اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

4- باب: صدق و راستی

4-  باب: صدق و راستی

اللهY می‌فرماید:

﴿ یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَکُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِینَ ١١٩        [التوبة: ١١٩]      

ای مومنان! تقوای الهی پیشه کنید و با راست‌گویان باشید.

 

﴿وَٱلصَّٰدِقِینَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ                                                                [الأحزاب: ٣٥]      

...و مردان و زنان راست‌گو...

 

﴿فَلَوۡ صَدَقُواْ ٱللَّهَ لَکَانَ خَیۡرٗا لَّهُمۡ ٢١                                                  [محمد : ٢١]      

اگر با الله صادق باشند، به‌طور قطع برایشان بهتر است.

شرح

صدق، به معنای خبری‌ست که واقعیت داشته باشد؛ یعنی اگر کسی خبری بدهد و آن خبر مطابق واقعیت باشد، می‌گویند: راست گفته است؛ مثلاً امروز، یک‌شنبه هست و شما می‌گویید: امروز، یک‌شنبه است؛ این، خبرِ راستی‌ست. اما اگر بگویید: دوشنبه است، خبر دروغی‌ست.

گذشته از صدق و راستی در اقوال و سخنان، صدق و راستی افعال نیز دارای اهمیت است؛ صدق و راستی در افعال، این است که باطن انسان همانند ظاهرش باشد. به عبارت دیگر، عمل انسان، مطابق نیت قلبی‌اش باشد. بنابراین آدمِ ریاکار، صادق نیست؛ زیرا پیشِ مردم چنین وانمود می‌کند که عابد است؛ ولی در حقیقت، عبادت‌گزار نیست. مشرک نیز با الله صادق نمی‌باشد؛ چراکه خودش را موحد و یکتاپرست نشان می‌دهد؛ ولی این‌چنین نیست. منافق، صادق به‌شمار نمی‌رود؛ چون گرچه اظهار ایمان می‌کند، ولی مؤمن نیست. هم‌چنین بدعت‌گذار؛ زیرا در ظاهر خود را پیرو رسول‌اللهr نشان می‌دهد، ولی پیرو ایشان نیست. به‌هر حال صدق و راستی یعنی مطابقت خبر با واقعیت؛ و یکی از صفات و ویژگی‌های اساسی مؤمنان به‌شمار می‌رود؛ متضاد صدق، کذب و دروغ است که یکی از ویژگی‌ها و نشانه‌های منافقان می‌‌باشد.

مؤلف/ چند آیه درباره‌ی صدق و راستی ذکر کرده است؛ الله متعال، می‌فرماید:

﴿ یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَکُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِینَ ١١٩        [التوبة: ١١٩]        

ای مومنان! تقوای الهی پیشه کنید و با راست‌گویان باشید.

این آیه، پس از ذکر داستان سه نفری نازل شد که از غزوه‌ی تبوک تخلف نمودند که یکی از آن‌ها کعب بن مالکt بود و ان‌شاءالله حدیثش را ذکر خواهیم کرد. این سه نفر که بدون هیچ عذری در غزوه‌ی تبوک شرکت نکرده بودند، پس از بازگشت رسول‌خداr از تبوک، صادقانه به رسول‌اللهr گفتند که هیچ عذری نداشته‌اند. در این آیه به همین سه نفر اشاره می‌شود؛ آن‌جا که اللهU می‌فرماید: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِینَ خُلِّفُواْ یعنی: «و به آن سه نفری که پذیرش توبه‌ی آنان به‌تأخیر افتاد، لطف و احسان نمود»؛ زیرا منافقان پس از بازگشت پیامبرr از تبوک، نزدش می‌رفتند و عذر می‌آوردند و سوگند می‌خوردند که معذور بوده‌اند. الله متعال، درباره‌ی آن ها چنین نازل فرمود که:

﴿سَیَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَکُمۡ إِذَا ٱنقَلَبۡتُمۡ إِلَیۡهِمۡ لِتُعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ إِنَّهُمۡ رِجۡسٞۖ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ جَزَآءَۢ بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ ٩٥ یَحۡلِفُونَ لَکُمۡ لِتَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡۖ فَإِن تَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَ ٩٦

                                                                                                                [التوبة: ٩٥،  ٩٦]        

هنگامی که (از تبوک) به نزدشان بازگردید، برایتان به نام الله سوگند یاد می‌کنند تا از آنان صرف نظر کنید؛ پس، از آنان روی بگردانید؛ همانا آن‌ها، پلیدند و جایگاهشان به سبب آن‌چه مرتکب می‌شدند، دوزخ است. برایتان سوگند می‌خورند تا از آنان راضی شوید. اگر شما از آنان راضی شوید، به‌طور قطع الله، از مردم فاسق و نابکار راضی نخواهد شد.

 اما این سه نفر، صادقانه به رسول‌اللهr گفتند که هیچ عذری نداشته‌اند. لذا رسول‌اللهr تصمیم‌گیری درباره‌ی آن‌ها را تا پنجاه روز به تأخیر انداخت؛ از این‌رو زمین با همه‌ی گستردگی‌اش بر آنان تنگ شد و از خود به تنگ آمدند و دریافتند که در برابر الله هیچ پناهگاهی جز او نیست؛ سپس رحمتش را شامل حالشان کرد تا توبه نمایند و آن‌گاه توبه‌ی آن‌ها را پذیرفت. سپس فرمود:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَکُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِینَ ١١٩          [التوبة: ١١٩]      

ای مومنان! تقوای الهی پیشه کنید و با راست‌گویان باشید.

بدین‌ترتیب الله متعال، به مؤمنان فرمان داد که تقوا پیشه کنند و با صادقان باشند، نه با دروغ‌گویان.

مؤلف/ سپس به آیه‌ی 35 سوره‌ی احزاب اشاره کرده که الله متعال، در آن مردان و زنان راست‌گو را ستوده و از پاداش بزرگی که برایشان آماده نموده، خبر داده است:

﴿إِنَّ ٱلۡمُسۡلِمِینَ وَٱلۡمُسۡلِمَٰتِ وَٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡقَٰنِتِینَ وَٱلۡقَٰنِتَٰتِ وَٱلصَّٰدِقِینَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ وَٱلصَّٰبِرِینَ وَٱلصَّٰبِرَٰتِ وَٱلۡخَٰشِعِینَ وَٱلۡخَٰشِعَٰتِ وَٱلۡمُتَصَدِّقِینَ وَٱلۡمُتَصَدِّقَٰتِ وَٱلصَّٰٓئِمِینَ وَٱلصَّٰٓئِمَٰتِ وَٱلۡحَٰفِظِینَ فُرُوجَهُمۡ وَٱلۡحَٰفِظَٰتِ وَٱلذَّٰکِرِینَ ٱللَّهَ کَثِیرٗا وَٱلذَّٰکِرَٰتِ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِیمٗا ٣٥            [الأحزاب: ٣٥]        

به‌راستی مردان و زنان مسلمان، و مردان و زنان مؤمن، و مردان و زنان فرمان‌بردار، و مردان و زنان راست‌گو و مردان و زنان بردبار، و مردان و زنان فروتن، و مردان و زنان صدقه‌دهنده و مردان و زنان روزه‌دار، و مردان و زنان پاک‌دامن و مردان و زنانی که الله را بسیار یاد می‌کنند، الله برایشان آمرزش و پاداش بزرگی آماده کرده است.

 اللهY می‌فرماید:

﴿فَلَوۡ صَدَقُواْ ٱللَّهَ لَکَانَ خَیۡرٗا لَّهُمۡ ٢١                                                  [محمد : ٢١]      

اگر با الله صادق باشند، به‌طور قطع برایشان بهتر است.

آری! اگر با الله صادق باشند، برایشان بهتر است؛ ولی اگر نفاق ورزند و خلاف آن‌چه را که در دل دارند، اظهار کنند و تعاملشان با پیامبرr بر پایه‌ی دروغ باشد و اظهار پیروی از او را داشته باشند و در حقیقت از او پیروی نکنند، هیچ خیری نخواهند دید. اگر از دل‌، و در عمل و گفتار با پروردگارشان صادق بودند، به‌طور قطع برایشان بهتر بود؛ ولی دروغ گفتند و برایشان خیلی بد شد. اللهU می‌فرماید:

﴿لِّیَجۡزِیَ ٱللَّهُ ٱلصَّٰدِقِینَ بِصِدۡقِهِمۡ وَیُعَذِّبَ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ إِن شَآءَ أَوۡ یَتُوبَ عَلَیۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ غَفُورٗا رَّحِیمٗا ٢٤                                                                                                                    [الأحزاب: ٢٤]    

تا الله، صادقان و راست‌گویان را به‌پاس راستی و صدقشان پاداش دهد و اگر بخواهد، منافقان را عذاب کند یا توبه‌ی آن‌ها را بپذیرد.

این آیه، اهمیت و جایگاه والای صدق و راستی را نشان می‌دهد و بیان‌گر این است که نتیجه‌ی راستی، پاداش بزرگ الهی‌ست. لذا باید راست بگوییم و با راست‌گویان باشیم و رُک سخن بگوییم و به‌قصد چاپلوسی یا ریا چیزی را پنهان نکنیم و حرفمان را صریح بزنیم. چرا از مردم خجالت بکشیم و با خالق خود، صادق نباشیم؟ پس در هر شرایطی راست بگویید و در این زمینه هیچ‌کس برایتان مهم نباشد؛ وقتی خود را به صداقت و راست‌گویی عادت دهید، نتیجه‌اش را خیلی زود می‌بینید؛ ولی اگر صادق نباشید و حقیقت را از مردم پنهان کنید، در ادامه‌ی کارتان نیز گرفتار دروغ و فریب و گناه خواهید شد؛ اما اگر راست بگویید، ادامه‌ی راهتان را درست و هموار کرده‌اید. پس در هر شرایطی، چه به نفع شما باشد و چه به زیانتان، راست بگویید تا در جرگه‌ی راست‌گویانی قرار بگیرید که اللهU به همراهی با آنان فرمان داده است.

اما حدیث کعب بن مالکt:([1])

این حدیث، در داستان بازماندن کعب بن مالکt از همراهی با رسول‌خداr در غزوه‌ی تبوک آمده است. ماجرای غزوه‌ی تبوک، از این قرار بود که رسول‌اللهr در سال نهم هجری به جنگ رومیان رفت؛ وقتی به پیامبرr خبر رسید که رومی‌های نصرانی، قصد جنگ با مسلمانان را دارند، به رویارویی با آن‌ها رفت و بیست شبانه‌روز در محلی به نام «تبوک» اردو زد؛ اما هیچ جنگی رخ نداد. این غزوه در گرمای تابستان و زمانی روی داد که میوه‌ها و خرماها به ثمر رسیده بود. منافقان دنیا را بر آخرت ترجیح دادند و چون رنج این سفر دور و دراز بر آنان دشوار بود، به سایه‌ی نخل‌ها پناه بردند تا خرمای تازه بخورند و از حضور در این غزوه تخلف نمودند؛ ولی مؤمنان مخلص با رسول‌اللهr از مدینه خارج شدند و طولانی بودن راه و میوه‌های تازه‌ی مدینه، عزمشان را سست نکرد. کعب بن مالکt که از مؤمنان مخلص و وفادار بود، بدون هیچ عذری از این غزوه بازماند. خود، می‌گوید: «در هیچ غزوه‌ای، جز غزوه‌ی تبوک، از همراهی با رسول‌اللهr تخلف نکردم». آری! او از مجاهدان راه الله بود. هم‌چنین می‌گوید: «البته در غزوه‌ی بدر نیز شرکت نداشتم». جز کعبt عده‌ی دیگری نیز در «بدر» شرکت نداشتند؛ زیرا رسول‌اللهr قصد جنگ نداشت و از این‌رو فقط کمتر از سیصد و بیست نفر با ایشان خارج شدند تا به کاروان تجارتی قریش که از نزدیک مدینه می‌گذشت، حمله کنند و مال و غنیمت بگیرند؛ چراکه اهل مکه، پیامبرr و یارانش را از شهرشان اخراج کرده و اموالشان را مصادره کرده بودند. بنابراین گرفتن اموال این کاروان تجارتی، برای پیامبرr جایز بود و بدین‌سان می‌توانستند بخشی از حقشان را بگیرند. رسول‌اللهr و کمتر از سیصد و بیست تن از اصحابy از مدینه بیرون رفتند و هفتاد شتر و دو اسب با خود داشتند؛ اما الله متعال، آن‌ها و دشمنانشان را بدون قرار قبلی با یکدیگر، در برابر هم قرار داد. کاروان‌سالار این قافله‌ی تجارتی، ابوسفیان، از حرکت پیامبرr باخبر شد و مسیر کاروان را به سمت ساحل، عوض کرد و برای قریش پیام فرستاد و از آن‌ها درخواست نیروی کمکی نمود. بدین ترتیب حدود نُه‌صد تا هزار نفر از قریشی‌ها و سران و اشرافشان، از روی سرکشی و خودنمایی به مردم یا به‌خاطر روکم‌کنی، از خانه‌هایشان بیرون آمدند تا مانع پیامبرr و یارانش شوند. در بین راه به آن‌ها خبر رسید که کاروان به‌سلامت، نجات یافته است؛ از این‌رو در لشکر مکه، دودستگی به‌وجود آمد. عده‌ای گفتند: حالا که کاروان نجات یافته است، برگردیم؛ اما سرکش قریش، ابوجهل گفت: به خدا سوگند برنمی‌گردیم تا به بدر برویم و سه شبانه‌روز در آن‌جا بمانیم و شترها را نحر کنیم و شراب بنوشیم و جشن و سور برپا کنیم و به مردم غذا دهیم و همه‌ی عرب‌ها، حرکت و شوکت ما را بشنوند و همواره از ما حساب ببرند.

آری! این‌چنین از روی ریا و روکم‌کنی و سرکشی، به بدر رفتند؛ اما الحمدلله که آوازه‌ی شکستشان به همه‌ی عرب‌ها رسید و چنان شکستی خوردند که هیچ‌گاه عرب‌ها، چنان شکستی را نچشیده بودند. این جنگ در هفدهم ماه رمضان سال دوم هجری روی داد.

وقتی مسلمانان، رویاروی کفار قریش قرار گرفتند، اللهU به فرشتگانش وحی کرد که:

﴿أَنِّی مَعَکُمۡ فَثَبِّتُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْۚ سَأُلۡقِی فِی قُلُوبِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ

                                                                                                                       [الأنفال: ١٢]        

من با شما هستم؛ پس مؤمنان را استوار بگردانید. در دل کافران ترس می­اندازم.

الحمدلله مسلمانان، سخت شکستشان دادند و هفتاد نفر از آن‌ها را کشتند و هفتاد نفر نیز اسیر کردند. کشته‌های قریش، از سربازان و رده‌های پایین آن‌ها نبودند؛ بلکه همه، از سران و اشراف قریش بودند. به فرمان پیامبرr جنازه‌های بیست و چهار تن از سران قریش را کشان‌کشان آوردند و در یکی از چاه‌های بدر انداختند. آن‌گاه رسول‌اللهr سرِ همان چاهی که اجساد مشرکان را در آن ریخته بودند، ایستاد و تک‌تک کشته‌های قریش را با نام و نامِ پدرشان، مخاطب قرار داد و فرمود: «ای فلان بن فلان! آیا وعده‌ی پروردگارتان را حق یافتید؟ ما، وعده‌ی پروردگارمان را حق یافتیم».([2]) پرسیدند: ای رسول‌خدا! چگونه با مردمانی که مرده‌اند، سخن می‌گویید؟ فرمود: «به الله سوگند که شما، سخنان مرا بهتر از آن‌ها نمی‌شنوید و از آن‌ها شنواتر نیستید؛ اما آن‌ها پاسخ نمی‌دهند». چون مرده‌اند. این، نعمتی بزرگ بر امت اسلام بود که هرگاه آن را یاد می‌کنیم، باید خدا را شکر نماییم. اللهU پیامبرش را یاری نمود و این روز را روز فرقان، یعنی روز جدایی حق از باطل نامید. به قدرت خدا در آن روز بنگر که چگونه سیصد و چند نفر را بر حدود هزار جنگجوی مسلّح پیروز گردانید، حال آن‌که ساز و برگ جنگی مسلمانان، خیلی کم بود و تعداد اندکی شتر و دو اسب با خود داشتند؛ اما وقتی نصرت الهی بر قومی نازل شود، هیچ‌کس نمی‌تواند در برابرشان، ایستادگی کند. الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ نَصَرَکُمُ ٱللَّهُ بِبَدۡرٖ وَأَنتُمۡ أَذِلَّةٞۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ ١٢٣

                                                                                                                [آل عمران: ١٢٣]    

الله شما را در جنگ بدر یاری کرد، در حالی که ناتوان بودید. پس تقوای الهی پیشه کنید؛ باشد که سپاس‌گزاری نمایید.

زمانی که مسلمانان، مکه را فتح کردند و با دوازده هزار رزمنده، به جنگ «هوازن» و «ثقیف» رفتند، به کثرت خود مغرور شدند و گفتند: امروز تعدادمان، کم نیست و شکست نمی‌خوریم؛ اما در برابر سه‌هزار و پانصد جنگ‌جوی دشمن، شکست خوردند! چرا؟ چون به تعدادِ زیادِ خود، فریفته شدند. اللهU به آن‌ها نشان داد که فراوانی و کثرت افراد، سودی به آنان نبخشید؛ اللهY می‌فرماید:

﴿لَقَدۡ نَصَرَکُمُ ٱللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٖ وَیَوۡمَ حُنَیۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡکُمۡ کَثۡرَتُکُمۡ فَلَمۡ تُغۡنِ عَنکُمۡ شَیۡ‍ٔٗا وَضَاقَتۡ عَلَیۡکُمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ ثُمَّ وَلَّیۡتُم مُّدۡبِرِینَ ٢٥

                                                                                                                          [التوبة: ٢٥]

الله، شما را در نبردهای فراوانی و در روز حنین یاری داده است؛ آن­گاه که کثرت و فراوانی شما، مغرورتان کرد؛ ولی فراوانی شما، سودی به شما نبخشید و زمین با آن­همه گستردگی بر شما تنگ شد و بدین ترتیب (در میدان نبرد) پشت(به دشمن)کرده، گریختید.

خلاصه این‌که کعب بن مالکt در غزوه‌ی بدر حضور نداشت؛ زیرا پیامبرr به‌قصد جنگ بیرون نرفته بود؛ اما اللهY، مسلمانان و دشمنانشان را بدون قرار قبلی با یکدیگر، در برابر هم قرار داد. آیا می‌دانید چه نتیجه‌ای، عاید اهل بدر شد؟ اللهU به اهل بدر نظر انداخته و به آنان فرموده است: «هرکار که می‌خواهید، بکنید؛ من، شما را بخشیده‌ام».

آری؛ هر گناهی که از اهل بدر سر زده، الله متعال، آن را بخشیده است؛ زیرا بهایش را پیش‌تر پرداخته‌اند. غزوه‌‌ی بدر، خیر فراوانی برای اصحاب داشت. حتی یکی از بدری‌ها به نام حاطب بن ابی‌بلتعهt با اشتباه بزرگی که مرتکب شد، به‌خاطر خیر و برکت این غزوه، مورد عفو قرار گرفت. زمانی که رسول‌اللهr تصمیم گرفت مکه را فتح کند، حاطبt نامه‌ای به اهل مکه نوشت و آن‌ها را از تصمیم رسول اللهr آگاه ساخت. الله متعال، پیامبرش را از این ماجرا باخبر فرمود. حاطبt نامه را با یک زن، به مکه فرستاد. پیامبرr از طریق وحی از این قضیه اطلاع یافت و علی بن ابی‌طالبt و شخصی دیگر را فرستاد تا نامه را از آن زن پس بگیرند. آن دو به‌راه افتادند و در سبزه‌زاری به نام «روضه‌ی خاخ» به آن زن رسیدند و دستگیرش کردند و به او گفتند: نامه کجاست؟ گفت: نامه‌ای با من نیست. گفتند: به‌خدا سوگند که نه ما دروغ می‌گوییم و نه پیامبرr به ما دروغ گفته است؛ نامه را بده و گرنه، تو را برهنه و بازرسی می‌کنیم. آن زن، هنگامی که دید آن دو جدّی هستند، نامه را بیرون آورد. نامه‌‌ای از حاطب بن ابی‌بلتعهt به قریش. خداوندU بر مسلمانان و بر حاطبt منت نهاد و الحمدلله که این نامه، به قریش نرسید. وقتی نامه را به پیامبرr دادند، از حاطب پرسید: «ای حاطب! چگونه چنین کاری کردی؟» حاطبt عذرش را بیان کرد و عذرخواهی نمود. عمرt عرض کرد: ای رسول‌خدا! او، منافق شده است؛ اجازه دهید گردنش را بزنم. پیامبرr فرمود: «الله، به اهل بدر نظر کرده و فرموده است: هرکاری که می‌خواهید، بکنید؛ همانا من، شما را بخشیده‌ام».([3]) حاطبt، جزو کسانی بود که در بدر حضور داشتند.

کعب بن مالکt در بدر حضور نداشت؛ اما باید دانست که در سایر غزوه‌ها حاضر بوده است. وی، در پیمان «عقبه» که در «منا» با رسول‌اللهr بیعت بستند، حضور داشت؛ او، خود می‌گوید: «دوست ندارم که به‌جای بیعت عقبه، در بدر می‌بودم». اگرچه بدر از بیعت عقبه، شهرت بیش‌تری در میان مردم دارد. کعبt به خود تسلّی می‌داد که اگرچه در بدر شرکت نداشته، اما در پیمان عقبه، حاضر بوده است. خداوند از کعب و همه‌ی صحابه راضی باد.

کعبt می‌گوید: «من هنگام تخلف از غزوه‌ی تبوک، از هر زمان دیگری، قوی‌تر و سرمایه‌دارتر بودم. والله که قبل از آن، هرگز دو شتر نداشتم؛ ولی برای این غزوه، دو شتر فراهم نمودم».

عادت پیامبرr بود که هرگاه می‌خواست به غزوه‌ای برود، توریه می‌کرد؛ یعنی مقصدش را آشکار نمی‌ساخت؛ زیرا اگر به‌طور مشخّص مقصدش را بیان می‌نمود، ممکن بود که دشمن باخبر شود و برای مقابله آماده گردد یا از صحنه فرار کند. از این‌رو رسول‌اللهr مقصدش را آشکار نمی‌ساخت و به عنوان یک راه‌برد جنگی، اگر می‌خواست به جنوب برود، چنین وانمود می‌کرد که به شمال خواهند رفت و اگر مقصدش، به سمت مشرق بود، طوری نشان می‌داد که می‌خواهند به سمت مغرب بروند تا دشمن، از حرکت و اسرار آن ها باخبر نشوند. رسول‌اللهr بر خلاف عادتش، در غزوه‌ی تبوک، توریه نکرد و مقصد را به‌طور مشخص بیان فرمود؛ زیرا:

رسول‌اللهr در گرمای شدید به این غزوه رفت؛ زمانی که میوه‌ها می‌رسد و انسان، سست و بی‌حال است و رغبت زیادی به خواب و استراحت دارد.

سفری طولانی، بیابانی خشک و دشمنی بزرگ پیش رو داشتند.

قرار بود به جنگ دشمن بزرگی بروند که طبق اطلاعات پیامبرr، سپاهیان زیادی فراهم دیده بود.

از این‌رو پیامبرr وضعیت موجود را برای مسلمانان، روشن ساخت تا خود را برای آن، آماده سازند؛ لذا آنان را از مقصدش، آگاه کرد.  مسلمانان با رسول‌خداr رهسپار تبوک شدند و جز منافقان، و کسانی که واقعاً معذور بودند و نیز کعب بن مالک، مراره بن ربیع و هلال بن امیهy که جزو مؤمنان مخلص و وفادار به‌شمار می‌رفتند، هیچ‌کس از این غزوه باز نماند و تنها کسانی از حضور در این غزوه تخلف نمودند که در نفاق، غوطه‌ور بودند. پیامبرr با تعداد زیادی از مسلمانان، به سمت تبوک حرکت کرد و بیست شبانه‌روز در آن‌جا اردو زدند و بدون این‌که جنگی روی دهد، بازگشتند.

کعبt می‌گوید: «پیامبرr و مسلمانان همراهش، آماده شدند»؛ اما کعب، تأخیر کرد؛ او، هر روز صبح تصمیم می‌گرفت تا خود را آماده کند؛ ولی بدون این‌که کاری انجام دهد، بازمی‌گشت و با خود می‌گفت: هر وقت بخواهم، می‌توانم بروم؛ اما هیچ کاری نکرد و آن‌قدر امروز و فردا نمود که روزها سپری شد و آن‌ها به‌سرعت رفتند و کعب، از غزوه بازماند.

بنابراین وقتی انسان تصمیمِ خوبی می‌گیرد، باید خیلی زود دست به‌کار شود؛ زیرا ممکن است فرصت را از دست بدهد و از انجام آن کار شایسته باز بماند. اللهY می‌فرماید:

﴿وَنُقَلِّبُ أَفۡ‍ِٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ کَمَا لَمۡ یُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ وَنَذَرُهُمۡ فِی طُغۡیَٰنِهِمۡ یَعۡمَهُونَ ١١٠               [الأنعام: ١١٠]   

همان­طور که ابتدا ایمان نیاوردند، (این بار هم) دل­ها و چشمانشان را وارونه و دگرگون می‌کنیم و آنان را در سرکشی و طغیانشان وامی­گذاریم تا سرگردان بمانند.

اگر انسان بلافاصله پس از شناخت حق، به آن روی نیاورد و به حقیقت عمل نکند، چه بسا ممکن است فرصت را از دست بدهد و از حق محروم بماند؛ همان‌طور که اگر انسان در ابتدای مصیبتی که بر سرش می‌آید، صبر نکند، از پاداش آن محروم می‌گردد؛ چون رسول‌اللهr فرموده است: «صبر، آن است که در آغاز مصیبت باشد».

پس ای برادر مسلمانم! باید برای انجام کارهای شایسته، شتاب نمایی و درنگ نکنی تا مبادا بی‌آن‌که کاری انجام دهی، روزها سپری شود و از انجام کارهای شایسته باز بمانی یا تنبلی کنی و شیطان و هوای نفس، تو را از انجامش باز بدارند. کعبt هر روز با خود می‌گفت: خودم را به آن‌ها خواهم رساند، ولی نتوانست. وی می‌گوید: پس از خروج رسول‌اللهr هرگاه به میان مردم می‌رفتم، کسی که برایم در جایگاه یک الگو باشد، نمی‌‌یافتم». آری! از خانه‌اش بیرون می‌رفت و رسول‌اللهr و ابوبکر، عمر، عثمان، علی و هیچ‌یک از مهاجران پیش‌گام و انصار را نمی‌دید؛ بلکه تنها منافقان و افراد ضعیفی را می‌دید که الله متعال، آن‌ها را معذور شمرده است. لذا از خود ناراحت می‌شد که چگونه با چنین کسانی در مدینه مانده است؟ رسول‌اللهr هیچ از او یاد نکرد تا آن‌که به تبوک رسیدند. آن‌جا در حالی که در میان مردم نشسته بود، پرسید: «کعب، چه‌کار کرد»؟ مردی از بنی‌سلمه گفت: ای رسول‌خدا! او را لباس‌های زیبا و نگریستن به آن‌ها از آمدن، بازداشت. معاذ بن جبلt از کعب دفاع کرد و گفت: سخن بدی گفتی. ای رسول‌خدا! به الله سوگند که ما جز خیر و نیکی، چیز دیگری از او نمی‌دانیم. و رسول‌اللهr سکوت کرد. در آن هنگام، مردی سفیدپوش در سراب نمایان شد. پیامبرr فرمود: «ای کاش، ابوخیثمه باشد». و ابوخیثمه‌ی انصاریt بود؛ این، بیان‌گر فراست و تیزبینی رسول‌اللهr است. بدون شک، قدرت بینایی، شنوایی و گویایی پیامبرr از همه بیش‌تر بود و به‌اندازه‌ی سی مرد قوی، قدرت داشت. ابوخیثمهt همان کسی‌ست که وقتی پیامبرr به صدقه دادن تشویق نمود، یک صاع خرما، صدقه داد و منافقان، او را سرزنش کردند. وقتی صحابهy به تشویق پیامبرr صدقه می‌دادند، منافقان هر کسی را مطابق وضعیتش، مسخره یا سرزنش می‌کردند؛ اگر کسی، چیز زیادی برای صدقه می‌آورد، منافقان می‌گفتند: آدمِ ریاکاری‌ست! و اگر یکی از اصحاب فقیر، صدقه‌ی اندکی با خود می‌آورد، می‌گفتند: خداوند، از این صدقه‌ی اندک، بی‌نیاز است! و به‌شیوه‌های مختلف، مؤمنان را به‌ریشخند می‌‌گرفتند. اللهU این آیه را نازل فرمود:

﴿ٱلَّذِینَ یَلۡمِزُونَ ٱلۡمُطَّوِّعِینَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ فِی ٱلصَّدَقَٰتِ وَٱلَّذِینَ لَا یَجِدُونَ إِلَّا جُهۡدَهُمۡ فَیَسۡخَرُونَ مِنۡهُمۡ سَخِرَ ٱللَّهُ مِنۡهُمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٌ ٧٩                                                                                          [التوبة: ٧٩] 

کسانی که بر آن دسته از مؤمنان که زیاد صدقه می­دهند و نیز بر مؤمنانی که به اندازه­ی

 توانشان صدقه می­دهند، ایراد می­گیرند و آن‌ها را مسخره می­کنند، بدانند که الله (نیز در مقابل) آنان را مسخره می­کند و عذاب دردناکی در پیش دارند.

منافق، نه تنها هیچ خیری برای مسلمانان ندارد که سراسر شر است؛ اگر اهل خیر را ببیند که زیاد صدقه می‌دهند، آن‌ها را سرزنش می‌کند و اگر ببیند که کسی به‌اندازه‌ی توان خود، نمی‌تواند چیز زیادی در راه خدا بدهد، باز هم مسخره می‌نماید؛ بدترین و پلیدترین بندگان خدا، منافقان هستند و در پایین‌ترین رده‌ی دوزخ قرار می‌گیرند.

منافقان زمان ما اهل خیر، دعوت‌گران و کسانی را که امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند، به عقب‌ماندگی متهم می‌کنند و می‌گویند: این‌ها، آدم‌های سخت‌گیر و مرتجعی هستند. همه‌ی این اتهامات، میراثِ منافقان زمان رسول‌خداr است که هم‌چنان ادامه دارد. نگویید: در زمان ما، منافقی وجود ندارد؛ بلکه نزد ما نیز منافقانی هستند که نشانه‌های زیادی دارند! ابن‌القیم/ در کتابش «مدارج السالکین» بسیاری از صفات و ویژگی‌های منافقان را بر اساس آموزه‌ها و داده‌های کتاب خداوندU، برشمرده است. اگر کسی را دیدید که به مؤمنان در شرایط گوناگون و از جهات مختلف طعنه می‌زند، بدانید که منافق است. تا این‌جا به دو نکته‌ی مهم پی بردیم:

نکته‌ی اول: انسان نباید در انجام کارهای نیک و تصمیم‌های خوبی که می‌گیرد، درنگ کند؛ بلکه باید بلافاصله دست به‌کار شود و سستی و تنبلی به خود راه ندهد. رسول‌اللهr درباره‌ی کسانی که زود به مسجد می‌روند، ولی در صف‌های اول، حاضر نمی‌شوند و در صف‌های عقب‌تر می‌ایستند، فرموده است: «کسانی هستند که همواره (در صف‌های) عقب می‌ایستند تا این‌که الله هم آن‌ها را  (از رحمتش) عقب می‌اندازد». وقتی انسان به تأخیر و درنگ در کارهای نیک عادت کند، اللهU نیز او را از فضایل و امتیازات کارهای شایسته عقب می‌اندازد. بنابراین باید در انجام کارهای نیک شتاب کنیم، پیش از آن‌که دیگر، فرصتی از سوی الله برای ما باقی نماند.

نکته‌ی دوم: منافقان همواره به مؤمنان، طعنه می‌زنند.

ابوخیثمهt یک صاع صدقه داد؛ منافقان به او طعنه زدند و گفتند: خداوند، از یک صاع صدقه‌ی این مرد، بی‌نیاز است. منافقان درک و شعور ندارند؛ چراکه رسول‌اللهr فرموده است: «مَنْ تَصَدَّقَ بعَدلِ تَمْرَةٍ مِنْ کَسْبٍ طَیِّبٍ، وَلا یَقْبَلُ اللهُ إلا الطَّیبَ، فَإنَّ اللهَ یَقْبَلُهَا بِیَمِینِهِ، ثُمَّ یُرَبِّیهَا لِصَاحِبِهَا کَمَا یُرَبِّی أحَدُکُمْ فَلُوَّهُ حَتَّى تَکُونَ مِثْلَ الجَبَلِ»؛ یعنی: «هرکه به‌اندازه‌ی یک خرما از کسب حلال و پاک صدقه دهد- و الله جز مال حلال و پاک را نمی‌پذیرد-  اللهU آن را به دست راست خود می‌گیرد و آن‌چنان برای صدقه‌دهنده پرورش می‌دهد که مثل کوه، بزرگ می‌شود؛ همان‌طور که شما کره اسب خود را پرورش می‌دهید». هم‌چنین فرموده است: «اتَّقُوا النَّارَ وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ»؛ یعنی: «از آتش دوزخ پروا کنید؛ اگرچه با صدقه دادن نصفِ یک خرما باشد». اللهU می‌فرماید:

﴿فَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَیۡرٗا یَرَهُۥ ٧ وَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا یَرَهُۥ ٨

                                                                                                                    [الزلزلة: ٧،  ٨]          

پس هرکس هم‌وزن ذره‌ای نیکی کند، آن را می‌بیند. و هر کس هم‌وزن ذره‌ای بدی نماید، آن‌را می‌بیند.

آری! اللهU پاداش نیکوکاران را ضایع نمی‌کند.

‌ کعبt می‌گوید: نگرانی من، زمانی شروع شد که خبر بازگشت رسول اللهr به من رسید. دروغ‌های مختلفی از ذهنم می‌گذشت و با خود می‌گفتم: چگونه فردا خود را از خشم و ناراحتی رسول‌خداr نجات دهم و بدین منظور از همه‌ی افراد صاحب‌‌نظر خانواده‌ام، کمک گرفتم؛ ولی هنگامی که به من گفتند: رسول‌الله‌r برگشته است، افکار باطل از سرم بیرون رفت و دریافتم  که با کذب و دروغ، نمی‌توانم خود را از خشم و ناخشنودی پیامبرr برهانم. لذا تصمیم گرفتم که راست بگویم.

صبح آن‌روز، رسول‌خداr وارد مدینه شد. عادتش، این بود که هرگاه از سفری بازمی‌گشت، نخست به مسجد می‌رفت و دو رکعت نماز می‌خواند و با مردم می‌نشست. به جابرt نیز دستور داد که هنگام بازگشت از سفر به همین شکل عمل کند که ان‌شاءالله حدیثش را ذکر خواهم کرد.

وقتی از تبوک بازگشت، همین کار را کرد؛ تخلف‌کنندگان، یکی‌یکی نزدش می‌آمدند و عذرهایشان را بیان می‌کردند و سوگند می‌خوردند. رسول‌اللهr نیز آن‌چه را که در ظاهر به‌زبان می‌آوردند، از آنان پذیرفت و با آن‌ها بیعت کرد و برایشان طلب مغفرت نمود و باطنشان را به خدا واگذار نمود. ولی این کار، هیچ نفعی برایشان نداشت؛ زیرا اللهU این آیه را نازل کرد:

﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِینَ مَرَّةٗ فَلَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡۚ

                                                                                                                          [التوبة: ٨٠]          

(می­خواهی) برایشان طلب آمرزش کن یا برایشان درخواست آمرزش نکن؛ اگر هفتاد بار هم برایشان آمرزش بخواهی، الله هرگز آنان را نمی­آمرزد.

کعبt می‌گوید: تصمیم گرفتم که راست بگویم؛ لذا به مسجد، نزد پیامبرr رفتم. هنگامی که به او سلام کردم، تبسم خشم‌آلودی کرد و فرمود: «بیا». و من، جلو رفتم و روبه‌رویش نشستم. پرسید: «علت نیامدنت، چه بود؟ مگر شتر نخریده بودی»؟ گفتم: بلی. به الله سوگند که اگر نزد کسی جز شما، از صاحبان دنیا نشسته بودم، به‌گمانم می‌توانستم عذری بیاورم و خود را از خشمش برهانم؛ زیرا من از فن سخنوری برخوردارم؛ ولی به الله سوگند، یقین دارم که اگر امروز با کذب و دروغ، رضایت شما را جلب کنم، به‌زودی خداوند تو را از من ناخشنود می‌گرداند. و اگر به شما راست بگویم، از من می‌رنجید؛ اما راست می‌گویم و امیدوارم که خداوند مرا ببخشد. والله که هیچ عذری نداشتم. به‌خدا سوگند، هنگامی که از جهاد بازماندم، از هر زمان دیگری، قویتر و سرمایه‌دارتر بودم. رسول‌الله r فرمود: «این شخص، راست گفت. برخیز (و برو) تا خداوند درباره‌ات قضاوت کند».

بدین‌سان درمی‌یابیم که وقتی بنده‌ای، حُسن نیت داشته باشد و تصمیم درستی بگیرد، اللهU به او لطف می‌کند و او را از معصیت مصون می‌دارد؛ همان‌گونه که کعبt تصمیم گرفت به پیامبرr دروغ بگوید، اما اللهU قلبش را پاک کرد و همه‌ی افکار باطل را از سرش بیرون برد و بدین ترتیب کعبt تصمیم گرفت که به پیامبرu راست بگوید.

هم‌چنین بدین نکته پی می‌بریم که باید سعی کنیم هنگامی که از سفر باز می‌گردیم، پیش از رفتن به خانه، به مسجد برویم و دو رکعت نماز در مسجد بخوانیم؛ زیرا این، سنت گفتاری و کرداریِ پیامبرr است. سنت کرداری، همین روایت کعبt می‌باشد؛ اما سنت گفتاری:

جابر بن عبداللهt شترش را در سفری، در بین راه به پیامبرr فروخت و شرط گذاشت که تا مدینه، بر آن سوار شود؛ پیامبرr نیز شرط او را پذیرفت. پیامبرr پیش از او به مدینه رسیدند؛ وقتی جابرt نزد پیامبرr رفت، به او دستور دادند که به مسجد برود و دو رکعت، نماز بخواند.

متأسفانه امروز، عده‌ی خیلی کمی به این سنت عمل می‌کنند؛ چون خیلی‌ها نمی‌دانند که این کار، سنت است؛ حال آن‌که دشوار هم نیست. فرقی نمی‌کند که این دو رکعت را در مسجد محله‌ات بخوانی یا در نزدیک‌ترین مسجد به ورودی شهر.

از سخنان کعبt درمی‌یابیم که او، آدمِ زبان‌دار و سخن‌وری بوده است؛ ولی به‌خاطر تقوا و ترسَش از خداوندU به پیامبرr دروغ نگفت؛ بلکه راست گفت.

همان‌طور که در حدیث کعبt آمده است، چه‌بسا انسان در حالت خشم و عصبانیت نیز لبخند می‌زند؛ شاید کسی بپرسد: چگونه بفهمیم که این، لبخند رضایت است یا لبخند خشم؟ می‌گوییم: با شواهد و قراینی مثل رنگ چهره و امثال آن، نوع خنده را درک می‌‌کنیم.

بدین نکته نیز پی می‌بریم که سلام کردن کسی که ایستاده، به کسی که نشسته است، اشکالی ندارد؛ زیرا کعبt در حالی که ایستاده بود به پیامبرr که نشسته بودند، سلام کرد و پیامبرr به او فرمود: «(جلو) بیا».

بهتر است انسان، از نزدیک با مخاطبش سخن بگوید؛ زیرا با کعب بن مالکt دور ایستاده بود و پیامبرr می‌توانست از دور با او سخن بگوید، اما به او فرمود که نزدیک‌تر برود. چون برای شنیدن سخنان طرف مقابل و همین‌طور رساندن حرفِ خود به او، مؤثرتر است و اگر سرزنشی در کار باشد، بهتر آن را درمی‌یابد. از این‌رو پیامبرr به کعبt فرمود: «نزدیک بیا».

هم‌چنین به کمال ایمان و باور راستین کعبt پی می‌بریم که به پیامبرr عرض کرد: «می‌توانستم عذری بیاورم و خود را از خشم شما برهانم؛ زیرا من از فن سخنوری برخوردارم؛ ولی به الله سوگند، یقین دارم که اگر امروز با کذب و دروغ، رضایت شما را جلب کنم، به‌زودی خداوند، تو را از من ناخشنود می‌گرداند».

به‌یقین اللهY سخنِ پنهان و نهان‌تر از آن را می‌داند؛ از این‌رو کعبt ترسید که اگر دروغ بگوید، خداوندU با شنیدن سخن دروغینش، آیه‌ای درباره‌ی دروغش نازل کند. همان‌گونه که در ابتدای سوره مجادله آمده است که زنی، نزد پیامبرr رفت و از شوهرش شکایت داشت که او را «ظهار» کرده بود. بنابراین اللهU آیه‌‌ای قرآن، درباره‌اش نازل فرمود:

﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِی تُجَٰدِلُکَ فِی زَوۡجِهَا وَتَشۡتَکِیٓ إِلَى ٱللَّهِ وَٱللَّهُ یَسۡمَعُ تَحَاوُرَکُمَآۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعُۢ بَصِیرٌ ١   [المجادلة: ١]

 به‌راستی الله، سخن زنی را که درباره‌ی شوهرش با تو گفتگو می‌کرد و به الله شکایت می‌نمود، شنید؛ و الله، گفتگویتان را می‌شنید. بی‌گمان الله، شنوای بیناست.

  کعبt درباره‌ی خودش می‌گوید که نزد رسول‌اللهr رفت و به ایشان، راست گفت و اعتراف کرد که هیچ عذر مالی یا جانی نداشته است؛ بلکه پذیرفت که هنگام حرکت پیامبرr و صحابهy برای غزوه‌ی تبوک، دو شتر داشته؛ حال آن‌که پیش از آن، در هیچ غزوه‌ای دارای دو شتر نبوده است.

پیامبرr پس از شنیدن سخنان کعبt فرمود: ««این شخص، راست گفت». همین افتخار، برای کعبt کافی‌ست که رسول‌اللهr او را به صداقت و راست‌گویی توصیف نمود. سپس فرمود: «برخیز (و برو) تا خداوند درباره‌ات قضاوت کند». و کعبt در حالی آن‌جا را ترک کرد که تسلیم امر الهی بود و به اللهU ایمان راسخی داشت و می‌دانست آن‌چه خدا بخواهد، همان می‌شود و آن‌چه خواست خدا نباشد، نمی‌شود.

تعدادی از مردان بنی‌سلمه، نزد کعبt رفتند و او را تشویق کردند که نزد پیامبرr بازگردد و اعترافش را پس بگیرد. به او گفتند: به خدا سوگند، ما سراغ نداریم که پیش از این، مرتکبِ گناهی شده باشی؛ یعنی تا کنون از رسول‌خداr تخلف نکرده‌ای؛ همین‌که رسول‌اللهr برای تو استغفار و درخواست آمرزش کند، برای بخشش گناهت، کافی‌ست. برگرد و سخنان قبلی‌ات را تکذیب کن تا پیامبرr همان‌گونه که برای سایر تخلف‌کنندگان، طلب آمرزش کرده، برای تو نیز درخواست آمرزش کند. کعبt تصمیم گرفت به پیشنهادشان عمل کند؛ اما الله متعال، نجاتش داد و این فضیلت بزرگ را برایش در قرآن ثبت کرد که تا برپایی قیامت، تلاوت می‌شود. کعبt از افراد قبیله‌اش (بنی‌سلمه) پرسید: آیا شخص دیگری نیز مانند من سخن گفته است که با او مثل من رفتار شود؟ گفتند: بله؛ مراره بن ربیع عَمری و هلال بن امیه‌ی واقفی، مانند تو سخن گفتند و پیامبرr به آنان نیز همان سخنی را گفت که به تو گفته بود. کعبt می‌گوید: «مردان بنی‌سلمه، دو مرد نیکوکار را نام بردند که در بدر حضور یافته و نمونه و خوش‌نام بودند». گاهی اللهU الگوها و نمونه‌هایی پیشِ روی انسان قرار می‌دهد که او را بر آن می‌دارد با الگوبرداری از غیر خود و به‌پیروی از آن‌ها، از یک کار زشت دست بردارد یا از تصمیم بدی که گرفته است، منصرف شود. وقتی این دو مرد نیکوکار را که از اصحاب بدر بودند، برای کعبt نام بردند، دیگر، نزد پیامبرr بازنگشت؛ خود می‌گوید: «دو مرد نیکوکار را نام بردند که برایم حکم الگو را داشتند». رسول‌اللهr دستور داد که کسی با این سه نفر سخن نگوید؛ از این‌رو مسلمانان با آن‌ها قطع رابطه کردند. آن‌ها در این دوران اگرچه در میان مسلمانان راه می‌رفتند، ولی گویا دچار فراموشی شده و حافظه‌‌ی خود را از دست داده بودند. زمین، برایشان ناشناخته شده بود؛ زمینی که در آن قدم می‌گذاشتند، گویا زمینِ قبلی نبود. چون به هر کس سلام می‌کردند، جواب سلامشان را نمی‌داد تا چه رسد به این‌که اول او، به آن‌ها سلام کند! حتی خوش‌اخلاق‌ترین انسان‌ها، رسول‌خداr نیز پاسخ سلامشان را نمی‌داد. کعبt می‌گوید: نزد رسول‌خداr می‌رفتم و می‌نشستم و به او سلام می‌کردم و زیرچشمی نگاهش می‌نمودم که آیا لب‌هایش را برای جواب سلام حرکت می‌دهد یا خیر؟ واقعاً خیلی سخت است که در جامعه‌ی اسلامی، جامعه‌ای که بهترین انسان‌ها را در خود داشت، با انسان قطع رابطه کنند؛ از این‌رو زمین، با همه‌ی گستردگی‌اش بر آنان تنگ شد و از خود به‌تنگ آمدند و دریافتند که در برابر الله، هیچ پناهگاهی جز خودش وجود ندارد. همه با آن‌ها قطع رابطه کردند؛ انگار این‌ها، شترهای گَری بودند که هیچ‌کس به آنان نزدیک نمی‌شد و حتی جواب سلامشان را هم نمی‌داد. شرایط سخت و دشواری بود؛ با این حال، کعب بن مالکt نماز جماعت را ترک نکرد و به مسجد می‌رفت و به پیامبرr سلام می‌کرد، ولی سرانجام او نیز در آن شرایط دشوار، به‌قدری به‌تنگ آمد که کمتر به مسجد می‌رفت؛ چون خجالت می‌کشید که با کسانی نماز بخواند که یک کلمه‌ی محبت‌آمیز به او نمی‌گفتند و حتی یک سرزنش کوچک هم از آنان نمی‌شنید که دلش خوش شود با او سخن گفته‌اند. زمین بر آنان تنگ شد و پنجاه شب کامل به همین شکل سپری کردند. چهل روز گذشته بود که رسول‌اللهr برایشان پیام فرستاد از همسرانشان، کناره‌گیری کنند. کناره‌گیری از همسر برای کعب بن مالکt که جوان بود، کارِ ساده‌ای به‌نظر نمی‌رسید؛ اما وقتی پیک رسول‌اللهr این پیام را برایش آورد، از او پرسید: باید طلاقش دهم یا نه؟

زیرا اگر رسول‌اللهr به او دستور می‌داد که همسرت را طلاق بده، برای اطاعت از الله و رسولش، به‌راحتی این کار را می‌کرد. قاصد رسول‌اللهr به او گفت: پیامبرr دستور داده که از همسرت کناره‌گیری کنی. دیگر، از خودش حرف درنیاورد؛ بلکه دستور پیامبرr را درست مطابق واژه‌ها و عبارات ایشان، به کعب ابلاغ نمود و فرمان آن بزرگوار را در لفظ و معنا، تحریف نکرد. این، از ادب صحابهy بود که نمونه‌اش را در رویکرد قاصدِ پیامبرr می‌بینیم؛ بدین‌سان که نگفت: منظور پیامبرr، حکمِ طلاق بوده یا نه؛ بلکه فقط فرمان پیامبرr را بدون شرح و تفسیر شخصی بیان کرد و گفت: پیامبرr چنین دستور داده است.([4]) کعبt به همسرش گفت: نزد خانواده‌ات برو.

کعبt می‌گوید: «دوستانم (مراره و هلال) درمانده شده، در خانه‌هایشان نشستند و گریه می‌کردند». چون آن دو، نمی‌توانستند این را تحمل کنند که از خانه‌هایشان بیرون بروند و هیچ‌کس، هیچ توجهی به آنان نکند. لذا از تحمل این وضعیت درمانده شدند و خانه‌نشین گشتند و گریه می‌کردند. وی، در ادامه می‌گوید: «و من که از آن دو جوان‌تر و قویتر بودم، از خانه بیرون می‌رفتم و با مسلمانان در نماز جماعت شرکت می‌کردم و در بازارها می‌گشتم؛ ولی کسی با من سخن نمی‌گفت. وقتی رسول‌اللهr پس از نماز می‌نشست، نزدش می‌رفتم و به او سلام می‌کردم و با خود می‌گفتم: آیا لب‌هایش را برای جواب سلام حرکت می‌دهد یا خیر؟» اما رسول‌خداr جواب سلامش را نمی‌داد؛ زیرا اگرچه خوش‌اخلاق‌ترین مردم بود، ولی اللهU به او دستور داده بود که با این‌ها قطع رابطه کند. کعب می‌گوید: «نزدیک پیامبرr نماز می‌خواندم و زیرچشمی به او نگاه می‌کردم. هنگامی که نماز می‌خواندم، به من نگاه می‌کرد؛ ولی وقتی زیرچشمی نگاهش می‌نمودم، صورتش را از من برمی‌گرداند. در همین دوران، یک بار از دیوار باغ ابوقتاده که پسرعمویم و محبوب‌ترین مردم نزد من بود، بالا رفتم و به او سلام کردم؛ ولی به‌خدا سوگند که جواب سلامم را نداد». خدا می‌داند، انگار درب باغ بسته بوده است. کعب به‌شدت از سوی مردم رانده‌ شده بود و هیچ‌کس با او سخن نمی‌گفت و حتی جواب سلامش را نمی‌داد. همان‌گونه که پسرعمویش ابوقتادهt نیز پاسخ سلامش را نداد. همه‌ی این‌ها به‌خاطر اطاعت از الله و رسولش بود؛ زیرا صحابهy از هیچ سرزنشی در راه الله نمی‌ترسیدند و به‌خاطر دین الله، از هیچ‌کس پروا نداشتند؛ گرچه آن‌شخص برایشان از همه محبوب‌تر بود. کعبt به پسرعمویش گفت:‌ «ای ابوقتاده! تو را به‌خدا سوگند، آیا می‌دانی که من، الله و رسولش را دوست دارم؟» اما او، هیچ نگفت. دوباره او را سوگند داد. ابوقتادهt می‌دانست که کعبt خدا و رسولش را دوست دارد، ولی باز هم سکوت کرد و چون کعب برای سومین بار او را سوگند داد. این بار گفت: «الله و رسولش بهتر می‌دانند». در واقع به او توجه نکرد و «نه» یا «بله» به او نگفت. کعبt می‌گوید: «اشک از چشمانم جاری شد». آری؛ برای این‌که با این‌همه تأکید و سوگند، باز هم پسرعموی عزیزش، جوابش را نداد. اگرچه سوگند دادن دیگران، یک مسأله‌ی تعبدی‌ست و نوعی استشهاد یا گواهی خواستن به‌شمار می‌رود، اما ابوقتادهt با این‌که به‌خوبی می‌دانست که کعب، الله و رسولش را دوست دارد، با این حال، شهادت نداد. کعبt برگشت و از باغ بیرون رفت. در بازار مدینه راه می‌رفت که یکی از نبطی‌های شام را دید که آدرس او را می‌پرسید. نبطی به کسانی می‌گفتند که نه عرب بودند و نه عجم و در جستجوی آب، به سرزمین‌‌های مختلف کوچ می‌کردند. بیابان‌گردهایی که با آداب و رسوم و زبان عرب‌ها و غیرعرب‌ها آشنایی داشتند. این کشاورز یا دهقان شامی، می‌گفت: چه کسی کعب بن مالک را به من نشان می‌دهد؟

ببینید که اهل شر، چگونه به دنبال فرصت هستند؟ کعب بن مالکt خودش را معرفی کرد و آن کشاورز، نزدش رفت و نامه‌ای از پادشاه «غسان» به او داد. در آن زمان، کمتر کسی سواد داشت. اما کعبt که خواندن و نوشتن می‌دانست، نامه را خواند؛ در آن نوشته بود: «اما بعد، به ما خبر رسیده که رفیقت (محمد)، به تو ستم کرده است». گفتنی‌ست: حاکم غسان، کافر بود. وی، در نامه‌اش به کعبt نوشته بود: «خداوند، تو را در وضعیتی قرار نداده که خوار و زبون شوی و حقّت ضایع گردد»؛ یعنی: در سرزمینی که به تو اهانت می‌شود، نمان. «نزد ما بیا تا از تو قدردانی کنیم»؛ یعنی تو را در اموال و پادشاهی خود، شریک نماییم. اما کعبt مردِ باایمانی بود که الله و رسولش را دوست داشت. با خود گفت: این هم بخشی از آزمایش الهی‌ست.

سبحان الله! همه با او قهرند و او را از خود رانده‌اند. نزدیک‌ترین و بهترین دوستانش، با او قطع رابطه کرده‌اند؛ اگر ذره‌ای ضعف ایمان در قلبش وجود داشت، از چنین فرصتی استفاده می‌کرد و دعوت پادشاه غسان را می‌پذیرفت و نزدش می‌رفت. اما کعبt به سوی تنوری رفت و نامه‌ ‌را در تنور انداخت و آن را آتش زد. او، لحظه‌ای نامه را با خود نگه نداشت که مبادا وسوسه شود؛ بلکه بلافاصله نامه را از میان برد و آن را نزد خویش نگه نداشت تا دیگر، دعوت‌نامه یا بهانه‌ی برای رفتن به نزد پادشاه غسان در دست نداشته باشد.

تا این‌جا درمی‌یابیم که ترک جماعت برای کسی که به‌حکم قاضی از جامعه رانده شده و تاب تحمل چنین وضعی را ندارد، جایز است؛ زیرا وقتی چنین شخصی به مسجد می‌رود، نه به او سلام می‌کنند و نه جواب سلامش را می‌دهند؛ چون چنین حکمی، برای او صادر شده است و شکی نیست که چنین وضعی، برای او رنج‌آور و آزاردهنده است. از این‌رو علما، چنین شرایطی را عذری برای ترک جماعت دانسته‌اند.

هم‌چنین به میزان فرمان‌برداری صحابهy از رسول‌اللهr پی می‌بریم؛ همان‌طور که این امر، در برخورد ابوقتادهt با کعبt به‌روشنی نمایان است.

و نیز درمی‌یابیم که باید از اهل شر و افراد بدخواه پرهیز و دوری نماییم؛ زیرا در پی هر فرصتی، سعی می‌کنند که به آدم ضربه بزنند و او را به‌نابودی بکشانند. چنان‌که پادشاه غسان، شرایط کعبt یا هم‌چون فرصتی را غنیمت دانست و او را به سوی ضلالت و گمراهی فراخواند تا بلکه از دین خود برگردد و دین او را بپذیرد.

علاوه بر این، به قوت و پایداری کعب بن مالکt در دین خدا پی می‌بریم و درمی‌یابیم که او، از مؤمنان راستین و مخلص بوده است؛ نه از کسانی که اللهU درباره‌ی آن‌ها می‌فرماید:

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ فَإِذَآ أُوذِیَ فِی ٱللَّهِ جَعَلَ فِتۡنَةَ ٱلنَّاسِ کَعَذَابِ ٱللَّهِۖ          [العنکبوت: ١٠]    

و از مردم کسانی هستند که می‌گویند: «به الله ایمان آوردیم» و چون در راه الله اذیت و آزار ببینند، اذیت و آزار مردم را مانند عذاب الله می‌شمارند.

یعنی ادعای می‌کنند، ولی ایمانشان ضعیف است و اگر در راه الله، اذیت و آزاری ببینند، از دین برمی‌گردند و راه فسق و نافرمانی را در پیش می‌گیرند. کعب بن مالکt امتحان بزرگی در راه خدا شد، اما صبر کرد و به امید ثواب و پذیرفته شدن توبه‌اش، منتظر گشایشی از سوی الله ماند تا این‌که اللهU به‌گونه‌ای کم نظیر، مشکل او و دو دوستش را حل نمود و آیه‌هایی درباره‌ی آن‌ها نازل فرمود که تا روز قیامت تلاوت می‌شود و ما گاه در قرائت نمازمان نیز داستانشان را می‌خوانیم؛ این، فضیلت بسیار بزرگی‌ست.

از دیگر نکات قابل برداشت از حدیث کعبt، این است که وقتی انسان در معرض فتنه قرار می‌گیرد، باید زمینه یا خاستگاه فتنه را بخشکاند و آن را از بین ببرد. همان‌طور که کعبt دعوت‌نامه‌ای را که می‌توانست برایش حکم سند یا مدرک پناهندگی را داشته باشد، آتش زد. به‌هر حال وقتی انسان در معرض فتنه قرار می‌گیرد، باید هیچ زمینه‌ای برای آن برجای نگذارد تا مبادا دچار فتنه گردد. مثل اتفاقی که برای سلیمان بن داود علیهماالسلام افتاد؛ چنان‌که در پایان روز و هنگام عصر به تماشای اسب‌هایش رفت و آن‌قدر به اسب‌ها مشغول شد که از یاد پروردگارش غافل گشت تا این‌که خورشید، غروب نمود و او، نماز عصرش را نخوانده بود. دستور داد اسب‌ها را دوباره بیاورند و آن‌گاه از خود انتقام گرفت و به قطع کردن ساق‌ها و گردن‌هایشان پرداخت و بدین‌سان از خود انتقام گرفت؛ زیرا تماشای اسب‌های تیزرو، او را از یاد خدا غافل کرد:

﴿فَقَالَ إِنِّیٓ أَحۡبَبۡتُ حُبَّ ٱلۡخَیۡرِ عَن ذِکۡرِ رَبِّی حَتَّىٰ تَوَارَتۡ بِٱلۡحِجَابِ ٣٢ رُدُّوهَا عَلَیَّۖ فَطَفِقَ مَسۡحَۢا بِٱلسُّوقِ وَٱلۡأَعۡنَاقِ ٣٣                                                                                                                  [ص : ٣٢،  ٣٣]      

گفت: محبت اسب‌ها را به‌گونه‌ای بر محبت پروردگارم ترجیح دادم که از یاد پروردگارم غافل شدم تا آن‌که (خورشید) در پرده(ی افق) پنهان گشت. (گفت: ) اسب‌ها را دوباره نزدم بیاورید؛ و آن‌گاه به دست کشیدن (و قطع کردن) ساق‌ها و گردن‌هایشان پرداخت.

بنابراین هرگاه دریافتی که چیزی از اموال و دارایی‌هایت، تو را از یاد اللهU غافل می‌کند، هر طور که شده، آن را از خود دور کن تا دیگر، تو را از یاد الله متعال، غافل نکند و سبب هلاکت و نابودی‌ات نگردد. چون هر چیزی که انسان را از یاد الله، غافل کند، زیان‌بار است. اللهY می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُلۡهِکُمۡ أَمۡوَٰلُکُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُکُمۡ عَن ذِکۡرِ ٱللَّهِۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ ٩                [المنافقون: ٩]                                                                                                                         

ای مؤمنان! اموال و فرزندانتان، شما را از یاد الله غافل نکنند. و کسانی که چنین رویکردی دارند، زیان‌کارند.

کعبt می‌گوید: «پس از این‌که چهل شب گذشت...». آری! یک ماه و ده روز گذشت و هنوز وحی نازل نشده بود. این، از حکمت الهی‌ست که نزول وحی را درباره‌ی مسایل مهم به‌تأخیر می‌انداخت؛ مانند این ماجرا یا ماجرای افک که به مادر مؤمنان، عایشه‌ی صدیقه& تهمت زدند. چنین مواردی، از حکمت الهی بوده است تا مردم، منتظر نزول وحی بمانند و اشتیاق بیشتری پیدا کنند تا ببینند که پروردگار جهانیان، چه حکمی نازل می‌کند؟

چهل شبانه‌روز گذشت و وحی نازل نشد؛ رسول‌اللهr برای کعب و دوستانش (مراره و هلال) پیام فرستاد که از زنانشان کناره‌گیری کنند. همسر هلال بن امیه$ نزد پیامبرr رفت و گفت: «ای رسول‌خدا! هلال بن امیه، پیرمرد ناتوانی‌ست که خادمی ندارد. آیا به نظر شما اشکالی دارد که به او خدمت کنم؟» فرمود: «خیر، ولی نباید با تو نزدیکی کند». همسر هلالt گفت: «به‌خدا سوگند که او، هیچ شهوتی ندارد. والله، از زمانی که این مسأله برایش پیش آمده است تا به امروز، همواره گریه می‌کند». چون نمی‌دانست که سرانجام، چه می‌شود؟

کعبt می‌گوید: «ده شب دیگر نیز گذشت. نماز صبح پنجاهمین شب را خوانده و بر بام یکی از خانه‌هایم نشسته بودم و همان حالی را داشتم که الله متعال، ذکر کرده است؛ یعنی زمین با تمام وسعتش بر من تنگ شده بود و از خود، به‌تنگ آمده بودم. ناگهان فریاد شخصی را شنیدم که بالای کوه «سَلع» رفته بود و با صدای بلند می‌گفت: ای کعب بن مالک! تو را بشارت باد. از شنیدن این سخن، به سجده افتادم و دانستم که گشایشی حاصل شده و رسول‌اللهr پس از نماز صبح، پذیرش توبه‌ی ما را از سوی الله، به مردم اعلام نموده است». چون رسول‌خداr دوست داشت که اصحاب و امتش توبه کنند و به سوی الله باز گردند. کعبt می‌افزاید: «مردم به‌راه افتادند تا به ما مژده دهند».

اصحاب پیامبرr، برای برادرانشان همان چیزی را می‌پسندیدند که برای خود دوست داشتند؛ از این‌رو نه تنها به برادرانشان حسادت نکردند که الله، پذیرش توبه‌ی آن‌ها را در قرآن بیان فرمود، بلکه به آن‌ها تبریک هم گفتند.

نکاتی که تا این‌جای روایت، درمی‌یابیم:

اول: شدت حکم پیامبرr مبنی بر قطع رابطه با این سه نفر؛ به‌گونه‌ای که حتی دستور داد از زنانشان کناره‌گیری کنند. چون جدایی مرد و زن از یکدیگر چندان آسان نیست.

دوم: اگر مردی به همسرش بگوید: نزد خانواده‌ات برو، طلاق صورت نمی‌گیرد؛ زیرا کعبt همین را به همسرش گفت و طلاق، واقع نشد. بنابراین اگر کسی به همسرش بگوید: نزد خانواده‌ات برو و قصد یا نیت طلاق نداشته باشد، طلاق، واقع نمی‌گردد. اما اگر قصد طلاق داشته است، طلاق، واقع می‌شود؛ زیرا رسول‌اللهr فرموده است: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ، وَإِنَّمَا لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى...».

سوم: به میزان فرمان‌برداری صحابهy از رسول‌خداr پی می‌بریم؛ چراکه کعبt به محض شنیدن دستور پیامبرr تسلیم شد و دیگر نزد پیامبرr نرفت تا از ایشان درباره‌ی حکمش، تخفیف بخواهد یا از پیک رسول‌خداr تقاضا کند که نزدشان بازگردد و چنین تقاضایی را مطرح کند. خیر؛ بلکه همه چیز را پذیرفت.

چهارم: پیامبرr نسبت به امتش بسیار مهربان بود. می‌بینیم که هلال بن امیهt به خدمت همسرش نیاز داشت؛ از این‌رو رسول‌اللهr به او اجازه داد که همسرش به او خدمت کند.

پنجم: هنگام پرسیدن سؤال شرعی یا هنگام شهادت دادن و در سایر موارد این‌چنینی، بیان وضعیت یا شرح حال فرد، اشکالی ندارد؛ اگرچه او، خود دوست نداشته باشد که کسی، از وضعیتش باخبر شود؛ زیرا وقتی رسول‌اللهr به همسر هلالt اجازه داد که به او خدمت کند و فرمود: نباید با تو نزدیکی نماید، همسر هلال گفت: او هیچ شهوتی ندارد.

ششم: کسی که در چنین شرایطی قرار می‌گیرد و مردم به‌حکم قاضی با او قطع رابطه می‌کنند، می‌تواند تا صدور حکم جدید یا تا پایان اجرای حکمش، از حضور در جماعت خودداری کند؛ چون رنجی که از این بابت متحمل می‌شود، عذری برای او به‌شمار می‌رود و نمی‌تواند نمازش را راحت و با خیال آسوده بخواند. همان‌طور که کعب بن مالکt نمازش را در خانه می‌خواند و پیش‌تر در این باره سخن گفتم.

هفتم: صحابهy اشتیاق زیادی داشتند که بشارت پذیرش توبه را به برادرانشان برسانند و بدین منظور با هم مسابقه می‌دادند؛ زیرا خوشحال کردن مسلمان، مایه‌ی تقرب و نزدیکی به اللهU می‌باشد و نوعی نیکی محسوب می‌شود و الله متعال، نیکوکاران را دوست دارد و اجرشان را ضایع نمی‌کند.

از این‌رو اگر خبر خوشحال‌کننده‌ای برای برادر مسلمان خود داشتید، یا خواب خوبی برایش دیده بودید، باید آن را به او برسانید یا برایش تعریف نمایید؛ چون با این کار خوشحالش می‌کنید.

هشتم: مژدگانی دادن، کار پسندیده‌ای‌ست؛ زیرا کعب بن مالکt لباس‌هایش را به عنوان مژدگانی به کسی بخشید که خبر پذیرش توبه‌اش را به او داد. نظیرش را درباره‌ی عبدالله بن عباس$ سراغ داریم؛ نظرش درباره‌ی حج، این بود که مردم می‌توانند حج و عمره را با هم انجام دهند؛ یعنی انجام حج و عمره را با هم نیت کنند. به این نوع حج، «تمتع» می‌گویند؛ اما عمر بن خطابt از حج تمتع باز می‌داشت و نظرش، این بود که باید عمره و حج را در زمان‌های جداگانه‌ای ادا کنند تا خانه‌ی خدا همواره، آکنده از زایر باشد. گرچه این،  اجتهاد عمر فاروقt بود، اما سنت رسول‌اللهr حج تمتع را تأیید می‌کند و به پیروی سزوارتر است. خلاصه این‌که شخصی در خواب دید که یک نفر به او می‌گوید: حج و عمره‌ات پذیرفته باد. این شخص که فتوای درست بودن حج تمتع را از ابن عباسt گرفته بود، خوابش را برای او، تعریف کرد. ابن‌عباس$ خوشحال شد که فتوای درستی داده بود؛ لذا از آن شخص خواست تا اندکی درنگ کند؛ چون می‌خواست هدیه‌ای به او بدهد. و بدین‌سان به‌خاطر خواب خوبی که آن مرد برایش دیده بود، به او مژدگانی داد.

نتیجه این‌که اگر کسی به تو خبر خوبی داد، حداقل باید برایش دعای خیر نمایی یا در حد توان خود، به او مژدگانی بدهی.

کعبt می‌گوید: «...وارد مسجد شدم. دیدم رسول‌اللهr نشسته است و مردم، اطرافش را گرفته‌اند. طلحه بن عبیداللهt برخاست و به سوی من دوید و با من مصافحه کرد و به من تبریک گفت. به‌خدا سوگند، تنها او از میان مهاجران برخاست و دیگر، هیچ‌کس بلند نشد». کعبt هیچ‌گاه برخاستن طلحهt را فراموش نکرد.

هنگامی که کعبt نزد پیامبرr رفت، چهره‌‌ی ایشان از خوشحالی می‌درخشید؛ زیرا خوشحال بود که اللهU توبه‌ی این سه نفر را که به الله و رسولش راست گفته بودند، پذیرفته است. رسول‌اللهr به کعب فرمود: «تو را به بهترین روزی مژده باد که از وقتی متولد شده‌ای، چنین روزی بر تو نگذشته است». پیامبرr راست و درست فرمود؛ زیرا الله متعال، قبول شدن توبه‌ی کعب و دوستانش را در قرآن نازل کرده بود؛ قرآنی که تلاوت می‌شود و کلام پروردگار جهانیان است و به واسطه‌ی جبرئیلu بر محمد مصطفیr نازل شده و تا قیامت، محفوظ خواهد بود. می‌‌دانید که فقط داستان پیامبران و افراد مشخّصی، در قرآن کریم آمده و ثبت و حفظ شده است؛ مثل داستان کعب و مراره و هلالy. این داستان، در کتاب خدا ماندگار شد و در محراب نماز و بر منبرهای مساجد، خوانده می‌شود و هرکس آن را بخواند، با هر حرفی که تلفظ می‌کند، ده نیکی می‌یابد. چون آیات قرآن است.

کعبt می‌گوید: «پرسیدم: ای رسول‌خدا!‌ آیا این مژده، از سوی شماست یا از سوی الله؟» فرمود: «خیر؛ بلکه از سوی اللهU». به‌طور قطع مژده‌ای که از سوی الله باشد، بزرگ‌تر است و ارزش و شرافت بیش‌تری دارد. کعبt عرض کرد: «ای رسول‌‌خدا! از بابت توبه‌ام می‌خواهم اموالم را در راه الله و رسولش صدقه دهم». رسول‌اللهr فرمود: «مقداری از اموالت را برای خود نگه‌ دار. این، برایت بهتر است». و کعبt مطابق دستور پیامبرr عمل کرد.

حدیث کعبt دلیلی‌ست بر این‌که تبریک گفتن به کسانی که نعمتی دینی یا دنیوی به آن‌ها می‌رسد، سنت است. چنان که فرشتگان الهی به ابراهیم مژده دادند که صاحب فرزندی بردبار و پسری دانا خواهد شد. پسر بردبار، اسماعیل بود و فرزند دانا، اسحاق علیهماالسلام.

هم‌چنین درمی‌یابیم که برخاستن برای دیگران به منظور دست دادن یا تبریک گفتن، اشکالی ندارد. یکی، برخاستن به سوی یک شخص است که حدیث کعبt و برخاستن طلحهt برای او دلیل بر جوازش می‌باشد. و دیگری، برخاستن برای اوست؛ بدون این‌که انسان، به سمت آن شخص برود. این هم اشکالی ندارد. به‌ویژه وقتی که مردم، به آن عادت کرده باشند؛ زیرا نهی و ممنوعیتی در این‌باره در سنت رسول‌اللهr وارد نشده است. آن‌چه در سنت نهی شده، در رابطه با کسی‌ست که برایش برمی‌خیزند. آن‌هم در صورتی که خود دوست داشته باشد که برایش بلند شوند. پیامبرu فرموده است: «مَن أحبَّ أن یتمثَّل له الناسُ قیامًا، فلیتبوَّأ مقعدَه مِن النَّارِ»؛([5]) یعنی: «هرکس دوست دارد که مردم برایش بایستند، باید جایگاه خود را در دوزخ آماده (مشخّص) کند». علما برخاستن را بر سه نوع دانسته‌اند:

برخاستن به سوی شخص. (برخاستن برای شخصی و حرکت کردن یا رفتن به سوی او).

برخاستن برای شخص (بدون حرکت کردن یا رفتن به سوی او).

ایستادن بالای سرِ شخصی که نشسته است.

اما گزینه‌ی نخست؛ پیامبرr سعد بن معاذt را برای داوری و قضاوت درباره‌ی بنی‌قریظه به میان آن‌ها فرستاده بود. وقتی سعدt بازگشت، پیامبرr فرمود: «قُومُوا إِلَى سَیِّدِکُمْ»؛([6]) یعنی: «برخیزید و به‌سوی سرورتان بروید». سعد بن معاذt در غزوه‌ی احزاب از ناحیه‌ی رگِ دستش آسیب دید؛ همان رگی که اگر پاره شود، انسان خیلی زود از پای درمی‌آید. سعدt دعا کرد که زنده بماند تا نتیجه‌ی خیانت «بنی‌قریظه» را ببیند. بنی‌قریظه، هم‌پیمان قبیله‌ی «اوس» بودند و بر خلاف پیمانی که با رسول‌اللهr بسته بودند، در جریان جنگ احزاب یا «خندق» خیانت کردند و با دسته‌ها و گروه‌های دشمن، همراهی و همکاری نمودند. سعدt نزد رسول‌خداr جایگاه ویژه‌ای داشت؛ به‌گونه‌ای که به دستور پیامبرr خیمه‌ی کوچکی در درون مسجد برای او برپا کردند تا پیامبرr بتوانند از نزدیک عیادتش کنند؛ چون سعدt در غزوه‌ی احزاب از ناحیه‌ی رگ دستش مجروح شد. پس از غزوه‌ی احزاب و بازگشت گروه‌های دشمن و شکسته شدن محاصره‌ی مدینه، غزوه‌ی بنی‌قریظه روی داد؛ سعدt به سبب جراحتی که در احزاب برداشته بود، در غزوه‌ی بنی‌قریظه حضور نداشت. بنی‌قریظه تسلیم شدند و به داوری و قضاوت سعد بن معاذt درباره‌ی خود تن دادند و قرار شد سعد بن معاذt درباره‌ی آن‌ها حکم کند. رسول‌خداr، سعدt را برای قضاوت درباره‌ی بنی‌قریظه به حضور خواست و سعدt در حالی که بر الاغی سوار بود، نزد پیامبرr آمد. چون همان‌طور که گفتیم، زخمی شده بود. رسول‌اللهr فرمود: «برخیزید و به سوی سرورتان بروید». آن‌گاه افراد قبیله‌ی اوس، برخاستند و سعدt را از الاغ پایین آوردند. رسول‌اللهu به سعد فرمود: «یهودیان بنی‌قریظه به داوری تو راضی شده‌اند». سعدt پرسید: «آیا هرچه حکم کنم، انجام می‌شود؟» پیامبرr فرمود: آری؛ و همه اعلام کردند که قضاوت سعدt برای آن‌ها قابل قبول خواهد بود. سعدt گفت: «قضاوت من، این است که جنگجویانشان، کشته و زن‌ها و بچه‌ها، اسیر گردند و اموالشان به‌غنیمت گرفته شود». رسول‌اللهr فرمود: «درباره‌ی این‌ها همان حکمی را صادر کردی که الله از بالای هفت آسمان، صادر کرده بود».([7]) رسول‌اللهr حکمِ سعدt را اجرا کرد؛ بدین‌سان هفت‌صد نفر از مردانشان کشته شدند و زن‌ها و بچه‌هایشان به‌اسارت درآمدند و اموالشان درمیان مسلمانان تقسیم گردید. البته این روایت را بدین سبب نقل کردم که به این فرموده‌ی پیامبرr استناد کنم که فرمود: «برخیزید و به‌سوی سرورتان بروید». یکی دیگر از دلایل جواز برخاستن به سوی افراد، این است که وقتی کعب بن مالکt وارد مسجد شد، طلحه بن عبیداللهt برخاست و به سویش رفت. پیامبرr آن‌جا حضور داشت و اگر اشکالی در این کار بود، طلحهt را از برخاستن به سوی کعبt منع می‌کرد.

هم‌چنین زمانی که نمایندگان «ثقیف» پس از پایان جنگ، در «جعرانه» نزد رسول‌خداr آمدند، رسول‌اللهr برایشان برخاست و حتی چند قدمی به استقبالشان رفت.

نوع دوم، برخاستن برای شخص بود؛ این هم اشکالی ندارد؛ به‌ویژه زمانی که در میان مردم رایج شده است و اگر برای کسی بلند نشوند، بی‌احترامی به او به‌شمار می‌رود. گرچه بهتر است که مطابق سنت، برای کسی بلند نشویم.

و اما ایستادن بالای سرِ شخصی که نشسته است؛ این کار، ممنوع و ناجایز می‌باشد؛ از رسول‌خداr روایت شده که: «لَا تَقُومُوا کَمَا تَقُومُ الْأَعَاجِمُ، یُعَظِّمُ بَعْضُهَا بَعْضًا»؛([8]) یعنی: «شما همانند غیرعرب‌ها که برای تعظیم یکدیگر برمی‌خیزند، بلند نشوید». حتی باید بدانیم که وقتی امام یا پیش‌نماز نمی‌تواند ایستاده نماز بخواند و می‌نشیند، نمازگزارانی که به او اقتدا کرده‌اند، نشسته نماز می‌خوانند؛ اگرچه توان قیام یا ایستادن را دارند تا مشابهتی به پارسیان قدیم نباشد که برای تعظیم شاهان خود، بالای سرشان می‌ایستادند. بنابراین ایستادن بالای سرِ افراد، ممنوع است؛ مگر در شرایطی که ضرورت، ایجاب کند. مثلِ وقتی که انسان از ناحیه‌ی یک نفر نگران است که شاید به او حمله‌ور شود؛ در این صورت، اشکالی ندارد که بالای سرش بایستد. یا مانندِ ایستادن بالای سرِ یک نفر در برابر چشم دشمن تا از یک‌سو دوست و هم‌کیش خود را گرامی بدارد و از سوی دیگر، دشمن را تحقیر کند. چنان‌که مغیره بن شعبهt در جریان صلح حدیبیه، بالای سرِ پیامبرr که نشسته بودند، ایستاد و شمشیری در دست داشت تا رسول‌خداr را در برابر چشمان نمایندگان قریش که برای مذاکره‌ی صلح می‌آمدند، گرامی بدارد و برعکس، آن‌ها را تحقیر کند. بنابراین نتیجه می‌گیریم که ما مسلمانان، باید با گفتار و کردار خود، کفار را رنج دهیم؛ اللهY می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ جَٰهِدِ ٱلۡکُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِینَ وَٱغۡلُظۡ عَلَیۡهِمۡۚ            [التوبة: ٧٣]         

ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿لِیَغِیظَ بِهِمُ ٱلۡکُفَّارَ                                                            [الفتح: ٢٩] 

تا به‌وسیله‌ی آنان کافران را به خشم آورد.

و می‌فرماید:

﴿وَلَا یَطَ‍ُٔونَ مَوۡطِئٗا یَغِیظُ ٱلۡکُفَّارَ وَلَا یَنَالُونَ مِنۡ عَدُوّٖ نَّیۡلًا إِلَّا کُتِبَ لَهُم بِهِۦ عَمَلٞ صَٰلِحٌۚ              [التوبة: ١٢٠]      

و در هیچ مکانی که مایه‌ی خشم کفار می‌شود، قدم نمی‌گذارند و بر هیچ دشمنی پیروز نمی‌شوند مگر آن‌که در برابرش برایشان عمل شایسته‌ای ثبت می‌گردد.

متأسفانه برخی از ما، به جای این‌که رفتار خشم‌آلودی با آن‌ها داشته باشیم، آنان را شادمان می‌سازیم و در جشن‌ها، شادی‌ها و اعیاد کفرآمیزشان شرکت می‌کنیم؛ اعیادی که نه تنها رضایت خدا در آن نیست، بلکه مایه‌ی خشم اوست و هر لحظه امکان دارد در حالی که سرگرم جشن و شادی‌اند، عذاب الهی بر سرشان نازل شود. به‌گفته‌ی ابن‌القیم در «أحکام أهل الذمة»، مردمانی پیدا می‌شوند که ارزش زیادی برای دین قایل نیستند.

باید با رفتارمان، مایه‌ی رنج و اندوه آن‌ها شویم و آنان را در تنگنا قرار دهیم؛ زیرا آن‌ها دشمنان خدا، دین، فرشتگان، پیامبران، بندگان راست‌گو و صدیق خدا و نیز دشمنان شهدا و بندگان شایسته‌ی الله هستند. به‌هر حال مغیره بن شعبهt در حالی که شمشیری در دست داشت، بالای سرِ پیامبرr ایستاد؛ به عبارت دیگر صحابهy در روزی که مذاکرات صلح انجام می‌شد، بر خلاف روزهای عادی، این کار را انجام دادندتا دشمن را تحقیر کنند.

وقتی رسول‌خداr آب دهانش را بیرون می‌انداخت، صحابه آن را با دستانشان می‌گرفتند و به صورت و سینه‌ی خویش می‌‌کشیدند؛ صحابهy در شرایط عادی این کار را انجام نمی‌دادند؛ بلکه می‌خواستند میزان علاقه‌ی خود به رسول‌خداr را به رُخِ نماینده یا قاصد کفار بکشند تا وقتی نزدشان بازمی‌گردد، از علاقه‌ی بی‌نظیر صحابهy به پیامبرشان سخن بگوید. همین‌طور هم شد؛ وقتی نماینده‌ی قریش نزدشان بازگشت، به آن‌ها گفت: من نزد شاهان زیادی رفته‌ام و خسرو، سزار و نجاشی را دیده‌ام؛ ولی ندیده‌ام که یارانشان، آن‌ها را آن‌گونه گرامی بدارند که اصحاب محمد، محمد را گرامی می‌دارند. لذا اگر ایستادن در بالای سر شخصی، به‌قصد احتیاط در برابر حمله‌ی احتمالی او و یا به نیت رنج دادن دشمن باشد، اشکالی ندارد.

یکی دیگر از نکاتی که از حدیث کعبt درمی‌یابیم، این است که وقتی خداوندU نعمتی به انسان می‌بخشد، سنت است که بخشی از ثروتش را به عنوان صدقه در راه خدا ببخشد. همان‌طور که کعبt تصمیم گرفت به‌شکرانه‌ی پذیرش توبه‌اش از سوی الله متعال که تا رستاخیز مایه‌ی افتخارش گردید، مقداری از ثروتش را صدقه دهد و رسول‌خداr نیز تصمیمش را تأیید کرد. کعبt هم‌چنین یکی از شرایط توبه‌اش را این قرار داد که هیچ‌گاه دروغ نگوید؛ چون اللهU او را به‌واسطه‌ی صدق وراستی، نجات داد. او، تصمیمش را عملی ساخت و هیچ‌گاه دروغ نگفت و بدین‌سان در صدق و راستی، زبان‌زد و نمونه قرار گرفت؛ چنان‌که اللهU، از او و دوستانش مراره و هلال، به عنوان صادقان یاد نمود و فرمود:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَکُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِینَ ١١٩          [التوبة: ١١٩]        

ای مومنان! تقوای الهی پیشه کنید و با راست‌گویان باشید.

الله متعال، بر آنان منت نهاد و توبه‌ی آن‌ها را پذیرفت؛ چنان‌که در بیان این منت، آیه‌هایی از قرآن نازل فرمود:

﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِیِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِینَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُ فِی سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٖ مِّنۡهُمۡ                                                                                                                        [التوبة: ١١٧]      

به‌طور قطع الله، لطف و رحمت ویژه‌اش را بر پیامبر و مهاجران و انصار که در آن زمان دشوار (یعنی در جنگ تبوک) از او پیروی کردند، ارزانی داشت و پس از آن‌که نزدیک بود دل‌های گروهی از ایشان دچار لغزش شود...

در این آیه، پروردگار متعال تأکید فرمود که لطف و رحمت ویژه‌اش را به پیامبرr و مهاجران و انصار، ارزانی داشته و از لغزش‌های آنان درگذشته است؛ آن‌جا که فرمود: ﴿ لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ منظور از «نبی» در این آیه، محمد رسول‌اللهr است که خداوندU همه‌ی گناهان او را آمرزیده است و مهاجران، کسانی هستند که به‌خاطر الله و رسولش،  از شهرشان مکه به مدینه مهاجرت کردند و از فضیلت ترک وطن و هجرت و نصرت رسول‌خداr برخوردار شدند. انصار، کسانی هستند که پیش از مهاجران در سرای هجرت جای گرفتند و ایمان را برگزیدند؛ یعنی اهالی مدینه که از پیامبرr استقبال کردند و او را یاری دادند و همان‌گونه که از عزیزان خود دفاع می‌نمودند، به دفاع و پشتیبانی از ایشان برخاستند. اللهU بدان سبب، ابتدا مهاجران را نام برده که آن‌ها از دو فضیلت هجرت و نصرت برخوردارند و از این‌رو بر انصارy برتری دارند.

فرمود: ﴿ٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُ فِی سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ یعنی در آن زمان دشوار از او پیروی کردند. منظور، غزوه‌ی تبوک است؛ تبوک، از مدینه خیلی دور بود و زمانی رهسپار این منطقه شدند که میوه‌ها و محصولات کشاورزی به‌ثمر رسیده و هوا، به‌شدت گرم بود؛ زمانی که سایه‌های درختان، حکم اقامتگاه تابستانی را داشت و لذت‌بخش بود. اما صحابهy در آن هوای گرم و در شرایط دشوار رهسپار جهاد شدند؛ در شرایطی که نزدیک بود دل‌های برخی از ایشان، دچار لغزش شود: ﴿مِنۢ بَعۡدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٖ مِّنۡهُمۡچیزی نمانده بود که برخی از آن‌ها بدون هیچ عذری در غزوه‌ی تبوک شرکت نکنند، اما اللهU بر آن‌ها منت نهاد و به آنان پایداری و استقامت عنایت نمود و بدین‌سان توفیق یافتند که با رسول‌خداr به سوی تبوک حرکت کنند. ﴿ثُمَّ تَابَ عَلَیۡهِمۡۚ  یعنی «باز هم از لغزش‌های آنان درگذشت»؛ و بدین ترتیب، بر لطف ویژه‌ی خدا نسبت به آنان تأکید نمود. ﴿إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ ١١٧یعنی «الله، نسبت به آنان بخشاینده‌ی مهرورز است» و رأفت و رحمت خویش را شامل حالشان کرد. مهر و رحمتی که در مفهوم «رؤوف» می‌باشد، لطیف‌تر و بزرگ‌تر از مفهوم رحمت در واژه‌ی «رحیم» است. به عبارتی بخشایش یا لطف و رحمت خاص خود را شامل حالشان کرد و به‌طریق اولی، رحمت عام او، شامل حالشان بود. سپس فرمود: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِینَ خُلِّفُواْ    یعنی: لطف و رحمت ویژه‌ی خود را به آن سه نفری که پذیرش توبه‌ی آن‌ها به‌تأخیر افتاد، عنایت نمود. این سه نفر کعب بن مالک، مراره بن ربیع و هلال بن امیهy هستند که پذیرش توبه‌ی آن‌ها به‌تأخیر افتاد و آن‌چه در این‌جا ذکر شده، بازماندن آن‌ها از عزوه‌ی تبوک نیست؛ بلکه پیامبرr صدور حکم درباره‌ی آن‌ها را به‌تأخیر انداخت تا ببیند که حکم الله متعال، درباره‌ی آنان چیست. ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡیعنی: «آن‌گاه که زمین با همه‌ی گستردگی‌اش بر آنان تنگ شد». کعب بن مالکt می‌گوید: «زمین برایم بیگانه و ناشناخته شده بود؛ به‌گونه‌ای که گویا نمی‌دانستم در مدینه هستم یا در جای دیگری». ﴿وَضَاقَتۡ عَلَیۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ «و از خود به‌تنگ آمدند». گاهی انسان، از خود به‌تنگ می‌آید و دیگر تحمل خودش را هم ندارد؛ اما این سه نفر صبر کردند تا این‌که اللهU آن‌ها را از این تنگنا رهانید.

﴿وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَیۡهِظن، در این‌جا به معنای یقین است؛ یعنی یقین کردند که در برابر الله، هیچ پناهگاهی جز او وجود ندارد. به عبارت دیگر دریافتند که هیچ‌کس نمی‌تواند کاری برایشان بکند یا نفعی به آنان برساند و تنها راهی که دارند، این است که به الله پناه ببرند؛ چون همه چیز به دست اللهU می‌باشد.

﴿ثُمَّ تَابَ عَلَیۡهِمۡ لِیَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ ١١٨سپس توفیقشان داد و رحمتش را شامل حالشان کرد تا توبه نمایند و به مراتبی از توبه دست یابند که فقط دوستان الله به آن می‌رسند؛ همان‌گونه که فرموده است:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِینَ وَیُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِینَ ٢٢٢                              [البقرة: ٢٢٢]      

همانا الله، توبه کنندگان و جویندگان پاکی را دوست دارد.

اما منافقان، نزد پیامبرr عذر و بهانه آوردند و پیامبرr برایشان درخواست آمرزش کرد و باطنشان را به خدا واگذار نمود؛ اللهU  با نزول وحی، بدترین سخنانی را که به کسی می‌گوید، درباره‌ی این دروغ‌گویان فروفرستاد:

﴿سَیَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَکُمۡ إِذَا ٱنقَلَبۡتُمۡ إِلَیۡهِمۡ                                        [التوبة: ٩٥]      

هنگامی که (از تبوک) به نزدشان بازگردید، برایتان به نام الله سوگند یاد می‌کنند تا از آنان صرف نظر کنید...

پس آنان را سرزنش نکنید؛ بلکه ﴿فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ إِنَّهُمۡ رِجۡسٞۖ از آنان روی بگردانید که بی‌گمان آنان، پلیدند. پناه بر خدا! فرمود: «آن‌ها نجس و پلید هستند». شراب، نجس است؛ کثافتی که از انسان دفع می‌شود، نجس می‌باشد؛ سرگین الاغ، نجس است؛ و منافقان نیز نجس و پلید هستند. آری! مثال منافقان، این‌چنین است﴿وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ جَزَآءَۢ بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ ٩٥«و جایگاهشان به سبب آن‌چه مرتکب می‌شدند، دوزخ است». پناه بر الله! چه جایگاه بدی! آن‌ها از این دنیا به دوزخ، نقل مکان می‌کنند. الله نجاتمان دهد؛ آتشی سوزان و شعله‌ور که به دل‌ها می‌رسد و در ستون‌هایی بلند و کشیده، بر آن‌ها گماشته شده است.

﴿یَحۡلِفُونَ لَکُمۡ لِتَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡۖ«برایتان سوگند می‌خورند تا از آن‌ها راضی شوید». چون شما از باطنشان خبر ندارید و فقط برای شما ظاهرنمایی می‌کنند. ﴿ فَإِن تَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَ ٩٦«اگر شما از آن‌ها راضی شوید، بی‌گمان الله از مردم فاسق و نابکار راضی نمی‌گردد». اگر همه‌ی مردم از انسان راضی باشند و خداوندU راضی نباشد، چه فایده‌ای دارد؟ اما اگر الله از انسان خشنود گردد، مردم را نیز از انسان، خشنود و راضی می‌گرداند و دل‌هایشان را به سویش متمایل و علاقه‌مند می‌سازد؛ در حدیثی آمده است: وقتی اللهU بنده‌ای را دوست می‌دارد، به جبرئیلu اعلام می‌کند که من فلانی را دوست دارم؛ تو نیز او را دوست بدار. آن‌گاه جبرئیل، دوستش می‌دارد و در آسمان ندا می‌دهد که الله، فلانی را دوست دارد؛ شما هم دوستش بدارید و بدین‌سان اهل آسمان دوستش می‌دارند و نزد اهل زمین نیز محبوب می‌گردد». اللهU فرموده است:

 

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَیَجۡعَلُ لَهُمُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وُدّٗا ٩٦ [مریم: ٩٦]    

بی‌گمان پروردگار رحمان، دوستی و محبتی برای مؤمنان و نیکوکاران پدید خواهد آورد.

اما اگر انسان سعی کند به قیمت نارضایتی الله، به خشنودی و رضایت مردم دست یابد، نتیجه‌اش برعکس خواهد بود و اللهU بر او خشم می‌گیرد و مردم را نیز از او ناخشنود می‌گرداند. وقتی معاویهt خلافت را در دست گرفت، مادر مؤمنان، عایشه‌ی صدیقه& نامه‌ای بدین مضمون برایش نوشت که: از پیامبرr شنیدم که فرمود: «مَنِ التَمَسَ رِضَاءَ اللَّهِ بِسَخَطِ النَّاسِ کَفَاهُ اللَّهُ مُؤْنَةَ النَّاسِ، وَمَنِ التَمَسَ رِضَاءَ النَّاسِ بِسَخَطِ اللَّهِ وَکَلَهُ اللَّهُ إِلَى النَّاسِ»؛ یعنی: «هرکس خشنودی الله را در چیزی طلب کند که مایه‌ی خشم مردم است، الله متعال او را از شر یا ظلم مردم حفظ می‌نماید و هرکس در ازای ناخشنودی الله در پی خشنودی مردم باشد، الله متعال بر او خشم می‌گیرد و او را به مردم وامی‌گذارد (و مردم را از او خشمگین می‌کند)». چه بسیارند کسانی که رضای مردم را در ازای خشم خدا طلب می‌کنند!

این‌ها در خشم خدا هستند، اگرچه رضایت و خشنودی مردم را به‌دست بیاورند و خشنودی مردم، هیچ نفعی به آنان نمی‌رساند؛ همان‌گون ‌که اللهU فرموده است: ﴿ فَإِن تَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَ ٩٦ یعنی: «اگر شما از آن‌ها راضی شوید، بی‌گمان الله از مردم فاسق و نابکار راضی نمی‌گردد». حتی اگر بهترین و برگزیده‌ترین مخلوق اللهU، رسول‌خداr از آنان راضی شود، هیچ نفعی برایشان ندارد؛ زیرا الله متعال، از مردم فاسق و نابکار راضی نمی‌گردد.

این آیه نسبت به فسق و نافرمانی از پروردگار متعال، هشدار می‌دهد. فسق، یعنی ارتکاب معصیت یا نافرمانی از خداوند U که بزرگ‌ترین نوع آن، کفر می‌باشد. هر فسق و فجوری، متناسب با سطح و اندازه‌ی خود، باعث ناخشنودی الله متعال می‌شود. فسق به عنوان یکی از عوامل ناخشنودی خداوند متعال، مراتب و انواع گوناگونی دارد؛ نافرمانی پدر و مادر، قطع رابطه‌ی خویشاوندی، تقلب و خیانت به مردم، پیمان‌شکنی، دروغ‌گویی، و همه‌ی معاصی، فسق و فجور محسوب می‌شوند؛ اما گناهان کوچک با کارهای نیک و پسندیده، از میان می‌روند و بخشیده می‌گردند. البته در صورتی که انسان، کارهای نیک را به نحو احسن و به بهترین شکل انجام دهد؛ اللهU می‌فرماید:

﴿أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوکِ ٱلشَّمۡسِ إِلَىٰ غَسَقِ ٱلَّیۡلِ وَقُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِۖ إِنَّ قُرۡءَانَ ٱلۡفَجۡرِ کَانَ مَشۡهُودٗا ٧٨           [الإسراء: ٧٨]    

از زوال خورشید تا تاریکی شب نماز را برپا دار و نماز صبح را به جای آور. بی‌گمان خواندن نماز صبح با حضور فرشتگان است.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ یُذۡهِبۡنَ ٱلسَّیِّ‍َٔاتِۚ                                                        [هود: ١١٤]         

بی‌گمان نیکی‌ها، بدی‌ها را از میان می‌برند.

اما گناهان کبیره فقط با توبه بخشیده می‌شوند.

به‌هر حال فسق، سبب محروم شدن از رضایت و خشنودی اللهU می‌باشد و طاعت و بندگی، زمینه‌ای برای دست‌یابی به رضایت الهی‌ست. پس ای برادر مسلمان! اگر خواهان رضایت و خشنودی الله متعال هستی، به اطاعت و بندگی‌اش پای‌بند باش و اگر می‌خواهی مردم از تو راضی باشند، در اطاعت و بندگی اللهU بکوش.

در روایتی آمده است که: «پیامبرr روز پنج‌شنبه عازم غزوه‌ی تبوک شد. و دوست داشت که در روز پنج‌شنبه سفرش را آغاز کند». البته چنین نبود که همیشه سفرش را در روز پنج‌شنبه آغاز نماید؛ چنان‌که آخرین سفرش به مکه را در حج وداع در روز شنبه آغاز کرد و گاه اتفاق می‌افتاد که در یکی دیگر از روزهای هفته عازم سفر می‌شد؛ گرچه غالباً روز پنج‌شنبه سفر خود را آغاز می‌فرمود. رسول‌خداr وارد مدینه شد. عادتش، این بود که هرگاه از سفری بازمی‌گشت، نخست به مسجد می‌رفت و دو رکعت نماز می‌خواند و با مردم می‌نشست. پیش‌تر در این‌باره سخن گفتیم. این دو رکعت را در هر وقتی می‌توانیم بخوانیم و محدودیت زمانی ندارد؛ حتی در اوقاتی که از نماز خواندن نهی شده است؛ زیرا مشروعیت این دو رکعت به سبب ورود به شهر می‌باشد و در هر زمانی که این سبب فراهم شود، حتی در اوقات ممنوع، خواندن این دورکعت، سنت است.

***

 

 

وأما الأحادیث:

55-  فَالأَوَّل: عَن ابْنِ مَسْعُودٍt عن النَّبِیَّr قال: «إِنَّ الصَّدْقَ یَهْدِی إِلَى الْبِرِّ وَإِنَّ الْبِرَّ یَهْدِی إِلَى الجَنَّةِ، وَإِنَّ الرَّجُلَ لیصْدُقُ حَتَّى یُکتَبَ عِنْدَ اللَّهِ صِدِّیقا، وإِنَّ الْکَذِبَ یَهْدِی إِلَى الفجُورِ وَإِنَّ الفجُورَ یَهْدِی إِلَى النَّار، وَإِنَّ الرَّجُلَ لَیَکْذِبُ حَتَّى یُکتَبَ عِنْدَ اللَّهِ کَذَّاباً». [متفقٌ علیه]([9])

ترجمه: ابن‌مسعودt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «همانا صدق و راستی، انسان را به‌سوی نیکی رهنمون می‌شود. و نیکی، انسان را به بهشت می‌رساند. و شخص، پیوسته راست می‌گوید تا این‌که نزد الله به عنوان صدیق و راست‌گو نوشته می‌شود. و بی‌گمان کذب و دروغ، انسان را به فسق و فجور می‌کشاند و فسق و فجور، انسان را به جهنم می‌رساند. و شخص همواره دروغ می‌گوید تا این‌که نزد الله به عنوان کذاب و دروغ‌گو نوشته می‌شود».

شرح

پیامبرr فرموده است: «عَلَیْکُمْ بِالصِّدْقِ»؛ یعنی: همواره راست بگویید. صدق، یعنی خبری که مطابق واقعیت باشد. داستان کعب و دوستانش، بیان‌گر اهمیت راست‌گویی و فرجام نیک آن است و نشان می‌دهد که آدم صادق و راست‌گو، ختم به‌خیر می‌شود و آدم دروغ‌گو، هیچ دست‌آوردی ندارد. یکی از عوام به دوستش گفت: دروغ، انسان را از مخمصه نجات می‌دهد؛ اما دوستش این را رد کرد و گفت: صدق و راستی، مایه‌ی نجات انسان است؛ فقط راست‌گویی. دروغ، می‌تواند به صورتِ زبانی یا در عمل باشد. دروغِ زبانی، این است که انسان دروغ بگوید. و دروغ عملی، این است که انسان، عملی انجام دهد که بر خلاف باطنش می‌باشد؛ از این‌رو منافق، دروغ‌گو به‌شمار می‌رود؛ زیرا پیش مردم چنین وانمود می‌کند که مؤمن است؛ با مردم نماز می‌خواند، روزه می‌گیرد، و حتی صدقه می‌دهد؛ اما در حقیقت، بخیل است؛ و گاه حج می‌گزارد و اگر کسی اعمالش را ببیند، به درست‌کاری او گواهی می‌دهد؛ اما این اعمال، باطنش را برملا نمی‌کند؛ چون در باطن، دروغ‌گوست.

از این‌رو می‌گوییم: دروغ، هم در زبان است و هم در عمل. اگر خبری مطابق واقعیت باشد، راست است؛ و این، در زبان می‌باشد. هرگاه اعمال انسان، مطابق باطن و نیت قلبی‌اش باشد، صدق و راستی به‌شمار می‌رود؛ یعنی صدق در اعمال.

رسول‌اللهr عاقبت صدق و راستی را بیان کرد و فرمود: «صدق و راستی به سوی نیکی؛ و نیکی، به سوی بهشت رهنمون می‌شود». در متن حدیث واژه‌ی «بِر» آمده که به معنای نیکی‌ست؛ یکی از نام‌های اللهU، «بَرّ» می‌باشد که از همین ریشه گرفته شده و به معنای «بسیار نیکوکار» است.

نیکی، یکی از نتایج صدق و راستی‌ست؛ فرمود: «نیکی، به سوی بهشت رهنمون می‌شود». پس عملِ آدمِ نیکوکار، او را به بهشت می‌رساند و بهشت، هدف نهایی و آرزوی همه است. الله متعال، همه‌ی ما را بهشتی بگرداند؛ از این‌رو انسان باید از خداوندU بهشت را درخواست کند و از دوزخ به او پناه ببرد:

﴿فَمَن زُحۡزِحَ عَنِ ٱلنَّارِ وَأُدۡخِلَ ٱلۡجَنَّةَ فَقَدۡ فَازَۗ                      [آل عمران: ١٨٥]        

پس هرکس از آتش جهنم دور گردد و وارد بهشت شود، رستگار است.

رسول‌اللهr فرمود: «شخص همواره راست می‌گوید تا آن‌که نزد الله به عنوان راست‌گو و صدیق نوشته می‌شود». صدیق، دومین جایگاه را در میان بندگان برگزیده‌‌ای دارد که اللهU به آنان نعمت بخشیده و آن‌ها را گرامی داشته است:

﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِکَ مَعَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ وَٱلصِّدِّیقِینَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِینَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِکَ رَفِیقٗا ٦٩                                                                                                   [النساء : ٦٩]      

آنان که از الله و رسول اطاعت می‌کنند، هم‌نشین پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان خواهند بود که الله به آنان نعمت داده است؛ و چه رفیقان نیکی هستند!

 شخصی که صدق و راستی پیشه می‌سازد و همواره راست می‌گوید، نزد اللهU به عنوان صدیق نوشته می‌‌شود. روشن است که تنها افراد اندکی، به چنین جایگاه والایی دست می‌یابند؛ البته فرقی نمی‌کند که زن باشند یا مرد؛ چنان‌که اللهU می‌فرماید:

﴿مَّا ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ مَرۡیَمَ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ وَأُمُّهُۥ صِدِّیقَةٞۖ

                                                                                                                          [المائ‍دة: ٧٥]      

مسیح پسر مریم، فقط فرستاده­ای‌ست که پیش از او نیز فرستادگانی آمده و رفته­اند؛ و



مادرش، صدیقه و بانویی راست‌گو بود.

به‌طور قطع برترین و راست‌گوترین صدیقان، ابوبکر صدیقt بوده است. یعنی عبدالله بن عثمان بن ابی‌قحافهt که بدون هیچ تردید و درنگی، دعوت رسول‌اللهr را پذیرفت و بلافاصله پس از آن‌که پیامبرr او را به اسلام فراخواند، مسلمان شد و زمانی که قوم پیامبرr، تکذیبش کردند، او فرستاده‌ی خدا را تصدیق نمود؛ هم‌چنین زمانی که پیامبرr از معراجش سخن گفت، مردم او را تکذیب کردند؛ اما ابوبکر صدیقt تصدیقش نمود. مردم می‌گفتند: ای محمد! چگونه در یک شب، از مکه به بیت‌المقدس رفته‌ای و بازگشته‌ای؟ حتی ادعا می‌کنی که به آسمان نیز رفته‌ای! امکان ندارد.

سپس نزد ابوبکر صدیقt رفتند و گفتند: آیا شنیده‌ای که رفیقت چه می‌گوید؟ ابوبکر صدیقt پرسید: چه می‌گوید؟ گفتند: او، چنین و چنان می‌گوید. گفت: «اگر او چنین فرموده، پس به‌یقین راست گفته است». از آن پس، ابوبکرt، «صدیق» نامیده شد.

رسول خداr از کذب و دروغ برحذر داشت و فرمود: «وإیاکم والکذب». یعنی: «از دروغ‌گویی بپرهیزید». دروغ، به معنای خبری‌ست که واقعیت ندارد؛ فرقی نمی‌کند که به‌زبان باشد یا در عمل. اگر کسی بپرسد: امروز چند شنبه است؟ و جواب دهند که پنج‌شنبه یا سه‌شنبه می‌باشد؛ حال آن‌که چهارشنبه است؛ در این‌صورت، دروغ گفته‌اند؛ چراکه واقعیت ندارد. منافق، دروغ‌گو به‌شمار می‌رود؛ زیرا از ظاهرش چنین برمی‌آید که مسلمان است؛ حال آن‌که چنین نیست و در حقیقت کافر می‌باشد؛ یعنی منافق، در عمل، دروغ‌گوست.

رسول‌اللهr فرمود: «و بی‌گمان، کذب و دروغ، انسان را به فسق و فجور می‌کشاند». فجور، یعنی خروج از اطاعت اللهU و روی آوردن به معصیت و نافرمانی از او؛ کفر، بزرگ‌ترین نوع فجور می‌باشد. به تعبیر قرآن کافران، فاجر و نابکارند:

﴿أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَفَرَةُ ٱلۡفَجَرَةُ ٤٢                                                       [عبس : ٤٢]      

آن‌ها همان کافران بدکارند.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿کَلَّآ إِنَّ کِتَٰبَ ٱلۡفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٖ ٧ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا سِجِّینٞ ٨ کِتَٰبٞ مَّرۡقُومٞ ٩ وَیۡلٞ یَوۡمَئِذٖ لِّلۡمُکَذِّبِینَ ١٠ ٱلَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوۡمِ ٱلدِّینِ ١١                                                                                  [المطففین: ٧،١١]        

چنین نیست (که می‌پندارند)؛ به‌راستی نامه‌ی اعمال بدکاران در «سجین» است. و تو چه می‌دانی که «سجین» چیست؟ کتابی که (در «سجین» است، کتابی) ممهور و نوشته‌شده (در مورد سرنوشت بدکاران) می‌باشد. در آن روز وای به حال تکذیب‌کنندگان! آنان که روز جزا را انکار می‌کنند.

و نیز می‌فرماید:

﴿وَإِنَّ ٱلۡفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٖ ١٤                                                           [الانفطار: ١٤]        

و به‌یقین بدکاران، در دوزخ‌اند.

بنابراین کذب و دروغ، انسان را به سوی فسق و فجور سوق می‌دهد و فسق و فجور، او را به دوزخ می‌کشاند.

رسول‌اللهr فرمود: «شخص همواره دروغ می‌گوید تا این‌که نزد الله، به عنوان کذاب و دروغ‌گو نوشته می‌شود». دروغ‌گفتن حرام است؛ بلکه علما آن را جزو گناهان کبیره دانسته‌اند؛ زیرا رسول‌اللهr بیان فرموده که هرکس به دروغ گفتن عادت کند، نزد اللهU به عنوان دروغ‌گو و کذاب نوشته می‌شود. یکی از بزرگ‌ترین انواع دروغ، این است که امروزه برخی از مردم مرتکب می‌شوند؛ یعنی دروغ می‌گویند تا دیگران را بخندانند. در حدیثی، وعید و هشدار شدید در این‌باره آمده که رسول‌اللهr فرموده است: «وَیْلٌ لِلَّذِی یُحَدِّثُ فَیَکْذِبُ لِیُضْحِکَ بِهِ الْقَوْمَ، وَیْلٌ لَهُ وَیْلٌ لَهُ»؛([10]) یعنی: «وای به حال کسی که برای خنداندن مردم، سخن دروغ سرِ هم کند؛ وای بر او! باز هم وای بر او». این، هشدار شدیدی‌ست که برخی از مردم، آن را ساده می‌گیرند.

کذب و دروغ، به‌کلی حرام است و انسان را به فسق و فجور می‌کشاند و جز سه مورد، هیچ استثنایی ندارد؛ یعنی در سه مورد، جایز می‌باشد؛ چنان‌که در حدیث آمده است: در جنگ؛ برای آشتی دادن مردم با یکدیگر، و نیز سخنی که زن و مرد برای تقویت زندگی زناشویی به هم می‌گویند. البته برخی از علما، کذب و دروغ را در این حدیث، به «توریه» معنا کرده‌اند و آن را دروغ آشکار نمی‌دانند. گاه توریه، دروغ نامیده می‌شود؛ همان‌گونه که در حدیث ابوهریرهt آمده است که پیامبرr فرمود: «لَمْ یَکْذِبْ إِبْرَاهِیمُ u إِلاّ ثَلاثَ کَذَبَاتٍ: ثِنْتَیْنِ مِنْهُنَّ فِی ذَاتِ اللَّهِU: قَوْلُهُ ]إِنِّی سَقِیمٌ[ وَقَوْلُهُ ]بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا[ وواحدة فی شَأْنِ سَارَة...»([11]) یعنی: «ابراهیمu فقط سه بار دروغ گفت؛ دو بار به‌خاطر خدا. آن‌جا که فرمود: ]إِنِّی سَقِیمٌ[ یعنی من بیمارم. و دیگری آ‌‌‌ن‌جا که گفت: ]بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا[ یعنی بت بزرگ، این کار را کرده است. و سومین دروغش به‌خاطر (نجات) ساره از پادشاه ستمگر بود». البته ابراهیمu دروغ نگفت؛ بلکه توریه کرد. در ‌هر حال چه توریه کرده و چه دروغ گفته باشد، باید بدانیم که مطابق دیدگاه بیش‌ترِ علما، دروغ گفتن فقط در سه موردی که ذکر شد، جایز است. بدترین و شدیدترین نوع دروغ، این است که انسان به‌دروغ، مدعی اموال دیگران شود و برای اثبات دروغش، قسم بخورد؛ مثل این‌که کسی، حق خودش را مطالبه نماید و انسان با آن‌که می‌داند که مطالبه‌کننده راست می‌گوید، سوگند یاد کند و بگوید که به‌خدا، هیچ حقی نزد من نداری! یا برعکس، به‌دروغ مدعی چیزی شود که هیچ حقی در آن ندارد و سوگند یاد کند و بگوید که فلان چیز و فلان کالا که نزد توست، مالِ من است! اگر بر ادعای دروغینش سوگند بخورد، به چنین سوگندی، سوگند «غموس» می‌گویند؛ غموس، یعنی غوطه‌دهنده؛ چون صاحبش را در گناه و در نتیجه، در دوزخ غوطه‌ور می‌کند. رسول‌اللهr فرموده است: «مَنْ حَلَفَ عَلَى یَمِینٍ یَقْتَطِعُ بِهَا مَالَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ هُوَ عَلَیْهَا فَاجِرٌ لَقِیَ اللَّهَ وَهُوَ عَلَیْهِ غَضْبَانُ»؛([12]) یعنی: «هرکس با سوگند دروغ، مال مسلمانی را تصاحب نماید، در حالی الله را ملاقات می‌کند که الله بر او خشمگین است». نتیجه این‌که دروغ، حرام است و به‌طور مطلق برای انسان جایز نیست که دروغ بگوید؛ مگر در سه موردی که ذکر شد. آن‌هم با اختلافی که درباره‌اش وجود دارد؛ یعنی برخی توریه را در این سه مورد جایز دانسته‌اند و برخی، دروغ را.

***

56- الثَّانی: عَنْ أبی مُحَمَّدٍ الْحَسنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أبی طَالِب$ قَالَ حفِظْتُ مِنْ رسولِ اللَّهr : «دَعْ مَا یَرِیبُکَ إِلَى مَا لَا یَرِیبُکَ، فَإِنَّ الصِّدْقَ طُمَأْنِینَةٌ، وَالْکَذِبَ رِیبَةٌ». [ترمذی، این حدیث را روایت کرده و آن را صحیح دانسته است.]([13])

ترجمه: ابومحمد، حسن بن علی بن ابی‌طالب$ می‌گوید: به‌یاد دارم که رسول‌اللهr فرمود: «آن‌چه را که درباره‌ی (درست بودن) آن شک داری، رها کن و به کاری بپرداز یا به چیزی روی بیاور که درباره‌‌اش شک نداری. صدق و راستی، مایه‌ی اطمینان و آرامش است و دروغ، مایه‌ی شک و اضطراب».

شرح

رسول‌اللهr فرموده است: «دَعْ ما یَرِیبُکَ»؛ یعنی: «آن‌چه را که درباره‌اش شک داری و به آن مطمئن نیستی، ترک کن. «إِلَى مَا لا یَریبُک»: «و به چیزی روی بیاور که درباره‌‌ی درست بودن آن، مطمئن هستی».

امام نووی/ این حدیث را در «الأربعین» نیز آورده است و حدیث مهم و جامعی‌ست و در بحث تقوا و احتیاط در مسایل، اهمیت زیادی دارد. علما در مسایل فقهی، جنبه‌ی احتیاط را در نظر گرفته‌اند و دلایل زیادی بر آن ذکر کرده‌اند؛ به عنوان مثال، لباس کسی آلوده شده است و او نمی‌داند که سمت راست لباسش، آلوده است یا سمت چپ. اگر سمت راست را بشوید، هم‌چنان شک دارد که شاید سمت چپ، آلوده باشد و همین‌طور اگر سمت چپ را بشوید، باز هم مطمئن نیست و شک دارد که شاید سمت راست لباسش آلوده باشد؛ احتیاط، چیست؟ روشن است که هم سمت چپ و هم سمت راست لباسش را بشوید تا مطمئن شود و هیچ شکی برایش باقی نماند.

هم‌چنین اگر انسان در نمازش دچار شک شد که دو رکعت خوانده است یا سه رکعت و نتوانست به یکی از این‌ها مطمئن شود که دو رکعت خوانده است یا سه رکعت؛ یعنی اگر دو رکعت را در نظر بگیرد، شک دارد که شاید نمازش ناقص باشد و همین‌طور اگر حساب کند که سه رکعت خوانده است، باز هم مطمئن نیست. در چنین حالتی باید تعداد رکعات کمتر را مد نظر قرار دهد؛ چون در این صورت، دیگر شکی باقی نمی‌ماند که نمازش یا تعداد رکعت‌های آن، ناقص نیست؛ یعنی اگر بین سه رکعت و چهار رکعت شک کرد، سه رکعت را در نظر بگیرد و بر همین اساس نمازش را کامل نماید.

این حدیث، یکی از اصول فقه به‌شمار می‌رود که اگر در چیزی شک کردی، آن را ترک کن و به چیزی روی بیاور که در آن شک نداری یا به آن، مطمئن هستی.

این حدیث، در زمینه‌ی تربیت و پرورش درونی نیز حایز اهمیت است؛ یعنی انسان با چنین رویکردی به آرامش می‌رسد و اضطراب و نگرانی ندارد. چون بسیاری از کسانی که دلِ زنده‌ای دارند یا اصطلاحاً زنده‌دل هستند، با پرداختن یا روی آوردن به مسایل و کارهای شبهه‌انگیز، دچار اضطراب و نگرانی می‌شوند و اگر شک و تردیدشان از میان برود و به یقین برسند، دیگر نگران و آشفته نیستند.

پیامبرr فرمود: «صدق و راستی، مایه‌ی آرامش است». این بخش حدیث، مورد استناد مؤلف/ بوده که آن را در باب صدق و راستی، آورده است. آری! صدق و راستی، آرامش‌بخش است و کسی که صدق و راستی پیشه سازد، هیچ‌گاه پشیمان نمی‌شود و نمی‌گوید که ای کاش، چنین و ای کاش چنان می‌کردم! چون صدق و راستی، مایه‌ی نجات است و انسان راست‌گو را به سرمنزل مقصود می‌رساند؛ چنان‌که اللهU صادقان و راست‌گویان را نجات می‌بخشد و از این‌رو آدم‌های راست‌گو را همواره آرام و مطمئن می‌بینیم بر هیچ چیزی تأسف و افسوس نمی‌خورند: «ومَن صدق نجا»: «هرکس راست بگوید، نجات می‌یابد». بر عکسِ دروغ که به‌فرموده‌ی رسول‌اللهr، مایه‌ی شک و بی‌قراری‌ست. دروغ، اول از همه دروغ‌گو را دچار شک و اضطراب می‌کند؛ زیرا همواره بی‌قرار و مضطرب است که آیا مردم، حرفش را باور خواهند کرد یا نه؟‌ از این‌رو می‌بینیم که افراد دروغ‌گو، معمولاً برای اثبات حرف خود، قسم می‌خورند تا کسی در سخنشان، شک نکند. مثل منافقان که برای اثبات سخنانشان به نام الله، سوگند یاد می‌کنند؛ چون همواره نگرانند که شاید کسی حرفشان را باور نکند. اللهU می‌فرماید:

 

﴿یَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ مَا قَالُواْ وَلَقَدۡ قَالُواْ کَلِمَةَ ٱلۡکُفۡرِ وَکَفَرُواْ بَعۡدَ إِسۡلَٰمِهِمۡ وَهَمُّواْ بِمَا لَمۡ یَنَالُواْۚ                 [التوبة: ٧٤]       

به نام الله سوگند می­خورند که (هیچ سخنی برضد پیامبر) نگفته­اند؛ در صورتی که سخن کفر­آمیز گفته­اند و پس از اسلام آوردن، کفر ورزیدند و تصمیمی گرفتند که به آن دست نیافتند.

لذا شکی نیست که دروغ، سبب تردید و بی‌قراری انسان می‌گردد و او را نگران می‌کند که مبادا مردم به دروغش پی ببرند و از این‌رو همواره مضطرب و نگران است. از این حدیث، درمی‌یابیم که انسان باید دروغ را ترک کند و به صدق و راستی روی بیاورد؛ زیرا دروغ، مایه‌ی شک و اضطراب است و راستی، مایه‌ی اطمینان و آرامش؛ و پیامبرr فرموده است: «آن‌چه را که مایه‌ی شک توست، رها کن و به چیزی روی بیاور که تو را در شک نمی‌اندازد».

***

 57- الثَّالث: عنْ أبی سُفْیانَ صَخْرِ بْنِ حَربٍt فی حدیثِه الطَّویلِ فی قِصَّةِ هِرقْل، قَالَ هِرقْل: فَماذَا یَأْمُرُکُمْ یعْنی النَّبِیَّr قَالَ أَبُوسُفْیَانَ: قُلْت: یقول: «اعْبُدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لا تُشرِکُوا بِهِ شَیْئا، واتْرُکُوا ما یَقُولُ آباؤُکُم، ویَأْمُرنَا بالصَّلاةِ والصِّدق، والْعفَاف، والصِّلَةِ». [متفق علیه]([14])

ترجمه:‌ ابوسفیان، صَخر بن حربt در حدیث طولانی‌اش در داستان ملاقاتش با «هرقل» می‌گوید: هرقل پرسید: شما را به چه چیزی امر می‌کند؟ منظورش پیامبرr بود. ابوسفیانt پاسخ داد: می‌گوید: «الله یگانه را عبادت و پرستش نمایید و به او شرک نورزید و عقاید و اعمال (شرک‌آمیز) پدرانتان را ترک کنید؛ و ما را به نماز، راست‌گویی، پاک‌دامنی و صله‌ی رحم (رعایت پیوند خویشاوندی) امر می‌کند».

شرح

ابوسفیان، مشرک بود و در فاصله‌ی صلح حدیبیه و فتح مکه مسلمان شد. پیمان صلح حدیبیه در سال ششم هجری بسته شد و مکه در سال هشتم هجری فتح گردید.

ابوسفیان و تعدادی از قریشیان به شام رفتند. در آن زمان «هرقل»، پادشاه نصارا بود؛ او، تورات و انجیل را خوانده و پادشاهی زیرک بود و با کتاب‌های پیشین، آشنایی داشت. وقتی شنید که گروهی از اهل حجاز، یعنی ابوسفیان و همراهانش به شام آمده‌اند، آن‌ها را به حضور خواست و درباره‌ی پیامبرr و نَسَب ایشان و هم‌چنین در مورد اصحاب آن بزرگوار و میزان احترامی که به ایشان می‌گذارند، سؤال کرد. هم‌چنین درباره‌ی وفاداری رسول‌خداr به عهد و پیمانش پرسید و سؤال‌های دیگری نیز مطرح کرد و بدین‌سان دریافت که به‌راستی، محمد، همان پیامبری‌ست که کتاب‌های پیشین، خبرِ آمدنش را داده‌اند؛ اما به‌خاطر حرص و محبت پادشاهی، و به‌حکمت اللهU مسلمان نشد. او، از ابوسفیان پرسید که محمد(r) شما را به چه امر می‌کند؟ ابوسفیان به او خبر داد که محمد (مصطفیr) آن‌ها را به عبادت و پرستش الله یگانه فرمان می‌دهد و به آن‌ها دستور می‌دهد که چیزی را با الله، شریک نسازند؛ و جز الله، هیچ پادشاه و پیامبر یا سنگ و درختی را عبادت نکنند و ماه و خورشید و هیچ چیزی جز الله را نپرستند. چون عبادت، ویژه‌ی اللهU می‌باشد و این، همان دعوت یا پیامی‌ست که پیامبرr و سایر پیامبران آورده‌اند. اللهY می‌فرماید:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِیٓ إِلَیۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ ٢٥  

                                                                                                                       [الأنبیاء: ٢٥]        

و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر این‌که به او وحی کردیم که هیچ معبود برحقی جز من وجود ندارد؛ پس مرا عبادت و پرستش کنید.

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِی کُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ [النحل: ٣٦]       

در هر امتی پیامبری (با این پیام) فرستادیم که الله را عبادت و پرستش کنید و از معبودان باطل دوری نمایید.

یعنی الله را عبادت کنید و از شرک دوری نمایید. این، دعوت همه‌ی پیامبران الهی بود و پیامبرمان محمد مصطفیr نیز همین پیام را برای انسان‌ها آورده است؛ چنان‌که فرمود: «عقاید و اعمال شرک‌آمیز پدرانتان را ترک کنید». ببینید که چگونه حق را آشکارا بیان نمود! پیامبرr امت را از عبادت بت‌ها منع کرد و فرمانشان داد که دیگر، مانند پدرانشان، جز الله را پرستش نکنند؛ البته در مواردی که پدرانشان، اخلاق و منش نیکی داشتند، آن‌ها را به ترک اخلاق و منش نیکی که از پدرانشان به جای مانده بود، دستور نداد. الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَإِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةٗ قَالُواْ وَجَدۡنَا عَلَیۡهَآ ءَابَآءَنَا وَٱللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا [الأعراف: ٢٨]       

و چون کار زشتی انجام دهند، می­گویند: پدرانمان را بر این کار یافته­ایم و الله، ما را به انجام آن دستور داده است.

اما الله متعال، تکذیبشان کرده و فرموده است:

﴿ قُلۡ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَأۡمُرُ بِٱلۡفَحۡشَآءِ                                                    [الأعراف: ٢٨]        

بگو: الله به کار زشت فرمان نمی­دهد.

آری! پیامبرr همین‌که دعوتش را آغاز کرد، به امتش فرمان داد که دیگر، هم‌چون پدرانشان شرک نورزند و شرک به الله را ترک کنند.

ابوسفیانt در پاسخ هرقل چنین گفت که: «ما را به اقامه‌ی نماز امر می‌کند». نماز، پیوند میان بنده با پروردگار اوست و پس از شهادتین، بزرگ‌ترین رکن اسلام به‌شمار می‌رود و مؤمن و کافر را از هم جدا می‌کند. به‌فرموده‌ی رسول‌اللهr نماز، پیمانی‌ست که فرق میان مسلمانان و غیرمسلمانان محسوب می‌شود و به‌واسطه‌ی این پیمان، خون مسلمانان، یعنی جانِ کسانی که نماز می‌خوانند، حکم جان همه‌ی مسلمانان را دارد و نباید مورد تعرض قرار گیرد؛ رسول‌اللهr فرمود: «الْعَهْدُ الَّذِی بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ الصَّلَاةُ فَمَنْ تَرَکَهَا فَقَدْ کَفَرَ»([15]). یعنی: «فرقی که میان ما و مشرکان و کافران می‌باشد، نماز است؛ هرکس نماز را ترک کند، کفر ورزیده است»؛ یعنی کافر شده و از دایره‌ی اسلام، بیرون رفته است. تلاش آن دسته از علما که ترک نماز را کفر اصغر دانسته‌اند، بیهوده و نادرست است؛ بلکه ترک نماز، کفر اکبر و سبب خروج از اسلام می‌باشد. اندکی تأمل و دقت نظر در حدیث نشان می‌دهد که چنین تأویلی، نادرست می‌باشد؛ زیرا همان‌طور که در حدیث آمده، نماز، فرق ایمان و کفر است و کفر و ایمان را از هم جدا می‌کند؛ اگر ترک نماز کفر نباشد، پس چه معنا دارد که نماز را فاصله یا فرق کفر و ایمان دانسته است؟ از این‌رو تلاش کسانی که ترک نماز را مانند «طعنه زدن به نسب‌ها یا نوحه‌خوانی بر میّت»،([16]) کفر اصغر دانسته‌اند، تلاش بی‌جا و نادرستی‌ست. نماز، مثل مرز یا حدود دو زمین است که یکی از آنِ زید و دیگری، از آنِ عمرو می‌باشد؛ کسی که در زمین زید باشد، در زمین عمرو نیست و کسی که در زمین عمرو باشد، در زمین زید نیست؛ نماز نیز همین‌گونه است و مرز کفر و ایمان می‌باشد. لذا انسان با توجه به این مرز، یا در محدوده‌ی کفر است و یا در محدوده‌ی ایمان؛ و حالت سومی ندارد. نماز در میان اعمال، تنها عملی‌ست که ترکش، کفر می‌باشد؛ اما کسی که در ماه رمضان روزه نمی‌گیرد یا با وجود استطاعت و توانایی، حج نمی‌گزارد، کافر نیست؛ اما اگر نماز نخواند، می‌گوییم که کافر است؛ هم‌چنین کسی که زکات نمی‌دهد، کافر نمی‌باشد؛ اما اگر نماز را ترک کند، از دایره‌ی اسلام خارج می‌شود و کافر است. عبدالله بن شقیق/ که تابعیِ مشهوری‌ست، می‌گوید: «اصحاب پیامبرr ترک هیچ عملی، جز ترک نماز را کفر نمی‌دانستند». بنابراین اگر انسان نمازی را که رسول‌خداr به آن امر می کرد، ترک نماید، مثل این است که توحید را رها کند؛ یعنی انسان، با ترک نماز کافر و مشرک می‌شود. پناه بر خدا! حدیث جابرt که امام مسلم/ روایتش کرده، این نکته را تأیید می‌کند؛ جابرt می‌گوید: پیامبرr فرمود: «بَیْنَ الرَّجُلِ وَبَیْنَ الْکُفْرِ والشِّرْکِ تَرْکُ الصَّلاةِ»؛([17]) آری! نماز، فاصله‌ی هر شخصی با کفر و شرک است و اگر نماز را ترک کند، دیگر، با کفر و شرک فاصله‌ای ندارد؛ یعنی کافر و مشرک شده است.

ابوسفیان در پاسخ هرقل گفت: «ما را به صدق و راست‌گویی امر می‌کند». نکته‌ی مورد استناد، در همین‌ بخش حدیث است که مؤلف، آن را در باب صدق و راستی آورده است؛ همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَکُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِینَ ١١٩          [التوبة: ١١٩]            

ای مومنان! تقوای الهی پیشه کنید و با راست‌گویان باشید.

صدق، بر دو نوع است: صدق و راستی با اللهU و صدق و راستی با بندگان او. متضاد صدق و راستی، کذب یا دروغ است که به معنای گفتن خبرِ خلاف واقعیت می‌باشد و یکی از ویژگی‌های منافقان به‌شمار می‌رود. چنان‌که رسول‌اللهr فرموده است: «نشانه‌ی منافق، سه چیز است...». یکی از ویژگی‌ها یا نشانه‌های منافق، این است که: «هنگام سخن گفتن، دروغ می‌گوید».([18]) متأسفانه برخی از مردم به بیماری دروغ‌گویی مبتلا هستند و تا دروغ نگویند، راحت نمی‌شوند. هرگاه دهان به سخن می‌گشایند، حتماً باید دروغ بگویند یا وقتی در مجلسی می‌نشینند، کارهای مضحکی انجام می‌دهند تا دیگران را بخندانند.

ابوسفیان هم‌چنین در پاسخ هرقل به او خبر داد که محمد (مصطفیr) به عفت و پاک‌دامنی، امر می‌کند. عفت، بر دو نوع است: عفت از شهوت‌های جنسی و عفت از شهوت شکم.

عفت از شهوت‌ جنسی، این است که انسان از زنا و زمینه‌های آن (مثل چشم‌چرانی) دوری کند؛ زیرا اللهU می‌فرماید:

﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلزِّنَىٰٓۖ إِنَّهُۥ کَانَ فَٰحِشَةٗ وَسَآءَ سَبِیلٗا ٣٢                    [الإسراء: ٣٢]      

و به زنا نزدیک نشوید؛ بی‌گمان زنا، کار بسیار زشت و راه بد و ناپسندی‌ست.

به کسی که مرتکب زنا شود، باید صد شلاق یا تازیانه بزنند و او را به مدت یک سال تبعید کنند؛ این در صورتی‌ست که پیش‌تر ازدواج نکرده باشد؛ اما اگر ازدواج نموده و با همسرش نزدیکی کرده باشد و سپس مرتکب زنا گردد، سنگ‌سار می‌شود تا آن‌که بمیرد. این، برای عبرت مردم است تا به چنین کار زشتی روی نیاورند؛ چراکه زنا و بدکاری، اخلاق و دین را از میان می‌برد و پی‌آمدهای فردی و اجتماعی ناگواری در زمینه‌ی نسب پدید می‌آورد و باعث پیدایش بیماری‌هایی می‌شود که امروزه به سبب گسترش بی‌بند و باری مشاهده می‌کنیم. اللهU از همه‌ی زمینه‌ها و عواملی که به بی‌بند و باری می‌انجامد، منع فرموده است؛ چنان‌که می‌فرماید:

﴿ وَقَرۡنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِ ٱلۡأُولَىٰ           [الأحزاب: ٣3]

و در خانه‌هایتان بمانید و به شیوه‌ی دوران جاهلیت پیشین، اظهار زینت نکنید.

بهترین مکان برای زن، خانه‌ی اوست و باید در خانه‌اش بماند و بدون ضرورت بیرون نرود. و اگر ضرورتی برای بیرون رفتن پیش آمد، به‌فرموده‌ی رسول‌خداr بدون اظهار زینت و بدون استفاده از عطر و مواد خوش‌بوکننده بیرون برود. هم‌چنین باید هنگام بیرون رفتن از خانه، خودش را از همه‌ی نامحرمان بپوشاند؛ حجاب شرعی، این است که زن، همه‌ی اعضایی را که سبب فتنه می‌شود، بپوشاند؛ به‌ویژه صورتش را. پوشاندن صورت از مردان نامحرم، واجب است و بیش از پوشاندن سر یا دست و پا، اهمیت دارد و دیدگاه کسانی که پوشاندن صورت را برای زن واجب نمی‌دانند، بی‌اعتبار است.([19]) زیرا در گفتارشان، تناقض وجود دارد؛ از یک‌سو پوشاندن صورت را واجب نمی‌دانند و از سوی دیگر، معتقدند که پوشاندن پا، واجب است. حال آن‌که باید پرسید: کدام‌یک از این اندام، بیش‌تر مایه‌ی فتنه می‌باشد؟ صورت یا پا؟ هر انسان عاقلی می‌فهمد که چه می‌گوید؛ بدون شک اگر زن، صورتش را نپوشاند و به خود عطر بزند و از خانه‌اش بیرون برود، مردم را دچار فتنه می‌کند؛ همین‌طور اگر در حالی که عطر یا مواد خوش‌بوکننده استفاده کرده، به بازار برود و در بازار قدم بزند، باعث فتنه شده است؛ لذا برای هیچ مردی جایز نیست که نسبت به ناموس خود، همسر یا دختر و یا خواهر و مادر خویش سهل‌انگاری کند؛ بلکه باید همواره به نحوه‌ی پوشش و رفت و آن‌ها، توجه داشته باشد.

نوع دوم عفت، یعنی عفت از شهوت شکم؛ بدین معناست که انسان، مناعت طبع یا عزت نفس داشته باشد و به آن‌چه مردم دارند، چشم ندوزد. اللهY می‌فرماید:

﴿یَحۡسَبُهُمُ ٱلۡجَاهِلُ أَغۡنِیَآءَ مِنَ ٱلتَّعَفُّفِ                                           [البقرة: ٢٧٣]      

از بس مناعت دارند، افراد بی­خبر آنان را ثروتمند می­پندارند.

یعنی دست نیاز پیش مردم دراز نمی‌کنند و از کسی چیزی درخواست نمی‌نمایند؛ چون مناعت دارند؛ و خواستن از مردم، خفت و خواری‌است و دستی که به سوی مردم، دراز می‌شود، پایین است و دستِ دهنده، بالاست. لذا جایز نیست که از کسی چیزی درخواست کنیم، مگر زمانی که چاره‌ای نباشد و ضرورت و نیاز شدید، اقتضا کند؛ اما بدون ضرورت و نیاز شدید، حرام است که کسی پیش مردم، دست دراز کند و از آنان چیزی بخواهد؛ احادیثی وجود دارد که از چنین کاری، برحذر داشته است؛ چنان‌که رسول‌اللهr خبر داده که گدا یا کسی که پیش مردم دست دراز می‌کند، روز قیامت در حالی حشر می‌شود که چهره‌اش بدون گوشت می‌باشد و استخوانش نمایان شده است؛ در روزی که همه حضور دارند، سؤال‌کننده یا گدا، در انظار مردم، چنین وضعی خواهد داشت!

صحابهy هنگام بیعت با رسول‌خداr قرار می‌گذاشتند که از مردم چیزی درخواست نکنند؛ حتی اگر یکی از آن‌ها سوار شتر یا اسب خود بود و شلاقش افتاد، باز هم از کسی نخواهد که شلاق را بردارد و به او بدهد؛ بلکه خود پیاده شود و شلاقش را بردارد. انسانی که خداوندU او را از مردم بی‌نیاز کرده یا غنای دل به او بخشیده، از ذلت و خواریِ سؤال و درخواست از مردم، خبر ندارد و نمی‌داند که این‌کار، چقدر ذلت‌بار است! چرا و چگونه دست خود را پیش مخلوقی چون خود، دراز می‌کنی؟! «و هرگاه چیزی خواستی، از الله بخواه و اگر می‌خواستی کمک بگیری، از الله درخواست کمک کن».

بنا بر روایت ابوسفیانt، پنجمین چیزی که پیامبرr به آن امر می‌کرد، صله‌ی رحم یا رعایت پیوند خویشاوندی بود که در رأسش، ارتباط با پدر و مادر می‌باشد؛ چون ارتباط با والدین، هم نیکی به‌شمار می‌رود و هم صله‌ی رحم. بنابراین باید با خویشاوندان خود، متناسب با نسبتی که با ما دارند، رابطه داشته باشیم؛ با برادر، بیش از عمو و با عمو، بیش از عموی پدر و به همین ترتیب، خویشاوند هرچه به انسان نزدیک‌تر باشد، باید ارتباط بیش‌تری با او داشت. بحث ارتباط یا پیوند، در قرآن و سنت، بدون قید و به‌صورت مطلق آمده است؛ هرچه در کتاب و سنت بدون قید باشد، به عُرف برمی‌گردد. بنابراین باید تعریف یا چگونگی ارتباط و پیوند را در عُرف جستجو کنیم؛ از این‌رو نوع ارتباط‌ها به اشخاص، وضعیت آن‌ها و هم‌چنین زمان و مکان بستگی دارد. مثلاً خویشاوندی دارید که از شما بی‌نیاز است و از دور، احوال‌پرس او هستید و می‌دانید که نیازی به شما ندارد؛ همین مقدار که در ماه یا یک‌و نیم ماه یک‌بار از او سر بزنید، مطابق عُرف ما به عنوان صله‌ی رحم یا رعایت حق خویشاوندی‌اش، کافی‌ست؛ اما اگر این شخص خیلی به شما نزدیک باشد، مثل پدر و مادر یا برادر و عمو، باید خیلی بیش‌تر به او سر بزنید و ارتباط بیش‌تری با او داشته باشید؛ به‌ویژه اگر فقیر یا بیمار باشد. در این صورت به ارتباط بیش‌تری از سوی شما نیاز دارد. در قرآن و سنت، تأکید زیادی به صله‌ی رحم شده و برعکس، درباره‌ی کسانی که ارتباط خویشاوندی را رعایت نمی‌کنند، وعیدها یا هشدارهای شدیدی وجود دارد.

***

58- الرَّابِع: عَنْ أبی ثَابِت، وقِیل: أبی سعید، وقِیل: أبی الْولِید، سَهْلِ بْنِ حُنیْف، وَهُوَ بدرِیt أَن النبیَّr قال: «مَنْ سَأَلَ اللَّهَ تعالَى الشِّهَادَة بِصِدْقٍ بَلَّغهُ اللَّهُ مَنَازِلَ الشُّهدَاء، وإِنْ مَاتَ عَلَى فِراشِهِ». [روایت مسلم]([20])

ترجمه: سهل بن حُنَیفt که از اصحاب بدر است و برخی، کنیه‌اش را ابوثابت گفته‌اند و عده‌ای، کنیه‌اش را ابوسعید دانسته‌اند و ابوولید نیز گفته شده، می‌گوید: پیامبرr فرمود: «کسی که صادقانه از الله متعال درخواست شهادت کند، الله، او را به درجه یا جایگاه شهدا می‌رساند؛ گرچه در رختخواب خود بمیرد».

شرح

مؤلف/ این حدیث را از آن جهت در باب صدق و راستی آورده که در آن آمده است: «کسی که صادقانه از الله متعال شهادت را بخواهد، الله او را به درجه‌‌ی شهدا می‌رساند». شهادت، یکی از رتبه‌ها و درجات والای صدیق بودن می‌باشد. همان‌گونه که اللهY می‌فرماید:

﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِکَ مَعَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ وَٱلصِّدِّیقِینَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِینَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِکَ رَفِیقٗا ٦٩                                                                                                   [النساء : ٦٩]      

آنان که از الله و پیامبر اطاعت می‌کنند، هم‌نشین پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان خواهند بود که الله به آنان نعمت داده است؛ و چه رفیقان نیکی هستند!

یکی از انواع شهادت، گواهیِ علماست که احکام اللهU را برای بندگانش بیان می‌کنند و این، نوعی شهادت یا گواهی دادن است؛ اللهU در این‌باره می‌فرماید:

﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِالله گواهی می­دهد که هیچ معبود برحقی جز او وجود ندارد؛ و فرشتگان و علما (نیز همینگونه گواهی می­دهند).

شهادت، انواع فراوانی دارد:

برخی از علما در تفسیر آیه‌ی پیشین، واژه‌ی ﴿وَٱلشُّهَدَآءِ را به مفهوم علما دانسته‌اند؛ شکی نیست که علما، شهدا یا گواهانی هستند که شهادت می‌دهند اللهU پیامبرش را با آیین راستین و هدایت فرستاده است و در برابر امت گواهند که شریعت الهی به آن‌ها رسیده است؛ بدین‌سان که حلال و حرام را در احکام الهی بیان می‌کنند و گواهی می‌دهند که این کار، واجب است یا مستحب و این حرام است یا مکروه؛ از آن‌جا که تنها اهل علم، به کنه احکام الهی پی می‌برند و آن را می‌شناسند، شهدا یا گواهان حق محسوب می‌شوند.

هم‌چنین کسانی که  به سبب بیماری‌های همه‌گیر می‌میرند و یا می‌سوزند یا غرق می‌شوند و یا با علت‌هایی این‌چنین از دنیا می‌روند، شهید به‌شمار می‌روند.

کسانی که در راه الله کشته می‌شوند، شهیدند. و نیز آنان‌که در دفاع از جان یا مال خود به‌قتل می‌رسند، در جرگه‌ی شهدا قرار می‌گیرند. مردی از رسول‌خداr پرسید: شخصی می‌خواهد مالم را به‌ناحق تصاحب کند؛ چه کنم؟ فرمود: «مالَت را به او نده». سؤال کرد: «اگر با من جنگید، (یا با من درگیر شد) چه کنم؟» فرمود: «با او پیکار و مقابله کن». عرض کرد: «اگر او را کشتم، حکمش چیست؟» فرمود: «دوزخی‌ست»؛ چون او، ظلم و تجاوز نموده است. و فرمود: «اگر او، تو را به قتل برساند، بهشتی هستی». رسول‌اللهr هم‌چنین فرموده است: «کسی که در دفاع از مال و خانواده‌ی خویش کشته شود، شهید است».([21])

کسی که به‌ناحق و مظلومانه کشته می‌شود، حکم شهید را دارد؛ مثل کسی که او را بدون هیچ دلیلی می‌‌کُشند.

اما واضح است که والاترین درجه‌ی شهادت را کسانی دارند که در راه الله کشته می‌شوند؛ همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ یُرۡزَقُونَ ١٦٩ فَرِحِینَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَیَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِینَ لَمۡ یَلۡحَقُواْ بِهِم مِّنۡ خَلۡفِهِمۡ أَلَّا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ ١٧٠ ۞یَسۡتَبۡشِرُونَ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ١٧١                                                               [آل عمران: ١٦٩،  ١٧١]        

هرگز کسانی را که در راه الله کشته شدند، مرده مپندار؛ بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان

روزی می‌یابند. به آن‌چه الله از فضل خویش به آنان داده است، شادمانند و در حق کسانی که هنوز به آنان نپیوسته‌اند و به دنبال ایشان (شهید مى‏شوند) شادی می‌کنند؛ چراکه نه ترس و هراسی بر آنان است و نه اندوهگین مى‏شوند. آنان، به نعمت و فضل پروردگار و از این‌که الله، پاداش مؤمنان را از میان نمی‌برد، شادمانند.

این‌ها، همان کسانی هستند که برای اعلای کلمۀ‌الله می‌جنگند، نه برای اهداف و منافع شخصی خود یا به‌خاطر اموالشان؛ بلکه برای سرافرازی دین الله، جهاد می‌کنند؛ چنان‌که از رسول‌اللهr درباره‌ی مردی پرسیدند که از روی شجاعت (برای اظهار شجاعت)، و از روی تعصب، یا از روی ریا و خودنمایی می‌جنگد. سؤال کردند: کدام‌یک در راه خداست؟ فرمود: «کسی که برای اعلای کلمۀ الله (وسرافرازی دین او) بجنگد، او مجاهد راه الله است».

این، معیار و ترازوی دقیقی‌ست که رسول‌خداr در اختیارمان قرار داده تا اعمال خود را با آن بسنجیم. اگر برای سرافرازی دین الله بجنگی و کشته شوی، شهید هستی و اگر به پیروزی برسی، به سعادت رسیده‌ای؛ یا شهادت و یا پیروزی. اللهY می‌فرماید:

﴿قُلۡ هَلۡ تَرَبَّصُونَ بِنَآ إِلَّآ إِحۡدَى ٱلۡحُسۡنَیَیۡنِۖ وَنَحۡنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمۡ أَن یُصِیبَکُمُ ٱللَّهُ بِعَذَابٖ مِّنۡ عِندِهِۦٓ أَوۡ بِأَیۡدِینَا    [التوبة: ٥٢]                                                                                                     

بگو: آیا درباره­ی ما انتظاری جز یکی از دو نیکی (شهادت یا پیروزی) را دارید؟ حال آن‌که ما درباره­ی شما انتظار می­بریم که الله از سوی خویش یا به دست ما عذابی به شما برساند.

در هر دو صورت، به زیان دشمنان اسلام است؛ همان‌گونه که الله متعال، احزاب و گروه‌های کفر را از سوی خویش گرفتار عذاب کرد؛ آن‌ها مدینه را محاصره کرده بودند و می‌خواستند با رسول‌خداr بجنگند؛ اما اللهY باد و سپاهیانی به سویشان فرستاد و در دل‌هایشان ترس و وحشت انداخت.

﴿بِأَیۡدِینَا «یا به دست ما عذابی به شما برساند». همان‌طور که در غزوه‌ی «بدر» روی داد و الله متعال، عذاب سختی به دست پیامبرr و صحابهy به مشرکان رساند.

اگر انسان، صادقانه از خداوندU درخواست شهادت کند و دعا نماید و بگوید: «یا الله! شهادت در راه خودت را نصیبم بگردان»، و در عین حال بداند که شهادت، فقط با پیکار و جهاد خالصانه در راه الله به‌دست می‌آید، خداوندU او را به رتبه‌ی شهدا می‌رساند؛ هرچند در رختخواب خود بمیرد. شرطش این است که در نیت و خواسته‌اش، صادق باشد. شاید این سؤال مطرح شود که آیا کسی که در دفاع از کشور یا سرزمین خود کشته می‌شود، شهید است یا نه؟ می‌گوییم: اگر بدین‌خاطر از کشورش دفاع می‌کند که کشوری اسلامی‌ست، پیکارش در راه خداست؛ زیرا در حقیقت برای سرافرازی دین خدا جنگیده است؛ اما اگر فقط به‌خاطر کشورش می‌جنگد، نه برای دفاع از دین خدا، پیکارش در راه خدا نیست؛ زیرا طبق سنجه یا معیار رسول‌اللهr (برای سرافرازی دین) نجنگیده است.

* **

59- الخامِس: عَنْ أبی هُریْرةt قال: قال رسولُ اللَّهr : «غزا نَبِیٌّ مِنَ الأَنْبِیاءِ صلواتُ اللَّه وسلامُهُ علَیهِمْ فَقَالَ لقوْمِه: لایتْبعْنی رَجُلٌ ملَکَ بُضْعَ امْرَأَةٍ. وَهُوَ یُرِیدُ أَن یَبْنِیَ بِهَا وَلَمَّا یَبْنِ بِها، ولا أَحدٌ بنَى بیُوتاً لَمْ یرفَع سُقوفَهَا، ولا أَحَدٌ اشْتَرى غَنَماً أَوْ خَلَفَاتٍ وهُو یَنْتَظرُ أوْلادَهَا. فَغزَا فَدنَا مِنَ الْقَرْیةِ صلاةَ الْعصْرِ أَوْ قَریباً مِنْ ذلک، فَقَال للشَّمس: إِنَّکِ مَأمُورةٌ وأَنا مأمُور، اللهمَّ احْبسْهَا علَینا، فَحُبستْ حَتَّى فَتَحَ اللَّهُ علیْه، فَجَمَعَ الْغَنَائِم، فَجاءَتْ یَعْنِی النَّارَ لتَأکُلهَا فَلَمْ تطْعمْهَا، فقال: إِنَّ فِیکُمْ غُلُولاً، فلیبایعنِی منْ کُلِّ قبِیلَةٍ رجُل، فلِزقتْ یدُ رَجُلٍ بِیدِهِ فَقال: فِیکُم الْغُلول، فلیبایعنِی قبیلَتُک، فلزقَتْ یدُ رجُلیْنِ أو ثلاثَةٍ بِیَدِهِ فقال: فِیکُمُ الْغُلُول، فَجاءوا برَأْسٍ مِثْلِ رَأْس بَقَرَةٍ مِنْ الذَّهب، فوضَعها فَجَاءَت النَّارُ فَأَکَلَتها، فلمْ تَحل الْغَنَائِمُ لأحدٍ قَبلَنَا، ثُمَّ أَحَلَّ اللَّهُ لَنا الغَنَائِمَ لمَّا رأَى ضَعفَنَا وعجزنَا فأحلَّها لنَا». [متفق علیه]([22])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «یکی از پیامبران صلوات‌الله وسلامه علیهم می‌خواست به جنگ برود. به قومش گفت: کسی که زنی را نکاح کرده، ولی هنوز او را به خانه‌اش نبرده است و می خواهد او را به خانه ببرد و نیز کسی که خانه‌ای ساخته و هنوز سقفش را درست نکرده است؛ هم‌چنین کسی که شترهای آبستنی خریده و منتظر زاییدن آن‌هاست، با من نیاید. سپس عازم جنگ شد. هنگام نماز عصر یا نزدیک به عصر بود که به نزدیکی روستای مورد نظر رسید. خطاب به خورشید گفت: تو مأموری و من نیز مأمورم. خدایا! آن را برای ما متوقف کن؛ و خورشید، متوقف شد تا آن‌که خداوند، او را پیروز گردانید؛ آن‌گاه به جمع‌آوری غنایم پرداخت. سپس آتشی آمد تا اموال غنیمت را بخورد و نابود کند؛ ولی به آن‌ها نزدیک نشد. آن پیامبر گفت: حتماً در میان شما خیانت یا سرقتی از مال غنیمت، صورت گرفته است. از هر قبیله یک نفر با من، بیعت کند. (هنگام بیعت) دست یک نفر از آنان به دست او چسبید. گفت: سرقت در قبیله‌ی شما انجام شده است. همه‌ی افراد قبیله‌ات باید با من بیعت کنند. آن‌گاه دست دو یا سه نفر از افراد آن قبیله، به دست پیامبر چسبید. گفت: شما سرقت کرده‌اید. آن‌ها (اعتراف کردند و) چیزی مانند سرِ گاو را که از طلا ساخته شده بود، آوردند و پیامبر آن را (روی سایر غنایم) گذاشت . سپس آتش آمد و همه‌ی اموال را خورد و نابود کرد. پیش از ما، اموال غنیمت برای هیچ‌کس حلال نبوده است؛ اما خداوند که ضعف و ناتوانی ما را دید، غنایم را برای ما حلال ساخت».

شرح

در این حدیث که مؤلف/ آورده است، نشانه‌های بزرگی وجود دارد؛ رسول‌اللهr داستان یکی از پیامبران علیهمالصلاة والسلام را بیان فرموده که می‌خواست به جهاد برود؛ ولی چند گروه را از همراهی با خود منع نمود: هر کسی که زنی نکاح کرده و هنوز او را به خانه نبرده بود؛ هرکس که خانه‌ای ساخته و سقفش را آماده نکرده بود و نیز هر کسی که شتران آبستنی خریده و منتظر زاییدن آن‌ها بود؛ چون این‌ها دغدغه‌ی فکری دیگری جز جهاد داشتند: کسی که زنی نکاح کرده و هنوز او را به خانه نبرده، اشتیاق زیادی دارد که هرچه زودتر همسرش را به خانه ببرد؛ همین‌طور کسی که خانه‌اش ناتمام است، مشتاق کامل شدن خانه‌اش می‌باشد تا با زن و بچه‌اش زیر سقفی برود که مال اوست. هم‌چنین کسی که دام‌های آبستنی دارد برای زاییدن دام‌هایش لحظه‌شماری می‌کند؛ حال آن‌که جهاد به‌‌گونه‌ای‌ست که انسان باید برای آن، فراغت داشته و یک‌سو باشد؛ یعنی به چیزی جز جهاد نیندیشد و فکر و خیالی جز جهاد نداشته باشد. اللهU می‌فرماید:

﴿فَإِذَا فَرَغۡتَ فَٱنصَبۡ ٧                                                      [الشرح: ٧]      

پس هنگامی که فراغت یافتی، (در عبادت و نیایش) بکوش.

یعنی هنگامی که از کارهای دنیا فراغت یافتی و دیگر مشغله‌ی ذهنی نداشتی، به عبادت و نیایش بپرداز. پیامبرr فرموده است:  «لا صَلاةَ بِحَضْرَةِ طَعَامٍ وَلا وَهُوَ یُدَافِعُهُ الأَخْبَثَانِ»؛([23]) یعنی: «هنگامی که غذا آماده و حاضر است یا وقتی که انسان تنگ‌وضوست، نماز درست نیست». [رأی جمهور علما، این است که نماز خواندن در چنین حالتی، مکروه می‌باشد]. به‌هر حال وقتی که انسان می‌خواهد به عبادت بپردازد، باید قلب و تمام وجودش را فارغ کند تا با اشتیاق و فراغت بال و یک‌سویی و نیز با آرامش و توجه کامل، به عبادت مشغول شود.

آن پیامبر، عازم جنگ شد و زمانی به منطقه‌ی دشمن رسید که مقداری از نماز عصر گذشته و چیزی به شب نمانده بود؛ و چون نگران بود که مبادا پیش از تمام شدن جنگ شب شود، رو به خورشید کرد و گفت: تو مأموری و من نیز مأمورم. مأموریت خورشید، مأموریتی تکوینی‌ست و مأموریت پیامبر، مأموریتی شرعی. پیامبر مأموریت داشت که جهاد نماید و خورشید وظیفه دارد مطابق امر و فرمان اللهU به سوی قرارگاهش حرکت کند؛ چنان‌که الله متعال، می‌فرماید:

﴿وَٱلشَّمۡسُ تَجۡرِی لِمُسۡتَقَرّٖ لَّهَاۚ ذَٰلِکَ تَقۡدِیرُ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡعَلِیمِ ٣٨        [یس: ٣٨]        

و خورشید همواره به سوی قرار‌گاهش درحرکت است؛ این، تقدیر و اندازه‌گیری (پروردگار) توانا و داناست.

 خورشید از زمانی که آفریده شده، در مسیرش درحرکت بوده و هیچ‌گاه از مسیرش منحرف نشده است؛ نه بالا رفته و نه پایین؛ نه کُند شده است و نه تند.

آن پیامبر، دعا کرد:«خدایا! خورشید را برای ما متوقف کن». و الله متعال دعایش را پذیرفت و بدین ترتیب خورشید غروب نکرد تا این‌که این پیامبر جنگید و غنایم زیادی به‌دست آورد. گفتنی‌ست: استفاده از غنایم برای رزمندگان امت‌های گذشته، حلال نبوده است؛ بلکه غنایم به‌طور خاص برای مجاهدان این امت، یعنی امت رسول‌اللهr حلال می‌باشد.

امت‌های گذشته، غنایم جنگی را در محلی جمع می‌کردند و آن‌گاه آتشی از آسمان، برای سوزاندن غنایم نازل می‌شد؛ اما چنان‌که از این حدیث برمی‌آید، آتش، غنایم به‌دست آمده از جهاد همرزمان آن پیامبر را نسوزاند؛ و این، نشانه‌ی خیانت در غنایم بود. پیامبر به همراهانش گفت: سرقت یا خیانتی در غنایم صورت گرفته است. و سپس دستور داد که از هر قبیله‌ای، یک نفر با او بر سر این‌که قبیله‌اش خیانت نکرده‌اند، بیعت کند. هنگام بیعت، دست یکی از بیعت‌کنندگان به دست پیامبرشان چسبید. معلوم شد که خیانت، در قبیله‌ی آن شخص بوده است. به دستور پیامبرu همه‌ی افراد آن قبیله با او بیعت کردند؛ دست دو یا سه نفر از آن‌ها به دست پیامبرشان چسبید. پیامبر به آن‌ها گفت: شما خیانت کرده‌اید. خیانت در غنیمت، یعنی سرقت از غنایم یا پنهان کردن چیزی که به غنیمت گرفته‌اند. این‌ها نیز چیزی زرین، شبیه سرِ گاو را پنهان کرده بودند؛ وقتی آن را آوردند، پیامبرu آن را روی سایر غنایم گذاشت و آن‌گاه آتش، غنایم را سوزاند. این هم از نشانه‌های اللهU بود.

نکاتی چند از این حدیث درمی‌یابیم؛ از جمله:

جهاد در میان امت‌های گذشته نیز مشروع بوده است؛ همان‌گونه که در این امت نیز مشروعیت دارد. چنان‌که اللهU می‌فرماید:

﴿وَکَأَیِّن مِّن نَّبِیّٖ قَٰتَلَ مَعَهُۥ رِبِّیُّونَ کَثِیرٞ فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ أَصَابَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا ٱسۡتَکَانُواْۗ        [آل عمران: ١٤٦]                                                                                                                

چه بسیار پیامبرانی که خداپرستان زیادی، همراهشان نبرد کردند و در برابر سختی‌هایی که در راه الله به آنان رسید، سست نشدند و ضعیف نگشتند و زبونی نکردند.

داستان طالوت و جالوت و داودu نیز که در آیات 246 تا 252 سوره‌ی بقره آمده، بیان‌گر مشروعیت جهاد در میان امت‌های گذشته است.

این حدیث هم‌چنین دلیلی بر عظمت اللهU می‌باشد؛ اوست که امور هستی را تدبیر می‌کند و اوست که جریان مسایل و رویدادها را بر خلاف طبیعت یا روال عادی آن‌ها برای تأیید و نصرت پیامبر و یا دور کردن شر و بدی از او، و به‌طور کلی برای مصلحت اسلام و به نفع آیین راستین، دگرگون می‌سازد.

نشانه‌ها یا معجزه‌های پیامبران هر شکلی که داشته‌اند، برای تأیید پیامبران بوده‌اند. خورشید، مطابق آفرینش و روال عادی خود، به‌امر الله در مسیر مشخّصی حرکت می‌کند و از مسیرش منحرف نمی‌شود؛ اما در این‌جا اللهU آن را متوقف کرد و بدین ترتیب فاصله‌ی میان عصر تا مغرب طولانی شد تا آن‌که پیامبرش را به پیروزی رساند. این، ردّی بر کسانی‌ست که می‌گویند: افلاک و گردش ستارگان، ثابت و تغییرناپذیر است. چه کسی، افلاک را آفریده است؟ اللهU. ذاتی که آن را آفریده، خود می‌تواند دگرگونش کند؛ اما بسیاری از اخترشناسان حرکت افلاک و گردش ستارگان را بر طبق طبیعت می‌پندارند و گمان می‌کنند که هیچ‌کس نمی‌تواند تغییری در آن ایجاد نماید. آن‌ها از آن جهت چنین پنداری دارند که منکر خالق و آفریدگار هستی هستند و دلیل و علت هر چیزی را طبیعت می‌دانند!

دلایلی از کتاب و سنت وجود دارد که افلاک و به‌طور کلی هستی، به‌امر الله، تغییر می‌کند. چنان که این پیامبر، دعا کرد و به‌امر الله، خورشید متوقف شد.

مشرکان از رسول‌خدا، محمد مصطفیr خواستند که برای اثبات صداقتش، نشانه‌ای به آن‌ها نشان دهد؛ پیامبرr به سوی ماه اشاره فرمود و آن‌گاه ماه، دو نیمه شد و آن‌ها دیدند که یک نیمه‌ی ماه بالای «صفا» قرار گرفت و نیمه‌ی دیگر بر بالای «مروه» نمایان شد. همان‌گونه که اللهU در این‌باره می‌فرماید:

﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ ١ وَإِن یَرَوۡاْ ءَایَةٗ یُعۡرِضُواْ وَیَقُولُواْ سِحۡرٞ مُّسۡتَمِرّٞ ٢         [القمر: ١،  ٢]    

قیامت نزدیک شد و ماه شکافت. و اگر نشانه‌ای ببینند، روی می‌گردانند و می‌گویند: جادوی باطلی‌ست.

مشرکان با دیدن این معجزه گفتند: محمد، ما را جادو کرده و ماه، نشکافته است؛ بلکه محمد، ما را چشم‌بندی نموده است. کافر با لجاجتی که دارد، حتی هنگامی که حق و حقیقت برایش ثابت شود، باز هم ایمان نمی‌آورد؛ همان‌طور که اللهU می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ حَقَّتۡ عَلَیۡهِمۡ کَلِمَتُ رَبِّکَ لَا یُؤۡمِنُونَ ٩٦ وَلَوۡ جَآءَتۡهُمۡ کُلُّ ءَایَةٍ حَتَّىٰ یَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِیمَ ٩٧        [یونس : ٩٦،  ٩٧]                                                                                                                

بی‌گمان کسانی که فرمان پروردگارت بر آنان تحقق یافت، ایمان نمی‌آورند؛ اگرچه همه‌ی نشانه‌ها برایشان بیاید، تا آن‌که عذاب دردناک را مشاهده کنند.

دل‌ها در میان دو انگشت از انگشتان پروردگار رحمان است و الله، دل‌ها را هر گونه که بخواهد، می‌گرداند؛ لذا کسی که سزاوار عذاب الهی گردد، هرگز ایمان نمی‌آورد. هرچند همه‌ی نشانه‌ها را به او نشان دهید. از این‌رو مشرکان، از رسول‌اللهr خواستند که نشانه‌ای به آن‌ها نشان دهد و پیامبرr  نیز این نشانه‌ی شگفت‌انگیز را به آنان نشان داد؛ نشانه‌ای که از توان همه خارج است؛ اما چه گفتند؟ ببینیم الله متعال، در این‌باره چه می‌فرماید؟

﴿وَإِن یَرَوۡاْ ءَایَةٗ یُعۡرِضُواْ وَیَقُولُواْ سِحۡرٞ مُّسۡتَمِرّٞ ٢ وَکَذَّبُواْ وَٱتَّبَعُوٓاْ أَهۡوَآءَهُمۡۚ وَکُلُّ أَمۡرٖ مُّسۡتَقِرّٞ ٣      [القمر: ٢،  ٣]      

و اگر نشانه‌ای ببینند، روی می‌گردانند و می‌گویند: جادوی باطلی‌ست. و (پیامبر و رسالتش را) دروغ شمردند و از خواسته‌های نفسانی خویش پیروی کردند. و هر امری، سرانجام (در محل خود) قرار می‌گیرد.

از حدیث ابوهریرهt بدین نکته پی می‌بریم که الله متعال، لطف زیادی به این امت فرموده که غنایم جنگی را برایشان حلال نموده است؛ حال آن‌که غنایم جنگی بر امت‌های گذشته حرام بود. در غنایمی که مسلمانان از کافران به دست می‌آورند، خیر فراوانی وجود دارد و در زمینه‌ی جهاد، به‌کارِ مسلمانان می‌آید و در این عرصه کمک زیادی به آن‌ها می‌کند. مثلاً با اموالی که در جهاد از کفار به‌غنیمت می‌گیرند، برای جهاد و پیکار دوباره با آن‌ها، آماده می‌شوند و می‌توانند باری دیگر، با آنان بجنگند. این، از فضل و لطف اللهU می‌باشد؛ چنان‌که رسول‌اللهr فرموده است: «أُعْطِیتُ خَمْسًا، لَمْ یُعْطَهُنَّ أَحَدٌ قَبْلِی»؛ یعنی: «پنج چیز به من عطا شده است که به هیچ پیامبری عطا نشد». سپس یکی از موارد پنج‌گانه‌ای که برشمرد، این بود که فرمود: «وَأُحِلَّتْ لِیَ الْمَغَانِمُ وَلَمْ تَحِلَّ لأَحَدٍ قَبْلِی»؛([24])  یعنی: «اموال غنیمت برایم حلال شد؛ حال آن‌که پیش از من برای هیچ پیامبری حلال نشده بود».

از دیگر نشانه‌هایی که در این حدیث آمده، این است که دست خیانت‌کاران به دست پیامبرشان چسبید؛ و این، امری غیرعادی‌ست؛ اما الله متعال بر هر کاری تواناست.

هم‌چنین درمی‌یابیم که پیامبران الهی غیب نمی‌دانستند؛ مگر آن‌که خداوندU آن‌ها را از یک مسأله‌ی غیبی آگاه می‌ساخت. واضح است که پیامبران، غیب نمی‌دانستند. گذشته از این حدیث، دلایل زیادی وجود دارد که پیامبران از غیب، بی‌اطلاع بوده‌اند و غیب نمی‌دانسته‌اند؛ چنان‌که اسرار و مسایل زیادی بر پیامبرمانu مخفی و پوشیده می‌ماند؛ نمونه‌اش را می‌توانیم درسومین آیه‌ از سوره‌ی «تحریم» ببینیم که اللهU می‌فرماید:

﴿وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِیُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ حَدِیثٗا فَلَمَّا نَبَّأَتۡ بِهِۦ وَأَظۡهَرَهُ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ عَرَّفَ بَعۡضَهُۥ وَأَعۡرَضَ عَنۢ بَعۡضٖۖ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِۦ قَالَتۡ مَنۡ أَنۢبَأَکَ هَٰذَاۖ قَالَ نَبَّأَنِیَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡخَبِیرُ ٣                    [التحریم: ٣]      

و هنگامی که پیامبر، رازی را به یکی از همسرانش گفت و او، آن راز را (نزدِ یکی دیگر از همسران پیامبر) فاش کرد. و الله، پیامبر را از آن آگاه ساخت؛ (پیامبر) بخشی از آن را برای او بازگو کرد و از (بازگو کردن) بخش دیگرش خودداری نمود و چون پیامبر، آن زن را از این موضوع باخبر ساخت، آن زن گفت: «چه کسی تو را از این موضوع باخبر ساخته است؟» (پیامبر) گفت: «(پروردگار) دانا و آگاه به من خبر داده است».

به هر حال پیامبرr غیب نمی‌دانست؛ حتی وقتی یارانش در سفری با او بودند و به جایی می‌رفتند، نمی‌دانست که کجا رفته‌اند؛ مگر آن‌که از آن‌ها سؤال می‌کرد. چنان‌که ابوهریرهt در سفری هم‌راه پیامبرr بود؛ در بین راه مدتی برای غسل جنابت، غیبت کرد. وقتی نزد پیامبرr رفت، از او پرسیدند: «کجا بودی؟» بنابراین پیامبرr غیب نمی‌دانست و هیچ‌یک از آفریده‌های الاهی، غیب نمی‌داند. اللهU می‌فرماید:

﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَیۡبِ فَلَا یُظۡهِرُ عَلَىٰ غَیۡبِهِۦٓ أَحَدًا ٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ فَإِنَّهُۥ یَسۡلُکُ مِنۢ بَیۡنِ یَدَیۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ رَصَدٗا ٢٧                                                                                      [الجن: ٢٦،  ٢٧]      

دانای نهان است و هیچ‌کس را برغیب خود آگاه نمی‌کند. مگر کسی را که به پیامبری برگزیند (آن‌هم به عنوان معجزه) و نگه‌بانانی پیش رو و پشت سرش گسیل می‌دارد.

این حدیث، از سوی دیگر نیز دلیلی بر قدرت خداست؛ چون آتشی که برای سوزاندن غنایم آمد، از درختان یا هیزم‌های زمین، درست نشده بود؛ بلکه به‌امر الله، از آسمان نازل شد تا غنیمت‌هایی را که گرد آورده بودند، بسوزاند.

***

 60- السادِس: عن أبی خالدٍ حکیمِ بنِ حزَامt قال: قال رسولُاللَّهr : «الْبیِّعَان بالخِیارِ ما لم یَتفرَّقا، فإِن صدقَا وبیَّنا بوُرِک لهُما فی بَیعْهِما، وإِن کَتَما وکذَبَا مُحِقَتْ برکةُ بیْعِهِما». [متفق علیه]([25])

ترجمه: ابوخالد، حکیم حزامt می‌گوید: رسول‌اللهr فرمود: «فروشنده و خریدار تا زمانی که از هم جدا نشده‏اند، اختیار فسخ معامله را دارند؛ اگر راست بگویند و عیب کالا را بیان کنند، در معامله‌ی آن‌ها خیر و برکت خواهد بود؛ و اگر عیب کالا را پنهان کنند و دروغ بگویند، معامله‌ی آن‌ها بی برکت خواهد شد».

شرح

در حدیث، واژه‌ی «الْبیِّعَان» آمده که به معنای فروشنده و خریدار است؛ همان‌طور که در زبان عربی می‌گویند: «قمران» یعنی «دو ماه» که منظور خورشید و ماه است؛ یا گفته می‌شود: «عُمَرانِ»، یعنی دو عمر که منظور ابوبکر و عمر هستند.

فرمود: «بالخِیارِ»؛ یعنی: هر دو اختیار فسخ معامله را دارند؛ البته تا زمانی که محل معامله را ترک نکرده و از هم جدا نشده باشند؛ چون فرمود: «ما لم یَتفرَّقا». به عنوان مثال: شخصی، خودروی خود را به پنج میلیون تومان می‌فروشد؛ تا زمانی که فروشنده و خریدار، در محل معامله هستند و از هم جدا نشده‌اند، هر یک از آن دو، حق فسخ معامله را دارد. این، لطف خداست که بر بندگانش آسان گرفته است؛ زیرا کالا تا زمانی که در دست دیگران است، برای انسان ارزشمند می‌باشد و دوست دارد که هرطور شده، به آن دست یابد؛ ولی وقتی به آن دست می‌یابد، علاقه‌اش به آن کمتر می‌شود؛ از این‌رو شارع، این امکان را برای انسان فراهم کرده که با تأنی و دقت نظر، معامله‌اش را انجام دهد و عجله نکند. لذا تا زمانی که فروشنده و خریدار، از هم جدا نشده‌اند، هر چقدر هم که طول بکشد، حق فسخ معامله را دارند؛ چون فرمود: «ما لم یَتفرَّقا». در حدیث ابن‌عمر$ آمده است: «أو یخَیِّر أحدُهُما الآخر»؛ یعنی: «یا این‌که یکی از آن دو (فروشنده یا خریدار)، حق فسخ معامله را به دیگری بدهد». به عبارت دیگر، به طرف معامله‌اش بگوید: حق فسخ معامله فقط با توست. بدین ترتیب این حق، از او سلب می‌شود و به طرف مقابلش می‌رسد. یا حتی می‌توانند با موافقت یکدیگر، حق فسخ معامله را از هر دوی خود سلب کنند. لذا این مسأله، چهار صورت دارد:

هر دو، حق فسخ معامله را برای خود محفوظ نگه دارند؛ این، در زمانی‌ست که بدون قید و شرط خاصی در این زمینه، با هم معامله می‌کنند.

معامله، با این شرط انجام می‌شود که هیچ‌یک از آن دو حق فسخ معامله را نداشته باشد. در این صورت، بلافاصله پس از عقد قرارداد، معامله تمام است و هیچ‌یک حق به هم‌زدن معامله را ندارد.

هنگام معامله، توافق کنند که حق فسخ، فقط با فروشنده است؛ بنابراین خریدار، دیگر حق فسخ معامله را ندارد.

توافق می‌کنند که حق فسخ معامله با خریدار باشد، نه با فروشنده؛ لذا فروشنده، دیگر، حق فسخ معامله را ندارد.

به‌هر حال خریدار و فروشنده، هر دو حق فسخ معامله را دارند و از این‌رو می‌توانند این حق را برای خود محفوظ نگه دارند یا آن را از خود سلب کنند؛ به توافقشان بستگی دارد که در این‌باره چه تصمیمی بگیرند و چگونه با هم به توافق برسند؛ چون رسول‌اللهr فرموده است: «المُسلمونَ عَلَی شروطِهم إلا شرطًا أحلَّ حرامًا أَو حرَّمَ حلالاً»؛([26])  این حدیث، بیان‌گر این است که شرایط مورد توافق مسلمانان در معامله‌هایشان اعتبار دارد، مگر شرایطی که حلالی را حرام، یا حرامی را حلال کند.

پیامبرr فرمود: «تا زمانی که جدا نشده‌اند»؛ و نوع یا چگونگی جدایی را بیان نکرد؛ اما منظور، جدا شدن از یکدیگر و ترک محل معامله می‌باشد. و اما نکته‌ی مورد توجه مؤلف از این حدیث که در باب صدق و راستی ذکرش کرده، این است که رسول‌اللهr فرمود: «اگر راست بگویند و عیب کالا را بیان کنند، در معامله‌ی آن‌ها، خیر و برکت خواهد بود». اگر راست بگویند و در تعریف از کالای مورد معامله، صادق باشند و عیب‌هایش را بیان کنند، معامله‌ی آن‌ها مبارک خواهد بود؛ به عنوان مثال: شخصی می‌خواهد ماشین خود را بفروشد؛ می‌گوید: ماشین جدیدی‌ست؛ چنین امکاناتی دارد و چنین و چنان است؛ خلاصه این‌که تا می‌تواند از آن تعریف می‌کند؛ ولی واقعاً طوری که او می‌گوید، نیست. لذا دروغ گفته است. هم‌چنین اگر هنگام فروختن ماشین، عیب‌هایش را نگوید، در واقع عیب‌های ماشین را کتمان کرده است؛ حال آن‌که برکت معامله، در صداقت و بیان عیب‌های کالای مورد معامله می‌باشد. صداقت و راست‌گویی با بیان عیب‌های کالا، تفاوت دارد؛ صداقت در تعریف از کالا و بیان کیفیت آن است؛ و بیان، در رابطه با عیب‌های کالای مورد معامله می‌باشد. در معامله، کتمان عیب یا مخفی کردن آن، متضاد بیان است و تعریف نابه‌جا و بی‌اساس از کالا، متضاد راست‌گویی.

مثال دیگری می‌زنم: شخصی، گوسفندی دارد و می‌خواهد آن را بفروشد. گوسفندش، بیمار است؛ اما بیماری‌اش نمایان نیست. یعنی کسی با نگاه کردن به گوسفند، متوجه بیماری‌اش نمی‌شود. فروشنده هم نمی‌گوید که این گوسفند، بیمار است.  یعنی عیبش را بیان نمی‌کند؛ حتی طوری از گوسفندش تعریف می‌کند که واقعیت ندارد؛ به عبارتی، دروغ می‌گوید. بدین‌سان، نه راست گفته و نه عیب گوسفندش را بیان کرده است.

متأسفانه امروزه نمونه‌ی این تقلب را زیاد می‌بینیم؛ آقای فروشنده، خرمای خوب و مرغوب را روی جعبه می‌چیند و خرمای نامرغوب را پایین‌تر؛ یعنی صادقانه معامله نمی‌کند و عیب کالایش را مخفی نگه می‌دارد. خدا به ما رحم کند.

***

 




([1]) این حدیث، به‌شماره‌ی 22 در همین کتاب، آمده است.

([2]) صحیح مسلم، ش: 2875.

([3]) بخاری، ش: 3983.

([4]) البته مطابق حدیث شماره‌ی 22 همین کتاب، قاصد پیامبرr فرمان ایشان مبنی بر کناره‌گیری کعبt از همسرش را توضیح داد؛ چنان‌که کعب پرسید: «أُطَلِّقُهَا، أَمْ مَاذا أَفعْل؟» قَالَ: «لا بَلْ اعتْزِلْهَا فلا تقربَنَّهَا». یعنی: چه کار کنم؟ او را طلاق دهم؟ گفت: خیر؛ بلکه با او نزدیکی نکن. [مترجم]

([5]) صحیح است؛ روایت: ترمذی (2755)، ابن ابی‌شیبه (5/234) و بغوی در مسند ابن‌الجعد (1482) وهناد در الزهد (837) به‌نقل از معاویه، که در صحیح الجامع به‌شماره‌ی 5957 آمده است؛ نگا: علل ابن ابی‌حاتم (2/336).

([6]) صحیح بخاری، ش: (3043، 4121، 6262) و مسلم، ش: 1768.

([7]) صحیح بخاری، ش: 3043؛ و مسلم، ش: (1768، 1769).

([8]) ضعیف است؛ نگا: ضعیف الجامع، ش: 6262 از شیخ آلبانی/.

([9]) صحیح بخاری، ش: 6094؛ و صحیح مسلم، ش: 2607.

([10]) حسن است؛ روایت: ترمذی، ش: 2315؛ و ابوداود، ش: 4990؛ و احمد در مسندش (5/2، 5، 7)؛ و رویانی در مسندش (910) و هناد در الزهد (1150) و ابن‌قانع در معجم الصحابة (3/71) و دیگران از طریق بهز بن حکیم از پدرش از جدش به صورت مرفوع.

([11]) صحیح بخاری، ش: (3358، 4712، 5084)؛ و مسلم، ش: 2371.

([12]) صحیح بخاری، ش: 4550، 6676) و مسلم، ش: (110، 138).

([13]) صحیح الجامع، ش: (3377، 3378)، و إرواء الغلیل از آلبانی به‌شماره‌ی 2074؛ آلبانی، آن را صحیح دانسته است.

([14]) صحیح بخاری، ش: 7؛ و مسلم، ش: 1773.

([15]) حَسَن است؛ روایت: ترمذی (2621) و احمد در مسندش (5/346)، و ابن ماجه (1079) و ابن‌نصر در تعظیم قدر الصلاۀ (896) و دارقطنی در سنن خود (2/52)؛ و دوری در تاریخ ابن معین (1205) و... به‌نقل از بریده.

([16]) نگا: صحیح مسلم، ش: 67.

([17]) صحیح مسلم، ش: 82.

([18]) ر.ک: صحیح بخاری، ش: (33، 2682) و صحیح مسلم، ش: 59.

([19]) آلبانی/، کتابی به نام «الرد المفحم» دارد که در آن دلایلی مبنی بر عدم وجوب پوشش صورت ذکر کرده است؛ وی، پوشش صورت را برای زن، مستحب یا سنت می‌داند. چه خوبست که پژوهش‌گران، دلایل طرفین را در این موضوع، به‌خوبی بررسی و ارزیابی کنند تا روی‌کردشان در قبال این مسأله، عالمانه و مبتنی بر کتاب و سنت صحیح رسول‌خداr باشد. [مترجم]

([20]) صحیح مسلم، ش: 1909.

([21]) تخریج این احادیث در صفحات گذشته آمده است.

([22]) صحیح بخاری، ش: 3124؛ و صحیح مسلم، ش: 1747.

([23]) صحیح مسلم، ش:560.

([24]) صحیح بخاری، ش: (335، 438) و صحیح مسلم، ش: 521.

([25]) صحیح بخاری، ش: 2079؛ و صحیح مسلم، ش: 1532.

([26]) روایت: ترمذی (1352)، و طبرانی در الکبیر (17/22)؛ و حاکم در المستدرک (4/113) و برای شرط اولش، شواهدی وجود دارد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد