2- باب: توبه
علما، گفتهاند: توبه از هر گناهی، واجب است؛ اگر گناه میان بنده و پروردگارش باشد و به حقوق مردم ربطی نداشته باشد، سه شرط دارد:
اول: دست کشیدن از گناه.
دوم: پشیمانی از انجام گناه.
سوم: تصمیم بگیرد که هرگز به آن گناه برنگردد. بدون هر یک از این شرطهای سهگانه، توبه، درست و کامل نیست.
و اگر گناه، به حقوق مردم تعلق داشته داشته باشد، توبه، چهار شرط دارد: سه شرط بالا و اینکه خودش را از زیر بار صاحب حق درآورد؛ اگر آن حق، مال یا همانند آن باشد، آن را به صاحبش بازگرداند و اگر تهمتی به کسی زده باشد، از او درخواست بخشش کند یا بگذارد که حدّ قذف (مجازات شرعی مربوط به تهمت) را بر او اجرا نماید؛ و اگر از او غیبت کرده است، از او حلالی بطلبد. بر هر کسی واجب است که از همهی گناهان، توبه کند. اگر از برخی از گناهان توبه کند، توبهاش از آن گناهان، درست است و سایر گناهان، همچنان بر گردن اوست. دلایل کتاب و سنت و اجماع علما بر وجوب توبه، آشکار و نمایان است: اللهY میفرماید:
﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣١﴾ [النور : ٣١]
و ای مؤمنان! همه بهسوی الله توبه کنید تا رستگار شوید.
و میفرماید:
﴿وَأَنِ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّکُمۡ ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَیۡهِ﴾ [هود: ٣]
و اینکه از پروردگارتان آمرزش بخواهید و بهسوی او توبه کنید.
همچنین میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ تُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ تَوۡبَةٗ نَّصُوحًا﴾ [التحریم: ٨]
ای مؤمنان! به سوی الله توبهی خالصی نمایید.
شرح
توبه در لغت به معنای بازگشت است و در شریعت به مفهوم بازگشت از معصیت اللهU به سوی اطاعت و فرمانبرداریست. واجبترین و بزرگترین نوع توبه، بازگشتن از کفر به سوی ایمان است؛ اللهY میفرماید:
﴿قُل لِّلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِن یَنتَهُواْ یُغۡفَرۡ لَهُم مَّا قَدۡ سَلَفَ﴾ [الأنفال: ٣٨]
به کافران بگو: اگر (از کفر) باز آیند، گذشتههایشان بخشیده میشود.
و پس از آن، توبه از گناهان کبیره و بزرگ، در اولویت قرار دارد. و توبه از گناهان کوچک، در رتبهی سوم میباشد. بر هر شخصی واجب است که از هر گناهی به سوی الله توبه کند. همانطور که مؤلف/ گفته است، توبه سه شرط دارد. ولی اگر خوب بررسی کنیم، میبینیم که پنج شرط دارد:
شرط اول: اخلاص برای الله؛ یعنی قصد توبهکننده از توبهاش، این باشد که الله از او راضی شود و توبهاش را بپذیرد و از معصیتی که مرتکب شده، درگذرد؛ نه اینکه قصدش خودنمایی به مردم و نزدیکی جستن به آنان باشد یا بخواهد از این طریق از مجازات درامان بماند؛ بلکه فقط باید به قصد رضایت الله و به خاطر آخرت و به امید عفو و بخشش الهی، توبه کند.
شرط دوم: از گذشتهاش و گناهی که در گذشته مرتکب شده است، پشیمان باشد؛ زیرا احساس پشیمانی، بیانگر صداقت و راستی انسان در توبه است؛ یعنی بر گذشتهی خود افسوس بخورد و از بابتش، پیش خود شرمنده و دلگیر باشد و گمان نکند که بهخاطر فرصت توبه، میتواند انجامش دهد.
شرط سوم که مهمترین شرط توبه بهشمار میرود، این است که از گناهی که در آن بهسر میبرد، دست بکشد؛ یعنی اگر گناهی که مرتکب میشود، ترک واجبی شرعیست، بلافاصله به انجام آن بپردازد. مثلاً اگر شخصی زکات نمیدهد، توبهاش این است که هرچه از زکات گذشته بر گردن اوست، از مالش درآورد و زکات مالش را ادا کند. اگر در نیکی به پدر و مادر کوتاهی کرده، بر او واجب است که بیهیچ درنگی به پدر و مادرش نیکی نماید. اگر در صلهی رحم و رعایت پیوند خویشاوندی کوتاهی نموده، بر او واجب است که پیوند خویشاوندی را با خویشان خود برقرار نماید.
اگر گناهی که مرتکب میشود، انجام یک فعل حرام است، توبهاش این است که بیدرنگ از انجامِ آن معصیت دست بکشد و لحظهای هم تأخیر نکند. به عنوان مثال: اگر ربا میخورد، بر او واجب است که رباخواری را رها کند و از آن دوری گزیند و مال و ثروتی را که با رباخواری فراهم کرده است، از اموالش خارج کند.
و اگر با تقلب و خیانت به مردم، و یا با خیانت در امانت مرتکب معصیت شده، بر او واجب است که دست از چنین اعمالی بکشد و اگر از این طریق مالی بهدست آورده است، باید آن را به صاحبش بازگرداند و از صاحب حق بخواهد که او را حلال کند. و اگر گناهش غیبت است، باید دست از غیبت دیگران و ریختن آبروی آنان بردارد. بنابراین اگر کسی بگوید که توبه کرده، ولی همچنان به ترک واجب و یا انجام عمل حرام ادامه دهد، بهطور قطع چنین توبهای پذیرفته نمیشود؛ بلکه این نوعی ریشخند به اللهU میباشد. مگر میشود به سوی اللهY توبه کنی و به انجام معصیت ادامه دهی؟!
اگر در تعامل با شخصی، چنین رویکردی داشته باشی و بگویی که من از فلان کاری که در رابطه با تو انجام دادهام، پشیمانم، ولی در دل و درونت قصد انجام دوبارهی آن عمل را داشته باشی، این، مسخره کردن و بهریشخند گرفتن آن شخص بهشمار میرود. و چنین رویکردی دربارهی پروردگار جهانیان نیز استهزا و مسخره، محسوب میشود. پس توبهکار واقعی، کسیست که دست از گناه برمیدارد. خیلی عجیب است که برخی از ربا و رباخواری در جامعه مینالند و خود، غرق در این گناه هستند! یا از غیبت و خوردن گوشت مردم، اظهار ناراحتی میکنند و با این حال، بیش از همه غیبت میکنند! و یا از دروغ و خیانت در امانت، آه سر میدهند و خود بیش از همه به دروغ و خیانت در امانت مبتلا هستند!
بههر حال، انسان باید از گناهی که از آن توبه کرده است، دست بردارد و اگر از انجام گناه باز نیاید، توبهاش پذیرفته نیست و نزد اللهU سودی به حالش ندارد. در پارهای از موارد بازآمدن از گناه، ترک معصیتیست که به حقوق الهی مربوط میشود. در این حالت فقط کافیست که انسان از آن گناه توبه کند. گفتنیست: درست و بلکه جایز نیست که انسان دربارهی معصیتش، چه انجام عمل حرام و چه ترک واجب شرعی، نزد دیگران سخن بگوید؛ زیرا حقوق الهی، بین بنده و پروردگار است و وقتی خداوندU بر تو منت نهاده و پردهپوشی تو را کرده، دیگر دربارهی گناهت با هیچکس سخن نگو؛ رسولاللهr فرموده است: «کُلُّ أُمَّتِی مُعَافًى إِلاَّ الْمُجَاهِرِینَ»؛ یعنی: ««همهی افراد امتم بخشیده میشوند، مگر کسانی که گناهانشان را آشکار میکنند». همانطور که در حدیث آمده، آشکار کردن گناه بدین صورت است که «شخصی، شبهنگام مرتکب گناهی شود و صبح، گناهش را برای مردم بازگو کند و بگوید که من، چنین و چنان کردهام»؛ از اینرو برخی از علما گفتهاند: وقتی انسان، مرتکب گناهی شود که حدّ شرعی دارد، میتواند به قاضی و حاکم مراجعه کند و بگوید که مرتکب فلان معصیت شده است تا او را با اجرای مجازات شرعی پاک نماید؛ ولی بهتر و افضل، این است که بر خود پردهپوشی کند؛ یعنی اگر مرتکب گناهی مثل زنا شد، میتواند به قاضی و حاکم مراجعه کند و اجرای حکم شرعی را درخواست نماید؛ زیرا اجرای مجازات شرعی، کفارهی گناه محسوب میشود؛ اما در مورد سایر گناهان، همانطور که الله بر تو پردهپوشی نموده، تو نیز رازت را به کسی نگو و گناهانی مثل زنا و امثال آن را جز با مسؤول یا قاضی اجرای احکام شرعی در میان مگذار و خودت را رسوا مکن. با این شرایط، مادامی که توبهات مربوط به حقوق الهی باشد، فقط کافیست که توبه کنی؛ زیرا الله توبهی بندگانش را میپذیرد و از گناهانشان درمیگذرد. ولی اگر گناهت به حقوق مردم مربوط میشود، مثل مالی که از مردم بر گردن توست، باید آن را به صاحبش بازگردانی و توبه، فقط با ادای آن پذیرفته میگردد. مثلاً کسی چیزی دزدیده است؛ برای توبه باید مالِ دزدیده را به صاحبش بازگرداند. یا شخصی، طلب (بستانکاری) کسی را انکار کرده است؛ حال که میخواهد توبه کند، چارهای جز این ندارد که نزد بستانکار برود و اعتراف کند که حقش را خورده است تا طلبکار، حق خود را بازپس بگیرد. و اگر به بستانکار دسترسی نداشت و نمیدانست که به کجا رفته است و یا مرده بود، آن را به وارثانش پس دهد و اگر وارثان طلبکارش را نمیشناخت، آن را از طرف او صدقه دهد تا از شرّ دَینی که بر گردن اوست، رهایی یابد؛ اللهY نیز میداند و امید است که آن را به او برساند.
اگر معصیت انجامشده، این بوده که به کسی زده است، برای توبه باید نزد آن شخص برود و به او اجازهی تلافی بدهد؛ اگر به سرش زده، باید در سرش قصاص شود و اگر به پشتش زده، در پشتش قصاص گردد و همینطور، قصاص در اندامی انجام میشود که به آن زده است. زیرا اللهY میفرماید:
﴿وَجَزَٰٓؤُاْ سَیِّئَةٖ سَیِّئَةٞ مِّثۡلُهَاۖ﴾ [الشورى: ٤٠]
کیفر هر بدی، مجازاتی همانند آن میباشد.
و نیز میفرماید:
﴿فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ عَلَیۡکُمۡ فَٱعۡتَدُواْ عَلَیۡهِ بِمِثۡلِ مَا ٱعۡتَدَىٰ عَلَیۡکُمۡۚ﴾ [البقرة: ١٩٤]
... بنابراین کسی که به شما تجاوز و تعدی کند، شما نیز همانطور که به شما تعدی کرده، به او تعدی (یعنی قصاص) نمایید.
و اگر با سخنش کسی را رنجانده باشد، مثلا در میان مردم به او دشنام گفته یا او را سرزنش کرده و یا بر او عیبجویی نموده، باید نزدش برود و بر سرِ هرچه که با هم توافق کنند، بخشش بخواهد؛ حتی اگر آن شخص، درخواست چیزی مثل پول بکند تا حقش را ببخشد، باید برای جلب رضایتش، هرچه میخواهد، به او بدهد.
اگر پشت سر کسی غیبت کرده است؛ مثلاً دربارهی کسی پشت سرش حرف زده و از او نزد مردم، بد گفته است. علما در اینباره اختلاف نظر دارند؛ برخی گفتهاند: باید نزدش آن شخص برود و به او بگوید: فلانی! من پشت سرت، پیش مردم حرف زدهام و از تو میخواهم که مرا ببخشی و حلالم کنی. عدهی دیگری از علما گفتهاند: نباید نزد آن شخص برود. البته این موضوع، شرح بیشتری دارد؛ اگر شخصی که از او غیبت شده، خبر دارد که پشت سرش حرف زدهاند، غیبتکننده باید نزدش برود و درخواست بخشش کند؛ ولی اگر خبر ندارد، غیبتکننده نباید نزدش برود و همین کافیست که برایش استغفار و درخواست آمرزش کند و در مجالسی که غیبتش را کرده، از او بهخوبی یاد نماید؛ زیرا نیکیها، بدیها را از میان میبرند. و این دیدگاه، صحیحتر به نظر میرسد؛ چون در حدیث آمده است: «کَفَّارَةُ مَنْ اغْتَبْتَه أَنْ تَسْتَغْفِرَ لَهُ»؛([1]) یعنی: «وقتی از کسی غیبت کردی، کفارهاش این است که برایش درخواست آمرزشی کنی». یعنی بگویی: خدایا! او را بیامرز. یکی از شروط اساسی توبه، این است که حقوق ضایعشده را به صاحبانش برگردانیم.
شرط چهارم توبه، این است که تصمیم بگیرد در آینده مرتکب آن معصیت نشود. این، توبه نیست که انسان شرایط و توانایی لازم برای گناه کردن را از دست بدهد؛ یعنی اگر در دل قصد کند که در صورت فراهم شدن شرایط، دوباره آن معصیت را انجام دهد، توبهاش درست و پذیرفته نیست. مثلاً شخصی با پولی که دارد، مشروبات الکلی میخرد و یا زنا میکند؛ ولی وقتی بیپول میشود: میگوید: خدایا! توبه کردم. حال آنکه دروغ میگوید و در دل نیت دارد که اگر دوباره ثروتی بیابد و شرایط فراهم شود، گناهان گذشتهاش را تکرار کند. اینچنین توبهای، توبهی آدم عاجز و ناتوان است؛ زیرا چه توبه کند و چه نکند، نمیتواند معصیت نماید. برخی از مردم در چنین شرایطی اظهار توبه و ندامت میکنند، ولی در دل چنین میپرورانند که اگر بتوانند باز هم گناه و معصیت خواهند کرد. چنین توبهای، پذیرفته نمیشود.
شرط پنج توبه، این است که در زمان پذیرش توبه انجام شود؛ یعنی اگر کسی در زمانی توبه کند که در آن، توبه پذیرفته نمیشود، توبهاش سودی به حالش ندارد. زمان توبه بر دو نوع است:
نوع اول، ویژهی هر انسانی میباشد و نوع دوم، عمومیست و همه را در برمیگیرد. نوع اول، بدین معناست که توبه باید پیش از فرارسیدن مرگ باشد؛ یعنی اگر انسان در زمان مرگش توبه کند، چنین توبهای هیچ سودی به حالش ندارد؛ زیرا اللهY میفرماید:
﴿وَلَیۡسَتِ ٱلتَّوۡبَةُ لِلَّذِینَ یَعۡمَلُونَ ٱلسَّیَِّٔاتِ حَتَّىٰٓ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ إِنِّی تُبۡتُ ٱلۡـَٰٔنَ﴾ [النساء : ١٨]
و پذیرش توبه برای کسانی نیست که مرتکب کارهای بد میشوند و چون مرگِ یکی از ایشان فرا میرسد، میگوید: اینک توبه کردم.
توبهی چنین کسانی پذیرفته نمیشود. الله متعال میفرماید:
﴿فَلَمَّا رَأَوۡاْ بَأۡسَنَا قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَحۡدَهُۥ وَکَفَرۡنَا بِمَا کُنَّا بِهِۦ مُشۡرِکِینَ ٨٤ فَلَمۡ یَکُ یَنفَعُهُمۡ إِیمَٰنُهُمۡ لَمَّا رَأَوۡاْ بَأۡسَنَاۖ سُنَّتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِی قَدۡ خَلَتۡ فِی عِبَادِهِۦۖ وَخَسِرَ هُنَالِکَ ٱلۡکَٰفِرُونَ ٨٥﴾ [غافر: ٨٤، ٨٥]
وقتی عذاب شدید ما را مشاهده کردند، گفتند: به الله یگانه ایمان آوردیم و منکر معبودانی شدیم که شریک پروردگار میساختیم. پس زمانی که عذاب سخت ما را دیدند، ایمانشان سودی به آنان نبخشید؛ این قانون را الله بنا نهاده که همواره در میان بندگانش اجرا شده است. و آنجا کافران، زیانکار گشتند.
بنابراین در زمانی که انسان، مرگش را میبیند و اجلش فرا میرسد، یعنی هنگامی که از زنده ماندن ناامید میشود، توبهاش در این حالت، در زمان نامناسبیست! در زمانیست که از زندگی ناامید شده و دیگر امیدی به ماندن ندارد؛ در آن هنگام، توبه میکند! این، توبه از سرِ ناچاریست و سودی به حالش ندارد و از او پذیرفته نمیشود و باید پیشتر که ناچار نبود، توبه میکرد.
اما در مورد زمان عمومی توبه؛ رسولاللهr فرموده است: «لا تَنْقَطِعُ الْهِجْرَةُ حَتَّى تَنْقَطِعَ التَّوْبَةُ، وَلا تَنْقَطِعُ التَّوْبَةُ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِهَا»([2]) یعنی: «هجرت، پایان نمییابد تا آنکه فرصت توبه، تمام شود؛ و زمان توبه، به پایان نمیرسد تا آنکه خورشید از مغرب طلوع کند». بنابراین زمانی که خورشید از مغرب طلوع کند، توبهی هیچکس سودی به حالش ندارد. اللهY میفرماید:
﴿یَوۡمَ یَأۡتِی بَعۡضُ ءَایَٰتِ رَبِّکَ لَا یَنفَعُ نَفۡسًا إِیمَٰنُهَا لَمۡ تَکُنۡ ءَامَنَتۡ مِن قَبۡلُ أَوۡ کَسَبَتۡ فِیٓ إِیمَٰنِهَا خَیۡرٗاۗ﴾ [الأنعام: ١٥٨]
روزی که برخی از نشانههای پروردگارت فرا رسد، دیگر ایمان کسی که پیشتر ایمان نیاورده یا با وجود ایمان، کار نیکی نکرده است، سودی به حالش نخواهد داشت.
همانطور که در حدیث آمد و رسولاللهr تفسیر نمود، منظور از برخی از نشانههای پروردگار، طلوع خورشید از مغرب است. بههر حال، توبه باید در زمانی باشد که پذیرفته میشود و اگر در زمان پذیرش توبه نباشد، توبهی انسان قبول نمیگردد. علما همچنین اختلاف نظر دارند که آیا توبهی کسی که به انجام گناه دیگری عادت دارد، پذیرفته میشود یا خیر؟ در اینباره سه دیدگاه وجود دارد:
1- برخی گفتهاند: توبه، درست و پذیرفته است؛ هرچند توبهکننده به گناه دیگری عادت داشته باشد. گناهی که از آن توبه کرده، قبول میشود و گناهی که همچنان انجام میدهد، بر گردنش باقی میماند.
2- عدهی دیگری از علما بر این باورند که توبه کردن از یک گناه در صورت ادامه دادن یک گناه دیگر، پذیرفته و صحیح نیست.
3- گروه دیگری از علما با تفصیل بیشتری در این باره سخن گفتهاند؛ دیدگاه اینها، این است که اگر گناهی که مرتکب میشود، از جنس گناهی باشد که از آن توبه کرده است، در این صورت، توبهاش پذیرفته نمیشود و اگر از جنس آن گناه نباشد، قبول میگردد.
مثلاً شخصی، از گناه ربا توبه میکند و در عین حال، به گناه زنا ادامه میدهد یا شرابخوار است؛ در اینباره علما، سه دیدگاه یادشده را دارند:
برخی گفتهاند که توبهاش از ربا قبول نمیشود؛ زیرا چگونه به سوی الله توبه کرده، در حالی که به معصیت دیگری مثل شرابخواری ادامه میدهد؟
عدهای نیز بر این باورند که توبهاش از ربا پذیرفته و صحیح میباشد و شرابخواری، گناه دیگریست. نووی/ همین دیدگاه را دارد و گفته است: نزد اهل حق، توبه از یک گناه، با وجود پرداختن به یک گناه دیگر، پذیرفته میشود. اگر هر دو گناه، از یک جنس باشند، مثل گناه زنا و گناه چشمچرانی؛ در اینباره اختلاف است که آیا اگر از زنا توبه کند، ولی به چشمچرانی ادامه دهد، توبهاش از زنا پذیرفته میشود یا خیر؟ برخی گفتهاند: توبهاش درست است و برخی، توبهاش را درست نمیپندارند.
نظر درست دربارهی این مسأله، این است که توبهاش درست میباشد؛ ولی چنین انسانی را نمیتوان بهطور مطلق، توبهکار و شایستهی ستایش و فضایلی دانست که دربارهی توبهکاران وجود دارد؛ زیرا توبهاش، توبهی ناقصیست. از یک گناه توبه کرده و این گناه از او برداشته میشود، اما بهطور مطلق توبهکار بهشمار نمیرود و در ضمن، از فضیلت توبهای که کرده، محروم نخواهد بود. این، همان دیدگاهیست که صحیح به نظر میرسد و مایهی آرامش است.
مؤلف/ به فراوانیِ نصوصی از کتاب و سنت دربارهی وجوب توبه از همهی گناهان اشاره کرده و درست هم گفته است. آیات و همینطور احادیث فراوانی دربارهی تشویق به توبه و فضیلت و اجر آن وجود دارد. اللهY در کتابش بیان فرموده که توّابین (توبهکنندگان) و پاکان را دوست دارد. توّابین، کسانی هستند که بهکثرت توبه میکنند و هر بار که گناهی از آنان سر میزند، به سوی الله باز میگردند. نووی/ به آیهی 31 سورهی نور اشاره کرده و بخش پایانی این آیه را آورده است که در واقع، پایانبخش دو آیهی 30 و31 این سوره دربارهی وجوب خودداری از نگاه کردن به زنان است:
﴿ قُل لِّلۡمُؤۡمِنِینَ یَغُضُّواْ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِمۡ وَیَحۡفَظُواْ فُرُوجَهُمۡۚ ذَٰلِکَ أَزۡکَىٰ لَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِیرُۢ بِمَا یَصۡنَعُونَ ٣٠ وَقُل لِّلۡمُؤۡمِنَٰتِ یَغۡضُضۡنَ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِنَّ وَیَحۡفَظۡنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا یُبۡدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنۡهَاۖ وَلۡیَضۡرِبۡنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُیُوبِهِنَّۖ وَلَا یُبۡدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوۡ ءَابَآئِهِنَّ أَوۡ ءَابَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوۡ أَبۡنَآئِهِنَّ أَوۡ أَبۡنَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوۡ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِیٓ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِیٓ أَخَوَٰتِهِنَّ أَوۡ نِسَآئِهِنَّ أَوۡ مَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُهُنَّ أَوِ ٱلتَّٰبِعِینَ غَیۡرِ أُوْلِی ٱلۡإِرۡبَةِ مِنَ ٱلرِّجَالِ أَوِ ٱلطِّفۡلِ ٱلَّذِینَ لَمۡ یَظۡهَرُواْ عَلَىٰ عَوۡرَٰتِ ٱلنِّسَآءِۖ وَلَا یَضۡرِبۡنَ بِأَرۡجُلِهِنَّ لِیُعۡلَمَ مَا یُخۡفِینَ مِن زِینَتِهِنَّۚ وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣١ ﴾ [النور : ٣٠، ٣١]
به مردان مؤمن بگو: چشمانشان را پایین بگیرند و شرمگاههایشان را حفظ کنند. این، برایشان پاکیزهتر است. بیگمان الله به کردارشان آگاه است. و به زنان مؤمن بگو: چشمانشان را پایین بگیرند و شرمگاههایشان را حفظ نمایند و زیور خویش را ـ جز آنچه ظاهر است ـ آشکار نکنند و روسریهایشان را بر گریبانهایشان بیندازند و زیورشان را ظاهر نسازند جز برای شوهر یا پدر یا پسر یا پدرشوهر یا برادر یا برادرزادهها یا خواهرزادهها و یا زنان همکیش خویش یا غلامانشان یا مردان پیر که به زنان بیرغبتند یا کودکانی که به مسایل جنسی زنان آگاهی ندارند؛ و (زنان،) پاهایشان را به زمین نکوبند که زیورآلات پنهانشان جلب توجه کند. و ای مؤمنان! همه بهسوی الله توبه نمایید تا رستگار شوید.
این آیه، بیانگر وجوب پایین گرفتن چشمها و حفظ شرمگاههاست. پایین انداختن چشمها، بدین معناست که انسان از چشمچرانی بپرهیزد؛ زیرا چشمچرانی و لاابالیگری، یکی از مهمترین زمینههای هلاکت و بدبختی بهشمار میرود. رسولاللهr فرموده است: «مَا تَرَکْتُ بَعْدِی فِتْنَةً أَضَرَّ عَلَى الرِّجَالِ مِنَ النِّسَاءِ»؛([3]) یعنی: «پس از من، زیانبارترین فتنهای که برای مردان برجای میماند، فتنهی زنان است». همچنین فرموده است: «فإنَّ أَوَّلَ فِتْنَةِ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَانَتْ فِی النِّسَاءِ»؛([4]) یعنی: «نخستین فتنهای که در بنیاسرائیل پدید آمد، بهخاطر زنان بود». از اینرو دشمنان ما، دشمنان اسلام، بلکه دشمنان الله و پیامبرr، یهود و نصارا، مشرکها و بیدینها و نیز پیروانشان، همواره تلاش میکنند تا مسلمانان را از طریق زنان بفریبند؛ چنانکه به نام حقوق بشر، به خودنمایی و خودآرایی زنان در برابر بیگانگان و همچنین به اختلاط و همنشینی زن و مرد فرا میخوانند؛ به کنار زدن تمام ارزشهای اخلاقی فرا میخوانند و در این راستا از همهی امکاناتشان، از قلم، زبان و رسانهها و هر چه در اختیار دارند، استفاده میکنند؛ چون میدانند که این، بزرگترین فتنهایست که انسان را از خدا و دنیش غافل میکند. آری! زن، بهگونهایست که میتواند صاحبان اندیشه و خرد را بفریبد؛ چنانکه رسولاللهr به زنان فرمود: «هیچکس را ندیدهام که همچون شما بتواند مردان عاقل را فریب دهد». آیا از این واضحتر که زن، توانایی فریفتن مردان عاقل را دارد؟ پس دربارهی افراد کمخرد و سستعنصری که دین و مردانگی چندانی ندارند، چه فکری میتوان کرد؟ بهطور قطع چنین کسانی، بیش از دیگران در معرض فتنهانگیزی زنان هستند. این، یک واقعیت است. از اینرو پروردگار متعال، پس از آنکه به پایین انداختن چشمها و پرهیز از چشمچرانی دستور میدهد، میفرماید:
﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣١﴾ [النور : ٣١]
و ای مؤمنان! همه بهسوی الله توبه کنید تا رستگار شوید.
همهی ما وظیفه داریم که یکدیگر را به توبه و انابت به سوی الله سفارش نماییم و جویای وضعیت هم باشیم که آیا از گناهان خود توبه میکنیم یا همچنان به گناه و معصیت میپردازیم؛ چراکه خطاب قرآن، عمومیست و همه را مخاطب قرار میدهد و میفرماید: «ای مؤمنان! همه به سوی الله توبه کنید». اینکه میفرماید: «تا رستگار شوید»، دلیلیست بر اینکه توبه، از مهمترین عوامل رستگاری بهشمار میرود. مفسران گفتهاند: رستگاری، واژهی پرمعناییست که مفهوم دستیابی به هر خواسته و مطلوبی و رهایی از هر مسألهی نگرانکنندهای را در خود دارد. هر انسانی، خواهان خیر دنیا و آخرت است؛ حتی کافر نیز چیزی جز خیر نمیخواهد، ولی برخی از مردم توفیق مییابند و عدهای هم توفیق نمییابند.
کافر خواهان خیر و خوبی است؛ ولی او، فقط خیر و خوبی دنیا را میخواهد؛ زیرا کافر، بهسان چارپاییست که بدترین جنبنده نزد الله بهشمار میرود:
﴿إِنَّ شَرَّ ٱلدَّوَآبِّ عِندَ ٱللَّهِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ ٥٥﴾ [الأنفال: ٥٥]
بدترین جنبندگان نزد الله، کسانی هستند که کفر ورزیدند؛ و آنان ایمان نمیآورند.
کافر، از همهی جانوران روی زمین، بدتر است؛ با این حال به دنبال خیر و رفاه دنیاست. آری! او خواهان دنیاست؛ چراکه دنیا، بهشت اوست و آخرت، عذاب و دوزخ او خواهد بود. خلاصه اینکه هر انسانی مطابق همت و ارادهی خود، در پی خیر و نیکیست. باید به یاد داشت که توبه و انابت به سوی الله، از مهمترین اسباب و عوامل رستگاری محسوب میشود. همانطور که در آیهی 31 سورهی نور، بدین نکته اشاره شده است.
***
14- وعَنْ أبی هُرَیْرَةَt قال: سمِعتُ رسولَاللهr یَقُول: «واللَّه إِنِّی لأَسْتَغْفرُ اللهَ وَأَتُوبُ إِلیْه فی الیَوْم أَکثر مِنْ سَبْعِین مرَّةً». [روایت بخاری]([5])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: از رسولاللهr شنیدم که میفرمود:
«سوگند به الله که
من،
روزانه بیش از هفتاد بار از الله آمرزش میخواهم و به سوی او توبه میکنم».
15- وعن الأَغَرِّ بْن یَسار المُزنِیِّt قال: قال رسولُاللهr : «یا أَیُّها النَّاس تُوبُوا إِلى اللَّهِ واسْتغْفرُوهُ فإِنّی أَتوبُ فی الیَوْمِ مائة مَرَّة». [روایت مسلم]([6])
ترجمه: اغَرّ بن یسار مُزَنیt میگوید: رسولاللهr فرمود: «ای مردم! به سوی الله توبه کنید و از او آمرزش بخواهید که من، روزانه صد بار به سوی او توبه میکنم».
شرح
پیشتر پیرامون نوشتار مؤلف/ دربارهی وجوب توبه و شروط آن و آیاتی که در اینباره آورده است، سخن گفتیم. وی، این دو حدیث را در تأیید بر این نکته آورده است که توبه، واجب میباشد؛ چراکه هر چه دلایل بیشتری دربارهی یک موضوع ارائه شود، آن موضوع قوت و اهمیت بیشتری مییابد و بیشتر درخور توجه و عمل قرار میگیرد. ابتدا حدیث ابوهریرهt را آورده است که رسولاللهr سوگند یاد نمود و فرمود که روزانه بیش از هفتاد بار به سوی الله، توبه و استغفار میکند.
آری! این، رسولخداست که الله متعال هیچ گناهی بر او نگذاشته است؛ ولی او، روزانه بیش از هفتاد بار توبه و استغفار میکند! و بنا به روایت اغر بن یسارt روزانه صد بار توبه مینماید.
از این دو حدیث، چنین برداشت میشود که توبه کردن واجب است؛ زیرا رسولاللهr فرمود: «ای مردم! به سوی الله توبه کنید». انسان، با توبه و انابت به سوی پروردگارش به دو فایدهی بزرگ دست مییابد:
اول اینکه با توبهاش، در واقع از الله و پیامبرش فرمانبرداری میکند که سراسر، خیر است؛ چراکه فرمانبرداری از الله و پیامبرش، محور سعادت دنیا و آخرت میباشد.
و دوم اینکه بدینسان به رسولاللهr اقتدا نموده است؛ چنانکه رسولاللهr روزانه یکصد بار به سوی الله توبه میکرد؛ یعنی میگفت: «أتوب إلی الله»؛ «به سوی الله توبه میکنم».
توبه باید صادقانه باشد؛ بهگونهای که وقتی انسان به سوی پروردگارش توبه میکند، دست از گناه بردارد؛ ولی انسانی که بهزبان توبه مینماید و قلبش، پیچیده در انجام گناه یا ترک واجب است و یا بهزبان توبه میکند و با اندامش به انجام معاصی میپردازد، توبهاش پذیرفته نمیشود و گویا پروردگارش را مسخره مینماید.
چگونه ادعا میکنی که از گناهی توبه کردهای و باز هم انجامش میدهی؟ یا میگویی از فلان معصیت توبه کردهام، ولی در دل، قصد انجامش را داری؟! اگر با انسانی همچون خود چنین برخوردی داشته باشی، خواهد گفت که مرا مسخره میکند؛ چگونه نزد من از این کار اظهار بیزاری مینماید، ولی انجامش میدهد؟ انگار مرا مسخره دارد! آری! پس گمانت دربارهی پروردگار جهانیان چیست؟
برخی از مردم ادعا میکنند که دست از ربا کشیدهاند، ولی متأسفانه غرق در رباخواریاند! پناه بر خدا؛ آشکارا ربا میخورند و با حیله و نیرنگ به رباخواری مشغولند. جرم و گناه کسی که با نیرنگ و حیله و با نام و روش دیگری، ربا میخورد، از جرم و گناه کسی که ربا میخورد و قبول دارد که رباست، بیشتر میباشد؛ چون چنین شخصی به خودش دو جنایت روا داشته است:
اول اینکه ربا خورده است.
و دوم اینکه انگار خدا را فریفته و روش و رویکردی برای رباخواری داشته است که گویا خدا نمیداند. متأسفانه امروزه بهعیان میبینیم که برخی از مردم، آشکارا ربا میخورند و برخی هم با نیرنگ و حیله به رباخواری مشغولند. سالهاست که اجناس فراوانی در مغازهی آقای دکاندار مانده است؛ ثروتمندی، فقیری را با خود به این مغازه میآورد و با یک معاملهی صوری، این اجناس را خریداری میکند و بدینسان فقیر بیچاره را به کشتارگاه رباخواری میکشاند! بیآنکه در حقیقت، معاملهای صورت گرفته باشد و این را همهی آنها میدانند؛ زیرا خریدار، به آن اجناس و به کیفیت آنها نگاه نمیکند و اصلاً برایش مهم نیست که در کیسهها خاکستر باشد یا چیز دیگری، بلکه این کالا در بین است تا این معاملهی صوری شکل بگیرد و به نام معامله، به مبلغ ده هزار و با مهلت یکساله به فقیر بفروشد و مبلغ نه هزار به صاحب مغازه بپردازد و بدین ترتیب از دو جهت، از فقیر بینوا بخورند: هم از آن جهت که به او قرض دادهاند و هم از جهت صاحب دکان! تازه، میگویند: معاملهی درستیست! و حتی نامش را «تصحیح»، یعنی روش درست کردن معامله یا پرداخت وام مدتدار میگذارند! سبحانالله! آیا این، درست است؟ این، چیزی جز آلوده شدن به گناه نیست. پناه بر الله.
بر ماست که اگر در توبهی خود با پروردگارمان صادقیم، واقعاً دست از گناه برداریم و بر کردار گناهآلود خویش پشیمان شویم و معصیت را زشت بدانیم تا توبهی ما، توبهی خالصی باشد.
از این دو حدیث، چنین برداشت میکنیم که پیامبرمان، محمد مصطفیr بیش از همهی مردم، عبادتگزار بوده است؛ او از همه خداترستر، خداشناستر و باتقواتر بوده است. همچنین از این دو حدیث، این نکته را در مییابیم که رسولخداr با زبان و عملش، معلم نیکیها بوده است؛ چنانکه از الله، درخواست آمرزش میکرد و مردم را به استغفار و طلب آمرزش فرمان میداد تا به فرمانش عمل کنند و از عملش پیروی نمایند. و این، از کمال خیرخواهی آن بزرگوار نسبت به امتش بود و چه خوبست که به او اقتدا نماییم و وقتی مردم را به کاری فرا میخوانیم، بکوشیم که نخست، خودمان به آن عمل نماییم و هرگاه مردم را از کاری باز میداریم، سعی کنیم که ابتدا خودمان دست از آن کار برداریم. این، حقیقت و ویژگی راستین یک دعوتگر است و بلکه حقیقت دعوت، میباشد. حقیقت دعوت به سوی الله، این است که خود به آنچه دعوت میکنی، عمل نمایی و نیز از آنچه که باز میداری، خودداری کنی. همانطور که رسولاللهr ما را به توبه فرا خواند و خود، بیش از ما توبه و استغفار میکرد. امیدوارم که الله، به همهی ما توفیق توبه عنایت کند و توبهی ما را بپذیرد و ما را به راه راست هدایت نماید.
***
16- وعنْ أبی حَمْزَةَ أَنَس بن مَالِکٍ الأَنْصَارِیِّt، خَادِمِ رسولاللهr قال: قال رسولاللهr: «للَّهُ أَفْرحُ بتْوبةِ عَبْدِهِ مِنْ أَحَدِکُمْ سقطَ عَلَى بعِیرِهِ وقد أَضلَّهُ فی أَرضٍ فَلاةٍ». [متفق علیه]([7])
وفی روایة لمُسْلمٍ: «للَّهُ أَشدُّ فرحاً بِتَوْبةِ عَبْدِهِ حِین یتُوبُ إِلْیهِ مِنْ أَحَدِکُمْ کان عَلَى راحِلَتِهِ بِأَرْضٍ فلاةٍ، فانْفلتتْ مِنْهُ وعلَیْها طعامُهُ وشرَابُهُ فأَیِسَ مِنْهَا، فأَتَى شَجَرةً فاضْطَجَعَ فی ظِلِّهَا، وقد أَیِسَ مِنْ رَاحِلتِه، فَبَیْنما هوَ کَذَلِکَ إِذْ هُوَ بِها قَائِمة عِنْدَه، فَأَخذ بِخطامِهَا ثُمَّ قَالَ مِنْ شِدَّةِ الفَرح: اللَّهُمَّ أَنت عبْدِی وأَنا ربُّکَ، أَخْطَأَ مِنْ شِدَّةِ الفرح».
ترجمه: ابوحمزه، انس بن مالک انصاریt، خادم رسولاللهr میگوید: رسولاللهr فرمود: «بهراستی که شادمانی الله از توبهی بندهاش، بیشتر از شادی یکی از شماست که شتر گمشدهاش را در بیابان مییابد».
و در روایتی از مسلم/ آمده است: «خداوند، از توبهی بندهاش بیشتر از فردی شادمان میشود که در بیابانی بر شتر خود سوار است؛ شترش که آب و غذای او را بر پشت دارد، از او میرمد و فرار میکند و او، از یافتنش ناامید میشود؛ زیر سایهی درختی میرود و ناامید از یافتن شترش، دراز میکشد. در آن حال که بهکلی ناامید شده، ناگهان شترش را میبیند که کنارش ایستاده است؛ افسار شتر را میگیرد و از شدت خوشحالی، بهاشتباه میگوید: خدایا! تو، بندهی منی و من، پروردگار تو هستم».
شرح
انس بن مالکt، خادم رسولاللهr بود. زمانی که رسولاللهr به مدینه آمد، مادر انس، او را نزد رسولخداr برد و گفت: این، انس بن مالک است که در خدمتت خواهد بود. رسولاللهr پذیرفت و از آن پس، انسt خدمتگزار رسولاللهr شد. انسt میگوید: رسولاللهr فرمود: «الله، از توبهی بندهاش بیشتر از فردی شادمان میشود که شتر گمشدهاش را در بیابان مییابد». شخصی در بیابانی خشک که هیچکس در اطرافش نیست و به آب و غذا دسترسی ندارد، شترش را گم میکند. هرچه به دنبالش میگردد، آن را نمییابد؛ زیر درختی میرود و آنجا در انتظار مرگ، سر به زمین میگذارد و میخوابد. از یافتن شترش و بلکه از زندگی، بهکلی ناامید میشود؛ چراکه آب و غذایش، بارِ شتر بوده و حالا شترش را گم کرده است. در این حال، ناگهان شترش را در کنار خود میبیند؛ افسارش به درخت بسته است؛ به نظر شما خوشحالی آن فرد در آن هنگام، حد و اندازهای هم دارد؟
کسی حد و اندزهاش را میداند که در چنین موقعیتی قرار گرفته باشد. خوشحالی بزرگیست! خوشحالیِ برآمده از امید به زندگی، پس از ناامیدیست. آنقدر خوشحال میشود که از شدت خوشحالی، بهاشتباه میگوید: «آه! خدای من! تو، بندهی منی و من، پروردگار تو هستم». میخواهد شکر خدا را بگوید که نجاتش داده است، ولی از فرط خوشحالی، اشتباه میکند و میگوید: «خدایا! تو، بندهی منی و من، پروردگار تو هستم».
این حدیث، بیانگر این است که الله، از توبهی بنده اش شادمان میشود و دوست دارد که بندهاش به سوی او توبه کند؛ البته این، از روی نیازش به اعمال و توبهی ما نیست؛ بلکه الله، بینیاز است و از محبت و بخشندگی اوست که دوست دارد بندهاش را ببخشد. آری! خداوندU بیش از آنکه مجازات بنده اش را دوست داشته باشد، دوست دارد که او را ببخشد و از اینرو از توبهی بندهاش شاد میشود.
در این حدیث، به توبه تشویق شده است؛ زیرا الله، توبهی بندهاش را دوست دارد و این، به مصلحت بنده است که توبه کند.
همچنین به صفت شادی برای الله پی میبریم و در مییابیم که الله، شادمان و خشمگین میشود، هم دوست میدارد و هم ناگوار میداند؛ ولی این صفات، همانند صفات ما نیست؛ بلکه منظور، شادمانی و فَرَحیست که شایستهی جلال و عظمت اوست و هیچ شباهتی با شادمانی آفریدههایش ندارد؛ زیرا میفرماید:
﴿لَیۡسَ کَمِثۡلِهِۦ شَیۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡبَصِیرُ ١١﴾ [الشورى: ١١]
هیچ چیزی همانند او نیست؛ و او، شنوای بیناست.
از این حدیث چنین میفهمیم که اگر انسان بهاشتباه سخنی بگوید، هرچند سخن کفرآمیزی باشد که بهاشتباه و به سبب لغزش زبان، گفته است، سزاوار سرزنش و مؤاخذه نخواهد بود. همانطور که در حدیث آمده، آن شخص، سخن کفرآمیزی گفت؛ چراکه اگر انسان به پروردگارش بگوید: تو، بندهی منی و من، پروردگار تو هستم، بدون شک سخن کفرآمیزی گفته است؛ ولی از آنجا که این سخن را از شدت خوشحالی، بهاشتباه بر زبان آورد، مؤاخذه نشد. حکم دیگر عباراتی که بهاشتباه گفته میشود نیز همین است. مثل دشنامگویی به دیگران بهاشتباه و بدون قصد؛ یا طلاق دادن همسر، بدون قصد و از روی خطا؛ در چنین مواردی که انسان، بهاشتباه و بدون قصد چیزی میگوید، حکمش مانند سوگند لغو و بیهوده میباشد. اللهY میفرماید:
﴿لَّا یُؤَاخِذُکُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِیٓ أَیۡمَٰنِکُمۡ وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا کَسَبَتۡ قُلُوبُکُمۡۗ﴾ [البقرة: ٢٢٥]
الله، شما را به خاطر سوگندهای بیهودهای که میخورید، مؤاخذه نمیکند؛ ولی شما را به خاطر آنچه که در دل دارید، مؤاخذه خواهد کرد.
البته کسی که بهقصد استهزا سخن کفرآمیزی بگوید، کافر است و از دایرهی اسلام خارج میشود؛ زیرا اللهY میفرماید:
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُمۡ لَیَقُولُنَّ إِنَّمَا کُنَّا نَخُوضُ وَنَلۡعَبُۚ قُلۡ أَبِٱللَّهِ وَءَایَٰتِهِۦ وَرَسُولِهِۦ کُنتُمۡ تَسۡتَهۡزِءُونَ ٦٥ لَا تَعۡتَذِرُواْ قَدۡ کَفَرۡتُم بَعۡدَ إِیمَٰنِکُمۡۚ﴾ [التوبة: ٦٥، ٦٦]
و اگر آنان را بازخواست کنی (که چرا چنین سخنانی گفتید)، میگویند: ما فقط شوخی و بازی میکردیم. بگو: آیا الله، و آیات و پیامبرش را به مسخره میگیرید؟ عذر و بهانه نیاورید؛ بهراستی پس از ایمانتان، کفر ورزیدهاید.
مسخرهکننده با گفتن سخنان کفرآمیز، عبارات کفرآمیز و مفاهیم آن را در نظر میگیرد و بهقصد، چنین سخنانی را بر زبان میآورد؛ از اینرو کافر است؛ بر خلاف کسی که بدون قصد، دچار لغزش زبان میشود و اگرچه سخن کفرآمیز بر زبانش میآید، ولی کافر نیست. و این، از رحمت بیکران اللهU میباشد.
***
17- وعن أبی مُوسى عَبْدِ اللَّهِ بنِ قَیْسٍ الأَشْعَرِیt عن النَّبِیِّr قال: «إِن الله تعالى یبْسُطُ یدهُ بِاللَّیْلِ لیتُوبَ مُسیءُ النَّهَارِ وَیبْسُطُ یَدهُ بالنَّهَارِ لیَتُوبَ مُسِیءُ اللَّیْلِ حتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِن مغْرِبِها». [روایت مسلم]([8])
ترجمه: ابوموسی، عبدالله بن قیس اشعریt میگوید: پیامبرr فرمود: «الله متعال دستش را در شب میگشاید تا توبهی گنهکار روز را قبول کند و دستش را در روز، باز میکند تا توبهی گنهکار شب را بپذیرد».
18- وعَنْ أبی هُریْرةَt قال: قال رسولُ اللهr : «مَنْ تاب قَبْلَ أَنْ تطلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مغْرِبِهَا تَابَ الله علَیْه». [روایت مسلم]([9])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولاللهr فرمود: «هرکس پیش از طلوع خورشید از مغرب توبه کند، الله توبهاش را میپذیرد».
19- وعَنْ أبی عَبْدِ الرَّحْمن عَبْدِ اللَّهِ بن عُمرَ بن الخطَّاب$ عن النَّبیِّr قال: «إِنَّ اللهU یقْبَلُ توْبةَ العبْدِ مَا لَم یُغرْغرِ». [ترمذی، روایتش کرده و آن را حسن دانسته است]([10])
ترجمه: ابوعبدالرحمن، عبدالله بن عمر$ میگوید: پیامبرr فرمود: «اللهU توبهی بنده را تا زمانی که جانش به گلو نرسیده است، میپذیرد».
شرح
این سه حدیث که مؤلف/ ذکر کرده، دربارهی توبه است.
اما حدیث ابوموسی اشعریt که رسولاللهr فرمود: «الله متعال، دستش را در شب میگشاید تا توبهی گنهکار روز را قبول کند...».
این، از لطف و بخشندگی اللهU است که توبهی بنده را اگرچه با درنگ و تأخیر باشد، میپذیرد؛ انسانی که در روز مرتکب گناهی میشود و در شب توبه میکند، الله متعال توبهاش را میپذیرد.
و همینطور اگر کسی در شب گناه کند، اللهU توبهاش را میپذیرد؛ اگرچه آن بندهی گنهکار، در روز توبه نماید. آری! اللهY دستش را میگشاید تا توبهی این بندهی مؤمنش را قبول کند. این حدیث، بیانگر این است که الله متعال، توبهی بندهاش را دوست دارد؛ چنانکه پیشتر این حدیث گذشت که از توبهی بندهاش بیشتر از کسی شادمان میشود که شترش را در بیابان گم میکند و سپس آن را مییابد.
از این حدیث، همچنین صفت «ید» یا «دست» برای اللهU ثابت میشود؛ بلکه اللهY دو دست دارد. چنانکه خود، میفرماید:
﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ یَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَیۡدِیهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ یَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیۡفَ یَشَآءُۚ﴾ [المائدة: ٦٤]
و یهودیان گفتند: «دست الله بسته است»! دستشان بسته باد و نفرینشان که چنین گفتند. بلکه دو دست الله باز است و هرگونه بخواهد، میبخشد.
بر ما واجب است که به صفت «دست»، بلکه «دو دست» که الله برای خود ثابت کرده است، ایمان بیاوریم و باور داشته باشیم که الله، دو دست دارد؛ البته جایز نیست که گمان کنیم دو دست الله، همچون دستان ماست؛ زیرا اللهY میفرماید:
﴿لَیۡسَ کَمِثۡلِهِۦ شَیۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡبَصِیرُ ١١﴾ [الشورى: ١١]
هیچ چیزی همانند او نیست؛ و او، شنوای بیناست.
همینطور باید به تمام صفات الله، ایمان بیاوریم؛ البته بیآنکه صفات الله را همانند صفات آفریدگانش بدانیم؛ زیرا هیچ چیزی همانند او نیست؛ نه در ذاتش و نه در صفاتش.
از این حدیث چنین میفهمیم که خداوندU توبهی بندهاش را اگرچه با تأخیر باشد، میپذیرد؛ ولی باید برای توبه شتاب کنیم؛ زیرا هیچ انسانی نمیداند که چه زمانی میمیرد و شاید پیش از آنکه توبه کند، با مرگ ناگهانی بمیرد. از اینرو واجب که برای توبه شتاب نماییم؛ ولی الله متعال، توبه را اگرچه با تأخیر باشد، میپذیرد.
این حدیث، بیانگر این است که وقتی خورشید از مغرب طلوع کند، زمان پذیرش توبه پایان مییابد. شاید کسی بپرسد: آیا مگر خورشید از مغرب، طلوع خواهد کرد؟
آری؛ اگرچه نظام هستی از آغاز تا کنون بر این بوده که خورشید از مشرق طلوع کند، ولی در آخر زمان، اللهY به خورشید فرمان میدهد که باز گردد و بدینسان گردش زمان، وارونه میشود! حرکت خورشید، برعکس میگردد و از مغرب طلوع میکند. در آنهنگام همهی انسانها، حتی یهود و نصارا و بوداییها و کسانی که منکر خدا هستند، همه ایمان میآورند؛ ولی ایمان کسی که پیش از طلوع خورشید از مغرب ایمان نیاورده است، سودی به حالش ندارد.
همه توبه میکنند، ولی توبهی کسی که پیش از طلوع خورشید از مغرب توبه نکرده است، پذیرفته نمیشود؛ زیرا همه، این نشانه را میبینند و زمانی که نشانههای بیمناک فرارسد، ایمان و توبه هیچ سودی ندارد.
اما حدیث ابنعمر$ که «اللهU توبهی بنده را تا زمانی که جانش به گلو نرسیده است، میپذیرد». وقتی جان، به گلو برسد، دیگر، توبه قبول نمیشود. این نکته در نصوص دیگری نیز آمده است؛ الله متعال میفرماید:
﴿وَلَیۡسَتِ ٱلتَّوۡبَةُ لِلَّذِینَ یَعۡمَلُونَ ٱلسَّیَِّٔاتِ حَتَّىٰٓ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ إِنِّی تُبۡتُ ٱلۡـَٰٔنَ﴾ [النساء : ١٨]
و پذیرش توبه برای کسانی نیست که مرتکب کارهای بد میشوند و چون مرگِ یکی از ایشان فرا میرسد، میگوید: اینک توبه کردم.
برادر مسلمانم! بر توست که برای توبه به سوی الله شتاب کنی و دست از گناهان برداری و دیگر، در انجام وظایف و واجبات دینی خود کوتاهی نکنی و از الله بخواهی که توبهات را بپذیرد.
***
20- وعَنْ زِرِّ بْنِ حُبْیشٍ قال: أَتیْتُ صفْوانَ بْنِ عسَّالٍtُ أَسْأَلُهُ عن الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّیْنِ فقال: مَا جَاءَ بِکَ یَا زِر؟ فقُلْت: ابْتغَاءُ الْعِلْم، فقَال: إِنَّ الْملائِکَةَ تَضَعُ أَجْنِحتها لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضاء بمَا یَطلُب، فَقلْت: إِنَّه قدْ حَکَّ فی صدْرِی الْمسْحُ عَلَى الْخُفَّیْنِ بَعْدَ الْغَائِطِ والْبوْل، وکُنْتَ امْرَءاً مِنْ أَصْحاب النَّبِیِّr فَجئْت أَسْأَلُک: هَلْ سمِعْتَهُ یذْکرُ فی ذَلِکَ شیْئا؟ قال: نعَمْ کانَ یأْمُرنا إذا کُنا سفراً أوْ مُسافِرین أَن لا ننْزعَ خفافَنا ثلاثة أَیَّامٍ ولَیَالِیهنَّ إِلاَّ مِنْ جنَابةٍ ، لکِنْ مِنْ غائطٍ وبْولٍ ونْوم. فقُلْت: هَل سمِعتهُ یذکُر فی الْهوى شیْئا؟ قال: نعمْ کُنَّا مَع رسول اللهr فی سفر، فبیْنا نحنُ عِنْدهُ إِذ نادَاهُ أَعْرابی بصوْتٍ له جهوری: یا مُحمَّد، فأَجَابهُ رسولُاللهr نحْوا مِنْ صَوْتِه: «هاؤُمْ» فقُلْتُ له: وَیْحَکَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ فإِنَّک عِنْد النَّبیِّr وقدْ نُهِیت عَنْ هذا، فقال: واللَّه لا أَغضُض: قَالَ الأَعْرابِی: الْمَرْءُ یُحِبُّ الْقَوم ولَمَّا یلْحق بِهِمْ؟ قال النَّبِیُّr : «الْمرْءُ مع منْ أَحَبَّ یَوْمَ الْقِیامةِ». فما زَالَ یُحدِّثُنَا حتَّى ذکر باباً من الْمَغْرب مَسیرةُ عرْضِه أوْ یسِیر الرَّاکِبُ فی عرْضِهِ أَرْبَعِینَ أَوْ سَبْعِینَ عَاماً. قَالَ سُفْیانُ أَحدُ الرُّوَاةِ: قبل الشَّامِ خلقَهُ اللَّهُ تعالى یوْم خلق السموات والأَرْضَ مفْتوحاً لِلتَّوبة لا یُغلقُ حتَّى تَطلُعَ الشَّمْسُ مِنْهُ. [روایت ترمذی و دیگران؛ ترمذی، گفته است: این حدیث، حسن صحیح است.]([11])
ترجمه: زِرّ بن حُبَیش میگوید: نزد صفوان بن عسّالt رفتم تا از او دربارهی مسح بر «موزه» (نوعی جوراب) سؤال کنم. صفوان پرسید: «چه چیزی باعث آمدن تو به اینجا شده است؟» گفتم: طلب علم. گفت: «فرشتگان بالهای خود را برای طالبِ علم میگسترانند؛ زیرا کارش را که طلب علم است، میپسندند». گفتم: دربارهی مسح بر موزه (جوراب) پس از قضای حاجت، در دلم شک آمده است. تو، از اصحاب پیامبرr بودهای؛ از اینرو آمدهام تا از تو بپرسم که آیا در اینباره چیزی شنیدهای؟ پاسخ داد: «آری؛ پیامبرr به ما دستور میداد که در مسافرت، سه شبانهروز موزههایمان را درنیاوریم؛ البته از بابت قضای حاجت و خواب، نه از بابت جنابت». پرسیدم: آیا دربارهی محبت و میل و رغبت به کسی، چیزی از پیامبرr شنیدهای؟ گفت: «بله؛ در سفری همراه پیامبرr بودیم. نزد رسولاللهr بودیم که در این میان، صحرانشینی که صدای بلندی داشت، رسولاللهr را صدا زد و گفت: «ای محمد!» رسول اللهr نیز همچون او، با صدای بلند فرمود: «بله؛ (من، اینجا هستم)». به صحرانشین گفتم: وای بر تو! صدایت را پایین بیاور. تو نزد پیامبرr هستی و از صدابلندی در نزد او، منع شدهای. صحرانشین گفت: «والله صدایم را پایین نمیآورم». و ادامه داد: «شخصی، عدهای را دوست دارد؛ ولی در عمل به آنان نمیرسد؟» پیامبرr فرمود: «انسان در روز قیامت با کسی خواهد بود که دوستش دارد». آنگاه پیامبرr همچنان برای ما سخن میگفت تا اینکه ذکری از دروازهی مغرب به میان آورد که پهنای آن یا مسیری که یک سوارکار در عرض آن طی میکند، چهل یا هفتاد سال است. یکی از راویان به نام سفیان میگوید: «این دروازه در سمت شام قرار دارد که الله متعال، در روز آفرینش آسمانها و زمین، آن را آفریده و برای توبه، باز است و بسته نمیشود تا آنکه خورشید از آن، طلوع کند».
شرح
مؤلف/ این حدیث را در شمار احادیث توبه آورده که در بیان زمانیست که پذیرش توبه پایان مییابد؛ البته نکات و مفاهیم دیگری نیز در خود دارد:
از جمله اینکه زِرّ بن حبیش برای کسب علم نزد صفوان بن عسالt رفت. صفوانt به او گفت: «فرشتگان، بالهای خود را برای طالبِ علم میگسترانند؛ زیرا کارش را که طلب علم است، میپسندند». این، نکتهی بزرگیست که بیانگر فضیلت علم و کسب علم میباشد. منظور، علم شرعیست؛ یعنی دانشی که رسولاللهr آورده، و گرنه دانش دنیا، برای دنیاست. ولی کسب علمی که پیامبرr آورده، همان کار ارزشمند و درخورِ ستایشیست که در قرآن و سنت، بدان تشویق شده و نوعی جهاد در راه الله بهشمار میرود؛ چراکه پیشرفت و بالندگی این دین، با علم و دانش، و جهاد و سرنیزه بوده است. حتی برخی از علما، گفتهاند: «کسب علم، از جهاد مسلحانه در راه الله، برتر است»؛ زیرا تنها بهوسیلهی علم و دانش است که دین، حفظ میشود و جهاد مسلحانه نیز بر پایهی علم، استوار است؛ چون حرکت، پیشروی، پیکار و یورش مجاهد و رزمنده، و نیز تقسیم غنایم جنگی و تصمیمگیری دربارهی اسیران، تنها از طریق علم صورت میگیرد. بنابراین علم، همه چیز است. اللهY میفرماید:
﴿ یَرۡفَعِ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمۡ وَٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ دَرَجَٰتٖۚ﴾ [المجادلة: ١١]
الله (جایگاه) مؤمنانتان و کسانی را که علم و دانش یافتهاند، به درجات بزرگی بالا ببرد.
آری! فرشتگان که کار طالب علم را میپسندند، بهاحترام و بزرگداشت او، بالهایشان را برایش میگسترانند و نباید کسی بگوید که من، این را حس نمیکنم؛ زیرا باید هر خبر صحیحی را که از رسولاللهr به ما رسیده، بهگونهای باور کنیم که گویا آن را بهچشم مشاهده مینماییم و این، بر ما واجب است. آیا خبر نداریم که رسولاللهr فرموده است: «یَنْزِلُ رَبُّنَا تَبَارَکَ وَتَعَالَى کُلَّ لَیْلَةٍ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْیَا حِینَ یَبْقَى ثُلُثُ اللَّیْلِ الآخِرُ، یَقُولُ: مَنْ یَدْعُونِی فَأَسْتَجِیبَ لَهُ؟ مَنْ یَسْأَلُنِی فَأُعْطِیَهُ؟ مَنْ یَسْتَغْفِرُنِی فَأَغْفِرَ لَهُ؟» یعنی: «پروردگارمان هر شب پس از گذشتن دوسوم شب، به آسمان دنیا فرود میآید و میفرماید: آیا کسی هست که مرا بخواند تا او را اجابت کنم؟ آیا کسی هست که از من بخواهد تا به او بدهم؟ آیا کسی هست که از من درخواست آمرزش کند تا او را بیامرزم»؟
این سخن را ما، از خداوندU نمیشنویم، ولی چون روایت صحیحیست که از پیامبرr به ما رسیده، گویا این ندای الهی را در سحرگاهان میشنویم؛ از اینرو بر ما واجب است که به آنچه رسولاللهr فرموده است، و به امور غیبی که از طریق صحیح به ما رسیده، ایمان داشته باشیم و بهگونهای به آن یقین کنیم که گویا آن را با چشم میبینیم و با گوش، میشنویم.
سپس زر بن حبیش با صفون بن عسالt دربارهی شک و تردید قلبی خودش پیرامون مسح بر موزه (جوراب) پس از قضای حاجت سخن گفت؛ یعنی خداوند متعال، در قرآن به شستن پاها دستور داده و حکمی دربارهی مسح بر موزه در قرآن نیست. الله متعال میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَکُمۡ وَأَیۡدِیَکُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِکُمۡ وَأَرۡجُلَکُمۡ إِلَى ٱلۡکَعۡبَیۡنِۚ﴾ [المائدة: ٦]
ای مؤمنان! هنگامی که به نماز میایستید، صورت و دستانتان را تا آرنج بشویید و سرِتان را مسح کنید و پاهایتان را تا دو قوزک بشویید.
پرسش زر از صفوانt این بود که من دربارهی مسح بر موزه دچار شک شدهام که آیا درست است یا خیر؟
صفوانt برایش بیان کرد که مسح بر موزه، جایز است؛ زیرا رسولاللهr به آنان دستور میداد که در سفر، موزههایشان را پس از قضای حاجت، برای وضو درنیاورند؛ البته نه برای غسل و رفع جنابت. و این، دلیلیست بر جواز مسح بر موزه؛ بلکه اگر کسی موزه (جوراب) پوشیده باشد، مسح موزه، افضل و بهتر از شستن پاهاست. حدیثی در «صحیحین» آمده که مغیرۀ بن شعبۀt در سفری همراه رسولاللهr بود. رسولاللهr وضو گرفت. مغیرهt میخواست موزههای پیامبرr را بیرون بیاورد. رسولاللهr فرمود: «دَعْهُمَا فَإِنِّی أَدْخَلْتُهُمَا طَاهِرَتَیْنِ»، فَمَسَحَ عَلَیْهِمَا»؛ یعنی: «آنها را بیرون نیاور؛ زیرا من، آنها را پس از طهارت و وضو پوشیدهام». سپس رسولالله r بر موزههایش مسح نمود.
این، دلیل روشنیست بر اینکه وقتی انسان موزه یا جوراب میپوشد، بهتر است که آنها را مسح کند، نه اینکه پاهایش را بشوید.
از روایت زر بن حبیش، چنین برداشت میکنیم که هرگاه انسان در مسألهای دچار مشکل شد باید از داناتر از خود بپرسد تا در قلبش، شک و تردیدی نماند. برخی از مردم، چیزی از احکام شرعی میشنوند و دچار شک و تردید میشوند، ولی دربارهاش سؤال و تحقیق نمیکنند تا شکشان برطرف شود. این، اشتباه است؛ بلکه انسان باید بپرسد تا به پاسخ مطمئنکنندهای برسد و شک و تردیدش برطرف گردد. چنانکه زر بن حبیش/ دربارهی حکم مسح بر موزهها از صفوان بن عسالt سؤال کرد. این حدیث، نشان میدهد که مسح بر موزه، جایز میباشد و احادیث، در این باره به تواتر رسیده و به همین خاطر است که اهل سنت، بر موزه (جوراب) مسح میکنند. حتی برخی از علما، موضوع مسح بر موزه را در کتابهای عقیده آوردهاند؛ زیرا اهل بدعت، بر خلاف اهل سنت مسح بر موزه را قبول ندارند؛ ولی جالب است که یکی از راویان مسح بر موزه، علی بن ابیطالبt میباشد. با این حال، اینها، مسح بر موزه را انکار میکنند و قبولش ندارند. مسح بر موزه (جوراب) جزو علامتها و نشانههای اهل سنت است که نزدشان به تواتر رسیده و شکی ندارند که از رسولاللهr ثابت شده است.
امام احمد/ میگوید: «در قلبم هیچ شکی دربارهی مسح بر موزه نیست». یا میگوید: «در اینباره چهل حدیث از پیامبرr و اصحابش وجود دارد». البته مسح بر موزه (جوراب)، چند شرط دارد:
شرط اول: باید موزهها را در حالت طهارت پوشیده باشد. دلیلش، روایت مغیره بن شعبهt میباشد که چند سطر قبل، گذشت. فرقی نمیکند که این طهارت، با شستن پاها یا مسح بر موزههای زیرین، حاصل شده باشد. مثلاً شخصی، وضوی کاملی میگیرد و پاهایش را میشوید و سپس جورابها یا موزههایش را میپوشد؛ یعنی آنها را در حال طهارت، میپوشد. همینطور اگر قبلاً جوراب پوشیده و مسحشان کرده و سپس روی آن، جورابهای دیگری پوشیده است، برای مسح مجدد، بر جورابهایی که بار دوم پوشیده، مسح میکند؛ البته ابتدای زمان مسح، از زمان پوشیدن جورابهای اول، محاسبه میشود، نه از زمان پوشیدن جورابهای بار دوم. قول صحیح این است که: هرگاه روی جورابهایی که مسح کرده، جورابهای دیگری بپوشد، مدت مسح از زمان پوشیدن جورابهای زیرین، سنجیده میشود و در مدت مسح، بر جورابهای رویی، مسح میکند. همچنین باید طهارت با آب باشد. بنابراین اگر در حال طهارت حاصل از تیمم، جوراب بپوشد، دیگر، مسح بر جوراب درست نیست؛ به عنوان مثال: مسافری تیمم می کند و سپس جوراب میپوشد. آنگاه آب مییابد و میخواهد وضو بگیرد. در این حالت برای وضو، باید جورابهایش را بیرون بیاورد و پاهایش را بشوید و مسح بر جورابها در چنین حالتی درست نیست؛ زیرا او، جورابها را در حالت طهارت حاصل از شستن، نپوشیده است.
شرط دوم: مسح بر جورابها فقط برای وضو اعتبار دارد، نه برای غسل. چنانکه صفوانt بدین نکته تصریح کرد که: «از بابت قضای حاجت و خواب، نه از بابت جنابت». از اینرو اگر کسی جُنُب شود، باید جورابها یا موزههایش را بیرون بیاورد و پاهایش را بشوید و مسح بر جوراب، برای او درست نیست؛ چون در غسل، باید همهی اندام را شست و از اینرو برای غسل، سر را میشویند و مسح نمیکنند. البته به حسب ضرورت، مسح بر پانسمان یا آتل، مستثناست.
شرط سوم: مسح بر جوراب، فقط در مدتزمانی که رسولاللهr مشخص کرده، درست است؛ برای مقیم، یک شبانهروز و برای مسافر، سه شبانهروز. چنانکه مسلم/ در صحیح خود از علی بن ابیطالبt نقل کرده که: «پیامبرr برای مقیم، یک شبانهروز و برای مسافر، سه شبانهروز، تعیین کرد»؛ یعنی: برای مسح بر موزه (جوراب). با پایان یافتن این مدت، مسح درست نیست و باید برای وضو، موزهها یا جورابهایش را بیرون بیاورد و پاهایش را بشوید؛ ولی اگر زمان مسح، پایان یافت و همچنان بر طهارت بودی (وضو داشتی)، وضویت درست است؛ ولی اگر میخواستی پس از پایان مدت مسح وضو بگیری، باید پاهایت را بشویی.
سپس زر بن حبیش/ از صفوان بن عسالt پرسید که آیا چیزی دربارهی محبت و رغبت به کسی شنیده است؟ صفوانt پاسخ داد: آری. و سپس داستان صحرانشین را بازگو کرد که صدای بلندی داشت و نزد پیامبرr آمد و فریاد زد: ای محمد! به او گفتند: «وای بر تو! چرا نزد پیامبرr صدابلندی میکنی؟ اللهU فرموده است:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَکُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِیِّ وَلَا تَجۡهَرُواْ لَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ کَجَهۡرِ بَعۡضِکُمۡ لِبَعۡضٍ أَن تَحۡبَطَ أَعۡمَٰلُکُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ ٢﴾
[الحجرات: ٢]
ای مؤمنان! صداهایتان را فراتر از صدای پیامبر نبرید و با او، آنگونه سخن نگویید که با یکدیگر سخن میگویید تا مبادا بیآنکه دریابید، اعمالتان نابود شود.
رسولاللهr نیز همانند آن صحرانشین با صدای بلند فرمود: «بله». صحرانشین پرسید: «شخصی، عدهای را دوست دارد؛ ولی در عمل به آنان نمیرسد؟» یعنی عملش در حد و اندازهی عمل آنان نیست. آیا با آنان خواهد بود یا نه؟ پیامبرr فرمود: «انسان در روز قیامت با کسی خواهد بود که دوستش دارد».
الحمدلله؛ نعمت بزرگیست. انس بن مالکt این بخش حدیث را چنین نقل کرده که پیامبرr به شخصی که خدا و رسولش را دوست داشت، فرمود: «تو با کسی خواهی بود که دوستش داری».
انسt میگوید: «من، رسولاللهr و ابوبکر و عمر را دوست دارم و امیدوارم که (در آخرت) با آنان باشم». ما نیز اللهU را گواه میگیریم که رسولاللهr، اصحابش و خلفای راشدینy و پس از آنان، امامان و پیشوایان هدایت را دوست داریم و درخواست میکنیم که ما را همراهشان قرار دهد. این، مژدهای برای انسان است که اگر کسانی را دوست داشته باشد که عملش به حد و اندازهی عمل آنان نمیرسد، در بهشت همراهشان خواهد بود و الله، او را با آنها محشور میگرداند و همه با هم از حوض رسولاللهr خواهند نوشید. بنابراین هر مسلمانی، باید از کافران بیزار باشد و بداند که آنان، هرچه ادعای دوستی کنند، باز هم دشمنش هستند و اگر خود را به او نزدیک میکنند، به خاطر منافع خودشان میباشد و قصدی جز ضرر رساندن به او را ندارند و بعید است که به خاطر منافع مسلمان، به او نزدیک شوند. مگر میشود آب و آتش را یکجا جمع کرد؟ همینطور امکان ندارد که بتوانیم محبت و عداوت کافران نسبت به خودمان را یکجا جمع کنیم؛ زیرا اللهY، آنان را دشمن، نامیده و فرموده است:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمۡ أَوۡلِیَآءَ﴾ [الممتحنة : ١]
ای مؤمنان! دشمنان من و دشمنان خودتان را دوستان خویش مگیرید.
همچنین میفرماید:
﴿مَن کَانَ عَدُوّٗا لِّلَّهِ وَمَلَٰٓئِکَتِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَجِبۡرِیلَ وَمِیکَىٰلَ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَدُوّٞ لِّلۡکَٰفِرِینَ ٩٨﴾ [البقرة: ٩٨]
کسی که دشمنِ الله و فرشتگانش و (نیز) دشمن پیامبران الهی و جبرئیل است، بداند که الله دشمن کافران است.
الله دشمن هر کافریست، و هر کافری، دشمن ماست و کافران، چیزی جز بدیِ ما را نمیخواهند. از اینرو باید از تهِ دل، از هر کافری از هر نوع که باشد و به هر اندازه که به ما نزدیک باشد، بیزاری بجوییم و بدانیم که دشمن ماست. همانطور که الله فرموده است:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمۡ أَوۡلِیَآءَ﴾ [الممتحنة : ١]
ای مؤمنان! دشمنان من و دشمنان خودتان را دوستان خویش مگیرید.
پس این قاعده را که رسولاللهr بنا نهاده است، فرامیگیریم و از یاد نمیبریم که: «انسان، با کسی خواهد بود که دوستش دارد». پس ای برادر مسلمان! قلبت را بر محبت الله، پیامبر و اصحاب بزرگوارش، و خلفای راشدین و امامان هدایت، استوار ساز تا همراهشان باشی.
از الله درخواست میکنیم که این سعادت را برای ما، محقق فرماید.
***
21- وعنْ أبی سعِیدٍ سَعْد بْنِ مالک بْنِ سِنانٍ الْخُدْرِیِّt أَن نَبِیَّ اللهr قال: «کان فِیمنْ کَانَ قَبْلکُمْ رَجُلٌ قتل تِسْعةً وتِسْعین نفْسا، فسأَل عن أَعلَم أَهْلِ الأَرْضِ فدُلَّ على راهِب، فَأَتَاهُ فقال: إِنَّهُ قَتَل تِسعةً وتسعِینَ نَفْسا، فَهلْ لَهُ مِنْ توْبَة؟ فقال: لا. فقتلَهُ فکمَّلَ بِهِ مِائةً ثمَّ سألَ عن أعلم أهلِ الأرض، فدُلَّ على رجلٍ عالمٍ فقال: إنهَ قَتل مائةَ نفسٍ فهلْ لَهُ مِنْ تَوْبة؟ فقالَ: نَعَمْ ومنْ یحُولُ بیْنَهُ وبیْنَ التوْبة؟ انْطَلِقْ إِلَى أَرْضِ کذا وکذا، فإِنَّ بها أُنَاساً یعْبُدُونَ الله تعالى فاعْبُدِ الله مَعْهُم، ولا تَرْجعْ إِلى أَرْضِکَ فإِنَّهَا أَرْضُ سُوء، فانطَلَق حتَّى إِذا نَصَف الطَّریقُ أَتَاهُ الْموْتُ فاختَصمتْ فیهِ مَلائکَةُ الرَّحْمَةِ وملائکةُ الْعَذاب. فقالتْ ملائکةُ الرَّحْمَة: جاءَ تائِباً مُقْبلا بِقلْبِهِ إِلى اللَّهِ تعالى وقالَتْ ملائکَةُ الْعذاب: إِنَّهُ لمْ یَعْمَلْ خیْراً قط، فأَتَاهُمْ مَلکٌ فی صُورَةِ آدمی فجعلوهُ بیْنهُمْ أَی حکماً فقال قیسوا ما بَیْن الأَرْضَین فإِلَى أَیَّتهما کَان أَدْنى فهْو لَهُ، فقاسُوا فوَجَدُوه أَدْنى إِلَى الأَرْضِ التی أَرَادَ فَقبَضْتهُ مَلائکَةُ الرَّحمةِ». [متفق علیه]([12])
وفی روایةٍ فی الصحیح: «فکَان إِلَى الْقرْیَةِ الصَّالحَةِ أَقْربَ بِشِبْر، فجُعِل مِنْ أَهْلِها». وفی رِوایة فی الصحیح: «فأَوْحَى اللَّهُ تعالَى إِلَى هَذِهِ أَن تَبَاعَدِى، وإِلى هَذِهِ أَن تَقرَّبِی وقال: قِیسُوا مَا بیْنهمَا، فَوَجدُوه إِلَى هَذِهِ أَقَرَبَ بِشِبْرٍ فَغُفَرَ لَهُ». وفی روایةٍ : «فنأَى بِصَدْرِهِ نَحْوهَا».
ترجمه: ابوسعید، سعد بن مالک بن سنان خُدریt میگوید: پیامبرخداr فرمود: «در میان امتهای پیش از شما، شخصی بود که نود ونُه نفر را کشته بود؛ آنگاه به جستجوی داناترین فرد آن سرزمین پرداخت؛ راهبی را به او نشان دادند. نزدش رفت و گفت: نود ونه نفر را کشته است. آیا راهی برای توبه دارد؟ راهب پاسخ داد: «خیر». پس او را نیز کشت و با کشتن او، شمارِ کشتههایش را به صد نفر رساند. باز، به جستجوی عالمترین فرد آن سرزمین پرداخت. عالمی را به او نشان دادند. به عالم خبر داد که صد نفر را کشته است. آیا راه توبه دارد؟ عالم پاسخ داد: چه کسی میان او و توبه، مانع میشود؟ و به او گفت: به فلان سرزمین برو؛ آنجا مردمی هستند که الله را عبادت میکنند. تو نیز با آنان، الله را عبادت کن و به سرزمین خودت بازنگرد که سرزمین بدیست. آن شخص به راه افتاد و در نیمهی راه مرگش فرارسید. میان فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب، دربارهاش اختلاف پیش آمد. فرشتگان رحمت گفتند: او، با توبه و قلبی که متوجه خدا شده بود، به سوی الله روی آورد. فرشتگان عذاب گفتند: او، هرگز کار نیکی انجام نداده است. آنگاه فرشتهای در شکل و قیافهی انسان، نزدشان آمد. آنها، او را میان خود داور قرار دادند. گفت: فاصلهی دو سرزمین (مبدأ و مقصد) را اندازه بگیرید. به هر کدام نزدیکتر بود، جزو اهالی آنجاست. اندازه گرفتند و دیدند به سرزمین مقصدش نزدیکتر است. پس فرشتگان رحمت، (جان) او را گرفتند».
در روایت صحیح است که: «یک وجب، به روستای صالحان، نزدیکتر بود؛ پس از اهالی آنجا محسوب شد». همچنین در روایت صحیح است که: «الله، به سرزمین مبدأ وحی کرد (دستور داد) که (از او) دور شود و به سرزمین مقصد وحی نمود (فرمان داد) که به او نزدیک گردد. و فرمود: این دو فاصله را اندازه بگیرید. آنگاه فرشتگان او را یک وجب به روستای مقصد نزدیکتر یافتند؛ در نتیجه آمرزیده شد». در روایتی آمده است: «آن شخص، سینهاش را به سوی سرزمین مقصد، متمایل ساخت».
شرح
مؤلف/ این حدیث را از ابوسعید خدریt نقل کرده که رسولاللهr فرمود: «فردی از امتهای قبل، نود ونه نفر را کشت». و سپس پشیمان شد و به جستجوی داناترین شخص آن سرزمین پرداخت تا از او بپرسد که آیا راه توبه دارد. راهبی را به او نشان دادند؛ یعنی او را راهنمایی کردند که نزد فلان عابد برود که علم چندانی نداشت. نزد عابد بیعلم رفت و پرسید: آیا با آنکه نود ونه نفر را کشته است، راه توبه دارد؟ عابد، گناه وی را بهقدری بزرگ دانست که گفت: هیچ راه توبهای وجود ندارد. آن شخص، خشمگین شد و راهب را نیز کشت و تعداد کشتههایش را به صد نفر رساند. باز، به جستجوی عالمترین شخص آن سرزمین پرداخت. و چون داناترین فرد را به او نشان دادند، نزدش رفت و پرسید: صد نفر را کشته است؛ آیا راه توبه دارد؟ عالم، پاسخ داد: بله؛ درِ توبه، باز است و هیچکس نمیتواند او را از توبه بازدارد. و به او سفارش کرد: به فلان روستا برو که مردم عابدی دارد. در میانهی راه، مرگش فرارسید. برای گرفتن جانش بین فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب، اختلاف پیش آمد؛ زیرا جان مؤمن را فرشتگان رحمت میگیرند و جان کافر را فرشتگان عذاب. فرشتگان عذاب، گفتند: او، پس از توبهاش هیچ عمل نیکی انجام نداده است و فرشتگان رحمت گفتند: او، توبه کرده و با توبه و پشیمانی به سوی الله روی آورده است. بدینترتیب میانشان اختلاف پیش آمد. خداوند متعال، فرشتهای را فرستاد تا در میانشان داوری کند. او به فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب پیشنهاد کرد که فاصلهی مبدأ و مقصد آن قاتل توبهکننده را اندازه بگیرند و نگاه کنند، به هر کدام که نزدیکتر بود، از اهالی آنجا محسوب میشود. اگر به سرزمین کفر نزدیک تر بود، فرشتگان عذاب، جانش را بگیرند و اگر به سرزمین ایمان نزدیک بود، فرشتگان رحمت، او را قبض روح کنند. اندازه گرفتند و دیدند که به اندازهی یک وجب به سرزمین مقصد، یعنی سرزمین ایمان، نزدیکتر است؛ از اینرو فرشتگان رحمت، جانش را گرفتند.
از این حدیث به نکات فراوانی پی میبریم؛ از جمله اینکه قاتل، امکان توبه دارد. دلیلش، این فرمودهی الهیست که:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَغۡفِرُ أَن یُشۡرَکَ بِهِۦ وَیَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِکَ لِمَن یَشَآءُۚ﴾ [النساء : ٤٨]
همانا الله، این را که به او شرک ورزند، نمیآمرزد و جز شرک، هر گناهی را برای هر که بخواهد میبخشد.
جمهور علما، همین دیدگاه را دارند؛ ولی دیدگاه عبدالله بن عباس$ این است که قاتل، امکان توبه ندارد؛ زیرا اللهY فرموده است:
﴿وَمَن یَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِیهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِیمٗا ٩٣﴾ [النساء : ٩٣]
و هر کس مؤمنی را بهعمد بکشد، جزایش دوزخ است و جاودانه در آن خواهد ماند؛ و الله بر او خشم گرفته، و او را از رحمتش دور نموده و عذاب بزرگی برایش آماده ساخته است.
البته دیدگاه جمهور علما، درست است و شاید آنچه از ابنعباسt روایت شده، بدین معنا باشد که برای قاتل در رابطه با حق مقتول، امکان توبه وجود ندارد؛ زیرا در گناه قتل، سه حق وجود دارد:
حق اول، از آنِ الله متعال است؛ حق دوم، از آن مقتول و حق سوم به اولیای مقتول، تعلق دارد.
بدون شک الله متعال، حقش را با توبه میبخشد؛ زیرا فرموده است:
﴿۞قُلۡ یَٰعِبَادِیَ ٱلَّذِینَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِیعًاۚ﴾ [الزمر: ٥٣]
بگو: ای بندگان من که با زیادهروی در گناهان به خویشتن ستم کردهاید! از رحمت الله ناامید نباشید. بیگمان الله، همهی گناهان را میآمرزد.
همچنین فرموده است:
﴿وَٱلَّذِینَ لَا یَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا یَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا یَزۡنُونَۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ یَلۡقَ أَثَامٗا ٦٨ یُضَٰعَفۡ لَهُ ٱلۡعَذَابُ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَیَخۡلُدۡ فِیهِۦ مُهَانًا ٦٩ إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ عَمَلٗا صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِکَ یُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَیَِّٔاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖۗ﴾ [الفرقان: ٦٨، ٧٠]
و آنان که معبودی جز الله را نمىپرستند، و کسى را که الله، خونش را حرام کرده است، جز بهحق نمىکشند و زنا نمىکنند؛ و کسى که مرتکب این (اعمال) شود، مجازات سختى خواهد دید. روز قیامت عذابش دوچندان مىشود، و با ذلت و خوارى برای همیشه در آن مىماند؛ مگر آنان که توبه کنند و ایمان بیاورند و کار شایسته انجام دهند که الله، بدىهایشان را به نیکی تبدیل مىکند.
اما در رابطه با حق مقتول؛ قاتل از ادای حق مقتول، عاجز است؛ زیرا با مرگ مقتول، به او دسترسی ندارد تا از او بخشش بطلبد و از اینرو این حق، بر گردنش میماند و مقتول میتواند روز قیامت، حقش را درخواست نماید؛ حتی اگر قاتل، توبه کند. بههر حال خداوندU روز قیامت در میانشان داوری خواهد کرد.
دربارهی حق اولیای مقتول باید بدین نکته اشاره کنم که توبهی قاتل درست نیست، مگر آنکه خودش را به اولیای دم معرفی و تسلیم نماید و به قتل، اعتراف کند و بگوید: من، در اختیار شما هستم؛ اگر میخواهید، مرا بکشید و اگر میخواهید، دیه (خونبها) بگیرید و اگر مایلید، مرا ببخشید.
***
22- وعَنْ عبْدِ اللَّهِ بنِ کَعْبِ بنِ مَالک، وکانَ قائِدَ کعْبٍt مِنْ بَنِیهِ حِینَ عَمِیَ، قال: سَمِعْتُ کعْبَ بن مَالکٍt یُحَدِّثُ بِحدِیِثِهِ حِین تخَلَّف عَنْ رسول اللهr فی غزوةِ تبُوک. قَال کعْب: لمْ أَتخلَّفْ عَنْ رسولِ اللهr فی غَزْوَةٍ غَزَاها إِلاَّ فی غزْوَةِ تَبُوک، غَیْر أَنِّی قدْ تخلَّفْتُ فی غَزْوةِ بَدْر، ولَمْ یُعَاتَبْ أَحد تَخلَّف عنْه، إِنَّما خَرَجَ رسولُ اللهr والمُسْلِمُونَ یُریُدونَ عِیرَ قُریْش حتَّى جَمعَ الله تعالَى بیْنهُم وبیْن عَدُوِّهِمْ عَلَى غیْرِ میعاد. وَلَقَدْ شهدْتُ مَعَ رسولِ اللَّهِr لیْلَةَ العَقبَةِ حِینَ تَوَاثَقْنَا عَلَى الإِسْلام، ومَا أُحِبُّ أَنَّ لِی بِهَا مَشهَدَ بَدْر، وإِن کَانتْ بدْرٌ أذْکَرَ فی النَّاسِ مِنهَا وکان من خبری حِینَ تخلَّفْتُ عَنْ رسول اللهr فی غَزْوَةِ تبُوک أَنِّی لَمْ أَکُنْ قَطُّ أَقْوَى ولا أَیْسَرَ مِنِّی حِینَ تَخلَّفْتُ عَنْهُ فی تِلْکَ الْغَزْوَة، واللَّهِ ما جَمعْتُ قبْلها رَاحِلتیْنِ قطُّ حتَّى جَمَعْتُهُما فی تلک الْغَزوَةِ، ولَمْ یکُن رسول اللهr یُریدُ غَزْوةً إِلاَّ ورَّى بغَیْرِهَا حتَّى کَانَتْ تِلکَ الْغَزْوةُ، فغَزَاها رسول اللهr فی حَرٍّ شَدید، وَاسْتَقْبَلَ سَفراً بَعِیداً وَمَفَازاً وَاسْتَقْبَلَ عَدداً کَثیرا، فجَلَّى للْمُسْلمِینَ أَمْرَهُمْ لیَتَأَهَّبوا أُهْبَةَ غَزْوِهِمْ فَأَخْبَرَهُمْ بوَجْهِهِمُ الَّذی یُرید، وَالْمُسْلِمُون مَع رسول اللهr کثِیرٌ وَلاَ یَجْمَعُهُمْ کِتَابٌ حَافِظٌ «یُریدُ بذلکَ الدِّیَوان» قال کَعْب: فقلَّ رَجُلٌ یُریدُ أَنْ یَتَغَیَّبَ إِلاَّ ظَنَّ أَنَّ ذلکَ سَیَخْفى بِهِ مَا لَمْیَنْزِلْ فیهِ وَحْىٌ مِن اللَّه، وغَزَا رسول اللهr تلکَ الغزوةَ حین طَابت الثِّمَارُ والظِّلال، فَأَنا إِلَیْهَا أَصْعر، فتجهَّز رسول اللهr وَالْمُسْلِمُون معه، وطفِقْت أَغدو لِکىْ أَتَجَهَّزَ معهُ فأَرْجعُ ولمْ أَقْض شیئا، وأَقُولُ فی نَفْسى: أَنا قَادِرٌ علَى ذلک إِذا أَرَدْتُ، فلمْ یَزلْ یتمادى بی حتَّى اسْتمَرَّ بالنَّاسِ الْجِد، فأَصْبَحَ رسول اللهr غَادیاً والْمُسْلِمُونَ معَه، وَلَمْ أَقْضِ مِنْ جهازی شیْئا، ثُمَّ غَدَوْتُ فَرَجَعْتُ وَلَم أَقْض شَیْئا، فَلَمْ یزَلْ یَتَمادَى بِی حَتَّى أَسْرعُوا وتَفَارَط الْغَزْو، فَهَمَمْتُ أَنْ أَرْتَحِل فأَدْرکَهُم، فَیَالیْتَنی فَعلْت، ثُمَّ لَمْ یُقَدَّرْ ذلک لی، فَطفقتُ إِذَا خَرَجْتُ فی النَّاسِ بَعْد خُرُوجِ رسُول اللهr یُحْزُنُنِی أَنِّی لا أَرَى لِی أُسْوَةً ، إِلاَّ رَجُلاً مَغْمُوصاً عَلَیْه فی النِّفاق، أَوْ رَجُلاً مِمَّنْ عَذَرَ اللَّهُ تعالَى مِن الضُّعَفَاء، ولَمْ یَذکُرنی رسول اللهr حتَّى بَلَغ تَبُوک، فقالَ وَهُوَ جَالِسٌ فی القوْمِ بتَبُوک: ما فَعَلَ کعْبُ بْنُ مَالکٍ؟ فقالَ رَجُلٌ مِن بَنِی سلمِة: یا رسول الله حَبَسَهُ بُرْدَاه، وَالنَّظرُ فی عِطْفیْه. فَقال لَهُ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍt : بِئس ما قُلْت، وَاللَّهِ یا رسول الله مَا عَلِمْنَا علَیْهِ إِلاَّ خَیْرا، فَسکَت رسول اللهr. فبَیْنَا هُوَ علَى ذلک رَأَى رَجُلاً مُبْیِضاً یَزُولُ به السَّرَاب، فقالَ رسولُ اللهr : کُنْ أَبَاخَیْثمَةَ، فَإِذا هوَ أَبُوخَیْثَمَةَ الأَنْصَاریُّ وَهُوَ الَّذی تَصَدَّقَ بصاع التَّمْر حین لمَزَهُ المنافقون قَالَ کَعْب: فَلَّما بَلَغنی أَنَّ رسول اللهr قَدْ توَجَّهَ قَافلا منْ تَبُوکَ حَضَرَنی بَثِّی، فطفقتُ أَتذکَّرُ الکذِبَ وَأَقُولُ: بِمَ أَخْرُجُ من سَخطه غَداً وَأَسْتَعینُ عَلَى ذلکَ بِکُلِّ ذِی رَأی مِنْ أَهْلی، فَلَمَّا قِیل: إِنَّ رسول اللهr قدْ أَظِلَّ قادماً زاحَ عَنِّی الْبَاطِلُ حَتَّى عَرَفتُ أَنِّی لم أَنج مِنْهُ بِشَیءٍ أَبَداً فَأَجْمَعْتُ صِدْقَهُ، وأَصْبَحَ رسول اللهr قَادما، وکان إِذا قدمَ مِنْ سَفَرٍ بَدَأَ بالْمَسْجد فرَکعَ فیه رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ جَلس للنَّاس، فلمَّا فعل ذَلک جَاءَهُ الْمُخلَّفُونَ یعْتذرُون إِلیْه وَیَحْلفُون لَه، وکانوا بضعاً وثمَانین رَجُلا فقبل منْهُمْ عَلانیَتهُمْ وَاسْتغفَر لهُمْ وَوَکلَ سَرَائرَهُمْ إِلى الله تعَالى.
حتَّى جئْت، فلمَّا سَلَمْتُ تبسَّم تبَسُّم الْمُغْضب ثمَّ قال: تَعَالَ، فجئتُ أَمْشی حَتى جَلَسْتُ بیْن یَدَیْه، فقالَ لِی: مَا خَلَّفَک؟ أَلَمْ تکُنْ قد ابْتَعْتَ ظَهْرَک، قَالَ قُلْت: یَا رَسُولَ الله إِنِّی واللَّه لَوْ جلسْتُ عنْد غیْرکَ منْ أَهْلِ الدُّنْیَا لَرَأَیْتُ أَنی سَأَخْرُج منْ سَخَطه بعُذْر، لقدْ أُعْطیتُ جَدَلا، وَلَکنَّی وَاللَّه لقدْ عَلمْتُ لَئن حَدَّثْتُکَ الْیَوْمَ حدیث کَذبٍ ترْضى به عنِّی لَیُوشکَنَّ اللَّهُ یُسْخطک علیَّ، وإنْ حَدَّثْتُکَ حَدیث صدْقٍ تجدُ علَیَّ فیه إِنِّی لأَرْجُو فِیه عُقْبَى اللهU، واللَّه ما کان لِی من عُذْر، واللَّهِ مَا کُنْتُ قَطُّ أَقْوَى وَلا أَیْسر مِنِّی حِینَ تَخلفْتُ عَنک. قال: فقالَ رسول اللهr : «أَمَّا هذَا فقَدْ صَدَق، فَقُمْ حَتَّى یَقْضیَ اللَّهُ فیکَ». وسَارَ رِجَالٌ مِنْ بَنِی سَلمة فاتَّبعُونی، فقالُوا لِی: واللَّهِ مَا عَلِمْنَاکَ أَذنْبتَ ذَنْباً قبْل هذَا، لقَدْ عَجزتَ فی أن لاتَکُون اعتذَرْت إِلَى رسول اللهr بمَا اعْتَذَرَ إِلَیهِ الْمُخَلَّفُون فقَدْ کَانَ کافِیَکَ ذنْبکَ اسْتِغفارُ رسول اللهr قال: فوالله ما زَالُوا یُؤنِّبُوننِی حتَّى أَرَدْت أَنْ أَرْجِعَ إِلى رسول اللهr فأَکْذِب نفسْی، ثُمَّ قُلتُ لهُم: هَلْ لَقِیَ هَذا معِی مِنْ أَحد؟ قَالُوا: نَعَمْ لقِیَهُ معک رَجُلان قَالا مِثْلَ مَا قُلْت، وقیل لَهمَا مِثْلُ مَا قِیلَ لک، قَال قُلْت: مَن هُمَا؟ قالُوا: مُرارةُ بْنُ الرَّبِیع الْعَمْرِیُّ ، وهِلال ابْن أُمیَّةَ الْوَاقِفِیُّ. قال: فَذکَروا لِی رَجُلَیْنِ صَالِحَیْن قدْ شَهِدا بدْراً فِیهِمَا أُسْوَةٌ. قال: فَمَضیْت حِینَ ذَکَروهُمَا لِی.
وَنهَى رسول اللهr عن کَلامِنَا أَیُّهَا الثلاثَةُ مِن بَین من تَخَلَّف عَنه، قال: فاجْتَنبَنا النَّاس أَوْ قَالَ: تَغَیَّرُوا لَنَا حَتَّى تَنَکَّرت لِی فی نفسی الأَرْض، فَمَا هیَ بالأَرْضِ التی أَعْرِف، فَلَبثْنَا عَلَى ذَلکَ خمْسِینَ لیْلَةً. فأَمَّا صَاحبایَ فَاستَکَانَا وَقَعَدَا فی بُیُوتهمَا یَبْکیَانِ وأَمَّا أَنَا فَکُنتُ أَشَبَّ الْقَوْمِ وَأَجْلَدَهُم، فَکُنتُ أَخْرُج فَأَشهَدُ الصَّلاة مَعَ الْمُسْلِمِینَ، وَأَطُوفُ فی الأَسْوَاقِ وَلا یُکَلِّمُنِی أَحد، وآتِی رسول اللهr فأُسَلِّمُ عَلَیْه، وَهُو فی مجْلِسِهِ بعدَ الصَّلاةِ، فَأَقُولُ فی نفسِی: هَل حَرَّکَ شفتَیهِ بردِّ السَّلامِ أَم لا؟ ثُمَّ أُصلِّی قریباً مِنهُ وأُسَارِقُهُ النَّظَر، فَإِذَا أَقبَلتُ على صلاتِی نَظر إِلَیَّ، وإِذَا الْتَفَتُّ نَحْوَهُ أَعْرَضَ عَنِّی، حَتى إِذا طَال ذلکَ عَلَیَّ مِن جَفْوَةِ الْمُسْلمینَ مشَیْت حَتَّى تَسوَّرْت جدارَ حَائط أبی قَتَادَةَ وَهُوَ ابْن عَمِّی وأَحبُّ النَّاس إِلَیَّ، فَسلَّمْتُ عَلَیْهِ فَواللَّهِ مَا رَدَّ عَلَیَّ السَّلام، فَقُلْت لَه: یا أَبَا قتادَة أَنْشُدکَ باللَّه هَلْ تَعْلَمُنی أُحبُّ الله وَرَسُولَهr ؟ فَسَکَتَ، فَعُدت فَنَاشَدتُه فَسکَت، فَعُدْت فَنَاشَدْته فَقال: الله ورَسُولُهُ أَعْلَم. فَفَاضَتْ عَیْنَای، وَتَوَلَّیْتُ حَتَّى تَسَوَّرتُ الْجدَارَ فبَیْنَا أَنَا أَمْشی فی سُوقِ المدینةِ إِذَا نَبَطیُّ منْ نبطِ أَهْلِ الشَّام مِمَّنْ قَدِمَ بالطَّعَامِ یبیعُهُ بالمدینةِ یَقُول: مَنْ یَدُلُّ عَلَى کعْبِ بْنِ مَالک؟ فَطَفقَ النَّاسُ یشیرون له إِلَىَّ حَتَّى جَاءَنی فَدَفَعَ إِلى کتَاباً منْ مَلِکِ غَسَّان، وکُنْتُ کَاتِبا. فَقَرَأْتُهُ فَإِذَا فیه: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ قَدْ بلَغَنَا أَن صاحِبَکَ قدْ جَفاک، ولمْ یجْعلْک اللَّهُ بدَارِ هَوَانٍ وَلا مَضْیعَةٍ، فَالْحقْ بِنا نُوَاسِک، فَقلْت حِین قرأْتُهَا: وَهَذِهِ أَیْضاً من الْبَلاءِ فَتَیمَّمْتُ بِهَا التَّنُّور فَسَجرْتُهَا.
حَتَّى إِذَا مَضَتْ أَرْبَعُون مِن الْخَمْسِینَ وَاسْتَلْبَث الْوَحْىُ إِذَا رسولُ رسولِ اللهr یَأْتِینِی، فَقَالَ: إِنَّ رسول اللهr یَأَمُرُکَ أَنْ تَعْتزِلَ امْرأَتک، فقُلْتُ: أُطَلِّقُهَا، أَمْ مَاذا أَفعْل؟ قَالَ: لا بَلْ اعتْزِلْهَا فلا تقربَنَّهَا، وَأَرْسلَ إِلى صَاحِبیَّ بِمِثْلِ ذلِک. فَقُلْتُ لامْرَأَتِی: الْحقِی بِأَهْلکِ فَکُونِی عِنْدَهُمْ حَتَّى یَقْضِیَ اللّهُ فی هذَا الأَمر، فَجَاءَت امْرأَةُ هِلالِ بْنِ أُمَیَّةَr فقالتْ لَه: یا رسول الله إِنَّ هِلالَ بْنَ أُمیَّةَ شَیْخٌ ضَائعٌ لیْسَ لَهُ خادِم، فهلْ تَکْرهُ أَنْ أَخْدُمه؟ قال: لا، وَلَکِنْ لا یَقْربَنَّک. فَقَالَت: إِنَّهُ وَاللَّه مَا بِهِ مِنْ حَرکةٍ إِلَى شَیء، وَوَاللَّه ما زَالَ یَبْکِی مُنْذُ کَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا کَانَ إِلَى یَوْمِهِ هَذَا. فَقَال لِی بعْضُ أَهْلِی: لَو اسْتأَذنْت رسول اللهr فی امْرَأَتِک، فقَدْ أَذن لامْرأَةِ هِلالِ بْنِ أُمَیَّةَ أَنْ تَخْدُمَهُ؟ فقُلْتُ: لا أَسْتَأْذِنُ فِیهَا رسول اللهr ومَا یُدْرینی مَاذا یَقُولُ رسولُاللهr إِذَا اسْتَأْذَنْتُهُ فِیهَا وَأَنَا رَجُلٌ شَابٌّ فلَبِثْتُ بِذلک عشْر لیال، فَکَمُلَ لَنا خمْسُونَ لَیْلَةً مِنْ حینَ نُهی عَنْ کَلامنا.
ثُمَّ صَلَّیْتُ صَلاَةَ الْفَجْرِ صباحَ خمْسینَ لَیْلَةً عَلَى ظهْرِ بَیْتٍ مِنْ بُیُوتِنَا، فَبینَا أَنَا جَالسٌ عَلَى الحال التی ذکَر اللَّهُ تعالَى مِنَّا، قَدْ ضَاقَتْ عَلَیَّ نَفْسِى وَضَاقَتْ عَلیَّ الأَرضُ بمَا رَحُبَتْ، سَمعْتُ صَوْتَ صَارِخٍ أوفی عَلَى سَلْعٍ یَقُولُ بأَعْلَى صَوْتِه: یَا کَعْبُ بْنَ مَالِکٍ أَبْشِرْ، فخرَرْتُ سَاجِدا، وَعَرَفْتُ أَنَّهُ قَدْ جَاءَ فَرَجٌ فَآذَنَ رسول اللهr النَّاس بِتوْبَةِ اللهU عَلَیْنَا حِین صَلَّى صَلاة الْفجْرِ فذهَبَ النَّاسُ یُبَشِّرُوننا، فذهَبَ قِبَلَ صَاحِبَیَّ مُبَشِّرُون، ورکض رَجُلٌ إِلیَّ فرَساً وَسَعَى ساعٍ مِنْ أَسْلَمَ قِبَلِی وَأَوْفَى عَلَى الْجَبل، وکَان الصَّوْتُ أَسْرَعَ مِنَ الْفَرَس، فلمَّا جَاءَنِی الَّذی سمِعْتُ صوْتَهُ یُبَشِّرُنِی نَزَعْتُ لَهُ ثَوْبَیَّ فَکَسَوْتُهُمَا إِیَّاهُ ببشارَته واللَّه ما أَمْلِکُ غَیْرَهُمَا یوْمَئذ، وَاسْتَعَرْتُ ثَوْبَیْنِ فَلَبسْتُهُمَا وانْطَلَقتُ أَتَأَمَّمُ رسول اللهr یَتَلَقَّانِی النَّاسُ فَوْجاً فَوْجاً یُهَنِّئُوننی بِالتَّوْبَةِ وَیَقُولُون لِی: لِتَهْنِکَ تَوْبَةُ الله عَلَیْکَ، حتَّى دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ فَإِذَا رسول اللهr جَالِسٌ حَوْلَهُ النَّاس، فَقَامَ طلْحَةُ بْنُ عُبَیْد اللهt یُهَرْوِل حَتَّى صَافَحَنِی وهَنَّأَنِی، واللَّه مَا قَامَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهاجِرِینَ غَیْرُه، فَکَان کَعْبٌ لا یَنْساهَا لِطَلحَة.
قَالَ کَعْب: فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَى رسول اللهr قال: وَهوَ یَبْرُقُ وَجْهُهُ مِنَ السُّرُور أَبْشِرْ بِخَیْرِ یَوْمٍ مَرَّ عَلَیْک، مُذْ ولَدَتْکَ أُمُّک، فقُلْت: أمِنْ عِنْدِکَ یَا رَسُول اللَّهِ أَم مِنْ عِنْد الله؟ قال: لاَ بَلْ مِنْ عِنْد اللهU، وکانَ رسولالله صَلّى اللهُ عَلَیْهِ وسَلَّم إِذَا سُرَّ اسْتَنارَ وَجْهُهُ حتَّى کَأنَّ وجْهَهُ قِطْعَةُ قَمر، وکُنَّا نعْرِفُ ذلِکَ مِنْهُ، فلَمَّا جلَسْتُ بَیْنَ یدَیْهِ قُلتُ: یَا رسول اللَّهِ إِنَّ مِنْ تَوْبَتِی أَنْ أَنْخَلِعَ مِن مَالی صدَقَةً إِلَى اللَّهِ وإِلَى رَسُولِه.
فَقَالَ رَسُول اللهr : أَمْسِکْ عَلَیْکَ بَعْضَ مَالِکَ فَهُوَ خَیْر لَک، فَقُلْتُ إِنِّی أُمْسِکُ سَهْمِی الَّذی بِخیْبَر. وَقُلْت: یَا رَسُولَ الله إِن الله تَعَالىَ إِنَّما أَنْجَانِی بالصدق، وَإِنْ مِنْ تَوْبَتی أَن لا أُحدِّثَ إِلاَّ صِدْقاً ما بَقِیت، فوالله ما علِمْتُ أحداً مِنَ المسلمِین أَبْلاْهُ اللَّهُ تَعَالَى فی صدْق الْحَدیث مُنذُ ذَکَرْتُ ذَلکَ لرِسُولِ اللهr أَحْسَنَ مِمَّا أَبْلاَنِی اللَّهُ تَعَالَى، وَاللَّهِ مَا تَعمّدْت کِذْبَةً مُنْذُ قُلْت ذَلِکَ لرَسُولِ اللَّهِr إِلَى یَوْمِی هَذَا، وَإِنِّی لأَرْجُو أَنْ یَحْفظنی اللَّهُ تَعَالى فِیمَا بَقِی، قال: فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِیِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِینَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُ فِی سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ﴾ حَتَّى بَلَغ: ﴿إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ ١١٧ وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِینَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ﴾ حتى بلغ: ﴿ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَکُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِینَ ١١٩﴾
قالَ کعْب: واللَّهِ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیَّ مِنْ نِعْمَةٍ قَطُّ بَعْدَ إِذْ هَدانِی اللَّهُ لِلإِسْلام أَعْظمَ فی نَفسِی مِنْ صِدْقی رَسُولَ اللَّهِr أَن لاَّ أَکُونَ کَذَبْتُه، فأهلکَ کَمَا هَلَکَ الَّذِینَ کَذَبُوا إِن الله تَعَالَى قَالَ للَّذِینَ کَذَبُوا حِینَ أَنزَلَ الْوَحْیَ شَرَّ مَا قَالَ لأحد، فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿سَیَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَکُمۡ إِذَا ٱنقَلَبۡتُمۡ إِلَیۡهِمۡ لِتُعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ إِنَّهُمۡ رِجۡسٞۖ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ جَزَآءَۢ بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ ٩٥ یَحۡلِفُونَ لَکُمۡ لِتَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡۖ فَإِن تَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَ ٩٦﴾
قال کَعْب: کنَّا خُلِّفْنَا أَیُّهَا الثَّلاَثَةُ عَنْ أَمْر أُولِئَکَ الَّذِینَ قَبِلَ مِنْهُمْ رَسُولُ اللهِr حَلَفوا لَه، فبایعَهُمْ وَاسْتَغْفَرَ لَهُم، وِأرْجَأَ رَسولُ اللهِr أمْرَنا حَتَّى قَضَى اللَّهُ تَعَالَى فِیهِ بِذَلک، قَالَ اللُّه تَعَالَى: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِینَ خُلِّفُواْ﴾.
ولیْسَ الَّذی ذَکَرَ مِمَّا خُلِّفنا تَخَلُّفُنا عَن الغزو، وَإِنََّمَا هُوَ تَخْلَیفهُ إِیَّانَا وإرجاؤُهُ أَمْرَنَا عَمَّنْ حَلَفَ لَهُ واعْتذَرَ إِلیْهِ فَقَبِلَ مِنْه. [مُتَّفَقٌ علیه]([13])
وفی روایة: «أَنَّ النَّبِیَّr خَرَجَ فی غَزْوةِ تَبُوک یَوْمَ الخمیس، وَکَان یُحِبُّ أَنْ یَخْرُجَ یَوْمَ الخمیس».
وفی رِوَایةٍ : «وَکَانَ لاَ یَقدُمُ مِنْ سَفَرٍ إِلاَّ نهَاراً فی الضُّحَى. فَإِذَا قَدِم بَدَأَ بالمْسجدِ فصلَّى فِیهِ رکْعتیْنِ ثُمَّ جَلَس فِیهِ».
ترجمه: عبدالله بن کعب بن مالک که از میان پسران کعبt، عصاکش او در زمان نابیناییاش بود، میگوید: از پدرم شنیدم که داستان بازماندنش را از همراهی با رسولاللهr در غزوهی «تبوک»، بازگو میکرد. میگفت: در هیچ غزوهای جز غزوهی تبوک، از همراهی با رسولاللهr تخلف نکردم؛ البته در غزوهی بدر نیز شرکت نداشتم. هیچیک از کسانی که در «بدر» حضور نیافتند، سرزنش نشد؛ زیرا در این غزوه (بدر) رسولاللهr و مسلمانان، بهقصد کاروان قریش، بیرون رفتند تا اینکه الله متعال، آنها و دشمنانشان را بدون قرار قبلی با یکدیگر، در برابر هم قرار داد. گفتنیست که من در شب بیعت «عقبه»، هنگامی که با رسولاللهr بر سرِ اسلام پیمان بستیم، حضور داشتم و دوست ندارم که بهجای بیعت عقبه، در بدر میبودم؛ اگرچه بدر از بیعت عقبه، شهرت بیشتری در میان مردم دارد. داستان از این قرار بود که من هنگام تخلف از غزوهی تبوک، از هر زمان دیگری قویتر و سرمایهدارتر بودم. والله که قبل از آن، هرگز دو شتر نداشتم؛ ولی برای این غزوه، دو شتر فراهم نمودم. هرگاه رسولاللهr میخواست به غزوهای برود، توریه میکرد([14]) تا اینکه زمان این غزوه، فرارسید. رسولاللهr در گرمای شدید به این غزوه رفت و سفری طولانی، بیابانی خشک و دشمنی بزرگ، پیش رو داشت. از اینرو وضعیت موجود را برای مسلمانان، روشن ساخت تا خود را برای آن، آماده سازند؛ لذا آنان را از مقصدش، آگاه کرد. مسلمانان همراه پیامبرr بهقدری زیاد بودند که اسامی آنان در دفتری بزرگ، نمیگنجید. کعبt میگوید: هرکس میخواست در جنگ شرکت نکند، خیال میکرد کسی از غیبتش اطلاع نمییابد، مگر آنکه از سوی خداوند، دربارهاش وحی نازل شود. آری؛ رسولاللهr زمانی به این غزوه رفت که میوهها رسیده بود و نشستن در زیر سایهها لذت داشت. من نیز به چیدن میوه و نشستن در زیر سایهی درختان، علاقهمند بودم. بههرحال، پیامبرr و مسلمانان همراهش آماده شدند. من هر روز صبح تصمیم میگرفتم تا خودم را همراه آنان، آماده سازم، ولی بدون اینکه کاری انجام دهم، بازمیگشتم و با خود میگفتم: هر وقت بخواهم، میتوانم بروم. روزها به همینشکل گذشت تا اینکه مردم بهطور کامل، آماده شدند و رسولاللهr و مسلمانان همراهش، صبح زود بهراه افتادند و من، هنوز خود را آماده نکرده بودم. فردای آن روز، تصمیم گرفتم تا خود را آماده کنم؛ ولی بدون اینکه کاری انجام دهم، برگشتم. (آنقدر امروز و فردا کردم که) روزها بدینگونه سپری شد و آنها بهسرعت رفتند و من، از غزوه بازماندم. تصمیم گرفتم بروم و خود را به آنان برسانم، و ای کاش چنین میکردم! ولی این کار، برایم مقدر نشد. پس از خروج رسولاللهr هرگاه به میان مردم میرفتم، کسی که برایم در جایگاه یک الگو باشد، نمییافتم و این، مرا غمگین میکرد که تنها منافقان و افراد ضعیفی را میدیدم که الله متعال، آنها را معذور شمرده است. رسولاللهr هیچ از من یاد نکرد تا آنکه به تبوک رسید. آنجا در حالی که در میان مردم نشسته بود، پرسید: «کعب، چهکار کرد»؟ مردی از بنیسلمه گفت: ای رسولخدا! او را لباسهای زیبا و نگریستن به آنها از آمدن، بازداشت. معاذ بن جبلt گفت: سخن بدی گفتی. ای رسول خدا! به الله سوگند که ما جز خیر و نیکی، چیز دیگری از او نمیدانیم. و رسولاللهr سکوت کرد. در آن هنگام، مردی سفیدپوش در سراب نمایان شد. پیامبرr فرمود: «ای کاش، ابوخیثمه باشد». و ابوخیثمهی انصاریt بود؛ همان کسی که یک صاع خرما، صدقه داده بود و منافقان، او را سرزنش کرده بودند. کعبt میگوید: نگرانی من، زمانی شروع شد که خبر بازگشت رسول اللهr به من رسید. دروغهای مختلفی از ذهنم میگذشت و با خود میگفتم: چگونه فردا خود را از خشم و ناراحتی رسولخداr نجات دهم و بدین منظور از همهی افراد صاحبنظر خانوادهام، کمک گرفتم؛ ولی هنگامی که به من گفتند: رسولاللهr برگشته است، افکار باطل از سرم بیرون رفت و دریافتم که با کذب و دروغ، نمیتوانم خود را از خشم و ناخشنودی پیامبرr برهانم. لذا تصمیم گرفتم که راست بگویم. صبح آنروز، رسولخداr وارد مدینه شد. عادتش، این بود که هرگاه از سفری بازمیگشت، نخست به مسجد میرفت و دو رکعت نماز میخواند و با مردم مینشست. وقتی از تبوک بازگشت، همین کار را کرد؛ تخلفکنندگان که هشتاد و چند نفر بودند، یکییکی، نزدش میآمدند و عذرهایشان را بیان میکردند و سوگند میخوردند. رسولاللهr نیز آنچه را که در ظاهر بهزبان میآوردند، از آنان پذیرفت و با آنها بیعت کرد و برایشان طلب مغفرت نمود و باطنشان را به الله سپرد.
من نیز نزد پیامبرr رفتم. هنگامی که به او سلام کردم، تبسم خشمآلودی کرد و فرمود: «بیا». و من، جلو رفتم و روبهرویش نشستم. پرسید: «علت نیامدنت، چه بود؟ مگر شتر نخریده بودی»؟ گفتم: بله؛ به الله سوگند که اگر نزد کسی جز شما، از صاحبان دنیا نشسته بودم، بهگمانم میتوانستم عذری بیاورم و خود را از خشمش برهانم؛ زیرا من از فن سخنوری برخوردارم، ولی به الله سوگند، یقین دارم که اگر امروز با کذب و دروغ، رضایت شما را جلب کنم، بهزودی خداوند تو را از من ناخشنود میگرداند. و اگر به شما راست بگویم، از من میرنجید؛ اما راست میگویم و امیدوارم که خداوند مرا ببخشد. والله، هیچ عذری نداشتم. بهخدا سوگند، هنگامی که از جهاد بازماندم، از هر زمان دیگری، قویتر و سرمایهدارتر بودم. رسولالله r فرمود: «این شخص، راست گفت. برخیز (و برو) تا خداوند دربارهات قضاوت کند». من برخاستم. تعدادی از مردان بنیسلمه، دنبال من آمدند و به من گفتند: به خدا سوگند، ما سراغ نداریم که پیش از این، مرتکبِ گناهی شده باشی. چرا مانند سایر تخلفکنندگان، عذری برای رسولخداr نیاوردی؟ همینکه رسولاللهr برای تو استغفار و درخواست آمرزش میکرد، برای بخشش گناهت، کافی بود.
بهخدا سوگند، بهاندازهای سرزنشم کردند که خواستم برگردم و سخنان قبلیام را تکذیب کنم. سرانجام، از آنها پرسیدم: آیا این رفتار، با شخص دیگری هم شده است؟ گفتند: بله. دو نفر مانند تو سخن گفتند و پیامبرr به آنان نیز همان سخنی را گفت که به تو گفته بود. پرسیدم: آنها کیستند؟ گفتند: مراره بن ربیع عَمری و هلال بن امیهی واقفی. مردان بنیسلمه، دو مرد نیکوکار را نام بردند که در بدر حضور یافته و نمونه و خوشنام بودند. از اینرو به راه خود، ادامه دادم. رسولاللهr همچنین مسلمانان را از سخن گفتن با ما سه نفر که تخلف کرده بودیم، منع فرمود. لذا مردم، رفتارشان را با ما تغییر دادند و از ما کنارهگیری نمودند تا جایی که زمین، با من بیگانه شد و گویا آن زمینی که من میشناختم، نبود. پنجاه شب را بدینحال سپری کردیم. دوستانم (مراره و هلال) درمانده شده، در خانههایشان نشستند و گریه میکردند. و من که از آن دو، جوانتر و قویتر بودم، از خانه بیرون میرفتم و با مسلمانان، در نماز جماعت شرکت میکردم و در بازارها میگشتم؛ ولی کسی با من سخن نمیگفت. وقتی رسولاللهr پس از نماز مینشست، نزدش میرفتم و به او سلام میکردم و با خود میگفتم: آیا لبهایش را برای جواب سلام حرکت میدهد یا خیر؟ آنگاه نزدیکش نماز میخواندم و زیرچشمی به او نگاه میکردم. هنگامی که نماز میخواندم، به من نگاه میکرد؛ ولی وقتی زیرچشمی، به او مینگریستم، صورتش را از من برمیگرداند.
و چون جفای مردم، طولانی شد، از دیوار باغ ابوقتاده که پسرعمویم و محبوبترین مردم نزد من بود، بالا رفتم و به او سلام کردم؛ ولی بهخدا سوگند که جواب سلامم را نداد. به او گفتم: ای ابوقتاده! تو را بهخدا سوگند، آیا میدانی که من، الله و رسولش را دوست دارم؟ او، هیچ نگفت. دوباره او را سوگند دادم. باز هم سکوت کرد. بار دیگر او را سوگند دادم. این بار، گفت: «الله و رسولش بهتر میدانند». اشک از چشمانم، جاری شد و برگشتم و از دیوار بالا رفتم (و بیرون شدم). باری در بازار مدینه میگشتم؛ دیدم یکی از کشاورزان اهل شام (که نصرانی بود)، برای فروش مواد غذایی به مدینه آمده بود و میگفت: چه کسی کعب بن مالک را به من نشان میدهد؟ مردم به سوی من اشاره کردند. او، نزد من آمد و نامهای از پادشاه «غسان» به من داد. و چون خواندن و نوشتن میدانستم، نامه را خواندم؛ در آن نوشته بود: اما بعد، به ما خبر رسیده که رفیقت (محمد)، به تو ستم کرده است. خداوند، تو را در وضعیتی قرار نداده که خوار و زبون شوی و حقّت ضایع گردد. نزد ما بیا تا از تو قدردانی کنیم. پس از خواندن نامه، با خود گفتم: این هم بخشی از آزمایش است. پس آنرا در تنور انداختم و سوزاندم.
پس از اینکه چهل شب از پنجاه شب گذشت، پیک رسولاللهr نزدم آمد و گفت: رسولاللهr به تو دستور داده است که از همسرت کنارهگیری کنی. پرسیدم: چه کار کنم؟ او را طلاق دهم؟ گفت: خیر؛ بلکه با او نزدیکی نکن. و همین پیام را برای دوستانم نیز فرستاد. به همسرم گفتم: نزد خانوادهات برو و آنجا باش تا اینکه خداوند در این باره، حکم کند. کعبt میگوید: همسر هلال بن امیهt نزد رسولاللهr رفت و گفت: ای رسول خدا! هلال بن امیه، پیرمرد ناتوانیست که خادمی ندارد. آیا به نظر شما اشکالی دارد به او خدمت کنم؟ فرمود: «خیر، ولی نباید با تو نزدیکی کند». همسر هلالt گفت: بهخدا سوگند که او، هیچ حرکت و رغبتی به چیزی ندارد. والله، از زمانی که این مسأله برایش پیش آمده است تا به امروز، همواره گریه میکند. کعبt میگوید: یکی از اعضای خانوادهام، پس از شنیدن این ماجرا به من گفت: چه خوب بود از رسولخداr اجازه میگرفتی که همسرت به تو خدمت کند؛ همانطور که به همسر هلال بن امیه اجازهی خدمت به شوهرش را داده است. گفتم: بهخدا سوگند، از رسولخداr چنین درخواستی نمیکنم. چون نمیدانم رسولاللهr چه پاسخی خواهد داد؛ چراکه من، جوانم. بدینسان ده شب دیگر نیز صبر کردم و پنجاه شب کامل، از زمانی که رسولخداr مردم را از سخن گفتن با ما منع کرده بود، گذشت. نماز صبح پنجاهمین شب را خوانده و بر بام یکی از خانههایم نشسته بودم و همان حالی را داشتم که الله متعال، ذکر کرده است؛ یعنی زمین با تمام وسعتش بر من تنگ شده بود و از خود، بهتنگ آمده بودم. ناگهان فریاد شخصی را شنیدم که بالای کوه «سَلع» رفته بود و با صدای بلند میگفت: ای کعب بن مالک! تو را بشارت باد. از شنیدن این سخن، به سجده افتادم و دانستم که گشایشی حاصل شده و رسولاللهr پس از نماز صبح، پذیرش توبهی ما را از سوی الله، به مردم اعلام نموده است. لذا مردم بهراه افتادند تا به ما مژده دهند. مژدهدهندگان، نزد دوستانم (هلال و مراره) رفتند. مردی بهقصد مژده دادن، سوار بر اسبش بهسوی من تاخت و شخص دیگری از طایفهی «اسلم»، پیاده دوید و بر بالای کوه رفت و صدایش زودتر از سوارکار به من رسید. وقتی آن شخصی که صدایش را شنیده بودم، برای تبریک نزدم آمد، لباسهایم را درآوردم و بهخاطر مژدهای که به من داده بود، به او بخشیدم. بهخدا سوگند، در آن وقت، لباس دیگری نداشتم؛ از اینرو دو لباس (ازار و ردایی) بهامانت گرفتم و پوشیدم و بهسوی رسولخداr بهراه افتادم. مردم، گروهگروه برای تبریک و تهنیت به خاطر قبولی توبهام، به استقبالم میآمدند و میگفتند: پذیرش توبهات از سوی الله، مبارکت باد. تا اینکه وارد مسجد شدم. دیدم رسولاللهr نشسته و مردم، اطرافش را گرفتهاند. طلحه بن عبیداللهt برخاست و به سوی من دوید و با من مصافحه کرد و به من تبریک گفت. بهخدا سوگند، تنها او از میان مهاجران، برخاست و دیگر، هیچکس بلند نشد. کعبt هیچگاه برخاستن طلحهt را فراموش نکرد.
میگوید: هنگامی که به پیامبرr سلام کردم، در حالی که چهرهاش از خوشحالی میدرخشید، فرمود: «تو را به بهترین روزی مژده باد که از وقتی متولد شدهای، چنین روزی بر تو نگذشته است». پرسیدم: ای رسولخدا! آیا این مژده، از سوی شماست یا از سوی الله؟ فرمود: «خیر؛ بلکه از سوی اللهU». گفتنیست: چهرهی پیامبرr در هنگام شادی، مانند قرص ماه میدرخشید و ما، این حالتش را میدانستیم. هنگامی که روبهرویش نشستم، گفتم: ای رسولخدا! از بابت توبهام، میخواهم اموالم را در راه الله و رسولش، صدقه دهم. رسولاللهr فرمود: «مقداری از اموالت را برای خود، نگه دار. این، برایت بهتر است». گفتم: پس سهمیهام از غنایم «خیبر» را نگه میدارم. سپس عرض کردم: ای رسولخدا! بهیقین الله، مرا به سبب راستگویی، نجات داد. لذا از بابت توبهام، تا زمانی که زنده باشم، هرگز دروغ نخواهم گفت. بهخدا سوگند، از زمانی که این سخن را به رسول اللهr گفتهام، هیچ مسلمانی را سراغ ندارم که الله متعال، او را در صداقت و راستگویی، بهزیبایی آزمایش من، آزموده باشد و از آن هنگام تاکنون، هیچگاه بهعمد دروغ نگفتهام و امیدوارم که الله در باقیماندهی عمرم نیز مرا از دروغ حفاظت کند.
میگوید: الله متعال، این آیات را نازل کرد:
﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِیِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِینَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُ فِی سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَیۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ ١١٧ وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِینَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ وَضَاقَتۡ عَلَیۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَیۡهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیۡهِمۡ لِیَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ ١١٨ یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَکُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِینَ ١١٩﴾ [التوبة: ١١٧، ١١٩]
بهطور قطع الله، لطف و رحمت ویژهاش را بر پیامبر و مهاجران و انصار که در آن زمان دشوار (یعنی در جنگ تبوک) از او پیروی کردند، ارزانی داشت و پس از آنکه نزدیک بود دلهای گروهی از ایشان دچار لغزش شود، باز هم از لغزشهای آنان درگذشت. همانا الله نسبت به آنان بخشایندهی مهرورز است. و به آن سه نفری که پذیرش توبهی آنان بهتأخیر افتاد، لطف و احسان نمود؛ آنگاه که زمین با همهی گستردگیاش بر آنان تنگ شد و از خود به تنگ آمدند و دریافتند که در برابر الله هیچ پناهگاهی جز او نیست. سپس رحمتش را شامل حالشان کرد تا توبه نمایند. همانا الله توبهپذیر مهربان است. ای مومنان! تقوای الله پیشه سازید و با راستگویان باشید.
کعبt میگوید: به الله سوگند، پس از اینکه الله مرا به اسلام هدایت کرد، بزرگترین نعمتی که به من بخشیده، راستگویی و صداقتم با رسولاللهr است که به او دروغ نگفتم؛ زیرا اگر دروغ میگفتم، مانند کسانی که دروغ گفتند، هلاک میشدم. چون الله متعال با نزول وحی، بدترین سخنانی را که به کسی میگوید، دربارهی این دروغگویان، گفته است؛ چنانکه میفرماید:
﴿سَیَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَکُمۡ إِذَا ٱنقَلَبۡتُمۡ إِلَیۡهِمۡ لِتُعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ إِنَّهُمۡ رِجۡسٞۖ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ جَزَآءَۢ بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ ٩٥ یَحۡلِفُونَ لَکُمۡ لِتَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡۖ فَإِن تَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَ ٩٦﴾
[التوبة: ٩٥، ٩٦]
هنگامی که (از تبوک) به نزدشان بازگردید، برایتان به نام الله سوگند یاد میکنند تا از آنان صرف نظر کنید؛ پس، از آنان روی بگردانید؛ همانا آنها، پلیدند و جایگاهشان به سبب آنچه مرتکب میشدند، دوزخ است. برایتان سوگند میخورند تا از آنان راضی شوید. اگر شما از آنان راضی شوید، بهطور قطع الله، از مردم فاسق و نابکار راضی نخواهد شد.
کعبt میگوید: ما سه نفر، بهظاهر از کسانی که سوگند خوردند و پیامبرr عذرشان را پذیرفت و با آنان بیعت کرد و برایشان درخواست آمرزش نمود، عقب افتادیم و رسولاللهr مسألهی ما سه نفر را به تأخیر انداخت تا اینکه الله در اینباره حکم کرد؛ چنانکه فرمود:
﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِینَ خُلِّفُواْ﴾ [التوبة: ١١٨]
و به آن سه نفری که پذیرش توبهی آنان بهتأخیر افتاد، لطف و احسان نمود...
کعبt میگوید: آنچه اللهU در آیهی فوق ذکر کرده است، بازماندن ما از جهاد نیست؛ بلکه بهتأخیر افتادن مسألهی ما از کسانیست که برای رسولاللهr عذر آوردند و سوگند یاد کردند و پیامبرr نیز عذرشان را پذیرفت.
در روایتی آمده است که: «پیامبرr روز پنجشنبه عازم غزوهی تبوک شد. و دوست داشت که در روز پنجشنبه سفرش را آغاز کند».
و در روایتی آمده است: «همواره در روز و بههنگام چاشت، از سفر بازمیگشت و هنگام ورود، به مسجد میرفت و دورکعت نماز میخواند و آنجا مینشست».
***
23- وَعَنْ أبی نُجَیْد بِضَم النُّونِ وَفَتْح الْجیِمِ عِمْرانَ بْنِ الحُصیْنِ الخُزاعیِّ$ أَنَّ امْرأَةً مِنْ جُهینةَ أَتَت رَسُولَ اللهr وَهِیَ حُبْلَى مِنَ الزِّنَا، فقَالَت: یَا رسول الله! أَصَبْتُ حَدّاً فأَقِمْهُ عَلَیَّ، فَدَعَا نَبِیُّاللهr وَلیَّهَا فَقال: أَحْسِنْ إِلیْهَا، فَإِذَا وَضَعَتْ فَأْتِنِی فَفَعَلَ فَأَمَرَ بِهَا نَبِیُّ اللهِr فَشُدَّتْ عَلَیْهَا ثِیَابُها، ثُمَّ أَمَرَ بِهَا فرُجِمت، ثُمَّ صلَّى عَلَیْهَا. فَقَالَ لَهُ عُمَر: تُصَلِّی عَلَیْهَا یَا رَسُولَ اللهِ وَقَدْ زَنَت، قال: لَقَدْ تَابَتْ تَوْبةً لَوْ قُسِمَتْ بَیْن سبْعِینَ مِنْ أَهْلِ المدِینَةِ لوسعتهُمْ وَهَلْ وَجَدْتَ أَفْضَلَ مِنْ أَنْ جَادَتْ بِنفْسهَا لِلّهِU؟» [روایت مسلم]([15])
ترجمه: ابونُجَید، عمران بن حصین خُزاعی$ میگوید: زنی از طایفهی «جهینه» که زنا کرده و باردار بود، نزد رسولاللهr آمد و گفت: سزاوار حد (مجازات شرعی) شدهام؛ آن را بر من اجرا کن. رسولاللهr ولی (=سرپرست) او را فراخواند و فرمود: «به او خوبی کن و وقتی وضع حمل کرد، او را نزدم بیاور». (و چون وضع حمل کرد،) سرپرستش، او را نزد پیامبرr برد؛ به فرمان پیامبرخداr لباسش را محکم بر او پیچیدند و سنگسارش کردند و آنگاه پیامبرr بر او نماز خواند. عمرt عرض کرد: او، زنا کرده و شما بر او نماز میخوانید؟! فرمود: «این زن، چنان توبهای کرده که اگر توبهاش را میان هفتاد نفر از اهالی مدینه تقسیم کنند، همهی آنها را دربرمیگیرد. آیا وضعی بهتر از این دیدهای که خودش را تسلیم اللهU کرد؟»
شرح
مؤلف/ از عمران بن حصینt نقل کرده است: زنی که زنا کرده و باردار شده بود، نزد پیامبرr آمد و گفت: «عملی انجام دادهام که سزاوار حد شرعی شدهام؛ مجازات شرعی را بر من اجرا کنید». پیامبرr سرپرست آن زن را احضار کرد و به او دستور داد که رفتار خوبی با این زن داشته باشد و پس از وضع حمل، او را نزد ایشان بیاورد. وقتی آن زن وضع حمل کرد، سرپرستش، او را نزد پیامبرr برد. به فرمان پیامبرr لباسهایش را محکم بر او پیچیدند تا وقتی سنگسارش میکنند، برهنه نشود. و سپس مطابق دستور رسولخداr، سنگسارش نمودند تا اینکه آن زن، جان باخت و رسولاللهr بر جنازهاش نماز خواند. عمرt عرض کرد: ای رسولخدا! این زن، زنا کرده است؛ با این حال، بر او نماز میخوانید؟ زنا، یکی از گناهان کبیره است. رسولاللهr فرمود: «او، چنان توبهای کرده است که اگر آن را در میان هفتاد نفر از اهالی مدینه تقسیم کنند، همهی آنان را دربرمیگیرد»؛ یعنی به همهی این هفتاد انسان گنهکار، فایده میرساند. و افزود: «آیا وضعی بهتر از این دیدهای که خودش را تسلیم اللهU کرد؟» یعنی آیا وضعی بهتر از این سراغ داری که زنی، اینچنین خودش را بهقصد تقرب و نزدیکی به الله، تسلیمش نماید تا از گناه زنا، پاک شود؟ چه کاری از این بهتر؟!
نکات فراوانی از این حدیث برداشت میکنیم؛ از جمله اینکه: اگر کسی که ازدواج کرده، زنا نماید، سنگسارش واجب میباشد؛ زیرا ابتدا آیهی رجم، در قرآن وجود داشت که مسلمانان، آن را میخواندند، حفظش داشتند و به حکمش، عمل میکردند. پیامبرr و خلفای پس از او نیز این حکم را اجرا کردهاند. ولی اللهU بهحکمت خویش، الفاظ مربوط به این حکم را از کتابش برداشت و به عبارتی، الفاظ آیهی رجم را منسوخ نمود؛ اما حکمش را در این امت، ابقا کرد. از اینرو اگر کسی که ازدواج کرده، زنا کند، باید سنگسارش کنند تا آنکه بمیرد. بدین ترتیب که او را در زمین هموار و وسیعی، سرِپا میبندند و مردم، اطرافش جمع میشوند و او را سنگسار میکنند تا بمیرد.
این، از حکمت اللهU میباشد که به زدن سرش دستور نداده که کارش، بهیکباره تمام شود. بلکه او را سنگسار میکنند تا عذاب شود و طعم عذاب را در برابر لذت حرام، بچشد. از آنجا که همهی بدنش از انجام این عمل حرام، لذت برده است، بدنش، باید مطابق لذتی که برده، عذاب شود. از اینرو علما گفتهاند: سنگسار نباید با سنگ بزرگ انجام شود؛ زیرا به مرگش سرعت میبخشد و زود میمیرد و رنج و درد کمتری تحمل میکند. همینطور نباید با سنگ کوچک سنگسارش کنند؛ چراکه بیش از حد، باعث اذیت و آزارش میشود و دیر میمیرد؛ بلکه باید با سنگهای متوسط سنگسارش کنند تا مقداری درد بکشد و بمیرد.
شاید کسی بگوید: مگر رسولخداr نفرموده است که: «إِذَا قَتَلْتُمْ فَأَحْسِنُوا الْقِتْلَةَ، وَإِذَا ذَبَحْتُمْ فَأَحْسِنُوا الذَّبْحَ»؟([16]) یعنی: «هرگاه میخواستید بکشید، به بهترین روش بکشید و هرگاه میخواستید ذبح کنید، بهنیکی ذبح نمایید». آری؛ رسولاللهr چنین فرموده است؛ ولی منظور از اینکه به نیکی بکشید، این است که کشتن، مطابق شریعت باشد و سنگسار کردن، از این احسان، خارج نیست؛ زیرا حکمی شرعیست. از اینرو اگر جنایتکاری، شخصی را بهعمد بکشد و قبل از آنکه او را به قتل برساند، اندامش را قطع کند، ما نیز در قصاصش، ابتدا اندامش را میبُریم و بعد او را میکُشیم. به عنوان مثال: اگر جنایتکاری، ابتدا دست و پای کسی را قطع کند، و سپس سرش را ببُرد و او را بکشد، ابتدا دست و پایش را میبُریم و سپس سرش را تنش جدا می کنیم؛ نه این که با یک ضربه شمشیر کارش را یکسره نماییم؛ بلکه احسان و نیکی، در این است که مطابق شریعت، درست قصاص شود؛ به هر شکلی که باشد.
در حدیث، بدین نکته اشاره شده که اگر کسی زنا کرد، جایز است که به گناهش اعتراف کند تا حکم شرعی را بر او اجرا نمایند و بدینسان پاک شود. البته اعترافش نباید بهقصد رسوا کردن خود باشد. بنابراین کسی که بهقصد اجرای حکم شرعی، نزد قاضی، به گناهش اعتراف میکند، سزاوار سرزنش نیست؛ ولی اگر کسی نزد عموم از زناکردن خود سخن میگوید، در حقیت، خود را رسوا میکند و جزو کسانیست که بخشیده نخواهد شد؛ زیرا رسولاللهr فرموده است: «کُلُّ أُمَّتِی مُعَافًى إِلاَّ الْمُجَاهِرِینَ»؛ یعنی: ««همهی افراد امتم بخشیده میشوند، مگر کسانی که گناهانشان را آشکار میکنند». همانطور که در حدیث آمده، آشکار کردن گناه بدین صورت است که «شخصی، شبهنگام مرتکب گناهی شود و صبح، گناهش را برای مردم بازگو کند و بگوید که من، چنین و چنان کردهام».
گروه سومی هم وجود دارد؛ فاسقان بدکاری که به عمل بدشان افتخار میکنند. پناه بر خدا! مثل کسی که میگوید: به فلان کشور رفته و با چند زن، زنا کرده است!
ابتدا به چنین افرادی توصیه میشود که توبه کنند. اگر توبه کردند که هیچ، و اگر توبه نکردند، باید کشته شوند؛ زیرا فقط کسی به زناکردن افتخار میکند که آن را روا و درست میداند و هرکس، عمل حرامی مثل زنا را جایز بداند، کافر است. متأسفانه برخی از فاسقان بدکار به گناهی که مرتکب میشوند، میبالند؛ همان کسانی که مسلمانان بهخاطر آنان و بهخاطر کردار زشتشان، به بلا افتادهاند. برخی، به «بانکوک» یا به دیگر شهرها و کشورهای پلیدی میروند که شرابخواری، زنا و همجنسبازی و دیگر کارهای زشت، در آنها آزاد است و وقتی برمیگردند، کارهای زشتشان را باافتخار، پیش دوستانشان تعریف میکنند! ابتدا به چنین افرادی، فرصت توبه داده میشود و از آنها میخواهند که توبه کنند؛ اگر توبه نکردند، کشته میشوند؛ زیرا کسی که زنا و دیگر کارهایی را که بهاجماع، حرام است، حلال میداند، کافر است.
شاید این پرسش مطرح شود که: اگر کسی مرتکب زنا شود، بهتر است نزد قاضی برود و به گناهش اعتراف کند تا حکم شرعی را بر او اجرا نمایند یا بهتر است که هیچ نگوید و بر خود، پردهپوشی نماید؟
پاسخش، مفصّل است؛ اگر توبهی خالصی کرده و پشیمان شده و مطمئن است که دیگر، به سراغ این عمل زشت نخواهد رفت، افضل و بهتر، این است که نزد قاضی نرود و به گناهش، اعتراف نکند و این راز را میان خود و پروردگارش نگه دارد؛ زیرا هر کس توبه کند، الله توبهاش را میپذیرد؛ ولی اگر میترسید که توبهاش، توبهی خالصی نباشد و نگران بود که شاید دوباره هم مرتکب چنین گناهی بشود، بهتر است با مراجعه به قاضی، خواهان اجرای مجازاتش شود.
***
24- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وأنس بن مالکٍy أنَّ رسولَاللهِ r قالَ: «لَوْ أنَّ لاِبْنِ آدَمَ وَادِیًا مِنْ ذَهَبٍ، أحَبَّ أَن یکونَ لَهُ وَادِیَانِ، وَلَن یَمْلأَ فَاهُ إِلاَّ التُّرَابُ، وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ تَابَ». [متفق علیه]([17])
ترجمه: ابنعباس و انس بن مالکy میگویند: رسولاللهr فرمود: «اگر انسان یک درهی پر از طلا داشته باشد، دوست دارد که صاحب دو درهی طلا باشد و فقط خاک است که دهان انسان را پُر میکند؛ و هرکس توبه نماید، الله توبهاش را میپذیرد».
25- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَt أَنَّ رَسُولَ اللَّهِr قَالَ: «یَضْحَکُ اللَّهُ سبحانَه وتعالی إِلَى رَجُلَیْنِ یَقْتُلُ أَحَدُهُمَا الآخَرَ یَدْخُلانِ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُ هَذَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلُ ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَى الْقَاتِلِ فَیُسلِمُ فَیُسْتَشْهَدُ». [متفق علیه]([18])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولاللهr فرمود: «الله سبحانه و تعالی، به دو نفری که یکی از آنها دیگری را به قتل میرساند و هر دو وارد بهشت میشوند، میخندد؛ بدین صورت که یکی از آنها، در راه الله میجنگد و (بهوسیلهی دیگری) کشته میشود. سپس الله، توبهی قاتل را میپذیرد و او، اسلام میآورد و به شهادت میرسد».
شرح
این دو حدیث، دربارهی توبه و بیانگر این نکته هستند که الله، توبهی هر توبهکنندهای را میپذیرد؛ هرچند گناهش، خیلی بزرگ باشد؛ زیرا الله متعال فرموده است:
﴿وَٱلَّذِینَ لَا یَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا یَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا یَزۡنُونَۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ یَلۡقَ أَثَامٗا ٦٨ یُضَٰعَفۡ لَهُ ٱلۡعَذَابُ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَیَخۡلُدۡ فِیهِۦ مُهَانًا ٦٩ إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ عَمَلٗا صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِکَ یُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَیَِّٔاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖۗ﴾ [الفرقان: ٦٨، ٧٠]
و آنان که معبودی جز الله را نمىپرستند، و کسى را که الله، خونش را حرام کرده است، جز بهحق نمىکشند و زنا نمىکنند؛ و کسى که مرتکب این (اعمال) شود، مجازات سختى خواهد دید. روز قیامت عذابش دو چندان مىشود، و با ذلت و خوارى برای همیشه در آن مىماند. مگر آنان که توبه کنند و ایمان بیاورند و کار شایسته انجام دهند که الله، بدىهایشان را به نیکی تبدیل مىکند.
حدیث نخست، یعنی حدیث ابنعباس و انس بن مالکy بدین معناست که انسان، از ثروت و ثروتاندوزی سیر نمیشود؛ اگرچه یک درهی پر از طلا داشته باشد، باز هم در جستجوی درهی دوم برمیآید و فقط خاک است که شکم انسان را پُر میکند. و این، زمانیست که میمیرد و به خاک سپرده میشود و دنیا و لذتها و نعمتهایش را ترک مینماید؛ آن وقت است که قانع میشود. قانع نشود، چه کند که دستش از همه جا کوتاه شده است!
«چشم تنگ دنیادوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور»
با اینهمه حرص و آزی که انسان دارد، رسولاللهr به توبه کردن، تشویق نموده است؛ زیرا آدمِ آزمند و حریص، فقط به مالاندوزی میاندیشد و چندان برایش مهم نیست که از چه راهی به مال و ثروت، دست یابد؛ حتی اگر از راه حرام باشد. دوا و درمان چنین مرضی، توبه و بازگشت به سوی الله است؛ از اینرو رسولاللهr فرمود: «و هرکس توبه نماید، الله توبهاش را میپذیرد». آری! اللهY توبهی هر توبهکنندهای را قبول میکند؛ اگرچه توبهاش در زمینهی نحوهی کسب مال و ثروت باشد، باز هم الله توبهاش را میپذیرد.
و اما حدیث دوم، حدیث ابوهریرهt؛ اللهY بدان سبب به این دو نفر میخندد که در دنیا، دشمنی و کینهی شدیدی نسبت به یکدیگر داشتهاند؛ بهگونهای که یکی از آنها، دیگری را به قتل رسانده است؛ ولی خداوندU کینهی موجود در دلهایشان را دگرگون میسازد و آن را از میان میبرد؛ زیرا بهشتیان از هرگونه کینه و عداوتی که نسبت به یکدیگر داشتهاند، پاک میشوند. همانطور که اللهY در توصیفشان می فرماید:
﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِینَ ٤٧﴾ [الحجر: ٤٧]
و کینهای را که در سینههایشان هست، بیرون میکشیم و برادروار بر تختهایی روبهروی یکدیگر قرار دارند.
از این حدیث، چنین درمییابیم که وقتی کافری از کفرش توبه کند، حتی اگر مسلمانی را کشته باشد، خداوندU توبهاش را میپذیرد؛ زیرا پذیرش اسلام، همهی گناهان گذشتهی هر تازهمسلمانی را از میان میبرد.
***
([1]) خرائطی در مساوئ الاخلاق (213) آن را آورده و نیز حارث در مسندش(1080) (زوائد هیثمی) به روایت انس، در سندش، عنبسۀ بن عبدالرحمن میباشد که متروک است و حدیث، جعل میکرد. و به طریق دیگری نیز از انس روایت شده است: خرائطی (214) و ذهبی در تذکرة الحفاظ (3/967) که در سند این روایت نیز عنبسۀ دیده میشود. طریق سوم: خطیب در تاریخ بغداد (7/303) که طرق و شواهد دیگری دارد و عجلونی در کشف الخفا (1932) ذکرش کرده است. آلبانی، آن را در ضعیف الجامع (4190) موضوع و ساختگی دانسته است.
([2]) صحیح است؛ ابوداود (2479)، مسند احمد (4/99)؛ بهتصحیح آلبانی در صحیح الجامع (7469).
([3]) صحیح بخاری، ش: 5096؛ و صحیح مسلم، ش: 2741.
([4]) صحیح مسلم، ش: 2742
([5]) صحیح بخاری، ش: 6307.
([6]) صحیح مسلم، ش:2702، 42.
([7]) صحیح بخاری، ش: 6309؛ و صحیح مسلم، ش: 2747.
([8]) صحیح مسلم، ش: 2759.
([9]) صحیح مسلم، ش: 2703.
([10]) صحیح الجامع، ش: 1903؛ و مشکاۀ المصابیح، ش: (2343، 2449).
([11]) آلبانی/ در إرواء الغلیل، ش: 104، آن را حسن دانسته است.
([12]) صحیح بخاری، ش: 3470؛ و صحیح مسلم، ش:2766.
([13]) صحیح بخاری، ش: 4418؛ و صحیح مسلم، ش: 2769.
([14]) یعنی: مقصدش را آشکار نمیکرد و به عنوان یک راهبرد جنگی، طوری وانمود میکرد که مثلاً به منطقهی شمارهی2 خواهند رفت، حال آنکه مقصدش منطقهی شمارهی3 بود. (مترجم)
([15]) صحیح مسلم، ش: 1696.
([16]) مسلم، ش: 1955.
([17]) حدیث ابنعباس: صحیح بخاری، ش: (6436، 6437) و صحیح مسلم، ش: 1049. حدیث انس: صحیح بخاری، ش: 6439 و صحیح مسلم، ش: 1048
([18]) صحیح بخاری، ش: 2826؛ و صحیح مسلم، ش: 1890