13- باب: قَولُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿مِنۡهُ ءَایَٰتٞ مُّحۡکَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡکِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞۖ﴾
باب [13]: قوله عزَّ وجلَّ: ﴿بخشی از قرآن آیاتی است روشن که اساس کتابند، و بخشی از آن مبهم است﴾
1724- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: تَلاَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ هَذِهِ الآیَةَ: ﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ مِنۡهُ ءَایَٰتٞ مُّحۡکَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡکِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞۖ فَأَمَّا ٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمۡ زَیۡغٞ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِیلِهِۦۖ وَمَا یَعۡلَمُ تَأۡوِیلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِی ٱلۡعِلۡمِ یَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ کُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾ قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «فَإِذَا رَأَیْتِ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ فَأُولَئِکِ الَّذِینَ سَمَّى اللَّهُ فَاحْذَرُوهُمْ» [رواه البخاری: 4547].
1724- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج این آیت را تلاوت نمودند: «او است که این کتاب را بر تو نازل کرد، که بخشی از آن، آیاتی است روشن که اساس کتابند، و بخشی از آن مبهم است، کسانی که از حق منحرف شدهاند، جهت فتنه انگیزی و تاویلات، به جستجوی مبهمات هستند، و حال آنکه جز خدا کسی تاویل آنها را نمیداند، و راسخان در علم میگویند: ما به قرآن ایمان آوردیم، همه آن از جانب پروردگار ما است، و جز مردم فهمیده، دیگران این چیز را درک کرده نمیتوانند».
عائشهل گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر کسانی را دیدی که به جستجوی متشابهات هستند، بدان که آنها همان کسانیاند که خداوند از آنها یاد کرده است، [یعنی: آنها را منحرف نامیده است] و از آنها بپرهیزید»([2]).
14- باب: قَولُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَشۡتَرُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ وَأَیۡمَٰنِهِمۡ ثَمَنٗا قَلِیلًا﴾
باب [14]: قوله عزَّ وجلَّ: ﴿به تحقیق کسانی که پیمان الهی و سوگندهای خود را به بهای اندکی میفروشند...﴾
1725- عَنِ ابْنِ عَبّاس رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا أَنَّهُ اخْتَصَمَ إِلَیْهِ امْرَأَتَیْنِ، کَانَتَا تَخْرِزَانِ فِی بَیْتٍ أَوْ فِی الحُجْرَةِ، فَخَرَجَتْ إِحْدَاهُمَا وَقَدْ أُنْفِذَ بِإِشْفَى فِی کَفِّهَا، فَادَّعَتْ عَلَى الأُخْرَى، فَرُفِعَ إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَوْ یُعْطَى النَّاسُ بِدَعْوَاهُمْ لذَهَبَ دِمَاءُ قَوْمٍ وَأَمْوَالُهُمْ»، ذَکِّرُوهَا بِاللَّهِ وَاقْرَءُوا عَلَیْهَا: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَشۡتَرُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ وَأَیۡمَٰنِهِمۡ ثَمَنٗا قَلِیلًا﴾ فَذَکَّرُوهَا فَاعْتَرَفَتْ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «الیَمِینُ عَلَى المُدَّعَى عَلَیْهِ» [رواه البخاری: 4552].
1725- از ابن عباسب روایت است که دو زن در نزدش اقامه دعوی کردند، این دو زن در یک خانه – یا در یک غرفه – پینه دوزی میکردند، روزی یکی از آنها در حالی که درفش دستش را سوراخ کرده بود، از خانه برآمد، و ادعا کرد که آن زن دیگر دستش را مجروح ساخته است، موضوعشان به ابن عباسب رسید.
ابن عباسب گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «اگر برای مردم به دعوایشان داده شود، خونهای مردم و اموال مردم از بین میرود»، سوگند خوردن به خدا را به یاد [زن مدعی علیها] دهید، و این آیت را برایش بخوانید: «کسانی که پیمان الهی و سوگندهای خود را به بهای اندکی بفروشند...»،
آنها [عذاب] خدا را بیادش دادند، و او اعتراف کرد، و ابن عباسب گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «قسم برکسی است که دعوی بر علیه او اقامه گردیده است»([3]).
15- باب: قَولُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَکُمۡ﴾ الآیة
باب [15]: قوله عزَّ وجلَّ: ﴿به تحقیق مردمان بر ضد شما جمع شدهاند...﴾
1726- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا، حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الوَکِیلُ، «قَالَهَا إِبْرَاهِیمُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ حِینَ أُلْقِیَ فِی النَّارِ، وَقَالَهَا مُحَمَّدٌ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» حِینَ قَالُوا: ﴿إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَکُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِیمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ﴾ [رواه البخاری: 4563].
1726- از ابن عباسب روایت است که گفت: ﴿حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ﴾ این [آیه] را ابراهیم÷ هنگامی که در آتش انداخته شد، تلاوت کرد، و پیامبر خدا ج این آیت را وقتی تلاوت کردند که [منافقین] برایشان گفتند که: «مردم برای نبرد با شما گرد آمدهاند، از آنها بترسید، و این چیز ایمان آنها را زیادتر ساخت، و گفتند: خداوند برای ما بسنده، و بهترین حامی است»([4]).
16- باب: قَولُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿وَلَتَسۡمَعُنَّ مِنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ وَمِنَ ٱلَّذِینَ أَشۡرَکُوٓاْ أَذٗى کَثِیرٗاۚ﴾
باب [16]: قوله عزَّ وجلَّ: ﴿و از زبان اهل کتاب و مشرکان آزار فراوان خواهید شنید﴾([5])
1727- عَنْ أُسَامَةَ بْنَ زَیْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رَکِبَ عَلَى حِمَارٍ عَلَى قَطِیفَةٍ فَدَکِیَّةٍ، وَأَرْدَفَ أُسَامَةَ بْنَ زَیْدٍ وَرَاءَهُ یَعُودُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ فِی بَنِی الحَارِثِ بْنِ الخَزْرَجِ قَبْلَ وَقْعَةِ بَدْرٍ، قَالَ: حَتَّى مَرَّ بِمَجْلِسٍ فِیهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ ابْنُ سَلُولَ وَذَلِکَ قَبْلَ أَنْ یُسْلِمَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ، فَإِذَا فِی المَجْلِسِ أَخْلاَطٌ مِنَ المُسْلِمِینَ وَالمُشْرِکِینَ عَبَدَةِ الأَوْثَانِ وَالیَهُودِ وَالمُسْلِمِینَ، وَفِی المَجْلِسِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ فَلَمَّا غَشِیَتِ المَجْلِسَ عَجَاجَةُ الدَّابَّةِ، خَمَّرَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ أَنْفَهُ بِرِدَائِهِ، ثُمَّ قَالَ: لاَ تُغَبِّرُوا عَلَیْنَا، فَسَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَیْهِمْ، ثُمَّ وَقَفَ فَنَزَلَ فَدَعَاهُمْ إِلَى اللَّهِ، وَقَرَأَ عَلَیْهِمُ القُرْآنَ، فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ ابْنُ سَلُولَ: أَیُّهَا المَرْءُ إِنَّهُ لاَ أَحْسَنَ مِمَّا تَقُولُ، إِنْ کَانَ حَقًّا فَلاَ تُؤْذِنَا بِهِ فِی مَجْلِسِنَا، ارْجِعْ إِلَى رَحْلِکَ فَمَنْ جَاءَکَ فَاقْصُصْ عَلَیْهِ، فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَوَاحَةَ: بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ فَاغْشَنَا بِهِ فِی مَجَالِسِنَا، فَإِنَّا نُحِبُّ ذَلِکَ، فَاسْتَبَّ المُسْلِمُونَ وَالمُشْرِکُونَ وَالیَهُودُ، حَتَّى کَادُوا یَتَثَاوَرُونَ، فَلَمْ یَزَلِ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُخَفِّضُهُمْ حَتَّى سَکَنُوا، ثُمَّ رَکِبَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ دَابَّتَهُ فَسَارَ حَتَّى دَخَلَ عَلَى سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ، فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَا سَعْدُ أَلَمْ تَسْمَعْ مَا قَالَ أَبُو حُبَابٍ؟ - یُرِیدُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أُبَیٍّ - قَالَ: کَذَا وَکَذَا»، قَالَ سَعْدُ بْنُ عُبَادَةَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، اعْفُ عَنْهُ وَاصْفَحْ عَنْهُ، فَوَالَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الکِتَابَ لَقَدْ جَاءَ اللَّهُ بِالحَقِّ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ، لَقَدِ اصْطَلَحَ أَهْلُ هَذِهِ البُحَیْرَةِ عَلَى أَنْ یُتَوِّجُوهُ فَیُعَصِّبُوهُ بِالعِصَابَةِ، فَلَمَّا أَبَى اللَّهُ ذَلِکَ بِالحَقِّ الَّذِی أَعْطَاکَ اللَّهُ شَرِقَ بِذَلِکَ، فَذَلِکَ فَعَلَ بِهِ مَا رَأَیْتَ، فَعَفَا عَنْهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَکَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَصْحَابُهُ یَعْفُونَ عَنِ المُشْرِکِینَ، وَأَهْلِ الکِتَابِ، کَمَا أَمَرَهُمُ اللَّهُ، وَیَصْبِرُونَ عَلَى الأَذَى، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿وَلَتَسۡمَعُنَّ مِنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ وَمِنَ ٱلَّذِینَ أَشۡرَکُوٓاْ أَذٗى کَثِیرٗاۚ﴾ الآیَةَ، وَقَالَ اللَّهُ: ﴿وَدَّ کَثِیرٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ لَوۡ یَرُدُّونَکُم مِّنۢ بَعۡدِ إِیمَٰنِکُمۡ کُفَّارًا حَسَدٗا مِّنۡ عِندِ أَنفُسِهِم﴾ إِلَى آخِرِ الآیَةِ، وَکَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَتَأَوَّلُ العَفْوَ مَا أَمَرَهُ اللَّهُ بِهِ، حَتَّى أَذِنَ اللَّهُ فِیهِمْ، فَلَمَّا غَزَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَدْرًا، فَقَتَلَ اللَّهُ بِهِ صَنَادِیدَ کُفَّارِ قُرَیْشٍ، قَالَ ابْنُ أُبَیٍّ ابْنُ سَلُولَ وَمَنْ مَعَهُ مِنَ المُشْرِکِینَ وَعَبَدَةِ الأَوْثَانِ: هَذَا أَمْرٌ قَدْ تَوَجَّهَ، فَبَایَعُوا الرَّسُولَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلَى الإِسْلاَمِ فَأَسْلَمُوا [رواه البخاری: 4566].
1727- از اسامه بن زیدب روایت است که پیامبر خدا ج پیش از جنگ بدر، بر خری که بر آن جُل غلیظی [که ساخت قریه فدک بود] انداخته شده بود، سوار شدند، و اسامه بن زید را پشت سر خود سوار کردند، و به عیادت سعد بن عبادهس در قبیله حارث بن خَزرَج رفتند.
تا به مجلسی رسیدند که عبدالله بن أبی بن سلول [رئیس منافقان] در میان آنها بود، و این واقعه پیش از مسلمان شدن عبدالله بن أبی بود، [یعنی: پیش از اظهار اسلام این منافق بود، ورنه او هیچ وقت مسلمان نشده بود] و در این مجلس مردمی از مسلمانان، مشرکان، بتپرست و یهود اشتراک داشتند، و در آن مجلس عبدالله بن رَوَاحهس نیز حضور داشت.
چون گرد و غبار [راه رفتن] خر به مجلس آنها رسید، عبدالله بن أبی بینیاش را با چادرش گرفت و گفت: ما را غبار آلود نکنید، و پیامبر خدا ج بر آنها سلام دادند، و توقف نمودند، و پیاده شدند، و آنها را به سوی خدا دعوت کردند و برای آنها قرآن تلاوت نمودند.
عبدالله بن أبی بن سلول گفت: ای مرد! اگر چیزی را که میگوئی حق باشد، بهتر از آن چیزی نیست که ما را در مجالس ما اذیت نکنی و به خانهات برگردی، اگر کسی نزدت آمد، این چیزها را برایش قصه کنی.
عبدالله بن رَوَاحه گفت: نه خیر، بلکه یا رسول الله! این چیزها را در مجالس ما مطرح نمائید، زیرا ما این چیزها را دوست داریم.
و مسلمانان [از یک طرف] و مشرکان و یهود [از طرف دیگر] یکدیگر را دشنام دادند و به باد حمله گرفتند، تا جایی که نزدیک بود به جان هم بیفتند، و پیامبر خدا ج به آرام ساختن آنها تا جایی ادامه دادند که [بالاخره] خاموش شدند.
بعد از آن پیامبر خدا ج مرکب خود را سوار شدند و رفتند تا آنکه نزد سعد بن عبادهس رسیدند، پیامبر خدا ج برایش گفتند: «ای سعد! مگر نشنیدی که ابو حباب – یعنی: عبدالله بن أبی [منافق] - چه گفت؟ او چنین و چنان گفت».
سعد بن عباده گفت: یا رسول الله! از وی عفو کنید و گذشت نمائید، سوگند به ذاتی که قرآن را بر شما نازل کرده است، آنچه را که خداوند بر شما نازل نموده است حق و یقین است، و مردم این منطقه [یعنی: مردم مدینه منوره] اتفاق کرده بودند که تاج را بر سر این [منافق] بگذارند، و دستار رئاست را بر سر وی ببندند، ولی چون خدا به سبب آنکه حق را بر شما نازل ساخت، و [رئاست] او را نخواست، این شخص به غصه افتاد، و کاری کرد که مشاهده نمودید.
و پیامبر خدا ج از وی عفو نمودند، و پیامبر خدا ج و صحابهشان به قرار امر خدا عزوجل از مشرکین و کفار عفو میکردند، و در مقابل آزار و اذیت آنها صبر مینمودند، تا اینکه خداوند برایشان اجازه داد که با آنها جهاد کنند.
و هنگامی که پیامبر خدا ج به غزوه بدر رفتند، و خدا به واسطه ایشان سرکردگان کفار قریش را کشت، ابن أُبی ابن سلول و همراهانش که از مشرکان و بتپرستان بودند، باخود گفتند: این کار دیگر انتشار یافته است، و آمدند و با پیامبر خدا ج بر اسلام بیعت نموده و [به ظاهر] مسلمان شدند.
17- باب: قَولُهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ یَفۡرَحُونَ بِمَآ أَتَواْ﴾
باب [17]: قوله عزَّ وجلَّ:﴿گمان مبر آنان که از کردارشان شاد میشوند﴾
1728- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «أَنَّ رِجَالًا مِنَ المُنَافِقِینَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ إِذَا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَى الغَزْوِ تَخَلَّفُوا عَنْهُ، وَفَرِحُوا بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَإِذَا قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اعْتَذَرُوا إِلَیْهِ، وَحَلَفُوا وَأَحَبُّوا أَنْ یُحْمَدُوا بِمَا لَمْ یَفْعَلُوا»، فَنَزَلَتْ: ﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ یَفۡرَحُونَ بِمَآ أَتَواْ وَّیُحِبُّونَ أَن یُحۡمَدُواْ بِمَا لَمۡ یَفۡعَلُواْ﴾ الآیَةَ [رواه البخاری: 4567].
1728- از ابوسعید خدریس روایت است که گفت: مردمی از منافقان در زمان پیامبر خدا ج وجود داشتند که چون پیامبر خدا ج به جهاد میرفتند، آنها از رفتن به جهاد با ایشان خود داری میکردند، و از نرفتن خود با پیامبر خدا ج خوشحال بودند، و چون پیامبر خدا ج از جهاد برمیگشتند اینها عذر خواهی کرده و سوگند میخوردند [که از فتح و نصرتی که نصیب شما شده است، خورسندیم]، و در عین حال توقع داشتند که از نرفتن به جهاد مورد ستایش نیز قرار گیرند.
و این آیه کریمه درباره آنها نازل گردید: ﴿گمان مبر آنان از کردارشان شادمان میشوند، و دوست دارند به کارهای که نکردهاند ستایش شوند﴾([6]).
1729- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللهُ عَنْهُمَا وقد قیل له: لَئِنْ کَانَ کُلُّ امْرِئٍ فَرِحَ بِمَا أُوتِیَ، وَأَحَبَّ أَنْ یُحْمَدَ بِمَا لَمْ یَفْعَلْ مُعَذَّبًا، لَنُعَذَّبَنَّ أَجْمَعُونَ، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: وَمَا لَکُمْ وَلِهَذِهِ «إِنَّمَا دَعَا النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَهُودَ فَسَأَلَهُمْ عَنْ شَیْءٍ فَکَتَمُوهُ إِیَّاهُ، وَأَخْبَرُوهُ بِغَیْرِهِ فَأَرَوْهُ أَنْ قَدِ اسْتَحْمَدُوا إِلَیْهِ، بِمَا أَخْبَرُوهُ عَنْهُ فِیمَا سَأَلَهُمْ، وَفَرِحُوا بِمَا أُوتُوا مِنْ کِتْمَانِهِمْ» [رواه البخاری: 4568].
1729- از ابن عباسب روایت است که چون از وی پرسیده شد که: [اگر بنا به ظاهر آیه گذشته] قرار باشد کسی که به سبب آنچه که انجام داده است خوشحال شود، و توقع داشته باشد که در مقابل چیزی که انجام نداده است ستایش گردد، مورد تعذیب قرار گیرد، یقیناً همه ما تعذیب خواهیم شد.
ابن عباسب گفت: شما کجا و معنی این آیت کجا؟ پیامبر خدا ج یهود را طلبیدند و درباره چیزی از آنها پرسان کردند، [چیزی را که پیامبر خدا ج از آنها پرسیده بودند، صفتشان در تورات بود]، آنها حقیقت را کتمان نمودند، و چیز دیگری برای پیامبر خدا ج گفتند، و در عین حال طوری برای پیامبر خدا ج وانمود کردند که گویا از این جواب غلط خود، مورد ستایش قرار گرفتهاند، و از اینکه معنی حقیقی را کتمان کرده بودند، خوشحال بودند.
سُورَة النِّسِاءِ
[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) سورۀ آل عمران به اتفاق علماء مدنی است، و امام قرطبی از نقاش روایت میکند که نام این سوره در تورات (طیبه) است.
2) این سورۀ دارای (20) بیست رکوع، و (200) دو صد آیت، و (3542) سه هزار وپنج صد وچهل ودو کلمه، و (15326) پانزده هزار وسه صد وبیست وشش حرف، و (6882) شش هزار و هشت صد وهشتاد ودو نقطه است.
[2]- آیات مبهم که به نام (متشابهات) یاد میشود عبارت از آیاتی است که معنایش ظاهر نیست، و قرینه برای معرفت معنای آن وجود ندارد، مانند: حروفی که در اوائل بعضی از سورهها است، همچون: (ق)، (ص)، (حم)، (الم) و غیره، و مانند: آیاتی که در آنها اطلاق دست، و یا چشم، و یا رو و امثال این چیزها برای خداوند متعال گردیده است، در مورد (متشابهات) دو مذهب مشهور وجود دارد: اول: متوقفین: که میگویند: معنی حقیقی این آیات را جز خود خداوند متعال کس دیگری نمیداند، و دلیلشان این قول خداوند متعال است که در مورد متشابهات میفرماید: ﴿وَمَا یَعۡلَمُ تَأۡوِیلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِی ٱلۡعِلۡمِ یَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ کُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ﴾، یعنی: تاویل متشابه را جز خدا کس دیگری نمیداند، و علمای راسخ در علم میگویند: ما به متشابه ایمان داریم، همه – چه متشابه و چه غیر متشابه – از نزد پروردگار ما است.
دوم: مؤولین که میگویند: گرچه معنی حقیقی چنین آیاتی را نمیدانیم، ولی مانعی نیست که آن را به اساس کلام عرب، و اصطلاحات این قوم در کنایه، و مجاز، و استعاره، توجیه و تاویل نمائیم، مثلاً: بگوئیم که مراد از (دست): قوت و قدرت، و مراد از (چشم): احاطت و رعایت، و مراد از (رو): نفوذ و ذات است، و دلیلشان همان قول خداوند متعال است که در مورد متشابهات میفرماید: ﴿وَمَا یَعۡلَمُ تَأۡوِیلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِی ٱلۡعِلۡمِ یَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ کُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ﴾، منتهی این گروه بر لفظ جلاله یعنی: لفظ (الله) توقف نمیکنند، بلکه بر ﴿فِی ٱلۡعِلۡمِ﴾ توقف مینمایند، و در این صورت معنی آیت چنین میشود که: معنی متشابهات را جز خدا و راسخین در علم کس دیگری نمیداند، یعنی: راسخین در علم هم معانی این آیات را میدانند. و شکی نیست که این توجیه اخیر تکلف آور، و دور از سیاق آیت است، و علاوه بر آن اگر معنی چنان باشد که این گروه دوم میگویند: فرق چندانی بین آیات محکمات و بین متشابهات باقی نمیماند، والله تعالی أعلم.
[3]- و این در صورتی است که (مدعی علیه) دلیلی برای دفع دعوی از خود نداشته باشد، و گاهی میشود که سوگند در حالات خاصی متوجه خود مدعی میگردد، مانند موضوع قسامت، چنانچه که گاهی سوگند متوجه (مدعی) و (مدعی علیه) هر دو گردد، و این در صورتی است که هر کدام از جانبین من وجه (مدعی) و من وجه (مدعی علیه) باشد، و تفصیل آن را میتوان در کتب فقه مطالعه نمود.
[4]- کسی که آمادگی نبرد با مسلمانان را گرفته بود ابوسفیان بود، زیرا وی وقتی که از جنگ (احد) برگشت گفت: یا محمد! اگر میخواهی موعد ما در سال آینده منطقه (بدر) باشد، پیامبر خدا ج فرمودند: «إنشاء الله»، چون سال آینده شد با اهل مکه بیرون شد تا به (مر الظهران) رسید، در آنجا خداوند ترس را در دلش انداخت، و تصمیم گرفت که برگردد، و برای نُعَیم بن مسعود که به عمره آمده بود گفت: اگر توانستی که مسلمانان را از جنگ کردن با ما برحذر داری، برایت ده شتر بخشش میدهم، چون نُعَیم از مکه بیرون شد، دید که مسلمانان آمادگی جنگ را گرفتهاند، آنها را از رفتن به جنگ ترسانید و گفت که ابوسفیان تمام قبائل عرب را بر علیه شما گسیل داشته است، ولی این سخنش نه تنها آنکه مسلمانان را در هراس نینداخت، بلکه سبب هرچه بیشتر قوت ایمانی و تصمیم آنها بر جهاد گردید.
[5]- در کتاب (اسباب النزول) تالیف امام ابوحسن نیشاپوری به نقل از کعب بن مالک آمده است که: کعب بن أشرف یهودی شاعر بود، و در شعر خود، پیامبر خدا ج را هجو میکرد، و کفار قریش را بر علیه مسلمانان تحریک مینمود، و هنگامی که پیامبر خدا ج به مدینه آمدند، اصناف مختلفی از مسلمانان و مشرکین و یهود، در آنجا سکونت داشتند، و پیامبر خدا ج خواستند تا همگان را اصلاح سازند، ولی مشرکین و یهود به اذیت پیامبر خدا ج و مسلمانان پرداختند، و خداوند متعال به پیامبر خود امر کرد که در مقابل اذیت آنها از صبر و بردباری کار بگیرد، و این آیه کریمه نازل گردید که: «و حتماً از اهل کتاب و از مشرکین آزار فراوان خواهید شنید».
[6]- حکم این آیه عام نیست، یعنی: این طور نیست که اگر کسی به سبب کاری که انجام نداده است، مورد مدح قرار گرفت و خوشحال شد، برایش عذاب دردناکی باشد، بلکه این آیه خاص برای این عمل منافقین و یهود بود، زیرا بر علاوه از آنکه از رفتن به جهاد قصداً خود داری میکردند، در عین حال چنین توقع داشتند که از نرفتن خود، مورد ستایش نیز قرار بگیرند، و با آن هم نباید انسان از کاری که انجام نداده است، توقع آن را داشته باشد که مورد ستایش قرار گیرد، و یا آنکه برایش مزدی داده شود.