌ی فراوان به سویشان سرازیر می‌شد؛ امّا آنان کفران نعمت خدا کردند و خداوند به خاطر کاری که انجام دادند؛ بلای فراگیر گرسنگی و هراس را بدیشان چشانید (و نعمت‌ها را از ایشان، سلب گردانید و بلاها بدانان رسانید)».

در این آیه، خداوند بلند مرتبه، برای آن‌ها که ناسپاسی نعمت می‌کنند؛ مَثَلی زده است: منطقه‌ی آبادی را که در نهایت امن و امان بود.

این آبادی، آن چنان امن و امان بود که ساکنانش با اطمینان در آن زندگی داشتند و هرگز مجبور به مهاجرت و کوچ کردن نبودند.

علاوه بر نعمت امنیت و اطمینان، انواع روزی‌های مورد نیازش به طور وافر از هر مکانی به سوی آن می‌آمد. امّا سرانجام، این آبادی - یعنی ساکنانش - کفران نعمت‌های خدا کردند و خدا لباس گرسنگی و ترس را به خاطر کردارشان بر اندام آن‌ها پوشانید.

این، هشداری است به همه‌ی افراد و ملّت‌هایی که غرق نعمت‌های الهی هستند تا بدانند هرگونه اسراف و تبذیر و تضییع نعمت‌ها، جریمه دارد؛ آن هم جریمه‌ای بسیار سنگین.

این، هشداری است به آن‌ها که همیشه نیمی از غذای اضافی خود را به زباله‌دان‌ها می‌ریزند.

هشداری است به آن‌ها که برای سفره‌ای که سه چهار نفر میهمان بر سر آن، دعوت شده‌اند، معادل غذای 20 نفر از غذاهای رنگین، تهیه می‌بینند؛ و حتّی باقی‌مانده‌ی آن را به مصرف انسان‌های گرسنه نمی‌رسانند.

و هشداری است به آن‌ها که مواد غذایی را در خانه‌ها برای مصرف شخصی و در انبارها برای گرانتر فروختن، آن قدر ذخیره می‌کنند که می‌گندند و فاسد می‌شوند؛ امّا حاضر نیستند به نرخ ارزانتر و یا رایگان در اختیار دیگران بگذارند.

آری؛ این‌ها همه در پیشگاه خدا، مجازات و جریمه دارد و کمترین مجازات آن، سلب این مواهب است.

«کفران نعمت»، تنها به این نیست که انسان، ناسپاسی خدا گوید؛ بلکه هرگونه بهره‌گیری انحرافی و سوء استفاده از نعمت، کفران نعمت است. اصولاً، حقیقت «کفران نعمت»، همین است که بیان شد و ناسپاسگویی، در درجه‌ی دوم قرار دارد.

همان‌گونه که شکر نعمت، به معنای «صرف نعمت در آن هدفی است که برای آن آفریده شده است» و سپاسگویی با زبان، در درجه‌ی بعد است؛ اگر هزار بار با زبان، «الحمدلله» بگویی، ولی در عمل، از نعمت سوء استفاده کنی، کفران نعمت کرده‌ای!.

در همین عصری که ما زندگی می‌کنیم، بارزترین نمونه‌ی این تبدیل نعمت به کفران، به چشم می‌خورد، نیروهای مختلف جهان طبیعت در پرتو هوش و ابتکار خدادادی بشر، به دست انسان مهار شده و در مسیر منافع او به کار افتاده است.

اکتشافات علمی و اختراعات صنعتی، چهره‌ی این جهان را دگرگون ساخته و بارهای سنگین، از دوش انسان‌ها، برداشته شده و بر دوش چرخ‌های کارخانه‌ها قرار گرفته است.

مواهب و نعمت‌های الهی، بیش از هر زمان دیگر است و وسائل نشر اندیشه و گسترش علم و دانش و آگاهی از همه‌ی اخبار جهان، در دسترس همگان قرار گرفته است؛ از این رو، می‌بایست در چنین عصر و زمانی، مردم این جهان، از هر نظر، انسان‌های خوشبختی باشند؛ هم از نظر مادی و هم از نظر معنوی.

ولی به خاطر تبدیل این نعمت‌های بزرگ الهی، به کفر و صرف کردن نیروهای شگرف طبیعت در راه طغیان و بیدادگری و به کار گرفتن اختراعات و اکتشافات در طریق هدف‌های مخرّب به گونه‌ای که هر پدیده‌ی تازه‌ی صنعتی، نخست مورد بهره‌برداری تخریبی قرار می‌گیرد و جنبه‌های مثبت آن در درجه‌ی بعد است؛ خلاصه، این ناسپاسی بزرگ که معلول دور افتادن از تعلیمات سازنده‌ی پیامبران خداست، سبب شده است که قوم و جمعیت خود را به نیستی بکشانند.



فصل دوّم

1516 - [6] (صَحِیح)

عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ الـلّٰهِ ج یَقُولُ: «الرِّیحُ مِنْ روح الله تَأْتِی بِالرَّحْمَةِ وَبِالْعَذَابِ فَلَا تَسُبُّوهَا وَسَلُوا اللهَ مِنْ خَیْرِهَا وَعُوذُوا بِهِ مِنْ شَرِّهَا». رَوَاهُ الشَّافِعِی وَأَبُو دَاوُدَ وَابْنُ مَاجَهْ وَالْبَیْهَقِیُّ فِی الدَّعَوَاتِ الْکَبِیر([6]).

1516- (6) ابوهریره س گوید: از رسول خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «باد، از رحمت خداوند، نسبت به بندگانش ناشی می‌شود؛ که گاهی با خود، رحمت و گاهی دیگر، با خود عذاب را به همراه دارد؛ پس به باد دشنام مدهید؛ بلکه از خداوند خیر آن را بخواهید و از شرّ آن به خدا پناه ببرید».

[این روایت را شافعی، ابوداود، ابن ماجه و بیهقی در «الدعوات الکبیر» روایت کرده‌اند].

شرح: «روح»: به فتح راء، به معنای رحمت خداوند نسبت به بندگانش است. در اینجا، مراد از «رحمت»، باران است؛ زیرا خداوند می‌فرماید:

 ﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ بُشۡرَۢا بَیۡنَ یَدَیۡ رَحۡمَتِهِۦ [الأعراف: 57].

«خدا، کسی است که بادها را بشارت‌دهنده در پیشاپیش (باران) رحمتش می‌فرستد».

در این آیه، خداوند بلندمرتبه، برای «باران»، واژه‌ی «رحمت» را به کار برده است.

خداوند در این آیه، نخست می‌فرماید: «او کسی است که بادها را پیشاپیش باران رحمتش هم چون بشارت‌دهنده‌ای که از قدوم مسافر عزیزی خبر می‌دهد، می‌فرستد؛ بادهایی که از اقیانوس‌ها، برخاسته و ابرهای سنگین بار و پر آب را با خود حمل می‌کند؛ در این موقع، آن‌ها را به سوی سرزمین‌های مرده و خشک و سوزان می‌رانیم و مأموریت آبیاری این تشنگان را به عهده‌ی آن‌ها می‌نهیم و به وسیله‌ی آن، آب حیات‌بخش را در همه جا فرو می‌فرستیم و به کمک این آب، انواع میوه‌ها را از خاک تیره بیرون می‌آوریم».

آری، آفتاب بر اقیانوس‌ها می‌تابد و بخار آب را به بالا می‌فرستد؛ بخارها متراکم می‌شوند و توده‌های سنگین ابر را تشکیل می‌دهند و امواج باد، توده‌های کوه‌پیکر ابر را بر دوش خود حمل می‌کنند و به سوی سرزمین‌هایی که مأموریت دارند، پیش می‌روند؛ قسمتی از این بادها که در پیشاپیش توده‌های ابر در حرکتند و آمیخته با رطوبت ملایمی هستند، نسیم دل‌انگیزی ایجاد می‌کنند که از درون آن، بوی باران حیات‌بخش به مشام می‌رسد؛ این‌ها در حقیقت، «مُبشّران» (بشارت دهندگانِ) نزول باران هستند؛ سپس توده‌های عظیم ابر، دانه‌های باران را از خود بیرون می‌فرستند؛ نه چندان درشتند که زراعت‌ها را بشویند و زمین‌ها را ویران کنند؛ و نه چندان کوچکند که در فضا سرگردان بمانند؛ این دانه‌های باران، آرام و ملایم بر زمین می‌نشینند و آهسته، در آن نفوذ می‌کنند و محیط را برای رستاخیز بذرها و دانه‌ها آماده می‌سازند؛ زمینی که در خشکی می‌سوخت و شباهت کامل به منظره‌ی یک گورستان خاموش و خشک داشت، تبدیل به کانون فعّالی از حیات و زندگی و باغ‌های پر گل و پرمیوه می‌شود.

«فلاتسبّوها»: باد را دشنام مدهید.

در زندگی، حوادث و بلایا و مشکلات و نابسامانی‌ها، برای انسان‌ها پیش می‌آید و تغییرات روزگار و زمانه، برخلاف میل و خواسته‌ی انسان‌ها اتفاق می‌افتد؛ ولی انسان‌ها عادت دارند که هرگاه روزگار، موافق میل آن‌ها نچرخد، آن را مورد سبّ و دشنام قرار می‌دهند و زمانه را نفرین و لعن می‌کنند؛ گویا که آنان از روزگار و از خدای روزگار پیمان گرفته‌اند که برخلاف آن‌ها نوزد و پیوسته موافق میل و خواسته‌ی آن‌ها باشد؛ آن‌ها نمی‌دانند که روزگار و زمانه و باد و باران و خورشید و ماه و.. مسخّر و تحت فرمان کسی است که دگرگونی شب و روز به دست اوست.

در حقیقت، خشم بر روزگار و باد، خشم بر کسی است که زمام و اختیار روزگار و باد به دست اوست و تغییرات روزگار و باد در قبضه‌ی قدرت و تصرّف خداوند و مطابق حکمت و نظامی است که اِبداع نموده است؛ نه مطیع مخلوق است و نه به میل او رفتار می‌کند.

پس نفرین بر روزگار و باد، در حقیقت، نفرین بر آفریدگار و متصّرف و چرخاننده‌ی آن‌ها است.

1517 - [7] (صَحِیح)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّ رَجُلًا لَعَنَ الرِّیحَ عِنْدَ النَّبِیِّ ج فَقَالَ: «لَا تَلْعَنُوا الرِّیحَ فَإِنَّهَا مَأْمُورَةٌ وَأَنَّهُ مَنْ لَعَنَ شَیْئًا لَیْسَ لَهُ بِأَهْلٍ رَجَعَتِ اللَّعْنَةُ عَلَیْهِ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ([7]).

1517- (7) عبدالله بن عباس س گوید: مردی در حضور رسول خدا ج باد را نفرین کرد؛ آن حضرت ج فرمودند: «باد را نفرین نکنید؛ زیرا، آن، (از ناحیه‌ی خدا) مأمور و دستور یافته است؛ و هر کس؛ چیزی را نفرین کند که در خورِ لعن و نفرین نباشد، در آن صورت، لعن و نفرین، به خود او بازمی‌گردد».

[این روایت را ترمذی روایت کرده و گفته است: این، حدیثی غریب است].

1518 - [8] (صَحِیح)

وَعَنْ أُبَیِّ بْنِ کَعْبٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الـلّٰهِ ج: «لَا تَسُبُّوا الرِّیحَ فَإِذَا رَأَیْتُمْ مَا تَکْرَهُونَ فَقُولُوا: اللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُکَ مِنْ خَیْرِ هَذِهِ الرِّیحِ وَخَیْرِ مَا فِیهَا وَخَیْرِ مَا أُمِرَتْ بِهِ وَنَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّ هَذِهِ الرِّیحِ وَشَرِّ مَا فِیهَا وَشَرِّ مَا أُمِرَتْ بِهِ». رَوَاهُ التِّرْمِذِیُّ([8]).

1518- (8) ابی بن کعب س گوید: رسول خدا ج فرمودند: «به باد، دشنام مدهید؛ پس هرگاه چیزی را مشاهده کردید که آن را ناپسند می‌شمارید، بگویید:

«اللهمّ انّا نسألک من خیر هذه الریح وخیر ما فیها وخیر ما اُمرتْ به؛ ونعوذبک من شرّ هذه الریح وشرّ ما فیها وشرّ ما اُمرتْ به».

«بار خدایا! من، خیر این باد و خیر هر آنچه که در آن است و خیر آنچه که به آن فرمان داده شده است را از تو می‌خواهم؛ و از شرّ این باد و شرّ آنچه که در آن است و شرّ آنچه که بدان فرمان داده شده است، به تو پناه می‌برم».

[این روایت را ترمذی روایت کرده است].

1519 - [9] (ضَعِیف جدا)

وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: مَا هَبَّتْ رِیحٌ قَطُّ إِلَّا جَثَا النَّبِیُّ ج على رُکْبَتَیْهِ وَقَالَ: «اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا رَحْمَةً وَلَا تَجْعَلْهَا عَذَابًا اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا رِیَاحًا وَلَا تَجْعَلْهَا رِیحًا». قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فِی کِتَابِ الـلّٰهِ تَعَالَى: [إِنَّا أرسلنَا عَلَیْهِم ریحًا صَرْصَرًا]

و [أرسلنَا عَلَیْهِم الرّیح الْعَقِیم]

[وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاح لَوَاقِح]

و [أَن یُرْسل الرِّیَاح مُبَشِّرَات]

رَوَاهُ الشَّافِعِی وَالْبَیْهَقِیّ فِی الدَّعْوَات الْکَبِیر([9]).

1519- (9) عبدالله بن عبّاس س گوید: هیچ‌گاه باد تندی نمی‌وزید، مگر آن که رسول خدا ج در پیشگاه خداوند بلند مرتبه به زانو می‌افتادند و چنین دعا می‌کردند:

«اللهمّ اجعلها رحمة ولا تجعلها عذاباً؛ اللهمّ اجعلها ریاحاً ولا تجعلها ریحاً».

«بار خدایا! این باد را مایه‌ی رحمت قرار بده نه مایه‌ی عذاب؛ و آن را بادی قرار بده که با خود، رحمت به همراه داشته باشد؛ نه عذاب»!.

آن‌گاه عبدالله بن عباس س (در تأیید این که در قرآن کریم، واژه‌ی «ریح» برای بادهای عذاب؛ و واژه‌ی «ریاح» برای بادهای رحمت به کار رفته است،) گوید:

در کتاب خداوند بلند مرتبه، این آیات (در مورد «ریح» - برای عذاب - و «ریاح» - برای رحمت،) وجود دارد؛ آنجا که خداوند می‌فرماید: ﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِمۡ رِیحٗا صَرۡصَرٗا [القمر: 19] «تندبـاد وحـشتناک و سـردی را (که هفـت شب و هشت روز ادامه داشت) بر آنان وزان و روان کردیم».

﴿...أَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِمُ ٱلرِّیحَ ٱلۡعَقِیمَ [الذاریات: 41]. «آن‌گاه که تندباد بی‌خیر و برکتی (که مرگ و نابودی قوم عاد را به همراه داشت) به سوی ایشان وزان کردیم».

 ﴿وَأَرۡسَلۡنَا ٱلرِّیَٰحَ لَوَٰقِحَ [الحجر: 22]. «و بادها را برای تلقیح (ابرها و بارور ساختن آن‌ها) به وزیدن می‌اندازیم».

و ﴿...أَن یُرۡسِلَ ٱلرِّیَاحَ مُبَشِّرَٰتٖ... [الروم: 46]. «خداوند بادها را به عنوان مژده‌رسان (به نعمت‌های گوناگون، همچون نزول باران و تلقیح گیاهان و تکان دادن آب‌های فراوان و تغییر هوا و غیره) می‌فرستد».

[این روایت را شافعی و بیهقی در «الدعوات الکبیر» روایت کرده‌اند].

شرح: در برخی از آیات قرآن، همانند آیات 19 سوره‌ی قمر و 41 سوره‌ی ذاریات، به بادی که مایه‌ی تباهی و نابودی گروهی از انسان‌های پیشین شده است، به «ریح» تعبیر شده است؛ و در برخی دیگر از آیات - همانند آیات 23 سوره‌ی حجر و 46 سوره‌ی روم - به بادی که وسیله‌ی رحمت الهی برای تعدادی از بندگان خدا شده است، به «ریاح» تعبیر گردیده است؛ از این رو؛ رسول خدا ج نیز به هنگام وزیدن بادهای تند، چنین دعا می‌کردند:

«اللهمّ اجعلها ریاحاً ولا تجعلها ریحاً»؛ «بار خدایا! باد رحمت باشد، نه باد عذاب و تباهی».

1520 - [10] (صَحِیحٌ)

وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: کَانَ النَّبِیُّ ج إِذَا أَبْصَرْنَا شَیْئًا مِنَ السَّمَاءِ تَعْنِی السَّحَابَ تَرَکَ عَمَلَهُ وَاسْتَقْبَلَهُ وَقَالَ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّ مَا فِیهِ» فَإِنْ کَشَفَهُ حَمِدَ الله وَإِن مطرَت قَالَ: «اللَّهُمَّ سَقْیًا نَافِعًا». رَوَاهُ أَبُو دَاوُدَ وَالنَّسَائِیُّ وَابْنُ مَاجَه وَالشَّافِعِیّ وَاللَّفْظ لَهُ([10]).

1520- (10) عایشه ل گوید: روش پیامبر ج بر آن بود که هرگاه در آسمان، ابری را مشاهده می‌کردند، به هر کاری که مشغول بودند، آن را رها می‌کردند و رو به ابر می‌نمودند و این دعا را می‌خواندند:

«اللهمّ انّی اعوذ بک من شرّ مافیه».

«بار خدایا! از شرّ آنچه در این ابر وجود دارد، به تو پناه می‌برم».

آن‌گاه، اگر آن ابر، از صفحه‌ی آسمان به کنار می‌رفت و آسمان صاف و بی‌ابر می‌شد، سپاس و ستایش خدای را به جای می‌آوردند؛ و اگر چنانچه از آن ابر، بارانی فرو می‌ریخت، این دعا را با خود زمزمه می‌نمودند:

«اللهم سقیاً نافعاً».

«بار خدایا! این باران را بارانی سودبخش و سیراب‌کننده و مفید و نافع بگردان».

[این حدیث را ابوداود، نسایی، ابن ماجه و شافعی روایت کرده‌اند؛ و لفظ حدیث، از آنِ شافعی است].

1521 - [11] (ضَعِیف)

وَعَنِ ابْنِ عُمَرَ أَنَّ النَّبِیَّ ج: کَانَ إِذَا سَمِعَ صَوْتَ الرَّعْدِ وَالصَّوَاعِقَ قَالَ: «اللَّهُمَّ لَا تَقْتُلْنَا بِغَضَبِکَ وَلَا تُهْلِکْنَا بِعَذَابِکَ وَعَافِنَا قَبْلَ ذَلِکَ». رَوَاهُ أَحْمَدُ وَالتِّرْمِذِیُّ وَقَالَ: هَذَا حَدِیثٌ غَرِیبٌ([11]).

1521- (11) عبدالله بن عمر س گوید: هرگاه رسول خدا ج صدای رعد و برق را می‌شنیدند، این دعا را می‌خواندند:

«اللهمّ لاتقتلنا بغضبک ولا تُهلکنا بعذابک وعافنا قبل ذلک».

«بار خدایا! ما را با خشم خویش، نابود مگردان و با عذابت، هلاک مکن و ما را پیش از (شرّ و زیان) آن، حمایت کن و در پناه خویش بدار».

[این حدیث را احمد بن حنبل و ترمذی روایت کرده‌اند؛ و ترمذی گفته است: این، حدیثی غریب است].

شرح: «رعد»: بانگ ابر؛ غرّش ابر؛ صدایی که از برخورد دو توده‌ی ابر، با بار الکتریکی متفاوت به وجود می‌آید.

«الصواعق»: جمع «صاعقه»: آذرخش آسمان که بر اثر برخورد دو توده‌ی ابر، بارهای الکتریکی متفاوت مثبت و منفی به وجود می‌آید، همانگونه که از برخورد سر دو سیم برق، جرقه تولید می‌شود و به اصطلاح تخلیه‌ی الکتریکی صورت می‌گیرد. و به عبارت دیگر، «صاعقه» جرقه‌ی عظیم الکتریسیته است که در میان قطعه‌ی ابری که بار مثبت دارد با زمین که بار منفی دارد ایجاد می‌شود و معمولاً به نوک کوه‌ها، درختان و هر شیء مرتفع، و در بیابانهای مسطح به انسانها و چهارپایان می‌خورد، و حرارت آن به قدری زیاد است که هر چیزی در میان آن قرار گیرد، تبدیل به خاکستر می‌شود و صدای مهیب و زمین لرزه‌ی شدیدی را در همان نقطه به همراه دارد (و به همین جهت است که گاهی صاعقه را به «مرگ» و گاه به «آتش» اطلاق می‌کنند، چرا که آتش یا مرگ و یا عذاب به همراه دارد)

و خداوند عزوجل گروهی از اقوام سرکش و ستمکار و کافر و چندگانه‌پرست را به وسیله‌ی همین صاعقه‌ها مجازات و عذاب کرد.



فصل سوم

1522 - [12] (لم تتمّ دراسته)

عَنْ عَامِرِ بْنِ عَبْدِ الـلّٰهِ بْنِ الزُّبَیْرِ أَنَّهُ کَانَ إِذَا سَمِعَ الرَّعْدَ تَرَکَ الْـحَدِیثَ وَقَالَ: سُبْحَانَ الَّذِی یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْـمَلَائِکَةُ من خیفته. رَوَاهُ مَالک([12]).

1522- (12) از عبدالله بن زبیر س روایت است که وی هرگاه صدای غرّش ابر را می‌شنید، سخن گفتن (با مردمان) را رها می‌کرد و این دعا را می‌خواند:

«سُبحان الّذی یُسَبّح الرعد بحمده والملائکة من خیفته».

«از ناتوانی‌ها و ناشایستی‌ها، خداوندی پاک و منزّه است که «رعد» (به زبان حال) و فرشتگان (به زبان قال) از هیبت و عظمت یزدان، حمد و ثنای خدا را می‌گویند».

[این حدیث را مالک روایت کرده است].

شرح: «اذا سمع الرعد، ترک الحدیث»: در اینجا، لازم است که به «برق»، «رعد» و «صاعقه» اشاره‌ای شود.

از نظر علمی، پیدایش برق، به خاطر آن است که دو قطعه‌ی ابر با الکتریسته‌های مختلف (مثبت و منفی) به هم نزدیک می‌شوند و درست همانند سر دو سیم برق که به هنگام نزدیکی جرقه می‌زنند، آن‌ها نیز جرقه‌ی عظیمی ایجاد کرده و به اصطلاح، تخلیه‌ی الکتریکی می‌شوند.

اگر جرقه‌های کوچکی که از سر دو سیم در برابر چشم ما آشکار می‌شود، صدای خفیفی دارند، در عوض، صدای جرقه‌ی آسمانی برق به خاطر گسترش ابر و بالا بودن میزان الکتریسته، به اندازه‌ای شدید است که «رعد» را به وجود می‌آورد.

و هرگاه قطعه ابری که دارای الکتریسته‌ی مثبت است، به زمین - که همیشه الکتریسته‌ی منفی دارد - نزدیک شود، جرقه در میان زمین و ابر ایجاد می‌شود که آن را «صاعقه» می‌گویند و خطرناک بودنش به همین دلیل است که یک سر آن، زمین و نقطه‌های مرتفعی است که به اصطلاح، نوک این سیم را تشکیل می‌دهد؛ حتّی یک انسان، در یک بیابان، ممکن است در عمل، تبدیل به نوک این سیم منفی شود و درست، جرقه‌ی وحشتناکی بر سر او فرود آید و در یک لحظه‌ی کوتاه، تبدیل به خاکستر شود؛ و نیز به همین دلیل است که به هنگام رعد و برق در بیابان‌ها، باید فوراً به کنار درخت یا دیوار یا کوه و یا هر نقطه‌ی مرتفعی، پناه برد و یا در گودالی دراز کشید.

به هر حال؛ «برق» که از نظر بعضی، شاید شوخی محسوب می‌شود، با اکتشافات علمی روز ثابت شده است که فوائد و برکت‌های فراوانی دارد که در ذیل، به سه قسمت آن اشاره می‌شود:

1-  آبیاری؛ برق‌ها، معمولاً حرارت فوق‌العاده زیاد - گاه در حدود 15 هزار درجه‌ی سانتیگراد - تولید می‌کنند؛ و این حرارت، کافی است که مقدار زیادی از هوای اطراف را بسوزاند و در نتیجه، فشار فوراً کم شود؛ و پرواضح است که در فشار کم، ابرها می‌بارند؛ و به همین دلیل است که غالباً، به دنبال جهش برق، رگبارهایی شروع می‌شود و دانه‌های درشت باران فرو می‌ریزند و از این رو، برق در واقع، یکی از وظائفش آبیاری است.

2-  سمپاشی؛ به هنگامی که برق با آن حرارتش آشکار می‌شود، قطره‌های باران، با مقداری اکسیژن اضافی ترکیب می‌شود و آب سنگین، یعنی «آب اکسیژنه» (2O2H) ایجاد می‌کنند؛ و پرواضح است که آب اکسیژنه، یکی از آثارش، کشتن میکروب‌ها است. به همین دلیل، در مصارف طبّی برای شستشوی زخم‌ها به کار می‌رود؛ این قطره‌های آب اکسیژنه، هنگامی که بر زمین‌ها می‌بارند، تخم آفات و بیماری‌های گ یاهی را از میان می‌برد و سمپاشی خوبی از آن‌ها می‌کند؛ و به همین جهت گفته‌اند: هر سال که رعد و برق کم باشد، آفات گیاهی نیز بیشتر خواهد بود.

3-  تغذیه و کودرسانی؛ قطره‌های باران - که بر اثر برق و حرارت شدید و ترکیب - یک حالت اسیدکربنی پیدا می‌کند که به هنگام پاشیده شدن بر زمین‌ها و ترکیب با آن‌ها، یک نوع کود مؤثّر گیاهی می‌سازد و گیاهان، از این طریق، تغذیه می‌شوند.

برخی از دانشمندان گفته‌اند: مقدار کودی که در طی سال از مجموع برق‌های آسمان در کره‌ی زمین به وجود می‌آید، ده‌ها میلیون تن است؛ که رقم فوق‌العاده بالایی می‌باشد.

بنابراین، می‌بینیم که همین پدیده‌ی به ظاهر پیش پا افتاده و بی‌خاصیت طبیعت، چقدر پربار و پربرکت است. هم آبیاری می‌کند، هم سمپاشی و هم تغذیه؛ و این، نمونه‌ی کوچکی از اسرار شگرف و پردامنه‌ی عالم هستی است که رهنمون روشنی بر مسأله‌ی خداشناسی می‌تواند باشد.

«تسبیح رعد»:

در آیات مختلف قرآن، سخن از تسبیح و حمد موجودات عالم هستی در برابر خداوند بزرگ به میان آمده که شاید از همه صریحتر آیه مورد بحث باشد که بدون هیچگونه استثنا، همه موجودات عالم هستی، زمین و آسمان، ستارگان و کهکشانها، انسانها و حیوانات و برگهای درختان و حتی دانه‌های کوچک اتم را در این تسبیح و حمد عمومی شریک می‌داند.

قرآن می‌گوید: عالم هستی یکپارچه زمزمه و غوغا است، هر موجودی به نوعی به حمد و ثنای حق مشغول است، و غلغله‌ای خاموش در پهنه عالم هستی طنین افکنده که بی‌خبران توانای شنیدن آن را ندارند، اما اندیشمندانی که قلب و جانشان به نور ایمان زنده و روشن است، این صدا را از هر سو به خوبی به گوش و جان می‌شنوند و به گفته شاعر:

گر تو را از غیب چشمی باز شد

 

با تو ذرات جهان همراز شد

نطق آب و نطق خاک و نطق گل

 

هست محسوس حواس اهل دل!

جمله ذرات در عالم نهان
 
ج

 

با تو می‌گویند روزان و شبان

ما سمیعیم و بصیر و باهشیم

 

با شما نامحرمان ما خامشیم

از جمادی سوی جان جان شوید

 

غلغل اجزای عالم بشنوید

فاش تسبیح جمادات آیدت

 

وسوسه‌ی تأویلها بزدایدت

ولی در تفسیر حقیقت این حمد و تسبیح در میان دانشمندان و فلسفه و مفسران بسیار گفتگو است:

بعضی آن را حمد و تسبیح «حالی» دانسته‌اند، و بعضی «قالی» که خلاصه‌ی نظرات آنها را با آنچه مورد قبول ما است در ذیل می‌خوانید:

1-   جمعی معتقدند که همه‌ی ذرات موجودات این جهان اعم از آنچه ما آن را عاقل می‌شماریم یا بیجان و غیرعاقل همه دارای یک نوع درک و شعورند، و در عالم خود تسبیح و حمد خدا می‌گویند، هر چند ما قادر نیستیم به نحوه درک و احساس آنها پی بریم و زمزمه حمد و تسبیح آنها را بشنویم.

آیاتی مانند ﴿وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا یَهۡبِطُ مِنۡ خَشۡیَةِ ٱللَّهِ [البقرة: 74]: «بعضی از سنگها از ترس خدا از فراز کوهها به پایین می‌افتند».

مانند: ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلۡأَرۡضِ ٱئۡتِیَا طَوۡعًا أَوۡ کَرۡهٗا قَالَتَآ أَتَیۡنَا طَآئِعِینَ [فصلت: 11]. «خداوند به آسمان و زمین فرمود از روی اطاعت یا کراهت به فرمان من آید، آنها گفتند ما از در اطاعت می‌آییم» (سوره فصلت آیه 11)... و مانند آن را می‌توان گواه بر این عقیده گرفت.

2-   بسیاری معتقدند که این تسبیح و حمد، همان چیزی است که ما آن را زبان حال می‌نامیم، حقیقی است نه مجازی، ولی به زبان حال است نه قال (دقت کنید).

توضیح اینکه: بسیار می‌شود به کسی‌که آثار ناراحتی و درد و رنج و بی‌خوابی در چهره و چشم او نمایان است می‌گویم: هر چند تو از ناراحتیت سخن نمی‌گوی اما چشم تو می‌گوید که دیشب به خواب نرفتی، و چهره‌ات گواهی می‌دهد که از درد و ناراحتی جانکاهی رنج می‌بری!.

این «زبان حال» گاهی آنقدر قوی و نیرومند است که «زبان قال» را تحت الشعاع خود قرار می‌دهد و به تکذیب آن برمی‌خیزد و به گفته‌ی شاعر:

گفتم که با مکر و فسون

 

پنهان کنم راز درون!
 

پنهان نمی‌گردد که خون

 

از دیدگانم می‌رود!

از سوی دیگر آیا می‌توان انکار کرد که یک تابلو بسیار زیبا که شاهکاری از هنر راستین است گواهی بر ذوق و مهارت نقاش می‌دهد و او را مدح و ثنا می‌گوید؟ آیا می‌توان انکار کرد که دیوان شعر شعرای بزرگ و نامدار از قریحه عالی آنها حکایت میکند؟ و ‌دائماً آنها را می‌ستاید؟ آیا می‌‌توان منکر شد که ساختمانهای عظیم و کارخانه‌های بزرگ و مغزهای پیچیده‌ی الکترونیک و امثال آنها، با زبان بی‌زبانی از سازنده و مخترع و مبتکر خود سخن می‌گویند، و هریک در حدّ خود از آنها ستایش می‌کنند؟

بنابراین باید قبول کرد که عالم شگرف هستی با آن نظام عجیبش، با آنهمه رازها و اسرار، با آن عظمت خیره کننده‌اش و با آن ریزه‌کاریهای حیرت‌زا همگی تسبیح و حمد خدا می‌گویند.

مگر «تسبیح» جز به معنی پاک و منزه شمردن از عیوب می‌باشد؟ ساختمان و نظم این عالم هستی می‌گوید خالق آن از هر گونه نقص و عیبی مبرا است.

مگر «حمد» چیزی جز بیان صفات کمال می‌باشد؟ نظام جهان آفرینش از صفات کمال خدا، از علم بی‌پایان و قدرت بی‌انتها و حکمت وسیع و فراگیر او سخن می‌گوید.

مخصوصاً با پیشرفت علم و دانش بشر، و پرده برداشتن از گوشه‌هایی از اسرار و رازهای این عالم پهناور، این حمد و تسبیح عمومی موجودات آشکارتر شده است.

اگر یک روز آن شاعر نکته‌پرداز هر برگی از برگهای درختان سبز را دفتری از معرفت کردگار می‌دانست، دانشمندان گیاه‌شناس امروز درباره‌ی این برگها نه یک دفتر بلکه کتابها نوشته‌اند، و از ساختمان اسرارآمیز کوچکترین اجزای آن یعنی سلولها گرفته تا طبقات هفتگانه برگ، و دستگاه تنفسی آن، و رشته‌های آبیاری و تغذیه و سایر مشخصات بسیار پیچیده برگها در این کتابها، بحثها کرده‌اند.

بنابراین هر برگی شب و روز نغمه‌ی توحید سرمی‌دهد و آواز رسای تسبیحش را در درون باغ و جنگل، بر فراز کوهها، در خمیدگی دره‌ها پخش می‌کند، اما بی‌خبران چیزی از آن نمی‌فهمند، خاموشش می‌شمارند و زبان بسته!.

این معنی برای تسبیح و حمد عمومی موجودات کاملاً قابل درک است و نیاز به آن ندارد که ما برای همه ذرات عالم هستی درک و شعور قائل شویم چرا که دلیل قاطعی برای آن در دست نیست و آیات گذشته نیز به احتمال زیاد همان زبان حال را بیان می‌کند.

پاسخ به یک سوال:

ولی در اینجا یک سوال باقی می‌ماند و آن اینکه اگر منظور از تسبیح و حمد حکایت نظام آفرینش از پاکی و عظمت و قدرت خدا است، و «صفات سلبیه» و «ثبوتیه‌ی» او را شرح می‌دهد پس چرا قرآن می‌گوید شما حمد و تسبیح آنها را نمی‌فهمید؟ اگر بعضی نفهمند حدّاقل دانشمندان که می‌فهمند.

ولی این سؤال دو پاسخ دارد:

نخست اینکه روی سخن با اکثریت مردم نادان و مخصوصاً مشرکان است و دانشمندان با ایمان که در اقلیت قرار دارند از این عموم، مستثنا هستند که هر عامی استثنائی دارد.

دیگر اینکه آنچه ما از اسرار این عالم می‌دانیم در برابر آنچه نمی‌دانیم همانند قطره‌ای است در برابر دریا و ذره کاهی است در مقابل یک کوه عظیم، که اگر درست بیندیشیم حتّی نام علم و دانش نمی‌توان بر آن گذاشت.

تا بدانجا رسید دانش من

 

که بدانستمی که نادانم!

بنابراین در واقع ما تسبیح و حمد این موجودات را هر چند دانشمند باشیم نمی‌شنویم چرا که آنچه را می‌شنویم تنها یک کلمه است از یک کتاب بزرگ و روی این حساب می‌توان به صورت یک حکم عمومی خطاب به همه جهانیان گفت شما تسبیح و حمد موجودات عالم هستی را که به زبانحال دارند درک نمی‌کنید، زیرا آنچه درک می‌کنید بقدری ناچیز است که به حساب نمی‌آید.

3-   بعضی از مفسران نیز احتمال داده‌اند که حمد و تسبیح عمومی موجودات در اینجا ترکیبی از زبان حال و قال یا به تعبیر دیگر تسبیح تکوینی و تشریعی باشد، چرا که بسیاری از انسانها و همه فرشتگان از روی درک و شعور حمد و ثنای او می‌گویند و همگی ذرات موجودات نیز با زبانحالشان از عظمت و بزرگی خالق بحث می‌کنند.

گر چه این دو نوع حمد و تسبیح با هم متفاوت است ولی در قدر جامع یعنی مفهوم وسیع کلمه حمد و تسبیح، مشترک می‌باشند.

ولی چنانکه پیدا است تفسیر دوم با آن شرح که بیان کردیم از همه دلچسب‌تر است.


فهرست منابع جلد 3 و 4

1

آزاد، محمد سلیم، 1349 -، «آشنایی با سنت پیامبر ج» زاهدان، صدیقی، 1378ش.

2

آلوسی، محمود بن عبدالله، 1217‏-‏ 1270، «روح المعانی» بیروت، دار الکتب العلمیه، 1422ق.

3

ابراهیم بن محمد، «آداب تجارت و کسب حلال»، ترجمه عبدالرسول گل رانی، تهران، احسان، 1379.

4

ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، 240‏-‏ 327ق.، «الجرح و التعدیل‌» بتحقیق مصطفی عبدالقادر عطاء، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1422ق.

5

ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، 733‏-‏ 852ق.، «تهذیب التهذیب فی رجال الحدیث» بتحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی بن معوض، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1425ق.

6

ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، 733‏-‏ 852ق.، «فتح الباری بشرح صحیح البخاری» بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408ق.

7

ابن حجر هیثمی، احمد بن محمد، 909‏ -‏ 974ق.، «مناقب امام اعظم» ترجمه عبدالرئوف مخلص، تربت جام، شیخ الاسلام احمد جام، 1377ش

8

ابن قیم جوزیه، محمد بن ابی بکر، 691‏ -‏ 751ق.، «زاد المعاد فی هدی خیر العباد» بتحقیق شعیب ارنووط و عبدالقادر ارنووط، بیروت، الرساله، 1414ق.

9

ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، 700‏ -‏ 774ق. «تفسیر القرآن العظیم» بیروت، المکتبه العصریه، 1422ق

10

احمدیان، عبدالله، 1305 - 1383، «قرآن شناسی» تهران، احسان، 1378ش.

11

بدرالعینی، محمودبن احمد، 762‏-‏ 855ق.، «عمدة القاری شرح صحیح البخاری» بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1424ق.

12

بعلبکی، منیر، 1918‏-‏، «فرهنگ المورد» ترجمه محمد مقدس، تهران، امیرکبیر، 1385ش.

13

بلالی، عبدالحمید «راههای نفوذ شیطان برای فریب انسان» ترجمه: محمد صالح سعیدی، تهران، احسان، 1378ش.

14

بنوری، محمد یوسف، 1397 -، «معارف السنن شرح جامع الترمذی» کراچی، [بی‌‌تا]،

15

ترمذی، محمد ابن عیسی، «الشمائل المحمدیه»، ترجمه: فیض محمد بلوچ، تربت جام، خواجه عبدالله انصاری، 1390.

16

تهان، محمود، «درآمدی بر علوم حدیث»، ترجمه: فیض محمد بلوچ، تربت جام، خواجه عبدالله انصاری، 1389.

17

جُرّ، خلیل «فرهنگ لاروس» ترجمه: سید حمید طبیبیان،تهران، امیرکبیر، 1386ش.

18

حاجی خلیفه، مصطفی بن عبدالله، 1017‏-‏ 1067ق.، «کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون» دمشق، دار الفکر، 1414ق

19

حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، 321‏-‏ 405ق.، «المستدرک علی الصحیحین» بتحقیق محمد مطرجی،بیروت، دارالفکر، 1422ق

20

حسینی طهرانی، محمدحسین، 1305‏-‏1374، «کاهش جمعیت، ضربه‌ای سهمگین بر پیکر مسلمین»[بی‌جا]، نشر حکمت ـ موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام، 1415ق

21

خرم‌دل، مصطفی، «تفسیر نور» تهران، احسان، 1384ش.

22

خطیب عمری، محمد بن عبدالله،  ‏-‏ 741ق «مشکوة المصابیح» بتحقیق جمال عیتانی، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1424ق.

23

دارالعلوم زاهدان «فصلنامه دینی، فرهنگی و اجتماعی ندای اسلام» شماره‌های 24، 4، 30-29، زاهدان.

24

ذهبی، محمد بن احمد، 673‏-‏ 748ق.، «سیر اعلام النبلاء» بتحقیق شعیب ارنووط، دمشق، دار الفکر، 1424ق.

25

ذهبی، محمد بن احمد، 673‏-‏ 748ق.، «تذکرة الحفاظ» بیروت، دار احیاء التراث‌العربی، [بی‌تا].

26

زحیلی، وهبه، «التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج» دمشق، دار الفکر، 1418ق.

27

زحیلی، وهبه، «الوجیز فی اصول الفقه» تهران، احسان، 1381ش.

28

زرکلی، خیرالدین، 1893‏-‏، 1966«الاعلام» دار العلم للملایین، 2007م.

29

زمخشری، محمود بن عمر، 467‏-‏ 538ق.،«الکشاف» بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1424ق.

30

سعدی، عبدالملک عبدالرحمن، «بدعت به معنای دقیق اسلامی آن» ترجمه: امیر صادق تبریزی، کردستان، سنندج، 1380ش

31

سعدی، عبدالملک عبدالرحمن، «شرح عقاید اهل سنت و جماعت» ترجمه امیر صادق تبریزی، سنندج، کردستان، 1379ش.

32

سهارنفوری، خلیل احمد،  - 1927م،،«بذل المجهود فی حل سنن ابی داود» بیروت، دار البشائر الاسلامیه، 1427ق

33

سیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر، 849‏-‏ 911ق.، «الاتقان فی علوم القرآن» ترجمه: مهدی حائری قزوینی، بتصحیح محمد ابوالفضل ابراهیم، تهران، امیرکبیر، 1382ش.

34

شاطبی، ابراهیم بن موسی،  - 790ق، «الاعتصام» تحقیق عبدالرزاق المهدی، بیروت، دار الکتاب العربی، 1426ق.

35

شوکانی، محمد بن علی، 1173‏-‏ 1250ق.، «نیل الاوطار، شرح منقی الاخبار» بتحقیق عزالدین خطاب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1422ق.

36

صابونی، محمد علی، 1926- ،«صفوة التفاسیر» بیروت، دار القلم،1406ق

37

صابونی، محمد علی، 1926-، «درآمدی بر علوم قرآنی(ترجمه فارسی التبیان فی علوم القرآن)» ترجمه: محمد بهاءالدین حسینی، سنندج، کردستان، 1386ش.

38

صدیقی شافعی، محمد بن علان،«دلیل الفالحین لطرق ریاض الصالحین» بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1421ق.

39

طباره، عفیف عبدالفتاح، «روح الدین الاسلامی» ترجمه: ابوبکر حسن زاده، سقز، محمدی، 1375ش.

40

عبدالباقی، محمد فؤاد، «المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم» قم، ذوی القربی، 1384ش.

41

عبدالباقی، محمد فواد، «اللؤلؤ و المرجان» ترجمه: ابوبکر حسن زاده، تهران، احسان، 1384ش.

42

عثمانی، محمد شفیع، 1883- 1963م، «معارف القرآن» ترجمه: محمد یوسف حسین پور،» تربت جام، شیخ الاسلام احمد جام، 1377ش

43

عثمانی، محمدتقی، «علوم القرآن» ترجمه: محمدعمر عیدی دهنه، تربت جام، شیخ الاسلام احمد جام، 1383ش

44

عثمانی، محمدتقی «تکملة فتح الملهم» بتحقیق محمود شاکر، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1426ق.

45

عثمانی، محمدتقی «درس جامع الترمذی» ترجمه: عبدالحمید بزرگزاده،» تربت جام، شیخ الاسلام احمد جام، 1383ش

46

عثمانی، ظفراحمد، 1310- 1394ق، «اعلاء السنن» بتحقیق حازم القاضی، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1418ق.

47

عثمانی، محمدتقی، «درس ترمذی»، ترجمه مرکز تحقیق و ترجمه دارالعلوم زاهدان، زاهدان، صدیقی، 1389.

48

عزام عبدالرحمن، «قهرمان قهرمانان»، لقمان محمدپور، تهران، احسان، 1377.

49

علوان، عبدالله ناصح، 1928‏-‏ 1987، «چگونه فرزندان خود را تربیت کنیم؟» ترجمه: عبدالله احمدی، تهران، احسان، 1377ش.

50

عمید، حسن، «فرهنگ عمید» تهران، امیرکبیر، 1382ش.

 51

غزالی، محمد، 1917‏-‏ 1995، «باور راستین اسلامی(ترجمه فارسی عقیدة المسلم)»ترجمه: محمود ابراهیمی، سقز، محمدی، 1373ش.

  52

غزالی، محمد بن محمد، 450‏-‏ 505ق.،«احیاء علوم الدین» بیروت، دار الکتاب العربی، [بی‌تا].

  53

فخر رازی، محمد بن عمر، 544 ‏-‏ 606ق. «مفاتیح الغیب (تفسیر کبیر)» بیروت، دار الکتب العلمیه، 1425ق.

  54

فرج، بسام عطیه اسماعیل، «نماز شب»، عبدالغنی براهویی، تهران، احسان، 1383.

  55

قائدان، اصغر «تاریخ و آثار اسلامی مکه مکرمه و مدینه منوره» تهران، مشعر، 1386ش.

  56

قاری، علی بن سلطان محمد، ‏-‏ 1014ق.،«مرقاة المفاتیح شرح مشکوة المصابیح» بتحقیق صدقی محمد جمیل العطار، بیروت، دار الفکر، 1414ق.

  57

قرضاوی، یوسف، 1926‏-‏، «دیدگاه‌های فقهی معاصر» ترجمه: احمد نعمتی، تهران، احسان، 1384ش.

  58

قرضاوی، یوسف، 1926‏ -‏، «نیت و اخلاص» ترجمه: عمر قادری، سنندج، قادری، 1378ش

 59

قرضاوی، یوسف، 1926‏-‏، «بیداری اسلامی و مواجهه صحیح با اختلافات» ترجمه عبدالرسول گلرانی، تهران، احسان، 1377ش

 60

قرضاوی، یوسف، 1926‏-‏،«دورنمای جامعه اسلامی» ترجمه: عبدالعزیز سلیمی، تهران، احسان، 1378ش.

 61

قرضاوی، یوسف، 1926‏-‏،«سنت و بدعت» ترجمه: محمدابراهیم ساعدی رودی، تایباد، سنت، 1381ش.

  62

قرضاوی، یوسف، «عبادت در اسلام»، محمد ستاری خرقانی، تهران، احسان، 1379.

  63

قرطبی، محمد بن احمد، ‏-‏ 671ق. «الجامع لاحکام القرآن» بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1422ق.

  64

کاندهلوی، محمد زکریا، 1898- 1981م، «اوجز المسالک الی موطاء مالک» بتحقیق ایمن صالح شعبان، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1420ق

  65

کاندهلوی، محمدادریس، 1899 – 1974م، «التعلیق الصبیح علی مشکوة المصابیح» کویته، مکتبه رشیدیه، [بی‌تا]

  66

کاندهلوی، محمدادریس، 1899 – 1974م،«سیرت مصطفی» ترجمه محمد امین حسین‌بر، [بی‌جا]، حسین بر، [بی‌تا]

  67

کشمیری، محمد انورشاه، 1292- 1352ق، «العرف الشذی شرح سنن الترمذی» بتصحیح محمود شاکر، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1425ق.

  68

کشمیری، محمد انورشاه، 1292- 1352ق، «فیض الباری علی صحیح البخاری» بیروت، دارالکتب العلمیه، 1426ق،

  69

مبارکفوری، صفی‌الرحمن، 1943-، «خورشید نبوت(ترجمه فارسی رحیق المختوم)» ترجمه: محمدعلی لسانی فشارکی، تهران، احسان، 1385ش.

  70

مخلص، عبدالرئوف، «جلوه هایی جدید از اعجاز علمی قرآن کریم» تربت جام، شیخ الاسلام احمد جام، 1376ش

  71

مخلص، عبدالرئوف «انوارالقرآن» تربت جام، شیخ الاسلام احمد جام، 1380ش.

  72

معلوف، لویس، 1867‏-‏1946، «المنجد» ترجمه: مصطفی رحیمی نیا، تهران، صبا، 1380ش

  73

مکارم شیرازی، ناصر، 1305‏-‏، «تفسیر نمونه» تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1385ش.

  74

ندوی، ابوالحسن علی، 1913- 1999م، «تاریخ دعوت و اصلاح» ترجمه: محمدابراهیم دامنی، ایرانشهر، دامنی، 1362ش.

  75

ندوی، سلیمان «در جستجوی الگو» ترجمه: عبدالحکیم عثمانی، تهران، عثمانی،1380ش

  76

نووی، یحیی بن شرف، 631 - 676ق، «شرح صحیح المسلم» بیروت، المکتبه العصریه، 1422ق.

 



[1]- بخاری 2/520 ح 1035؛ مسلم 2/617 ح (17-900)؛ و مسند احمد 1/223.

[2]- بخاری 8/578 ح 4828؛ مسلم 2/616 ح (14-899)؛ ابوداود 5/329 ح 5098؛ و مسند احمد 6/66.

[3]- بخاری 6/300 ح 3205؛ و مسلم 2/616 ح (15-899).

[4]- بخاری 8/291 ح 4627؛ و مسند احمد 2/24.

[5]- مسلم 4/2228 ح (44-2904)؛ و مسند احمد 2/342).

[6]- ابوداود 5/328 ح 5097؛ ابن ماجه 2/1228 ح 3727؛ و مسند احمد 2/250.

[7]- ابوداود 5/212 ح 4908؛ و ترمذی 4/309 ح 1978.

[8]- ترمذی 4/521 ح 2252؛ و مسند احمد 5/123.

[9]- مسند امام شافعی ص 181.

[10]- ابوداود 5/330 ح 5099؛ نسایی 3/164 ح 1523؛ ابن ماجه 2/1280؛ و مسند احمد 6/190.

[11]- ترمذی 5/503 ح 3450؛ و مسند احمد 2/100.

[12]- موطأ مالک 2/992 ح 26، «کتاب الکلام».

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد