فصل سوم:
احکام کلی در رابطه با نوزاد
مبحث اوّل: آنچه والدین هنگام تولد نوزاد انجام میدهند
یکی دیگر از فضیلتها و نکات با ارزش در شریعت اسلامی آن است که تمامی احکام مربوط به نوزاد را بیان کرده و هر آنچه را که از همان ابتدا پایههای تربیتی را میسازد، روشن نموده است تا تربیت کنندۀ فرزند با دیدی روشن نسبت به وظایف خویش در ارتباط با نوزاد اقدام نماید و چه شایسته است که تمام کسانی که مسؤولیت تربیت را بعهده گرفتهاند، آن را به نحو احسن و بطور کامل براساس قواعد اسلامی به انجام رسانده و تطبیق نمایند. منظور، قواعد و مجموعه دستوراتی است که مربی اول اسلام، پیامبر بزرگوار ما برای امتش ترسیم فرمودهاند.
در اینجا مهمترین احکامی که بر مربیان و والدین و مسؤولین تربیتی واجب است که اجرا نمایند، مطرح میشود:
مستحب است که انسان مسلمان برای شادمانی و مسرت برادر مسلمانش (که بچهاش بدنیا آمده) مژده تولد نوزاد را به او بدهد.
این مژدگانی باعث تقویت محبت و استحکام روابط و گسترش مهر و عطوفت بین خانوادۀ مسلمان میشود و اگر اولین کسی نبود که مژده تولد را به پدر بچه میدهد، مستحب است که به او تبریک گفته و برای فرزند و والدین او دعای خیر کند، چه بسا که خداوند مهربان بپذیرد و دعا مستجاب گردد.
قرآن کریم در چند آیه در مناسبهای مختلف مژدۀ تولد فرزند را مطرح نموده است تا ضمن بیان موضوع به امت اسلام بیاموزد که این بشارت و تبریک چه اثر مهمی در رشد و استحکام روابط خانوادگی و اجتماعی مسلمین دارد.
خدای تعالی در داستان حضرت ابراهیم میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُنَآ إِبۡرَٰهِیمَ بِٱلۡبُشۡرَىٰ قَالُواْ سَلَٰمٗاۖ قَالَ سَلَٰمٞۖ فَمَا لَبِثَ أَن جَآءَ بِعِجۡلٍ حَنِیذٖ ٦٩ فَلَمَّا رَءَآ أَیۡدِیَهُمۡ لَا تَصِلُ إِلَیۡهِ نَکِرَهُمۡ وَأَوۡجَسَ مِنۡهُمۡ خِیفَةٗۚ قَالُواْ لَا تَخَفۡ إِنَّآ أُرۡسِلۡنَآ إِلَىٰ قَوۡمِ لُوطٖ ٧٠ وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِکَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ یَعۡقُوبَ ٧١﴾ [هود: 69- 71].
«و به راستی فرستادگان ما ابراهیم را مژده آورده، سلام گفتند، او هم گفت: سلام [بر شما]. و درنگ نکرد تا گوساله ای بریان [برای آنان] آورد. و چون دید دستهایشان به سوی غذا دراز نمیشود، آنان را ناشناس یافت و از آنان احساس ترس و دلهره کرد، گفتند: مترس که ما به سوی قوم لوط فرستاده شدهایم. پس همسرش در حالی که ایستاده بود [از شنیدن گفتگوی فرشتگان با ابراهیم] خندید. پس او را به اسحاق و پس از اسحاق به یعقوب مژده دادیم».
باز قرآن مجید در داستان حضرت «زکریا»÷ میفرماید:
﴿فَنَادَتۡهُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَهُوَ قَآئِمٞ یُصَلِّی فِی ٱلۡمِحۡرَابِ أَنَّ ٱللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحۡیَىٰ﴾ [آل عمران:39].
«در حالی که در محراب به نماز ایستاده بود ملائک او را صدا زدند و گفتند: خداوند به تو مژدۀ فرزندی میدهد به نام یحیی».
و در آیۀ دیگری میفرماید:
﴿یَٰزَکَرِیَّآ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَٰمٍ ٱسۡمُهُۥ یَحۡیَىٰ لَمۡ نَجۡعَل لَّهُۥ مِن قَبۡلُ سَمِیّٗا ٧﴾ [مریم: 7].
«ای زکریا، ما به تو مژده فرزندی میدهیم به نام «یحیی» که نامی برگزیده از جانب خداوند است که تا حال بر هیچ بندهای نهاده نشده است».
در کتابهای سیرۀ پیامبر آمده است: زمانی که حضرت محمدص متولد شد، «ثویبه» کنیز «ابولهب» عموی پیامبرص به او مژده داد که «عبدالله» امشب صاحب فرزندی شد «ابولهب به میمنت این خبر خوش او را آزاد کرد، خداوند این عمل او را تباه نکرد و بعد از مرگش که در عذاب بسر میبرد به مناسبت آن عمل، آبی گوارا از بین دو انگشت «شست» و «اشاره» برایش جاری کرد. که امام بخاری هم آن را روایت کرده است. همچنین سهیلی میگوید که حضرت عباسس گفت: یک سال بعد از مرگ «ابولهب» شبی او را در خواب دیدم در حال بسیار بدی بود، گفت: بعد از مرگ، روی آسایش به خود ندیدم، فقط روزهای دوشنبه عذابم تخفیف پیدا میکند. و این روز همان روزی است که در آن «ثویبه» به «ابولهب» بشارت تولد پیامبرص را داد و «ابولهب» او را آزاد کرد.
امّا در مورد تبریک در ارتباط با تولد فرزند «امام ابن قیم جوزیّه» در کتابش به نام «تحفه المودود» از «ابوبکربن المنذر» روایت میکند که مردی به خدمت «حسن بصری» رسید و مرد دیگری که فرزندش تازه به دنیا آمده بود در کنار حسن بصری بود مرد تازه وارد گفت: تولد سوار کارت (کنایه از فرد شجاع و جوانمرد) را تبریک میگویم. حسن بصری گفت: از کجا میدانی سوار کار خواهد بود یا الاغدار!؟ مرد گفت: پس چه بگویم؟ حسن بصری گفت: بگو: خدایتعالی به نوزادت برکت دهد، و توانائی شکرگزاریش را بتو ببخشد، از اعمال خیر او نیز نصیب تو گردد و خدایتعالی او را حفظ کند و بسلامتی بزرگ شود.
این تبریک شامل حال هر نوزادی خواهد بود فرق نمیکند که دختر باشد یا پسر، چه شایسته است که مسلمین این شیوۀ پسندیده را بر جامعه خویش تطبیق دهند تا روابط بین آنان محکمتر شود و پیوند محبت بین آنان با گذشت زمان عمیقتر گردد و سایبان دوستی و الفت برفراز این خانوادهها برافراشته شود و به راستی چه خوب است که در طریقی گام بردارند که هر چه پیش میروند، وحدت و محبت آنان بیشتر شود، تا جائی که از طریق بندگی خدا به رابطۀ برادری مستحکم دینی برسند و وحدت آنان مانند پایههای سربی نفوذ ناپذیری باشد که یکدیگر را تقویت میکنند.
البته بعضی از خانوادهها به منظور تبریک، گل یا هدیه برای اهل خانوادۀ نوزاد هدیه میبرند که این هم پسندیده است، چون در واقع عمل به قول پیامبراکرمص است که فرمود:
«تَهَادَوْا تَحَابُّوا» «برای یکدیگر هدیه ببرند تا محبتتان افزون شود».
2- گفتن اذان و اقامه در گوش نوزاد مستحب است
یکی دیگر از دستورات شرع اسلام دربارۀ نوزاد، گفتن اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ، بعد از تولد است.
ابو رافع میگوید:
پیامبر اکرمص را دیدم که بعد از تولد حسنبن علی از دختر گرامیش حضرت فاطمهل در گوشش اذان گفت. (روایت ابوداود و ترمذی)
«بیهقی» و «ابن السنی» از حسینبن علیب و او از پیامبرص روایت میکند که ایشان فرمودند:
«مَنْ وُلِدَ لَهُ فَأَذَّنَ فِی أُذُنِهِ الْیُمْنَى وَأَقَامَ فِی أُذُنِهِ الْیُسْرَى لَمْ تَضُرَّهُ أُمُّ الصِّبْیَانِ».
«کسی که در گوش راست نوزادش اذان و در گوش چپش اقامه بگوید «ام الصبیان» به او ضرر نمیرساند.
همچنین از «ابن عباسب» روایت میکنند:
«روزی که «حسنبن علیب» متولد شد پیامبر اکرمص در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت:
امّا حکمت و دلیل اذان و اقامه چیست؟ چنانکه «ابن قیم جوزیّه» در کتاب «تحفه المودود» میگوید اوّلین ندائی که گوش را مینوازد باید این واژههای بلند مرتبه اذان باشد که در بردارندۀ وصف عظمت و اقتدار پروردگار انسان است و شهادت ورود به دین اسلام است، در واقع این شعار اسلام است هنگام دخول به دنیا، اذان مانند تلقین است که کلمۀ توحید است و شعار اسلام است در هنگام خروج انسان از دنیا، به هر حال با وجود اینکه طفل توانایی ادراک اذان را ندارد، کلمات آن بر قلبش اثر میگذارد و او را از همان ابتدا تحت تاثیر قرار میدهد و فایدۀ دیگر فرار شیطان از کلمات اذان است، شیطانی که منتظر تولد بچه است تا کار خویش را دربارهاش آغاز کند. کلمات اذان او را ضعیف و خشمگین میکند و در اولین اوقات توجه او به طفل، وی را فراری میدهد. حکمت دیگری هم که در آن نهفته است آن است که دعوت به جانب خدا و دین اسلام قبل از دعوت شیطان باشد، زیرا فطرت و خلقت نوزاد، در اصل و قبل از آنکه شیطان تغییر و انحرافی در او ایجاد نماید پاک بوده است. همچنین حکمتهای دیگری نیز در این امر نهفته است که در اینجا مجال ذکر آنها نیست.
این فواید ارزشمند اذان است که «ابن قیم» آن را بیان کرده است آنهم در اولین لحظات تولد بچه که بوی دنیا را احساس میکند و در معرض نسیم وجود قرار میگیرد.
رسول خداص در گوش نوزاد اذان میگوید تا در اوائل حیات شیطان را براند و این از دلایل مهم اهتمام و توجه رسول اکرمص به اندیشۀ توحیدی و ایمان اسلامی و راندن شیاطین و هواهای نفسانی است.
3- شیرین کردن سقف و اطراف دهان نوزاد مستحب است
یکی دیگر از احکام شرع اسلام دربارۀ نوزاد «تحنیک» نامیده میشود.
تحنیک چیست و چه حکمتی دارد؟ «تحنیک» عبارت است از نرم جویدن خرما، سپس گذاشتن مقدار بسیار کمی از آن برانگشت سپس وارد کردن انگشت به دهان نوزاد بعد از آن بسیار آرام انگشت را به چپ و راست حرکت میدهیم و اطراف و سقف دهان را با آن آغشته میسازیم تا مادۀ مذکور به نقاط مختلف دهان برسد. چنانچه خرما در دسترس نبود تحنیک با هر ماده شیرینی میتواند انجام بگیرد مانند عصارۀ شربت مخلوط با عطر گل، یا هر مادۀ دیگر.
شاید یکی از دلایل تحنیک این باشد که عضلات دهان و زبان و فکین تقویت گردد تا طفل برای گرفتن پستان و مکیدن شیر آماده شود.
برای مبارکی و میمنت تحنیک بهتر است. کسی این عمل را انجام دهد که متقی و صالح باشد، تا آن را به فال نیک گرفته و نوزاد در آینده از صفات تقوی و شایستگی اخلاقی برخوردار باشد از جمله احادیثی که فقها بر اساس آن عمل تحنیک را سنت میدانند، اینهاست:
ابو موسیس میگوید:
همسرم پسری بدنیا آورد، او را به خدمت پیامبرص آوردم نام او را ابراهیم گذاشتند، پس با خرما او را تحنیک نموده و برایش دعای خیر و برکت فرمودند و نوزاد را به من پس دادند. (روایت بخاری و مسلم)
در این مورد حدیث «انس بن مالک» در صحیحین آمده است که در آن میگوید:
«ابوطلحه» پسری داشت که مریض بود. برای امری از منزل خارج شد در آن فاصله پسرش فوت نمود، وقتی به خانه برگشت به همسرش گفت: پسرک چطور است؟ و امسلیم (همسرش) جواب داد: در کمال آرامش. سپس شام را پیش آورد. شام را خوردند، آن شب همخوابه شدند. پس از آن «ام سلیم» ماجرا را به شوهرش گفت و اظهار نمود: برخیز! تا برای دفن بچه اقدام کنیم، ابوطلحه خشمگین شد و صبح به نزد پیامبرص آمد و ماجرا را باز گفت، پیامبرص فرمود: آیا امشب عروسی کردید (منظور نزدیکی است) گفت: آری! پیامبر خداص فرمود: خدایا به این زن و شوهر برکت ببخش! وقتی که بچۀ امسلیم بدنیا آمد «ابوطلحه» به من گفت بچه را بردار و به نزد پیامبر خداص برو و همراه با او مقداری خرما فرستاد. به خدمت پیامبرص رسیدیم، نوزاد را گرفت و گفت: همراهش چیزی هست؟ گفتیم: آری. مقداری خرما، پیامبر خرماها را گرفت، یکی از آنها را به نرمی جوید و سپس مقدار بسیار کمی از آن را با انگشت در دهان نوزاد نهاد و به قسمتهای مختلف دهان مالید و نام طفل را «عبدالله» گذاشت.
همچنین «خلال» میگوید: «محمدبن علی» به من گفت که شنیدم مادر فرزند «احمدبن حنبل» میگفت: درد شدید و حالت زایمان به من دست داده بود و آقایم خوابیده بود، بیدارش کردم گفتم: آقا نزدیک است از شدت درد بمیرم، گفت: انشاءالله به سلامت فارغ شوی، به محض گفتن آن دعا فارغ شدم، و سعید را بدنیا آوردم، «احمدبن حنبل» گفت خرما را بیاورید (خرمای مکه که در منزل داشتیم) سپس به مادر «علی» گفت این خرما را نرم بجو و بچه را تحنیک کن و من نیز چنین کردم.
یکی دیگر از دستورات شرع اسلام تراشیدن سر نوزاد در روز هفتم تولد است که برابر با وزن موی تراشیده شده، نقره به فقرا و مستحقین به عنوان صدقه داده میشود که دو حکمت دارد: اول اینکه تراشیدن موی سر باعث تقویت نوزاد و باز شدن منافذ پوست سر و همچنین تقویت حس بینائی، شامه و شنوائی میشود.
دوم حکمت اجتماعی این سنت است، اگر برابر وزن مو، نقره به عنوان صدقه بین فقرا و مساکین پخش شود و برای هر نوزادی این عمل صورت پذیرد از لحاظ ارتباط متقابل اجتماعی و مبارزه با فقر بسیار مؤثر است و باعث تحقق همکاری و دوستی و روابط اجتماعی گستردهتر در گروههای مختلف مردم جامعه میشود.
امّا احادیثی که فقها براساس آن به مستحب بودن موضوع استدلال کردهاند، شامل موارد زیر میگردد:
«امام مالک» در کتاب «الموطأ» از «جعفربن محمد» او هم از پدرش روایت میکند که حضرت «فاطمه»ل هم وزن موی حضرت حسن و حسین و زینب و امکلثومش نقره صدقه دادند.
«ابن اسحاق» از «عبداللهبن ابوبکر» و او هم از «محمدبن علی بنالحسین» روایت میکند:
پیامیر ص، روز هفتم ولادت حضرت «حسن»س گوسفندی سربرید و میهمانی داد و به حضرت «فاطمه»ل گفت: سر نوزاد را بتراش و هم وزن آن نقره بده! او هم میگوید: من هم آن را وزن کردم، وزنش حدود یک درهم بود.
و یحییبن بکیر از «انس بن مالک»س روایت میکند: رسول خداص به تراشیدن سر حضرت حسن و حضرت حسینب در روز هفتم تولد امر فرمودند و هم وزن آن نقره صدمه دادند.
اما باید توجه نمود که برخلاف تراشیدن سر، «قزع» نهی شده است، معنی «قزع» آن است که قسمتی از سر را بتراشی و قسمتی را رها کنی، نهی صریح در این باره از پیامبر خداص وارد شده است.
اما «بخاری» و امام «مسلم» از «عبدالله ابن عمر»ب روایت میکنند، که میگوید:
رسول خداص از قزع نهی فرمودند.
امّا قزعی که از آن در حدیث فوقالذکر نهی شده چهار نوع است.
اول: قسمتهای مختلفی از سر تراشیده و قسمتهایی نتراشیده باقی بماند.
دوم: وسط سر را بتراشد و اطراف سر را رها کند.
سوم: اطراف سر را بتراشد و وسط سر را رها کند.
چهارم: قسمت پیشین سر را بتراشد و بقیه را واگذارد.
«ابنالقیم» میگوید: این دستور کمال توجه خدا و پیامبرش را برای رعایت عدالت نشان میدهد، حتی عدالتی که انسان لازم است در رابطه با نفس خویش در نظر داشته باشد پس نهی فرمودند که بخشی از سر تراشیده و بخشی رها شود، زیرا به سر آسیب میرساند و آدمی نسبت به عضو بدن خود ظلم روا میدارد[1]. نظیر این نهی در رابطه با نشستن در معرض سایه و آفتاب از جانب رسول خداص آمده است که باعث میشود قسمتی در معرض آفتاب و بخشی در سایه بوده و به بدن ضرر برساند، یا آنکه نهی فرمودند که انسان با یک کفش راه برود باید هر دو را بپوشد یا در بیاورد و غیره.
امّا نکته دیگری که در حدیث نهفته است، آن است که رسول اکرمص به ظاهر شدن انسان مسلمان در جامعه با ظاهری شایسته و آراستگی متناسب با عقیدۀ خویش، بسیار اهمیت میدادند. تراشیدن قسمتی از سرو رها کردن بقیۀ آن با وقار و زیبایی و متانت انسان مسلمان منافات دارد و همچنین با شخصیت اسلامی او که وی را از سایر عقاید و افکار جدا میکند تعارض دارد، مسلمان باید نشانگر عقیدهای باشد که با بیبندوباری و فساد و آشفتگی اخلاقی مبارزه میکند، چه تاسفانگیز است که بسیاری از والدین و مربیان این احکام را نمیدانند، در برخورد با تعداد زیادی از آنان وقتی موضوع توضیح داده میشود، تعجب میکنند و برایشان تازگی دارد. زیرا با این مفاهیم مانوس نیستند، کسی را ندیدهاند که آن را بر زندگی تطبیق بدهد و به آن عمل کند، مگر کسانی که خدا به آنان رحم کرده و به ایشان توفیق فهم و اجرای آن را داده است.
میخواهم به این افراد دوستانه بگویم که ندانستن و جهل در شریعت اسلامی به عنوان عذر پذیرفته نمیشود، کسی که در یادگیری امور دینی کوتاهی میکند، در روز قیامت اگر بگوید: خدایا نمیدانستم که چکار کنم، از او پذیرفته نمیشود و این نمیدانستم، او را نجات نخواهد داد.
احکام ذکر شده هر چند مستحب است اما ضروری است که تمامی آن را بر زندگی خانوادگی خود و فرزندان و نزدیکان و بستگانمان تطبیق دهیم، زیرا اگر ما، در مستحبات کوتاهی کنیم به تدریج منجر به کوتاهی و بیتوجهی در اداء واجبات خواهد شد، پس این تساهل و بیتوجهی، به فرایض دینی و بالاخره به عقیدۀ اسلامی کشیده خواهد شد و در نهایت انسان مسلمانی که اهمال میکند به دام کفر مطلق گرفتار میآید و در بیابانهای گمراهی سرگردان خواهد شد و تمامی عقیدۀ دینی خود را کنار میگذارد.
بنابراین تمامی مربیان و والدین باید این احکام را یاد بگیرند و جزء به جزء بر زندگی خویش تطبیق دهند تا به رضایت الهی نایل آیند و اسلام را در گفتار و کردار خویش تحقق بخشند، چه بسا که خدا آنان را بر دشمنانشان پیروز گرداند و مجد و عظمت از بین رفته و کرامت و بزرگواری در هم شکسته خویش را بار دیگر بدست آورند و براستی که تحقق این امر برای خداوند متعال سهل است.
مبحث دوم: احکام نامگذاری نوزاد
یکی از عادات پسندیده اجتماعی آن است که پس از تولد فرزند پدر و مادر برای او نامی انتخاب میکنند تا با آن شناخته شود و برای دور و نزدیک قابل شناسایی باشد و شریعت اسلامی چون کامل است و هیچ موردی را فروگذار نکرده است به این نکته نیز توجه نموده و به آن اهمیت داده است و احکامی وضع نموده که نشانگر توجه این عقیدۀ والا به موضوع فوق است، تا امت اسلامی تمامی مسائل مربوط به نوزاد را هم بداند و تمامی آنچه را که باعث ارتقاء و تکامل شخصیت و تربیت او میگردد بشناسد و بکار گیرد.
در اینجا مهمترین احکام مربوط به نامگذاری نوزاد ارائه میگردد:
1- چه وقت نوزاد نامگذاری میشود؟
اصحاب سنن از «سمره» روایت میکنند که گفت: رسول خداص فرمود:
«کُلُّ غُلاَمٍ رَهِینٌ بِعَقِیقَتِهِ تُذْبَحُ عَنْهُ یَوْمَ سَابِعِهِ وَیُحْلَقُ رَأْسُهُ وَیُسَمَّى».
«هر بچهای در گرو عقیقهاش[2] است که روز هفتم سر بریده میشود و در آن روز نامگذاری شده و سرش را میتراشند.
بنابراین حدیث، نامگذاری نوزاد باید در روز هفتم بعد از ولادت باشد و از طرف دیگر احادیثی داریم که دلالت دارد بر اینکه نامگذاری نوزاد در همان روز ولادت است.
«بخاری» و «مسلم از «سهل بن الساعدیس» روایت میکنند که میگوید:
وقتی «منذربن ابواسید» متولد شد او را نزد رسول اکرمص آوردند، پیامبر ص نشسته بود و بچه را بر روی زانویش نهاد در حالی که «ابواسیدس» نشسته بود، پیامبر اکرمص به چیزی که در برابرش بود سرگرم شد، «ابواسیدس» امر کرد تا بچه را از روی پای حضرت رسولص بردارند.
پیامبر فرمودند: بچه کجاست؟ «ابواسیدس» گفت: ای رسول خدا! بچه را برگرداندیم.
پیامبرص فرمود: اسمش چه بود؟ گفت: اسمش فلان بود.
فرمودند: خیر، بلکه اسم او منذر است.
همچنین در صحیح «مسلم» در حدیث «سلیمانبن المغیره» از «ثابت» از «انس»س آمده که گفت: پیامبرص فرمودند: امشب بچهام بدنیا آمد، او را به نام پدرم ابراهیم÷ نام نهادم. از احادیثی که گذشت، چنین بر میآید که در اسمگذاری از لحاظ زمانی وسعت زیادی هست، جایز است که در همان روز اول ولادت باشد و میشود آن را تا سه روز به تاخیر انداخت و یا در روز عقیقۀ نوزاد که روز هفتم است، میشود انجام گیرد و قبل از عقیقه و بعد از آن هم مجاز است.
بر والدین واجب است که بهترین و زیباترین نامها را بر فرزندان خویش بگذارند، پیامبر گرامی ما که درود و سلام خدای بر او باد- در این باره مسلمانان را تشویق نموده و به انجام آن امر فرمودهاند.
پیامبر خداص در این باره فرمودهاند:
«إنَّکُمْ تُدْعَوْنَ یَوْمَ القِیامَةِ بأسْمائکِمْ وأسماءِ آبائِکُمْ فأحْسِنُوا أسْماءَکُمْ».
«روز قیامت شما را با نامهای خود و پدرانتان صدا میزنند، پس نامهای نیک برگزینید».(روایت ابوداود حدیث حسن)
و در صحیح «مسلم» از «ابن عمر»س آمده است که گفت: رسول خداص فرمود:
«إِنَّ أَحَبَّ أَسْمَائِکُمْ إِلَى اللَّهِ عَبْدُ اللَّهِ، وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ».
«محبوبترین نامهایتان نزد خدای عزّوجل «عبدالله» و «عبدالرحمن» است».
برو الدین نیز واجب است که از گذاشتن نامهای زشت که کرامت و احترام فرزندشان را خدشهدار میکند و باعث استهزاء میشود، بپرهیزند.
امام «ترمذی» از حضرت «عایشه»ل روایت میکند: رسول خداص نامهای زشت و قبیح را تغییر میدادند
امام «ترمذی» و «ابن ماجه» از «ابن عمر»س روایت میکنند که: دختری به نام «عاصیه» [3]داشتند، رسول خدا نامش را به «جمیله» تغییر دادند.
«ابو داود» میگوید: پیامبر اکرمص این نامها را تغییر داد:
عاصی، عزیز، عتله،[4] شیطان، حکم، غراب، حباب[5] .
همچنین «ابوداود» میگوید که نامهای ذیل را رسول خدا بدین گونه تغییر دادند:
نام «حرب» را که معنی جنگ است به «سلم» که به مفهوم صلح است، عوض کردند. نام «مضطجع»[6] را به «منبعث» و «بنیالزّنیه»[7] را «بنی الرّشده» تغییر داد.
«ابو داود» میگوید: اسناد احادیث را به جهت اختصار حذف کردهام.
همچنین بر والدین لازم است که از نامهای بدشگون که باعث مصیبت و بدبختی زندگی بچه آنان میشود، بپرهیزند. در صحیح بخاری در روایتی از «سعیدبن المسیب» از پدرش و او هم از جدش آمده است:
به خدمت رسول اکرمص رسیدم، گفت: اسمت چیست؟ گفتم «حزن»[8] فرمود: تو «سهل» هستی نه «حزن» گفت: نامی را که پدرم با آن مرا خوانده است تغییر نمیدهم، «ابن المسیب» میگوید هنوز آن اخلاق خشن در ما هست.
«امام مالک» در کتاب «الموطأ» از «یحیی بن سعید» روایت میکند که گفت: عمربن خطابس به مردی گفت: نامت چیست؟ گفت: جمره (یک گل آتش) فرمود: پسر چه کسی هستی؟ گفت پسر شهاب. فرمود: از کدام طایفهای؟ گفت: از «حرقه» (حرارت)، فرمود: منزلت کجاست؟ گفت: در «حرّهالنار» (سرزمین سیاهی دارای سنگهای متخلخل که گویا با آتش سوخته است). فرمود: در کدام قسمت آن سرزمینی؟ گفت: در قسمت «ذات لظلی» (دارای زبانۀ آتش)، حضرت «عمر»س فرمودند: اهل و خانوادهات را در یاب که آتش گرفته و هلاک شدند، و همانطوری هم بود که ایشان خبر دادند.
بروالدین واجب است که از گذاشتن نامهایی که به خداوند سبحان تعلق دارد، خودداری کنند. مثلاً گذاشتن نام: احد، صمد، خالق، رازق، و نامهای مختص به پروردگار متعال که مشخص است.
«ابو داود» در کتاب «سنن» میگوید: نمایندۀ قومی همراه آنان جهت تبریک گوئی به خدمت رسول اکرمص در مدینه رسیدند، کنیۀ او «ابوالحکم» بود او را به همین نام صدا میزدند. رسول خداص او را خواند و فرمود: حکم (حکم کننده و فیصله دهندۀ امر) خداوند است و حکمکنندۀ واقعی اوست، سپس فرمودند: چرا کنیۀ تو «ابوالحکم» است؟ جواب داد: قوم من اگر در امری اختلاف پیدا کنند به من مراجعه میکنند، من قضاوت میکنم و حکم میدهم و آنها به حکم من راضی میشوند. پیامبرص فرمود: چه نیکوست! پس فرمودند: آیا فرزندی داری؟ جواب داد: آری! نامهایشان، «شریح» «مسلم» و «عبدالله» است. فرمودند: کدام یک بزرگتر است؟ گفت: «شریح» گفتند: پس نام تو «ابوشریح» است.
در صحیح «مسلم» از «ابوهریره»س آمده است که رسول اکرمص فرمود:
«أَغْیَظُ رجُلٍ على الله یومَ القیامة وأَخْبَثُهُ، رَجُلٌ تَسمَّى ملک الأملاک، لا مَلک إِلا اللهُ».
«منفورترین و خبیثترین مرد نزد خداوند در قیامت کسی است که نامش «ملک الاملاک» است، زیرا تنها مالک ملک، خداوند است».
همچنین ضروری است که خانوادۀ فرزند نامی را که حاوی «یمن» و برکت یا نشانه تفاول به خیر است، بر فرزند خود نگذارند، زیرا وقتی حضور ندارد کدورت خاطر و نوعی بدیمنی حاصل میگردد (مثلاً میگویند (افلح) رستگار در منزل است در جواب میگوئید خیر، این عدم وجود رستگار یا هر نام دیگر مانند آن نوعی بدیمنی است).
نامهایی مانند «افلح» (کامیاب) «نافع» (سودمند) «رباح» و «یسار» (سهولت) از این دسته نامها هستند.
«مسلم» و «ابو داود» و «ترمذی» از «سمرهبن جندب»س روایت میکنند که رسول خداص فرمودند:
«محبوبترین کلامها نزد خدا، چهار کلام است:
«سبحان الله، الحمدلله، لا إله إلا الله والله أکبر».
تاکید میکنم که نامهای پسرانتان را «یسار»، «رباح»، «نجیح» و «افلح» نگذارید.
زیرا میگوئی مثلاً: یسار اینجاست؟ و اگر نباشد جواب میدهند خیر». سمره میگوید نامهای ممنوع، این چهار نام است، پس از قول من چیزی بر آن نیافزائید.
«ابن ماجه» روایت میکند و مختصر گفتهاش آن است که رسول خداص ما را از چهار اسم برای بندگان نهی فرمودند: افلح، نافع، رباح و یسار.
همچنین باید از گذاشتن نامهایی که عبودیت برای غیر خدا را میرساند اجتناب نمود، مانند: عبدالعزی، عبدالکعبه، عبدالنبی و نامهای دیگر شبیه این نامها، که حرام بودن این نامها مورد اتفاق است.
امّا در اینجا شاید سؤالی برای خواننده عزیز پیش آید، سؤال این است که اگر این نامها حرام هستند، چرا پیامبر اکرمص در غزه «حنین» در گرماگرم و بحبوحه جنگ بر بلندی رفته و فریاد بر آوردند: «أنا النَّبیُّ لا کَذِب، أنا ابْنُ عَبْدِ المُطَّلب»[9] باید در جواب گفت که درست است که پیامبر کلمه «عبدالمطلب» را برزبان جاری کردند ولی این نام بردن از باب انشاء و ابتداء نبود، یعنی این نام را ایشان ایجاد نکرده است و قبل از جاری ساختن آن برزبان در ابتدا آن را بر شخص معین نگذاشتند.
«ابن القیم» میگوید: در اینجا رسول خداص اسمی را بیان کردند و خبر از نامی دادند که مسمّای آن که پدر بزرگ ایشان بود قبلاً به این نام شناخته شده بود.
خصوصاً در مواضعی که در آنجا رسول اکرمص در مقابل دشمنان، مبارزه طلبی مینمودند، پس در مواضعی مانند موضع رسول اکرمص در جنگ «حنین» نیست.
دلیل دیگر آنست که اصحاب رسول خداص در مقابل ایشان نام قبایلشان را مانند: «بنی عبدمناف» «بنی عبدشمس» و «بنی عبدالدّار» میبردند و آن حضرت آنان را نهی نمیکرد، زیرا نامی است که قبلاً گذاشته شده و کسی یا گروهی با آن نام خاص شناخته میشوند.
نکته قابل توجه در بحث اخیر آن است که نامهایی که عبودیت غیر خدا را میرساند، اگر بخواهیم از آن خبر دهیم اشکالی ندارد، ولی اگر ایجاد نمائیم و یا خود ابتداء به شخص معین بگذاریم، قطعاً حرام خواهد بود.
و بالاخره اولیاء محترم باید بدانند که اسمهایی که دلالت برگداختگی و عشق سوزان و سرگشتگی دارد و یا از بیگانه گرفته شده است مطلوب نیست، نامهایی مانند «هیام» (عاشق سرگشته)، «هیفاء» (کمرباریک) «نهاد» (دختر پستان برجسته) «سوسن» (نام فارسی نوعی گل) «نریمان» (نام فارسی)، «میاده» (زن لرزان) «غاده» (زن نرم اندام) «احلام» (جمع حلم به مفهوم عقل و بردباری یا جهالت) و نامهایی شبیه این نامها که خود میتوانید براساس این قاعده آن را دریابید.
اما چرا این نامها مطلوب نیست؟ در جواب باید گفت:
امت اسلام باید در بین سایر ملل و جوامع، متمایز و مشخص باشد و به واسطۀ خصایص و هویت ویژۀ آن شناخته شود. این نامها اعتبار امت را لکهدار و هویت او را نابود کرده و معنویات او را از بین میبرند.
زمانی که امت اسلام به این درجه از سقوط و تنزّل اخلاقی رسید، از جهت فرهنگی دچار فروپاشی شده و به تکهها و قطعههای منفردی تبدیل میشود که دشمن بسادگی به درون آنان نفوذ و بر افکارشان تسلط پیدا میکند و عزّت و کرامت آنان را به ذلیلی و حقارت بدل میکند، مانند موقعیت کنونی ما «ولا حول ولا قوة إلا بالله»[10].
با توجه به این مطالب آن همه تشویق رسول گرامی اسلامص برای ما عجیب نخواهد بود که میفرمودند:
«نامهای انبیاء و نامهایی مانند «عبدالله» و «عبدالرحمن» و در کل نامهایی که دلالت بر عبودیت برای خداوند دارد، برگزینید، تا امت محمدی از سایر امتها متمایز شود حتی در مظاهر حیات دنیایی تا در نهایت بهترین امتی باشید که بشریت برای رسیدن به نور هدایت و اصول اسلام به آن اقتداء کند».
در این مورد، همچنین رسول خداص فرمودند:
«تَسَمُّوا بِأَسْمَاءِ الأَنْبِیَاءِ، وَأَحَبُّ الأَسْمَاءِ إِلَى اللهِ عَبْدُ اللهِ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ، وَأَصْدَقُهَا حَارِثٌ وَهَمَّامٌ، وَأَقْبَحُهَا حَرْبٌ وَمُرَّةُ».
«نامهای انبیاء را بر فرزندانتان بگذارید و محبوبترین نامها نزد خدا «عبدالله» و «عبدالرحمن» و درستترین نامها «حارث» (بیاد آورنده، درس خوان)، «همام» (بزرگوار، بخشنده، پادشاه بلندهمت) و زشتترین نامها نزد خدای «حرب» (جنگ) و «رّه» (تلخ) است». (روایت ابو داود و نسائی)
3- انتخاب کنیه برای نوزاد سنت است
یکی دیگر از مبانی تربیتی که اسلام در تربیت فرزند قرار داده است، صدا کردن نوزاد به «ابوفلان» (پدرفلان) است. صدا کردن فرزند به ابو فلان (پدر فلان) اثرهای شگفتانگیز شخصیتی و فواید تربیتی بزرگی دارد که در ذیل ذکر میشود:
· رشد حسّ احترام و بزرگواری در فرزند، همچنانکه یکی از شاعران میگوید:
او را با کنیه صدا میزنم، وقتی میخوانمش، تا به او احترام گذاشته باشم و او را لقب نمیدهم، چرا که لقب زشت اوست.
أکنیه حین أنادیه لأکرمه |
|
ولا ألقبه والسوءة اللقب |
· رشد شخصیت اجتماعی فرزند و ایجاد این احساس در او که وارد جمع بزرگترها شده است و به سن احترام و پذیرش اجتماعی رسیده است.
· عادت دادن فرزندان به آداب احترام و خطاب محترمانه برای بزرگترها و رفتار و خطاب احترامآمیز برای همسالان خودشان.
به دلیل این فواید مهم و این پیامدهای بسیار ارزشمند بود که پیامبر گرامیص برای اطفال کنیه انتخاب میکردند و با کنیه آنان را صدا میزدند، تا درسی برای تمامی مربیان اعم از اولیاء یا غیر آنان باشد و به این طریق در نامگذاری اطفال عمل نمایند و در صدا کردن آنها از آن استفاده کنند.
در صحیحین از حدیث حضرت «انسس» آمده است که گفت:
رسول گرامی خداص دارای والاترین اخلاق بودند، برادری داشتم به نام «ابوعمیر» هر وقت پیامبرص بزرگوار با او برخورد میکرد، میفرمود: ای «ابا عمیر»! چطور است «نغیر»؟
(نغیر نام پرندهای است که «ابا عمیر» با آن بازی میکرد) راوی حدیث میگوید: فکر میکنم «ابوعمیر» در سنی بود که از شیر گرفته شده بود.
رسول اکرمص به حضرت «عایشه»ل اجازه داد که کنیۀ «ام عبدالله» را برای خود برگزیند، عبدالله در این کنیه همان «عبدالله بن الزبیرب» است که پسر خواهرش «اسماء» دختر حضرت «ابوبکرس» میباشد.
همچنین حضرت «انسس» قبل از اینکه فرزندی داشته باشد «ابوحمزه» نامیده میشد و «ابوهریره» زمانی که به این نام خوانده میشد، فرزندی نداشت.
جایز است که کنیهای را که فرد بر میگزیند به اسمی غیر از اسم فرزندانش باشد، مانند حضرت «ابوبکرس» که پسری به نام «بکر» نداشت یا حضرت «عمربن الخطابب» «ابوحفص» نامیده میشد و فرزندی به نام «حفص» نداشت و «ابوذرس» و «خالدبن ولیدس» که او را «ابوسلیمان» میگفتند و نمونههای بسیار دیگری که قابل شمارش نیست.
نتیجه این مباحث آن است که انتخاب کنیه برای نوزاد، مستحب است. همچنین در مورد کنیه برای افراد بزرگسال، لزومی ندارد که فرد دارای کنیه، فرزندی داشته باشد یا کنیهاش نام فرزندش باشد.
«مسائلی پیرامون نامگذاری و کنیه»
مسائلی فرعی در ارتباط با نامگذاری و کنیه مطرح میشود که به ترتیب زیر ذکر میگردد.
(أ) اگر پدر و مادر بر سر نامگذاری نوزاد اتفاق نظر نداشته باشند، حق نامگذاری با پدر است. احادیثی که ذکر شد، میرساند که نامگذاری از حقوق پدر است و قرآن کریم، صریحاً میگوید که فرزند به پدر نسبت داده میشود، نه مادر، مثلاً گفته میشود، فلانی پسر فلان کس.
خدای تعالی میفرماید:
﴿ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ هُوَ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِ﴾ [الأحزاب: 5].
«آنان را با نام پدرانشان صدا بزنید که این نزد خدا درستتر است».
و حدیث «انس» را از کتاب صحیح «مسلم» بیان کردیم که گفت: رسول خدا فرمودند:
«امشب پسرم بدنیا آمد نام او را به نام پدرم ابراهیم گذاشتم».
(ب) برای پدر و هیچکس دیگر جایز نیست که فرزند را با القاب زشت صدا کند، القابی مانند: «قصیر» (کوتوله یا کوتاه)«اعور» (یک چشم) «اخرس» (لال) «خنفساء» (سوسک سیاه) و مانند آن، زیرا خدای تعالی میفرماید:
﴿وَلَا تَنَابَزُواْ بِٱلۡأَلۡقَٰبِ﴾ [الحجرات: 11].
«و به یکدیگر القاب زشت ندهید».
زیرا القاب زشت اثر بزرگی در انحراف شخصیت روحی و اجتماعی فرزند خواهند داشت که به صورت گستردهتر در مبحث مسؤولیت تربیت روانی، در باب مسؤولیتها مورد بررسی قرار میگیرد. ان شاء الله
(ج) آیا بکار بردن کنیه ابوالقاسم جایز است؟
تمامی علما اتفاق نظر دارند که استفاده از نام پیامبرص برای نامگذاری نوزاد اشکالی ندارد.
براساس حدیث مسلم از «جابرس» که گفت: مردی از ما نام پسرش را محمد گذاشت، قوم به او گفتند: نمیگذاریم اسم بچهات را به اسم رسول خداص بگذاری! آن مرد به خدمت رسول گرامی آمد، در حالی که بچهاش را کول کرده بود و گفت: ای رسول خدا! صاحب فرزندی شدم و نامش را «محمد» گذاشتم، حالا قوم من میگویند: نمیگذاریم که چنین اسمی بگذاری، پیامبر فرمود:
«تَسَمَّوْا بِاسْمِى وَلاَ تَکْتَنُوا بِکُنْیَتِى فَإِنَّمَا أَنَا قَاسِمٌ أَقْسِمُ بَیْنَکُمْ» «اشکالی ندارد، اسم مرا برای فرزندانتان برگزینید، اما کنیه مرا انتخاب نکنید، زیرا من «قاسم» هستم و بین شما تقسیم خواهم کرد».
اما در مورد انتخاب کنیه پیامبرص، امامان مجتهد، نظرات و دلایل مختلفی دارند که در اینجا ذکر میگردد:
نظر اول: مطلقاً مکروه است، دلیل این گروه حدیث «جابر» است که «مسلم» آن را روایت میکند که مطرح شد و همچنین حدیث دیگری که «بخاری» و «مسلم» آن را از قول «ابوهریرهس» روایت میکنند که پیامبرص فرمود: به اسم من بچههایتان را نام بگذارید، اما کنیه مرا برای آنان انتخاب ننمایید.
امام «شافعی» این حکم را به عنوان نظر خود در این مورد ذکر کردهاند.
نظر دوم: مطلقا مباح است. دلیل این گروه حدیثی است که در سنن «ابوداود» از حضرت «عایشه»ل روایت شده که گفت: زنی به خدمت رسول خدا رسید و گفت: بچهای به دنیا آوردهام و نامش را «محمد» گذاشتم و کنیه «ابوالقاسم» را برایش برگزیدم، شنیدم به نظر شما ناپسند است. فرمودند: «چه کسی اسم من را حلال و کنیه مرا حرام کرده است» (منظور آنکه به نظر من ناپسند نیست و اشکالی ندارد).
«ابن ابی شبیه» میگوید: «محمدبن الحسن» از «ابی عوانه» روایت کرده و او هم از «مغیره» و او هم از «ابراهیم» که گفت: «محمدبن الاشعث» خواهرزاده حضرت «عائشه»ل بود و او را با کنیۀ ابوالقاسم صدا میزدند.
همچنین «ابن ابی خیثمه» از «زهری» روایت میکند که گفت: چهار تن از پسران اصحاب رسول خداص را دیدم که نامشان «محمد» و کنیه آنان «ابوالقاسم» بود، آن چهار تن:
«محمدبن طلحه بن عبدالله»، «محمدبن ابیبکر»، «محمدبن علیبن ابیطالب» و «محمدبن سعدبن ابی و قاص» بودند.
از امام «مالک» درباره کسی که نامش «محمد» و کنیهاش «ابوالقاسم» است سؤال شد، فرمود: «از نظر من اشکالی ندارد، چون در اینباره از رسول خدا نهی وارد نشده است».
نظراتی که اظهار شد، برگزیدن اسم و کنیه پیامبرص را مطلقاً مباح میداند و احادیثی را که در آنها نهی آمده است حمل بر نسخ کردهاند.
نظریۀ سوم: جمع بین اسم و کنیه جایز نیست و فقط داشتن یکی از آن دو صحیح است، یا نام «محمد» یا کنیه «ابوالقاسم».
حجت این دسته از دانشمندان اسلامی روایتی است در سنن «ابوداود» از «جابر»س که گفت: پیامبر خداص فرمودند: کسی که نام مرا برای فرزندش برگزید، نباید کنیه مرا برایش انتخاب کند و بالعکس کسی که کنیه مرا انتخاب کند، مجاز به نامگذاری به نام من نیست.
و حدیث دیگری که «ابنابوشیبه» از «عبدالرحمن» او هم از «ابوعمره» او هم از عمویش نقل میکند، که میگوید: رسول خداص فرمودند: جمع بین اسم و کنیه من جایز نیست.
و حدیث دیگری از «ابن ابی خیثمه» که میگوید: وقتی «محمد» پسر «طلحه» متولد شد «طلحه» به خدمت رسول اکرمص رسید و گفت: نامش «محمد» است و کنیه «ابوالقاسم» پیامبرص فرمود: این دو را با هم جمع نکن و کنیهاش را ابوسلیمان بگوئید.
نظریه چهارم: گذاشتن کنیه پیامبرص بر افراد در زمان حیات آن حضرت ممنوع بوده است، اما بعد از وفاتشان، اشکالی ندارد.
این گروه به حدیثی که «ابوداود» در کتاب «سنن» از «منذر» روایت میکند، و او هم از «محمد» پسر «حنفیه» که گفت: حضرت «علی»س فرمود: اگر بعد از شما (خطاب به رسول اکرمص) صاحب پسری شوم، نامش را «محمد» و کنیهاش را «ابوالقاسم» بگذارم؟ پیامبر ص فرمود: آری.
و «حمید» پسر «زنجویه» در کتاب «الادب» میگوید: از «ابی اویس» پرسیدم که امام «مالک» درباره مردی که اسم و کنیه پیامبرص را برای پسرش انتخاب میکند، چه میگفت؟ او به پیرمردی که در مجلس نشسته بود اشاره کرد و گفت: او «محمد» پسر «امام مالک» است، نامش را پدرش گذاشت و کنیهاش «ابوالقاسم» است و توضیح داد که نهی از جمع این دو در زمان حیات رسول خداص بوده است، به این جهت که کسی دیگر غیر از پیامبر را صدا بزنند و ایشان جواب دهند یا متوجه شخص صدا زننده گردند، اما بعد از وفات ایشان اشکالی ندارد.
پس بنابر آنچه گذشت، انتخاب نام و کنیه رسول خدا برای فرزندان پسر اشکالی ندارد و احادیثی که در آنها نهی آمده است، اختصاص به زمان حیات آن پیامبرص عزیز دارد، که پرهیز نمودهاند که ایشان در هنگام خطاب شخص دیگر، اشتباهی جواب بدهند و این التباس بعد از حیات ایشان روی نخواهد داد که این خود دلیل جواز است، اما آنچه جواز این امر را تاکید میکن، حدیثی است از «زهری» که میگوید چهار پسر از فرزندان اصحاب پیامبرص را دیدم که نامشان «محمد» و کنیهشان «ابوالقاسم» بود- و الله اعلم-
پس در انتهای این فصل بار دیگر خدمت پدران و مادران عزیز، عرض میکنم:
چه شایسته است که بهترین نامها و کنیهها را برای فرزندانشان برگزینند و از انتخاب نامهائی که ارزش آنها را کم میکند و کرامت و احترام آنها را خدشهدار میسازد و باعث انحطاط شخصیت و معنویات آنها میشود، خودداری نمایند. در کنیهگذاری به رسول اکرمص تاسی کنند و از همان ابتدا طفل را به کینهای گوش نواز و دلانگیز صدا بزنند تا کودک احساس شخصیت کند و روحیه احترام و محبت به اطرافیان و بزرگان خانواده در وجودش بیشتر شود و روش برخورد با اطرافیان و اظهار محبت و ادب به آنان را یاد بگیرد.
چه پسندید است که همه ما این پایههای تربیتی ارزشمند را در زندگی اجرا کنیم و بر این اساس با عظمت، تربیت فرزند را بنا نمائیم، اگر حقیقتاً طالب آنیم که بار دیگر، عظمت و مجد از بین رفته اسلام را باز یابیم و هویت ارجمند آن را زنده کنیم. که البته تحقق آن برای خداوند سهل است، بشرط آنکه نیتهایمان را خالص کنیم و دستوران دین را بر زندگی خویش تطبیق دهیم و به شیوه تربیت و شریعت اسلامی ملتزم باشیم. انشاء الله.
عقیقه در لغت به معنی قطع است و زمانی که میگویند: «فلانّ عق والدیه» یعنی با پدر و مادرش قطع رابطه کرد و به همین معنی است که شاعر میگوید:
بلاد بها عق الشباب تمائمی |
|
وأول أرض مس جلدی ترابها |
سرزمینی که در آن «تمائم» دوران کودکی به دلیل پای گذاشتن به سن جوانی قطع گردید، و اولین سرزمینی که خاکش با پوستم تماس پیدا کرد. (مقصود از تمائم دعاهائی است که برای محفوظ ماندن کودک به او میآویزند، و(قصد شاعر بیان گذشت دورانهای مختلف زندگی در آن سرزمین است.) اما مفهوم شرعی عقیقه، ذبح گوسفند در روز هفتم ولادت نوزاد است.
احادیثی که مشروعیت عقیقه را تاکید میکند و اثبات مینماید که این عمل بر طبق سنت رسول اللهص است و مستحب میباشد، فراوان است که در اینجا فقط به ذکر چند حدیث اکتفا میشود.
در صحیح «بخاری» از «سلمان» پسر «عمار الضبی» روایت شده که پیامبرص فرمود:
«مَعَ الْغُلامِ عَقِیقَةٌ فَأَهْرِیقُوا عَنْهُ دَمًا وَأَمِیطُوا عَنْهُ الأَذَى» پیامبرص فرمود: «برگردن هر بچه عقیقهای هست که باید گوسفندی برایش ذبح کنید و به این وسیله بدیها را از او دور نمائید».
اصحاب سنن از «سمره» روایت میکنند که گفت: پیامبر خداص فرمودند: «هر نوزادی مرهون عقیقهاش است (عقیقه برایش لازم و ضروری است) که با ذبح گوسفند در روز هفتم برگزار میشود و در آن روز نامگذاری میگردد و سرش را میتراشند.»
امام «احمد» و امام «ترمذی» از حضرت «عایشهل» روایت میکنند که رسول خداص فرمودند: «عَنِ الْغُلاَمِ شَاتَانِ مُکَافِئَتَانِ، وَعَنِ الْجَارِیَةِ شَاةٌ». «ذبح دو گوسفند هم سن و هم اندازه برای پسر و یک گوسفند برای دختر کافی است».
امام «احمد» و امام «ترمذی» از «ام کرز الکعبیه» روایت میکنند که او از رسول خداص درباره عقیقه پرسیدند، فرمودند: «عَنْ الْغُلَامِ شَاتَانِ وَعَنْ الْأُنْثَى وَاحِدَةٌ لَا یَضُرُّکُمْ ذُکْرَانًا کُنَّ أَوْ إنَاثًا». «برای پسر دو گوسفند و برای دختر یک گوسفند و فرقی نمیکند که گوسفند مذکر یا مونث شد».
3- نظریات فقها دربارۀ مشروعیت عقیقه
سه نظر از جانب فقهاء و مجتهدین در اینباره ابراز شده است که بیان میشود:
نظریه اول: سنت مستحب است. امام «مالک» و اهل مدینه و امام «شافعی» و اصحاب او و امام «احمد» و «اسحاق» و «ابو داود» و تعداد زیادی از اهل علم و فقه و اجتهاد بر این نظر هستند و دلیل آنها احادیثی است که در این باره ذکر شد و به دلیل متعددی هم نظر آنها را که گفتهاند، واجب است، رد کردهاند که در اینجا بخشی از آن ذکر میگردد:
· اگر عقیقه واجب بود، امر به وجوب آن آشکارا در دین ذکر میشد، زیرا مواردی این چنین که حکم واجب دارند، یک نیاز همگانی هستند و مبتلا به همه مردم میباشند، در حالی که رسول بزرگوار ما فقط بیانی عام فرمودند که رفع عذر میکند و براساس آن میتوان بر مشروعیت عقیقه استدلال نمود.
· پیامبر خداص امر عقیقه را موکول به خوشایند صاحب آن نموده است که فرمودند: کسی که فرزندش بدنیا آمد و دوست داشت که در راه خدا برایش قربانی کند، این کار را انجام دهد.
· فعل پیامبرص دلالت بر وجوب نمیکند بلکه دلالت بر مستحب بودن آن است.
نظریه دوم: عقیقه واجب و محتوم است. امام «حسن بصری» و «لیثبن سعد» و تعدادی دیگر از علماء و فقها تابع این نظریهاند، دلیل این بزرگان بر وجوب عقیقه روایت «بریده» و «اسحاق بن راهویه» است که میگوید: «در روز قیامت همچنانکه در مورد نمازهای پنجگانه سؤال میشود، در مورد عقیقه نیز سؤال خواهد شد».
همچنین استدلال نمودهاند به حدیث «حسن» از «سمره» از پیامبر اکرمص که فرمود: «هر بچهای در گرو عقیقهاش است» و وجه استدلال در این رابطه آن است که فرزند نمیتواند برای والدین در قیامت شفاعت کند، مگر عقیقهاش را داده باشند و این وجوب را میرساند.
نظریه سوم: عقیقه مشروع نیست. این نظریه فقهای حنفی است، زیرا دلیل ایشان حدیثی است که در آن از رسول خداص در مورد عقیقه سؤال شده است و ایشان فرمودهاند: «آن را نمیپسندم».
همچنین به حدیثی که «امام احمد» از حدیث «ابورافع» روایت مینماید، استدلال کردهاند که حضرت «فاطمه»ل خواست که برای «حسن بنعلی»ب دو قوچ ذبح کند، رسول خداص فرمود: «عقیقه لازم نیست، فقط سرش را بتراشید و هم وزن موهایش نقره صدقه بدهید».
حضرت «فاطمه»ل در تولد حضرت «حسنس» نیز همین کار را کرد.
اما ظاهر احادثی که بیان شد به سنت بودن و استحباب عقیقه دلالت میکند و جمهور فقها و اکثریت اهل علم و اجتهاد بر این نظرند و به فقهای حنفی در رابطه با احادیث انکار مشروعیت عقیقه اینگونه جواب دادهاند. احادیثی که در ارتباط با عقیقه ذکر شد، نمیتواند دلیل مهمی برای انکار مشروعیت آن باشد.
اما حدیث «عمروبن شعیب» از پدرش او هم از جدش که گفت: رسول خداص فرمودند: «عقیقه را نمیپسندم» چگونگی شروع حدیث که سؤال از عقیقه شد و همچنین سیاق آن دلالت بر آن دارد که رسول خداص نام عقیقه را برای گوسفند ذبح شده نپسندیدهاند[11]. سپس گفتند: ای پیامبر خدا، قصد ما لغت عقیقه نیست، بلکه منظور ما آنستکه اگر صاحب فرزندی شدیم آیا عقیقه برای او صحیح است یا نه؟ پس ایشان در جواب میفرمایند: اگر کدام از شما که میخواهد برای فرزندش در راه خدا گوسفند ذبح کند این کار را انجام دهد، برای پسر دو گوسفند همسال و هم اندازه و برای دختر یک گوسفند.
اما در حدیث ابورافع که پیامبر خداص به حضرت فاطمه ل گفتند: فقط سرش را بتراش و هم وزن آن نقره بده، به کراهیت عقیقه دلالت نمیکند، زیرا آنحضرت نمیخواستند که دخترشان متحمل مخارج و مشکلات عقیقه شوند و آن را خود بعهده گرفتند و گوسفندی ذبح کردند، در واقع دلیل مشروعیت عقیقه روایات متعددی است که در اینجا به ذکر تعدادی کمی از آن اکتفاء میشود.
روی أبو داود عن أیوب عن عکرمه وَعَن ابْن عَبَّاس رَضِیَ اللَّهُ عَنْهما: «أَن رَسُول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم َعق عَن الْحسن وَالْحُسَیْن کَبْشًا کَبْشًا». رسول اکرمص برای حضرت حسن و حسینبهر کدام یک قوچ قربانی کرد.
و ذکر جریر بن حازم عن قتاده عن أنس: «أن النبی ج عقَّ عَن الْحسن وَالْحُسَیْن کَبْشًین». حریر بن حازم از قتاده و او هم از انس روایت میکند که: «پیامبر اکرم ج برای حضرت حسن و حسین دو قوچ قربانی کرد».
و ذکر یحیی بن سعید عن عمره عن عائشهل قالت: «عق رسول الله ج عن الحسن والحسین یوم السابع». و در روایت دیگری از حضرت عائشهل آمده است: پیامبر خداص در روز هفتم ولادت حضرت حسن و حسین ب قربانی کرد.
نتیجه آن است که: جمهور فقهاء و ائمه بر مستحب بودن عقیقه برای نوزاد اتفاق نظر دارند.
بنابراین عقیقه وظیفهای است که پدر و مادر- بشرط توانائی- باید آن را بانجام رسانند تا سنت پیامبر خداص را زنده کرده باشند و برای این عمل خود از خدایتعالی اجر و پاداش گیرند و از جانب دیگر باعث افزایش محبت و تحکیم روابط اجتماعی و خانوادگی شوند، زیرا هنگامی که دعوتشوندگان بدلیل شادمانی تولد نوزاد دور هم جمع میشوند و از ولیمه نوزاد بهره میگیرند، روابط مورد نظر تحقق مییابد و تحکیم پیدا میکند و این فوائد ارزشمند زمانی مصداق روشنتری پیدا میکند که نیازمندان و محرومان و فقرا و مساکین، نیز از این عقیقه نصیبی داشته باشند.
همچنانکه در حدیث سمره آمد: فرزند در گروه عقیقهاش خواهد بود، تا روز هفتم که قربانی برایش انجام میشود و بر او نامی میگذارند، حدیث فوق نشان میدهد که عقیقه در روز هفتم پس از ولادت است و آنچه این مفهوم را تاکید میکند، حدیثی بود که از حضرت عائشهل روایت کردیم که فرمود: رسول خداص روز هفتم ولادت حسن و حسینب گوسفند ذبح کرده و آنها را نام نهادند و امر کردند که سرشان را بتراشند.
البته در اینجا اقوال دیگری هست که دلالت دارد بر آنکه ضرورتی ندارد عقیقه حتماً در روز هفتم باشد بلکه استحباب آن در روز هفتم است و ذبح میتواند مثلاً در روز چهارم، هشتم یا دهم و یا حتی بعد از آن صورت گیرد که در اینجا مهمترین نظرات در این رابطه بیان میشود.
میمونی میگوید: به ابوعبدالله گفتم: چه وقت برای نوزاد ذبح انجام میگیرد؟ گفت: حضرت عائشهل فرمود: روز چهارم، هفتم یا بیست و یکم.
امام مالک میگوید: قید روز هفتم مذکور در حدیث از جهت مستحب بودن آنست و اگر ذبح در روز چهارم، هشتم، یا دهم، و حتی بعد از آن صورت گیرد اشکالی ندارد.
نتیجه آنکه: اگر برای پدر ممکن بود، گوسفند را در روز هفتم ذبح کند ولی اگر این امر میسر نشد بنابر گفته امام مالک قربانی در روزهای دیگر هم اشکالی ندارد و برای جلوگیری از محدودیت صاحب عقیقه توسع زمانی خاصی در این امر در نظر گرفته شده است زیرا ﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ بِکُمُ ٱلۡیُسۡرَ﴾ [البقرة: 185] «خدایتعالی طالب سهولت برای شماست».
﴿وَمَا جَعَلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلدِّینِ مِنۡ حَرَجٖۚ﴾ [الحج: 78]. «خدایتعالی در دین بر شما تنگی قرار نداده است».
5- آیا عقیقه دختر و پسر مانند هم است؟
بنابر احادیثی که بیان شد عقیقه برای دختر و پسر مستحب است و همچنین براساس حدیثی که امام ترمذی روایت کردند، عقیقه پسر دو گوسفند و عقیقه دختر یکی است.
خلاصه مطلب آنست که: احادیث فوق دو نکته را برای ما روشن میکنند:
1- عقیقه برای دختر و پسر مشروع است.
2- در امر عقیقه پسر نسبت به دختر برتر است
برتری فوق را از احادیث مذکور استنباط کردهایم اما امام مالک معتقد است که عقیقه دختر و پسر هر کدام، یکی است و وقتی که از ایشان سؤال کردند که چرا نظر شما اینچنین است فرمودند:
از ابن عباس روایتی داریم که رسول خداص برای حسن و حسین هر کدام یک قوچ قربانی کرد.
جعفربن محمد از پدرش روایت میکند که حضرت فاطمه برای حضرت حسن و حسین هر کدام یک قوچ ذبح کرد و امام مالک همچنین میگوید.
عبدالله بن عمرس برای هر کدام از دختران یا پسرانش یک گوسفند قربانی کرد.
بهر حال میتوان از این اقوال نتیجه گرفت که کسی که خدایتعالی به او روزی و نعمت فراوان داده است و برایش ممکن است، برای پسر دو گوسفند و برای دختر یکعدد ذبح کند، زیرا براساس آنچه که از پیامبر اکرمص به ما رسیده است در این مورد پسر بر دختر برتری دارد و کسی که وضعیت اقتصادیش متوسط یا پایینتر از متوسط است، همان یک گوسفند را ذبح نماید تا به اجر این عمل نیک نائل گردد و سنت رسول خداص را نیز بجای آورده باشد. و الله اعم.
شاید کسی اعتراض کند که چرا اسلام بین دختر و پسر در این مورد تفاوت قائل شده است و این تمایز و برتری برای پسر به چه دلیل است؟
از چندین جهت میتوان این اعتراض را پاسخ گفت:
1- انسان مسلمان به هر چیز که اسلام امر کند گردن مینهد و از هر آنچه نهی کرده باشد پرهیز مینماید تا مطیع امر پروردگارش باشد که میفرماید:
﴿فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا یَجِدُواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَیۡتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسۡلِیمٗا ٦٥﴾ [النساء: 65].
«به پروردگارت قسم که مؤمن نخواهند بود، مگر آنکه هرگاه در امری اختلاف پیدا کردند به تو رجوع نمایند و بعد از قضاوت، در پذیرش آنچه که بدان حکم کردهای در خود تنگی و دشواری احساس ننماید و به طور کامل تسلیم فرمان تو باشند».
و با توجه به آنکه برتری پسر بر دختر در مورد عقیقه از رسول اکرمص به ما رسیده است، انسان مسلمان باید آن را بپذیرد و تسلیم امر پیامبر بزرگوارش باشد.
2- شاید حکمت عقلی در این برتری، به دلیل برتری نیروی جسمانی پسر نسبت به دختر است. بدلیل آنکه مسؤولیتهای زندگی و مدیریت سرپرستی زنان بعهدۀ مردان است و توازن و تعادل عقلی- عاطفی بیشتری از زنان دارند، خدایتعالی در این باره میفرماید:
﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ وَبِمَآ أَنفَقُواْ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡۚ﴾ [النساء: 34].
«مردان برپای دارنده امور زنان و سرپرست آنان هستند، به سبب آنکه خداوند بعضی را بر بعضی برتری بخشیده و همچنین به دلیل آنکه نفقۀ زنان بعهدۀ مردان است».
3- حکمت دیگر، بنیاد نهادن الفت و دوستی و محبت در جامعه به سبب عقیقه نوزاد است که خود عامل تحکیم روابط متقابل اجتماعی خصوصاً در بین طبقه فقیر و خانوادههای محروم میباشد.
6- شکستن استخوان عقیقه مکروه است
یکی از اموری که در رابطه با عقیقه باید مراعات شود، نشکستن استخوان هنگام ذبح یا خوردن است بلکه استخوان باید از ناحیه مفصل بدون آنکه شکسته شود، جدا گردد.
زیرا پیامبر اکرمص در ارتباط با گوسفند که برای حسن و حسینب ذبح کردند فرمودند:
«یک ران آن را برای مامائی که بچه را بدنیا آورده بفرستید، خودتان هم از آن بخورید و بین فقرا تقسیم نمائید، اما استخوان عقیقه را نشکنید». (روایت ابوداود)
همچنین ابن جریح میگوید: عطاء میگفت: «اعضاء حیوان قطع میشود، اما استخوانهایش را نمیشکنند».
حکمت این امر دو نکته است:
1- این طعام یا بهتر است بگوئیم این هدیه، در قطعاتی بزرگ (اعضاء بریده شده) بدون آنکه استخوان شکسته شود، برای فقرا و همسایگان و دیگران فرستاده میشود، بدون تردید اینگونه عمل کردن از جنبۀ روحی و از جهت بخشش و بزرگواری اثر بهتری برکسانی میگذارد که هدیه بجانب آنان فرستاده میشود و در مجموع اهمیت و ارزش این طعام را آشکار میکند.
2- این عمل، یعنی نشکاندن استخوان تفاول بخیر است که انشاء الله نوزاد سالم و قوی باشد، زیرا عقیقه به جهت تولد نوزاد داده میشود. و اللهاعلم
با توجه به آنچه که در ارتباط با مشروعیت و استحباب عقیقه بیان داشتیم، مناسبت دارد که احکام کلی آن را مطرح نمائیم که بشرح زیر میباشد:
(أ) - علماء اتفاقنظر دارند که احکام عقیقه، عیناً مانند احکام قربانی است، (احکام قربانی طبق مذهب امام ابوحنیفه) بنابراین با ذکر احکام قربانی حکم عقیقه مشخص خواهد شد.
1-عمر حیوانی که ذبح میشود باید یکسال باشد و اگر گوسفند یا بز باشد باید سال اوّل را تمام کرده و وارد سال دوم شده باشد، اگر گوسفند بزرگ و چاق باشد، میشود آن را در 6 ماهگی ذبح کرد، بشرط آنکه به اندازهای حجیم باشد که اگر با گوسفندان یکساله مقایسه شود از آنان قابل تمیز نباشد، اما در مورد بز در هیچ موردی کمتر از یکسال قربانی کردن آن صحیح نیست.
2-قربانی باید صحیح و سالم باشد، حیوانی که عیبهای زیر را داشته باشد ذبح کردن آن صحیح نیست.
یک یا دو چشمش کور باشد، لاغر باشد[12]، لنگ باشد طوری که نتواند راه برود، بیشتر از ثلث بینی، گوش یا دنبهاش قطع شده باشد، اکثر دندانهایش ریخته باشد، بطور مادرزادی گوش نداشته باشد، دارای جنون باشد طوری که مانع چریدن شود.
غیر از عیبهای فوق اگر اشکالی در قربانی باشد مهم نیست، مثلاً گوش شکاف داشته باشد یا شاخ شکسته باشد یا لنگ باشد اما بتواند راه برود مثلاً از سه پا برای راه رفتن استفاده کند و پای چهارم فقط برای کمک براه رفتن باشد، جنون داشته باشد اما مانع چریدن نشود، یا اکثر دندانهایش موجود باشد و کم تراز ثلث گوش و بینی و دنبهاش بریده شده باشد.
3-اگر قربانی گاو و گاومیش باشد باید حداقل 2 ساله باشد و وارد سال سوم شده باشد و اگر شتر باشد تا به 5 سالگی نرسیده و وارد سال ششم نشده باشد ذبح کردن آن صحیح نیست.
(ب)- شریک بودن در قربانی صحیح نیست، مثلاً هفت نفر در شتری شریک باشند، زیرا در این نوع قربانی حیوان برای نوزاد، ذبح نمیگردد، به دلیل اینکه غیراز صاحب عقیقه افراد دیگری در حیوان با او شریکند و هدف ما که قربانی کردن برای نوزاد است،حاصل نمیگردد.
(ج)- به جای گوسفند و بز و قوچ- همچنانکه اشاره نمودیم- میتوان شتر یا گاو قربانی کرد، بشرط آنکه یکی از موارد اخیر منحصراً برای نوزاد ذبح شود و این جواز بنابر احادیث ذیل میباشد:
«ابنالقیم» از «انس بن مالک» روایت میکند که برای تولد نوزادش گوسالهای ذبح کرده است.
ابوبکره نیز برای فرزندش «عبدالرحمن» گوسالهای قربانی کرد و بین اهالی بصره تقسیم نمود. البته بعضی از علماء اعتقاد دارند که عقیقه باید حتماً گوسفند، بز یا قوچ باشد و در مقابل آنانکه ذبح شتر و گاو را مجاز میدانند به این حدیث استدلال میکنند:
ابن المنذر از پیامبر خداص روایت میکند که: «هر نوزادی متولد شود عقیقهای بعهده پدر اوست که باید ذبح کند».
رسول خداص نوع قربانی را در اینجا معین نکردند، بنابراین هر چه قربانی شود صحیح است.
(د) احکام عقیقه از جهت خوردن، صدقه دادن و هدیه، مانند قربانی است با این تفاوت که جزئی از عقیقه برای ماما فرستاده میشود تا بسبب آن شادمان گردد.
بیهقی از حضرت علیس روایت کرده است که رسول خداص به حضرت فاطمهل گفتند که هم و زن موی سر حسینس نقره، صدقه بده و ران حیوان قربانی را برای ماما بفرست.
اگر کسی بخواهد با عقیقه میهمانی بدهد و افرادی را برای خوردن غذا دعوت کند، اشکالی ندارد، زیرا اکثر فقهاء و صاحبنظران مسلمان این مورد را جائز میدانند، چون موجب میشود که الفت و محبت و برادری بین اهل و همسایه و دوستان و بطور کلی اجزاء جامعه اسلامی بیشتر شود و همین اتحاد و همبستگی افراد امت اسلام موضوعی است که پیامبر بزرگوارص ما به آن بسیار توجه داشتند، تا مانند پایههای محکم بنائی استوار باشند که همدیگر را تقویت میکنند.
(هـ) مستحب است که هنگام ذبح عقیقه، نام نوزاد نیز برده شود، زیرا «ابن المنذر» از حضرت عائشه ل روایت میکند که گفت: نبیاکرمص فرمودند: «در هنگام ذبح بگوئید: بسم الله، اللهم لک وإلیک، این عقیقه فلان کس است».
اما اگر ذبح کننده فقط به نیت قربانی برای نوزاد ذبح را انجام دهد و نام نوزاد را نبرد اشکالی ندارد و عقیقه صحیح است.
فوائد متعددی در عقیقۀ نوزاد نهفته است از جمله:
· در اولین لحظات ورود بدنیا و اولین دقائق و ساعات احساس نسیم حیات، به سبب قربانی کردن در راه خدا، نوزاد به خدایش نزدیک میشود.
· تاوانی است که بدلیل آن نوزاد از حوادث و بلایا مصون میماند، مانند ماجرای حضرت اسماعیل که حضرت ابراهیم بجای ذبح آن بزرگوار قوچی را که از جانب خدایتعالی ارسال شده بود، قربانی نمود.
· توانائی شفاعت کودک در گرو عقیقه است و با ذبح آن در قیامت میتواند برای والدینش شفاعت کند.
· ابراز شادمانی بدلیل تولد انسانی مؤمن که بواسطه او امت رسول خداص در قیامت از سایر امم بیشتر خواهد شد و اظهار مسرت به جهت برپای داشتن یکی از دستورهای شریعت ارجمند اسلامی.
· تعمیق و گسترش محبت بین افراد جامعه، زیرا در یک مکان جهت برپائی مراسم تولد نوزاد جمع میشوند.
· کمک به استحکام روابط متقابل اجتماعی که پایههای عدالت را در نظام جامعه بنیان میگذارد و در جهت محو آثار فقر و محرومیت عامل مهمی خواهد بود و فواید و نتایج بسیار دیگر که در اینجا فرصت بحث و بررسی آن نیست. در اینجا جای دارد که انواع غذاهائی که شرع اسلام برای مناسبتها و ایام ویژه معین کرده است، جهت آگاهی خوانندگان عزیز بیان کنم.
1- قری: B غذای میهمان.
2- تحفه:B غذای زائر.
3- خرس: B غذای ولادت.
4- مأدبه: B غذای دعوت.
5- ولیمه: B غذای عروسی.
6- عقیقه: B غذای روز هفتم تولد نوزاد.
7- غدیره: B غذا به مناسبت ختنه بچه.
8- وضیمه: B غذای مراسم سوگواری.
9- نقیعه: B غذا به مناسبت بازگشت کسی از سفر.
10- وکیره: B غذا به مناسبت اتمام بنای منزل.
ختان در لغت به مفهوم بریدن پوست موجود بر سر عضو تناسلی نوزاد است.
و در اصطلاح شرعی کنارۀ حلقوی قسمت پائین حشفه است، یعنی جائی که عضو تناسلی دچار فرورفتگی میشود این قسمت از عضو تناسلی همان بحشی است که احکام شرعی به آن تعلق میگیرد.
امام احمد و ترمذی و نسائی از نبیاکرمص روایت میکنند:
هرگاه ختان زن و مردم به هم برسند (کنایه از رسیدن در هنگام نزدیکی است) غسل بر هر دو واجب میشود.
در روایت طبرانی نیز آمده است که اگردو ختان بهم برسند و حشفه بطور کامل وارد شود (اصطلاحاً غائب شود)، انزال صورت بگیرد یا نگیرد، غسل بر هر دو واجب میشود.
2- احادیث مربوط به مشروعیت ختنه
در این مورد احادیث زیادی وارد شده است که فقط بذکر چند نمونه اکتفا میشود:
امام احمد از رسول خدا ص روایت کرده است:
«مضمضه (گرداندن آب در دهان)، استنشاق (رساندن آب به بینی)، کوتاه کردن سبیل، سواک (مسواک)، گرفتن ناخن، برداشتن موی زیر بغل و ناحیه شرمگاه و ختنه، فطرت است».[13]
امام «بخاری» و امام «مسلم» از ابوهریرهس روایت میکنند که پیامبر خداص فرمودند:
«الْفِطْرَةُ خَمْسٌ: الْخِتَانُ، وَالاسْتِحْدَادُ، وَقَصُّ الشَّارِبِ، وَتَقْلِیمُ الأَظْفَارِ، وَنَتْفُ الإِبْطِ».
«فطرت [14] پنج چیز است: ختنه، برداشتن موی شرمگاه، کوتاه کردن سبیل، گرفتن ناخن و برداشتن موی زیر بغل».
فقهاء اسلامی بر سر واجب یا سنت بودن ختنه اختلاف نظر دارند.
«امام حسن بصری» و «امام ابوحنیفه» و جمعی از حنبلیها معتقدند که ختنه سنت است.
و دلائل آنان به شرح زیر میباشد:
رسول خداص فرموده است:
«الْخِتَانُ سُنَّةٌ لِلرِّجَالِ، مَکْرُمَةٌ لِلنِّسَاءِ» «ختنه برای مردان سنت و برای زنان مکرمت است»... (روایت امام احمد)
پیامبر خداص در حدیث مذکور در صفحات قبل ختنه را با گرفتن ناخن و برداشت موی زیر بغل و غیره، مطرح بر سنت بودن ختنه آن است که امام «حسن بصری» گفت: در زمان رسول اکرمص، تعداد زیادی از مردم، سفید و سیاه، رومی و ایرانی، حبشی و غیره، مسلمان شدند، اما هیچکدام در ارتباط با ختنه بودن یا نبودن تفتیش نشدند و اگر ختنه واجب بود، اسلام آنها پذیرفته نمیشود.
امّا «امام مالک» «امام شافعی» «امام احمد» «الشعبی» «ربیعه» و «أوزاعی» و «یحیی بن سعد الانصاری» به وجوب ختنه اعتقاد دارند. امام مالک در این مورد سختگیر است و میگوید: کسی که ختنه نشده است نه امامتش درست است و نه شهادتش مورد قبول واقع میگردد.
بزرگانی که نام بردیم دلائل زیادی درارتباط با وجوب ختنه ذکر کردهاند که ما به تعداد کمی از آن در اینجا اکتفا میکنیم.
(أ) امام «احمد» و «ابوداود» از «عثیم بنکلیب» و او هم از پدرش و او هم از جدش روایت میکنند که بخدمت رسول اکرمص رسید و گفت: اسلام آوردهام، پیامبر اکرمص فرمود: موی کفر را (موی سرش را که در زمان کفر روئیده) بتراش و ختنه کن.
(ب) حرب در کتابش «المسائل» از زهری روایت میکند که گفت: پیامبر خداص فرمودند: «من أسلم فلیختتن وإن کان کبیراً». «کسی که اسلام میآورد باید ختنه نماید، هر چند بزرگسال باشد».
این حدیث هر چند ضعیف است اما با توجه به احادیث مذکوردر این باب قابل تقویت میباشد
(ج) در روایتی از ابن عباس نیز آمده است که گفت: «نماز فردی که ختنه نکرده است، پذیرفته نیست و گوشت قربانی او نیز خورده نمیشود».
(د) حضرت علیبن ابیطالبس میفرماید: بر صفحهای که در داخل غلاف دسته شمشیر پیامبر پیدا کردیم، نوشته شده بود: «اقلف (ختنه نکرده) را در اسلام بحال خود وانمیگذارند تا ختنه کند». (روایت بیهقی)
(ه) خطابی میگوید: هر چند ختنه در زمرۀ سنتها بیان شده است به نظر اکثریت علما واجب است، زیرا یک علامت دینی محسوب میشود و بواسطۀ آن مسلمان از کافر تشخیص داده میشود و اگر در جماعتی که کشته شدهاند، مقتول مختون وجود داشته باشد، مسلمان بودنش قطعی خواهد بود، وی را در گورستان مسلمین دفن کرده و بر او نماز میخوانند.
(و)استدلال دیگر فقهاء و دانشمندانی که بوجوب ختنه اعتقاد دارند آنستکه: غلاف روی حشفه محلی برای بطلان طهارت و نماز است، زیرا روی عضو تناسلی را میپوشاند. ادرار به آن اصابت نموده و امکان پاک کردن آن نیست و درست بودن طهارت و نماز به آن بستگی خواهد داشت و بر همین اساس تعدادی از بزرگان سلف و معاصر ما، امامت اقلف را درست نمیدانند، اما برای نماز خودش مانند کسی که سلس بول (تکرار ادرار) دارد، معذور میباشد.
(ز) و بالاخره دلیل دیگر آنان فرمودۀ باریتعالی است.
﴿ثُمَّ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ أَنِ ٱتَّبِعۡ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِیمَ حَنِیفٗا﴾ [النحل: 123].
«سپس به تو وحی کردیم که از آیین حنیف ابراهیم پیروی کن».
بنابراین پیامبر اکرمص و تمامی امت او به پیروی از دین حضرت ابراهیم÷ و شیوۀ زندگی آنحضرت مامور شدهاند و ختنه هم جزو قواعد و دستوراتی است که حضرت ابراهیم÷ بیان فرمود. آنچه بر صحت این ادعا دلالت دارد حدیثی است که امام بخاری و مسلم از ابوهریرهس روایت میکنند که حضرت ابراهیم÷ در هشتاد سالگی ختنه شد و در روایت دیگری آمده است که حضرت ابراهیم÷ اولین بنیانگذار پذیرائی از میهمان است، نخستین کسی است که شلوار پوشید و اولین کسی بود که ختنه شد و این رسم بعد از او در میان پیامبران و پیروان آنها تداوم پیدا کرد تا زمانی که حضرت محمدص مبعوث شد.
پیامبر اکرمص میفرماید.
«چهار چیز جزو سنتهای پیامبران خداست: ختنه، استفاده از بوی خوش، مسواک و ازدواج».
· اما در جواب آنانکه به سنت بودن ختنه اعتقاد دارند و به حدیث «ختنه برای مردان سنت و برای زنان مکرمت است»[15]، استناد کردهاند، باید گفت:
بنابر قول علمای حدیث، حدیث مذکور از جهت سند ضعیف است و میدانیم که در استنباط حکم شرعی، حدیث ضعیف حجت نیست و براساس آن استدلال نمیشود.
و اگر هم حدیث را صحیح فرض کنیم معنایش آن خواهد بود که پیامبر اکرمص کسی بودند که شیوۀ ختنه را مرسوم نمودند و کلمه «سنّ»به معنی پایهگذاری یک روش یا طریقه بخصوص میباشد. سنت یعنی طریقه، راه و شیوه در عربی میگویند: «سننت کذا» یعنی این راه را پایهگذاری کردم و اگر پیامبر خداص فرمودند: «الختان سنة للرجال» یعنی شیوه و طریقهای است که برای آنان گذاشته شده است.
· و دلیل دیگر آنان که میگویند: پیامبر اکرمص ختنه را همراه با سنتها نام بردند دلیل صحیحی نیست، زیرا مواردی که در حدیث مورد بحث آمده است بعضی در هنگام غسل حکم واجب دارند، مانند: مضمضه و استنثاق و بعضی از آنها هم مستحب هستند، مانند: سواک و بعضی هم سنت هستند، اما گاهی حکم واجب پیدا میکنند. مانند گرفتن ناخن که در شرایطی که ناخن بلند شده و چرک زیادی زیر آن جمع میشود، گرفتن آن واجب خواهد شد، زیرا طهارت با آن صحیح نیست. بنابراین حدیثی که به آن استدلال کردهاند شامل موارد مستحب و واجب، هر دو میباشد.
· و در جواب استدلال آنانکه گفتند: امام «حسن بصری» فرمود: در زمان رسول خداص تعداد زیادی از مردم از نژادها و ادیان مختلف اسلام آوردند، اما هیچکدام از آنان جهت ختنه بررسی نشدند، باید گفت:
نیازی به تفتیش آنان نبود زیرا اعراب کلاً ختنه بودند و یهودیها نیز با گروهی از نصاری ختنه بودند و گروه باقی مانده نصاری پس از ایمان آوردن به ختنه مبادرت میکردند، زیرا میدانستند که ختنه مانند غسل یکی از علامات مشخص اسلام است.
«ابن القیم» میگوید: مردم بعد از اسلام آوردن مانند غسل به ختنه مبادرت میکردند و در حدیث «عثیم» نیز خواندیم که پیامبرص فرمود: «موی کفر را بتراش و ختنه کن».
و حدیث «زهری» دلیل دیگری است که در آن رسول خداص فرمودند: «کسی که مسلمان میشود، ختنه کند هر چند بزرگسال باشد».
پیامبر بزرگوار ماص امتش را بسوی خیر و سعادت و خوشبختی رهنمون شدند و به قوانینی امر فرمودند که این امت را از سایرین متمایز میکند، اما ایشان مامور نبودند تا مسائل پنهانی و شخصی افراد را بررسی و جستجو کنند. روش آنحضرت پذیرش اسلام آنان بود و به هر آنچه که ظاهر بود حکم میکردند و مسائل شخصی و پنهانی را به خدا واگذار مینمودند.
نتیجهای که از مباحث گذشته میگیریم آنست که:
ختنه اولین گام در سنت انبیاء الهی و علامت مسلمان بودن و سمبل شریعت اسلامی است و بر ذکور واجب است و اگر مسلمان قبل از بلوغ به انجام آن مبادرت نکند مرتکب حرام شده است و گناهی وبال گردنش خواهد بود، زیرا ختنه از علامات اسلامی است که بوسیلۀ آن کافر و مؤمن از هم تمیز داده میشوند و فرد مختتن از سلامتی برخوردار شده و از امراض صعب العلاج و کشنده در امان میماند، بزودی حکمتها و فوائد ختنه به تفصیل خدمت خوانندگان عزیز تقدیم میشود. (ان شاء الله)
فقها و امامان مجتهد اتفاق نظر دارند که ختنه بر دختران واجب نیست، بلکه مستحب میباشد، اما فقط در روایتی که از امام احمد بنحنبل آمده است ختنه را بر زن و مرد بطور یکسان واجب میداند در حالی که از ایشان روایت دیگری داریم که ختنه را فقط بر مردان واجب میکند که با نظریه فقهاء و مجتهدین در مستحب بودن ختنه تطابق دارد. همچنین با آنچه که نسل به نسل به ما رسیده است و امت اسلامی به آن عادت دارد، سازگار میباشد.
براساس این میراث فقط ختنه مردان واجب است و ختنه دختران فقط مستحب میباشد. دلیل این موضوع آن است که وقتی پیامبر خداص، امت را به ختنه امر کردند فقط مردان را به این امر تشویق نمودند و ثابت نشده است که پیامبر اکرمص زنان را به ختنه دستور دهد، مگر حدیث «شداد» که مطرح شد. بهر حال به فرض صحت این حدیث استحباب ختنۀ زنان مطرح است نه وجوب، زیرا کلمۀ «مکرمت» دلیل قاطعی بر مستحب بودن است. (و الله اعلم)
تعداد زیادی از اهل علم معتقدند که ختنه باید در نزدیکی بلوغ صورت گیرد به این اعتبار که فرد بزودی مکلف خواهد شد و احکام شریعت و اوامر الهی را انجام میدهد و باین ترتیب هنگامی که وارد سن بلوغ شد مختتن خواهد بود و عباداتش بر همان اصول و اساس خواهد بود که اسلام ترسیم کرده است.
بهتر آن است که ختنه در همان روزهای اول بعد از تولد صورت گیرد تا وقتی که فرد به مرحلهای رسید که امور را میفهمد و قدرت تمیز دارد و به رشد عقلانی مناسب رسید خود را مختتن ببیند، خیالش آسوده باشد و دغدغه اقلف بودن در وجودش نباشد و چه اندازه مطلوب است که فرزند در هنگام باروری اندیشه و درک حقائق اطراف خود در مرحلۀ اختتان باشد!
دلیل بهتر بودن ختنه در همان روزهای اول بعد از تولد حدیث «بیهقی» است که از «جابر» روایت میکند که رسول اکرمص در روز هفتم ولادت حسن و حسینب برایشان ذبح کردند و آنان را ختنه نمودند.
ختنه از جنبه دینی و طبی فوائد بسیار مهمی دارد که علماء و اطباء آن را بیان کرده و مورد تصدیق قرار دادهاند که در اینجا برجستهترین نکات مربوط به آن از هر دو جهت مورد بررسی قرار میگیرد.
ختنه سرآغاز و ابتدای سیرت و سنت انبیاء در نظافت و سلامت جسمی است، علامت اسلام و سمبل شریعت اسلامی است و گفتیم که حضرت ابراهیم÷ اولین کسی بود که ختنه کرد.
حضرت ابراهیم÷ رسالت ابلاغ عقیده توحید و شرع الهی را بعهده گرفت، و بنیانگذار طریقه و عقیدهای شد که از جنبه روانی درون آدمی را از ناپاکیها میزداید و قلب را جلا میدهد و جسم انسانها را نیز با دستوراتی مانند ختنه کردن و گرفتن ناخن و برداشتن موی زیر بغل و گرفتن سبیل و غیره از آلودگی میزداید.
خداوند متعال در این باره میفرماید:
﴿ثُمَّ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ أَنِ ٱتَّبِعۡ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِیمَ حَنِیفٗا﴾ [النحل: 123].
«پس به تو وحی کردیم که از آئین حنیف ابراهیم پیروی کن».
﴿صِبۡغَةَ ٱللَّهِ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ صِبۡغَةٗۖ وَنَحۡنُ لَهُۥ عَٰبِدُونَ ١٣٨﴾ [البقرة: 138].
«بگوئید رنگ خدائی (فطرت الهی» و چه رنگی بالاتر از رنگ خداوندی است و ما پرستشکنندگان او هستیم».
و ختنه هم جز و آئین و شرع ارجمندی بود که حضرت ابراهیم÷ آورد.
· ختنه، مسلمین را از سایر ملل متمایر میکند.
· ختنه، پذیرش عبودیت الهی، پذیرش فرمان او و خضوع و خشوع در مقابل قدرت و اقتدار اوست.
1- یک امر بهداشتی است، نوعی زیباسازی و آرایش است و نیروی محرکه جنسی را تعدیل میکند یک تدبیر بهداشتی است که فرد را از ابتلاء به بیماریها حفظ خواهد کرد.
دکتر «صبری قبانی» در کتابش به نام «حیات جسمانی ما» میگوید:
با بریدن پوسته روی حشفه (ختنه)، ترشحات مضر چربی حذف خواهد شد، زیرا جلد پوشاننده حشفه دارای چربی بخصوصی است، در اینصورت امکان قضاء حاجت به سهولت بیشتری فراهم شده و احتمال ایجاد عفونت در این ناحیه کمتر میگردد.
2- با ختنه یا بریدن پوشش حشفه از محدودیت این بخش از عضو تناسلی در حال استراحت جلوگیری میشود.
3- با ختنه امکان ایجاد سرطان عضو تناسلی بسیار کم میشود. درصد این سرطان در اشخاصی که ختنه نشدهاند بسیار بالاتر است و در ملتی که ختنه میکنند، حقیقتاً بسیار نادر است[16].
4- ختنۀ اطفال مانع مبتلاشدن آنان به شب ادراری میشود.
5- ختنه باعث کاهش و تخفیف عمل استمنا در بزرگسالان میشود و فوائد متعدد دیگری دارد.
آنچه بنظر رسید، فوائد و حکمتهای ختنه بود که هر انسان صاحب عقل و بصیرتی که بخواهد خوبیهای این دین عظیم و اسرار نهفته شریعت آن را دریابد، آن را درک میکند.
در این مبحث، احکام مژدۀ تولد نوزاد، گفتن اذان و اقامه در گوش او، احکام تحنیک و عقیقه، تراشیدن سرو احکام نامگذاری و ختنه بررسی شدند. تمامی این موضوعات این حقیقت مهم را تأکید میکنند که از همان ابتدای تولد باید توجه خاص به نوزاد شود و تلاش خویش را از اولین لحظاتی که نوزاد بدنیا قدم میگذارد و نسیم وجود را احساس میکند، آغاز نمائیم.
احکامی که بیان شد قواعد و قوانین مهمی هستند که به طفل سلامت و قوت میبخشد و از هنگامی که نوزاد چشم باز میکند و متوجه اطرافش میشود و اشیاء را میشناسد خود را در خانوادهای مسلمان مییابد که اسلام را بر زندگی خویش تطبیق میدهند و به اقتضای فرمان الهی عمل میکنند و تمام دستوراتی که شرع مقدس اسلام ابلاغ نموده است، اجرا کرده و طریقی را که رسول خداص فرمودهاند در زندگی خود تحقق میبخشند. بدون تردید فرزندی که این انتظام و التزام به قوانین اسلام را میبیند و درک مینماید که والدینش تمامی آن را درباره او بعهده گرفتهاند و به نحو مطلوب به انجام رساندهاند، اسلام در شخصیت او رسوخ خواهد کرد، تربیتش بر پایه ایمان شکل میگیرد و به فضیلتها و مکارم اخلاقی و ارزشهای معنوی عادت خواهد کرد.
چنانکه دیدیم اسلام از همان ابتدا اینچنین به نوازد توجه دارد، بنابراین توجه این دین عظیم به فرد هنگامی که عقل و اندیشهاش بارور شده و فهمش به کمال میرسد بسیار بیشتر میشود.
خوانندۀ گرامی! در فصول آینده مهمترین مسؤولیتهائی را که اسلام در ارتباط با تربیت فرزندان بر عهده والدین گذاشته است، مورد بحث قرار میدهیم، تا بدانید که شریعت بلند پایه و با عظمت اسلام چگونه به تربیت فرزندان اهتمام ورزیده است و آنان را میخواند تا به واجبات عمل کنند و برای انجام وظایف خویش مهیا شوند.
انشاءالله در فصل آینده مطالبی بیان میشود که طریقه اصلاح ناهنجاری و انحراف اخلاقی فرزندان را بیان میکند، مطالبی که امید است چراغی فرا راه والدین محترم باشد و آبی گوارا باشد تا عطش پویندگان طریق تربیت را فرو نشاند.
[1]- اضافه برقول مولف محترم و قول ابنالقیم، میتوان به این نکته نیز اشاره کرد که تغییردر نظام خلقت خداوند متعال باعث ایجاد اختلال و ناهنجاری میگردد و مصداق تغییر خلقت خداوند است که در قرآن میفرماید: شیطان به آنان امر میکند تا خلقت خداوند را تغییر دهند. عملی که در کشورهای غربی امروز رایج است همین «قزع» است و جالب آن است که این نوع آرایش شیطانی با شیوع فساد و جرم و تبهکاری جوانان افزون شده و رابطه مستقیمی با ناآرامی و هرج و مرج روحی نسل جوان غرب و اروپا دارد. (مترجم)
[2]- عقیقه به مفهوم ذبح گوسفند به جهت تولد نوزاد در روز هفتم ولادت است که شرح آن در مبحث سوم به طور مفصل خواهد آمد.
[3]- عاصیه: طغیانگر، کسی که فرمان نمیپذیرد
[4]- عتله: شدت و غلظت
[5]- نام نوعی مار است
[6]- مضطجع: خوابیده، منبعث: برخاسته
[7]- بنیالزّنیه: یعنی فرزندان زنا، بنی الرّشده: فرزندان رشد و آمادگی
[8]- حزن: زمین سخت و ناهموار
[9]- مفهوم این کلام مبارک آن است که «من پیامبر راستین خدایم، من فرزند عبدالمطلب هستم».
[10]- در اینجا ضروری است که نکتهای درباره اسماء بیگانه که مولف محترم ذکر کردهاند به نظر خوانندگان برسد. اصولا زبان، متمایز کننده انسان از تمامی موجودات زنده دیگر است، موهبتی الهی است که آدمی بواسطه تواناییهای ویژهاش از آن برخوردار شده است، هر چند عدهای از صاحبنظران به محدود کردن زبان در یک چهارچوبه خاص و عدم دخالت زبانهای دیگر معتقدند و بر این مبنای خطا، عدهای نیز سعی دارند که تمامی لغات عربی را از زبان فارسی حذف کنند، باید گفت:
1) تمامی زبانها به جای خود ارزشمند و محترم هستند. زیرا، همه موهبت و توانائی خدا دادی است که به انسانها در اوضاع خاص آنها داده شده است، در حال حاضر متجاوز از 2500 زبان در دنیا وجود دارد، بنابراین هر زبان ذاتاً بد، یا بیارزش نیست و بنابر ضرورت و موقعیت زمانی و مکانی ایجاد شده است.
2) ورود و تداخل زبانها اجتنابناپذیر است، تحول و ترقی یک جامعه مدیون برخورد آن با سایر اندیشهها و جوامع». است، پس زبانها تداخل خواهند نمود و بعضی از واژهها اجبارا و ناچار وارد زبان دیگر خواهد شد، این تداخل طبیعی است و مخالفت با آن مخالفت با روند طبیعی و تکاملی بشر است، نامهای اشخاص نیز از این دو ویژگی مستثنی نیستند. اگر نام در یک جامعه غیرعرب زبان از اسمهای زیبا و با مفهوم که شامل تمامی قواعد نامگذاری مذکور در متن کتاب گردد، انتخاب شود بلامانع است. البته بر مبنای دو اصل بالا انتخاب نام عربی چون زبان قرآن و زبان رسمی است اسلامی است، نیز با برکت و ارزشمند است و در مجموع باعث اتحاد و یکپارچگی روز افزون مسلمین خواهد شد. یا نامهای ترکیبی دیگری که از عربی و نام موجود در آن جامعه تشکیل میشود.
نکته دیگر، مساله اسماء بیگانه است که مولف در متن به آن اشاره میکند، خصوصا دو نام فارسی ذکر شده است. قصد نویسنده آن است که بگوید نامگذاری هم جزئی از فرهنگ است و نباید در فرهنگ، خود باخته و مقلد باشیم، در حال حاضر در کشور ما نیز هستند کسانی که چون شیفته غرب هستند نامهایی را انتخاب میکنند که رنگ و بوئی از آن کعبه آمالشان داشته باشد، این نامگذاری چون ناآگاهانه و کورکورانه است، فقط عاریه گرفتن نام از بیگانه است، پس مثالهایی که در متن ذکر شده برای تفهیم این مطلب است، نه اثبات بیارزشی نامی که در مثال آمده است.
[11]- بعضی از فقها براساس این حدیث میگویند بجای کلمه عقیقه لغت نسیکه را بکار ببریم، زیرا حضرت رسولص آن را نمیپسندیدند و عدهای دیگر میگویند این نام مکروه نیست و دلیل آنان احادیث متعددی است که ذکر شده و اگر بخواهیم هر دو رای مذکور را بپذیریم، بهتر است به جای کلمه عقیقه، واژه نسیکه را بکار ببریم اما اگر در جائی از لغت عقیقه استفاده شد اشکالی ندارد. (مولف)
[12]- به این حیوان عجفاء میگویند که از فرط لاغری استخوانهایش فاقد مخ است.
[13]- منظور از فطرت در این حدیث، سنت میباشد. مولف محترم به این معنی اشاره میکند و «ابناثیر» در «النهایه فی غریب الحدیث» میگوید در حدیث عشره من الفطره، فطرت به معنی سنت انبیاء علیهم السلام میباشد. (مترجم)
[14]- در اینجا مناسبت دارد که گفته شود: فطرت دو نوع است فطرت ایمانی که مربوط به قلب و معرفت الهی است و فطرت عملی که موارد مذکور در حدیث فوق میباشد. در مورد اول پاک کردن روح و تطهیر قلب مطرح است و در مورد دوم پاکی بدن و آرایش ظاهری است که ظاهرا مهمترین مورد آن ختنه میباشد. (مولف)
[15]- در بعضی از نسخهها به جای لفظ ختنه، لغت حیاء و در بعضی جاها حناء آمده است که هر دو غلط است و خطای نوشتاری است، این مطلب را «ابوالحجاج المزی» بیان کرده است.
و ثبت شده که محاملی گفته است که لفظ ختان را در حدیث شیخی که ترمذی از او روایت کرده دیده است. به کتاب تحفه المودود ص 93 رجوع کنید که در این باره مطالب کافی درج شده است (مولف)
[16]- برای آنکه موضوع کاهش شیوع سرطان آلت تناسلی با انجام ختنه روشنتر و مستدلتر گردد، جملهای در این مورد از کتاب آسیبشناسی رابینز که یکی از اصلیترین مراجع آسیبشناسی پزشکی در دانشگاههای علوم پزشکی سراسر دنیاست ذکر مینمائیم:
Carcinoma of penis is extremely rare among Muslims in whom circumcision is performed before the tenth year; in other region of the world circumcision is not routinely practiced carcinoma of the penis is correspondingly more common.
سرطان آلت تناسلی در بنی مسلمانان بسیار نادر است، زیرا آنان قطع جلدی روی حشفه را قبل از ده سالگی انجام میدهند در حالی که در مناطقیکه این قطع پوشش (ختنه) صورت نمیگیرد، بطور نسبی سرطان آلت تناسلی بسیار شایع است.
Pathologic Basis Of Diseas Robbins 1984, p.1084