ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
آیا ما انسان را همانطوریکه در واقع هست باید نشان بدهیم؟ و یا همانطوریکه باید باشد، و ارزش این قیافه ای خیالی که هرگز ممکن نیست در عالم واقع موجود باشد چیست؟
و اما در این کتاب ما هردو قیافه را باهم نشان دادیم، هم قیافه واقع و هم قیافه خیال را، قیافه کامل هستی انسان و نشاطهای گوناگون آن را، قیافه معتدل و میزان و بدون شک آن را نشان دادیم.
و در جوار آن قیافههای گوناگون انحرافات و جنون را که گریبان این هستی را میگیرد، نشان دادیم و گفتیم که قیافه تمام عیار و کامل هرگز در واقع زندگی پیدا نمیشود، پس برای چه آن را ترسیم میکنیم و نشان میدهیم؟ و خود را در تخیل و تصور آن به زحمت وامیداریم؟
ما هرگز نگفتیم که حرکت بسوی کمال فطرت بشریت است، و این قیافه خیالی هم نمایشگر این حرکت است، بلکه میگوئیم که این قیافه خیالی یک ضرورت است، زیرا جسمی که از هر جهت کامل باشد، متعادل باشد، شکست ناپذیر باشد، در عالم واقع وجود ندارد، و با این وصف بازهم در فن کالبد شکافی، و در فن پزشکی یک قیافه خیالی کامل و متعادل برای بدن انسان و نشاط جسمی انسان نقش میزنیم.
پس برای چه این نقش را در خیال میزنیم، و چه فایده ای دارد؟ گاهی خود فن یک نوع جنبش (خیالی) میشود، اما کالبد شکافی و طب هردو علم (واقعی) هستند، هرگز متهم به خیال نمیشوند، پس بناچار باید در این میان ضرورتی باشد که ما را وادار کند تا از کمال قیافههائی ترسیم کنیم، و این ضرورت خیلی روشن است، زیرا اصل در هستی (جسمی و یا روانی) عبارتست از: صحت و اعتدال و مرض فرع و عارضی است، و آن همان انحراف است.
و با (هستی جسمی و روانی) در معرض اصابت بلای این بیماریها بودن انسان، هرگز انکار نمیکند که اصل در او صحت است، و انکار نمیکند که تلاش دائمی برای بازگرداندن این صحت در حدود امکان لازم است، و از اینجا است که ضرورت ترسیم این قیافه کامل لازم میآید.
بنابراین، برای اینکه بصحت باز کردیم، و یا (برای بازگشت بآن تلاش کنیم) باید بشناسیم که قیافه صحیحی که باید بآن باز گردیم چیست؟ و درجه انحراف را بدست آریم تا مرض را تشخیص بدهیم و درمان را معرفی کنیم، در طب قیافه ای کاملی برای قلب خیالی، کبد خیالی، معده ای خیالی ترسیم میکنیم، و در همان وقت میدانیم که چنین قیافه کاملی در واقعیت اجسام پیدا نمیشود.
و در فن روانشناسی هم قیافه کاملی برای نیروهای حکم کننده معتدل (دوافع) و نیروهای بازدارنده معتدل (ضوابط) ترسیم میکنیم، و قیافه ای هم برای توازن و اعتدال کامل رسم میکنیم، و در همان حال میدانیم که چنین قیافه ای در واقع و حقیقت نفوس پیدا نمیشود.
و با این وصف بازهم ترسیمش میکنیم برای اینکه نیاز باین ترسیم داریم، زیرا برای اینکه این قلب مریض را معالجه کنیم، باید اول بدرستی بدانیم در کجا از وظیفه خیالی باز مانده است، و چه مقدار به بینظمی گرفتار شده است؟
و برای اینکه به معالجه نفس و روان مریض بپردازیم، بهمین ترتیب: باید اول بدانیم که در کجا از وظیفه خیالی باز مانده، و چه اندازه شکست در آن راه یافته است؟ و لکن در اینجا حقیقتی است که باید بآن توجه کنیم.
این قیافه خیالی را از جا آوردیم؟ و چگونه مقرر داشتیم که این همان خیال است؟ این سئوالی است که خیلی ارزش دارد تا بخود اطمینان بدهیم که خود را فریب نمیدهیم، و از خود یک خیال بیپایه و ناپایدار نمیسازیم که ابداً در هیچ جا محقق نمیشود، و در اینجا است که این خیال ارزش خود را از دست میدهد، و صلاحیت ندارد که آن را مقیاس قرار بدهیم، و چیزهای دیگر را با آن بسنجیم.
و اما در عالم جسم پس خیال از جزئیات متعدد و متفرقه در اجسام فراوان گرفته میشود که هر یک از آنها به کمال رسیده باشد.
و این هم حقیقتی است که همه ای این قیافهها با همان حال خیالی در یک جسم اجتماع نمیکنند، و لکن در عالم واقع بسیار اتفاق میافتد که قلب خیالی در شخصی و کبد خیالی در شخص دیگری و معده خیالی در دیگر آدمی پیدا شوند، و از این جزئیات خیالی است که ما وظیفه خیالی هر عضوی را میشناسیم، و همه ای قیافههای خیالی است که ما وظیفه خیالی هر عضوی را میشناسیم، و همه ای قیافههای خیالی را برای یک جسم صحیح ترسیم میکنیم تا مرجع باشد برای تشخیص در علم شناخت صحت و مرض، و در عالم نفس و روان هم همینطور است، صورتهای خیالی در نفوس گوناگون متفرق است، و هرگز در یک نفس همة قیافههای خیال اجتماع ندارند، و لکن با این حال بازهم نفس بشریتی کامل پیدا میشود که مرجع قیاس باشد، و آن عبارت است از: نفس شریف محمد بن عبدالله پیامبر گرامی اسلام که درود فراوان بر او باد! کاملترین نفسی است که خدا آفریده، و بعنوان نمونه ربانی برای عالم بشریت بارمغان داده است، نفسی است که خدایش برای بشر برگزیده است، و از مردم خواسته است که همه برای بدست آوردن چنین نفس کاملی تلاش کنند، اگرچه نمیتوانند به کمال آن برسند، اما بازهم راهی است بسوی کمال، هرچه نزدیکتر بهتر.
و کما اینکه ما از هر جسمی نمیخواهیم که خیالی خالص باشد، و لکن میخواهیم که در این راه بقدر استطاعت خود تلاش کند، بهمین ترتیب: هم نمیخواهیم که هر نفسی به مقام این نمونه اعلی برسد که خدا به مردم نشان داده است، و لکن میخواهیم که در این راه تا آنجا که ممکن است تلاش کند و قدم بردارد، و هرچه بیشتر و بهتر بدرجات کمال نائل آید.
و همانطوریکه ما پاره ای از انحرافات جزئی را از حالت خیالی جسم تشخیص میدهیم که انحرافات طبیعی است احتیاجی به معالجه ندارد، و بهمین ترتیب: هم بعضی انحرافات روانی جزئی را یک امر معتدل طبیعی میدانیم که احتیاج به معالجه ندارد.
و لکن حتماً باین معالجه سخت نیازمندیم، وقتیکه مرض به تعطیل وظیفه زندگی میانجامد، خواه در عالم اجسام یا در عالم نفوس، و وظیفه قیافه خیالی این است که ما را در این معالجه راهنمائی میکند، و آن یک کاری است که انسان از آن بینیاز نیست، او در مدار نفوس در مدار نسلها سخت بآن محتاج است، و اما این قیافه خیالی در زندگی سالم وظیفه دیگری را هم قبل از مرض و معالجه انجام میدهد، و آن وظیفه تربیت است.
و نخستین وظیفه در تربیت جسم اول معالجه نیست، بلکه حفظ از بیماری است، ایجاد مصونیت است، و گاهی هم مصونیت صد درصد ممکن نیست، و لکن با این وصف بازهم تا آنجا که امکان هست تلاش میکنیم، و باید هم تلاش کنیم تا بتوانیم میدان مرض را تا حد امکان تنگتر سازیم، و سرانجام به نزدیکترین نقطه ای برسیم که بهستی سالم دست یابیم.
و نخستین وظیفه ما در تربیت نفس ایجاد مصونیت از انحرافات است، و بدیهی است که مصونیت صد درصد امکان ندارد، و با این حال بازهم میکوشیم تا آنجا که امکان هست از سرایت مرض به سایر نقاط نفس جلوگیری کنیم، و سرانجام هم به نزدیکترین نقطه ای صحت میرسیم.
و برای اینکه به مصونیت جسمی برسیم، با اینکه میدانیم مصونیت کامل امکان ندارد، یک قانونی در قیافه خیالی و براساس خیال رسم میزنیم، و میگوئیم: این قانون را تا آنجا که ممکن است در عالم واقع اجرا کنیم.
و برای اینکه به مصونیت روانی هم برسیم، با اینکه میدانیم مصونیت کامل امکان ندارد برای نشاط روانی کامل یک دستور خیالی جامع براساس همان خیال فرض میکنیم، و میگوئیم تا آنجا که ممکن است این دستور را در عالم واقع پیاده کنیم.
و هنگامیکه این قانون را برای نشاط جسمی و یا نشاط روانی ترسیم نکنیم، نشاط ما از اصول لازم خود بیراهه خواهیم رفت، و مقیاس صحیحی را از دست خواهیم داد تا اینجا سخن از ضرورت بود، ضرورت قیافه خیالی برای زندگی بشریت، اما زندگی که هرگز در حد ضرورت توقف نمیکند، و دائم بطور فطری میکوشد که خود را بکمال و جمال برساند، و به میدانهای وسیع تر از ضرورتها برسد، به میدانهائی برسد که ضرورتها را در آن راه نیست، و بخاطر این فطرت جهنده بسوی جمال و کمال (گرچه بعکس آن هم همینطور است،) قیافه خیالی کامل را رسم میکنیم تا بکوشد آن کس که میخواهد بکوشد و تا آنجا که ممکن است هر انسانی بدرجه ای از کمال دست یابد، و این یک کسب افتخارآمیز است برای همه ای بشریت، زیرا این فطرت وقتیکه رو بسوی بالا دارد، و میکوشد که به کمال مطلوب خود میرسد، بزودی با تمام قوا از گودال پستی و سقوط بالا خواهد آمد، و دیگر حالات انحراف و جنون بحد اقل نسبت میرسد، و حالات سقوط و پستی بنازلترین درجه تنزل مییابد.
سپس بشریت بسوی قله بلند کمال با شتاب پیش میتازد و گروه گروه تقسیم میشوند، قدرت بعضیها در اولین نقطه به پایان میرسد و میماند، و بعضیها درجاتی را زیرپا میگذارند و سپس خسته میشوند، و بعضیها قدم بقدم نفس زنان تا آخرین حد ممکن میرسند، و بازهم انتظار بیشتری دارند.
و تاکنون هرگز مردم در یکجا و یک حال ثابت نماندهاند، حتی آنانکه پیش رفتند و تا نزدیکترین قله کمال رسیدند، بازهم بآنجا که رسیدند چشم داشت بیشتر و آرزوی بیشتری دارند! زیرا در سرشت بشر این معنا هست که در لحظه ضعف و ناتوانی از خط اعتدالی که میتوانست بپیماید خارج شود و سقوط کند، و لکن در نهادش این معنا هم هست که برگردد و دوباره پیشرفت را بسوی کمال آغاز کند.
قیافههای خیالی در درجه اول همان نیروهای حکم کننده است، فرمان میدهد که قدم به پیش بگذارند، و پس از سقوط دوباره بسوی کامل و جمال برگردند، و از اینجا است که واقع و خیال در حقیقت زندگی باهم برخورد میکنند، و هر یک از آنها مکمل یکدیگر میشوند، در یک حلقه اتصالی محکم!.
و اسلام هم دین فطرت است، و بهمین جهت است که واقع را از خیال دور نمیسازد، بلکه هردو را درهم میآمیزد، و سخت درهم میریزد و مخلوط میکند، و در دستور محکم خود قرار میدهد.
و بهمین مناسبت در این کتاب که بدنبال دستور فطرت است و در تمام تفصیلات در جستجوی آنست، قیافه و خیال را رسم کردیم، آن هم در حال اختلاط و امتزاج و هم آهنگی همانطوریکه شایسته تفسیر انسانی انسان بود. ﴿ وَٱلسَّلَٰمُ عَلَىٰ مَنِ ٱتَّبَعَ ٱلۡهُدَىٰٓ ٤٧﴾ [طه:47].
«و به سلامت باد کسى که از هدایت پیروى کند».
پایان