اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

2- کتاب ایمان

2- کتاب ایمان([1])

1- باب: قَوْلُ النَّبِیِّ ج: بُنِیَ الإِسْلامُ عَلَى خَمْسٍ

باب [1]: این قول پیامبر خدا ج که اسلام بر پنج چیز بنا یافته است

8- عَنِ ابْنِ عُمَرَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «بُنِیَ الإِسْلاَمُ عَلَى خَمْسٍ: شَهَادَةِ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَإِقَامِ الصَّلاَةِ، وَإِیتَاءِ الزَّکَاةِ، وَالحَجِّ، وَصَوْمِ رَمَضَانَ» [رواه البخاری: 8].

8- از ابن عمرب([2]) روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «اسلام بر پنچ چیز بنا یافته است: گواهی دادن بر اینکه خدای دیگری غیر از خدای یگانه وجود ندارد، و محمد ج پیامبر خدا است، و برپا داشتن نماز، و دادن زکات، و حج [بیت الله الحرام]، و روزه گرفتن ماه رمضان»([3]).

2- باب: أُمُورِ الإِیمَانِ

باب [2]: امور ایمان

9- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ «الإِیمَانُ بِضْعٌ وَسِتُّونَ شُعْبَةً، وَالحَیَاءُ شُعْبَةٌ مِنَ الإِیمَانِ» [رواه الخباری: 9].

9- از ابوهریرهس([4])، از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «ایمان شصت و چند شعبه است، و حیاء شعبه‌ای از ایمان است»([5]).

3- باب: الْمُسْلِمُ مَن سَلِمَ المُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَیَدِهِ

باب [3]: مسلمان [کامل] کسی است که مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند.

10- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «المُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ المُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَیَدِهِ، وَالمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ مَا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ» [رواه البخاری: 10].

10- از عبدالله بن عمروب([6]) از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «مسلمان [کامل] کسی است که مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند، و مهاجر کسی است که منهیات خداوند متعال را ترک نماید»([7]).

4- باب: أَیُّ الإِسْلَامِ أَفْضَلُ؟

باب [4]: کدام اسلام افضل است؟

11- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَیُّ الإِسْلاَمِ أَفْضَلُ؟ قَالَ: «مَنْ سَلِمَ المُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ، وَیَدِهِ» [رواه البخاری: 11].

11- از ابوموسیس([8]) روایت است که گفت: [صحابه] پرسیدند: یا رسول الله! کدام مسلمان افضل است؟

فرمودند: «کسی که مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند»([9]).

5- باب: إِطْعَامُ الطَّعامِ مِنَ الإِسْلاَمِ

باب [5]: طعام دادن از اسلام است.

12- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّ رَجُلًا سَأَلَ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: أَیُّ الإِسْلاَمِ خَیْرٌ؟ قَالَ: «تُطْعِمُ الطَّعَامَ، وَتَقْرَأُ السَّلاَمَ عَلَى مَنْ عَرَفْتَ وَمَنْ لَمْ تَعْرِفْ» [رواه البخاری: 12].

12- از عبدالله بن عمروب روایت است که شخصی از پیامبر خدا ج پرسید: کدام صفت اسلامی بهتر است؟

فرمودند: «طعام دادن، و سلام کردن بر هرکسی که او را می‌شناسی و نمی‌شناسی»([10]).

6- باب: مِنَ الإِیمَانِ أَنْ یُحِبَّ لأَخِیهِ مَا یُحِبُّ لِنَفْسِهِ

باب [6]: از ایمان آن است که شخص آنچه را که برای خود میخواهد، برای برادر خود هم بخواهد.

13- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لاَ یُؤْمِنُ أَحَدُکُمْ، حَتَّى یُحِبَّ لِأَخِیهِ مَا یُحِبُّ لِنَفْسِهِ» [رواه البخاری: 13].

13- از انسس([11]) از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «ایمان کسی از شما تا آن وقت کامل نمی‌شود که برای برادر خود، همان چیزی را بخواهد که برای خود می‌خواهد»([12]).

7- باب: حُبُّ الرَّسُولِ ج مِنَ الإِیمَانِ

باب [7]: دوست داشتن پیامبر خدا ج از ایمان است

14- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «فَوَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ، لاَ یُؤْمِنُ أَحَدُکُمْ حَتَّى أَکُونَ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ وَالِدِهِ وَوَلَدِهِ» [رواه البخاری: 14].

14- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «سوگند به ذاتی که جانم در دست او است([13]) ایمان شخص، تا آن وقت کامل نمی‌شود که من در نزدش، از پدر [و مادر] و فرزندش محبوب‌تر نباشم»([14]).

15- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: الحدیث بعَیْنِه وَزَادَ فی آخِرِه: «وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ» [رواه البخاری: 15].

15- از انسس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: [«سوگند به ذاتی که جانم در دست او است [بلاکیف]، ایمان شخص تا آن وقت کامل نمی‌شود که من در نزدش، از پدر [و مادر] و فرزندش]، و از همۀ مردمان محبوب‌تر نباشم([15]).

8- باب: حَلَاوَةِ الإِیمَانِ

باب [8]: لذت ایمان

16- وعَنْه رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «ثَلاَثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ وَجَدَ حَلاَوَةَ الإِیمَانِ: أَنْ یَکُونَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِمَّا سِوَاهُمَا، وَأَنْ یُحِبَّ المَرْءَ لاَ یُحِبُّهُ إِلَّا لِلَّهِ، وَأَنْ یَکْرَهَ أَنْ یَعُودَ فِی الکُفْرِ کَمَا یَکْرَهُ أَنْ یُقْذَفَ فِی النَّارِ» [رواه البخاری: 16].

16- و از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «سه چیز است که اگر در کسی موجود شد، لذت ایمان را درک می‌نماید:

­- اینکه خدا و رسولش از «ماسوی» در نزدش محبوب‌تر باشد([16]).

اینکه دوستی‌اش نسبت به شخص دیگری جز به جهت خدا نباشد([17]).

و اینکه بازگشتن به کفر در نظرش، مانند داخل شدن در آتش باشد»([18]).

9- باب: عَلاَمَةُ الإِیمَانِ حُبُّ الاَنْصَارِ

باب [9]: دوست داشتن انصار از ایمان است

17- وعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «آیَةُ الإِیمَانِ حُبُّ الأَنْصَارِ، وَآیَةُ النِّفَاقِ بُغْضُ الأَنْصَارِ» [رواه البخاری: 17].

17- و از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «علامت ایمان کامل، دوست داشتن انصار، و علامت منافقت، بغض و دشمنی با انصار است»([19]).

18- عَنْ عُبَادَةَ بْنَ الصَّامِتِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ، وَحَوْلَهُ عِصَابَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ: «بَایِعُونِی عَلَى أَنْ لاَ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ شَیْئًا، وَلاَ تَسْرِقُوا، وَلاَ تَزْنُوا، وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُمْ، وَلاَ تَأْتُوا بِبُهْتَانٍ تَفْتَرُونَهُ بَیْنَ أَیْدِیکُمْ وَأَرْجُلِکُمْ، وَلاَ تَعْصُوا فِی مَعْرُوفٍ، فَمَنْ وَفَى مِنْکُمْ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ، وَمَنْ أَصَابَ مِنْ ذَلِکَ شَیْئًا فَعُوقِبَ فِی الدُّنْیَا فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ، وَمَنْ أَصَابَ مِنْ ذَلِکَ شَیْئًا ثُمَّ سَتَرَهُ اللَّهُ فَهُوَ إِلَى اللَّهِ، إِنْ شَاءَ عَفَا عَنْهُ وَإِنْ شَاءَ عَاقَبَهُ» فَبَایَعْنَاهُ عَلَى ذَلِکَ [رواه البخاری: 18].

18- از عباده بن صامتس([20]) روایت است که پیامبر خدا ج در حالی که گروهی از صحابه به اطرافشان نشسته بودند فرمودند: «به من چنین بیعت کنید که: هیچ چیزی را به خدا شریک نسازید، دزدی نکنید، زنا نکنید، فرزندان خود را نکشید([21])، به چیزهایی که از خود افتراء می‌کنید [به مردم] تهمت نزنید، از کارهای نیک و مشروع سرپیچی نکنید»([22]).

«کسی که به این [عهد و پیمان خود] وفا کند، مزدش بر خدا است، و کسی که مرتکب گناهی از این گناهان گردد، و در دنیا مجازات آن را [از حد و یا تعزیر] به بیند، همین مجازات [دنیوی] برایش کفاره است.

و کسی که مرتکب گناهی از این گناهان گردد، و خداوند آن را بر وی بپوشاند، امرش موکول به خدا است، اگر بخواهد از وی عفو می‌کند، و اگر بخواهد عذابش خواهد کرد»([23]).

روای می‌گوید: و ما به همین چیزها به پیامبر خدا ج بیعت نمودیم.

10- باب: مِنَ الدِّینِ الْفِرَارُ مِنَ الْفِتَنِ

باب [10]: گریختن از فتنه، از دین است

19- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یُوشِکُ أَنْ یَکُونَ خَیْرَ مَالِ المُسْلِمِ غَنَمٌ یَتْبَعُ بِهَا شَعَفَ الجِبَالِ وَمَوَاقِعَ القَطْرِ، یَفِرُّ بِدِینِهِ مِنَ الفِتَنِ» [رواه البخاری: 19].

19- از ابوسعید خدریس([24]) روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «نزدیک است که بهترین مال مسلمان چند گوسفندی باشد که آن‌ها را به سر کوه‌ها، و کنار رود برده، و برای حفظ دین خود، از فتنه گریخته باشد»([25]).

11- باب: قَوْلِ النَّبِیِّ ج: أَنَا أَعْلَمُکُمْ بِالله

باب [11]: این گفتۀ پیامبر خدا ج که: من از شما به خدا داناترم

20- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْها، قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا أَمَرَهُمْ، أَمَرَهُمْ مِنَ الأَعْمَالِ بِمَا یُطِیقُونَ، قَالُوا: إِنَّا لَسْنَا کَهَیْئَتِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ قَدْ غَفَرَ لَکَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ، فَیَغْضَبُ حَتَّى یُعْرَفَ الغَضَبُ فِی وَجْهِهِ، ثُمَّ یَقُولُ: «إِنَّ أَتْقَاکُمْ وَأَعْلَمَکُمْ بِاللَّهِ أَنَا» [رواه البخاری: 20].

20- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج وقتی که مردم را امر می‌کردند، به چیزی امر می‌کردند که طاقت انجام دادن آن را داشته باشد.

مردم گفتند: یا رسول الله! ما مانند شما نیستیم، خداوند گناهان گذشته و آینده شما را بخشیده است.

و ایشان (از شنیدن این سخن] آن‌چنان در غضب می‌شدند که آثار غضب بر چهرۀ مبارک نمودار می‌گردید، و می‌فرمودند: «من از همۀ شما پرهیزگارتر، و به خدا داناترم»([26]).

12- باب: تَفَاضُلِ أَهْلِ الإِیمَانِ فِی الأَعْمَالِ

باب [12]: برتری بین اهل ایمان در اعمال است

21- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «یَدْخُلُ أَهْلُ الجَنَّةِ الجَنَّةَ، وَأَهْلُ النَّارِ النَّارَ»، ثُمَّ یَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: «أَخْرِجُوا مَنْ کَانَ فِی قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ إِیمَانٍ. فَیُخْرَجُونَ مِنْهَا قَدِ اسْوَدُّوا، فَیُلْقَوْنَ فِی نَهَرِ الحَیَا، أَوِ الحَیَاةِ - شَکَّ مَالِکٌ - فَیَنْبُتُونَ کَمَا تَنْبُتُ الحِبَّةُ فِی جَانِبِ السَّیْلِ، أَلَمْ تَرَ أَنَّهَا تَخْرُجُ صَفْرَاءَ مُلْتَوِیَةً» [رواه البخاری: 22].

21- از ابوسعید خدریس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «[بعد از این که] اهل جنت به جنت، و اهل دوزخ به دوزخ داخل شوند، خداوند متعال می‌گوید: کسی را که ذرۀ از ایمان در دلش بوده باشد [از دوزخ] بیرون کنید.

و در حالی که چنین اشخاصی سیاه گشته‌اند، از دوزخ خارج ساخته می‌شوند، بعد از آن در (آب حیات) انداخته می‌شوند، و مانند دانۀ که در کنار جوی می‌روید، دوباره می‌رویند، مگر ندیدی که گیاه کنار جوی در هنگام روئیدن، زرد، درخشنده و باهم پیچیده است([27])»؟

22- وعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «بَیْنَا أَنَا نَائِمٌ، رَأَیْتُ النَّاسَ یُعْرَضُونَ عَلَیَّ وَعَلَیْهِمْ قُمُصٌ، مِنْهَا مَا یَبْلُغُ الثُّدِیَّ، وَمِنْهَا مَا دُونَ ذَلِکَ، وَعُرِضَ عَلَیَّ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ وَعَلَیْهِ قَمِیصٌ یَجُرُّهُ». قَالُوا: فَمَا أَوَّلْتَ ذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «الدِّینَ» [رواه البخاری: 23].

22- و از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «در حالت خواب بودم، دیدم که مردمان به من عرضه می‌شوند، و این‌ها پیراهن به تن دارند، ولی پیراهن بعضی از آن‌ها [آنقدر کوتاه است] که تا سینه آن‌ها است، و پیراهن بعضی از آن‌ها از این هم کوتاه‌تر است، و عمر بن خطاب به من عرضه شد، و دیدم پیراهنی پوشیده است که آن را با خود می‌کَشد».

گفتند: یا رسول الله! این را چه تعبیر می‌کنید؟

فرمودند: «دین‌داری»([28]).

13- باب: اَلْحَیَاءُ مِنَ الإِیمَانِ

باب [13]: حیاء از ایمان است

23- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَرَّ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ، وَهُوَ یَعِظُ أَخَاهُ فِی الحَیَاءِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «دَعْهُ فَإِنَّ الحَیَاءَ مِنَ الإِیمَانِ» [رواه البخاری: 24].

23- از ابن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج شخصی از انصار را دیدند که برادر خود را به سبب حیاء و شرم [زیادی] که داشت پند می‌داد [ملامت می‌کرد].

پیامبر خدا ج فرمودند: «او را به حالش بگذار، زیرا شرم و حیا داشتن از ایمان است»([29]).

14- باب: فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ

باب [14]: اگر توبه کردند و نماز را اقامه نمودند، و زکات دادند، آن‌ها را به حال‌شان بگذارید

24- وعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یَشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَیُقِیمُوا الصَّلاَةَ، وَیُؤْتُوا الزَّکَاةَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ عَصَمُوا مِنِّی دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّ الإِسْلاَمِ، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ» [رواه البخاری: 25].

24- و از ابن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «به من امر شده است که با مردم تا آن وقت به جنگ ادامه دهم که بگویند: خدای دیگری جز خدای یگانه نیست، و محمد پیامبر خدا است، و نماز بخوانند، و زکات بدهند، و چون چنین کردند، جان و مال خود را از من محفوظ داشته‌اند، مگر در حقی که اسلام تعیین کرده است، و حساب آن‌ها با خدا است»([30]).

15- باب: مَنْ قَالَ: إِنَّ الإِیمَانَ هُوَ الْعَمَلُ

باب [15]: کسی که می‌گوید: ایمان عبارت از عمل است

25- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سُئِلَ: أَیُّ العَمَلِ أَفْضَلُ؟ قَالَ: «إِیمَانٌ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ». قِیلَ: ثُمَّ مَاذَا؟ قَالَ: «الجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» قِیلَ: ثُمَّ مَاذَا؟ قَالَ: «حَجٌّ مَبْرُورٌ» [رواه البخاری: 26].

25- از ابوهریرهس روایت است که از پیامبر خدا ج پرسیده شد که: کدام عمل بهتر [و ثواب آن بیشتر] است؟ فرمودند: «ایمان به خدا و رسول او»، گفته شد: بعد از آن کدام عمل بهتر است؟ فرمودند: «جهاد در راه خدا»، گفته شد که: بعد از آن کدام عمل بهتر است؟ فرمودند: «حج مقبول»([31]).

16- باب: إِذَا لَمْ یَکُنِ الإِسْلاَمُ عَلَى الحَقِیقَةِ

باب [16]: زمانی که اسلام به حقیقت نباشد

26- عَنْ سَعْد بنِ أَبی وَقَّاصٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَعْطَى رَهْطًا وَسَعْدٌ جَالِسٌ، فَتَرَکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رَجُلًا هُوَ أَعْجَبُهُمْ إِلَیَّ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لَکَ عَنْ فُلاَنٍ فَوَاللَّهِ إِنِّی لَأَرَاهُ مُؤْمِنًا، فَقَالَ: «أَوْ مُسْلِمًا» فَسَکَتُّ قَلِیلًا، ثُمَّ غَلَبَنِی مَا أَعْلَمُ مِنْهُ، فَعُدْتُ لِمَقَالَتِی، فَقُلْتُ: مَا لَکَ عَنْ فُلاَنٍ؟ فَوَاللَّهِ إِنِّی لَأَرَاهُ مُؤْمِنًا، فَقَالَ: «أَوْ مُسْلِمًا». فَسَکَتُّ قَلِیلاً ثُمَّ غَلَبَنِی مَا أَعْلَمُ مِنْهُ فَعُدْتُ لِمَقَالَتِی، وَعَادَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ قَالَ: «یَا سَعْدُ إِنِّی لَأُعْطِی الرَّجُلَ، وَغَیْرُهُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْهُ، خَشْیَةَ أَنْ یَکُبَّهُ اللَّهُ فِی النَّارِ» [رواه البخاری: 27].

26- از سعد بن ابی وقاصس([32]) روایت است که پیامبر خدا ج برای گروهی از مردم در حالی که من نشسته بودم چیزهای را بخشش دادند، ولی برای شخصی که او را از همه بهتر گمان می‌کردم، چیزی ندادند([33]).

گفتم یا رسول الله! چرا برای فلانی چیزی ندادید؟ به خداوند سوگند است که او را شخص مؤمنی می‌پندارم.

فرمودند: «[مؤمن است] یا مسلمان»؟([34]).

اندک زمانی ساکت شدم، باز معرفتم با این شخص مرا بر آن داشت که گفته‌ام را دوباره تکرار کرده و بگویم: یا رسول الله! چرا برای فلانی چیزی نداید؟ به خداوند سوگند است که او را شخص مؤمنی می‌پندارم.

فرمودند: «[مؤمن است] یا مسلمان»؟

اندکی سکوت کردم، و باز معرفتم در بارۀ آن شخص مرا بر آن داشت تا گفته‌ام را تکرار نمایم.

پیامبر خدا ج باز همان گفتۀ خود را تکرار نموده و فرمودند: «ای سعد! من برای شخصی چیزی می‌دهم، در حالی که شخص دیگری را نسبت به او بیشتر دوست می‌دارم، و سببش این است که [اگر برای آنکه خیلی دوستش نمی‌دارم چیزی ندهم] می‌ترسم [که به کفر برگردد، و به سبب کفرش] خداوند او را به دوزخ سرنگون سازد»([35]).

17- باب: کُفْرَانِ العَشِیرِ وَکُفْر دُونَ کُفْرٍ

باب [17]: ناشکری از شوهر و ناشکری‌ها متفاوت است

27- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أُرِیتُ النَّارَ فَإِذَا أَکْثَرُ أَهْلِهَا النِّسَاءُ، یَکْفُرْنَ» قِیلَ: أَیَکْفُرْنَ بِاللَّهِ؟ قَالَ: «یَکْفُرْنَ العَشِیرَ، وَیَکْفُرْنَ الإِحْسَانَ، لَوْ أَحْسَنْتَ إِلَى إِحْدَاهُنَّ الدَّهْرَ، ثُمَّ رَأَتْ مِنْکَ شَیْئًا، قَالَتْ: مَا رَأَیْتُ مِنْکَ خَیْرًا قَطُّ» [رواه البخاری: 29].

27- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «دوزخ را دیدم، و دیدم که اکثر اهل دوزخ زن‌ها هستند، [و این به سبب] کفران [یعنی: نا شکری] آن‌ها است».

کسی پرسید: مگر به خدا کفر می‌ورزند؟

فرمودند: [نه خیر] «نا شکری شوهر را می‌کنند، نا شکری احسان [شوهر] را می‌کنند، اگر تمام عمر برای یکی از آن‌ها احسان کنی، و چون از تو اندک تقصیری به بیند می‌گوید: من از تو هیچ خوبی ندیدم»([36]).

18- باب: المَعَاصِی مِنْ أَمْرِ الْجَاهِلِیَّةِ، وَلاَ یُکَفَّرُ صَاحِبُهَا بِارْتِکَابِهَا إِلَّا بِالشِّرْکِ

باب [18]: گناهان از اخلاق جاهلیت است و مرتکب گناهان کافر نمی‌شود مگر به شرک

28- عَنْ أَبِی ذَر رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: سَابَبْتُ رَجُلًا فَعَیَّرْتُهُ بِأُمِّهِ، فَقَالَ لِی النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَا أَبَا ذَرٍّ أَعَیَّرْتَهُ بِأُمِّهِ؟ إِنَّکَ امْرُؤٌ فِیکَ جَاهِلِیَّةٌ، إِخْوَانُکُمْ خَوَلُکُمْ، جَعَلَهُمُ اللَّهُ تَحْتَ أَیْدِیکُمْ، فَمَنْ کَانَ أَخُوهُ تَحْتَ یَدِهِ، فَلْیُطْعِمْهُ مِمَّا یَأْکُلُ، وَلْیُلْبِسْهُ مِمَّا یَلْبَسُ، وَلاَ تُکَلِّفُوهُمْ مَا یَغْلِبُهُمْ، فَإِنْ کَلَّفْتُمُوهُمْ فَأَعِینُوهُمْ» [رواه البخاری: 30].

28- از ابوذرس([37]) روایت است که گفت: شخصی را دشنام دادم، [و دشنامم آن بود که] که نسبت به مادرش به وی طعنه دادم.

پیامبر خدا ج برایم فرمودند: «ای ابوذر! به سبب مادرش به او طعنه میزنی؟ هنوز اخلاق جاهلیت در تو موجود است، مزدوران شما برادران شما هستند، خداوند ایشان را زیر دست‌تان قرار داده است، کسی که برادرش نزدش مزدور است، از طعامی که می‌خورد برایش طعام بدهد، و از لباسی که می‌پوشد برایش لباس بپوشاند، و آن‌ها را به کاری بالاتر از توان آن‌ها مکلف نسازید، و اگر مکلف ساختید، با آن‌ها کمک نمائید»([38]).

19- باب: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَیۡنَهُمَاۖ

باب [19]: اگر دو گروه از مسلمانان باهم به جنگ افتادند، بین آن‌ها صلح کنید

29- عَنْ أَبی بَکْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «إِذَا التَقَى المُسْلِمَانِ بِسَیْفَیْهِمَا فَالقَاتِلُ وَالمَقْتُولُ فِی النَّارِ»، فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا القَاتِلُ فَمَا بَالُ المَقْتُولِ قَالَ: «إِنَّهُ کَانَ حَرِیصًا عَلَى قَتْلِ صَاحِبِهِ» [رواه البخاری: 31].

29- از ابوبکرهس([39]) روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «وقتی که دو نفر مسلمان شمشیر به دست گرفته و به جان هم می‌افتند، آنکه بکشد و آنکه کشته شود، در دوزخ است».

گفتم: یا رسول الله! آنکه می‌کشد درست، ولی گناه آنکه کشته می‌شود چیست؟ فرمودند: «او هم قصد داشت تا آن دیگری را بکشد»([40]).

20- باب: ظُلْمٌ دُونَ ظُلْمٍ

باب [20]: ظلم دارای مراتبی است

30- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ عَنِ النَّبیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ: ﴿الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ قَالَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: أَیُّنَا لَمْ یَظْلِمْ؟ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعالى: ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ [رواه البخاری: 32].

30- از عبدالله بن مسعودس([41]) از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «چون این قول خداوند نازل گردید که: ﴿کسانی که ایمان آورده‌اند و ایمان خود را ملبس به ظلم نکرده‌اند [از آتش دوزخ در امان هستند]»([42]).

صحابه‌های پیامبر خدا ج گفتند: از ما کیست که ظلمی نکرده باشد؟

و همان بود که خداوند متعال این آیۀ کریمه را نازل ساخت: ﴿به تحقیق که شرک، ظلم بزرگی است([43]).

21- باب: عَلَامَاتِ المُنَافِقِ

باب [21]: علامات شخص منافق

31- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «آیَةُ المُنَافِقِ ثَلاَثٌ: إِذَا حَدَّثَ کَذَبَ، وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ، وَإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ"» [رواه البخاری: 33].

31- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «علامت منافق سه چیز است: چون سخن بزند دروغ می‌گوید، و چون وعده بدهد وعده خلافی می‌کند، و چون امانتی برایش سپرده شود خیانت می‌کند»([44]).

32- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «أَرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ کَانَ مُنَافِقًا خَالِصًا، وَمَنْ کَانَتْ فِیهِ خَصْلَةٌ مِنْهُنَّ کَانَتْ فِیهِ خَصْلَةٌ مِنَ النِّفَاقِ حَتَّى یَدَعَهَا: إِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ، وَإِذَا حَدَّثَ کَذَبَ، وَإِذَا عَاهَدَ غَدَرَ، وَإِذَا خَاصَمَ فَجَرَ» [رواه البخاری: 34].

32- از عبدالله بن عمروب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «چهار چیز است که اگر در شخصی موجود شد، آن شخص منافق خالص است، و اگر یکی از آن‌ها در وی موجود شود، بخصلتی از خصائلی نفاق متصف گردیده است، مگر آنکه آن خصلت را ترک نماید.

وقتی که امانتی برایش سپرده شود، در آن خیانت می‌کند، و وقتی که سخن بگوید دروغ می‌گوید، و وقتی که عهد و پیمان ببندد، عهد شکنی می‌کند، و وقتی که جنگ و جدال کند، فحش و دشنام می‌دهد»([45]).

22- باب: قِیَامُ لَیْلَةِ القَدْرِ مِنَ الإِیمَانِ

باب [22]: زنده داشتن شب قدر از ایمان است

33- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ یَقُمْ لَیْلَةَ القَدْرِ، إِیمَانًا وَاحْتِسَابًا، غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ» [رواه البخاری: 35].

33- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که شب قدر را به اساس ایمان و طلب ثواب از خدا زنده نگه دارد، گناهان گذشته‌اش بخشیده می‌شود»([46]).

- باب: الْجِهَادُ مِنَ الإِیمَانِ

باب [23]: جهاد از ایمان است

34- وعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «انْتَدَبَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لِمَنْ خَرَجَ فِی سَبِیلِهِ، لاَ یُخْرِجُهُ إِلَّا إِیمَانٌ بِی وَتَصْدِیقٌ بِرُسُلِی، أَنْ أُرْجِعَهُ بِمَا نَالَ مِنْ أَجْرٍ أَوْ غَنِیمَةٍ، أَوْ أُدْخِلَهُ الجَنَّةَ، وَلَوْلاَ أَنْ أَشُقَّ عَلَى أُمَّتِی مَا قَعَدْتُ خَلْفَ سَرِیَّةٍ، وَلَوَدِدْتُ أَنِّی أُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ أُحْیَا، ثُمَّ أُقْتَلُ ثُمَّ أُحْیَا، ثُمَّ أُقْتَلُ» [رواه البخاری: 36].

34- و از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «خداوند به کسی که در راه او [به جهاد] بیرون شده باشد وعدۀ ثواب داده و می‌گوید:

«کسی که خاص برای من، و به جهت تصدیق به پیامبران من، به جهاد بیرون شده باشد، یا او را با مزدی که حاصل کرده است([47])، و یا با غنیمتی که به دست آورده است، سلامت به خانه‌اش برمی‌گردانم، و یا [اگر شهید شود] جنت را نصیبش می‌سازم».

[و پیامبر خدا ج می‌فرمایند]: «و اگر سبب مشقت بر امت خود نمی‌گردیدم، از مشارکت در هیچ لشکری که به جهاد میرود، خودداری نمی‌کردم»([48]).

«و دوست داشتم که در راه خدا کشته شوم و دوباره زنده گردم، و باز کشته شوم و دوباره زنده گردم، و باز کشته شوم»([49]).

24- باب: تَطَوُّعُ قِیَامِ رَمَضَانَ مِنَ الإِیمَانِ

باب [24]: تراویح خواندن در رمضان از ایمان است

35- وعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنْ قَامَ رَمَضَانَ إِیمَانًا وَاحْتِسَابًا، غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ» [رواه البخاری: 37].

35- و از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که [شب‌های] رمضان را فقط به جهت ایمان و به طلب ثواب از خدا قیام نماید، گناهان گذشته‌اش آمرزیده می‌شود»([50]).

25- باب: صَوْمُ رَمَضَانَ احْتِسَابًا مِنَ الإِیمَانِ

باب [25]: روزه گرفتن ماه رمضان برای خدا، از ایمان است

36- وعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ صَامَ رَمَضَانَ، إِیمَانًا وَاحْتِسَابًا، غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ» [رواه البخاری: 38].

36- و از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که ماه رمضان را به اساس ایمان و خاص برای خدا روزه بگیرد، گناهان گذشته‌اش بخشیده می‌شود»([51]).

26- باب: الدِّینُ یُسْرٌ

باب [26]: دِین آسان است

37- وعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، أَنَّ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِنَّ الدِّینَ یُسْرٌ، وَلَنْ یُشَادَّ الدِّینَ أَحَدٌ إِلَّا غَلَبَهُ، فَسَدِّدُوا وَقَارِبُوا، وَأَبْشِرُوا، وَاسْتَعِینُوا بِالْغَدْوَةِ وَالرَّوْحَةِ وَشَیْءٍ مِنَ الدُّلْجَةِ» [رواه البخاری: 39].

37- و از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«دین آسان است، و هرگز کسی در دین تشدد نکرده است مگر آنکه مغلوب گردیده است، پس میانه روی کنید، و آنچه را که می‌توانید انجام دهید، و بشارت پذیر باشید به ثواب خداوندی، و عبادت کنید در اول روز، و آخر روز، و پارۀ از شب»([52]).

27- باب: الصَّلَاةُ مِنَ الإِیمَانِ

باب [27]: نماز از ایمان است

38- عَنِ البَرَاءِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ أَوَّلَ مَا قَدِمَ المَدِینَةَ نَزَلَ عَلَى أَجْدَادِهِ، أَوْ قَالَ أَخْوَالِهِ مِنَ الأَنْصَارِ، وَأَنَّهُ «صَلَّى قِبَلَ بَیْتِ المَقْدِسِ سِتَّةَ عَشَرَ شَهْرًا، أَوْ سَبْعَةَ عَشَرَ شَهْرًا، وَکَانَ یُعْجِبُهُ أَنْ تَکُونَ قِبْلَتُهُ قِبَلَ البَیْتِ، وَأَنَّهُ صَلَّى أَوَّلَ صَلاَةٍ صَلَّاهَا صَلاَةَ العَصْرِ، وَصَلَّى مَعَهُ قَوْمٌ» فَخَرَجَ رَجُلٌ مِمَّنْ صَلَّى مَعَهُ، فَمَرَّ عَلَى أَهْلِ مَسْجِدٍ وَهُمْ رَاکِعُونَ، فَقَالَ: أَشْهَدُ بِاللَّهِ لَقَدْ صَلَّیْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قِبَلَ مَکَّةَ، فَدَارُوا کَمَا هُمْ قِبَلَ البَیْتِ، وَکَانَتِ الیَهُودُ قَدْ أَعْجَبَهُمْ إِذْ کَانَ یُصَلِّی قِبَلَ بَیْتِ المَقْدِسِ، وَأَهْلُ الکِتَابِ، فَلَمَّا وَلَّى وَجْهَهُ قِبَلَ البَیْتِ، أَنْکَرُوا ذَلِکَ [رواه البخاری: 40].

38- از براءس([53]) روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای اولین‌بار که به مدینه آمدند، به خانۀ یکی از اجداد – و یا خویشاوندان مادری خود از انصار – سکونت گزیدند([54]).

و مدت شانزده و یا هفده ماه به طرف (بیت المقدس) نماز می‌خواندند، و آرزو داشتند که قبله به طرف بیت الله الحرام باشد.

و اولین نمازی را که [به طرف کعبه] اداء نمودند، نماز عصر بود، و گروهی از مردم این نماز را با ایشان اداء نمودند.

شخصی از کسانی که با پیامبر خدا ج نماز خوانده بود، بیرون شد و رفت([55])، و به مسجدی رسید که مردم نماز می‌خواندند و در حالت رکوع کردن بودند([56])، برای آن‌ها گفت: به خداوند قسم است که من با پیامبر خدا ج به طرف مکه نماز خواندم، آن‌ها [که سخن این شخص را شنیدید] همانطور که در حال نماز خواندن بودند، روی خود را به طرف کعبه نمودند.

یهود و اهل کتاب، از اینکه پیامبر خدا ج به طرف (بیت المقدس) نماز می‌خواندند، خوشحال بودند، ولی هنگامی که قبله به طرف کعبه تغییر یافت، از این کار نکوهش کردند([57]).

28- باب: حُسْن إِسْلاَمِ المَرْءِ

باب [28]: اسلام حقیقی شخص

39- عَنْ أَبی سَعِیدٍ الخُدْرِیَّ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «إِذَا أَسْلَمَ العَبْدُ فَحَسُنَ إِسْلاَمُهُ، یُکَفِّرُ اللَّهُ عَنْهُ کُلَّ سَیِّئَةٍ کَانَ زَلَفَهَا، وَکَانَ بَعْدَ ذَلِکَ القِصَاصُ: الحَسَنَةُ بِعَشْرِ أَمْثَالِهَا إِلَى سَبْعِ مِائَةِ ضِعْفٍ، وَالسَّیِّئَةُ بِمِثْلِهَا إِلَّا أَنْ یَتَجَاوَزَ اللَّهُ عَنْهَا» [رواه البخاری: 41].

39- از ابوسعید خدریس روایت است که: از پیامبر خدا ج شنیده است که می‌فرمودند: «وقتی که شخصی مسلمان شود، و اسلامش حقیقی باشد، خداوند تمام گناهانی را که [پیش از مسلمان شدن] مرتکب شده بود می‌بخشد، و بعد از این، دورۀ حساب و مجازات است، از هرکار نیکی، ده برابر تا هفتصد برابر برایش ثواب داده می‌شود، و جزای کار بد به اندازۀ همان کار بد است، مگر آنکه خداوند متعال، آن گناه را برای وی ببخشد»([58]).

29- باب: أَحَبُّ الدِّینِ إِلَى اللهِ أَدْوَمُهُ

باب [29]: بهترین عبادت آن است که دوامدار باشد

40- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهَا، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ دَخَلَ عَلَیْهَا وَعِنْدَهَا امْرَأَةٌ، قَالَ: «مَنْ هَذِهِ؟» قَالَتْ: فُلاَنَةُ، تَذْکُرُ مِنْ صَلاَتِهَا، قَالَ: «مَهْ، عَلَیْکُمْ بِمَا تُطِیقُونَ، فَوَاللَّهِ لاَ یَمَلُّ اللَّهُ حَتَّى تَمَلُّوا» وَکَانَ أَحَبَّ الدِّینِ إِلَیْهِ مَادَاوَمَ عَلَیْهِ صَاحِبُهُ [رواه البخاری: 43].

40- از عائشهل روایت است که: در حالی که زنی نزدش نشسته بود، پیامبر خدا ج آمدند.

پرسیدند: این زن کیست؟

گفت: این فلان زن است، [و شروع کرد] به توصیف کردن از نماز خواندنش [که بسیار نماز می‌خواند].

پیامبر خدا ج فرمودند: «ساکت باش! [عباداتی را] انجام دهید، که توان انجام دادن آن را داشته باشید، به خداوند قسم است تا وقتی که شما [از عبادت] ملول و خسته نشوید، خداوند [از ثواب دادن] ملول و خسته نمی‌شود».

و [عایشهل می‌گوید]: بهترین عبادت در نزد پیامبر خدا ج عبادتی بود که عبادت کننده بر آن مداومت کند([59]).

30- باب: زِیَادَةِ الإِیمَانِ وَنُقْصَانِهِ

باب [30]: زیادت و نقصان ایمان

41- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «یَخْرُجُ مِنَ النَّارِ مَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَفِی قَلْبِهِ وَزْنُ شَعِیرَةٍ مِنْ خَیْرٍ، وَیَخْرُجُ مِنَ النَّارِ مَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَفِی قَلْبِهِ وَزْنُ بُرَّةٍ مِنْ خَیْرٍ، وَیَخْرُجُ مِنَ النَّارِ مَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَفِی قَلْبِهِ وَزْنُ ذَرَّةٍ مِنْ خَیْرٍ» [رواه البخاری: 44].

41- از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«کسی که (لا إله إلا الله) گفته باشد، و در قلبش به اندازۀ جوی خیر [یعنی: ایمان] باشد، از دوزخ بیرون می‌شود، و کسی که (لا إله إلا الله) گفته باشد، و در قلبش به اندازۀ گندمی خیر [یعنی: ایمان] باشد، از دوزخ بیرون می‌شود، و کسی که (لا إله إلا الله) گفته باشد، و در قلبش به اندازۀ ذرۀ خیر [یعنی: ایمان] باشد، از دوزخ بیرون می‌شود»([60]).

42- عَنْ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ رَجُلًا، مِنَ الیَهُودِ قَالَ لَهُ: یَا أَمِیرَ المُؤْمِنِینَ، آیَةٌ فِی کِتَابِکُمْ تَقْرَءُونَهَا، لَوْ عَلَیْنَا مَعْشَرَ الیَهُودِ نَزَلَتْ، لاَتَّخَذْنَا ذَلِکَ الیَوْمَ عِیدًا. قَالَ: أَیُّ آیَةٍ هی؟ قَالَ: ﴿الیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا قَالَ عُمَرُ: «قَدْ عَرَفْنَا ذَلِکَ الیَوْمَ، وَالمَکَانَ الَّذِی نَزَلَتْ فِیهِ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَهُوَ قَائِمٌ بِعَرَفَةَ یَوْمَ جُمُعَةٍ» [رواه البخاری: 45].

42- از عمر بن خطابس روایت است که: شخصی از یهود برایش گفت: یا امیر المؤمنین! آیتی در کتاب شما وجود دارد و آن را می‌خوانید که اگر بر ما قوم یهود نازل می‌گردید، روز نزول آن را عید می‌گرفتیم.

عمرس پرسید: این کدام آیت است؟

گفت: [این آیت است که]: ﴿امروز دین شما را برای شما کامل ساختم، و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و اسلام را برای شما دین قرار دادم.

عمرس گفت: ما روزی را و مکانی را که این آیت بر پیامبر خدا ج نازل گردیده بود، می‌دانیم، این آیت در روز جمعه در حالی که پیامبر خدا ج به عرفات ایستاده بودند، بر ایشان نازل گردید([61]).

31- باب: الزَّکَاةُ مِنَ الإِسْلَامِ

باب [31]: زکات دادن از اسلام است

43- عَنْ طَلْحَةَ بْنَ عُبَیْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ یَقُولُ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ أَهْلِ نَجْدٍ ثَائِرَ الرَّأْسِ، یُسْمَعُ دَوِیُّ صَوْتِهِ وَلاَ یُفْقَهُ مَا یَقُولُ، حَتَّى دَنَا، فَإِذَا هُوَ یَسْأَلُ عَنِ الإِسْلاَمِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «خَمْسُ صَلَوَاتٍ فِی الیَوْمِ وَاللَّیْلَةِ». فَقَالَ: هَلْ عَلَیَّ غَیْرُهَا؟ قَالَ: «لاَ، إِلَّا أَنْ تَطَوَّعَ». قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «وَصِیَامُ رَمَضَانَ». قَالَ: هَلْ عَلَیَّ غَیْرُهُ؟ قَالَ: «لاَ، إِلَّا أَنْ تَطَوَّعَ». قَالَ: وَذَکَرَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الزَّکَاةَ، قَالَ: هَلْ عَلَیَّ غَیْرُهَا؟ قَالَ: «لاَ، إِلَّا أَنْ تَطَوَّعَ». قَالَ: فَأَدْبَرَ الرَّجُلُ وَهُوَ یَقُولُ: وَاللَّهِ لاَ أَزِیدُ عَلَى هَذَا وَلاَ أَنْقُصُ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَفْلَحَ إِنْ صَدَقَ» [رواه البخاری: 46].

43- از طلحه بن عبیداللهس([62]) روایت است که گفت: شخصی از اهل نجد، که موهای سرش پریشان بود، نزد پیامبر خدا ج آمد، زمزمه صدایش را می‌شنیدیم، ولی نمی‌فهمیدیم که چه می‌گوید.

تا اینکه آن شخص نزدیکتر آمده و پرسید که اسلام چیست؟

پیامبر خدا ج فرمودند: «اداء کردن پنج وقت نماز در هر شب و روز».

آن شخص گفت: دیگر نماز هم بر من لازم است؟

فرمودند: «نه، مگر آنکه نفل بخوانی» و پیامبر خدا ج فرمودند: «و روزه گرفتن ماه رمضان».

آن شخص گفت: غیر از آن، روزۀ دیگری هم بر من لازم است؟

فرمودند: «نه مگر آنکه روزۀ نفل بگیری».

و گفت: پیامبر خدا ج زکات را برایش ذکر نمودند، و آن شخص پرسید: غیر از این زکات دیگری هم بر من لازم است؟

فرمودند: «نه، مگر آنکه صدقۀ نفلی بدهی».

آن شخص پشت گردانید و رفت، و با خود می‌گفت: به خداوند سوگند که از این چیزها نه چیزی بیشتر انجام می‌دهم و نه کمتر.

پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر راست بگوید رستگار است»([63]).

32- باب: اتِّبَاع الْجَنَائِزِ مِنَ الإِیمَانِ

باب [32]: همراهی کردن با جنازه، از ایمان است

44- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنِ اتَّبَعَ جَنَازَةَ مُسْلِمٍ، إِیمَانًا وَاحْتِسَابًا، وَکَانَ مَعَهُ حَتَّى یُصَلَّى عَلَیْهَا وَیَفْرُغَ مِنْ دَفْنِهَا، فَإِنَّهُ یَرْجِعُ مِنَ الأَجْرِ بِقِیرَاطَیْنِ، کُلُّ قِیرَاطٍ مِثْلُ أُحُدٍ، وَمَنْ صَلَّى عَلَیْهَا ثُمَّ رَجَعَ قَبْلَ أَنْ تُدْفَنَ، فَإِنَّهُ یَرْجِعُ بِقِیرَاطٍ» [رواه البخاری: 47].

44- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که با جنازه مسلمانی از روی ایمان ثواب از خداوند، همراهی نماید، و تا وقتی که بر آن جنازه نماز بخواند، و از دفن آن فارغ شود، با آن جنازه باشد، با دو قیراط مزد برمی‌گردد، و هر قیراط به اندازۀ کوه اُحد است، و کسی که تنها بر جنازه نماز بخواند، و پیش از آنکه دفن شود برگردد، با یک قیراط مزد برمی‌گردد»([64]).

33- باب: خَوْفِ المُؤْمِنِ مِنْ أَنْ یَحْبَطَ عَمَلُهُ وَهُوَ لاَ یَشْعُرُ

باب [33]: ترس مسلمان از اینکه عملش باطل گردد و او متوجه نباشد

45- عَنْ عَبْدُ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «سِبَابُ المُسْلِمِ فُسُوقٌ، وَقِتَالُهُ کُفْرٌ» [رواه البخاری: 48].

45- از عبدالله بن مسعودس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «دشنام دادن مسلمان فسق، و جنگ کردن با وی کفر است»([65]).

46- عَنْ عُبَادَةُ بْنُ الصَّامِتِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَرَجَ یُخْبِرُ بِلَیْلَةِ القَدْرِ، فَتَلاَحَى رَجُلاَنِ مِنَ المُسْلِمِینَ فَقَالَ: «إِنِّی خَرَجْتُ لِأُخْبِرَکُمْ بِلَیْلَةِ القَدْرِ، وَإِنَّهُ تَلاَحَى فُلاَنٌ وَفُلاَنٌ، فَرُفِعَتْ، وَعَسَى أَنْ یَکُونَ خَیْرًا لَکُمْ، التَمِسُوهَا فِی السَّبْعِ وَالتِّسْعِ وَالخَمْسِ» [رواه البخاری: 49].

46- از عباده بن صامتس روایت است که پیامبر خدا ج آمدند تا از (شب قدر) برای مردم خبر بدهند، در این وقت دو نفر از مسلمانان باهم به مجادله پرداختند.

پیامبر خدا ج فرمودند: «من بیرون شده بودم تا برای شما از شب قدر خبر بدهم، ولی فلانی و فلانی باهم به مجادله پرداختند، و [تعیین آن] از بین رفت، و شاید این کار به خیرتان باشد، و خودتان آن را در شب [بیست و] هفت و [بیست و] نه و [بیست و] پنج جستجو کنید»([66]).

34- باب: سُؤَالِ جِبْرِیلَ النَّبِیَّ ج عَنِ الإِیمَانِ وَالإِسْلاَمِ وَالإِحْسَان...

باب [34]: سؤال جبرئیل از پیامبر خدا ج از ایمان، اسلام و احسان

47- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَارِزًا یَوْمًا لِلنَّاسِ، فَأَتَاهُ جِبْرِیلُ فَقَالَ: مَا الإِیمَانُ؟ قَالَ: «الإِیمَانُ أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ وَمَلاَئِکَتِهِ، وَبِلِقَائِهِ، وَرُسُلِهِ وَتُؤْمِنَ بِالْبَعْثِ». قَالَ: مَا الإِسْلاَمُ؟ قَالَ: «الإِسْلاَمُ: أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ، وَلاَ تُشْرِکَ بِهِ، وَتُقِیمَ الصَّلاَةَ، وَتُؤَدِّیَ الزَّکَاةَ المَفْرُوضَةَ، وَتَصُومَ رَمَضَانَ». قَالَ: مَا الإِحْسَانُ؟ قَالَ: «أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ، فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ»، قَالَ: مَتَى السَّاعَةُ؟ قَالَ: «مَا المَسْئُولُ عَنْهَا بِأَعْلَمَ مِنَ السَّائِلِ، وَسَأُخْبِرُکَ عَنْ أَشْرَاطِهَا: إِذَا وَلَدَتِ الأَمَةُ رَبَّهَا، وَإِذَا تَطَاوَلَ رُعَاةُ الإِبِلِ البُهْمُ فِی البُنْیَانِ، فِی خَمْسٍ لاَ یَعْلَمُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ» ثُمَّ تَلاَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: ﴿إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ الآیَةَ، ثُمَّ أَدْبَرَ فَقَالَ: «رُدُّوهُ» فَلَمْ یَرَوْا شَیْئًا، فَقَالَ: «هَذَا جِبْرِیلُ جَاءَ یُعَلِّمُ النَّاسَ دِینَهُمْ» [رواه البخاری: 50].

47- از ابوهریرهس روایت است که گفت: روزی پیامبر خدا ج در بین مردم نشسته بودند، شخصی آمد و از ایشان پرسید:

ایمان چیست؟

فرمودند: «ایمان عبارت از این است که به خدا، و ملائکه، و دیدار خداوند [در آخرت]، و به پیامبرانش ایمان بیاوری، و به روز جزا ایمان داشته باشی».

آن شخص پرسید: اسلام چیست؟

فرمودند: «اسلام عبارت از این است که: خدا را عبادت کنی، و به او شریک نیاوری، نماز را اداء کنی، و زکاتی را که بر تو فرض است، اداء نمایی، و ماه رمضان را روزه بگیری».

آن شخص پرسید: احسان چیست؟

فرمودند: «[احسان آن است] که خداوند را طوری عبادت کنی که گویا او را می‌بینی، و اگر تو او را نمی‌بینی، یقینا او تو را می‌بیند»([67]).

آن شخص پرسید: قیامت چه وقت است؟

فرمودند: «مسؤول در این مسأله از سائل عالم‌تر نیست، [یعنی: من در این مسئله از تو عالم‌تر نیستم]، ولی علامات آن را برایت می‌گویم: اینکه کنیز بادار خود را تولد نماید، و اینکه ساربانان شتر چران ناشناس، دست به توسعه عمران بزنند([68])، و [دانستن وقت قیامت] یکی از پنج چیزی است که به جز خداوند متعال، هیچ‌کسی آن‌ها را نمی‌داند»([69]).

بعد از آن پیامبر خدا ج این آیۀ کریمه را تلاوت نمودند: ﴿به تحقیق که خداوند متعال دانا و به وقت قیامت است الآیة. و آن شخص برگشت و رفت، پیامبر خدا ج فرمودند: «او را برگردانید»، و آن‌ها اثری از وی نیافتند، پیامبر خدا ج فرمودند: «این جبرئیل بود، آمده بود تا دین مردم را برای آن‌ها تعلیم بدهد»([70]).

35- باب: فَضْلِ مَنِ اسْتَبْرَأَ لِدِینِهِ

باب [35]: فضیلت کسی که به جهت دین خود پرهیزگاری نماید

48- عَنِ النُّعْمَانَ بْنَ بَشِیرٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُما قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «الحَلاَلُ بَیِّنٌ، وَالحَرَامُ بَیِّنٌ، وَبَیْنَهُمَا مُشَبَّهَاتٌ لاَ یَعْلَمُهَا کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ، فَمَنِ اتَّقَى المُشَبَّهَاتِ اسْتَبْرَأَ لِدِینِهِ وَعِرْضِهِ، وَمَنْ وَقَعَ فِی الشُّبُهَاتِ: کَرَاعٍ یَرْعَى حَوْلَ الحِمَى، یُوشِکُ أَنْ یُوَاقِعَهُ، أَلاَ وَإِنَّ لِکُلِّ مَلِکٍ حِمًى، أَلاَ إِنَّ حِمَى اللَّهِ فِی أَرْضِهِ مَحَارِمُهُ، أَلاَ وَإِنَّ فِی الجَسَدِ مُضْغَةً: إِذَا صَلَحَتْ صَلَحَ الجَسَدُ کُلُّهُ، وَإِذَا فَسَدَتْ فَسَدَ الجَسَدُ کُلُّهُ، أَلاَ وَهِیَ القَلْبُ» [رواه البخاری: 52].

48- از نعمان بن بشیرس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «حلال واضح و آشکار است، و حرام واضح و آشکار است، و بین حلال و حرام امور شبهه‌ناکی است که بسیاری از مرم [حکم] آن‌ها را [از اینکه حلال است و یا حرام] نمی‌دانند.

کسی که از شبهات بپرهیزد، احتیاط دین و شرف خود را کرده است([71])، و کسی که در شبهات درآمیزد، مانند چوپانی است که گوسفندانش را در کنار منطقۀ ممنوعه می‌چراند، و بعید نیست که در منطقۀ ممنوعه داخل شود.

و بدانید که برای هر پادشاه منطقۀ ممنوعه‌ای است، [یعنی: جایی است که آن را قُرُق کرده است]، و بدانید که منطقۀ ممنوعه خداوند، چیزهایی است که آن‌ها را حرام قرار داده است.

 و بدانید که در جسم انسان پاره گوشتی است که اگر خوب و صالح شد، همۀ جسم و صالح می‌شود، و اگر فاسد شد، همۀ جسم فاسد می‌شود، و بدانید که این پاره گوشت، (قلب) است»([72]).

36- باب: أَدَاءُ الخُمُسِ مِنَ الإِیمَانِ

باب [36]: ادای خُمس [غنیمت] از ایمان است

49- عَنْ ابْنِ عَبَّاسْ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا قَالَ: إِنَّ وَفْدَ عَبْدِ القَیْسِ لَمَّا أَتَوُا النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنِ القَوْمُ؟ - أَوْ مَنِ الوَفْدُ؟ -» قَالُوا: رَبِیعَةُ. قَالَ: «مَرْحَبًا بِالقَوْمِ، أَوْ بِالوَفْدِ، غَیْرَ خَزَایَا وَلاَ نَدَامَى»، فَقَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا لاَ نَسْتَطِیعُ أَنْ نَأْتِیکَ إِلَّا فِی الشَّهْرِ الحَرَامِ، وَبَیْنَنَا وَبَیْنَکَ هَذَا الحَیُّ مِنْ کُفَّارِ مُضَرَ، فَمُرْنَا بِأَمْرٍ فَصْلٍ، نُخْبِرْ بِهِ مَنْ وَرَاءَنَا، وَنَدْخُلْ بِهِ الجَنَّةَ، وَسَأَلُوهُ عَنِ الأَشْرِبَةِ: فَأَمَرَهُمْ بِأَرْبَعٍ، وَنَهَاهُمْ عَنْ أَرْبَعٍ، أَمَرَهُمْ: بِالإِیمَانِ بِاللَّهِ وَحْدَهُ، قَالَ: «أَتَدْرُونَ مَا الإِیمَانُ بِاللَّهِ وَحْدَهُ» قَالُوا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: «شَهَادَةُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَإِقَامُ الصَّلاَةِ، وَإِیتَاءُ الزَّکَاةِ، وَصِیَامُ رَمَضَانَ، وَأَنْ تُعْطُوا مِنَ المَغْنَمِ الخُمُسَ» وَنَهَاهُمْ عَنْ أَرْبَعٍ: الحَنْتَمِ وَالدُّبَّاءِ وَالنَّقِیرِ وَالمُزَفَّتِ "، وَرُبَّمَا قَالَ: «المُقَیَّرِ» وَقَالَ: «احْفَظُوهُنَّ وَأَخْبِرُوا بِهِنَّ مَنْ وَرَاءَکُمْ» [رواه البخاری: 53].

49- از ابن عباسب روایت است که گفت: وقتی که نمایندگان قوم عبدالقیس به حضور پیامبر خدا ج آمدند([73]). از آن‌ها پرسیدند: «شما چه مردمی هستید»؟ و یا «چه گروهی هستید»؟

گفتند: [قوم] ربیعه.

فرمودند: «خوش آمدید، خساره‌مند و پشیمان نباشید».

گفتند: یا رسول الله! ما جز در ماه حرام [که جنگ کردن در آن حرام است]([74])، به حضور شما آمده نمی‌توانیم، و بین ما و شما، کفار قبیلۀ (مضر) قرار دارند([75])، ما را به چیز قاطعی و واضحی امر فرمایید، تا کسانی را که با ما نیامده‌اند، از اوامر شما خبر دهیم، و [عمل کردن به آن] سبب رفتن ما به بهشت گردد، و این‌ها از پیامبر خدا ج از حکم ظروفی که در آن‌ها شراب می‌خوردند نیز پرسیدند.

پیامبر خدا ج آن‌ها را به چهار چیز امر کردند، و از چهار چیز نهی نمودند:

امر کردند که:

- به خدای یگانه ایمان بیاورند، و از آن‌ها پرسیدند: «آیا می‌دانید که معنی ایمان آوردن به خدای یگانه چیست»؟ گفتند: خدا و رسولش داناتر است. فرمودند: شهادت دادن بر اینکه: خدایی جز خدای یگانه وجود ندارد، و برایش شریکی نیست، و محمد فرستادۀ خدا است.

- و برپا داشتن نماز.

- و ادای زکات.

- و روزه گرفتن ماه رمضان، و اینکه خمس غنیمت را اداء کنید»([76]).

و آن‌ها را از چهار چیز نهی فرمودند، از:

انتباذ در خُم، و کدو، و تنۀ درخت، و ظرف جلا داده شده، و یا ظرف قیر اندود شده».

و فرمودند: «این چیزهای را [که از اوامر و نواهی برای شما گفتم] حفظ کنید، و از این چیزها به کسانی که با شما نیامده‌اند خبر دهید»([77]).

37- باب: مَا جَاءَ أَنَّ الأَعْمَالَ بِالنِّیَّةِ

باب [37]: اعتبار اعمال، وابسته به نیت است

50- عَنْ عُمَرَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: حَدِیثُ إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّیَّةِ، وَقَدْ تَقَدَّم فَی أَوَّلِ الکِتاب، وَزَادَ هُنَا بَعْدَ قَوْلِه: «وَإِنَّمَا لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى، فَمَنْ کَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ، فَهِجْرَتُهُ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ،» وَسَردَ باقیَ الحدیثِ [رواه البخاری: 54].

50- از عمرس حدیث اینکه: (اعمال وابسته به نیت است...) در اول کتاب، گذشت و در اینجا زیاده بر آن، این عبارت هم آمده است که: «و برای هرکسی مطابق نیتش داده می‌شود، کسی که هجرتش به سوی خدا و رسولش باشد، هجرتش به سوی خدا و رسول او است»، و راوی بقیۀ حدیث را ذکر نمود([78]).

51- عَنْ أَبِی مَسْعُودٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِذَا أَنْفَقَ الرَّجُلُ عَلَى أَهْلِهِ نَفَقَةً یَحْتَسِبُهَا فَهُوَ لَهُ صَدَقَةٌ» [رواه البخاری: 55].

51- از ابومسعودس([79]) از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «وقتی که شخص بر اهل و اولاد خود نفقه می‌کند، اگر نیت ثواب از خداوند را داشته باشد، این نفقه‌اش صدقه حساب می‌شود»([80]).

38- باب: قَوْلِ النَّبِیِّ ج: الدِّینُ النَّصِیحَةُ

باب [38]: این گفتۀ پیامبر خدا ج که دین نصیحت است

52- عَنْ جَرِیرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ البَجَلیِّ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: «بَایَعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى إِقَامِ الصَّلاَةِ، وَإِیتَاءِ الزَّکَاةِ، وَالنُّصْحِ لِکُلِّ مُسْلِمٍ» [رواه البخاری: 57].

52- از جریر بن عبدالله بجلیس([81]) روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج [بر این چیزها] بیعت نمودم: اقامۀ نماز، ادای زکات، و نصیحت کردن برای هر مسلمانی([82]).

53- وَعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: إِنِّی أَتَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قُلْتُ: أُبَایِعُکَ عَلَى الإِسْلاَمِ فَشَرَطَ عَلَیَّ: «وَالنُّصْحِ لِکُلِّ مُسْلِمٍ» فَبَایَعْتُهُ عَلَى هَذَا [رواه البخاری: 58].

53- و از جریر بن عبدالله بجلیس روایت است که گفت: نزد پیامبر خدا ج آمدم و گفتم: می‌خواهم با شما به اساس اسلام بیعت نمایم.

بر من [در پهلوی اسلام آوردن] چنین شرط کردند که «برای هر مسلمانی نصیحت کنم».

و من با قبول این شرط، با ایشان بیعت نمودم([83]).


3- کتابُ العِلم



[1]- ایمان در لغت به معنی تصدیق است، مثلا: وقتی که می‌گوئی من به خدا و رسولش ایمان دارم، معنی‌اش این است که تصدیق می‌دارم و یقین دارم که خدا واحد است، و رسولش بر حق است.

      و اما در معنی اصطلاحی آن چهار نظر از چهار فرقه وجود دارد:

      فرقۀ اول که قاضی عبدالجبار، و استاذ ابواسحاق اسفرایینی، و حسین بن فضل وغیره می‌باشند می‌گویند که: ایمان تنها عبارت از تصدیق به قلب است، یعنی: به مجرد آنکه شخص در قلب خود خدا را به وحدانیت شناخت و نبوت پیامبر خدا ج را تصدیق نمود، مؤمن شمرده می‌شود، ولو آنکه به زبان خود چیزی نگوید، و چون این قول با حدیث نبوی به طور کامل و صریح مخالف است، لذا اعتباری ندارد، و قابل قبول نیست.

      فرقۀ دوم که کرامیه باشد می‌گویند که: ایمان عبارت از اقرار به لسان است، یعنی: اگر کسی به زبان خود اقرار به وحدانیت خدا و نبوت محمد ج نمود، مؤمن شمرده می‌شود، ولو آنکه قلبا مؤمن نباشد، لذا شخص منافقی که قلبا کافر است، در دنیا حکم به ایمانش می‌شود، ولو آنکه در آخرت از کفار شمرده می‌شود، و این نظر ظاهر البطلان است، زیرا کسی که در واقع و عندالله کافر باشد، چگونه می‌توان بر وی – ولو در ظاهر – اطلاق اسم اسلام را نمود.

      فرقۀ سوم که در رأس آن امام ابوحنیفه/ باشد می‌گویند که: ایمان عبارت از تصدیق به قلب و اقرار به زبان هردو است، و تصدیق به یکی از این‌ها در حصول ایمان کافی شمرده نمی‌شود، ولی این فرقه عمل کردن به مقتضیات ایمان را حق و واجب و لازم می‌داند، نه رکنی از ارکان ایمان.

      و فرقۀ چهارم که اصحاب حدیث، و مالک و شافعی و أحمد بن حنبل و او زاعی باشد می‌گویند که: ایمان عبارت از تصدیق به قلب، و اقرار به زبان، و عمل کردن با جوارح است، به این معنی که: عمل کردن به احکام دین جزئی از ایمان است، و صاحب شرح عقیدۀ طحاویه می‌گوید که: (اختلاف بین امام ابوحنیفه/ و بین أئمۀ دیگر رحمهم الله در اینکه اعمال جزئی از ایمان است یا از لوازم ایمان، اختلاف شکلی و ظاهری است، زیرا اینکه اعمال لازمۀ ایمان، و یا جزئی از ایمان باشد، نتیجه یکی است، وسبب فساد عقیده نمی‌شود، زیرا هردو گروه بر این اتفاق نظر دارند که مرتکب کبیره از ایمان خارج نمی‌شود، بلکه سرنوشتش در مشیت خداوندأ است، اگر خواسته باشد از وی عفو می‌کند، و اگر خواسته باشد او را عذاب می‌کند) (شرح العقیده الطحاویة: ص/374).

[2]- وی عبدالله بن عمر بن خطاب قرشی هاشمی است، بعد از مسلمان شدن پدرش مسلمان شد، و پیش از وی هجرت نمود، در غزوۀ بدر و أحد نسبت به خوردسالی‌اش پیامبر خدا ج برایش اجازۀ اشتراک نمودن به این دو غزوه را ندادند، و اولین غزوۀ که در آن اشتراک نمود عزوه خندق است، نهایت تابع سنت پیامبر خدا ج بود، حتی در هرجایی که ایشان نماز خوانده بودند، آب می‌داد که خشک نشود، که پیامبر خدا ج در زیرش نماز خوانده بودند، آب می‌داد که خشک نشود، احادیث بسیاری را روایت کرده است، و بعد از پیامبر خدا ج شصت سال زندگی نمود، و در سال هفتاد و سه هجری به سن هشتاد و شش سالگی و یا هشتاد و چهار سالگی وفات نمود، أسد الغابه (3/227-231).

[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از بنای اسلام بر این پنج چیز، آن است که این پنج چیز ارکان اسلام است، و اسلام بدون این‌ها تحقق نمی‌یابد.

      2) در احادیث دیگری آمده است که (جهاد) بالاترین قلۀ اسلام است، و اینکه در این حدیث از جهاد نام برده نشده است، سببش این است که جهاد فرض عینی و دائمی نیست، بلکه فرض کفایی است، و در وقتی است که جهادی وجود داشته باشد، اما این ارکان دیگر فرض عینی است.

      3) اینکه در این حدیث، از ایمان آوردن به سائر انبیاء، و ایمان آوردن به ملائکه، و همچنین دیگر افراد (مؤمن به) ذکری به میان نیامده است، سببش این است که مراد از شهادت (لا إله إلا الله محمد رسول الله) تصدیق به تمام چیزهائی است که پیامبر خدا ج ازان خبر داده‌اند، و معلوم است که ایشان به ایمان آوردن به ملائکه، و کتب منزله، و ایمان آوردن به سائر انبیاء وغیره امر نموده‌اند.

      4) در این حدیث حج بر روزه مقدم ذکر شده است، و در حدیثی که مسلم/ روایت کرده است، روزه بر حج مقدم آمده است، و عمرس نیز بر شخصی که حج را بر روزه مقدم ذکر کرده بود، اعتراض نموده و گفت: اینطور نیست، بلکه اول روزه و بعد از آن حج است، و از پیامبر خدا ج چنین شنیده‌ام.

[4]- (هُرَیْرَه) تصغیره (هِرَّه) است، و هِرَّه به معنی گربۀ کوچک است، و چون با این گربه بازی می‌کرد، پیامبر خدا ج او را ابوهریره نامیدند، اسمش عبدالله و یا عبدالرحمن بن صخر است، در سال غزوۀ خیبر مسلمان شد، و همیشه با پیامبر خدا ج بود، از این جهت از هر صحابۀ دیگری احادیث بیشتری روایت کرده است، مجموع احادیثش (5374) پنج هزار و سه صد و هفتاد و چهار حدیث است، و (446) چهار صد و چهل و شش حدیثش در (صحیح البخاری) موجود است، بیش از (800) هشتصد نفر از علمای صحابه و تابعین از وی روایت کرده‌اند، اصلش از یمن است، و در سن هفتاد و نه سالگی در مدینۀ منوره وفات یافت، فتح المبدی (1/89).

[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شعبه به معنی قطعه و جزء است، بنابراین ایمان دارای شصت و چند جزء است.

      2) امام ابن حجر/ می‌گوید: منبع شعبه‌های ایمان سه چیز است، قلب، لسان، و بدن.

      اعمال متعلق به قلب بیست و چهار خصلت است، که عبارت اند از: ایمان به خدا، ایمان به ملائکه، و کتب، و رسل، و اینکه تقدیر خیر و شر از طرف خدا است، و ایمان به روز آخرت، محبت خدا، محبت پیامبر خدا محمد ج، معتقد بودن به تعظیم پیامبر خدا، اخلاص، توبه، ترس از خدا، امید به رحمت خدا، شکر خدا، وفا، صبر، رضایت دادن به قضاء، توکل، رحمت، تواضع، ترک کبر و خودخواهی، ترک حسد، ترک کینه توزی، ترک غضب.

      و اعمال متعلق به زبان هفت چیز است: تعلق به توحید، تلاوت قرآن، آموختن علم، علم آموختن به دیگران، دعاء، ذکر، و اجتناب از کارهای بیهوده.

      و اعمال متعلق به بدن سی و هشت خصلت است، که عبارت اند از: طهارت حسی و حکمی، نماز، زکات، آزاد ساختن غلامان، سخاوت، روزه، حج، عمره، طواف، اعتکاف، جستجوی شب قدر، هجرت از سرزمین کفر و شرک، وفاء کردن به نذر، پابندی به قسم، ادای کفارات، نکاح گرفتن، ادای حقوق اهل و عیال، احسان به والدین، تربیۀ اولاد، صلۀ رحم، اطاعت از بزرگان، مهربانی به زیر دستان، عدالت در امارت، همراهی با جماعت مسلمانان، اطاعت از ولی امر، اصلاح در بین مردمان، که از آن جمله امر به معروف و نهی از منکر باشد، پشتیبانی از کارهای نیک، تطبیق حدود، جهاد، ادای امانت، نیکی کردن به همسایه، خوش معاملگی، ادای حق مال، رد سلام، (یرحمک الله) گفتن برای کسی که عطسه می‌زند، اذیت‌نکردن مردم، دوری از لهو و لعب، برداشتن ناملایمات از راه، که به این طریق شعبه‌های ایمان، شصت و نه شعبه می‌شود.

      3) در صحیح مسلم در این حدیث این عبارت هم آمده است که: «بالاترین شعبه‌های ایمان (لا إله إلا الله)، و پاینترین آن‌ها (برداستن نا ملایمات از راه است)، و این خود می‌رساند که مراتب شعبه‌های ایمان متفاوت بوده و یکسان نیست.

[6]- وی عبدالله بن عمرو بن عاص قرشی سهمی است، پیش از پدرش مسلمان شد، دارای علم و دانش فراوان بود، و بسیار عبادت می‌کرد، از عجایب روزگار آنکه از پدرش تنها دوازده سال کمتر سن داشت، و غیر از او دیگری دیده نشده است که بین او و پدرش چنین تفاوت سنی کمی وجود داشته باشد، در ذی الحجه سال شصت و پنج هجری به سن هفتاد و دو سالگی در مکه و به روایتی در طائف و یا مصر وفات یافت، (فتح المبدی: 1/92).

[7]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) کسی که مسلمانان از زبان و یا دستش در امان نباشند، مسلمان کامل شمرده نمی‌شود، در سنن ترمذی از سفیان بن عبدالله ثقفیس روایت است که گفت: گفتم: یا رسول الله! مرا به چیزی امر کنید که به آن تمسک بجویم، فرمودند: بگو که پروردگارم خدا است، و بعد از آن به راه راست روان شو، گفتم: یا رسول الله! مخیف‌تر از هرچیزی نسبت به من چه خیر را می‌بینید؟ زبان [شریف] خود را گرفته و فرمودند: (این را).

      2) هجرت آن نیست که انسان خانه و دیار خود را ترک کند، و به سرزمین دیگری برود، و بعد از آن مرتکب معاصی و منهیات گردد، بلکه مهاجر حقیقی کسی است که معاصی و منهیات را ترک نماید، ولو آنکه در وطن خود باشد، زیرا هجرت بر دو نوع است، هجرت ظاهر، و هجرت باطن، هجرت ظاهر: ترک کردن سرزمین کفر، و یا سرزمین بدعت و معصیت، و یا سرزمین نا امن، و رفتن به مکان و سرزمین دیگری است، و هجرت باطن: عبارت از تزکیۀ نفس و ترک منهیات و معاصی است، و مراد از حدیث نبوی شریف، همین هجرت باطن است.

      3) در روایت دیگری آمده است که: «مسلمان کامل کسی است که (مردم) از وی در امان باشند»، و البته لفظ (مردم) عمومیت داشته و مسلمان و غیر مسلمان را شامل می‌شود، بنابراین، همانطوری که باید مسلمانان از دست و زبان مسلمان در امان باشد، غیر مسلمان نیز باید از دست و زبان مسلمان در امان باشند، مگر آنچه را که شریعت از این قاعده عام استثناء نموده باشد.

[8]- وی عبدالله بن قیس بن سلیم اشعری است، عمر بن خطابس او را امیر بصره مقرر نمود، و عثمانس او را برطرف کرد، و باز دوباره او را مقرر نمود، و چون خلافت به علی بن ابی طالب رسید، امارتش را تایید کرد، ولی چون علی ج با طلحه و زبیرب درگیری پیدا کرد، و از مردم کوفه خواست تا به کمکش بیایند، و ابوموسیس آن‌ها را غرض درگیر نشدن در فتنه از رفتن مانع شد، علیس او را عزل کرد، و در سال چهل و دوم هجری در مکۀ مکرمه وفات یافت، أسد الغابه (5/308-309).

[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) لفظ حدیث آن است که (أی الإسلام أفضل)؟ یعنی: کدام (اسلام) افضل است؟ و محدثین گفته‌اند که مراد از اسلام صاحب اسلام است، یعنی: کسی که اسلام دارد، که همان مسلمان باشد، و ترجمه هم به اساس همین تاویل و توجیه صورت گرفته است، و دلیل آن روایت صحیح مسلم است که سائل و یا سائلین پرسیدند که: (أی المسلمین أفضل)، یعنی کدام یک از مسلمانان افضل است؟ و پیامبر خدا ج در جواب فرمودند: مسلمانی که مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند.

      2) بهترین و کاملترین مسلمان کسی است که مسلمانان هم از دستش در امان باشند و هم از زبانش، و کسی که مسلمانان تنها از زبانش و یا تنها از دستش در امان باشند، کسی است که اسلامش دارای نقص است، و کسی که مسلمانان نه از دستش در امان باشند و نه از زبانش، مسلمانی است که نقص ایمانش به حد و فرت رسیده است، و از خداوند متعال مسئلت می‌نمائیم تمام مسلمان را از این دو صفت بسیار بد و زشت در حفظ و حمایت خود نگهدارد.

[10]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در حدیث قبلی که حدیث شماره (11) باشد، سؤال از این شده است که کدام مسلمان (افضل) است؟ و در این حدیث که شماره (12) باشد، سؤال از این شده است که کدام مسلمان بهتر است، و جواب پیامبر خدا ج همان است که در این دو حدیث نبوی شریف مذکور است.

      2) بعضی از علماء بر این نظر اند که: بین (فضل) و (خیر) فرق است، به اینگونه که: (فضل) عبارت از ثواب زیاد در مقابل ثواب کم، و (خیر) عبارت از خوبی در مقابل بدی است، به عبارت دیگر: (فضل) در کمیت استعمال می‌شود، و (خیر) در کیفیت، و این نظر امام بطال/ است.

      وعدۀ دیگری بر این نظر اند که: معنی سؤال در هردو مورد که (فضل) در حدیث قبلی، و (خیر) در این حدیث باشد از نگاه معنی یکی است، و اینکه پیامبر خدا ج برای این دو شخص دو جواب متفاوت دادند، سببش در نظر گرفتن حالت این دو شخص است، گویا حالت شخص اول تقاضای این را داشته است که او را از اذیت دیگران منع کنند، و حالت شخص دوم مقتضی این بوده است که او را به منفعت رساندن برای دیگران تشجیع نمایند، و تقاضای اسلوب حکیم آن است که هرکسی را متناسب با حالش توجیه و ارشاد نمود.

      ولی اگر بگوئیم که هم معنی اول که فرق بین (فضل) و (خیر) باشد، در نظر گرفته شده است، و هم معنی دوم که حالت سؤال کننده باشد، شاید از حقیقت دور نیفتاده باشیم، والله تعالی أعلم.

[11]- وی انس بن مالک بن نضر نجاری، خادم پیامبر خدا ج است، ده ساله بود که شرف خدمتگزاری پیامبر خدا ج را حاصل نمود، و ده سال در خدمت‌شان بود، مادرش از پیامبر خدا ج خواست تا به حقش دعا کنند، گفتند: «خدایا! در مال و عیالش برکت بده، عمرش را دراز کن، و برایش بیامرز»، و به برکت دعای نبوی مالش فراوان شد، و درختان باغش سالی دوبار میوه می‌داد، ریحان‌های باغش بوی مُشک می‌داد، هشتاد پسر و دو دختر داشت، امام بخاری/ دوصد و شصت و هشت حدیثش را در این کتاب (صحیح البخاری) روایت کرده است، تیرانداز نهایت ماهری بود، عصای نبی کریم ج در نزدش بود، وصیت کرد که آن عصا را در آغوشش با وی دفن کنند، و همچنان کردند، یکصد و سه سال عمر کرد، و در سال نود سه هجری وفات نمود، س و أرضاه، و این جانب تفاؤلا و نیامنا یگانه پسرم را (أنس) نامیدم، و از خداوند متعال مسألت می‌نمایم تا اگر (أنس) من، مانند أنس بن مالکس شرف خدمتگذاری نبی کریم ج را حاصل نکرده است، شرف خدمتگذاری دین نبی کریم ج را حاصل نماید، و خداوند برایش مال حلال و فرزند صالح عنایت فرماید، عمرش را در طاعت خود دراز گرداند، و برای وی و والدینش بیامرزد، آمین.

[12]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شخص مسلمان هر خیری را از امور دنیا یا آخرت همانطوری که برای خود می‌خواهد، برای برادر مسلمان خود نیز بخواهد، مثلا: در امور دنیوی همانطوری که می‌خواهد خانۀ خوب، لباس خوب، اسپ خود و امثال این چیزها را داشته باشد، و می‌خواهد که تجارتش فائده کند، فرزندش خوب و صالح باشد، همین چیزها را برای برادر مسلمان خود نیز بخواهد، و در امور اخروی همانطوری که می‌خواهد خودش نماز بخواند، و یا زکات بدهد، و یا به حج بیت الله الحرام برود، و یا روزۀ نفلی بگیرد، و یا نماز شب بخواند، باید برای برادر مسلمان خود نیز همین اعمال نیک و پسندیده را بخواهد.

      2) در اموری که منحصر به فرد است، اگر کسی چیزی را تنها برای خود می‌خواهد، نه برای برادر خود، در این وعید شامل نمی‌گردد، مثلا: اگر مسابقۀ اسپ‌دوانی است و می‌خواهد که اسپ وی مسابقه را ببرد، و یا شاگرد مدرسه است، و می‌خواهد که خودش فرد اول مدرسه بشود، و یا در مسابقه حفظ قرآن کریم، و یا حفظ احادیث نبوی از همگان گوی سبقت را ببرد، برایش گناهی نبوده، و منافی با کمال ایمان نیست.

      3) علماء رحمهم الله گفته‌اند که عکس این امور نیز از لوازم این حدیث نبوی شریف است، یعنی: همان چیزی را که برای خود نمی‌خواهد، برای برادر مسلمان خود نیز نخواهد، امام ابن حجر به نقل از امام کرمانی می‌گوید که: از جملۀ ایمان این است که آنچه را که از بدی‌ها مانند مرض، ناکامی، فقر و بیچارگی، و امثال این‌ها برای خود نمی‌خواهد، برای برادر مسلمان خود نیز نخواهد.

[13]- در اطلاق دست، و وجه، و امثال این‌ها که در قرآن مجید و سنت ثابت نبوی برای خداوند متعال آمده است، دو مذهب وجود دارد، یکی مذهب سلف، و دیگری مذهب (مؤوله)، خلاصۀ مذهب سلف آن است که می‌گویند: به آنچه که خداوند برای خود نسبت داده است، و یا پیامبرش از آن خبر داده است، ایمان داریم، و درک حقیقت آن را مربوط به خداوند متعال می‌دانیم، و امام ابوحنیفه/ هم به همین نظر است، و مؤوله کسانی‌اند که چنین صفاتی را تاویل نموده و می‌گویند که مثلا: مراد از دست، قدرت، و مراد از استواء استیلاء، و مراد از نزول، نزول رحمت و امثال این‌ها است.

[14]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      محبت بر سه نوع است، اول: محبت حسی، مانند: دوست داشتن زیبائی‌ها، دوم: محبت معنوی، که به محبت اجلال و اکرام نیز یاد می‌شود، مانند: محبت شاگرد نسبت به استادش، و محبت فرزند نسبت به پدرش، سوم: محبت طبیعی، مانند محبت داشتن به کسی که برای انسان کار خیر و نیکی را انجام می‌دهد، و شکی نیست که اسباب انواع سه گانۀ محبت در شخص پیامبر خدا ج به شکل اکمل آن وجود دارد، زیرا اول آنکه: دارای جمال ظاهر و باطن بودند، دوم آنکه: مستجمع همۀ انواع فضائل به اکمل وجه آن بودند، سوم آنکه: سبب هدایت مردم به سوی فلاح و رستگاری در این دنیا، و شفاعت آن‌ها غرض نجات از دوزخ در آخرت می‌باشند، بنابراین باید ایشان را از همگان و حتی از دنیا وما فیها بیشتر دوست داشت.

[15]- و فرقی که بین این حدیث و حدیث قبلی وجود دارد، در جملۀ اخیر است، و آن این قول پیامبر خدا ج است که می‌فرمایند: «و از همۀ مردمان» زیرا این جمله در حدیث قبلی نیامده بود، بنابراین، ایمان شخص وقتی کامل می‌شود که نبی کریم ج را از پدر، و مادر، و فرزند خود، و از همۀ مردمان هرکس که باشند، و در هر مقامی که قرار داشته باشند، بیشتر دوست داشته باشد.

[16]- بهترین و بارزترین مظهر محبت خدا و رسولش – به علاوه از محبت قلبی – آن است که شخص از اوامر خدا و رسولش اطاعت نموده و از معصیت خدا و رسولش خودداری ورزد، و کسی که ادعای محبت خدا رسولش را دارد، و اطاعت آن‌ها را نکرده و مرتکب معصیت می‌گردد، در این ادعای خود صادق نیست.

[17]- یعنی: اگر با کسی دوستی و محبتی دارد، دوستی و محبتش خاص برای خدا باشد، و علامت دوستی به جهت خدا آن است که آن کسی که نسبت به وی ادعای دوستی به جهت خدا را دارد، اگر برایش نیکی مادی می‌کند، دوستی‌اش نسبت به وی بیشتر نشود، و اگر برایش بدی مادی می‌کند، محبت او نسبت به وی کم نشود.

[18]- و این حالت وقتی در شخص موجود می‌شود که نور ایمان در قلبش جا گرفته، محاسن و خوبی‌های اسلام، و بدی‌ها و اضرار کفر را درک نموده باشد، به همۀ فضائل اخلاقی متصف گردیده، و همۀ رذایل را ترک کرده باشد.

[19]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) انصار عبارت از دو قبیلۀ اوس و خزرج است، و خداوند متعال و پیامبر اکرم ج آن‌ها را به صفت (انصار) توصیف نموده‌اند، و این دو قبیله از این جهت به نام (انصار) متصف گریده‌اند که با کمک‌های مادی و معنوی خود پیامبر خدا ج و مسلمانان و اسلام را کمک و نصرت دادند.

      2) طوری که در احادیث دیگری آمده است، حج و بغض صحابه‌های دیگر نیز چنین است، یعنی دوست داشتن آن‌ها سبب علامت کمال ایمان، و دشمنی با آن‌ها علامت کمال نفاق است، چنان‌چه پیامبر خدا ج برای علیس فرمودند که: «ترا دوست نمی‌دارد جز شخص مسلمان، و از تو بدش نمی‌آید جز شخص منافق»، و اینکه پیامبر خدا ج انصار را به این امر که: دوست داشتن آن‌ها علامت ایمان، و بد آمدن از آن‌ها علامت منافقت است، اختصاص دادند، روی تاکید بیشتر این امتیاز نسبت به آن‌ها است.

      3) علماء می‌گویند: اگر کسی از انصار به سبب دیگری غیر از اینکه آن‌ها اسلام را نصرت داده‌اند، مخالفت می‌کند، در این وعید شامل نمی‌شود، و متصف به صفت نفاق و کفر نمی‌گردد، از این سبب با آنکه در بین آن‌ها جنگ و خونریزی صورت گرفت، هیچگاه شنیده نشده است، که کسی دیگری را منافق و یا کافر خوانده باشد، والله تعالی أعلم بالصواب.

[20]- وی عباده بن صامت انصاری خزرجی است، در عقبۀ اول و دوم، و در بیعة الرضوان، و در همۀ غزوات با پیامبر خدا ج اشتراک داشت، یکی از پنج نفری بود که قرآن را جمع کرده بودند، و برای اهل صفه قرآن را تعلیم می‌داد، بعد از فتح شام عمرس او را به حیث معلم به آن دیار فرستاد، بسیار زیبا و بلند قامت بود، در سال سی و چهار هجری به سن هفتاد و دو سالگی وفات نمود، س وأرضاه، أسد الغابه (3/106-107).

[21]- سبب اختصاص به نهی از قتل فرزندان آن است که عرب‌ها تولد دختر را عار پنداشته و در اغلب احیان آن‌ها را زنده به‌گور می‌کردند، چنان‌چه گاهی پسران خود را از ترس نان دادن آن‌ها، و اینکه مبادا فقیر شوند، به قتل می‌رساندند.

[22]- یعنی اگر از طرف (ولی امر) مسلمان به شما امر می‌شود که فلان کار مشروع را انجام دهید، نباید از انجام دادن آن کار سرپیچی نمایید، ولی اگر به کاری امر می‌شوید که مخالف شریعت است، مثلا: به شما امر می‌شود که کسی را به ناحق بکشید، و یا مال او را به غیر حق تصرف نمائید، در این صورت پیروی کردن از اوامر (ولی امر) لازم نیست، پیامبر خدا ج می‌فرمایند: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ»، یعنی: «نباید از هیچ مخلوقی در معصیت خالق اطاعت نمود».

      و طوری که مشاهده می‌شود، در این بیعت، تاکید و تصریح بیشتر بر اجتناب از منهیات شده است، تا انجام دادن اوامر، و این می‌رساند که از بین بردن مفاسد بر جلب مصالح مقدم است، از این جهت است که گفته‌اند، اگر انجام دادن اوامر سبب ارتکاب منهیات می‌شد، باید از انجام دادن اوامر خودداری گردد، مثلا: اگر کسی در دست ظالمان اسیر می‌گردد، و اگر روزه بگیرد، بنابه فیصلۀ ظالمانۀ آن‌ها باید زنا کند، و یا مسلمانی را به قتل برساند، و یا مرتکب گناه کبیرۀ دیگری گردد، در این حالت باید از روزه گرفتن خودداری نماید، تا مرتکب آن منهیات نگردد، و هنگامی که از دست آن گروه ظالم نجات یافت، روزه‌اش را قضاء بیاورد.

[23]- طوری که در حدیث نبوی شریف آمده است، اگر کسی مرتکب حدی از حدود مانند: زنا، شراب، دزدی و امثال این‌ها می‌شود، و در این دنیا مجازات شرعی آن بر وی جاری می‌گردد، از آن گناه در آخرت بار دیگر مجازات نمی‌شود، ولی کسی که مرتکب گناهی در حقوق الناس، مانند: قتل نفس، رشوت، خوردن مال یتیم، مال غصب، مال دزدی، اختلاس از بیت المال، غش در معامله، و امثال این‌ها می‌شود، طریق کفاره و از بین رفتن گناه آن این است که حق را به صاحب حق برگرداند، و یا رضایت وی را حاصل نماید، ورنه عذاب قیامت در انتظار او است، و در این موضوع در جای مناسبش إن‌شاءالله تعالی به تفصیل بیشتری روشنی خواهیم انداخت.

[24]- نامش سعد بن مالک بن سنان خزرجی انصاری خدری است، از فضلاء، و علماء، و عقلای صحابهش است، خواست که به غزوۀ خندق اشتراک نماید، ولی از اینکه خورد سال بود، پیامبر خدا ج برایش اجازه ندادند، از وی در صحیح البخاری شصت و شش حدیث روایت شده است، و در سال شصت و چهار هجری در مدینۀ منوره وفات نمود، أسد الغابه (5/211).

[25]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) فتنه در قرآن کریم و سنت نبوی در معانی متعددی استعمال شده است، و امام ابن قیم/ می‌گوید: (اگر خداوند متعال نسبت (فتنه) را به خود بدهد، و یا رسولش نسبت فتنه را به خدا بدهد، در این صورت معنایش امتحان و آزمایش است، مانند این قول خداوند متعال که می‌فرماید: ﴿وَکَذَٰلِکَ فَتَنَّا بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ [الأنعام: 53]، و مانند این قول موسی÷ که گفت: ﴿إِنۡ هِیَ إِلَّا فِتۡنَتُکَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَآءُ وَتَهۡدِی مَن تَشَآءُ [الأعراف: 155]، این یک معنی از معانی فتنه است، و فتنۀ مسلمان در مال و اولادش رنگ دیگری از فتنه است، و فتنۀ که مسلمانان به هم می‌افتند، مانند درگیری بین علی و معاویه و بین اصحاب جمل رنگ دیگری از فتنه است...) زاد المعاد (3/170).

      2) یکی از انواع (فتنه) که حدیث نبوی به آن اشاره دارد، این است که جامعه فاسد گردیده و فضیلت و معروف جای خود را به فحشاء و منکر بدهد، مردم به طور عموم به مال حرام آغشته شده باشند، که در این حالت اگر کسی مالی داشته باشد، بهتر است مال خود را برداشته و به جای برود که از این فتنه‌ها دور باشد.

      3) علماء می‌گویند که لزوم دور شدن از فتنه برای کسی است که قدرت به امر به معروف و نهی از منکر را به دست و یا زبان و یا قلم خود نداشته باشد، و اگر کسی بود که در خود قدرت اصلاح مردم و امر به معروف و نهی از منکر را می‌دید، بودنش در بین مردم از کناره‌گیری‌اش از آن مردم بهتر، بلکه لازمی است، و گرچه ظاهر حدیث نبوی شریف دلالت بر گوشه‌گیری مطلق دارد، ولی نسبت به اینکه ترک امر به معروف و نهی از منکر خود یک فتنه و بدبختی دیگری است، بنابراین اگر کسی قدرت به امر به معروف و نهی از منکر را داشته باشد، و بداند که به گفته‌هایش گوش شنوای پیدا خواهد شد، ماندنش در بین لازم است.

      4) از مهترین و بارزترین انواع (فتنه) همانطوری که در احادیث نبوی دیگری آمده است این است که در کدام جامعه، مسلمانان اسلحه برداشته و بجان یکدیگر بیفتند، که در این حالت بهترین راه – در صورت قدرت نداشتن به اصلاح بین جانبین – گوشه‌گیری، و دور شدن از طرفین جنگ است، در صحیح مسلم از ابوبکره س روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «فتنه‌های خواهد بود، و بدانید که فتنه‌های خواهد بود، و در این فتنه‌ها شخص نشسته از شخص رونده به سوی این فتنه‌ها، و شخص رونده از شخص درگیر در این فته‌ها بهتر است، اگر چنین فتنۀ واقع شد، کسی که شترهای دارد در نزد شترهایش برود، و کسی که گوسفندانی دارد در نزد گوسفندانش برود، و کسی که زمین دارد به سرزمینش برود»، کسی گفت: یا رسول الله! اگر کسی بود که نه شتری داشت، و نه گوسفندی و نه زمینی، در این صورت چه باید بکند؟ فرمودند: «شمشیرش را بگیرد و طرف تیزش را به سنگ بزند [تا کند شود و از کار بیفتد]، بعد از آن اگر می‌توانست که خود را نجات دهد، نجات بدهد، الهی! آیا تبلیغ کردم؟ الهی! آیا تبلیغ کردم؟ الهی! آیا تبلیغ کردم؟»، کسی گفت: یا رسول الله! اگر روی مجبوریت مرا به طرف یکی از دو صف و یا یکی از دو گروه سوق دادند، و مرا شخصی به شمشیرش زد، و یا تیری آمد و به من اصابت کرد و مرا کشت [سر نوشتم چه خواهد بود]؟ فرمودند: «شخصی که تو را کشته است متحمل گناه خود و گناه تو می‌شود، و جایش در آتش دوزخ است».

[26]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این سخن صحابهش استنباطی از این آیه کریمه است که می‌فرماید: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَکَ فَتۡحٗا مُّبِینٗا ١ لِّیَغۡفِرَ لَکَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکَ وَیَهۡدِیَکَ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِیمٗا ٢ [الفتح: 1-2]، یعنی: ما پیروزی آشکاری را نصیبت ساختیم، تا خداوند گناهان گذشته و آینده‌ات را بیامرزد، و نعمتش را بر تو تمام کند، و به راه راست هدایتت نماید.

      2) مقصد صحابهش از اینکه گفتند: یا رسول الله! ما مانند شما نیستیم، خداوند گناهان گذشته و آینده شما را بخشیده است، این بود که ما را به چیزهای بیشتری امر کنید، تا انجام دادن آن‌ها سبب آمرزش گناهان ما شود.

      3) مراد از این قول پیامبر خدا ج فرمودند: «من از همه شما پرهیزگارتر، و به خدا داناترم» این است که: پرهیزگاری من و علم من به خدا مستلزم کمال عبادت است، و با این‌هم به همین اندازه از طاعت و عبارت اکتفاء می‌نمایم، پس باید شما نیز به آنچه که برای شما ارشاد می‌نمایم، اکتفاء نمایید.

[27]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این عبارت حدیث نبوی شریف که: (بعد از آن در آب حیات انداخته می‌شوند)، در روایت دیگری به اینگونه آمده است که: (بعد از آن در آب حیاء انداخته می‌شوند)، و این شک در بین دو روایت از (مالک) یکی از روات حدیث است، و آنچه که مناسب به این مقام است، همان معنی اول، یعنی: (آب حیات) است، و (آب حیات) عبارت از نهری است که اگر کسی در آن غوطه می‌خورد، دوباره زنده می‌شود.

      2) در مورد رفتن مسلمان به دوزخ سه نظر وجود دارد:

      نظر اول که می‌گوید: با داشتن ایمان معصیت تاثیری ندارد، و بنابراین نظر، شخص مؤمن هرگناهی که داشته باشد، به دوزخ نمی‌رود، و ایمانش مانع از رفتنش به دوزخ می‌شود.

      نظر دوم که می‌گوید: گناه مؤمن و بالأخص گناه کبیره، سبب خلودش در دوزخ می‌گردد، زیرا چنین شخصی اگر دارای ایمان واقعی می‌بود، از ارتکاب کبائر خودداری می‌کرد.

      و بالآخره نظر سوم که نظر اهل سنت و جماعت است که می‌گویند: هر مسلمان اگر شفاعت انبیاء، و صالحین و شهداء، شامل حالش نگردد، به اندازۀ گناهش در دوزخ عذاب می‌شود، و بعد از آن از عذاب نجات می‌یابد، مگر آنکه مرتکب گناهی شده باشد که شفاعت شفاعت کنندگان شامل حالش نشود، و این حدیث نبوی شریف به طور سریح مؤید نظر سوم است.

[28]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در این حدیث دین به پیراهن تشبیه شده است، و این تشبیه بلیغی است، زیرا همچنانی که پیراهن عورت انسان را از چشم مردم پنهان نگه می‌دارد، دین نیز سبب حفاظت انسان از دخول دوزخ می‌گردد.

      2) نباید از این حدیث اینطور فهمیده شود که عمر بن خطابس بر همۀ صحابه و از آن جمله بر ابوبکر صدیقس فضیلت دارد، زیرا حدیث دلالت بر این ندارد که کسان دیگری چنین پیراهن درازی نداشتند، و علاوه بر آن، این حدیث دلالت بر افضلیت عمرس بر کسانی دارد که برای پیامبر خدا ج عرضه شده بودند، و در حدیث نیامده است که ابوبکر صدیق هم برای نبی کریم ج عرضه شده بود، پس بنا به احادیث دیگری که در این مورد رسیده است، و به اجماع امت، افضل این امت بعد از پیامبر خدا ج ابوبکر صدیقس است.

[29]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) گویند: برادر آن شخص از حیاء و شرم زیادی که داشت، حق خود را از دیگران مطالبه کرده نمی‌توانست، از این جهت برادرش او را مورد ملامتی قرار می‌داد، ولی پیامبر خدا ج حیاء داشتن آن شخص را تمجید کرده و فرمودند: «حیاء داشتن علامت ایمان داشتن است»، پس کسی که شرم و حیاء ندارد، ایمانش کامل نیست، حتی بعضی از حکماء گفته‌اند که: حد فاصل معنوی بین انسان و حیوان شرم و حیاء است.

      2) اینکه پیامبر خدا ج به صیغۀ (إن) مؤکد نمودند که حیاء از ایمان است، سببش این است که آن شخصی که برادرش نسبت به داشتن حیاء زیاد مورد ملامتی قرار داده بود، منکر این بود که حیاء از ایمان است، از این جهت لازم بود تا این امر به شکل مؤکد برایش گفته شود.

      3) شکی نیست که تمام نعمت‌ها از صحت بدن، و مال و دارائی، و زن و فرزند وغیره از طرف خداوند متعال است، این از یک طرف، و از طرف دیگر خداوند متعال حاضر و ناظر بر همۀ اعمال بندگان خود می‌باشد، و کسی که این نعمت‌های خداوندی را در حضور خدا، وسیلۀ برای معصیت خدا و رسولش قرار می‌دهد، شخصی است که از حیاء و شرم به دور است.

[30]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) بعضی از علماء می‌گویند: از این حدیث اینطور دانسته می‌شود که اگر کسی نماز را ترک کرد، ولو آنکه معتقد به وجوبش باشد، باید کشته شود، ولی امام عینی این چنین استنباطی را صحیح نمی‌داند، زیرا حدیث نبوی شریف دلالت بر قتال دارد، و قتال مستوجب قتل نیست، و اقوال علماء در مورد کسی که نماز را عمدا ترک می‌کند قرار ذیل است:

      أ- در نزد امام شافعی/ کسی که حتی یک نماز را عمدا ترک کند، باید با شمشیر گردنش زده شود، و چون این مجازات حدی از حدود شریعت است، لذا بعد از کشته شدن باید بر وی نماز خوانده شود و در قبرستان مسلمانان دفن گردد.

      ب- امام احمد بن حنبل/ می‌گوید: کسی که نماز را قصدا ترک می‌کند، کافر گردیده و از ملت اسلام خارج می‌شود، و حکمش حکم مرتد است، لذا بعد از کشته شدن نه بر وی نماز خوانده شود، و نه در قبرستان مسلمانان دفن گردد.

      ج- امام ابوحنیفه/ می‌گوید تارک نماز باید حبس شود، تا وقتی که از ترک نماز توبه کرده و نمازش را اداء نماید.

      و در مورد زکات، عامۀ علماء می‌گویند که: اگر کسی زکات مالش را اداء نمی‌کرد، باید به زور از وی گرفته شود، و اگر به سبب ندادن زکات به مقاتله و جنگ برخاست، باید با وی مقاتله شود، چنان‌چه ابوبکر صدیقس با کسانی که از دادن زکات خودداری نموده بودند، با آن‌ها به مقاتله برخاست، و اینکه علماء کشتن مانع زکات را اجازه نمی‌دهند سببش این است که می‌‌توان زکات را بزور از وی گرفت، ولی نماز را نمی‌توان به زور بر سرش اداء نمود.

      2) چون ابوبکر صدیقس تصمیم گرفت که با مانعین زکات به جنگ بپردازد، و عمر مانعش از این کار شد، هیچکدام از آن‌ها و کسانی که در آنجا حاضر بودند، از این حدیث ابن عمر اطلاع نداشتند، ورنه لزومی نبود که ابوبکر صدیقس در اقدام جنگ با مانعین زکات به قیاس پرداخته و بگوید که: (هرکس که بین نماز و زکات فرق بگذارد با وی به جنگ خواهم پرداخت، زیرا قرآن مجید زکات و نماز را باهم ذکر کرده است)، و همچنین اگر عمرس از این حدیث اطلاع می‌داشت، هرگز برایش جای برای اعتراض بر اقدام ابوبکرس در جنگ با مانعین زکات باقی نمی‌ماند.

      امام عینی/ می‌گوید: اینکه ابن عمرب در آن وقت برای آن‌ها از این حدیث خبر نداد، شاید به این سبب بود که در این مجلس حاضر نبود، و یا اگر حاضر بود، این حدیث در آن مجلس بیادش نیامده بود.

      و گرچه احتمال اول قوی به نظر می‌رسد، ولی احتمال دوم چندان قوی نیست، زیرا اینکه راوی حدیث چنین حدیثی را در جای که تذکرش مناسب است، فراموش کند، تا اندازۀ دور به نظر می‌رسد، پس آنچه که باقی می‌ماند همان احتمال اول است، و احتمال ممکن دیگر اینکه: با وجود به خاطر داشتن این حدیث، چون دلیل ابوبکرس قناعت کننده به نظرش رسید، لزومی ندید که دلیل دیگری را بر آن بیفزاید، خصوصا آنکه ابوبکرس به جزء اخیر این حدیث که می‌گوید (مگر به حق اسلام) نیز استدلال جست، والله تعالی أعلم بالصواب.

      3) و از احکام دیگر متعلق به این حدیث آنکه: ما در این دنیا با مردم به اساس چیزی برخورد می‌نماییم که از آن‌ها سرمی‌زند، و چیزهای را که از ما پوشیده نگه می‌دارند، حساب آن‌ها در آخرت با خدا است، زیرا هیچ چیزی از هیچکسی بر خداوند متعال پوشیده نیست.

[31]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) پیامبر خدا ج در این حدیث در جواب کسی که پرسیده بود بهترین اعمال کدام است؟ فرمودند که: جهاد فی سبیل الله، و در حدیث مشابهی فرمودند که بهترین اعمال ادای نماز، و بعد از آن احسان به والدین، و بعد از آن جهاد است، و در حدیث مشابه دیگری – طوری که قبلا گذشت – فرمودند که بهترین مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند، و طوری که علماء گفته‌اند سبب این اختلاف، اختلاف حالت سائل است، و این معنی بهترین اعمال نظر به فلان شخص، جهاد فی سبیل الله، و نظر به شخص دیگری بهترین اعمال ادای نماز، و بعد از آن بر والدین، و بعد از آن جهاد است، و نظر به شخص دیگری آن است که مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند، و طوری که می‌گویند: (لکل مقام مقال)، و به این موضوع قبلا نیز اشاره نمودیم.

      2) مراد از (حج مبرور) حجی است که مورد قبول خداوند متعال قرار گیرد، و حجی مورد قبول خداوند متعال قرار می‌گیرد که: از مال حلال باشد، و خاص برای خدا اداء باشد، و در وقت ادای آن، شخص حاجی مرتکب عمل خلاف شرعی نگردیده باشد، و علامت قبول حج آن است که حالت شخص حج کننده بعد از حج کردن، بهتر از حالت وی پیش از حج کردن گردد، و کسی که بعد از حج کردن، راه و رویه‌اش در تعامل با مردم، و یا در طاعت و عبادت، بدتر از حالتش پیش از حج کردن می‌گردد، کسی است که از خدا برگشته است نه از خانۀ خدا.

[32]- وی سعد بن مالک بن وهیب قرشی است، یکی از عشرۀ مبشره به جنت است، فرماندهی لشکر مسلمانان را در جنگ قادسیه با فرس بر عهده داشت، و فرس را هزیمت داد، دارای فضایل بسیاری است، و آخرین کسی از عشرۀ مبشره است که وفات کرده است، بیش از هفتاد سال عمر کرد، و در سال پنجاه و هفت هجری در عقیق که در ده میلی مدینۀ منوره واقع است وفات نمود، و بر روی شانه‌های مردم به مدینۀ شریف آورده شد، و در بقیع دفن گردید، امام بخاری بیست حدیث را از وی روایت کرده است، أسد الغابه (2/290-293).

[33]- این شخص را که سعدس از همه بهتر گمان می‌کرد، جعیل بن سراقه ضمری از مهاجرین بود، و این شخص نیز پیامبر خدا ج آمده و از ایشان خواسته بود تا برایش چیزی بدهند، ولی روی مصلحتی که خود نبی کریم ج در آخرین این حدیث بیان می‌کنند، برای این شخص چیزی ندادند، بلکه همۀ آن اموال را برای گروه دیگری از مردمان دادند.

[34]- اسلام عبارت از اعمال ظاهری مانند: نماز خواندن، روزه گرفتن، حج کردن و امثال این‌ها است، ولی ایمان عبارت از تصدیق قلبی به (مؤمن به) است، و سبب نهی پیامبر خدا ج از حکم بر ایمان آن شخص همین چیز بود، یعنی: باید سعد به اساس اعمال ظاهری آن شخص شهادت به مسلمان بودنش می‌داد، نه به مؤمن بودنش، زیرا ایمان اعمال قلبی است، و اعمال قلبی را جز خداوند کس دیگری نمی‌داند.

[35]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شفاعت کردن در نزد حکام و غیر حکام جهت رساندن حق به حقدارش جواز دارد.

      2) اگر کسی شفاعت شفاعت‌کننده را رد می‌کند، باید سبب آن را برایش بیان نماید.

      3) (ولی امر) باید مالی را که در تحت تصرفش می‌باشد، برای مصلحت اسلام و مسلمین به مصرف برساند، و جانب دوستی و خویشاوندی را در این مورد فراموش نماید.

      4) افراد رعیت حق دارند تا در مورد حق خود و دیگران با ولی امر مناقشه و گفتگو نمایند، چنان‌چه حق دارند تا از اولیای امور در مورد تصرف‌شان در بیت المال مسلمین بازخواست و استفسار نمایند.

      5) نباید نسبت به هیچکسی حکم کرد که به طور یقین از اهل بهشت است، مگر کسی که بهشتی بودنش به نص ثابت شده باشد، مانند: عشرۀ مبشره.

      6) اقرار به زبان تا وقتی که مقترن به اعتقاد قلبی نباشد، عندالله فائدۀ ندارد.

[36]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) کفر در لغت به معنی (پوشاندن) است، از این جهت است که می‌توان زارع یعنی کشتمند را کافر گفت، زیرا دانه را در زیر خاک پنهان کرده و می‌پوشاند، و کافر را از آن جهت کافر می‌گویند که حق را دانسته و می‌پوشاند، و کفر به معنی (ناسپاسی) نیز می‌آید و از آن جمله این قول خداوند متعال است که می‌فرماید:

      ﴿وَضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا قَرۡیَةٗ کَانَتۡ ءَامِنَةٗ مُّطۡمَئِنَّةٗ یَأۡتِیهَا رِزۡقُهَا رَغَدٗا مِّن کُلِّ مَکَانٖ فَکَفَرَتۡ بِأَنۡعُمِ ٱللَّهِ [النحل: 112]، یعنی: خداوند مردم قریۀ را مثال می‌آورد که آرام و آسوده خاطر بودند، و از هر مکانی روزی فراوان به آن‌ها می‌رسید، اما به نعمت‌های خدا ناسپاسی کردند، و طوری که خود نبی کریم ج توضیح می‌دهند مراد از کفری که در این حدیث نبوی شریف آمده است، همین نوع کفر، یعنی ناسپاسی در مقابل نعمت است.

      2) زن‌هایی که چنین صفت نا پسندی دارند، یعنی خاصیت‌شان این است که تمام خوبی‌ها و نیکی‌های شوهر خود را فراموش کرده و اگر ازی وی اندک تقصیری ببینند می‌گویند که من در تمام عمر از تو هیچ خوبی ندیدم، بکوشند تا از چنین صفت ناپسندی اجتناب ورزند، و احسان و نیکی‌های شوهر خود را همیشه در نظر داشته باشند، و اگر از شوهر خود تقصیری خلاف خواهش خود می‌بینند، با یادآوری از احسان و خوبی‌های گذشته‌اش، تقصیری فعلی‌اش را در نظر نگیرند، زیرا انکار زن از احسان شوهر، طوری که از ظاهر این حدیث دانسته می‌شود، از گناهان کبیره است.

      3) و چیز دیگری که قابل ذکر است این است که سبب دوزخی بودن زن‌ها، زن بودن آن‌ها نیست، بلکه طوری که حدیث نبوی شریف بر آن صراحت دارد، کفران نعمت و انکار احسان شوهر است، و زن‌های که چنین صفت بدی ندارند، اگر مرتکب گناه دیگری که مستوجب دوزخ است نشوند، از اهل دوزخ نمی‌باشند.

      4) همانطوری که زن نباید نیکی‌ها و خوبی‌های شوهرش را فراموش کند، شوهر نیز نباید خوبی‌ها و نیکی‌های همسرش را فراموش نموده و به اندک سببی برایش بگوید که در تمام عمر خود از تو هیچ خوبی و کار نیکی ندیدم، و اگر به ناحق با وی به چنین شکل ظالمانۀ برخورد می‌کند، به اساس قیاس، وعیدی که برای زن آمده است، متوجه شوهر نیز می‌باشد، والله تعالی أعلم بالصواب.

[37]- وی جندب بن جناده بن قیس غفاری و از بزرگان صحابه است، پنجم نفری است که مسلمان شده است، بعد از اینکه مسلمان شد، اسلام خود را برملا ساخت، مشرکین بر او هجوم آورده و او را آنقدر زدند که بیهوش شد، عباسس او را نجات داد، و چون فردا شد، باز به ندای بلند گفت: (أشهد أن لا إله إلا الله، وأشهد أن محمدا عبده ورسوله)، باز مشرکین بر وی هجوم آورده و تا سرحد بیهوشی او را زدند، و باز عباسس آمده و او را از دست آن وحشیان خلاص کرد، خیلی عابد و زاهد بود، پیامبر خدا ج دربارۀ وی فرموده بودند که: «ابو ذر در زهد خود مانند عیسی ابن مریم است، و علیس گفته است که: (ابو ذر علمی را آموخته است، که دیگران از آموختن آن عاجز اند)، وی شخصی بلند قامت و تنومندی بود، و در ربذه در سال سی و یک هجری وفات نمود، (أسد الغابه: 5/186-188).

[38]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) گویند شخصی را که ابوذرس دشنام داده، و نسبت به مادرش به وی طعنه داده بود، بلالس بود، و امام بخاری در ادب مفرد از ابوذر روایت کرده است که گفت: مادر بلال عجمی (غیر عرب) بود، و من به این چیز بر وی طعنه دادم، و در روایت دیگری آمده است که ابوذرس گفت: من برایش بچۀ سیاه‌پوست گفته بودم.

      2) چون ابوذرس این سخن را از پیامبر خدا ج شنید، خود را بر زمین انداخت، و رخسارش را بر خاک گذاشت و گفت: سوگند به خدا، تا وقتی که بلال نیامده و رخسارم را با هردو پایش پایمال نکند، رخسارم را از خاک برنخواهم داشت، و بلال آمد و رخسارش را پایمال کرد، و از آن به بعد ابوذرس از هر طعامی که می‌خورد، و از هر لباسی که می‌پوشید، برای مزدوران خود طعام و لباس می‌داد.

[39]- وی نفیع بن حارث ثقفی است، وقتی که طائف در محاصره مسلمانان بود، وی از دیوار قلعه طائف ذریعۀ (غرغره) که به عربی آن را (بکره) می‌گویند پایان شد، و نزد پیامبر خدا ج آمد، و از همان روز به نام ابوبکره مکنی گردید، و او را پیامبر خدا ج آزاد کردند، از فضلاء و صالحین صحابه است، و بسیار عبادت می‌کرد، تا آنکه در بصره در سال پنجاه و دو هجری وفات یافت، امام بخاری/ از وی چهارده حدیث روایت کرده است، أسد الغابه (5/151).

[40]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) چون احنف بن قیسس تصمیم گرفت که در پهلوی علیس به جنگ بپردازد، ابوبکرهس این حدیث را برایش گفت، ولی وی نسبت به اینکه علیس را در جنگ‌هایش بر حق می‌دانست، با وی همراهی و همکاری نمود، گویا نظرش این بود که این حدیث مورد خاصی دارد، و آن در وقتی است که طرف حق واضح نباشد، و اینکه ابوبکرهس این حدیث را برای احنف بن قیس بیان کرد تا به جنگ اشتراک نکند، نظرش این بود که موجب این حدیث عام است، و چون جنگ‌های که در زمان علیس رخ داده بود بین دو گروه از مسلمانان بود، لذا اشتراک در چنین جنگ‌های را روا نمی‌دانست.

      2) از این حدیث نبوی شریف دانسته می‌شود که اگر کسی تصمیم به ظلم و تعدی می‌گیرد، و بر این کار عملا اقدام می‌نماید، ولو آنکه به سببی از اسباب نتواند به کاری که اقدام نموده است جامۀ عمل بپوشد گنهکار می‌گردد، ولی اگر تصمیم به ظلم و تعدی گرفته و پیش از اقدام به آن کار ظالمانه، از آن کار منصرف می‌گردد، از مجرد تصمیم گرفتن به ظلم، بر وی گناهی نیست، زیرا در حدیث دیگری آمده است که پیامبر خدا ج در حدیث قدسی می‌گویند که خداوند متعال می‌فرماید: «وقتی که بنده‌ام تصمیم به کار بدی بگیرد، ولی آن را عملی نسازد، آن کار بد را بر وی نوشته نکنید».

[41]- وی عبدالله بن مسعود بن غافل هذلی است، ششم کسی است که مسلمان شده است، اولین کسی است که قرآن را در مکه به صدای بلند تلاوت کرده است، و به همین سبب مشرکین او را بسیار لت و کوب نموده و تعذیب کردند، در تمام غزوات با پیامبر خدا ج اشتراک داشته است، عمر بن خطابس او را به حیث معلم به کوفه فرستاد، و گویند که اساس فقه اهل کوفه که فقه حنفی باشد، از عبدالله بن مسعود است، دارای فضائل و مناقب بسیاری است، وی در سال سی و دو هجری در مدینه منوره به سن شست و چند سالگی وفات نمود، و در بقیع دفن گردید، (أسد الغابه: 3/256-260).

[42]- نصوص شرعی دارای منطوق و مفهوم است، و باز مفهوم بر دو قسم است: مفهوم موافق و مفهوم مخالف، و این موضوع در علم اصول فقه به طور مفصل مذکور است، و آنچه که در این آیۀ کریمه سبب خوف صحابهش گردیده بود، مفهوم مخالف این آیۀ کریمه بود، زیرا منطوق آن دلالت بر این دارد که: اگر کسی ایمان آورده باشد، و در دورۀ ایمان خود مرتکب ظلمی نشده باشد، از عذاب خدا و آتش دوزخ در امان است، و مفهوم مخالف آن این است که: کسی ایمان آورده باشد، و در دورۀ ایمان خود مرتکب ظلمی شده باشد، از عذاب خدا و آتش دوزخ در امان نیست، و چون لفظ (ظلم) نکره و در سیاق نفی آمده است، فائدۀ عموم را می‌دهد، لذا معنایش چنین می‌شود که: اگر کسی ایمان آورده و مرتکب ظلمی ولو آنکه اندک باشد می‌گردد، از عذاب خدا و آتش دوزخ در امان نیست، و همان بود که صحابهش در هراس افتاده و با خود گفتند: چون هیچکسی نیست که مرتکب هیچ ظلمی – ولو آنکه اندک باشد – نشده باشد، لذا ما از آتش دوزخ در امان نیستیم، و به همین سبب بود که از پیامبر خدا ج توضیح خواستند، و پیامبر خدا ج در جواب آن‌ها فرمودند که: مراد از ظلم در این آیۀ کریمه شرک است، یعنی: کسی که ایمان آورده باشد، و بعد از ایمان آوردن به شرک نگرانیده باشد، از آتش دوزخ در امان است، ولی اگر دوباره به شرک برگردد، در امان نیست.

[43]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از ظلم در این آیۀ کریمه، شرک است نه ظلم دیگری، زیرا ظلم دارای انواع و مراتبی است، و بالاترین مرتبۀ آن شرک است، و مراد از ظلم در این آیۀ مبارکه همین چیز است.

      2) از این حدیث نبوی شریف اینطور دانسته می‌شود که گناه به هر اندازۀ که باشد، شرک نامیده نمی‌شود، و کسی که بخدا شرک نیاورده باشد، هدایت یافته و در امان است.

      3) شاید کسی بگوید که این احتمال موجود است که اشخاص گنهکار به اندازۀ گناه خود در قیامت عذاب شوند، پس در این صورت در امان بودن چه معنی دارد؟ در جواب باید گفت که مراد از آن، در امان بودن از خلود در عذاب است، و اینکه این شخص – بعد از عذاب – از دوزخ یافته است، در واقع در امان مانده است.

[44]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) منافق کسی است که ظاهرش بر خلاف باطنش باشد، و نفاق بر دو نوع است، نفاق عقیدوی و نفاق عملی، کسی که ظاهرش دلالت به اسلام داشته باشد، ولی در باطن برخلاف این چیز باشد، این نفاقش نفاق کفر است، و کسی که در غیر موضوع عقیده ظاهرش با باطنش فرق داشته باشد، این نفاقش نفاق عملی است، و کافر شمرده نمی‌شود.

      2) مراد از این علامات سه گانه آن است که چون این هرسه خاصیت در کسی جمع شد، این شخصی منافق شمرده می‌شود، و بعضی از علماء نظرشان این است که این علامات سه گانه فردی است نه مجموعی، به این معنی که: هریک از این علامات سه گانه که در کسی موجود شود، دلالت بر منافقت آن شخص دارد، و فرقی که هست در مراتب نفاق است، به این معنی که اگر کسی باشد که همۀ این علامات در وی موجود باشد، منافقی است که نفاق را به حد کمال رسانده است، و نفاقش نسبت به کسی که یک و یا دو علامت از این علامات در وی وجود دارد، بیشتر است، و همچنین کسی که دارای دو علامت از این علامات سه گانه باشد، نفاقش از کسی که فقط دارای یکی از این علامات سه گانه باشد بیشتر است، و کسی که تنها یک علامت از این علامات سه گانه در وی وجود داشته باشد، کسی است که نفاقش از آن دو گروه دیگر کمتر است، ولی با آن‌هم منافق شمرده می‌شود، و حدیث آتی همین قول را ترجیح می‌دهد.

      3) اصل دیانت مبتنی بر سه چیز است: قول، نیت، و عمل، و کسی که دروغ می‌گوید، قولش فاسد است، و کسی که وعده‌خلافی می‌کند، نیتش فاسد است، و کسی که امانت را خیانت می‌کند، عملش فاسد است، و به این اساس چیزی از دینش سالم باقی نمی‌ماند، و از این جهت است که از زمرۀ منافقان محسوب می‌گردد، و با اینکه نبی کریم ج مسلمانان را از چنین رذایل و اعمال زشتی برحذر داشته‌اند، ولی متاسفانه کسان بسیاری را می‌بینیم که نه از دروغ گفتن خودداری می‌کنند، نه از وعده‌خلافی، و نه از خیانت در امانت، و حتی بر علاوه از این رذایل سه گانه، مرتکب گناهان بسیار دیگری نیز می‌شوند.

[45]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) آنچه که در حدیث گذشته ذکرش رفت، علامات نفاق است، و آنچه که در این حدیث آمده است، بیانگر حقیقت نفاق است، بنابراین کسی که در وی همۀ این صفات بد موجود گردد، منافق حقیقی است.

      2) از مجموع این حدیث، و حدیث قبل از آن اینطور دانسته می‌شود که صفات منافق پنج چیز است، سه صفت آنچه که در حدیث اول آمده است، و دو صفت دیگر غیر از آن سه صفت در حدیث دوم، که عبارت از عهدشکنی در عهد و پیمان، و دشنام دادن در وقت جنگ باشد، وی در واقع علامات نفاق همان سه چیزی است که در حدیث اول آمده است، زیرا عهدشکنی نوعی از خیانت در امانت، و دشنام دادن در وقت جنگ، نوعی دروغ گفتن در وقت سخن زدن است.

[46]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از زنده نگهداشتن شب قدر آن است که این شب را به نماز و ذکر و دعا بگذراند.

      2) مراد از گناهان در این حدیث و در احادیث مشابه آن، گناهان صغیره است، و گناهان کبیره بدون توبه کردن از آن‌ها بخشیده نمی‌شود، چنان‌چه حقوق بندگان نیز تا وقتی که حق‌شان برای‌شان رسانده نشود، و یا رضایت آن‌ها حاصل نشود، قابل بخشیدن نیست، ولو آنکه شخص متجاوز که بر حقوق دیگران تجاوز نموده است، صد شب قدر را زنده نگه دارد، و یا صد بار توبه کند، و یا صد بار حج نماید، در تفصیل بیشتر این موضوع به کتاب (إرشاد الساری، إلی مناسک الملا علی القاری) (ص/527-539) مراجعه شود، و در مقدمه این موضوع را به تفصیل بیشتری بیان داشتیم.

[47]- مراد از (مزد) ثواب اخروی است، و این در صورتی است که غنیمتی به دست نیاورده باشد، و اگر غنیمتی به دست آورده باشد، هم ثواب می‌برد، و هم غنیمت.

[48]- و سبب مشقت امت در رفتن نبی کریم ج به هر لشکری جهادی آن بود که در این صورت بر همگان لازم می‌گردید که با ایشان به جهاد بروند، و تخلف برای هیچ‌کس روا نبود، و البته مشارکت به جهاد برای همگان در همه وقت، خالی از مشقت نیست.

[49]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) جهاد و شهادت در راه خدا دارای مرتبه بس بلندی است.

      2) اگر در بین دو مصلحت تعارض واقع شود، باید به اهم آن‌ها عمل شود، چنان‌چه پیامبر خدا مصلحت به مشقت نیفتادن امت را بر مصلحت بیرون شدن به جهاد مقدم نمودند.

      3) جهاد فرض کفایه است نه فرض عین، زیرا اگر فرض عین می‌بود، پیامبر خدا ج به هیچ وجه از رفتن به جهاد خودداری نمی‌کردند، و اینکه جهاد در بعضی از حالات فرض عین می‌گردد، نظر به حالات و شروط خاصی است.

      4) گرچه هر مسلمانی به بهشت می‌رود، و اینکه شهید فی سبیل الله در رفتن به بهشت اختصاص یافته است سببش این است که: دیگران در قیامت به بهشت می‌روند، و شهید به مجرد قبض روح به بهشت می‌رود، و این قول خداوند متعال که می‌فرماید: ﴿أَحۡیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ یُرۡزَقُونَ١٦٩ [آل عمران: 169]، دلالت بر این امر دارد، چنان‌چه احتمال دارد که رفتن شهید به بهشت به حالت خاصی باشد، و آن اینکه: در قیامت با مقربین بدون حساب و کتاب به بهشت برود، زیرا شهادت سبب کفارۀ گناهان می‌شود، پیامبر خدا ج می‌فرمایند: «یُغْفَرُ لِلشَّهِیدِ کُلُّ ذَنْبٍ إِلَّا الدَّیْن»، یعنی: تمام گناهان شهید به جز از قرض، برایش بخشیده می‌شود.

      5) طوری که معلوم است پیامبر خدا ج این سخن را در حال حیات خود گفتند، و ترتیب ظاهری تقاضا می‌کرد که حالت آخر را حالت حیات ذکر می‌کردند، و می‌فرمودند که باز زنده شوم، ولی نسبت به دوست داشتن ثواب شهادت در راه خدا – که دارای مرتبۀ بسیار بلندی است – خواستند که ختم حالت‌شان بر شهادت باشد.

[50]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از قیام شب‌های رمضان، نماز خواندن، قرآن خواندن، و ذکر خدا است، یعنی: مراد آن است که شخص این شب‌ها را به طاعت و عبادت خدا بگذارند، و اینکه آیا مطلوب قیام تمام شب است و یا جزئی از شب، نظرات متفاوتی وجود دارد، و البته در صورت توان، قیام بیشتر از قیام کمتر است، و با این‌هم طوریکه در احادیث بعدی خواهد آمد، نباید طاعت و عبادت به حد مشقت طاعت فرسا برسد.

      2) مراد از این گناهان نیز طوری که در حدیث گذشته بیان داشتیم گناهان صغیره است، و طریق عفو گناهان کبیره توبه، و سقوط حقوق الناس، ادای آن حقوق و یا حصول رضایت صاحب حق است، برای تفصیل بیشتر در این مورد به کتاب عمده القاری جلد اول، صفحه (346) مراجعه شود.

[51]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      در آمرزش گناهان به سبب انجام دادن کارهای نیک، مانند: قیام شب‌های رمضان، روزه گرفتن ماه رمضان، عمره کردن، حج کردن، وضوء ساختن، روزه گرفتن روز عاشوراء، روزه گرفتن روزه عرفه، وغیره، احادیث فراوانی آمده است، و شاید کسی بگوید: در صورتی که هریک از این اعمال نیک سبب آمرزش گناهان می‌شود، پس چه لازم است که انسان همۀ این اعمال نیک را انجام دهد؟ زیرا هریک از این اعمال در محو گناهان و آمرزش آن‌ها کافی است، و در این صورت حاجتی به انجام دادن عمل نیک دیگری نمی‌ماند، در جواب باید گفت:

      اول آنکه: انسان هیچگاه خالی از گناهان صغیره نیست.

      دوم آنکه: انجام دادن این اعمال نیک سبب می‌شود که تا شاید خداوند متعال بعضی از گناهان کبیره‌اش را نیز بیامرزد، و فرضا اگر کسی باشد که گناهان کبیرۀ نداشته باشد، این اعمال نیک سبب رفع درجاتش در نزد خداوند متعال می‌گردد، و البته از این چیز هیچ کسی بی‌نیاز نیست.

      سوم آنکه: چون خداوند متعال انسان را توفیق به طاعت و عبادت خود داده، و هدایت را نصیبش می‌کند، این خود ایجاب می‌کند که به انجام نوافل و کارهای نیک شکر این توفیق و هدایت را بجا بیاورد، و از این سبب بود که پیامبر خدا ج همۀ این اعمال را نیک را انجام می‌دادند، و چون کسی به ایشان گفت که: خداوند گناهان گذشته و آینده شما را بخشیده است، پس چه حاجتی به این همه طاعات و عبادات [نفلی] دارید؟ فرمودند: آیا مگر بندۀ شکرگذاری نباشم؟

[52]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) انسان باید در هرکاری و حتی در عبادات از میانه روی کار گرفته و تشدد نکند، و از همین سبب است که خداوند متعال طاعات و عبادات قابل تحملی را در اوقات معینی فرض کرده است.

      2) این قول پیامبر خدا ج که می‌فرماید: (بشارت‌پذیر باشید به ثواب خداوندی)، دلالت بر این دارد که اگر کسی عبادتی را – چه فرضی و چه نفلی – انجام می‌دهد، در پهلوی خوف از خدا و اینکه شاید این طاعتش قبول نشود، باید امیدوار به رحمت خدا بوده، و به این امید باشد که خداوند متعال به فضل و رحمت خود این طاعاتش را قبول نموده، و برایش ثواب بسیار بیشتری از آنچه که انجام داده است، عطا خواهد کرد.

      3) در این حدیث نبوی شریف، پیامبر خدا ج شخصی را که عبادت نفلی انجام می‌دهد، به مسافری تشبیه کرده‌اند که می‌خواهد طی سفر و به منزل برسد، و همانطوری که مسافر نمی‌تواند شب و روز بدون انقطاع به سفر ادامه دهد، ورنه از پا افتاده و از سفر می‌ماند، و بهترین وقت سفر برایش اول روز، و آخر روز، و پارۀ از شب است، همچنین شخصی که عبادت می‌کند و راه آخرت را می‌پیماید، نباید شب و روز بدون انقطاع به طاعت و عبادت مشغول شود، ورنه به مشقت افتاده و از عبادت بازمی‌ماند، لذا بهترین وقت عبادت نفلی برایش همین اوقات سه‌گانه است، که اول روز، و بعد از زوال آفتاب، و چیزی از شب باشد، و بعضی‌ها می‌گویند که مراد از عبادت اول روز: نماز فجر، و مراد از عبادت آخر روز: نماز ظهر و نماز عصر، و مراد از عبادت پارۀ از شب: نماز مغرب و عشا است، ولی سیاق حدیث نبوی شریف بیشتر دلالت بر معنی اول دارد، والله تعالی أعلم بالصواب.

[53]- وی براء بن عازب بن حارث انصاری است، در چهارده غزوه با پیامبر خدا ج اشتراک نمود، و اول این غزوات غزوه (أحد) و یا غزوه (خندق) است، و در جنگ جمل و صفین با علیس بود، امام بخاری/ از وی سی و هشت حدیث روایت کرده است، و در کوفه سکنی‌گزین گردید، و در همانجا در سال هفتاد و دو هجری وفات نمود، أسد الغابه (1/171-172).

[54]- خانۀ را که پیامبر خدا برای بار اول در آن سکنی‌گزین گردیدند، خانۀ بنی عدی بن نجار بود، و این‌ها خویشاوندان مادری‌شان بودند، زیرا هاشم پدر عبدالمطلب که جد پیامبر خدا ج است، زنی را از این خانواده به نام (سلمی) به نکاح گرفته بود، و (سلمی) زن شریفۀ بود، و شرطش در نکاح گرفتن آن بود که اختیارش به دست خودش باشد، به طوری که اگر از شوهرش بدش آمد، او را رها کرده و از خانه‌اش بیرون شود، و عبدالمطلب از همین (سلمی) است.

[55]- این شخصی که با پیامبر خدا ج نماز خوانده بود، و بعد از نماز خواندن بیرون شد و رفت، عباد بن بشر بن فیضی، و یا عباد بن نَهیک بود.

[56]- این مردم یا در حال رکوع کردن حقیقی بودند، و یا آنکه مراد از رکوع، نماز خوانده است، یعنی: در حال نماز خواندن بودند، و مسجدی که این شخص مردم را در حال نماز خواندن دید، مسجد مردم بنی حارثه بود، و اکنون به نام مسجد (قبلتین) یاد می‌شود، و به طرف غرب مسجد نبوی به فاصلۀ تقریبا چهار و یا پنج کیلو متری آن قرار دارد، و این تغییر قبله در حالت نماز برای (اهل قباء) نیز واقع گردید، و قصه آن‌ها إن‌شاء الله در (کتاب نماز) به تفصیل بیشتری خواهد آمد.

[57]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) پیامبر خدا ج پیش از ظهر روز دو شنبه دوازدهم ربیع الأول، به مدینۀ منوره رسیدند، از ابن عباسب روایت است که گفت: (پیامبر خدا ج در روز دو شنبه از مکه بیرون شدند، و در روز دو شنبه به مدینه رسیدند)، و از این روایت چنین دانسته می‌شود که مدت سفر هجرت پیامبر خدا ج پانزده روز بود، زیرا ایشان با ابوبکر صدیقس بعد از بیرون شدن از شهر مکه سه روز در (غار ثور) بودند، و فاصله بین مکۀ مکرمه و مدینۀ منوره بین یازده الی دوازده روز است، و به این طریق می‌توان گفت که: مدت سفر هجرت نبی کریم ج پانزده روز بوده است.

      2) پیامبر خدا ج بعد از هجرت به مدینۀ منوره، حدود شانزده و یا هفده ماه با مسلمانان به طرف بیت المقدس نماز می‌خواندند، و بعد از آن ماموریت یافتند که به طرف کعبۀ معظمه نماز بخوانند، وقتی که به مکۀ مکرمه بودند، در وقت نماز خواندن بین دو رکن یمانی نماز می‌خواندند، به این طریق که کعبه را پیش روی خود قرار داده و نماز خواندن‌شان به طرف بیت المقدس بود.

      3) نسخ احکام جواز دارد، و نسخ عبارت از آن است که حکمی جدیدی معارض با حکم سابق نازل گردیده، و حکم سابق نسخ گردد، و به آن عمل نشود.

      4) نسخ بر چهار نوع است: نسخ قرآن به قرآن، نسخ سنت به سنت، نسخ سنت به قرآن، و نسخ قرآن به سنت، و همۀ این انواع چهارگانه در نزد جمهور علماء با شروط معین آن که در اصول فقه مذکور است جواز دارد، ولی امام شافعی/ نسخ سنت به قرآن، و نسخ قرآن به سنت را جواز نمی‌دهد، و نسخ قبله از بیت المقدس به کعبۀ مشرفه از نوع نسخ سنت به قرآن است، زیرا رو آوردن به بیت المقدس در وقت نماز خواندن به سنت ثابت شده بود نه به قرآن، ولی کسانی که نسخ سنت را به قرآن جائز نمی‌دانند می‌گویند که رو آوردن به طرف بیت المقدس نیز به قرآن ثابت شده بود، و آن این قول خداوند متعال است که می‌فرماید: ﴿فَأَیۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِ [البقره: 115]، ولی این تاویل چندان قابل قبول به نظر نمی‌رسد، والله تعالی أعلم.

      5) اگر کسی قبله بر وی پوشیده شد، و به اساس اجتهاد خود به کدام طرفی نماز خواند، و بعد از آن معلوم شد که وی در اجتهاد خود خطا کرده است، بر وی لازم نیست که نمازش را دوباره بخواند.

[58]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مدار و اساس ثواب دادن ده برابر و هفتصد برابر، اخلاص بنده است، یعنی هر قدر اخلاص بنده در انجام دادن کارهای نیک بیشتر باشد، به همان اندازه برایش ثواب بیشتری داده می‌شود، تا جایی که این ثواب برابر هفتصد عملی می‌شود که انجام داده است، و طوری که در احادیث دیگری آمده است، به اساس اخلاص کامل بنده می‌شود که ثوابش از هفتصد چند نیز تجاوز نماید.

      2) اگر کافر در حال کفر خود کارهای نیکی را مانند: خیرات دادن، وصله رحم، و دست‌گیری از فقراء و در ماندگان به قصد ثواب انجام می‌دهد، و بعد از آن مسلمان می‌شود، ثواب تمام آن اعمال نیک برایش نوشته می‌شود، و این امر در حدیث ابوسعیدس که بعد از این می‌آید به طور صریح بیان شده است.

      3) اگر کافر در حال کفر خود جنب شد، و در حال کفر غسل کرد، و بعد از آن مسلمان شد، بنابر قول راجح این غسلش صحت نداشته و باید دوباره غسل نماید، و اگرچه بعضی از علمای احناف غسل او را صحیح می‌دانند، حتی بعضی‌ها گفته‌اند که: اگر کافر در حال کفر خود وضوء ساخت، و بعد از آن مسلمان شد، وضویش صحت دارد، ولی آنچه که صحیحتر به نظر می‌رسد، همان نظر اول است، والله تعالی أعلم بالصواب.

      4) کسی که مرتکب گناهی می‌شود، سرنوشتش در آخرت در تحت مشیت خداوند متعال است، اگر خواسته باشد، به فضل و رحمت خود از وی عفو می‌کند، و اگر خواسته باشد، به عدل خود او را عذاب می‌کند.

[59]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) نسبت دادن ملالت به خداوند، از روی مشاکله است نه از روی حقیقت آن، زیرا خداوند متعال از ملالت و خسته شدن که از عوارض است، مبرا می‌باشد، و نظائر آن در قرآن کریم و سنت نبوی زیاد است، و از آن جمله است این قول خداوند که می‌فرماید: ﴿وَمَکَرُواْ وَمَکَرَ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَیۡرُ ٱلۡمَٰکِرِینَ ٥٤ و این قول خداوند متعال که: ﴿یُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَهُوَ خَٰدِعُهُمۡ، که خداوند متعال نه با کسی مکری می‌کند و نه با کسی خدعه و فریبی انجام می‌دهد، و امثال این‌ها.

      2) نبی کریم ج به امت خود، نهایت شفیق و مهربان بودند، از این‌رو آن‌ها را به کارهای رهنمائی می‌کردند که متضمن مصلحت دارین‌شان باشد، و سبب مشقت برای آن‌ها نگردد.

      3) عبادتی که اندک ولی دوامدار باشد، بهتر از عبادت بسیار است که مدت زمانی بوده و بعد از آن ترک شود.

      4) نماز خواندن تمام شب – طوری که جمهور علماء می‌گویند – مکروه است.

      5) قسم خوردن بدون آنکه کسی انسان را قسم بدهد، اگر به قصد مهم نشان دادن کدام کاری، و یا متنفر ساختن از کدام کاری و امثال این‌ها باشد جواز دارد.

[60]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شخص مؤمن از ارتکاب گناه کبیره کافر نگردیده، و در دوزخ به طور ابدی نمی‌ماند.

      2) در این حدیث بیان مراتب از اعلی به ادنی است، زیرا جو از گندم بزرگتر، و گندم از ذره بزرگتر است، و (ذره) عبارت از نرمه‌هایی است که در شعاع آفتاب نمایان می‌گردد.

      3) در ایمان، معرفت قلبی کفایت نیست، بلکه باید این معرفت مقرون به کلمۀ شهادت (أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدا رسول الله)، و کلمۀ شهادت مقرون به اعتقاد باشد.

[61]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) از سخن عمر بن خطابس اینطور دانسته می‌شود که گویا در جواب آن یهود گفت که: ما مسلمانان چیزی را نسبت به این آیۀ کریمه فراموش نکرده‌ایم، بلکه زمان نزول، و مکان نزول، و حالت پیامبر خدا ج را در وقت نزول این آیۀ کریمه به خاطر داریم، و علاوه بر آن، وقت نزول این آیۀ کریمه را عید گرفتیم، زیرا این آیۀ کریمه بعد از عصر روز عرفه که روز نهم ذی الحجه باشد، نازل گردید، و پیامبر خدا ج فردای این روز را که دهم ذو الحجه باشد، برای ما مسلمانان عید قرار دادند، و نزول این آیۀ کریمه در حجة الوداع بود، و بعد از سه ماه از نزول آن، پیامبر خدا ج وفات یافتند.

      2) شاید کسی بگوید که این آیۀ کریمه در روز نهم ذو الحجه نازل گردیده بود، پس می‌بایست همین روز را عید می‌گرفتند، نه روز دهم ذو الحجه را، امام عینی/ می‌گوید: اینکه روز نهم ذو الحجه را عید نگرفتند سببش این است که: این آیۀ کریمه بعد از عصر روز نهم ذو الحجه نازل گریده بود، و عید باید از اول روز باشد، و از این جهت است که فقهاء می‌گویند: روزی که در آن ماه دیده می‌شود، متعلق به شب آینده است.

[62]- وی طلحه بن عبیدالله بن عثمان قرشی، و یکی از عشرۀ مبشره به جنت است، و از کسانی است که در اول مسلمان شده بودند، در جنگ بدر در شام بود، از این جهت به این غزوه اشتراک ننمود، و در غزوۀ (أحد) و غزوات بعد از آن با پیامبر خدا ج اشتراک داشت، از علی بن أبی طالب روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: طلحه و زبیر در جنت همسایه‌ام می‌باشند، دارای فضایل بسیاری است، در جنگ جمل در دهم جمادی الأولی سال سی و شش، به سن شصت و چهار سالگی به قتل رسید، و در بصره دفن گردید، و امام بخاری/ از وی چهار حدیث روایت کرده است، أسد الغابه (3/59-62).

[63]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) طوری که معلوم است ارکان اسلام پنج چیز است، اول آن: شهادتین، یعنی: (أشهد أن لا إله إلا الله، و أن محمدا رسول الله)، و اینکه پیامبر خدا ج برای این شخص کلمۀ شهادت را نگفته و از نماز شروع نمودند، سببش این است که این شخص قبلا مسلمان شده بود، و می‌دانست که اسلام بدون شهادتین متصور شده نمی‌تواند، و پیامبر خدا ج این چیز را از معلومات قبلی خود، و یا از قرائن حال درک نموده بودند.

      2) اینکه حج را در این حدیث ذکر ننمودند، سببش این است که حج در آن وقت فرض نگردیده بود، و یا اینکه پیامبر خدا ج برای این شخص از چیزهای خبر می‌دادند که بر خود این شخص فرض است، و خبر داشتند که حج بر این شخص فرض نیست، بنابراین از فرضیت حج برایش چیزی نگفتند.

      3) شکی نیست که واجبات و منهیات اسلام بسیار است، و اینکه به مجرد انجام دادن همین چند چیز پیامبر خدا ج خبر از رستگاری این شخص دادند، سببش این است که در حدیث دیگری آمده است که ایشان در اینجا فقط از شرائع و احکام اساسی اسلام برایش خبر دادند.

      4) شاید کسی بگوید که: رستگاری شخص بر اینکه چیزی از این واجبات کم نکند درست، و اینکه چیزی بر این‌ها نیفزاید چگونه صحیح است؟ امام نووی از این سؤال اینطور جواب داده است که: (این حدیث بیانگر رستگاری شخص به انجام دادن واجبات است، و دلالت بر این ندارد که اگر چیزی بیشتری را انجام داد، سبب رستگاری‌اش نشود، زیرا کسی که به انجام دادن واجبات رستگار می‌شود، به انجام دادن مستحبات و مندوبات در پهلوی واجبات، بطریق اولی رستگاری نصیبش خواهد شد)، فتح المبدی (1/131).

[64]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) (أحد): کوهی در شمال شهر مدینۀ منوره است، و از مسجد نبوی حدود چهار کیلو متر فاصله دارد، و جنگ مشهور أحد در دامن همین کوه به طرف جنوب آن واقع گردیده است.

      2) ثواب هر قیراط در رفتن با جنازه به اندازۀ کوه (أحد) است، ولی وزن قیراط از نگاه شرعی بیستم حصۀ یک دینار است، و وزن هر دینار، چهار و نیم گرام است، بنابراین، وزن هر (قیراط): ربع یک گرام است، و این فضل و رحمت پروردگار است که وزن یک قیراط را به اندازۀ وزن کوه أحد مزد می‌دهد.

      3) همراهی کردن با جنازه بر سه نوع است:

      نوع اول: نماز خواندن بر جنازه، و همراهی کردن با آن تا وقت دفن، برای کسی که اینگونه همراهی می‌کند دو قیراط مزد است، یکی مزد نماز خواندن، و دیگری مزد همراهی کردن با جنازه.

      نوع دوم: نماز خواندن بر جنازه، و همراهی‌نکردن با آن تا وقت دفن، برای کسی که چنین می‌کند، یک قیراط مزد است، که مزد نماز خواندن بر جنازه باشد، و این دو نوع همراهی در نص حدیث نبوی مذکور است.

      نوع سوم: همراهی کردن با جنازه بدون آنکه بر جنازه نماز خوانده باشد، اگر این نماز نخواندن روی معذرت شرعی باشد، امید بخداوند است که برای این شخص نیز دو قیراط مزد باشد، زیرا نیت این شخص این بوده است، که بر جنازه نماز بخواند، ولی روی معذرتی به نماز نرسیده است، لذا از نماز نخواندن معذور است، و پیامبر خدا ج می‌فرمایند که: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ» ولی اگر ترک نماز از روی قصد و یا تکاسل باشد، در این صورت شاید برای چنین شخصی هیچ مزدی نباشد، زیرا نمازی را که برای خدا است، ترک کرده است، و همراهی کردن به جنازه را که شاید به احترام بندگان باشد، انجام داده است، و از کاری که نیت انسان از انجام دادن آن رضای خدا و طلب ثواب نباشد، برایش مزدی نیست، والله تعالی أعلم.

[65]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) ظاهر این حدیث دلالت بر این دارد که جنگ کردن با مسلمان کفر است، ولی علماء گفته‌اند که مراد از کفر، مبالغه در برحذر داشتن از جنگ کردن با مسلمانان است، نه حقیقت کفر، و یا مراد آن است که جنگ کردن با مسلمان، شبیه عمل کفار است، زیرا این کافر است که با مسلمان به جنگ می‌پردازد، نه مسلمان، و یا نسبت به کسی است که جنگ کردن با مسلمانان راحلال می‌شمرد، ولی مشکل اینجا است که بعضی از کسانی که با مسلمانان به جنگ و قتال می‌پردازند، تا جایی که دیده‌ایم این عمل خود را حلال و حتی احیانا واجب می‌دانند، نعوذ بالله من الخذلان.

      2) تاویل حدیث هرچه که باشد، دلالت اکید و تحذیر شدید از جنگ کردن مسلمانان با یکدیگر دارد، ولی با تاسف شنیده و دیده‌ایم که مسلمانان زیادی در هر عصر و زمان جهت رسیدن به مال و منال دنیوی و بالأخص به غرض رسیدن به سلطه و حکمروائی به جان یکدیگر افتاده و خون خود را با تاویلات واهی، و حتی بدون تاویل حلال دانسته و می‌ریزند.

      3) در اینکه جنگ کردن با مسلمان و یا هر معصیت دیگری سبب کفر می‌شود یا نه؟ سه نظر وجود دارد:

      أ- نظر اول نظر مرجئه است که می‌گویند: هیچ گناهی سبب فسق و گمراهی نمی‌شود، و حتی می‌گویند: با داشتن ایمان گناه اثری ندارد، و این مذهب ظاهر البطلان است، زیرا آیات و احادیث بسیاری دلالت بر این دارد که مسلمان به سبب معصیتی که مرتکب می‌شود، مستحق آتش دوزخ می‌گردد، و اگر رحمت الهی و شفاعت شفاعت کنندگان شامل حالش نشود، به اندازۀ گناهش به آتش دوزخ می‌سوزد.

      ب- نظر دوم نظر خوارج است، که می‌گویند: معاصی سبب کفر و خروج از ملت اسلام می‌شود، و این مذهب نیز در بطلان خود کمتر از مذهب اول نیست، زیرا آیات و احادیث بسیاری دلالت بر این دارد که مسلمان با وجود ارتکاب معاصی، از دائره اسلام خارج نمی‌شود.

      ج- نظر سوم نظر اهل سنت و جماعت است که می‌گویند: مسلمان به سبب جنگ با مسلمان دیگر و یا به سبب هر معصیت دیگری از اسلام خارج نگردیده و کافر نمی‌شود، و اینکه ظاهر این حدیث مسلمانی را که به جنگ با مسلمان دیگر بپردازد کافر خوانده است، مراد از آن کفران حقوق مسلمانان است، نه کافر شدن و خارج شدن از دین اسلام، زیرا مسلمان برادر مسلمان است، و حق اخوت آن است که با وی همکاری نموده، و او را نصرت بدهد و از اذیت و آزارش خودداری نماید، و اینکه کسی این کارها را انجام نداده و علاوه بر آن با مسلمان دیگری به جنگ و مقاتله برمی‌خیزد، کسی است که کفران حقوق مسلمانان را کرده است.

[66]- از احکام مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) خصومت و جنگ کردن مسلمانان با یکدیگر سبب از بین رفتن خیر و برکت، و نزول عقاب خداوندی می‌گردد، چنان‌چه در این واقعه که پیامبر خدا ج آمده بودند تا از تعیین شب قدر برای مسلمانان خبر بدهند، خصومت و منازعۀ دو نفر با یکدیگر سبب آن شد که مسلمانان از دانستن این شب متبرک برای همیشه محروم بمانند، و ایکاش آن‌هائی که به جان هم افتاده و صدها و حتی هزارها مسلمان را کشته و می‌کشند متوجه این کار خلاف شرع خود گردیده و از خدا بترسند، و از این اعمال زشت و ظلم و ستم خود دست بردارند.

      2) عقوبت بعضی از گناهان تنها متعلق به مرتکب آن گناه نیست، بلکه دامن همگان را می‌گیرد، چنان‌چه خصومت این دو نفر سبب آن شد، که همۀ امت از تعیین شب قدر محروم بمانند، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَٱتَّقُواْ فِتۡنَةٗ لَّا تُصِیبَنَّ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنکُمۡ خَآصَّةٗ یعنی: از فتنۀ بترسید که تنها دامنگیر کسانی که از شما ظلم کرده‌اند نشود، [بلکه دامنگیر بیگناهان نیز بشود].

[67]- تقرب به خدا سه مرحله دارد:

      1) مرحلۀ ایمان که انسان را از دائرۀ کفر خارج ساخته و به دائرۀ ایمان داخل می‌سازد.

      2) مرحلۀ اسلام که شخص مسلمان عبادات را با ارکان و شروط آن به حسب آنچه که در شریعت اسلام آمده است، انجام می‌دهد.

      3) مرحلۀ احسان: که شخصی مسلمان همۀ اعمال خود را طوری انجام می‌دهد، که خداوندأ را شاهد و ناظر اعمال خود می‌داند، و این مرحله خاص برای خواص است، و این مرحله‌ای است که اگر کسی خدا را در چنین حالتی عبادت می‌کند، یقینا از عبادت خود لذت برده و احساس آرامش خاطر، و علو معنوی می‌نماید، و از اینجا بود که پیامبر خدا ج بهترین آرامش قلبی و تقرب معنوی را در حالت نماز خواندن احساس نموده و می‌فرمودند: «وَجُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنِی فِی الصَّلَاةِ»، و از علیس روایت است که می‌گفت: اگر حجاب هم برداشته شود، یقینم افزون نمی‌گردد، زیرا وی خدا را در همۀ اعمال خود به طور یقین شاهد و ناظر می‌دانست.

[68]- یعنی: اشخاص دانسته و شریف از قدرت می‌افتند، و قدرت و امکانات به اشخاص جاهل و ناشناخته می‌رسد، و امکانات در اختیار آن‌ها قرار می‌گیرد، و آن‌ها دست به ساختن بناها و تعمیرهای بلند و بالا می‌زنند، و اینجا است که عدالت جایش را به ظلم، و دانش جایش را به جهالت و نادانی می‌دهد، و نتیجه آن می‌شود که جامعه گرفتار بدبختی و نکبت می‌شود.

[69]- و این پنج چیز طوری که در آیۀ کریمه آمده است عبارت اند از:

      أ- دانستن وقت قیامت که در چه سال و چه ماه و چه روزی برپا می‌گردد.

      ب- وقت و مکان و اندازۀ باریدن باران.

      ج- دانستن آنچه که در ارحام است بر اینکه پسر است و یا دختر، خوشبخت است یا بدبخت، کوتاه عمر است، و یا دراز عمر، خوش خُلق است و یا بد خُلق، و امثال این‌ها.

      د- اینکه فردا فلان شخص چه می‌کند، زنده می‌ماند یا می‌میرد، سالم می‌ماند یا مریض می‌شود، برایش غمی پیش می‌آید و یا مسرتی، و امثال این‌ها.

      هـ- اینکه شخص به کدام سرزمین می‌میرد، در خانه‌اش و یا در کوچه و یا در بازار، در شهری که سکونت دارد، و یا در شهر دیگری.

      و اگر انسانی با بعضی از جزئیات این اشیاء علم حاصل می‌کند علمش علم ناقص است، ولی علم خداوند علم کامل و محیط به همۀ جوانب امور است، مثلا: اگر کسی نسبت به بعضی علائم و تجارب بداند که فردا باران می‌بارد، این علمش علم ناقص بوده و آن علمی نیست که خداوند متعال نسبت به باران دارد، زیرا خداوند متعال وقت دقیق باریدن باران، مکان باریدن باران، و مقدار باریدن باران و حتی عدد دانه‌های باران را می‌داند، ولی بشر از علم این چیزها عاجز است، و اگر شخصی با آلات و اسبابی که در اختیار دارد می‌داند طفلی که در شکم مادر است، پسر است و یا دختر، ولی این را نمی‌داند که این طفل خوش بخت است و یا بدبخت، در آینده عالم می‌شود و یا جاهل، شخص متکبری می‌شود و یا شخص متواضعی، در فلان روز از عمر خود چه کاری را انجام می‌دهد، چه می‌خورد و چه می‌نوشد، و چه وقت خواب می‌شود و چه وقت بیدار، و همچنین جزئیات بسیار دیگری را، ولی خداوند متعال همۀ این چیزها و هم چنین هرچیز دیگری را نسبت به این شخص و هر شخص دیگری به طور کامل و دقیق می‌داند، و همچنین است در مثال‌های دیگر.

[70]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) علماء گفته‌اند که این حدیث اصل دین و اساس شریعت است، زیرا متضمن ارکان ایمان و اسلام و مبین انواع عبادات مالی و بدنی، و بیان اخلاص عمل، و کیفیت تقرب به خدا است.

      2) اینکه پیامبر خدا ج برای صحابه گفتند که (او را برگردانید)، قصدشان این بود که برای آن‌ها بفهمانند که این شخص جبرئیل÷ بود، و از این سبب وقتی که آن‌ها به طلبش رفتند، نه تنها آنکه خودش را ندیدند، بلکه اثری از پایش را نیز ندیدند.

      3) این حدیث دلالت بر این دارد که ملائکه – به قدرت خداوند متعال – می‌توانند خود را برای مردمان دیگر غیر از پیامبران علیهم السلام نیز ظاهر سازند، تا جایی که آن‌ها را دیده، سخنش را بشنوند و بفهمند، و در روایتی آمده است که عمران بن حصینس سخن ملائکه را می‌شنید.

[71]- این عالی‌ترین مراتب تقوی و پرهیزگاری است، و از اینجا بود که پیامبر خدا ج از خوردن خرمای که در راه یافته بودند، اجتناب ورزیدند، تا مبادا از خرمای صدقه باشد، و ابراهیم بن ادهم مزد خود را از شخصی که برایش مزدوری کرده بود نگرفت، زیرا می‌گفت: شاید کار آن شخص را به خوبی انجام نداده باشم، و این در حالی بود که از گرسنگی بخود می‌پیچید، و امام نووی مدتی در شام زندگی می‌کرد، ولی از میوه‌های آنجا نمی‌خورد، زیرا شنیده بود که یکی از باغ‌های آن دیار متعلق به یتیمی است، و زنی از خانوادۀ (بشر حافی) از امام احمد بن حنبل پرسید: ما بر روی بام خود نخ می‌ریسیم، و چراغ‌های ظاهریه از کوچه‌ها گذشته و روشنی آن‌ها به بام ما می‌افتد، آیا روا است که در روشنی آن چراغ‌ها نخ بریسیم؟ امام احمد از وی پرسید: تو کیستی؟ گفت: خواهر (بشر حافی)، امام بگریه افتاد و برایش گفت: منبع تقوای حقیقی خانۀ شما است، نه خیر، در روشنی آن چراغ‌ها نخ نریسید، و برای اهل تقوی و پرهیزگاری و کسانی که در دین خود احتیاط می‌کردند، ده‌ها و صدها مثال دیگر نیز وجود دارد.

      این از یک طرف، و از طرف دیگر چه کسانی که نه تنها آنکه از خوردن چیزهای شبهه‌ناک خودداری نمی‌ورزند، بلکه از خوردن چیزهای که حرام مطلق است، مانند: مال یتیم، مال غصب، رشوت، اختلاس از بیت المال، غش در معامله، فریب دادن مردم، خیانت در کیل و وزن، و امثال این‌ها، بدون هیچ ترسی از خدا و یا شرمی از مخلوق خدا نیز خودداری نمی‌ورزند، و حالت‌شان طوری است که گویا ابدا نخواهند مرد، و اگر بمیرند بازخواستی نخواهد بود، و اگر بازخواستی باشد، با زبان بازی، و چال و فریب، و مال و دولت، و جاه و قدرتی که در این دنیا دارند، از حساب و کتاب و عذاب و عقاب آن دنیا نیز خود را خلاص خواهند کرد، ولی هیهات و هیهات.

[72]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این حدیث نبوی نه تنها آنکه مسلمانان را از خوردن مال حرام برحذر می‌دارد، بلکه از آن‌ها می‌خواهد که از چیزهای شبهه‌ناک که احتمال حرام بودن آن وجود دارد، نیز خودداری نمایند، و کسی که به این مرتبه از تقوی و پرهیزگاری برسد، به تعبیر نبوی (کسی است که مراعات دین و شرف خود را کرده است)، مراعات دین از این جهت که از ترس خدا، و به اساس ایمان خود، حتی از چیزهای که شبهه‌ناک است، پرهیز نموده است، و کسی که چنین می‌کند، یقینا از چیزهای که حرام مطلق است، به طریق اولی خودداری می‌نماید، و مراعات شرف از این جهت که اگر کسی به حرام و حتی به چیزهای شبهه‌ناک آلوده می‌شود، آبرو و عزتش در نزد مردم می‌ریزد، و کسی که آبرویش ریخت، برایش شرف و حیثیتی در نزد مردم باقی نمی‌ماند، و چنین کسی به نام رشوت‌خوار، به نام سودخوار، به نام دزد، به نام فریبکار، به نام خائن، و امثال این‌ها شهرت یافته و بی‌آبرو می‌گردد، مگر آنکه این شخص در جامعه و محیطی زندگی کند که عموم افراد آن به حرام‌خواری عادت کرده باشند، و برای آن‌ها فرقی بین حلال و حرام، و حلال‌خوار و حرام‌خوار نباشد.

      2) این قول پیامبر خدا ج که: «و بین حلال و حرام امور شبهه‌ناکی است که بسیاری از مردم [حکم] آن‌ها را [از اینکه حلال است و یا حرام] نمی‌دانند»، دلالت بر این دارد که: حکم بعضی از امور از اینکه از نگاه شرعی حلال است و یا حرام، به طور واضح و آشکار معلوم نیست، در چنین مسائلی اگر عالم با تقوی و متبحری حکم به حلال بودن چنین بنماید، آن چیز حلال، و اگر حکم به حرام بودن آن بنماید، آن چیز حرام شمرده می‌شود، و اگر چنین عالمی یافت نمی‌شد، و یا در مورد آن دو نظر مخالف دادند، باید با مراعات احتیاط از آن چیز اجتناب به عمل آید، و حدیث نبوی شریف مؤید این نظر است.

[73]- وی عبدالقیس بن أفصی، بن دُعْمی، پدر قبیله‌ای است که به بحرین سکنی‌گزین می‌شدند، و نمایندگان این قوم که نزد پیامبر خدا ج آمدند، در روایتی چهارده نفر، و در روایت دیگری چهل نفر بودند، و جهت جمع بین دو روایت علماء گفته‌اند که احتمال دارد که این نماینده‌ها چهل نفر بوده باشند، که چهارده نفرشان از اشراف و بقیه از اشخاص عادی بوده باشند.

[74]- ماه‌های حرامی که جنگ کردن در آن‌ها حرام بود، چهار ماه بود، محرم، که ماه اول سال هجری است، رجب، که ماه هفتم سال هجری است، و ذوالقعده و ذوالحجه که ماه‌های یازدهم و دوازدهم سال هجری است.

[75]- مسکن قبیلۀ (مُضَر) در بین بحرین و مدینۀ منوره واقع شده بود، و چون این قبیله تا زمانی که نمایندگان قبیله عبدالقیس نزد پیامبر خدا ج آمدند، مسلمان نشده بودند، لذا سبب آزار و اذیت مسلمانانی می‌شدند که به مدینۀ منوره نزد رسول اکرم ج می‌رفتند، و برای آنکه مردم قبیله عبدالقیس از آزار کفار قبیلۀ مضر در امان باشند، خواستند تا امور اساسی دین را آموخته، و حاجتی به رفت و آمد زیاد نداشته باشند.

[76]- دادن خمس مال غنیمت مسئلۀ پنجمی زائد بر آن چهار چیز اساسی است، و سبب اینکه پیامبر خدا ج دادن خمس غنیمت را برای آن‌ها یادآوری نمودند این است که: این مردم همیشه با کفار قوم (مُضَر) جنگ و درگیری داشتند، و از آن‌ها غنائمی به دست می‌آوردند، چون دادن خمس غنیمت به بیت المال لازمی و ضروری است، لذا موضوع را برای آن‌ها گوشزد و یادآوری نمودند.

[77]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) یکی از وسائلی که آن قوم در آن شراب می‌ساختند، آن بود که تنه درخت را حفر و خالی نموده، و آن را برای ساختن شراب آماده می‌کردند.

      2) انتباذ عبارت از این است که خرما و یا کشمش را در آب نم کنند، و بعد از اینکه مزۀ خود را داده و آب شیرین شود، آن آب را بنوشند، و البته نوشیدن چنین آبی حلال و روا است، ولی چون این چهار نوع ظرف، خاص برای شراب سازی بود، و نبیذ در آن‌ها به زودی به شراب تبدیل می‌شد، از این سبب نبی کریم ج آن‌ها را از استعمال کردن این ظرف‌ها برای ساختن نبیذ نهی فرمودند، تا نشود که ندانسته مرتکب شراب نوشی شوند.

      3) نهی از انتباذ در این ظرف‌ها در اول اسلام بود، زیرا در این وقت هنوز مردم آن زمان شراب نوشی را به طور کامل فراموش نکرده بودند، و ظرف‌های را که در آن‌ها پیش از تحریم شراب، شراب می‌ساختند در اختیار داشتند، ولی بعد از اینکه شراب نوشی را کاملا فراموش کردند، و آن ظرف‌ها تقریبا از بین رفت، پیامبر خدا ج انتباذ را در هر ظرفی برای مردم اجازه دادند، در صحیح مسلم آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کُنْتُ نَهَیْتُکُمْ عَنِ الانتباذ إلا فی الأسقیة، فانتبذوا فِی کُلِّ وِعَاءٍ، وَلَا تَشْرَبُوا سکرًا»، یعنی: شما را از انتباذ در هر ظرفی جز در مَشک‌ها منع کرده بودم، ولی اکنون در هر ظرفی که می‌خواهید نبیذ بسازید، ولی متوجه باشید تا چیزی را که به سرحد مستی رسیده است، ننوشید.

[78]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شرح این حدیث به حدیث شمارۀ (1) که اولین حدیث این کتاب باشد، قبلا گذشت.

      2) در این روایت عبارتی آمده است که در روایت اول نیامده بود، و آن این قول پیامبر خدا ج است که فرمودند: «کسی که هجرتش به سوی خدا و رسولش باشد، هجرتش به سوی خدا و رسول او است»، و اینکه چرا این عبارت در روایت اولی نیامده است، علماء می‌گویند: سببش آن است که هر راوی همان چیزی را روایت می‌کند که از پیامبر خدا ج شنیده است، و طوری که امام عینی/ می‌گوید: سبب این امر، اختلاف روات در روایت حدیث است، زیرا هرکدام همان چیزی را روایت کرده است که شنیده است، و امام بخاری/ در هر بابی روایت مناسب با آن باب را روایت می‌کند.

      3) امام بخاری/ در عنوان بابی که این حدیث را در آن روایت کرده است، هفت چیز را که وابسته به نیت است ذکر کرده است، و این هفت چیز عبارت اند از: ایمان، وضوء، نماز، زکات، حج، روزه، و احکام، و تفصیل این هفت مسئله از نگاه تعلق نیت به آن‌ها در نزد علماء قرار آتی است:

      أ- إیمان: در ایمان قبلا اختلاف علماء را ذکر نمودیم، به اول کتاب ایمان به حدیث شماره (8) مراجعه شود.

      ب- وضوء: در نزد جمهور علماء وضوء بدون نیت صحت پیدا نمی‌کند، ولی در نزد امام ابوحنیفه/ وعدۀ دیگری از علماء نیت در وضوء شرط نیست، بنابراین اگر کسی به نیت سرد ساختن بدن خود وضوء می‌سازد، در نزد جمهور علماء نماز خواندن با چنین وضوئی صحت ندارد، ولی در نزد امام ابوحنیفه وعدۀ دیگری از علماء می‌توان با این وضوء نماز خواند، ولی نیت در تیمم در نزد همۀ علماء شرط است.

      ج- نماز: نیت در نماز در نزد همۀ علماء شرط است، و نماز بدون صحت پیدا نمی‌کند، لذا اگر کسی در وقت نماز عصر جهت تعلیم داد کیفیت نماز برای شاگردان خود چهار رکعت نماز خواند، و بعد از آن گفت که این چهار رکعت عوض چهار رکعت نماز عصر باشد، به هیچ وجه این نمازش عوض نماز عصر حساب نمی‌شود و صحت ندارد.

      د- زکات: در دادن زکات نیت شرط است، بنابراین اگر کسی مالی به فقیر می‌دهد، و بعد از آن می‌گوید که این مال عوض زکات باشد، برایش صحت ندارد، و از زکات مالش حساب نمی‌شود، ولی اگر زکات مال خود را از اصل مال خود جدا ساخت، و از این مال جدا شده برای فقراء داد، همان نیت اول در وقت جدا کردن مال کفایت می‌کند، و نیت زکات در وقت دادن مال به فقیر در این صورت شرط نیست.

      هـ- حج: نیت در حج در نزد همۀ علماء شرط است، و اختلافی که هست در این است که اگر کسی حج فرض را اداء نکرده بود، و در وقت احرام نیت کرد که از عوض شخص دیگری حج نماید، آیا این حجش از عوض آن شخص دیگر انجام می‌گیرد، یا از طرف خودش، در نزد امام شافعی/ از نزد خودش، و در نزد امام ابوحنیفه/ از عوض آن شخصی که حج را عوض او نیت کرده است.

      و- روزه: در اینکه نیت در روزه شرط است یا نه؟ بین علماء اختلاف است، امام زفر و عطا و مجاهد رحمهم الله می‌گویند: شخصی که صحتمند بوده و مقیم باشد، در روزۀ ماه رمضان احتیاج به نیت ندارد، ولی أتمۀ اربعه رحمهم الله می‌گویند که: نیت کردن در روزه شرط است، منتهی احناف می‌گویند: تعیین روزۀ رمضان شرط نیست، یعنی: همین که شخص نیت روزه را بکند کفایت است، و لازم نیست که این نیتش از روزۀ رمضان باشد، بنابراین اگر کسی در ماه رمضان به نیت قضائی و یا نذر نفل روزه گرفت، این روزه‌اش از روزۀ ماه رمضان حساب می‌شود.

      ز- دیگر احکام شرعی، مانند: معاملات، نکاح، طلاق، تبرعات، ادای قرض و امثال این‌ها: اصل آن است که نیت در این چیزها است، بنابراین اگر کسی بدون قصد از زبانش خارج شد که فلان چیز را فروختم، و یا خریدم، و یا فلان زن را به نکاح دادم، و یا فلان زنم را طلاق دادم، هیچ یک از این چیزها در نزد بسیاری از علماء صحت پیدا نمی‌کند، گرچه این قاعده کلی نیست، و بعضی از انواع معاملات بدون نیت هم صحت پیدا می‌کند، و تفصیل بیشتر این مسئله را می‌توان در کتب اصول فقهۀ و کتب اشباه و نظائر مطاله کرد.

[79]- وی عقبه بن عمرو بن ثعلبه انصاری بدری است، در اشتراکش در غزوۀ بدر اختلاف است، ولی اینکه به نام بدری مشهور است، سببش آن است که: وی در بدر سکونت داشت، از این سبب او را بدری می‌گویند، ولی به اتفاق همگان در غزوۀ احد، و در غزوات بعد از آن اشتراک نموده است، از یاران علیس بود، و بعد از سال چهل هجری در کوفه و یا در مدینۀ منوره وفات نمود، امام بخاری/ از وی یازده حدیث را روایت کرده است (الإصابه: 2/490).

[80]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) البته صدقه دادن ثواب فراوان دارد، و کسی که نیتش از نفقه دادن برای اهل و اولادش حصول ثواب باشد، این نفقه‌اش به اندازۀ صدقه برایش ثواب دارد، و مفهوم حدیث دلالت بر این دارد که اگر کسی در نفقه دادن برای اهل اولاد خود، قصد وارادۀ ثواب را نداشته باشد، برایش از آن نفقۀ ثوابی نیست، منتهی نفقۀ شرعی که بر وی واجب است، از ذمه‌اش اداء می‌گردد.

      2) اگر کسی صدقه را به اقوام و نزدیکان فقیر خود می‌دهد، ثواب آن بیشتر از صدقه و خیراتی است که به بیگانگان می‌دهد، دو زن نزد پیامبر خدا ج آمده و پرسیدند: آیا روا است که صدقۀ خود را به شوهران خود و به ایتام آن‌ها بدهیم؟ پیامبر خدا ج فرمودند که برای آن دو زن دو مزد است، یکی مزد قرابت و نزدیکی، و دیگری مزد صدقه.

[81]- وی جریر بن عبدالله بن جابر بجلی است، چهل روز پیش از وفات نبی کریم ج مسلمان شد، در جنگ قادسیه و غیر آن جان فشانی‌های زیادی کرد، بسیار زیبا و خوش اندام بود، عمرس گفت که: جریر یوسف این امت است، و او را بر قومش امیر مقرر نمود، وی در سال پنجاه و یک هجری وفات نمود، أسد الغابه (1/279-280).

[82]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) بیعت کردن عبارت از عهد و پیمان بستن است، و وقتی که پیامبر خدا ج با کسی برچیزی بیعت می‌کردند، به این معنی بود که آن شخص با پیامبر خدا ج عهد و پیمان می‌بست که به چیزهای مورد نظر حتما عمل نماید.

      2) اینکه از ارکان اسلام تنها بر نماز و زکات بیعت نمودند، سببش این است که این دو چیز از اهم ارکان اسلام است، ورنه همانطوری که پابندی به نماز و زکات لازم است، به دیگر ارکان اسلام، و واجبات دینی نیز لازم است.

      3) جریر بجلیس بعد از اینکه به این چیزها با پیامبر خدا بیعت کرد، برای آنکه برای هرکسی نصیحت کرده باشد، وقتی که چیزی می‌خرید و یا می‌فروخت، برای طرف مقابل می‌گفت: چیزی را که از تو گرفته‌ام، بهتر از چیزی است که برایت می‌دهم.

      4) نصیحت کردن عبارت از آن است که برادر مسلمانت را از راه غلطی که میرود چه در امور دین باشد و چه در امور دنیا، برحذر داری، و از لوازم نصیحت آن است که این توجیه و ارشاد، پنهانی بین تو و بین آن شخص، و با زبان نرم و شیرین باشد، و اگر بر ملا از کار بدش یادآوری نمود، و او را از آن کار برحذر داری، این کار فضیحت گفته می‌شود نه نصیحت.

      5) نصیحت کردن فرض کفایه است، اگر عدۀ از مردم به آن اقدام نمایند، ذمۀ دیگران خلاص می‌شود، و اگر هیچ‌کس به این کار اقدام ننماید، همگان گنهکار می‌شوند، و این در صورتی است که نصیحت ناصح، سبب ضرر برای وی نگردد، ورنه نصیحت کردن بر وی فرض نیست.

      6) شخصی که دیگران را نصیحت می‌کند، باید اول‌تر از همه خودش را نصیحت کند، به این معنی که اوامر شریعت را انجام داده، و از ارتکاب نواهی خودداری نماید، نه آنکه خودش پابند شریعت نبوده، و دیگران را امر به معروف و نهی از منکر نماید.

[83]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) طوری که قبلا به این موضوع اشاره نمودیم، نصیحت کردن بر هر مسلمانی لازم است، و حتی پیامبر خدا ج اساس دین را نصیحت قرار داده و فرموده‌اند که: «الدِّینُ النَّصِیحَةُ، قَالُوا: لِمَنْ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «لِلَّهِ ولرسوله، وَلِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِینَ، وَلِعَامَّتِهِمْ» یعنی: «دین عبارت از نصیحت کردن است» کسانی پرسیدند که یا رسول الله! نصیحت کردن برای چه کسی؟ فرمودند: «برای خدا، و برای رسول او، و برای ائمۀ مسلمین، و برای عموم مسلمانان».

      2) و اینکه نبی کریم ج در وقت بیعت کردن با جریر بجلیس از وی خواستند تا برای مسلمانان نصیحت کند، شاید سببش این باشد که این شخص را اهل و شایستۀ این کار تشخیص داده بودند، ورنه در وقت بیعت کردن با بسیاری از اشخاص دیگر موضوع نصیحت کردن را برایش گوشزد نمی‌کردند، و یا شاید سببش این بوده باشد، که قوم و اطرافیان این شخص به نصیحت ضرورت مبر می‌داشتند، لذا از وی خواستند تا به این کار مبادرت ورزد، و شاید هم که طلب نصیحت کردن از این شخص اسباب و حِکَم فروان دیگری داشته باشد، والله تعالی أعلم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد