اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

95- باب: مستحب بودن مژده دادن به خیر و نیکی و تبریکِ رویدادهای شادی‌بخش

95- باب: مستحب بودن مژده دادن به خیر و نیکی و تبریکِ رویدادهای شادیبخش

الله متعال می‌فرماید:

﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ ١٧ ٱلَّذِینَ یَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓۚ  [الزمر: ١٧،  ١٨]       

پس بندگانم را مژده بده؛ آنان که سخن‌ها را می‌شنوند و از بهترینش پیروی می‌کنند.

و می‌فرماید:

﴿یُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِیهَا نَعِیمٞ مُّقِیمٌ ٢١ [التوبة: ٢١] 

پروردگارشان، آنان را به رحمتی از سوی خویش و رضایت و خشنودی و باغ­هایی نوید می­دهد که در آن نعمت­های پایداری خواهند داشت.

و می‌فرماید:

﴿وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِی کُنتُمۡ تُوعَدُونَ ٣٠                          [فصلت: ٣٠]     

و شما را به بهشتی مژده باد که وعده داده می‌شدید.

و می‌فرماید:

﴿فَبَشَّرۡنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِیمٖ ١٠١                                    [الصافات : ١٠١]     

پس او را به پسری بردبار مژده دادیم.

و می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُنَآ إِبۡرَٰهِیمَ بِٱلۡبُشۡرَىٰ                              [هود: ٦٩]     

و فرشتگان ما، با مژده و بشارت نزد ابراهیم آمدند.

و می‌فرماید:

﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِکَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ یَعۡقُوبَ ٧١

                                                                                             [هود: ٧١]     

و همسر ابراهیم ایستاده بود و خندید. پس او را به اسحاق و پس از اسحاق، به یعقوب بشارت دادیم.

و می‌فرماید:

﴿فَنَادَتۡهُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَهُوَ قَآئِمٞ یُصَلِّی فِی ٱلۡمِحۡرَابِ أَنَّ ٱللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحۡیَىٰ        

                                                                                     [آل عمران: ٣٩]       

 پس در حالی که در محراب عبادت به نماز ایستاده بود، فرشتگان او را ندا دادند که الله تو را به (فرزندی به نام) یحیی بشارت می­دهد

و می‌فرماید:

﴿إِذۡ قَالَتِ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ یَٰمَرۡیَمُ إِنَّ ٱللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٖ مِّنۡهُ ٱسۡمُهُ ٱلۡمَسِیحُ عِیسَى ٱبۡنُ مَرۡیَمَ   [آل عمران: ٤٥]           

هنگامی که فرشتگان گفتند: ای مریم! الله تو را به فرزندی نوید می­دهد که با نامِ مسیح، عیسی بن مریم شناخته می­شود

آیه‌های فراوان و روشنی در این‌باره وجود دارد.

شرح

مؤلف/ می‌گوید: «باب: مستحب بودن مژده دادن به خیر و نیکی و تبریکِ رویدادهای شادی‌بخش».

مژده یا بشارت درباره‌ی خبرهای خوش می‌باشد و از آن جهت به آن، بشارت می‌گویند که وقتی کسی خبری خوش بشنود، آثار خوشحالی در چهره‌اش نمایان می‌شود. گفتنیست در عربی به چهره، «بشره» می‌گویند و «بشره» و «بشارت»، هم‌خانواده‌اند. گاه از خبر بد نیز به بشارت تعبیر می‌گردد؛ زیرا آثارش در چهره نمایان می‌شود. چنان‌که اللهU می‌فرماید:

﴿فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ٢٤                                       [الانشقاق: ٢٤] 

پس آنان را به عذابی دردناک مژده بده!

مژده‌ی نیک یا بشارت، گاه درباره‌ی خبرهای خوشِ آخرت است و گاه درباره‌ی خبرهای خوشِ دنیا. مژده‌های آخرت، فراوان است و الله متعال در بسیاری از موارد، آن‌ها را ذکر کرده است؛ مانندِ این آیه که می‌فرماید:

﴿وَبَشِّرِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۖ    [البقرة: ٢٥]     

و کسانی را که ایمان آورده­اند و عمل صالح انجام می­دهند، به بوستان‌هایی مژده بده که زیر درختانش نهرها روان است.

و نیز می‌فرماید:

﴿لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِۚ                         [یونس : ٦٤]       

در زندگی دنیا و آخرت، بشارت و مژده‌ی نیک دارند

هم‌چنین می‌فرماید:

﴿یُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِیهَا نَعِیمٞ مُّقِیمٌ ٢١ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِیمٞ ٢٢   [التوبة: ٢١،  ٢٢]                                                                                               

پروردگارشان، آنان را به رحمتی از سوی خویش و رضایت و خشنودی و باغ­هایی نوید می­دهد که در آن نعمت­های پایداری خواهند داشت. در آن جاودانه و همیشه می­مانند. به­راستی پاداش بزرگی نزد الله است.

الله متعال می‌فرماید:

﴿وَأُخۡرَىٰ تُحِبُّونَهَاۖ نَصۡرٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَتۡحٞ قَرِیبٞۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ١٣ [الصف: ١٣]       

و نعمت دیگری به شما می‌دهد که دوستش می‌دارید؛ یاری و پیروزی نزدیکی از سوی الله. و به مؤمنان مژده بده.

همه‌ی این مژده‌ها، مربوط به آخرت است.

و از دیگر اموری که جزو مژده‌های اخروی‌ست، خوابِ خوبی می‌باشد که انسان خودش می‌بیند یا دیگران برایش می‌بینند؛ مثلاً انسان در خواب ببیند که به او گفته می‌شود: به فلانی مژده بده که بهشتی‌ست. این، یک بشارت است. هم‌چنین همین‌که انسان، خودش را به کارهای نیک علاقه‌مند ببیند و از کارهای زشت، بدَش بیاید، خود نشانه و بشارتی نیکوست. زیرا الله متعال می‌فرماید:

﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٦ فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡیُسۡرَىٰ ٧     

                                                                                         [اللیل: ٥،  ٧]      

اما کسی که (مالش را در راه الله) بخشید و تقوا پیشه کرد و (آیین و وعده‌ی) نیک الاهی را تصدیق نمود، پس او را در مسیری آسان (که انجام اعمالِ نیک و در نتیجه بهشت است) قرار خواهیم داد.

و اما بشارت‌ها یا مژده‌های مربوط به دنیا؛ مانند این فرموده‌ی الله متعال درباره‌ی ابراهیم خلیلu:

﴿إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَٰمٍ عَلِیمٖ ٥٣                                       [الحجر: ٥٣]     

(فرشتگان به ابراهیم گفتند:) ما تو را به (تولد) پسری دانا مژده می‌دهیم.

منظور از این پسر، اسحاقu بود. الله متعال در آیه‌ای دیگر می‌فرماید:

﴿فَبَشَّرۡنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِیمٖ ١٠١                                    [الصافات : ١٠١]     

پس او را به پسری بردبار مژده دادیم.

این مژده درباره‌ی تولد اسماعیلu بود.

اسحاق، پدرِ بنی‌اسرائیل به‌شمار می‌آید؛ زیرا پدرش، یعقوبu بود ویعقوب، همان اسرائیل است که موسی و عیسی از نسل او به‌دنیا آمدند؛ بیش‌تر پیامبرانی که نامشان در قرآن ذکر شده، از نسلِ یعقوبu هستند.

اما در آیه‌ی 101 سوره‌ی «صافات» به تولد اسماعیلu اشاره شده است؛ وی، جدّ عرب‌هاست و تنها پیامبری که در نسل او برانگیخته شد، محمد مصطفیr بود که با بعثتش سلسله‌ی نبوت پایان یافت؛ او، به سوی همه‌ی مردمی مبعوث گشت که تا رستاخیز، پا به عرضه‌ی هستی می‌گذارند؛ در صورتی که سایر پیامبران، فقط به سوی قومِ خویش برانگیخته شدند.

الله متعال هم‌چنین درباره‌ی همسر ابراهیمu میفرماید:

﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِکَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ یَعۡقُوبَ [هود: ٧١]        

و همسر ابراهیم ایستاده بود و خندید. پس او را به اسحاق و پس از اسحاق، به یعقوب بشارت دادیم.

خلاصه این‌که بشارت، هم به مسایل دنیوی مربوط می‌شود و هم به امور اخروی. انسان باید همواره خوش‌بین باشد و همه چیز را به فالِ نیک بگیرد؛ نه این‌که دنیا را در برابرش تیره و تار ببیند که در این صورت سرخورده و ناامید می‌گردد.

هم‌چنین باید زمانی که به موفقیتی دست می‌یابد یا نعمتی به او می‌رسد، آن را نیک و خجسته بداند و چنان‌چه این امر به آینده مربوط می‌شود، به آن امید داشته باشد و درباره‌ی سایر برادرانش نیز به همین شکل عمل کند و با تبریک و شادباش، آنان را خوشحال نماید. لذا اگر برادرِ مسلمانتان را غمگین و ناراحت دیدید و دریافتید که دنیا با تمام گستردگی‌اش بر او تنگ شده و در چنگِ مشکلات، گرفتار گشته است، او را به گشایشی در آینده مژده دهید؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «واعْلَمْ أنّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبْر، وأَنَّ الْفَرَجَ مَعَ الْکَرْب، وأَنَّ مَعَ الْعُسرِ یُسْراً».([1]) یعنی: «به‌یقین پیروزی و موفقیت با صبر و شکیبایی‌ست و گشایش، با تحمل رنج و سختی؛ و در کنار هر سختی، آسانی‌ست». این، فرموده‌ی پیامبرr است که از پیشِ خود سخن نمی‌گفت. لذا هرگاه برادرِ خویش را غمگین دیدید، به او امید و دل‌داری دهید و وقتی مشاهده کردید که در تنگناست، به او بگویید: غم مخور؛ گشایش و آسانی، نزدیک است. همان‌گونه که ابن‌عباس$ فرموده است: «یک سختی، هیچ‌گاه بر دو آسانی چیره نمی‌شود». اشاره‌اش به سوره‌ی «شرح» است که اللهU می‌فرماید:

﴿فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ یُسۡرًا ٥ إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ یُسۡرٗا ٦               [الشرح: ٥،  ٦]       

پس بی‌گمان در کنار دشواری، آسانی‌ست. بی‌شک در کنار دشواری، آسانی‌ست.

این‌جا، واژه‌ی «عُسر» (دشواری) دو بار ذکر شده و واژه‌ی «یُسر» (آسانی) نیز دو بار آمده است. اما در حقیقت، «عُسر» (دشواری) یک بار ذکر گشته و «یُسر» (آسانی) دو بار تکرار شده است. چرا؟ علما گفته‌اند: وقتی یک کلمه‌ به صورتِ معرفه به الف و لام، تکرار شود، یک مصداق دارد و اگر معرفه به الف و لام نباشد، دارای دو مصداق است. و این‌جا واژه‌ی «عُسر» دو بار با الف و لام، تکرار شده؛ لذا هر دو واژه، یکی‌ست. اما واژه‌ی «یُسر» دو بار بدون الف و لام آمده و دو واژه‌ی جداگانه می‌باشند. از این‌رو ابن‌عباس$ فرمود: «یک سختی، هیچ‌گاه بر دو آسانی چیره نمی‌شود».

حجاج بن یوسف ثقفی را که می‌شناسید؛ او ستم‌گری بود که بسیاری از مردم را به‌ناحق می‌کُشت. اما زبانِ عربی را خیلی خوب صحبت می‌کرد. شخصی نزدِ او سخنی گفت و واژه‌ای بر زبان آورد که حجاج آن را نپسندید. یکی از خوبی‌های حجاج این بود که قرآن را حرکت‌گذاری کرد؛ گرچه بدی‌های فراوانی داشت. حجاج به آن شخص گفت: واژه‌ای که تو بر وزنِ «فُعله» گفتی، در زبان عربی کاربرد ندارد. پاسخ داد: اما من از صحرانشینان شنیده‌ام که این وزن را به‌کار می‌برند. گفتنیست: گویشِ معیار در میانِ عرب‌ها، واژه‌هایی بود که صحرانشینان به‌کار می‌بردند؛ زیرا برخی از غیرعرب‌ها مانند ایرانیان و رومیان، مسلمان شده و در شهرهای عرب‌نشین سکونت کرده بودند و این، تغییرهایی در زبان عربی ایجاد کرده بود؛ اما صحرانشین‌ها که دور از محیط شهر زندگی می‌کردند، اصالتِ عربی را حفظ کرده بودند.

حجاج به آن شخص گفت: باید تا فلان‌روز شاهدی از زبان عربی برایم بیاوری که نشان دهد عرب‌ها وزنِ فُعله را به‌کار می‌برند؛ وگر نه، گردنت را می‌زنم. مردِ بینوا بدین منظور آواره‌ی دشت و صحرا گشت؛ از صحرانشینی شنید که می‌گفت: «رُبما تَکرَهُ النُّفُوسُ مِنَ الأمرِ لَهُ فُرجَةٌ کَحِلِّ العِقَالِ». یعنی: «چه‌بسا انسان‌ها چیزی را دوست ندارند؛ حال‌ آن‌که برای آن‌ها گشایشی وجود دارد؛ به‌سانِ گرهِ ریسمان که باز می‌شود». آن مرد که در این سخن، واژه‌ی «فُرجَةٌ» را بر وزن «فُعله» یافته بود، شادمان نزد حجاج می‌رفت که در راه به او خبر رسید، حجاج مرده است. گفت: به الله سوگند، نمی‌دانم از یافتنِ این شاهد خوشحال‌تر باشم یا از مرگِ حجاج؟

خلاصه این‌که همواره سرور و شادی را به برادران خویش هدیه کنید تا شادمان و امیدوار شوند و نشاط و نیرو پیدا کنند و به گشایشی از سوی اللهU چشم بدوزند.

***

713- عن أبی إِبراهیمَ وَیُقَالُ أبو محمَّد ویُقَالُ أَبو مُعَاوِیةَ عبدِ الله بن أبی أَوْفیt أَنَّ رسولَ اللهr بَشَّرَ خَدِیجَةَ رضی الله عنها بِبیْتٍ فی الجنَّةِ مِنْ قَصَبٍ، لاصَخبَ فِیه ولا نَصَبَ. [متفقٌ علیه]([2])

ترجمه: ابوابراهیم، یا ابومحمد، یا ابومعاویه، عبدالله بن ابی‌اوفیt می‌گوید: رسول‌اللهr خدیجه& را به خانه‌ای از زبرجدِ یاقوت‌نشان در بهشت مژده داد که در آن سر و صدا، و خستگی و رنجی وجود ندارد.

714- وعن أبی موسى الأشعریِّt أَنَّهُ تَوضَّأَ فِی بَیْتِهِ، ثُمَّ خَرَجَ فَقَالَ: لألْزَمَنَّ رسول اللهr وَلأکُونَنَّ مَعَهُ یَوْمِی هَذا، فجاءَ الْمَسْجِدَ، فَسَأَلَ عَنِ النَّبِیِّr فقَالُوا: وَجَّهَ ههُنَا، قال: فَخَرَجْتُ عَلَى أَثَرِهِ أَسأَلُ عنْهُ، حتَّى دَخَلَ بئْرَ أریسٍ فَجَلَسْتُ عِنْدَ الْبابِ حتَّى قَضَى رسولُ اللهr حَاجَتَهُ وتَوَضَّأَ، فقُمْتُ إِلَیْه، فإذا هُو قَدْ جَلَسَ على بِئْرِ أَریسٍ، وتَوسَّطَ قُفَّهَا، وکَشَفَ عنْ ساقَیْهِ ودلاَّهمَا فی البِئْرِ، فَسلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ انْصَرفتُ. فجَلسْتُ عِندَ البابِ فَقُلت: لأکُونَنَّ بَوَّاب رسُولِ اللهr الیوْمَ.

فَجاءَ أَبُو بَکْرٍt فَدفَعَ البَابَ فقُلْتُ: منْ هَذَا؟ فَقَال: أَبُو بکر، فَقلْتُ: على رِسْلِک، ثُمَّ ذَهَبْتُ فَقُلتُ: یا رسُول الله هذَا أَبُو بَکْرٍ یسْتَأْذِنُ، فَقال: «ائْذَنْ لَه وبشِّرْه بِالْجنَّةِ». فَأَقْبَلْتُ حتَّى قُلت لأبی بکر: ادْخُلْ ورسُولُ الله یُبشِّرُکَ بِالْجنةِ، فدخل أَبُو بَکْرٍ حتَّى جلَس عنْ یمِینِ النَّبِیِّr مَعَهُ فی القُفِّ، ودَلَّى رِجْلَیْهِ فی البِئْرِ کَمَا صنَعَ رَسُولُ اللهr، وکَشَف عنْ ساقَیْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ وَجَلَسْتُ، وقد ترَکْتُ أَخی یَتَوَضَّأُ وَیَلْحَقُنِی، فقُلْت: إنْ یُرِدِ الله بِفُلانٍ یُریدُ أَخَاهُ خَیْراً یأْتِ بِه. فَإِذا إِنْسانٌ یحرِّکُ البابَ، فقُلت: منْ هَذَا؟ فَقال: عُمَرُ بنُ الخطَّاب: فقُلْتُ: على رِسْلِک، ثمَّ جئْتُ إلى رَسُولِ اللهr، فَسلَّمْتُ عَلَیْهِ وقُلْت: هذَا عُمرُ یَسْتَأْذِن؟ فَقَالَ: «ائْذنْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ». فَجِئْتُ عُمَرَ، فَقُلْت: أَذِنَ أُدخلْ وَیبُشِّرُکَ رَسُولُ اللهr بِالْجَنَّةِ، فَدَخَل فجَلَسَ مَعَ رسُول اللهr فِی القُفِّ عَنْ یسارِهِ ودَلَّى رِجْلَیْهِ فِی البِئْرِ، ثُمَّ رَجَعْتُ فَجلَسْتُ فَقُلْت: إن یُرِدِ الله بِفلانٍ خَیْراً یعْنی أَخَاهُ یأْت بِه.

فجاء إنْسانٌ فَحَرَّکَ البابَ فقُلْت: مَنْ هذَا؟ فقَال: عُثْمانُ بنُ عفان. فَقلْتُ: عَلى رسْلِکَ، وجئْتُ النَّبِیَّr، فَأْخْبرْتُهُ فَقَال: «ائْذَن لَهُ وبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ مَعَ بَلْوى تُصیبُهُ»؛ فَجئْتُ فَقُلت: ادْخلْ وَیُبشِّرُکَ رسُولُ اللهr بِالْجَنَّةِ مَعَ بَلْوَى تُصیبُکَ، فَدَخَل فَوَجَد القُفَّ قَدْ مُلِئَ، فَجَلَس وِجاهَهُمْ مِنَ الشِّقِّ الآخَرِ. قَالَ سَعِیدُ بنُ المُسَیَّب: فَأَوَّلْتُها قُبُورَهمْ. [متفقٌ علیه]([3])

وزاد فی روایةٍ: «وأمَرَنِی رسولُ اللهr بِحِفْظِ الباب وَفِیها: أَنَّ عُثْمانَ حِینَ بشَّرهُ حمِدَ الله تعالى، ثُمَّ قَال: الله المُسْتعَان.

ترجمه: از ابوموسی اشعریt روایت است که او در خانه‌اش وضو گرفت. سپس بیرون رفت و با خود گفت: رسول‌اللهr را ترک نمی‌کنم و امروز تمام‌وقت با او خواهم بود. آن‌گاه به مسجد رفت و جویای پیامبرr شد. به او گفتند: پیامبرr به این طرف رفت. ابوموسیt می‌گوید: من در جستجوی پیامبرr به دنبالش به‌راه افتادم تا این‌که وارد باغ "اریس" شد. لذا کنارِ در نشستم؛ رسول‌اللهr قضای حاجت کرد و وضو گرفت. آن‌گاه برخاستم و به‌سوی ایشان رفتم و دیدم بر لبه‌ی چاه اریس نشسته و ساق‌هایش را برهنه نموده و داخل چاه، آویزان کرده است. به ایشان، سلام کردم و برگشتم و کنارِ درب نشستم و با خود گفتم: امروز دربان رسول‌اللهr خواهم شد. در این میان ابوبکرt آمد و در را فشار داد. گفتم: کیست؟ گفت: ابوبکر. گفتم: صبر کن. آن‌گاه نزدِ رسول‌اللهr رفتم و گفتم: ای رسول‌خدا! ابوبکر آمده و اجازه‌ی ورود می‌خواهد. فرمود: «بگو: وارد شود و به او مژده‌ی بهشت بده». پس نزد ابوبکر بازگشتم و به او گفتم: وارد شو و رسول‌اللهr تو را به بهشت، مژده می‌دهد. ابوبکرt وارد شد و بر لبه‌ی چاه، سمت راست رسول‌اللهr نشست و مانندِ ایشان پاهایش را در چاه، آویزان کرد و ساق‌هایش را برهنه نمود. سپس برگشتم و نشستم؛ هنگامِ خروج از خانه برادرم را گذاشته بودم تا وضو بگیرد و به من ملحق شود. با خود گفتم: اگر الله نسبت به او - یعنی برادرم- اراده‌ی خیر داشته باشد، او را به این‌جا می‌آورَد. در این میان، متوجه شدم که شخصی در را تکان  می‌دهد. پرسیدم: کیست؟ گفت: عمر بن خطاب. گفتم: صبر کن. آن‌گاه نزد رسول‌اللهr  رفتم و به ایشان سلام کردم و گفتم: عمر بن خطاب است و اجازه‌ی ورود می‌خواهد. فرمود: «بگو: وارد شود و به او مژده‌ی بهشت بده». لذا نزدِ عمرt رفتم و گفتم: وارد شو و رسول‌اللهr به تو مژده‌ی بهشت می‌دهد». او نیز وارد شد و بر لبه‌ی چاه، سمت چپ پیامبرr نشست و پاهایش را در چاه، آویزان کرد. من بر گشتم و نشستم و با خود گفتم: اگر الله، نسبت به فلانی - یعنی برادرم- اراده‌ی خیر داشته باشد، او را به این‌جا می‌آورَد. در این اندیشه بودم که کسی آمد و در را تکان داد. گفتم: کیست؟ گفت: عثمان بن عفان. گفتم: صبر کن. سپس نزد رسول‌اللهr رفتم و به او خبر دادم - که عثمان آمده است.- فرمود: «بگو: وارد شود و به او به‌خاطر مصیبتی که گرفتارش می‌شود، مژده‌ی بهشت بده». نزدِ عثمانt رفتم و به او گفتم: وارد شو و رسول‌اللهr تو را به‌خاطرِ مصیبتی که به آن گرفتار می‌شوی، مژده‌ی بهشت می‌دهد. او نیز وارد شد و دید که لبه‌ی چاه، پُر شده و جایی برای نشستن نیست. لذا آن سویِ چاه، روبه‌روی آنان نشست. سعید بن مسیب/ می‌گوید: این را به قبرهای آنان، تأویل کردم.

و در روایتی افزون بر این آمده است: رسول‌اللهr به من دستور داد که دمِ در نگهبانی دهم. در این روایت آمده است: وقتی ابوموسیt مژده‌ی پیامبرr را به عثمانt رساند، عثمانt الحمدلله گفت و فرمود: در این‌باره از الله یاری می‌خواهم.

شرح

مؤلف/ در باب مستحب بودن مژده دادن به خیر و نیکی و تبریکِ رویدادهای شادی‌بخش، چند آیه ذکر کرده است که پیش‌تر درباره‌اش توضیح دادیم و این نکته را بیان کردیم که مژده یا بشارت، هم شاملِ خبرها و روی‌دادهای شادی‌بخش دنیوی‌ست و هم شامل خبرهای خوشحال‌کننده‌ی آخرت.

وی، سپس دو حدیث ذکر کرده است: حدیث ابوابراهیم، عبدالله بن ابی‌اوفیt که پیامبرr خدیجه& را به خانه‌ای از زبرجدِ یاقوت‌نشان در بهشت مژده داد که در آن سر و صدا، و خستگی و رنجی وجود ندارد.

و نیز حدیث ابوموسی اشعریt که ان‌شاءالله به شرح و توضیح آن خواهیم پرداخت.

پیامبرr خدیجه& را به خانه‌ای از نی که از جنس زبرجد است، مژده داد. البته نی و مصالحِ قصرِ خدیجه در بهشت، مانند نی و مصالح ساختمانی در دنیا نیست؛ گرچه اسمش همان است، اما حقیقتش چیزی دیگر می‌باشد. چنان‌که در بهشت، خرما، انار، انواع میوه، گوشتِ پرنده و نعمت‌های دیگری وجود دارد که فقط در اسم، همانند نعمت‌های دنیوی‌ست؛ نه در کیفیت. لذا بدین نکته توجه داشته باشید که آن دسته از امور غیب که نمونه‌اش در دنیا یافت می‌شود، در آخرت بی‌نظیر است.

به عنوان مثال می‌توان به پاره‌ای از صفات اللهU اشاره کرد؛ مثلاً اللهU که موصوف به جلال و بزرگی‌ست، دارای وجه (چهره) می‌باشد. ما نیز چهره داریم؛ و این، یعنی اشتراک صفت یا اسم؛ نه همانندیِ چهره‌ی بشر با چهره‌ی الله. چنان‌که خود متعال می‌فرماید:

﴿لَیۡسَ کَمِثۡلِهِۦ شَیۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡبَصِیرُ ١١                  [الشورى: ١١] 

هیچ چیزی همانند او نیست؛ و او، شنوای بیناست.

لذا وجه یا چهره‌ی الله، شایسته‌ی جلال و عظمتِ اوست و درکِ آن ممکن نیست؛ یعنی نمی‌توان چگونگیِ آن را دریافت یا در ذهن، تصور کرد یا درباره‌اش سخن گفت. زیرا الله، بزرگ‌تر از آن است که در وصف بگنجد. دیگر صفاتِ الله نیز همین‌گونه است؛ یعنی اشتراک اسم یا صفت، به معنای همانند بودن صاحبان این نام‌ها یا صفات نیست.

هم‌چنین در بهشت عسل، آب، باده، گوشت، میوه، زنان، انار و نعمت‌‌های فراوانی وجود دارد؛ اما هیچ‌یک از این‌ها مانندِ نعمت‌های موجود در دنیا نیست. زیرا الله متعال می‌فرماید:

﴿فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡیُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ ١٧

                                                                      [السجدة : ١٧]     

هیچ‌کس نمی‌داند چه پاداش‌های ارزشمندی که روشنی‌بخش چشم‌ها (و مایه‌ی شادمانی) است، برای آنان به پاس کردارشان، نهفته شده است.

پیامبرr از پروردگارش نقل کرده که فرموده است: «أَعْدَدْتُ لِعِبَادِی الصَّالِحِینَ مَا لا عَیْنٌ رَأَتْ، وَلا أُذُنٌ سَمِعَتْ، وَلا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ».([4]) یعنی: «برای بندگان نیکم، نعمت‌هایی (در بهشت) فراهم کرده‌ام که هیچ چشمی ندیده، هیچ گوشی نشنیده و به قلب هیچ انسانی، خطور نکرده است». الله متعال ما و همه‌ی مسلمانان را در جرگه‌ی نیکوکاران قرار دهد که اللهU چنین نعمت‌هایی برایشان فراهم می‌کند.

پیامبرr به واسطه‌ی جبرئیلu خدیجه& را به خانه‌ای از نیِ زمردین مژده داد؛ یعنی جبرئیلu به پیامبرr فرمود: او را به چنین خانه‌ای در بهشت، مژده بده. اما نی و زمرد بهشت، مانندِ نی و زمردِ دنیا نیست. سپس رسول‌اللهr فرمود: «در آن سر و صدا، و خستگی و رنجی وجود ندارد». منظور از سر و صدا، فریادهای رنج‌آور است. زیرا بهشتیان در آرامشِ کامل به‌سر می‌برند و نزدشان سر و صدا، رنج و خستگی، و سخنان بیهوده وجود ندارد؛ همان‌گونه که الله متعال می‌فرماید:

﴿لَّا لَغۡوٞ فِیهَا وَلَا تَأۡثِیمٞ ٢٣                                         [الطور: ٢٢]     

در بهشت نه بیهوده‌گویی‌ست و نه گناه.

اللهU می‌فرماید:

﴿وَتَحِیَّتُهُمۡ فِیهَا سَلَٰمٞۚ                                                            [یونس : ١٠] 

درودشان در بهشت (به یکدیگر) سلام است.

لذا سخنان نیک و پسندیده‌ای به یکدیگر می‌گویند؛ زیرا در جوار پروردگارِ پاک و بلندمرتبه هستند. در نتیجه در بهشت‌های پُرنعمت ارج و منزلت دارند و نزد پروردگارشان از خانه‌های خوبی برخوردارند؛ همان‌طور که در دنیا دل‌ها و اعمالِ پاکی داشتند. چراکه الله متعال فقط پاکی را می‌پذیرد. در نتیجه اعمالشان پذیرفته می‌شود و در آخرت نیز به چنین مقام والایی دست می‌یابند.

در قصرِ خدیجه داد و فریاد، و رنج و خستگی یافت نمی‌شود؛ کاخَش به نظافت و خاکروبی نیازی ندارد. چون پاک و تمیز است. این، بشارتی برای مادرِ مؤمنان، خدیجه& بود.

خدیجه، نخستین زنی بود که پیامبرr با او ازدواج کرد؛ در آن زمان، پیامبرr بیست و پنج سال داشت و خدیجه& چهل سال؛ و از شوهرِ سابقش بیوه شده بود. پیامبرr از خدیجه& صاحبِ چهار دختر و سه یا دو پسر شد. تا زمانی که خدیجه زنده بود، پیامبرr بر سَرَش ازدواج نکرد. ام‌المؤمنین، خدیجه& بانویی زیرک، فرزانه و خردمند بود و هرکس شرحِ حالش را در کتاب‌های تاریخ مطالعه کند، به‌روشنی می‌بیند که آن بزرگ‌بانوی گرامی، روی‌کرد نیک و پسندیده‌ای در زندگی‌اش داشته است. وی در کسبِ فضایل، همتای ام‌المؤمنین عایشه& می‌باشد؛ یعنی او و عایشه$ برترین زنانِ پیامبرr بودند و نبی اکرمr آن دو را از سایر زنانش بیش‌تر دوست داشت. البته علما اختلاف نظر دارند که آیا خدیجه برتر است یا عایشه؟ گفته شده: عایشه برتر است و برخی هم خدیجه را برتر دانسته‌اند؛ در این میان، دیدگاه صحیح اینست که هر یک از این دو بانوی بزرگوار، ویژگی‌ها و فضایل خاصّ خودش را دارد. عایشه در اواخر زندگانی پیامبرr و پس از وفات ایشان به این فضایل دست یافت؛ چنان‌که موفقیتش در نشر و گسترش معارف اسلامی، دانش شرعی و پیام‌های نبوی بر کسی پوشیده نیست؛ فضایلی که خدیجه& از آن برخوردار نشد.

اما خدیجه‌& از سرآغاز طلوع خورشید نبوت، پیامبرr را یاری رسانید و از ایشان، حمایت و پشتیبانی کرد و در آن دوران به فضایلی دست یافت که عایشه& از آن برخوردار نشد. لذا هر یک از دو بانو، ویژگی‌ها و مزایای خودش را دارد.

بزرگ‌ترین فضیلت برای هر دو، اینست که پیامبرr آن‌ها را از سایر همسرانش بیش‌تر دوست داشت؛ و این، کافی‌ست.

سپس مؤلف/ حدیث ابوموسی اشعریt را ذکر کرده است؛ روزی ابوموسی در خانه‌اش وضو گرفت و آن‌گاه بیرون رفت تا نزدِ پیامبرr برود؛ با خود گفت: «رسول‌اللهr را ترک نمی‌کنم و امروز تمام‌وقت با او خواهم بود».

این‌جاست که در می‌یابیم چه خوبست انسان هنگامِ بیرون رفتن از خانه‌اش وضو بگیرد تا بیرون از خانه، برای نماز، آماده باشد؛ در نتیجه اگر در جایی که آب نیست، وقتِ نماز فرا رسد، دچارِ مشکل نمی‌شود. هم‌چنین اگر جنازه‌ای بیاورند و بخواهند بر او نماز بخوانند، به‌سادگی می‌تواند از این فضیلت برخوردار گردد؛ زیرا وضو دارد و بی‌درنگ در نماز جنازه شرکت می‌کند. یا لااقل طهارت دارد و انسان، با طهارت (وضو) باشد، بهتر از اینست که وضو نداشته باشد؛ و اگر مرگش فرا رسد، در حالِ وضو (طهارت) جان به جان‌آفرین می‌سپارد. لذا چه خوب است که انسان، در حدّ توانش همواره وضو داشته باشد؛ به‌ویژه هنگام بیرون رفتن از خانه.

ابوموسیt به مسجد رفت و جویای پیامبرr شد؛ زیرا پیامبرr یا در مسجد و مشغولِ ارشادِ اصحابy بود و به مسایل آن‌ها رسیدگی می‌کرد و یا در خانه، در خدمتِ خانواده‌اش بود. ابوموسیt در مسجد سراغِ پیامبرr را گرفت. به او گفتند: پیامبرr به این طرف رفت و به سوی «اریس» اشاره کردند. اریس، نام چاهی در اطرافِ «قباء» بود. ابوموسیt در جستجوی پیامبرr به سوی «اریس» به‌راه افتاد تا این‌که تا این‌که به اریس رسید و آن‌جا پیامبرr را دید و لذا کنارِ دربِ باغ نشست. رسول‌اللهr قضای حاجت کرد و وضو گرفت؛ آن‌گاه بر لبه‌ی چاه اریس نشست و ساق‌هایش را برهنه نمود و داخل چاه، آویزان کرد. از این روایت چنین برمی‌آید که آن مزان، فصلِ گرما بوده و این چاه، آب داشته است. در چنین زمانی، نشستن در کنارِ درختان و در سایه‌ی نخل‌ها، دل‌پذیر است و انسان در چنین شرایطی، در سایه می‌آرامد و پاهایش را برهنه می‌کند تا جسمش را با نسیم خنکی که از درون چاه به بیرون می‌وَزد، آرامش دهد. خلاصه این‌که پیامبرr بر لبه‌ی چاره نشست و پاهایش را برهنه کرد. ابوموسیt کنارِ دربِ باغ نشسته بود. در این میان ابوبکرt آمد و اجازه‌ی ورود خواست. اما ابوموسیt به او اجازه‌ی ورود نداد؛ بلکه. نزدِ رسول‌اللهr رفت و در این‌باره از ایشان نظَر خواست و گفت: ای رسول‌خدا! ابوبکر آمده و اجازه‌ی ورود می‌خواهد. پیامبرr فرمود: «بگو: وارد شود و به او مژده‌ی بهشت بده». ابوموسیt به ابوبکرt اجازه‌ی ورود داد و به او گفت: «وارد شو و رسول‌اللهr تو را به بهشت، مژده می‌دهد». چه مژده‌‌ی خوبی! چه خبرِ خوشی! مژده‌ی پیامبرr را به ابوبکرt رساند و به او اجازه داد وارد باغ شود و نزدِ پیامبرr برود.

ابوبکرt وارد شد و بر لبه‌ی چاه، سمت راست رسول‌اللهr نشست؛ زیرا رسول‌اللهr همواره سمت راست را بر سمتِ چپ ترجیح می‌داد و دوست داشت که در هر کاری، سمتِ راست در اولویت باشد. از این‌رو ابوبکرt سمتِ راست رسول‌اللهr نشست و مانندِ ایشان پاهایش را در چاه، آویزان کرد و ساق‌هایش را برهنه نمود. گویا دوست نداشت که در آن موقعیت، در نحوه‌ی نشستن با پیامبرr مخالفت کند. و گرنه، چنین عملی، یعنی نشستن بر لبه‌ی چاه و برهنه کردن پاها و آویزان نمودن آن‌ها در چاه، مشروع نیست.

ابوموسیt هنگامِ خروج از خانه برادرش را گذاشته بود تا وضو بگیرد و به او ملحق شود. لذا با خود گفت: «اگر الله نسبت به او - یعنی برادرش- اراده‌ی خیر داشته باشد، او را به این‌جا می‌آورَد». در این اندیشه بود که متوجه شد کسی در را تکان می‌دهد. ابوموسیt پرسید: کیست؟ و پاسخ شنید: عمر هستم. آن‌گاه ابوموسیt نزد رسول‌اللهr رفت و گفت: عمر بن خطاب است و اجازه‌ی ورود می‌خواهد. رسول‌اللهr فرمود: «بگو: وارد شود و به او مژده‌ی بهشت بده». ابوموسیt به عمرt اجازه‌ی ورود داد و گفت: رسول‌اللهr به تو مژده‌ی بهشت می‌دهند. عمر نیز وارد شد و پیامبرr و ابوبکرt را دید که بر لبه‌ی چاه نشسته  و پاهیشان را در چاه، آیزان کرده‌اند. لذا سمت چپ پیامبرr نشست؛ زیرا دهانه‌ی چاه، کوچک بود.

سپس عثمانt اجازه‌ی ورود خواست. این بار نیز ابوموسیt نزد پیامبرr رفت تا خبرِ آمدنِ عثمان را به اطلاع پیامبرr برساند. پیامبرr فرمود: «بگو: وارد شود و به او به‌خاطر مصیبتی که گرفتارش می‌شود، مژده‌ی بهشت بده». بدین‌سان برای عثمانt خبرِ خوش (مژده) با خبرِ یک مصیبت، همراه بود. عثمانt وارد شد و دید لبه‌ی چاه، پُر شده است و جایی برای نشستن نیست. لذا آن سویِ چاه، روبه‌روی آنان نشست. سعید بن مسیب/ که یکی از بزرگانِ تابعین است، می‌گوید: این را به قبرهای آنان، تأویل کردم. زیرا قبرِ پیامبرr و ابوبکر و عمر$ یک‌جاست و این سه بزرگوار در یک اتاقک، یعنی در حجره‌ی عایشه& دفن شده‌اند. ابوبکر و عمر$ در سفر و حضر رفیق و همراه پیامبرr بودند و بیش‌ترِ اوقاتشان را در کنارِ رسول‌اللهr سپری می‌کردند. از این‌رو بسیار شنیده می‌شد که پیامبرr می‌فرمود: «من با ابوبکر و عمر آمدم»، «من با ابوبکر و عمر رفتم»، «من با ابوبکر و عمر برگشتم». ابوبکر و عمر، دوستانِ همیشه‌همراه پیامبرr بودند؛ چنان‌که در عالم برزخ در کنار او هستند و روز قیامت نیز با او خواهند بود.

در این حدیث به فتنه‌ یا آشوبی اشاره شده است که در زمانِ عثمانt برپا شد و به شهادتِ این بزرگوار انجامید. مردم در زمانِ عثمانt بر او شوریدند و دامادِ پیامبرr را در خانه‌اش، کُشتند! آن‌ها در مدینه واردِ خانه‌ی عثمانt شدند و او را در حالی که مشغولِ تلاوت قرآن بود و کتاب‌الله در برابرش قرار داشت، به شهادت رساندند. برخی از تاریخ‌نگاران، آورده‌اند: قطره‌ای از خونِ عثمانt بر روی این آیه افتاد که اللهU می‌فرماید:

﴿فَسَیَکۡفِیکَهُمُ ٱللَّهُۚ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ ١٣٧                       [البقرة: ١٣٧] 

الله تو را در برابر شرّ آن‌ها، کفایت خواهد کرد و او، شنوا و داناست.

عثمانt همواره به قرائت قرآن و قیام شب پای‌بند بود؛ این تجاوزگرانِ بی‌خرد و ستم‌کار، وارد خانه‌ی عثمانt شدند و او را به شهادت رساندند و بدین‌سان فرموده‌ی رسول‌اللهr تحقق یافت؛ آن‌گاه که با ابوبکر و عمر و عثمانy روی کوهِ «اُحُد» بود. در آن هنگام کوه تکان خورد. این لرزش، یکی از نشانه‌های الاهی بود؛ نه لرزشِ عذاب و امثالِ آن. بلکه خود، مقدمه‌ای برای یک بشارت بزرگ درباره‌ی این سه صحابیِ بزرگوار بود؛ زیرا وقتی کوه اُحُد لرزید، پیامبرr خطاب به آن فرمود: «اُثْبُتْ أُحُد فَإِنَّمَا عَلَیْکَ نَبِیٌّ وَصِدِّیقٌ وَشَهِیدَانِ».([5]) یعنی: «ای احد! آرام باش که یک پیامبر، یک صدیق و دو شهید، روی تو قرار دارند». در این حدیث منظور از پیامبر، شخصِ رسول‌اللهr است و صدیق، ابوبکرt می‌باشد و دو شهید، عمر و عثمان$ هستند.

عمر و عثمان، هر دو به شهادت رسیدند؛ عمرt در محرابِ مسجد، هنگامی که نماز صبح را امامت می‌داد، به شهادت رسید و عثمانt را در خانه‌اش، در حالی که نمازِ شب می‌خواند، به شهادت رساندند. اللهU از ایشان راضی باد و ما را در سرایِ پایدار و پُرنعمتِ آخرت، به ایشان ملحق بگرداند.

در این داستان، به مژده‌ای بس بزرگ درباره‌ی ابوبکر و عمر و عثمانy تصریح شده و این، مؤلف/ را بر آن داشته که مؤلف/ بر آن داشته است که این حدیث را در این باب ذکر کند. الله متعال از همه‌ی آن‌ها راضی باد و ما و همه‌ی مسلمانان را در گروهِ محمدr و دوستانش قرار دهد.

***

715- وَعَنْ أبی هُرَیرَةَt قال: کُنَّا قُعُوداً حَوْلَ رسول اللهr، وَمعَنَا أَبُو بکْرٍ وعُمَرُ رضی الله عنهما فی نَفَرٍ، فَقامَ رَسُولُ اللهr مِنْ بَیْنِ أَظْهُرِنا فَأَبْطَأَ علَیْنَا وخَشِینَا أَنْ یُقْتَطَعَ دُونَنا وَفَزِعْنَا فقُمْنَا، فَکُنْتُ أَوّل من فَزِعَ. فَخَرَجْتُ أَبْتغی رسُولَ اللهr، حَتَّى أَتَیْتُ حَائِطاً للأَنْصَارِ لِبَنِی النَّجَّار، فَدُرْتُ بِهِ هَلْ أَجِدُ لَهُ بابًا؟ فلَمْ أَجِد، فإذَا ربیعٌ یدْخُلُ فی جوْفِ حَائِطٍ مِنْ بِئرٍ خَارِجَه والرَّبیعُ: الجَدْوَلُ الصَّغیرُ فاحتَفزْتُ، فدَخلْتُ عَلى رسُولِ اللهr.

فقال: «أَبو هُریرة؟» فَقُلْتُ: نَعَمْ یَا رسُولَ الله، قال: «ما شَأنُکَ؟» قلتُ: کُنْتَ بَیْنَ ظَهْرَیْنَا فقُمْتَ فَأَبَطأْتَ علَیْنَا، فَخَشِینَا أَنْ تُقَتطعَ دُونَنا، ففَزعْنَا، فَکُنْتُ أَوَّلَ منْ فَزعَ فأَتَیْتُ هذَا الحائِطَ، فَاحْتَفَزْتُ کَمَا یَحْتَفِزُ الثَّعلب، وَهؤلاءِ النَّاسُ وَرَائی.

فَقَال: «یَا أَبا هریرة» وأَعطَانی نَعْلَیْهِ فَقَال: «اذْهَبْ بِنَعْلَیَّ هاتَیْنِ، فَمنْ لقیتَ مِنْ وَرَاءِ هَذا الحائِط یَشْهَدُ أَنْ لا إله إلاَّ الله مُسْتَیْقناً بِهَا قَلبُه، فَبَشِّرْهُ بالجنَّةِ». وذَکَرَ الحدِیثَ بطُولِه. [روایت مسلم]([6])

ترجمه: ابوهریرهt می‌گوید: ما به همراه ابوبکر و عمر$ با پیامبرr نشسته بودیم و چند نفر دیگر نیز با ما بودند. پیامبرr از میانِ ما برخاست و رفت و چون تأخیر کرد، ترسیدیم که مبادا در نبودِ ما و در تنهایی، مشکلی برایش پیش آمده باشد؛ طاقت نیاوردیم و برخاستیم (تا ببینیم چه شده است). من، نخستین کسی بودم که نگران شدم؛ لذا بیرون رفتم و در جستجوی پیامبرr بودم تا این‌که باغی از انصار که از آنِ بنی‌نجار بود، رسیدم. آن را دور زدم تا دربش را بیابم؛ اما نیافتم. ناگهان آبراهه‌‌ی کوچکی دیدم که از چاهی بیرون از باغ، به درون باغ می‌رفت و از دیوارِ باغ می‌گذشت؛ لذا - برای عبور از آبراهه- خودم را جمع و جور کردم و واردِ باغ شدم و نزد رسول‌اللهr رفتم. پیامبرr پرسید: «ابوهریره هستی؟» گفتم: بله، ای رسول‌خدا! فرمود: «چه‌کار داری؟» گفتم: «شما در میان ما بودید که برخاستید و رفتید و چون تأخیر کردید، نگران شدیم که مبادا در نبودِ ما و در تنهایی مشکلی برای شما پیش آمده باشد. پس طاقت نیاوردیم و من، نخستین کسی بودم که بی‌تاب و نگران شدم. لذا به این باغ آمدم و خودم را برای عبور از آبراهه، مانند روباه جمع کردم و مردم، پشت سرِ من هستند. رسول‌اللهr کفش‌هایش را به من داد و فرمود: «ای ابوهریره! برو و هرکس را بیرون این باغ دیدی که گواهی می‌دهد معبود راستینی جز الله نیست و قلبش به آن یقین دارد، به او مژده‌ی بهشت بده».

شرح

در این حدیث که مؤلف/ آن را در باب مژده دادن به خیر و نیکی، ذکر کرده، بشارتی بزرگ برای همه‌ی کسانی‌ست که با صدق و یقین قلب گواهی می‌دهند که معبود برحقی جز الله وجود ندارد. پیامبر با تعدادی ازیارانش از جمله ابوبکر و عمرy نشسته بود؛ اما ناگهان از میانِ یارانش برخاست و رفت و چون تأخیر کرد، اصحابy ترسیدند که مبادا در نبودِ آن‌ها و در تنهایی، مشکلی برای پیامبرr پیش آمده باشد. زیرا منافقان و دیگر دشمنان اسلام، همواره در کمینِ پیامبرr بودند. از این‌رو صحابهy طاقت نیاوردند و رفتند تا ببینند چه شده است. ابوهریرهt نخستین کسی بود که نگران شد؛ لذا بیرون رفت و در جستجوی پیامبرr بود تا این‌که باغی از انصار که از آنِ بنی‌نجار بود، رسید. آن را دور زد تا دربش را بیابد؛ اما نیافت. روشن است که هر باغی دربی برای ورود و خروج دارد، اما ابوهریره درب باغ را پیدا نکرد؛ شاید هم، دربِ باغ، قفل بوده است. ناگهان آبراهه‌‌ی کوچکی دید که از دیوار باغ می‌گذشت. او برای عبور از آبراهه خودش را جمع و جور کردم و واردِ باغ شد و پیامبرr را آن‌جا یافت. پیامبرr پرسید: «ابوهریره هستی؟» گفت: بله. رسول‌اللهr کفش‌هایش را به او داد و فرمود: «ای ابوهریره! برو و هرکس را بیرون این باغ دیدی که گواهی می‌دهد معبود راستینی جز الله نیست و قلبش به آن یقین دارد، به او مژده‌ی بهشت بده». ابوهریرهt نیز برای ابلاغ این بشارت، با کفش‌های پیامبرr از باغ بیرون رفت. گویا رسول‌اللهr کفش‌‌هایش را به ابوهریرهt داد تا نشانه‌ی صداقتش باشد؛ زیرا این، مژده‌ی بسیار بزرگی بود. ابوهریرهt از سوی رسول‌اللهr حاملِ این مژده‌ی بزرگ بود که هرکس گواهی دهد معبود راستینی جز الله وجود ندارد و قلبش به آن یقین داشته باشد، وارد بهشت می‌شود. زیرا کسی که با یقین و باور قلبی، «لاإله‌إلاالله» می‌گوید، به فرمان‌های الاهی عمل می‌کند و از کارهایی که اللهU ممنوع کرده است، می‌پرهیزد؛ زیرا اقرار می‌کند که معبود راستینی جز الله وجود ندارد. وقتی معنا و مفهوم «لاإله‌إلاالله» اینست، پس گوینده‌اش چاره‌ای جز این ندارد که تنها اللهU را که یکتا و بی‌شریک است، عبادت نماید. اما اگر کسی این کلمه را به‌زبان بگوید و قلبش به آن یقین نداشته باشد، گفتنِ این کلمه سودی به او نمی‌رساند؛ چنان‌که منافقان گواهی می‌دهند که معبود برحقی جز الله وجود ندارد، اما جز اندکی الله را یاد نمی‌کنند؛ حتی به نماز هم می‌ایستند، اما نمازشان، نمازِ منافقان است. به عبارت دیگر، نماز بر آنان سنگین می‌باشد؛ به‌ویژه نماز صبح و عشاء. آن‌ها نزد پیامبرr می‌آمدند و با تأکید می‌گفتند: ﴿نَشۡهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ ٱللَّهِ؛ یعنی ما، گواهی می‌دهیم که به‌قطع، و به‌یقین، تو، فرستاده‌ی خدا هستی. ولی پروردگار متعال که از راز سینه‌ها، آگاه است، فرمود:

﴿وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ یَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ لَکَٰذِبُونَ ١ [المنافقون: ١]     

و الله، می‌داند که تو فرستاده‌ی او هستی. و الله، گواهی می‌دهد که منافقان، دروغگویند.

دل‌هایشان به «لاإله‌إلاالله، محمد رسولالله» یقین نداشت؛ لذا این اقرارِ زبانی سودی به آنان نبخشید. از این‌رو مژده‌ی پیامبرr درباره‌ی کسی‌ست که این کلمه را با یقینِ قلب بر زبان می‌آورد. امکان ندارد که کسی صادقانه و با یقین قلب، به «لاإله‌إلاالله، محمد رسولالله» گواهی دهد و فرایض و واجبات دینی را ترک کند. لذا این حدیث، نشان‌گرِ این نیست که ترکِ نماز کفر نمی‌باشد؛ بلکه ترکِ نماز کفر است و کسی که نماز را ترک کند، کافر می‌باشد؛ هر چند «لاإله‌إلاالله، محمد رسولالله» بگوید. زیرا آن را بدون یقین و باورِ قلبی گفته است. مگر می‌شود کسی این کلمه را با یقین و باورِ قلبی بگوید، اما هیچ‌گاه نماز نخوانَد و این فریضه‌ی بزرگ را ترک کند؟

البته گاه وسوسه‌های شیطانی درباره‌ی اللهU از دل می‌گذرد؛ این وسوسه‌ها هیچ زیانی برای مؤمن ندارد. بلکه [تعدادی از صحابهy از پیامبرr پرسیدند: وسوسه‌هایی در دل‌هایمان می‌آید که گفتنش برای ما سنگین است؟] پیامبرr فرمود: «ذَاکَ صَرِیحُ الإِیمَانِ».([7]) یعنی: «این، نشانه‌ی ایمانِ خالص است». مفهومش این نیست که خودِ وسوسه‌ها، ایمانِ ناب و خالص هستند. خیر؛ بلکه این وسوسه‌ها، نشانه‌ی ایمانِ ناب و خالص هستند؛ زیرا شیطان به سراغِ قلبی می‌رود که پاک و خالص است و شک و تردید ندارد؛ شیطان، قلبِ پاک و خالص را وسوسه می‌کند تا در آن شک و تردید بیندازد یا ایمانش را خراب بگرداند. چنان‌که به ابن‌عباس یا ابن‌مسعودy گفتند: یهودیان، وقتی نماز می‌خوانند، وسوسه نمی‌شوند! فرمود: شیطان، با قلب خراب چه‌کار دارد؟ یهودی‌ها، کافرند و دل‌هایشان، خراب و فاسد است و از این‌رو شیطان، آن‌ها را در نمازشان، وسوسه نمی‌کند. زیرا نمازشان، از اساس، باطل است. شیطان، مسلمانی را وسوسه‌ می‌نماید که نمازش، درست و صحیح است تا آن را خراب کند. اما الحمدلله که محمد مصطفیr به عنوان طبیب دل‌ها، درمان این بیماری را برای ما بیان نموده و فرموده است که باید در چنین حالتی، به الله پناه ببریم و اصلاً به وسوسه‌های درونی، توجه نکنیم. لذا وقتی دچار وسوسه‌های شیطانی می‌شوید، بگویید: «أعوذ بالله مِنَ الشّیطانِ الرَّجیمِ»؛ یا بگویید: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢ لَمۡ یَلِدۡ وَلَمۡ یُولَدۡ ٣ وَلَمۡ یَکُن لَّهُۥ کُفُوًا أَحَدُۢ ٤؛ ﴿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ وَهُوَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٌ ٣به هیچ عنوان، به وسوسه‌ها، توجه نکنید. زیرا همین‌که شیطان ببیند هیچ راهی برای خراب کردن این قلب پاک و آکنده از ایمان ندارد، خوار و زبون، عقب‌نشینی می‌کند و بازمی‌گردد و بدین‌سان به‌خواست الله متعال، این وسوسه از میان می‌رود.

در این حدیث بشارت و مژده‌ی بزرگی به خیر و نیکی وجود دارد؛ این‌که هرکس گواهی ‌دهد معبود راستینی جز الله نیست و قلبش به آن یقین داشته باشد، او را به بهشت مژده باد.

***

716- وعن ابنِ شُماسَةَ قال: حَضَرْنَا عَمْرَو بنَ العاصِt وَهُوَ فی سِیَاقَةِ المَوْتِ فَبَکى طَویلاً، وَحَوَّلَ وَجْهَهُ إِلى الجدَار، فَجَعَلَ ابْنُهُ یَقُول: یا أَبَتَاه، أَمَا بَشَّرَکَ رَسُولُ اللهr بکَذَا؟ أَما بشَّرَکَ رَسُولُ اللهr بکَذَا؟ فَأَقْبلَ بوَجْههِ فَقَال: إِنَّ أَفْضَلَ مَا نُعِدُّ شَهَادَةُ أَنْ لا إله إلاَّ الله، وأَنَّ مُحمَّداً رسُولُ الله؛ إِنِّی قَدْ کُنْتُ عَلى أَطبْاقٍ ثَلاث: لَقَدْ رَأَیْتُنِی وَمَا أَحَدٌ أَشَدَّ بُغْضاً لِرَسُولِ اللهr مِنِّی، وَلا أَحبَّ إِلیَّ مِنْ أَنْ أَکُونَ قَدِ استمْکنْتُ مِنْهُ فقَتلْتُهُ، فَلَوْ مُتُّ عَلى تِلْکَ الحالِ لَکُنْتُ مِنْ أَهْلِ النَّار. فَلَمَّا جَعَلَ الله الإِسْلامَ فِی قَلْبی أَتیْتُ النَّبِیَّr فَقُلْتُ: اُبْسُطْ یمینَکَ فَلأُبَایعْکَ، فَبَسَطَ یَمِینَهُ فَقَبَضْتُ یَدِی، فقال: «ما لَکَ یا عمرو؟» قلتُ: أَرَدْتُ أَنْ أَشْتَرطَ قال: «تَشْتَرطُ ماذَا؟» قُلْتُ: أَنْ یُغْفَرَ لِی، قَال: أَمَا عَلمْتَ أَنَّ الإِسْلام یَهْدِمُ ما کَانَ قَبلَهُ، وَأَن الهجرَةَ تَهدمُ ما کان قبلَها، وأَنَّ الحَجَّ یَهدِمُ ما کانَ قبلَه؟» وَمَا کان أَحَدٌ أَحَبَّ إِلیَّ مِنْ رسول اللهr، وَلا أَجَلّ فی عَیْنَیَّ مِنْه، ومَا کُنتُ أُطِیقُ أَن أَملأَ عَیْنَیَّ مِنهُ إِجلالاً لَهُ، ولو سُئِلتُ أَن أَصِفَهُ ما أَطَقْتُ، لأَنِّی لم أَکنْ أَملأُ عَیْنَیَّ مِنه ولو مُتُّ على تِلکَ الحَال لَرَجَوتُ أَن أَکُونَ مِنْ أَهْلِ الجَنَّةِ.

ثم وُلِّینَا أَشیَاءَ ما أَدری ما حَالی فِیهَا؟ فَإِذا أَنا مُتُّ فلا تصحَبنِّی نَائِحَةٌ ولا نَارٌ، فإذا دَفَنْتُمُونِی، فشُنُّوا علیَّ التُّرَابَ شَنًّا، ثُمَّ أَقِیمُوا حولَ قَبری قَدْرَ ما تُنَحَرُ جَزورٌ، وَیُقْسَمُ لحْمُهَا، حَتَّى أَسْتَأْنِسَ بِکُم، وأَنظُرَ ما أُراجِعُ بِهِ رسُلَ ربِّی. [روایت مسلم]([8])

ترجمه: ابن‌شمّاسه می‌گوید: هنگامی که عمرو بن عاصt در لحظات مرگ به‌سر می‌بُرد، بر بالینش حاضر شدیم؛ وی، طولانی گریست و صورتش را به سوی دیوار کرد. پسرش به دل‌داری از او پرداخت و گفت: پدر جان! مگر رسول‌اللهr فلان‌مژده را به شما نداد؟ آیا رسول‌اللهr فلان‌مژده را به شما نداد؟ آن‌گاه عمروt رو به سوی حاضران کرد و گفت: برترین چیزی که تدارک دیده‌ایم، شهادتِ «لاإله‌إلاالله، محمدٌ رسولالله» می‌باشد. من سه حالت را پشت سر گذاشته‌ام: زمانی بر من گذشته است که هیچ‌کس به‌اندازه‌ی من با رسول‌اللهr دشمنی نداشت و بیش‌ترین چیزی که دوست داشتم، این بود که به پیامبرr دست یابم و او را بکُشم. لذا اگر در این حالت می‌مُردم، به‌قطع دوزخی بودم. اما هنگامی که الله اسلام را در دلم جای داد، نزد پیامبرr آمدم و گفتم: دست راستِ خویش را دراز کن تا با تو بیعت کنم. و چون پیامبرr دست راستش را گشود، من دست خود را جمع کردم. فرمود: «ای عمرو! چه شده است؟» گفتم: می‌خواهم شرطی بگذارم. فرمود: «چه شرطی؟» گفتم: این‌که آمرزیده شوم. فرمود: «آیا نمی‌دانی که اسلام، گناهانِ پیش از خود را نابود می‌کند و هجرت، گناهانِ قبل از خود را از میان می‌برد و حج نیز گناهان گذشته را نابود می‌گرداند؟». از آن پس، کسی نزدِ من محبوب‌تر از رسول‌اللهr نبود و هیچ‌کس به اندازه‌ی ایشان در نگاهم، بزرگوار و پُرشکوه نبود؛ از بس پرشکوه بود، نمی‌توانستم سیر نگاهش کنم. اگر از من بخواهند که او را توصیف کنم، نمی‌توانم؛ زیرا هیچ‌گاه نتوانستم چشمانم را از نگاهش سیر نمایم. اگر در این حالت می‌مُردم، امیدوار بودم بهشتی باشم. سپس مسؤولیت‌هایی به ما داده شد که نمی‌دانم حالِ من در آن‌ها چگونه است؟ وقتی مُردَم، زنِ نوحه‌خوان و آتش، جنازه‌‌ام را همراهی نکند.([9]) آن‌گاه که مرا در قبر گذاشتید، اندک‌اندک روی من خاک بریزید و سپس در اطراف قبرم به‌اندازه‌ای که یک شتر را می‌کُشند و گوشتش را تقسیم می‌کنند، بمانید تا با شما اُنس بگیرم - و وحشت من از میان برود- و ببینم به فرستادگان پروردگارم، چه جوابی می‌دهم.

شرح

مؤلف/ در ادامه‌ی احادیثی که در این باب ذکر کرده، حدیثی بدین مضمون آورده است که عمرو بن عاصt در لحظات مرگ به‌سر می‌بُرد و برخی از دوستانش بر بالینش حاضر شدند؛ عمروt به‌شدت گریست و آن‌گاه صورتش را به سوی دیوار کرد. پسرش گفت: پدر جان! چرا می‌گریی؟ مگر رسول‌اللهr فلان‌مژده را به شما نداد؟ عمروt فرمود: «إِنِّی قَدْ کُنْتُ عَلى أَطبْاقٍ ثَلاث»: «من، سه حالت را پشت سر گذاشته‌ام». «أَطبْاقٍ»، یعنی «احوال»؛ چنان‌که اللهU می‌فرماید:

﴿لَتَرۡکَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٖ ١٩                                     [الانشقاق: ١٩]       

شما دگرگونی‌ها و احوال گوناگونی را پشت سر می‌نهید.

سپس عمروt این مراحل سه‌گانه را برشمرد و فرمود: «زمانی بر من گذشته است که هیچ‌کس به‌اندازه‌ی من با رسول‌اللهr دشمنی نداشت و بیش‌ترین چیزی که دوست داشتم، این بود که به پیامبرr دست بیابم و او را بکُشم». این، بدترین حالتِ کفر است. اما الله متعال اسلام را در دلِ عمروt جای داد؛ از این‌رو عمروt نزد پیامبرr آمد و گفت: ای رسول‌خدا! دست خویش را بگشا تا با تو بیعت کنم. رسول‌اللهr که خوش‌اخلاق‌ترین مردم بود، دستش را گشود؛ اما عمرو بن عاصt دستش را عقب کشید. البته نه این‌که از بیعت کردن با پیامبرr پشیمان شود؛ بلکه هدفش، چیزِ دیگری بود که خودش در این‌باره فرموده است: «من دست خود را جمع کردم». پیامبرr فرمود: «ای عمرو! چه شده است؟» گفتم: می‌خواهم برای پذیرش اسلام، شرطی بگذارم. فرمود: «چه شرطی؟»

عمروt پاسخ داد: «این‌که آمرزیده شوم». این، بزرگ‌ترین درخواستِ عمروt بود که الله متعال او را بیامرزد؛ زیرا گمان می‌کرد به‌خاطر سوء پیشینه‌ای که در جنگ با دین داشت، آمرزیده نخواهد شد. پیامبرr به او فرمود: «آیا نمی‌دانی که اسلام، گناهانِ پیش از خود را نابود می‌کند و هجرت، گناهانِ قبل از خود را از میان می‌برد و حج نیز گناهان گذشته را نابود می‌گرداند؟» سه مورد شد: اسلام، هجرت و حج.

بنا بر آیه‌ی صریح قرآن، اسلام، گناهان گذشته‌ی انسان را از میان می‌برد؛ یعنی همین‌که کسی مسلمان می‌شود، گناهان گذشته‌اش آمرزیده می‌گردد. همان‌گونه که اللهU می‌فرماید:

﴿قُل لِّلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِن یَنتَهُواْ یُغۡفَرۡ لَهُم مَّا قَدۡ سَلَفَ وَإِن یَعُودُواْ فَقَدۡ مَضَتۡ سُنَّتُ ٱلۡأَوَّلِینَ ٣٨     [الأنفال: ٣٨]    

به کافران بگو: اگر (از کفر) باز آیند، گذشته­هایشان بخشیده می­شود و اگر به کفر و سرکشی بازگردند، (مطابق) سنت (الهی که بر) پیشینیان گذشته است، (با آنان رفتار خواهد شد).

هجرت نیز گناهانِ گذشته‌ی مهاجر را از میان می‌برد؛ یعنی وقتی انسان سرزمین کفر را رها کند و به سرزمین ایمان هجرت نماید، گناهان گذشته‌اش بخشیده می‌شود.

و نیز حج؛ زیرا پیامبرr فرموده است: «مَنْ حَجَّ فَلَم یرْفُث وَلَم یفْسُق، رجَع مِن ذنُوبِهِ کَیَومِ ولَدتْهُ أُمُّهُ».([10]) یعنی: «هرکس حج بگزارد و از هم‌بستری با همسرش و مقدمات آن خودداری نماید - یا بدگویی و دعوا نکند- و مرتکب معصیت نشود، از گناهانش مانندِ روزی که به دنیا می‌آید، پاک می‌گردد».

عمروt با رسول‌اللهr بیعت کرد؛ از آن پس، کسی نزدِ وی محبوب‌تر از رسول‌اللهr نبود؛ به‌گونه‌ای که از شکوهِ دیدنِ پیامبرr نمی‌توانست نگاهش را روی ایشان متمرکز کند یا سیر نگاهشان نماید. سبحان الله! این پروردگار است که دل‌ها را دگرگون می‌کند؛ دیروز عمرو به‌شدت از پیامبرr متنفر بود و با ایشان کینه داشت و حتی آروزی قتل پیامبرr را در سر می‌پروراند؛ اما حال که مسلمان شده، نمی‌تواند از شکوه و هیبت پیامبرr، به‌طور مستقیم نگاهشان کند! از این‌رو توانایی توصیفِ پیامبرr را نداشت؛ زیرا هیچ‌گاه نتوانست چشمانش را از تماشای پیامبرr سیر نماید و مستقیم، نگاهش کند.

عمروt می‌گوید: «اگر در حالتِ نخست می‌مُردم، به‌قطع دوزخی بودم. و اگر در حالتِ دوم می‌مُردم، امیدوار بودم بهشتی باشم». فراست و احتیاط عمروt را بنگرید که درباره‌ی حالتِ نخستش قاطعانه فرمود: «اگر در این حالت می‌مُردَم، به‌قطع دوزخی بودم»؛ اما درباره‌ی حالتِ دومش فرمود: «اگر در این حالت می‌مُردم، امیدوار بودم بهشتی باشم»؛  و نفرمود: «به‌قطع بهشتی بودم». این، نشان‌گر فراست و ترسِ آن بزرگوار است. زیرا نمی‌توان درباره‌ی بهشتی بودن کسی، قاطعانه نظر دارد. امید است که اللهU ما را در جرگه‌ی بهشتیان قرار دهد. سپس پُست‌ها و مسؤولیت‌هایی به عمروt داده شد؛ در همان دوران مسایلی چون جنگِ معاویهt و دیگران، پیش آمد. عمروt به فراست و زیرکی در میان عرب‌ها شهرت داشت؛ و چنان‌که عمروt خود فرموده، از این رخدادها نگران بوده است. فرمود: «وقتی مُردَم، زنِ نوحه‌خوان و آتش جنازه‌‌ام را همراهی نکنند». آن‌گاه دستور داد: وقتی او را در قبر گذاشتند، اندک‌اندک بر او خاک بریزند و سپس در اطراف قبرش به‌اندازه‌ای که یک شتر را می‌کُشند و گوشتش را تقسیم می‌کنند، بمانند وحشتش در قبر از میان برود و پاسخ به فرستادگان الاهی را بدهد؛ فرستادگان الاهی، همان فرشتگانی هستند که پس از خاک‌سپاریِ مُرده، نزدش می‌آیند. وقتی مُرده را دفن می‌کنند، دو فرشته نزدش می‌آیند و او را می‌نشانند و از او سه سؤال می‌پرسند؛ می‌گویند: پروردگارت کیست؟ دینت چیست؟ و پیامبرت کیست؟ مؤمن که اللهU او را در زندگی دنیا و آخرت با سخن استوار، ثابت و پایدار می‌گراند، می‌گوید: پروردگار من، الله متعال است و دینم، اسلام و پیامبرم، محمدr. بدین‌سان اللهU او را در آن موقعیت سخت، پایدار می‌سازد.

و اما منافق یا کسی که در دینش شک و تردید داشته است، می‌گوید: نمی‌‌دانم؛ چیزهایی از مردم شنیدم و من هم تکرارش کردم. زیرا ایمان، در قلبش جای نگرفته است؛ از این‌رو همان حرفی را می‌گوید که از مردم می‌شنود. لذا او را در قبر، با گُرز آهنی بزرگی می‌زنند؛ آن‌جاست که انسان، آه و فغان سر می‌دهد و فریاد می‌زند؛ هر چیزی جز انسان، آه و فغانش را می‌شنود و اگر انسان‌ها آه و فغانش را بشنوند، بی‌هوش می‌شوند. پیامبرr فرموده است: «وَلَوْ سَمِعَهَا الإنسان لَصَعِقَ».([11]) یعنی اگر انسان‌ها صدای کسی را که در قبرش عذاب می‌شود، بشنوند، بی‌هوش به زمین می‌افتند؛ زیرا در دنیا، هرچه صدا یا داد و فریاد، بلند باشد، مرگ‌بار نیست و باعثِ مرگِ کسی نمی‌شود؛ اما فریادِ چنین کسی در قبر، به‌اندازه‌ای شدید است که همه، جز انسان‌ها آن را می‌شنوند و اگر انسان‌ها این صدا را بشنوند، بی‌هوش می‌شوند.

عمرو بن عاصt از نزدیکانش خواست که وقتی او را دفن کردند، به‌اندازه‌ای که یک شتر را می‌کُشند و گوشتش را تقسیم می‌کنند، در اطراف قبرش بمانند تا با آن‌ها انس بگیرد و وحشت قبر از میان برود. این، نشان می‌دهد که مِرده، حضورِ نزدیکانش را درک می‌کند. چنان‌که از پیامبرr ثابت شده که فرموده است: وقتی دوستان و نزدیکان مُرده، او را به خاک می‌سپارند و بر می‌گردند، مرده، صدای پای آن‌ها را می‌شنود.

هم‌چنین در حدیثی حَسَن آمده است: پیامبرr هنگامی که از خاک‌سپاریِ مُرده‌ای فارغ می‌شد، بر سرِ قبرش می‌ایستاد و می‌فرمود: «اسْتَغْفِرُوا لأَخِیکُمْ وَسَلُوا لَهُ التَّثْبِیتَ فَإِنَّهُ الآنَ یُسْأَلُ».([12]) یعنی: «برای برادرتان درخواست آمرزش کنید و - از الله- بخواهید که او را بر سخنِ استوار- یعنی بر توحید و اسلام- ثابت و پایدار بماند؛ زیرا اینک از او سؤال می‌کنند». لذا مستحب است که انسان پس از خاک‌سپاریِ مُرده بر سر قبرش بایستد و بگوید: «اللّهمّ ثَبِّتْهُ»، «اللّهمّ ثَبِّتْهُ»، «اللّهمّ ثَبِّتْهُ»؛ «اللّهمّ اغْفِرْ لَهُ»،  «اللّهمّ اغْفِرْ لَهُ»، «اللّهمّ اغْفِرْ لَهُ». زیرا پیامبرr وقتی سلام می‌کرد، سه بار سلام می‌گفت و هنگامِ دعا نیز آن را سه بار تکرار می‌نمود.

امید است که الله متعال در دنیا و آخرت، ما را با سخن استوار، ثابت و پایدار بگرداند.

شاهدِ موضوع از این روایت، اینست که پسرِ عمرو بن عاصt به پدرش گفت: پیامبرr شما را به بهشت نوید داده است؛ و این، جزو مژده دادن یا بشارت به خیر و نیکی‌ست.

***




([1]) روایت احمد (1/307)؛ آلبانی/ در صحیح الجامع، ش: 6806، این حدیث را صحیح دانسته است.

([2]) صحیح بخاری، ش: (1729، 3819)؛ و صحیح مسلم، ش: 2433.

([3]) صحیح بخاری، ش: 3674؛ و صحیح مسلم، ش: 2403.

([4]) صحیح بخاری (3005، 4406، 4407، 6944) و صحیح مسلم (5050، 5051، 5052) به‌نقل از ابوهریرهt.

([5]) بخاری، این حدیث را در صحیح خود، در کتاب فضائل الصحابهy از انس بن مالکt آورده است. [مترجم]

([6]) صحیح مسلم، ش: 31. [بخشی از این حدیث پیش‌تر به‌شماره‌ی 429 آمده است. (مترجم)]

([7]) صحیح مسلم، ش: 132.

([8]) صحیح مسلم، ش: 121.

([9]) این‌، اشاره‌ایست به این‌که برافروختن آتش در تشییع جنازه، درست نیست؛ چنان‌که در حدیثی تصریح شده که این عمل، از عادت‌های دوران جاهلیت می‌باشد و از آن نهی شده است. [مترجم]

([10]) مسلم، ش: 1350؛ [بخاری/ نیز این حدیث را به‌شماره‌ی 1521 آورده است. (مترجم)]

([11]) صحیح بخاری، ش: (1316، 1380).

([12]) روایت ابوداود، ش: 3221؛ آلبانی/ در أحکام الجنائز، این حدیث را صحیح دانسته است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد