اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

نوع دهم: یاری شدن پیامبر توسط خداوند متعال

نوع دهم: یاری شدن پیامبر ج توسط خداوند متعال

فرشتگان همراه او می‌جنگند

سعد بن ابی‌وقاصس می‌گوید: روز احد در سمت راست و چپ پیامبر ج دو مرد سفیدپوش را دیدم که به شدت در دفاع از پیامبر ج می‌جنگیدند. آنان را نه پیش از آن روز دیده بودم و نه پس از آن دیدم. منظور وی جبرائیل و میکائیل علیهما السلام بود[1].

* * *

دو کوه را به هم می‌آورد

در روزی آرام، ام المومنین عائشهل از همسرش رسول خدا ج پرسید: ای پیامبر خدا... آیا روزی سخت‌تر از نبرد احد برایت پیش آمده؟

روز احد واقعاً روز سختی بود... روزی که نبردی خونین میان مسلمانان و کفار روی داد... خون‌ها به زمین ریخت... زخم‌ها برداشته شد و جان‌ها فدا شد... هفتاد تن از بهترین یاران پیامبر خدا ج از جمله حمزه بن عبدالمطلب، شیر خدا، و عموی پیامبر ج جان باختند...

در این روز سر و چهره‌ی پیامبر ج زخمی شد و دندانش شکست.

واقعاً یادآوری نبرد احد هم سخت و هم دردناک بود...

اما پیامبر ج روزی سخت‌تر از احد را به یاد آورد... روزی که به طائف رفته بود تا از اهل آن یاری بجوید، اما آنان او را تکذیب کردند و طرد نمودند و سفیهان خود را تحریک کردند که به پیامبر آزار برسانند و به او سنگ بزنند.

پیامبر ج در حالی که آن همه درد و زحمت را از کتاب خاطرات جهاد و دعوت ورق می‌زد، فرمود: «از قوم تو چه‌ها کشیدم...

سخت‌ترین چیزی که از آن‌ها کشیدم روزی بود که خود را بر فرزند عبدیالیل بن عبدکلال عرضه کردم، اما درخواست مرا استجابت نکرد...

در حالی که غمگین بودم به راه افتادم...

در قرن الثعالب به خود آمدم»...

از شدت غم و غصه با پای زخمی برهنه به سختی فراوان مسیر طولانی بیست کیلومتری را پیموده بود...

پدر و مادرم فدای او... چه صبور بود!.

در همین حال ناگهان نگاه خود را به آسمان دوخت... ابری دید که بالای سرش سایه انداخته... جبرئیل را دید که بر روی آن است...

جبرئیل خطاب به پیامبر ج گفت: خداوند شنید که قومت به تو چه گفتند و چه پاسخی دادند و فرشته‌ی کوه‌ها را فرستاده تا هر دستوری که می‌خواهی برایت اجرا کند.

ناگهان فرشته‌ی کوه‌ها خطاب به پیامبر ج گفت: سلام بر تو ای محمد... خداوند پاسخ قومت را شنید... من فرشته‌ی کوه‌هایم، و مرا فرستاده تا هر دستوری درباره‌ی آن‌ها می‌دهی اجرا کنم.

چه قدرتی در اختیار پیامبر ج قرار داده شده بود!.

چه دستوری می‌دهی؟

فرصتی طلایی در اختیار او بود تا از قریش و دیگران انتقام بگیرد...

الله اکبر! هر دستوری که می‌خواست می‌توانست بدهد و فرشته‌ی کوه‌ها انجام می‌داد!.

در حالی که خون از پاهایش روان بود کمی اندیشید... فحش‌ها و ناسزاهای قریش در گوشش می‌پیچید: دروغگو! دیوانه! جادوگر!.

فرشته‌ی کوه‌ها سکوت را شکست و خودش پیشنهاد داد که چه بلاهایی را می‌شود سر قریش آورد!.

گفت: اگر بخواهی می‌توانم دو کوه را به هم بیاورم... منظورش دو کوهی بود که در دو سوی مکه بودند... اگر پیامبر ج دستور می‌داد اهل مکه را میان آن دو کوه له می‌کرد...

کار ابوجهل و ابولهب و امیۀ بن خلف هم به همین سادگی تمام می‌شد!

چه از این بهتر؟

اما پیامبر خدا ج بر نیازهای بشری خود غالب شد و گفت: «نه بلکه برای آن‌ها صبر می‌کنم و فرصتی برای توبه و اصلاح در برابرشان می‌گذارم».

سپس فرمود: «امیدوارم از نسل آن‌ها کسانی به وجود بیایند که تنها الله را عبادت کنند و به او شریکی نیاورند».

مسخر شدن فرشتگان برای ایشان نیز یکی از معجزات او ج است.

* * *

ما تو را از شر مسخره کنندگان در امان داشته‌ایم

جمعی از قریشیان بسیار علیه پیامبر ج از سلاح تکذیب و تمسخر بهره می‌بردند.

بدترین آن‌ها ولید بن المغیرۀ و اسود بن عبدیغوث و اسود بن مطلب و حارث بن عیطل و عاص بن وائل سهمی بودند.

روزی که جبرئیل به نزد رسول خدا ج آمده بود، از آنان نزد جبرئیل شکایت کرد.

همان هنگام ولید از کنار آنان گذشت، پس جبرئیل به انگشت او اشاره کرد و گفت: شرش را کم کردم.

سپس اسود بن عبدالمطلب را به او نشان داد. جبرئیل به گردن اسود اشاره کرد و گفت: شرش را کم کردم.

سپس اسود بن عبد یغوث را به وی نشان داد. جبرئیل به سرش اشاره کرد و گفت:‌ شرش را کم کردم.

سپس حارث بن عیطل را به او نشان داد. جبرئیل به شکم او اشاره کرد و گفت: شرش را کم کردم.

سپس عاص بن وائل از آنجا گذشت. جبرئیل به زیر پایش اشاره کرد و گفت: شرش را کم کردم.

مدتی نگذشته بود که مجازات آن‌ها، همانطور که جبرئیل گفته بود بر آنان نازل شد.

ولید از کنار مردی از قبیله‌ی خزاعه عبور می‌کرد که تیرها و نیزه‌های خود را درست می‌کرد. تیری به انگشت ولید برخورد کرد که آن را قطع کرد. چند روز نگذشته بود که بر اثر آن مرد.

در سر اسود بن عبدیغوث چرک‌ها و زخم‌هایی پیدا شد که بر اثر آن جان داد.

اسود بن مطلب هم کور شد. سبب آن چنین بود که روی همراه با فرزندانش زیر درختی نشسته بود که ناگهان گفت: فرزندانم! آیا از من دفاع نمی‌کنید؟ کشته شدم!.

گفتند: ما که چیزی نمی‌بینیم!.

گفت: فرزندانم! از من دفاع نمی‌کنید؟ هلاک شدم! خار در چشمانم فرو رفته!.

گفتند: چیزی نمی‌بینیم!.

تا آنکه کور شد و مدت زمانی نگذشت که او نیز مرد.

شکم حارث بن عیطل پر از آب زرد شد و آنقدر باد کرد که مدفوعش از دهانش بیرون آمد و مرد.

عاص بن وائل نیز سوار بر الاغ خود در حال رفتن به سوی طائف بود؛ الاغ او را به درختی پرخار کشاند؛ خاری وارد پای او شد و او را کشت.

و راست گفت خداوند متعال که: ﴿إِنَّا کَفَیۡنَٰکَ ٱلۡمُسۡتَهۡزِءِینَ٥ [الحجر: 95]. «ما شر مسخره‌کنندگان را از تو بر طرف ساختیم».

* * *

فرستاده شدن بادها و سربازان غیبی بر احزاب

در نبرد احزاب هزاران تن از کفار به هدف حمله به مدینه‌ی نبوی با یکدیگر متحد شدند.

پیامبر ج و یاران او نیز هر آنچه در توان داشتند را برای دفاع از خود انجام دادند. خداوند نیز در دفاع و نصرت یاران خود وارد عمل شد: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ إِذۡ جَآءَتۡکُمۡ جُنُودٞ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِمۡ رِیحٗا وَجُنُودٗا لَّمۡ تَرَوۡهَاۚ وَکَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرًا٩ [الأحزاب: 9]. «پس بر آن‌ها بادی فرستادیم و [همچنین] سربازانی که شما آنان را ندید».

خداوند بر آنان بادی فرستاد که آتش آنان را خاموش کرد و دیگ‌هایشان را زیر و رو کرد و خیمه‌هایشان را از بن کند و اسب‌هایشان را راند و شتران‌شان را پراکنده ساخت.

هم‌چنین سربازانی را فرستاد که دیده نمی‌شدند... و در نتیجه کافران چنان دچار ترس و لرز شدند که مجبور شدند از همان راهی که آمده‌اند برگردند و محاصره‌ی مدینه شکسته شد.

خداوند متعال درباره‌ی این حادثه بر مومنان منت نهاده و فرموده است: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ إِذۡ جَآءَتۡکُمۡ جُنُودٞ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِمۡ رِیحٗا وَجُنُودٗا لَّمۡ تَرَوۡهَاۚ وَکَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرًا٩ [الأحزاب: 9]. «ای کسانی که ایمان آورده‌اید نعمت الله را بر خود به یاد آرید، آنگاه که لشکرهایی به سوی شما [در] آمدند، پس بر سر آنان تند بادی و لشکرهایی که آن‌ها را نمی‌دیدید فرستادیم و الله به آنچه می‌کنید همواره بیناست».

* * *

یاری شدن وی توسط باران

در نبرد بدر حوادثی بزرگ و نشانه‌های سترگ و کراماتی آشکار برای تایید سربازان راستین خداوند رخ داد تا بدین وسیله در راه خود ثابت قدم بمانند و دل‌هایشان استوار گردد.

مسلمانان در آن نبرد از نظر تعداد نفرات و اسلحه در تنگنا بودند. از سوی دیگر دشمنان مشرک آنان پر تعدادتر بودند و هم اسلحه‌ی بیشتر و بهتری در اختیار داشتند و هم نسبت به نبرد آگاه‌تر و ماهرتر...

مشرکان به محل بدر رسیدند. زمینی که بر آن اردو زدند محکم بود، اما مسلمانان در محل بدر اردو زدند که ماسه‌ای بود و پا در آن فرو می‌رفت.

خداوند باران را فرو فرستاد به طوری که پاهایشان بر زمین استوار شد و وسوسه‌ی شیطان از بین رفت... آب نوشیدند و خود را شستند و وضو گرفتند... بارش باران برای مومنان رحمت بود و برای مشرکان نَقمت... اوضاع برعکس شد و اکنون پاهای آنان بر زمین لیز می‌خورد، زیرا زمینی که بر آن بودند گل بود، اما مومنان بر زمین مناسبی بودند.

خداوند متعال در کلام خود به این واقعه اشاره نموده و فرموده است:﴿إِذۡ یُغَشِّیکُمُ ٱلنُّعَاسَ أَمَنَةٗ مِّنۡهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیۡکُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ لِّیُطَهِّرَکُم بِهِۦ وَیُذۡهِبَ عَنکُمۡ رِجۡزَ ٱلشَّیۡطَٰنِ وَلِیَرۡبِطَ عَلَىٰ قُلُوبِکُمۡ وَیُثَبِّتَ بِهِ ٱلۡأَقۡدَامَ١١ [الأنفال: 11]. «[به یاد آورید] هنگامی را که [الله] خواب سبک آرامش بخشی که از جانب او بود بر شما مسلط ساخت و از آسمان بارانی بر شما فرو ریزانید تا شما را با آن پاک گرداند و وسوسه‌ی شیطان را از شما بزداید و دل‌هایتان را محکم سازد و گام‌هایتان را بدان استوار دارد».

* * *


 



[1]- به روایت بخاری و مسلم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد