25- باب: امر به ادای امانت (بازپس دادن آن)
الله متعال، میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُکُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾ [النساء : ٥٨]
الله به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانش بازپس دهید.
شرح
مؤلف/، بابی تحت عنوان «امر به ادای امانت» گشوده است.
امانت، معانی گوناگونی دارد که از آن جمله عبادتهاییست که اللهU بندگانش را به انجام آن، مکلّف ساخته است؛ یعنی هر یک از عبادتها، امانتیست که الله متعال به بندگانش سپرده است.
و نیز امانتهای مالی؛ مانند آنچه که به عنوان «ودیعه» نزد انسان میگذارند تا آن را برای صاحبش نگه دارد. و نیز مانند سایر اموالی که در دست انسان است تا هم از آن استفاده کند و هم آن را برای مالکش نگه دارد.
به اولی، «ودیعه» و به دومی، «عاریه» میگویند. ودیعه، این است که به عنوان مثال ساعت خود را به شخصی میدهی و به او میگویی: این را برای من نگه دار یا مبلغی پول دستش میگذاری و از او میخواهی که آن را برای تو نگه دارد. لذا ودیعه، امانتیست که صرفاً به منظور نگهداری برای مالک، به کسی سپرده میشود؛ ولی عاریه، به امانتی میگویند که گذشته از نگهداری برای صاحب آن، شخصی که آن را در دست دارد، از آن استفاده میکند. بنابراین، ماشین کرایه، یا مغازه و خانهای که اجاره کردهاید، و هر چیزی که اجاره میکنید، امانتی در دست شماست.
ولایت یا پُست و مقام هر کسی، امانتیست که باید آن را بهخوبی ادا کند؛ بزرگترین نوع این امانت، مسؤولیتیست که والاترین مقام سیاسی یا حاکم، بر عهده دارد و نسبت به مسایل دینی و دنیوی مردم بازخواست خواهد شد؛ او امانتدار اموال عمومیست و نباید بیتالمال را حیف و میل کند یا از آن سوءاستفاده نماید.
وزیران، استانداران، فرمانداران، قاضیان و مسؤولان منطقهای نیز در برابر امانتی که به آنها سپرده شده است، مسؤولند. هر کسی دربارهی خانواده و زیردستان خود مسؤول است. در هر حال، دامنهی امانت، بسیار گسترده میباشد؛ امانت، بهطور کلی دو بخش اساسی دارد:
بخش اول در رابطه با حقوق الهیست؛ یعنی همان امانتی که دربارهی عبادت اللهU به انسان سپرده شده است.
بخش دوم با حقوق بشر مرتبط میباشد و دامنهی بسیار گستردهای دارد که پیشتر بدان اشاره کردیم. انسان دربارهی هر دو بخش امانت، مسؤول است باید امانتی را که بر عهدهی اوست، ادا کند. اللهU میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُکُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾ [النساء : ٥٨]
الله به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانش بازپس دهید.
دقت کنید که اللهU با ساختاری قوی و با ذکر نام و الوهیت بزرگ خود، به ادای امانت دستور داده است و این، برای تعظیم این مقام و این فرمان میباشد. اجازه دهید سخن علمای «علم بلاغت» را با ذکر مثالی توضیح دهم؛ وقتی یک پادشاه، صیغهی غائب بهکار میبرد و میگوید: «پادشاه به شما دستور میدهد که چنین کاری انجام دهید»، این، بلیغتر و شدیدتر از این است که بگوید: «من به شما دستور میدهم». لذا در آیه اللهU میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُکُمۡ﴾ یعنی: «الله به شما فرمان میدهد». و صفات برتر، از آنِ الله متعال است.
ادای امانت و بازپس دادن آن به صاحبانش، فرمان الهیست؛ لازمهاش، این است که انسان، از امانتی که به او سپرده شده، بهخوبی نگهداری نماید و در حفظ و نگهداری آن، کوتاهی نکند. ادای امانت، یکی از نشانههای ایمان است. لذا افرادِ امانتداری که امانت را بهطور کامل به صاحب آن تحویل میدهند، قابل اعتمادند و ایمانی قوی دارند؛ ولی کسی که در امانت، خیانت میکند، به هیچ وجه قابل اعتماد نیست و سستایمان است.
اسراری که در میان دوستان وجود دارد، امانتیست که باید در حفظ آن کوشا باشیم و فاش کردن اسرار دوستان، جایز نیست؛ لذا اگر یکی از دوستانت، رازی را با تو در میان نهاد و به تو تذکر داد که این، یک راز یا یک امانت است، دیگر برای تو جایز نیست که کسی را از آن باخبر سازی؛ حتی نزدیکترین شخصی که به او اعتماد کامل داری. فرقی نمیکند که دوست تو، یادآوری کند که این راز را به کسی نگویی و چه بدون تذکر وی، از شواهد و قراین معلوم باشد که این سخنش، یک راز است و دوست ندارد که کسی از آن، آگاهی یابد.. از اینرو علما گفتهاند: اگر هنگامی که شخصی، سخنی با تو در میان میگذارد، در هنگام سخن گفتن اطرافش را بپاید که کسی، مطلع نشود یا سخنش را نشنود، این، نشانهی اینست که او دوست ندارد کسی از سخنش آگاه شود. از اینرو سخنش، رازیست که فاش کردن آن، جایز نیست.
مسایل خاص یا اسراری که میان هر زن و مردی پیش میآید، امانت است؛ از اینرو بدترین مردم، کسانی هستند که اسرار زناشویی خود را نزد دیگران بازگو میکنند! هیچ انسان عاقلی دوست ندارد که کسی از اسرار او و همسرش، اطلاع یابد.
خلاصه اینکه حفظ امانت بر ما واجب میباشد. مهمترین امانتی که باید در حفظ آن بکوشیم، امانتیست که الله متعال، به ما سپرده است؛ زیرا الله، بیش از همه بر ما حق دارد. و سپس ادای حقوق دیگران بر ما واجب است. در این میان، هرکس به ما نزدیکتر باشد، اولویت دارد.
***
الله متعال میفرماید:
﴿ إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَیۡنَ أَن یَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ کَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا ٧٢ ﴾ [الأحزاب: ٧٢]
همانا ما، امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه نمودیم؛ ولی از پذیرش آن خودداری کردند و از آن ترسیدند و انسان، آن را پذیرفت. بیگمان انسان، ستمکار و نادان است.
شرح
پیشتر این نکته بیان شد که دامنهی امانت، حقوق الهی و حقوق بندگانش را دربرمیگیرد و انواع گوناگونی دارد که شماری از آنها را ذکر کردیم و بهاختصار دربارهی این آیه، توضیح دادیم که اللهU فرموده است:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُکُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾ [النساء : ٥٨]
الله به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانش بازپس دهید.
الله متعال، در همین آیه میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِهِۦٓۗ﴾ یعنی: «چه پندِ نیکیست، پندی که الله به شما میدهد». بدینسان اللهU اوامر و نواهی خویش را ستوده و این آیه را با این سخن، به پایان برده است که: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ سَمِیعَۢا بَصِیرٗا﴾ یعنی: «بهیقین الله، شنوای بیناست». اینجا دو نام گرامی را ذکر کرده که بیانگر شنوایی و بینایی اوست و در حقیقت، تهدیدی برای کسانیست که در امانت خیانت میکنند یا آن را آنگونه که باید و شاید، به صاحبش پس نمیدهند.
سپس مؤلف/ این آیه را ذکر کرده که الله متعال فرموده است:
إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَیۡنَ أَن یَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ کَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا ٧٢﴾ [الأحزاب: ٧٢]
همانا ما، امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه نمودیم؛ ولی از پذیرش آن خودداری کردند و از آن ترسیدند و انسان، آن را پذیرفت. بیگمان انسان، ستمکار و نادان است.
الله متعال، امانت را که همان تکلیف و الزام به انجام واجبات بود، به آسمانها و زمین و کوهها عرضه فرمود؛ ولی آنها زیرِ بارِ این امانت نرفتند و از ترس اینکه مبادا نتوانند این امانت را ادا کنند، از پذیرش آن خودداری کردند. شاید این پرسش مطرح شود که چگونه الله متعال، این امانت را بر موجودات بیجانی چون آسمانها، زمین و کوهها عرضه کرد، حال آنکه اینها، عقل و شعور ندارند؟ پاسخ، روشن است؛ هر موجودِ بیجانی در برابر اللهU عقل و فهم دارد. چنانکه به فرمودهی پیامبرr، الله متعال، قلم را که مخلوقِ بیجانیست، خطاب قرار داد و به او فرمود: «بنویس». قلم، پرسید: «چه بنویسم؟» زیرا این فرمان، برای قلم، مبهم و پوشیده بود و به توضیح و بیان نیاز داشت. الله متعال فرمود: «أُکتُب مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَى یَوْم الْقِیَامَة»؛([1]) یعنی: «هرچه را تا روز قیامت پدید میآید، بنویس». و این، امر و تکلیف و الزام بود.
اینجا اللهU بیان فرموده که امانت را به آسمانها، زمین و کوهها عرضه نمود؛ ولی آنها از پذیرش آن خودداری کردند. الله متعال میفرماید:
﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ وَهِیَ دُخَانٞ فَقَالَ لَهَا وَلِلۡأَرۡضِ ٱئۡتِیَا طَوۡعًا أَوۡ کَرۡهٗا قَالَتَآ أَتَیۡنَا طَآئِعِینَ ١١﴾ [فصلت: ١١]
سپس به آفرینش آسمان که به صورت دود بود، پرداخت؛ به آسمان و زمین فرمود: خواسته یا ناخواسته (برای اجرای فرمانم، پیش) آیید. گفتند: به دلخواه آمدیم و فرمانبرداریم.
الله متعال، آسمان و زمین را با فرمان خویش خطاب قرار داد و فرمود: «خواسته یا ناخواسته (برای اجرای فرمانم، پیش) آیید». آسمان و زمین گفتند: «به دلخواه آمدیم و فرمانبرداریم»؛ یعنی آسمان و زمین فرمان الهی را فهمیدند و اطاعت کردند؛ ولی انسانهای نافرمان میگویند: شنیدیم و نافرمانی کردیم!
انسان، این امانت را پذیرفت؛ اما چگونه؟ الله متعال به انسان، عقل و خرد بخشیده و بدینسان او را بر بسیاری از آفریدههای خویش برتری داده است. همچنین پیامبرانی به سوی انسانها فرستاده که راه درست و نادرست، و هدایت و ضلالت را به آنها نشان دادهاند. بنابراین اللهU هیچ عذر و بهانهای برای انسان نگذاشته است؛ ولی از انسان، به عنوان موجودی نادان و ستمکار یاد میفرماید. علما، اختلاف نظر دارند که آیا این ویژگیها، مخصوص کافران است یا به همهی انسانها تعلق میگیرد؟ برخی از علما، ظلم و جهل را که در این آیه ذکر شده، ویژگی کافران دانستهاند؛ اما برخی دیگر از علما، این را عام وفراگیر دانسته و گفتهاند: انسان، به مقتضای طبیعت و سرشت خویش، دارای این دو ویژگیست. اما الله متعال، بر انسانِ مؤمن، منت نهاده و او را از نعمت هدایت برخوردار کرده است؛ لذا مؤمنان از این ویژگیها، مستثنا هستند. لذا کسی که امانت الهی را ادا میکند، نادان و ستمکار نیست.
***
204- عن أَبی هریرةt أنَّ رسولَاللهr قال: «آیَةُ المُنَافِقِ ثَلاثٌ: إِذَا حَدَّثَ کَذَب، وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَف، وإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ». [متفقٌ علیه]([2])
وفی روایة : «وَإِنْ صَامَ وَصَلَّى وزعَمَ أَنَّهُ مُسْلِمٌ».
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولاللهr فرمود: «نشانهی منافق، سه چیز است: هنگام سخن گفتن، دروغ میگوید؛ و چون وعده میدهد، خُلف وعده میکند؛ و هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت مینماید».
در روایت دیگری آمده است: «هرچند روزه بگیرد، و نماز بخواند و خود را مسلمان بپندارند».
شرح
مؤلف/ حدیثی بدین مضمون از ابوهریرهt نقل کرده که رسولاللهr فرموده است: «نشانهی منافق، سه چیز است: هنگام سخن گفتن، دروغ میگوید؛ و چون وعده میدهد، خُلف وعده میکند؛ و هرگاه امانتی به او بسپارند، در امانت، خیانت مینماید. هرچند روزه بگیرد، و نماز بخواند و گمان کند که مسلمان است».
در حدیث، واژهی «آیه» آمده که به معنای نشانه است؛ همانطور که اللهU میفرماید:
﴿ أَوَ لَمۡ یَکُن لَّهُمۡ ءَایَةً أَن یَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ١٩٧ ﴾ [الشعراء : ١٩٧]
آیا برای ایشان (همین) نشانه (کافی) نیست که دانشمندان بنىاسرائیل از درستی قرآن آگاهند؟
یعنی وصف قرآن در کتابهای پیشین آمده و این، بیانگرِ حقاینت قرآن و صداقت محمدr است و نشان میدهد که او، همان پیامبریست که عیسیu به آمدنِ وی مژده داده است. همانطور که گفتم، «آیه» به معنای نشانه است؛ همانگونه که اللهU میفرماید:
﴿وَءَایَةٞ لَّهُمۡ أَنَّا حَمَلۡنَا ذُرِّیَّتَهُمۡ فِی ٱلۡفُلۡکِ ٱلۡمَشۡحُونِ ٤١﴾ [یس: ٤١]
و اینکه ما، فرزندانشان (انسانها) را بر کشتیهای پر از کالا و سرنشین، سوار کردیم، برایشان نشانهای (از قدرت پروردگار) است.
لذا آیه، یعنی نشانه و «آیَةُ المُنَافِقِ ثَلاثٌ»، یعنی: نشانهی منافق، سه چیز است.
منافق به کسی اطلاق میشود که هرچند اظهار نیکی میکند، اما باطنِ بدی دارد؛ مانند کسی که بهظاهر ادعای مسلمانی میکند، ولی در باطنش کافر است. واژهی «نفاق» یا «منافق» در اصل برگرفته از کلمهی «نافقاء الیربوع» میباشد که به معنای «موش صحرایی» است. موش صحرایی، سوراخی در زمین حفر میکند و علاوه بر سوراخ یا دربِ اصلی که برای لانهاش میکَنَد، سوراخ دیگری هم برای خروج اضطراری حفر میکند که دیده نمیشود و هنگامی که احساس خطر مینماید، با سرش به این دربِ مخفی میزند و فرار میکند. منافق نیز همینگونه است؛ از اینرو اظهار نیکی مینماید، ولی باطنِ بدی دارد یا بهظاهر، مسلمان است و در باطن، کافر.
سرآغاز پیدایش نفاق در دوران پیامبرr، پس از غزوهی «بدر» بود. تعدادی از سران قریش در «بدر» کشته شدند و مسلمانان پیروز گشتند؛ بازتاب این پیروزی، این بود که برخی از کافران، از غلبه و پیروزی مسلمانان در هراس افتادند؛ از اینرو بهظاهر اسلام آوردند و ادعا کردند که مسلمان شدهاند. همانطور که الله متعال، میفرماید:
﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوۡاْ إِلَىٰ شَیَٰطِینِهِمۡ قَالُوٓاْ إِنَّا مَعَکُمۡ إِنَّمَا نَحۡنُ مُسۡتَهۡزِءُونَ ١٤﴾ [البقرة: ١٤]
و هنگامی که با مؤمنان، روبرو میشوند، میگویند: (ما نیز همانند شما) ایمان آوردهایم؛ و چون با شیاطین و دوستان گمراهشان، تنها میشوند، میگویند: ما با شما هستیم و تنها (مؤمنان را) به استهزا و ریشخند میگیریم.
اللهU میفرماید:
﴿ٱللَّهُ یَسۡتَهۡزِئُ بِهِمۡ وَیَمُدُّهُمۡ فِی طُغۡیَٰنِهِمۡ یَعۡمَهُونَ ١٥﴾ [البقرة: ١٥]
الله، آنها را به استهزا میگیرد و رهایشان میکند تا کورکورانه، به گمراهی و سرکشی خویش ادامه دهند.
و نیز دربارهی منافقان میفرماید:
﴿إِذَا جَآءَکَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ یَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَکَٰذِبُونَ ١﴾ [المنافقون: ١]
هنگامی که منافقان نزدت میآیند، میگویند: «گواهی میدهیم که تو، فرستادهی الله هستی». و الله، میداند که بهراستی، تو، فرستادهی اویی. و الله، گواهی میدهد که منافقان، دروغگویند.
لذا اللهU گواهی منافقان را که از سرِ ایمان نبود، رد کرد و گواهی داد که آنها در ادعایشان که چنین شهادتی میدهند، دروغگویند.
منافق، نشانههایی دارد که مؤمنان زیرک و باهوشی که از نور ایمان برخوردارند، منافقان را از نشانهها و ویژگیهایشان میشناسند. البته گاه نشانههای آشکاری وجود دارد که نیازی به فراست و زیرکی نیست؛ از جمله همین سه نشانه که پیامبرr برشمرده و فرموده است: «هنگام سخن گفتن، دروغ میگویند». مثلاً میگویند: فلانی، چنین و چنان کرده است؛ ولی وقتی بررسی میکنید، متوجه میشوید که دروغ گفتهاند. لذا شخصی که معمولاً دروغ میگوید، در قلبش، شعبه یا بخشی از نفاق وجود دارد.
ویژگی یا نشانهی دوم نفاق: «و چون وعده میدهد، خُلف وعده میکند»؛ یعنی آدمی نیست که به قول و قرارش پایبند باشد؛ اگر قرار میگذارد که به عنوان مثال ساعت هفتِ صبح در فلانجا نزدت بیاید، سرِ قرارش حاضر نمیشود یا مثلاً میگوید: فلان چیز را به تو خواهم داد، ولی به قول خود وفا نمیکند؛ از اینرو پیامبرr فرمود: «و چون وعدهای میدهد، خُلف وعده میکند». اما مؤمن، به وعده و پیمان خویش، پایبند است و به آن وفا مینماید. همانطور که اللهY میفرماید:
﴿وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْ﴾ [البقرة: ١٧٧]
و چون پیمانی ببندند، به آن وفا میکنند.
بر خلاف منافق که به پیمان خویش، وفا نمیکند. لذا اگر کسی به قول و قرار خویش، متعهد و پایبند نباشد، در دل او، بخشی از نفاق وجود دارد.
و سومین نشانهی منافق، این است که «در امانت، خیانت میکند». همین بخش حدیث، شاهدِ موضوع میباشد که مؤلف، آن را در این باب ذکر کرده است. یکی از نشانههای منافق، این است که اگر مالی به او بسپاری، در آن خیانت میکند و اگر رازی را به او بگویی، آن را فاش میگرداند و چنانکه دربارهی نزدیکان و خانوادهی خویش به او اعتماد کنی، به تو خیانت میکند؛ در معامله و داد و ستدی که به او اعتماد کردهای، خیانت میورزد. خلاصه اینکه دربارهی هیچ امانتی قابل اعتماد نیست؛ و این، نشان میدهد که در قلبش، نفاق وجود دارد.
پیامبرr با بیان ویژگیها و نشانههای منافق، دو نکتهی مهم را بیان فرموده است:
نکتهی اول: اینکه باید از چنین ویژگیهایی دوری کنیم؛ زیرا اینها، نشانههای منافق است و بیم آن میرود که این نفاق عملی، به نفاق اعتقادی بینجامد. انسانی که در اعتقاد، منافق است، از دایرهی اسلام خارج میباشد.
نکتهی دوم: باید از کسانی که چنین ویژگیهایی دارند، دوری نماییم و بدانیم که منافق و غیرقابل اعتمادند و هر آن، امکان دارد که به ما خیانت کنند یا ما را بهبازی بگیرند و با چربزبانی و تملق و چاپلوسی فریبمان دهند. وقتی، اینها، نشانههای نفاق است، عکسِ آن، نشانههای ایمان میباشد؛ پس مؤمن، کسیست که دروغ نمیگوید، خُلف وعده نمیکند و امانتدار است.
گاه مشاهده میشود که وقتی با کسی قول و قراری میگذاریم، میگوید: «وعدهی انگلیسیست یا وعدهی مسلمانی؟» یعنی انگلیسیها، به قول و قرار خویش متعهد و پایبند هستند. روشن است که چنین سخنی برآمده از بیخردی و فریفته شدن به کافران است. اگرچه برخی از انگیسیها مسلمان هستند، ولی بیشترِ آنها کافرند و به فرض اینکه به وعدههای خویش پایبند باشند، این، بهخاطر الله و اجرای حکم او نیست؛ بلکه به دنبال منافع خویش هستند و میخواهند سیمای خوبی از خود در برابر دیگران به تصویر بکشند. در هر حال، مسلمان وظیفه دارد به عهد و پیمان خویش وفادار باشد و خُلف وعده نکند. لذا هرگاه میخواستید از پایبندی طرفِ مقابل خود به قول و قرارش مطمئن شوید، به جای اینکه چنین سخنی بگویید، از او بپرسید: قول و قرارت، قول و قرارِ مسلمان است یا منافق؟ درستش، این است؛ زیرا هیچکس همانند مؤمن به عهد و پیمان خویش، وفادار نیست و اگر کسی، خُلف وعده میکند، این، یکی از ویژگیهای نفاق است.
***
205- وعن حُذیْفَة بنِ الْیمانt قال: حدَّثنا رسولُاللهr حَدیثْین قَدْ رَأَیْتُ أَحدهُمَا، وَأَنَا أَنْتظرُ الآخَر: حدَّثَنا أَنَّ الأَمَانَة نَزلتْ فی جَذْرِ قُلُوبِ الرِّجَال، ثُمَّ نَزَلَ الْقُرآنُ فَعلموا مِنَ الْقُرْآن، وَعلِمُوا مِنَ السُّنَّةِ ، ثُمَّ حَدَّثنا عَنْ رَفْعِ الأَمانَةِ فَقال: «یَنَامُ الرَّجل النَّوْمةَ فَتُقبضُ الأَمَانَةُ مِنْ قَلْبِه، فَیظلُّ أَثَرُهَا مِثْلَ الْوَکْت، ثُمَّ ینامُ النَّوْمَةَ فَتُقبضُ الأَمَانَةُ مِنْ قَلْبِه، فَیظلُّ أَثَرُهَا مِثْل أثرِ الْمَجْل، کجَمْرٍ دَحْرجْتَهُ عَلَى رِجْلک، فَنفطَ فتَراه مُنْتبراً وَلَیْسَ فِیهِ شَیءٌ» ثُمَّ أَخذَ حَصَاةً فَدَحْرجَهَا عَلَى رِجْلِه، فَیُصْبحُ النَّاسُ یَتبایَعون، فَلا یَکادُ أَحَدٌ یُؤدِّی الأَمَانَةَ حَتَّى یُقال: إِنَّ فی بَنِی فَلانٍ رَجُلاً أَمِینا، حَتَّى یُقَالَ لِلَّرجل: مَا أَجْلدهُ مَا أَظْرَفه، مَا أَعْقلَه، وَمَا فی قلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَل مِنْ إِیمانٍ. وَلَقَدْ أَتَى عَلَیَّ زَمَانٌ وَمَا أُبَالِی أَیُّکُمْ بایعْت، لَئِنْ کَانَ مُسْلماً لیردُنَّهُ عَلیَّ دِینُه، ولَئِنْ کَانَ نَصْرانیاً أَوْ یَهُودیًّا لَیُرُدنَّهُ عَلَیَّ سَاعِیه، وأَمَّا الْیَوْمَ فَما کُنْتُ أُبایُعُ مِنْکمْ إِلاَّ فُلاناً وَفلاناً». [متفقٌ علیه]([3])
ترجمه: حذیفه بن یمانt میگوید: رسولاللهr دو حدیث برای ما بیان فرمود که یکی از آنها را مشاهده کردهام و منتظر دیگری هستم. فرمود: «امانتداری، در اعماق دلهای مردم، جای گرفت (و ریشه در فطرت آنها دارد)؛ سپس قرآن نازل شد و مردم، این اصل را از قرآن و سنت آموختند». آنگاه دربارهی از میان رفتن امانتداری سخن گفت و فرمود: «زمانی فرا میرسد که شخص، میخوابد و امانتداری از قلب او برداشته میشود؛ بهگونهای که تنها اثر اندکی از امانتداری در قلبش میماند و چون دوباره میخوابد، امانتداری، بهکلی از قلب او برداشته میشود و اثر آن، تنها همانند یک تاول باقی میماند؛ مانند اینکه اخگری را بر روی پای خود بغلتانید و در نتیجه، پایتان وَرَم کند و تاول بزند؛ گرچه برآمده و متورّم بهنظر میرسد، ولی چیزی در آن نیست». سپس پیامبرr سنگریزهای برداشت و روی پای خویش غلتانید و افزود: «(در آن زمان) مردم، با یکدیگر داد و ستد میکنند، ولی کمتر کسی پیدا میشود که امانت را رعایت کند؛ تا حدی که گفته میشود: در فلان طایفه، یک شخصِ امانتدار وجود دارد. و نیز دربارهی شخصی میگویند: چقدر زرنگ و چالاک و عاقل است! در صورتی که در قلب وی، ذرهای ایمان حتی بهاندازهی یک دانه "سپند" نیز وجود ندارد». حذیفهt میگوید: «زمانی از داد و ستد با هر یک از شما، پروایی نداشتم؛ زیرا اگر طرف معامله مسلمان بود، اسلامش باعث میشد که در معامله با من، امانت را رعایت کند و اگر نصرانی یا یهودی بود، حاکمش امانت را به من بازمیگرداند؛ ولی امروز تنها با فلانی و فلانی، داد و ستد میکنم».
شرح
مؤلف/ از حذیفه بن یمانt نقل کرده که گفته است: «رسولاللهr دو حدیث برای ما بیان فرمود که یکی از آنها را مشاهده کردهام و منتظر دیگری هستم».
پیامبرr گاه به صلاحدیدِ خود، برای برخی از اصحابش مسایلی را بهطور خصوصی بیان میکرد. گفتنیست چنین احادیثی، جنبهی عمومی دارد و همهی افراد امت تا روز قیامت میتوانند از این احادیث بهره ببرند. حذیفه بن یمانt رازدارِ رسولاللهr بود؛ زیرا پیامبرr نام تعدادی از منافقان را بری وی برشمرد که تقریباً سیزده نفر بودند.
عمر بن خطابt از شدت خداترسی، نزد حذیفهt رفت و به او گفت: تو را به الله سوگند که آیا نام من، در میان منافقانی که پیامبرr نام برد، وجود داشت یا خیر؟ سبحانالله! این عمر بن خطابt میباشد که به عنوان برترین فرد این امت، پس از پیامبرr و ابوبکر صدیقt، و با وجود مقام والایش که بر هیچکس پوشیده نیست، اینهمه خداترس است و از این میترسد که مبادا نام او در فهرست نامِ منافقان وجود داشته باشد! حال آنکه پیامبرr دربارهاش فرموده است: «اگر در میان شما کسی وجود داشت که به او الهام میشد، آن شخص، عمر بود».([4]) با آنکه پیامبرr حقگویی و همسویی عمرt با حق و حقیقت را ستوده است و با آنکه قوت ایمان عمرt بر هیچکس پوشیده نیست، اما این بزرگوار از حذیفهt میپرسد: تو را به الله سوگند که آیا رسولاللهr مرا در زمرهی منافقان نام برد یا نه؟ حذیفهt پاسخ داد: «خیر؛ و پس از تو هیچکس را تبرئه نخواهم کرد»؛ یعنی دربارهی هیچکس گواهی نخواهم داد که پیامبرr او را در زمرهی منافقان، نام نبرد.
حذیفهt حدیثی نقل کرده که پیامبرr در آن، دربارهی از میان رفتن امانتداری سخن گفته و فرموده است: «امانتداری، در اعماق دلهای مردم جای گرفت (و ریشه در فطرت آنها دارد)؛ سپس قرآن نازل شد و مردم، این اصل را از قرآن و سنت آموختند». یعنی قرآن و سنت نیز این اصل فطری را تأیید کردند و بدینسان با نزول قرآن، بر دین و ایمان و امانتداری مردم افزوده شد.
سپس حذیفهt حدیث دوم را بیان میکند که دربارهی از میان رفتن امانتداریست؛ بهفرمودهی پیامبرr زمانی فرا میرسد که امانتداری از قلب مردم برداشته میشود؛ تا حدی که مردم به یکدیگر میگویند: در فلان طایفه، یک شخصِ امانتدار وجود دارد. یعنی یافتن یک نفر امانتدار نیز در میان یک طایفه بهراحتی ممکن نیست و سایر افراد طایفه، امانت را رعایت نمیکنند!
امروزه مردم، به چشم خود میبینند که این حدیث پیامبرr واقعیت پیدا کرده است؛ چنانکه گاه صدها نفر را بررسی میکنیم تا یک نفر امانتدار بیابیم که حقوق الهی و حقوق مردم را به نیکی رعایت کند؛ اما باز هم یک جای کارَش میلنگد؛ اگر حقوق الهی را رعایت میکند، نسبت به حقوق مردم بیپرواست؛ نماز میخواند، روزه میگیرد، زکات میدهد، حج میگزارد، ذکر خدا میگوید، ولی نسبت به اموال عمومی خیانت میکند! اگر شغلی دولتی داشته باشد، کارش را بهخوبی انجام نمیدهد و یا بهموقع سرِ کارش حاضر نمیشود یا پیش از پایان ساعت کار، دست از کار میکشد و محلّ کار خود را ترک میکند یا در وقت اداری، به انجام کارهای شخصی میپردازد؛ با این حال، در صفِ اول مسجد دیده میشود، اهل صدقه دادن است، روزه میگیرد و به حج میرود و با اینکه بهاصطلاح، حاجآقاست، انضباط و وجدان کاری ندارد و در بیتالمال، خیانت میکند و از یاد میبرد که حرامخواری، مانع اجابت دعاست. پیامبرr فرموده است: «إِنَّ اللهَ طَیِّبٌ لا یَقْبَلُ إِلا طَیِّبًا، وَإِنَّ اللهَ أَمَرَ الْمُؤْمِنِینَ بِمَا أَمَرَ بِهِ الْمُرْسَلِینَ فَقَالَ تَعَالَی: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُلُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰکُمۡ وَٱشۡکُرُواْ لِلَّهِ إِن کُنتُمۡ إِیَّاهُ تَعۡبُدُونَ ١٧٢﴾ [البقرة: ١٧٢] وَقَالَ تَعَالَی: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرُّسُلُ کُلُواْ مِنَ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَٱعۡمَلُواْ صَٰلِحًاۖ إِنِّی بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِیمٞ ٥١﴾ [المؤمنون : ٥١] ثُمَّ ذَکَرَ الرَّجُلَ یُطِیلُ السَّفَرَ أَشْعَثَ أَغْبَرَ یَمُدُّ یَدَیْهِ إِلَى السَّمَاءِ یَا رَبِّ یَا رَبِّ وَمَطْعَمُهُ حَرَامٌ وَمَشْرَبُهُ حَرَامٌ وَمَلْبَسُهُ حَرَامٌ وَغُذِیَ بِالْحَرَامِ فَأَنَّى یُسْتَجَابُ لِذَلِکَ؟».([5]) یعنی: «الله، پاک است و فقط پاکیزه را میپذیرد. الله به مؤمنان همان دستوری را داده که به پیامبران داده است؛ چنانکه میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُلُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰکُمۡ وَٱشۡکُرُواْ لِلَّهِ إِن کُنتُمۡ إِیَّاهُ تَعۡبُدُونَ ١٧٢﴾ [البقرة: ١٧٢]
ای مؤمنان! از نعمتهای پاکیزهای که نصیبتان کردهایم، بخورید و شکر الله را به جای آورید، اگر تنها او را عبادت میکنید.
و میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرُّسُلُ کُلُواْ مِنَ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَٱعۡمَلُواْ صَٰلِحًاۖ إِنِّی بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِیمٞ ٥١﴾
(دستور دادیم:) ای پیامبران! از نعمتهای پاکی که نصیبتان کردهایم، بخورید و کارهای شایسته انجام دهید؛ همانا من به کردارتان دانا هستم.
سپس دربارهی شخصی سخن گفت که سفری طولانی کرده و ژولیدهموی و غبارآلود است؛ دستانش را به سوی آسمان بلند میکند و میگوید: پروردگارا! پروردگار! در حالی که آب و غذا و لباسش، حرام میباشد و با حرام، تغذیه شده است؛ دعای چنین شخصی چگونه پذیرفته میشود؟»
لذا به کارمندانی که انضباط و وجدان کاری ندارند، میگوییم: اگر میخواهید دعاهای شما پذیرفته شود، امانت و مسؤولیتی را که بر عهده دارید، رعایت نمایید و از اموال عمومی، سوءاستفاده نکنید. الله متعال میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَوۡفُواْ بِٱلۡعُقُودِۚ﴾ [المائدة: ١]
ای مؤمنان! به پیمانها وفا کنید.
و میفرماید:
﴿وَأَوۡفُواْ بِٱلۡعَهۡدِۖ إِنَّ ٱلۡعَهۡدَ کَانَ مَسُۡٔولٗا ٣٤﴾ [الاسراء: ٣٤]
و به پیمانها وفا نمایید که دربارهی عهد و پیمان سؤال خواهد شد.
برخی از مردم بهانهتراشی میکنند و میگویند: برخی از مسؤولان، از موقعیت شغلی خود سوءاستفاده مینمایند و مال و ثروتی به هم میزنند! به اینها میگوییم: اینکه دلیل نمیشود که چون دیگران خیانت میکنند، ما هم خیانت کنیم یا چون دیگران گمراهند، ما نیز راه هدایت را رها نماییم. حسابِ آنها با خداست و ما، پاسخگوی اعمال خود خواهیم بود؛ چنین کسانی روز قیامت حاضر میشوند که هرچه دارند، برای نجات خود بدهند؛ ولی آن روز هیچ درهم و دیناری وجود ندارد و هیچ دوست و رفیقی نمیتواند برای نجات آنها کاری انجام دهد یا سفارشی بکند. لذا قانونشکنیها و اشتباههای دیگران را نردبان و بهانهای برای نافرمانی از اللهU قرار ندهید و به یاد داشته باشید که شما، باید به مسؤولیت خویش متعهد باشید؛ هرچند دیگران، به وظیفهی خود عمل نکنند. اگر قرار باشد که تخلفهای برخی از مردم، دلیلی بر تخلف کردن دیگران باشد، آنوقت سنگ روی سنگ بند نمیآید و جامعه دچار هرج و مرج و نابسامانی میگردد.
***
206- وعن حُذَیْفَةَ، وَأَبی هریرة$ قالا: قال رسولُاللهr: «یَجْمعُ اللهُ تَبارکَ وَتَعَالَى النَّاسَ فَیُقُومُ الْمُؤمِنُونَ حَتَّى تُزْلفَ لَهُمُ الْجَنَّةُ، فَیَأْتُونَ آدَمَ صلواتُ الله عَلَیْه، فَیَقُولُون: یَا أَبَانَا اسْتفْتحْ لَنَا الْجَنَّةَ، فَیقُول: وهَلْ أَخْرجکُمْ مِنْ الْجنَّةِ إِلاَّ خَطِیئَةُ أَبِیکُم، لَسْتُ بصاحبِ ذَلِک، اذْهَبُوا إِلَى ابْنِی إبْراهِیمَ خَلِیل الله، قَالَ: فَیأتُونَ إبْرَاهِیم، فیقُولُ إبْرَاهِیم: لَسْتُ بصَاحِبِ ذَلِک إِنَّمَا کُنْتُ خَلِیلاً مِنْ وَرَاءَ وراء، اعْمَدُوا إِلَى مُوسَى الذی کَلَّمهُ الله تَکْلِیما، فَیَأْتُونَ مُوسَى، فیقُول: لسْتُ بِصَاحِب ذلکَ، اذْهَبُوا إِلَى عِیسى کَلِمَةِ الله ورُوحِهِ، فَیقُولُ عیسَى: لَسْتُ بِصَاحِبِ ذلکَ. فَیَأْتُونَ مُحَمَّدًاr، فَیَقُومُ فَیُؤْذَنُ لَه، وَتُرْسَلُ الأَمانَةُ والرَّحِمُ فَیَقُومَان جنْبَتَی الصراطِ یَمِیناً وشِمالا، فیَمُرُّ أَوَّلُکُمْ کَالْبَرْقِ». قُلْت: بأَبِی وَأُمِّی، أَیُّ شَیءٍ کَمَرِّ الْبَرْق؟ قال: «أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ یمُرُّ ویَرْجعُ فی طَرْفَةِ عَیْن؟ ثُمَّ کَمَرِّ الریحِ ثُمَّ کَمرِّ الطَّیْر وَأَشَدُّ الرِّجالِ تَجْرِی بهمْ أَعْمَالُهُم، ونَبیُّکُمْ قَائِمٌ عَلَى الصرِّاطِ یَقُول: رَبِّ سَلِّم، حَتَّى تَعْجِزَ أَعْمَالُ الْعبَاد، حَتَّى یَجئَ الرَّجُلُ لا یَسْتَطِیعُ السَّیْرَ إلاَّ زَحْفا، وفِی حافَتَی الصرِّاطِ کَلالِیبُ مُعَلَّقَةٌ مَأْمُورَةٌ بأَخْذِ مَنْ أُمِرَتْ بِه، فَمَخْدُوشٌ نَاجٍ وَمُکَرْدَسٌ فی النَّارِ». وَالَّذِی نَفْسُ أَبِی هُرَیْرَةَ بِیَدِهِ إِنَّ قَعْرَ جَهنَّم لَسبْعُونَ خَریفا. [روایت مسلم]([6])
ترجمه: حذیفه و ابوهریره$ میگویند: رسولاللهr فرمود: «الله تبارک و تعالی، (روز قیامت) مردم را جمع میکند و مؤمنان میایستند تا اینکه بهشت به آنان نزدیک میشود؛ سپس نزد آدم صلوات اللهعلیه میروند و میگویند: ای پدر! از الله بخواه که بهشت را برای ما بگشاید. آدم (u) میگوید: آیا چیزی جز اشتباه پدرتان، شما را از بهشت اخراج کرد؟ من، دارای چنین مقامی نیستم. نزد فرزندم ابراهیم خلیلالله بروید». فرمود: «پس نزد ابراهیم میروند؛ ابراهیم، متواضعانه میگوید: این کار از من ساخته نیست و چنین مقامی ندارم. من، فقط دوست و خلیل پروردگار هستم (و این مقام به واسطهی جبرئیل به من ابلاغ شده است)؛ پس نزد موسی بروید که الله، بیواسطه با او سخن گفته است. لذا نزد موسی میروند؛ میگوید: من، دارای چنین مقامی نیستم. نزد عیسی بروید که حاصلِ فرمان اوست و بهطور مستقیم از سوی او جان گرفت. عیسی میگوید: من، چنین مقامی ندارم؛ پس، نزد محمدr میروند. و او برمیخیزد و اجازه(ی شفاعت) مییابد. و «امانت» و «صلهی رحم» فرستاده میشوند و در دو سوی «صراط» یعنی در چپ و راستِ آن قرار میگیرند. نخستین نفر شما، همانند برق عبور میکند». گفتم: پدر و مادرم فدایت؛ چه چیزی مانند عبورِ برق است؟ فرمود: «آیا ندیدهاید که چگونه برق، (آسمان را) طی میکند و باز میگردد؟ (سرعت عبور برخی از شما از «صراط»، مانند برق است) سپس برخی همانند باد عبور میکنند و بعضی، مانند پرنده و عدهای مانند مردانی قوی که بهسرعت راه میروند. و بدینسان اعمالشان، آنها را از صراط عبور میدهد و پیامبرتان آنجا ایستاده است و میگوید: پروردگارا! (امتم را) سلامت بدار تا اینکه اعمال مردم، از عبور دادن آنها ناتوان میشود؛ چنانکه مردی پیش میآید و خزانخزان، بر روی «صراط» میخَزَد و توانِ راه رفتن ندارد. قلابهایی، در دو طرف «صراط» آویزان است و مأمور گرفتن کسانیست که به گرفتن آنها، مأمور شده است؛ لذا بدنِ برخی از اینها، خراشیده و مجروح میشود؛ اما نجات مییابند و برخی هم در این قلابها گیر میکنند و در دوزخ میافتند».
ابوهریرهt میگوید: «سوگند به ذاتی که جان ابوهریره در دست اوست، عمق دوزخ بهاندازهی مسافتیست که در هفتاد سال، طی میشود».
شرح
مؤلف/، حدیث «شفاعت» را از حذیفه و ابوهریره$ روایت کرده است؛ زیرا الله متعال به پیامبرشr وعده داده که او را به جایگاه والا و شایستهای خواهد رساند؛ چنانکه میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلَّیۡلِ فَتَهَجَّدۡ بِهِۦ نَافِلَةٗ لَّکَ عَسَىٰٓ أَن یَبۡعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامٗا مَّحۡمُودٗا ٧٩﴾
[الاسراء: ٧٩]
و پاسی از شب را برای نماز و تلاوت قرآن بیدار باش که عمل زیاده بر واجب، ویژهی توست؛ باشد که پروردگارت تو را به جایگاهی ویژه و شایسته برساند.
واژهی ﴿عَسَىٰٓ﴾ به معنای «شاید» است؛ ولی وقتی این واژه، از سوی اللهU باشد، خبر از وقوع امری قطعیست؛ و اگر بندگان خدا این کلمه را بگویند، افادهی امید میکند؛ لذا وقتی میگوییم: شاید الله ما را هدایت کند، یعنی: امید است که الله ما را هدایت کند. یا عربزبانی که میگوید: «عسی اللهُ أن یغفرَ لی»، یعنی: «امید است که الله مرا بیامرزد». ولی وقتی اللهU میگوید: ﴿عَسَىٰٓ﴾، به معنای نویدیست که حتماً تحقق مییابد. چنانکه الله متعال فرموده است:
﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ عَسَى ٱللَّهُ أَن یَعۡفُوَ عَنۡهُمۡ﴾ [النساء : ٩٩]
امید است که الله آنان را ببخشد.
لذا این، نویدِ بخشش و آمرزشی از سوی الله متعال است که حتماً تحقق مییابد. همچنین فرموده است:
﴿فَعَسَى ٱللَّهُ أَن یَأۡتِیَ بِٱلۡفَتۡحِ أَوۡ أَمۡرٖ مِّنۡ عِندِهِۦ فَیُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَآ أَسَرُّواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ نَٰدِمِینَ ٥٢﴾ [المائدة: ٥٢]
چه بسا الله (برای مسلمانان) پیروزی و فتحی پیش آوَرَد یا از نزد خویش فرمانی (همچون جزیه به نفع مسلمانان) بفرستد و بدینسان بیماردلان از آنچه در دلهایشان پنهان میداشتند، پشیمان شوند و افسوس بخورند.
آیات دیگری هم وجود دارد که میتوانیم دربارهی مفهوم واژهی﴿عَسَىٰٓ﴾، به آنها استناد کنیم.
در هر حال، الله متعال به پیامبرش نوید مقامی والا و شایسته را داده است؛ مقامی که همه، او را در آن میستایند و البته، این امر، دلایل مختلفی دارد؛ از جمله آنچه که در حدیث «شفاعت» آمده است. مردم در روز قیامت پابرهنه، عریان و ختنه نشده برانگیخته میشوند؛ همانطور که اللهU میفرماید:
﴿کَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِیدُهُۥۚ﴾ [الأنبیاء: ١٠٤]
همانطور که نخستین آفرینش را آغاز نمودیم، دوباره آن را تکرار میکنیم.
الله، بندگانش را جمع میکند و خورشید، بالای سرِ مردم قرار میگیرد و بهاندازهی یک «میل» از آنان فاصله دارد؛ یک میل میتواند بهاندازهی «چوب سرمهکش» باشد یا بهاندازهی یکسوم فرسنگ. صحنههای وحشتناکی در روز قیامت، پدیدار میشود؛ مردم، میبینند که کوهها مانند ابرها حرکت میکنند و به صورت گرد و غبار پراکندهای درمیآیند؛ از اینرو مردم بهاندازهای وحشتزده میشوند که طاقت دیدن صحنههای وحشتناک قیامت را ندارند و به یکدیگر میگویند: آیا کسی هست که برای ما نزد الله، شفاعت کند؟ آنگاه نزد آدمu میروند و از او درخواست شفاعت میکنند. آدمu خطایی را بهیاد میآورد که باعث اخراج او از بهشت گردید. اشتباهش، این بود که از میوهی ممنوعه خورد؛ زمانی که الله متعال، آدم و همسرش را در بهشت سکونت داد، به آنها فرمود:
﴿وَکُلَا مِنۡهَا رَغَدًا حَیۡثُ شِئۡتُمَا وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ٣٥﴾ [البقرة: ٣٥]
...و از نعمتهایش هر چه میخواهید، بخورید؛ اما به این درخت نزدیک نشوید که (اگر از میوهاش بخورید،) جزو ستمگران خواهید شد.
مهم نیست که این میوهی ممنوعه چه بوده است؛ از اینرو ما نمیدانیم که زیتون بوده یا گندم، یا انگور و یا خرما؛ زیرا اگر دانستن این مسأله مهم بود، اللهU برای ما بیان میکرد که میوهی ممنوعه چه بوده است. اللهU به آدم و حوا دستور داد که از میوهی ممنوعه نخورند؛ ولی شیطان، آنها را وسوسه کرد و آنان را فریب داد و بدین منظور سوگند یاد کرد که من، خیرخواهِ شما هستم. این، عادتِ شیطان است که برای فریب دادن انسانها، آنها را وسوسه میکند و بهدروغ سوگند میخورد که من، خیرخواه شما هستم.
موضوع مورد بحثِ ما در این حدیث، این است که آدمu اشتباه خود و همسرش را بهیاد میآورد؛ البته ناگفته نماند که آن دو، توبه کردند و اللهU توبهی آنها را پذیرفت و به آنها دستور داد که بهشت را به قصد زمین ترک کنند. آن دو به زمین آمدند و صاحب فرزندان زیادی شدند؛ در نتیجه، مردان و زنان بسیاری در زمین پراکنده گردیدند؛ برخی از انسانها، به درجهی نبوت و شهادت رسیدند و نیکوکار و شایسته گشتند و برخی هم، راه کفر و ضلالت و فسق و فجور و نفاق را در پیش گرفتند.
روز قیامت که مردم، نزد آدمu میروند تا از او درخواست شفاعت کنند، آدمu اشتباهِ خود را به یاد میآورد و از آنان پوزش میخواهد که نمیتواند کاری برای آنها انجام دهد.
گفتنیست: روایت بیاساسی از ابنعباس$ دربارهی سببِ خروج آدم و حواء از بهشت روایت شده که در آن، آمده است: حواء باردار شد؛ شیطان نزدِ آدم و حواء رفت و به آنها گفت: نام فرزندتان را عبدالحارث بگذارید؛ وگرنه، کاری می کنم که شاخدار باشد و هنگام تولد به مادرش آسیب برساند؛ اما آدم و حواء، حرفش را نپذیرفتند و از او اطاعت نکردند؛ دوباره نزدشان رفت و آنها را تهدید کرد. باز هم از او اطاعت نکردند. و چون بارِ سوم نزدشان رفت، بهخاطر محبتِ فرزندشان کوتاه آمدند و نام او را عبدالحارث گذاشتند. این روایت بیاساس، در تفسیر آیات ذیل ذکر شده که الله متعال فرموده است:
﴿هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَجَعَلَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا لِیَسۡکُنَ إِلَیۡهَاۖ فَلَمَّا تَغَشَّىٰهَا حَمَلَتۡ حَمۡلًا خَفِیفٗا فَمَرَّتۡ بِهِۦۖ فَلَمَّآ أَثۡقَلَت دَّعَوَا ٱللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنۡ ءَاتَیۡتَنَا صَٰلِحٗا لَّنَکُونَنَّ مِنَ ٱلشَّٰکِرِینَ ١٨٩ فَلَمَّآ ءَاتَىٰهُمَا صَٰلِحٗا جَعَلَا لَهُۥ شُرَکَآءَ فِیمَآ ءَاتَىٰهُمَاۚ فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا یُشۡرِکُونَ ١٩٠﴾ [الأعراف: ١٨٩، ١٩٠]
او ذاتیست که شما را از یک تن آفرید و همسرش را از او پدید آورد تا در کنارش آرامش یابد. (و از میان آدمیان) مردی با همسرش آمیزش نمود و بدینسان همسرش در ابتدای بارداری بهسر میبرد و مدتی با آن سر کرد و چون (مدتی از دوران بارداری گذشت و) زن احساس سنگینی کرد، زن و شوهر به درگاه پروردگارشان دعا کردند که اگر فرزند درستکاری به ما بدهی، از سپاسگزاران خواهیم بود. و چون فرزند شایستهای به آن دو بخشید، آنان در آنچه بدیشان عطا نمود، برای پروردگار، شریکانی قرار دادند. الله از آنچه شریکش قرار میدهند، برتر و والاتر است.
این داستان که در تفسیر این آیات ذکر شده، کاملاً بیاساس است و اگر ابن عباس$ واقعاً چنین چیزی گفته باشد، شکی نیست که آن را از روایتها و داستانهای بنیاسرائیل (اسرائیلیات) برگرفته است؛ لذا از حدیث شفاعت و نیز با توجه به اینکه پیامبران معصوم بودهاند، درمییابیم که آدمu به هیچ عنوان مرتکب چنین عملِ شرکآمیزی نشده است؛ زیرا وقوع شرک از پیامبران، غیرممکن میباشد.
آدمu عذرخواهی میکند و مردم را برای درخواست شفاعت، به نوحu ارجاع میدهد. نوحu نخستین پیامبرِ مرسَل است که الله متعال، او را به سوی مردم فرستاده است؛ لذا مردم، با ذکر این امتیاز به او میگویند: تو، نخستین فرستادهی الهی هستی؛ پس برای ما نزد پروردگارت، شفاعت کن؛ اما نوحu نیز عذرخواهی میکند؛ زیرا در دنیا از پروردگارش چیزی خواسته که هیچ دانشی نسبت به آن نداشته است: نوحu فرزندی داشت که به پدرش ایمان نیاورد. پناه بر خدا! فرزند پیامبر خدا کفر ورزید؛ زیرا نَسَب انسان، هیچ سودی به او نمیرساند و چهبسا فرزند یک عالم، مسیر علم و دانش را در پیش نمیگیرد و در جهل و جهالت غوطه میزند؛ همینطور فرزند عابد، راه فسق و فجور را در پیش میگیرد. همانطور که فرزندِ نوح پیامبر، کفر ورزید. وقتی عذاب الهی نازل شد، نوحu از فرزندش خواست که ایمان بیاورد و با مؤمنان سوارِ کشتی شود. اللهU میفرماید:
﴿وَنَادَىٰ نُوحٌ ٱبۡنَهُۥ وَکَانَ فِی مَعۡزِلٖ یَٰبُنَیَّ ٱرۡکَب مَّعَنَا وَلَا تَکُن مَّعَ ٱلۡکَٰفِرِینَ٤٢﴾ [هود: ٤٢]
و نوح، فرزندش را که در کناری قرار داشت، صدا زد (و گفت:) پسرم! با ما سوار شو و با کافران مباش.
اما ببینیم پسرش چه پاسخی میدهد؟ اللهU میفرماید:
﴿ قَالَ سََٔاوِیٓ إِلَىٰ جَبَلٖ یَعۡصِمُنِی مِنَ ٱلۡمَآءِۚ قَالَ لَا عَاصِمَ ٱلۡیَوۡمَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِمَۚ وَحَالَ بَیۡنَهُمَا ٱلۡمَوۡجُ فَکَانَ مِنَ ٱلۡمُغۡرَقِینَ ٤٣ ﴾ [هود: ٤٣]
(پسر نوح) گفت: به کوهی پناه خواهم برد تا مرا از آب حفظ کند. (نوح) گفت: امروز در برابر عذاب الله هیچ نگهدارندهای نیست مگر کسی که الله بر او رحم نماید. و موج در میانشان جدایی انداخت و بدینترتیب (فرزند نوح) از غرقشدگان گردید.
نوحu که نمیخواست فرزندش غرق شود، پروردگارش را ندا داد و گفت:
﴿رَبِّ إِنَّ ٱبۡنِی مِنۡ أَهۡلِی وَإِنَّ وَعۡدَکَ ٱلۡحَقُّ وَأَنتَ أَحۡکَمُ ٱلۡحَٰکِمِینَ ٤٥﴾ [هود: ٤٥]
ای پروردگار من! پسرم، از خانوادهی من است و بیگمان وعدهات، حق و درست میباشد؛ و تو بهترین حکمرانی.
بدینسان نوحu چیزی از الله متعال درخواست کرد که نسبت به آن، علم و دانش نداشت. از اینرو روز قیامت میگوید: من، مقام شفاعت ندارم؛ زیرا نباید میان شفاعتگر و کسی که نزدش شفاعت میکنند، مسألهای در میان باشد؛ بلکه لازمهی شفاعت، این است که پیوندی قوی و ارتباطی استوار، میان شفاعتگر و کسی که نزدش شفاعت میکنند، وجود داشته باشد که هیچ چیزی، آن را مخدوش نکند. البته الله متعال، نوحu و نیز آدم u را بخشید؛ ولی آنها با مقام والایی که داشتند، گناه خود را مانع شفاعت کردن میدانند و این، بهخاطر تعظیم اللهU و شرم و آزرمیست که از او خواهند داشت.
سپس نزد ابراهیم خلیلالله میروند. ابراهیمu نیز که بهخاطر اللهU سه دروغ گفته است، از درخواست شفاعت سر باز میزند. ناگفته نماند که او، در حقیقت، دروغ نگفت؛ بلکه توریه کرد. و توریه، دروغ نیست؛ ولی بهخاطر آنکه بسیار خداترس بود، این را مانع از شفاعت دانست و برای شفاعت کردن، پیشقدم نشد.
آنگاه مردم، نزد موسیu میروند و به او میگویند: الله، با تو سخن گفته و تورات را به دست خویش برای تو نوشته است؛ اما موسیu عذرخواهی میکند؛ زیرا مرتکب قتل شده است. موسیu مردی قوی بود؛ روزی مشاهده کرد که دو نفر با هم درگیر شدهاند. یکی از آنها، از بنیاسرائیل بود و دیگری، قبطی و از خاندان فرعون. اللهU در اینباره میفرماید:
﴿وَدَخَلَ ٱلۡمَدِینَةَ عَلَىٰ حِینِ غَفۡلَةٖ مِّنۡ أَهۡلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیۡنِ یَقۡتَتِلَانِ هَٰذَا مِن شِیعَتِهِۦ وَهَٰذَا مِنۡ عَدُوِّهِۦۖ فَٱسۡتَغَٰثَهُ ٱلَّذِی مِن شِیعَتِهِۦ عَلَى ٱلَّذِی مِنۡ عَدُوِّهِۦ فَوَکَزَهُۥ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَیۡهِۖ قَالَ هَٰذَا مِنۡ عَمَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِۖ إِنَّهُۥ عَدُوّٞ مُّضِلّٞ مُّبِینٞ١٥﴾ [القصص: ١٥]
و (موسی) هنگامی وارد شهر شد که مردم شهر، (در حال استراحت و) غافل و بیخبر بودند؛ آنجا دو مرد را دید که با هم نزاع و ستیز میکردند؛ یکی از آنها از پیروانش بود و دیگری از دشمنانش. مردی که از پیروانش بود، در برابر دشمنش از موسی یاری خواست؛ پس موسی مشتی به او زد و او را از پا درآورد. (آنگاه پشیمان شد و) گفت: این، از کارهای شیطان بود؛ بهراستی او، دشمن گمراهکننده و آشکاریست.
موسیu صبحِ روز بعد، دید شخصی که دیروز از او یاری خواسته بود، با یک نفرِ دیگر درگیر شده است. لذا دوباره تصمیم گرفت به او کمک کند:
﴿فَأَصۡبَحَ فِی ٱلۡمَدِینَةِ خَآئِفٗا یَتَرَقَّبُ فَإِذَا ٱلَّذِی ٱسۡتَنصَرَهُۥ بِٱلۡأَمۡسِ یَسۡتَصۡرِخُهُۥۚ قَالَ لَهُۥ مُوسَىٰٓ إِنَّکَ لَغَوِیّٞ مُّبِینٞ ١٨﴾ [القصص: ١٨]
(شب را) با ترس و نگرانی در شهر به صبح رساند و ناگهان دید شخصی که دیروز از او یاری خواسته بود، او را به فریاد میخواند. موسی به او گفت: بهراستی تو آشکارا گمراهی.
همینکه خواست با شخصی که دشمن هر دوی آنها بود، گلاویز شود، آن شخص به موسیu گفت:
﴿یَٰمُوسَىٰٓ أَتُرِیدُ أَن تَقۡتُلَنِی کَمَا قَتَلۡتَ نَفۡسَۢا بِٱلۡأَمۡسِۖ﴾
ای موسی! آیا میخواهی مرا نیز بکشی؛ همانطور که دیروز شخصی را کشتی؟
لذا مردم که در جستجوی قاتل دیروز بودند، به راز قتل پی بردند و بدینسان آن قبطی، زیرکانه راز قتل را برملا ساخت. در هر حال، موسیu مرتکب قتلی شد که نباید میشد.
مردم، روز قیامت نزد عیسیu میروند و به او میگویند: تو، حاصل فرمانِ پروردگار هستی و بهطور مستقیم از سوی او، جان گرفتهای. عیسیu نیز از شفاعت کردن خودداری میکند و آنها را به محمد مصطفیr ارجاع میدهد و بیآنکه گناهی از خود ذکر کند، میگوید: نزد محمدr بروید که الله، همهی گناهان او را بخشیده است. آنگاه مردم، نزد رسولاللهr میروند و ایشان برمیخیزد و اجازهی شفاعت مییابد و با شفاعت او، حساب و کتاب آغاز میشود.
در این حدیث که مؤلف/ ذکر کرده، آمده است: امانت و صلهی رحم، در دو سوی «صراط» قرار میگیرند. صراط، پلیست که بر روی دوزخ کشیده شده است؛ علما دربارهاش اختلاف نظر دارند که پُلِ عریض و پهناوریست یا پُل تنگ و باریکی؛ زیرا در برخی از روایتها آمده که این پل، از مو باریکتر و از شمشیر، تیزتر و بُرندهتر است؛ ولی مردم از روی آن عبور میکنند. و الله، بر هر کاری تواناست.
قلابهایی بر روی این پل قرار دارد که برخی از مردم به سزای اعمالشان در این قلابها گرفتار میشوند و در دوزخ میافتند. برخی هم همانند برق، بهسرعت از روی آن عبور میکنند و عدهای مانند شتر، از روی آن میگذرند. وبعضی، ماند باد؛ خلاصه اینکه هرکس مطابق جایگاه و اعمال خویش، از روی پل عبور میکند؛ یعنی اعمال هرکسی، او را از روی پل عبور میدهد. کسی که در دنیا به سوی رهنمودهای الهی شتافته و بیش از دیگران به راه و روشی که اللهU بیان کرده، اهمیت داده و از شریعتش پیروی کرده است، سریعتر از همه، از روی پُل صراط عبور میکند و هرکس آهسته و آرام یا با تأخیر و درنگ به سوی دین و شریعت الهی، حرکت نموده، عبورش از روی پل صراط، آرام و آهسته خواهد بود. پیامبران نیز در آن روز برای خویش دعای سلامت میکنند و از الله میخواهند که بهسلامت از روی پل عبور نمایند؛ زیرا در آن روز، همه برای خود نگران و بیمناکند. و چرا چنین نباشند که روزِ بسیار سخت و دشواریست؟ مردم در آن هنگام، بهشدت میترسند تا اینکه مسلمانان از این پل میگذرند و به بهشت میرسند؛ ولی برخی از مردم در دوزخ میافتند و مطابق اعمال خویش، عذاب میشوند.
ناگفته نماند که کافران، از روی این پل عبور نمیکنند؛ بلکه آنها را مستقیماً به دوزخ میبرند. بنابراین، پُل صراط مخصوص مؤمنان است و مسلمانانی که آمرزیده نشده باشند، در دوزخ میافتند تا مطابق اعمال خویش عذاب شوند. والله اعلم.
***
207- وعن أَبِی خُبَیْبٍ بضم الخاءِ المعجمة عبد الله بنِ الزُّبَیْر $ قال: لَمَّا وَقَفَ الزُّبَیْرُ یَوْمَ الْجَمَلِ دَعانِی فَقُمْتُ إِلَى جَنْبِه، فَقال: یَا بُنَیَّ إِنَّهُ لا یُقْتَلُ الْیَوْمَ إِلاَّ ظَالِمٌ أَوْ مَظْلُومٌ، وإِنِّی لاأُرَانِی إِلاَّ سَأُقْتَلُ الْیَومَ مَظْلُوماً، وَإِنَّ مِنْ أَکْبَرِ هَمِّی لَدَینْیِ أَفَتَرَى دَیْنَنَا یُبْقى مِنْ مالنا شَیْئا؟ ثُمَّ قال: بعْ مَالَنَا واقْضِ دَیْنِی، وَأَوْصَى بالثُّلُث، وَثُلُثِهِ لبنیه، یَعْنِی لبَنِی عَبْدِ الله بن الزبیر ثُلُثُ الثُّلُث. قال: فَإِن فَضلِ مِنْ مالِنَا بعْدَ قَضَاءِ الدَّیْنِ شَیءٌ فثُلُثُهُ لِبَنِیک، قَالَ هِشَام: وکان بَعْضُ وَلَدِ عَبْدِ الله قَدْ وازى بَعْضَ بَنی الزبَیْرِ خُبیبٍ وَعَبَّاد، وَلَهُ یَوْمَئذٍ تَسْعَةُ بَنینَ وتِسعُ بَنَات. قَالَ عَبْدُ الله: فَجَعَل یُوصِینِی بدیْنِهِ وَیَقُول: یَا بُنَیَّ إِنْ عَجزْتَ عنْ شَیءٍ مِنْهُ فَاسْتَعِنْ عَلَیْهِ بموْلای. قال: فَوَالله مَا دَریْتُ ما أرادَ حَتَّى قُلْتُ یَا أَبَتِ مَنْ مَوْلاَک؟ قال: الله. قال: فَواللَّهِ مَا وَقَعْتُ فی کُرْبَةٍ مِنْ دَیْنِهِ إِلاَّ قُلْتُ: یَا مَوْلَى الزبَیْرِ اقض عَنْهُ دَیْنَه، فَیَقْضِیَه. قال: فَقُتِلَ الزُّبَیْرُ وَلَمْ یَدَعْ دِینَارًا وَلاَ دِرْهَمًا إِلاَّ أَرضِین، مِنْهَا الْغَابَةُ وَإِحْدَى عَشَرَةَ دارًا بالْمَدِینَةِ وداریْن بالْبَصْرَةِ، وَدَارًا بالْکُوفَة وَدَارًا بِمِصْر. قال: وَإِنَّمَا کَانَ دَیْنُهُ الذی کَانَ عَلَیْهِ أَنَّ الرَّجُلَ یَأْتَیهِ بِالمال، فَیَسْتَودِعُهُ إِیَّاه، فَیَقُولُ الزُّبیْرُ: لا وَلَکنْ هُوَ سَلَفٌ إِنِّی أَخْشَى عَلَیْهِ الضَّیْعةَ. وَمَا ولِی إمَارَةً قَطُّ وَلا جِبَایةً ولا خَراجًا ولا شَیْئًا إِلاَّ أَنْ یَکُونَ فی غَزْوٍ مَعَ رسولِاللهr أَوْ مَعَ أَبِیبَکْر وَعُمَرَ وَعُثْمَانَy، قَالَ عَبْدُ الله: فَحَسَبْتُ مَا کَانَ عَلَیْهِ مِنَ الدَّیْنِ فَوَجَدْتُهُ أَلْفَیْ أَلْفٍ وَمائَتَیْ أَلْفٍ، فَلَقِیَ حَکِیمُ بْنُ حِزَامٍ عَبدَاللَّهِ بْن الزُّبَیْرِ فَقال: یَا ابْنَ أَخِی کَمْ عَلَى أَخِی مِنَ الدَّیْن؟ فَکَتَمْتُهُ وَقُلْت: مِائَةُ أَلْف. فَقال: حَکیم: وَالله مَا أَرى أَمْوَالَکُمْ تَسعُ هَذِه، فَقَالَ عَبْدُ الله: أَرَأَیْتُکَ إِنْ کَانَتْ أَلْفَی أَلْف وَمِائَتَیْ أَلْف؟ قال: مَا أَرَاکُمْ تُطِیقُونَ هَذَا، فَإِنْ عَجَزْتُمْ عَنْ شَىْء مِنْهُ فَاسْتَعِینُوا بِی. قال: وکَانَ الزُّبَیْرُ قدِ اشْتَرَى الْغَابَةَ بِسَبْعِینَ ومِائَة أَلْف، فَبَاعَهَا عَبْدُاللَّهِ بِأْلف ألفٍ وسِتِّمِائَةِ أَلْف، ثُمَّ قَامَ فَقال: مَنْ کَانَ لَهُ عَلَى الزُّبَیْرِ شَیْء فَلْیُوافِنَا بِالْغَابَةِ، فأَتَاهُ عبْدُاللَّهِ بْنُ جَعفر، وکَانَ لَهُ عَلَى الزُّبَیْرِ أَرْبعُمِائةِ أَلْف، فَقَالَ لعَبْدِ الله: إِنْ شِئْتُمْ تَرَکْتُهَا لَکُم؟ قَالَ عَبْدُ الله: لا، قال: فَإِنْ شِئْتُمْ جعَلْتُمْوهَا فِیمَا تُؤخِّرُونَ إِنْ أَخَّرْتُم، فقال عَبْدُ الله: لا، قال: فَاقْطَعُوا لِی قِطْعَةً، قال عبْدُ الله: لَکَ مِنْ هاهُنا إِلَى هاهُنَا. فَبَاعَ عَبْدُ الله مِنْهَا فَقَضَى عَنْهُ دَیْنَه، وَوَفَّاهُ وَبَقِیَ منْهَا أَرْبَعةُ أَسْهُمٍ وَنِصْف، فَقَدم عَلَى مُعَاوِیَةَ وَعَنْدَهُ عَمْرُو بْنُ عُثْمَان، وَالْمُنْذِرُ بْنُ الزُّبیْر، وَابْن زَمْعَةَ. فقال لَهُ مُعَاوِیَةُ: کَمْ قُوِّمَتِ الْغَابَةُ؟ قال: کُلُّ سَهْمٍ بِمائَةِ أَلْفٍ قال: کَمْ بَقِی مِنْهَا؟ قال: أَرْبَعَةُ أَسْهُمٍ ونِصْف، فقال الْمُنْذرُ بْنُ الزَّبَیْر: قَدْ أَخَذْتُ مِنْهَا سَهْمًا بِمائَةِ أَلْف، وقال عَمْرُو بنُ عُثْمان: قَدْ أَخَذْتُ مِنْهَا سَهْمًا بِمِائَةِ أَلْف. وقال ابْن زمْعَةَ : قَدُ أَخَذْتُ مِنها سَهْمًا بِمِائَةِ أَلْف، فَقَالَ مُعَاوِیةُ : کَمْ بَقِیَ مِنْهَا؟ قال: سَهْمٌ ونصْفُ سَهْم، قال: قَدْ أَخَذْتُهُ بِخَمسینَ ومائَةِ ألف. قال: وبَاعَ عَبْدُ الله بْنُ جَعْفَرٍ نصِیبَهُ مِنْ مُعَاوِیَةَ بسِتِّمِائَةِ أَلْفٍ. فَلَمَّا فَرغَ ابنُ الزُّبَیْرِ مِنْ قََضاءِ دیْنِهِ قَالَ بَنُو الزُّبْیر: اقْسِمْ بَیْنَنَا مِیراثَنَا. قال: وَاللَّهِ لا أَقْسِمُ بیْنَکُمْ حَتَّى أَنَادِیَ بالموسم أَرْبَع سِنِین: أَلا مَنْ کان لَهُ عَلَى الزُّبَیَّرِ دَیْنٌ فَلْیَأْتِنَا فَلْنَقْضِه. فَجَعَلَ کُلُّ سَنَةٍ یُنَادِی فی الْمَوسم، فَلَمَّا مَضى أَرْبَعُ سِنینَ قَسم بَیْنَهُمْ ودَفَعَ الثُلث وکَان للزُّبَیْرِ أَرْبَعُ نِسْوةٍ، فَأَصاب کُلَّ امْرَأَةٍ أَلْفُ أَلْفٍ ومِائَتَا أَلْف، فَجَمِیعُ مَالِهِ خَمْسُونَ أَلْف أَلْفٍ ومِائَتَا أَلْف. [روایت بخاری]([7])
ترجمه: ابوخُبَیب، عبدالله بن زبیر$ میگوید: (پدرم،) زبیر، روز «جمل» مرا به حضور خواست؛ (نزدش رفتم و) کنارش ایستادم. گفت: پسرم! هرکس که امروز کشته شود، یا ظالم است و یا مظلوم؛ من احساس میکنم که امروز، مظلومانه کشته خواهم شد. بزرگترین نگرانیِ من، بدهیهای من است؛ آیا به گمان تو، قرضِ ما چیزی از ثروتمان را باقی بگذارد؟ سپس افزود: ای فرزندم! اموالمان را بفروش و قرضِ مرا ادا کن. به ثلث اموالش وصیت کرد و اینکه یکسوم این ثلث، برای فرزندان عبدالله بن زبیر باشد. و گفت: اگر چیزی از مالِ ما، پس از پرداختِ بدهی باقی ماند، ثلث آن به فرزندان تو تعلق دارد. هشام میگوید: برخی از فرزندان عبدالله، مانند «خبیب» و «عبّاد»، همسن و سال برخی از فرزندان زبیر بودند که در آن زمان، نُه پسر و نُه دختر داشت. عبدالله میگوید: زبیر، همچنان به من در مورد بدهیاش وصیت میکرد و فرمود: اگر در پرداخت بدهیام دچار مشکل شدی و از پرداخت قسمتی از آن بازماندی، از مولایم کمک بخواه. عبدالله میگوید: به الله سوگند نمیدانستم که منظورش کیست تا اینکه پرسیدم: پدر جان! مولای شما کیست؟ گفت: الله. عبدالله میگوید: به الله سوگند، هر بار که در پرداخت بدهی پدرم دچار مشکل شدم، میگفتم: ای مولای زبیر! بدهی زبیر را ادا کن؛ و الله، آن را فراهم میکرد. عبدالله در ادامه میگوید: زبیر کشته شد و هیچ درهم و دیناری بهجا نگذاشت؛ آنچه از او ماند، چند قطعه زمین از جمله زمین «غابه» بود؛ و نیز یازده خانه در مدینه، دو خانه در بصره، یک خانه در کوفه، و یک خانه در مصر. همهی بدهیهای زبیر بدین سبب بود که گاه شخصی، پولی نزد وی میآورد و از او میخواست که آن را بهامانت نزد خویش نگه دارد؛ ولی زبیر میگفت: من، آن را به عنوان امانت قبول نمیکنم؛ زیرا میترسم از بین برود؛ اما به عنوان قرض میپذیرم. هیچ فرماندهی و امارتی به زبیر واگذار نشد و او هیچگاه مأمور دریافت مالیات و خراج و چیزهایی از این قبیل نبود؛ وی، فقط در جنگها و غزواتی دیده شد که با پیامبرr یا با ابوبکر، عمر و عثمانy حضور داشت (و غنایمی نصیبش شد؛ ولی هیچ مسؤولیتی در دوران حیاتش قبول نکرد.) عبدالله میگوید: بدهیهایش را حساب کردم؛ دریافتم که دو ملیون و دویستهزار درهم بدهی دارد. حکیم حزامt با من ملاقات کرد و پرسید: ای برادرزاده! بدهی برادرم چهقدر است؟ من، آن را کتمان کردم و گفتم: صدهزار. حکیمt گفت: فکر نکنم اموال شما، گنجایش اینهمه بدهی را داشته باشد. عبدالله گفت: پس اگر دو میلیون و دویست هزار باشد، چه میگویید؟ حکیم گفت: فکر نکنم توانایی پرداخت این بدهی را داشته باشید؛ اگر کمک خواستید، من در خدمتم. راوی میگوید: زبیر، زمین «غابه» را به یکصد و هفتاد هزار درهم خریده بود و عبدالله، آن را یک میلیون و ششصد هزار قیمتگذاری کرد و سپس در میان مردم برخاست و اعلام کرد: هرکس طلبی از زبیر دارد، قسمتی از زمین «غابه» را از ما قبول کند. عبدالله بن جعفرt که چهارصد هزار درهم از زبیر، بستانکار بود، نزد عبدالله بن زبیر آمد و به او گفت: اگر بخواهید از طلبِ خود میگذرم. عبدالله (بن زبیر)t قبول نکرد. عبدالله بن جعفرt گفت: بنابراین، اگر دوست دارید قرض مرا بهتأخیر بیندازید. عبدالله بن زبیر گفت: خیر. ابنجعفرt گفت: پس قطعهای از این زمین را به من بدهید. عبدالله بن زبیر گفت: از اینجا تا آنجا مالِ تو باشد. بدینسان عبدالله بن زبیر با فروش آن، همهی بدهیهای زبیر را پرداخت کرد و چهار و نیم دانگ از زمین غابه باقی ماند. سپس عبدالله بن زبیرt نزد معاویه رفت. در آن هنگام، عمرو بن عثمان، منذِر بن زبیر و ابنزَمعه، نزد معاویه بودند. معاویه پرسید: غابه، چهقدر قیمتگذاری شد؟ عبدالله بن زبیر پاسخ داد: هر دانگی، صد هزار درهم. دوباره پرسید: چقدر از آن، باقی مانده است؟ پاسخ داد: چهار و نیم دانگ. منذر بن زبیر گفت: من، یک دانگ آن را به صدهزار میخواهم. عمرو بن عثمان گفت: من نیز یک دانگ آن را به صد هزار برداشتم. ابنزمعه گفت: من هم یک دانگ را به همین قیمت برداشتم. معاویه پرسید: چهقدر باقی مانده است؟ عبدالله بن زبیر پاسخ داد: یک و نیم دانگ. معاویه فرمود: من، آن را به صد و پنجاه هزار درهم خریدم. راوی میگوید: عبدالله بن جعفر، سهم خود را به ششصد هزار درهم به معاویه فروخت. وقتی عبدالله بن زبیر، همهی بدهیهای پدرش را پرداخت کرد، فرزندان زبیر به او گفتند: ارث ما را در میان ما تقسیم کن. عبدالله بن زبیرt گفت: به الله سوگند این کار را نمیکنم تا اینکه چهار سال در زمان حج، در میان مردم اعلام نمایم که هرکس از زبیر بستانکار است، نزدِ ما بیاید تا طلبش را بدهیم. و عبدالله هر سال در موسم حج اعلام نمود و چون چهار سال گذشت، میراث را میان بازماندگان زبیر تقسیم کرد و به وصیت زبیر دربارهی یکسوم نیز عمل نمود. زبیر، چهار زن داشت و به هریک از آنها، یک میلیون و صدهزار درهم رسید. پس، همهی دارایی او، پنجاه میلیون و دویست هزار درهم بوده است.
***
([1]) صحیح است؛ روایت: طیالسی (577)، و از طریق او ترمذی (2155، 3319) از عبدالواحد بن سلیم از عطاء بن ابیرباح از ولید بن عباده بن صامت از پدرشt به صورت مرفوع.
([2]) صحیح بخاری، ش: 33؛ و صحیح مسلم، ش:59.
([3]) صحیح بخاری، ش: 6497؛ و صحیح مسلم، ش: 143.
([4]) نک: صحیح بخاری، ش: (3469، 3689) بهنقل از ابوهریرهt و نیز: صحیح مسلم، ش: 2398 بهنقل از امالمؤمنین عائشه&.
([5]) صحیح مسلم، ش: 1015 بهنقل از ابوهریرهt.
([6]) صحیح مسلم، ش: 195.
([7]) صحیح بخاری، ش: 3129.