ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
عبدالله بن عمروب روایت کرده است: «عَنْ النَّبِیِّ ج قَالَ یَحْضُرُ الْجُمُعَةَ ثَلَاثَةٌ فَرَجُلٌ حَضَرَهَا یَلْغُو فَذَاکَ حَظُّهُ مِنْهَا وَرَجُلٌ حَضَرَهَا بِدُعَاءٍ فَهُوَ رَجُلٌ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ فَإِنْ شَاءَ أَعْطَاهُ وَإِنْ شَاءَ مَنَعَهُ وَرَجُلٌ حَضَرَهَا بِإِنْصَاتٍ وَسُکُوتٍ وَلَمْ یَتَخَطَّ رَقَبَةَ مُسْلِمٍ وَلَمْ یُؤْذِ أَحَدًا فَهِیَ کَفَّارَةٌ إِلَى الْجُمُعَةِ الَّتِی تَلِیهَا وَزِیَادَةُ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ فَإِنَّ اللَّهَ یَقُولُ: ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَاۖ﴾[1] «سه دسته به نماز جمعه میروند: اوّل: مردیکه هنگام خطبه لغو میگوید و این بهرۀ وی از نماز جمعه است. و دوّم: مردیکه هنگام خطبه دعا میخواند و خداوند اگر بخواهد وی را مستجاب میکند و اگر بخواهد مستجاب نمیکند. و سوّم: مردیکه هنگام حضور در جمعه و خطبه ساکت بوده و از بالای گردن مؤمنی عبور نکرده و به کسی آزار نرسناده باشد لذا این جمعه کفارۀ گناهان ده روز وی میگردد و خداوندأ فرموده است: «هرکس کار نیکی انجام دهد (پاداش مضاعف، دست کم از دریای جود و کرم خداوند معظّم) ده برابر دارد.»
در این حدیث پیامبر ج اشاره به این مینمایند که جدای از هفت روز در حدیث قبل، گناه ده روز وی بخشیده میشود به شرط سکوت نمازگزار و عدم آزار دیگران در هنگام برپایی نماز جمعه.
[1] (صحیح): احمد، المسند (ش7002) / ابوداود (ش1115) / بیهقی، السنن الکبری (ش6042) وشعب الایمان (ش3002) / ابن عبدالبر، التمهید (ج19ص36) / ابن ابی حاتم، التفسیر (ج5ص460) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج46ص77) / ابن خزیمه (ش1713) از طریق (احمد بن عبیدالله ومسدد بن سرهد و ابوکامل الجحدری وعفان بن مسلم وعبیدالله بن عمر ومحمّد بن عبدالله بن بزیع) روایت کردهاند: «حدثنا یزید (بن زریع) عن حبیب المعلم عن عمرو بن شعیب عن أبیه عن عبد الله بن عمرو عن النبى ج قال: یحضر الجمعة ثلاثة نفر؛ رجل حضرها یلغو وهو حظه منها، ورجل حضرها یدعو فهو رجل دعا الله عز وجل إن شاء أعطاه وإن شاء منعه، ورجل حضرها بإنصات وسکوت ولم یتخط رقبة مسلم ولم یؤذ أحدا فهى کفارة إلى الجمعة التى تلیها وزیادة ثلاثة أیام؛ وذلک بأن الله عزوجل یقول:﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَاۖ﴾.
ویزید بن زریع هم متابعه شده واحمد، المسند (ش6701) / ابن عدی، الکامل (ج4ص253) از طریق (یوسف بن ماهک وایوب بن تمیمه) روایت کردهاند: «عن عمرو بن شعیب ... .»
ورجال احمد، المسند (ش7002) «ثقة» ومترجم در تهذیب هستند؛ فقط چنانکه گفتیم: بعضی از علما در سماع (شعیب) از (جدش) اختلاف دارند لذا این اسناد را در درجه «حسن» قرار میدهند وامام حاکم نیشابوری گفته است: «لا أعلم خلافاً فی عدالة عمرو بن شعیب؛ إنما اختلفوا فی سماع أبیه من جده» وامام ترمذی هم گفته است: «من تکلم فی حدیث عمرو بن شعیب إنما ضعفه لأنه یحدث عن صحیفة جده کأنهم رأوا أنه لم یسمع هذه الأحادیث من جده» لکن امامان ابن حجر وابن الملقن در تهذیب التهذیب و البدر المینر روایاتی را دال بر صحّت سماع پدرش از جدش میآورند که با اثباتش این اسناد «صحیح» میگردد؛ وامامان بخاری وعلی بن مدینی واحمد بن حنبل واسحاق بن راهویه ودارقطنی وابن حجر وبیهقی وابوعبید السلام ویعقوب بن شیبه وحاکم نیشابوری وابوبکر نیشابوری ومحیی الدین نووی هم «سماعش» را تأیید نمودهاند. وامام اسحاق بن راهویه گفته است: «(عمرو بن شعیب عن أبیه عن جده) إذا کان الراوی عن عمرو بن شعیب ثقةً فهو (کأیوب عن نافع عن ابن عمر)». و امام یعقوب بن شیبه هم گفته است: «ما رأیت أحدا من أصحابنا ممن ینظر فی الحدیث وینتقی الرجال یقول فی عمرو بن شعیب شیئاً، وحدیثه صحیحٌ وهو ثقةٌ ثبتٌ والأحادیث التی أنکروا من حدیثه إنما هی لقوم ضعفاء رووها عنه وما روى عنه الثقات فصحیحٌ» و امام بخاری هم گفته است: «رأیت أحمد بن حنبل وعلی بن المدینی وإسحاق بن راهویه یحتجون بحدیث عمرو بن شعیب عن أبیه عن جده. قال البخاری: من الناس بعدهم؟» وامام یحیی بن معین سماعش را قبول ندارد ومی گوید که از روی کتاب و صحیفهی جدش بوده است لیکن میگوید: «احادیثُه صحاحٌ» ودر واقع امام یحیی بن معین آن را به صورت وجادهی صحیح میپذیرد که یکی از طرق تحمل حدیث میباشد پس در هر صورت نزد امام یحیی بن معین روایاتش صحیح ومقبول است [رک: ترمذی (ش322) / بخاری، التاریخ الکبیر (ج4ص218) / ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج8ص48) / تقریب التهذیب (ش2806) / بیهقی، السنن الکبر (ج5ص167ش10065) / مستدرک (ش2298و2375) / ابن الملقن، البدر المنیر (ج2ص154) / نووی، تهذیب الأسماء واللغات (ص346و534)] لذا اسناد روایاتش «صحیح» است.
وامامان نووی وابن الملقن هم گفتهاند: «اسناده صحیحٌ» [ابن الملقن، البدرالمنیر (ج4ص683) / نووی، خلاصة الاحکام (ش2836)]