فصل سوم:
اصطلاحات فقهی مذهب شافعی
وی «محمد بن ادریس بن عباس بن عثمان بن شافع هاشمی قرشی مُطلّبی» میباشد. کنیتش: «ابو عبدالله» و منتسب به «شافع بن سائب» است. به همین خاطر به وی «شافعی» میگویند، و بدین نام (یعنی شافعی)، بیشتر از اسمشان (یعنی محمد) مشهورند. و سلسلهی نسب ایشان در «عبد مناف بن قصی» به پیامبر اکرم ج میرسد.
امام شافعی در «غزه» (فلسطین) به سال 150 ه زاده شد. شهر «غزه» وطنآباء و اجدادی وی نبود؛ بلکه پدر امام شافعی به جهت کاری بدانجا آهنگ سفر بست و پس از مدتی در همانجا در گذشت، و پسرش (محمد) پس از مدتی از درگذشت پدر، در همانجا چشم به جهان گشود.
پس از گذشت دو سال از تولد امام شافعی، مادرش (به خاطر اینکه از ضایع شدن وی در غربت میترسید)، وی را به «مکه مکرمه» (وطنآباء و اجدادیاش) آورد. امام شافعی با یتیمی (بدون اینکه سایهی پر مهر و عطوفت پدر، بر سرش باشد) در دامان مادر پرورش یافت، و وقتی به سن تعلیم و آموزش رسید، مادرش او را به معلمان و مربیان قرآن سپرد تا به او قرآن را آموزش بدهند. و چون معلم دید که خانوادهاش از عهدهی خرج و مخارج تعلیم امام شافعی برنمیآیند، تعلیم و آموزش را متوقف کرد و از وی اعراض نمود.
امام شافعی از چنان هوش و ذکاوت والایی برخوردار بود که هرگاه معلم به بچهای چیزی را میآموخت، امام شافعی فوراً مطلب را درک و حفظ میکرد و پس از رفتن معلم، مشغول تعلیم بچهها، بر اساس محفوظات خویش میشد.
وقتی معلم دید که امام شافعی چگونه کار تعلیم و آموزش را بر وی آسان و سهل نموده، از اجرت گرفتن در مقابل تعلیم امام شافعی صرفنظر کرد و مشغول تعلیم وی گردید، و امام شافعی نیز با انگیزهای وصفناپذیر، به تعلیم و حفظ قرآن پرداخت تا اینکه سرانجام در هفت سالگی حافظ کل قرآن شد.
پس از حفظ قرآن، برای تعلیم لغت و اشعار عرب، مکه را به مقصد قبیلهی «هذیل» که به فصاحت و بلاغت در زبان عربی مشهور بودند، ترک کرد. مدتی در آنجا ماند و از بزرگان و نامآوران آنجا، از قبیل «شیخ اصمعی» استفاده کرد تا بدین گونه، اخبار و انساب عرب را حفظ نمود.
سپس به مکهی مکرمه آمد و از «مسلم بن خالد زنجی» (مفتی مکه)، استفاده و کسب فیض کرد، و فقه را از او آموخت. «مسلم بن خالد» نیز فقه را بدو آموخت و در حالی بدو فقه را آموخت و اجازهی فتوا بدو داد، که فقط 15 بهار از عمر مبارک امام شافعی سپری شده بود.
امام شافعی، پس از این، مکه را به مقصد مدینهی منوره برای ملاقات امام مالک ترک کرد و موطا را از او آموخت.
وقتی امام شافعی به بلوغ اجتماعی و فکری رسید، به فکر کار و کسبی برای امرار معاش و ارتزاق خویش شد و در این راستا «مصعب بن عبدالله قرشی» (قاضی یمن) نیز وی را مساعدت و کمک کرد، و کاری را در «یمن» برای وی مهیا و آماده کرد.
از امام شافعی نقل است که گفت: «سه مرتبه فقیر و تهی دست شدم، به طوری که از شدت فقر و فاقه، وسائل کوچک و بزرگ خانهام - حتی زیورآلات همسر و فرزندام - را فروختم، ولی با این حال، هرگز از کسی طلب وام نکردم و دست تکدّی و گدایی به طرف کسی دراز نکردم.»
امام شافعی با «حمیده» دختر «نافع بن عنسة بن عمر و بن عثمان بن عفان»، عقد زناشویی بست که حاصل این ازدواجِ میمون و خجسته، سه فرزند به نامهای: «ابوعثمان محمد» (قاضی شهر «حلب» سوریه) و «فاطمه» و «زینب» شد.
شافعی از دیدگاه علماء و صاحب نظران اسلامی
امام شافعی، به چنان جایگاه و منزلت والا و بالایی در عرصهی درایت و فقاهت، و علم و دانش دست یافته بود که همهی علماء و صاحب نظران اسلامی را وادار به تعریف و تمجید و ثنا و ستایش خود نمود.
پسر امام احمد حنبل به پدرش گفت: علت چیست که اینقدر از امام شافعی تعریف و تمجید میکنید؟ امام احمد در پاسخ گفت: «بنیّ! الشافعی للناس کالعافیة للبدن وکالشمس للدینا، هل لهذین من عوض؟».
پسرم! شافعی برای مردم به مثابهی عافیت و تندرستی برای بدن، و خورشید برای دنیا است. ببین آیا برای این دو (عافیت و خورشید) عوض و جانشینی در دنیا وجود دارد؟
و نیز امام احمد میگوید: «ما عرفتُ ناسخ الحدیث من منسوخه حتی جالست الشافعی». تا وقتی در مجالس و محافل امام شافعی، شرکت نکردم از ناسخ و منسوخ حدیث چیزی را نمیدانستم.
و همچنین میگوید: «الشافعی فیلسوف فی اربعة اشیاء: فی اللغة، واختلاف الناس والمعانی والفقه». شافعی در چهار چیز استاد و سرآمد مردمان است: لغت، موارد اختلافی علما، معانی و فقه.
و نیز میگوید: «ما احد ممن بیده محبرة، او ورق الا وللشافعی فی رقبته مِنّة».
تمام کاغذ و دوات به دستان (یعنی تمام علماء و نویسندگان)، مدیون و مرهون زحمات و خدمات علمی و فقهی و حدیثی امام شافعی هستند.
یحیی بن سعید قطان میگوید: «ما رأیت اعقل و لا افقه من الشافعی وانا ادعوا الله له أخصّه به وحده فی کل صلاة».
فردی را داناتر و فقیهتر از شافعی ندیدم، و من نیز در هر نماز، وی را فراموش نمیکنم و وی را مشمول دعای خیر خویش قرار میدهم.
عبدالرحمن بن مهدی میگوید: «لمّا نظرتُ «الرسالة» لشافعی اذهلتنی، لأنّنی رایتُ کلام رجل عاقلِ فصیحٍ ناصحٍ فانی لاکثر الدعاءله».
وقتی کتاب «الرسالة» امام شافعی را دیدم، از خود بیخود شدم، چرا که در حقیقت من کلام مردی دانا، فصیح و خیرخواه را دیده بودم. بدین خاطر در حق امام شافعی زیاد دعا میکنم.
و نیز میگوید: «ما اصلی صلاة الّا وانا ادعوا للشافعی فیها» هیچ نمازی را نخواندهام مگر اینکه در آن، برای امام شافعی نیز دعا کردهام.
و «عبدالله بوشنجی» در قالب نظمی زیبا این چنین به ستایش امام شافعی پرداخته است:
ومن شُعب الایمان حُبّ ابن شافع |
|
و فــرض أکیـدٌ
حبـّه لاتطـــوّع |
و انّــی حیاتــی شافع و أن أمت |
|
فوصیّتــی للناس أن یتشفّعـوا |
امام شافعی، علم و دانش را از تعداد زیادی از علماء و صاحبنظران اسلامی «مکه مکرمه»، «مدینه منوره»، «یمن» و «عراق» فرا گرفت که در ذیل بدانها اشاره میگردد:
1- مسلم بن خالد قرشی زنجی، امام اهل مکه (متوفی، 179ه). وی اصالتاً از شام بود و او را به جهت «قرمزی» یا «سفیدی»اش به «زنجی»، ملقب نمودهاند. امام شافعی قبل از اینکه به نزد امام مالک برای فراگیری «موطا» برود به نزد مسلم بن خالد آمد و فقه را از او آموخت.
2- «سفیان بن عیینة بن میمون هلالی، محدث بیت الله الحرام» (متوفی، 198ه).
وی فردی «اعور» بود (یعنی یکی از چشمانش، کور شده بود) که در طول زندگی با برکتش، هفتاد مرتبه به حج خانهی خدا مشرف شده بود.
امام شافعی میگوید: «لولا مالک وسفیان، لذهب علم الحجاز»، اگر مالک و سفیان نمیبود، علم حجاز از میان میرفت.
3- سعید بن سالم القداح.
4- داود بن عبدالرحمن عطار.
5- بدالحمید بن عبدالعزیز بن ابی زواد.
1- امام مالک بن انس بن مالک، امام دارالهجرة (مدینهی منوره) و متوفی 197 ه.[1]
2- ابراهیم بن سعد الانصاری.
3- عبدالعزیز بن محمد دراوردی.
4- ابراهیم بن ابی یحیی الاسامی.[2]
5- محمد بن سعید بن ابی فدیک.
6- عبدالله بن نافع الصائغ.
1- مطرف بن مازن.
2- هشام بن یوسف ابوعبدالرحمن، قاضی صنعاء و متوفی 197 ه .
3- عمرو بن ابی سلمه (دوست امام اوزاعی).
4- یحیی بن حسان (دوست و همدم لیث بن سعد).
1- وکیع بن جراح بن ملیح ابوسفیان (متوفی 197ه). وی در عصر خویش، یکی از محدثان بزرگ و نامآور عراق به شمار میآمد.
2- حماد بن اسامة الکوفی ابواسامه (متوفی 201ه).
3- اسماعیل بن علیة البصری.
4- عبدالوهاب بن عبدالمجید البصری.
5- محمد بن حسن شیبانی.
این گروه از علما و فقها، از زمرهی مشهورترین اساتید امام شافعی در فقه و فتوا به شمار میروند. از این جهت برای ما براحتی مشخص میشود که امام شافعی با این گزینش خویش در انتخاب استاد، فقهِ اکثر مذاهبی را که در آن زمان رایج و متداول بود، فرا گرفته است.
وی فقه مالکی را از امام مالک، فقه اوزاعی را از «عمر بن سلمه»، فقه لیث بن سعد را از «یحیی بن حسان»، و فقه امام ابوحنیفه و شاگردانش را از امام محمد بن حسن شیبانی فرا گرفت.
امام شافعی با این ابتکار و نبوغش، توانست تا فقه مکه، فقه مدینه، فقه شام، فقه مصر و فقه عراق را در وجود خویش گرد آورد و از آنها در حل مسائل و احکام دینی بهره گیرد.
وی فقهِ این مذاهب را با دیدی منتقدانه و کاوشگرانه دنبال کرد و به تجزیه و تحلیل آنها پرداخت و از آنها به عنوان راهنما در فهم مسائل دینی استفاده کرد، و هرگز هدفش از تحصیل و فراگیری فقهِ این مذاهب، تقلید رجال آنها نبود، بلکه خودش پس از فراگیری فقه مذاهب، در پرتو قرآن و سنت و رعایت مصلحت و دفع مفسده، به رد و پذیرش آراء و نظریات و اجتهاداتِ اساتید خویش، که از مؤسسان مذهب شناخته میشدند پرداخت. [3]
امام شافعی، از شاگردانی برخوردارند که فقه و دانش او را در مکهی مکرمه، بغداد و مصر، برای مردمان نقل نمودند و به پخش و نشر آراء و نظریات فقهی استاد خویش، در این بلاد پرداختند.
و در این مبحث به بیان مشهورترین شاگردان امام شافعی میپردازیم که عبارتند از:
1- ابوبکر، عبدالله بن زبیر الاسدی المکی الحمیدی. وی همراه با امام شافعی، مکهی مکرمه را به مقصد بغداد و از آنجا به مقصد مصر، ترک کرد و پیوسته تا زمان وفات استادش، ملازم و همرکاب وی بود.
وی پس از درگذشت استاد خویش، برای تصدی منصب فتوا، به مکهی مکرمه بازگشت و در همانجا به سال 219 و یا 220 ه درگذشت.[4]
2- ابوالولید موسی بن ابی الجارود.[5]
3- ابواسحاق، ابراهیم بن محمد العباسی، وی به سال 237 ه در مکهی مکرمه درگذشت.
1- ابوثور الکلبی: ابراهیم بن خالد البغدادی (متوفی 240ه)[6]
2- ابوعلی حسین بن علی الکرابیسی (متوفی 245 و یا 256ه).
«کرابیس» جمع «کرباس» و به معنای: «لباس خشن و کلفت» است، و کرباس واژهای است فارسی، که در عربی نیز استعمال میگردد. و ابوعلی را به خاطر اینکه به فروش «کرباس» مشغول بود، «کرباسی» میگویند.[7]
3- ابو علی حسن بن محمد بن حسین زعفرانی (متوفی 260 و یا 249ه)[8]
و «زعفرانی» منسوب به «زعفرانة»، روستایی نزدیک به بغداد است.
1- حرملة بن یحیی بن عبدالله بن حرملة المصری (متوفی 243 یا 244ه)[9]
2- ابویعقوب، یوسف بن یحیی القرشی البویطی («بویط»: یکی از شهرهای مصر میباشد و وی نیز بدان منسوب است)
ایشان از بزرگان شاگردان امام شافعی، و جانشین وی در مصر میباشد. امام شافعی دربارهاش میگوید: هیچ کس از ابویعقوب، در نشستن در مجلس من، حقدارتر و سزاوارتر نیست؛ و بیتردید او داناترین و فهیمترین شاگردان من به شمار میآید.
وی به سال 232 ه و یا 231 ه در زندان درگذشت.[10]
3- ابوابراهیم، اسماعیل بن یحیی المزنی المصری. امام شافعی دربارهاش میگوید: اگر با شیطان به مناظره بپردازد، او را مغلوب و مقهور خویش میگرداند.
وی به سال 264 ه درگذشت و در جوار امام شافعی به خاک سپرده شد.[11]
4- ربیع بن سلیمان بن عبدالجبار المرادی، موذن مسجد جامعِ مصر، و خادم ویژهی امام شافعی و متوفی 270 ه . امام شافعی دربارهاش میگوید: «انه احفظ اصحابی» حافظترین شاگردان من «ربیع» است.
وی در زمان خودش، مرجع و ملجأیی برای مردمان به حساب میآمد، و مردم از اقصی نقاط بلاد اسلامی، به سویش آهنگ سفر میبستند و از او، فقه امام شافعی را فرا میگرفتند.
و هر زمان که در کتب شوافع، واژهی «ربیع» اطلاق گردد، مراد «ربیع المرادی» میباشد.[12]
5- ربیع بن سلیمان بن داود الجیزی (متوفی 256ه)؛ و «جیزی» منسوب به «جیزة» یکی از شهرهای مصر میباشد که شیخ بدان منسوب است. ربیع بن سلیمان، از زمرهی شاگردانی میباشد که از امام شافعی کم روایت کرده است.[13]
علاوه از اینها امام شافعی دارای شاگردان بیشماری از میان زنان نیز میباشد که «اُخت المزنی» یکی از آنهاست.[14]
نکته: از میان شاگردان امام شافعی، کسانی نیز بودند که خویشتن را متعهد و ملزم به تبعیت و تقلید از آراء و نظریات استاد خویش نمیدانستند، بلکه خود به ایجاد آراء و نظریات نو و تفریعات و تطبیقات فقهی جدید، رو آوردند. در این زمینه میتوان به امام احمد بن حنبل اشاره کرد. وی از شاگردان امام شافعی به شمار میآمد ولی در آراء و نظریات فقهی، با استاد خویش همکلام و هم رأی نیست، و از او تبعیت و تقلید نمیکند.[15]
علماء میگویند: وقتی امام شافعی به مصر آمد، شاگردش «ربیع المرادی» به استقبال وی رفت و از او خواست که برای اینکه در نزد مردمان مصر، عزیز و با احترام جلوه کند، و از لحاظ اقتصادی و مادی مشکلی نداشته باشد، موقعیتی را در نزد حاکم مصر، برای خویش مهیا کند. ولی امام شافعی در جواب شاگردش گفت: «یا ربیع! من لم تعزه التقوی فلا عِزّله ولقد ولدتُ بغزة وربیتُ فی الحجاز وما عندنا طعام لیلة وما بتناجیاعاً قط.»
ای ربیع! بدان که در ورای تقوا و خدا ترسی، هیچ عزت و افتخاری وجود ندارد. من در غزه (فلسطین) زاده شدم، و در «حجاز» در حالی پرورش یافتم که در خانهی ما، شب هنگام غذایی برای خوردن وجود نداشت، اما با همین وجود، هیچ گاه گرسنه سر بر بالین نگذاشته ام و شب را با گرسنگی به صبح نرساندهام.
این سخن امام شافعی، بیانگر توکل زیبای وی بر خدای مهربان است.
و از امام نیز روایت شده که گفت: «ما ناظرتُ احداً فاحببتُ ان یخطی وما فی قلبی من علم الا وددتُ أنّه عند کل أحدٍ ولا ینسب الیّ».[16]
با هیچ کس، به این نیت به مناظره نپرداختهام که دوست داشته باشم که به خطا و لغزش بیافتد. و دوست دارم آنچه در قلبم از علوم اسلامی و معارف دینی است، در قلوب دیگران نیز باشد و آن علوم نیز به من نسبت داده نشود. (این کلام، بیانگر تواضع و فروتنی، و کرنش و انکساری امام شافعی است).
امام شافعی، تا پیش از اینکه بغداد را در مرحلهی نخست به سال 184 ه ترک کند، به فکر ایجاد مذهب جدید و یا آرای فقهی مستقل و جداگانه از مذهب و آرای امام مالک نبود، چرا که وی تا قبل از اینکه بغداد را ترک کند، از شاگردان و اصحاب امام مالک به حساب میآمد، که به دفاع از آرای ایشان مشغول بود و در دفاع از فقهِ اهل مدینه نیز با مدرسهی اهل رأی، به مجادله و مناظره میپرداخت و در این راستا چنان پیش رفت که به خاطر این دفاعیات به «ناصر الحدیث» ملقب شد.
پس از اینکه امام شافعی، در مرحلهی نخست سفرش به بغداد، مدت اندکی را در آنجا اقامت گزید، به فراگیری کتب امام محمد بن حسن شیبانی مشغول شد و با آراء و نظریات اهل رأی به مجادله و مناظره پرداخت. پس از این، امام شافعی احساس کرد تا مذهب جدیدی را که ممزوجی از فقهِ اهل عراق و فقه اهل مدینه باشد، پی ریزی و پایهگذاری کند؛ در همین راستا با دیدی منتقدانه و کاوشگرانه، به نقد و بررسی و تجزیه و تحلیل آرای امام مالک پرداخت و در نتیجهی این نقد و بررسی، به محاسن و معایب فقه امام مالک به سان فقه اهل عراق پی برد، و بستر مناسبی برای پی ریزی و نهادینه کردن فکری نو، و دیدگاهی تازه، و مذهبی جدید را آماده کرد.
امام شافعی در لابلای مناقشهی فروعات فقهی، به اصول و ضوابط و معیار و ملاکهای فروعات فقهی نیز دست یافت، به همین خاطر در وقت خارج شدن از بغداد، ایده و دیدگاه جدید و نوین خویش را (در استنباط و استخراج مسائل و احکام فقهی)، طرحریزی و ترسیم نموده بود.
به طور کلی میتوان شکل گیری آراء و نظریات فقهی امام شافعی و پخش و نشر آنها را، در سه مرحله و دور تقسیم کرد:[17]
دور اول: در مکه مکرمه.
دور دوم: در بغداد. در سفر دوم خویش به آنجا.
دور سوم: در مصر.
در هر یک از این ادوار و مراحل سه گانه، شاگردان زیادی از امام شافعی چیزهایی را آموختند و به پخش و نشر آن پرداختند.
امام شافعی، پس از آنکه بغداد را (در سفر نخستی که به آنجا داشت) ، ترک کرد به مکهی مکرمه آمد و به مدت نزدیک 9 سال در آنجا اقامت گزید، و این مدت بهترین و زیباترین ایام زندگی وی برای کسب علم و دانش به حساب میآید، چرا که در همان اوان بود که امام شافعی بر آراء و نظریات مختلف و گوناگون علمای عصرش، اطلاع حاصل کرده و بر اثر مجالست و بلند همتی خویش، کل معلومات و یا بیشتر آنها را از علما فرا گرفت. علاوه از اینها، وی با سفرهای زیادی که برای کسب علم و دانش به راه انداخته بود، توانست تا در خلال آن سفرها، به گردآوری و تدوین مجموعهای بزرگ از احادیث و روایاتی که در بلاد اسلامی پخش و پراکنده بود، بپردازد و با این کار، مجموعه گرانبهایی از احادیث نبوی را در نزد خود گردآورد که قبلاً با آنها آشنایی نداشت.
در مدت زمانی که امام شافعی در مکهی مکرمه بود، تفکر و اندیشهی او در «کلیات و اصول»، بیشتر از «جزئیات و فروع» بود، به همین خاطر بیشتر حلقههای تعلیمی وآموزشی خویش را در مسجد الحرام، بر همین اساس (یعنی ذکر کلیات و اصول) طرحریزی مینمود.
ایشان به شاگردان خود، اصول و قواعد استنباط و استخراج مسائل، و موازنه و مقایسه میان مصادر و منابع فقهی را میآموخت و از فروعات و جزئیات فقهی، کمتر بحث به میان میآورد و فقط به اندازهای که به توضیح نظریات خویش در بیان کلیات بپردازد، از فروعات نیز استفاده میکرد.
و شاید این روشِ تدریس امام شافعی، (یعنی تدریس کلیات و اصول، و مبانی و قواعد استنباط مسائل) عامل جذب امام احمد بن حنبل در حلقهی تدریس امام شافعی باشد، چرا که وقتی امام احمد، شافعی را در حلقهی درس، در مکه مکرمه دید (و روش تدریسش را از نزدیک مشاهده نمود) ، شیفته و شیدای وی شد و حلقهی سفیان بن عیینه را به مقصد حلقهی امام شافعی ترک کرد.
و چون عدهای او را به خاطر این کارش، مورد ملامت و سرزنش قرار دادند، در پاسخشان گفت: «ساکت باشید! چرا که اگر شما حدیثی را با سند عالی نیابید، با سند پائینتر خواهید یافت، ولی اگر خرد و اندیشه این جوان (امام شافعی) را از دست دادید و از آن استفاده نکردید، من میترسم تا روز قیامت، مثل او را نیابید، چرا که هیچ کس را داناتر و آگاهتر در مفاهیم قرآنی، از این جوان قریشی ندیدهام.
و همچنین امام احمد میگوید: «کان الفقه قفلاً علی اهله، حتی فتحه الله بالشافعی». امام شافعی کلیدِ قفل فقه، به شمار میآید.
و سرانجام، زحمات و خدمات امام شافعی در دور مکی به بار نشست، و میتوان تألیف «الرسالة فی اصول الفقه» را نخستین ثمره، از ثمرات این دور بر شمرد. ایشان این کتاب را به درخواست «حافظ العراق، عبدالرحمن بن مهدی» به رشتهی تحریر درآورد. و امام شافعی با نگارش و تدوین این کتاب، جزء نخستین کسانی به شمار میآید که در اصول فقه، کتابی را نگاشته است.[18]
پس از این دور (دور مکی)، امام شافعی به سال 159 ه به بغداد رفت، و دور دوم خویش را به اجتهاد و استنباط مسائل و استخراج احکام در پرتو اصول آغاز نمود. وی به مدت 13 سال در بغداد اقامت گزید، و در این مدت در پرتو اصول و مبادی کلیاش در استنباط و استخراج مسائل، به نقد و بررسی آرا و نظریات فقهی، و نقد و بررسی علماء و فقهای معاصر خویش، و فراتر از آنها به بررسی آرای صحابه و تابعین پرداخت.
وی در سایهی اصول و مبادی کلی خویش، به ترجیح آرای این بزرگان میپرداخت و در لابلای آنها، رأی خویش را - که با اصول و قواعد کلیاش مطابق و متناسب بود - نیز بیان مینمود.
پس از این، به سال 199 ه بغداد را به مقصد مصر، ترک کرد و در آنجا به مدت 4 سال ماند، (و دور سوم خویش را در اجتهاد و استنباط مسائل فقهی، آغاز نمود) و در همانجا نیز به سال 204 ه درگذشت و چهره در نقاب خاک کشید.
امام شافعی، در مدت اقامتش در مصر، به تکامل جسمانی و عقلانی، پختگی آراء، و دستیابی به معلومات و محفوظات نوینی، دست پیدا کرد. در آنجا با عرف، تمدن و آثار تابعین آشنا شد.
به همین خاطر، پس از این قضایا، در پرتو تجربیات و محیط فرهنگی و علمی مصر، شروع به تصحیح و بازنگری آراء و نظریات سابقش، پرداخت و کتاب «الرسالة» را با لباسی نو و قالبی جدید (که برخی از مسائل آن را حذف، و مطالبی را نیز بر آن افزوده بود) روانهی محافل و مجالس علمی نمود و در فروعات فقهیِ خویش نیز تجدید نظر کرد و از برخی از فتاوایی که قبلاً در بغداد داده بود، رجوع کرد، به همین خاطر امام شافعی از دو نوع قول برخوردار است: «قول قدیم» (که در بغداد آنها را ارائه کرده بود)، و «قول جدید» (که در مصر، به بیان آنها پرداخته بود. و در حقیقت «قول جدید»، قول مُفتی به امام شافعی به شمار میآید) و گاهی نیز اتفاق میافتد که امام شافعی در جدید یا قدیم بودن قولی، متردد و سردرگم است، به همین خاطر هر دو قول را بدون اینکه از اولی برگردد، در کتابهایش ذکر میکند.
فقه امام شافعی، به سه طریق به مردم منتقل شده است
1- به وسیله سفرهای امام شافعی، که در خلال آنها، به نشر مذهب و افکار خویش پرداخته است.
2- به وسیلهی شاگردان؛ آنها در هر یک از ادوار سه گانه (مکی، بغداد و مصر)، آراء و نظریات امام شافعی را فرا گرفتند و به پخش و نشر آنها پرداختند.
3- به وسیلهی کتابهایی که امام شافعی، به رشتهی تحریر درآورده و یا آنها را بر شاگردانش املاء و دیکته نموده است.
در میان ائمه، فقط امام شافعی است که خودش به نشر مذهب خویش پرداخته، و کتابهایش را به دست خود، به رشتهی تحریر درآورده است. ولی تدوین آراء و نگارش نظریات و نشر مذاهب دیگر ائمه، به ذریعهی خدمات و مساعی شاگردان آنها صورت گرفته و خودشان چندان دخالتی در این عرصه نداشتهاند، و این شاگردان بودند که به تدوین آراء و نشر مذهب اساتیدشان پرداختند.
پس از اینکه امام شافعی در اجتهاد و فتوا مستقل شد، به تألیف کتب و تدوین مبادی و اصولی که اساس و شالودهی استنباط و استخراج مسائل به حساب میآید، پرداخت و کتبی را در این زمینه به رشته تحریر درآورد.
از مهمترین تألیفات امام شافعی میتوان به این کتابها اشاره کرد:
1- «الرسالة»: این کتاب، جزء نخستین کتابهایی است که در علم اصول، نگاشته شده است.[19]
2- «کتاب الحجة»: امام شافعی این کتاب را در مدت زمانی که در عراق بود، بر شاگردانش املاء نمود. و مسائل این کتاب را به «مذهب قدیم امام شافعی» تعبیر میکنند.
3- «الاُم»: این کتاب گرانسنگ و وزین، از ارزشی والا و جایگاهی بالا و نفعی بسیاربرخوردار است که میتوان آن را نمونهای زیبا درنگارش وبه تصویر کشیدن مسائل فقهی به شمار آورد .
4- «احکام القرآن»: این اثر بیانگر اندیشهی نافذ و بصیرت و ذکاوت والای شافعی است.
5- «اِبطال الاستحسان»: این کتاب در رد احناف که قائل به «استحسان» هستند نگارش یافته است.
6- کتاب «جماع العلم»: این کتاب در زمینهی حجّیت سنّت و عمل بدان به رشتهی تحریر در آمده است.
افرادی راکه امام شافعی به القاب «ثِقةٌ» (افراد مؤثق و مورد اعتماد) و «من لا یُتّهم» (کسانی که متهم به دروغگویی و نیرنگ نیستند) و امثال این واژها، نامگذاری کرده است؟[20]
هرگاه امام شافعی گوید: «حدثنی الثقة عن ابراهیم بن سعد بن ابی فروة»، مرادش از «ثقة» عبدالله بن نافع الصائغ، است.
امام شافعی در مواردمتعددی از وی روایت کرده و نامش را نیز ذکر کرده است.
هرگاه امام شافعی میگوید: «اخبرنا الثقة ومن لا یتهم عن اسحاق بن ابی فروة»، مرادش «ابراهیم بن ابی یحیی» استاد امام شافعی است.
هرگاه امام شافعی میگوید: «اخبرنا الثقة عن الاوزاعی» مرادش «عمروبن ابی سلمه» است.
بدین نکته جماعتی از علماء و «شیخ ماوردی» در «الحاوی الکبیر»[21] در ذیل حدیث «اذا کان الماء قلّتین لم یحمل الخبث»[22] از ربیع بن سلیمان نقل کردهاند (که مراد از «ثقة» در روایت بالا، عمرو بن ابی سلمه میباشد.)
و برخی نیز بر این باورند که مراد از «ثقة» در «اخبرنا الثقة عن الاوزاعی» ایوب بن سوید، میباشد.
هرگاه امام شافعی میگوید: «اخبرنی الثقة عن ایّوب السختیانی» مراد «اسماعیل بن علیة» میباشد، چرا که «ایوب»، استاد اسماعیل بن علیه است.
این قضیه را دیگر کتابهای امام شافعی نیز تأیید میکند، چنانکه در مواضع متعددی از کتابهایش میگوید. «اخبرنی الثقة ابن علیه عن ایوب»، در جایی دیگر میگوید: «اخبرنی الثقة عن ایوب». و ربیع میگوید: به گمانم «ابن علیة» همان «ثقة» میباشد.
و گاهی نیز امام شافعی «اخبر نی بعض اهل العلم عن جعفر بن محمد» میگوید، و مرادش به احتمال زیاد «سعید بن سلمة» باشد.
و هرگاه گوید: «اخبرنی الثقة عن حمید الطویل» مرادش: «اسماعیل بن علیة» میباشد و بدین نکته ربیع بن سلیمان و دیگر بزرگان نیز اشاره کردهاند که مراد اسماعیل بن علیة است.
هرگاه گوید: «اخبرنی الثقة عن حماد بن زید» بنا بر قول ربیع بن سلیمان، مراد «یحیی بن حسان» است.
هرگاه گوید: «اخبرنی الثقة» یا «اخبرنی من لا یتّهم عن خالد بن رباح»، مرادش «ابراهیم بن ابی یحیی» میباشد.
هرگاه گوید: «اخبرنی الثقة عن زکر یا بن اسحاق» مراد وکیع بن جراح میباشد.
هرگاه گوید: «اخبرنی الثقة عن سلیمان بن بلال» مراد یحیی بن حسان است.
هرگاه گوید: «اخبرنی من لا یتهم عن سلیمان بن عبدالله الاسلمی» مراد «ابراهیم بن ابی اسحاق» میباشد.
هرگاه گوید: «اخبرنی الثقة عن سفیان الثوری»، مراد «ایوب بن سوید» میباشد.
هرگاه گوید: «اخبرنی الثقة عن اُسامة بن زید» مراد ایوب بن سوید است.
هرگاه گوید: «اخبرنی من لایتهم عن سهیل بن ابی صالح» مراد «ابراهیم بن ابی یحیی» است.
هرگاه گوید: «اخبرنی الثقة عن صالح مولی التوأمة» یا بگوید: «اخبرنی من لا یتّهم عن صالح مولی التوأمة» و یا اگر بگوید: «اخبرنی الثقة» یا «اخبرنی من لا یتّهم عن صفوان بن سلیم» و یا اگر بگوید: «اخبرنی الثقة» یا «اخبرنی من لا یتهم عن عبید الله بن ابی بکر بن محمد بن عمر و بن حزم»، مرادش در تمام این موارد «ابراهیم بن ابی یحیی» میباشد.
هرگاه گوید: «اخبرنی بعض اصحابنا قال: اخبرنا عبدالرحمن بن ابی الزناد» و یا اگر چنین گوید: «اخبرنی بعض اصحابنا قال: اخبر نا عبدالله بن جعفر الزهری» مرادش (به ظن غالب)، «عبدالله بن نافع الصائغ» میباشد.
هرگاه گوید: «اخبرنا الثقة عن عبدالله بن الحارث» مراد «یحیی بن حسان» میباشد.
هرگاه گوید: «اخبرنا الثقة عن عبیدالله بن عمر» (به ظن غالب)، و بنا به گفتهی برخی از حفاظ، مراد «ابواسامة حماد بن اسامة» میباشد.
هرگاه گوید: «اخبرنی من لا یتّهم عن العلاء بن راشد» مراد «ابراهیم بن ابی یحیی» میباشد.
هرگاه گوید: «اخبرنی الثقة عن اللیث بن سعد»، مراد «یحیی بن حسان» میباشد، چنانکه امام شافعی در کتاب «أدب القضاء» میگوید: «اخبرنا الثقة وهو یحیی بن حسان عن اللیث بن سعد».
هرگاه گوید: «اخبرنا الثقة عن معمر»، مراد «هشام بن یوسف صنعانی» میباشد.
حاکم میگوید، امام شافعی در مواضع متعددی از کتابهایش، «اخبرنا الثقة عن معمر» میگوید، و مراد وی در همهی این مواضع، «هشام بن یوسف صنعانی» میباشد.
هرگاه گوید: «اخبر نا من لایتهم عن محمد بن زید بن المهاجر»، مرادش «ابراهیم بن ابی یحیی» میباشد.
هرگاه گوید: «اخبرنا الثقة عن هشام بن عروة» مراد «ابواسامة حماد بن اسامة» است.
هرگاه گوید: «اخبرنا الثقة عن هشیم بن بشیر»، برخی از حفاظ میگویند: مراد از «ثقة» شاید «احمد بن حنبل» باشد، چرا که وی از «هشیم بن بشیر»، حدیث اخذ کرده است.
هرگاه گوید: «اخبرنا الثقة عن الولید بن کثیر»، (به ظن غالب) و بنا به گفتهی ابویعقوب البویطی، مراد «ابواسامة حماد بن اسامة» میباشد.
ولی «ابوثور» میگوید: مراد از «ثقة» در روایت بالا، «عبدالله بن حارث مخزومی» میباشد. «شیخ ماوردی» نیز در ذیل حدیث «قلتین»، به هر دو قول اشاره کرده و آنها را در کتابش «الحاوی»[23] ذکر کرده است. ولی ظاهر امر، قول ابویعقوب بویطی را که میگفت مراد از «ثقه» ابواسامه است، تأیید میکند.
هرگاه گوید: «اخبرنی الثقة عن یونس بن عبید»، مراد «اسماعیل بن علیة» میباشد.
هرگاه گوید: «اخبرنا الثقة عن یونس بن زید»، مراد «ایوب بن سوید» است.
هرگاه گوید: «اخبرنا الثقة عن یحیی بن سعید»، مراد «عبد العزیز بن الدراوردی» میباشد.
هرگاه گوید: «اخبرنا الثقة عن ابن ابی ذؤیب»، علامه آجری میگوید: مراد «ابن ابی فدیک» است. ولی حاکم بر این باور است که مراد از «ثقه» یحیی بن حسان میباشد.
هرگاه گوید: «اخبر نا بعض اصحابنا قال: اخبرنا ابن ابی ذؤیب»، مرادش (به ظن غالب): «عبدالله بن نافع الصائغ» میباشد که وی از راویان ابن ابی ذؤیب به شمار میآید.
هرگاه گوید: «اخبرنا من لایتّهم عن ابن ابی ذؤیب»، مراد: «ابراهیم بن ابی یحیی» میباشد.
هرگاه گوید: «اخبرنا الثقة عن ابن جریج»، مراد: «مسلم بن خالد زنجی» است.
هرگاه گوید: «اخبرنا الثقة عن ابن شهاب الزهری»، ابن ربیع[24] میگوید: امام شافعی در مواضع زیادی چنین روایت میکند: «اخبرنا الثقة عن ابن شهاب» و «اخبرنا الثقة من اهل المدینه قال: اخبر نا ابن شهاب» و «اخبر نی من أثِقُ به اخبر نا ابن شهاب»، و در تمام این مواضع، مراد از این فرد ثقه (مؤثق و مورد اعتماد)، یا «مالک بن انس» است و یا «ابراهیم بن سعد».
[اشکال:] اگر فردی چنین اعتراض کند که: «ابن عباس الاصم»، در روایتی صحیح، نقل میکند که از «ربیع بن سلیمان» شنیده است که گفت: هرگاه امام شافعی «اخبرنی الثقة» گوید، مرادش «یحیی بن حسان»، و هرگاه «اخبرنی من لا یتّهم» گوید، مرادش «ابراهیم بن ابی یحیی»، و هرگاه «اخبر نا بعض الناس» گوید، مرادش «اهل عراق»، و هرگاه «اخبر نا بعض اصحابنا» گوید، مرادش «اهل حجاز» میباشد. امّا چیزی که در بالا گذشت، مخالف و در تضاد این روایت است؟!
در پاسخ به این اعتراض میگوئیم: «ربیع بن سلیمان»، بر اساس اغلب و اکثر روایات، این چنین گفته است، چرا که امام شافعی در جایی دیگر میگوید: «اخبرنا الثقة» و پس از آن در تعریف «الثقة»، شیوخی را بیان میکند که «یحیی بن حسان»، نه زمان آنها را دریافته و نه از آنها چیزی را شنیده است (در حالی که این نکته، مخالف چیزی است که «ربیع بن سلیمان» گفته، که هرگاه امام شافعی «اخبرنی الثقة» گوید، مرادش «یحیی بن حسان است؟) و بدین جهت است که حفاظ میگویند: مراد امام شافعی در افرادی که ربیع بن سلیمان ذکر کرده است، منحصر و محدود نمیشود.
نکته: مناسب است در اینجا، این نکته را یاد آور شوم که هر حدیثی را امام شافعی از فردی ثقه (= موثق و مورد اعتماد) روایت میکند، آن حدیث از زمرهی احادیثی است که با روایت فردی مؤثق (که اسم و حالاتش، در نزد محدثین مشهور است)، معروف میباشد، بدین خاطر هرگاه امام شافعی روایتی را از فردی ثقه روایت میکند و میگوید: «اخبرنی الثقة»، مردم از نام آن فرد «ثقه»، به خاطر اعتمادی که به امام شافعی دارند سئوال نمیکنند، و به شهرتش بسنده میکنند.
اصطلاحات ویژهی فقهی در مذهب شوافع[25]
امام شافعی، واژهی «فرض» را در معنای «الواجب المحتم عمله»، یعنی آنچه عمل کردن بدان فرض و واجب، و حتمی و قطعی باشد، به کار میبرد. در نزد ایشان بین واژهی «فرض» و «واجب»، هیچ تفاوتی نیست و هر دو از یک معنا برخوردارند.[26]
ایشان نیز واژهی «محرم» یا «حرام» را در معنای «فیما یحتم ترکه»، یعنی آنچه ترکش حتمی و قطعی باشد؛ به کار میبرد. در نزد ایشان این واژه، نقیضِ فرض است.[27]
و امام شافعی واژهی «الکراهة» را در معنای «فیما یستحب عدم فعله»، یعنی آنچه انجام ندادنش مستحب است، به کار میبرد. مانند اینکه امام شافعی از پیامبر اکرم روایت میکند که حضرت ج فرمود: «الارض مسجد الا المقبرة والحمام» به جز قبرستان و حمام، کل زمین مسجد است. وی در تحلیل این روایت میگوید: در قبرستان و حمام به خاطر غیر طاهر بودنشان، نماز خواندن جایز نیست.
سپس میگوید: «مقبره» جایی است که عموم مردم در آن به خاک سپرده میشوند، و پر واضح است که قبرستانِ کنده شده، خاکش آلوده به گوشت و چرک مردههاست و به خاطر نجاست، نماز در آن جایز نیست.[28] پس اگر در جایی پاک نماز خواند، به طوریکه در آن قبرِ کنده شده نباشد، نمازش کفایت کرده، ولی من این کار را مکروه میدانم. چرا که قبرستانِ کنده نشده، خاکش به احتمال زیاد به گوشت و چرک مردهها، ملوث و آلوده نشده است. (البته علماء در حکم نماز خواندن در قبرستان، اختلاف نظر دارند. برخی از علماء میگویند: نماز در قبرستان حرام است، خواه قبرستان کنده شده باشد یا نشده باشد، اگر چه چیزی بر آن فرش شود، قبرستان مسلمین باشد یا کفار فرقی نمیکند.
این رأی امام احمد و چند نفر از صحابه از جمله: عمر بن خطاب، علی بن ابی طالب، ابوهریره، انس بن مالک، ابن عباس، و از تابعین ابراهیم نخعی، و نافع بن جبیر بن مطعم، و طاووس و عمرو بن دینار و خیثمه و جمعی دیگر و منصور بالله و هادویه بر این قولند.
و برخی از علماء میگویند: نماز در قبرستان حرام است اگر کنده شده باشد، این رأی امام شافعی و بخاری و ابوالعباس و امام یحیی و ابوطالب است، اگر بدون حائل بر آن نماز خوانده شود، و در صورت حائل مکروه است، علت آن را این گفتهاند که قبرستانِ کنده شده، خاکش آلوده به گوشت و چرک مردههاست و به خاطر نجاست، نماز در آن جایز نیست، پس اگر در جایی پاک نماز خواند به طوریکه در آن، قبر کنده شده نباشد، نمازش کفایت کرده ولی مکروه است.
و برخی از علماء، نماز خواندن در قبرستان را مکروه میدانند، خواه قبرستان کنده شده باشد یا نشده باشد و این رأی امام ابوحنیفه و ثوری و اوزاعی و در روایتی از امام احمد و رافعی از شافعیه میباشد. «مترجم»)
امام شافعی واژهی «أُحبُّ» (دوست دارم که...) را در معنای «فیما یستحب فعله او ترکه ولیس بفرض حتمی»، به کار میبرد. یعنی آنچه انجام یا ترکش، بدون هیچ فرضیت و قطعیتی، متسحب باشد. مانند اینکه امام شافعی میگوید: «وقتی فرد مسلمان، سگ یا پرندهی شکاری یا تعلیم یافتهی خویش را به دنبال شکار میفرستد، «أَحببتُ له أن یُسمّی» دوست دارم که «بسم الله الرحمن الرحیم» را بگوید. و اگر احیاناً «تسمیه» را فراموش کرد، و حیوان شکاری، شکار را کشت، برای وی این گنجایش است تا از آن شکار بخورد، چرا که شکار با حیوان شکاری، به مثابهی ذبح حیوان است. همچنانکه اگر فردی «تسمیه» را در «ذبیحه» فراموش کرد، برای وی این گنجایش است تا از آن بخورد، همچنین اگر در شکار نیز «تسمیه» را فراموش کرد؛ خوردن حیوان شکار شده برای وی درست است. چرا که مسلمان، حیوان را بر اساس نام خدا ذبح میکند، گر چه «تسمیه» را نیز فراموش کند.[29]
و نیز امام شافعی میگوید: «وأحبّ فی الذبیحة أن توجه الی القبلة أذا مکن ذلک وأن لم یفعل فقد ترک ما أستحبه له ولا یحر مها ذلک»[30] یعنی در صورت امکان، دوست دارم (یعنی مستحب است) که ذبیحه را، رو به قبله کند، و اگر شخص ذبح کننده این کار را نکرد، مرتکب ترک امر مستحبی شده است، و ذبیحهاش حرام نمیشود.
و ربیع بن سلیمان میگوید: از امام شافعی پرسیدم: آیا «ام القرآن» (فاتحه)، در رکعت آخر و پشت سر امام به صورت سری خوانده شود یا خیر؟ وی در پاسخ گفت: «أحبّ ذلک ولیس بواجب علیه»[31] مستحب است و واجب و حتمی نیست.
و گاهی نیز امام شافعی اصطلاح «لم اُحبّ» (دوست ندارم که...) را در معنای «کراهت» به کار میبرد.[32]
و نیز واژهی «لأباس» را در معنای «الجایز بغیر کراهة ولا استحباب» به کار میبرد، یعنی آنچه انجام یا ترکش، بدون هیچ کراهت و استحبابی جایز باشد.
به عنوان مثال: امام شافعی در بحث صدقهی فطر میگوید: «ولا بأس ان یودی زکاة الفطر، ویأخذها اذا کان محتاجاً وغیرها من الصدقات المفروضات وغیرها»[33]
یعنی جایز است که زکات فطرش را ادا کند، و در صورت نیاز، نیز میتواند صدقهی فطر، زکات فرض و دیگر صدقات را برای استفادهی خویش از دیگران بگیرد.
و نیز میگوید: «اگر کسی کالایی را به صورت نسیه، به کسی فروخت، و مشتری نیز آن را قبض کرد، «فلا بأس ان یبیعها...» پس جایز است که مشتری این کالا را به صورت نقد و نسیه، و یا به قیمت کمتر یا بیشتر از قیمتی که خریده است، بفروشد چرا که این معامله، جدای از معاملهی نخست میباشد.[34]
و نیز امام شافعی واژهی «جایز» را در معنای خودش یعنی آنچه در آن کراهت و یا استحبابی نباشد به کار میبرد.[35]
چنانکه ایشان، اصطلاح «لا خیر فیه» را در معنای حرام (حرام غیر جایز) استعمال میکند.[36]
دلایل فقهی برای استنباط مسائل در مذهب شافعیه
دلایل و براهین شرعیای که امام شافعی، در استنباط و استخراج مسائل بدانها اعتماد و تکیه نموده، در چهار مورد منحصر و محدود میشوند که عبارتند از:
1- قرآن کریم.
2- سنت نبوی.
3- اجماع.
4- قیاس.
مذهب امام شافعی، بیشتر در «حجاز»، «عراق»، «مصر»، «شام» و... انتشار یافته است، و خود امام شافعی نیز در پخش و نشر مذهبش نقش به سزایی را ایفا کرده است، چنانکه خودش با تدریس و نشر کتابهایش، مذهب خویش را در حجاز، عراق و مصر پخش نمود و پس از وی نیز شاگردانش، با تدریس و تألیف، به پخش و نشر مذهب استادشان در اقصی نقاط کشورهای اسلامی پرداختند.
برخی از اصطلاحاتی که دال بر فقهای مذهب شافعیه، میباشند عبارتند از:
1- «الامام»: مراد «امام الحرمین جوینی: عبدالملک بن عبدالله بن یوسف» (متوفی، 478ه) میباشد. از آثار و تألیفات وی میتوان به «النهایة» و «البرهان» و... اشاره کرد.[37]
2- «القاضی»: مراد «قاضی حسین ابوعلی محمد بن احمد مروزی» (متوفی 462 ه) میباشد.[38]
از میان تصانیف و تألیفات ایشان، میتوان به «شرح تلخیص ابن القاضی» و «شرح علی فروع ابن الحداد» اشاره کرد.
3- «القاضیان» (دو قاضی): این دو قاضی عبارتند از:
الف) علی بن محمد بن حبیب ماوردی، نویسندهی کتاب «الحاوی» و «الاحکام السلطانیة». وی به سال 450 ه . درگذشت.[39]
ب) عبدالواحد بن اسماعیل بن احمد الرویانی (متوفی 501ه).[40]
4- «الشیخان» (دو رهبر و دو بزرگ) عبارتند از:
الف) عبدالکریم محمد بن عبدالکریم الرافعی، ابوالقاسم قزوینی (متوفی 634ه) و نویسندهی کتاب «العزیز شرح الوجیز».[41]
ب) ابوزکریا، یحیی بن شرف نووی، نویسندهی کتابهای گرانسنگ و وزین، از قبیل: «الروضة»، «شرح مسلم»، «التحقیق» و... وی در 45 سالگی به سال 677 ه چشم از جهان فرو بست.[42]
5- «الشیوخ» عبارتند از:
«علامه نووی»، «علامه رافعی» و «حبر الامة، شیخ الاسلام تقی الدین علی بن عبدالکافی السبکی» (متوفی 756ه).[43]
«الشارح» یا «الشارح المحقق»: هرگاه علما، واژهی «الشارح» را با الف و لامِ تعریف، ذکر کنند، مرادشان: «شیخ جلال الدین محلی، محمد بن احمد بن ابراهیم (متوفی، 864 ه) میباشد. وی شارح کتاب «المنهاج» علامه نووی، و نویسندهی چندین اثر گرانسنگ و مفید دیگر نیز میباشد.
اما «ابن مزنی»، در کتاب «شرح الارشاد» میگوید:[44] هرگاه علماء، واژهی «الشارح» را استعمال کنند. مرادشان «علامه جوجری: محمد بن عبدالمنعم قاهری شمس الدین» (متوفی 889ه) میباشد. از آثار و تصنیفات وی، میتوان به «شرح الارشاد» و «تسهیل المسالک الی عمدة السالک ابن نقیب» اشاره کرد.
6- «شارح»: هرگاه علما، واژهی «شارح» را بدون الف و لام و به صورت نکره، ذکر کنند، مرادشان یکی از شراح کتب به طور مطلق میباشد. چرا که مفاد «نکره»، عمومیت و شمولیت است.[45]
7- «شیخنا» یا «الشیخ» و یا «شیخ الاسلام»: مراد «زکریا بن محمد ابن احمد الانصاری» (متوفی 926ه) میباشد.[46]
8- «شیخی»: هرگاه خطیب شربینی، این اصطلاح را ذکر کند، مرادش «شهاب احمد بن احمد رملی» (متوفی 971ه) میباشد.[47]
9- هرگاه شیخ شیرازی در کتاب «المهذب»، اصطلاح «ابوالعباس» را ذکر کند، مرادش «احمد بن سُریج بغدادی - که در عصرش یکی از بزرگان شوافع به شمار میآمد-» میباشد.
وی در حالی که 50 بهار و 6 ماه، از عمرش گذشته بود، به سال 306 ه در گذشت.[48]
و اگر مراد شیخ شیرازی از اصطلاح «ابوالعباس»، ابن القاص باشد، حتماً پس از ذکر «ابوالعباس»، نام «ابن القاص» را نیز مقید میکند و به طور مطلق آن را بیان نمیدارد.
«ابن القاص»: احمد طبری (متوفی 335ه) است. وی فقه را از ابن سریج آموخت.[49]
10- و اگر در کتاب «المهذب»، اصطلاح «ابواسحاق» ذکر شود، مراد از آن: «ابراهیم بن احمد مروزی» شاگرد ابن سریج (متوفی 340ه) میباشد. وی کسی است که ریاست علم و دانش در بغداد، به او ختم میشود.[50] امام نووی میگوید: در کتاب «المهذب» نامی از «ابواسحاق اسفرایینی» برده نشده است (بنابراین هر جا که اصطلاح «ابواسحاق» ذکر میشود، مراد «ابراهیم بن احمد مروزی» میباشد).
11- هرگاه در کتاب «المهذب»، اصطلاح «ابوسعید» بیان شود، مراد «ابوسعید حسن بن احمد اصطخری» (متوفی 328ه) میباشد.
وی و ابن سُریج، از جملهی شیوخ و اساتید شافعی در بغداد، به شمار میآیند.[51]
امام نووی میگوید:[52] شیخ شیرازی در کتاب «المهذب»، ابوسعید را از فقها ذکر نکرده است.
12- «ابوحامد»: در کتاب المهذب، مراد از این اصطلاح دو نفر میباشند:[53]
الف) قاضی ابوحامد مروزی، احمد بن بشر بن عامر (متوفی 362ه).
ب) شیخ ابوحامد اسفرایینی، احمد بن محمد (متوفی 406ه).
امام نووی پس از ذکر این دو نفر، میگوید: «... برای اینکه میان این دو نفر التباسی پیش نیاید، به اولی «قاضی» و به دومی «شیخ» میگویند. و در کتاب «المهذب»، به جز این دو نفر، دیگر «ابوحامدی»ی وجود ندارد، نه از میان اصحاب ما (شوافع) و نه از دیگران.
13- «ابوالقاسم»: این اصطلاح در کتاب «المهذب»، به چهار نفر اطلاق میگردد: «شیخ انماطی»، «شیخ دارکی»، «شیخ ابن کج» و «شیخ صیمری». و در کتاب «المهذب» به جز این چهار نفر، فردی دیگر به نام «ابوالقاسم»، وجود ندارد.
14- «ابوالطیب»: در «المهذب»، این اصطلاح برای دو نفر از فقهای شوافع اطلاق میگردد:
الف) ابن سلمه.
ب) قاضی ابوالطیب، استاد علامه شیرازی.[54]
15- هرگاه در «المهذب»، اصطلاح «الربیع» ذکر شود، مراد «ربیع بن سلیمان مرادی»، شاگرد امام شافعی میباشد.
و در «المهذب» به جز «ربیع بن سلیمان جیزی» آن هم در مسئله (آیا دباغتِ پوست، موی را هم پاک میکند)، فردی دیگر به نام «الربیع» نه از فقها و نه از غیر فقهاء، وجود ندارد.
16- امام نووی میگوید: در «المجموع» (شرح المهذب)، در هر کجا که صیغهی «ذَکَر» (بیان کرد)، به طور مطلق بیان نمودهام، مرادم از آن «شیخ مروزی» میباشد، چرا که وی در نقل و روایتِ مذهب، از همه مشهورتر است. بلکه وی مدار طریقهی اهل خراسان در روایت مذهب، به شمار میآید.
اما نقل و روایتِ «علامه شاشی» در مذهب، نسبت به شیخ مروزی کمتر است، و هرگاه که از اصطلاح «ذَکر» مرادم شیخ شاشی باشد، او را با نامش ذکر میکنم.
17- «المحمد ون الاربعة» (چهار محمد) عبارتند از:[55]
الف) محمد بن نصر، ابوعبدالله مروزی (متوفی 294ه).
ب) محمد بن ابراهیم بن المنذر (متوفی 309 یا 310ه).
ج) محمد بن جریر طبری (متوفی 310ه).
و) محمد بن اسحاق بن خزیمه (متوفی 311ه).
این چهار نفر، به رتبه و درجهی اجتهادِ مطلق، نائل آمده بودند و گر چه در مسئلهای از مسائل از رأی ونظر امام شافعی بیرون شدهاند، اما در اغلب و اکثر مسائل، با وی متفق وهم کلاماند.
و در حقیقت این چهار نفر، از زمرهی شوافعی به شمار میآیند که از اصول و قواعد امامشان بیرون شدهاند.
18- «الاصحاب»: مراد از این اصطلاح، علما و فقهایی میباشد که قبل از قرن چهارم هجری، زندگی میکردند و به خاطر اینکه به قرون سه گانه (صحابه، تابعین، و تبع تابعین) نزدیکاند، بدانها «متقدمون» نیز میگویند.
نکته: هرگاه فخر رازی، واژهی «الاصحاب» را استعمال کند؛ تشیخص مرادش سخت و دشوار است، چرا که ما نمیدانیم که آیا مرادش از این اصطلاح، «شوافع» است و یا «اشاعره»؟ و علت این اشکال این است که خود فخر رازی «شافعی اشعری» میباشد.
در اینجا نمیتوان به راحتی یکی از این دو معنی را مراد گرفت، چرا که بیان کردن یکی از این دو معنی کاری بس سخت و دشوار است، مگر اینکه خود «شیخ رازی» در کتابهایش، مراد خویش را از اصطلاح «الاصحاب» بیان کند، و یا اگر مسئلهی کلامی محض باشد، مشخص میشود که مقصودش «اشاعره»، و اگر مسئلهی فقهی محض باشد، هدفش از اصطلاح «الاصحاب»، شوافع میباشد. و اگر مسئله، ممزوجی از فقه و کلام باشد، در این صورت تعیین و تشخیص مرادش، بسیار سخت و دشوار است.[56]
19- «المتأخرون»: مراد کسانی میباشد که پس از قرن چهارم هجری پا در عرصهی وجود گذاشتهاند. و این اصطلاح برای کسانی که پس از «شیخین» (علامه نووی و علامه رافعی) آمدهاند، نیز اطلاق میگردد.[57]
بزرگان شوافع، مانند دیگر فقهای مذاهب، علائم و نشانههایی را با هدف اینکه دالّ بر اعلام مذهب امام شافعی باشد، وضع کردهاند، و این کارشان با انگیزهی ایجاد اختصار و ایجاز در متن کتابهای فقهی، صورت گرفته است. در ذیل به برخی از این علائم و نشانهها اشاره خواهیم کرد که عبارتند از:
1- (م- ر): مراد، شیخ محمد بن احمد بن حمزة الرملی (متوفی 1004ه) میباشد.
«الرملة»: یکی از روستاهای شهر «منوفیة» مصر میباشد که شیخ را بدانجا نسبت میدهند و به او «الرملی» میگویند. وی نویسندهی کتاب «نهایة المحتاج» میباشد که به «شافعی کوچک» نیز مشهور است.[58]
2- (الشهاب م- ر): مراد شیخ احمد بن حمزة الرملی، شاگرد شیخ زکریای انصاری و پدر شیخ محمد الرملی میباشد. وی به سال 971 ه درگذشت.[59]
3- (خ - ط): مراد شیخ محمد بن احمدالشربینی، معروف به «خطیب الشربینی» و نویسندهی کتاب «مغنی المحتاج» و متوفی 977 ه میباشد.[60]
4- (حج): علامه شهاب احمد بن محمد بن حجر هیتمی (متوفی 974ه). وی نویسندهی کتاب «تحفة المحتاج» میباشد. و «هیتمی» به روستای «محلهی ابی الهیتم» مصر منسوب است. و ابن قاسم العبادی، وی را با این علامت، و نشانههای دیگری همچون (ح، حر) نیز ذکر میکند.[61]
5- (زی): شیخ علی بن یحیی الزیاد (متوفی 1024ه) از شاگردان علامه رملی و ابن حجر.[62]
6- (اسم): مراد «علامه احمد بن قاسم العبادی، شاگرد شیخ مولا» و متوفی 994 ه میباشد. و نام نویسندهی کتاب «فتح القریب»: شیخ محمد بن قاسم الغزی، شاگرد علامهی محقق، جلال محلی میباشد.[63]
7- (طب): مراد «شیخ منصور طبلاوی» میباشد. وی در قاهره زاده شد و در همانجا به سال 1014 ه در گذشت و از نویسندگان چیره دست نیز به شمار میآید.[64]
8- (ح- ل): مراد «شیخ علی بن ابراهیم حلبی»، نویسندهی کتاب «السیرة الحلبیة» و متوفی 1044 ه میباشد.[65]
9- (س- ل): مراد «شیخ سلطان بن احمد مزاحی» (متوفی 1075ه) میباشد. و از تألیفات و تصنیفات وی، میتوان به «حاشیة علی شرح المنهج» قاضی زکریا، اشاره کرد.[66]
10- (ع- ش): مراد «شیخ علی بن علی شبر املسی» (متوفی 1087 ه . ق) میباشد. و از تصنیفات وی میتوان به «حاشیة علی نهایة المحتاج» علامه رملی، اشاره کرد.[67]
11- (ب - ر): مراد «شیخ محمد بن عبدالدایم البرماوی» (متوفی 831ه) میباشد. وی دارای تصانیف و تألیفات بیشماری میباشد که از میان آنها میتوان به «شرح بخاری» و «نظم الفیة فی اصول الفقه» اشاره کرد.[68]
علامه ابن قاسم عبادی، با همین علامت (یعنی «ب-ر»)، به شیخ احمد برلسی، ملقب به «عمیرة» و متوفی 956 ه نیز اشاره میکند.[69]
12- (ع - ن): مراد «شیخ محمد بن داود عنانی» (متوفی 1098ه) میباشد. وی از تألیفات و آثار زیادی برخوردار میباشد که از آنها میتوان «الدرر الفریدة» را نام برد.[70]
13- (أ - ط): مراد «شیخ اطفیحی» میباشد.[71]
14- (ج): مراد «شیخ علوی بن سقاف الجفری» (متوفی 1335ه) میباشد.[72]
15- (ی): مراد «شیخ عبدالله بن عمر بن یحیی» میباشد.
16- (ک): مراد «شیخ محمد بن سلیمان کردی» (متوفی 1194 ه) میباشد.[73]
17- (ح - ض): مراد «شیخ حضرالشوبری» میباشد.
شیخ محمد بن محفوظ ترمسی میگوید:[74] در جایی مراد از این علامت را «شیخ حضرالشوبری» دیدم، و به خاطر سپردم، ولی این نام، قول مشهور حفاظ رجال نیست، بلکه مراد از این علامت: «شیخ محمد بن احمد شوبری، استاد شبراملسی» میباشد.
18- (م - د): مراد «شیخ محمد المدابغی» میباشد.
19- (أ - ج): مراد «شیخ عطیة بن عطیة الاجهوری» میباشد. وی فقیهی نستوه، و فاضلی وارسته، و از اهالی «اجهور» مصر میباشد و به سال 1190 ه در قاره درگذشت.[75]
20- (ح - ف) یا (حف): مراد «شیخ شمس الدین محمد بن سالم بن احمد الحفناوی- یا «الحفنی» (متوفی 1181ه) میباشد. وی فقیهی شافعی مذهب میباشد که در «ازهر مصر» مشغول تحصیل و فراگیری علم و دانش شد، و پس از فراغت در همانجا زینت بخش مسند تدریس قرار گرفت.
از میان تصنیفات وی، میتوان به «الثمرة البهیة فی اسماء الصحابه البدریة» و «حاشیة علی شرح الاشمونی» اشاره کرد.[76]
21- (ب- ج): مراد «شیخ سلیمان بن محمد بجیرمی»[77] (متوفی 221ه) میباشد. وی یکی از فقهای مصر میباشد.
22- (با - ج): مراد «شیخ ابراهیم بن محمد الباجوری»، شیخ الازهر و متوفی 1277 ه میباشد.[78]
23- (ش- ق): مراد «شیخ عبدالله بن حجازی شرقاوی» (متوفی 1227ه) میباشد.[79]
24- (حمید) یا (عبد): مراد «عبدالحمید داغستانی» میباشد.[80]
25- (ق- ل): مراد «شیخ احمد بن عیسی قلیوبی» (متوفی 689 ه) میباشد.[81]
26- (ش): مراد «شیخ محمد بن ابی بکر الاشخر یمنی» (متوفی 989ه) میباشد.[82]
27- (ب): مراد «عبدالله بن حسین با فقیه» میباشد. وی در قرن یازدهم هجری در گذشت و از آثارش میتوان به «شرح الأجرومیة» اشاره کرد.
فقهایی که با کتابهایشان شناخته میشوند و مشهورند[83]
1- نویسندهی کتاب «جمع الجوامع»:
نام وی: ابو سهل احمد بن محمد الدوری؛ معروف به «ابن عفریس» میباشد. علامه عبادی او را از هم عصران «شیخ قفال شاشی» بر شمرده است.
وی، کتابش را از میان تمامی کتب شافعیه، گردآوری و تدوین کرده است، و علامه رافعی در شروع «کتاب الطهارة»، و علامه نووی نیز در مواضعی، به نقل از «ابن صلاح» از وی روایت کردهاند. و ابوسهل به سال 362 ه در گذشت.
2- نویسندهی کتاب «التقریب»:
وی، «قاسم بن القفال الکبیر الشاشی» میباشد. وی، کتاب «تقریب» را که در حقیقت شرح «المختصر» است، به رشتهی تحریر درآورد و در آن به بیان احادیث و نصوص امام شافعی پرداخته است.
حجم این کتاب، تقریباً به سان حجم کتاب «العزیز» نوشتهی علامه رافعی میباشد.
وی در حدود سال 400 ه در گذشت.
3- نویسندهی کتاب «المستدرک علی الصحیحین»:
وی، «ابو عبدالله محمد بن عبدالله نیشابوری»، معروف به «حاکم» و متوفی 405 ه میباشد. وی فقیهی وارسته و حافظی مؤثق بود که ریاست اهل حدیث، به او ختم میشود.
4- نویسندهی کتاب «التتمة»:
وی، «ابو سعید، عبدالرحمن بن مأمون المتولی النیسابوری»، (متوفی 478ه) میباشد. وی فقه را در «مرو» از «فورانی»، و در «مرو الروذ» از «قاضی حسین» فرا گرفت. ایشان کتاب «التتمة» را - که در حقیقت تلخیصی از کتاب «إِبانة» نوشتهی علامه فورانی میباشد- به رشتهی تحریر در آورد و احکام و مسائلی را نیز در آن افزود و به همین خاطر عنوان کتابش را «تتمة الابانة» نام نهاد. ایشان «تتمة» را تا «کتاب السرقة» به پیش برد که متأسفانه پیک اجل او را از تکمیلش بازداشت، و پس از ایشان گروهی دیگر از علماء به تکمیل آن پرداختند.
5- نویسندهی کتاب «البحر»:
وی «قاضی القضاة، (رئیس دیوان عالی کل کشور): عبدالواحد بن اسماعیل رویانی»(متوفی 502ه) میباشد. از میان تصنیفات ایشان میتوان «بحرالمذهب» و «حلیة المومن» را نام برد.
از وی نقل شده است که گفت: «لواحترقتْ کتب الشافعی لأملیتُها من حفظی»، اگر تمام کتب شوافع را بسوزانند، من قادرم تا دوباره آنها را براساس محفو ظاتم، به رشتهی تحریر در بیاورم.
6- نویسندهی کتاب «الحلیة»:
وی، «ابوبکر محمد بن احمد الشاشی»، ملقب به «فخر الاسلام» (متوفی 505ه) میباشد. از میان آثار و تألیفات وی، میتوان به «حلیة العلماء فی معرفة مذاهب الفقهاء» و «الشافی فی شرح الشامل» اشاره کرد.
7- نویسندهی کتاب «الذخائر»:
وی، «قاضی بهاء الدین ابوالمعالی المَجلّی بن نجا المخزومی الأسیوطی» (متوفی 549ه) میباشد.
«علامه اسنوی» دربارهی این کتاب میگوید: «در این کتاب، از تفریعات و تطبیقات فقهی و مسائل غریب، زیاد بحث به میان آمده، و از ترتیبی غیر معهود و نامأنوس نیز برخوردار است، به طوری که اگر کسی بخواهد مسئلهای را از آن استخراج کند، به مشکل و چالش بر میخورد و به راحتی نمیتواند مسئلهای را بیابد و در این کتاب اوهامی را نیز میتوان یافت.
8- نویسندهی کتاب «البیان»:
وی «ابوالحسین یحیی بن ابی الحسین بن سالم یمانی» (متوفی 558ه) میباشد. ایشان یکی از شیوخ شوافع در بلادیمن به شمار میآید.
9- نویسندهی کتاب «التعجیز»:
وی «تاج الدین عبدالرحیم بن عبدالملک بن عماد بن یونس»[84] (متوفی 669 یا 671 ه) میباشد. ایشان یکی از پیشقراولان و طلایه داران عرصهی فقه و اصول، به شمار میآید که کتاب «التعجیز» - که در حقیقت مختصری بسیار شگرف در بیان مسائل فرعی شوافع به حساب میآید - را به رشتهی تحریر در آورده است.
10- نویسندهی کتاب «التوشیح»:
وی «قاضی القضاة (رئیس دیوان عالی کل کشور)، تاج الدین ابونصر عبدالوهاب بن علی السبکی» (متوفی 769 و یا 771ه) میباشد.
وی فقه را از پدر و علامه ذهبی فرا گرفت و چنان در آن به تبحر و مهارت دست یافت، که در عصرش به سان او کسی یافت نمیشد.
و از میان آثارش، میتوان «توشیح التصحیح فی اصول الفقه» را نام برد. وی پس از یک سال یا کمتر از فراغت تدوین کتاب، به سال 769 و یا 771 ه در گذشت.
11- نویسندهی کتاب «العجالة»:
وی «بحر الکامل، شیخ سراج الدین ابوالحسن بن الملقن المصری عمر بن علی بن احمد» (متوفی 773 یا 804ه) میباشد.
ایشان در میان هم عصران خویش، از زمرهی فقیهترین و داناترین مردمان، به شمار میآمدند. و از میان آثار مشهورشان، میتوان به «شرح الکبیر للمنهاج» و «عجالة المحتاج علی المنهاج» (که تلخیصی از کتاب نخستین میباشد) اشاره کرد.
12- نویسندهی کتاب «تحریر الفتاوی»:
وی «علامه شیخ ولی الدین احمد بن عبدالله عراقی» (متوفی 908 ه ( میباشد. از میان تصنیفات وی، میتوان به «التحریر» که در حقیقت تعلیقی بر «التنبیه» و «المنهاج» و «الحاوی الکبیر» میباشد، اشاره کرد.
13- نویسندهی کتاب «الارشاد»:
وی «بحرالمدقق، شیخ شرف الدین محمود بن حسین مصری» (متوفی 976ه) میباشد. ایشان فقیهی زاهد بود که از روایت آثار و ترجیح میان اقوال، به شدت احتراز و اجتناب میورزید.
از میان تألیفات گرانسنگ و وزین ایشان میتوان به «ارشاد المحتاج فی شرح المنهاج» اشاره کرد.
این کتاب، از زمرهی کتابهایی است که از فوائد و ویژگیهای بسیار زیادی، برخوردار میباشد که متأسفانه کمیاب است.
کتابهای تدوین شده در مذهب شافعی
کتابهایی که علماء و صاحب نظران اسلامی در مذهب امام شافعی روایت کردهاند، به دو قسم، تقسیم میشوند:
اول: قسمی که مؤرخان و راویان، آن را به امام شافعی نسبت میدهند، مانند اینکه میگویند: «کتاب الاُمِّ» امام شافعی، «کتاب الرسالة»ی امام شافعی، «کتاب اختلاف العراقیینِ» شافعی و...
دوم: قسمی که مورخان و راویان، آن را به شاگردان امام شافعی نسبت میدهند. بر این اساس، کتابهای آنها، مجموعهای تلخیص یافته از اقوال و سخنان امام شافعی میباشد مانند اینکه میگویند: « مختصر بویطی» و «مختصر مزنی».
و بدون تردید، قسم دوم از زمرهی تألیفات و تصنیفات خود شاگردان امام شافعی میباشد که در آنها به تلخیص اقوال و نظریات استادشان پرداختهاند، و گرچه در این قسم، نسبت آراء و نظریات به امام شافعی، کمتر از قسم نخست نیست، ولی در قسم نخست، لفظ و معنی هر دو از خود امام شافعی است و در قسم دوم، فقط معنی از جانب ایشان میباشد و این شاگردان بودند که آراء و نظریات استاد خویش را در قالب الفاظی زیبا، و در کتبی مستقل به رشتهی تحریر در آوردهاند.
و «رُوات» (راویان)، روش و برنامهی امام شافعی را در نگارش و تدوین کتب، چنین بیان میکنند که وی، برخی از آن کتابها را با دست خویش به رشتهی تحریر درآورده و برخی را نیز به شاگردانش، املاء و دیکته نمود.
و فرد پژوهشگر نیز، در کتاب «الام» (نوشتهی امام شافعی)، عبارات و جملات زیادی را بدین مضمون «أملیٰ علینا الشافعی» (امام شافعی این مسائل را برای ما دیکته کرد) را میتواند بیابد. به عنوان مثال: میتوان به این چند مورد اشاره کرد:
1- در «کتاب الصلح» به نقل از ربیع بن سلیمان چنین وارد شده است که وی میگوید: «أملیٰ علینا الشافعی».
2- در «کتاب الحوالة» به نقل از ربیع بن سلیمان نیز آمده است که وی میگوید: «اخبرنا الشافعی املاءً».
و نیز در باب «اقرار الوارث» به نقل از ربیع آمده است که وی میگوید: «حدثنا الشافعی املاءً».
و علماء نیز میگویند که امام شافعی در عرصهی فقه چهار کتاب را تصنیف و تدوین نموده است که عبارتند از:[85]
1- «الأمّ».
2- «الاملاء».
3- «مختصر البویطی».
4- «مختصر المزنی».
و باید دانست که هر کدام از «مختصر المزنی» و «مختصر البویطی» فقط از لحاظ معنی به امام شافعی منسوب است نه از لحاظ الفاظ. چرا که طرح ریزی این دو کتاب در قالب الفاظ و واژه ها، کار امام شافعی نیست، بلکه فقط از لحاظ معنی به امام شافعی منسوب است (و این شاگردان وی بودند که آراء و نظریات فقهی استاد خویش را در قالب الفاظ و در کتبی مستقل، به رشتهی تحریر در آوردهاند.)
و بنا به تصریح برخی از متأخرین، این «امام الحرمین جوینی» بود که این چهار کتاب مزبور را در کتابش با عنوان «النهایة»[86] گردآوری و مختصر کرده است. لیکن از «علامه بابلی» و «ابن حجر» نقل شده است که میگویند: کتاب «النهایة» شرح «مختصر مزنی» (که آن هم مختصر کتاب «الام» است) میباشد.
پس از این بزرگان، این امام محمد غزالی بود که در عرصهی علم و دانش اظهار وجود کرد و در کتابی با عنوان «البسیط» به اختصار «النهایة» پرداخت. وی نیز «البسیط» را در کتابی دیگر با عنوان «الوسیط» و آن را نیز در کتابی دیگر به عنوان «الوجیز»، مختصر کرد. و در آخر نیز به اختصار «الوجیز»[87] در کتابی دیگر با عنوان «الخلاصة» همت گماشت.
پس از امام غزالی، «علامه رافعی» آمد و «الوجیز» را در کتابی با عنوان «المحرر» مختصر کرد. و در کتاب «التحفة» در بیان وجه تسمیهی «المحرر» سخنی بدین مضمون نقل شده است که: کتاب علامه رافعی را بدین خاطر «المحرر» میگویند، چرا که الفاظ و واژههای آن، اندک و مختصر است، نه به این خاطر که تلخیص یافتهی مفاهیم و معانی کتابِ به خصوصی باشد.
پس از علامه رافعی، نوبت به امام نووی رسید، وی نیز «المحرر»، را در کتابی با عنوان «المنهاج» مختصر کرد، و پس از او نیز «شیخ الاسلام زکریای انصاری»، کتاب «المنهاج» را در کتابی دیگر با عنوان «المنهج» خلاصه نمود، و پس از او نیز «علامه جوهری» کتاب «المنهج» را در کتابی با عنوان «النهج» مختصر و خلاصه کرد.
علامه رافعی، کتاب «الوجیز» را در دو کتاب مستقل شرح داده است: یکی از این دو شرح، عبارت از شرح کوچکی است که وی عنوانی را بر آن نگذاشته است، و دیگری شرح بزرگی است که عنوانش را «العزیز» گذاشته است.
و امام نووی نیز کتاب «العزیز» را در کتابی با عنوان «الروضة» مختصر کرد. و پس از او «ابن مقری» نیز «الروضة» را در کتابی با عنوان «الروض» خلاصه و مختصر نمود. و در آخر«شیخ الاسلام زکریای انصاری»، در شرحی با عنوان «الأسنی»، به شرح کتاب «الروض» پرداخت.
ابن حجر نیز کتاب «الروض» را در کتابی دیگر با عنوان «النعیم» خلاصه کرد.
و همچنین «علامه احمد بن عمر المزجد الزبیدی»، در کتابی با عنوان «العباب» به اختصار و تلخیص «الروضة» (اثر علامه نووی) پرداخت، و ابن حجر نیز، در شرحی ناقص، با عنوان «الایعاب» به شرح «العباب» پرداخت، اما آن را کامل نکرد.
همچنین علامه سیوطی در کتابی با عنوان «الغنیة» به اختصار و تلخیص کتاب «الروضة» پرداخت، و نیز در کتابی با عنوان «الخلاصة» مفاهیم «الغنیة» را در قالب نظم مرتب کرد. اما علامه سیوطی این کار را به پایان نرساند.
و علامه قزوینی نیز در کتابی با عنوان «الحاوی الصغیر» به اختصار و تلخیص کتاب «العزیز شرح الوجیز» (اثر علامه رافعی) همت گماشت. و «علامه وردی» نیز کتاب «الحاوی علامه قزوینی» را در کتابی با عنوان «البهجة» در قالب نظم در آورد که شیخ الاسلام زکریای انصاری به تشریح و توضیح آن، در دو شرح متفاوت و مستقل، پرداخته است.
پس از علامه وردی، نوبت به علامه ابن مقری رسید و او نیز در کتابی با عنوان «الارشاد» به اختصار و تلخیص «الحاوی الصغیر» علامه وردی، پرداخت، و ابن حجر نیز، در تشریح و توضیح آن، دو شرح را به رشتهی تحریر در آورد.
«ابن حجر هیتمی» پس از بیان کتاب «الروضة» (علامه نووی) که اختصاری از «شرح الوجیز» (علامه رافعی) میباشد، میگوید: «بعدها، پس از علامه نووی، نوبت به متأخرین رسید و آنها نیز بر حسب اغراض و اهدافشان، به توضیح و تشریح این کتابها پرداختند، برخی از آنها حاشیه نگار بودند که در این راستا، خویشتن را به مشقت انداخته بودند، به طوری که نقل شده است که «حاشیهی امام اذرعی» با عنوان «التوسط بین الروضة و الشرح» بالغ بر 30 کتاب و جُستار میشد، و حاشیههای «علامه اسنوی»، «ابن العماد» و «بلقینی» (از دیگر بزرگان و طلایه داران متأخرین) نیز از این قاعده مستثنی نبودند.
پس از این بزرگان، «علامه زرکشی» (شاگرد علامه اسنوی و اذرعی و ابن العماد و بلقینی)، خلاصهی تمام حواشی بزرگان عرصهی علم و دانش را در کتابی با عنوان «خادم الروضة» گردآورد.
بنا به گفتهی دکتر «محمد ابراهیم علی»: حقیقت این است که این سلسلهی طلایی در نقل کتب مذهب شافعی، انسان را به صحت و درستی این کتابها و صداقت و ارادت نویسندگانشان به مذهب امام شافعی، رهنمون میسازد (که تا چه اندازه در نقل و روایت مسائل به صورت دقیق، عمیق و ژرف عمل میکردند).
جان سخن اینکه فقهاء و علمای شافعیه، توجه و عنایت خاصی به تحریر و نگارش مذهب خویش مبذول داشتهاند و در این راستا، تصنیفات و تألیفات بیشماری را نیز خلق، و روانهی محافل و مجالس علمی جوامع اسلامی نمودند.
و تصنیفاتی را که قبلاً ذکر کردیم فقط گوشهای از این آثار به شمار میآید که عطش مشتاقان و تشنگان علم و دانش را بر طرف نمیکند، به همین خاطر از باب معرفت و شناختِ بیشتر این کتب، به ذکر جداگانهی کتب مشهورِ شوافع میپردازیم که عبارتند از:
1- کتاب «الام»: اثر «امام محمد بن ادریس الشافعی» (متوفی 204ه).
همچنانکه از نام این کتاب بر میآید، این کتاب یکی از کتابهای اصیل و محوری، و بنیادین و اساسی مذاهب اسلامی میباشد که براستی میتوان آن را نمونهای زیبا و شیوا در نگارش کتب فقهی برشمرد.
امام شافعی در این کتاب، هر موضوع فقهی را با ذکر دلیل شروع میکند و پس از آن، با دقت و ظرافتی خاص و با تفصیلی زیبا، به استنباط احکام در پرتو آن دلیل میپردازد.
«الام» اگر چه در اصل، کتاب فقهی استدلالی میباشد، ولی در حقیقت، این کتاب بنیانگذار روش و منهج تطبیقی برای قواعد اصولی و بنای احکام فرعی، براساس آن قواعد به شکل و هیأتی کامل و جامع، محسوب میگردد.
«الام» با روشی علمی و دقیق، و در اسلوبی بسیار روان، و با بیانی بس واضح و روشن، به توضیح و تشریح طریقهی استنباط احکام شرعی در پرتو اصول و ادلهی تفصیلی میپردازد (آنطور که خواننده را مجذوب و مفتونِ خویش میگرداند)
دکتر عبدالوهاب ابو سلیمان میگوید: «بدون تردید، امام شافعی با این روش و مسلک خویش در استنباط مسائل، ملکهی فقهی اجتهادی را به مردمان میآموزاند و آن را در تارو پود وجودشان، عجین مینماید، و اگر مردمان، امثال این کتاب (الام) را برای تحصیل و فراگیری علم و دانش، انتخاب کنند، بیتردید، نتیجهاش را در کوتاه مدت خواهند دید، و آنها را نیز از اسارت خود پرستی و خود بزرگ بینی و جمود و تقلید کورکورانه خواهد رهانید.[88]
2- «مختصر المزنی»: اثر امام ابراهیم اسماعیل بن یحیی المزنی (متوفی 264ه).
این کتاب از زمرهی پنج کتابی است که مورد اعتماد فقهاء و صاحب نظران مذهب شوافع میباشد. علامه مزنی در دیباچهی کتابش میگوید: «... این کتاب، مختصری از علوم امام شافعی، به شمار میآید که آن را به خوانندگان و مشتاقان (علوم و معارف اسلامی و نبوی) عرضه مینمایم.
(و باید دانست که) خود امام شافعی از تقلید خود و دیگر فقهاء، نهی کرده و مردم (یعنی علماء مجتهد) را ترغیب و تشویق کرده، تا خودشان در مسائل این کتاب بنگرند، و توشهای را محتاطانه برگیرند. و فقط خداوندﻷ توفیقدهنده میباشد.»[89]
و این کتاب- در حالی که کتاب «الام» نیز بر حاشیهاش تحریر گشته - به زیور چاپ، آراسته شده است.
و نویسندهاش نیز از نخستین کسانی به شمار میآید که در مذهب شافعی، دست به قلم برده و قلم فرسایی نموده و کتابی را به رشتهی تحریر در آورده است.[90]
3- «المهذب»: نوشتهی «ابواسحاق ابراهیم بن علی شیرازی» (متوفی 476ه). این اثر یکی از آن کتابهایی است که در نزد فقهای شافعیه از جایگاه و ارزش بس والا و شامخ برخوردار است، به طوری که فقهاء پیرامون آن، تصنیفات و نوشتارهای زیادی را نگاشتهاند.
و جایگاه و مقام این کتاب، در حدی است که نقل میکنند: این کتاب و کتاب «الوسیط» امام محمد غزالی، جزء کتبی به حساب میآیند که معیار و ملاک بیشتر تصنیفات و تألیفات فقه شافعی، در نزد متأخرین، شمرده میشوند.
و نگارندهی این کتاب، به سال 455 ه شروع به تألیف و تدوین «المهذب» کرد و در روز یکشنبه، آخر رجب المرجب سال 469 ه از تدوین و نگارش آن فارغ شد.
ابو اسحاق شیرازی در مقدمهی کتابش میگوید: «در این کتاب» (به توفیق خدا) به بیان اصول و قواعد، و دلایل و براهین، و فروعاتی که در پرتو این اصول و دلایل مُستنبَط میشود، پرداختهام».[91]
وعدهی بیشماری از علماء و صاحب نظران فقهی، به حفظ «المهذب» همت گماشتهاند که از این میان، میتوان به «ابوالحسین عمرانی شافعی» و «امام ابوزکریا نووی» اشاره کرد.
و گروه زیادی نیز به شرح این کتاب پرداختهاند که در ذیل به برخی از آنها اشاره میگردد که عبارتند از:
الف) «یحیی بن سالم ابوالحسین عمرانی» (متوفی 558ه). وی در کتاب «البیان فی مذهب الامام الشافعی»[92] به شرح کتاب «المهذب» پرداخته است.
ب) «اسماعیل بن محمد بن علی حضرمی» (متوفی 676 ه (. وی شرحی را با عنوان «شرح المهذب» نگاشته است.
ج) «امام ابو زکریا، یحیی بن شرف نووی» (متوفی 676 ه (. وی در کتابی با عنوان «المجموع»، تا «اول بحث ربا» به شرح «المهذب» پرداخت، و پس از وی، علامه تقی الدین السبکی (متوفی 756ه) شرح علامه نووی را دنبال کرد و از «اول ربا» تا «باب تفلیس» تشریح کرد (و ایشان نیز شرح کتاب را تکمیل نکرد، به همین خاطر پس از ایشان)، «شیخ نجیب المطیعی» وارد صحنه شد و شرح کتاب «المهذب» را تکمیل نمود.
4- کتاب «التنبیه»: اثر «شیخ ابو اسحاق شیرازی»:
این کتاب، اثری ماندگار و دقیق و ژرف میباشد که نویسندهاش آن را از میان تعلیقات استادش «ابوحامد» برگرفته است. و عدهی بیشماری از علماء از جمله: امام نووی در کتاب «التحریر» به شرح آن پرداختهاند.
5- «نهایة المطلب فی درایة المذهب»: اثر «امام الحرمین، عبدالملک جوینی» (متوفی 478ه).
این کتاب، اثری با برکت و ماندگار میباشد که (در نزد علماء و فقهاء)، از قبولیت و عنایت خاصی برخوردار است، به طوری که ابن کثیر این گونه به توصیف و تعریف آن میپردازد و میگوید: «... این کتاب از چنان جایگاه و منزلتی برخوردار است که در اسلام به مانند آن، تصنیف و تدوین نشده است.»[93]
و خود شیخ شیرازی، کتاب «نهایة المطلب» را در کتابی دیگر با عنوان «مختصر النهایة»، مختصر و خلاصه کرده است.
6- «البسیط»: اثر «ابو حامد محمد بن محمد غزالی» (متوفی 505ه).
این کتاب، تلخیصی از کتاب «نهایة المطلب»، علامه جوینی میباشد. «شیخ غزالی» کتاب «البسیط» را در کتابی دیگر با عنوان «الوسیط» و «الوسیط» را نیز در کتابی دیگر با عنوان «الوجیز» مختصر و خلاصه کرده است.
امام نووی (از لحاظ درجه و رتبه و نیاز) در میان «مختصر المزنی» و «الوسیط» و «التنبیه»، و میان کتاب «المهذب» حکم به تساوی و یکسانی داده است و گفته: «نیاز به این کتابها، به سان نیاز به کتاب «المهذب» میباشد.»[94]
7- «المحرّر»: اثر «ابوالقاسم عبدالکریم بن محمد رافعی» (متوفی 632ه)
نویسنده، این کتاب را از کتاب «الوجیز» غزالی برگرفته است، و این کتاب، اثری پر بار و غنی و دارای فوائد و مزایای بیشماری میباشد به طوری که علماء و فقهاء نیز بدان توجه و عنایت خاصی را مبذول داشتهاند و به شرح و اختصار و تدریس آن پرداختهاند.
8- «فتح العزیز فی شرح الوجیز»: اثر «علامه رافعی». این کتاب، شرح کتاب «الوجیز» غزالی به شمار میآید که در حاشیهی «المجموع» به چاپ رسیده است.
9- «روضة الطالبین»: اثر «امام ابوزکریا یحیی نووی» (متوفی 676ه). این کتاب گرانسنگ و وزین، مختصری از کتاب «فتح العزیز فی شرح الوجیز» علامه رافعی میباشد که در 12 جزء به چاپ رسیده است.
10- «منهاج الطالبین»: اثر «امام نووی».
این کتاب، مختصری از کتاب «المحرر» علامه رافعی میباشد که در مذهب شوافع، از اعتبار و جایگاه خاصّی برخوردار است، به همین خاطر علمای متأخر، به آن توجه و عنایت ویژهای را مبذول داشتهاند و تصنیفات و تألیفات زیادی را در راستای شرح، اختصار، تحریر و تدقیق و تجزیه و تحلیل آن، اختصاص دادهاند.
11- «تحفة المحتاج شرح المنهاج»: اثر «ابن حجر احمد بن محمد هیتمی» (متوفی 974ه). این کتاب، شرحی برای کتاب «المنهاج» علامه رافعی به شمار میآید که علمای متأخر نیز، در فتوا آن را مورد اعتماد قرار دادهاند.
دکتر محمد ابراهیم علی میگوید:[95] «کتاب تحفة المحتاج شرح المنهاج»، در صدر کتب مُعتَمد و مورد اعتبار قرار دارد... در فتوا، به طور عموم این کتاب از دیگر کتب مذهب- به جز کتب «الجمال الرملی» - مقدم میباشد، خواه کتب دیگر، تألیف ابن حجر باشد و یا تألیف فردی دیگر (البته کتب «جمال الرملی»، از این قاعده مستثنی میباشد.)
و ابن حجر هیتمی در تدوین کتاب «تحفة المحتاج»، از حاشیهی استادش (عبدالحق) که بر «شرح المنهاج» علامه محلی، نگاشته است، زیاد کمک گرفته است.[96]
12- «نهایة المحتاج شرح المنهاج»: اثر «شمس الدین جمال محمد بن احمد الرملی» (متوفی 1004ه).
اهمیت و جایگاه این کتاب، در درجه و رتبهای است که در نزد اکثر علمای شافعی مذهب در مصر و دیگر مواضع، تنها مرجع مُعتَمد و مورد اعتبار به حساب میآید.
و برخی دیگر از علماء، کتاب «النهایة» و کتاب «تحفة المحتاج» را دو مرجع یکسان میدانند که در حل مسائل مذهب، به هیچ عنوان از آن دو تجاوز و تخطی نمیکنند.[97]
علایم و نشانههای برخی از کتب مذهب شافعی
علامت |
کتاب |
نویسنده |
ح |
«الحاوی الصغیر» |
نجم الدین عبدالغفار قزوینی (متوفی 656ه) |
ت |
«التعلیق الکبیر علی مختصر المزنی» |
حسن بن حسین بغدادی |
ر |
«روضة الطالبین» |
امام نووی |
ص |
«الشرح الصغیر للوجیز» |
علامه رافعی |
ک |
«فتح العزیز، الشرح الکبیر للوجیز» |
علامه رافعی |
م |
«المحرّر» |
علامه رافعی |
این علائم و نشانههای «علامه یوسف اردبیلی» (متوفی 779ه) است که در کتابش با عنوان «الأنوار لأعمال الأبرار» بدانها اشاره کرده است.
علامت |
کتاب |
نویسنده |
(م- د- ش) |
شرح المنهاج |
علامه رملی |
(حج، ع) یا (صر، ع) یا (ح، ع) |
شرح الایعاب |
ابن حجر |
(حج، هب) یا (حر، هب) یا (ح، هب) |
شرح المنهاج |
ابن حجر |
(حج، د) یا (حر، د) یا (ح، د) |
شرح الارشاد |
ابن حجر |
این علائم و نشانههای «علامه ابن قاسم عبادی» است که در حاشیهاش بر «شرح البهجة الوردیة» بدانها اشاره کرده است.
بنا به قول امام نووی، حقیقت این است که در کتب مذهب، چنان اختلافات شدیدی در میان صاحبان مذهب، حکمفرما است که فرد مطالعه کننده، تا وقتی که به مطالعه و تحقیق، و کند و کاو بیشتر کتب مشهورِ مذهب نپردازد، برای وی اطمینان و اعتمادی بر مطالعهی کتابی خاص از یکی از مؤلفان، حاصل نمیشود.
بنابراین، بر فرد محقق و پژوهشگر لازم و ضروری است تا به تحقیق و بررسی و بحث و موشکافی و کند و کاو در آنچه که در کتب مذهب وجود دارد، بپردازد و خود سرانه عمل نکند، و برای وی جایز نیست تا به مجرد مطالعهی کتابی، مفتی شود و شروع به فتوا دادن از آن نماید.
ابن حجر میگوید:[98] «تمام محققان بر این امر متفقاند: کتبی که پیش از شیخین[99] (علامه نووی و علامه رافعی) به رشتهی تحریر درآمدهاند، فتوادادن از میان آنها درست نیست، مگر پس از تحقیق و بررسی و کند و کاوی که ظن غالب، رُجحان آن را در مذهب شافعی، مورد تأیید قرار دهد.»
و از جمله نکاتی که تذکر آن را در اینجا مناسب میبینم این است: کتابهایی که مدار فقه شافعی بر آنها استوار است، پنج کتاب میباشد که عبارتند از:
1- «مختصر المزنی».
2- «المهذب» علامه شیرازی.
3- «التنبیه» علامه شیرازی.
4- «الوسیط» امام غزالی.
5- «الوجیز» امام غزالی.
امام نووی میگوید: (علت اینکه این پنج کتاب، اساس و شالودهی فقه شافعیه به شمار میآیند، این است که) این کتب پنج گانه، در میان اصحاب ما بسیار مشهور و متداول است؛ و این رویه (شهرت و تداول این کتب) ، در تمام شهرها و در میان طیف خواص و طیف مبتدئان (تازه واردان)، مشهور و رایج میباشد (که روی این پنج کتاب، حساب ویژهای را برای فتوا دادن باز کردهاند) و با این وجود، تا کنون، تصنیف مفیدی که دربرگیرندهی تمام این کتب باشد، به رشتهی تحریر در نیامده است.»[100]
قول مُعتمد از میان اقوال «علامه نووی» و «علامه رافعی»
در میان علماء و صاحب نظران، در این زمینه که کتب امام نووی و علامه رافعی، جزء کتب مرجعِ صحیح در فقه شافعی، و از زمرهی کتب اساسی و محوری در تحقیق مذهب، و مُعتمد و مورد اعتبار در نزد مفتیان و دیگران میباشد، هیچ گونه اختلاف نظری وجود ندارد، و همه بر مرجع، عمده و معتمد بودن کتابهای این دو بزرگوار، متفقالقولند.
«علامه بقاعی» میگوید: «قول صحیح در مذهب شافعی، همان است که شیخان (یعنی نووی و رافعی) بر آن اتفاق نظر داشته باشند. پس از آن، قول صحیح، همان است که مورد تأیید علامه نووی باشد.»
و ابن حجر نیز میگوید: چیزی که محققان بر آن متفقاند، این است که قول معتمد و مورد اعتبار، همان است که «شیخان» (نووی و رافعی) بر آن متفق باشند، و اگر این دو با همدیگر اختلاف نظر داشتند و هیچ کدام از آنها مُرجِّحی (دلیل ترجیح دهندهای) در دست نداشت، و یا هر دو از دلیل ترجیح دهندهای برخوردار بودند و در ارائهی دلیل با هم برابر و یکسان بودند، در این صورت، قول صحیح و معتمد، همان است که امام نووی گفته است، و اگر یکی از این دو شیخ، دلیل ترجیح دهندهای در اختیار داشت، پس قولش، قول مُعتمد و مورد اعتبار، برای فتوادادن میباشد.
ترتیب کتب نووی در صورتی که در میانشان اختلافی باشد
هرگاه در کتابهای امام نووی، اختلافی وجود داشت، در عمل کردن به قول راجح از میان این همه کتاب، بدین ترتیب عمل میکنیم:
1- کتاب «التحقیق».
2- کتاب «المجموع».
3- کتاب «التنقیح».
4- کتاب «الروضة».
5- کتاب «المنهاج».
6- «فتاوی».
7- «شرح مسلم.
8- «تصحیح التنبیه».
9- تنبیهات و نکتهها.
یعنی برای پیدا کردن قول راجح، نخست به کتاب «التحقیق»، سپس به «المجموع» بعد به «التنقیح»، بعد به «الروضة» سپس به «المنهاج»، بعد به «فتاوی»، بعد به «شرح مسلم»، بعد به «تصحیح التنبیه» و در آخر به «تنبیهات و نکتهها» مراجعه میکنیم.
و این ترتیبی است که علامه ابن حجر ذکر کرده است.
«آرا و کتبی که پس از «نووی» و «رافعی» مورد اعتماد میباشند»:
از مهمترین تألیفات و تصنیفاتی که پیرامون کتب شیخان (نووی و رافعی) نگاشته شدهاند، میتوان به این کتب اشاره کرد:
1- «مختصر»: اثر شیخ الاسلام زکریای انصاری (متوفی 925ه).
2- «مغنی المحتاج»: اثر «خطیب شربینی» (متوفی 977ه).
3- «تحفة المحتاج»: اثر «ابن حجر هیتمی» (متوفی 973ه).
4- «نهایة المحتاج»: اثر «ابن شهاب رملی» (متوفی 1004ه).
رأی علماء و فقهای متأخرین مذهب شافعیه، بر آن است که قول مُعتمد همان است که علامه نووی و علامه رافعی، آن را ترجیح دهند (چنانکه این مطلب پیشتر گذشت). پس از آن قولی مورد اعتماد میباشد که علامه ابن حجر و «شیخ رملی» به ترجیح آن بپردازند.
و اگر در کتب «ابن حجر» و «شیخ رملی» پیرامون مسئلهای، قولی وجود نداشت، بیشتر متأخرین بر این باورند که قول راجح در مذهب و قول معتمد در فتوا، همان است که این بزرگان به ترتیب ترجیح دهند:
1- شیخ الاسلام زکریای انصاری، در کتابش «شرح البهجة الصغیر». و اگر در این کتاب قولی وجود نداشت، در کتاب دیگرش «المنهج» و «شرح المنهج» میتوان بدان قول، دست یافت.
2- آنچه «خطیب شربینی» اختیار کند.
3- آنچه «اصحاب حواشی» اختیار نمایند. و اصحاب حواشی نیز در غالب اوقات با «شیخ رملی» موافق میباشند.[101]
و پر واضح است که تمام این فقهاء، در نگارش تألیفات و تصنیفاتشان از کتب امام نووی و علامه رافعی به نوعی متأثر شده و تحت الشعاع قرار گرفتهاند. به عنوان مثال: کتاب «مغنی المحتاج» نوشتهی خطیب شربینی، و کتاب «المنهج» و «شرح المنهج» نوشتهی شیخ الاسلام زکریای انصاری، و کتاب «تحفة المحتاج» نوشتهی ابن حجر، و کتاب «نهایة المحتاج» نوشتهی علامه رملی، تمام اینها از زمرهی شروحات «منهاج الطالبین» امام نووی، به شمار میروند و «منهاج الطالبین» نیز مختصر «المحرر» امام رافعی، و آن نیز مختصر «الوجیز» و... میباشد.
تذکر دو نکته:
نکتهی اول: پیشتر گفتم که قول مُعتمد و صحیح (در فتوادادن)، همان است که شیخان (نووی و رافعی) در آن اتفاق نظر داشته باشند، و پس از آن نیز، قولی که مورد ترجیح علامه ابن حجر و علامه رملی باشد.
و در اینجا نیز میگویم که تمام - یا بیشتر- علماء و دانشوران دیار مصر، قائل به اعتماد نمودن به مسائلی هستند که «شیخ رملی» در کتابهایش- و به ویژه در کتاب «نهایة المحتاج» - نقل کرده است. چرا که 400 عالم، این کتاب را از اول تا آخر در محضر نویسندهاش قرائت کردهاند و به نقد و بررسی و تصحیح و بازنگری آن پرداختهاند. از این رو صحت و درستی این کتاب، به حد تواتر میرسد.
و علماء و صاحب نظران «حضرموت»، «شام»، «اکراد»، «داغستان» و بیشتر علمای «یمن» و «حجاز» به این طرف رفتهاند که قول مُعتمد و صحیح در مذهب، همان است که «شیخ ابن حجر» در کتابهایش - به ویژه در کتاب «تحفة المحتاج» - بیان کرده است. چرا که این کتاب، شامل نصوص امام،[102] و مسائل و احکامی میباشد که نویسنده در آن افزوده است، و نیز عدهی بیشماری از محققان، این کتاب را بر نویسندهاش قرائت نمودهاند (و به تجزیه و تحلیل و نقد و بررسی آن پرداختهاند، و این خود بیانگر صحت، شهرت و قابل اعتماد و اعتبار بودن آن است.)
پس از کتاب «تحفة المحتاج»، قول معتمد را میتوان در کتاب «فتح الجواد» و پس از آن در «الأمداد»، سپس در «شرح العباب» و پس از آن در «فتاوای ابن حجر» پیدا نمود.
«علامه علی بن عبدالرحیم باکثیر» در منظومهای که پیرامون تقلید و متعلقات آن، سروده است، میگوید:
و شٰـاعَ ترجیحُ مَقال ابن حجر |
|
فی یَمَن و فی الحجاز فاشتهر |
و فی اختلاف کُتُبه فی الرّجـح |
|
الأخذ بالتحفـة ثــم الفتــح |
فأصـلـه لاشــرحـه العبـابـا |
|
اذرام فیه الجمــع و
الایعابـا |
علامه کردی میگوید: «این (یعنی تقدم قول ابن حجر) اعتقاد علمای گذشتهی «حجاز» بود، بعدها، علمای دیار مصر به حرمین شریفین (مکه و مدینه) آمدند و در دروسشان اینطور مقرر داشتند که قول معتمد، همان قول معتمد «شیخ رملی» است. و این رویه ادامه داشت تا اینکه در آخر، به این نتیجه رسیدند که قول معتمد، قولی است که مورد ترجیح علامه ابن حجر و شیخ رملی باشد.
از علامه سید عمر بصری، سؤالی بدین گونه شد: اگر «ابن حجر» و «شیخ رملی» در مسئلهای از مسائل با هم اختلاف نظر داشتند، ترجیح قول کدام یک از آن دو معتبر و مورد اعتماد است؟ شیخ در پاسخ گفت: «اگر مفتی، شایستگی و لیاقت ترجیح را داشته باشد، میتواند بنا بر قولی که ترجیحش در نزد وی ظاهر شده است، فتوا دهد، و اگر از شایستگی کافی در ترجیح، برخوردار نیست (چنانکه در ادوار اخیر، اکثر مردمان چنین هستند) پس در این صورت، وی صرفاً یک روایت کننده، محسوب میگردد و در تخییر روایت هر کدام از آن دو، و یا تخییر هر دو روایت، مختار است، و نیز اگر میخواهد، میتواند در پرتو ترجیحات بزرگانِ متأخرین، به ترجیح یکی از آن دو روایت بپردازد.
و برای شخص مفتی، مناسب است تا در وقت ترجیح میان دو قول، طبقات و درجات عموم مردم را مد نظر خویش قرار دهد به طوری که اگر سوال کنندگان را از انسانهای با صلابت (در ایمان و تقوا) و از کسانی که به عزیمتها و مسائل احتیاطی عمل میکنند، یافت، در انتخاب یکی از دو روایت، آنکه حکمش از تشدید و سختگیری بیشتری برخوردار است، انتخاب کند، و اگر سوال کنندگان را از انسانهای ضعیف و سست (در ایمان و تقوا) که اسیر خواهشات نفسانی و تمایلات حیوانی و غرائز شیطانی هستند، یافت، در انتخاب و ترجیح یکی از دو قول، آنکه حکمش از تخفیف و آسانگیری بیشتری برخوردار است، انتخاب و گزینش نماید، تا با این کار، آنها را از افتادن در منجلاب هلاکت و فلاکت، و مخالفت با شارع، حفظ کند، چرا که اگر - حکم سخت را برای این گروه ترجیح دهد، ممکن است که از عمل بدان سرباز زنند و موجبات تجاوز و سرکشی از حکم شارع مقدس را برای خویشتن فراهم آورند.
البته نباید ترجیحِ حکم سبک، بر اساس تساهل در دین و یا علتی باطل از قبیل: خواهشات نفسانی، اغراض فردی، امراض شخصی، امید (به نفع شخصی) و ترس باشد.[103]
نکتهی دوم:
برخی از علماء و دانشوران اسلامی، ترتیب «صاحبان حواشی» را - در اعتماد نمودن به آنها- اینگونه بیان کردهاند:[104]
1- «حاشیه»ی علی الزیادی.
2- «حاشیه»ی ابن قاسم عبادی.
3- «حاشیه»ی علامه عمیره بر شرح جلال الدین محلّی.
4- «حاشیه»ی علی شبراملسی.
5- «حاشیه»ی علی حلبی.
6- «حاشیه»ی شوبری.
7- «حاشیه»ی عنانی.
در این ترتیب، نامی از «حاشیه»ی قلیوبی برده نشده است.
1- بردانش پژوه و طالب علم، دانستن این نکته لازم است که هرگاه، واژهی «الاقوال» و یا «القولین» در مذهب شوافع اطلاق گردد، مرادش «اقوال و سخنان امام شافعی» میباشد. که برخی از آنها، از جملهی اقوال قدیم (زمانی که امام شافعی در بغداد بود) ، و برخی نیز از زمرهی اقوال جدید (زمانی که امام در مصر بود) محسوب میگردد.
اما «قول قدیم»: عبارت از قولی است که امام شافعی آن را در عراق (پیش از رفتن به مصر)، به شکل «تألیف و نگارش» و یا «افتاء» بیان کرده است.
در اینجا این سؤال قابل طرح است: اقوالی را که امام شافعی پس از ترک عراق، و قبل از دخول در مصر، بیان کرده است، آیا در تحت قول قدیم داخلاند و یا قول جدید؟!
ابن حجر هیتمی میگوید: «قول قدیم آن است که امام شافعی آن را قبل از داخل شدن در مصر، بیان کرده است.»[105]
و شیخ رملی میگوید: «قول قدیم آن است که امام شافعی آن را در عراق و یا قبل از انتقالش به مصر، گفته است.»[106] و قول صحیح نیز همین است، از این رو هر آنچه را که امام شافعی، قبل از داخل شدنش به مصر، بیان کرده است، جزء «قول قدیم» به شمار میآید.
اما این سخن «خطیب شربینی» که میگوید:[107] «اقوالی را که امام شافعی پس از ترک عراق و قبل از دخول مصر، بیان کرده، «قول متأخر» از میان آنها، از اقوال جدید، و «قول متقدم» از اقوال قدیم، به شمار میآید»، فاقد ارزش و اعتبار است، چرا که در این صورت، تشخیص و تمایز میان جدید و قدیم، مشکل و چالشساز و فاقد معیاری مشخص است، و ممکن است بر این سخن خطیب شربینی، کسی چنین اعتراض کند که: (اقوالی را که امام شافعی، بین عراق و مصر گفته است) در چه وقت «متقدم» و در چه وقتی «متأخر»اند، تا ما حکم به جدید و قدیم بودنشان بدهیم.[108]
امام نووی بیان میکند که امام شافعی در عراق، کتاب قدیمش را با عنوان «الحجة»[109] تصنیف کرد و گروه زیادی نیز از وی روایت کردند که چهارتن، از جملهی مشهورترین آنها به شمار میآید که در ذیل بدانها اشاره میگردد:[110]
1- احمد بن حنبل (متوفی 241ه).
2- ابوثور ابراهیم بن خالد کلبی (متوفی 240ه).
3- ابوعلی حسن بن محمد زعفرانی (متوفی 260ه).
4- ابو علی حسین بن علی کرابیسی (متوفی 248ه).
و اما «قول جدید»: عبارت از اقوالی است که امام شافعی آنها را در مصر، به شکل «تألیف» یا «افتاء» بیان کرده است.
و مشهورترین راویان اقوال جدید، عبارتند از:[111]
1- ابوابراهیم اسماعیل بن یحیی المزنی (متوفی 264ه).
2- بویطی ابو یعقوب یوسف بن یحیی (متوفی 231ه).
3- ابومحمد ربیع بن سلیمان مرادی (متوفی 270ه).
4- ابوحفص حرملة بن یحیی (متوفی 219ه).
5- ابوموسی یونس بن عبدالاعلی (متوفی 264ه).
6- عبدالله بن زبیر المکی الحمیدی (متوفی 219ه).
7- «محمد بن عبدالله بن الحکم»، وی در آخر، مذهب امام شافعی را به مقصد مذهب پدرش که مالکی مذهب بود ترک کرد و مالکی مذهب شد.
«خطیب شربینی» میگوید: سه نفرِ نخست، جزء کسانیاند که عهدهدارِ روایت مذهبِ جدید امام شافعی بودند و در این عرصه، فعالیت میکردند، ولی از بقیه، فقط چیزهای محدودی از اقوال جدید- آن هم با تفاوتی که در میانشان به چشم میخورد - نقل شده است.[112]
اگر از امام شافعی، دو قول نقل شد، حکم چیست؟
تعارض دو قول، در دو نوع تبلور پیدا میکند:
اول: تعارض قول قدیم با قول جدید.
حکم این نوع از تعارض: قول مُعتمد و مورد اعتبار، همان قول جدید است، مگر در مسائل محدودی از اقوال قدیم که علماء و فقهاء بدانها فتوا میدهند.[113]
علامه نووی میگوید: «... اگر دیدی که اصحاب ما (شوافع)، به مسائل قدیم (امام شافعی) فتوا میدهند، این بدان جهت است که آنها براساس اجتهاد و دلیل، به چنین کاری دست یازیدهاند چرا که آنها مجتهدند و برایشان این توانایی و قدرت است تا براساس دلیل به «اقوال قدیم» فتوا دهند.»
اگر کسی اعتراض کند: چگونه به اقوال قدیم- در این مسائل محدود- فتوا داده میشود، حال آنکه خود امام، دربارهی مذهب قدیمش میگوید: «لٰا أجعلُ فی حلّ مَن روٰاه عنّی» کسی که «مذهب قدیم» مرا روایت کند، وی را نخواهم بخشید.
و «امام الحرمین جوینی» نیز میگوید: «لا یحلّ عدّ القدیم من المذهب»[114] درست نیست که «قول قدیم»، از مذهب شافعیه، بر شمرده شود.
در جواب این اشکال میگوئیم: این سخن امام شافعی و امامالحرمین جوینی، محمول بر «غالب و اکثر اوقات» میباشد چرا که معقول و منطقی نیست که نویسندهای، تمام مکتوبات و تصنیفات خود را نقض، و به یکباره از همه برگردد و دو مرتبه به تدوین و تصنیف آنها بپردازد.[115]
دوم: نوع دوم از دو نوع تعارض: تعارض در میان دو قول جدید است.
حکم این نوع از تعارض: هرگاه در میان دو قول جدید امام شافعی، تعارض و تضادی یافته شود، نگاه میکنیم که آیا امام، آنها را در یک وقت گفته، و یا در دو وقت متفاوت؟
اگر آنها را در یک وقت گفته، و از وی ترجیحی پیرامون یکی از آن دو قول نیز ثابت نشده است، در این صورت بر شخص مفتی، لازم است تا برای عمل کردن به یکی از آن دو قول، به ترجیح قولی (در پرتو اصول و قواعد) بپردازد، البته مشروط به اینکه مفتی از اهل ترجیح و نظر باشد، چرا که اگر از اهل ترجیح نبود، بر وی لازم است تا زمان روشن شدن قول راجح، توقف کند و از پیش خود اقدام به هیچ کاری برای ترجیح یکی از دو قول نکند.
اما اگر امام شافعی، این دو قول متعارض را در دو وقت مختلف گفته بود، در این صورت برای شخص مفتی جایز نیست که بدون تحقیق و کنکاش و کشف و وارسی، به تخییر یکی از این دو قول بپردازد، بلکه بروی لازم است تا:
اولاً: به دنبال تاریخ صدور این دو قول باشد، و در صورتی که قول متأخر برایش واضح و معلوم گشت، به همان عمل کند.
و ثانیاً: اگر «قول متأخر» را از میان آن دو قول تشخیص نداد، بر وی لازم است تا قولی را انتخاب کند که امام شافعی آن را ترجیح داده است.[116]
تنبیه:
تعدّد اقوال امام شافعی دربارهی مسئلهای از مسائل فقهی، دال بر «کمال عقلی» و «کمال در هدف» میباشد.
اما دلالت «تعدد اقوال بر کمال عقلی»: بدین خاطر است که امام شافعی نخواسته است تا در «مقام ظن» حکم به «یقین»، و یا در «مقام شک» حکم به «ظن مسئلهای» بدهد (و از ظن به یقین و از شک به ظن برود) چنانکه این مورد از عادات و اخلاق علماء و صاحبنظران اسلامی و دانشوران دینی، نیز نمیباشد (که در مقام ظن، حکم به یقین، و یا در مقام شک، حکم به ظن بدهند.)
از این رو، هرگاه محقق و پژوهشگری را مشاهده کردی که در مسئلهای متردد و دودل میباشد، ولی اراده و خواستش بر این مبنا است که تا هر زمان دلیل و برهانی را برای حکم مسئله بدست نیاورد، حکم صریح و روشنی را پیرامون آن مسئله، صادر نکند، پس بدان که چنین فردی، براستی عالم است، ولی اگر مشاهده کردی که در مقام ظن، حکم به یقین و یا در مقام شک، حکم به ظن مسئلهای (بدون دلیل و برهان) میدهد، پس بدان که این طرز تفکر و روش او، نشأت گرفته از احاطه نداشتن وی، به موضوع بحث، و نگاه نکردن به تمام جوانب موضوع میباشد، و مثال چنین فردی به سان شخصی است که از ناحیهی چشم مشکل دارد، و برخی از چیزها را نمیبیند، بدین خاطر، وجود برخی از اشیایی را که وجود خارجی دارند، منکر میشود، آن هم بدان جهت که آنها را ندیده است، در حالی که اگر دقت کند، میفهمد که «ندیدن اشیاء» و «انکار آنها»، ناشی از نقص علم و دانش و خطا و اشتباه در حسِّ خودش میباشد، نه در وجود خارجی آن اشیاء.
(و امام شافعی نیز، چون در مسئلهای به یقین دست نمییافت، پیرامون آن مسئله، دو قول و یا بیشتر را نقل میکرد.)
و اما دلالت «تعدد اقوال بر کمال در هدف و اخلاص در طلب حق»: بدین خاطر است که امام شافعی برای حلّ مسئله ای، تا زمانی که به یقین دست نیابد، حکمی صدر نمیکند، و اگر پیرامون مسئلهای، - در نزد امام شافعی - شرائط و اسبابِ صادر کردن حکم به صورت یقینی، مهیّا و فراهم نشد، از ترجیح استفاده میکند (و یکی از دو قول را ترجیح میدهد) و پس از این (اگر مجالی برای ترجیح نیز نیافت)، «تردید و شک» خویش را در صادر نمودن حکم، ذکر میکند و به بیان تعارض ادلّه، و تناقض علائم و نشانههای مسئله، میپردازد، و از صادر کردن حکم صریح و روشن، اجتناب میورزد، و برای آن مسئله به جهت تعارض ادلّه، چند قول بیان میکند.
و امام شافعی، از این حد، پا را فراتر نمیگذارد تا در چنین موقعیتی، حکم به یقینی بودن مسئلهای بدهد، چرا که چنین چیزی «تلبیس و تزویر» به شمار میآید، و براستی آنکه حق را به خاطر حق میجوید، این چنین کاری از وی سرنخواهد زد که در مقام ظن وشک، حکم به یقینی بودن مسئلهای بدهد و از تلبیس و تزویر استفاده نماید.
1- (بقیه اصطلاحات فقهی) اگر فقهاء «لا یبعد کذا» گویند، مرادشان این است که این مسئله، جزء مسائل قطعی و یقینی نمیباشد، بلکه از زمرهی مسائل احتمالیای است که عبارت پیشین بر آن دلالت میکند.
2- هرگاه فقهاء «عَلی ما شَمله کلامُهم» و یا غیر آن را گویند، اشاره به «تبری ازآن مسئله»، و یا اشاره به مشکل بودن آن مسئله دارد، چنانکه شارح کتاب «حاشیة فتح الجواد» بدین نکته اشاره کرده است.
و این مورد نیز در صورتی است که در کتاب، به «تضعیف» و یا «ترجیح» آن مسئله، اشارهای نشده باشد، چرا که اگر در مسئلهای به «تضعیف» و یا «ترجیح» آن اشاره گردد، از مشکل بودن، بیرون میآید، و حکم «قول ضعیف» و یا «قول راجح» را میگیرد. [117]
3- هرگاه فقهاء «کذا قالوه» یا «کذا قاله فلان» گویند، اشاره به تبری از آن مسئله و یا به مشکل بودن آن مسئله دارد (مانند حکم قبلی)
4- هرگاه فقهاء «اِن صحّ کذا، فکذا،» گویند، ظاهر این کلام بر این دلالت دارد که این مسئله، جزء مسائلی که مورد پسند فقهاء است، نمیباشد. چنانکه نویسندهی کتاب «التحفة» در مبحث «جنائز» بدین نکته اشاره کرده است.
5- هرگاه فقهاء «کما» یا «لکن» گویند؛ اگر آنها پس از ذکر این واژه، به تضعیف و یا ترجیح مسئله بپردازند، این مسئله جزء مسائل «مُعتمد به»و «مورد اعتبار برای فتوا» محسوب نمیشود، و الاّ اگر پس از واژهی «کما» یا «لکن» از تضعیف و یا ترجیح مسئله ذکری به میان نیاورند، این مسئله، جزء مسائل مُعتمد و مورد اعتبار، تلقّی میگردد.
و اگر فقهاء، واژهی «کما» و «لکن» را با هم جمع کنند، «شیخ سعید سنبل»، از استادش «شیخ عبدالمصری» و او نیز از استادش «شوبری» نقل کرده است که در کتاب «التحفة»: اگر نویسندهاش از واژهی «کما» و «لکن» استفاده کند، در این صورت مرادش این است که مسئلهای که پس از واژهی «کما» بیان میگردد، مورد اعتماد وی میباشد.
و اینکه مشهور شده است که در کلام نویسندهی «التحفة»، قول مُعتمد، آن است که پس از واژهی «لکن»، ذکر گردد، این در صورتی است که پیش از واژهی «لکن»، واژهی «کما» بیان نشود، چرا که اگر پیش از آن، واژهی «کما» بیاید، قول معتمد همان است که پس از واژهی «کما» ذکر گردد، مگر اینکه خود نویسنده، قولی را برخلاف مابعد واژهی «کما» ترجیح دهد، که در این صورت قول ترجیحی نویسنده، مورد اعتماد به شمار میآید.
6- «علامه علیجی» میگوید: هرگاه فقهاء «علی ما اقتضاه کلامهم» یا «علی ما قاله فلان» و یا «هذا کلام فلان» گویند، تمام اینها از جملهی صیغههای «تبری» به حساب میآیند و گاهی نیز فقها این اصطلاحات را برای ترجیح مسئلهای (که این مورد خیلی نادر است) و گاهی نیز برای تضعیف مسئلهای (که این مورد خیلی زیاد است) استفاده میکنند. و گاهی نیز به طور مطلق بیان میکنند که مرادشان ضعف مسئله است.
و علامه کردی در صورت مطلق بودن این اصطلاحات، توقف کرده و حکم به ضعیف بودن مسئله نمیدهد و میگوید: «از تبری جستن مسئله، اعتماد به قول مقابل آن لازم نمیآید، و در این صورت مناسب است تا شخص مفتی، به سائر کتب ابن حجر مراجعه کند، پس آنچه را در آن میبیند، «قول معتمد» به حساب آورد. و اگر حکم مسئله را در کتب ابن حجر نیافت به آنچه که متأخرین ائمه شافعی، بر آن اعتماد کردهاند، اعتماد و تکیه نماید.
7- «شیخ محمد باقشیر» میگوید: هرگاه ابن حجر «علی المعتمد» گوید، مرادش این است که این قول، ظاهرتر از اقوال دیگر است. و هرگاه «علی الاوجه» گوید، مرادش این است که این وجه، صحیحتر از دیگر وجوهات میباشد.
8- «سید عمر»، در «الحاشیة» میگوید: هرگاه فقهاء «والذی یظهر» گویند، مرادشان این است که این مسئله از مسائل استنباطی و تحقیقی خودشان میباشد.
9- شیخ ابن حجر در رسالهاش «الوصیة بالسهم»، در تعریف «بحث» میگوید: «ما یفهم فهماً واضحاً من الکلام العام للأصحاب المنقول عن صاحب المذهب بنقل عام»، یعنی آنچه از کلام عمومی اصحاب مذهب، که از صاحب مذهب به طور عام نقل کردهاند، به صورت واضح و روشن، فهم و درک شود.
و سید عمر در فتاوایش در تعریف «بحث» میگوید: «البحث: هوالذی استنبطه الباحث من نصوص الامام وقواعد الکلّیین» یعنی بحث عبارت از آن چیزی است که شخص محقق، از لابه لای نصوص امام و قواعد کلی مذهب، به استنباط و استخراج آن میپردازد.
و به طور کلی، موضوع «بحث» خارج از مذهب امام نمیباشد (بلکه در چهارچوب مذهب امام، و مطابق با روش و برنامه مذهب او میباشد.)
و هرگاه که برخی از فقهاء، در برخی از «مسائل ابحاث»(مسائل استنباطی و استخراجی) «لم نَرَ فیه نقلاً» گویند، مرادشان نقل خاص است.
امام الحرمین جوینی میگوید: هیچ مسئلهای از مسائل استنباطی (و مسائل ابحاث)، خارج از چهارچوب اصول و قواعدکلی مذهب نمیباشد.
10- سید عمر در «الحاشیة» در «کتاب الطهارة» میگوید: فقهای متأخر مذهب، در مسائل استنباطی و استخراجی خویش، از واژهی «محتمل» زیاد استفاده میکنند. پس اگر این گروه از فقهاء، واژهی «محتمل» را به فتح «میم دوم» (یعنی «مُحتَمَل») استعمال کنند، مرادشان این است که این واژه، بیانگر «ترجیح» میباشد، چرا که «مُحتَمَل» به معنای «قریب» است.
و اگر «محتمل» را به کسر «میم دوم» (یعنی «مُحتَمِل») استعمال کنند، مرادشان این است که این واژه دالّ بر «احتمال و تأویل» است. یعنی این مسئله جزء مسائل احتمالی است که قابل «حمل و تأویل» میباشد.
و اگر این واژه را به طور مطلق ذکر کنند، (و از فتح و یا کسر میم دوم، ذکری به میان نیاورند)، پس در این صورت لازم است که برای ظاهر شدن امر، به کتب متأخرین مراجعه نماید.
«شیخ سقاف» میگوید:[118] «این حکم در صورتی است که واژهی محتمل (که به طور مطلق، ذکرشده است) پس از یکی از اسباب «توجیه» و «تضعیف» بیان نشود، چرا که اگر واژهی «محتمل» پس از «اسباب توجیه» ذکر گردد، در این صورت «میم دوم» مفتوح (مُحتمَل)، و اگر پس از اسباب تضعیف، ذکر شود، در این صورت «میم دوم» مکسور (مُحتمِل) خواهد شد.
11- هرگاه فقهاء «وَقع لفلان کذا» گویند: در این صورت اگر پس ازآن به «ترجیح» و «تضعیف» مسئله بپردازند، حکم مسئله همان راجح بودن و یا ضعیف بودن میباشد، و الا اگر پس از آن، از ترجیح وتضعیف بحثی به میان نیاید، حکم به ضعف مسئله میدهیم.
12- هرگاه فقهاء «قال فی أصل الروضة» گویند: مراد از آن، عبارت کتاب «روضة الطالبین، امام نووی» میباشد که وی این کتاب را از «فتح العزیز» رافعی که اصلی برای کتاب «روضة» به شمار میآید، خلاصه و اختصار نموده است.
13- هرگاه حکم مسئلهای به کتاب «زوائد الروضة» نسبت داده شود، مراد از آن، مسائل اضافهای میباشد که بر کتاب «فتح العزیز» افزوده شده است.
14- هرگاه واژهی «الروضة» به طور مطلق ذکر شود، این واژه احتمال «الأصل» (یعنی «الروضة») و احتمال «زوائد» (یعنی «زوائدالروضة») را دارد که به هر دو کتاب، میتوان آن را نسبت داد و گاهی به معنای «الأصل» (= الروضة) نیز استعمال میشود.
15- «کذا فی الروضة واصلها» و یا «کذا فی الروضة کأصلها»: مراد از «الروضة»: کتاب «الروضة» اثر امام نووی میباشد که آن را از «فتح العزیز» امام رافعی، تلخیص نموده است. میان دو تعبیر بالا فرق است، به طوری که اگر با «واو» آورده شود (کذا فی الروضة واصلها) در این صورت هیچ تفاوتی در معنای «الروضة» و «اصل آن» نیست.
ولی اگر با «کاف» آورده شود (کذا فی الروضة کأصلها)، در این صورت به حسب معنی، میان «الروضة» و «اصل آن» تفاوت اندکی است.
16- در هر کجا از کتاب «الروضة» که امام نووی «المختار» گوید، این واژه به معنای: «أَصحّ فی المذهب» میباشد.
17- «نقله فلان عن فلان» و «حکاه فلان عن فلان»: این دو واژه به یک معنی استعمال میشوند، چرا که نقل قول، همان حکایت قول فرد است، مگر فرق همین اندازه است که در بیشتر مواضع، «شخص حکایتکننده»، بر خلاف «شخص نقل کننده» چیزهایی را بیان میکند.
18- «اقرّه فلان»: مراد این است که «فلانی» (فلان فقیه)، این قول را رد نکرده است، گویا که بدان یقین و باور دارد.
و قاعده این است: هرگاه کسی قول فردی را نقل کند و سپس برآن سکوت نماید (و بر رد و خلاف آن چیزی نگوید) معلوم میشود که وی قول آن فرد را پسندیده است و مورد اعتماد وی میباشد.
19- «نبّه علیه الاذرعی»: مراد این است که حکم این مسئله، از کلام اصحاب ما، واضح و روشن است و از میان آنها (به عنوان مثال) «شیخ اذرعی» به بیان آن پرداخته است.
ولی اگر فقهاء (به عنوان مثال) «کما ذکره الاذرعی» گویند: مراد این است که این مسئله از زمرهی مسائلی میباشد که فقط خود شیخ اذرعی به بیان آن پرداخته است و از جملهی کلام اصحاب شوافع نمیباشد.
20- «الظاهر کذا»: هرگاه فقهاء این واژه را استعمال کنند، مرادشان این است که این مسئله، از استنباطات و استخراجات خودِ شخص گوینده، میباشد که برای آن نقلکنندهای از مذهب نمیباشد.
سید عمر در «الحاشیة» میگوید: هرگاه فقهاء «والذی یظهر» گویند؛ مرادشان این است که این مسئله از مباحث استنباطی خودشان میباشد.
و برخی از علماء میگویند: «هرگاه فقهاء «و ظاهر کذا» گویند (یعنی بدون الف و لام ذکر کنند) مراد «ظاهر کلام اصحاب شوافع» میباشد، ولی اگر مرادشان، مفهوم عبارتی (خاص) باشد، «و الظاهر کذا» (با الف و لام) میگویند.
21- «زعم فلان»: به معنای «قال فلان» است. این واژه را فقهاء بیشتر در مواضعی که شک و تردید دارند به کار میبرند.
22- فقهاء هرگاه از عالمی که در قید حیات است، قولی را نقل میکنند، نامش را ذکر نمیکنند، چرا امکان دارد که از قولش برگردد، بدین خاطر میگویند: «قال بعض العلماء»، و وقتی آن عالم دارفانی را وداع گفت و چهره در نقاب خاک کشید، نامش را بیان میکنند، چرا دیگر امکان ندارد که از قولش برگردد.
23- هرگاه یکی از فقهاء «قال فلان» گوید، برای وی این گنجایش است، تا «قول فلانی» را با عین الفاظ وی، ذکر کند، و یا به بیان معنی و مفهوم آن اکتفاء نماید ولی در هر دو صورت، برای وی روا نیست که چیزی را از معنای الفاظ آن تغییر دهد.
24- هرگاه عالمی، «وعبارته» گوید، بر وی لازم است تا عین عبارت فلانی (فلان فقیه و یا عالم) را بیاورد چرا که در غیر این صورت، دروغگو محسوب میشود.
25- «انتهی ملخصاً»: مراد از این اصطلاح این است که: از الفاظ و واژههای کتاب، واژههایی که بیانگر مقصود و مطلوب میباشد، آورده شده است. و به صورت چکیده و خلاصه، لُبّ کلام و جان سخن، و مقصود أهمّ، بیان گردیده است.
26- برخی از فقهاء میگویند: هرگاه «شارح» و «مُحشی» بر اصل کتاب چیزی را بیفزاید، پس این افزودنی یا «بحث» (تحقیق) و «اعتراض» است که از سوی شارح و مُحشی صورت گرفته (البته در صورتی که با صیغه «بحث» و «اعتراض» باشد)، و یا «تفصیل مجملات» و یا «تکمیل نقصانها و پیچیدگیهای» نویسندهی اصل کتاب میباشد.
27- «اِن قیل»: این واژه در اصطلاح فقهاء، در مطرح کردن «سؤال ضعیف» استعمال میشود، و معمولاً جواب این گونه پرسشها نیز، با واژهی «قلنا» و یا «قلتُ» داده میشود. چرا که «اِنْ» در زبان عربی، برای چیزهای مشکوک و مورد تردید استعمال میشود، بدین جهت گفتن: «اِن زالت الشمس اکرمتک» درست نیست، (چرا که زوال خورشید، جزء چیزهای مشکوک و مورد تردید نمیباشد، بلکه از مسائل قطعی و یقینی است، پس آوردن «اِنْ» با «زوال خورشید» درست نمیباشد.)
28- «ولقائل اَن یّقول»: این واژه در مطرح کردن «سؤال و پرسش قوی» استعمال میگردد چرا که این واژه با «لام اختصاص» که برای ثبوت است، آورده شده است و این خود بیانگر قوت آن است.
و معمولاً جواب این گونه پرسشها نیز با واژهی «أَقول» و یا «نَقول» داده میشود.
29- «فَاِن قلتَ» (با فاء): دال بر سؤال ازمسئله قریب؛ و «و ان قُلتَ» (با واو) دال بر سؤال از مسئله بعید میباشد.
30- «قیل»: این واژه در مسائل اختلافی، استعمال میگردد. و به خاطرجهل قائل (گوینده) ویا به خاطر «اختصار» نیز استفاده میشود.
31- «و قیل فیه»: این واژه، اشاره به ضعف اقوال فقهاء، پیرامون مسئله دارد.
32- «التّعسف»: فقهاء این واژه را بر «ارتکاب چیزهایی که در نزد محققان جایز نمیباشد» اطلاق میکنند. و نیز بر «ارتکاب آنچه ضرورتی در آن نیست، و اصل نیز خواهان عدمش است» استعمال میگردد.
و برخی از فقهاء در تعریف «التعسف» گفتهاند: «حمل الکلام علی معنی لا تکون دلالته علیه ظاهرة» یعنی حمل کردن کلام، بر معنایی که برآن دلالت ظاهری ندارد.
البته حکم «تعسف» از حکم «بطلان» خفیفتر و سبکتر میباشد.
33- «التساهل»: این واژه در نزد فقهاء به کلامی اطلاق میشود که «لا خطأ فیه ولکن یحتاج الی نوع توجیه تحتمله العبارة» یعنی کلامی که هیچ خطا و اشتباهی درآن نیست و به نوعی از توجیه، که عبارت متضمن آن است، نیاز دارد.
34- «التسامح»: مراد از این واژه، این است که: «لفظی را در غیرموضع اصلی آن (مانند مجاز) ، بدون در نظرداشتن ارتباطی مقبول، و قرینهای که دال بر همان معنی باشد» استعمال کنند.
35- «محصل الکلام»: این واژه بر اجمال پس از تفصیل، دلالت میکند.
36- «و حاصل الکلام»: این واژه بر تفصیل پس از اجمال، دلالت دارد.
37- «حاصله» یا «محصله» یا «تحریره» یا «تنقیحه» و امثال اینها: این واژهها، دال بر کوتاهیها و نارسائیهای اصل کتاب، و یا دال بر حشویات کتاب میباشد.
38- فقهاء در جانشین نمودن چیزی در جایگاه چیزی دیگر، گاهی از واژه «ینزّل منزلته» وگاهی از واژه «اُنیب منابه» و وقتی نیزاز واژهی «اُقیم مقامه» استفاده میکنند
واژهی نخست (= ینزّل منزلته): در جانشین نمودن چیز اعلی در جای اَدنی، استعمال میگردد.
واژهی دوم (= اُنیب منابه): در جانشین نمودن چیز اَدنی در جای اَعلی، استعمال میگردد.
واژهی سوم (= اُقیم مقامه): در جانشین نمودن دو چیز مساوی در جای یکدیگر، استعمال میگردد (یعنی هر دو چیز یا «اَعلی» هستند و یا «اَدنی»)
و جانشین شدن هر کدام از اینها، دال بر نکتهای است که در آنها نهفته شده است. و فقهاء نیز به خاطر «اجمال» در واژهی نخست، از «باب تفعیل» و در دو تای دیگر از «بابِ افعال» استفاده کردهاند، چرا که جانشین نمودن «اعلی» در جای «ادنی» نیاز به «تدریج» و «مرحلهبندی» دارد (به همین خاطر فقهاء در جانشین نمودن «اعلی» در جای «ادنی» از باب تفعیل «نزّل ینزِّل» استفاده نمودهاند.) [119]
39- فقهاء گاهی اوقات، مباحثشان را با امثال این واژه «تأمل» ختم میکنند، این واژه چه با «فاء» (فتأمل) و چه بدون «فاء» (تأمل)، گاهی اشاره به «دقت نظر و اِعمال فکر پیرامون امری» و گاهی نیز اشاره به «حدس و گمان دربارهی امری» دارد.
ولی در تصنیفات و کتب «امام البونی»، میان «فتأمل» (با فاء) و «تأمل» (بدون فاء)، فرق است به طوری که اگر با «فاء» استعمال گردد، مراد معنی دوم (حدس و گمان در امری)، و اگر بدون فاء (تأمل) استعمال شود، مراد معنای اول (دقت نظر و اِعمال فکر در امری) میباشد.
40- فقهاء میان واژههای «تأمل» و «فتأمل» و «فلیتأمل» فرق قائل شدهاند و میگویند: «تأمل» به جواب قوی؛ «فتأمل» به جواب ضعیف، و «فلیتأمل» به جواب أضعف (خیلی ضعیف) اشاره دارند.
و برخی دیگراز فقهاء میگویند: هر سه واژه، بر معنای «دقت نظر و اعمال فکر» دلالت میکنند، ولی این معنی، در «فتأمل» بیشتر از «تأمل»، و در«فلیتأمل» بیشتر از «فتأمل» میباشد، چرا که کثرت حروف، دال بر کثرت معنی است.
41- «التدبّر»: یعنی «اندیشیدن و فکر کردن در دلایل و براهین».
واژه «تَدَبَّر» (صیغه امر = بیندیش و فکر کن)، اگر بدون «فاء» استعمال گردد، مراد تفکر در سؤال و پرسشی است که در همانجا بیان شده است، و اگر با «فاء» (فتدبَّر) ذکر گردد به معنای «تحقیق و کند و کاو پیرامون مابعد «فتدبّر» استعمال میگردد.
42- واژه «اِعْلَمْ» (بدان): این واژه برای توجه و عنایت بیشتر در مسئله، استعمال میگردد. و به طور مجاز، مخاطب این واژه، تمام کسانی میباشد که صلاحیت فهم و درک، و لیاقت تفکر و تدبّر را دارند، چراکه حقیقت این واژه، فقط بر یک مخاطب معین دلالت دارد (اما در اینجا معنای مجازی مراد است و تمام کسانی را که لیاقت و شایستگی دانستن را دارند، مراد میباشد.)
43- «جملة القول»: یعنی خلاصه سخن و جان سخن اینکه...
44- فقهاء میان واژههای «و بالجملة» و «فی الجملة» فرق قائل شدهاند و میگویند: واژه «فی الجملة» در جزئیات، و واژه «بالجملة» در کلیات، استعمال میشوند. و برخی نیز میگویند: «و فی الجملة» در اجمال، و «و بالجملة» در تفصیل، استعمال میگردند.
45- «الاّ أن یکون کذا»: این واژه، گاهی برای «حشو» استعمال میشود و گاهی نیزبعد از «عموم» میآید، تا شنونده را برای قیدی که پیش از آن ذکر شده است، آگاه و متنبّه گرداند.
این واژه، پیوسته با حرف استثناء «الاّ» ذکر میشود و همواره در جواب استفهامِ منفی یا مثبت، میآید. به سان اینکه میگویند: «الّلهم نعم».
46- «وقد یُجاب» و «و الاّ ان یُجاب» و «لک أَن تجیب»: این واژهها برای جواب و پرسش، استعمال میگردند.
47- «ولک ردّه» و «ویُمکن ردّه»: این اصطلاحات نیز ؛ جزء صیغههای رد میباشد.
48- «لو قیل بکذالم یبعد» یا «لوقیل بکذا لیس ببعید» یا «لوقیل بکذا لکان قریباً» و یا «لو قیل بکذا لکان اقرب»: این اصطلاحات، از زمرهی صیغههای ترجیح میباشند.
49- هرگاه پیرامون حل مسئلهای از مسائل، سخنی در کتب تدوین شده مذهب، و سخنی نیز در کتب «فتاوا» بود، سخن و قول معتمد و مورد اعتبار، همان است که در کتب تدوین شدهی مذهب ذکر شده است.
و اگر قولی در باب (کتاب)، و قولی نیز در غیر باب (کتاب) بود، سخن معتمد، همان است که در باب آمده است.
50- فقهای شافعی، «أدات غایه»، مانند: «لو» و «اِنْ» را در موارد اختلافی فقهاء، استعمال میکنند، و اگر هم در موارد اختلافی استعمال نکردند، مرادشان از آوردن آنها «تعمیم حکم» است.
51- فقهاء «منقول» را با «بحث»، «اشکال»، «نظر» و «استحسان»، و نیز «صریح» را با «مفهوم» رد نمیکنند.
52- «و علیه العمل»: این اصطلاح را شیخان (علامه نووی و رافعی) در ترجیح دادن قولی از اقوال، استعمال میکنند.
این اصطلاح در نزد آن دو بزرگوار، از صیغههای ترجیح به شمار میآید.
53- «اتفقوا»، «وهذا مجزوم به»، «وهذا لاخلاف فیه»: این اصطلاحات، در مسائلی که مربوط به صاحبان مذهب شافعیه (نه غیر آنها) میباشد، استعمال میگردند.
54- «هذا مجمع علیه»: فقهاء این اصطلاح را در مواردی که ائمه با هم اتفاق نظر دارند، استعمال میکنند.
55- «فی صحّته کذا» یا «فی حرمته کذا»: فقهاء شوافع، این اصطلاحات را در مسائلی به کار میبرند که پیرامون آنها از علمای پیشین مذهب، قولی را نقل نکرده باشند.
56- از علامه «شهاب رملی» پرسیده شد: اگر فقهاء درباره مسئلهای از مسائل، به طور مطلق «لا یجوز» گویند، و جواز را نفی کنند، آیا این نفی جواز، بیانگر «حرمت» است و یا «کراهیت»؟
وی در پاسخ گفت: در کلام فقهاء، «تحریم» معنای حقیقی نفی جواز، میباشد، و گاهی نیز «جواز» بر «رفع حرج» اطلاق میگردد، و این طور جوازی، شامل «واجب»، «مندوب»، «مکروه»، «تخییر بین انجام و ترک» و «آنچه از عقود لازم نیست، مانند عاریه» میگردد.[120]
و خطیب شربینی در «کتاب الطهارة» میگوید: واژهی «یجوز» هرگاه به عقود، نسبت داده شود، به معنای «صحت و درستی»، و هرگاه به افعال نسبت داده شود، به معنای «حلّ» (حلال بودن) میباشد. و در اینجا نیز واژهی «لا یجوز» به همین دو معنی، استعمال میگردد. (یعنی «لا یصح»: درست نبودن، و «لا یحلّ»: حلال نبودن)
چرا که اگر فردی به نیت وضو و غسل، غیر آب را بر اعضای بدن خویش استعمال کند، این نوع طهارت (لا یصح ّ و یحرّم) درست نمیباشد و حرام است، زیرا با چیزی که آله و وسیلهی تقرب نیست، میخواهد تقرب حاصل کند.
57- اگر حدیث با رأی امام شافعی مخالف بود، حکم چیست؟
هرگاه حدیثی صحیح، برخلاف رأی امام شافعی یافت شود، فقهای شوافع در این زمینه اختلاف نظر دارند:
برخی میگویند: در عمل کردن به حدیث باید توقف کرد، چراکه ممکن است این حدیث در نظر امام شافعی، منسوخ و یا تأویل شده باشد.
و برخی دیگر (که اکثریت را تشکیل میدهند) میگویند: عمل کردن به حدیث، و ترک رأی امام شافعی، واجب است چراکه عمل کردن به حدیث صحیح نیز از جملهی مذهب امام شافعی، به شمار میآید، چنانکه از وی نقل شده است که گفت: «اذا صحّ الحدیث فهو مذهبی» حدیث صحیح، مذهب من است.
ولی در عمل کردن به حدیث، باید دو شرط را رعایت کرد:
الف) آنکه به حدیث صحیح عمل، و قول امام شافعی را ترک میکند، باید از اهل اجتهاد باشد.
ب) اغلب گمان این فرد مجتهد، این باشد که این حدیث صحیح به امام شافعی نرسیده است (وگرنه بر اساس آن حکم میکرد.)
امام نووی میگوید: «... معنای این قول امام شافعی که گفت: «حدیث صحیح، مذهب من است» این نیست که هرکس، حدیث صحیحی را مشاهده کرد، بگوید: این مذهب امام شافعی است و به ظاهر آن عمل کند؛ بلکه این حق، برای کسی است که به درجهی اجتهاد در مذهب، رسیده باشد آن هم به شرط اینکه غالب ظن این مجتهد، این باشد که این حدیث به امام شافعی نرسیده است و وی از صحت آن اطلاعی حاصل نکرده است (و در آن صورت، چنین فردی حق دارد که به حدیث صحیح، عمل و قول امام شافعی را ترک کند) و این مسئله نیز میطلبد که فرد مجتهد، تمام کتب شوافع (اعم از کتب خود امام شافعی و کتب شاگردانش) را مورد مطالعه و تحقیق قرار دهد (تا بداند که آیا این حدیث به امام شافعی رسیده است یا خیر. و در صورت رسیدن، ایشان چگونه آن را توجیه کردهاند) و اینها شرائط سخت و مشکلی میباشند، که متصفان بدانها نیز خیلی کم میباشند.
و این شرائط سخت را برای ترک قول امام و عمل به حدیث صحیح، بدین جهت قرار دادیم، چرا که امام شافعی در مواضع زیادی، عمل به ظاهر احادیث صحیحی را که به وی رسیده است، به خاطر علتی از قبیل: «ضعف»، «نسخ»، «تخصیص»، «تأویل» و غیره ترک نموده است (پس نباید به مجرد دیدن تعارض در میان حدیث و قول امام، حکم به ترک قول امام، و عمل به حدیث داد، چرا که ممکن است این حدیث در نزد امام شافعی به خاطر ضعف و نقص، و یا تخصیص و تأویل، طوری دیگر تفسیر و تشریح شده باشد.)[121]
58- «النصوص»: مراد از این اصطلاح: «نص»، «قول»، و «وجه» میباشد که در هر کجا استعمال شوند، «قول راجح» به شمار میآیند. [122]
«قول» و «نص»: تعبیر کنندهی اقوال امام شافعی، و «وجه»، تعبیر کنندهی اقوال اصحابِ مذهب شافعیه میباشند.
59- اصطلاح «ینبغی»: این اصطلاح، اغلب در «مندوب» استعمال میگردد، و گاهی در معنای «وجوب» نیز به کار میرود و اگر قرینهای بر «وجوب» و یا بر «ندب» بود، آن را بر همان معنای قرینهدار، حمل میکنیم. و گاهی در معنای «جواز» و «ترجیح» نیز استعمال میگردد.
60- اصطلاح «لا ینبغی»: این اصطلاح برای «تحریم» و یا «کراهیت» به کار میرود.
تنبیه:
در فتاوای ابن حجر آمده است: در میان ائمهی ما، این نکته پرواضح و روشن است: در هر کجا که برخی از ائمه ما نسبت به اقوال برخی دیگر از فقهاء، «هذا غلط و خطأ» (این غلط و اشتباه است) گفتهاند، مرادشان تخریب شخصیت و یا تنفر و انزجار نسبت بدانها نیست، بلکه هدفشان، بیان اقوال نسنجیده و غیر خوشایند میباشد، چنانکه شیخ اسنوی در رد اقوال «نووی» و «رافعی»؛ و شیخ اذرعی، شیخ بلقینی، و شیخ ابن العماد، و دیگران در رد اقوال «اسنوی»، با درشتی و تندی برخورد کردهاند.
لیکن «شیخ اسنوی» در حق شیخان (علامه رافعی و علامه نووی) پا را از حد فراتر گذاشت و در بسیاری از مسائل با آنها اختلاف نمود، و آن دو را متهم به ارائهی آرای غلط و اشتباه کرد، بدین جهت خداوندﻷ نیز افراد زیادی (از قبیل: اذرعی، بلقینی، ابن العماد و...) را بر وی مسلط کرد تا به رد اقوال او بپردازند و او را به ارائه آرا و نظریات غلط و اشتباه متهم کنند.
ولی با این وجود، قصد و هدف تمام این بزرگواران از گفتن این سخنان، جز بیان حق چیز دیگری نبود، و تمام آنها با وجود اختلاف فقهی، احترام و بزرگذاشت یکدیگر را میگرفتند و نسبت به یکدیگر، اسائهی ادب و گستاخی و بیحرمتی نمیکردند.
روش امام نووی در حکایت اقوال... و چگونگی ترجیح در میان آنها
کسی که کتب امام نووی را مطالعه میکند، به خوبی میداند که وی آرای امامی شافعی را به «اقوال»، و آرای شاگردان وی را به «أوجه» (جمع وجه)، و اختلاف راویان مذهب در حکایت کردن مذهب امام شافعی، را به «طُرُق» (جمع طریق) نام گذاری کرده است.[123]
پس «اقوال»، منسوب به امام شافعی میباشد. یعنی سخنانی که خود امام شافعی به بیان آنها پرداخته است. و «الاوجه» عبارت از آراء و نظریاتی است که فقهای شافعی، بر اساس قواعد و اصول مذهب امام شافعی، به استنباط و استخراج آنها پرداختهاند، و در برخی از آنها نیز اجتهاد کردهاند.
و اجتهاد این گروه از فقهاء، گاهی بدون درنظر گرفتن کلام امام شافعی میباشد، پس دراین صورت (بنا به گفتهی علامه نووی) ، نسبت این مسائلِ اجتهادی به امام شافعی درست نمیباشد.
و «الطرق»: عبارت از اختلاف راویان در حکایت مذهب امام شافعی میباشد. به عنوان مثال: برخی میگویند: «فی المسألة قولان، او وجهان» در این مسئله دو قول و یا دو وجه (از امام شافعی) منقول است. و دیگری میگوید: «لا یجوز قولاً واحداً او وجهاً واحداً» در این مسئله به جز یک قول و یا یک وجه، قول و وجه دیگری (از امام شافعی) منقول نیست.
و گاهی اوقات، فقهاء به جای اصطلاح «الطرق»، اصطلاح «الوجوه» و به جای «الوجوه»، «الطرق» را استعمال میکنند.
علامه نووی در بیان علت اطلاق «الطرق» بر «الوجوه» و به عکس، میگوید: «طرق و وجوه، از این لحاظ که هر دو از اقوال و سخنان صاحبان مذهب میباشند، با هم مشترکاند، بنابراین اطلاق هر کدام از آنها بر دیگری، عاری از اشکال است.»[124]
و مراد از «اختلاف راویان در حکایت مذهب» این است که برخی، پیرامون مسئلهای قائل به دو قول، و برخی نیز قائل به یک قول هستند.[125]
پس از بیان این نکتهها، مناسب است که در اینجا به بیان اصطلاحات دقیقِ علامه نووی، در کتاب «المنهاج» [126]بپردازیم. اصطلاحاتی که بعدها، مرجعی برای کسانی که پس از علامه نووی قدم به عرصهی گیتی گذاشتند، محسوب گردید و آنها نیز روش و برنامه علامهی نووی را در این اصطلاحات، دنبال کردند.
علامه نووی میگوید: «... در هر کجا که «الاظهر» و یا «المشهور» گویم، مراد «قول اظهر و مشهور از میان دو قول متعارض امام شافعی» میباشد.
و اگر دلیل و برهان امام شافعی در ترجیح قولی، قوی و مضبوط باشد، «الاظهر» و اگر دلیل و برهانش در ترجیح قولی، ضعیف باشد، «مشهور» میگویم، تا بیانگر «ظهور» و یا «غرابت» قول مقابلِ «اظهر» و «مشهور» باشد.
و در هر کجا که «الاصح» و یا «الصحیح» گویم، مراد «وجه صحیح» از میان دو وجه و یا «اوجه» شاگردان امام شافعی میباشد که از کلام امام شافعی، استخراج و استنباط کردهاند. پس اگر دلیل و برهان در «ترجیح وجهی از اوجه» قوی باشد، «اصح» و اگر دلیل ضعیف بود، «صحیح» میگویم، تا بیانگر «صحت» و «فساد» وجه «اصح» و «صحیح» باشد.
نگارنده بر این باور است که سخنان امام نووی، دال بر مطالب زیر میباشد:
علامه نووی مسائلی را که متعلق به اقوال امام شافعی میباشند، با این دو اصطلاح ذکر میکند:
الف) «الاظهر»، که در مقابلش «ظهور» قرار دارد.
ب) «المشهور»، که در مقابلش «قول غریب» قرار دارد.
و مسائلی را که به «اوجه شاگردان امام شافعی» تعلق دارد، با این اصطلاحات تعبیر میکند:
الف) «الاصح»، که در مقابلش «صحیح» قرار دارد.
ب) الصحیح که دال بر فاسد بودن طرف مقابلش میکند.
«خطیب شربینی»[127] میگوید: «... علامه نووی به خاطر ادب و احترام، از به کار بردن اصطلاحات «الاصح» و «الصحیح» نسبت به امام شافعی، اجتناب کرده است و آن دو اصطلاح را به «اوجه شاگردان وی» نسبت داده است.»
امام نووی در ادامه میگوید: در هر کجا که «المذهب» گویم، مراد اشاره کردن به دو طریق و یا طرق راویان مذهب در حکایت مذهب شافعیه، میباشد که برخی، پیرامون مسئلهای قائل به دو قول، و برخی نیز قائل به یک قول از امام شافعی میباشند.
و در هر کجا که «النص» را استعمال کردم، مراد از آن، منصوص امام شافعی میباشد.
خطیب شربینی میگوید:[128] امام نووی بدین خاطر قول امام شافعی را «نص» نامید، چراکه قول امام شافعی، به خاطر اینکه خودِ وی به بیان آن پرداخته است، از جایگاه و ارزش والا و بالائی برخوردار میباشد (و نص نیز به معنای «بالا بردن و آشکار شدن» استعمال میگردد، پس میان این دو تناسب است)
ویا بدین خاطر به قول امام شافعی «نص» میگویند، چراکه این قول به امام شافعی منسوب است و در زبان عربی هرگاه فردی، قولی را به فردی دیگر نسبت دهد، میگوید: «نصصتُ الحدیث الی فلان» (و چون این اقوال به امام شافعی، منسوب است، بدانها «نص» میگویند.)
و در هرکجا که «الجدید» گفتم، مراد «اقوال جدید» امام شافعی میباشد که «قول قدیم» بر خلاف آن است.
و در هر کجا که «القدیم» گفتم، مراد «اقوال قدیم» امام شافعی میباشد که «اقوال جدید» بر خلاف آنها به شمار میروند.
و در هر کجا که «و قیل کذا» گویم، این اصطلاح، اشاره به «وجه ضعیف» دارد که در مقابل و خلاف آن «قول صحیح» و یا «اصح» قرار دارد.
و در هرکجا که «و فی قول کذا» گویم، این اصطلاح، اشاره به ضعف مسئله دارد که در خلاف آن «قول راجح» قرار دارد.[129]
«معاجم (فرهنگ لغتهای) اصطلاحات فقهی شافعی»
1- کتاب «غریب الالفاظ التی استعملها الفقهاء»: اثر شیخ محمد بن احمد بن ازهر الهروی، ابومنصور (متوفی 370).[130]
نویسنده در این کتاب، الفاظی را که مورد استعمال فقهاء میباشد، در یک مجلد گردآوردی و تدوین نموده است.
و این کتاب - در تفسیرو توضیح لغات (و اصطلاحاتی که) متعلق به فقه میباشد - جزء کتب مُعتمد و مورد اعتبار میباشد.[131]
2- کتاب «تهذیب الأسماء واللغات»: نوشتهی «ابوزکریا محییالدین بن شرف النووی (متوفی 676ه).
امام نووی در این کتاب، اصطلاحات فقهی شش کتاب از کتب مذهبی شافعیه را گردآوری و تدوین نموده است.
ایشان در دیباچهی کتاب خویش میگوید:[132] «به خواست خداوند کریم، رئوف، مهربان، بخشنده و صاحب فضل و احسان، به تدوین و گردآوری کتابی پرداختم که در آن از الفاظ و لغات شش کتاب: «مختصر ابوابراهیم مزنی»، «المهذب»، «التنبیه»، «الوسیط»، «الوجیز» و «الروضة» (که مختصر «شرح الوجیز» امام ابوالقاسم رافعی میباشد) به کار گرفته شده است، و این شش کتاب، شامل تمام لغات (و اصطلاحات فقهی) میباشند.
علاوه بر اصطلاحات و لغات این شش کتاب، «لغات عربی»، «لغات عجمی»، «لغات معربة» (که از زبانهای دیگر به زبان عربی ترجمه شدهاند)، «اصطلاحات شرعی» و «اصطلاحات فقهی» را نیز بر مجموعهی آنها افزودم تا فایدهی این کتاب برای عموم مردمان، عامتر گردد و مزید بر این مجموعه، در این کتاب به ذکر اسامی «مردها»، «زنان» - اعم از مسلمان، کافر و فاجر - «فرشتگان»، «جنها»، و دیگران که در این شش کتابِ مزبور، ذکری از آنها به میان آمده است، پرداختهام.»
نویسنده، این کتاب را بر اساس حروف الفبا، مرتب و ساماندهی نموده است.
3- کتاب «المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی»: اثر ابوالعباس احمد بن محمدبن علی الفیومی ثم الحموی (متوفی 770ه)[133]
شیخ در مقدمهی کتابش میگوید:[134] «کتابی را در غریب شرح الوجیز علامه رافعی، گردآوری نمودم و مزید برآن، آنچه را که یک ادیب ماهر، بدان نیاز دارد از قبیل: تصریف کلمه (تجزیه و تحلیل کلمه)، ذکر الفاظ مشتبه، الفاظ متماثل، اعراب شواهد، و بیان معانی آنها و... نیز در آن ذکر کردهام.»
[1]- پیشتر پیرامون بیوگرافی امام مالک، مطالبی با تفصیل بیان شد.
[2]- تمام علما بر این امر متفقاند که «ابراهیم بن یحیی الاسامی» فردی معتزلی بود و این امر ضرری به امام شافعی نمیرساند چرا که وی فقط از او فقه و حدیث را آموخت نه اصول و مبادی دین را.
[3]- الشافعی، حیاته و عصره، ابوزهره، ص 41 و 43 و کتاب الشهاوی فی تاریخ التشریع الاسلامی ص 181، 182
[4]- طبقات الشافعیة، ابن قاضی شهبة (1/66) و طبقات الشافعیة، ابن هدایة الله ص 15
[5]- همان
[6]- طبقات الشافعیة، ابن هدایة الله صص 22، 26، 27
[7]- همان، ابن هدایة الله صص 22، 26، 27
[8]- همان
[9]- طبقات الشافعیة، ابن قاضی شهبة (1/61)
[10]- طبقات الشافعیة، ابن هدایة الله ص 16 و الاعلام، زرکلی (8/258)
[11]- الفتح المبین، مراغی (1/164)
[12]- البدایة و النهایة (11/52) و طبقات ابن هدایة الله ص 24
[13]- طبقات الشافعیة، ابن قاضی شبهة (1/64)
[14]- الفتح المبین، مراغی (1/139)
[15]- «الشافعی» ابوزهره، ص 151
[16]- آداب الشافعی و مناقبه، ابن ابی حاتم ص 91
[17]- الشافعی، ابوزهره ص 145 به بعد
[18]- ر.ک: «ارشاد الانام الی معرفة الاحکام» تألیف نگارنده.
[19]- خوانندگان میتوانند برای اطلاع بیشتر از کتاب «الرسالة» به مبحث «الاصول و الاصولیون» مراجعه فرمایند.
[20]- فوائد الفوائد، ص 100-104
[21]- الحاوی الکبیر (1/327)
[22]- اخرجه ابوداود، در کتاب طهارت، باب «ماینجس الماء» (1/17) «قلتّان»:دراوزان کنونی مصر، معادل 2 کیلو و 600 گرم و با کیل -2 لیتر میباشد.
[23]- رک: الحاوی (1/327)
[24]- وی ابوعبدالله بن الربیع حاکم نیشابوری است.
[25]- «مناهج التشریع الاسلامی فی القرن الثانی الهجری»، دکتر محمد بلتاجی ص 565
[26]- «الام» (5/127)
[27]- همان
[28]- یعنی نماز خواندن در چنین مکانی حرام است.
[29]- الام (2/192)
[30]- همان
[31]- همان (7/192)
[32]- همان (4/92)
[33]- همان (2/60)
[34]- الام (3/33)
[35]- همان (3/34، 35)
[36]- همان (3/34)
[37]- طبقات الشافعیة الکبری (5/165) و طبقات الشافعیة، ابن هدایة الله (ص 174)
[38]- همان
[39]- الاعلام (4/327)
[40]- طبقات الشافعیه، ابن قاضی شهبة (1/287)
[41]- طبقات الشافعیة، ابن هدایة الله (ص 218)
[42]- همان، ابن هدایة الله ص 225 و الاعلام (8/149)
[43]- همان، ابن هدایة الله ص 230 و الفوائد المکیة ص 41
[44]- الفوائد المکیة ص 41
[45]- همان ص 41
[46]- الاعلام (3/46) و الفوائد المکیة ص 41
[47]- الفوائد المکیة ص 41
[48]- المجموع (1/70، 71) و طبقات الشافعیة، ابن هدایة الله ص 41
[49]- همان
[50]- همان
[51]- همان
[52]- همان
[53]- المجموع (1/70)
[54]- همان
[55]- الشافعی، ابوزهره ص 381
[56]- تعلیق الدکتور عبدالحمید ابوزنید بهامش الوصول لابن برهان (2/283)
[57]- الفوائد المکیة ص 36
[58]- الاعلام (6/7)
[59]- السقایة المرضیة فی اسامی الکتب الفقهیة لاصحابنا الشافعیة ص 1
[60]- الاعلام (6/6)
[61]- الاعلام (1/234)
[62]- همان (5/32)
[63]- السقایة المرضیة ص 1
[64]- الاعلام (7/300)
[65]- همان (4/251)
[66]- همان (3/108)
[67]- همان (4/314)
[68]- همان (6/188)
[69]- الفتح المبین، مراغی (3/76)
[70]- الاعلام (6/120)
[71]- السقایة المرضیة ص 1
[72]- الاعلام (4/249)
[73]- همان (6/152)
[74]- السقایة المرضیة ص 1
[75]- الاعلام (4/238)
[76]- الاعلام (4/134)
[77]- همان (4/133) «بجیرمی»: منسوب به «بجیرم» شهری از استان «غریبه» مصر میباشد.
[78]- همان (1/71)
[79]- همان (4/78)
[80]- السقایة المرضیة ص 1
[81]- همان
[82]- البدر الطالع، شوکانی (2/146)
[83]- ر.ک: طبقات الشافعیة، ابن هدایة الله
[84]- در الاعلام (3/348) و کشف الظنون، پس از یونس، «عبدالرحیم بن محمد» نیز آمده است.
[85]- ر.ک: «الفوائد المکیة فیما یحتاجه طلبة الشافعیة» در ذیل «سبعة کتب مفیدة» ص 35.
[86]- این کتاب تا کنون به زیور چاپ آراسته نشده است و اخیراً دکتر عبدالعظیم الدیب به تحقیق آن پرداخته است.
[87]- امام محمد غزالی در مقدمهی «الوجیز» (ج 1 ص 4) مقصود علائم و نشانههایی را که در کتابش به کار برده را بیان نموده است و میگوید: «م» نشانهی امام مالک، و «ح» علامت امام ابوحنیفه، و «ز» علامت علامه مزنی است.
[88]- ر.ک: «الامام فی کتابة البحث العلمی»، دکتر عبدالوهاب ابوسلیمان ص 356
[89]- هامش کتاب «الام» (1/2)
[90]- کشف الطبری (3/1635)
[91]- المهذّب مع شرحه المجموع له (1/121)
[92]- این کتاب در 14 جلد به چاپ رسیده است.
[93]- البدایة و النهایة (12/138)
[94]- مقدمهی المجموع (1/9)
[95]- المذهب عند الشافعیة، ص 44
[96]- البحث الفقهی ص 14
[97]- المذهب عند الشافعیة ص 46
[98]- الفوائد الکمیة ص 36
[99]- در مذهب شافعی، هر گاه اصطلاح «شیخان» اطلاق گردد، مراد از آن: «علامه نووی» و «علامه رافعی» میباشد. و هر گاه اصطلاح «شیوخ» اطلاق شود، مراد: «نووی»، «رافعی» و «علامه السبکی» است.
[100]- تهذیب الاسماء و اللغات (1/3)
[101]- الفوائد المکیة ص 37 و «ترشیح المستفیدین» ص 5، و «المذهب عند الشافعیة» دکتر محمد ابراهیم علی، به نقل از دکتر اسماعیل عبدالعال در کتاب «البحث الفقهی» ص 231.
[102]- هر گاه در کتب فقهی شوافع، اصطلاح «امام» اطلاق گردد، مراد از آن «امام الحرمین جوینی» میباشد.
[103]- الفوائد المکیة ص 38
[104]- ترشیح المستفیدین ص 5 ، و الفوائد المکیة ص 37
[105]- تحفة المحتاج (1/53 ، 54)
[106]- نهایة المحتاج (1/50)، حاشیة القلیوبی (1/13 ، 14)
[107]- مغنی المحتاج (1/13)
[108]- البحث الفقهی، ص 217 ، 218
[109]- کتاب «الحجة»: کتابی پرحجم و قطور است که امام شافعی آن را در عراق به رشتهی تحریر درآورده است. و هر گاه در مذهب شوافع، واژهی «قدیم» اطلاق گردد، مرادش همین کتاب خواهد بود. «اسنوی» میگوید: واژهی قدیم به فتواهایی که امام شافعی در عراق داده نیز اطلاق میگردد.
ابن حجر در «مناقب الشافعی» به نقل از امام شافعی ذکر میکند که ایشان گفت: محدثین به نزدم آمدند و از من خواستند تا در مقابل کتابهای احناف، کتابی را بنویسم. بدانها گفتم: من از آراء و نظریات احناف آگاهی و اطلاع ندارم تا خواسته باشم به نقد و بررسی آنها بپردازم، از این رو امر کردم تا کتابهای محمد بن حسن شیبانی را برایم بیاورند. پس از آن به مدت یک سال به حفظ آنها همت گماشتم و حاصل این مطالعات و تحقیقات من «کتاب البغدادی» - یعنی کتاب «الحجة» - شد. کشف الظنون (1/632)
[110]- شرح الجلال علی المنهاج، و حاشیة القلیوبی علیه (1/14)
[111]- مغنی المحتاج (1/13)
[112]- مغنی المحتاج (1/13)
[113]- سیوطی در کتاب «الاشباه و النظائر فی قواعد و فروع فقه الشافعیة» ص 540 ، این مسائل را در بیشتر از ده مورد، محدود و منحصر کرده است.
[114]- مغنی المحتاج (1/13)
[115]- الشافعی، حیاته و عصره. ابوزهره ص 159
[116]- نهایة المحتاج ( 1/51 ) مغنی المحتاج ( /13، 14) البحث الفقهی ( ص 221، 222 )
[117]- الفوائد المکیة ص 41
[118]- الفوائد المکیة ص 34
[119]- الفوائد المکیة ص 44
[120]- الاقناع ( 1 / 84 )
[121]- مقدمة المجموع (1 / 46)
[122]- حاشیة القلیوبی علی شرح الجلال المحلی (1/13)
[123]- المجموع (1/65 – 68) و الفقه الاسلامی و ادلته (1/78، 79)
[124]- المجموع ( 1/66)
[125]- البحث الفقهی ص 225
[126]- المنهاج مع شرح الجلال المحلّی ( 1/12، 13 ) و المنهاج مع مغنی المحتاج ( 1/12 – 14 )
[127]- مغنی المحتاج ( 1/12)
[128]- همان ( 1/12)
[129]- مغنی المحتاج ( 1 /14 )
[130]- الأعلام ( 5/311)
[131]- کشف الظنون ( 2/1207)
[132]- تهذیب الأسماء و اللغات ( 1/3)
[133]- الأعلام ( 1/224)
[134]- مقدمة المصباح المنیر ( 1/1)