این سوره هم به مانند سورههای دیگر جزء سیام محور سورههای مکی را دنبال میکند و آن، اصلاح ساختار بینشی انسانها از قبیل ایمان به خداوند، روز آخرت و... نام سوره فیل است که اشاره میکند به محور سوره که دشمنان دین خدا از بزرگترین ابزار و وسایل برای از بینبردن مرکز فرمانروایی خدا بر روی زمین استفاده میکنند. در آن زمان بزرگترین ابزار و وسیله برای برچیدن مرکز فرمانروایی خداوند در روی زمین فیل بود. و امروز هم از بزرگترین و مؤثرترین اسباب در این راستا بهره میگیرند و یک لحظه از تلاش و کوشش برای کمرنگ کردن و کنار زدن حکومت و مرکز فرمانروایی خداوند در روی زمین از پا ننشسته و نمینشینند.
پنج آیۀ این سوره در بردارندۀ واقعهی تاریخی بسیار عظیمی است که هنگام ولادت پیامبر خدا ج روی داد که خلاصهی آن رویداد چنین است: ابرههالاشرم نمایندهی نجاشی در یمن بود، به نظرش افتاد که در صنعاء یمن خانهی بزرگی (کنیسهای) بسازد و عرب را در عوض رفتن برای حج بیت الحرام به آنجا بکشاند و هدف وی این بود که محل تجارت و کسب را از مکه به یمن انتقال دهد. ابرهه این طرح و نقشه را بر پادشاه حبشه -نجاشی- عرضه داشت و ایشان هم با این طرح مواقفت نمود و خوشحال شد؛ هنگامی که ابرهه آن کنیسه را ساخت و نام آنرا «قُلّس» نهاد که در تاریخ چنان خانهی بزرگی ساخته نشده بود. یکی از مردم قریش به آنجا رفت و شبانه در کنیسۀ (قلس) قضای حاجت کرد و مدفوع خود را به در و دیوار آن مالید و خود فرار کرد. چون این موضوع را به ابرهه گزارش دادند. بسیار عصبانی شد و گفت: کعبه را ویران میکنم، لذا لشکریان بسیار با ساز و برگ و فیلان را فراهم کرد و به طرف مکه رهسپار شد. سیزده فیل به همراه داشت که به فیل بزرگتر آنها (محمود) میگفتند: در مسیر راه به هر روستایی میرسیدند آنرا قتل و غارت میکردند تا به نزدیک مکه رسیدند به غارت اموال پرداختند، از آن جمله شترهای عبدالمطلب جد رسول خدا را به غارت بردند. دیپلوماسی میان سپاه ابرهه و شیخ مکه عبدالمطلب جاری شد و مفاوضات و قرارداد راین جاری شد که ابرهه شتران عبدالمطلب را بهسویش برگرداند و راه او را به سوی مکه خالی کنند. مقرر شد که مردان شهر مکه را ترک کنند و با زنان و فرزندانشان به قلۀ کوهها رهسپار شوند تا از عار و تجاوز لشکریان ابرهه در امان مانند. سپاه ابرهه به سوی کعبه به حرکت افتاد و همین که به درهّی «محسر» رسیدند ناگاه گروهگروه پرندگانی یکی پس از دیگری که هرکدام سنگریزهای -به اندازهی یک نخود یا عدس- به منقار گرفته و بر سر و گردن آنان میکوبیدند ظاهر شدند. و هر سنگریزهای که به آنان برخورد میکرد بلافاصله آن عضو ذوب و گوشتش میافتاد، لشکریان پا به فرار نهادند و ابرهه هم که گوشت از بدنش میبارید پا به فرار نهاد و در راه نابود شد، این پیروزی و فتح و ظفری بود برای ساکنان حرمش که از آن تاریخ تاکنون عرب و بلکه تمام جهان نسبت به کعبه و حرم و ساکنان آنجا احترام خاصی قایل بوده و تا ابد قایلاند. در اینجا خداوند متعال پیامبرش را مورد خطاب قرار میدهد و ایشان را متذّکر مینماید به اینکه با فعل جباری و قهاری خود، جباران تاریخ -آن سپاه ابرهه- را هلاک و نابود ساخت با آن نیرو شوکت و قدرت، چه رسد به این قوم ضعیف قریش، مانند عاص بن وائل، عمرو بن هشام، ولید و عقبه و ... که نسبت به سپاه ابرهه بسیار ناچیزند، خداوند متعال پیامبرش را تسلیت میدهد که صبر کند و در مقابل این طاغوتیان عصر خود هم و غمّی نداشته باشد که اجل نابودی آنان هم فرا خواهد رسید و این سوره بخاطر وعظ و اعتبار است.
آیات 1 و 2 بحثی است پیرامون توطئهای که در شُرف تکوین است برای برچیدن مرکز فرمانروایی خداوند در روی زمین یعنی همان بیت الله و چگونگی خنثیکردن این توطئه از سوی خداوند. چرا که بندگانی در روی زمین نیستند که از دین خداوند و از مرکز فرمانروایی او دفاع کنند. پس خداوند خود مستقیماً وارد عمل میشود و این سنت خداوند است. در طول تاریخ هرگاه بندگانی برای دفاع از دین او وجود نداشته باشند، خود مستقیماً وارد عمل شده و مداخله میکند و کار را تمام میکند.
از آیهی سوم تا پایان سوره، چگونگی از بینبردن توطئهگران با استفاده از ضعیفترین وسیله. توطئهگران همیشه بزرگترین و قویترین وسیلهی خودشان را برای نابودی و برچیدن برنامهی خدا از روی زمین به کار میبرند و خداوند ضعیفترین وسیله را در مقام رویارویی و مواجهه با قویترین وسیلههای بشری به کار میگیرد و این بیانگر این موضوع است که قرار نیست خداوند هم به مانند انسانها وارد کار شود و بخواهد به کارها سامان دهد. انسانها معمولاً از ابزار و امکانات دنیایی خودشان استفاده میکنند و اگر این امکانات دنیایی از آنها گرفته شود، دیگر چیزی برای مطرحکردن ندارند. اما خداوند مانند انسان نیست، از کمترین و ضعیفترین وسایل و امکانات استفاده میکند و بزرگترین کارها را انجام میدهد.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَلَمۡ تَرَ کَیۡفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصۡحَٰبِ ٱلۡفِیلِ ١ أَلَمۡ یَجۡعَلۡ کَیۡدَهُمۡ فِی تَضۡلِیلٖ ٢﴾ [الفیل: 1-2].
همیشه در طول تاریخ و حتی امروز هم علی الخصوص آمریکا زمینهسازی میکند تا مرکز فرمانروایی خدا یعنی مکه را به وضعیت و شرایط قبل از میلاد پیامبر اسلام درآورد. میبینیم که این حادثه در سال 570 میلادی روی میدهد، یعنی در حقیقت 570 سال بعد از میلاد مسیح، دشمنان نقشه میکشند مرکزی را که محل تجمع و وحدت مسلمانان شده است، از روی زمین برچینند و امروز وقتی روزنامهها را مطالعه میکنیم، ملاحظه میکنیم که امریکا هم احساس میکند باید به شکلی در عربستان همان حضوری را داشته باشد که در عراق دارد و حج و کعبه را که رمز وحدت اسلام است، تعطیل کند و به خاطر اینکه حضور بیشتری پیدا کند، زمینهی انفجارهای متعدد را مهیا میکند که بگویند فلان گروه در آنجا فعالیت تروریستی میکند و... در زمان حاضر تاریخ تکرار میشود. قرآن را باید مستقل از یک سری روایات تاریخی که در صحت و سقمشان مشکل داریم، فهم کرد و اگر قرار باشد پایهی فهم ما از قرآن مستنداتی مشکوک باشد، در آن صورت فهم ما از قرآن فهم مشکوکی خواهد بود. میدانیم که قرآن هم برای همهی زمانها است. پس اگر قرار باشد ما قرآن را محصور و محدود به یک زمان کنیم و بگوییم این سوره فقط برای آن زمان نازل شده است و هیچ ربطی به زمان ما ندارد، قرآن دیگر نمیتواند حلال مشکلات تمام عصرها باشد. لذا باید تفسیر و نگاه ما به آیات قرآن طوری باشد که در رابطه با حوادثی که روی دادهاند و یا در حال رویدادن هستند، شامل و فراگیر و پاسخگو باشد. پس وقتی که قرار است چنین اتفاقی (توطئهای) روی دهد و مرکز فرمانروایی خدا که مرکز عبودیت و بندگی است، برچیده شود، اگر بندگانی بودند که دفاع کنند! خداوند آنها را نصرت میدهد و اگر بندگانی نبودند که مدافع دین خداوند باشند، خداوند خود مستقیماً دست به کار خواهد شد. یک بار در گذشته این کار را انجام داده و بار دیگر برای او مشکل نخواهد بود.
﴿أَلَمۡ تَرَ کَیۡفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصۡحَٰبِ ٱلۡفِیلِ ١﴾[1].
«[ای پیامبر،] آیا ندیدی پروردگارت با اصحاب فیل [که قصد تخریب کعبه را داشتند] چه کرد؟»
﴿بِأَصۡحَٰبِ ٱلۡفِیلِ﴾: «فیلداران که صاحب آنان ابرهه بود.»
خداوند اول سوره را با کلمۀ ﴿أَلَمۡ﴾ شروع کرده است؛ به چه دلیل:
1- به خاطر دادن خبر.
2- منّت به قریش و یادآوری ذکر نعمت حمایت کعبه و شکر عملی نعمت.
آیا ای پیامبر ملاحظه نکردی، ندیدی، نشنیدی که خداوند و رب تو با اصحاب فیل چه کار کرد؟
«فَعَلَ رَبُّکَ» حال اگر دقت شود، بیشترین معنی برای رب جلوه میکند، چون بحث پیرامون مقابلهکردن و مواجهکردن است. بنابراین، معنی سوم و چهارم و پنجم رب میباشد. مالک است، اقتدار دارد، پس به میدان میآید و کار را یکسره میکند و میخواهد در راستای این قدرت نمایی ثابت کند که معبود و معین هم تنها اوست. ملاحظه میکنید که با دقت کردن در مفهوم آیات متوجه میشویم که کلمهی رب در هر جایی دو یا چند معنی دارد و اگر همهی معانی را در نظر بگیریم با سیاق آیات متناسب نیست. در اینجا خدا غضبش را نازل میکند و ارتباطی با رحمان و رحیم ندارد و در عین حال بشارت و تسلیت خاطری هم در آن هست که داعی وقتی در مسیر دعوت دچار مشکلات و بن بستهایی میشود، کم نیاورد و فکر نکند که خداوند او را رها ساخته است که در سورهی ضحی و انشراح هم به آن اشاره رفته است، بلکه خداوند حافظ دین و دینداران است و خداوند از اهل دین دفاع میکند. حال چرا فرمود: اصحاب فیل؟ چون این اصحاب چیزی از خودشان نداشتند و فیل را اگر از آنها میگرفتند از بین میرفتند و اصلاً قدرتی نداشتند. آمریکا از خودش چیزی ندارد، اسلحه و امکاناتش را از او بگیریم، چیزی برایش باقی نمیماند، به این خاطر است که وقتی سربازان آمریکایی به عراق میآیند، همه چیز جز معنویت را دارند و بعد از مدتی خسته میشوند و طالب چیزهای تازه میشوند، آنجا در مساجد اذان میگویند، میبینند که جمعهها و مواعظ برگزار میشوند، عمدهترین پیامد آن مسلمان شدن بسیاری از سربازان آمریکایی است. پس خداوند کار میکند و برای دین خودش مدافع تربیت میکند. ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱللَّهَ غَٰفِلًا عَمَّا یَعۡمَلُ ٱلظَّٰلِمُونَۚ﴾ [إبراهیم: 42] فکر نکنید که خداوند در رابطه با آنچه ظالمین انجام میدهند، غافل است. همچنان که آنها کار میکنند، خداوند هم کار میکند. پس هرچه دارند از فیل دارند. امکانات تسلیحاتی یک زمانی فیل بود و با گذشت زمان این فیل ارزش و جایگاه خود را به وسایل جدید داد اما این فیل مظهر قدرت و برتری مادی و تسلیحاتی میباشد و همیشه مصداق دارد و اشاره به قویترین اسلحه در زمان خودش میباشد و امروزه تسلیحات هستهای این نقش را ایفا میکنند. پس ما قرآن را داریم. دهها بار ممکن است این سوره را زمزمه کرده باشیم اما اگر فهم خودمان را در رابطه با مفاهیم سورهها اصلاح کنیم، آن وقت زمزمهکردنهای ما حال و وضعیت دیگری خواهد داشت، انقلاب در درون ما ایجاد خواهد کرد، دلهای مأیوس و ماتم زدهی ما را آرامش و تسلیت داده و به ما شخصیت و عزت میدهد.
﴿أَلَمۡ یَجۡعَلۡ کَیۡدَهُمۡ فِی تَضۡلِیلٖ ٢﴾[2].
«آیا [فریب و] نقشۀ آنان را در تباهی قرار نداد؟ [و نتوانستند مردم را از کعبه رویگردان کنند و آسیبی به آن برسانند]».
﴿أَلَمۡ یَجۡعَلۡ کَیۡدَهُمۡ﴾: «مگر خداوند کید و نیرنگ آنان را در تخریب کعبه»
﴿کَیۡدَ﴾: مکر و حیله: هدف ابرهه از حمله به مکه فقط خرابی کعبه نبود و هدف سیاسی داشت؛ او میخواست محل عبادت و تجارت را به سوی خود بکشد و خداوند با این کلمه میفرماید که از هدف اصلی آنان خبر دارد. ﴿کَیۡدَ﴾: «معاملهای که ظاهرش یک چیز و باطنش چیز دیگری است».
آیا خداوند مکر و توطئهی آنها را در مقابل دین و برنامهاش خنثی نکرد؟ در تضلیل قرار نداد؟ نقشههای آنها را نقش بر آب نکرد؟ یعنی خواستند که بیت و حرم ما را به ویرانی کشند ولی چارهخواهی و کیدجوییشان به تباهی و نابودی خودشان کشانده شد. خدایی که توانست یک بار نقشهها و توطئههای آنها را خنثی و نقش بر آب کند، یک بار دشمن را در سر جایش بنشاند، برای بار دوم هم میتواند این کار را انجام دهد و ضعیفترین وسیله را برای از بینبردن بزرگترین وسیله به کار گرفت.
﴿وَأَرۡسَلَ عَلَیۡهِمۡ طَیۡرًا أَبَابِیلَ ٣ تَرۡمِیهِم بِحِجَارَةٖ مِّن سِجِّیلٖ ٤ فَجَعَلَهُمۡ کَعَصۡفٖ مَّأۡکُولِۢ٥﴾ [الفیل: 3-5].
﴿وَأَرۡسَلَ عَلَیۡهِمۡ طَیۡرًا أَبَابِیلَ ٣﴾[3].
«و پرندگانی گروهگروه بر [سر] آنان فرستاد»؟
﴿أَبَابِیلَ﴾: گروه گروه پرندگانی سیاه که قبلا قریش آنها را ندیده بودند و سه سنگ ریزه به منقار و چنگال داشتند.
بر سر آنها دسته، دسته پرندگانی -ابابیل- فرستاد. مردمان مکه که به کوهها پناه برده بودند، آن پرندگان را مشاهده میکردند که هرکدام سه سنگ ریزه به حجم یک نخود و یا عدس با منقار و دو چنگال برداشته و از دریا خارج میشدند و بر بلندای آنان به پرواز در میآمدند و آن سنگریزهها را بر فرق سپاهیان ابرهه میریختند.
این آیه میفرماید: همانطور که ابرهه از حیوان برای جنگ استفاده کرد، خداوند متعال نیز مانند خودش جواب داد ولی ابرهه از حیوان بزرگی چون فیل و خداوند با حیوان کوچکی چون پرنده با او مقابله کرد و آنان را نابود ساخت.
خداوند طیر فرستاد. دقت کنید چقدر زیباست! در مقابل فیل، پرنده؛ آن هم پرندههای کوچک ابابیل. ابابیل طیر را توضیح میدهد. شبیه گنجشک و شاید از گنجشک هم کوچکتر. این گنجشک را خداوندِ مالک، خداوندِ قادر، خداوندِ مقتدر به سوی اصحابی ضعیف، بیمحتوا بیفکر و بیاندیشه روانه ساخته، نتیجه چه میشود؟ پس اسلحه به تنهایی مهم نیست. مهم آن دستی است که این اسلحه را به دست گرفته است. مهم صاحب اسلحه است که به چه منظوری این اسلحه را به دست گرفته است؟ خداوند خودش این اسلحه را به دست گرفته است. ﴿وَأَرۡسَلَ عَلَیۡهِمۡ طَیۡرًا أَبَابِیلَ٣﴾ پرندگانی فراوان و کوچک چه کاری میتوانند انجام دهند؟ اخیراً از گوشه و کنار دنیا خبر میرسد که مثلاً ملخها به سرزمینی و یا کشوری حمله کردهاند و کاری از افراد ساخته نیست و یا یک مجموعه مورچه با وجود ضعیف بودنشان در تمام سیستمهای مخبراتی و زیر زمینی اختلال و مشکلاتی ایجاد میکنند. وقتی خداوند بخواهد کاری انجام دهد، به صورتی انجام میدهد که کسی به فکرش خطور نمیکند. اما مأموریت این پرندگان در راستای امر پروردگار چه بود؟
﴿تَرۡمِیهِم بِحِجَارَةٖ مِّن سِجِّیلٖ ٤﴾[4].
«[که] با سنگگِل [که در منقار و چنگال داشتند] آنان را سنگباران میکردند».
﴿تَرۡمِیهِم﴾: (فعل مضارع) پرتاب میکردند (یعنی در حال رخدادن چنانکه فیلمی را روبروی خود میبینی).
﴿سِجِّیلٖ﴾: از گِلی که با آتش جهنم ساخته شده بود و بر روی هر سنگ ریزه اسم یکی نوشته شده بود و همه با این سنگ ریزهها هلاک شدند یا سرخک گرفته و کور شدند.
هرکدام به منقارش یکی از این کلوخهای کوچک را به سوی فیلها میانداختند. حالا تصور کنید منقار پرنده که چقدر کوچک میباشد، یعنی چقدر وزن را میتواند حمل نماید؟ و باید نسبتی بین وزن پرنده و آن جسمی که برمیدارد، باشد و قطعاً جسم بسیار کوچکی خواهد بود. ﴿تَرۡمِیهِم بِحِجَارَةٖ مِّن سِجِّیلٖ٤﴾ نتیجه چه شد؟ همین کلوخها را به امر خداوند از منقارشان رها کردند.
﴿فَجَعَلَهُمۡ کَعَصۡفٖ مَّأۡکُولِۢ ٥﴾[5].
«پس آنها را همچون کاهِ جویدهشده ساخت».
﴿کَعَصۡفٖ مَّأۡکُولِۢ﴾ «همچون کاهی که حیوانات از آن خورده و با پا لگدکوب کرده باشد.»
و سرانجام خداوند، آنان را مانند کاه جویده شده گردانید. بعضی گفتهاند: «عصف مأکول» یعنی همچون زراعتی که چهارپا بر آن زند و برگهایش را بخورد و شاخههایش را بشکند و لگدکوب کند.
تصور کنید، ده دقیقه سنگ ریزه ببارد، قطعاً افراد زیادی زخمی میشوند. هرچند که سنگها کوچک باشند، حال تصور کنید به جای ده دقیقه یک ساعت یا بیشتر باشد و از آسمان سنگ ببارد، آیا کسی میتواند رهایی یابد؟ در جایی که دشمنان دین خدا در آن جمع شدهاند و کسی هم نیست که با این دشمنان مقابله کند، پس مناسب است که همهی آنها از بین بروند، چون حتی یک دوست خدا هم در میان آنها وجود ندارد. با فرو فروستادن این سنگها و کلوخها خداوند آنها را به شکل کاه خورده شده به طوری که غیر قابل استفاده باشد درمیآورد. ظاهراً با این تعبیر کاه خورده شده، سنگها و کلوخها که به بدن آنها میرسید، وضعیت جسمی آنها را کاملاً به هم میریخت، طوری که بعد از لحظاتی جسمشان متلاشی میشد. خداوند وقتی بخواهد کاری را انجام دهد، انجام خواهد داد و مهم این است که ما این فهم را داشته باشیم که وقتی خداوند با قدرتش کسی یا چیزی را پشتیبانی کرد، از ضعیفترین ابزار و وسایل برای از بینبردن بزرگترین دشمن استفاده میکند. این سوره با این چند آیه بسیار مناسب احوال مسلمانان در این عصر میباشد. چون معنویت و توکلشان به خداوند ضعیف نشود، مأیوس نشوند و تصور نکنند که خداوند کاری به کار بندگانش در زمین ندارد. خداوند با همه کار دارد. خداوند خود وعده فرموده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ یُدَٰفِعُ عَنِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٖ کَفُورٍ ٣٨﴾ [الحج: 38] لذا دفاع خداوند در هر عصر و نسلی از اهل ایمان حتمی و قطعی است.
عبرت: انسان موقعی که به زر و زور رسید، خود را فراموش میکند و خدا را از یاد میبرد، نمرود، فرعون، شداد، هامان، ابرهه و امثال آنان همه از این گروهند؛ به فیل و تانک و توپ خود مینازند و به ساز و برگ خود میبالند، اما غافل از اینکه خداوند متعال و کبریا، فیل تنومند آنان را به وسیلهی حیوانی ضعیف از پا درمیآورد، کارهای خدا همه خارقالعادهاند.
رهنمون آیات:
1- تسلیت پیامبر خدا در برابر ظلم و ستیزی که از انکار قریش به او میرسید.
2- توبیخ و تخویف قریش از قهر و انتقام الهی.
3- یکی از مظاهر قدرت خداوند در تدبیر مخلوقاتش و انتقامگیریش از دشمنان دین و شریعت.
فواید و اهداف سورهی فیل:
1- یادآوری نعمت حمایت کعبه برای اینکه قریش شکرگزاری کنند.
2- کعبه خانهی خداست و خداوند در هر حال آنرا حمایت میکند.
3- وقتی خداوند متعال با پرندهی کوچکی کعبه را حمایت کرد، مطمئن باش که تو را نیز در مشکلات و بلاها حمایت میکند.
4- علاوه بر ذکر نعمت بر قریش، یادآوری به رسول ج که نگران نباشد و او تحت حمایت خداوند است.
5- این سوره در ظاهر، تهدید به قریش ولی در باطن آرامش و طمأنینه و قول حمایت به رسول ج است. و ذکر نعمتی که داده شده و یادآوردن شکر عملی در حد توان و ظرفیت خود.
[1]- فَعَلَ: این کلمه با عَمِلَ فرق دارد، چرا که معنی فَعَلَ عام است و برای انجام هر کار و حرکتی به کار برده میشود و فاعل آن میتواند صاحب علم و اراده باشد و یا نباشد. اما عَمِلَ که همان عَمَلِ است، به حرکتی اطلاق میشود که عامل این عمل صاحب علم و اراده باشد، لذا معنی فَعَلَ بیشتر از معنی عَمِلَ است. گفته شده است که هر فعلی عمل نیست، اما هر عملی فعل است.
اَصحاب: از مادهی صَحب است. صحب یعنی کسی در نزدیکی کسی دیگر قرار گیرد و همراه او باشد. زن و مرد نسبت به همدیگر صاحب گفته میشود، یعنی بایستی در ملازمت همدیگر باشند، سعی کنند زمان بیشتری را به هم اختصاص دهند. در نزدیکی مشترک کمیت زمانی باهم بودن نسبت به کیفیت زمانی اولویت دارد. لذا باید برای تحقیق معنای صحبت به کمیتها بهای بیشتری داد، حضور فیزیکی زن و مرد در منزل از نظر تربیتی هم برای خودشان و هم برای فرزندانشان اهمیت دارد اما کیفیت زندگی مهمتر است. جمع صَحب میشود اصحاب. گرچه بعضی از علما معتقدند کلمهی صحب کلمهای جمع است (مفرد نیست) و اصحاب در حقیقت جمع دیگری است به معنی جمعی که دارای پیوند نزدیکی هستند و همدیگر را رها نمیکنند و همیشه باهم هستند.
فیل: بزرگترین حیوان خشکی است و بعد از منقرض شدن دایناسورها از نظر جثه بزرگترین و قویترین حیوان خشکی میباشد. مؤنث فیل «فیله» است و جمع آن «افیال، فیول وفیله» است و فیلبان را «فیال» گویند.
[2]- یَجعَلُ: از مادهی جعل به معنی قرار دادن چیزی در جایی میباشد. جاعل یعنی قرار دهنده.
کَید: به معنی مکر و نقشه میباشد و یکی از کارهای خداوند کید کردن است. یا به تعبیر قرآن، خداوند صاحب مکر میباشد. این معنای مکر در رابطه با خداوند، غیر از معنای مکر در رابطه با انسانها است. ﴿وَمَکَرُواْ وَمَکَرَ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَیۡرُ ٱلۡمَٰکِرِینَ ٥٤﴾ [آل عمران: 54] یعنی آنها مکر میکنند، برنامه میریزند، برای اینکه دین خدا و داعیان دین او را از بین ببرند و خداوند هم نقشه میکشد.
وَمَکَرَ اللهُ: و در نهایت نقشهی خداوند است که پیروز میشود. کید معنایی نزدیک به مکر است، به معنی نقشهکشیدن و برنامهریزی کردن است اما در اینجا ما به توطئه معنی کردیم که توطئه هم به شکلی در ارتباط با همان نقشه و نقشهکشیدن است.
تَضلیل: از مادهی تفعیل است. «ضَلَّلَ، یُضَلِلُ، تَضلیل» به معنی سردرگمکردن، از هدف منحرف کردن و در اینجا معنی خنثیکردن مناسب است. چون وقتی کسی در مسیری قرار گرفت تا طبق برنامه به هدف خود برسد، اما مانعی از بیرون بر آن عارض شود و کاری کند که این فرد از مسیر منحرف و یا متوقف شود، به آن میگویند: تضلیل. منحرف و یا سردرگمکردن کسی از هدفی که در پیش دارد و به سوی آن میرود.
[3]- أرسَلَ: از مادهی رِسل؛ و رِسل به معنی رساندن پیام به کسی به طریقی آرام و آهسته است. ارسال یعنی پیام رسانی به صورت آرام به شکلی که فرد کاملاً متوجه محتوای آن پیام شود. رسول یعنی کسی که این پیام را آرام و آهسته تبلیغ میکند و خداوند هم این کار، یعنی ارسال عذاب برای اصحاب فیل را به آرامی انجام داد.
طَیر: به هر وسیلهای گفته میشود که بتواند خود را از زمین جدا کند و پرواز نماید. طائر یعنی پرنده، به هواپیما هم گفته میشود: طائره، چون مانند پرنده پرواز میکند. حتی بلند شدنش از روی زمین و نشستنش بر روی زمین مانند پرنده است.
أبَابِیل: جمع إباله است، به معنی دسته دسته. جمع مکسری است که مفرد برایش به کار نرفته است و اگرچه بعضیها گفتهاند جمع إبَال است، یعنی دسته، گروه.
[4]- تَرمِیهِم: از مادهی رمی است، یعنی پرتابکردن و انداختنی که نتیجهاش از بینرفتن باشد. به تیراندازی رمی گفته میشود. تیرانداز کسی است که تیر را شلیک میکند و با شلیک کردن تیر هم از دست میرود و دیگر برنمیگردد و بعد از شلیکشدن هم ممکن است چیزهای دیگر را از بین ببرد و رامی یعنی چنین کسی. کسی که چیزی را از خودش دور میکند و آن چیز دوباره برنمیگردد.
حِجَارَه: از مادهی حَجَر است. از ریشهی حِجر به معنی منع کردن. تحجیر یعنی سنگچینی کردن؛ افرادی که از لحاظ عقلانی عقلشان به هم میریزد و نمیتوانند تصرف درستی داشته باشند، در شریعت بر آنها حجر میگذارد و آنها را مثلاً از تصرف در اموالشان ممنوع میکند. حَجَر هم به معنی سنگ است که وسیلهی این تحجیر است. حِجر به عقل هم معنی شده است ﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّأُوْلِی ٱلنُّهَىٰ ٥٤﴾ [طه: 54] چون قوهی عقل بازدارندهی انسان است و انسان را محدود میکند که به برخی جاها نرود. البته عقلی که متصل به قرآن باشد، اینچنین ویژگی را دارد وگرنه عقلهای دیگری که با هوی و دنیا قاطی شدهاند، نمیتوانند انسان را محفوظ کنند.
سِجّیل: این کلمهای است که وارد زبان عربی شده است. اصل و ترکیبش سنگ و گِل است. سنگ و گل باهم میشود: سِجّیل. چون در زبان عربی گاف نداریم، سنگ تبدیل میشود به سنج. گِل هم تبدیل میشود به جل، حالا سنج و جل هم میشود: سنج جل: بنا بر قواعد صرفی (ن) حذف و (ج) ادغام میشوند: سجیل که آمدن حرف (ی) برای هماهنگی با کسرهی ما قبل است، چون تلفظ سِجَّل قدری سنگین است. مشابه این در قرآن داریم کلمه استبرق است که یک کلمهی فارسی و غیر عربی است. اصل آن از مادهی ستبر است. یعنی چیزی ضخیم و... لذا سجیل، یعنی سنگ و گِل و معنیاش میشود کلوخ.
[5]- عَصف: به معنی برگ گندم، جو و... یا سادهتر کاه را گویند.
مأکول: یعنی خورده شده و اصل معنی مأکول، جویده شده و از دهان حیوانات افتاده، یا خورده شده و به صورت کاه درآمده است.
نام این سوره هُمزه است که بر وزن فُعُلَه صیغهی مبالغه میباشد. همزه از مادهی هَمز به معنی شکستن است. اما نوع خاصی از شکستن را بیان میکند که عبارت است از شکستن گردو با فشار در دست. صدایی که از شکستن گردو به گوش میرسد، هَمز نامیده میشود. اسم فاعلش از ثلاثی مجرد میشود هامز، یعنی شکننده و هُمَزه صیغهی مبالغه است، یعنی کسی که کارش شکستن است، اما اینکه چه چیزهایی را میشکند، در ضمن آیات سوره آمده است. نام سوره بیانگر محور آیات سوره هم میباشد. محور سوره اشاره به خصلتها و ویژگیهای کسانی میکند که با این خصلتهای ناروا بستر و زمینه را برای اینکه قیامت خوبی نداشته باشند، فراهم میکنند، در دنیا هم به شکلی برای دیگران بها و ارزشی از لحاظ شخصیتی قائل نیستند و در قیامت هم یقیناً به جزایی از جنس عمل قبیح و کریه خودشان خواهند رسید.
موضوع عام سورهی هُمَزَة، در مورد ثروتمندان خسیسی است که حق مال خود را ادا نمیکنند و نسبت به مال و چیزهایی که از آن ناشی میشود، مغروراند؛ و در مورد 2 گروه صحبت میکند.
آیات 1 تا 3 تهدید خداوند در رابطه با کسانی که با هَمز و لَمز به تحقیر شخصیت دیگران میپردازند و اینکه اعتمادشان در رابطه با انجام این گناه قبیح، ناشی از نیرو و توان مالی آنها است. اعتماد بر مال آنچنان آنها را متکبر و مغرور میسازد که برای دیگران کمترین بها و شخصیتی قائل نیستند.
آیات 4 و 5 بیان کنندهی جزای همزه و لمزه است که جزا دقیقاً بر وزن و از جنس عمل آنها در دنیا میباشد.
از آیهی 6 تا انتهای سوره بیان تفصیلی جزا و مجازاتی است که گریبانگیر کسانی است که با هَمز و لُمز راه خدا را سد میکنند و نمیگذارند داعیان دین در این مسیر حرکت قوی و سلیمی داشته باشند. و با ترور شخصیتِ داعیان الی الله میخواهند دین و پنداری را از رونق بیندازند.
اسباب نزول
روایت شده که این سوره در خصوص کسانی که پیامبر خدا و یارانش را مورد استهزاء و عیبجویی قرار میدادند، درباره کسانی مثل عاص بن وائل، ولید بن مغیره، جمیل بن عامر و امیه و ابّی فرزندان خلف نازل شد ولی حقیقت این است که این سوره دربارهی هرکسی است که چنین خصلتهایی داشته باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَیۡلٞ لِّکُلِّ هُمَزَةٖ لُّمَزَةٍ ١ ٱلَّذِی جَمَعَ مَالٗا وَعَدَّدَهُۥ ٢ یَحۡسَبُ أَنَّ مَالَهُۥٓ أَخۡلَدَهُۥ ٣﴾ [الهمزة: 1-3].
﴿وَیۡلٞ لِّکُلِّ هُمَزَةٖ لُّمَزَةٍ ١﴾[1].[2]
«وای بر هر عیبجوی غیبتکنندهای»!
﴿وَیۡلٞ﴾:
1- رأی ضعیف بعضی علما: نام وادیای در جهنم.
2- رأی اکثر علما: کلمۀ عذاب و تهدید و هلاک.
با توجه به دیدگاه اول، خداوند متعال دارندگان این صفتها را تهدید میکند به وادیای در جهنّم که جراحات و خونابهی دوزخیان از آن جاری میگردد؛ همزه و لمزه دو صیغهی مبالغهاند که از لحاظ معنی به هم نزدیکاند و گاهی به معنای همدیگر استعمال میگردند: همزه: بسیار غیبتکننده و لمزه: سخت عیبجو است. معنی آن چنین است ویل و یا وای بر کسانی که شخصیت مردم را پایمال میکنند، شرف و آبروی مردم را خرد میکنند، به عیبجویی و بدگویی مردم میپردازند و کارشان طعنهای به این و طنّازی در برابر آن است. به جای اصلاح خود، به بر شمردن عیوب دیگران میپردازند.
دو نوع آدم هلاک شود:
1- همّاز.
2- لمّاز. چرا؟ به دلیل ﴿ٱلَّذِی جَمَعَ مَالٗا وَعَدَّدَهُۥ﴾.
﴿هُمَزَةٖ﴾: کسی که با افعال و اشاره و عمل، مردم را مورد عیبجویی قرار داده و مسخره میکند؛ کسانی که از طریق اعضای بدن: با دست، چشمک، خندیدن و ادا درآوردن، دیگران را مسخره میکنند؛ همانگونه که مشرکین در آغاز دعوت، پیامبر را آزار و اذّیت میکردند.
﴿لُّمَزَةٍ﴾: کسی که با زبان و گفتار، عیب مردم را میگوید و غیبت میکند.
طبق حدیث پیامبر ج غیبت یعنی: «الْغَیْبَةَ ذِکْرُکَ أَخَاکَ بِمَا یَکْرَهُ»[3] یعنی: «در مورد برادرت چیزی بگویی که او دوست ندارد».
بیشترین علّت غیبت ناشی از حسد است: «وَالْحَسَدْ یَأْکُل الْحَسَنَات کَمَا تأْکُل النَّار الحطب»[4]: یعنی: «حسد نیکیها را از بین میبرد همانگونه که آتش، هیزم را».
غیبت در اسلام از گناهان کبیره و حرام است و باید انسان مؤمن از آن دوری کند.
1- غیبت، حق الناس است و گناه آن پاک نمیشود مگر آنکه آن شخص از انسان درگذرد. به قول علما برای پاککردن گناه غیبت:
الف: حسنات خود را زیاد کنیم تا اگر در قیامت از ما برداشت باز هم برای خودمان حسنات باقی بماند.
ب: برای آن شخص دعا کنیم شاید در قیامت وقتی فهمید برایش دعای خیر کردهایم، ما را حلال کند.
وقتی پشت سر کسی حرف بزنیم و عیبجویی کنیم، غیبت کردهایم و وقتی رو در رو عیب شخصی را جلویش بگوییم، مطابق قول رسول خدا ج «فَقَدْ بَهَتَه»[5] به او دشنام دادهایم و این از ضعف ایمان و اخلاق بد است.
شیطان همیشه در کمین است که با ایجاد مشکلات، به انسان فشار بیاورد تا غیبت کند و بدین وسیله حسنات و اعمال او را باطل کند. باید همیشه به یاد داشته باشیم که باوجود اینکه تحمل آن سخت است ولی حتی اگر تحت فشار سخنان ناحق قرار گرفتیم، غیبت نکنیم و بدانیم که: ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ یُدَٰفِعُ عَنِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْۗ﴾: [الحج: 38]: «خداوند از کسانی که ایمان آوردهاند، دفاع میکند.» و بالاخره آنها روزی به تلافی کارشان اذیّت خواهند شد و حتی این آزار و اذیت شامل مسلط شدن فرزندانشان بر آنها خواهد بود که زجر بیشتری دارد.
امام احمد بن حنبل/ شنید که شخصی غیبتش را کرده و به او طعنه زده است؛ ظرفی خرما تهیه کرد و برای شخص فرستاد؛ علّت را از او پرسیدند و او جواب داد: او حسناتش را برای من میفرستد حال من چرا برای او خرما نفرستم.
2- غیبت باعث ایجاد لکههای سیاه بر روی قلب انسان میشود.
3- ضایعشدن حسنات: از رسول اکرم ج نقل است که فرمودند: آیا میدانید مفلس چه کسی است؟ جواب دادند: کسی که ثروتی ندارد و ورشکسته است.
ایشان فرمودند: مفلس از امت من کسی است که روز قیامت با کوهی از حسنات و اعمال نیک میآید ولی به خاطر گناهان غیبت، طعنه و ... تمام حسناتش به دیگران منتقل شده و گناهان آنان به او داده خواهد شد و در نهایت با گناه زیاد به دوزخ انداخته خواهد شد.[6] پس غیبت نیکیها را از بین میبرد.
در سورهی پیشین یعنی سورهی عصر سخن از خُسر و خاسرین بود. در این سوره نماد و نمونهای از خاسرین و انسانهای خاسر آمده است که عبارتند از: همزه و لمزه. یکی از مظاهر خسران در انسان اهل همز و لمز بودن اوست و طبیعتاً همزه و لمزه کسانی نیستند که در صف ﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ٣﴾ قرار داشته باشند. ﴿وَیۡلٞ لِّکُلِّ هُمَزَةٖ لُّمَزَةٍ ١﴾ وای بر هر همزه و لمزهای و این عمومیت دارد مانند اینکه در سورهی عصر فرمود: ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِی خُسۡرٍ ٢﴾. جنس انسان در خسارتند. وای بر هر همزه یعنی کسی که کارش شکستن شخصیت دیگران است، آن هم به اشکال مختلف، زیرا گفتیم همزه کسی است که کارش شکستن میباشد، حال به هر وسیله و به هر شکلی که این شکستن شخصیت انجام پذیرد و همزه جامع بسیاری از گناهان میباشد، زیرا شخصیت دیگران را میشکند. یکی را با غیبتکردن، یکی را با تهمتزدن، یکی را با نصیحتکردن در جمع و زیر سؤال بردن کارهای خیر کسی و... همهی اینها مصادیق همزه میباشند و به دنبال همزه، لمزه آمده است. اگر در جایی نتوانست به شکلی شخصیت کسی را با صحبتکردن غیبت کردن و... بشکند، با نسبتدادن صفات و ویژگیهای ناروا و ناصحیح به دیگران کاری میکند که آنها از لحاظ شخصیتی تحقیر شوند. تعبیر قرآن در سورهی حجرات بسیار زیبا میباشد که فرمود: ﴿وَلَا تَلۡمِزُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ﴾ یعنی کسی که در جهت شکستن شخصیت دیگران حرکت میکند، در حقیقت خودش را میشکند. این است که قرآن میفرماید: ﴿وَلَا تَلۡمِزُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ وَلَا تَنَابَزُواْ بِٱلۡأَلۡقَٰبِ﴾ اگر این کار را بکنید، در حقیقت خودتان را خرد کردهاید. و در ادامهی همان آیه میفرماید: ﴿بِئۡسَ ٱلِٱسۡمُ ٱلۡفُسُوقُ بَعۡدَ ٱلۡإِیمَٰنِۚ﴾ بسیار قبیح است که انسان بعد از اینکه اهل ایمان شد، اهل فسق شود. و اگر کسی توبه نکند، ظالم است ﴿وَمَن لَّمۡ یَتُبۡ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ١١﴾ [الحجرات: 11] که این ویژگیها و خصائل اخلاقی بسیار مهم میباشند. و البته سخنگفتن از این خِصال مطلبی است و کیفیت اتصاف به آنها مقولهی دیگری است، زیرا اینکه چگونه صاحب این خصال شویم و کاری کنیم که اهل مسخرهکردن و تحقیر و شکستن شخصیت دیگران نباشیم، بسیار مهمتر است. پس به جاست که خداوند اینچنین آنها را تهدید نماید.
﴿ٱلَّذِی جَمَعَ مَالٗا وَعَدَّدَهُۥ ٢﴾[7].
«[همان] کسیکه مال فراونی گرد آورد و شمارش کرد [و تمام هم و دغدغه وی جمع مال است]».
خداوند متعال بعد از بیان دو خصلت زشت انسان، علّت آنرا در آیهی بعد بیان میکند که بارزترین مظهر و ویژگی شخصیتی همزه و لمزه این است که بسیار به مال و ثروتش میبالد و مینازد. و همیشه آنرا میشمرند درحالیکه حق آنرا ادا نکرده و زکات نمیدهند و بخشش نمیکنند. از شمردن پول و حساب و کتابکردن دارائیها لذت میبرد و فکر میکند که این مال میتواند مشکلات او را در دنیا و آخرت حل کند، فکر و ذکرش مال شده و معبود و مسجودش درهم و دینار است. در حدیث صحیح داریم که پیامبر خدا میفرمایند: بدبخت است کسی که بندهی پول و مال است، بندهی مد و لباس است، بندهی زن است که زن هم خصوصیاتی را خداوند به او داده است که اگر حواسش نباشد، هم خود و هم همسرش را به جهنم میبرد. مانند زن ابولهب، ﴿ٱلَّذِی جَمَعَ مَالٗا وَعَدَّدَهُۥ٢﴾ خیلی به مالشان مینازند و میبالند و فکر میکنند که با این مالشان باید صاحب همهی مقدرات مردم باشند و شخصیت هر کسی را با مال میسنجند و هر کسی که صاحب مال و ثروت بود، برایش ارزش قائلند و کسی هم که فقیر و بیچیز باشد، از نظر آنها شخصیت ندارد.
فواید صدقه:
1- سایهی بالای سر در روز محشر.
2- کفارهی گناهان.
3- نجات از آتش جهنم.
4- جلوگیری از امراض و شفای بیماری.
5- رسیدن به برّ و تقوی و نیکوکاری.
6- دعای فرشتگان برای ازدیاد روزی.
7- اجر و ثواب صدقه بعد از مرگ قطع نمیشود.
8- پیروی از پیامبر ج.
﴿یَحۡسَبُ أَنَّ مَالَهُۥٓ أَخۡلَدَهُۥ ٣﴾[8].
«گمان میکند که مالَش او را [از مرگ نجات داده و در دنیا] جاودانه میسازد»!
چنان میپندارد که فراوانی مال و دارائیش به او جاودانگی میبخشد و هرگز نمیمیرد، بیخبر از اینکه مال هیچگاه انسان را از مرگ نجات نخواهد داد و آن گمان، غروری بیش نیست، اگر مال کسی را جاویدان مینمود قارون جاویدان میشد و هیچگاه نمیمرد.
شخص بخیل فکر میکند که مالش باعث میشود عمرش طولانی شود و فواید صدقه را نمیداند.
بخیل:
1- خداوند نفرت او را در دل مردم انداخته و همه علیه او حرف زده و غیبت او را میکنند و کسی خوبی او را نمیگوید.
2- مردم دنبال عیوب او هستند و عیوبش را میشمارند.
3- نمیداند که صدقه عمر را طولانی و بلا را دور میکند.
اصولاً اصحاب مال فکر میکنند که مال آنها به آنها جاودانگی میبخشد. اما واقعیت غیر از این است و نیازی هم به استدلال ندارد. به هر حال انسان هرقدر هم مال ذخیره نماید، هرچه که عمرش میگذرد، قوت و قدرت استفاده از این مال برایش کم میشود، چرا؟ چون از لحاظ جسمی ضعیف میشود و... عجیب این است که انسان همه این چیزها را میداند، حب مال فطری است. همهی ما انسانها مال را دوست داریم و مال هم یکی از عوامل قدرت در انسان میباشد و با مال خیلی از کارها را میتوان انجام داد، اما اعتماد بر مال کار ابلهان و احمقان است. به قول سعدی چنین انسانی بیبصر است و بیبصرها اگر تکیه بر عصا کنند، معقول است، زیرا کور هستند و جایی را نمیبینند. اما کسی که بینا است و تکیه بر عصا میکند، جای تعجب دارد. و مال برای کورها عصا است و کسانی که بر مال تکیه میکنند بیبصرند که نمونهی آن قارون بود: ﴿إِنَّ قَٰرُونَ کَانَ مِن قَوۡمِ مُوسَىٰ﴾ [القصص: 76] قارون از قوم موسی بود و انسان وارستهای هم بود: ﴿فَبَغَىٰ عَلَیۡهِمۡ﴾ علیه موسی و دینی که موسی آورده بود ایستاد: ﴿وَءَاتَیۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡکُنُوزِ مَآ إِنَّ مَفَاتِحَهُۥ لَتَنُوٓأُ بِٱلۡعُصۡبَةِ أُوْلِی ٱلۡقُوَّةِ إِذۡ قَالَ لَهُۥ قَوۡمُهُۥ لَا تَفۡرَحۡۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡفَرِحِینَ ٧٦﴾ [القصص: 76] آنچنان گنجهایی را به قارون بخشیده بودیم... که این گنجها به وسیلهی پهلوانان و زورمندانی حمل میشد و وقتی که به قارون گفته میشود، شکر این نعمتها را بگزار! میگوید: ﴿إِنَّمَآ أُوتِیتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِیٓۚ﴾ [القصص: 78] به خاطر علم من بود که این مال به من داده شده. یکی از ویژگیهای همزه و لمزه بودن این است که مرتباً به مالشان مینازند و البته انسانهای فقیر هم داریم که اهل همز و لمز میباشند، اما درصد آنها بسیار کم میباشد. ﴿یَحۡسَبُ أَنَّ مَالَهُۥٓ أَخۡلَدَهُۥ ٣﴾ و به تعبیر وارد در کلام یکی از بزرگان: کسی که بر مالش اعتماد میکند، بداند که روزی مالش کم میشود و وقتی که مال کم شد، پس ارزش این را ندارد که انسان بر آن اعتماد کند. ﴿ٱلۡمَالُ وَٱلۡبَنُونَ زِینَةُ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا﴾ [الکهف: 46] یعنی مال (نیروی مادی) و بنون (نیروی انسانی) زینت زندگی دنیا هستند و هرچیزی هم که زینت باشد، خیلی زود از چشمها میافتد و کهنه میشود.
﴿کَلَّاۖ لَیُنۢبَذَنَّ فِی ٱلۡحُطَمَةِ ٤ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلۡحُطَمَةُ ٥﴾ [الهمزة: 4-5].
﴿کَلَّاۖ لَیُنۢبَذَنَّ فِی ٱلۡحُطَمَةِ ٤﴾[9].
«هرگز چنین نیست [که او گمان میکند]؛ مسلماً در آتشِ درهمکوبنده انداخته خواهد شد». آتشی که استخوانها را خرد میکند.
این همزه و لمزه اشتباه پنداشتهاند که مال به آنها جاودانگی میدهد. مال و مقام به انسان جاودانگی نخواهد داد، بلکه تنها چیزی که به انسان جاودانگی خواهد داد، ایمان است و بس ﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَن یُقۡتَلُ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتُۢۚ بَلۡ أَحۡیَآءٞ وَلَٰکِن لَّا تَشۡعُرُونَ ١٥٤﴾ [البقرة: 154]. به آن کسانی که در راه خدا کشته میشوند مرده مگوئید، بلکه زنده هستند و همیشه جاودانه خواهند ماند. حتی بعد از مرگشان یادشان همه جا را فرا گرفته است و تحت هیچ شرایطی کسی قادر نیست که یاد آنها را محو نماید. اما خیلی از ثروتمندان و صاحب مقام و منصب و... بودهاند که چیزی از آنها باقی نمانده است ﴿کَلَّاۖ لَیُنۢبَذَنَّ فِی ٱلۡحُطَمَةِ ٤﴾ آنهایی که همزه و لمزه هستند، خداوند جزایشان را نیز از جنس عملشان قرار خواهد داد و جزای عملشان نیز بر وزن عملشان تعیین شده است. «حُطَمَه، هُمَزَه، لُـمَـزَهَ، لینبذن» یعنی پرتاب میشوند، پرتابی که خرد شدن اعضاء و اندامشان را به دنبال دارد. چون گفتیم که نبذ پرتابی قوسی و کمانی است که وقتی به زمین میرسد، بیشترین ضربه را خواهد خورد و خصوصیت حُطَمَه که هم نام این آتش است و هم عذاب برای همزه و لمزه، بازهم خرد کردن است. پس دوبار خرد و نابود میشود، یک بار اینچنین پرتابی او را خرد میکند، از لحاظ مادی و معنوی و یک بار هم در حطمه قرار میگیرد. حطمه یعنی آتش بسیار ریز ریز کننده و شکننده و خرد کننده. چرا؟ چون این فرد هم، با همز و لمزش دیگران را از لحاظ شخصیتی خرد میکرد.
﴿وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلۡحُطَمَةُ ٥﴾.
«و تو چه دانی [ای رسول] که آتشِ درهمکوبنده چیست؟».
و تو چه دانی که آن آتش خردکننده - حطمه- چیست؟ استفهام برای تعظیم و تهویل آن است.
﴿نَارُ ٱللَّهِ ٱلۡمُوقَدَةُ ٦ ٱلَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى ٱلۡأَفِۡٔدَةِ ٧ إِنَّهَا عَلَیۡهِم مُّؤۡصَدَةٞ ٨ فِی عَمَدٖ مُّمَدَّدَةِۢ ٩﴾ [الهمزة: 6-9].
﴿نَارُ ٱللَّهِ ٱلۡمُوقَدَةُ ٦﴾[10].
«آتش برافروختهی الهی است».
علّت ذکر ﴿نَارُ ٱللَّهِ﴾: خداوند برای تفخیم و تعظیم، از آتش خداوند نام میبرد مانند ناقة الله، بیت الله.
حالا چرا فرموده موقده؟ و به صیغهی فعلی نفرموده، یوقده؟ این هم دلالت بر استمرار شعلهوری و ادامهی آن دارد و تحت هیچ شرایطی فرو نمینشیند. وقتی انسان با این بینش به این فعل قبیح نگاه میکند، قطعاً به اینگونه اعمال نزدیک نخواهد شد. این اوصاف کسانی است که مؤمن به قیامت نیستند، چون اگر مؤمن به قیامت و حساب و جزا و مکافات بودند، یقیناً اینچنین در دنیا رفتار نمیکردند و واقعیت این است که با اینگونه اعمال آتش به جان دیگران میاندازند. اما ویژگی و خصوصیات این آتش خداوند چیست؟
﴿ٱلَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى ٱلۡأَفِۡٔدَةِ ٧﴾[11].
«آتشی که بر دلها چیره گردد [و بسوزاند]».
دو رأی:
1- آتش جهنم به درجهی نیّتی که در قلب انسانهاست، کم و زیاد میشود و حرارت آن متناسب با نیّت صاحب آن است و کم و زیاد میشود.
2- این حرارت حتی به قلب انسان هم میرسد.
آن آتشی که به ژرفای قلوب که کانون کفر و کبر و فسق و همز و لمز است، نفوذ میکند، زیرا مرکز حبِ ثروت و قدرت و منزلت دنیایی همان دل میباشد. این است که تصفیه کردن و تزکیهکردن دل بسیار سخت است و دل را از اسارت هوی بیرون آوردن و تابع هدی کردن کاری مشکل است و تلاش و زحمت فراوانی را میطلبد.
﴿إِنَّهَا عَلَیۡهِم مُّؤۡصَدَةٞ ٨﴾[12].
«بیگمان، آن [آتش] بر آنان فروبسته [و از هر سو آنها را محاصره کرده است]».
آن آتشی که عیبجویان و سخنچینان و طعنهگویان را در برمیگیرد.
﴿مُّؤۡصَدَةٞ﴾:
1- ابتدا باز و سپس بسته میشود. (دربهای جهنم)
2- هیچگاه از آن خارج نمیشوند.
3- در آن مأیوس و افسرده میشوند.
4- رئیس آتش (مالک) را صدا میزنند و او بعد از 100 سال جواب میدهد.
درهای دوزخ باز است و یکدفعه بسته میشود و جهنمیان فریاد میزنند: ای مالک (رئیس آتش) به پروردگارت بگو ما را بکشد و از این عذاب خلاص کند و مالک جواب نمیدهد و آنان همچنان آه و ناله و فریاد میکنند، به طوریکه گونههایشان از اشک چشمانشان گود شده و پس از اشک، از چشمانشان خون سرازیر میشود؛ این آتش آنها را دربر میگیرد و مؤصده است. یعنی سربسته میباشد، مثل زندانی است که در آن زندانی شدهاند و درِ زندان را کاملاً بستهاند و تحت هیچ شرایطی آنها توان خروج از این زندان را ندارند و تنها راه خروجشان ظاهراً ستونهایی است که اگر از این ستونها بالا بروند، شاید بتوانند خارج شوند. اما این ستونها هم ستونهای آتشی هستند. و وقتی که ستونهای آتشین باشند آیا میتوان از این ستونها نیز برای خروج استفاده کرد؟ مالک پس از 100 سال جواب میدهد: ﴿إِنَّکُم مَّٰکِثُونَ٧٧﴾: [الزخرف: 77] «همین جا خواهید ماند».
﴿لَقَدۡ جِئۡنَٰکُم بِٱلۡحَقِّ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَکُمۡ لِلۡحَقِّ کَٰرِهُونَ٧٨﴾ [الزخرف:78]
«حق برای شما آمد ولی شما از آن بدتان آمد و در قلبتان نارضایتی و بغض حق بود و آنرا قبول نکردید.» پس همیشه مواظب باشیم وقتی حرف حقّی را شنیدیم، نسبت به آن کُره نداشته باشیم و آنرا قبول کنیم؛ زیرا از جانب خداست.
﴿فِی عَمَدٖ مُّمَدَّدَةِۢ ٩﴾[13].
«در ستونهای بلند [کشیدهشده] است».
علما در مورد معنای این آیه، دو رأی دارند:
1- ستونهای بلند و دراز پشت دربهای جهنم گذاشته میشود تا هرگز از آن بیرون نیایند.
2- در بدنهایشان سیخ آهنی فرو برده که از دهانشان بیرون میآید و مانند سیخ کباب میشوند. «اللَّهُمَّ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ»
یعنی اینها در میان شعلههای سوزان جهنم هستند و ستونهای کشیده و ممتدی آنها را احاطه کرده است، به طوری که قادر به خروج از این آتش و این جهنم نیستند و خود این ستونها نیز مزید بر علت شده که تحت هیچ شرایطی قدرت خروج از این عذاب را ندارند.
رهنمون آیات
1- تثبیت عقیدهی رستاخیز و جزا.
2- تحذیر و اجتناب جدّی از غیبت و سخنچینی و طعنهزنی.
3- توبیخ و سرزنش کسانی که با مال و دارایی خود مغرور و متکبر شدهاند.
4- بیان شدت و هولناکی عذاب جهّنم در رابطه با بیباوران و کژاندیشان.
[1]- وَیل: تعبیرات مختلفی برایش به کار رفته است. آنچه مسلم است کلمهی تهدید است، به معنی بیان هلاکت و نابودی و از بین رفتن میباشد.
هُمَزَه: از مادهی هُمز میباشد، به معنی بسیار شکننده و بر وزن فَعَلَه میباشد و شکستن هم به شکلهای مختلف میتواند تحقق یابد؛ یکی از آنها عیبجویی کردن است. به دنبال عیب کسی گشتن برای اینکه شخصیتش را بشکنند و ضایع کنند. شکل دیگرش غیبتکردن است. نوع دیگرش این است که به او تهمت بزنیم و به شکلهای مختلف میتواند این شکستن وجود داشته باشد. مسخرهکردن شاید معنی محدودی برای همزه باشد. چون یکی از مظاهر شکستن شخصیت دیگران، مسخرهکردن میباشد. حرکتی که انسان در راستای شکستن شخصیت دیگران انجام میدهد از او یک فرد هُمَزَه میسازد.
لُمَزَه: که از مادهی لمز است و در سورهی حجرات آیهی 11 آمده است: ﴿وَلَا تَلۡمِزُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ﴾ در این سوره هم میبینیم که اگر کسی از لحاظ بینشی اصلاح شده باشد، یقیناً به تحقیر و ترور شخصیت دیگران نخواهد پرداخت. پس صفت زشت همزه و لُمزه بودن وقتی در انسان بروز میکند که فرد از لحاظ بینشی مشکل داشته باشد؛ و علت بروز این صفت زشت ناشی از ضعف و یا عدم ایمان به قیامت است. در آیهی 11 سورهی حجرات که یک سورهی مدنی است، خداوند بیان میکند: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا یَسۡخَرۡ قَوۡمٞ مِّن قَوۡمٍ﴾. هیچ قومی قوم دیگر را مسخره نکند و در ادامه میفرماید: ﴿عَسَىٰٓ أَن یَکُونُواْ خَیۡرٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا نِسَآءٞ مِّن نِّسَآءٍ﴾ البته این مسخره کردنها مخصوص قشر خاصی نیست. لذا هُمَزَه و لُمزه عام است، یعنی میتواند هم زن و هم مرد باشد. در این آیه کاملاً موضوع باز شده است، هیچ مردی حق ندارد شخصیت مرد دیگری را بشکند و هیچ زنی حق ندارد شخصیت زن دیگری را خرد کند ﴿وَلَا نِسَآءٞ مِّن نِّسَآءٍ﴾ چه بسا شخصیت کسانی که مورد تمسخر واقع میشوند، بهتر از آنها باشد. اصل کلمهی لُمُزَه یعنی چسباندن. لَمَز یعنی چیزی را به چیز دیگری چسباندن، حال ممکن است این همان چسباندن ظاهری و ساده باشد، مثلاً دو برگ کاغذ را به هم چسباندن و یا از لحاظ معنوی باشد. چسباندن یعنی نسبت دادن چیزی به کسی. مثل اینکه آن چیز مال او نیست، اما به شخصیت او نسبت داده میشود تا تحقیر شود و بیشتر کلماتی که اینچنین حروفی را دارند مثل لمز، یا لزم همین معنای الصاق و چسباندن در آن هست و این نکته در کلمهی لمز هست که این لمزه کاری را انجام میدهد که نامطلوب و نامعقول است، زیرا چیزی را از جایی گرفته و به زور میخواهد به کسی نسبت دهد و به شخصیت او بچسباند و هدف او هم تحقیر و خرد کردن شخصیت طرف مقابل میباشد. لُمزه هم مثل همزه صیغهی مبالغه میباشد. یعنی کسی که کارش چسباندن این نسبتهای ناروا و بیجا به دیگران میباشد.
[2]- ابن عباس گفته است: لمزه به کسانی گفته میشود که به دنبال سخنچینی و افساد در میان برادران دینی و تهمتزدن نسبت به پاکان و غافلان میباشند. عطاء بن ابیرباح گفته: همزه: کسی که روبروی مردم طعن زند «لمزه» کسی که پشتسرکسی غیبت کند.
[3]- مسلم (4690)، ابوداود (4231)
[4]- سنن ابوداود (4257)، سنن ابن ماجه (4200)، علامه آلبانی این حدیث را ضعیف دانسته است، سلسلة الضعیفة (1901)
[5]- در حدیث رسول خدا، این جمله برای حالتی به کار رفته است که شخص، چیزی در مورد دیگری بگوید که در آن شخص وجود ندارد. (مصحح)
[6]- مسلم (4678)
[7]- جَمَعَ: یعنی جمع کرد و کلمهی جمع هم برای جمعآوری چیزهای مادی و هم برای چیزهای معنوی به کار میرود. اما هرگاه به باب إفعال برود، یعنی أجمع بشود، در این صورت بر گردآوری معنویات دلالت میکند و به مادیات مربوط نمیشود. در قرآن هم آمده است: ﴿فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِۦ وَأَجۡمَعُوٓاْ أَن یَجۡعَلُوهُ﴾ [یوسف: 15] معنی اجماعکردن امر این است که تصمیمات روی هم گذاشته شود.
مَال: همان طور که در سورهی عادیات هم توضیح دادیم چیزی که محبوب انسان است. تمام چیزهایی که انسان به طرف آن میرود، کلمهی مال به آن اطلاق میشود.
عَدَّده: از مادهی عدد یعنی شمردن و اگر به باب تفعیل برود، میشود تعدید، یعنی دقیق شمردن. یعنی کلمه کلمه، جمله جمله، دانه دانه شمردن چه در رابطه با چیزهای معنوی و چه چیزهای مادی، تعداد که یکی از مصادر است و در حقیقت به معنی شمردن است، کسانی که به مال خودشان میبالند و مینازند، خیلی دقیق حساب مال خودشان را هم دارند و خیلی از اوقات بخشی از لذتشان در گرو شمارش کردن مالشان و حساب و کتابکردن مسائل مادی و مالیشان است. و استعمال باب تفعبل در اینجا برای تکثیر است.
[8]- یحسَبُ: از مادهی حَسِبَ- یَحسَبُ که در دو وزن به کار رفته است، یکی حَسِبَ- یَحسَبُ. اگر حَسِبَ- یَحسَبُ باشد، این به معنی حسابکردن امور غیر عادی است و اگر در ماه حَسَبَ- یَحسُبُ باشد، این در رابطه با حسابکردن امور و چیزهای مادی است. اینجا چون بحث از مسائل غیر مادی میباشد، لذا یحسَب معنی ظن و گمان را دارد.
أخلَدهُ: از مادهی خُلد است و خلد به معنی جاودانگی است. إخلاد، یعنی جاودانگی بخشیدن، مُخلد یعنی کسی که جاودانگی میبخشد، أخلدَهُ یعنی به او جاودانگی بخشید. هر چیزی که دوام داشته باشد، کلمهی خُلد را برایش به کار بردهاند.
[9]- لَیُبذَنَّ: از مادهی نَبّذ است. نبذ یعنی پرتابکردن چیزی که ناشی از مطرود بودنش هم است. هرنوع پرتکردنی را نبذ نمیگویند؛ بلکه نوعی از پرتابکردن را میگویند که به صورت کمانی و قوسی باشد. منبوذ یعنی چیزی که از چشمها افتاده است و کسی به او کمترین توجهی ندارد. لام موطئه برای جواب قسم است.
حُطَمَه: صیغهی مبالغه و بر وزن فُعَلَه است. از مادهی حطم، به معنی شکستن و نابود کردن. حاطم یعنی نابود کننده. حُطَمَه یعنی بسیار شکننده و نابود کننده. «حطمه» مرتبهای از مراتب آتش دوزخ است. بعضی گفتهاند: مرتبهی دوم بعضی چهارم و بعضی معتقدند که نامی از نامهای جهنم است.
[10]- مَوُقَدَه: از مادهی وقود است، منتهی از باب إفعال. اوقده- یوقِد- إیقاد مصدرش میباشد. موقد اسم فاعل و موقَد اسم مفعولش. چون نار مؤنث مجازی است، لذا صفت موقَدَه هم برایش به صورت مؤنث به کار رفته است. به معنی برافروخته شده. وقود یعنی مواد سوختی، حالا چرا به سوخت گفته میشود وقود؟ زیرا وسیلهی برافروختن آتش است؛ هیزم یا نفت و یا هر وسیلهی دیگر میتواند وقود باشد. موقده عبارت است از برافروختهشده، یعنی چیزی که سوخت به آن رسیده و در نتیجهی استفاده از این سوخت برافروخته شده است که صفت برای آتش است، آتش برافروخته شدهی خداوند.
[11]- تَطِلَّعُ: ماضی آن إطّلّع میباشد. یطّلع مضارعش میشود و ّلع یعنی طلوع کرد. وقتی که خورشید طلوع میکند، در حقیقت با نورش بر جهان و محیط مسلط میشود. طالع یعنی کسی که بر اوضاعی مسلط میشود. در ادبیات عرب داریم: طلاع الثنایا، یعنی کسی که بر روی کوهها میرود و از آنجا به پایین نگاه میکند. هنگامی که به باب إفتعال میرود میشود «إطتلع» و وقتی که «ت» به «ط» تبدیل شود، میشود: إطلع. اطلاع یعنی کسی را از مطلبی آگاهکردن و بعد از اینکه آگاه گشت، بر اوضاع مسلط میشود. مطلع یعنی کسی که از مطلبی آگاهی دارد و با این آگاهی بر اوضاع مسلط میشود.
أفئدَه: از مادهی فَئِد است. عرب میگوید: فَئِدت النار، یعنی آتش شعلهور شد. و جمع فؤاد نیست. یعنی دل. البته نه هر دلی، دلی که در آن سوز و حرارت و حماسه و شور و شعور است. پس هر قلبی فؤاد نیست. در قرآن هم قلوب داریم و هم أفئده. و خداوند میفرماید: إن السمع البصر والفواد... این دلهایی که ما به شما دادیم، باید دلش کنید. بایستی صفا و طراوتی به آن بدهد تا دلی بشود که خداوند این دل را بپذیرد. نکتهی جالبی که در تفسیر به آن اشاره خواهیم کرد، این است که این آتشِ خداوند به اعماق وجود همزه و لُمزه چنان نفوذی میکند که دلشان را میسوزاند. چرا؟ چون آنها با همزه و لمزه بودن خودشان دل دیگران را میسوزاندند، شخصیت دیگران را ضایع میکردند و جزا هم از جنس عمل میباشد.
[12]- مُؤصَدَهَ: آتشی که سر بسته باشد. در آیهی 20 سورهی بلد هم آمده است، به معنی آتشی که در بسته باشد و قطعاً بسیار سوزانندهتر خواهد بود، چون کسانی که در آن داخل میشوند، تحت هیچ شرایطی نه توانایی خروج از این آتش را دارند و نه اجازهی خارجشدن را.
[13]- عَمَد: به معنی ستون و جمع عمود میباشد. پس عمد یعنی ستونها.
مُمَدَّدَه: از مادهی مد است. ممدده اسم مفعول میباشد و در باب تفعیل به کار رفته است. مدد- یمدد- تمدید. و تمدید یعنی گستراندن و امتداد دادن و اگر به باب تفعیل برود، دوباره این عملیات به تکرار صورت میگیرد. ممدد یعنی همیشه این ستونها در حال امتداد پیدا کردن هستند و تحت هیچ شرایطی تصور خارجشدن از این آتش برای افرادی که در چنین آتشی گرفتار شدهاند، وجود ندارد، به عبارتی بیانکنندهی «خالدین فیها» میباشد، یعنی جاودانه بودن اهل جهنم در جهنم است.
این سوره مکی و دارای 3 آیه میباشد و به سورۀ نجات از خسران مسمی است. میگویند: زمانی که صحابه دورهم جمع میشدند قبل از اینکه از مجلس خارج شوند و آنجا را ترک کنند برای تدبر، سورهی عصر را میخواندند و بعد به خانه برمیگشتند[1] و این برای این بود که معنای سوره در ذهن آنها کاملاً ثبت شود.
امام شافعی/ میگوید: اگر کل قرآن نازل نمیشد و فقط همین سوره نازل میشد (سوره عصر) کافی بود.
این سوره هم یکی از سورههای مکی است لذا محوری را که آیات این سوره تعقیب میکند و در صدد بیان آن است، همان اصلاح بینش انسانها است و اینکه چرا سورههای مکی همه در این راستا نازل شدهاند، زیرا همچنان که میدانیم دو سوم آیات قرآن در رابطه با اصلاح بینش نازل شده است و اساس حرکت درست انسان به سوی کمال و سعادت، هم در دنیا و هم در آخرت در گرو اصلاح بینش اوست، یعنی اصلاح ساختار فکری و اعتقادی او؛ و گفتیم که اگر بینش انسان اصلاح شد، به دنبال آن منش او هم اصلاح خواهد شد. هر فسادی که در مَنِش و حرکت انسان باشد، ناشی از فساد در بینش اوست. به قول امام شافعی علیه الرحمه که در گفتهای که منسوب به ایشان است، آمده: اگر 113 سورهی دیگر قرآن نازل نمیشد و تنها سورهی عصر نازل میشد، برای اصلاح جامعه کافی بود. همین سورهای که سه آیه دارد و اگر مردم در این سوره خوب بیندیشند و آنرا برنامهی زندگی خود قرار دهند، برایشان کافی است. بعضی بر این باورند که منظور امام شافعی از اینکه گفته است: برایشان کافی است، این است که با فهم دقیق این سوره آنچنان تحولی در ساختار بینشی آنها روی خواهد داد که به وسیلهی آن میتوانند جهان را متحول سازند و اگر انسانهای وارسته در طول تاریخ بعد از خود، آثار مبارکی به جای گذاشتهاند، ناشی از بینش صحیح آنها بوده است و به دنبال این بینشها، منشهای کمال یافته داشتهاند، زیرا انسان هنگامی که بخواهد، تحولی را در محیط اطرافش ایجاد کند، اصولاً با دو وسیله قادر به انجام چنین کاری است: یک بخش از این تحولات را در محیط اطرافش به وسیلهی گفتار ایجاد میکند و بخش دیگر را به وسیلهی کردار. لذا گفتار، گوشها را مورد خطاب خود قرار میدهد و کردار، دیدهها و دلها را. و وقتی که گوشها و چشمها و دلها متحول و متاثر شدند به دنبال آن شخصیتها متحول میشوند و هرگونه تحول مثبت در شخصیتها، زمینهساز و بسترساز رسیدن انسان به کمالات و دوری از خسران است.
نام سوره که عصر است، بیانگر محور سوره میباشد، زیرا اساسیترین و مهمترین سرمایهای را که خداوند در اختیار بندگانش قرار داده، عصر و فرصت عمر است. عصر بزرگترین سرمایهای که برای رسیدن به سعادت، انسان به آن نیازمند است. انسان برای رسیدن به تمتعات و لذایذ دنیوی از همهی سرمایههای خودش بالاخص از عمرش مایه میگذارد. برای رسیدن به مال و جاه و شهرت سخاوتمندانه از عمر خویش سرمایهگذاری میکند. غافل از اینکه اینها چیزهایی نیستند که مطلوبهای دائمی باشند. بلکه بعد از مدتی فنا به آنها روی میآورد و آنجا است که انسان احساس خُسران میکند که ای کاش عُمرم را در این مسیر صرف نمیکردم. پس محور سوره در رابطه با سرمایهای است که مردم درست یا نادرست از این سرمایه استفاده میکنند. آنهایی که درست استفاده میکنند به نتیجهای میرسند و آنهایی که نادرست استفاده میکنند به نتیجهای دیگر و تمام مطلب در دو کلمه خلاصه میشود: خسران و فلاح. خسران که عبارت است از ضرری که متوجه سرمایه میشود و آن بسیار ناگوار و غیر قابل تحمل میباشد، در نتیجه انسان به مطلوبش نمیرسد. و فلاح یعنی انسان بهرهمند شده و به منافعی برسد و با رسیدن به این منافع به مطلوب و خواستههایی نائل شود. بنابراین، خاسر یعنی کسی که به مطلوب خود در دنیا و آخرت نمیرسد و مفلح یعنی کسی که هم در دنیا و هم در آخرت به مطلوب خود خواهد رسید.
آیات 1 و 2 بیان سرمایههایی است که خداوند به بندگان خود بخشیده و اینکه انسانها در مسیر استفادهی بهینه و مطلوب از این سرمایهها به خطا رفتهاند، اما آیا راهی برای جبران این خطا وجود دارد؟
آیهی 3 اشاره به راهی دارد که میتواند خطاها و تقصیرها را جبران کند. آن راه کدام است؟ پس آیات 1 و 2 اشاره به دردی است و آیهی 3 اشاره به درمان این درد دارد. و چقدر زیبا است کلام خدا در رابطه با تشخیص دردها و تجویز درمانها و دواها و بهترین کلام عبارت است از کلامی که بتواند درد را بدون اینکه بزرگنمایی یا کوچکنمایی کند، دقیقاً به ما بنمایاند و به دنبال نشان دادن درد ما را بر درمان مؤثر آن درد راهنمایی کند. در رابطه با معالجهی بیماریهای جسم این وسواس باید وجود داشته باشد که طبیب حاذقتر باشد تا تشخیص هم دقیقتر باشد و به دنبال تشخیص دقیق، درمان مؤثرتر را تجویز نماید، در رابطه با معالجهی بیماریهای روحی هم طی کردن این مراحل ضرورت دارد، زیرا تشخیص و مداوای دردهای جسمی به هر حال تا حدودی با توجه به پیشرفت علم پزشکی سریعتر و دقیقتر شده است. اگرچه علم پزشکی هنوز موفق به تشخیص علت بسیاری از بیماریها نشده است و در زمینهی تشخیص و مداوای بیماریهای روانی هم مشکلات عدیدهای وجود دارد.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَٱلۡعَصۡرِ ١ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِی خُسۡرٍ ٢ إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ ٣﴾ [العصر: 1-3].
سه آیه این سوره متضمن یک حکم و یک محکومعلیه و یک محکومبه میباشد، حکم همان است که خداوند متعال بر انسان مقرر داشته که: تمام انسانها در خسران و زیانند، محکومعلیه، انسان و بنیآدم است و محکومبه همان خسران و زیانی است برای کسانی که به خدا معتقد نباشند و عمل صالح انجام نداده باشند و نجات و رستگاری از آن کسانی است که مؤمن به خدا بوده و کارهای نیک انجام داده باشند و همدیگر را به حق و به شکیبائی سفارش کنند.
«سوگند به عصر».
خداوند متعال سوگند یاد میکند به زمان، تمام زمان، شب و روز، صبح و عصر، قسم به زمانه، اعمال انسان چه خیر و چه شر همه در زمانه انجام میگیرد، چه شگفتیها در زمانه از قدرت آفریدگار پدید میآید، چه قدرتمندانی، ناتوان و چه ناتوانانی مقتدر میگردند و ...
قسم به زمانی که نتایج کارها در آن زمان مشخص و معین میشود. زمانی که معلوم میشود چه کسانی خاسر است و چه کسانی مفلح؟ چه کسی رستگار است و چه کسی رستگار نیست؟ قسم به آن زمان. اهل جهنم پشیمان میشوند، زیرا که از سرمایهی عمرشان خوب استفاده نکردهاند، از خدا میخواهند یک بار دیگر امتیازی به آنها بدهد و آنها را به دنیا برگرداند، اما دیگر فایدهای ندارد. میگویند: ﴿رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا نَعۡمَلۡ صَٰلِحًا غَیۡرَ ٱلَّذِی کُنَّا نَعۡمَلُ﴾ [فاطر: 37] میگویند: ما را از جهنم خارج گردان تا آن کارهای شایستهای را که باید انجام میدادیم، ولی انجام ندادیم، دوباره انجام دهیم و آثار اعمال زشتی را که انجام دادهایم و به اینجا رسیدهایم جبران نمائیم. خداوند به آنها میگوید: من به شما فرصت دادم، چندین سال به شما عمر دادم: ﴿أَوَ لَمۡ نُعَمِّرۡکُم مَّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَن تَذَکَّر﴾. آیا ما به شما به آن اندازهای که بشود از آن عمر و سرمایه استفاده کرد و بهترین سودها را برد، عمر ندادیم؟ ﴿وَجَآءَکُمُ ٱلنَّذِیرُ﴾ [فاطر: 37] و پیامبری برای شما آمد که به شما هشدار داد داشتن چنین وضعیتی خطرناک است. فکر میکنید که دنیا همین طور به مراد شماست؟ و هیچ مشکلی برای شما ایجاد نمیشود؟ و شما میتوانید هر روز ثروت و مقام و امکانات بیشتر از دیروز داشته باشید؟
﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ[4] لَفِی خُسۡرٍ ٢﴾[5].
«که انسان در زیان است».
جواب قسم است؛ یعنی انسانها همه زیانمندند و در نقصان و و هلاکند، آنجا که زندگی را به سختی به سر میبرد و میمیرد و رهسپار جهنم میشود، همهچیز را حتی روانش را هم از دست میدهد.
﴿لَفِی خُسۡرٍ﴾: یعنی ظرفی پر از خسارت که در آن غرق میشوی و تمام جهات تو را، خسارت و زیان فرا گرفته است.
قبل از اینکه نتیجه اعلام شود ما به شما هشدار میدهیم که حرکات خود را سنجیده نمائید و تلاش بیشتری از خود نشان دهید، چون اگر با این تنبلی و بیتفاوتی حرکت کنید و مسؤلیت گریزی فرهنگ شما شود، اهل خسارت هستید و این لحظات عمر دیگر تکرارشدنی نیست. انسان یک بار به دنیا میآید و یک بار هم میمیرد. اینطور نیست که دو سه بار بمیرد و زنده شود. لذا باید توجه داشته باشیم که: ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِی خُسۡرٍ ٢﴾ انسان از مایه ضرر میکند. چه یک نفر باشد و چه یک ملت باشد و چه تمام ملتها باشند، همه در خسارتند، یعنی همگی از سرمایهها ضرر میکنند. چون قدر سرمایه را نمیدانند و خود را بسیار ارزان میفروشند.
قیمت هر کاله میدانی که چیست |
|
قیمت خود را ندانی ابلهی ست |
واقعاً قیمت خود را نمیدانند و نمیشناسند. لذا خود را به کمترین بها میفروشند. عزت، کرامت، شخصیت و همه چیزشان را. مثلاً یکی میرود با سرمایهی 10000 تومان کالایی میخرد و آنرا 2000 تومان میفروشد و متضرر میشود و با خود میگوید فردا آن ضرر را جبران میکنم. حالا اگر عمری و فردایی باشد، شاید بتواند جبران کند. البته کاملاً جبران نمیشود، زیرا ضررهای دنیایی هم به صورت کامل قابل جبران نیستند. بعضی افراد خودشان را گول میزنند و فکر میکنند که جبران میشود. در قبال جبران این ضررهای دنیایی، انسان از عمرش ضرر میکند. باید عمر دیگری را هزینه کند تا ضررهای دنیایی را جبران کند. آیا راهی برای جبران خسارتها وجود دارد؟ آری، اگر راهی نبود، آن وقت کریمبودن خداوند، اهل فضل بودن خداوند و رحمان و رحیمبودنش زیر سؤال میرفت.
اگرعمریگنهکردی مشو نومید از رحمت |
|
تو
نام توبه را بنویس امضا کردنش با من |
لذا راه برای جبران هست. ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِی خُسۡرٍ ٢﴾: تمام انسانها بدون استثنا در خسارتند با توضیحی که داده شد. راه جبران این خسارتها عبارت است از اینکه انسان چهار ویژگی و خصلت را در خود تحقیق نماید.
﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ ٣﴾[6].
«مگر کسانی که [به الله و پیامبرانش] ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند، و یکدیگر را به حق سفارش نموده و یکدیگر را به صبر توصیه کردهاند [اینان نجات یافته در دنیا و آخرت هستند]».
اول آیه با ﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ﴾ یعنی (آنان که) شروع شده و خداوند متعال از کلمۀ جمع استفاده نموده است و نگفته است: انسان؛ دلیلش این است که عبادت در جمع، بهتر است و فضیلت بیشتری دارد و شیطان به فرد تنها بیشتر مسلط شده و وسوسهاش میکند.
﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾: ایمان و محبت نسبت به الله متعال فقط در دل فایده ندارد بلکه باید به عمل ترجمه شود و در اعمال و رفتار انسان نمود پیدا کند. عمل صالح 2 شرط دارد:
1- خالص و فقط برای خداوند متعال باشد. (خالصانه)
2- همانگونه که رسول ج انجام داده، انجام دهیم. (مطابق سنت)
زیرا اگر اعمال بر طبق سنت پیامبر انجام نشود، همه چیز عوض شده و بدعت وارد دین میشود و از حالت اولیه و اصلی خود خارج میشود؛ پس باید اعمال در قالب سنت باشد.
﴿تَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ﴾: سعی در تعلیم و توصیهی خیر و حق به دیگران؛ حقی که خداوند متعال نازل کرده و در احادیث صحیح رسول الله ج بیان شده است.
باید با علاقه و محبت، دیگران را به انجام کارهای خیر و دوری از کارهای شر، توصیه و نصیحت کنیم. (امر به معروف و نهی از منکر) و انجام این کار در خلوت و مخفیانه بهتر است.
﴿تَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ﴾: توصیه به صبر و شکیبایی.
مگر کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند و همدیگر را به گرفتن راه حق، سفارش دادند و همدیگر را به صبر و شکیبائی توصیه نمودند که اینان در بیماری همان ثوابی را دارند که در تندرستی داشتند و در پیری همان اجر و ثوابی دارند که در جوانی داشتند، لذا مؤمن را زیانکاری نیست، مؤمن اگر خوشی ببیند، خدا را سپاس گوید و اگر ناخوشی ببیند صبر نموده و بیتابی نمیکند و در هر دو صورت سعادتمند است.
قول خداوند که میفرماید: ﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ...﴾: مؤمنان صالح را از زیانمندان استثنا مینماید که اینان به داخل شدن به بهشت و سرمنزل سعادت، سودمندند نه زیانمند؛ منظور از ایمان در اینجا ایمان به خدا، به رسول خدا و به هدایت و شریعتی که به سوی رسول خدا آمده که همان دین حق است؛ و مراد از عمل صالح، انجام واجبات، مسنونات و مستحبات است؛ منظور از ﴿وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ﴾ یعنی آنچه قولاً و عملاً بدان معتقد است که آن فقط به پیروی از قرآن و سنّت میباشد. توصیه به صبر و شکیبایی به این معناست که همدیگر را از لحاظ عقیده و قول و عمل به صبر سفارش کنند تا آنجا که وقتی یکی از آنان بمیرد، معقتد به حق باشد، بدان سفارش کند و بدان عمل کند و در راستای آن اگر دچار رنج و عذابی شود، صبر را پیشهی خود سازد؛ بنابراین اسلام حق است و قرآن حق است و پیامبر خدا حق است. مسلمانان باید بدان مؤمن باشند و در استقامت و ثبات بر آن تا وقت مرگ پایبند باشند.
اولین ویژگی که ما را از خسارت میرهاند، اهل ایمانشدن است. ایمانی که نیاز همهی ما است.
ایمانی است که دکتر قرضاوی در کتاب نقش ایمان در زندگی از آن چنین میگوید: اگر ما دنیای خوبی میخواهیم راه رسیدن به دنیای خوب و راضیکننده ایمان است، اگر آخرت خوبی میخواهیم، راه رسیدن به آخرت خوب ایمان است و اگر دنیا و آخرت خوب را باهم میخواهیم، راه رسیدن به هردوی آنها ایمان است. پیشرفت تکنولوژی در گرو ایمان است. پیشرفت فرهنگی، اخلاقی، اجتماعی و... در گرو ایمان است. در هر بعدی از ابعاد حیات اگر میخواهیم پیشرفت واقعی داشته باشد، راهش این است که ما افراد صادق داشته باشیم. دکتر انور ابراهیم نخستوزیر اسبق مالزی یکی از بزرگترین تئوریسینهای مسائل اقتصادی در دنیا است. ایشان به خاطر نظریه پردازیهای اقتصادی که بسیار هم موفق بوده، در سطح کلان و بین المللی اکنون شخص صاحب نظری است و یکی از افراد برجسته در باب نظریهپردازی در ساماندهی به مشکلات اقتصادی میباشد، در سیمناری که در کشور آلمان برگزار میشود، از ایشان دعوت به عمل میآید تا طرح خود را پیرامون حل مشکلات اقتصادی آن کشور ارائه کند. بعد از ارائهی طرح توسط ایشان از شیوهی عملیاتی کردن طرح سؤال میشود، در پاسخ میگوید: این طرح به تنهایی قابل اجرا نیست و نمیتواند مشکل شما و جامعه را حل کند مگر اینکه با مؤلفههای دیگر همراه شود. میپرسند: مؤلفههای دیگر، کدامها هستند؟ میگوید: اینکه مؤمن به خدا و قیامت و ملائکه و کتابهای آسمانی و... باشید. رئیس سیمنار میگوید: پس شما میخواهید که ما مسلمان شویم! پاسخ میدهد: تنها راهش همین است، زیرا این طرح از متن کتاب خدا و سنت پیامبر گرفته شده است. لذا وجود انسانهای اهل صداقت، طاعت و تقوی شرط لازم برای اجرای موفق این طرح میباشد و این طرح در جامعهای که افرادش دروغگو، رباخوار، رشوهگیر و... باشند، جواب نمیدهد. واقعیت هم همین است. بحث بحث ایمان است که اگر ایمان بود، اقتصاد هم خوب میشود، اگر ایمان بود، اخلاق هم خوب میشود. عبادت، روابط زناشویی و... هم اصلاح میشود. همه کس برای رسیدن به امنیت و آرامش مشمول رحمت رحمان و رحیم میشوند، به شرطی که اهل ایمان باشند. پس اولین قدم در راه دفع خسارت، اهل ایمانشدن است. ثمر و نتیجهی طبیعی ایمان، عمل صالح است. انسان وقتی به آرامش میرسد، سنجیده سخن میگوید. پس سخنش نیکوست. وقتی به دیگران مینگرد، از روی عطوفت و مهربانی مینگرد و هنگامی که به سخن دیگران گوش فرا میدهد، سنجیده میشنود و به دیگران احترام میگذارد. حُسن استماع در جامعهی ما بسیار ضعیف است. لقمان در یکی از نصایح به پسرش میگوید: «یا بنی تعلم حسن الإستماع کما تتعلم حسن الحدیث»: «ای پسرم! یاد بگیر، خوب گوشدادن را همچنان که یاد میگیری خوب صحبتکردن را». خوب صحبتکردن هم تمرین میخواهد، زیرا از کوزه همان برون تراود که در اوست. گوشها گیرنده هستند، اگر خوب گوش دادی، میتوانی سِره را از ناسره و خیر را از شر تشخیص دهی، لذا هر وقت خیر را از شر تشخیص دادی، آنچه که بر زبان شما جاری میشود، خیرها هستند و بدین ترتیب گوشها اهل عمل صالح میشوند و سایر اعضا هم به همین ترتیب. و گاهی اوقات انسان دچار خطاهایی میشود که مقتضای طبیعت و ضعف انسانی است که برای جبران آن استغفار و عبادت توصیه شده است، به خصوص نماز که خیر و برکت فراوان در آن هست که پیامبر رحمت در حدیث صحیح در قالب سؤال و تمثیل میفرمایند: «اگر یکی از شما در خارج خانهاش یک نهر آب باشد و هر روز پنج بار خود را در آن نهر بشوید، آیا چیزی از پلیدی در جسم او باقی میماند؟ میگویند: خیر! میفرماید: این شستشوهای پنجگانه برای شما همان نمازهای پنجگانه است. منتها باید پنج بار خودتان را دقیق شستشو کنید؛ چون هر روز با ارتکاب گناه، انسان آلوده میشود و راه پاکیزهشدن، اقامهی نماز است و لذا به کمال طهارت از لحاظ درونی و بیرونی میرسید. نماز میتواند بسیاری از خطاهایی را که در فاصلهی میان نمازها از ما سر میزند، از بین ببرد و بهترین تأثیر را وقتی خواهد داشت که ما منتظرش باشیم و چقدر زیباست انتظار کسی را بکشیم که ارزش انتظار کشیدن را دارد. بسیاری از مردم منتظر چیزهایی هستند که هیچ ارزشی ندارد: ﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ کَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ کِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا١٠٣﴾ [النساء: 103] و چه خوش فرمود پیامبر که: «مَادَامَ الرَّجُلُ فِی الصَّلَاةِ مَتَى یَنْتَظِرُ الصَّلَاةَ» (به روایت احمد و ترمذی) «انسان مادامی که منتظر نماز باشد در نماز است». بنابراین، زمان انتظار هم حکم نماز را دارد و انسان را از لحاظ شخصیتی آراسته میکند و این خود یکی از بزرگترین اعمال صالح است: ﴿وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ٣﴾ و بعد از اینکه انسان صاحب عمل صالح شد: ﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾ که در اینجا و جاهای دیگر قرآن تعبیر «الصالحات» با «ال» آمده و این «ال» بر سر صالحات به آن عمومیت میدهد، یعنی هر عملی را شامل میشود از کوچکترین تا بزرگترین. کوچکترین آن تبسم بر چهرهی برادر و خواهر ایمانی شما میباشد. پیامبر فرموده است: «تبسمک فی وجه أخیک صدقة» (مسلم) «یکی از نشانههای تصدیق ایمان در انسان تبسمکردن است، آن هم تبسم صادقانه نه کاذبانه و از روی مکر و ریا. و در جای دیگر فرموده است: «لَا تَحْقِرَنَّ مِنَ الْمَعْرُوفِ شَیْئًا، وَلَوْ أَنْ تَلْقَى أَخَاکَ بِوَجْهٍ طَلْقٍ» (بخاری) «از کارهای خوب و نیکو هیچ کاری را کوچک نشمارید، هرچند عبارت از گشادهرویی در روبرو شدن با مردم باشد». به تعبیر سید قطب/: ثمرهی طبیعی ایمان، عمل صالح است. کدام ایمان؟ به تعبیر ایشان: «إن الإیمان لیست کلمة تقال باللسان بل هی حقیقة ذات تکالیف وامانة ذات اعباء». حقیقتی تکلیفآور و امانتی سنگین و ثقیل است. و به تعبیر دیگر در حدیث پیامبر آمده است که: «لیس الایمان بالتمنى ولا بالتحلى»: «ایمان آرزو کردن و خود را آراستن به ظاهر اهل ایمان نیست». آراستن ظاهری خوب است اما به شرطی که واقعی باشد «ولکن ما وقر فی القلب وصدقه العمل» آنچه که در دل جا گرفته و عمل آنرا تصدیق میکند و سفارش به حق و سفارشکردن به صبر است. ذکر این دو به خاطر اهمیت آنها است و تخصیص آنها به خاطر اینکه ما خیر را تنها برای خود نخواهیم و کسی که مانع خیر شود جهنمی است. لذا ﴿وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ﴾ همان سفارش به خیر است. و بالاترین خیرها حق میباشد. «تَوَاصَوا» از باب تفاعل است، یعنی آنها که اهل ایمان و اعمال صالح هستند، از هر خیری برخوردار شدند، بلافاصله آنرا به دیگری منتقل کنند. یعنی به صورت متقابل از همدیگر بهرهگرفتن و از خیر همدیگر برخوردار گشتن. و در باب توصیه و سفارش به حق، در رأس آن دعوت به سوی خدا و شناساندن خدا به عنوان اله و فرمانروا و فریادرس به مردم است و اینکه فقط اوست که شایسته الوهیت و فرمانروایی و فریادرسی است و باید همه فرمانبردار و مطیع او باشند. بالاترین حقها، حق عبودیت و بندگیکردن برای خدا و سفارشکردن دیگران به آن است و در نتیجه: ﴿وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ ٣﴾ چون در این مسیر مشکلات زیادی وجود دارد و باید این مشقات را به جان خرید، در بعضی از جاها انسان باید با مشکلات مقابله نماید. در بعضی جاها هم باید از مشکلات گریز داشته باشد. مانند آب که از دل کوه درمیآید تا به دریا برسد، از موانع مختلفی عبور میکند. بعضی از موانع را مستقیماً از سر راه برمیدارد و بعضی از موانع را هم دور میزند و هرگز توقف نمیکند، چون ایستادن برابر است با گندیدن. حرکت انسان صالح و مصلح مانند حرکت آب است و موانع را به هر شکلی از سر راه برمیدارد. با صبر میشود به بسیاری از مقامات رسید. اصلاً ملاک همهی ارزشها و اجرها و مقامات و فضایل صبر است. در آخرین آیات از سورهی مبارک فرقان، وقتی خداوند متعال عبادالرحمن را توصیف میکند، در انتها میفرماید: اینها به خاطر صبرشان، به این فضایل و ارزشها رسیدند: ﴿أُوْلَٰٓئِکَ یُجۡزَوۡنَ ٱلۡغُرۡفَةَ بِمَا صَبَرُواْ وَیُلَقَّوۡنَ فِیهَا تَحِیَّةٗ وَسَلَٰمًا ٧٥﴾ [الفرقان: 75].
پس خلاصهی مطلب در این سوره این است که ما متوجهی مسئولیتهایی که برعهده داریم، شویم. مسئولیت در راستای دفع خسران از خود و دیگران. مسئولیت فردی ما این است که اهل ایمان و عمل صالح شویم و مسئولیت جمعی ما در ارتباط با دیگران این است که باید این خیر را به دیگران منتقل کنیم. مرحوم استاد مصطفی مشهور میگوید: «ألدعوة إلى الله فن» دعوت به سوی خدا فن و هنر است، یعنی توصیه به حق روش دارد و انسان باید آن روش را یاد بگیرد و به شکلی این دین و مسائل دینی را به دیگران انتقال دهد که هم اشتهای مخاطب را تحریک کند و هم کاری کند که مخاطب این مطالب را خوب دریابد و هر کسی نمیتواند در این مسیر مبلغ شود. بایستی کار کند، زحمت بکشد و... تازه وقتی هم که عرضه کرد، باید صبورانه انتظار بکشد. «والصبر علیها جهاد» صبر کردن بر دعوت جهاد است. ما در عین حال که داعی هستیم، باید مانند یک تاجر موفق و خستگیناپذیر، صبورانه کار را انجام دهیم تا بتوانیم کالای دین را خوب عرضه کنیم.
[1]- معجم الکبیر (1366)، شعب الایمان بیهقی (8767)، علامه آلبانی در سلسلة الصحیحة آنرا تصحیح کرده است (2648)
[2]- عصر: که همان نام سوره است از مادهی عَصَرَ گرفته شده است. یعنی فشرد. عاصر یعنی فشارنده. مُعصِرات که تعبیر دیگری است در سورهی نبا آمده است. ﴿وَأَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡمُعۡصِرَٰتِ مَآءٗ ثَجَّاجٗا١٤﴾. یعنی ابرهای متراکم شده. چون ابر تا وقتی که متراکم نشود، بارانزا نیست. پس با این تعبیر به آن مُعصِر گفته میشود. یعنی فشارنده. به عبارت دیگر یعنی ابرها همدیگر را در آغوش گرفته و همدیگر را میفشارند. بعد از فشاردادن از میانشان باران جاری میشود. عَصر به مقطعی از زمان گفته میشود که چکیدهی همهی زمانهاست. عصر هر روزی عبارت است از چکیدهی آن روز. هنگام عصر طوری است که انسان دیگر توانی در بدنش نیست، اگر روز پر کاری داشته باشد، نه اینکه فقط خورد و خواب باشد. اگر برایش روزگاری بوده، دیگر توانایی انجام کار دیگری ندارد و تنها میخواهد استراحت کند و در همان زمانی که تواناییاش را برای انجام کار از دست داده، نتیجهی کارش هم روشن است و میداند امروز چقدر درآمد داشته، چقدر مطالعه کرده و آیا امروز در مسیر خیر بوده است یا شر؟ نتیجه در عصر همان روز برایش تعیین میشود. حالا عمر ما هم یک عصری دارد. عمر ما هم اگر تقسیمبندی شود، یک دورهاش دورهی قبل از تولد، دوران بعد از تولد. دوران تولد تا هفت سالگی یک مقطع است. مقطع دوم از هفت سالگی تا 14 سالگی بعد از 14 سالگی مقطع سوم است که تا 21 سالگی ادامه دارد و به همین ترتیب تا چهل سالگی که مرحلهای است که انسان باید تمام کارهایش را انجام داده باشد، کارهای مهم انجام داده نشده باقی نمانده باشد، بعد از چهل سالگی دوران تثبیت و استقرار شخصیت است. قبل از چهلسالگی احتمال هرگونه تَذَبذُب و پریشانی وجود دارد: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَبَلَغَ أَرۡبَعِینَ سَنَةٗ﴾ [الأحقاف: 15] اما در چهل سالگی باید خود را جمع کند، رو به خدا آورد و محکم با خداوند صحبت کند و از خدا بخواهد چیزهایی را به او بدهد که به هر دلیل تا آن زمان هم شایستگی و هم سلیقهاش را نداشته که آن چیزها را از خدا بخواهد. ﴿قَالَ رَبِّ أَوۡزِعۡنِیٓ أَنۡ أَشۡکُرَ نِعۡمَتَکَ ٱلَّتِیٓ﴾ [الأحقاف: 15] پروردگارا! کمکم کن تا نعمتهایت را شکر کنم. تا حالا شکر نعمت نکردهام: ﴿وَعَلَىٰ وَٰلِدَیَّ﴾ نعمتهایی که به پدر و مادرم دادی ﴿وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ﴾ و عملی انجام دهم که تو از آن راضی باشی ﴿وَأَصۡلِحۡ لِی فِی ذُرِّیَّتِیٓ﴾ و فرزندان و نوادگانم را اصلاح کن. ﴿إِلَیۡکَ وَإِنِّی مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِینَ ١٥﴾ من اکنون توبه کردم. تاکنون هر راهی که رفتم، غلط بود. هر کاری که کردم اشتباه بوده، اکنون توبه میکنم: ﴿وَإِنِّی مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِینَ ١٥﴾. در اینجا اگر بندهای با اصرار از خدا خواست خداوند هم محکم کمکش میکند: ﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنۡهُمۡ أَحۡسَنَ مَا عَمِلُواْ وَنَتَجَاوَزُ عَن سَیَِّٔاتِهِمۡ فِیٓ أَصۡحَٰبِ ٱلۡجَنَّةِۖ وَعۡدَ ٱلصِّدۡقِ ٱلَّذِی کَانُواْ یُوعَدُونَ ١٦﴾ [الأحقاف: 16]. هر کار خوبی که کردهاند از زمان بلوغ تا چهل سالگی ﴿نَتَقَبَّلُ عَنۡهُمۡ أَحۡسَنَ مَا عَمِلُواْ﴾، به شرطی که بعد از چهل سالگی ضایعش نکنند، آن کارهای خوبی که انجام دادهاند، بهترین آنها را از آنها میپذیریم: ﴿وَنَتَجَاوَزُ عَن سَیَِّٔاتِهِمۡ﴾ و هر کار بدی هم کردهاند، از آنها میگذریم، چون توبه کردهاند. البته فضل خدا بیشتر از اینهاست: ﴿فِیٓ أَصۡحَٰبِ ٱلۡجَنَّةِ﴾ و به بهشت داخل میشوند. همان بهشتی که تمام محرومیتها و خستگیهای دنیایی را از وجودشان خارج میکند ﴿وَعۡدَ ٱلصِّدۡقِ ٱلَّذِی کَانُواْ یُوعَدُونَ ١٦﴾ [الأحقاف: 16]. این وعدهی صادقانهی خداست که بدان وعده داده میشدند. بنابراین، عصر عبارت است از زمانی که نتیجهی کارها در آن روشن میشود. اما چه کسی از این گذشت زمان نتیجه میگیرد؟ کسی که از سرمایهاش بهترین استفاده را کرده باشد. بهترین بازارها را رفته و بازاریابی کرده باشد. یک بازاریاب خوب میتواند بهترین بازارها را یافته و بهترین مشتریها را پیدا کند و کالای خودش را با بهترین قیمت به فروش برساند. بنابراین، به دور از عقل است که انسان به بازارهایی برود که مغبون واقع شود و با خدا وارد معامله نشود، زیرا تنها کسی که کمترین سرمایهگذاری را از شما میخواهد و بیشترین بها را پرداخت میکند، خداوند است و بس. پس انسان باید با خدا معامله کند، چرا که خداوند جان و مالی که خود به انسان بخشیده به عنوان سرمایه از او برای سرمایهگذاری میپذیرد و در دنیا حیات طیب را که عاری از حزن و خوف است و در آخرت هم بهشت را به او میدهد، به جز خداوند چه کسی است که چنین معاملهای را با بندگانش انجام دهد؟
بیفشان قطرهی اشکی که من هستم خریدارش |
|
بیاور
ذرهای اخلاص دریا کردنش با من |
و این نکته بسیار مهم است که انسان مشتری خود را بشناسد و قیمت کمی روی خود نگذارد؛ انسانی که خداوند در مورد او میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ کَرَّمۡنَا بَنِیٓ ءَادَمَ﴾ [الإسراء: 70] انسان به خاطر انسانبودنش مکرم و محترم است. اگر مؤمن و متقی شد، اکرم میشود ﴿إِنَّ أَکۡرَمَکُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰکُمۡۚ﴾ [الحجرات: 13] حیف است، انسان خودش را کم بفروشد، مثلاً به مقامهای کوچک و پُستهای بیارزش مانند رئیس یک اداره و پیش خود تصور کند که به کعبهی آمال و مقصود رسیده است؛ لذا این چیزهایی دنیایی ارزش ذاتی ندارد، هرچه را که در دنیا هست، خداوند برای همهی انسانها آفریده است. ﴿هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا﴾ [البقرة:29]. سرمایهای خدا به انسانها داده تا با این سرمایه به بازار او بروند و سرمایهشان را به خدا بسپارند، زیرا تنها کسی که اگر سرمایه را به او بسپاری خیانت نمیکند، بلکه چند برابرش را به شما باز میگرداند، خداست. انسان باید هوشیار باشد و عاقلانه برای زندگی و حیات سالم و طیب برنامهریزی کند و سپس عاشقانه حرکت کند تا بتواند به مطلوب برسد، اگر ما فقط عاقلانه بخواهیم زندگی کنیم، زندگی خوبی نخواهیم داشت، چون عقل و عشق دو بال پروازند و پرنده با یک بال قادر به پرواز نیست. لذا انسان باید عاقلانه برنامهریزی کند و تصمیم بگیرد و عاشقانه حرکت کند تا به مقصد برسد.
[3]- مفسّران در تحدید کلمه: ﴿وَٱلۡعَصۡرِ ١﴾ اقوالی بیان داشتهاند بعضی گفتهاند: منظور نماز عصر است زیرا که آن نماز وسطی است، برخی گفتهاند منظور عصر نبوت است ولی راجح همان زمانه است.
[4]- «ال» در «الانسان» برای استغراق جنس است جز اینکه اختصاص به کسانی دارد که در زمان نزول آیه موجود بودهاند و کسانی که بعداً دعوت اسلامی به آنان رسیده باشد ولی کسانی که قبل از آیه و قبل از ظهور اسلام وجود داشتهاند مشمول عموم لفظ انسان نمیگردند.
[5]- خسر: در مقابل رِبح است و به معنی نوعی خاصی از ضرر است. ضرر عام است و بر دو نوع: میتواند ضرر از مایه باشد و میتواند ضرر از منفعت باشد. ضرر از مایه واضح و روشن است. شما کالایی را میخرید هزار تومان و آنرا به هشتصد تومان میفروشید، یعنی 200 تومان ضرر کردهاید و میتواند ضرر از منفعت باشد، یعنی کالا را هزار تومان خریدهاید و به جای هزار و پانصد تومان به قیمت هزار و دویست تومان میفروشید و شما میگویید، سیصد تومان از آن منفعتی که در نظرم بود، ضرر کردهام. بنابراین، ضرر از مایه به مراتب مشکلتر و جبرانناپذیرتر از ضرر از منفعت است، اما مایهای را که خدا به عنوان سرمایه به ما داده، عمر است. هر لحظه که برود دیگر برنمیگردد و این لحظات ما که الآن حال است، لحظهای دیگر تبدیل به گذشته میشود و آن لحظاتی که آینده است، بعد از مدتی تبدیل به حال میشود. پس آینده هم هیچ تضمینی ندارد. آینده ملحق میشود به حال و زمان حال هم به گذشته میپیوندد. لذا زمان به سرعت میگذرد. خسر یعنی ضرر از مایه که بدترین نوع ضرر است و خاسر یعنی کسی که از مایهی عمر ضرر میکند. به تعبیر قرآن مایهی جانش: ﴿ٱلۡخَٰسِرِینَ ٱلَّذِینَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ وَأَهۡلِیهِمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ﴾ [الزمر: 15] میدانی خاسرین و زیانکاران واقعی چه کسانی هستند؟ کسانی هستند که خودشان و خانوادهشان را باختهاند. ﴿خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ﴾ [الزمر: 15] وقتی فلانی از جانش دارد مایه میگذارد، یعنی جانش کم میشود. از خانواده دارد مایه میگذرد، یعنی خانواده کم میشود، تمام افراد خانواده میآیند، میروند، میخورند، میخوابند. هیچ مشکلی ندارند. از لحاظ کمی زندگی میکنند، اما آیا کیفیت هم همینگونه است؟ یعنی از لحاظ کیفی هم دارند زندگی میکنند یا فقط زنده هستند؟! در درس پیشین هم گفتیم «یوم یکون الناس کالفراش المبثوث» که بیشتر مردم زندگی نمیکنند، بلکه تنها زنده هستند. و تنها زندهبودن هنر نیست، پس زندهبودن صرفاً حیات نیست و میان زندهبودن و زندگیکردن تفاوت اساسی وجود دارد. یعنی کسی که زندگی میکند، خاسر نیست اما آن کسی که فقط زنده است، خاسر است. چرا؟ چون حیوانات استعدادی که به آنها داده شده، این است که تنها زنده باشند. بیش از این استعدادی به آنها داده نشده و راضی هستند به آن زنده بودنشان و برای ادامهی زندهبودنشان میکوشند. اما به انسانها استعدادی بیشتر از حیوانات داده شده است. استعدادی که بیشتر از زندهبودن حقشان است. باید زندگی کنند و به تعبیر قرآن باید حیات داشته باشند، آن هم حیات طیبه، لذا اگر کسی به کمتر از حیات طیب قانع باشد، خاسر است و کسب حیات طیب تلاش و جهد میخواهد، بایستی انسان در بازار خداوند مشارکت جوید و با خدا وارد معامله شود. لذا در مقابل خسران ربح قرار دارد ﴿فَمَا رَبِحَت تِّجَٰرَتُهُمۡ وَمَا کَانُواْ مُهۡتَدِینَ ١٦﴾ [البقرة: 16] در سورهی بقره میفرماید: ﴿فَمَا رَبِحَت تِّجَٰرَتُهُمۡ﴾ چه کسانی هستند که تجارتشان ربح و سود نداشته باشد؟ آنان که اهل ایمان و هدایت نیستند. پس ربح در مقابل خسر است اما در مقابل نفع ضرر قرار دارد، هر چهار کلمه عربی هستند، اما باید دقت کنیم که چرا خداوند اینجا نفرموده است إن الانسان لفی ضرر؟ بلکه فرموده: ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِی خُسۡرٍ٢﴾.
[6]- آمنوا: از ریشهی امن است، یعنی به آرامش رسیدن. تعریف ما از آرامش که تعریف جامعی باید داشته باشد، از قرآن گرفته شده است. امن در حقیقت یعنی عدم، هرگونه ترس از آینده و حزن و اندوه گذشته. آنکه مؤمن نیست، میکوشد تا پولش زیاد شود و خانهاش چند طبقه باشد، ماشینش آخرین مدل باشد؛ خوب اگر سؤال کنید چرا این کارها را میکنی؟ چرا این قدر زحمت میکشی؟ میگوید: میخواهم راحت باشم، اما عجیب است که با کسب اینها به آن آرامش و اطمینان قلبی که میخواهد به آن برسد، نمیرسد. معنایش این است که مال و امثال آن ابزاری هستند برای تکمیل آرامش، یعنی خودشان آرامشزا نیستند. اما اگر از آنها درست استفاده شود، میتوانند منشا آرامش شوند. ما امکانات و ابزار میخواهیم اما خودشان مقصود و مطلوب ما نیستند. پس امنیت در گرو چیست؟ امنیت در گرو اصلاح بینش انسانها است. نگاهی که انسان به این دنیا و مافیها دارد، نمیخواهد تنها زنده باشد، بلکه میخواهد زندگی کند.
هم جُعَل زنده است و هم
پروانه |
|
لیک فرقها از زندگی تا
زندگی است |
زندهبودن تا زندگیکردن فاصلهای است. ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ یُرۡزَقُونَ ١٦٩﴾ [آل عمران: 169] این است تعبیر قرآن. کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، ظاهراً دستشان از مال و لذتهای دنیا به خاطر خدا کوتاه شده است، میفرماید: به آنها مرده نگویید، آنها زندگاناند: ﴿عِندَ رَبِّهِمۡ یُرۡزَقُونَ ١٦٩﴾. اما این را چه کسی درک میکند؟ کسی که میان زندهبودن و زندگیکردن تفاوت میگذارد. پس «آمنوا» از ریشهی امن است و آمن و مؤمن یعنی کسی که خودش به امنیت و آرامش رسیده و دیگران را نیز در آرامش خود سهیم میکند و در رأس همهی مؤمنین، خداوند قرار دارد، چرا که یکی از اسماء حسنای خداوند مؤمن است: ﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِی لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِکُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ﴾ [الحشر: 23] خدا خودش مؤمن است و لذا مؤمنین را هم دوست دارد. بعضی از اصحاب که خدمت پیامبر میرسیدند و حال خوشی داشته، بسیار در امنیت و آرامش بودند وقتی از حضور پیامبر مرخص میشدند، اوضاعشان کمی به هم میریخت. بعداً میگفتند: ما دچار نفاق شدهایم و وقتی درمان را از پیامبر جویا میشدند، پیامبر میفرمود: نه، این حالت کاملاً طبیعی است، باید همین طور باشید. چون همیشه نیازمند باشید و نیاز است که به انسان کمال میدهد. آدم نیازمند بهتر از روز دیگر است، لذا هر روزش نوروز است و فضل و مکانت و منزلت خاص خودش را دارد. نتیجهی امنیت و آرامش، حرکت موزون و سنجیده است که عمل صالح میباشد. پس عمل صالح عبارت است از حرکت موزون و سنجیده که ناشی از ایمان است. انسانی که مؤمنانه حرکت میکند حرکتش، حرکت سلیم و مطلوبی است. هر زمان انسان فکرش پریشان است، کاری را که انجام میدهد خوب انجام نمیدهد، لذا اگر امنیت و آرامش در فکر و دل بود، نتیجهاش سنجیده شدن عمل میشود که قرآن آنرا عمل صالح نام نهاده است.
تواصوا: از مادهی وصی و اوصی که مضارعش میشود یُوصی، به معنی سفارشکردن است. وصایت هم از همین ریشه است، به چیزی که مقارن با وعظ باشد، گفته میشود. سفارش همراه با وعظ را وصیت میگویند. وعظ هم که قبلاً بیان شده بود، یعنی کلامی که در آن تبشیر و انذار باشد. تبشیر و انذار اگر همراه با سفارش باشد، وصیت نام دارد. پس معنی وصیت بسیار جامع است.
حق: حق هم با حقیقت فرق دارد. حق و حقیقت را همیشه باهم به کار میبرند، درحالیکه معنی آنها کاملاً متفاوت است. حقیقت عبارت است از هرکلام و قولی که دلالت کند بر چیزی یا مطلبی که حق باشد یا ناحق، خوب باشد یا بد. مثلاً حقیقت این است که بگوییم سیاهی رنگ خوبی نیست و یا سبز و آبی رنگ خوب و آرامی هستند. هردو این حرف یک حقیقت هستند. پس حقیقت قولی است که میتواند مدلولش (آنچه که بر آن دلالت میکند) قبیح باشد و میتواند حسن باشد. اما حق اینطور نیست. حق قولی است که مدلولش حتماً حسنه است. لذا فرق است میان حق و حقیقت، پس لفظ حق بر چیزی که مطابق با واقع و نیکو باشد، دلالت میکند و وقتی که گفته میشود قرآن حق است، یعنی حقبودنش ناشی از این نیکو بودنش است. وقتی که میگویند کلام فلانی حقیقت است، لازم نیست مدلولش حتماً چیز خوب باشد، ممکن است چیز بدی باشد، مثلاً خبر بدی را به شما بدهند، چون چیر خوبی نیست، در نتیجه آرامش هم نمیدهد، اما شنیدن حق آرامشبخش است. پس توصیهی اهل ایمان به حق است، نه به حقیقت و مؤمن همیشه حامل خیر برای دیگران است نه شر.
صبر: تحمل انسان در مقابل مشقات است؛ کنترل خود در رویارویی با چیزهایی که ناخوشایند و نامطلوب هستند. و یا اینکه مطلوب و خوشایند هستند که اولی صبر در مقابل مصائب و دومی صبر در مقابل خوشیها و لذتها و دوری از غفلت است.
تکاثر: این سوره مکی و دارای نامهای: «تکاثر، الهکُم و المقبِره» است. سورهی تکاثر به سورهی تجار معروف است و هدف از نزول این سوره در حقیقت مانند شوک الکتریکی است برای تجار و ثروتمندان و کسانی که مشغول به دنیا هستند که از خواب غفلت بیدار شده و فقط به فکر دنیا و آبادکردن آن نباشند؛ بلکه برای آخرت نیز تلاش کنند.
شروع این سوره با عتاب و سرزنش است و دارای آیات تنبیه است برای کسانی که مشغول دنیا هستند.
محور سورهی تکاثر بیان سرانجام ناگوار دنیاپرستی و دنیاپرستان میباشد و اینکه زیادتطلبی انسانها تا لحظهی مرگ ادامه دارد. نام سوره تکاثر است از باب تفاعل، به معنی زیادتطلبی، کثرتطلبی و فزونطلبی میباشد، زیرا تکاثر از مادهی کثرت گرفته شده و کثرت در سه معنی به کار رفته است: معنی اول اینکه انسان فطرتاً طوری آفریده شده که برای کسب و تکثیر ثروت تلاش میکند، چون از باب تفاعل است و مشارکت دو یا چند نفر را در انجام کاری میرساند. معنی سوم اینکه در قبال این تحصیل و تکثیر ثروت به یکدیگر فخر میفروشند، فخرفروشی. بسیاری از افراد جامعهی ما علی الخصوص خانوادههای اشرافی و به خصوص زنان را تحت تأثیر قرار داده است. تعبیر قرآن در آیهی 57 سورهی حدید جالب توجه است، آنجا که میفرماید: ﴿عۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَا لَعِبٞ وَلَهۡوٞ وَزِینَةٞ وَتَفَاخُرُۢ بَیۡنَکُمۡ وَتَکَاثُرٞ فِی ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَوۡلَٰدِۖ کَمَثَلِ غَیۡثٍ أَعۡجَبَ ٱلۡکُفَّارَ نَبَاتُهُۥ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَىٰهُ مُصۡفَرّٗا ثُمَّ یَکُونُ حُطَٰمٗاۖ وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٞ شَدِیدٞ وَمَغۡفِرَةٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٞۚ وَمَا ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَآ إِلَّا مَتَٰعُ ٱلۡغُرُورِ ٢٠﴾ [الحدید: 20] «بدانید و آگاه باشید که حیات دنیا شش مرحله دارد، مرحلهی اول، دوران کودکی است که لَعِب است مانند کودکان، مشغول دنیا شدن. مرحلهی دوم لهو است که انسان آنچنان سرگرم و غافل میگردد که نسبت به بسیاری از مسائل مهم بیتوجه و بیتفاوت میشود. مرحلهی سوم دوران زینت میباشد. دورانی که میخواهد مقداری از نظر شخصیتی بروز و ظهور کند. به خودش میرسد، لباسهای شیک و مدلهای مختلف و... مرحلهی چهارم مرحلهی تفاخر میباشد؛ فخر فروختن به دیگران. مرحلهی پنجم مرحلهی تکاثر در اموال، یعنی مال و ثروت را زیادکردن. مرحلهی ششم مرحلهی بعد از تکاثر در اموال میباشد یعنی تکاثر و زیادشدن اولاد.
آیات 1 و 2 اشاره به دردی است که تمام جامعه از ابتدا تا به امروز و آینده و بلکه تا آمدن روز قیامت به آن مبتلا و گرفتار میباشند و این درد همان درد تکاثر میباشد با آن معنایی که به آن اشاره کردیم. آیات 3 و 4 آیات تهدید گونهای است در ارتباط با کسانی که در غفلت تکاثر سرگشته شدهاند، آیات 5 و 6 و 7 اشارهای است به درجات علم و آگاهی انسان در رابطه با مسئلهی قیامت که علت اساسی تکاثر و زیادتطلبی انسان، همان ضعف و یا عدم ایمان به قیامت است. و آیهی 8 که خلاصهی سوره است؛ اینکه انسان محاسبهی قیامت را فراموش کند و فکر کند که این نعمتها به او داده شده است و کسی نیست که او را در ارتباط با این نعمتها بازخواست نماید؛ این آیه اشارهای مؤکد به این قضیه دارد که حتماً روزی معین شده است که در رابطه با نعمتهای داده شده از ما سؤال خواهد شد.
اسباب نزول:
در سبب نزول این سوره گفته شده است: بنوعبد مناف و بنوسهم دو گروه از قریش، به بسیاریِ خود افتخار کردند چون زندهها را شمردند، شمار بنو عبدمناف بیشتر شد، بنوسهم گفتند: در ایام جاهلیت ظلم و ستم ما را نابود کرد، بیایید تا مردگان خود را بشماریم، در شمردن مردگان بنوسهم بیشتر آمد.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَلۡهَىٰکُمُ ٱلتَّکَاثُرُ ١ حَتَّىٰ زُرۡتُمُ ٱلۡمَقَابِرَ ٢﴾ [التکاثر: 1-2].
﴿أَلۡهَىٰکُمُ ٱلتَّکَاثُرُ ١﴾.[1]
«افزونطلبی [در مال و فرزندان] شما را به خود مشغول [و از یادِ الله غافل] ساخته است».
﴿أَلۡهَىٰکُمُ﴾: «شما را مشغول و سرگرم کرد.»
1- چیز بد.
2- چیزی که تو را از خدا دور کند.
هر چیزی که انسان را از ذکر و طاعت خداوند دور کند اعم از ثروت، علم یا اولاد، شامل ﴿أَلۡهَىٰکُمُ﴾ میشود، تنها شرط آن، نیت است. اگر نیت اعمال خالصانه برای خدا باشد و طاعت خدا را در پی داشته باشد، ﴿أَلۡهَىٰکُمُ ٱلتَّکَاثُرُ﴾ نیست و گرنه مشغولشدن به هر امر دنیوی به قصد رقابت و فخرفروشی همان ﴿أَلۡهَىٰکُمُ﴾ است که انسان را غافل ساخته است.
﴿ٱلتَّکَاثُرُ﴾: «تفاخر و مباهات به داشتن فزونی نعمت دنیا.»
1- رقابت و چشم و همچشمی دو گروه یا دو نفر.
2- طمع و زیادهخواهی شخصی در امور دنیوی بدون استفاده برای خود.
3- فخرفروشی با زبان به اصل و نسب و ریشه و طائفه (قولی).
این خطاب خداوند متعال در رابطه با کسانی است که به جمع و تکثیر مال و دارایی مشغول هستند تا بدان بر دیگران تفاخر و مباهات کنند، چنین امری انسان را از اطاعت و بندگی باز میدارد و بدون اینکه خیری برای آن سرای دیگر داشته باشد مرگ به سراغش خواهد آمد. رقابت باید در ایمان و عمل صالح باشد؛ واین رقابت باید برای رسیدن به نعمتهای اخروی که ابدی است، باشد نه در امور گذرا و موقت دنیوی.
تحصیل و تکثیر ثروت، مسابقه گذاشتن در میدان مالاندوزی و بیشتر از این تفاخر کردن به خود، نازیدن و بالیدن که من ثروتم از تو بیشتر است. این داشتنها به قیمت از بینرفتن بودنها است. انسانهای زیادتطلبی وقتی از کنار یک گل میگذرند، گل را میچینند و میگویند من میخواهم این گل را داشته باشم. اما این داشتن به قیمت از بینرفتن گلُ است، چون زود پژمرده میشود. اما انسانهایی که عاشق گل هستند و حیات گُل و بودنِ گُل برایشان مهم است، از کنار گلُ میگذرند و به گُل نگاه میکنند و از نگاهکردن و بوییدن گُل لذت میبرند و ترجیح میدهند آن گُل باشد و لذا از داشتن آن صرفنظر میکنند و آنرا نمیچینند و این نچیدن گل ادامهی حیات آن گل و جاودانگی بخشیدن به گل است. و گل این زمینه را دارد که پس از سپریشدن فصل بهار پژمرده شده از بین رود، اما در بهاری دیگر از آن ساقه دوباره گلهایی بروید و بهار را جلوهای واقعی دهد. اگر تحصیل و تکثیر ثروت برای این باشد که به ما و دیگران کمال ببخشد، مبارک است.
مال را کز بهر دین باشی حمول |
|
نعم مال صالح خواندش رسول |
اما اگر تحصیل و تکثیر ثروتها هدف نهایی باشد و انسان ثروت را به خاطر ثروت بخواهد، پسندیده نیست، بلکه انسانیت، کرامت و شخصیت و آزادی انسانها را ضایع میکند.
﴿حَتَّىٰ زُرۡتُمُ ٱلۡمَقَابِرَ ٢﴾[2].[3]
«تا اینکه بمیرید و وارد قبرهایتان شوید».
﴿حَتَّىٰ﴾: تاوقتی.
﴿زُرۡتُمُ﴾: قبر محل زیارتی است و در آن نمیمانیم و باید به دنیایی دیگر برویم.
﴿زُرۡتُمُ ٱلۡمَقَابِرَ﴾: مُردید.
تا بدانگاه که میمیرید و بهسوی گورستان انتقال مییابید و در آنجا باقی خواهید ماند تا اینکه در روز رستاخیز جهت محاسبه و جزا از قبرها بیرون آیید. بعضی آیه را اینگونه معنی کردهاند: دست از فخرفروشی برنداشتید تا اینکه به دیدار قبرها رفتید و از بسیاری مردگان خود ادعای بیشتر و برتری خود نمودید.
تا وقتی که میخواهید بمیرید، این تکاثر از شما جدا نمیشود. دوست دارید این تکاثر باشد و فکر میکنید، بودن است درحالیکه این، بودن نیست مُردن است. این مرگ تدریجی و یک نوع نبودن است. اینچنین هم نیست که این وضعیت همیشه بر وفق مراد شما باشد.
﴿کَلَّا سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ ٣ ثُمَّ کَلَّا سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ ٤﴾ [التکاثر: 3-4].
﴿کَلَّا سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ ٣﴾[4].
«هرگز چنین نیست [که شما میپندارید]؛ به زودی خواهید دانست [عاقبتِ این غفلت در اثر تفاخر به دنیا را]».
﴿کَلَّا﴾: «هان، نباید چنین کاری انجام دهید، از این تفاخر و مباهات بگذرید.»
﴿سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ﴾: «وقتی که وارد قبر شدید، آن وقت است که به خطا و اشتباه خود در این تکاثر و تفاخر پیخواهید برد.»
هرگز نباید چنان باشد از این شیوه و رفتارتان که شما را به هلاک و نابودی میکشاند، دست بردارید. بعد از مرگ خواهید دانست سرانجام آن فخرفروشی و اشتغال به مال و ثروتاندوزی که موجب شد از اطاعت و فرمانبرداری خداوند بازآیید.
به زودی خواهید دانست، متوجه خواهید شد این مشغولیتها، مشغولیتهایی است که شخصیت و کرامت شما را ضایع کرده، کار به جایی رسیده که از هر کار مهم و ارزشمندی غافل شدید و به تکاثر پرداختید. و با تأکید بیشتر این دو آیه میگوید که اینچنین نیست.
ترسم که به منزل نرسی اعرابی |
|
این ره که تو میروی به ترکستان
است |
ترکستانی که انتهایش «هاویه» و دَرکُ الاسفل است. یعنی جهنم و جحیم. ﴿کَلَّا سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ٣﴾.
﴿ثُمَّ کَلَّا سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ ٤﴾[5].
«باز [هم] چنین نیست؛ به زودی خواهید دانست».
﴿کَلَّا﴾: «حقاً»
تکرار آیات در قرآن کریم مطابق با قول علما، 2 دلیل دارد:
1- تأکید بر اینکه چنین نکنید و مشغول دنیا نباشید (مواظب خودت باش هیچ کس به درد تو نمیخورد).
2- دو آیه دارای دو معنی متفاوت است و آیهی دوم، معنی دیگری میدهد.
آیۀ اول به دنیا و آیۀ دوم به آخرت اشاره دارد. کلّا در آیۀ اول یعنی در دنیا به خاطر گناهانی که انجام میدهی عتاب میشوی (اول با ناراحتی از گناه در دنیا عذاب میبینی) چون انجام گناه، خود باعث قلق و ناراحتی میشود.
﴿کَلَّا﴾: در آیهی دوم به عذاب الهی در آخرت اشاره دارد و اینکه خداوند در روز قیامت و در زمین محشر، به وسیلهی عذاب قبر و ازدحام زمین محشر، حرارت آفتاب، ترس از جهنم و روی پل صراط به وسیلهی خار و خاشاک، قلاب و آتش جهنم، تو را عذاب میدهد.
باز هم میگوییم هان بس کنید، خواهید دانست وقتی بعد از مرگ دوباره زنده میشوید؛ و در آن موقع میدانید که عمر خود را به بیهوده در فخر و مباهات برای هیچ از دست دادهاید. اما مشکل چیست؟ علت این درد تکاثر و زیادهطلبی چیست؟ چرا جامعه به این درد مبتلا شده است؟
﴿کَلَّا لَوۡ تَعۡلَمُونَ عِلۡمَ ٱلۡیَقِینِ ٥ لَتَرَوُنَّ ٱلۡجَحِیمَ ٦ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیۡنَ ٱلۡیَقِینِ ٧﴾ [التکاثر: 5-7].
﴿کَلَّا لَوۡ تَعۡلَمُونَ عِلۡمَ ٱلۡیَقِینِ ٥﴾.
«چنین نیست [که شما گمان میکنید]؛ اگر شما به علم یقین [حقیقتِ قیامت را] میدانستید [و یقین داشتید که دوباره پس از مرگ زنده میشوید و خداوند در برابر اعمالتان به شما پاداش میدهد از افزونطلبی و تفاخر به مال و فرزند دست برمیداشتید]».
﴿عِلۡمَ ٱلۡیَقِینِ﴾: یعنی مطمئن که این اتفاق خواهد افتاد.
﴿لَوۡ تَعۡلَمُونَ عِلۡمَ ٱلۡیَقِینِ﴾: «اگر به طور یقین سرانجام تفاخر و مباهات به کثرت داراییتان را میدانستید.»
حتی کمترین درجهی علم را هم ندارید، یعنی علم الیقین را ندارید، اگر فقط علم الیقین را هم داشتید، کافی بود.
برای معرفت دینی انسان چهار مرحله قائل شدهاند: 1- ظن یا مظنونات. 2- علم، اعتقاد جازم و مطابق با واقع 3- یقین، علم الیقین. 4- عین الیقین یا حق الیقین.
اگر علم شما به درجهی یقین و به قلب برسد این علم به عمل تبدیل میشود. معلومات در ذهن انسان نباید یخ بزند؛ بلکه باید آب شده و جاری شود و به عمل برسد.
﴿لَتَرَوُنَّ ٱلۡجَحِیمَ ٦﴾[6].
«سوگند که دوزخ را [در روز قیامت] خواهید دید».
هر لحظه جهنمی را که خداوند وعده داده است میدیدید. «لام» جواب قسم محذوف است یعنی سوگند به عزّت ما روز قیامت آتش را میبینید.
واقعیت هم همین است. پیشرفتهای علمی و تکنولوژی جهنمی را برای انسانها ساخته است؛ جهنمی که از بمبارانهای اتمی از زمان هیروشیما و ناکازاکی گرفته تا عصر خودمان، بمبارانهای حلبچه و بمبارانهای شیمیایی متعدد و کشتارهای جمعی، جهنمی را که انسانها به یُمن وجود نامبارک تکنولوژیی که در خدمت دین نیست به وجود آوردهاند: ﴿لَتَرَوُنَّ ٱلۡجَحِیمَ٦﴾ آن کسانی که این جهنمهای دنیا را پدید آوردهاند، در حقیقت همان انسانهای جهنمی هستند که خداوند آتش جهنم را به وسیلهی آنها برمیافزود ﴿وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ﴾ [النور: 2]. سوخت آن آتش عبارت است از انسانها و سنگ؛ عبارتند از ناس. کدام ناس؟ آنهایی که در دنیا جهنمی بوده اعمال اهل جهنم را انجام میدادند. آنهایی که در دنیا جهنم را برای خود و مردم برافروختند. خود سوخت جهنم میشوند.
﴿ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیۡنَ ٱلۡیَقِینِ ٧﴾.
«سپس سوگند که آنرا با چشم یقین [که در آن تردیدی نیست] خواهید دید».
باز هم میگویم: شما آشکار و عیان، خود دوزخ را خواهید دید و در آن خواهید افتاد. این خطاب به کافران و نافرمانان است ولی باید دانست که اهل موقف همه آتش دوزخ را خواهند دید. هم با چشم و هم با احساس خود این آتش را میبینید.
در مرحلهای دیگر اگر یقینتان بیشتر شد و به مرحلهی عین الیقین رسیدید، بیشتر با کُنه جهنم و حقیقت جهنم آشنا خواهید شد و چقدر مهم است که بهشت و جهنم را خیلی واقعیتر از این تصور خیالی که هست درک کنیم. یهود و به دنبال یهود، نصاری بهتر و بیشتر از خیلی از مسلمانان بهشت و جهنم را میشناسند. در قرآن در توصیف آنها آمده، خصوصاً یهود و دانشمندان آنان چنان جهنمشناس بودند که میگفتند: ﴿لَن تَمَسَّنَا ٱلنَّارُ إِلَّآ أَیَّامٗا مَّعۡدُودَةٗ﴾ [البقرة: 80] ما فقط چند روزی در آتش جهنم هستیم. آنها جهنم را خوب میشناختند و در رابطه با بهشت میگفتند که: ﴿لَن یَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن کَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰ﴾ [البقرة: 111] تنها کسی که یهودی یا مسیحی باشد، به بهشت میرود. حال اگر ما هم بهشت و جهنم را خوب شناختیم، شناخت مجرد، شناختی که کمترین تاثیری در اصلاح ساختار فردی و اجتماعی نداشته باشد، ارزشی ندارد. خودمان هم ملاحظه میکنیم، میگویند: بهشت هست جهنم هست. یهود و نصاری شناختی قویتر از اینها داشتند. آیا این شناخت به تنهایی آنها را از جهنم رفتن باز میدارد، اگر اهل ایمان و عمل صالح نباشند؟ بنابراین، مسلمانان هم اگر اهل ایمان و عمل صالح نباشند، هیچ تفاوتی با آنها ندارند.
﴿ثُمَّ لَتُسَۡٔلُنَّ یَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِیمِ ٨﴾ [التکاثر: 8].
﴿ثُمَّ لَتُسَۡٔلُنَّ یَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِیمِ ٨﴾[7].
«آنگاه حتماً در آن روز از [همۀ] نعمتها [چون صحت و سلامتی و ثروت و ...] بازخواست خواهید شد».
﴿یَوۡمَئِذٍ﴾: «در آن روزی که دوزخ را به یقین میبینید.»
﴿عَنِ ٱلنَّعِیمِ﴾: «از آن نعمتهایی که برخوردار شدید و از آن لذّت هم بردید؛ همچون صحّت، فراغت، آسایش، خوراکیها و نوشیدنیها و ...»
از آن پس در آن روز قیامت از آن نعمتهایی که به شما داده شده پرسش و بازخواست خواهید شد که آیا حق خدا را ادا کردهاید یا نه؟ با تن سالم عبادت خدا کردهای و با مال و ثروت، زکات و صدقه دادهای یا نه؟
پرسش از آن نعمتهایی که در دنیا به شما داده شده از قبیل: صحت، فراغت، آسایش، خوردنیها و نویشیدنیها و ... کسی که شکر آنها را بجای آورده باشد، نجات یافته و کسی که شکر آنها را بجای نیاورده باشد مورد مواخذه قرار خواهد گرفت. پس باید نعمتهای خدا را در خدمت دین خدا و طاعت و عبادت او گرفت که از آنها از ما سؤال خواهد شد.
و میدانیم که خداوند این نعمتها و امکانات، این آسمانها و زمین را بیهوده خلق نکرده و در اختیار ما قرار نداده است. همچنان که در حدیثی آمده است: پیامبر خدا ج روزی خرما میخورد و به دنبال آن آب و سپس این آیه را میخواند: ﴿ثُمَّ لَتُسَۡٔلُنَّ یَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِیمِ٨﴾. از این خرما و آب که دو نعمت بسیار مهم خداوند هستند، مورد سؤال واقع خواهید شد؛ درحالیکه شاید ما به آب و خرما به عنوان نعمت هم نگاه نکنیم و در حدیث دیگری که امام بخاری روایت کرده و این حدیث را امام ترمذی و امام ابن ماجه هم روایت کردهاند، پیامبر خدا فرمود: «نِعْمَتَانِ مَغْبُونٌ فِیهِمَا کَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ الصِّحَّةُ وَالفَرَاغُ»: «دو نعمت هستند که مردم در رابطه با این دو نعمت دچار ضرر و زیان هستند و قدر این دو نعمت را نمیدانند و نمیشناسند: «الصِّحَّةُ وَالفَرَاغُ». سلامتی جسمی و فراغت» و عمری که به آنها داده شده و با سخاوت آنرا در اختیار همه غیر از خدا قرار میدهند: ﴿إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ یَنصُرۡکُمۡ وَیُثَبِّتۡ أَقۡدَامَکُمۡ ٧﴾ [محمد: 7]. اگر خدا را یاری کنید و با استفادهی بهینه از امکانات و نعمات، کاری کنید که وقتی دیگران شما را میبینند به یاد خدا بیفتند و به مرحلهای از کمال برسید که وقتی دیگران از شما میشنوند، معرفتشان زیاد شود و حرکات و سکنات شما در راستایی باشد که وقتی دیگران حرکات و سکنات شما را ملاحظه میکنند، بدانند که شما برای هدف والاتری مشغول هستید، با ادارهای قرارداد بستهاید که مدیر این اداره خداوند است و بهترین پاداشها را به کارمندانش میدهد. پاداشهایی که محدودیتی در آن نیست. اجر غیر ممنون و بدون منت است. پاداشهایی که چند برابر هست. پاداشهایی که به غیر حساب است. از ده برابر شروع میشود تا هفتصد برابر و غیر حساب. آیا معقول است انسان چنین مدیر لایق، شایسته و رحمان و رحیمی را رها کند و دل به مدیران و رؤسایی ببندد که نه رحمتی دارند و نه شفقتی و نه مدیریتی. لذا انسان وقتی به این نعمات مینگرد، باید قدر نعمتهایی مانند صحت، سلامتی، فراغت، جوانی، عمر و امکانات دیگر را اگرچه در حد ایدهآل هم نباشند، بداند و به شکلی از آنها استفاده کند که در راستای رشد دادن به خود و دیگران باشد.
پرسش در آن روز چنانکه در حدیث روایت شده بر دو نوع است: 1- عرض، یعنی پرسشی که در به شمار آوردن نعمتها باشد مثل اینکه: تندرستی، تمکن مالی، قدرت، عزّت به تو داده شده و ... 2- مناقشه و سختگیری در پرسش که از جزئیات هر نعمتی پرسیده میشود و از شکر و یا کفران آن مورد بازخواست و یا تعذیب قرار خواهد گرفت. برای مؤمنان پرسش، عرض و تعداد نعمتهاست ولی برای کافر بازخواست، مناقشه و عذاب است.
در حدیث صحیح روایت شده که پیامبر ج به ابوبکر و عمر و ابن تیهان فرمود: این از همان نعمتهایی است که در روز قیامت از آن بازخواست میشوید اشاره به خرمای رطب، آب سرد و دوشاب کرد. و باز در حدیث روایت شده که پیامبر ج فرمود: «أنه لا تزول قدما عبد یوم القیامه حَتّى یسأل عن عمره فیما افناه وعن شبابه فیما ابلاه وعن علمه ماذا عمل به و عن ماله من أین الکسّبه وفیم أنْفَقه»: «روز قیامت هیچ بندهای از جای خود تکان نمیخورد تا اینکه از عمرش پرسیده شود که آنرا در چه چیزی سپری کرده و از جوانیاش که در چه راهی گذرانده است و از دانش و علمش پرسیده شود که با آن چه کرده و از مالش پرسیده شود که از کجا آنرا به دست آورده و در چه مسیری آنرا خرج کرده است».
خداوند متعال در سورهی تکاثر با واردکردن چنین شوکی به انسانها هشدار میدهد که از خواب غفلت بیدار شده و برگردند. مواظب باشند که زندگی با مرگ در قبر تمام نمیشود؛ بلکه آنان برای دیدن نتیجهی اعمالشان در روز قیامت محشور میشوند پس مبادا که عمر تمام شود و کار ناتمام داشته باشی، بندگی و عبادت خدا نکرده باشی و بدون توبه مرده باشی.
عمر بن عبدالعزیز/ میفرماید: قبر محل زیارت است و وطن اصلی، فردوس اعلی است.
در شب معراج، ابراهیم÷ به رسول الله ج فرمود: به امتت سلام برسان (وعلیک السلام) و به آنان بگو: بهشت بعضی جاهایش آماده و بعضی جاهایش را باید خودتان آماده و آباد کنید با ذکر سبحان الله، الحمد لله، لا إله إلا الله والله أکبر.
رهنمون آیات:
1- اجتناب از جمع و تکثیر مال بدون شکر آن و ترک طاعت خدا و پیامبرش بخاطر اشتغال به مالاندوزی.
2- اثبات عذاب قبر و تاکید بر موضوعیت آن با استنباط از آیهی: ﴿حَتَّىٰ زُرۡتُمُ ٱلۡمَقَابِرَ٢ کَلَّا سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ ٣﴾: یعنی در قبر خواهید دانست.
3- تأکید یقینی بر عقیدهی رستاخیز، خیر و جزا و پاداش پس از محاسبه و بازجوئی.
4- بطور قطع و یقین، بنده دربارهی نعمتهایی که خداوند متعال در دنیا به او ارزانی داشته، بازجویی و بازخواست خواهد شد که اگر شاکر بوده باشد، رستگار است و اگر کفران نعمت کرده باشد، مؤاخذه و کیفر خواهد شد -خدا ما را از آن پناه دهد-.
[1]- اَلهَکم: از مادهی لَهو است که به معنی غفلت میباشد، غفلت در رابطه با هرچیزی که مطلوب باشد و علاقهی انسان در رابطه با آن مطلوب و خواسته، به حد افراط برسد، طوری که از چیزهای مهم غافل شود، مثلاً مال به عنوان یک مطلوب که انسانها برای رسیدن به آن تلاش میکنند و مال اندوزی و مالطلبی به حدی برسد که انسان را از خیلی چیزها غافل نماید. قرآن در این رابطه کلمهی لهو را به کار برده که همان اوج غفلت انسان است، بعضی از اوقات انسان در رابطه با قضیهی مهمی دچار غفلت عارضی و مقطعی میشود و بلافاصله یا خودش متوجه میشود و یا خداوند انسان اهل صلاحی را بر سر راهش قرار میدهد و او را از خواب غفلت بیدار میکند و یا مرگ کسی او را از خواب غفلت بیدار میکند و بعضی از اوقات این غفلت آنچنان در اوج است که بزرگترین مصائب و مشکلات این غفلت را از بین میبرد و انسان دوست دارد، همچنان غافلانه زندگی کند. پس لهو یعنی در اوج غفلت بودن و الهکم یعنی شما را اینچنین سرگرم کرد، چنانکه حاضر نیستید به خیلی از مسائل و حوادث و حقایق مهم توجه کنید.
[2]- در صحیح مسلم از مطرف و او از پدرش روایت کرده که میگفت: به محضر رسول خدا ج رفتم که سورهی ﴿أَلۡهَىٰکُمُ ٱلتَّکَاثُرُ...﴾ را میخواند و فرمود: بنیآدم گوید: مالِ من، مالِ من، چه داری از مال خود جز آنچه بخوری و نابودسازی و یا بپوشی و فرسوده گردانی و یا صدقه دهی و برای خود بگذاری؛ و باز بخاری روایت کرده است که پیامبر خدا ج فرمود: «لَوْ أَنَّ لاِبْنِ آدَمَ وَادِیًا مِنْ ذَهَبٍ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَادِیَانِ، وَلَنْ یَمْلأَ فَاهُ إِلاَّ التُّرَابُ، وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ تَابَ»: «اگر فرزند آدم یک درهای از طلا داشته باشد، میخواهد که دو مقدار آن داشته باشد و دهان فرزند آدم را جز خاک پر نمیکند؛ و خداوند توبهی توبه کننده را میپذیرد».
[3]- زُرتُم: از مادهی زَارَ- یَزوُر- زیارهً میباشد. اصل زَارَ یعنی کسی که در مسیری میرود و بعداً مسیرش را کج میکند و به سمتی دیگر میل میکند که به او زائر میگویند. زیارت هم به همین معنی به کار میرود. یعنی دیدن چیزی یا کسی که توجه شما را به خودش جلب نماید. زُرتم یعنی میل کردید- زیارت کردید.
مُقابِر: جمع مقبره به معنی گور و حفره در دل زمین است.
[4]- کلا: حرف انکار است.
سَوفَ: از ادواتی است که بر سر فعل مضارع میآید و معنی مضارع بودنش را به آینده میبرد، یعنی کمی دور است و فرد فکر میکند چون دور است، پس تحقیق نخواهد شد و روی نخواهد داد.
تَعلَمُون: از مادهی علم است، یعنی آگاهی پیدا کردن در رابطه با مطلبی. شناختی که انسان در رابطه با قضیهای پیدا میکند که به آن علم گفته میشود. علم سه درجه دارد که دو درجهاش را اینجا بیان کرده و یک درجهاش را در انتهای سورهی واقعه بیان نموده است. ابتداییترین درجهی علم، علم الیقین است و یقین خود یکی از مراتب علم میباشد. یک درجه بالاتر از علم الیقین، عین الیقین است، یعنی با چشم چیزی را مشاهده کردن و درجهی بالاتر از عین الیقین، حق الیقین میباشد. ﴿إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ حَقُّ ٱلۡیَقِینِ ٩٥﴾ [الواقعة: 95] که در آخر سورهی واقعه آمده است. ﴿فَسَبِّحۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلۡعَظِیمِ ٩٦﴾ [الواقعة: 96] در رابطه با قیامت هم این سه مرحله وجود دارد. مرحلهی علم الیقین همان مرحلهی قناعت عقلی است. همه چیز زوج است، شب و روز- سرما و گرما و... دنیا و آخرت همه چیز زوج؛ و تنها خداوند فرد میباشد. اما انسان باید به قناعت قلبی هم در رابطه با آخرت برسد تا اهل ایمان به آخرت گردد. مرحلهی بعدی میشود عین الیقین یعنی با چشمدیدن. به قول زید بن حارثه روزی پیامبر از او سؤال میکند: «کَیْفَ اَصْبَحْتَ یَا زَیْد»؟ زید امشب را چگونه صبح کردی؟ زید فرمود: یا رسول الله! من شب را به صبح رساندم، درحالیکه اهل ایمان و یقینم. پیامبر فرمود: از این ایمان و یقینت برایم بگو. گفت: وضعیتی پیدا کردهام که احساس میکنم بر روی پل صراط هستم، جهنم را در سمت چپ و بهشت را در سمت راست میبینم و همین طور میگفت که پیامبر دست مبارکش را بر دهان زید نهاد و فرمود: «عَرَفْتَ فَالْزَمْ» به معرفت رسیدی یا زید. این حالت را حفظ کن و به کسی چیزی نگو. پیامبر فرمود: چطور به این وضعیت رسیدی؟ زید گفت: تشنه بودهام من روزها، شب نخفتم ز درد و سوزها... میگفت که من روزه بودهام و تشنگی را تحمل کردهام و شبها را هم خوابیدهام و با درد و سوز نالیدهام؛ نالیدنهایی که مرا به این وضعیت رسانده است که دیگر پردههای حجاب غفلت از چشمانم کنار رفته و جهنم و بهشت را میبینم و حس میکنم و خودم را بر روی پل صراط میبینم و لذا سعی میکنم بسیار با احتیاط و پرهیز و تقوی حرکت کنم؛ با تقوی بشنوم و با تقوی سخن بگویم و در نهایت به این وضعیت رسیدم. و این همان عین الیقین است. در حدیث قدسی داریم، جمعی که اهل تسبیح و قرآن و ذکر هستند، ملائکِ رحمت وضعیت آنها را به خداوند گزارش میدهند و خداوند سؤال میکند آنها که آن قدر امید و طمع به بهشت پیدا کردهاند، آیا بهشت را دیدهاند؟ ملائک جواب میدهند: خیر ندیدهاند اما به بهشت ایمان دارند. خداوند میفرماید: اگر آنها بهشت را ببینند چگونه خواهند بود؟ ملائک میگویند: خیر، جهنم را ندیدهاند، فقط مؤمن به جهنم هستند. و اگر جهنم را ببینند چگونه خواهند بود؟ ملائک میگویند: اگر جهنم را ببینند، دیگر نمیتوانند اصلاً بر روی زمین باشند. آنچنان به بهشت و جهنم یقین پیدا کردهاند مثل اینکه آنها را دیده باشند.
[5]- ثُمَّ: حرف عطف است و به معنی سپس میباشد.
[6]- لَتَرَوُنَّ: مؤکد است به لام و نون ثقیله و از مادهی رؤیت است، یعنی به تأکید میبینید. حَجِیم: یعنی آتشی که بسیار متراکم است. و زود تمام نمیشود و نوع مخصوصی از آتش میباشد.
[7]- لتسئلُنَّ: مؤکد به لام تأکید در ابتدا و نون ثقیله در انتها. تأکیدی است بر اینکه حتماً مورد سؤال واقع خواهید شد.
یَومَئِذٍ: در آن روز.
نَعِیم: باغ پرنعمت یا جایی که نعمت متراکم باشد. مقابل جحیم است. وقتی نعمت متراکم باشد، یعنی تمام شدنی نیست ﴿إِنَّ ٱلۡأَبۡرَارَ لَفِی نَعِیمٖ١٣ وَإِنَّ ٱلۡفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٖ ١٤﴾.
این سوره هم سورهای مکی است و محور آیات آن اصلاح بینش و ساختار عقیدتی انسانها است. در باب اصلاح بینش اگر ما به سورهی حمد مراجعه نمائیم، متوجه خواهیم شد که مسألهی ایمان به قیامت مقدم بر مسألهی عبودیت و استعانت انسانها است و دعوت به ایمان به قیامت مقدمهی هدایتکردن انسانها به عبودیت و استعانت است؛ لذا در سورههای اخیر قرآن، به صورت خاص به این مسأله پرداخته شده است، یعنی متوجه ساختن سرها و دلها، عقلها و قلبها به آنچه عبارت است از علم به قیامت و حوادث و مراحل قیامت و احساس مسؤلیت. اگر علم به قیامت با احساس مسؤلیت همراه شد نتیجهی آن ایمان به قیامت میشود و هرچه ایمان به قیامت رسوخ و عمق بیشتری پیدا کند به همان اندازه حرکت سالمتر و پرنشاطتر و هرچه ایمان به قیامت ضعیفتر شود، به همان اندازه در راستای امر خطیر عبودیت و استعانت بینشاطی، بیحوصلگی و تنبلی عارض خواهد شد. گفتن «ایاک نعبد وایاک نستعین» بسیار آسان اما به مقتضای این گفتار، عملکردن مشکل است و تنها زمانی عبودیت و استعانت بر انسان آسان است که مؤمن به قیامت باشد. بر این اساس به بررسی و بیان سورهی قارعه میپردازیم و به دنبالش سورهی تکاثر و متوجهی پیوند و ارتباط میان این دو سوره خواهیم شد و اینکه همه یک موضوع را البته با شکلهای مختلف مورد بررسی قرار میدهند و آن ایجاد زمینههای تقویت ایمان به قیامت در انسانها است.
نام سوره قارعه است که یکی از نامهای قیامت است از مادهی قَرع و یا قُرع به معنای کوفتن؛ قارع یعنی کوبنده مِقرَع یعنی پتک و یا وسیلهی کوبیدن و در اینجا قارعه اشاره به قیامت است، چون با آمدنش وضعیت کنونی را درهم میکوبد. همچنان که در سورهی زلزال به آن اشارتی رفت. بنابراین، نام سوره با محوری که این سوره تعقیب میکند، ارتباطی تنگاتنگ دارد. نام سوره قارعه است و اشاره به حادثهی هولناکی دارد. آمدن قیامت و آنکه همه چیز را درهم میکوبد و محور سوره هم در حقیقت متوجه ساختن انسانها به این حادثهی هولناک و رهانیدن آنها از بیتفاوتی و عدم احساس مسؤلیت و اصلاح بینش در رابطه با مسألهی قیامت و نهایتاً تقسیمبندی انسانها به حسب ایمانشان به قیامت و حوادث قیامت.
سه آیهی اول اشاره به حادثهی عظیم قیامت یعنی آن کوبنده است.
آیههای 4 و 5 وضعیت مردم و وضعیت کوهها به عنوان ملجأ و پناهگاه برای مردم توضیح داده میشود.
از آیهی 6 تا آخر سوره تقسیمبندی مردم به حسب ایمان و عدم ایمان به قیامت.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ٱلۡقَارِعَةُ ١ مَا ٱلۡقَارِعَةُ ٢ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلۡقَارِعَةُ ٣﴾ [القارعة: 1-3].
«[آن] فروکوبنده [لحظهای که در اثر هول و هراس آن قلوب انسانها در هم میکوبد]»!
قیامت؛ قیامت را القارعه گفتهاند؛ زیرا بخاطر هولناکیش دلها را میکوبد.
آن کوبنده، آن کوبندهی مخصوص، غیر از کوبندههای دنیایی. یکی ممکن است از نظر مالی در هم کوبیده شود، یکی ممکن است خانهاش را بکوبد و بسازد، این هم کوبندگی است. اما این کوبندهها و اصولاً کوبندههای دنیایی چیزی نیستند. اینجا که اشاره میکند القارعه یعنی کوبنده مخصوص؛ کوبندهای که همه چیز را درهم میکوبد مثل آن زلزلهای که میآید و همه زمین را درهم میکوبد.
وقتی اسرافیل در صور میدمد، ترس و وحشت همه را فرا میگیرد و این ترس همان قارعه است.
«الْقَارِعَة الَتِیْ یَقْرَعُ القلب ویا تَفْزَعُ القلب» یعنی: ترسیدن قلب و هدف پروردگار از ترساندن بندگانش، تشویق به عمل و عبادت است و باید بدانیم که خداوند متعال احتیاجی به این عمل و عبادت ما ندارد؛ زیرا در آسمان از فرشتگان معصوم که سجده و عبادت خداوند میکنند به اندازهی چهار انگشت جای خالی نیست.
﴿مَا ٱلۡقَارِعَةُ ٢﴾[3].
«[آن] فروکوبنده چیست»؟!
استفهام بخاطر سختی و هولناکی آن است.
آن قیامت و بلای عظیم چیست؟ این سوره دربرگیرندهی یازده آیه میباشد که بیانگر توصیف عقیده به رستاخیز و جزاست که مشرکان آنرا تکذیب کردند و در انکار خود افراط ورزیدند. خداوند متعال هم به آنان و هم به ما اعلان میدارد، قیامت به سبب هولناکیش دلها را کنده و میهراساند.
قرآن به زبان عربی است و از اسلوب و روشهای اعراب برای تأکید کلام و تثبیت آن در ذهن این است که آنرا تکرار کنند و به همین خاطر خداوند این روز مهم و عظیم را تکرار میکند.
آن کوبنده چیست؟! طرح سؤال یکی از روشهای قرآن برای جلب نظر مخاطبین میباشد، کسانی که میخواهند مطلب مهمی را القاء کنند، اگر شروع سخنشان با پرسش باشد، بسیار ذهنها را برای استماع سخن آماده خواهند کرد. ماالقارعه، بیشتر ذهن آماده میشود. ماالقارعه، آن قارعه چیست؟
﴿وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلۡقَارِعَةُ ٣﴾[4].
«و [ای رسول،] تو چه دانی که [آن] فروکوبنده چیست؟ [آن قیامت است]»
یعنی هرچه در مورد این روز گفته شود بازهم نمیتوانید عظمت و وحشت این روز را تصور کنید و در عقل شما نمیگنجد، دانستن و شناختن آن بسیار سنگین است؛ از کجا این درک برای تو پیدا شده که آن کوبنده چیست؟ ذهنها کاملاً آماده شدهاند. میخواهند ببینند آن کوبنده چیست که خدا اینچنین از آن صحبت میکند و با این عظمت از آن یاد میکند.
﴿یَوۡمَ یَکُونُ ٱلنَّاسُ کَٱلۡفَرَاشِ ٱلۡمَبۡثُوثِ٤ وَتَکُونُ ٱلۡجِبَالُ کَٱلۡعِهۡنِ ٱلۡمَنفُوشِ٥﴾ [القارعة: 4-5].
﴿یَوۡمَ یَکُونُ ٱلنَّاسُ کَٱلۡفَرَاشِ ٱلۡمَبۡثُوثِ٤﴾[5].
«روزی که مردم مانند پروانههای پراکنده [حیران و سرگردان] خواهند بود».
﴿کَٱلۡفَرَاشِ ٱلۡمَبۡثُوثِ﴾: «همچون پروانههای پراکنده و یاغوهای ملخها که با همدیگر موج میزند.»
روزی این انسان که اشرف مخلوقات است روی زمین چنان در کمخردی و حیرت عقل قرار میگیرد که همچون پروانههای حیران و سرگردان و جاهل به سرانجامشان، این طرف و آن طرف پراکنده میشوند. روزی است غیر از این روزهایی که میگذرد و مردم فکر میکنند که زندگی میکنند، مردم زندهاند اما زندگی نمیکنند.
خداوند متعال انسانها را در روز قیامت به دو نوع حشره تشبیه کرده است.
1- ﴿فَرَاشِ﴾: پروانههای ریز و کوچکی که سرگردان به دنبال نور میگردند و همیشه در حرکتاند.
2- جَراد: ملخ.
و علت این تشبیه این است که این حشرات وطن و خانهای ندارند و همیشه در رفت و آمد هستند و انسانها نیز در روز قیامت با اینکه دارای عقل و شعور هستند اما از هراس و وحشت، رفتاری مانند این حشرات دارند.
﴿وَتَکُونُ ٱلۡجِبَالُ کَٱلۡعِهۡنِ ٱلۡمَنفُوشِ ٥﴾[6].
«و کوهها مانند پشم رنگینِ حلاجیشده خواهند شد».
﴿کَٱلۡعِهۡنِ ٱلۡمَنفُوشِ﴾: «چون پشم حلّاجی و ندّافی شده با انگشتان و مثل آن است، این در حالت اول و سپس بسان ریگ روان شده و غباری پراکنده کنند.»
خداوند متعال کوهها را مانند میخ در زمین فرو کرده تا آنرا محکم نگه دارند، کوههایی که پناهگاه انسانها در بسیاری از اوقات هستند؛ کوههایی که اگر در زمین زلزله بیاید و محل استقراری برای آدمیان باقی نماند، به آنجا پناه میبرند، همین کوهها به پشم حلاجی شده تبدیل میشوند و دیگر جایی برای استقرار و پناه بردن نیست. ولی در روزی که اسرافیل در صور میدمد کوهها با این همه استحکام، بالا و پایینی و ضخامت حجم، بسان پشم ندافی شده و یا ملخهای پراکنده در میآیند؛ که به این طرف و آن طرف پراکنده میشوند، این حالت در وهلهی نخست است از آن پس بسان ریگ روان میگردند و در پایان چنان سبک میشوند که عین غبار به فضا درمیآید. به دنبال چنین وضعیتی، انسانها مبعوث میشوند و جهت محاسبه و مجازاتشان در پیشگاه خداوند حاضر میگردند. و نتیجه این میشود که کسانی که جاهلانه در دنیا حرکت میکردند، اینجا هم جاهلانه حرکت میکنند. کسانی که در دنیا حیران و سرگردان بودند و ساعتی میزان این و ساعتی میزان آن بودند، در آنجا هم حیران و سرگردانند. مردم دو دسته میشوند و دسته سومی اینجا وجود ندارد.
﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتۡ مَوَٰزِینُهُۥ ٦ فَهُوَ فِی عِیشَةٖ رَّاضِیَةٖ ٧ وَأَمَّا مَنۡ خَفَّتۡ مَوَٰزِینُهُۥ ٨ فَأُمُّهُۥ هَاوِیَةٞ٩ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا هِیَهۡ١٠ نَارٌ حَامِیَةُۢ ١١﴾ [القارعة: 6-11].
فَأَمَّا مَن ثَقُلَتۡ مَوَٰزِینُهُۥ ٦﴾[7].
«و اما هرکس که [در آن روز] کفّۀ میزانش سنگین باشد [و اعمال نیک وی بر اعمال بدش ترجیح یابد]».
اما کسی که موازین حسناتش سنگین برآید، قطعا نجات یافته و رستگار است.
علما در مورد میزان یا ترازو 3 نظریه دارند و هرسه نظریه صحیح و مورد تأیید است:[8]
1- در روز قیامت کتاب و صحیفهی اعمال انسان روی میزان وزن میشود.
2- خود انسانها روی میزان وزن میشوند.
3- اعمال انسان در قیامت مجسم شده و وزن میشود.
بر روی این میزان است که نتیجهی اعمال انسان مشخص میشود که حسنات شخص بیشتر است یا سیئات او. وقتی حسنات و سیئات شخص مساوی شد بر روی پلی به نام اعراف ایستاده و به بهشتیان هنگام عبور از پل صراط سلام میکنند و از جهنمرفتن مشرکان و سقوط آنها از پل صراط وحشت میکنند و آنها بالای پل در هراس و نگرانی و منتظر هستند.
خداوند متعال بعد از سنجش اعمال بندگان بر روی میزان، از 2 گروه صحبت میکند:
کسانی که میزان آنها سنگین است و حسنات و نیکیهایشان بیشتر است و کسانی که میزان آنان سبک و گناهانشان بیشتر از نیکیهایشان میباشد.
آن کسی که موازینش سنگین است، یعنی میزانِ نماز و روزه و زکاتش و... کامل است. کارنامهی نماز، روزه، زکات، حج، امر به معروف و... مجموع این کارنامهها و میزانها میشود موازین. پس همه را خداوند محاسبه میکند. چرا که ممکن است فرد در باب نماز مشکلاتی داشته باشد و نمرهی نمازش کم باشد اما در باب زکات نمرهاش بیشتر باشد و در باب روزه بهتر از دوتای اولی باشد و... و چون خداوند اهل فضل است و با فضل خود بندگانش را محاسبه میکند، نه با عدل؛ و این موضوع بسیار مهم است. سلاح فضل خداوند تیزتر و برّانتر از سلاح عدلش است. و از مجموع این تکالیف (نماز، زکات و...) نمرهی بهترین نماز را برای بقیهی نمازها و به همین ترتیب به نسبت بقیهی تکالیف جزا میدهد، زیرا خود فرموده است: ﴿وَلَنَجۡزِیَنَّهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ ٩٧﴾ [النحل: 97] ما جزا میدهیم به زنان و مردانی که اهل ایمان و عمل صالح هستند، به بهترین عملی که انجام دادهاند، جزای آن بهترین عمل را برای بقیهی اعمالشان منظور میکنیم و این محض فضل خداوند است. اگر عدالت باشد چه خواهد شد؟! ثقلت موازینه یعنی کفهی حسنات بر کفه سیئات ترجیح پیدا میکند و خداوند چون اهل فضل است و رحمتش بر غضبش سبقت دارد، لذا میبینیم اینجا دیگر وعده فرموده به بندگانش که هرکس توبهی خالصانه و نصوحانه کند، خداوند سیئاتش را به حسنات تبدیل میکند، خداوند به خاطر حسناتی که انجام میدهد سیئاتش را از بین میبرد. ﴿إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ یُذۡهِبۡنَ ٱلسَّیَِّٔاتِۚ﴾ [هود: 114] ﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ یُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَیَِّٔاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖۗ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمٗا ٧٠﴾ [الفرقان: 70] خدا دوست دارد با فضلش بندگان را محاسبه و با آن معامله نماید. اینجا تکلیف باید روشن شود و اینکه این فضل برای آنهایی نیست که اصلاً عمل صالح انجام نداده و نمره نیاوردهاند، بلکه برای کسانی است که در حد وسعت زحمت کشیدهاند، اما نمرهشان کم است.
﴿فَهُوَ فِی عِیشَةٖ رَّاضِیَةٖ ٧﴾[9].
«[در بهشت،] در زندگی رضایتبخش خواهد بود».
چگونه راضی نباشد که در بهشت دارالنعیم برای همیشه بهرهمند میشود.
در روز قیامت همه به حق خود راضی هستند و هیچکس هیچ اعتراضی به نتیجهی اعمال خود ندارد و بهشتیان از لحاظ جسمی و روحی و قلبی در نعمت و آرامش و رضایت هستند و غم و غصه و ناراحتی ندارند.
بسیاری از مفسرین گفتهاند که او از زندگیاش راضی است. اینچنین نیست. قرآن میفرماید: ﴿فَهُوَ فِی عِیشَةٖ رَّاضِیَةٖ ٧﴾ یعنی راضی اینجا صفت برای زندگی است. صفت برای صاحب زندگی نیست. صفت برای خود زندگی است، زندگی راضی است. آیا میشود که زندگی راضی باشد؟ بله و این اوج بلاغت قرآن است. زمانی زندگی خودش راضی است، معلوم میشود که صاحب زندگی هم راضی است. حال اگر بخواهیم این را تصویر کنیم چنین میشود: مثلاً شما خانهای دارید که بسیار از این خانه راضی هستید. اگر کسی بخواهد شاعرانه برخورد کند میگوید: فلانی آنقدر از خانهاش راضی است که خانه را هم اگر نگاه کنید، خود خانه هم راضی است که چنین صاحبی دارد. این همان معنایی است که ما باید بگیریم. ﴿عِیشَةٖ رَّاضِیَةٖ ٧﴾ معنی پیشین معنی بسیار سادهای است و همه کس به ذهنش میرسد که او از زندگیاش راضی است. اما خیلیها هستند که از زندگیشان راضیاند ولی آیا واقعاً راضی هستند؟ یا زندگی را ضایع میکنند؛ اگر این زندگی بتواند اعتراض کند، اعتراض میکند به فلانی که این همه امکانات من در اختیار تو است، اما مشغول ضایعکردن آن هستی. زندگی واقعاً از چنین فردی راضی نیست. پس این افراد بایستی طوری از این زندگی و امکانات بهره بگیرند که اگر زندگی را به عنوان فردی تصور کنیم و از او سؤال کنیم، بگوید من خیلی از این فرد راضی هستم.
﴿وَأَمَّا مَنۡ خَفَّتۡ مَوَٰزِینُهُۥ ٨﴾[10].
«و اما هرکس که کفّۀ میزانش سبک باشد [و اعمال بدش بر اعمال نیکش ترجیح داشته باشد]».
و اما کسی که در محاسبهی اعمال، حسناتش اندک و سیئاتش بیشتر باشد و یا به کلّی فاقد حسنات و نیکیها باشد، همچون کافران و مشرکان.
و اما آن کسی که موازین و نامههای اعمالش سبک است و زحمتی نکشیده، نامهی اعمال نماز، روزه، حج و... همه صفر هستند. آیا فضل خداوند شامل حال چنین کسی میشود؟ بنابراین، کسی که مؤمن به قیامت نیست معنی ندارد ما بگوییم خدایا با فضلت با او رفتار کن. مگر چنین چیزی ممکن است؟ بالاخره پاداش قیامت را به کسی میدهند که مؤمن به قیامت باشد. کسی هم که مؤمن به قیامت نیست، خوشیها و لذتها و خیر و شر خود را در این دنیا برده و تمام شده است و هر کسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کِشت.
﴿فَأُمُّهُۥ هَاوِیَةٞ ٩﴾[11].
«پس [مسکن و] پناهگاهش «هاویه» است».
ماوراء، مأوی و مسکن او پرتگاه دوزخ است، به دوزخ، هاویه گویند؛ زیرا که با سر به سوی آن پرت خواهد شد.
مادری که او را به آغوش میکشد و مأوای و مسکنش، دوزخ -هاویه- است که با سرعت به سوی آن پرتاب خواهد شد.
﴿هَاوِیَةٞ﴾: از نامهای جهنم است.
علما در تفسیر این آیه، 2 نظریه دارند:
1- آتش جهنم مانند مادر او را در آغوش میکشد گویی آتش، مادر اوست و او همیشه در آتش است. (أمّهُ به معنی مادر)
2- به خاطر گناهانش با سر به آتش افکنده میشود (﴿أُمُّهُۥ﴾ یعنی قسمت بالای سر).
ملجأ و پناهگاه اینچنین افرادی هاویه است، یعنی پرتگاهی عمیق و مکانی که جایگاه انسانهای سقوط کرده میباشد. انسانهایی که از لحاظ شخصی و یا شخصیتی مادی و یا معنوی سقوط کردهاند. در همه حال در هاویه هستند. در دنیا هم شاید بتوان گفت که هاویه به صورت ضعیف وجود داشته باشد. کسانی که از لحاظ ایمان و اخلاق عقب ماندهاند و در این عقبماندن خود در جا میزنند و افتخار هم میکنند؛ اینها در هاویه هستند و به آن سقوط کردهاند.
﴿وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا هِیَهۡ ١٠﴾[12].
«تو چه دانی که آن [هاویه] چیست»؟!
استفهام بخاطر هولناکی و سختی موقف است.
و تو چه میفهمی؟ از کجا درک کردهای که آن هاویه چیست؟ ﴿مَا هِیَهۡ﴾: آن چیست؟
﴿نَارٌ حَامِیَةُۢ ١١﴾[13].
«آتشی است سوزان [و شعلهور]».
آتشی است بسیار گرم و فروزان و پرشعله که کمترین رحمت و شفقتی در آن نیست و ممکن نیست چون کسی داخلش شود، بتواند از آن خارج شود که حرارت آن 70-69 درصد از حرارت آتش دنیا بیشتر است و جسم انسان برای تحمل این آتش تغییر میکند و پوست بعد از هر بار سوختن مجدداً پوست دیگر جایگزین آن میشود تا دوباره عذاب شود.
رهنمون آیات:
1- تثبیت عقیدهی رستاخیز و جزا با بیان صورتی واقعی از آن.
2- پرهیز و اجتناب از هولناکی و سختیهای روز قیامت و عذاب سخت آن.
3- تثبیت عقیده نسبت به میزان اعمال بندگان خوب و بدِ آن و پاداش جزا برحسب آن.
4- اثبات این موضوع که انسانها در روز قیامت دو گروهاند. گروهی در بهشتاند و گروهی در دوزخ.
[1]- القارعه: از مادهی قرع به معنی کوبیدن است. قارعه یعنی کوبنده و هر آفت بزرگی را قارعه میگویند. همچنان که در سورهی رعد آیهی 31 این تعبیر آمده: ﴿وَلَا یَزَالُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ تُصِیبُهُم بِمَا صَنَعُواْ قَارِعَةٌ أَوۡ تَحُلُّ قَرِیبٗا مِّن دَارِهِمۡ حَتَّىٰ یَأۡتِیَ وَعۡدُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُخۡلِفُ ٱلۡمِیعَادَ٣١﴾ و پیوسته اهل کفر به خاطر عملکردشان دچار آفات بزرگی خواهند شد. قارعه در این آیه به معنی آفت بزرگی است که وضعیت افراد را به هم میریزد و اوضاع آنها را درهم میکوبد، به شکلی که دیگر نمیتوانند به وضعیت خودشان نظم دهند. در سورهی حاقه هم این تعبیر آمده است: ﴿ٱلۡحَآقَّةُ ١ مَا ٱلۡحَآقَّةُ ٢ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلۡحَآقَّةُ ٣ کَذَّبَتۡ ثَمُودُ وَعَادُۢ بِٱلۡقَارِعَةِ ٤﴾ [الحاقة: 1- 4] در اینجا قارعه همان آفت بزرگ است. بلای بزرگی که وضعیتی را به دنبال دارد که برای انسانها وضعیت مطلوبی نیست. در سورهی حاقه هم منظور از کلمهی قارعه همان قیامتی است که در سورهی قارعه به آن اشاره شده است. ﴿ٱلۡحَآقَّةُ ١ مَا ٱلۡحَآقَّةُ ٢ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلۡحَآقَّةُ ٣ کَذَّبَتۡ ثَمُودُ وَعَادُۢ بِٱلۡقَارِعَةِ ٤﴾ [النساء: 69] یعنی دو قوم ثمود و عاد قارعه (قیامت) را تکذیب کردند. قارعهای که عبارت است از یک مصیبت بزرگ، یک بلای سنگین که اوضاع را به هم میریزد و درهم میکوبد پس در سورهی حاقه آیهی چهارم و سورهی رعد آیهی سی و یکم و در این سوره از قارعه نام برده شده است.
[2]- ﴿ٱلۡقَارِعَةُ﴾ مبتداست «ما» اسم استفهام مبتدای دوم است. ﴿ٱلۡقَارِعَةُ﴾ خبر مبتدای دوم است و جملهی اسمیه همه خبر مبتدای اول است و استفهام برای تهویل است.
[3]- مالقارعه: کلمه ما، مای استفهام است.
[4]- ما ادراک: از مادهی دری است. دری یعنی دانستن و فهمیدن و شناختن و این شناختن و شناخت میتواند شناخت چیزی با زحمت عقلی و یا شناخت قلبی باشد که در نتیجهی کسب آن دو، انسان به قناعت عقلی و قلبی میرسد.
[5]- یوم: به دوره زمانی اطلاق میشود که میتواند یک لحظه، یک روز و یا یک سال باشد و میتواند چندین سال باشد. لازم نیست حتماً یک روز باشد. چون ما برای روز، نهار را به کار میبریم و در مقابل نهار، لیل داریم. لذا یوم، یک دوره زمانی است (که کاری در آن انجام شود) پس لازم نیست آنرا محدود کنیم به ساعتی یا روزی و یا سالی. جمع یوم هم ایام است. خداوند مثلاً زمین و آسمان را در شش یوم (دوره) آفرید. مدت زمانِ (دوره) تنها در علم خداوند میباشد.
یکون: از مادهی کون است، به معنی وجود و هستی. کائن یعنی چیزی که موجود است.
ناس: به معنی مردم که از اسمهای جامد است.
فراش: به معنی پروانه است که بسیار عاشق نور و آتش است. عربها معمولاً پروانه را به عنوان سمبل و نمادی برای حیرت و جهالت در رابطه با عاقبت کارها به کار بردهاند. میگویند: فلانی پروانهوار حرکت میکند، یعنی حیران و سرگردان است؛ هرجا نوری باشد، نزدیک میشود و در عین حال به سرانجام حرکاتش جاهل است.
مبثوث: از مادهی بث به معنی پراکنده شدن است. مبثوث اینجا بر وزن مفعول که اسم مفعول است، یعنی پراکنده شده و متفرق که نتیجه همان حیرت است. حیرت و سرگشتگی همیشه تفرق به دنبال دارد. انسان که اهل توحید شد، هدف خواهد داشت و دچار حیرت و سرگشتگی نمیشود و به سمت هدف خود حرکت میکند.
[6]- جبال: جمع جبل یعنی کوه. اینجا هم ظاهراً بعضی از علمای لغت آنرا اسم جامد گفتهاند و بعضی علمای دیگر معتقد به مشتق بودنش هستند. اما به هرچیز مرتفعی جبال گفته میشود و اسم علم برای کوهها است، چون معمولاً مرتفع و سر به فلک کشیده هستند.
عهن: به معنی پشم است، البته پشمی که رنگ شده باشد، پشم رنگین. معمولاً پشمها را در حالت پشمبودن رنگ نمیکنند، چون مشکل است. ابتدا به صورت نخ درمیآورند و سپس رنگ میکنند اما در اینجا پشمها در حالت پشمبودن و قبل از بافتن و به شکل نخ درآمدن رنگ شدهاند.
منفوش: از مادهی نفش میباشد. اصل نفش یعنی جدا کردن دو یا چند چیز از یکدیگر. در ادبیات عرب گفتهاند: نفش الأصابعِ یعنی بازکردن انگشتان از هم. ید منفوشه یعنی دست باز شده. نفشت فیه غنمُ القوم... یعنی گوسفندان در آن پراکنده شدند. مقصود کلمهی نفش است که آنجا به صیغهی فعلی به کار رفته و اینجا به صیغهی اسمی، عهن منفوش یعنی پشمی که به وسیلهی دست از هم جدا شده است.
[7]- ثقلت: از مادهی ثقل که در سورهی زلزال هم آمده است. ﴿وَأَخۡرَجَتِ ٱلۡأَرۡضُ أَثۡقَالَهَا ٢﴾ یعنی سنگینی. ثَقُلَ یعنی سنگین شد و هرچیزی که وزین باشد، کلمهی ثقیل را برایش به کار بردهاند.
موازین: بعضیها معتقدند که جمع موزون است، بعضیها هم آنرا جمع میزان گرفتهاند که این معنی ترجیح دارد. اگر موزون باشد، یعنی آن چیزی که وزن شده است که همان اعمال را شامل میشود. اگر میزان باشد، وسیلهی وزن کردن است.
[8]- با توجه به این آیه و سایر آیاتی که از میزان روز قیامت صحبت میکنند، میزان و ترازو حق است و مطابق عقیدهی صحیح اهل سنت و جماعت، اعمال انسانها بدان وزن میشود. (مصحح)
[9]- عیش: زندگی، حیات.
راضی: از مادهی رضی میباشد. حالت بعد از اطمینان و آرامش قلبی را رضایت میگویند و به اینچنین فردی راضی گفته میشود.
[10]- خفت: در مقابل ثقلت است. خفت یعنی سبک شد. خفیف یعنی سبک.
[11]- ام: به معنی مادر یا مرجع است. به این دلیل به ام مادر گفته میشود چون فرزندان در اوقات مختلف به او رجوع میکنند و مرجع و پناهگاه آنها است. اما معنی بیشتر برای ام زمانی است که در کنار أب قرار میگیرد. دختر تا ازدواج نکند ام نمیشود. لذا مادر شدن دختر فضیلتی است که خداوند نصیب او میکند. وقتی دختر است فقط مقام دختر بودن را دارد، وقتی که ازدواج کرد، علاوه بر دختر بودن مادر هم میشود. حالا علاوه بر مادر بودن همسر هم میشود و علاوه بر آن، مادر بزرگ هم میشود و جایگاههای مختلفی را پیدا میکند و در هر جایگاهی امتیازی دارد و به حسب آن امتیاز، احترامش هم واجبتر میشود. مادر هم که مقامش مشخص است. أحق الناس بحسن الصحبه است. شایستهترین مخلوقات و حتی شایستهتر از پدر در حُسن مصاحبت است. به هر حال ام در اینجا به معنی مرجع و پناهگاه و تکیهگاه میباشد.
هاویه: از مادهی هوی است و در دو باب به کار رفته است. یکی هوی، یهوی و دیگری هوِیَ، یهوی. اگر هوی، یهوی باشد به معنی سقوط مادی است، یعنی انسان از یک جای بلند به زمین پرت شود. اگر از صیغهی هوِیَ، یهوی باشد، مثل رضِیَ، یرضی، این سقوط معنوی است و انسان از لحاظ ایمانی شخصیتی دارد و یک باره دچار خطا و لغزشی میشود و سقوط میکند. هردو باب در قرآن به کار رفته است. والنجم إذا هوی یعنی قسم به ستاره، وقتی که غروب میکند. غروب هم نوعی سقوط است.
[12]- ما هیه: اگرچه در اینجا برای توصیف جهنم و یا پرتگاهی به کار رفته است، اما انسانهایی که از لحاظ انجام اعمال نیکو، عقب ماندهاند و عمل صالحی در پروندهشان ثبت نشده، به هردو معنی سقوط میکنند. سقوط معنوی در دنیا و سقوط مادی در آخرت. بنابراین، هردو سقوط را میتوان در ضمن هاویه برای آنها تصور کرد. پس هاویه پرتگاهی است که بسیار عمیق باشد و وقتی که عمق داشته باشد، خود را از آن پرتگاه نجاتدادن غیر ممکن است. چرا غیر ممکن است؟ زیرا خداوند خود میفرماید: وما ادراک ماهیه. و تو چه میدانی که آن چیست؟
[13]- نار: آتش است. چون مؤنث مجازی است و صفت آن به صورت مؤنث آمده است.
حامیه: گرم، از ریشهی حم، یحم، حمّاً و حماماً، به معنی بسیار گرم. ماء حمیم: یعنی آب جوشان. نار حمیم: یعنی آتش فروزان و بسیار گرم.