91- باب: موعظه و میانهروی در آن
الله متعال میفرماید:
﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِٱلۡحِکۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ﴾ [النحل: ١٢٥]
با حکمت و پند پسندیده به راه پروردگارت فرابخوان.
704- عن أبی وائِلٍ شَقِیقِ بنِ سَلَمَةَ قال: کَانَ ابْنُ مسْعُودٍt یُذکِّرُنَا فی کُلِّ خَمِیسٍ مَرّةً، فَقَالَ لَهُ رَجُل: یَا أَبَا عبْدِ الرَّحْمنِ لَوَدِدْتُ أَنَّکَ ذَکَّرْتَنَا کُلَّ یَوْمٍ، فَقَالَ: أمَا إِنَّهُ یَمْنَعُنِی مِنْ ذلکَ أنِّی أَکْرَهُ أنْ أُمِلَّکُمْ وإِنِّی أَتخَوَّلُکُمْ بِالموْعِظةِ، کَمَا کَانَ رسولُ اللهr یَتَخَوَّلُنَا بِهَا مَخافَةَ السَّآمَةِ علَیْنَا. [متفقٌ علیه]([1])
ترجمه: ابووائل، شقیق بن سلمه/ میگوید: ابنمسعودt هر پنجشنبه ما را اندرز میداد. شخصی به او گفت: ای ابوعبدالرحمن! دوست دارم هر روز ما را پند و اندرز دهی. ابنمسعودt فرمود: «چیزی که مرا از این کار باز میدارد، اینست که دوست ندارم شما را خسته و ملول کنم؛ لذا وضعیت و رغبتِ شما را در نظر میگیرم و هر از چند گاهی - هفتهای یک بار- شما را موعظه میکنم. همانگونه که رسولاللهr از ترسِ دلسردی و ملالت ما، از موعظهی روزانه دوری میکرد و حالِ ما را رعایت مینمود.
شرح
مؤلف/ میگوید: «باب موعظه و میانهروی در آن». یعنی باید در موعظه و سخنرانی میانهروی کرد تا مردم، خسته و ملول نشوند و از پند و اندرز، دلسرد نگردند.
موعظه، یعنی پند و اندرز و یادآوری احکام شرعی به همراه تشویق و ترغیب. مثلاً به کسی میگویید: فلانعمل و فلانعمل بر تو واجب است؛ پس تقوای الله پیشه کن و واجبات الاهی را انجام بده.
بزرگترین واعظ و بهترین پند، کتابالله میباشد؛ چنانکه اللهU میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَتۡکُم مَّوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّکُمۡ وَشِفَآءٞ لِّمَا فِی ٱلصُّدُورِ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِینَ ٥٧﴾ [یونس : ٥٧]
ای مردم! بهراستی پندی از سوی پروردگارتان آمده که مایهی بهبودی و درمان بیماریهاییست که در سینههاست و هدایت و رحمتی برای مومنان است.
لذا بزرگترین موعظهای که مایهی پند است، کتاب الله میباشد؛ زیرا هم در آن تشویق و ترغیب وجود دارد و هم هشدار و ترهیب؛ همچنین در آن از بهشت و دوزخ یاد شده و از پرهیزگاران و بدکاران، سخن به میان آمده است؛ لذا قرآن، بزرگترین کتاب پنددهنده میباشد؛ البته برای کسی که عقل دارد یا با جان و دل، به حقایق و پندها گوش میسپارد. همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَإِذَا مَآ أُنزِلَتۡ سُورَةٞ فَمِنۡهُم مَّن یَقُولُ أَیُّکُمۡ زَادَتۡهُ هَٰذِهِۦٓ إِیمَٰنٗاۚ فَأَمَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ فَزَادَتۡهُمۡ إِیمَٰنٗا وَهُمۡ یَسۡتَبۡشِرُونَ ١٢٤﴾ [التوبة: ١٢٤]
و هنگامی که سورهای نازل شود، برخی از منافقان میگویند: این سوره بر ایمانِ کدامیک از شما افزود؟ ولی این سوره بر ایمان مومنان افزود و آنان (از نزول این سوره) شادمان میشوند.
مؤمن هر بار که آیه ای از کتاب را قرائت میکند، بر ایمانش افزوده میشود و از نوری که اللهU از این کتاب بزرگ در دلش قرار میدهد، برخوردار میگردد.
﴿وَأَمَّا ٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَتۡهُمۡ رِجۡسًا إِلَىٰ رِجۡسِهِمۡ وَمَاتُواْ وَهُمۡ کَٰفِرُونَ ١٢٥﴾ [التوبة: ١٢٥]
و اما بر پلیدی و شک بیماردلان، پلیدی و شکی دیگر افزود و در حال کفر مُردند.
پناه بر الله متعال.
لذا شایسته است که انسان،مردم را با قرآن و سنت و سخنان ائمه و هر چیزی که دلها را نرم میگرداند وآن را متوجه اللهU میگرداند، پند و اندرز دهد.
سپس مؤلف/ یادآور شده که در موعظه باید میانهروی کرد؛ لذا برای مردم زیاد موعظه نکنید که آنها را دلسرد و خسته مینمایید و آنان را از قرآن و سنت و سخنان علما، فراری میگردانید؛ زیرا وقتی روح و روان انسان خسته شود، رنجور و دلسرد میگردد و چهبسا از حق و حقیقت دوری میکند. از اینرو فرزانهترین موعظهگر از میان انسانها، رسولاللهr بود که در رابطه با پند و موعظه، حالِ مردم را رعایت میکرد و برای آنها زیاد موعظه نمیفرمود تا خسته و دلسرد نگردند و از سخن حق بیزار نشوند.
سپس مؤلف/ این آیه را در رأس این باب ذکر کرده است که اللهU میفرماید:
﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِٱلۡحِکۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ﴾
[النحل: ١٢٥]
با حکمت و پند پسندیده به راه پروردگارت فرابخوان و به بهترین روش با آنان گفتگو کن.
﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِیلِ رَبِّکَ﴾: «به راهِ پروردگارت فرا بخوان»؛ یعنی به دینِ اللهU دعوت بده. زیرا راهِ پروردگار، همان دین اوست که به الله متعال منتهی میشود. به عبارت دیگر هرکس راه این دین را در پیش بگیرد، این دین، او را به الله متعال میرساند. چراکه الله متعال این دین را برای بندگانش مقرر فرموده است. لذا واژهی «سبیل» یا راه به کلمهی «الله» اضافه میشود و منظور از سبیلالله، دین اللهU میباشد.
﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِٱلۡحِکۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ﴾
[النحل: ١٢٥]
با حکمت و پند پسندیده به راه پروردگارت فرابخوان و به بهترین روش با آنان گفتگو کن.
در این آیه به سه چیز امر شده است:
نخست: حکمت: حکمت، اینست که هر چیزی را سرِ جایش قرار دهیم؛ وقتِ مناسب، سخن مناسب، و مکان مناسب را در نظر بگیریم؛ زیرا برخی از مکانها و زمانها برای پند و اندرز، مناسب نیست. برخی از افراد نیز در وضعیت یا حالتی بهسر میبرند که باید صبر کنید تا شرایط برای پند و اندرزِ آنان فراهم شود و آنگاه آنان را در زمانی پند دهید که آمادهی پذیرش آن باشند. از اینرو الله متعال فرمود: ﴿بِٱلۡحِکۡمَةِ﴾؛ علما گفتهاند: حکمت، یعنی قرار دادن هر چیزی سرِ جایش.
دوم: پند نیک و پسندیده: یعنی دعوت خود را با پند نیک و پسندیده به انجام برسانید؛ موعظه یا پندی که دلها را نرم و متوجهی پروردگار متعال بگرداند. یعنی موعظه، باید نیک و پسندیده باشد؛ اگر ترغیب و تشویق، تأثیر بیشتری دارد، پس از طریق تشویق و ترغیب دعوت دهید و اگر ترساندن یا هشدار دادن، مؤثرتر است، از این روش در دعوت خویش استفاده کنید.
موعظه و دعوت، باید از لحاظ ساختار و روش نیز نیک و پسندیده باشد و نیز قانعکننده؛ یعنی با دلایل قانعکننده دعوت دهید؛ دلایلی از شریعت و دلایلی عقلی که مبتنی بر شریعت است. زیرا برخی از مردم، مانندِ مؤمنان مخلص و راستین، با دلایل شرعی قانع میشوند. چنانکه الله متعال میفرماید:
﴿وَمَا کَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ ٱلۡخِیَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡ﴾ [الأحزاب : ٣٦]
سزاوار هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که چون الله و پیامبرش به کاری حکم دهند، برای آنها در کارشان اختیاری باشد.
اما برخی از مردم به دلایل شرعی بسنده نمیکنند؛ بلکه خواهانِ دلایل عقلی هستند. از اینرو الله متعال در بسیاری از آیاتی که بر پیامبرش نازل کرده، به دلایلی عقلی استدلال نموده است. مثلاً به برانگیخته شدن پس از مرگ بنگرید؛ کفار برانگیخته شدن پس از مرگ را انکار کردند و گفتند: چه کسی استخوانِ پوسیده را زنده میکند؟ انسان میمیرد و زمین، گوشت و پوست و استخوانش را میخورد و باز این انسان، برانگیخته میشود؟ الله متعال در پاسخشان فرمود:
﴿قُلۡ یُحۡیِیهَا ٱلَّذِیٓ أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٖ﴾ [یس: ٧٩]
بگو: همان ذاتی آن را زنده میکند که نخستین بار آن را آفرید.
چه کسی این استخوان را نخستین بار آفرید؟ آری؛ اللهU. و بازآفرینی از نخستین آفرینش، آسانتر است:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ یُعِیدُهُۥ وَهُوَ أَهۡوَنُ عَلَیۡهِ﴾ [الروم: ٢٧]
و او، ذاتیست که آفرینش را آغاز میکند و سپس تکرارش مینماید و این کار برای او آسانتر است.
همچنین میفرماید:
﴿أَوَ لَیۡسَ ٱلَّذِی خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ بِقَٰدِرٍ عَلَىٰٓ أَن یَخۡلُقَ مِثۡلَهُم﴾ [یس: ٨١]
آیا ذاتی که آسمانها و زمین را آفریده است، توانایی آن را ندارد که مانند اینها را بیافریند؟
اینها دلایلی عقلیست که اللهU با استدلال به سرآغاز آفرینش، معاد را اثبات کرد.
الله متعال همچنین در اینباره به احیای دوبارهی زمینِ مرده، استدلال فرموده است. چنانکه الله متعال بر زمینِ خشک و مرده ای که گیاه و علفی در آن نیست، باران فرو میفرستد و آنگاه زمین، سرسبز میشود. چه کسی، به این گیاهان حیات میبخشد؟ آری؛ اللهU. پس ذاتی که گیاهان مرده و خشکیده را زنده میکند، توانایی زنده کردن مردگان را دارد.
وجود زندگی و حیاتی دوباره، قطعیست؛ زیرا بدور از حکمت است که الله متعال مخلوقاتش را بیافریند و آنها را از نعمت و روزی برخوردار سازد و کتابهایی بر آنها نازل کند و پیامبرانی به سویِ آنان بفرستد و به جهاد و پیکار با دشمنانش دستور دهد و همهی اینها بهخاطر دنیایی فانی و گذرا باشد. امکان ندارد؛ این، بر خلافِ حکمت است. بلکه بهقطع زندگی دیگری هم وجود دارد که زندگیِ حقیقیست. همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿یَقُولُ یَٰلَیۡتَنِی قَدَّمۡتُ لِحَیَاتِی﴾ [الفجر: ٢٤]
(در آخرت، انسان متذکر میشود و) میگوید: ای کاش برای زندگی (حقیقی و پایانناپذیر) خود، (اعمال نیکی) پیش میفرستادم.
لذا زندگیِ حقیقی، زندگیِ آخرت است:
﴿رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِی ٱلدُّنۡیَا حَسَنَةٗ وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِ حَسَنَةٗ وَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ﴾ [البقرة: ٢٠١]
ای پروردگامان! در دنیا به ما نیکی عطا فرما و در آخرت نیز نیکی بده و ما را از عذاب آتش محفوظ بدار.
سوم: و اما سومین نکتهای که اللهU دربارهی دعوت به آن سفارش میکند، اینست که میفرماید: ﴿وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ﴾: «و به بهترین روش با آنان گفتگو کن». یعنی وقتی با حکمت و پند پسندیده به دین اللهU فرا خواندی، اما طرفِ مقابل نپذیرفت، به بهترین روش با او گفتگو کن؛ اگر برای ردّ سخنت دلیل میآورد، با روشی درست و اخلاقی، دلایل نادرستی پندار و دلیلش را بیان کن و اگر رد دلیلش، به درازا میانجامید، به سراغ سایر دلایل برو و با او جر و بحث نکن؛ یعنی دلایلی برایش بیاور که پاسخی برایش نداشته باشد تا بدینسان قانع شود.
به عنوان نمونه به ابراهیمu بنگرید که شخصی دربارهی الله با او مجادله کرد؛ الله متعال در اینباره میفرماید:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِی حَآجَّ إِبۡرَٰهِۧمَ فِی رَبِّهِۦٓ أَنۡ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡکَ إِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّیَ ٱلَّذِی یُحۡیِۦ وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا۠ أُحۡیِۦ وَأُمِیتُۖ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ یَأۡتِی بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِی کَفَرَۗ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ ٢٥٨﴾ [البقرة: ٢٥٨]
آیا ماجرای آن پادشاهی را میدانی که چون الله به او فرمانروایی داده بود، با ابراهیم دربارهی پروردگارش جر و بحث کرد؛ وقتی ابراهیم به او گفت: پروردگارم ذاتیست که زنده میکند و میمیراند؛ پاسخ داد: من نیز زنده میکنم و میمیرانم. ابراهیم فرمود: الله، خورشید را از شرق طلوع میدهد؛ پس (اگر راست میگویی) آن را از مغرب طلوع بده. در نتیجه کسی که کفر ورزیده بود، مات و مبهوت شد (و دیگر نتوانست چیزی بگوید). و الله، ستمگران را هدایت نمیکند.
ابراهیمu به آن پادشاه سرکش گفت: «پروردگارم زنده میکند و میمیراند»؛ یعنی تو، توانایی زنده کردن و میراندن نداری. اما آن پادشاه سرکش، دست از مجادله و سرکشی برنداشت و گفت: من هم میتوانم این کار را انجام دهم. آنگاه دستور داد شخصی را آوردند که برایش حکم اعدام صادر کرده بود؛ پس او را آزاد کرد و گفت: بدینسان زندگی میبخشم. همچنین به دستورِ او، شخصی را که سزاوار قتل نبود، آوردند و کشتند؛ و گفت: اینگونه میکُشم. یعنی از این کار، به زنده کردن و میراندن تعبیر کرد!
آنجا بود که ابراهیمu به این ادعایش هیچ توجه نکرد؛ گرچه میتوانست با او مجادله کند و بگوید: کاری که تو انجام دادی، در حقیقت زنده کردن و میراندن نیست؛ بلکه تو با دستورِ خود سبب مرگ یک نفر شدی که همان قتل است و با برداشتن حکمِ اعدام، سبب مرگش را برطرف کردی. اینکه زنده کردن و میراندن نیست. اما ابراهیمu برای اینکه طرفِ مقابلش حرفی برای گفتن نداشته باشد، موضوع دیگری را پیش کشید و گفت: پروردگارم، خورشید را از شرق طلوع میدهد؛ اگر راست میگویی آن را از غرب طلوع بده. لذا پادشاهِ سرکش پاسخی نداشت. همانطور که الله متعال میفرماید: ﴿فَبُهِتَ ٱلَّذِی کَفَرَ﴾ : «پس کسی که کفر ورزیده بود، مات و مبهوت شد و نتوانست چیزی بگوید».
بههر حال الله متعال میفرماید: ﴿وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ﴾: «و به بهترین روش با آنان گفتگو کن». از این آیه چنین برداشت میشود که اگر کسی، توانایی مجادله و گفتگو ندارد، هرگز وارد بحث و مجادله نشود. گاه یک مؤمن راستین که هیچ شبهه و اشکالی برایش وجود ندارد، با فردی لجوج و ورّاج وارد بحث میشود و در برابرش کم میآورد. در چنین مواردی با هیچکس وارد بحث نشوید؛ زیرا اگر با او بحث و گفتگو کنید، نمیتوانید به بهترین روش گفتگو نمایید. این گفتگو را به زمان دیگری بیندازید یا اینکه شخصی قویتر و توانمندتر از شما با او مباحثه کند.
***
705- عن أبی الْیَقظان عَمَّار بن یاسر رضی الله عنهما قال: سمِعْتُ رسولَ اللهr یقول: «إنَّ طُولَ صلاةِ الرَّجُل وَقِصَرَ خُطْبَتِهَ، مَئِنَّةٌ مِنْ فقهِهَ؛ فَأَطِیلُوا الصَّلاةَ وَأَقْصِروا الخُطْبةَ». [روایت مسلم]([2])
ترجمه: ابوالیقظان، عمار بن یاسر$ میگوید: از رسولاللهr شنیدم که میفرمود: «طولانی بودن نماز انسان و کوتاه بودن خطبهاش، نشانهی دانش و آگاهی اوست؛ پس نماز را طولانی و خطبه- سخنرانی- را کوتاه کنید».
706- عَنْ مُعاویةَ بْنِ الحَکَمِ السُّلَمِیِّt قال: «بَیْنَمَا أَنا أصَلِّی مَعَ رسولِ اللهr، إِذْ عَطَسَ رجُلٌ مِنْ القَوْمِ فَقُلت: یَرْحَمُکَ الله، فَرَمانِی الْقَوْمُ بِأَبْصَارِهِم، فَقُلْتُ: وَا ثُکْلَ أُمَّیَاه! مَا شَأنُکُم تَنْظُرُونَ إِلیَّ؟ فَجَعَلُوا یَضْرِبُونَ بِأیْدِیهِم عَلَى أَفْخَاذِهِم فَلَمَّا رَأَیْتُهُم یُصَمِّتُونَنِی لکِنِّی سَکَتُّ، فَلَمَّا صَلَّى رسولُ اللهr فَبِأبِی هُوَ وأُمِّی، مَا رَأَیْتُ مُعَلِّماً قَبْلَهُ وَلا بَعْدَهُ أَحْسنَ تَعْلِیماً مِنْهُ، فَوَالله مَا کَهَرنَی ولا ضَرَبَنی وَلا شَتَمَنی، قال: «إِنَّ هَذِهِ الصَّلاةَ لا یَصْلُحُ فیها شَیءٌ مِنْ کَلامِ النَّاس، إِنَّمَا هِیَ التَّسْبِیحُ والتَّکْبِیر، وقرَاءَةُ الْقُرآنِ». أَوْ کَمَا قال رسولُ اللهr. قُلْتُ: یا رسول الله، إنِّی حدیثُ عهْدٍ بجَاهِلِیَّةٍ، وقدْ جاءَ الله بِالإِسْلام، وإِنَّ مِنَّا رجالاً یَأْتُونَ الْکُهَّان؟ قال: «فَلا تأْتِهِمْ» قُلْتُ: وَمِنَّا رِجَالٌ یَتَطیَّرونَ؟ قال: «ذَاکَ شَیْء یَجِدونَه فی صُدورِهِم، فَلا یَصُدَّنَّهُمْ». [روایت مسلم]([3])
ترجمه: معاویه بن حَکَم سُلَمیt میگوید: با رسولاللهr نماز میخواندم که مردی از میانِ جماعت، عطسه زد؛ لذا «یَرْحَمُکَ الله» گفتم. ناگاه همه نگاهِ خود را به سوی من دوختند. گفتم: ای وای مادر جان! چرا اینطور به من نگاه میکنید؟ مردم شروع به زدنِ دستانشان بر روی پاهایشان کردند. و چون متوجه شدم که میخواهند مرا ساکت کنند، ساکت شدم. به الله سوگند پس از پایان نماز، رسولاللهr - که پدر و مادرم فدایش باد و هیچ معلمی پیش از او و پس از او ندیدم که از نظرِ نحوهی آموزش از او بهتر باشد- نه با خشم و ترشرویی به من نگاه کرد و نه مرا زد و نه به من بد گفت؛ بلکه فرمود: «هیچیک از سخنان مردم، شایستهی این نماز نیست؛ زیرا نماز، تسبیح و تکبیر و قرائت قرآن است». یا چنین سخنی فرمود. عرض کردم: ای رسولخدا! من، تازهمسلمانم و اینک الله، اسلام را فرستاده است. در میانِ ما کسانی هستند که نزد کاهنان میروند؟ فرمود: «تو نزدِ کاهنان نرو». گفتم: در میانِ ما کسانی هستند که - هر چیزی را- به فال بد میگیرند؟ فرمود: «این، وسوسهایست که در دلهایشان خطور میکند و نباید آنها را از تصمیم و کارِشان باز دارد».
[یعنی به این حالتِ روانی یا وسوسهی درونی توجه نکنند و مطابقِ معمول، کارِ خود را انجام دهند.]([4])
707- وَعَن الْعِرْباضِ بْنِ سَارِیَةt قال: وَعَظَنَا رسولُ اللهr مَوْعِظَةً بلیغةً وَجِلَتْ مِنْهَا الْقُلُوبُ وَذَرَفَتْ مِنْهَا الْعُیُون. [این حدیث پیشتر بهطور کامل در باب پایبندی به سنت ذکر شد؛ آنجا یادآوری کردیم که ابوداود و ترمذی این حدیث را روایت کردهاند و ترمذی، این حدیث را حسن صحیح دانسته است.]([5])
ترجمه: عِرباض بن ساریهt میگوید: رسولاللهr برای ما سخنرانی شیوایی ایراد فرمود که دلها از آن ترسید و از چشمها، اشک سرازیر شد.
شرح
مؤلف، نووی/ میگوید: «باب موعظه و میانهروی در آن»؛ یعنی موعظه نباید بهگونهای باشد که مردم را خسته و دلسرد کند.
مؤلف/ در این باب، به این آیه استدلال کرده است که اللهU میفرماید:
﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِٱلۡحِکۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ﴾ [النحل: ١٢٥]
با حکمت و پند پسندیده به راه پروردگارت فرابخوان و به بهترین روش با آنان گفتگو کن.
پیشتر دربارهی این آیه، سخن گفتیم. سپس مؤلف/ حدیثی بدین مضمون نقل کرده است که عمار بن یاسر$ میگوید: رسولاللهr فرمود: «طولانی بودن نماز انسان و کوتاه بودن خطبهاش، نشانهی دانش و آگاهی اوست؛ پس نماز را طولانی و خطبه- سخنرانی- را کوتاه کنید». منظور، نماز جمعه است.
نماز جمعه دو خطبه دارد که پیش از نماز است. گرچه ظاهر حدیث دربارهی کوتاه کردن خطبهی جمعه میباشد؛ اما حکمش عام است و شامل همهی سخنرانیها میشود. لذا شایسته نیست که انسان، خطبهها یا سخنرانیها را طولانی کند و خطبه هرچه کوتاه تر باشد، بهتر است؛ به دو دلیل:
نخست: برای اینکه مردم، خسته و دلسرد نشوند.
دوم: سخنانِ خطیب را خوب دریابند. زیرا وقتی سخنی، طولانی شود، انسان بخش زیادی از آن را فراموش میکند. اما سخنِ کوتاه، بیشتر قابل هضم و قابل درک میباشد؛ از اینرو هم مفیدتر است و هم باعث خستگی و دلسردیِ مردم نمیشود.
البته منظور از طولانی کردن نماز، اینست که مانندِ نمازِ پیامبرr باشد که خیلی طولانی نیست؛ زیرا پیامبرr معاذt را که نمازهای عشاء را طولانی میخواند، سرزنش کرد؛ و نیز آن مردی را که نمازهای صبح را طول میداد؛ چنانکه فرمود: «یَا أَیهَا النَّاس! إنَّ مِنکم مُنَفِّرین».([6]) یعنی: «ای مردم! برخی از شما دیگران را از دین گریزان میکنید».
لذا منظور از طولانی کردن نماز دین جا، اینست که مطابق نماز رسولاللهr باشد؛ این، زمانیست که انسان، پیشنماز است. ولی هنگامی که بهتنهایی نماز میخوانَد، هرچه دوست دارد، نمازش را طولانی بخواند و هیچکس او را منع نمیکند؛ چون تنهایی نماز میخواند و به خودش مربوط میشود. سپس پیامبرr فرمود: «پس نماز را طولانی و خطبه را کوتاه کنید». یعنی نماز جماعت را به همان اندازه ای طول دهید که در سنت، ثابت شده است؛ البته خطبه را کوتاه کنید. ضمن اینکه خطبه، باید اثرگذار، شورآفرین، آگاهیبخش و سودمند باشد.
سپس مؤلف/، حدیثی بدین مضمون ذکر کرده است که معاویه بن حَکَمt با رسولاللهr نماز میخواند که مردی از میانِ جماعت، عطسه زد و «الحمدلله» گفت؛ لذا معاویهt در جوابش «یَرْحَمُکَ الله» گفت. زیرا اگر کسی عطسه بزند و «الحمدلله» بگوید و شما این را بشنوید، بر شما واجب است که در جوابش «یَرْحَمُکَ الله» بگویید؛ اگرچه مشغول مطالعه یا خواندنِ کتابی باشید. البته جواب عطسه، در نماز جایز نیست؛ زیرا حرف زدن در نماز، جایز نمیباشد. از اینرو مردم نگاهِ خود را به سویِ معاویه بن حکمt دوختند و با نگاهِ خود، او را سرزنش کردند. معاویهt که یکّه خورده بود، گفت: ای وای مادر جان! مگر من چهکار کردم؟ لذا حاضران با دستان خود بر روی پاهایشان میزدند تا او را ساکت کنند. لذا معاویهt ساکت شد و به نمازش ادامه داد. نماز که تمام شد، پیامبرr او را صدا زد و به او فرمود: «هیچیک از سخنان مردم، شایستهی این نماز نیست؛ زیرا نماز، تسبیح و تکبیر و قرائت قرآن است». معاویه بن حکمt خود میگوید: پدر و مادرم فدای پیامبرr باد؛ من هیچ معلمی پیش از او و پس از او ندیدم که از نظرِ نحوهی آموزش از او بهتر باشد. رسولاللهr نه با خشم و ترشرویی به من نگاه کرد و نه مرا زد و نه به من بد گفت»؛ بلکه فرمود: «هیچیک از سخنان مردم، شایستهی این نماز نیست؛ زیرا نماز، تسبیح و تکبیر و قرائت قرآن است». یا چنین سخنی فرمود.
این، پندِ کوتاه و مفیدی بود که معاویهt از آن استفاده کرد و آن را به آیندگان منتقل نمود.
از این حدیث چنین برداشت میشود که در دقت نیاز یا ضرورت، توجه یا نگاه کردن نمازگزار به به سمتی دیگر ایرادی ندارد؛ گرچه بهتر است نمازگزار به سجدهگاهش نگاه کند و هنگامی که نشسته است، نگاهش به محل اشارهاش، یعنی به انگشت اشاره اش باشد؛ زیرا نمازگزار در تشهد یا در میان دو سجده، انگشتِ اشارهاش را اندکی بالا میبَرَد و هنگام دعا، آن را حرکت میدهد. البته اشکالی ندارد که نمازگزار به روبهروی خود نگاه کند؛ اما نگاهش در حالتِ قیام و رکوع، به سجدهگاهش باشد.
برخی از علما گفتهاند: به روبهروی خود نگاه کند. لذا گنجایش هر دو وجود دارد؛ اگر بخواهد، به سجدهگاهش بنگرد و اگر دوست داشته باشد، به روبهرویش نگاه کند. اما اگر ضرورتی پیش آمد، ایرادی ندارد که نگاهش را به سمتِ دیگری بگرداند.
از این حدیث درمییابیم که عملِ اندک، یعنی عملِ ناچیزی که افزون بر اعمال نماز انجام میشود، خللی در نماز ایجاد نمیکند یا نماز را باطل نمیگرداند؛ زیرا صحابهy در نماز دستانشان را روی پاهایشان میزدند؛ اما پیامبرr آنها را از این کار بازنداشت. بلکه در حدیثی دیگر فرموده است: «إذَا نَابَکُمْ شَیْءٌ فِی الصَّلاةِ فَلْیُسَبِّح الرِّجَالُ وَلْیُصَفِّح النِّسَاءُ».([7]) یعنی: «اگر در نماز بودید و مسألهای پیش آمد، مردان سبحانالله بگویند و زنان دست بزنند».
از این حدیث چنین برمیآید که سخن گفتن در نماز جایز نیست و نماز را باطل میکند؛ مگر اینکه نمازگزار این مسأله نداند یا از روی فراموشی یا غفلت، در نماز سخن بگوید. مثلاً مشغول نماز هستید و شخصی به شما سلام میکند یا درب میزند و شما ناخواسته و از روی غفلت، جواب سلامش را میدهید یا میگویید: «بفرما داخل»؛ میگوییم: در چنین حالتی، نمازتان، درست است. زیرا الله متعال، انسان را در رابطه با عملی که از روی جهل، نسیان یا غفلت باشد، مؤاخذه نمیکند:
﴿لَّا یُؤَاخِذُکُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِیٓ أَیۡمَٰنِکُمۡ وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا کَسَبَتۡ قُلُوبُکُمۡۗ﴾ [البقرة: ٢٢٥]
الله، شما را به خاطر سوگندهای بیهودهای که میخورید، مؤاخذه نمیکند؛ ولی شما را به خاطر آنچه در دل دارید، مؤاخذه خواهد کرد.
این حدیث، نشان میدهد که رسولاللهr از لحاظ شیوهی آموزش نیز بهترین بود؛ چنانکه با مدارا و مهر و محبت آموزش میداد. پیامبرr الگوی امت خویش است و این، روشِ آن بزرگوار بود. لذا باید هر کسی را در جایگاهِ خودش قرار دهیم و با هر کسی مطابق منزلتش رفتار کنیم؛ با آدمِ لجوج و سرکش بهگونهای صحبت نماییم که لایق اوست و با کسی که جویای علم و آگاهیست، رفتارِ مناسب با خودش را داشته باشیم.
از دیگر نکاتی که در این حدیث به آن تصریح شده، اینست که هیچیک از سخنان مردم، شایستهی نماز نیست؛ زیرا نماز، تسبیح و تکبیر و قرائت قرآن است. آری؛ همانطور که میدانیم در نماز، تکبیر، تسبیح، قرائت قرآن، دعا و تشهد است.
در این حدیث واعظی که بهنیکی پند میدهد و تُند و خشن نیست، ستوده شده است؛ لذا حدیث مذکور تشویقی برای واعظان است که در موعظهها و سخنان خویش به این رهنمود و روش پیامبرr عمل کنند.
در ادامهی حدیث معاویه بن حَکَمt آمده است که به پیامبرr عرض کرد: «ای رسولخدا! من، تازهمسلمانم و اینک الله، اسلام را فرستاده است». این سخن را از آن جهت عرض کرد که وضعیتِ خود را پیش از پذیرش اسلام و پس از آن، بیان کند و لطف و نعمت پروردگار متعال را بر خود بازگو نماید. زیرا آنها پیش از اسلام، نیکی را نیک نمیدانستند و بدی را بد قلمداد نمیکردند و تنها به عادتهایی باور داشتند که در میانشان رایج شده بود.
اما الله متعال، اسلام، این نورِ آشکار و شاخص حق و باطل را برای ما نازل فرمود و حق و باطل را از هم جدا کرد و سود و ضررِمان را به ما نشان داد و میان کفر و ایمان، فاصله انداخت و مرز توحید و شرک را مشخص نمود و بدینوسیله نعمتهای فراوانی به این امت عنایت کرد. معاویهt در ادامه افزود: «در میانِ ما کسانی هستند که نزد کاهنان میروند؟» پیامبرr فرمود: «تو نزدِ کاهنان نرو».
کاهنان، کسانی بودند که شیطانهای جنّی، خبرهایی را که در آسمان استراق سمع کرده بودند، نزدشان میآوردند و سپس کاهنان دروغهای فراوانی بر این سخنان میافزودند و آن را تحویل مردم میدادند! اگر مردم یک در صدِ سخنانشان را درست میدیدند، از آنها پیروی میکردند؛ لذا برای رسیدگی به مشکلات خود، نزدشان میرفتند و به این دروغگویان تزویرگر اعتماد مینمودند.
لذا کاهن، کسیست که با شیاطین در ارتباط است و خبرهایی را که شیاطین از آسمان برایش میآورند، به دروغهای فراوانی در هم میآمیزد و به خوردِ مردم میدهد؛ مردم نزدشان میروند و از آنها میپرسند: وضعِ ما چگونه است و چه آیندهای خواهیم داشت؟ یعنی از آنها دربارهی آینده یا دربارهی مسایل خاصّی سؤال میکنند! و آنها نیز خبرهایی را که از شیاطین شنیدهاند، بازگو مینمایند.
پیامبرr فرمود: «نزدِ کاهنان نرو». یک کلمه؛ نزدشان نرو. اصلاً نمیتوان گمان کرد که پیامبرr به معاویه بن حکمt یا هر یک از سایر صحابهy بگوید: «این کار را نکن» و او، به سراغ آن کار برود؛ هرگز! ما، چنین پنداری دربارهی آن بزرگواران نداریم؛ آنها به فرمانِ پیامبرr پایبند بودند و مانندِ بسیاری از مردم این دوران نبودند که بارها از یک کار منع شوند و باز به سراغِ آن کار بروند یا کارِشان را تأویل و توجیه نمایند و بگویند: این، نهی حرمت که نیست؛ نهی کراهت است! یا بگویند: یک نهی عادی در چارچوب ادب است که انجامش، بر خلاف فضیلت است، نه بیشتر.
گفتنیست: کاهن، کسیست که از امور غیبی در آینده خبر میدهد؛ یعنی مدّعی پیشگوییِ آینده است. کسی که نزد کاهن میرود، سه حالت دارد:
حالت نخست: نزد کاهن میرود و از او سؤال میکند، اما تصدیقش نمینماید. در «صحیح مسلم» حدیثی آمده است که هرکس، چنین عملی انجام دهد- یعنی نزد کاهن برود و فقط از او سؤال نماید و تصدیقش نکند- نمازِ چهل روزِ وی پذیرفته نمیشود.
حالت دوم: نزد کاهن برود، از او سؤال کند و تأییدش نماید؛ چنین کسی، کافر است. زیرا پیامبرr فرموده است: «مَنْ أَتَى کَاهِنًا فَصَدَّقَهُ بِمَا یَقُول فَقَدْ کَفَرَ بِمَا أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّد».([8]) یعنی: «کسی که نزد کاهن برود و سخنانش را تصدیق کند، به آنچه بر محمد(r) نازل شده، کفر ورزیده است». وجه کفرش، اینست که تصدیق یا تأییدِ کاهن، به معنای تکذیب این فرمودهی اللهU میباشد که فرموده است:
﴿قُل لَّا یَعۡلَمُ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَیۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ﴾ [نمل:65]
بگو: جز الله هیچیک از موجودات آسمانها و زمین، غیب نمیداند.
زیرا کاهن، از امور غیبی در آینده خبر میدهد؛ لذا تصدیق یا تأییدش به معنای تکذیب این آیه است و این، کفر میباشد.
حالت سوم: اینست که بهقصدِ امتحان و تکذیبِ کاهن، از او سؤال کند. این حالت، ایرادی ندارد؛ زیرا رسولاللهr از ابنصیاد پرسید: «من چیزی برایت پنهان کردهام؛ آیا میتوانی بگویی که چیست؟» پاسخ داد: «الدُّخُّ» و منظورش، دخانِ مورد اشاره در سورهی «دخان» بود.([9]) پیامبرr به او فرمود: «اخْسَأْ فَلَنْ تَعْدُوَ قَدْرَکَ».([10]) یعنی: «خوار و ذلیل شوی؛ تو نمیتوانی از حدّ خود بگذری».
لذا اگر انسان از کاهن سؤال کند تا رسوایش نماید و دروغ و دغلش را برای مردم آشکار سازد، ایرادی ندارد؛ بلکه چنین عملی، نیک و پسندیده است و روشنگری و ابطالِ باطل بهشمار میآید.
سپس معاویه بن حکمt سؤال دیگری از پیامبرr پرسید؛ عرض کرد: «در میانِ ما کسانی هستند که - هر چیزی را- به فال بد میگیرند؟ پیامبرr فرمود: «این، وسوسهایست که در دلهایشان خطور میکند و نباید آنها را از تصمیم و کارِشان باز دارد». عربها بیشتر بدین شکل فال میگرفتند که ابتدا پرندهای را پرواز میدادند؛ آنها بنا بر خرافاتی که به آن باور داشتند، معتقد بودند که اگر پرنده به هر سمتی پرواز کند، حالت و صورتِ قضیه یا تصمیمشان فرق میکند؛ لذا اگر پرنده به سمتِ راست پرواز میکرد، نزدشان تعبیرِ خودش را داشت و اگر به سمت چپ میپرید، تعبیرِ دیگری برایش داشتند؛ و چنانچه مستقیم یا در جهت مقابل پرواز میکرد، نظرِشان متفاوت بود و اگر پرنده برمیگشت و به جهت مخالف میپرید، طورِ دیگری تعبیرش میکردند! آنها بدینسان فال میگرفتند و این، جهتِ پروازِ پرندگان بود که نقشی اساسی در تصمیمگیریهای عربهای پیش از اسلام داشت و باعث میشد که کاری را انجام دهند یا از کاری منصرف شوند! مثلاً اگر کسی قصدِ سفر میکرد و پرندهی فالَش به سمت چپ میپرید، میگفت: این، یک هشدار است؛ پس به سفر نمیروم. ولی اگر پرندهاش به سمت راست پرواز میکرد، میگفت: این، سفرِ خوبیست. یعنی به چنین خرافههایی معتقد بودند.
همانطور که گفتم، بیشتر با پرندگان، فال میگرفتند؛ آنها همچنین برخی از روزها و برخی از ماهها را بدشگون میدانستند و برخی از صداها و حتی برخی از اشخاص را به فالِ بد میگرفتند. چنانکه امروزه نیز برخی از مردم، به چنین خرافاتی باور دارند؛ مثلاً اگر هنگام خروج از خانه، با شخصی بدسیما روبهرو شوند، آن روز را بد میپندارند و میگویند: امروز، روزِ بدشانسیست و اگر شخصِ خوشسیمایی ببینند، میگویند: امروز، روزِ خوششانسیست!
پیامبرr فرمود: «این، وسوسهایست که در دلهایشان خطور میکند و نباید آنها را از تصمیم و کارِشان باز دارد».
لذا اگر کسی به این حالتِ روانی یا وسوسهی درونی توجه کند، زندگیاش تیره و ناگوار میشود و آرام و قرار نخواهد داشت؛ حتی چهبسا جنها یا شیاطین جنّی به این حالتش دامن بزنند تا همواره در غم و اندوه باشد. پس هیچگاه فالِ بد نزنید.
عربها ازدواج در ماه شوال را بدشگون می پنداشتند و میگفتند: کسی که در ماه شوال ازدواج کند، در ازدواجش دچارِ شکست میشود! این، پندارِ عربها دربارهی ازدواج در ماه شوال بود. امالمؤمنین عایشه& میگوید: پیامبرr در شوال با من ازدواج کرد؛ یعنی عقد نکاح ایشان در شوال بود و در ماه شوال نیز عایشه را به خانه بُرد. لذا عایشه& میفرمود: هیچکس خوشبختتر از من نیست.
بدون شک رسولاللهr پس از اینکه با عایشه& ازدواج کرد، او را بیش از سایر همسرانش دوست داشت؛ گرچه عقد نکاح و نیز ازدواج آنها هر دو در ماه شوال بود. اما عربها از روی نادانی و بیخردی، میگفتند: ازدواج در ماه شوال، فرجامِ نیکی ندارد. در صورتی که ما بسیاری از مردم را میبینیم که در ماه شوال ازدواج میکنند و ازدواج موفّق و مبارکی دارند.
لذا باید این وسوسه را از قلب و درون خود محو کنیم و همواره خوشبین باشیم و دنیا را در برابر خویش، گسترده ببینیم و راهِ پیشِ روی خود را همواره باز بدانیم؛ زیرا پیامبرr بدشگونی و فالِ بد را نمیپسندید و خوشبینی و به فالِ نیک گرفتن را دوست داشت. پس همواره خوشبین باشید و بدانید که آنچه ارادهی الله باشد، روی خواهد داد؛ بنابراین خوشبین و خوشحال باشید. دنیای گستردهای پیشِ روی شماست و راه، باز است. سینه بگشایید و به دنیا لبخند بزنید. اما بدبینی و فالِ بد زدن و اینکه انسان فکرش را در همه چیز غوطه دهد، دنیا را بر او تیره و تنگ میگرداند. این، از خوبیهای اسلام است که بدبینی و فال بد زدن را مردود و به فالِ نیک گرفتن را درست دانسته است؛ زیرا فالِ بد، بد است و به فالِ نیک گرفتن، خوب.
***
([1]) صحیح بخاری، ش: 68؛ و صحیح مسلم، ش: 2821.
([2]) صحیح مسلم، ش: 869.
([3]) صحیح مسلم، ش: 537.
([4]) مترجم.
([5]) السلسلۀ الصحیحۀ، آلبانی/، ش: 937؛ صحیح الجامع، ش: 2549؛ و إرواءالغلیل، ش: 2455. ر.ک: حدیث شمارهی 161.
([6]) صحیح بخاری، ش: (90، 702، 704)؛ و صحیح مسلم، ش: 466.
([7]) بخاری، ش: 7190.
([8]) ابنماجه، ش: 639؛ آلبانی/ در آداب الزفاف (31)، و إرواء الغلیل (2006) و المشکاۀ (551) این حدیث را صحیح دانسته است.
([9]) مترجم گوید: اشارهایست به آیهی 10 سورهی دخان که اللهU میفرماید:
﴿فَٱرۡتَقِبۡ یَوۡمَ تَأۡتِی ٱلسَّمَآءُ بِدُخَانٖ مُّبِینٖ﴾
پس منتظر روزی باش که آسمان، دودی آشکار بیاورد.
([10]) بخاری، ش: (1355، 3055، 6173، 6618)؛ و مسلم، ش: (2924، 2931).