1872- عَنْ أبْنِ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ طَلَّقَ امْرَأَتَهُ وَهِیَ حَائِضٌ، عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَسَأَلَ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَنْ ذَلِکَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مُرْهُ فَلْیُرَاجِعْهَا، ثُمَّ لِیُمْسِکْهَا حَتَّى تَطْهُرَ، ثُمَّ تَحِیضَ ثُمَّ تَطْهُرَ، ثُمَّ إِنْ شَاءَ أَمْسَکَ بَعْدُ، وَإِنْ شَاءَ طَلَّقَ قَبْلَ أَنْ یَمَسَّ، فَتِلْکَ العِدَّةُ الَّتِی أَمَرَ اللَّهُ أَنْ تُطَلَّقَ لَهَا النِّسَاءُ» [رواه البخاری: 5251].
1872- از ابن عمرب روایت است که وی زن خود را در زمان پیامبر خدا ج در حالت حیض طلاق داد.
عمر بن خطابس حکم این مسأله را از پیامبر خدا ج پرسید.
پیامبر خدا ج فرمودند: «او را امر کن که به زنش رجوع کند، بعد از آن زنش را نگهدارد تا آنکه از حیض پاک شود، باز دوباره حیض شود، و باز پاک شود، در این وقت اگر میخواست زنش را نگه دارد، و اگر میخواست پیش از آنکه با وی جماع کند، او را طلاق بدهد، و این همان عدهای است که خداوند متعال امر نموده است که زنها در آن طلاق داده شوند»([1]).
باب: إِذَا طُلِّقَتِ الحَائِضُ تُعْتَدُّ بِذلِکَ الطَّلاَقِ
باب [1]: طلاق دادن هنگام حیض، طلاق حساب میشود
1873- عَنْ ابْنِ عُمَرَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: «حُسِبَتْ عَلَیَّ بِتَطْلِیقَةٍ» [رواه البخاری: 5253].
1873- و از ابن عمرب در روایت دیگر آمده است که گفت: [همان طلاقی را که در حالت حیض داده بودم] بر من یک طلاق حساب شد([2]).
2- باب مَنْ طَلَّقَ، وَهَلْ یُوَاجِهُ امْرَأتَهُ بِالطَّلاَقِ
باب [2]: کسی که زنش را طلاق میدهد، آیا باید در پیش روش طلاق بدهد؟
1874- عَنْ عَائِشَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّ ابْنَةَ الجَوْنِ، لَمَّا أُدْخِلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَدَنَا مِنْهَا، قَالَتْ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْکَ، فَقَالَ لَهَا: «لَقَدْ عُذْتِ بِعَظِیمٍ، الحَقِی بِأَهْلِکِ» [رواه البخاری: 5254].
1874- از عائشهل روایت است که چون دختر بنی جون را نزد پیامبر خدا ج آوردند، و پیامبر خدا ج به او نزدیک شدند گفت: من از تو بخدا پناه میجویم، فرمودند: «بذات عظیمی پناه جستی، نزد خانوادهات برو».
1875- وَفی روایَةٍ عَنْ أَبِی أُسَیْدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ،أَنَّه أُىْخِلَتْ عَلَیْهِ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «هَبِی نَفْسَکِ لِی» قَالَتْ: وَهَلْ تَهَبُ المَلِکَةُ نَفْسَهَا لِلسُّوقَةِ؟ قَالَ: فَأَهْوَى بِیَدِهِ یَضَعُ یَدَهُ عَلَیْهَا لِتَسْکُنَ، فَقَالَتْ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْکَ، فَقَالَ: «قَدْ عُذْتِ بِمَعَاذٍ» ثُمَّ خَرَجَ عَلَیْنَا فَقَالَ: «یَا أَبَا أُسَیْدٍ، اکْسُهَا رَازِقِیَّتَیْنِ، وَأَلْحِقْهَا بِأَهْلِهَا» [رواه البخاری: 5255].
1875- و در روایت ابی أُسید آمده است که چون [دختر بنیجون] نزد پیامبر خداج آورده شد، پیامبر خدا ج برایش گفتند: خودت را برایم ببخش.
گفت: آیا امکان دارد که مَلِکَه خود را برای شخص بازاری ببخشد؟
گفت: و چون دست خود را نزدیک کردند که آرامش بیابد.
گفت: از تو بخدا پناه میجویم.
فرمودند: «به ذات بزرگی پناه جستی»، بعد از آن [پیامبر خدا ج] نزد ما آمده و فرمودند: «ای ابا أسید! برایش دو جامۀ نازک بپوشان، و او را نزد خانوادهاش ببر»([3]).
3- باب: مَنْ جَوَّزَ الطَّلاَقَ الثَّلاَثَ
باب [3]: کسی که سه طلاق را جائز میداند
1876- عَنْ عَائِشَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّ امْرَأَةَ رِفَاعَةَ القُرَظِیِّ جَاءَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ رِفَاعَةَ طَلَّقَنِی فَبَتَّ طَلاَقِی، وَإِنِّی نَکَحْتُ بَعْدَهُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ الزَّبِیرِ القُرَظِیَّ، وَإِنَّمَا مَعَهُ مِثْلُ الهُدْبَةِ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَعَلَّکِ تُرِیدِینَ أَنْ تَرْجِعِی إِلَى رِفَاعَةَ؟ لاَ، حَتَّى یَذُوقَ عُسَیْلَتَکِ وَتَذُوقِی عُسَیْلَتَهُ» [رواه البخاری: 5260].
1876- از عائشهل روایت است که همسر رِفاعۀ قُرظی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! رفاعه مرا طلاق داد و طلاق مرا قطعی ساخت، [یعنی: مرا سه طلاق داد]، و بعد از وی عبدالرحمن بن زبیر قُرظی را به نکاح گرفتم، ولی چیزی که او دارد مانند ریشههای سر چادر است، [یعنی: سست است و قدرت جماع کردن را ندارد].
پیامبرخدا ج فرمودند: «شاید میخواهی دوباره نزد رِفاعه برگردی، نِه خیر، تا آنکه [عبدالرحمن] مزۀ تو، و تو مزۀ او را نچشیده باشی [نمیتوانی به شوهر اولیات برگردی]»([4]).
4- باب: ﴿لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ ٱللَّهُ لَکَ﴾
باب [4]: چرا آنچه را که خدا برای تو حلال ساخته است بر خود حرام میکنی
1877- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُحِبُّ العَسَلَ وَالحَلْوَاءَ، وَکَانَ إِذَا انْصَرَفَ مِنَ العَصْرِ دَخَلَ عَلَى نِسَائِهِ، فَیَدْنُو مِنْ إِحْدَاهُنَّ، فَدَخَلَ عَلَى حَفْصَةَ بِنْتِ عُمَرَ، فَاحْتَبَسَ أَکْثَرَ مَا کَانَ یَحْتَبِسُ، فَغِرْتُ، فَسَأَلْتُ عَنْ ذَلِکَ، فَقِیلَ لِی: أَهْدَتْ لَهَا امْرَأَةٌ مِنْ قَوْمِهَا عُکَّةً مِنْ عَسَلٍ، فَسَقَتِ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنْهُ شَرْبَةً، فَقُلْتُ: أَمَا وَاللَّهِ لَنَحْتَالَنَّ لَهُ، فَقُلْتُ لِسَوْدَةَ بِنْتِ زَمْعَةَ: إِنَّهُ سَیَدْنُو مِنْکِ، فَإِذَا دَنَا مِنْکِ فَقُولِی: أَکَلْتَ مَغَافِیرَ، فَإِنَّهُ سَیَقُولُ لَکِ: لاَ، فَقُولِی لَهُ: مَا هَذِهِ الرِّیحُ الَّتِی أَجِدُ مِنْکَ، فَإِنَّهُ سَیَقُولُ لَکِ: سَقَتْنِی حَفْصَةُ شَرْبَةَ عَسَلٍ، فَقُولِی لَهُ: جَرَسَتْ نَحْلُهُ العُرْفُطَ، وَسَأَقُولُ ذَلِکِ، وَقُولِی أَنْتِ یَا صَفِیَّةُ ذَاکِ، قَالَتْ: تَقُولُ سَوْدَةُ: فَوَاللَّهِ مَا هُوَ إِلَّا أَنْ قَامَ عَلَى البَابِ، فَأَرَدْتُ أَنْ أُبَادِیَهُ بِمَا أَمَرْتِنِی بِهِ فَرَقًا مِنْکِ، فَلَمَّا دَنَا مِنْهَا قَالَتْ لَهُ سَوْدَةُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَکَلْتَ مَغَافِیرَ؟ قَالَ: «لاَ» قَالَتْ: فَمَا هَذِهِ الرِّیحُ الَّتِی أَجِدُ مِنْکَ؟ قَالَ: «سَقَتْنِی حَفْصَةُ شَرْبَةَ عَسَلٍ» فَقَالَتْ: جَرَسَتْ نَحْلُهُ العُرْفُطَ، فَلَمَّا دَارَ إِلَیَّ قُلْتُ لَهُ نَحْوَ ذَلِکَ، فَلَمَّا دَارَ إِلَى صَفِیَّةَ قَالَتْ لَهُ مِثْلَ ذَلِکَ فَلَمَّا دَارَ إِلَى حَفْصَةَ قَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلاَ أَسْقِیکَ مِنْهُ؟ قَالَ: «لاَ حَاجَةَ لِی فِیهِ» قَالَتْ: تَقُولُ سَوْدَةُ: وَاللَّهِ لَقَدْ حَرَمْنَاهُ، قُلْتُ لَهَا: اسْکُتِی [رواه البخاری: 5268].
1877- و از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج عسل و شیرینی را خوش داشتند، و چون از نماز عصر بر میگشتند، نزدیکی از همسران خود رفته و با او مینشستند، روزی نزد حفصه دختر عمرب رفتند و از حد معمول نزدش بیشتر نشستند.
حسادتم آمد، سبب را جستجو نمودم، برایم گفته شد که: زنی از اقوام حفصه برایش مشک عسلی آورده بود، و او مقدار از آن عسل را برای پیامبر خدا ج تقدیم نموده است، با خود سوگند خوردم که دربارۀشان حیلۀ بکار خواهم برد.
برای سورَه بنت زَمعه گفتم: هنگامی که پیامبر خدا ج نزدت آمدند، از ایشان بپرس که آیا مغافیر خورده اید؟ [مغافیر گیاهی است صحرائی وبوی بسیار بدی دارد]، ایشان خواهند گفت: که: نِه، دوباره پرسان کن که پس این بوی مغافیر از کجا است؟ ایشان خواهند گفت که: حفصهل برایم عسل داده است، تو بگو که: زنبور آن عسل از [عرفط] [که گل مغافیر است، و بوی بدی دارد] استفاده نموده است، و من هم همین سخن را میگویم، و ای صفیه تو هم همین چیز را بگو.
عائشه میگوید که سوده گفت: به خداوند سوگند به مجردی که پیامبر خدا ج به در خانه ایستادند، از ترس تو میخواستم آنچه را که برایم گفته بودی برایشان بگویم.
چون پیامبر خدا ج به سوده نزدیک شدند، برایشان گفت: یا رسول الله! مغافیر خوردهاید؟
گفتند: «نِه».
گفت: پس این بوئی را که از شما مییابم به سبب چیست؟
فرمودند: «حفصه برایم مقداری عسل داده بود».
گفت: زنبور آن از (عرفط) استفاده کرده است.
[عائشه گفت:]: چون پیامبر خدا ج نزد من آمدند من هم همین سخن را گفتم، و چون نزد صفیه رفتند، او نیز همین سخن را گفت.
و چون دوباره نزد حفصهل رفتند، گفت: یا رسول الله! برای شما مقداری از آن عسل را بیاورم؟
فرمودند: «به آن عسل ضرورتی ندارم».
عائشه گفت که: سوده میگفت: که ما پیامبر خدا ج را از آن عسل محروم ساختیم.
برایش گفتم: ساکت باش([5]).
5- باب: الْـخُلْعِ وَکَیْفَ الطَّلاَقُ فِیهِ وَقَولِ الله تَعَالى: ﴿وَلَا یَحِلُّ لَکُمۡ أَن تَأۡخُذُواْ مِمَّآ ءَاتَیۡتُمُوهُنَّ شَیًۡٔا إِلَّآ أَن یَخَافَآ أَلَّا یُقِیمَا حُدُودَ ٱللَّهِ﴾
باب [5]: طلاق دادن در خُلع چگونه است؟ و این قول خداوند متعال که: ﴿و برای شما حلال نیست که از آنچه که به زنها دادهاید چیزی پس بگیرید..﴾
1878- عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْعُمَا أَنَّ امْرَأَةُ ثَابِتِ بْنِ قَیْسٍ أَتَتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، ثَابِتٍ ابْنُ قَیْسٍ، ما أَعْتُبُ عَلَیْهِ فی خُلُقٍ وَالاَ دِینٍ، وَلَکِنِّی أَکْرَهُ الْکُفْرَ فی اْلإِسْلاَمِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «أَتَرُدِّینَ عَلَیْهِ حَدِیقَتَهُ» قَالَتْ: نَعَمْ قال رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «اقْبَلِ الحَدِیقَتَهُ وَطَلِّقْهَا تَطلِیقَةً» [رواه البخاری: 5275].
1878- از ابن عباسب روایت است که همسر ثابت بن قیس نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! من ثابت بن قیس را از نگاه دین و اخلاق متهم نمیکنم، ولی از اینکه بعد از مسلمان بودن کافر شوم میترسم.
پیامبر خدا ج گفتند: آیا حاضر هستی که باغچهاش را برایش پس بدهی»؟
گفت: بلی.
پیامبر خدا ج برای ثابت بن قیسس گفتند: «باغچه را قبول کن و در مقابل، او را یک طلاق بده»([6]).
6- باب: شَفَاعَةِ ج فِی زَوْجِ بَرِیْرَةَ
باب [6]: شفاعت کردن پیامبر خدا ج در شوهر بریره
1879- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا أَنَّ زَوْجَ بَرِیرَةَ کَانَ عَبْدًا یُقَالُ لَهُ مُغِیثٌ، کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِ یَطُوفُ خَلْفَهَا یَبْکِی وَدُمُوعُهُ تَسِیلُ عَلَى لِحْیَتِهِ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِعبَّاسٍ: «یَا عَبَّاسُ، أَلاَ تَعْجَبُ مِنْ حُبِّ مُغِیثٍ بَرِیرَةَ، وَمِنْ بُغْضِ بَرِیرَةَ مُغِیثًا» فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لَوْ رَاجَعْتِهِ» قَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ تَأْمُرُنِی؟ قَالَ: «إِنَّمَا أَنَا أَشْفَعُ» قَالَتْ: لاَ حَاجَةَ لِی فِیهِ [رواه البخاری: 5283].
1879- و از ابن عباسب روایت است که شوهر بریره غلامی بود به نام مُغَیث، و گویا همین حالا به طرفش نگاه میکنم که به عقب بریره راه میرود و گریه میکند و اشکهایش بالای ریشش میریزد.
پیامبر خدا ج برای عباسس گفتند: آیا از محبت مغیث برای بریره، و از بد آمدن بریره از مغیث تعجب نمیکنی»؟
و پیامبر خدا ج برای بریره گفتند: «اگر نزد مُغِیث برگردی [بهتر است]».
بریره گفت: یا رسول الله! مرا به این کار امر میفرمائید؟
فرمودند: «فقط شفاعت میکنم».
گفت: من به او ضرورتی ندارم([7]).
7- باب: اللِّعَانِ
1880- عَنْ سَهْلٍ، عَنْ سَعْدٍ السَّاعِدِیّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «وَأَنَا وَکَافِلُ الیَتِیمِ فِی الجَنَّةِ هَکَذَا» وَأَشَارَ بِالسَّبَّابَةِ وَالوُسْطَى، وَفَرَّجَ بَیْنَهُمَا شَیْئًا [رواه البخاری: 5304].
1880- از سهل بن سعد ساعدیس روایت است که گفت:
پیامبر خدا ج فرمودند: «من و سرپرست یتیم در جنت این چنین [پهلوی یکدیگر] قرار داریم» و با انگشت شهادت و انگشت میانۀ خود اشاره نمودند، و این دو انگشت خود را قدری از یکدیگر گشودند([8]).
8- باب: إِذَا عَرَّضَ بِنَفْیِ الْوَلَدِ
باب [8]: اگر به طور کنایه گفت که: این بچه از من نیست
1881- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ رَجُلًا أَتَى النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، وُلِدَ لِی غُلاَمٌ أَسْوَدُ، فَقَالَ: «هَلْ لَکَ مِنْ إِبِلٍ؟» قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «مَا أَلْوَانُهَا؟» قَالَ: حُمْرٌ، قَالَ: «هَلْ فِیهَا مِنْ أَوْرَقَ؟» قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: «فَأَنَّى ذَلِکَ؟» قَالَ: لَعَلَّهُ نَزَعَهُ عِرْقٌ، قَالَ: «فَلَعَلَّ ابْنَکَ هَذَا نَزَعَهُ عِرْقٌ» [رواه البخاری: 5305].
1881- از ابو هریرهس روایت است که گفت: شخصی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: یا رسول الله! بچهام سیاه چهره به دنیا آمده است.
فرمودند: «آیا شتر داری»؟
گفت: بلی.
فرمودند: «چه رنگ هستند»؟
گفت: سرخ رنگ.
فرمودند: «در بین آنها خاکی رنگی هست»؟
گفت: بلی.
فرمودند: «این از کجا شده است»؟
گفت: شاید نسلهای گذشته بر وی تاثیر کرده باشد.
فرمودند: «شاید بر فرزند تو نیز نسلهای گذشته تاثیر بخشیده باشد»([9]).
9- باب: اسْتِتَابَة المتَلاعِنَینِ
1882- عْنِ ابْنِ عُمَرَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا فی حَدِیثِ المُتَلاَعِنَیْنِ، قَالَ: النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِلْمُتَلاَعِنَیْنِ: «حِسَابُکُمَا عَلَى اللَّهِ، أَحَدُکُمَا کَاذِبٌ، لاَ سَبِیلَ لَکَ عَلَیْهَا» قَالَ: مَالِی؟ قَالَ: «لاَ مَالَ لَکَ، إِنْ کُنْتَ صَدَقْتَ عَلَیْهَا فَهُوَ بِمَا اسْتَحْلَلْتَ مِنْ فَرْجِهَا، وَإِنْ کُنْتَ کَذَبْتَ عَلَیْهَا فَذَاکَ أَبْعَدُ لَکَ» [رواه البخاری: 5312].
1882- از ابن عمرب در حدیث متلاعنین آمده است که گفت: پیامبر خدا ج برای متلاعنین گفتند: «حساب شما بر خدا است، و یقینا کی از شما دروغ میگوئید، و [برای شوهر زن گفتند]: دیگر به آن زن دسترسی نخواهی داشت».
آن شخص گفت: مال من [که مصرف کردهام چه میشود]؟
فرمودند: «برایت چیزی نمیرسد، اگر آنچه را گفتی راست باشد، مالی را که مصرف کردهای در مقابل چیزی است که از آن زن استفاده بردهای، و اگر آنچه را که گفتی دروغ باشد، به طریق اولی که برایت چیزی نمیرسد»([10]).
10- باب: الْکُحْلِ لِلْحَادَّةِ
1883- عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا أَنَّ امْرَأَةً تُوُفِّیَ زَوْجُهَا، فَخَشُوا عَلَى عَیْنَیْهَا، فَأَتَوْا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَاسْتَأْذَنُوهُ فِی الکُحْلِ، فَقَالَ: «لاَ تَکَحَّلْ، قَدْ کَانَتْ إِحْدَاکُنَّ تَمْکُثُ فِی شَرِّ أَحْلاَسِهَا أَوْ شَرِّ بَیْتِهَا، فَإِذَا کَانَ حَوْلٌ فَمَرَّ کَلْبٌ رَمَتْ بِبَعَرَةٍ، فَلاَ حَتَّى تَمْضِیَ أَرْبَعَةُ أَشْهُرٍ وَعَشْرٌ»، [رواه البخاری: 5338].
1883- از ام سلمهل روایت است که زنی شوهرش وفات یافت [وابستگانش] از چشم دردیاش ترسیدند، نزد پیامبر خدا ج آمدند و از ایشان اجازه خواستند تا به چشمهایش سرمه نماید.
فرمودند: «[زن در حالت عده] نباید به چشمهایش سرمه بکشد، در سابق [زنها در هنگام عده] بدترین لباسها را میپوشیدند – و یا در بدترین خانهها سکونت میکردند – و چون یکسال از عدهاش میگذشت اگرسگی از نزدش میگذشت، به طرفش پشکلی پرتاب میکرد، پس نباید اکنون تا چهار ماه و ده روز نمیگذرد، [به چشمش سرمه بکشد]»([11]).
62- کتابُ النَّفَقَاتِ وَفَضْلِ النَّفَقَةِ عَلَى الأهْلِ
[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) طلاق دادن در وقتی که زن در حالت عادت ماهانه است، حرام است.
2) اگر کسی همسرش را در چنین حالتی طلاق داد، طلاقش واقع میگردد.
3) اگر کسی همسرش را در چنین حالتی طلاق داد، واجب است که به وی رجوع نماید، و چون جماع کردن با زن در حالت عادت ماهانگی روا نیست، باید رجوعش به قول باشد، یعنی: برایش بگوید که: به تو رجوع کردم.
4) رجوع به (قول) به اینکه بگوید: به تو رجوع کردم، در نزد همۀ علماء جواز دارد، ولی در رجوع به (فعل) به اینکه با زنش – بدون اینکه بگوید به تو رجوع کردم – جماع کند، و یا رویش را ببوسد، بین علماء اختلاف است، امام شافعی/ رجوع به فعل را صحیح نمیداند، و در نزد احناف رجوع به فعل نیز جواز دارد.
[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) جمهور علماء بر این نظراند که: طلاق در وقت عادت ماهانگی مانند طلاق در وقت عائی واقع گردیده، و طلاق حساب میشود، و بعضی از علماء از آن جمله امام ابن تیمه/ نظرشان این است که چنین طلاقی، واقع نگردیده و طلاق حساب نمیشود.
2) بنابراین اختلاف، چون هرکس بر همسر خود اختیار و حق سه طلاق را دارد، اگر کسی زنش را در حالت عادت ماهانگی طلاق داد، و باز به او رجوع کرد، در نزد جمهور علماء، یک طلاقش از بین رفته و برایش حق دو طلاق دیگر باقی میماند، و در نزد امام ابن تیمیه هرسه طلاق برایش باقی است، و این طلاقی که در حالت عادت ماهانگی واقع گردیده است، کأن لم یکن میباشد.
[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) قصۀ ازدواج پیامبر خدا ج با زن از این قرار بود که: نعمان بن جون نزد پیامبر خدا ج آمد، و از ایشان خواست تا با زن که نامش (أمیمه) بود ازدواج نمایند، پیامبر خدا ج این پیشنهاد را پذیررفتند، و نعمان آن زن را با ابو أسید ساعدی نزد پیامبر خدا ج فرستاد، أبو أسید میگوید: آن زن را در محلۀ بنیساعده پیاده کردم، زنهای قریه آمدند و برایش خوش آمدید گفتند، و از نزدش رفتند، چون پیامبر خدا ج نزدش آمدند، برایش گفتند: خود را برایم ببخش، ولی آن زن از شقاوتی که داشت خود را از پیامبر خدا ج بالاتر دانست، و همان بود که پیامبر خدا ج او را طلاق دادند و نزد خانوادهاش فرستادند.
2) گویند آن زن از این عملش همیشه اظهار ندامت میکرد، و غصه میخورد، تا اینکه از غم زیاد مرد.
3) اگر کسی به زنش گفت: که بخانۀ پدرت برو، اگر به این سخن نیت طلاق را داشت، طلاق واقع میشود، و اگر نیت طلاق را نداشت، طلاق واقع نمیشود.
[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) سه طلاق دادن در یک وقت، طلاق بدعی است، و شخص از این عمل خود گنهکار میشود.
2) اگر کسی همسرش را در یک وقت سه طلاق داد، در نزد جمهور علماء هر سه طلاق واقع میشود، ولی بعضی از علماء از آن جمله ابن تیمیه میگوید: که سه طلاق در یک وقت، تنها یک طلاق واقع میشود، و اکثر محاکم امروزی به همین قول ابن تیمیه/ عمل میکنند.
3) کسی که زنش را سه طلاق میدهد، تا وقتی که شروط ذیل کامل نگردد، نمیتواند با آن زن دوباره ازدواج نماید، و آن شروط عبارت اند از:
أ) عدۀ زن از شوهر اولیاش به نهایت برسد.
ب) این زن با شخص دیگری ازدواج نماید.
ج) قصد این شخص از ازدواج کردن با آن زن، حلال ساختنش برای شوهر اولیاش نباشد، و اگر چنین قصدی داشت، در نزد جمهور علماء، آن زن برای شوهر اولی باش حلال نمیگردد، ولی در نزد احناف – با وجودی که آن شخص به این عمل خود گنهکار میشود – ولی آن زن برای شوهر اولیاش حلال میشود.
د) شوهر دومی با وی به طور حقیقی جماع نماید، و در این جماع، انزال شرط نیست، ولی دخول شرط است.
هـ) شوهر دومش به رضایت خود او را طلاق داده و یا وفات نماید.
و) عدهاش از شوهر دومی به نهایت برسد.
ز) آن زن رغبت خود به نکاح و مهر جدیدی با شوهری اولیاش ازدواج نماید.
[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) حیلۀ را که عائشهل در مقابل پیامبر خدا ج انجام داد، به اساس غیرت بین زنها بود، نه به غرض اساءت به پیامبر خدا ج، از این جهت گفتهاند که این عمل از گناهان صغیره است که با انجام دادن کارهای نیک، و یا کفاره دادن، محو میگردد، والله تعالی أعلم.
2) حیله عبارت از آن چیزی است که انسان از طریق بکار بردن آن به طور پنهانی و هوشیارانۀ به مقصود میرسد، و حیله اگر به غرض نجات یافتن و خلاص شدن از مشکل باشد، روا است، و دلیل آن این آیۀ کریمه است که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَخُذۡ بِیَدِکَ ضِغۡثٗا فَٱضۡرِب بِّهِۦ وَلَا تَحۡنَثۡ﴾ یعنی: دستۀ از شاخههای باریک را به دست بگیر، و با آن بزن، و خود را حانث مساز، و قصه از این قرار بود که سیدنا ایوب÷ در وقت مریضی خود سوگند خورد که چون از مرضش شفا یابد زنش را صد شلاق بزند، و خداوند متعال به طریق بسیار آسانی سوگندش را بر آورده ساخت.
ولی اگر حیله به قصد پامال کردن حق خدا و یا حق بندگان خدا باشد، چنین حیلۀ قطعا جواز ندارد، چنانچه بعضی از کسانی که بر آنها زکات واجب میشود، با بکار بردن حیله، به گمان خود از دادن زکات شانه خالی میکنند، بیخبر از آنکه در این کار خود، تنها خود را بازی میدهند، و بر علاوه از گناه ندادن زکات، گناه حیلۀ نامشروع خود را نیز متحمل میشوند.
[6]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مراد از کفر در این گفتۀ آن زن که: (ولی از اینکه بعد از مسلمان بودن کافر شوم میترسم،)، کفران نعمت و عدم مراعات حقیق شوهر است، و علت بد بینی این زن از شوهرش این بود که شوهرش کوتاه قد و بسیار بد شکل بود، در حالی که خود آن زن، جوان و صورت زیبائی داشت.
2) این حدیث دلالت بر جواز خلع دارد، و خلع عبارت از آن است که شخص در مقابل مالی که از همسرش میگیرد، او را طلاق بدهد.
3) امر پیامبر خدا ج در اینجا که فرمودند: «باغچه را قبول کن و در مقابل، او را یک طلاق بده»، بنا به قول اکثر علماء برای اباحت است، به این معنی که اگر زنی ارادۀ خلع داشت، و حاضر بود که مهری را که شوهرش برایش داده است، برای شوهرش پس بدهد، بر شوهرش واجب نیست، که این زنش را طلاق بدهد، گرچه ظاهر امر دلالت بر وجوب دارد، والله تعالی أعلم.
[7]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
قصۀ بریره چنین است که خودش کنیز بود، و شوهرش مغیث غلام، بادار بریره او را آزاد ساخت، و قرار قانون اسلامی زنی که آزاد شود، اگر شوهرش غلام باشد، میتواند علاقۀ ازدواجش را با وی قطع نماید، و بریره همین کار را کرد، و مغیث که بریره را بسیار دوست میداشت، در غمش گریه میکرد و اشک میریخت، ولی بریره به او اعتنایی نمیکرد، و پیامبر خدا ج نزد بریره شفاعت کردند که علاقۀ ازدواجش را با مغیث قطع نکند، ولی او از این کار ابا ورزید و شفاعت نبی کریمج را در این مورد قبول نکرد.
[8]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
چون یتیم بیکس و بیچراه است و ضرورت به این دارد که کسی از وی سرپرستی نماید، لذا برای کسی که از چنین بیچارۀ سرپرستی میکند، برایش چنین اجر جزیلی داده میشود، که عبارت از همنشینی با نبیکریم ج در بهشت باشد، و بالمقابل کسانی که بر یتیم ظلم کرده و مالش را میخورند، مجازاتشان سخت سنگین است، خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَأۡکُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡیَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا إِنَّمَا یَأۡکُلُونَ فِی بُطُونِهِمۡ نَارٗاۖ وَسَیَصۡلَوۡنَ سَعِیرٗا﴾ یعنی: کسانی که اموال یتیمان را به ستم میخورند، در حقیقت آتشی را میبلعند، و بزودی به آتش سوزانی بریان میشوند، و طری که مشاهده میکنید، کسی که مال یتیم را به ناحق میخورد، از بیرون و درون در آتش میسوزد، و از ابن عباسب روایت است: کسی که مال یتیم را میخورد، در قیامت که از قبر بر میخیزد، آتش از دبرش زبانه میکشد، و این موضوع را در کتاب دیگرم که در موضوع مال حرام است، به تفصیل بر رسی نمودهام.
[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) اینکه آن شخص گفت: (یا رسول الله! بچهام سیاه چهره به دنیا آمده است)، مقصدش این بود که چون خودش سفید بود، از اینکه فرزندش سیاه به دنیا آمده بود، خواست برای پیامبر خدا ج به طور کنایه بگوید که این بچه از من نیست.
2) پیامبر خدا ج به این طریق حکیمانه و واقع گریانه، برای آن شخص فهماندند که: اگر طفل در شکل و یا در رنگ خود همرنگ پدر به دنیا نمیآید، دلیل این شده نمیتواند که این طفل از آن پدر نیست، زیرا شاید به سببی از اسباب، از آن جمله تاثیر نسلهای گذشته، و یا تغییر آب و هوا، و یا ترکیبات کیمیاوی که در رحم صورت میگیرد، و یا کدام سبب دیگری سبب آن شود، که طفل به شکل و یا رنگ دیگری غیر از شکل و رنگ پدر و یا مادر به دنیا بیاید.
[10]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) بعد از اینکه شخص با همسرش جماع کرد، به هر طریقی که از آن زن جدا شود، چه به طلاق باشد، و چه به لعان، و چه به هر طریق دیگری، زن مستحق کامل مهر خود میگردد، و مرد حقی بر آن مهر ندارد.
2) مهر به یکی از این اسباب سه گانه برای زن ثابت میگردد:
أ) جماع کردن: یعنی بعد از اینکه شوهر با زنش جماع کرد، مهر به طور کامل برای زن ثابت میگردد.
ب) خلوت صحیحه: یعنی اگر شخص با همسرش خلوت نمود، به طوری که اگر جماع میکرد، مانعی در جماع کردنش موجود نبود، ولی با این هم به سببی از اسباب با وی جماع نکرد، و بعد از این خلوت او را طلاق داد، باز هم زن مستحق تمام مهر خود میباشد.
ج) مرگ یکی از زن و یا شوهر: یعنی: اگر بعد از نکاح یکی از زن و یا شوهر وفات نمود، باز هم زن متسحق تمام مهر خود میباشد، اگر زن وفات کرده بود، باید شوهر مهرش را برای باز ماندگانش بدهد، و اگر شوهر وفات کرده بود، باید پیش از تقسیم دارائیاش مهر زن را به طور کامل برایش بدهند، ولو آنکه بین زن و شوهر جماع، و یا حتی خلوتی هم صورت نگرفته باشد.
[11]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) اگر زن معتده احتیاجی به سرمع کشیدن به چشم نداشته باشد، تا وقتی که عدهاش به نهایت نمیرسد، نباید به چشمش سرمه کند، ولی در صورت ضرورت سرمه کشیدن در شب برایش روا است، بشرط آنکه در روز آن را پاک کند، و اگر بدیلی مثلا: دوای برای معالجۀ مشکل چشم وجود داشته باشد، باید از سرمه کشیدن به چشم خودداری نماید، زیرا سرمه کشیدن به چشم ولو آنکه به غرض معالجه و دوائی هم باشد، باز هم جانب زینت در آن نیز وجود دارد.
2) عده در زمان جاهلیت یکسال کامل بود، و زن باید در این مدت بدترین و خشنترین لباسها را میپوشید، و حق نداشت در این یک سال، مو و یا ناخنش را بگیرد و یا سرش را شانه بزند، و بعد از اینکه یکسالش کامل میشد، انتظار میکشید تا حیوانی از پیش رویش بگذرد، و در این وقت، این زن پشکلی را به طرف آن حیوان پرتاب میکرد، و به این طریق اعلان میکرد که عدهاش به نهایت رسیده است.
3) عده برای زن بر چهار نوع است:
أ) سه بار حیض شدن: و این برای زنی است که شوهرش او را طلاق داده باشد، و یا به هر طریق دیگری مانند: خلع، فسخ، و لعان و امثال اینها از شوهرش جدا شده باشد، و این زن حیض شود.
ب) سه ماه کامل: و این برای زنی است که از شوهرش جدا شده باشد، ولی به سبب کلان سالی، و یا مریضی و یا به هر سبب دیگری حیض نشود.
ج) چهار ماه و ده روز: و این برای زنی است که شوهرش وفات یافته باشد، و حامل نباشد.
د) وضع حمل: و این برای زنی است که در وقت جدا شدن از شوهرش، و یا در وقت وفات شوهرش حامل باشد، و به مجرد وضع حمل عدۀ زن به پایان میرسد، خواه وضع حمل بعد از نه ماه و یا بیشتر از آن صورت بگیرد، و خواه بعد از چند ساعتی از جدا شدن از شوهرش، و یا وفات شوهرش.
تذکر:
1) زنی که از شوهرش پیش از اینکه بین آنها جماع و یا خلوت کاملی صورت گرفته باشد، جدا شود، بر وی عدۀ نیست.
2) زنی که شوهرش وفات یافته باشد، به هر صورت بر وی عده لازم میگردد، خواه بین زن و شوهر جماع، و یا خلوت کاملی صورت گرفته باشد، و خواه صورت نگرفته باشد.