23- باب: امر به معروف و نهی از منکر
الله متعال، میفرماید:
﴿وَلۡتَکُن مِّنکُمۡ أُمَّةٞ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَیۡرِ وَیَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ١٠٤﴾ [آل عمران: ١٠٤]
باید از میان شما گروهی باشند که به سوی نیکی فرا بخوانند و امر به معرف و نهی از منکر کنند؛ و چنین کسانی رستگارند.
﴿کُنتُمۡ خَیۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ﴾
[آل عمران: ١١٠]
شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدید آمدهاید؛ امر به معروف و نهی از منکر میکنید.
﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِینَ ١٩٩﴾ [الأعراف: ١٩٩]
عفو و گذشت (در پیش) بگیر و به کار نیک و پسندیده فرمان بده و از جاهلان روی بگردان.
﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۚ یَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ﴾ [التوبة: ٧١]
و مردان و زنان باایمان، یار و یاور یکدیگرند؛ به کارهای نیک فرا میخوانند و از کارهای زشت باز میدارند.
﴿لُعِنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَۚ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ ٧٨ کَانُواْ لَا یَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنکَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَفۡعَلُونَ ٧٩﴾ [المائدة: ٧٨، ٧٩]
آن دسته
از بنیاسرائیل که کفر ورزیدند، به زبان داوود و عیسی پسر مریم نفرین شدند. این،
بدان سبب بود که
نافرمانی نمودند و از حد میگذشتند. یکدیگر را از کار زشتی که مرتکب شدند، باز
نمیداشتند. چه زشت بود آنچه انجام میدادند!
شرح
مؤلف/ بابی تحت عنوان «امر به معروف و نهی از منکر» گشوده است. «معروف» به هر کار پسندیدهای گفته میشود که مورد تأیید شریعت باشد؛ مانند عبادتهای گفتاری و عملی که در دو نوع ظاهری و باطنیست. «منکَر» به هر کار ناپسند و زشتی اطلاق میگردد که شریعت، از آن منع کرده است و شامل انواع معصیتها و گناهان میشود؛ مانند: کفر، فسق، نافرمانی از اللهU، دروغ، غیبت، سخنچینی و امثال آن.
امر به معروف و نهی از منکر، یا فراخواندن به سوی کارهای نیک و بازداشتن از کارهای زشت و ناپسند، فرض کفایه است؛ یعنی اگر تعدادی از مسلمانان، بهاندازهی کافی، به انجام این فریضه بپردازند، حکمش از دیگران ساقط میشود و اگر تعداد کسانی که امر به معروف و نهی از منکر میکنند، کافی نباشد، همه، مسؤول خواهند بود. همانطور که الله متعال، میفرماید:
﴿وَلۡتَکُن مِّنکُمۡ أُمَّةٞ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَیۡرِ وَیَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ﴾
[آل عمران: ١٠٤]
باید از میان شما گروهی باشند که به سوی نیکی فرا بخوانند و امر به معرف و نهی از منکر کنند.
میبینیم که ابتدا به فراخواندن به سوی کارهای نیک، دستور داد و سپس به امر به معروف و نهی از منکر؛ زیرا دعوت دادن به سوی کارهای نیک، نسبت به امر و به معروف و نهی از منکر، اولویت دارد؛ دعوت دادن به سوی خیر و نیکی، به معنای بیان کردن نیکیهاست؛ مثلاً مردم را به نماز، زکات، حج، روزهی رمضان، نیکی به پدر و مادر و رعایت حقوق و پیوند خویشاوندی و امثال آن فرا بخوانیم. سپس نوبت امر به معروف و نهی از منکر فرا میرسد؛ یعنی به کسی که در امر نماز، سستی یا تنبلی میکند، میگوییم: نماز بخوان.
البته مرحلهی دیگری هم در این زمینه وجود دارد که عبارت است ازایجاد تغییر یا دگرگونی؛ زیرا رسولاللهr فرموده است: «مَنْ رَأَى مِنْکُم مُنْکرًا فَلْیغیِّرْهُ بِیَده»؛ یعنی: «هرکس از شما کار زشت و ناپسندی دید، آن را بهدست خویش تغییر دهد»؛ نفرمود: از آن بازدارد؛ زیرا این مرحله فراتر از نهی از منکر است. در ادامه میفرماید: «فَإِنْ لَمْ یَسْتَطعْ فبِلِسَانِه، فَإِنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَبقَلبهِ»؛ یعنی: «اگر نتوانست با دست خود آن را تغییر دهد، پس با زبان خود، از آن منع کند و اگر این را هم نتوانست، پس به قلب خویش آن را بد بداند». نهی با زبان، مرحلهی نهی از منکر است. و اگر انسان توانایی سخن گفتن نداشت، باید آن را در قلب خویش زشت بشمارد و آن عمل زشت را در دل خود، بد بداند.
امر به معروف و نهی از منکر، شرایطی دارد که باید رعایت نمود:
شرط اول: کسی که امر و نهی میکند، باید «معروف» و «منکر» را بشناسد؛ لذا اگر از حکم شرعی آن موضوع، بیاطلاع باشد، برایش سخن گفتن، روا نیست؛ زیرا ممکن است کاری را «معروف» یا نیک بپندارد و به سوی آن فرا بخواند؛ حال آنکه زشت یا حرام است! همچنین امکان دارد از کار نیک و پسندیدهای که به گمان او ناجایز یا زشت است، باز دارد یا از کاری که در شریعت، «مباح» است، نهی کند و بدینسان مردم را در تنگنا قرار دهد. لذا انسان باید برای امر به معروف و نهی از منکر، معروف و منکر را بشناسد.
شرط دوم: این است که کاملاً مطمئن و آگاه باشد که مخاطبش، حکمی شرعی را ترک کرده یا مرتکب عمل نادرستی شده است؛ یعنی نباید صرفاً بر اساس حدس و گمان یا حرف و تهمتِ دیگران، مردم را مؤاخذه کنیم. اللهU میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱجۡتَنِبُواْ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞۖ وَ لَا تَجَسَّسُواْ﴾ [الحجرات: ١٢]
ای مؤمنان! از بسیاری از گمانهای بد بپرهیزید که بیشک برخی از گمانها، گناه است. و به کنجکاوی و تجسس (در کارهای دیگران) نپردازید.
بنابراین، شخصی که با شما در مسجد نماز نمیخواند، الزاماً بدین معنا نیست که در مسجد دیگری هم نماز نمیخواند؛ بلکه ممکن است در مسجد دیگری نماز خوانده و یا معذور باشد. لذا شتابزده، قضاوت نکنید؛ مگر اینکه مطمئن شوید، او بدون عذر شرعی در نماز جماعت شرکت نمیکند. ایرادی ندارد که نزدش بروید و به او بگویید: فلانی! شما را در مسجد نمیبینم؛ اما خیلی زشت است که پیشداوری کنید یا در هر مجلسی دربارهی آن شخص، سخن بگویید. این کار، جایز نیست؛ زیرا شما نمیدانید؛ شاید واقعاً برای نماز جماعت به مسجد دیگری میرود یا معذور است.
توجه داشته باشید که رسولاللهr در چنین مواردی چه برخوردی با مردم داشته است. پیامبرr روز جمعه سخنرانی میکرد که شخصی، وارد مسجد شد و نشست. رسولاللهr از او پرسید: «آیا نماز خواندهای؟» پاسخ داد: خیر. پیامبرr فرمود: «قُم فَصَلِّ رَکْعَتَیْنِ»؛([1]) یعنی: «برخیز و دو رکعت، نماز بخوان». میبینیم که رسولاللهr ابتدا از او سؤال کرد که آیا نماز خوانده است یا نه و آنگاه به او دستور داد که دو رکعت نماز بخواند. گرچه اینطور بهنظر میرسید که آن شخص، به محضِ ورود به مسجد، نشسته و «تحیة المسجد» نخوانده است؛ با این حال، رسولاللهr احتمال میداد که شاید آن شخص نماز خوانده، ولی ایشان، او را ندیدهاند که نماز خوانده است.
لذا باید مطمئن باشیم که طرفِ مقابل، مرتکب عمل حرامی شده است و سپس او را از این عمل بازداریم. به عنوان مثال: شخصی را میبینید که خانمی، داخل ماشین اوست؛ جایز نیست که دربارهی آن مرد یا زن سخنی بگویید یا به آنها بدبین شوید؛ زیرا شاید آن زن، خواهر یا همسر باشد! از اینرو دانستن اینکه فلان عمل، پسندیده و فلان کار، ناپسند است، یکی از شرایط امر به معروف و نهی از منکر میباشد و وقتی میخواهیم کسی را امر به معروف و نهی از منکر کنیم، باید مطمئن باشیم که آیا واقعاً عمل پسندیدهای را ترک کرده یا مرتکب کار ناپسندی شده است.
کسی که امر به معروف و نهی از منکر میکند، باید با دیگران، محترمانه و بهنرمی برخورد کند؛ زیرا برخوردِ نرم و محترمانه، مفید و سودمند خواهد بود. همانطور که پیامبرr فرموده است: «إنَّ اللَّهَ یُعْطی عَلَى الرِّفق مَا لا یُعْطِی عَنِ العُنْفِ»؛([2]) یعنی: «الله در برابر نرمی و خوشرفتاری، پاداش یا نتایجی میدهد که در برابر سختی و خشونت نمیدهد». لذا خشوت و سختگیری، باعث میشود که طرف مقابل، واکنش منفی از خود نشان دهد یا غرورش اجازه ندهد که حق را بپذیرد؛ ولی اگر با نرمخویی و مهربانی با او رفتار کنید، چه بسا حق را قبول کند.
در گذشته «محتسب» یا بازرس عمومی، مأمور امر به معروف و نهی از منکر بود؛ گفته میشود: باری یکی از بازرسان عمومی، هنگام نماز مغرب نزد شخصی رفت که در حالِ بیرون کشیدن آب از چاه، بهوسیلهی شتر بود. در آن زمان، هنگامی که با شتر، آب میکشیدند، اشعاری هم میخواندند تا شتر راحتتر، آب بکشد. محتسب یا بازرس، با لحنی تند، با شخصی که مشغول کشیدن آب از چاه بود، سخن گفت. کارگر بیچاره که حسابی خسته بود، طاقت نیاورد و با عصایش او را زد. محتسب، نزد امام مسجد رفت که از نوههای علامه محمد تمیمی/ بود و ماجرا را برایش بازگو کرد.
روزِ بعد، آن عالم، خود به همان مکانی رفت که محتسب رفته بود؛ عبایش را روی چوبی در کنارِ لبهی چاه گذاشت و وضو گرفت. آنگاه اذان مغرب را دادند. شیخ، طوری ایستاد که میخواهد عبایش را بردارد و سپس رو به کارگر کرد وگفت: فلانی! برادرم! جزاکاللهُ خیرًا، تو آدمِ زحمتکشی هستی؛ اگر به مسجد بروی و نمازت را بخوانی، چیزی از دست نخواهی داد؛ میتوانی بازگردی و کار خود را انجام دهی. در هر حال، با احترام و بهنرمی با او سخن گفت. کارگر، رو به عالم کرد کرد و گفت: جزاک الله خیرا؛ دیروز مردی بیادب نزدم آمد و با من، خیلی بد رفتار کرد؛ من هم طاقت نیاوردم و با عصایم او را زدم. شیخ گفت: نیازی به زدن نبود؛ شما که آدمِ فهمیده و زیرکی هستید. خلاصه اینکه با او بهنرمی سخن گفت. آن مرد، عصای ساربانی را کناری گذاشت و با شیخ، به مسجد رفت. تفاوت را ببینید؛ محتسب، با خشونت رفتار کرد و عالم، با نرمخویی و محترمانه. علاوه بر این، رسولاللهr فرموده است: «إنَّ اللَّهَ یُعْطی عَلَى الرِّفق مَا لا یُعْطِی عَنِ العُنْفِ»؛([3]) یعنی: «الله در برابر نرمی و خوشرفتاری، پاداش یا نتایجی میدهد که در برابر سختی و خشونت نمیدهد». همچنین فرموده است: «إِنَّ الرِّفقَ لا یَکُونُ فی شیءٍ إِلاَّ زَانَه، وَلا یُنْزَعُ مِنْ شَیءٍ إِلاَّ شَانَهُ»؛([4]) یعنی: «نرمی و لطافت در هر چیزی که باشد، آن را زیبا و آراسته میسازد و از هر چیزی که جدا شود، آن را زشت و معیوب میگرداند». لذا کسی که امر به معروف و نهی از منکر میکند، باید دقت نماید که رفتار نرم و نیکی با دیگران داشته باشد.
شرط سوم: نباید پیآمدِ نهی از منکر، بدتر از آن عملِ ناشایست باشد؛ لذا در صورتی که پیآمد نهی از منکر، بدتر و شدیدتر از آن عمل ناپسند باشد، نباید به نهی از منکر پرداخت؛ و این، یک قاعده است که از میان بد و بدتر، باید بد را انتخاب کرد. به عنوان مثال: اگر کسی را میبینیم که سیگار میکشد و میدانیم یا احتمال میدهیم که اگر او را از این کار بازداریم، به سراغ شراب میرود، در این صورت، او را از استعمال دخانیات نهی نمیکنیم؛ زیرا حکم مصرف سیگار از شرابخواری، سبکتر است.
گفته میشود: امام ابوالعباس حرانی/ در شام گروهی از قوم «تاتار» را دید که شراب مینوشند. شیخ/ هیچ نگفت و از کنارشان عبور کرد. دوستش از او پرسید: چرا آنها را از این کار زشت، منع نکردی؟ فرمود: اگر آنها را از این کار بازمیداشتیم، به سراغ زنان مسلمان میرفتند و به مال و ناموس مسلمانان، تجاوز میکردند و حتی ممکن بود آنها را بکشند؛ در صورتی که شرابخواری، در مقایسه با چنین گناهانی، کوچکتر و سادهتر است. این، از دانش و درک بالای آن بزرگوار بود.
شرط چهارم برای امر به معروف و نهی از منکر، یا بهتر است بگوییم: یکی از آداب امر به معروف و نهی از منکر، این است که ابتدا خودِ انسان به انجام کارهای پسندیده بپردازد و از کارهای زشت و ناپسند دوری کند؛ یعنی انسان نباید دیگران را به سوی کارهای نیک بخواند و خود در انجام آن، کوتاهی نماید یا آنها را از کارهای ناپسند منع کند و خود، کارهای زشت و ناپسند انجام دهد. البته این، بدان معنا نیست که نسبت به امر به معروف و نهی از منکر کوتاهی کند؛ زیرا این، گناه دیگریست که بر گناهانش افزوده میشود؛ ولی نهاد و سرشتِ انسان بهگونهایست که معمولاً مردم را به کاری فرا نمیخواند که خود، انجام نمیدهد؛ زیرا این امر، او را شرمنده میکند ؛ همچنین انسان به مقتضای طبیعت خویش، شرمنده میشود که دیگران را از کاری بازدارد وخود، آن را انجام دهد. در هر حال باید امر به معروف و نهی از منکر نماییم؛ اگرچه خود، کارِ نیک یا پسنیدیده انجام ندهیم یا از کارهای زشت دوری نکنیم؛ زیرا امر به معروف و نهی از منکر، وظیفهای مستقل از انجام نیکی و پرهیز از بدیست و این دو، لازم و ملزوم یکدیگر نیستند.
کسی که امر به معروف و نهی از منکر میکند، باید به قصد اصلاح مردم به چنین کاری بپردازد، نه اینکه هدفش انتقامجویی از دیگران باشد. اگر کسی به نیت انتقامجویی از دیگران، امر به معروف و نهی از منکر کند، الله متعال در امر و نهی او، هیچ خیر و برکتی نمیگذارد؛ بلکه باید مانند پزشک باشد و به نیت درمان و اصلاح مردم، امر به معروف و نهی از منکر نماید؛ به عبارت دیگر تنها به قصد اجرای دستور شریعت و اصلاح دیگران، امر به معروف و نهی از منکر نماید تا بدینسان، هم خود صالح و نیکوکار باشد و هم دیگران را اصلاح کند. از الله متعال درخواست میکنم که همهی ما را جزو دعوتگران هدایتیافته، صالح و مصلح بگرداند؛ بهیقین او، بخشنده و بزرگوار است.
اللهU در پایان آیه، میفرماید: ﴿وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾ «و چنین کسانی رستگارند». یعنی کسانی که امر به معروف و نهی از منکر میکنند، رستگارند. رستگار به کسی میگویند که به خواستهی خویش برسد و از آن چه که بیم دارد، رهایی یابد. الله متعال در این آیه میفرماید: ﴿وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾. کارشناسان زبان عربی، میگویند: این ساختار کلامی، افادهی «حصر» میکند؛ بنابراین مفهوم دقیق این آیه، این شود که: «رستگاری، تنها از آنِ کسانیست که به سوی نیکی فرا میخوانند و امر به معروف و نهی از منکر میکنند». سپس اللهU میفرماید:
﴿وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُ﴾
[آل عمران: ١٠٥]
و همانند کسانی نباشید که تفرقه ورزیدند و پس از آنکه نشانههای آشکاری برایشان آمد، اختلاف کردند.
نهی از تفرقه و اختلاف، پس از ذکرِ «امر به معروف و نهی از منکر»، بیانگر این است که ترک امر به معروف و نهی از منکر، به تفرقه و اختلاف میانجامد؛ زیرا وقتی مردم روشهای گوناگونی در پیش بگیرند، دچار اختلاف و چنددستگی میشوند؛ اگر یک نفر در مسیر اطاعت و بندگی الله حرکت مینماید، دیگری، معصیت و نافرمانی میکند؛ یکی، نماز میخواند و دیگری، شراب مینوشد؛ و بدینسان امت، دچار اختلاف و تفرقه میشود و هر گروهی، روش و رویکرد مختلفی خواهد داشت. از اینرو الله متعال فرمود:
﴿وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ تَفَرَّقُواْ﴾ [آل عمران: ١٠٥]
و همانند کسانی نباشید که تفرقه ورزیدند.
لذا یکپارچگی و وحدت امت اسلامی، در گروِ امر به معروف و نهی از منکر است؛ به عبارت دیگر، اگر امت اسلامی به امر به معروف و نهی از منکر اهمیت دهند و کتاب و سنت را به داوری بطلبند یا این دو اصل مهم دینی را معیار قضاوتها و داوریهای خویش قرار دهند، هیچگاه دچار تفرقه نخواهند شد و (از آسیبهای فکری، فرهنگی، عقیدتی، اجتماعی و سیاسی درامان خواهند بود) و به بالاترین حدّ امنیت دست خواهند یافت. همانطور که اللهY میفرماید:
﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ یَلۡبِسُوٓاْ إِیمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمُ ٱلۡأَمۡنُ وَهُم مُّهۡتَدُونَ ٨٢﴾
[الأنعام: ٨٢]
امنیت، از آنِ کسانیست که ایمان آوردند و ایمانشان را به شرک نیامیختند؛ آنان، هدایتیافتهاند.
اینک کشورهای بزرگ و کوچک، تلاش زیادی برای حفظ امنیت میکنند و بخش زیادی از بودجهی خود را به برقراری امنیت اختصاص میدهند؛ این، در حالیست که بسیاری از مسلمانان، از این رهنمود قرآنی غافلند. امنیت کامل در دو کلمه، بیان شده است: «ایمان» و «دوری از شرک»؛ ﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ یَلۡبِسُوٓاْ إِیمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ﴾ یعنی: «کسانی که ایمان آوردند و ایمانشان را به شرک نیامیختند». وقتی ملتی ایمان بیاورند و ایمانشان را به شرک آلوده نکنند، به امنیت کامل دست مییابند.
مثالی میزنم که اگرچه به سالها و قرنها قبل برمیگردد، اما به ذهنها نزدیک و قابل فهم است؛ در صدر اسلام، بزرگترین مسؤول یا بالاترین مقام سیاسی، بهتنهایی و بدون محافظ و نگهبان، در مسجد میخوابید و بهتنهایی در بازار و در میان مردم رفت و آمد میکرد و از هیچکس جز الله نمیترسید. عمر بن خطابt در مسجد، سر بر خشت میگذاشت و میخوابید و هیچ محافظ و نگهبانی نداشت؛ نه در بازار، نه در خانه و نه در مسجد؛ زیرا ایمان مردم، به ظلم و شرک، آلوده نشده و ایمانِ ناب و خالصی بود و مردم، در امنیت زندگی میکردند. دوران خلفای راشدینy پایان یافت و دوران بنیامیه فرارسید؛ برخی از حکام بنیامیه از راه و روش خلفای راشدین فاصله گرفتند و در نتیجه، ناامنی و آشوب پدید آمد و خوارج، ظهور کردند. سپس دوران عمر بن عبدالعزیز/ فرارسید و امنیت و آرامش به امت اسلامی بازگشت؛ بهگونهای که با خیال آسوده و در کمال امنیت به مسافرت میرفتند و در سفرهایشان، امنیت داشتند؛ اما بنا به حکمت اللهU، دوران خلافت عمر بن عبدالعزیز/ چندان طول نکشید؛ خلافتش، دو سال و چند ماه بود. در هر حال، امنیت به فراوانی سپاهیان یا به قدرت نظامی و توانِ دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی نیست؛ بلکه امنیت در این دو مسألهی مهم، خلاصه میشود که اللهU بیان فرموده است:
﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ یَلۡبِسُوٓاْ إِیمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمُ ٱلۡأَمۡنُ وَهُم مُّهۡتَدُونَ ٨٢﴾
[الأنعام: ٨٢]
امنیت، از آنِ کسانیست که ایمان آوردند و ایمانشان را به شرک نیامیختند؛ آنان، هدایتیافتهاند.
سپس مؤلف/ در ادامهی آیههایی که در این باب، ذکر کرده، این آیه را آورده که اللهY فرموده است:
﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۚ یَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ﴾ [التوبة: ٧١]
و مردان و زنان باایمان، یار و یاور یکدیگرند؛ به کارهای نیک فرا میخوانند و از کارهای زشت باز میدارند.
آری! مردان و زنانِ مؤمن، یار و یاور یکدیگرند و به همدیگر کمک میکنند. الله متعال دربارهی منافقان میفرماید:
﴿ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتُ بَعۡضُهُم مِّنۢ بَعۡضٖۚ﴾ [التوبة: ٦٧]
مردان و زنان منافق از جنس یکدیگرند.
بنابراین، منافقان، یار و یاور یکدیگر نیستند؛ گرچه همه، از یک جنسند. ولی مؤمنان، یار و یاور برادرانِ باایمان خویش هستند و یکدیگر را امر به معروف و نهی از منکر میکنند.
این آیه، بیانگر این است که امر به معروف و نهی از منکر، فقط وظیفهی مردان نیست؛ بلکه زنان نیز وظیفه دارند یکدیگر را امر به معروف و نهی از منکر کنند؛ البته در محیطهای زنانهای مانند مجالس عروسی یا محیطهای آموزشی (مدرسه و دانشگاه) و امثال آن. لذا هر زنی، وظیفه دارد همجنسان خود را از کارهای زشت و ناپسند بازدارد و اگر شاهد کوتاهی آنان در انجام واجبات است، باید آنها را به سوی نیکی و انجام واجبات، فرا بخواند؛ زیرا امر به معروف و نهی از منکر، وظیفهی هر مرد و زنِ مسلمانیست:
﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۚ یَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَیُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَیُطِیعُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِکَ سَیَرۡحَمُهُمُ ٱللَّهُۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ ٧١﴾ [التوبة: ٧١]
و مردان و زنان باایمان، یار و یاور یکدیگرند؛ به کارهای نیک فرا میخوانند و از کارهای زشت باز میدارند و نماز برپا میکنند و زکات میدهند و از الله و پیامبرش اطاعت مینمایند. الله ایشان را مشمول رحمت میگرداند. همانا الله توانای چیره و حکیم است.
از الله متعال درخواست میکنم که رحمت و آمرزش خویش را شامل حال ما بگرداند.
مؤلف/ این آیه را نیز ذکر کرده که الله متعال فرموده است:
﴿لُعِنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَۚ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ ٧٨﴾ [المائدة: ٧٨]
آن دسته از بنیاسرائیل که کفر ورزیدند، به زبان داوود و عیسی پسر مریم نفرین شدند. این، بدان سبب بود که نافرمانی نمودند و از حد میگذشتند.
لعن، یعنی طرد یا راندن و دور کردن از رحمت اللهU؛ و تنها کسانی سزاوار لعن و نفرین هستند که مرتکب گناهان کبیره (بزرگ) میشوند.
«بنیاسرائیل»، فرزندانِ یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم هستند؛ یعنی «اسرائیل»، لقب یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم بوده است. ابراهیمu دو پسر داشت: اسماعیل و اسحاق؛ اسماعیلu فرزند بزرگِ ابراهیمu بود که الله متعال، به ابراهیم خلیلu دستور داد که او را ذبح کند و سپس بر همهی آنها منت نهاد و این حکم را لغو کرد و قربانیِ بزرگی، بلاگردان اسماعیل گردانید. اسماعیلu از هاجر زاده شد و اسحاقu از همسر نخست ابراهیمu. بنیاسرائیل از نسلِ یعقوب بن اسحاق هستند و الله متعال، پیامبران فراوانی در میان آنها برانگیخت؛ اما بنیاسرائیل، قوم سرکشی بودند که بسیاری از پیامبران را کشتند. آنها همچنین یکدیگر را از کارهای زشتی که مرتکب میشدند، باز نمیداشتند؛ بلکه برخی از آنها با آنکه شاهد انجام کارهای زشت بودند، از آن نهی نمیکردند. داستان آن شهری که در ساحل دریا قرار داشت، مشهور است و در قرآن کریم آمده است؛ اهالی آن، یهودیانی بودند که الله متعال، صیدِ ماهی را در روز شنبه بر آنان حرام گردانید. ماهیها، روز شنبه به سطح آب میآمدند و روی آب آشکار میشدند و روزهای دیگر نمیآمدند. زمانی طولانی به همین منوال گذشت؛ اهالی آن شهر گفتند: باید فکری بکنیم. و حیلهای سرِ هم کردند؛ بدینسان که تورهایی را در ساحل، نصب نمودند و در روزهای شنبه که آب بالا میآمد، ماهیها در تورها گرفتار میشدند و اهالی آن شهر روز یکشنبه ماهیها را میگرفتند. برخی از آنها، همشهریان خود را از این کار زشت نهی میکردند؛ گروهی هم ساکت بودند و هیچ نمیگفتند. عدهای نیز حکم الاهی را دربارهی ممنوعیت شکارِ ماهی در روز شنبه نادیده گرفتند و برای شکار ماهی، حیلهای سرِ هم کردند. لذا اللهU اینها را مجازات کرد و آنان را به صورت بوزینگانی زبون و مطرود درآورد:
﴿فَقُلۡنَا لَهُمۡ کُونُواْ قِرَدَةً خَٰسِِٔینَ ٦٥﴾ [البقرة: ٦٥]
آنان را به صورت بوزینگانی زبون و مطرود درآوردیم.
شاهدِ موضوع، اینجاست که در میان آنها، کسانی بودند که سکوت نمودند و به وظیفهی خود در قبال نهی از منکر عمل نکردند؛ لذا در این نفرین، داخل شدند؛ چنانکه اللهU میفرماید:
﴿لُعِنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَۚ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ ٧٨﴾ [المائدة: ٧٨]
آن دسته از بنیاسرائیل که کفر ورزیدند، به زبان داوود و عیسی پسر مریم نفرین شدند. این، بدان سبب بود که نافرمانی نمودند و از حد میگذشتند.
داوودu سالیان زیادی پس از موسیu بوده است؛ و همینطور عیسیu. این دو پیامبر، کسانی را که نهی از منکر نمیکردند، نفرین نمودند و الله متعال، این داستان را در تأیید آنها بیان فرموده است؛ لذا کسانی که از منکر، باز نمیداشتند، نفرین شدند و از رحمت الاهی دور گشتند.
و این، دلیلی بر واجب بودن نهی از منکر است و نشان میدهد که ترک این وظیفه، انسان را از رحمت الله، دور میگرداند.
***
الله متعال میفرماید:
﴿وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡیُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡیَکۡفُرۡۚ﴾ [الکهف: ٢٩]
و بگو: این سخن راست، از سوی پروردگار شماست؛ پس هر که میخواهد، ایمان بیاورد و هر که میخواهد، کفر بورزد.
و میفرماید:
﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ﴾ [الحجر: ٩٤]
مأموریت خویش را آشکار نما.
همچنین میفرماید:
﴿أَنجَیۡنَا ٱلَّذِینَ یَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلسُّوٓءِ وَأَخَذۡنَا ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ بِعَذَابِۢ بَِٔیسِۢ بِمَا کَانُواْ یَفۡسُقُونَ ١٦٥﴾ [الأعراف: ١٦٥]
کسانی را که از بدیها باز میداشتند، نجات دادیم و ستمکاران را به سبب نافرمانی و فسقی که مرتکب میشدند، به عذاب سختی گرفتار کردیم.
آیههای فراوانی در اینباره وجود دارد.
شرح
مؤلف/، در ادامهی آیاتی که ذکر کرده، به این آیه اشاره نموده که اللهU فرموده است:
﴿وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡیُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡیَکۡفُرۡ﴾ [الکهف:٢٩]
و بگو: این سخن راست، از سوی پروردگار شماست؛ پس هر که میخواهد، ایمان بیاورد و هر که میخواهد، کفر بورزد.
آری! حقیقت و سخن راستین، از سوی اللهU میباشد؛ از سوی پروردگاری که همهی آفریدهها را خلق کرده است؛ ذاتی که هر حکمی که بخواهد، بر بندگانش واجب میگرداند و حق، از سوی اوست و ما باید دستورهای او را که سراسر حق است، بپذیریم. الله متعال فرمود:
﴿فَمَن شَآءَ فَلۡیُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡیَکۡفُرۡۚ﴾ [الکهف: ٢٩]
پس هر که میخواهد، ایمان بیاورد و هر که میخواهد، کفر بورزد.
این جمله، برای انتخاب یا بدین معنا نیست که به انسان، حق انتخاب یکی از این دو گزینه را بدهد؛ بلکه برای تهدید است؛ زیرا در پایان این آیه میفرماید:
﴿إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا لِلظَّٰلِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمۡ سُرَادِقُهَاۚ وَإِن یَسۡتَغِیثُواْ یُغَاثُواْ بِمَآءٖ کَٱلۡمُهۡلِ یَشۡوِی ٱلۡوُجُوهَۚ بِئۡسَ ٱلشَّرَابُ وَسَآءَتۡ مُرۡتَفَقًا ٢٩﴾ [الکهف: ٢٩]
بهراستی ما برای ستمکاران آتشی فراهم نمودهایم که دیوارههایش آنان را (از هر سو) محاصره میکند. و اگر در خواست آب کنند، آبی چون مس گداخته به آنان داده میشود که چهرهها را میسوزاند. چه آشامیدنی بدی! و دوزخ جایگاه بسیار بدیست.
آری! اللهU خبر میدهد که هرکس ایمان بیاورد، پاداش فروانی خواهد یافت و هرکس کفر بورزد، گرفتار عذاب دردناکی میشود و در جرگهی ستمکاران قرار میگیرد. همانطور که الله متعال میفرماید:
﴿وَٱلۡکَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٥٤﴾ [البقرة: ٢٥٤]
و کافران، همان ستمکارانند.
این، تهدیدی برای کسانیست که به اللهU ایمان نمیآورند. حق و حقیقت، کاملاً واضح و روشن میباشد و محمد مصطفیr آن را از سوی پروردگار جهانیان آورده است؛ لذا کسی که هدایت یابد، موفق و سربلند خواهد شد و هرکس گمراه شود، خوار و سرافکنده میگردد.
سپس مؤلف/ در ادامهی آیاتی که دربارهی وجوب امر به معروف و نهی از منکر ذکر کرده، به این آیه اشاره نموده که اللهU به پیامبرشr فرموده است:
﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡمُشۡرِکِینَ ٩٤﴾ [الحجر: ٩٤]
مأموریت خویش را آشکار نما و از مشرکان روی بگردان.
خطاب این آیه، متوجه رسولاللهr است؛ ناگفته نماند که خطابهای قرآنی به پیامبرr بر دو گونه است:
برخی از این خطابها، ویژهی رسولاللهr است و برخی دیگر، متوجه او و امتش میباشد.
اصل بر این است که خطابهای قرآنی به پیامبرr، متوجه او و امت اوست؛ زیرا پیامبرr الگویی نیکو برای امت خویش میباشد. لذا این خطابها، تنها زمانی ویژهی پیامبرr است که قراین و شواهد، بیانگر این موضوع باشد؛ مانند این آیه که الله متعال میفرماید:
﴿أَلَمۡ نَشۡرَحۡ لَکَ صَدۡرَکَ ١﴾ [الشرح: ١]
آیا سینهات را برایت نگشودیم؟
و مانند این آیات که اللهU میفرماید:
﴿وَٱلضُّحَىٰ ١ وَٱلَّیۡلِ إِذَا سَجَىٰ ٢ مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ ٣﴾ [الضحى: ١، ٣]
سوگند به روز (هنگام برآمدن آفتاب)، و سوگند به شب، هنگامی که آرام گیرد (و همه جا را بپوشاند)که پروردگارت، تو را رها نکرده و مورد خشم قرار نداده است.
فقط در مواردی، خطاب، ویژهی پیامبرr است که دلیلی برای اختصاص آن به ایشان وجود داشته باشد و گرنه، خطاب، متوجه پیامبرr و امتش میگردد؛ اما نمونههایی از خطابهای قرآنی که متوجه پیامبرr و امت اوست: الله متعال میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَکَۖ﴾ [التحریم: ١]
ای پیامبر! چرا آنچه را که الله برای تو حلال کرده است، بر خود حرام میکنی؟
اللهU میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ إِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ﴾ [الطلاق : ١]
ای پیامبر! (بگو:) زمانی که خواستید زنان را طلاق دهید، در زمان عدّهی آنان (آنگاه که از عادت ماهانه پاک شدهاند و با آنان آمیزش نکردهاید،) طلاقشان دهید.
لذا این حکم یا این خطاب، متوجه پیامبرr و امت اوست. همچنین اللهU میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَۖ﴾ [المائدة: ٦٧]
ای پیامبر! آنچه را از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است، تبلیغ کن.
این، خطابیست به پیامبرr و امت او؛ زیرا آن بزرگوار، خود فرموده است: «بَلِّغُوا عَنِّی». یعنی: «از طرف من تبلیغ کنید».
اللهU به پیامبرش فرموده است: ﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ﴾؛ یعنی: مأموریت خویش را آشکار نما و در راه الله، از هیچ سرزنشی نترس. این خطاب، متوجه پیامبرr و امت اوست. بر همهی امت واجب است که اوامر الهی را آشکار سازند و مردم را به سوی آن فراخوانند؛ همچنین باید آنچه را که اللهU از آن نهی کرده است، بیان کنند و مردم را از آن بازدارند؛ زیرا نهی از یک کار، در واقع دستور یا فرمانی برای ترک آن است.
﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡمُشۡرِکِینَ ٩٤﴾ ؛ یعنی از مشرکان روی بگردان و به آنها یا اذیت و آزاری که از آن ها به تو میرسد، توجه نکن و از اینکه ایمان نمیآورند، ناراحت نباش. همانطور که الله متعال میفرماید:
﴿فَلَعَلَّکَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَکَ عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِمۡ إِن لَّمۡ یُؤۡمِنُواْ بِهَٰذَا ٱلۡحَدِیثِ أَسَفًا ٦﴾
[الکهف: ٦]
اگر به این قرآن ایمان نیاورند، چه بسا تو خودت را در پی ایشان از شدت اندوه و ناراحتی در آستانهی نابودی قرار میدهی.
یا میفرماید:
﴿لَعَلَّکَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَکَ أَلَّا یَکُونُواْ مُؤۡمِنِینَ ٣﴾ [الشعراء : ٣]
چه بسا بدان سبب که آنان ایمان نمىآورند، خودت را در آستانهی نابودی قرار میدهی.
لذا به آنها فکر نکن؛ بلکه از آنان و از اذیت و آزاری که به تو میرسانند، روی بگردان و بدان که سرانجام، موفق و پیروز خواهی شد؛ و همینطور هم شد و پیامبرr در نتیجهی صبر و شکیبایی، پیروز گردید. روزی، مخفیانه و در حالی مکه را ترک کرد که نگران بود و بیم آن میرفت که هر لحظه او را دستگیر کنند و بکشند. قریش برای دستگیری او و دوست و یارِ همراهش، ابوبکر صدیق دویست شتر، جایزه تعیین کرده بودند؛ یعنی صد شتر برای دستگیری هر یک از آنها؛ اما الله متعال، آن دو را نجات داد و پیامبرr پس از گذشتِ چند سال، پیروزمندانه وارد مکه شد و بر قریش منت گذاشت؛ چنانکه چارچوب دربِ کعبه را گرفت و خطاب به قریشیان فرمود: «ای قریشیان! فکر میکنید که با شما چگونه رفتار میکنم؟» حال، قریشیان تسلیم شده بودند؛ گفتند: انتظار ما، این است که با ما بهنیکی رفتار کنی؛ زیرا تو، برادرِ بزرگوار و برادرزادهی بزرگوار ما هستی. پیامبرr فرمود: «من، همان جملهای را به شما میگویم که یوسف(u) به برادرانش گفت: ﴿قَالَ لَا تَثۡرِیبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡیَوۡمَۖ یَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَکُمۡ﴾([5]) [یعنی: «امروز هیچ سرزنش و انتقامی، متوجه شما نخواهد بود؛ الله، شما را ببخشد.] بروید که شما، آزاد هستید». بدینسان پیامبرr با آنکه بر آنان دست یافته بود و میتوانست از آنان انتقام بگیرد، آنها را بخشید.
الله متعال به پیامبرش فرموده است: ﴿وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡمُشۡرِکِینَ﴾؛ رویگردانی از مشرکان، دو معنا دارد: اول اینکه به آنها اهمیت نده و ناراحت نباش که ایمان نمیآورند. و دوم اینکه: از اذیت و آزارشان، ناراحت نباش؛ زیرا پیروزی، از آنِ تو خواهد بود. و همینطور نیز شد. از اینرو اللهU در آیهی بعد، میفرماید:
﴿إِنَّا کَفَیۡنَٰکَ ٱلۡمُسۡتَهۡزِءِینَ ٩٥ ٱلَّذِینَ یَجۡعَلُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۚ فَسَوۡفَ یَعۡلَمُونَ ٩٦ وَلَقَدۡ نَعۡلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدۡرُکَ بِمَا یَقُولُونَ ٩٧ فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّکَ وَکُن مِّنَ ٱلسَّٰجِدِینَ ٩٨﴾ [الحجر: ٩٥، ٩٨]
بهراستی ما، تو را از شر مسخرهکنندگان محافظت میکنیم؛ آنان که معبود دیگری را با الله شریک قرار میدهند. پس بهزودی خواهند دانست. ما میدانیم که از سخن مشرکان دلتنگ میشوی. پس پروردگارت را به پاکی، حمد و ستایش نما و از سجدهگزاران باش.
دقت کنید؛ اللهU پس از اینکه به پیامبرشr میفرماید: «ما میدانیم که تو، از سخن مشرکان دلتنگ میشوی»، به او دستور میدهد که پروردگار را بهپاکی ستایش کند؛ چراکه همهی سختیها، به حکمت الله متعال است و باید او را بهپاکی، حمد و ستایش نمود؛ از اینرو پیامبرr دستور مییابد که وقتی از ناحیهی قریش در تنگنا قرار گرفت، الله را از هرچه که شایستهی او نیست، پاک و منزّه بداند؛ زیرا سختیهایی که به پیامبرr رسید، سراسر حکمت و رحمت بود و باید الله متعال را در برابر حکمت و رحمتش میستود.
و اما آیهی دیگری که مؤلف/ در این باب ذکر کرده است؛ اللهU میفرماید:
﴿فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُکِّرُواْ بِهِۦٓ أَنجَیۡنَا ٱلَّذِینَ یَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلسُّوٓءِ وَأَخَذۡنَا ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ بِعَذَابِۢ بَِٔیسِۢ بِمَا کَانُواْ یَفۡسُقُونَ ١٦٥﴾ [الأعراف: ١٦٥]
و چون پندی را که به آنان داده شد، از یاد بردند، کسانی را که از بدیها باز میداشتند، نجات دادیم و ستمکاران را به سبب نافرمانی و فسقی که مرتکب میشدند، به عذاب سختی گرفتار نمودیم.
این آیه، به همان داستانی اشاره دارد که پیشتر ذکر کردیم؛ یعنی به داستان اهالی آن شهرِ ساحلی که الله متعال صید ماهی را در روز شنبه بر آنان حرام گردانید و آنان را با ماهیهای فراوانی که در روز شنبه بر روی سطح آب میآمدند، آزمود. همچنان که در سایر ایام هفته، اینهمه ماهی نمیدیدند. مدتی طولانی بر آنان گذشت تا اینکه حیلهای درست کردند که هیچ سودی برای آنها نداشت. آنها، روز جمعه تورهایی را در کنار ساحل نصب میکردند و روز شنبه هنگامی که آب دریا بالا میآمد، ماهیهای زیادی در این تورها به دام میافتادند؛ آنگاه آنها روز یکشنبه این ماهیها را میگرفتند. در نتیجه، الله متعال آنان را بوزینگانی زبون و مطرود گردانید و به آنها فرمود: ﴿کُونُواْ قِرَدَةً خَٰسِِٔینَ﴾؛ یعنی: به صورت بوزینگانی پست و زبون درآیید. و اگر میخواست آنها را به صورت درازگوش (الاغ) میگرداند؛ ولی آنها را به صورت بوزینه درآورد؛ زیرا بوزینه، شباهت زیادی به انسان دارد؛ همانگونه که این کردار زشت آنها یا حیلهای که سرِ هم کردند، درست و حلال بهنظر میرسید؛ زیرا بهظاهر در روز شنبه، ماهی صید نمیکردند و شکل و ظاهرِ عملشان، حلال بود. لذا مجازاتی که گرفتارش شدند، متناسب با عملی بود که انجام دادند. اینجاست که پی میبریم: هر عملی، نتیجهی درخورِ خود را دارد یا هر کنشی را واکنشی متناسب با آنست. همانطور که اللهU در کتابش میفرماید:
﴿فَکُلًّا أَخَذۡنَا بِذَنۢبِهِۦۖ﴾ [العنکبوت: ٤٠]
ما هر کدام را به گناهش گرفتیم.
لذا هر انسانی مطابق جرمش، مجازات میشود. و این دسته از بنیاسرائیل که با حیله، حُکم اللهU را نادیده گرفتند، به بوزینگانی زبون و مطرود تبدیل شدند که در کوچه و بازار، صدای میمون سر میدادند. پناه بر الله.
از سوی دیگر اللهU میفرماید:
﴿أَنجَیۡنَا ٱلَّذِینَ یَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلسُّوٓءِ﴾ [الأعراف: ١٦٥]
کسانی را که از بدیها باز میداشتند، نجات داد.یم.
زیرا اهالیِ آن شهرِ ساحلی، سه دسته بودند: گروهی، آن حیله را سرِ هم کردند؛ عدهای سکوت نمودند و برخی نیز، آنها را از این کار زشت بازداشتند. کسانی که در برابر این عمل زشت سکوت کردند، به آنان که از این عمل بازمیداشتند، گفتند:
﴿لِمَ تَعِظُونَ قَوۡمًا ٱللَّهُ مُهۡلِکُهُمۡ أَوۡ مُعَذِّبُهُمۡ عَذَابٗا شَدِیدٗاۖ﴾ [الأعراف: ١٦٤]
چرا کسانی را پند میدهید که الله نابودشان خواهد کرد یا به عذاب سختی گرفتارشان خواهد ساخت؟
یعنی: رهایشان کنید و کاری به کارشان نداشته باشید؛ پند و اندرز، در اینها اثری ندارد و بهطور قطع، هلاک خواهند شد؛ اما کسانی که نهی از منکر میکردند، در پاسخ گفتند:
﴿مَعۡذِرَةً إِلَىٰ رَبِّکُمۡ وَلَعَلَّهُمۡ یَتَّقُونَ ١٦٤﴾ [الأعراف: ١٦٤]
...تا عذری نزد پروردگارتان باشد (که ما انجام وظیفه نمودیم)؛ و شاید آنها نیز تقوا پیشه کنند.
یعنی ما را بگذارید تا به دو فایده دست یابیم: یکی اینکه نزد پروردگارمان عذر و بهانهای خواهیم داشت که وظیفهی خود را انجام دادیم و آنان را از این کارِ حرام بازداشتیم. و دیگر، اینکه: شاید آنها نیز از خدا بترسند و دست از این کار بردارند. همانطور که الله متعال به موسی و هارون علیهماالسلام دستور داد:
﴿فَقُولَا لَهُۥ قَوۡلٗا لَّیِّنٗا لَّعَلَّهُۥ یَتَذَکَّرُ أَوۡ یَخۡشَىٰ ٤٤﴾ [طه: ٤٤]
به نرمی با فرعون سخن بگویید تا پند بگیرد یا بترسد.
البته الله متعال دربارهی کسانی که سکوت کردند، هیچ نگفته است؛ از اینرو علما، اختلاف نظر دارند که آیا اینها که سکوت کردند، از عذاب الهی نجات یافتند یا گرفتار عذاب شدند؟ بهتر، این است که ما نیز در اینباره سکوت کنیم. چون الله متعال، دربارهی سرنوشت آنها هیچ نگفته است؛ از اینرو میگوییم: آن ها که نهی از منکر کردند، نجات یافتند و آنها که مرتکب این عمل حرام شدند، هلاک گشتند و گرفتار عذاب گردیدند و الله متعال از سرنوشت کسانی که در برابر این عمل منکر سکوت کردند، هیچ نگفته است.
***
وَأمَّا الأحَادیثُ:
189- فالأَوَّل: عن أَبی سعیدٍ الخُدْریِّt قال: سمِعْتُ رسُولَ اللهr یقُول: «مَنْ رَأَى مِنْکُم مُنْکرًا فَلْیغیِّرْهُ بِیَده، فَإِنْ لَمْ یَسْتَطعْ فبِلِسَانِه، فَإِنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَبقَلبهِ وَذَلَکَ أَضْعَفُ الإِیمانِ». [روایت مسلم]([6])
ترجمه: ابوسعید خدریt میگوید: از رسولاللهr شنیدم که فرمود: «هرکس از شما کار زشت و ناپسندی دید، آن را بهدست خویش تغییر دهد و اگر نتوانست، پس با زبان خود از آن منع کند و اگر این را هم نتوانست، پس به قلب خویش آن را بد بداند. و این، ضعیفترین درجهی ایمان است».
190- الثَّانی: عن ابنِ مسْعُودٍt أَنَّ رسولَ اللهr قال: «مَا مِنَ نَبِیٍّ بعَثَهُ الله فی أُمَّةٍ قَبْلِی إِلاَّ کان لَه مِن أُمَّتِهِ حواریُّون وأَصْحَابٌ یَأْخذون بِسُنَّتِهِ ویقْتدُون بأَمْرِه، ثُمَّ إِنَّها تَخْلُفُ مِنْ بعْدِهمْ خُلُوفٌ یقُولُون مَالاَ یفْعلُون، ویفْعَلُون مَالاَ یُؤْمَرون، فَمَنْ جاهدهُم بِیَدهِ فَهُو مُؤْمِن، وَمَنْ جاهدهم بقَلْبِهِ فَهُو مُؤْمِن، ومَنْ جَاهَدهُمْ بِلِسانِهِ فَهُو مُؤْمِن، ولیس وراءَ ذلِک مِن الإِیمانِ حبَّةُ خرْدلٍ». [روایت مسلم]([7])
ترجمه: ابنمسعودt میگوید: رسولاللهr فرمود: «هر پیامبری که الله در امتهای پیش از من مبعوث میکرد، یاران مخلص و اصحابی داشت که راه و روش او را در پیش میگرفتند و از دستورهای او پیروی میکردند و سپس نسلهایی جانشین آنها شدند که به آنچه میگفتند، عمل نمیکردند و کارهایی انجام میدادند که به آن، امر نشده بودند. (در این امت نیز همینگونه است.) پس هرکس، با دست خود به جهاد و مبارزه با آنها برخیزد، مؤمن است؛ و هرکس، با زبان خویش با آنان مبارزه و جهاد کند، مؤمن است و هرکس با زبان خویش با آنها مقابله نماید، مؤمن است و پس از این، بهاندازهی دانهی «سپندی» هم ایمان وجود ندارد».
***
191- الثالث: عن أَبی الولیدِ عُبَادَةَ بنِ الصَّامِتِt قال: «بَایَعْنَا رسولَ اللهr على السَّمعِ والطَّاعَةِ فی العُسْرِ وَالیُسْرِ والمَنْشَطِ والمَکْرَه، وَعلى أَثَرَةٍ عَلیْنَا، وعَلَى أَنْ لاَ نُنَازِعَ الأَمْرَ أَهْلَهُ إِلاَّ أَنْ تَرَوْا کُفْرًا بَوَاحًا عِنْدکُمْ مِنَ الله تعالَى فیه بُرهانٌ، وعلى أن نقول بالحقِّ أینَما کُنَّا لا نخافُ فی الله لَوْمةَ لائمٍ». [متفقٌ علیه]([8])
ترجمه: ابوولید، عباده بن صامتt میگوید: با رسولاللهr پیمان بستیم که در سختی و گشایش، و در خوشی و ناخوشی، و آنگاه که دیگران بر ما ترجیح داده شدند، حرفشنوی و اطاعت نماییم و از ما پیمان گرفت که با حاکمان و فرمانروایان خود، بر سرِ قدرت درگیر نشویم، مگر زمانی که کفر آشکاری دیدید و برای آن دلیل و برهانی از سوی الله داشتید و نیز پیمان بستیم که هرجا (و در هر موقعیتی) که بودیم، حق را بگوییم و از سرزنش هیچ سرزنشگری در راه الله نترسیم».
شرح
مؤلف/ روایتی بدین مضمون نقل کرده که عباده بن صامتt گفته است: با رسولاللهr پیمان بستیم که در سختی و راحتی، و در خوشی و ناخوشی، و آنگاه که دیگران در امر مشترکی بر ما ترجیح داده شدند، از حاکمان و فرمانروایان، حرفشنوی و اطاعت کنیم.
یعنی صحابهy با رسولاللهr بر سرِ اطاعت و حرفشنوی از حاکمان و والیان خویش، بیعت کردند؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِی ٱلۡأَمۡرِ مِنکُمۡ﴾ [النساء : ٥٩]
ای مؤمنان! از الله اطاعت کنید و از رسولِ (او) فرمان ببرید و نیز از پیشوایان صاحبان امرتان (فرمانبرداری نمایید).
پیشتر به بیان این موضوع پرداختیم که منظور از پیشوایان، علما و حکام (مسؤولان حکومتی) هستند؛ البته علما، اولیای امور دینی یا پیشوایان دینی هستند و حکام، پیشوایان یا مسؤولان اجرایی دستورهای شرعی.
عبادهt میگوید: پیمان بستیم که حرفشنوی و اطاعت کنیم؛ البته معصیت و نافرمانی از اللهU از این پیمان، مستثناست؛ زیرا نمیتوان و نباید بر سرِ نافرمانی از الله متعال با هیچکس پیمان بست و در برابر نافرمانی از الله، جای هیچ اطاعتی از مخلوق وجود ندارد؛ از اینرو ابوبکر صدیقt پس از آنکه به خلافت رسید، در سخنرانی یا خطبهای که برای مردم ایراد کرد، چنین فرمود: «از من تا زمانی که از الله و رسولش اطاعت کردم، فرمان پذیرید و هرگاه از اطاعت الله و رسول سرتافتم، نباید از من اطاعت کنید». بنابراین، هرگاه حاکم یا فرمانروایی به نافرمانی از الله متعال دستور دهد، اطاعت و فرمانبرداری از او در چنین مواردی جایز نیست؛ زیرا شاهنشاه یا شاهِ شاهان، اللهU، پروردگار جهانیان است و نباید بهخاطر فرمانبرداری از حاکمی که مخلوق و پروردهی پروردگار جهانیان است، از الله، پروردگار جهانیان نافرمانی کنیم. بهیقین همه، مملوک الله متعال و تحت سلطهی او هستند؛ پس چگونه انسان به خود جرأت میدهد که اطاعت از آنها را بر اطاعت از الله متعال ترجیح دهد؟ بنا بر متون و آموزههای دینی، فرمانبرداری از حکام و پیشوایان، منوط به این است که معصیت و نافرمانی از اللهU نباشد.
عباده میگوید: پیمان بستیم که در سختی و گشایش، حرفشنوی و اطاعت نماییم؛ یعنی چه ثروتمند بودیم و چه فقیر و تنگدست، وظیفه داریم از حکام و صاحبان امر خویش پیروی کنیم؛ همینطور در خوشی و ناخوشی. یعنی چه به حکومت آنها راضی باشیم و چه نباشیم، وظیفهی ما، فرمانبرداریست و تنها در مواردی باید از آنها نافرمانی کنیم که به معصیت و نافرمانی از اللهU دستور میدهند.
در این روایت آمده است: «و نیز آنگاه که دیگران، بر ما ترجیح داده شدند»؛ یعنی اگر حاکمان در تقسیم ثروت و بیتالمال، با تبعیض عمل کردند و در حقوق شهروندی، برخی از مردم را بر دیگران ترجیح دادند، باز هم باید از آنها اطاعت و فرمانبرداری نماییم و برای ما درست نیست که با چنین بهانهای از آنها نافرمانی کنیم یا به آنها بگوییم که چون حق ما را خوردهاید، دیگر حاضر به فرمانبرداری از شما نیستیم؛ بلکه میگوییم: بهخاطر الله و در راستای فرمانبرداری از او، از شما اطاعت میکنیم؛ گرچه شما، کاخنشین و ما، کوخنشین باشیم. اصلاً برای ما مهم نیست؛ زیرا این، زندگیِ فانیِ دنیاست که روزی از شما گرفته میشود یا میمیرید و آن را ترک میکنید. در هر حال، با وجود تمام خودکامگیها و تبعیضها، از حکام خود اطاعت میکنیم؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «اسْمَعْ وَأَطِعْ وَإِنْ ضَرَبَ ظَهْرَکَ وَأَخَذَ مَالَکَ»؛([9]) یعنی: «حرفشنوی و فرمانبرداری نما؛ هرچند تو را بزند و اموالت را غصب کند». ولی روز قیامت، تلافی خواهی کرد؛ یعنی اگر چیزی از نیکیهایش باقی بماند، از نیکیهای او برای خود برمیداری؛ و گرنه، از بدیهای تو کاسته و به بدیهای او افزوده میشود و آنگاه او را در آتش دوزخ میاندازند. پناه بر الله. جای هیچ نگرانی نیست؛ زیرا هیچ چیزی نزد پروردگار متعال گم نمیشود.
در ادامهی این روایت آمده است: «و از ما پیمان گرفت که با حاکمان و فرمانروایان خود، بر سرِ قدرت درگیر نشویم»؛ زیرا درگیری بر سرِ قدرت، پیآمدهای منفی و خرابیهای زیادی در پی دارد و باعث تفرقه و پراکندگی در میان مسلمانان میگردد؛ چنانکه از زمان عثمانt تا عصر ما، همواره امت اسلامی بر سرِ قدرت و حکومت، کشمکش داشتهاند و پیآمدهای ناگوارش بر هیچکس پوشیده نیست. در ادامهی این روایت آمده است: «مگر زمانی که کفر آشکاری دیدید و برای آن، دلیل و برهانی از سوی الله داشتید»؛ یعنی همینکه کفر آشکاری از حاکمان خود دیدید، قیام برای عزل آنها، جایز است؛ البته به سه شرط:
اول: اینکه کفر آشکارش را بهوضوح و به چشم خود ببینید؛ از اینرو با گمان یا تصور محض، خروج بر حاکمان، جایز نیست و آگاهی کامل در این زمینه، ضروریست.
دوم: اینکه آن عمل، واقعاً کفر باشد، نه فسق؛ زیرا حاکمان هرچهقدر که فاسق باشند، باز هم قیام در برابر آنها جایز نیست. لذا اگر حاکمی شراب بنوشد، زنا کند و بر مردم ستم نماید، شوریدن یا خروج بر او جایز نیست.
سوم: عملی که انجام میدهد، کفر آشکاری باشد که از سوی الله، دلیلی بر آن وجود دارد؛ از اینرو هر عملی که امکان تأویل در آن یافت شود، کفرِ آشکار محسوب نمیشود و در چنین مواردی، خروج بر حاکمان جایز نیست؛ اما اگر حاکمی به شهروندان خود بگوید که نوشیدن شراب، جایز است، یا همجنس بازی را حلال اعلام کند یا بگوید: زنا، حلال است و میتوانید زنا کنید، این، کفرِ آشکاریست که خروج بر او را جایز میگرداند و بر مردم، واجب است که برای خلع او از مقامش، بهپا خیزند؛ گرچه با پیکار و جهاد مسلحانه باشد؛ زیرا مرتکب کفرِ آشکار شده است.
البته شرط چهارمی هم وجود دارد و آن، اینکه: دلیل قاطعی از سوی الله وجود داشته باشد که عملش، کفر است؛ زیرا قیام بر ضد حاکمان یا خروج بر آنها، مسألهایست که پیآمدها و خرابیهای زیادی در پی خواهد داشت و از اینرو دقت نظر در این مورد، بسیار ضروریست و باید این شروط سهگانه یا چهارگانه را رعایت کنیم؛ همانطور که در این روایت آمده است: «مگر زمانی که کفر آشکاری دیدید و برای آن، دلیل و برهانی از سوی الله داشتید». آن عمل، کفرآمیز باشد؛ کفری آشکار و غیرقابل تأویل؛ خود، آن را ببینیم و مبنای آن، حدس و گمان نباشد؛ و دلیلی از سوی الله، بر کفرآمیز بودن آن وجود داشته باشد.
البته در صورتی قیام یا خیزش بر ضد حاکمی جایز است که با وجود این شرایط، قدرت مقابله با او را داشته باشیم و اگر چنین قدرتی نداشتیم، خیزش یا قیام و درگیری با حاکم، جایز نیست؛ زیرا این امر، به گسترش سیطره و غلبهی وی میانجامد و این امر، حاکم را بر آن میدارد تا همهی شعایر دینی موجود در جامعه را ریشهکن کند. بنابراین، در چنین شرایطی، قیام در برابر حاکمان جایز نیست و به هلاکت و نابودی مسلمانان میانجامد. لذا چه معنا دارد که با وجود این شرایط، با چاقوی آشپزخانه به جنگِ حاکمِ کافری برخیزیم که از توپ و تانک و قدرت نظامی بالایی برخوردار است؟ آیا جز این است که خود را در معرض نابودی قرار دادهایم؟ البته شکی نیست که باید در فکر چاره باشیم و تمام توانمندیها و امکانات خود را برای برکنار کردن او بهکار بندیم؛ اما با رعایت شرایط چهارگانهای که پیامبرr ذکر فرموده است. اینک به بیان حقوق شهروندان یا وظایف حاکمان در قبال آنها میپردازیم. هر حاکمی وظیفه دارد، در میان مردم به عدل و داد، رفتار کند و دربارهی آنها از الله بترسد و بر آنان سخت نگیرد؛ در واقع، حاکم باید شایستهترین شخصی باشد که بر مردم، حکم میراند. پیامبرr دعا کرده است: «اللَّهُمَّ مَنْ وَلِیَ مِنْ أَمْرِ أُمَّتِی شَیْئًا فَشَقَّ عَلَیْهِمْ فَاشْقُقْ عَلَیْهِ»؛([10]) یعنی: «یا الله! هرکس، مسؤولیتی در امتم بر عهده گرفت و بر آنها سختگیری نمود، بر او سخت بگیر». فرقی نمیکند که مسؤولیتش، بزرگ باشد یا کوچک؛ لذا هر مسؤولی که بر مردم سخت بگیرد، الله متعال بر او سخت خواهد گرفت و کسی که اللهU بر او سخت گیری نماید، بیگمان زیان خواهد کرد و راه به جایی نخواهد برد. به فرمودهی پیامبرr: «مَا مِنْ أَمِیرٍ یَلِی أَمْرَ الْمُسْلِمِینَ ثُمَّ لاَ یَجْهَدُ لَهُمْ وَیَنْصَحُ لَهُمْ إِلاَّ لَمْ یَدْخُلْ مَعَهُمُ الْجَنَّةَ»؛([11]) یعنی: «هر امیر و فرمانروایی که امور مسلمانان را بهدست گیرد، ولی برای خیر و صلاح آنها نکوشد و برای آنها خیرخواهی نکند، با آنان وارد بهشت نخواهد شد»؛ زیرا هر حاکم و فرمانروایی وظیفه دارد، خیرخواه شهروندانش باشد و برای خیر و صلاح آنها بکوشد و افراد شایستهای را بر مسؤولیتها یا پُستها بگمارد و مسؤولیتهایی که به افراد واگذار میشود، بر اساس شایستگیهای آنان باشد، نه بر اساس روابط یا امثال آن؛ مثلاً امام مسجد باید عالِمترین شخص به کتاب الله و سنت پیامبرr باشد؛ فرماندهی نظامی یا امیر جهاد، باید در فنون نظامی، از همه آگاهتر باشد. خلاصه اینکه حاکم وظیفه دارد پستها و مسؤولیتها را بر اساس شایستگی افراد، توزیع کند و عدمِ رعایتِ «شایستهسالاری» نوعی خیانت محسوب میشود که باید در پیشگاه الهی پاسخگو باشد. پیامبرr فرموده است: «مَا مِن عَبدٍ یسترعِیهِ الله رعیَّةً، یَمُوتُ یومَ یَموتُ وهُوَ غَاشٌ لِرَعِیَّتِه، إلاَّ حَرَّمَ الله علَیهِ الجَنَّةَ»؛([12]) یعنی: «هر بندهای که الله، گروهی را تحت سرپرستی او قرار داده، اگر در حالی بمیرد که به زیردستانش خیانت کرده است، الله متعال بهشت را بر او حرام میگرداند». پناه بر الله.
لذا مسؤولان ردههای مختلف، وظایف و مسؤولیتهای سنگینی در قبال زیردستان خود دارند؛ همانطور که وظایف شهروندان یک جامعه نیز در قبال حکام و مسؤولانشان، سنگین است و نباید از آنها نافرمانی کنند؛ هرچند شاهد تبعیضها و حقکُشیهایی از سوی مسؤولان خود باشند؛ از اینرو در سختی و گشایش، و در خوشی و ناخوشی، از آنها اطاعت میکنند؛ مگر زمانی که به معصیت و نافرمانی از اللهU دستور دهند که در این صورت، فرمانبرداری از آنها، جایز نیست.
برخی گمان میبرند که اطاعت از حکام و صاحبان امر، فقط زمانی واجب است که بهطور کامل و در تمام جنبهها، درستکار باشند. این، پندار نادرستیست و تنها «خوارج» بر این باور بودهاند که اطاعت از حکام، منوط به این است که در همهی مسایل ریز و درشت، مطابق حکم الله، عمل کنند؛ ولی دیدگاه درست، این است که حاکمان باید مجری احکام الهی باشند، اما در مورد یا مواردی که مطابق شریعت عمل نمیکنند، باید از آنها نافرمانی کرد و در سایر موارد، اطاعت از آنها واجب است. گفته میشود: به یکی از شاهان اموی، خبر رسید که پشت سرش سخنانی میگویند؛ از اینرو مردم و بزرگانشان را جمع کرد و گفت: ای مردم! گویا شما میخواهید که ما برای شما، مثل ابوبکر و عمر باشیم؟ گفتند: آری. گفت: اگر میخواهید که ما برای شما، همانند ابوبکر و عمر باشیم، شما برای ما مثل مردم و شهروندان ابوبکر و عمر باشید!
آری! اللهU کسی را بر مردم مسلّط میکند که مطابق اعمالشان با آنها رفتار مینماید. اگر مردم، خود از روش خلفای راشدینy دور بودند و در عین حال انتظار داشتند که حکامشان مانند خلفای راشدین باشند، انتظار نابهجاییست. همانطور که الله حکیم و بلندمرتبه میفرماید:
﴿وَکَذَٰلِکَ نُوَلِّی بَعۡضَ ٱلظَّٰلِمِینَ بَعۡضَۢا بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ ١٢٩﴾ [الأنعام: ١٢٩]
اینچنین برخی از ستمکاران را بر برخی دیگر به سبب کردارشان مسلّط میکنیم.
همچنین گفته میشود: یکی از خوارج نزد علی بن ابیطالبt رفت و پرسید: ای علی! چرا مردم از ابوبکر و عمر اطاعت میکردند، ولی از تو اطاعت نمیکنند؟ علیt پاسخ داد: «برای اینکه شهروندان ابوبکر و عمر، من و امثال من بودیم؛ اما شهروندان من، تو و امثال تو هستند». یعنی در تو و امثال تو، خیری نیست؛ و همین امر نیز باعث شد که در برابرِ ما سر برآورند و آشوب بهپا کنند؛ ولی شهروندان ابوبکر و عمر$ بزرگمردانی مانند عثمان و علی و دیگر اصحاب بزرگوارy بودند.
نتیجه اینکه اطاعت و فرمانبرداری از حاکمان و پیشوایان در هر امری بر ما، واجب است؛ مگر در معصیت و نافرمانی از الله متعال؛ زیرا آنها حق ندارند به معصیت و نافرمانی از الله متعال دستور دهند و از اینرو مردم نیز نباید در چنین مواردی از آنها اطاعت کنند.
مردم وظیفه دارند خیرخواه ولی امر خویش باشند، به او دروغ نگویند، فریبش ندهند و به او خیانت نکنند. متأسفانه برخی از مردم، با دروغ و حیله و حتی با توسل به رشوه، مقررات و قوانین حکومتی را زیر پا میگذارند؛ حال آنکه چنین اعمالی سزاوار هیچ آدمِ عاقلی نیست، چه رسد به مسلمان. امروزه در کشورهای توسعهیافته هرکس رشوه بگیرد، تحت پیگرد قانونی قرار میگیرد و مجازات میشود؛ اگرچه جزو بالاترین مقامهای آن کشور باشد. ما به عنوان مسلمان بر این باوریم که اللهU کسی را که رشوه میگیرد، مجازات خواهد کرد؛ زیرا رسولالله r رشوهدهنده و رشوهگیرنده را نفرین کرده است و از اینرو مجازات الهی برای چنین کسانی، بهمراتب شدیدتر خواهد بود.
گذشته از رشوهخواری، گاه مشاهده میشود که برخی از مردم برای جلبِ کمکها و حمایتهای دولتی، به دروغ متوسل میشوند و با جعل سند و شهادتنامهی دروغین، مأموران و بازرسان را میفریبند و بیپروا مرتکب اعمالی میشوند که گناه و معصیت است؛ با این حال دوست دارند که حکام و مسؤولانشان، مانند ابوبکر و عمر$ باشند!
یکی از مسایلی که بسیاری از مردم نسبت به آن سهلانگاری میکنند، این است که به آبروی مسؤولان، هیچ اهمیتی نمیدهند؛ بهگونهای که غیبت از علما و مسؤولان، نُقلِ مجلس آنهاست؛ اگر سخنانی که پشت سرِ علما و مسؤولان و حکام میگویند، سخنان مفید و اثرگذاری بود و وضعیت موجود را بهبود میبخشید، میگفتیم که گفتن چنین سخنانی ایرادی ندارد؛ ولی تنها نتیجهی چنین سخنانی، این است که مردم را نسبت به علما و مسؤولان آنها، بدبین و خشمگین میگرداند.
امروزه دیده میشود که برخی از مردم، همینکه دَورِ هم جمع میشوند، انگار دادگاهی تشکیل میدهند و آرام و قرار ندارند، مگر اینکه یکی از وزرا یا علما را بگیرند و او را به میزِ محاکمه بکشانند و دربارهی آبرو و حیثیت او سخن بگویند! اگر چنین کاری، مفید و اثرگذار بود، ما نخستین کسانی بودیم که به چنین کارهایی تشویق میکردیم؛ زیرا هر خطایی باید برطرف شود و هر کار زشت و ناپسندی از میان برود؛ اما تنها نتیجهای که چنین مجالسی دارد، این است که مردم را نسبت به علما و مسؤولانشان، خشمگین و بدبین میگرداند. بهیاد داشته باشیم که پیامبرr فرموده است: «مَن کَانَ یُؤمِنُ باللهِ وَالیومِ الآخِرِ فلیَقُل خیرًا أو لِیَصمُت»؛([13]) یعنی: «هرکس به الله و آخرت ایمان دارد، باید سخن نیک بگوید و گرنه سکوت کند». شگفتانگیز است که برخی از دینداران، همینکه میخواهی دربارهی شخصی عادی سخنی بگویی، میگویند: «غیبت نکن؛ حرام است»، اما اگر دربارهی یکی از مسؤولان غیبت کنی، کیف میکنند! گویا غیبت کردن از مسؤولان و علما، هیچ ایرادی ندارد! به نظر من، این، بیمار و مرضیست که متأسفانه بسیاری از مردم به آن مبتلا شدهاند. از الله متعال درخواست میکنم که همهی ما را از این بیماری، محفوظ بدارد.
چه خوبست که مردم، خیرخواه مسؤولان خویش باشند و از آنها بدگویی نکنند. نمیگویم: در برابر اشتباهها و مشکلات موجود، سکوت کنید؛ بلکه از طریق نامهنگاری، مسؤولان را در جریان مسایل قرار دهید. اگر به مسایل و مشکلاتی که برای آنها مینویسید، رسیدگی کنند، به سود خودِ آنهاست و گرنه، گنهکار میشوند؛ البته در صورتی که واقعاً خطایی وجود داشته باشد و آنها به آن رسیدگی نکنند. و اگر نامهی شما به مسؤول ذیربط نرسد، کسی، گنهکار است که مانع ِرسیدن نامهی شما به او میشود.
در ادامهی این روایت آمده است که عباده بن صامتt میگوید: «و نیز پیمان بستیم که هرجا (و در هر موقعیتی) که بودیم، حق را بگوییم و از سرزنش هیچ سرزنشگری در راه الله نترسیم»؛ یعنی رسولاللهr از ما بیعت گرفت که در همه جا- در خشکی و دریا، و در کشورهای اسلامی و غیراسلامی- به اسلام عمل کنیم و شعایر دینی را برپا داریم و وقتی به دین و رهنمودهای اسلامی عمل کردیم، به سرزنشِ دیگران و حرفِ مردم اهمیت ندهیم؛ چون به حق عمل کردهایم. به عنوان مثال: اگر میخواهیم به سنتی عمل کنیم، نگرانِ واکنش مردن نباشیم. مثلاً راست کردن صفها در نماز جماعت سنت است؛ ولی برخی از مردم، خوشِشان نمیآید که امام (پیشنماز) به آنها تذکر دهد که صف را راست کنند و حتی ناراحت میشوند! یک بار، امام مسجد به یکی از نمازگراران گفت: فلانی! کمی عقبتر برو تا صف، راست شود؛ ولی آن شخص، سخت برآشفت و گفت: اگر میخواهی از مسجد بیرون بروم و همهاش را برای تو بگذارم! در چنین مواردی، انسان باید تحمل کند و بهخاطر الله، از چنین سرزنشهایی نترسد؛ بلکه صبر نماید و دیگران را به رعایت سنت تذکر دهد. بدینسان مردم، عادت میکنند و سنت را رعایت خواهند کرد. لذا اگر برخی از مردم، تندخو هستند، ابتدا باید بهنرمی و با روشی نیک و پسندیده، سنت را به آنها آموزش دهیم تا به آن، عادت کنند و چون با سنت اُنس بگیرند، به آن عمل خواهند کرد.
مثالِ دیگری ذکر میکنم: برخی از مردم، «سجود سهو» را پس از «سلام» رد میکنند؛ حال آنکه سنت پیامبرr بیانگر این است که اگر نمازگزار، عمل اضافهای در نمازش انجام دهد یا شکِ غالبش این باشد که عملی اضافی انجام داده است، پس از «سلام»، سجده میکند، نه پیش از آن. و سنت، همین است؛ حتی علامه ابوالعباس حرانی/ میگوید: اگر عمل اضافهای در نماز انجام دهد، واجب است که پس از سلام، سجدهی سهو بهجای بیاورد و برعکس، واجب است که پیش از «سلام» سجده کند. به عبارت دیگر شیخالاسلام/ این نکته را بیان کرده که بحث، در افضل بودنِ این نیست که سجدهی سهو، پس از سلام باشد یا قبل از آن؛ بلکه با توجه به نوع سهوی که در نماز صورت گرفته، واجب است که سجود سهو، قبل یا بعد از سلام باشد.
پیشنمازِ مسجدی، در نمازش عملی اضافی انجام داد یا شک غالبش، این بود که دچار چنین سهوی شده است؛ لذا پس از سلام، سجده کرد؛ یعنی سجدهی سهو بهجا آورد. نمازگزاران ناراحت شدند که چرا بعد از سلام سجدهی سهو کرده است، نه قبل از آن؟ میگفتند: دینِ جدیدی آورده است! این، درست نیست؛ شخصی میگوید: به آنها گفتم: روایتیست که پیامبرr سرِ دو رکعت، سلام داد؛ به ایشان گفتند: که نماز، تمام نشده است. لذا رسولاللهr برخاست و نمازش را کامل کرد و آنگاه سلام داد و پس از سلام، سجده نمود. این شخص میگوید: مردم قبول نکردند. به آنها گفتم: حرفِ کدام عالم را قبول دارید؟ گفتند: فلانی و فلانی. لذا نزد همان عالمی رفتیم که آنها قبولشان داشتند. او، به آنها گفت: بله، درست و سنت، همین است که محلّ سجدهی سهو (پس از سلام یا قبل از آن) به نوع سهو بستگی دارد. برخی از ائمهی مساجد، از حرفِ مردم می ترسند و در چنین مواردی بر خلافِ سنت عمل میکنند! حال آنکه این، مخالفت با پیمانیست که رسولاللهr از یارانش گرفت؛ همانطور که عبادهt میگوید: «و پیمان بستیم که هرجا (و در هر موقعیتی) که بودیم، حق را بگوییم و از سرزنش هیچ سرزنشگری در راه الله نترسیم».
برخی از مردم در معاملات خود نیز چنین رویکردی دارند و از صدق و راستی در معامله یا گفتن واقعیت و عیبهای کالا، بهعنوان وسوسه تعبیر میکنند و میگویند: لازم نیست که مردم را از هر عیبی که در کالاست، باخبر کنیم؛ این، عیب کوچکیست و خریدار، خود راضی خواهد بود! حال آنکه باید تقوای الاهی پیشه نماییم و بهخاطر الله از هیچ سرزنشی نترسیم و حقیقت را بگوییم؛ اما اگر مخاطبان ما تندخو هستند، بهتر است که ابتدا حکم شریعت را بهنرمی برای آنها بیان کنیم تا نسبت به آن، آگاه و علاقهمند شوند و خود، آن را بپذیرند.
***
192- الرَّابع: عن النعْمانِ بنِ بَشیرٍ$ عَنِ النَّبیِّr قال: «مَثَلُ القَائِمِ فی حُدودِ الله، والْوَاقِعِ فیها کَمَثَلِ قَومٍ اسْتَهَمُوا على سفینةٍ فصارَ بعضُهم أعلاهَا وبعضُهم أسفلَها وکانَ الَّذینَ فی أسفلها إِذَا اسْتَقَوْا مِنَ الماءِ مَرُّوا عَلَى مَنْ فَوْقَهُمْ فَقَالُوا: لَوْ أَنَّا خَرَقْنَا فی نَصَیبِنا خَرْقًا وَلَمْ نُؤْذِ مَنْ فَوْقَنَا، فَإِنْ تَرَکُوهُمْ وَمَا أَرادُوا هَلکُوا جَمِیعًا، وإِنْ أَخَذُوا عَلَى أَیْدِیهِم نَجوْا ونجوْا جَمِیعًا». [روایت بخاری]([14])
ترجمه: نعمان بن بشیر$ میگوید: پیامبرr فرمود: «مثال کسانی که حقوق و حدود الاهی را رعایت میکنند و آنان که رعایت نمیکنند، مانند گروهیست که سوار کشتی میشوند و با قرعهکشی، برخی از آنها در طبقهی بالا و عدهای در طبقهی پایین قرار میگیرند. آنان که در طبقهی پایین قرار میگیرند، برای دسترسی به آب به طبقهی بالا رفت و آمد میکنند؛ لذا میگویند: بهتر است برای اینکه مزاحمِ همسفران خود در طبقهی بالا نشویم، سوراخی در طبقهی پایین ایجاد کنیم (و از دریا، آب برداریم). اگر مسافران طبقهی بالا مانع آنها نشوند و آنها را با تصمیمی که گرفتهاند، آزاد بگذارند، همگی هلاک (غرق) میگردند و اگر مانع آنها شوند، همهی آنان نجات مییابند».
شرح
مؤلف/ روایتی از نعمان بن بشیر$ در باب امر به معروف و نهی از منکر، نقل کرده که پیامبرr مثالی دربارهی کسانی ذکر فرموده که حدود الهی را رعایت میکنند یا آنان که رعایت نمیکنند. منظور از کسانی که حدود الهی را رعایت مینمایند، کسانی هستند که بر دین الهی استقامت میورزند و وظایف شرعی و واجبات خویش را انجام میدهند و از کارهای حرام و ممنوع میپرهیزند. و آنان که حدود الهی را رعایت نمیکنند، همان کسانی هستند که وظایف شرعی خویش را انجام نمیدهند یا مرتکب کارهای حرام میشوند. این دو گروه، همانندِ کسانی هستند که سوار کشتی میشوند و قرعه کشی میکنند تا مشخص شود که چه کسانی در طبقهی بالای کشتی قرار بگیرند و چه کسانی در طبقهی پایین. در نتیجه، گروهی در طبقهی بالا مستقر میشوند و عدهای در طبقهی پایین. مسافران طبقهی پایین، ناگزیرند برای تأمین آب مورد نیاز خود، به طبقهی بالا رفت و آمد کنند؛ لذا میگویند: اگر در قسمتِ خود، یعنی در طبقهی پایین، کشتی را سوراخ کنیم، میتوانیم از آبِ دریا استفاده نماییم و دیگر، مزاحم همسفران خود در طبقهی بالا نخواهیم شد. پیامبرr میفرماید: «اگر مسافران طبقهی بالا مانع آنها نشوند و آنها را با تصمیمی که گرفتهاند، آزاد بگذارند، همگی هلاک میشوند»؛ زیرا همینکه کشتی را سوراخ کنند، آب وارد کشتی میشود و همه، غرق میگردند. اما «اگر مسافران طبقهی بالا مسافران طبقهی پایین را از تصمیمی که گرفتهاند، بازدارند، همهی آنان نجات مییابند».
این، مثالِ پُرمعنا و پرمحتواییست که پیامبرr بیان نموده است؛ مردم در رابطه با دین الهی، همانند مسافران یک کشتی هستند که امواج دریا، آنها را به این سو و آن سو میبرد. و وقتی تعدادشان زیاد باشد، چارهای جز این ندارند که گروهی از آنها در طبقهی بالای کشتی مستقر شوند و عدهای نیز در طبقهی پایین آن، تا هم بارِ کشتی، تراز باشد و هم مسافران، تنگجا و اذیت نشوند. حال که همه در این کشتی سهمی دارند، باید در نگهداری آن بکوشند و اگر کسی قصد خراب کردنِ آن را داشت، مانعش شوند تا همهی آنان نجات یابند و اگر مانعش نشوند، همگی غرق خواهند شد. دین اللهU نیز همینگونه است؛ یعنی اگر اندیشمندان و اهل علم و دین، مانع بیخردیهای افراد ناآگاه شوند، همگی نجات مییابند و به رستگاری میرسند؛ ولی اگر افراد سبکسر و بیخرد را به حال خود رها کنند، همه هلاک میگردند. همانطور که اللهU میفرماید:
﴿وَٱتَّقُواْ فِتۡنَةٗ لَّا تُصِیبَنَّ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنکُمۡ خَآصَّةٗۖ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ ٢٥﴾ [الأنفال: ٢٥]
و از فتنهای بترسید که تنها دامنگیر ستمکارانِ شما نمیشود و بدانید که مجازات الله، سخت و شدید است.
این مثال، نشان میدهد که چه خوبست هر معلم یا آموزگاری، مسایل گوناگون را با ذکر مثال توضیح دهد تا مفاهیم و موضوعهای مطرحشده، به درک و ذهن مخاطبان نزدیکتر شود. الله متعال میفرماید:
﴿وَتِلۡکَ ٱلۡأَمۡثَٰلُ نَضۡرِبُهَا لِلنَّاسِۖ وَمَا یَعۡقِلُهَآ إِلَّا ٱلۡعَٰلِمُونَ ٤٣﴾ [العنکبوت: ٤٣]
و این مثالها را برای مردم بیان میکنیم و تنها عالمان و دانشمندان، آن را درمییابند.
لذا ذکر مثال، یکی از شیوههای آموزشی بسیار خوب است؛ چه بسا برای شخصی، یک موضوع را بارها توضیح میدهید، اما نمیفهمد و آن را درک نمیکند؛ ولی همینکه مثالی برایش ذکر میکنید، موضوع یا مسألهی مورد بحث شما را بهخوبی میفهمد. به مثال جالبی توجه کنید که پیامبرr برای صحرانشینی شترچران، بیان فرمود: صحرانشینی نزد پیامبرr آمد و عرض کرد: ای رسولخدا! من و همسرم، هردو سفیدپوست هستیم؛ اما نمیدانم بچهی سیاهی که همسرم به دنیا آورده، از کجا آمده است؟ پیامبرr به او فرمود: «آیا شتر داری؟» گفت: بله. رسولاللهr پرسید: «چه رنگی دارند؟» پاسخ داد: قرمز هستند؛ یعنی شترانم، سرخمو هستند. رسولاللهr سؤال کرد: «آیا شتری داری که سیاه و سفید (خاکستری) باشد؟» پاسخ داد: بله. رسولاللهr فرمود: «این شتر، از کجا آمده است؟» جواب داد: شاید به یکی از اجدادش شباهت یافته که چنین رنگی داشته است. رسولاللهr فرمود: «فَابْنک هَذا لَعَلَّهُ نَزَعَهُ عِرقٌ»؛([15]) یعنی: «شاید فرزند تو نیز به یکی از اجداد خود شباهت پیدا کرده است» یا شبیه مادربزرگ یا دایی یا خاله و نزدیکان خود شده که سیاهرنگ بوده است. بدینسان رسولاللهr این صحرانشین را قانع کرد که بچه، بچهی خودِ اوست و اگر با شرح و تفصیل سخن میگفت و بهطور مفصل در اینباره برای او توضحیح میداد، چهبسا آن مرد هیچ نمیفهمید و قانع نمیشد؛ ولی رسولاللهr نمونه یا مثالی عینی از زندگی وی ذکر کرد و آن مرد نیز قانع شد؛ از اینرو چه خوبست که هر استاد و معلمی نیز این شیوه را برای شاگردان و دانشجویان خود، بهکار گیرد؛ زیرا ذکر مثال، درک مطلب را آسانتر میگرداند.
این حدیث، همچنین بیانگر جایز بودن قرعهکشیست؛ چنانکه آیات و احادیثی در اینباره وجود دارد. بحث قرعهکشی در دو آیه از آیات قرآن، و شش حدیث از احادیث پیامبرr ذکر شده است؛ اما دو آیهای که موضوع قرعهکشی در آنها ذکر شده است:
﴿وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ یُلۡقُونَ أَقۡلَٰمَهُمۡ أَیُّهُمۡ یَکۡفُلُ مَرۡیَمَ وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ یَخۡتَصِمُونَ ٤٤﴾ [آل عمران: ٤٤]
و آن هنگام که تیرهایشان را میانداختند تا قرعهکشی کنند که چه کسی سرپرستی مریم را برعهده بگیرد، حضور نداشتی و هنگامی که با هم کشمکش میکردند، نزدشان نبودی.
و نیز این آیه که اللهU میفرماید:
﴿وَإِنَّ یُونُسَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ ١٣٩ إِذۡ أَبَقَ إِلَى ٱلۡفُلۡکِ ٱلۡمَشۡحُونِ ١٤٠ فَسَاهَمَ فَکَانَ مِنَ ٱلۡمُدۡحَضِینَ ١٤١ فَٱلۡتَقَمَهُ ٱلۡحُوتُ وَهُوَ مُلِیمٞ ١٤٢ فَلَوۡلَآ أَنَّهُۥ کَانَ مِنَ ٱلۡمُسَبِّحِینَ ١٤٣ لَلَبِثَ فِی بَطۡنِهِۦٓ إِلَىٰ یَوۡمِ یُبۡعَثُونَ ١٤٤﴾ [الصافات : ١٣٩، ١٤٤]
و بیگمان یونس از پیامبران بود. زمانی (را یاد کن) که به سوی کشتی پر از (بار و سرنشین) گریخت. و (با سرنشینان) قرعه انداخت و از بازندگان بود. پس در حالی که سزاوار سرزنش بود، ماهی او را بلعید. و اگر از تسبیحکنندگان نبود، بهطور قطع تا روزی که (همه) برانگیخته میشوند، در شکم ماهی میماند.
یونس، یکی از پیامبران الهی بود که با گروهی، سوار کشتی شد؛ در دریا دچار مشکل شدند. گفتند: اگر همهی ما در کشتی بمانیم، همگی با کشتی غرق میشویم؛ لذا باید عدهای از ما کشتی را ترک کنند؛ حال، چه کسی کشتی را ترک کند؟ کسی که بزرگتر است یا بار بیشتری دارد؟ و بدینسان موافقت کردند که قرعهکشی کنند. یکی از کسانی که قرعه به نامشان افتاد، یونسu بود؛ زیرا در قرآن آمده است که «یونس، از بازندگان بود». و این، نشان میدهد که چندین نفر، کشتی را ترک کردند و تنها الله، از سرنوشت آنها آگاه است. ماهی بزرگی، یونس را بلعید. الله متعال، میفرماید:
﴿فَنَادَىٰ فِی ٱلظُّلُمَٰتِ أَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ ٨٧﴾
[الأنبیاء: ٨٧]
(یونس) پس در تاریکیها نداد داد: هیچ معبود برحقی جز تو وجود ندارد؛ پاک و منزهی؛ بیگمان من ستمکار بودهام.
الله متعال، داستان یونسu را در سورهی «صافات» چنین بیان فرموده است که:
﴿فَنَبَذۡنَٰهُ بِٱلۡعَرَآءِ وَهُوَ سَقِیمٞ ١٤٥ وَأَنۢبَتۡنَا عَلَیۡهِ شَجَرَةٗ مِّن یَقۡطِینٖ ١٤٦﴾
[الصافات : ١٤٥، ١٤٦]
پس او را در حالی که بیمار بود، به سرزمین خشکی انداختیم. و بالای سرش بوتهی کدویی رویاندیم.
در هر حال، قرعهکشی بر اساس دادههای کتاب و سنت، مشروع و جایز است. ابنرجب/، در کتاب «القواعد الفقهیة» مواردی را که قرعهکشی در آنها جایز میباشد، ذکر کرده است.
***
193- الخامِس: عَنْ أُمِّ المُؤْمِنِینَ أُمِّ سَلَمَة هِنْدٍ بنتِ أَبِی أُمَیَّةَ حُذیْفَةَ&، عَنِ النَّبیِّr أنَّهُ قال: «إِنَّهُ یُسْتَعْملُ عَلیْکُمْ أُمَراءُ فَتَعْرِفُونَ وتنُکِرُونَ فَمِنْ کَرِه فقَدْ بَرِىءَ وَمَنْ أَنْکَرَ فَقَدْ سَلِم، وَلَکِنْ منْ رَضِیَ وَتَابَعَ» قالوا: یا رَسُولَ الله أَلاَ نُقَاتِلُهُم؟ قال: «لاَ، مَا أَقَامُوا فِیکُمْ الصَّلاَةَ». [روایت مسلم]([16])
ترجمه: مادر مؤمنان، امسلمه، هند دختر ابوامیه حذیفه& روایت کرده که پیامبرr فرموده است: «فرمانروایانی بر شما گماشته خواهند شد که برخی از اعمالشان را نیک (و موافق شرع) میبینید و برخی از اعمالشان را ناپسند (و مخالف شرع). پس هرکس آن را بد بداند، از گناهش پاک و بریست و هرکس، (بهاندازهی تواناییاش) با آن مخالفت کند، از آن سالم مانده است؛ ولی کسی که از عمل ناپسندشان راضی باشد و از آنها پیروی کند (مانندِ آنان، گنهکار میشود). صحابهy گفتند: آیا با آنها نجنگیم؟ فرمود: «خیر؛ تا زمانی که در میان شما نماز را برپا میدارند».
شرح
پیش از این، حدیثی را مرور کردیم که در آن، پیامبرr کسانی را که حدود الهی را رعایت میکنند و نیز گروهی را که رعایت نمیکنند، به همسفرانی تشبیه کرده بود که با هم سوار یک کشتی میشوند و به قید قرعه، برخی از آنها در طبقهی بالای کشتی قرار میگیرند و برخی نیز در طبقهی پایین آن. مسافران طبقهی پایین برای تأمین آبِ مورد نیاز خود ناگزیرند به سطح کشتی یا طبقهی بالا رفت و آمد کنند و از اینرو تصمیم میگیرند در طبقهی پایین سوراخی ایجاد نمایند و از دریا آب بردارند تا مزاحم همسفران خود در طبقهی بالا نشوند! پیامبرr فرمود: «اگر مسافران طبقهی بالا مانع آنها نشوند و آنها را با تصمیمی که گرفتهاند، آزاد بگذارند، همگی هلاک (غرق) میگردند و اگر مانع آنها شوند، همهی آنان نجات مییابند». لذا این نکته را دریافتیم که ذکر مثال یکی از بهترین شیوههای آموزشیست و چه خوبست که معلمان، مطالب را با ذکر مثال آموزش دهند؛ زیرا این امر به درک مطلب کمک میکند.
در این حدیث که اینک به شرح آن میپردازیم، پیامبرr از روی کار آمدن مسؤولان و فرمانروایانی خبر داده است که از سوی والاترین مقام سیاسی مسلمانان، به کار گماشته میشوند و برخی از اعمالشان، نیک و پسندیده یا موافق شرع است و برخی هم ناپسند و مخالفِ شرع. به عبارت دیگر، افرادی روی کار میآیند که حدود و شریعت الهی را آنگونه که باید و شاید، رعایت نمیکنند. اینها، همان کارگزاران انتصابی از سوی حاکمی هستند که مسلمانان با او بیعت کردهاند و به حکومتش تن دادهاند؛ لذا هرکس اعمالشان را ناپسند بداند یا در حد توانایی خود با اعمال زشتشان مخالفت کند، از گناه و معصیت، پاک و سالم میماند. و هرکس به اعمال ناپسند آنها راضی شود یا از آنان پیروی کند، همانند آنها گنهکار میگردد. صحابهy از پیامبرr پرسیدند: آیا با آنها نجنگیم؟ فرمود: «خیر؛ تا زمانی که نماز را در میان شما برپا میدارند». لذا درمییابیم که هرگاه عمل زشت و ناپسندی از مسؤولان و کارگزاران حکومت دیدیم، باید آن را بد بدانیم یا در صورت امکان و در حد توانایی خود، در رفع آن بکوشیم و به آنها تذکر دهیم. اگر پذیرفتند و به راه آمدند، به نفع آنها و ماست؛ ولی اگر قبول نکردند، ما به وظیفهی خود عمل کردهایم و آنها، گنهکارند. لذا جنگیدن با مسؤولان و فرمانروایانی که مرتکب کارهای ناپسند میشوند، جایز نیست؛ زیرا جنگیدن با آنها، خسارتها و پیآمدهای جبرانناپذیری در پی دارد و این امر، بر جسارت و شرارتِ آنها میافزاید؛ زیرا خود را در موقعیت و جایگاهی میبینند که بر مردم تسلط دارند. لذا رسولاللهr از جنگیدن با آنها منع نمود و فرمود: «تا زمانی که نماز را در میان شما برپا میدارند، با آنان نجنگید»؛ از اینرو درمییابیم که اگر نماز را برپا ندارند، میتوانیم با آنها بجنگیم. البته با رعایت شرایطی که پیشتر ذکر شد. همچنین درمییابیم که ترک نماز، کفر است؛ زیرا تنها در صورتی جنگیدن با حکام، جایز است که کفر آشکاری از آنها ببینیم که دلیلی از سوی الله بر کفرِ آن وجود داشته باشد. لذا رسولاللهr ترک نماز را با کفر آشکار، برابر دانسته است؛ و دیدگاه درست، همین است که ترک نماز، کفر میباشد و هرکس نماز نخواند، بهطور مطلق کافر است. لذا کسی که نه در خانهاش نماز میخواند و نه در نماز جماعت شرکت میکند، از دایرهی اسلام خارج میباشد و هیچ دلیل یا روایتی از پیامبرr ثابت نیست که نشان دهد آدمِ بینماز، مؤمن است یا به بهشت خواهد رفت یا از دوزخ، نجات خواهد یافت. لذا باید مفاهیم عمومی نصوص یا متون و دادههای دینی را دربارهی کافر بودنِ بینماز، در محلش نگه داریم و از تأویلهای نابهجا در این زمینه بپرهیزیم. هیچکس دلیل قانعکنندهای نیاورده است که بیانگر مسلمان بودنِ بینماز یا تارِکِ نماز باشد و دلایلی که برخیها در اینباره ذکر میکنند، بر پنج گونه است یا از پنج حال، خارج نیست:
1- پارهای از این نصوص، هیچ ربطی به ادعایشان مبنی بر عدم کافر بودن بینماز، ندارد.
2- همچنین به احادیث مقیّدی استناد کردهاند که امکان ندارد در توصیف کسانی باشد که نماز نمیخوانند.
3- برخی از احادیث مورد استناد آقایان، مقیَّد به حالت عذر برای ترک نماز است؛ یعنی گاه به احادیثی استناد میکنند که در آنها ترک نماز، بنا بر عذری مانند عدم شناخت اسلام بوده است.
4- همچنین به احادیثی استناد کردهاند که «عام» است؛ بنا بر قواعد موجود در اصول فقه، «عام» بهوسیلهی «خاص» تخصیص مییابد. لذا احادیث عام دربارهی بهشتی بودن گویندهی لاإلهإلاالله و دیگر احادیث عام، با احادیث دیگری همچون کافر بودن بینماز، تخصیص مییابند.
5- و نیز به احادیث ضعیفی استناد نمودهاند که در برابر احادیث صحیح مبنی بر کافر بودن بینماز، هیچ اعتباری ندارند.
در نتیجه، دلایل شرعی، حاکی از آن است که تارِک نماز، کافر میباشد و دلیلی برای ردّ این دیدگاه وجود ندارد. لذا آدمِ بینماز، از دایرهی اسلام خارج میباشد و از یهود و نصارا نیز بدتر است؛ زیرا یهود و نصارا در رابطه با دین خود آزادند، ولی کسی که نماز نمیخواند، مرتد میباشد؛ ابتدا از او میخواهند که توبه کند و نماز بخواند و اگر قبول نکرد، اعدامش میکنند.
***
194- السَّادس: عن أُمِّ الْمُؤْمِنین أُمِّ الْحکَم زَیْنبَ بِنْتِ جحْشٍ& أَنَّ النَّبِیَّr دَخَلَ عَلَیْهَا فَزعًا یقُول: «لا إِلهَ إِلاَّ الله، ویْلٌ لِلْعربِ مِنْ شَرٍّ قَدِ اقْترب، فُتحَ الْیَوْمَ مِن ردْمِ یَأْجُوجَ وَمأْجوجَ مِثْلُ هذِهِ» وَحَلَّقَ بأُصْبُعه الإِبْهَامِ والَّتِی تَلِیهَا. فَقُلْتُ: یَا رسول الله أَنَهْلِکُ وفِینَا الصَّالحُون؟ قال: «نَعَمْ إِذَا کَثُرَ الْخَبَثُ». [متفقٌ علیه]([17])
ترجمه: امالمؤمنین، زینب دختر جحش& میگوید: پیامبرr هراسان و وحشتزده وارد خانه شد و میفرمود: «لاالهالاالله؛ وای بر عرب از بلایی که به آنها نزدیک شده است». و در حالی که انگشت شست و سبابهاش را به صورت حلقه درآورده بود، افزود: «امروز، این اندازه از سد یأجوج و مأجوج باز شد. گفتم: ای رسولخدا! آیا در حالی که افراد نیکوکار در میان ما هستند، نابود میشویم؟ فرمود: «آری؛ زمانی که فسق و فجور (گناهان و بدیها) زیاد شود».
شرح
مؤلف/ روایتی از امالمؤمنین، زینب بنت جحش& روایت کرده که پیامبرr با چهرهای برافروخته و نگران، وارد خانه شد و میفرمود: «لاالهالاالله؛ وای بر عرب از بلایی که به آنها نزدیک شده است». رسولاللهr از آن جهت کلمهی توحید را تکرار میکرد که توحید، پایه و اساسِ شریعت است. همانطور که اللهU میفرماید:
﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِیَعۡبُدُونِ ٥٦﴾ [الذاریات: ٥٦]
و انسانها و جنها را تنها برای این آفریدم که مرا عبادت و پرستش نمایند.
همچنین میفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِیٓ إِلَیۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ٢٥﴾ [الأنبیاء: ٢٥]
و پیش از تو هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که هیچ معبود برحقی جز من وجود ندارد؛ پس مرا عبادت و پرستش کنید.
توحید، در عین حال که اساسِ اسلام است، ابعاد گوناگونی دارد؛ توحید در عبادت، محبت، تعظیم، انابت و رجوع، توکل، کمک خواستن، و خوف و خشیت و امثال آن؛ از اینرو پیامبرr در حالی که چهرهاش برافروخته و نگران بود، کلمهی توحید را تکرار میکرد تا توحید را اثبات کند و دلها را آرام سازد؛ سپس به عربها هشدار داد و فرمود: «وای بر عرب از بلایی که به آنها نزدیک شده است». از آن جهت عربها را بهطورِ خاص ذکر کرد که پرچمداران اسلام و حاملانِ آخرین آیین الاهی هستند و الله متعال، محمد مصطفیr را در میان آنها برانگیخت؛ چنانکه میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِی بَعَثَ فِی ٱلۡأُمِّیِّۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ یَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِهِۦ وَیُزَکِّیهِمۡ وَیُعَلِّمُهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَإِن کَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ ٢ وَءَاخَرِینَ مِنۡهُمۡ لَمَّا یَلۡحَقُواْ بِهِمۡۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ ٣﴾ [الجمعة: ٢، ٣]
او، ذاتیست که در میان مردم درسنخوانده، پیامبری از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنان میخواند و پاکشان میسازد و به آنها کتاب و حکمت میآموزد؛ اگرچه پیشتر در گمراهی آشکاری بودند. و آن پیامبر را بر مردمان دیگری (نیز برانگیخت) که هنوز به آنان نپیوستهاند. و او، توانای حکیم است.
لذا پیامبرr به حاملان پرچم اسلام هشدار داد که شر یا بلایی بزرگ به آنها نزدیک شده است. و پیامبرr، خود بیان فرمود که این بلای بزرگ، باز شدن مقداری از سد «یأجوج«و «مأجوج» است؛ رسولاللهr در حالی که انگشت شست و سبابهاش را به صورت حلقه درآورده بود، فرمود: «امروز این اندازه از سد یأجوج و مأجوج، باز شد».
حاملان اسلام، از زمان پیامبرr تا کنون در معرضِ تهدیدی جدی از سوی «یأجوج» و «مأجوج» بودهاند. الله متعال برای ما بیان فرموده که عدهای به «ذوالقرنین» گفتند:
﴿إِنَّ یَأۡجُوجَ وَمَأۡجُوجَ مُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾ [الکهف: ٩٤]
یأجوج و مأجوج در زمین به فساد و تبهکاری میپردازند.
لذا یأجوج و مأجوج، تبهکارانی هستند که زمین را به فساد و تباهی میکشانند. زینب& از رسولاللهr پرسید: ای رسولخدا! آیا در حالی که افراد نیکوکار در میان ما هستند، نابود میشویم؟ فرمود: «آری؛ زمانی که فسق و فجور (گناهان و بدیها) زیاد شود». آری! آدمِ نیکوکاری که از گناهان دوری میکند، نجات مییابد و به هلاکت نمیرسد؛ ولی هرگاه فسق و فجور، زیاد شود، نیکوکاران نیز به هلاکت میرسند. زیرا اللهY میفرماید:
﴿وَٱتَّقُواْ فِتۡنَةٗ لَّا تُصِیبَنَّ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنکُمۡ خَآصَّةٗۖ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ ٢٥﴾ [الأنفال: ٢٥]
و از فتنهای بترسید که تنها دامنگیر ستمکارانِ شما نمیشود و بدانید که مجازات الله، سخت و شدید است.
لذا چه فسق و فجور، زیاد شود و چه تعداد بدکاران افزایش یابد، نیکوکاران نیز هلاک میگردند و هرگاه اعمال زشت در جامعهای زیاد شود، آن جامعه، هرچند جامعهای اسلامی باشد، در آستانهی نابودی قرار میگیرد و اگر تعداد کافران در جامعهی اسلامی افزایش یابد، آن جامعه تباه و نابود خواهد شد؛ از اینرو پیامبرr فرموده است: «أَخرِجُوا الیَهُودَ والنَّصاری مِن جزیرةِ العربِ»؛([18]) یعنی: «یهود و نصارا را از شبهجزیرهی عرب بیرون کنید». همچنین فرموده است: «لأُخرِجَنَّ الیهودَ والنصاری مِن جزیرةِ العرب حتّی لا أدع إلا مسلمًا»؛([19]) یعنی: «حتماً یهود و نصارا را از شبهجزیرهی عرب بیرون خواهم کرد و فقط کسی را که مسلمان باشد، در آن میگذارم». و در واپسین روزهای حیاتش که میخواست با امت وداع کند، فرمود: «أَخرِجُوا المُشرِکینَ مِن جزیرةِ العرب»؛([20]) یعنی: «مشرکان را از شبهجزیرهی عرب، بیرون کنید». متأسفانه برخی از مردم، کارگر کافر را بر کارگر مسلمان ترجیح میدهند. پناه بر خدا! دلها، دچار کجی و انحراف شده و تمایلی به حق ندارد. شیطان چنین کسانی را فریب داده و از اینرو میگویند: کارگر کافر، بهتر است! حال آنکه اللهU میفرماید:
﴿وَلَعَبۡدٞ مُّؤۡمِنٌ خَیۡرٞ مِّن مُّشۡرِکٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَکُمۡۗ أُوْلَٰٓئِکَ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَٱللَّهُ یَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱلۡجَنَّةِ وَٱلۡمَغۡفِرَةِ بِإِذۡنِهِۦۖ﴾ [البقرة: ٢٢١]
بردهی مؤمن از مردِ (آزاد و) مشرک بهتر است؛ اگر چه (موقعیتش) شما را به شگفت وادارد. مشرکان به سوی جهنم دعوت میدهند و الله با شریعتش به سوی بهشت و مغفرت فرا میخواند.
لذا جلب نیروی کار از میان کافران اعم از یهودیها، نصرانیها، بتپرستان، بوداییها و سایر مشرکان، و آوردن آنها به کشورهای اسلامی، بهویژه سرزمین وحی، کار نادرستیست که باید بهشدت از آن پرهیز کنیم. چگونه به خود اجازه میدهیم که کافران را به سرزمینی بیاوریم که سرآغاز رشد اسلام بود و در نهایت نیز اسلام به آنجا بازمیگردد؟ یا چگونه مشرکان پلید را در میان خود، جا میدهیم و قبول میکنیم که در میان ما و خانواده و فرزندانمان باشند؟ فراموش نکنیم که وقتی آدمهای پلید در جامعهای زیاد شوند، آن جامعه در معرض نابودی قرار میگیرد. اگر نگاهی به گذشته بیندازیم، تفاوت زیادی مشاهده میکنیم و اگر نسل پاک و سالمی که به توفیق الله استقامت نمودهاند، وجود نداشتند، شاهدِ آسیبها و پیآمدهایی بدتر از این هم بودیم. امید است که الله متعال ما را ببخشد و بهخاطر وجود جوانان باایمان و باغیرت، بر ما رحم بفرماید و جامعهی ما را از شیطان، و از شر مشرکان و بدخواهان در پناه خویش قرار دهد.
***
195- السَّابع: عنْ أَبِی سَعید الْخُدْرِیِّt عَنِ النَّبِیِّr قال: «إِیَّاکُم وَالْجُلُوسَ فی الطرُقاتِ». فقَالُوا: یَا رسَولَ الله مَا لَنَا مِنْ مَجالِسنَا بُد، نَتحدَّثُ فِیهَا، فقال رسولُاللهr: «فَإِذَا أَبَیْتُمْ إِلاَّ الْمَجْلِس فَأَعْطُوا الطَّریقَ حَقَّهُ». قالوا: ومَا حَقُّ الطَّرِیقِ یا رسولَالله؟ قال: «غَضُّ الْبَصَر، وکَفُّ الأَذَى، ورَدُّ السَّلام، وَالأَمْرُ بالْمعْروف، والنَّهْیُ عنِ الْمُنْکَرِ». [متفقٌ علیه]([21])
ترجمه: ابوسعید خدریt میگوید: پیامبرr فرمود: «از نشستن بر سرِ راهها (و معابر عمومی) بپرهیزید». اصحابy عرض کردند: ای رسولخدا! چارهای جز این نداریم؛ زیرا مینشینیم و با هم صحبت میکنیم. رسولاللهr فرمود: «حال که چنین است، پس حقّ راه را رعایت کنید». پرسیدند: ای رسولخدا! حقّ راه چیست؟ فرمود: «حفاظت چشمها (خودداری از نگاه کردن به عابران)، اجتناب از اذیت و آزار رهگذران، جواب سلام، و امر به معروف و نهی از منکر».
شرح
مؤلف/ حدیثی بدین مضمون از ابوسعید خدریt نقل کرده که پیامبرr فرموده است: «از نشستن در معابر عمومی بپرهیزید»؛ زیرا نشستن بر سرِ راهها، باعث میشود که عابران در معرض دیدِ انسان باشند و اسباب اذیت و آزارشان فراهم شود؛ چهبسا ممکن است وسایلی جابهجا کنند که دوست نداشته باشند کسی ببیند؛ همچنین گاه سخنی از عابران و غیبت از آنها به میان میآید. در هر حال نشستن در معابر عمومی، پیآمدهای بدی دارد؛ از اینرو پیامبرr فرمود: «از نشستن در معابر عمومی بپرهیزید». صحابهy عرض کردند: ای رسولخدا! چارهای جز این نداریم؛ زیرا مینشینیم و با هم صحبت میکنیم و با یکدیگر انس میگیریم و از حالِ یکدیگر آگاه میشویم؛ لذا مجالس ما، فواید و خوبیهایی دارد. وقتی رسولاللهr دید که به چنین کاری خو گرفتهاند، فرمود: «حال که چنین است و میخواهید در معابر عمومی بنشینید، حقّ راه را رعایت کنید». لذا بر آنان سختگیری نکرد و چون فوایدی در نشستن آنها وجود داشت، آنان را بهکلی از این کار منع نفرمود؛ زیرا رسولاللهr نسبت به مؤمنان، مهربان و دلسوز بود؛ از اینرو به آنها فرمود: «حال که قصد نشستن دارید، حق راه را رعایت کنید». پرسیدند: حق راه چیست؟ فرمود: «پرهیز از نگاه کردن به عابران، خودداری از اذیت و آزار رهگذران، دادنِ جوابِ سلام، و امر به معروف و نهی از منکر». بدینسان رسولاللهr حق راه را در پنج مورد برشمرد:
اول: حفاظت چشمها یا خودداری از نگاه کردن به عابران. فرقی نمیکند که رهگذر، مرد باشد یا زن. حکم نگاه کردن به زنِ نامحرم که روشن است؛ ولی اگر رهگذر مرد باشد، نباید برای اینکه بدانیم چه با خود دارد، نگاهمان را به سوی او تیز کنیم. مردم در گذشته نیازهای خانهی خود را روزانه تهیه میکردند و آن را به دست میگرفتند و به خانه میبردند؛ لذا کسانی که در سرِ راهها مینشستند، میدیدند که رهگذر چه در دست دارد و گاه به یکدیگر میگفتند: نگاه کنید؛ فلانی گوشت خریده است و فلانی، فلان چیز را؛ یعنی در کارِ دیگران فضولی میکردند؛ از اینرو رسولاللهr از نشستن در معابر عمومی منع فرمود.
دوم: خودداری از اذیت و آزار دیگران، چه به زبان باشد و چه با دست. آزار رساندن به دیگران با زبان، این است که دربارهی رهگذری که عبور میکند، سخنی بگویند یا دربارهاش غیبت و سخنچینی کنند. و اذیت و آزار عملی، این است که راه را بر عابران تنگ نمایند و یا با سدّ معبر، در رفت و آمد مردم وقفه یا مشکل ایجاد کنند.
سوم: جواب سلام؛ یعنی وقتی کسی سلام کرد، جواب سلامش را بدهند؛ زیرا سنت، این است که رهگذر باید بر کسی که نشسته است، سلام کند. روشن است که باید جواب سلامش را داد.
چهارم: امر به معروف؛ معروف، به هر کاری اطلاق میشود که الله متعال یا رسولاللهr به انجام آن دستور داده است. لذا اگر رهگذری را دیدید که در انجام فرمان الله یا رسولش کوتاهی میکند، او را به انجام آن فرا بخوانید و تشویقش کنید که آن کار نیک را انجام دهد.
پنجم: نهی از منکر؛ یعنی اگر کسی را دیدید که کار ناشایستی انجام میدهد، او را از آن بازدارید. مثلاً اگر عابری را دیدید که سیگار میکشد یا کار زشت دیگری انجام میدهد، او را از آن نهی کنید.
پیامبرr در این حدیث، مسلمانان را از نشستن در معابر عمومی منع کرده و بیان نموده که اگر قصد نشستن در گذرگاهی را داشتند، حق راه را رعایت کنند؛ سپس حقوق راه را در پنج مورد برشمرد و فرمود: «پرهیز از نگاه کردن به رهگذران، خودداری از اذیت و آزار دیگران، دادنِ جوابِ سلام، امر به معروف، و نهی از منکر». اینها مسایلیست که باید هنگام نشستن در معابر عمومی رعایت کنیم.
***
196- الثَّامن: عن ابن عباس$ أَنَّ رسولَاللهr رأى خَاتمًا مِنْ ذَهَبٍ فی یَد رَجُل، فَنَزعَهُ فطَرحَهُ وقال: «یَعْمَدُ أَحَدُکُمْ إِلَى جَمْرَةٍ مِنْ نَارٍ فَیجْعلهَا فی یَدِه». فَقِیل لِلرَّجُل بَعْدَ مَا ذَهَبَ رسولُاللهr: خُذْ خَاتمَک، انتَفعْ بِه. قال: لا والله لا آخُذُهُ أَبَداً وقَدْ طَرحهُ رسولُاللهr. [روایت مسلم]([22])
ترجمه: ابنعباس$ میگوید: پیامبرr در دستِ مردی، انگشتری از جنسِ طلا دید؛ آن را از انگشتش بیرون کشید و دور انداخت و فرمود: «یکی از شما، قصد اخگری از آتش میکند و آن را در دست خود قرار میدهد». پس از اینکه رسولاللهr رفت، به آن مرد گفتند: انگشتر خویش را بردار و (به نحوی دیگر و به صورتی شرعی) از آن، استفاده کن. گفت: خیر؛ به الله سوگند، انگشتری را که رسولاللهr دور انداخته است، برنمیدارم.
شرح
مؤلف/، روایتی بدین مضمون نقل کرده است که ابنعباس$ میگوید: پیامبرr در دستِ مردی، انگشتری از جنسِ طلا دید؛ آن را از انگشتش بیرون کشید و دور انداخت و فرمود: «یکی از شما، قصد اخگری از آتش میکند و آن را در دست خود قرار میدهد». پس از اینکه رسولاللهr رفت، به آن مرد گفتند: انگشتر خویش را بردار و (به نحوی دیگر، و به صورتی شرعی) از آن استفاده کن. گفت: خیر؛ به الله سوگند، انگشتری را که رسولاللهr دور انداخته است، برنمیدارم.
مؤلف/، این حدیث را از آن جهت در بابِ «امر به معروف و نهی از منکر» ذکر کرده که بیانگر تغییر دادن منکر با دست است؛ زیرا استفاده از زیورآلاتِ طلا و بهطور عام پوشیدن طلا برای مردان، حرام میباشد؛ همانطور که پیامبرr دربارهی طلا و ابریشم فرموده است که این دو، برای زنان امتم، حلال و برای مردان این امت، حرام است. لذا برای هیچ مردی پوشیدنِ لباسهای زربافت (لباسهایی که در بافتِ آنها از جنس طلا استفاده شده است) و نیز انگشتر و گردنبندِ طلا جایز نیست؛ زیرا فقط زنان میتوانند خود را با طلا، برای همسران خویش بیارایند. اللهU میفرماید:
﴿أَوَ مَن یُنَشَّؤُاْ فِی ٱلۡحِلۡیَةِ وَهُوَ فِی ٱلۡخِصَامِ غَیۡرُ مُبِینٖ ١٨﴾ [الزخرف: ١٨]
آیا کسی (را فرزند پروردگار میخوانند) که در ناز و نعمت پرورش مییابد و بَیانش در بحث و مجادله، روشن و رسا نیست؟
مشرکان، خود همینکه مژدهی تولد دختر به آنها داده میشد، چهرهی آنها سیاه میگردید و سرشار از خشم میگشتند؛ ولی معتقد بودند که خداوندU، دخترانی دارد و فرشتگان الهی را دختر میانگاشتند. بدینسان الله متعال منطق آنها را در این آیه، به چالش میکشد.
در هر حال، طلا نعمتیست که زنان به آن علاقه دارند و خود را با آن برای همسران خویش میآرایند؛ البته مرد نیز خودش را با رعایت موازین شرعی، برای همسر خویش میآراید و این، الفت و علاقهی آنان به یکدیگر را افزایش میدهد؛ ولی همانطور که بیان شد، استفاده از طلا برای مرد جایز نیست. گفتنیست: ایرادی ندارد که مرد، انگشترِ نقره در دستش قرار دهد؛ البته به شرطی که این کار، مبتنی بر عقیده یا باور خاصی نباشد. چنانکه امروزه برخی از مردم بهپیروی از آداب و رسوم نصرانیها، «حلقهی ازدواج» به دست میکنند. وقتی یک نصرانی میخواهد ازدواج کند، کشیش که برای آنها حکم عالِم را در نزد مسلمانان دارد، انگشتری را به نوبت در یکایک انگشتان داماد قرار میدهد و در پایان، به او میگوید: این، پیوند میان تو و همسرِ توست! بنابراین، اگر کسی با چنین اعتقادی حلقه به دست کند که باعث استحکام پیوند زناشویی او میشود، همانند نصارا عمل کرده است و این، عقیدهای باطل و نارواست و در چنین حالتی در دست کردن حلقه(ی نقره نیز) جایز نمیباشد؛([23]) اما اگر به دست کردن انگشتر نقره، مبتنی بر باور یا عقیدهی خاصی نباشد، هیچ ایرادی ندارد؛ البته ناگفته نماند که پوشیدن انگشتر نقره، مستحب نیست و اگر ضرورتی وجود داشت، ایرادی ندارد که انگشتر در دست خود قرار دهید؛ زیرا پیامبرr انگشتری میپوشید و چون به ایشان گفتند که پادشاهان، تنها نامههایی را میپذیرند که مُهر داشته باشند، انگشتری برای خود انتخاب کرد که روی آن، عبارتِ «محمد رسولالله» نقش بسته بود و از آن برای مُهر کردن نامههای خود استفاده میفرمود.
این حدیث، نشان میدهد که هنگام ضرورت باید برای برخوردِ با کاری ناشایست، شدتِ عمل بهخرج داد؛ زیرا پیامبرr به آن مرد نگفت که طلا، برای تو حرام است تا این انگشتر طلا را از انگشت خود بیرون بیاورد؛ بلکه خود، آن را بیرون کشید و دور انداخت. ناگفته پیداست که امر به معروف و نهی از منکر با تغییر دادنِ منکَر، فرق میکند؛ زیرا کسی به تغییر منکر میپردازد که توانایی و موقعیتی دارد؛ مانند فرمانروا، یا مرد در رابطه با خانوادهاش، و یا زن در محیط خانهاش. لذا کسی که توانایی دارد، ابتدا با دست خویش به برطرف کردن منکر میپردازد، وگرنه با زبان خویش از آن منع میکند و در غیر این صورت، آن را در دل خویش بد میداند؛ ولی در هر حال امر به معروف و نهی از منکر، واجب است؛ زیرا امر به معروف و نهی از منکر، با تغییر دادن منکر یا برطرف کردنِ آن، تفاوت دارد؛ امر به معروف و ونهی از منکر، فراخواندن به سوی کار نیک و برحذر داشتن از کار ناشایست است. به عبارت دیگر، سه مرحله وجود دارد: دعوت کردن یا فراخواندن، امر و نهی، و تغییر دادن.
دعوت، این است که مثلاً شخصی در میان مردم برخیزد و سخنرانی کند و با پند و موعظه، آنان را راهِ درست فرا بخواند.
امر، این است که انسان، شخص یا گروه معینی را مخاطب قرار دهد؛ مثلاً بگوید: فلانی، نمازت را مرتّب بخوان؛ دروغ نگو؛ غیبت نکن و....
اما تغییر دادن، این است که کار ناشایستی را به کار نیک و شایستهای تغیر دهیم؛ چنانکه پیامبرr انگشتر را از دست ِآن مرد بیرون کشید و آن را روی زمین انداخت.
از این حدیث، چنین برداشت میکنیم که از میان بردن چیزی که با آن عمل نادرستی انجام شده، جایز است؛ زیرا پیامبرr انگشتر را از دست آن مرد بیرون کشید و روی زمین انداخت و به او نفرمود که آن را بگیر و به خانوادهات بده. لذا این، درک و فهم والای آن مرد را میرساند که چون به او گفتند: «انگشتر خویش را بردار و (به نحوی دیگر، و به صورتی شرعی) از آن، استفاده کن»، پاسخ داد: «خیر؛ به الله سوگند، انگشتری را که رسولاللهr دور انداخته است، برنمیدارم»؛ زیرا او دریافت که پیامبرr این کار را برای سرزنش و ادب کردنِ وی انجام داده است. از اینرو هر چیزی که زمینهساز معصیت باشد، ایرادی ندارد که انسان، آن را برای انتقام از خود نابود کند؛ مثل اتفاقی که برای سلیمان بن داوود علیهماالسلام افتاد. چنانکه در پایان روز و هنگام عصر به تماشای اسبهایش رفت و آنقدر به اسبها مشغول شد که از یاد پروردگارش غافل گشت تا اینکه خورشید، غروب نمود و او نماز عصرش را نخوانده بود. دستور داد اسبها را دوباره بیاورند و آنگاه از خود انتقام گرفت و به قطع کردن ساقها و گردنهایشان پرداخت و بدینسان از خود انتقام گرفت؛ زیرا تماشای اسبهای تیزرو، او را از یاد الله غافل کرد. همانطور که اللهU میفرماید:
﴿فَطَفِقَ مَسۡحَۢا بِٱلسُّوقِ وَٱلۡأَعۡنَاقِ ٣٣﴾ [ص : ٣٣]
و آنگاه به دست کشیدن (و قطع کردن) ساقها و گردنهایشان پرداخت.
بنابراین هرگاه انسان دریابد که چیزی از اموال و داراییهایش، او را از اطاعت اللهU غافل میکند، اشکالی ندارد آن را از خود دور سازد یا بهنحوی آن را از میان ببرد.
این حدیث، بیانگر این است که استفاده از طلا (انگشتر و گردنبند طلا و امثال آن، برای مرد) عذاب الهی را در پی خواهد داشت؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «یکی از شما، قصد اخگری از آتش میکند و آن را در دست خود قرار میدهد». میبینیم که رسولاللهr از انگشتر طلا، بهعنوان تکهای از آتش یاد نموده و این، بدین معناست که روز قیامت با آن عذاب میشود. این، عذابی جزئیست که به بخشی از بدن میرسد؛ یعنی همان عضوی عذاب میگردد که مرتکب گناه و معصیت شده است. همانطور که پیامبرr فرموده است: «مَا أَسْفَل مِنْ الْکَعْبَیْنِ فَفِی النَّار»؛([24]) یعنی: «پایینتر از دو قوزک پای مردانی (که اسبال ازار میکنند)([25]) در آتش است». و یا نظیر این سخن پیامبرr که فرمود: «وَیْلٌ لِلأعْقَابِ مِنْ النَّارِ»؛([26]) یعنی: پُشت پای کسانی که هنگام وضو گرفتن عجله میکنند و آن را خوب نمیشویند، در معرض عذاب دوزخ است.
لذا سه حدیث ذکر شد که نشان میدهد عذاب دوزخ به همان عضوی میرسد که مرتکب معصیت میشود. در قرآن کریم نیز نمونهاش ذکر شده است؛ چنانکه اللهY میفرماید:
﴿یَوۡمَ یُحۡمَىٰ عَلَیۡهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکۡوَىٰ بِهَا جِبَاهُهُمۡ وَجُنُوبُهُمۡ وَظُهُورُهُمۡ﴾
[التوبة: ٣٥]
روزی که اندوختههایشان را در آتش دوزخ بگدازند و با آن پیشانی، و پهلو و پشتشان را داغ کنند.
پس همانطور که عذاب دوزخ، به همهی بدن دوزخیان میرسد، هر عضو، متناسب با گناهانی که مرتکب شده است، عذاب میگردد.
این حدیث، بیانگر صداقت و راستی صحابهy و کمال ایمان آنهاست؛ زیرا وقتی به آن مرد گفتند: «انگشتر خویش را بردار و (به نحوی دیگر، و به صورتی شرعی) از آن، استفاده کن»، پاسخ داد: «خیر؛ به الله سوگند، انگشتری را که رسولاللهr دور انداخته است، برنمیدارم». و این، از کمالِ ایمان وی بود؛ زیرا اگر آدمِ سستایمانی بود، انگشتر طلای خود را برمیداشت و آن را به خانواده یا نزدیکانش میداد یا آن را میفروخت و بهنحوی از آن استفاده میکرد.
از این حدیث چنین برداشت میشود که در تغییر دادن یک منکر و رفع آن، باید حکمت داشته باشیم؛ پیامبرr برای رفع منکر، در برخورد با این مرد شدت بهخرج داد؛ ولی پیامبرr با صحرانشینی که در مسجد ادرار کرد، برخورد شدیدی نفرمود. شاید پیامبرr میدانست که آن مرد، با وجود آگاهی از حرام بودن طلا برای مردان سهلانگاری کرده و انگشتر طلا در دست خود قرار داده است؛ از اینرو با او بهشدت برخورد کردند. بر خلاف این صحرانشین که از رفتار و سلوک درست و شهری، بیاطلاع بود و نمیدانست که چنین کاری، درست نیست؛ از اینرو هنگامی که مردم بر سرش فریاد زدند تا او را از این کار باز دارند، رسولاللهr فرمود: «رهایش کنید»؛ یعنی کاری به او نداشته باشید. [وقتی کارش را تمام کرد،] پیامبرr صدایش زد و به او فرمود: «إِنَّ هَذِهِ الْمَسَاجِدَ لاتَصْلُحُ لِشَیْءٍ مِنْ هَذَا الْبَوْلِ وَلا الْقَذَرِ إِنَّمَا هِیَ لِذِکْرِ اللَّهِU وَالصَّلاةِ وَقِرَاءَةِ الْقُرْآنِ»؛([27]) یعنی: «چیزهایی مانند ادرار و نجاست شایستهی این مساجد نیست؛ بلکه این مساجد برای ذکر الله، نماز و تلاوت قرآن ساخته شدهاند».
پیامبرr همچنین با معاویه بن حَکَم سلمیt که در نماز سخن گفت، بهنرمی برخورد کرد؛ زیرا او از ممنوعیت سخن گفتن در نماز، بیاطلاع بود. و نیز با مردی که در روز رمضان با همسرش نزدیکی کرد، رفتار نرمی داشت؛ زیرا «هر سخن، جایی و هر نکته، مقامی دارد». بنابراین از شما میخواهم که حکمت را در همهی اقوال و افعال خویش رعایت کنید. الله متعال، میفرماید:
﴿یُؤۡتِی ٱلۡحِکۡمَةَ مَن یَشَآءُۚ وَمَن یُؤۡتَ ٱلۡحِکۡمَةَ فَقَدۡ أُوتِیَ خَیۡرٗا کَثِیرٗاۗ وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٢٦٩﴾ [البقرة: ٢٦٩]
الله به هر کس که بخواهد، حکمت و دانش میبخشد و هرکس، از حکمت و دانش برخوردار شود، بهراستی از خیر فراوانی برخوردار شده است. و تنها خردمندان، پند میگیرند.
از الله متعال درخواست میکنم که همهی ما را در جرگهی بندگان حکیم و فرزانهاش قرار دهد و ما را از این خیر فراوان بهرهمند بگرداند.
***
197- التَّاسِع: عَنْ أَبِی سعیدٍ الْحسنِ البصْرِی أَنَّ عَائِذَ بن عمْروٍt دخَلَ عَلَى عُبَیْدِ الله بن زیَادٍ فَقال: أَیْ بُنَیَّ، إِنِّی سمِعتُ رسولَاللهr یَقول: «إِنَّ شَرَّ الرِّعاءِ الْحُطَمَةُ» فَإِیَّاکَ أَنْ تَکُونَ مِنْهُم. فَقَالَ لَه: اجْلِسْ فَإِنَّمَا أَنت مِنْ نُخَالَةِ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍr، فقال: وهَلْ کَانَتْ لَهُمْ نُخَالَةٌ إِنَّمَا کَانَتِ النُّخالَةُ بَعْدَهُمْ وَفی غَیرِهِم. [روایت مسلم]([28])
ترجمه:ابوسعید، حسن بصری/ میگوید: عایذ بن عمروt نزد عبیدالله بن زیاد رفت و گفت: ای پسر! من، از رسولاللهr شنیدم که فرمود: «بدترین سرپرستها، کسانی هستند که به زیردستان خود ستم میکنند». پس مراقب باش که از آنها نباشی. ابنزیاد به عائذt گفت: بنشین؛ بهراستی که تو، از اصحاب دونپایهی محمدr هستی. (نه از اصحاب برجستهاش). عائذt فرمود: هیچ فرومایهای در میان اصحاب محمدr وجود نداشت؛ بلکه فرومایگانی در نسلهای پس از ایشان و در میان کسانی جز صحابه، ظهور کردند.
***
198- الْعاشر: عَنْ حذیفةَt أَنَّ النَّبیَّr قال: «والَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَتَأْمُرُنَّ بالْمعرُوف، ولَتَنْهَوُنَّ عَنِ المُنْکَر، أَوْ لَیُوشِکَنَّ الله أَنْ یَبْعثَ عَلَیْکمْ عِقَاباً مِنْه، ثُمَّ تَدْعُونَهُ فَلاَ یُسْتَجابُ لَکُمْ». [ترمذی، این حدیث را روایت کرده و آن را حسن دانسته است.]([29])
ترجمه: حذیفهt میگوید: پیامبرr فرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، حتماً امر به معروف و نهی از منکر کنید، وگرنه، بیم آن میرود که الله بهزودی عذابی از سوی خود بر شما فرود آورد و آنگاه شما او را بهفریاد بخوانید و دعای شما، قبول نشود».
شرح
مؤلف/ حدیثی بدین مضمون نقل کرده که حذیفه بن یمانt گفته است: رسولاللهr فرمود: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، حتماً امر به معروف و نهی از منکر کنید، وگرنه، بیم آن میرود که الله، بهزودی عذابی از سوی خود بر شما فرود آورد و آنگاه شما او را بهفریاد بخوانید و دعای شما، قبول نشود».
پیامبرr در این حدیث به اللهU سوگند یاد کرده است؛ زیرا الله، ذاتیست که جان همهی بندگانش در دست اوست واگر بخواهد، آنها را هدایت میبخشد و اگر خواست و مشیت او باشد، گمراهشان میگرداند و هرگاه اراده کند، آنها را میمیراند یا زنده نگه میدارد؛ یعنی هدایت، گمراهی، زندگانی و مرگ بندگان، همه در دست اللهU میباشد؛ از اینرو پیامبرr سوگند یاد کرد و فرمود: «قسم به ذاتی که جانم در دست او ست». و گاه میفرمود: «سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست»؛ زیرا جان محمد، پاکترین و بهترین جانهاست. سپس رسولاللهr به ما دستور داد که حتماً امر به معروف و نهی از منکر کنیم؛ در غیر این صورت الله، همهی ما را به عذاب خویش گرفتار میگرداند و آنگاه دست به دعا برمیداریم و دعای ما قبول نمیشود. پیشتر چندین حدیث ذکر شد که همگی بیانگر وجوب امر به معروف و نهی از منکر بود و از ترک این وظیفهی همگانی منع میکرد؛ لذا بر همهی ما واجب است که امر به معروف کنیم و اگر همکیشِ خود را دیدیم که در انجام وظیفهای شرعی، کوتاهی میکند، او را به انجام آن امر کنیم و او را از سرپیچی و نافرمانی از الله متعال، بازداریم تا امتی واحد و یکپارچه شویم؛ زیرا اگر هرکس به میل خود رفتار کند و مرام و مسلک خاصی داشته باشد، دچار اختلاف و تفرقه خواهیم شد؛ حال آنکه خیر و برکت و سعادت و رستگاری، در یکپارچگیست.
این حدیث نشان میدهد که حتی اگر انسان را سوگند ندهند یا از او نخواهند که قسم بخورد، جایز است که سوگند یاد کند؛ البته باید دقت کند که بهخاطر مسایل پراهمیت، سوگند بخورد و شایسته نیست که برای مسایل کماهمیت و پیشپاافتاده نیز سوگند یاد کند. امر به معروف و نهی از منکر، یکی از مهمترین واجبات و وظایف دینیست؛ حتی برخی از علما، آن را ششمین رکن اسلام برشمردهاند. گرچه دیدگاه صحیح، این است که ششمین رکن اسلام نیست، ولی شکی نیست که یکی از مهمترین واجبات دینی بهشمار میرود. و اگر امت اسلامی این وظیفهی مهم را ترک کنند، دچار تفرقه و پراکندگی میشوند و هرکس، راهِ خود را در پیش میگیرد و به مسیری میرود که مطابق میل اوست. در صورتی که اگر همگی به امر به معروف و نهی از منکر بپردازند، راه و شیوهی همه، همسو و یکسو خواهد شد؛ همانطور که الله متعال دستور داده است:
﴿وَلۡتَکُن مِّنکُمۡ أُمَّةٞ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَیۡرِ وَیَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ١٠٤ وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ لَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ ١٠٥﴾ [آل عمران: ١٠٤، ١٠٥]
باید از میان شما گروهی باشند که به سوی نیکی فرا بخوانند و امر به معرف و نهی از منکر کنند؛ و چنین کسانی رستگارند. و همانند کسانی نباشید که پراکنده شدند و پس از آنکه نشانههای آشکاری برای آنها آمد، اختلاف ورزیدند. و چنین کسانی، عذاب بزرگی (در پیش) دارند.
همچنین میفرماید:
﴿کُنتُمۡ خَیۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ﴾ [آل عمران: ١١٠]
شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدید آمدهاید؛ امر به معروف و نهی از منکر میکنید و به الله ایمان دارید.
کسی که امر به معروف و نهی از منکر میکند، باید به این مسألهی مهم توجه نماید که به قصد اصلاح برادر مسلمانش به چنین کاری بپردازد، نه اینکه هدفش انتقامجویی از او باشد. اگر کسی به نیت انتقامجویی از برادرش امر به معروف و نهی از منکر کند، چهبسا به خود و عملِ خویش فریفته میشود و برادر مسلمانش را تحقیر میکند یا او را کوچک میشمارد و او را از رحمت الهی دور میپندارد و میگوید: فلانی، از رحمت الله، دور است؛ و بدینسان عملِ خویش را تباه و بیخیر میگرداند. چنانکه در حدیثی صحیح از پیامبرr آمده است که شخصی دربارهی انسانِ گنهکاری میگوید: «قسم به الله که او، فلانی را نمیآمرزد». و اللهU میفرماید: «مَن ذَا الَّذِی یَتَأَلَّى عَلَیَّ أَلَّا أَغْفِر لِفُلانٍ وقَدْ غَفَرْت لِفُلانٍ ، وَأَبْطلْت عَمَلک»؛([30]) یعنی: «چه کسی به نام من سوگند یاد میکند که من فلانی را نمیبخشم؟ حال آنکه من او را بخشیدم و عمل تو را باطل و تباه گردانیدم». دقت کنید؛ این مرد سخنی گفت که با آن، دنیا و آخرت خود را نابود کرد و همهی سعی و تلاش خویش را از میان برد؛ زیرا به خود و عمل خویش فریفته شد و برادر مسلمانش را تحقیر کرد و او را از رحمت الهی دور دانست.
در هر حال کسی که امر به معروف و نهی از منکر میکند، باید بدین نکته توجه نماید و به قصد اصلاح مردم، به چنین کاری بپردازد؛ نه اینکه هدفش انتقامجویی از دیگران باشد؛ بلکه باید مانند پزشک عمل کند و قصدش درمان این بیمار باشد که با میکروب گناه، بیمار شده است. فرقی نمیکند که بیماریاش، کوتاهی در انجام واجبات یا ارتکاب کارهای حرام است. لذا اگر کسی، حُسن نیت و اخلاص داشته باشد، الله متعال در فعالیت و تلاش و دعوت او، خیر و برکت میگذارد و بهوسیلهی او هرکه از بندگانش را بخواهد، هدایت میبخشد. بدینسان انسان، ضمن اینکه خودش به خیر فراوانی دست مییابد، منشأ خیر نیز میگردد.
***
199- الْحَادی عشَر: عنْ أَبِی سَعید الْخُدریِّt عَنِ النَّبیِّr قال: «أَفْضَلُ الْجِهَادِ کَلِمَةُ عَدْلٍ عندَ سلْطَانٍ جائِرٍ». [ابوداود و ترمذی، این حدیث را روایت کردهاند و ترمذی، آن را حسن دانسته است.]([31])
ترجمه: ابوسعید خدریt میگوید: پیامبرr فرمود: «برترین جهاد، سخن حقّیست که نزد پادشاهی ستمکار گفته میشود».
شرح
مؤلف/، از ابوسعید خدریt نقل کرده که پیامبرr فرموده است: «برترین جهاد، سخن حقّیست که نزد پادشاهی ستمکار گفته شود».
مشاوران و همنشینان شاهان، دو دستهاند: نیک و بد.
مشاوران بد، به میل و خواستهی شاه نگاه میکند و آن را در نظرش نیک و زیبا جلوه میدهند؛ هرچه شاه بگوید، میگویند: درست است؛ چه خوب فرمودید! حال آنکه ممکن است سخن شاه، ظالمانه و نادرست باشد. خلاصه اینکه با اهداف دنیوی و از روی دنیاطلبی نزد شاه، تملق و چاپلوسی میکنند.
اما مشاوران نیک شاه، کسانی هستند که رضایت الله و رسولش را در نظر میگیرند و حاکم را به سوی آن رهنمون میشوند. سخن باطل یا نادرستی که نزد پادشاهی ستمکار گفته میشود، ضدّ جهاد است؛ بدینسان که گویندهی چنین سخنی، میل و رضایت شاه را مد نظر قرار میدهد و همان سخنی را میگوید که شاه، دوست دارد؛ ولی سخن حقی که نزد پادشاهی ستمکار گفته شود، برترین جهاد بهشمار می رود. پیامبرr فرمود: «نزد پادشاهی ستمکار». زیرا گفتن سخن حق نزد پادشاه یا فرمانروای عادل، نه دشوار است و نه هزینهای دارد؛ اما پادشاه ستمکار، ممکن است گویندهی سخن حق را بیازارد و حتی شکنجهاش کند! لذا این مسأله، چهار حالت دارد:
1- گفتن سخن حق نزد پادشاه یا فرمانروای عادل؛ و این، آسان است.
2- گفتن سخن نادرست یا باطل نزد پادشاه و فرمانروای عادل؛ این، کارِ بسیار زشتیست و شاید فرمانروای عادل را بفریبد.
3- گفتن سخن حق نزد پادشاه ستمکار؛ و این، برترین جهاد است.
4- گفتن سخن باطل در نزد پادشاه ستمکار؛ این، بدترین حالت ممکن است.
از الله متعال درخواست میکنم که ما را جزو بندگان حقگویی بگرداند که به خود و دیگران، راست میگویند.
***
200- الثَّانی عَشَر: عنْ أَبِی عبدِ الله طارِقِ بنِ شِهابٍ الْبَجَلِیِّ الأَحْمَسِیِّt أَنَّ رجلاً سأَلَ النَّبِیَّr، وقَدْ وَضعَ رِجْلَهُ فی الغَرْز: أَیُّ الْجِهادِ أَفْضَلُ؟ قَالَ: «کَلِمَةُ حقٍّ عِنْدَ سُلْطَانٍ جائِر». [نسائی، این حدیث را با سند صحیح روایت کرده است.]([32])
ترجمه: ابوعبدالله، طارق بن شهاب بجلی احمسیt می گوید: شخصی از پیامبرr در حالی که پایش را در رکاب نهاده بود، پرسید: کدامین جهاد برتر است؟ فرمود: «سخن حقی که نزد پادشاهی ستمکار گفته شود».
201- الثَّالِثَ عشَر: عن ابن مَسْعُودٍt قال: قال رسولُاللهr: «إِنَّ أَوَّلَ مَا دخَلَ النَّقْصُ عَلَى بَنِی إِسْرائیلَ أَنَّه کَانَ الرَّجُلُ یَلْقَى الرَّجُلَ فَیَقُول: یَا هَذَا اتَّق الله وَدعْ مَا تَصْنَعُ فَإِنَّهُ لا یَحِلُّ لک، ثُم یَلْقَاهُ مِن الْغَدِ وَهُو عَلَى حالِه، فلا یمْنَعُه ذلِک أَنْ یکُونَ أَکِیلَهُ وشَرِیبَهُ وَقعِیدَه، فَلَمَّا فَعَلُوا ذَلِکَ ضَرَبَ الله قُلُوبَ بَعْضِهِمْ بِبَعْضٍ» ثُمَّ قال: ﴿لُعِنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَۚ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ ٧٨ کَانُواْ لَا یَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنکَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَفۡعَلُونَ ٧٩ تَرَىٰ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ یَتَوَلَّوۡنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْۚ لَبِئۡسَ مَا قَدَّمَتۡ لَهُمۡ أَنفُسُهُمۡ﴾ إلى قوله: ﴿فَٰسِقُونَ﴾ [المائدة:78،81] ثُمَّ قال: «کَلاَّ، وَالله لَتَأْمُرُنَّ بالْمعْرُوف، وَلَتَنْهَوُنَّ عَنِ الْمُنْکَرِ، ولَتَأْخُذُنَّ عَلَى یَدِ الظَّالِم، ولَتَأْطِرُنَّهُ عَلَى الْحَقِّ أَطْرًا، ولَتقْصُرُنَّهُ عَلَى الْحَقِّ قَصْرًا، أَوْ لَیَضْرِبَنَّ الله بقُلُوبِ بَعْضِکُمْ عَلَى بَعْض، ثُمَّ لَیَلْعَنکُمْ کَمَا لَعَنَهُمْ». [ابوداود و ترمذی، این حدیث را روایت کردهاند و ترمذی، آن را حسن دانسته است.]([33])
هَذَا لفظ أَبی داود، ولفظ الترمذی: قَالَ رَسُولُاللهr: «لَمَّا وَقَعَتْ بَنُوإسْرَائِیلَ فی المَعَاصی نَهَتْهُمْ عُلَمَاؤهُمْ فَلَمْ یَنْتَهُوا، فَجَالَسُوهُمْ فی مَجَالِسِهم، وَوَاکَلُوهُمْ وَشَارَبُوهُم، فَضَربَ اللهُ قُلُوبَ بَعضِهِمْ بِبعْضٍ، وَلَعَنَهُمْ عَلَى لِسانِ دَاوُد وعِیسَى ابنِ مَرْیَمَ ذلِکَ بما عَصَوا وَکَانُوا یَعتَدُونَ». فَجَلَسَ رَسُولُاللهr وکان مُتَّکِئًا، فَقَالَ: «لا، والَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ حَتَّى تَأطِرُوهُمْ عَلَى الحَقِّ أطْرًا».
ترجمه: ابن مسعودt میگوید: رسولاللهr فرمود: «نخستین نقصی که در بنیاسرائیل پدید آمد، این بود که مردی از آنان، دیگری را ملاقات میکرد و به او میگفت: فلانی! از الله بترس و این عمل زشتِ خود را ترک کن؛ زیرا این عمل، برای تو حلال نیست. سپس فردای آن روز، او را در همان گناه ملاقات میکرد و این کار حرام، مانع از این نمیشد که با او همنشین و همسفره نشود و چون چنین رویکردی داشتند، دلهایشان در هم آمیخت (و از آنها متأثر شدند) و سیهدل گردیدند». سپس پیامبرr این آیهها را تلاوت کرد:
﴿لُعِنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَۚ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ ٧٨ کَانُواْ لَا یَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنکَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَفۡعَلُونَ ٧٩ تَرَىٰ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ یَتَوَلَّوۡنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْۚ لَبِئۡسَ مَا قَدَّمَتۡ لَهُمۡ أَنفُسُهُمۡ أَن سَخِطَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡ وَفِی ٱلۡعَذَابِ هُمۡ خَٰلِدُونَ ٨٠ وَلَوۡ کَانُواْ یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلنَّبِیِّ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مَا ٱتَّخَذُوهُمۡ أَوۡلِیَآءَ وَلَٰکِنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ فَٰسِقُونَ ٨١﴾
آن دسته از بنیاسرائیل که کفر ورزیدند، به زبان داود و عیسی پسر مریم نفرین شدند. این، بدان سبب بود که نافرمانی نمودند و از حد میگذشتند. یکدیگر را از کار زشتی که مرتکب شدند، باز نمیداشتند. چه زشت بود آنچه انجام میدادند! بسیاری از آنان را میبینی که کافران را به دوستی میگیرند. چه بد چیزیست آنچه نفسهایشان از پیش برای آنان فرستاده است! (بدینسان) که الله بر آنان خشم گرفت و آنان برای همیشه در عذاب بهسر میبرند. و اگر به الله و پیامبر و آنچه بر او نازل شده، ایمان میآوردند، کافران را به دوستی نمیگرفتند؛ ولی بیشترشان منحرف و بدکارند.
آنگاه فرمود: «هرگز (چنین رویکردی نداشته باشید)؛ سوگند به الله که حتماً امر به معروف و نهی از منکر کنید و دست ظالم را بگیرید و او را از ظلم و ستم بازدارید و به سوی حق سوق دهید؛ در غیر این صورت الله متعال، شما را تحت تأثیر بدکاران قرار میدهد و سیهدل میشوید و آنگاه شما را همانند بنیاسرائیل، از رحمتش دور میگرداند».
آنچه گذشت، الفاظیست که ابوداود روایت کرده و در روایت ترمذی، آمده است: رسولاللهr فرمود: «وقتی بنیاسرائیل در گناه و معصیت غوطهور شدند، علمایشان آنان را نهی کردند؛ ولی آنان از گناه و معصیت باز نیامدند؛ با این حال، علما با آنها نشست و برخاست نمودند و در مجالس آنها نشستند و با آنان همسفره شدند! در نتیجه الله، دلهایشان را در هم آمیخت و آنها را به زبان داوود و عیسی پسر مریم، لعنت و نفرین نمود؛ زیرا نافرمانی نمودند و از حد گذشتند». پیامبرr که پیشتر تکیه زده بود، نشست و فرمود: «نه؛ سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، (در صورتی از خشم پروردگار درامان هستید) که بدکاران و ستمکاران را آنگونه که باید و شاید، به سوی حق بکشانید».
***
202- الرَّابعَ عَشَر: عن أَبی بَکْرٍ الصِّدِّیقt قال: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّکُمْ تقرءونَ هَذِهِ الآیةَ: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ عَلَیۡکُمۡ أَنفُسَکُمۡۖ لَا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَیۡتُمۡ﴾ [المائدة: ١٠٥] وإِنّی سَمِعت رسولَاللهr یَقُول: «إِنَّ النَّاسَ إِذَا رَأَوْا الظَّالِمَ فَلَمْ یَأْخُذُوا عَلَى یَدَیْهِ أَوْشَکَ أَنْ یَعُمَّهُمُ الله بِعِقَابٍ مِنْهُ». [روایت ابو داود، وترمذی ونسائی با سندهای صحیح]([34])
ترجمه: ابوبکر صدیقt این آیه را تلاوت کرد:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ عَلَیۡکُمۡ أَنفُسَکُمۡۖ لَا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَیۡتُمۡ﴾
[المائدة: ١٠٥]
ای مؤمنان! مراقبِ (باورهای) خود باشید که اگر بر هدایت بودید، کسی که گمراه شده باشد، زیانی به شما نمیرساند.
و سپس فرمود: ای مردم! شما این آیه را میخوانید (و برداشت نادرستی از آن دارید)؛ حال آنکه من، از رسولاللهr شنیدم که فرمود: «هرگاه مردم، ظالمی را ببینند و دستش را نگیرند (و او را از ظلم و ستم بازندارند)، انتظار میرود که الله، همهی آنها را به عذاب خویش گرفتار کند».
شرح
مؤلف/ روایتی بدین مضمون نقل کرده است که ابوبکر صدیقt آیهی 105 سورهی «مائده» را تلاوت کرد تا برداشت نادرست مردم را از این آیه، اصلاح کند؛ اللهU در این آیه میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ عَلَیۡکُمۡ أَنفُسَکُمۡۖ لَا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَیۡتُمۡ﴾
[المائدة: ١٠٥]
ای مؤمنان! مراقبِ (باورهای) خود باشید که اگر بر هدایت بودید، کسی که گمراه شده باشد، زیانی به شما نمیرساند.
برخی از مردم، چنین میپندارند که اگر خودشان بر هدایت باشند، گمراهی دیگران، زیانی به آنها نمیرساند. بهیقین همینطور است؛ ولی بهشرطی که خود، به وظایف دینی خویش از جمله امر به معروف و نهی از منکر عمل کنند. چنانکه اللهU این شرط را در این آیه بیان نموده و فرموده است: ﴿إِذَا ٱهۡتَدَیۡتُمۡۚ﴾ یعنی: «اگر خود، بر هدایت باشید». لازمهی هدایت، این است که به وظایف دینی خود، از جمله «امر به معروف و نهی از منکر» عمل کنیم؛ از اینرو ابوبکر صدیقt این برداشت نادرست را اصلاح کرد و گفت: من از رسولاللهr شنیدم که فرمود: «هرگاه مردم، ظالمی را ببینند و دستش را نگیرند (و او را از ظلم و ستم بازندارند)، انتظار میرود که الله، همهی آنها را به عذاب خویش گرفتار کند».
مفهوم این حدیث، این است که اگر مردم، شخصِ گمراهی را ببینند و او را به سوی نیکی فرا نخوانند یا او را از کارهای زشت بازندارند، انتظار نداشته باشند که زیانی به آنها نرسد؛ بلکه منتظر باشند که الله متعال، همهی آنها را به عقاب خویش گرفتار میکند؛ هم کسانی را که مرتکب کارهای زشت میشوند و هم کسانی را که غافل و بیخیالند و از کارهای زشت باز نمیدارند.
از این حدیث بهخوبی پیداست که باید توجه ویژهای به فهم کتاب الله و آموزههای قرآنی داشته باشیم تا در برداشت از رهنمودهای الهی، دچار اشتباه نشویم؛ زیرا گاه، برخی از مردم، مطالبی از قرآن برداشت میکنند که از مفاهیم قرآنی، بهکلی فاصله دارد و در برداشت از آموزههای قرآن دچار اشتباه میشوند در نتیجه، گمراه میگردند؛ از اینرو در حدیث پیامبرr وعید یا هشدار بسیار سختی دربارهی کسانی میبینیم که قرآن را بر اساس دیدگاههای شخصی خود، یا بر اساس هوا و هوس تفسیر مینمایند و اصول تفسیر از جمله دستور زبان عربی و ضوابط دینی را در این امر رعایت نمیکنند و مفاهیم خودساخته را به نام مفاهیم قرآنی، مطرح مینمایند! کسانی که قرآن را مطابق هوا و خواستههای نفسانی خویش تفسیر میکنند، در حقیقت جایگاه خود را در دوزخ آماده میسازند؛ البته برای کسی که با زبان عربی بهخوبی آشناست، ایرادی ندارد که قرآن را تفسیر کند؛ زیرا قرآن، به زبان عربی نازل شده است. از اینرو برای درک مفاهیم آن، به تفسیر روی میآوریم. البته بدین صورت که معانی و مفاهیم واژههای قرآنی را در قالب مفاهیم شرعی، بیان میکنیم. در هر حال، انسان باید مفاهیم قرآنی را مطابق رهنمودهای الهی دریابد و برداشت یا تفسیر او از قرآن، برگرفته از رهنمودهای نبوی یا مطابق سنت پیامبرr باشد تا از مفاهیم الهی و نبوی فاصله نگیرد.
***
([1]) صحیح بخاری، ش: 931؛ و صحیح مسلم، ش: 875 بهنقل از جابر بن عبداللهt.
([2]) صحیح مسلم، ش: 2593 بهنقل از عایشه&.
([3]) صحیح مسلم، ش: 2593 بهنقل از عایشه&.
([4]) صحیح مسلم، ش: 2594 بهنقل از عایشه&.
([5]) یوسف:92.
([6]) صحیح مسلم، ش:49.
([7]) صحیح مسلم، ش: 50.
([8]) صحیح بخاری، ش: (7055، 7067) و....؛ و صحیح مسلم، ش:1709.
([9]) صحیح مسلم، ش: 1847 بهنقل از حذیفهt.
([10]) صحیح مسلم، ش: 1828.
([11]) صحیح مسلم، ش:142 بهنقل از معقل بن یسارt.
([12]) نک: صحیح مسلم، ش: 142؛ مکرر است.
([13]) صحیح بخاری، ش: (6018، 6136، 6138، 6475)؛ و مسلم، ش: 47 بهنقل از ابوهریرهt؛ و نیز روایت: بخاری، ش: (6019، 6135،6476)، و مسلم، ش: 48 بهنقل از ابوشریح خزاعیt.
([14]) صحیح بخاری، ش:2493.
([15]) صحیح بخاری، ش: (5305، 6847)، و مسلم، ش: 1500 بهنقل از ابوهریرهt.
([16]) صحیح مسلم، ش: 1854.
([17]) صحیح بخاری، ش: 3346؛ و صحیح مسلم، ش:2280.
([18]) ابنابیعاصم در الآحاد والمثانی (234) به روایت ابوعبیده؛ فاکهی در أخبار مکه (1749)، و بزار در مسندش (230) و خطیب در الفصل للوصل المدرج (2/810) به روایت عمر و مسلم/ بهشمارهی 1767 بدین الفاظ روایت کرده است: «لأخرجنّ الیهودَ والنصاری من جزیرة العرب حتی لا أدع إلا مسلمًا».
([19]) صحیح مسلم، ش: 1767.
([20]) صحیح بخاری، ش: (3053، 3168، 4431) و مسلم، ش: 1637.
([21]) صحیح بخاری، ش: (2465، 6229)؛ و صحیح مسلم، ش: 2121.
([22]) صحیح مسلم، ش: 2090.
([23]) یعنی اگر مردی اعتقاد داشته باشد که در دست کردن «حلقه» یا «انگشتر»، جزو مراسم و شرایط ازدواج است، و با چنین اعتقادی، حلقه یا انگشتر در دستش قرار دهد، مرتکب عملِ حرامی شده است؛ فرقی نمیکند که حلقهاش، از جنسِ طلا باشد یا نقره. از سوی دیگر باورهای نادرست دیگری نیز در این زمینه، بهویژه نزد خانمها وجود دارد. چنانچه اگر مردی، حلقهی ازدواج را از دستش بیرون بیاورد، همسرش آن را به فال بد میگیرد و چنین میپندارد که با یکدیگر دچارِ مشکل خواهند شد و این را مقدمهای برای جدایی از هم قلمداد میکند! این در حالیست که این اعتقاد یا باور، خود زمینهساز بروز مشکلات زناشوییست. متأسفانه ایرادِ دیگری که وجود دارد، این است که برخیها، «حلقهی نامزدی» را عقدی شرعی میپندارند و از اینرو دختر یا خانم، حجاب شرعی را نزد خواستگارش رعایت نمیکند و گاه این امر، آنها را به عمل زنا میکشاند؛ چون همین حلقه را اصل قرار میدهند و ازدواج با یکدیگر را قطعی میپندارند. آسیبشناسی این موضوع، نشان میدهد که این امر، باعث بروز مشکلات فراوانی در جامعه شده است. شرح بیشترِ این موضوع را بنگرید در کتاب «آداب الزفاف» نوشتهی علامه آلبانی/، صص: 140-142.
([24]) صحیح بخاری، ش: 5787 بهنقل از ابوهریرهt.
([25]) اسبال ازار، یعنی بلند بودن شلوار بهگونهای که دو قوزک پا را بپوشاند.
([26]) صحیح بخاری، ش: (60، 96، 163)؛ و مسلم، ش: 241 بهنقل از عبدالله بن عمرو$. این حدیث شواهد دیگری نیز در «صحیحین» دارد.
([27]) صحیح مسلم، ش: 250.
([28]) صحیح مسلم، ش: 1830.
([29]) صحیح الجامع، ش: 7070، و صحیح الترمذی، از آلبانی/، ش: 1762.
([30]) صحیح است؛ علامه آلبانی/، این حدیث را در السلسلة الصحیحة، ش: 1685 صحیح دانسته است.
([31]) صحیح الجامع، ش: 1100؛ صحیح ابن ماجه، ش: 3240؛ و السلسلة الصحیحة، ش: 491 از آلبانی/.
([32]) صحیح الجامع، ش: 1100؛ و السلسلة الصحیحة از آلبانی/، ش: 491.
([33]) ضعیف است؛ نک: ضعیف الجامع، ش: 1822؛ ضعیف ابن ماجه، ش: 867؛ و السلسلة الضعیفة، ش: 1105 از آلبانی/.
([34]) صحیح است؛ روایت احمد در مسند (1/2، 7)؛ ترمذی، ش: (2168، 3057)؛ ابن ماجه، ش: 4005؛ و ابوداود، ش: 4338 و برخی دیگر از محدثان بهنقل از ابوبکرt.