اثبات توجهورزی به سنت از رهگذر مراحل زمانی
اول: توجهورزی به سنت در زمان نبوت
با صحیحترین اسانید و از طُرق بسیار زیادی که افادهی قطع و یقین میکند از پیامبر ج ثابت شده است که فرمود: «مَنْ کَذَبَ عَلَیَّ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنْ النَّارِ»[1] «هر کس بر من دروغ ببندد باید جایگاه خودش را در آتش دوزخ آماده نماید». و نیز فرموده: «لَا تَکْذِبُوا عَلَیَّ فَإِنَّهُ مَنْ کَذَبَ عَلَیَّ فَلْیَلِجْ النَّارَ»[2] «بر من دروغ نبندید چون هر کس که بر من دروغ ببندد باید به آتش دوزخ درآید». و همچنین فرموده است: «إِنَّ کَذِبًا عَلَیَّ لَیْسَ کَکَذِبٍ عَلَى أَحَدٍ مَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّدًا فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنْ النَّارِ».[3] «دروغ بستن بر من همچون دروغ بستن بر کسی دیگر نیست، کسی که عمدا بر من دروغ میبندد باید جای خود را در آتش دوزخ آماده کند». این نصوص، خشت اول بنایی است که محدثان قواعد و پایههای (علم حدیث) خود را بر آن ساختهاند کما اینکه در آنها، اشارهای ضمنی به جواز روایت از پیامبر موجود است چرا که از برحذر داشتن از دروغ بر وی، جواز نقل راست و درست و ثابتشده از او فهم میشود و اگر مراد پیامبر ج این بود که سخنی از او بر زبان نیاورند و چیزی از کلامش یا افعالش را از وی نقل ننمایند از آن نهی میکرد اما وی در حالی از دروغ بستن بر خود برحذر داشته که در جاها و مقامهای متعددی به تبلیغ و رساندن از طرف خود تشویق نموده است.
وعید و تهدید نبوی وارده در برحذر داشتن از دروغ بستن بر پیامبر ج بر صحابه و نیز بر ائمه و پیشوایان نقل حدیث و علمای اهلحدیث تأثیر گذارده است چنانکه امام بخاری در صحیح خود از انس بن مالک س روایت کرده است که گفت: آنچه مرا از گفتن حدیث زیاد برای شما باز میدارد اینست که پیامبر فرموده است: «کسی که عمدا بر من دروغ میبندد باید جای خود را در آتش دوزخ آماده کند»، با این که انس بن مالک از راویانی است که حدیث بسیاری از پیامبر روایت نموده است.
در مقدمه صحیح مسلم آمده است که رسولخدا فرمود: «یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ دَجَّالُونَ کَذَّابُونَ یَأْتُونَکُمْ مِنْ الْأَحَادِیثِ بِمَا لَمْ تَسْمَعُوا أَنْتُمْ وَلَا آبَاؤُکُمْ فَإِیَّاکُمْ وَإِیَّاهُمْ لَا یُضِلُّونَکُمْ وَلَا یَفْتِنُونَکُمْ»[4] «در آخر زمان، دجالان دروغگویی سر بر میآورند و احادیثی را برای شما نقل میکنند که نه شما و نه پدرانتان نشنیدهاید پس شما را از آنها برحذر میدارم از اینکه شما را گمراه نموده و در دینتان دچار فتنه کنند». خطیب بغدادی / در «الکفایة» گفته است: «پیامبر ج خبر داده که در بین کسانی از امتش که پس از وی میآیند دروغگویانی سر برخواهند آورد لذا از آنها برحذر داشته و از قبول روایتهایشان نهی فرموده است، و به ما یاد داده که دروغ بستن بر او همانند دروغ بستن بر غیر او نیست پس نظر و دقت در احوال محدثان و وارسی و کاوش امور ناقلان به منظور حفظ دین و شریعت از تلبیس و فریب ملحدان واجب است».[5] سخنان خطیب بغدادی این را میرساند که پایهگذاری نخست علم حدیث و قواعد بررسی و اطمینانیابی، از خود شرع و از کلام مصطفی گرفته شده است و بدون شک این گفته، صحیح است. افزون بر آن، ارشاد ربانی در سورهی حجرات میباشد که میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَکُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَیَّنُوٓاْ أَن تُصِیبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ فَتُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَا فَعَلۡتُمۡ نَٰدِمِینَ٦﴾ [الحجرات: 6] «ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر شخص فاسقی، خبری را به شما رسانید دربارهی آن تحقیق کنید مبادا به گروهی - بدون آگاهی (از حال و احوالشان و شناخت راستین ایشان -) آسیب برسانید و از کردهی خود پشیمان شوید».
از اَشکال توجهورزی نبوی به سنت اینست که پیامبر ج برخی اصحابش را که به احادیث وی عنایت داشتند مورد تشویق قرار میداد همانطورکه در داستان سؤال پرسیدن ابوهریره از پیامبر مشاهده میکنیم که پرسید: خوشبختترین مردم به شفاعت تو در روز قیامت چه کسیست؟ پیامبر فرمود: «ای ابوهریره، مطمئن بودم که هیچ کس پیش از تو این مطلب را از من نخواهد پرسید (بخاطر اشتیاقت به شنیدن حدیث). خوشبختترین شخص به شفاعت من در روز قیامت کسی است که از روی اخلاص و از ته دل یا نفس خود بگوید: لا إله إلّا الله»،[6] و این تلنگری تشویقی و تاییدگر است کما اینکه در حدیث صحیح دیگری آمده است که: «نَضَّرَ اللَّهُ امْرَأً سَمِعَ مِنَّا شَیْئًا فَبَلَّغَهُ کَمَا سَمِعَ فَرُبَّ مُبَلِّغٍ أَوْعَى مِنْ سَامِعٍ»[7] «خداوند چهره آن کس را شاداب و خرم کند که سخنان مرا بدون کم و کاست به گوش دیگران برساند، زیرا چه بسا برخی از مخاطبان آینده مسائل را بهتر از حضار بفهمند». و همانطور که در داستان عبدالله بن عمرو س هست آنگاهکه گفت: «هر چیزی که از رسولخدا شنیده را مینوشتم چون میخواستم آن را محافظت کنم اما قریش مرا نهی کردند و گفتند: آیا هر چیزی که میشنوی را مینویسی در حالیکه رسولخدا یک بشر است و در حالت خشم و آرامش هم سخن میگوید: لذا از نوشتن دست کشیدم و این را برای رسولخدا ج بازگو کردم، وی با انگشت خود به دهانش اشاره کرد و فرمود: «اکْتُبْ فَوَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ مَا یَخْرُجُ مِنْهُ إِلَّا حَقٌّ»، «بنویس زیرا سوگند به کسی که جانم در دست اوست جز حق، چیزی از آن خارج نمیگردد» این حدیث را امام احمد[8] و ابوداود[9] با سند جیّد (نیکو) روایت نمودهاند. لذا در صحیح امام بخاری از حدیث ابوهریره س ثابت است که گفته: «در میان اصحاب پیامبر کسی بیش از من حدیث روایت نکرده است بجز عبدالله بن عمرو که وی حدیث را مینوشت و من نمینوشتم».[10]
و هنگامیکه پیامبر ج در تحریم مکه خطبه گفت مردی از اهل یمن به نام ابوشاه برخاست و گفت: ای رسولخدا برای من بنویسید، ایشان فرمود: «برای ابوشاه بنویسید».[11]
و از پیامبر ج ثابت شده که فرمود: «عَلَیْکُمْ بِسُنَّتِی» «به سنتم چنگ بزنید»، و نیز فرموده است: «لَا أُلْفِیَنَّ أَحَدَکُمْ مُتَّکِئًا عَلَى أَرِیکَتِهِ یَأْتِیهِ الْأَمْرُ مِنْ أَمْرِی مِمَّا أَمَرْتُ بِهِ أَوْ نَهَیْتُ عَنْهُ فَیَقُولُ لَا نَدْرِی مَا وَجَدْنَا فِی کِتَابِ اللَّهِ اتَّبَعْنَاهُ»[12] «یکی از شما را نیابم که بر تخت خویش تکیه داده است و چون امر من از آنچه که بدان فرمان داده یا از آن نهی کردهام به او میرسد میگوید: ما نمیدانیم! بلکه آنچه را که در کتاب خدا یافتهایم از آن پیروی میکنیم» که حدیثی صحیح است.
و رسولخدا حدیثی برای نمایندگان قبیلهی عبدالقیس بیان داشت سپس بدانان فرمود: «احْفَظُوهُ وَأَخْبِرُوهُ مَنْ وَرَاءَکُمْ» «آن را به خاطر بسپارید و آنرا به کسانی که در عقب شما هستند خبر دهید».[13]
دوم: توجهورزی صحابه به سنت پیامبر در زمان حیات و پس از وفات وی
پیشتر دو حدیث ابوهریره و ابنعمرو در این مورد و اشتیاق آن دو به پیگیری حدیث پیامبر ذکر گردید، و عجیب اینست که اشتیاق صحابه ش به این امر با وفات پیامبر ج پایان نیافت چنانکه امام بخاری در صحیح خود در باب بیرون رفتن به منظور طلب علم گفته است. چنانکه جابر بن عبدالله مسافتی به طول یک ماه را برای یک حدیث بسوی عبدالله بن اُنیس سفر کرده است.[14] - اگر در کتابهای سنت بنگری - میبینی که بسیاری از روایتهای صحابه بواسطهی صحابهی دیگر از پیامبر ج دریافت شده است که بر توجه نشان دادن آنان به شنیدن حدیث در میانشان دلالت میکند، به عنوان مثال میتوان روایتهای بسیار ابنعباس ب از پیامبر را نام برد با اینکه احادیث اندکی از وی شنیده بود چرا که او در زمان وفات پیامبر، نوجوانی کم سن و سال بود.
همچنین از اصحاب پیامبر ج به تواتر رسیده است که آنان در قضاوتها و فتاوای خویش به قرآن اکتفا نمیکردند بلکه سنت را هم به عنوان منبعی تشریعی بدان ملحق نمودهاند همانطور که در داستان مشهوری که جمع بسیاری در مورد ماجرای ابوبکر با فاطمه زهرا نقل کردهاند مشهود است اینگونهکه فاطمه نزد ابوبکر آمد و خواستار ارث خود از رسولخدا شد که ابوبکر به وی گفت: رسولخدا فرموده است. «میراثی از ما بر جای نمیماند، بلکه آنچه از ما برجای میماند صدقه است».[15] و ابوبکر به فاطمه گفت: «من چیزی را رها نمیکنم که رسولخدا بدان عمل کرده است مگر اینکه بدان عمل نمایم، و از آن میترسم که اگر چیزی از عمل وی را ترک کنم گمراه شوم».[16] تمام اینها با وجود آن بود که حکم وارده در حدیث بالا در قرآن ذکر نشده است اما ابوبکر س بسیار بر آن تأکید ورزید، و با وجود اینکه از رد درخواست فاطمه ل ناراحت بود اما میترسید که در صورت ترک حدیث پیامبر ج دچار انحراف و کژی گردد.
همچنین امام عمر بن خطاب س در گرفتن جزیه از مجوسیان دست نگه میدارد تا اینکه عبدالرحمن بن عوف س نزد وی گواهی میدهد که پیامبر آن را گرفته است پس او نیز بدان عمل میکند، حال آنکه این حکمی عمومی است که متعلق به حکومت اسلامی میباشد که امام عمر آنرا با شنیدن یک حدیث از یک شخص یعنی عبدالرحمن بن عوف اجرایی مینماید و این حادثه، مشهور است و محدثان، سیرهنویسان و نگارندگان مغازی آن را نقل کردهاند.
بلکه از برخی صحابه، موضعگیری شدیدی در برابر شخص متساهل نسبت به برخی سنتها مییابیم چنانکه برای ابنعمر ب پیش آمد آنگاه که حدیثی از رسولخدا ج روایت نمود که فرموده: «لَا تَمْنَعُوا نِسَاءَکُمْ الْمَسَاجِدَ إِذَا اسْتَأْذَنَّکُمْ إِلَیْهَا»[17] «زنانتان را از رفتن به مساجد باز ندارید اگر برای رفتن بدان از شما اجازه گرفتند». بلال بن عبدالله - فرزندش - گفت: «به خدا سوگند، ما مانع میشویم». عبدالله روی بسوی او کرد و به شدت تمام او را مورد نکوهش قرار داد و گفت: «من از رسولخدا به تو خبر میدهم و تو مخالفت میکنی؟!!».
نتیجهی این اشتیاق به دریافت، پیگیری و بزرگداشت سنت این بود که به تبلیغ آنچه که از رسولخدا ج میشنیدند و میدیدند میپرداختند و آن را به مردم پس از خود یاد میدادند، چنانکه یکی از آنان، ظرفی از آب میآورد تا وضوی پیامبر را به تابعین آموزش دهد،[18] و یکی دیگر در برابر آنان نماز میخواند و با این کار، هدفی بجز آموزش شیوهی نماز رسولخدا به آنان ندارد چنانکه در داستان مالک بن حویرث میبینیم.[19]
صحابه ش احادیث رسولخدا ج که برایشان مهم بود را برای همدیگر مینوشتند همانطور که ابوبکر صدیق نامهای برای انس بن مالک مینویسد که در آن مقادیر زکات و جزئیات احکام آن از رسولخدا هست که در صحیح بخاری موجود میباشد.[20] و جابر بن سمره حدیثی را برای عامر بن سعد بن ابی وقاص نوشت چنانکه در صحیح مسلم آمده است.[21] و عبدالله بن ابی اوفی نیز برای عمر بن عبیدالله نوشت همانطورکه در صحیح امام بخاری هست.[22]
بعضی از آنان نیز احادیث پیامبر ج را بصورت عمومی بر بالای منبر رسولخدا تبلیغ میکرد چنانکه امام عمر - همانطورکه در صحیح امام بخاری هست - در مسجد پیامبر و بر بالای منبر وی خطبه داد و حد رجم بر زناکار را خاطرنشان ساخت و فرمود: «از آن میترسم که زمان بر مردم بگذرد و کسی بگوید: حکم رجم را در قرآن نمییابیم و با ترک کردن فریضهای که خداوند آن را نازل نموده گمراه گردند، پس آگاه باشید که رجم بر کسی که زنا کند با آنکه ازدواج کرده باشد حق است آنگاهکه شاهدان آورده شوند یا بارداری حاصل شده باشد یا اعتراف کند. آگاه باشید که رسولخدا رجم (سنگسار) کرده است و ما هم (پس از وفات وی) رجم کردهایم».[23]
سوم: توجهورزی تابعین به سنت پیامبر ج
تابعی فقیه «عروة بن زبیر» / گفته است: «چهار یا پنج سال قبل از مرگ عایشه ل گفتم: اگر امروز عایشه وفات نماید برای حتی یک حدیث در نزد او هم پشیمان نمیگردم چرا که همه را حفظ کردهام».[24]
از مهمترین جلوههای توجهورزی تابعین به سنت مصطفی ج، همراهیشان با صحابه و ضبط و ثبت احادیث از آنان میباشد، چنانکه یکی از آنها را میبینی که مدتزمان طولانی، یک صحابی را همراهی میکند و از وی حدیث میشنود و به ثبت و ضبط حدیث از او مبادرت میورزد تا جایی که تخصص و آگاهی خاصی به احادیث این صحابی پیدا میکند تا اینکه گروهها و طبقاتی از تابعین، اطراف صحابهای بودند که بسیار روایت مینمودند، سپس گروههایی از تابعان تابعین را مییابیم که اطراف گروههای تابعین بودند، و این روند تا مرحلهی تدوین همهجانبهی تصنیفات سنت ادامه داشت، و مراتب این گروهها و طبقات نسبت به راوی واحد تفاوت میکند چنانکه گروهی با ضبط، دقت و توثیق بیشتری وجود دارد سپس گروه (طبقه) دوم، بعد سوم و... میباشد.
اگر راویان که از یک صحابی یا یک تابعی روایت میکنند در روایت خبری اختلاف داشتند در این صورت، محدثان روایت طبقهی اول را بر دیگر طبقات مقدم میدارند، و تخریج افراد این طبقات از سوی صاحبان کتابهای سنت بر حسب شرط صاحب کتاب فرق میکند.
به عنوان مثال:
ابنرجب / گفته است: «یاران و شاگردان زُهری پنج طبقه هستند:
طبقهی اول: که دارای ویژگیهای حفظ، دقت، همراهی طولانی با زهری، علم به حدیث وی و ثبت احادیثش هستند همانند مالک، ابن عینیه، عبیدالله بن عمر، مَعمر، یونس، عقیل، شعیب و دیگران که همگی آنان بر تخریج حدیث خود از زهری متفق هستند.
طبقهی دوم: آنان که دارای صفت حفظ و اتقان (کمال دقت) میباشند اما به مدت طولانی، زهری را همراهی نکردهاند بلکه برای مدت کوتاهی همراه وی بودهاند و حدیث وی را ممارست نکردهاند و از لحاظ اتقان، پایینتر از طبقهی اول هستند همانند اوزاعی، لیث، عبدالرحمن بن خالد بن مسافر، نعمان بن راشد و دیگران، که مسلم از زهری برای آنان تخریج نموده است.
طبقهی سوم: زهری را همراهی کردهاند، و از وی روایت نمودهاند اما در مورد حفظ آنان، سخن رفته است همانند سفیان بن حسین، محمد بن اسحاق، صالح بن ابوالأخضر، زمعة بن صالح و دیگران.
ابوداود، ترمذی و نسائی برای آنان تخریج نمودهاند و گاها نیز مسلم برای برخی از آنها بصورت متابعه تخریج کرده است.
طبقهی چهارم: گروهی که بدون همراهی و ملازمت طولانی با زهری از او روایت کردهاند و با این حال در موردشان سخن رفته است، مانند اسحاق بن یحیی کلبی، معاویه بن یحیی صدفی، اسحاق ابن ابو فروه، ابراهیم بن یزید مکی، مثنی بن صباح و دیگران. که ترمذی برای برخی از آنان تخریج کرده است.
طبقهی پنجم: گروهی از متروکان و مجهولان همچون حکم ایلی، عبدالقدوس بن حبیب، محمد بن سعید مصلوب، بحر السقاء و دیگران.
که نه ترمذی برای آنها تخریج نموده است، نه ابوداود و نه نسائی، ولی ابنماجه برای بعضی از آنها تخریج کرده است و به همین دلیل است که مرتبهی کتاب ابنماجه از بقیهی کتابها پایین آمده است و جز گروهی از متأخران، کتابش را از کتابهای معتبر برنشمردهاند».[25]
بلکه حتی میبینیم که محدثان بخاطر دقت خود بین افراد طبقهی اول هم دست به تفضیل میزنند، به عنوان مثال: اهل حدیث اختلافی در این ندارند که سالم بن عبدالله و نافع غلام ابن عمر دقیقترین روایتکنندگان از ابنعمر هستند و آن دو در طبقهی اول میباشند و هر یک از آن دو، تعداد زیادی احادیث را از عبدالله بنعمر ب روایت کردهاند با این حال میبینیم که امام محدّث نسائی / میگوید: «سالم و نافع در 3 حدیث اختلاف دارند و سالم دارای منزلت بالاتر و عالمتر از نافع است اما 3 حدیث نافع به صواب نزدیکترند» از کتاب (تهذیب التهذیب).[26] بنگر که چگونه میزان اختلاف میان آن دو را با دقت مشخص نموده و سپس گفتهی نافع را ترجیح داده است. و در کمال حفظ و ضبط بودن آن دو، مانع این نشده که بدین نقد دقیق بپردازد.
نوشتن حدیث در زمان تابعین:
دکتر محمد مصطفی اعظمی رسالهی سودمندی با عنوان «دراسات فی الحدیث النبوی و تاریخ تدوینه» به رشتهی تحریر درآورده و با نمرهی ممتاز، موفق به کسب مدرک دکترا از دانشگاه کمبریج شده است، او نام کسانی را در کتابش آورده که حدیث را از صحابه، تابعین و اتباع تابعین نوشتهاند. واقعاً هم تلاش زیادی برای این کار به خرج داده و به نتایج شگفتی رسیده است، چنانکه در طبقهی قرن اول تابعین، 53 نفر از کاتبان حدیث یا کسانی که از آنان حدیث نوشته شده را آورده است و در طبقهی تابعین قرن دوم، 99 نفر از کاتبان تابعی یا کسانی که حدیث از آنان نوشته شده را آورده است، و این امر بر انتشار نوشتن حدیث در زمان تابعین دلالت میکند بر خلاف آنچه که منکران سنت مدعیاش هستند.
همچنین خلیفهی تابعی عمر بن عبدالعزیز / به قضیهی تدوین سنت اهتمام داشته است - او در اواخر قرن اول هجری زیسته است - چنانکه امام بخاری / در صحیح خود در کتاب علم گفته است: «عمر بن عبدالعزیز به ابوبکر بن حزم نوشت: هر آنچه که از احادیث رسولخدا موجود باشد بنویس زیرا من از ناپدید شدن علم و رفتن علماء میترسم، و بجز حدیث رسولخدا چیز دیگری نپذیر. باید علم را پخش کنید و باید بنشینید تا کسی که نمیداند تعلیم داده شود زیرا علم از میان نمیرود مگر آنکه پنهانی شود».[27]
از جهتی دیگر، بعضی از تابعین به دقت و ریزبینی، پیگیری و وارسی در اسانید و راویان شناخته شدهاند و تابعی بزرگوار محمد بن سیرین / از مشهورترین کسانی است که توجه خود را به این امور معطوف داشتهاند. چنانکه علی ابنمدینی / گفته است: «از کسانی که به نظر و دقت در حدیث میپرداخت و سند را مورد وارسی و کنکاش قرار میداد و کسی را (در این کار) پیش از او نمیشناسیم محمد بن سیرین است و پس از او، ایوب و ابن عون و سپس شعبه، یحیی بن سعید و عبدالرحمن هستند». و ابنرجب / این را در (شرح علل الترمذی) نقل کرده است.[28] و از ابنسیرین ثابت است که گفته: «این علم، دین است پس دقت کنید که دینتان را از چه کسی میگیرید».[29]
چهارم: توجهورزی به سنت در زمان اتباع تابعین
ابنرجب در «شرح العلل» گفته است: «چیزی که در زمان صحابه و تابعین نوشته میشد تصنیفی مرتب و باببندی شده نبود بلکه فقط برای حفظ و بازنگری نوشته میشد سپس در زمان اتباع تابعین، تصنیفات به رشتهی تحریر درآمدند».[30] و تصنیف، ترتیب احادیث بر اساس ابواب است.
از کسانی که در این مرحله، تصنیف نوشتهاند ابنجریج است چنانکه در موضوع سنن، طهارت و نماز تصنیف نوشته و در سال (150 هـ) وفات یافته است. همچنین میتوان محمد بن اسحاق را نام برد که در مغازی تصنیف نوشته است و در سال (151 هـ) فوت نموده است - البته در سال وفاتش اختلاف هست - و نیز مَعمر بن راشد ازدی، جامع را تصنیف نموده و در سال (153 هـ) وفات یافته است. و ابن ابیعَرَوبه، سنن و تفسیر را تصنیف کرده و در سال (157 هـ) فوت کرده است. همچنین از کسانی که در این مرحله تصنیف نوشتهاند سفیان ثوری، حماد بن سلمه و دیگران - رحمهم الله - را میتوان نام برد.[31]
و از تصنیفات بسیار مشهور این مرحله، موطأ امام مالک / است. و موطأ بر اساس کتابها و ابواب، ترتیب یافته است و در آن، سخنان پیامبر ج و نیز سخنان بعضی از صحابه و تابعین همراه با سخنان امام مالک موجود است.
پنجم: عصر طلایی سنت از لحاظ تصنیف و نقد
میتوان گفت که برهه و مرحلهی قرن سوم هجری همراه با اواخر قرن دوم، مرحلهی طلایی برای سنت نبوی میباشد.
در این مرحله تعداد بسیاری از نخبگان علمای حدیث گرد آمدهاند. چنانکه در هیچ دورهای قبل و بعد از آن، این تعداد از علمای متمکّن و متخصص در حدیث، اسانید، علل و رجال با هم جمع نیامدهاند چرا که ائمه و پیشوایانی همچون، یحیی قطان، عبدالرحمن بن مهدی، احمد بن حنبل، یحیی بن معین، علی ابنمدینی، بخاری، مسلم، ابوداود، ترمذی، نسائی، ابوحاتم رازی، ابو زرعه رازی و جماعت بزرگی از محدثان در این دوره بودهاند.
تصنیفات در موضوع سنت توسعه یافت تا جاییکه انواع جدیدی از تصنیف را شامل شد چنانکه امام بخاری / احادیثی را جمعآوری نمود که همگی دارای بالاترین میزان صحت سندی بودند و او اولین کسیست که اقدام به این کار نمود و این کار وی، برخی نادانان شکپراکن را به اشتباه افکند و پنداشتند که او اولین گردآورندهی حدیث میباشد در حالیکه اینگونه نیست بلکه تصنیفات حدیثی بسیاری پیش از وی به رشته تحریر درآمد که پیشتر بیان داشتیم، بلکه امام بخاری ابداعگر جمعآوری احادیث صحیح و قرار دادن آنها در کتابی مستقل بود.
و تصنیف در زمینهی رجال، راویان حدیث، احوال راویان، بیان مسائل مصطلح الحدیث و قواعد نقد انتشار یافت چنانکه امام بخاری کتاب بزرگی را پیش از جمعآوری صحیح خود در مورد راویان حدیث گرد آورد، و یاران و شاگردان امام احمد، ابن معین و علی ابن مدینی، سخنان امامان خود را دربارهی رجال، علل و تصحیح و تضعیف در کتابهایی که به کتابهای المسائل مشهور شد تدوین نمودند و ابن ابی حاتم کتاب «الجرح و التعدیل» را تصنیف کرد و علم حدیث به اوج پختگی و کمال استواری خود رسید.
نتیجهی تمام هر آنچه که پیشتر دربارهی مراحل توجهورزی به سنت خاطرنشان شد اینست که طعن و ایراد گرفتن از سنت با ادعای تدوین نشدن آن، فاقد درک واقعِ روایت، طبیعت نقل و اصول آنست چرا که تدوین حدیث از همان صدر اسلام موجود بوده است و توثیقی که محدثان برای نقل سنت انجام میدادند در نهایت دقت، اطمینان و تخصص بوده است بلکه از بسیاری نوشتههای موجود در میراث ملتهای مختلف و نیز نوشتههای قدیمی که بسیاری از نویسندگان و مؤلفان آنها مجهول هستند صحیحتر و مستندتر میباشد.
در اصل بعدی، وجه دیگری را در نقض شبههی یادشده بیان خواهیم نمود.
[1]- صحیح بخاری (107).
[2]- صحیح بخاری (106).یآی
[3]- صحیح بخاری (1291).
[4]- مقدمه صحیح مسلم (7).
[5]- الکفایة فی علم الروایة (35).
[6]- صحیح بخاری (99).
[7]- سنن ترمذی (2657)، و گفته: این حدیثی حسن و صحیح است.
[8]- مسند امام احمد (6510).
[9]- سنن ابو داود (3646).
[10]- صحیح بخاری (113).
[11]- صحیح بخاری (2434).
[12]- سنن ابو داود (4605)، سنن ابن ماجه (13).
[13]- صحیح بخاری (87).
[14]- صحیح بخاری (1/26).
[15]- صحیح بخاری (3093)، صحیح مسلم (1759).
[16]- منبع پیشین.
[17]- صحیح مسلم (442).
[18]- صحیح بخاری (185).
[19]- صحیح بخاری (802).
[20]- صحیح بخاری (1454).
[21]- صحیح مسلم (1822).
[22]- صحیح بخاری (2818).
[23]- صحیح بخاری (6829).
[24]- تهذیب التهذیب، ابن حجر (3/93).
[25]- شرح علل الترمذی، ابن رجب (1/399) ت: عتر.
[26]- تهذیب التهذیب، ابن حجر (4/211).
[27]- صحیح بخاری (1/31).
[28]- شرح علل الترمذی، ابن رجب (1/355).
[29]- مقدمه صحیح مسلم (15).
[30]- شرح علل الترمذی، ابن رجب (1/341).
[31]- بنگرید به: شرح علل الترمذی، ابن رجب (1/37-38).
اصل چهارم: ادعای از بین رفتن سنت و محفوظ نماندن آن با استناد به نهی از نوشتن و تأخیر در تدوین آن
منکران سنت و شکافکنان در آن بسیار، این سؤال را مطرح میکنند که: (اگر سنت حجت است چرا خداوند متعال آنرا همانند قرآن حفظ نکرده است؟). شکی نیست که این سؤال، دارای خلل ظاهری است و بطور اساسی با این سؤال فرق دارد که: (آیا خداوند سنت را همانند قرآن حفظ نموده است؟) زیرا سؤال نخست بطور ضمنی اشاره میکند که محفوظ نبودن سنت امری مسلّم است و اینکه مسئله فقط در مورد علت (حفظ نشدن سنت) مطرح است و کاملاً نادرست میباشد.
وجه اشتباه در این سؤال اینست که دربردارندهی یک «ادعای» ناواضح و بیاساس است که مدعی است: «خداوند سنت را حفظ نکرده است»! حال آنکه اندیشیدن انتقادی اقتضا میکند که به سؤالکننده گفته شود: این که خداوند سنت را حفظ ننموده است را از کجا آوردهای؟ اول ادعایت را ثابت کن، وگرنه سؤال تو هیچ ارزشی ندارد، پس اگر دلیلی آوردی حق داری که به دنبال جواب باشی اما اینکه ادعایی بیاساس را مطرح میکنی سپس از مردم میخواهی که بدان پاسخ گویند امری نادرست میباشد.
با اینکه این نوع مغالطهگویی در سؤال پرسیدن، رایج و پراکنده است اما بسیاری از مردم متوجه آن نمیشوند لذا به سبب همین امر، بسیاری از مغالطات اشتباه در لفافهی سؤالات به خورد جوانان داده شده است و بسیاری از آنان نیز تحت تأثیر سؤالها قرار گرفتهاند. و بدینگونه در منجلاب شک و انکار برخی از ثوابت شرعی افتادهاند در حالیکه این مسئله، بیش از آن نمیخواست که از شخص مدعی، خواستار اثبات مدعایش شوند.
پس به سؤالکننده گفته میشود: تو رها نمودن حفظ سنت پیامبر ج را به خداوند متعال نسبت میدهی اما دلیلت برای این مسئله چیست؟ آیا خبری از خود الله یا خبری از رسولش بر تایید این امر داری؟
اگر بگوید: من به این گفتهی خداوند استدلال میکنم که میفرماید: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّکۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩﴾ [الحجر: 9] «ما خود ذکر را فرستادهایم و خود ما پاسدار آن میباشیم». و این آیه در مورد قرآن است و خداوند أ مثل آنرا در مورد سنت نفرموده است .. به او میگوییم: ادعای تو «نفی» حفظ سنت از جانب الله است نه «ذکر نکردن» حفظ سنت از جانب خدا، و این آیه نیز بر نفی حفظ غیر قرآن دلالت نمیکند بلکه آنرا برای قرآن اثبات میکند.
پس برای خودت به دنبال دلیل دیگری غیر از این باش.
وجه دیگر در ردّ این ادعا اینست که آیهی یادشده از حفظ ذکر سخن میگوید و شکی نیست که قرآن هم از ذکر میباشد اما آیا نفی میکند که سنت نیز از زمرهی ذکر باشد؟ ابنحزم / گفته است: «بین هیچ یک از علمای شریعت و لغتدانان اختلافی در این نیست که هر وحیای که از نزد الله متعال نازل شده، ذکری منزّل است لذا مقام وحی یقیناً از جانب خداوند محفوظ گشته است و تمام هر آنچه که خداوند عهدهدار حفظ آن گشته ضمانت شده است که از بین نرود و هیچ چیزی از آن دچار تحریف نگردد». سپس گفته: «اگر کسی بگوید منظور خداوند از الذِّکر تنها قرآن است با توفیق خداوند به او میگوییم: این ادعایی دروغ و بیپایه و دلیل است و تخصیص دادن ذکر بدون هیچ دلیلی میباشد و چون اینگونه است پس باطل میباشد. لذا درست اینست کسی که هیچ دلیلی بر ادعایش ندارد در ادعایش صادق نیست، و الذِّکر اسمی است که شامل تمامی هر آنچه میشود که خداوند بر پیامبرش نازل کرده است از قرآن و یا سنت وحی که با آن، قرآن را تبیین میکند، همچنین خداوند متعال میفرماید: ﴿بِٱلۡبَیِّنَٰتِ وَٱلزُّبُرِۗ وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلذِّکۡرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ٤٤﴾ [النحل: 44] «(پیامبران را) همراه با دلایل روشن و معجزات آشکار (دالّ بر پیامبری ایشان) و همراه با کتابها فرستادهایم، و ذکر را بر تو نازل کردهایم تا این که چیزی را برای مردم روشن سازی که برای آنان فرستاده شده است (که احکام و تعلیمات اسلامی است) و تا این که آنان بیندیشند». درست است که پیامبر ج به بیان قرآن برای مردم امر شده است اما در قرآن، امور مجمل بسیاری همچون نماز و زکات و حج و غیره هست که آنچه خداوند ما را به لفظ آن ملزم گردانیده نمیدانیم بلکه نیاز به بیان و تبیین رسولخدا دارد لذا اگر بیان پیامبر برای این امور مجمل، محفوظ نباشد و سلامت آن تضمین نگردد نفع بردن از نص قرآن منتفی میشود و بیشتر شرایع و قوانین و احکام فرضشده بر ما نیز منتفی میگردند».[1]
بر اساس این گفته: دلالت آیه علیه سخنان سؤال کننده میباشد نه به نفع او!
حتی اگر بگوییم که الذِّکر شامل سنت نمیشود چیزی که تردیدی در آن نیست اینکه سنت تبیینگر قرآن است - چنانکه پیشتر بطور تفصیلی در این کتاب اثبات شد - و چون چنین است لذا نشانه کامل بودن حفظ قرآن، حفظ بیان و زبان آنست - همانطور که معلمی / در «الأنوار الکاشفة» گفته است - و دلیلش اینست که اگر مثلاً در مورد نماز تأمل نمایی نص قرآن پیرامون امر به این فریضه را بصورت مجمل مییابی و مشاهده میکنی که تمام مسلمین، این فریضه را از پیشینیان خود نقل کرده و پیشینیان آنان نیز از نسلهای پیش از خود نقل نمودهاند - نقل همهی مردم مسلمان از همهی مردم مسلمان - که رسولخدا ج پنج بار در شبانهروز با اصحابش ش نماز را با تعداد رکعات معین در هر نماز خوانده است، ولی ما این تفصیل را در قرآن نمییابیم پس بر همین اساس پی میبریم که سنت، تبیینگر مجمل قرآن است لذا لازمهی حفظ قرآن، حفظ سنتش است وگرنه برای مسلمان ممکن نیست که به انجام اوامر مجمل خداوند أ در قرآن کریم (بدون سنت) بپردازد.
اگر بگوید: واقعیت موجود بر محفوظ نماندن سنت از جانب خداوند گواهی میدهد!
به او میگوییم: بلکه واقعیت نیز بر حفظ سنت از جانب خداوند گواهی میدهد، و هر دوی ما ادعا داریم و ادعای تو اولیتر از ادعای ما نیست بلکه به دلایل هر یک از ما بستگی دارد، با علم به اینکه بجز برخی فرقههای مبتدع و نیز مستشرقان طعنزننده در قرآن و سنت و افراد متأثر از آنها، کسی با ادعای تو موافق نمیباشد اما ائمه و پیشوایان اسلام و فقیهان دین با ما موافق هستند.
اگر بگوید: دلیل ما اینست که در سنت، صحیح و ضعیف میبینیم اما مثل آنرا در قرآن مشاهده نمیکنیم چون اگر سنت محفوظ بود این اختلاف در آن روی نمیداد.
میگوییم: این دلیل، ادعایت را تأیید نمیکند بلکه آن را تضعیف میسازد، اینگونه که تمییز ضعیف از صحیح و ثابت از مکتوب بر عنایت و توجهورزی دلالت مینماید نه نادیده گرفتن و بیتوجهی، و نیز دالّ بر ضبط و اتقان (کمال دقت) است نه بر خلاف آن.
اگر معرفت تفصیلی به روشهای محدثان در تصحیح و تضعیف، تثبیت و تعلیل و جرح و تعدیل داشتی پی میبردی که این امر از نشانههای حفظ دین از جانب خداوند أ است.
بلکه گفتهی تو هنگامی صحیح است که صحیح و ضعیف از هم، قابل تمییز نباشد اما پس از تمییز و پالوده کردن احادیث، دیگر گفتهات راست و درست نمیباشد.
همچنین میبینی که برخی افراد هستند که قرآن را تحریف میکنند و با استناد به قرآن بر خداوند دروغ میبندند و آیاتی را به قرآن نسبت میدهند و ادعا میکنند مفقود شده و از بین رفته بوده است. پس آیا بگوییم که این امر با محفوظ ماندن قرآن کریم از جانب خداوند منافات دارد یا حجیت آنرا ساقط میکند؟
دوم: مسئله حدیث نهی از کتابت (نوشتن) سنت
از بارزترین محورهایی که باورمندان به از بین رفتن سنت بر آن تمرکز میکنند محور ننوشتن سنت در عهد نبوی و راشدین است و میگویند، پیامبر ج از کتابت (نوشتن) هر چیزی غیر از قرآن نهی فرمود و همین امر دالّ بر آنست که سنت، حجت نیست زیرا اگر حجت بود از نوشتن آن نهی نمیکرد. رد بر این شبهه از چند وجه است:
وجه اول: اینکه میگوییم چه تلازمی بین نهی از نوشتن سنت و بین حجیت آن هست؟ و آیا حجت بودن گفتهای جز در صورت اجازه دادن به نوشتن آن تحقق نمیگردد؟ که اگر از نوشتن نهی شود حجیت آن ساقط میگردد؟
بدون شک، ساقط نمودن و ابطال حجیت سنت با استناد به حدیث نهی از نوشتن، فاقد تلازمی است که پایهی نتیجهگیری در استدلال میباشد.
وجه دوم: کسی که از نوشتن سنت نهی نموده (یعنی پیامبر ج) همان کسیست که امر به حفظ و تبلیغ آن کرده است و از رد غیر قرآن نهی فرموده چنانکه در حدیث الأریکه[2] آمده است، پس چگونه از سنت، آنچه را که موافق با هوا و هوس شماست گزینش میکنید و آنچه با هوی و هوستان مخالف است را رها مینمایید؟
وجه سوم: در مقابل نهی از نوشتن سنت، نصوص دیگری هست که اجازهی نوشتن آنرا میدهد از جمله گفتهی پیامبر ج در جواب درخواست ابوشاه پیرامون نوشتن عقد ازدواجش که فرمود: «اکْتُبُوا لِأَبِی شَاه» «برای ابوشاه بنویسد»،[3] و نیز اینکه عبدالله بن عمرو س مینوشت و پیامبر او را بخاطر این کار تایید نمود و فرمود: «اکْتُبْ فَوَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ مَا یَخْرُجُ مِنْهُ إِلَّا حَقٌّ» «بنویس زیرا سوگند به کسی که جانم در دست اوست جز حق، چیزی از آن خارج نمیگردد».[4] و به دهانش اشاره کرد.
و تمامی نصوص وارده درمورد نهی از نوشتن، ضعیف است بجز حدیث ابوسعید س که روایت نموده رسولخدا ج فرمود: «لَا تَکْتُبُوا عَنِّی وَمَنْ کَتَبَ عَنِّی غَیْرَ الْقُرْآنِ فَلْیَمْحُهُ وَحَدِّثُوا عَنِّی وَلَا حَرَجَ» «از من چیزی ننویسید و هرکس از من چیزی غیر از قرآن نوشته آن را محو گرداند و از من حدیث روایت کنید که مشکلی ندارد»[5] این حدیث نزد جماعتی از اهل علم تصحیح شده است اما وجه مقدم بودن آن در نزد شما بر نصوص جواز و رخصت نوشتن چیست؟!
تردیدی نیست که إعمال دو نص یاد شده که برای بعضی، متعارض به نظر میرسد اولیتر از نادیده گرفتنشان است و اعمال یکی از آن دو نیازمند دلیل و مرجّح میباشد و این همان چیزیست که اهل علم در مورد آن دست به اجتهاد زدهاند چنانکه به شیوههای مختلف به جمع بین این نصوص یا ترجیح میان آنها پرداختهاند از جمله:
1. برخی از آنان شیوهی ترجیح را در پیش گرفتهاند، بدین گونه که احادیث رخصت و اجازه نوشتن را بر نهی از نوشتن بخاطر تفاوت در مراتب ثبوت آنها ترجیح دادهاند زیرا احادیث نهی را ابوهریره، زید بن ثابت و ابوسعید ش روایت کردهاند اما اشکالی در ضعف دو حدیث ابوهریره و زید نیست ولی حدیث ابوسعید را امام مسلم و دیگران تصحیح نمودهاند و امام بخاری آنرا موقوف بر ابوسعید خدری دانسته است چنانکه ابن حجر در «فتح الباری» بیان داشته است و ابن عبدالبر در «جامع بیان العلم و فضله» برخی طُرق این موقوف را خاطرنشان ساخته است.
2. برخی دیگر نیز شیوه جمع را در پیش گرفتهاند بدینگونهکه حدیث نهی از نوشتن را بواسطه احادیث رخصت برای نوشتن، منسوخ دانستهاند، و گفتهاند در ابتدا از ترس درآمیختن قرآن با سنت از نوشتن نهی شد اما پس از آن، اجازهی نوشتن داده شد.
و بعضی هم گفتهاند که این امر برای باقی ماندن سنتِ حفظ امر شده که نزد عربها رایج بوده است، و موارد دیگری هم گفته شده است.
اینها مجموعهای از شیوهها و مسلکهای اهل علم در تعامل با این نصوص است، و در آغاز پیرامون جواز نوشتن حدیث اختلاف پیش آمد سپس اختلاف برچیده شده و اجماع حاصل گردید. چنانکه ابو عمرو ابنصلاح / گفته است: «سپس این اختلاف از بین رفت و مسلمانان بر جواز و مباح بودن نوشتن حدیث اجماع نمودند».[6]
شکافکنان در سنت پیوسته مسئلهی تأخیر در تدوین سنت را مطرح میکنند تا به بیاعتبار کردن و ابطال آن برسند و ادعای خود مبنی بر تحریف و از بینرفتن سنت را بر کرسی بنشانند تا جاییکه این شبهه از شبهات اصلی در خطابهای روشنفکری و سکولار و از موضوعات مطرحشدهی به اصطلاح قرآنیها شده است، حارث فخری عیسی در کتابش «الحداثة و موقفها من السنة» میگوید: «شاید بتوان گفت بزرگترین موضوعی که بسیاری از روشنفکران برای ابطال مشروعیت سنت و انکار ثبوت تاریخیاش بدان استناد میکنند سخن از تأخیر در تدوین سنت باشد، چنانکه میگویند حدیث پس از گذشت حداقل صد سال از وفات پیامبر محمد ج در صحف تدوین شده و در کتابها نوشته شده است».[7]
هر کس در استدلال تردیدافکنان پیرامون این شبهه تأمل میکند تعدادی از اشتباهات و اشکالات را در آن مییابد که مهمترین آنها عبارتند از:
1- منحصر نمودن توثیق (ثبت) در نوشتن و نادیده گرفتن ابزارهای دیگر توثیق.
2- جهل به اشکال توجهورزی به سنت در دو قرن اول و دوم.
3- جهل به کتابت (نوشتن) زودهنگام حدیث نبوی.
4- تصور اشتباه از مکانیسم تدوین صاحبان کتابهای مشهور سنت در دو قرن دوم و سوم.
آنان معتقد به وجود یک مرحلهی خلأ هستند که حدود یک قرن و نیم یا دو قرن بین زمان پیامبر ج و صاحبان کتابهای مشهور سنت همچون بخاری و مسلم و دیگران به طول انجامیده است لذا فرض میکنند که این مؤلفان، تلنباری از روایات تاریخی ناموثق و نامعتبر را در کتابهایشان داخل کردهاند. حال آنکه این امر در اوج دوری از واقع این روایات و تصنیفات میباشد.
شناخت مکانیسم توثیق و ثبت سنت پس از وفات پیامبر، اطلاع تفصیلی بر شیوهی راویان آن در حمل و ادای آن، فهم قواعد محدثان به شکلی درست و شناخت اشکال توجهورزی زودهنگام به سنت، نقض کننده تمام این ادعاها و شبهات است. و بدون شناخت اینها به طور تفصیلی، طعن وارد کردن در سنت با ادعای تأخیر در تدوین آن حقیقتا طعن و ایرادی شتابزده و ناقص است و مبتنی بر تصوری اشتباه است.
لذا رد این شبهه (تاخیر در تدوین) بر دو امر تمرکز دارد:
1- امر اول: اثبات توجه و عنایت زودهنگام به سنت.
2- امر دوم: اثبات درستی قوانین محدثان و مکانیسم آنان در توثیق اخبار.
امر دوم در رد بر اصل پنجم از اصول منکران سنت ذکر خواهد شد بنابراین در آغاز به تفصیل امر اول خواهیم پرداخت.
اصل سوم: طعن و اتهام وارد کردن در ناقلان سنت
براستی که متهم ساختن برخی از حاملان و ناقلان مشهور سنت از اصلیترین اشکالاتی است که مستشرقان در طعن و ایراد گرفتن خود بر سنت پیامبر ج متکی بر آن هستند و این طعن و ایرادات سبب پیدایش گروهی شده که از مستشرقان تأثیر پذیرفتهاند و آن ایرادات را در کتابها، انجمنها و محافل مختلف منتشر کردهاند. و میبینیم که تمرکز و توجه آنها، صحابهای را هدف گرفته است که بیشترین حدیث را روایت نمودهاند، چنانکه اگر به مشهورترین کتاب معاصر در باب تردیدپراکنی در سنت - یعنی کتاب ابو ریّه - بنگری درمییابی که بخش بیشتر طعن و ایرادات کتاب او بر ابوهریره س است.
بنابراین کسانی که بر کتاب ابو ریّه ردیه دادهاند به رد شبهات او پیرامون ابوهریره س عنایت ورزیدهاند و در این باره به قلمفرسایی پرداختهاند همانطورکه مصطفی سباعی در کتابش «السنة ومکانتها فی التشریع الاسلامی» و معلّمی در کتاب خود «الأنوار الکاشفة» و دیگران چنین کردهاند، حتی عبدالمنعم عزّی کتاب بزرگی را در رد بر شبهات ابو ریّه و دیگران پیرامون طعن و ایراد بر ابوهریره اختصاص داده و آنرا «دفاعٌ عن أبی هریرة» نامیده است.
کسی که در امور مطرح شدهی مستشرقان و پیروان آنها بر ضد ناقلان سنت تأمل میکند درمییابد که نقاط اتکای آنها برای وارد کردن طعن و ایراداتشان در ناقلان سنت از جهت ثبوت، بر اصل صحیحی مبتنی نمیباشد لذا گام روشمند و اصلی برای بررسی این اصل از اشکالات در این نهفته است که خواستار اثبات اصل مورد اعتمادشان در آن روایات و اخبار شویم که اگر آن را اثبات کردند به گام بعدی میرسیم که مناقشه با آنها درباره دو مسئلهی اساسی است و عبارتند از:
اول: در مورد دلالت آن اخبار (روایات) مبنی بر ابطال عدالت راوی یا ابطال شایستگی او برای نقل صحیح است.
دوم: در مورد مقایسهی بین مجموع آنچه از سیرت و زندگانی راوی نقل شده است و منحصر نکردن ارزیابی ما از او در روایت معینی که سبب صحیح نقد آن، میتواند این باشد که از لغزشهای انسانها است و هیچ انسان غیرمعصومی از آن در امان نمیماند.
مثال برای طعن و ایرادی که مبتنی بر اصل صحیح نمیباشد، و ابو ریّه و عدنان ابراهیم و دیگران بیان داشتهاند:
متهم ساختن ابوهریره س به اینکه او بخاطر غذا، پیامبر ج را همراهی کرده است و اینکه پیامبر از حضور بسیار او بدان خاطر به تنگ آمده است چنانکه به او فرموده است: (یا أبا هر: زُر غِبّاً تزدد حُبّاً) «ای ابو هر: دیر به دیر بیا تا بیشتر تو را دوست بدارند»، و این خبری ناصحیح است و دو جزء دارد که هر یک ضعیفتر از دیگریست:
جزء اول: پیوند دادن حدیث (زُر غِبّاً تزدد حُبّاً) به مسئله غذا که در اوج ضعف قرار دارد.
جزء دوم: اصل حدیث (زُر غِبّاً) بدون ربط دادن آن به مسئلهی غذا که آن نیز ضعیف است، با این تفاوت که ضعفش کمتر از مورد پیشین میباشد و اگرچه برخی علماء آن را حسن دانستهاند اما راجح، ضعف آنست همانطور که بزّار / گفته است: «در مورد (زُر غِبّاً تزدد حُبّاً) حدیث صحیحی موجود نیست».[1] عُقیلی / نیز خاطرنشان ساخته که در این باب، چیز ثابت شدهای از پیامبر ج وجود ندارد.[2]
مثالی متعلق به فهم نکردن دلالت روایات:
طعن وارد کردن به برخی صحابه و راویان که شراب نبیذ نوشیدهاند! و معلوم است که کلمهی (نبیذ) را بسیاری از معاصران تنها معادل کلمه (خمر) میفهمند در حالیکه نبیذ در لغت به چیزی اطلاق میشود که شراب آن گرفته میشود چه مستکننده باشد و چه مستکننده نباشد. چنانکه در لسان العرب آمده است که: «و نبذ همان طرح است. و آنچه که مسکر نباشد حلال است اما اگر مسکر گردد حرام است. و در حدیث، کلمه نبیذ تکرار شده است که نوشیدنیای از خرما، کشمش، عسل و... است، گفته میشود: نبیذ خرما و انگور را گرفتم هرگاه که آب بر آنها بگذارند تا نبیذ گردد، لذا از مفعول به فعیل رفته است و انتَبَذتُه یعنی نبیذ آن را گرفتم و چه مسکر باشد و چه نباشد به هر دو نبیذ گفته میشود، و به خمری که از انگور گرفته شده هم نبیذ گفته میشود همانطور که به نبیذ هم خمر گفته میشود».[3]
مثالی بر عدم مقایسهی بین مجموع آنچه از سیرت و زندگانی راوی نقل شده است:
طعن زدن به معاویه س به سبب برخی موضعگیریهای وی در زمان فتنه، نادیده گرفتن اعتماد صحابه ش به او، انکار و اعتراض نکردن آنان به معاویه در روایت، عهدهدار شدن معاویه به عنوان کارگزار از سوی امام عمر س و ابقای او بر همان مسئولیت - با اینکه امام عمر تعدادی از کارگزارانش را عزل نمود - تنزل کردن امام حسن س به نفع معاویه - هرچند که به خاطر حفظ جانها و جلوگیری از خونریزی بوده باشد اما او برای منافقی که بر مسلمین حکم میراند نمیشود تنزل کند و موارد دیگر. و رسولخدا ج این تنزل را ستوده است آنگاه که دربارهی امام حسن فرمود: «این نوهام (حسن) سالار است و شاید که الله متعال بواسطهی او میان دو گروه از مسلمانان صلح بیاورد».[4] همچنین گفتهی ابنعباس ب را رها میکنند که بیان داشته است: «معاویه فقیه است».[5] درواقع آنها تمامی حقایق را نادیده میگیرند و به روایاتی چنگ میزنند که بیشتر آنها ثابت و صحیح نمیباشد. و آن روایاتی هم که ثابت هست در زمرهی خطا و اشتباهی قرار میگیرد که صحابه و دیگران در آن افتادهاند. ما هم که قائل به عصمت معاویه س و غیر او نیستیم و نمیگوییم که وی در جنگ با علی س بر صواب بوده و نیز او را به نفاق و دروغ بستن بر رسولخدا ج متهم نمیکنیم و معتقدیم که معاصران وی از صحابه ش، داناتر از او بودهاند.
اصل دوم: منحصر ساختن سنت معتبر در احادیث متواتر و ابطال حجیت آحاد
هنگامی که بسیاری از تردیدافکنان در سنت به حجم تنگنایی پی بردند که باور به انکار مطلق سنت به دنبال دارد - بویژه آنچه که متعلق به گمراه دانستن تمامی مسلمانان در باب نمازهای پنجگانه است چرا که برای انسان دشوار است خود را قانع سازد که اِجماع تمام امت بر مشخص بودن نمازهای فرض در پنج عدد، در نتیجهی بدعت در دین و مخالفت با قرآن کریم در امت روی داده است - لذا چنین فریضهای را با این ادعا که از مواردیست که امت بر نقل آن، تواتر عملی دارد قبول کردند که البته این امر در حقیقت، فریب خود است و تسکین دادن دلهایشان به چیزیست که با حقیقت سخنشان سازگاری ندارد که مبتنی بر ادعای قرآنبسندگی و بینیازی به منبعی غیر از آن میباشد، و با اینکه بخاطر تواتر نقل عملی نمازهای پنجگانه، تن به پذیرش آنها میدهند بازهم سؤال از منبعی که نمازهای فرض را به 5 عدد معین کرده مُلغا نمیگرداند؛ مسئلهای که - در واقع - در هیچ آیهای از قرآن کریم نیست.
زیرا حقیقت عمل آنها بیانگر اینست که مشکل را از سؤال پیرامون منبع و تشریع به سؤال از نقل و توثیق کشاندهاند و این امر به معنای گریز از طبیعت و حقیقت اشکال است.
اما قشر دیگری از سردرگمان در مسئلهی سنت نبوی - همانند عدنان ابراهیم و کسانی که از او تأثیر پذیرفتهاند - هستند که به اختلافات قدیمی جدلی چنگ میزنند که حول اعتبار و صلاحیت پذیرش خبر آحاد در باب عقاید سخن راندهاند و همان اشکال قدیم را تکرار میکنند که مدعی است: خبر آحاد فقط افادهی ظن و گمان میکند نه قطع و یقین، حال آنکه عقاید باید دارای قطع و یقین باشد با اینکه اخبار آحاد چنین نیستند، ولی بسیاری از معاصرانی که به این اصل استدلال میکنند این اشکال را در چارچوب گفتهی متکلمان در ابواب اعتقاد منحصر نمیکنند بلکه آن را تا جایی تعمیم میدهند که شامل تمام احادیثی میگردد که معنا یا فهم آن بر آنها دشوار میآید هرچند که در باب اعتقاد هم نباشد.
مناقشهی اشکالات وارده در باب حدیث آحاد:
علمای اهل سنت به بیان دلایل وجوب پیروی از اخبار آحاد[1] صحیح از پیامبر ج توجه نشان دادهاند و ادلهی مخالفان و اعتراضاتشان را مورد بررسی قرار دادهاند که میتوانیم مهمترین وجوه اثبات و رد آن را به شرح زیر خلاصه کنیم:
اول: بررسی این گفتهی آنها که: «اخبار آحاد فقط افادهی ظن میکنند» از جهت شرع و از جهت مخالفت حال.
«از جهت شرع میبایست بیان داشت که پیامبر ج در مورد اصل دین اسلام با آحاد (یکی) از صحابه ش بر امتها اقامهی حجت مینمود چنانکه آنان را نزد امتهای مختلف میفرستاد - و این امر از طُرق بسیاری معلوم است و از علم عامی میباشد که بخاطر مشهور بودن آن و نقل عمومیاش مورد اختلاف نیست و مثال آن، فرستادن معاذ س بهتنهایی بسوی یمن توسط پیامبر است - و چنین نمونهای هرگونه احتمال تردیدی را رفع میکند.
اما از جهت مخالفت حال میگوییم که یقین در بسیاری از احوال موافقین و مخالفین این مسئله بوسیلهی اخبار آحادی حاصل میشود که به حد تواتر نمیرسد و مثالها برای این امر بیش از آنست که شمارش گردد همانند اخبار ازدواج، وفات، تولد، موفقیت، شکست، سود، زیان و غیره. چرا که اعترافشان به حصول یقین بوسیلهی این اخبار آحادی برای نقض این گفته که اخبار آحاد تنها افادهی ظن میکند کافی است».[2]
رد بر این مسئله بواسطهی فرق گذاشتن بین اخبار معاصر و بین اخبار قدیم ناموجَّه است چرا که مراد، اثبات اصل مفاد اخبار آحاد میباشد نه قراین پیرامون آن، پس اگر بخواهیم وجود اخبار آحادی که افادهی یقین میکند را برای آنان ثابت کنیم پس از آن در مکانیسم و سازوکار اطمینان یافتن از صحت اخبار آحادی قدیم با آنان مناقشه و گفتگو خواهیم کرد.
بخشی از اخبار آحاد «صحیحی» که در سنت نقل شده است بر حسب احوال راویان، اسانید و قراین هر راوی، افاده یقین میکند و بخشی از آن نیز افادهی ظنّ راجِح مینماید.
دوما: برخی از منکران سنت پس از بیان اینکه اخبار آحاد فقط افاده ظن میکند بر پذیرش آن اینگونه اعتراض مینمایند که (پیروی از ظن در قرآن، مذموم و ناپسند است)! این تعمیم دادن نادرست است چرا که در قرآن، نکوهش نوعی از ظن و ستایش نوعی دیگر آمده است چنانکه در مورد ذم و نکوهش میفرماید که: ﴿إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّۖ وَإِنَّ ٱلظَّنَّ لَا یُغۡنِی مِنَ ٱلۡحَقِّ شَیۡٔٗا٢٨﴾ [النجم: 28] «و جز از ظنّ و گمان پیروی نمیکنند، و ظنّ و گمان هم (و انسان را) بینیاز از حق نمیگرداند». و پیرامون ستایش و مدح آمده است که: ﴿ٱلۡخَٰشِعِینَ٤٥ ٱلَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ رَبِّهِمۡ﴾ [البقرة: 45-46] «فروتنان؛ آن کسانی که به یقین میدانند خدای خویش را (پس از دوباره زنده شدن) ملاقات خواهند کرد». و معنای ظن در این آیه، یقین است وگرنه ظن آنان افادهی چیزی نمیکند اگر ذرهای شک به دیدار پروردگارشان داشته باشند. قرطبی / در تفسیرش گفته است: «ظن در اینجا بر اساس قول جمهور به معنای یقین است و برای آن میتوان این کلام خداوند را آورد که میفرماید: ﴿إِنِّی ظَنَنتُ أَنِّی مُلَٰقٍ حِسَابِیَهۡ٢٠﴾ [الحاقة: 20] «آخر من میدانستم که (رستاخیزی در کار است و) من با حساب و کتاب خود رویاروی میشوم». و نیز: ﴿فَظَنُّوٓاْ أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا﴾ [الکهف: 53] "و مطمئن میشوند که ایشان بدان میافتند"».
و امام شنقیطی / پس از ذکر تعدادی از آیات قرآنی که ظن در آنها به معنای یقین آمده است گفته: «ظن در تمام این آیات به معنای یقین است، و عربها ظن را هم بر یقین و هم بر شک اطلاق میکنند».[3]
مقایسهی ظن برگرفته از اخبار آحادِ صحیح با ظن مذموم مشرکان در آیه، بدون تردید مقایسهای اشتباه است، شیخ ابن عثیمین / در تفسیرش از آیه 28 نجم که میفرماید: ﴿إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّۖ وَإِنَّ ٱلظَّنَّ لَا یُغۡنِی مِنَ ٱلۡحَقِّ شَیۡٔٗا٢٨﴾ گفته است: «مراد از ظن در اینجا توهم کاذب است نه اینکه مراد، امر راجح از بین دو احتمال باشد پس به این نکته دقت کن چرا که ظن هم به معنای تهمت میآید، هم به معنای رجحان و ترجیح چیزی و هم به معنای یقین».[4] همچنین خداوند أ در کتابش پذیرش گواهی شاهدان را که آحاد هستند مشروع نموده است پس یا مخالفان باید بگویند که گواهی شاهدان افادهی یقین میکند که این گفته، نقض مقدمهی نخست است - یعنی اینکه اخبار آحاد فقط افادهی ظن میکند - و یا بگویند افاده ظن مینماید اما با این حال مشروع شده است که این امر نیز، ابطال مقدمهی دوم میباشد - یعنی اینکه پیروی از ظن مطلقا مذموم است - لذا آنچه ثابت شده که تشریعی از جانب خداوند است در هیچ حالی، مذموم نمیباشد».
ابنحزم / گفته است: «تمام امت بر قبول خبر واحد ثقه از پیامبر ج اجماع دارد، همچنین تمام مسلمانان بر قبول خبر واحد متفق میباشند».[5]
سوم: اینکه به اندک احادیث متواتر از سنت توجه شود آنهم با وجود دهها نص قرآنی که به پیروی از سنت پیامبر ج رهنمون میشود چنانکه تعدادی از آن را همراه با وجوه دلالتشان در بخش اول کتاب خاطرنشان نمودیم، پس اگر مدلول همهی این نصوص قرآنی در سنت متواتر منحصر گردد تفاوت بسیار زیادی بین میزان توصیهی قرآنی و بین امری که بدان توصیه شده (یعنی حدیث متواتر) پیش میآید زیرا تقریبا جز در دایرهای بسیار کوچک جای نمیگیرد، یعنی اگر متواتر را همان در نظر بگیریم که تعریف آن نزد اصولیها، متکلمان و محدثان متأخر مورد اتفاق میباشد (باز هم تعداد احادیث متواتر بر اساس این تعریف، اندک خواهد بود)؛ کما اینکه امام ابنصلاح / در مورد آن گفته است: «تقریبا (متواتر) در روایاتشان یافت نمیشود» یعنی در روایات محدثان. و نیز گفته است: «یافتن آن، شخص را درمانده میکند»، حال که واقعیت اینگونه است آیا این مقداری که یافتن آن، شخص را درمانده میکند همان است که خداوند در آن همه آیاتی که به پیروی از سنت پیامبرش ج توصیه کرده، اراده نموده است؟!
اما اگر متواتر را اینگونه تعریف کنیم که: هر آنچه با بیش از یک طریق صحیح وارد شده و افادهی قطع و یقین کند بر حسب قراین روایت، احوال راویان و تفاوتشان در ضبط و اتقان (کمال دقت) که محدثان متقدم برشمردهاند در این صورت، نمونههایش بدون شک در سنت بسیار زیاد است و در تعامل با اصطلاح متواتر، همین نیز صحیحتر میباشد اما بیشتر متأخران این نوع را در زمرهی آحاد داخل میکنند.
افزون بر موارد یادشده، آیاتی هست که معنای مشمولیت و عام بودن در سنت از آنها برداشت میشود که بر اساس تعریف رایج بالا، معنایی تحققنیافته در متواتر است.
میتوان این کلام خداوند أ را مثال زد که میفرماید: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِی شَیۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن کُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ﴾ [النساء: 59] «و اگر در چیزی اختلاف داشتید آن را به خدا (با عرضهی به قرآن) و پیامبر او (با رجوع به سنّت نبوی) برگردانید اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید».
این آیه به بیان مرجع حلوفصل نزاع پرداخته که کتاب خدا و سنت رسول ج است و چون کتاب و سنت این چنین هستند میبایست که هر دو، دربردارندهی موارد نزاع میان مؤمنانی باشند که با این آیه خطاب شدهاند، پس اگر احادیث متواتر با معنای رایج آنرا معتبر بدانیم در این صورت، تفصیل کافی برای حلوفصل نزاع به مانند آنچه که در سنت آحادی موجود است نمییابیم در حالیکه آیهی مذکور برای سنت، اندازه و نصیبی کافی برای حلوفصل نزاع قرار داده است (سنت را مرجع دوم معرفی کرده است)، لذا عموم آنچه که علماء برای ترجیح اقوال خود به هنگام نزاع بدان استدلال میکنند برگرفته از نصوص قرآن و از سنت آحادی و متواتر است نه اینکه فقط از سنت متواتر باشد حتی در برخی مسائل اعتقادی.
چهارم: اینکه علماء بر قبول و عمل به احادیث آحاد اجماع نمودهاند، ابن عبدالبر / گفته است: «اهل علم از فقهاء و محدثان در تمام جهان - بر حسب اطلاع من - بر قبول خبر واحدِ عدل و وجوب عمل بدان در صورتی که ثابت گردد و اثر یا اجماع دیگری، آن را نسخ نکند اجماع دارند. بر همین اساس تمام فقیهان در تمامی دوران از صحابه ش تا به امروز بجز خوارج و گروههایی از هل بدعت؛ گروه اندکی که مخالفتشان معتبر نیست بر این امر متّفق هستند».[6]
ابنحزم / گفته است: «تمام امت بر قبول خبر واحد ثقه از پیامبر ج اجماع دارد، همچنین تمام مسلمانان بر قبول خبر واحد متفق میباشند».[7]
پنجم: اینکه منحصر ساختن پذیرش اخبار نبوی در متواتر، امری بدعی است. از اصحاب رسولخدا ج به طُرق بسیاری ثابت است که مجموع این طرق، افادهی قطع و یقین میکند مبنی بر اینکه آنان، حدیث را از پیامبر دریافت مینمودند سپس آنچه را که نتوانسته بودند مستقیماً از وی بشنوند از همدیگر میشنیدند و بدون شرط تواتر بدان استدلال میکردند و دین و اعتقادات خود را بر آن بنا مینمودند، لذا هیچکسی از اصحاب رسولخدا، علمای تابعین یا تابع تابعین از امامان خیر قرون را نمییابیم که اگر خبری در ابواب اعتقاد یا ابواب دیگر از پیامبر ج به وی میرسید آن را از خبرآورنده نپذیرفته و رد کرده باشد تا اینکه 9 شاهد همراه او (ناقل حدیث) باشد تا که بر اساس مشهورترین قول در مشخص کردن متواتر با عدد، خبرش به حد تواتر 10 نفره برسد! بله، ممکن بود که برخی از آنان در مورد روایت به تحقیق و بررسی میپرداخت اگر چیزی در دلش پیش میآمد که او را به تحقیق و بررسی نیازمند کند، اما این بحث و بررسی را به عدد تواتر محدود نمیکرد. به عنوان مثال: کسی که به داستان اطمینان یافتن امام عمر بن خطاب س به هنگام ارائهی حدیث استئذان[8] (اجازه گرفتن) استدلال میکند که امام عمر از ابوموسی اشعری س خواست شخصی دیگر را بیاورد که با وی در این حدیث موافق باشد...
به او میگوییم: روایت این حدیث از سوی شخص دیگر، این حدیث را از حدّ آحاد خارج نمیسازد و گفتهی امام عمر مبنی بر اینکه کسی دیگر با ابوموسی در مورد این حدیث موافقت کند بر خلاف مراد آنان مورد استدلال قرار میگیرد چرا که خود آن، دلیلی بر قبول خبر آحاد است.
در ضمن تأکید میکنیم که امام عمر بن خطاب در جاهای دیگری، خبر واحد روایتشده از یک نفر را نیز پذیرفته است همچون گرفتن جزیه از مجوسیان با استناد به خبر عبدالرحمن بن عوف س که فقط او از پیامبر ج روایت کرده است.
[1]- مراد از اخبار آحاد پایینتر از حدیث متواتر است نه چیزی که فقط یک نفر آن را روایت کرده است.
[2]- سابغات، احمد سید با تصرف.
[3]- أضواء البیان (4/141-142)، نشر مکتبة ابن تیمیة.
[4]- لقاء باب المفتوح شماره (71).
[5]- إحکام فی أصول الأحکام، ابن حزم (1/113-114).
[6]- التمهید، ابن عبدالبر (1/2).
[7]- إحکام فی أصول الأحکام، ابن حزم (1/113-114).
[8]- صحیح بخاری (6245) و صحیح مسلم (2153).
اصل اول: ادعای بینیازی به سنت به بهانهی کافی بودن قرآن (و بینیازی به غیر آن)
منکران سنت ادعا میکنند که مسلمان - برای اینکه دینش را آنطورکه خدا میخواهد برپای دارد - نیازی به منبعی دینی بجز قرآن کریم ندارد چرا که قرآن ﴿تِبۡیَٰنٗا لِّکُلِّ شَیۡءٖ﴾ بیانگر همه چیز است.
لذا هر منبعی که مسلمانان از آن، حُکمی شرعی بر میگیرند که در نصّ قرآنی ذکر نشده است درواقع از منابع دروغینی میباشد که به گمراهی و انحراف میانجامد هرچند که با صحیحترین سندها به رسولخدا ج برسد!
این گفته اینگونه مورد مناقشه قرار میگیرد: هیچ شکی در تبیان بودن و بیانگر بودن قرآن برای همه چیز نیست اما مسئله در مورد مشخص کردن و توضیح وجه تبیان است که قرآن بیان داشته است، آنها تبیان را در این نص قرآنی بر هر حکمی منحصر میکنند و این محدود ساختن دلالات لفظ است که آنرا نمیپذیریم چرا که طُرق تبیان وسیع است از جمله: نص، اشاره، إحاله و غیره... و اگر پزشکی برای یک بیمار، نسخهی دارو بپیچد سپس او را با استناد به نسخهی پزشک دیگری که در آن برایش «رژیم غذایی» نوشته او را به پرهیز و رژیم غذایی احاله کند تا آن را نیز در پیش گیرد میگوییم که پزشک، درمان را برای او بیان داشته است و رژیم غذایی را هم برایش بیان نموده است با اینکه خود وی آنرا برایش ننوشته است بلکه وجه تبیان در اینجا: اِحاله است.
در قرآن کریم هم اینگونه است، چنانکه مشاهده میکنیم که خداوند أ در قرآن به طاعت رسولش و اجتناب از نهی او رهنمون میشود و این را در دهها موضع تکرار میکند لذا هر کس از هر آنچه که رسولخدا ج بدان امر کرده اما نص آن در قرآن ذکر نشده پیروی نماید در حقیقت از قرآن پیروی میکند چرا که در خود قرآن، تبیان مبنی بر وجوب طاعت این رسول بزرگوار ج موجود است.
بیضاوی / در تفسیر آیهی ﴿تِبۡیَٰنٗا لِّکُلِّ شَیۡءٖ﴾ گفته است: «یعنی همه چیز از امور دین به صورت تفصیلی یا اجمالی با احاله به سنت یا قیاس میباشد».[1]
و آلوسی / در روح المعانی گفته است: «تبیان بودن کتاب (قرآن) اینگونه است که در آن برای برخی امور، نص و برای بعضی دیگر، احاله به سنت هست چنانکه به پیروی از پیامبر ج امر کرده و در مورد آن گفته است: ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ٣﴾ [النجم: 3] «از روی هوی و هوس سخن نمیگوید» و در این قول خداوند نیز به اجماع تشویق نموده است: ﴿وَیَتَّبِعۡ غَیۡرَ سَبِیلِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾ [النساء: 115] "و (راهی) جز راه مؤمنان در پیش گیرد"».[2]
منکران سنت از جهتی دیگر بر مسئله سابق اعتراض دارند چنانکه میگویند آیاتی که امر به طاعت رسول در آنها آمده است بطور مطلق بر معنای پیروی از سنت و امر پیامبر دلالت نمیکند بلکه دالّ بر پیروی از کتابی است که آن را آورده است که قرآن میباشد بنابراین مراد از شخص رسول، رسالت است نه شخص مُرسَل!! و میگویند: هر چیزی که پیامبر ج انجام داده و در نص قرآن ذکر نشده به مقتضای نبوتش آنرا انجام داده است نه رسالتش! و چیزی که از نبوت صادر میشود شرعا الزامآور نیست! یعنی آنها با این اعتبار بین رسول و نبی فرق میگذارند.
این مسئله بیانگر نظر فاسد و فهم محدود آنهاست چرا که معنای رسول در آیاتی که امر به طاعتش نموده روشنتر از آنست که برای تعیین معنایش استدلالی صورت گیرد، آیا خداوند نمیفرماید: ﴿مَّن یُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ وَمَن تَوَلَّىٰ فَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ عَلَیۡهِمۡ حَفِیظٗا٨٠﴾ [النساء: 80] «هر که از پیامبر اطاعت کند در حقیقت از خدا اطاعت کرده است و هر که (به اوامر و نواهی تو) پشت کند (خودش مسؤول است و باک نداشته باش) ما شما را به عنوان مراقب (احوال) و نگهبان (اعمال) آنان نفرستادهایم». ضمیر کاف در ﴿أَرۡسَلۡنَٰکَ﴾ روشن میکند که مراد از رسول در اینجا شخص مُرسَل است نه رسالت، و اگر در مشهورترین آیهای که برای حجیت سنت بدان استدلال میشود تأمل کنیم یعنی آیه سورهی حشر که میفرماید: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰکُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰکُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ﴾ [الحشر: 7] «چیزهایی را که پیامبر برای شما (از احکام الهی) آورده است اجرا کنید، و از چیزهایی که شما را از آن بازداشته است دست بکشید». در مییابیم که لفظ ﴿ٱلرَّسُولُ﴾ در اینجا نمیتواند به معنای رسالت باشد چرا که خداوند أ میفرماید: ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِ کَیۡ لَا یَکُونَ دُولَةَۢ بَیۡنَ ٱلۡأَغۡنِیَآءِ مِنکُمۡۚ وَمَآ ءَاتَىٰکُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰکُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ﴾ [الحشر: 7] «چیزهایی را که خداوند از اهالی این آبادیها به پیامبرش ارمغان داشته است متعلّق به خدا و پیامبر و خویشاوندان (پیامبر) و یتیمان و مستمندان و مسافران در راهمانده میباشد. این بدان خاطر است که اموال تنها در میان اشخاص ثروتمند شما دست به دست نگردد (و نیازمندان از آن محروم نشوند). چیزهایی را که پیامبر برای شما (از احکام الهی) آورده اجرا کنید و از چیزهایی که شما را از آن بازداشته است دست بکشید». زیرا سخن در اینجا از فیء است که در غزوهی بنینظیر برای رسولخدا واقع شد، پس در اینجا چه ربطی به رسالت دارد؟!
و به نسبت فرق گذاشتن آنها بین رسول و نبی باید گفت که هر دوی آنها در سیاق مدح پیروی از پیامبر یکجا آمده است چنانکه میفرماید: ﴿ٱلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِیَّ ٱلۡأُمِّیَّ﴾ [الأعراف: 157] «کسانی که پیروی میکنند از فرستادهی (خدا محمّد مصطفی) پیامبر امّی که (خواندن و نوشتن نمیداند)». چگونه پس از این گفته میشود که از محمد ج با وصف نبوت پیروی نمیشود؟
منکران نسبت به ادعای قرآنبسندگی و بینیازی از غیر آن اکتفا نمیکنند بلکه معتقدند پیروی از سنت، گمراهی و انحراف است حتی بسیاری از آنها بر این باورند که پیروی از سنت، شرک به خدا، تحکیم به غیر وی و مقدم داشتن عرفها و سنتهای نیاکان بر امر و شرع خداوند است. و دکتر خادم حسینبخش در کتابش «القرآنیون و شبهاتهم حول السنة» برخی از گفتههای بزرگان منکران سنت را در بکار بردن وصف کفر و شرک برای کسانی که همراه قرآن، احادیث را میپذیرند و بدان عمل میکنند نقل کرده و بر آن ردیّه زده است.[3] و من نیز غلو و افراطشان را از خلال جدل و گفتگوهای مستقیم خود با آنان لمس کردهام چرا که برخی از آنها به سبب باورم به سنت، صراحتا وصف شرک را برایم بکار برده است.
پس اگر که امر به پیروی از سنت نزد آنها تا این حد از گمراهی و انحراف است در این صورت، قرآن چگونه هدایتگر و مبیّن میباشد با وجود این همه آیاتی که لزوم طاعت امر رسول را به صورت مطلق بیان نموده و آنها را مقیّد نکرده است؟ اگر پیروی از سنت پیامبر شرک باشد آیا نزول این آیات، سبب فتنه و گمراهی مردمان نیست؟ چرا که مردم - به زعم آنها - به سبب فهم اشتباه خود از آیاتی که خداوند در آنها به طاعت رسولش امر نموده در شرک افتادهاند و این لازمِ گفتهی آنها است که در نهایت فساد و انحراف میباشد.
سپس کسانی از بین این منکران سنت هستند که اگر حقیقتِ گفتهی خود را درک کنند و پیامدها و فسادی که به دنبال دارد را دریابند ممکن است بجای اینکه از گفتهاش برگردد و به صحت و درستی سنت باورمند شود به انکار و مخالفت با قرآن بپردازد که این امر بخاطر جدایی و فاصلهی شدید آنها با سنت است. یکی از جوانان زیرکی که مدتزمان زیادی با او پیرامون حجیت سنت به گفتگو پرداختم پس از آنکه لازمهای سخنانش را فهم کرد صراحتا به من گفت که اعتقادش به صحت قرآن دچار شک و تردید شده است! با اینکه صحیح این بود که از موضع منفیاش نسبت به سنت دست بکشد نه اینکه در قرآن کریم شک نماید آن هم پس از گفتگوی مفصّلی که در اثنای آن، تمام امت را به سبب تکیه نمودن بر امور نقلشده از پیامبر ج در مورد فرایض تضلیل کرد و گمراه دانست آنهم پس از آنکه از آوردن یک نص قرآنی برای تعداد نمازها و رکعات آن عاجز ماند، با اینکه نماز پس از توحید مهمترین فرض است. و بدون تردید، کسی که از منزلت سنت میکاهد و در فهم خود مبنی بر کافی بودن قرآن غلو میکند از راه راست به دور میباشد و الله المستعان.