28. هدایت یافتگان اهل کتاب و گواهی آنان بر صحّت اسلام
میتوان گفت یکی از بزرگترین دلایل بر حقّانیّت اسلام و صحّت احکام و قوانین آن، هدایت بسیاری از دانشمندان اهل کتاب به دین اسلام است و نیز گواهی آنان بر اینکه اسلام دین خاتم و بر حق بوده و علاوه بر این، بشارتهای کتابهای آسمانی پیشین را مبنی بر ظهور دین و پیامبری جدید و امّتی برگزیده بیان کردهاند.
با بیان مطالبی که در ادامه میآید، بخشی از این موارد روشن خواهد گشت.
28-1. هدایت عالمان اهل کتاب به پذیرش اسلام
بدون تردید الله تعالی محمّد ج را با هدایت و دین بر حق فرستاد تا آن را بر تمامی آیینها پیروز گرداند، هر چند کافران را خوش نیاید. الله ﻷ در این دین، نشانههای هدایت را قرار داد و این علائم برای کسی که با چشم بصیرت و عبرت به آن بنگرد، کاملا روشن و آشکار است.
امّتهای فراوانی از طریق همین نشانهها هدایت گشتند و الله متعال چشمانشان را بر نور و هدایت گشود و در نتیجه، آنان بیراهی و گمراهی را رها نموده و راه رستگاری و سعادت را در پیش گرفتند.
هدایتیافتگان به سوی حقیقت، از افراد و گروههای متفاوتی تشکیل میشدند؛ در میان آنان، رئیس و رعیّت، عالم و غیر عالم و مرد و زن وجود داشت، به گونهای که این نور و هدایت تمامی زمین را در برگرفته و مردم گروهگروه و پشت سر یکدیگر، دین اسلام را میپذیرفتند.
برخی از این هدایتیافتگان، از بزرگان قوم و ملّت خویش به شمار میرفتند؛ بویژه از بزرگان یهود و نصاری؛ یعنی همان افرادی که از حسادت و کبر نجات یافتند و الله متعال هدایت را برایشان مقدّر نموده بود و زمانی که مسلمان شدند، به بدی و زشتی فراوان گمراهی پیشین خود و نیز به بزرگی احسان الهی و نعمت هدایت پی بردند و از این رو، در راه کمک به اسلام و دعوت همکیشان قبلی خویش بسیار تلاش نمودند و این سخن پیامبر ج دربارۀ آنان صدق میکند که فرمودند: «تَجِدُونَ النَّاسَ مَعَادِنَ، فَخِیَارُهُمْ فِی الْجَاهِلِیَّةِ خِیَارُهُمْ فِی الْإِسْلَامِ إِذَا فَقِهُوا»[1]؛ «مردم را همچون معادن [طلا و ...] مییابی و بهترینشان در دوران جاهلیّت، بهترین آنان در دوران اسلام است زمانی که آگاه [و دانشمند] شوند.»
این هدایتیافتگان، بهترین کسانی بودند که از میان یهودیان و مسیحیان مسلمان شدند و برای یاری دین اسلام، همان گونه که قبلا به منظور کمک دینشان تلاش میکردند یا بیشتر از آن، سعی و کوشش نمودند.
بدون تردید بهترین و وسیعترین فرصت و زمینه در جلوی عالمانشان، بیان حقیقت با دلیل و برحذر داشتن از باطل و رفتن در این راه است و این هدایتیافتگان، بهترین داعیان اسلام هستند که از بدین وسیله، مردم را از ادیان باطل بر حذر میدارند، چون صاحب خانه نسبت به آنچه در آن وجود دارد، آگاهتر است. آنان قبلا یهودی یا مسیحی بودهاند و از چیزی که دیگران خبر ندارند، آگاهند، زیرا کاملا نسبت به آیین و دیانتشان علم دارند و مستقیما با ملّتشان ارتباط داشتهاند؛ بویژه در آیینی که پیروانش ادّعا میکنند دارای اسراری است؛ همچون دین مسیحیّت. در نتیجه، دعوت آنان تاثیر فراوانی بر پذیرش دین اسلام از سوی افراد بیشماری از ادیان باطل دارد.
علاوه بر این، گرایش برخی عالمان ادیان باطل به سمت اسلام و پذیرش و یاری آن، دلیلی روشن بر حقّانیّت دین اسلام بوده و نشان میدهد که این تغییر پس از اطمینان کامل به صحّت اسلام ایجاد شده و در نتیجه، فرد هدایتیافته گواه و حجّتی علیه قوم خویش است.[2]
28-2. معرّفی برخی عالمان هدایت یافتۀ اهل کتاب
روشن است که پذیرش دین اسلام از سوی برخی عالمان یهود و نصاری، از همان ابتدای ظهور اسلام اتّفاق افتاد و این کار ادامه یافت و تا روز قیامت و تا وقتی که بر روی زمین، افرادی عاقل به دنبال حقیقت باشند، این موضوع باقی خواهد ماند.
در ادامه، برخی از عالمان یهود و نصاری که مسلمان شدند، معرّفی میگردند:
1. عبدالله بن سلام س: وی از نخستین هدایتیافتگان به دین اسلام بوده و سرور و بزرگ و بزرگزادۀ یهودیان در شهر مدینه به شمار میرفت و مسلمانشدن او حجّتی علیه تمامی یهودیان تا روز قیامت خواهد بود.
2. نجاشی؛ پادشاه حبشه: یکی از بزرگان و پادشاهان مسیحیّان که در دورۀ سلطنت و پادشاهی خود و پس از ارتباط با اسلام بوسیلۀ مهاجرت صحابه ش به حبشه، اسلام آورد.
3. علیّ بن ربن طبری: وی در دوران ابوجعفر منصور مسلمان شد و پیش از اسلامآوردن، مسیحی و عالم در حوزۀ فلسفه و پزشکی بود. او در راه دعوت به سوی اسلام، کتاب «الدّین والدّولة» و «الرّدّ علی أصناف النّصاری» را نگاشت.
4. سموأل بن یحیی مغربی مهتدی: یکی از دانشمندان یهود، آگاه به علم پزشکی که در سال 570 هـ از دنیا رفت و صاحب کتاب «إفحام الیهود» است.
5. لورد هدلی فاروق: یکی از اعضای مجلس اعیان انگلیس که در سال 1913 هـ مسلمانبودن خویش را آشکار ساخت و «فاروق» نام گرفت و دربارۀ اسلام، کتاب «رجل من الغرب یعتنق الإسلام» را نوشت.
6. ناصر الدّین دینیه فرانسوی: وی مسیحی و نقّاش ماهری بود. در سال 1927 م اسلام آورد و کتابی با عنوان «أشعّة خاصّة بنور الإسلام» را نگاشت و در سال 1929 م وفات کرد.
7. عبدالاحد داود: وی کاهنی کلدانی بود که در رشتۀ کلام به درجۀ استادی رسید و رئیس طائفۀ کلدانیهای رومی کاتولیک بود و کتاب «الإنجیل والصّلیب» و نیز «محمّد ج فی الکتاب المقدّس» را از خود بر جای گذاشت.
8. کشیش ابراهیم خلیل: کشیش کلیسای انجیلی «بافور» در شهر أسیوط مصر که فعّالیّتهای فراوانی در حوزۀ دین مسیحیّت داشت و در سال 1959م اسلامآوردنش را آشکار کرد و کتابهای زیادی در زمینۀ دعوت به دین اسلام نگاشت؛ از جمله: «محمّد فی التّوراة والإنجیل والقرآن»، «المستشرقون والمبشّرون فی العالم الإسلامی»، «محاضرات فی مقارنة الأدیان»، «المسیح فی التّوراة والإنجیل والقرآن» و کتابهایی دیگر.
افراد بیشمار دیگری نیز که فقط الله تعالی از تعدادشان باخبر است، مسلمان شدهاند.[3]
قابل توجّه است که افراد مذکور و تعداد بیشمار دیگری که مسلمان شدهاند، از مردم عادّی نبودند، بلکه از بزرگان و رؤسای ملّتهای پیشین خویش به شمار میرفتند و از نظر دنیوی و جایگاه اجتماعی، هیچ کمبودی نداشتند، همان گونه که برخوردار از فهم و هوش بودند و بسا اوقات، اسلامآوردن آنان باعث شد که بسیاری از منافع دنیوی و جایگاه والای اجتماعی خویش را از دست بدهند و حتّی در برخی موارد، خودشان را در معرض قتل و نابودی قرار دادند.
با وجود این و پس از دریافت هدایت و رسیدن به دین واقعی، نتوانستند به ماندن بر باطل و زندگی در حالت بدبختی و بیهودگی ادامه دهند و در نتیجه، اسلامشان را آشکار ساخته و ضررهای جسمی و مادّی را متحمّل شدند و حتّی به دفاع از اسلام و دعوت مردم به سوی آن برخاستند تا بخشی از تکلیفی که با ورود به اسلام بر گردنشان لازم شد را ادا نمایند.
تمامی موارد مذمور دلایلی روشن بر حقّانیّت دین اسلام بوده و قطعا ادلّه و نشانههای صحّت و شرافت و کمال این دین بسیار است.[4]
28-3. مختصری از زندگی و تلاشهای عالمی هدایت یافته از اهل کتاب در راه انتشار دین اسلام
یکی از افراد این گروه مبارک و فرخنده که با اطمینان کامل و یقین و پس از بررسی و تحقیق، مسلمان شد، شیخ زیاده بن یحیی نصب راسی بود؛ فردی از رجال دینی و عالمان مسیحیّت، که پس از رسیدن به هدایت و دین حق، مسلمانشدنش را آشکار کرد و با تمام توانی که الله متعال به وی بخشیده بود، مردم را به پذیرش دین اسلام فرا خواند و در نتیجه، دو کتاب «البحث الصّریح فی أیّما هو الدّین الصّحیح» و «الأجوبة الجلیّة فی دحض الدّعوات النّصرانیّة» را از خود بر جای گذاشت.[5]
شیخ زیاده در قرن 11 هجری میزیست و منسوب به شهر «رأس العین» در شام، یکی از شهرهای جزیره که میان حرّان و نصیبین قرار دارد و اکنون در سوریه است، بود.
کتاب «الأجوبة الجلیّة فی دحض الدّعوات النّصرانیّة» چاپ نشد، امّا توسّط محمّد بن عبدالرّحمان طیّبی دمشقی خلاصه گشت و از این طریق، به شهرت رسید.
و کتاب «البحث الصّریح فی أیّما هو الدّین الصّحیح» اخیرا و با تحقیق و بررسی دکتر سعود بن عبدالعزیز خلف منتشر گردیده است.
با توجّه به این کتاب، روشن میگردد که شیخ زیاد بن یحیی مسیحی بوده و سپس الله تعالی وی را به دین اسلام هدایت نمود؛ وی در مقدّمۀ کتابش چنین میآورد: «امّا بعد، بندۀ محتاج به پروردگار بینیاز؛ زیاده بن یحیی نصب راسی که به دین محمّدی مشرّف شده است، میگوید: وقتی مشغول تحقیق و مطالعه و در جستجوی دین صحیح بودم و تمام تلاش خویش را در این زمینه به کار میبردم، تصمیم گرفتم که نتیجۀ این کارم را بنویسم و آن را برای افراد سرزنشگر روشن سازم.»[6]
همچنین مشخّص است که سبب پذیرش دین اسلام از جانب وی، شک و تردیدهای او نسبت به دین مسیحی بود که باعث شد دربارۀ دین اسلام تحقیق و مطالعه نماید تا اینکه برایش روشن شد که اسلام، دین واقعی و بر حق بوده و الله تعالی وی را هدایت کرد و او مسلمان شد. سپس به بررسی و اثبات بطلان دیانت مسیحی و صحّت اسلام و از این طریق، به دعوت مسیحیان پرداخت.[7]
با توجّه به کتاب «البحث الصّریح» میبینیم که معلومات نویسندهاش از دین مسیحیّت بسیار خوب و دقیق بوده و استدلالهای وی از عهد قدیم و جدید، متنوّع و عمیق است، به گونهای که نسخهها و ترجمههای متعدّدی را به زبان عربی و یونانی و عبری و سریانی مطالعه و بررسی و مقایسه کرده است.
بر این اساس، روشن است که وی به خوبی از زبان یونانی و عبری و سریانی آگاه بوده و مطالبی را از این زبانها به عربی ترجمه نموده و حتّی قواعد زبان یونانی و عبری را مطالعه و تصحیح کرده و برخی از ترجمهها را ترجیح داده است.
این موارد اثبات میکند که او پیش از مسلمانشدن، از عالمان و رجال دینی مسیحیّت بوده است، چون آگاهی از این امور، مختصّ رجال دینی است و نیز زبانهای یونانی و عبری و سریانی زبانهایی دینی به شمار میروند. به احتمال زیاد، او در اصل مسیحی و سریانی بوده و به خوبی این زبان را میدانسته، چون زبان مسیحیان سوریّه است و وی یکی از آنان بود.
زبان یونانی نیز زبان عهد جدید و زبان دینی مسیحیان کاتولیک به شمار میرود.
و زبان عبری زبان عهد قدیم و مسیحیان پروتستان بوده و رجال دینی مسیحیّت نیاز مبرمی به فهم و آگاهی از آنها دارند.
در نتیجه، این مرد از عالمان مسیحیّت بوده؛ بویژه وقتی میدانیم که مردم عادّی دین مسیحی از علم دینی نصرانی فاصلۀ بسیاری دارند.
و حتّی آنان در بسیاری اوقات –خصوصا در زمان نویسنده- توان اطّلاع و آگاهی بر چیزی از کتابهای دینی مسیحیّت را نداشتند مگر بخشهای مخصوصی که کلیسا اجازۀ انتشار آنها را میداد و در میان مردم دست به دست میشد.[8]
نویسندۀ کتاب «البحث الصّریح» به ابراز مسائلی اساسی از کتابهای خودشان که دلالت بر صحّت نبوّت پیامبرمان محمّد ج دارد، پرداخته و دلایلی را از سخنان خودشان علیه آنان ارائه داده است. بنا به گفتۀ خود نگارنده در مقدّمۀ کتابش، مباحث آن از این قرار است:
1. بطلان ادّعای نصاری مبنی بر الوهیّت مسیح ÷: و اثبات اینکه او همچون سایر پیامبران قبلی بنیاسرائیل، فقط پیامبر الهی بوده است.
2. بطلان استدلال مسیحیان بر الوهیّت مسیح ÷ با معجزاتی که توسّط وی صورت گرفت و اثبات اینکه نشانهها و معجزات او از جنس معجزاتی بود که الله ـ آنها را بر دستان پیامبران قبلی جاری ساخت و حتّی معجزات و نشانههای مهمتر و برتری را به آنان بخشید و هرگز امّتهایشان این نشانهها را دلیل الوهیّت آن پیامبران ندانستند. بنابراین عیسی بن مریم إ همچون آنان فقط پیامبر الهی بود.
3. ردّ طعنههای مسیحیان دربارۀ پیامبرمان؛ محمّد ج و بیان بطلان سخن آنان و نیز اینکه از پیامبران پیشین اموری همچون موارد منسوب به پیامبر ج و حتّی فراتر از آنها صادر شد و هیچ کس بدین سبب بر آنان ایراد نگرفت. در نتیجه، محمّد ج نیز در این زمینه، همچون پیامبران پیشین بوده و هیچ طعنه و ایرادی بر ایشان وارد نیست.
4. آوردن دلایلی از تورات و انجیل برای اثبات نبوّت پیامبر اسلام ج و بیان اینکه هدف از وعده و بشارتهای فراوانی که در کتاب یهودیان و مسیحیان آمده، محمّد ج بوده است.
5. بیان دلایلی بسیار صریح و روشن از تورات و انجیل دربارۀ تحریف آن دو کتاب.
نویسنده / سپس خاتمهای که مشتمل بر مهمترین نتایج تحقیق مذکور بوده را آورده است.[9]
وی در این کتاب، روشی مقایسهای را در پیش گرفته و دلایل بطلان ادّعاهای مسیحیان را ارائه داده است؛ همچون ادّعای آنان دربارۀ الوهیّت مسیح ÷ یا ادّعای صحّت تورات و انجیل، و با استفاده از معلومات و مطالب موجود در این دو کتاب، به اثبات بطلان و ردّ آنها پرداخته است.
همچنین شبهات و ادّعاهای آنان علیه پیامبرمان؛ محمّد ج را آورده و با بیان متونی از کتابهای خودشان، به آنها پاسخ داده و ادلّۀ فراوانی را از تورات و انجیل، برای اثبات نبوّت پیامبر اسلام ج ارائه داده است.
مهمترین منبع و مرجع اسلامی نویسنده، قرآن کریم بوده و در موارد تاریخی، به کتاب «السّیرة الحلبیّة» و در اثبات نامهای پیامبر ج، به کتاب «دلائل الخیرات» اعتماد کرده است.
و مهمترین منبع مسیحی او، کتاب «العهد القدیم والجدید» بوده و در همچنین به کتاب «سعد بن بطریق» و نیز به تاریخ «یوسیوس»؛ مورّخی یهودی، و مورّخی دیگر با نام «لافجانیوس» رجوع کرده و اشاره نموده که برخی کتابهای مختصر دربارۀ اختلافات و پاسخهای ملّتها به یکدیگر را مطالعه نموده و از آنها بهره برده، امّا از کتاب خاصّی نام نمیبرد.
همچنین از لغتنامهها و کتابهای یونانی و عبری استفاده کرده و – چنانکه قبلا گذشت- این موضوع نشان میدهد که وی کاملا آشنا به زبان یونانی و عبری بوده است.[10]
علاوه بر موارد مذکور، در مبحث پیش رو نیز برخی از توضیحات او مبنی بر بشارتهای وارد در کتابهای پیشین در مورد محمّد ج و امّت ایشان بیان خواهد شد.
[1]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3203؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2526.
[2]- نک: البحث الصّریح فی أیّما هو الدّین الصّحیح، صص 7- 9.
[3]- در این زمینه، رک: جهود من أسلم من النّصاری فی کشف فضائح النّصرانیّة، پایاننامۀ دکتری در الجامعة الإسلامیّة [دانشگاه اسلامی]، صص 2- 27.
[4]- نک: البحث الصّریح، ص 11.
[5]- نک: همان، صص 11- 12.
[6]- همان، صص 23- 24.
[7]- نک: همان، ص 25.
[8]- نک: همان، صص 25- 26.
[9]- نک: البحث الصّریح، صص 35- 36.
[10]- نک: همان، صص 26- 27.
27. دیدگاه اسلام دربارۀ تروریسم
با آوردن بخشها و مباحث پیشین، دیدگاه اسلام در مورد ترور و نیز مدارا و تسامح اسلام و مسلمانان روشن گشت و دانستیم که تسامح و بردباری به عنوان یک اصل در دین اسلام پذیرفته شده است.
در این مبحث، با بیان ماهیّت ترور و دیدگاه اسلام دربارۀ آن و ردّ دسیسۀ مخالفان مبنی بر نسبتدادن ترور به اسلام و مسلمانان، مطالب قبلی تکمیل و بیشتر تاکید میشود.
سخن در این زمینه طولانی نخواهد شد، زیرا بسیاری از مسائل مربوط به ترور در لابلای مباحث و بخشهای پیشین بررسی شده است.
در مبحث حاضر، موارد زیر مورد تحقیق قرار میگیرد.
1. مفهوم لغوی ارهاب: اصل این واژه، «رَهِبَ یرهبُ رَهبةً ورُهباً، ورَهَباً؛ به معنای ترساندن است.
أرهبه، ورهَّبه، واسترهبه؛ یعنی او را ترساند و وحشتزده کرد.
استرهبه؛ یعنی از وی خواست که مردم را بترساند تا از او بترسند.
آیۀ زیر همین گونه تفسیر میشود:
﴿وَٱسۡتَرۡهَبُوهُمۡ وَجَآءُو بِسِحۡرٍ عَظِیمٖ﴾ [الأعراف: 116]
«و آنان را ترساندند و سحر بزرگی [پدید] آوردند.»
یعنی آنان را ترسانده و تهدید کردند.[1]
2. مفهوم اصطلاحی و عام ارهاب در جهان امروز: این واژه بسیار مبهم و پیچیده است و هر کسی تفسیری از آن دارد.
همچنین اصطلاح مزبور در دوران معاصر، رواج بسیاری پیدا کرده و هیچ یک از واژگان سیاسی از نظر رواج و شهرت رسانهای، این گونه نیست.
اگر کسی بخواهد تعریفی جامع برای ارهاب ارائه دهد، به سختی میتواند از عهدۀ این کار برآید، زیرا – چنانکه قبلا بیان گردید- واژۀ مذکور بسیار مبهم و پیچیده است.
یکی از قانوننویسان با توجّه به دیدگاه و نظر دانشمندان علوم متفاوت، 109 تعریف برای این اصطلاح آورده است.[2]
در هر حال، تعریفهای موجود مفهو م و ماهیّت ارهاب را مشخّصتر میسازد.
همچنین از این طریق، اشتباه و نقصانی که در برخی تعاریف وجود دارد، روشن میگردد. وی سپس تعریف شورای فقه اسلامی را آورده که مفهوم ارهاب را به روشنی و به طور کامل بیان کرده است.
أ. مجلّۀ امریکایی در تعریف اصطلاح مذکور میآورد: ارهاب یعنی ستم و خشونت با انگیزۀ سیاسی بر ضدّ افرادی که مخالف و متخاصم نیستند و این کار بوسیلۀ گروههای ملّی یا عواملی خائن صورت میگیرد.[3]
ب. در دانشنامۀ علمی ایالات متّحدۀ امریکا چنین آمده است: «به کارگیری اسباب برای خشونت یا تهدید به قتل، سرقت و وقوع انفجار به منظور ترساندن و سرکوب مردم.
و در اغلب موارد، ترور به قصد برآوردهساختن اهداف معیّن سیاسی انجام میشود.[4]
ت. دانشنامۀ جهان عرب در تعریف ارهاب و ترور میآورد: ارهاب یعنی استفاده از خشونت و اجبار و تهدید به آن برای انتشار ترس و وحشت در میان مردم. تروریستها دست به کشتار یا ربایش مردم میزنند، همان گونه که اقدام به انفجار بمبها، ربودن هواپیماها، شعلهورکردن آتش و سایر جرایم خطرناک میکنند و بیشترشان به منظور حمایت و پشتیبانی اهداف سیاسی معیّنی مرتکب جرم میشوند.[5]
قطعا در پسِ این تعریفها، تفکّرات و اهداف خاصّی وجود دارد.[6]
ث. ناگفته نماند که تعریف ارهاب و ترور از دیدگاه اسلام، اهمّیت فراوانی دارد، زیرا مفاهیم و تعاریف معاصر و جدید ارهاب، نوعی ستم و تهمت علیه اسلام و مسلمانان است.
میتوان گفت که بهترین تعریف را شورای فقه اسلامی ارائه داده که میگوید: «ارهاب و ترور یعنی دشمنی و تجاوزی که افراد یا گروهها یا دولتها به منظور ستم بر خون، مال، عقل و آبروی انسان انجام میدهند.
تعریف مذکور این موارد را شامل میشود: انواع ترس، آزار، تهدید، قتل به ناحق، شورش، راهزنی، دزدی، انواع اجبار یا تهدیدی که به قصد جرم فردی یا گروهی صورت میگیرد و هدف از آن ایجاد ترس و وحشت در میان مردم و آزاررساندن و به خطرانداختن زندگی، آزادی و اموال آنان است. تمامی اینها فساد در زمین به شمار میروند، چنانکه الله ـ میفرماید:
﴿وَلَا تَبۡغِ ٱلۡفَسَادَ فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾ [القصص: 77]
«و هرگز در زمین در پی فساد مباش.»
ارهاب و ترور یعنی تجاوز و ستم به ناحق. الله متعال میفرماید:
﴿قُلۡ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّیَ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَ وَٱلۡإِثۡمَ وَٱلۡبَغۡیَ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّ وَأَن تُشۡرِکُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ یُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾ [الأعراف: 33]
«بگو: [الله] فقط کارهای زشت را؛ چه آشکارا باشد و چه پنهان، و [نیز] گناه و سرکشی به ناحق را حرام کرده است. و اینکه چیزی را شریک الله متعال قرار دهید که الله دلیلی بر [حقّانیّت] آن نازل نکرده است، و چیزی را که نمیدانید به الله نسبت دهید [حرام نموده است].»[7]
27-3. دیدگاه اسلام دربارۀ ترور
با توجّه به تعاریف قبلی، میتوان بخشی از دیدگاه اسلام در مورد ترور را این گونه بیان کرد:
1. حمایت از محدودۀ اسلام و دفاع از آن، ترور نیست: محدودۀ اسلام یعنی مرز شهرها و نواحی آن، چون محلّ سلطه و قلمرو دین اسلام به شمار میرود.
و دفاع از این قلمرو باعث حفاظت و نجات مسلمانان از تجاوز و ستم دشمنان میشود.
یکی از بزرگترین اهداف اسلام، این است که امّت اسلامی دارای شکوه و محترم و از دیدگاه دیگران، قدرتمند و با مهابت و متانت باشند، زیرا این صفات باعث میشود که سایر ملّتها با آنان درگیر نشوند و امنیّتشان حفظ گردد.
الله تعالی میفرماید:
﴿لَأَنتُمۡ أَشَدُّ رَهۡبَةٗ فِی صُدُورِهِم مِّنَ ٱللَّهِ﴾ [الحشر: 13]
«[ای مؤمنان!] همانا وحشت از شما در دلهای آنان، بیشتر از [ترسشان از] الله است.»[8]
﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ وَمِن رِّبَاطِ ٱلۡخَیۡلِ تُرۡهِبُونَ بِهِۦ عَدُوَّ ٱللَّهِ وَعَدُوَّکُمۡ وَءَاخَرِینَ مِن دُونِهِمۡ لَا تَعۡلَمُونَهُمُ ٱللَّهُ یَعۡلَمُهُمۡۚ﴾ [الأنفال: 60]
«و آنچه از نیرو در توان دارید را برای [مقابله با] آنان آماده سازید، و [همچنین] از اسبان بسته [ی ورزیده، مهیا کنید] تا بوسیلۀ آن، دشمن الله و دشمن خود را بترسانید، و [همچنین] دشمنان دیگری غیر از این افراد را که شما نمیشناسید و الله تعالی آنان را میشناسد [بترسانید].»
بنابراین آمادگی و قدرت و حمایت از امّت اسلام، به معنای ترور نیست، و امّتی که نتواند از خود دفاع کند و حقیقتی که دارای قدرت نباشد، هیچ خیر و فایدهای ندارد.
2. دین اسلام از ترور و ارهابی که هدفش فساد در زمین باشد، به شدّت نهی کرده است: اسلام مردم را از هر نوع فسادی در هر یک از امور خصوصی یا عمومی منع نموده؛ فرقی نمیکند که کم یا زیاد باشد.
دلایل فراوانی از قرآن و حدیث در این زمینه وجود دارد؛ از جمله اینکه الله أ میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یُعۡجِبُکَ قَوۡلُهُۥ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَیُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِی قَلۡبِهِۦ وَهُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ٢٠٤ وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِی ٱلۡأَرۡضِ لِیُفۡسِدَ فِیهَا وَیُهۡلِکَ ٱلۡحَرۡثَ وَٱلنَّسۡلَۚ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ ٱلۡفَسَادَ﴾ [البقرة: 204- 205]
«و از میان مردم، کسی هست که گفتارش در [بارۀ] زندگی دنیا تو را شگفتزده میکند و الله را بر آنچه در دل خود دارد، گواه میگیرد، در حالی که او سرسختترین دشمنان است. وی هنگامی که روی بر میگرداند و میرود [و یا به ریاستی میرسد] به قصد فساد در زمین کوشش میکند و کشت و نسل را نابود میسازد، و الله متعال فساد و [تباهکاری] را دوست ندارد.»
علّامه ابن عاشور / در تبیین مفهوم فساد و عمومیّت آن میگوید: «مراد از "حرث" در آیۀ مذکور، زراعت و نسل است و نسل یعنی بچّههای حیوانات، که این واژه از "نسل الصّوف نسولاً"؛ به معنای کندهشدن و افتادن ریشۀ پشم، گرفته شده است.
از دیدگاه من، تباهی حرث و نسل کنایه از آشفتگی و نابودی آنچه احوال مردم با آن سر و سامان میگیرد، است.
آنان صاحب کشتزار و حیوانات بودند، امّا مراد آیه فقط این دو مورد نیست، بلکه هدف از آن، نابودی و هلاکت پایههای زندگی مردم است و این عبارت به عنوان مَثَل استفاده میشود.»[9]
وی در ادامه چنین میآورد: «به همین سبب، سوزاندن شهر و سرزمین و قطع درختان در زمان جنگ ممنوع شده است، مگر اینکه فرماندۀ لشکر یقین کند که بقای اشیای مذکور باعث قدرت دشمن میشود و باعث میگردد که مدّت نبرد و مبارزه به طول انجامد.»[10]
همچنین در جایی دیگر میگوید: «فسادکردن در زمین یعنی تبدیل اشیای مفید به اشیای مضر؛ مانند خیانت در خوردنیها، و نیز نابودی اشیای مفید بوسیلۀ سوزاندن و کشتن افراد بیگناه، و فساد در نظام و حکومتداری؛ همچون فتنه و ستمها، و همچنین تلاشهای فاسد؛ مانند انتشار نادانی و جهل، آموزش بیبندوباری و فحشا، تمجید و تحسین کفر و دشمنی با صالحان.»[11]
بنابراین اسلام از ترور، بیزار و بری است و با آن دشمن بوده و در برابر تمامی انواعش – چنانکه بیان شد- ایستادگی و مقاومت مینماید.
اگر فردی منسوب به اسلام دست به ترور زند یا مرتکب یکی از انواعش شود، پیامد و جرم این کار بر خودش و نه بر اسلام است، همان گونه که در مواضع بسیاری از این کتاب، به مطلب مزبور اشاره شد.
27-4. ردّ دسیسۀ مخالفان مبنی بر نسبتدادن ترور به اسلام و مسلمانان
اگر مطالبی که در مباحث پیشین بیان شد، تو را شگفتزده نمود، بدان عجیبتر آن است که بسیاری از ستمکاران و منحرفان از عدالت و حقایق تاریخی، دین اسلام و پیامبر ج را متّهم به سنگدلی، خشونت و زیادهروی و ترور و امثال آن میکنند!!! قطعا این کارشان تهمت و افترا بوده و هدفشان بازداشتن مردم از پذیرش دین اسلام است.
واقعیّت نشان میدهد که اسلام دین رحمت و نرمی و تسامح و مداراست. زمانی که مسلمانان بر دشمنانشان چیره و پیروز گشتند، با آنان چه کردند؟ آیا تکبّر ورزیده و ستم نمودند؟ آیا آبرو و حرمتی باقی نگذاشتند و کهنسالان و زنان و کودکان را کشتند؟
پیامبر ج هنگامی که بر دشمنان خویش غلبه نمودند، با آنان چگونه رفتار کردند؟ آن هم دشمنانی که رسول الله ج را به شدّت اذیّت کردند! مگر آنان را نبخشیدند؟! و مگر با آزادی اسیران و دادن اموالشان، به دشمنان احسان نکردند؟!
مسلمانان پس از شکست کسری و قیصر، چه کردند؟! آیا خیانت نموده و نیرنگ زدند؟! آیا به زنان تعرّض کردند؟! آیا به راهبان دیرنشین بدی نمودند؟! آیا در زمین فساد کردند؟! آیا خانهها را تخریب و درختان را قطع نمودند؟!
صلاح الدّین / پس از پیروزی بر صلیبیانی که ضررهای بسیاری بر مسلمانان وارد ساختند، چه کرد و آنان را چگونه مجازات نمود؟ مگر فرمانده این لشکر را نبخشید و او را درمان نکرد و آزادش ننمود؟!
شرایط ذمّیهای ساکن در سرزمین مسلمانان در طول تاریخ تا به امروز چگونه بوده است؟ مگر برخوردار از امنیّت و عدالت و احسان نیستند؟!
قطعا مسلمانان بیشتر از همکیشان و همجنسان خودشان، به آنان نیکی و انعام کردهاند و عدالت را در حقّشان رعایت نمودهاند.
نمونههای بسیاری از این موارد زیبا و باارزش در تاریخ مسلمانان یافت میشود که تاثیر فراوانی در علاقۀ مردم به دین اسلام و پذیرش آن از روی میل و اطمینان داشته است.
آیا غیرمسلمانان هم چنین کاری میکنند؟! آیا غرب هم نمونههایی از این قبیل دارد؟!
جواب همان چیزی است که میبینی و میشنوی؛ هیتلر و موسولینی و لنین و استالین و جنایتکاران صرب از کجا آمدند؟! مگر این خائنان و دیگر شیاطینی که میلیونها انسان را کشتند و بر اثر جنایاتشان، مردم به مصیبتهای بسیاری دچار شدند، از اروپا نبودند؟!
مگر این اشخاص از پیشگامان تمدّن اروپا به شمار نمیروند؟! پس این وحشیگریهای ظالمانه و بیرحمانه از کیست؟!
و افراطیهای تروریست واقعی چه کسانی هستند؟
چه کسانی بمبهای هستهای، خوشهای، اتمی، میکروبی و اسلحۀ کشتار جمعی را میسازند؟!
چه کسانی هوا را با انواع گاز و دود و آبها را با انواع سموم و آفتکشها آلوده میکنند؟!
چه افرادی ناعادلانه و بدون رعایت شروط و آداب خصومت و دشمنی، راهها و شیوههای بدی را در پیش میگیرند؟!
چه کسانی زنان را عقیم و نازا نموده و ثروت و آزادی مردم را میدزدند؟! و چه اشخاصی ایدز را منتشر میکنند؟!
مگر غرب و پیروانش این امور را انجام نمیدهند؟!
چه کسانی از یهود که در اوج تسلّط و ترور قرار دارد، حمایت میکنند؟!
در دادگاههای بازرسی چه میگذرد؟! و تو چه میدانی که دادگاه بازرسی چیست [و چقدر بد و ظالمانه است]؟!
در برخی از زندانها؛ همچون زندان ابوغریب و ... که انسان از گفتن آنها شرم دارد، چه میگذرد؟!
این امور واقعیت دارد و بسیار روشن بوده و ترور و وحشیگری واقعی همین است.
گمان نشود که تمامی غیرمسلمانان ناعادل و ستمکارند، زیرا برخی از آنان عادل بوده و از ستم به دورند.
امّا باید توجّه نمود که جهاد مسلمانان برای مطالبۀ حق و شکست باطل و دفاع از دین و جان و سرزمینشان، ترور نیست، بلکه عین عدالت است.
رفتار اشتباه تعدادی از مسلمانان، در برابر وحشیگریهای غرب بسیار اندک و ناچیز است و پیامد کارشان بر خود این افراد اندک و نه بر دین و مسلمانان بر میگردد و هرگز کردارشان تایید نمیشود و بلکه مسلمانان چنین کارهایی را به شدّت محکوم میکنند.[12]
برای انسان عاقل و منصف شایسته است که به دور از ستم و نیرنگ و با دیدی وسیع، به حقیقت امور بنگرد.
بنابراین اگر قرار باشد که انسان تعجّب کند، باید از رفتار اروپاییها و امریکاییها تعجّب نماید که آنان در اکتشافات خویش، به حقیقت دین اسلام و عظمت پیامبرش ج پی نبردند، در حالی که این موارد از تمامی اکتشافاتشان مهمتر بوده و بهترین کمک و ضمانت برای رسیدن به سعادت واقعی است! آیا واقعا این افراد به حقیقت اسلام دست نیافتهاند یا اینکه خودشان را به کوری زده و مردم را نیز از شناخت و پذیرش اسلام باز میدارند؟!
اگر مورد اول صحیح باشد، یک مصیبت است، ولی در صورتی که موضوع دوم حقیقت داشته باشد، مصیبت دوچندان میشود!
[1]- نک: لسان العرب، ج 1، صص 436- 437.
[2]- نک: الإرهاب؛ دوافعه وعلاجه، محمّد شویعر، ص 101.
[3]- نک: همان.
[4]- نک: القطاع الخیری ودعاوی الإرهاب، محمّد سلومی، ص 109.
[5]- همان، ص 110.
[6]- همان، صص 110- 114.
[7]- شورای فقه اسلامی این بیان و تعریف را پیش از حوادث 11 سپتامبر؛ یعنی در تاریخ 15/ 10/ 1421هـ. موافق با 10/ 1/ 2001 م ارائه داد؛ نک: القطاع الخیری ودعاوی الإرهاب، ص 114.
[8]- نک: أصول النّظام الإجتماعی فی الإسلام، ص 203.
[9]- تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 2، ص 270.
[10]- همان.
[11]- همان، ج 1، صص 284- 285.
[12]- نک: الطّریق إلی الإسلام، صص 95- 96؛ الرّحمة والعظمة فی السّیرة النّبویّة، صص 66- 69.
سخن دربارۀ جهاد، در این مختصر نمیگنجد و نیاز به نگارش صفحات زیادی دارد و در تحقیق حاضر، امکان بیان جزئیّات آن نیست. بنابراین فقط برخی از مسائل مطرح میگردد تا تصویری کلّی از ماهیّت و برخی اهداف جهاد ارائه شود و نیز بخشی از سیرۀ نبوی دربارۀ جهاد، آداب جنگ در اسلام و نمونههایی از اخلاق مسلمانان در میدان جهاد بیان گردد. در ادامه، این موارد مورد بررسی قرار میگیرد.
1. حقیقت جهاد: شیخ عبدالرّحمان سعدی / میگوید: «جهاد یعنی تلاش و کوشش در هر کاری که باعث تقویت و اصلاح و یکپارچگی و اتّحاد مسلمانان شود و تجاوز دشمنان را با هر روش و وسیلهای که ممکن باشد، دفع کند یا کاهش دهد.»[1]
2. انواع جهاد از دیدگاه اسلام: شیخ عبدالرّحمان سعدی چنین میآورد: «جهاد بر دو نوع است: جهادی که هدف از آن، صلاح و مصلحت مسلمانان و اصلاح عقاید، اخلاق، آداب، تمامی امور دینی و دنیوی و رشد و تربیّت علمی و عملی آنان است.
اصل و پایۀ جهاد، همین نوع بوده و نوع دوم متّکی به آن است؛ یعنی جهادی که هدفش، دفع تجاوز دشمنان اسلام و مسلمانان؛ همچون کافران و ملحدان و تمامی دشمنان دین، و مقاومت در برابر آنان است.
این دو نوع با دلیل و برهان و زبان صورت میگیرد و نیز جهاد با سلاح در زمان و مکان مناسب.
به طور کل، جهاد بر دو نوع مذکور است.»[2]
وی سپس انواع جهاد را به طور مفصّل بر میشمارد و انواع فراوان و متعدّدی را بیان میکند؛ مانند جهاد مسلمانان برای ایجاد الفت و وحدت کلمه و آمادگی با تمام توان برای رویارویی با دشمنان و بر حذربودن از آنان. و بیان میکند که وجوب آن، وابسته به اندازۀ توان و آمادگی است.
همچنین بیان نموده که شناخت احوال و شرایط ملّتها و بررسی آن و نیز شناخت سیاستشان، نوعی جهاد است. همچنین اجرای عدالت و وفا به عهد و پیمانها و ایجاد دوستی و بستن معاهده میان حکومتهای اسلامی، جهاد فی سبیل الله به شمار میرود.
علاوه بر این، میگوید که توجّه به تربیّت و تعلیم از پایههای جهاد بوده و نیز امانتداری و انتخاب مردان شایسته برای حکومت و انجام امور، نوعی جهاد است. همچنین شرح و توضیح محاسن دین اسلام، یکی از بزرگترین انواع جهاد به شمار میرود. و موارد دیگری که به تفصیل بیان کرده است.[3]
از این طریق، وسعت و گسترۀ مفهوم جهاد از دیدگاه اسلام، برای ما روشن میگردد و اینکه جهاد محدود به جنگ و مبارزه نیست، بلکه عامتر و بیشتر از این است.
3. اسلام دین قدرت و توانمندی است: قدرت و توان در هر کاری پسندیده است و ذات بشر این ویژگی را پسندیده و دوست دارد. وقتی انسان کارهایش را با قاطعیّت دنبال میکند و آنها را اجرا مینماید و امورش را با قدرت، تدبیر و بررسی میکند، به خواستهاش میرسد؛ فرقی نمیکند که از قدرت فکری، علمی یا مادّی خویش استفاده کند.
بدن قوی، نظر قوی و شخصیت قوی، صفاتی پسندیده به شمار میروند.
بدون تردید وقتی این صفات پسندیده هستند که در راه خیر و به فایدۀ خود انسان و سایر مردم استفاده شود.
زمانی هیبت و شکوه دولت حفظ میگردد و همپیمانانش راضی و خوشحالند که دارای قدرتی پایدار باشد.
این یکی از قوانین الهی است که زندگی را بر پایۀ آنها بنا کرده است. حقیقتی که اجرا و اعمال نشود، هیچ فایدهای ندارد و زمانی حقیقت صورت میگیرد که قدرتی از آن حفاظت و حمایت کند.
همواره ملّتها و دولتها به دنبال کسب قدرت از طریق شیوهها و وسایل مختلف بر حسب شرایط مکانی و زمانی بودهاند و در دوران معاصر، بشر در پی قدرتها و آمادگیهایی است که در ذهن انسان نمیگنجد.
مقدّمهای کوتاه دربارۀ قدرت و اهمّیّت آن بیان شد.
در ادامه، قدرت اسلام و مسلمانان مورد بررسی قرار میگیرد. دین اسلام دیدگاه بسیاری از غیرمسلمانان را که گمان میکنند اسلام آیینی منحصر و محدود به مجموعهای از اعتقادات غیبی و شعائر تعبّدی است، رد مینماید. از دیدگاه آنان، اسلام موضوعی فردی است که انسان میتواند اعتقاد و دیانتی را برای پرستش پروردگارش به هر طریقی که بخواهد، انتخاب کند. از نظر این افراد، اسلام چیز دیگری نیست.
امّا ماهیّت و هدف اسلام، غیر از این است؛ اسلام یعنی اعتقاد صحیح قلبی به اینکه الله تعالی معبود یگانه بوده و غیر او شایستۀ عبادت نیست و متّصف به صفات کمال و منزّه از هر نوع عیب و نقص است.
علاوه بر این، اسلام شریعتی حاکم و مشتمل بر تمامی ضروریّات انسان در حوزۀ فردی، اجتماعی، شرایط صلح و جنگ، رفتار با خانواده، خویشاوند و بیگانه و دشمن و دوست است، و با احکام و قوانین و آدابی که شامل نظام سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، اقتصادی و سایر امور دنیوی میشود.
مسلمانان نیز امّتی که آنان گمان میکنند، نیستند؛ یعنی گروهی از مردم که با یکدیگر به توافق رسیده و در ویژگیهای معیّنی با یکدیگر مشترکند.
بلکه امّت اسلام یعنی تمامی کسانی که اسلام را پذیرفتهاند؛ از هر نوع نژاد و رنگ و سرزمین در شرق و غرب جهان.[4]
بر این اساس، روشن گشت که دین اسلام مذهبی خودساخته و ضعیف نیست و مسلمانان هم امّتی منزوی و تنها نیستند.
در اسلام، جهاد به منظور انتشار و تبلیغ حقیقت مشروع گشت تا تمامی مردم اسلام را بپذیرند.
ناگفته نماند که اصطلاح اسلامی همان «جهاد» است و «حرب» یا «قتال» نیست، زیرا – چنانکه قبلا بیان شد- مفهوم جهاد شاملتر و عامتر است.
مرا از واژۀ «حرب» در اغلب موارد، درگیری و نزاعی است که آتش آن در بین مردان و احزاب و ملّتها به سبب نیازهای شخصی و اهداف فردی و مادّی شعلهور میشود.
امّا نبرد مشروع در اسلام، این گونه نیست و برای اهداف مذکور صورت نمیگیرد.[5]
4. مفهوم جهاد فی سبیل الله: پس از بیان مفهوم و ماهیت جهاد و دلیل انتخاب این واژه، باید که عبارت متّصل به آن؛ یعنی «فی سبیل الله» توضیح داده شود.
عبارت مذکور به روشنی هدف از قدرت و آمادگی اسلام را آشکار میسازد. این شرط همواره با جهاد همراه است و اگر از آن جدا شود، منجر به بطلان جهاد و ایجاد فساد و نابودی هدف میگردد.
«فی سبیل الله»؛ یعنی هر عملی که فرد مسلمان انجام میدهد، هدفش رضایت الله ﻷ و سپس مصالح عمومی و سعادت مسلمانان است. اگر این گونه باشد، فی سبیل الله به شمار میرود. چنانچه هدف انسان از انفاق مال در راه خیر و نیکی، منافع دنیوی یا تمجید و تعریف مردم باشد، این کارش فی سبیل الله نیست، هر چند آن را به مسکینی نیازمند بدهد.
اصطلاح «فی سبیل الله» بر اعمالی که فقط به قصد رضای الهی انجام میشود و خالی از شائبۀ تمایلات و شهوات است، اطلاق میگردد.
جهاد هم فقط به همین منظور، مقیّد به «فی سبیل الله» شد. بنابراین جهاد واقعی اسلام باید که خالی از هر نوع هدف دنیوی و امثال آن و مبرّا از هر نوع تمایل یا گرایش فردی باشد و هدف اصلیاش، تاسیس نظامی عادلانه باشد که مردم به عدالت رفتار کنند و حقیقت منتشر گردد و عدالت حفظ و حمایت شود.
الله تعالی میفرماید:
﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱلطَّٰغُوتِ﴾ [النّساء: 76]
«کسانی که ایمان آوردهاند، در راه الله پیکار میکنند و افرادی که کافرند، در راه طاغوت [بت و شیطان] میجنگند.»
در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از ابوموسی اشعری س روایت شده است که: مردی نزد پیامبر ج آمد و گفت: ای رسول الله ج! مبارزه و نبرد فی سبیل الله یعنی چه؟ برخی از ما به سبب خشم خود یا در دفاع از قبیله [و ...] میجنگند. پیامبر ج سرشان را به سمت وی بلند کردند – راوی میگوید چون او ایستاده بود، رسول الله ج سرشان را بلند نمودند- و فرمودند: «مَنْ قَاتَلَ لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ العُلْیَا، فَهُوَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ»[6]؛ «هر کس جهاد کند تا کلمۀ توحید [و دعوت اسلام] برتر [از هر مذهب و آیینی] باشد، پس [جهاد] او در راه [رضایت] الله تعالی است.»
در آیات و روایات بسیاری این مطلب بیان شده و بر ضرورت رعایت آن تاکید گشته است.[7]
26-2. نگاهی به جهاد با بررسی سیرۀ نبوی
قطعا همه میدانند که محمّد مصطفی ج به جهانیان، حکمت و هدایت و اصلاح بخشیدند و شمشیری که فرمان به برکشیدن آن دادند، همچون چاقوی جرّاحی پزشکی خیرخواه است که بدن بیمار را با آن میشکافد تا خون فاسدش بریزد و صحیح و سالم گردد.
کسی که سیرۀ نبوی را بررسی نماید، قطعا این سخن أمّ المؤمنین عایشه ل را صحیح میبیند که گفت: «سوگند به الله که هرگز پیامبر ج برای خودشان انتقام [و خشم] نمیگرفتند تا زمانی که حرمات الهی شکسته نمیشد که در این صورت، برای رضای الله متعال انتقام [و خشم] میگرفتند.»[8]
پیامبر ج با کسانی که در زمین فساد میکردند و قصد اصلاح نداشتند، نجنگیدند تا خودشان زنده بمانند، بلکه هدف از مبارزۀ ایشان، علاقه به بقای فضیلت، ظهور حقیقت، توسعه و انتشار انوار توحید و تاسیس نظامهای پاک مدنی بود، امّا کسانی که با امور بیهوده و پیروی از تمایلات نفسانی رشد و نمو کردهاند، این مطلب را نمیفهمند.[9]
تهمتزنندگان بر پیامبر ج انتظار دارند که ایشان پس از آن دشمنی و تجاوزی که علیه خودشان و اسلام و مسلمانان صورت گرفت، چه کاری انجام میدادند؟ دشمنی و تجاوزی که نزدیک بود به زندگی ایشان پایان دهد!
تمامی مردم دنیا میدانند که چگونه همۀ کافران آن محاصرۀ اقتصادی و سیاسی و اجتماعی مشهور را در شعب ابوطالب علیه مسلمانان اجرا کردند، به گونهای که ضررهای فراوانی به محمّد ج و صحابه و برخی از خویشاوندان ایشان رسید و حتّی برخی از آنان روزی برگهای درختان را از شدّت گرسنگی میخوردند!
اگر الله متعال دلهای تعدادی از افراد جوانمرد را مهربان نمیکرد، قطعا کافران به هدفشان میرسیدند. این آزار و اذیّتها باعث شد که پیامبر ج به صحابه ش اجازه دهند تا با هجرتی بزرگ به سوی مدینه روند.
سپس کافران تصمیم گرفتند در صبح آن شبی که از هر قبیلهای جوانی انتخاب کرده بودند، با زدن شمشیرهایشان به زندگی پیامبر ج پایان دهند و خونخواهی ایشان در میان قبایل گم و ضایع شود و قریش نتواند با آنان بجنگد.
آیا ملحدان انتظار صبری بیشتر از این صبر پیامبر ج دارند؟! و چگونه انتظار دارند که رسول الله ج پس از این سختیها، با مردمی که علیه ایشان شمشیر کشیدند و هیچ کدامشان از پیامبر ج حمایت نکردند و فقط الله متعال حافظ ایشان بود، صلح و آشتی میکردند؟!
بدون تردید صبر و بردباری محمّد ج بر قومشان حتّی به همین اندازه هم نشانۀ ارزش و اهمّیت تسامح و مدارا از دیدگاه ایشان و نیز سازش و صلح با قومی که فقط مستحقّ گوگرد و هیزم [سوختن] بودند، است.
تردیدی نیست که محمّد مصطفی ج با مشرکان صلح نموده و از مرز و محدودۀ صبر گذشتند، امّا این صلح و آشتی و صبر فایده نداد، و با وجود این، سازش و صبر پیامبر ج ادامه یافت هر چند با منطق و شیوۀ زندگی همخوانی نداشت و نیز با منطق و زندگی رسول الله ج که همچون دلیران عرب، قوی و دارای حسب و نسب و فضایل بزرگی بودند و مبعوث شدند تا پیامآور زندگی باشند و با مردم به گونهای که آنان بفهمند، سخن گویند.
اگر مردم از پیامبر ج نیکی و احسان دیدند، آیا پاسخ نیکی، چیز دیگری غیر از نیکی است؟! اگر چیز دیگری باشد، قطعا دین محمّد ج پادزهر است و آهن را با فولاد پاسخ میدهد.
جای تعجّب است که آنچه محمّد ج به عنوان روش خود و شیوۀ حمایت از دعوت خویش در قرنهایی طولانی، انتخاب کردند، همان شیوهای است که بشریّت آن را در برابر دیگران برای حفظ بقا برگزیده است!
اگر مردم در برابر ستم سر فرود آورند و سمت چپ صورتشان را برای کسانی که به سمت راست چهرۀشان سیلی زده، بگردانند، قطعا هیچ کس در دنیا در برابر ظالمی سر بلند نخواهد کرد و ستمکاران با شکوه و محترمانه به زندگیشان ادامه خواهند داد.
اگر یاران محمّد ج به مانند یاران موسی ÷ میگفتند:
﴿فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّکَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ﴾ [المائدة: 24]
«پس تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما همین جا نشستهایم.»
هرگز اسرار و اهداف این دین بزرگ به وقوع نمیپیوست و به مردم فایده نمیداد؛ آن هم دینی که بهترین راهحلها را برای مشکلات امروزی جهان ارائه داده و هیچ دینی بهتر از دین محمّد ج در این زمینه نیست.[10]
زمانی که پیامبر ج به مبارزه برمیخیزند و جهاد در برابر مشرکان و مخالفان را انتخاب میکنند، آیا بدین معناست که رحمت و مهربانی خویش را رها نموده و هدف اول و آخر ایشان ریختن خونها و توجّهنکردن به عهد و حرمتهاست؟!
در گفتار بعدی، این موضوع روشن خواهد گشت.
مبارزه و نبرد از دیدگاه اسلام، آداب و احکامی سرشار از نرمی و مهربانی دارد.
یکی از پایههای سیاست نظامی اسلام این است که تعرّض و آزاررساندن علیه کسانی که با اسلام و مسلمانان نمیجنگند را ممنوع کرده است؛ افرادی همچون راهبان، کشاورزان، زنان، کودکان، افراد سالخورده، کارگران، دیوانگان، نابینایان و برجایماندگان.
برخی از فقیهان کشتن فرد نابینا و برجایمانده را جائز نمیدانند هر چند در زمینۀ جنگی و نظامی صاحب نظر و تدبیر باشد.
همچنین کشتن زنان ممنوع است هر چند برای دفاع از دژها به کار گرفته شوند یا اشیائی مانند سنگ پرتاب کنند، زیرا الله ﻷ میفرماید:
﴿وَقَٰتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِینَ یُقَٰتِلُونَکُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِینَ﴾ [البقرة: 190]
«و در راه الله با کسانی که با شما میجنگند، جنگ کنید، و از حد تجاوز نکنید، که الله تجاوزگران را دوست ندارد.»
آیۀ فوق مبارزه را در برابر مبارزه قرار داد.
پیامبر ج فرمودند کسی که نمیجنگد، نباید کشته شود و وقتی زنی را در یکی از غزوهها دیدند که کشته شده است، این کار را نپسندیدند و فرمودند: «مَا کَانَتْ هَذِهِ لِتُقَاتِلَ»[11]؛ «این زن که جنگجو نبوده [و نمیجنگیده] است!»
اگر جنگجویان کودکان و زنان را در جلوی خویش، به عنوان سپر قرار دهند، باید که از مبارزه دست بکشیم مگر اینکه این کار را وسیلۀ پیروزی و غلبه بر ما بگردانند و بترسیم که لشکریان اسلام شکست بخورند.
علاوه بر این، اسلام مثلهکردن [تکّهکردن] دشمن جنگجو را جایز نمیداند. پیامبر ج فرمودند: «وَلَا تَمْثُلُوا، وَلَا تَقْتُلُوا وَلِیدًا»[12]؛ «مُثله [بریدن گوش و بینی] نکنید و کودکی را نکشید.»
همچنین بردن سرها از شهری به شهر دیگر یا انتقال آنها به نزد والیان و حاکمان را ممنوع نموده و ابوبکر صدّیق س این کار را نپسندید؛ بیهقی از عقبه بن عامر جهنی روایت میکند که عمرو بن عاص و شرحبیل بن حسنه، عقبه را با سر «یناق» از سرزمین شام نزد سیّدنا ابوبکر س فرستادند و زمانی که نزد وی آمد، این کار را رد نمود و عقبه به او گفت: ای خلیفۀ پیامبر ج! آنان این کار را با ما انجام دادند.
ابوبکر صدّیق س گفت: آیا از فارس و روم پیروی میکنید؟!
سری را نزد من نیاورید و همان نامه و خبر کافی است.[13]
امام احمد و ابوداود از طریق عمران بن حصین و سمره بن جندب ب روایت کردهاند که پیامبر ج مُثلهکردن را منع نمودند.[14]
مُثله یعنی آزاررساندن و مجازات مقتول با قطع اعضای وی و تغییر خلقت و چهرۀ او قبل یا بعد از کشتهشدن؛ مانند اینکه بینیاش بریده شود یا گوشش کنده شود یا چشمانش کور گردد و سایر اعضایش ناقص و معیوب شود.[15]
دین اسلام برای اسیر تنها یک حکم صادر ننموده، بلکه امر وی را موکول به امیری که آگاه از مصلحت جنگ است، کرده و او میتواند که از وی فدیه بگیرد یا بدون فدیه، آزادش کند.
یکی دیگر از آداب جنگ در اسلام، این است که امنیّت محارب و دشمن حفظ گردد و اگر یکی از افراد لشکر محاربی را پناه داد، باید احترام این امان و پناهدادن نگه داشته شود و کسی حق ندارد به وی آزار و اذیّت رساند.
رسول الله ج به همین مطلب اشاره نموده و میفرمایند: «وَیَسْعَى بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ»[16]؛ «پایینترین فرد آنان [یعنی مسلمانان] میتواند از طرفشان پیمان [و اماننامه] منعقد سازد.»
پیامبر ج امان امّهانی؛ دختر ابوطالب را برای مردی از مشرکان تایید کرده و فرمودند: «قَدْ أَجَرْنَا مَنْ أَجَرْتِ یَا أُمَّ هَانِئٍ»[17]؛ «ای امّهانی! قطعا ما پناه دادیم کسی را که تو پناه دادی.»
در دوران خلافت سیّدنا عمر س بردهای ساکنان شهری در عراق را امان داد و فرماندۀ لشکر؛ یعنی ابوعبیده به عمر فاروق ب نامه نوشت و نظر وی را در این باره جویا شد. سیّدنا عمر در جوابش این گونه نوشت: «بدون تردید الله ﻷ وفاداری را مهم و باارزش قرار داده و تا زمانی که [به عهد و پیمانتان] وفا نکنید، وفادار نمیشوید، پس به عهدشان وفا کنید و از آنان درگذرید.»[18]
یکی دیگر از آداب جنگ در اسلام که بیانگر مهربانی و نرمی دین اسلام است، نکویی و خوشرفتاری با سفیران دشمن و آزارنرساندن به آنان است. گاهی اوقات فرستادۀ دشمن به قصد صلح یا کار دیگری نزد مسلمانان میآید و باعث کاهش ضررهای جنگ میشود و از این رو، شایسته است که آزاری به وی نرسد و از امنیت کامل برخوردار باشد تا به نزد قومش برگردد، زیرا اذّیت و آزار این افراد باعث میشود ارتباط میان دو گروه قطع گردد و راه گفتگوهایی که منجر به عدمدرگیری یا پایاندادن به جنگ میشود، بسته و مسدود گردد.
تعرّض و آزاررساندن به سفیر و فرستادۀ دشمن با اخلاق نیکو و جوانمردی منافات دارد، هر چند قومش او را بدین سبب فرستاده باشند که قصدشان مبنی بر مبارزه علیه ما را اعلان نماید یا اینکه سخنی در گرامیداشت قوم خود به قصد فخر و تهدید بزند.
نظام اسلام در جنگ بر پایۀ این اصلِ پسندیده و نیکوست.[19]
ابورافع نامهای از قریش را نزد پیامبر ج آورد و زمانی که ایشان را دید، علاقهمند به اسلام شد و گفت: ای رسول الله ج! سوگند به الله که دیگر پیش آنان نخواهم رفت. پیامبر ج فرمودند: «إِنِّی لَا أَخِیسُ بِالْعَهْدِ، وَلَا أَحْبِسُ الْبُرُدَ، ارْجِعْ إِلَیْهِمْ، فَإِنْ کَانَ فِی قَلْبِکَ الَّذِی فِیهِ الْآنَ، فَارْجِعْ»؛ «هرگز من عهد و پیمان را نمیشکنم و سفیران [و نامهرسانها] را نگه نمیدارم. به سویشان برگرد و اگر آنچه اکنون در دلت است، باقی بود، دوباره باز گرد.»
او میگوید: من رفتم و دوباره نزد رسول الله ج آمدم و مسلمان شدم.[20]
مختصری از آداب جهاد و مبارزه در اسلام بیان گردید؛ آدابی که دیدگاه مردم را دربارۀ جنگ تغییر داد، چون گمان میکردند که مهربانی و نرمی با جنگ منافات دارد و جنگ یعنی ترشرویی و خشونت و سنگدلی در هر حالتی.
بویژه جنگهای امروزی که تر و خشک را میسوزاند و کاملا وحشیگری است و بویی از مهربانی و شفقت در زمان جنگ و پس از اتمام آن، نبرده است.
کسی که به تاریخ شکوهمند اسلام و سیرۀ پیامبر بزرگمان ج بنگرد، نرمی و مهربانی را به طور روشن میبیند – چنانکه قبلا این موضوع بیان شد- و رسول الله ج پس از جنگ و غلبه بر دشمنان کینهتوز خویش که تمامی راهها و اسباب را برای آزاررساندن به پیامبر ج در پیش گرفتند نیز مهربان و عادل بودند.
اگر به دنبال نمونهای هستی که دلت را استوار سازد، به سیرۀ پیامبر ج در فتح مکّه که پس از مبارزهای سخت و تلخ و برخورد بد و ناشایست قریش با پیامبر ج و صحابه به وقوع پیوست، دقّت کن.
پس از اینکه پیامبر ج بر این افراد پیروز شدند و کاملا آنان را در اختیار گرفتند و به سبب رفتار بد قریش، گمانهای زیادی به ذهنشان خطور کرد و فکر میکردند که پیامبر همچون جبّاران به قصد انتقام وارد مکّه خواهند شد، ناگهان متواضعانه و با خشوع کامل در برابر پروردگار خویش وارد آنجا شدند بدون اینکه به سبب پیروزی مغرور شوند یا دشمنانشان را سرزنش نمایند.
زمانی که پیامبر ج قریش را دیدند در حالی که آنان توقّع انتقام داشتند و نیز لشکر صحابه ش را دیدند که منتظر کوچکترین اشاره از پیامبر ج بودند تا دودمان قریش را به باد دهند، خطاب به قریش فرمودند: «ما تَظُنُّونَ أنِّی فاعِلٌ بکم»؛ «فکر میکنید که با شما چکار میکنم؟»
گفتند: برادری بخشنده و پسر برادری جوانمرد هستی.
پیامبر ج فرمودند: «فاذْهَبوا فأنتم الطُّلَقاء»[21]؛ «بروید که شما آزادید.»
مهربانی و تسامح مسلمانان و رعایت آداب جنگ تاثیر فراوانی بر بسیاری از دشمنانشان داشت، به گونهای که از دین اسلام و پیامبر ج و مهربانی مسلمانان و خوشرفتاری آنان شگفتزده میشدند.
آنان مهربانی و عدالتی را که در بین ملّت خویش نیافته بودند را از مسلمانان دیدند و این مسأله باعث شد که بسیاری مسلمان شوند. موارد زیادی در این زمینه وجود دارد.
26-4. نمونههایی از اخلاق و خوشرفتاری مسلمانان در حوزۀ جهاد
یکی از نمونههای خوشرفتاری مسلمانان در میدان جهاد این است که بسیاری از رهبران صلیبیها و مردمی که به منظور گردنزدن مسلمانان، مسافتهایی طولانی را طی کردند و تمامی تلاششان را برای پایاندادن به دعوت اسلامی به کار بردند، در پناه دعوت اسلامی قرار گرفتند، و این مورد یکی از شگفتانگیزترین آثار و نتایج تسامح و مدارای اسلامی است!
«در جنگ صلیبی اول، رینود؛ فرماندۀ لشکرهای آلمانی مسلمان شد و افراد زیادی نیز به همراه او اسلام آوردند.
در جنگ صلیبی دوم نیز تعداد بسیاری مسلمان شدند، چنانکه سیر توماس این مطلب را از راهبی از راهبان سنت دنیس که کشیش معبد خصوصی لوئی هفتم بود، نقل میکند و در این نبرد، گروه بزرگی وی را همراهی کردند. اکنون به سخن زیبا و جذّاب این راهب دقّت کنید:
"وقتی صلیبیها به سمت بیت المقدس میرفتند، هنگام عبور از کوههای آناتولی با لشکری از مسلمانان برخورد کردند و شکست بدی را متحمّل شدند.
آنان در سال 1148 م از مسیر کوهستانی فریگیا [فریگیه] گذشتند و با سختیها و مشکلات فراوانی به لنگرگاه ازالیا [أضالیا] رسیدند. و از آنجا توانستند که پس از برآوردهساختن درخواستهای گزاف تاجران یونانی، از طریق دریا به انطاکیّه روند. آنان مبالغ هنگفتی پرداخت کردند و پس از خود، زخمیما، بیماران و حاجیانی بر جای گذاشتند. لوئی نیز 500 مارک [واحد پول آلمان] به یونانیها داد که به این ضعیفان توجّه کنند تا نجات یابند و نیروهای یونانی آنان را همراهی کنند تا به افرادی که قبلا رفته بودند، رسند. امّا یونانیان خیانتکار منتظر ماندند تا اینکه لشکر صلیبیها دور شد، و آنان به مسلمانان ترک رسیدند و خبر دادند که این لشکر، حاجیان و بیماران و زخمیهایی دارد و بر اثر ترس و ناتوانی نتوانستهاند به راه خود ادامه دهند. سپس نشستند در حالی که به بیچارگی و بیماری برادران دینی خود و نیز تیرهایی که از طرف مسلمانان علیه آنان پرتاب میشد، نگاه میکردند.
وقتی صلیبیهای عقبمانده بر اثر سختیها و مصیبتهای فراوان به تنگنا رسیدند، 3 یا 4 هزار نفر از قلعه و دژهایشان بیرون شدند در حالی که قصد نجات خویش را داشتند. مسلمانان آنان را محاصره کرده و بستند و سپس به اردوگاههای صلیبیان حمله بردند و کسانی که در آنجا بودند و افرادی که از آنجا خارج شدند، هیچ امیدی برای نجات نداشتند، امّا وقتی مسلمانان بیچارگی و بدبختی و زیان دشمنانشان را دیدند، دلهایشان نرم شد و نسبت به دشمنان بینوای صلیبی خود مهربان شدند. در نتیجه، به بیماران رسیدگی کردند، به فقیران انفاق و بخشش نمودند، و از روی سخاوت و کرم، به مسکینان طعام و غذا دادند و حتّی برخی از آنان بوسیلۀ خریدن یا حیله و یا به زور، پولهای فرانسوی را که یونانیان از آنان گرفته بودند، پس گرفتند و به خودشان برگرداندند یا میان صلیبیهای نیازمند تقسیم کردند.
«بدون تردید رفتار این بیدینان – منظورش مسلمانان است- با زائران و درماندگان مسیحی و رفتار یونانیانی که برادران دینی خود را فریب دادند و اموالشان را گرفته و به آنان ضرر رساندند، تفاوت بسیاری با هم دارد.
آن قدر تفاوت داشت که صلیبیها بدون اینکه مجبور شوند، دین دشمنان خویش؛ یعنی اسلام را پذیرفتند.
این افراد از برادران خود وقتی به آنان بدی کردند، جدا شدند و 3 هزار نفر ملحق به لشکر اسلام شده و مسلمان گشتند.
بدون تردید مهربانی و بخشش تاثیر بیشتری از خیانت داشت!
افسوس که مسلمانان به آنان نان دادند و باور و اعتقادشان را گرفتند!
بدون اینکه حتّی یک نفر از آنان بر ترک دینش مجبور شود، آیین مسیحیّت را رها کردند.»
این سخنان را آن راهب بر زبان میآورد!
صلیبیها آن قدر از شجاعت و فضائل صلاح الدّین شگفتزده شدند که بسیاری از امیران و رعیّت آنان دین و خانوادۀشان را ترک کردند و مسلمان شدند.
همچون مسلمانشدن رهبر انگلیسی «روبرت سنت الیان» که پیش از پیروزی صلاح الدّین در نبرد سرنوشتساز حطیّن و اسیرشدن پادشاه قدس صورت گرفت.
یکی از مورّخان مسیحی مینویسد: در شب جنگ، شیطان بر 6 نفر از فرماندهان این پادشاه چیره گشت و آنان مسلمان شدند و بدون اینکه از طرف کسی مجبور شوند، به صف دشمنان پیوستند.
کار بریمون [برموند] سوم؛ امیر طرابلس شام به جایی رسید که با صلاح الدّین توافق کرد قومش را به اسلام فرا خواند.[22]
پس از صلاح الدّین نیز زمانی که صلیبیها برای سومین بار و به منظور انتقام سقوط بیتالمَقدَس شروع به جنگ کردند و شهر «عکا» را محاصره نمودند و با مشکلات و گرسنگی روبرو شدند، بسیاری از آنان به سمت مسلمانان آمدند و برخی مسلمان شده و گروهی نیز به نزد قومشان برگشتند و تعدادی هم بر همان آیین مسیحی باقی ماندند و بقا را به شرط اینکه در صف مسلمانان بجنگند، انتخاب کردند.
سر جان مندویل؛ یکی از معاصران صلیبیها در این زمینه میگوید: «برخی از مسیحیان به سبب فقر، نادانی یا بدبختی خود دینشان را رها کرده و عرب میشدند.»
به طور طبیعی از فردی صلیبی همچون سر جان انتظار دیگری جز این نمیرود که هدایت مورد نظر مسلمانان را نادانی و بدبختی معرّفی کند.
آنچه مهم به شمار میرود، این است که فقیران و نادانان و گمراهانی که سر جان مندویل از آنان نام میبرد و به قصد نابودی اسلام آمده بودند، از روی میل و با علاقۀ خود مسلمان گشتند و با دعوت و ارشاد و نه زور و اجبار، جذب این دین شدند. و حتّی برخی از مورّخان مسیحی و معاصر فتح اسلامی و بازپسگیری بیت المقدس و نیز مدّتهایی پس از آن و بعد از فروپاشی دولتهای اروپایی در سرزمین شام؛ تمامی آنان اشاره میکنند که مسیحیان خوشحال بودند که از تحت سلطه و حکومت صلیبیها خارج شدند.
سر توماس در این باره میگوید: «آنان خیلی مطمئن و خوشحال، حکومت اسلام را پذیرفتند و حاکمان مسلمان همچون گذشته در برابر ملّتهای دیگر، تسامح و سعۀ صدر داشتند.»
استاد عبدالرّحمان عزام / میگوید: «آنچه بیان کردیم نمونههایی از انتشار دعوت محمّدی بوسیلۀ دلیل و برهان در میان سرسختترین دشمنان کینهتوزش و در تاریکترین دوران حکومت اسلامی؛ یعنی زمان غارتهای صلیبیها و قوم مغول و تاتار بود، امّا شاهدی دیگر از کشیش خراسان در بهترین دوران دولت اموی عربی نیز وجود دارد که با بیان آن، این بخش را به پایان میبریم. کشیش یوساب سوم در نامهای طولانی که به یکی از همکاران روحانی خویش نوشت، چنین میآورد: «ای پدر! فرزندانت کجا شدند؟! آن ملّت بزرگ؛ مردم مَرو کجا رفتند؟! مصیبتی به آنان نرسید و توسّط شمشیر سقوط نکردند و با آتش شکنجه نگشتند، بلکه متاع دنیا به آنان رسید و از دینشان برگشتند و خود را همچون دیوانگان در پرتگاه هلاکت و کفر انداختند. فقط دو نفر کشیش که توانستند خود را از این آتش کفر – یعنی اسلام- نجات دهند، بقیّه به هلاکت رسیدند. افسوس بر هزاران نفری که نام و صفات مسیحیت را با خود یدک میکشند، امّا یک شهید و جاننثار برای این آیین پیدا نمیشود!
و کجا شد کلیساهای کرمان و معابد فارس؟!
آمدن شیطان یا پادشاه یا امیر و یا فرمان خلیفه و حاکمی آن را از بین نبرد.
جادوگری با استعداد و سخنور و دارای قدرت شیطانی آن را از بیان نبرد، بلکه ساحری بود که وقتی سرش را تکان داد، تمامی کلیساهای فارس بر زمین فرو ریختند!
امّا قوم عرب که چنانکه میدانی الله تعالی پادشاهی دنیا را به آنان بخشیده است- و از دیدگاه تو چنین هستند- به دینمان ضرری نرساندند و بر کلیساها و معابد ما ستم نکردند، و حتّی دینمان را تایید کردند و آن را بر سایر ادیان برتری دادند و راهبان و کشیشان ما را اکرام نمودند و به اولیای ما احترام گذاشتند و بخششهایی به معابدمان کردند، پس چرا ساکنان مرو آیین مسیحی را رها کرده و به قوم عرب نزدیک شدند در حالی که خودشان میدانند و میگویند: قوم عرب از آنان نخواستند که دینشان را تغییر دهند، بلکه به طور کامل به آنان اختیار دادند و فقط درخواست مالیات اندکی از این افراد داشتند، ولی آنان جاودانگی روحشان در دین مسیح را با متاعی اندک عوض کردند!»[23]
[1]- نک: وجوب التّعاون بین المسلمین، عبدالرّحمان سعدی، ص 7.
[2]- همان، صص 7- 8.
[3]- همان، ص 8- 30.
[4]- نک: تلبیس مردود فی قضایا حیّة، صص 95- 98.
[5]- نک: همان، صص 98- 99.
[6]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 123؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1904.
[7]- نک: تلبیس مردود فی قضایا حیّة، صص 100- 102.
[8]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3367؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2327.
[9]- نک: حدائق الأنوار، ج 1، ص 44 و ج 2، ص 509؛ محمّد ج رسول الله وخاتم النّبیّین، ص 104؛ محمّد ج رسول الله، محمّد رضا، ص 230.
[10]- نک: مقالۀ «نبیّ الملحمة» از عبدالصّبور مرزوق در کتاب محمّد رسول الله نوشتۀ احمد تیمور پاشا، صص 181- 185.
[11]- سنن أبی داود، شمارۀ حدیث: 2669؛ صحیح ابن حبان، شمارۀ حدیث: 4791.
[12]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1731.
[13]- سنن بیهقی، ج 9، ص 132؛ در تلخیص الحبیر، ج 4، ص 288 آمده که اسناد این روایت، صحیح است.
[14]- مسند احمد، ج 4، صص 439، 440 و 460؛ ابوداود، شمارۀ حدیث: 2667؛ آلبانی در صحیح سنن أبی داود، شمارۀ حدیث: 2322، این حدیث را صحیح میداند.
[15]- نک: جامع العلوم والحکم، ابن رجب، ج 1، صص 390- 392.
[16]- المستدرک، حاکم، شمارۀ حدیث: 2623؛ سنن أبی داود، شمارۀ حدیث: 4530؛ آلبانی در صحیح سنن أبی داود، شمارۀ حدیث: 3797، روایت مذکور را صحیح میداند.
[17]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 350، 3000 و 5806؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 336.
[18]- تاریخ طبری، ج 3، ص 188.
[19]- نک: رسائل الإصلاح، ج 1، صص 117- 118؛ آداب الحرب فی الإسلام، محمّد خضر حسین، ص 45.
[20]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 23908؛ ابوداود، شمارۀ حدیث: 2758؛ المستدرک حاکم، شمارۀ حدیث: 6538؛ آلبانی در صحیح سنن أبی داود، شمارۀ حدیث: 2396، این روایت را صحیح دانسته است.
[21]- نک: السّنن الکبری، بیهقی، ج 9، ص 118؛ فتح الباری، ابن حجر، ج 8، ص 18.
مختصری از احکام و آداب جنگ بیان گردید و جزئیّات بیشتر و تبصرهها و سایر احکامش در تفاسیر، کتابهای فقهی، شروح حدیثی و کتابهایی که در مورد جنگ و جهاد و امثال آن نوشته شده، آمده است.
برای اطّلاعات بیشتر، نک: المبسوط، سرخسی، ج 10، ص 5؛ شرح فتح القدیر، ابن همام، ج 4، ص 90؛ المغنی، ابن قدامه، ج 9، ص 326؛ روضة الطّالبین، نووی، ج 10، ص 150؛ آداب الحرب، محمّد خضر حسین؛ قواعد الحرب فی الشّریعة الإسلامیّة، عواض وذینانی.
[22]- نک: الرّسالة الخالدة، عبدالرّحمان عزام، صص 313- 315.
[23]- همان، صص 313- 320.
بدون تردید دین اسلام خشونت را رد نمود و مردم را از آن بر حذر داشت و آنان را از پیامد و عواقب بدش باخبر ساخت.
همان گونه که نرمی و مدارا را واجب گرداند و مردم را به این کار تشویق کرد.
متون فراوانی از قرآن و سنّت، به طور صریح یا تلویحی در این زمینه آمده و مردم را به مهربانی و ملایمت فرمان داده و آنان را از خشونت باز میدارد. یا اینکه نرمی و مدارا را ستوده و خشونت و درشتی را نکوهش کرده است. اسلام این موارد را در زمینههای مختلفی یادآورد شده است؛ همچون در عمل دعوت إلی الله، دعوت به تغییر و اصلاح یا در امور خصوصی و عمومی.
الله متعال خطاب به هارون و موسی إ میفرماید:
﴿ٱذۡهَبَآ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ٤٣ فَقُولَا لَهُۥ قَوۡلٗا لَّیِّنٗا لَّعَلَّهُۥ یَتَذَکَّرُ أَوۡ یَخۡشَىٰ﴾ [طه:43-44]
«به سوی فرعون بروید، بیگمان او سرکشی کرده است. پس به نرمی با وی سخن بگویید، شاید که پند گیرد یا [از پروردگارش] بترسد.»
موسی ÷ بهترین و نرمترین سخن را در خطاب ستمگری که به قومش میگفت: من پروردگار بزرگ شما هستم، به کار بود. الله ﻷ به سیّدنا موسی فرمان داد که:
﴿فَقُلۡ هَل لَّکَ إِلَىٰٓ أَن تَزَکَّىٰ١٨ وَأَهۡدِیَکَ إِلَىٰ رَبِّکَ فَتَخۡشَىٰ﴾ [النّازعات: 18-19]
«پس به او بگو: آیا میخواهی پاکیزه شوی؟ و من تو را به سوی پروردگارت هدایت کنم، آنگاه [از او] بترسی [و فرمانبردار شوی]؟!»
ابن قیّم / میگوید: «به فرمانبرداری سیّدنا موسی دقّت کن که وقتی دستور یافت، چگونه به فرعون گفت:
﴿هَل لَّکَ إِلَىٰٓ أَن تَزَکَّىٰ١٨ وَأَهۡدِیَکَ إِلَىٰ رَبِّکَ فَتَخۡشَىٰ﴾ [النّازعات: 18-19]
«آیا میخواهی پاکیزه شوی؟ و من تو را به سوی پروردگارت هدایت کنم، آنگاه [از او] بترسی [و فرمانبردار شوی]؟»
بنابراین با او به شیوۀ سؤال و درخواست پاسخ و نه به عنوان دستور و فرمان سخن گفت و فرمود: ﴿إِلَىٰٓ أَن تَزَکَّىٰ﴾؛ «تا پاکیزه شوی.»، امّا نگفت: «تا اینکه تو را تزکیه کنم.»
فعل را به خود فرعون نسبت داد و از اصطلاح تزکیه استفاده کرد، چون مفهوم برکت و خیر و رشد را میرساند.
سپس عرض کرد: ﴿وَأَهۡدِیَکَ إِلَىٰ رَبِّکَ﴾؛ یعنی همچون راهنمایی باشم که در جلو و پیش روی تو میرود.
و گفت: ﴿إِلَىٰ رَبِّکَ﴾؛ درخواست میکند به پروردگاری که او را آفریده و روزی میدهد و با نعمتهای کوچک و بزرگش وی را پرورش میدهد، ایمان بیاورد.»[1]
گفتگویی که با رعایت ادب و سینهای باز ارائه شود، دلها آن را میپسندند و جانها به آن مشتاق میشوند و گوشها آن را شنیده و آرام میگیرند.
الله تعالی بر ما منّت گذاشت که پیامبر اسلام ج را مهربان و دوستدار نرمی و مدارا گرداند و خشونت و درشتی را از وی دور ساخت. الله تعالی در این زمینه میفرماید:
﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِکَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِ﴾ [آلعمران: 159]
«پس به [سبب] رحمت الهی است که تو با آنان نرمخو [و مهربان] شدی، و اگر تندخو و سختدل بودی، قطعا از اطرافت پراکنده میشدند، پس از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کارها، با آنان مشورت کن.»
بدون تردید سیره و رفتار پیامبر ج در گفتار و سایر امور بر اساس این ویژگی و صفت کریمانه بود؛ صفتی که هر کس از آن برخوردار باشد، بر دلها تسلّط مییابد.
رسول الله ج علاوه بر اینکه خودشان مهربان و نرمخو بودند، دیگران را نیز به این کار تشویق نموده و فضایل آن را بیان میکردند.
ایشان میفرمایند: «إِنَّ اللهَ رَفِیقٌ یُحِبُّ الرِّفْقَ، وَیُعْطِی عَلَى الرِّفْقِ مَا لَا یُعْطِی عَلَى الْعُنْفِ، وَمَا لَا یُعْطِی عَلَى مَا سِوَاهُ»[2]؛ «قطعا الله متعال مهربان است و به سبب نرمی، پاداش [و نتایجی] میدهد که آن را در صورت خشونت و سایر صفات نمیدهد.»
همچنین فرمودند: «إِنَّ الرِّفْقَ لَا یَکُونُ فِی شَیْءٍ إِلَّا زَانَهُ، وَلَا یُنْزَعُ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا شَانَهُ»[3]؛ «همانا نرمی [و مدارا] در هر چیزی [کاری] که باشد، قطعا باعث زینت آن میشود و از هر چیزی که گرفته شود، حتما سبب عیب [و زشتی] آن میگردد.»
زمانی که رسول الله ج ابوموسی اشعری و معاذ ب را به سوی یمن فرستادند، به آن دو فرمودند: «یَسِّرَا وَلاَ تُعَسِّرَا، وَبَشِّرَا وَلاَ تُنَفِّرَا، وَتَطَاوَعَا وَلاَ تَخْتَلِفَا»[4]؛ «[بر مردم] آسان بگیرید و سخت نگیرید، مژده [و امید] دهید و [آنان را] متنفّر [و بیزار] نسازید و از یکدیگر اطاعت کنید و اختلاف نورزید.»
علاوه بر موارد فوق، نمونههای بسیاری از سیرۀ پیامبر ج در این زمینه وجود دارد؛ از جمله اینکه در صحیح بخاری و صحیح مسلم، روایت شده که مردی نزد رسولالله ج آمد و طلبش را درخواست نمود و سخن تندی گفت. صحابه ش خواستند که جلویش را [با زبان یا دست] بگیرند، امّا پیامبر ج فرمودند: «دَعُوهُ، فَإِنَّ لِصَاحِبِ الحَقِّ مَقَالًا»[5]؛ «وی را رها کنید، که صاحب حق، حقّ سخنگفتن و دفاع از خود را] دارد.»
همچنین نقل شده که گروهی از یهودیان نزد پیامبر ج آمده و گفتند: «السّام علیکم»؛ یعنی در عوض «السّلام»، «السّام» که به معنای مرگ است را به کار بردند، ولی پیامبر ج فقط فرمودند: «وعلیکم».
و زمانی که أمّ المؤمنین عایشه ل در پاسخشان عرض کرد: «وعلیکم السّام واللّعنة»، رسول الله ج فرمودند: «مَهْلًا یَا عَائِشَةُ، فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الرِّفْقَ فِی الأَمْرِ کُلِّهِ»[6]؛ «ای عایشه! آرام بگیر که الله تعالی نرمی در هر کاری را دوست دارد.»
در صحیح بخاری نقل شده که أمّ المؤمنین عایشه در توصیف پیامبر ج میگفت: «سوگند به الله که هرگز برای خودشان انتقام [و خشم] نمیگرفتند تا زمانی که حرمات الهی شکسته نمیشد که در این صورت، برای رضای الله متعال انتقام [و خشم] میگرفتند.»[7]
اگر سیرۀ پیامبر ج را به دقّت بررسی نمایی، قطعا ایشان را همان گونه که عایشه ل توصیف نمود، نرمخو و بردبار مییابی؛ رسول الله ج هرگز کسی را که به ایشان بدی کرده بود، مجازات نکرده و بر فردی که با ایشان بد سخن میگفت، خشم و کینه نمیگرفتند، بلکه بدی را با نیکی و خشونت را با نرمی و مدارا پاسخ میگفتند مگر اینکه بدی از حد میگذشت و در راه دعوت، مانعی ایجاد میشد یا در نظام امّت خلل و شکافی به وجود میآمد.[8]
پس نرمی و مدارا بهتر و شایستهتر بوده و پیامبر ج در اصل این گونه بودند، امّا با وجود این، قاطعیّت و دوراندیشی نیز لازم است؛ آن هم در شرایطی ویژه و از افراد خاصّی و در حقّ کسی که مستحقّ آن است؛ مثلا اگر فردی دارای مقام و منصبی باشد که مقتضی قاطعیّت و احتیاط است و فسادی به دنبال ندارد، باید این روش و شیوه را در پیش گیرد.
به همین سبب، موسی ÷ در ابتدای کار – چنانکه قبلا بیان شد- بسیار مهربان و نرمخو بود، امّا وقتی تکبّر و لجاجت و تلاش فرعون برای بازداشتن مردم از هدایت را دید و این موارد برایش روشن گشت، به درشتی با وی سخت گفت، چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:
﴿وَإِنِّی لَأَظُنُّکَ یَٰفِرۡعَوۡنُ مَثۡبُورٗا﴾ [الإسراء: 102]
«و من ای فرعون! یقیناً تو را هلاکشده میپندارم.»
این شیوۀ سخن کجا و سخنان ابتدایی او کجا؟!
الله ﻷ میفرماید:
﴿۞وَلَا تُجَٰدِلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ إِلَّا بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ إِلَّا ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنۡهُمۡۖ﴾ [العنکبوت: 46]
«و با اهل کتاب فقط به روشی که بهتر است، مجادله کنید، مگر با کسانی از آنان که ستم کردند.»
ابراهیم ÷ به قومش گفت:
﴿أُفّٖ لَّکُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾ [الأنبیاء: 67]
«اف بر شما و بر آنچه به جای الله میپرستید، آیا نمیاندیشید؟!»
پیامبر ج در زمان نیاز، همین شیوه را در پیش میگرفتند.
مانند ماجرای دزدی آن زن مخزومی که در صحیح بخاری و صحیح مسلم بیان شده است؛ از أمّ المؤمنین عایشه ل روایت شده که برای قریش، مسألۀ آن زن مخزومی که دزدی کرده بود، مهم بود و بدین سبب گفتند: چه کسی در این باره با پیامبر ج صحبت میکند و چه کسی جرأت این کار را دارد مگر اسامه؛ محبوب رسول الله ج؟!
او با پیامبر ج در این زمینه گفتگو کرد ، امّا ایشان فرمودند: «أَتَشْفَعُ فِی حَدٍّ مِنْ حُدُودِ اللَّهِ؟!»؛ «آیا در حدّی از حدود الهی درخواست عفو داری؟!»
پس از آن، برخاسته و فرمودند: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا ضَلَّ مَنْ قَبْلَکُمْ، أَنَّهُمْ کَانُوا إِذَا سَرَقَ الشَّرِیفُ تَرَکُوهُ، وَإِذَا سَرَقَ الضَّعِیفُ فِیهِمْ أَقَامُوا عَلَیْهِ الحَدَّ، وَایْمُ اللَّهِ، لَوْ أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، سَرَقَتْ لَقَطَعَ مُحَمَّدٌ یَدَهَا»[9]؛ «ای مردم! کسانی که پیش از شما بودند، گمراه شدند؛ [چون] آنان وقتی انسان شریفی دزدی مینمود، رهایش میکردند، ولی زمانی که فرد ضعیفی دزدی مینمود، حد را بر وی اجرا میکردند. سوگند به الله که اگر فاطمه؛ دختر محمّد ج دزدی میکرد، حتما محمّد ج دستش را قطع مینمود.»
امام بخاری / در صحیح خود، بخش آداب، فصلی را با عنوان «ما یجوز من الغضب والشّدة لأمرالله» آورده و 5 حدیث را در این باره بیان میکند.[10]
به طور خلاصه، اصل بر نرمی و مدارا بوده و این کار بهتر و شایستهتر است تا زمانی که نیازی به قاطعیّت نباشد. همچنین قاطعیّت و سختگیری برای هر کسی مناسب نیست؛ بویژه برای افرادی که از لحاظ سنّی یا علمی معتبر نیستند یا اینکه در نزد مردم جایگاه و موقعیّتی ندارند.
پیامبر ج با توجّه به شرایط مردم، با آنان به نرمی رفتار مینمودند یا اینکه با قاطعیّت برخورد میکردند؛ ایشان در اصل نرمخو و مهربان بودند و نیز با جاهلان، افراد کوچک، تازه مسلمانشدهها و در شرایط و مواردی که نرمی و مدارا بهتر و شایستهتر به نظر میرسید.
و گاهی اوقات، اگر از برخی افراد کار ناشایستی سر میزد، خشمگین میشدند؛ مثلا از کسانی که با ایشان زیاد نشست و برخاست داشتند یا دارای علم و پارسایی و تقوا بودند.[11]
همچنین با سرکشان، متکبّران، تمسخرکنندگان و سبکشمارندگان دعوت، قاطع و مصمّم بودند. بنابراین همان گونه که تندی و سختگیری در جای مناسب، حکمت و دوراندیشی است، نرمی و مدارا نیز در محلّ خود و مورد مناسب، نشانۀ حکمت و پسندیده است.
25- 1. نمونههایی از نرمی و مدارای پیامبر ج با مخالفان
در سیرۀ پیامبر ج نمونههای بسیاری وجود دارد که بیانگر نرمخویی و مدارای ایشان با مخالفان و پیروان ادیان و مذاهب دیگر است. اکنون دو نمونه از این قبیل بیان میگردد:
نمونۀ اول: در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از سعید بن ابی سعید نقل شده که میگفت از ابوهریره س چنین شنیدم: «پیامبر ج لشکری را به سوی نجد فرستادند و آنان مردی را از بنیحنیفه به نام ثمامه بن أثال؛ رئیس و بزرگ اهالی یمامه را آوردند و به یکی از ستونهای مسجد بستند. رسول الله ج نزد وی آمده و پرسیدند: «مَاذَا عِنْدَکَ یَا ثُمَامَةُ؟»؛ «ای ثمامه! با خود چه داری [یعنی گمان میکنی که با تو چه خواهم کرد]؟!»
او پاسخ داد: خیر و خوبی دارم؛ اگر [مرا] بکشی، صاحب خونی را میکشی و اگر عفو کنی، بر انسانی سپاسگزار میبخشی و اگر مال میخواهی، درخواست کن که هر چه دوست داری به تو داده شود.
رسول الله ج از نزدش رفتند و فردای آن روز آمده و فرمودند: «مَاذَا عِنْدَکَ یَا ثُمَامَةُ؟»؛ «ای ثمامه! با خود چه داری [یعنی گمان میکنی که با تو چه خواهم کرد]؟!»
ثمامه گفت: همان چیزی که [دیروز] گفتم؛ اگر [مرا] بکشی، صاحب خونی را میکشی و اگر ببخشی، بر انسانی سپاسگزار میبخشی و اگر مال میخواهی، درخواست کن که هر چه میخواهی به تو داده شود.
دوباره پیامبر ج رهایش کردند و روز بعد آمده و پرسیدند: «مَاذَا عِنْدَکَ یَا ثُمَامَةُ؟»؛ «ای ثمامه! با خود چه داری [یعنی گمان میکنی که با تو چه خواهم کرد]؟!»
ثمامه گفت: همان چیزی که [دیروز] گفتم؛ اگر [مرا] بکشی، صاحب خونی را کشتهای و اگر عفو نمایی، بر انسانی سپاسگزار میبخشی و اگر مال میخواهی، درخواست کن که هر چه دوست داری به تو داده شود.
سپس رسول الله ج فرمودند: «أَطْلِقُوا ثُمَامَةَ»؛ «ثمامه را آزاد کنید.»
او به سمت درخت خرمایی که نزدیک مسجد بود، رفت و در آنجا غسل کرد، سپس وارد مسجد شد و گفت: «أشهد أن لا إله إلّا الله وأشهد أنّ محمّداً عبدُه و رسولُه»، ای محمّد ج! سوگند به الله که قبلا هیچ چهرهای منفورتر از چهرۀ تو در دل و نگاهم نبود، امّا اکنون چهرۀ تو محبوبترین چهرهها برای من است. قسم به الله که قبلا دین تو را از تمامی دینها بدتر و منفورتر میدانستم، ولی اکنون این دین را از همۀ ادیان بیشتر دوست دارم. سوگند به الله که از دیدگاه من، شهر تو از تمامی شهرها زشتتر و منفورتر بود، امّا اکنون محبوبترین شهر از نگاه من است. لشکریان تو مرا گرفتند در حالی که قصد عمره داشتم، پس نظرت چیست؟
پیامبر ج به وی مژده داده و امر کردند که عمره را به جای آورد. وقتی به مکّه آمد، فردی به او گفت: آیا بیدین شدی؟! وی پاسخ داد: نه، ولی با رسول الله ج مسلمان شدم، و سوگند به الله که تا وقتی پیامبر ج اجازه ندهند، دانۀ گندمی از سمت یمامه برای شما آورده نخواهد شد.»[12]
به این تحمّل و صبر و بردباری دقّت کن، به گونهای که پیامبر ج سه روز به وی فرصت داده و میفرمودند: «مَاذَا عِنْدَکَ یَا ثُمَامَةُ؟»؛ «ای ثمامه! با خود چه داری [یعنی گمان میکنی که با تو چه خواهم کرد]؟!»
و زمانی که دانستند او عزّت نفس دارد و – با هوش و تیزبینی خویش- فهمیدند که وی سرور یک قوم است و هرگز خواری را نمیپذیرد، او را بخشیدند و پس از سه روز گفتگو، آزادش کردند.
و این انسان رئیس و بزرگ نیز از روی میل مسلمان شد و به فضل آن گفتگوی والا و زیبا و آن نرمی و بردباری و صبر و استقامت.
نووی / میگوید: «این سخن پیامبر ج که فرمودند: "مَاذَا عِنْدَکَ یَا ثُمَامَةُ؟" و سه روز تکرار شد، برای به دستآوردن دلها و مهربانی با بزرگانی است که امید مسلمانشدن آنان میرود و افراد بسیاری به پیروی از این اشخاص، اسلام را میپذیرند.»[13]
نمونۀ دوم: در صحیح مسلم، از ثوبان؛ بردۀ پیامبر ج چنین نقل شده است: «نزد رسول الله ج ایستاده بودم که عالمی یهودی آمد و گفت: السّلام علیک یا محمّد! من وی را پس زدم و نزدیک بود که بیفتد. او گفت: چرا مرا دور میکنی؟ گفتم: چرا نمیگویی یا رسول الله ج؟! او پاسخ داد: من وی را با همان نامی که خانوادهاش برایش تعیین کردهاند، صدا میزنم. سپس پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ اسْمِی مُحَمَّدٌ الَّذِی سَمَّانِی بِهِ أَهْلِی»؛ «همانا نام من محمّد؛ یعنی همان اسمی که خانوادهام برایم گذاشتند، است.»
آن یهودی گفت: آمدم تا از تو سؤالی بپرسم. پیامبر ج پاسخ دادند: «أَیَنْفَعُکَ شَیْءٌ إِنْ حَدَّثْتُکَ؟»؛ «آیا اگر با تو سخن گویم، به تو فایدهای هم میرساند؟»
او گفت: با گوشهایم میشنوم. سپس پیامبر ج با چوبی که داشتند، [متفکّرانه] بر زمین خط کشیده و فرمودند: «سَلْ»؛ «بپرس.» عالم یهودی گفت: روزی که زمین به غیر این زمین و آسمانها به غیر این آسمانها تبدیل میشود، مردم در کجا هستند؟
پیامبر ج فرمودند: «هُمْ فِی الظُّلْمَةِ دُونَ الْجِسْرِ»؛ «آنان در آن تاریکی پایین [یا کنار] پُل [صراط] هستند.» سپس پرسید: نخستین افرادی که به آنان اجازه داده میشود، چه کسانی هستند؟
پیامبر ج پاسخ دادند: «فُقَرَاءُ الْمُهَاجِرِینَ»؛ «فقرای مهاجران.»
آن یهودی گفت: وقتی وارد بهشت میشوند، تحفه [و هدیۀ] آنان چیست؟
رسول الله ج فرمودند: «زِیَادَةُ کَبِدِ النُّونِ»؛ «اضافی جگر ماهی.»
سپس پرسید: پس از آن، چه میخورند؟
پیامبر ج پاسخ دادند: «یُنْحَرُ لَهُمْ ثَوْرُ الْجَنَّةِ الَّذِی کَانَ یَأْکُلُ مِنْ أَطْرَافِهَا»؛ «برایشان گاوی بهشتی که در اطرافش میچریده است، ذبح میشود.»
عالم یهودی گفت: بر روی آن، چه مینوشند؟
رسول الله ج عرض کردند: «مِنْ عَیْنٍ فِیهَا تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا»؛ «از چشمهای که سلسبیل [بنا بر قولی، بسیار روان یا نرم] نامیده میشود [مینوشند].»
آن یهودی جواب داد: راست گفتی.
سپس خطاب به پیامبر ج گفت: آمدم تا از تو دربارۀ چیزی بپرسم که از میان اهالی زمین، فقط پیامبر یا یک یا دو مرد از آن باخبرند. رسول الله ج فرمودند: «أَیَنْفَعُکَ شَیْءٌ إِنْ حَدَّثْتُکَ؟»؛ «آیا اگر با تو سخن گویم، به تو فایدهای هم میرساند؟» او گفت: با گوشهایم میشنوم.
سپس ادامه داد: آمدم تا دربارۀ فرزند از تو سؤال کنم. پیامبر ج فرمودند: «مَاءُ الرَّجُلِ أَبْیَضُ، وَمَاءُ الْمَرْأَةِ أَصْفَرُ، فَإِذَا اجْتَمَعَا، فَعَلَا مَنِیُّ الرَّجُلِ مَنِیَّ الْمَرْأَةِ، أَذْکَرَا بِإِذْنِ اللهِ، وَإِذَا عَلَا مَنِیُّ الْمَرْأَةِ مَنِیَّ الرَّجُلِ، آنَثَا بِإِذْنِ اللهِ»؛ «آب [منی] مرد، سفید و آب [منی] زن، زردرنگ است. وقتی این دو تا با هم مخلوط شوند و در صورتی که منیّ مرد بر منیّ زن غالب [و بیشتر] شود، [فرزند] به اجازۀ الله تعالی پسر میشود و اگر منیّ زن بر منیّ مرد غالب [و بیشتر] گردد، [فرزند] به اذن الله دختر میشود.»
آن عالم یهودی گفت: قطعا درست گفتی و بدون تردید تو پیامبر الله تعالی هستی. سپس از آنجا رفت.
پیامبر ج فرمودند: «لَقَدْ سَأَلَنِی هَذَا عَنِ الَّذِی سَأَلَنِی عَنْهُ، وَمَا لِی عِلْمٌ بِشَیْءٍ مِنْهُ، حَتَّى أَتَانِیَ اللهُ بِهِ»[14]؛ «قطعا او این سؤالات را از من پرسید در حالی که من هیچ یک از آنها را نمیدانستم تا اینکه الله متعال مرا از آنها باخبر ساخت.»
رسول الله ج اهل کتاب را به علومی که در کتابهایشان وجود داشت، ملزم میکردند و مخالفت آنان را با آنچه پیامبرانشان آورده بودند، نکوهش و سرزنش مینمودند. اهل کتاب نیز چون آگاه به کتابهای آسمانی بودند، پرسشهای دقیق و کاملی ارائه میدادند هر چند گمراه بودند.
این دانشمند یهودی با پیامبر ج گفتگو نمود و فکر میکرد که ایشان نمیتوانند به سؤالاتش پاسخ دهند، امّا فکر و گمانش درست و بجا نبود و رسول الله ج به تمامی پرسشهایش پاسخ دادند.[15]
در این گفتگو، ادب عالی و فوق العادۀ پیامبر ج کاملا روشن و آشکار است؛ یعنی همان تواضع بسیار و نرمی و مدارا با مخالف. رسول الله ج در گفتگوی با این یهودی فروتن و متواضع بودند و موافقت کردند که ایشان را با نامشان صدا زند بدون اینکه رسالتشان را تایید نماید، چون امید به هدایت وی داشتند.
همچنین یکی دیگر از آداب گفتگو در این حدیث بیان شده است؛ یعنی گفتگونکردن در مورد و جایی که فایدهای ندارد، زیرا پیامبر ج از وی پرسیدند که اگر با تو سخن گویم، برایت فایدهای دارد؟
به همین سبب، گفتگوی ایشان فایده داد و فکر و گمان آن یهودی تغییر کرد و نبوّت پیامبر ج را تایید نمود.
[1]- بدائع الفوائد، ابن قیّم، ج 3، صص 132- 133.
[2]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2593.
[3]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2594.
[4]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6124؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1733.
[5]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 2183، 2260، 2271، 2465 و 2467؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1601.
[6]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5678، 5683، 5901 و 6038؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2165.
[7]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6404.
[8]- نک: محمّد ج رسول الله وخاتم النّبیّین، ص 72؛ موسوعة نضرة النّعیم، ج 6، صص 2287- 2299.
[9]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6788؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2648.
[10]- از شمارۀ 6109 تا 6113.
[11]- نک: من صفات الدّاعیّة مراعاة أحوال المخاطبین، ص 86؛ من صفات الدّاعیّة الرّفق واللّین، فضل الهی، صص 39- 45.
[12]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 462، 469، 2422 و 4372؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1764.
[13]- صحیح مسلم بشرح النّووی، ج 12، ص 89.
[14]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 315.
[15]- نک: تاریخ الجدل، محمّد ابوزهره، ص 49؛ الحوار، مغامسی، ص 141.
مبحث حاضر تکمیلکنندۀ مباحث قبلی بوده و از این طریق، روحیۀ بردباری و تسامح و ترک زور و اجبار در دین اسلام بیشتر روشن خواهد گشت. این مسائل در موارد زیر بیان میگردد:
1. مفهوم اکراه: از نظر لغوی، اکراه یعنی الزام و اجبار فرد به کاری که خودش آن را نمیپسندد.[1]
و از نظر اصطلاحی، به معنای زدن، زندانیکردن و قطع روزی فرد یا امثال آن است در صورتی که آنچه به وی دستور داده شده است را انجام ندهد. [2]
2. موضع اسلام نسبت به مخالفان: هیچ آیینی همچون دین اسلام احکام – حقوق و تکالیف- مخالفان را به تفصیل بیان نکرده است. قبلا مطالبی در این زمینه بیان شد. و حتّی برخی از عالمان مسلمان در این باره کتابهایی نگاشتهاند؛ مانند ابن قیّم / که کتاب مهم «أحکام أهل الذّمّة» را نوشت.[3]
از این رو، برخی از پژوهشگران غربی در حوزۀ حقوق بشر معتقدند پیمانی که پیامبر اسلام ج با اهل ذمّه بستند، نخستین عهد و پیمان در جهت آزادی اعتقادی بود.[4]
3. اجبارنکردن دیگران برای پذیرش دین اسلام: اصل بر این است که کسی برای قبول اسلام مجبور نشود.
این موضوع به روشنی در آیات قرآن و عبارات سنّت بیان شده و مسلمانان در رفتار با ملّتها، این مسأله را مدّ نظر داشتهاند.[5]
بنابراین اجبار بر پذیرش دین و اعتقاد از چندین جنبه منتفی است:
أ. کسی که از روی اجبار ایمان بیاورد، ایمانش فایدهای ندارد، زیرا لازم است که ایمان و باور با رضایت و یقین صادقانه و اطمینان قلبی باشد.[6]
شیخ الإسلام ابن تیمیّه / میگوید: «به همین سبب، همۀ ما موافقیم که به ناحق نمیشود بر فردی که مجبور شده است، حکمی صادر کرد و از این رو، کفر یا ایمان چنین فردی اعتبار ندارد.»[7]
ب. وظیفه و تکلیف پیامبران و پیروانشان، تبلیغ و رساندن حقیقت به مردم است.
الله ـ خطاب به پیامبر ج میفرماید:
﴿إِنۡ عَلَیۡکَ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ﴾ [الشّورى: 48]
«بر [عهدۀ] تو فقط تبلیغ [رسالت] است.»
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ مُنذِرٞ﴾ [ص: 65]
«[ای پیامبر ج!] بگو: به درستی که من فقط یک هشداردهندهام.»
بنابراین وظیفۀ اصلی آنان، دعوت و تبلیغ، پنددادن و خیرخواهی، امر به معروف و نهی از منکر؛ یعنی همان نشاندادن راه و ارشاد است.
امّا توفیق و الهام و واردکردن ایمان در دلها، فقط مختصّ الله تعالی است.
این موضوع بیانگر نوعی آزادی است؛ یعنی آزادی انسان از هر نوع واسطه و مانعی که در بیان او و آفریدگارش قرار گیرد. بنابراین رابطه – در دین اسلام- رابطهای مستقیم و بدون واسطه میان بنده و پروردگارش است؛ فرقی نمیکند که از چه جایگاهی برخوردار باشد.[8]
ت. شرایط و حالات واقعی افراد غیرمسلمان در کشورهای اسلامی، که در مبحث قبلی، مطالبی در این باره بیان گشت.
ث. گواهی غیرمسلمانان در این زمینه، که در ادامه بیان خواهد شد.
ج. اگر فردی مسلمان با زنی از اهل کتاب ازدواج کند، نباید وی را وادار نماید که دینش را رها کند و اسلام را بپذیرد، بلکه کاملا حق دارد بر آیین خود بماند و تمامی حقوقش نیز حفظ گردد.[9]
4. مشهورترین نصوص دربارۀ نفی اجبار در دین اسلام: میتوان گفت مشهورترین عبارت از قرآن و سنّت دربارۀ اینکه اسلام، کسی را مجبور به مسلمانشدن نمیکند، آیۀ زیر است:
﴿لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِۖ قَد تَّبَیَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَیِّۚ﴾ [البقرة: 256]
«در [قبول] دین هیچ اجباری نیست، قطعا راه راست [و هدایت] از راه انحراف [و گمراهی] روشن شده است.»
ابن کثیر / در تفسیر آیۀ فوق میگوید: «یعنی کسی را وادار به پذیرش اسلام نکنید، زیرا دلایل اسلام روشن و آشکار است و نیازی نیست که کسی مجبور به این کار شود.
بلکه کسی که الله تعالی او را به سمت اسلام رهنمون سازد و سینهاش را بگشاید و دیدگانش را باز کند، با دلیل و آگاهی مسلمان میشود.
و فردی که الله متعال دلش را کور و بسته گرداند و بر گوش و چشمش مهر زند، پذیرش اجباری اسلام برایش فایدهای ندارد.»[10]
علاوه بر این، قرآن کریم نوع دیگری از رفتار خوب با مخالفان را در آیۀ زیر بیان میکند:
﴿لَّا یَنۡهَىٰکُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِینَ لَمۡ یُقَٰتِلُوکُمۡ فِی ٱلدِّینِ وَلَمۡ یُخۡرِجُوکُم مِّن دِیَٰرِکُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَیۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِینَ٨ إِنَّمَا یَنۡهَىٰکُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِینَ قَٰتَلُوکُمۡ فِی ٱلدِّینِ وَأَخۡرَجُوکُم مِّن دِیَٰرِکُمۡ وَظَٰهَرُواْ عَلَىٰٓ إِخۡرَاجِکُمۡ أَن تَوَلَّوۡهُمۡۚ وَمَن یَتَوَلَّهُمۡ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾ [الممتحنة: 8-9]
«الله تعالی شما را از نیکیکردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در [امر] دین با شما نجنگیدهاند و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند، نهی نمیکند. همانا الله عدالتپیشگان را دوست دارد. فقط شما را از دوستی با افرادی نهی میکند که در [امر] دین با شما جنگیدهاند و شما را از دیارتان بیرون نمودهاند، و بر بیرونراندنتان [دیگران را] کمک [و پشتیبانی] کردهاند، و هر کس با این افراد [رابطۀ] دوستی برقرار کند، پس آنان ستمکارانند.»
آیۀ مذکور به روشنی بیان میکند که این افراد با مسلمانان زندگی کردند و دینشان که مخالف اسلام بود را حفظ نمودند و اسلام خوشرفتاری با آنان را ممنوع نکرد.
آیۀ زیر اصل آزادی در دینداری را بیان میکند:
﴿وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡیُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡیَکۡفُرۡ﴾ [الکهف: 29]
«[ای پیامبر ج!] بگو: [این قرآن] حق است از سوی پروردگارتان، پس هر کس میخواهد ایمان بیاورد و هر کس میخواهد کافر گردد.»
مراد، دعوت مردم است و بدین معنا نیست که هر کس به سمت دین و هدایت فرا خوانده شود، قطعا آن را خواهد پذیرفت، هر چند بر همگی واجب است که مسلمان شوند.[11]
5. گواهی افراد غیرمسلمان بر تسامح و مدارای مسلمانان: گواهیهای بسیاری بر تسامح و سازش و عدالت و بلکه نیکی مسلمانان به مخالفان دینی وجود دارد.
بیشتر این شهادتها از افراد منصف و برخی از آنها منسوب به رجال دینی مسیحیّت و حتّی تعدادی مربوط به افراد کینهتوز و جاهل است.
در ادامه، برخی از این گواهیها بیان میگردد:
1. در یکی از دایرة المعارفهای اهل کتاب -که گروهی از متکلّمان و عالمان به کتاب مقدّس آن را نوشتهاند- دربارۀ شرایط دینی و احوال مسیحیان مصر در دوران فتوحات اسلامی و برخورد عادلانۀ مسلمانان چنین آمده است: «رفتار قوم عرب با یهودیان و قبطیها خیلی بهتر از برخورد و معاملۀ رومیها یا مردان کلیسای یونان بود.
پس از فتوحات قوم عرب، کلیسا از ستم آزاد و رها گشته و شکوفا شد و حتّی در میان غیرمسیحیان نیز مورد احترام افراد بسیاری بود.»[12]
2. اسقف میشل یتیم دربارۀ فتوحات اسلامی منطقۀ شام و عراق که بیشتر ساکنانش مسیحی بودند، چنین میگوید: «پس از نخستین سالهای فتوحات اسلامی که قوم عرب قدرتمند و پایدار گشتند، خلفا و حاکمان مجبور شدند احکام و قوانینی روشن صادر نمایند تا موضع مسلمانان نسبت به مسیحیان را مشخّص و منظّم کند و اوضاع دینی، سیاسی و اجتماعی را سر و سامان دهد.
بدون تردید این عهد و پیمانها با تسامح و بردباری و تفکّری باز صورت گرفت و به ساکنان و راهبان و مسؤولان اجازه داده شد که در صورت تمایل، به سرزمینهای روم شرقی هجرت کنند و در نتیجه، افراد بسیاری حکومت اسلامی را ترک کردند و سایر مردم کلیساها و اموال و آزادی دینی و شرایع خاصّ خود را با فرماندهی و رهبری اسقفهایشان حفظ کردند.»
سپس وی برخی از تکالیف آنان را در قبال این موارد بیان میکند.[13]
3. گلدزیهر؛ خاورشناس معروف با وجود اینکه علیه برخی احکام اسلام خرده میگیرد، نمیتواند تعجّبش را در این باره پنهان سازد و میگوید: «روحیۀ تسامح در اسلام بسیار قدیمی و ریشهدار است؛ یعنی همان روحیه و صفتی که مسیحیان معاصر نیز آن را پذیرفتهاند و این ویژگی، اصلی قرآنی دارد: ﴿لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِۖ﴾ [البقرة: 256]؛ «در [قبول] دین هیچ اجباری نیست.»
اخبار و نمونههای بسیاری از دهۀ نخستین نقل شده که بیانگر تسامح و مدارای دینی خلفا در برابر پیروان ادیان دیگر است و این افراد بسا اوقات، در توصیههایی که به فاتحان داشتند، آموزهها و سفارشهای حکیمانهای در این زمینه به آنان میکردند.»[14]
4. خاورشناس آلمانی؛ زیگرید هونکه میگوید: «ادّعای برخی مبنی بر متّهمساختن مسلمانان به تعصّب و خشونت، فقط نوعی افسانه و خیالپردازی است و هزاران دلیل از تسامح و انسانیّت آنان در رفتار با ملّتهای شکستخورده، خلاف این ادّعا را ثابت میکند.
تاریخ طولانی بشر تنها تعداد اندکی از ملّتها را سراغ دارد که همچون قوم عرب با دشمنان و مخالفان اعتقادی خویش معامله کرده باشند. این رفتارشان بهترین تاثیر را داشت و به تمدّن عربی اجازه داد که با موفّقیّت کامل در بین آن ملّتها نفوذ کند؛ موفّقیّتی که تمدّن یونان با آن درخشش کاذبش و نیز تمدّن روم با وجود خشونت و تحمیل ارادهاش بر مردم، نتوانست به آن دست یابد.»[15]
5. خاورشناس انگلیسی؛ توماس آرنولد در کتاب «الدّعوة إلی الإسلام» میگوید: «بدون تردید در قرن اول هجری، مسلمانان پیروز با عربزبانهای مسیحی رفتاری شایسته و بردبارانه داشتند و این تسامح و سازش در سدههای بعدی نیز ادامه یافت و میتوان گفت قبایلی از مسیحیان که مسلمان شدند، قطعا از روی میل و اختیار و با آزادی کامل اسلام را پذیرفتند و مسیحیان عربزبانی که اکنون در میان مسلمانان زندگی میکنند، گواه بر این تسامح و مدارا هستند.»[16]
6. همچنین میگوید: «هرگز نشنیدهایم که قبلا تلاشی برای اجبار غیرمسلمانان به پذیرش اسلام یا توطئه و ستمی سازمانیافته به قصد نابودی دین مسیحی صورت گرفته باشد.»[17]
موارد پیشین، تنها نمونههای اندکی از شهاداتی که بیانگر تسامح و مدارای مسلمانان است، به شمار میرود.[18]
[1]- نک: لسان العرب، ج 13، ص 535؛ فتح الباری، ابن حجر، ج 12، ص 311.
[2]- نک: مجموعة الفتاوی المصریّة، ابن تیمیّه، ج 1، ص 56.
[3]- نک: حقوق الإنسان بین الیهود والمسیحیّة والإسلام، ص 300.
[4]- نک: نشأة وتطوّر حقوق الإنسان، پاول جردن، ص 24.
[5]- نک: حقوق الإنسان، ص 301.
[6]- نک: تلبیس مردود، ص 28.
[7]- الاستقامة، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، ج 2، صص 219- 220.
[8]- نک: تلبیس مردود، ص 29.
[9]- نک: همان، ص 32.
[10]- تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 682؛ تفسیرهای دیگری نیز دربارۀ آیۀ مذکور بیان شده، امّا این تفسیر مشهورتر است.
[11]- نک: حقوق الإنسان، صص 202- 205.
[12]- دائرة المعارف الکتابیّة، جمعآوری: گروهی از متکلّمان، ذیل مادّۀ: اسکندر ، ص 6؛ نک: حقوق الإنسان، ص 313.
[13]- تاریخ الکنیسة الشّرقیّة، میشل یتیم، ص 168؛ نک: حقوق الإنسان، ص 314.
[14]- العقیدة والشّریعة فی الإسلام، گلدزیهر، ص 46؛ نک: حقوق الإنسان، ص 315.
[15]- شمس العرب تسطع علی الغرب، زیگرید هونکه، ص 357.
[16]- الدّعوة إلی الإسلام، توماس آرنولد، صص 98- 99.
[17]- همان، ص 99.
[18]- نک: حقوق الإنسان، صص 312- 317.