1- باب: مَا أنْزَلَ الله دَاءً إِلاَّ أنْزَلَ لَهُ شِفَاءً
باب [1]: هیچ مرضی را خدا نداده است مگر آنکه شفائی را برایش آماده کرده است
1962- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَا أَنْزَلَ اللَّهُ دَاءً إِلَّا أَنْزَلَ لَهُ شِفَاءً» [رواه البخاری: 5678].
1962- از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «خدا هیچ مرضی را نفرستاده است، مگر آنکه برایش شفایی نیز فرستاده است»([1]).
2- باب: الشِّفَاءُ فِی ثَلاَثٍ
1963- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «الشِّفَاءُ فِی ثَلاَثَةٍ: فِی شَرْطَةِ مِحْجَمٍ، أَوْ شَرْبَةِ عَسَلٍ، أَوْ کَیَّةٍ بِنَارٍ، وَأَنَا أَنْهَى أُمَّتِی عَنِ الکَیِّ» [رواه البخاری:5681].
1963- از ابن عباسب از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «شفا در سه چیز است، نوشیدن عسل، نیشتر حجامتگر، و سیخ داغگر، و امتم را از داغ کردن منع میکنم»([2]).
3- باب: الدَّوَاءِ بِالْعَسَلِ وَقَولِ الله تَعَالَى ﴿فِیهِ شِفَآءٞ لِّلنَّاسِ﴾
باب [3]: تداوی به عسل، و قوله تعالی: ﴿در [عسل] شفائی است برای مردمان﴾
1964- عَنْ أَبِی سَعِیدٍ: رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ رَجُلًا أَتَى النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: أَخِی یَشْتَکِی بَطْنَهُ، فَقَالَ: «اسْقِهِ عَسَلًا» ثُمَّ أَتَى الثَّانِیَةَ، فَقَالَ: «اسْقِهِ عَسَلًا» ثُمَّ أَتَاهُ الثَّالِثَةَ فَقَالَ: «اسْقِهِ عَسَلًا» ثُمَّ أَتَاهُ فَقَالَ: قَدْ فَعَلْتُ؟ فَقَالَ: «صَدَقَ اللَّهُ، وَکَذَبَ بَطْنُ أَخِیکَ، اسْقِهِ عَسَلًا» فَسَقَاهُ فَبَرَأَ [رواه البخاری: 5684]
1964- از ابو سعیدس روایت است که: شخصی نزد پیامبر خدا ج آمد و گفت: شکم برادرم درد میکند فرمودند: «برایش عسل بده».
باز دوباره آمد [وهمان سخن را تکرا نمود]، فرمودند: «برایش عسل بده».
برای بار سوم آمد، باز گفتند: که «برایش عسل بده».
برای بار چهارم آمد و گفت: چنین کردم، [یعنی: برایش چند بار متوالی عسل دادم، ولی شفا نیافت].
فرمودند: «خداوند راست میگوید، و شکم برادرت دروغ، برایش عسل بده»، آن شخص برای برادرش عسل داد، و برادرش شفا یافت([3]).
4- باب: الحَبَّةِ السَّوْدَاءِ
1965- عَنْ عَائِشَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «إِنَّ هَذِهِ الحَبَّةَ السَّوْدَاءَ شِفَاءٌ مِنْ کُلِّ دَاءٍ إِلَّا مِنَ السَّامِ» قُلْتُ: وَمَا السَّامُ؟ قَالَ: المَوْتُ [رواه البخاری: 5687].
1965- از عائشهل روایت است که گفت: از پیامبر خدا ج شنیدم که میفرمودند: «این سیاه دانه برای هر مرضی غیر از مرض (سام) شفا است».
گفتم: (سام) چیست؟
فرمودند: «مرگ»([4]).
5- باب: السَّعُوطِ بِالقُسْطِ الهِنْدِیِّ وَالبَحْرِیِّ
باب [5]: قطرۀ بینی از قُسط هندی و قُسط دریائی
1966- عَنْ أُمِّ قَیْسٍ بِنْتِ مِحْصَنٍ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «عَلَیْکُمْ بِهَذَا العُودِ الهِنْدِیِّ، فَإِنَّ فِیهِ سَبْعَةَ أَشْفِیَةٍ: یُسْتَعَطُ بِهِ مِنَ العُذْرَةِ، وَیُلَدُّ بِهِ مِنْ ذَاتِ الجَنْبِ» وَبَاقی الحَىیث تَقَدَّم. [رواه البخاری: 5692].
1966- از أم قَیْس بنت مِحْصَنل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را شنیدم که میفرمودند: «از این عود هندی استفاده کنید، زیرا در آن هفت شفا است: به سبب درد گلو به بینی چکانده میشود، و از مرض ذات الجنب به حلق ریخته میشود». و بقیۀ حدیث قبلا گذشت([5]).
6- باب: الحِجَامَةِ مِنَ الدَّاءِ
1967- عَنْ أَنَسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: حَىیث احْتَجَمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، حَجَمَهُ أَبُو طَیْبَةَ، تَقَدَّم، وَقَالَ هُنا فی آخِرِهِ: إِنَّ رَسولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَقَالَ: «إِنَّ أَمْثَلَ مَا تَدَاوَیْتُمْ بِهِ الحِجَامَةُ، وَالقُسْطُ البَحْرِیُّ» وَقَالَ: «لاَ تُعَذِّبُوا صِبْیَانَکُمْ بِالْغَمْزِ مِنَ العُذْرَةِ، وَعَلَیْکُمْ بِالقُسْطِ» [رواه البخاری: 5696].
1967- حدیث انسس در مورد اینکه ابو طیبه پیامبر خدا ج را حجامت کرد، قبلا گذشت، و در این روایت آمده است که پیامبر خدا ج فرمودند: «بهترین چیزی که به آن دوائی کردهاید، حجامت و قُسط بحری است».
و فرمودند: «اطفال خود را به مالیدن حلق، به سبب درد گلوی آنها [که تورم لوزتین باشد] عذاب نکنید، بلکه ایشان را به قُسط معالجه نمائید»([6]).
7- باب: مَنْ لَمْ یُرْقَ
باب [7]: کسی که به تعویذات معالجه نکرده است
1968- عَنْ ابْنُ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «عُرِضَتْ عَلَیَّ الأُمَمُ، فَجَعَلَ النَّبِیُّ وَالنَّبِیَّانِ یَمُرُّونَ مَعَهُمُ الرَّهْطُ، وَالنَّبِیُّ لَیْسَ مَعَهُ أَحَدٌ، حَتَّى رُفِعَ لِی سَوَادٌ عَظِیمٌ، قُلْتُ: مَا هَذَا؟ أُمَّتِی هَذِهِ؟ قِیلَ: بَلْ هَذَا مُوسَى وَقَوْمُهُ، قِیلَ: انْظُرْ إِلَى الأُفُقِ، فَإِذَا سَوَادٌ یَمْلَأُ الأُفُقَ، ثُمَّ قِیلَ لِی: انْظُرْ هَا هُنَا وَهَا هُنَا فِی آفَاقِ السَّمَاءِ، فَإِذَا سَوَادٌ قَدْ مَلَأَ الأُفُقَ، قِیلَ: هَذِهِ أُمَّتُکَ، وَیَدْخُلُ الجَنَّةَ مِنْ هَؤُلاَءِ سَبْعُونَ أَلْفًا بِغَیْرِ حِسَابٍ» ثُمَّ دَخَلَ وَلَمْ یُبَیِّنْ لَهُمْ، فَأَفَاضَ القَوْمُ، وَقَالُوا: نَحْنُ الَّذِینَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاتَّبَعْنَا رَسُولَهُ، فَنَحْنُ هُمْ، أَوْ أَوْلاَدُنَا الَّذِینَ وُلِدُوا فِی الإِسْلاَمِ، فَإِنَّا وُلِدْنَا فِی الجَاهِلِیَّةِ، فَبَلَغَ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَخَرَجَ، فَقَالَ: «هُمُ الَّذِینَ لاَ یَسْتَرْقُونَ، وَلاَ یَتَطَیَّرُونَ، وَلاَ یَکْتَوُونَ، وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» فَقَالَ عُکَاشَةُ بْنُ مِحْصَنٍ: أَمِنْهُمْ أَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «نَعَمْ» فَقَامَ آخَرُ فَقَالَ: أَمِنْهُمْ أَنَا؟ قَالَ: «سَبَقَکَ بِهَا عُکَّاشَةُ» [رواه البخاری: 5705].
1968- از ابن عباسب روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «همۀ امم برایم عرضه شدند، یک پیامبر و دو پیامبر میگذشتند که با آنها یک گروه [مردم] بودند، و پیامبری میگذشت که یک نفر هم با او نبود، تا اینکه سیاهی بزرگی برایم نمایان شد.
گفتم: اینها چه کسانی هستند؟ آیا امت من هستند؟
گفته شد که موسی÷ و امت او است.
برایم گفته شد که به افق نظر کن، چون نگاه کردم دیدم گروهی است که افق را پرکرده است، و برایم گفته شد که این طرف و آن طرف به آفاق آسمان نگاه کن، [چون نگاه کردم] دیدم آنقدر مردم است که افق را پر کردهاند، [برایم] گفته شد که اینها امت تو است، و از اینها هفتاد هزار نفر بدون حساب به بهشت میروند».
بعد از این سخن پیامبر خدا ج بدون اینکه توضیح بیشتری بدهند، به خانۀ خود رفتند، اشک از چشمان مردم جاری گشت، و با خود گفتند: آیا این هفتاد هزار نفر مایان خواهیم بود که به خدا ایمان آوردهایم و از رسولش متابعت کردهایم؟ و یا فرزندان ما که در اسلام به دنیا آمدهاند، زیرا ما در جاهلیت به دنیا آمده بودیم.
[چون] این خبر به پیامبر خدا ج رسید، بر آمده و فرمودند: «[آنهائی که بدون حساب به بهشت میروند] کسانی اند که: رقیه و افسون نمیکنند، و به پرندگان فال بد نمیزنند([7])، و از داغ کردن اجتناب میورزند، و بر پروردگار خود توکل مینمایند».
عُکاشَه بن محْصًنس گفت: یا رسول الله! آیا من هم از اینها [یعنی: هفتاد هزار نفر[ هستم؟
فرمودند: «بلی».
شخص دیگری برخاست و گفت: آیا من هم از ایشان هستم؟
فرمودند: «در این امر عکاشه از تو سبقت کرد»([8]).
1969- عَنْ أَبَی هُرَیْرَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ عَدْوَى وَلاَ طِیَرَةَ، وَلاَ هَامَةَ وَلاَ صَفَرَ، وَفِرَّ مِنَ المَجْذُومِ کَمَا تَفِرُّ مِنَ الأَسَدِ» [رواه البخاری: 5707].
1969- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «نه سرایتی است و نه شآمتی، نه بوم تاثیری دارد و نه صفر، و از مرض جذام طوری بگریزید که از شیر میگریزید»([9]).
9- باب: لا صَفَرَ
1970- وَ عَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فی روایة، قَالَ: قَالَ أَعْرَابِیٌّ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، فَمَا بَالُ إِبِلِی، تَکُونُ فِی الرَّمْلِ کَأَنَّهَا الظِّبَاءُ، فَیَأْتِی البَعِیرُ الأَجْرَبُ فَیَدْخُلُ بَیْنَهَا فَیُجْرِبُهَا؟ فَقَالَ: «فَمَنْ أَعْدَى الأَوَّلَ؟» [رواه البخاری: 5717].
1970- و از ابو هریرهس در روایت دیگری آمده است که شخص بادیه نشینی گفت: یا رسول الله! چه سبب است که شتر هایم در صحرا مانند آهو است، و چون شتر (گَر)، در بین آنها داخل میشود، همه را گرگین میسازد؟
فرمودند: «شتر اول را چه کسی گرگین ساخته است»؟([10]).
10- باب: ذَاتِ الْـجَنْبِ
1971- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: «أَذِنَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لِأَهْلِ بَیْتٍ مِنَ الأَنْصَارِ أَنْ یَرْقُوا مِنَ الحُمَةِ وَالأُذُنِ» قَالَ أَنَسٌ: «کُوِیتُ مِنْ ذَاتِ الجَنْبِ، وَرَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَیٌّ، وَشَهِدَنِی أَبُو طَلْحَةَ وَأَنَسُ بْنُ النَّضْرِ وَزَیْدُ بْنُ ثَابِتٍ، وَأَبُو طَلْحَةَ کَوَانِی» [رواه البخاری: 5719، 5720].
1971- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای خانوادۀ از انصار اجازه دادند که از گزیدگی، و درد گوش دعا خوانی کنند.
انس گفت: من خود را از مرض ذات الجنب در زمان حیات پیامبر خدا ج داغ کردم، و در حالی که ابو طلحه و انس بن نضر و زید بن ثابت حضور داشتند، ابو طلحه مرا داغ کرد([11]).
11- باب: الحُمَّى مِنْ فَیْحِ جَهَنَّمَ
باب [11]: تب از حرارت جهنم است
1972- عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتَ أَبِی بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: کَانَتْ إِذَا أُتِیَتْ بِالْمَرْأَةِ قَدْ حُمَّتْ تَدْعُو لَهَا، أَخَذَتِ المَاءَ، فَصَبَّتْهُ بَیْنَهَا وَبَیْنَ جَیْبِهَا، قَالَتْ: «وَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَأْمُرُنَا أَنْ نَبْرُدَهَا بِالْمَاءِ» [رواه البخاری: 5724].
1972- از اسماء بنت ابوبکرب روایت است که اگر زنی را که تب کرده بود نزدش میآوردند تا برایش دعا کند، اسماءل روی سینهاش آب میریخت و میگفت: پیامبر خدا ج بما امر کردند که: تب را با آب، سرد سازیم([12]).
12- باب: مَا یُذْکَرُ فِی الطَّاعُونِ
باب [12]: آنچه که در مورد طاعون آمده است
1973- عَنْ أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «الطَّاعُونُ شَهَادَةٌ لِکُلِّ مُسْلِمٍ» [رواه البخاری: 5732].
1973- از انس بن مالکس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «طاعون برای هر مسلمانی شهادت است».
13- باب: رُقْیَةِ الْعَیْنِ
1974- عَنْ عَائِشَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ: «أَمَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَوْ أَمَرَ أَنْ یُسْتَرْقَى مِنَ العَیْنِ» [رواه البخاری: 5738].
1974- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج برای من امر کردند – یا پیامبر خدا ج امر کردند – که از نظر شدن دعا خوانی شود([13]).
1975- عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ رَأَى فِی بَیْتِهَا جَارِیَةً فِی وَجْهِهَا سَفْعَةٌ، فَقَالَ: «اسْتَرْقُوا لَهَا، فَإِنَّ بِهَا النَّظْرَةَ» [رواه البخاری: 5739].
1975- روایت است که پیامبر خدا ج در خانۀ ام سلمهل دخترکی را دیدند که در رویش سیاهی پیدا شده است، فرمودند: «او را دعا خوانی کنید، زیرا او نظر شده است».
14- باب: رُقْیَةِ الحَیَّةِ وَالعَقْرَبِ
باب [14]: دعا خوانی از گزیدن مار و عقرب
1976-عَنْ عَائِشَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قالَتْ: «رَخَّصَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ الرُّقْیَةَ مِنْ کُلِّ ذِی حُمَةٍ» [رواه البخای: 5741].
1976- از عائشهل روایت است که گفت: پیامبر خدا ج دعا خوانی را از گزیدن هر گزندۀ زهر داری اجازه دادند([14]).
15- باب: رُقْیَةِ النَّبِیِّ ج
باب [15]: دعا خوانی پیامبر خدا ج
1977- عَنْ عَائِشَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَقُولُ لِلْمَرِیضِ: «بِسْمِ اللَّهِ، تُرْبَةُ أَرْضِنَا، بِرِیقَةِ بَعْضِنَا، یُشْفَى سَقِیمُنَا، بِإِذْنِ رَبِّنَا» [رواه البخاری: 5745].
1977- از عائشهل روایت است که پیامبر خدا ج برای مریض چنین میگفتند: «به نام خدا، این خاک سرزمین ما است، با آب دهان بعضی از ما، مریض ما به اذن پروردگار ما، شفا داده میشود([15]).
16- باب: الْفَأْلِ
1978- عَنْ اَبِی هُرَیْرَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «لاَ طِیَرَةَ، وَخَیْرُهَا الفَأْلُ» قَالُوا: وَمَا الفَأْلُ؟ قَالَ: «الکَلِمَةُ الصَّالِحَةُ یَسْمَعُهَا أَحَدُکُمْ» [رواه البخاری: 5754].
1978- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج را شنیدم که میفرمودند: «بد شگومی نیست، و بهتر است که انسان فال نیک بگیرد».
گفتند: یا رسول الله! فال نیک چگونه است؟
فرمودند: «سخن نیکی است که کسی از شما میشنود»([16]).
17- باب: الْکَهَانَةِ
1979- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَضَى فِی امْرَأَتَیْنِ مِنْ هُذَیْلٍ اقْتَتَلَتَا، فَرَمَتْ إِحْدَاهُمَا الأُخْرَى بِحَجَرٍ، فَأَصَابَ بَطْنَهَا وَهِیَ حَامِلٌ، فَقَتَلَتْ وَلَدَهَا الَّذِی فِی بَطْنِهَا، فَاخْتَصَمُوا إِلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَضَى: أَنَّ دِیَةَ مَا فِی بَطْنِهَا غُرَّةٌ عَبْدٌ أَوْ أَمَةٌ، فَقَالَ وَلِیُّ المَرْأَةِ الَّتِی غَرِمَتْ: کَیْفَ أَغْرَمُ، یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَنْ لاَ شَرِبَ وَلاَ أَکَلَ، وَلاَ نَطَقَ وَلاَ اسْتَهَلَّ، فَمِثْلُ ذَلِکَ یُطَلُّ، فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّمَا هَذَا مِنْ إِخْوَانِ الکُهَّانِ» [رواه البخاری: 5758].
1979- از ابو هریرهس روایت است که گفت: دو زن باهم جنگ کردند، یکی با سنگ به شکم دیگری که حامل بود زد، و بچۀ شکمش را کشت، آنها نزد پیامبر خداج اقامۀ دعوی نمودند، و ایشان حکم کردند که دیت آن طفل یک غلام یا یک کنیز است.
(ولی امر) زنی که باید دیت را میپرداخت گفت: یا رسول الله! از کسی که نه چیزی خورده و نه چیزی آشامیده، نه سخنی زده و نه حتی آوازی کشیده است، چگونه دیت بدهم؟ خون چنین شخصی هدر است.
پیامبر خدا ج فرمودند: «این شخص از دار و دستۀ کاهنان است»([17]).
18- باب: إنَّ مِنَ الْبَیَانِ لَسِحْراً
باب [18]: بعضی از بیانات سحر آمیز است
1980- عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ قَدِمَ رَجُلَانِ مِنَ المَشْرِقِ فَخَطَبَا، فَعَجِبَ النَّاسُ لِبَیَانِهِمَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ مِنَ البَیَانِ لَسِحْرًا، أَوْ: إِنَّ بَعْضَ البَیَانِ سِحْرٌ» [رواه البخاری: 5767].
1980- از عبدالله بن عمرب روایت است که: دو نفر از مردم مشرق زمین آمده و بیانه دادند، مردم از بیانۀ آنها به تعجب افتادند.
پیامبر خدا ج فرمودند: «بعضی بیانات – یا بعض از بیانات – سحر[آمیز] است»([18]).
19- باب: لاَ عَدْوَى
1981- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قالَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لاَ تُورِدُوا المُمْرِضَ عَلَى المُصِحِّ» [رواه البخاری: 5774].
1981- از ابو هریرهس روایت است که گفت: پیامبر خدا ج فرمودند: «شخص مریض نزد تندرست آورده نشود»([19]).
20- باب: شُرْبِ السُّمِّ وَالدَّوَاءِ بِهِ وَمَا یُخَافُ مِنْهُ وَالخَبِیثِ
باب [20]: آشامیدن زهر و تداوی به آن، و آنچه که مضر بوده و باید از آن پرهیز شود
1982- وعَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنْ تَرَدَّى مِنْ جَبَلٍ فَقَتَلَ نَفْسَهُ، فَهُوَ فِی نَارِ جَهَنَّمَ یَتَرَدَّى فِیهِ خَالِدًا مُخَلَّدًا فِیهَا أَبَدًا، وَمَنْ تَحَسَّى سُمًّا فَقَتَلَ نَفْسَهُ، فَسُمُّهُ فِی یَدِهِ یَتَحَسَّاهُ فِی نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدًا مُخَلَّدًا فِیهَا أَبَدًا، وَمَنْ قَتَلَ نَفْسَهُ بِحَدِیدَةٍ، فَحَدِیدَتُهُ فِی یَدِهِ یَجَأُ بِهَا فِی بَطْنِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدًا مُخَلَّدًا فِیهَا أَبَدًا» [رواه البخاری: 5778].
1982- و از ابو هریرهس از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «کسی که خود را از کوه انداخته و خودکشی میکند، در آتش دوزخ به طور جاویدان همانگونه سقوط میکند ومیافتد».
«و کسی که زهری را نوشیده و با آن زهر خودکشی میکند، همان زهر در آتش دوزخ در دستش بوده و از آن به طور دائم مینوشد».
«و کسی که با آهنی خودکشی میکند، همان آهن در آتش دوزخ در دستش بوده و به طور دائم و ابدی آن را به شکم خود فرو میبرد»([20]).
21- باب: إذَا وَقَعَ الذُّبَابُ فِی الإِنَاءِ
باب [21]: اگر مگسی در ظرف میافتد
1983- عَنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِذَا وَقَعَ الذُّبَابُ فِی إِنَاءِ أَحَدِکُمْ فَلْیَغْمِسْهُ کُلَّهُ، ثُمَّ لِیَطْرَحْهُ، فَإِنَّ فِی أَحَدِ جَنَاحَیْهِ شِفَاءً، وَفِی الآخَرِ دَاءً» [رواه البخاری: 5782].
1983- و از ابو هریرهس روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: اگر مگسی در ظرف شما افتاد، آن را به طور کامل غوطه دهید، زیرا در یک بالش شفا و در بال دیگرش مرض است»([21]).
70- کِتَابُ اللِّبَاسِ
[1]- و در ترمذی از پیامبر خدا ج روایت است که فرمودند: «ای بندگان خدا! تداوی کنید، زیرا هر مرضی را که خدای میدهد علاجش را نیز میدهد، مگر مرض پیری» و در روایت دیگری آمده است که: «مگر مرگ».
[2]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) معنی سخن پیامبر خدا ج این نیست که تداوی در چیزهای دیگری غیز از این سه چیز نیست، بلکه معنیاش است که اساس معالجه و تداوی همین سه چیز است، به این معنی که: یا معالجۀ درونی است که با عسل و امثال ان معالجه میشود، و یا جراحتی است که با نیشتر صورت میگیرد، و یا تداوی جلدی است که با داغ کردن و امثال آن تحقق مییابد.
2) چون شفا یافتن از امراض جلدی کمتر به وقوع میپیوندد، از این جهت پیامبر خدا ج از معالجۀ آن نهی فرمودند، تا مریض، بدون فائده متحمل درد و سختیهای این تداوی نگردد.
[3]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
سبب تاکید پیامبر خدا ج بر عسل دادن برای برادر آن شخص آن بود که تجویز ایشان از روی تجربه و حدس و گمان نبود، تا اگر برای بار اول مریض شفا نیافت، دوای دیگری را برایش تجویز نمایند، بلکه به اساس وحی و یا الهام و یقین بود، و از این جهت تاکید میکردند که عسل برای برادرش شفا است، و همینطور هم شد.
[4]- یعنی: سیاه دانه جز برای مرگ برای هر مرض دیگری دوا است، یعنی: اگر سیاه دانه با چیزهای دیگری به اندازۀهای معینی ترکیب گردد، برای اکثر امراض داخلی و خارجی دوا است.
[5]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) بقیۀ حدیث این است که راوی میگوید: طفل خورد سالم را که طعام خوره نشده بود، نزد پیامبر خدا ج بردم، و آن طفل بر بالای لباسهای پیامبر خدا ج بول کرد، و ایشان آبی را طلبیده و بر روی لباسهای خود پاشیدند.
2) از هفت شفای که پیامبر خدا ج برای عود هندی بیان داشتهاند، در اینجا تنها در شفا ذکر گردیده است، و پنج شفای دیگر مذکور نیست، و این طور به نظر میرسد که یکی از روات آن پنج شفای دیگر را ذکر نکرده و به همین دو شفا اکتفاء نموده است، و اما اینکه سبب این کار چه بوده است، بعد از جستجوی زیاد موفق به دریافت آن نشدم، ولی امام ابن حجر/ میگوید: احتمال قوی آن است که خود پیامبر خدا ج تنها همین دو شفا را ذکر نمودهاند، زیرا در آن وقت احتیاجی به ذکر بقیۀ انها نبود، والله تعالی أعلم.
[6]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
قُسْط گیاهی است که از دریا بدست میآید، بهترین انواع آن قُسط مغربی است که در بلاد مغرب یافت میشود، رنگ آن سفید و وزن آن سبک است، و به درجۀ دوم آن قُسط هندی است که رنگ آن سیاه، و وزن آن سبک است، و در درجۀ سوم قُسط سوری قرار دارد، که قهوهای رنگ و سنگین وزن است، مزۀ همۀ انواع قُسط تیز رطیعتش گرم است، و سبب ادرار بول و ادرار خون حیض میشود، ودرد رحم را از بین میبرد، و علمای فن برای آن منافع زیادی را ذکر کردهاند.
[7]- مثلا نمیگویند که: فلان پرنده نحس است، اگر بر دیوار خانۀ شخصی بنشیند، سبب بدبختیاش میشود، و یا مریضش میمیرد، و یا مالش تلف میشود، و امثال این چیزها.
[8]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) رقیه در لغت به معنی: افسون و طلسم است، و مراد از آن در اینجا چیزی است که ما از آن به دعا خوانی تعبیر میکنیم، در جواز و مع دعا خوانی احادیث بسیاری آمده است، و علاوه بر آن ثابت شده است که خود پیامبر خدا ج چندین نفر از صحابه را به دعا خوانی امر نمودند، چنانچه ثابت شده است که بسیاری از صحابهب دعا خوانی کردهاند، بنابراین باید گفت که دعا خوانی بر دو نوع است، دعا خوانی مشروع، و دعا خوانی غیر مشروع، دعا خوانی مشروع آن است که به آیات قرآن مجید و به اسماء و صفات خداوند متعال، و به دعاهای مأثورۀ نبی کریم! باشد، و دعا خوان شخص صالح و نیکوکار، و پابند احکام شریعت باشد، و دعا خوانی نا مشروع آن است که به سخنان نا مفهوم، و به طلسمات نا مشروع، و به چیزهای غیر از کتاب خدا و سنت نبی مصطفیج باشد، و یا کسی دعا خوانی کند که پابند شریعت نبوده و اعمال و اقوالش بر خلاف شریعت باشد.
2) این سخن پیامبر خدا ج که «در این امر عکاشه از تو سبقت کرد» به اساس وحس بود، و شخصی که نبی کریم ج این سخن را برایش گفتند، در یک روایت سعد بن عبادهس و در روایت دیگری یکی از منافقان بود، و چون پیامبر خدا ج نخواستند که او را فضیحت کنند، برایش گفتند که: «در این امر عکاشه از تو سبقت کرد»، وحتی برای این شخص – چه سعد بن عبادهس بوده باشد، و چه آن شخص منافق – (نه) نگفتند: زیرا نه گفتن سبب رنجش خاطر او میگردید، بلکه از آن به این عبارت که (عکاشه در این امر از تو سبقت کرد)، تعبیر نمودند، و البته نبی کریم ج فصیحترین و بلیغترین مردمان بودند.
[9]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) جذام مشتق از (جذم) به معنی قطع است، و این مرض را از آن جهت جذام میگویند که جسم را قطعه قطعه میکند و از بین میبرد، و در فارسی این مرض را به نام مرض (خوره) نیز یاد میکنند، و گویا از کسی شنیدم که از طبیبی نقل میکرد، که مکروب جذام در زیر مکرسکوب شباهت به شیر دارد، و اگر این سخن راست باشد، معجزۀ دیگری برای نبی کریم محمد ج است.
2) پیامبر خدا ج تاثیر چهار چیز را در این حدیث نفی کردند، و گفتند که: این چیزها تأثیری ندارد، اول این چهار چیز (سرایت) است، عربها در جاهلیت چنین فکر میکردند که مرض به ذات خود شعور دارد، و اگر خواسته باشد، میتواند از شخص بیمار به شخص سالم انتقال یابد، پیامبر خدا ج این مفکوره را رد کرده و فرمودند که مرض به ذات خود سرایت کننده نیست، بلکه این خواست و ارادۀ خداوند متعال است که مرض از شخص مریض به شخص سالم انتقال مییابد، از این جهت است که در حدیث دیگری فرمودند که: اگر مرض از سرایت پیدا میشد، پس مرض اول از کجا پیدا شد.
3) چیز دومی را که نفی کردند، شآمت بود، و در جاهلیت مرد سرنوشت خود را از فال بد وفال نیک گرفتن تعیین میکردند، مثلا: کسی که میخواست به سفر برود، اگر به پیش رویش فلان حیوان میآمد، به سفرش ادامه میداد، و اگر فلان حیوان میآمد، از رفتن به سفر منصرف میگشت، و همچنین در کارهای دیگر، پیامبر خدا ج این مفکورۀ جاهلیت را باطل ساخته و گفتند، که همه چیز به خواسته و ارادۀ خداوند متعال است، و فلان حیوان، و فلان چیز تاثیری در سرنوشت انسان ندارد.
4) چیز سومی را که نفی کردند، تأثیر (بوم). بود، و عقیدۀ مردم در آن وقت آن بود که (بوم) از حیوانات بد نحس است، اگر به دیوار خانۀ کسی بنشیند، سبب بدبختیاش میشود، و متاسفانه تا هم اکنون بعضی از مسلمانان (بوم) را علامت نحاستف وبدبختی میدانند.
5) بالآخره چیز دیگری را که پیامبر خدا ج نفی کردند، شوم گرفتن ماه صفر .است، و یا روزهای اول ماه صفر است، و این مفکورۀ جاهلیت تا هنوز هم در بین بعضی از مسلمانان وجود دارد، که سیزده روز اول ماه (صفر) را روزهای مخاطره و شرارت میدانند.
و خلاصه آنکه پیامبر خدا ج فرمودند که: فال بدگرفتن به این چیزها از مفکورۀ جاهلیت است، و مسلمانان نباید به این خرافات عقیدهمند باشند، زیرا برای این چیزها تاثیری نیست، و اگر چیزی باشد، که تأثیر داشته باشد، مانند بعضی امراض که از یک شخص به شخص دیگر سرایت میکند، این تاثیر و سرایت از خود مرض نیست، بلکه چیزی است که به امر و ارادۀ خداوند متعال صورت میگیرد، چنانچه حدیث آتی به این چیز صراحت بیشتری دارد.
[10]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) (گَر)، بر وزن (سَر) یک نوع مریضی است که پوست حیوان را میگیرد، و سبب ریزش موی و خارش فراوان میشود، و در اصطلاع عوام آن را (گَرگ) بر وزن برگ میگویند.
2) یعنی: همان طوری که خداوند شتر اول را به این مرض دچار ساخته است، این خاصیت را به این مرض نیز داده است که از یک حیوان به حیوان دیگری سرایت نماید، پس سرایت نمودن مرض، از ذات خود مرض نیست، بلکه به تقدیر و حکمت الهی است.
[11]- از احکام و مسائل متعلق به این حدی آنکه:
1) از این حدیث دانسته میشود که داغ کردن جائز است، زیرا این عمل در حیات پیامبر خدا ج صورت گرفته بود، و اگر روا نمیبود، پیامبر خدا ج از آن نهی میکردند، و علماء میگویند: عمل صحابه که به زمان نبی کریم ج نسبت داده شود، حکم حدیث (مرفوع)، یعنی: حکم حدیثی را دارد که به خود نبی کریم ج نسبت داده میشود.
2) در حدیث (1963) آمده بود که پیامبر خدا ج فرمودند: «شفا در سه چیز است، نوشیدن عسل، نیشتر حجامتگر، و سیخ داغگر، و امتم را از داغ کردن منع میکنم»، و احادیث دیگری نیز در جواز و منع (داغ) کردن آمده است، و امام ابن قتیبه/ در جمع بین این احادیث چنین میگوید که: داغ کردن بر دو نوع است: یکی داغ کردن شخص سالم است که خود را به قصد آنکه مریض نشود، داغ میکند، و این همان داغ کردنی است که از آن منع شده است، زیرا این شخص میخواهد که قضاء و قدر را از خود دفع کند، و قضاء و قدر دفع نمیشود، و دیگری داغ کردنی است که بعد از مریض شدن میباشد، و این همان داغ کردنی است که مشروع است، و از کلام امام ابن حجر/ در جمع بین این احادیث این طور دانسته میشود که: منع از داغ کردن در موردی است که فائدۀ داغ کردن ثابت نشده باشد، وجواز در حالاتی است که فائدۀ داغ کردن ثابت شده باشد.
[12]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) عبارتی را که پیامبر خدا ج به آن امر کرده بودند که تب را به آب سرد سازید این است که: «تب از حرارت جهنم است، آن را با آب سرد سازید».
2) از این حدیث دانسته میشود که معالجه به دعا و دوا، هردو جواز دارد، زیرا زنها نزد اسماءل جهت دعا خواندن میآمدند، و او روی سینۀ کسانی که تب داشتند آب میریخت، در احادیث دیگری به هردو نوع معالجه، اشاره شده است.
[13]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) بعضی اشخاص اگر از روی تعجب و با نظر حسادت به چیزی نظر کنند، نظر آنها سبب ضرر برای آن چیز میشود، مثلا: اگر به پستان گاوی که شیر بسیاری میدهد، به چشم تعجب ببینند، شیر آن گاو کم میشود، و یا به کدام مصیبت دیگری میافتد، و حتی گویند که: اگر به حیوانی به چشم تیز ببینند، آن حیوان میافتد، و بسیاری از مردم در این مورد و قائع تعجب آوری را قصه میکنند، در صحیح البخاری از ابو هریره روایت است که پیامبر خدا ج فرمودند: «نشر کردن حق است»، یعنی: واقع میشود، وجای انکار نیست.
[14]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
امام ابن عبدالبر/ در تمهید از سعید بن مسیب روایت میکند که گفت: برایم چنین ابلاغ شده است که: اگر کسی در وقت شام بگوید که: ﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰ نُوحٖ فِی ٱلۡعَٰلَمِینَ﴾ او را مار و عقرب نمیگزد، و ابو قاسم قشیری در تفسیر خود میگوید: در بعضی از تفاسیر آمده است که مار و عقرب – در هنگام طوفان – نزد نوح÷ آمدند و گفتند ما را با خود در کشتی سوار کن، نوح÷ گفت: سوار نمیکنم زیرا شما برای مردم ضرر میرسانید، گفتند: ما را سوار کن و ما ضمانت میکنیم که اگر کسی نام تو را بگوید برایش ضرر نرسانیم.
[15]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
طیبی/ در شرح مشکاة میگوید: تعیین خاک سرزمین، و آب دهان دلالت بر تخصیص دارد، یعنی: خاک همان سرزمین، و همان آب دهان است که به آن تبرک جسته میشود، زیرا اینها به شخصیتی نسبت داده میشوند که دارای قد است خاص بوده و از همۀ ذنوب و آثام مبرا است، و چون با نام شفا دهندۀ خدا یکجا گردد، یقینا که وسیلۀ برای شفا میگردد، و شاهدش آن است که چون پیامبر خدا ج آب دهان خود را به چشم علیس مالیدند، در همان لحظه چشمش شفا یافت، و چون از آب دهان خود در چاه انداختند، چا پر از آب شد.
و اما نووی/ میگوید: پیامبر خدا ج از آب دهان خود به انگش تسبابۀ خود میگرفتند، و با خاک مخلوط ساخته و به جای که درد میکرد، میمالیدند، و در این وقت همین دعای را که در حدیث شریف آمده است، میخواندند.
[16]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مراد از این فرمودۀ پیامبر خدا ج که: «فال نیک، سخن نیکی است که کسی از شما میشنود» این است که مثلا: اگر هنگام سفر کردن، کسی به وداع مسافر میآید که نامش (اسلم) است، این را به فال نیک گرفته و بگوید که خداوند إنشاءالله برای ما سلامتی میدهد، و اگر کسی را میبیند که برایش آب و یا نانی تقدیم میکند، بگوید که این سفر به خواست خداوند سبب فراخی رزق و روزی خواهد بود، و امثال اینها.
2) مسلمان نباید هیچگاه ناامید گردیده و از پیش آمد ناخوش آیند فال بدبگیرد و آن را به بدی تعبیر نماید، و اگر چیز ناخوش آیندی برایش رخ میدهد به حسب توجیه نبوی این دعا را بخواند: «اللهم لا یأتی بالحسنات إلا أنت، ولا یدفع السیآت إلا أنت، ولا حول ولا قوة إلا بالله».
[17]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
سبب آنکه پیابمر خدا ج آن شخص را به کاهنان تشبیه کردند آن بود که وی سخنش را مانند سخن کهان به سجع وقافیه گفت: و از طرف دیگر با زبان بازی میخواست حکم شرع را معطل سازد، ولی با این هم پیامبر خدا ج دیت را بر آن زن لازم دانسته ولی از حق خود که پیش آمد نا شایست آن شخص در مقابل سخن ایشان بود، گذشت نمودند و آن شخص را مورد عقوبت قرار ندادند، زیرا عادتشان این بود که از حق شخصی خود خصو صادر مقابل جهال گذشت مینمودند.
[18]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
آن دو نفر از قبیلۀ بنی تیم بودند، در شرق مدینۀ منوره و در حدود عراق زندگی میکردند، و سخن سحر آمیز آنها طوری که بیهقی در (دلائل النبوه) از ابن عباسب روایت میکند، این بود که: زبر قان از افتخارات خود چنین گفت: یا رسول الله! من سردار بنیتیم هستم، سخنم مورد قبول همگان است و از آن اطاعت میشود، آنها را از ظلم کردن مانع میشوم، و حق آنها از دیگران میگیرم، و عمرو بن الأیهم این چیزها را میداند، عمرو بن الأیهم گفت: او زبان باز است، تنها از خود دفاع میکند، و گوشی که سخنش را میشنود، تنها گوش خودش میباشد، زبرقان گفت: یا رسول الله! به خداوند سوگند است که او از من افتخارات بسیاری را میداند، ولی از روی حسادت چیزی نمیگوید، عمرو گفت: من با تو حسادت میورزم؟ یا رسول الله! به خداوند سوگند که او از طرف مادر لئیم، و در طبیعت خبیث است، پدرش احقی است که قوم خود را ضایع کرده است، یا رسول الله! آنچه را که اول گفتم راست بود، و آنچه را که اکنون گفتم دروغ نیست، منتهی من کسی هستم که اگر از کسی خوشم بیاید بهترین صفاتش را میگویم، و اگر از کسی بدم بیاید، بدترین خصائلش را بیان میدارم.
[19]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1)معنی حدیث نبوی شریف این است که: حیوان مریض نزد حیوان تندرست برده نشود، و یا مطلق مریض خواه انسان باشد و خواه حیوان، نزد مطلق تندرست خواه انسان باشد و خواه حیوان، برده نشود، و در هرصورت، این حدیث دلالت بر این دارد که مریض نزد تندرست برده نشود.
2) این حدیث اشاره بر این دارد که مرض، و یا بعضی از امراض ساری است، ولی طوری که در احادیث سابقه به آن اشاره شد، باید بر این عقیده بود که سرایت به ذات خود به دون قدرت و حکمت الهی مؤثر نیست.
[20]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
گرچه ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که خودکشی سبب خلود در جهنم میشود، ولی علماء گفتهاند که بجز از کافر کس دیگری در دوزخ به طور جاویدان نمیماند، ولی با تتبع از نصوص شریعت چنین دانسته میشود که قاتل نفس بدون حق، چه قاتل شخص خود باشد وچه قاتل شخص دیگری، به طور جاویدان در دوزخ میماند، خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَن یَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِیهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِیمٗا﴾ این ظاهر دلالت نصوص است، و اینکه در قیامت خداوند متعال با آنها چه خواهد کرد، چیزی است که از ما پوشیده است، و قبلا در این موضوع به تفصیل بیشتری سخن گفتیم.
2) کسی که خود را میکشد، و یا کسی است که دیگران را کشته است، چون حکم به کفرش نشده است، بناءبراین مانند هر مسلمان دیگری غسل داده شده و کفن میشود، و بعد از نماز خواندن بر وی در قبرستان مسلمانان دفن میگردد.
[21]- از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه:
1) مگس طعام را نجس نمیکند، مگر آنکه ثابت شود که آن مگس ملوث است، چنانچه که پس خورد گربه نجس نیست، ولی اگر ثابت شود که دهانش نجس است، پس خوردنش نیز نجس میگردد.
2) آنچه را که پیامبر خدا ج به آن ارشاد کردهاند، غوطه دادن مگس در ظرفی است که در آن میافتد، و در مورد خوردن طعام و یا آب و یا هر نوشیدنی دیگری که مگس در آن افتاده است، چیزی نگفتهاند، یعنی: امر نکردهاند که آن طعام و یا آب و یا نوشیدنی را بخورید، بنابراین، در ظرفی که مگس میافتد، خوردن محتوای آن ظرف لازم نیست، و حتی اگر ثابت شود که افتادن مگس در چیزی سبب ملوث شدن آن چیز گردیده است، باید از خوردن و استفاده کردن از آن چیز خودداری شود، والله تعالی أعلم.