1- باب: حَرَمَ المَدِینَةِ
902- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: المَدِینَةُ حَرَمٌ مِنْ کَذَا إِلَى کَذَا، لاَ یُقْطَعُ شَجَرُهَا، وَلاَ یُحْدَثُ فِیهَا حَدَثٌ، مَنْ أَحْدَثَ حَدَثًا فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالمَلاَئِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ [رواه البخاری: 1867].
902- از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«مدینه از فلان منطقه تا فلان منطقه حرم است [یعنی: از کوه ثور تا کو عیر]، درختش نباید قطع گردد، و کاری که خلاف قرآن وسنت است، [مانند: ظلم و تجاوز و هربدعت دیگری] نباید در آن صورت پذیرد، و کسی که در آن کاری را که بر خلاف قرآن و سنت است در دین احداث میکند، لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردمان بر او باشد»([1]).
903- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «حُرِّمَ مَا بَیْنَ لاَبَتَیِ المَدِینَةِ عَلَى لِسَانِی»، قَالَ: وَأَتَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَنِی حَارِثَةَ، فَقَالَ: أَرَاکُمْ یَا بَنِی حَارِثَةَ قَدْ خَرَجْتُمْ مِنَ الحَرَمِ، ثُمَّ التَفَتَ، فَقَالَ: «بَلْ أَنْتُمْ فِیهِ» [رواه البخاری: 1969].
903- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «بین دو سنگزار مدینه از طرف من، حرم قرار داده شده است»([2]).
ابو هریرهس گفت: پیامبر خدا ج به قلبیۀ (بنی حارثه) آمدند و گفتند: «ای بنی حارثه! فکر میکنم شما از حرم خارج شده اید» بعد ازآن ملتفت شده و گفتند: «نه خیر! شما در داخل حرم هستید»([3]).
904- عَنْ عَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: مَا عِنْدَنَا شَیْءٌ إِلَّا کِتَابُ اللَّهِ، وَهَذِهِ الصَّحِیفَةُ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: المَدِینَةُ حَرَمٌ، مَا بَیْنَ عَائِرٍ إِلَى کَذَا، مَنْ أَحْدَثَ فِیهَا حَدَثًا، أَوْ آوَى مُحْدِثًا، فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالمَلاَئِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ، لاَ یُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ وَلاَ عَدْلٌ، وَقَالَ: ذِمَّةُ المُسْلِمِینَ وَاحِدَةٌ، فَمَنْ أَخْفَرَ مُسْلِمًا فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالمَلاَئِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ، لاَ یُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ، وَلاَ عَدْلٌ، وَمَنْ تَوَلَّى قَوْمًا بِغَیْرِ إِذْنِ مَوَالِیهِ، فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالمَلاَئِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ، لاَ یُقْبَلُ مِنْهُ صَرْفٌ، وَلاَ عَدْلٌ [رواه البخاری: 1870].
904- از علیس روایت است که گفت: در نزد ما جز کتاب خدا و آنچه که دراین صحیفه از پیامبر خدا ج [نوشتهام] چیزی دیگری نیست، و آن اینکه:
«مدینه از (عاثر) تا فلان منطقه [یعنی: تا جبل ثور] حرم است، کسی که در آن بدعتی را ایجاد کند، و یا اهل بدعتی را مأوی و مسکن دهد، لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردمان بر او باشد، و عبادات فرضی و نفلیاش قبول نمیشود».
و فرمودند: «امان دادن همۀ مسلمانان یکی است، کسی که عهد مسلمانی را بشکند، لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردمان بر او باشد، و عبادات فرضی و نفلیاش قبول نمیشود.
و کسی که نسبت ولاء مردمی را بدون اجازۀ باداران او به خود میدهد، لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردمان بر او باشد، و عبادات فرضی و نفلیاش قبول نمیشود»([4]).
2- باب: فَضْلِ المَدِینَةِ وَأَنَّهَا تَنْفِی النَّاسَ
باب [2]: فضیلت مدینه، و مدینه مردمان [بد] را از خود میراند
905- عَن أَبَی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أُمِرْتُ بِقَرْیَةٍ تَأْکُلُ القُرَى، یَقُولُونَ یَثْرِبُ، وَهِیَ المَدِینَةُ، تَنْفِی النَّاسَ کَمَا یَنْفِی الکِیرُ خَبَثَ الحَدِیدِ» [رواه البخاری: 1871].
905- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:
«مامور به [هجرت کردن] به قریۀ شدهام که [اهل آن بر اهل دیگر] قریهها غالب میشوند، [منافقین برای] آن (یَثرِب) میگویند، و اسم مناسب برایش (مدینه) است، [مدینه] مردمان [نامناسب] را طوری از خود میراند، که کوره، سیاهی آهن را از بین میبرد»([5]).
3- باب: المَدِینَةُ طَابَةٌ
906- عَنْ أَبِی حُمَیْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ،قَالَ: أَقْبَلْنَا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، مِنْ تَبُوکَ، حَتَّى أَشْرَفْنَا عَلَى المَدِینَةِ، فَقَالَ: «هَذِهِ طَابَةٌ» [رواه البخاری: 1872].
906- از ابو حمیدس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج از تبوک آمدیم، و چون به نزدیک مدینه رسیدیم، فرمودند: «این شهر طابه است»([6]).
4- باب: مَنْ رَغِبَ عَنِ المَدِینَةِ
باب [4]: کسی که از مدینه دل سرد شود
907- عَن أَبَی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «یَتْرُکُونَ المَدِینَةَ عَلَى خَیْرِ مَا کَانَتْ، لاَ یَغْشَاهَا إِلَّا العَوَافِ - یُرِیدُ عَوَافِیَ السِّبَاعِ وَالطَّیْرِ - وَآخِرُ مَنْ یُحْشَرُ رَاعِیَانِ مِنْ مُزَیْنَةَ، یُرِیدَانِ المَدِینَةَ، یَنْعِقَانِ بِغَنَمِهِمَا فَیَجِدَانِهَا وَحْشًا، حَتَّى إِذَا بَلَغَا ثَنِیَّةَ الوَدَاعِ، خَرَّا عَلَى وُجُوهِهِمَا» [رواه البخاری: 1874].
907- از ابو هریرهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند:
«[مردمان] مدینه را در بهترین حالتش ترک میکنند، و کسی در آن جز حیوانات و پرندگان گرسنه [یعنی: درندگان] باقی نمیماند».
و آخرین کسی که از [مدینه] خارج میشود([7])، دو نفر چوبان از قبیلۀ (مزَینَه) هستند، که گوسفندان خود را به طرف مدینه میآورند، و میبینند که در آنجا وحوش جا گرفته است، [و در وقت خارج شدن] چون به (ثَنیه الوداع) میرسند، بر روی خود افتاده و میمیرند»([8]).
908- عَنْ سُفْیَانَ بْنِ أَبِی زُهَیْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «تُفْتَحُ الیَمَنُ، فَیَأْتِی قَوْمٌ یُبِسُّونَ، فَیَتَحَمَّلُونَ بِأَهْلِهِمْ وَمَنْ أَطَاعَهُمْ، وَالمَدِینَةُ خَیْرٌ لَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ، وَتُفْتَحُ الشَّأْمُ، فَیَأْتِی قَوْمٌ یُبِسُّونَ، فَیَتَحَمَّلُونَ بِأَهْلِیهِمْ وَمَنْ أَطَاعَهُمْ، وَالمَدِینَةُ خَیْرٌ لَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ، وَتُفْتَحُ العِرَاقُ، فَیَأْتِی قَوْمٌ یُبِسُّونَ، فَیَتَحَمَّلُونَ بِأَهْلِیهِمْ وَمَنْ أَطَاعَهُمْ، وَالمَدِینَةُ خَیْرٌ لَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ» [رواه البخاری: 1875].
908- از سفیان ابن ابی زهیرس([9]) روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شندیم که میفرمودند:
«یمن فتح میشود، و مردمانی پیدا میشوند که اهل و اولاد و دیگر اتباع خود را بر شترها بار کرده و به آنجا میروند، در صورتی که اگر بدانند، مدینه برای آنها بهتر است».
«و شام فتح میشود، و مردمانی پیدا میشوند که اهل و اولاد و دیگر اتباع خود را بر شترها بار کرده و به آنجا میروند، در صورتی که اگر بدانند مدینه برای آنها بهتر است».
«و عراق فتح میشود، و مردمانی پیدا میشوند که اهل و اولاد و دیگر اتباع خود را بر شترها بار کرده و به آنجا میروند، در صورتی که اگر بدانند مدینه برای آنها بهتر است»([10]).
5- باب: الإِیمَانُ یَأرِزُ إِلَى المَدِینَةِ
باب [5]: ایمان در مدینه جمع میگردد
909- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «إِنَّ الإِیمَانَ لَیَأْرِزُ إِلَى المَدِینَةِ کَمَا تَأْرِزُ الحَیَّةُ إِلَى جُحْرِهَا» [رواه البخاری: 1876].
909- از ابو هریرهس روایت است که: پیامبر خدا ج فرمودند:
«ایمان به مدینه برمیگردد، [مراد از ایمان: اهل ایمان است] به مانندی که مار به سوراخ و آشیانهاش برمیگردد»([11]).
6- باب: إِثْمِ مَنْ کَادَ أَهْلَ المَدِینَةِ
باب [6]: گناه کسی که مردم مدینه را فریب میدهد
910- عَن سَعْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «لاَ یَکِیدُ أَهْلَ المَدِینَةِ أَحَدٌ، إِلَّا انْمَاعَ کَمَا یَنْمَاعُ المِلْحُ فِی المَاءِ» [رواه البخاری: 1877].
910- از سعد [بن ابی وقاص]س روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که میفرمودند:
«کسی نیست که مردم مدینه را فریب دهد، مگر آنکه چنان ذوب میشود، که نمک در آب ذوب میشود»([12]).
7- باب: آطَامِ المَدِینَةِ
911- عَن أُسَامَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أَشْرَفَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى أُطُمٍ، مِنْ آطَامِ المَدِینَةِ، فَقَالَ: «هَلْ تَرَوْنَ مَا أَرَى، إِنِّی لَأَرَى مَوَاقِعَ الفِتَنِ خِلاَلَ بُیُوتِکُمْ کَمَوَاقِعِ القَطْرِ» [رواه البخاری: 1878].
911- از اسامهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به قصری از قصرهای مدینه برآمده و فرمودند:
«آیا چیزی را که من میبینم شما میبینید؟ من هجوم فتنه را در اطراف خانههای شما مانند ریزش باران مشاهده میکنم»([13]).
8- باب: لاَ یَدْخُلُ الدَّجَّالُ المَدِینَةَ
باب [8]: دجال به مدینۀ [منوره] داخل نمیشود
912- عَنْ أَبِی بَکْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لاَ یَدْخُلُ المَدِینَةَ رُعْبُ المَسِیحِ الدَّجَّالِ، لَهَا یَوْمَئِذٍ سَبْعَةُ أَبْوَابٍ، عَلَى کُلِّ بَابٍ مَلَکَانِ» [رواه البخاری: 1879].
912- از ابو بَکرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«ترس و وحشت مسیح دجال به مدینه داخل نمیشود، [در زمان مسیح دجال] مدینه دارای هفت دروازه خواهد بود، و بر هر دروازۀ دو ملک است [و از آن نگهبانی میکند]»([14]).
913- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، «عَلَى أَنْقَابِ المَدِینَةِ مَلاَئِکَةٌ لاَ یَدْخُلُهَا الطَّاعُونُ، وَلاَ الدَّجَّالُ» [رواه البخاری: 1880].
913- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرموند:
«بر سر راههای مدینه فرشتههایی است، و [از این سبب] طاعون و دجال در آن داخل نمیشود»([15]).
914- عَن أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لَیْسَ مِنْ بَلَدٍ إِلَّا سَیَطَؤُهُ الدَّجَّالُ، إِلَّا مَکَّةَ، وَالمَدِینَةَ، لَیْسَ لَهُ مِنْ نِقَابِهَا نَقْبٌ، إِلَّا عَلَیْهِ المَلاَئِکَةُ صَافِّینَ یَحْرُسُونَهَا، ثُمَّ تَرْجُفُ المَدِینَةُ بِأَهْلِهَا ثَلاَثَ رَجَفَاتٍ، فَیُخْرِجُ اللَّهُ کُلَّ کَافِرٍ وَمُنَافِقٍ» [رواه البخاری: 1881].
914- از انس بن مالکس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«هیچ شهری نیست مگر آنکه قدم دجال به آن میرسد، مگر مکه و مدینه، هیچ راهی از راههای [این دو شهر] نیست که [بخواهد دجال از آن داخل شود] مگر آنکه برسر آن راه ملائکه صف بستهاند و از آن راه محافظت میکنند، بعد از آن سه زلزله و جنبش در مدینه و ساکنین آن به وقوع میپیوندد، [و در این وقت] هرکافر و منافقی [که در مدینه وجود دارد]، بیرون میشود و به سوی دجال میرود([16]).
915- عَن أَبَی سَعِیدٍ الخُدْرِیَّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: حَدَّثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَدِیثًا طَوِیلًا عَنِ الدَّجَّالِ فَکَانَ فِیمَا حَدَّثَنَا بِهِ أَنْ قَالَ: «یَأْتِی الدَّجَّالُ، وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْهِ أَنْ یَدْخُلَ نِقَابَ المَدِینَةِ، بَعْضَ السِّبَاخِ الَّتِی بِالْمَدِینَةِ، فَیَخْرُجُ إِلَیْهِ یَوْمَئِذٍ رَجُلٌ هُوَ خَیْرُ النَّاسِ، أَوْ مِنْ خَیْرِ النَّاسِ، فَیَقُولُ أَشْهَدُ أَنَّکَ الدَّجَّالُ، الَّذِی حَدَّثَنَا عَنْکَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَدِیثَهُ، فَیَقُولُ الدَّجَّالُ: أَرَأَیْتَ إِنْ قَتَلْتُ هَذَا، ثُمَّ أَحْیَیْتُهُ هَلْ تَشُکُّونَ فِی الأَمْرِ؟ فَیَقُولُونَ: لاَ، فَیَقْتُلُهُ ثُمَّ یُحْیِیهِ، فَیَقُولُ حِینَ یُحْیِیهِ: وَاللَّهِ مَا کُنْتُ قَطُّ أَشَدَّ بَصِیرَةً مِنِّی الیَوْمَ، فَیَقُولُ الدَّجَّالُ: أَقْتُلُهُ فَلاَ أُسَلَّطُ عَلَیْهِ [رواه البخاری: 1882].
915- از ابو سعید خدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای ما در مورد دجال سخن طولانی گفتند، و از جملۀ آن سخن این بود که گفتند:
«دجال میآید، وداخل شدن در راههای مدینه بر وی حرام است، ولی وی در بعضی از شوره زارهای مدینه منزل میکند».
«و در این وقت شخصی که بهترین مردمان است و یا از بهترین مردمان است نزدش رفته و برایش میگوید: من یقین دارم که تو همان دجالی هستی که پیامبر خداج از تو به ما خبر دادهاند».
«دجال [برای مردمان] میگوید: اگر من این شخص را بکشم و دوباره زنده کنم، باز هم در کار من شک میکنید؟
میگویند: نِه!
او آن شخص را میکشد و دوباره زنده میکند، آن شخص وقتی که دجال او را زنده کرد، میگوید: بخداوند قسم است که من هیچگاه مثل امروز [در دجال بودن تو متیقن] و با درک نبودم.
دجال میگوید: او را میکشم، ولی به کشتن وی قدرت پیدا نمیکند»([17]).
9- باب: المَدِینَةُ تَنفِی الخَبَثَ
باب [9]: مدینه پلیدیها را از بین میبرد
916- عَنْ جَابِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: جَاءَ أَعْرَابِیٌّ إِلی النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَبَایَعَهُ عَلَى الإِسْلاَمِ، فَجَاءَ مِنَ الغَدِ مَحْمُومًا فَقَالَ: أَقِلْنِی، فَأَبَى ثَلاَثَ مِرَارٍ، فَقَالَ: «المَدِینَةُ کَالکِیرِ تَنْفِی خَبَثَهَا وَیَنْصَعُ طَیِّبُهَا» [رواه البخاری: 1883].
916- از جابرس روایت است که گفت: شخص بادیه نشینی نزد پیامبر خدا ج آمد و مسلمان شد و با ایشان بیعت نمود [گویند این شخص، قیس بن ابو حازم منقری بود]، فردای آن روز در حالی که تب داشت آمد و گفت: بیعت مرا لغو کنید.
پیامبر خدا ج قبول نکردند، این طلب را سه بار تکرار نمود.
پیامبر خدا ج فرمودند: «مدینه مانند کورهای است که پلیدیها را از خود میراند، و نیکان را صیقل میدهد»([18]).
10- «باب»
917- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ بِالْمَدِینَةِ ضِعْفَیْ مَا جَعَلْتَ بِمَکَّةَ مِنَ البَرَکَةِ» [رواه البخاری: 1885].
917- از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:
«خدایا! دوچند آنچه را که در مکه برکت نهادی، در مدینه برکت بنه»([19]).
11- «باب»
918- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: لَمَّا قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ المَدِینَةَ، وُعِکَ أَبُو بَکْرٍ، وَبِلاَلٌ، فَکَانَ أَبُو بَکْرٍ إِذَا أَخَذَتْهُ الحُمَّى یَقُولُ: کُلُّ امْرِئٍ مُصَبَّحٌ فِی أَهْلِهِ ... وَالمَوْتُ أَدْنَى مِنْ شِرَاکِ نَعْلِهِ، وَکَانَ بِلاَلٌ إِذَا أُقْلِعَ عَنْهُ الحُمَّى یَرْفَعُ عَقِیرَتَهُ یَقُولُ: أَلاَ لَیْتَ شِعْرِی هَلْ أَبِیتَنَّ لَیْلَةً ... بِوَادٍ وَحَوْلِی إِذْخِرٌ وَجَلِیلُ، وَهَلْ أَرِدَنْ یَوْمًا مِیَاهَ مَجَنَّةٍ ... وَهَلْ یَبْدُوَنْ لِی شَامَةٌ وَطَفِیلُ، قَالَ: اللَّهُمَّ العَنْ شَیْبَةَ بْنَ رَبِیعَةَ، وَعُتْبَةَ بْنَ رَبِیعَةَ، وَأُمَیَّةَ بْنَ خَلَفٍ کَمَا أَخْرَجُونَا مِنْ أَرْضِنَا إِلَى أَرْضِ الوَبَاءِ، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَیْنَا المَدِینَةَ کَحُبِّنَا مَکَّةَ أَوْ أَشَدَّ، اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِی صَاعِنَا وَفِی مُدِّنَا، وَصَحِّحْهَا لَنَا، وَانْقُلْ حُمَّاهَا إِلَى الجُحْفَةِ»، قَالَتْ: وَقَدِمْنَا المَدِینَةَ وَهِیَ أَوْبَأُ أَرْضِ اللَّهِ، قَالَتْ: فَکَانَ بُطْحَانُ یَجْرِی نَجْلًا تَعْنِی مَاءً آجِنًا [رواه البخاری: 1888].
918- از عائشهل روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج [به مدینه] آمدند، ابو بکر و بلالب مریض شدند.
ابوبکرس هنگامی که تب میکرد میگفت:
هرکسی صبح از پهلوی اهلش از خواب برمیخیزد، در حالی که مرگ از بند کفشش به او نزدیکتر است.
و بلالس هنگامی که دردش تخفیف مییافت، به گریه میافتاد و میگفت: آیا این آرزویم بر آورده خواهد شد که شبی در وادی بخوابم و در اطرافم گیاه (إِذخر) و گیاه (جلیل) باشد، و آیا روزی خواهد آمد که در کنار آب (مجنه) باشم، و کوه (شامه) و کوه (طفیل) برایم نمایان شود.
و میگفت: خدایا! به سبب اینکه شیبه بن ربیعه، و عتبه بن ربیعه، و أمیه بن خَلَف ما را از سر زمین ما به سر زمین (وبا) کوچ دادهاند، ایشان را لعنت کن [یعنی: از رحمت خود دور کن].
و پیامبر خدا ج دعا کردند که: «خدایا! محبت مدینه را بیشتر از محبتی که با مکه داشتیم، در دل ما قرار بده، خدایا! در پیمانه و وزن ما برکت بده! و تب مدینه را به (جحفه) منتقل کن».
عائشهل میگوید: ما وقتی به مدینه آمدیم که اینجا پر وباترین سر زمین خدا بود، در وادیاش آب گندیده روان بود([20]).
31- کِتَابُ الصَّوْمِ
[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) کسی که در مدینه مرتکب بدعتی، و عمل خلاف شرعی میگردد، مستوجب لعنت است.
2) نام اصلی مدینۀ منوره یثرب بود، و پیامبر خدا ج او را (مدینه) نامیدند، جایی که شهر مدینه قرار دارد، دشت سوزانی بود، یکی از ملوک یمن به نام (تُبَّع) شنید که پیامبری مبعوث میشود و در سر زمین یثرب سکنی گزین میگردد، آمد و این شهر را بنا نهاد، در روایتی از پیامبر خدا ج آمده است که فرمودند: «تُبَّع را دشنام ندهید، زیرا او مسلمان شده بود»، و از روز وفات (تُبَّع) تا روز مولد نبی کریم ج یک هزار سال کامل میگذشت.
3) در نزد جمهور علماء مدینه مانند مکه حرم است، شکار کردن و قطع کردن درختانش روا نیست، و فرقی که هست این است که: کدام جزائی بر شکار کردن و قطع کردن درختان مدینه مرتب نمیگردد، ولی احناف میگویند که (حرم) بودن خاص برای مکه است، و جای دیگری و از آن جمله مدینۀ منوره (حرم) نیست، بنابراین شکار کردن در آن، و قطع کردن درختانش روا است، و از این حدیث چنین جواب میدهند که مراد از آن، بقای زینت مدینه و زیبائی آن است، نه (حرم) بودن حقیقی آن، و دیگر آنکه مردم در زمان خود پیامبر خدا ج در دشت عقیق شکار میکردند، و پیامبر خدا ج نه تنها آنکه آنها را از این کار منع نمیکردند، بلکه آنها را به این کار تشویق هم میکردند.
ولی آنچه که به نظرم میرسد این است که :
اول آنکه: ظاهرحدیث خلاف این را ثابت میکند، زیرا نبی کریم ج نه تنها آنکه تحریم شکار وقطع اشجار را به مسئلۀ زینت تعلیل نکردهاند، بلکه تنصیص به (حرم) بودن مطلق نیز کردهاند، و اینکه پیامبر خدا ج شکار کردن را در دشت عقیق اجازه میدادند و یا تشویق میکردند، دلیل بر این شده نمیتواند که مدینه (حرم) نیست، زیرا دشت عقیق در بیرون از دائرۀ قرار دارد که پیامبر خدا ج آن را (حرم) قرار دادهاند، و آن بین دو کوه (عیر و ثور) است، و دشت عقیق دربیرون از این دو کوه قرار دارد، و علاوه بر آن میشود که این شکار کردن، پیش از (حرم) قرار دادن مدینه بوده باشد.
دوم آنکه: اگر مسئلۀ دارای احتمالات باشد، عمل کردن به احتیاط اولی است، و به طور یقین حکم کردن به (حرم) بودن مدینه نسبت به حکم کردن به (حرم) نبودن مدینه، به احتیاط نزدیکتر است، بلکه عین احتیاط است، زیرا اگر مدینه (حرم) نباشد، و شخص از شکار کردن و بریدن درختانش خود داری نماید، یقیناً بر وی گناهی نیست، ولی اگر (حرم) باشد، و شخص مرتکب چنین عملی گردد، بدون شک بر وی گناه است، و اجتناب از آنچه که در آن شبهۀ گناه باشد، اولی و افضل است.
سوم آنکه: میبینیم که در احادیث بسیار دیگری نیز بین مکه و مدینه مقایسه و مقارنه شده است، و این میرساند که گویا این دو شهر متبرک در موارد بسیاری با هم شبیه هستند و حتی یک حکم دارند، و از آن جمله در (حرم) بودن، در صحیح مسلم از جابرس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «ابراهیم÷ مکه را حرم قرار داد، و من بین دو سنگزار مدینه را حرم قرار میدهم، درختانش قطع نشود، و شکاری در آن صورت نگیرد» و فکر نمیکنم در ادای این مدعا که مدینه (حرم) است، عبارت صریح تری از این عبارت وجود داشته باشد، چنانچه احادیث آتی نیز دلالت بر این مدعا دارد.
[2]- مراد از آن، دو سنگزاری است که در شرق و غرب شهر مدینه قرار دارند، و به نام حرۀ شرقیه و حرۀ غربیه یاد میشود.
[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) این حدیث و حدیث قبلی آن دلالت بسیار واضحی بر (حرم) بودن مدینۀ منوره دارد.
2) اگر کسی به گمان غالب خود به چیزی عقیده مند میشود، و سپس خلاف آن برایش ثابت میگردد، باید از نظر اولیاش برگردد، و این دأب اشخاص کامل و باشخصیت است، و هرکسی به این صفت متصف شده نمیتواند.
[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) سبب اینکه علیس این سخن را گفت این بود که: علیس مردم را به انجام دادن کاری امر میکرد، چون مردم آن کار را انجام میدادند، و میگفتند که: کار را انجام دادیم، علیس میگفت: صدق الله و رسوله، یعنی: خدا و رسولش را ست گفتهاند، روزی أشتر/ از وی پرسید: مگر پیامبر خدا چیز خاصی را برای تو گفتهاند، که همیشه میگوئی: خدا و رسولش راست گفتهاند، در جواب گفت: چیز خاصی را که مردم نشینده باشند برایم نگفتهاند، مگر چیزی که در نیام شمشیرم میباشد، و مردم همیشه اصرار میکردند تا آنچه را که در غلاف شمشیرش میباشد، بیرون آورد، تا بدانند که در غلاف شمشیرش چیست، تا اینکه بالآخره آن را بیرون آورد، و در آن نوشته شده بود که: «هرکه در آن [یعنی: در مدینۀ منوره] احداث کند حدثی را [که مخالف کتاب خدا و سنت رسول او ج باشد] و یا احداث گری را مأوی و مسکن دهد، لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردمان بر او باشد...».
2) این حدیث رد برکسانی است که میگویند: در نزد علیس وصیت نامهای از پیامبر خدا ج است که در آن امور بسیاری را از اسرار علم و علوم دین برایش آموختهاند.
3) این حدیث در عموم خود، دلالت بر این دارد که هرمسلمانی چه مرد باشد و چه زن، چه آزاد باشد و چه غلام میتواند برای کافر امان بدهد، و بعد از امان دادن کسی حق ندارد که معترض کافر امان داده شده گردد.
4) عهد و پیمان باید کاملاً مراعات گردد، و نقض آن حرام و از گناهان کبیره است.
5) نباید کسی به غیر پدرش، و یا غلامی که آزاد شده است، به غیر آزاد کنندهاش نسبت داده شود.
6) نباید در مدینۀ منوره بدعت و کار نا شایست و خلاف شرعی صورت بگیرد، و در اینکه مدینۀ (حرم) است، یا نه حدیث پیشتر از آن به تفصیل سخن گفتیم، و به این نتیجه رسیدیم که مدینۀ منوره حرم است.
[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) اینکه پیامبر خدا ج گفتهاند که: (مامور به [هجرت کردن] به قریۀ شدهام که...) اگر پیامبر خدا ج این سخن را در مکه گفته باشند، معنایش این است که مامور به هجرت به مدینۀ منوره شده بودند، و اگر در مدینۀ منوره گفته باشند، معنایش این است که مامور به سکنی گزینی در مدینۀ منوره شده بودند، و در هردو صورت، این کار نه به اختیار پیامبر خدا ج بلکه از طریق وحی و به امر خداوند متعال صورت گرفته است.
2) بعضی از علماء از این حدیث فضیلت مدینۀ منوره بر مکۀ مکرمه را استنباط نمودهاند، زیرا اهل مدینه بودند که اهل مکه را به اسلام داخل ساختند، نه عکس آن، ولی آنچه که به نظر میرسد این است که: این استنباط بیشتر دلالت بر فضیلت اهل مدینۀ منوره بر اهل مکۀ مکرمه دارد، نه بر فضیلت خود مدینۀ منوره بر مکۀ مکرمه، والله تعالی أعلم.
3) چون پیامبر خدا ج گفتهاند که: ([منافقین برای] جایی که به آن هجرت میکنند (یثرب) میگویند، و اسم مناسب برایش (مدینه) است...)، علماء گفتهاند که: نباید کسی مدینه را (یثرب) بنامد، و (یثرب) اگر از (تثریب) باشد، معنایش توبیخ و ملامتی است، و اگر از (ثرب) باشد، معنایش فساد و خرابی است، همۀ این معانی زشت و نا پسند است، و در حدیث آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که مدینه را یثرب میگوید، از خداوند آمرزش بخواهد...»، و اینکه در قرآن کریم از آن به نام (یثرب) یاد شده است، به نقل قول از غیر مسلمانان است.
4) به اتفاق علماء این خبر که مدینۀ منوره اشخاص بد و نا مناسب را از خود میراند، خبر عام و مستمری نیست،که در همۀ ازمنه و اوقات چنین باشد، بلکه مراد از آن زمان نبوت است، زیرا درآن وقت کسانی که به اسلام رغبت چندانی نداشتند و خیری در آنها نبود، متحمل رنج و زحمت هجرت نگردیده و به جاهای دیگری منتقل میشدند، و بالعکس کسانی که ایمان قوی داشتند، با جبین گشاده و دل آرام متحمل مشکلات و زحمات هجرت گردیده، و همراهی با پیامبر خدا ج را بر همه چیز ترجیح میدادند.
[6]- طابه: به معنی جای خوشبو و خوش گوار است، و برای مدینۀ منوره نامهای دیگری نیز هست، و گویند کسانی که از روی اخلاص و به نیت جوار محمدی در مدینه سکنی گزین میشود، از حرم نبوی بوی خوش مدینۀ منوره را استشمام میکنند.
[7]- عبارت حدیث نبوی شریف چنین است: «و آخر من یحشر راعیان» و کلمۀ (یحشر) داری چندین احتمال است: از آن جمله اینکه به معنی (خارج شدن از مدینه)، و یا به معنی: (و آخرین کسی که به مدینه میآید)، و یا به معنی: (آخرین کسی که میمیرد و حشرمیگردد) باشد، و در ترجمه به همان معنی اول ترجمه شده است.
[8]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) این واقعه در زمان صورت میگیرد، و دلالت بر این دارد که مدینۀ منوره تا قرب قیامت از سکنه خالی نمیشود، و دراین وقت است که مردم مدینه را در حالی که آباد و دارای میوه و نعمت فراوان است، ترک میکنند.
2) گویا قاضی عیاض/ به این نظر است که مراد از وقوع این کار در آخر زمان نیست، بلکه آن است که در وقتی از وقتها چنین کاری واقع میشود، لذا میگوید: (چنین حالتی در مدینۀ منوره رخ داده است، زیرا در زمانی که مدینۀ منوره مرکز خلافت بود، مردم از هرطرف به آنجا میآمدند، و هرنعمتی را با خود میآوردند، تا جایی که نعمتهای خداوندی در آن فراوان گردید، ولی بعد از اینکه خلافت به شام و بعد از آن به عراق انتقال یافت، و اکثر مردم مدینه ترک گفته و بادیه نشینان جاگزین آنها شدند، و کشمکش و در گیری بین آنها پیداشد، کار به جایی رسید که همگان مدینه را ترک کردند، و به جای آنها درندگان جا گرفتند....) والله تعالی أعلم.
[9]- وی سفیان بن أبی زهیر ازدی است، و اسم ابی زهیر قرد است، از زندگیاش جز اینکه چند حدیثی را از پیامبر خدا ج روایت کرده است، چیزی بدست نیاوردم، و حتی تاریخ وفاتش معلوم نیست، اسد الغابه (2/319).
[10]- از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه:
1) معنی این قول پیامبر خدا ج که: «در صورتی که اگر بدانند مدینه برای آنها بهتراست» این است که این مردمی که مدینۀ منوره را جهت سیر کردن شکم خود، و یا بدست آوردن متاع دنیوی ترک میکنند، اگر فضیلت مدینه را در اینکه هر نمازش در مسجد نبوی برابر با هزار نماز است، و اینکه آنها در حرم پیامبد خدا ج و در جوار و همسایگی ایشان قرار دارند، بدانند، از این شهر متبرک جهت مطالب دنیوی بیرون نمیشوند.
2) در این حدیث معجزۀ دیگری ازمعجزات پیامبر خدا ج است، زیرا همان طوری که خبر داده بودند، اول یمن، و بعد از آن شام، و بعد از آن عراق فتح گردید، و مردمانی در گذشته جهت رفاهیت بیشتر، وطلب امتعۀ دنیوی بهتر، به آن سر زمینها کوچ کردند.
3) کسانی که به قصد رفاهیت دنیوی، مدینه و جوار پیامبر خدا ج را ترک میکنند، کسانی اند که حظوظ انسانیت و معنویت را فراموش کردهاند.
4) کسانی که جهت جهاد، و یا تجارت و یا سیاحت و یا تحصیل علم و یا هرامر مشروع دیگری ازمدینه خارج میشوند، مشمول این حکم نمیباشند.
[11]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
این حدیث دلالت بر سلامت عقیده و راه و رفتار اهل مدینه دارد، حتی بعضی از علماء گفتهاند که از این حدیث (حجت عمل اهل مدینه) نیز دانسته میشود، ولی امام عینی/ میگوید که: «محتوای این حدیث خاص به زمان نبوت، و زمان خلفای راشدین، و قرون سه گانهای که پیامبر خدا ج به خوبی آنها خبردادهاند، (خیر القرون قرنی، ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم)، و بعد از این مدت طوری که مشاهده میکنیم آن احوال تغییر یافته و حتی بدعتهای زیادی در آن رواج یافته است».
[12]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
بعضی از علماء میکویند: گرچه فریب و فریب کاری کار نا شایست و خلاف شرعی است، و در هروقت و در هرجا ممنوع است، لیکن وعید که در این حدیث آمده است، خاص به زمان نبوت است، ولی اکثر علماء براین نظراند که این حکم عام است، و همۀ عصور را شامل میشود، چنانچه کسانی که در زمان بنی امیه با مردم مدینه به جنگ و ستیز بر خاسته و به آنها ظلم و ستم کردند، به زودی از بین رفته و هلاک شدند، به طور مثال، مسلم بن عقبه بعد از آنکه از مدینه بر گشت، به هلاکت رسید، و بعد از وی یزید بن معاوی که او را فرستاده بود، نیز به سر نوشت وی دچار شد.
[13]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
محتوای این حدیث از علائم نبوت حضرت ختمی مرتبت محمد ج میباشد، زیرا فتنههای زیادی در مدینۀ منوره به وقوع پیوسته است، از آن جمله: قتل عثمانس، و واقعه حره که ننگ تاریخ است، و بعضی از علماء براین نظراند که این وقائع برای پیامبر خدا ج بعینه نشان داده شده بود و آنها را مشاهدا کرده بودند، چنانچه در وقت نماز، بهشت و دوزخ برایشان نشان داده شده بود، و آنها را مشاهد کرده بودند.
[14]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
دجال، مشتق از دجل به معنی دروغ و فریب است، پس دجال بسیار دروغگو و فریب کار است، و دجال را از آن سبب (مسیح) میگویند که یک چشمش کور و ممسوح است، یعنی: هموار و مالیده شده است، و یا به این سبب است که وی تمام روی زمین را مسح کرده و میپیماید، و عیسی÷ را از آن جهت (مسیح) میگویند که مریضهای به اثر مسح کردن وی شفا مییافتند.
[15]- از این حدیث دانسته میشود که: طاعون یعنی وبا، و دجال به مدینۀ منوره داخل نمیشوند و یا داخل شده نمیتوانند.
[16]- از مسائل و احکام متعلق به این حدیث آنکه:
1) گرچه در این حدیث تنها ذکر مکه و مدینه است که از فتنۀ دجال در امان میماند، ولی در روایات دیگری بیت المقدس و مسجد طور، و یا کوه طور نیز ذکر گردیده است که دجال به آنها نیز داخل شده نمیتواند، امام عینی/ در عمدة القاری میگوید که: امام طبری از عبدالله بن عمرب روایت میکند که در همین حدیث این هم آمده است که: «و مگر کعبه و بیت المقدس»، و در این حدیث در روایت ابو جعفر طحاوی/ این هم آمده است که: «و مگر مسجد طور»، و در بعضی روایات این حدیث به این لفظ است که «هیچ جایی نمیماند مگر آنکه [دجال] آن را میگیرد، مگر مکه، مدینه، و بیت المقدس، وجبل طور، که ملائکه او را از این جاها میراند».
2) مدینه و اهل مدین دارای فضایل خاصی هستند، و در مدینه سه زلزله رخ میدهد که به اثر آن منافقینی که در مدینه وجود دارند، از آن خارج گردیده و به طرف دجال میروند، ولی مسلمانان مخلص در ایمان خود ثابت قدم مانده و از فریب و فتنۀ دجال در امان میمانند.
[17]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) شخصی که بهترین مردمان است و یا از بهترین مردمان است و به نزد دجال رفته و برایش میگوید که: من یقین دارم که تو همان دجالی هستی که پیامبر خدا ج از تو به ما خبر دادهاند طوری که در صحیح مسلم آمده است، خضر÷ است.
2) اینکه خضر÷ بعد از اینکه دجال او را میکشد و زنده میکند، برای دجال میگوید که: (به خداوند قسم است که من هیچگاه مثل امروز [در دجال بودن تو، متیقن] و با درک نبودم) این است که پیامبر خدا ج خبر داده بودند که یکی از علائم دجال این است که شخص کشته را زنده میکند.
3) در صحیح مسلم آمده است که خداوند بدن خضر÷ را به آهن تبدیل میکند که هیچ حربۀ بر آن کارگر نمیافتد، و بعد از آن دجال دست و پای خضر÷ را گرفته و آن را در جای میاندازد، و مردم فکر میکنند که او را در آتش انداخته است، ولی در حقیقت وی در بهشت افتاده است.
[18]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) پیامبر خدا ج از آن جهت بیعت او را لغو نکردند که وی ایمان آورده بود، و به مدینه هجرت کرده بود، و ترک اسلام روا نیست، و نباید کسی به آن موافقت نماید، و گویند: این شخص هجرت را ترک کرد و از مدینه خارج شد، ولی بر اسلام خود باقی ماند، و این از کسانی بود که خداوند دربارۀ آنها میفرماید: ﴿وَأَجۡدَرُ أَلَّا یَعۡلَمُواْ حُدُودَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦۗ﴾.
2) مراد از این حدیث طوری که قبلاً در حدیث همانند آن گفتیم خاص به زمان نبوت است، چنانچه احتمال دارد که مراد از اینکه مدینه (اشخاص بد را از خود میراند) راندن معنوی باشد، نه راندن حسی، یعنی: شخص پلید از برکات مدینه بهرۀ نمیبرد، ولو آنکه در مدینه سکنی گزین باشد.
[19]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
در حدیث دیگری تصریح شده است که پیامبر خدا ج در دعای خود برکت در صاع و پیمانه را مسئلت نمودند، و امام نووی/ میگوید: این دعای نبی کریم ج اجابت شده است، و برکت تحقق یافته است، زیرا کسانی که در مدینه سکونت کردهاند میگویند: مقدار طعامی که در خارج از مدینه برای کدام شخص کفایت نمیکند، در مدینه برایش کفایت میکند.
[20]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) قدوم پیامبر خدا ج به مدینه در روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیع الأول سال اول هجری، پیش از زوال آفتاب بودو
2) (إذخر) و (جلیل) نام دو نوع گیاه است که درمکه میروید، و مردم از آن در پوشش خانهها و بعض کارهای دیگر استفاده میکردند، و (آب مجحنه) آبی بود در نزدیکی عکاظ که در چند میلی مکه واقع است، و (شامه) و (طفیل) نام دو کوه، یا نام دو آب، و یا نام دو قریۀ در مکۀ مکرمه است.
3) کسانی که بلال از آنها نام میبرد، و آنها را لعنت میکرد، یعنی: شیبه بن ربیعه، و عتبه بن ربیعه، و أمیه بن خَلَف، کسانی بودند که مسلمانان را بسیار اذیت میکردند، و اذیت بیسار آنها سبب هجرت مسلمانان به مدینۀ منوره گردیده بود.
4) (جحفه) اکنون میقات اهل مصر و شام و مغرب است، و سبب این دعا آن بود که اهل جحفه در آن وقت، اهل شرک و کفر بودند.
5) از جمله چیزهای که از این حدیث دانسته میشود، یکی فضیلت ابو بکرس است، زیرا بعد از هجرت به مدینۀ منوره عدۀ از صحابه مریض شدند، و هرکدام به نوعی ازانواع از وضع خود شکایت میکردند، ولی ابو بکر صدیقس بعد از اینکه مریض شد، بر خلاف همگان به صبر و تسلی خویش پرداخته و میگفت: چه بسا کسانی که اهل و فامیلش برایش (صبح بخیر) میگویند، ولی او غافل از این است که شاید لحظاتی بیش زنده نباشد، پس فرقی نمیکند که انسان در کجا زندگی میکند.
6) انسان در وقت مواجه شدن با مشکلات، باید به خدا روی آورده، و از او بخواهد که مشکلاتش را رفع نماید، و از همین جا بود که پیامبر خدا ج دعا کردند تا تنفر مدینه را در دل مهاجرین به محبت مبدل سازد، و خداوند دعای حبیبش را اجابت نمود، و محبت مدینه را آنچنان در دل آنها انداخت، که فکر وطن از یادشان رفت.