ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
257- باب: حرام بودن سخنچینی که عبارتست از نقل سخن در میان مردم بهقصد دو بههمزنی
الله متعال میفرماید:
﴿هَمَّازٖ مَّشَّآءِۢ بِنَمِیمٖ ١١﴾ [القلم: ١١]
و از هیچ عیبجویی که به سخنچینی در رفت و آمد است، (فرمان مبر).
و میفرماید:
﴿مَّا یَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَیۡهِ رَقِیبٌ عَتِیدٞ ١٨﴾ [ق: ١٨]
(انسان) هیچ سخنی بر زبان نمیآورد مگر آنکه نزدش، نگهبانی (برای نوشتن آن) حضور دارد.
1544- وعن حُذَیْفَةَt قَالَ: قَالَ رسولُ اللهr: «لا یَدْخُلُ الجَنَّةَ نَمَّامٌ». [متفقٌ علیه]([1])
ترجمه: حذیفهt میگوید: رسولاللهr فرمود: «سخنچین وارد بهشت نمیشود».
1545- وعن ابن عباسٍ$: أنَّ رسولَ اللهr مرَّ بِقَبْرَیْنِ فَقَالَ: «إنَّهُمَا یُعَذَّبَانِ، وَمَا یُعَذَّبَانِ فِی کَبیرٍ، بَلَى إنَّهُ کَبِیرٌ؛ أمَّا أَحَدُهُمَا، فَکَانَ یَمْشِی بِالنَّمِیمَةِ، وأمَّا الآخَرُ فَکَانَ لا یَسْتَتِرُ مِنْ بَوْلِهِ». [متفقٌ علیه؛ این، لفظ یکی از روایتهای بخاریست.]([2])
ترجمه: ابنعباس$ میگوید: رسولاللهr از کنارِ دو قبر عبور کرد و فرمود: «این دو نفر عذاب میشوند، آن هم بهخاطر گناهی که آن را بزرگ نمیدانستند؛ در صورتی که گناه بزرگی بود: یکی از آنها در میان مردم سخنچینی مینمود و دیگری، از ادرار خود پرهیز نمیکرد».
شرح
مولف/ در باب پیشین به بیان انواع غیبتهای مباح پرداخت و شش مسأله در اینباره ذکر نمود و دلایلی آورد که پیرامونش سخن گفتیم؛ از آن جمله: دادخواهی بود که انسان نزد قاضی یا حاکم، از کسی که به او ستم کرده است، شکایت کند. یعنی در چنین موردی ایرادی ندارد که دربارهی ستمِ جفاکار، سخن بگوید؛ زیرا حقّ اوست که دادخواهی کند و حقّ خود را بگیرد؛ دلیل جوازش، این است که هند، همسر ابوسفیان نزد پیامبرr آمد و گفت: ای رسولخدا! ابوسفیان، مرد بخیلیست و مخارج من و فرزندم را بهاندازهی کافی نمیدهد؛ مگر آنکه خودم بدون اطلاع او، از اموالش بردارم؟ فرمود: «طبق عُرف و بهاندازهی نیاز خود و فرزندت بردار». بُخل، صفت نکوهیدهایست که هند به شوهرش نسبت داد؛ اما چرا؟ هدفش دادخواهی بود؛ یعنی میخواست حق خویش و فرزندش را بگیرد و از خود و فرزند خویش، رفع ظلم کند؛ زیرا بر مرد واجب است که نفقه و مخارج همسر و فرزندان خود را در حدّ متوسط و مطابق عُرف و بدون افراط و تفریط، تأمین نماید؛ همانگونه که الله متعال میفرماید:
﴿وَٱلَّذِینَ إِذَآ أَنفَقُواْ لَمۡ یُسۡرِفُواْ وَلَمۡ یَقۡتُرُواْ وَکَانَ بَیۡنَ ذَٰلِکَ قَوَامٗا ٦٧﴾ [الفرقان: ٦٧]
و آنان که چون انفاق مىکنند، زیادهروى نمىنمایند و بخل نمىورزند، و انفاقشان همواره میان این دو حالت، در حدّ اعتدال است.
کسی که در نتیجهی بُخل، ستمی بر او برود، میتواند به شخصی که توانایی گرفتن حقّش را دارد، شکایت ببرد؛ چنانکه هند، نزد رسولاللهr شکایت کرد که شوهرش، مخارج او را بهاندازهی کافی تأمین نمیکند. رسولاللهr او را از اینکه شوهرش را بخیل نامید، منع نفرمود؛ بلکه از آنجا که او خواهان گرفتن حقش بود، رسولالله سخنش را تأیید و او را راهنمایی نمود و فرمود: «طبق عُرف و بهاندازهی نیاز خود و فرزندت بردار». این حدیث، حاوی مسایلیست؛ از جمله:
جایز بودن غیبت برای دادخواهی و گرفتن حقّ خویش؛ البته بهشرطی که این غیبت، در قالب شکایت در نزد کسی باشد که توانایی رسیدگی به موضوع و گرفتن حق را دارد؛ و گرنه، دادخواهی فایدهای ندارد.
نکتهی دیگری که از این حدیث برداشت میشود، این است که نفقه و تأمین مخارج زن و فرزند، طبق عُرف و بهاندازهی نیازشان، بر مرد یا سرپرست خانواده واجب است؛ حتی اگر خودِ زن، ثروتمند باشد، باز هم بر مرد واجب است که نفقهاش را بدهد.
اگر زنی معلم باشد و ضمن شرایط عقد، قید شده که مرد او را از تدریس منع نکند، در این صورت مرد حق ندارد که چیزی از حقوق دریافتی زن را مطالبه کند تا بر این اساس به همسر خویش اجازه دهد که همچنان شاغل باشد؛ یعنی با پذیرش این شرط در هنگامِ عقد ازدواج، دیگر حق ندارد که زنش را از تدریس منع کند یا اینکه چیزی از حقوقش را برای خود بردارد؛ ولی اگر در زمان عقد، چنین شرطی به میان نیامده باشد، مرد میتواند زنش را از تدریس منع کند یا اینکه با توافق یکدیگر بخشی از حقوق زن از آنِ مرد باشد تا به همسرش اجازهی اشتغال و تدریس بدهد.
از این حدیث چنین برداشت میشود که اگر کسی، نفقهی زیردستان خود را طبق عُرف و بهاندازهی کافی ندهد، آنها میتوانند طبق عُرف و بهاندازهی نیازشان، بدون اطلاع سرپرست، از اموال او بردارند.؛ چه سرپرست بداند و چه نداند و نیز فرقی نمیکند که اجازه دهد یا ندهد؛ یعنی زن میتواند بهاندازهی نیاز خود و فرزندانش از جیب شوهرش یا از گاوصندوق وی پول بردارد. حال این پرسش مطرح میشود که حسن، سی هزار تومان از سعید بستانکار است و سعید انکار میکند؛ در عین حال این امکان برای حسن وجود که با گرفتن بخشی از مالِ سعید، طلب خود را وصول کند؛ آیا این کار برای حسن که بستانکار است، جایز میباشد؟ میگوییم: خیر؛ زیرا مسألهی نفقه با این موضوع تفاوت دارد؛ در بحث نفقه، تأمین نیازهای ضروری مطرح میباشد و این، سببی روشن است که صورتمسألهی مذکور را جایز میگرداند و همهی ما میدانیم که فلان زن، همسر فلانیست و بر او واجب است که نفقهی همسرش را بدهد؛ بر خلافِ بستانکار که اینگونه روشن و واضح نیست و ثبوت آن به دلیل و مدرک نیاز دارد و باید از طریق مجاریِ قضایی و حقوقی پیگیری شود؛ همچنین رسولاللهr فرموده است: «أَدِّ الأَمَانَةَ إِلَى مَنْ ائْتَمَنَک وَلاَ تَخُنْ مَنْ خَانَک».([3]) یعنی: «امانت را به کسی که آن را به تو میسپارد، بازگردان و به کسی که به تو خیانت کرده است، خیانت مکن». علما از این مسأله بهعنوان مسألهی «ظفر» یاد میکنند؛ یعنی اگر کسی به مالی از بدهکار خویش دست یافت، آیا میتواند آنرا در قبال بستانکاری خود برای خویش بردارد یا خیر؟ پاسخش این است که برداشتن آن مال در مقابل نفقهی واجب، ایرادی ندارد؛ اما در برابر بستانکاری، بنا بر فرمودهی عام و فراگیرِ رسولاللهr جایز نیست که فرمود: «به کسی که به تو خیانت کرده است، خیانت مکن»؛ بلکه بحث تأمین اموال موضوعیست که از طریق مجاری قضایی و حقوقی انجام میشود.
***
1546- وعن ابن مسعودٍt أنَّ النَّبِیَّr قَالَ: «أَلا أُنَبِّئُکُمْ مَا العَضْهُ؟ هی النَّمَیمَةُ؛ القَالَةُ بَیْنَ النَّاسِ». [روایت مسلم]([4])
ترجمه: ابنمسعودt میگوید: پیامبرr فرمود: «آیا به شما خبر دهم که "عَضْه" (=دروغ و بهتان) چیست؟ همان سخنچینی و دوبههمزنی در میان مردم است».
شرح
مولف/ در باب حرام بودن سخنچینی، حدیثی بدین ذکر کرده است که ابنمسعودt میگوید: پیامبرr فرمود: «أَلا أُنَبِّئُکُمْ مَا العَضْهُ؟ هی النَّمَیمَةُ؛ القَالَةُ بَیْنَ النَّاسِ»؛ یعنی: «آیا به شما خبر دهم که "عَضْه" (=دروغ و بهتان) چیست؟ همان سخنچینی و دوبههمزنی در میان مردم است».
واژهی «عَضْه» به معنای بریدن و پارهپاره کردن یا بخشبخش نمودن است و همخانوادهی واژهی ﴿عِضِینَ﴾ میباشد که در قرآن کریم آمده است:
﴿ٱلَّذِینَ جَعَلُواْ ٱلۡقُرۡءَانَ عِضِینَ ٩١﴾ [الحجر: ٩١]
آنانکه قرآن را بخشبخش قرار دادند (و بخشی از قرآن را سحر و بخشی را شعر پنداشتند).
یا به بخشی از قرآن ایمان آوردند و به بخشی دیگر کفر ورزیدند. سخنچینی نیز اینگونه است؛ یعنی آدم سخنچین حرف برخی از مردم را به برخی دیگر میرساند تا دوبههمزنی کند؛ این، جزو گناهان بزرگ است؛ چنانکه پیامبرr از کنارِ دو قبر عبور کرد و فرمود: «این دو نفر عذاب میشوند، آن هم بهخاطر گناهی که آن را بزرگ نمیدانستند؛ در صورتی که گناه بزرگی بود: یکی از آنها در میان مردم سخنچینی مینمود و دیگری، از ادرار خود پرهیز نمیکرد». برخی از مردم علاقهی عجیبی دارند که حرفِ این و آن را به یکدیگر برسانند و حتی بدین منظور پیازداغش را هم بیشتر میکنند؛ نزد این یکی میروند و میگویند: فلانی، چنین و چنان گفته است. و نزد آن یکی میروند و میگویند: فلانکس چنین و چنان گفته است! گاه حرفی که نقل میکنند، راست است و گاه دروغ. تازه اگر راست باشد، باز هم حرام است و سخنچینی بهشمار میآید و جزو گناهان بزرگ میباشد. اللهU از پیروی از چنین کسانی منع نموده و فرموده است:
﴿وَلَا تُطِعۡ کُلَّ حَلَّافٖ مَّهِینٍ ١٠ هَمَّازٖ مَّشَّآءِۢ بِنَمِیمٖ ١١﴾ [القلم: ١٠، ١١]
و از هیچ سوگندخوردهی فرومایهای فرمان مبر؛ (و نیز) و از هیچ عیبجویی که به سخنچینی در رفت و آمد است.
شاعر چه نیک و بهجا گفته است که:
هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد بیگمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
همچنین کسی که حرف دیگران را نزدت بازگو میکند، شک نکن که حرف تو را نیز پیش دیگران میبرد؛ پس از چنین کسانی تحویل نگیر و نسبت به آنها بیتفاوت باش.
در این حدیث به یک شیوهی آموزشی بسیار خوب اشاره شده است؛ چنانکه رسولاللهr برای جلب توجه مخاطبش و برای اینکه توجهش به موضوع را بیشتر کند، آنرا در قالب یک پرسش مطرح میفرمود؛ این روش، باعث میگردد که حواس مخاطب به سوی موضوع کشیده شود و موضوع را با توجه بیشتری دنبال کند. لذا بهکارگیری چنین روشهایی در آموزش، نیک و بهجاست؛ زیرا هدف، این است که شنونده چیزی بیاموزد یا آنرا بهخاطر بسپارد.
حال این پرسش مطرح میشود که اگر دیدیم که فردی به دوست خود آنقدر فریفته شده که اسرار و رازهای خود را با او در میان میگذارد ، ولی دوستش اسرار او را فاش میکند، آیا باید به شخص اول خبر دهیم که فلاندوست تو آدم رازداری نیست و سخنانت را پیش آن و آن بازگو میکند؟ پاسخ، مثبت است؛ آری؛ باید به آن شخص بگوییم که حواست به فلانی باشد که آدم رازداری نیست و دربارهی تو چنین و چنان میگوید. این، از باب نصیحت و خیرخواهیست و هدف، این نیست که میان دو طرف را بههم بزنیم؛ یعنی هدف، اصلاح است، نه دوبههمزنی؛ الله متعال میفرماید:
﴿وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ ٱلۡمُفۡسِدَ مِنَ ٱلۡمُصۡلِحِ﴾ [البقرة: ٢٢٠]
الله، مفسد را از مصلح میشناسد.
***
([1]) صحیح بخاری، ش: 6056؛ و صحیح مسلم، ش:105.
([2]) صحیح بخاری، ش: (216، 1387)؛ و صحیح مسلم، ش:292.
([3]) این حدیث، طرق و شواهد زیادی دارد که پیشتر بان شد.
([4]) صحیح مسلم، ش: 2606.