ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
283- باب: حرام بودن شکنجه و آزار هرگونه حیوانی، حتی مورچه و امثالِ آن با آتش
1617- عن أَبی هریرةَt قَالَ: بَعَثَنا رسولُ اللهr فی بَعْثٍ فَقَالَ: «إنْ وَجَدْتُمْ فُلاَناً وَفُلاناً»- لِرَجُلَیْنِ مِنْ قُرَیْشٍ سَمَّاهُمَا- «فَأَحْرِقُوهُمَا بالنَّارِ »؛ ثُمَّ قَالَ رسولُ اللهr حِیْنَ أرَدْنَا الخرُوجَ: «إنِّی کُنْتُ أَمَرْتُکُمْ أنْ تُحْرِقُوا فُلاناً وفُلاناً، وإنَّ النَّارَ لا یُعَذِّبُ بِهَا إِلاّ اللهُ، فإنْ وَجَدْتُمُوهُما فاقْتُلُوهُما». [روایت بخاری]([1])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولاللهr ما را در قالب لشکری به جهاد فرستاد و دو نفر از قریش را نام برد و فرمود: «اگر فلانی و فلانی را یافتید، آنها را آتش بزنید»؛ سپس هنگام حرکت به ما فرمود: «به شما دستور داده بودم که فلانی و فلانی را آتش بزنید؛ ولی عذاب دادن با آتش، ویژهی الله میباشد؛ پس اگر آندو را یافتید، آنها را بکُشید».
1618- وعن ابن مسعودٍt قَالَ: کنَّا مَعَ رسول اللهr فی سَفَرٍ، فانْطَلَقَ لحَاجَتِهِ، فَرَأیْنَا حُمَّرَةً مَعَهَا فَرْخَانِ، فَأَخَذْنَا فَرْخَیْهَا، فَجَاءتِ الحُمَّرَةُ فَجَعَلَتْ تَعْرِشُ فَجَاءَ النَّبِیُّr فَقَالَ: «مَنْ فَجَعَ هذِهِ بِوَلَدِهَا؟ رُدُّوا وَلَدَهَا إِلَیْها»؛ ورأَى قَرْیَةَ نَمْلٍ قَدْ حَرَّقْنَاهَا، فَقَالَ: «مَنْ حَرَّقَ هذِهِ؟» قُلْنَا: نَحْنُ؛ قَالَ: «إنَّهُ لا یَنْبَغِی أنْ یُعَذِّبَ بالنَّارِ إِلا رَبُّ النَّارِ». [روایت ابوداود با اِسنادِ صحیح]([2])
ترجمه: ابنمسعودt میگوید: در سفری همراه رسولاللهr بودیم؛ آن بزرگوار به قضای حاجت رفت که در این میان، پرندهای دیدیم که دو جوجه داشت؛ جوجههایش را گرفتیم. پرندهی مادر، اطراف جوجههایش میگشت. پیامبرr تشریف آورد و فرمود: «چه کسی این پرنده را با گرفتن جوجههایش آزرده است؟ بچههایش را به او برگردانید». پیامبرr لانهی مورچههایی را دید که آنرا آتش زده بودیم؛ پرسید: «چه کسی این را آتش زده است؟» پاسخ دادیم: ما. فرمود: «شایسته- و روا- نیست که کسی با آتش، عذاب دهد؛ مگر پروردگارِ آتش».
شرح
مولف/ در این باب به موضوع حرام بودن شکنجه با آتش پرداخته است؛ یعنی باری انسان، جایز نیست که موجود زندهای را با آتش، شکنجه کند؛ زیرا حتی اگر هدف باشد، امکانش به روشهای دیگری ممکن میباشد و آتش زدن یا سوزاندن، شکنجهی شدیدی و سختیست که هیچ نیازی به آن نیست.
سپس مولف/ حدیثی بدین مضمون آورده است که ابوهریرهt میگوید: رسولاللهr ما را در قالب لشکری به جهاد فرستاد و دو نفر از قریش را نام برد و فرمود: «اگر فلانی و فلانی را یافتید، آنها را آتش بزنید»؛ سپس هنگام حرکت به ما فرمود: «به شما دستور داده بودم که فلانی و فلانی را آتش بزنید؛ ولی عذاب دادن با آتش، ویژهی الله میباشد؛ پس اگر آندو را یافتید، آنها را بکُشید». بدینسان پیامبرr دستور نخستش را با فرمان دوم خویش لغو کرد؛ فرمان نخستش این بود که آن دو قریشی را پس از دستگیری آتش بزنند؛ اما با فرمان دومش این را لغو کرد و دستور داد که آندو را فقط بُکشند. از این حدیث چنین برمیآید که اگر کسی سزاوار مرگ باشد، نباید او را به آتش کشید و سوزاندن او، جایز نیست؛ بلکه مطابق آموزهها و دستورهای شرعی، با روشهای عادی کُشته میشود.
همچنین در حدیثی که ابوداود/ روایت کرده، آمده است که پیامبرr به قضای حاجت رفت؛ در این بین، صحابه# پرندهای دیدند که دو جوجه داشت وجوجههایش را گرفتند؛ از اینرو پرندهی مادر در اطراف جوجههایش پرواز میکرد؛ زیرا الله متعال در دل جانوران نسبت به فرزندانشان مهر و محبت عجیبی گذاشته است؛ از همینروست که جانور، سُم خود را بالا میگیرد تا مبادا به بچهاش آسیبی برسد و این، از حکمت اللهU میباشد. خلاصه اینکه پیامبرr دستور داد که بچههای آن پرنده را آزاد کنند و آنها نیز همین کار را کردند؛ سپس پیامبرr لانهی مورچههایی را دید که آتش زده بودند؛ پرسید: «چه کسی این را آتش زده است؟» پاسخ دادند: ما، ای رسولخدا! پیامبرr فرمود: «شایسته- و روا- نیست که کسی با آتش، عذاب دهد؛ مگر پروردگارِ آتش». لذا اگر خانهی شما مورچه افتاده باشد، نباید آنها را آتش بزنید؛ بلکه با روشی که خود میدانید کاری بکنید که مورچهها آنجا را ترک کنند و اگر امکان دفعششان وجود نداشت و آنجا را ترک نکردند، میتوانید- بهصورت عادی، نه با آتش- آنها را بکُشید؛ زیرا در این صورت، کُشتنشان بهخاطر دفع جانوران و حشرات موذیست؛ و گرنه، پیامبرr از کشتن مورچهها نهی فرموده است؛ اما اگر وجود مورچهها به حدّ اذیت و آزار رسید و امکان دفعشان جز با کُشتن وجود نداشت، ایرادی ندارد که آنها را بکُشید؛ البته نه با آتش.
***
([1]) صحیح بخاری، ش: 3016.
([2]) صحیح الجامع، ش: 2425؛ السلسلۀ الصحیحۀ، ش: (25، 487) و صحیح أبی داود، از آلبانی/، ش: 2329.