اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

بردگی در اسلام

بردگی در اسلام

شبهة بردگی ناپاکترین شبهه ایست که کمونیست‌ها در گمراه ساختن جوانان دست آویز می‌کنند، و برنده‌ترین حربه ایست که در سست نمودن عقائد نسل جوان بکار می‌برند، می‌گویند: اسلام اگر با هر زمانی سازگار بود چنانکه رهبرانش ادعا می‌کنند هرگز بردگی را مباح نمی‌کرد، و برسمیت شناختن بردگی بهترین دلیل است که اسلام برای مدت محدودی نازل شد، و پس از انجام وظیفة خود در ردیف آثار تاریخی و سنن باستانی قرار گرفت.

بدیهی است که در اینجا برای هر جوان با ایمانی پارة شک‌ها و تردید‌ها خود بخود عارض می‌شود، که چگونه اسلام بردگی  را برسمیت شناخته، این دینی که بدون تردید از جانب خداوندY نازل شده و در صدق و صحتش جای شبهه نیست و قطعاً برای خیر بشریت آمده و با تمام ادوار زندگی سازگار است چگونه بردگی را قانونی دانسته، آنچنان دینی که برای برقراری مساوات کامل قیام کرده و همة افراد بشر را در یک اصل مشترک یکسان میداند، و با همة آن‌ها روی این اصل مشترک رفتار کرده چگونه بردگی را پارة از نظام خود قرار داده و در باره‌اش قانون تصویب نموده است.

آیا ارادة خداوند Y این بوده که بشر همیشه بدو گروه مالک و مملوک تقسیم شود؟ آیا واقعاً خواستة پروردگار عادل در جهان همین است؟ آیا خداوند Y راضی می‌شود، بشری که در شأنش ﴿۞وَلَقَدۡ کَرَّمۡنَا بَنِیٓ ءَادَمَ[1] صادر نموده گروهی از آن مانند کالای بازرگانی ببازار خرید و فروش عرضه شود؟ چنانکه حال بردگان همین است؟

و اگر خدا باین امر راضی نیست پس چرا در قرآنش بصراحت شراب و قمار و ربا و سایر چیزها را حرام کرده اما دربارة الغاء بردگی حکمی صادر نکرده؟

البته هر جوان با ایمانی یقین دارد که دین اسلام حق است، ولی مانند (ابراهیم خلیل الله) در جستجوی اطمینان بیشتری می‌باشد، وقتیکه از وی سؤال شود آیا باور نداری که خدا مرده را زنده می‌کند؟ می‌گوید: چرا! اما می‌خواهم اطمینان بیشتری بدست آورم، آرامش قلبی بیشتری می‌خواهم.

اما آن جوانیکه عقل و عقائدش را استعمار فاسد کرده صبر نمی‌کند، که حق آشکار شود، بلکه چون دائم اسیر هوا و هوس است بدون تحقیق می‌گوید: اسلام نظام فرسوده ایست، زمانش گذشته و وظیفه خود را انجام داده و مقاصدش را بپایان برده است.

اما کمونستها و بخصوص مدعایان مقام بی‌اساس علمی، آنان که درس خود را در مکتب رهبران کج رفتارشان فرا می‌گیرند، و ادعای خود را مافوق علوم نمودار می‌سازند و خیال می‌کنند که تازه به یک حقیقت بی‌پایان رسیده‌اند که دیگر جای بحث و گفتگو نیست.

و این ادعای دروغین همان عقائد محکوم ماتریالیستی است که زندگی بشریت را بمراحل اقتصادی قهری معدودی تقسیم می‌کند، و آن مراحل ضروری بترتیب ذیل است:

1- اشتراکی ابتدائی، 2- دوران بردگی ، 3- دوران تیول، 4- رژیم سرمایه داری، 5- سیستم اشتراکی دوم که در قاموس کمونیزم پایان عالم است.

 پیروان این نظام معتقدند که: تمام نظام‌ها و همه عقائد و افکار که تاکنون بشر با آن‌ها آشنا شده از یک رشته حالات اقتصادی منعکس شده، و یا از یک سلسله جهش و تحولات اقتصادی همزمان خود پدید آمده که با زمان و علل محیط خود سازگار بوده، و با عصر آینده‌ایکه مسلماً بر پایة اقتصادی نوین پی ریزی می‌گردد سازگار نخواهد بود، و از اینجاست که تاکنون در عالم هیچ نظامی دیده نشده که با همة ادوار زندگی بشر سازگار باشد.

 آنان می‌گویند: هنگامیکه اسلام آمد دنیا تازه بآخر عصر بردگی و اول دوران تیول رسیده بود، بنابراین، قوانین و عقائد و نظام آن نیز مناسب همین قسمت از تحولات اجتماع بوده که بناچار نظام بردگی و آئین تیول را برسمیت شناخت. زیرا از محیط قدرتش بیرون بود که بر تحولات اقتصادی همگام خود سبقت گیرد، و یا قانون و نظام جدیدی بیاورد که هنوز امکانات اقتصادی برای پذیرفتن آن آماده نشده بود.

و بزرگ‌ترین دلیل گروه کمونیزم این است که کارل مارکس رهبر و پیشوای عالی مقام آنان گفته که پیدایش اینگونه نظام در عالم امکان پذیر نیست.

این بود خلاصة شبهة کمونیست‌ها در باره بردگی در اسلام.

اکنون ما می‌خواهیم قبل از آنکه بمعرکه غبارآمیز کمونیست‌ها و پیروانشان وارد شویم موضوع  بردگی  را در حدود حقیقت تاریخی و جغرافیائی و از نظر اجتماعی و روانی بدقت بررسی کنیم، زیرا وقتیکه از این را بحقیقت پی بردیم و اصل مطلب را بدست آوردیم، دیگر نه از دانشمندان ادعائی کمونستها باک داریم و نه از جنجال پیروان کج اندیش آنان میترسیم.

امروز که در این قرن بیستم بموضوع بردگی نگاه می‌کنیم و آن را در شعاع جنایاتی که در عالم انسان فروشی انجام میشد مورد دقت قرار میدهیم. و آن رفتار وحشیانه‌ایکه تاریخ در عصر امپراطوری روم ثبت کرده با فکر مطالعه می‌کنیم، آن را یک کار وحشیانه و یک جنایت بس ناجوانمردانه می‌بینیم و احساس می‌کنیم که: وجدان ما هرگز نمی‌تواند اینگونه رفتار ضد بشری را کار خردمندانه و مشروع بشمارد.

سپس از این لحاظ تحت تأثیر احساسات قرار گرفته، و روی اصل عاطفة بشریت خود بخود بتعجب می‌گوئیم؛ که اسلام چگونه بردگی را برسمیت شناخته.

در صورتی که همة برنامه‌ها و قوانین آن متوجه این است که بشر را از تمامی قیدهای بردگی در هر قیافه و رنگی که هست آزاد سازد و از شدت ناراحتی و سوزش احساسات، بدون در نظر گرفتن امکانات، آرزو می‌کنیم؛ که ایکاش اسلام قلب ما را راحت و عقل ما را مطمئن میساخت، و با بیان صریح بردگی را قدغن می‌کرد.

آری، باید اینجا در مقابل حقایق تاریخ اندکی توقف کنیم و بموضوع بردگی  دقت لازم بعمل آوریم؛ زیرا آن وقت خواهیم دید آن جنایتها و وحشیگریها که در امپراطوری روم در باره بردگان انجام می‌گرفت هرگز تاریخ اسلام آن‌ها را برسمیت نشناخته است.

ساده‌ترین مطالعه و کم‌ترین دقت بزندگی بردگان در امپراطوری روم می‌تواند ما را بسوی آن تحول بزرگی که اسلام در وضع آن‌ها بوجود آورده هدایت کند. حتی بفرض غلط اگر بگوئیم که نسبت بآزادی آنان هیچگونه اقدامی نکرده است. آری، بطور عموم برده در قاموس امپراطوری روم غیر از بشر بود، واقعاً موجودی بود خارج از صف بشریت و از حقوق انسانیت هیچگونه بهرة نداشت و با این وصف همة وظایف سنگین و کارهای توان شکن را بعهده داشت.

هم اکنون اول لازم است بدانیم که این گروه محروم از ارزش انسانیت از چه راهی و بچه علتی باین کشور فساد آلود وارد میشدند.

واضح است که از طریق جنگ‌های خونین و لشکرکشیهای رومیان تمدن ساز باین دیار کشانده می‌شوند.

همان جنگ‌هائیکه هرگز برای پیشرفت فکری و تثبیت آئینی نبود، یگانه علت این جنگ‌ها این بود که دیگران باید برای مصلحت کشور باستانی روم استعمار شوند. برای این بود که غارتگاران روم در ناز و نعمت و در نهایت عیاشی و خوشگذرانی بسر ببرند، لباسهای فاخر بتن کنند و از لذتهای گوناگون و از حمامهای سرد و گرم استفاده نمایند، برای این بود که انواع غذاهای رنگارنگ و گوارا در سفرة رومیان چیده شود و نجیب زادگان رومی غرق در فسق و فجور گشته از شرابهای گوناگون و بزمهای عیش و طرب و زنان زیبا روی مه پیکر، و از جشن‌ها و شب نشینیهای باشکوه بهره مند گردند، و بناچار رومیان در تأمین اینگونه زندگی از اسارت دیگران استفاده می‌کردند، و برای آسایش وحشیانه خود از مکیدن خون دگران لذت می‌بردند.

بلی، بهترین شاهد سخنم کشور باستانی مصر است هنگامیکه در تصرف رومیان بود و قبل از آنکه اسلام از چنگال جنایت کار آنان نجاتش دهد. زیرا کشور مصر همیشه برای امپراطوری روم مانند یک مزرعه پیش خرید بود، بهر نحویکه هوسش اقتضا می‌کرد اموال و ثروت آن را بتاراج می‌برد، آری، از روز اول استعمار روم از این شهوترانی پلید متولد شده، و بآداب و رسوم آن خو گرفته بود، و بدیهی است که بردگی  نیز یکی از محصولات شوم این استعمار جفازاده بود.

اما بردگان در سایة این رفتار وحشیانه یکنوع موجوداتی بودند. همان طور که در گذشته بیان شد از مزایای هستی و حقوق انسانیت بی‌نصیب، دائم در مزرعه‌ها بکار مشغول بودند و برای اینکه فرار نکنند زنجیرهای سنگین کنترل بپای آنان می‌بستند، بطوریکه از کار باز ندارد و از فرار جلوگیری کند.

و خوراک و غذا باندازة میدادند که فقط زنده بمانند و کار کنند، نه برای آنکه حق غذا خوردن داشتند، حتی بقدر چهارپایان، و نباتات، بلکه فقط برای بهره برداری و استفاده، و در هنگام کار در اثناء عمل با تازیانه‌ها بهر سو رانده میشدند. نه برای آنکه جرمی را مرتکب شده‌اند بلکه فقط برای اینکه نجیب زادگان رومی و یا نمایندة آنان از آزار و شکنجه این مخلوق خارج از صف انسانیت لذت ببرند.

سپس هنگام استراحت؛ آسایشگاه آنان بیغوله‌های متعفن و تاریک بوده در گودالهائیکه محل سکونت موشها و سایر حشرات موذی بود، سکونت داشتند، و اغلب در این گودالهای ظلمانی با زنجیرهای کنترل که در پا داشتند عدد شان به پنجاه نفر میرسید، فاصله دو نفر برده باندازه دو رأس گاو نبود که در محل زندگی حیوانات برای گاو‌ها آماده می‌کنند.

و لکن جنایات توحش آمیز رومیان بازهم دلخراش تر از آن بود که بتوصیف آید.

و خود بهترین دلیل است که چه توحش عجیبی گریبان طبیعت امپراطوری کهنسال روم و نجیب زادگانش را گرفته بود، همان وحشیتیکه اروپای تازه بدوران رسیده امروز از رومیان ارث برده و با قیافة حق بجانب در استعمار و بردگی مردم بی‌وسائل و ملل ناتوان بکار می‌بردند.

شمة از این جنایات بی‌شرمانه این بود که رومیان میدان‌های مبارزه برای بردگان بی‌پناه آماده نموده و با شمشیرهای برنده و نیزه‌های جگرشکاف آنانرا مسلح می‌کردند، و خود در اطراف این میدانها دور هم حلقه می‌زنند، رجال مملکت و ارکان دولت و گاهی خود امپراطور نیز در آن اجتماع ضد انسانی شرکت میجستند، تا مبارزه حقیقی بردگانرا از نزدیک تماشا کنند.

و ببینند که این موجودات بی‌پناه چگونه با هم مصاف می‌دهند. و چگونه ضربات شمشیر‌ها و سرنیزه‌ها بر بدن بی‌دفاع آن‌ها وارد می‌آید، و چه سان از جان گذشتگان این میدان استعمار بی‌پروا یکدیگر را با شمشمیر‌های بران و نیزه‌های جان ستان قطعه قطعه می‌سازند، بلکه هنگامیکه یکی از مبارزین بر حریف خود پیروز شده و جسم بی‌روحش را آغشته بخون نقش بر زمین می‌کرد. شادی و سرور تماشاچیان با انصاف تکمیل و بحد اعلاء میرسید، فریاد‌ها بهورا و تحسین بلند و دست‌ها برای تهییج سایر مبارزین که هنوز با جان خود بازی می‌کردند بهم میخورد، صدای کف زدن و خنده‌های سعادتمندانه حضار فضا را پر می‌کرد.

این بود شمة از داستان رقت بار بردگان در امپراطوری متمدن آنروز، و با این بیان دیگر احتیاجی نداریم که از وضع قانونی بردگی و برده فروشی سخن بگوئیم و از آزادی مالک در بهره برداری و در آزار دادن و کشتن آن‌ها بدون اینکه آن بیچاره حق شکایت و یا ناله داشته باشد گفتگو کنیم، و اگر احیاناً از فشار درد ناله و یا شکایت می‌کردند گوش کسی بنالة آنان بدهکار نبود و مقام صالحی نیز برای رسیدگی بشکایت وجود نداشت.

و اما در سایر کشورها مانند ایران و هندوستان رفتار مردم با بردگان از نظر تضییع حقوق انسانیت و تحمیل کارهای توان شکن چندان اختلافی با امپراطوری روم نداشت، چرا، گاهی از نظر شدت و ضعف در این بلاد اندک تفاوتی دیده میشد.

سپس در این محیط پر از فساد و در این زمان تاریک اسلام آمد.

آمد که انسانیت از دست رفتة این بشر بی‌پناه را بخود باز گرداند، آمد بهردو گروه مالک و مملوک بگوید: «همة شما پاره تن یکدیگرید»([2])، آمد که بآدم فروشان بگوید: «هر کس بندة خود را بکشد او را میکشیم، هر کس عضوی از اعضای بردة خود را از تن جدا کند از وی قصاص میگیریم»([3])، آمد که اصل وحدت و منشأ و سرنوشت انسان را برای او بیان کند، و با آواز رسا بگوید: «(ای برده فروشان، و ای غارتگران ناموس انسانیت، ای بردگان و ای غفلت ربودگان وادی بردگی)، شما همه فرزندان آدمید و آدم از این خاک تیره بوجود آمده»([4])، اسلام آمد تا بیان کند که هیچ مالکی را بعنوان مالکیت بر بندة خویش برتری و فضیلت نیست؛ بلکه فضیلت و برتری فقط در تقوی و پاکدامنی نهفته است. اسلام آمد تا اعلام کند که «(ای اهل جهان)، بدانید عجمی را بر عرب و عربی را بر عجم، سیاهی را بر سرخ و سرخی را  بر سیاه پوست حق تقدم نیست مگر با تقوی، و پرهیز از کردار زشت»([5])، اسلام آمد تا بگوش برده فروشان برساند که با زیر دستان خود خوش رفتاری و در حق پدر و مادر نیکوئی نمائید، پیوند قرابت را محترم بشمارید، و از یتیمان و بیچارگان دستگیری کنید، و حق همسایگان دور و نزدیک را پایمال منمائید، دادرس درماندگان باشید، و بر بندگان خود حقوق انسانیت عطا کنید، کبر و غرور نورزید، حیله و تزویر بکار نبندید زیرا که خدای توانا حیله گران و فخر فروشان را دوست ندارد([6]). اسلام آمد تا بجهانیان بگوید: که روابط مالک و مملوک رابطه آقائی و نوکری نبوده و ارتباط تسخیر و حقارت نیست بلکه علاقة پیوندی و برادریست، و بنابراین، مالک و مملوک و غلام و کنیز در نظر اسلام اهل یک خانواده‌اند.

حتی اجازه ازدواج آنان نیز احتراماً باید از مالک گرفته شود، که بجای پدر محسوب است. قرآن می‌گوید: ﴿وَمَن لَّمۡ یَسۡتَطِعۡ مِنکُمۡ طَوۡلًا أَن یَنکِحَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ فَمِن مَّا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُم مِّن فَتَیَٰتِکُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۚ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِإِیمَٰنِکُمۚ بَعۡضُکُم مِّنۢ بَعۡضٖۚ فَٱنکِحُوهُنَّ بِإِذۡنِ أَهۡلِهِنَّ وَءَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ[النساء: 25]. «کسیکه قدرت مالی ندارد با زنان آزاد و پاکدامن ازدواج بکند نباید بی‌همسر بماند، از دوشیزگان با ایمان خود که کنیزان و بردگان شمایند به همسری خود انتخاب کنید، همة شما (چه مالک و چه مملوک) پاره تن یکدیگرید، کنیزان را از اهل و صاحبان آن‌ها خواستگاری کرده و با آن‌ها ازدواج نموده و حقوق آن‌ها را بنحو احسن بپردازید».

پیامبر اسلام ص می‌فرماید: «مالک و مملوک برادرند... با بردگان زیردست خود برادرانه رفتار کنید، هر کس برادر همنوعش بعنوان بردگی زیر دستش قرار بگیرد باید از غذای خود باو بدهد، و مانند لباس خود لباسش بپوشاند. کارهای خارج از قدرت بایشان رجوع نکنید و در کارهای سنگین آنانرا یاری نمائید»([7]). و برای اینکه حال این گروه دلشکسته را بیشتر مراعات کند پیامبر هوشمند اسلام ص می‌فرماید: «مبادا کسی به بنده خود بگوید: این غلام و یا کنیز منست، بلکه باید بگوید: دختر و پسر جوان منست»([8])، چنانکه این احساسات پاک وجدان ابوهریره t را چنان پر کرده بود وقتیکه می‌بینید کسی بر مرکبش سوار و غلامش در پشت سر پیاده می‌رود فریاد میزند: «او را هم سوارش کن مگر برادرت نیست، مگر روحت با روح وی فرق دارد»([9]).

بلی، این نمونه که از رفتار اسلام در باره بردگان بیان شد در برابر دریای حسن  سلوک آن خیلی اندک و ناچیز است.

ولی شایسته است که قبل از رسیدن بفصل آینده، میزانیکه اسلام برای بردگان در این فصل معین کرده بیان کنیم، پیش از این گفتیم که این طایفه در جامعة آنروز هیچگونه ارزشی نداشتند و در پرتو عنایت اسلام در صف بشریت قرار گرفتند. و در این نظام روح مالک و مملوک مساوی اعلام شد، در صورتی که سایر ملت‌ها هنوز جنس برده را غیر از جنس مالکش میشناختند، و معتقد بودند که برده موجودی است که فقط برای بندگی و ذلت آفریده شده، و از این جهت بود که هرگز وجدان شان از شکنجه و آزار و کشتن و سوزاندن و سایر کارهای ضد انسانی و تحمیل وظیفه‌های توان شکن ناراحت نمیشد([10]).

در این محیط پر از فساد بود که اسلام بدادرسی بردگان شتافت.

وآنانرا از این منجلاب پست وحشیت، بمقام کریمانه برادری و نوع پروری ارتقاء داد، نه تنها در عالم ظاهر و خیال، بلکه در عالم واقع و حقیقت نیز با شهادت تاریخ که تا کنون کسی حتی صلیبیون متعصب اروپائی انکارش نکرده‌اند که حسن رفتار اسلام با بردگان  در صدر اول بحدی از انسانیت رسید، آنروز در تمام جهان بی‌سابقه بود، خوش رفتاری بجائی رسید که آزاد شده گان اغلب راضی نبودند که از خانواده صاحبان خود جدا شوند، و حال آنکه دیگر دارای آزادی اقتصادی بودند و می‌توانستند بخوبی مشکلات زندگی را متحمل شوند، زیرا که مسلمانان در پرتو پرورش اسلام آنانرا جزو خاندان خود قرار داده بودند، دیگر روابط آن‌ها مانند روابط خون خانوادگی شده بود.

در سایة کوشش و عنایت اسلام بردگان هستی از دست رفتة خود را باز یافته و انسانیت خود را از نو آغاز کردند. و در پرتو قانون اسلام دارای احترام و سعادت شدند. دیگر قانون اجازه نمیداد کسی زباناً و عملاً بحقوق شان تجاوز نماید.

اما زباناً: پیامبر اسلام r اکیداً ممنوع کرد که دیگر آقا بنده خود را بنده خطاب نکند و امر فرمود که با جمله هائیکه ذلت بندگی را از پیشانی آنان پاک کرده و مشعر بر محبت خانوادگی باشد خطاب کنند؛ و در توجیه این مطلب ببرده فروشان چنین فرمود که «خداوند شما را بر آنان مالک و مسلط قرار داده، اگر میخواست با قدرت خود آن‌ها را بر شما مسلط می‌کرد»([11])، پس باید بدانیدکه بردگی یک علت خارجی است، که بر جامعة بشریت عارض شده و آنان را بذلت بردگی گرفتار نموده، ممکن است روزی چرخ برگردد و آنان بر مالکان امروز خود مالک شوند.

پیامبر بزرگ اسلامص با این بیان حکیمانه از تکبر و غرور مالکان برده کاسته و همه را بسوی عاطفة بی‌پایان انسانیت که همه را با هم مربوط می‌سازد رهبری نمود. در نتیجه نیروی دوستی و محبت چنان قوی شد که رابطة برادری همه جا بر آن جامعة مختلط از آقا و برده فرمان روائی کرد.

و اما تجاوز جسمی و عملی: در قانون اسلام کیفرش مقابله بمثل است، پیامبر روشن ضمیر اسلام می‌فرماید: «هر کس بنده خود را بکشد او را میکشیم...». این فرمان حکیمانه یک اصل متین و دلیل روشن است که مالک و مملوک در اصول انسانیت از همة جهات کاملاً مساویند، و همچنین دلیل محکم است در بیان تضمین هائیکه برای تأمین زندگی این گروه بشر لازم است، همان زندگی بیمه شده ای که دیگر هیچگونه عوارض خارجی نتواند آن‌ها را از صفات اصل بشریت بیرون کند.

روشن است که این تضمینها یک رشته بیمه‌های محکمی است که بردگان را بحد عجیبی میرساند که تاکنون در هیچ قانون و نظامی نه پیش از اسلام و نه بعد از آن نظیر نداشته و نخواهد داشت، زیرا که در این قانون آسمانی همة حقوق انسانیت دربارة آنان مراعات شده، حتی بمحض زدن یک سیلی بدون قصد تأدیب و آن هم از حدود تأدیب خانوادگی و تربیت پدر و فرزندی بیرون نباشد باعث آزادی بنده می‌گردد.

پس از بیان این حقایق درخشان بفصل آینده عطف سخن می‌کنم.

بعبارت دیگر، بمرحلة آزادی واقعی قدم میگذاریم. تاکنون آنچه بیان شد در واقع راجع بآزادی روحی بردگان بود که با بیداری نمودن حس رشادت، آن‌ها را بسوی انسانیت کامل رهبری کرده و با این گروه محکوم مانند یک بشر سعادتمند رفتار می‌کرد، بطوریکه در میان مالک و مملوک و بنده و آزاد از نظر اصول کلی انسانیت فرقی نمی‌ماند؛ بلکه می‌گوید: بردگی در جهان از یک رشته عوارض خارجی دوام ناپذیری بوجود آمده و در ظاهر در اجتماع آنروز بر آزادی یک طایفة از بشر تحمیل شده و در غیر این نقطه بردگان باید از کلیة حقوق انسانی استفاده نمایند.

و لکن اسلام هرگز باین اندازه آزادی اکتفا نکرد. زیرا که قانون کلی اسلام در همه جا و در همه وقت برای برقراری مساوات کامل در میان همة افراد بشر است، جای شبهه نیست که این مساوات بجز با اعطاء آزادی واقعی بهمة افراد عملی نیست.

اسلام برای اجرای این قانون حکیمانه عملاً با دو وسیلة بزرگ که عبارت از قانون عتق و قانون مکاتبه است بآزادی بردگان قیام کرد.

قانون عتق این است: که شخص مالک برده خود را بدون قید و شرط آزاد نماید، اسلام در این باره مردم را تحریک نمود؛ اول پیامبر آزادی ساز اسلامص پیشرو و رهبر این کاروان شد، بیک باره بندگان خود را دسته جمعی آزاد ساخت، و بعبارت دیگر، برای اولین بار در اسلام عفو عمومی را در محیط خود اجرا کرد، و یارانش قدم بقدم از جنابش پیروی کرده بندگان خود را آزاد نمودند، منجمله ابوبکر t ثروت فراوانی را مصرف کرده بندگانی را از بزرگان قریش خریده و آزاد کرد.

و از درآمد بیت المال هر چه اضافه از مخارج ضروری بود برای خریدن و آزاد ساختن بردگان اختصاص داشت.

یحیی ابن سعید می‌گوید: من از طرف عمر بن عبدالعزیز مأمور جمع آوری زکات افریقا شدم، رفتم صدقات آن ناحیه را جمع کردم. و بعد بسراغ فقرا رفتم، فقیری نیافتم که زکاتی از من بگیرد، بناچار همه را دادم بندگان زیاد را خریدم و آزاد کردم. پیامبر اسلام ص اعلام نمود که هر یک از بردگان اگر ده نفر مسلمانرا بخواندن و نوشتن آشنا سازد یا اینکه یک خدمت بزرگی بنفع مسلمان‌ها انجام بدهد خود بخود آزاد است.

قرآن کریم بصراحت کفارة بعضی از گناهانرا آزاد کردن بنده اعلام نمود، چنانکه خود پیامبرr مردم را تحریض می‌کرد که در مقابل گناهی که از انسان سر میزند بنده ای را آزاد کنند.

بدیهی است که این قسمت آزادشدگان خود بخود عدد بزرگی را تشکیل خواهند داد، بطوریکه خود پیامبر اسلامr می‌فرماید: «خطا و گناه همیشه با بشر همراه است و همه اولاد آدم خطا کارند». چه خوش است که اینجا بخصوص بیکی از کفارات اشاره کنیم؛ زیرا که دلالت مخصوصی بنظر اسلام دارد و آن این است که اسلام کفارة قتل خطا را (غیر عمد را) بدو قسمت کرده؛ یکی پرداخت خونبها بوارث مقتول، و دیگری آزاد نمودن یکنفر برده. قرآن بصراحت می‌گوید: ﴿وَمَن قَتَلَ مُؤۡمِنًا خَطَ‍ٔٗا فَتَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ وَدِیَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ [النساء: 92] «هر کس مسلمانی را از روی اشتباه بکشد باید یک بنده مؤمنی را از قید بردگی آزاد نماید و نیز خونبهای مسلمی بوارث مقتول بپردازد».

پس انسانیکه باشتباه کشته شده در حقیقت یک روح انسانیت را خانوادة او از دست داده است، چنانکه با کشته شدن آن، یک آدمی از اجتماع بشر پیش از بهره برداری مفقود گردیده است.

و چون در اینجا حق دو طایفه ضایع شده، اسلام نیز برای قاتل دو نوع وظیفه در پرداخت غرامت مقرر می‌کند؛ پرداخت غرامت بوارث و پرداخت غرامت باجتماع.

بنابراین، آزاد ساختن یک برده اسیر در مقابل فقدان فردی که در اثر اشتباه فرد دیگری انجام شده خود زنده کردن یک نفس انسانیت است، زیرا که در نظر اسلام، بر خلاف تمام قوانین بردگی، بردگی مرگ و یا مانند مرگ است، و بهمین جهت اسلام همه جا فرصت را برای زنده کردن بردگان مغتنم شمرده و با توجه فوق العاده بآزادی آنان همت میگمارد([12]).

تاریخ می‌گوید با این اقدام خردمندانة اسلام عدد بزرگی از بردگان طبق قانون عتق آزاد شدند، که تاکنون نظیرش در تاریخ سایر ملت‌ها نه قبل از اسلام و نه بعد از آن دیده نشده، و چنانکه این تاریخ نشان می‌دهد که عامل آزادی این گروه اسیر فقط مراعات عاطفه انسانیت بود، که از ضمیر پاک مسلمانان سرچشمه می‌گرفت؛ هدف رضای خدا بود و بس و بجز خوشنودی او عامل دیگری در کار نبود.

اما قانون مکاتبه و آن یکنوع قراردادیست که هرگاه بردة خواهان آزادی باشد در میان مالک و مملوک منعقد گشته و از طرف مالک در مقابل دریافت مبلغ معلومی که مورد قبول طرفین باشد به او آزادی داده می‌شود. آزادی حاصل از این پیمان پس از پرداخت مبلغ مزبور اجباریست، دیگر مالک نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد و یا بوقت دلخواه خود موکول نماید، و در صورت تخلف از متن پیمان بناچار حکومت اسلامی ( قاضی و یا استان دار منصوب از طرف دولت وقت) دخالت کرده، و با نفوذ خود حکم قرارداد را اجرا و بنده را آزاد می‌کند.

با تصویب و اجرای این قانون حکیمانه یک دریچه امید بخشی از نو در تاریخ اسلام بروی بردگان، بروی کسانیکه در باطن ضمیر خود نسبت بآزادی احساس تمایل می‌کردند باز شد، دیگر برده‌ها بانتظار آن ننشستند که مولی در فرصت‌های مناسب بطور رایگان بآزدی آنان اقدام نماید. زیرا ممکن است این فرصت‌ها گاهی باشد و گاهی نباشد، عجب تر از همه این است، از ساعتیکه برده خواهان پیمان شد دیگر مولی نمی‌تواند درخواست او را نپذیرد و از طرف دیگر در این مورد هیچگونه خطری متوجه آرامش دولت اسلامی نخواهد شد، زیرا از نخستین ساعت پیمان عمل آن برده محترم و تأمین زندگی نیز با دست رنج خود او تهیه می‌شود، اگر مایل باشد نزد مالک خود با گرفتن اجرت بکار مشغول می‌گردد و اگر بخواهد در خارج کار می‌کند، و اجرت بیشتری بدست آورده و هر چه زودتر مبلغ پیمان خودرا میپردازد، بلی، درست است که نظیر این قانون در قرن چهاردهم در اروپا بتصویب رسید یعنی پس از هفت قرن که اسلام آن را اجرا کرده بود و لکن با یک فرق بزرگ که در غیر اسلام وجود نداشت و آن این بود که علاوه بر آن کوشش بی‌نظیریکه در آزادی رایگان و فقط برای رضا و تقرب بدرگاه خدا مبذول میداشت، دولت اسلامی نیز کسر بودجه کسانی را که مشمول این قرار داد بودند تضمین می‌کرد. در واقع قانون بیمه‌های اجتماعی کارگران بدون کسر حق بیمه در باره آنان از طرف دولت اسلامی اجرا میشد.

آن آیة شریفه‌ایکه محل مصرف زکات را بیان می‌کند چنین می‌گوید: ﴿۞إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱلۡعَٰمِلِینَ عَلَیۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِی ٱلرِّقَابِ...﴾ [التوبة: 60]. «زکات و صدقات واجبه مخصوص فقرا و مساکین و کارمندان ادارة زکات و برای آزادی بردگان است...». در این آیه بصراحت بیان شده که یک قسمت زکات از بیت المال مسلمانان که در قاموس امروز دارائی ملی نامیده شده برای دستگیری و معاونت بردگان عاجز اختصاص دارد که هر وقت از پرداخت دین و یا از انجام کار عاجز بمانند کسر بودجة آن‌ها از این خزانه ملی باید تأمین گردد.

اسلام با تصویب و اجرای این دو قانون حکیمانه عملاً گام‌های بزرگی در تأمین آزادی بردگان برداشت، و حد اقل هفت قرن زودتر از دیگران در میدان تحول تاریخ، گوی سبقت ربود، و عوامل دیگری را نیز مانند حمایت و کفارت بردگان بعهدة دولت واگذار نمود. و کسر پرداختی آن‌ها را از صندوق دارائی ملی تأمین کرد که دنیا تازه امروز بمزیت آن عوامل رسیده است، و همچنین عوامل سودمندی دیگری بر این اقدام حکیمانه خود افزود که هنوز هم دنیای امروز از آن‌ها بی‌خبر است و بمقتضای آن با حسن رفتار خود حس شخصیت یابی را در نهاد بردگان بیدار، و با اعطاء آزادی رایگان آن‌ها را از نو بجامعة انسانیت تحویل داد بدون اینکه در این مقصد با بحران اقتصادی و یا فشار سیاسی روبرو شود، چنانکه دنیای غرب در الغاء بردگی  و آزادی بردگان با این مشکلات روبرو گردید و با تصویب و اجرای این دو قانون حکیمانه مشت محکمی بدهان یاوه گویان کمونیزم نواخته شد. و تمام ادعای بی‌اساس پیروان این فلسفه مادی باطل گردید، همان یاوه گویانیکه هنوز هم خیال می‌کنند که اسلام نیز یکی از قسمت‌های قهری تحولات اقتصادی بوده، و بمقتضای آئین ماتریالیستی در وقت طبیعی خود بوجود آمده و هفت قرن پیش از پیدایش فلسفه بردگی، وظیفه خود را انجام داده و در ردیف آثار باستانی قرار گرفته است، و همچنین رسوائی کسانیکه هنوز هم گمان می‌کنند که هر نظامی در عالم حتی نظام اسلام از یک رشته تحولات اقتصادی همزمان خود منعکس شده و کلیه افکار و عقائد هر نظامی با تحول اقتصادی همگام خود سازگار است روشن گردید.

آری، آنان می‌گویند: هیچ نظامی نمی‌تواند بر تحولات اقتصادی همگام خود سبقت بگیرد، دلیل این طایفه این است که عقل خطا ناپذیر کارل مارکس رهبر خوش نام ما چنین حکم کرده است، زیرا اینک این اسلام و تاریخ اسلام است، هرگز کوشش بفرمان نظم اقتصادی هم عصر خود بده کار نبوده، نه در جزیره عرب و نه در سایر نقاط عالم، نه در شئون زندگی بردگان و نه در توزیع ثروت، نه در روابط حاکم و محکوم، و نه در ارتباط کارگر و کارفرما، بلکه اسلام همیشه نظام اقتصادی و اجتماعی خود را بدون برخورد با بحران اقتصادی و با کمال دور اندیشی انشاء می‌کرد، و هنوز هم اکثر قوانین آن در تاریخ بی‌نظیر است.

اکنون آن سئوالی که دائم افکار و وجدان بشر را حیران ساخته در اینجا نمایان می‌گردد.

اگر اسلام چنین قدمهای سودمندی را در آزادی بردگان برداشته و بدون تحمل هیچگونه فشاری گوی سبقت را از دیگران ربوده است، پس چرا این یک قدم نهائی را برنداشت تا با صراحت کامل در جهان الغاء بردگی را اعلام نماید؟ و با برداشتن این آخرین قدم یک خدمت بی‌نظیری در عالم بشریت انجام میداد؟ و خود کاملترین نظامهای جهان می‌گردید و دیگر کسی را مجال گفتگو نمی‌ماند، واقعاً بجا و شایسته بود از خدائیکه فرزندان آدمu را گرامی داشته و آن‌ها را به سایر مخلوقات خود مقدم شمرده چنین حکم صادر شود.

ما برای اینکه خود را در پاسخ این سئوال آماده سازیم بهتر است که یک رشته حقایق اجتماعی و سیاسی و روانی را که در اطراف موضوع بردگی حلقه زده و باعث تأخیر صدور این فرمان عمومی گردیده بررسی نمائیم.

گرچه پیش از هر چیزی باید بدانیم که الغاء بردگی در اثر بعضی پیش آمدهائی واقعاً از مقصود اسلام بتأخیر افتاد، زیرا اگر اسلام بمسیرش ادامه میداد کج رفتاری و شهوترانی عدة هوسباز از پیشرفت آن مانع نمیشد، این انتظار بپایان میرسید و حکم «بردگی بس» در عالم صادر میشد.

پس از اعتراف باین حقیقت اولاً لازم است در پاسخ بگوئیم:

هنگامیکه اسلام آمد بردگی در عالم نظامی رسمی جهانی بود و بلکه یک عمل اقتصادی و اجتماعی محسوب میشد، زیرا هم دارای منافع خصوصی و هم شامل عوامل بزرگ اجتماعی و سیاسی شده بود و در نظر کسی زشت نبود و هیچ کس فکر نمی‌کرد که ممکن است روزی این نظام شوم تغیر بپذیرد، و بهمین جهت ابطال یا تغیرش بطول زمان و عمل تدریجی نیازمند بود.

و حال آنکه بخوبی میدانیم با وجود اینکه تحریم شراب که یک عادت شخصی بود باز هم چند سال بطول انجامید، بلی گرچه شراب گاهی در مظاهر اجتماع آنروز بطور رسمی خودنمائی می‌کرد، اما بعضی عربها در زمان جاهلیت هم از خوردن آن خودداری مینمودند، و بلکه می‌گساری را مایة فساد بزرگی پنداشته و شایستة مردان با شخصیت نمی‌دانستند. باز هم تحریم آن بطول زمان احتیاج داشت.

اما موضوع بردگی در هستی اجتماع و در اعماق فکربشر آن روز بیش از هر چیزی رسوخ کرده بود، بحدی رسیده بود که دیگر کسی آن را زشت نمی‌دانست چنانکه پیش از این بیان کردیم.

و بهمین جهت ابطال بردگی بیش از زمان زندگی پیامبر اسلامص وقت لازم داشت، در صورتی که زندگی پیامبرص زمان کوتاهی بود که مرتب وحی نازل میشد و جنابش دائم مشغول تنظیم قوانین و تشریع احکام بود فرصت بیشتری نداشت، و از طرف دیگر خدای توانا بوضع آفریدة خود آشناتر است و صلاح آن‌ها را بهتر میداند، اگر می‌دانست که برای تحریم شراب صدور یک فرمان بس است هر چه زودتر صادر می‌کرد، و در ظرف چند سال بتأخیر نمیانداخت. و همچنین اگر پروردگار مهربان می‌دانست که ابطال بردگی را در عالم یک تصویب نامة معمولی بس است هرگز از صدورش مضایقه نمی‌کرد.

اشتباه نشود، آنچه گفتیم که اسلام بنفع همة افراد بشر نازل شده و با هر زمانی سازگار است. و تمام عوامل و نیروی هستی را بسوی کمال و بقا رهبری می‌کند معنای آن این نیست که اسلام در برابر همة مسائل جزئی، قوانین تفصیلی تصویب می‌نماید، زیرا که اینگونه قوانین در مواردی لازم است که هیچ وقت تغیر نپذیرد.

اما در مواردیکه دائم در حال تغییر است وظیفه اسلام این است که پارة اصول کلی مقرر نماید که بشر بتواند زندگی خود را در حدود همان اصول پیش ببرد. اسلام در مسئلة بردگی نیز همین طریقه را بکار بسته، زیرا که با تصویب یک رشته قوانین حکیمانه برای آزادی بردگان نزدیکترین راهی را که انسانیت می‌توانست در حل این مشکل کهنسال بپیماند نشان داده تا فرصت مناسب تری فرا رسد. فرمان نهائی را برای از بین بردن انسان فروشی صادر نماید، بر همگان واضح است که اسلام برای تغیر دادن طبیعت بشر نازل نشده، بلکه در حدود فطرت و طبیعت بشریت برای تهذیب افراد آمده، برای این آمده که بدون هیچگونه فشار و اجباری انسان را ببالاترین مقام انسانیت برساند، حتی برای نمونه در تهذیب بعضی افراد بحد اعجاز رسید و رسید بجائی که هیچ نظامی در تاریخ بدانجا نرسیده است. اما با وجود این اسلام مأمور نبود که همة مردم را در تهذیب اخلاق باین مقام برساند، زیرا اگر خدا میخواست در روز اول بشر را فرشته خلق می‌کرد و وظایف فرشتگان را بعهدة آن‌ها واگذار مینمود، که هرگز خطا نمیکنند و آنچه را که مأمور‌اند بنحو احسن انجام می‌دهند، و لکن این موجود را بشر آفرید و خود بقدرتش کاملاً آشنا است، و بهتر میداند که برای پرورش انسان تا چه حدی کوشش لازم است.

بهر حال، این افتخار برای اسلام بس که جنبش آزادی بردگان را هفت قرن پیش از آنکه دیگران بمزایای آن آشنا شوند در قلمرو خود شروع کرد، و با این اقدام حکیمانه همة منابع بردگی را در جزیرة العرب خشک نمود، بطوریکه اگر منابع دیگری در سایر نقاط جهان بتولید آن مشغول نبود شایسته بود که در آینده نزدیک در عالم اسلامی ابطال بردگی را رسماً اعلام نماید، برای این آن روز نتوانست بردگی را رسماً در عالم الغاء نماید، که تنها بعالم اسلامی مخصوص نبود بلکه اغلب بدشمنانش اختصاص داشت که از محیط اسلام بیرون بودند و آن عبارت از بردگی محصول جنگ است و ما اندکی بعد از این بتفصیل در باره آن سخن خواهیم گفت:

و ثانیاً باید بدانیم که آزادی هیچ وقت بآسانی بدست نمیآید و بلکه همیشه باجبار از شیر گرفته می‌شود، و بهمین نسبت باید بدانیم که تصویب نامة معمولی نیز نمی‌تواند برده را آزاد بکند، بهترین شاهد این سخن تجربة امریکائیان است که در آزادی بردگان با قلم فرسائی آبراهام لینکولن در آن سرزمین انجام گرفت.

زیرا بردگانیکه با تصویب نامة لینکولن در ظاهر آزاد شده بودند نتوانستند حریت خود را حفظ کنند. سرانجام به امید اینکه دوباره ببردگی پذیرفته شوند بسوی مالکان خود برگشتند. و عملاً تقاضای بندگی نمودند، برای اینکه این آزادی از داخل ضمیر آنان نبود، تا واقعاً آزاد شوند و بهمین جهت در نهاد خود تمایل بآزادی احساس نمی‌کردند.

پوشیده نماند که این مسئله در ابتدای امر خیلی بعید بنظر می‌رسد، اما اگر در پرتو حقایق روانی و در حدود قانون فطرت مورد دقت قرار بگیرد هیچ بعید نیست، زیرا که زندگی بشر در بدو امر یک عادت ساده و بی‌رنگ است و بعد عواملی که در مسیر آن قرار میگیرد باعث می‌شود که وجدان و افکار و دستگاه احساسات درونی بشر رنگ آن عوامل را بخود گرفته و بآداب و رسوم محیط تربیت شود.

بنابراین، پیدا است که شخصیت و هستی برده با شخصیت و هستی انسان آزاد فرق فاحش دارد، نه از این نظر که برده یک جنس دیگر است چنانکه عدة از پیشینیان میگفتند، بلکه از این نظر که زندگی آن در اثر بردگی طوری شده که دستگاه تشخیص درونی و افکار و وجدانش رنگ محیط بندگی را بخود گرفته و با اخلاق پست عبودیت ببار آمده، بطوریکه نیروی اطاعت و فرمان بری در نهادش تا آخرین حد ممکن ریشه دوانده و در مقابل بهمان نسبت دستگاه احساس مسئولیت و تحمل زحمت زندگی دچار بحران ناتوانی شده است. زیرا با کمترین دقت می‌توان دید که برده وقتیکه از طرف آقا مأمور است کار‌های بس دشوار طاقت فرسا را بدون احساس ناراحتی بنحو احسن انجام می‌دهد، بجهت اینکه جز حسن اطاعت و روح فرمان بری در نهاد خود چیزی را برسمیت نمی‌شناسد، اما اگر همین برده، همین بشر پرطاقت، هنگامیکه مسئولیت بخودش واگذار شود هیچ کاری از وی ساخته نیست، گرچه آسان‌ترین کارها باشد، نه برای اینکه جسمش در مقابل آن ناتوان و فکرش در همة احوال برای درک اینگونه مطالب نارساست، بلکه برای این است که نفس او هیچگاه بدون فرمان آمده بکار نبوده و بدون فرمانده نمی‌تواند مشکلات مسئولیت وظیفه سنگین زندگی را بخود هموار سازد. زیرا روح فرمان بری و پیروی از غیر و فکر حلقه بگوشی بر اعماق بشریت وی تسلط کامل دارد و چون فرمان و فرمانده بالای سرش نباشد در آن مسئولیت خطرهای موهوم را در نظرش مجسم و مشکلات بی‌اساسی را در ضمیرش مشکل تر می‌سازد، و برای اینکه به محظوری دچار و با خطری روبرو نگردد از انجام وظیفه شانه خالی می‌کند.

آثار بردگی  هنوز در جهان مشهود است

شاید کسانیکه در عصر حاضر در زندگی عموم شرقیها بخصوص مصری‌ها با دقت کامل نگاه کنند اثر لطیف این بردگی نهانی را در نهاد آن‌ها بخوبی مشاهده خواهند کرد، بآسانی خواهند دید که استعمار پلید چه اثر شومی در روح این مردم بودیعت نهاده است، تا آن‌ها را برای بندگی و سرسپردگی دول استعمارگر غرب آماده تر سازد.

همچنین اهل دقت این آثار ذلت را در اکثر کارهای تعطیل شده این سرزمین بخوبی احساس می‌کنند. کاملا پیداست که علت اساسی تعطیل و این همه سستی در کارهای مشروع فقط ترس روبرو شدن با محظورات موهومی است، حتی دولت‌ها در امور جاری مملکتی بدون احظار مستشار انگلیسی و یا امریکائی نمیتوانند عملی را انجام بدهد، زیرا این حکومت‌ها چنین گمان می‌کنند که تا نظارت متخصصین خارجی نباشد بار مسئولیت از دوش آن‌ها برداشته نخواهد شد، و همین طور این نابسامانی‌های خطرناک همه جا کارمندان دولت را فرا گرفته و بنان جوین محتاج نموده است، و به همین جهت هیچ یک از آن‌ها بدون اجازه و دستور ناظرین خارجی خود را برای انجام کاری قادر نمی‌دانند، نه برای اینکه همه از انجام وظیفه عاجزند، بلکه دستگاه مسئولیت و همچنین دستگاه احساس استقلال در نهاد شان تعطیل شده و رگهای بندگی و فرمان بری کاملاً متورم گردیده و در حقیقت چون خوب بنگری آزاد نیستند، بلکه بردگانند در لباس آزادی.

و این همان شکستگی روحی و احساس حقارتست که برده را بذلت بردگی  وامیدارد.

بدیهی است که این پست پنداری و خود را حقیر شمردن از خصوصیات ذاتی برده نیست، بلکه از محیط آلودة زندگی و از یک رشته عوامل خارجی پیدا شده که طوق فرمان بری بر گردن این بشر نهاده است.

اینطور نیست که همیشه باید در این ذلت بماند. بلکه با قرار گرفتن در محیط زندگی سالم و با اتکاء به نیروی ذاتی می‌تواند استقلال و شخصیت خود را دریابد، مانند شاخة درختی که در اثر فشار باد حوادث بشکند و از تنة درخت آویزان شود، قسمتی از آن در دل زمین پنهان گشته و با مرور زمان ریشه دار شده و استقلالی بدست آورده سرانجام درخت تنومندی گردد، و بر همگان روشن است که این کسالت روحی را هرگز با تصویب نامة دولتها علاج نتوان کرد، بلکه اول با ایجاد عوامل دیگر و محیط سالمتر و با پرورش دادن افکار نوین در داخل ضمیر و آماده ساختن دستگاه روانی در نهاد برده این عارضه را باید مداوا نمود.

و در اثر این چنین کوشش حکیمانه می‌توان او را مانند بشر آزاد بمحیط زندگی انسانی باز آورد و از زندگی ذلت بار بندگی نجاتش داد.

و این همان عمل کریمانه است که اسلام درباره بردگان انجام داد. زیرا که در درجة اول با حسن رفتار خود بدلجوئی آنان شتافت و بدیهی است که در این مورد بهتر از حسن سلوک و خوشرفتاری چیزی نبوده که بتواند نفس منحرف برده را تعدیل نموده و اعتبار از دست رفته را بوی بازگرداند تا در اثر آن بتواند هستی خود را دریابد و شخصیت خود را بشناسد، و اینجا است که طعم شیرین استقلال در کامش شیرین تر می‌گردد و با چشیدن آن دیگر از آزادی نمیگریزد، چنانکه بردگان آزاد شده امریکا گریختند.

همه می‌دانند که اسلام در خوش رفتاری و اعطاء اعتبار بشریت ببردگان تا حد اعجاز رسید، بآن ترتیب که سابق در ذیل آیات قرآن و احادیث پیامبر آزادی بخش اسلام پارة از نمونه‌های آن بیان شد، و در اینجا نمونه‌های دیگری در باره اجرای واقعی این قانون بیان می‌کنیم.

پیامبر اسلام ص در میان عدة از بزرگان عرب و بردگان رابطه برادری ایجاد کرد، چنانکه بلال ابن رباح را که بردة سیاهی بیش نبود با خالد ابن رویحة خثعمی، و بندة خود زید ابن حارثه را با عموی گرامیش حمزه، و خارجه ابن زید را با ابوبکر برادر خواند، و این عمل حکیمانه در واقع یک رشته اتصال دامنه داری بود مانند رابطه خون قرابت تا حدود شرکت در ارث پیش میرفت، عجیب تر اینکه پیامبر روشن ضمیر باین اندازه نیز اکتفا نکرده بار دیگر قدمی فراتر نهاد و اقدام درخشان تری انجام داد، زیرا دختر عمة خود را بهمسری بندة خود زید نامزاد کرد، واضح است که موضوع ازدواج یک موضوع حساسی است، از طرف زن زیرا زن مردی را که از خودش بهتر و بالاتر است با افتخار به همسری می‌پذیرد، و هیچ وقت حاضر نمی‌شود با کسیکه در رتبه و مقام و در اصل و نسب کمتر از اوست ازدواج نماید، و همیشه خیال می‌کند که این شوهر برای وی ننگ است و از بزرگی و شخصیت او میکاهد، و لکن هدفی که پیامبر اسلام ص در نظر داشت بمراتب با ارزش تر از این معنی بوده، و آن عبارت بود از انداختن مفهوم بردگی از عالم و بالا بردن سطح زندگی بردگان و هم مقام نمودن آنان با بزرگان و شخصیت‌های برجستة قریش، بازهم پیامبر بزرگ باین اندازه اکتفا نکرده قدم دیگری بپیشرفت.

فرماندهی ارتش پیروز مسلمانانرا که همة مهاجر و انصار از بزرگان در آن شرکت داشتند ببندة خود زید واگذار نمود. و هنگامیکه زید کشته شد فرزندش اسامه را فرماندة لشکر مقرر فرمود، یعنی باید ارتش باعظمت آزادی تحت فرماندهی برده و برده زاده بجنگد تا بارزترین نمونه آزادی را در بزرگ‌ترین منبع بردگی و عبودیت بجهانیان نشان بدهد. در صورتی که معظم یاران پیامبرص که همه صاحب منصبان عالی رتبه اسلام بودند در این ارتش تحت لوای فرماندهی زید و پسرش اسامه بن زید گرد آماده بودند. بنابراین، پیامبر هوشمند اسلام ص با این کردارحکیمانه نه تنها مساوات انسانیت ببردگان داد، بلکه حق زمامداری و ریاست بر آزادگان را نیز بعهدة آنان واگذار نمود، و این گروه خارج از صف بشریت را تا آنجا بالا برد که در میان همه ملت اسلامی و بلکه جهانیان بصراحت گفت: «(هان ای مردم، گوش‌ها را باز کنید و حقیقت را بشنوید)؛ اگر بنده سیاه چهره حبشی بر شما زمامدار شود تا قانون خدا را در میان شما اجرا می‌کند باید از وی فرمان ببرید»([13]).

کاملاً پیدا است که پیامبر آزادی بخش اسلام ص با این فرمان حکیمانه بزرگ‌ترین مقام کشورداری را ببردگان عطا کرد، حتی بعد از وفاتش وقتیکه عمر بن خطابt وصیت می‌کرد گفت: «اگر سالم غلام ابی حذیفه زنده بود او را بجانشینی خود انتخاب می‌کردم». و همچنین از عمر t نمونه دیگری در باره احترام ببردگان که خیلی روشن است بیادگار مانده، هنگامیکه با بلال t در مسئلة بیت المال روبرو شد و بلال با شدیدترین وجهی باو اعتراض نمود و عمرt در جوابش عاجز مانده رو بسوی آسمان کرده گفت: «بار خدایا، مرا از شر بلال و یارانش محفوظ بدار»، و حال آنکه عمر t بر مسند خلافت تکیه داشت و همه کار از وی ساخته بود، باز هم احترام بلالt بجای خود محفوظ بود.

البته مقصود اسلام از نشان دادن این نمونه‌ها، آزاد نمودن وجدان و ضمیر بردگان و بر انگیختن انقلاب آزادی در نهاد آن‌ها بود، چنانکه در اول بحث اشاره کردیم تا در خود احساس شخصیت نموده و آزادی خود را مطالبه کنند و این همان تضمین واقعی است که اسلام دربارة تأمین آزادی بردگان در نظر گرفت. آری، صحیح است که اسلام با همة وسائل لازم مردم را برای آزاد ساختن بردگان تحریض نموده اما در واقع خود این بسیج عمومی نیز قسمتی از تربیت بی‌مانند بود که بردگان بخوبی پی بردند که آن‌ها نیز مانند صاحبان خود می‌توانند از نعمت آزادی کامیاب شوند، و در اثر همین اقدام خردمندانه بود که هر ساعت تمایل بآزادی در بردگان افزون تر میشد، و داوطلبانه آن را پذیرفته و از مسئولیتش نمی‌ترسیدند، و همین جا است که اسلام در اعطاء آزادی شتاب نمود، زیرا دیگر مستحق آزادی شده بودند و بدون زحمت می‌توانستند آن را حفظ نمایند.

همگان می‌دانند که فرق بزرگی در میان این دو نظام موجود است که یکی مردم را برای بدست آوردن آزادی تحریک نموده و همه وسایل لازم را آماده می‌سازد و هر وقت که محیط را مناسب و مردم را حاضر دید بی‌درنگ بیاری آن‌ها شتافته و آزادی رایگان در اختیار عموم بگذارد.

و دیگری گرچه خوش نیت هم باشد برخلاف آن، کار‌ها را بحال خود واگذارد که خود بخود مشکلات زندگی و مفاسد اجتماعی روی هم انباشته و بقیام انقلابهای خونین اقتصادی و اجتماعی گوناگون منتهی شود، تا خون‌ها ریخته و هزاران بشر بی‌گناه جان خود را فدا کنند، سپس برای فرو نشاندن فتنه‌ها و انقلابها، یک رشته آزادی اجباری بجامعه‌ایکه هنوز برای نگهداری آن قدرتی پیدا نکرده تحمیل نماید.

بلی، یکی از فضائل افتخار آمیز اسلام این است که در مسئلة الغاء بردگی اول جامعه را برای کسب آزادی از داخل و خارج تحریض نمود و مانند ابراهام لینکولن تنها بخوش نیتی اکتفا نکرد.

آری، لنیکولن در امریکا با تصویب نامه‌ایکه هنوز در داخل نفوس بردگان پایگاهی نداشت اقدام نمود، سرانجام با آن همه زحمت نتیجه‌ایکه میخواست نتوانست بدست آورد.

و این یکی از دلائل بسیار محکمی است که ثابت می‌کند اسلام تا چه اندازه با حقیقت مطلب آشنا بوده و بچه خوبی بیماریهای بشریت را تشخیص میداده، و با خیراندیشی حکیمانة خود بهترین وسائل را برای علاج این دردهای انسان سوز را تهیه کرده و در بهبودی این بیماران تا حد اعجاز کوشیده است.

برعلاوه حقوق مسلم بشریت را بدون منت و رایگان در اختیار بشر قرار داده و قبل از همة این کار‌ها، انسان را طوری تربیت کرده که خود داوطلب آزادی شده و از مشکلات بدست آوردن آن استقبال می‌کند، و همه را روی میزان دوستی و محبت متقابل در میان طبقات ملت‌ها طوری پی ریزی نموده که قبل از آنکه در این راه با یکدیگر ستیزه کنند و بجنگ و خونریزی بپردازند بهدف میرسند.

چنانکه این حادثه ناگوار در اروپا اتفاق افتاد و این همان فتنه عالم سوز است که منابع شعور و افکار مردم را خشک کرده و کینه‌ها و عداوت‌ها را از خود بیادگار میگذارد، بطوریکه هر سودیکه ممکن است نصیب بشریت شود قبل از حصول تباه می‌گردد.

در خاتمه باز هم باصل مطلب برگردیم، تا ببینیم بزرگ‌ترین عاملی که اسلام را واداشت تا در باره اسیران وادی بردگی  چنین قدمی بردارد چه بود؟ و چرا اصل آزادی بردگانرا در ضمن یک رشته قوانین کلی و تدریجی تصویب کرد؟ و سپس بحال طبیعی واگذاشت، تا رفته رفته در مسیر زندگی تحلیل برود؟ و چرا نتوانست در باره الغاء بردگی بصراحت قانون بخصوصی تصویب نماید؟ در گذشته این نکته را باختصار گفتیم که اسلام همة منابع بردگی را با همت عالی خود در جزیرة العرب خشک نمود، مگر یک منبع که از حدود قدرتش بیرون بود و آن همان بردگی  محصول جنگ بود و اکنون در تفصیل آن سخن می‌گوئیم.

همه می‌دانند که در جامعة پریشان آنروز یک عادت ساده و معمولی این بود که اسیران جنگ را یا بعنوان بردگی نگه میداشتند، و یا همه را دسته جمعی میکشتند و واقعاً رسم دیرینه جهان تیره آنروز همین بود.

همینطور در ظلمات تاریخ تا نزدیک بانسان، اول مانند حلقه‌های زنجیر بهم پیوسته و در حالات مختلف بشر خود بخود یکی از لوازم ضروری انسانیت بشمار میآمد، وقتیکه اسلام آمد مردم جهان همه در این زندگی تاریک بسر می‌بردند، خواه ناخواه در میان اسلام و دشمنانش جنگ‌های خونین اتفاق افتاده و بدیهی است که در این جنگ‌ها عدة از مسلمانان در دست دشمن اسیر و بمقتضای این رسم دیرین بذلت بردگی گرفتار میشدند، در نتیجه آزادی یکعده مسلمان دستخوش دشمن هوسباز می‌گردید و آن ظلم و ستمیکه در باره برده‌ها معمول بود در باره آنان نیز اجرا میشد.

و عرض و ناموس زنان و دوشیزگان پاکدامن برایگان در اختیار شهوت رانان قرار می‌گرفت، و گاهی در کامیابی از یک زن اسیر، مردان یک خانواده و بلکه دوستان آن شرکت می‌کردند، بدون اینکه رسم و قانونی در کار باشد و یا کوچکترین احترام انسانیت در باره آن‌ها مراعات شود، و اما اطفال معصومی که باین سرنوشت دچار میشدند در همین ذلت ناجوانمردانة بردگی پرورش یافته و برای بهره برداری آینده آماده میگشتند.

در این موقیعت حساس، در این محیط تاریک هرگز اسلام نمی‌توانست همة اسیران دشمن را آزاد بگذارد، زیرا که از حسن سیاست و تدبیر خردمندانه بدور است، در صورتی که افراد خانواده و برادران و همکیشان خودرا در دست چنین دشمن گرفتار و در زیر بار شکنجه‌های طاقت فرسا و زجرهای گوناگون مبتلا ببیند، و خود با آزاد کردن اسیران دشمن را بر علیه خود برانگیزد.

البته در این مورد در رفتار بمثل عادلانه‌ترین و بلکه یگانه راهی است که می‌توان در مقابل دشمن بکار بست.

پس با روشن شدن این حقیقت تابناک بر همگان روشن شد که بردگی  در صدر اسلام یک امر ضروری و اجتناب ناپذیر بوده و چون دشمن در اجرای آن اصرار داشت اسلام نیز نمی‌توانست آن را نادیده بگیرد، و ناگزیر بود که در مقابل رفتار دشمن دست باقدام متقابل بزند.

واضح است که اسلام بر دشمنان خود تسلط نداشت تا بتواند این مشکل را بنفع بشریت حل کند، پس بناچار بمقتضای ضرورت در حال کجدار و مریض رفتار می‌کرد، تا مگر دنیای آنروز در رفتار خود با اسیران جنگی تجدید نظر کرده و راه دیگری انتخاب کند، و از این گونه بهره برداری ضد انسانی منصرف شود، و با وجود این، خط مشی اسلام هم در قانون جنگ و هم دربارة اسیران جنگی با دیگران فرق داشت، همیشه از جنگ‌هائیکه در غیر عالم اسلامی واقع میشد، جز قتل و غارت و خونریزی و اسیر کردن یکدیگر هدفی در میان نبود، این جنگ‌ها برای این شعله ور می‌گردید که ملتی میخواست ملت دیگر را نابود کرده و قلمرو خود را وسعت بدهد، و یا دارائی دیگران را غارت نموده از حقوق بشریت محرومشان کند، و یا اینکه فقط برای اطفاء شهوت یک دیکتاتور و یا فرمانده خونخواری صورت می‌گرفت، تا غرور شخصی خود را راضی و قدرت بازوی خود را بدیگران نشان بدهد، و گاهی نیز برای فرونشاندن شهوت انتقامی، صحنه آرامی بجنگ خانمان سوزی تبدیل می‌گردید، و یا برای سایر هدف‌های ضد انسانی از این قبیل، که غالباً مانند یکدیگر بود، عرصه‌های نبردگاه گاهی گرم میشد و روشن است در این گیر و دارها اسیرانی که از هر طرف بذلت بردگی گرفتار میشدند برای این نبود که بر علیه عقیدة حقی و یا مرام با ارزشی قیام کرده بودند، و نیز برای این نبود که سطح اخلاق و افکار شان از غارت گران پیروز پست تر بود، بلکه فقط جرمشان این بود که زور بازو کمتر داشتند، و در میدان جنگ مغلوب دشمن میشدند، و نیز در این جنگ‌ها هیچگونه نظم و قانونی وجود نداشت که بتواند از هتک احترام عرض و ناموس و ویرانی شهرها و کشتار بی‌رحمانة زنان بی‌پناه و کودکان بی‌گناه و پیران عاجز جلوگیری نماید.

این بود شمه ای از وضع رقت بار این جنگ‌ها بدون اینکه در راه پیشرفت عقیدة ثابتی و یا هدف عالی انسانی واقع گردد.

در این زمان پر از انقلاب و طوفان، اسلام آمد و همة این نابسامانی‌ها را باطل و با اعلان آتش بس عمومی همة جنگ‌ها را تحریم کرد.

مگر جنگی را که جهاد در راه خدا بوده و یا دشمنی را از سرزمین مسلمین دور کند، و یا فتنه و آشوبی را که در داخل آن‌ها بوجود آمده و موجب نابسامانی گردیده فروبنشاند، قرآن می‌گوید: ﴿وَقَٰتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِینَ یُقَٰتِلُونَکُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِینَ ١٩٠[البقرة: 190] «ای گروه مسلمان، پیکار کنید در راه خدا  با کسانیکه با شما سرجنگ دارند و از حدود خدا تجاوز ننمائید که خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد». و نیز می‌فرماید: ﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَکُونَ فِتۡنَةٞ وَیَکُونَ ٱلدِّینُ کُلُّهُۥ لِلَّهِۚ[الأنفال: 39] «با دشمنان بجنگید تا فتنه و آشوب حادث نشود و همة دین برای خدا ثابت و محکم گردد».

بنابراین، اسلام یک نوع دعوت مسالمت آمی‌زیست که هرگز کسی را بپذیرفتن خود مجبور نمی‌کند قرآن می‌فرماید: ﴿لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِۖ قَد تَّبَیَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَیِّ[البقرة: 256] «در این دین هیچگونه اجباری نیست، زیرا که راه و بیراهه از دور پیدا و نور و ظلمت از یکدیگر مشخص گردیده است».

و باقی ماندن یهودیان و مسیحیان در عالم اسلام در دین خود یک دلیل انکار ناپذیر است و بخوبی ثابت می‌کند که اسلام تاکنون کسی را با زور شمشیر بپذیرفتن خود وادار نکرده است([14]). پس اگر مردم بدین حق هدایت شوند، یعنی اسلام را بپذیرند دیگر جنگی باقی نمی‌ماند، و هیچ ملتی باجبار بملتی کرنش نمی‌کند، در آنروز نه مسلمانی را بر مسلمان دیگر امتیاز و نه عربی را بر عجم و یا عجمی را بر عرب فضیلت و برتری خواهد بود مگر با تقوی و پاکدامنی.

و اگر کسی اسلام را نپذیرد و بخواهد در سایة نظام آن عقیده و ایمان خود را نگهدارد با ایمان اینکه اسلام از هر عقیدة بهتر است باز هم این راه بروی وی باز است و از جانب اسلام هیچگونه اجبار و فشاری بر او نخواهد بود.

فقط در مقابل حمایت اسلام باید مالیات (جزیه) بپردازد و بزندگی خود ادامه بدهد، و هر وقت که مسلمانان از حمایتش عاجز بمانند این مالیات خود بخود باطل خواهد شد([15]). بلی، اگر کسی از پذیرفتن اسلام و پرداختن مالیات خودداری نماید در این صورت طبعاً در صف دشمنان و مخالفین سرسخت اسلام قرار میگیرد که هرگز نمی‌خواهند این دعوت مسالمت آمیز عمومی پیشرفت نماید، بلکه آن‌ها همیشه با نیروی مادی خود میخواهند این اختر فروزان را خاموش کرده و مردمی را که داوطلب هدایت‌اند از رسیدن بهدف خود باز دارند.

فقط در این صورت اسلام جنگ را لازم میداند و لیکن بعد از آنکه با اندرزهای حکیمانه دشمن را نصیحت کرده و بپاس حفظ نفوس و جلوگیری از خونریزی باو فرصت کامل می‌دهد، و بدین وسیله در نقاط جهان دعوت خود را آشکار می‌سازد، قرآنکریم در این باره خطاب به پیامبر اسلام ص می‌گوید: ﴿۞وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلۡمِ فَٱجۡنَحۡ لَهَا وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ[الأنفال: 61]. «و اگر به صلح گرایش یابند، تو [نیز] به آن بگراى و بر خداوند توکّل کن بى گمان او شنواى داناست‏».

این است معنای جنگ اسلامی که هرگز بر اساس شهوت کشورگشائی و استعمار کردن دیگران استوار نبوده و هیچوقت از هوسرانی یک فرمانده جنگی و یا از فکر یک سلطان دیکتاتور الهام نمیگیرد، زیرا که این جنگ فقط جهاد در راه خدا بوده و بمنظور راهنمائی کاروان بشریت انجام میگیرد، آن هم وقتیکه همة وسائل مسالمت دچار بحران شده و از هدایت بشر عاجز بماند، و با وجود این پیش بینی‌های حکیمانه باز هم برای جنگ شرایطی هست که پیامبر آزادی بخش اسلام در وصیت خود بیان فرموده است.

میگوید: «بنام خدا و در راه خد با کسانیکه بخداوند جهان کافرند بجنگید، در میدان جهاد مردانه مبارزه کنید، حیله و تزویر بکار نبندید و کشتگانرا پاره پاره نکنید و گوش و دماغ کسی را نبرید، کودکانرا نکشید»([16]) تا بجهان عاجزکش شناخته نشوید، زیرا که در قانون اسلام کشتن اشخاص غیر نظامی حرام است، ویران کردن شهرها و خانه‌های مردم و تجاوز نمودن به ننگ و ناموس دیگران جایز نیست، و نیز در این قانون شهوت پیروزی و برانگیختن شر و فساد آزاد نمی‌باشد، «زیرا خدای توانا فساد خواهان را دوست ندارد»([17]).

آری، مسلمانان همة این آداب و رسوم نجیبانه را در جنگ‌ها مراعات می‌کردند، حتی در جنگ‌های صلیبی هنگامیکه بر سپاه دشمن پیروز شدند. همان دشمنی که اندکی پیش در همین میدان بی‌ادبانه جولان داده و پرده احترام مسلمانانرا دریده بود و بر مسجد اقصی تجاوز نموده پناهندگان آن مکان مقدس را که در حقیقت پناهندگان خدا بودند قتل عام و از خون مردم بی‌دفاع نهر‌های خون جاری ساخته بود.

اما مسلمانان هنگامیکه پیروز شدند از چنین دشمنی انتقام نگرفتند در صورتی که از طرف اسلام اجازة معامله بمثل داشتند، قرآن می‌گوید: ﴿فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ عَلَیۡکُمۡ فَٱعۡتَدُواْ عَلَیۡهِ بِمِثۡلِ مَا ٱعۡتَدَىٰ عَلَیۡکُمۡ[البقرة: 194] «هر کسی که بر شما تجاوز نماید شما هم می‌توانید بمانند رفتارش با او رفتار کنید». ولی مسلمانان همیشه مقصد عالی تری را در نظر داشتند که واقعاً دیگران در جهان از رسیدن بآن عاجزند، حتی در عصر درخشان تمدن امروز. این بود فرق اساسی هدف‌ها و شرایط جنگی مسلمین با دیگران.

 از چیزهائیکه در اینجا لازم باشاره است فقط یک آیه از قرآنکریم است که وضع اسیران جنگ را کاملاً روشن می‌سازد، می‌گوید: ﴿فَإِمَّا مَنَّۢا بَعۡدُ وَإِمَّا فِدَآءً حَتَّىٰ تَضَعَ ٱلۡحَرۡبُ أَوۡزَارَهَا[محمد: 4] «اسیران را نگهدارید تا آتش جنگ خاموش شود و پس از اعلام آتش بس یکی از دو عمل را در باره آن‌ها انجام بدهید یا احسان نموده جوانمردانه آزاد شان کنید و یا در مقابل گرفتن فدا رها سازید». می‌بینیم این آیه اصلا بموضوع بردگی اشاره نکرده که مبادا برای فردای جامعة بشریت قانون دائمی گردد. بلکه فقط از فدیه گرفتن و آزاد کردن بدون پاداش سخن گفته، زیرا که در نظر قرآنکریم هر دو قانون قابل دوام بوده.

و بشر می‌تواند در آینده و در همه جای عالم مشکل اسیران جنگی را بوسیله آن‌ها حل کند.

مسلم و روشن است که مسلمانان از روز اول در اثر همین فشارهای علاج ناپذیر بود که اصل بردگی را برسمیت شناختند، زیرا که آنروز بهیچ وجهی نمی‌توانستند از آن شانه خالی کنند، نه اینکه بردگی در اسلام یک قانون مستقلی بود و مسلمان‌ها ناگزیر بآن عمل می‌کردند.

باوجود این فشارها باز هم شعار اسلام این نبود که همیشه اسیران را بذلت بردگی گرفتار نماید، بلکه هر جا و هر وقت که اطمینان حاصل کرد آن‌ها را آزاد گذاشت.

می بینیم پیامبر بزرگ اسلام ص اسیران مشرکین جنگ بدر را بدون قید و شرط آزاد کرد. و از نصارای نجران فدیه گرفت، و اسیران آن‌ها را باز فرستاد، برای اینکه اسلام در آینده یک شاهد بر جستة تاریخی و قافله سالار کاروان بشریت گردد. هنگامیکه آدمی زاده از کردار ناستوده موروثی نیاکان خود دست برداشته و برای کنترل شهوات خود قادر و بدرجة عالی انسانیت مفتخر گردد، و حتی در میدان‌های جنگ نیز این مردانگی را شعار خود سازد و در این وقت است که این بشر مورد تحسین و پذیرش اسلام قرار میگیرد، و بعلاوه اسیرانیکه در دست مسلمان‌ها گرفتار میشدند با این عمل کریمانه روبرو بودند. چنانکه در گذشته بیان کردیم. و هیچگاه گرفتار ذلت شکنجه و عذاب نبودند، بلکه دائم دریچة آزادی بروی آنان باز بود.

هر وقت میخواستند و خود را در مقابل مشکلات آزادی توانا میدیدند آزاد میشدند، اگرچه قبل از این گرفتاری نیز اکثر شان آزاد نبودند. بلکه اغلب از بردگانی بودند که دولت‌های استعماری روم و ایران آنروز آن‌ها را بجنگ مسلمانان میفرستادند.

اما زنان را اسلام همیشه محترم شمرده حتی در زمان بردگی نیز آن‌ها را از حال پستی و بیچارگی که در خارج از بلاد اسلام بودند بیرون آورد و عرض و ناموس آنانرا رایگان در دسترس غارتگران ناموس قرار نداد. چنانکه اغلب اوقات خوی جنگجویان در جنگ‌های غیر اسلامی چنین بود. بلکه اسلام زنان برده را مخصوص صاحبان خود قرار داد، بطوریکه دیگران حق تصرف نداشته باشند، و نیز قانون مکاتبه را دربارة آن‌ها مراعات نمود و بعلاوه هر کنیزیکه از مولای خود دارای فرزند شد، خود و فرزندش را آزاد ساخت. آری، زنان دائم با رفتار کریمانه اسلام روبرو و از سفارشهای محبت آمیز پیامبر آزادی بخش بهره مند گردیدند.

این است داستان بردگی در اسلام که خود یکی از صفحات درخشان تاریخ بشریت است. بنابراین، هرگز اسلام با اصل بردگی موافق نبوده است، بدلیل اینکه دیدیم که همه جا و همه وقت با وسائل گوناگون در آزادی بردگان کوشیده و تمام منابع بردگی را در عالم خشک نمود تا دوباره بشر فروشی بعالم اجتماع برنگردد، و فقط در این میان ضرورتی ماند که اسلام بجز پذیرفتنش چارة نداشت و آن این بود که در حال جنگ ناچار بود با دشمنانش معامله بمثل بکند، زیرا که بردگی  تنها بعالم اسلام اختصاص نداشت، بلکه اغلب بدولتها و ملتهائی مربوط بود که از محیط تسلط آن بیرون بودند و آن‌ها اسیران مسلمانان را ببردگی  وادار می‌کردند، و با شکنجه‌های ضد انسانی معذب میساختند اگرچه اسلام از اول با اصول بردگی مخالف بود و لیکن در این مورد ناچار بود که با این ملت‌ها مانند خود آن‌ها رفتار نماید.

همین طور اسلام مدتی در حال نگرانی بسر برد و نتوانست این محصول جنگی را در دنیا غیر قانونی اعلام کند، بناچار با وضع کجدار و مریض رفتار می‌کرد تا مگر وقتی فرا رسد و فرصت مناسبی پیدا شود که عالم باین نابسامانی‌ها خاتمه بدهد، و همة ملت‌ها دست اتحاد و برادری بیکدیگر داده و برای از بین بردن این منبع بردگی که اسلام از روی ناچاری پذیرفته است با یکدیگر همکاری نمایند.

و بطور یقین در نخستین ساعتیکه این اتحاد عمومی در جهان بوجود آید اسلام بی‌درنگ بقانون عمومی خود بر می‌گردد، که با قدرت و صراحت کامل و بدون اینکه کوته نظر آن را مجال سخن بماند آن را تصویب کرده است، و آن قانون این است که آزادی برای همه و مساوات حق مسلم همة ملت‌ها است.

اما آن قسمت از بردگی که از غیر راه جنگ‌های دینی بوجود آمده و زمانی از روزگار در میان مسلمانان دیده شده و از طریق آدم فروشی و بشر دزدی در بازارهای برده فروشی معمول گشته بود... بهیچ وجه به اسلام بستگی ندارد، زیرا که در این نظام اصولاً اینگونه بردگی جایز نبوده است.

بلی، نسبت دادن این رنگ بردگی  باسلام مانند این است که زمامداران سرکش و دیکتاتورهای خود سر امروز را بآن نسبت می‌دهند که در سایة هم بستگی باسلام از انجام دادن هر نوع جنایتی دریغ ندارند، و مقاصد شوم خود را در همه جا و در همه وقت در لباس قانون نمودار می‌سازند، صریحاً باید گفت که هیچ یک از این دو گروه مسلمان نیستند.

در خاتمه لازم است که چند نکته حساس را در باره بردگی تذکر بدهیم:

1-  باید بدانیم که منابع بردگی در میان سایر ملت‌ها بدون اینکه جز فشار شهوت استعمار کردن دیگران و فشاری آن‌ها را وادار نماید فراوان بود، ای بسا بدون داشتن هیچگونه هدفی جز شهوت آدم فروشی ملتی ملت دیگر و نژادی نژاد دیگر را اسیر نموده و طوق بردگی بر گردنش مینهاد، و گاهی بعلت فقر و گرسنگی دستة از مردم بذلت این بلای خانمان سوز گرفتار میشدند، و گروهی نیز از راه ارث بنده مادرزاد بوده و اسیر میگشتند و بلآخره در نظامهای تیول بضمیمه خرید و فروش و سایر انتقالهای املاک زراعتی.

بشری که کارگر کشاورز بود (کشاورزان) خرید و فروش میشد و یکنوع بردگی  مخصوصی بوجود می‌آید، و همچنین باید بدانیم که اسلام همة این منابع را غیر قانونی اعلام کرد جز منبع جنگی و آن هم که از محیط قدرتش بیرون بود. و برای از بین بردن آن بناچار موقتی قبولش کرد تا روزی فرا رسد که این فشار برداشته شده و خود بخود قانون «بردگی بس» در جهان بمرحلة اجرا درآید.

2-  باید بدانیم که در اروپا با اینکه وسائل بردگی فراوان بود ولکن هیچگونه فشار و ضرورتیکه باعث ایجاد آن گردد وجود نداشت و با این وصف روزیکه قانون الغاء بردگی  بتصویب رسید از روی اختیار نبود، بلکه یک نوع فشاری موجب پیدایش این فکر گردید.

زیرا نویسندگان اروپا می‌گویند: روزی بردگی در اروپا غیر قانونی اعلام شد که عایدات آن رو بضعف میرفت و در آمد حاصل از بردگی کمتر از مخارجش گردید و بعبارت دیگر دولت بردگی اروپا بعلت کسر بودجه سرنگون شد.

از بسکه بردگان اروپا در زندگی فشارها دیده بودند که دیگر توان جسمی و تمایل بکار در وجود آنان بپایان رسیده بود.

بطوریکه در اثر این بحران بتدریج مخارج اداره کردن آن‌ها بیش از درآمد شان شده بود. بنابراین، الغاء بردگی در اروپا یک محاسبة اقتصادی بوده که همیشه بر پایة سود و زیان استوار است.

پس در این صورت هیچگونه معنای انسانیتی در این آزادی وجود نداشت که بتوان در آن کوچکترین اشارة باحترام جنس بشر پیدا کرد تا با مراعاتش این آزادی بوجود بیاید.

بعلاوه از بسکه در اثر فشارهای زندگی و فقدان وسائل ابتدائی انقلابهای پی در پی در میان این گروه برای کسب آزادی بوقوع پیوست که ادامة این رژیم سیاه را غیر ممکن ساخت و با وجود این باز هم اروپا باین سادگی دست از گریبان بردگان بر نداشت، نه تنها آزادی رایگان در اختیار آن‌ها نگذاشت بلکه با نیرنگ تازه رنگ بردگی را تغییر داد، و از بردگی خصوصی ببردگی عمومی تبدیل نمود.

باین ترتیب که اول برده شخصی بودند و پس از این اقدام تابع قطعات زمین‌های زراعتی گردیدند، بطوریکه خرید و فروش آن‌ها بضمیمة خرید و فروش زمین انجام می‌گرفت، و هیچکس حق نداشت که از محیط خود تجاوز نماید.

و اگر احیاناً کسی از محیط مخصوص خود بیرون میرفت تحت عنوان بردة فراری و با زور قانون دست و پا بسته جلب می‌گردید، و برای اینکه دیگران عبرت بگیرند بدن فراریان را با آهن‌های گداخته داغ می‌کردند، و این رنگ بردگی همینطور ادامه داشت تا قرن هجدهم در انقلاب کبیر فرانسه غیر قانونی شناخته شد.

3-  نباید این دورنماهای آزادی ما را بفریبد، زیرا درست است که ظاهراً انقلاب کبیر فرانسه در اروپا بعمر بردگی پایان داد و همچنین آبراهام لینکولن آن را در امریکا غیر قانونی شناخت و سپس سایر ملت‌ها یکی پس از دیگری بر الغاء این رژیم استعماری متفق شدند؛ اما پس از این همه جنب و جوشها باید دید کدام بردگی در عالم لغو گردید و کدام دست عدالت تاکنون مهر «باطل شد» بر صحفة قانون بردگی  زد.

اگر این رژیم انسان سوز در جهان باطل شده پس نام این حوادث غم انگیز که هر لحظه در اطراف عالم نمایان می‌شود چیست؟ آن کار هائیکه دولت فرانسه در کشور‌های غربی اسلام انجام می‌دهد چه نام دارد؟ و آن همه رفتار ضد انسانی را که امریکای تمدن ساز! باسیاهان بومی خود دارد باید چه نامید؟ و نام آن همه اعمال وحشیانة انگلیس را در افریقای جنوبی چه باید گفت؟ آیا حقیقت بردگی  جز پیروی و تبیعت اجباری ملتی از ملت دیگر است؟ آیا مفهوم واقعی آن غیر از محروم ساختن عده‌ای بشر از حقوق مسلم انسانیت است؟ آیا مقصود غارتگران صحنة بشریت و منظور راه زنان وادی انسانیت از انجام دادن این اعمال ناستوده غیر از بردگی است؟ خواه تحت عنوان زشت بردگی  و یا تحت عنوان درخشان آزادی و برادری و مساوات نمودار شود؟

این تابلوهای فریبنده رنگین مادام که در پشت آن‌ها تلخ‌ترین حقایق و ناپاکترین عقاید تاریخ بشریت پشت سر هم ردیف شده هیچ فائدۀ بحال جامعه نداشته و نخواهد داشت، و لکن اسلام هرگز خدعه بکار نبرده همه وقت و همه جا با خود و با دیگران یگرنگ و روشن بیان است، بی‌پرده میگفت و می‌گوید: ای مردم، این بردگی است و علت پیدایش آن نیز این است، راه برای آزادی بردگان باز و طریق الغاء بردگی هموار است، اما فتح نهائی این دژ محکم در گرو اتحاد ملت‌ها و این وظیفة خطیر بعهدة جهان و جهانیان است که دربارة اسیران جنگی دامن مردانگی بمیان بسته از بردگی آنان دست برداشته عاطفة بی‌پایان انسانیت را مراعات بنمایند.

اما این تمدن بی‌روح که ما امروز در سایه بانهای آن زندگی می‌کنیم هرگز چنین صراحتی در وجدان خود سراغ ندارد.

زیرا بر همگان روشن است که چگونه در همه جا و همه وقت همت خود را در تحریف حقایق بکار انداخته و چگونه تابلوهای حقیقت پوشی را در انظار و گذرگاههای بشریت نصب می‌کند، در صورتی که در پس پردة آن‌ها مکرها، حیله‌ها، ستیزه‌ها و کینه‌ها انباشته است، و اگر غیر از این است پس این کشتار‌های دسته جمعی در تونس و مراکش و الجزائر که اغلب تعداد آن‌ها سر به هزاران میزند چیست؟ جز این است که بشر الجزائر و یا انسان تونسی و مراکشی حق مسلم آزادی خود را می‌خواهد؟ آزادی می‌خواهد که در بلاد خود بدون دخالت بیگانگان زندگی کند؟ آزادی می‌خواهد که در خانه و کاشانة خود دور از چشم اغیار با زبان مادری سخن بگوید؟ و با عقیده ای ثابت خود زنده بماند؟ و از نتیجة زحمات و کار و کوشش خود برای خود بهره برداری کند؟ و آزادانه با عالم و با ملت‌های دیگر روابط سیاسی و اقتصادی بر قرار نماید.

پس معلوم شد که کشتار این بی‌گناهان و یا در زندانهای تاریک بی‌آب و نان نگهداشتن آن‌ها برای چیست؟ و هتک احترام و تجاوز بناموس زنان بی‌پناه، و دریدن شکم مادران باردار برای تشخیص نوع جنین از کدام عاطفه انسانیتی الهام میگیرد؟

آری، این رفتار وحشیانه و این اعمال خلاف بشریت امروز در قاموس قرن درخشان بیستم تمدن و ترقی نام دارد. نام این مولود عصر دانش نشر آزادی و برادری و خلاصه بسط مساوات کامل انسانیت است.

اما آن حسن سلوک و آن رفتار کریمانة بی‌نظیر که سیزده قرن پیش اسلام دربارة بردگان ابراز داشت و بدون درنظر گرفتن هدفی جز احترام جنس بشر به آزادی آن‌ها اقدام و در همة شئون زندگی شرکت داد، و عملا به جهانیان اعلام کرد که بردگی یک وضع موقت عارضی و دوام ناپذیر است، در قاموس بیخردان متمدن امروز انحطاط و عقب ماندگی و تحوش و بربریت است.

بلی، هنگامیکه امریکای متمدن در تابلوهای سر در هتل‌ها و مهمانخانه‌ها می‌نویسد «مخصوص سفید پوستان است» و با کمال بی‌شرمی می‌نویسد «ورود سیاه پوستان و سگان ممنوع» و همچنین هنگامیکه در این کشور متمدن تا یک عده سفید پوست یک نفر و یا سرخ پوستی را می‌بینند همگی با هم بسویش هجوم آورده نقش بر زمینش نموده تا جان در بدن دارد با نوک پامیزنند. آنقدر می‌زنند تا جان بجان آفرین تسلیم کند.

و حال آنکه پلیس که مأمور حفظ جان و مال ملت است در این وحشیگری مانند یک مجسمة بی‌روح بتماشا ایستاده و دخالت نمی‌کند، و هرگز بخاطر خود راه نمی‌دهد که آخر این بی‌پناه قطع نظر از برادری در اصول بشریت هم وطن و هم کیش و هم زبان من است.

پس همه می‌دانند که این وحشیگریها برای این است که آن بشر سیاه چهره و سیاه بخت همرنگ آنان نیست، و بجز این جرم دیگری ندارد. در امریکای تمدن ساز هیچ سیاه و یا سرخ نژادی جرئت ندارد که بیک دو شیزة سفید پوست که ناموس خود را برایگان در دسترس عموم قرار می‌دهد با اجازة خود بوی نزدیک شود، همان دوشیزه و یا بانوئیکه خود را فدای شهوت دیگران نموده و با میل خود هر ساعت با یکی بسر برده و برای شخصیت خود هیچگونه ارزش بشری قائل نیست، نگاه سیاه پوستان بسویش جرم نابخشودنی و برای سفید پوستان تمدن و ترقی بشمار می‌آید، و این بلند‌ترین قلة تمدن است که تاکنون قرن درخشان بیستم بر فرازش پا نهاده است.

اما هنگامیکه یک بردة مجوسی، عمر بن خطاب t را تهدید بقتل می‌کند با اینکه عمر منظور او را میداند از قدرت و نفوذش استفاده نکرده حبس و یا تبعیدش نمی‌کند و حال آنکه از نظر قانون اسلام این بشر مجوسی ناقص است، زیرا که هنوز آتش پرست بوده و در پرستش باطل خود اصرار دارد، و هرگز نمی‌خواهد از حق روشن پیروی نماید. زیرا که می‌گوید: این بندة آتش پرست تهدید بقتلم کرد، آزادش گذاشتم تا کار خود را انجام داد، و در مسیر تاریخ بشریت جنایت بزرگی را مرتکب شد و در پایتخت اسلامی فرمان روای مسلمانانرا ترور کرد.

هم اکنون باید دید برای چه بود که عمر t او را آزاد گذاشت، تا مقصود خود را انجام داد؛ برای اینکه در قانون اسلام هیچکس نمی‌تواند قبل از ارتکاب جرم از کسی انتقام بگیرد. و بعبارت دیگر، قصاص قبل از جنایت در این قانون جایز نیست.

و داستان محرومیت سیاه پوستان افریقا از حقوق مسلم بشریت و کشتن و یا باصطلاح روزنامه‌ها و جراید انگلستان شکار کردن آن‌ها بجرم اینکه این بشر سیاه پوست جرئت بهم رسانده، پی بشخصیت خود برده، آزادی خود را که حق قانونی هر بشر است مطالبه می‌کند تمدن است.

آری، در مسیر تاریخ بشر مفهوم عدالت در قاموس بریطانیای کبیر جز این نبوده و در قرن درخشان بیستم ارمغان تمدن و نوع یاری نیز جز این نخواهد بود.

و همین معنا به اروپای خوش رفتار اجازه می‌دهد که در همه جا خود را پرچم دار رهبری جهان و سرپرست ملت‌ها نمودار سازد. و بعبارت دیگر، خود را از متولیان بشر بداند..

اما در نظر اینگونه مردم اسلام یک نظام هرج و مرج و توحش است، زیرا که اسیران جنگ را فقط بعنوان معامله بمثل اسیر مینمود نه بعنوان بردگی و اعتراف باصل انسان فروشی.

در نظر اینگونه  صاحب نظران واقعاً اسلام نظام عقب افتاده و قانون فرسوده ایست، زیرا که هیچوقت انسان شکار نبوده و هرگز بکشتار بشر بی‌دفاع بجرم اینکه سیاه چهره است اقدام نکرده، بلکه در وحشیگیری و انحطاط بحدی رسیده که بی‌پرده بپیروانش می‌گوید: اگر زمامدار شما یک برده سیاه حبشی باشد مادام که بر خلاف قانون خدا قدمی بر نداشته نباید کسی از حکم وی سر پیچی نماید، یعنی فرمانش فرمان خدا است.

تا اینجا سخن در اصول بردگی و چگونگی پیدایش آن در اسلام بود پس از این اندکی نیز دربارة زنان برده از نظر اسلام سخن می‌گوئیم:

اسلام بهر مردی اجازه داده که می‌تواند عدة از زنان را که در میدانهای جنگ اسیر میشدند نزد خود نگهداشته و بتنهائی از آن‌ها استفاده نماید، و اگر بخواهد می‌تواند بعضی از آن‌ها را به همسری انتخاب کند، در صورتی که اروپا از این عمل متنفر است و بخیال خود یکنوع کردار زشت و درندگی است که کنیزان را فقط کالای کامیابی و یک عده جسدهای بی‌ارزش و تن‌های بی‌احترام قرار می‌دهد، بطوریکه وظیفة آن‌ها در زندگی جز اسیر کردن دیوشهوت پرستان نیست، همان شهوت پرستانیکه هرگز از وادی حیوانیت بیرون نمیآیند.

بلی، بی‌پرده باید گفت که در نظر مردم اروپا بزرگ‌ترین گناه اسلام این است که زنان برده را در جهان ملی اعلام نکرد، و ناموس آن‌ها را برای هر شهوت رانی مباح نساخت، زیرا که زنان اسیر در ممالک دیگر باین پرتگاه بی‌عفتی کشیده میشدند، و بجرم اینکه سرپرست خود را از دست داده و از کانون خانواده دور افتاده‌اند و از طرف دیگر مالکان آن‌ها شعور حفظ ناموس در نهاد خود احساس نمیکنند، و هرگز نمیتوانند با دیدة غیرت بسوی آنان بنگرند، در نتیجه این گروه بی‌پناه و بیرون از عالم بشریت را بناموس فروشی و بی‌عفتی وادار ساخته و از راه ناپاک تجارت ناموس، سود سرشاری بدست میآورند.

اما خوشبختانه اسلام عقب افتاده هرگز این بی‌عفتی را برسمیت نشناخته و زنا را هیچ وقت جزو قوانین اجتماع خود قرار نداده، و همیشه مردم را برای حفظ و تشکیل اجتماع خارج از محیط آلودة عفت فروشی و زنا تحریک نموده است، زیرا که زنان برده را بمالکان آن‌ها مخصوص کرده و غذا و مسکن و حفظ ناموس و رفع احتیاجات غریزه جنسی را بعهده آنان گذاشته و کامیابی عمومی و بهره برداری دیگران را اکیداً قدغن کرده است.

و لکن ضمیر پاک و پر عاطفة اروپائی!! هرگز طاقت دیدن اینگونه رفتار کریمانه را ندارد!! و برای جبران ناراحتی وجدان خود زنا و عفت فروشی را در محیط خود آزاد گذاشته و اصول ناموس فروشی را همه جا برسمیت شناخته است و هنوز هم در هر کشوری که پای استعمار مداران اروپائی بآن می‌رسد زنا و بی‌ناموسی را ترویج نموده و در قانونی ساختن آن می‌کوشند، پس بنابراین، از تمدن سازان امروز باید پرسید که آیا بعقیدة شما تغییر نام می‌تواند ماهیت و حقیقت بردگی را عوض کند؟ آیا برای زنا و ناموس فروشی احترامی جز این هست که هیچ زنی نتواند دست رد بر سینة هر شهوت رانی بزند؟ و بناچار در برابر همة خواسته‌های شوم شهوت پرستان پست فطرت باید تسلیم شود؟ و در چنین جامعة هیچکس او را جز برای افتادن به پست‌ترین منجلاب بدبختی و تبه روزی نمی‌خواهد؛ چرا می‌خواهد؟ اما فقط برای رفع خستگی دیوشهوت که هرگز از عاطفة انسانیت الهام نگرفته و هیچگونه روح بشریتی آن را هدایت نمی‌کند.

با انصاف باید داوری نمود که آیا این ناپاکی ظاهری و باطنی که در محیط اروپا از دور پیداست، بآن حسن رفتار و روابط انسانی که در نظام اسلام در میان زنان برده و مالکین آنان وجود داشت با هم یکسان است؟ آیا تاکنون کدام مسلمانی ناموسش را این طور ضایع کرده است؟

اسلام همیشه با خود و با مردم صراحت بیان داشته و هرگز خدعه و فریب بکار نبرده است، با بیان روشن همه وقت میگفت: ای مردم، ای بشریکه ببردگی و انسان فروشی خو گرفته اید حدود بردگی این است و این زنان اسیر شده نیز بردگانند و رفتار با آن‌ها از این حدود نباید تجاوز نماید.

اما هیچگاه نگفته که این رژیم برای بشریت دائمی بوده و این وضع سزاوار آبروی آیندة انسانیت است، بلکه همه وقت و همه جا میگفت که رژیم بردگی یکنوع ضرورت جنگی است، هر وقت بشر بخواهد بر علیه آن متحد شود و اسیران جنگ را بذلت بردگی  نگیرد بپایان می‌رسد، امامتأسفانه بی‌پروا باید گفت که تمدن پلید امروز هنوز هم این صراحت بیان را در خود احساس نکرده است، بلکه خیلی که بخود فشار آورده نام زنا و تجاوز بحریم ناموس را بردگی  نگذاشته، و بعقیده خود بعالم بشریت خدمت بزرگی انجام داده آن را ضرورت اجتماعی و از لوازم تفکیک ناپذیر زندگی نامیده است.

باید از این تمدن بی‌عاطفه و از این خدمتگذار انسانیت پرسید: آخر چرا بی‌عفتی ضرورت اجتماعی شده؟ و بچه دلیل زندگی امروز آن را ایجاب می‌کند؟

آری، برای این است که مرد متمدن اروپائی هرگز نمی‌خواهد زحمت عیال و مسئولیت زن و زندگی را بپذیرد، مرد اروپائی فقط از زن، تن عریانی می‌خواهد؛ بدون اینکه عاطفة او را بسوی خود جلب و یا عاطفه خود را بسوی وی روانه نماید، هر که می‌خواهد باشد و از هر کجا بدست آید تا بار شهوتش را فرو نهد و آتش افروختة کنون غریزة جنسی را مدتی خاموش کند، بنابراین، اینگونه مرد در محیط اینگونه تمدن واژگون یکنوع جسم متحرک است، مانند چهار پایان در هر رهگذری بدون مراعات هیچگونه آداب و رسومی بهم جنس مادینۀ خود میپرد و تا می‌تواند اندوخته شهوتش را تحویل وی داده و مدتی خود را راحت و آرام می‌سازد و همچنین زن هم در پرتو این تمدن سیاه یکنوع جسم متحرکی است، مانند یک حیوان این بار شهوت را تحویل میگیرد، آن هم نه از یک شخص بخصوص بلکه از هر رهگذری که بتواند تحویل بدهد.

بدیهی است که در قاموس اروپائی این نابسامانی‌ها ضرورت اجتماعی نام دارد و در عصر حاضر بمردم متمدن اروپائی اجازه می‌دهد که زنانرا ببدترین نوع بردگی  وادار نماید.

و لکن اگر همین مرد اروپائی از این منجلاب حیوانیت بیرون آید و خود را بفضای بی‌پایان انسانیت برساند و بر دیوشهوتش این اندازه خود مختاری عطا نکند خواهد دید هیچگونه ضرورتی در کار نبوده که بتوان آن را اجتماعی و یا غیر اجتماعی نامید.

بسی شگفت انگیز است دولت هائیکه در جهان کنونی غرب که آوازه شان فضای عالم را پر کرده است زنا را غیر قانونی اعلام کردند، اما نه برای اینکه شخصیت و وجدان آن‌ها از این لحاظ ناراحت بوده و یا سطح اخلاق روحی و جسمی انسان غرب نشین از منجلاب فساد آمیز درندگی نجات یافته است، هیهات که این موجود بتواند اینگونه نا راحتی را در نهاد خود احساس بکند، بلکه برای این است که در این سرزمین علم و هنر یک دسته هوسباز پیدا شدند که جامعة ترقی خواه غربی را از وجود زنان منحرفی که زنا و خود فروشی را وسیله کسب معاش قرار داده بودند بی‌نیاز ساخته، و رنگ ننگ آمیز ناموس فروشی را عوض کردند، و بعبارت دیگر ناموس فروشی را نیز از جملة تجملات افتخار آمیز خانوادگی بشمار آوردند، الحق اینگونه زنان در میدان شهوترانی کمتر از مردان نیستند.

و از همه شگفت انگیزتر این است که پس از این همه رسوائی باز هم دنیای غرب امروز از همه روزها خوشحالتر است که نظام اجباری و موقت بردگی را دربارة زنان بردة آنروز بر دین اسلام عیب گرفته و در همه جا دست آویز خود ساخته است، در صورتی که سیزده قرن پیش بساطش برچیده شد و آنروز هم از طرف اسلام اعلام شد که نظام موقت است و قابل دوام نیست.

و با این وصف هنوز هم اسلام نظیف تر و پاکتر از هر نظامی است، که در قرن درخشان بیستم در دنیای تاریک غرب موجود بوده و تمدن سیاه امروز آن را طبیعی‌ترین نظام‌ها معرفی می‌کند.

بطوریکه تا اکنون هیچ انسان غربی آن را زشت نشمرده و در تغییرش نکوشیده است و در نظر مردم آن سرزمین مانعی ندارد که تا پایان عمر بشر و جهان دوام بپذیرد.

هان! اکنون کسی نمی‌تواند بگوید که این زنان شهوت پرست با ارادة خود داوطلبانه و بدون اجبار باینگونه بی‌عفتی و خودفروشی تن می‌دهند، برای اینکه آزاد و آدم آزاد می‌تواند از تمام مزایای آزادی استفاده نماید.

زیرا ما هم در مقابل آن می‌گوئیم: بسیاری از بردگان نیز وقتی که آزادی رایگان در اختیار شان قرار گرفت نپذیرفتند و بدون اجبار و داوطلبانه بردگی را اختیار کرده و بخدمت اربابان خود ادامه دادند. و لکن ما این موضوع را هرگز دلیل و مجوز بردگی  نمیدانیم؛ نه در نظام اسلام و نه در سایر نظامها، بلکه مقصود ما از نظام بردگی نظامی است که جامع بشر را با اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و با اصول فکری و روحی بپذیرفتن بردگی وادار نماید. و یا وضعی پیش بیاورد که این قافله را خود بخود در مقابل عمل انجام شده انسان فروشی قرار بدهد، بطوریکه راه چاره برویش مسدود گردد و بناچار آن را برسمیت بشناسد. بر همگان واضح است که تمدن اروپای تمدن ساز امروز، زنان را فوج فوج بزنا و ناموس فروشی واداشته و رسمیت آن را تصویب کرده است، هیچ فرقی ندارد که زنا دادن رسمی باشد و یک عده زنان منحرف بوسیلة آن کسب معاش بکنند و یا یکدسته زنان شهوتران و هوسباز برای اطفاء سوزش شهوت خود را به رایگان در اختیار هر رهگذری بگذارند.

بلی، این است داستان پر ماجرای بردگی در اروپا تا عصر درخشان! قرن بیستم. بردگی مردان و زنان، بردگی ملت‌ها و نژاد‌ها و خلاصه بردگی  اموال و ذخائر روی زمین یکنوع بردگی است که وسیله‌های آن فراوان و اسباب تولیدش هر ساعت و با فزایش است.

و بعلاوه آن، ضرورت و فشاری که آنروز اسلام را در مقابل عمل انجام شده قرار میداد امروز در محیط اروپا وجود ندارد.

چرا مگر بگوئیم که رذالت و پست همتی ملت‌های غرب و سقوط آن‌ها از مرتبة کمال انسانیت بمنجلاب شهوت پرستی، خود یکنوع فشار بزرگ و ضرورت اجتناب ناپذیر اجتماعی است.

دیگر بس است!. همین دنیای پر آشوب کمونستی را بحال خود بگذار، تا دولت‌های کمونیزم ملت‌های خود را چنان بقید بردگی و ذلت عبودیت گرفتار نمایند، که کسی مالک بر آزادی خود نبوده و آزادی مسکن و مأوا را با حسرت‌های بشر سوز در عالم خیال پی ریزی کنند، و همچنین بگذار غارتگران رژیم سرمایه داری مردم و سرمایة مردم را غارت بکنند و این بشر بی‌پناه را با هر چه که دارد ببردگی  بگیرند، تا حدیکه بجز اختیار و ارادة سرمایه داران استعمار نژاد، اراده و اختیاری در کار نباشد.

هر دو گروه جفا مدار را یک لحظه از خود و از فکر خود دور کن؛ زیرا که خدعه و نیرنگ در عالم فراوان خواهی دید.

بس است تاکنون آنچه که بیان کردیم از رنگهای فریبننده و صحنه‌های خوش نقش و نگار بردگی که همیشه با زبان حال، آشکارا خود را بعالم معرفی کرده و بنام تمدن پیروز، پیشرفته و بمقام ضرورت اجتناب ناپذیر اجتماعی رسیده است.

وقتیکه این ستمکاران شرق و غرب و این جغدهای غربی و شرقی را از نهانخانه فکرت دور کردی، از دور این صحنه‌های فریبنده را تماشا کن. و خود انصاف بده که آیا بشریت در این چهارده قرن دور از نور هدایت اسلام ترقی کرده است؟ و یا اینکه بتدریج در گودال تاریک بردگی سرازیر گشته و هنوز هم این سیرمعکوس ادامه دارد؟ و حتی امروز بیش از هر زمانی برهبری و راهنمائی اسلام محتاج تر است؟ تا مگر بوسیله آن بتواند خود را از این گرداب تاریک بدبختی و نادانی نجات داده و اشتباهات گذشته را جبران نماید.




[1]- یعنی: «و به راستى فرزندان آدم را گرامى داشتیم».

[2]- ﴿بَعۡضُکُم مِّنۢ بَعۡضٖ[النساء: 25].

[3]- حدیث پیامبر اکرمص[صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ابی داود، سنن ترمذی، و سنن نسائی].

[4]- حدیث پیامبر اکرم ص [صحیح مسلم و سنن ابی داود].

[5]- طبری این حدیث را از رسول اکرم r در کتاب «آداب النفوس» روایت کرده است.

[6]- ﴿وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنٗا وَبِذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱلۡجَارِ ذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِ وَمَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ مَن کَانَ مُخۡتَالٗا فَخُورًا ٣٦[النساء: 36].

[7]- صحیح بخاری.

[8]- متفق علیه، [صحیح بخاری، و صحیح مسلم] از ابوهریره t.

[9]- مصنف ابن ابی شیبه.

[10]- هندوان باین عقیده اند که بردگان (منفور) از پای اله خلق شده اند، بناء ایشان با این خلقت شان حقیر و ذلیل اند. و هرگز این وضعیت فلاکتبار از ایشان دور نمی‌شود تا زمانی که ایشان ذلت و عذاب و شکنجه را تحمل نکنند. در این صورت، شاید روح ایشان به مخلوقات بهتر و افضل تر تناسخ کند. بنابر این، یک وضعیت لعنتی بدی دیگر بر این وضعیت لعنتی بدی ایشان اضافه می‌گردد، و ایشان بدون هیچگونه مقاومت باین ذلت تن می‌دهند. 

[11]- این حدیث را امام غزالی در کتاب «إحیاء علوم الدین» خود ذکر کرده و گفته است که این از آخرین سفارشات رسول خدا ص می‌باشد.

[12]- از کتاب «عدالت اجتماعی در اسلام» نوشتة استاد شهید سید قطب رحمه الله.

[13]- صحیح بخاری.

[14]- چنانچه بر این امر چند تن از دانشمندان مسیحی اروپائی چون البرت و ارنولد در کتاب (الدعوة إلى الإسلام» گواهی می‌دهند.

[15]- در تاریخ مثالهای زیادی است که دلالت بر این امر می‌کنند، از آنجمله دو مثالی را که ارنولد در کتاب خود بنام (الدعوة إلی الإسلام ص 58) ذکر می‌کند: «وهمچنان در معاهدة که بین مسلمانان و اهالی شهرهای همجوار آمده است: اگر ما از خطر تجاوز دشمنان شما را حفاظت نمودیم جزیه تان برای مان روا باشد و در غیر آن روا نیست». و می‌گوید: «.... وقتیکه ابوعبیده فرمانده عرب از آمادگی حمله هرقل خبر شد به مسئولین شهرهای فتح شده در شام نامه نوشته ایشان را امر نمود که جزیه های را که از اهالی شهرها گرفته اند برگردانند....». 

[16]- صحیح مسلم، سنن ابی داود و سنن ترمذی.

[17]- ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِینَ ٧٧[القصص: 77].

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد