اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

کتاب [55]: اخبار انبیاء

 کتاب [55]: اخبار انبیاء([1])

1- خَلْقِ آدَمَ وَذُرِّیَّتِهِ

باب [1]: خلقت آدم و ذریۀ آن

1399- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ وَطُولُهُ سِتُّونَ ذِرَاعًا، ثُمَّ قَالَ: اذْهَبْ فَسَلِّمْ عَلَى أُولَئِکَ مِنَ المَلاَئِکَةِ، فَاسْتَمِعْ مَا یُحَیُّونَکَ، تَحِیَّتُکَ وَتَحِیَّةُ ذُرِّیَّتِکَ، فَقَالَ السَّلاَمُ عَلَیْکُمْ، فَقَالُوا: السَّلاَمُ عَلَیْکَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ، فَزَادُوهُ: وَرَحْمَةُ اللَّهِ، فَکُلُّ مَنْ یَدْخُلُ الجَنَّةَ عَلَى صُورَةِ آدَمَ، فَلَمْ یَزَلِ الخَلْقُ یَنْقُصُ حَتَّى الآنَ» [رواه البخاری: 3326].

1399- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«خداوند متعال آدم را خلق کرد، و طولش شصت ذرع بود، بعد از آن برایش گفت: برو و برای این گروه از ملائکه سلام بده! و بشنو که جواب سلام تو را چه می‌گویند؟ و چیزی که می‌گویند تحیۀ تو و ذریۀ تو خواهد بود.

[آدم÷ رفت و بر ملائکه سلام داد] و گفت: السلام علیکم.

گفتند: السلام علیک ورحمة الله، و آن‌ها (ورحمة الله) را زیاد کردند، و [پیامبر خداج فرمودند]: هر کسی که به بهشت داخل می‌شود، به شکل اولی آدم داخل می‌شود، و خلایق تا حالا به استمرار خرد و کوچک می‌شوند»([2]).

1400- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: بَلَغَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ سَلاَمٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ مَقْدَمُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ المَدِینَةَ فَأَتَاهُ، فَقَالَ: إِنِّی سَائِلُکَ عَنْ ثَلاَثٍ لاَ یَعْلَمُهُنَّ إِلَّا نَبِیٌّ قَالَ: مَا أَوَّلُ أَشْرَاطِ السَّاعَةِ؟ وَمَا أَوَّلُ طَعَامٍ یَأْکُلُهُ أَهْلُ الجَنَّةِ؟ وَمِنْ أَیِّ شَیْءٍ یَنْزِعُ الوَلَدُ إِلَى أَبِیهِ؟ وَمِنْ أَیِّ شَیْءٍ یَنْزِعُ إِلَى أَخْوَالِهِ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «خَبَّرَنِی بِهِنَّ آنِفًا جِبْرِیلُ» قَالَ: فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ ذَاکَ عَدُوُّ الیَهُودِ مِنَ المَلاَئِکَةِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: " أَمَّا أَوَّلُ أَشْرَاطِ السَّاعَةِ فَنَارٌ تَحْشُرُ النَّاسَ مِنَ المَشْرِقِ إِلَى المَغْرِبِ، وَأَمَّا أَوَّلُ طَعَامٍ یَأْکُلُهُ أَهْلُ الجَنَّةِ فَزِیَادَةُ کَبِدِ حُوتٍ، وَأَمَّا الشَّبَهُ فِی الوَلَدِ: فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا غَشِیَ المَرْأَةَ فَسَبَقَهَا مَاؤُهُ کَانَ الشَّبَهُ لَهُ، وَإِذَا سَبَقَ مَاؤُهَا کَانَ الشَّبَهُ لَهَا " قَالَ: أَشْهَدُ أَنَّکَ رَسُولُ اللَّهِ، ثُمَّ قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ الیَهُودَ قَوْمٌ بُهُتٌ، إِنْ عَلِمُوا بِإِسْلاَمِی قَبْلَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ بَهَتُونِی عِنْدَکَ، فَجَاءَتِ الیَهُودُ وَدَخَلَ عَبْدُ اللَّهِ البَیْتَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «أَیُّ رَجُلٍ فِیکُمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلاَمٍ» قَالُوا أَعْلَمُنَا، وَابْنُ أَعْلَمِنَا، وَأَخْیَرُنَا، وَابْنُ أَخْیَرِنَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «أَفَرَأَیْتُمْ إِنْ أَسْلَمَ عَبْدُ اللَّهِ» قَالُوا: أَعَاذَهُ اللَّهُ مِنْ ذَلِکَ، فَخَرَجَ عَبْدُ اللَّهِ إِلَیْهِمْ فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، فَقَالُوا: شَرُّنَا، وَابْنُ شَرِّنَا، وَوَقَعُوا فِیهِ [رواه البخاری: 3329].

1400- از انسس روایت است که گفت: برای عبدالله بن سلامس از آمدن پیامبر خدا ج به مدینۀ منوره خبر رسید، نزدشان آمد و گفت: من سه چیزی را به جز از پیامبر کس دیگری نمی‌داند از شما می‌پرسم: اولین علامت قیامت چیست؟ و اولین طعامی را که اهل بهشت می‌خورند کدام است؟ و چه چیز سبب شباهت طفل به پدرش، و چه چیز سبب شباهت طفل به ماماهایش (دائی‌هایش) می‌شود؟

پیامبر خدا ج‌ فرمودند: «همین الآن جبرئیل از این چیزها برایم خبر داد».

انسس می‌گوید که عبدالله بن سلام گفت که: از بین ملایکه دشمن قوم یهود همین ملک است([3]).

پیامبر خدا ج فرمودند: «اولین علامت قیامت آتشی است که مردم را از طرف مشرق به طرف مغرب می‌راند، و اولین طعامی را که اهل بهشت می‌خورند، زیادی جگر ماهی است، یعنی: جگر گوشۀ ماهی است]، و سبب شباهت طفل آن است: که در وقت جماع کردن شخص با زنش، اگر آب مرد سبقت نماید، طفل همرنگ پدر، و اگر آب زن سبقت نماید، طفل شبیه مادر می‌شود».

عبدالله گفت: گواهی می‌دهم که تو پیامبر خدا ج هستی، و بعد از آن گفت: یا رسول الله! یهود مردم بهتان‌گری هستند، اگر از مسلمان شدنم پیش از اینکه از آن‌ها [دربارۀ من سؤال نمائید] خبر شوند، بر من در نزد شما بهتان خواهند کرد، همان بود که یهود آمدند و عبدالله به خانه داخل شد.

پیامبر خدا ج [برای مردم یهود] گفتند: «عبدالله بن سلام در بین شما چگونه شخصیتی است»؟

گفتند: داناترین ما، و فرزند داناترین ما است، و بهترین ما، و فرزند بهترین ما است.

پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر عبدالله مسلمان شود چه می‌گوئید»؟

گفتند: خدا او را از این چیز حفظ نماید.

عبدالله [از خانۀ که در آن پنهان شده بود] برآمد و گفت: (أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ)».

گفتند که او بدترین ما، و فرزند بدترین ما است، و او را دشنام دادند.

1401- وعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قالَ: «لَوْلاَ بَنُو إِسْرَائِیلَ لَمْ یَخْنَزِ اللَّحْمُ، وَلَوْلاَ حَوَّاءُ لَمْ تَخُنَّ أُنْثَى زَوْجَهَا» [رواه البخاری: 3330].

1401- و از انسس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«اگر بنی‌اسرائیل نمی‌بود، گوشت فاسد نمی‌شد، و اگر حواء [همسر آدم÷] نمی‌بود، هیچ زنی به شوهرش خیانت نمی‌کرد»([4]).

1402- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ یَرْفَعُهُ: «أَنَّ اللَّهَ یَقُولُ لِأَهْوَنِ أَهْلِ النَّارِ عَذَابًا: لَوْ أَنَّ لَکَ مَا فِی الأَرْضِ مِنْ شَیْءٍ کُنْتَ تَفْتَدِی بِهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَقَدْ سَأَلْتُکَ مَا هُوَ أَهْوَنُ مِنْ هَذَا وَأَنْتَ فِی صُلْبِ آدَمَ، أَنْ لاَ تُشْرِکَ بِی، فَأَبَیْتَ إِلَّا الشِّرْکَ» [رواه البخاری: 3334].

1402- از انسس به نقل از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «خداوند متعال برای یکی از دوزخیان که عذابش از همه کمتر است، [این شخص ابوطالب است]، می‌گوید: اگر تمام آنچه که در روی زمین است از تو می‌بود، جهت خلاصی خود می‌دادی؟

می‌گوید: بلی [می‌دادم].

خداودن متعال می‌گوید: من از تو هنگامی که هنوز در پشت آدم بودی چیز بسیار کمتری مطالبه نمودم، و آن این بود که به من شریک نیاوری، ولی تو جز شرک آوردن، چیز دیگری را قبول نکردی»([5]).

1403- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ تُقْتَلُ نَفْسٌ ظُلْمًا، إِلَّا کَانَ عَلَى ابْنِ آدَمَ الأَوَّلِ کِفْلٌ مِنْ دَمِهَا، لِأَنَّهُ أَوَّلُ مَنْ سَنَّ القَتْلَ» [رواه البخاری: 3335].

1403- از عبداللهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«هیچ کسی نیست که به غیر حق کشته شود مگر آنکه بر فرزند اول آدم از آن قتل گناهی است، زیرا او اولین کسی بود که کشتن به غیر حق را رواج داد»([6]).

2- باب: قَوْلِ الله: ﴿وَیَسۡ‍َٔلُونَکَ عَن ذِی ٱلۡقَرۡنَیۡنِ

باب [2]: این قول خداوند متعال که: ﴿درمورد ذوالقرنین از تو می‌پرسند...

1404- عَنْ زَیْنَبَ ابِنْةِ جَحْشٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، دَخَلَ عَلَیْهَا فَزِعًا یَقُولُ: «لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَیْلٌ لِلْعَرَبِ مِنْ شَرٍّ قَدِ اقْتَرَبَ، فُتِحَ الیَوْمَ مِنْ رَدْمِ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مِثْلُ هَذِهِ» وَحَلَّقَ بِإِصْبَعِهِ الإِبْهَامِ وَالَّتِی تَلِیهَا، قَالَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ جَحْشٍ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ: أَنَهْلِکُ وَفِینَا الصَّالِحُونَ؟ قَالَ: «نَعَمْ إِذَا کَثُرَ الخَبَثُ» [رواه البخاری: 3346].

1404- از زینب بن حجشل([7]) روایت است که پیامبر خدا ج سراسیمه نزدش آمده و گفتند: «لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، ای وای بر قوم عرب از بدبختی که نزدیک است دامن‌گیر آن‌ها شود، امروز از سدی که مقابل یاجوج و ماجوج قرار دارد، این اندازه گشوده شده است» و [برای تعیین اندازۀ که گشوده شده است] انگشت شهادت را حلقه کردند و بر سرانگشتی که در پهلوی انگشت شهادت قرار دارد رساندند.

زینب بنت جحشل می‌گوید: پرسیدم: یا رسول الله! آیا در حالی که مردم صالح و نیکوکاری در بین ما وجود دارند به هلاکت خواهیم رسید؟

فرمودند: «بلی! در صورتی که فسق و فجور زیاد شود»([8]).

1405- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «یَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: «یَا آدَمُ، فَیَقُولُ: لَبَّیْکَ وَسَعْدَیْکَ، وَالخَیْرُ فِی یَدَیْکَ، فَیَقُولُ: أَخْرِجْ بَعْثَ النَّارِ، قَالَ: وَمَا بَعْثُ النَّارِ؟، قَالَ: مِنْ کُلِّ أَلْفٍ تِسْعَ مِائَةٍ وَتِسْعَةً وَتِسْعِینَ، فَعِنْدَهُ یَشِیبُ الصَّغِیرُ، وَتَضَعُ کُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا، وَتَرَى النَّاسَ سُکَارَى وَمَا هُمْ بِسُکَارَى، وَلَکِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِیدٌ» قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ، وَأَیُّنَا ذَلِکَ الوَاحِدُ؟ قَالَ: «أَبْشِرُوا، فَإِنَّ مِنْکُمْ رَجُلًا وَمِنْ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ أَلْفًا. ثُمَّ قَالَ: وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ، إِنِّی أَرْجُو أَنْ تَکُونُوا رُبُعَ أَهْلِ الجَنَّةِ» فَکَبَّرْنَا، فَقَالَ: «أَرْجُو أَنْ تَکُونُوا ثُلُثَ أَهْلِ الجَنَّةِ» فَکَبَّرْنَا، فَقَالَ: «أَرْجُو أَنْ تَکُونُوا نِصْفَ أَهْلِ الجَنَّةِ» فَکَبَّرْنَا، فَقَالَ: «مَا أَنْتُمْ فِی النَّاسِ إِلَّا کَالشَّعَرَةِ السَّوْدَاءِ فِی جِلْدِ ثَوْرٍ أَبْیَضَ، أَوْ کَشَعَرَةٍ بَیْضَاءَ فِی جِلْدِ ثَوْرٍ أَسْوَدَ» [رواه البخاری: 3348].

1405- از ابوسعید خدریس از پیامبر خدا ج روایت است که فرموند:

«خداوند متعال می‌گوید: ای آدم! آدم می‌گوید: (لبیک وسعدیک والخیر فی یدیک) [معنی این کلمات: اظهار آمادگی کامل در اجرای امر است].

خداوند متعال می‌گوید: دوزخیان را [ از بین مردم] بیرون کن.

می‌گوید: دوزخیان چه مقدار هستند؟

می‌گوید: از هر هزار نفری، نه صد و نود و نه نفر، و در اینجا است که طفل، پیر می‌شود، و هر زن حاملی سقط جنین می‌کند، و انسان گمان می‌کند که همۀ مردمان مست هستند، و حال آنکه آن‌ها مست نیستند، بلکه سبب آن، شدت عذاب خدا است».

صحابه گفتند: یا رسول الله! از بین ما، آن یک نفر کیست؟

فرمودند: «برای شما بشارت باد! که از شما یک نفر، و از یاجوج و ماجوج هزار نفر است».

بعد از آن فرمودند: قسم به ذاتی که جانم در دست او است [بلا کیف] من امیدوارم که شما چهارم حصۀ اهل بهشت باشید».

گفتیم: (الله أکبر).

فرمودند: «امید وارم که سوم حصۀ اهل بهشت باشید».

باز گفتیم: (الله أکبر)

فرمودند: «امیدوارم که شما نصف اهل بهشت باشید».

باز گفتیم: (الله أکبر).

فرمودند: «شما نسبت به دیگر مردمان بیشتر از یک موی سیاه در پوست یک گاو سفید نیستید، و یا بیشتر از یک موی سفید در پوست یک گاو سیاه نیستید»([9]).

3- «باب»

باب [3]

1406- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «إِنَّکُمْ مَحْشُورُونَ حُفَاةً عُرَاةً غُرْلًا، ثُمَّ قَرَأَ: ﴿کَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِیدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَیۡنَآۚ إِنَّا کُنَّا فَٰعِلِینَ، وَأَوَّلُ مَنْ یُکْسَى یَوْمَ القِیَامَةِ إِبْرَاهِیمُ، وَإِنَّ أُنَاسًا مِنْ أَصْحَابِی یُؤْخَذُ بِهِمْ ذَاتَ الشِّمَالِ، فَأَقُولُ أَصْحَابِی أَصْحَابِی، فَیَقُولُ: إِنَّهُمْ لَمْ یَزَالُوا مُرْتَدِّینَ عَلَى أَعْقَابِهِمْ مُنْذُ فَارَقْتَهُمْ، فَأَقُولُ کَمَا قَالَ العَبْدُ الصَّالِحُ»: ﴿وَکُنتُ عَلَیۡهِمۡ شَهِیدٗا مَّا دُمۡتُ فِیهِمۡ... - إِلَى قَوْلِهِ - ﴿..ٱلۡحَکِیمُ [رواه البخاری: 3349].

1406- از ابن عباسب از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«شما [در روز قیامت] در حالتی حشر می‌شوید، که پای شما برهنه، تن شما برهنه، و بدون ختنه هسیتد».

بعد از آن این آیۀ کریمه را تلاوت نمودند: «به همان شکلی که مردمان را بار اول خلق نمودیم، به همان شکل آن‌ها را [بعد از مرگ] زنده می‌کنیم، و این وعدۀ ما است، و ما این کار را خواهیم کرد».

و اولین کسی که در روز قیامت پوشانده می‌شود، ابراهیم÷ است، و مردمانی از صحابۀ من به طرف چپ کشانده می‌شوند، [یعنی: به طرف دوزخ برده می‌شوند] می‌گویم: این‌ها صحابه‌های من هستند، این‌ها صحابه‌های من هستند.

گفته می‌شود: از روزی که از آن‌ها مفارقت نمود به عقب رجعت نمودند، [یعنی به کفر برگشتند] و من چیزی را می‌گویم که بندۀ صالح [عیسی بن مریم÷] گفت: «تا وقتی که در بین آن‌ها بودم نگهبان‌شان بودم، و چون مرا از بین آن‌ها گرفتی تو خودت بر آن‌ها نگهبان بودی، اگر آن‌ها را عذاب می‌کنی بندگان تو هستند، و اگر آن‌ها را می‌آمرزی پس خودت بر همه چیز غالب و با حکمت هستی»([10]).

1407- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «یَلْقَى إِبْرَاهِیمُ أَبَاهُ آزَرَ یَوْمَ القِیَامَةِ، وَعَلَى وَجْهِ آزَرَ قَتَرَةٌ وَغَبَرَةٌ، فَیَقُولُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ: أَلَمْ أَقُلْ لَکَ لاَ تَعْصِنِی، فَیَقُولُ أَبُوهُ: فَالیَوْمَ لاَ أَعْصِیکَ، فَیَقُولُ إِبْرَاهِیمُ: یَا رَبِّ إِنَّکَ وَعَدْتَنِی أَنْ لاَ تُخْزِیَنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ، فَأَیُّ خِزْیٍ أَخْزَى مِنْ أَبِی الأَبْعَدِ؟ فَیَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: «إِنِّی حَرَّمْتُ الجَنَّةَ عَلَى الکَافِرِینَ، ثُمَّ یُقَالُ: یَا إِبْرَاهِیمُ، مَا تَحْتَ رِجْلَیْکَ؟ فَیَنْظُرُ، فَإِذَا هُوَ بِذِیخٍ مُلْتَطِخٍ، فَیُؤْخَذُ بِقَوَائِمِهِ فَیُلْقَى فِی النَّارِ» [رواه البخاری: 3350].

1407- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«ابراهیم÷ پدر خود (آذر) را در روز قیامت در حالی که رویش قیر اندود و غبار آلود است ملاقات می‌کند.

ابراهیم÷ برایش می‌گوید: مگر به تو نگفته بودم که از من مخالفت مکن؟

پدرش می‌گوید: امروز از تو نافرمانی نمی‌کنم.

ابراهیم÷ می‌گوید: الهی! تو برایم وعده کرده بودی که در روز رستاخیر مرا خار و ذلیل نگردانی، و کدام ذلت و خواری بدتر از این است که پدرم از رحمت تو دور باشد.

خداوند برایش می‌گوید: من جنت را بر کافران حرام کرده‌ام، بعد از آن گفته می‌شود که ای ابراهیم! در زیر پایت چیست؟

چون نظر می‌کند کفتار گل آلود و چتلی را مشاهده می‌کند، و همان است که از دست و پای آن کفتار گرفته شده و به دوزخ انداخته می‌شود»([11]).

1408- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قالَ: قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ: مَنْ أَکْرَمُ النَّاسِ؟ قَالَ: «أَتْقَاهُمْ» فَقَالُوا: لَیْسَ عَنْ هَذَا نَسْأَلُکَ، قَالَ: «فَیُوسُفُ نَبِیُّ اللَّهِ، ابْنُ نَبِیِّ اللَّهِ، ابْنِ نَبِیِّ اللَّهِ، ابْنِ خَلِیلِ اللَّهِ» قَالُوا: لَیْسَ عَنْ هَذَا نَسْأَلُکَ، قَالَ: «فَعَنْ مَعَادِنِ العَرَبِ تَسْأَلُونِ؟ خِیَارُهُمْ فِی الجَاهِلِیَّةِ خِیَارُهُمْ فِی الإِسْلاَمِ، إِذَا فَقُهُوا» [رواه البخاری: 3353].

1408- و از ابوهریرهس روایت است که گفت: کسی گفت که: یا رسول الله! گرامی‌ترین مردمان کیست؟

فرمودند: «با تقوی‌ترین آن‌ها».

گفتند: از این چیز از شما نپرسیدیم.

فرمودند: «پس یوسف نبی الله، ابن نبی الله، ابن نبی الله، ابن خلیل الله است».

گفتند: از این چیز از شما نپرسیدیم.

فرمودند: «پس از اصل عرب می‌پرسید؟ بهترین آن‌ها در اسلام بهترین آن‌ها در جاهلیت هستند، اگر مسائل دین را بیاموزند»([12]).

1409- عَنْ سَمُرَةُ بْنِ جُنْدُبِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَتَانِی اللَّیْلَةَ آتِیَانِ، فَأَتَیْنَا عَلَى رَجُلٍ طَوِیلٍ، لاَ أَکَادُ أَرَى رَأْسَهُ طُولًا، وَإِنَّهُ إِبْرَاهِیمُ عَلَیْهِ سَلَّام» [رواه البخاری: 3354].

1409- از سمره بن جندس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «شب گذشته دو نفر نزدم آمدند، و با هم به نزد شخص بلند قامت – که نزدیک بود از بلند قامتی سرش را دیده‌نتوانم – رفتیم، و او ابراهیم÷ بود».

1410- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قالَ: قالَ رَسُولٍ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «أَمَّا إِبْرَاهِیمُ فَانْظُرُوا إِلَى صَاحِبِکُمْ، وَأَمَّا مُوسَى فَجَعْدٌ آدَمُ عَلَى جَمَلٍ أَحْمَرَ مَخْطُومٍ بِخُلْبَةٍ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِ انْحَدَرَ فِی الوَادِی» [رواه البخاری: 3355].

1410- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «[اگر می‌خواهید شمائل] ابراهیم÷ را بدانید، به طرف من نگاه کنید.

و هرچه که موسی÷ است، شخص مجعد و گندم گونی است، و بالای شتر سرخی که به ریسمانی مهار شده است سوار است، گویا همین حالا به طرفش نظر می‌کنم که [سوار بر شتر] به طرف دره روان است»([13]).

1411- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «اخْتَتَنَ إِبْرَاهِیمُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَهُوَ ابْنُ ثَمَانِینَ سَنَةً بِالقَدُّومِ» [رواه البخاری: 3356].

1411- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند که: ابراهیم÷ در سن هشتاد سالگی به تیشه خود را ختنه کرد»([14]).

1412- وَعنْهُ فی روایة: (بِالْقَدُومِ) مُخَفَّفَةً [رواه البخاری: 3356].

1412- تکرار حدیث گذشته است با اختلافی در تعبیر از (تیشه) در عربی، که در روایت اولی به (قَدُّوْم) [به تشدید دال]، و در روایت دومی به (قَدُوْم) [به تخفیف دال]، تعبیر شده است([15]).

1413- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُوُلُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَمْ یَکْذِبْ إِبْرَاهِیمُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ إِلَّا ثَلاَثَ کَذَبَاتٍ، ثِنْتَیْنِ مِنْهُنَّ فِی ذَاتِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، قَوْلُهُ ﴿إِنِّی سَقِیمٞ. وَقَوْلُهُ: ﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ کَبِیرُهُمۡ هَٰذَا. وَقَالَ: بَیْنَا هُوَ ذَاتَ یَوْمٍ وَسَارَةُ، إِذْ أَتَى عَلَى جَبَّارٍ مِنَ الجَبَابِرَةِ، فَقِیلَ لَهُ: إِنَّ هَا هُنَا رَجُلًا مَعَهُ امْرَأَةٌ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ، فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ فَسَأَلَهُ عَنْهَا، فَقَالَ: مَنْ هَذِهِ؟ قَالَ: أُخْتِی، فَأَتَى سَارَةَ وَذَکَرَ باقی الحَدیث [رواه البخاری: 3358 وانظر حدیث رقم: 2217].

1413- و از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«ابراهیم÷ دروغ نگفت مگر سه بار، دو دروغ از آن سه دروغ، خاص به جهت خدا بود:

[اولین دروغش این بود که] گفت: «من مریض هستم»([16]).

[و دومین دروغش این بود] که گفت: «بلکه این کار را بت کلان کرده است»([17]).

[و سومین دروغش آن بود که] «روزی در حالی که با (ساره) سفر می‌کرد به یکی از ستمگران رسید، برای آن ستمگر خبر دادند که اینجا شخصی است که زیبا‌ترین زن جهان همراه او است، شخصی را به عقبش فرستاد و از و پرسید: این زن کیست؟

گفت: خواهر من است، و نزد ساره آمد و باقی حدیث را ذکر نمود...»([18]).

1414- وقَدْ تَقَدَّم حَدیثُ أُمِّ شَرِیکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، «أَمَرَ بِقَتْلِ الوَزَغِ، وَقَالَ: کَانَ یَنْفُخُ عَلَى إِبْرَاهِیمَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ» [رواه البخاری: 3359].

1414- حدیث (أم شریک)ل در بارۀ اینکه پیامبر خدا ج به کشتن چلپاسه امر نمودند، قبلا گذشت، و در این روایت این هم آمده است که: «و همین چلپاسه بود که بر آتش ابراهیم÷ پف می‌کرد»([19]).

1415- عَنِ ابْنُ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَوَّلَ مَا اتَّخَذَ النِّسَاءُ المِنْطَقَ مِنْ قِبَلِ أُمِّ إِسْمَاعِیلَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ، اتَّخَذَتْ مِنْطَقًا لِتُعَفِّیَ أَثَرَهَا عَلَى سَارَةَ، ثُمَّ جَاءَ بِهَا إِبْرَاهِیمُ وَبِابْنِهَا إِسْمَاعِیلَ وَهِیَ تُرْضِعُهُ، حَتَّى وَضَعَهُمَا عِنْدَ البَیْتِ عِنْدَ دَوْحَةٍ، فَوْقَ زَمْزَمَ فِی أَعْلَى المَسْجِدِ، وَلَیْسَ بِمَکَّةَ یَوْمَئِذٍ أَحَدٌ، وَلَیْسَ بِهَا مَاءٌ، فَوَضَعَهُمَا هُنَالِکَ، وَوَضَعَ عِنْدَهُمَا جِرَابًا فِیهِ تَمْرٌ، وَسِقَاءً فِیهِ مَاءٌ، ثُمَّ قَفَّى إِبْرَاهِیمُ مُنْطَلِقًا، فَتَبِعَتْهُ أُمُّ إِسْمَاعِیلَ فَقَالَتْ: یَا إِبْرَاهِیمُ، أَیْنَ تَذْهَبُ وَتَتْرُکُنَا بِهَذَا الوَادِی، الَّذِی لَیْسَ فِیهِ إِنْسٌ وَلاَ شَیْءٌ؟ فَقَالَتْ لَهُ ذَلِکَ مِرَارًا، وَجَعَلَ لاَ یَلْتَفِتُ إِلَیْهَا، فَقَالَتْ لَهُ: آللَّهُ الَّذِی أَمَرَکَ بِهَذَا؟ قَالَ نَعَمْ، قَالَتْ: إِذَنْ لاَ یُضَیِّعُنَا، ثُمَّ رَجَعَتْ، فَانْطَلَقَ إِبْرَاهِیمُ حَتَّى إِذَا کَانَ عِنْدَ الثَّنِیَّةِ حَیْثُ لاَ یَرَوْنَهُ، اسْتَقْبَلَ بِوَجْهِهِ البَیْتَ، ثُمَّ دَعَا بِهَؤُلاَءِ الکَلِمَاتِ، وَرَفَعَ یَدَیْهِ فَقَالَ: رَبِّ ﴿إِنِّیٓ أَسۡکَنتُ مِن ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیۡرِ ذِی زَرۡعٍ عِندَ بَیۡتِکَ ٱلۡمُحَرَّمِ- حَتَّى بَلَغَ - ﴿یَشۡکُرُونَ «وَجَعَلَتْ أُمُّ إِسْمَاعِیلَ تُرْضِعُ إِسْمَاعِیلَ وَتَشْرَبُ مِنْ ذَلِکَ المَاءِ، حَتَّى إِذَا نَفِدَ مَا فِی السِّقَاءِ عَطِشَتْ وَعَطِشَ ابْنُهَا، وَجَعَلَتْ تَنْظُرُ إِلَیْهِ یَتَلَوَّى، أَوْ قَالَ یَتَلَبَّطُ، فَانْطَلَقَتْ کَرَاهِیَةَ أَنْ تَنْظُرَ إِلَیْهِ، فَوَجَدَتِ الصَّفَا أَقْرَبَ جَبَلٍ فِی الأَرْضِ یَلِیهَا، فَقَامَتْ عَلَیْهِ، ثُمَّ اسْتَقْبَلَتِ الوَادِیَ تَنْظُرُ هَلْ تَرَى أَحَدًا فَلَمْ تَرَ أَحَدًا، فَهَبَطَتْ مِنَ الصَّفَا حَتَّى إِذَا بَلَغَتِ الوَادِیَ رَفَعَتْ طَرَفَ دِرْعِهَا، ثُمَّ سَعَتْ سَعْیَ الإِنْسَانِ المَجْهُودِ حَتَّى جَاوَزَتِ الوَادِیَ، ثُمَّ أَتَتِ المَرْوَةَ فَقَامَتْ عَلَیْهَا وَنَظَرَتْ هَلْ تَرَى أَحَدًا فَلَمْ تَرَ أَحَدًا، فَفَعَلَتْ ذَلِکَ سَبْعَ مَرَّاتٍ، قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «فَذَلِکَ سَعْیُ النَّاسِ بَیْنَهُمَا» فَلَمَّا أَشْرَفَتْ عَلَى المَرْوَةِ سَمِعَتْ صَوْتًا، فَقَالَتْ صَهٍ - تُرِیدُ نَفْسَهَا -، ثُمَّ تَسَمَّعَتْ، فَسَمِعَتْ أَیْضًا، فَقَالَتْ: قَدْ أَسْمَعْتَ إِنْ کَانَ عِنْدَکَ غِوَاثٌ، فَإِذَا هِیَ بِالْمَلَکِ عِنْدَ مَوْضِعِ زَمْزَمَ، فَبَحَثَ بِعَقِبِهِ، أَوْ قَالَ بِجَنَاحِهِ، حَتَّى ظَهَرَ المَاءُ، فَجَعَلَتْ تُحَوِّضُهُ وَتَقُولُ بِیَدِهَا هَکَذَا، وَجَعَلَتْ تَغْرِفُ مِنَ المَاءِ فِی سِقَائِهَا وَهُوَ یَفُورُ بَعْدَ مَا تَغْرِفُ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَرْحَمُ اللَّهُ أُمَّ إِسْمَاعِیلَ، لَوْ تَرَکَتْ زَمْزَمَ - أَوْ قَالَ: لَوْ لَمْ تَغْرِفْ مِنَ المَاءِ -، لَکَانَتْ زَمْزَمُ عَیْنًا مَعِینًا» قَالَ: فَشَرِبَتْ وَأَرْضَعَتْ وَلَدَهَا، فَقَالَ لَهَا المَلَکُ: لاَ تَخَافُوا الضَّیْعَةَ، فَإِنَّ هَا هُنَا بَیْتَ اللَّهِ، یَبْنِی هَذَا الغُلاَمُ وَأَبُوهُ، وَإِنَّ اللَّهَ لاَ یُضِیعُ أَهْلَهُ، وَکَانَ البَیْتُ مُرْتَفِعًا مِنَ الأَرْضِ کَالرَّابِیَةِ، تَأْتِیهِ السُّیُولُ، فَتَأْخُذُ عَنْ یَمِینِهِ وَشِمَالِهِ، فَکَانَتْ کَذَلِکَ حَتَّى مَرَّتْ بِهِمْ رُفْقَةٌ مِنْ جُرْهُمَ، أَوْ أَهْلُ بَیْتٍ مِنْ جُرْهُمَ، مُقْبِلِینَ مِنْ طَرِیقِ کَدَاءٍ، فَنَزَلُوا فِی أَسْفَلِ مَکَّةَ فَرَأَوْا طَائِرًا عَائِفًا، فَقَالُوا: إِنَّ هَذَا الطَّائِرَ لَیَدُورُ عَلَى مَاءٍ، لَعَهْدُنَا بِهَذَا الوَادِی وَمَا فِیهِ مَاءٌ، فَأَرْسَلُوا جَرِیًّا أَوْ جَرِیَّیْنِ فَإِذَا هُمْ بِالْمَاءِ، فَرَجَعُوا فَأَخْبَرُوهُمْ بِالْمَاءِ فَأَقْبَلُوا، قَالَ: وَأُمُّ إِسْمَاعِیلَ عِنْدَ المَاءِ، فَقَالُوا: أَتَأْذَنِینَ لَنَا أَنْ نَنْزِلَ عِنْدَکِ؟ فَقَالَتْ: نَعَمْ، وَلَکِنْ لاَ حَقَّ لَکُمْ فِی المَاءِ، قَالُوا: نَعَمْ، قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «فَأَلْفَى ذَلِکَ أُمَّ إِسْمَاعِیلَ وَهِیَ تُحِبُّ الإِنْسَ» فَنَزَلُوا وَأَرْسَلُوا إِلَى أَهْلِیهِمْ فَنَزَلُوا مَعَهُمْ، حَتَّى إِذَا کَانَ بِهَا أَهْلُ أَبْیَاتٍ مِنْهُمْ، وَشَبَّ الغُلاَمُ وَتَعَلَّمَ العَرَبِیَّةَ مِنْهُمْ، وَأَنْفَسَهُمْ وَأَعْجَبَهُمْ حِینَ شَبَّ، فَلَمَّا أَدْرَکَ زَوَّجُوهُ امْرَأَةً مِنْهُمْ، وَمَاتَتْ أُمُّ إِسْمَاعِیلَ، فَجَاءَ إِبْرَاهِیمُ بَعْدَمَا تَزَوَّجَ إِسْمَاعِیلُ یُطَالِعُ تَرِکَتَهُ، فَلَمْ یَجِدْ إِسْمَاعِیلَ، فَسَأَلَ امْرَأَتَهُ عَنْهُ فَقَالَتْ: خَرَجَ یَبْتَغِی لَنَا، ثُمَّ سَأَلَهَا عَنْ عَیْشِهِمْ وَهَیْئَتِهِمْ، فَقَالَتْ نَحْنُ بِشَرٍّ، نَحْنُ فِی ضِیقٍ وَشِدَّةٍ، فَشَکَتْ إِلَیْهِ، قَالَ: فَإِذَا جَاءَ زَوْجُکِ فَاقْرَئِی عَلَیْهِ السَّلاَمَ، وَقُولِی لَهُ یُغَیِّرْ عَتَبَةَ بَابِهِ، فَلَمَّا جَاءَ إِسْمَاعِیلُ کَأَنَّهُ آنَسَ شَیْئًا، فَقَالَ: هَلْ جَاءَکُمْ مِنْ أَحَدٍ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، جَاءَنَا شَیْخٌ کَذَا وَکَذَا، فَسَأَلَنَا عَنْکَ فَأَخْبَرْتُهُ، وَسَأَلَنِی کَیْفَ عَیْشُنَا، فَأَخْبَرْتُهُ أَنَّا فِی جَهْدٍ وَشِدَّةٍ، قَالَ: فَهَلْ أَوْصَاکِ بِشَیْءٍ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، أَمَرَنِی أَنْ أَقْرَأَ عَلَیْکَ السَّلاَمَ، وَیَقُولُ غَیِّرْ عَتَبَةَ بَابِکَ، قَالَ: ذَاکِ أَبِی، وَقَدْ أَمَرَنِی أَنْ أُفَارِقَکِ، الحَقِی بِأَهْلِکِ، فَطَلَّقَهَا، وَتَزَوَّجَ مِنْهُمْ أُخْرَى، فَلَبِثَ عَنْهُمْ إِبْرَاهِیمُ مَا شَاءَ اللَّهُ، ثُمَّ أَتَاهُمْ بَعْدُ فَلَمْ یَجِدْهُ، فَدَخَلَ عَلَى امْرَأَتِهِ فَسَأَلَهَا عَنْهُ، فَقَالَتْ: خَرَجَ یَبْتَغِی لَنَا، قَالَ: کَیْفَ أَنْتُمْ؟ وَسَأَلَهَا عَنْ عَیْشِهِمْ وَهَیْئَتِهِمْ، فَقَالَتْ: نَحْنُ بِخَیْرٍ وَسَعَةٍ، وَأَثْنَتْ عَلَى اللَّهِ، فَقَالَ: مَا طَعَامُکُمْ؟ قَالَتِ اللَّحْمُ، قَالَ فَمَا شَرَابُکُمْ؟ قَالَتِ المَاءُ. قَالَ: اللَّهُمَّ بَارِکْ لَهُمْ فِی اللَّحْمِ وَالمَاءِ، قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «وَلَمْ یَکُنْ لَهُمْ یَوْمَئِذٍ حَبٌّ، وَلَوْ کَانَ لَهُمْ دَعَا لَهُمْ فِیهِ» . قَالَ: فَهُمَا لاَ یَخْلُو عَلَیْهِمَا أَحَدٌ بِغَیْرِ مَکَّةَ إِلَّا لَمْ یُوَافِقَاهُ، قَالَ: فَإِذَا جَاءَ زَوْجُکِ فَاقْرَئِی عَلَیْهِ السَّلاَمَ، وَمُرِیهِ یُثْبِتُ عَتَبَةَ بَابِهِ، فَلَمَّا جَاءَ إِسْمَاعِیلُ قَالَ: هَلْ أَتَاکُمْ مِنْ أَحَدٍ؟ قَالَتْ: نَعَمْ، أَتَانَا شَیْخٌ حَسَنُ الهَیْئَةِ، وَأَثْنَتْ عَلَیْهِ، فَسَأَلَنِی عَنْکَ فَأَخْبَرْتُهُ، فَسَأَلَنِی کَیْفَ عَیْشُنَا فَأَخْبَرْتُهُ أَنَّا بِخَیْرٍ، قَالَ: فَأَوْصَاکِ بِشَیْءٍ، قَالَتْ: نَعَمْ، هُوَ یَقْرَأُ عَلَیْکَ السَّلاَمَ، وَیَأْمُرُکَ أَنْ تُثْبِتَ عَتَبَةَ بَابِکَ، قَالَ: ذَاکِ أَبِی وَأَنْتِ العَتَبَةُ، أَمَرَنِی أَنْ أُمْسِکَکِ، ثُمَّ لَبِثَ عَنْهُمْ مَا شَاءَ اللَّهُ، ثُمَّ جَاءَ بَعْدَ ذَلِکَ، وَإِسْمَاعِیلُ یَبْرِی نَبْلًا لَهُ تَحْتَ دَوْحَةٍ قَرِیبًا مِنْ زَمْزَمَ، فَلَمَّا رَآهُ قَامَ إِلَیْهِ، فَصَنَعَا کَمَا یَصْنَعُ الوَالِدُ بِالوَلَدِ وَالوَلَدُ بِالوَالِدِ، ثُمَّ قَالَ یَا إِسْمَاعِیلُ، إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی بِأَمْرٍ، قَالَ: فَاصْنَعْ مَا أَمَرَکَ رَبُّکَ، قَالَ: وَتُعِینُنِی؟ قَالَ: وَأُعِینُکَ، قَالَ: فَإِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أَبْنِیَ هَا هُنَا بَیْتًا، وَأَشَارَ إِلَى أَکَمَةٍ مُرْتَفِعَةٍ عَلَى مَا حَوْلَهَا، قَالَ: فَعِنْدَ ذَلِکَ رَفَعَا القَوَاعِدَ مِنَ البَیْتِ، فَجَعَلَ إِسْمَاعِیلُ یَأْتِی بِالحِجَارَةِ وَإِبْرَاهِیمُ یَبْنِی، حَتَّى إِذَا ارْتَفَعَ البِنَاءُ، جَاءَ بِهَذَا الحَجَرِ فَوَضَعَهُ لَهُ فَقَامَ عَلَیْهِ، وَهُوَ یَبْنِی وَإِسْمَاعِیلُ یُنَاوِلُهُ الحِجَارَةَ، وَهُمَا یَقُولاَنِ: ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ، قَالَ: فَجَعَلاَ یَبْنِیَانِ حَتَّى یَدُورَا حَوْلَ البَیْتِ وَهُمَا یَقُولاَنِ: ﴿رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ [رواه البخاری: [3364].

1415- از ابن عباسب روایت است که گفت: اولین باری که زن‌ها پیش بند [یعنی: لُنگ استعمال کردند([20])، به متابعت از مادر اسماعیل÷ بود، زیرا او لُنگی را پوشیده بود تا رد پای خود را از (ساره) پنهان دارد([21]).

بعد از آن ابراهیم÷ همسر و فرزندش اسماعیل را در حالی که [مادرش] هنوز او را شیر می‌داد، آورد و نزد خانۀ کعبه زیر درخت بزرگی بر بالای زمزم در قسمت بالائی مسجد گذاشت، و این در وقتی بود که هیچکس در مکه نبود، و آبی در آن سرزمین وجود نداشت، آن‌ها را آنجا گذاشت و کیسۀ از خرما و مشکولۀ آبی را نزد آن‌ها گذاشت، و خودش برگشت.

مادر اسماعیل [یعنی: هاجر] به دنبالش دوید و گفت: کجا می‌روی و ما را در این دشتی که نه انسانی است و نه چیزی تنها می‌گذاری؟ و این سخن را چندین بار تکرار نمود، ولی ابراهیم÷ به او التفاتی نمی‌کرد، بالآخره مادر اسماعیل برایش گفت: مگر خدا تو را به این کار امر کرده است؟

گفت: بلی.

مادر اسماعیل گفت: پس ما را ضایع نخواهد ساخت، [این را گفت] و برگشت.

ابراهیم÷ به راهش ادامه داد تا به بالای پشتۀ رسید که دیگر آن‌ها او را نمی‌دیدند، در این وقت رویش را به طرف خانه کرد، و در حالی که دست‌هایش را بالا کرده بود، چنین دعا نمود: «پروردگارا! اهل و اولادم را در دشت بی‌کشت و کاری در نزد خانۀ تو که با حرمت است، اسکان دادم، پروردگارا! تا اینکه نماز را برپا دارند، پس دل عدۀ از مردمان را به سوی آن‌ها گرویده بساز، و آن‌ها را از انواع میوه‌ها رزق بده، شاید ایشان شکرگذاری کنند».

مادر اسماعیل فرزندش را شیر می‌داد و از آن آبی که [ابراهیم÷ نزدش گذاشته بود] می‌نوشید، تا آنکه بالآخره آن آب خلاص شد، خودش و فرزندش هردو تشنه شدند، [مادر اسماعیل] به طرف طفلش می‌دید که از تشنگی به خود می‌پیچید.

چون [هاجر] طاقت دیدنش را به آن حالت نداشت، از نزدش دور گردید، نزدیک‌ترین کوهی را که در روی زمین دید، کوه صفا بود، بر بالای آن کوه برآمد، و به طرف دشت نظر انداخت شاید کسی را ببیند، ولی کسی را ندید، بعد از آن از صفا پائین شد تا به دشت رسید، سپس گوشۀ پیراهنش را گرفت، و مانند انسانی که به شدت می‌دود، دوید، تا آنکه همواری دشت را پیمود و به کوه مروه رسید، بر بالای مروه برآمد، و به طرف دشت نگاه کرد که شاید کسی را ببیند، ولی کسی را ندید، و این عمل را هفت بار انجام داد.

ابن عباسب می‌گوید: پیامبر خدا ج فرمودند: «و این همان سعیی است که مردم بین صفا و مروه انجام می‌دهند».

چون برای [بار آخر] بر مروه برآمد، آوازی را شنید، به خودش گفت که ساکت باش! باز گوش داد، و همان آواز را شنید، و گفت: آوازت را شنواندی، اگر کمکی کرده می‌توانی برای ما کمک کن! در این وقت بود که فرشتۀ را در نزد موضع زمزم مشاهده کرد، که با پای خود – یا با بال خود – چیزی را جستجو می‌کند، و همان بود که ابر نمایان شد.

مادر اسماعیل آب را در حوضی [که با دست خود از خاک و ریگ می‌ساخت] جمع می‌کرد، و به دست خود می‌گفت که: آب را همینگونه نگهدار، و چون از آب با دست خود برمی‌داشت و در مشک می‌ریخت، می‌دید که آب فوران می‌کند.

ابن عباسب می‌گوید: که پیامبر خدا ج فرمودند: «خدا مادر اسماعیل را رحمت کند، اگر زمزم را به حالش می‌گذاشت، - و یا فرمودند: اگر با دست بر نمی‌داشت – زمزم چشمۀ آب روانی می‌شد».

[ابن عباسب] گفت که: مادر اسماعیل از آن آب آشامید و فرزندش را شیر داد، و آن فرشته برایش گفت: از هلاکت و ضایع شدن نترسید، زیرا اینجا خانۀ خدا است، این طفل و پدرش این خانه را آباد خواهند کرد، و خداوند اهل این خانه را ضایع نمی‌کند.

و خانه از زمین به مانند بلندی که آن را سیل زده و آب از چپ و راستش چیزی را برده باشد، بلند بود.

و هاجر به همین زندگی خود که از آن آب می‌نوشید و فرزندش را شیر می‌داد، ادامه می‌داد، تا وقتی که مردمی – و یا خانوادۀ – از قبیلۀ (جرهم) از راه (کَداء) آمدند، و در قسمت پایینی مکه سکنی گزین شدند.

مردم قبیلۀ (جزهم) در آنجا پرندۀ را مشاهده کردند که در جستجوی آب است، با خود گفتند: این پرنده به گرد آبی می‌گردد، و گرچه ما این دشت و سرزمین را خوب می‌شناسیم، ولی آبی را در آن سراغ نداریم، با این هم یک یا دو نفر را فرستادند، و آن‌ها به صورت غیر مترقبۀ دیدند که آب است، برگشتند و از وجود آب خبر دادند، همگی به کنار آب آمدند.

[ابن عباسب] گفت که: مادر اسماعیل در کنار آب نشسته بود، آن‌ها برایش گفتند: آیا برای ما اجازه می‌دهی که نزدت سکنی گزین شویم؟

گفت: بلی، ولی برای شما از این آب حقی نیست.

گفتند: خوب است، نباشد.

ابن عباسب گفت که: پیامبر خدا ج فرمودند: «آن مردم، مادر اسماعیل را دیدند که انس و الفت را دوست دارد»، و همان بود که در آنجا سکنی گزین شدند، و کسانی را به طلب خانواده‌های خود فرستادند، خانواده‌های آن‌ها نیز آمدند و در آنجا سکنی گزین شدند، تا آنکه در آنجا چند فامیلی به وجود آمد.

آن طفل [که اسماعیل÷ باشد] بزرگ و جوان شد، و عربی را از آن‌ها آموخت، و آن جوان زیباترین و خوب‌ترین آن‌ها بود، و چون به سن بلوغ رسید، [مردم (جرهم)] یکی از دختران خود را برای او به نکاح دادند، و مادر [اسماعیل÷] وفات یافت.

بعد از اینکه اسماعیل ازدواج کرد، ابراهیم÷ غرض خبرگیری از ترکۀ خود [یعنی: زن و فرنزد خود] به انجا آمد، اسماعیل÷ را ندید و از همسرش سراغ او را پرسید.

همسرش گفت: برای ما به طلب رزق و روزی برآمده است.

بعد از آن ابراهیم÷ از چگونگی معیشت و احوال آن‌ها پرسید.

گفت: حال ما بد است، در فقر و بیچارگی زندگی می‌کنیم، و در نزد [ابراهیم÷] شکایت کرد.

[ابراهیم÷ برای آن زن] گفت: چون شوهرت آمد، بر وی سلام بگو و برایش بگو که: آستانۀ درش را تغییر دهد([22]).

چون اسماعیل÷ آمد، گویا چیزی را احساس کرد، پرسید: کدام کسی نزد شما آمده بود؟

همسرش گفت: بلی پیر مردی به چنین مشخصاتی آمد، و از ما راجع به تو پرسان نمود، برایش خبر دادم، و از من پرسید که زندگی ما چگونه است؟

برایش گفتم که: حال ما بد است، در فقر و بیچارگی زندگی می‌کنیم.

گفت: آیا به تو چیزی سفارش کرد؟

گفت: بلی، به من امر کرد که برایت سلام بگویم، و گفت که: آستانۀ درت را تغییر بده.

گفت: او پدرم می‌باشد، و مرا امر کرده است که از تو جدا شوم، پس نزد خانوادۀ خود برو، و او را طلاق داد، و زن دیگری را از آن مردم به نکاح گرفت([23]).

ابراهیم÷ مدتی از آن‌ها دور ماند و دوباره باز آمد، و فرزندش را ندید، و نزد همسرش آمد، و احوال او را از همسرش جویا شد، همسرش گفت: برای ما به طلب رزق و روزی برآمده است.

پرسید: چه حال دارید؟ و طرز معیشت شما چگونه است؟

گفت: به خیر و خوبی است، و حمد و ثنای خدا را بجا آورد.

پرسید: طعام شما چیست؟

گفت: گوشت است.

پرسید: نوشیدنی شما چیست؟

گفت: آب.

[ابراهیم÷] به حق آن‌ها دعا کرد و گفت: خدایا! به گوشت و آب آن‌ها برکت بده.

پیامبر خدا ج فرمودند: «در این وقت آن‌ها حبوبات [مثل: گندم و جو و امثال این‌ها] نداشتند، اگر می‌داشتند در آن چیز هم برای آن‌ها دعا برکت می‌کرد».

[ابن عباسب] گفت: کسی که در غیر از مکه تنها گوشت و آب بخورد، برای وی سازگار نمی‌افتد.

[ابراهیم÷] گفت: هنگامی که شوهرت آمد، او را سلام برسان، و بگو آستانۀ درت را محکم کند.

چون اسماعیل÷ آمد پرسید: کدام کسی نزد شما آمده بود؟

همسرش گفت: بلی، شیخ خوش منظری آمد، و از او تعریف کرد، و از من دربارۀ تو سؤال کرد، برایش خبر دادم، بعد ا ز آن پرسید: معیشت شما چگونه است؟

گفتم: به خیر و خوبی است.

پرسید: کدام چیزی به تو سفارش کرد؟

گفت: بلی، او برایت سلام گفت، و به تو امر کرد که آستانۀ درت را محکم کنی.

گفت: آن شخص پدرم می‌باشد، و مقصد از آستانۀ در، تو هستی، مرا امر کرده است تا تو را نگهدارم.

باز [ابراهیم÷] مدت زمانی از آن‌ها دور ماند و دوباره باز آمد، و اسماعیل÷ زیر درخت بزرگی نزدیک زمزم نشسته بود و تیری را می‌تراشید.

[اسماعیل÷] چون پدرش را دید، به طرفش رفت، و آنچه را که در چنین حالتی پدر با فرزند، و فرزند در مقابل پدر می‌کند، انجام دادند.

سپس [ابراهیم÷] گفت: ای اسماعیل! خداوند مرا به چیزی امر کرده است، گفت: به هرچه که تو را امر کرده است انجام بده.

گفت: تو با من کمک می‌کنی؟

گفت: کمک می‌کنم.

گفت: خداوند به امر کرده است که در اینجا خانۀ بسازم، و اشاره به اطراف تپۀ بلندی که به اطراف آن بود، نمود.

[ابن عباسب] گفت که: در این وقت پایه‌های خانه را بلند کردند، اسماعیل÷ سنگ می‌آورد و ابراهیم÷ بنا می‌کرد، تا اینکه بناء بلند شد، [اسماعیل÷] همین سنگی را که [بنام مقام ابراهیم مشهور است] آورد، و برایش نهاد، و ابراهیم÷ روی آن ایستاد، و او بنا می‌کرد و اسماعیل÷ سنگ را به دستش می‌داد، و هردوی آن‌ها می‌گفتند: «پروردگار ما! از ما قبول کن، به تحقیق که تو خودت شنوا و دانا هستی»([24]).

1416- عَنْ أَبِی ذّر رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَیُّ مَسْجِدٍ وُضِعَ فِی الأَرْضِ أَوَّلَ؟ قَالَ: «المَسْجِدُ الحَرَامُ» قَالَ: قُلْتُ: ثُمَّ أَیٌّ؟ قَالَ «المَسْجِدُ الأَقْصَى» قُلْتُ: کَمْ کَانَ بَیْنَهُمَا؟ قَالَ: «أَرْبَعُونَ سَنَةً، ثُمَّ أَیْنَمَا أَدْرَکَتْکَ الصَّلاَةُ بَعْدُ فَصَلِّهْ، فَإِنَّ الفَضْلَ فِیهِ» [رواه البخاری: 3366].

1416- از ابوذرس روایت است که گفت: گفتم: یا رسول الله! اولین مسجدی که در روی زمین ساخته شد کدام مسجد بود؟

فرمودند: «مسجد الحرام».

گفت: پرسیدم بعد از آن کدام [مسجد] بود؟

فرمودند: « مسجد الأقصی».

گفتم: بین بنای این دو مسجد چه مدت زمانی فاصله بود؟

فرمودند: «چهل سال، بعد از این به هرجایی که وقت نماز داخل شد، نماز را اداء کن، چون فضیلت در همانجا است»([25]).

1417- عَنْ أَبِی حُمَیْدٍ السَّاعِدِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُمْ قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ کَیْفَ نُصَلِّی عَلَیْکَ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «قُولُوا: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَأَزْوَاجِهِ وَذُرِّیَّتِهِ، کَمَا صَلَّیْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ، وَبَارِکْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَأَزْوَاجِهِ وَذُرِّیَّتِهِ، کَمَا بَارَکْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ» [رواه البخاری: 3369].

1417- از ابوحمیدس([26]). روایت است که [صحابهش] گفتند: یا رسول الله! بر شما چگونه درود بفرستیم؟

پیامبر خدا ج فرمودند: «بگوئید: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَأَزْوَاجِهِ وَذُرِّیَّتِهِ، کَمَا صَلَّیْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ، وَبَارِکْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَأَزْوَاجِهِ وَذُرِّیَّتِهِ، کَمَا بَارَکْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ»([27]).

1418- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُعَوِّذُ الحَسَنَ وَالحُسَیْنَ، وَیَقُولُ: «إِنَّ أَبَاکُمَا کَانَ یُعَوِّذُ بِهَا إِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ: أَعُوذُ بِکَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ، مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ وَهَامَّةٍ، وَمِنْ کُلِّ عَیْنٍ لاَمَّةٍ» [رواه البخاری: 3371].

1418- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای حسن و حسینب به خداوند [به کلماتی که بعد از این می‌آید] پناه می‌جستند و می‌گفتند که:

«پدرتان برای اسماعیل و اسحق [به همین کلمات] به خداوند پناه می‌جست و می‌گفت: (أَعُوذُ بِکَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّةِ، مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ وَهَامَّةٍ، وَمِنْ کُلِّ عَیْنٍ لاَمَّةٍ)»([28]).

4- باب: قوله: ﴿وَنَبِّئۡهُمۡ عَن ضَیۡفِ إِبۡرَٰهِیمَ الآیة

باب [4]: قول خداوند که: ﴿و از مهمان ابراهیم برای آن‌ها خبر بده

1419- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «نَحْنُ أَحَقُّ بِالشَّکِّ مِنْ إِبْرَاهِیمَ إِذْ قَالَ: ﴿رَبِّ أَرِنِی کَیۡفَ تُحۡیِ ٱلۡمَوۡتَىٰۖ قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِنۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰکِن لِّیَطۡمَئِنَّ قَلۡبِی. وَیَرْحَمُ اللَّهُ لُوطًا، لَقَدْ کَانَ یَأْوِی إِلَى رُکْنٍ شَدِیدٍ، وَلَوْ لَبِثْتُ فِی السِّجْنِ طُولَ مَا لَبِثَ یُوسُفُ، لَأَجَبْتُ الدَّاعِیَ» [رواه البخاری: 3372].

1419- از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: ما از ابراهیم÷ به گفتن این سخن مستحق‌تریم که گفت: «پروردگارا! برایم نشان بده که مردگان را چگونه زنده می‌کنی، گفت: مگر [به این چیز] ایمان نداری؟ گفت: چرا نه، [بلکه ایمان دارم] ولی می‌خواهم که دلم آرام بگیرد»([29]).

و خداوند بر لوط÷ رحمت کند که [در سختی‌ها] به رکن شدیدی [که خداوند متعال باشد] پناه می‌برد.

و اگر تمام مدتی را که یوسف÷ در زندان گذرانید، من در زندان می‌گذراندم، خواهش بیرون شدن از زندان را قبول می‌کردم»([30]).

5- باب: قَوْلِ الله تعالى: ﴿وَٱذۡکُرۡ فِی ٱلۡکِتَٰبِ إِسۡمَٰعِیلَۚ إِنَّهُۥ کَانَصَادِقَ ٱلۡوَعۡدِ

باب [5]: این قول خداوند متعال که: ﴿از اسماعیل در کتاب یاد کن، زیرا او در عهد خود صادق بود

1420- عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الأَکْوَعِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: مَرَّ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى نَفَرٍ مِنْ أَسْلَمَ یَنْتَضِلُونَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «ارْمُوا بَنِی إِسْمَاعِیلَ، فَإِنَّ أَبَاکُمْ کَانَ رَامِیًا ارْمُوا، وَأَنَا مَعَ بَنِی فُلاَنٍ» قَالَ: فَأَمْسَکَ أَحَدُ الفَرِیقَیْنِ بِأَیْدِیهِمْ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَا لَکُمْ لاَ تَرْمُونَ» . فَقَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ نَرْمِی وَأَنْتَ مَعَهُمْ، قَالَ: «ارْمُوا وَأَنَا مَعَکُمْ کُلِّکُمْ» [رواه البخاری: 3373].

1420- از سلَمه بن اَکوعس روایت است که گفت: گذر پیامبر خدا ج بر مردمی از بنی اسلم افتاد که مسابقۀ تیراندازی می‌کنند، پیامبر خدا ج برای آن‌ها گفتند: «ای اولاد اسماعیل! تیراندازی کنید! زیرا پدرتان تیرانداز بود، و من به همراه بنی فلان هستم».

ابوذرس می‌گوید: یکی از آن دو گروهی [که تیراندازی می‌کردند] از تیراندازی دست کشیدند.

پیامبر خدا ج فرمودند: «چرا تیراندازی نمی‌کنید»؟

گفتند: یا رسول الله! در صورتی که شما با آن گروه دیگر هستید، چگونه می‌توانیم با آن‌ها مسابقه بدهیم؟

فرمودند: «تیراندازی کنید و من به همراه همۀ شما هستم»([31]).

6- باب: قوله تعالی: ﴿وَإِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحٗا

باب [6]: این قول خداون که: ﴿برای قوم ثمود برادر ایشان صالح را فرستادیم

1421- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، «لَمَّا نَزَلَ الحِجْرَ فِی غَزْوَةِ تَبُوکَ، أَمَرَهُمْ أَنْ لاَ یَشْرَبُوا مِنْ بِئْرِهَا، وَلاَ یَسْتَقُوا مِنْهَا» ، فَقَالُوا: قَدْ عَجَنَّا مِنْهَا وَاسْتَقَیْنَا، «فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَطْرَحُوا ذَلِکَ العَجِینَ، وَیُهَرِیقُوا ذَلِکَ المَاءَ» [روا البخاری: 3378].

1421- از ابن عمرب روایت است که چون پیامبر خدا ج در غزوۀ تبوک در منطقۀ (حجْر) [که سر زمین ثمود است] منزل گزیدید، به صحابه امر کردند که از چاه آن منطقه آب ننوشند، و با خود آب بر ندارند.

صحابه گفتند: حالا از آب آن چاه خمیر کرده‌ایم، و با خود آب گرفته ‌ایم، امر کردند که خمیر را دور ببیندازند، و آن آب را بیرون بریزند([32]).

7- باب: ﴿أَمۡ کُنتُمۡ شُهَدَآءَ إِذۡ حَضَرَ یَعۡقُوبَ ٱلۡمَوۡتُ إِذۡ قَالَ لِبَنِیهِ الآیة

باب [7]: ﴿آیا هنگامی که مرگ یعقوب فرار رسید و به اولاد خود گفت که...

1422- وعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ قالَ: (الْکَرِیم، ابْنُ الکَرِیمِ، ابْنِ الْکَرِیمِ، یُوسُفٍ بْنُ یَعْقُوبَ بْنِ إِسْحق بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ). [رواه البخاری: 3382].

1422- و از ابن عمرب از پیامبر خدا ج روایت است که [دربارۀ یوسف÷] فرمودند: [که وی] «کریم، فرزند کریم، فرزند کریم، فرزند کریم، یوسف فرزند یعقوب، فرزند اسحاق، فرزند ابراهیماست»([33]).

8- باب: حَدِیثُ الخِضر مَعَ مُوسى

باب [8]: قصۀ خضر با موسی[علیهماالسلام]

1423- عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «إِنَّمَا سُمِّیَ الخَضِرَ أَنَّهُ جَلَسَ عَلَى فَرْوَةٍ بَیْضَاءَ، فَإِذَا هِیَ تَهْتَزُّ مِنْ خَلْفِهِ خَضْرَاءَ» [رواه الخبار ی: 3402].

1423- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «از آن جهت خضر÷ را خضر می‌گویند که وی چون بر زمین بی‌گیاه خشکی می‌نشست، آن زمین به اهتزاز در آمده و از پشت سرش سبز می‌شد»([34]).

9- «باب»

باب [9]

1424- عَنْ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَجْنِی الکَبَاثَ، وَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «عَلَیْکُمْ بِالأَسْوَدِ مِنْهُ، فَإِنَّهُ أَطْیَبُهُ» قَالُوا: أَکُنْتَ تَرْعَى الغَنَمَ؟ قَالَ: «وَهَلْ مِنْ نَبِیٍّ إِلَّا وَقَدْ رَعَاهَا» [رواه البخاری: 2406].

1424- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج در جایی (کباث) می‌چیدیم، پیامبر خدا ج فرمودند: «نوع سیاه آن را بچینید، که خوش مزه‌تر است».

از ایشان پرسیدند، مگر گوسفندی می‌چراندید؟

فرمودند:«مگر پیامبری هست که گوسفند نچرانده باشد»؟([35]).

10- باب: قول الله تعالى: ﴿وَضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱمۡرَأَتَ فِرۡعَوۡنَ... وَکَانَتۡ مِنَ ٱلۡقَٰنِتِینَ

باب [10]: این قول خداوند متعال که: ﴿برای کسانی که ایمان آوردند، خداوند زن فرعون را مثال زده است...

1425- عَنْ أَبِی مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «کَمَلَ مِنَ الرِّجَالِ کَثِیرٌ، وَلَمْ یَکْمُلْ مِنَ النِّسَاءِ: إِلَّا آسِیَةُ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ، وَمَرْیَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ، وَإِنَّ فَضْلَ عَائِشَةَ عَلَى النِّسَاءِ کَفَضْلِ الثَّرِیدِ عَلَى سَائِرِ الطَّعَامِ» [رواه البخاری: 3411].

1425- از ابوموسیس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

از مردها عدۀ بسیاری به درجۀ کمال رسیدند، ولی از زن‌ها به جز از آسیه همسر فرعون، و مریم دختر عمران کسی به درجۀ کمال نرسیده است، و برتری عائشه بر دیگر زن‌ها مانند برتری ترید [ترید: طعامی است که در آن نان ریزه می‌شود] بر دیگر طعام‌ها است»([36]).

11- باب: قَوْلِ الله تَعَالَى: ﴿وَإِنَّ یُونُسَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ... وَهُوَ مُلِیمٞ

باب [11]: این قول خداند متعال: ﴿و به تحقیق که یونس از جملۀ مرسلین بود...

1426- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «مَا یَنْبَغِی لِعَبْدٍ أَنْ یَقُولَ إِنِّی خَیْرٌ مِنْ یُونُسَ بْنِ مَتَّى وَنَسَبَهُ إِلَى أَبِیهِ» [رواه البخاری: 3413].

1426- از ابن عباسب از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «برای کسی مناسب نیست که بگوید: من [یعنی: محمد ج] از یونس بن متی بهترم»، و او را به پدرش نسبت دادند([37]).

12- باب: قَوْلِ الله تَعَالَى: ﴿وَءَاتَیۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا

باب [12]: این قول خداوند که: ﴿و برای داود زبور را دادیم

1427- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ «خُفِّفَ عَلَى دَاوُدَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ القُرْآنُ، فَکَانَ یَأْمُرُ بِدَوَابِّهِ فَتُسْرَجُ، فَیَقْرَأُ القُرْآنَ قَبْلَ أَنْ تُسْرَجَ دَوَابُّهُ، وَلاَ یَأْکُلُ إِلَّا مِنْ عَمَلِ یَدِهِ» [رواه البخاری: 3417].

1427- و از ابن عباسب از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«خواندن قرآن [یعنی: زبور] برای داود÷ تا حدی سبک و روان ساخته شده بود که امر می‌کرد تا مرکبش را زین کنند، و پیش از آنکه مرکبش زین می‌شد، قرآن را ختم می‌کرد، و به جز از زحمت کشید دست خود، از مدرک دیگری نان نمی‌خورد»([38]).

13- باب: قَوْلِ الله تَعَالَى: ﴿وَوَهَبۡنَا لِدَاوُۥدَ سُلَیۡمَٰنَۚ نِعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٌ

باب [13]: این قول خداوند متعال که: ﴿سلیمان را برای داود بخشیدیم...

1428- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «مَثَلِی وَمَثَلُ النَّاسِ، کَمَثَلِ رَجُلٍ اسْتَوْقَدَ نَارًا، فَجَعَلَ الفَرَاشُ وَهَذِهِ الدَّوَابُّ تَقَعُ فِی النَّارِ، وَقَالَ: کَانَتِ امْرَأَتَانِ مَعَهُمَا ابْنَاهُمَا، جَاءَ الذِّئْبُ فَذَهَبَ بِابْنِ إِحْدَاهُمَا، فَقَالَتْ صَاحِبَتُهَا: إِنَّمَا ذَهَبَ بِابْنِکِ، وَقَالَتِ الأُخْرَى: إِنَّمَا ذَهَبَ بِابْنِکِ، فَتَحَاکَمَتَا إِلَى دَاوُدَ، فَقَضَى بِهِ لِلْکُبْرَى، فَخَرَجَتَا عَلَى سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ فَأَخْبَرَتَاهُ، فَقَالَ: ائْتُونِی بِالسِّکِّینِ أَشُقُّهُ بَیْنَهُمَا، فَقَالَتِ الصُّغْرَى: لاَ تَفْعَلْ یَرْحَمُکَ اللَّهُ، هُوَ ابْنُهَا، فَقَضَى بِهِ لِلصُّغْرَى» [رواه البخاری: 3427].

1428- و از ابن عباسب روایت است که از پیامبر خدا ج شنیده است که فرمودند: «مثل من با مردمان، مانند شخصی است که آتشی را برافروخته است، و پروانه‌ها و حشرات دیگر آمده و در آن آتش می‌افتند»([39]).

و فرمودند: «دو زن همراه بچه‌های خود بودند که گرگی آمد و بچۀ یکی از آن‌ها را برد، یکی برای دیگری گفت که: بچۀ تو را برده است، دیگری گفت: نه خیر! بچۀ تو را برده است، و برای محاکمه نزد داود÷ رفتند، [داود÷] حکم کرده که بچه برای زن کلان است.

آن دو زن نزد سلیمان بن داود [علیهماالسلام] رفتند و از قضیه برایش خبر دادند، او گفت: کاردی بدهید تا این طفل را بین این دو زن تقسیم کنم.

زن کوچک‌تر گفت: خدا تو را خیر بدهد، چنین مکن، آن طفل بچۀ او است، [چون سلیمان این را شنید] طفل را برای زن کوچک‌تر داد»([40]).

14- باب: قَوله تَعَالَى: ﴿وَإِذۡ قَالَتِ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ یَٰمَرۡیَمُ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰکِ... أَیُّهُمۡ یَکۡفُلُ مَرۡیَمَ

باب [14]: این قول خداوند متعال که: ﴿زمانی را به یاد بیاور که ملائکه گفتند: ای مریم! خداوند تو را برگزیده است...

1429- عَنْ عَلِیّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قالَ سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «خَیْرُ نِسَائِهَا مَرْیَمُ ابْنَةُ عِمْرَانَ، وَخَیْرُ نِسَائِهَا خَدِیجَةُ» [رواه البخاری: 3432].

1429- از علیس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «بهترین زن دنیا [در عصر و زمان خودش] مریم بنت عمران بود، و بهترین زن دنیا [در عصر و زمان خودش] خدیجهل می‌باشد»([41]).

1430- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «نِسَاءُ قُرَیْشٍ خَیْرُ نِسَاءٍ رَکِبْنَ الإِبِلَ، أَحْنَاهُ عَلَى طِفْلٍ، وَأَرْعَاهُ عَلَى زَوْجٍ فِی ذَاتِ یَدِهِ» [رواه البخاری: 3434].

1430- از ابوهریرهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «بهترین زن‌های که بر شتر سوار شده‌اند [یعنی: بهترین زن‌های عرب] زن‌های قریش هستند، زیرا بر طفل خود مهربان، و بر مال شوهر خود امانت دار هستند»([42]).

15- باب: قوله تعالى: ﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِی دِینِکُمۡ... وَکِیلٗا

باب [15]: این قول خداوند متعال که: ﴿ای اهل کتاب! در دین خود غلو نکنید...

1431- عَنْ عُبَادَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «مَنْ شَهِدَ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَأَنَّ عِیسَى عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ، وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ، وَالجَنَّةُ حَقٌّ، وَالنَّارُ حَقٌّ، أَدْخَلَهُ اللَّهُ الجَنَّةَ عَلَى مَا کَانَ مِنَ العَمَلِ» [رواه الخباری: 3435].

1431- از عبادهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«کسی که شهادت بدهد بر اینکه: خدای دیگری جز خدای یگانه وجود ندارد، و شریکی برای او نیست، و محمد ج بنده و رسول او است، و عیسی÷ بندۀ خدا و رسول او است، و کلمۀ او است که برای مریم القاء نموده است، و روحی از جانب خدا است، و بهشت حق، و دوزخ حق است، با هر عملی که داشته باشد، خداوند او را به بهشت می‌برد»([43]).

16- باب: قَوْلِ الله تَعَالَى: ﴿وَٱذۡکُرۡ فِی ٱلۡکِتَٰبِ مَرۡیَمَ إِذِ ٱنتَبَذَتۡ مِنۡ أَهۡلِهَا...

باب [16]: این قول خداوند متعال که: ﴿مریم را هنگامی که از اهل خود گوشه گیری کرد، در کتاب ذکر کن...

1432- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لَمْ یَتَکَلَّمْ فِی المَهْدِ إِلَّا ثَلاَثَةٌ: عِیسَى، وَکَانَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ جُرَیْجٌ، کَانَ یُصَلِّی، جَاءَتْهُ أُمُّهُ فَدَعَتْهُ، فَقَالَ: أُجِیبُهَا أَوْ أُصَلِّی، فَقَالَتْ: اللَّهُمَّ لاَ تُمِتْهُ حَتَّى تُرِیَهُ وُجُوهَ المُومِسَاتِ، وَکَانَ جُرَیْجٌ فِی صَوْمَعَتِهِ، فَتَعَرَّضَتْ لَهُ امْرَأَةٌ وَکَلَّمَتْهُ فَأَبَى، فَأَتَتْ رَاعِیًا فَأَمْکَنَتْهُ مِنْ نَفْسِهَا، فَوَلَدَتْ غُلاَمًا، فَقَالَتْ: مِنْ جُرَیْجٍ فَأَتَوْهُ فَکَسَرُوا صَوْمَعَتَهُ وَأَنْزَلُوهُ وَسَبُّوهُ، فَتَوَضَّأَ وَصَلَّى ثُمَّ أَتَى الغُلاَمَ، فَقَالَ: مَنْ أَبُوکَ یَا غُلاَمُ؟ قَالَ: الرَّاعِی، قَالُوا: نَبْنِی صَوْمَعَتَکَ مِنْ ذَهَبٍ؟ قَالَ: لاَ، إِلَّا مِنْ طِینٍ. وَکَانَتِ امْرَأَةٌ تُرْضِعُ ابْنًا لَهَا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ، فَمَرَّ بِهَا رَجُلٌ رَاکِبٌ ذُو شَارَةٍ فَقَالَتْ: اللَّهُمَّ اجْعَلِ ابْنِی مِثْلَهُ، فَتَرَکَ ثَدْیَهَا وَأَقْبَلَ عَلَى الرَّاکِبِ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ لاَ تَجْعَلْنِی مِثْلَهُ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى ثَدْیِهَا یَمَصُّهُ، - قَالَ: أَبُو هُرَیْرَةَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَمَصُّ إِصْبَعَهُ - ثُمَّ مُرَّ بِأَمَةٍ، فَقَالَتْ: اللَّهُمَّ لاَ تَجْعَلِ ابْنِی مِثْلَ هَذِهِ، فَتَرَکَ ثَدْیَهَا، فَقَالَ: اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِثْلَهَا، فَقَالَتْ: لِمَ ذَاکَ؟ فَقَالَ: الرَّاکِبُ جَبَّارٌ مِنَ الجَبَابِرَةِ، وَهَذِهِ الأَمَةُ یَقُولُونَ: سَرَقْتِ، زَنَیْتِ، وَلَمْ تَفْعَلْ» [رواه البخاری: 3436].

1432- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «به غیر از سه نفر، کس دیگری در گهواره سخن نزده است([44]): [اول]: عیسی÷.

[دوم]: در بنی اسرائیل شخصی بود که به نام (جریج) یاد می‌شد، این شخص در حال نماز خواندن بود که مادرش آمد و او ار صدا زد، باخود گفت: آیا جواب مادرم را بدهم و یا نمازم را بخوانم؟ [چون جواب مادرش را نداد] مادرش گفت: خدایا! او را نمیران تا زن‌های زناکار را برایش نشان بدهی.

جریج در عبادتگاهش بود که زنی آمد و با او سخن زد، ولی او از سخن زدن با آن زن خودداری نمود، آن زن نزد چوبانی آمد و خود را در اختیارش گذاشت، و از آن چوپان طفلی به دنیا آورد، و ادعا کرد که این طفل از (جریج) است، مردم آمدند و عبادتگاه (جریج) را خراب کردند، و او را از آنجا بیرون نمودند و دشنام دادند.

[جریج] وضوء ساخت، و نماز خواند، و بعد از آن نزد آن بچه آمد و از وی پرسید: ای بچه! پدر تو کیست؟ گفت: فلان چوپان است، مردم گفتند: عبادتگاهت را از طلا دوباره آباد می‌کنیم، گفت: به جز از خشت و گل از چیز دیگری نمی‌خواهم.

[سوم]: زنی بود از بنی‌اسرائیل، طفلش را شیر می‌داد که سواری با نشان‌ها و مدال‌ها از نزدش گذشت، آن زن گفت: خدایا! این طفلم را مثل او بگردان، آن طفل سینۀ مادرش را گذاشت و روی خود را به طرف آن سوار نموده و گفت: خدایا! مرا مثل او مگردان، این را گفت و دوباره سینۀ مادرش را گرفت و به مکیدن شروع کرد».

ابوهریرهس گفت که: گویا همین حالا به طرف پیامبر خدا ج نگاه می‌کنم که انگشت خود را می‌مکند([45]).

«سپس آن زن با طفلش بر کنیزی گذشت، مادرش گفت: خدایا! طفل مرا مثل این کنیز مگردان، و آن طفل سینۀ مادرش را گذاشت و گفت: خدایا! مرا مثل این کنیز بگردان.

مادرش از آن طفل پرسید: سبب این گفتارت چه بود؟

گفت: آن سوار، ستمگری از ستمگران بود، و این کنیز، مردم برایش می‌گویند که زنا کردی، دزدی کردی، در حالی که او مرتکب چنین اعمالی نشده است»([46]).

1433- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «رَأَیْتُ عِیسَى ومُوسَى وَإِبْرَاهِیمَ، فَأَمَّا عِیسَى فَأَحْمَرُ جَعْدٌ عَرِیضُ الصَّدْرِ، وَأَمَّا مُوسَى، فَآدَمُ جَسِیمٌ سَبْطٌ کَأَنَّهُ مِنْ رِجَالِ الزُّطِّ» [رواه البخاری: 3438].

1433- از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«عیسی و موسی و ابراهیم را دیدم، عیسی÷ شخصی است که گلگون رنگ و دارای موی‌های مجعد و سنیۀ فراخ، و موسی÷ شخصی است گندم گون، جسیم، [یعنی: بلند قامت] و موهایش ریخته است، گویا شخصی از مردم (زُطَّ) است([47]).

1434- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَرَانِی اللَّیْلَةَ عِنْدَ الکَعْبَةِ فِی المَنَامِ، فَإِذَا رَجُلٌ آدَمُ، کَأَحْسَنِ مَا یُرَى مِنْ أُدْمِ الرِّجَالِ تَضْرِبُ لِمَّتُهُ بَیْنَ مَنْکِبَیْهِ، رَجِلُ الشَّعَرِ، یَقْطُرُ رَأْسُهُ مَاءً، وَاضِعًا یَدَیْهِ عَلَى مَنْکِبَیْ رَجُلَیْنِ وَهُوَ یَطُوفُ بِالْبَیْتِ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالُوا: هَذَا المَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ، ثُمَّ رَأَیْتُ رَجُلًا وَرَاءَهُ جَعْدًا قَطِطًا أَعْوَرَ العَیْنِ الیُمْنَى، کَأَشْبَهِ مَنْ رَأَیْتُ بِابْنِ قَطَنٍ، وَاضِعًا یَدَیْهِ عَلَى مَنْکِبَیْ رَجُلٍ یَطُوفُ بِالْبَیْتِ، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالُوا: المَسِیحُ الدَّجَّالُ»[رواه البخاری: 3440].

1434- و از ابن عمرب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: شب گذشته به خواب دیدم که نزد خانۀ کعبه هستم، در این وقت شخص گندم گونی را دیدم که از خوش چهره‌ترین اشخاص گندم گون بود، کاکلش به شانه‌هایش می‌رسید، موهایش شانه زده بود و از سرش آب می‌چکید، و در حالی که دست‌هایش را بر سرشانه‌های دو نفر دیگر نهاده بود، به خانۀ [کعبه] طواف می‌کرد، گفتم: این شخص کیست؟ گفتند: این مسیح بن مریم است.

و در پشت سرش شخص دیگری را دیدم که موهایش پرپیچ و تاب بود، و چشم راستش کور، و خیلی شبیه به (ابن قَطَن) بود [ابن قَطَن: کسی بود از قبیلۀ خُزاعه که در جاهلیت مرده بوده، دست‌هایش را بر شانه‌‌های شخص دیگری گذاشته بود و به خانۀ [کعبه] طواف کرد.

گفتم: این کیست؟

گفتند: این مسیح دجال است»([48]).

1435- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فی روایة أخرى قَالَ: لاَ وَاللَّهِ مَا قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِعِیسَى أَحْمَرُ، وَلَکِنْ قَالَ: «بَیْنَمَا أَنَا نَائِمٌ أَطُوفُ بِالکَعْبَةِ، فَإِذَا رَجُلٌ آدَمُ، سَبْطُ الشَّعَرِ، یُهَادَى بَیْنَ رَجُلَیْنِ، یَنْطِفُ رَأْسُهُ مَاءً، أَوْ یُهَرَاقُ رَأْسُهُ مَاءً، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالُوا: ابْنُ مَرْیَمَ، فَذَهَبْتُ أَلْتَفِتُ، فَإِذَا رَجُلٌ أَحْمَرُ جَسِیمٌ، جَعْدُ الرَّأْسِ، أَعْوَرُ عَیْنِهِ الیُمْنَى، کَأَنَّ عَیْنَهُ عِنَبَةٌ طَافِیَةٌ، قُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالُوا: هَذَا الدَّجَّالُ، وَأَقْرَبُ النَّاسِ بِهِ، شَبَهًا ابْنُ قَطَنٍ» [رواه البخاری: 3441].

1435- و از ابن عمرب در روایت دیگری آمده است که گفت: به خداوند سوگند است که پیامبر خدا ج نگفته‌اند عیسی÷ سرخ چهره است، بلکه گفتند که: «در حالی که من خواب بودم [در خواب دیدم] که به کعبه طواف می‌کنم، شخص گندم گونی را دیدیم که موهایش ریخته، و به دو نفر تکیه داده بود، و از سرش آب می‌چکید – و یا گفتند : از سرش آب می‌ریخت – گفتم: این شخص کیست؟ گفتند که: [عیسی] بن مریم است.

بعد از آن ملتفت شدم شخص دیگری را [دیدم] که رنگش سرخ، جثه‌اش بزرگ موهای سرش مجعد و چشم راستش کور، و به مانند دانۀ انگوری برآمده است، پرسیدم: این کیست: گفتند: این دجال است، و این شخص، از هر کسی به (ابن قَطَن) شباهت بیشتری داشت»([49]).

1436- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «أَنَا أَوْلَى النَّاسِ بِابْنِ مَرْیَمَ، وَالأَنْبِیَاءُ أَوْلاَدُ عَلَّاتٍ، لَیْسَ بَیْنِی وَبَیْنَهُ نَبِیٌّ» [رواه البخاری: 3442].

1436- از ابوهریرهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «من از هرکس دیگری به عیسی÷ سزاوار ترم، انبیاء مانند برادرانی هستند که پدرشان یکی و دارای ماداران مختلفی هستند، بین من و او پیامبر دیگری نیست»([50]).

1437- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَنَا أَوْلَى النَّاسِ بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ، وَالْأَنْبِیَاءُ إِخْوَةٌ لِعَلَّاتٍ، أُمَّهَاتُهُمْ شَتَّى وَدِینُهُمْ وَاحِدٌ» [رواه البخاری: 3443].

1437- و از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«من در دنیا و آخرت، به عیسی بن مریم÷ سزاورترم انبیاءمانند برادرانی هستند که پدرشان یکی و مادرهایشان مختلف هستند، و دین‌شان یکی است»([51]).

1438- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «رَأَى عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَجُلًا یَسْرِقُ، فَقَالَ لَهُ: أَسَرَقْتَ؟ قَالَ: کَلَّا وَاللَّهِ الَّذِی لاَ إِلَهَ إِلَّا هُوَ، فَقَالَ عِیسَى: آمَنْتُ بِاللَّهِ، وَکَذَّبْتُ عَیْنِی» [رواه البخاری: 3444].

1438- و از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«عیسی بن مریم÷ شخصی را دید که دزدی می‌کند، برایش گفت: آیا دزدی کردی؟

گفت: سوگند به خدای که جز او خدای دیگری نیست دزدی نکردم.

عیسی÷ گفت: به خدا ایمان دارم و می‌گویم: چشمم دروغ گفته است»([52]).

1439- عَنْ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قالَ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «لاَ تُطْرُونِی، کَمَا أَطْرَتْ النَّصَارَى ابْنَ مَرْیَمَ، فَإِنَّمَا أَنَا عَبْدُهُ، فَقُولُوا عَبْدُ اللَّهِ، وَرَسُولُهُ» [رواه البخاری: 3445].

1439- از عمرس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: «دربارۀ من، مانندی که نصاری دربارۀ مریم÷ غلو کردند، غلو نکنید، من فقط بندۀ خدا هستم، بگوئید که: [محمد ج] بندۀ خدا و رسول خدا است»([53]).

17- باب: نُزُولِ عِیسى ابن مَرْیَمَ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ

باب [17]: نزول عیسی بن مریم علیهما السلام

1440- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «کَیْفَ أَنْتُمْ إِذَا نَزَلَ ابْنُ مَرْیَمَ فِیکُمْ، وَإِمَامُکُمْ مِنْکُمْ» [رواه البخاری: 3449].

1440- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «در زمانی که عیسی÷ در بین شما بیاید، و امام شما [در نماز] از خود شما باشد، حال شما چگونه خواهد بود»؟([54]).

18- باب: مَا ذُکِرَ عَنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ

باب [18]: آنچه که از بنی اسرائیل گفته شده است

1441- عَنْ حُذَیْفِةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قالَ: سَمِعْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «إِنَّ مَعَ الدَّجَّالِ إِذَا خَرَجَ مَاءً وَنَارًا، فَأَمَّا الَّذِی یَرَى النَّاسُ أَنَّهَا النَّارُ فَمَاءٌ بَارِدٌ، وَأَمَّا الَّذِی یَرَى النَّاسُ أَنَّهُ مَاءٌ بَارِدٌ فَنَارٌ تُحْرِقُ، فَمَنْ أَدْرَکَ مِنْکُمْ فَلْیَقَعْ فِی الَّذِی یَرَى أَنَّهَا نَارٌ، فَإِنَّهُ عَذْبٌ بَارِدٌ» [رواه الخباری: 3450].

1441- از حذیفهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند:

«هنگامی که دجال خروج می‌کند با وی آبی و آتشی است، آنچه را که مردم آتش می‌بینند، در واقع آب سردی است، و آنچه را که مردم آب سردی فکر می‌کنند، در واقع آتش سوزانی است».

«کسی که از شما زمان دجال را درک کرد، آنچه را که آتش می‌بیند اختیار کند، زیرا آن آتش در واقع آب گوارائی است» ([55]).

1442- وَعَنْهُ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ قَالَ سَمِعْتُ رَسولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: إِنَّ رَجُلًا حَضَرَهُ المَوْتُ، فَلَمَّا یَئِسَ مِنَ الحَیَاةِ أَوْصَى أَهْلَهُ: إِذَا أَنَا مُتُّ فَاجْمَعُوا لِی حَطَبًا کَثِیرًا، وَأَوْقِدُوا فِیهِ نَارًا، حَتَّى إِذَا أَکَلَتْ لَحْمِی وَخَلَصَتْ إِلَى عَظْمِی فَامْتُحِشَتْ، فَخُذُوهَا فَاطْحَنُوهَا، ثُمَّ انْظُرُوا یَوْمًا رَاحًا فَاذْرُوهُ فِی الیَمِّ، فَفَعَلُوا، فَجَمَعَهُ اللَّهُ فَقَالَ لَهُ: لِمَ فَعَلْتَ ذَلِکَ؟ قَالَ: مِنْ خَشْیَتِکَ، فَغَفَرَ اللَّهُ لَهُ» [رواه الخباری: 3452].

1442- و از حذیفهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند:

«شخصی زمان مرگش فرا رسید، و چون از زندگی نا امید شد، برای بازماندگانش سفارش کرد که: چون مردم، برایم هیزم بسیاری جمع کنید، و آن هیزم را آتش بزنید، بعد از اینکه آتش گوشتم را خورد و به استخوان رسید، استخوان‌ها را بگیرید ارد کنید، و در روزی که باد شدیدی می‌وزید، آرد استخوانم را در دریا به باد بدهید».

بازماندگانش چنین کردند، و خداوند متعال اجزای او را جمع کرد و برایش گفت: چرا چنین وصیتی کرده بودی»؟

«گفت: از ترس [عذاب] تو و خداوند متعال برایش آمرزید»([56]).

1443- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «کَانَتْ بَنُو إِسْرَائِیلَ تَسُوسُهُمُ الأَنْبِیَاءُ، کُلَّمَا هَلَکَ نَبِیٌّ خَلَفَهُ نَبِیٌّ، وَإِنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی، وَسَیَکُونُ خُلَفَاءُ فَیَکْثُرُونَ» قَالُوا: فَمَا تَأْمُرُنَا؟ قَالَ: «فُوا بِبَیْعَةِ الأَوَّلِ فَالأَوَّلِ، أَعْطُوهُمْ حَقَّهُمْ، فَإِنَّ اللَّهَ سَائِلُهُمْ عَمَّا اسْتَرْعَاهُمْ» [رواه البخاری: 2455].

1443- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «سرپرستی بنی‌اسرائیل به دست انبیاء بود، هر پیامبر که هلاک می‌شد، پیامبر دیگری بجایش می‌آمد، ولی بعد از من پیامبر دیگری نیست، و خلیفه‌ها بسیاری خواهند بود».

مردم پرسیدند: [در این صورت] ما را به چه امر می‌فرمائید؟

فرمودند: «به بیعت خلیفۀ اول وفا کنید، و حق خلفاء را برای آن‌ها اداء نمائید، و خداوند متعال آن‌ها را از آنچه که ایشان را بر آن موکل ساخته است، [در روز قیامت] محاسبه خواهد کرد»([57]).

1444- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لَتَتَّبِعُنَّ سَنَنَ مَنْ قَبْلَکُمْ شِبْرًا بِشِبْرٍ، وَذِرَاعًا بِذِرَاعٍ، حَتَّى لَوْ سَلَکُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَسَلَکْتُمُوهُ» ، قُلْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ: الیَهُودَ، وَالنَّصَارَى قَالَ: «فَمَنْ» [رواه البخاری: 3456].

1444- از ابوسعیدس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«شمایان حتما روش گذشتگان را وجب به وجب، و گز به گز پیروی خواهید کرد، حتی اگر به سوراخ سوسماری داخل شوند، شما هم داخل می‌شوید».

گفتیم: مقصد شما [از گذشتگان] یهود و نصاری هستند؟

فرمودند: «پس چه کسانی هستند»؟([58]).

1445- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «بَلِّغُوا عَنِّی وَلَوْ آیَةً، وَحَدِّثُوا عَنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلاَ حَرَجَ، وَمَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّدًا، فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» [رواه البخاری: 3461].

1445- از عبدالله بن عمروب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«اگر چه یک آیت هم باشد از من برای مردم برسانید، و از بنی‌اسرائیل هرچه که می‌خواهید روایت کنید و حرجی نیست، و کسی که از روی قصد از طرف من دروغ بگوید، جایش را در آتش دوزخ آماده نماید»([59]).

1446- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «إِنَّ الیَهُودَ، وَالنَّصَارَى لاَ یَصْبُغُونَ، فَخَالِفُوهُمْ» [رواه البخاری: 3462].

1446- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «یهود و نصار موهای [سر و ریش] خود را رنگ نمی‌دهند ، و شما از آن‌ها مخالفت کنید»([60]).

1447- عَنْ جُنْدَب بْنِ عَبْدِاللهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّى الله علیه وسلم: «کَانَ فِیمَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ رَجُلٌ بِهِ جُرْحٌ، فَجَزِعَ، فَأَخَذَ سِکِّینًا فَحَزَّ بِهَا یَدَهُ، فَمَا رَقَأَ الدَّمُ حَتَّى مَاتَ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: بَادَرَنِی عَبْدِی بِنَفْسِهِ، حَرَّمْتُ عَلَیْهِ الجَنَّةَ» [رواه البخاری: 3463].

1447- از جندب بن عبداللهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«در مردمان پیش از شما شخصی زخمی شد، تحمل درد را نکرد، و کاردی را گرفت و دست خود را به آن برید، خون قطع نشد و آن شخص مرد».

خداوند متعال فرمود: این بنده‌ام بر من سبقت کرد و خودش خود را کشت، من بهشت را بر او حرام کردم»([61]).

1448- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «إِنَّ ثَلاَثَةً فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ: أَبْرَصَ وَأَقْرَعَ وَأَعْمَى، بَدَا لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ أَنْ یَبْتَلِیَهُمْ، فَبَعَثَ إِلَیْهِمْ مَلَکًا، فَأَتَى الأَبْرَصَ، فَقَالَ: أَیُّ شَیْءٍ أَحَبُّ إِلَیْکَ؟ قَالَ: لَوْنٌ حَسَنٌ، وَجِلْدٌ حَسَنٌ، قَدْ قَذِرَنِی النَّاسُ، قَالَ: فَمَسَحَهُ فَذَهَبَ عَنْهُ، فَأُعْطِیَ لَوْنًا حَسَنًا، وَجِلْدًا حَسَنًا، فَقَالَ: أَیُّ المَالِ أَحَبُّ إِلَیْکَ؟ قَالَ: الإِبِلُ، - أَوْ قَالَ: البَقَرُ، هُوَ شَکَّ فِی ذَلِکَ: إِنَّ الأَبْرَصَ، وَالأَقْرَعَ، قَالَ أَحَدُهُمَا الإِبِلُ، وَقَالَ الآخَرُ: البَقَرُ -، فَأُعْطِیَ نَاقَةً عُشَرَاءَ، فَقَالَ: یُبَارَکُ لَکَ فِیهَا وَأَتَى الأَقْرَعَ فَقَالَ: أَیُّ شَیْءٍ أَحَبُّ إِلَیْکَ؟ قَالَ شَعَرٌ حَسَنٌ، وَیَذْهَبُ عَنِّی هَذَا، قَدْ قَذِرَنِی النَّاسُ، قَالَ: فَمَسَحَهُ فَذَهَبَ وَأُعْطِیَ شَعَرًا حَسَنًا، قَالَ: فَأَیُّ المَالِ أَحَبُّ إِلَیْکَ؟ قَالَ: البَقَرُ، قَالَ: فَأَعْطَاهُ بَقَرَةً حَامِلًا، وَقَالَ: یُبَارَکُ لَکَ فِیهَا، وَأَتَى الأَعْمَى فَقَالَ: أَیُّ شَیْءٍ أَحَبُّ إِلَیْکَ؟ قَالَ: یَرُدُّ اللَّهُ إِلَیَّ بَصَرِی، فَأُبْصِرُ بِهِ النَّاسَ، قَالَ: فَمَسَحَهُ فَرَدَّ اللَّهُ إِلَیْهِ بَصَرَهُ، قَالَ: فَأَیُّ المَالِ أَحَبُّ إِلَیْکَ؟ قَالَ الغَنَمُ: فَأَعْطَاهُ شَاةً وَالِدًا، فَأُنْتِجَ هَذَانِ وَوَلَّدَ هَذَا، فَکَانَ لِهَذَا وَادٍ مِنْ إِبِلٍ، وَلِهَذَا وَادٍ مِنْ بَقَرٍ، وَلِهَذَا وَادٍ مِنْ غَنَمٍ، ثُمَّ إِنَّهُ أَتَى الأَبْرَصَ فِی صُورَتِهِ وَهَیْئَتِهِ، فَقَالَ رَجُلٌ مِسْکِینٌ، تَقَطَّعَتْ بِیَ الحِبَالُ فِی سَفَرِی، فَلاَ بَلاَغَ الیَوْمَ إِلَّا بِاللَّهِ ثُمَّ بِکَ، أَسْأَلُکَ بِالَّذِی أَعْطَاکَ اللَّوْنَ الحَسَنَ، وَالجِلْدَ الحَسَنَ، وَالمَالَ، بَعِیرًا أَتَبَلَّغُ عَلَیْهِ فِی سَفَرِی، فَقَالَ لَهُ: إِنَّ الحُقُوقَ کَثِیرَةٌ، فَقَالَ لَهُ: کَأَنِّی أَعْرِفُکَ، أَلَمْ تَکُنْ أَبْرَصَ یَقْذَرُکَ النَّاسُ، فَقِیرًا فَأَعْطَاکَ اللَّهُ؟ فَقَالَ: لَقَدْ وَرِثْتُ لِکَابِرٍ عَنْ کَابِرٍ، فَقَالَ: إِنْ کُنْتَ کَاذِبًا فَصَیَّرَکَ اللَّهُ إِلَى مَا کُنْتَ، وَأَتَى الأَقْرَعَ فِی صُورَتِهِ وَهَیْئَتِهِ، فَقَالَ لَهُ: مِثْلَ مَا قَالَ لِهَذَا، فَرَدَّ عَلَیْهِ مِثْلَ مَا رَدَّ عَلَیْهِ هَذَا، فَقَالَ: إِنْ کُنْتَ کَاذِبًا فَصَیَّرَکَ اللَّهُ إِلَى مَا کُنْتَ، وَأَتَى الأَعْمَى فِی صُورَتِهِ، فَقَالَ: رَجُلٌ مِسْکِینٌ وَابْنُ سَبِیلٍ وَتَقَطَّعَتْ بِیَ الحِبَالُ فِی سَفَرِی، فَلاَ بَلاَغَ الیَوْمَ إِلَّا بِاللَّهِ ثُمَّ بِکَ، أَسْأَلُکَ بِالَّذِی رَدَّ عَلَیْکَ بَصَرَکَ شَاةً أَتَبَلَّغُ بِهَا فِی سَفَرِی، فَقَالَ: قَدْ کُنْتُ أَعْمَى فَرَدَّ اللَّهُ بَصَرِی، وَفَقِیرًا فَقَدْ أَغْنَانِی، فَخُذْ مَا شِئْتَ، فَوَاللَّهِ لاَ أَجْهَدُکَ الیَوْمَ بِشَیْءٍ أَخَذْتَهُ لِلَّهِ، فَقَالَ أَمْسِکْ مَالَکَ، فَإِنَّمَا ابْتُلِیتُمْ، فَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنْکَ، وَسَخِطَ عَلَى صَاحِبَیْکَ» [رواه البخاری: 3464].

1448- از ابوهریرهس روایت است که از پیامبر خدا ج شنیده است که فرمودند:

«سه نفر از بنی‌اسرائیل یکی پیس، دیگری کَل([62])، و سومی کور بود، خداوند متعال خواست تا آن‌ها را آزمایش نماید، و همان بود که فرشتۀ را نزد آن‌ها فرستاد.

فرشته نزد شخص پیس آمد و گفت: بهترین آرزویت چیست؟

گفت: رنگ خوب، و جلد خوب، [یعنی: می‌خواهم که رنگ جلد من به حال عادی‌اش برگردد]، زیرا مردم از من متنفر شده‌اند.

راوی گفت که: فرشته دستی بر وی کشید، و عارضه‌اش از بین رفت و برایش رنگ خوب و جلد خوبی داده شد.

باز از وی پرسید: کدام مال در نزد تو محبوب‌تر است؟

گفت: شتر، برایش شتر آبستنی داده شد، که به زائیدنش چند روزی بیشتر نمانده بود، و آن فرشته گفت: برایت در این شتر برکت داده می‌شود.

بعد از آن نزد کَل [یعنی: کچل] آمد و گفت: بهترین اروزیت چیست؟

گفت: موی زیبا، و اینکه این عارضه از من دور گردد، زیرا مردم از من متنفر شده‌اند.

راوی گفت که: فرشته بر او دست کشید، و موهای زیبایی برایش داده شد.

بعد از آن برایش گفت: کدام مال در نزدت محبوب‌تر است؟

گفت: گاو، برایش گاو آبستنی داد و گفت: برایت در این گاو برکت داده می‌شود.

بعد از آن نزد کور آمد و گفت: بهترین آرزویت چیست؟

گفت: اینکه خداوند بینائی‌ام را برایم بازگرداند، تا مردم را دیده بتوانم.

راوی گفت که: فرشته او را مسح کرد، و خداوند بینائی‌اش را برایش بازگردانید.

بعد از آن از وی پرسید کدام مال در نزدت محبوب‌تر است؟

گفت: گوسفند، برایش گوسفند زائیدۀ داد.

صاحبان شتر و گاو و گوسفند به انتاج و تولید پرداختند، اولی دارای گله‌های شتر، دومی دارای گله‌های گاو، و سومی دارای رمه‌های گوسفند شد.

سپس آن فرشته به صورتی که بار اول نزد شخص پیس آمده بود، نزدش رفت و گفت: شخصی مسکین و مسافری هستم، و سائل زندگی از دستم رفته است، امید جز به خدا و بعد از آن به تو ندارم، به نام خدایی که برایت رنگ و جلد نیکی عطا کرده و این همه مال را بخشیده است، برایم یک شتری بده تا بتوانم به وطنم برگردم.

گفت: مصارفم زیاد است.

فرشته برایش گفت: گویا من تو را می‌شناسم، مگر تو پیس نبودی که مردم از تو متنفر بودند، و فقیر و بیچاره نبودی، و خداوند همۀ این اموال را برایت داده است؟

گفت: من این اموال را از پدرانم به میراث برده‌ام.

فرشته گفت: اگر دروغ بگوئی خداوند تو را به حالت اولی‌ات برگرداند.

بعد از آن به صورت اولی‌اش نزد کَل آمد و مانند چیزی که برای پیس گفته بود، برای او هم گفت: و او هم جواب او را مانند شخص پیس داد.

[فرشته] گفت: اگر دروغ بگوئی خداوند تو را به حالت اولی‌ات برگرداند.

بعد از آن به صورت اولی‌اش نزد کور آمد و گفت: شخص مسکین و مسافری هستم، و سائل زندگی از دستم رفته است، و امیدی جز به خدا و بعد از آن به تو ندارم، به نام خدایی که بینائیت را برایت بازگردانیده است، برایم یک گوسفندی بده تا بتوانم سفرم را به آن ادامه بدهم.

آن شخص گفت: من کور بودم، خداوند مرا بینا کرد، و فقیر بودم مرا توانگر ساخت، پس هرچه که می‌خواهی برایت بگیر، به خداوند سوگند است هراندازۀ که از مالم اختیار کنی خاص به جهت خدا از تو دریغ نخواهم داشت.

فرشته برایش گفت: مالت را نزد خودت نگهدار، این یک ازمایش و ابتلائی بود، خداوند از تو راضی و از آن دو نفر دیگر ناراضی است.

1449- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «کَانَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ رَجُلٌ قَتَلَ تِسْعَةً وَتِسْعِینَ إِنْسَانًا، ثُمَّ خَرَجَ یَسْأَلُ، فَأَتَى رَاهِبًا فَسَأَلَهُ فَقَالَ لَهُ: هَلْ مِنْ تَوْبَةٍ؟ قَالَ: لاَ، فَقَتَلَهُ، فَجَعَلَ یَسْأَلُ، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: ائْتِ قَرْیَةَ کَذَا وَکَذَا، فَأَدْرَکَهُ المَوْتُ، فَنَاءَ بِصَدْرِهِ نَحْوَهَا، فَاخْتَصَمَتْ فِیهِ مَلاَئِکَةُ الرَّحْمَةِ وَمَلاَئِکَةُ العَذَابِ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى هَذِهِ أَنْ تَقَرَّبِی، وَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى هَذِهِ أَنْ تَبَاعَدِی، وَقَالَ: قِیسُوا مَا بَیْنَهُمَا، فَوُجِدَ إِلَى هَذِهِ أَقْرَبَ بِشِبْرٍ، فَغُفِرَ لَهُ» [رواه البخاری: 3470].

1449- از ابوسعیدس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«شخصی از بنی‌اسرائیل نود و نُه نفر را کشت و سپس برآمد و دربارۀ آن [یعنی: توبه کردن از این گناه از این و آن] می‌پرسید.

نزد راهبی آمد و از وی پرسید: آیا [برای من] امکان توبه هست؟

گفت: نه، آن راهب را هم کشت.

باز به سؤال کردنش ادامه داد، شخصی برایش گفت: به فلان قریه برو!، [آن شخص به طرف آن قریه به راه افتاد، و پیش از رسیدن به قریه] در راه مشرف به مرگ شد، و در حالت مرگ خود را به سینه به طرف آن قریه کشانید.

ملائکۀ رحمت و ملائکۀ عذاب آمدند و درباره‌اش نزاع نمودند، [ملائکۀ رحمت می‌خواستند او را به بهشت ببرند، و ملائکۀ عذاب به دوزخ]، و خداوند به قریۀ که آن شخص به طرف آن روان بود امر کرد که نزدیک شو، و به قریۀ که از آن خارج شده بود، امر کرد که دور شو.

و بعد از آن برای ملائکه گفت که مسافت بین این دو قریه را اندازه‌گیری کنند، [بعد از اندازه‌گیری] دیدند که آن شخص به قریۀ که به طرف آن روان بود، یک وجب نزدیک‌تر است، و همان بود که برای آن شخص آمرزیده شد»([63]).

1450- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «اشْتَرَى رَجُلٌ مِنْ رَجُلٍ عَقَارًا لَهُ، فَوَجَدَ الرَّجُلُ الَّذِی اشْتَرَى العَقَارَ فِی عَقَارِهِ جَرَّةً فِیهَا ذَهَبٌ، فَقَالَ لَهُ الَّذِی اشْتَرَى العَقَارَ: خُذْ ذَهَبَکَ مِنِّی، إِنَّمَا اشْتَرَیْتُ مِنْکَ الأَرْضَ، وَلَمْ أَبْتَعْ مِنْکَ الذَّهَبَ، وَقَالَ الَّذِی لَهُ الأَرْضُ: إِنَّمَا بِعْتُکَ الأَرْضَ وَمَا فِیهَا، فَتَحَاکَمَا إِلَى رَجُلٍ، فَقَالَ: الَّذِی تَحَاکَمَا إِلَیْهِ: أَلَکُمَا وَلَدٌ؟ قَالَ أَحَدُهُمَا: لِی غُلاَمٌ، وَقَالَ الآخَرُ: لِی جَارِیَةٌ، قَالَ: أَنْکِحُوا الغُلاَمَ الجَارِیَةَ وَأَنْفِقُوا عَلَى أَنْفُسِهِمَا مِنْهُ وَتَصَدَّقَا» [رواه البخاری: 3472].

1450- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی از دیگری مِلکش را خرید، و آنکه مِلک را خریده بود، در مِلک خود، خُمی را که در آن طلا بود یافت، برای کسی که مِلک را از وی خریده بود گفت: طلایت را از من بگیر، من از تو زمین را خریده بودم نه طلا را.

و کسی که زمین از وی بود گفت: من زمین را به هرچه که در آن بود برایت فروخته بودم.

بالآخره شخصی را حَکَم قرار دادند، شخص حَکَم از آن دو نفر پرسید: آیا فرزند دارید؟ یکی گفت: من پسری دارم، و دیگری گفت: من دختری دارم.

گفت: دختر را برای پسر به نکاح بدهید، و از آن طلاها چیزی را برای آن‌ها بدهید، و بقیه را صدقه کنید»([64]).

1451- عَنْ أُسَامَةَ بْنَ زَیْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: قیل لَهُ: مَاذَا سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی الطَّاعُونِ؟ فَقَالَ أُسَامَةُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «الطَّاعُونُ رِجْسٌ أُرْسِلَ عَلَى طَائِفَةٍ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ، أَوْ عَلَى مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، فَإِذَا سَمِعْتُمْ بِهِ بِأَرْضٍ، فَلاَ تَقْدَمُوا عَلَیْهِ، وَإِذَا وَقَعَ بِأَرْضٍ، وَأَنْتُمْ بِهَا فَلاَ تَخْرُجُوا، فِرَارًا مِنْهُ» قَالَ أَبُو النَّضْرِ: «لاَ یُخْرِجْکُمْ إِلَّا فِرَارًا مِنْهُ» [رواه البخاری: 3473].

1451- از أُسامه بن زیدب روایت است که کسی از وی پرسید: در مورد (وبا) از پیامبر خدا ج چه شنیده‌ای؟

أُسامهس گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «وبا، پلیدی است که بر طائفۀ از بنی‌اسرائیل – و یا بر مردمی که پیش از شما بودند، فرستاده شده بود، اگر شندید که در سرزمینی (وبا) پیدا شده است، به آنجا نروید، و اگر به جایی پیدا شد که شما در آنجا بودید، جهت گریختن از (وبا)، از آنجا خارج نشوید»([65]).

1452- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، زَوْجِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَتْ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنِ الطَّاعُونِ، فَأَخْبَرَنِی «أَنَّهُ عَذَابٌ یَبْعَثُهُ اللَّهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ، وَأَنَّ اللَّهَ جَعَلَهُ رَحْمَةً لِلْمُؤْمِنِینَ، لَیْسَ مِنْ أَحَدٍ یَقَعُ الطَّاعُونُ، فَیَمْکُثُ فِی بَلَدِهِ صَابِرًا مُحْتَسِبًا، یَعْلَمُ أَنَّهُ لاَ یُصِیبُهُ إِلَّا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَهُ، إِلَّا کَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ شَهِیدٍ» [رواه البخاری: 3474].

1452- از عائشهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که گفت: دربارۀ (وبا) از پیامبر خدا ج پرسیدم.

برایم گفتند که: «[وبا] عذابی است که خداوند متعال بر هر کسی که خواسته باشد می‌فرستد، و خداوند متعال (وبا) را برای مسلمانان رحمتی قرار داده است، کسی که (وبا) در منطقه‌اش واقع می‌گردد و او در آنجا صبر کند و ثواب خود را از خدا بخواهد، و یقین داشته باشد که چیزی به جز از آنچه که خداوند برایش مقدر کرده است به او نمی‌رسد، [هر وقت که بمیرد] ثواب شهیدی برایش داده می‌شود»([66]).

1453- عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قالَ: کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَحْکِی نَبِیًّا مِنَ الأَنْبِیَاءِ، ضَرَبَهُ قَوْمُهُ فَأَدْمَوْهُ، وَهُوَ یَمْسَحُ الدَّمَ عَنْ وَجْهِهِ وَیَقُولُ: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِقَوْمِی فَإِنَّهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ» [رواه الخباری: 3477].

1453- از ابن مسعودس روایت است که گفت: گویا همین حالا به طرف پیامبر خدا ج نگاه می‌کنم که ایشان از پیامبری از پیامبران قصه می‌کردند، که: «قوم وی او را زدند و خون آلود کردند، و در حالی که خون را از روی خود پاک می‌کرد، دعا نمود و گفت: (خدایا! برای قوم من بیامرز! زیرا این‌ها نمی‌دانند»([67]).

1454- عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «بَیْنَمَا رَجُلٌ یَجُرُّ إِزَارَهُ مِنَ الخُیَلاَءِ، خُسِفَ بِهِ، فَهُوَ یَتَجَلْجَلُ فِی الأَرْضِ إِلَى یَوْمِ القِیَامَةِ» [رواه البخاری: 3485].

1454- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند:

«شخصی در حالی که ازارش را از روی کبر به زمین می‌کشید، در زمین فرو رفت، و او تا روز قیامت در زمین فرو می‌رود»([68]).

19- باب: المَنَاقِبِ

باب [19]: صفات پسندیده

1455- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «تَجِدُونَ النَّاسَ مَعَادِنَ، خِیَارُهُمْ فِی الجَاهِلِیَّةِ خِیَارُهُمْ فِی الإِسْلاَمِ، إِذَا فَقِهُوا، وَتَجِدُونَ خَیْرَ النَّاسِ فِی هَذَا الشَّأْنِ أَشَدَّهُمْ لَهُ کَرَاهِیَةً، وَتَجِدُونَ شَرَّ النَّاسِ ذَا الوَجْهَیْنِ الَّذِی یَأْتِی هَؤُلاَءِ بِوَجْهٍ، وَیَأْتِی هَؤُلاَءِ بِوَجْهٍ» [رواه البخاری: 3493، 3494].

1455- ازابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«مردم را مانند معدن می‌یابید، کسانی که در جاهلیت خوب بودند در اسلام هم خوب هستند به شرط آنکه فقه و دانش داشته باشند».

«و بهترین مردمان برای این کار [یعنی: برای خلافت] کسی را می‌یابید که از خلافت دوری بجوید، و از آن، روگردان باشد».

«و بدترین مردمان اشخاص دو رنگ و دو رویی را می‌یابید که نزد گروهی به یک رو، و نزد گروه دیگر، به روی دیگری می‌روند»([69]).

1456- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «النَّاسُ تَبَعٌ لِقُرَیْشٍ فِی هَذَا الشَّأْنِ، مُسْلِمُهُمْ تَبَعٌ لِمُسْلِمِهِمْ، وَکَافِرُهُمْ تَبَعٌ لِکَافِرِهِمْ، وَالنَّاسُ مَعَادِنُ، خِیَارُهُمْ فِی الجَاهِلِیَّةِ خِیَارُهُمْ فِی الإِسْلاَمِ، إِذَا فَقِهُوا تَجِدُونَ مِنْ خَیْرِ النَّاسِ أَشَدَّ النَّاسِ کَرَاهِیَةً لِهَذَا الشَّأْنِ، حَتَّى یَقَعَ فِیهِ» [رواه الخباری: 3495، 3496].

و از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«مردم در این کار [یعنی: در کار خلافت]، تابع و پیرو قریش هستند، مسلمانان قریش تابع مسلمانان آن‌ها، و کافران قریش تابع کافران آن‌ها، و مردم مانند معدن هستند، بهترین آن‌ها در جاهلیت، بهترین آن‌ها در اسلام هستند اگر فقه و دانش داشته باشند.

بهترین مردمان در کار امارت و خلافت کسی را می‌یابید که تا زمانی که کار خلافت بر گردنش می‌افتد، از آن متنفر و روگردان باشد»([70]).

20- باب: مَنَاقِبِ قُرَیْشِ

باب [20]: مناقب قریش

1457- عَنْ مُعَاوِیَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، وقد بلغه: أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرِو بْنِ العَاصِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، یُحَدِّثُ: أَنَّهُ سَیَکُونُ مَلِکٌ مِنْ قَحْطَانَ، فَغَضِبَ مُعَاوِیَةُ، فَقَامَ فَأَثْنَى عَلَى اللَّهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّهُ بَلَغَنِی أَنَّ رِجَالًا مِنْکُمْ یَتَحَدَّثُونَ أَحَادِیثَ لَیْسَتْ فِی کِتَابِ اللَّهِ، وَلاَ تُؤْثَرُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَأُولَئِکَ جُهَّالُکُمْ، فَإِیَّاکُمْ وَالأَمَانِیَّ الَّتِی تُضِلُّ أَهْلَهَا، فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ «إِنَّ هَذَا الأَمْرَ فِی قُرَیْشٍ لاَ یُعَادِیهِمْ أَحَدٌ، إِلَّا کَبَّهُ اللَّهُ عَلَى وَجْهِهِ، مَا أَقَامُوا الدِّینَ» [رواه البخاری: 3500].

1457- از معاویهس روایت است که چون برایش خبر رسید که عبدالله بن عمرو بن عاصب می‌گوید: به زودی شخصی از مردم (قَحطَان) پادشاه خواهد شد، معاویه از این سخن به خشم آمد، برخاست و بعد از حمد و ثنای خداوند متعال گفت:

أما بعد: برایم خبر رسیده است که کسانی از شما چیزهایی می‌گویند که نه در کتاب خدا است، و نه از پیامبر خدا ج روایت شده است، این‌ها جاهلان شما هستند، از آرزوهای که سبب گمراهی می‌شود بپرهیزید، زیرا من از پیامبر خدا ج شنیده‌ام که فرمودند: «این کار [یعنی: خلافت] متعلق به قریش است، و هر کسی که با آن‌ها در این امر مخالفت نماید، خداوند او را سرنگون [یعنی: خوار و رسوا] می‌سازد، و این تا وقتی است که قریش دین را برپا دارند»([71]).

1458- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «قُرَیْشٌ، وَالأَنْصَارُ، وَجُهَیْنَةُ، وَمُزَیْنَةُ، وَأَسْلَمُ، وَأَشْجَعُ، وَغِفَارُ مَوَالِیَّ، لَیْسَ لَهُمْ مَوْلًى دُونَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ» [رواه البخاری: 3504].

1458- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «مردم قُرَیش، و أَنصار، و جُهَینَه، و مُزَینَه، و أَسلم، و اَشجع، و غِفَار [این‌ها نام‌های قبائلی از عرب است]، دوستان من هستند، و به جز از خدا و رسول او، دوست دیگری برای آن‌ها نیست»([72]).

1459- عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لاَ یَزَالُ هَذَا الأَمْرُ فِی قُرَیْشٍ مَا بَقِیَ مِنْهُمُ اثْنَانِ» [رواه البخاری: 3501].

1459- از ابن عمرب از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند:

«این امر [یعنی: امر خلافت] در قریش است تا وقتی که دو نفر از آن‌ها باقی بماند»([73]).

1460- عَنْ جُبَیْرِ بْنِ مُطْعِمٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، قَالَ: مَشَیْتُ أَنَا وَعُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَعْطَیْتَ بَنِی المُطَّلِبِ وَتَرَکْتَنَا، وَإِنَّمَا نَحْنُ وَهُمْ مِنْکَ بِمَنْزِلَةٍ وَاحِدَةٍ؟ فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّمَا بَنُو هَاشِمٍ وَبَنُو المُطَّلِبِ شَیْءٌ وَاحِدٌ» [رواه البخاری: 3502].

1460- از جبیر بن مطعمس روایت است که گفت: با عثمانس نزد پیامبرخدا ج رفتیم، او گفت: یا رسول الله! برای بنی المطلب [چیزی] دادی و ما را ترک کردید، حال آنکه ما و بنی المطلب نسبت به شما در یک منزلت قرار داریم.

پیامبر خدا ج فرمودند: «تنها بنی هاشم و بنی المطلب یک چیز هستند»([74]).

21- «باب»

باب [21]

1461- عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ سَمِعَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «لَیْسَ مِنْ رَجُلٍ ادَّعَى لِغَیْرِ أَبِیهِ - وَهُوَ یَعْلَمُهُ - إِلَّا کَفَرَ، وَمَنِ ادَّعَى قَوْمًا لَیْسَ لَهُ فِیهِمْ، فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» [رواه البخاری: 3508].

1461- از ابو ذرس روایت است که از پیامبر خدا ج شنیده است که می‌فرمودند:

«هیچ کسی نیست که دانسته خود را به غیر پدرش نسبت بدهد، مگر آنکه کافر می‌شود، و کسی که خود را به قومی نسبت دهد که از آن‌ها نباشد، جایش را در آتش دوزخ آماده نماید»([75]).

1462- عَنْ وَاثِلَةَ بْنَ الأَسْقَعِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ مِنْ أَعْظَمِ الفِرَى أَنْ یَدَّعِیَ الرَّجُلُ إِلَى غَیْرِ أَبِیهِ، أَوْ یُرِیَ عَیْنَهُ مَا لَمْ تَرَ، أَوْ یَقُولُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَا لَمْ یَقُلْ» [رواه البخاری: 3509].

1462- از واثله بن اَسقَعس([76]) روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«از بزرگترین تهمت‌ها آن است که انسان خود را به غیر پدرش نسبت بدهد».

«و یا بگوید که در خواب چنین و چنان دیدم، در حالی که چنین خوابی ندیده باشد».

«و یا آنکه از پیامبر خدا ج چیزی را روایت کند که [پیامبر خدا ج] آن چیز را نگفته باشند»([77]).

22- باب: ذِکْرِ أَسْلَمَ وَغِفَارَ وَمُزَیْنَةَ وَجُهَیْنَةَ وَأَشْجَعَ

باب [22]: قصۀ: أَسلم، غِفار، مُزَینَه، جُهَینَه و أَشجع

1463-عَنِ ابْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ عَلَى المِنْبَرِ: «غِفَارُ غَفَرَ اللَّهُ لَهَا، وَأَسْلَمُ سَالَمَهَا اللَّهُ، وَعُصَیَّةُ عَصَتِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ» [رواه البخاری: 3513].

1463- از ابن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج بر بالای منبر فرمودند:

«مردم (غفَار) را خداوند مغفرت نماید، و مردم (أَسلم) را خداوند سلامت داشته باشد، و مردم (عُصیه) [کسانی اند] که عصیان خدا و رسول را کرده‌اند»([78]).

1464- عَنْ أَبِی بَکْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ الأَقْرَعَ بْنَ حَابِسٍ قَالَ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: إِنَّمَا بَایَعَکَ سُرَّاقُ الحَجِیجِ، مِنْ أَسْلَمَ وَغِفَارَ وَمُزَیْنَةَ، - وَأَحْسِبُهُ - وَجُهَیْنَةَ - ابْنُ أَبِی یَعْقُوبَ شَکَّ - قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَرَأَیْتَ إِنْ کَانَ أَسْلَمُ، وَغِفَارُ، وَمُزَیْنَةُ، - وَأَحْسِبُهُ - وَجُهَیْنَةُ، خَیْرًا مِنْ بَنِی تَمِیمٍ، وَبَنِی عَامِرٍ، وَأَسَدٍ، وَغَطَفَانَ خَابُوا وَخَسِرُوا» قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّهُمْ لَخَیْرٌ مِنْهُمْ» [رواه البخاری: 3516].

1464- از ابی بکرهس روایت است که گفت: اَقرع بن حابس برای پیامبر خدا ج گفت: از قبیلۀ: (أسلم) و (غِفَار)و (مُزَینه) و (جُهَینَه) کسانی از شما متابعت کرده‌اند که راه‌زن بودند، و اموال حاجیان را به سرقت می‌بردند.

پیامبر خدا ج فرمودند: «آیا از قبیلۀ: (أسلم) و (غِفَار) و (مُزَینه) و (جُهَینه) از قبیلۀ بنی تمیم، و بنی عامر و أسد و غَطفَان بهتر باشند، به نظر تو سبب بدبختی و زیان آن‌ها [یعنی: بدبختی و زیان بنی تمیم و بنی عامر...] نیست»؟

گفت: هست.

فرمودند: «قسم به ذاتی که جانم در دست او است که آن‌ها [یعنی: قبیلۀ اسلم و غفار...] از این‌ها [یعنی: از بنی تمیم و ...] بهتر هستند».

1465- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: قَالَ: «أَسْلَمُ، وَغِفَارُ، وَشَیْءٌ مِنْ مُزَیْنَةَ، وَجُهَیْنَةَ، - أَوْ قَالَ: شَیْءٌ مِنْ جُهَیْنَةَ أَوْ مُزَیْنَةَ - خَیْرٌ عِنْدَ اللَّهِ - أَوْ قَالَ: یَوْمَ القِیَامَةِ - مِنْ أَسَدٍ، وَتَمِیمٍ، وَهَوَازِنَ، وَغَطَفَانَ» [رواه البخاری: 3523].

1465- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «قبیلۀ (أَسلم) و (غِفار) و چیزی از (مُزَینه و جُهَینه) – و یا فرمودند: چیزی از جهینه یا مزینه – در نزد خداوند متعال – و یا فرمودند: در روز قیامت – از قبیلۀ: أسد و تمیم و هوازن و غَطفَان بهتر هستند».

23- باب: ذِکْرِ قَحْطَانَ

باب [23]: ذِکْر قَحطان

1466- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ، حَتَّى یَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ قَحْطَانَ، یَسُوقُ النَّاسَ بِعَصَاهُ» [رواه البخاری: 3517].

1466- و از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «تا آن وقت قیامت برپا نمی‌شود که شخصی از قبیلۀ قحطان بیاید و مردم را با عصای خود براند»([79]).

24- باب: مَا یُنْهى عَنْ دَعْوَى الجَاهِلِیَّةِ

باب [24]: نهی شدن از مفکورۀ جاهلیت

1467- عَنْ جابِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ غَزَوْنَا مَعَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَقَدْ ثَابَ مَعَهُ نَاسٌ مِنَ المُهَاجِرِینَ حَتَّى کَثُرُوا، وَکَانَ مِنَ المُهَاجِرِینَ رَجُلٌ لَعَّابٌ، فَکَسَعَ أَنْصَارِیًّا، فَغَضِبَ الأَنْصَارِیُّ غَضَبًا شَدِیدًا حَتَّى تَدَاعَوْا، وَقَالَ الأَنْصَارِیُّ: یَا لَلْأَنْصَارِ، وَقَالَ المُهَاجِرِیُّ: یَا لَلْمُهَاجِرِینَ، فَخَرَجَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: " مَا بَالُ دَعْوَى أَهْلِ الجَاهِلِیَّةِ؟ ثُمَّ قَالَ: مَا شَأْنُهُمْ " فَأُخْبِرَ بِکَسْعَةِ المُهَاجِرِیِّ الأَنْصَارِیَّ، قَالَ: فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «دَعُوهَا فَإِنَّهَا خَبِیثَةٌ» وَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ ابْنُ سَلُولَ: أَقَدْ تَدَاعَوْا عَلَیْنَا، لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى المَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ، فَقَالَ عُمَرُ: أَلاَ نَقْتُلُ یَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا الخَبِیثَ؟ لِعَبْدِ اللَّهِ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ یَتَحَدَّثُ النَّاسُ أَنَّهُ کَانَ یَقْتُلُ أَصْحَابَهُ» [رواه البخاری: 3518].

1467- از جابرس روایت است که گفت: با پیامبر خدا ج در غزوۀ اشتراک نمودیم، عدۀ از مهاجرین با ایشان جمع شدند، و کم کم تعداد آن‌ها زیاد شد، و در بین مهاجرین شخص شوخ و بازیگری بود، این شخص انگشت خود را به مقعد شخصی از انصار زد، انصاری سخت غضبناک و برآشفته شد، تا آنکه هر کدام طرفداران خود را به کمک طلبیدند، انصاری انصار را، و مهاجر مهاجرین را.

پیامبر خدا ج برآمده و فرمودند: «چرا مفکوره و روش اهل جاهلیت را پیش گرفته‌اید»؟ بعد از آن پرسیدند: «بین این‌ها چه واقع شده است»؟

از دست زدن مهاجر به مقعد شخص انصاری برای‌شان خبر داده شد.

روای گفت که: پیامبر خدا ج فرمودند: «این کار را ترک کنید که کار خبیثی است».

عبدالله بن أُبی بن سلول [منافق] گفت: آیا [شما مردم مهاجر] بر ضد ما همدستی می‌کنید؟ وقتی که به مدینه برگردیم گروه عزیزی و محترم، [یعنی: انصار]، گروه ذلیل و خار را [یعنی: مهاجرین را]، از مدینه بیرون خواهند کرد.

عمرس به طرف عبدالله بن أبی اشاره نموده و گفت: یا رسول الله! آیا این خبیت را به قتل نرسانیم؟

پیامبر خدا ج فرمودند: «[نمی‌خواهم] که مردم بگویند که او صحابه‌های خود را می‌کشد»([80]).

25- باب: قصَّة خُزَاعَةَ

باب [25]: قصۀ خُزاعه

1468- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «عَمْرُو بْنُ لُحَیِّ بْنِ قَمَعَةَ بْنِ خِنْدِفَ أَبُو خُزَاعَةَ» [رواه البخاری: 3521].

1468- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «عمرو بن لُحَی بن قَمَعَه بن خِندِف، ابوخزاعه است».

1469- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «رَأَیْتُ عَمْرَو بْنَ عَامِرِ بْنِ لُحَیٍّ الخُزَاعِیَّ یَجُرُّ قُصْبَهُ فِی النَّارِ وَکَانَ أَوَّلَ مَنْ سَیَّبَ السَّوَائِبَ» [رواه البخاری: 3521].

1469- و از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج‌ فرمودند: «عمرو بن عامر بن لُحی خزاعی را دیدم که روده‌هایش را در بین آتش به دنبال خود می‌کشید، و او اولین کسی بود که طریقۀ سوائب را اختراع کرد»([81]).

26- باب: قِصَّةِ إِسْلاَمِ أِبِی ذَرٍّ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ

باب [26]: قصۀ اسلام ابو ذرس

1470- عَنِ ابْنِ عَبَّاس رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُما قَالَ أَبُو ذَرٍّ: کُنْتُ رَجُلًا مِنْ غِفَارٍ، فَبَلَغَنَا أَنَّ رَجُلًا قَدْ خَرَجَ بِمَکَّةَ یَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِیٌّ، فَقُلْتُ لِأَخِی: انْطَلِقْ إِلَى هَذَا الرَّجُلِ کَلِّمْهُ وَأْتِنِی بِخَبَرِهِ، فَانْطَلَقَ فَلَقِیَهُ، ثُمَّ رَجَعَ، فَقُلْتُ مَا عِنْدَکَ؟ فَقَالَ: وَاللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ رَجُلًا یَأْمُرُ بِالخَیْرِ وَیَنْهَى عَنِ الشَّرِّ، فَقُلْتُ لَهُ: لَمْ تَشْفِنِی مِنَ الخَبَرِ، فَأَخَذْتُ جِرَابًا وَعَصًا، ثُمَّ أَقْبَلْتُ إِلَى مَکَّةَ، فَجَعَلْتُ لاَ أَعْرِفُهُ، وَأَکْرَهُ أَنْ أَسْأَلَ عَنْهُ، وَأَشْرَبُ مِنْ مَاءِ زَمْزَمَ وَأَکُونُ فِی المَسْجِدِ، قَالَ: فَمَرَّ بِی عَلِیٌّ فَقَالَ: کَأَنَّ الرَّجُلَ غَرِیبٌ؟ قَالَ: قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: فَانْطَلِقْ إِلَى المَنْزِلِ، قَالَ: فَانْطَلَقْتُ مَعَهُ، لاَ یَسْأَلُنِی عَنْ شَیْءٍ وَلاَ أُخْبِرُهُ، فَلَمَّا أَصْبَحْتُ غَدَوْتُ إِلَى المَسْجِدِ لِأَسْأَلَ عَنْهُ، وَلَیْسَ أَحَدٌ یُخْبِرُنِی عَنْهُ بِشَیْءٍ، قَالَ: فَمَرَّ بِی عَلِیٌّ، فَقَالَ: أَمَا نَالَ لِلرَّجُلِ یَعْرِفُ مَنْزِلَهُ بَعْدُ؟ قَالَ: قُلْتُ: لاَ، قَالَ: انْطَلِقْ مَعِی، قَالَ: فَقَالَ مَا أَمْرُکَ، وَمَا أَقْدَمَکَ هَذِهِ البَلْدَةَ؟ قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنْ کَتَمْتَ عَلَیَّ أَخْبَرْتُکَ، قَالَ: فَإِنِّی أَفْعَلُ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: بَلَغَنَا أَنَّهُ قَدْ خَرَجَ هَا هُنَا رَجُلٌ یَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِیٌّ، فَأَرْسَلْتُ أَخِی لِیُکَلِّمَهُ، فَرَجَعَ وَلَمْ یَشْفِنِی مِنَ الخَبَرِ، فَأَرَدْتُ أَنْ أَلْقَاهُ، فَقَالَ لَهُ: أَمَا إِنَّکَ قَدْ رَشَدْتَ، هَذَا وَجْهِی إِلَیْهِ فَاتَّبِعْنِی، ادْخُلْ حَیْثُ أَدْخُلُ، فَإِنِّی إِنْ رَأَیْتُ أَحَدًا أَخَافُهُ عَلَیْکَ، قُمْتُ إِلَى الحَائِطِ کَأَنِّی أُصْلِحُ نَعْلِی وَامْضِ أَنْتَ، فَمَضَى وَمَضَیْتُ مَعَهُ، حَتَّى دَخَلَ وَدَخَلْتُ مَعَهُ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقُلْتُ لَهُ: اعْرِضْ عَلَیَّ الإِسْلاَمَ، فَعَرَضَهُ فَأَسْلَمْتُ مَکَانِی، فَقَالَ لِی: «یَا أَبَا ذَرٍّ، اکْتُمْ هَذَا الأَمْرَ، وَارْجِعْ إِلَى بَلَدِکَ، فَإِذَا بَلَغَکَ ظُهُورُنَا فَأَقْبِلْ» فَقُلْتُ: وَالَّذِی بَعَثَکَ بِالحَقِّ، لَأَصْرُخَنَّ بِهَا بَیْنَ أَظْهُرِهِمْ، فَجَاءَ إِلَى المَسْجِدِ وَقُرَیْشٌ فِیهِ، فَقَالَ: یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ، إِنِّی أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، فَقَالُوا: قُومُوا إِلَى هَذَا الصَّابِئِ، فَقَامُوا فَضُرِبْتُ لِأَمُوتَ، فَأَدْرَکَنِی العَبَّاسُ فَأَکَبَّ عَلَیَّ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیْهِمْ، فَقَالَ: وَیْلَکُمْ، تَقْتُلُونَ رَجُلًا مِنْ غِفَارَ، وَمَتْجَرُکُمْ وَمَمَرُّکُمْ عَلَى غِفَارَ، فَأَقْلَعُوا عَنِّی، فَلَمَّا أَنْ أَصْبَحْتُ الغَدَ رَجَعْتُ، فَقُلْتُ مِثْلَ مَا قُلْتُ بِالأَمْسِ، فَقَالُوا: قُومُوا إِلَى هَذَا الصَّابِئِ فَصُنِعَ بِی مِثْلَ مَا صُنِعَ بِالأَمْسِ، وَأَدْرَکَنِی العَبَّاسُ فَأَکَبَّ عَلَیَّ، وَقَالَ مِثْلَ مَقَالَتِهِ بِالأَمْسِ، قَالَ: فَکَانَ هَذَا أَوَّلَ إِسْلاَمِ أَبِی ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ» [رواه البخاری: 3522].

1470- از ابن عباسب روایت است که گفت: ابو ذرس گفت که من شخصی از قبیلۀ (غفار) بودم، برای ما خبر رسید که شخصی در مکه ظهور کرده است که و ادعای پیامبری دارد، برای برادرم گفت: نزد این شخص برو، با او سخن بزن و خبرش را برایم بیاور، برادرم رفت با وی ملاقات کرد، و بعد از آن برگشت.

از وی پرسیدم: چه خبر داری؟

گفت: به خداوند سوگند او را شخصی دیدم که به کار خیر امر می‌کند و از کار بد مانع می‌شود.

برایش گفتم: جواب کاملی برایم نیاوردی، خودم آذوقه و عصایم را گرفتم و به طرف مکه به راه افتادم، خودم پیامبر خدا ج را نمی‌شناختم، و در عین حال نمی‌خواستم از کسی در مورد وی سؤال کنم، بلکه می‌خواستم از آب زمزم بنوشم و در مسجد باشم.

ابو ذر می‌گوید: علیس بر من گذشت و گفت: گویا شخص غریبی هستی؟

گفت: گفتم: بلی.

گفت: به منزل بروید.

گفت که با وی رفتم، نه او از من چیزی می‌پرسید و نه من برایش خبر دادم [که چه مقصدی دارم]، چون صبح شد، به مسجد رفتم تا در مورد وی [یعنی: پیامبر خداج] پرسان کنم، ولی کسی نبود که در موردش برایم چیزی بگوید.

[أبو ذر] گفت که علیس بر من گذشت و گفت: هنوز نتوانستی منزل دوستت را پیدا کنی؟

گفتم: نه.

گفت: با من بیا، [أبو ذر] گفت که: [علی] از من پرسید: چه کاره‌ای؟ و چه چیز سبب آمدند به این قریه شده است؟

[أبو ذر] گفت که: برایش گفتم: اگر رازم را پنهان داری برایت می‌گویم.

گفت: پنهان می‌دارم.

گفت که برایش گفتم: برای ما خبر رسید که در اینجا شخصی ظهور کرده و ادعا دارد که او پیامبر است، برادرم را فرستادم تا با او سخن بگوید [و برایم از وی معلوماتی بیاورد]، ولی او برایم خبر شفا بخشی نیاورد، از این سبب خواستم تا خودم با او ملاقات کنم.

برایش گفت: کار بسیار خوبی کردی، من اکنون نزد او می‌روم، تو هم با من بیا، به هر جایی که داخل شدم تو هم داخل شو، و اگر کسی را دیدم که از وی نسبت به تو احساس خطر می‌کردم، من به بهانۀ اصلاح کردن کفشم به کنار دیوار ایستاده می‌شوم و تو به راه خود ادامه بده، و همان بود که علیس رفت، و من هم با وی رفتم، علیس نزد پیامبر خدا ج داخل شد، و من هم داخل شدم.

برای پیامبر خدا ج گفتم: اسلام را بر من عرضه کنید، اسلام را بر من عرضه کردندن، و همانجا مسلمان شدم، برایم گفتند: «ای ابا ذر! این موضوع را پنهان بدار و واپس به منطقۀ خود برگرد، و چون خبر ظهور ما برای تو رسید، برگرد».

گفتم: سوگند به ذاتی که تو را به حق فرستاده است، اسلام خود را در پیش روی آن‌ها [یعنی: کفار قریش] اعلان خواهم کرد.

و همان بود که به مسجد آمد، و در حالی که قریش آنجا جمع شده بودند: گفت: (أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ)، [مشرکین این را شنیده] و گفتند: به سر وقت این نو مسلمان برسید، برخاستند و مرا تا سرحد مرگ لت و کوب کردند، عباس به سر وقتم رسید و خود را بر رویم انداخت.

بعد از آن روی خود را به طرف آن‌ها کرد و گفت: ای وای بر شما! می‌خواهید شخصی را از قبیلۀ (غِفَار) به قتل برسانید، در حالی که تجارت و رفت و آمد شما بر (غفار) است، آن‌ها از زدنم دست کشیدند.

چون صبح شد باز نزد آن‌ها آمدم و همان سخنی را که دیروز گفته بودم دوباره تکرار کردم، باز گفتند: به سر وقت این نو مسلمان برسید، و مانند دیروز مرا لت و کوب کردند، باز عباس آمد و خود را بر رویم انداخت و همان سخن دیروزش را تکرار نمود، [ابن عباسب] می‌گوید: اول قصۀ مسلمان شدن ابو ذر چنین بود.

27- باب: مَنِ انْتَسبَ إِلى آبَائِهِ فِی الإِسْلاَمِ وَالجَاهِلِیَّةِ

باب [27]: کسی که در اسلام و جاهلیت به پدرانش نسبت داده شد

1471- وعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «لَمَّا نَزَلَتْ: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِیرَتَکَ ٱلۡأَقۡرَبِینَ، جَعَلَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَدْعُوهُمْ قَبَائِلَ قَبَائِلَ» ینادی: «یَا بَنِی فِهْرٍ، یَا بَنِی عَدِیٍّ». لِبُطُونِ قُرَیْشٍ [رواه البخاری: 3525].

1471- و از ابن عباسب روایت است که گفت: چون این آیۀ کریمه که «اقارب نزدیکت را بیم بده» نازل شد، پیامبر خدا ج قبائل را یکی پس از دیگری طلب نموده و می‌گفتند: «ای بنی فهر! ای بنی عدی!» و دیگر قبائل قریش را([82]).

28- باب: مَنْ أَحَبَّ أَنْ لاَ یُسَبَّ نَسَبُهُ

باب [28]: کسی که خواست نسبش دشنام داده نشود

1472- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: اسْتَأْذَنَ حَسَّانُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی هِجَاءِ المُشْرِکِینَ قَالَ: «کَیْفَ بِنَسَبِی» فَقَالَ حَسَّانُ: لَأَسُلَّنَّکَ مِنْهُمْ کَمَا تُسَلُّ الشَّعَرَةُ مِنَ العَجِینِ [رواه البخاری: 3531].

1472- از عائشهل روایت است که گفت: حسانس از پیامبر خدا ج در هجو کردن مشرکین اجازه خواست.

پیامبر خدا ج فرمودند: «با نسب من چه می‌کنی»؟

حسانس گفت: شما را از بین آن‌ها به مانندی که مو از خمیر بیرون کشیده می‌شود، بیرون می‌کنم([83]).

29- باب: ما جَاءَ فی أَسماءِ رسُولِ الله ج

باب [29]: آنچه که دربارۀ نامها پیامبر خدا ج آمده است

1473- عَنْ جُبَیْرِ بْنِ مُطْعِمٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لِی خَمْسَةُ أَسْمَاءٍ: أَنَا مُحَمَّدٌ، وَأَحْمَدُ وَأَنَا المَاحِی الَّذِی یَمْحُو اللَّهُ بِی الکُفْرَ، وَأَنَا الحَاشِرُ الَّذِی یُحْشَرُ النَّاسُ عَلَى قَدَمِی، وَأَنَا العَاقِبُ» [رواه البخاری: 3532].

1473- از جبیر بن مطعمس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«برایم پنج نام است، من محمد، احد، و من ماحی [یعنی: محو کننده هستم] که خداوند کفر را به سبب من محو می‌سازد، و من حاشر [هستم]، که همۀ مردم بر قدم‌هایم حشر می‌شوند، و من عاقب هستم»([84]).

1474- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَلاَ تَعْجَبُونَ کَیْفَ یَصْرِفُ اللَّهُ عَنِّی شَتْمَ قُرَیْشٍ وَلَعْنَهُمْ، یَشْتِمُونَ مُذَمَّمًا، وَیَلْعَنُونَ مُذَمَّمًا وَأَنَا مُحَمَّدٌ» [رواه البخاری: 3533].

1474- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «آیا از این تعجب نمی‌کنید که خداوند متعال چگونه دشنام و لعنت قریش را از من منصرف می‌سازد؟ آن‌ها مذمم را دشنام داده و لعنت می‌کنند، حال آنکه من (محمد) هستم»([85]).

30- باب: خَاتَمِ النَّبِیِّینَ ج

باب [30]: خاتم النبیین ج

1475- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَثَلِی، وَمَثَلُ الأَنْبِیَاءِ کَرَجُلٍ بَنَى دَارًا، فَأَکْمَلَهَا وَأَحْسَنَهَا إِلَّا مَوْضِعَ لَبِنَةٍ، فَجَعَلَ النَّاسُ یَدْخُلُونَهَا وَیَتَعَجَّبُونَ وَیَقُولُونَ: لَوْلاَ مَوْضِعُ اللَّبِنَةِ» [رواه البخاری: 3534].

1475- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند:

«موقعیت من از پیامبران گذشته، مانند شخصی است که خانۀ را بنا می‌کند، و همۀ گوشه و کنار آن را کامل می‌نماید و زیبا می‌سازد، مگر جای یک خشت را، مردمی به آن خانه داخل می‌شوند، و آن را می‌پسندند، و می‌گویند: اگر جای این خشت خالی نمی‌بود». [و من آمدم و جای آن خشت را کامل کردم].

1476- وفی رِوایَةٍ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ زِیادَة: «...إِلاَّ مَوْضِعَ لَبِنَةٍ مِنْ زَاوِیَةُ...» وقَالَ فی آخِرِهِ: «...فَأَنَا اللَّبِنَةُ وَأَنَا خَاتِمُ النَّبِیِّینَ...»[رواه البخاری: 3535].

1476-و در روایتی در حدیث مذکور این چیز هم آمده است که: «... و من همان خشتم، و من خاتم انبیاء هستم».

31- باب: وَفَاةِ النَّبِیِّ ج

باب [31]: وفات پیامبر خدا ج

1477- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «تُوُفِّیَ، وَهُوَ ابْنُ ثَلاَثٍ وَسِتِّینَ» [رواه البخاری: 3536].

1477- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج در شصت و سه سالگی وفات یافتند([86]).

32- «باب»

باب [32]

1478- عَنِ السَّائِبَ بْنَ یَزِیدَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ وهو ابْنَ أَرْبَعٍ وَتِسْعِینَ، جَلْدًا مُعْتَدِلًا: قَدْ عَلِمْتُ: مَا مُتِّعْتُ بِهِ سَمْعِی وَبَصَرِی إِلَّا بِدُعَاءِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، إِنَّ خَالَتِی ذَهَبَتْ بِی إِلَیْهِ، فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ ابْنَ أُخْتِی شَاکٍ، فَادْعُ اللَّهَ لَهُ، قَالَ: «فَدَعَا لِی» [رواه البخاری: 3540].

1478- از سائب بن یزیدس که نود و چهار ساله و شخص قوی و راست اندامی بود روایت است که گفت: من یقین دارم که سلامت شنوائی و بینائی‌ام جز به سبب دعای پیامبر خدا ج نیست، خاله‌ام مرا نزد ایشان برد و گفت: یا رسول الله! خواهر زاده‌ام مریض است برای او دعا کنید، و ایشان برای من دعا کردند.

33- باب: صِفَةِ النَّبِیِّ ج

باب [33]: صفت پیامبر خدا ج

1479- عَنْ عُقْبَةَ بْنِ الحَارِثِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: صَلَّى أَبُو بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ العَصْرَ، ثُمَّ خَرَجَ یَمْشِی، فَرَأَى الحَسَنَ یَلْعَبُ مَعَ الصِّبْیَانِ، فَحَمَلَهُ عَلَى عَاتِقِهِ، وَقَالَ: بِأَبِی، شَبِیهٌ بِالنَّبِیِّ لاَ شَبِیهٌ بِعَلِیٍّ " وَعَلِیٌّ یَضْحَکُ [رواه البخاری: 3542].

1479- از عقبه بن حارثس روایت است که گفت: ابوبکرس نماز عصر را خواند و بیرون شد [این واقعه چند روزی بعد از وفات پیامبر خدا ج صورت گرفته بود]، حسنس را دید که با دیگر اطفال بازی می‌کند.

او را بر شانۀ خود سوار نمود و گفت: پدرم فدایش، او همرنگ پیامبر خدا ج است نه همرنگ علی، و علیس می‌خندید([87]).

1480- عَنْ أَبِی جُحَیْفَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: رَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَکَانَ الحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ یُشْبِهُهُ، فقیلَ لَهُ: صِفْهُ لِی، قَالَ: «کَانَ أَبْیَضَ، قَدْ شَمِطَ، وَأَمَرَ لَنَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِثَلاَثَ عَشْرَةَ قَلُوصًا، قَالَ: فَقُبِضَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَبْلَ أَنْ نَقْبِضَهَا» [رواه البخاری: 3544].

1480- از ابوجحیفهس روایت است که گفت: من پیامبر خدا ج را دیدم، حسن بن علی÷ همرنگ ایشان بود.

کسی برایش گفت: ایشان را برایم توصیف کن.

گفت: پیامبر خدا ج سفید رنگ بودند، و در موهای سیاه‌شان موی‌های سفیدی پیدا شده بود، و آن حضرت ج امر کردند تا برای ما سیزده شتر بدهند، ولی پیش از آنکه ما آن شتران را تسلیم شویم، وفات نمودند([88]).

1481- عَنْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ بُسْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، صَاحِبَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قیل لَهُ: أَرَأَیْتَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ شَیْخًا؟ قَالَ: «کَانَ فِی عَنْفَقَتِهِ شَعَرَاتٌ بِیضٌ» [رواه البخاری: 3546].

1481- از عبدالله بن بُسرس([89]) که از صحابه‌های پیامبر خدا ج بود، پرسیده شد که: آیا پیامبر خدا ج را در حالی پیری دیدی؟

گفت: از موهای زیر لب‌شان چند مویی سفیده شده بود([90]).

1482- عَنْ أَنَسَ بْنَ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «کَانَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رَبْعَةً مِنَ القَوْمِ، لَیْسَ بِالطَّوِیلِ وَلاَ بِالقَصِیرِ، أَزْهَرَ اللَّوْنِ لَیْسَ بِأَبْیَضَ، أَمْهَقَ وَلاَ آدَمَ، لَیْسَ بِجَعْدٍ قَطَطٍ، وَلاَ سَبْطٍ رَجِلٍ أُنْزِلَ عَلَیْهِ وَهُوَ ابْنُ أَرْبَعِینَ، فَلَبِثَ بِمَکَّةَ عَشْرَ سِنِینَ یُنْزَلُ عَلَیْهِ، وَبِالْمَدِینَةِ عَشْرَ سِنِینَ، وَقُبِضَ وَلَیْسَ فِی رَأْسِهِ وَلِحْیَتِهِ عِشْرُونَ شَعَرَةً بَیْضَاءَ» [رواه البخاری: 3547].

1482- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج میانه قد بودند، نه بلند بودند و نه کوتاه، رنگ‌شان گلگون بود، نه سفید بی‌رنگ بود و نه گندم گون، موهای‌شان نه مجعد بود و نه ریخته، و هنگامی که وحی بر ایشان نازل گردید چهل ساله بودند، ده سال به مکه ماندند و وحی بر ایشان نازل می‌شد، و ده سال در مدینه، و هنگام وفات در سر و ریش‌شان بیست موی سفید نبود([91]).

1483- وَفی رِوایَة عَنْهُ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «لَیْسَ بِالطَّوِیلِ البَائِنِ، وَلاَ بِالقَصِیرِ، وَلاَ بِالأَبْیَضِ الأَمْهَقِ، وَلَیْسَ بِالْآدَمِ، وَلَیْسَ بِالْجَعْدِ القَطَطِ، وَلاَ بِالسَّبْطِ، بَعَثَهُ اللَّهُ عَلَى رَأْسِ أَرْبَعِینَ سَنَةَ، وذَکَرَ تَمام الحَدیث [رواه البخاری: 3548].

1483- و در روایت دیگری از انس بن مالکس آمده است که گفت: پیامبر خدا ج نه بسیار بلند قامت بودند و نه کوته قامت، نه سفید بی‌رنگ و نه گندم گون، نه دارای موی مجعد و نه موی ریخته، در سر چهل سالگی خداوند ایشان را به پیامبری مبعوث ساخت... [و بقیۀ حدیثی را – که قبلا گذشت – روایت کرد].

1484- عَنِ الْبَرَاءِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَحْسَنَ النَّاسِ وَجْهًا وَأَحْسَنَهُ خَلْقًا، لَیْسَ بِالطَّوِیلِ البَائِنِ، وَلاَ بِالقَصِیرِ» [رواه البخاری: 3549].

1484- از براءس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از همه زیباتر و خوشخوی‌تر بودند، نه بسیار بلند قامت بودند و نه کوتاه قامت.

1485- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّهُ سئل: هَلْ خَضَبَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ؟ قَالَ «لاَ إِنَّمَا کَانَ شَیْءٌ فِی صُدْغَیْهِ» [رواه البخاری: 3550].

1485- از انسس روایت است که از وی سؤال شد که: آیا پیامبر خدا ج موهای خود را رنگ می‌کردند؟

گفت: نه، فقط چند مویی در دو گوشۀ سرشان سفید شده بود.

1486- عَنِ البَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «مَرْبُوعًا، بَعِیدَ مَا بَیْنَ المَنْکِبَیْنِ، لَهُ شَعَرٌ یَبْلُغُ شَحْمَةَ أُذُنِهِ، رَأَیْتُهُ فِی حُلَّةٍ حَمْرَاءَ، لَمْ أَرَ شَیْئًا قَطُّ أَحْسَنَ مِنْهُ» [رواه البخاری: 3551].

1486- از براء بن عازبب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج میانه قد بودند، بین شانه‌هایشان فراخ بود، و موهای‌شان تا دو نزمۀ گوش می‌رسید، ازار و ردای را پوشیده بودند که خط‌های سرخی داشت، و هیچ کسی را زیباتر از ایشان ندیده بودم.

1487- وَفی رِوایةٍ عَنْهُ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّهُ قیل له: أَکَانَ وَجْهُ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، مِثْلَ السَّیْفِ؟ قَالَ: لاَ بَلْ مِثْلَ القَمَرِ» [رواه البخاری: 3552].

1487- و در روایت دیگری از براءس آمده است که برایش گفته شد: آیا [تابش] روی پیامبر خدا ج مانند [تابش] شمشیر بود؟

گفت: نه، بلکه [در زیبائی و روشنی] مانند ماهتاب بود.

1488- عَنْ أَبِی جُحَیْفَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّهِ رَأَی النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِالبَطْحَاءِ وَبَیْنَ یَدَیْهِ عَنَزَةٌ، قَدْ تَقَدَّمَ هذا الحَدیث، وفی هذِهِ الرِّوایَة قاَل: فَجَعَلُوا النَّاسُ یَأْخُذُونَ یَدَیْهِ فَیَمْسَحُونَ بِهَا وُجُوهَهُمْ، قَالَ فَأَخَذْتُ بِیَدِهِ فَوَضَعْتُهَا عَلَى وَجْهِی فَإِذَا هِیَ أَبْرَدُ مِنَ الثَّلْجِ وَأَطْیَبُ رَائِحَةً مِنَ المِسْکِ» [رواه البخاری: 3553].

1488- روایت است که ابو جُحَیفَهس پیامبر خدا ج را در بطحاء دید، و در پیش روی‌شان عصای نیزه داری بود، ... این حدیث قبلا گذشت، و در این روایت آمده است که گفت: مردم دست‌های پیامبر خدا ج را می‌گرفتند و بر روی خود می‌کشیدند، و من نیز دست پیامبر خدا ج را گرفتم و بر روی خود گذاشتم، دست‌هایشان یخ‌تر از برف و خوش بوی‌تر از مُشک بود([92]).

1489- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «بُعِثْتُ مِنْ خَیْرِ قُرُونِ بَنِی آدَمَ، قَرْنًا فَقَرْنًا، حَتَّى کُنْتُ مِنَ القَرْنِ الَّذِی کُنْتُ فِیهِ» [رواه البخاری: 3557].

1489- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «در بهترین نسل‌های بنی‌آدم از یک نسل به نسل دیگر منتقل گردیدم، تا اینکه دراین قرنی که هستم، به دنیا آمدم»([93]).

1490- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، کَانَ یَسْدِلُ شَعَرَهُ، وَکَانَ المُشْرِکُونَ یَفْرُقُونَ رُءُوسَهُمْ، فَکَانَ أَهْلُ الکِتَابِ یَسْدِلُونَ رُءُوسَهُمْ، وَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُحِبُّ مُوَافَقَةَ أَهْلِ الکِتَابِ فِیمَا لَمْ یُؤْمَرْ فِیهِ بِشَیْءٍ، ثُمَّ فَرَقَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رَأْسَهُ» [رواه البخاری: 3558].

1490- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج موهای خود را بر روی [پیشانی] رها می‌کردند، ولی مشرکین موهای خود را از فرق سر دو حصه می‌کردند، و اهل کتاب موهای خود را رها می‌کردند.

و پیامبر خدا ج در مواردی که امر به چیز معینی نمی‌شدند، موافقت با اهل کتاب را دوست می‌داشتند([94])، و بعد از [آنکه مشرکین از بین رفتند] ایشان موهای سر خود را دو حصه کردند([95]).

1491- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «لَمْ یَکُنِ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَاحِشًا وَلاَ مُتَفَحِّشًا، وَکَانَ یَقُولُ: «إِنَّ مِنْ خِیَارِکُمْ أَحْسَنَکُمْ أَخْلاَقًا» [رواه البخاری: 3559].

1491- از عبدالله بن عمروب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فاحش و متفحش نبودند، و همیشه می‌فرمودند که: «بهترین شما خوش اخلاق‌ترین شما است»([96]).

1492- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، أَنَّهَا قَالَتْ: «مَا خُیِّرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَیْنَ أَمْرَیْنِ إِلَّا أَخَذَ أَیْسَرَهُمَا، مَا لَمْ یَکُنْ إِثْمًا، فَإِنْ کَانَ إِثْمًا کَانَ أَبْعَدَ النَّاسِ مِنْهُ، وَمَا انْتَقَمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِنَفْسِهِ إِلَّا أَنْ تُنْتَهَکَ حُرْمَةُ اللَّهِ، فَیَنْتَقِمَ لِلَّهِ بِهَا» [رواه البخاری: 3560].

1492- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج بین هیچ دو کاری مخیر نشدند مگر آنکه اگر گناهی در آن نمی‌بود، آسان‌ترین آن را اختیار می‌کردند، و اگر گناهی در آن کار [آسان‌تر] می‌بود، نسبت به همگان از آن بیشتر دوری می‌جستند([97]).

و پیامبر خدا ج در مورد خود هرگز از کسی انتقام نگرفتند، ولی اگر به حرمات و احکام خدا بی‌احترامی مى‌شد، حدود خدا را جاری می‌ساختند([98]).

1493- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «مَا مَسِسْتُ حَرِیرًا وَلاَ دِیبَاجًا أَلْیَنَ مِنْ کَفِّ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَلاَ شَمِمْتُ رِیحًا قَطُّ أَوْ عَرْفًا قَطُّ أَطْیَبَ مِنْ رِیحِ أَوْ عَرْفِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» [رواه البخاری: 3562].

1493- از انسس روایت است که گفت: هیچ ابریشم و دیباجی را به ملایمی دست پیامبر خدا ج لمس نکردم، و هیچ عطر و خوشبوئی را از بوی پیامبر خدا ج خوشبوتر نیافتم.

1494- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «أَشَدَّ حَیَاءً مِنَ العَذْرَاءِ فِی خِدْرِهَا» [رواه البخاری: 3562].

1494- از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج از دختر بِکر در سرا پرده‌اش، با حیاتر بودند([99]).

1495- وَفی روایة: وَإِذَا کَرِهَ شَیْئًا عُرِفَ فی وَجْهِهِ [رواه البخاری: 3562].

1495- و در روایت دیگری آمده است که گفت: ...و اگر از چیزی بدشان می‌آمد، از چهرۀشان نمایان می‌شد([100]).

1496- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «مَا عَابَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ طَعَامًا قَطُّ، إِنِ اشْتَهَاهُ أَکَلَهُ وَإِلَّا تَرَکَهُ» [رواه البخاری: 3563].

1496- از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج هیچ طعامی را در هیچگاه بد نگفتند، اگر خوش‌شان می‌آمد می‌خوردند، و اگر خوش‌شان نمی‌آمد، ترکش می‌کردند.

1497- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، کَانَ «یُحَدِّثُ حَدِیثًا لَوْ عَدَّهُ العَادُّ لَأَحْصَاهُ» [رواه البخاری: 3567].

1497- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج طوری سنجیده سخن می‌گفتند که اگر کسی می‌خواست سخنان‌شان را بشمرد، شمرده می‌توانست([101]).

1498- وَعَنْهَا رَضِیَ اللهُ عَنْهَا قالَتْ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَمْ یَکُنْ یَسْرُدُ الحَدِیثَ کَسَرْدِکُمْ [رواه البخاری: 3568].

1498- و از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج مثل شما این چنین پیاپی سخن نمی‌گفتند([102]).

34- باب: کانَ النَّبِیُّ ج تَنَامُ عَیْنُهُ وَلاَ یَنَامُ قَلْبُهُ

باب [34]: چشم پیامبر خدا ج می‌خوابید و دل‌شان نمی‌خوابید

1499- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ یُحَدِّثُ عَنْ «لَیْلَةِ أُسْرِیَ بِالنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْ مَسْجِدِ الکَعْبَةِ: جَاءَ ثَلاَثَةُ نَفَرٍ، قَبْلَ أَنْ یُوحَى إِلَیْهِ، وَهُوَ نَائِمٌ فِی مَسْجِدِ الحَرَامِ، فَقَالَ أَوَّلُهُمْ: أَیُّهُمْ هُوَ؟ فَقَالَ أَوْسَطُهُمْ: هُوَ خَیْرُهُمْ، وَقَالَ آخِرُهُمْ: خُذُوا خَیْرَهُمْ. فَکَانَتْ تِلْکَ، فَلَمْ یَرَهُمْ حَتَّى جَاءُوا لَیْلَةً أُخْرَى فِیمَا یَرَى قَلْبُهُ، وَالنَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ نَائِمَةٌ عَیْنَاهُ وَلاَ یَنَامُ قَلْبُهُ، وَکَذَلِکَ الأَنْبِیَاءُ تَنَامُ أَعْیُنُهُمْ وَلاَ تَنَامُ قُلُوبُهُمْ، فَتَوَلَّاهُ جِبْرِیلُ ثُمَّ عَرَجَ بِهِ إِلَى السَّمَاءِ» [رواه البخاری: 3570].

1499- از انسس روایت است که وی از شبی که پیامبر خدا ج از مسجد الحرام [به بیت المقدس] برده شدند، سخن می‌زد.

[و گفت]: پیش از آنکه بر پیامبر خدا ج وحی نازل شود، در حالی که در مسجد الحرام خواب بودند، سه نفر نزدشان آمدند، [گویند: این سه نفر: جبرئیل، میکائیل و اسرافیل بودند]، [و دراین شب دو نفر دیگر که جعفر و حمزه باشد نیز با پیامبر خدا ج خواب بودند].

اولی گفت: [آن شخصی را که ما می‌خواهیم] کدام است؟

وسطی گفت: آنکه از همه بهتر است([103]).

آخرین نفر آن‌ها گفت: همان شخص بهتر را بگیرید [که به آسمان ببریم].

این آخرین چیزی بود که در آن شب واقع شد، و آن‌ها را تا آنکه شب دیگری آمدند در آنچه که قلب می‌بیند، ندیدند، و پیامبر خدا ج چشم‌هایشان خواب بود، و قلب‌شان نمی‌خوابید، و پیامبران چنین هستند، چشم‌شان می‌خوابد و دل‌شان نمی‌خوابد، و جبرئیل÷ عهده‌دار امر معراج شد، و پیامبر خدا ج را به آسمان عروج داد([104]).

35- باب: عَلاَمَاتِ النُّبُوَّةِ فِی الإِسْلاَمِ

باب [35]: علامات نبوت در اسلام

1500- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أُتِیَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِإِنَاءٍ، وَهُوَ بِالزَّوْرَاءِ، فَوَضَعَ یَدَهُ فِی الإِنَاءِ، «فَجَعَلَ المَاءُ یَنْبُعُ مِنْ بَیْنِ أَصَابِعِهِ، فَتَوَضَّأَ القَوْمُ» قَالَ قَتَادَةُ: قُلْتُ لِأَنَسٍ: کَمْ کُنْتُمْ؟ قَالَ: ثَلاَثَ مِائَةٍ، أَوْ زُهَاءَ ثَلاَثِ مِائَةٍ [رواه البخاری: 3572].

1500- و از انسس روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر خدا ج در منطقۀ زوراء بودند [زوراء: نام جایی است در بازار مدینه]، ظرف ابی برای‌شان آورده شد، دست خود را در آن ظرف نهادند، آب از بین انگشتان‌شان فواره می‌زد، و مدم وضوء ساختند.

کسی از انس پرسید: شما [کسانی که از آن ظرف وضوء ساختید] چند نفر بودید؟

گفت: سه صد نفر، یا حدود سه صد نفر([105]).

1501- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ، قَالَ: کُنَّا نَعُدُّ الآیَاتِ بَرَکَةً، وَأَنْتُمْ تَعُدُّونَهَا تَخْوِیفًا، کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی سَفَرٍ، فَقَلَّ المَاءُ، فَقَالَ: «اطْلُبُوا فَضْلَةً مِنْ مَاءٍ» فَجَاءُوا بِإِنَاءٍ فِیهِ مَاءٌ قَلِیلٌ فَأَدْخَلَ یَدَهُ فِی الإِنَاءِ، ثُمَّ قَالَ: «حَیَّ عَلَى الطَّهُورِ المُبَارَکِ، وَالبَرَکَةُ مِنَ اللَّهِ» فَلَقَدْ رَأَیْتُ المَاءَ یَنْبُعُ مِنْ بَیْنِ أَصَابِعِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَلَقَدْ کُنَّا نَسْمَعُ تَسْبِیحَ الطَّعَامِ وَهُوَ یُؤْکَلُ [رواه البخاری: 3579].

1501- از عبدالله [بن مسعود]س روایت است که گفت: ما چیزهای خارق العاده را سبب خیر و برکت می‌پنداشتیم([106])، ولی شما چنین چیزهایی را علامت عذاب فکر می‌کنید.

در سفری با پیامبر خدا ج بودیم، آب کم شد، فرمودند: «کمی آب بیاورید»، ظرفی را که در آن مقدار کمی آب بود آوردند، پیامبر خدا ج دست خود را در آن ظرف داخل نموده و فرمودند: «به سوی آب مبارک بشتابید، و برکت از طرف خدا است».

 و من دیدم که آب از بین انگشتان پیامبر خدا ج بیرون می‌جهد، و ما صدای تسبیح طعامی را که خورده می‌شد، می‌شنیدیم([107]).

1502- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تُقَاتِلُوا قَوْمًا نِعَالُهُمُ الشَّعَرُ، وقَدْ تَقَدَّم الحَدیث بِطولِهِ، وقَالَ فی آاخِرِ هذِهِ الرِّایَة: «وَلَیَأْتِیَنَّ عَلَى أَحَدِکُمْ زَمَانٌ، لَأَنْ یَرَانِی أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنْ أَنْ یَکُونَ لَهُ مِثْلُ أَهْلِهِ وَمَالِهِ» [رواه البخاری: 3587، 3589 وانظر حدیث رقم: 2928].

1502- از ابوهریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «تا آن وقت قیامت نمی‌شود که شما با مردمی که کفش‌های آن‌ها از مو باقته شده است قتال کنید...» و این حدیث قبلا گذشت [به حدیث 1262 مراجعه شود].

و در آخر این روایت آمده است که «... و بر شما زمانی می‌آید که دیدن من برای شخص دوست داشتنی‌تر از اهل و مالش باشد»([108]).

1503- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تُقَاتِلُوا خُوزًا، وَکَرْمَانَ مِنَ الأَعَاجِمِ حُمْرَ الوُجُوهِ، فُطْسَ الأُنُوفِ، صِغَارَ الأَعْیُنِ وُجُوهُهُمُ المَجَانُّ المُطْرَقَةُ، نِعَالُهُمُ الشَّعَرُ » [رواه البخاری: 3590].

1503- و از ابوهریرهس روایت است که پیامبر خدا ج‌ فرمودند: «تا آن زمان قیامت نمی‌شود که با مردم منطقۀ (خُوز) و (کِرمان) از دیار مردم عجم قتال کنید، روی آن مردم سرخ و بینی‌هایشان هموار است، چشم‌هایشان خورد، و روی‌شان به مانند سپرهایی است که روی هم قرار گرفته است، و کفش‌هایشان از مو می‌باشد»([109]).

1504- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فی روایة قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یُهْلِکُ النَّاسَ هَذَا الحَیُّ مِنْ قُرَیْشٍ» قَالُوا: فَمَا تَأْمُرُنَا؟ قَالَ: «لَوْ أَنَّ النَّاسَ اعْتَزَلُوهُمْ» [رواه البخاری: 3604].

1504- و از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «همین قریه از قریش، مردم را هلاک می‌سازند».

مردم گفتند: [در این صورت] ما را به چه چیز امر می‌فرمائید؟

فرمودند: «اگر مردم از آن‌ها گوشه گیری کنند بهتر است»([110]).

1505- وَعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فی روایة قالَ: سَمِعْتُ الصَّادِقَ المَصْدُوقُ، یَقُولُ «هَلاَکُ أُمَّتِی عَلَى یَدَیْ غِلْمَةٍ مِنْ قُرَیْشٍ» ، فَقَالَ مَرْوَانُ: غِلْمَةٌ؟ قَالَ أَبُو هُرَیْرَةَ: إِنْ شِئْتَ أَنْ أُسَمِّیَهُمْ بَنِی فُلاَنٍ، وَبَنِی فُلاَنٍ [رواه البخاری: 3605].

و از ابوهریرهس در روایت دیگری آمده است که [گفت]: از صادق مصدوق شنیدم که می‌فرمودند: «هلاک امت من به دست گروهی از قریش است».

و اگر بخواهید آن‌ها را نام می‌برم بنی فلان و بنی فلان هستند([111]).

1506- عَنْ حُذَیْفَةَ بْنَ الیَمَانِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قالَ: کَانَ النَّاسُ یَسْأَلُونَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنِ الخَیْرِ، وَکُنْتُ أَسْأَلُهُ عَنِ الشَّرِّ مَخَافَةَ أَنْ یُدْرِکَنِی، فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا کُنَّا فِی جَاهِلِیَّةٍ وَشَرٍّ، فَجَاءَنَا اللَّهُ بِهَذَا الخَیْرِ، فَهَلْ بَعْدَ هَذَا الخَیْرِ مِنْ شَرٍّ؟ قَالَ: «نَعَمْ» قُلْتُ: وَهَلْ بَعْدَ ذَلِکَ الشَّرِّ مِنْ خَیْرٍ؟ قَالَ: «نَعَمْ، وَفِیهِ دَخَنٌ» قُلْتُ: وَمَا دَخَنُهُ؟ قَالَ: «قَوْمٌ یَهْدُونَ بِغَیْرِ هَدْیِی، تَعْرِفُ مِنْهُمْ وَتُنْکِرُ» قُلْتُ: فَهَلْ بَعْدَ ذَلِکَ الخَیْرِ مِنْ شَرٍّ؟ قَالَ: «نَعَمْ، دُعَاةٌ إِلَى أَبْوَابِ جَهَنَّمَ، مَنْ أَجَابَهُمْ إِلَیْهَا قَذَفُوهُ فِیهَا» قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، صِفْهُمْ لَنَا؟ فَقَالَ: «هُمْ مِنْ جِلْدَتِنَا، وَیَتَکَلَّمُونَ بِأَلْسِنَتِنَا» قُلْتُ: فَمَا تَأْمُرُنِی إِنْ أَدْرَکَنِی ذَلِکَ؟ قَالَ: تَلْزَمُ جَمَاعَةَ المُسْلِمِینَ وَإِمَامَهُمْ، قُلْتُ: فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ جَمَاعَةٌ وَلاَ إِمَامٌ؟ قَالَ «فَاعْتَزِلْ تِلْکَ الفِرَقَ کُلَّهَا، وَلَوْ أَنْ تَعَضَّ بِأَصْلِ شَجَرَةٍ، حَتَّى یُدْرِکَکَ المَوْتُ وَأَنْتَ عَلَى ذَلِکَ» [رواه البخاری: 3606].

 1506- از حُذَیفه بن یمانس روایت است که گفت: مردم از پیامبر خدا‌ ج از خیر می‌پرسیدند، ولی من از ترس آنکه دامن گیرم نشود، از شر می‌پرسیدم.

گفتم: یا رسول الله! ما در جاهلیت و بدبختی بودیم، و خداوند این خیر را [یعنی: دین اسلام را] نصیب ما ساخت، آیا بعد از این خیر باز شری خواهد بود؟

فرمودند: «بلی»!

گفتم: بعد از آن شر، خیری خواهد بود؟

فرمودند: «بلی، ولی در او فسادی هم هست».

گفتم: فسادش چیست؟

فرمودند: «کسانی اند که مردم را به راه دیگری غیر از راه من هدایت می‌کنند، در کارهای آن‌ها امور خوب و بد را می‌بینی»([112]).

گفتم: آیا بعد از این خیر باز شری خواهد بود؟

فرمودند: «بلی! دعوتگرانی هستند که مردم را به طرف دوزخ دعوت می‌کند، کسی که دعوت آن‌ها را پذیرد او را در جهنم می‌اندازند»، [مراد از این دعوتگران خوارج و غرمطه می‌باشند].

گفتم: یا رسول الله! نشانی آن‌ها را برای ما بگوئید.

فرمودند: «مردمی اند از قوم خود ما، و به زبان خود ما سخن می‌گویند».

گفتم: اگر زمان آن‌ها را دریافتم مرا به چه چیز امر می‌فرمائید؟

فرمودند: «با جماعت مسلمانان و امام آن‌ها باش».

گفتم: اگر برای آن‌ها جماعت و امامی نبود؟

فرمودند: «از همۀ آن احزاب و گروه‌ها گوشه گیری کن، ولو آنکه ریشۀ درخت بخوری، و تا هنگام مرگ به همین طریق زندگانی کن».

1507- عَنْ عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قالَ: إِذَا حَدَّثْتُکُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَلَأَنْ أَخِرَّ مِنَ السَّمَاءِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَکْذِبَ عَلَیْهِ، وَإِذَا حَدَّثْتُکُمْ فِیمَا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ، فَإِنَّ الحَرْبَ خَدْعَةٌ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، یَقُولُ: «یَأْتِی فِی آخِرِ الزَّمَانِ قَوْمٌ، حُدَثَاءُ الأَسْنَانِ، سُفَهَاءُ الأَحْلاَمِ، یَقُولُونَ مِنْ خَیْرِ قَوْلِ البَرِیَّةِ، یَمْرُقُونَ مِنَ الإِسْلاَمِ کَمَا یَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِیَّةِ، لاَ یُجَاوِزُ إِیمَانُهُمْ حَنَاجِرَهُمْ، فَأَیْنَمَا لَقِیتُمُوهُمْ فَاقْتُلُوهُمْ، فَإِنَّ قَتْلَهُمْ أَجْرٌ لِمَنْ قَتَلَهُمْ یَوْمَ القِیَامَةِ» [رواه البخاری: 3611].

1507- از علیس روایت است که گفت: هنگامی که از پیامبر خدا ج به شما سخن می‌گویم افتادن از آسمان را از دروغ بستن به پیامبر خدا ج بیشتر دوست دارم، و وقتی که از طرف خود با شما سخن می‌گویم، جنگ فریب کاری است.

از پیامبر خدا ج شنیدم که می‌فرمودند: «در آخر زمان مردمی می‌آیند که سن شان کم، و عقل‌شان نا رسا است، از قرآن سخن می‌گویند، ولی از اسلام با چنان سرعتی خارج می‌شوند به مانندی که تیر از هدف خارج می‌شود».

ایمان‌شان از گلوی‌شان تجاوز نمی‌کند، به هر جائی که به آن‌ها ملاقی شدید، آن‌ها را به قتل برسانید، زیرا کشتن آن‌ها در روز قیامت، سبب مزد برای قاتل آن‌ها است».

1508- عَنْ خَبَّابِ بْنِ الأَرَتِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: شَکَوْنَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَهُوَ مُتَوَسِّدٌ بُرْدَةً لَهُ فِی ظِلِّ الکَعْبَةِ، قُلْنَا لَهُ: أَلاَ تَسْتَنْصِرُ لَنَا، أَلاَ تَدْعُو اللَّهَ لَنَا؟ قَالَ: «کَانَ الرَّجُلُ فِیمَنْ قَبْلَکُمْ یُحْفَرُ لَهُ فِی الأَرْضِ، فَیُجْعَلُ فِیهِ، فَیُجَاءُ بِالْمِنْشَارِ فَیُوضَعُ عَلَى رَأْسِهِ فَیُشَقُّ بِاثْنَتَیْنِ، وَمَا یَصُدُّهُ ذَلِکَ عَنْ دِینِهِ، وَیُمْشَطُ بِأَمْشَاطِ الحَدِیدِ مَا دُونَ لَحْمِهِ مِنْ عَظْمٍ أَوْ عَصَبٍ، وَمَا یَصُدُّهُ ذَلِکَ عَنْ دِینِهِ، وَاللَّهِ لَیُتِمَّنَّ هَذَا الأَمْرَ، حَتَّى یَسِیرَ الرَّاکِبُ مِنْ صَنْعَاءَ إِلَى حَضْرَمَوْتَ، لاَ یَخَافُ إِلَّا اللَّهَ، أَوِ الذِّئْبَ عَلَى غَنَمِهِ، وَلَکِنَّکُمْ تَسْتَعْجِلُونَ» [رواه البخاری: 3612].

1508- از خَبَّاب بن اَرثس روایت است که گفت: نزد پیامبر خدا ج در حالی که در سایۀ کعبه به چادری خود تکیه کرده بودند، شکایت نموده گفتیم: آیا برای ما طلب نصرت نمی‌کنید؟ آیا از خدا نمی‌خواهید تا با ما کمک کند؟

فرمودند: «در زمان پیش از شما برای شخص حفرۀ می‌کندند، او را در آن حفر ایستاده می‌کردند، و ارَّه را می‌آرودند و بر فرق سرش می‌گذاشتند، و او را دو نیم می‌کردند، و این چیز او را از دینش باز نمی‌داشت، و با شانۀ آهنین گوشتش را تا وقتی که به استخوان می‌رسید شانه می‌کردند، و این چیز او را از دینش باز نمی‌داشت».

«به خدا سوگند که این دین را کامل می‌کند، به طوری که شخص از (صنعاء) سواره به (حضر موت) برود، و جز از خدا از کس دیگری نترسد، و یا به جز از گرگ که به گوسفندانش حمله کند، از چیزی دیگری نترسد، ولی شما عجله می‌کنید».

1509- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، افْتَقَدَ ثَابِتَ بْنَ قَیْسٍ، فَقَالَ رَجُلٌ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَنَا أَعْلَمُ لَکَ عِلْمَهُ، فَأَتَاهُ فَوَجَدَهُ جَالِسًا فِی بَیْتِهِ، مُنَکِّسًا رَأْسَهُ، فَقَالَ: مَا شَأْنُکَ؟ فَقَالَ: شَرٌّ، کَانَ یَرْفَعُ صَوْتَهُ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ، وَهُوَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ، فَأَتَى الرَّجُلُ فَأَخْبَرَهُ أَنَّهُ قَالَ کَذَا وَکَذَا، فَقَالَ مُوسَى بْنُ أَنَسٍ: فَرَجَعَ المَرَّةَ الآخِرَةَ بِبِشَارَةٍ عَظِیمَةٍ، فَقَالَ: «اذْهَبْ إِلَیْهِ، فَقُلْ لَهُ: إِنَّکَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ، وَلَکِنْ مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ» [رواه البخاری: 3613].

1509- از انسس روایت است که پیامبر خدا ج [چند روزی] ثابت بن قیس را ندیدند، شخصی گفت: یا رسول الله! من خبرش را برای شما خواهم آورد.

این شخص آمد و دید که در خانه‌اش سر به زیر نشسته است، پرسید: تو را چه شده است؟ گفت: بدبختی است [و سبب این بدبختی این را می‌پنداشت که وی] آواز خود را از آواز پیامبر خدا ج بلند‌تر می‌کرد، [و فکر می‌کرد که] این چیز اعمالش را هدر ساخته و از بین برده است، و از اهل دوزخ می‌باشد.

آن شخص نزد پیامبر خدا ‌ج آمد و گفت که [ثابت بن قیسس] چنین و چنان می‌گوید، و آن شخص برای مرتبۀ اخیر به مژدۀ بزرگی بازگشت، [و آن مژده این بود که] پیامبر خدا ج فرمودند: «نزدش برو و بگو که تو از اهل دوزخ نیستی، بلکه از اهل بهشت هستی»([113]).

1510- عَنِ البَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قالَ: قَرَأَ رَجُلٌ الکَهْفَ، وَفِی الدَّارِ الدَّابَّةُ، فَجَعَلَتْ تَنْفِرُ، فَسَلَّمَ، فَإِذَا ضَبَابَةٌ، أَوْ سَحَابَةٌ غَشِیَتْهُ، فَذَکَرَهُ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: «اقْرَأْ فُلاَنُ، فَإِنَّهَا السَّکِینَةُ نَزَلَتْ لِلْقُرْآنِ، أَوْ تَنَزَّلَتْ لِلْقُرْآنِ» [ر واه البخاری: 3614].

1510- از براء بن عازِبس روایت است که گفت: شخصی [در نماز] سورۀ کهف را می‌خواند، و در خانه‌اش اسپی بود و شروع به ناآرامی کرد، دعا کرد که خدا او را سلامت نگهدارد، و دید که ابری خانۀ او را فرا گرفته است، این موضوع را برای پیامبر خدا ج گفت.

فرمودند:«ای فلان! به قرآن خواندنت ادامه می‌دادی، زیرا آن ابر، آرامش و روحانیتی است که به سبب خواندن قرآن نزول کرده بود».

1511- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ دَخَلَ عَلَى أَعْرَابِیٍّ یَعُودُهُ، قَالَ: وَکَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِذَا دَخَلَ عَلَى مَرِیضٍ یَعُودُهُ قَالَ: «لاَ بَأْسَ، طَهُورٌ إِنْ شَاءَ اللَّهُ» فَقَالَ لَهُ: «لاَ بَأْسَ طَهُورٌ إِنْ شَاءَ اللَّهُ» قَالَ: قُلْتُ: طَهُورٌ؟ کَلَّا، بَلْ هِیَ حُمَّى تَفُورُ، أَوْ تَثُورُ، عَلَى شَیْخٍ کَبِیرٍ، تُزِیرُهُ القُبُورَ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «فَنَعَمْ إِذًا» [رواه البخاری: 3616].

1511- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج به دیدن شخص بادیه نشینی رفتند، و عادت پیامبر خدا ج این بود که هنگام عیادت از مریض می‌گفتند: «چیزی نیست، إن‌شاء الله که سبب از بین رفتن گناهان تو می‌شود»، و برای آن شخص هم گفتند که: «چیزی نیست و إن‌شاء الله سبب آمرزش گناهان تو می‌شود».

آن شخص گفت: فرمودید که سبب آمرزش گناهان تو می‌شود؟ نه خیر! بلکه این گرمی سوزانی است که به جان پیر مرد کهن سالی که درگرفته و او را به قبر رهنمائی خواهد کرد.

پیامبر خدا ج ‌فرمودند: «پس حالا که چنین می‌گوئی، بلی»([114]).

1512- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: کَانَ رَجُلٌ نَصْرَانِیًّا فَأَسْلَمَ، وَقَرَأَ البَقَرَةَ وَآلَ عِمْرَانَ، فَکَانَ یَکْتُبُ لِلنَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَعَادَ نَصْرَانِیًّا، فَکَانَ یَقُولُ: مَا یَدْرِی مُحَمَّدٌ إِلَّا مَا کَتَبْتُ لَهُ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ فَدَفَنُوهُ، فَأَصْبَحَ وَقَدْ لَفَظَتْهُ الأَرْضُ، فَقَالُوا: هَذَا فِعْلُ مُحَمَّدٍ وَأَصْحَابِهِ لَمَّا هَرَبَ مِنْهُمْ، نَبَشُوا عَنْ صَاحِبِنَا فَأَلْقَوْهُ، فَحَفَرُوا لَهُ فَأَعْمَقُوا، فَأَصْبَحَ وَقَدْ لَفَظَتْهُ الأَرْضُ، فَقَالُوا: هَذَا فِعْلُ مُحَمَّدٍ وَأَصْحَابِهِ، نَبَشُوا عَنْ صَاحِبِنَا لَمَّا هَرَبَ مِنْهُمْ فَأَلْقَوْهُ، فَحَفَرُوا لَهُ وَأَعْمَقُوا لَهُ فِی الأَرْضِ مَا اسْتَطَاعُوا، فَأَصْبَحَ وَقَدْ لَفَظَتْهُ الأَرْضُ، فَعَلِمُوا: أَنَّهُ لَیْسَ مِنَ النَّاسِ، فَأَلْقَوْهُ» [رواه البخاری: 3617].

1512- از انسس روایت است که گفت: شخص نصرانی بود و مسلمان شد، و سورۀ (بقره) و (آل عمران) را خواند، و برای پیامبر خدا ج چیزهایی را می‌نوشت، دوباره از اسلام برگشت و به نصرانیت گرایید، و می‌گفت: محمد به جز از چیزهایی را که من برایش نوشته می‌کردم، چیز دیگری نمی‌داند.

خداوند متعال آن شخص را هلاک ساخت، مردم دفنش کردند، چون صبح شد دیدند که زمین او را بیرون انداخته است.

اقوامش گفتند: این کار محمد و یاران او است، زیرا او از نزد آن‌ها گریخته بود، و آن‌ها هستند که او را از قبرش کشیده و بیرون انداخته‌اند، برایش حفرۀ عمیق‌تری کندنند و او را دفت کردند.

چون صبح شد، باز زمین او را بیرون انداخته بود، گفتند: این کار محمد و یاران او است، که قوم ما را از قبر کشیده و بیرون انداخته‌اند، زیرا او از نزد آن‌ها گریخته بود، این بار تا جایی که می‌توانستند برایش حفرۀ عمیقی کندند و او را در آن دفن نمودند.

چون صبح شد، باز زمین او را بیرون انداخته بود، فهمیدند که این کار کسی نیست، [و کار خداوند متعال است] او را بردند و در جایی انداختند.

1513- عَنْ جَابِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «هَلْ لَکُمْ مِنْ أَنْمَاطٍ» قُلْتُ: وَأَنَّى یَکُونُ لَنَا الأَنْمَاطُ؟ قَالَ: «أَمَا إِنَّهُ سَیَکُونُ لَکُمُ الأَنْمَاطُ» فَأَنَا أَقُولُ لَهَا - یَعْنِی امْرَأَتَهُ - أَخِّرِی عَنِّی أَنْمَاطَکِ، فَتَقُولُ: أَلَمْ یَقُلِ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّهَا سَتَکُونُ لَکُمُ الأَنْمَاطُ» فَأَدَعُهَا [رواه البخاری: 3631].

1513- از جابرس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج [به من] گفتند: «آیا بستر مخمل دارید:»؟ [این سؤال را وقتی از جابر کردند که ازدواج کرده بود].

گفتم: ما کجا و بستر مخمل کجا؟

فرمودند: «بدانید که به زودی صاحب بستر مخمل خواهید شد».

[جابر می‌گوید: و اکنون] من برای همسرم می‌گویم که بستر مخملت را از ما دور کن.

او می‌گوید: مگر پیامبر خدا ج نفرمودند که: «به زودی صاحب بستر مخمل خواهید شد»، پس او را به حال خودش می‌گذارم و دور نمی‌کنم([115]).

1514- عَنْ سَعْدً بْنُ مُعَاذٍ، رَضِیَ اللهُ عَنْهُ أَنَّهُ قالَ لِأُمَیَّةَ بن خَلَفُ: «إِنِّی سَمِعْتُ مُحَمَّدًا صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَزْعُمُ أَنَّهُ قَاتِلُکَ» ، قَالَ: إِیَّایَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: وَاللَّهِ مَا یَکْذِبُ مُحَمَّدٌ إِذَا حَدَّثَ، فَقَتَلَهُ اللهُ بِبَدْرٍ، وفی الحَدیثِ قِصَّةٌ هْذا مَضْمونُ الحَدیثِ منها [رواه البخاری: 3632].

1514- از سعد بن معاذس([116]) روایت است که وی برای أُمیَّه بن خلف گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: ایشان تو را خواهند کشت.

گفت: بلی.

گفت: به خداوند سوگند وقتی که محمد چیزی بگوید دروغ نمی‌گوید، و همان بود که در جنگ بدر خداوند او را کشت، [و این حدیث دارای قصه‌ای است که مضمونش همین چیز است]([117]).

1515- عَنْ أُسَامَةَ بَنِ زَیْدٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا: أَنَّ جِبْرِیلَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَتَى النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَعِنْدَهُ أُمُّ سَلَمَةَ، فَجَعَلَ یُحَدِّثُ ثُمَّ قَامَ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِأُمِّ سَلَمَةَ: «مَنْ هَذَا؟» أَوْ کَمَا قَالَ، قَالَ: قَالَتْ: هَذَا دِحْیَةُ، قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ: ایْمُ اللَّهِ مَا حَسِبْتُهُ إِلَّا إِیَّاهُ، حَتَّى سَمِعْتُ خُطْبَةَ نَبِیِّ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُخْبِرُ جِبْرِیلَ، أَوْ کَمَا قَالَ: [رواه البخاری: 3634].

1515- از أُسامه بن زیدب روایت است که جبرئیل÷ در حالی که (ام سلَمه)ل نزد پیامبر خدا ج بود، به حضور ایشان آمد، چیزی با ایشان سخن گفت و رفت.

پیامبر خدا ج از (ام سلمه) پرسیدند: «این شخص کیست»؟

گفت: (دِحیه) بود، (ام سلمه)ل می‌گوید: تا روزی که خطبۀ پیامبر خدا ج را در مورد خبر جبرئیل÷ نشنیده بودم، فکر نمی‌کردم که او جز (دِحیه) شخص دیگری باشد، [جبرئیل گاهی به صورت دحیه نزد پیامبر خدا ج می‌آمد].

1516- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْن عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «رَأَیْتُ النَّاسَ مُجْتَمِعِینَ فِی صَعِیدٍ، فَقَامَ أَبُو بَکْرٍ فَنَزَعَ ذَنُوبًا أَوْ ذَنُوبَیْنِ، وَفِی بَعْضِ نَزْعِهِ ضَعْفٌ، وَاللَّهُ یَغْفِرُ لَهُ ثُمَّ أَخَذَهَا عُمَرُ فَاسْتَحَالَتْ بِیَدِهِ غَرْبًا، فَلَمْ أَرَ عَبْقَرِیًّا فِی النَّاسِ یَفْرِی فَرِیَّهُ حَتَّى ضَرَبَ النَّاسُ بِعَطَنٍ» [وراه البخاری: 3633].

1516- از عبدالله بن عمرب روایت است که پیامبر خدا ج فرودند: «در خواب دیدم که مردم در جایی جمع شده‌اند، ابوبکرس برخاست یک یا دو دلو آب کشید، و در آب کشیدنش گاهی ضعیف می‌نمود([118])، و خداوند برایش می‌آمرزد».

«بعد از آن دلو را عمر گرفت، و دلو به دست عمر مبدل به مشکی شد، و من هیچ سردار قومی را ندیدم کار شایستۀ را که عمر می‌کرد، کرده باشد، [آن قدر آب کشید] که حوض سرچاه را پر کرد، و مردم شتران را بر سر آب خواباندند»، [تا آن‌ها را دوباره آب بدهند]([119]).

36- باب: قَوْلِ الله تَعَالَى: ﴿یَعۡرِفُونَهُۥ کَمَا یَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡۖ وَإِنَّ فَرِیقٗا مِّنۡهُمۡ لَیَکۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَهُمۡ یَعۡلَمُونَ

باب [36]: این قول خداوند متعال که: ﴿پیامبر خدا ج را مانند فرزندان خود می‌شناسند...

1517- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّ الیَهُودَ جَاءُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَذَکَرُوا لَهُ أَنَّ رَجُلًا مِنْهُمْ وَامْرَأَةً زَنَیَا، فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَا تَجِدُونَ فِی التَّوْرَاةِ فِی شَأْنِ الرَّجْمِ» . فَقَالُوا: نَفْضَحُهُمْ وَیُجْلَدُونَ، فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلاَمٍ: کَذَبْتُمْ إِنَّ فِیهَا الرَّجْمَ فَأَتَوْا بِالتَّوْرَاةِ فَنَشَرُوهَا، فَوَضَعَ أَحَدُهُمْ یَدَهُ عَلَى آیَةِ الرَّجْمِ، فَقَرَأَ مَا قَبْلَهَا وَمَا بَعْدَهَا، فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلاَمٍ: ارْفَعْ یَدَکَ، فَرَفَعَ یَدَهُ فَإِذَا فِیهَا آیَةُ الرَّجْمِ، فَقَالُوا: صَدَقَ یَا مُحَمَّدُ، فِیهَا آیَةُ الرَّجْمِ، فَأَمَرَ بِهِمَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَرُجِمَا [رواه البخاری: 3635].

1517- از عبدالله بن عمرب روایت است که یهود نزد پیامبر خدا ج آمده و گفتد: مرد و زنی از ایشان زنا کرده‌اند.

پیامبر خدا ج برای از آن‌ها گفتند که: «در تورات دربارۀ زنا چه می‌بینید»؟

گفتند: اینکه آن‌ها را سوا سازیم و شلاق زده شوند.

عبدالله بن سلامس گفت: دروغ می‌گوئید([120])، حکم زنا در تورات سنگسار کردن است.

تورات را آوردند و باز کردند، یکی از یهودان دست خود را بر روی آیۀ رجم گذاشت، و ما قبل و ما بعد آن را خواند.

عبدالله بن سلامس گفت: دستت را بردار، چون دست خود را برداشت، آیۀ رجم در زیر دستش بود.

یهودان گفتند: یا رسول الله! عبدالله بن سلام راست می‌گوید، در تورات آیت رجم موجود است، و پیامبر خدا ج امر نمودند، و آن دو زنا کار را سنگسار کردند([121]).

37- باب: سُؤالِ المُشْرِکِینَ أَنْ یُرِیَهمُ النَّبِیُّ ج آیَةً فَآرَاهُم انْشِقَاقَ الْقَمَرِ

باب [37]: طلب مشرکین که پیامبر خدا ج برای آن‌ها معجزۀ نشان بدهند و ایشان برای آن‌ها شق قمر را نشان دادند

1518- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: انْشَقَّ القَمَرُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ شِقَّتَیْنِ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «اشْهَدُوا» [رواه البخاری: 3636].

1518- از عبدالله بن مسعودس روایت است که گفت: در زمان پیامبر خدا ج ماه دو پاره شد، و پیامبر خدا ج فرمودند: [نگاه کنید، و بر این معجزه] «شهادت بدهید»([122]).

1519- عَنْ عُرْوَةَ الْبَارِقِیّ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ «أَعْطَاهُ دِینَارًا یَشْتَرِی لَهُ بِهِ شَاةً، فَاشْتَرَى لَهُ بِهِ شَاتَیْنِ، فَبَاعَ إِحْدَاهُمَا بِدِینَارٍ، وَجَاءَهُ بِدِینَارٍ وَشَاةٍ، فَدَعَا لَهُ بِالْبَرَکَةِ فِی بَیْعِهِ، وَکَانَ لَوِ اشْتَرَى التُّرَابَ لَرَبِحَ فِیهِ» [رواه البخاری: 3642].

1519- از عروۀ بارقیس روایت است که پیامبر خدا ج به دستش دیناری دادند تا برای‌شان گوسفندی بخرد.

عروهس برای‌شان به یک دینار دو گوسفند خرید، یکی را به یک دینار فروخت و دیگری را با یک دینار نزد پیامبر خدا ج آورد، و ایشان در خرید و فروشش دعای برکت کردند، و از آن وقت به بعد اگر خاک را می‌خرید فائده می‌کرد( [123]).



[1]- در اینجا دو نقطه قابل تذکر است:

      1) در صحیح ابن حبان آمده است که ابوذر گفت: از پیامبر خدا ج پرسیدم: تعداد انبیاء چه قدر است فرمودند: یکصد و بیست هزار، پرسیدم: از بین آن‌ها چه قدر به رسالت برگزیده شده‌اند؟ فرمودند: سه صد و سیزده نفر.

      2) اسمای تمام انبیاء الله÷ عجمی است، به استثنای چهار نفر، و آن‌ها عبارت اند از: آدم، صالح، شعیب و محمد علیهم الصلاة والسلام.

[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در روایتی آمده است که پیامبر خدا ج فرمودن: «فانتهى التناقص إلى هذه الأمه» یعنی: کوچک شدن و کم شدن بنی آدم به این امت به پایان رسیده است، و بعد از این کم شدنی نیست.

      2) کنیت آدم÷ (ابومحمد) است، و در بهشت به همین کنیت خود یاد می‌شود، قتاده می‌گوید: در بهشت هیچ پیامبر جز آدم÷ به کنیت خود یاد نمی‌شود، آن اظهار شرف برای پیامبر خدا محمد ج است.

[3]- یهود از این جهت جبرئیل÷ را دشمن خود می‌دانستند که احکام خدایی را نازل می‌کرد، و سبب مکلفیت آن‌ها در انجام دادن آن احکام می‌گردید، مثلا: سبب واجب شدن نماز، روزه، و تحریم زنا و سود خواری، و امثال این چیزها می‌شد، و آن‌ها می‌خواستند که هیچ مکلیفتی در واجبات و محرمات نداشته باشند، هرچه خواستند بکنند و هرچه خواستند نکنند.

[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) سبب آنکه اگر بنی‌اسرائیل نمی‌بود، گوشت فاسد نمی‌شد، این است که اولین کسی که سبب فاسد شدن گوشت گردید، قوم بنی‌اسرائیل بود، زیرا هنگامی که در دشت (تیه) خداوند پرندۀ (سلوی) را برای آن‌ها فرستاد، چیزی را از آن پرندگان می‌خوردند، و چیزی را ذخیره می‌کردند تا آنکه فاسد می‌شد، و موسی÷ آن‌ها را از این کار منع می‌کرد، ولی این قوم سرکش و دنیا پرست به گفتۀ این نبی مرسل گوش نمی‌دادند.

      2) چنانچه اولین زنی که بر شوهرش وسوسه کرد او او را فریب داد، (حوا) همسر آدم÷ بود، زیرا او بود که آدم÷ را تشویق به خوردن گندم کرد، حال آنکه از خوردن آن منع شده بود، و هیمن خوردن گندم سبب خارج ساختن او و همسرش از بهشت گردید.

[5]- مراد از شرک، مطلق کافر شدن به خدا است، خواه از طریق شرک باشد، و خواه از طری انکار اصل الوهیت، و یا به هر طریق دیگری.

[6]- از مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) قاتل قابیل، و آنکه کشته شد هابیل بود.

      2) و سبب این قتل آن بود که آدم÷ از اولاد خود، دختر یک بطن را با پسر بطن دیگر به نکاح می‌داد، قابیل با (أقلیما) از یک بطن متولد شده بود، و هابیل با (لیوذا) از بطن دیگر، (أقلیما) بسیار زیبا بود، و چون آدم÷ می‌خواست او را برای هابیل به نکاح بدهد، قابیل قبول نکرد و گفت: من به خواهر خود از هابیل مستحق ترم.

آدم از آن‌ها خواست تا قربانی تقدیم نمایند، از هر کدام که قبول شد، أقلیما از آن باشد، هابیل چوپان بود و قوچ فربه و کلانی را قربانی کرد، و قابیل کشتمند بود، طعام نا مرغوبی را تقدیم نمود، و علامت قبول قربانی آن بود که آتشی می‌آمد و آن را می‌خورد، و همان بود که آتشی آمد و قربانی هابیل را خورد، ولی مال قابیل به جای خود باقی ماند.

      و با آن هم قابیل این فیصله را نپذیرفت و به فکر کشتن هابیل برآمد، ولی نمی‌دانست که او را چگونه به قتل برساند، تا اینکه شیطان به صورت شخصی آمد، و سر مرغی را بر روی سنگی گذاشت و با سنگ بر سر آن مرغ کوبید، و قابیل نیز به همان طریق هابیل را کشت، و در اینکه قتل در کدام سرزمین و در کجا صورت گرفته است، روایات و اقوال مختلفی وجود دارد، و آنچه که مشهورتر است این است که این در سرزمین هند واقع گردید.         

[7]- وی أم المومنین زنیب بنت جحش سادیه است، مادرش أمیمه عمۀ نبی کریم ج است، پیش از ازدواج با نبی کریم ج همسر زید بن حارثهس بود، و به امر خداوند جل جلاله پیامبر خدا ج با وی در سال سوم هجری ازدواج نمودند، و به سبب وی آیل حجاب نازل گردید، و زینبل بر دیگر زاواج مطهرات افتخار نمود و می‌گفت: شما را اولیاء شما به ازدواج دادند، و مرا خداوند جل جلاله، بسیار زاهد و پرهیزگار بود، شب‌ها نماز می‌خواند، و دائمی الصوم بود، تمام اموالی را که داشت در راه خدا صدقه داد، در سال بیست هجری وفات نمود، و به این طریق اولین همسر پیامبر خدا است که بعد از این ایشان وفات نموده است، (الإصابه: 4/ 313 – 314).

[8]- بعضی می‌گویند: مراد از فسق و فجور در اینجا، زنا کرای است، و بعضی می‌گویند: مطلق معاصی است که عبارت از کشتن، ظلم کردن، حرام خوردن، رشوت خواری، سود خواری و غیره گناهان باشد، وستن خداوندی بر این است که چون گناه و معصیت در مردمی زیاد شد، همگی به بدبختی و هلاکت دچار می‌شوند.

[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) دوزخیان به مراتب از بهشتیان بیشتر می‌باشند.

      2) مراد از این قول پیامبر خدا ج که: «شما به نسبت به دیگر مردمان بیشتر از یک موی سیاه در پوست یک گاو سفید نیستید، و یا بیشتر از یک موی سفید در پوست یک گاو سیاه نیستید»، این کمی عدد نسبت به دیگران، در میدان محشر است، ورنه در بهشت نیم کسانی که در آنجا می‌باشند، بنابر آنچه که پیامبر خدا ج در همین حدیث فرمودند، از امت محمد ج می‌باشند.

[10]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) همگان در قیامت برهنه، و به حالت اولی خود حشر می‌شوند، حتی جلدی که در وقت ختنه کردن از آن‌ها جدا شده است، دوباره برای آن‌ها برگردانیده می‌شود.

      2) گویند: این‌هایی را که به طرف دوزخ می‌برند کسانی از اعراب بادیه نشین هستند که به پیامبر خدا ج ایمان آورده بودند، و بعد از وفات پیامبر خدا ج دوباره مرتد شده و از دین برگشته بودند.

[11]- و این کفتار، آذر است که به این شکل مسخ شده است، و اینکه پدر ابراهیم÷ به این حیوان کریه و بدشکل مسخ می‌گردد، سببش این است که تا ابراهیم÷ از وی به طور نهائی قطع امید نماید، و از طرف دیگر، چون کفتار ابله‌ترین حیوانات است، خداوند آذر را به این شکل در می‌آورد، تا وجه شباهت به خوبی دانسته شود، زیرا اینکه آذر نصیحت فرزندش را که با کمال مهربانی و صداقت برایش عرضه کرده بود قبول نکرد، دلالت بر این دارد که او هم مانند این حیوان غافل و احمق است.

[12]- این حدیث دلالت بر این دارد که مدار شرافت در ایام جاهلیت بر اساس نسب و شرف پدری بود، و در اسلام بر اساس علم و دانش شخصی است، از این جهت گفته‌اند که: عالم بی‌نسب، بالاتر و بهتر از جاهل با نسب است.

[13]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) حضرت ابراهیم÷ شبیه و همرنگ پیامبر خدا ج بود، و این یک امر معروف است که پیامبر خدا ج از نسل اسماعیل÷، و اسماعیل÷ فرزند ابراهیم÷ است، و بسا می‌شود، که بعضی از احفاد شبیه و همرنگ یکی از اجداد خود باشد.

      2) در آنچه که از آن به (شخص مجعد) تعبیر نمودیم، لفظ حدیث نبوی شریف (جعد) می‌باشد، و احتمال دارد که معنی‌اش این باشد که: موهای موسی÷ مجعد باشد، و احتمال دارد که معنی‌اش این باشد که: جسم موسی÷ مجعد است، یعنی: جسمش به هم پیچیده است، و گویند: همین احتمال دوم صحیح‌تر است، زیرا در حدیث دیگری آمده است که موهای موسی÷ افتاده و رها بود، ودر صورتی که موهایش مجعد نبوده باشد، تنها احتمالی که باقی می‌ماند همان احتمال دوم است، که مجعد بودن جسم باشد.

[14]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) قاضی عیاض/ می‌گوید: این حدیث از روایت مالک و اوزاعی این طور آمده است که ابراهیم÷ در وقتی که خود را ختنه کرد، یکصد و بیست ساله بود، و بعد از ختنه کردن هشتاد سال دیگر عمر نمود، و ابن قتیبه/ می‌گوید که ابراهیم÷ یکصد و هفتاد سال عمر کرد.

      2) بعد از اینکه ابراهیم÷ خود را ختنه کرد، این ختنه کردن در ذریه‌اش سنت گردید، و همین چیز حکم تورات نسبت به بنی‌اسرائیل است، و بنی‌اسرائیل در قرون متمادی تا آمدن عیسی÷ خود را ختنه می‌کردند، و در این زمان عدل از بنی‌اسرائیل مسئلۀ ختنه را تاویل کرده و گفتند که مراد از ختنه کردن، نه آنکه گرفتن غلاف آلۀ انسان باشد، بلکه مراد از آن گرفتن غلاف قلب است، و به این فهم سقیم خود، سنت ختنه کردن را ترک کردند.

      3) ختنه کردن در نزد امام شافعی/ واجب، و در نزد اکثر علماء سنت است، و وقت وجوب ختنه کردن، هنگام بلوغ است، ولی مستحب آن است که تا سن هفت سالگی ختنه صورت بگیرد.

      ابراهیم÷ بعد از اینکه خود را ختنه کرد، - حسب روایات مختلف – بین (80) الی (110) سال دیگر عمر نمود.

[15]- و بعضی از علماء می‌گویند: (قَدُّوم) به تشدید نام قریه‌ای است، و (قدوم) به تخفیف، همان آلۀ نجاری است که تیشه باشد، ولی راجح آن است که مراد همان تیشه است، در مسند ابی یعلی آمده است که چون ابراهیم÷ مامور به ختنه کردن خود گردید، بدون درنگ تیشه را گرفت خود را با آن ختنه کرد، از این کار سخت به تکلیف شد، خداوند برایش امر کرد که در این کار عجله کردی، و صبر نکردی تا آلۀ ختنه کردن را برایت نشان می‌دادم، گفت: پروردگارا! نخواستم که امر تو را به تاخیر اندازم.

[16]- و این سخن را وقتی که قوم ابراهیم از وی خواستند که با آن‌ها به بتخانه برود، ولی چون او می‌خواست که تنها به بتخانه برود، و بت‌ها را بشکند، گفت که من مریض هستم.

[17]- و این سخن را وقتی گفت که تمام بت‌های بتخانه را شکست، و بت کلان را به حالش گذاشت و تبری را که با آن بت‌ها را شکستانده بود، بر گردن همان بت آویخت، و چون بت‌پرستان ابراهیم÷ را به شکستاندن بت‌ها متهم کردند، گفت: بت‌ها را بت کلان شکسته است.

[18]- و بقیۀ حدیث به شمارۀ (1043) قبلا گذشت، و البته غرض ابراهیم÷ از این سخنان خلاف واقعیت، خدمت به دین و اجرای اوامر الهی بود، از این جهت بر وی مؤاخذۀ نیست، و از اینجا است که فقهاء گفته‌اند: اگر ظالمی می‌خواست که مالت را بگیرد، برایت روا است که دروغ بگوی و خود و مال خود را از وی نجات بدهی، و حتی گفته‌اند که برای این غرض، سوگند خوردن به دروغ نیز جواز دارد.

[19]- بعضی از حکماء دربارۀ چلپاسه گفته‌اند که: در خانۀ که زعفران باشد، چلپاسه داخل نمی‌شود، و از راه دهان بارور می‌گردد، و تخم می‌گذارد، و در ظرف و کاسۀ خانه تف می‌کند، و به این طریق سبب مریضی‌های خطرناکی می‌شود، گاه گاهی در نمک می‌غلتد، و خوردن این نمک سبب پیسی می‌شود، چهار ماه زمستان می‌خوابد و در این مدت مانند مار چیزی نمی‌خورد، با مار انس و الفت دارد، همانطوری که عقرب با خنافس انس و الفت دارد.

[20]- پیش بند: جامۀ لُنگ مانندی است که زن‌ها هنگام کار کردن روی دیگر جامه‌ها به کمر خود می‌بندند.

[21]- مادر اسماعیل را (هاجر) نام داشت، و کنیز ساره بود، و ساره او را برای ابراهیم÷ بخشید تا در خدمتش باشد، ولی هاجر از ابراهیم÷ حامله شد، و اسماعیل÷ را به دنیا آورد، ساره از این پیش آمد به قهر شد، و هاجر برای آنکه دل ساره را به دست آورد، لُنگی درازی را که علامۀ خدمت کردنست پوشید، تا برای ساره بفهماند که در خدمت او است، تا شاید به این طریق کدورتی را که در قلب او است، بزداید.

[22]- بعضی‌ها نظر به ظاهر آنچه که در این مقطع از این حدیث نبوی شریف آمده است، این طور فهمیده‌اند که: (ذبیح) یعنی کسی که ابراهیم÷ مامور به ذبح وی شده بود، فرزند دیگرش (اسحق) است، نه اسماعیل، زیرا طوری که در قرآن کریم آمده است، مسألۀ ذبح در وقتی صورت گرفته بود که آن طفل به کمال رشد و فهمیدگی خود رسیده بود، و در این وقت مادرش زنده بود، ولی از این حدیث این طور دانسته می‌شود که: ابراهیم÷ فرزندش اسماعیل÷ را در وقت شیرخوارگی با مادرش در نزد خانۀ خدا گذاشت، و تا وقتی که مادرش مرد، و خودش ازدواج کرد، نزد آن‌ها نیامد، علماء گفته‌اند که: ذبیح بدون شک اسماعیل÷ است، زیرا پیامبر خدا ج فرموده‌اند که: «أنا ابن الذبیحین»، و از این حدیث چنین جواب می‌دهند که: آنچه که در این حدیث آمده است این است که: این حدیث بیانگر یکی از وقائعی است که ابراهیم÷ با خانوادۀ خود با آن روبه‌رو گردید، و این در یکی از سفرهایش به مکه غرض خبرگیری از زن و فرزندش بود، و در این حدیث هیچگاه نیامده است که ابراهیم÷ پیش از این به مکه نیامده بود، بلکه ثابت آن است که وی پیش از این چندین بار از زن و فرزندش دیدن کرده بود، در روایت ابی جهم آمده است که: ابراهیم÷ هر ماه یکبار سوار براق به دیدن خانوده‌اش می‌آمد، به طوری که نماز صبح را در مکه می‌خواند، و پیش از چاشت به شام برمی‌گشت، و می‌شود که مسألۀ ذبح، پیشتر از این در یکی از سفرهای ابراهیم÷ واقع شده باشد.

[23]- از اینکه ابراهیم÷ فرزندش را به طلاق دادن همسرش امر کرد، و اسماعیل÷ هم او را طلاق داد، بعضی از علماء – از آن جمله بعضی از حنابله – می‌گویند که اگر پدر و با قیاس با آن مادر، فرزندشان را به طلاق دادن همسرش امر می‌کنند، وفرزندشان باید همسرش را طلاق بدهد، و گرچه این عمل در شریعت حضرت ابراهیم÷ صورت گرفته است، و لی در نزد اکثر علماء شریعت‌های سابقه برای ما نیز شریعت می‌باشد، مگر آنکه در شریعت ما حکمی بر خلاف آن وجود داشته باشد، و نه تنها آنکه در این مسئله در شریعت ما حکمی بر خلاف آن وجود ندارد، بلکه حکمی که مؤید ان باشد، نیز وجود دارد، و آن این است که: از عبدالله بن عمرب روایت است که گفت: زنی داشتم که او را بسیار دوست داشتم، ولی پدرم از و ی بدش می‌آمد، و از این موضوع برای پیامبر خدا ج خبر داد، پیامبر خدا ج مرا امر کردند که او را طلاق بدهم، و من هم او را طلاق دادم، (سنن ابن ماجه: 1/ 675)، شمارۀ (2088).

      و عدۀ دیگر از علماء لزوم طلاق دادن زن به امر پدر و یا مادر را مقید به این قید می‌دانند که والدینش از اهل صالح و تقوی، و عمل و دانش باشند، و اگر چنین نباشند، و امر آن‌ها روی اغراض دنیوی باشد، طلاق دادن زن به امر آن‌ها لازم نیست، إغاثة اللهفان: 1/ 492).

      چنانچه عدۀ دیگری از علماء، طلاق دادن زن را به امر پدر و مادر لازم نمی‌دانند مگر آنکه خود آن زن نظر به سوء اخلاق و رویۀ بد خود مستوجب طلاق باشد، و شاید همین نظرصحیح‌تر باشد، زیرا اول آنکه: طلاق طوری که پیامبر خدا ج می‌فرمایند: مبغوض‌ترین حلال در نزد خداوند متعال است، و دوم آنکه: طلاق سبب به هم خوردن شیرازۀ خانواده، و در بدری فرزندان‌شان می‌گردد، و از همه مهم‌تر آنکه سبب ضرر برای زن می‌گردد، از این جهت اگر ضرورت مبرمی وجود نداشته باشد، شاید طلاق دادن زن لازم نباشد.

      و اینکه پیامبر خدا ج ابن عمر را امر کردند که همسرش را طلاق بدهد، شاید این زن خودش مستوجب طلاق بوده باشد، و حدیث نبوی شریف به این امر اشاره دارد، و آن اینکه عمرس از آن زن بدش می‌آمد، و یقینا سبب بد آمدن عمرس از آن زن به اساس روش بد آن زن بوده است، نه به اساس مصالح شخصی، و با این هم اگر کسی باشد که پدر و یا مادرش او را به طلاق دادن همسرش امر می‌کنند، ولی او همسرش را مستوجب طلاق ندانسته و او را طلاق نمی‌دهد، بکوشد که تا سرحد امکان رضایت والدین خود را نیز حاصل نماید، و آن‌ها را به عدم لزوم طلاق همسرش قناعت بدهد، والله تعالی أعلم بالصواب.

[24]- در تمام عالم خانۀ مشرف‌تر از کعبۀ معظمه وجود ندارد، زیرا امر بنای آن رب العالمین، مبلغ امر، جبرئیل امین، بانی آن ابراهیم خلیل، و همکار وی اسماعیل علیه و علیهم السلام است، و بعد از اینکه ابراهیم÷ از بنای کعبه فارغ شد جبرئیل÷ آمد و کیفیت ادای حج را برایش آموخت، و ابراهیم÷ با همسرش ساره از بیت المقدس به بیت الله الحرام آمد.

[25]- شاید کسی بگوید که بانی کعبه ابراهیم÷، و بانی مسجد الأقصی سلیمان÷ است، و بین این دو پیامبر پیش از هزار سال وقت بود، جوابش این است که مراد از بنای این دو مسجد، اصل بنای آن‌ها است که آدم÷ آن‌ها را بنا نمود، و طوری که در این حدیث آمده است، بین بنای این دو مسجد از یکدیگر، چهل سال وقت بود، و اینکه مسجدالحرام را ابراهیم÷ ، و مسجد الأقصی را سلیمان÷ ساخته‌اند، بنای بعدی می‌باشد، نه بنای اصلی.

[26]- ابوحمید نامش عبدالرحمن بن عمرو بن سعد ساعدی است، و برای صحابه می‌گفت که من از همۀ شما طریق نماز خواندن پیامبر خدا ج را بهتر می‌دانم، در آخر خلافت معاویهس وفات یافت، اسد الغابه (5/174).

[27]- معنی این درود این است که: خدایا! بر محمد و ازواج او ذریۀ او درود بفرست، همانطوری که بر ابراهیم درود فرستادی، و بر محمد و ازوج او، و ذریۀ او برکت بده، همانطوری که بر ابراهیم برکت دادی، زیرا تو حمید مجید هستی.

[28]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اینکه مراد از کلمات تامه چیست؟ اختلاف نظر وجود دارد، اکثر علماء بر این نظر اند که مراد از (کلمات) قرآن مجید است، و مراد از (تامه) کامله، و یا نافعه، و یا شافیه، و یا مبارکه، و یا قاضیه است که برای همیشه استمرار یافته و نقص و عیبی بر آن وارد نمی‌شود، و مانعی نیست که مراد از (تامه) همۀ این معانی باشد، زیرا قرآن مجید هم کامل، هم با منفعت، و هم شفاء دهنده، و هم مبارک و هم تا قیام قیامت باقی است.

      2) معنی این دعای نبوی این است که: پناه می‌جویم به کلمات تامۀ خداوند از شیطانی – چه انسی باشد و چه جنی – و از هر حشرۀ گزندۀ، و از هر چشم زنندۀ.

[29]- اصل قصه چنین است که ابراهیم÷ از پروردگارش خواست تا کیفیت احیاء اموات را برایش نشان بدهد، یعنی در اینکه خداوند مرده را چگونه زنده می‌کند، و پیامبر خدا ج می‌فرمایند که این طلب ابراهیم÷ شک گفته نمی‌شود، و اگر امکان می‌داشت که او شک می‌کرد، من از وی به شک کردن مستحق‌تر بودم، و چون او شک نکرد، پس من هم شک نمی‌کنم.

[30]- یعنی: بعد از اینکه یوسف÷ آن مدت مدید را که هفت سال و هفت ماه و هفت روز بود در زندان گذارانید و از وی خواستند که از زندان خارج شود، و او از بیرون شدن از زندان خودداری ورزید، و گفت: تا عفت و پاکدامنی‌ام ثابت نگردد از زندان خارج نمی‌شوم، اگر من می‌بودم، پیشنهاد خارج شدن از زندان را بدون شرط قبول می‌کردم، و البته این سخن پیامبر خدا ج روی توضع بود، ورنه صبر پیامبر خدا ج به مراتب از صبر هر نبی دیگری بیشتر است، و طوری که معلوم است، تواضع و کم بینی خود، صفت بزرگان و والا مقامان است.

[31]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این گفتۀ پیامبر خدا ج برای مردمی از بنی اسلم که: «ای اولاد اسماعیل! تیراندازی کنید! زیرا پدرتان تیرانداز بود» دلالت بر این دارد که بنی اسلم از اولاد اسماعیل÷ هستند، از علی بن رباحس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند که: «همۀ عرب‌ها از اولاد اسماعیل÷ هستند»، و از مکحول از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «همۀ عرب‌ها به جز از چهار قبیله از اولاد اسماعیل÷ هستند، [و این چهار قبیله عبارت اند از] سلف، اوزاع، حضر موت، و ثقیف».

      2) مراد از بنی فلان که پیامبر خدا ج فرمودند که من با بنی فلان هستم، در یک روایت ابن الأدرع، و در روایت طبرانی محجن بن الأدرع است، و کسی که با وی مسابقۀ تیراندازی می‌داد، نضله بود، و بعد از اینکه پیامبر خدا ج فرمودند که من با ابن الأدرع هستم، نضله کمانش را از دستش انداخت و گفت: به خداوند قسم در صورت که شما با وی باشید، با او مسابقه نخواهم داد، و همان بود که پیامبر خدا ج فرمودند: «تیراندازی کنید و من همراه همۀ شما هستم».

      3) حاکم و ولی امر مسلمانان باید افراد مناسبی از رعیت خود را به تیراندازی تشویق نماید، و تیراندازی در جنگ‌های قدیم و حدیث از مهمترین و مؤثرترین اسلحه در جنگ است، تیراندازی در جنگ‌های قدیم عبارت از تیر و کمان بود، ولی در جنگ‌های امروز شامل توپ، تفنگ، موشک، و همۀ انواع اسلحۀ را می‌شود، که از فاصلۀ دور به هدف زده می‌شود.

[32]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) گویند: سبب اینکه پیامبر خدا ج‌ آن‌ها را از نوشیدن آن آب منع کردند این بود که مبادا نوشیدن آن آب سبب قسوت قلب آن‌ها گردد، و یا برای آن‌ها کدام ضرر دیگری برساند.

      2) و در روایت دیگری آمده است که چون صحابهش این سخن را گفتند، پیامبر خدا ج به آن‌ها امر کردند که آب را بیرون بریزند، و خمیر را به شترها بدهند، و از چاهی که ناقۀ صالح÷ آب می‌خورد برای خود آب بردارند.

[33]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در روایتی آمده است که کسی از پیامبر خدا ج پرسید سردار کیست؟ فرمودند: یوسف بن یعقوب÷، - زیرا وی از سه پشت پیامبر بود – آن شخص پرسید: در امت شما سردار کیست؟ فرمودند: «کسی که مالش حلال و سخاوتمند باشد»

      2) این سخن پیامبر خدا ج که فرمودند:

الکریم، ابن الکریم، ابن الکریم

 

یوسف بن اسحق بن إبراهیم

      در غالب شعر آمده است، و این شعر منافات با این قول خداوند متعال که دربارۀ نبی خود محمدج فرموده است: ﴿وَمَا عَلَّمۡنَٰهُ ٱلشِّعۡرَ وَمَا یَنۢبَغِی لَه [یس: 69] ندارد، زیرا اول آنکه این کلام به طور اتفاقی و بدون قصد به وزن شعری آمده است، و دوم آنکه می‌شود که مراد از آیۀ کریمه این باشد که شعر را صنعت و پیشه‌اش قرار ندادیم، پس اینکه گاه گاهی شعر در کلام نبی کریم ج دیده شود، با آیۀ کریمه مخالفتی ندارد.

[34]- در مورد خضر÷ نکته قابل تذکر است:

      1) طوری که امام طبری/ می‌گوید: خضر فرزند چهارم ابراهیم÷ است، و در مرود اینکه پیامبر خدا است یا نه؟ عدۀ از علماء بر این نظر اند که وی پیامبر است، مجاهد از ابن عباسب روایت می‌کند که گفت: خضر پیامبر است، و بعضی از علماء می‌گویند که وی (ولی) است و نبی نیست، و از علیس روایت است که گفت: خضر شخص نیک و صالحی است.

      2) و همچنین در مورد اینکه تا هنوز زنده است یا نه، بین علماء اختلاف نظر وجود دارد، عدۀ بسیار از علماء – خصوصا آن‌هایی که به تصوف منسوب می‌باشند – به این نظر اند که وی زنده است، و در صحرا و بیابان‌ها دیده می‌شود، و گویند که عمر بن عبدالعزیز، و إبراهیم أدهم، و بشر حافی، و معروف کرخی، و سری سقطی، و جنید بغدادی، و إبراهیم خواص رحمهم الله و غیره او را دیده‌اند.

      و عدۀ دیگری از علماء از آن جمله امام بخاری، و إبراهیم حربی، و ابن جوزی، و ابوحسین منادی رحمهم الله، به این نظر اند که وی مرده است، و دلیل‌شان این قول خداوند متعال است که می‌فرماید: ﴿وَمَا جَعَلۡنَا لِبَشَرٖ مِّن قَبۡلِکَ ٱلۡخُلۡدَ، یعنی: ما به هیچ انسانی پیش از تو زندگی جاوید نداده‌ایم، و همچنین از پیامبر خدا ج روایت است که پیش از وفات خود به مدت کمی فرمودند: کسی از شما نیست که امروز نفس بکشد، و تا صد سال دیگر زنده بماند.

      و طوری که امام عینی می‌گوید: جواب جمهور از این دو دلیل این است که: آیۀ کریمه نفی زندگی جاوید را می‌نماید، و کسانی که خضر را زنده می‌دانند می‌گویند که: تا آخر دنیا زنده می‌ماند، و سپس می‌میرد، و از حدیث نبوی این طور جواب می‌دهند که مراد از آن همان کسانی هستند که در آن وقت وجود داشتند، نه آنکه شامل همگان را تا روز قیامتت بوده باشد، و دلیل‌شان این است که: بعد از این زمان کسانی بودند که بیش از صد سال زندگی کردند، از آن جمله: سلمان فارسی که سه صد سال عمر کرد، و پیامبر خدا ج را دید، و حکیم ابن حزام که یکصد و بیست سال زندگی کرد.

      و آنچه که قابل تذکر است این است که: کسانی که نظر آن‌ها زنده بودن خضر÷ است، و از دلائل جانب مخالف در اینکه وی مرده است، جواب داده‌اند، برای خود دلیلی بر زنده بودن خضر÷ - تا جایی که من اطلاع دارم – ذکر نکرده‌اند، والله تعالی أعلم.

[35]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) کباث: میوۀ درخت اراک است، و در صحرا می‌روید، و در بعضی از مناطق جزیرة العرب پیدا می‌شود ، و اراک همان چوب مسواک است، و گویند: کباث همرنگ انجیر است، و انسان، و شتر و گوسفند آن را می‌خورد، و مولد حرارت است، امام ابوحنیفه/ می‌گوید، خوشۀ (کباث) هردو کف دست را پُر می‌کند، و اگر شتر آن را به دهان خود کند، از دهانش زیاد می‌آید.

      2) انبیاء الله از طبقۀ فقراء برگزیده می‌شدند نه از بین اغنیاء، و از این سبب بود که بعضی از انبیاء الله چوپان و بعضی صاحب حرفه‌های دیگر بودند، از آن جمله: ایوب÷ خیاط، زکریاء÷ نجار، داود÷ آهنگر بود.

      3) سبب چوپانی کردن انبیاء این بوده است تا جهت وظیفۀ آیندۀ خود که رهبری امت باشد، آمادگی بگیرند.

[36]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) بعضی از علماء با استناد بر این حدیث گفته‌اند که (آسیه) و (مریم) پیامبر بوده‌اند، و اشعری می‌گوید که از زن‌ها شش نفر به درجۀ نبوت رسیده‌اند، که عبارت اند از: حواء، ساره، ام موسی، هاجر، آسیه، و مریم، و عدۀ دیگری بر این نظر اند که از زن‌ها کسی به درجۀ نبوت نرسیده است، و همین قول راجح‌تر به نظر می‌رسد، زیرا دلیل صریحی که دلالت بر نبی بودن کدام زنی داشته باشد، به ثبوت نرسیده است، والله تعالی أعلم.

      2) در مور فضیلت زن‌های این امت، در بعضی از احادیث آمده است که بهتری زن‌های این امت: خدیجه بنت خویلد، و فاطمه بنت محمد ج می‌باشند، و حتی در بعضی از احادیث، فضیلت آن‌ها از مریم و آسیه نیز بلندتر شمرده شده است، از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «بهترین زن‌های اهل بهشت خدیجه بنت خویلد، و فاطمه بنت محمد، و مریم دختر عمران ، و آسیه زن فرعون است».

[37]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این سخن پیامبر خدا ج که: نباید کسی مرا از یونس بن متی بهتر بداند، روی تواضع بود، و یا در وقتی این سخن را گفتند که هنوز برای‌شان وحی نشده بود که سید البشر هستنى، ورنه فضیلت‌شان بر همۀ بشر ثابت است، خود پیامبر خدا ج می‌فرمایند «من در روز قیامت سردار اولاد آدم هستم»، و یا شاید معنی حدیث چنین باشد که با وجود ثبوت فضیلت، نباید کسی بگوید که پیامبر اسلام از فلان پیامبر بهتر است وبر وی فضیلت دارد، یعنی: ولو آنکه در واقع چنین فضیلتی وجود دارد، ولی نباید آن را ذکر نمود، والله تعالی أعلم.

      2) در اخیر حدیث نبوی شریف آمده است که: و او را [یعنی: یونس÷ را] به پدرش نسبت دادند، یعنی: گفتند که: یونس بن متی، و این رد واضح و صریح بر کسانی است که می‌گویند: (متی) نام مادر یونس÷ است.

[38]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) خواندن زبور به این وقت اندک از نگاه عقل بشری امکان پذیر نیست، ولی کسی که فیض ربانی شامل حالش گردد، چنین کاری نسبت به وی مشکل نیست، در حدیث آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «گاهی در زمان اندک چنان برکت داده می‌شود که کارهای بسیار در آن انجام می‌پذیرد».

      2) امام نووی/ می‌گوید: بیشترین حدی که در مورد ختم قرآن خبر داریم این است که شخصی قرآن را چهار بار در شب و چهار بار در روز ختم می‌کرد، و امام عینی/ می‌گوید: شخص حافظی را دیدم که در سه رکعت وتر در شب قدر، سه قرآن را ختم کرد.

      ولی آنچه که به نظر می‌رسد این است که – در صورت ثبوت این روایات – برای این اشخاص حالات خاصی وجود داشته است، ورنه در حالت عادی، و برای افراد عادی چنین کاری امکان پذیر نیست، زیرا تلاوت کردن هر جزء قرآن کریم، حداقل وقتی را در حدود یک ربع ساعت در برمی‌گیرد، و به این اساس تلاوت تمام قرآن کریم احتیاج به هفت و نیم ساعت وقت دارد، و شخصی که در یک روز چهار قرآن را ختم می‌کند، به سی ساعت وقت ضرورت دارد، و البته هیچگاه یک روز از صبح تا شام سی ساعت شده نمی‌تواند، چنانچه کسی که در یک شب سه قرآن را ختم می‌کند، به بیست و دو و نیم ساعت وقت ضرورت دارد، و شب هیچگاه بیست و دو نیم ساعت نمی‌شود.

      بنابراین جز اینکه بگوئیم برای چنین اشخاصی حالات خاصی وجود داشته، و این امر کرامتی برای آن‌ها است، دیگر تاویلی برای این عمل نمی‌توان یافت، چنانچه بسیاری از علماء مانند سیوطی، عین، سرخسی، ابن حجر رحمهم الله و بسیاری دیگر از آن‌ها بعد از تحصیل علم، در عمر اندک خود کتاب‌های زیادی را که به ده‌ها هزار صفحه می‌رسد، تالیف نموده‌اند، و این امر یک توفیق خاص خداوندی است، و برای افراد عادی – طوری که در این عصر پیشرفت علم و کمپیوتر شاهد آن هستیم – این قدر تالیفات علمی و تحقیقاتی در چند سال محدود، امکان پذیر نیست، و البته برای متقین و مخلصین چنین توفیقی از طرف خداوند متعال بعید نیست، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَن یَتَّقِ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا.

[39]- یعنی: این آتش غرض استفاده و روشنی بر افروخته شده است، ولی کسانی که این چیز را نمی‌دانند، از این آتش بهرۀ نبرده و مانند حشرات، سبب هلاکت خود می‌گردند.

[40]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) سلیمان÷ از آن جهت حکم کرد که طفل را برای زن کوچک‌تر بدهند که برای زنده ماندن طفل، رضایت داد تا آن طفل را برای زن کلان‌تر داده شود، و از کشته شدنش جلوگیری به عمل آید، ولی زن کلان‌تر برای آنکه زن کوچک‌تر با وی در مصیبت شریک شود، رضایت به دو نیم کردن طفل داد، و این خود می‌رساند که طفل از وی نبود، ورنه هرگز به این کار رضایت نمی‌داد.

      2) اینکه سلیمان÷ حکم داود÷ را نقض کرد، یا از طریق وحی بود که در این صورت وحی دوم ناسخ وحی اول واقع گردید، و یا از طریق اجتهاد بود، که اجتهاد سلیمان÷ با آن اسلوب ظریف و حکیمانۀ خود از اجتهاد داود÷ قوی‌تر بود، و در هردو صورت مانعی در این نقض حکم وجود ندارد.

[41]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) معنی ظاهر حدیث نبوی شریف همان است که ذکر گردید، و عدۀ از علماء می‌گویند: معنی‌اش این است که: بهترین زنان بنی‌اسرائیل مریم بنت عمران، و بهترین زنان عرب خدیجه بنت خویلد است، و طوری که قبلا یادآور شدیم در نسائی به روایت از ابن عباسب آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «بهترین زن‌های اهل بهشت خدیجه بنت خویلد، فاطمه بنت محمد، مریم بنت عمران، و آسیه بنت مزاحم همسر فرعون هستند.

      2) اینکه مریمبهترین زن‌های دنیا در عصر خود است، اسباب فراوانی دارد، از آن جمله اینکه: جبرئیل÷ با وی سخن زد، و خداوند در وی از روح خود نفخ کرد که سبب ولادت عیسی÷ شد، و به کلمات خدا تصدیق نمود، و از جملۀ قانتین بود، و اینکه خدیجه بهترین زن‌‌های عصر خود می‌باشد، نیز اسباب زیادی دارد، از آن جمله اینکه: وی پیش از بعثت، با پیامبر خدا ج همنوائی می‌کرد، و بعد از نزول وحی به مجرد آنکه پیامبر خدا ج از پیامبر خود برایش خبر دادند، ایشان را تصدیق کرد، و به این طریق اولین فرد مسلمان این امت است، و فضائل این زن نیکوکار بسیار و مناقبش بی‌شمار است، رضی الله تعالی عنها وأرضاها.

[42]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) از این گفتۀ نبی کریم ج که بهترین زن‌های که بر شتر سوار شده‌اند زن‌های قریش هستند، مریم خارج می‌گردد، زیرا ثابت نشده است که وی بر شتر سوار شده باشد.

      2) و یا می‌شود که مقصد پیامبر خدا ج از فرمودۀ‌شان که: بهترین زن‌های که بر شتر سوار شده‌اند...» تنها زن‌های باشند که در جزیرة العرب بودند، و به این طریق زن‌های که در خارج این محدوده قرار داشتید، در این مفاضله داخل نمی‌شوند.

      3) و دیگر اینکه: فضیلتی که برای زن‌های مذکور در این حدیثی نبوی شریف آمده است، دو فضیلت است، یکی: مهربان بودن بر طفل، و دیگری امانت داری از مال شوهر، ولی در فضائل دیگری می‌شود که زن‌های دیگر ی مانند: مریم، و آسیه، و هاجر، و غیره از این زن‌ها بهتر باشند، چنانچه که بهت هم هستند.

[43]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شکی نیست که اصل ایمان شهادت (أن لا أله ألا الله، و أن محمدا رسول الله) می‌باشد، و اینکه عیسی÷ به آن اضافه شده است، سببش رد بر نصاری است که صفت عبودیت و رسالت را برای وی قائل نیستند، بلکه می‌گویند که عیسی فرزند خدا است، و جزئی از الوهیت است، و یا رکنی از ارکان سه گانۀ الوهیت است، و از اینجا است که از راه حق و حقیقت منحرف گردیده و به راه گمراه و ضلال کشیده شده‌اند.

      2) رفتن به بهشت با وجود متصف شدن به همۀ صفات هشتگانۀ که در حدیث نبوی شریف آمده است، منافی با رفتن قبلی به دوزخ نیست، زیرا کسانی که مرتکب گناه و معاصی شده‌اند، اگر مورد عفو و رحمت الهی قرار گیرند، از رفتن به آتش دوزخ نجات می‌یابند، ورنه به اندازۀ گناهان خود به دوزخ عذاب گریده و سپس به سبب شفاعت نبی کریم ج از دوزخ نجات یافته و به بهشت می‌روند.

      همچنین کسانی که بر ذمۀ آن‌ها حقی از حقوق الناس می‌باشد، اگر در دنیا حق آن‌ها را اداء نکرده باشند، در آخرت، - طوری که در احادیث دیگری آمده است – این شخص جانی اگر ثوابی داشته باشد، از وی گرفته شده و برای شخص مظلوم داده می‌شود، و اگر ثوابی نداشته باشد، از گناهان شخص مظلوم گرفته شده و بر عهدۀ ظالم نهاده می‌شود، که در نتیجه به اندازۀ گناهان خود، و گناهانی که از آن شخص دیگر بر گردن وی گذاشته شده است، در دوزخ می‌سوزد، و اینکه چنین اشخاصی چگونه و چه وقت از آتش دوزخ نجات می‌یابند، چیزی است که خداوند متعال خودش می‌داند، و مسئله حقوق الناس را می‌توان در کتاب دیگر ما که در موضوع (مال حرام) نوشته شده است، و یا در مقدمۀ همین کتاب به تفصیل هرچه بیشتر مطالعه کرد.

[44]- مراد از آن این است که در بنی‌اسرائیل به جز از این سه طفل، طفل دیگری در گهواره سخن نزده است، ورنه اطفالی که در گهواره سخن گفته‌اند نه طفل هستند.

      اول: شاهد یوسف÷

      دوم: طفلی که مادرش ماشطه بنت فرعون را به صبر دعوت کرد، زیرا هنگامی که فرعون می‌خواست ماشطه را به دریا بیندازد، آن طفل برایش گفت: مادرم صبر کن زیرا من بر حق هستم.

      سوم: یحیی÷.

      چهارم: طفل اصحاب ادود، زیرا وقتی که آن گروه ظالم می‌خواستند مادرش را در آتش بیندازند، مادرش از رفتن به آتش خودداری نمود، آن طفل برای مادرش گفت: مادرم صبر کن، زیرا تو بر حق هستی.

      پنجم: محمد ج: بیهقی از ابن عباسب روایت می‌کند که گفت: حلیمه می‌گفت: برای بار اول که پیامبر خدا ج را شیر دادم، سخن زد و گفت: «الله أکبر کبیرا، والحمد لله کثیرا، وسبحان الله بکرة وأصیلا».

      ششم: شاهد محمد ج: و باز بیهقی از معیقب یمانی روایت می‌کند که گفت: در سال حجة الوداع که به حج رفتم، به خانۀ رفتم که پیامبر خدا ج در آن خانه بودند، و چیزی عجیبی را دیدم، شخصی از اهل یمامه فرزندش را که همان روز تولد شده نزد پیامبر خدا‌ ج آورد، پیامبر خدا ج از آن طفل پرسیدند: من کیستم؟ آن طفل گفت: تو پیامبر خدا هستی، پیامبر خدا ج برایش گفتند، راست می‌گوئی بارک الله فیک، و آن طفل تا وقتی که جوان شد، سخن نمی‌زد، و ما برایش (مبارک یمامه) می‌گفتیم، و سه طفل دیگر، آن‌هائی اند که ذکرشان در متن حدیث نبوی شریف آمده است.

[45]- پیامبر خدا ج از آن جهت انگشت خود را مکیدند، تا حالت آن طفل را برای ناظرین مجسم سازند، تا وقاعه برای آن‌ها دلنشین‌تر و متیقن‌تر گردد.

[46]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در نماز نفل، اطاعت از مادر، بهتر از استمرار بر نماز است، در حدیث آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر جریج فقاهت می‌داشت، می‌دانست که اطاعت از مادر بهتر از عبادت پروردگار است».

      2) در نماز نفل اگر ضرورتی نباشد، استمرار بر نماز لازم است.

      3) اگر جریج پیامبر بوده باشد، سخن زدن طفل برایش معجزه، و اگر ولی بوده باشد، برایش کرامت شمرده می‌شود، و در نتیجه ثابت می‌شود که کرامت برای اولیاء الله حق است، و یا شاید چون (جریج) مظلوم واقع شده بود، و آن زن فاحشه به دروغ بر وی تهمت زده بود، خداوند متعال جهت احقاق حق مظلوم، آن طفل را به نطق آورد، والله تعالی أعلم.

      4) وضوء ساختن خاص برای این امت نیست، بلکه امم دیگر نیز هنگام نماز خواندن وضوء می‌ساختند.

      5- برای دفاع از خود، فضیحت کردن ظالم جواز دارد.

[47]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) زُطّ: جنسی از مردم سودان است.

      2) مراد از جسامت نسبت به موسی÷ آن است که وی شخص بلند قامتی بود، نه آنکه شخص تنومندی بوده باشد، و لفظ (جسیم) همانطوری که به معنی تنومند و چاق استعمال می‌شود، به معنی بلند قامت نیز استعمال می‌شود، و اینکه گفتیم مراد از جسامت نسبت به موسی÷ شخص لاغر اندامی بود.

      4) در این حدیث نبوی شریف نسبت به ابراهیم÷ چیزی نیامده است، و در روایت دیگری آمده است که پیامبر خدا ج گفتند: «و ابراهیم÷ را دیدم، و من شبیه‌ترین فرزندش نسبت به وی می‌باشم.

[48]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) دجال کسی است که در آخر زمان ظهور کرده و دعوی الوهیت می‌کند.

      2) عیسی÷ را از آن جهت (مسیح) می‌گویند که چون مریض را مسح می‌کرد، به اذن پروردگار شفا می‌یافت، و دجال را از آن جهت (مسیح) می‌گویند: که چشم راستش ممسوح یعنی کور است، و یا از این جهت او را (مسیح) می‌گویند که اکثر مناطق روی زمین را مسح می‌کند، یعنی می‌پیماید.

[49]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این دیدن پیامبر خدا ج آن سه نفر را غیر از دیدنی است که در حدیث قبلی آمده است، زیرا دیدن بار اول در شب معراج، و دیدن این بار در خواب صورت گرفته است، و اتتبه خواب انبیاء الله حق است و حکم دیدن در بیداری را دارد.

      2) این دیدار پیامبر خدا ج با انبیاء الله در نزد بعضی از علماء از طریق روح صورت گرفته است، ولی امام عینی/ نظرش این است که این دیدار در عالم جسمانی بوده است، نه در عالم روحانی، و دلیلش این است که انبیاء از شهداء مرتبۀ بالاتری دارند، و چون شهداء زنده هستند، پس انبیاء به طریق اولی زنده می‌باشند، ولی آنچه که به نظر می‌رسد این است که گرچه زنده بودن شهداء حق است، زیرا به نص قرآن ثابت گردیده است، ولی آیا زنده بودن آن‌ها مانند همین زندگی عادی ما است، و یا به صورت دیگری است که مناسب و خاص برای آن‌ها است، که البته واقعیت امر همین نظر اخیر را ترجیح می‌دهد، پس کسانی که می‌گویند: این دیدار، دیدار روحی بوده است، از حقیقت دور نرفته‌اند، والله تعالی أعلم.

[50]- معنی این سخن پیامبر خدا ج که فرمودند: «انبیاء مانند برادرانی هستند که پدرشان یکی و دارای مادران مختلفی هستند»، این است که: اصل دین‌شان توحید، و فروع شریعت آن‌ها مختلف است، پس مراد از پدر، اصل دین، و مراد از مادرهای مختلف فروع شریعت آن‌ها است، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿لِکُلّٖ جَعَلۡنَا مِنکُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗا.

[51]- یعنی: دین همه از طرف خدا است، و به فرمان او تعالی عمل می‌کنند، و یا اینکه در مسئلۀ ایمان به خدا، و رسل، و کتب و روز آخرت دارای عقیدۀ واحدی هستند، ولی در فروع شریعت مانند: کیفیت نماز، و روزه، و نکاح، و طلاق و امثال این‌ها با یکدیگر مختلف هستند.

[52]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) حدود به شبهه ساقط می‌گردد.

      2) قاضی نمی‌تواند به اساس علم خود در قضیا حکم کند، و این نظر جمهور علماء است، ولی امام شافعی/ می‌گوید:حکم قاضی به اساس علمش در حدود جواز ندارد، ولی در قضایای دیگر جواز دارد.

      3) و اینکه عیسی÷ بعد از سوگند آن شخص، گفت که: (به خدا ایمان دارم و می‌گویم: چشمم دروغ گفته است)، سببش آن است که وی برای نام خدا، نهایت احترام و تمکین داشت، تا جایی که عین الیقین خود را در مقابل نام خدا نادیده گرفت.

[53]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از این فرمودۀ پیامبر خدا ج که: «دربارۀ من، مانندی که نصاری دربارۀ مریم÷ غلو کردند، غلو نکنید» این است که: به مانند آنکه نصاری در مدح عیسی÷ غلو کردند و نسبت به وی دعوی الوهیت نمودند، در مدح من غلو نکنید.

      2) ذکر صفات پیامبر خدا ج به صفاتی که در قرآن کریم و سنت نبوی برای‌شان ثابت شده است، در غلو داخل نمی‌گردد، مانند اینکه بگوئیم ایشان: خاتم النبیین، خیر البشر، دارای مقام محمود، صاحب حوض، دارای شفات کبری، دارای خلق عظیم، و دارای صفات دیگری امثال این صفات هستند، زیرا غلو عبارت از چیزی است که واقعیت نداشته باشد، ولی این صفات و امثال این‌ها نسبت به یپامبر خدا ج واقعیت دارد، و در قرآن کریم و احادیث صحیح نبوی ثابت شده است.

      3) اگر کسی بگوید که آیا این نظریۀ غلو کردن نسبت به پیامبر خدا ج در عصر خود پیامبر خدا ج وجود داشت؟ در جواب باید گفت که (نه)، ولی احتمالش موجود بود، زیرا کسانی برای پیامبر خدا ج گفتند: «آیا می‌شود که برای شما سجده کنیم؟ فرمودند: اگر کسی را امر می‌کردم که برای کسی سجده کند، زن را امر می‌کردم که برای شوهرش سجده کند»، از این معلوم می‌شود که نوعی از این مفکوره وجود داشته است، و برای آنکه این نظر گسترش نیابد، از اول برای امت خود از آن هشدار دادند.

[54]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) وقتی که عیسی÷ نزول می‌کند، دو جامۀ نباتی رنگ، یعنی: جامۀ که اندکی زرد است، به بر دارد.

      2) عیسی÷ را در وقت نزول ابری حمل می‌کند، و در حالی که دست‌هایش بر شانۀ دو ملک نهاده است، بر باب شرقی دمشق فرود می‌آید.

      3) چون عیسی÷ نزول کرد، یهود و نصاری نزدش می‌آیند و می‌گویند ما اصحاب تو می‌باشیم، می‌گوید: شما دروغ می‌گوئید، اصحاب من، مهاجرین و مجاهدین هستند، در این وقت عیسی÷ خلیفۀ مسلمانان را می‌بیند که برای آن‌ها نماز می‌خواند، و چون خلیفۀ مسلمانان عیسی÷ را می‌بیند، از وی می‌خواهد که برای مردم امامت بدهد، عیسی÷ می‌گوید: من آمده‌ام که وزیر باشم نه امیر.

      4) مدت بقای عیسی÷ در روی زمین به حسب روایات مختلف، هفت سال، و یا نوزده سال، و یا بیست و چهار سال، و یا چهل سال، و چهال و پنج سال است.

      5) عیسی÷ بعد از نزول خود بر روی زمین، با زنی از مردم ازد ازدواج می‌کند، و خداوند برایش دو فرزند می‌دهد که یکی را محمد و دیگری را موسی نام می‌گذارد، و بعد از آن می‌میرد، و در بیت المقدس دفن می‌شود.

      6) در زمانی که عیسی÷ بر روی زمین می‌باشد، خلیفه و قاضی و مفتی و پولیسی وجود ندارد.

      7) عیسی÷ در زمان بود و باش خود در روی زمین، به شریعت سیدنا محمد ج حکم می‌کند، و از خود شریعت دیگری نمی‌آورد.

[55]- و در صحیح مسلم از ابوهریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج‌ فرمودند: «و وقتی که دجال می‌آید با وی چیزی است که مانند بهشت و دوزخ است، و آنچه را که می‌گوید بهشت است، در حقیقت دوزخ است».

[56]- حذیفهس از پیامبر خدا ج روایت می‌کند که فرمودند: این شخص کفن دزد بود، و کفن مرده را می‌دزدید.

[57]- از احکام و مسائل متلعق به این حدیث آنکه:

      1) وقتی که برای یک خلیفه بعد از خلیفۀ دیگر بیعت شد، خلافت خلیفۀ اول صحیح و خلافت خلیفۀ دوم باطل است، خواه این دو خلیفه در یک شهر باشند، و خواه در دو شهر، خواه خلیفۀ دوم از خلافت خلیفۀ اول خبر داشته باشد، و خواه خبر نداشته باشد.

      2) گرچه در این حدیث نسبت به خلیفۀ دوم چیزی جز بطلان خلافتش نیامده است، ولی در صحیح مسلم از حدیث عرفجهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند که: «گردن دومی را بزنید».

      3) نظر به وافعیت عصر حاضر، علماء تعداد خلفاء را با شروط معینی جواز داده‌اند، و محل توضیح این مسأله کتاب‌های متعلق به احکام سلطان، و طریقۀ نظام سیاسی در اسلام است، کسی که توضیح این مسأله را می‌خواهد، می‌تواند به چنین کتاب‌هائی مراجعه کنید.

      4) اطاعت و فرمانبرداری از (ولی امر) واجب است، ولو آنکه وی حقوق مردمان را کما هو حقه اداء نکند، زیرا در این صورت گناه ضایع کردن حقوق بر عهده‌اش بوده و خداوند متعال در قیامت حق را به حقدارش می‌رساند، و با این هم باید از روی نصیحت و انتقاد او را از اعمال خلافش برحذر داشت.

[58]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از این فرمودۀ پیامبر خدا ج که در جواب کسانی که پرسیدند: مقصد شما [از گذشتگان] یهود و نصاری هستند؟ فرمودند: «پس چه کسانی هستند، این است که: مقصد من جز یهود و نصاری مردم دیگری نیست، و در این صورت زمانی می‌آید و هم اکنون هم آمده است که امت اسلام از یهود و نصاری در تمام شؤون زندگی خود، وجب به وجب و گز به گز پیروی کرده و می‌کنند.

      2) ابن خالویه می‌گوید: سوسمار هفت صد سال عمر می‌کند، و در این مدت آب نمی‌خورد، و در هر چهل روزی یک قطره بول می‌کند.

      3) عرب‌ها گوشت سوسمار را می‌خورند و می‌گویند که شهوت را بسیار قوی می‌سازد، از نگاه شرعی جمهور علماء خوردن گوشت آن را مباح می‌دانند، ولی در نزد احناف مکروه است، و تفصیل بیشتر این مسئله قبلا گذشت.

      4) بدترین و تنگ‌ترین سوراخ‌ها نظر به جثۀ حیوان، سوراخ و آشیانۀ سوسمار است، و با این هم کسانی که فریفتۀ تقلید از بیگانگان شده‌اند، از هر کار آن‌ها ولو آنکه منجر به مشاکل و بدبختی برای آن‌ها شود، پیروی می‌کنند.

      5) ممانعت و بد شمردن پیروی کردن از یهود نصاری در اموری است که مخالف شریعت اسلام باشد، و یا در اموری باشد که اصلا فائدۀ ندارد، ولی آموختن امور با منفعت دنیوی از هرکس که باشد، مطلوب است، چه از یهود و نصاری باشد، و چه از غیر یهود و نصاری از دیگر اصناف غیر مسلمانان.

[59]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) از این حدیث چنین دانسته می‌شود که در روایت کردن از قصص بنی‌اسرائیل حرج و گناهی نیست، ولی در حدیث دیگری آمده است که روزی عمر بن خطاب چیزی را در حضور پیامبر خدا ج از اخبار بنی‌اسرائیل می‌خواند، رنگ ایشان تغییر نمود، ابوبکرس برای عمرس گفت: مگر نمی‌بینی که رنگ پیامبر خدا ج تغییر کرده است؟ عمرس گفت از غضب خدا و رسولش به خدا پناه می‌برم، و از این حدیث چنین دانسته می‌شود که روایت کردن از بنی‌اسرائیل جواز ندارد، و در جواب این تعارض علماء گفته‌اند که: سبب منع کردن در اول آن بود که احکام شریعت هنوز استقرار نیافته بود، و خوف آن وجود داشت که روایت اخبار بنی‌اسرائیل سبب اشتباه بین احکام اسلامی و احکام منقول از بنی‌اسرائیل گردد، ولی بعد از استقرار شریعت که این خوف از بین رفت، در روایت از بنی‌اسرائیل اجازه داده شد.

      2) دروغ بستن بر پیامبر خدا ‌ج از گناهان کبیرده است، حتی بعضی از علماء آن را کفر می‌دانند.

      3) روایت حدیث به معنی، با شروطی که علمای حدیث ذکر کرده‌اند، جواز دارد، و در این وعید داخل نمی‌گردد.

[60]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) رنگ کردن موی سر و رویش در این حدیث نبوی به صیغۀ امر آمده است، و امر گرچه در اصل برای وجوب است، ولی در اینجا برای استحاب و یا ندب است، و نه وجوب، و دلیل آن این است که بعضی از صحابه سر و یا ریش خود را رنگ نمی‌کردند، و با این هم پیامبر خدا ج برای آن‌ها چیزی نمی‌گفتند، و اگر این امر برای وجوب می‌بود، هیچگان پیامبر خدا ج در مقابل ترک واجب سکوت نمی‌کردند.

      2) به اساس حدیث دیگری که در صحیح مسلم آمده است، از رنگ کردن به رنگ سیاه باید خودداری شود، گرچه در نزد بعضی از علماء رنگ کردن به رنگ سیاه نیز جواز دارد.

      3) رنگ کردن مو به رنگ سیاه برای مجاهد به اتفاق علماء جواز دارد.

[61]- از احکام و سمائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از این قول خداوند متعال که: این بنده‌ام بر من سبقت کرد و خودش خود را کشت، این است که این بنده‌ام صبر نکرد، تا به مرگی که بدون اختیارش می‌باشد، بمیرد.

      2) خودکشی به اتفاق علماء – و همچنین کشتن شخص دیگری به غیر حق – از اشد گناهان کبیره است.

      3) ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که اگر کسی خودکشی می‌کند، از رفتن به بهشت محروم می‌شود، ولی محروم شدن از بهشت، نسبت به کفار است، علماء می‌گویند، این وعید شدید نسبت به کسی است که (خودکشی) را حلال بداند، و حلال دانستن خودکشی کفر است، از این سبب از رفتن به بهشت محروم می‌باشد، و عدۀ دیگری می‌گویند که: این وعید شدید به سبب تحذیر است، تا کسی به خودکشی اقدام نکند، و عدۀ دیگری می‌گویند که این محروم شدن است بهتش، محروم شدن از بهشت خاص و معینی است، نه از بهشتی که برای عموم مسلمان‌ها است، و چندین تاویل دیگر، و این تاویلات هرچه که باشد، لا اقل دلالت بر این دارد که (خودکشی) از اشد گناهان کبیره است، و مستحق آتش دوزخ است، و اینکه خداوند متعال از وی عفو می‌کند، و یا نه؟ چیزی است که به علم غیب است، والله تعالی أعلم.

[62]- کل را در فارسی کچل می‌گویند، ولی کچل در فارسی دری کسی است که مفاصل سرینش به خوبی حرکت کرده نتواند، و یا کسی است که پاهایش از یکدیگر دور باشد، و در وقت راه رفتن به صعبوت راه برود، به هر حال مراد از (کَل) و یا (کچل) در اینجا همان کسی است که سرش موی ندارد.

[63]- از احکام و مسائل متلعلق به انی حدیث آنکه:

      1) توبه سبب سقوط گناهان کبیره می‌گردد، و این امر در مورد حقوق الله مورد اتفاق است، ولی در مورد حقوق الناس اختلاف نظر وجود دارد، و قواعد شرع دلالت بر آن دارد که حقوق الناس بدون اداء کردن آن، و یا راضی ساختن صاحب آن قابل عفو نیست، و اینکه برای این شخص به مجرد توبه کردن آمرزیده شد، حکمی است که متعلق به شریعت بنی‌اسرائیل است، و از قواعد شرع اسلامی آن است که اگر در حکمی بین شریعت اسلامی و بین حکمی که از شریعت‌های گذشته و از آن جمله شریعت بنی‌اسرائیل نقل می‌شود، اختلاف و تعارض موجود بود، حکم منقول از شریعت‌های گذشته ترک گردیده و به حکم اسلامی عمل می‌شود.

      و حکم شریعت اسلامی در مورد کسی که مسلمانی را به ناحق و از روی قصد به قتل می‌رساند، عذاب جاودان است، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَن یَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِیهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِیمٗا [النساء: 93]، یعنی: و هرکس که مؤمنی را به عمده به قتل برساند، کیفرش دوزخ است، به طوری که جاودانه در آن می‌ماند، و خداوند بر چنین کسی غضب کرده و بر او لعنت کرده است، و عذاب عظیمی را برایش مهیا ساخته است.

      و طوری که در نص قرآن کریم آمده است، کیفر چنین مجرمی دوزخ جاودان، غضب خدا، لعنت خدا، و عذاب عظیمی است، که جز خداوند کسی دیگری اندازۀ آن عذاب را نمی‌داند، و اینکه دوزخ برای چنین شخصی جاودانه است، معنی‌اش این است که چنین مجرمی برای همیشه در دوزخ می‌ماند، زیرا بنا به قواعد علم اصول، هر حکمی که مقید به (جاودان) گردد، قابل نسخ و تغییر نیست.

      2) آنچه که ذکرش رفت قول جمهور علماء است، ولی عدۀ از علماء بر این نظر اند که توبۀ قاتل نیز قابل قبول است، زیرا خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَغۡفِرُ أَن یُشۡرَکَ بِهِۦ وَیَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِکَ لِمَن یَشَآءُ [النساء: 48]، یعنی: خداوند شرک را نمی‌آمرزد، و غیر شرک را برای کسی که بخواهد می‌آمرزد، و چون گناه خون ناحق کمتر از شرک است، بنابراین قابل بشخایش است.

      ولی کسانی که گناه قتل را قابل بخشایش نمی‌دانند می‌توانند بگویند:

      اول آنکه: آیۀ (48) سورۀ نساء در مورد حقوق الله، و آیۀ (93) همین سوره در مورد حقوق الناس است، و چون هر یکی در امر خاصی است، بناء باید به هردوی این دو آیۀ کریمه عمل شود، یعنی: گفته شود که هر گناهی که متعلق به حقوق الله است، به استثنای شرک، برای کسی که خدا بخواهد قابل بخشایش است، و گناه قتل نفس که متعلق به حقوق الناس است، همان چیزی است که آیۀ کریمه (93) بر آن تنصیص دارد.

      دوم آنکه: آیۀ (48) سورۀ نساء عام است، و چون عام قابل تخصیص است، مانعی نیست که به آیۀ (93) سورۀ نساء تخصیص یافته باشد، یعنی: هر گناهی غیر از شرک قابل بخشیاش است، مگر قتل نفس که جزایش همان چیزی است که آیۀ (93) سورۀ نساء بر آن تنصیص دارد، و دلیل این تخصیص، تقیید آیۀ (93) به خلود است، و از قواعد علم اصول آن است که حکم مقید به خلود قابل تغییر و نسخ نیست.

      سوم آنکه: حتی اگر بگوئیم که توبۀ قاتل قابل قبول است، از مهمترین شرط در توبه به اتفاق همۀ علماء این است که: باید از صمیم قلب از گناهی که از آن توبه می‌کند، پشیمان باشد، و تصمیم قلبی داشته باشد که بعد از این مرتکب آن گناه نشود، و اگر گناهی که مرتکب آن شده است، متعلق به حقوق الناس باشد، یا باید حق شخصی را که بر وی ظلم کرده است اداء نماید، و یا از صاحبت حق بخواهد که حق خود را برایش ببخشد، که اگر بخشید، امید به خداوند است که توبۀ چنین شخصی بعد از ادای حق، و یا بخشیدن صاحب حق بخشیده شود.

      و این امر ایجاب می‌کند که اگر قاتل توبه می‌کند، باید خود را در اختیار ولی شخص و یا اولیای اشخاصی که آن‌ها را به ناحق کشته است، اختیار دهد، که تا اگر خواسته باشند او را قصاص نمایند، و یا از وی دیت بگیرند، و یا او را بدون مقابل عفو کنند، ولی تا کنون قاتلی که شروط توبه را – خصوصا این شرط اخیر را – به طریق شرعی آن انجام داده باشد، نه دیده‌ایم و نه شنیده‌ام، (گر تو دیدی سلام ما برسان).

      2) عالم بر عابد فضیلت دارد، زیرا شخص اول عبادت بر وی غلبه کرده و نظر به عظمت گناه این شخص برایش گفت که گناهانت قابل توبه و بخشایش نیست، ولی آن شخص دیگر با علم خود او را به طرفی رهنمائی کرد که سبب نجات وی و دیگران شد.

      3) حاکم می‌تواند در وقت تعارض ادله، از قرائن و مرجحات کار بگیرد، زیرا نسبت به قبول و عدم قبول توبۀ این شخص احتمال وجود داشت، ازاین جهت در این مورد از قرینۀ نزدیک بودن به یکی از دو قریه استدلال جستند.

[64]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در مسئلۀ تحکیم در مسائل متنازع فیها بین علماء اختلاف نظر وجود دارد، امام ابوحینه/ می‌گوید: تحکیم در صورتی جواز دراد که نظر محکم با نظر قاضی شرع همان منطقه اختلاف نداشته باشد، امام شافعی و امام مالک رحمهما الله می‌گویند: اگر محکم قابلیت حکمیت را داشت، حکمش مقبول است، خواه موافق با نظر قاضی شرع همان منطقه باشد و خواه نباشد.

      2) اگر کسی زمین و یا خانۀ را خرید و در آن چیزی یافت، اگر آن چیز از جنس زمین باشد، و یا از لوازم زمین و خانه باشد، متلعق به خریدار است، و اگر از جنس زمین و خانه نباشد، مثلا: طلا و یا نقرۀ باشد، در این صورت اگر دفینۀ قدیمی باشد، متعلق به خریدار است، و اگر دفینۀ جدید باشد، حکمش حکم مال گمشده است که متعلق به صاحبش می‌باشد، خواه فروشنده باشد، و خواه هر شخص دیگری.

[65]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) (وبا) عبارت از مرضی است که همه گیر بوده، و در مدت اندکی سبب مرگ عدۀ زیادی می‌شود، و (وبا) اسباب زیادی دارد.

      2) در اینکه فرار کردن از (وبا) جواز دارد و یا نه، نظریات مختلفی وجود دارد، از آن جمله اینکه:

      أ- از ابوموسی اشعری روایت است که چون (وبا) آمد، اولاد خود را از شهر به بادیه فرستاد.

      ب- از اسود بن هلال و از مسروق رحمهما الله روایت است که از (وبا) می‌گریختند.

      ج- از عمرو بن العاص روایت است که گفت: از (وبا) بگریزید، و به دشت و کوه بروید، چون این خبر به معاذس رسید، از این سخن بدش آمد و گفت: (وبا) شهادت و رحمت است، و چیزی است که پیامبر شما به آن دعوت کرده‌اند، [یعنی: گفته‌اند که از (وبا) نگریزید].

      د- از ابن مسعودس روایت است که گفت: (وبا) برای کسی که در آن باقی می‌ماند، و برای کسی که از آن می‌گریزد فتنه و ابتلاء است، زیرا شخصی که می‌گریزد می‌گوید: چون از (وبا) گریختم جان سالم بدر بردم، و آنکه در منطقۀ (وبا) می‌ماند می‌گوید: چون در اینجا ماندم، مردم، [یعنی: اگر بیرون می‌شدم نمی‌مردم]، ولی در واقعیت کسی که بیرون شده است، اجلش نرسیده است، و کسی که آنجا انده است، اجلش رسیده است.

      هـ- از عائشهل روایت است که گفت: گریختن از (وبا) مانند گریختن از صف جهاد است، [یعنی: همانطوری که فرار از صف جهاد روا نیست، فرار از (وبا) نیز روا نیست].

      و- ابوالفرج اصفهانی در کتاب خود نوشته است که: عرب‌ها می‌گویند: اگر کسی به شهری می‌رود که در آنجا (وبا) می‌باشد، اگر پیش از داخل شدن به شهر مانند خر عرعر بکشد، از شر (وبا) در امان می‌ماند.

      این اقوال بسیاری از علماء در مورد جواز فرار کردن از (وبا) و یا عدم جواز آن است، ولی ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که: فرار کردن از (وبا) جواز ندارد، و شاید حکمت این امر دو چیز باشد:

      اول آنکه: شخصی که در منطقۀ (وبا) بوده است، شاید مکروب (وبا) را با خود حمل کرده باشد، اگر از آنجا بیرون شده و به منطقۀ سالمی می‌رود، شاید به امر و اذن خدا آن مکروب به آن منطقه نیز انتقال یابد، و سبب انتشار (وبا) در آن منطقۀ سالم نیز بشود.

      دوم آنکه: اگر کسانی که سالم هستند از (وبا) بگریزند، از اشخاصی که به (وبا) گرفتراند چه کسی سرپرستی نموده و آن‌ها را معالجه نموده و به آن‌ها خدمت نماید؟ والله تعالی أعلم.

[66]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) از رحمت خداوند متعل بر امت محمدی آنکه: آنچه را که برای امت‌های دیگر سبب عذاب قرار داده است، برای این امت سبب رحمت و مغفرت از گناهان گردانیده است.

      2) بنابر آنچه که در این حدیث نبوی شریف آمده است، مردن در منطقۀ وبا به چهار شرط برای شخص مانند مزد شهید می‌گردد:

      شرط اول انکه: (وبا) در منطقه‌اش واقع شود.

      شرط دوم آنکه: در (وبا) صبر کند، و از منطقه‌اش خارج نشود.

      شرط سوم آنکه: ثواب خود را از خدا بخواهد.

      شرط چهارم آنکه: یقین داشته باشد که چیزی به جز از آنچه که خداوند برایش مقدر کرده است به او نمی‌رسد.

      3) گویند اگر کسی با این شروط بمیرد، برایش مزد شهید داده می‌شود، خواه به سبب (وبا) بمیرد و خواه به سبب دیگری، خواه در وقت (وبا) بمیرد و خواه بعد از (وبا).

      4) بنا به قول اکثر علماء، اگر غرض از بیرون شدن از سرزمین (وبا) تجارت، سیاحت، تداوی و امثال این کارها باشد، باکی ندارد.

[67]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      علماء در اینکه مراد از این پیامبری که در مقابل اذیت قوم خود برای آن‌ها دعا می‌کررد، کدام پیامبر است، اختلاف نظر دارند:

      أ- امام ابن حجر/ می‌گوید: احتمال دراد که این پیامبر نوح÷ باشد، زیرا قومش او را می‌زدند، و اذیت می‌کردنأ، و گلویش را تا جای می‌فشردند که از هوش می‌رفت، چون به هوش می‌آمد، می‌گفت: الهی! برای قوم من بیامرز، زیرا آن‌ها نمی‌دانند، ولی امام عینی/ می‌گوید که این احتمال بعید است، زیرا عنوان باب راجع به انبیای بنی‌اسرائیل است، و نوح÷ به مدت بسیار زیادی پیش از قوم بنی‌اسرائیل زندگی می‌کرد.

      ب- امام قرطبی/ بر این نظر است که: مراد از این پیامبر، خود نبی کریم ج هستند، ولی امام عینی/ به نفس همان دلیل قبلی این نظر را نیز نمی‌پذیرد.

      ولی مراد از آن پیامبر هر پیامبری که باشد، مقصود آن است که نبی کریم می‌خواستند برای صحابه و دیگران بفهمانند که: انبیاء الله و صالحین در راه دعوت و تبلیغ احکام الهی متحمل زحمات و مشقات وصف نا پذیری شد اند، و با آن هم در مقابل همۀ این پیش آمدهای ناگوار صبر کرده و نا امیده نشده‌اند، و در نتیجه خداوند آن‌ها را پیروز ساخته و بر دشمنان‌شان نصرت داده است، ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ یَنصُرۡکُمۡ وَیُثَبِّتۡ أَقۡدَامَکُمۡ [محمد: 7].

[68]- گویند این شخص قارون بود، و البته خواه قارون باشد و خواه شخص دیگری، این حدیث دلالت بر این دارد که کبر از گناهان کبیره است.

[69]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) در حدیث دیگری آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «مردم مانند معدن طلا و نقره می‌باشند»، و معنی حدیث باب این است که: همانطوری که معدن خوب و خراب دارد، مردمان نیز خوب و خراب دارند، و کسی که در جاهلیت شریف بوده باشد، اسلام برایش شرف بیشتری داده است، و وقتی شرفش به درجۀ کمال می‌رسد، که علم فقه را بیاموزد، و علم فقه عبارت از علم فروع شریعت در عبادات و معاملات است.

      2) مراد از این فرمودۀ پیامبر خدا ج که: «و بهترین مردمان برای این کار [یعنی: برای خلافت] کسی را می‌یابید که از خلافت دوری بجوید، و از آن روگردان باشد» این است که در بین کسانی که باید خلیفه شوند، بهترین شخص در بین آن‌ها کسی است که از خلیفه شدن روگردان باشد، نه آنکه: این شخص به سبب روگردانی‌اش از خلافت از تمام مردمان بهتر باشد، و سبب آنکه: چنین شخصی از هم قطاران خود بهتر است، که از خدا می‌ترسد، و می‌داند که خلیفه شدن مسؤولیت بزرگی است، و عدالت کردن در آن بسیار مشکل است، از این جهت از این عمل روگردان می‌باشد.

      3) مراد از شخص دو رو منافق است، که موقف ثابت و معینی ندارد، و نفاق بر سه نوع است:

      أ- نفاق عقیدوی: و این نفاق عبارت از آن است که شخص در دل خود کافر، ودر زبان خود ادعای اسلامیت را داشته باشد، و این‌ها مانند همان کسانی هستند که در زمان نبی کریم ج چون با مؤمنین می‌نشستند می‌گفتند ما مسلمانیم، و چون با کفار ملاقی می‌شدند می‌گفتند که ما از شمایانیم و مسلمانان را مسخره می‌کنیم، این نوع منافقت به شهادت قرآن کریم کفر است.

      ب- نفاق عملی: و آن عبارت از نفاقی است که شخص از نگاه عقیده مسلمان باشد، ولی در راه و رفتار ثابتی نداشته باشد، بلکه با هرکس مطابق به میل آن شخص خود را معرفی نماید، و به اصطلاح با هر گروهی که بنشیند با آن‌ها می‌جوشد، مثلا: اگر با علماء بنشیند، طوری وانمود می‌کند، که مؤید و دوستدار آن‌ها است، و گر با قمار باز و یا شرابخوار بنشیند، طوری با آن‌ها برخورد می‌کند که گویا یکی از آن‌ها است، و اگر با تاجر بنشیند، از تجارتش وصف می‌کند، و اگر با گدا بنشیند، تجارت را بد گفته و بهترین سفت را گدائی معرفی می‌کند، و همین طور با هر گروه دیگری.

      ج- نفاق سیاسی: و در این عصر این نوع نفاق از دو نوع گذشته رواج بیشتری دارد، و به این گونه است، که مهم در نزد چنین شخصی رسیدن به قدرت و منصب، و به دست آوردن امتیازات دنیوی است، و این اهداف را در هرجا و در هر گروهی که ببیند، به همانجا رو آورد و خود را یکی از مخلص‌ترین و فداکارترین آن گروه معرفی می‌کند، لذا اگر دید که فلان گروه به قدرت رسیده است، خود را یکی از پا قرص‌ترین افراد آن معرفی می‌کند، و چون آن گروه از قدرت افتاد، و گروه دیگری به قدرت رسید، از گروه اول به شدت انتقاد نموه ، و از جان و دل مؤید گروه دوم می‌شود، بدون آنکه حکم خدا و شریعت را در اختیار این گروه‌ها در نظر داشته باشد، و هیمن طور به طلب قصد پست دنیوی خود یکروز خود را طرفدار این گروه و روز دیگر طرفدار گروه دیگر معرفی می‌کند، در حالی که به هیچیک از آن‌ها ارتباط واقعی و قلبی ندارد، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿مُّذَبۡذَبِینَ بَیۡنَ ذَٰلِکَ لَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ وَلَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِۚ وَمَن یُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ سَبِیلٗا [النساء: 143]، یعنی: در میان آن‌ها دو دل هستند، نه تمایلی به این‌ها دارند، و نه به آن‌ها، و کسی را که خدا گمراه کند، راهی برایش نخواهی یافت.

[70]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) شرح این حدیث در حدیث قبلی به شمارۀ (1455) هم اکنون گذشت، و آنچه که در این حدیث قابل تذکر است، جزء اول حدیث است که موضوع قریش باشد، و امام عینی در این زمینه می‌گوید: این فرمودۀ پیامبر خدا ج که: «مسلمانان قریش تابع مسلمانان آن‌ها هستند» معنایش این است که: مسلمانان باید از مسلمانان قریش متابعت نموده، و بر علیه آن‌ها خروج نکنند، و مراد از اینکه: «کافران قریش تابع کافران آن‌ها هستند» این است که این سخن بیانگر حال قریش در حال کفر است که مورد احترام کفار قریش بودند، و مردم عرب، قریش را احترام می‌کردند، و در همۀ امور آن‌ها را مقدم می‌دانستند، و خدمت خانۀ معظمه، و تنظیم حجاج، و آب و نان دادن برای آن‌ها مربوط به قریش بود، و به این سبب منصب ریاست را کسب کرده بودند.

[71]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) قریش به چندین معنی آمده است، از آن جمله به معنی: تجارت کننده ، و قریش اهل تجارت بودند، و به معنی: اتفاق کننده، و قریش بعد از اینکه با یکدیگر اختلاف داشتند، با هم متفق شدند، و به معنی: کمک کننده به محتاجین، و قریش برای حاجتمندان – خصوصا کسانی که به حج می‌آمدند، کمک و همکاری می‌کردند، و چندین معنی دیگر.

      2) در وصف قوم قریش، احادیث بسیاری آمده است، از آن جمله این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: «کسی که قصد خار کردن قریش را بکند، خدا او را خار می‌کند»، و این قول پیامبر خداج که فرمودند: «خداوند از اولاد اسماعیل کنانه را برگزید، و از کنانه قریش را برگزید، و از قریش هاشم را برگزید، و از بنی هاشم مرا برگزید.

      3) گویند: که عبدالله بن عمروس تورات می‌خواند، و در تورات دیده بود که: شخصی از مردم قحطان پادشاه می‌شود، و چون معاویهس این خبر را شنید، مردم را از گوش دادن به چینین اخبار و سخنانی منع کرد.

      4) خلافت راشده سی سال بود، پیامبرخدا ج می‌فرمایند: «خلافت بعد از من سی سال است، بعد از آن پادشاهی می‌باشد»، و در روایت دیگری آمده است که: «بعد از آن خداوند ملکش را به هر کسی که بخواهد می‌دهد» و همین طور هم واقع شد، زیرا مدت خلافت ابوبکرس دو سال و سه ماه و بیست روز، و مدت خلافت عمرس ده سال و شش ماه و چهار روز، و مدت خلافت عثمانس یازده سال و یازده ماه و هژده روز، و خلافت علیس چهار سال و ده ماه، و خلافت حسنس حدود شش ماه بود.

[72]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:                

      1) پیامبر خدا ج در این حدیث خبر از این می‌دهند که: قریش و چندین قبائل دیگر از عرب، موالی‌شان هستند.

      2) (موالی): جمع است و مفرد آن مولی است، و مولی به معنی دوست و مؤید، و یاری دهنده می‌آید و امام عینی/ می‌گوید: گرچه (مولی) به چندین معنی می‌آید، ولی معنی که در اینجا مناسب است، ناصر و یاری دهنده است.

      3) قبائلی که از آن‌ها در حدیث نبوی شریف نام برده شده است، عبارت اند از:

      أ- قریش: و معنی آن به حدیث قبلی، یعنی: حدیث (1457) هم اکنون گذشت.

      ب- انصار: به معنی یاری دهندگان، و عبارت از دو قبیلۀ اوس و خزرج بودند، که نسل‌شان به قحطان می‌رسد.

      ج- جُهینَه: به ضم جیم، و فتح زاء، و نون، به معنی: ابر سفید، و نسل‌شان به معد بن عدنان می‌رسد.

      هـ- أسلم: به معنی: سالم‌تر، و نسل‌شان به مازدن بن أزد می‌رسد.

       و- أشجع: به معنی: شجاع‌تر، و نسل‌شان به غیلان بن مضر می‌رسد.

      ز- غفار: به کسر غین، به معنی: پوشنده است، و اینکه می‌گوئیم: (غفر الله له) یعنی: خدا گناهت را بپوشد، و برملا نسازد، و نسل (غفار) به عبد مناف بن کنانه می‌رسد.

[73]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) لفظ حدیث نبوی شریف این است که: «مَا بَقِیَ مِنْهُمُ اثْنَانِ»،، و یا اینکه مراد از (منهم) کیست؟ در صحیح مسلم به آن تصریح شده است، و عبارت آن چنین است که: «مَا بَقِیَ مِنَ النَّاس»، یعنی: تا وقتی که از مردم دو نفر باقی بماند، بازهم باید خلیفه از قریش باشد.

      2) این حدیث نبوی شریف دلالت بر این دارد که مستحق خلافت قریش می‌باشد، ولی طوری که معلوم است اکنون کسان دیگری غیر از قریش به خلافت رسیده‌اند، و سؤالی که مطرح می‌شود این است که آیا خلافت این‌ها از نگاه شرعی درست است، و یا نه؟ و یا اطاعت از آن‌ها واجب است و یا خیر؟ در جواب باید گفت که:

      عدۀ از علماء نظر به ظاهر این حدیث و احادیث دیگری به همین معنی، قریشی بودن را در خلیفه شرط دانسته‌اند.

       و عدۀ دیگری از علماء قریشی بودن را به دو سبب شرط ندانسته‌اند:

      سبب اول انکه: احادیث دیگری آمده است که اطاعت از خلیفه را به طور مطلق واجب دانسته است، از آن جمله حدیث که د رصحیح مسلم از ابو ذرس روایت شده است که می‌گوید: حبیب من به من سفارش کردند که: بشنوم و اطاعت کنم، ولو آنکه غلام دست و پا بریدۀ باشد»، و احادیث دیگر به همین معنی.

      سبب دوم آنکه: علت لزوم خلافت در قریش آن بود، که مردم در جاهلیت و اسلام از قریش اطاعت می‌کردند، و قریش دارای قوت و عزت و قوم و قبیله بود، و حاکم در اجرای امور خود به این چیزها ضرورت داشت و دارد، و لی اکنون که این قوت و قدرت برای قریش نمانده است، هرکس دیگری که به قدرت برسد، و به کتاب خدا و سنت پیامبر او ج عمل کند، ولایتش صحیح است و اطاعت از وی واجب.

      و در توضیح این معنی علامه ابن خلدون/ بعد از توضیح و تحلیل زایدی می‌گوید: (پس چون ثابت شد که شرط (قریشی) بودن به جهت قوت و غلبۀ آن‌ها بوده است، و این را هم دانستیم که صاحب شریعت احکام را به نسل معینی، و یا به زمان معینی، و یا به مردم معینی اختصاص نمی‌دهد، پس به این نتیجه می‌رسیم که اساس خلافت شایستگی است)، مقدمۀ ابن خلدون (ص/ 693 – 696).

      و یکی از مفکرین معاصر بعد از ذکر نظر علماء در موضوع اشتراط (قریشی) بودن می‌گوید: (من فکر می‌کنم که اشتراط قریشی بودن در آن عصر به سبب قوت قریش و منزلت آن‌ها در بین قبائل عرب بود، بنابراین، این چیز در عصر حاضر شرط نیست، پس هر شخص مسلمانی که شروط مطلوبۀ دیگر در او موجود باشد، می‌تواند به این منصب برسد) نظام الحکم فی الأسلام (ص/ 424 – 427).

[74]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) چون پیامبر خدا ج (خمس) را در بین بین المطلب تقسیم کردند، جبیر بن مطعم، و عثمان بن عفانب نزد پیامبر خدا ج آمدند و گفتند که: برای برادران ما بنی المطب از مال خمس دادید، ولی برای ما از این مال چیزی ندادید، و قرابت ما و قرابت آن‌ها نسبت به شما یکی است، پیامبر خدا ج در جواب آن‌ها گفتند که: نه خیر بنی هاشم و بنی المطلب یکی هستند، و شما در این قرابت داخل نمی‌شوید.

      2) اینکه جبیر و عثمانب قرابت خود را به پیامبر خدا ج مانند قرابت بنی المطلب می‌دانستند، سببش آن بود که: عثمانس بن عفان بن أبی العاص، بن أمیه، بن عبد شمس، بن عبد مناف بود، و جبیرس بن مطعم، بن عدی بن نوفل، بن عبد مناف بود، و به این طریق عثمان بن عفان، و جبیر بن مطعم، و بنی المطلب اولاد کاکای جد پیامبر خدا ج می‌شدند.

      3) عبد شمس، و هاشم، و مطلب، و نوفل بعد از پدر خود ریاست قوم قریش را بر عهده گرفتند، و این چهار نفر به نام (مجیرون) یعنی: پناه خواستگان یاد می‌شدند، زیرا هر یک از این‌ها برای قریش از یکی از ملوک کشورهای همجوار خود پناه خواسته بود، تا برای آن‌ها اجازه دهند که در آن کشورها تجارت و خرید و فروش کنند، به این ترتیب که: هاشم از ملوک شام و روم، و عبدشمس از پادشاه حبشه، نوفل از اکاسرۀ فرس، و مُطَّلِب از پادشاه حِمْیَر.

      4) بنی المطلب در جاهلیت و اسلام در پهلوی بنی هاشم ایستاد شدند، و از آن‌ها دفاع کردند، مسلمانان آن‌ها به اساس طاعت از خدا و رسول خدا، و کافران آن‌ها به اساس رابطۀ قومی و عشیروی، ولی اولاد عبد شمس، و اولاد نوفل گرچه اولاد کاکای بنی‌هاشم بودند، در پهلوی آن‌ها قرار نگرفتند، بلکه بالمقابل با آن‌ها به جنگ و ستیز و خونریزی پرداختند.

[75]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اگر کسی بداند که نسبت دادن به غیر پدر روا نیست، و خود را به غیر پدرش نسبت دهد، و این کار را حلال بداند، کافر می‌شود.

      2) امام عینی/ می‌گوید: (اطلاف لفظ کفر بر معاصی به جهت تغلیظ و تهدید جواز دارد)، و البته این در صورتی است که ثابت شود که: اگر کسی خود را دانسته به غیر پدر خود نسبت دهد، گنهکار می‌شود، نه کافر، ولی بنا به رای کسانی که این عمل را کفر می‌دانند، اطلاق لفظ کفر بر معیصت از این حدیث نبوی شریف دانسته نمی‌شود، والله تعالی أعلم.

[76]- وی واثله بن اسقع بن عبدالعزی لیثی است، در زمانی که پیامبر خدا ج جهت رفتن به غزوۀ تبوک آمادگی می‌گرفتند، مسلمان شد، سه سال پیامبر خدا ج را خدمت کرد، شخص فقیری و از اصحاب صفه بود، در آخر عمر کور شد، و در سال هشتاد و سه هجری به عمر یکصد و شصت و پنج سالگی وفات نمود، اسد الغابه (5/ 77).

[77]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) کسی که خود را به شخصی دیگری غیر از پدر خود نسبت می‌دهد، مرتکب گناه کبیره می‌گردد، و شاید یکی از اسباب آن این باشد که این شخص در این حالت از این شخصی که پدرش نیست، میراث می‌برد، و این میراث بردن برایش حرام است، زیرا مال متوفی از ورثۀ حقیقی‌اش می‌باشد، نه از این شخصی که به دروغ خود را به وی نسبت داده است.

      2) دروغ گفتن در خواب از آن جهت از گناهان کبیره است، که خواب جزئی از نبوت است، و نبوت بدون وحی و الهام صورت گرفته نمی‌تواند، و کسی که به دروغ می‌گوید که من در خواب چنین و چنان دیدم، در واقع بر خدا افتراء می‌کند، از این جهت این عملش از گناهان کبیره است.

      3) و اینکه دروغ گفتن از زبان پیامبر خدا ج از گناهان کبیره است، سببش این است که این نقل قول، شریعتی می‌شود که تا روز قیامت مردم به آن عمل می‌کنند، و در صورتی که پیامبر خداج آن چیز را نگفته باشند، در واقع این شخص خود شریعتی آورده است که طرف عمل مردم قرار گرفته است، و این اقترائی بر دین خدا است، از این جهت عملش از گناهان کبیره است، و طوری که قبلاً گذشت، بعضی از علماء این عمل را کفر می‌دانند.

[78]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) پیامبر خدا ج از آن جهت برای (بنی غِفار) طلب مغفرت نمودند که در جاهلیت دزدی می‌کردند، و برای مردم (اسلم) از آن جهت دعای سلامتی کردند که آن‌ها بدون جنگ به شکل مسالمت آمیزی به اسلام گرائیدند، و عصیان قبیلۀ (عصیه) از این جهت پیامبر خدا ج در دعای قنوت بر آن‌ها نفرین می‌کردند.

      2) در این کلام نبوی اشتقاق زیبائی به کار رفته است، زیرا برای مردم (غفار) طلب مغفرت، برای قبیلۀ (اسلم) طلب سلامتی، و نسبت به قبیلۀ (عصیه) خبر از عصیان آن‌ها دادند.

[79]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) این شخص قحاطانی نامش (جهجاه) است، و بیست سال حکومت می‌کند، و اینکه در چه وقت ظهور می‌کند، اختلاف است، و در روایاتی آمده است که ظهورش، بعد از ظهور مهدی است.

      2) در (التوضیح) آمده است: که این قول پیامبر خدا ج که این شخص قحاطانی مردم را به عصای خود می‌راند، دلالت بر این دارد که این شخص خلیفه می‌شود، ولی خلافت را به زور و قوبت می‌گیرد.

[80]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از این قول پیامبر خدا ج که فرمودند: "«این کار را ترک کنید که کار خبیثی است»" اشاره به دعوت به جاهلیت است که بر اساس قومیت بود، و مراد از اینکه این کار خبیثی است، این است که این کار، کار بد، زشت، ناپسند، و خطرناکی است، زیرا سبب غضب به باطل و جنگ و جدل به غیر حق شده و در نتیجه سبب رفتن به آتش دوزخ می‌گردد، چنانچه در حدیث نبوی آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که دعوت به عادت جاهلیت کند، از ما نیست، و جای خود را در آتش دوزخ آماده نماید».

      2) دعوت به جاهلیت آن است که شخص در وقت داد خواهی، احکام شرعی را ترک کرده و خواسته باشد که حق خود را از راه کمک جستن به قوم و قبیله‌اش، به دست بیاورد، و کسی که چنین کاری می‌کند، مرتکب گناه کبیره می‌گردد، و در گناه دنیوی‌اش بین علماء اختلاف نظر وجود دارد، عدۀ عقوبت وی را زدن پنجاه شلاق، و عدۀ دیگر ده شلاق می‌دانند، و گروه سوم می‌گویند که عقوبت وی مرتبط به نظر امام است، و شاید همین قول ارجح اقوال باشد، زیرا چنین عملی در اثر بخشی و ضررش بر مسلمانان حالت متفاوتی دارد، از این جهت امام مسلمین باید هرکس را به تناسب جرمش مجازات کند.

[81]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) سوائب عبارت از حیواناتی بود که بنا به عادت اهل جاهلیت، اگر کسی از آمدن مسافری و یا جهت شفا یافتن مریضی نذر می‌کرد، می‌گفت: فلان شترم ازاد باشد، بعد از آن، نه آن شتر را سوار می‌شدند، و نه می‌دوشیدند، و نه از چریدن و رفتنش در کدام جایی ممانعت به عمل می‌آرودند.

      2) و بعضی می‌گویند که سائبه عبارت از آن بود که: اگر کسی شترش پنج بار می‌زائید، و نتاج آخر آن نر می‌بود، گوش آن را می‌برید و آن را برای بتان نذر می‌کرد، و این شتر آزاد بود، هرجا که می‌خواست می‌رفت، و از هرجا که می‌خواست می‌چرید و کسی مانعش نمی‌شد، و او را بار نمی‌کرد.

      3) عمرو بن لُحی که پیامبر خدا ج او را در آتش دیدند که روده‌هایش را به دنبالش می‌کشد، اولین کسی بود که دین اسماعیل÷ را تغیر داد، و بت‌ها را جهت عبادت کردن نصب کرد، و مسئلۀ بحیره و سائبه را اختراع نمود.

      و از بعضی از اهل علم روایت است که گفتند: عمرو بن لحی از مکه به شام رفت، چون به سرزمین بلقاء رسید، دید که بت‌های را پرستش می‌کنند، از آن‌ها پرسید که این بت‌ها را چرا پرستش می‌کنید؟ گفتند: این بت‌ها را از این جهت پرستش می‌کنیم که چون به واسطۀ این‌ها طلب باران می‌کنیم، برای ما باران می‌بارد، و چون از این‌ها طلب نصرت می‌کنیم، نصرت داده می‌شویم، عمرو بن لحی برای آن‌ها گفت: آیا یکی از بت‌ها را برایم می‌دهید که به سرزمین عرب ببرم، تا آن‌ها او را عبادت کنند؟ آن‌ها موافقه کردند و یکی از بت‌ها را که به نام (هبَل) یاد می‌شد، برایش دادند، و او آن بت را به مکه آورد، و در جای نصب کرد، وبه مردم امر کرد که او را عبادت کنند.

      و بعد از اینکه قبیلۀ خزاعه قبیلۀ جرهم را شکست داد، و از مکه بیرون کرد، مردم عمرو بن لحی را به خدایی قبول کردند، هر چیزی را که می‌گفت از وی می‌پذیرفتند، و سبب دیگرش آن بود که وی در وقت حج مردم را نان می‌داد، و بسا می‌شد که در یک حج ده هزار شتر را نحر می‌کرد.

[82]- از احکام و مسائل متلعق به این حدیث آنکه:

      1) خداوند متعال در این آیۀ کریمه پیامبر خود محمد ج امر کرد تا خویشاوندان نزدیک خود را بیم بدهد، و اول از کسانی شروع کند که به پیامبر خدا ج نزدیک‌تر هستند، و بعد از آن کسانی که نزدیکی‌شان کمتر است، و بعد از آن کسانی که نزدیکی‌شان کمتر است، و به همین ترتیب الی آخره.

      2) این حدیث نبوی شریف از مرسلات ابن عباسب است، زیرا مرسل حدیثی است که راوی، حدیثی را که از پیامبر خدا ج نشنیده است، به ایشان نسبت بدهد، و بدون شک ابن عباسب این حدیث را از پیامبر خدا ‌ج نشنیده است، زیرا این آیۀ کریمه در مکۀ مکرمه نازل گردیده بود، و ابن عباسب سه سال پیش از هجرت در مکۀ مکرمه متولد گردیده است، و چون مرسل، مرسل صحابی است، لذا در نزد تمام محدثین و اصولیین مقبول است، و حکم حدیث متصل را دارد.

[83]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از این قول پیامبر خدا ج که برای حسانس گفتند که: «با نسب من چه می‌کنی»؟ این است که اگر مشرکین را هجو کنی، چون در نسب قرشی بودن با آن‌ها مشترک هست»، در این هجو من نیز شامل می‌شوم، و حسان در جواب گفت که: این شعرم طوری خواهد بود که شما را به هیچ وجه شامل نشود.

      2) معنی این گفتۀ حسانس که: شما را از بین آن‌ها به مانندی که مو از خمیر بیرون می‌شود، بیرون می‌کنم این است که: همانطوری که مو از روغن به آسانی خارج کرده می‌شود، شما را در هجو خود به آسانی از بین قریش خارج می‌سازدم، و همانطوری که اثری بر مو بعد از خارج شدن از روغن باقی نمی‌ماند، هجو مشرکین نیز هیچ ارتباطی به شما نمی‌گیرد.

[84]- از احکام و مسائل متعلق بهانی حدیث آنکه:

      1) معنی (عاقب) این است که محمد ج به عقب همۀ پیامبران آمده، و آخرین پیامبر هستند و بعد از ایشان پیامبر دیگری مبعوث نمی‌شود.

      2) اشرف نام‌های پیامبر خدا ج (محمد) و (أحمد) است، و معنی (محمد) این است که خداوند هر پیامبر را حمد گفته است، ولی پیامبر ما (محمد) ج را بیشتر حمد گفته است، و هر پیامبری خدا را حمد گفته است، ولی پیامبر ما (أحمد) است، یعنی: خداوند را از همگان بیشتر حمد گفته‌اند.

      3) پیامبر خدا ج پیش از آنکه (محمد) نامیده شوند، (أحمد) نامیده شدند، زیرا نام‌شان در کتب سابقه (أحمد)، و در قرآن کریم (محمد) است، و امام ابن قیم/ می‌گوید: که نام پیامبر خدا ج در تورات نیز (محمد) است، و کسی که ایشان را (احمد) نامید، سیدنا مسیح عیسی بن مریم÷ بود..

      4) نسبت به حمدی که در بسیاری از شؤون امت محمد ج مشروع شده است، مانند حمد در نماز، حمد در وقت نان خوردن، حمد در وقت آب خوردن، حمد در وقت سفر کردن، حمد در وقت طواف کردن و غیره ، این امت به نام (حمادون) یعنی (حمد گویان) یاد می‌شوند.

      5) این اسمای پنجگانه، مشهورترین اسمای پیامبر خدا ج است، و برای ایشان نام‌های دیگری نیز هست، مانند: (الخاتم)، و (المقفی)، و (نبی التوبة)، و (نبی الحمة)، و (نبی المحمة)، و (الفاتح)، و (الأمین)، و (الشاهد)، و (المبشر)، و (البشیر)، و (النذیر)، و (القاسم)، و (الضحوک)، و (عبدالله)، و (السراج المنیر)، و (سید ولد آدم)، (صاحب لواء الحمد)، و (صاحب المقام المحمود)، و غیره، و امام قسطلانی/ در (الموهب اللدنیة) برای پیامبر خدا ج چهار صد نام را به ترتیب حروف الفباء ذکر کرده است.

      و امام ابن قیم/ می‌گوید: چون نام‌های پیامبر خدا ج اوصاف مدح است، لذا از هر وصف نیکی برای‌شان نامی است، ولی از صفتی برای‌شان نام اشتقاق می‌شود که آن صفت یا خاص به ایشان باشد، و یا به طور غالب بر ایشان اطلاق شود، لذا صفتی که بین ایشان و دیگران مشترک باشد، نباید از چنین صفتی برای‌شان نامی اشتقاق نمود، و در اخیر به نقل از امام ابوالخطاب/ می‌گوید: همانطوری که برای خداوند جل جلاله هزار اسم است، برای نبی کریم ج نیز هزار اسم است، با چیزی تصرف از: زاد المعاد (1/ 86 – 88).

[85]- کفار قریش لعنهم الله پیامبر خدا ج را (مذَمم) می‌نامیدند، و مذمم معنایش عکس معنی (محمد) است، عوراء زن ابولهب می‌گفت: (مذمما قلینا، ودینه أبینا، وأمره عصینا) یعنی: مذمم را آزرده ساختیم، دینش را نپذیرفتیم، و از امرش اطاعت نکردیم.

[86]- ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَیۡهِ رَٰجِعُونَ قصۀ وفات پیامبر خدا ج:

      از مجموع احادیث و روایات صحیح و ثابتی که در مورد وفات پیامبر خدا ج آمده است، می‌توان وقائع وفات پیامبر خدا ج به اینگونه بیان داشت که:

1) پیامبر خدا ج پیش از وفات خود آمادگی وداع از همگان و لقای پروردگار خود را گرفتند، از آن جمله اینکه:

      أ- در هر رمضانی ده روز به اعتکاف می‌نشستند، ولی در رمضان سال دهم هجری که آخرین رمضان نسبت به حیات نبوی بود، بیست روز به اعتکاف نشستند.

      ب- در حجة الوداع برای مردم گفتند: نمی‌دانم، شاید بعد از امسال هیچگاه در این مکان با شما ملاقات کرده نتوانم.

      ج- در اوائل ماه صفر سال (11) یازدهم هجری به (أحد) رفتند، و بر شهداء آنجا نماز خواندند، گویا همانطور که با زنده‌ها وداع می‌کردند، با مرده‌ها نیز وداع کردند.

      2) در روز دو شنبه بیست و نهم ماه صفر سال (11) یازدهم هجری به جنازۀ در بقیع اشتراک نموده بودند، چون از آنجا برگشتند، در راه سردرد شدند، و تب کردند، و حرارت‌شان تا جای زیاد شده بود که صحابه اثر آن حرارت را از زیر دستمالی که به سر خود بسته کرده بودند، ملاحظه می‌کردند.

      3) پیامبر خدا ج‌ دوازده روز و یا سیزده روز مریض بودند، و یازده روز از این ایام برای مردم امامت دادند.

      4) در روز چهار شنبه که پنج روز از پیش وفات‌شان باشد، حرارت‌شان شدید، و درد بر ایشان تا جای غلبه کرد که بیهوش شدند، چون به هوش آمدند، فرمودند: از هفت مشک که از چاه‌های مختلفی آب شده باشد، بر سرم آب بریزید، تا بتوانم بیرون شوم و برای مردم سفارش نمایم، و همان بود که ایشان را در طشتی نشاندند، و بر سرشان آب ریختند، تا اینکه فرمودند: بس است.

       در این وقت در حالی که سرشان بسته بود از خانه بر آمدند، و بر منبر نشستند، و در حالی که مردم در اطراف شان نشسته بودند، فرمودند: لعنت خدا بر یهود و نصاری باد که قبرهای انبیاء خود را مسجد قرار دادند، و فرمودند: «قبر مرا بتی برای عبادت قرار ندهید».

      بعد از آن خود را آمادۀ قصاص قرار داده و فرمودند: «اگر کسی را شلاق زده باشم، اینک پشتم آماده است، بیاید و مرا شلاق بزند، و اگر کسی را دشنامم داده باشم، بیاید و مرا دشنام بدهد».

      بعد از آن پایان شدند و نماز پیشین (ظهر) را برای مردم خواندند، باز بر بالای منبر نشسته و همان سخن خود را تکرار کردند، شخصی گفت: سه درهم از شما طلبگارم، پیامبر خدا ج به (فضل)س امر کردند که سه درهمش را بدهد.

      5) در روز پنجشنبه چهار روز پیش از وفات خود – در حالی که دردشان شدت یافته بود – فرمودند: «بیائید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید»، در خانه عدۀ از اشخاص از آن جمله عمرس حضور داشتند، عمرس گفت: درد بر ایشان غلبه کرده است، قرآن در نزد شما موجود است، و کتاب خدا برای شما کفایت می‌کند، و همان بود که کسانی که آنجا بودند، اختلاف نظر پیدا کردند، عدۀ گفتند: بیائید که پیامبر خدا ج برای ما چیزی بنویسند، و عدۀ نظر عمرس را تائید کردند، چون اختلاف آن‌ها شدت گرفت، پیامبر خدا ج فرمودند: «از نزدم بروید».

      و در این روز به سه چیز وصیت کردند:

      أ- وصیت کردند که یهود و نصاری و مشرکین را از جزیزة العرب بیرون کنید.

      ب- برای سفراء و نمایندگانی که می‌آیند، همانطوری که من هدیه و بخشش می‌دادم، هدیه و بخشش بدهید.

      ج- سوم را راوی فراموش کرده است، و گویند که سوم شاید این بوده باشد که: به کتاب و سنت عمل کنید، و یا این بوده باشد که: لشکر اسامه را بفرستید، و یا این باشد که: به نماز پایبند باشید، و به غلامان خود خوبی کنید».

      6) آخرین نمازی را که پیامبر خدا ج برای مردم خواندند، نماز شام همین روز پنجشنبه بود، که چهار روز پیش از وفات‌شان باشد، و در این نماز سورۀ (والمرسلات عرفا) را خواندند.

      در نماز خفتن مرض‌شان تا جای شدید شد که به مسجد رفته نتوانستند، عائشهل می‌گوید: پیامبر خدا ج پرسیدند: آیا مردم نماز خوانده‌اند؟ گفتیم: نه یا رسول الله! منتظر شما هستند، فرمودند: آبی برایم در طشت بگذارید، آب را گذاشتیم، از آن آب غسل کردند، به مشقت خواستند که از جا بلند شوند، ولی بیهوش شدند، باز به هوش آمدند و پرسیدند: آیا مردم نماز خوانده‌اند؟... و همین طور دو و سه بار غسل کردن و بیهوش شدن‌شان تکرار شد، و همان بود که به طلب ابوبکرس فرستادند که برای مردم امامت بدهد. و همان بود که ابوبکرس در روزهای باقی‌مانده از عمر شریف آن حضرت ج برای مردم امامت دادند، ونمازهای را که ابوبکر صدیقس در این ایام برای مردم امامت داد، هفده نماز بود.

      7- پیش از وفات خود به یک روز و یا به دو روز، در روز شنبه و یا یکشنبه پیامبر خدا ج احساس کردند که سبک‌تر شد‌ند، و همان بود که بین دو نفر برای ادای نماز پیشین (ظهر) بیرون شدند، در این وقت ابوبکرس برای مردم امامت می‌داد، چون ابوبکرس پیامبر خدا ج را دید، می‌خواست عقب بیاید، پیامبر خدا ج برایش اشاره کردند که عقب نیاید، و به آن دو نفری که ایشان را آورده بودند فرمودند که: مرا در پهلوی ابوبکر بنشانید، و ایشان را به طرف چپ ابوبکرس نشاندند، و ابوبکرس به پیامبر خدا ج اقتداء کرد، و تکبیر را برای مردم می‌شنواند.

      8) پیامبر خدا ج در روز یکشنبه که یکروز پیش از وفات‌شان باشد، غلام‌های خود را آزاد ساختند، و هفت دیناری که در نزدشان بود خیرات کردند، و اسلحه‌های خود را برای مسلمان بخشش دادند، شب که شد عائشهل از زن همسایۀ خود مقداری روغن به عاریت گرفت تا چراغی را روشن کند، و سپسر پیامبر خدا ج در مقابل سی صاع جو، در نزد شخص یهودی به گرو بود.

      9) أنس بن مالک می‌گوید: در روز دوشنبه در حالی که ابوبکرس نماز صبح (فجر) را برای مردمر امامت می‌داد، ناگهان پیامبر خدا ج پردۀ خانۀ عائشهل را بالا زدند، و به طرف مردم نظر کردند، بعد از آن تبسم نموده و خندیدند، ابوبکرس گمان کرد که پیامبر خدا ج می‌خواهند به نماز بیایند، از این سبب می‌خواست عقب بیاید، و مردم هم از خوشی دیدن پیامبر خدا ج می‌خواستند از نماز بیرون شوند، ولی پیامبر خدا ج برای آن‌ها با دست اشاره کردند که نماز خود را تمام کنند، و خودشان به حجره داخل شده و پرده را پایان انداختند.

      10) چون آفتاب بلند شد، پیامبر خدا ج فاطمهل را طلبیدند، و بگوشش چیزی گفتند، فاطمهل به گریه افتاد، و باز بگوشش چیزی گفتند: و فاطمهل خندید، عائشهل می‌گوید: در آینده از فاطمهل از این موضوع پرسیدیم، گفت: پیامبر خدا ج گفتند: از این درد وفات خواهند یافت، و همان بود که به گریه افتادم، و بار دوم بگوشم گفتند که: تو اولین کسی از اهل بیت من هستی که به من خواهی پیوست، از این سبب خندیدم.

      و برای فاطمهل بشارت دادند که: سردار زن‌های جهان است، و فاطمهل چون شدت درد پیامبر خدا ج را دید گفت: ای وای، درد پدرم چقدر شدید است، پیامبر خدا ج فرمودند: بعد از امروز برای تو درد و مشقتی نیست.

      و حسن و حسینب را طلبیدند، آن‌ها را بوسیده و سفارش کردند که برای آن‌ها خوبی کنید، و همسران خود را طلبیدند و برای آن‌ها وعظ و نصیحت کردند.

      و دردشان شدت گرفت و اثر زهری که در خیبر خورده بودند برا ایشان ظاهر شد، و به عائشهل گفتند که: تا حالا درد طعامی را که در خیبر خورده بودم احساس می‌کنم، و اینک فکر می‌کنم که دارد رگ‌های قلبم را قطع می‌کند.

      11) پیامبر خدا ج در حال احتضار قرار گرفتند، و عائشهل ایشان را به سینۀ خود تکیه داد، و همیشه – از این خاطره یاد می‌کرد – و می‌گفت که: از نعمت‌های خدا بر من آن است که: پیامبر خدا ج در خانۀ من، و در روز نوبت من، و بر روی سینۀ من وفات یافتند، و خداوند آب دهان من و آب دهان پیامبر خدا ج را در وقت وفات شان جمع کرد، - و آن به اینگونه بود که – عبدالرحمن بن ابوبکرب داخل شد، به دستش مسواکی بود، و در حالی که پیامبر خدا ج به سینه‌ام تکیه داده بودند، دیدم که به طرف آن مسواک نظر می‌کنند، فهمیدم که مسواک را می‌خواهند، گفتم: آن را برای شما بگیرم؟ با سر خود اشاره کردند که: بلی! مسواک را گرفتم، ولی مسواک برای‌شان سختی کرد، گفتم: آن را برای شما نرم سازم؟ با سر خود اشاره کردند که: بلی! مسواک را برای‌شان نرم ساختم، و ایشان به بهترین وجهی که مسواک می‌زدند، مسواک زدند، و پیش روی‌شان ظرف آبی قرار داشت، دست خود را در آن ظرف می‌کردند، و بر روی خود می‌کشیدند، و می‌گفتند: (لا إله إلا الله، برای مرگ سکراتی است).

      بعد از اینکه از مسواک زدن فارغ شدند، دست خود را و یا انگشت خود را بالا کردند، و نظر خود را به سقف دوخته و لب‌های خود را حرکت می‌دادند، چون گوش دادم دیدم که می‌گویند: (با آن‌هائی که بر آن‌ها از نبیین، و صدیقین، و شهداء، و صالحین نعمت ارزانی داشته‌ای، الهی! برایم بیامرز، و به من رحمت کن، و مرا به رفیق اعلی ملحق بساز، الهی! به رفیق اعلی)، و این کلمۀ اخیر را سه بار تکرار کردند، و دست‌شان پایان آمد، و به رفیق اعلی پیوستند، إنا لله وإنا إلیه راجعون.

این واقعه در پیش از ظهر روز دوشنبه، دوازدهم ربیع الأول سال یازدهم هجری، به وقوع پیوست، و عمر شریف‌شان در این وقت، شصت و سه سال و چهار روز بود.

      و چون این خبر دردناک برای مردم رسید، مدینۀ منوره به چشم‌شان تاریک و تار شد، انسس می‌گوید: هیچ روزی را بهتر و روشن‌تر از روزی که پیامبر خدا ج به مدینه آمدند، ندیده بودم، و هیچ روزی را زشت‌تر و تاریک‌تر از روزی که پیامبر خدا ج وفات یافتند، ندیده بودم.        

[87]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) آنچه که از آن در گفتۀ ابوبکر صدیق به این تعبیر شده است که: (پدرم فدایش)، در لفظ حدیث نبوی شریف (بابی) می‌باشد، و این لفظ به دو معنی می‌آید، یکی همین معنی که به آن ترجمه شده است، یعنی: (پدرم فدایش)، و دیگری آنکه: (به سر پدرم قسم)، گرچه استعمال هر یک از این دو معنی در اینجا صحیح است، ولی شاید معنی اول بهتر و صحیح‌تر باشد، زیرا قسم خوردن به پدران از نگاه شرعی بدون اشکال نیست.

      2) این سخن ابوبکر صدیقس برای حسنس که: (پدرم فدایش)، دلالت بر این دارد که ابوبکر صدیقس علاقه و محبت خاصی نسبت به خاندان نبوت داشت، و البته باید چنین باشد، و همۀ مسلمانان خاندان نبوت را از خود و اهل و اولاد خود بیشتر دوست دارند.

      3) وقتی که ابوبکر صدیقس این سخن را گفت، حسنس هفت ساله بود، و اینکه علیس از این سخن خوشش آمده و می‌خندید، دلالت بر این دارد که وی نظر ابوبکر صدیقس را تائید می‌کرد.

      4) حسنس شباهت کاملی به پیامبر خدا ج داشت، و کسی که به صحبت پیامبر خدا ج مشرف نشده بود، اگر ایشان را در خواب می‌دید، و می‌گفت: کسی را که بخواب دیدم، شبیه حسنس بود، سخنش را باور می‌کردند.

      5) پنج نفر به پیامبر خدا ج شباهت زیادی داشتند، که عبارت بودند از: جعفر بن ابی طالب، حسن بن علی، قثم بن عباس، ابوسفیان بن حارث، و سائب بن عبید، رضی الله تعالی عنهم جمعیا.

      6) در (المرآة) آمده است که: أنس بن ربیعه بن مالک بیاضی در صورت و سیرت خود شباهت بسیار زیادی به پیامبر خدا ج داشت، از این جهت هر وقت که أنس بن مالک با او ملاقی می‌شد او را در آغوش می‌گرفت و گریه می‌کرد، و می‌گفت: کسی که می‌خواهد به طرف پیامبر خدا ج نگاه کند، به طرف این شخص نگاه کند، چون خبرش به معاویه بن ابی سفیانس رسید، او را نزد خود طلبید، چون به نزدش رسید برخاست و او را در آغوش گرفت، و بین چشم‌هایش را بوسید، و برایش مال و زمین داد، أنس بن ربیعه/ مال را پس داد، و زمین را قبول کرد.

[88]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) از این دانسته می‌شود که پیامبر خدا ج این شترها را برای‌شان اندکی پیش از وفات خود داده بودند، و در حدیث دیگری آمده است که ابوجحیفه با همراهان خود در حجة الوداع اشتراک نموده بود.

      2) در روایت دیگری آمده است که ابوجحیفهس گفت: و هنگامی که ابوبکرس به خلافت رسید گفت: کسی که در نزد پیامبر خدا ج چیزی دارد، نزد من بیاید، نزدش رفتم و موضوع را برایش گفتم، امر کرد تا آن شتران را برای ما بدهند.

[89]- وی عبدالله بن بسیر بن منصور مازنی است، پیامبر خدا ج دست مبارک خود را بر سرش کشیده و به حق او دعا کردند، خودش، و پدرش، و مادرش، و برادرش عطیه، و خواهرش صماء، همگی صحابه بودند، در سال هشتاد و هشت هجری وفات نمود، و او آخرین کسی از صحابه است که در شام وفات کرده است، (أسد الغابه: 3/ 1254).

[90]- گویند: تعداد موهای سفید پیامبر خدا ج هفده مو بود، و بعضی‌ها تعداد موهای سفید را چیزی بیشتر از این گفته‌اند، و مشخصات کامل پیامبر خدا ج ‌را امام ترمذی/ در کتاب پر ارج خویش به نام (الشمائل المحمدیه) جمع کرده است، و خداوند متعال مرا توفیق عنایت بخشید که این کتاب را تحت عنون (شمائل و اوصاف سید المرسلین) ترجمه نمایم، و آمید است به زودی این کتاب از چاپ برآید، و در دسترس دوستداران نبی کریم ج قرار گیرد.

[91]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) از ظاهر این حدیث چنین دانسته می‌شود که عمر آن حضرت ج شصت سال بود، در صورتی که عمر ایشان به طور ثابت و یقین (شصت و سه سال) بوأ، و قبلا در حدیث وفات پیامبر خدا ج در این موضوع به تفصل بیشتری سخن گفتیم، به شرح حدیث شماره (1477) مراجعه شود.

      2) اینکه انسس چنین گفته است، سببش این است که وی مدت نزول وحی درم مکه را بیان می‌کند، نه مدت بقای پیامبر خدا ج در مکه را، و طوری که معروف است، در شش ماه اول بعثت، برای پیامبر خدا ج رؤیاهای صالحۀ ظاهر می‌گردید، و در مدت (دو سال و نیم) دیگر – بنا به بعضی روایات – وحی به طور کامی قطع گردیده بود، که مجموع مدت قطع وحی (سه سال) می‌شود، و به این طریق مدت نزول و استمرار وحی در مکه ده سال، ولی بقای پیامبر خدا ج همان (شصت و سه سال) می‌شود، و بنابراین بین روایات از نگاه مدت عمر پیامبر خدا ج اختلافی وجود ندارد.

[92]- قابل تذکر است که سردی دست در هوای گرم دلالت بر سلامت جسم دارد، و دیگر اینکه خوشبوئی پیامبر خدا ج طبیعی بود، یعنی: بدون آنکه خوشبوئی استعمال کرده باشند، بوی خوشی داشتند، تا جائی که اگر به راهی می‌رفتند بوی خوش‌شان در آن راه باقی می‌ماند، و کسی که بعد از ایشان از آن راه می‌گذشت، می‌دانست که پیامبر خدا ج از آن راه عبور کرده‌اند.

[93]- (قرن) عبارت از مجموع مردمی است که در یکجا زنگی می‌کنند، اینکه مدت یک قرن چند سال است، نظرات متفاوتی وجود دارد، بعضی می‌گویند که یک (قرن) صد سال است، و همین نظر مشهورتر است، و عدۀ آن را هفتاد سال، و گروه دیگری، چهل سال، و بالآخره مردمی آن را سی سال می‌دانند.

[94]- زیرا اهل کتاب نسبت به مشرکین به حق نزدیک‌تر بودند، و از این جهت است که نکاح گرفتن از آن‌ها روا است، و ذبح دست‌شان حلال است.

[95]- و این دلیل برای کسانی است که شریعت گذشتگان را برای امت اسلامی شریعت می‌دانند، و البته به این شرط که مخالفتی با شریعت اسلامی نداشته باشد، و اگر مخالفت داشت، - طوری که قبلا به آن اشاره نمودیم – شریعت گذشتگان ترک گردیده و به شریعت اسلامی عمل می‌گردد.

[96]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) فاحش کسی است که فحش گفتن برایش سجیه و طبیعت باشد، و متفحش کسی است که فحش گفتن برایش کسبی و تکلفی باشد، پس معنی حدیث این است که پیامبر خدا ج نه به طور طبیعی فحش گو بودند و نه به طور اکتسابی، یعنی: هیچ وقت و در هیچ حالتی، و برای هیچ کسی فحش نمی‌گفتند.

2) طوری که گفته‌اند: حسن خلق و اجتناب از رذائل صفات انبیاء الله و اولیاء الله است، و پیامبر خدا ج در این زمینه – و در هر زمینۀ نیک دیگری – سرور و سردار همگان بودند، در صحیح مسلم از عائشهل روایت است که گفت: اخلاق پیامبر خدا ج قرآن بود، آنچه که مورد غضب قرآن بود، مورد غضب ایشان نیز بود، و آنچه که مورد رضایت قران بود، مورد رضایت ایشان هم بود، و البته کسی که مربی‌اش ذات ذو الجلال و دستور کارش قرآن مجید باشد، باید اخلاقش چنین باشد، پیامبر خدا ج می‌فرمایند: «أدبنی ربی فأحسن تأدیبی» یعنی: مرا پروردگار ادب آموخت، و خوب ادب آموخت.

[97]- از اولین باری که به ترجمۀ احادیث نبوی شریف در مختصر صحیح البخاری پرداختم، حدود ده سال می‌گذرد، در این مدت به توفیق الهی موفق شم تا همین اسلوب را در امور زندگی‌ام تا جای که در مقدورم بود، به کار ببندم، و از تجربۀ بارها بار برایم ثابت شده است که این اسلوب بهترین اسلوب زندگی، نه تنها برای خود شخص، بلکه برای همه کسانی است که در خانه، و در محیط کار، و در محیط اجتماع با وی سر و کار دارند، شما برای یک مدتی این اسلوب را تجربه کنید، و نتیجۀ آن را به طور عملی آزمایش کنید.

[98]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اینکه عائشهل می‌گوید که پیامبر خدا ج در مورد خود هرگز از کسی انتقام نگرفتند، مثال‌های بسیاری دارد، از آن جمله اینکه شخص بادیه نشینی ردای‌شان را آن‌چنان به شدت کش کرد که اثر آن بر گردن‌شان نشست، و با آن هم به علاوه آنکه از وی انتقام نگرفتند، بلکه امر کردند تا یک یا دو شتر بار نیز برایش بدهند.

      2) اینکه پیامبر خدا ج احکام و حدود خدا را در همه حال جاری می‌ساختند، شواهد بسیاری دارد، از آن جمله اینکه فرمودند: «وَایْمُ اللَّهِ، لَوْ أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ سَرَقَتْ لَقَطَعْتُ یَدَهَا»، یعنی: به خداوند سوگند، اگر فاطمه دختر محمد – که دختر خودشان باشد – دزدی می‌کرد، دستش را قطع می‌کردم، و این سخن را هنگامی گفتند که شخصی آمده بود تا از زنی که دزدی کرده بود، شفاعت نماید که دستش را قطع نکنند.

[99]- و البته دختر بکر به طبیعت خود با حیاء است، و هنگامی که در سرا پرده‌اش می‌باشد، با حیاءتر است، و پیامبر خدا ج از دختر بکر در سرا پرده‌اش نیز با حیاءتر بودند، و طوری که در حدیث نبوی شریف آمده است، حیاء شعبۀ از ایمان است، و احتیاج به ذکر نیست که پیامبر خدا ج در همۀ صفات پسندیده به مرحلۀ کمال رسیده و در مقام بالاتری از همگان قرار داشتند.

[100]- یعنی: از غایت حیا، از بدی آن چیز به زبان خود چیزی نمی‌گفتند، ولی از رنگ چهرۀ‌شان نمایان می‌شد، که از فلان چیز بدشان آمده است.

[101]- و از همین سبب بود که صحابهش توانستند سخنان گهر بارشان را به خاطر سپرده و برای آیندگان برسانند، و البته اگر سخنان ایشان مانند سخنان افراد عادی دیگر می‌بود، این کار به هیچ وجه امکان پذیر نبود.

[102]- یعنی: سخن زدن پیامبر خدا ج سنجیده و واضح بود، و این طور نبود که پیاپی و یکسر سخن بزنند، و سبب این گفتۀ عائشهل این بود که ابوهریرهس در پهلوی خانۀ عائشهل نشسته بود، و پیاپی سخن می‌گفت، عائشه این نوع سخن زدن ابوهریره ناپسند دانسته و برایش چنین گفت.

[103]- پیامبر خدا ج در بین حمزه و جعفر خواب بودند، و از جواب این فرشته که گفت: (آنکه از همه بهتر است) چنین دانسته می‌شود که برای‌شان گفته شده بود که کسی که نسبت به وی ماموریت دارند از همگان زیباتر و بهتر است، از این جهت بود که گفت: (آنکه از همه بهتر است).

[104]- ثابت است که معراج پیامبر خدا ج بعد از بعثت بود، و اینکه در اول حدیث آمده است که این واقعه پیش از نزول وحی بود، سببش این است که آمدن آن سه فرشته که جبرئیل و میکائیل و اسرافیل باشد، پیش از نزول وحی بود، ولی شبی که جبرئیل÷ تنها آمد و پیامبر خدا ج را با خود بردریال مدت‌ها بعد از این شب بود، یعنی بعد از بعثت بود، پس به این صورت، آمدن آن سه فرشته برای بار اول جهت معرفت و شناسائی کامل با پیامبر خدا ج بود، و آمدن جبرئیل÷ در شب دیگر که مدت‌ها بعد از شب اول بود، جهت مرافقت با پیامبر خدا ج در رفتن به معراج بود.

 

[105]- و این معجزه، شبیه معجزۀ موسی÷ است که چون عصایش را به سنگ زد، دوازده چشمۀ آب از آن جهید، با این فرق که جهیدن آب از سنگ امر معتادی است، ولی جهیدن آب از سر انگشتان غیر معهود است، بنابراین معجزۀ پیامبر خدا ج از معجزۀ موسی÷ با عظمت‌تر بود.

[106]- طوری که امام قسطلانی/ می‌گوید: امور فوق العاده دو قسم است، یک قسم آن برکت است، مانند: سیراب شدن عدۀ بسیاری از یک قدح آب، و یا سیر شدن آن‌ها از یک قرص نان، و یا از یک کاسه شیر و امثال این‌ها، و قسم دیگر آن برای تخویف است، مانند: آفتاب گرفتگی، ماهتاب گرفتکی، بادهای تند، طوفان‌های شدید، و امثال این‌ها، و شاید قصد عبدالله بن مسعودس همان قسم اول باشد، و مثالی را که می‌آورد، شاهد این مدعی است.

[107]- این‌ها همه معجزات باهراتی برای اثبات نبوت حضرت ختمی مرتبت ج می‌باشد، و البته معجزات ایشان بسیار و بسیار است، و بزرگترین معجزۀ نبوت ایشان قرآن مجید است که نه مثل آن – در جوانب متعددی – در سابق وجود داشته است، و نه در لاحق وجود خواهد داشت.

[108]- و گرچه صحابهش پیامبر خدا ج را از جان و مال خود بیشتر دوست داشتند، ولی این محبت خاص برای آن‌ها نبود، بلکه محبت نبوی در امت‌شان تا امروز و تا قیام قیامت باقی مانده و می‌ماند، و هم اکنون چه بسا کسانی هستند که اگر دنیا و ما فیها از آن‌ها باشد، حاضر هستند تا از تمام آن‌ها بگذرند، به شرط آنکه بتوانند، ولو برای یکبار – به شرف دیدار با انوار آن حضرت ج مشرف شوند.

[109]- این صفات متعلق به مردم ترک است، و مرم منطقۀ (خوز) و (کرمان) متصف به این صفات نمی‌باشند، و اینکه به خوز و کرمان نسبت داده شده‌اند، گویند: سببش آن است که اصل بعضی از طوائف ترک از (خوز) و (کرمان) هستند.

[110]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) اینکه مراد از آن (قریه) کدام قریه است، در هیچ شرحی از شروح بخاری پیدا کرده نتوانستم، و هرچه که باشد و هرکس که باشد، مراد از آن این است که به سبب جنگ و درگیری که بین آن‌ها واقع می‌شود سبب هلاکت می‌گردند.

      2) در وقت جنگ و درگیری بین مسلمانان، بر همگان لازم است تا از طرفین گوشه‌گیری نموده و به نفع و یا ضرر هیچ طرفی داخل جنگ نشوند.

      3) این حکم خاص به آن زمان و خاص به آن گروه نیست، بلکه هر زمانی که بین دو گروه از مسلمانان بر سر رسیدن به قدرت و سلطنت جنگ و درگیری رخ می‌دهد، اگر انسان می‌تواند بین آن‌ها صلح برقرار سازد، به این کار اقدام نماید، و اگر نمی‌تواند، از هردو گروه گوشه‌گیری نماید، ولی اگر این جنگ در مسائل عادی دیگر غیر از مسئلۀ رسیدن به قدرت باشد، در صورتی که موفق به مصالحه بین آن‌ها نشود، برایش روا است تا بر علیه گروه بغاوتگر داخل جنگ شود.

[111]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) مراد از این گروه قریش، اولاد مروان بن حکم بن ابی العاص ابن امیه هستند، و پیامبر خدا ج در خواب دیده بودند که این‌ها بر بالای منبرشان بازی می‌کنند، ابن ابی شیبه روایت می‌کند که ابوهریرهس در راه که می‌رفت می‌گفت: خدایا! مرا تا سال شصت و تا وقتی که امارت اطفال می‌باشد، زنده مگذار.

      2) امام ابن حجر/ در فتح الباری می‌گوید: این اشاره بر آن دارد که اول امارت اطفال در سال شصت هجری می‌باشد، و همانطور هم شد، زیرا یزید بن معاویه در همین سال به خلافت رسید، و چون در سال شصت و چهار وفات یافت، فرزندش معاویه جانشین وی شد، و بعد از چند ماهی او هم مرد.

[112]- مراد از امور خوب، اموری است که موافق شریعت اسلام است، و مراد از امور بد، کارهایی است که مخالف شریعت اسلام می‌باشد.

[113]- ثابت بن قیس آواز بلندی داشت، و وقتی که سخن می‌زد، آوازش از آواز پیامبر خدا ج بلندتر می‌شد، و چون آیۀ­ ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَکُمۡ... نازل گردید، او را به غم و اندیشه واداشت که مبادا این بلندی آوازش سبب باطل شدن اعمالش گردیده باشد.

[114]- در روایت طبرانی آمده است که پیامبر خدا ج برای آن بادیه نشین گفتند: «وقتی که دعایم را نمی‌پذیری، پس همانطوری باشد که می‌گوئی، و قضای خداوند شدنی است»، و فردای آن روز پیش از آنکه شام شود، آن شخص مرد.

[115]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) همسر جابرب از اینکه پیامبر خدا ج برای آن‌ها بشارت به داشتن بستر مخمل داده بودند، استدلال جست که استعمال آن روا است.

      2) در صحیح مسلم از عائشهل روایت است که گفت: «پیامبر خدا ج به غزوۀ از غزوات رفته بودند، من پردۀ مخملی را بر در آویزان کردم، چون پیامبر خدا ج از آن غزوۀ برگشتند، آن پرده را کش کرده و کندند، و سپس فرمودند: «خداوند به ما امر نکرده است که سنگ و گل را بپوشانیم»، و همان بود که عائشهل از آن پرده دو بالش ساخت، و پیامبر خدا ج چیزی نگفتند، و از این دانسته می‌شود که استعمال مخمل جواز دارد.

[116]- وی سعد بن معاذ بن نعمان انصاری اشهلی است، در غزوۀ بدر اشتراک نموده بود، و در غزوۀ خندق تیری به وی اصابت کرد، و به سبب آن تیر بعد از یکماه به شهادت رسید، وفاتش در سال پنجم هجری واقع گردید، چون جنازه‌اش را بیرون کردند، منافقین گفتند که: جنازه‌اش بسیار سبک است، پیامبر خدا ج فرمودند که: جنازه‌اش را ملائکه حمل می‌کنند، و پیامبر خدا ج فرمودند: که عرش به سبب مرگ سعد به لرزه در آمد، وی به دست مصعب بن عمیرس مسلمان شد، و بعد از آن نزد قوم خود رفت و گفت: سخن زدن با مرد و زن شما تا وقتی که مسلمان نشوید، بر من حرام باشد، و همان بود که تمام قومش مسلمان شدند، (الإصابه: 2/ 37 – 38).

[117]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      خلاصه قصۀ حدیث این است که: سعد بن معاذس در نیمۀ روز به خانۀ کعبه طواف می‌کرد، ابوجهل گفت: این کیست که به خانه طواف می‌کند؟ گفت: من سعد هستم، ابوجهل گفت: محمد و یارانش را حمایت می‌کنی و باز آمده و با اطمینان خاطر به خانه طواف می‌نمائی؟ سعد گفت: بلی، و همان بود که با هم در آویز شدند، أمیه بن خلف برای سعد گفت: آوازت را بر سر ابوالحکم [یعنی: ابوجهل] بلند مکن، زیرا او رئیس همین منطقه است، سعد گفت: اگر مرا از طواف کردن به خانۀ کعبه مانع شوی راه تجارت شام را بر رویت خواهم بست، و همین طور بین خود سخن رد و بدل می‌کردند که سعد به قهر آمده و برای أمیه گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که فرمودند: ایشان تو را خواهند کشت...

[118]- این ضعیف بودن در آب کشیدن، اشاره به کم بودن فتوحات در زمان خلافت ابوبکر صدیقس دارد، و این چیز نقصی در منزلت وی نیست، زیرا ابوبکر صدیقس از یک طرف مشغول به جنگ‌های ردت بود، و از طرف دیگر مدت خلافتش کم بود، یعنی: دو سال و سه ماه و بیست روز بود، از این جهت نتوانست شهرهای زیادی را فتح نماید.

[119]- بعضی می‌گویند: در این حدیث اشاره به زمان خلافت ابوبکر و عمرب است، که زمان خلافت ابوبکر، از زمان خلافت عمر کمتر بود، و دیگران می‌گویند که مراد از آن، فتوحات اسلامی است که در زمان خلافت عمرس نسبت به زمان خلافت ابوبکر صدیقس بیشتر بود.

[120]- عبدالله بن سلام از یهود بنی قینقاع، و نامش الحصین بود، و بعد از اینکه مسلمان شد، او را عبدالله نامیدند، و پیامبر خدا ج او را بشارت به جنت دادند.

[121]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:

      1) با استناد بر این حدیث امام شافعی و امام احمد رحمهما الله می‌گویند: اسلام در احصان شرط نیست، یعنی کسی که زنا کرد، ولو آنکه مسلمان نباشد، اگر (محصن) بود باید رجم گردد، و امام ابوحنیفه رحمهما الله می‌گویند: اسلام شرط احصان است، و دلیل‌شان این قول پیامبر خدا ج است که فرمودند: «کسی که به خدا شریک بیاورد محصن نیست»، و از حدیث باب چنین جواب می‌دهند که این رجم به حکم تورات بود، و چون آیت جلد نازل گردید آن را منسوخ ساخت.

      2) احکام اسلامی همانطوری که بر مسلمانان تطبیق می‌گردد، بر کسانی که داخل سلطۀ اسلامی زندگی می‌کنند نیز تطبیق می‌گردد، ولی آیا این تطبیق الزامی است و یا اختیاری، بین علماء اختلاف نظر وجود دارد، جمهور علماء می‌گویند: این تطبیق اختیاری است، یعنی: (ولی امر) اگر می‌خواست احکام اسلامی را نسبت به کفار تطبیق نماید، و اگر نمی‌خواست تطبیق ننماید، امام ابوحنیفه و اصحابش و زهری و مجاهد رحمهم الله با تفصیلی که دارند می‌گویند: تطبیق احکام اسلامی نسبت به کافر (ولی امر) واجب است.

[122]- چون کفار این معجزه را دیدند گفتند: این سحر ابن ابی کبشه است، - آنان پیامبر خدا ج را ابن ابی کبشه می‌گفتند – و با خود گفتند باید مسافرینی را که در شهرهای دیگر می‌باشند، از این چیز پرسان کنید، اگر آن‌ها چیزی را که ما دیده‌ایم، دیده بودند، این عمل راست است، ورنه او ما را سحر کرده است، و چون از مسافرین در این مورد پرسان نمودند، گفتند: بلی، پاره شدن مهتاب را دیده بودیم.

[123]- علماء با استناد بر این حدیث گفته‌اند که: بیع فضولی جواز دارد، ولی منوط اجازه مالک است، اگر اجازه داد صحت پیدا می‌کند، ورنه باطل است، و بیع فضولی عبارت از بیعی است که انسان مال شخص دیگری را بدون اجازه‌اش بفروشد، و یا بدون اجازه برایش چیزی بخرد، که در این صورت – طوری که گفتیم – اگر جانب مقابل اجازه بدهد، آن عقد صحت پیدا می‌کند، ورنه باطل است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد