1887- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: قَالَ: أَصَابَنِی جَهْدٌ شَدِیدٌ، فَلَقِیتُ عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ، فَاسْتَقْرَأْتُهُ آیَةً مِنْ کِتَابِ اللَّهِ، فَدَخَلَ دَارَهُ وَفَتَحَهَا عَلَیَّ، فَمَشَیْتُ غَیْرَ بَعِیدٍ فَخَرَرْتُ لِوَجْهِی مِنَ الجَهْدِ وَالجُوعِ، فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَائِمٌ عَلَى رَأْسِی، فَقَالَ: «یَا أَبَا هُرَیْرَةَ» فَقُلْتُ: لَبَّیْکَ رَسُولَ اللَّهِ وَسَعْدَیْکَ، فَأَخَذَ بِیَدِی فَأَقَامَنِی وَعَرَفَ الَّذِی بِی، فَانْطَلَقَ بِی إِلَى رَحْلِهِ، فَأَمَرَ لِی بِعُسٍّ مِنْ لَبَنٍ فَشَرِبْتُ مِنْهُ، ثُمَّ قَالَ: «عُدْ یَا أَبَا هِرٍّ» فَعُدْتُ فَشَرِبْتُ، ثُمَّ قَالَ: «عُدْ» فَعُدْتُ فَشَرِبْتُ، حَتَّى اسْتَوَى بَطْنِی فَصَارَ کَالقِدْحِ، قَالَ: فَلَقِیتُ عُمَرَ، وَذَکَرْتُ لَهُ الَّذِی کَانَ مِنْ أَمْرِی، وَقُلْتُ لَهُ: فَوَلَّى اللَّهُ ذَلِکَ مَنْ کَانَ أَحَقَّ بِهِ مِنْکَ یَا عُمَرُ، وَاللَّهِ لَقَدِ اسْتَقْرَأْتُکَ الآیَةَ، وَلَأَنَا أَقْرَأُ لَهَا مِنْکَ، قَالَ عُمَرُ: وَاللَّهِ لَأَنْ أَکُونَ أَدْخَلْتُکَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ یَکُونَ لِی مِثْلُ حُمْرِ النَّعَمِ [رواه البخاری: 5375].
1887- از ابو هریرهس روایت است که گفت: گرسنگی شدیدی بر من غلبه کرد، و با عمر بن خطابس ملاقی شدم، از وی خواستم تا یک آیت از قرآن را برایم بخواند، او آن آیت را برایم خواند، و داخل خانهاش شد.
کمی راه که رفتم از خستگی و گرسنگی افتاده و بیهوش گردیدم، [چون به هوش آمدم] دیدم که پیامبر خدا ج بر بالای سرم ایستادهاند، مرا صدا زدند وفرمودند: «ای ابا هر»!
گفتم: بلی یا رسول الله! دستم را گرفتند، و مرا ایستاده کردند، و مشکل مرا درک نمودند، مرا به خانۀ خود بردند و فرمودند تا برایم قدح شیری بیاورند، آز آن شیر مقداری نوشیدم، فرمودند: «ای ابا هر! دیگر هم بنوش» بار دیگر نوشیدم، فرمودند: «باز هم بنوش» باز هم نوشیدم تا آنکه شکمم مانند تیری راست ایستاد.
ابو هریرهس میگوید: بعد از آن عمرس را دیدم و ماجرا را برایش قصه کردم، و برایش گفتم: آنچه که آرزویم بود کسی که از تو آن را بهتر انجام میداد، متکفل گردید، و به خداوند سوگند است هنگامی که از تو خواستم تا فلان آیت را برایم بخوانی، من خودم آن آیت را از تو بهتر میدانستم.
عمرس گفت: به خداوند سوگند اگر تو را به خانهام میبردم، برایم خوشتر از آن بود که گلۀ شتری داشته باشم.
1- باب: التَّسْمِیَةِ عَلَى الطَّعَامِ وَالأکْلِ بالْیَمِینِ
باب [1]: بسم الله گفتن در طعام، و خوردن با دست راست
1888- عَنْ عُمَرَ بْنَ أَبِی سَلَمَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: کُنْتُ غُلاَمًا فِی حَجْرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَکَانَتْ یَدِی تَطِیشُ فِی الصَّحْفَةِ، فَقَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «یَا غُلاَمُ، سَمِّ اللَّهَ، وَکُلْ بِیَمِینِکَ، وَکُلْ مِمَّا یَلِیکَ» فَمَا زَالَتْ تِلْکَ طِعْمَتِی بَعْدُ [رواه البخاری: 5376].
1888- روایت است که عمر بن ابی سلمهس گفت: هنگام طفولیت در آغوش پیامبر خدا ج بودم، [هنگام طعام خوردن] به هر گوشه و کنار کاسه دست میانداختم.
پیامبر خدا ج برایم گفتند: «ای پسر! (بسم الله) بگو، به دست راست خود بخور، و از نزدیک خود بخور» از آن وقت به بعد تا اکنون، طعام خوردنم به همین طریق شد([1]).
2- باب: مَنْ أکَلَ حَتَّى شَبعَ
باب [2]: کسی که خورد، تا سیر شد
1889- عَنْ عَائِشَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: «تُوُفِّیَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حِینَ شَبِعْنَا مِنَ الأَسْوَدَیْنِ: التَّمْرِ وَالمَاءِ» [رواه البخاری: 5383].
1889- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج هنگامی وفات نمودند که از آب و خرما سیر شده بودیم([2]).
3- باب: الْخبْزِ المُرَقَّقِ وَالأکْلِ عَلَى الخِوَانِ
باب [3]: نان نرم، و خوردن بر بالای دسترخوان
1890- عِنْ أَنَسٍ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «مَا أَکَلَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خُبْزًا مُرَقَّقًا، وَلاَ شَاةً مَسْمُوطَةً حَتَّى لَقِیَ اللَّهَ» [رواه البخاری: 5385].
1590- از انسس روایت است که گفت: تا هنگامی که پیامبر خدا ج وفات کردند، نه نان نرم و ملایمی خوردند، و نه گوسفند بریانی.
1891- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «مَا عَلِمْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَکَلَ عَلَى سُکْرُجَةٍ قَطُّ، وَلاَ خُبِزَ لَهُ مُرَقَّقٌ قَطُّ، وَلاَ أَکَلَ عَلَى خِوَانٍ قَطُّ» [رواه البخاری: 5387].
1891- و از انسس در روایت دیگری آمده است که گفت: من خبر ندارم که پیامبر خدا ج در پشقاب طعام خورده باشند، و یا نان نرم و ملایمی را تناول نموده باشند، و یا آنکه بر روی دسترخوان طعام صرف کرده باشند([3]).
4- باب: طَعَامُ الوَاحِدِ یَکْفِی الإِثْنَیْنِ
باب [4]: طعام یک نفر برای دو نفر کفایت میکند
1892- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «طَعَامُ الِاثْنَیْنِ کَافِی الثَّلاَثَةِ، وَطَعَامُ الثَّلاَثَةِ کَافِی الأَرْبَعَةِ» [رواه البخاری: 5392].
1892- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «طعام دو نفر برای سه نفر، و طعام سه نفر برای چهار نفر کافی است»([4]).
5- باب: المُؤمِنُ یَأکُلُ فِی مِعیً وَاحِدٍ
باب [5]: مسلمان در یک روده طعام میخورد
1893- عَنْ ابْنُ عُمَرَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَنَّهُ کانَ لاَ یَأْکُلُ حَتَّى یُؤْتَى بِمِسْکِینٍ یَأْکُلُ مَعَهُ، فَأَدْخَلْتُ رَجُلًا یَأْکُلُ مَعَهُ فَأَکَلَ کَثِیرًا، فَقَالَ: یَا نَافِعُ، لاَ تُدْخِلْ هَذَا عَلَیَّ، سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «المُؤْمِنُ یَأْکُلُ فِی مِعًى وَاحِدٍ، وَالکَافِرُ یَأْکُلُ فِی سَبْعَةِ أَمْعَاءٍ» [رواه البخاری: 5393].
1893- از ابن عمرب روایت است که وی تا شخص مسکینی را نمیاوردند که با وی نان بخورد، طعام نمیخورد، روزی شخصی را آوردند که با وی نان بخورد، این شخص بسیار نان خورد.
ابن عمرب برای خادمش گفت: این شخص را دوباره نزدم میاور، زیرا پیامبر خداج فرمودند که:
«مسلمان در یک روده طعام میخورد، و کافر در هفت روده»([5]).
6- باب: الأکْلِ مُتَّکِئاً
باب [6]: طعام خوردن در حال تکیه دادن
1894- عَنْ أَبِی جُحَیْفَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ لِرَجُلٍ عِنْدَهُ: «لاَ آکُلُ وَأَنَا مُتَّکِئٌ» [رواه البخاری: 5399].
1894- از ابو جحیفهس روایت است که گفت: نزد پیامبر خدا ج بودم، ایشان برای شخصی که در نزدشان بود گفتند: «من در حالی که تکیه داده باشم نان نمیخورم»([6]).
7- باب: مَا عَابَ النَّبِیُّ ج طَعَامًا
باب [7]: پیامبر خدا ج هیچ طعامی را بد نمیگفتند
1895- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «مَا عَابَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ طَعَامًا قَطُّ، إِنِ اشْتَهَاهُ أَکَلَهُ، وَإِنْ کَرِهَهُ تَرَکَهُ» [رواه البخاری: 5409].
1895- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج هیچ طعامی را بد نمیگفتند، اگر اشتهاء داشتند میخوردند، و اگر بدشان میآمد آن را ترک میکردند([7]).
8- باب: النَّفْخِ فِی الشَّعِیرِ
1896- عَنْ سَهْلٍ: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ هَلْ رَأَیْتُمْ فِی زَمَانِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ النَّقِیَّ؟ قَالَ: «لاَ» فَقُلْتُ: فَهَلْ کُنْتُمْ تَنْخُلُونَ الشَّعِیرَ؟ قَالَ: «لاَ، وَلَکِنْ کُنَّا نَنْفُخُهُ» [رواه البخاری: 5410].
1896- از سهلس روایت است که کسی از وی پرسید: آیا شما در زمان پیامبر خداج نان پاکیزه و نرم دیده بودید؟
گفت: نه.
پرسید: آرد جو را غربال میکردید؟
گفت: نه، بلکه [جهت رفتن سبوس و خاشاک بر آن پُف میزدیم([8]).
9- باب: مَا کَانَ النَّبِیُّ ج وَأَصْحَابُهُ یَأکُلُونَ
باب [9]: آنچه را که پیامبر خدا ج و صحابه میخورند
1897- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: «قَسَمَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَوْمًا بَیْنَ أَصْحَابِهِ تَمْرًا، فَأَعْطَى کُلَّ إِنْسَانٍ سَبْعَ تَمَرَاتٍ، فَأَعْطَانِی سَبْعَ تَمَرَاتٍ إِحْدَاهُنَّ حَشَفَةٌ، فَلَمْ یَکُنْ فِیهِنَّ تَمْرَةٌ أَعْجَبَ إِلَیَّ مِنْهَا، شَدَّتْ فِی مَضَاغِی» [رواه البخاری: 5411].
1897- از ابو هریرهس روایت است که گفت: روزی پیامبر خدا ج خرماهایی را بین صحابههای خود تقسیم کردند، و برای هرکدام هفت دانه خرما دادند، و برایم هفت دانه خرما دادند که یک دانۀ آنها خراب بود، و آن یک دانۀ خراب از همۀ آنها برایم بهتر مزه داد، زیرا محکم به دندانهایم چسپید([9]).
1898- عَنْهُ أَنَّهُ مَرَّ بِقَوْمٍ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ شَاةٌ مَصْلِیَّةٌ، فَدَعَوْهُ، فَأَبَى أَنْ یَأْکُلَ، وَقَالَ: «خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مِنَ الدُّنْیَا وَلَمْ یَشْبَعْ مِنْ خُبْزِ الشَّعِیرِ» [رواه البخاری: 5414].
1898- از ابو هریرهس روایت است که گذرش به مردمی افتاد که گوسفند بریان شدۀ پیش رویشان قرار داشت، او را دعوت کردند، ولی او از خوردن ابا ورزید و گفت: پیامبر خدا ج از دنیا رفتند و از نان جو سیر نشدند.
1899- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: «مَا شَبِعَ آلُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مُنْذُ قَدِمَ المَدِینَةَ، مِنْ طَعَامِ البُرِّ ثَلاَثَ لَیَالٍ تِبَاعًا، حَتَّى قُبِضَ» [رواه البخاری: 5416].
1899- از عائشهل روایت است که گفت: خانوادۀ پیامبر خدا ج از روزی که به مدینه آمدند، تا هنگام وفات [پیامبر خدا ج]، سه روز متوالی از نان گندم سیر نشدند([10]).
10- باب: التَّلْبِیْنَةِ
1900- وَعَنْها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، زَوْجِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: أَنَّهَا کَانَتْ إِذَا مَاتَ المَیِّتُ مِنْ أَهْلِهَا، فَاجْتَمَعَ لِذَلِکَ النِّسَاءُ، ثُمَّ تَفَرَّقْنَ إِلَّا أَهْلَهَا وَخَاصَّتَهَا، أَمَرَتْ بِبُرْمَةٍ مِنْ تَلْبِینَةٍ فَطُبِخَتْ، ثُمَّ صُنِعَ ثَرِیدٌ فَصُبَّتِ التَّلْبِینَةُ عَلَیْهَا، ثُمَّ قَالَتْ: کُلْنَ مِنْهَا، فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «التَّلْبِینَةُ مُجِمَّةٌ لِفُؤَادِ المَرِیضِ، تَذْهَبُ بِبَعْضِ الحُزْنِ» [رواه البخاری: 5417].
1900- و از عائشهل همسر پیامبر خدا ج روایت است که وی عادت داشت که اگر کسی از خانوادهاش وفات میکرد و زنها جمع میشدند، بعد از آنکه [مهمانان] به خانههای خود میرفتند، و جز اقوام و خانوادۀ صاحب مرده کسی باقی نمانده بود، امر میکرد تا دیگ (تلبینۀ) تهیه شود.
بعد از آن نان را ریزه میکرد، (تلبینه) را بر بالای آنها میریخت و میگفت: از این طعام بخورید، زیرا از پیامبر خدا ج شنیدم که میفرمودند: «(تلبینه) آرام بخش قلب مریض است، وغم را تا اندازۀ از ابین میبرد([11]).
11- باب: الأکْلِ من الإِنَاءِ المُفَضَّضِ
باب [11]: طعام خوردن در ظرف به نقره گرفته شده
1901- عَنْ حُذَیْفَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «لاَ تَلْبَسُوا الحَرِیرَ وَلاَ الدِّیبَاجَ، وَلاَ تَشْرَبُوا فِی آنِیَةِ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ، وَلاَ تَأْکُلُوا فِی صِحَافِهَا، فَإِنَّهَا لَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَلَنَا فِی الآخِرَةِ» [رواه البخاری: 5426].
1901- از حذیفهس روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که میفرمودند: «ابریشم و دیباج را نپوشید، و در ظرف طلا و نقره چیزی نیاشامید، و در قابهای طلا و نقره چیزی نخورید، زیرا این چیزها در دنیا برای غیر مسلمانان، و در آخرت برای ما [مسلمانان] است»([12]).
12- باب: الرَّجُلِ یَتَکَلَّفُ الطَّعَامَ لإِخْوَانِهِ
باب [12]: شخصی که برای برادران خود طعام مکلفی تهیه میکند
1902- عَنْ أَبِی مَسْعُودٍ الأَنْصَارِیِّ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: کَانَ مِنَ الأَنْصَارِ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ أَبُو شُعَیْبٍ، وَکَانَ لَهُ غُلاَمٌ لَحَّامٌ، فَقَالَ: اصْنَعْ لِی طَعَامًا، أَدْعُو رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَامِسَ خَمْسَةٍ، فَدَعَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ خَامِسَ خَمْسَةٍ، فَتَبِعَهُمْ رَجُلٌ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّکَ دَعَوْتَنَا خَامِسَ خَمْسَةٍ، وَهَذَا رَجُلٌ قَدْ تَبِعَنَا، فَإِنْ شِئْتَ أَذِنْتَ لَهُ، وَإِنْ شِئْتَ تَرَکْتَهُ» [رواه البخاری: 5434].
1902- از ابو مسعود انصاریس روایت است که گفت: شخصی از انصار به ابو شعیب، غلام قصابی داشت، برای غلام خود گفت که برایم طعامی تهیه کن، زیرا میخواهم پیامبر خدا ج را با چهار نفر دیگر دعوت کنم، و همان بود که پیامبر خدا ج را با چهار نفر دیگر دعوت نمود، شخص دیگری هم به پی آنها افتاد.
پیامبر خدا ج [برای میزبان] گفتند: «تو پنج نفر ما را دعوت نموده بودی، و این شخص خودش با ما آمده است، اگر میخواهی برایش اجازه بده و اگر میخواهی جوابش بده».
گفت: بلکه برایش اجازه دادم([13]).
13- باب: القِثَّاءِ بِالرُّطَبِ
باب [13]: خوردن خیار با خرمای تازه
1903- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: «رَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَأْکُلُ الرُّطَبَ بِالقِثَّاءِ» [رواه البخاری: 5440].
1903- از عبدالله بن جعرف بن ابی طالبب([14]) روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را دیدم که (رطب) را با خیار میخوردند([15]).
14- باب: الرُّطَبِ وَالتَّمْرِ
باب [14]: خرمای تازه و خرمای خُشک
1904- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ: کَانَ بِالْمَدِینَةِ یَهُودِیٌّ، وَکَانَ یُسْلِفُنِی فِی تَمْرِی إِلَى الجِدَادِ، وَکَانَتْ لِجَابِرٍ الأَرْضُ الَّتِی بِطَرِیقِ رُومَةَ، فَجَلَسَتْ، فَخَلاَ عَامًا فَجَاءَنِی الیَهُودِیُّ عِنْدَ الجَدَادِ وَلَمْ أَجُدَّ مِنْهَا شَیْئًا، فَجَعَلْتُ أَسْتَنْظِرُهُ إِلَى قَابِلٍ فَیَأْبَى، فَأُخْبِرَ بِذَلِکَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ: «امْشُوا نَسْتَنْظِرْ لِجَابِرٍ مِنَ الیَهُودِیِّ» فَجَاءُونِی فِی نَخْلِی، فَجَعَلَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُکَلِّمُ الیَهُودِیَّ، فَیَقُولُ: أَبَا القَاسِمِ لاَ أُنْظِرُهُ، فَلَمَّا رَأَى النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَامَ فَطَافَ فِی النَّخْلِ، ثُمَّ جَاءَهُ فَکَلَّمَهُ فَأَبَى، فَقُمْتُ فَجِئْتُ بِقَلِیلِ رُطَبٍ، فَوَضَعْتُهُ بَیْنَ یَدَیِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَأَکَلَ، ثُمَّ قَالَ: «أَیْنَ عَرِیشُکَ یَا جَابِرُ؟» فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: «افْرُشْ لِی فِیهِ» فَفَرَشْتُهُ، فَدَخَلَ فَرَقَدَ ثُمَّ اسْتَیْقَظَ، فَجِئْتُهُ بِقَبْضَةٍ أُخْرَى فَأَکَلَ مِنْهَا، ثُمَّ قَامَ فَکَلَّمَ الیَهُودِیَّ فَأَبَى عَلَیْهِ، فَقَامَ فِی الرِّطَابِ فِی النَّخْلِ الثَّانِیَةَ، ثُمَّ قَالَ: «یَا جَابِرُ جُدَّ وَاقْضِ» فَوَقَفَ فِی الجَدَادِ، فَجَدَدْتُ مِنْهَا مَا قَضَیْتُهُ، وَفَضَلَ مِنْهُ، فَخَرَجْتُ حَتَّى جِئْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَبَشَّرْتُهُ، فَقَالَ: «أَشْهَدُ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ» [رواه البخاری: 5443].
1904- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: در مدینه شخص یهودی بود که برایم تا وقت به دست آمدن خرما قرض میداد، و زمین جابر همان بود که در راه (رومه) واقع گردیده بود([16]).
این زمین در یکی از سالها از [حاصل] افتاد و میوه نداد، و با آنهم آن شخص یهودی هنگام چیدن خرما آمد [و مطالبۀ قرض خود را کرد] و چون خرمائی را نچیده بودم که برایش بدهم، از وی خواستم که تا سال آینده برایم مهلت بدهد، ولی او قبول نکرد و ابا ورزید.
این خبر به پیامبر خدا ج رسید، ایشان برای صحابههای خود فرمودند: «بیائید باهم برویم و از یهودی برای جابر مهلت بخواهیم»، و همان بود که به نخلستانم آمدند، و پیامبر خدا ج در این مورد با آن یهودی گفتگو کردند، یهودی در جوابشان میگفت: ابا القاسم! برایش مهلت نمیدهم.
چون پیامبر خدا ج این موقف را مشاهده نمودند، بر خاستند و داخل نخلستان گردش نمودند، بعد از آن باز گشتند و دوباره درمورد مهلت خواستن با آن یهودی گفتگو کردند، ولی او قبول نکرد و ابا ورزید.
برخاستم و اندکی خرمای تازه آوردم و پیش روی پیامبر خدا ج گذاشتم، از آن خرماها خوردند و پرسیدند: «جابر! سایه بانت کجا است»؟
برایشان نشان دادم.
فرمودند: «در آن سایه بان برایم فرشی بینداز».
سایه بان را فرش کردم، و ایشان رفتند و در آن سایه بان خوابیدند، بعد از آن بیدار شدند، مقدار دیگری خرمای تازه برایشان آوردم، از آنها مقداری خوردند و نزد یهودی آمدند، و بار دیگر در مورد قرض با وی گفتگو نمودند، و او ابا ورزید، بعد از آن برای بار دوم در بین خرماهای تازه گردش نموده وفرمودند: «ای جابر! خرماها را بچین و قرض خود را بده».
خرماها را چیدم و پیامبر خدا ج نزد خرماهای چیده شده ایستاده شدند، و من از آن خرماها قرض خود را دادم، و بعد از ادای قرض همان اندازۀ دیگر برایم باقی ماند، آمدم و این خبر خوش را برای پیامبر خدا ج رساندم.
گفتند: «خودم شهادت میدهم که من رسول خدا هستم»([17]).
15- باب: الْعَجْوَةِ
1905- عَنْ سَعْدٍ، بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «مَنْ تَصَبَّحَ کُلَّ یَوْمٍ سَبْعَ تَمَرَاتٍ عَجْوَةً، لَمْ یَضُرَّهُ فِی ذَلِکَ الیَوْمِ سُمٌّ وَلاَ سِحْرٌ» [رواه البخاری: 5445].
1905- از سعد بن ابی وقاصس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «کسی که صبح هفت دانه خرمای (عجوه) بخورد، در همان روز زهر و جادو بر او ضرر نمیرساند»([18]).
16- باب: لَعْقِ الأصَابعِ
1906: عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِذَا أَکَلَ أَحَدُکُمْ فَلاَ یَمْسَحْ یَدَهُ حَتَّى یَلْعَقَهَا أَوْ یُلْعِقَهَا» [رواه البخاری: 5456].
1906- از ابن عباسب روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «وقتی که کسی از شما چیزی میخورد تا وقتی که دست خود را نمیلیسد، یا نمیلیساند، آن را پاک نکند»([19]).
1907- عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ سَأَلَهُ عَنِ الوُضُوءِ مِمَّا مَسَّتِ النَّارُ؟ فَقَالَ: «لاَ، قَدْ کُنَّا زَمَانَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لاَ نَجِدُ مِثْلَ ذَلِکَ مِنَ الطَّعَامِ إِلَّا قَلِیلًا، فَإِذَا نَحْنُ وَجَدْنَاهُ لَمْ یَکُنْ لَنَا مَنَادِیلُ إِلَّا أَکُفَّنَا وَسَوَاعِدَنَا وَأَقْدَامَنَا، [رواه البخاری: 5457].
1907- از جابر بن عبداللهب روایت است که گفت: در زمان پیامبر خدا ج دستمال دیگری به جز از کفهای دست، بازوها، و قدمهای خود نداشتیم([20]).
17- باب: ما یَقُولُ إِذَا فَرَغَ مِنْ طَعَامِهِ
باب [17]: بعد از طعام خوردن چه باید گفت؟
1908- عَنْ أَبِی أُمَامَةَ: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ إِذَا رَفَعَ مَائِدَتَهُ قَالَ: «الحَمْدُ لِلَّهِ کَثِیرًا طَیِّبًا مُبَارَکًا فِیهِ، غَیْرَ مَکْفِیٍّ وَلاَ مُوَدَّعٍ وَلاَ مُسْتَغْنًى عَنْهُ، رَبَّنَا» [رواه البخاری: 5458].
1908- از ابو أمامهس روایت است که پیامبر خدا ج وقتی که دسترخوان برداشته میشد میگفتند: «الحَمْدُ لِلَّهِ کَثِیرًا طَیِّبًا مُبَارَکًا فِیهِ، غَیْرَ مَکْفِیٍّ وَلاَ مُوَدَّعٍ وَلاَ مُسْتَغْنًى عَنْهُ، رَبَّنَا»([21]).
1909- عَنْهُ فی روایة: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ إِذَا فَرَغَ مِنْ طَعَامِهِ - وَقَالَ مَرَّةً: إِذَا رَفَعَ مَائِدَتَهُ - قَالَ: «الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی کَفَانَا وَأَرْوَانَا، غَیْرَ مَکْفِیٍّ وَلاَ مَکْفُورٍ» [رواه البخاری: 5459].
1909- و از ابو أمامهس در روایت دیگری آمده است که گفت: پیامبر خدا ج هنگامی که از طعام خوردن فارغ میشدند میگفتند: «الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی کَفَانَا وَأَرْوَانَا، غَیْرَ مَکْفِیٍّ وَلاَ مَکْفُورٍ»([22]).
18- باب: قَوْلِ الله تَعَالَى: ﴿فَإِذَا طَعِمۡتُمۡ فَٱنتَشِرُواْ﴾
باب [18]: قوله تعالی: ﴿و چون طعام خوردید پراکنده شوید﴾
1910- عَنْ أَنِسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: أَنَا أَعْلَمُ النَّاسِ بِالحِجَابِ، کَانَ أُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ یَسْأَلُنِی عَنْهُ «أَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَرُوسًا بِزَیْنَبَ بِنْتِ جَحْشٍ، وَکَانَ تَزَوَّجَهَا بِالْمَدِینَةِ، فَدَعَا النَّاسَ لِلطَّعَامِ بَعْدَ ارْتِفَاعِ النَّهَارِ، فَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَجَلَسَ مَعَهُ رِجَالٌ بَعْدَ مَا قَامَ القَوْمُ، حَتَّى قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَمَشَى وَمَشَیْتُ مَعَهُ، حَتَّى بَلَغَ بَابَ حُجْرَةِ عَائِشَةَ، ثُمَّ ظَنَّ أَنَّهُمْ خَرَجُوا فَرَجَعْتُ مَعَهُ، فَإِذَا هُمْ جُلُوسٌ مَکَانَهُمْ، فَرَجَعَ وَرَجَعْتُ مَعَهُ الثَّانِیَةَ، حَتَّى بَلَغَ بَابَ حُجْرَةِ عَائِشَةَ، فَرَجَعَ وَرَجَعْتُ مَعَهُ فَإِذَا هُمْ قَدْ قَامُوا، فَضَرَبَ بَیْنِی وَبَیْنَهُ سِتْرًا، وَأُنْزِلَ الحِجَابُ» [رواه البخاری:5466].
1910- از انسس روایت است که گفت: از قصۀ حجاب از همۀ مردم من با خبرتر هستم، و أُبی بن کعب دربارۀ آن از من سؤال میکرد، هنگامی که پیامبر خدا ج با زینب بنت جحشل در مدینه ازدواج کردند، مردم را در وقت چاشت برای طعام دعوت نمودند.
بعد از اینکه مردم برخاستند، پیامبر خدا ج نشستند وعدۀ از مردم با ایشان نشستند، تا اینکه پیامبر خدا ج نیز برخاستند و رفتند، و من هم با ایشان رفتم، تا اینکه به در حجرۀ عائشهل رسیدند.
و فکر کردند که مردم بیرون شده و رفتهاند، از این رو برگشتند، و من هم با ایشان برگشتم، ولی دیدیم که مردم هنوز در جای خود نشستهاند، باز برای بار دوم برگشتند، و من نیز با ایشان برگشتم تا اینکه به در حجرۀ عائشهل رسیدند.
باز فکر کردند که آنها بر آمدهاند، و همان بود که برگشتند، و من هم با ایشان برگشتم، دیدیم که مردم برخاستهاند، و پیامبر خدا ج بین من و بین خود پرده زدند، و آیۀ حجاب نازل گردید.
64- کِتَابُ الْعَقِیْقَةِ
[1]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) عمر بن ابی سلمه از آن جهت گفت که: (هنگام طفولیت در آغوش پیامبر خدا ج بودم) که پیامبر خدا ج با مادر وی که امسلمه باشد، ازدواج کرده بودند، و آن طفل در خانۀ پیامبر خدا ج با مادر خود زندگی میکرد.
2) بسم الله گفتن در هنگام طعام خوردن سنت است، و کسی که بسم الله گفتن در اول طعام از یادش رفته باشد، در موقع طعام که به یادش آمد بگوید: (بسم الله أوله و آخره).
3) با قیاس بر طعام، بسم الله گفتن در وقت نوشیدن نیز سنت است.
4) اقل حد (بسم الله) گفتن آن است که بگوید (بسم الله)، و اکمل آن این است که بگوید: (بسم الله الرحمن الرحیم).
5) سنت است که انسان با دست راست، و از پیش روی خود طعام بخورد.
6) بهتر است که در وقت میوه خوردن نیز همین قانون را مراعات نماید، گرچه بعضی از علماء گفتهاند که در میوه خوردن، مراعات از پیش روی خود خوردن شرط نیست، و شخص میتواند هر میوۀ را که میخواهد برای خود انتخاب نماید.
[2]- یعنی: پیش از این وقت، حتی از آب و خرما نیز سیر نمیشدیم، در روایات دیگری آمده است که: یکماه و دوماه و سهماه میگذشت، و در هیچ کدام از خانههای ازواج مطهرات آتشی بر افروخته نمیشد.
[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
اینکه پیامبر خدا ج چنین طعامهائی را به چنین کیفیتی نخوردند، سببش فقر و تنگدستی ایشان از یکطرف، و تواضع و عدم تکلفشان در زندگی از طرف دیگر بود، بنابراین اگر کسی اکنون گوسفند بریانی، و یا نان نرم و ملایمی، و یا طعامی را بر روی میز و یا دسترخوان میخورد، بر وی باکی نیست، و مهم آن است که این مالش از راه حلال بدست آمده باشد، و حق خدا را در آن مال اداء کرده باشد.
[4]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) در سنن ابن ماجه از عمرس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «طعام یک نفر برای دو نفر، و طعام دو نفر برای سه نفر و چهار نفر، و طعام چهار نفر برای پنج نفر و شش نفر کفایت میکند».
2) از مجموع این احادیث چنین دانسته میشود که مقصود عدد معینی برای عدد معینی نیست، بلکه هر طعامی که برای مردم معینی تهیه شده باشد، برای مردم بیشتری از آن کفایت میکند، و غرض از ذکر این احادیث تشجیع بر کرم و سخاوت و نان دادن برای فقراء و مساکین و همسایگان است.
[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) این شخص پرخور کافر نبود، ولی چون در پرخوریاش شباهت به کفار داشت، ابن عمرب نخواست که با وی در نان خوردن اشتراک نماید.
2) این قاعده کلی نیست، یعنی این طور نیست که هرکافری از هرمسلمانی بیشتر نان بخورد، بلکه مقصود آن است که مناسب به حال مسلمان آن است که کم طعام بخورد، از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «کسی که تفکرش بسیار باشد، طعام خوردنش کم است، و کسی که تفکرش کم باشد، طعام خوردنش بسیار بوده و به قساوت قلب گرفتار میشود».
[6]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
سبب ورود این حدیث آن است که شخصی برای پیامبر خدا ج گوسفند پختۀ را هدیث داد، پیامبر خدا ج جهت خوردن به دو زانو نشتند، شخص بادیه نشینی که آنجا نشسته بود گفت: این چگونه نشستنی است؟ پیامبر خدا ج فرمودند:
«خداوند مرا متواضع ساخته است نه جبار و متکبر»، گویا آن اعرابی توقع داشت که پیامبر خداج در حال تکیه داده نان بخورند، و یا عادت بزرگان عرب آن بود که در حال تکیه داده نان میخورند، از این جهت آن اعرابی تعجب کرد که چرا پیامبر خدا ج تکیه داده نان نمیخورند.
[7]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
پیامبر خدا ج اگر از طعامی خوششان نمیآمد، مثلا: نمیگفتند: این طعام شور است، یا بینمک است، یا خام است، یا کم مزه است، و امثال این سخنان متداول، زیرا اگر طعامی را بد میگفتند، مردم دیگری که میخواستند از آن طعام بخورند، برایشان گوارا نمیشد، و یا کسی که طعام را تهیه کرده بود، خجالت میکشید، و این از کمال ادب نبوی، و وفور تواضع ایشان بود.
[8]- یعنی: با دهان خود پف میزدیم تا سبوس و خاشاک آن قدری کم شود، و این کار از آن جهت عملی بود که مقدار جوی را که از آن جهت خوراک خود استفاده میکردند، کم و اندک بود، و در اغلب احوال خوراکشان خرما بود.
[9]- زیرا همان خرمای که به دندانهایش چسپیده بود، لحظاتی در دهانش مانده بود، و همان چیز سبب لذت بردن و تسکینش گردیده بود.
[10]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
طوری که معلوم است بعد از هجرت پیامبر خدا ج به مدینۀ منوره، فتوحات بسیاری نصیب مسلمانان گردید، وغنائم زیای بدست آنها افتاد، ولی پیامبر خدا ج هر آنچه را که داشتند برای فقراء و مساکین میدادند، و دیگران را در سیر کردن از خود و اهل بیت خود ترجیح میدادند، و طوری که در احادیث گذشته دیدیم برای بعضیها رمهها از گوسند و گلههای از شتر میدادند، وطلا را به پیمانه توزیع میکردند. با این هم خودشان با خانوادۀ خود در چنین حالتی زندگی میکردند که در این احادیث آمده است، و این معنی حقیقی قیادت و رهبری است.
[11]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) (تلبینه) غذائی است که از آرد بیسبوس، وروغن و عسل ساخته میشود، و بیشتر شباهت به چیزی دارد که ما در هرات آن را (فرنی) میگوئیم، منتهی از فرنی رقیقتر است، زیرا فرنی با قاشق خورده میشود، و (تلبینه) نوشیده میشود، و فرق دیگر آنکه: (فِرنی) از شیر و شکر و آرد پخته میشود، و (تلبینه) از آرد و روغن و عسل، و هرچه که هست ما نام مرادف آن را در زبان فارسی نداریم.
2) این روش عائشهل کار نیک و پسندیدۀ بود، زیرا چیزی را که برای آنها تقدیم میکرد، طوری که نبی کریم ج فرموده بودند، سبب آرامش قلبشان گردیده، و غم آنها را تا حدی از بین میبرد، ولی امروز بعضی از مردم روی عادات منطقوی و قبیلوی، بر علاوه از آنکه برای بازماندگان میت چیزی نمیبرند، و طعامی تهیه نمیکنند، بلکه عدۀ زیادی از اقوام و همسایگان میت به یکبارگی به خانهاش هجوم آورده، و بنام تعزیت و تسلیت گفتن، یک و یا دو شب و احیانا بیشتر به خانۀ بازماندگان میت میمانند، تا جایی که آن بیچارگان غم و ماتم خود را فراموش کرده، و به غم تهیۀ نان و جا برای این مهمانان ناخوانده میشوند.
[12]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) بیهقی از ابن عمر روایت میکند که گفت: «کسی که در ظرفی که از طلا و نقره ساخته شده است، و یا ظرفی که در آن طلا و نقره بکار رفته باشد، چیزی بیاشامد، در واقع آتش دوزخ را در شکم خود فرو برده است.
2) خوردن و نوشیدن، و استعمال ظرف طلا و نقره برای مرد و زن این امت حرام است، ولی پوشیدن زیورات طلا و نقره، مانند: انگشتر، گلوبند، گوشواره و امثال اینها، برای زنها روا، و برای مردها حرام است.
3) استعمال طلا و نقره جهت ضرورت مانند: ستن استخوان شکسته، معالجۀ دندان، و امثال اینها – در صورتی که بدیلی برای طلا و نقره پیدا نشود – روا است.
4) ظرفی که در آن طلا و نقرۀ اندکی بکار رفته باشد، استعمال آن مکروه است، و اگر بسیار باشد، حرام است، و مقیاس کم و زیاد بودن طلا و نقره، عرف و عادت مردم است، چیزی را که در عرف مردم کم بگویند، کم است، و چیزی را که بسیار بگویند، بسیار است
[13]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
در دعوتها خصوصی نباید شخصی که از وی دعوت به عمل نیامده است، بدون اجازۀ میزبان به مهمانیاش برود، و اگر میرود، میزبان حق دارد برایش اجازه بدهد، و حق دارد تا از آمدنش ممانعت به عمل آورد، در سنن ابو داود از ابن عمر از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «کسی که بدون اجازه به دعوت کسی میرود، دزدی داخل میشود، و همچون چپاولگری خارج میشود، ولی اگر دعوت عمومی باشد، رفتن برای هرکس جواز دارد.
[14]- وی عبدالله بن جعفر بن ابی طالب است، در سرزمین هجرت در حبشه بدنیا آمد، از خودش روایت است که گفت: پیامبر خدا ج بر سرم دست کشیدند و گفتند: بار الها! این فرزند جعفر را جانشین پدرش بگردان، بسیار جواد و سخاوتمند بود، تا جایی که او را قطب سخاوت مینامیدند، یکی از امراء علیس در جنگ صفین بود، در وقت وفات نبی کریم ج ده ساله بود، و به سن نود سالگی در سال نود هجری وفات یافت، (الإصابه: 2/289 – 290).
[15]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
(رطب): عبارت از خرمای تازه است، و گویند: سبب خوردن خیار با خرمای تازه این بود که خرمای تازه موجد حرارت، و خیار موجد برودت است، و این دو که باهم جمع شود، تعادل را در جسم برقرار میسازند.
[16]- (رومه): نام چاهی است در نزدیک مدینۀ منوره، که عثمانس آن چاه را از شخص یهودی خرید، وفی سبیل الله وقف نمود.
[17]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
عادت پیامبر خدا ج این بود که هرگاه خداوند متعال معجزۀ را در دستشان ظاهر میساخت، به وحدانیت خداوند و رسالت خود شهادت میدادند، و اثبات معجزه از این حدیث به طور کامل آشکار است، زیرا از مال اندک، چیز بسیار که هرگز گمانش نمیرفت بدست آمد، و علاوه بر آن، مقدار بسیاری نیز زیاد آمد.
[18]- (عجوه) خرمایی است سیاه رنگ، قریب به مدور، بسیار خوش مزه است، ولی کمیاب است، در مدینۀ منوره یافت میشود، ولی بیش از ده چند خرماهای دیگر قیمت دارد، در سنن ابی داود آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «(عجوه) از جنت است و برای زهر شفا است».
[19]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مراد از لیسیدن دست، لیسیدن سه انگشتی است که شخص با آنها نان میخورد، و این سه انگشت عبارت اند از: انگشت وسطی، و سبابه و ابهام، و این امر برای وجوب نیست، بلکه برای استحباب است، و این کار دلالت بر تواضح وفروتنی شخص دارد، و دیگر آنکه در آن وقت بعد از طعام خوردن – نسبت به قلت آب دستهای خود را با جامههای خود پاک میکردند، و لیسیدن انگشتان سبب آن میشد که اثر طعام در جامههایشان کمتر دیده شود، و حدیث آتی اشاره به این امر دارد.
2) چون در حدیث نبوی شریف لفظ (فلا یمسح) که به معنی (پاک نکند) میباشد، آمده است، چنین دانسته میشود که این امر در حالتی است که شخص دست خود را پاک میکند، ولی اگر کسی دست خود را میشست، لیسیدن انگشتان ضرورتی ندارد.
[20]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
مراد از این گفتۀ جابرس که: (در زمان پیامبر خدا ج دستمال دیگری به جز از کفهای دست، بازوها، و قدمهای خود نداشتیم)، این است که: بعد از طعام خوردن، کفهای دست خود را با یکدیگر، و یا به بازوها و قدمهای خود میمالیدیم، و باید توجه داشت که طعامها در آن وقت بیشتر نان خشک، و خرما، و شیر، بود و چرپی نداشت.
[21]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
معنی این دعای مبارک این است که: ستایش خاص برای خدا است، چنان ستایشی که بسیار است، پاک است، و در آن برکت است، زیادی طعام تلف نشود، این طعام آخرین طعام نباشد، و بی نیازی آخرت نباشد.
[22]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
معنی این دعای مبارک این است که: ستایش برای خدایی است که طعام با کفایتی را برای ما داد، و ما را سیراب ساخت، زیادی طعام تلف نشود، و این طعام بدون شکر گذاری نباشد.