اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

کتاب [53]: کتاب جهاد

کتاب [53]: کتاب جهاد

1- باب: فَضْلِ الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ

باب [1]: فضیلت جهاد، و سِیَر

1204- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: دُلَّنِی عَلَى عَمَلٍ یَعْدِلُ الجِهَادَ؟ قَالَ: «لاَ أَجِدُهُ» قَالَ: «هَلْ تَسْتَطِیعُ إِذَا خَرَجَ المُجَاهِدُ أَنْ تَدْخُلَ مَسْجِدَکَ فَتَقُومَ وَلاَ تَفْتُرَ، وَتَصُومَ وَلاَ تُفْطِرَ؟» ، قَالَ: وَمَنْ یَسْتَطِیعُ ذَلِکَ [رواه البخاری: 2785].

1204- ازابوهریرهس روایت است که گفت: شخصی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: مرا بر عملی رهنمائی کنید که به اندازۀ جهاد ثواب داشته باشد ؟.

فرمودند: «چنین عملی را نمی‌یابم»، و فرمودند: «آیا می‌توانی از لحظۀ که مجاهد به جهاد بیرون می‌شود، به مسجد بروی، و به نماز و روزه مشغول شوی، و هیچگاه ازنماز خارج نشوی و افطار نکنی»؟

آن شخص گفت: چه کسی چنین استطاعتی دارد؟([1]).

2- باب: أَفْضَلُ النَّاسِ مُؤْمِنٌ مُجَاهِد بِنَفسِهِ وَمالِهِ فِی سَبِیلِ الله

باب [2]: بهترین مردمان شخص مؤمنی است که به جان و مال خود، در راه خدا جهاد کند

1205- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَیُّ النَّاسِ أَفْضَلُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مُؤْمِنٌ یُجَاهِدُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِنَفْسِهِ وَمَالِهِ» ، قَالُوا: ثُمَّ مَنْ؟ قَالَ: «مُؤْمِنٌ فِی شِعْبٍ مِنَ الشِّعَابِ یَتَّقِی اللَّهَ، وَیَدَعُ النَّاسَ مِنْ شَرِّهِ» [رواه البخاری: 2786].

1205- از ابو سعیدس روایت است که گفت: کسی گفت یا رسول الله! کدام مردم بهتر هستند [و ثواب‌شان بیشتر است]؟

پیامبر خدا ج فرمودند: مسلمانی که به جان و مال خود، در راه خدا جهاد کند».

گفتند: بعد از آن چه کسی بهتر است؟

فرمودند: «مسلمان با تقوایی که در غار کوهی سکنی گزین گردیده و مردم را از شر خود در امان نگهدارد»([2]).

1206- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «مَثَلُ المُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَنْ یُجَاهِدُ فِی سَبِیلِهِ، کَمَثَلِ الصَّائِمِ القَائِمِ، وَتَوَکَّلَ اللَّهُ لِلْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِهِ، بِأَنْ یَتَوَفَّاهُ أَنْ یُدْخِلَهُ الجَنَّةَ، أَوْ یَرْجِعَهُ سَالِمًا مَعَ أَجْرٍ أَوْ غَنِیمَةٍ» [رواه البخاری: 2787].

1206- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را شنیدم که فرمودند:

مجاهدی فی سبیل الله – ولی خدا می‌داند که مجاهد فی سبیل الله کیست؟ - مانند کسی است که در روز روزه داشته باشد و شب تا صبح نماز بخواند».

«و خداوند متعال برای مجاهد فی سبیل الله وعده داده است که: اگر وفات نماید به بهشتش ببرد، و یا او را سالم با مزد، و یا غنیمت به خانه‌اش برگرداند»([3]).

3- باب: دَرَجاتِ الْـمُجَاهِدِینَ فِی سَبِیلِ اللهِ

باب [3]: درجات مجاهدین فی سبیل الله

1207- وعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَأَقَامَ الصَّلاَةَ، وَصَامَ رَمَضَانَ کَانَ حَقًّا عَلَى اللَّهِ أَنْ یُدْخِلَهُ الجَنَّةَ، جَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ جَلَسَ فِی أَرْضِهِ الَّتِی وُلِدَ فِیهَا» ، فَقَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَفَلاَ نُبَشِّرُ النَّاسَ؟ قَالَ: «إِنَّ فِی الجَنَّةِ مِائَةَ دَرَجَةٍ، أَعَدَّهَا اللَّهُ لِلْمُجَاهِدِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، مَا بَیْنَ الدَّرَجَتَیْنِ کَمَا بَیْنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ، فَإِذَا سَأَلْتُمُ اللَّهَ، فَاسْأَلُوهُ الفِرْدَوْسَ، فَإِنَّهُ أَوْسَطُ الجَنَّةِ وَأَعْلَى الجَنَّةِ - أُرَاهُ - فَوْقَهُ عَرْشُ الرَّحْمَنِ، وَمِنْهُ تَفَجَّرُ أَنْهَارُ الجَنَّةِ» [رواه البخاری: 2790].

1207- و از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«کسی که به خدا و رسولش ایمان بیاورد، نماز را بخواند، و رمضان را روزه بگیرد، بر خداوند لازم است([4]) که او را به بهشت ببرد، چه در راه خدا جهاد نموده باشد، و چه در همان جایی که به دنیا آمده است نشسته باشد، [یعنی به جهاد نرفته باشد].

گفتند: یا رسول الله! آیا برای مردم از این خبر بشارت دهیم؟

فرمودند: «در بهشت صد درجه است که خداوند متعال آن‌ها را برای مجاهد فی سبیل الله آماده کرده است، که ما بین هر درجه تا درجۀ دیگر آن، مانند تفاوت – یا فاصلۀ – بین زمین و آسمان است، و اگر از خداوند بهشت را مسئلت می‌کردید، فردوس را مسئلت نمائید، زیرا فردوس وسط جنت و بلندترین جای جنت است، و بالای آن، عرش خدا است، - و فکر می‌کنم که راوی گفت – و انهار بهشت از آنجا [یعنی: از فردوس] سرچشمه می‌گیرند»([5]).

4- باب: الْغَدْوَةِ وَالرَّوْحَةِ فِی سَبِیلِ اللهِ، وَقَابُ قَوسِ أَحَدِکُمْ فِی الجَنَّةِ

باب [4]: فضیلت رفتن شبانه و روزانه در جهاد فی سبیل الله، و اندک جایی در بهشت

1208- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لَغَدْوَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ رَوْحَةٌ، خَیْرٌ مِنَ الدُّنْیَا وَمَا فِیهَا» [رواه البخاری: 2792].

1208- از انس بن مالکس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«رفتن یک روز به جهاد فی سبیل الله، و رفتن یک شب به جهاد فی سبیل الله، بر تمام دنیا و مافیها فضیلت دارد»([6]).

1209- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لَقَابُ قَوْسٍ فِی الجَنَّةِ، خَیْرٌ مِمَّا تَطْلُعُ عَلَیْهِ الشَّمْسُ وَتَغْرُبُ» وَقالَ:«لَغَدْوةٌ أَوْ رَوْحَةٌ فی سَبِیلِ اللهِ خَیْرٌ مِمَّا تَطْلُعُ عَلَیْهِ الشَّمْسُ وَتَغْرُبُ» [2793].

1209- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

اندک جایی از بهشت، [و یا نزدیک شدن به بهشت] از تمام آنچه که آفتاب بر آن طلوع کرده و غروب می‌کند بهتر است».

و فرمودند: «و جهاد کردن در یک قسمتی از روز – چه از صبح تا ظهر باشد، و چه از ظهر تا شام – از تمام آنچه که آفتاب بر آن طلوع کرده و غروب می‌کند، بهتر است».

5- باب: الحُورِ الْعِینِ

باب [5]: الحور العین([7]).

1210: عَنْ أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَوْ أَنَّ امْرَأَةً مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ اطَّلَعَتْ إِلَى أَهْلِ الأَرْضِ لَأَضَاءَتْ مَا بَیْنَهُمَا، وَلَمَلَأَتْهُ رِیحًا، وَلَنَصِیفُهَا عَلَى رَأْسِهَا خَیْرٌ مِنَ الدُّنْیَا وَمَا فِیهَا» [رواه البخاری: 2796].

1210- از انس بن مالکس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«اگر زنی از زن‌های بهشت به دنیا بیاید، مابین مشرق و مغرب را روشن می‌کند، و بوی خوش وی دنیا را می‌گیرد، و چادری سرش، از دنیا و مافیها بهتر است»([8]).

6- باب: مَنْ یُنْکَبُ أَو یُطْعَنُ فِی سَبِیلِ اللهِ

باب [6]: [ثواب] آنکه در راه خدا مصیبت ببیند و یا مجروح شود

1211- و عَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: بَعَثَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَقْوَامًا مِنْ بَنِی سُلَیْمٍ إِلَى بَنِی عَامِرٍ فِی سَبْعِینَ، فَلَمَّا قَدِمُوا قَالَ لَهُمْ خَالِی: أَتَقَدَّمُکُمْ فَإِنْ أَمَّنُونِی حَتَّى أُبَلِّغَهُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَإِلَّا کُنْتُمْ مِنِّی قَرِیبًا، فَتَقَدَّمَ فَأَمَّنُوهُ، فَبَیْنَمَا یُحَدِّثُهُمْ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذْ أَوْمَئُوا إِلَى رَجُلٍ مِنْهُمْ فَطَعَنَهُ، فَأَنْفَذَهُ، فَقَالَ: اللَّهُ أَکْبَرُ، فُزْتُ وَرَبِّ الکَعْبَةِ، ثُمَّ مَالُوا عَلَى بَقِیَّةِ أَصْحَابِهِ، فَقَتَلُوهُمْ إِلَّا رَجُلًا أَعْرَجَ صَعِدَ الجَبَلَ، قَالَ هَمَّامٌ: فَأُرَاهُ آخَرَ مَعَهُ، «فَأَخْبَرَ جِبْرِیلُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، أَنَّهُمْ قَدْ لَقُوا رَبَّهُمْ، فَرَضِیَ عَنْهُمْ، وَأَرْضَاهُمْ» ، فَکُنَّا نَقْرَأُ: أَنْ بَلِّغُوا قَوْمَنَا أَنْ قَدْ لَقِینَا رَبَّنَا فَرَضِیَ عَنَّا، وَأَرْضَانَا ثُمَّ نُسِخَ بَعْدُ، فَدَعَا عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ صَبَاحًا عَلَى رِعْلٍ وَذَکْوَانَ وَبَنِی لَحْیَانَ وَبَنِی عُصَیَّةَ الَّذِینَ عَصَوُا اللَّهَ وَرَسُولَهُ تعالى صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ [رواه البخاری: 2801].

1211- و از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج هفتاد نفر از (بنی سلیم) را [که قاریان قرآن بودند] برای دعوت نزد مردم (بنی عامر) فرستادند، چون نزدیک منطقۀ [بنی عامر] رسیدند، مامایم (دائیم) گفت: من از شما پیشتر [نزد این مردم] می‌روم، اگر برایم امان داده و اجازه دادند که سخن پیامبر خدا ج را برای آن‌ها بگویم که خوب، ورنه شما نزدیک هستید [و به کمک من خواهید رسید].

او پیشتر رفت و آن‌ها برای او امان دادند، و در حالی که سخنان پیامبر خدا ج را برای آن‌ها می‌گفت، به یکی از افراد خود اشاره نمودند، آن شخص با نیزه‌اش بر او حمله کرد، و نیزه را در پهلویش فرو برد، به طوری که از پهلوی دیگرش خارج شد.

[مامایم] گفت: (الله اکبر) و به رب کعبه سوگند که مطلوب خود را دریافتم [یعنی: به شهادت رسیدم] بعد از آن بر دیگر همراهانش حمله نمود و همگی آن‌ها را – به استثنای یک نفر لَنگی که به کوه بالا شده بود – کشتند.

جبرئیل÷ به پیامبر خدا ج خبر داد که آن مردم به شهادت نایل آمده‌اند، و خداوند از آن‌ها راضی شده است، و آن‌ها را راضی ساخته است، و ما [در قرآن می‌خواندیم که]: به قوم ما بگوئید که ما به لقاء الله پیوسته‌ایم، و خداوند از ما راضی گردیده و ما را راضی ساخته است، و بعد از آن، این چیز نسخ گردید.

و پیامبر خدا ج چهل روز در نماز صبح بر قبیلۀ (رعل) و (ذَکوان) و (بنی لحیان) و (بنی عصیه) که در مقابل خدا و رسولش عصیان کرده بودند، نفرین کردند([9]).

1212- عَنْ جُنْدَبِ بْنِ سُفْیَانَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ فِی بَعْضِ المَشَاهِدِ وَقَدْ دَمِیَتْ إِصْبَعُهُ، فَقَالَ: «هَلْ أَنْتِ إِلَّا إِصْبَعٌ دَمِیتِ، وَفِی سَبِیلِ اللَّهِ مَا لَقِیتِ» [رواه البخاری].

1212- از جندب بن سفیانس([10]) روایت است که: انگشت پیامبر خدا ج در یکی از غزاوت مجروح گردید، [و انگشت خود را مخاطب قرار داده و] فرمودند:

«آیا تو چیزی دیگری جز انشگتی که مجروح شده است می‌باشی؟ و [به دردی] که گرفتار شدی، در راه خدا بود»؟([11]).

 7- باب: مَنْ یُجْرَحُ فِی سَبِیلِ الله عَزَّ وَجَلَّ

باب [7]: فضیلت کسی که در راه خدا زخمی شود

1213- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لاَ یُکْلَمُ أَحَدٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَنْ یُکْلَمُ فِی سَبِیلِهِ إِلَّا جَاءَ یَوْمَ القِیَامَةِ، وَاللَّوْنُ لَوْنُ الدَّمِ، وَالرِّیحُ رِیحُ المِسْکِ» [رواه البخاری: 2803].

1213- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: قسم به ذاتی که جانم در دست او است، [بلا کیف] کسی نیست که در راه خدا زخمی شود – و خدا خود می‌داند که چه کسی در راه او زخمی می‌شود – مگر آنکه در روز قیامت حاضر می‌شود، خونی که از زخمش بیرون آید، به رنگ خون است، ولی بویش بوی مشک است»([12]).

8- قَوْلِ الله عَزَّ وَجَلَّ: ﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَیۡهِ

باب [8]: این قول خداوند متعال: ﴿از مؤمنان مَردانی هستند که به عهدی که با خدا بسته‌اند وفا کرده‌اند

1214- عَنْ أَنَسٍ بْنِ مالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: غَابَ عَمِّی أَنَسُ بْنُ النَّضْرِ عَنْ قِتَالِ بَدْرٍ، فَقَالَ: «یَا رَسُولَ اللَّهِ غِبْتُ عَنْ أَوَّلِ قِتَالٍ قَاتَلْتَ المُشْرِکِینَ، لَئِنِ اللَّهُ أَشْهَدَنِی قِتَالَ المُشْرِکِینَ لَیَرَیَنَّ اللَّهُ مَا أَصْنَعُ» ، فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ أُحُدٍ، وَانْکَشَفَ المُسْلِمُونَ، قَالَ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعْتَذِرُ إِلَیْکَ مِمَّا صَنَعَ هَؤُلاَءِ - یَعْنِی أَصْحَابَهُ - وَأَبْرَأُ إِلَیْکَ مِمَّا صَنَعَ هَؤُلاَءِ، - یَعْنِی المُشْرِکِینَ - ثُمَّ تَقَدَّمَ» ، فَاسْتَقْبَلَهُ سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ، فَقَالَ: «یَا سَعْدُ بْنَ مُعَاذٍ، الجَنَّةَ وَرَبِّ النَّضْرِ إِنِّی أَجِدُ رِیحَهَا مِنْ دُونِ أُحُدٍ» ، قَالَ سَعْدٌ: فَمَا اسْتَطَعْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا صَنَعَ، قَالَ أَنَسٌ: فَوَجَدْنَا بِهِ بِضْعًا وَثَمَانِینَ ضَرْبَةً بِالسَّیْفِ أَوْ طَعْنَةً بِرُمْحٍ، أَوْ رَمْیَةً بِسَهْمٍ وَوَجَدْنَاهُ قَدْ قُتِلَ وَقَدْ مَثَّلَ بِهِ المُشْرِکُونَ، فَمَا عَرَفَهُ أَحَدٌ إِلَّا أُخْتُهُ بِبَنَانِهِ قَالَ أَنَسٌ: «کُنَّا نُرَى أَوْ نَظُنُّ أَنَّ هَذِهِ الآیَةَ نَزَلَتْ فِیهِ وَفِی أَشْبَاهِهِ: ­﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَیۡهِ وَقَالَ إِنَّ أُخْتَهُ وَهِیَ تُسَمَّى الرُّبَیِّعَ کَسَرَتْ ثَنِیَّةَ امْرَأَةٍ، فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالقِصَاصِ، فَقَالَ أَنَسٌ: یَا رَسُولَ اللَّهِ وَالَّذِی بَعَثَکَ بِالحَقِّ لاَ تُکْسَرُ ثَنِیَّتُهَا، فَرَضُوا بِالأَرْشِ، وَتَرَکُوا القِصَاصَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ مَنْ لَوْ أَقْسَمَ عَلَى اللَّهِ لَأَبَرَّهُ» [رواه البخاری: 2805، 2806].

1214- از انس بن مالکس روایت است که گفت: در روز جنگ بدر کاکایم (أنس بن نضر)س در جنگ غائب شده بود، [بعد از آن نزد پیامبر خدا ج آمد] و گفت: یا رسول الله! از اولین جنگی که با مشرکین کرده‌اید من غائب بودم، اگر خداوند توفیق داد که در جنگ دیگری با مشرکین اشتراک نمایم، خداوند نشان خواهد داد که چه خواهم کرد؟

چون در جنگ (أحد) مسلمانان عقب نشینی کردند، گفت: خدایا! از آنچه که این‌ها – یعنی: همراهانم – کردند از تو پوزش می‌خواهم، و از آنچه که آن‌ها – یعنی: مشرکین کردند – در نزد تو برائت می‌جویم، بعد از آن رو به طرف میدان معرکه کرد، سعد بن معاذ پیش رویش آمد، برایش گفت: ای سعد بن معاذ! به خدای پدرم سوگند که به طرف بهشت می‌روم، و بوی آن را از پشت کوه احد احساس می‌کنم.

سعدس گفت: یا رسول الله! آنچه را که این شخص در این روز انجام داد نمی‌توانم توصیف نمایم، [و یا من انجام داده نتوانستم].

انس [برادر زاده‌اش] گفت: او را مشرکین کشتند و مثله نمودند، و ما در جسم وی هشتاد و چند زخم شمشیر و نیزه و تیر را شمردیم، و هیچکس او را نتوانست بشناسد، مگر خواهرش که او را از انگشتانش شناخت.

انسس گفت که: و ما گمان می‌کردیم و یا نظر ما این بود که این آیۀ کریمه دربارۀ او و اشخاصی همانند او نازل گردیده است که: «از مسلمانان مردانی اند که بر عهد خود با خداوند وفا نمودند...».

و انسس گفت که: خواهرش که (رُبَیِّع) نامیده می‌شد، دندان زنی را شکست، پیامبر خدا ج امر به قصاص دادند.

انسس گفت: یا رسول الله! سوگند به ذاتی که تو را به حق فرستاده است دندانش [در مقابل دندان آن زن] شکسته نمی‌شود([13])، و همان بود که جانب مقابل به دیت گرفتن رضایت داده و قصاص نکردند.

پیامبر خدا ج گفتند: «بعضی از بندگان خدا کسانی هستند که اگر به خداوند سوگند بخورند، خداوند سوگند آن‌ها را راست می‌سازد»([14]).

1215- عَنْ زَیْدَ بْنَ ثَابِتٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «نَسَخْتُ الصُّحُفَ فِی المَصَاحِفِ، فَفَقَدْتُ آیَةً مِنْ سُورَةِ الأَحْزَابِ کُنْتُ أَسْمَعُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقْرَأُ بِهَا، فَلَمْ أَجِدْهَا إِلَّا مَعَ خُزَیْمَةَ بْنِ ثَابِتٍ الأَنْصَارِیِّ الَّذِی جَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ شَهَادَتَهُ شَهَادَةَ رَجُلَیْنِ»، وَهُوَ قَوْلُهُ: ﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَیۡهِ [رواه البخاری: 2807].

1215- از زید بن ثابتس روایت است که گفت: اوراق قرآن را در مصحف‌ها نوشتم، یک آیه از سورۀ احزاب را که پیامبر خدا ج می‌‌شنیدم که آن را تلاوت می‌کردند، از نزدم مفقود گردید([15])، و او را جز در نزد خُزَیمه انصاریس که نبی کریمج شهادت دادن او را معادل شهادت دادن دو نفر قرار داده بودند، نزد شخص دیگری نیافتم.

و آن آیه این قول خداوند متعال بود که: «از مسلمانان مردانی هستند که به عهد خود با خدا وفا نمودند...»([16]).

9- باب: عَمَلٌ صَالِحٌ قَبْلَ القِتَالِ

باب [9]: انجام دادن کار نیک پیش از اقدام کردن به جهاد

1216- عَنِ الْبَرَاءَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، یَقُولُ: أَتَى النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رَجُلٌ مُقَنَّعٌ بِالحَدِیدِ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أُقَاتِلُ أَوْ أُسْلِمُ؟ قَالَ: «أَسْلِمْ، ثُمَّ قَاتِلْ» ، فَأَسْلَمَ، ثُمَّ قَاتَلَ، فَقُتِلَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «عَمِلَ قَلِیلًا وَأُجِرَ کَثِیرًا» [رواه البخاری: 2808].

1216- از براءس روایت است که گفت: شخصی که زره آهنینی را پوشیده بود، نزد پیامبر خدا ج آمده و گفت: یا رسول الله! آیا می‌شود که اول جنگ کنم و بعد از آن مسلمان شوم؟

فرمودند: «اول مسلمان شو بعد از آن جنگ کن»، همان بود که آن شخص مسلمان شد، و بعد از آن به جهاد رفت و شهید شد، پیامبر خدا ج فرمودند: «کار اندکی کرد، و مزد بسیاری بُرد»([17]).

10- باب: مَنْ أَتَاهُ سَهْمٌ غَرْبٌ فَقَتَلهُ

باب [10]: کسی که به اثر تیر غیبی به قتل می‌رسد

1217: عَنْ أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ رَضَیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ أُمَّ الرُّبَیِّعِ بِنْتَ البَرَاءِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، وَهِیَ أُمُّ حَارِثَةَ بْنِ سُرَاقَةَ أَتَتِ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَتْ: یَا نَبِیَّ اللَّهِ، أَلاَ تُحَدِّثُنِی عَنْ حَارِثَةَ، وَکَانَ قُتِلَ یَوْمَ بَدْرٍ أَصَابَهُ سَهْمٌ غَرْبٌ، فَإِنْ کَانَ فِی الجَنَّةِ صَبَرْتُ، وَإِنْ کَانَ غَیْرَ ذَلِکَ، اجْتَهَدْتُ عَلَیْهِ فِی البُکَاءِ، قَالَ: «یَا أُمَّ حَارِثَةَ إِنَّهَا جِنَانٌ فِی الجَنَّةِ، وَإِنَّ ابْنَکِ أَصَابَ الفِرْدَوْسَ الأَعْلَى» [2809].

1217- از انس بن مالکس روایت است که ام رُبَیِّع بنت براءل([18]) که مادر حارثه ابن سراقَهس باشد، نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا نبی الله! از احوال و مکان حارثهس – که در جنگ بدر به اثر تیری غیبی شهید شده بود – برایم چیزی نمی‌گوئید؟ زیرا اگر در بهشت باشد، [در فراقش] صبر نمایم، ورنه برایش بسیار گریه کنم.

فرمودند: «ای مادر حارثه! در بهشت، بهشت‌هایی است، و فرزند تو به فردوس اعلی رسیده است([19]).

11- باب: مَنْ قَاتَلَ لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللهِ هِی الْعُلْیَا

باب [11]: کسی که به جهت اعلای کلمة الله جهاد می‌کند

1218- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ الرَّجُلُ: یُقَاتِلُ لِلْمَغْنَمِ، وَالرَّجُلُ یُقَاتِلُ لِلذِّکْرِ، وَالرَّجُلُ یُقَاتِلُ لِیُرَى مَکَانُهُ، فَمَنْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ؟ قَالَ: «مَنْ قَاتَلَ لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ العُلْیَا فَهُوَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» [رواه البخاری: 2810].

1218- از ابو موسیس روایت است که گفت: شخصی نزد پیامبر خدا ج آمد و پرسید: شخصی برای این می‌جنگد که غنیمت به دست آورد، و شخصی برای آن می‌جنگد که نامش بلند شود، و شخصی برای آن می‌جنگد که مردم شجاعتش را ببینند، کدام یک از این‌ها جهادش فی سبیل الله است؟ فرمودند: «کسی که مقصدش از جنگ کردن اعلای کلمة الله باشد، جهاد او جهاد فی سبیل الله است»([20]).

12- باب: الْغَسْل بَعْدَ الحَرْبِ وَالقِتَالِ

باب [12]: شستشو بعد از جنگ و قتال

1219- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَمَّا رَجَعَ یَوْمَ الخَنْدَقِ وَوَضَعَ السِّلاَحَ، وَاغْتَسَلَ فَأَتَاهُ جِبْرِیلُ وَقَدْ عَصَبَ رَأْسَهُ الغُبَارُ، فَقَالَ: وَضَعْتَ السِّلاَحَ فَوَاللَّهِ مَا وَضَعْتُهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «فَأَیْنَ» قَالَ، هَا هُنَا، وَأَوْمَأَ إِلَى بَنِی قُرَیْظَةَ، قَالَتْ: فَخَرَجَ إِلَیْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ [رواه البخاری: 2813].

1219- از عائشهل روایت است که: چون پیامبر خدا ج از جنگ خندق برگشتند، سلاح خود را گذاشتند و غسل نمودند، جبرئیل÷ در حالی که غبار بر سرش نشسته بود، نزدشان آمد و گفت: مگر سلاح را بر زمین گذاشته‌ای؟ ولی به خداوند سوگند است که من [سلاح] را بر زمین نگذاشته‌ام.

پیامبر خدا ج پرسیدند: «به کدام طرف»؟ [به جهاد بروم].

گفت: همینجا، و به سوی (بنی قُریظه]) اشاره نمود [بنی قریظه قومی از یهود است که در مدینه سکونت داشتند].

[عائشهل] گفت که: پیامبر خدا ج به طرف (بنی قریظه) حرکت کردند([21]).

13- باب: الکَافِرِ یَقْتُلُ المُسْلِمَ ثُمَّ یُسْلِمُ فَیُسَدِّدُ بَعْدُ وَیُقْتَلُ

باب [13] کافری مسلمانی را می‌کشد، و بعد از آن مسلمان می‌شود، و هدایت گردیده و کشته می‌شود

1220- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «یَضْحَکُ اللَّهُ إِلَى رَجُلَیْنِ یَقْتُلُ أَحَدُهُمَا الآخَرَ یَدْخُلاَنِ الجَنَّةَ: یُقَاتِلُ هَذَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ، فَیُقْتَلُ، ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَى القَاتِلِ، فَیُسْتَشْهَدُ» [رواه البخاری: 2826].

1220- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«خداوند متعال از دو کس که یکی دیگری را می‌کشد، و هردو به بهشت می‌روند، می‌خندند [بلا کیف]».

«یکی کسی است که در راه خدا جهاد می‌کند و کشته می‌شود، و [دیگری] قاتل او است، [که کافر است، و بعد از آن] توبه می‌کند، [یعنی: مسلمان می‌شود] و خداوند توبه‌اش را قبول می‌کند، [و بعد از آن، در راه خدا جهاد می‌کند] و به شهادت می‌رسد([22]).

1221- و عَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أَتَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ بِخَیْبَرَ بَعْدَ مَا افْتَتَحُوهَا، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَسْهِمْ لِی، فَقَالَ بَعْضُ بَنِی سَعِیدِ بْنِ العَاصِ: لاَ تُسْهِمْ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَالَ أَبُو هُرَیْرَةَ: «هَذَا قَاتِلُ ابْنِ قَوْقَلٍ» ، فَقَالَ ابْنُ سَعِیدِ بْنِ العَاصِ: وَاعَجَبًا لِوَبْرٍ، تَدَلَّى عَلَیْنَا مِنْ قَدُومِ ضَأْنٍ، یَنْعَى عَلَیَّ قَتْلَ رَجُلٍ مُسْلِمٍ أَکْرَمَهُ اللَّهُ عَلَى یَدَیَّ، وَلَمْ یُهِنِّی عَلَى یَدَیْهِ [رواه البخاری: 2827].

1221- و از ابوهریرهس روایت است که گفت: در حالی نزد پیامبر خدا ج آمدم که به خیبر بودند، و مسلمانان خیبر را فتح کرده بودند، گفتم: یا رسول الله! حصۀ مرا هم بدهید.

یکی از اولاد (سعید بن عاص) [که ابان ابن سعید باشد] گفت: یا رسول الله برایش چیزی ندهید.

ابوهریره گفت: این [شخصی که چنین می‌گوید] قاتل ابن قوقل است.

[ابا] بن سعید گفت: عجیب است که گربۀ وحشیی از کوه (ضان)، [نام کوهی است که ابوهریره از آنجا می‌باشد]، پایین شده، و بر من از کشته شدن مسلمانی که از دست من مورد اکرام خداوند قرار گرفته است [یعنی: به شهادت رسیده است]، عیب می‌گیرد، و خداوند مرا در دست او مورد اهانت قرار نداد، [یعنی: من در دست او در حال کفر کشته نشدم]([23]).

14-باب: مَنْ اخْتَارَ الْعَزْوَ عَلَى الصَّوْمِ

باب [14]: کسی که جهاد را بر روزۀ نفلی ترجیح داده است

1222: عًنْ أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «کَانَ أَبُو طَلْحَةَ لاَ یَصُومُ عَلَى عَهْدِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ أَجْلِ الغَزْوِ، فَلَمَّا قُبِضَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَمْ أَرَهُ مُفْطِرًا إِلَّا یَوْمَ فِطْرٍ أَوْ أَضْحَى» [رواه البخاری 2828].

از انس بن مالکس روایت است که گفت: ابوطلحه([24]) در زمان پیامبر خدا ج برای آنکه جهاد کرده بتواند روزۀ [نفلی] نمی‌گرفت، ولی چون پیامبر خدا ج وفات نمودند، ندیدم که به جز از روز عید فطر و عید قربان، بدون روزه باشد([25]).

15- باب: الشَّهَادَةُ سَبْعٌ سِوَى الْقَتْلِ

باب [15]: شهادت به غیر از کشته شدن هفت قسم است

1223- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «الطَّاعُونُ شَهَادَةٌ لِکُلِّ مُسْلِمٍ» [رواه البخاری: 2830].

و از انس بن مالکس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «مردن از مرض (وبا) برای هر مسلمانی شهادت است»([26]).

16- باب: قَوْلِ الله عَزَّ وَجَلَّ: ﴿لَّا یَسۡتَوِی ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ غَیۡرُ أُوْلِی ٱلضَّرَرِ... إَلَی قَولَهَ: ﴿غَفُورٗا رَّحِیمًا

باب [16]: این قول خداوند متعال که: ﴿مؤمنانی که بدون داشتن عذری از جهاد امتناع ورزند...

1224: عَنْ زَیْدَ بْنَ ثَابِتٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَمْلَى عَلَیْهِ: ﴿لَّا یَسۡتَوِی ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ غَیۡرُ أُوْلِی ٱلضَّرَرِ وَٱلۡمُجَٰهِدُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ»، فَجَاءَهُ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ وَهُوَ یُمِلُّهَا عَلَیَّ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، لَوْ أَسْتَطِیعُ الجِهَادَ لَجَاهَدْتُ - وَکَانَ رَجُلًا أَعْمَى - فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى عَلَى رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَفَخِذُهُ عَلَى فَخِذِی، فَثَقُلَتْ عَلَیَّ حَتَّى خِفْتُ أَنَّ تَرُضَّ فَخِذِی، ثُمَّ سُرِّیَ عَنْهُ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿غَیۡرُ أُوْلِی ٱلضَّرَرِ [رواه البخاری: 2833].

1224- از زید بن ثابتس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج این آیۀ کریمه را که «مؤمنانی که از جهاد امتناع می‌ورزند، با مجاهدینی که با جان و مال خود در راه خدا جهاد می‌کنند، برابر نیستند...» بر من املاء می‌کردند و من می‌نوشتم، در این وقت (أم مکتوم) که شخص نابینایی بود، آمد، و ایشان هنوز این آیت را بر من املاء می‌کردند.

وی گفت: یا رسول الله! اگر جهاد کرده می‌توانستم جهاد می‌کردم، در حالی که ران پیامبر خدا ج بر بالای رانم بود، احساس سنگینی نمودم، تا جایی که ترسیدم شاید ران من کوفته شده و بشکند، [این سنگینی از اثر وحی بود]، چون آثار وحی بر طرف شد، این جزء آیت را خدواند نازل نمود که: «...به استثنای اشخاص معذور..»([27]).

17- باب: التَّحْرَیضِ عَلَى الْقِتَالِ

باب [17]: تشویق کردن به جهاد

1225- 2834 عَنْ أَنَس رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى الخَنْدَقِ، فَإِذَا المُهَاجِرُونَ وَالأَنْصَارُ یَحْفِرُونَ فِی غَدَاةٍ بَارِدَةٍ، فَلَمْ یَکُنْ لَهُمْ عَبِیدٌ یَعْمَلُونَ ذَلِکَ لَهُمْ، فَلَمَّا رَأَى مَا بِهِمْ مِنَ النَّصَبِ وَالجُوعِ، قَالَ: " اللَّهُمَّ إِنَّ العَیْشَ عَیْشُ الآخِرَهْ، فَاغْفِرْ لِلْأَنْصَارِ وَالمُهَاجِرَهْ، فَقَالُوا مُجِیبِینَ لَهُ:

نَحْنُ الَّذِینَ بَایَعُوا مُحَمَّدًا

 

عَلَى الجِهَادِ مَا بَقِینَا أَبَدًا

[رواه البخاری: 2834].

1225- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به طرف خندق رفتند، و دیدند که مهاجرین و انصار در صبح روز بسیار سردی به کندن خندق مشغول هستند، و آن‌ها غلام و مزدوری نداشند که به عوض آن‌ها کار کنند، پیامبر خدا ج چون این مشقت و گرسنگی آن‌ها را دیدند فرمودند: «خدایا! راحتی جز راحت آخرت نیست، پس برای مردم مهاجر و انصار بیامرز»

و آن‌ها در جواب‌شان گفتند: ما کسانی هستیم که با محمد ج تا زنده باشیم بر جهاد بیعت کرده‌ایم([28]).

18- باب: حَفْرِ الخَنْدَقِ

باب [18]: کندن خندق

1226: وَعَنْهُ فی روایَة أَنَّهُمْ کانوا یَقُولُونَ:

نَحْنُ الَّذِینَ بَایَعُوا مُحَمَّدًا

 

عَلَى الإِسْلاَمِ ما بَقِینَا أَبَدًا

وَالنَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُجِیبُهُمْ وَیَقُولُ:«اللَّهُمَّ إِنَّهُ لاَ خَیْرَ إِلَّا خَیْرُ الآخِرَهْ ... فَبَارِکْ فِی الأَنْصَارِ وَالمُهَاجِرَهْ» [رواه البخاری: 2835].

1226- و از انسس در روایت دیگری آمده است که آن‌ها [هنگام حفر خندق] چنین می‌گفتند: ما کسانی هستیم که با محمد ج تا وقتی که زنده هستیم بر اسلام بیعت کرده‌ایم.

و پیامبر خدا ج در جواب آن‌ها گفتند که «خدایا! خیری جز خیر آخرت نیست، پس برای انصار و مهاجرین برکت بده»([29]).

1227- عَنِ البَرَاءِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ الأَحْزَابِ یَنْقُلُ التُّرَابَ، وَقَدْ وَارَى التُّرَابُ بَیَاضَ بَطْنِهِ، وَهُوَ یَقُولُ: «لَوْلاَ أَنْتَ مَا اهْتَدَیْنَا، وَلاَ تَصَدَّقْنَا وَلاَ صَلَّیْنَا، فَأَنْزِلَنْ سَکِینَةً عَلَیْنَا، وَثَبِّتِ الأَقْدَامَ إِنْ لاَقَیْنَا، إِنَّ الأُلَى قَدْ بَغَوْا عَلَیْنَا إِذَا أَرَادُوا فِتْنَةً أَبَیْنَا» [رواه البخاری: 2837].

1227- از براءس روایت است که گفت: در غزوۀ احزاب پیامبر خدا ج را دیدم که خاک را انتقال می‌دادند، و در حالی که خاک، سفیدی شکم‌شان را پوشانده بود می‌گفتند: خدایا! اگر تو نبودی ما هدایت نمی‌شدیم، نه صدقه می‌دادیم و نه نماز می‌خواندیم، پس بر دل‌های ما آرامی ببخش، و در وقت ملاقات دشمن ما را ثابت قدم نگهدار، اینک دشمنان بر ما تجاوز کرده‌اند، ولی از فتنه انگیزی آن‌ها ابا می‌ورزیم.

19- باب: مَنْ حَسَبَهُ الْعُذْرُ عَنِ الْغَزْوِ

باب [19]: کسی که عذر، مانع رفتنش به جهاد شده است

1228- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ فِی غَزَاةٍ، فَقَالَ: «إِنَّ أَقْوَامًا بِالْمَدِینَةِ خَلْفَنَا، مَا سَلَکْنَا شِعْبًا وَلاَ وَادِیًا إِلَّا وَهُمْ مَعَنَا فِیهِ، حَبَسَهُمُ العُذْرُ» [رواه البخاری: 2839].

1228- از انسس روایت است که پیامبر خدا ج در یکی از غزوات فرمودند:

«پشت سر ما در مدینه مردمانی هستند که ما هیچ دشت و درۀ را نپیموده‌ایم مگر آنکه آنان با ما بوده‌اند، [یعنی: در ثواب با ما شریک هستند] زیرا از آمدن با ما معذور بودند» ([30]).

20- باب: فَضْلِ الصَّوْمِ فِی سَبِیلِ اللهِ

 باب [20]: فضیلت روزه گرفتن در جهاد

1229- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «مَنْ صَامَ یَوْمًا فِی سَبِیلِ اللَّهِ، بَعَّدَ اللَّهُ وَجْهَهُ عَنِ النَّارِ سَبْعِینَ خَرِیفًا» [رواه البخاری: 2840].

1229- از ابو سعیدس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را شنیدم که فرمودند:

«کسی که یک روز در جهاد روزه بگیرد، خداوند او را [به فاصلۀ] هفتاد سال [راه]، از دوزخ دور می‌سازد»([31]).

21- باب: فَضْلِ مَنْ جَهَّزَ غَازِیاً أَوْ خَلَقَهُ بِخَیْرٍ

باب [21]: فضیلت مجهز نمودن مجاهد و یا سرپرستی شایستۀ از بازماندگانش

1230- عَنْ زَیْدُ بْنُ خَالِدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنْ جَهَّزَ غَازِیًا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَقَدْ غَزَا، وَمَنْ خَلَفَ غَازِیًا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِخَیْرٍ فَقَدْ غَزَا» [رواه البخاری: 2843].

1230- از زید بن خالدس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«کسی که مجاهدی را مجهز کند، مانند آن است که خودش جهاد کرده باشد، و کسی که از بازماندگان مجاهد به طور شایستۀ سرپرستی کند، مانند آن است که خودش جهاد کرده باشد»([32]).

1231- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَمْ یَکُنْ یَدْخُلُ بَیْتًا بِالْمَدِینَةِ غَیْرَ بَیْتِ أُمِّ سُلَیْمٍ إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِ، فَقِیلَ لَهُ، فَقَالَ: «إِنِّی أَرْحَمُهَا قُتِلَ أَخُوهَا مَعِی» [رواه البخاری: 2844].

1231- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در مدینه به خانۀ هیچکس جز به خانۀ أم سلیم و جز به خانۀ همسران خود نمی‌رفتند، چون از ایشان سبب را جویا شدند فرمودند:

«من برای او از این جهت شفقت می‌کنم، که برادرش در حالی که با من بود، به شهادت رسید»([33]).

22- باب: التَّحَنُّطِ عِنْدَ القِتَالِ

باب [22]: استعمال حنوط در وقت رفتن به جهاد

1132- وَعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ أَنَّهُ: أَتَی یَوْمَ الْیَمامَةِ ثَابِتَ بْنَ قَیْسٍ، وَقَدْ حَسَرَ عَنْ فَخِذَیْهِ وَهُوَ یَتَحَنَّطُ، فَقَالَ: یَا عَمِّ، مَا یَحْبِسُکَ أَنْ لاَ تَجِیءَ؟ قَالَ: الآنَ یَا ابْنَ أَخِی، وَجَعَلَ یَتَحَنَّطُ - یَعْنِی مِنَ الحَنُوطِ - ثُمَّ جَاءَ، فَجَلَسَ، فَذَکَرَ فِی الحَدِیثِ، انْکِشَافًا مِنَ النَّاسِ، فَقَالَ: هَکَذَا عَنْ وُجُوهِنَا حَتَّى نُضَارِبَ القَوْمَ، «مَا هَکَذَا کُنَّا نَفْعَلُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، بِئْسَ مَا عَوَّدْتُمْ أَقْرَانَکُمْ» [رواه البخاری: 2845].

1132- و از انسس روایت است که او در روز جنگ یمامه([34]) نزد ثابت بن قیس آمد([35]) و دید که ران‌هایش را برهنه کرده و خوشبوئی را که به جسم مرده استعمال می‌کنند به پاهایش می‌مالد.

[انسس برایش] گفت: عم بزرگوارم! چه چیز مانع آمدن شما در صف مجاهدین می‌شود؟

گفت: برادرم زاده‌ام! اکنون می‌آیم، و هنوز هم آن خوشبوئی به جانش استعمال می‌کرد، که [انس دوباره نزد ثابت] آمده و نشست، و در سخنان خود از هزیمت مسلمانان یاد کرد.

[ثابت] گفت: از پیش رویم دور شوید تا به جهاد بروم، ما در زمان پیامبر خدا ج از دشمن فرار نمی‌کردیم، شما همنشینان خود را به چیز بدی عادت داده‌اید([36]).

23- باب: فَضْلِ الطَّلِیعَةِ

باب [23]: فضیلت اطلاع آوردن از دشمن

1233- عَنْ جَابِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ یَأْتِینِی بِخَبَرِ القَوْمِ یَوْمَ الأَحْزَابِ؟» قَالَ الزُّبَیْرُ: أَنَا، ثُمَّ قَالَ: «مَنْ یَأْتِینِی بِخَبَرِ القَوْمِ؟» ، قَالَ الزُّبَیْرُ: أَنَا، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ لِکُلِّ نَبِیٍّ حَوَارِیًّا وَحَوَارِیَّ الزُّبَیْرُ» [رواه البخاری: 2846].

1233- از جابرس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در غزوۀ احزاب فرمودند([37]): «کیست که خبر قوم را برایم بیاورد»؟

زُبیرس گفت: من.

باز فرمودند: «کیست که خبر قوم را برایم بیاورد»؟

زُبیرس گفت: من.

پیامبر خدا ج فرمودند: «برای هر پیامبری یاوری است، و یاور من، زبیر است»([38]).

24- باب: الجِهَادُ مَاضٍ مَعَ الْبَرِّ والْفَاجِرِ

 باب [24]: باید زیر بیرق نیکوکار و بدکار جهاد نمود

1234- عَنْ عُرْوَةَ الْبَارِقیّ، رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «الخَیْلُ مَعْقُودٌ فِی نَوَاصِیهَا الخَیْرُ إِلَى یَوْمِ القِیَامَةِ: الأَجْرُ وَالمَغْنَمُ» [رواه البخاری: 2852].

1234- ازعروۀ بارقیس([39]) روایت است که پیامبرخدا ج فرمودند:

«خیر و برکت تا روز قیامت در پیشانی اسپ‌ها است، [و این خیر عبارت از]: ثواب در آخرت و [بدست آوردن] غنیمت در دنیا است»([40]).

1235 عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «البَرَکَةُ فِی نَوَاصِی الخَیْلِ» [رواه البخای: 2851].

1235- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «برکت در پیشانی اسپ‌ها است»([41]).

25- باب: مَنِ احْتَبَسَ فَرَساً لقَولِهِ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿وَمِن رِّبَاطِ ٱلۡخَیۡلِ...

باب [25]: کسی که بنا به این قول خداوند که: ﴿و از آماده کردن اسپ‌ها... اسپی را نگهداری نماید

1236- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنِ احْتَبَسَ فَرَسًا فِی سَبِیلِ اللَّهِ إِیمَانًا بِاللَّهِ وَتَصْدِیقًا بِوَعْدِهِ، فَإِنَّ شِبَعَهُ وَرِیَّهُ وَرَوْثَهُ وَبَوْلَهُ فِی مِیزَانِهِ یَوْمَ القِیَامَةِ» [رواه البخاری: 2853].

1236- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که اسپی را جهت جهاد فی سبیل الله به اساس ایمان به خدا و تصدیق به وعده‌اش آماده نماید، آب و علف آن اسپ وروث و بولش [یعنی: فضلاتش] در روز قیامت در پلۀ حسناتش حساب می‌شود»([42]).

26- باب: اسْمِ الفَرَسِ وَالحِمَارِ

باب [26]: نام‌گذاری اسپ و خر

1237- عَنْ سِهْلِ بْنِ سَعْدٍ رَضِیَ الله عَنْهُ قَالَ: «کَانَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی حَائِطِنَا فَرَسٌ یُقَالُ لَهُ اللُّحَیْفُ» ، قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: «وَقَالَ بَعْضُهُمُ: اللُّخَیْفُ» [رواه البخاری: 2855].

1237- از سهل بن سعدس روایت است که گفت: برای پیامبر خدا ج در باغ ما اسپی بود به نام (لُحیف)، وبعضی آن را (لُخَیف) می‌گفتند([43]).

1238- عَنْ مُعَاذٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنْتُ رِدْفَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى حِمَارٍ یُقَالُ لَهُ عُفَیْرٌ، فَقَالَ: «یَا مُعَاذُ، هَلْ تَدْرِی حَقَّ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ» وَسَرَدَ الحًدیث وقَدْ تَقَدَّم. [رواه البخاری: 2856 وانظر حدیث رقم: 128].

1238- از معاذس روایت است که گفت: بر بالای خری که نامش (عُفَیر) بود، بر پشت سر پیامبر خدا ج سوار بودم، فرمودند: «ای معاذ! آیا می‌دانی که حق خدا بر بندگانش چیست»؟ [و باقی حدیث را طوری که قبلا گذشت بیان نمود].([44])

1339- عَنْ أَنَسِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَ فَزَعٌ بِالْمَدِینَةِ، فَاسْتَعَارَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَرَسًا لَنَا یُقَالُ لَهُ مَنْدُوبٌ، فَقَالَ: «مَا رَأَیْنَا مِنْ فَزَعٍ وَإِنْ وَجَدْنَاهُ لَبَحْرًا» [رواه البخاری: 2857].

1339- از انسس روایت است که گفت: در مدینه فریاد و غوغائی شنیده شد، پیامبر خدا ج اسپ ما را که به نام (مندوب) یاد می‌شد به عاریت گرفته [و رفتند که از قضیه خبر بگیرند]، برگشته و گفتند: «هیچ فریاد و غوغائی را ندیدم، ولی این اسپ همچون دریا می‌خروشید»([45]).

27: مَا یُذْکَرُ مِنْ شُؤمِ الفَرَسِ

باب [27]: آنچه که در شوم بودن اسپ آمده است

1240- عَنْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «إِنَّمَا الشُّؤْمُ فِی ثَلاَثَةٍ: فِی الفَرَسِ، وَالمَرْأَةِ، وَالدَّارِ» [رواه البخاری: 2858].

1240- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «شوم بودن در سه چیز است: در اسپ، و در زن، و در خانه»([46]).

28- باب: سِهَامِ الفَرَسِ

باب [28]: حصۀ اسپ از غنیمت

1241- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ جَعَلَ لِلْفَرَسِ سَهْمَیْنِ وَلِصَاحِبِهِ سَهْمًا» [وراه البخاری: 2863].

1241- و از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج برای اسپ دو سهم، و برای صاحب اسپ، یک سهم تعیین نمودند([47]).

1242- عَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ قالَ لَهُ رَجُلٌ: أَفَرَرْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ حُنَیْنٍ؟ قَالَ: لَکِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَمْ یَفِرَّ إِنَّ هَوَازِنَ کَانُوا قَوْمًا رُمَاةً، وَإِنَّا لَمَّا لَقِینَاهُمْ حَمَلْنَا عَلَیْهِمْ، فَانْهَزَمُوا فَأَقْبَلَ المُسْلِمُونَ عَلَى الغَنَائِمِ، وَاسْتَقْبَلُونَا بِالسِّهَامِ، فَأَمَّا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَلَمْ یَفِرَّ، فَلَقَدْ رَأَیْتُهُ وَإِنَّهُ لَعَلَى بَغْلَتِهِ البَیْضَاءِ، وَإِنَّ أَبَا سُفْیَانَ آخِذٌ بِلِجَامِهَا، وَالنَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «أَنَا النَّبِیُّ لاَ کَذِبْ، أَنَا ابْنُ عَبْدِ المُطَّلِبْ» [رواه البخاری: 2864].

1242- از براء بن عازبب روایت است که شخصی از وی پرسید: آیا در روز (حنین) پیامبر خدا ج را تنها گذاشته و فرار نموده بودید؟

گفت: ولی خود پیامبر خدا ج فرار نکردند، مردم هوازِن تیراندازان ماهری بودند، اول که بر آن‌ها حمله کردیم گریتختند، و هنگامی که مسلمانان مشغول جمع‌آوری غنائم شدند، آن‌ها با تیراندازی بر ما حمله نمودند.

با آن هم پیامبر خدا ج فرار نکردند، من خودم دیدم که بر قاطر سفید خود سوار بودند، و ابوسفیان لجام قاطر را در دست داشت، و پیامبر خدا ج می‌گفتند: «من پیامبرم این سخن دروغ نیست، من فرزند عبدالمطلبم»([48]).

29- باب: نَاقَهِ النَّبِیِّ ج

باب [29]: شتر پیامبر خدا ج

1243- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَاقَةٌ تُسَمَّى العَضْبَاءَ، لاَ تُسْبَقُ - قَالَ حُمَیْدٌ: أَوْ لاَ تَکَادُ تُسْبَقُ - فَجَاءَ أَعْرَابِیٌّ عَلَى قَعُودٍ فَسَبَقَهَا، فَشَقَّ ذَلِکَ عَلَى المُسْلِمِینَ حَتَّى عَرَفَهُ، فَقَالَ: «حَقٌّ عَلَى اللَّهِ أَنْ لاَ یَرْتَفِعَ شَیْءٌ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا وَضَعَهُ» [ رواه البخاری: 2872].

1243- از انسس روایت است که گفت: برای پیامبر خدا ج شتری بود به نام (عَضْبَاء)، و هیچ شتری از وی سبقت نمی‌کرد، شخص بادیه نشینی با شتر جوانی آمد، و از شتر پیامبر خدا ج سبقت گرفت، این امر بر مسلمانان گران تمام شد.

پیامبر خدا ج این معنی را درک کرده و فرمودند: «قانون الهی آن است، که هیچ چیزی در دنیا بلند نمی‌شود، مگر آنکه آن را پس می‌سازد»([49]).

30- باب: حَمْلِ النِّسَاءِ القِرَبَ إِلَى النَّاسِ فِی الْغزْوِ

باب [30]: برداشتن زن‌ها مشک‌های آب را برای مردم در جهاد

1244- عَنْ عُمِرِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّهُ قَسَمَ مُرُوطًا بَیْنَ نِسَاءٍ مِنْ نِسَاءِ المَدِینَةِ، فَبَقِیَ مِرْطٌ جَیِّدٌ، فَقَالَ لَهُ بَعْضُ مَنْ عِنْدَهُ: یَا أَمِیرَ المُؤْمِنِینَ، أَعْطِ هَذَا ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الَّتِی عِنْدَکَ، یُرِیدُونَ أُمَّ کُلْثُومٍ بِنْتَ عَلِیٍّ، فَقَالَ عُمَرُ: «أُمُّ سَلِیطٍ أَحَقُّ، وَأُمُّ سَلِیطٍ مِنْ نِسَاءِ الأَنْصَارِ، مِمَّنْ بَایَعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» قَالَ عُمَرُ: «فَإِنَّهَا کَانَتْ تَزْفِرُ لَنَا القِرَبَ یَوْمَ أُحُدٍ» [رواه البخاری: 2881].

1244- روایت است که عمرس لُنگ‌هایی را در بین زن‌های از زن‌های مدینه تقسیم نمود، یک لُنگ خوبی باقی ماند.

برایش گفتند: این را برای دختر پیامبر خدا ج که در نزد تو است بده، مقصد آن‌ها أم کلثوم دختر علیب بود.

عمرس گفت: (أم سُلَیط) متسحق‌تر است، و (أم سلیط) از زنان انصاری بود که با پیامبر خدا ج بیعت کرده بودند، عمرس گفت: (أم سلیط) در جنگ بدر، مشک آب را برداشته بود، و برای ما آب می‌داد([50]).

31- باب: مُدَاواةِ النِّسَاءِ الجَرْحى فِی الْغَزْوِ

باب [31]: تداوی کردن زن‌ها زخمی‌ها را در جنگ

1245- عَنِ الرُّبَیِّعِ بِنْتِ مُعَوِّذٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهَا قَالَتْ: «کُنَّا نَغْزُو مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَنَسْقِی الْقَوْمَ، وَنَخْدُمُهُمْ، وَنَرُدُّ الجَرْحَى، والقَتْلَى إِلَى المَدِینَةِ» [رواه البخاری: 2882].

1245- از (رُبَیّع بنت مُعَوِّذ)ل روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج در جهاد اشتراک می‌کردیم، مجاهدین را آب می‌دادیم و برای آن‌ها خدمت می‌کردیم، و علاوه بر آن زخمی‌ها و کشته‌ها را به مدینه انتقال می‌دادیم([51]).

32- باب: الحِرَاسَةِ فِی الغَزْوِ وَفِی سَبِیلِ اللهِ

باب [32]: فضیلت حراست در جهاد فی سبیل الله

1246- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سَهِرَ، فَلَمَّا قَدِمَ المَدِینَةَ، قَالَ: «لَیْتَ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِی صَالِحًا یَحْرُسُنِی اللَّیْلَةَ» ، إِذْ سَمِعْنَا صَوْتَ سِلاَحٍ، فَقَالَ: «مَنْ هَذَا؟» ، فَقَالَ: أَنَا سَعْدُ بْنُ أَبِی وَقَّاصٍ جِئْتُ لِأَحْرُسَکَ، وَنَامَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ [رواه البخرای: 2885].

1246- از عائشهل روایت است که گفت: شبی پیامبر خدا ج بعد از آمدن به مدینه، به بیدار خوابی افتاده و فرمودند: «کاش شخص مناسبی از صحابه‌ام پیدا می‌شد که امشب از من حراست می‌کرد».

در این وقت بود که آواز سلاحی را شنیدیم، پیامبر خدا ج فرمودند: «کیستی»؟

گفت: من سعد ابن ابی وقاصم، آمده‌ام تا از شما حراست نمایم، و همان بود که پیامبر خدا ج خوابیدند([52]).

1247- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْه، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «تَعِسَ عَبْدُ الدِّینَارِ، وَعَبْدُ الدِّرْهَمِ، وَعَبْدُ الخَمِیصَةِ، إِنْ أُعْطِیَ رَضِیَ، وَإِنْ لَمْ یُعْطَ سَخِطَ، تَعِسَ وَانْتَکَسَ، وَإِذَا شِیکَ فَلاَ انْتَقَشَ، طُوبَى لِعَبْدٍ آخِذٍ بِعِنَانِ فَرَسِهِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، أَشْعَثَ رَأْسُهُ، مُغْبَرَّةٍ قَدَمَاهُ، إِنْ کَانَ فِی الحِرَاسَةِ، کَانَ فِی الحِرَاسَةِ، وَإِنْ کَانَ فِی السَّاقَةِ کَانَ فِی السَّاقَةِ، إِنِ اسْتَأْذَنَ لَمْ یُؤْذَنْ لَهُ، وَإِنْ شَفَعَ لَمْ یُشَفَّعْ» [رواه البخاری:2887].

1247- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «بدبخت است بندۀ دینار و درهم، و بندۀ رخت و لباس، اگر این چیزها برایش داده شود، خوش و راضی است، و اگر داده نشود، ناراضی و خشمگین است، [چنین کسی] بدبخت و بیچاره است، اگر به پایش خاری بخلد، آن را برآورده نمی‌تواند».

«و خوشبخت کسی است که لجام اسپش را گرفته و به جهاد فی سبیل الله بیرون می‌شود، موهایش پریشان، و پاهایش خاک آلود است، اگر برایش [در خط اول] وظیفۀ نگهبانی داده شود نگهبانی می‌کند، و اگر وظیفۀ دنباله روی لشکر داده شود، دنباله روی لشکر را می‌کند.

اگر اجازۀ داخل شدن بخواهد برایش اجازه نمی‌دهند ، و اگر شفاعت کسی را بکند، شفاعتش را نمی‌پذیرند»([53]).

33- باب: الْخِدْمَةِ فِی الْغَزْوِ

باب [33]: خدمت در جهاد

1248- عَنْ أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: خَرَجْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، إِلَى خَیْبَرَ أَخْدُمُهُ، فَلَمَّا قَدِمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، رَاجِعًا وَبَدَا لَهُ أُحُدٌ، قَالَ: «هَذَا جَبَلٌ یُحِبُّنَا وَنُحِبُّهُ» [رواه البخاری: 2889].

1248- از انسس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج به طرف خیبر رفتم، و خدمت ایشان را می‌کردم، چون پیامبر خدا ج برگشتند، و کوه (احد) برای‌شان نمایان شد، فرمودند: «این کوهی است که او ما را دوست دارد، و ما او را دوست داریم»([54]).

1249- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنَّا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، أَکْثَرُنَا ظِلًّا الَّذِی یَسْتَظِلُّ بِکِسَائِهِ، وَأَمَّا الَّذِینَ صَامُوا فَلَمْ یَعْمَلُوا شَیْئًا، وَأَمَّا الَّذِینَ أَفْطَرُوا فَبَعَثُوا الرِّکَابَ وَامْتَهَنُوا وَعَالَجُوا، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «ذَهَبَ المُفْطِرُونَ الیَوْمَ بِالأَجْرِ» [رواه البخاری: 2890].

1249- از انسس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج بودیم، و بیشترین سایه برای کسی بود که با چادرش بر بالای خود سایه می‌کرد.

و کسانی که روزه گرفتند، هیچ کاری کرده نتوانستند، ولی کسانی که روزه را خوردند، آب و علف شتران را آماده کرده و زحمت کشیدند و در خدمت دیگران بودند.

پیامبر خدا ج فرمودند: «امروز روزه خوران ثواب کامل را بردند»([55]).

34- باب: فَضْلِ رِبَاطِ یَوْمٍ فِی سَبِیلِ الله

باب [34]: فضیلت یک روز در صف جهاد

1250- عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ السَّاعِدِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «رِبَاطُ یَوْمٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ خَیْرٌ مِنَ الدُّنْیَا وَمَا عَلَیْهَا، وَمَوْضِعُ سَوْطِ أَحَدِکُمْ مِنَ الجَنَّةِ خَیْرٌ مِنَ الدُّنْیَا وَمَا عَلَیْهَا، وَالرَّوْحَةُ یَرُوحُهَا العَبْدُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، أَوِ الغَدْوَةُ خَیْرٌ مِنَ الدُّنْیَا وَمَا عَلَیْهَا» [رواه البخاری: 2892].

1250- از سهل به سعد ساعدیس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«یک روز در صف جهاد بودن، از دنیا وما فیها بهتر است، و مساحت شلاق یکی از شما در بهشت از همۀ دنیا وما فیها بهتر است، و رفتن بنده به جهاد در یک (روحه)و (غدوه) از تمام دنیا وما فیها بهتر است»([56]).

35- باب: مَن اسْتَعَانَ بِالضُّعَفَاءِ وَالصَّالِحینَ فِی الحَرْبِ

باب[35]: کسی که در جنگ از ضعیفان و اشخاص صالح کمک خواسته است

1251- عَنْ سَعْدِ بْنُ أَبی وقَّاصٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «هَلْ تُنْصَرُونَ وَتُرْزَقُونَ إِلَّا بِضُعَفَائِکُمْ» [رواه البخاری: 2892].

1251- از سعد ابن ابی وقاصس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «مگر جز این است که به سبب ضعیفان خود نصر داده، و روزی داده می‌شوید»؟([57]).

1252- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «یَأْتِی زَمَانٌ یَغْزُو فِئَامٌ مِنَ النَّاسِ، فَیُقَالُ: فِیکُمْ مَنْ صَحِبَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ فَیُقَالُ: نَعَمْ، فَیُفْتَحُ عَلَیْهِ، ثُمَّ یَأْتِی زَمَانٌ، فَیُقَالُ: فِیکُمْ مَنْ صَحِبَ أَصْحَابَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ فَیُقَالُ: نَعَمْ، فَیُفْتَحُ، ثُمَّ یَأْتِی زَمَانٌ فَیُقَالُ: فِیکُمْ مَنْ صَحِبَ صَاحِبَ أَصْحَابِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ فَیُقَالُ: نَعَمْ، فَیُفْتَحُ» [رواه البخاری: 2897].

1252- از ابو سعیدس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«زمانی بر مردم می‌آید که گروهی از مردم به جهاد می‌روند، و از یکدیگر پرسند که آیا کسی از شما هست که شرف صحبت پیامبر خدا ج را داشته باشد؟

در جواب گفته می‌شود که بلی و فتح نصیب آن‌ها می‌شود».

«و باز زمانی می‌آید که می‌پرسند: آیا در بین شما کسی هست که با صحابه‌های پیامبر خدا ج صحبت نموده باشد؟

گفته می‌شود: بلی، و فتح نصیب آن‌ها می‌شود.

«و باز زمانی می‌آید که می‌پرسند: آیا کسی از شما هست که هم صحبت‌های صحابۀ پیامبر خدا ج را دیده باشد؟

گفته می‌شود، بلی، و فتح نصیب آن‌ها می‌شود»([58]).

36- باب: التَّحْرِیضِ عَلَى الرَّمْیِ

باب [36]: تشویق به تیراندازی

1253- عَنْ أَبِی أُسَیْدٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ بَدْرٍ، حِینَ صَفَفَنَا لِقُرَیْشٍ وَصَفُّوا لَنَا: «إِذَا أَکْثَبُوکُمْ فَعَلَیْکُمْ بِالنَّبْلِ» [رواه البخاری: 2900].

1253- از ابو أُسیدس([59]) روایت است که گفت: در روز [جنگ] بدر هنگامی که ما در مقابل قریش، و قریش در مقابل ما صف آرائی کرده بودند، پیامبر خدا ج فرمودند: «وقتی که به شما نزدیک شدند، از تیر استفاده کنید»([60]).

37- باب: المِجَنِّ وَمَنْ یَتَرَّسُ بِتُرْسِ صَاحِبِهِ

باب [37]: در ذکر سَپَر، و کسی که به سپر رفیق خود پناه گرفت

1254- عَنْ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَتْ أَمْوَالُ بَنِی النَّضِیرِ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، مِمَّا لَمْ یُوجِفِ المُسْلِمُونَ عَلَیْهِ بِخَیْلٍ، وَلاَ رِکَابٍ، «فَکَانَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَاصَّةً، وَکَانَ یُنْفِقُ عَلَى أَهْلِهِ نَفَقَةَ سَنَتِهِ، ثُمَّ یَجْعَلُ مَا بَقِیَ فِی السِّلاَحِ وَالکُرَاعِ عُدَّةً فِی سَبِیلِ اللَّهِ» [رواه البخاری: 2904].

1254- از عمرس روایت است که گفت: اموال (بنی نضیر) [که قومی از یهود مدینه بودند] از چیزهایی بود که خدا بدون جنگ و قتال نصیب رسول خود ساخت، و این اموال خاص برای پیامبر خدا ج بود.

و پیامبر خدا ج نفقۀ سالانۀ اهل و عیال خود را از آن اموال برمی‌داشتند، و بقیه را برای تهیۀ سلاح و اسپ جهت جهاد فی سبیل الله اختصاص می‌دادند([61]).

1255- عَنْ عَلِیّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: مَا رَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُفَدِّی رَجُلًا بَعْدَ سَعْدٍ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «ارْمِ فِدَاکَ أَبِی وَأُمِّی» [رواه البخاری: 2905].

1255- از علیس روایت است که گفت: نشنیدم که پیامبر خدا ج بعد از سعد [ابن ابی وقاص] برای کسی دیگری گفته باشند که (فدایت شوم)، و خودم از ایشان شنیدم که برای سعد می‌گفتند: «تیراندازی کن! پدر و مادرم فدای تو!»([62]).

38- باب: مَا جَاءَ فِی حِلْیَةِ السُّیُوفِ

باب [38]: آنچه که دربارۀ زینت شمشیر آمده است

1256- عَنْ أَبِی أُمامَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: «لَقَدْ فَتَحَ الفُتُوحَ قَوْمٌ، مَا کَانَتْ حِلْیَةُ سُیُوفِهِمُ الذَّهَبَ وَلاَ الفِضَّةَ، إِنَّمَا کَانَتْ حِلْیَتُهُمْ العَلاَبِیَّ وَالآنُکَ وَالحَدِیدَ» [رواه البخاری: 2909].

1256- از ابو امامهس روایت است که [گفت]: این فتوحات را کسانی کردند که زیور شمشیر آن‌ها طلا و نقر نبود، و زینتی که بود، از پوست و سرب و آهن بود([63]).

39- باب: مَا قِیلَ فِی دِرْعِ النَّبِیِّ ج وَالقَمِیصِ فِی الحَرْبِ

باب [39]: زره و لباس جنگ پیامبر خدا ج

1257- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَهُوَ فِی قُبَّةٍ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَنْشُدُکَ عَهْدَکَ وَوَعْدَکَ، اللَّهُمَّ إِنْ شِئْتَ لَمْ تُعْبَدْ بَعْدَ الیَوْمِ» فَأَخَذَ أَبُو بَکْرٍ بِیَدِهِ، فَقَالَ: حَسْبُکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَدْ أَلْحَحْتَ عَلَى رَبِّکَ وَهُوَ فِی الدِّرْعِ، فَخَرَجَ وَهُوَ یَقُولُ: ﴿سَیُهۡزَمُ ٱلۡجَمۡعُ وَیُوَلُّونَ ٱلدُّبُرَ ٤٥ بَلِ ٱلسَّاعَةُ مَوۡعِدُهُمۡ وَٱلسَّاعَةُ أَدۡهَىٰ وَأَمَرُّ، وفی رِوایَة: وَذلِکَ یَوْمَ بَدْر [رواه البخاری:2915].

1257- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در [روز جنگ بدر] در حالی که در قبۀ نشسته بودند دعا کردند که: «الهی! عهد و وعدۀ تو را از تو می‌خواهم، الهی! اگر خواسته باشی بعد از امرو ز عبادت نمی‌شوی».

ابوبکرس دست پیامبر خدا ج را گرفت و گفت: یا رسول الله! بس است، به درگاه پروردگار خود خیلی زاری نمودید.

و پیامبر خدا ج [بعد از اطمینان از اجابت دعا] در حالی که لباس جنگ را پوشیده بودند از قبه بیرون شده و می‌گفتند: «این گروه‌ها [یعنی: مشرکین] شکست خواهند خورد و پشت خواهند داد، و وعدۀ‌شان در روز قیامت است، و روز قیامت سخت‌تر و تلخ‌تر است».

و در روایت دیگری آمده است که: این واقعه در روز جنگ بدر بود([64]).

40- باب: الحَرِیرِ فِی الحَرْبِ

باب [40]: پوشیدن لباس ابریشمین در جنگ

1258- «عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ: رَخَّصَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِعَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ، وَالزُّبَیْرِ فِی قَمِیصٍ مِنْ حَرِیرٍ، مِنْ حِکَّةٍ کَانَتْ بِهِمَا» [رواه البخاری: 2919].

1258- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای عبدالرحمان([65]) بن عوف و زبیر([66])ب به سبب خارشی که در جسم خود داشتند، پوشیدن لباس ابریشمن را اجازه دادند([67]).

1259- وَعَنْهُ فی روایة: أَنَّهُمَا شَکَوَا إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - یَعْنِی القَمْلَ - فَأَرْخَصَ لَهُمَا فِی الحَرِیر [رواه البخاری: 2920].

1259- از انسس در روایت دیگری آمده است که آن دو نفر از شپش‌های که به جان‌شان پیدا شده بود، نزد پیامبر خدا ج شکایت کردند، و ایشان برای آن‌ها اجازه دادند که لباس ابریشمین بپوشند.

41- باب: مَا قِیلَ فِی قِتَالِ الرُّومِ

باب [41]: آنچه که در مورد قتال اهل روم گفته شده است

1260- عَنْ أُمُّ حَرَامٍ رَضِیَ اللهُ عَنْها: أَنَّهَا سَمِعَتِ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «أَوَّلُ جَیْشٍ مِنْ أُمَّتِی یَغْزُونَ البَحْرَ قَدْ أَوْجَبُوا» ، قَالَتْ أُمُّ حَرَامٍ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا فِیهِمْ؟ قَالَ: «أَنْتِ فِیهِمْ» ، ثُمَّ قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَوَّلُ جَیْشٍ مِنْ أُمَّتِی یَغْزُونَ مَدِینَةَ قَیْصَرَ مَغْفُورٌ لَهُمْ» ، فَقُلْتُ: أَنَا فِیهِمْ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «لاَ» [روه البخاری: 2924].

1260- از ام حرامل([68]) روایت است که از پیامبر خدا ج شنیده است که فرمودند: «اولین لشکری که از امت من از راه دریا به جهاد می‌روند، بهشت را برای خود واجب ساختند».

ام حرام گفت: یا رسول الله! من در این لشکر خواهم بود؟

فرمودند: «بلی تو در این لشکر خواهی بود».

گفت: بعد از آن پیامبر خدا ج فرمودند: «اولین لشکری که از امت من در شهر قسطنطنیه به جهاد بروند، خداوند آن‌ها را آمرزیده است».

ام حرام گفت: یا رسول الله! من در بین آن‌ها خواهم بود؟

فرمودند: «نه [نیستی]»([69]).

42- باب: قِتَالِ الیَهُودِ

باب [42]: جنگ کردن با یهود

1261- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «تُقَاتِلُونَ الیَهُودَ، حَتَّى یَخْتَبِیَ أَحَدُهُمْ وَرَاءَ الحَجَرِ، فَیَقُولُ: یَا عَبْدَ اللَّهِ، هَذَا یَهُودِیٌّ وَرَائِی، فَاقْتُلْهُ» «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تُقَاتِلُوا الیَهُودَ» وَذَکَرَ باقی الحَدیث [رواه البخاری: 2925، 2926].

1261- از عبداللله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«با یهود جنگ خواهید کرد، تا جایی که کسی از آن‌ها در پشت سنگ پنهان می‌شود، و سنگ [برای مجاهد] صدا می‌کند که ای بندۀ خدا! شخص یهودی در پناهم می‌باشد، بیا و او را به قتل برسان».

و در روایت دیگری آمده است که فرمودند: «قیامت تا آن وقت برپا نمی‌شود که با یهود بجنگید...» و بقیۀ حدیث را ذکر نمود([70]).

43- باب: قِتَالِ التُّرْکِ

باب [43]: جنگ با اتراک

1262- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تُقَاتِلُوا التُّرْکَ، صِغَارَ الأَعْیُنِ، حُمْرَ الوُجُوهِ، ذُلْفَ الأُنُوفِ، کَأَنَّ وُجُوهَهُمُ المَجَانُّ المُطْرَقَةُ، وَلاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تُقَاتِلُوا قَوْمًا نِعَالُهُمُ الشَّعَرُ» [رواه البخای: 2928].

1262- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«تا آنوقت قیامت نمی‌شود که با اتراک بجنگید، و [اتراک مردمی هستند] دارای چشمان کوچک، روهای سرخ بینی‌های هموار، که گویا روهای آن‌ها سپری است که از چرم پوش شده است، [یعنی: روی آن‌ها مانند سپر هموار و مدور است]، و قیامت نمی‌شود تا آنکه با مردمی که کفش‌های آن‌ها موئی است به جنگ بپردازید([71]).

44- باب: الدُّعاءِ عَلَى المُشْرِکِینَ بِالهَزیمَةِ وَالزَّلْزَلَةِ

باب [44]: دعا بر مشرکین به هزیمت و تزلزل

1263- عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أَبِی أَوْفَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، یَقُولُ: دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمَ الأَحْزَابِ عَلَى المُشْرِکِینَ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ مُنْزِلَ الکِتَابِ، سَرِیعَ الحِسَابِ، اللَّهُمَّ اهْزِمِ الأَحْزَابَ، اللَّهُمَّ اهْزِمْهُمْ وَزَلْزِلْهُمْ» [رواه البخاری: 2933].

1263- از عبدالله ابن ابی أوفیب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در جنگ احزاب بر مشرکین نفرین کرده و گفتند که:

«الهی! تو نازل کنندۀ کتاب و سریع الحساب هستی، الهی! این احزاب را هزیمت بده و متزلزل بساز»([72]).

1264- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّ الیَهُودَ، دَخَلُوا عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالُوا: السَّامُ عَلَیْکَ، فَلَعَنْتُهُمْ، فَقَالَ: «مَا لَکِ» قُلْتُ: أَوَلَمْ تَسْمَعْ مَا قَالُوا؟ قَالَ: «فَلَمْ تَسْمَعِی مَا قُلْتُ وَعَلَیْکُمْ» [رواه البخاری: 2935].

1264- از عائشهل روایت است که: [مردمی از] یهود نزد پیامبر خدا ج آمده و گفتند: (السام علیک) یعنی: مرگ بر تو باد [و یهود این چیز را به عوض: السلام علیکم گفتند]، و عائشهلآن‌ها را لعنت کرد.

پیامبر خدا ج فرموند: «چرا آن‌ها را لعنت می‌کنی»؟

گفتم: مگر نشنیدید که چه گفتند؟

فرمودند: «مگر نشنیدی که من چه گفتم: [در جواب‌شان] گفتم: وعلیکم»]یعنی: مرگ به خود شما باد]»([73]).

45- باب: الدُّعَاءِ للمُشْرِکِینَ بِالهُدَى لِیَتَأَلَّفَهُمْ

باب [45]: دعا کردن برای هدایت مشرکین به امید الفت گرفتن آن‌ها

1265- عَنْ أَبُو هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: قَدِمَ طُفَیْلُ بْنُ عَمْرٍو الدَّوْسِیُّ وَأَصْحَابُهُ، عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ دَوْسًا عَصَتْ وَأَبَتْ، فَادْعُ اللَّهَ عَلَیْهَا، فَقِیلَ: هَلَکَتْ دَوْسٌ، قَالَ: «اللَّهُمَّ اهْدِ دَوْسًا وَأْتِ بِهِمْ» [رواه البخاری: 2937].

1265- از ابوهریرهس روایت است که گفت: طُفَیل بن عمرو دوسی([74]) و یارانش نزد پیامبر خدا ج آمده و گفتند: یا رسول الله! مردم (دوس) سرکشی و طغیان نمودند، و از مسلمان شدند ابا ورزیدند، بر آن‌ها نفرین کنید، [طغیان آن‌ها این بود که به زنا گرفتار شده بودند].

مردم با خود گفتند: اینک پیامبر خدا ج بر مردم (دوس) نفرین می‌کنند، و همگی به هلاکت می‌رسند، ولی در عوض برای آن‌ها دعا کرده و گفتند. «الهی! مردم دَوس را هدایت کن و آن‌ها را اینجا بیاور»([75]).

46- باب: دُعَاءِ النَّبِیِّ ج إِلَى الإِسْلاَمِ وَالنُّبُوَّةِ، وَأَن لاَ یَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللهِ

باب [46]: دعوت پیامبر خدا ج به اسلام و اعتراف به نبوت، و اینکه نباید کسی جز خدا دیگری را مورد پرسش قرار دهد

1266- عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَهِ سَمِعَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: یَوْمَ خَیْبَرَ: «لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ رَجُلًا یَفْتَحُ اللَّهُ عَلَى یَدَیْهِ» ، فَقَامُوا یَرْجُونَ لِذَلِکَ أَیُّهُمْ یُعْطَى، فَغَدَوْا وَکُلُّهُمْ یَرْجُو أَنْ یُعْطَى، فَقَالَ: «أَیْنَ عَلِیٌّ؟» ، فَقِیلَ: یَشْتَکِی عَیْنَیْهِ، فَأَمَرَ، فَدُعِیَ لَهُ، فَبَصَقَ فِی عَیْنَیْهِ، فَبَرَأَ مَکَانَهُ حَتَّى کَأَنَّهُ لَمْ یَکُنْ بِهِ شَیْءٌ، فَقَالَ: نُقَاتِلُهُمْ حَتَّى یَکُونُوا مِثْلَنَا؟ فَقَالَ: «عَلَى رِسْلِکَ، حَتَّى تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ، ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى الإِسْلاَمِ، وَأَخْبِرْهُمْ بِمَا یَجِبُ عَلَیْهِمْ، فَوَاللَّهِ لَأَنْ یُهْدَى بِکَ رَجُلٌ وَاحِدٌ خَیْرٌ لَکَ مِنْ حُمْرِ النَّعَمِ» [رواه البخاری: 2942].

1266- از سهل بن سعدس روایت است که در روز [جنگ] خیبر از پیامبر خدا ج شنیده است که فرمودند: «بیرق را [امروز] به دست کسی می‌دهم که خداوند به دست او فتح را نصیب می‌کند».

مردم برخاستند و هر کدام آرزو داشتند که بیرق را به دست او بدهند، صبح که آمدند، هر کسی به آرزوی آن بود که بیرق به دست او داده شود، ولی پیامبر خدا ج پرسیدند: «علی کجا است»؟

گفتند: چشمانش درد می‌کند.

امر کردند، و او را آوردند، پیامبر خدا ج آب دهان خود را به چشمان وی مالیدند، در همانجا چشمان وی آن‌چنان خوب شد که گویا اصلا درد چشمی نداشت.

علیس گفت: آیا باید با یهود تا وقتی که مثل ما مسلمان می‌شوند جنگ کنیم؟

فرمودند: آرام باش و شتاب مکن! تا آنکه نزد آن‌ها برسی، و آن‌ها را به اسلام دعوت کن، و آن‌ها را از آنچه که بر آن‌ها واجب است با خبر بساز! به خداوند قسم اگر به واسطۀ تو یک نفر به راه راست هدایت شود، برایت از شترهای سرخی [که در راه خدا صدقه کنی] بهتر است»([76]).

47- باب: مَنْ أَرَادَ غَزْوَةً فَوَرَّى بِغَیْرِهَا وَمَنْ أَحَبَّ الخُرُوجَ إِلَى السَفَر یَوْمَ الخَمِیس

باب [47]: کسی که رفتن به جنگ را از دیگران پنهان نمود، و کسی که بیرون شدن به سفر را در روز پنجشنبه دوست می‌داشت

1268- عَنْ کَعْبَ بْنَ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْه قَالَ:«لَقَلَّمَا کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَخْرُجُ، إِذَا خَرَجَ فِی سَفَرٍ إِلَّا یَوْمَ الخَمِیسِ» [رواه البخاری: 2949].

1268- از کعب بن مالکس روایت است که گفت: بسیار کم می‌شد که پیامبر خداج اگر به سفر می‌رفتند، در غیر روز پنجشنبه عزم سفر کنند»([77]).

48- باب: التَّوْدِیعِ

باب [48]: وداع کردن

1268- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: بَعَثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی بَعْثٍ وَقَالَ لَنَا: «إِنْ لَقِیتُمْ فُلاَنًا وَفُلاَنًا - لِرَجُلَیْنِ مِنْ قُرَیْشٍ سَمَّاهُمَا - فَحَرِّقُوهُمَا بِالنَّارِ» قَالَ: ثُمَّ أَتَیْنَاهُ نُوَدِّعُهُ حِینَ أَرَدْنَا الخُرُوجَ، فَقَالَ: «إِنِّی کُنْتُ أَمَرْتُکُمْ أَنْ تُحَرِّقُوا فُلاَنًا وَفُلاَنًا بِالنَّارِ، وَإِنَّ النَّارَ لاَ یُعَذِّبُ بِهَا إِلَّا اللَّهُ، فَإِنْ أَخَذْتُمُوهُمَا فَاقْتُلُوهُمَا» [رواه البخاری: 2954].

1268-از ابوهریرهس روایت است که گفت: ما را پیامبر خدا ج در ضمن لشکری به جایی فرستادند، و دو نفر از قریش را نام برده و گفتند: «اگر فلانی و فلانی را دیدید، آن‌ها را با آتش بسوزانید».

گفت هنگام بیرون شدن آمدیم که با ایشان وداع کنیم، فرمودند: «من برای شما گفته بودم که فلانی و فلانی را به آتش بسوزانید، ولی چون غیر از خدا کس دیگری به آتش عذاب نمی‌کند، اگر آن‌ها را گرفتید، به قتل برسانید»([78]).

49- باب: السَّمْعِ وَالطَّاعَةِ لِلإِمَامِ

باب [49] در اجابت قول امام و فرمانبرداری از وی

1269- عَنْ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «السَّمْعُ وَالطَّاعَةُ حَقٌّ مَا لَمْ یُؤْمَرْ بِالْمَعْصِیَةِ، فَإِذَا أُمِرَ بِمَعْصِیَةٍ، فَلاَ سَمْعَ وَلاَ طَاعَةَ» [رواه البخاری: 2955].

1269- از ابن عمرب از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «شنیدن و اطاعت کردن [از امیر] تا وقتی که شخص امر به معصیت نشود، لازم است، و اگر به معصیت امر شد، شنیدن و طاعت کردنی نیست»([79]).

50- باب: یُقَاتَلُ مِن وَرَاءِ الإِمَامِ وَیُتَّقَى بِهِ

باب [50]: جنگ کردن از عقب امام و پناه گرفتن به آن

1270- عَنْ أَبِی هًرَیْرَة رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّه سَمِعَ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: (نَحْنُ الآخِرُونَ السَّابِقُونَ). «مَنْ أَطَاعَنِی فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ، وَمَنْ عَصَانِی فَقَدْ عَصَى اللَّهَ، وَمَنْ یُطِعِ الأَمِیرَ فَقَدْ أَطَاعَنِی، وَمَنْ یَعْصِ الأَمِیرَ فَقَدْ عَصَانِی، وَإِنَّمَا الإِمَامُ جُنَّةٌ یُقَاتَلُ مِنْ وَرَائِهِ وَیُتَّقَى بِهِ، فَإِنْ أَمَرَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَعَدَلَ، فَإِنَّ لَهُ بِذَلِکَ أَجْرًا وَإِنْ قَالَ بِغَیْرِهِ فَإِنَّ عَلَیْهِ مِنْهُ» [رواه البخاری: 2957].

1270-از ابوهریرهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیده است که می‌فرمودند: «ما [امت مسلمان] آخر آمده‌ایم و از همه پیشتر هستیم».

و می‌فرمودند: «کسی که از من اطاعت کند، به تحقیق که از خدا اطاعت کرده است، و کسی که از من نافرمانی کند به تحقیق که نافرمانی خدا را کرده است، و کسی که از امیر اطاعت کند، به تحقیق که از من اطاعت کرده است، و کسی که از امیر نافرمانی کند، به تحقیق که از من نافرمانی کرده است».

«امام مانند سپر است، در پشت سرش [با کفار و اهل بغی] قتال صورت می‌گیرد، و به وی پناه جسته می‌شود اگر تقوی و عدالت نماید، خداوند برایش ثواب می‌دهد، و اگر چیزی بر خلاف آن بگوید، گناه آن بر ذمۀ خودش می‌باشد»([80]).

51- باب: البَیْعَةِ فِی الحَرْبِ أَنْ لا یَفِرُّوا

باب [51]: بیعت کردن بر اینکه از جنگ نگریزند

1271- عَنْ ابْنُ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: «رَجَعْنَا مِنَ العَامِ المُقْبِلِ فَمَا اجْتَمَعَ مِنَّا اثْنَانِ عَلَى الشَّجَرَةِ الَّتِی بَایَعْنَا تَحْتَهَا، کَانَتْ رَحْمَةً مِنَ اللَّهِ» ، فَسَأَلْتُ نَافِعًا: عَلَى أَیِّ شَیْءٍ بَایَعَهُمْ، عَلَى المَوْتِ؟ قَالَ: «لاَ، بَلْ بَایَعَهُمْ عَلَى الصَّبْرِ» [رواه البخاری: 2958].

1271- از ابن عمرب روایت است که گفت: در سال آینده [یعنی: در سال بعد از صلح حدیبیه] که برگشتیم، حتی دو نفر از ما در تعیین درختی که در زیر آن با پیامبر خدا ج بیعت کرده بودیم اتفاق نظر نداشتیم، و این رحمتی از طرف خدا بود.

کسی از و پرسید: بیعت [شما با پیامبر خدا ج] بر چه چیز بود] آیا بر این بود که تا سرحد] مرگ ایستادگی کنید؟

گفت: نه! با آن‌ها بر صبر کردن بیعت نمودند([81]).

1272- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زَیْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «لَمَّا کَانَ زَمَنُ الحَرَّةِ أَتَاهُ آتٍ فَقَالَ لَهُ: إِنَّ ابْنَ حَنْظَلَةَ یُبَایِعُ النَّاسَ عَلَى المَوْتِ، فَقَالَ: لاَ أُبَایِعُ عَلَى هَذَا أَحَدًا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» [رواه البخاری: 2959].

1272- از عبدالله بن زیدس روایت است که گفت: در واقعۀ (حره) شخصی نزدش آمد و گفت: (ابن حُنْظَلَه) از مردم بیعت می‌گیرد که تا سرحد مرگ ایستاگی و مقاومت نمایند.

عبدالله بن زیدس گفت: من بر چنین چیزی با هیچ کسی بعد از پیامبر خدا ج بیعت نمی‌کنم([82]).

1273- عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الأَکْوَعِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: بَایَعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ عَدَلْتُ إِلَى ظِلِّ الشَّجَرَةِ، فَلَمَّا خَفَّ النَّاسُ قَالَ: «یَا ابْنَ الأَکْوَعِ أَلاَ تُبَایِعُ؟» قَالَ: قُلْتُ: قَدْ بَایَعْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «وَأَیْضًا» فَبَایَعْتُهُ الثَّانِیَةَ، فَقُلْتُ لَهُ: یَا أَبَا مُسْلِمٍ عَلَى أَیِّ شَیْءٍ کُنْتُمْ تُبَایِعُونَ یَوْمَئِذٍ؟ قَالَ: عَلَى المَوْتِ [رواه البخاری: 2960].

1273- از سلَمه بن اَکوعس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج بیعت نمودم، و بعد از آن زیر سایۀ درختی نشستم، چون ازدحام مردم کم شد فرمودند: «ای ابن اکوع! آیا تو بیعت نمی‌کنی»؟

گفتم: یا رسول الله! من بیعت کردم.

فرمودند: «دوباره بیعت کن».

من هم دوباره بیعت کردم.

کسی از وی پرسید: یا ابا مسلم! شما در آن ایام بر چه چیز بیعت می‌کردید؟

گفت: بر اینکه تا دم مرگ ایستادگی نمائیم([83]).

1274- عَنْ مُجَاشِعٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أَتَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَا وَأَخِی، فَقُلْتُ: بَایِعْنَا عَلَى الهِجْرَةِ، فَقَالَ: «مَضَتِ الهِجْرَةُ لِأَهْلِهَا» ، فَقُلْتُ: عَلاَمَ تُبَایِعُنَا؟ قَالَ: «عَلَى الإِسْلاَمِ وَالجِهَادِ» [رواه البخاری: 2962، 2963].

1274- از مُجاشعس روایت است که گفت: من با برادرم نزد پیامبر خدا ج آمده و گفتم: با ما بر اینکه هجرت نمائیم بیعت کنید.

فرمودند: «هجرت برای مردمش گذشت».

گفتم: پس بر چه چیز با ما بیعت می‌کنید؟

فرمودند: «بر اسلاو بر جهاد([84]).

52- باب: عَزْمِ الإِمامِ عَلَى النَّاسِ فِیما یُطِیقُونَ

باب [52]: امام باید مردم را به چیزی مکلف سازد که طاقت اجرای آن را داشته باشند.

1275- عَنْ ابْنِ مَسْعُودٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: لَقَدْ أَتَانِی الیَوْمَ رَجُلٌ، فَسَأَلَنِی عَنْ أَمْرٍ مَا دَرَیْتُ مَا أَرُدُّ عَلَیْهِ، فَقَالَ: أَرَأَیْتَ رَجُلًا مُؤْدِیًا نَشِیطًا، یَخْرُجُ مَعَ أُمَرَائِنَا فِی المَغَازِی، فَیَعْزِمُ عَلَیْنَا فِی أَشْیَاءَ لاَ نُحْصِیهَا؟ فَقُلْتُ لَهُ: وَاللَّهِ مَا أَدْرِی مَا أَقُولُ لَکَ، إِلَّا أَنَّا «کُنَّا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَعَسَى أَنْ لاَ یَعْزِمَ عَلَیْنَا فِی أَمْرٍ إِلَّا مَرَّةً حَتَّى نَفْعَلَهُ، وَإِنَّ أَحَدَکُمْ لَنْ یَزَالَ بِخَیْرٍ مَا اتَّقَى اللَّهَ، وَإِذَا شَکَّ فِی نَفْسِهِ شَیْءٌ سَأَلَ رَجُلًا، فَشَفَاهُ مِنْهُ، وَأَوْشَکَ أَنْ لاَ تَجِدُوهُ، وَالَّذِی لاَ إِلَهَ إِلَّا هُوَ مَا أَذْکُرُ مَا غَبَرَ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا کَالثَّغْبِ شُرِبَ، صَفْوُهُ وَبَقِیَ کَدَرُهُ» [رواه البخاری: 2964].

1275- از ابن مسعودس روایت است که گفت: امروز شخصی نزدم آمد، و از چیزی از من پرسید که ندانستم جواب او را چه بگویم، ازمن پرسید: اگر جوان مسلحی با امیران ما به جهاد بیرون شود، و آن امیر، ما را به چیزهای که طاقت آن را نداریم امر کند، چه باید کرد؟ [یعنی: از وی اطاعت بکنیم یا نه]؟

ابن مسعودس گفت: به خداوند سوگند نمی‌دانم برای تو چه بگویم؟ آنچه که می‌دانم این است که ما با پیامبر خدا ج بودیم، و تا یک چیز را انجام نمی‌دادیم، ایشان ما را به انجام دادن چیز دیگری امر نمی‌کردند.

و کسی که از شما از خدا بترسد، به خیر و عافیت است، و اگر در مورد چیزی به شک افتاد، از شخص [عالمی] پرسان کند، [و آن عالم] شما را به راه نجات رهنمائی خواهد کرد، ولی زود است زمانی بیاید که چنین شخصی را نتوانید پیدا کنید، و به خداوند یگانه سوگند، آنچه که از دنیا باقی مانده است فکر نمی‌کنم که بهتر از حوضی باشد که آب‌های پاکش نوشیده شده، و گِل و لایش باقی مانده است([85]).

53- باب: کانَ النَّبِیُّ ج إِذَا لَمْ یُقَاتِل أَوَّلَ النَّهَارِ أَخَّرَ القِتَالَ حَتَّى تَزُولَ الشَّمْسُ

باب [53]: پیامبر خدا ج اگر در اول روز قتال نمی‌کردند، جنگ را تا زوال آفتاب به تاخیر می‌انداختند

1276- عَنْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِی أَوْفَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی بَعْضِ أَیَّامِهِ الَّتِی لَقِیَ فِیهَا، انْتَظَرَ حَتَّى مَالَتِ الشَّمْسُ، ثُمَّ قَامَ فِی النَّاسِ خَطِیبًا قَالَ: «أَیُّهَا النَّاسُ، لاَ تَتَمَنَّوْا لِقَاءَ العَدُوِّ، وَسَلُوا اللَّهَ العَافِیَةَ، فَإِذَا لَقِیتُمُوهُمْ فَاصْبِرُوا، وَاعْلَمُوا أَنَّ الجَنَّةَ تَحْتَ ظِلاَلِ السُّیُوفِ» ، ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ مُنْزِلَ الکِتَابِ» وَقَىْ تَقَدَّمَ باقی الدُّعاء [رواه البخاری: 2965، 2966].

1276- از عبدالله ابن ابی أوفیب روایت است که: پیامبر خدا ج در یکی از روزهائی که به جهاد بیرون شده بودند، تا وقت زوال آفتاب انتظار کشیدند، بعد از آن برخاسته و فرمودند:

«ای مردم! ارزوی مواجه شدن با دشمن را نداشته باشید! و از خدا عافیت و سلامتی را بخواهید، ولی اگر با دشمن مواجه شدید، صبر و مقاومت نمایید، و بدانید که بهشت در زیر سایه‌های شمشیرها است».

بعد از آن دعا کرده و گفتند: «الهی! نازل کنندۀ کتاب تو هستی...» [و بقیۀ دعاء قبلا گذشت]([86]).

54- باب: الأَجِیرِ

باب [54]: مزدور [درجهاد].

1277- عَنْ یَعْلَى بْن أُمَیَّةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ اسْتَأْجَرْتُ أَجِیرًا، فَقَاتَلَ رَجُلًا، فَعَضَّ أَحَدُهُمَا الآخَرَ، فَانْتَزَعَ یَدَهُ مِنْ فِیهِ، وَنَزَعَ ثَنِیَّتَهُ، فَأَتَى النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَهْدَرَهَا، فَقَالَ: «أَیَدْفَعُ یَدَهُ إِلَیْکَ، فَتَقْضَمُهَا کَمَا یَقْضَمُ الفَحْلُ» [رواه البخاری: 2973].

1277- از یعلَی بن أمیهس روایت است که گفت: شخصی را مزدور کردم، او با شخص دیگری جنگ کرد، تا جایی که دست‌های یکدیگر را جویدند، شخصی را که مزدور کرده بودم دست خود را به قوت از دهان آن شخص دیگر بیرون کشید، [و به اثر آن] یکی از دندان‌های آن شخص را کشید.

آن شخص نزد پیامبر خدا ج رفت [و شکایت نمود] پیامبر خدا ج دندانش را هدر دانسته و فرمودند: «مگر توقع داشتی که دست خود را در دهنت می‌گذاشت تا مثل شتر نر [دستش را] می‌جویدی»([87]).

55- باب: مَا قِیلَ فِی لِوَاءِ النَّبِیِّ ج

باب [55]: آنچه که در مورد بیرق پیامبر خدا ج گفته شده است

1278- عَنِ العَبَّاسَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّهُ قال لِلْزُّبَیْرِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «هَا هُنَا أَمَرَکَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ تَرْکُزَ الرَّایَةَ» [رواه البخاری: 2976].

1278- از عباسس روایت است که برای زبیرس گفت: پیامبر خدا ج تو را امر کردند که بیرق را در اینجا نصب کنی([88]).

56- باب: قَوْلِ النَّبِیِّ ج: «نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ مَسِیرَةَ شَهْرٍ»

باب [56]: این قول پیامبر خدا ج که: «از ترس که از مسافت یک ماه راه، [در دل دشمنانم] می‌افتد نصرت داده شده‌ام»

1279- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «بُعِثْتُ بِجَوَامِعِ الکَلِمِ، وَنُصِرْتُ بِالرُّعْبِ، فَبَیْنَا أَنَا نَائِمٌ أُتِیتُ بِمَفَاتِیحِ خَزَائِنِ الأَرْضِ، فَوُضِعَتْ فِی یَدِی» قَالَ أَبُو هُرَیْرَةَ: وَقَدْ ذَهَبَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَنْتُمْ تَنْتَثِلُونَهَا [رواه البخاری: 2977].

1279- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «مبعوث شدم به رسالت با کلمه‌های جامع، و به سبب ترسی که [در دل دشمنانم می‌افتد] نصرت داده می‌شوم، و در هنگامی که خواب بودم کلید گنج‌های زمین در دستم نهاده شد».

ابوهریرهس می‌گوید: پیامبر خدا ج رحلت نمودند و شما آن گنج‌ها را استخراج می‌کنید([89]).

57- باب: حَمْلِ الزَّادِ فِی الغَزْوِ، وَقَولِ الله عَزَّ وَجَلَّ: ﴿وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَیۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰ

باب [57]: برداشتن زاد و توشه در جهاد، و این قول خداوند متعال که: ﴿و توشه بردارید که بهترین توشه تقوی است

1280- عَنْ أَسْمَاءَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: صَنَعْتُ سُفْرَةَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی بَیْتِ أَبِی بَکْرٍ، حِینَ أَرَادَ أَنْ یُهَاجِرَ إِلَى المَدِینَةِ، قَالَتْ: فَلَمْ نَجِدْ لِسُفْرَتِهِ، وَلاَ لِسِقَائِهِ مَا نَرْبِطُهُمَا بِهِ، فَقُلْتُ لِأَبِی بَکْرٍ: «وَاللَّهِ مَا أَجِدُ شَیْئًا أَرْبِطُ بِهِ إِلَّا نِطَاقِی» ، قَالَ: فَشُقِّیهِ بِاثْنَیْنِ، فَارْبِطِیهِ: بِوَاحِدٍ السِّقَاءَ، وَبِالْآخَرِ السُّفْرَةَ، «فَفَعَلْتُ، فَلِذَلِکَ سُمِّیَتْ ذَاتَ النِّطَاقَیْنِ» [رواه البخاری: 2979].

1280- از اسماءل روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج ارادۀ هجرت نمودند، سفرۀ‌شان را در خانۀ ابوبکرس تهیه نمودم، ولی چیزی که سفره و مشک آب پیامبر خدا ج را به آن ببندیم، پیدا کرده نتوانستم.

برای ابوبکرس گفتم: به خداوند سوگند به جز از نطاقم چیزی که به آن [سفره و مشک آب را] ببندم پیدا کرده نتواستم.

گفت: (نطاق) خود را دو پاره کن! با یکی مشک آب، و با دیگری سفره را ببند، و این کار را کردم، و از همین جهت به (ذات النِّطاقَین) نامیده شد([90]).

58- باب: الرِّدْفِ عَلَى الْحِمَارِ

باب [58] با هم سوار شدن بر الاغ

1281- عَنْ أُسَامَةَ بْنِ زَیْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «رَکِبَ عَلَى حِمَارٍ عَلَى إِکَافٍ عَلَیْهِ قَطِیفَةٌ، وَأَرْدَفَ أُسَامَةَ وَرَاءَهُ» [رواه البخاری: 2987].

1281- از اسامه بن زیدب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج بر (الاغی) که پالانی داشت و روی پالان قطیفۀ انداخته شده بود، سوار شدند، و اسامه را پشت سرخود سوار کردند([91]).

1282- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَقْبَلَ یَوْمَ الفَتْحِ مِنْ أَعْلَى مَکَّةَ عَلَى رَاحِلَتِهِ مُرْدِفًا أُسَامَةَ بْنَ زَیْدٍ، وَمَعَهُ بِلاَلٌ، وَمَعَهُ عُثْمَانُ بْنُ طَلْحَةَ مِنَ الحَجَبَةِ، حَتَّى أَنَاخَ فِی المَسْجِدِ، فَأَمَرَهُ أَنْ یَأْتِیَ بِمِفْتَاحِ البَیْتِ فَفَتَحَ، وَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وباقی الحَدیث قْد تَقَدَّمْ [رواه البخاری: 2988 وانظر حدیث رقم: 505].

1282- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج در روز فتح مکه، از طرف بلند مکه در حالی که بر بالای شتر خود بودند، و اسامه بر پشت سرشان سوار بود، آمدند، و در این وقت بلال همراه‌شان بود، و عثمان بن طلحهس([92]) که از حاجبان کعبه است [نیز] همراه‌شان بود، [آمدند] تا اینکه شتر را در مسجد خواباندند، بعد از آن به عثمان بن طلحهس امر کردند که کلید خانۀ [کعبه] را بیاورد و خانه را بگشاید، و پیامبر خدا ج داخل خانه شدند... [و بقیۀ حدیث قبلا گذشت]([93]).

59- باب: کَرَاهِیَةِ السَّفَرِ بِالمَصَاحِفِ إِلَى أَرْضِ الْعَدُوِّ

باب [59]: با قرآن نباید به سرزمین دشمن سفر نمود

1283- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَهَى أَنْ یُسَافَرَ بِالقُرْآنِ إِلَى أَرْضِ العَدُوِّ [رواه البخاری: 2990].

1283- و از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج از اینکه شخص با قرآن به سرزمین دشمن سفر نماید، نهی کردند([94]).

60- مَا یُکْرَهُ مِنْ رَفْعِ الصَّوْتِ بِالتَّکْبِیرِ

باب [60]: تکبیر گفتن با صدای بلند مکروه است

1284- عَنْ أَبِی مُوسَى الأَشْعَرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَکُنَّا إِذَا أَشْرَفْنَا عَلَى وَادٍ، هَلَّلْنَا وَکَبَّرْنَا ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُنَا، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ ارْبَعُوا عَلَى أَنْفُسِکُمْ، فَإِنَّکُمْ لاَ تَدْعُونَ أَصَمَّ وَلاَ غَائِبًا، إِنَّهُ مَعَکُمْ وإِنَّهُ سَمِیعٌ قَرِیبٌ [رواه البخاری: 2992].

1284- از ابو موسی اشعریس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج بودیم و چون به بلندی می‌رسیدیم با صدای بلند تکبیر و تهلیل [یعنی: الله اکبر، و لا إله إلا الله] می‌گفتیم.

پیامبر خدا ج فرمودند: «ای مردم! بر خود رحم کنید! زیرا شما شخص ناشنوا و یا شخص غایبی را مورد خطاب قرار نمی‌دهید، کسی را مورد خطاب قرار می‌دهید که در همه جا با شما است، و شنوائی است که در نزدیک شما است»([95]).

61- باب: التَّسْبِیحِ إِذَا هَبَطَ وَادِیاً

باب [61]: تسبیح گفتن در وقت سرازیر شدن به طرف دشت

1285- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «کُنَّا إِذَا صَعِدْنَا کَبَّرْنَا، وَإِذَا نَزَلْنَا سَبَّحْنَا» [رواه البخاری: 2993].

1285- از جابر بن عبدالله انصاریس روایت است که گفت: هنگام بالا شدن به بلندی تکبیر می‌گفتیم، و هنگام سرازیر شدن تسبیح([96]).

62- باب: یُکْتَبُ لِلْمُسَافِرِ مَا کَانَ یَعْمَلُ فِی الإِقامَةِ

باب [62]: برای مسافر ثواب عملی را که در اقامت انجام میداد، نوشته میشود

1286- عَنْ أَبِی مُوسی رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِذَا مَرِضَ العَبْدُ، أَوْ سَافَرَ، کُتِبَ لَهُ مِثْلُ مَا کَانَ یَعْمَلُ مُقِیمًا صَحِیحًا» [رواه البخاری: 2996].

1286- از ابوموسیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«وقتی که شخص مریض می‌گردد و مسافر می‌شود، برایش ثواب عملی را که در حال صحتمندی و مقیم بودن انجام می‌داد، نوشته می‌شود»([97]).

63- باب: السَّیْرِ وَحْدَهُ

باب [63]: سفر کردن تنها

1287- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لَوْ یَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِی الوَحْدَةِ مَا أَعْلَمُ، مَا سَارَ رَاکِبٌ بِلَیْلٍ وَحْدَهُ» [رواه البخاری: 2998].

1287- از ابن عمرب از پیامبر خدا ج‌ روایت است که فرمودند: «اگر چیزی را که من در تنها رفتن می‌دانم، مردم دیگر می‌دانستند، هیچ سوارۀ به شب تنها سفر نمی‌کرد»([98]).

64- باب: الجِهَادِ بِإِذْنِ الأَبَوَیْنِ

باب [64]: جهاد کردن به اجازۀ پدر و مادر

1288- عَنْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرٍو رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَاسْتَأْذَنَهُ فِی الجِهَادِ، فَقَالَ: «أَحَیٌّ وَالِدَاکَ؟» ، قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «فَفِیهِمَا فَجَاهِدْ» [رواه البخاری: 3004].

1288- از عبدالله بن عمروب روایت است که گفت: شخصی نزد پیامبر خدا ج آمد و از ایشان در رفتن به جهاد اجازه خواست.

پرسیدند: «پدر و مادرت زنده هستند»؟

گفت: بلی.

فرمودند: «در آن‌ها جهاد کن [یعنی: در خدمت آن‌ها باش]»([99]).

65- باب: مَا قِیلَ فِی الجَرَسِ وَنَحْوِهِ فی أَعْنَاقِ الإِبِلِ

باب [65]: آنچه که در مورد آویزان کرن جرس و امثال آن بر گردن شتر گفت شده است

1289- عَنْ أَبِی بَشِیرٍ الأَنْصَارِیَّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ کَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فِی بَعْضِ أَسْفَارِهِ، وَالنَّاسُ فِی مَبِیتِهِمْ، فَأَرْسَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، رَسُولًا أَنْ: «لاَ یَبْقَیَنَّ فِی رَقَبَةِ بَعِیرٍ قِلاَدَةٌ مِنْ وَتَرٍ، أَوْ قِلاَدَةٌ إِلَّا قُطِعَتْ» [رواه البخاری: 3005].

1289- از ابوبشیر انصاریس([100]) روایت است که وی در یکی از سفرهای با پیامبر خدا ج بود، در حالی که مردم در خوابگاه‌های خود بودند، پیامبر خدا ج شخصی را فرستاده و فرمودند:

«نباید به گردن هیچ شتری قلادۀ را که از زه کمان باشد، - و یا هر قلادۀ که باشد – باقی بگذارد، مگر آنکه قطع شود»([101]).

66- باب: مَنِ اکْتُتِبَ فِی جَیْشٍ فَخَرَجَتِ امْرَأتُهُ حاجَّةً أَوْ کَانَ لَهُ عُذْرٌ هَلْ یُؤذَنُ لَهُ؟

باب [66]: کسی که در لشکری ثبت نام شد، و همسرش به حج رفت، و یا برایش عذری پیدا شد، آیا برایش اجازه داده می‌شود؟

1290- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّهُ: سَمِعَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «لاَ یَخْلُوَنَّ رَجُلٌ بِامْرَأَةٍ، وَلاَ تُسَافِرَنَّ امْرَأَةٌ إِلَّا وَمَعَهَا مَحْرَمٌ» ، فَقَامَ رَجُلٌ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، اکْتُتِبْتُ فِی غَزْوَةِ کَذَا وَکَذَا، وَخَرَجَتِ امْرَأَتِی حَاجَّةً، قَالَ: «اذْهَبْ فَحُجَّ مَعَ امْرَأَتِکَ» [رواه البخاری: 3006].

1290- از ابن عباسب روایت است که از پیامبر خدا ج شنیده است که فرمودند: «نباید هیچ مردی با زنی خلوت نماید، و نباید هیچ زنی مسافرت کند، مگر آنکه محرمش همراهش باشد».

شخصی برخاست و گفت: در فلان غزوۀ ثبت نام شده‌ام، ولی زنم به حج رفته است، فرمودند: «برو به همراه زن خود حج کن»([102]).

67- باب: الأسَارَى فِی السَّلاَسِلِ

باب [67]: اسیران در بند

1291- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «عَجِبَ اللَّهُ مِنْ قَوْمٍ یَدْخُلُونَ الجَنَّةَ فِی السَّلاَسِلِ» [رواه البخاری: 3010].

1291- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «خداوند از حال مردمی تعجب می‌کند [بلا کیف] که با غل زنجیر به بهشت می‌روند»([103]).

68- باب: أَهْلِ الدَّارِ یُبَیِّتُونَ فَیُصَابُ الوِلْدَانُ وَالذَّرَارِیُّ

باب [68]: خانوادۀ که بر آن‌ها شبیخون زده می‌شود و اولاد آن‌ها مورد اصابت قرار می‌گیرند

1292- عَنِ الصَّعْبِ بْنِ جَثَّامَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: مَرَّ بِیَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالأَبْوَاءِ، أَوْ بِوَدَّانَ، وَسُئِلَ عَنْ أَهْلِ الدَّارِ یُبَیَّتُونَ مِنَ المُشْرِکِینَ، فَیُصَابُ مِنْ نِسَائِهِمْ وَذَرَارِیِّهِمْ قَالَ: «هُمْ مِنْهُمْ» ، وَسَمِعْتُهُ یَقُولُ: «لاَ حِمَى إِلَّا لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» [رواه البخاری: 3012].

1292- از صعب بن جثامس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در منطقۀ (ابواء) یا (وَدان) نزد من آمدند، و از ایشان از حکم خانوادۀ که بر آن‌ها شبیخون زده می‌شود، و زن‌ها و اولاد آن‌ها مورد اصابت قرار می‌گیرند، پرسیده شد.

فرمودند: «زن و فرزند آن‌ها در حکم خود آن‌ها هستند»، و از ایشان شنیدم که می‌فرمودند: «و قرق کردن چیزی جز برای خدا و برای رسول او ج نمی‌باشد»([104]).

69- باب: قَتْلِ الصِّبْیَانِ فِی الحَرْبِ

باب [69]: کشتن اطفال در جنگ

1293- عَنْ عَبْدَ اللهِ بْن عُمَرَ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُما: أَنَّ امْرَأَةً وُجِدَتْ فِی بَعْضِ مَغَازِی النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَقْتُولَةً، «فَأَنْکَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَتْلَ النِّسَاءِ وَالصِّبْیَانِ» [رواه البخاری: 3014].

1293- از عبدالله بن عمرب روایت است که در یکی ازغزوات، پیامبر خدا ج زن کشتۀ پیدا شد، پیامبر خدا ج کشتن زن‌ها و اطفال را بد گفتند([105]).

70- لاَ یُعَذَّبُ بِعَذَابِ الله

باب [70]: به [مانند] عذاب خدا نباید عذاب کرد

1294- عَنِ ابْنِ عَبَّاس رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُما: لما بلغه أَنَّ عَلِیًّا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، حَرَّقَ قَوْمًا، فَبَلَغَ ابْنَ عَبَّاسٍ فَقَالَ: لَوْ کُنْتُ أَنَا لَمْ أُحَرِّقْهُمْ لِأَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لاَ تُعَذِّبُوا بِعَذَابِ اللَّهِ»، وَلَقَتَلْتُهُمْ کَمَا قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ بَدَّلَ دِینَهُ فَاقْتُلُوهُ» [رواه البخاری: 3017].

1294- از ابن عباسب روایت است که چون برایش خبر رسید که علیس مردمی را به آتش سوزانیده است، وگفت: اگر من می‌بود آن‌ها را نمی‌سوزانیدم، زیرا پیامبر خدا ج فرمودند: «به عذاب خدا عذاب نکنید» بلکه آن‌ها را مطابق قول پیامبر خدا ج که فرمودند: «کسی که دینش را تبدیل کرد بکشید» می‌کشتم([106]).

71- «باب»

باب [71]

1295- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «قَرَصَتْ نَمْلَةٌ نَبِیًّا مِنَ الأَنْبِیَاءِ، فَأَمَرَ بِقَرْیَةِ النَّمْلِ، فَأُحْرِقَتْ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ: أَنْ قَرَصَتْکَ نَمْلَةٌ أَحْرَقْتَ أُمَّةً مِنَ الأُمَمِ تُسَبِّحُ اللهَ» [3019].

1295- از ابوهریرهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند:

«مورچۀ انگشت پیامبری از پیامبران را گزید، آن پیامبر امر کرد تا لانۀ مورچگان سوزانیده شود، خداوند به او وحی کرد: از اینکه مورچۀ تو را گزید، یک امتی را که تسبیح خدا را می‌گفتند آتش زدی»([107]).

72- باب: حَرْقِ الدُّورِ وَالنَّخِیلِ

باب [72]: سوزاندن خانه‌ها و نخلستان‌ها

1296- عَنْ جَرِیرِ بْنِ عَبْدِاللهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَال: قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَلاَ تُرِیحُنِی مِنْ ذِی الخَلَصَةِ» وَکَانَ بَیْتًا فِی خَثْعَمَ یُسَمَّى کَعْبَةَ الیَمَانِیَةِ، قَالَ: فَانْطَلَقْتُ فِی خَمْسِینَ وَمِائَةِ فَارِسٍ مِنْ أَحْمَسَ، وَکَانُوا أَصْحَابَ خَیْلٍ، قَالَ: وَکُنْتُ لاَ أَثْبُتُ عَلَى الخَیْلِ، فَضَرَبَ فِی صَدْرِی حَتَّى رَأَیْتُ أَثَرَ أَصَابِعِهِ فِی صَدْرِی، وَقَالَ: «اللَّهُمَّ ثَبِّتْهُ، وَاجْعَلْهُ هَادِیًا مَهْدِیًّا» ، فَانْطَلَقَ إِلَیْهَا فَکَسَرَهَا وَحَرَّقَهَا، ثُمَّ بَعَثَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُخْبِرُهُ، فَقَالَ رَسُولُ جَرِیرٍ: وَالَّذِی بَعَثَکَ بِالحَقِّ، مَا جِئْتُکَ حَتَّى تَرَکْتُهَا کَأَنَّهَا جَمَلٌ أَجْوَفُ أَوْ أَجْرَبُ، قَالَ: فَبَارَکَ فِی خَیْلِ أَحْمَسَ، وَرِجَالِهَا خَمْسَ مَرَّاتٍ [رواه البخاری: 3020].

1296- از جریر بن عبداللهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج به من گفتند: «مرا از [بتخانۀ] ذی الخلصه راحت نمی‌سازی»؟ و [بتخانۀ ذو الخلصله] عبارت از خانۀ در قبیلۀ (خَثعم] بود که به نام کعبۀ یمانی یاد می‌شد، [و آن را مشابه کعبه ساخته بودند].

[جریر] گفت: که با یکصد و پنجاه سوار از مردم (اَحمس) که سواران ماهری بودند، به آن طرف حرکت کردم، و من خود را [از مریضی و ضعفی که داشتم] بر بالای اسپ گرفته نمی‌توانستم، [پیامبر خدا ج] با دست خود چنین بر سینه‌ام زدند که آثار انگشتان‌شان را بر سینه‌ام مشاهده نمودم، و دعا کردند که: «خدایا! او را ثابت قدم بساز، و او را هدایت کن و سبب هدایت دیگران بگردان».

جریرس به طرف آن بتخانه رفت، و آن بتخانه را [با بتی که در آن بود] منهدم ساخت و به آتش کشید، و شخصی را فرستاد که خبر را برای پیامبر خدا ج برساند.

فرستادۀ جریر [نزد پیامبر خدا ج آمد] و گفت: قسم به ذاتی که شما را به حق فرستاده است تا هنگامی که [آن بتخانه را] مانند شتر درون خالی و یا شتر (گر) [شک از راوی است]، ندیدم، نزد شما نیامدم، و پیامبر خدا ج برای افراد و اسپ‌های قبیلۀ (اَحمس) پنج باری دعای خیر و برکت نمودند([108]).

73- باب: الحَرْبُ خَدْعَةٌ

باب [73]: جنگ فریب است

1297- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «هَلَکَ کِسْرَى، ثُمَّ لاَ یَکُونُ کِسْرَى بَعْدَهُ، وَقَیْصَرٌ لَیَهْلِکَنَّ ثُمَّ لاَ یَکُونُ قَیْصَرٌ بَعْدَهُ، وَلَتُقْسَمَنَّ کُنُوزُهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ [رواه البخاری: 3027].

1297- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «کسری هلاک شد، و بعد از وی کسرای دیگری نیست، و قیصر هلاک می‌شود، و بعد از وی قیصر دیگری نیست، و حتما گنج‌های آن‌ها در جهاد فی سبیل الله تقسیم می‌شود»([109]).

1298- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «سَمَّى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الحَرْبَ خَدْعَةً» [رواه البخاری: 3029].

1298- و ازابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج جنگ را حیله و فریب کاری نامیدند([110]).

74- باب: مَا یُکْرَهُ مِنَ التَّنَازُعِ وَالاخْتِلاَفِ فِی الحَرْبِ وَعُقُوبَةِ مَنْ عَصى إِمامَهُ

باب [74]: کراهت اختلاف و کشمکش در جنگ، و عقوبت کسی که از امام خود نافرمانی کند

1299- عَنِ البَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: جَعَلَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى الرَّجَّالَةِ یَوْمَ أُحُدٍ، وَکَانُوا خَمْسِینَ رَجُلًا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جُبَیْرٍ، فَقَالَ: «إِنْ رَأَیْتُمُونَا تَخْطَفُنَا الطَّیْرُ فَلاَ تَبْرَحُوا مَکَانَکُمْ، هَذَا حَتَّى أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ، وَإِنْ رَأَیْتُمُونَا هَزَمْنَا القَوْمَ وَأَوْطَأْنَاهُمْ، فَلاَ تَبْرَحُوا حَتَّى أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ» ، فَهَزَمُوهُمْ، قَالَ: فَأَنَا وَاللَّهِ رَأَیْتُ النِّسَاءَ یَشْتَدِدْنَ، قَدْ بَدَتْ خَلاَخِلُهُنَّ وَأَسْوُقُهُنَّ، رَافِعَاتٍ ثِیَابَهُنَّ، فَقَالَ أَصْحَابُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُبَیْرٍ: الغَنِیمَةَ أَیْ قَوْمِ الغَنِیمَةَ، ظَهَرَ أَصْحَابُکُمْ فَمَا تَنْتَظِرُونَ؟ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جُبَیْرٍ: أَنَسِیتُمْ مَا قَالَ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ قَالُوا: وَاللَّهِ لَنَأْتِیَنَّ النَّاسَ، فَلَنُصِیبَنَّ مِنَ الغَنِیمَةِ، فَلَمَّا أَتَوْهُمْ صُرِفَتْ وُجُوهُهُمْ، فَأَقْبَلُوا مُنْهَزِمِینَ، فَذَاکَ إِذْ یَدْعُوهُمُ الرَّسُولُ فِی أُخْرَاهُمْ، فَلَمْ یَبْقَ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ غَیْرُ اثْنَیْ عَشَرَ رَجُلًا، فَأَصَابُوا مِنَّا سَبْعِینَ، وَکَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَصْحَابُهُ أَصَابُوا مِنَ المُشْرِکِینَ یَوْمَ بَدْرٍ أَرْبَعِینَ وَمِائَةً، سَبْعِینَ أَسِیرًا وَسَبْعِینَ قَتِیلًا، فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ: أَفِی القَوْمِ مُحَمَّدٌ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ، فَنَهَاهُمُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ یُجِیبُوهُ، ثُمَّ قَالَ: أَفِی القَوْمِ ابْنُ أَبِی قُحَافَةَ؟ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ، ثُمَّ قَالَ: أَفِی القَوْمِ ابْنُ الخَطَّابِ؟ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ، ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَمَّا هَؤُلاَءِ، فَقَدْ قُتِلُوا، فَمَا مَلَکَ عُمَرُ نَفْسَهُ، فَقَالَ: کَذَبْتَ وَاللَّهِ یَا عَدُوَّ اللَّهِ، إِنَّ الَّذِینَ عَدَدْتَ لَأَحْیَاءٌ کُلُّهُمْ، وَقَدْ بَقِیَ لَکَ مَا یَسُوءُکَ، قَالَ: یَوْمٌ بِیَوْمِ بَدْرٍ، وَالحَرْبُ سِجَالٌ، إِنَّکُمْ سَتَجِدُونَ فِی القَوْمِ مُثْلَةً، لَمْ آمُرْ بِهَا وَلَمْ تَسُؤْنِی، ثُمَّ أَخَذَ یَرْتَجِزُ: أُعْلُ هُبَلْ، أُعْلُ هُبَلْ، قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَلاَ تُجِیبُوا لَهُ» ، قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا نَقُولُ؟ قَالَ: " قُولُوا: اللَّهُ أَعْلَى وَأَجَلُّ "، قَالَ: إِنَّ لَنَا العُزَّى وَلاَ عُزَّى لَکُمْ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَلاَ تُجِیبُوا لَهُ؟» ، قَالَ: قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا نَقُولُ؟ قَالَ: «قُولُوا اللَّهُ مَوْلاَنَا، وَلاَ مَوْلَى لَکُمْ» [رواه البخاری: 3039].

1299- از براء بن عازبب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در جنگ (اُحد) فرماندهی گروه پیاده را که پنجاه نفر بودند، به عبدالله بن جبیر([111]) داده و گفتند: «اگر دیدید که ما را مرغ‌ها می‌ربایند، تا وقتی که شما را نمی‌خواهم، از همین جای خود حرکت نکنید، و اگر دیدید که ما دشمن را شکست داده و لگدمال نمودیم، باز هم تا وقتی که شما را نخواسته‌ام از همین جای خود حرکت نکنید» و همان بود که مسلمانان مشرکین را شکست دادند.

جبیرس می‌گوید: به خداوند قسم است خودم دیدم که زن‌های [مشرکین] در حالی که لباس‌های خود را بلند نموده بودند، شتابان گریخته و پازیب‌ها و ساق‌های پای آن‌ها نمایان می‌شد.

همراهان عبدالله بن جبیرس گفتند: ای مردم! خود را به اموال غنیمت برسانید، خود را به اموال غنیمت برسانید، دوستان ما پیروز شدند، دیگر منتظر چه هستید؟

عبدالله بن جبیرس برای آن‌ها گفت: مگر گفتۀ پیامبر خدا ج را فراموش کرده‌اید؟

گفتند: به خداوند سوگند که هم نزد مردمان رفته و حصۀ خود را از غنیمت خواهیم گرفت.

و در حالی نزد مردم آمدند، که روهای آن‌ها برگشته بود، و در حالت شکست بودند([112])، و یا این در حالی بود که پیامبر خدا ج آخرین نفرهای آن‌ها را [که در حالی عقب نشینی بودند] صدا می‌زدند که برگردید].

و با پیامبر خدا ج به جز از دوازده نفر، کس دیگری باقی نمانده بود، و مشرکین هفتاد نفر از مایان را کشتند، و پیامبر خدا ج و اصحابش در جنگ بدر از مشرکین یک صد و چهل نفر را مورد اصابت قرار داده بوند، که از آن جمله هفتاد نفر کشته و هفتاد نفر اسیر بود.

ابوسفیان پرسید: آیا محمد در بین شما موجود است؟و سؤالش را سه بار تکرا کرد، پیامبر خدا ج اطرافیان خود را از اینکه جواب ابوسفیان را بدهند منع کردند، باز سه بار پرسید، آیا ابن ابی قُحافه [یعنی: ابوبکرس] در بین شما موجود است؟ باز سه بار پرسید: آیا ابن خطاب [یعنی: عمرس] در بین شما موجود است؟

بعد از آن نزد همراهان خود رفته و گفت: این‌ها دیگر کشته شده‌اند، عمرس خود را نگهداشته نتوانست و گفت: ای دشمن خدا! به خداوند سوگند که دروغ می‌گوئی، این‌هایی را که نام بردی همگی زنده‌اند، و کسانی که روزگارت را سیاه خواهند کرد سر جای خود ایستاده‌اند.

ابوسفیان گفت: امروز به روز جنگ بدر، و جنگ دست به دست می‌گردد، و شما در بین کشتگان خود کسانی را خواهید دید که (مُثله) شده‌اند، من به این چیز نه امر کرده‌ام و نه هم از این چیز بدم می‌آید، بعد از آن رجز خوانی را شروع نموده و گفت: سربلند باد هُبل! سربلند با هُبل!

پیامبر خدا ج فرمودند: «آیا جواب او را نمی‌دهید»؟

گفتند: یا رسول الله! چه بگوئیم؟

فرمودند: بگوئید: «خداوند بالاتر و با عظمت‌تر است».

ابوسفیان گفت: ما عزی داریم و برای شما عزائی نیست.

پیامبر خدا ج فرمودند: «آیا جواب او را نمی‌دهید»؟

گفت: گفتند: یا رسول الله! چه بگوئیم؟

فرمودند: بگوئید: «خداوند مولای ما است، و برای شما مولائی نیست»([113]).

75- باب: مَنْ رَأی الْعَدُوَّ فَنَادَى بِأعْلَى صَوْتِهِ: یَا صَبَاحاهْ حَتَّى یُسْمِعَ النَّاسَ

باب [75]: کسی که دشمن را دیده و به آواز بلند فریاد زده است که: در این صبح به کمک بشتابید

1300- عَنْ سَلَمَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: خَرَجْتُ مِنَ المَدِینَةِ ذَاهِبًا نَحْوَ الغَابَةِ، حَتَّى إِذَا کُنْتُ بِثَنِیَّةِ الغَابَةِ، لَقِیَنِی غُلاَمٌ لِعَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ، قُلْتُ: وَیْحَکَ مَا بِکَ؟ قَالَ: أُخِذَتْ لِقَاحُ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قُلْتُ: مَنْ أَخَذَهَا؟ قَالَ: غَطَفَانُ، وَفَزَارَةُ فَصَرَخْتُ ثَلاَثَ صَرَخَاتٍ أَسْمَعْتُ مَا بَیْنَ لاَبَتَیْهَا: یَا صَبَاحَاهْ یَا صَبَاحَاهْ، ثُمَّ انْدَفَعْتُ حَتَّى أَلْقَاهُمْ، وَقَدْ أَخَذُوهَا، فَجَعَلْتُ أَرْمِیهِمْ، وَأَقُولُ:

أَنَا ابْنُ الأَکْوَعِ                وَالیَوْمُ یَوْمُ الرُّضَّعْ

فَاسْتَنْقَذْتُهَا مِنْهُمْ قَبْلَ أَنْ یَشْرَبُوا، فَأَقْبَلْتُ بِهَا أَسُوقُهَا، فَلَقِیَنِی النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ القَوْمَ عِطَاشٌ، وَإِنِّی أَعْجَلْتُهُمْ أَنْ یَشْرَبُوا سِقْیَهُمْ، فَابْعَثْ فِی إِثْرِهِمْ، فَقَالَ: «یَا ابْنَ الأَکْوَعِ: مَلَکْتَ، فَأَسْجِحْ إِنَّ القَوْمَ یُقْرَوْنَ فِی قَوْمِهِمْ» [رواه البخای: 3041].

1300- از سلمهس روایت است که گفت: از مدینه برآمدم و به طرف (غابه) می‌رفتم [غابه: جایی است در شمال مدینۀ منوره]، چون به بلندی (غابه) رسیدم، غلام عبدالرحمن بن عوف پیش رویم آمد.

گفتم: ای وای! تو را چه شده است؟

گفت: شتران شیر آور پیامبر خدا ج را دزدیده‌اند.

گفتم: چه کسی دزدیده است؟

گفت: مردم (غطفان) و (فَزَاره)، و همان بود که به صدای بسیار بلندی که همۀ مدینه را با خبر ساختم فریاد زدم که: در این صبح به کمک برسید، در این صبح به کمک برسید، بعد از آن به سرعت رفتم، و خود را به آن‌ها رسانیدم، و دیدم که شتران را گرفته و می‌برند، به طرف آن‌ها تیراندازی نموده و گفتم: من فرزند اَکوع می‌باشم، و امروزاشخاص پست کشته خواهند شد.

 و شتران را پیش از آنکه شیر آن‌ها را آشامیده باشند، از آن‌ها گرفتم و به طرف مدینه آوردم، در راه با پیامبر خدا ج ملاقی گشتم، گفتم: یا رسول الله! کسانی که شتران را گرفته بودند، تشنه‌اند و شتران را پیش از آنکه شیر آن‌ها را بیاشامند، از آن‌ها پس گرفتم، به تعقیب آن‌ها نفر بفرستید.

فرمودند: «ای ابن اَکوع! مال خود را پس گرفتی، بهتر است به آن‌ها احسان کنی، و آن‌هائی که شتران را برده بودند، اکنون در بین قوم خود مهمانی می‌خورند»([114]).

76- باب: فِکاکِ الأَسِیرِ

باب [76]: آزاد ساختن اسیر

1301- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «فُکُّوا العَانِیَ، یَعْنِی: الأَسِیرَ، وَأَطْعِمُوا الجَائِعَ، وَعُودُوا المَرِیضَ» [رواه البخاری: 3047].

1301- از ابوموسیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «اسیر را آزاد سازید، گرسنه را نان بدهید، و مریض را عیادت کنید»([115]).

1302- عَنْ أَبِی جُحَیْفَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قُلْتُ لِعَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: هَلْ عِنْدَکُمْ شَیْءٌ مِنَ الوَحْیِ إِلَّا مَا فِی کِتَابِ اللَّهِ؟ قَالَ: «لاَ وَالَّذِی فَلَقَ الحَبَّةَ، وَبَرَأَ النَّسَمَةَ، مَا أَعْلَمُهُ إِلَّا فَهْمًا یُعْطِیهِ اللَّهُ رَجُلًا فِی القُرْآنِ، وَمَا فِی هَذِهِ الصَّحِیفَةِ» ، قُلْتُ: وَمَا فِی الصَّحِیفَةِ؟ قَالَ: «العَقْلُ، وَفَکَاکُ الأَسِیرِ، وَأَنْ لاَ یُقْتَلَ مُسْلِمٌ بِکَافِرٍ» [رواه البخاری: 3047].

1302- ازابوجُحَیفَهس روایت است که گفت: برای علیس گفتم: آیا در نزد شما چیز دیگری از وحی به جز از چیزی که در قرآن است وجود دارد؟

گفت: به خدایی که دانه را شق نموده و جهانیان را خلق کرده است، چیز دیگری وجود ندارد، مگر علمی را که خداوند در فهم قرآن نصیب شخصی می‌سازد، و به جز از چیزی که در این صحیفه است.

گفتم: در این صحیفه چیست؟

گفت: بیان دیت، و ازاد ساختن اسیر، و اینکه نباید مسلمان به سبب کافری کشته شود([116]).

77- باب: فِدَاءِ المُشْرِکِینَ

باب [77]: فدیه دادن مشرکین

1303- عَنْ أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رِجَالًا مِنَ الأَنْصَارِ اسْتَأْذَنُوا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ، ائْذَنْ فَلْنَتْرُکْ لِابْنِ أُخْتِنَا عَبَّاسٍ فِدَاءَهُ، فَقَالَ: «لاَ تَدَعُونَ مِنْهَا دِرْهَمًا» [رواه البخاری: 3048].

1303- از انس بن مالکس روایت است که مردمی از انصار از پیامبر خدا ج اجازه خواستند و گفتند: یا رسول الله! برای ما اجازه بدهید تا فدیۀ خواهرزادۀ خود عباس را برایش ببخشثیم.

فرمودند: «یک درهم را برایش نبخشید»([117]).

78- باب: الحَرْبِیِّ إِذَا دَخَلَ دَارَ الإِسْلاَمِ بِغَیْرِ أَمانٍ

باب [78]: اگر شخص حربی بدون امان خواستن، به دار اسلام داخل شد

1304- عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الأَکْوَعِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: أَتَى النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَیْنٌ مِنَ المُشْرِکِینَ وَهُوَ فِی سَفَرٍ، فَجَلَسَ عِنْدَ أَصْحَابِهِ یَتَحَدَّثُ، ثُمَّ انْفَتَلَ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «اطْلُبُوهُ، وَاقْتُلُوهُ» . فَقَتَلَهُ، فَنَفَّلَهُ سَلَبَهُ [رواه البخای: 3051].

1304- از سلمه بن اکوعس روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج در سفر بودند، جاسوسی از مشرکین آمد، نزد صحابه نشست و با آن‌ها به صحبت کردن پرداخت، بعد از آن برگشت و رفت.

پیامبر خدا ج فرمودند: «او را پیدا کنید و بکشید»، سلمه بن اکوعس او را کشت، و پیامبر خدا ج آنچه را که آن مشرک با خود داشت، برای [سلمه بن اکوع] بخشیدند([118]).

79- باب: جَوَائِزِ الوَفْدِ

باب[79]: جائزه دادن برای سفیر و نماینده([119]).

80- باب: هَل یُسْتَشْفَعُ إِلَى أَهْلِ الذِّمَّةِ وَمُعَامَلَتِهِمْ

باب [80]: آیا می‌توان به اهل ذمه شفاعت کرد؟

1305- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ قَالَ: یَوْمُ الخَمِیسِ وَمَا یَوْمُ الخَمِیسِ؟ ثُمَّ بَکَى حَتَّى خَضَبَ دَمْعُهُ الحَصْبَاءَ، فَقَالَ: اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَجَعُهُ یَوْمَ الخَمِیسِ، فَقَالَ: «ائْتُونِی بِکِتَابٍ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا»، فَتَنَازَعُوا، وَلاَ یَنْبَغِی عِنْدَ نَبِیٍّ تَنَازُعٌ، فَقَالُوا: هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «دَعُونِی، فَالَّذِی أَنَا فِیهِ خَیْرٌ مِمَّا تَدْعُونِی إِلَیْهِ» ، وَأَوْصَى عِنْدَ مَوْتِهِ بِثَلاَثٍ: «أَخْرِجُوا المُشْرِکِینَ مِنْ جَزِیرَةِ العَرَبِ، وَأَجِیزُوا الوَفْدَ بِنَحْوِ مَا کُنْتُ أُجِیزُهُمْ» وَنَسِیتُ الثَّالِثَةَ [رواه البخاری: 3053].

1305- از ابن عباسب روایت است که گفت: امروز روز پنجشنبه است، و شما نمی‌دانید که روز پنجشنبه یعنی چه؟ سپس آنقدر گریست که اشکش ریگ‌ها را تر کرد، و گفت: درد پیامبر خدا ج در روز پنجشنبه شدت یافت، و فرمودند:

«ورقی بدهید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید»، [کسانی که آنجا بودند] در موضوع جار و جنجال نمودند – در صورتی که جار و جنجال کردن در حضور پیامبر مناسب نیست – گفتند: پیامبر خدا ج درحالت ترک دنیا است.

 پیامبر خدا ج فرمودند: «مرا به حالم بگذارید، آنچه را که من در آن [از ذکر خدا، و آمادگی به لقاء الله] هستم از آنچه که شما می‌خواهید بهتر است».

و در وقت مرگ خود به سه چیز وصیت نمودند: «مشرکین را از جزیزة العرب خارج کنید، و سفیر یا نمایندۀ که می‌آید به مثل که من برایش بخشش می‌دادم، برایش بخشش بدهید»، و سومی را فراموش کردم([120]).

81- باب: کَیْفَ یُعْرَضُ الإِسْلاَمُ عَلَى الصَّبِیِّ

باب [81]: اسلام برای طفل چگونه عرضه می‌شود؟

1306- عَنِ ابْنُ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قالَ: قَامَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی النَّاسِ، فَأَثْنَى عَلَى اللَّهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، ثُمَّ ذَکَرَ الدَّجَّالَ فَقَالَ: «إِنِّی أُنْذِرُکُمُوهُ وَمَا مِنْ نَبِیٍّ إِلَّا قَدْ أَنْذَرَهُ قَوْمَهُ، لَقَدْ أَنْذَرَهُ نُوحٌ قَوْمَهُ، وَلَکِنْ سَأَقُولُ لَکُمْ فِیهِ قَوْلًا لَمْ یَقُلْهُ نَبِیٌّ لِقَوْمِهِ، تَعْلَمُونَ أَنَّهُ أَعْوَرُ، وَأَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِأَعْوَرَ» [رواه البخاری: 3057].

1306- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج در بین مردم ایستادند، و بعد از حمد و ثنای خداوند متعال از دجال یاد کرده و فرمودند:

«من شما را از وی بر حذر می‌دارم، و هیچ پیامبری نیست که قوم خود را از آن هشدار نداده باشد، و نوح÷ قوم خود را از وی هشدار داده است، و لی من درباره‌اش برای شما چیزی می‌گویم که پیامبر دیگری برای قوم خود نگفته است: «بدانید که دجال از یک چشم کور است، ولی خداوند یک چشمش کور نیست»([121]).

82- باب: کِتَابَةِ الإِمامِ النَّاسَ

باب [82]: احصائیه گیری امام از مردم

1307- عَنْ حُذَیْفَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «اکْتُبُوا لِی مَنْ تَلَفَّظَ بِالإِسْلاَمِ مِنَ النَّاسِ» ، فَکَتَبْنَا لَهُ أَلْفًا وَخَمْسَ مِائَةِ رَجُلٍ، فَقُلْنَا: نَخَافُ وَنَحْنُ أَلْفٌ وَخَمْسُ مِائَةٍ، فَلَقَدْ رَأَیْتُنَا ابْتُلِینَا، حَتَّى إِنَّ الرَّجُلَ لَیُصَلِّی وَحْدَهُ وَهُوَ خَائِفٌ [رواه البخاری: 3060].

1307- از حذیفهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «نام کسانی را که مسلمان شده‌اند برایم بنویسید».

و ما برای‌شان نام یکهزار و پنجصد نفر را نوشتیم، و گفتیم: در صورتی که تعداد ما به یکهزار و پنجصد نفر رسیده است، هنوز باید خوف داشه باشیم؟

و خودم دیدم [که با وجود کثرت مسلمانان] به چنان مصیبتی گرفتار شدیم که شخص نمازش را تنها اداء می‌کرد، و با آن هم می‌ترسید([122]).

83- باب: مَنْ غَلَبَ الْعَدُوَّ فَأَقَامَ عَلَى عَرصَتِهِم ثَلاَثاً

باب [83]: کسی که بر دشمن غالب گردیده و در منطقه‌اش سه روز باقی مانده است

1308- عَنْ أَبِی طَلْحَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَّهُ کَانَ إِذَا ظَهَرَ عَلَى قَوْمٍ أَقَامَ بِالعَرْصَةِ ثَلاَثَ لَیَالٍ» [رواه البخای: 3065].

1308- ابوطحهس می‌گوید: چون پیامبر خدا ج منطقۀ را فتح می‌کردند، در میدان معرکه سه شب باقی می‌ماندند([123]).

84- باب: إِذَا غَنِمَ المُشْرِکُونَ مَالَ المُسْلِمِ ثُمَّ وَجَدَهُ المُسْلِمُ

باب [84]: اگر مشرکین مال مسلمانی را به غنیمت گرفتند و سپس مسلمان مال خود را یافت

1309- عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: ذَهَبَ فَرَسٌ لَهُ، فَأَخَذَهُ العَدُوُّ، فَظَهَرَ عَلَیْهِ المُسْلِمُونَ، فَرُدَّ عَلَیْهِ فِی زَمَنِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَأَبَقَ عَبْدٌ لَهُ فَلَحِقَ بِالرُّومِ، فَظَهَرَ عَلَیْهِمُ المُسْلِمُونَ، فَرَدَّهُ عَلَیْهِ خَالِدُ بْنُ الوَلِیدِ بَعْدَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ [رواه البخاری: 3067].

1309- از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: اسپش گریخت، و دشمن آن را گرفتن مسلمانان در زمان پیامبر خدا ج بر آن شخص غالب شدند، و اسپ ابن عمر را برایش پس داده شد.

و غلام وی گریخت و نزد رومیان رفت، و مسلمانان بر رومیان غالب شدند، و خالد بن ولید – بعد از پیامبر خدا ج – غلام ابن عمر را برایش پس داد([124]).

85- باب: مَنْ تَکلَّمَ بِالفَارِسِیَّةِ وَالرَّطَانَةِ وقَول الله تَعَالى: ﴿وَٱخۡتِلَٰفُ أَلۡسِنَتِکُمۡ وَأَلۡوَٰنِکُمۡ

باب [85]: کسی که به فارسی و عجمی سخن زده است و این قول خداوند که: ﴿و اختلاف زبان‌های شما و رنگ‌های شما...

1310- عَنْ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ ذَبَحْنَا بُهَیْمَةً لَنَا، وَطَحَنْتُ صَاعًا مِنْ شَعِیرٍ، فَتَعَالَ أَنْتَ وَنَفَرٌ، فَصَاحَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: «یَا أَهْلَ الخَنْدَقِ إِنَّ جَابِرًا قَدْ صَنَعَ سُؤْرًا، فَحَیَّ هَلًا بِکُمْ» [رواه البخاری: 3070].

1310 از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت گفتم: یا رسول الله! بزغالۀ را ذبح نمود و یک صاع جو را آرد کردم، شما با چند نفر تشریف بیاورید.

پیامبر خدا ج به آواز بلند فرمودند: «ای اهل خندق [یعنی: ای کسانی که به حفر خندق مشغول هستید]! جابر (سوری) [یعنی: طعام کلانی] آمده کرده است، همۀ شما بیائید»([125]).

1311- عَنْ أُمِّ خَالِدٍ بِنْتِ خَالِدِ بْنِ سَعِیدٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهَا، قَالَتْ: أَتَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَعَ أَبِی وَعَلَیَّ قَمِیصٌ أَصْفَرُ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «سَنَهْ سَنَهْ» - وَهِیَ بِالحَبَشِیَّةِ حَسَنَةٌ -، قَالَتْ: فَذَهَبْتُ أَلْعَبُ بِخَاتَمِ النُّبُوَّةِ، فَزَبَرَنِی أَبِی، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «دَعْهَا» ، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَبْلِی وَأَخْلِفِی ثُمَّ، أَبْلِی وَأَخْلِفِی، ثُمَّ أَبْلِی وَأَخْلِفِی» [رواه البخاری: 3071].

1311- از ام خالد بنت خالد بن سعیدل([126]) روایت است که گفت: همراه پدرم در حالی که پیراهن زردی را پوشیده بودم نزد پیامبر خدا ج آمدم، پیامبر خدا ج فرمودند: «سنه، سنه» و معنی آن به زبان حبشی آن است که»: (خوبست، خوبست).

ام خالدل می‌گوید: بعد از آن رفتم و با مهر نبوت باز می‌کردم، و پدرم مرا از این کار مانع گردید، و پیامبر خدا ج فرمودند: «به کارش کاری نداشته باش»، و بعد از آن پیامبر خدا ج فرمودند: «آن [پیرهن) را کهنه کنی و فرسوده کنی، آن را کهنه کنی و فرسوده کنی، آن را کهنه کنی و فرسوده کنی»([127]).

86- باب: الغُلُولِ وَقَولِ الله عَزَّ وَجَلَّ: ﴿وَمَن یَغۡلُلۡ یَأۡتِ بِمَا غَلَّ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۚ

باب [86]: خیانت در غنیمت، و این قول خداوند که: ﴿و کسی که در اموال غنیمت خیانت نماید

1312- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَامَ فِینَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَذَکَرَ الغُلُولَ فَعَظَّمَهُ وَعَظَّمَ أَمْرَهُ، قَالَ: «لاَ أُلْفِیَنَّ أَحَدَکُمْ یَوْمَ القِیَامَةِ عَلَى رَقَبَتِهِ شَاةٌ لَهَا ثُغَاءٌ، عَلَى رَقَبَتِهِ فَرَسٌ لَهُ حَمْحَمَةٌ، یَقُولُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَغِثْنِی، فَأَقُولُ: لاَ أَمْلِکُ لَکَ شَیْئًا، قَدْ أَبْلَغْتُکَ، وَعَلَى رَقَبَتِهِ بَعِیرٌ لَهُ رُغَاءٌ، یَقُولُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَغِثْنِی، فَأَقُولُ: لاَ أَمْلِکُ لَکَ شَیْئًا قَدْ أَبْلَغْتُکَ، وَعَلَى رَقَبَتِهِ صَامِتٌ، فَیَقُولُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَغِثْنِی، فَأَقُولُ لاَ أَمْلِکُ لَکَ شَیْئًا قَدْ أَبْلَغْتُکَ، أَوْ عَلَى رَقَبَتِهِ رِقَاعٌ تَخْفِقُ، فَیَقُولُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَغِثْنِی، فَأَقُولُ: لاَ أَمْلِکُ لَکَ شَیْئًا، قَدْ أَبْلَغْتُکَ» [رواه البخاری: 3073].

1312- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برخاستند و در مورد خیانت در اموال غنیمت سخن رانی نمودند، و خیانت در اموال غنیمت را یک امر بسیار مهم تلقی نموده و فرمودند:

«چنین نشود که در روز قیامت کسی از شما را ببینم که بر گردنش گوسفندی سوار است و (بع بع) می‌کند، و یا اسپی روی گردنش سوار است و (بانگ) می‌کند، و در این حالت برایم بگوید که: یا رسول الله! به فریادم برس، و من برایش بگویم که: در مقابل حکم خدا برایت کاری کرده نمی‌توانم، و قبلا برایت تبلیغ کرده بودم».

«یا بر گردنش شتری سوار است که (غَرغَر) می‌کشد، و برایم بگوید که: یا رسول الله! به فریادم برس، و من برایش بگویم که در مقابل حکم خدا برایت کاری کرده نمی‌توانم، و قبلا برای تبلیغ کرده بودم».

«و یا به گردنش طلا و نقرۀ آویزان باشد و بگوید که یا رسول الله! به فریادم برس، و من برایش بگویم که در مقابل حکم خدا برایت کاری کرده نمی‌توانم و قبلا برایت تبلیغ کرده بودم».

«و یا بر گردنش پارچه و لباس‌های باشد که در مقابل باد ته و بالا شود، و برایم بگوید که: یا رسول الله! به فریادم برس، و من برایش بگویم که: در مقابل حکم خدا برایت کاری کرده‌ نمی‌توانم، و قبلا برایت تبلیغ کرده بودم»([128]).

87- باب: القَلِیلِ مِنَ الْغُلُولِ

باب [87]: خیانت اندک در مال غنیمت

1313- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو رَضِیَ اللهُ عَنْهُما قَالَ: کَانَ عَلَى ثَقَلِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ کِرْکِرَةُ، فَمَاتَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «هُوَ فِی النَّارِ» ، فَذَهَبُوا یَنْظُرُونَ إِلَیْهِ، فَوَجَدُوا عَبَاءَةً قَدْ غَلَّهَا [رواه البخای: 3074].

1313- از عبدالله بن عمروب روایت است که گفت: شخصی به نام (کِرکِرَه) که نگهبان اموال پیامبر خدا ج بود وفات کرد.

پیامبر خدا ج فرمودند که: «او در آتش است»، و چون مردم رفتند و سبب را جویا شدند، دیدند که عبایی را از اموال غنیمت اختلاس نموده است([129]).

88- اسْتِقْبَالِ الغُزَاةِ

باب [88]: استقبال از مجاهدین

1314- عَنْ ابْنُ الزُّبَیْرِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُما: أَنَّهُ قَالَ لِابْنِ جَعْفَرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْا: أَتَذْکُرُ إِذْ تَلَقَّیْنَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَا وَأَنْتَ، وَابْنُ عَبَّاسٍ؟ قَالَ: «نَعَمْ فَحَمَلَنَا وَتَرَکَکَ» [رواه البخاری: 3082].

1314- از ابن زبیرب روایت است که برای ابن جعفرس گفت: یادت هست که من و تو و ابن عباس پیامبر خدا ج را استقبال نمودیم؟

گفت: بلی، [ولی] ایشان من و ابن عباس را با خود سوار کردند و تو را گذاشتند([130]).

1315- عَنِ السَّائِبُ بْنُ یَزِیدَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «ذَهَبْنَا نَتَلَقَّى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَعَ الصِّبْیَانِ إِلَى ثَنِیَّةِ الوَدَاعِ» [رواه البخاری: 3083].

1315- از سائب بن یزیدس روایت است که گفت: با عدۀ از بچه‌ها جهت استقبال پیامبر خدا ج به سوی (ثنیه الوداع) رفتیم([131]).

1316- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنَّا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَقْفَلَهُ مِنْ عُسْفَانَ وَرَسُولُ اللَّهِ صلّى الله علیه وسلم عَلَى رَاحِلَتِهِ، وَقَدْ أَرْدَفَ صَفِیَّةَ بِنْتَ حُیَیٍّ، فَعَثَرَتْ نَاقَتُهُ، فَصُرِعَا جَمِیعًا، فَاقْتَحَمَ أَبُو طَلْحَةَ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ جَعَلَنِی اللَّهُ فِدَاءَکَ، قَالَ: «عَلَیْکَ المَرْأَةَ» ، فَقَلَبَ ثَوْبًا عَلَى وَجْهِهِ، وَأَتَاهَا، فَأَلْقَاهُ عَلَیْهَا، وَأَصْلَحَ لَهُمَا مَرْکَبَهُمَا، فَرَکِبَا وَاکْتَنَفْنَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَلَمَّا أَشْرَفْنَا عَلَى المَدِینَةِ قَالَ: «آیِبُونَ تَائِبُونَ عَابِدُونَ لِرَبِّنَا حَامِدُونَ» فَلَمْ یَزَلْ یَقُولُ ذَلِکَ حَتَّى دَخَلَ المَدِینَةَ [رواه البخاری: 3086].

1316- از انس بن مالکس روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج از (عُسفَان) بازگشتند، با ایشان بودیم، پیامبر خدا ج بر شتر خود سوار بودند، و صفیه بنت حییل را نیز پشت سر خود سوار کرده بودند، شترشان لیز خورد و افتاد، و هردوی آن‌ها افتادند.

ابو طلحه خود را انداخت و گفت: یا رسول الله! خداوند مار فدای شما کند، فرمودند: «با زن همکاری کن»، [ابوطلحه] جامۀ را بر روی خود انداخت و نزد صفیه آمد، و آن جامه را بر بالای او انداخت، و شترشان را آماده نمود و سوار شدند.

و با پیامبر خدا ج همراهی نمودیم، و چون به نزدیک مدینه رسیدیم، گفتند: «آیِبُونَ تَائِبُونَ عَابِدُونَ لِرَبِّنَا حَامِدُونَ»، [یعنی: برگشتیم، در حالی که توبه کنندگان، و عبادت کنندگان، و برای پروردگار خود حمد گویان هستیم] و این سخن را تا وقتی که به شهر مدینه داخل شدیم، به طور مکرر می‌گفتند([132]).

89- باب: الصَّلاَةِ إِذَا قَدِمَ مِن سَفَرٍ

باب [89]: نماز خواندن در وقت بازگشتن از سفر

1317- عَنْ کَعْبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ إِذَا قَدِمَ مِنْ سَفَرٍ، ضُحًى دَخَلَ المَسْجِدَ، فَصَلَّى رَکْعَتَیْنِ قَبْلَ أَنْ یَجْلِسَ» [رواه البخاری: 3088].

1317- از کعبس روایت است که پیامبر خدا ج اگر در وقت چاشت از سفر می‌آمدند، به مسجد داخل می‌شدند، و پیش از آنکه بنشینند، دو رکعت نماز می‌خواندند([133]).

90- باب: فَرْضِ الخُمُسِ

باب [90]: فرض خُمس

1318: عَنْ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: (لاَ نُورَثُ، مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ). وَکَانَ یُنْفِقُ مِن المالِ الذی أَفاءَ اللهُ عَلَیْهِ عَلَى أَهْلِهِ نَفَقَةَ سَنَتِهِمْ، ثُمَّ یَأْخُذُ مَا بَقِیَ فَیَجْعَلُهُ مَجْعَلَ مَالِ اللَّهِ، ثُمَّ قَالَ مِنَ لِمَنْ حَضَرَهُ مِنَ الصَّحَابَةِ: أَنْشُدُکُمْ بِاللَّهِ الَّذِی بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَالأَرْضُ، هَلْ تَعْلَمُونَ ذَلِکَ؟ قَالُوا: نَعَمْ، وکانَ فی المَجْلِسِ عَلِیٌّ وعبّاسٌ وعُثمانُ وعَبْد الرّحمن بن عَوْفٌ والزُّبَیْرُ وسَعْدُ بْن أَبی وقّاص، وَذَکَرَ حَدیث عَلِیٍّ والعبّاس ومُنازَعَتَهُما، ولَیْس الإیباتُ بِهِ من شَرْطنا [رواه البخاری: 3094].

1318- از عمر بن خطابس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «ترکۀ ما [انبیاء الله] میراث برده نمی‌شود، مالی را که از خود به جا می‌گذاریم صدقه است».

و از آنچه که خداوند برای‌شان از طریق (فیء) ارزانی داشته بود، نفقۀیکسالۀ اهل و فامیل خود را برمی‌داشتند، و باقی‌مانده را با مال خدا [یعنی: اموال عمومی] یکجا می‌کردند.

بعد از آن [عمرس] به کسانی که از صحابه نزدش حاضر بودند گفت: شما را به خدایی که آسمان و زمین به قدرت او ایستاده است، سوگند می‌دهم که همین چیز را می‌دانید؟

گفتند: بلی، و در آن مجلس: علی، و عباس، و عثمان، و عبدالرحمن بن عوف، و زبیر، و سعد ابن ابی وقاص حضور داشتند، و بعد از آن حدیث علی و ابن عباس وقصۀمجادلۀ آن‌ها را ذکر نمود، و البته ذکر این چیزها از شرط ما نیست([134]).

91- باب: ما ذُکِر مِنْ دِرْعِ النَّبِىِّ ج وَعَصَاهُ وَسَیْفِهِ وَقَدَحِهِ وَخاتَمِهِ...

باب [91]: آنچه که دربارۀ زره جنگی پیامبر خدا ج، و دربارۀ عصا، و شمشیر، و قدح، و انگشترشان، آمده است...

1319- عَنْ أَنَسُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَهُ أَخْرَجَ إِلى الصحابَةِ «نَعْلَیْنِ جَرْدَاوَیْنِ لَهُمَا قِبَالاَنِ» ، فَحَدَّثَ: «نَعْلاَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» [رواه البخاری: 3107].

1319- روایت است که انسس یک جفت کفش بی‌مو را که دارای دو تسمۀ چرمی بود، نزد صحابه آورد و گفت: این‌ها نعلین پیامبر خدا ج است([135]).

1320- عَنْ عَائِشَةُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا أَنَّها أَخْرَجَتْ کِسَاءً مُلَبَّدًا، وَقَالَتْ: فِی هَذَا نُزِعَ رُوحُ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» [رواه البخاری: 3108].

1320- از عائشهل روایت است که کساء غلیظ و پینه‌داری را آورد و گفت: روح پیامبر خدا ج در همین کساء قبض گردید.

1321- وَفی روایة: أَنَّهَا أَخْرَجَتْ إِزَارًا غَلِیظًا مِمَّا یُصْنَعُ بِالیَمَنِ، وَکِسَاءً مِنْ هَذِهِ الَّتِی یَدْعُونَهَا المُلَبَّدَةَ [رواه البخاری: 3108].

1321- و در روایت دیگری از عائشهل آمده است که: ازار غلیظی را که در یمن ساخته می‌شود، و کاسئی را که (ملبده) یاد می‌شود آورد.

1322- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «أَنَّ قَدَحَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ انْکَسَرَ، فَاتَّخَذَ مَکَانَ الشَّعْبِ سِلْسِلَةً مِنْ فِضَّةٍ» [رواه البخاری: 3109].

1322- از انسس روایت است که قدح پیامبر خدا ج شکست، قسمت شکستگی آن را به سیمی از نقره بستند([136]).

92- باب: قوله تعالی: ﴿فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ

باب [92]: این قول خداوند که: ﴿یک‌پنجم برای خدا و پیامبر ج است

1323- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الأَنْصَارِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُما قَالَ: وُلِدَ لِرَجُلٍ مِنَّا غُلاَمٌ فَسَمَّاهُ القَاسِمَ، فَقَالَتِ الأَنْصَارُ لاَ نَکْنِیکَ أَبَا القَاسِمِ، وَلاَ نُنْعِمُکَ عَیْنًا، فَأَتَى النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ وُلِدَ لِی غُلاَمٌ، فَسَمَّیْتُهُ القَاسِمَ فَقَالَتِ الأَنْصَارُ: لاَ نَکْنِیکَ أَبَا القَاسِمِ، وَلاَ نُنْعِمُکَ عَیْنًا، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَحْسَنَتِ الأَنْصَارُ، سَمُّوا بِاسْمِی وَلاَ تَکَنَّوْا بِکُنْیَتِی، فَإِنَّمَا أَنَا قَاسِمٌ» [رواه البخاری: 3115].

1323- از جابر بن عبدالله انصاریب روایت است که گفت: برای شخصی از ما خدا فرزندی داد، آن را قاسم نام کرد، انصار گفتند: تو را به نام ابوالقاسم یاد نمی‌کنیم، و تو را به آن خوشحال نمی‌سازیم.

آن شخص نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! برایم فرزندی متولد شد، و من او را قاسم نام کردم، انصار می‌گویند: تو را به نام ابوالقاسم یاد نمی‌کنیم، و تو را به آن خوشحال نمی‌سازیم.

پیامبر خدا ج فرمودند: «انصار خوب گفتند، به نام من نام گذاری کنید، ولی به کنیۀ من برای خود کنیه اختیار نکنید، چون من قاسم هستم»([137]).

1324- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَا أُعْطِیکُمْ وَلاَ أَمْنَعُکُمْ، إِنَّمَا أَنَا قَاسِمٌ أَضَعُ حَیْثُ أُمِرْتُ» [رواه البخاری: 3117].

1324- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «من خودم نه برای کسی چیزی می‌دهم و نه چیزی را از کسی منع می‌کنم، وظیفه‌ام تقسیم کردن است، و هرچیزی را طوری که مامور شده‌ام انجام می‌دهم»([138]).

1325- عَنْ خَوْلَةَ الأَنْصَارِیَّةِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «إِنَّ رِجَالًا یَتَخَوَّضُونَ فِی مَالِ اللَّهِ بِغَیْرِ حَقٍّ، فَلَهُمُ النَّارُ یَوْمَ القِیَامَةِ» [رواه البخاری: 3118].

1325- از خولۀ انصاریل([139]) روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند:

«مردمی هستند که در مال خدا بدون حق تصرف می‌کنند، در روز قیامت جزای این‌ها دوزخ است»([140]).

93- باب: قَولِ النَّبِیِّ ج: «أُحِلَّتْ لَکُمُ الغَنَائِمُ»

باب [93]: این قول پیامبر خدا جکه: «غنائم برای شما حلال گردانیده شده است»

1326- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «غَزَا نَبِیٌّ مِنَ الأَنْبِیَاءِ، فَقَالَ لِقَوْمِهِ: لاَ یَتْبَعْنِی رَجُلٌ مَلَکَ بُضْعَ امْرَأَةٍ، وَهُوَ یُرِیدُ أَنْ یَبْنِیَ بِهَا؟ وَلَمَّا یَبْنِ بِهَا، وَلاَ أَحَدٌ بَنَى بُیُوتًا وَلَمْ یَرْفَعْ سُقُوفَهَا، وَلاَ أَحَدٌ اشْتَرَى غَنَمًا أَوْ خَلِفَاتٍ وَهُوَ یَنْتَظِرُ وِلاَدَهَا، فَغَزَا فَدَنَا مِنَ القَرْیَةِ صَلاَةَ العَصْرِ أَوْ قَرِیبًا مِنْ ذَلِکَ، فَقَالَ لِلشَّمْسِ: إِنَّکِ مَأْمُورَةٌ وَأَنَا مَأْمُورٌ اللَّهُمَّ احْبِسْهَا عَلَیْنَا، فَحُبِسَتْ حَتَّى فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِ، فَجَمَعَ الغَنَائِمَ، فَجَاءَتْ یَعْنِی النَّارَ لِتَأْکُلَهَا، فَلَمْ تَطْعَمْهَا فَقَالَ: إِنَّ فِیکُمْ غُلُولًا، فَلْیُبَایِعْنِی مِنْ کُلِّ قَبِیلَةٍ رَجُلٌ، فَلَزِقَتْ یَدُ رَجُلٍ بِیَدِهِ، فَقَالَ: فِیکُمُ الغُلُولُ، فَلْیُبَایِعْنِی قَبِیلَتُکَ، فَلَزِقَتْ یَدُ رَجُلَیْنِ أَوْ ثَلاَثَةٍ بِیَدِهِ، فَقَالَ: فِیکُمُ الغُلُولُ، فَجَاءُوا بِرَأْسٍ مِثْلِ رَأْسِ بَقَرَةٍ مِنَ الذَّهَبِ، فَوَضَعُوهَا، فَجَاءَتِ النَّارُ، فَأَکَلَتْهَا ثُمَّ أَحَلَّ اللَّهُ لَنَا الغَنَائِمَ رَأَى ضَعْفَنَا، وَعَجْزَنَا فَأَحَلَّهَا لَنَا» [رواه البخاری: 3124].

1326- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«پیامبری از پیامبران به جهاد رفت، و برای قوم خود گفت: اگر کسی زنی را به نکاح گرفته باشد، و بخواهد با وی عروسی نماید، ولی هنوز با وی همبستری نکرده باشد، و یا خانه‌هائی را بنا نموده باشد، ولی سقف آن‌ها را نپوشانده باشد، و یا گوسفندان و یا شتران آبستنی را خریده باشد، و انتظار ولادت آن‌ها را داشته باشد، با من همراهی نکند.

آن پیامبر به جهاد رفت و هنگام نماز عصر و یا نزدیک عصر، به همان قریۀ مورد نظر رسید، خورشید را [مخاطب قرار داد] و گفت: تو ماموریت داری و من هم ماموریت دارم، و خدایا! آفتاب را برای ما متوقف بساز! و همان بود که [آفتاب] برایش تا هنگامی که آن قریه را فتح کرد متوقف ساخته شد، اموال غنیمت را جمع نمود، آتشی آمد که آن غنائم را بسوزاند، ولی سوزانیده نتوانست.

آن [پیامبر] برای قوم خود گفت کدام یکی از شما در اموال غنیمت خیانت کرده است، باید از هر قبیلۀ یک نفر بیاید و با من بیعت نماید، (چنان کردند] و دست یکی از آن‌ها با دست آن پیامبر چسپید.

پیامبر برایش گفت: خیانت در مال غنیمت در قبیلۀ شما صورت گرفته است، باید همۀ افراد قبیله بیایند و با من بیعت نمایند، [تمام افراد قبیله آمدند و بیعت کردند]، و دست دو و یا سه نفر از آن‌ها به دست آن پیامبر چسپید.

[پیامبر] برای آن‌ها گفت: خیانت در بین شما دو سه نفر است، و آن‌ها کلۀ مانند کلۀ گاوی را که از طلا بود، آوردند و روی اموال غنیمت گذاشتند، و همان بود که آتش آمد و اموال غنیمت را خورد.

[بعد از آن پیامبر خدا ج فرمودند]: و چون خداوند متعال ضعف و بیچارگی ما را دید، غنائم را برای ما حلال ساخت»([141]).

94- «باب»

باب [94]

1327- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَعَثَ سَرِیَّةً قِبَلَ نَجْدٍ، وهُوَ فِیهَا، فَغَنِمُوا إِبِلًا کَثِیرَةً، فَکَانَتْ سِهَامُهُمْ اثْنَیْ عَشَرَ بَعِیرًا، أَوْ أَحَدَ عَشَرَ بَعِیرًا وَنُفِّلُوا بَعِیرًا بَعِیرًا» [رواه البخاری: 3134].

1327- از ابن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج گروهی را که من هم ضمن آن‌ها بودم به طرف نجد فرستادند.

این گروه در آن منطقه شتران بسیاری به غنیمت گرفتند، برای هر کدام از آن‌ها دوازده، ویا یازده شتر رسید و برای هر کدام یک شتر هم به طور بخششی دادند([142]).

1328- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: بَیْنَمَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقْسِمُ غَنِیمَةً بِالْجِعْرَانَةِ، إِذْ قَالَ لَهُ رَجُلٌ: اعْدِلْ، فَقَالَ لَهُ: «لَقَدْ شَقِیتُ إِنْ لَمْ أَعْدِلْ» [رواه البخاری: 3138].

1328- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج غنائم را در (جعرانه) تقسیم می‌کردند، شخصی برای‌شان گفت: عدالت کن، فرمودند: «اگر عدالت نکنم بدبخت خواهم بود»([143]).

1329- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَصَابَ جَارِیَتَیْنِ مِنْ سَبْیِ حُنَیْنٍ، فَوَضَعَهُمَا فِی بَعْضِ بُیُوتِ مَکَّةَ، قَالَ: «فَمَنَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى سَبْیِ حُنَیْنٍ» ، فَجَعَلُوا یَسْعَوْنَ فِی السِّکَکِ، فَقَالَ عُمَرُ: یَا عَبْدَ اللَّهِ، انْظُرْ مَا هَذَا؟ فَقَالَ: «مَنَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى السَّبْیِ» ، قَالَ: اذْهَبْ فَأَرْسِلِ الجَارِیَتَیْنِ [رواه البخاری: 3144].

1329- از ابن عمرب روایت است که گفت: برای عمرس از اسیران (حنین) دو کنیز رسید، آن‌ها را در یکی از خانه‌های مکه نگهداری می‌کرد، چون پیامبر خدا ج امر نمودند که اسیران (حنین) آزاد شوند، [اقوام اسیران] در کوچه‌ها به دنبال اسیران خود می‌گشتند.

عمرس [برای فرزندش] گفت: ای عبدالله! ببین چه خبر است [که مردم این طرف و آن طرف می‌گردند]؟ گفت: پیامبر خدا ج امر به آزادی اسیران (حنین) داده‌اند، گفت: برو و آن دو کنیز را آزاد کن.

95- باب: مَنْ لَم یُخَمِّسِ الأَسْلاَبَ وَمَنْ قَتَلَ قَتِیلًا فَلَه سَلَبُهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُخَمَّسَ وَحُکْمِ الإِمامِ فِیهِ

باب [95]: کسی که اسلاب را خمس نکرد، و کسی که شخصی را بکشد ادوات جنگی‌اش از او است...

1330- عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قالَ: بَیْنَا أَنَا وَاقِفٌ فِی الصَّفِّ یَوْمَ بَدْرٍ، فَنَظَرْتُ عَنْ یَمِینِی وَعَنْ شِمَالِی، فَإِذَا أَنَا بِغُلاَمَیْنِ مِنَ الأَنْصَارِ - حَدِیثَةٍ أَسْنَانُهُمَا، تَمَنَّیْتُ أَنْ أَکُونَ بَیْنَ أَضْلَعَ مِنْهُمَا - فَغَمَزَنِی أَحَدُهُمَا فَقَالَ: یَا عَمِّ هَلْ تَعْرِفُ أَبَا جَهْلٍ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، مَا حَاجَتُکَ إِلَیْهِ یَا ابْنَ أَخِی؟ قَالَ: أُخْبِرْتُ أَنَّهُ یَسُبُّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ، لَئِنْ رَأَیْتُهُ لاَ یُفَارِقُ سَوَادِی سَوَادَهُ حَتَّى یَمُوتَ الأَعْجَلُ مِنَّا، فَتَعَجَّبْتُ لِذَلِکَ، فَغَمَزَنِی الآخَرُ، فَقَالَ لِی مِثْلَهَا، فَلَمْ أَنْشَبْ أَنْ نَظَرْتُ إِلَى أَبِی جَهْلٍ یَجُولُ فِی النَّاسِ، قُلْتُ: أَلاَ إِنَّ هَذَا صَاحِبُکُمَا الَّذِی سَأَلْتُمَانِی، فَابْتَدَرَاهُ بِسَیْفَیْهِمَا، فَضَرَبَاهُ حَتَّى قَتَلاَهُ، ثُمسَّ انْصَرَفَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَأَخْبَرَاهُ فَقَالَ: «أَیُّکُمَا قَتَلَهُ؟» ، قَالَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا: أَنَا قَتَلْتُهُ، فَقَالَ: «هَلْ مَسَحْتُمَا سَیْفَیْکُمَا؟» ، قَالاَ: لاَ، فَنَظَرَ فِی السَّیْفَیْنِ، فَقَالَ: «کِلاَکُمَا قَتَلَهُ، سَلَبُهُ لِمُعَاذِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الجَمُوحِ» [رواه البخاری: 3141].

1330- از عبدالرحمن بن عوفس روایت است که گفت: روز جنگ بدر، هنگامی که در صف ایستاده بودم، به طرف راست و چپ خود نظر کردم، دو جوان کم سن انصاری را دیدم، و آرزو کردم به با آن یکی که به جنگ کردن مناسب‌تر است، همراه و همکاری می‌بودم.

یکی از آن دو نو جوان به من اشاره کرد و گفت: کاکا (عمو)! ابوجهل را می‌شناسید؟ گفتم: بلی، ولی برادرزاد‌ام! با او چه کار داری؟ گفت: شنیده‌ام که او پیامبر خدا ج را دشنام می‌دهد، سوگند به خدای که جانم در دست او است [بلا کیف] اگر او را ببینم شخص من از شخص او جدا نخواهد شد مگر اجلش رسیده باشد، بمیرد، از این سخن تعجب نمودم، نوجوان دیگر هم به من اشاره کرد و مانند سخن او گفت.

دیری نگذشت که دیدم ابوجهل در بین مردم این طرف و آن طرف می‌گردد، گفتم: متوجه باشید! کسی که سراغش را از من می‌گرفتید همان شخص است، با شمشیرهای خود به طرف او دویدند، و او را [با شمشیر] زدند تا کشتند، بعد از آن نزد پیامبر خداج رفتند و ایشان را خبر دادند.

[پیامبر خدا ج] فرمودند: «کدام یک از شما دو نفر او را کشتند»؟

هر کدام‌شان گفتند: که من او را کشتم.

فرمودند: آیا شمشیرهای خود را پاک کردید؟

گفتند: نه؟

[پیامبر خدا ج] به شمشیرهای آن‌ها نظر انداخته و فرمودند: «هردوی شما او را کشته‌اید، ولی (سَلَب) وی از معاذ بن عمرو بن جموح باشد».

و آن دو نفری که ابوجهل را کشته بودند: یکی مُعاذ بن عفْراء و دیگری: معاذ بن عمرو بن جموح بود([144]).

96- «باب» مَا کَانَ النَّبِیُّ ج یُعْطِی المُؤَلَّفَةَ قُلُوبُهُمْ وَغَیْرَهُمْ مِنَ الخُمُسِ وَغَیرِهِ

باب [96]: آنچه که پیامبر خدا ج از خمس و دیگر چیزها برای مؤلفة القلوب و دیگران می‌دادند

1331- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنِّی أُعْطِی قُرَیْشًا أَتَأَلَّفُهُمْ، لِأَنَّهُمْ حَدِیثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِیَّةٍ» [رواه البخاری: 3146].

1331- از انسس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «من [از خمس] برای قریش به جهت الفت گرفتن آن‌ها می‌دهم، زیرا وابستگی آن‌ها به جاهلیت نزدیک است»([145]).

1332- وَ عَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ نَاسًا مِنَ الأَنْصَارِ، قَالُوا لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، حِینَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ أَمْوَالِ هَوَازِنَ مَا أَفَاءَ، فَطَفِقَ یُعْطِی رِجَالًا مِنْ قُرَیْشٍ المِائَةَ مِنَ الإِبِلِ، فَقَالُوا: یَغْفِرُ اللَّهُ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یُعْطِی قُرَیْشًا وَیَدَعُنَا، وَسُیُوفُنَا تَقْطُرُ مِنْ دِمَائِهِمْ، قَالَ أَنَسٌ: فَحُدِّثَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِمَقَالَتِهِمْ، فَأَرْسَلَ إِلَى الأَنْصَارِ، فَجَمَعَهُمْ فِی قُبَّةٍ مِنْ أَدَمٍ، وَلَمْ یَدْعُ مَعَهُمْ أَحَدًا غَیْرَهُمْ، فَلَمَّا اجْتَمَعُوا جَاءَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «مَا کَانَ حَدِیثٌ بَلَغَنِی عَنْکُمْ» . قَالَ لَهُ فُقَهَاؤُهُمْ: أَمَّا ذَوُو آرَائِنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ، فَلَمْ یَقُولُوا شَیْئًا بِطولِهِ [رواه البخاری: 3147 وانظر حدیث رقم: 4334].

1332- و از انسس روایت است که گفت: هنگامی که خداوند اموال مردم هوزان را برای پیامبر خود ج به طور (فیء) [یعنی: بدون جنگ] عطا فرمود، و پیامبر خدا ج برای اشخاص از قریش صد صد شتر می‌دادند .

مردمی از انصار گفتند: خداوند برای رسول الله ج بیامرزد، [اموال فیء را] به قریش می‌دهند، و ما را می‌گذارند، در حالی که خون آن‌ها هنوز از شمشیرهای ما می‌چکد.

انسس می‌گوید: این گفتۀ آن‌ها برای پیامبر خدا ج گفته شد، پیامبر خدا ج به طلب انصار فرستاده و آن‌ها را در قبۀ که از چرم ساخته شده بود، جمع کردند، و هیچکس دیگری را جز آن‌ها طلب نکردند.

چون جمع شدند، پیامبر خدا ج نزد آن‌ها آمده و فرمودند: «این چه سخنی بود که از شما شنیدم»؟ مردم فهمیدۀ‌شان گفتند: یا رسول الله! مردم فهمیدۀ ما چیزی نگفتند...، و بقیۀ حدیث قبلا گذشت([146]).

1333- عَنْ جُبَیْرُ بْنُ مُطْعِمٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّهُ بَیْنَا هُوَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَمَعَهُ النَّاسُ، مُقْبِلًا مِنْ حُنَیْنٍ، عَلِقَتْ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الأَعْرَابُ یَسْأَلُونَهُ حَتَّى اضْطَرُّوهُ إِلَى سَمُرَةٍ، فَخَطِفَتْ رِدَاءَهُ، فَوَقَفَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «أَعْطُونِی رِدَائِی، فَلَوْ کَانَ عَدَدُ هَذِهِ العِضَاهِ نَعَمًا، لَقَسَمْتُهُ بَیْنَکُمْ، ثُمَّ لاَ تَجِدُونِی بَخِیلًا، وَلاَ کَذُوبًا، وَلاَ جَبَانًا» [رواه البخاری: 3148].

1333- از جبیر بن مطعمس روایت است که وی هنگامی که با پیامبر خدا ج و دیگران از غزوۀ (حنَین) می‌آمدند، مردم بادیه نشین بر پیامبر خدا ج هجوم آوردند، و از ایشان خواستند تا از [اموال غنیمت] برای آن‌ها هم بدهند، و این هجوم به حدی شدید بود که [پیامبر خدا ج] را به طرف درخت خارداری پیش بردند، ردای‌شان به آن درخت بند شد.

پیامبر خدا ج ایستادند و گفتند: «ردایم را بدهید، اگر به شمارۀ این خارها شتر می‌بود، بین شما تقسیم می‌کردم، و در من بخل و دروغ و بزدلی احساس نمی‌کردید»([147]).

1334- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنْتُ أَمْشِی مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَعَلَیْهِ بُرْدٌ نَجْرَانِیٌّ غَلِیظُ الحَاشِیَةِ، فَأَدْرَکَهُ أَعْرَابِیٌّ فَجَذَبَهُ جَذْبَةً شَدِیدَةً، حَتَّى نَظَرْتُ إِلَى صَفْحَةِ عَاتِقِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَدْ أَثَّرَتْ بِهِ حَاشِیَةُ الرِّدَاءِ مِنْ شِدَّةِ جَذْبَتِهِ، ثُمَّ قَالَ: مُرْ لِی مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِی عِنْدَکَ، فَالْتَفَتَ إِلَیْهِ فَضَحِکَ، ثُمَّ «أَمَرَ لَهُ بِعَطَاءٍ» [رواه البخاری: 3149].

1334- از انس بن مالکس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج در حالی که ردای نَجرانی زمختی را پوشیده بودند، می‌رفتم، شخص بادیه نشینی آمد و آن رداء را با چنان شدتی کشید، که چون بر صفحۀ گردن پیامبر خدا ج نظر کردم، [دیدم] که کنارۀ رداء بر آن اثر گذاشته است.

سپس آن شخص بادیه نشین گفت که: امر کن تا از اموال بیت المالی که نزد تو است برایم بدهند، پیامبر خدا ج به طرفش نگاه کرده و خندیدند، و امر کردند تا برایش چیزی بدهند([148]).

1335- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمُ حُنَیْنٍ، آثَرَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أُنَاسًا فِی القِسْمَةِ، فَأَعْطَى الأَقْرَعَ بْنَ حَابِسٍ مِائَةً مِنَ الإِبِلِ، وَأَعْطَى عُیَیْنَةَ مِثْلَ ذَلِکَ، وَأَعْطَى أُنَاسًا مِنْ أَشْرَافِ العَرَبِ فَآثَرَهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی القِسْمَةِ، قَالَ رَجُلٌ: وَاللَّهِ إِنَّ هَذِهِ القِسْمَةَ مَا عُدِلَ فِیهَا، وَمَا أُرِیدَ بِهَا وَجْهُ اللَّهِ، فَقُلْتُ: وَاللَّهِ لَأُخْبِرَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَأَتَیْتُهُ، فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: «فَمَنْ یَعْدِلُ إِذَا لَمْ یَعْدِلِ اللَّهُ وَرَسُولُهُ، رَحِمَ اللَّهُ مُوسَى قَدْ أُوذِیَ بِأَکْثَرَ مِنْ هَذَا فَصَبَرَ» [رواه البخاری: 3150].

1335- از عبدالله [بن مسعود]س روایت است که گفت: در روز حنین پیامبر خداج در تقسیم کردن اموال، عدۀ را بر دیگران ترجیح دادند، از آن جمله برای (اَقرع بن حابس) صد شتر دادند، وبرای مردمی از اشراف عرب، مال‌‌های دادند، و آن‌ها را بر دیگرن ترجیح دادند.

شخصی گفت: این تقسیمی است که عدالت در آن مراعات نگردیده است – و یا گفتند که – رضایت خدا در آن در نظر گرفته نشده است.

گفتم: به خداوند سوگند است که از این سخن پیامبر خدا ج را با خبر خواهم ساخت، آمدم و از موضوع برای پیامبر خدا ج خبر دادم.

فرمودند: «اگر خدا و رسولش عدالت نکند، پس چه کسی عدالت خواهد کرد؟ خداوند موسی÷ را رحمت کند که [از طرف امت خود] از این بیشتر اذیت شد و صبر کرد»([149]).

97- باب: مَا یُصیبُ مِن الطَّعامِ فِی أَرضِ الحَربِ

باب [97]: طعامی که در سرزمین جنگ به دست می‌آید

1336- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «کُنَّا نُصِیبُ فِی مَغَازِینَا العَسَلَ وَالعِنَبَ، فَنَأْکُلُهُ وَلاَ نَرْفَعُهُ» [رواه البخاری: 3154].

1336- از ابن عمرب روایت است که گفت: در جهاد، ما عسل و انگوررا به دست می‌آوردیم، آن‌ها را می‌خوردیم و نزد [پیامبر خدا ج] نمی‌بردیم([150]).

98- باب: الجِزْیَةِ وَالموَادَعَةِ مَعَ أَهْلِ الذِمَّةِ والحَرْبِ

باب [98]: جزیه و صلح با اهل ذم و اهل حرب

1337- عَنِ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّهُ کَتَبَ إِلى أَهْلِ الْبَصْرَةِ قَبْلَ مَوْتِهِ بِسَنَةٍ: فَرِّقُوا بَیْنَ کُلِّ ذِی مَحْرَمٍ مِنَ المَجُوسِ، وَلَمْ یَکُنْ عُمَرُ أَخَذَ الجِزْیَةَ مِنَ المَجُوسِ حَتَّى شَهِدَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَخَذَهَا مِنْ مَجُوسِ هَجَرَ [رواه البخاری: 3156، 3157].

1337- روایت است که عمر بن خطابس یکسال پیش از مرگش برای اهل بصره نوشت کسانی که از مجوس با محارم خود نکاح کرده‌اند، نکاح آن‌ها را فسخ کنید.

و عمرس از مجوس تا وقتی که عبدالرحمن بن عوفس شهادت داد که پیامبر خداج از مجوس (هَجَر) جزیه گرفتند، جزیه نمی‌گرفت([151]).

1338- عَنْ عَمْرَو بْنَ عَوْفٍ الأَنْصَارِیَّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، وَهُوَ حَلِیفٌ لِبَنِی عَامِرِ بْنِ لُؤَیٍّ، وَکَانَ شَهِدَ بَدْرًا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَعَثَ أَبَا عُبَیْدَةَ بْنَ الجَرَّاحِ إِلَى البَحْرَیْنِ یَأْتِی بِجِزْیَتِهَا، وَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ هُوَ صَالَحَ أَهْلَ البَحْرَیْنِ، وَأَمَّرَ عَلَیْهِمُ العَلاَءَ بْنَ الحَضْرَمِیِّ، فَقَدِمَ أَبُو عُبَیْدَةَ بِمَالٍ مِنَ البَحْرَیْنِ، فَسَمِعَتِ الأَنْصَارُ بِقُدُومِ أَبِی عُبَیْدَةَ، فَوَافَتْ صَلاَةَ الصُّبْحِ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَلَمَّا صَلَّى بِهِمُ الفَجْرَ انْصَرَفَ، فَتَعَرَّضُوا لَهُ، فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حِینَ رَآهُمْ، وَقَالَ: «أَظُنُّکُمْ قَدْ سَمِعْتُمْ أَنَّ أَبَا عُبَیْدَةَ قَدْ جَاءَ بِشَیْءٍ؟» ، قَالُوا: أَجَلْ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «فَأَبْشِرُوا وَأَمِّلُوا مَا یَسُرُّکُمْ، فَوَاللَّهِ لاَ الفَقْرَ أَخْشَى عَلَیْکُمْ، وَلَکِنْ أَخَشَى عَلَیْکُمْ أَنْ تُبْسَطَ عَلَیْکُمُ الدُّنْیَا کَمَا بُسِطَتْ عَلَى مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، فَتَنَافَسُوهَا کَمَا تَنَافَسُوهَا وَتُهْلِکَکُمْ کَمَا أَهْلَکَتْهُمْ» [رواه البخاری: 3158].

1338- از عمرو بن عوف انصاریس حلیف (بنی عامر بن لُؤی) – که در جنگ بدر اشتراک نموده بود – روایت است که گفت: پیامبر خدا ج ابوعبیده بن جراحس([152]) را به بحرین فرستادند تا جزیۀ آنجا را بیاورد [زیرا آن‌ها مجوس بودند]، و پیامبر خدا ج با اهل بحرین مصالحه نموده، و (علاء بن حضرمی)س را بر آن‌ها امیر مقرر نموده بودند، ابوعبیدهس مال‌هایی را از بحرین آورد.

مردم انصار از آمدن ابوعبیدهس را شنیدند، و آمدند و نماز صبح را با پیامبر خدا ج اداء نمودند، بعد از ادای نماز صبح، پیامبر خدا ج برگشتند، [انصار] خود را به ایشان نشان دادند.

پیامبر خدا ج تبسم کرده و فرمودند: فکر می‌کنم شنیده‌اید که ابوعبیده چیزی مال آورده است»؟

گفتند: بلی یا رسول الله!

فرمودند: «مطمئن باشید، و به انتظار چیزی باشید که شما را خوش خواهد ساخت، و به خداوند سوگند است که من از فقر و بیچارگی شما نمی‌ترسم، ولی از این می‌ترسم که مال دنیا مانند گذشتگان نزد شما فراوان گردد، و طوری که آن‌ها جهت به دست آوردن آن، بر یکدیگر سبقت می‌جستند، شما هم جهت به دست آوردن آن مال بر یکدیگر سبقت بجویئید، و این مال طوری که آن‌ها را هلاک ساخت شما را هم هلاک بسازد([153]).

1339- عَنْ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّهُ بَعَثَ النَّاسَ فِی أَفْنَاءِ الأَمْصَارِ، یُقَاتِلُونَ المُشْرِکِینَ، فَأَسْلَمَ الهُرْمُزَانُ، فَقَالَ: إِنِّی مُسْتَشِیرُکَ فِی مَغَازِیَّ هَذِهِ؟ قَالَ: نَعَمْ مَثَلُهَا وَمَثَلُ مَنْ فِیهَا مِنَ النَّاسِ مِنْ عَدُوِّ المُسْلِمِینَ مَثَلُ طَائِرٍ لَهُ رَأْسٌ وَلَهُ جَنَاحَانِ وَلَهُ رِجْلاَنِ، فَإِنْ کُسِرَ أَحَدُ الجَنَاحَیْنِ نَهَضَتِ الرِّجْلاَنِ بِجَنَاحٍ وَالرَّأْسُ، فَإِنْ کُسِرَ الجَنَاحُ الآخَرُ نَهَضَتِ الرِّجْلاَنِ وَالرَّأْسُ، وَإِنْ شُدِخَ الرَّأْسُ ذَهَبَتِ الرِّجْلاَنِ وَالجَنَاحَانِ وَالرَّأْسُ، فَالرَّأْسُ کِسْرَى، وَالجَنَاحُ قَیْصَرُ، وَالجَنَاحُ الآخَرُ فَارِسُ، فَمُرِ المُسْلِمِینَ، فَلْیَنْفِرُوا إِلَى کِسْرَى، - وَقَالَ بَکْرٌ، وَزِیَادٌ جَمِیعًا عَنْ جُبَیْرِ بْنِ حَیَّةَ - قَالَ: فَنَدَبَنَا عُمَرُ، وَاسْتَعْمَلَ عَلَیْنَا النُّعْمَانَ بْنَ مُقَرِّنٍ، حَتَّى إِذَا کُنَّا بِأَرْضِ العَدُوِّ، وَخَرَجَ عَلَیْنَا عَامِلُ کِسْرَى فِی أَرْبَعِینَ أَلْفًا، فَقَامَ تَرْجُمَانٌ، فَقَالَ: لِیُکَلِّمْنِی رَجُلٌ مِنْکُمْ، فَقَالَ المُغِیرَةُ: سَلْ عَمَّا شِئْتَ؟ قَالَ: مَا أَنْتُمْ؟ قَالَ: نَحْنُ أُنَاسٌ مِنَ العَرَبِ، کُنَّا فِی شَقَاءٍ شَدِیدٍ وَبَلاَءٍ شَدِیدٍ، نَمَصُّ الجِلْدَ وَالنَّوَى مِنَ الجُوعِ، وَنَلْبَسُ الوَبَرَ وَالشَّعَرَ، وَنَعْبُدُ الشَّجَرَ وَالحَجَرَ، فَبَیْنَا نَحْنُ کَذَلِکَ إِذْ بَعَثَ رَبُّ السَّمَوَاتِ وَرَبُّ الأَرَضِینَ - تَعَالَى ذِکْرُهُ وَجَلَّتْ عَظَمَتُهُ - إِلَیْنَا نَبِیًّا مِنْ أَنْفُسِنَا نَعْرِفُ أَبَاهُ وَأُمَّهُ، فَأَمَرَنَا نَبِیُّنَا رَسُولُ رَبِّنَا صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «أَنْ نُقَاتِلَکُمْ حَتَّى تَعْبُدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ، أَوْ تُؤَدُّوا الجِزْیَةَ، وَأَخْبَرَنَا نَبِیُّنَا صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْ رِسَالَةِ رَبِّنَا، أَنَّهُ مَنْ قُتِلَ مِنَّا صَارَ إِلَى الجَنَّةِ فِی نَعِیمٍ لَمْ یَرَ مِثْلَهَا قَطُّ، وَمَنْ بَقِیَ مِنَّا مَلَکَ رِقَابَکُمْ» فَقَالَ النُّعْمَانُ: رُبَّمَا أَشْهَدَکَ اللَّهُ مِثْلَهَا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَلَمْ یُنَدِّمْکَ، وَلَمْ یُخْزِکَ، وَلَکِنِّی شَهِدْتُ القِتَالَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ «إِذَا لَمْ یُقَاتِلْ فِی أَوَّلِ النَّهَارِ، انْتَظَرَ حَتَّى تَهُبَّ الأَرْوَاحُ، وَتَحْضُرَ الصَّلَوَاتُ» [رواه البخای: 3159، 3160].

1339- از عمرس روایت است که وی مردم را به اطراف شهرها فرستاد تا با مشرکین بجنگند، (هرمزان) مسلمان شد.

عمرس برایش گفت که من در این مغازی خود از تو مشورت می‌خواهم.

هرمزان گفت: بسیار خوب، موقف مسلمانان در جنگ با دشمنان‌شان با مردم آن سرزمین، مانند [جنگ با] مرغی است که یک سر و دو بال و دو پا دارد، اگر یکی از دو بالش بشکند، پاها با یک بال و سر می‌توانند حرکت نمایند، و حتی اگر بال دیگر هم بشکند، بازهم پاها با سر می‌توانند، حرکت کنند، ولی اگر سر کوبیده شود، دو پا و دو بال و سر همه از بین می‌روند، سر: عبارت از کسری، یک بال قیصر، و بال دیگر فارس است، پس مسلمانان را امر کن که به طرف کسری بروند.

عمرس ما را طلب کرد و (نعمان بن مقرن) را بر ما امیر مقرر نمود، چون به سرزمین دشمن رسیدند، و با یکی از سرداران کسری که فرماندهی چهل هزار رزمنده را در دست داشت مواجه گردیدیم، ترجمانی [از طرف آن فرمانده] آمد و گفت: یکی از شما با من سخن بگوید.

مغیرهس گفت: هرچه می‌خواهی بپرس.

پرسید: شما چه کاره‌اید؟

گفت: ما مردمی هستیم از قوم عرب، همیشه در بدبختی شدیدی زندگی می‌کردیم، از گرسنگی پوست حیوانات و خستۀ خرما می‌چوشیدیم، لباس ما: مو و پشم بود، و هر سنگ و درختی را عبادت می‌کردیم، در چنین حالتی بودیم که خدای آسمان‌ها و زمین جل جلاله از خود ما پیامبر را که پدر و مادرش را می‌شناسیم برای ما فرستاد.

پیامبر ما و فرستادۀ خدای ما ج ما را امر کرد که با شما تا آن وقت به جنگ ادامه دهیم که خدای یگانه را پرستش نمائید، و یا آنکه جزیه بدهید، و پیامبر ما ج از طرف خدای ما به ما خبر داده است که: کسی که از ما کشته شود، در بهشت به نعمت‌های می‌رسد که مانندش را کسی ندیده است، و کسی که از ما زنده بماند، مالک رقاب شما می‌شود [یعنی: شما را غلام خود می‌سازد].

نعمانس [برای مغیره] گفت: شاید بارها خدا تو را موفق ساخته باشد که در چنین مواقعی با پیامبر خدا ج در جهاد اشتراک نموده باشی، [و دیده باشی که ایشان جهاد را تا وقت ظهر به تاخیر می‌انداختند] [و از این انتظار] خداوند تو را پشیمان و خساره‌مند نمی‌نمود، و [و اگر تو خبر نداری] ولی من در جهاد با پیامبر خدا ج اشتراک نموده و دیدم که اگر در اول روز به جهاد اقدام نمی‌کردند، انتظار می‌کشیدند تا باد وزیدن گرفته و وقت نمازها [بعد از زوال] داخل گردد([154]).

99- باب: إِذَا وَادَعَ الإِمامُ مَلِکَ القرْیَةِ هَلْ یَکُونُ ذَلِکَ لِبَقِیِّتِهِمْ

باب [99]: آیا صلح امام با رئیس قریه، صلح با همۀ افراد قریه است؟

1340- عَنْ أَبِی حُمَیْدٍ السَّاعِدِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «غَزَوْنَا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَبُوکَ وَأَهْدَى مَلِکُ أَیْلَةَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَغْلَةً بَیْضَاءَ، وَکَسَاهُ بُرْدًا، وَکَتَبَ لَهُ بِبَحْرِهِمْ» [رواه البخاری: 3161].

1340- از ابوحمید ساعدیس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج به غزوۀ تبوک رفته بودیم، و پادشاه (اَیلَه) قاطری سفیدی را [که دلدل باشد] برای پیامبر خداج بخشش داد، و پیامبر خدا ج برایش جامۀ خط داری را کسوه دادند، و برایش امان نامۀ نوشتند([155]).

100- باب: إِثْمِ مَنْ قَتَلَ مُعَاهَداً بِغَیْرِ جُرْمِ

باب [100]: گناه کسی معاهدی را بدون جرمی بکشد

1341- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنْ قَتَلَ مُعَاهَدًا لَمْ یَرِحْ رَائِحَةَ الجَنَّةِ، وَإِنَّ رِیحَهَا تُوجَدُ مِنْ مَسِیرَةِ أَرْبَعِینَ عَامًا» [رواه البخاری: 3166].

1341- از عبدالله بن عمروب از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«کسی که شخص معاهدی را به قتل برساند، بوی بهشت را استشمام نمی‌کند، و گرچه بوی بهشت از فاصلۀ چهل سال راه، احساس می‌شود»([156]).

101- باب: إِذَا غَدَرَ المُشْرِکُونَ بِالمُسْلِمِینَ هَل یُعْفَى عَنْهُمْ

باب [101]: اگر مشرکین به مسلمانان خیانت کردند آیا از آن‌ها عفو خواهد شد؟

1342- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: لَمَّا فُتِحَتْ خَیْبَرُ أُهْدِیَتْ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ شَاةٌ فِیهَا سُمٌّ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «اجْمَعُوا إِلَیَّ مَنْ کَانَ هَا هُنَا مِنْ یَهُودَ» فَجُمِعُوا لَهُ، فَقَالَ: «إِنِّی سَائِلُکُمْ عَنْ شَیْءٍ، فَهَلْ أَنْتُمْ صَادِقِیَّ عَنْهُ؟» ، فَقَالُوا: نَعَمْ، قَالَ لَهُمُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ أَبُوکُمْ؟» ، قَالُوا: فُلاَنٌ، فَقَالَ: «کَذَبْتُمْ، بَلْ أَبُوکُمْ فُلاَنٌ» ، قَالُوا: صَدَقْتَ، قَالَ: «فَهَلْ أَنْتُمْ صَادِقِیَّ عَنْ شَیْءٍ إِنْ سَأَلْتُ عَنْهُ؟» ، فَقَالُوا: نَعَمْ یَا أَبَا القَاسِمِ، وَإِنْ کَذَبْنَا عَرَفْتَ کَذِبَنَا کَمَا عَرَفْتَهُ فِی أَبِینَا، فَقَالَ لَهُمْ: «مَنْ أَهْلُ النَّارِ؟» ، قَالُوا: نَکُونُ فِیهَا یَسِیرًا، ثُمَّ تَخْلُفُونَا فِیهَا، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «اخْسَئُوا فِیهَا، وَاللَّهِ لاَ نَخْلُفُکُمْ فِیهَا أَبَدًا» ، ثُمَّ قَالَ: «هَلْ أَنْتُمْ صَادِقِیَّ عَنْ شَیْءٍ إِنْ سَأَلْتُکُمْ عَنْهُ؟» ، فَقَالُوا: نَعَمْ یَا أَبَا القَاسِمِ، قَالَ: «هَلْ جَعَلْتُمْ فِی هَذِهِ الشَّاةِ سُمًّا؟» ، قَالُوا: نَعَمْ، قَالَ: «مَا حَمَلَکُمْ عَلَى ذَلِکَ؟» ، قَالُوا: أَرَدْنَا إِنْ کُنْتَ کَاذِبًا نَسْتَرِیحُ، وَإِنْ کُنْتَ نَبِیًّا لَمْ یَضُرَّکَ [رواه البخاری: 3169].

1341- از ابوهریرهس روایت است که گفت: چون خیبر فتح گردید، برای پیامبر خدا ج گوسفند زهر آگینی بخشش داده شد، [این گوسفند را زنی از یهود بخشش داده بود]، پیامبر خدا ج فرمودند: «کسانی را که از یهود در اینجا می‌باشند، نزد من جمع کنید» آن‌ها را آوردند.

فرمودند: «من از شما چیزی پرسم، آیا از آن برایم راست خواهید گفت»؟

گفتند: بلی.

پیامبر خدا ج از آن‌ها پرسیدند که: «پدر شما کیست»؟

گفتند: فلان.

فرمودند: «دروغ می‌گوئید، بلکه پدر شما فلان شخص دیگر است».

گفتند: راست می‌گوئی.

فرمودند: «اگر حالا از شما چیزی بپرسم آیا از آن برایم راست خواهدی گفت»؟

گفتند: یا ابا القاسم بلی، زیرا اگر دروغ بگوئیم، دروغ ما را مثل که در مورد پدر ما دانستی، در این مورد نیز خواهی دانست.

پرسیدند: «اهل دوزخ کیست»؟

گفتند: مدت کمی مایان، و بعد از ما، شمایان.

پیامبر خدا ج فرمودند: «پست شوید در دوزخ! به خداوند سوگند که هرگز ما بعد از شما به دوزخ نخواهیم رفت».

بعد از آن فرمودند: «حالا اگر از شما چیزی بپرسم، برایم از آن راست خواهید گفت»؟

گفتند: بلی، یا ابا القاسم!

پرسیدند: «آیا در این گوسفند زهر آمیخته بودید»؟

گفتند: بلی!

فرمودند: «چه چیز شما را بر این کار واداشت»؟

گفتند: نظر ما این بود که اگر ادعای نبوت شما درو غ باشد، از دست شما خلاص می‌شویم، و اگر واقعا پیامبر باشید به شما ضرری نخواهد کرد([157]).

102- باب: المُوَادَعَةِ وَالمُصَالَـحَةِ مَعَ المُشْرِکِینَ بِالمَالِ وَغَیْرِهِ وَإِثْمِ مَنْ لَمْ یَفِ بِالْعَهْدِ

باب [102]: ترک جنگ و مصالحه با مشرکین در مقابل مال و غیره، و گناه کسی که به عهد خود وفا نکند

1343- عَنْ سَهْلِ بْنِ أَبِی حَثْمَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: انْطَلَقَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَهْلٍ، وَمُحَیِّصَةُ بْنُ مَسْعُودِ بْنِ زَیْدٍ، إِلَى خَیْبَرَ وَهِیَ یَوْمَئِذٍ صُلْحٌ، فَتَفَرَّقَا فَأَتَى مُحَیِّصَةُ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَهْلٍ وَهُوَ یَتَشَمَّطُ فِی دَمِهِ قَتِیلًا، فَدَفَنَهُ ثُمَّ قَدِمَ المَدِینَةَ، فَانْطَلَقَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ سَهْلٍ، وَمُحَیِّصَةُ، وَحُوَیِّصَةُ ابْنَا مَسْعُودٍ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَذَهَبَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ یَتَکَلَّمُ، فَقَالَ: «کَبِّرْ کَبِّرْ» وَهُوَ أَحْدَثُ القَوْمِ، فَسَکَتَ فَتَکَلَّمَا، فَقَالَ: «تَحْلِفُونَ وَتَسْتَحِقُّونَ قَاتِلَکُمْ، أَوْ صَاحِبَکُمْ» ، قَالُوا: وَکَیْفَ نَحْلِفُ وَلَمْ نَشْهَدْ وَلَمْ نَرَ؟ قَالَ: «فَتُبْرِیکُمْ یَهُودُ بِخَمْسِینَ» ، فَقَالُوا: کَیْفَ نَأْخُذُ أَیْمَانَ قَوْمٍ کُفَّارٍ، فَعَقَلَهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ عِنْدِهِ [روا البخاری: 3173].

1343- از سهل بن ابی حثمهس([158]) روایت است که گفت: (عبدالله بن سهل) و (محیصه بن مسعود بن زید)ب بعد از صلح [با یهود]، به طرف خیبر رفتند و از یکدیگر تفرقه افتادند، (محیصه) در حالی (عبدالله بن سهل) را یافت که در خونش آغشته گردیده و کشته شده بود، او را دفن کرد و به مدینه آمد.

عبدالرحمن به سهل [که برادر مقتول بود]، با محیصه و حویصه پسران مسعود [که عمو زاده‌های مقتول بودند] نزد پیامبر خدا ج آمدند، و عبدالرحمن که از دیگران کم سال‌تر بود، شروع به سخن زدن کرد.

پیامبر خدا ج فرمودند: «[سخن زدن را] به بزرگان بگذار، [سخن زدن را] به بزرگان بگذار» عبدالرحمن سکوت کرد، و آن دو نفر دیگر شروع به سخن زدن کردند.

پیامبر خدا ج فرمودند: «آیا سوگند می‌خورید تا مستحق خون قاتل خود شوید، و یا گفتند: مستحق خون رفیق خود شوید، شک از راوی است –

گفتند: در حالی که در جریان قتل حاضر نبوده‌ایم، و به چشم خود ندیده‌ایم چگونه سوگند بخوریم؟

فرمودند: «پس یهود به سوگند خوردن پنجاه نفر از دعوی شما براءت حاصل می‌کنند».

گفتند: سوگند خوردن مردم کفار را چگونه قبول کنیم؟ و همان بود که پیامبر خداج دیت او را از اموالی که نزدشان بود پرداختند([159]).

103- باب: هل یُعفَى عَنِ الذِّمِّیِّ إِذَا سَحَرَ

باب [103]: اگر ذمی سحر کرد آیا می‌توان او را عفو کرد؟

1344- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: «أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سُحِرَ، حَتَّى کَانَ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ أَنَّهُ صَنَعَ شَیْئًا وَلَمْ یَصْنَعْهُ» [رواه البخاری: 3175].

1344- از عائشهل روایت است که کسی پیامبر خدا ج را سحر کرد [این شخص لبید بن أعصم یهودی بود]، تا حدی که به خیال‌شان می‌رسید که فلان کار را کرده‌اند، در حالی که آن کار را نکرده بودند([160]).

104- باب: مَا یُحْذَرُ مِنَ الْغَدْرِ

باب [104]: ترس از فریب کاری

1345- عَنْ عَوْفَ بْنَ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أَتَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی غَزْوَةِ تَبُوکَ وَهُوَ فِی قُبَّةٍ مِنْ أَدَمٍ، فَقَالَ: «اعْدُدْ سِتًّا بَیْنَ یَدَیِ السَّاعَةِ: مَوْتِی، ثُمَّ فَتْحُ بَیْتِ المَقْدِسِ، ثُمَّ مُوْتَانٌ یَأْخُذُ فِیکُمْ کَقُعَاصِ الغَنَمِ، ثُمَّ اسْتِفَاضَةُ المَالِ حَتَّى یُعْطَى الرَّجُلُ مِائَةَ دِینَارٍ فَیَظَلُّ سَاخِطًا، ثُمَّ فِتْنَةٌ لاَ یَبْقَى بَیْتٌ مِنَ العَرَبِ إِلَّا دَخَلَتْهُ، ثُمَّ هُدْنَةٌ تَکُونُ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ بَنِی الأَصْفَرِ، فَیَغْدِرُونَ فَیَأْتُونَکُمْ تَحْتَ ثَمَانِینَ غَایَةً، تَحْتَ کُلِّ غَایَةٍ اثْنَا عَشَرَ أَلْفًا» [رواه البخاری: 3176].

1345- از عوف بن مالکس روایت است که گفت: در غزوۀ تبوک در حالی که پیامبر خدا ج در قبۀ از پوست نشسته بودند، نزدشان آمدم.

فرمودند: «شش علامۀ را که پیش از قیامت ظاهر می‌شود، بشمار:

- وفات من.

- بعد از آن فتح بیت المقدس.

- بعد از آن مرگ و میری مانند مرگ و میر گوسفندان.

- بعد از آن فراوانی مال تا حدی که اگر به کسی صد دینار بدهی هنوز خشمگین است.

- بعد از آن فتنۀ که خانۀ از عرب‌ها نمی‌ماند مگر آنکه به آن داخل می‌شود.

- بعد از آن متارکۀ که بین شما و بین مردم روم واقع می‌شود، و آن‌ها به شما خیانت می‌کنند، و با چهل بیرق که تحت هر بیرقی دوازده هزار نفر می‌باشد، بر شما حمله می‌کنند»([161]).

105- باب: إِثْمِ مَنْ عَاهَدَ ثُمَّ غَدَرَ

باب [105]: گناه کسی که بعد از عهد و پیمان خیانت می‌کند

1346- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَیْفَ أَنْتُمْ إِذَا لَمْ تَجْتَبُوا دِینَارًا وَلاَ دِرْهَمًا؟ فَقِیلَ لَهُ: وَکَیْفَ تَرَى ذَلِکَ کَائِنًا یَا أَبَا هُرَیْرَةَ؟ قَالَ: إِی وَالَّذِی نَفْسُ أَبِی هُرَیْرَةَ بِیَدِهِ، عَنْ قَوْلِ الصَّادِقِ المَصْدُوقِ، قَالُوا: عَمَّ ذَاکَ؟ قَالَ: تُنْتَهَکُ ذِمَّةُ اللَّهِ، وَذِمَّةُ رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَیَشُدُّ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ قُلُوبَ أَهْلِ الذِّمَّةِ، فَیَمْنَعُونَ مَا فِی أَیْدِیهِمْ [رواه البخاری: 3180].

1346- از ابوهریرهس روایت است که گفت: روزی که حتی یک درهم و دینار هم جزیه گرفته نتوانید چه خواهید کرد؟

کسی گفت: ای ابا هریره! به چه دلیل فکر می‌کنی که چنین روزی خواهد آمد؟

گفت: بلی! قسم به خدایی که جان ابوهریره در دست او است [چنین روزی خواهد آمد] و این قول صادق مصدوق است.

گفتند: سبب این کار چیست؟

گفت: ذمۀ خدا و رسول پامال می‌شود، و خداوند متعال دل‌های اهل ذمه را سخت می‌سازد، و آن‌ها از دادن چیزی که در دست دارند، خودداری می‌ورزند([162]).

106- باب: إِثْمِ الْغَادِرِ لِلبَرِّ وَالفَاجِرِ

باب [106]: فریب کاری از نیکوکار و بدکار گناه است

1347- عَنْ عَبْدِالله وَعَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لِکُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ یَوْمَ القِیَامَةِ، قَالَ أَحَدُهُمَا: یُنْصَبُ، وَقَالَ الآخَرُ: یُرَى یَوْمَ القِیَامَةِ، یُعْرَفُ بِهِ» [رواه البخاری: 3186، 3187].

1347- از عبدالله و از انسب از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«برای هر پیمان شکنی در روز قیامت بیرقی است»، یکی از این دو راوی گفت که: آن بیرق نصب می‌شود، و راوی دیگر گفت که: آن بیرق دیده می‌شود، [و پیمان شکن] به واسطۀ آن بیرق، شناخته می‌شود»([163]).

 


54- کِتَابُ بَدْءِ الخَلْقِ



[1]- و چون کسی چنین استطاعت ندارد، پس دیگر هر کاری را که انجام بدهد، به اندازۀ جهاد برایش ثواب ندارد.

[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) سکنی گزینی در غار کوه برای تمثیل است نه برای تخصیص، یعنی: مراد از آن گوشه‌گیری از مردم و ضرر نرساندن به آن‌ها است، چه این عمل در غار کوه باشد، وچه در جنگل، و چه در مسجد، و جه در هر جای دیگری.

      2) در وقت ظهور فتنه، مانند در افتادن مسلمانان با یکدیگر، به اتفاق علماء گوشه‌گیری از مخالطت با مردم بهتر است، ولی در غیر این صورت، اگر کسی بتواند که سبب رهنمائی مسلمانان گردد، همنشینی با مردم، بهتر از گوشه‌گیری از آن‌ها است، در ترمذی و ابن ماجه آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «مسلمانی که با مردم مخالطت داشته و بر اذیت آن‌ها صبر می‌کند، از مسلمانی که با مردم مخالطت نداشته و بر اذیت آن‌ها صبر نمی‌کند، بهتر است».

[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      مجاهد به مجرد شهید شدن، به بهشت می‌رود، و اگر به شهادت نرسد، یا با مزد که ثواب اخروی باشد، و یا با غنیمت و مزد که ثواب دنیوی و اخروی باشد، به خانه‌اش برمی‌گردد.

[4]- مراد از این لزوم، لزوم فضل و کرم است نه لزومی که طرف مقابل به آن حقی داشته باشد.

[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این حدیث پیش از فرضیت زکات و حج بود، از این جهت از این دو در این حدیث ذکری به میان نیامده است.

      2) جواب پیامبر خدا ج برای سائل از باب اسلوب حکیم است، گویا پیامبر خدا ج برایش گفتند که: برای مردم به داخل شدن بهشت به سبب ایمان بشارت بده، و علاوه بر آن برای آنان از درجات شهداء نیز بشارت بده، و حتی از رسیدن به فردوس نیز بشارت بده.

[6]- تعبیر حدیث نبوی شریف به لفظ (غدوه)، و (روحه) است، و (غدوه): عبارت از رفتن در قسمتی از روز بین طلوع آفتاب تا زوال آن است، و (روحه) عبارت از رفتن در قسمتی از روز زوال آفتاب تا غروب آن است.

[7]- (حور) جمع حوراء است، و آن عبارت از شدن سیاهی چشم، در شدت سفیدی چشم، در شدت سفیدی جسم است، و (عِیْن) جمع عیناء است، و آن عبارت است چشمی است که کلان و زیبا باشد، و (حور العین) در اصل برای آهو گفته می‌شود، و از طریق مجاز آن را بر زنی که چشم‌های زیبا داشته باشد، نیز اطلاق کرده‌اند.

[8]- از ابن عباسب روایت است که گفت: «در جنت حوری است که برایش (عیناء) می‌گویند، اگر آب دهان خود را در دریا بیندازد، آب دریا شیرین می‌شود»، و از ابن مسعودس روایت است که گفت: «مغز ساق پای حور [از طراوت و لطافت زیاد] از زیر گوشت و استخوانش نمایان است.

[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) کسانی را که پیامبر خدا ج فرستاده بودند، از قاریان قرآن و از مردم انصار بودند، و (بنی سلیم) کسانی بودند که آن قاریان را به قتل رسانیده بودند، و اینکه در حدیث از فرستادگان به نام (بنی سلیم) یاد شده است، طوری که شراح حدیث گفته‌اند، سببش اشتباه یکی از روات است.

      2) نفرین کردن بر اهل ظلم و ستم جواز دارد.

      3) نام بردن و شکایت از ظلم ظالمان جواز دارد، و در غیبت داخل نمی‌گردد.

      4) در این روایت آمده است که پیامبر خدا ج آن‌ها را در نماز صبح چهل روز نفرین کردند و در روایت دیگری آمده است که در نماز صبح آن‌ها را سی روز نفرین کردند.

[10]- وی جندب بن عبدالله بن سفیان بجلی است، گرچه از صحبه است، ولیصحبتش با پیامبر خدا ج بسیار نبود، اول در کوفع و بعد از آن در بصره سکنی گزید گردید، در زمان فتنۀ ابن زبیر مردم را نصیحت کرد که از جنگ دست بردارند، و گفت: اکنون فتنه بر سر شما سایه افگنده است، کسی که به طرف آن برود او را به هلاکتت می‌رساند، مردم از وی پرسیدند: اگر فتنه به شهر ما رسید چه باید کرد؟ گفت: به خانه‌های خود بروید، گفتند: اگر به خانه‌های ما آمد چه باید کرد؟ گفت: به پناه گاه‌ها بروید، گفتند: اگر به پناه گاه‌ها آمد چه باید کرد؟ گفت: بندۀ باش که کشته می‌شوی، و بندۀ نباش که کسی را کشته باشی، اسد الغابه (1/304- 305).

[11]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث اینکه:

      1) در لفظ حدیث از غزوات به نام (مشاهد) یاد شده است، و مشاهد جمع مشهد است، و مشهد به معنی شهیدگاه، و یا مکان شهادت است، و غزوه را از این جهت مشهد می‌گویند که جای شهادت است.

      2) این مجروح شدن انگشت پیامبر خدا در غزوۀ (أحد) بود.

      3) این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: «هَلْ أَنْتِ إِلَّا إِصْبَعٌ دَمِیتِ» چون ظاهرش به اسلوب شعر است، و خداوند صفت شاعری را از پیامبر خود ج‌ نفی نموده است، ﴿وَمَا عَلَّمۡنَٰهُ ٱلشِّعۡرَ علماء از آن جواب‌های متعددی داده‌اند، اول آنکه: این سخن رجز است، و رجز در شعر داخل نمی‌شود، دوم آنکه: این سخن را پیامبر خدا ج به قصد شعر نگفته‌اند، منتهی کلام‌شان بدون قصد می‌فرماید: ﴿وَجِفَانٖ کَٱلۡجَوَابِ وَقُدُورٖ رَّاسِیَٰتٍ، و شعر آن است که گوینده‌اش قصد سروردن کلام موزونی را داشته باشد، سوم آنکه: شاعر کسی است که پیشه‌اش سرودن شعر باشد، و به این صفت موصوف گردد، نه آنکه ندرتا سخنش موزون و در قالب شعر درآید، و البته هر سه این تاویلات نسبت به پیامبر خدا ج و این سخنی را که در الب شعر گفته‌اند، صدق می‌کند.

[12]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شهادت در راه خدا فضیلت خاصی دارد.

      2) این طور نیست هر کسی که در میدان جهاد کشته شود، شهید فی سبیل الله گفته شود، بلکه شهید فی سبیل الله کسی است که در رفتن به جهاد هیچ قصدی جز طاعت خدا واعلای کلمة الله نداشته باشد.

      3) شهید در قیامت به همان شکل و هیئتی حشر می‌گردد که به شهادت رسیده است، و این حالت برایش افتخار و فضیلتی، و شاهدی بر قربانی شدندش در راه خدا است.

      4) شهید با لباس‌های خونین خود دفن می‌گردد، تا به همین حالت و هیئت به میدان محشر حاضر گردد.

[13]- این سوگند انسس جهت رد حکم پیامبر خدا ج نبود، بلکه توکل و اعتمادش بر فضح و رحمت خداوند زیاد بود، و امید آن را داشت که خداوند او را نا امید نسازد، و همانطور هم شد، زیرا اقوام آن زن، به عوض قصاص به دیت گرفتن، رضایت دادند.

[14]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) طلب شهادت در راه خدا کار نیک و مطلوبی است، و در خودکشی حرام داخل نمی‌گردد.

      2) این حدث دلالت بارزی بر فضیلت این صحابی جلیل القدر یعنی: انس بن نضرس دارد.

[15]- این آیۀ که از نزد زید بن ثابتس مفقود شده بود، از اوراق مفقود شده بود، ولی در سینه‌ها محفوظ بود، چنانچه نگفت که فراموش کرده بودم، بلکه گفت که مفقود شده بود، و کسانی که تمام قرآن و یا قسمتی از قرآن را حفظ داشتند، بسیار بودند، و طوری که در حدیث (1211) گذشت، دیدیم که در یک واقعه، حدود هفتاد نفر از قاریان قرآن شهید شدند.

[16]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) خزیمۀ انصاریس به جهت آنکه پیامبر خدا ج شهادت او را معادل شهادت دو نفر قرار داده بودند، به (ذو الشهادتین) معروف بود، در جنگ صفین در صف علیس بود، و در همین واقعه به شهادت رسید، و سبب قبول شهادت دادنش معادل شهادت دادن دو نفر آن بود که پیامبر خدا ج در موضوعی برای شخصی چیزی گفتند، و آن شخص منکر شد، خزیمهس گفت: من شهادت می‌دهم – که پیامبر خدا ج بر حق هستند – پیامبر خدا ج فرمودند: چگونه شهادت می‌دهی، و خودت در آن واقعه حاضر نبودی؟ گفت: در خبری که از آسمان می‌آوری تو را تصدیق می‌کنیم، در این واقعه مگر نباید خبر تو را تصدیق نمائیم؟ و همان بود که پیامبر خدا ج شهادت دادن او را معادل شهادت دادن دو نفر قرار دادند، و البته این امتیاز خاص برای خزیمهس است، و هیچ فرد دیگری در این حکم شامل نمی‌گردد.

      2) شاید کسی بگوید که زین بن ثابتس این آیت را تنها نزد خزیمهس یافت، و به اساس قول وی آن را در قرآن ثبت نمود، و در قرآنیت قرآن تواتر شرط است، جوابش آن است که بودن آن آیت در نزد خزیمهس دلالت بر این ندارد که در نزد دیگران وجود نداشته است، چنانچه خود زید بن ثابتس آن را بیاد داشت و گفت: از پیامبر خدا ج شنیده بودم، و طوری که هم اکنون یادآور شدیم حفاظ قرآن کریم بسیار زیاد بودند که از حد تواتر هم می‌گذشت.

[17]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این شخص عمرو بن ثابت اشهلی، ویا أصرم بن ثابت اشهلی بود، و در جنگ (أحد) به شهادت رسید، و این همان کسی است که به جنت رفت و یک رکعت نماز هم نخواند.

      2) خداوند متعال به فضل و احسان خود در مقابل کار اندکی برای بندگان خود مزد بسیاری می‌دهد.

      3) انسان نباید اقدام به کار خیر را به تاخیر اندازد، زیرا برایش معلوم نیست که لحظۀ بعد از این چه خواهد شد، و از همین سبب پیامبر خدا ج برای آن شخص گفتند: اول مسلمان شو و بعد از آن جنگ کن.

      4) اسلام گناهان گذشته را محو می‌سازد، و حساب ثواب و گناه بعد از مسلمان شدن شروع می‌شود، و چون این شخص بعد از مسلمان شدن مرتکب هیچ گناهی نشده بود، از این جهت به مجرد شهید شدن، به جنت رفت.

[18]- شراح حدیث گفته‌اند که: این وهمی از روات است، و صحیح آن است که وی ام حارث بن سراقه می‌باشد، ولی امام کرمانی/ این وهم را منتفی می‌داند و می‌گوید: دور نیست که ربیع مذکوره غیر ازسراقه از شوهر قبلی‌اش فرزند دیگری به نام (ربیع) نیز داشته است، والله تعالی أعلم.

[19]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) چون مادر حارثه برای پیامبر خدا ج گفت که: (اگر حارثه در بهشت باشد، [در فراقش] صبر نمایم، ورنه برای بسیار گریه کنم)، پیامبر خدا ج وی را از گریه کردن بسیار در فراق فرزندش حارث منع نکردند، و این دلالت بر جواز نوحه و گریه کردن بر مرده دارد، و علماء گفته‌اند که این قصه بعد از غزوۀ بدر، و پیش تحریم نوحه بود، وتحریم نوحه بعد از غزوۀ (أحد) بود.

      2) آنچه که در این روایت آمده است این است که چون پیامبر خدا ج برای مادر حارثه گفتند که: «فرزند تو به فردوس اعلی رسیده است» وی چیزی نگفت، ولی در روایت دیگری آمده است که چون پیامبر خدا ج این سخن را برای مادر حارث گفتند، برگشت و در حالی که می‌خندید می‌گفت: به! به! ای حارثه! و حارثه اولین کسی بود که از انصار در غزوۀ بدر به شهادت رسیده بود.

[20]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

       اگر کسی قصدش از جهاد، چیز دیگری غیز از اعلای کلمة الله باشد، جهادش جهاد فی سبیل الله گفته نمی‌شود، ولی اگر قصد اصلی‌اش اعلی کلمة الله باشد، و از دیگر چیزها ضمنا بهره‌ور گردد، جهادش جهاد فی سبیل الله گفته می‌شود، مثلا اگر کسی قصد اصلی‌اش جهاد فی سبیل الله باشد، و در عین حال مردم از فداکاری هایش تعریف کنند، و یا او را مرد شجاع و دل آوری بگویند، و یا در ضمن جهاد، غنائمی به دستش بیفتد، این جهادش جهاد فی سبیل الله بوده، و از آنچه که ضمنا برایش حاصل شده است، ضرری بر جهادش، و یا بر ثوابش عند الله نیست، زیرا پیامبر خدا ج فرموده‌اند که: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ، وَإِنَّمَا لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى».

[21]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) خندق به معنی سنگر و یا حفره است، و این جنگ را از این جهت جنگ خندق می‌گویند که مسلمانان در دور شهر مدینه خندقی حفر نموده بودند تا از هجوم کفار بر مدینه جلوگیری نمایند، زیرا در این جنگ تمام احزاب کفار با هم تحالف نموده و یکبارگی بر مسلمانان حمله کرده بودند، و از همین سبب این جنگ به نام غزوۀ احزاب نیز یاد می‌شود، و این جنگ در سال چهارم هجری واقع گردید.

      2) این حدیث دلالت صریح بر این دارد که ملائکه با مجاهدین فی سبیل الله در جهاد اشتراک می‌نمایند.

[22]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در مراد از اطلاق خنده و امثال آن بر خداوند متعال دو مذهب وجود دارد، اول: مذهب اهل سلف: که می‌گویند مراد از این چیزها، همان چیزی است که خداوند به خود نسبت داده است، ولی منتهی کیفیت آن را نمی‌دانیم، دوم مذهب اهل تأویل: که می‌گویند: مراد از چنین صفاتی لامز آن‌ها است، مثلا: مراد از خنده لازم خنده که رضایت است می‌باشد، و قبلا نیز به این موضوع در جای مناسبش (مقدمه) اشاره نموده و توضحیات بیشتری دادیم.

      2) از سیاق این حدیث چنین دانسته می‌شود که قاتل در حال کفر خود، آن مسلمان را به شهادت رسانده بود، و بعد از مسلمان شدن، خودش نیز به شهادت رسید، ولی آیا اگر مسلمانی مسلمان و یا مسلمانان دیگری را می‌کشد، و باز خودش در جهاد فی سبیل الله کشته می‌شود، به جنت می‌رود، از استنباط امام بخاری/ که باب را به آن عنوان نموده است، و نیز از سیاق حدیث چنین دانسته می‌شود که این حکم خاص برای شخص اول است، نه دوم، گرچه بعضی از علماء می‌گویند که این حکم شمولیت دارد، والله تعالی أعلم.

[23]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) ابن قوقل نامش: نعمان بن قوقل انصاری است، و کسی است که در جنگ احد به دست (ابان بن سعید) به شهادت رسیده بود.

      2) کسی که از گناهی توبه می‌کند، نباید او را از آن گناه مورد سرزنش قرار داد، و یا برایش عیب گرفت، زیرا وقتی که ابوهریره از کشتن ابن قوقل بر ابان بن سعید عیب گرفت، و ابان با شدیدترین لفظی جوابش را داد، پیامبر خدا ج برای ابان بن سعید چیزی نگفتند.

      3) مسلمان شدن، گناهان گذشته را ولو آنکه کشتن مسلمانی باشد، محو می‌سازد.

      4) غنیمت تنها برای کسانی است که در جهاد اشترک نموده‌اند، ولی اگر کسی از افراد لشکر بوده و امام او را برای انجام دادن کاری به جای دیگری فرستاده باشد، نیز در غنیمت شریک می‌باشد، چنانچه پیامبر خدا سهم عثمانس را از غنائم بدر دادند، حال آنکه وی در جنگ حضو نداشت، زیرا پیامبر خدا ج او را موظف به کار دیگری ساخته بودند.

[24]- وی زید بن سهل انصاری است، در بیعت عقبه و غزوۀ بدر اشتراک داشت، از دلاوران و تیر اندازان معروف بود، در غزوۀ احد خود را سپر پیامبر خدا ج ساخته بود، و می‌گفت: یا رسول الله! جانم فدای جان شما، آواز بسیار مهیبی داشت، پیامبر خدا ج گفتند که: صدای ابوطلحه در لشکر از صد نفر مؤثرتر است، در غزوۀ حنین بیست نفر از مشرکین را کشت، و وسائل جنگی آن‌ها را به غنیمت گرفت اسد الغابه (5/234- 235).

[25]- ابوطلحهس بعد از پیامبر خدا ج چهل سال زندگی کرد، و در تمام این چهل سال به جز از ایام ممنوعه، دیگه همه روزها را روزه داشت.

[26]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) امام مالک در موطأ از جابر بن عتیکس روایت می‌کند که پیامبر خدا ج فرمودند: «غیر از کسی که در جهاد فی سبیل الله شهید می‌شود، هفت نوع شهید دیگر نیز وجود دارد: کسی که از اثر زخمی می‌میرد، شهید است، کسی که غرق می‌شود شهید است، کسی که از اثر مرض ذات الجنب می‌میرد شهید است، کسی که از مرض شکم می‌میرد شهید است، کسی که از حریق می‌میرد شهید است، کسی که در انهدام خانه و دیوار می‌میرد شهید است، زنی که به اثر حمل شکم خود می‌میرد شهید است.

      2) شهید حقیقی آن است که در میدان جهاد با کفار، یا اهل بغی، و یا قطاع الطریق، به شهادت رسیده باشد، و از مرگش دیتی لازم نگریده باشد، حکم چنین شهیدی آن است که غسل داده نمی‌شود، و با خون و لباس‌هایش کفن می‌شود و لی بر وی نماز جنازه خوانده می‌شود.

      3) دیگر انواع شهداء، شهادت‌شان حکمی است، یعنی: خداوند متعال به فضل و کرم خود برای آن‌ها درجۀ شهادت می‌دهد، ولی در اجرای احکام دنیوی از قبیل: کفن و غسل، و غیره حکم آن‌ها حکم بقیۀ اموات است.

[27]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) تمام آیت بعد از نزول جزء اخیر چنین شد که: «مؤمنانی که – بدون عذر – از جهاد امتناع می‌ورزند، با مجاهدینی که با جان و مال خود در راه خدا جهاد می‌کنند، برابر نیستند...».

      2) کسی که به سبب عذری به جهاد رفته نتواند، و در حقیقت نیتش این باشد که اگر آن عذر موجود نمی‌بود به جهاد می‌رفت، برایش مزد کسی است که به جهاد رفته است، و پیامبر خدا ج در حدیث دیگری فرمودند: «در مدینه کسانی وجود دارند که در هر کوه و دشتی با ما هستند، و به سبب عذر آمده نتوانستند، چنانچه توضیح بیشتر آن در حدیث (1228) خواهد آمد.

[28]- از حکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از (خندق) در این حدیث نبوی شریف، خندقی است که مسلمانان در اطراف شهر مدینه حفر کرد ه بودند، و سبب حفر خندق آن بود که برای پیامبر خدا ج خبر رسید که تمام احزاب کفار با یکدیگر همدست شده و قصد حمله به مدینه را دارند، از این سبب این خندق را حفر نمودند، تا از هجوم و گزند کفار در امان باشند، و کسی که به کندن خندق رهنمائی نمود، سلمان فارسیس بود، و غزوۀ خندق در شوال سال پنجم هجری واقع گردید.

      2) کسی که در کندن سنگر، و یا پاسداری و امثال این‌ها کار می‌کند، ثوابش مانند ثواب کسی است که در میدان جهاد باشد.

      3) رجز خوانی به قصد تشویق بر کار، جواز دارد.

[29]- ازاحکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در حدیث گذشته آمده بود که پیامبر خدا ج درجواب آن‌ها می‌گفتند، و در این حدیث آمده است که آن‌ها در جواب پیامبر خدا ج می‌گفتند، و سبب ان، اختلاف حالت است، یعنی: گاهی رجز از صحابه بود، و جواب از پیامبر خدا ج، و گاهی رجز از پیامبر خدا ج بود، و وجواب از صحابهش.

      2) و فرق دیگری که بین روایت اول و دوم موجود است این است که: در روایت اول صحابهش گفتند که: بر جهاد بیعت کرده‌ایم، و در روایت دوم گفتند که: بر اسلام بیعت کرده‌ایم، و چون جهاد حکمی از احکام اسلام، و اسلام مستوجب جهاد است، بنابراین، این دو لفظ لازم و ملزوم یکدیگرند.

      3) و بالآخره فرق سومی که بین روایت اول و دوم وجود دارد این است که: پیامبر خدا ج در روایت اول گفتند که: برای مهاجرین و انصار بیامرز، و در روایت دوم گفتند که: برای آن‌ها برکت بده، و گرچه از نگاه لفظی بین این دو روایت فرق است، ولی از نگاه معنی فرق چندانی نیست، زیر آمرزیدن نوعی از انواع برکت است، و برکت مستلزم آمرزیدن است، و یا آنکه: در وقت مطرح شدن جهاد، برای آن‌ها طلب مغفرت، و در وقت مطرح شدن اسلام برای آن‌ها طلب برکت می‌کردنند، والله تعالی أعلم بالصواب.

[30]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «در مدینه کسانی را جا گذاشته‌اید که در هیچ راهی نرفتید، و هیچ نفقۀ نکردند، و هیچ دشت و دامانی را نپیموده‌اید مگر آنکه با شما بوده‌اند، صحابه گفتند: یا رسول الله! در حالی که آن‌ها در مدینه هستند، چگونه با ما بودند؟ فرمودند: عذر مانع آمدن آن‌ها شده است»، و در حدیث مسلم آمده است که: «مرض مانع آمدن آن‌ها شده است».

      2) از این حدیث دانسته می‌شود که اگر کسی به سبب عذری از انجام دادن کار نیکی باز مانده باشد، اگر واقعا نیت انجام دادن آن کار را – در صورت نبودن داشته باشد – ثواب آن کار برایش داده می‌شود.

[31]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مجاهدی که روزه گرفتن سبب ضعف و ناتوانی‌اش در جهاد می‌شود، روزه نگرفتن برایش از روزه گرفتن بهتر است، زیرا هدف اصلی برای این شخص جهاد است، و روزه گرفتن فرع و تابع است، و منساب نیست، که فرع سبب اخلال به اصل شود.

      2) در روایت دیگری در مسند ابی یعلی آمده است که: «به فاصلۀ صد سال به مسیر اسپ تیز رو، از دوزخ دور می‌شود»، و در روایت دیگری (پنجصد سال و غیره نیز آمده است)، و سبب اختلاف، احوال صائمین از کمان اخلاص، و غیره است، والله تعالی أعلم.

      3) سبب این اجر جزیل برای مجاهد روزه‌دار آن است که این شخص بین دو عبادتی که هردوی آن‌ها مجادله و مبارزه با نفس و شهوت است، جمع کرده است، پس چنین ثوابی سزاور چنین شخصی است.

[32]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) از این جهت برای کسی که مجاهدی را تجهیز می‌کند، و یا از بازماندگانش به طور شایسته و مناسبی سرپرستی می‌کند، به مانند آنکه خودش به جهاد رفته باشد ثواب است، که اگر کسی نباشد که وسائل جهاد را برای مجاهد آماده سازد، و یا کسی نباشد که از بازماندگان مجاهد به طور شایستۀ سرپرستی نماید، آن مجاهد به جهاد رفته نمی‌تواند، پس کسی که سبب رفتن مجاهد به جهاد می‌شود، گویا شخصا به جهاد اشتراک نموده است، و از این سبب ثواب جهاد کامل برایش داده می‌شود،

      2) اگر کسی باشد که هم مجاهد را تجهیز نماید، و هم از خانوادۀ او به طور شایستۀ سرپرستی نماید، آیا برایش مزد یک مجهاد است، و یا مزد دو مجاهد؟ ابن ابی جمره/ می‌گوید: ظاهر لفظ حدیث شریف دلالت بر این دارد که برای چنین شخصی مزد دو مجاهد است، زیرا پیامبر خداج هر کدام از دو عمل را به طور مستقل که ارتباط به دیگری ندارد، ذکر کرده‌اند.

[33]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) ام سلیم مادر انسس خالۀ رضاعی پیامبر خدا ج بود، از این جهت پیامبر خدا ج برایش محرم شمرده می‌شدند، و رفتن به خانه‌اش بر ای پیامبر خدا ج بدون وجود محرم روا بود.

      2) برادر ام سلیم که شهید شده بود، (حرام بن ملحان) نام داشت، و گرچه در معرکۀ که (حرام) به شهادت رسیده بود، پیامبر خدا ج حضور نداشتند، ولی چون (حرام)س به امر ایشان به جهاد رفته و شهید شده بود، گویا شهادتش با پیامبر خدا ج واقع شده بود.

      3) همانطوری که پیامبر خدا ج به خانۀ أم سلیم می‌رفتند، گاه گاهی به خانۀ أم حرم که مادر (حرام بن ملحان) باسد نیز می‌رفتند، ولی چون رفتن پیامبر خدا ج به خانۀ أم حرام گاه گاهی صورت می‌گرفت، از این جهت راوی ذکر از آن به میان نیاورد ه است.

[34]- (یمامه) جایی است در دو منزلی طائف، و یمامه نام دختری بود که شخص سواره را از مسافت سه روز راه می‌دید، اینجا را به نام همان دختر نام نهادند، و جنگ یمامه جنگی بود که بین مسلمانان و بین پیروان مسیلمۀ کذاب در ربیع الأول سال دوازدهم هجری در خلافت ابوبکر صدیقس واقع گردید، در این جنگ از طرف مسلمانان چهار صد و پنجاه نفر از قاریان قرآن به شهادت رسیدند، و لشکریان مسیلمه حدود چهل هزار نفر بودند، که بیست و یکهزار نفر آن‌ها کشته شدند، و خود مسیلمه به دست وحشی بن حرب، قاتل حمزهس کشته شد.

[35]- وی ثابت بن قیس بن شماس است، و از جملۀ کسانی است که در جنگ یمامه به شهادت رسیده است، بعد از اینکه به شهادت رسید، چون درع زیبایی داشت، یکی از مسلمانان درعش را برداشت، کسی او را به خواب دید، و در خواب برای آن شخص گفت که درع من در بین دیگی در فلان مکان پنهان است، و از فلانی این قدر قرضدار می‌باشم، و غلامم فلانی آزاد باشد، و وصیت‌های دیگری نیز کرد، و از وی خواست که این سخنان را برای ابوبکرس بگوید، آن شخص وصیتش را برای ابوبکرس گفت: درع وی را از همانجایی که گفته بود، پیدا کردند، و دیگر وصیت‌هایش را نیز اجراء نمودند، و گویند وی یگانه کسی است که بعد از مرگش وصیت نمود، و وصیتش اجراء شد.

[36]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از (حنوط) که در عنوان باب آمده است، عبارت از عطری است که از مخلوط شدن چند عطر ساخته می‌شود، و مرده را به آن عطر می‌زنند.

      2) مقصد ثابتس از عادت بد، فرار کردن از صف جهاد بود، که نباید چنین کاری صورت بگیرد، بلکه باید تا آخرین لحظه به جهاد ادامه داد که یا بر دشمن پیروز گردید، و یا به شهادت رسید.

      3) کسی که بخواهد برایش روا است که در وقت رفتن به معرکۀ جهاد، آمادگی به مرگ بگیرد، تا مسئلۀ گریختن از دشمن در خاطرش خطور نکند.

      4) استعمال کردن خوشبوئی در وقت مرگ کار نیکی است، زیرا این وقتی است که ملائکه به سر وقت انسان می‌آیند.

      5) کسانی را که از جهاد می‌گریزند، باید توبیخ نمود و ملامت کرد.

      6) صحابهش رد وقت رو‌به‌رو شدن با دشمن، دارای اقدام و شجاعت زیاد بودند، و از هیچ چیزی نمی‌هراسیدند.

[37]- غزوۀ احزاب همان غزوۀ خندق است، و از این جهت آن را غزوۀ احزاب می‌گویند که همۀ احزاب کفار در جنگ با مسلمانان با یکدیگر همدست شده بودند.

[38]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از (قوم): یهود بنی قریظه است که در مدینه سکونت داشتند، و هم پیمان مسلمانان بودند، در این روز برای پیامبر خدا ج خبر رسید که یهود بنی قریظه نقض عهد کرده و به صف کفار دیگر پیوسته‌اند، از این جهت خواستند تا کسی برود، و ببیند که اساس این خبر چگونه است، واقعیت دارد یا خیر؟

      2) مشهور آن است که آورندۀ خبر، حذیفه بن یمانس بود، ولی علماء گفته‌اند: کسی که خبر نقض عهد یهود بنی قریظه را آورد، زبیرس بود، زیرا بعد از اینکه کفار چندین روز مدینه را محاصره نمودند و به نتیجۀ نرسیدند، بین آن‌ها اختلاف پیدا شد، و هر گروه از گروه دیگر به هراس افتادند، و خداوند باد شدید و سردی را بر آن‌ها فرستاد، تا جایی که خیمه‌های آن‌ها را از جای کند، در این وقت تصمیم به فرار گرفتند، و کسی که خبر این فرار را برای پیامبر خدا ج آورد، حذیفه بن یمانس بود.

[39]- وی عروه بن جعد بارقی است، بارق نام کوهی است، و وی در نزدیک آن کوه سکونت داشت، از آن جهت او را بارقی می‌گفتند، به جهاد علاقۀ زیادی داشت، ازاین جهت چندین اسپ را برای جهاد آماده کرده بود، شبیب بن غرفده می‌گوید: در سرای عروه دیدم که هفتاد اسپ جهت جهاد فی سبیل الله بسته شده بود، از تاریخ وفاتش اطلاع نیافتم، اسد الغابه (3/ 403).

[40]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اسپ در جهاد سبب خیر و برکت است، و هر وسیلۀ دیگر امروزی که سبب تقویت مسلمانان در جهاد گردد، جای اسپ را گرفته و سبب خیر و برکت می‌شود.

      2) جهاد تا روز قیامت ادامه دارد و منقطع نمی‌شود، و در حدیث دیگری آمده است که پیامبر خدا ج فرموند: «جهاد تا روز قیامت ادامه دارد».

[41]- در اصل کتاب (صحیح البخاری) ای حدیث پیش از حدیث (1234) ذکر گردیده است، و اینکه در مختصر بعد از آن ذکر گردیده است، سببش را نمی‌دانم، شاید از روی اشتباه باشد، و شاید سبب دیگری داشته باشد، والله تعالی أعلم.

[42]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) طوری که امام عینی/ می‌گوید: مراد از وزن فضلات، وزن ثواب فضلات است، نه خود آن‌ها.

      2) و در طبقات ابن سعد آمده است: «آن کسی که به اسپ خدمت می‌کند، مانند کسی است که دستش به صدقه دادن دراز است، و شاش و سرگین اسپ در روز قیامت مانند بوی مشک است»، و شخصی به دیدن تمیم داری رفت، دید که برای اسپش جو در آب نم کرده و برایش می‌دهد، و اهل خانواده‌اش در نزدش نشسته‌اند، آن شخص برایش گفت: نمی‌شد که این‌ها عوض تو این کار را می‌کردند؟ گفت: می‌کردند، ولی از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «هیچ مسلمانی نیست که جو اسپ خود را نم کند، و برایش بخوراند، مگر اینکه خداوند به هر دانۀ از آن جوها برایش یک ثواب می‌دهد»، و احادیث دیگری نیز به همین معنی آمده است.

      3) چون در این زمان در جهاد از اسپ کمتر استفاده می‌شود، و چیزهای مؤثرتر دیگری مانند: موتر (ماشین) و غیره جای اسپ را گرفته است، لذا اگر کسی وسیلۀ از وسائل جهاد امرزوی را غرض جهاد فی سبیل الله آمده می‌کند، خداوند همانطوری که از نگهداری اسپ برای صاحبش ثواب می‌دهد، امید است که از آماده کردن این وسائل نیز برای صاحبش ثواب بدهد.

      4) انسان از نیت صادقانۀ خود – ولو آنکه موفق به عمل نمودن به آن نشده باشد – ثواب می‌برد

      5) برای افادۀ مطلوب می‌توان از مثال زدن استفاده نمود.

[43]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) آن اسپ را از آن جهت (لحیف) می‌گفتند که دنبش بسیار دراز بود، تا جایی که گویا زمین را با دنب خود می‌پوشانید، و همچنین (لجیف) به حرف جیم نیز آمده است، و (لجیف) به معنی: تیز و سریع است، و (لجیف) در اصل تیری است که پیکان آن عریض باشد، و (لخیف) به خاء، به دو معنی آمده است: زدن به شدت، و سنگی که سفید و نازک باشد.

      2) نامگذاری اسپ نباید به نامی باشد که جنبۀ دینی داشته باشد، و یا به نام شخصیت و یا مقام اسلامی می‌باشد، و یا دلالت بر چیزی داشته باشد، که مخالف به احکام و مفاهیم اسلامی باشد.

[44]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) معاذ بن جبلس یکی از چهار نفری بود که تمام قرآن را در زمان حیات نبی کریم ج حفظ کرده بودند، و سه نفر دیگر عبارت بودند از: زید بن ثابت، أبی بن کعب، و أبو زید انصاری.

      2) باقی حدیث این است که: و حق بندگان بر خدا چیست؟ معاذس گفت: خدا و رسولش بهتر می‌دانند، پیامبر خدا ج فرمودند: «حق خدا بر بندگانش آن است که او را عبادت کنند، و برای وی شریکی قرار ندهند، و حق بندگان بر خدا آن است که کسی را که برای وی شریک قرار نداده است، عذاب نکند». این حدیث با اختلاف اندکی به شمارۀ (105) قبلا گذشت، و از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      3) چارپایان را می‌توان به نام‌های مناسب، نامگذاری نمود، و اگر حیوان قوی و قدرتمند باشد، روا است که دونفری بر آن سوار شوند.

[45]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این اسپ یعنی: مندوب در رفتارش بسیار بطیء و سست بود، ولی بعد از اینکه پیامبر خدا ج او را سوار شدند، بسیار چابک و سریع شد، تا جایی که هیچ اسپی به او نمی‌رسید،

2) پیامبر خدا ج از همگان شجاع‌تر و با اقدام تر بودند، زیرا به مجرد شنیدن آن آواز غیر طبیعی، از همه پیشتر خود راه به آن محل رساندند.

[46]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) (شوم بودن) به اصطلاح مردم همان چیزی است که آن را (آمد و نامد) می‌گویند، و بسیار از عوام به بعضی از چیزها عقیدۀ آمد و نامد دارند، از آن چیزهائی که خودم دیدم، و یا شنیدم این است که می‌گویند: جارو کردن خانه به شب آمد و نامد دارد، یعنی: نباید خانه را به شب جارو کرد، عروسی کردن در بین دو عید که عید روزه و عید قربان باشد آمد و نامد دارد، پس نباید در بین این دو عید عروسی نمود، آوردن آرد در خانه به شب آمد و نامد دارد، لباس شستن در روز چهار شنبه آمد و نامد دارد، شستن فرش خانه آمد و نامد دارد، و همچنین مزخرفات بسیار دیگری.

      2) در احادیث صحیح بسیار آمده است که پیامبر خدا ج از فال بد گرفتن به طور مطلق نهی فرموده‌اند، و قرآن کریم نیز گواه بر این است، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿قُل لَّن یُصِیبَنَآ إِلَّا مَا کَتَبَ ٱللَّهُ لَنَا و می‌فرماید: ﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّه، و اینکه در این حدیث گفته‌اند که شوم بودن در سه چیز است، حکایت از اهل جاهلیت است که این سه چیز را شوم می‌دانستند، نه آنکه این چیزها در اصل شوم باشند.

      3) امام طحاری روایت می‌کند که دو نفر نزد عائشهل رفتند و گفتند: ابوهریره می‌گوید که «شآمت در زن و خانه اسپ است» عائشهل بسیا رد غضب شد و گفت: سوگند به ذاتی که قرآن را بر محمد ناز لکرده است که پیامبر خدا ج این سخن را نگفته‌اند، بلکه گفته‌اند که: «اهل جاهلیت به این چیزها می‌گرفتند».

      4) و یا معنی حدیث نبوی شریف ایناست که: اگر فال بدی می‌بود، در این سه چیز می‌بود، ولی فال بدی وجود ندارد ، و بعضی‌ها می‌گویند: زن شوم آن است که بد خلق باشد، و اسپ شوم آن است که نا فرمان باشد، و خانۀ شوم آن است که تنگ باشد، و به همین معنی حدیث ضعیفی نیز امده است، ولی آنچه که قابل اعتماد است، همان تاویل و توجیه اول است که شوم دانستن زن و اسپ و خانه، مفکورۀ جاهلیت است.

[47]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) به اساس آنچه در این حدیث نبوی شریف آمده است، برای صاحب اسپ از مال غنیمت سه سهم است، یک سهم برای خودش، و دو سهم برای اسپش، و در احادیث بسیار دیگری نیز همین معنی آمده است.

      2) جمهور علماء و از آن جمله ابویوسف و محمد از مذهب احناف با استناد بر این احادیث گفته‌اند که برای صاحب اسپ سه سهم است، دو سهم از اسپ و یک سهم از صاحب اسپ.

      ولی امام ابوحنیفه/ با استناد بر حدیثی که طبرانی روایت کرده است می‌گوید که: برای اسپ یک سهم و برای صحاب اسپ یک سهم است، و آن حدیث این است که مقداد بن عمرو می‌گوید: روز جنگ بدر بر اسپی سوار بودم به نام (سبحه)، پیامبر خدا ج ازاموال غنیمت برای خودم یک سهم، و برای اسپ من یک سهم دادند، و از ابوحنیفه/ روایت شده است که گفته است: خوش ندارم که حیوانی را بر مسلمانی برتری بدهم، یعنی برای اسپ که حیوان است دو سهم بدهد، و برای مجاهد مسلمان یک سهم.

      و از احادیث جمهور چنین جواب می‌دهد که: دو سهم دادن برای اسپ از طریق تنفیل است، یعنی: چیزی است که امام آن را به طور بخشش هر وقت که خواسته باشد اجراء می‌کند، نه آنکه سهم واجبی در مال غنیمت باشد.

      ولی با اعتراف کامل به مقام شامخ و والای علمی امام/ آنچه که راجح به نظر می‌رسد این است که برای اسپ در مال غنیمت دو سهم، و برای صاحب آن یک سهم است، زیرا اول آنکه: احادیث صحیح بسیار مؤید این نظر است، دوم آنکه: تاثیر آن در تقویۀ مسلمانان و شکست دادن دشمنان می‌باشد، بنابراین، دو سهم دادن برای اسپ در جهاد، و یک سهم دادن برای شخصی که در جهاد اسپی ندارد، توزیع عادلانه‌ای است.

      3) اگر کسی در جهاد بیش از یک اسپ داشته باشد، در نزد جمهور علماء، تنها برای یک اسپش سهم داده می‌شود، و اوزاعی و ثوری، و لیث، و احمد، و ابویوسف رحمهم الله می‌گویند: برایش از دو اسپ سهم داده می‌شود، و در بیشتر از دو اسپ سهمی نیست. 

[48]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) ثابت است که انبیاء الله از میدان جهاد فرار نمی‌کنند، زیرا شجاعت و یقین‌شان به نصرت خدا متعال و رغبت‌شان به شهادت، منافی با فرار است، و دیگر اینکه فرار کردن از پیش روی دشمن عیب است، و انبیاء الله از عیوب مبراء می‌باشند، از این جهت اگر کسی بگوید که پیامبر خدا ج از فلان میدان فرار کردند، و یا کدام عیب و نقص دیگری را به ایشان نسبت بدهد، این سخنش کفر است، و توبه‌اش قبول نگردیده و باید مجازات شود.

      2) مراد از ابوسفیان در این حدیث نبوی شریف که لجام قاطر پیامبر خدا ج را در دست داشت، ابوسفیان مغیره بن حارث بن عبدالمطلب پسر عم و برادر رضاعی پیامبر خدا ج است، نه ابوسفیان بن حرب، ابوسفیان که مغیره بن حارث باشد، از فضلای صحابه بود، و در سال بیستم هجری در مدینۀ منوره وفات یافت.

      3) اگر کسی بگوید که فرار از جهاد از گناهان کبیره است، پس چگونه صحابهش مرتکب چنین عملی گردیدند، در جواب باید گفت که فرار از جهاد وقتی از گناهان کبیره است، که مجاهد بعد از خارج شدن از میدان جنگ، قصد بازگشتن به آن جبهه را نداشته باشد، و کسی که به قصد نجات از دشمن، و آمدگی گرفتن برای حملۀ جدید از میدان خارج می‌شود، باکی نداشته و برایش گناهی نیست، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَن یُوَلِّهِمۡ یَوۡمَئِذٖ دُبُرَهُۥٓ إِلَّا مُتَحَرِّفٗا لِّقِتَالٍ أَوۡ مُتَحَیِّزًا إِلَىٰ فِئَةٖ فَقَدۡ بَآءَ بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِ.

      2- در این معرکه با پیامبر خدا ج جز دوازده نفر از مردها و یک زن کس دیگری باقی نمانده بود، و این‌ها عبارت بودند از: عتبه بن ابی لهب، معتب بن ابی لهب، جعفر بن ابوسفیان بن الحارث بن عبدالمطلب، ابوبکر صدیق، عمر فاروق، علی بن ابی طالب، فضل بن عباس، أسامه بن العباس، قثم بن العباس، أیمن ابن أم أیمن، ربیعه بن الحارث بن عبدالمطلب، عقیل بن ابی طالب، و از زن‌ها أم سلیم أم انس بن مالک رضی الله تعالی عنهم و عنهن جمیعا.

[49]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مسابقه دادن با شتر – و با قیاس بر آن – با اسپ جواز دارد.

      2) نباید در مظاهر و امتیازت دنوی غره شد و یا بر آن‌ها اعتماد نمود، زیرا همۀ این چیزها زائل شدنی است، و آنچه که پاینده و باقی است، امتیازات اخروی است.

      3) انسان باید متواضع باشد، و به واقعیت‌ها اعتراف نماید.

      4) صحابهش خواستار هر خوبی و امتیازی برای پیامبر خدا ج بودند، و هیچ امر نا گواری را برای ایشان روا نمی‌داشتند.

[50]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) أم سلیط زنی از مردم انصار بود که در بعضی غزوات برای مردم آب می‌داد، از آن جمله طوری که عمرس گفت در غزوۀ بدر، و این زن در غزوۀ خیبر نیز با پیامبر خدا ج اشتراک نموده بود.

      2) ام کلثوم دختر فاطمهل است، و در حیات پیامبر خدا ج به دنیا آمده بود، عمر بن خطابس وی را از علیس خواستگاری نمود، علیس گفت: او را نزدت می‌فرستم اگر خوشت آمد برای به نکاح می‌دهم، أم کلثوم خواست تا برای عمر بگوید که: این همان (بردی) است که برایت گفته بودم، أم کلثوم این سخن را برای عمرس گفت: عمرس برای أم کلثومل گفت: برای پدرت بگو که قبول دارم، خداوند تو را خیر بدهد، و در این وقت دستش را بر ساق پای أم کلثومل گذاشت، أم کلثوم برای عمر گفت: چنین کاری می‌کنی؟ اگر امیر المؤمنین نبودی بینی‌ات را می‌شکستم، بعد از آن نزد پدرش آمد و گفت: مرا نزد پیر مرد بدی فرستاه بودی، و آنچه را که عمرس انجام داده بود، برای پدرش گفت: علیس گفت: آن شوهر تو است.

      3) باید در دادن امتیازات، خدمات کسانی که در راه اسلام خدمت کرده‌اند، مد نظر گرفته شود، چناچه عمرس با در نظرر داشت این امر، أم سلیط را بر همسر خود که در عین حال نوۀ پیامبر خدا ج بود، برتری داد.

      4) وزراء و همنشینان خلیفه باید برایش نظر نیک داده، و به کار خیری رهنمائی‌اش نمایند.

      5) بر خلیفه لازم نیست تا هر آنچه را که برایش مشورت می‌دهند، عملی سازد.

[51]- امام عینی/ می‌گوید: این حدیث دلالت بر این دارد که زن‌‌ها به طور مستقیم در تداوی مرد‌ها و پرستاری از آن‌ها اشتراک داشتند.

[52]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) متن عربی حدیث دلالت بر این دارد که بیدار خوابی پیامبر خدا ج پیش از آمدن به مدینه واقع شده بوى، و حراست بعد از آن در مدینه، ولی طوری که در صحیح مسلم آمده است، بیدار خوابی پیامبر خدا ج و حراست از ایشان در مدینه واقع گردیده بود، و ترجمه هم به اساس روایت مسلم صورت گرفته است.

      2) ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که این واقعه در ابتدای آمدن پیامبر خدا ج به مدینه واقع شده است، ولی حقیقت امر چنین نیست، زیرا در ابتدای هجرت عائشهل در نزد پیامبر خداج نبود.

      3) طلب حراست پیامبر خدا ج منافی با این قول خداوند که: ﴿وَٱللَّهُ یَعۡصِمُکَ مِنَ ٱلنَّاس نیست، زیرا طلب حراست پیش از نزول این آیۀ کریمه دلالت بر این ندارد که نباید پیامبر خدا ج از خود حراست نمایند، چنانچه وعده به نصرت دادن خدا، منافی با جهاد و مقابله با دشمنان دین خدا نیست.

      4) امیر و یا خلیفه می‌تواند برای حفاظت از خود، نگهبان و یا نگهبانانی را تعیین نماید.

      5) اتخاذ وسائل اسباب، منافی با توکل نیست، زیرا توکل عمل قلبی، و وسائل و اسباب، عمل بدنی است.

[53]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اینکه پیامبر خدا ج از کسی که علاقۀ شدید به دینار و درهم، و رخت و لباس دارد، به بندۀ دینار و درهم، و بنده رخت و لباس تعبیر کردند، از این جهت است که این شخص آن‌چنان به این مظاهر دنیوی فریفته شده است که در بدست آوردن آن‌ها از همه چیز خود گذشته است، و طوری به این چیزها فریفته شده است، که گویا به عبادت آن‌ها مشغول است.

      2) این سخن پیامبر خدا ج که بندۀ دینار و درهم (بدبخت و بیچاره است)، نفرینی بر چنین شخصی است، یعنی: خداوند او را بدبخت و بیچاره کند، و یا بیان واقعیت از حالی این شخص است، یعنی: بعد از اینکه این شخص چنین راه و رفتاری داشته باشد، در حقیقت بدبخت و بیچاره شده است، زیرا خود را به چیزهای وابسته کرده است، که فانی بوده و دیر یا زود یا از دستش می‌رود، و یا با دل پر حسرت آن‌ها را به دیگران وا می‌گذارد.

      3) این سخن پیامبر خدا ج که: (اگر اجازۀ داخل شدن بخواهد برایش اجازۀ نمی‌دهند، و اگر شفاعت کسی را بکند، شفاعتش را نمی‌پذیرد)، این است که: این شخص با همۀ اخلاص و فداکاری خود، آن‌چنان بی‌نام و نشان است که اگر اجازه بخواهد که به مجلسی داخل شود، برایش اجازۀ داخل شدن نمی‌دهند، و اگر شفاعت کسی را بکند، شفاعتش را قبول نمی‌کنند.

[54]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      مراد از محبت کوه نسبت به پیامبر خدا ج می‌شود که محبت حقیقی باشد، و خداوند متعال بر هر کاری قادر و توانا است، و کوه (أحد) تنها جمادی نبود که پیامبر خدا ج را دوست داشت، طوری که در قصۀ منبر پیامبر خدا ج گذشت، دیدیم که تنۀ درختی که پیامبر خدا ج بر آن می‌ایستادند و خطبه می‌دادند، از فراق ایشان به ناله افتاد، و همچنین مراد از محبت پیامبر خدا ج نسبت به کوه (أحد)، احتمال دارد که خود کوه (أحد) باشد، زیرا چه بسا می‌شود که انسان چیزی را از جمادات دوست داشته باشد، چنانچه می‌شود که مراد از آن، اهل کوه (أحد) یعنی مردم مدینۀ منوره باشند، و نظیر آن این قول خداوند متعال است که می‌فرماید: ﴿وَسۡ‍َٔلِ ٱلۡقَرۡیَةَ که مراد از آن، اهل قریه است.

[55]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) ثواب خدمت کردن در جهاد، از ثواب روزه گرفتن در سفر بیشتر است.

      2) مجاهدین در جهاد باید در خدمت یکدیگر باشند.

      3) خدمت کردن برای شخصی بالاتر ، و یا پائین‌تر از خود کار پسندیده و نیکی است.

[56]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) (روحه): عبارت از رفتن در یک قسمت از روز بین زوال افتاب تا غروب آن است، و (غدوه) رفتن در یک قسمت از روز بین طلوع افتاب تا زوال آن است.

      2) اندک نعمتی در بهشت، از تمام نعمت‌های دنیا بهتر است، و انسان نمی‌تواند حقیقت نعمت‌ها بهشت را تصور نماید، زیرا طوری که پیامبر خدا ج فرموده‌اند: بهشت جائی است که آن را نه چشمی دیده است، نه گوشی شنیده است، و نه در قلب هیچ بشری خطور نموده است.

[57]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      سبب ورود این حدیث نبوی شریف آن بود که سعد بن ابی وقصاس گمان می‌کدر که بر بعشی از صحبه فضیلت دارد، از مکحول/ روایت است که گفت: سعد روز برای پیامبر خدا خدا ج فرمودند: مادتر از غمت گریه ند، مگر جز این است ه به سبب ضعفای خود، نصرت داده و روزی داده می‌شوید؟

[58]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      این حدیث نبوی شریف دلالت بر فضیلت صحبت و دیدار آن حضرت ج و فضیلت صحابه و تابعین دارد، و این معنی در احادیث دیگری نیز آمده است، از آن جمله این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: «بهترین مردمان کسانی هستند که در قرن من زندگی می‌کنند، بعد از آن کسانی که بعد از آن‌ها می‌آیند، بعد از آن کسانی که بعد از آن‌ها می‌آیند».

[59]- استمش مالک بن ربیعه انصاری خزرجی است، دارای قد کوتاه و موهای انبوهی بود، در اواخر عمر خود کور شد، و در سال شصت و پنج هجری وفایت یافت، (أسد الغابه: 5/ 137).

[60]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این حدیث نبوی شریف دلالت بر این دارد که (تیراندازی) در جنگ اثر شایستۀ دارد، و در عصر ما، مراد از تیرانداری هر آن چیزی است که (انداخت) می‌شود، مانند: توپ، تفنگ، موشک، و امثال این‌ها.

      2) پیامبر خدا ج صحابه را تشویق می‌کردند که فنون و وسائل جنگ را بیاموزند، و حتی برای کسی که با مهرات کاملی تیراندازی می‌کرد، گفتند: «پدر و مادرم فدای تو»، و این عبارت را برای کسی دیگری نگفتند، لذا بر مسؤولین امر لازم است، که عدۀ را که شایستگی داشته باشند، به تمام وسائل جنگ امروزی، جهت دفاع از دین و وطن، و نوامیس، و جان و مال مردم تربیه و تعلیم دهند، و کسانی که از آن‌ها از خود شایستگی نشان می‌دهند، به دادن بخشش و مدال‌های مناسب تشویق نمایند، و در راه آموختن فنون جنگ اگر ضرورت باشد، با شروط معینی کمک خواستن از دیگران مانعی ندارد.

[61]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      آن اموالی که از کفار بدون جنگ و زد و خورد بدست مسلمانان می‌افتد، به نام (فیء) یاد می‌شود و این اموال خاص برای پیامبر خدا ج است، و به هر طریق و به هر جایی که خواسته باشند، از آن استفاده می‌کنند، و بعد از پیامبر خدا خلیفۀ مسلمانان حسب مصلحت عامل و صواب دید خود در آن تصرف می‌نماید.

[62]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) ظاهر کلام علیس دلالت بر این دارد که پیامبر خدا ج این سخن را جز برای (سعد)س برای کس دیگری نگفته‌اند، حال آنکه ثابت است که برای بعضی اشخاص دیگر از آن جمله زبیرس نیز گفته‌اند، و شاید سبب این باشد که علیس از گفتن این سخن از طرف پیامبر خدا ج جز برای سعد، برای شخص دیگری خبر نداشت.

      2) مراد از این قول که (فدایت شوم) و یا (پدر و مادرم فدای تو) کنایه از رضایت و اظهار محبت است.

      3) اگر مقصود محبت خدائی و دینی باشد، گفتن این عبارت نسبت به شخصی که مستحق آن باشد، جواز دراد.

      4) گفتن این عبارت که (پدر و ماردم فدای تو)، توهینی برای پدر و مادر شمرده نمی‌شود، زیرا طوری که هم اکنون یادآور شدیم، مراد از آن رضایت و اظهار محبت است، نه حقیقت فدا کردن پدر و مادر برای شخصی که مخاطب این سخن است.

[63]- از احکام و مسائل متعلق به این حدث آنکه:

      1) از این حدیث نباید این طور فهمیده شود که زیور اسلحۀ مجاهد باید از پوست و سرب، و آهن باشد، و از چیزهای دیگر روا نیست، بلکه مراد آن است که در زمان اول، چون امکانات نداشتند به همانگونه شمشیرها جهاد می‌کردند و فتح نصیب آن‌ها می‌شد.

      2) علماء گفته‌اند: گرچه استعمال طلا و نقره برای مردها حرام است، ولی اگر در زیور شمشیر مجاهد بکار رود، باکی ندارد، و با قیاس بر شمشیر اگر اسلحۀ دیگری مانند توپ و تفنگ، به تشویق مجاهد، و یا روی منفعت دیگری زر کاری شود، باکی ندراد.

[64]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از این گفتۀ پیامبر خدا ج که: (الهی! اگر خواسته باشی بعد از امروز عبادت نمی‌شوی) این است که: اگر من و این مسلمانان هلاک شویم، دیگر کسی نمی‌ماند که تو را عبادت کند، زیرا پیامبر خدا ج خاتم النبیین بوده و پیامبر دیگری بعد از ایشان فرستاده نمی‌شود تا مردم را به عبادت خدا دعوت نماید.

      چنانچه اگر این مسلمانانی که در جنگ بدر اشتراک داشتند کشته می‌شدند، عدۀ دیگری که از مسلمانان باقی ماندند، ذریعۀ مشرکین و کفار از بین می‌رفتند.

      2) در فتح البمدی آمده است که: (بشر تا وقتی که بشر است، احساس خوف از وی به طور کامل منتفی نمی‌شود، ورنه برای پیامبر خدا ج وعدۀ نصر داده شده بود، و این همان چیزی بود که آن را از خدا در دعای خود طلب می‌کردند، و از اینجا است که خداوند متعال از موسی÷ حکایت می‌کند: چون ساحران ریسمان‌ها و عصاهای خود را انداختند، و مانند مار به حرکت درآمد، ترسید، و این بعد از وعدۀ خداوند متعال برایش بود که: «من با تو و برادرت هستم، همه چیز را می‌شنوم و می‌بینم».

[65]- وی عبدالرحمن بن عوف بن ابی عوف قرشی زهری است، نامش در جاهلیت عبد عمرو بود، و پیامبر خدا ج او را عبدالرحمن نامیدند، یکی از هشت نفری است که در اول امر مسلمان شده بودند، به حبشه و مدینه هجرت نمود، یکی از عشرۀ مبشره به جنت، و یکی از شش نفری است که عمر آن‌ها را برای خلافت پیشنهاد نمود، در جنگ (احد) بیست و یک زخم برداشته بود، و یکی از آن زخم‌ها به پایش بود که به سبب آن لنگید، در یکی از سفرها پیامبر خدا ج پشت سرش نماز خواندند، مناقبش بسیار است، و در سال سی و پنج هجری در مدینۀ منوره به سن هفتاد و پنج سالگی وفات نمود، اسد الغابه (3/ 313- 317).

[66]- وی زبیر بن عوام بن خویلد قرشی اسدی، و پسر عمۀ پیامبر خدا ج، و برادر زادۀ ام المؤمنین خدیجه بنت خویلدل است، به سن شانزده سالگی مسلمان شد، و چهارم و یا پنجم کسی است که مسلمان شده بودند، به حبشه و مدینۀ منوره هجرت نمود، در غزوۀ بدر دستار زردی به سر داشت، و ملائکه هم ملبس به لباس او آمده بودند، در تمام غزوات با پیامبر خدا ج اشتراک داشت، یکی از عشرۀ مبشره به بهشت، ویکی از شش نفری است که عمرس آن‌ها را به خلافت پیشنهاد کرد، هزار غلام داشت که برایش کار می‌کردند، و از درآمد آن‌ها حتی یک درهم را به خانۀ خود نمی‌برد، و همه را خیرات می‌داد، به شصت و هفت سالگی، در روز پنجشنبه دهم جمادی الأوی سال سی و شش هجری به شهادت رسید، اسد الغابه (2/ 196- 199).

[67]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      در پوشدین لباس ابریشمین بین علماء اختلاف نظر وجود دارد، امام شافعی/ می‌گوید: پوشیدن لباس ابریشمین در وقت ضرورت مانند خارش و امثال آن جواز دارد، ابویوسف و محمد رحمهما الله پوشیدن ان را در حال جنگ روا می‌دانند، و امام ابو حنیفه/ می‌گوید: پوشیدن آن در لباس‌ها زیرین جواز دارد، و بر روی لباس جواز ندارد.

[68]- وی ام حرام بنت ملحان بن خالد انصاری خزرجی است، نامش رمیصاء بود، و در خانه‌اش قیلوله می‌کردند، [قیلوله: خواب پیش از چاشت است]، و گفته بودند که وی شهید می‌شود، و در سال بیست و هفت هجری وقتی که از جنگ قبرص برمی‌گشت از اسپش افتاد، و به قتل رسید، اسد الغابه (5/ 574 - 575).

[69]- از احکام و سائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اولین لشکری که از راه دریا به جنگ رفت، لشکر معاویهس بود، ابن جریر به نقل از بعضی از علماء می‌گوید که این واقعه عبارت از جنگ قبرص است که در سال بیست و هفتم هجری در خلافت عثمانس واقع گردید.

      2) صاحب کتاب (المرآة) می‌گوید: «قول راجح آن است که یزید بن معاویه در سال پنجاه و دو به جنگ قسطنطنیه رفت»، و به نقل از دیگرن گفته شده است که: معاویه لشکر بسیار کلانی را به سر کردگی سفیان بن عوف به قسطنطنیه فرستاد، و در این جنگ ابن عباس، ابن عمر، ابن زبیر، و ابوایوب انصاریش اشتراک داشتند، و ابوایوب انصاری در وقت محاصرۀ آنجا وفات نمود، امام عینی در تعلیق خود بر این حدیث می‌گوید: «ظاهر امر دلالت بر این دارد که این بزرگان صحابه در این جنگ همراه سفیان بن عوف بودند نه همراه یزید بن معاویه شایستگی آن را نداشت که این بزرگان صحابه در رکاب و خدمتش باشند.

      3) ام حرام در سال (28) هجری که شوهرش (عباده بن صامت) همراهش بود، از راه دریا به جنگ قبرص اشتراک نمود، و چون از جنگ برگشت، در وقت سوار شدن بر مرکب خود، از بالای آن افتاد و مرد، و به این طریق خبر پیامبر خدا ج در موردش تحقق یافت.

[70]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این واقعه در آخر زمان در وقت نزول عیسی÷، به وقوع می‌پیوندند، زیرا در این وقت مسلمانان با عیسی÷ و یهود با دجال لعین می‌باشند.

      2) نطق سنگ در این وقت نطق حقیقی است، و خداوند برایش این خصیصه را می‌دهد، وإنه على کل شیء قدیر.

      3) دین محمد ج و امت وی تا آخر زمان باقی می‌مانند.

[71]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) پیامبر خدا ج در این حدیث نبوی شریف از وقائع اینده خبر داده‌اند، و چیزی را که از آینده خبر می‌دهند بدون شک وحی است و حتما واقع می‌گردد، و اگر تا امروز واقع گردیده باشد، خوب، و اگر واقع نگردیده باشد، به طور حتم و یقین در آینده واقع خواهد گردید.

      2) امام عینی/ بر این نظر است که در سال ششصد و هفدۀ هجری جنگ با اتراک به وقوع پیوسته است، زیرا در این سال لشکر بزرگی از اتراک بر ماوراء النهر و شهرهای خراسان حمله نمودند، و جز کسانی که به مغاره‌های کوه پناه برده بودند کسی از دست آن‌ها نجات نیافت، بعد از آن شهر ری، و قزوین، و ابهر، و زنجان،و اردبیل را خراب کردند، و مردم بسیاری را کشتند، و اطفال، و زن‌ها را بردند، و طوری که در بعضی از روایات آمده است، اسپ‌ها خود را به ستون‌ها مساجد بستند.

[72]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) نفرین کردن بر دشمن در هنگام جنگ جواز دارد.

      2) اینکه پیامبر خدا ج بر آن‌ها دعای هزیمت کردند نه دعای هلاکت، مقصد آن بود که از شر آن‌ها فعلا خلاص شوند، و نصرت نصیب مسلمانان گردد، و در عین حال امید داشتند که شاید در آینده بعضی از آن‌ها هدایات گردیده و مسلمان شوند.

[73]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در روایت ابن عیینه به عوض (وعلیکم) (علیکم) آمده است، و از نگاه معنی این روایت منسجم‌تر است، زیرا (وعلیکم) معنی اشتراک را می‌دهد، و این چیز مراد نیست، ولی (علیکم) معنی رد لعنت را تنها بر آن‌ها می‌دهد، و مراد همین چیز است، و در روایاتی که به اثبات (واو) یعنی (وعلیکم) آمده است، می‌گویند که (واو) زائد است.

      2) اکثر علماء بر این نظر اند که جز در وقت ضرورت، نباید اول مسلمان بر اهل کتاب سلام بدهد، و اگر کسی از اهل کتاب بر وی سلام کرد، او فقط جواب سلامش را بگوید.

      3) در رد سلام بگوید: (علیکم) و یا بگوید: (وعلیکم اسلام)، ولى (ورحمة الله وبرکاته) را نباید بگوید.

[74]- طفیل بن عمروس از دوس یمن بود، وی برای بار اول هنگامی که پیامبر خدا ج به مکه بودند، نزدشان آمد و مسلمان شد، سپس به (دوس) برگشت، و بعد از هجرت، هنگامی که پیامبر خدا ج در خیبر بودند با هشتاد و یا نود نفر از قوم خود نزد ایشان آمد، و تا وقتی که پیامبر خدا ج زنده بودند، از نزدشان نرفت، و در جنگ یمامه به شهادت رسید.

[75]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) چون پیامبر خدا ج برای آن‌ها دعای خیر نمودند، طفیل بن عمرس گفت: یا رسول الله! پس مرا غرض دعوت نزد آن‌ها بفرستید، و برایم علامۀ بدهید که به سبب آن مردم (دوس) هدایت شوند، پیامبر خدا ج دعا کردند که خدایا برایش نوری بفرست، و همان بود که بین دو چشمش نوری درخشیدن گرفت، طفیلس گفت: خدایا می‌ترسم که مردم بگویند این شخص مثله شده است، و همان بود که آن (نور) به تازیانه‌اش منتقل گردید، و در شب تاریک پیش رویش را روشن می‌کرد و از همین سبب او را (صاحب نور) می‌گفتند.

      2) خداوند متعال دعای پیامبر خدا را اجابت نمود، و مردم دوس آمده و مسلمان شدند.

      3) پیامبر خدا ج از رحمت و رآفت و شفقتی که بر مردمان داشتند، همیشه کوشش به هدایت و اسلام آن‌ها داشتند، و اگر امیدی به هدایت قومی می‌داشتند ، ولو آنکه در مقام دشمنی و عداوت و ضلال بودند برای آن‌ها دعای هدایت می‌کردند، و از نفرین کردند آن‌ها خودداری می‌نمودند، فجزاه الله عنا أفضل ما جازی نبیا عن أمته.

[76]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) گفتن این سخن پیامبر خدا ج که:«بیرق را [امروز] به دست کسی می‌دهم که خداوند به دست او فتح را نصیب می‌کند «بنا به روایت ابن اسحاق از عمرو بن أکوع این بود که: پیامبر خداج ابوبکرس را به طرف بعضی از قلعه‌های خیبر فرستادند، وی رفت و بعد از اینکه با آن‌ها جنگید، نتوانست آن قلعه‌ها را فتح کند، بعد از آن عمرس را فرستادند، عمر نیز با آن‌ها جنگید، ولی نتوانست آن قلعه‌ها را فتح کند، درین وقت پیامبر خدا ج فرمودند: «فردا بیرق را بدست کسی می‌دهم که خدا و رسول او را دوست دراند ، و او خدا و رسول را دوست دارد، و خداوند بدست او فتح را نصیب می‌کند، و همان بود که بیرق را بدست علیس دادند، و خداوند بدست او فتح را نصیب مسلمانان ساخت.

      2) در روایت عمرو بن أکوع مذکور آمده است که پیامبر خدا ج بیرق را بدست علیس دادند و برایش گفتند: «برو تا خداوند بدست تو فتح را نصیب کند»، علیس بیرق را گرفت و دویده به طرف قلعه‌های خیبر رفت، و دیگران هم در پی او می‌دویدند تا اینکه بیرق را در پائین یکی از قلعه‌های خیبر نصب کرد، یکی از یهودان از سر قلعه از علیس پرسید: تو کیستی؟ گفت: علی بن ابی طالب، آن شخص یهودی گفت: سوگند به کتابی که بر موسی نازل شده است که پیروز می‌شوید، و تا وقتی که خیبر فتح نشد، علیس برنگشت، و اولی قلعۀ که فتح شد، قلعۀ ناعم بود.

[77]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      سفر پیامبر خدا ج خواه به قصد جهاد و یا به قصد دیگری بود، بیشتر در روز پنجشنبه بود، و البته این به آن معنی نبود که در روزهای دیگری مانند روز شنبه و یا یکشنبه و غیره سفر نمی‌کردند، و در حدیث دیگری آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «خداوند برای امت من برکت را در روز شنبه و روز پنجشنبه آن نهاده است».

[78]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این دو نفری که پیامبر خدا ج امر به سوختاندن آن‌ها نمودند، (هبار بن أسود) و رفیقش بود که شتر زینب دختر پیامبر خدا ج را رم داده بودند، و به این سبب زینبل از شتر افتاد و مریض شد، و قصه از این قرار بود که:

      چون ابوالعاص شوهر زینب بدست مسلمانان اسیر گردید، و پیامبر خدا ج او را آزاد ساختند، بر او شرط نمودند که دخترشان زینبل را نزدشان بفرستد، ابوالعاص به وعده‌اش وفا کرد، و زینب را نزد پیامبر خدا ج فرستاد، و لی هبار بن أسود و رفیقش آمده و شتر زینبل را رم دادند، و زینبل از شترش افتاد و به اثر این افتادن مریض شد، و پیامبر خدا ج بعد از این وقاعه گروهی را فرستادند و برای آن‌ها گفتند اگر هبار و رفیقش را دستگیر نمودید بسوزانید ولی آن‌ها موفق به دستگیری آن دو نفر نشدند.

       و هبار بن أسود بعد از فتح مکه مسلمان شد، و توبه‌اش قبول گردید، و به مدینه مهاجرت نمود، بعد از هجرت نسبت به بی‌حرمتی که نسبت به دختر پیامبر خدا ج کرده بود، مردم او را دشنام می‌دادند، هبار نزد پیامبر خدا ج رفت و این سخن را برای‌شان گفت، فرمودند: هرکس که تو را دشنام داد، تو هم او را دشنام بده، چون مردم این خبر را شنیدند، از دشنام دادنش خودداری نمودند،

      2) در جواز سوختاندن به آتش بین علماء اختلاف است، اکثر علماء بر این نظر اند که سوختاندن به آتش روا نیست، ولی علیس می‌گویند: سوختاندن مرتد جواز دارد، و عدۀ دیگری از علماء می‌گویند: سوختاندن در قصاص جواز دارد، به این معنی که اگر کسی دیگری را به آتش سوختانده بود، اولیای مقتول حق دارند تا قاتل را به آتش بسوزانند.

      3) حکم کردن به اساس اجتهاد، و رجوع کردن از آن جواز دارد.

      4) نسخ سنت به سنت به اتفاق علماء جواز دارد.

      5) مستحب است که مسافر در وقت سفر با بزرگان و شخصیت‌های منطقۀ خود وداع کند، چنانچه باید دوستانش به وداعش بیایند.

[79]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) به اجماع علماء فرمانبرداری از (ولی امر) تا وقتی که به معصیت امر نکند، واجب است، و وقتی که به معصیت امر کرد، فرمانبرداری از وی حرام است، و البته این تحریم فرمانبردرای در همان چیزی است که امر به معصیت کرده است، و در دیگر امور باید از وی فرمانبرداری نمود، یعنی: این طور نیست که اگر به معصیتی امر کرد باید بر علیه وی قیام کرد، زیرا طوری که در احادیث دیگری آمده است که قیام بر علیه (ولی امر) جز در یکی از دو حالت جواز ندارد کافر شدن بعد از مسلمان بودن، و ترک اقامۀ نماز.

      2) اگر کسانی بر علیه (امام) نسبت به معصیت یا معاصی دیگری – غیر از کفر و ترک اقامۀ نماز – که از وی سر زده است، قیام نمودند، جنگ کردن در پهلوی آن‌ها بر علیه (امام) جواز ندارد.

      3) اگر (ولی امر) به عقوبتی امر کرد، در اطاعت امر وی بین علماء اختلاف است، امام مالک/ می‌گوید: اگر (ولی امر) مانند عمر بن خطاب و عمر بن عبدالعزیزب عادل بود، باید از امرش اطاعت نمود، ورنه تا وقتی که برای شخص حقیقت امر ثابت نمی‌شود نباید عقوبت را جاری سازد، امام ابوحنیفه و ابویوسف و محمد رحمهم الله می‌گویند: عقوبتی را که (اولیای امور) به آن امر می‌کنند، انجام دادن آن برای موظف مسؤول روا است، و در روایتی محمد/ می‌گوید: اگر آمر عادل نباشد، اجراء کردن عقوبتی که به آن امر می‌کند تا وقتی که شخص دیگری به حقانیت آن شهادت ندهد، روا نیست، و در اجرای عقوبت زنا سه نفر دیگر شهادت بدهند.

[80]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) معنی حدیث نبوی شریف این است که اگر (ولی امر) به چیزی امر کرد، باید آن را انجام داد، و چیزی که به آن امر کرده است، اگر حق باشد، برایش ثواب است، و اگر غیر حق باشد، گناه آن بر ذمۀ خود (ولی امر) است، و بر کسی که امر او را اجراء می‌کند، گناهی نیست.

      2) در این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: «فأن علیه منه» امام کرمانی/ می‌گوید که (مِن) برای تبعیض است، یعنی: بعضی از گناه آنچه را که به غیر حق امر کرده است، بر ذمه‌اش می‌باشد، که البته در این صورت قسمت دیگر آن گناه بر ذمۀ کسی است که آن امر را اجراء کرده است، و امام عینی/ این نظر را تائید کرده و مامور را با آمر در گناه شریک می‌داند، و البته چنین است، گویند که حسن بصری و عامر شعبی رحمهما الله به مجلس عمر بن هبیره رفتند، عمر بن هبیره از آن‌ها پرسید: امیر المؤمنین مرا به انجام دادن کاری مامور می‌سازد، آیا باید آن کار را انجام بدهم یا نه؟ عامر شعبی گفت: تو مامور هستی و گناه بر آمر است، ولی حسن بصری/ گفت: روزی که از قصرت به قبرت بروی، خداوند تو را از دست امیر نجات می‌دهد، ولی امیر نمی‌تواند تو را از عقوبت خدا نجات بدهد.

[81]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه

      1) مراد از درختی که اینجا ذکر گردیده است، درختی است که در زیر آن (بیعت رضوان) صورت گرفته بود، و این همان بیعتی است که به سبب آن خداوند متعال رضایت خود را از مسلمانان ابراز نمود، و البته این یک نعمت عظمی و رحمت بزرگی از خداوند متعال بر این امت است، و چون احتمال این وجود داشت که بعضی‌ها این واقعه را دست‌اویز قرار داده و به این سبب به آن درخت تبرک بجویند، و آن را تعظیم نمایند، از این جهت ابن عمرب پوشیده شدن آن درخت را از نظر مسلمانان رحمتی دانست.

      2) بیعت باید بر صبر و ثبات باشد، خواه این صبر و ثبات منجر به مرگ شود و یا نشود.

[82]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) سبب واقعۀ (حره) آن بود که اهل مدینه شنیدند که یزید بن معاویه شراب می‌خورد و نماز نمی‌خواند، به این سبب از وی خلع بیعت نموده، و به عبدالله بن زبیر بیعت نمودند، این خبر چون برای یزید رسید، گروهی را به سرکردگی مسلم بن عقبه به مدینه فرستاد، و این شخص در مدینه مرتکب فجایع ناگفتنی شد، از آن جمله اینکه: یکهزار و هفتصد نفر از بزرگان مدینه، و ده هزار نفر از عموم مردم را به قتل رسانید، و ...

      2) عبدالله بن حنظله بن ابی عامر است، پدرش که (حنظله)س باشد، به نام غسیل ملائکه – یعنی: کسی که ملائکه او را غسل داده‌اند – مشهور است، و سببش آن بود که چون در غزوۀ (أحد) به شهادت رسید، پیامبر خدا ج خبر دادند که ملائکه او را غسل دادند، و سبب را از همسرش جویا شدند، همسرش گفت: حنظله جنب بود، و یک طرف سرخود را شسته بود که صدای رفتن به جهاد را شنید، همانطور نیمه غسل بیرون شد و به شهادت رسید، پیامبر خدا ج گفتند: «دیدم که ملائکه او را غسل می‌دهند»، و همسرش از همان شب از وی باردار گردیده بود، و فرزندش را عبدالله نامید، و هنگام وفات پیامبر خدا ج عبدالله هفت ساله بود.

[83]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اینکه پیامبر خدا ج از ابن أکوع خواستند تا دوباره بیعت کند، سببش آن است که وی شخص بسیار شجاع و دلیری بود، و برای آنکه در همین شجاعتش ثابت قدم بماند از وی خواستند تا دوباره بیعت نماید.

      2) بیعت کردن تا سرحد مرگ، معنایش ثبات و پایداری است، ولو آنکه منجر به مرگ گردد، نه آنکه بیعت بر آن باشد که شخص باید حتما خود را به کشتن بدهد.

[84]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مجاشع بعد از فتح مکه نزد پیامبر خدا ج آمده بود، و پیامبر خدا ج فرموده بودند: «بعد از فتح مکه هجرتی نیست، و آنچه که هست جهاد و نیت است»، وچون هجرت از مکۀ مکرمه به پایان رسیده بود، از این جهت بر هجرت کردن با وی بیعت نکردند.

      2) کسانی که پیش از فتح مکه با پیامبر خدا ج بیعت کرده بودند، جهاد بر آن‌ها برای همیشه فرض بود، مگر آنکه به سبب عذری از رفتن به جهاد معذور باشند، و کسانی که بعد از فتح مکه بیعت کرده بودند، جهاد بر آن‌ها فرض نبود؛ مگر آنکه ضرورتی به جهاد آن‌ها احساس گردد.

[85]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) سبب توقف ابن مسعودس از فتوی دادن برای آن شخص آن بود که وی بین دو امر متعرض واقع گردیده بود، از یک طرف می‌دانست که اگر (ولی امر) شخصی را به جهاد و یا کار دیگری امر می‌کند، اطاعت کردن از وی واجب است، و از طرف دیگر آن شخص گفته بود که امیران ما، ما را به چیزهای امر می‌کنند که طاقت انجام دادن آن را نداریم، که البته در این حالت اطاعت از امیر واجب نیست، زیرا خداوند متعال می‌فرماید: ﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا، از این جهت ابن مسعوس روش پیامبر خدا ج با صحابه را برای آن شخص بیان نمود، تا خود آن شخص خود را به آن روش تطبیق دهد.

      2) در صورتی که عصر و زمان ابن مسعودس که به شهادت پیامبر خدا ج (خیر القرون) می‌باشد، آن طوری بود که او می‌گوید، و مردم را به تقوی و ترس از خدا توصیه می‌نمود، پس عصر و زمان ما که (شر القرون) گردیده است، چگونه خواهد بود؟ و ما باید در تقوی و ترس از خدا چگونه باشیم؟ نسأل الله السلامة والعافیة.

[86]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      این دعاء به طور کامل چنین است: الهی! نازل کنندۀ کتاب، و مجری سحاب، و شکست دهندۀ احزاب تو هستی، [خدایا!] آن‌ها را شکست بده، و ما را بر آن‌ها پیروز بگردان، و دیگر احکام و مسائل متعلق به این حدیث قبلا گذشت.

[87]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) یعلی بن أمیه در غزوۀ تبوک برای خود مزدوری گرفته بود، و اینکه برای مزدور از غنیمت سهمی هست یا نه؟ جمهور علماء می‌گویند؟ کسی که در رفتن به جهاد مزدور شد، از اموال غنیمت برایش چیزی داده نمی‌شود.

      2) کسی که برای دفاع از خود بر شخص جانی ضرر می‌رساند، بر وی چیزی لازم نمی‌گردد، و مسؤولیتی ندارد، مگر آنکه ضرر رساندنش بیش از حد ضرورت باشد.   

[88]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در عبارت حدیث آنچه را که به (بیرق) ترجمه نمودیم، به لفظ (لواء) آمده است، و آنچه که از اقوال شراح حدیث دانسته می‌شود این است که: (لواء) عبارت از بیرق کلانی است که به طور غالب همراه خلیفه و یا امیر جهاد می‌باشد، و (رایت) بیرق کوچکی است که بر سر نیزه بسته می‌شود.

      2) در مورد شکل و رنگ لواء و رایت پیامبر خدا ج روایات مختلفی آمده است: طبرانی در معجم کبیر از عبدالله بن بریده به نقل از پدرش روایت می‌کند که (رایت) پیامبر خدا ج سیاه، و (لوای) شان سفید بود، و ابوالشیخ از عائشهل روایت می‌کند که (لوای) پیامبر خدا ج سفید بود، ابن عدی از حدیث ابن عباسب روایت می‌کند که (رایت) سیاه، و (لوای) شان سفید بود، و (لا إله إلا الله) بر آن نوشته شده بود، و تفصیل بیشتر این حدیث، إن‌شاء الله در موضوع فتح مکه خواهد آمد.

[89]- مراد از (جوامع الکلم) سخنان جامعی است که در عبارت کم حاوی معانی زیادی می‌باشد، و (جوامع الکلم) در نزد بعضی از علماء قرآن مجید است، که در الفاظ اندکی از آن، معانی بسیاری گنجاینده شده است، و بزرگ‌ترین دلیل آن این است که یک علم کامل که علم میراث باشد، با همۀ اشکال و انواع خود در یک صفحۀ از قرآن کریم گنجاینده شده است، و یا مراد از آن عموم الفاظ نبوی است که دارای چنین خاصیتی می‌باشد، مانند: «إنما الأعمال بالنیات» و «لا ضرر ولا ضرار» و «لاَ یُؤْمِنُ أَحَدُکُمْ، حَتَّى یُحِبَّ لِأَخِیهِ مَا یُحِبُّ لِنَفْسِهِ» و «الجَارُ أَحَقُّ بِسَقَبِهِ»، و صدها مثال دیگر، که شرح و تفصیل هر یک از این احادیث، به کتاب‌ها ضرورت دارد، و فعلا: کتاب‌های بسیاری در شرح هر یک از چنین احادیثی نوشته شده است.

      2) مراد از گنج‌های زمین، یا گنج‌هایی است که در زیر زمین مدفون است، و یا عبارت از گنج‌های ملوک و پادشاهان، مانند کسری و قیصر است که بعد از فتح این ممالک، به غنیمت مسلمانان در آمد، و سخن ابوهریرهس مؤید همین معنی اخیر است.

[90]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) نطاق: بر وزن عراق، عبارت از لُنگی است که زن‌ها هنگام کار کردن آن را بر بالای لباس خود می‌پوشیدند، تا لباس‌هایشان کثیف نگردد، و به زبان امروزی می‌توان آن را پیش بند هم گفت.

      2) این حدیث دلالت بر فضیلت ابوبکرس و خانوده‌اش دارد، زیرا در راه خدا و پیروزی اسلام از هیچ چیز خود دریغ نمی‌کردند، و مسلمانان صادق و حقیقی چنین می‌باشند، در یکی از غزوات که به کمک و همکاری احتیاج بود، هرکس چیزی می‌آورد، عمرس می‌گوید: من نیم مال خود را آوردم، و با خود گفتم که امروز از ابوبکرس در این مسابقه پیشی خواهم گرفت، بعد از اینکه مال‌ها را آوردم، پیامبر خدا ج پرسیدند: چه اندازه از مال خود را آوردی؟ گفتم: نیم آن را، بعد از آن از ابوبکر پرسیدند که تو چه اندازه از مال خود را آوردی؟ گفت: هرچه که داشتم آوردم.

[91]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      این حدیث از چندین وجه دلالت بر توضع پیامبر خدا ج دراد:

      أ- سورا شدن بر بالای خر.

      ب- سوار شدن بر بالای خری که بر روی پالانش تنها یک قطیفۀ انداخته شده بود.

      جـ- آنکه شخص دیگری را پشت سر خود سوار کردند، زیرا کسانی که اندک تکبری دارد، از چنین کاری خودداری می‌نمایند، و البته طوری که امام عینی/ می‌گوید: باید مسلمانان این مواقف پیامبر خدا ج را برای خود سرمشق قرار دهند، و از کاری که ایشان کبر نکردند، کبر نکنند.

[92]- وی عثمان بن طلحه بن عبدالله قرشی است، پدرش و کاکایش (عمویش)، و چهار برادرش به نام‌های: مسافع، و جلاس، و حارث، و کلاب در غزوۀ (احد در حال کفر به دست مسلمانان کشته شدند، خود عثمان در صلح حدیبیه همراه خالد بن ولید به مدینۀ منوره نزد پیامبر خدا ج آمد، و در همانجا ماند، و با پیامبر خدا ج در فتح مکه اشتراک داشت، و در روز فتح مکه پیامبر خدا ج کلیه خانۀ مشرفه را بدست او و پسر کاکایش (پسر عمویش) شیبه بن عثمان بن ابی طلحه دادند، و فرمودند: برای همیشه در نزد شما باشد، و جز از ظالمی کس دیگری آن را از شما نمی‌گیرد، و تا هنگام وفات پیامبر خدا ج در مدینۀ منوره بود، بعد از آن به مکۀ مکرمه آمد، و در سال چهل و دوی هجری همانجا وفات یافت، اسد الغابه (3/ 372).

[93]- و تفصیل احکام و مسائل متعلق به این حدیث، در حدیث (317) قبلا گذشت.

[94]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اگر کسی تنها به سرزمین کفار می‌رود، نباید قران را با خود ببرد، زیرا احتمال دارد که قرآن در دست کفار بیفتد، و مورد اهانت قرار بگیرد، در صحیح مسلم از ابن عمرب روایت است که: پیامبر خدا ج از سفر کردن با قرآن به سرزمین دشمن منع می‌کردند، و می‌ترسیدند که مبادا مورد اهانت قرار بگیرد.

      2) چون علت ممانعت از بردن قرآن مجید به سرزمین دشمن خوف اهانت کردن به قرآن مجید است، از این سبب در جایی که چنین علتی وجود نداشته باشد، و اقلیت‌های مسلمانی زندگی نمایند، نه تنها آنکه بردن قرآن در آنجا باکی ندارد، بلکه بردن آن جهت تلاوت و استفاده نمودن از آن، لازم است.

[95]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) دعا کردن با صدای بلند مکروه است.

      2) از قیس بن عباد/ روایت است که گفت: صحابهش بلند کردن آواز را در وقت دعا، و در وقت ذکر، و در وقت جنازه مکروه می‌دانستند، و سعید بن مسیب/ می‌گوید: سه چیز را مردم از خود آورده‌اند: دعا کردن با صدای بلند، بالا کردن دست در وقت دعا کردن، و کوتاه کردن سجده، و مجاهد/ شخصی را دید که با صدای بلند دعا می‌کند، با ریگ او را زد.

[96]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      معنی سخن جابرس که گفت: (هنگام بالا شدن به بلندی تکبیر می‌گفتیم، و هنگام سرازیر شدن تسبیح) این است که هنگام بالا شدن به بلندی (الله اکبر)، و در هنگام سرازیر شدن (سحبان الله) می‌گفتند، و شاید سببش آن باشد که مسلمان در وقت قرار داشتن در جای بلند و مرتفع، کبریای الهی را در نظر آورد و تکبیر بگوید، و ذات الهی را از همه چیز بالاتر و بزرگ‌تر بشمار آورد، و در هنگامی که در بطن وادی است، به متابعت از یونس÷ که در بطن ماهی تسبیح می‌گفت، تسبیح بگوید، تا از ذلت و گرفتار شدن در چنگ دشمن نجات بیابد، والله تعالی اعلم.

[97]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اگر کسی عمل نیکی مانند: روزۀ نفلی، شب خیزی، دست گیری از فقراء و درماندگان و امثال این‌ها را داشته باشد، و بعد از آن به اثر مریضی و یا سفر، و یا پیری و فقر و غیره، آن کارها را انجام داده نتواند، اگر به نیتش باشد که اگر قدرت می‌داشت، همان کارها را انجام می‌داد، ثواب انجام آن کارها مانند ایامی که آن‌ها را انجام می‌داد، برایش نوشته می‌شود.

[98]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) تنها رفتن در سفری که مظنۀ خطر است، حرام، و در سفری که مظنۀ خطر نیست، مکروه، و در سفری که با دیگران رفتن سبب فوات مقصود می‌گردد، مانند تجسس از دشمن و امثال این‌ها، مباح، و احیانا لازم است.

      2) تحریم و کراهت تنها رفتن در شب، شدیدتر از تحریم و کراهت تنها رفتن در روز است، زیرا خطر تنها رفتن در شب، بیش از خطر تنها رفتن در روز است.

[99]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) جهاد به معنی کوشش کردن جهت ضرر رساندن به غیر است، و بدون شک این معنی در اینجا مراد نیست، بلکه مراد کوشش کردن در راه بدست آوردن رضایت والدین و احسان کردن برای آن‌ها است، و اینکه از آن به لفظ (جهاد) تعبیر شده است، از روی مشاکله است، زیرا آن شخص گفته بود که می‌خواهم به جهاد بروم، برایش گفتند: در پدر و مادر خود جهاد کن.

      2) در رفتن به جهاد اجازۀ والدین شرط است، بنابراین، جمهور علماء می‌گویند: اگر والدین و یا یکی از آن‌ها – در صورتی که مسلمان باشند – و فرزند خود را از رفتن به جهاد منع کردند، رفتن چنین شخصی به جهاد حرام است، زیرا اطاعت از والدین، فرض عین، و رفتن به جهاد فرض کفائی است، ولی در وقت حملۀ دشمن بر مسلمانان که جهاد فرض عین می‌گردد، اجازه دادن پدر و مادر در رفتن به جهاد شرط نیست، و بنا به قول اکثر علما، حکم پدر کلان و مادر کلان، حکم پدر و مادر است.

[100]- وی قیس بن عبید بن حُریر انصاری است، از کسانی است که در بیعت رضوان اشتراک داشتند، احادیث کمی روایت کرده است، و امام بخاری/ از وی فقط همین یک حدیث را روایت کرده است، بسیار عمر کرد، و بعد از واقعۀ حره وفات یافت، اسد الغابه (5/ 148).

[101]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) بعضی می‌گویند: مراد از قلادۀ که پیامبر خدا ج امر به قطع نمودن آن نمودند، زنگی است که به گردن شتر آویزان می‌کردند، و چون این زنگ شباهت به ناقوس داشت، از آن جهت امر کردند تا زنگ‌ها را از گردن شتران دور کنند، بعضی می‌گویند: مراد تارهایی است که غرض دفع چشم، به گردن شترها می‌بستند، و چنین گمان می‌کردند که این تارها سبب دفع چشم از شتر می‌گردد، و برای آنکه پیامبر خدا ج این مفکوره را باطل اعلان کرده باشند، امر کردند تا آن قلاده‌ها را از گردن شتران قطع کنند.

      2) آویزان کردن زنگ به گردن چارپایان، و یا بستن نخ و تار به قصد دفع چشم، مکروه است، ولی اگر روی حاجت، مانند: راندن حیوان، و یا جهت زینت باشد، باکی ندارد.

[102]- احکام متعلق به این حدیث در حدیث (899) قبلا گذشت.

[103]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) بعضی از علماء می‌گویند که: مراد از تعجب و از هرچیز دیگری که نسبت آن به خداوند متعال محال است، لازم آن چیز است نه خود آن چیز، مثلا مراد از تعجب، رضایت و ثواب دادن است، و عدۀ دیگری می‌گویند: که مراد از هر چیزی که خدا و یا رسولش به خدا نسبت داده باشد، حقیقت همان چیز است، ولی کیفیت آن مجهول است، برای تفصیل بیشتر به مقدمه مراجعه شود.

      2) گویند: مراد از کسانی که با غل و زنجیر داخل بهشت می‌شوند، مسلمانانی هستند که اسیر کفار می‌شوند، و در حال اسارت به قتل رسیده و یا می‌میرند، و در قیامت به همان شکل حشر می‌گردند، و به همان شکل داخل بهشت می‌شوند، و عدۀ دیگری می‌گویند که مراد از این اشخاص کفاری هستند که اسیر مسلمانان می‌شوند، و در حالی که در بند مسلمانان هستند، به اسلام داخل می‌شوند، و چون مسلمان شدن مستوجب بهشت است، گویا که با غل و زنجیر خود به بهشت داخل شده‌اند، ولی تاویل اول به سیاق حدیث موافق‌تر به نظر می‌رسد، والله تعالی أعلم.

[104]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) کشتن اولاد و زن‌های کفار اگر در جنگ اشتراک نداشته باشند، روا نیست، و اگر در جنگ اشتراک داشته باشند، روا است.

      2- در شبیخون زدن بر کفار، و یا زدن آن‌ها به منجنیق – و یا در وقت حاضر به موشک زدن و یا بمبار کردن آن‌ها – که سبب کشته شدن زنان و اطفال آن‌ها نیز می‌شود، روا است و یا نه؟ بین علماء اختلاف است، امام مالک و احمد و اوزاع رحمهم الله می‌گویند: کشتن آن‌ها در چنین حالتی روا نیست، امام ابوحنیفه و ابویوسف و محمد و شافعی رحمهم الله می‌گویند: اگر رسیدن به کفار جز به کشتن اطفال و زن‌های آن‌ها میسر نبود، کشتن آن‌ها باکی ندارد، و علاوه بر آن امام ابوحنیفه و ابویوسف و محمد و ثوری رحمهم الله می‌گویند: اگر کفار اولاد مسلمانان را برای خود سپر قرار داده بودند، و راهی دیگری برای رسیدن به آن‌ها جز راه تیراندازی بر آنان وجود نداشت، تیراندازی بر آن‌ها در چنین حالتی جواز دارد، و اگر کسی از مسلمانان در این حالت کشته شد، از کشتن آن، کفاره لازم می‌شود، نه دیت.

      3) حکم (قرق) کردن، قبلا در کتاب مساقات گذشت.

[105]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از بد گفتن کشتن زن‌ها و اطفال، نهی کردن از کشتن آن‌ها است، و اینکه در حدیث پیشتر اشاره به جواز کشتن زن‌ها و اطفال شده است، سببش این است که اگر هدف اصلی در جنگ، جنگجویان دشمن باشد، و در ضمن آن‌ها زن‌ها و اطفال آن‌ها مورد اصابت قرار می‌گیرند، باکی ندارد، و مراد از نهی در این حدیث هدف قرار دادن مستقیم خود زن‌ها و اطفال است.

[106]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) علیس کسانی را به آتش سوزانیده بود که دربارۀ وی ادعای روبیت نموده و می‌گفتند: علی خدا است، و چون چنین گناه بس بزرگی را مرتکب شده بودند، علیس آن‌ها را به خست‌ترین عذابی عقوبت نمود، و با این هم چون سخن ابن عباس برای علیس رسید گفت: ابن عباس راست می‌گوید.

      2) وقتی که علیس آن گروه را به آتش سوزانید، گفتند: اکنون برای ما یقین بیشتری حاصل شد که خدای حقیقی تو هستی، زیرا به آتش جز پروردگار آتش دیگر کسی عذاب نمی‌کند، و این آخری تلقین شیطان در کفر و ردت و گمراه ساختن آن بد بخت‌ها بود.

       3) نظر عامۀ علماء این است که سوزانیدن به آتش در هر عقوبتی خواه حدود باشد و خواه قصاص جواز ندارد، ولی بعضی از صحابه مانند علی بن ابی طالب و خالد بن ولید آن را جواز می‌دهند، و گویند هنگامی که خالد بن ولید بعضی از مرتدین را سوزانید، عمرس نزد ابوبکرس رفت و گفت این شخصی را که به عذاب خدا تعذیب می‌کند، عزل کن، ابوبکرس گفت: شمشیری را که خداوند بر مشرکین مسلط ساخته است، از بین نمی‌برم.        

[107]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

1) امام کرمانی/ می‌گوید: پیامبری که انگشتش را مورچه گزید، و او بالمقابل لانۀ آن را آتش زد، موسی÷ بود، و گویند که برای این قصه سببی بود و آن اینکه: این پیامبر خدا ج بر قریۀ گذشت که خداوند تمام اهل آن قریه را به سبب گناهان اهل آن هلاک ساخته بود، آن پیامبر گفت: الهی! در این قریه اطفال و حیوانات و کسانی که مرتکب گناهی نشده بودند نیز وجود داشتند، [یعنی آن‌ها نباید هلاک می‌شدند]، وبعد از آن زیر درختی نشست، در این وقت مورچۀ او را گزید و او امر کرد تا لانۀ مورچگان را بسوزانند.

2) کشتن و سوزانیدن مورچگان و هر حشره و حیوان بی‌ضرر دیگری بدون ضرورت جواز ندارد، از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج از کشتن مورچه و کشتن زنبور عسل نهی کردند.

3) مورچگان و قیاس بر آن بقیۀ حشرات و حیوانات تسبیح خداوند متعال را می‌گویند، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَإِن مِّن شَیۡءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ وَلَٰکِن لَّا تَفۡقَهُونَ تَسۡبِیحَهُمۡ، یعنی: هیچ چیزی نیست مگر آنکه به حمد او تسبیح می‌گوید، ولکن شما تسبیح آن‌ها را نمی‌فهمید.

[108]- ازاحکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از این سخن فرستادۀ جریرس که: (تا هنگامی که (آن بتخانه را] مانند شتر درون خالی و یا شتر (گر) ندیدم، نزد شما نیامدم) این است که: تا وقتی که همه بت‌هایی را که در آن وجود داشت، از بین نبردیم، و آن‌ها را آتش نزدیم، نزد شما نیامدم.

      2) چیزهای که سبب فتنه در دین مردم می‌گردد، و اساس کفری دارد، باید از بین برده شود.

      3) اگر فتحی صورت می‌گیرد، باید به زودی خبر آن برای (ولی امر) رسانیده شود.

      4) یاد کردن از شکست دشمن به سخنان تمسخر آمیز روا است.

[109]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) (کسری): لقب پادشاهان فارس، و (قیصر) لقب پادشاهان روم است.

      2) امام شافعی/ در سبب ورود این حدیث می‌گوید:«قریش در زمان جاهلیت غرض تجارت به عراق و شام می‌رفتند، - عراق تحت تصرف فارس، و شام تحت تصرف روم بود – و بعد از مسلمان شدن به این خوف افتادند که بعد از این به عراق و شام سفر کرده نتوانند، زیرا فارس و روم با اسلام و مسلمانان مخالف بودند، پیامبر خدا ج برای آن‌ها اطمینان داده و فرمودند که بعد از این کسری در عراق، و روم در شام نخواهد بود»، و همانطور هم شد، و تا امروز هم عراق تحت تصرف فارس قرار نگرفت، و شام تحت تصرف روم.

[110]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) طوری که قبلا هم یادآور شدیم، دروغ و فریب در اصل خود با اجماع علماء حرام است، ولی شریعت اسلامی روی مصلحت، دروغ گفتن و فریب را در چند جا روا دانسته است، که از آن جمله دروغ گفتن در امور جنگ است، و حتی در همین حالات اگر کسی بتواند که با کنایه و معاریض مقصد خود را اداء نماید، باید حتی المقدور بکوشد تا از دروغ گفتن و فریب خودداری نماید.

      2) امام نووی/ می‌گوید: فریب دادن کفار در جنگ به هر طریقی که ممکن باشد، روا است، مگر آنکه فریب دادن سبب نقض عهد و پیمان، و یا نقض امان دادن گردد، که در این صورت‌ها فریب دادن غیر مسلمانان هم روا نیست.

[111]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) وی عبدالله بن جبیر بن نعمان انصاری است، در عقبه و بدر اشتراک داشت، و در غزوۀ احد به شهادت رسید، و هنگامی که اشخاص تحت فرماندهی‌اش از نزدش می‌رفتند برای آن‌ها گفت که: با فرمودۀ پیامبر خدا ج چه می‌کنید، و فرمودۀشان این بود که آن‌ها را از پایان شدن از مکان معین منع کرده بودند، ولی آن‌ها به گفته‌اش اعتنائی نکرده و رفتند، و مشرکین آمدند و او را به شهادت رساندند، و وی به اساس فرمودۀ پیامبر خدا ج از جای خود حرکت نکرد، اسد الغابه (3/130 – 131).

[112]- یعنی: این‌هایی که فرمانی کرده و از کوه غرض گرفتن غنیمت پائین شدند، در حالی با مسلمانان مواجه شدند که بعد از شکست خوردن، روی آن‌ها را از جای که اول در آن قرار داشتند برگشته بود، و در حال فرار به طرف این‌ها می‌آمدند.

[113]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) جنگ (أحد) در روز شنبه نیمۀ ماه شوال سال سوم هجری واقع گردید، در این جنگ تعداد مشرکین سه هزار نفر بود، که از آن جمله در صد نفرشان اسپ سوار بودند، سرکردگی لشکر بدست ابوسفیان، و در طرف راست لشکر خالد بن ولید، و به طرف چپ آن عکرمه بن ابوجهل قرار داشت، تعداد لشکر مسلمانان در اول یکهزار نفر بود، و بعد از اینکه عبدالله بن ابی بن سلول منافق به سه صد نفر از افراد خود از جنگ دست کشید، تعداد مسلمانان به هفت صد نفر رسید، مسلمانان دو اسپ داشتند، که یکی از پیامبر خدا ج، و دیگری از ابوبردهس بود.

      2) بعد از شکست خودن مسلمانان – طوری که در متن حدیث آمده است – به جز از دوازده نفر کس دیگری با پیامبر خدا ج در میدان معرکه نمانده بود، و این دوازده نفر عبارت بودند از: ابوبکر صدیق، عمر بن الخطاب، علی بن ابی طالب، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، طلحه بن عبدالله، زبیر بن العوام، ابو عبیده بن الجراح، حباب بن المنذر، ابودجانه، سعد بن معاذ، و أسید بن حضیر رضی الله عنهم جمیعا.

      3) در جنگ احد هفتاد نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند، که از این هفتاد نفر، چهار نفر از مهاجرین، و شصت و شش نفر از انصار بودند، چهار نفر مهاجرین عبارت بودند از: حمزه بن عبدالمطلب، عبدالله بن حجش، مصعب بن عمیر، و شماس به عثمان، رضی الله تعالى عنهم وعن الأنصار جمیعا.

      4) بعد از اینکه ابوسفیان پرسید که پیامبر خدا ج زنده است، و یا ابوبکرس زنده است و یا عمر زنده است، پیامبر خدا ج اطرافیان خود را از اینکه به جوابش چیزی بگویند منع کردن، ولی عمرس بر خلاف امر پیامبر خدا ج جواب ابوسفیان را داد، و البته غرضش از این کار نافرمانی از امر پیامبر خدا ج نبود، بلکه غرضش اثبات قوت مسلمان و اذلال کفار بود، بنابراین، از این عمل نه تنها آنکه گناهی برایش نیست، بلکه عند الله ثوابی هم برایش خواهد بود.

      5) در این جنگ مشرکین عدۀ از مسلمان را بعد از اینکه به شهادت رسیده بودند، مثله کردند، و (مُثله): عبارت از آن است که گوش و یا بینی و یا هر عضو دیگری از اعضای انسان را قطع کنند، و یا شکشم را بدرند، و مشرکین بعضی از مسلمانان از آن جمله سید الشهداء، حمزه بن عبدالمطلب را مثله کرده بودند، و کسی که حمزهس را مثله کرد، هند زن ابوسفیان بود، زیرا حمزهس در جنگ بدر، پسر او را کشته بود.

[114]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اصل آن است که در جنگ، یک نفر از مسلمانان باید در مقابل دو نفر از کفار مقاومت نماید، ولی اگر کسی در خود قدرت می‌دید، می‌تواند در مقابل بیشتر از دو نفر نیز مقاومت نماید، چنانچه سلمهس بر چندین نفر از دشمن حمله نمود، وبر آن‌ها پیروز شد.

      2) جهت تضعیف ساختن روحیۀ دشمن روا است که انسان مفاخر خود را بیان نماید، چنانچه سلمه بن أکوعس که شخص شجاع و تیرانداز مشهوری بود، جهت ترسانیدن دشمنان خود را معرفی کرد.

      3) تیراندازی و هر آن چیز دیگری که از دور به هدف اصابت می‌کند، و به اصلاح انداخت می‌شود، اثر بارزی در جنگ دارد.

[115]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) آزاد ساختن اسیران مسلمان به اتفاق علماء فرض کفائی است که باید در مقابل اسیران کفار، و یا از بیت المال آزاد گردند.

       2) در آزاد ساختن اسیرانی که از کفار در دست مسلمان می‌باشند، قول راجح آن است که (ولی امر مسلمانان) با نظر داشت مصالح عمومی می‌تواند در آن‌ها تصرف نماید، به این معنی که می‌تواند آن‌ها را با در نظر داشت چنین مصلحتی، بدون مقابل، و یا در مقابل مال، و یا در مقابل اسیران مسلمانان، آزاد ساخته، و یا آن‌ها راهمانطور تا وقتی که مصلحت تقاضا می‌کند، در اسارت نگهدارد.

      3) نان دادن گرسنگان فرض کفائی است، ولی اگر کسی از گرسنگی در حالت مرگ باشد، و کس و یا کسانی وجود داشته باشند که قدرت به سیر ساختن و نجات دادن وی از مرگ داشته باشند، برآن‌ها فرض عین است که وی را نان داده و از مرگ برهانند، و اگر نان ندادند و مرد، عندالله قاتل او گفته می‌شود، و گرچه در این دنیا قصاصی بر آن‌ها نیست، ولی باید دیتش را بدهند.

      4) عیادت از مریض نیز فرض کفائی است، و بعضی آن را سنت مؤکده می‌دانند.

[116]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) سبب این سؤال از علیس آن بود که کسانی گمان می‌کردند که پیامبر خدا ج برای بعضی از افراد اهل بیت خود، خصوصا علیس اسراری را از وحی گفته‌اند، که برای دیگران نگفته‌اند، چنین کسانی شاید می‌خواستند تا به این سخنان خود، مقامی را برای سیدنا علیس قائل شوند که برای دیگران نیست.

      ولی از این غافل بودند که در این گفتۀ خود پیامبر خدا ج را به کتمان وحی و یا کتمان اسرار وحی نسبت می‌دهند، و این سخن کفر آمیز چیزی است که از مقام نبوت دور و بلکه غیر متصور است، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُ و می‌فرماید: ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ، و طوری که می‌بینم قرآن مجید برای پیامبر خدا ج وظیفه می‌دهد، تا وحی، و بیان وحی را برای همۀ مردمان بدون استثناء برسانند، و البته که پیامبر خدا ج چنین کردند، و برای هیچکس در این امر اختصاصی قایل نشدند.

       2) جمهور علماء بر این نظر اند که مسلمان اگر کافری را – ولو آنکه معصوم الدم باشد، کشت، قصاص بر وی لازم نمی‌شود، ولی امام ابوحنیفه و ابویوسف و محمد و زفر می‌گویند: مسلمان اگر کافر معصوم الدمی را کشت، قصاص لازم می‌گردد، و دلیلی‌شان حدیثی است که دارقطنی به سند خود از ابن عمرب روایت می‌کند که پیامبر خدا ج مسلمانی را در مقابل معاهدی قصاص نمود و فرمودند: «من از همگان به عهد خود پایبندتر هستم».

      و از حدیث باب چنین جواب می‌دهند که مراد از کافری که در این حدیث ذکر گردیده است، مشرک می‌باشد، یعنی اگر مسلمان مشرکی را که با وی در عهد و پیمان هستیم کشت، در مقابل وی قصاص نمی‌گردد، ولی از اهل ذمه چیزی نمی‌گوید، و حدیث دارقطنی بیانگر حکم اهل ذمه است.

      ولی این استدلال چندان قانع کننده نیست، زیرا حدیث دارقطنی ضعیف، و در عین حال غیر متصل است، بنابراین صلاحیت تخصیص حدیث بخاری را ندارد، منتهی چیزی که می‌توان گفت این است که: آیات قصاص عام است، و عام شامل همۀ افراد خود را می‌شود، و با این هم می‌توان گفت که: با آنکه آیات قصاص عام است، ولی تخصیص عام به خبر واحد جواز دارد، و حدیث بخاری آن آیت را تخصیص داده است.

      ولی چون احناف شریعت‌های گذشته را – در صورتی که دلیلی بر نسخ آن‌ها وجود نداشته باشد – حجت می‌دانند، از این جهت به این قول خداوند متعال که می‌فرماید: «و در تورات چنین مقرر نمودیم که هر شخص مقابل هر شخص [قصاص می‌شود...« تمسک جسته و می‌گویند: در امر قصاص فرقی بین مسلمان و غیر مسلمان نیست، و اگر کسی شخصی را کشت که کشتنش روا نبود، در مقابل آن قصاص می‌شود، و البته کسانی که چنین قصاصی را جواز نمی‌دهند، شریعت‌های گذشته را حجت نمی‌دانند.

[117]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      عباس در حالی که هنوز مشرک بود، در غزوۀ (بدر) اسیر مسلمانان شده بود، و مسلمانان از اسیران خود فدیه گرفته و آن‌ها را رها می‌ساختند، مردم انصار به احترام اینکه عباس کاکای (عموی) پیامبر خدا ج است، از ایشان خواستند تا او را بدون فدیه ازاد سازند، ولی پیامبر خدا ج برای آنکه فرقی بن وابستگان خود و واسبتگان دیگران قائل نشده باشند، از آزاد ساختن وی بدون (فدیه) ابا ورزیدند.

[118]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) طوری که در روایت مسلم آمده است، این قصه در غزوۀ (هوزان) واقع گردیده بود.

      2) جاسوس بر سه نوع است: جاسوس حربی، جاسوس ذمی، جاسوس مسلمان.

      أ- جاسوس حربی: کسی است که از صف دشمنان در بین مسلمان آمده، و برای کفار جاسوسی می‌کند، کشتن چنین جاسوسی به اتفاق علماء جواز دارد.

       ب- جاسوس ذمی: و آن فردی از کفار است که در داخل دولت اسلامی بود و باش دارد، و برای دشمن جاسوسی می‌کند، در نزد امام مالک و اوزاعی رحمهما الله جاسوسی‌اش سبب نقض عهدش می‌گردد، بنابراین امام مسلمانان می‌تواند او را به غلامی در آورده و یا به قتل برساند، ولی در نز جمهور علماء این تجسس سبب نقض عهد وی نمی‌گردد، مگر آنکه در اول با وی شرط کرده باشند که تجسس سبب نقض عهد است، که در این صورت کشتنش روا است.

      ج- جاسوس مسلمان: کسی است که با وجود مسلمان بودن به نفع کفار و به علیه مسلمانان جاسوسی می‌کند ، عقوبت چنین شخصی تعزیر است که باید کمتز از قتل باشد، مثلا: حبس عمری، ویا غرامت‌های مالی بسیار سنگین، و یا هردوی آن‌ها ، و یا شلاق زدن و امثال این‌ها، گرچه بعضی از علمای مالکیه قتل چنین شخصی را نیز جواز می‌دهند.

      ولی باید گفت که: گرچه جاسوسی برای دشمن یک گناه بس بزرگی است، ولی با این هم این طور نیست که جاسوسی همیشه به یک شکل بوده، و یک نتیجه داشته باشد، زیرا گاهی می‌شود که جاسوسی سبب ضرر اقتصادی، و گاهی سبب ضرر اجتماعی، و گاهی سبب ضرر جانی، و حتی گاهی سبب شکست مسلمانان، و یا سبب اشغال سرزمین آن‌ها توسط دیگران می‌شود، بنابراین باید مجازاتش به حجم جرمی باشد که مرتکب آن شده است، ولو آنکه این مجازات اعدام باشد، تا باشد که این مجازات عقوبتی برای این شخص خائن، و پند و عبرتی برای سست عنصران همانند وی باشد که در آینده در مقابل امتعۀ دنیوی، دین و ایمان و وطن خود را نفروشند، والله تعالی أعلم باصواب.     

[119]- این باب، یعنی: باب (79) همین طور بدون ذکر حدیثی در آن، ذکر گردیده است.

[120]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) بنا به وصیت پیامبر خدا ج عمرس یهود را از خیبر خارج ساخت و اینکه ابوبکرس به این کار اقدام نکرد، سببش این بود که وی مشغول جنگ و درگیرری با مردتدین بود، و این فرصت برایش میسر نگردید، ولی هیچکدام از خلفاء اقدم به اخراج یهود از یمن ننمودند، حال آنکه یمن نیز از جزیرة العرب است، و شاید سبب این امر این باشد که گفته باشند مراد از جزیرة العرب تنها سرزمین است حجاز است، و از اینجا است که علماء در تحدید جزیرة العرب بر چندین قول اختلاف نظر دارند، و اقوال متعددی بیان داشته‌اند که مشهورترین آن‌ها قرار آتی است:

      أ- (جزیرة العرب) عبارت از مکه، مدینه، یمامه، و یمن است.

      ب- (جزیرة العرب): عبارت از مکه، مدینه، و یمن است.

      ج- (جزیرة العرب): در طول از عدن تا شام، و در عرض از جده تا عراق است.

      2) پیامبر خدا ج به سه چیز وصیت کرده بودند، راوی دو وصیت‌شان را ذکر نمود، و گفت که سومی را فراموش کرده‌ام، و طوری که در روایات دیگری آمده است، سومی این بود که گفتند: «قبر مرا مورد پرستش قرار ندهید»، و یا این است که از رفتن لشکر اسامه به جهاد، که خود پیامبر خدا ج آن لشکر را آماده نموده بودند، ممانعت به عمل نیاورید.

      3) اکثر علماء بر این نظر اند که سکونت گزیدن کفار در سرزمین حجاز روا نیست، ولی بود و باش آن‌ها به اذن و اجازۀ امام به طور موقت جواز دارد، و اگر کافری در سرزمین حجاز مرد، در صورت امکان باید از آنجا خارج گردد و در جای دیگری دفن گردد، ولی اگر مرگش در حرم واقع گردید، بیرون کردنش از آنجا حتمی است.

      4) امام ابوحنیفه/ می‌گوید: داخل شدن اهل ذمه در حرم و حتی در مسجد الحرام روا است، زیرا پیامبر خدا ج برا وفد ثقیف که کفار بودند اجازه دادند که به مسجدشان داخل شوند، و می‌گوید: مراد از آیۀ کریمه در منع کفار از داخل شدن به مسجد الحرام، منع تسلط آن‌ها بر مسجد الحرام است نه مجرد دخول آن‌ها، زیرا پیش از فتح مکه سلطۀ حرم و مسجد الحرام در دست کفار بود، و آیۀ کریمه نازل گردید سلطۀ آن‌ها را باطل ساخت.

[121]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شاید کسی بگوید: در صورتی که هر پیامبری امت خود را از دجال برحذر داشته است، پس چرا از بین تمام انبیاء تنها نوح÷ ذکر گردیده است، گویند سببش این است که او ابوالبشر دوم است، و او اولین پیامبری است که بعد از طوفان برای مردم، دین جدیدی آورد.

      2) این فرمودۀ پیامبر خدا ج که: «بدانید که دجال از یک چشم کور است، ولی خداوند یک چشمش کور نیست»، به این معنی است که: دجال در اینکه دعوای خدائی می‌کند دروغ می‌گوید، زیرا او از یک چشم کور است، و خداوند چنین نیست.

[122]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از نام نویسی که در اینجا آمده است، یا نام نویسی هنگام رفتن به غزوۀ (أحد) است، و یا هنگام حفر خندق در غزوۀ احزاب، ولی سفاقسی/ همین احتمال اخیر را ترجیح دده است، والله تعالی أعلم.

      2) امام نووی/ می‌گوید: شاید قصد حذیفهس از مصیبت و ابتلای که گفته است، مصائب و فتنه‌های باشد که بعد از پیامبر خدا ج به وقوع پیوسته است، زیرا بر مسلمنانان حالتی مستولی گشت، که جهت گریختن از فتنه و مشارکت نکردن در جنگ، هرکس نماز را تنها اداء می‌کرد.

      3) شیخ شرقاوی/ می‌گوید: شاید قصد حذیفهس از آن مصائب اموری باشد که از بعضی خلفای کوفه به وقوع پیوست، زیرا بعضی از آن‌ها مانند ولید بن عقبه نماز را تاخیر می‌کردند، یا به طوری که لازم بود اداء نمی‌کردند، از این جهت بعضی از اهل تقوی نماز خود را تنها می‌خواندند، و برای آنکه محل اتهام و بازخواست آن‌ها قرار نگیرند، دوباره آمده و با خلیفه نماز می‌خواندند.

[123]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در سبب سه روز ماندن در میدان معرکه بعد از فتح، آراء و احتمالات مختلفی وجود دارد، و مجموع این آراء به طور مختصر عبارت اند از: سر و سامان دادن به اوضاع لشکر، رفع خستگی از مجهادین، اظهار قوت مسلمانان، وبی‌اعتنائی به دشمن.

      2) سه روز ماندن در میدان معرکه بعد از فتح، امر لازمی نیست، بنابراین اگر امام و یا امیر جهاد سه روز ماندن را لازم می‌دانست، بایستد، و اگر لازم نمی‌دید، می‌تواند، بعد از فتح، بدون معطلی میدان معرکه، و حتی منطقه را ترک بگوید.

[124]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      با استناد بر این حدیث جمهور فقهاء می‌گویند: اگر کفار مال مسلمانی را گرفتند، و بعد از آن مسبلمانان بر آن‌ها غلبه کردند، آن مسلمان مالک مال خود می‌باشد، خواه مال خود را پیش از قسمت غنائم دیده باشد، و خواه بعد از آن.

      و علی بن ابی طالب، و زهری، و عمر بن دینار رحمهم الله می‌گویند: آن مال، مال کفار گفته شده و در بین مجاهدین تقسیم می‌شود، و صاحب مال در هیچ وقت حقی بر آن ندارد.

      امام ابوحنیفه، و ثوری و اوزاعی و مالک رحمهم الله می‌گویند: اگر آن مسلمان مال خود را پیش از تقسیم کردن غنائم پیدا کرد، مالش به خودش داده می‌شود، و اگر بعد از تقسیم کردن غنائم پیدا کرد، می‌تواند مال خود را در مقابل قیمت آن پس بگیرد، و دلیلی این‌ها حدیثی است که ابوداود از ابن عباسب روایت می‌کند که شخصی شترش را در بین اموال غنیمتی که از مشرکین به دست آورده بودند، یافت، پیامبر خدا ج برایش گفتند: «اگر پیش از تقسیم کردن یافته باشی، شتر از تو است، و اگر بعد تقسیم کردن یافته باشی، اگر شترت را می‌گیری باید قیمت آن را بپردازی.

[125]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) کلمۀ فارسی در این حدیث، لفظ (سور) است، که در زبان فارسی به طعامی می‌گویند که برای عدۀ زیادی تهیه گردیده باشد، مانند: طعام عروسی، ختنه سوری، مهمانی کلان و غیره، و (سور) در عربی به معنی دیوار، و (سؤر) به معنی طعامی و یا آبی است که بعد از خوردن باقی مانده باشد، و در فارسی آن را (پس خور) می‌گویند.

      2) تکلم نمودن پیامبر خدا ج به زبان فارسی، برای فارسی زبانان افتخار بس بزرگی است، و البته نه برای آنکه خود زبان فارسی امتیاز خاصی دارد، بلکه برای آنکه زبان نبی کریم ج به آن نطق نموده است، مثلا: لباس من حیث آنکه لباس است بر لباس‌های همانند خود امتیازی ندارد، ولی به طور یقین لباسی را که نبی کریم ج پوشیده باشند، بر دیگر لباس‌ها امتیاز خاص و بس بزرگی دارد.

       3) این حدیث در اینجا به طور مختصر ذکر گردیده است، و تفصیل آن در صحیح البخاری در کتاب مغازی چنین است که: جابر می‌گوید: در وقت حفر خندق صخرۀ کلانی نمایان گردید، صحابه نزد پیامبر خدا ج‌ آمده و گفتند: در خندق صخرۀ کلانی است، فرمودند: حالا می‌آیم، بعد از آن برخواستند و به شکم خود سنگی را بسته بودند، و سه روز شده بود که چیزی نخورده بودیم، پیامبر خدا ج کلنگ را گرفته و بر صخره زدند، آن صخره به ریگ روانی مبدل گردید.

      گفتم: یا رسول الله! برایم اجازه بدهید تا به خانه بروم، به خانه رفتم و برای همسرم گفتم: کمی جو و بزغالۀ هست، بزغاله را ذبح کردم، و جو را آرد نمودم، چون گوشت را در دیگ گذاشتیم، نزد پیامبر خدا ج آمدم و این در وقتی بود که خمیر آماده شده بود، و دیگ بر سر دیگدان نزدیک به پخته شدن بود، برای پیامبر خدا ج گفتم: اندک طعامی تهیه کرده‌ام، شما با یک یا دو نفر دیگر تشریف بیاورید، پرسیدند: طعام چقدر است؟ مقدار آن را گفتم، فرمودند: بسیار خوب است، و فرمودند: برای همسرت بگو تا وقتی که من نیامده‌ام گوشت را از دیگ و نان را از تنور بیرون نکند، بعد از آن برای مهاجرین و انصار گفتند: برخیزید، و مهاجرین و انصار برخاستند.

      جابرس می‌گوید: از این موقف آن‌چنان خجالت کشیدم که خدا می‌داند، نزد همسرم آمده و برایش گفتم: فضیحت شدی، پیامبر خدا ج با تمام مهاجرین و انصار آمدند، زنش گفت: آیا پیامبر خدا ج از مقدار طعام از تو پرسیدند؟ گفتم: بلی پرسیدند، گفت: خدا و رسول بهتر می‌داند، و همسرم با این سخن خود غم زیادی را از دلم برداشت، پیامبر خدا ج برای مهاجرین و انصار گفتند: داخل شوید و ازدحام نکنید، خود پیامبر خدا ج از تنور نان می‌گرفتند و از دیگ گوشت بر بالای آن‌ها می‌گذاشتند، و باز روی دیگ و تنور را می‌پوشیدند، و به همین کار تا جایی ادامه دادند که همگان سیر شدند، و مقداری از طعام باقی ماند، بعد از آن برای همسرم گفتند: این‌ها را خودت بخور و بخشش بده، زیرا مردم به گرسنگی گرفتار اند.

[126]- وی ام خالد بن خالد بن سعید بن العاص قرشی اموی است، نام ام خالد امه، و نام مادرش همینه بن خلف خزاعی است، که وی هم مسلمان شده است، اینکه ام خالد چه وقت وفات کرده است، اطلاعی به دست آورده نتوانستم، اسد الغابه (5/579).

[127]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) پوشیدن لباس زرد، و هر لباس رنگۀ دیگری برای دختران جواز دارد.

      2) مستحب است تا برای کسی که لباس نوی پوشیده است، خصوصا برای اطفال دعای خیر به طول عمر و کهنه کردن آن لباس نمود، مثلا بگوئیم: مبارک باشد، پیر شوی و کلان شوی، به بی‌غمی کهنه نمائی، زیر سایۀ پدر و مادرت باشی و امثال این الفاظ.

      3) آموختن زبان‌های دیگر، خصوصا زبانی که بتوان به آن رسالت اسلم را به شکل بهتری اداء نمود، مستحب است.

[128]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) خیانت در اموال غنیمت – و با قیاس بر آن خیانت در هر مال دیگری – به اتفاق علماء، از گناهان کبیره است.

      2) به اجماع علماء، بر شخص خائن واجب است تا مالی را که از غنیمت خیانت نموده است، پیش از متفرق شدن مردم به مرجعش مسترد نماید، تا برای مستحقین آن توزیع گردد.

      3) اگر مردم متفرق شده بودند، و در نزد کسی مالی از غنیمت بود، در این مسئله بین علماء اختلاف نظر وجود دارد: امام مالک، و احمد، و ثوری، و اوزاعی، ولیث رحمهم الله می‌گویند: باید آن مال را پنج حصه نماید، یک حصه را برای (ولی امر) و چهار حصۀ باقی‌مانده را برای مسحقین آن صدق نماید، امام شافعی/ می‌گوید: باید همۀ آن مال را بری (ولی امر) تسلیم نماید.

      4- در عقوبت خائن به اموال غنیمت – و با قیاس بر آن خائن به دیگر اموال عمومی – نیز بین علماء اختلاف نظر وجود دارد، جمهور علماء می‌گویند: مجزاتش تعزیر است، یعنی (امام مسلمانان) هر مجازاتی را که لازم می‌داند نسبت به وی مقرر نماید، امام احمد، و اسحاق، و مکحول و اوزاعی رحمهم الله به اساس حدیث که در این مورد آمده است می‌گویند: باید تمام اموالش به استثنای لباس‌ها، مصحف، و حیواناتش، به آتش کشیده شود.

[129]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      داودی/ می‌گوید: جزای (کِرکِرَه) نسبت به این گناهش که اختلاس عباء باشد، آتش دوزخ است، مگر آنکه خداوند از وی عفو نماید، و یا آنکه سبب مستوجب شدن آتش دوزخ نسبت به (کرکره) نفاقش می‌باشد که این نفاق خود را از دیگران پنهان کرده بود، و یا گناه دیگری با نفاق، ولی آنچه که از سیاق حدیث دانسته می‌شود این است که سبب در آتش بودن (کِرکِرَه)، عبایی است که از اموال غنیمت اختلاس نموده بود نه چیز دیگری، والله تعالی أعلم.

[130]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این عبادله که عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، و عبدالله بن زبیر باشند در وقت قدوم پیامبر خدا ج به استقبال‌شان رفته بودند، و پیامبر خدا ج عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر را با خود سوار کردند، و عبدالله بن زبیر را گذاشتند.

      2) استقبال نمودن از مسافر، و کسی که از جهاد می‌آید، کار پسندیده و نیکی است.

      3) نوازش نمودن پیامبر خدا ج سبب افتخار است.

      4) اگر شتر قوی باشد، روا است که سه نفر بر آن سوار شوند، و البته دو نفری را که پیامبر خداج با خود سوار کرده بودند، طفل بودند، و وزن چندانی که سبب مشقت بر شتر شود، نداشتند.

[131]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) ثنیة الوداع: بلندی است به طرف شمال شهر مدینه، و از مسجد نبوی بیش از دو کیلو متر فاصله ندارد.

      2) این استقبال مردم از پیامبر خدا ج در وقت آمدن‌شان از غزوۀ تبوک بود.

      3) استقبال کردن از مسافر و مجاهد، کار پسندیده و نیکی است.

[132]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) گویند: ذکر عُسفان در این حدیث وهم است، و اصل آن است که این قصه در وقت بازگشتن پیامبر خدا ج از غزوۀ خیبر واقع گردیده بود، زیرا غزوۀ عسفان در سال ششم، و غزوۀ خیبر در سال هفتم هجری واقع گردیده بود، و غزوۀ که صفیه با پیامبر خدا ج بود، همین غزوۀ خیبر می‌باشد، نه غزوۀ عسفان.

      2) روا است که شخص همسر خود را با خود بر یک مرکب سوار کند.

      3) أمهات المؤمنین ولو آنکه برای همۀ امت مادر بودند، ولی با آن هم حجاب کردن بر آن‌ها واجب بود.

[133]- از احکام و مسائل متعلق به این حیدث آنکه:

      1) برای مسافر سنت است که در وقت بازگشتن از سفر و پیش از رفتن به خانه‌اش، دو رکعت نماز در مسجد محله‌اش اداء نماید.

      2) بعد از ادای نماز به خانه‌اش بنشیند، تا از کسانی که به دیدنش می‌آیند، پذیرائی کند.             

[134]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از این گفتۀ امام زبیدی صاحب این کتاب مختصر که می‌گوید: (و بعد از آن حدیث علی و ابن عباس وقصۀ مجادلۀ آن‌ها را ذکر نمود، و البته ذکر این چیزها از شرط ما نیست)، این است که وی در این حدیث همان چیزهای را ذکر کرده است، که در قول، و یا فعل، و یا تقریر ارتباط به نبی کریم ج دارد، و از ذکر آنچه که در این حدیث در بین عمرس و دیگر صحابه رخ داد، خودداری نموده است، زیرا – همانطوری که در مقدمه یادآور شده است – وی تنها اقوال و افعال پیامبر خدا ج را ذکر می‌کند، نه اقوال و افعال صحابهش را.

      2) آنچه که از این حدیث نبوی شریف دانسته می‌شود این است که: انبیاء میراث برده نمی‌شوند، و مالی را که از خود به میراث می‌گذارند، صدقه است، ولی مردمی می‌گویند، که انبیاء مانند دیگران میراث برده می‌شوند، و دلیل خود را این قول خداوند متعال می‌آورند که به حکایت از قول زکریا÷ می‌فرماید: ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ ٱلۡعَظۡمُ مِنِّی وَٱشۡتَعَلَ ٱلرَّأۡسُ شَیۡبٗا وَلَمۡ أَکُنۢ بِدُعَآئِکَ رَبِّ شَقِیّٗا ٤ وَإِنِّی خِفۡتُ ٱلۡمَوَٰلِیَ مِن وَرَآءِی وَکَانَتِ ٱمۡرَأَتِی عَاقِرٗا فَهَبۡ لِی مِن لَّدُنکَ وَلِیّٗا ٥ یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنۡ ءَالِ یَعۡقُوبَۖ وَٱجۡعَلۡهُ رَبِّ رَضِیّٗا ٦ [مریم: 4-6] یعنی: «گفت که: پروردگارا! استخوانم سست شده، و پیری بر سرم غبار افشانده است، و ای پروردگارم! از دعا کردن به درگاه تو محروم نبوده‌ام، و من پس از مرگم از وارثانم می‌ترسم، و همسرم عقیم بود، پس تو از لطف خود برایم میراث‌بری عطا فرما! تا از من و از آل یعقوب میراث ببرد».

      و می‌گویند: در صورتی که زکریا÷ از خداوند خواست که برایش فرزندی بدهد تا از وی میراث ببرد، و خداوند هم دعوتش را اجابت کرد، و برایش چنین فرزندی داد، پس چرا نبی کریم ج میراث برده نشوند؟

      امام ابن کثیر/ از این اعتراض سه جواب داده است:

      جواب اول آنکه: خوف حضرت زکریا÷ خوف این نبود که وارثانش از مالش میراث می‌برند، زیرا مقام نبوت از این بالاتر است که در آخرین لحظه از حیات خود به فکر مال و دنیا باشد، و از خدا بخواهد تا برایش فرزندی بدهد که مالش را به میراث ببرد.

      جواب دوم آنکه: حضرت زکریا÷ مالی نداشت که از وی به میراث بماند، زیرا وی نجار بود، و از زحمت کشید دست خود نان می‌خورد، و از این کار با در نظر داشت مصارف زندگی برای انسان مالی جمع نمی‌شود که به فکر میراث بردن آن باشد، و بالأخص آنکه انبیاء به فکر جمع کردن مال و امتعۀ دنیوی نیستند.

       و بالآخره جواب سوم آنکه: پیامبر خدا ج می‌فرمایند که: «ما گروه انبیاء میراث برده نمی‌شویم، آنچه که از ما می‌ماند، صدقه است»، و نتیجه آن می‌شود که: مراد از میراث در این آیۀ کریمه در دعای زکریا÷ میراث نبوت است، نه میراث مال و منال.

      آنچه که امام ابن کثیر/ در این مورد گفته است، نهایت معقول و مقبول است، ولی جواب سوم گرچه به ذات خود از دو جواب دیگر قوی‌تر است، زیرا قول صریح پیامبر خدا ج است، ولی کسانی که قائل به میراث برده شدن انبیاء و از آن جمله نبی کریم ج هستند، یا این حدیث را اصلا قبول ندارند، و یا آن را – طوری که بعد از این خواهیم گفت – تاویل می‌کنند، پس آنچه که جواب برای طرف مقابل باقی می‌ماند، جواب اول و دوم است.

      و همانطوری که هم اکنون گفتیم، کسانی که قائل به میراث برده شدن انبیاء از آن جمله پیامبر ما محمد ج هستند، یا این حدیث را اصلا قبول ندارند، و یا برای آنکه جانب مقابل را با وجود همین حدیث مجاب بسازند، آن را تاویل می‌کنند، و تاویل‌شان به اینگونه است که می‌گویند: معنای قول پیامبر خدا ج که می‌فرمایند: «نحن معشر الأنبیاء لا نورث، ما ترکنا صدقه» این است که: ما گروه انبیاء آنچه را که صدقه از خود به جا می‌گذاریم میراث برده نمی‌شویم، و مفهوم مخالفش آن است، که غیر آنچه را که صدقه بجا می‌گذاریم، میراث برده می‌شویم.

      ولی این تاویل مخالف با قواعد و شروط تاویل است، زیرا از مهمترین شروط تاویل آن است که مخالف به صریح نصی که تاویل می‌شود، نباشد، و این تاویل مخالف با صریح نص است، زیرا به اتفاق همگان، نص این حدیث نبوی شریف دلالت بر اختصاص دارد، یعنی: دلالت بر چیزی دارد که خاص برای انبیاء است، و برای دیگران نیست، و اگر معنی آن طوری باشد که این‌ها می‌گویند، اختصاصی در این کار برای انبیاء الله باقی نمی‌ماند، زیرا هر فرد از افراد امت‌شان نیز به اتفاق همگان به همین صفت متصف آند، یعنی: چیزی را که صدقه قرار داده باشند، از آن‌ها میراث برده نمی‌شود، پس نتیجه آن می‌شود که: انبیاء الله میراث برده نمی‌شوند، و اگر مالی از آن‌ها بعد از وفات‌شان باقی می‌ماند، صدقه است، والله تعالی أعلم.

[135]- گویند: سبب رفتن موی آن کفش‌ها، کهنگی آن‌ها بود، به این معنی که این کفش‌ها دراصل از چرم مو دار ساخته شده بود، ولی به مرور زمان از اثر کهنگی موی آن‌ها رفته بود، و یا آنکه آن کفش‌ها از چرم آش داده که به سبب آش دادن مویش می‌رود، ساخته شده بود، والله تعالی أعلم.

[136]- و در شمائل نبوی امام ترمذی/ از ثابتس روایت است که گفت: انس بن مالکس قدح چوبی غلیظی را که به آهن سیم کشیده شده بود، نزد ما آورد و گفت: این قدح پیامبر خدا ج است، و باز در همان کتاب از انسس روایت است که گفت: تمام نوشیدنی‌ها را به همین قدح برای پیامبر خدا ج دادم، آب، نبیذ، عسل، و شیر.

[137]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) نام گذاشتن به نام پیامبر خدا ج که (محمد) باشد، روا است.

      2) در کنیه اختیار کردن به کنیۀ پیامبر خدا ج که (ابوالقاسم) باشد، بین علماء اختلاف است: امام شافعی و اهل ظاهری می‌گویند: تکنی به کنیۀ پیامبر خدا ج روا نیست، امام مالک/ می‌گوید: این نهی خاص به زمان خود پیامبر خدا ج بود، لذا اکنون تکنی به کنیۀ پیامبر خدا ج جواز دارد، و ابن جریر می‌گوید که : نهی برای تنزیه است، و عدۀ دیگری می‌گویند که این نهی نسبت به کسی است که نامش محمد و یا احمد باشد، و نسبت به کسان دیگر باکی ندارد.

[138]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      معنی این قول پیامبر خدا ج که می‌فرمایند: «وظیفه‌ام تقسیم کردن است، و هر چیزی را طوری که مامورش شده‌ام انجام می‌دهم»، این است که: اگر برای کسی چیزی می‌دهم، به امر خدا می‌دهم، و اگر برای کسی چیزی نمی‌دهم، به امر خدا نمی‌دهم، پس در این صورت بخشنده و نبخشنده خدا است، و من فقط ماموریتی را که خداوند بر عهدۀ من گذاشته است، انجام می‌دهم.

[139]- وی خوله بنت قیس بن فهد انصاری همسر حمزه بن عبدالمطلب است، بعد از شهادت حمزهس در غزوۀ احد، با نعمان بن عجلان انصاری ازدواج نمود، حدیث چندانی روایت نکرده است، از تاریخ وفاتش اطلاعی به دست نیامد، اسد الغابه (5/445 – 446).

[140]- این حدیث هوشدار شدیدی برای ولات امر وبرای کسانی است که اموال مسلمانان را در اختیار داشته و در آن‌ها حسب دلخواه خود تصرف می‌کنند، چنین کسانی یا توبه نموده و حق را به حقدارش برسانند، و یا بدانند که جایگاه آن‌ها آتش دوزخ است، هر کدام را که می‌خواهند اختیار نمایند.

[141]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این پیامبری که به جهاد رفت، و برای قوم خود چنین و چنان گفت: یوشع بن نون بود که بعد از موسی÷ به پیامبری مبعوث گردید، وبرایش امر شد تا با سرکشان به جهاد برخیزد.

      2) یوشع÷ سه گروه را از رفتن به جهاد با خود منع کرد، کسی که زنی را به نکاح گرفته باشد و هنوز...، و سبب این کار این بود که: دل چنین اشخاصی وابسته به این امور دنیوی است، و کسی که دلش وابسته به امور دنیوی باشد، نمی‌تواند طوری که شایتسته است به جهاد اقدام نماید.

      3) اینکه یوشع÷ آفتاب را مخاطب قرار داده و برایش گفتند که: تو (ماموریت داری و من هم مامورت دارم)، معنایش این است که: ماموریت آفتاب، غروب کردن، و ماموریت آن پیامبر، به اتمام رساندن جهاد پیش از غروب آفتاب همان روز بود.

      4) طوری که در حدیث نبوی شریف آمده است، آفتاب برای یوشع÷ تا هنگامی که آن قریه را فتح کرد متوقف ساخته شد، در روایت ابن اسحاق آمده است که آن پیامبر با بنی‌اسرائیل به شهر (اریحاء) رفت و آن شهر را شش ماه محاصره نمود، در روز اول ماه هفتم بوق‌هایی را گرفتند و در آن‌ها دمیدند، دیوار شهر فرو ریخت، به شهر داخل شدند و بسیار از سرکشان را کشتند، و عدۀ هنوز باقی مانده بودند، و چون این روز جمعه بود و فردایش که شنبه باشد، جنگ کردن برای آن‌ها ممنوع بود، از این جهت آن پیامبر به آفتاب امر کرد تا وقتی که پاکسازی کامل سرکشان به نهایت نمی‌رسد، غروب نکند.

      5) سبب آنکه آن آتش اموال غنیمت را سوزانده نتوانست این است که: سوخته شدن غنائم علامت قبول، و سوخته نشدن آن‌ها علامت عدم قبول از طرف خداوند متعال بود، و اینکه آتش آن غنائم را سوزانده نتوانست معنایش این بود که در آن غنائم خیانتی صورت گرفته است.

      6) اموال غنمیت در امم گذشته از این سبب حرام بود، که مبادا جهاد آن‌ها به جهت به دست آوردن مال غنیمت صورت پذیرد، ولی چون عموم افراد این امت (یعنی: امت محمدی) خاص برای خدا به جهاد می‌روند، و غنیمت یک مقصد ثانوی است، خداوند متعال غنیمت را برای آن‌ها حلال ساخت.

      و یا شاید سبب تحریم غنیمت برای امم سابقه این باشد که آن‌ها به غنیمت احتیاجی نداشتند، ولی چون این امت جهت تهیۀ ادوات جهاد و مصارف مجاهدین به مال ضرورت دارند، و چنین توانائی برای آن‌ها نیست، خداوند غنیمت را برای آن‌ها حلال ساخت، و این قول پیامبر خدا ج که می‌فرمایند: «و چون خداوند متعال ضعف و بیچاره‌گی‌ ما را دید، غنائم را برای ما حلال ساخت» همین نظر دوم را ترجیح می‌دهد، والله تعالی أعلم.

[142]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این گروه ده نفر بودند، و یک صد و پنجاه شتر به غنیمت گرفته بودند، از آن جمله سی شتر را پیامبر خدا ج گرفتند، و از شترهای باقی‌مانده، برای هر کدام از آن‌ها دوازده شتر رسید، و یک یک شتر هم پیامبر خدا ج برای آن‌ها بخشش دادند.

      2) امیر جهاد می‌تواند برای کسانی که در جهاد کارهای شایسته و چشم گیری را انجام داده اند، چیزی را که لازم می‌داند بخشش بدهد، ولی بناء به قول جمهور علماء این بخشش نباید از اصل غنیمت باشد، بلکه از خمسی باشد که از نصیب امام است، گرچه بعضی از علماء بخشش دادن از اصل غنیمت را نیز جواز داده‌اند.

[143]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

در حدیث نبوی شریف این طور آمده است که پیامبر خدا ج برای شخصی که برای‌شان گفته بود که عدالت کن، فرمودند: «شَقِیتُ إِنْ لَمْ أَعْدِلْ»، و (تاء) در (شقیت) احتمال دارد که (تاء) متکلم باشد.

       و معنی حدیث نبوی شریف به احتمال اول چنین می‌شود که: اگر من عدالت نکنم تو بدبخت می‌شوی، زیرا از کسی پیروی می‌کنی و به وی منحیث پیامبر ایمان آورده‌ای که عدالت را مراعات نمی‌کند، و از این مهمتر آنکه سبب شقاوت تو این است که به پیامبر نسبت عدم عدالت را می‌دهی، و این عقیده کفر است.

      و معنی حدیث نبوی شریف به اساس احتمال دوم چنین می‌شود که: اگر عدالت نکنم، بدخبت می‌شوم، و در این احتمال دوم مشکلی پیش نمی‌آید، زیرا طوری که علمای لغت می‌گویند: شرط متحقق الوقوع نیست، بنابراین معنی حدیث چنین می‌شود که: اگر عدالت نکنم بدبخت می‌شوم، ولی چون به طور یقین و حتمی عدالت می‌کنم، پس بنابراین بدبختی درمیان نیست.

[144]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اسلاب: جمع (سَلَب) است، و (سلب) عبارت از ادوات و وسائلی است که شخص در میدان معرکه با خود دارد، مانند: شمشیر، و تیر، و کمان، و اسپ، و لباس و هر جنس و نقد دیگری، و برای تشجیع مجاهدین به جهاد، در بعضی از غزوات پیامبر خدا ج برای مجاهدین می‌گفتند که: هرکس که فردی و یا افرادی را از دشمن به قتل برساند، (سلبش) از وی باشد، و تفصیل بیشتر این مسأله بعد از این خواهد آمد.

      2) کسی که ابوجهل را از پا در آورد، معاذ بن عمرو بن جموح بود، از این سبب پیامبر خدا ج وسائل جنگی ابوجهل را برای او دادند، و چون معاذ بن عفراء در کشتن ابوجهل با معاذ بن جموح همکاری کرده بود، پیامبر خدا ج نسبت قتل را برای وی نیز داده و فرمودند: «هردو نفر شما او را کشتید».

      3) احناف با استدلال به این حدیث می‌گویند، تعلق گرفتن وسائل جنگی مقتول برای قاتل آن، حتمی نیست، اگر امام لازم می‌دید، آن را بدهد، و اگر لازم نمی‌دید، می‌تواند از دادن آن خودداری نماید.

[145]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      این حدیث دلالت بر این دارد که (ولی امر) می‌تواند چیزی از اموال بیت المال را جهت تألیف قلوب به اسلام، به مصرف برساند، و طوری که معلوم است، یکی از اصناف مصارف زکات به نص قرآن کریم مؤلفة القلوب است، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱلۡعَٰمِلِینَ عَلَیۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِی ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِینَ وَفِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِۖ فَرِیضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٞ، وبه این اساس بود که پیامبر خدا ج برای ابوسفیان رمۀ بزرگ گوسفندی را که صحرا را پر کرده بود دادند، ابوسفیان از این کار تعجب نموده و گفت: چنین کاری جز از پیامبر از کس دیگری نمی‌آید.

[146]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) بنا به روایت ابن اسحاق کسانی که پیامبر خدا ج برای آن‌ها از غنائم هوازن – جهت جلب کردن آن‌ها به سوی اسلام – صد صد شتر دادند، عبارت بودند از: ابوسفیان صخر بن حرب، معاویه بن ابوسفیان، حکیم بن حزام، حارث بن حارث، حارث بن هشام، سهل بن عمرو، حویطب بن عبدالعزی، علاء بن حارثۀ ثقفی، عیینه بن حصن، صفوان بن أمیه، اقرع به حابس، مالک بن عوف نصری، چنانچه برای بعضی از آن‌ها کمتر از صد شتر دادند، مانند: مخرمه بن نوفل، عمیر بن وهب، شهام بن عمرو، سعد بن یربوع و غیره.

      2) بقیۀ حدیث این است که: پیامبر خدا ج بعد از شنیدن این سخن آن‌ها فرمودند: من برای کسانی چیزی می‌دهم که به زمان کفر و جاهلیت نزدیک اند، آیا به این رضایت ندارید که مردم با مال و دارائی به خانه‌های خود برگردند، و شما با پیامبر خدا؟ و به خداوند سوگند، چیزی که شما با او برمی‌گردید، از چیزی که آن‌ها با او برمی‌گردند، بهتر است، آن‌ها گفتند: یا رسول الله! به این چیز رضایت داریم، پیامبر خدا ج فرمودند، بعد از من خویش خوری‌های بسیاری را خواهید دید، و باید به آن صبر کند تا وقتی که با من بر حوض کوثر ملاقات نمائید.

[147]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) نبی کریم مستجمع همۀ اخلاق فاضله از آن جمله حلم، و علم، و تواضع، و غیره بودند، زیرا در مقابل برخورد خشن آن مردم بادیه نشین، از معامله بالمثل با آن‌ها خودداری نموده، و با کمال حلم و علم آنچه را که شایستۀ مقام بود برای آن‌ها گفتند.

      2) چیزی را که پیامبر خدا ج برای آن مردم گفتند، از (جوامع الکلم) است، زیرا اصول اخلاق فاضله، صدق، کرم، و شجاعت است، و این هر سه صفت از طریق نفی اضداد برای پیامبر خدا ج ثابت می‌گردد، زیرا نفی کذب مستلزم صدق، و نفی بزدلی مسلزم شجاعت، و نفی بخل مستلزم کرم است، و صفت اول مرتبۀ صدیقین، صفت دوم مرتبۀ شهداء، وصفت سوم مرتبۀ صالحین است.

      3) اینکه پیامبر خدا ج این اخلاق ذمیمۀ سه گانه را که: دورغ، و بخل، و بزدلی باشد از خود نفی نمودند، سببش این بود که آن مردم بادیه نشین از اینکه پیامبر خدا ج برای آن‌ها چیزی ندادند، این ندادن را حمل بر بخل پیامبر خدا ج نموده بودند، و اینکه گفته بودند که: اموال صدقات برای فقراء است، وآن‌ها خود را فقیر می‌دانستند، و دیدند که پیامبر خدا ج برای آن‌ها ندادند، فکر کردند که پیامبر خدا دروغ می‌گویند، و اینکه این مال را به سرکردگان قریش دادند، نه به دیگران، فکر کردن که سبب این کار این است که پیامبر خدا ج از آن‌ها می‌ترسیدند، ولی این مردم جاهل از این غافل بودند که تصرفات پیامبر خدا ج به اساس چیزی است که خداوند به آن امر کرده است، و غرض از آن مصلحت اسلام و مسلمین است، نه روابط شخصی و یا مسئله ترس و بزدلی، و از اینجا بود که پیامبر خدا ج این صفات ذمیمه را از خود نفی کردند، والله تعالی أعلم.

[148]- این همه حلم از اثرنبوت بود، ورنه از بشر عادی – هر کسی که باشد – چنین حلم و بردباری در چنین مقامی امکان پذیر نیست.

[149]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اقرع بن حابس تمیمی یکی از مولفه القلوب است، در فتح مکه و حنین و طائف با پیامبر خدا ج اشتراک داشت، و عینۀ فزاری طوری که امام ذهبی می‌گوید: شخص احمقی بود، بدون اذن در نزد پیامبر خدا ج آمد و بی‌ادبی کرد، ولی پیامبر خدا ج در مقابلش صبر کردند، بعد از آن مرتد شد و به لشکر طلیحه پیوست، در زمان ابوبکر صدیق به اسارت مسلمانان در آمد، و ابوبکر صدیق او را بخشید، و بعد از آن اظهار اسلام می‌کرد.

      2) دشنام دادن پیامبر خدا ج کفر، و جزایش قتل است، و اینکه پیامبر خدا ج آن کسی را که به ایشان نسبت بی‌عدالتی داده بود نکشتند، شاید سببش این باشد که وی در تقسیم نمودن اعتراض داشت نه در نبوت نبی کریم ج، و یا شاید سبب این باشد که در این قضیه تنها یک نفر شهادت داده بود، و شهادت یک نفر مستوجب قصاص نیست، ولی نظرم این است که سخن آن شخص مستوجب قتل بود، ولی صاحب حق قصاص، که پیامبر خدا ج باشند، از حق خود گذشتند، از این جهت آن شخص را مجازات نکردند، ولی در این زمان چون نبی کریم ج وجود ندارند، اگر کسی نسبت به مقام نبوت گستاخی می‌کند، باید مجازات ردت نسبت به وی جاری گردد، زیرا حد ردت از حقوق الله است، و حقوق الله قابل بخشیدن نیست.

[150]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      طعامی که در دار حرب به دست مجاهدین می‌افتد، آیا خوردنش برای آن‌ها جواز دارد یا نه؟ بین علماء اختلاف است، جمهور علماء می‌گویند: خوردن طعام به اندازۀ حاجت برای مجاهدین جواز دارد، و حتی ذبح کردن گاو و گوسفند – اگر به غرض خوردن باشد – نیز برای آن‌ها جائز است، ولی چیزهای غیر خوردنی مانند: لباس، سلاح، و غیره اگر ضرورتی به استعمال آن‌ها پیدا می‌شود، استعمال کردن آن‌ها در ایام جنگ مانعی ندارد، ولی بعد از جنگ باید با دیگر اموال غنیمت یکجا گردد، ولی زهری/ می‌گوید: نباید از هیچ چیز – خواه طعام باشد، و خواه غیر طعام – بدون اجازۀ امام و امیر جهاد، استفاده شود.

[151]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) (هجر): بر وزن ثمر، نام قریه‌ای است در بحرین.

      2) علماء می‌گویند: مراد از این قول عمرس که کسانی که از مجوس با محارم خود نکاح کرده‌اند، نکاح آن‌ها را فسخ نمائید، این است که: به آن‌ها اجازه ندهید تا این چیزها را برای مسلمانان اظهار نمایند، نه آنکه اگر چنین نکاحی کرده بودند، نکاح آنان را فسخ کنید، زیرا سنت در مورد غیر مسلمانانی که در داخل دولت اسلامی زندگی می‌کنند این است که با آن‌ها در امور شخصی، تعبدی، و عقیدوی آن‌ها کاری نداشته باشیم.

      مثلا: اگر در دین آن‌ها روا بود که شخص می‌تواند با خواهر زاده‌اش ازدواج نماید، و چنین نکاحی در بین آن‌ها صورت گرفته بود، آن‌ها را به حال خودشان گذاشته و متعرض کار آن‌ها نشوید، ولی اگر زن و شوهر و یا یکی از آن‌ها به محاکم مسلمانان مراجعه نموده و خواستار حکم اسلامی گردیدند، حکم اسلامی را در مودر آن‌ها تطبیق می‌نمائیم.

      3) در (موطأ) آمده است که عمرس گفت: نمی‌دانم در مورد مجوس چه باید کرد؟ عبدالرحمن بن عوف گفت: من شهادت می‌دهم که پیامبر خدا ج گفتند: «با مجوس همان تعاملی را بکنید که با اهل کتاب می‌کنید»، یعنی: از آن‌ها هم جزیه بگیرید.

[152]- نامش عامر بن عبدالله بن جراح قرشی فهری، ویکی از عشرۀ مبشره به بهشت است، در همۀ غزوات با پیامبر خدا ج اشتراک داشت، در هجرت دوم به حبشه هجرت نمود، بسیار زاهد، و از دنیا رو گردان بود، چون عمرس سختی زندگی‌اش را دید گفت: دنیا همۀ ما را فریب داد به جز از تو، و در طاعون عمواس در سال هژدۀ هجری وفات یافت، و معاذس بر وی نماز خواند ، اسد الغابه (5/249).

[153]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) طلب بخشیدن از (ولی امر) عیب نیست.

      2) طوری که پیامبر خدا ج خبر داده بودند، فتوحات بسیار نصیب مسلمانان شد.

      3) تنافس در جمع آوری مال و امتعۀ دنیوی سبب هلاکت و دوری از مسؤولیت‌های دینی می‌گردد.

[154]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) قصۀ اسلام هرمزان از این قرار است که: چون در روز دوشنبه اول محرم سال چهاردهم هجری در قادسیه جنگ درگرفت، تعداد کفار در این چنگ یک صد و بیست و هزار نفر بود، و هشتار هزار نفر دیگر به پشتیبانی آن‌ها آمدند، و تعداد مسلمانان بین هفت الی هشت هزار نفر بود، امیر مسلمانان سعد بن ابی وقاص، و سرلشکر فرس رستم بود، جنگ درگرفت و تعداد بسیار زیادی از لشکریان فرس، از آن جمله رستم سرلشکر آن‌ها – کشته شدند، و بقیه گریختند، و مسلمانان آن‌ها را تا شهر مدائن که قصر کسری در آن قرار داشت تعقیب نمودند، (هرمزان) که یکی از فرماندهی لشکر فرس بود، بعد از جنگ زیاد، با مسلمانان مصالحه نمود، ولی دیری نگذشت که نقض عهد کرد، و همان بود که بار دیگر او را محاصره نمودند، این بار از مسلمانان خواست تا او را نزد عمرس بفرستند، مسلمانان این خواهشش را پذیرفته و او را نزد عمرس فرستادند، چون نزد عمرس رسید، بعد از گفت و شنیدهای بسیار، با همۀ همراهان خود مسلمان شد، و عمرس در بسیار از مسائل محاربوی از وی مشورت می‌خواست، و تا هنگامی که عمرس به شهادت رسید، همراه وی بود.

      2) سرزمینی که نعمان بن مقرن به آن رسیده بود، و با یکی از سرداران کسری مواجه شد، سرزمین (نهاوند) بود، و نهاوند شهری است که آن را نوح÷ بنا نهاده است، و نام اصلی‌اش (نوح آوند) است، ولی به زبان عامیلن به (نهاوند) تبدیل شده است.

      3) مغیره بن شعبه دارای فصاحت و بلاغت و قوۀ مناظره بود.

      4) مانعی نیست که شخص دارای مرتبۀ کمتر، بر شخصی که دارای مرتبۀ بالاتری است، امیر مقرر گردد، زیرا در لشکری که نعمان بن مقرنس امیر بود، زبیر بن عوامس وجود داشت، و شکی نیست که مقام و مرتبۀ زبیر از مقام و مرتبۀ نعمان بالاتر است.

      5) مستثاران (ولی امر) باید اشخاص با تجربه، دانشمند، و مخلصی باشند.

      6) شروع کردن به جنگ باید در وقت مناسبی باشد.

[155]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) (أیله): یکی از شهرهای شام است که در کنار دریا واقع گردیده است، و پادشاه (أیله) نامش یوحنا بن رؤبه بود، و قاطر سفیدی را که پادشاه أیله برای پیامبر خدا ج بخشش داد، همان قاطری است که به نام (دلدل) یاد می‌شود، و پیامبر خدا ج او را برای علیس بخشیدند، در عهد نامۀ که پیامبر خدا ج برای پادشاه (أیله) نوشته بودند چنین آمده بود که: بسم الله الرحمن الرحیم، این عهد نامه‌ای است از طرف خدا و محمد رسول الله برای یوحنا بن رؤبه و اهل أیله.

      2) چون پادشاه و امیر، نمایندۀ رعیت و افراد زیر دست خود می‌باشد، بنابراین صلحی که با وی صورت می‌گیرد، تمام افراد و منطقۀ تحت تصرف او را شامل می‌شود.

[156]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) گویند: مراد از معاهد (ذمی) است، ولی من فکر می‌کنم که معاهد هر آن کسی است که با وی عهد و پیمان صلحی به امضاء رسیده باشد، خواه ذمی باشد، و خواه غیر ذمی.

      2) نقض عهد از گناهان کبیره است، زیرا کسی که از بهشت به فاصلۀ بسیار زیاد دور شود، یقینا مرتکب گناه کبیرۀ شده است، و اینکه چنین کسی بعد از آن به بهشت می‌رود یا نه؟ خدا بهتر می‌داند، و تحت مشیت او است، اگر بخواهد عفوش می‌کند، و اگر بخواهد عذابش، ولی اگر از این عمل خود توبه نموده باشد، امید به خداوند است که مورد عفو الهی قرار بگیرد.

[157]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) طوری که در حدیث دیدیم پیامبر خدا ج برای آن یهود گفتند که: «به خداوند سوگند که هرگز ما بعد از شما به دوزخ نخواهیم رف»، و اینکه گنهکاران مسلمانان به دوزخ می‌روندف مغایر با این سخن پیامبر خدا ج نیست، زیرا اول اینکه: رفتن آن‌ها به دوزخ، بعد از خارج شدن یهود از دوزخ نیست، زیرا یهودی که از نبود پیامبر خدا ج انکار کرده‌اند، برای همیشه در دوزخ خواهند بود، دوم انیکه: دخول گنهکاران مسلمان در دوزخ موقتی است، و در هردو صورت، دخول گنهکاران مسلمانان بعد از خروج یهود از دوزخ نمی‌باشد.

      2) در اینکه پیامبر خدا ج آن زن را کشتند یا نه، روایات مختلفی وجود دارد، و راجح ن است که پیامبر خدا ج به سبب زهری که به خود ایشان داده بود، او را نکشتند، ولی چون شخص دیگری به نام بشر بن براء بن معرور از آن زهر خورده و مرده بود، آن زن را به بازماندگان وی تسلیم نمودند، و آن‌ها آن زن را در مقابل کشتۀ خود قصاص نمودند.

      3) با استناد به این حدیث، امام مالک/ می‌گوید: کشتن با زهر، مانند کشتن با سلاح است، بنابراین موجب قصاص می‌باشد، ولی کوفیون می‌گویند که در این صورت قصاص لازم نمی‌شود.

      4) این حدیث دلالت آشکاری بر معجزۀ پیامبر خدا ج دارد، زیرا زهر بر ایشان تاثیر آنی ننمود، ولی شخص دیگری که از آن زهر خورده بود، هلاک گردید.

[158]- وی سهل بن ابی حثمه بن سعادۀ انصاری اوسی است، وی در زمان وفات نبی کریم ج هفت ساله و یا هشت ساله بود، گرچه بعضی‌ها می‌گویند که در همۀ غزوات بعد از غزوۀ بدر اشتراک نموده است، ولی این کلام صحیح نیست، زیرا کسی که عمرش در وقت وفات نبی کریم ج هفت و یا هشت ساله باشد، به هیچ امکان اشتراکش در غزوات نبی کریم ج برایش امکان پذیر نیست، و خلاصه آنکه نبی کریم ج برای اشخاص کم سن و سال اجازۀ اشتراک به جنگ را نمی‌دادند، و شاید این سهل، به سهل دیگری اشتباه گرفته شده باشد، وی در اول خلافت معاویهس وفات یافت، (الإصابه: 2/66).

[159]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شکی نیست که حق اقامۀ دعوی برای برادر مقتول، یعنی: عبدالرحمن بن سهل بود، نه برای عمو زاده‌هایش محیصه و حویصه، و اینکه پیامبر خدا ج عبدالرحمن را از سخن زدن منع کردند، سببش درک واقعیت قصه بود، نه مسئلۀ حقدار بودن به قصاص و یا اقامۀ دعوی.

      2) حکم قسامت از حکم دیگر دعاوی فرق دارد، زیرا در همۀ دعاوی سوگند خوردن بر منکر است که مدعی علیه می‌باشد، و در قسامت سوگند خوردن بر مدعی است.

      3) اینکه پیامبر خدا ج دیت مقتول را از بیت المال مسلمین دادند، غرض‌شان دفع شر یهود، و یا طمع در مسلمان شدن آن‌ها بود.

      4) با استناد بر این حدیث احناف می‌گویند: امام مسلمانان می‌تواند با دشمن در مقابل مالی که از آن‌ها می‌گیرد، و یا در مقابل مالی که برای آن‌ها می‌دهد، با در نظر داشت مصلحت مسلمین، مصالحه نماید، ولی اکثر علماء می‌گویند: مصالحه در گرفتن مال جواز دارد، و در دادن مال جواز ندارد، و البته اگر چنین امکانی وجود داشته باشد گرفتن مال از دادن مال بهتر است، ولی این سؤال باقی می‌ماند که اگر مسلمانان در حالت ضعف بودند، و امکان گرفتن مال برای آن‌ها میسر نبود، چه باید بکنند؟ و اینجا است که مذهب احناف راجح‌تر و عملی‌تر به نظر می‌رسد.

      5) خورد سالان باید احترام بزرگسالان را در نظر داشته باشند، و خصوصا در مجالس عمومی این احترام را بیشتر مراعات نمایند.

[160]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      بعضی از منحرفین این حدیث عائشهل را به جحت اینکه مخالف قرآن است، رد نموده و گفته‌اند که: سحر از عمل شیاطین است، و شیطان بر پیامبر خدا ج سلطۀ ندارد، لذا خبر سحر شدن پیامبر خدا ج صحت ندارد، در جواب آن‌ها باید گفت که این سخن آن‌ها مخالف و معاند با قرآن است، زیرا خداوند متعال پیامبر خود ج را مخاطب قرار داده و می‌گوید: ﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ ٢ وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ ٣ وَمِن شَرِّ ٱلنَّفَّٰثَٰتِ فِی ٱلۡعُقَدِ ٤ وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ٥، و (نقاثات) ساحرینی هستند که در گره‌های می‌دمند، و سحری که پیامبر خدا ج به آن دچار شده بودند به طور دائم و مستمرد نبود، بلکه مانند مرضی بود که شخص به آن دچار می‌شود و سپس از آن شفا می‌یابد، و مدت زیادی نگذشت که خداوند پیامبر خدا ج را از سحر ساحران نجات داد.

[161]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      از این علامات ششگانه، پنج علامۀ آن ظاهر گشته و به وقوع پیوسته است که عبارت اند از: موت پیامبر خدا ج، فتح بیت المقدس، مرگ و میر زیاد که در زمان عمر بن خطابس به وقوع پیوست، زیرا در مدت سه روز، هفتاد هزار نفر به هلاکت رسیدند، و فراوانی مال در زمان عثمانس که به سبب فتوحات نصیب مسلمانان گردید، و فتنۀ که اساس آن قتل عثمانس بود، ولی علائم ششم که متارکه با روم و خیانت آن‌ها به مسلمانان و حمله کردن با آن لشکر فراوان باشد، هنوز تحقق نیافته است، و چون این سخن از کسی است که ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡیٞ یُوحَىٰ ٤ به یقین روز خواهد آمده که این علامت نیز به وقوع به پیوندد.

[162]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از این گفتۀ ابوهریرهس که: این قول صادق مصدوق است، یعنی: قول جبرئیل÷، و یا قول پیامبر خدا ج است، و صادق کسی است که فعلا راست می‌گوید، و مصدوق کسی است که همیشه راست گفته است، و هیچگاه دروغی از وی شنیده نشده است، و هردو صفت برای هریک از جبرئیل÷ و پیامبر خدا ج به وجه اکمل متحقق است.

      2) طوری که مشاهده می‌کنید سال‌های متمادی است که مسئله جزیه از بین رفته و کسی درهم و دیناری جزیه از کفار به دست نیاورده است.

[163]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      و این بیرق جهت رسوا شدن آن شخص فریب کار است، تا از دور شناخته شود، و این امر، وعید شدیدی برای کسی است که عهد شکنی می‌کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد