اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

ترهیب از ریا و آنچه هنگام ترس از آن گفته می‌شود

ترهیب از ریا و آنچه هنگام ترس از آن گفته می‌شود

26-22- (1) (صحیح) عَن أَبِی هُرَیرَةَ قَالَ: سَمِعتُ رَسُولَ الله ج یَقُولُ: «إِنَّ أولَ النَّاسِ یُقْضَى یومَ القیامةِ علیه رجلٌ استُشْهِدَ، فأُتِیَ بِهِ، فَعَرَّفهُ نِعَمَهُ، فَعَرَفَها، قال: فما عملتَ فیها؟ قال: قاتلتُ فیک حتى استُشْهِدتُ. فقال: کذبتَ، ولکنَّکَ قاتلتَ لأن یقالَ: فلانٌ جَرِیءٌ، فقد قیل، ثم أُمِرَ به، فَسُحِبَ على وَجْهِهِ، حتى أُلقیَ فی النَّارِ. ورجلٌ تَعَلَّمَ العِلْمَ وَعَلَّمَهُ، وقرأَ القرآن، فَأُتیَ به، فعرَّفهُ نِعَمَهُ، فَعَرَفَهَا، قال: فما عملتَ فیها؟ قال: تَعلَّمْتُ العِلْمَ وعلَّمْتُهُ، وقرأْتُ فیکَ القرآنَ، قال: کذبتَ، ولکنکَ تعلَّمْتَ لیقال: عالمٌ، وقرأتَ القرآن لیقال: هو قارئ، فقد قیلَ، ثُمَّ أُمِرَ به فَسُحِبَ على وجهِه، حتى أُلقِیَ فی النَّارِ. ورجلٌ وسَّعَ اللهُ علیه، وأَعطَاهُ من أَصنافِ المال، فأُتیَ بِهِ، فعرَّفهُ نِعَمه، فَعَرَفَهَا، قال: فما عَمِلْتَ فیها؟ قال: ما تَرکتُ من سبیلٍ تُحِبُّ أَنْ یُنفَق فیها إِلا أَنفقتُ فیها لک، قال: کذبتَ، ولکنکَ فعلتَ لیُقَال: هو جَوادٌ، فقد قیل، ثم أُمِرَ به فَسُحِبَ على وجهه حتّی أُلقیَ فی النَّارِ».

از ابوهریره س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «اولین کسی که روز قیامت محاکمه می‌شود مردی است که شهید شده؛ وی آورده می‌شود و خداوند نعمت‌های خود را به او یادآور شده و نشان می‌دهد و او نعمت‌ها را می‌شناسد و خداوند می‌فرماید: در مقابل این نعمت‌ها چه کردی؟ می‌گوید: در راه تو جنگیدم تا شهید شدم؛ خداوند می‌فرماید: دروغ گفتی، تو جنگیدی تا گفته شود: او شجاع است و چنین گفته شد. پس در مورد وی دستور صادر می‌گردد و با سر و صورت روی زمین کشیده شده و به دوزخ انداخته می‌شود. و مردی است که علم آموخته و به مردم یاد داده و قرآن خوانده است، آورده می‌شود و خداوند نعمت‌های خود را به او می‌شناساند و او هم آنها را می‌شناسد و خداوند می‌فرماید: در برابر این نعمت‌ها چه کردی؟ می‌‌گوید: علم آموختم و آن را تعلیم دادم و برای رضایت تو قرآن خواندم؛ خداوند می‌فرماید: دروغ گفتی، زیرا علم آموختی تا گفته شود که عالمی و قرآن خواندی تا گفته شود قاری هستی و چنین گفته شد. سپس در مورد وی نیز دستور داده می‌شود و با سر و صورت کشیده شده و به دوزخ انداخته می‌شود. و مردی است که خداوند به وی رزق زیادی داده و انواع مال به او ارزانی داشته است، آورده می‌شود و آن نعمت‌ها به او شناسانده می‌شود و آنها را می‌شناسد، خداوند می‌فرماید: در مقابل آنها چه کردی؟ می‌گوید: در راهی که تو دوست داشتی خرج شود، آن را به خاطر رضایت تو خرج کردم؛ خداوند می‌فرماید: دروغ گفتی زیرا این کار را کردی تا گفته شود جوانمرد و بخشنده است و چنین گفته شد. سپس با سر و صورت کشیده شده و به دوزخ انداخته می‌شود».

رواه مسلم والنسائی. ورواه الترمذی وحسنه وابن حبان فی «صحیحه» کلاهما بلفظ واحد عن([1]) الولید بن أبی الولید أبی عثمان المدینی؛ أنَّ عُقبَةَ بنَ مسلم حدَّثه، أن شُفَیّاً الأصبحیَّ حدَّثه: «أَنه دخل المدینةَ فَإِذا هو برجلٍ قد اجتمع علیه الناسُ، فقال: من هذا؟ قالوا: أَبو هریرةَ، قال: فَدَنَوتُ منه، حتى قعدتُ بین یدیه؛ وهُوَ یُحَدِّثُ الناسَ، فَلَمَّا سکتَ وخلا، قلتُ له: أَسأَلُکَ بِحَقِّ وَبِحَقِّ، لمَّا حَدَّثتَنی حدیثا سمعتَه من رسولِ الله ج عَقِلْتَهُ وعَلِمْتَهُ، فقال أَبو هریرة: أَفْعَلُ، لأُحَدِّثَنَّکَ حدیثا حدَّثَنیه رسولُ الله ج عَقِلْتُهُ وعَلِمْتُهُ، ثُمَّ نَشَغَ أَبو هریرةَ نَشْغَة، فمکثْنا قلیلا ثم أفاق، فقَالَ: لأُحَدِّثَنَّکَ حَدیثا حَدَّثنیه رسولُ الله - ج - أنَا وهو فی هذا البیت، ما معنا أَحدٌ غیری وغیرُه، ثمَّ نَشَغَ أبو هریرة نَشْغَة أخرى، ثُمَّ أَفَاقَ ومَسَحَ عن وَجْهِهِ، فَقال: أَفعلُ، لأُحَدِّثَنَّکَ حدیثا حدَّثنیه رسولُ الله ج أَنَا وهوَ فی هذا البیتِ، مَا مَعنا أَحَدٌ غَیری وغَیرَهُ، ثمَّ نشغ أبو هُریرةَ نَشْغَة شدیدة، ثُمَّ مَالَ خَارّا([2]) على وجهه، فَأسْنَدتُهُ طَویلا، ثُمَّ أفَاقَ، فقال: حدَّثنی رسولُ الله ج: «إنَّ اللهَ تبارک وتعالی إِذَا کانَ یومُ القِیامَةِ، یَنزِلُ إِلى العِبَاد([3])، لِیَقْضِیَ بَینَهُم، وَکُلُّ أُمَّةٍ جَاثِیَةٌ، فَأوَّلُ مَن یُدعی به رجلٌ جَمَعَ القُرآنَ، ورجُلٌ قُتِلَ فی سبیل الله، ورجلٌ کثیرُ المالِ، فیقولُ اللهُ عَز وجَل للقارئ: أَلم أُعَلِّمْکَ مَا أَنزلتُ على رسولی؟ قال: بَلَى یا ربِّ، قال: فما عملتَ فیما عَلِمتَ؟ قال: کنتُ أَقومُ به آناءَ اللیل وآناءَ النهار، فیقولُ اللهُ عز وجل لهُ: کَذَبتَ، وتقولُ له الملائکةُ: کَذَبتَ، ویقولُ الله تبارک وتعالی: بَل أَرَدْت أَن یُقَالَ: فُلانٌ قَارئ، وَقَدْ قِیلَ ذَلِک. ویُؤْتَى بِصَاحِبِ المالِ، فیقولُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: أَلم أُوسع([4]) علیک حتَّى لَم أَدَعْکَ تحتاجُ إِلى أَحَدٍ؟ قالَ: بَلى یا ربِّ؛ قالَ: فَمَاذَا عَمِلْتَ فیمَا آتَیتُکَ؟ قال: کنتُ أَصِلُ الرَّحِمِ، وَأَتَصَدَّق. فیقولُ الله لَهُ: کَذَبْتَ، وتَقُولُ الملائِکَةُ: کَذبتَ، ویقولُ اللهُ تبارک وتعالی: بَل أَردتَ أَن یُقالَ: فلانٌ جَوادٌ، وَقد قیل ذلک. وَیُؤتى بالذی قُتِلَ فی سبیلِ الله، فیقول اللهُ لهُ: فیماذا قُتِلتَ؟ فیقولُ: أی ربِّ! أَمرتَ بالجهاد فی سبیلِکَ، فقاتلتُ حتَّى قُتِلتُ، فیقولُ الله لَهُ: کَذَبتَ، وتقول الملائکةُ: کَذَبْتَ، ویقولُ اللهُ: بَل أردتَ أَن یُقَالَ: فُلانٌ جَرِیءٌ، فقد قِیلَ ذلک». ثم ضَربَ رسولُ الله ج على رُکْبَتی، فقال: «یا أَبا هُریرة! أُولئک الثلاثةُ أَوَّلُ خَلقِ اللهِ تُسَعَرُ بهم النارُ یومَ القیامةِ». قال الولیدُ أبو عثمان المدینی: وأخبرنی عُقبةُ أنَّ شُفَیّاً هو الذی دخل على معاویة فأَخبره بهذا، قال أَبو عثمان: وحدَّثنی العلاء بن أَبی حکیم أنَّهُ کان سَیَّافاً لِمُعاویةَ قال: فدخل علیه رجلٌ، فأخبَرهُ بِهذَا عن أبی هریرة، فقالَ معاویةُ: قد فُعِلَ بهؤلاءِ هکذا، فَکَیفَ بِمَن بقی من النَّاسِ؟ ثم بَکَى معاویة بکاء شدیداً، حتى ظَنَنّا أَنَّهُ هَالِکٌ، وقُلنا: قد جاء هذا الرجلُ بِشرٍّ، ثُمَّ أَفاقَ معاویةُ، ومسحَ عن وجْهِهِ، وقال: صدقَ اللهُ ورسولُهُ: ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیۡهِمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فِیهَا وَهُمۡ فِیهَا لَا یُبۡخَسُونَ١٥ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَیۡسَ لَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا ٱلنَّارُۖ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِیهَا وَبَٰطِلٞ مَّا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٦.

شُفَی أصبحی می‌گوید: وارد مدینه شد، مردی را دید که مردم گردش جمع شده بودند. گفت: او کیست؟ گفتند: ابوهریره است. وی می‌گوید: به او نزدیک شدم تا جلویش نشستم درحالی‌که او با مردم صحبت می‌کرد. وقتی که ساکت شد و خلوت گردید به او گفتم: از تو می‌خواهم به حق و حقانیت حدیثی را برایم نقل کنی که از رسول الله ج شنیده‌ای، آن را درک کرده و فهمیده‌ای. ابوهریره س گفت: چنین می‌کنم. حدیثی به تو می‌گویم که رسول الله ج به من گفته است، فهمیده و درکش کرده‌ام. سپس نفسی زد و آهی کشید که تا نزدیکی بیهوشی رفت. کمی تأمل کردیم سپس به حالت عادی برگشت و گفت: حدیثی برایت می‌گویم که رسول الله ج آن حدیث را به من گفته است درحالی‌که من و او در این خانه بودیم‌ و غیر از من و او کسی همراه ما نبود. سپس آه دیگری کشید که تا حد بیهوشی رفت. سپس به حالت عادی برگشت و دستی بر چهره‌اش کشید و گفت: چنین می‌کنم. حدیثی برایت می‌گویم از احادیثی که رسول الله ج آن را به من فرمود. و من و رسول الله ج در این خانه بودیم و هیچ فردی غیر از ما دو نفر نبود. سپس ابوهریره آه شدیدی کشید و میل کرده و بر صورتش افتاد. پس او را برای مدتی طولانی به حالت تکیه نگه داشتم. سپس به هوش آمد و گفت: رسول الله ج این حدیث را به من فرمود: «هنگامی که روز قیامت فرا رسد خداوند تبارک و تعالی بسوی بندگانش فرود می‌آید تا بین بندگان قضاوت کند، درحالی‌که همه‌ی امت‌ها بر دو زانوی‌شان افتاده‌اند. پس اولین کسانی که به سوی او خوانده می‌شوند مردی است که قرآن را جمع کرده و مردی است که در راه خدا کشته شده و مردی که دارای مال و اموال زیادی است. پس خداوند ﻷ به قاری قرآن می‌فرماید: آیا به تو یاد ندادم آنچه را که بر رسولم نازل کردم؟ می‌گوید: بله پروردگارا؛ خداوند می‌فرماید: پس با آن چیزهایی که به تو آموختم چه کردی؟ آن شخص جواب می‌دهد: من در اواخر شب و اواخر روز قرآن را تلاوت می‌کردم. پس خداوند به او می‌گوید: دروغ گفتی و فرشتگان به او می‌گویند: دروغ گفتی؛ و خداوند می‌فرماید: بلکه می‌خواستی گفته شود فلانی قاری است و چنین گفته شد. سپس کسی که مال و ثروتی داشته آورده می‌شود و خداوند می‌فرماید: آیا روزی زیادی به تو ندادم تا اینکه محتاج کسی نباشی؟ می‌گوید: بله پروردگارا؛ پس خداوند می‌فرماید: با آنچه به تو دادم چه کردی؟ آن مرد جواب می‌دهد: من صله رحم را به جا آوردم و صدقه دادم. پس خداوند به او می‌فرماید: دروغ گفتی و فرشتگان می‌گویند: دروغ گفتی. خداوند می‌فرماید: بلکه می‌خواستی گفته شود فلانی بسیار بخشنده است و چنین گفته شد. سپس شخصی که در راه خدا کشته شده، آورده می‌شود پس خداوند به او می‌فرماید: برای چه چیزی کشته شدی؟ جواب می‌دهد: پروردگارا، دستور به جهاد در راهت دادی، پس جنگیدم تا کشته شدم. پس خداوند به او می‌گوید: دروغ گفتی و فرشتگان به او می‌گویند: دروغ گفتی. خداوند می‌فرماید: بلکه می‌خواستی گفته شود، فلانی شجاع و دلیر است و چنین گفته شد». سپس رسول الله ج بر دو زانوی من زد و گفت: «ای ابوهریره س، این سه نفر اولین مخلوقات خداوند هستند که در روز قیامت بوسیله آنها آتش جهنم شعله‌ور می‌شود».

ولید بن عثمان المدینی می‌گوید: شُفی به مجلس معاویه داخل شد و این حدیث را از ابوهریره س برای او بازگو کرد. معاویه گفت: با آنها اینگونه برخورد شد پس با بقیه مردم چگونه رفتار خواهد شد؟! سپس معاویه چنان گریست که تصور کردیم خواهد مُرد. ما گفتیم: این مرد شری برای‌مان آورد. سپس معاویه به حالت عادی برگشت و دستی بر چهره کشید و گفت: الله و رسولش راست گفتند: ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیۡهِمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فِیهَا وَهُمۡ فِیهَا لَا یُبۡخَسُونَ١٥ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَیۡسَ لَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا ٱلنَّارُۖ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِیهَا وَبَٰطِلٞ مَّا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٦ [هود: 15-16] «کسی‌که زندگانی دنیا و زینت آن را بخواهد، (پاداش) اعمالش را در این (دنیا) به طور کامل و تمام به آنها می‌دهیم و چیزی از آنها کم و کاست نخواهند شد. اینان کسانی هستند که در آخرت، جز آتش (جهنم، نصیبی) نخواهند داشت و آنچه را در دنیا انجام داده‌اند، بر باد رفته است و آنچه را عمل می‌کردند باطل است».

ورواه ابن خزیمة فی "صحیحه" نحو هذا لم یختلف إلا فی حرف أو فی حرفین.

(جریء) به فتح جیم و کسر راء یعنی: شجاع. (نَشَغ) به فتح نون و شین یعنی: نفس بلندی کشید و از روی تاسف یا شوق نزدیک بود بیهوش گردد([5]).

27-8- (1) (ضعیف) وَعَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ ب قَالَ: قُلتُ: یَا رَسُولَ الله! أَخْبِرْنِی عَنِ الْجِهَادِ وَالْغَزْوِ؟ فَقَالَ: «یَا عَبْدَاللَّهِ بْنَ عَمْرٍو! إِنْ قَاتَلْتَ صَابِرًا مُحْتَسِبًا، بَعَثَکَ اللَّهُ صَابِرًا مُحْتَسِبًا، وَإِنْ قَاتَلْتَ مُرَائِیًا مُکَاثِرًا بَعَثَکَ اللَّهُ مُرَائِیًا مُکَاثِرًا، یَا عَبْدَاللَّهِ بْنَ عَمْرٍو! عَلَى أَیِّ حَالٍ قَاتَلْتَ، أَوْ قُتِلْتَ؛ بَعَثَکَ اللَّهُ عَلَى تِلْکَ الْحَالِ».

رواه أبو داود([6]) قال الحافظ: "وستأتی أحادیث من هذا النوع فی باب مفرد فی "الجهاد" [12/10] إن شاء الله تعالى".

و از عبدالله بن عمرو بن عاص ب روایت است که می‌گوید: گفتم: ای رسول خدا، برایم از جهاد و جنگ بگویید؟ پس رسول الله ج فرمودند: «ای عبدالله بن عمرو، اگر با صبر و امیدِ ثواب و پاداش جنگیدی، خداوند متعال تو را چنین مبعوث خواهد کرد و اگر از روی ریا و فخرفروشی جنگیدی، خداوند تو را چنین مبعوث خواهد کرد؛ ای عبدالله بن عمرو، در هر حالتی که بجنگی یا کشته شوی، خداوند متعال تو را در همان حالت مبعوث خواهد کرد».

28-23- (2) (صحیح) وَعَنْ أُبَىِّ بْنِ کَعْبٍ س قَالَ قَالَ رَسُولُ الله ج: «بَشِّرْ هَذِهِ الأُمَّةَ بِالسَّنَاءِ وَالدِّینِ وَالرِّفْعَةِ، وَالتَّمْکِینِ فِى الأَرْضِ، فَمَنْ عَمِلَ مِنْهُمْ عَمَلَ الآخِرَةِ لِلدُّنْیَا؛ لَمْ یَکُنْ لَهُ فِى الآخِرَةِ مِن نَصِیبٍ».

رواه أحمد، وابن حبان فی "صحیحه" والحاکم والبیهقی، وقال الحاکم: "صحیح الإسناد".

از ابی‌ بن‌ کعب س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «بشارت بده این امت را به روشنائی و سربلندی و دینداری و مقام والا و حاکمیت و استقرار در زمین؛ پس کسی که عمل اخروی را برای کسب دنیا انجام دهد در آخرت هیچ بهره و نصیبی ندارد».

وَ فِی رَوایَةٍ لِلبَیهَقی: قَالَ رَسُولُ الله ج: «بَشِّرْ هَذِهِ الْأُمَّةَ بِالتیسیرِ وَالسَّنَاءِ وَالرِّفْعَةِ([7]) بِالدِّینِ، وَالتَّمْکِینِ فِی الْبِلَادِ، وَالنَّصْرِ، فَمَنْ عَمِلَ مِنْهُمْ بِعَمَلِ الْآخِرَةِ لِلدُّنْیَا؛ فَلَیْسَ لَهُ فِی الْآخِرَةِ نَصِیبٌ».

و در روایتی از بیهقی آمده است که رسول الله ج فرمودند: «بشارت بده این امت را به آسانی و مقام و قدر  و منزلت والا نزد خداوند به سبب دین و حاکمیت در شهرها و نصرت و پیروزی؛ پس کسی که عمل اخروی را برای کسب دنیا انجام دهد هیچ بهره و نصیبی ندارد».

29-9- (2) (ضعیف) وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: قَالَ رَجُلٌ: یَا رَسُولَ الله، إِنِّی أَقِفُ الْمَوْقِفَ أُرِیدُ وَجْهَ الله، وَأُرِیدُ أَنْ یُرَىَ مَوْطِنِی؟ فَلَمْ یَرُدَّ عَلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ ج حَتَّى نَزَلَتْ: ﴿فَمَن کَانَ یَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡیَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا یُشۡرِکۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا.

رواه الحاکم وقال: "صحیح على شرطهما"، والبیهقی من طریقه، ثم قال: "رواه عبدان عن ابن المبارک فأرسله، لم یذکر فیه ابن عباس"([8]).

«و از ابن عباس ب روایت است که می‌گوید: کسی گفت: ای رسول خدا، در راستای کسب رضای خداوند موضع گیری داشتم، می‌خواهم جایگاه خود را بدانم؟ پس رسول الله ج به وی پاسخی نداد تا اینکه این آیه نازل شد: ﴿فَمَن کَانَ یَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡیَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا یُشۡرِکۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا [الکهف: 110] «پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد، باید کار شایسته انجام دهد و هیچکس را در عبادت پروردگارش شریک نسازد».

30-24 - (3) (صحیح) وَعَن أَبی هِنْدٍ الدَّارِىِّ؛ أَنَّهُ سَمِعَ النَّبی ج یَقُولُ: «مَنْ قَامَ مَقَامَ رِیَاءٍ وَسُمْعَةٍ؛ رَاءَى اللَّهُ بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَسَمَّعَ».

رواه أحمد بإسناد جید؛ والبیهقی.

از ابو هند داری س روایت است که از رسول الله ج شنیده که ‌فرمود: «هرکس در مقام ریا و شهرت برآید، خداوند متعال در روز قیامت (او را رسوا نموده و حقیقت امرش را) به مردم نشان داده و می‌شنواند».([9])

0-10- (3) (ضعیف جدا) والطبرانی([10]) ولفظه؛ أنَّهُ سَمِعَ رَسول الله ج یَقول: «مَنْ رَاءَى بِاللهِ لِغَیْرِ اللهِ؛ فَقَدْ بَرِئَ مِنَ اللهِ».

و طبرانی آن‌را روایت نموده و لفظ آن چنین است: وی از رسول الله ج شنیده که فرمودند: «هرکس در برابر خداوند متعال برای غیرالله به ریاکاری روی آورد، درحقیقت از خداوند برائت جسته است».

31-25- (4) (صحیح) وَعَن عَبْدالله بْنَ عَمْرٍو ب قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ الله ج یَقُولُ: «مَنْ سَمَّعَ النَّاسَ بِعَمَلِهِ، سَمَّعَ اللَّهُ بِهِ مَسَامِعَ خَلْقِهِ، وَصَغَّرَهُ وَحَقَّرَهُ».

رواه الطبرانی فی "الکبیر" بأسانید أحدها صحیح، والبیهقی([11]).

و از عبدالله بن عمرو ب روایت است: از رسول الله ج شنیدم که فرمودند: «کسی که با عملش نزد مردم شهرت طلبی کند. خداوند شهرت او را به گوش خلایق رسانده و او را کوچک و حقیر می‌نماید».

32-26- (5) (صحیح) وَعَنْ جُنْدَبِ بْنِ عَبْدِاللهِ س قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ ج: «مَنْ سَمَّعَ؛ سَمَّعَ اللَّهُ بِهِ، وَمَنْ یُرَاء؛ یُرَاء الله بِهِ».

رواه البخاری ومسلم.

از جندب بن عبدالله س روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «کسی که برای شهرت عملی را انجام دهد خداوند او را در روز قیامت رسوا می‌کند و کسی که از روی ریا عملی را انجام دهد خداوند با آشکار نمودن ریاکاری وی، شرمنده‌اش می‌سازد».

(سمَّع) به تشدید میم؛ یعنی: هرکس عملی را از باب ریا به مردم نشان دهد، خداوند متعال نیت فاسد وی در مورد آن عمل را در روز قیامت نمایان می‌کند و او را در میان همگان رسوا می‌سازد.

33-27- (6) (صحیح لغیره) عَنْ عَوْفِ بن مَالِکٍ الأَشْجَعِیِّ س قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ ج یَقُولُ: «مَنْ قَامَ مَقَامَ رِیَاءٍ رَاءَى اللَّهُ بِهِ، وَمَنْ قَامَ مَقَامَ سُمْعَةٍ سَمَّعَ اللَّهُ بِهِ».

رواه الطبرانی بإسناد حسن.

از عوف بن مالک أشجعی س روایت است از رسول الله ج شنیدم که ‌فرمود: «کسی که خود را در جایگاه ریا قرار دهد، خداوند شرمنده‌اش می‌کند و کسی که در مقام شهرت قرار گیرد، خداوند رسوایش می‌کند».

34-28- (7) (صحیح لغیره) وَعَنْ مُعَاذِ بن جَبَلٍ س عَن ْرَسُولِ الله ج قَالَ: «مَا مِنْ عَبْدٍ یَقُومُ فِی الدُّنْیَا مَقَامَ سُمْعَةٍ وَرِیَاءٍ إِلا سَمَّعَ اللَّهُ بِهِ عَلَى رُءُوسِ الْخَلائِقِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ».

رواه الطبرانی بإسناد حسن.

از معاذ بن جبل س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «بنده‌ای نیست که در دنیا، در مقام شهرت و ریا قرار گیرد مگر اینکه خداوند متعال در روز قیامت در برابر همگان او را رسوا می‌کند».

35- 29- (8) (صحیح موقوف) وَعَنِ ابنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: «مَنْ رَاءَى بِشَیْءٍ فِی الدُّنْیَا مِنْ عَمَله؛ وَکَلَهُ اللهُ إِلَیْهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَقَالَ: انْظُرْ هَلْ یُغْنِی عَنْکَ شَیْئًا؟!

 رواه البیهقی موقوفاً([12]).

از ابن عباس ب روایت است: کسی که به نیت ریا عملی را در دنیا انجام دهد، خداوند در روز قیامت عملش را به خودش واگذار می‌کند و می‌فرماید: بنگر آیا تو را‌ بی‌نیاز می‌کند؟!.

36-11- (4) (موضوع) وَرُوِیَ عَن أَبی هُرَیرَةَ س قَالَ: سَمِعتُ رَسُولَ الله ج یَقُولُ: «من تَزَیَّنَ بِعملِ الآخرةِ وهو لا یریدُها ولا یَطلُبها؛ لُعِنَ فی السموات والأرضِ».

رواه الطبرانی فی "الأوسط".

و از ابوهریره س روایت شده که می‌گوید: از رسول الله ج شنیدم که فرمودند: «هرکس مزین به عمل آخرت گردد (آ‌ن ‌را انجام دهد) درحالی‌که قصد و هدف وی از آن آخرت نباشد، در آسمان‌ها و زمین لعنت شده است».

37-12- (5) (ضعیف جداً) وَرُوِیَ عَنِ الجارود قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله ج: «مَنْ طَلَبَ الدُّنْیَا بِعَمَلِ الْآخِرَةِ؛ طُمِسَ وَجْهُهُ، ومُحِقَ ذِکْرُهُ، وَأُثْبِتَ اسْمُهُ فِی النَّارِ».

رواه الطبرانی فی "الکبیر".

و از جارود روایت است که رسول الله ج فرمودند: «هرکس با عمل آخرت در پی به دست آوردن دنیا باشد، چهره‌اش محو گردیده و ذکر و یاد وی از میان خواهد رفت و نام وی در آتش ثبت خواهد شد».

38-13- (6) (ضعیف جداً) وَعَن أَبِی هُرَیرَة س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله ج: «یَخْرُجُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ رِجَالٌ یَخْتُلُونَ([13]) الدُّنْیَا بِالدِّینِ، یَلْبَسُونَ لِلنَّاسِ جُلُودَ الضَّأْنِ مِنَ اللِّینِ، أَلْسِنَتُهُمْ أَحْلَى مِنَ العَسَل، وَقُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الذِّئَابِ، یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: أَبِی یَغْتَرُّونَ، أَمْ عَلَیَّ یَجْتَرِئُونَ؟! فَبِی حَلَفْتُ، لَأَبْعَثَنَّ عَلَى أُولَئِکَ مِنْهُمْ فِتْنَةً تَدَعُ الحَلِیمَ [مِنْهُمْ] ([14]) حَیْرَانَ».

رواه الترمذی من روایة یحیى بن عبید [الله] ([15]): سمعت أبی یقول: سمعت أبا هریرة، فذکره.

و از ابوهریره س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «در آخرالزمان کسانی خواهند بود که با عمل دنیا خواستار آخرت هستند؛ در برابر مردم لباس پشمین می‌پوشند (تا مردم گمان برند آنها زاهد و پارسا بوده و دنیا را ترک کرده و مشتاق آخرت می‌باشند) زبان‌شان از عسل شیرین‌تر است درحالی‌که قلب‌های‌شان چون قلب گرگ است؛ خداوند متعال می‌فرماید: آیا (به حلم و فرصت دادن من) فریفته‌ شده‌اند یا اینکه نسبت به من جرات پیدا کرده‌اند؟ به ذاتم سوگند یاد می‌کنم فتنه‌ای به سوی آنان روانه خواهم کرد که صبور آنان حیران و سرگشته خواهد شد».

0-14- (7) (ضعیف) ورواه مختصراً من حدیث ابن عمر وقال: "حدیث حسن"([16]).

و آن‌‌را به صورت مختصر از ابن عمر روایت کرده است و می‌گوید: «این حدیث حسن است».

39-15- (8) (موضوع) وَرُوِیَ عَنهُ([17]) قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله ج: «مَنْ تَحَبَّبَ إِلَى النَّاسِ بِمَا یُحِبُّونَ، وَبَارَزَ اللَّهَ بِمَا یَکْرَهُ، لَقِیَ الله وَهُوَ عَلَیْهِ غَضْبَانُ».

رواه الطبرانی فی "الأوسط".

و از ابوهریره س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «هرکس با آنچه مردم دوست دارند نسبت به آنها ابراز محبت کند و آنچه را خداوند نمی‌پسندد بروز دهد، خداوند متعال را در حالی ملاقات خواهد کرد که بر وی خشمگین است».

40-16- (9) (ضعیف) وَرُوِیَ عَنهُ أَیضاً قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله ج: «تَعَوَّذُوا بِاللَّهِ مِنْ جُبِّ الحُزنِ»([18])». قَالُوا: یَا رَسُولَ الله! وَمَا جُبُّ الحَزَنِ؟ قَالَ: «وَادٍ فِی جَهَنَّمَ تَتَعَوَّذُ مِنْهُ جَهَنَّمُ کُلَّ یَوْمٍ مِئَةَ مَرَّةٍ». قِیلَ: یَا رَسُولَ الله وَمَنْ یَدْخُلُهُ؟ قَالَ: «الْقَرَّاءُ الْمُرَاءُونَ بِأَعْمَالِهِمْ».

رواه الترمذی وقال: "حدیث غریب" وابن ماجه ولفظه: «تَعَوَّذُوا بِالله مِنْ جُبِّ الحُزنِ». قَالُوا: یَا رَسُولَ الله، وَمَا جُبُّ الْحُزْنِ؟ قَالَ: «وَادٍ فِی جَهَنَّمَ، یُتَعَوَّذُ مِنْهُ جَهَنَّمُ کُلَّ یَوْمٍ أَرْبَعَ مِئَةِ مَرَّةٍ». قیل: یَا رَسُولَ الله مَنْ یَدْخُلُهُ؟ قَالَ «أُعِدَّ لِلْقُرَّاءِ الْمُرَائِینَ بِأَعْمَالِهِمْ، وَإِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الْقُرَّاءِ إِلَى اللَّهِ الَّذِینَ یَزُورُونَ الْأُمَرَاءَ» - وفی بَعضِ النسخ: «الأمراء الْجَوَرَةَ -»([19]).

و همچنین از ابوهریره س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «از چاه غم و اندوه به الله پناه ببرید». گفتند: ای رسول خدا، چاه اندوه چیست؟ فرمودند: «دره‌ای در دوزخ است که دوزخ هر روز صد مرتبه از آن به خداوند پناه می‌برد». گفته شد: ای رسول خدا، چه کسی وارد آن می‌شود؟ فرمودند: «قاریانی که با اعمال خود به ریاکاری می‌پردازند».

و در پایان روایت ترمذی آمده است: «بدترین قاریان نزد خداوند کسانی هستند که امرا و پادشاهان [ظالم] را ملاقات می‌کنند».

(ضعیف جداً) ورواه الطبرانی فی "الأوسط" بنحوه؛ إلا أنه قال: «یُلْقَى فِیهِ الْغَرَّارُونَ»، قِیلَ: یَا رَسُولَ الله، وَمَا الْغَرَّارُونَ؟ قَالَ: «الْمُرَاءُونَ بِأَعْمَالِهِمْ فِی الدُّنْیَا».

طبرانی در «الأوسط» مانند آن‌را روایت نموده جز اینکه در آن آمده است: «غرارون در آن انداخته می‌شوند». گفته شد: ای رسول خدا، غرارون چه کسانی هستند؟ فرمودند: «کسانی که با اعمال خود در دنیا به ریاکاری مشغول بودند».

41-17- (10) (ضعیف) ورواه أیضاً عَنِ ابنِ عَبَّاسٍ عَنِ النَّبِیَّ ج قَالَ: «إِنَّ فِی جَهَنَّمَ لَوَادِیًا یَسْتَعِیذُ جَهَنَّمُ مِنْ ذَلِکَ الْوَادِی فِی کُلِّ یَوْمٍ أَرْبَعَ مِئَةِ مَرَّةٍ، أُعِدَّ ذَلِکَ الْوَادِی لِلْمُرَائِینَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ج: لِحَامِلِ کِتَابِ اللهِ، وَلِلْمُتَصَّدِّقِ فِی غَیْرِ ذَاتِ اللهِ، وَالحاجِّ إِلَى بَیْتِ اللهِ، وَلِلْخَارِجِ فِی سَبِیلِ اللهِ».

قال الحافظ: "رفع حدیث ابن عباس غریب. ولعله موقوف والله أعلم".

و همچنین ابن عباس ب از رسول الله ج روایت می‌کند که فرمودند: «در دوزخ دره‌ای است که هر روز دوزخ چهارصد بار از آن به خداوند پناه می‌برد؛ این دره برای ریاکاران امت محمد ج آماده شده است؛ برای حامل کتاب الله و کسی که برای غیرالله صدقه می‌دهد و کسی که برای حج به سوی بیت الله عازم است و کسی که در راه خدا خارج شده است».

42-18- (11) (ضعیف) وَعَنِ ابنِ مَسعُودٍ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ ج: «مَنْ أَحْسَنَ الصَّلَاةَ حَیْثُ یَرَاهُ النَّاسُ، وَأَسَاءَهَا حِینَ یَخْلُو، فَتِلْکَ اسْتِهَانَةٌ اسْتَهَانَ بِهَا رَبَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى».

رواه عبدالرزاق فی "کتابه" وأبو یعلى؛ کلاهما من روایة إبراهیم بن مسلم الهَجَری([20]) عن أبی الأحوص عنه. ورواه من هذه الطرق ابن جریر الطبری مرفوعاً أیضاً، وموقوفاً على ابن مسعود، وهو أشبه.

و از ابن مسعود س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «هرکس از این جهت نمازش را نیکو گرداند که مردم او را می‌بینند و چون به خلوت رود نمازش را به همان نیکویی نمی‌خواند، این عمل وی اهانت به پروردگارش می‌باشد».

43-19- (12) (ضعیف) وَعَن شَدَّادِ بنِ أَوسٍ س؛ أَنَّهُ سَمِعَ النَّبِیَّ ج یَقُولُ: «مَنْ صَامَ یُرَائِی فَقَدْ أَشْرَکَ، وَمَنْ صَلَّى یُرَائِی فَقَدْ أَشْرَکَ، وَمَنْ تَصَدَّقَ یُرَائِی فَقَدْ أَشْرَکَ».

رواه البیهقی من طریق عبدالمجید بن بَهرام، عن شهر بن حَوشَب. وسیأتی أتم من هذا إن شاء الله تعالى [بعد حدیث واحد] ([21]).

از شداد بن اوس س روایت است: از رسول الله ج شنیده که فرمودند: «هرکس بر مبنای ریا روزه بگیرد، شرک ورزیده است و هرکس ریاکارانه نماز بخواند، شرک ورزیده است و هرکس از روی ریا صدقه دهد شرک ورزیده است».

44-30- (9) (حسن) وَعَنْ رُبَیْحِ بْنِ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ أَبِى سَعِیدٍ الْخُدْرِىِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جده قَال: خَرَجَ عَلَیْنَا رَسُولُ الله ج وَنَحْنُ نَتَذَاکَرُ الْمَسِیحَ الدَّجَّالَ، فَقَالَ: «أَلاَ أُخْبِرُکُمْ بِمَا هُوَ أَخْوَفُ عَلَیْکُمْ عِنْدِى مِنَ الْمَسِیحِ الدَّجَّالِ؟». فَقُلْنَا: بَلَى یا رُسولَ اللهِ! فَقَالَ: «الشِّرْکُ الْخَفِىُّ؛ أَنْ یَقُومَ الرَّجُلُ یُصَلِّى فَیُزَیِّنُ صَلاَتَهُ لِمَا یَرَى مِنْ نَظَرِ رَجُلٍ».

رواه ابن ماجه والبیهقی.

رُبَیح بن عبدالرحمن بن ابوسعید خدری از پدرش از جدّش روایت می‌کند که: رسول الله ج بر ما وارد شد درحالی‌که ما در مورد مسیح دجال بحث می‌کردیم. سپس رسول الله ج فرمود: «آیا شما را از آنچه نزدم ترسناک‌تر از مسیح دجال است خبر ندهم؟». گفتیم: بله ای رسول الله ج؛ پس فرمود: «شرک پنهانی و آن اینکه کسی نماز بگذارد و نمازش را به خاطر شخصی که به او می‌نگرد زیبا سازد».

(رُبَیْح) بضم الراء وفتح الباء الموحدةِ بعدها یاء آخر الحروف وحاء مهملة. ویأتی الکلام علیه إن شاء الله تعالى.

45-31- (10) (حسن) وَعَنْ مَحْمُودِ بْنِ لَبِیدٍ قَالَ: خَرَجَ([22]) النَّبِىُّ ج فَقَالَ: «یا أَیُّهَا النَّاسُ! إِیَّاکُمْ وَشِرْکَ السَّرَائِرِ». قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ! وَمَا شِرْکُ السَّرَائِرِ؟ قَالَ: «یَقُومُ الرَّجُلُ فَیُصَلِّى، فَیُزَیِّنُ صَلاَتَهُ جَاهِدًا لِمَا یَرَى مِنْ نَظَرِ النَّاسِ إِلَیْهِ، فَذَلِکَ شِرْکُ السَّرَائِرِ».

رواه ابن خزیمة فی "صحیحه".

از محمود بن لبید س روایت است که رسول الله ج خارج شده و فرمود: «ای مردم، از شرک پنهانی بر حذر باشید». گفتند: ای رسول الله ج، شرک پنهانی چیست؟ فرمود: «مردی به نماز می‌ایستد سپس تلاش می‌کند تا نمازش را به سبب نگاه مردم به سوی او، زیبا جلوه دهد؛ همین است شرک پنهانی».

46-20- (13) (ضعیف جداً) وعَنْ زَیْدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ أَبِیهِ: أَنَّ عُمَرَ س خَرَجَ إِلَى الْمَسْجِدِ فَوَجَدَ مُعَاذاً عِنْدَ قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ج یَبْکِی، فَقَالَ: مَا یُبْکِیکَ؟ قَالَ: حَدِیثٌ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ج قَالَ: «الْیَسِیرُ مِنَ الرِّیَاءِ شِرْکٌ، وَمَنْ عَادَى أَوْلِیَاءَ اللَّهِ فَقَدْ بَارَزَ اللَّهَ بِالْمُحَارَبَةِ، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْأَبْرَارَ الْأَتْقِیَاءَ الْأَخْفِیَاءَ؛ الَّذِینَ إِنْ غَابُوا لَمْ یُفْتَقَدُوا، وَإِنْ حَضَرُوا لَمْ یُعْرَفُوا، قُلُوبُهُمْ مَصَابِیحُ الْهُدَى، یَخْرُجُونَ مِنْ کُلِّ غَبْرَاءَ مُظْلِمَةٍ».

رواه ابن ماجه والحاکم والبیهقی فی "کتاب الزهد" له وغیره. وقال الحاکم: "صحیح ولا علة له"([23]).

و از زید بن اسلم از پدرش روایت است که عمر س به سوی مسجد خارج شد که معاذ را گریان نزد قبر رسول خدا یافت؛ پس به او گفت: سبب گریه‌ات چیست؟ معاذ گفت: حدیثی که آن‌را از رسول الله ج شنیدم که فرمودند: «ریای اندک شرک است و هرکس با دوستان خدا دشمنی ورزد، جنگ با خداوند را آشکار نموده است؛ خداوند متعال نیکوکاران پرهیزگارِ پنهان را دوست دارد. کسانی که چون حضور نداشته باشند، کسی به حال و مکان آنها توجهی ندارد و اگر حاضر باشند شناخته نمی‌شوند؛ قلب‌های‌شان چراغ‌های هدایت هستند؛ از هر غبار تاریکی خارج می‌شوند (از مسئولیت هر امر مشکل و بلای ناگواری بر می‌آیند)».

47-32- (11) (صحیح) وَعَنْ مَحْمُودِ بْنِ لَبِیدٍ؛ أَنَّ رَسُولَ الله ج قَالَ: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ الشِّرْکُ الأَصْغَرُ». قَالُوا: وَمَا الشِّرْکُ الأَصْغَرُ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «الرِّیَاءُ، یَقُولُ اللَّهُ ﻷ إِذَا جُزِىَ النَّاسُ بِأَعْمَالِهِمْ: اذْهَبُوا إِلَى الَّذِینَ کُنْتُمْ تُرَاءُونَ فِى الدُّنْیَا، فَانْظُرُوا هَلْ تَجِدُونَ عِنْدَهُمْ جَزَاءً».

 رواه أحمد بإسناد جید، وابن أبی الدنیا والبیهقی فی "الزهد" وغیره.

از محمود بن لبید س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «بیشترین چیزی که در مورد آن بر شما می‌ترسم، شرک اصغر است». گفتند: ای رسول الله ج، شرک اصغر چیست؟ فرمود: «ریا، هنگامی که خداوند عز وجل جزای اعمال را می‌دهد، می‌فرماید: به سوی کسانی بروید که در دنیا برای آنها ریا کاری می‌کردید و بنگرید آیا نزد آنها پاداشی می‌یابید».

(قال الحافظ رحمه الله): "ومحمود بن لبید رأى النبی ج، ولم یصح له منه سماع فیما أرى، وقد خرَّج أبو بکر بنُ خزیمة حدیث محمود المتقدم فی "صحیحه"، مع أنه لا یُخرج فیه شیئاً من المراسیل، وذکر ابن أبی حاتم أنّ البخاری قال: "له صحبة"، قال: وقال أبی: "لا یُعرف له صحبة"، ورجح ابن عبد البَر أن له صحبة. وقد رواه الطبرانی بإسناد جید عن محمود بن لبید عن رافع بن خُدیج وقیل: إن حدیث محمود هو الصواب؛ دون ذکر رافع بن خُدیج فیه. والله أعلم".

48-33- (12) (حسن) وَعَن أَبِی سَعید بن أبی فَضالة - وکان من الصحابة- قَالَ: سَمِعتُ رَسُولَ الله ج یَقُولُ: «إِذَا جمعَ اللهُ الأولینَ وَالآخِرینَ لیومِ القیامةِ، لیومٍ لا ریبَ فیه، نادى مُنادٍ: مَن کان أشرکَ فى عَملِه لله أَحَدًا فَلْیَطْلُبْ ثَوَابَهُ من عندِهِ، فإن اللهَ أَغْنَى الشُّرَکَاءِ عنِ الشِّرْکِ».

رواه الترمذی فی التفسیر من "جامعه"([24])، وابن ماجه، وابن حبان فی "صحیحه" والبیهقی.

از ابوسعید بن ابی فضاله س که از صحابه می‌باشد روایت است: از رسول الله ج شنیدم که ‌فرمودند: «هنگامی که خداوند در روز قیامت که تردید در آن نیست، همه‌ی خلایق را از اول تا آخر جمع می‌کند، ندا دهنده‌ای ندا می‌دهد: کسی که در اعمالش برای خدا شریکی قرار داده پس باید پاداشش را از همو طلب کند همانا خداوند‌ بی‌نیازترین شرکاء از شرک است».

49-34- (13) (صحیح) وَعَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ س؛ أنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قال: «قَالَ اللَّهُ ﻷ: أنَا أغْنَى الشُّرَکَاءِ عَنِ الشِّرْکِ، فَمَنْ عَمِلَ عَمَلاً أشْرَکَ فِیهِ غَیْرِی فَأنَا مِنْهُ بَرِیءٌ، وَهُوَ لِلَّذِی أشْرَکَ([25])».

 رواه ابن ماجه -واللفظ له- وابن خزیمة فی "صحیحه" والبیهقی، ورواة ابن ماجه ثقات.

از ابوهریره س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «خداوند می‌فرمایند: من ‌بی‌نیازترین شرکا از شرک می‌باشم؛ هرکس عملی برای من انجام دهد که در آن دیگری را با من شریک گرداند، من از آن مبرا هستم و آن برای کسی خواهد بود که شریک من قرار داده است».

0-35- (14) (صحیح) وروى البیهقی عن یعلى بن شداد عن أبیه قال: کُنَّا نَعُدُّ الرِّیاءَ فِی زَمَنِ النبی ج الشرکَ الأصغر([26]).

یعلی بن شداد از پدرش س روایت می‌کند که نی‌گوید: ما در زمان رسول الله ج ریا را شرک اصغر می‌شمردیم.

50-21- (14) (ضعیف) وَعَن شَهر بن حَوشَبٍ عن عبدالرحمن بن غَنمٍ قَالَ: لَمَّا دَخَلْتُ مَسْجِدَ (الْجَابِیَةِ) ألفَینَا عُبَادَةَ بْنَ الصَّامِتِ، فَأَخَذَ یَمِینِی بِشِمَالِهِ، وَشِمَالَ أَبِی الدَّرْدَاءِ بِیَمِینِهِ، فَخَرَجَ یَمْشِی بَیْنَنَا، وَنَحْنُ نَنْتَجِی، وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا نَتَنَاجَى، فَقَالَ عُبَادَةُ بْنُ الصَّامِتِ: لَئِنْ طَالَ بِکُمَا عُمْرُ أَحَدِکُمَا أَوْ کِلَاکُمَا لَتُوشِکَانِ أَنْ تَرَیَا الرَّجُلَ مِنْ ثَبَجِ الْمُسْلِمِینَ - یَعْنِی مِنْ وَسَطٍ -، قَرَأَ الْقُرْآنَ عَلَى لِسَانِ مُحَمَّدٍ ج، فَأَعَادَهُ([27]) وَأَبْدَاهُ، فَأَحَلَّ حَلَالَهُ، وَحَرَّمَ حَرَامَهُ، وَنَزَلَ عِنْدَ مَنَازِلِهِ، لَا یَحُورُ مِنهُ إِلَّا کَمَا یَحُورُ رَأْسُ الْحِمَارِ الْمَیِّتِ([28]). قَالَ: فَبَیْنَا نَحْنُ کَذَلِکَ إِذْ طَلَعَ شَدَّادُ بْنُ أَوْسٍ وَعَوْفُ بْنُ مَالِکٍ ب، فَجَلَسَا إِلَیْه، فَقَالَ شَدَّادٌ: إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ لَمَا سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ج یَقُولُ: «مِنَ الشَّهْوَةِ الْخَفِیَّةِ وَالشِّرْکِ». فَقَالَ عُبَادَةُ بْنُ الصَّامِتِ وَأَبُو الدَّرْدَاءِ: اللَّهُمَّ غُفْرًا، أَوَلَمْ یَکُنْ رَسُولُ اللَّهِ ج قَدْ حَدَّثَنَا: «إِنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ یَئِسَ أَنْ یُعْبَدَ فِی جَزِیرَةِ الْعَرَبِ»؟ فَأَمَّا الشَّهْوَةُ الْخَفِیَّةُ فَقَدْ عَرَفْنَاهَا، هِیَ شَهَوَاتُ الدُّنْیَا مِنْ نِسَائِهَا وَشَهَوَاتِهَا، فَمَا هَذَا الشِّرْکُ الَّذِی تُخَوِّفُنَا بِهِ یَا شَدَّادُ؟! فَقَالَ شَدَّادٌ: أَرَأَیْتُکُمْ([29]) لَوْ رَأَیْتُمْ رَجُلًا یُصَلِّی لِرَجُلٍ، أَوْ یَصُومُ لِرَجُلٍ، أَوْ یَتَصَدَّقُ لَهُ، [أَتَرَوْنَ أَنَّهُ قَدْ أَشْرَکَ؟ قَالُوا: نَعَمْ وَاللَّهِ، إِنَّهُ مَنْ صَلَّى لِرَجُلٍ، أَوْ صَامَ لَهُ، أَوْ تَصَدَّقَ لَهُ]([30])، لَقَدْ أَشْرَکَ. [فَقَالَ شَدَّادٌ: فَإِنِّی قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج یَقُولُ: «مَنْ صَلَّى یُرَائِی فَقَدْ أَشْرَکَ، وَمَنْ صَامَ یُرَائِی فَقَدْ أَشْرَکَ، وَمَنْ تَصَدَّقَ یُرَائِی فَقَدْ أَشْرَکَ»] . قَالَ عَوْفُ بْنُ مَالِکٍ عِنْدَ ذَلِکَ: أَفَلَا یَعْمِدُ اللهُ إِلَى مَا ابْتُغِیَ بِهِ وَجْهُهُ مِنْ ذَلِکَ الْعَمَلِ کُلِّهِ فَیَقْبَلَ مَا خَلَصَ لَهُ، وَیَدَعَ مَا أَشْرَک بِهِ؟ قَالَ شَدَّادٌ عِنْدَ ذَلِکَ: فَإِنِّی قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج یَقُولُ: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ قَالَ: أَنَا خَیْرُ قَسِیمٍ لِمَنْ أَشْرَکَ بِی، مَنْ أَشْرَکَ بِی شَیْئًا فَإِنَّ حَشْدَ عَمَلهِ([31]) قَلِیلهِ وَکَثِیرِهِ لِشَرِیکِهِ الَّذِی أَشْرَکَ بِهِ، وَأَنَا عَنْهُ غَنِیٌّ».

رواه أحمد. وشهر یأتی ذکره.

و از شهر بن حوشب از عبدالرحمن بن غنم روایت است که می‌گوید: چون وارد مسجد جابیه شدم، عباده بن صامت ما را دریافت. پس دست مرا با دست چپش و دست چپ ابودرداء را با دست راستش گرفت. و همراه ما و در بین ما شروع به قدم زدن نمود. درحالی که ما با هم (من و ابودرداء) سخن می‌گفتیم و خداوند به سخنان ما داناتر بود. پس عباده بن صامت گفت: اگر عمر یک از شما یا هردوی شما طولانی گردد نزدیک است مردی از میان مسلمانان را ببینید که قرآن را بر زبان محمد می‌خواند و آن‌را تکرار نموده و آشکار می‌نماید، پس حلالش را حلال و حرامش را حرام می‌داند و در حدود آن توقف می‌کند اما از قرآن خیری به او نمی‌رسد چنانکه از الاغ مرده خیری به صاحبش نمی‌رسد. راوی می‌گوید: در چنین حالتی بودیم که شداد بن اوس و عوف بن مالک حضور پیدا کردند و با ما همنشین شدند. پس شداد گفت: ای مردم، بیشترین چیزی که از آن بر شما می‌ترسم آن است که از رسول الله ج شنیدم: «شهوت پنهان و شرک». پس عباده بن صامت و ابودرداء گفتند: خداوند بیامرزد. آیا رسول الله ج نبود که به ما فرمود: «شیطان از اینکه در میان عرب عبادت شود، ناامید شده است»؟ اما شهوت پنهان را می‌شناسیم؛ همان شهوات دنیا چون زنان و شهوات دنیا می‌باشد. اما شرکی که از آن سخن می‌گویی کدام است ای شداد؟ شداد گفت: نظرتان در مورد کسی که برای دیگری نماز می‌خواند و روزه می‌گیرد یا برای او صدقه می‌دهد، چیست؛ آیا شرک ورزیده است؟ گفتند: بله به خدا سوگند؛ براستی کسی که برای غیرالله نماز بخواند یا روزه بگیرد یا صدقه دهد، شرک ورزیده است. پس شداد گفت: از رسول الله ج شنیدم که فرمودند: «هرکس ریاکارانه نماز بخواند، شرک ورزیده است و هرکس از روی ریا روزه بگیرد شرک ورزیده است و هرکس با هدف ریا صدقه دهد، شرک ورزیده است. در این هنگام عوف بن مالک گفت: آیا خداوند متعال بخشی از این عمل را که برای کسب رضایت او انجام شده، نمی‌پذیرد و بخشی از آن‌را که در آن شرک ورزیده است، رها نمی‌کند؟ شداد در پاسخ به این سوال گفت: همانا من از رسول الله ج شنیدم که فرمودند: «خداوند متعال فرموده است: من بهترین شریک برای کسی هستم که به من شرک می‌ورزد. هرکس چیزی را با من شریک قرار دهد، براستی که جسد و عمل و کم و زیادش برای شریکی می‌باشد که با آن شرک ورزیده است درحالی‌که من از چنین شریکی بی‌نیاز هستم».

(موضوع) ورواه البیهقی ولفظه: عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ غَنمٍ: أَنَّهُ کَانَ فِی مَسْجِدِ (دِمَشْقَ) مَعَ نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ ج فِیهِمْ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ، فَقَالَ عَبْدُالرَّحْمَنِ: یَا أَیُّهَا النَّاسُ! إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ الشِّرْکُ الْخَفِیُّ. فَقَالَ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ: اللهُمَّ غُفْرًا، أَوَمَا سَمِعْتَ رَسُولَ اللهِ ج یَقُولُ حَیْثُ وَدَّعَنَا: «إِنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ یَئِسَ أَنْ یُعْبَدَ فِی جَزِیرَتِکُمْ هَذِهِ، وَلَکِنْ یُطَاعُ فِیمَا تَحْتَقِرُونَ مِنْ أَعْمَالِکُمْ، فَقَدْ رَضِیَ بِذلِک»؟ فَقَالَ عَبْدُالرَّحْمَنِ: أَنْشُدُکَ اللهَ یَا مُعَاذُ! أَمَا سَمِعْتَ رَسُولَ اللهِ ج یَقُولُ: «مَنْ صَامَ رِیَاءً فَقَدْ أَشْرَکَ، وَمَنْ تَصَدَّقَ رِیَاءً فَقَدْ أَشْرَکَ»؟ فذکر الحدیث.

وإسناده لیس بالقائم.

و بیهقی آن‌را با این لفظ از عبدالرحمن بن غنم روایت کرده است که: وی همراه عده‌ای از اصحاب رسول خدا از جمله معاذ بن جبل س در مسجد دمشق بود که عبدالرحمن گفت: ای مردم، بیشترین چیزی که در مورد آن بر شما می‌ترسم، شرک خفی است. پس معاذ بن جبل س گفت: خداوند بیامرزد. آیا نشنیدی که رسول الله ج به هنگام وداع فرمودند: «شیطان از اینکه در جزیره‌ی شما عبادت شود، نا امید شده است. اما در اعمالی که آنها را حقیر و ناچیز می‌شمارید، مورد اطاعت قرار می‌گیرد و به این راضی می‌باشد». عبدالرحمن گفت: ای معاذ تو را به خدا سوگند می‌دهم آیا خود از رسول الله ج شنیدی که فرمودند: «هرکس از روی ریا روزه گیرد شرک ورزیده است و هرکس ریاکارانه صدقه دهد، شرک ورزیده است»؟

(ضعیف جداً) رواه أحمد أیضاً والحاکم من روایة عَبْدُالْوَاحِدِ بْنُ زَیْدٍ عَنْ عُبَادَةَ بْنِ نُسِیٍّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى شَدَّادِ بْنِ أَوْسٍ فِی مُصَلَّاهُ وَهُوَ یَبْکِی، فَقُلْتُ: یَا أَبَا عَبْدِالرَّحْمَنِ! مَا الَّذِی أَبْکَاکَ؟ قَالَ: حَدِیثٌ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ج. قُلْتُ: وَمَا هُوَ؟ قَالَ: بَیْنَمَا أَنَا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ج إِذْ رَأَیْتُ بِوَجْهِهِ أَمْرًا سَاءَنِی، فَقُلْتُ: بِأَبِی وَأُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ! مَا الَّذِی أَرَى بِوَجْهِکَ؟ قَالَ: «أَرَى أَمْراً أَتَخَوَّفُهُ عَلَى أُمَّتِی؛ الشِّرْکُ، وَشَهْوَةٌ خَفِیَّةٌ». قُلْتُ: وَتُشْرِکُ أُمَّتُکَ مِنْ بَعْدِکَ؟ قَالَ: «یَا شَدَّادُ! إِنَّهُمْ لَا یَعْبُدُونَ شَمْسًا، وَلَا وَثَنًا، وَلَا حَجَرًا، وَلَکِنْ یُرَاءُونَ النَّاسَ بِأَعْمَالِهِمْ». قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! الرِّیَاءُ شِرْکٌ هُوَ؟ قَالَ: «نَعَمْ». قُلْتُ: فَمَا الشَّهْوَةُ الْخَفِیَّةُ؟ قَالَ: «یُصْبِحُ أَحَدُهُما صَائِمًا، فَتَعْرِضُ لَهُ شَهْوَةٌ مِنْ شَهَوَاتِ الدُّنْیَا فَیُفْطِرُ»([32]).

قال الحاکم -واللفظ له-: "صحیح الإسناد". قال الحافظ عبدالعظیم: "کیف وعبدُالواحد بن زید الزاهد متروک؟!".

و همچنین احمد و حاکم آن‌را از طریق عبدالواحد بن زید از عباده بن نسی روایت کرده‌اند که می‌گوید: بر شداد بن اوس در محل نمازش وارد شدم درحالی‌که گریه می‌کرد. پس گفتم: ای ابوعبدالرحمن، سبب گریه تو چیست؟ گفت: حدیثی که آن‌را از رسول الله ج شنیدم. گفتم: آن چیست؟ گفت: باری نزد رسول الله ج بودم که در چهره‌اش چیزی را دیدم که سبب ناراحتی من شد؛ گفتم: ای رسول خدا، پدر و مادرم به فدایت باد چه در چهره شما می‌بینم؟ فرمودند: «امری را می‌بینم که از آن بر امتم می‌ترسم؛ شرک و شهوت پنهان». گفتم: پس از شما امت‌تان شرک می‌ورزند؟ فرمودند: «ای شداد، آنها خورشید و بت و سنگ را عبادت نمی‌کنند، بلکه در برابر مردم به ریاکاری در اعمال می‌پردازند». گفتم: ای رسول خدا، آیا ریا شرک است؟ فرمودند: «بله»؛ گفتم: شهوت پنهان چیست؟ فرمودند: «یکی از شما صبح را با روزه آغاز می‌کند اما در طول روز دچار شهوتی از شهوات دنیا شده و به این سبب افطار می‌کند».

(ضعیف) ورواه ابن ماجه مختصراً من روایة رَوَّادُ بْنُ الْجَرَّاحِ عَنْ عَامِرِ بْنِ عَبْدِالله، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ذَکْوَانَ، عَنْ عُبَادَةَ بْنِ نُسَیٍّ عَنْ شَدَّادِ بن أوس قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله ج: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أخَافُ عَلَى أُمَّتِی الْإِشْرَاکُ بِالله، أَمَا إِنِّی لَسْتُ أَقُولُ: یَعْبُدُونَ شَمْسًا وَلَا قَمَرًا وَلَا وَثَنًا، وَلَکِنْ أَعْمَالًا لِغَیْرِ الله، وَشَهْوَةٌ خَفِیَّةً».

وعامر بن عبدالله لا یعرف. وروَّاد یأتی الکلام علیه إن شاء الله تعالى [یعنی فی آخر کتابه].

و ابن ماجه به طور مختصر از طریق رواد بن جراح از عامر بن عبدالله از حسن بن ذکوان از عباده بن نسی از شداد س روایت نموده که رسول الله ج فرمودند: «بیشترین چیزی که در مورد آن بر امتم می‌ترسم، شرک ورزیدن به خداوند است. اما نمی‌گویم: آنها خورشید و ماه و بت عبادت می‌کنند، بلکه اعمالی را برای غیرالله انجام می‌دهند و دچار شهوت پنهان می‌شوند».

51-22- (15) (ضعیف مرسل) وعن القاسم بن مُخَیمِرَة؛ أَنَّ النَّبِیَّ ج قَالَ: «لا یقبلُ الله عملاً فیه مثقالُ حبةٍ من خردلٍ من ریاءٍ».

رواه ابن جریر الطبری مرسلاً.

و از قاسم المخیمره روایت است که رسول الله ج فرمودند: «خداوند عملی را که در آن به اندازه ذره‌‌ی خردلی ریا وجود داشته باشد، قبول نمی‌کند».

52-23- (16) (موضوع) وَرُوِیَ عَنْ عَدِیِّ بْنِ حَاتِمٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ج: «یُؤْمَرُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِنَاسٍ مِنَ النَّارّ إِلَى الْجَنَّةِ، حَتَّى إِذَا دَنَوْا مِنْهَا، واسْتَنْشَقُوا رِیحهَا، ونَظَرُوا إِلَى قُصُورَهَا، وَمَا أَعَدَّ اللهُ لِأهْلِهَا فِیهَا، نُودُوا: أن اصْرِفُوهُمْ عَنْهَا، فَلَا نَصِیبَ لَهُمْ فِیهَا، فَیَرْجِعُونَ بِحَسْرَةٍ مَا رَجَعَ الْأَوَّلُونَ بِمِثْلِهَا، فَیَقُولُونَ: رَبَّنَا! لَو أَدْخَلْتَنَا النَّارَ قَبْلَ أَنْ تُرِیَنا الجَنَّة - وفی روایة: قَبلَ أن تُرِیَنا مَا أرَیتَنَا مِن ثَوابِک، وما أعدَدتَ فِیهَا لِأولِیَائِک - کَانَ أَهْوَنَ عَلَیْنَا. قَالَ: ذَاکَ أَرَدْتُ بِکُمْ، کُنتُم إِذَا خَلَوْتُمْ بَارَزْتُمُونِی بِالْعظَائمِ، وَإِذَا لَقِیتُمُ النَّاسَ لَقِیتُمُوهُمْ مُخْبِتینَ، تُرَاءُونَ النَّاسَ بِخِلَافِ مَا تُعْطُونِی مِنْ قُلُوبِکُمْ، هِبْتُمُ النَّاسَ وَلَمْ تَهَابُونِی، وَأَجْلَلْتُمُ النَّاسَ وَلَمْ تُجِلُّونِی، وَتَرَکْتُمْ لِلنَّاسِ وَلَمْ تَتْرُکُوا لِی، الْیَوْمَ أُذِیقُکُمْ أَلِیمَ الْعَذَابِ، مَعَ مَا حُرمْتُمْ مِنَ الثَّوَابِ».

رواه الطبرانی فی "الکبیر" والبیهقی.

و از عدی بن حاتم س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «روز قیامت به عده‌ای از دوزخیان دستور داده می‌شود به سوی بهشت بروند تا اینکه به آن نزدیک می‌شوند و بوی آن‌را استشمام می‌کنند و به قصرها و نعمت‌هایی که خداوند در آن برای بهشتیان آماده کرده، می‌نگرند. (در همین حال) ندا داده می‌شود که آنها را برگردانید. آنان بهره‌ای در آن ندارند. پس با حسرتی بیش از کسانی که برای بار اول از آن بازگردانده شدند، بازمی‌گردند. پس می‌گویند: پروردگارا، ای کاش قبل از اینکه بهشت را به ما نشان دهی، ما را وارد آتش می‌کردی. و در روایتی چنین آمده است: قبل از اینکه پاداشی را که دیدیم و نعمت‌هایی را که برای دوستانت آماده کردی، به ما نشان دهی و این برای ما آسان‌تر بود. خداوند متعال می‌فرماید: این اراده من در مورد شما بود. چون شما به خلوت می‌رفتید امور بزرگی به من نشان می‌دادید و چون با مردم ملاقات می‌کردید، با آنان خاضعانه روبرو می‌شدید و در برابر مردم به ریا می‌پرداختید بر خلاف آنچه از قلوب‌تان به من اختصاص می‌دادید. از مردم می‌ترسیدید و از من نمی‌ترسیدید. مردم را بزرگ می‌پنداشتید و مرا بزرگ نمی‌شمردید؛ برای مردم ترک نمودید و برای من ترک نکردید. امروز عذاب دردناک را به شما می‌چشانم علاوه بر اینکه از پاداش محروم خواهی بود».

53-24- (17) (ضعیف) وَرُوِیَ عَنْ أَبِی الدَّرْدَاءِ عَنْ رَسُولِ اللهِ ج، قَالَ: «إِنَّ الِاتِّقَاءَ عَلَى الْعَمَلِ؛ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ، وَإِنَّ الرَّجُلَ لِیَعْمَلُ الْعَمَلَ فَیُکْتَبُ لَهُ عَمَلٌ صَالِحٌ، مَعْمُولٌ بِهِ فِی السِّرِّ، یُضَعِّفُ أَجْرُهُ سَبْعِینَ ضِعْفًا، فَلَا یَزَالُ بِهِ الشَّیْطَانُ حَتَّى یَذْکُرَهُ لِلنَّاسِ وَیُعْلِنَهُ فَیُکْتَبَ عَلَانِتَیةً، وَیُمْحَى تَضْعِیفُ أَجْرِهِ کلِّه، ثُمَّ لَا یَزَالُ بِهِ الشَّیْطَانُ حَتَّى یَذْکُرَهُ لِلنَّاسِ الثَّانِیَةَ، وَیُحِبُّ أَنْ یُذْکَرَ بِهِ وَیُحْمَدَ عَلَیْهِ، فَیُمْحَى مِنَ الْعَلَانِیَةِ، وَیُکْتُبَ رِیَاءً؛ فَاتَّقَى اللهَ امْرُؤٌ صَانَ دِینَهُ، وَإِنَّ الرِّیَاءَ شِرْکٌ».

رواه البیهقی وقال: "هذا من أفراد بقیة عن شیوخه المجهولین".قال الحافظ عبدالعظیم: "أظنه موقوفاً. والله أعلم"([33]).

و از ابودرداء س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «رعایت تقوا در مورد عملی سخت‌تر است از انجام خود عمل؛ انسان عملی را انجام می‌دهد و در اثر آن برای او عملی صالح نوشته می‌شود که آن‌را در نهان انجام داده است و اجر و پاداش وی تا هفتاد برابر افزایش می‌یابد. پیوسته شیطان وی را در این مورد دچار وسوسه می‌کند تا اینکه آن‌را برای مردم ذکر می‌کند و آن‌را آشکار می‌کند، پس عملی علنی و آشکار برای وی نوشته می‌شود. و اینگونه چند برابر شدن آن به کلی از پرونده اعمال وی محو می‌گردد. پس از آن نیز پیوسته شیطان او را دچار وسوسه می‌کند تا اینکه بار دوم آن‌را برای مردم ذکر می‌کند. و این بار دوست دارد که با این عمل از وی یاد شود و به خاطر آن ستایش گردد. و اینگونه عمل وی از مرتبه علنی و آشکارا محو شده و بلکه عملی ریاکارانه برای وی ثبت می‌گردد. پس کسی که می‌خواهد دینش را حفظ کند باید تقوای الهی را پیشه سازد. و همانا ریا شرک است».

54-25- (18) (ضعیف) وَعَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله ج: «إِذَا کَانَ آخَرُ الزَّمَانِ صَارَتْ أُمَّتِی ثَلَاثَ فِرَقٍ: فِرْقَةٌ یَعْبُدُونَ اللَّهَ خَالِصًا، وَفِرْقَةٌ یَعْبُدُونَ اللَّهَ رِیَاءً، وَفِرْقَةٌ یَعْبُدُونَ اللَّهَ لِیَستَأکِلُوا بِهِ النَّاسَ، فَإِذَا جَمَعَهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، قَالَ لِلَّذِی یَسْتَأْکِلُ النَّاسَ: بِعِزَّتِی وَجَلَالِی؛ مَا أَرَدْتَ بِعِبَادَتِی؟ فَیَقُولُ: وَعِزَّتِکَ وَجَلَالِکَ؛ أَسْتَأْکِلُ بِهِ النَّاسَ. قَالَ: لَمْ یَنْفَعْکَ مَا جَمَعْتَ، انْطَلِقُوا بِهِ إِلَى النَّارِ. ثُمَّ یَقوُلُ لِلَّذِی کَانَ یَعْبُدُهُ رِیَاءً: بِعِزَّتِی وَجَلَالِی؛ مَا أَرَدْتَ بِعِبَادَتِی؟ قَالَ: بِعِزَّتِکَ وَجَلَالِکَ، رِیَاءَ النَّاسِ. قَالَ: لَمْ یَصْعَدْ إِلَیَّ مِنْهُ شَیْءٌ، انْطَلِقُوا بِهِ إِلَى النَّارِ. ثُمَّ یَقُولُ لِلَّذِی کَانَ یَعْبُدُهُ خَالِصًا: بِعِزَّتِی وَجَلَالِی؛ مَا أَرَدْتَ بِعِبَادَتِی؟ قَالَ: بِعِزَّتِکَ وَجَلَالِکَ؛ أَنْتَ أَعْلَمُ بِذَلِکَ مِن أَرَدْتُ بِهِ؟ أَرَدْتُ بِهِ ذِکْرَکَ وَوَجْهَکَ. قَالَ: صَدَقَ عَبْدِی، انْطَلِقُوا بِهِ إِلَى الْجَنَّةِ».

رواه الطبرانی فی "الأوسط" من روایة عبید بن إسحاق العطار([34]) وبقیة رواته ثقات، والبیهقی عن مولى أنس، ولم یُسمِّهِ قال: قال أنس: قال رسول الله ج، فذکره باختصار.

و از انس بن مالک س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «چون آخر الزمان فرارسد امتم به سه گروه تقسیم می‌شوند: گروهی خداوند را خالصانه عبادت می‌کنند و گروهی خداوند را ریاکارانه عبادت می‌کنند و گروهی خداوند را عبادت می‌کنند تا از این طریق مال مردم را تصاحب کنند. چون خداوند متعال در روز قیامت آنان را گرد آورد به کسی که مال مردم را تصاحب نموده می‌گوید: به عزت و جلالم سوگند، هدفت از عبادت من چه بود؟ پس می‌گوید: به عزت و جلالت سوگند، به وسیله آن اموال مردم را تصاحب نمودم. خداوند متعال می‌فرماید: آنچه جمع نمودی سودی به تو نخواهد رساند. او را به آتش اندازید. سپس به کسی که خداوند متعال را ریاکارنه عبادت کرده می‌گویند: به عزت و جلالم سوگند، هدفت از عبادت من چه بود؟ می‌گوید: به عزت و جلالت سوگند، ریاکاری در برابر مردم؛ خداوند متعال می‌فرماید: از آنچه انجام دادی چیزی به سوی من بالا نیامده است. او را به آتش اندازید. سپس به کسی که خداوند را خالصانه عبادت کرده است می‌گویند: به عزت و جلالم سوگند، هدفت از عبادت من چه بود؟ می‌گوید: به عزت و جلالت سوگند، تو داناتری به اینکه هدفم از عبادت چه بوده است. قصد من از عبادت ذکر و یاد تو و ملاقات وجه تو بوده است. خداوند متعال می‌فرماید: بنده‌ام راست گفت. او را به بهشت برید».

55-26- (19) (ضعیف) وَعَنهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله ج: «یُؤْتَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ بُصُحُفٍ مُخَتَّمَةٍ فَتُنصَبُ بَیْنَ یَدَیِ الله تَعَالَى، فَیَقُولُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى: أَلْقُوا هَذِهِ، واقْبَلُوا هَذِهِ، فَتَقُولُ الْمَلَائِکَةُ: وَعِزَّتِکَ وَجَلَالِکَ؛ مَا رَأَیْنَا إِلَّا خَیْرًا، فَیَقُولُ الله عَزَّ وَجَلَّ: إِنَّ هَذَا کَانَ لِغَیْرِ وَجْهِی، وَإِنِّی لَا أَقْبَلُ إِلَّا مَا ابْتُغِیَ بِهِ وَجْهِی».

رواه البزار والطبرانی بإسنادین، رواة أحدهما رواة "الصحیح"([35])، والبیهقی.

و از انس س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «روز قیامت کتاب‌هایی مهر شده می‌آورند و در برابر خداوند متعال قرار می‌دهند پس خداوند متعال می‌فرماید: این را بگذارید و این را قبول کنید. پس فرشتگان می‌گویند: به عزت و جلالت سوگند چیزی جز خیر ندیدیم. خداوند متعال می‌فرماید: این برای غیر من بوده است و من جز آنچه برای کسب رضایت من و با هدف ملاقات وجه من انجام شده باشد نمی‌پذیرم».

56-27- (20) (موضوع) ورُوی عن معاذٍ س؛ أن رجلاً قال: حدَّثنی حدیثاً سمعتَه من رسول الله ج. قال: فبکى معاذ حتى ظننت أنه لا یسکتُ، ثم سکتَ، ثم قال: سمعتُ رسول الله ج قال لی: "یا معاذُ!". قلتُ لهُ: لبیک بأبی أنتَ وأُمی، قال: "إنی مُحدِّثک حدیثاً إن أنتَ حفِظْتَهُ نَفَعَک، وإن أنتَ ضَیَّعْتَه ولم تَحْفَظْهُ انقطعتْ حُجَّتُکَ عند اللهِ یومَ القیامةِ، یا معاذُ! إن اللهَ خلق سبعةَ أملاکٍ، قبل أنَ یَخْلُقَ السموات والأرض، ثم خلق السمواتِ، فجعل لِکلِّ سماءٍ من السبعة مَلَکاً بوّاباً علیها، قد جَلَّلَها عِظَماً، فَتَصْعَدُ الحفَظَةُ بعمل العبدِ؛ من حینِ أصبح إلى أن أمسى، له نورٌ کنورِ الشمسِ، حتى إذا صَعِدتْ به إلى السماءِ الدنیا ذَکَرَتْهُ فَکَثَّرَتْهُ، فیقولُ الملَکُ للحفظةِ: اضربوا بهذا العملِ وجهَ صاحبِه؛ أنا صاحبُ الغِیبة، أمرنی ربی أن لا أدعَ عملَ مَن اغتاب الناسَ یجاوزنی إلى غیری. قال: ثم تأتی الحفَظَةُ بعملٍ صالحٍ من أعمالِ العبدِ، فَتَمُرُّ فتُزکیِّه وتُکثِّره، حتى تبلغَ به إلى السماءِ الثانیةِ، فیقول لهم الملکُ الموکَّلُ بالسماءِ الثانیةِ: قفوا واضربوا بهذا العمل وجهَ صاحبه؛ إنه أراد بعملِه هذا عَرَضَ الدنیا، أمرنی ربی أن لا أدعَ عملَه یجاوزنی إلى غیری؛ إنه کان یفتخر على الناس فی مجالسهم. قال: وتَصعد الحفظةُ بعمل العبدِ یَبتَهِجُ نوراً من صدقةٍ وصیامٍ وصلاةٍ قد أَعجب الحفَظَةَ، فتَجاوزُ به إلى السماء الثالثةِ، فیقول لهم الملکُ الموکَّلُ بها: قفوا واضربوا بهذا العمل وجهَ صاحبهِ، أَنا مَلَکُ الکِبْرِ، أمرنی ربی أن لا أدعَ عمَله یجاوزنی إلى غیری؛ إنه کان یتکبر على الناس فی مجالسهم. قال: وتَصعدُ الحفظةُ بعمل العبدِ یُزْهِرُ کما یُزْهر الکوکبُ الدُّری، له دَوِیٌّ من تسبیح وصلاةٍ وحجٍ وعُمرةٍ، حتى یُجاوزوا به إلى السماءِ الرابعةِ، فیقول لهم الملَکُ الموکّلُ بها: قفوا واضربوا بهذا العمل وجهَ صاحبه، اضربوا ظهرهَ وبطنَه، أنا صاحب العُجْب، أمرنی ربی أن لا أَدع عملَه یُجاوزنی إلى غیری؛ إنه کان إذا عمل عملاً أَدْخَلَ العُجبَ فی عمله. قال: وتَصعدُ الحفظةُ بعمل العبدِ حتى یُجاوزوا به إلى السماءِ الخامسةِ، کأنه العروسُ المزفوفةُ إلى بعلِها، فیقول لهم الملکُ الموکَّلُ بها: قِفوا واضربوا بهذا العملِ وجه صاحِبهِ، واحملوه على عاتقه، أنا مَلَکُ الحَسَدِ؛ إنه کان یحسد الناسَ ممن یتعلم ویعمل بمثل عمله، وکلُّ من کان یأخذ فضلاً من العبادةِ یَحسدُهم ویَقَعُ فیهم، أمرنی ربی أن لا أَدَعَ عمله یجاوزنی إلى غیری. قال: وتصعدُ الحفظةُ بعمل العبدِ من صلاةٍ وزکاةٍ وحجٍ وعُمرةٍ وصیامٍ فیُجاوزون به إلى السماء السادسةِ، فیقول لهم الملَکُ الموکَّلُ بها: قفوا واضربواً بهذا العمل وجه صاحبهِ، إنه کان لا یَرحَمُ إنساناً قط من عبادِ الله أصابَه بلاءٌ أو ضُرٌّ، بل کان یَشمَتُ به، أَنا مَلَکُ الرحمةِ أمرنی ربی أن لا أدعَ عملَه یجاوزنی إلى غیری. قال: وتَصَعدُ الحفظةُ بعملِ العبدِ إلى السماءِ السابعةِ؛ من صومٍ وصلاةٍ ونفقةٍ واجتهادٍ وورعٍ، له دویُّ کَدَویِّ الرعدِ، وضوءٌ کضوءِ الشمسِ، معه ثلاثةُ آلافِ مَلَکٍ، فیجاوزون به إلى السماءِ السابعةِ: فیقول لهم المَلَک المُوَکَّلُ بها: قِفوا واضربوا بهذا العمل وجه صاحبه، اضربوا جوارحَه، اقفِلوا على قَلبهِ، إنی أحجُبُ عن ربی کُلَّ عملٍ لم یُرَدْ به وجهُ ربی، إنه أرادَ بعمله غَیرَ الله؛ إنه أراد به رِفعةً عند الفقهاءِ، وذکراً عند العلماءِ، وصوتاً فی المدائن، أمرنی ربی أن لا أدع عمله یجاوزنی إلى غیری، وکلُّ عملٍ لم یکُنْ لله خالصاً فهو ریاءٌ، ولا یَقبلُ اللهُ عملَ المرائی. قال: وتَصعَدُ الحفظةُ بعملِ العبدِ من صلاةٍ وزکاةٍ وصیامٍ وحجٍ وعُمرةٍ، وخُلُقٍ حسنٍ، وصَمتٍ، وذکرٍ لله تعالى، وتُشَیَّعه ملائکةُ السموات حتى یَقطعوا به الحُجُبَ کلَّها إلى الله عز وجل، فیقفون بین یدیه، ویشهدون له بالعمل الصالح المخلصِ لله، قال: فیقول الله لهم: أنْتم الحفظةُ على عمل عبدی، وأنا الرقیبُ على نفسِه، إنه لم یُردْنی بهذا العمل، وأراد به غیری، فعلیه لعنتی، فتقول الملائکة کلها: وعلیه لعنتُک ولعنتُنا، وتقول السمواتُ کلُّها: علیه لعنةُ الله ولعنتُنا، وتَلعنه السمواتُ السبعُ ومَن فیهن. قال معاذٌ: قلت: یا رسولَ اللهِ! أَنت رسولُ الله وأنا معاذ. قال: "اقتدِ بی، وإن کان فی عملَک تقصیر، یا معاذُ! حافِظْ على لسانِک من الوقیعةِ فی إخوانِک من حَمَلَة القرآن، واحمِلْ ذنوبَک علیک، ولا تَحْمِلْها علیهم، ولا تُزَکِّ نفسَک بذمَّهم، ولا تَرْفَعْ نفسک علیهم، ولا تُدخل عملَ الدنیا فی عمل الآخرة، ولا تَتَکَبَّر فی مجلسِک؛ لکی یحذرَ الناسُ من سوءِ خلقک، ولا تُنَاجِ رجلاً وعندک آخَرُ، ولا تَتَعَظَّم على الناس فَیَنْقَطعَ عنک خیرُ الدنیا والآخرة، ولا تُمزِّقِ الناسَ، فَتُمَزِّقَکَ کلابُ النار یومَ القیامةِ فی النارِ، قال الله تعالى: ﴿وَٱلنَّٰشِطَٰتِ نَشۡطٗا، أتدری ما هنَّ یا معاذُ؟ قلت: ما هنَّ بأبی أنت وأمی؟ قال: "کلابٌ فی النار، تَنْشُطُ اللحمَ والعظمَ". قلتُ: بأبی وأمی! فمن یطیق هذه الخصالَ، ومن ینجو منها؟ قال: "یا معاذُ! إنه لیسیرٌ على من یَسَّره الله علیه". قال: فما رأَیت أکثرَ تلاوةً للقرآن من معاذ؛ للحذر مما فی هذا الحدیث.

رواه ابن المبارک فی کتاب "الزهد" عن رجل لم یُسَمِّهِ عن معاذ([36]) ورواه ابن حبان فی غیر "الصحیح"، والحاکم وغیرهما.

و از معاذ س روایت شده که مردی گفت: حدیثی را برای من بازگو کن که آن‌را از رسول الله ج شنیدی. راوی می‌گوید: پس معاذ چنان گریست که گمان بردم ساکت نخواهد شد؛ سپس ساکت شده و گفت: از رسول الله ج شنیدم که فرمودند: «ای معاذ»؛ به ایشان گفتم: پدر و مادرم به فدایت باد گوش به فرمانم؛ فرمود: «حدیثی را به تو می‌گویم که چون آن‌را به خاطر بسپاری، بهره‌مند خواهی شد. و اگر آن‌را ضایع کنی و حفظ نکنی، در روز قیامت حجتی نزد خدا نخواهی داشت. ای معاذ، همانا خداوند متعال قبل از اینکه آسمان‌ها و زمین را خلق کند، هفت فرشته را آفرید. سپس آسمان‌ها را خلق کرد و برای هر آسمان هفت فرشته به عنوان دربان قرار داد و چنین آن‌را بزرگ داشت که فرشتگان حافظ و نگهبان اعمال انسان، با اعمال وی از صبح تا شب به آسمان صعود می‌کنند. برای او نوری چون نور خورشید می‌باشد تا اینکه با عمل وی به آسمان دنیا صعود می‌کنند و آن‌را ذکر نموده و افزون بیان می‌کنند. پس فرشته به آنها می‌گوید: با این عمل به چهره‌ی صاحبش بکوبید. من مسئول غیبت هستم پروردگارم مرا چنین امر نموده: حساب عمل کسی را که غیبت مردم کرده است، برای دیگری جز خود رها نکنم. راوی می‌گوید: پس از این حافظان اعمال با عمل نیکی از اعمال بنده می‌آیند و آن‌را پاک نموده و عملش را افزون می‌نمایانند. تا اینکه به آسمان دوم می‌رسند، پس فرشته‌ی مسئول آسمان دوم به آنها می‌گوید: بایستید و با این عمل به چهره صاحبش بکوبید. هدف وی از این عمل کالای ناچیز دنیا بوده است. پروردگارم مرا امر نموده حساب عمل وی را برای دیگری رها نکنم. وی در مجالس مردم به فخر فروشی مشغول بود. راوی می‌گوید: و حافظان اعمال با عمل بنده که در اثر صدقه و روزه و نماز سراسر نور است با شادمانی و شگفتی به آسمان سوم صعود می‌کنند که فرشته مسئول آسمان سوم به آنها می‌گوید: بایستید و با این عمل به چهره‌ی صاحبش بکوبید. من فرشته مسئول کبر هستم. پروردگارم مرا چنین امر نموده که حساب عمل وی را برای دیگری رها نکنم. او در مجالس مردم تکبر می‌ورزید. راوی می‌گوید: و حافظان اعمال با عمل بنده که چون ستاره‌ای درخشان می‌درخشد صعود می‌کنند. عملی که پوشیده از تسبیح و نماز و حج و عمره است. تا اینکه با آن به آسمان چهارم می‌رسند. پس فرشته مسئول آسمان چهارم به آنها می‌گوید: بایستید و با این عمل به چهره صاحبش بکوبید. آن‌را به پشت و شکمش بزنید. من مسئول عُجب هستم. پروردگارم مرا امر نموده که حساب عمل وی را برای دیگری رها نکنم. وی چون عملی را انجام می‌داد، دچار عجب می‌گردید. راوی می‌گوید: و حافظان اعمال با عمل بنده صعود می‌کنند تا به آسمان پنجم می‌رسند. چنانکه عروسی است که برای زفاف شوهرش آماده می‌شود. پس فرشته مسئول آسمان پنجم به آنها می‌گوید: بایستید و با این عمل به چهره صاحبش بکوبید. و او را بر گردنش حمل کنید. من فرشته مسئول حسادت هستم. وی نسبت به کسی که به کسب علم مشغول بود و عملی چون عمل او داشت حسادت می‌ورزید. و به هرکس که عمل عبادی بیش از او داشت حسادت ورزیده و به وی اهانت روا می‌داشت. پروردگارم مرا امر نموده که حساب عمل وی را برای دیگری رها نکنم. راوی می‌گوید: و حافظان اعمال با عمل بنده از نماز و زکات و حج و عمره و روزه صعود می‌کنند تا به آسمان ششم می‌رسند. پس فرشته مسئول آسمان ششم به آنها می‌گوید: بایستید و با این عمل به چهره صاحبش بکوبید. او هرگز به انسان‌هایی از بندگان الله که دچار ضرر و مصیبتی شدند، رحم نمی‌کرد بلکه به این دلیل آنان را سرزنش می‌کرد. من فرشته رحمت هستم، پروردگارم مرا امر نموده که حساب عمل وی را برای دیگری رها نکنم. راوی می‌گوید: و حافظان اعمال با عمل بنده به آسمان هفتم صعود می‌کنند. اعمالی چون روزه و نماز و نفقه و سعی در عبادت و زهد و پارسایی؛ برای او صدایی چون رعد و روشنی چون روشنایی خورشید می‌باشد. همراه وی سه هزار فرشته هستند. و به آسمان هفتم می‌رسند که فرشته مسئول آن به آنها می‌گوید: بایستید و با این عمل به چهره صاحبش بکوبید. آن‌را به اعضای بدنش بکوبید؛ قلبش را قفل بزنید. من هر عملی را که به خاطر کسب رضایت خداوند انجام نشده باشد، از پروردگارم می‌پوشانم. قصد وی از انجام عملش غیرالله بوده است. وی در پی کسب مقام و جایگاهی بین فقها و نام بردن از اسم وی در میان علما بوده است. و اینکه در شهرها و اینجا و آنجا بر سر زبان‌ها باشد. پروردگارم مرا امر نموده که حساب عمل وی را برای دیگری رها نکنم. و هر عملی که خالصانه برای الله متعال نباشد ریا است و خداوند متعال عمل ریاکار را نمی‌پذیرد. راوی می‌گوید: و حافظان با عمل وی از نماز و زکات و روزه و حج و عمره و اخلاق نیکو و خاموشی وی و ذکر الله متعال صعود می‌کنند و فرشتگان آسمان آنان را همراهی می‌کنند تا اینکه حجاب‌هایی را که تا خداوند متعال است برداشته شود. پس در برابر و پیشگاه خداوند قرار می‌گیرند. و به عمل صالح و خالصانه‌ی وی برای الله متعال گواهی می‌دهند. راوی می‌گوید: پس الله متعال به آنها می‌گوید: شما حافظان (اعمال) بنده‌ام بودید و من مراقب و مواظب نفس بنده‌ام بودم. هدف و نیت وی از این عمل، من نبودم بلکه قصد وی غیرالله بود. پس لعنت من بر او خواهد بود. پس همه فرشتگان می‌گویند: و لعنت شما و لعنت ما بر او باد. و تمام آسمان‌ها می‌گویند: بر او باد لعنت الله و لعنت ما؛ و آسمان‌های هفت‌گانه و ساکنان آنها ایشان را لعنت می‌کنند. معاذ می‌گوید: گفتم: ای رسول خدا، تو رسول خدا هستی و من معاذ؛ فرمود: «به من اقتدا کن هرچند در عملت کوتاهی باشد. ای معاذ، زبانت را از ‌بی احترامی نسبت به حاملان قرآن نگه دار؛ و گناهت را خود به دوش بگیر و آن‌را به دوش آنان مینداز؛ و با نکوهش آنان در پی تزکیه خود مباش؛ و خود را بالاتر از آنان مدان؛ و عمل دنیا را با عمل آخرت آمیخته مگردان؛ و در مجلس خود تکبر مورز تا اینکه مردم از اخلاق بد تو پرهیز کنند و درحالی‌که کسی نزد توست با دیگری نجوا مکن؛ و خود را از مردم بزرگ‌تر و برتر مدان که این عمل خیر دنیا و آخرت را از تو خواهد گرفت؛ و باعث پراکندگی و تفرقه مردم نشو که سگ‌های دوزخ در روز قیامت تو را تکه تکه خواهند کرد. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَٱلنَّٰشِطَٰتِ نَشۡطٗا ای معاذ، آیا می‌دانی آنها چه کسانی هستند؟» گفتم: پدر و مادرم به فدایت باد آنان چه کسانی هستند؟ فرمود: «سگ‌هایی در دوزخ‌اند. گوشت را از استخوان جدا می‌کنند». گفتم: پدر و مادرم به فدایت، چه کسانی به این امر گرفتار می‌شوند و چه کسانی از آن نجات پیدا می‌کنند؟ فرمود: «ای معاذ، آن آسان است برای کسی که خداوند برای او آسان کرده است». راوی می‌گوید: پس ندیدم کسی بیشتر از معاذ به خاطر پرهیز از آنچه در حدیث آمده، قرآن تلاوت کند.

0-28- (21) (موضوع) و این روایت از علی و دیگران روایت شده است. به طور کلی آثار وضع و جعل در تمام طرق و الفاظ این روایت آشکار است.

(فصل)

57-36- (15) (حسن لغیره) عَنْ أَبِى عَلِىٍّ - رَجُلٍ مِنْ بَنِى کَاهِلٍ - قَالَ: خَطَبَنَا أَبُو مُوسَى الأَشْعَرِىُّ، فَقَالَ: یَا أَیُّهَا النَّاسُ! اتَّقُوا هَذَا الشِّرْکَ، فَإِنَّهُ أخْفَى مِنْ دَبِیبِ النَّمْلِ. فَقَامَ إِلَیْهِ عَبْدُ الله بْنُ حَزَنٍ، وَقَیْسُ بْنُ المُضَارِبِ فَقَالاَ: وَاللَّهِ لَتَخْرُجَنَّ مِمَّا قُلْتَ، أوْ لَنَأْتِیَنَّ عُمَرَ مَأْذُوناً لَنَا أوْ غَیْرُ مَأْذُونٍ، فَقَالَ: بَلْ أخْرُجُ مِمَّا قُلْتُ، خَطَبَنَا رَسُولُ الله ج ذَاتَ یَوْمٍ، فَقَالَ: «أَیُّهَا النَّاسُ! اتَّقُوا هَذَا الشِّرْکَ؛ فَإِنَّهُ أخْفَى مِنْ دَبِیبِ النَّمْلِ». فَقَالَ لَهُ مَنْ شَاءَ اللهُ أنْ یَقُولَ: وَکَیْفَ نَتَّقِیهِ وَهُوَ أخْفَى مِنْ دَبِیبِ النَّمْلِ یَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: «قُولُوا: اللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِکَ مِنْ أَنْ نُشْرِکَ بِکَ شَیْئًا نَعْلَمُهُ، وَنَسْتَغْفِرُکَ لِمَا لاَ نَعْلَمه».

 رواه أحمد والطبرانی. ورواته إلى أبی علی محتج بهم فی "الصحیح" وأبو علی وثقه ابن حبان ولم أر أحداً جرحه([37]).

ابوعلی که مردی از بنی کاهل بود می‌گوید: ابوموسی اشعری س ضمن ایراد خطبه گفت: ای مردم از شرک بپرهیزید، زیرا از رد پای مورچه پنهان‌تر است. در همین حال عبدالله بن حزن و قیس بن مضارب برخاسته و گفتند: به خدا سوگند درباره‌ی گفته‌ات دلیل و مدرک می‌آوری یا شکایت تو را به عمر س خواهیم نمود چه اجازه داشته و چه اجازه نداشته باشیم. ابوموسی س گفت: بر آنچه گفتم دلیل می‌آورم و آن اینکه رسول الله ج روزی ایراد سخن نمود و فرمود: «ای مردم از شرک بپرهیزید، زیرا از رد پای مورچه پنهان‌تر است». مردی گفت: ای رسول الله ج چگونه از آن پرهیز کنیم، درحالی‌که از حرکت مورچه پنهان‌تر است. رسول الله ج فرمود: «بگویید: پروردگارا به تو پناه می‌بریم از اینکه آگاهانه به تو شرک بیاوریم و آمرزش می‌طلبیم از اینکه ندانسته شرک بورزیم».


 

2- کتاب السنة([38])



([1]) فی الأصل وغیره: "وعن"، وهو خطأ، نتج عنه إشکال، وهو عدم استقامةالعطف فی آخر هذه الروایة بقوله: "ورواه ابن خزیمة.." لأن المعطوف علیه غیرمذکور قبله! والحقیقة أنه الترمذی وابن حبان اللذان ذکرا فی آخر الروایة الأولى، فلما فصلا عن هذه الروایة بإثبات الواو العاطفة ظهر الإشکال، ولا إشکال بعد حذف الواو کما بینا.

([2]) خَرَّ یَخِرُّ بالضم والکسر: إذا سقط من علو، وخر الماء یخر بالکسر.

([3]) می‌گویم: این نزول و فرود آمدن نزول حقیق می‌باشد که شایسته بزرگی و کمال خداوندی است. و یکی از صفت فعلی خداوند متعال می‌باشد. بنابراین باید از تاویل نمودن آن برحذر بود چنانکه خلف بر خلاف سلف این صفت را تاویل می‌کنند و به این ترتیب راه گمراهی در باب اسماء و صفات را در پیش می‌گیرند.

([4]) به سکون واو یعنی: «أُغنِکَ»: «تو را بی‌نیاز ثروتمند ننمودم». "ناجی".

([5]) فی الطبعة السابقة والمنیریة (1/31): "أسفاً أو خوفاً"! والتصویب من "لسان العرب" (8/ 455-456) مادة (نشغ) وفیه بعد ذکر هذا الحدیث: "أی: شهق وغُشیَ علیه، قال أبو عبید: وإنما یفعل ذلک الإنسان شوقاً إلى صاحبه أو إلى شیء فائت، وأسفاً علیه، وحباً للقائه" [ش].

([6]) قلت: فی إسناده جهالة، وقد خرجته فی "ضعیف أبی داود" (434).

([7]) عطف الرفعة على السَّناء عطف تفسیر لأن (السناء): الارتفاع، ومعناه ارتفاع المنزلة والقدر عند الله تعالى.

([8]) یشیر البیهقی إلى إعلاله بالإرسال، وهو الصواب، وتصحیح الحاکم إیاه من أوهامه الفاحشة، وبخاصة أن فی إسناده الموصول (نعیم بن حماد)، وهو ضعیف، وقد خالفه (عبدان) فأرسله، وعبدان ثقة. ومن جهله المعلقین الثلاثة، أنهم عزوه للحاکم والبیهقی مرسلاً، وهو عندهما موصول عن ابن عباس! ثم توسطوا فقالوا: "حسن"! فلا هم صححوه کالحاکم، ولا هم ضعفوه کالبیهقی، وجل تعلیقاتهم هکذا أنصاف حلول!!.

([9]) ریا آن‌ است که عملی را انجام دهد تا مردم او را ببینند و نسبت به وی گمان نیک برند و سمعه آن است که عملی را آشکار سازد تا همگان بشنوند و شهرت یابد. [م]

([10]) أخرجه فی "المعجم الکبیر" (22/ 319-320) من طریق سعید بن زیاد بسنده عن آبائه عن أبی هند الداری. وسعید هذا متروک کما قال الهیثمی فی حدیث آخر مخرج فی "الضعیفة" (505).

([11]) قلت: وأحمد أیضاً (6509 و 6986 و 7085 – طبعة شاکر).

([12]) وضعفه الجهلة الثلاثة اعتباطاً.

([13]) أی: یطلبون الدنیا بعمل الآخرة، یقال: ختله یختله: إذا خدعه ورواغه.

([14]) سقط من الأصل وغیره فاستدرکه من الترمذی، وغفل عن ذلک المعلقون الثلاثة، بل وحسنوه! ویحیى بن عبیدالله متروک.

([15]) انظر الحاشیة السابقة.

([16]) کذا قال، وفیه (حمزة بن أبی محمد)، قال أبو حاتم: "منکر الحدیث". وأما حدیث أبی هریرة الذی قبله، فقد أعل إسناده الترمذی فی حدیث قبله بـ(یحیى بن عبید الله)، ومع ذلک حسنه الجهلة الثلاثة! ولم یفرقوا بینه وبین حدیث ابن عمر المختصر! وهو مخرج فی "الضعیفة" تحت الحدیث (6761).

([17]) أی: عن أبی هریرة، ولیس ابن عمر کما هو المتبادر، وکذا یقال فی الحدیث الذی بعده.

([18]) بضم الجیم وتشدید الباء الموحدة: البئر التی لم تطو. و(الحزن) بفتحتین أو بضم فسکون: ضد الفرح. قال العلامة الطبی: هو علم، والإضافة کما فی دار السلام، أی: دار فیها السلام من الآفات.

([19]) (الجَوَرة) مانند (ظَلَمة) و به یک معنى هستند؛ جمع جائر.

([20]) قلت: وهو ضعیف، وقد خرجته فی "الضعیفة" (4537).

([21]) من جهل المعلقین الثلاثة وتناقضهم أنهم حسنوا الحدیث هنا وقالوا: "وشهر بن حوشب صدوق"! وضعفوا حدیثه الآتی بعد حدیث.

([22]) زاد هنا المعلقون الثلاثة على طبعتهم لهذا الکتاب بین معقوفتین: (علینا)! ولا أصل لها عند ابن خزیمة، ومع ذلک فإن من جهلهم أنهم لم یقوُّوا الحدیث، بل أعلوه بالإرسال! فکیف یصح هذا الإعلال مع تلک الزیادة؟! ذلک مبلغهم من العلم، وإن مما یؤکد ذلک أنهم حسنوا حدیث محمود الآتی بعده؟!.

([23]) کذا قال، وهو مردود، فیه (عیسى بن عبدالرحمن الزرقی المدنی) ترکه النسائی وغیره.

([24]) قلت: وقال: "حدیث حسن".

([25]) هو تأکید للرد، وإلا فهو عمل باطل.

([26]) قلت: ورواه الحاکم أیضاً (4/ 329) وقال: "صحیح". ووافقه الذهیب، وهو کما قالا، فلو عزاه المصنف إلیه کان أولى. وهذا الحدیث مما یدل على سوء طباعه الثلاثة للکتاب، فإنهم لم یعطوه رقماً خاصاً، تمیزاً له عن حدیث شهر الضعیف الذی هو قبل هذا فی طبعتهم، وتحت نقلوا استدراکی هذا على المؤلف دون أن یعزوه إلى قائله.

([27]) فی الأصل ومخطوطة الظاهریة: (قد أعاده)، والتصویب من "المسند" و"النهایة".

([28]) (الحورة): رجوع؛ یعنی: خیری در برندارد و آنچه از قرآن حفظ نموده سودی به وی نمی‌رساند مانند الاغ مرده‌ای که برای صاحبش سودی ندارد.

([29]) فی الأصل وغیره مثل مطبوعة الثلاثة: (أرأیتم)، وهو خطأ.

([30]) زیادة من "المسند".

([31]) الأصل: (جَسَدَه وعمله)، وکذا فی المخطوطة (ق11/ 2) ومطبوعة الثلاثة! وفی "المجمع" (10/ 221): "جسده عمله" وکل ذلک لا معنى له، والتصحیح من "المسند" و"جامع المسانید" لابن کثیر (6/ 220/ 4291)، وحسن إسناده! لکن قوله ج: "إن الشیطان قد یئس..." الحدیث قد صح من حدیث جابر، وسیأتی فی "الصحیح" (23- الأدب/ 11- باب/ الحدیث 9). و(الحَشدُ): الجمع.

([32]) قلت: هذا مع ضعفه الشدید الذی غفل عنه أو بالأحرى جهله المعلقون الثلاثة وإلا بینوه مخالف لظاهر الحدیث الصحیح: "الصائم المتطوع أمیر نفسه، إن شاء صام، وإن شاء أفطر". انظر: "صحیح الجامع" (3748- الطبعة الأولى الشرعیة).

([33]) قلت: ما فائدة هذا الظن، والسند ضعیف للجهالة التی أشار إلیها البیهقی، یعنی فی "الشعب" (5/ 328-329)، وفیه أیضاً عنعنه بقیة، والحسن البصری عن أبی الدرداء مرفوعاً. ووهم المعلقون الثلاثة فقالوا: "رواه البیهقی عن بقیة موقوفاً"!!.

([34]) قلت: وهو متروک، لکنه توبع من المولى.

([35]) قلت: قد کشفت روایة البیهقی وغیره أن فی الإسناد وهماً، وأن مداره على رجل مجهول هو الحارث بن غسان، کما حققته فی "الضعیفة" تحت الحدیث (6638)، وغفل عن هذه العلة الجهلة الثلاثة فحسنوا الحدیث (1/ 89)، وأسوأ منهم الدکتور القلعجی فصححه فی فهرسه الذی وضعه لـ"الضعفاء العقیلی" (4/ 535)، وله من مثله الشیء الکثیرا.

([36]) لم أجده بهذا التمام فی "الزهد" عن معاذ، وقد نبه على ذلک الحافظ التاجی فی "عجالة الإملاء" (ق10-12)، وفصل القول فی ذلک تفصیلاً، وإنما روى قطعة منه برقم (422) عن أبی بکر بن أبی مریم عن ضمرة بن حبیب مرسلاً، وکذلک روى بعضه ابن حبان فی "الضعفاء" (2/ 214-215)، ومن طریقه ذکره ابن الجوزی فی "الموضوعات" (3/ 154-161) ومن طرق أخرى منها طریق الحاکم، وساقه أیضاً من حدیث علی، وحکم على کل ذلک بالوضع. وهو ظاهر لکل ذی لب.

([37]) عقب هذا فی الأصل ما نصه: "ورواه أبو یعلى بنحوه من حدیث حذیفة؛ إلا أنه قال فیه: "یقول کل یوم ثلاث مرات"، ولما کان إسنادها ضعیفاً جداً، فقد حذفته من الحدیث وفاء بشرطنا فی هذا الکتاب، ولم أر من الفائدة ذکرها لوحدها أو مع الحدیث لما ذکرته فی المقدمة، وقد خرجته لهذا لزیادة فی "الضعیفة" برقم (3755)، ثم إن الجزم بأنه من مسند حذیفة، فیه نظر، لأنه فی "أبی یعلى" (1/ 60-61) بسنده الواهی "عن حذیفة عن أبی بکر إما حضر ذلک حذیفة من النبی ج، وإما أخبره أبو بکر". وأخرجه البخاری فی "الأدب المفرد" (716) دون قول "إما حضر..." إلخ، ولیس فیه (الثلاث).

([38]) هذا العنوان زیادة من "مختصر الترغیب" للحافظ ابن حجر.

ترغیب بر اخلاص و راستی و نیت صالح

ترغیب بر اخلاص و راستی و نیت صالح

1-1  (1) (صحیح) عَنِ ابنِ عُمَرَ ب قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج یَقُولُ: «انْطَلَقَ ثَلاَثَةُ نفر مِمَّنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، حَتَّى  آواهمُ المبیتُ إِلَى غَارٍ، فَدَخَلُوهُ، فَانْحَدَرَتْ صَخْرَةٌ مِنَ الْجَبَلِ، فَسَدَّتْ عَلَیْهِمُ الْغَارَ، فَقَالُوا: إِنَّهُ لاَ یُنْجِیکُمْ مِنْ هَذِهِ الصَّخْرَةِ إِلاَّ أَنْ تَدْعُوا اللَّهَ بِصَالِحِ أَعْمَالِکُمْ. فَقَالَ رَجُلٌ مِنْهُمُ: اللَّهُمَّ کَانَ لِى أَبَوَانِ شَیْخَانِ کَبِیرَانِ، وَکُنْتُ لاَ أَغْبُقُ قَبْلَهُمَا أَهْلاً وَلاَ مَالاً، فَنَأَى([1]) بِی طَلَبُ شَجَرٍ یَوْمًا فَلَمْ أُرِحْ([2]) عَلَیْهِمَا حَتَّى نَامَا، فَحَلَبْتُ لَهُمَا غَبُوقَهُمَا، فَوَجَدْتُهُمَا نَائِمَیْنِ، فَکَرِهْتُ أَنْ أَغْبُقَ([3]) قَبْلَهُمَا أَهْلاً وَلا مَالاً، فَلَبِثْتُ وَالْقَدَحُ عَلَى یَدَىَّ، أَنْتَظِرُ اسْتِیقَاظَهُمَا حَتَّى بَرَقَ الْفَجْرُ، (زاد بعض الرواةُ: وَالصِّبْیَةُ یَتَضَاغَوْنَ عِنْدَ قَدَمَىَّ)، فَاسْتَیْقَظَا، فَشَرِبَا غَبُوقَهُمَا، اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتُ فَعَلْتُ ذَلِکَ ابْتِغَاءَ وَجْهِکَ فَفَرِّجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِیهِ مِنْ هَذِهِ الصَّخْرَةِ، فَانْفَرَجَتْ شَیْئًا لاَ یَسْتَطِیعُونَ الْخُرُوجَ».

-         قَالَ النَّبِىُّ ج - قَالَ الآخَرُ: اللَّهُمَّ کَانَتْ لِى ابنَةُ عَمٍّ کَانَتْ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَىَّ، فَأَرَدْتُهَا عَنْ نَفْسِهَا، فَامْتَنَعَتْ مِنِّى، حَتَّى أَلَمَّتْ بِهَا سَنَةٌ مِنَ السِّنِینَ، فَجَاءَتْنِى، فَأَعْطَیْتُهَا عِشْرِینَ وَمِئَة دِینَارٍ، عَلَى أَنْ تُخَلِّىَ بَیْنِى وَبَیْنَ نَفْسِهَا، فَفَعَلَتْ، حَتَّى إِذَا قَدَرْتُ عَلَیْهَا قَالَتْ: لاَ أُحِلُّ لَکَ أَنْ تَفُضَّ الْخَاتَمَ إِلاَّ بِحَقِّهِ، فَتَحَرَّجْتُ مِنَ الْوُقُوعِ عَلَیْهَا، فَانْصَرَفْتُ عَنْهَا وَهْىَ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَىَّ، وَتَرَکْتُ الذَّهَبَ الَّذِى أَعْطَیْتُهَا، اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتُ فَعَلْتُ ذَلِکَ ابْتِغَاءَ وَجْهِکَ فَافْرُجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِیهِ، فَانْفَرَجَتِ الصَّخْرَةُ، غَیْرَ أَنَّهُمْ لاَ یَسْتَطِیعُونَ الْخُرُوجَ مِنْهَا، - قَالَ النَّبِىُّ ج: - وَقَالَ الثَّالِثُ: اللَّهُمَّ إِنِّى اسْتَأْجَرْتُ أُجَرَاءَ، فَأَعْطَیْتُهُمْ أَجْرَهُمْ، غَیْرَ رَجُلٍ وَاحِدٍ، تَرَکَ الَّذِى لَهُ وَذَهَبَ، فَثَمَّرْتُ أَجْرَهُ، حَتَّى کَثُرَتْ مِنْهُ الأَمْوَالُ، فَجَاءَنِى بَعْدَ حِینٍ، فَقَالَ یَا عَبْدَاللَّهِ أَدِّ إِلَىَّ أَجْرِی. فَقُلْتُ: کُلُّ مَا تَرَى مِنْ أَجْرِکَ؛ مِنَ الإِبِلِ وَالْبَقَرِ وَالْغَنَمِ وَالرَّقِیقِ! فَقَالَ: یَا عَبْدَالله لاَ تَسْتَهْزِئْ بِى، فَقُلْتُ: إِنِّى لاَ أَسْتَهْزِئُ بِکَ، فَأَخَذَهُ کُلَّهُ، فَاسْتَاقَهُ، فَلَمْ یَتْرُکْ مِنْهُ شَیْئًا. اللَّهُمَّ فَإِنْ کُنْتُ فَعَلْتُ ذَلِکَ ابْتِغَاءَ وَجْهِکَ فَافْرُجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِیهِ، فَانْفَرَجَتِ الصَّخْرَةُ، فَخَرَجُوا یَمْشُونَ».

وفی روایة: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «بَیْنَمَا ثَلاَثَةُ نَفَرٍ مِمَّنْ کَانَ قَبْلَکُمْ یَمْشُونَ فَأَصَابَهُمْ مَطَرٌ، فَأَوَوْا إِلَى غَارٍ، فَانْطَبَقَ عَلَیْهِمْ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: إِنَّهُ وَاللَّهِ یَا هَؤُلاَءِ لاَ یُنْجِیکُمْ إِلاَّ الصِّدْقُ، فَلْیَدْعُ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِمَا یَعْلَمُ أَنَّهُ قَدْ صَدَقَ فِیهِ. فَقَالَ أحدُهم: اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ کَانَ لِى أَجِیرٌ، عَمِلَ لِى عَلَى فَرَقٍ مِنْ أَرُزٍّ، فَذَهَبَ وَتَرَکَهُ، وَأَنِّى عَمَدْتُ إِلَى ذَلِکَ الْفَرَقِ فَزَرَعْتُهُ، فَصَارَ مِنْ أَمْرِهِ إلی أَن اشْتَرَیْتُ مِنْهُ بَقَرًا، وَأَنَّهُ أَتَانِى یَطْلُبُ أَجْرَهُ، فَقُلْتُ لَهُ: اعْمِدْ إِلَى تِلْکَ الْبَقَرِ؛ فَإِنَّهَا مِنْ ذَلِکَ الْفَرَقِ، فَسَاقَهَا، فَإِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّى فَعَلْتُ ذَلِکَ مِنْ خَشْیَتِکَ فَفَرِّجْ عَنَّا. فَانْسَاحَتْ عَنْهُمُ الصَّخْرَةُ.»، فذکر الحدیث قریباً من الأولز

رواه البخاری ومسلم والنسائی.

از ابن عمر ب روایت است: از رسول الله ج شنیدم که فرمود: «سه نفر از امت‌های گذشته به راه افتادند تا اینکه برای خوابیدن به غاری پناه برده و وارد آن شدند، ناگهان سنگ بزرگی از کوه رها شد و دهانه‌ی غار را بر روی آنها بست؛ به همدیگر گفتند: راه نجاتی از این سنگ وجود ندارد مگر اینکه به اعمال نیک خود متوسل شده و از خدا بخواهیم تا ما را نجات دهد.

یکی از آنها دعا کرد و گفت: پروردگارا! پدر و مادرم سالخورده بودند و من قبل از زن و فرزند و غلامان و کنیزان خود، به آنها غذا می‌دادم. روزی به خاطر یافتن درختی، دیر به خانه برگشتم و قبل از اینکه خدمت والدینم برسم آنها خوابیده بودند. با اینکه خواب بودند شیر را دوشیدم و نپسندیدم پیش از آنها به زن و فرزند و خدمتگذاران شیری بدهم؛ آن را به دست گرفتم و تمام شب منتظر بیدار شدن آنها شدم تا سپیده دمید، (وبچه‌ها در کنارم برای غذا فریاد می‌زدند). آنها بیدار شدند و شیرشان را نوشیدند. پروردگارا! اگر این عمل را به خاطر خشنودی تو انجام داده‌ام ما را از این مصیبتی که گرفتار آن شده‌ایم نجات ده. آنگاه، سنگ اندکی تکان خورد. اما نه به اندازه‌ای که بتوانند از غار بیرون بیایند. رسول الله ج فرمود: سپس نفر دوم، دست به دعا برداشت و گفت: پروردگارا! من دختر عمویی داشتم که او را از میان همه‌ی مردم بیشتر دوست داشتم و خواستم از او کام بگیرم ولی امتناع ورزید تا اینکه در یک خشکسالی، نیاز او را وادار کرد نزد من بیاید، یکصد و بیست دینار به او دادم تا خود را در اختیار من قرار دهد. او ناچاراً پذیرفت. وقتی کاملاً برای انجام آن عمل، آماده شدم؛ گفت: شکستن این گوهر عفت برای تو حلال نیست مگر از راه حلال. پس از انجام آن عمل احساس گناه کردم و درحالی‌که نزد من از همه مردم محبوب‌تر بود از آن عمل منصرف شدم و مبلغ مذکور را به او بخشیدم؛ پروردگارا! اگر این عمل را به خاطر خشنودی تو انجام داده‌ام ما را از مصیبتی که گرفتار آن شده‌ایم نجات ده. آنگاه، سنگ اندکی تکان خورد. اما نه به اندازه‌ای که بتوانند از غار بیرون بیایند.

رسول الله ج فرمود: سپس نفر سوم گفت: پروردگارا! چند کارگر را به کاری گماشتم و مزد آنان را پرداخت نمودم مگر یک نفر که بدون دریافت مزد رفته بود. من مزد او را به کار انداختم تا اینکه ثروت زیادی به دست آمد. پس از مدتی آن کارگر نزد من آمد و گفت: ای بنده خدا! مزد مرا پرداخت کن. گفتم: هرآنچه گاو، گوسفند، شتر و برده اینجا می‌بینی، از آن تو هستند. گفت: ای بنده خدا! مرا مسخره نکن! گفتم: مسخره‌ات نمی‌کنم. سرانجام تمام آنها را گرفته و با خود برد و چیزی باقی نگذاشت. پروردگارا! اگر این کار را به خاطر رضای تو انجام داده‌ام ما را از این گرفتاری نجات بده. آنگاه سنگ از دهانه غار کنار رفت و بیرون رفتند»([4]).

و در روایتی آمده است: «سه نفر از امت‌های گذشته به راه افتادند تا اینکه بارانی آنها را در برگرفت؛ پس به غاری پناه بردند که سنگی دهانه‌ی غار را مسدود کرد. به یکدیگر گفتند: به خدا قسم راه نجاتی نیست مگر صداقت، پس هر‌یک با توسل به عملی که در آن صادق بوده دعا کند. یکی از آنها گفت: پروردگارا تو می‌دانی که من کارگری را به کاری گماشتم و مزد او به اندازه‌ی کیلی از برنج بود اما او مزد دریافت نکرده و رفت. من آن کیل را کشت کرده و پس از آن گاوی خریدم؛ چون او نزد من آمده و مزدش را طلب نمود به او گفتم: این گاو از آن توست که نتیجه‌ی محصول آن کیل می‌باشد؛ و او گاو را با خود برد؛ پروردگارا اگر این کار را از ترس تو انجام داده‌ام ما را از این گرفتاری نجات بده؛ پس اندکی سنگ از دهانه‌‌ی غار کنار رفت.

0-2- (2) (صحیح) ورواه ابن حبان فی "صحیحه" من حدیث أبی هریرة س باختصار، ویأتی لفظه فی [22- البر / 1] "بر الوالدین" إن شاء الله تعالى.

قوله: "وَکُنْتُ لاَ أَغْبِقُ قَبْلَهُمَا أَهْلاً وَلاَ مَالاً".

(الغَبوق): به فتح غین عبارت است از آنچه در شبانگاه نوشیده می‌شود. به این معناست که خانواده و دیگران را در نوشیدن آن بر پدر و مادرم مقدم نمی‌کردم. (یَتضاغون)([5]): یعنی از گرسنگی فریاد می‌زدند. (السَّنَة): سال خشکی که در آن چیزی در زمین نروید چه باران ببارد یا نبارد. (تفضّ الخاتم): به تشدید ضاد؛ کنایه از مقاربت جنسی می‌باشد. (الفَرَق): به فتح فاء و راء پیمانه‌ای معروف. (فانساحت)([6]): یعنی: صخره از دهانه غار کنار رفت.

2-1- (1) (ضعیف) وعَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ س عنْ رَسُولِ اللهِ ج، قَالَ: «مَنْ فَارَقَ الدُّنْیَا عَلَى الْإِخْلَاصِ لِلَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ، وَأَقَامَ الصَّلَاةَ، وَإِیتَاءِ الزَّکَاةَ، فَارَقَهَا وَاللَّهُ عَنْهُ رَاضٍ».

رواه ابن ماجه والحاکم وقال: "صحیح على شرط الشیخین"([7]).

و از انس بن مالک س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «هرکس با اخلاص برای خداوندِ یکتایی که شریکی ندارد، دنیا را ترک گوید درحالی‌که نماز را برپا داشته و زکات را پرداخته است، دنیا را چنان ترک نموده که خداوند از او راضی می‌باشد».

3-3- (3) (صحیح) عَنْ أَبِی فِرَاسٍ رَجُلٌ مِنْ أَسْلَمَ، قَالَ: نَادَى رَجُلٌ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللهِ، مَا الْإِیمَانُ؟ قَالَ: الْإِخْلَاصُ.

وفی لفظ آخر قال قال رسول الله ج: «سَلُونِی عَمَّا شِئْتُمْ»، فَنَادَى رَجُلٌ: یَا رَسُولَ اللهِ! مَا الْإِسْلَامُ؟ قَالَ: «إِقَامُ الصَّلَاةِ، وَإِیتَاءُ الزَّکَاةِ»، قَالَ: فَمَا الْإِیمَانُ؟ قَالَ: «الْإِخْلَاصُ»، قَالَ: فَمَا الْیَقِینُ؟ قَالَ: «التَّصْدِیقُ».رواه البیهقی، وهو مرسل([8]).

ابو فراس س که مردی از اسلم بود می‌گوید: مردی ندا زده و گفت: ای رسول الله ج ایمان چیست؟ فرمود: «اخلاص».

و در روایتی دیگر، رسول الله ج فرمود: «هر چه می‌خواهید از من سؤال کنید». مردی گفت: ای رسول الله ج، اسلام چیست؟ فرمود: «بر پا داشتن نماز و پرداختن زکات». گفت: پس ایمان چیست؟ فرمود: «اخلاص». گفت: پس یقین چیست؟ فرمود: «تصدیق و تأیید کردن».

4-2- (2) (ضعیف) عَنْ مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ س؛ أَنَّهُ قَالَ حِینَ بُعِثَ إلى الیَمَن: یَا رَسُولَ اللَّه! أَوْصِنِی. قَالَ: «أَخْلِصْ دِینَکَ؛ یَکْفِکَ الْعَمَلُ الْقَلِیلُ».

رواه الحاکم من طریق عُبیدالله بن زَجْرٍ عن ابن أبی عمران وقال: «صَحِیحُ الْإِسْنَادِ» کذا قال([9]).

و از معاذ بن جبل س روایت است که هنگام فرستاده شدن به سوی یمن گفت: ای رسول خدا، مرا توصیه کن؛ رسول الله ج فرمودند: «دینت را خالص گردان، عمل اندک تو را کافی است».

5-3- (3) (موضوع) ورویُ عن ثوبانَ قال: سمعتُ رسول الله ج یقول: «طُوبَى لِلْمُخْلِصِینَ, أُولَئِکَ مَصَابِیحُ الْهُدَى، تَنْجَلِی عَنْهُمْ کُلُّ فِتْنَةٍ ظَلْمَاءَ».

رواه البیهقی.

و از ثوبان س روایت شده که می‌گوید: رسول الله ج فرمودند: «مژده باد مخلصان را؛ آنان چراغ‌های هدایت هستند که از هر فتنه تاریکی خالی و عاری می‌باشند».

6-4- (4) (صحیح لغیره) عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الخُدْرِیِّ س عَنِ النَّبِیِّ ج أَنَّهُ قَالَ فِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ: «نَضَّرَ([10]) اللَّهُ امْرَأً سَمِعَ مَقَالَتِیَ فَوَعاها، فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَیْسَ بِفَقِیهٍ، ثَلاثٌ لاَ یُغَلُّ([11]) عَلَیْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُؤْمِنٍ: إِخْلاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ، وَالمناصحةُ لأئمةِ المسلمین، وَلُزُومُ جَمَاعَتِهم، فَإِنَّ دعاءَهُمْ یُحیطُ مِنْ وَرَائِهِم».

رواه البزار بإسناد حسن.

از ابوسعید خدری س روایت است که رسول الله ج در حجة الوداع فرمودند: «خداوند شاد و سعادتمند گرداند شخصی که گفته‌های مرا شنیده و آن را فهمیده و درک نماید؛ چه بسا ناقل فقهی وجود دارد که فقیه نیست و سه چیز اگر در قلب مؤمنی باشد حقد و کینه‌توزی وارد قلبش نخواهد گردید: اخلاص در عمل برای خداوند، نصیحت ائمه مسلمین و همراهی با جماعت مسلمانان زیرا دعای‌شان همه را در برمی‌گیرد».

0-5- (5) (صحیح) ورواه ابن حبان فی "صحیحه" من حدیث زید بن ثابت، ویأتی فی "سماع الحدیث" إن شاء الله تعالى. قال الحافظ عبدالعظیم: "وقد روی هذا الحدیث أیضاً عن ابن مسعود، ومعاذ بن جبل، والنعمان بن بشیر، وجبیر بن مطعم، وأبی الدرداء، وأبی قرصافة جندرة بن خیشنة، وغیرهم من الصحابة ش، وبعض أسانیدهم صحیح ([12])"

7-6- (6) (صحیح) وَعَنْ مُصْعَبِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ أَبِیهِ س: أَنَّهُ ظَنَّ أَنَّ لَهُ فَضْلاً عَلَى مَنْ دُونَهُ([13]) مِنْ أَصْحَابِ رسول الله ج، فَقَالَ النَبِىُّ ج: «إِنَّمَا یَنْصُرُ اللَّهُ هَذِهِ الأُمَّةَ بِضَعِیفِهَا؛ بِدَعْوَتِهِمْ وَصَلاَتِهِمْ وَإِخْلاَصِهِمْ».

رواه النسائی وغیره وهو فی البخاری وغیره دون ذکر الإخلاص.

مصعب بن سعد از پدرش س روایت می‌کند که: وی گمان می‌کرد در سهم غنیمت بر سایر اصحاب رسول الله ج برتری دارد؛ رسول الله ج فرمود: «یقیناً خداوند این امت را به خاطر ضعیفانش، به سبب دعاهای‌شان و نمازهای‌شان و اخلاص‌شان نصرت و یاری می‌دهد».

8-7- (7) (صحیح لغیره) وَعَنِ الضَّحَّاکِ بْنِ قَیْسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «إِنَّ اللَّهَ تَبارَک وتَعالی یَقُولُ: أَنَا خَیْرُ شَرِیکٍ، فَمَنْ أَشْرَکَ مَعِى شَرِیکًا فَهُوَ لِشَرِیکِى، یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَخْلِصُوا أَعْمَالَکُمْ؛ فَإِنَّ اللَّهَ تَبارَک وتَعالی لاَ یَقْبَلُ مِنَ الأعمالِ إِلاَّ مَا خَلُصَ لَهُ، وَلاَ تَقُولُوا: هَذَه لِلَّهِ وَلِلرَّحِمِ؛ فَإِنَّهَا لِلرَّحِمِ، وَلَیْسَ لِلَّهِ مِنْهَا شَىْءٌ، وَلاَ تَقُولُوا: هَذَه لِلَّهِ وَلِوُجُوهِکُمْ؛ فَإِنَّهَا لِوُجُوهِکُمْ، وَلَیْسَ لِلَّهِ مِنْهَا شَىْءٌ».

رواه البزار بإسناد لا بأس به، والبیهقی([14]). قال الحافظ: "لکن الضحاک بن قیس مختلف فی صحبته".

از ضحاک بن قیس روایت است که رسول الله ج فرمودند: «خداوند متعال می‌فرماید: من بهترین شریک هستم؛ هرکس شریکی را با من همراه کند، [عمل او] برای شریکم خواهد بود. ای مردم اعمال‌تان را خالص [برای خداوند متعال] قرار دهید. خداوند متعال از اعمال چیزی نمی‌پذیرد مگر آنچه خالصانه برای او باشد. و نگویید: این عمل برای الله و خویشاوندی می‌باشد. که در این‌صورت برای خویشاوند خواهد بود و چیزی از آن برای خداوند محسوب نخواهد شد. و نگویید: این برای الله و شماست که برای شما خواهد بود و چیزی از آن برای خداوند محسوب نخواهد شد».

9-8- (8) (حسن) وَعَنْ أَبِی أُمَامَةَ س قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَقَالَ: أَرَأَیْتَ رَجُلًا غَزَا یَلْتَمِسُ الْأَجْرَ وَالذِّکْرَ؛ مَا لَهُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «لَا شَیْءَ لَهُ»، فَأَعَادَهَا ثَلَاثَ مِرَارٍ، ویَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ ج: «لَا شَیْءَ لَهُ»، ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ عز وجل لَایَقْبَلُ مِنْ الْعَمَلِ إِلَّا مَا کَانَ لَهُ خَالِصًا وَابْتُغِیَ بِهِ وَجْهُه».

رواه أبو داود والنسائی بإسناد جید([15])، وستأتی أحادیث من هذا النوع فی "الجهاد" إن شاء الله تعالى.

از ابوامامه س روایت است که مردی نزد رسول الله آمد و گفت: نظرت درباره مردی که برای کسب اجر و شهرت می‌جنگد چیست؟ چه پاداشی برای اوست؟ رسول الله ج فرمود: «چیزی برای او نیست». آن مرد سه بار جمله خود را تکرار کرد و رسول الله ج فرمود: «چیزی برای او نیست». سپس رسول الله ج فرمود: «همانا خداوند ﻷ هیچ عملی را قبول نمی‌کند مگر آنچه خالص برای او و برای کسب رضایت او باشد».

10-9- (9) (حسن لغیره) وَعَنْ أَبِی الدَّرْدَاءِ س عَنِ النَّبِیِّ ج قَالَ: «الدُّنْیَا مَلْعُونَةٌ، مَلْعُونٌ مَا فِیهَا إِلا مَا ابتُغِیَ بِه وجهُ الله».

رواه الطبرانی بإسناد لا بأس به([16]).

از ابودرداء س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «دنیا و آنچه در آن است مورد لعنت خداوند قرار گرفته مگر آنچه به خاطر کسب رضایت خداوند باشد».

11-4- (4) (ضعیف موقوف) وَعَن عُبادة بن الصامتِ س قال: «یُجَاءُ بِالدُّنْیَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَیُقَالُ: مِیزُوا مَا کَانَ مِنْهَا لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، فَیُمَازُ، وَیُرْمَى سَائِرُهُ فِی النَّارِ».

رواه البیهقی عن شهر بن حوشب عنه موقوفاً.

و از عبادة بن صامت س روایت است که می‌گوید: «روز قیامت دنیا آورده می‌شود، پس گفته می‌شود: آنچه از دنیا برای خداوند متعال بوده مشخص کنید و اینگونه عمل می‌کنند و سایر دنیا به دوزخ انداخته می‌شود».

12-5 - (5) (ضعیف موقوف) ورواه أیضاً عن شهر عن عَمرو بن عَبَسَةَ س قَالَ: «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ جِیءَ بِالدُّنْیَا فَیُمَیَّزُ مِنْهَا مَا کَانَ لِلَّهِ، وَمَا کَانَ لِغَیْرِ اللهِ رُمِیَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ».

موقوف أیضاً. قال الحافظ: "وقد یقال: "إن مثل هذا لا یقال من قبل الرأی والاجتهاد، فسبیله سبیل المرفوع"([17]).

همچنین از شهر از عمرو بن عبسه س روایت می‌کند که می‌گوید: «چون روز قیامت فرارسد، دنیا آورده می‌شود پس آنچه از آن برای الله متعال بوده مشخص می‌گردد و آنچه برای غیر الله بوده به آتش دوزخ انداخته می‌شود».

13-6- (6) (ضعیف) وَرُوِیَ عَنِ ابنِ عَبَّاسٍ؛ أَنَّ رَسُولَ الله ج قَالَ: «مَن أخلَصَ لله أربَعینَ یَوماً؛ ظهرتْ یَنابیعُ الحِکمَةِ مِن قَلبِهِ عَلَى لِسِانِهِ».

ذکره رَزِین العبدری([18]) فی "کتابه" ولم أره فی شیء من الأصول التی جمعها، ولم أقف له على إسناد صحیح ولا حسن. إنما ذکر فی کتب "الضعفاء" کـ "الکامل" وغیره، لکن رواه الحسین بن الحسن المروزی فی "زوائده" فی "کتاب الزهد" لعبدالله بن المبارک([19]) فقال: حدثنا أبو معاویة: أنبأنا حجاج عن مکحول عن النبی ج فذکره مرسلاً. وکذا رواه أبو الشیخ ابن حَیّان([20]) وغیره عن مکحول مرسلاً. والله أعلم.

و از ابن عباس ب روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «هرکس چهل روز اخلاص را در حق خداوند متعال رعایت کند، چشمه‌های حکمت از قلب بر زبانش آشکار می‌گردد».

14-7- (7) (ضعیف) وَرُوِیَ عَن أبی ذرَّ؛ أَنَّ رَسُولَ الله ج قَالَ: " «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ أَخْلَصَ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ، وَجَعَلَ قَلْبَهُ سَلِیمًا، وَلِسَانَهُ صَادِقًا، وَنَفْسَهُ مُطْمَئِنَّةً، وَخَلِیقَتَهُ مُسْتَقِیمَةً، وَجَعَلَ أُذُنَهُ مُسْتَمِعَةً، وَعَیْنَهُ نَاظِرَةً، فَأَمَّا الْأُذُنُ فَتَعی، وَالْعَیْنُ مُقِرَّةٌ بِمَا یُوعَى الْقَلْبُ، وَقَدْ أَفْلَحَ مَنْ جَعَلَ قَلْبَهُ وَاعِیًا».

رواه أحمد والبیهقی، وفی إسناد أحمد احتمال للتحسین([21])

و از ابوذر س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «رستگار شد کسی که قلبش را برای ایمان خالص گرداند و آن‌را قلبی سلیم نمود و زبانش را زبانی صادق و راستگو قرار داد و نفسش را مطمئنه نمود و اخلاق و رفتار خود را راست و مستقیم گرداند و گوش‌هایش را شنوا نمود و چشمانش را بینا گرداند؛ پس گوش می‌شنود و چشم به آنچه قلب دریافت نموده، اعتراف می‌کند؛ و رستگار شد کسی که قلبش را بیدار و بهوش قرار دهد».

(فصل)

15-10 - (10) (صحیح) عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ س قَالَ: سَمعتُ رَسُولَ الله ج یقول: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّیَّةِ وفی روایةٍ: بالنِّیَّات -، وَإِنَّمَا لکلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى، فَمَنْ کَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ، فَهِجْرَتُهُ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَمَنْ کَانَتْ هِجْرَتُهُ إلی دُنْیَا یُصِیبُهَا، أَوِ امْرَأَةٍ یَنکِحُها، فَهِجْرَتُهُ إِلَى مَا هَاجَرَ إِلَیْهِ».

رواه البخاری ومسلم وأبو داود والترمذی والنسائی([22]).

عمر بن خطاب س روایت می‌کند از رسول الله ج شنیدم که ‌فرمود: «همانا پاداش اعمال به نیت آن بستگی دارد و هرکس نتیجه نیت خود را دریافت می‌کند؛ پس هرکسی که هجرت او به خاطر الله و رسولش باشد، پاداش هجرت به سوی الله و رسولش را دریافت می‌کند و هرکس هجرتش به خاطر دنیا و رسیدن به آن یا برای ازدواج با زنی باشد، پس هجرت او به سوی چیزی است که برای رسیدن به آن هجرت نموده است».

 قال الحافظ: "وزعم بعض المتأخرین أن هذا الحدیث بلغ مبلغَ التواتر، ولیس کذلک؛ فإنه انفرد به یحیى بن سعید الأنصاری، عن محمد بن إبراهیم التَّیمی([23])، ثم رواه عن الأنصاری خلق کثیر، نحو مئتی راوٍ، وقیل: سبعُ مائة راوٍ، وقیل: أکثر من ذلک. وقد روی من طرق کثیرة غیر طریق الأنصاری، ولا یصح منها شیء. کذا قاله الحافظ علی بن المدینی وغیره من الأئمة، وقال الخطابی: لا أعلم فی ذلک خلافاً بین أهل الحدیث. والله أعلم([24])".

16-11- (11) (صحیح) وَعَنْ عَائِشَةُ ل قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ الله ج: «یَغْزُو جَیْشٌ الْکَعْبَةَ، فَإِذَا کَانُوا بِبَیْدَاءَ مِنَ الأَرْضِ، یُخْسَفُ بِأَوَّلِهِمْ وَآخِرِهِمْ». قَالَتْ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ ج! کَیْفَ یُخْسَفُ بِأَوَّلِهِمْ وَآخِرِهِمْ وَفِیهِمْ أَسْوَاقُهُمْ([25])، وَمَنْ لَیْسَ مِنْهُمْ؟ قَالَ: «یُخْسَفُ بِأَوَّلِهِمْ وَآخِرِهِمْ، ثُمَّ یُبْعَثُونَ عَلَى نِیَّاتِهِمْ».

رواه البخاری ومسلم وغیرهما.

از عایشه ل روایت است که رسول الله ج فرمودند: «لشکری به قصد حمله به کعبه حرکت می‌کند و چون به صحرا می‌رسد، اول و آخرشان در زمین فرو برده می‌شوند». عایشه ل می‌گوید: به رسول الله ج گفتم: ای رسول الله ج، چگونه همگی آنها به زمین فرو برده می‌شوند، درحالی‌که در بین آنها بازاریان و کسانی هستند که [در عقیده و فکر وعمل] از ایشان نیستند؟ رسول الله ج فرمود: «همه آنها در زمین فرو برده می‌شوند ولی (در آخرت) بر طبق نیت‌های‌شان برانگیخته می‌شوند»([26]).

17-12- (12) (صحیح) وَعَن أَنَسِ بنِ مَالِکٍ س قَالَ: رَجَعنَا مِن غزوة تبوک مع النبی ج فَقَالَ: «إِنَّ أَقْوَامًا خَلْفَنَا([27]) بِالْمَدِینَةِ، مَا سَلَکْنَا شِعْبًا([28]) وَلاَ وَادِیًا إِلاَّ وَهُمْ مَعَنَا، حَبَسَهُمُ الْعُذْرُ».

رواه البخاری وأبو داود ولفظه أن النبی ج قال: «لَقَدْ تَرَکْتُمْ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامًا مَا سِرْتُمْ مَسِیرًا، وَلاَ أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ، وَلاَ قَطَعْتُمْ مِنْ وَادٍ إِلاَّ وَهُمْ مَعَکُمْ». قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ! وَکَیْفَ یَکُونُونَ مَعَنَا وَهُمْ بِالْمَدِینَةِ؟ قَالَ: «حَبَسَهُمُ الْمرضُ».

از انس بن مالک س روایت است: همراه رسول الله ج از غزوه تبوک برگشتیم، رسول الله ج فرمود: «همانا در مدینه کسانی را ترک نمودیم که هیچ راه کوهستانی و دره‌ای را طی نکردیم مگر اینکه آنها با ما بودند و چیزی جز عذر آنها را از همراهی با ما باز نداشت».

و در روایت ابوداود آمده که رسول الله ج فرمود: «همانا در مدینه کسانی را ترک نمودید که مسیری را طی نکردید و مالی را در راه خدا صرف نکردید و هیچ دره‌ای را نپیمودید مگر اینکه آنها با شما بودند». گفتند: ای رسول الله ج، چگونه با ما بودند درحالی‌که در مدینه به سر می‌برند. رسول الله ج فرمود: «بیماری آنها را از همراهی با شما بازداشت»([29]).

18- 13- (13) (صحیح لغیره) وَعَنْ أَبِى هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله ج: «إِنَّمَا یُبْعَثُ النَّاسُ عَلَى نِیَّاتِهِمْ».

رواه ابن ماجه بإسناد حسن.

از ابوهریره س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «همانا مردم بر اساس نیات‌شان برانگیخته می‌شوند».

0-14- (14) (صحیح لغیره) ورواه أیضا من حدیث جابر؛ إلا أنه قال: «یُحْشَرُ النَّاسُ».

همچنین آن را از جابر روایت می‌کند که می‌گوید: «مردم محشور می‌شوند».

19- 15- (15) (صحیح) وَعَنْ أَبِى هُرَیْرَةَ س قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله ج: «إِنَّ اللَّهَ لاَ یَنْظُرُ إِلَى أَجْسَامِکُمْ، وَلاَ إِلَى صُوَرِکُمْ، وَلَکِنْ یَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِکُمْ [وَأَشَارَ بِأَصَابِعِهِ إِلَى صَدْرِهِ]، [وأعمالِکُم]([30])».

رواه مسلم.

از ابوهریره س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «خداوند بر پیکرها و چهره‌های شما نمی‌نگرد، بلکه به دل‌های شما (و با انگشتانش به سینه‌اش اشاره کرد) و اعمال‌تان می‌نگرد».

20-16- (16) (صحیح لغیره) وَعَنْ أَبِى کَبْشَةَ الأَنْمَارِىُّ س؛ أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ الله ج یَقُولُ: «ثَلاَثٌ أُقْسِمُ عَلَیْهِنَّ، وَأُحَدِّثُکُمْ حَدِیثًا فَاحْفَظُوهُ، - قَالَ: - مَا نَقَصَ مَالُ عَبْدٍ مِنْ صَدَقَةٍ، وَلاَ ظُلِمَ عَبْدٌ مَظْلِمَةً صَبَرَ عَلَیْهَا إِلاَّ زَادَهُ اللَّهُ عِزًّاً، وَلاَ فَتَحَ عَبْدٌ بَابَ مَسْأَلَةٍ إِلاَّ فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِ بَابَ فَقْرٍ، أَوْ کَلِمَةٌ نَحْوَهَا. وَأُحَدِّثُکُمْ حَدِیثًا فَاحْفَظُوهُ. إِنَّمَا الدُّنْیَا لأَرْبَعَةِ نَفَرٍ: عَبْدٌ رَزَقَهُ اللَّهُ مَالاً وَعِلْماً فَهُوَ یَتَّقِى فِیهِ رَبَّهُ، وَیَصِلُ فِیهِ رَحِمَهُ، وَیَعْلَمُ لِلَّهِ فِیهِ حَقًّا، فَهَذَا بِأَفْضَلِ الْمَنَازِلِ، وَعَبْدٌ رَزَقَهُ اللَّهُ عِلْماً، وَلَمْ یَرْزُقْهُ مَالاً، فَهُوَ صَادِقُ النِّیَّةِ، یَقُولُ: لَوْ أَنَّ لِى مَالاً لَعَمِلْتُ بِعَمَلِ فُلاَنٍ، فَهُوَ بِنِیَّتِهِ، فَأَجْرُهُمَا سَوَاءٌ، وَعَبْدٌ رَزَقَهُ اللَّهُ مَالاً، وَلَمْ یَرْزُقْهُ عِلْماً یَخْبِطُ([31]) فِى مَالِهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ، ولاَ یَتَّقِى فِیهِ رَبَّهُ، وَلاَ یَصِلُ فِیهِ رَحِمَهُ، وَلاَ یَعْلَمُ لِلَّهِ فِیهِ حَقّاً، فَهَذَا بِأَخْبَثِ الْمَنَازِلِ، وَعَبْدٌ لَمْ یَرْزُقْهُ اللَّهُ مَالاً وَلاَ عِلْماً فَهُوَ یَقُولُ: لَوْ أَنَّ لِى مَالاً لَعَمِلْتُ فِیهِ بِعَمَلِ فُلاَنٍ، فَهُوَ بِنِیَّتِهِ، فَوِزْرُهُمَا سَوَاءٌ».

رواه أحمد والترمذی - واللفظ له - وقال «حدیث حسن صحیح»، ورواه ابن ماجه ولفظه: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَثَلُ هَذِهِ الأُمَّةِ کَمَثَلِ أَرْبَعَةِ نَفَرٍ: رَجُلٌ آتَاهُ اللَّهُ مَالاً وَعِلْمًا، فَهُوَ یَعْمَلُ بِعِلْمِهِ فِى مَالِهِ؛ یُنْفِقُهُ فِى حَقِّهِ، وَرَجُلٌ آتَاهُ اللَّهُ عِلْمًا وَلَمْ یُؤْتِهِ مَالاً وَهُوَ یَقُولُ: لَوْ کَانَ لِى مِثْلُ هَذَا عَمِلْتُ فِیهِ بِمِثْلِ الَّذِى یَعْمَلُ، - قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: - فَهُمَا فِى الأَجْرِ سَوَاءٌ، وَرَجُلٌ آتَاهُ اللَّهُ مَالاً وَلَمْ یُؤْتِهِ عِلْماً، فَهُوَ یَخْبِطُ فِى مَالِهِ، یُنْفِقُهُ فِى غَیْرِ حَقِّهِ، وَرَجُلٌ لَمْ یُؤْتِهِ اللَّهُ مَالاً وَلاَ عِلْماً، وَهُوَ یَقُولُ: لَوْ کَانَ لِى مِثْلُ هَذَا عَمِلْتُ فِیهِ مِثْلَ الَّذِى یَعْمَلُ، - قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: - فَهُمَا فِى الْوِزْرِ سَوَاءٌ».

ابوکبشه‌ای انماری س می‌گوید: از رسول الله ج شنیدم که فرمود: «سه چیز است که به آنها قسم می‌خورم و به شما سخنی می‌گویم پس آن را به خاطر بسپارید؛ مال هیچ بنده‌ای با صدقه کم نمی‌شود و بر بنده‌ای ظلم نشده که بر آن صبر کند مگر آنکه خداوند عزت او را می‌افزاید و بنده‌ای نیست که دَرِ درخواست از مردم را بگشاید، مگر اینکه خداوند دَرِ فقر و تنگدستی را بر وی می‌گشاید. (یا همانند این جمله را گفت) و به شما سخنی می‌گویم آن را به خاطر بسپارید: همانا دنیا برای چهار نفر است: بنده‌ای که خداوند مال و علم را به او ارزانی داشته ‌است و او نسبت به مال و علم خود از خداوند ترسیده و صله‌ی رحمش را به جا می‌آورد و می‌داند که خداوند را در آن حقی است، پس او در بهترین منزلگاه‌هاست.

و بنده‌ای که خداوند به او علم داده ولی مال نداده‌است، ولی او دارای نیت صادقانه بوده، می‌گوید: اگر من مال فلانی را داشتم مانند او عمل می‌کردم و چنین نیتی دارد؛ پس هر دو در اجر و پاداش با هم برابرند.

 و بنده‌ای که خداوند به او مال داده ولی علم نداده‌ است و او در مال خود بدون علم تصرف می‌کند و در آن از خدایش نترسیده و صله رحمش را به جا نمی‌آورد و نمی‌داند که برای خداوند در آن حقی است و او بر بدترین منزلگاه‌هاست.

 و بنده‌ای که خداوند به او نه مال و نه علم داده، می‌گوید اگر مالی داشتم در آن مال مانند فلانی عمل می‌کردم و چنین نیتی دارد پس هر دو در گناه با هم برابرند».

و در روایت ابن ماجه آمده ‌است که رسول الله ج فرمود: «مثال این امت همانند چهار نفر است: مردی که خداوند به او مال و علم داده، پس او با علمش در مال خود تصرف کرده و از آن مال در راه حق انفاق می‌کند. و مردی که خداوند به او علم داده ولی مال نداده ‌است و او می‌گوید: اگر من مال فلانی را داشتم، مانند او عمل می‌کردم. رسول الله ج فرمودند: پس آن دو در اجر و پاداش باهم برابرند. و مردی که خداوند به او مال داده و علم نداده‌ است، پس وی بدون علم در مال خود تصرف کرده و آن را در راه غیر حق خرج می‌کند و مردی که خداوند به او نه مال و نه علم داده است و می‌گوید: اگر مالی داشتم، مانند او عمل می‌کردم، رسول الله ج فرمود: پس هر دو در گناه با هم برابرند».

21- 17- (17) (صحیح) وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب؛ أَنَّ رَسُولَ اللَّه ج قَالَ فِیمَا یَرْوِى عَنْ رَبِّهِ ﻷ: «إِنَّ اللَّهَ کَتَبَ الْحَسَنَاتِ وَالسَّیِّئَاتِ، ثُمَّ بَیَّنَ ذَلِکَ فی کِتابِه؛ فَمَنْ هَمَّ بِحَسَنَةٍ فَلَمْ یَعْمَلْهَا؛ کَتَبَهَا اللَّهُ عِنْدَهُ حَسَنَةً کَامِلَةً، فَإِنْ هَمَّ بِهَا فَعَمِلَهَا؛ کَتَبَهَا اللَّهُ عِنْدَهُ عَشْرَ حَسَنَاتٍ، إِلَى سَبْعِ مِئَةِ ضِعْفٍ، إِلَى أَضْعَافٍ کَثِیرَةٍ، وَمَنْ هَمَّ بِسَیِّئَةٍ فَلَمْ یَعْمَلْهَا، کَتَبَهَا اللَّهُ عِنْدَهُ حَسَنَةً کَامِلَةً، وإِنْ هُوَ هَمَّ بِهَا فَعَمِلَهَا؛ کَتَبَهَا اللَّهُ سَیِّئَةً وَاحِدَةً» - زاد فی روایة([32])-: «أو مَحَاهَا، وَلاَ یَهْلِکُ [عَلَى] اللَّهِ إِلاَّ هَالِکٌ».

رواه البخاری ومسلم.

از ابن عباس ب روایت است که رسول الله ج در آنچه از پروردگارش روایت می‌کند، فرمود: «خداوند نیکی‌ها و بدی‌ها را نوشته و سپس آن را در کتاب خود بیان فرمود، پس کسی که قصد انجام عمل نیکی کرده و آن را انجام ندهد، خداوند نزد خویش یک نیکی و حسنه کامل برایش می‌نویسد و اگر قصد انجام آن نمود و آن را عملی ساخت، خداوند در نزد خویش ده حسنه تا هفتصد برابر یا بیشتر از آن برای او می‌نویسد و اگر شخصی قصد انجام عمل بدی را نمود و آن را انجام نداد، خداوند در نزد خودش برای او یک حسنه کامل می‌نویسد و اگر قصدش را نموده و آن را عملی کرد خداوند برایش یک بدی می‌نویسد».

و در روایتی اضافه شده است که: «یا آن را پاک می‌کند؛ و هلاک نمی‌شود نزد خداوند ﻷ مگر انسان هلاک شده»([33]).

22- 18- (18) (صحیح) وَعَنْ أَبِى هُرَیْرَةَ س؛ أَنَّ رَسُولَ الله ج قَالَ: «یَقُولُ اللَّهُ ﻷ: إِذَا أَرَادَ عَبْدِى أَنْ یَعْمَلَ سَیِّئَةً فَلاَ تَکْتُبُوهَا عَلَیْهِ حَتَّى یَعْمَلَهَا، فَإِنْ عَمِلَهَا فَاکْتُبُوهَا بِمِثْلِهَا، وَإِنْ تَرَکَهَا مِنْ أَجْلِى، فَاکْتُبُوهَا لَهُ حَسَنَةً، وَإِذَا أَرَادَ أَنْ یَعْمَلَ حَسَنَةً فَلَمْ یَعْمَلْهَا، فَاکْتُبُوهَا لَهُ حَسَنَةً، فَإِنْ عَمِلَهَا، فَاکْتُبُوهَا لَهُ بِعَشْرِ أَمْثَالِهَا، إِلَى سَبْعِ مِئَةٍ».

رواه البخاری - واللفظ له- ومسلم.

از ابوهریره س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «خداوند ﻷ می‌فرمایند: اگر بنده‌ی من تصمیم به انجام گناه گرفت، تا زمانی که مرتکب آن نشده برایش ننویسید، اگر مرتکب آن گناه شد فقط یک بدی برایش بنویسید و اگر به خاطر من از انجام آن گناه منصرف شد، یک حسنه برای او منظور کنید و اگر تصمیم به انجام کار خیری داشت و آن را انجام نداد یک حسنه برایش منظور کنید و اگر آن را انجام داد ده حسنه تا هفتصد برابر برایش اجر و پاداش بنویسید».

وفی روایة لمسلم: قَالَ رَسُولُ الله ج: «مَنْ هَمَّ بِحَسَنَةٍ فَلَمْ یَعْمَلْهَا کُتِبَتْ لَهُ حَسَنَةً، وَمَنْ هَمَّ بِحَسَنَةٍ فَعَمِلَهَا کُتِبَتْ لَهُ عَشْرُ حَسَنَاتٍ، إِلَى سَبْعِ مِائَةِ ضِعْفٍ، وَمَنْ هَمَّ بِسَیِّئَةٍ فَلَمْ یَعْمَلْهَا لَمْ تُکْتَبْ عَلَیْهِ، وَإِنْ عَمِلَهَا کُتِبَتْ».

وفی أخرى له قال: عَنْ مُحَمَّد رَسُول الله ج قَالَ: «قَالَ اللَّهُ ﻷ: إِذَا تَحَدِّثَ عَبْدِى بِأَنَ یَعْمَلَ حَسَنَةً، فَأَنَا أَکْتُبُهَا لَهُ حَسَنَةً مَا لَمْ یَعْمَلْها، فَإِذَا عَمِلَهَا فَإِنَی أَکْتُبُهَا لَهُ بِعَشْرِ أَمْثَالِهَا، وَإِذَا تَحَدَّثَ عَبْدِى بِأَنْ یَعْمَلَ سَیِّئَةً، فَأَنَا أَغْفِرُهَا لَهُ مَا لَمْ یَعْمَلْهَا، فَإِذَا عَمِلَهَا، فَأَنَا أَکْتُبُهَا لَهُ بِمِثْلِهَا، وَإِنْ تَرَکَهَا فَاکْتُبُوهَا لَهُ حَسَنَةً، إِنَّمَا تَرَکَهَا مِنْ جَرَّاىَ».

و در روایتی از مسلم، رسول الله ج فرمودند: «کسی که تصمیم بر انجام عمل نیکی گرفت و آن را انجام نداد، برای او یک حسنه نوشته می‌شود. و کسی که تصمیم به انجام عمل نیکی گرفت و آن را انجام داد، برای او ده حسنه تا هفتصد برابر اجر و پاداش نوشته می‌شود. و کسی که تصمیم به انجام گناهی گرفت و آن را انجام نداد، برای او چیزی نوشته نمی‌شود؛ اما اگر آن‌ را انجام داد، برای او یک گناه نوشته می‌شود».

و در روایتی دیگر از او، رسول الله ج فرمودند: «خداوند ﻷ می‌فرماید: اگر بنده من تصمیم بگیرد کار نیکی انجام دهد، اگر چه به آن عمل نکند برای او یک اجر می‌نویسم. و هرگاه آن عمل را انجام داد، برای او ده برابر، اجر و پاداش می‌نویسم. و اگر بنده‌ام تصمیم بگیرد کار بدی انجام دهد تا زمانی که مرتکب آن نشده، او را می‌بخشم. و اگر مرتکب آن شد، یک گناه برایش می‌نویسم. و اگر آن را رها کرد برای او یک حسنه بنویسید، زیرا به خاطر من از ارتکاب آن دست کشیده است».

(من جرّای) به فتح جیم و تشدید راء یعنی: «من أجلی»: «به خاطر من».

23-19- (19) (صحیح) وَعَنْ مَعْنَ بْنَ یَزِیدَ ب قَالَ: کَانَ أَبِى یَزِیدُ أَخْرَجَ دَنَانِیرَ یَتَصَدَّقُ بِهَا، فَوَضَعَهَا عِنْدَ رَجُلٍ فِى الْمَسْجِدِ، فَجِئْتُ فَأَخَذْتُهَا فَأَتَیْتُهُ بِهَا، فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا إِیَّاکَ أَرَدْتُ. فَخَاصَمْتُهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَقَالَ: «لَکَ مَا نَوَیْتَ یَا یَزِیدُ! وَلَکَ مَا أَخَذْتَ یَا مَعْنُ!».

رواه البخاری.

از معن بن یزید س روایت است که می‌گوید: پدرم یزید جهت صدقه دادن، چند دیناری را نزد شخصی در مسجد گذاشت تا آن را صدقه دهد. پس من آمدم و آن مبلغ را گرفتم و نزد پدرم آوردم، پدرم گفت: به خدا قسم من نمی‌خواستم این پول به تو برسد، من جهت داوری، پدرم را نزد رسول الله ج بردم و رسول الله ج فرمود: «ای یزید، تو بر اساس نیت خود اجر داده می‌شوی و تو ای معن صاحب پولی هستی که گرفته‌ای».

24-20- (20) (صحیح) وَعَنْ أَبِى هُرَیْرَةَ س؛ أَنَّ رَسُولَ الله ج قَالَ: «قَالَ رَجُلٌ لأَتَصَدَّقَنَّ بِصَدَقَةٍ، فَخَرَجَ بِصَدَقَتِهِ فَوَضَعَهَا فِى یَدِ سَارِقٍ([34]) فَأَصْبَحُوا یَتَحَدَّثُونَ: تُصُدِّقَ([35]) اللَّیْلَةَ عَلَى سَارِقٍ! فَقَالَ: اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ عَلَى سَارِقٍ([36])! لأَتَصَدَّقَنَّ بِصَدَقَةٍ، فَخَرَجَ بِصَدَقَتِهِ فَوَضَعَهَا فِى یَدِ زَانِیَةٍ، فَأَصْبَحُوا یَتَحَدَّثُونَ: تُصُدِّقَ اللَّیْلَةَ عَلَى زَانِیَةٍ! فَقَالَ: اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ عَلَى زَانِیَةٍ! لأَتَصَدَّقَنَّ بِصَدَقَةٍ، فَخَرَجَ بِصَدَقَتِهِ فَوَضَعَهَا فِى یَدَ غَنِىٍّ، فَأَصْبَحُوا یَتَحَدَّثُونَ: تُصُدِّقَ اللَّیْلَةَ عَلَى غَنِىٍّ! فَقَالَ: اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ عَلَى سَارِقٍ وَزَانِیَةٍ وَغَنِىٍّ! فَأُتِىَ، فَقِیلَ لَهُ: أَمَّا صَدَقَتُکَ عَلَى سَارِقٍ، فَلَعَلَّهُ أَنْ یَسْتَعِفَّ عَنْ سَرِقَتِهِ، وَأَمَّا الزَّانِیَةُ فَلَعَلَّهَا أَنْ تَسْتَعِفَّ عَنْ زِنَاهَا، وَأَمَّا الْغَنِىُّ فَلَعَلَّهُ أن یَعْتَبِرَ فَیُنْفِقَ مِمَّا أَعْطَاهُ اللَّهُ».

رواه البخاری -واللفظ له-، ومسلم والنسائی، قالا فیه: «فقیل له: أما صدقتک فقد تُقُبِّلَتْ» ثم ذکر الحدیث.

از ابوهریره س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «شخصی گفت: می‌خواهم صدقه‌ای بدهم سپس صدقه‌اش را برداشت و بیرون رفت و (بدون اینکه بداند) آن را به دزدی داد. صبح روز بعد مردم گفتند: به دزدی صدقه داده شده است. مرد صدقه دهنده گفت: خدایا تو را سپاس می‌گویم، صدقه‌ام به دست دزدی افتاد. و تصمیم گرفت که دوباره صدقه دهد، پس صدقه‌اش را برداشت و بیرون رفت و (بدون اینکه بداند) آن را به زن فاحشه‌ای داد. مردم گفتند: به زن فاحشه‌ای صدقه داده شده است. مرد صدقه دهنده گفت: خدایا تو را سپاس می‌گویم، صدقه‌ام به دست فاحشه‌ای افتاد. و تصمیم گرفت بار دیگر، صدقه دهد و این بار، صدقه‌اش به دست ثروتمندی افتاد، روز بعد مردم گفتند: به ثروتمندی صدقه داده‌ شده است. آن شخص گفت: خدایا! از اینکه به سارق، فاحشه و ثروتمند صدقه داده‌ام شکر تو را به جا می‌آورم. سرانجام شخصی را (خواب دید) که نزد او آمد و گفت: امید است صدقه‌ات به دزد باعث دست برداشتن او از دزدی شود و صدقه‌ات به زن فاحشه نیز باعث پاکدامنی او گردد و صدقه‌ای که به ثروتمند داده‌ای، باعث عبرت او شود و در راه خدا انفاق کند.

25-21- (21) (حسن صحیح) وَعَنْ أَبِى الدَّرْدَاءِ س یَبْلُغُ بِهِ النَّبِىَّ ج قَالَ: «مَنْ أَتَى فِرَاشَهُ وَهُوَ یَنْوِى أَنّ یَقُومَ یُصَلِّى مِنَ اللَّیْلِ، فَغَلَبَتْهُ عَیْنُهُ حَتَّى أَصْبَحَ؛ کُتِبَ لَهُ مَا نَوَى، وَکَانَ نَوْمُهُ صَدَقَةً عَلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ».

رواه النسائی وابن ماجه بإسناد جیّد، ورواه ابن حبان فی "صحیحه" من حدیث أبی ذر أو أبی الدرداء على الشک. قال الحافظ عبدالعظیم /: "وستأتی أحادیث من هذا النوع متفرقة فی أبواب متعددة من هذا الکتاب، إن شاء الله تعالى".

از ابودرداء س روایت است به او خبر رسیده که رسول الله ج فرمودند: «هرکس درحالی به بستر خواب رود که نیت برخاستن برای نماز شب داشته باشد اما خواب بر او غلبه کند و تا صبح بخوابد، آنچه نیت کرده برای او نوشته می‌شود. و خوابش برای او از جانب خداوند صدقه ثبت می‌گردد».

2- (الترهیب من الریاء وما یقوله من خاف شیئا منه)



([1]) یعنی: دور شد.

([2]) بضم الهمزة وکسر الراء یقال: راحت الإبل وأرحتها أنا؛ إذا رددتها إلى المراح بضم المیم، ورواحها أن تأوی بعد غروب الشمس إلى مراحها الذی تبیت فیه.

([3]) أی: أن أسقی، کما یأتی عند المصنف فی آخر الحدیث.

([4]) مهمترین فائده حدیث اخلاص عمل آنها است که سبب نجات‌شان گردید.

     1) در بعضی روایات آمده‌ است: بعد از اینکه سه بار رفت و آمد کرد و فقر و نیاز به او فشار آورده‌ بود تسلیم او شد و هنگامی ‌که قصد نزدیکی با او داشت، زن می‌لرزید و مرد گفت: چرا می‌لرزی؟ گفت از خداوند می‌ترسم؛ پس آن مرد گفت: او در تنگنای روزگار از خدا می‌ترسد و من در کمال آسایش از او نترسم پس او را رها کرد.

     2) ترک فرزندان و ندادن شیر به آنها به علت زیاده طلبی آنها بود، یعنی سهم خود را خورده بودند.

     3) فرد کارگر نصف روز کار کرده بود یا که بیشتر طلب کرد؛ و چون مال را نگرفته بود صاحب مال که با آن تجارت کرده بود می‌توانست مال را برای خود نگاه دارد حال آنکه در قبال اصل مبلغ، ضامن بود و سود را از باب احسان به کارگر پرداخت‌ کرد.  فتح 560/6- رقم 3465

     4) هرسه عمل، نیک و صالح است که سبب کنار رفتن صخره شد، لیکن به نسبت می‌توان گفت: فردی که به پدر و مادر خدمت کرد نیکی او فقط برای خودش می‌باشد و فردی که پول کارگر را با سود به او پرداخت ‌کرد نشان امانت داری او و خدمت به دیگران را می‌رساند و فرد سوم افضل‌ترین آنهاست زیرا:

الف) ترس از خدا قلبش را فرا گرفته ‌بود و خداوند گواهی می‌دهد کسی که از او بترسد وارد بهشت کند، ﴿وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى٤٠ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى٤١ [النازعات: 40-41].

ب) طلایی که داده بود پس نگرفت و برای خدا رها نمود، پس نفع آن به زن ‌رسید.

ج) این زن دختر عموی او بود و صله رحم به جا ‌آمد و اجر صدقه و اجر قرابت؛ خاصتاً که در زمان خشک‌سالی بود.

([4]) اخلاص در نیکی کردن در حق والدین، انسان را از تاریکی‌های شدید و در بحبوحه‌ی سختی‌ها و دشواری‌ها نجات می‌دهد حتی هنگامی که جان به لب می‌رسد ناگهان گشایش ربانی به خاطر نیکی در حق والدین فرارسیده و مؤثر و کارگر واقع می‌شود.

([5]) برگرفته از (الضغاء) به معنای فریاد می‌باشد.

([6]) قال الناجی فی "عُجالة الإملاء": "هذه اللفظةُ رویت بالخاء المعجمة، وتُروى أیضاً (انضاخت) بالصاد مع الخاء أیضاً، لکنْ أنکر الخطابی (انساخت) بالمعجمة، لأن معنى ساخ: دخل فی الأرض وغاب فیها، وألفها منقلبة عن واو. وصوَّب (انساحت) بالحاء المهملة، وتبعه ابن الأثر والمصنف. أی: اندفعت واتسعت، ومنه ساحة الدار.

([7]) قلت: لیس فی "المستدرک" (2/ 332)" "على شرط الشیخین". وفیه أبو جعفر الرازی، وهو ضعیف!

([8]) کذا قال! ومعناه أن (أبا فراس الأسلمی) لا صحبة له. وهذا مما لا قائل به، بل هو مذکور فی الصحابة دون خلاف أعلمه، وإنما اختلفوا هل هو (ربیعة بن کعب الأسلمی) أم غیره؟ رجح الثانی ابن عبدالبر وابن حجر، وعلیه فالحدیث متصل ورجاله کلهم ثقات، فالإسناد صحیح، وإن من جهل المعلقین الثلاثة تصریحهم بتضعیف الحدیث، وأعلوه بقولهم: "وفیه راوٍ مبهم"! وهذا من بواقعهم؛ فإنه لا یقال فی الراوی: "مبهم" إلا إذا لم یُسمّ أو یکنّ!.

([9]) یشیر إلى أن (عبید الله بن زحر) ضعیف، وبه تعقب الذهبی الحاکم، وهو مخرج فی "الضعیفة" (2159).

([10]) قال فی "النهایة": "نَضَرَه ونضَّره وأنضَره: أی نعمه: ویروی بالتخفیف والتشدید، من النضارة، وهی الأصل حسن الوجه والبریق، وإنما أراد حسن خلقه وقدره"

([11]) برگرفته از (الإغلال): خیانت در هر چیزی؛ به صورت (یَغلُّ) به فتح یاء روایت شده که ماخوذ از (الغل)  به معنای حقد و کینه می‌باشد. یعنی: حقد و کینه‌ای که او را از حق منحرف کند وارد قلبش نمی‌شود. ور با تخفیف روایت شده است: (یغل)، و (علیهن) در موضع حال می‌باشد که تقدیر آن چنین است: لا یغل کائناً علیهن قلب مؤمن.

([12]) قلت: وهو کما قال، وقد ساق أکثر طرقه الحافظ ابن عبدالبَرّ فی "جامع بیان العلم" (1/ 238-242)، وسیأتی الحدیث عن بعضهم فی (3- العلم/ 2- الترغیب فی سماع الحدیث).

([13]) یعنی: در غنیمت.

([14]) قلت: لکن قال الهیثمی فی روایة البزار: "وفیه إبراهیم بن مجشر، وثقه ابن حبان وغیره، وفیه ضعف". قلت: لکن تابعه سعید بن سلیمان الواسطی، وهو ثقة، وقفت علیه فی بعض المخطواطات فبادرت إلى إخراجه فی "السلسلة الصحیحة" برقم (2764)، ولذلک نقلته من "ضعیف الترغیب" إلى هنا، وهو من فوائد هذه الطبعة، والحمد لله الذی بنعمته تتم الصالحات.

([15]) وهو کما قال، لکن عزوه إلى أبی داود وهم، فإنه لم یروه فی "سننه" کما یدل علیه صنیع أبی البرکات فی "المنتقى"، والعراقی فی "تخریج الإحیاء"، والنابلسی فی "ذخائر المواریث".

([16]) کذا قال، وفیه من لا یعرف، لکن له شواهد یتقوى بها، وهو مخرج فی "الصحیحة" (2797). ومن جهل المعلقین الثلاثة أنهم صدروه بقولهم: "حسن"، ثم أعلوه بما نقلوه عن الهیثمی أنه قال: "رواه الطبرانی، وفیه خداش بن المهاجر، ولم أعرفه".

([17]) قلت: نعم هو کذلک لو ثبت.

([18]) هو رزین بن معاویة العَبدری أبو الحسن الأندلسی السَّرَقُسْطی توفی سنة (535)، وکتابه الذی أشار إلیه المؤلف هو "تجرید الصحاح الستة" وقع فی کثیر من الأحادیث التی لا أصل لها فی الکتب الستة ولا فی غیرها أیضاً، وقد أشار إلى ذلک المؤلف هنا، وفیما یأتی من المواضع، وراجع الحدیث (207) من کتابی "الأحادیث الضعیفة". وسیأتی التنبیة على غیره فی هذا الکتاب، ولهذا قال الذهبی فی ترجتمه من "السیر" (20/ 205): "قلت: أدخل فی کتابه زیادات لو تنزه عنها لأجاد".

و(رَزین) بفتح الراء، و(العبدری) نسبة إلى (عبد الدار).

قلت: وکتاب "التجرید" نقله ابن الأثیر فی "جامع الأصول" مفرقاً على أبوابه، انظره (1/ 55). ووقع فی الأصول: "السرقسطی" وهو خطأ، وصوابه من کتب الرجال، وما سیأتی من کلام الشیخ نفسه (کتاب الصلاة/ باب 16) التعلیق على رقم (569/ 223) [ش].

([19]) هذا هو الصواب فی العزو، وأما الجهلة فقالوا: "رواه ابن المبارک فی "الزهد" (1014).."، وکذبوا لبالغ جهلهم، فهم لا یفرقون بین "الزهد" لابن المبارک، وبین "زوائده" للحسین بن الحسن المروزی، هذا مع تصریح المؤلف بالتفریق بینهما، فالقائل: "حدثنا أبو معاویة.." هو المروزی، ولیس ابن المبارک، وفیه: "أخبرنا" مکان "حدثنا".

([20]) بفتح الحاء المهملة والیاء المثناة من تحت مشددة. ووقع فی الکتاب هنا وفی کل مکان جاء ذکره بالموحدة، وفی جل النسخ المطبوعة التی وقفت علیها.

([21]) قلت: بل هو حسن لولا أنه متقطع بین خالد بن معدان وأبی ذر، وقد غفل الهیثمی أیضاً عن هذه العلة فصرح بتحسینه، وقلده المعلقون الثلاثة فی طبعتهم المزخرفة، فحسنوه! وقد أخرجت الحدیث لهذه العلة فی "الضعیفة" (4985).

([22]) قلت: وکذا قال المؤلف فی "إخلاص النیة فی الجهاد" (12- الجهاد/ 10)، وهو یوهم أن ابن ماجه لم یروه، ولیس کذلک، فقد أخرجه فی "الزهد" رقم (4227).

([23]) قلت: وهو رواه عن علقمة بن أبی وقاص اللیثی عن عمر بن الخطاب، فالحدیث لیس متواتراً، بل هو مشهور.

([24]) قلت: وهو من أحادیث الآحاد الصحیحة التی اتفق العلماء على صحتها، وتلقته الأمة بالقبول کما فی "شرح الأربعین" للحافظ ابن رجب، فهو یفید العلم والیقین، خلافاً لما یجهر به بعض الکتاب الیوم: إن أحادیث الآحاد مطلقاً لا تفید العلم، فإن هذا القول على إطلاقه باطل، دون شک ولا ریب، وبیانه فی رسالتی "وجوب الأخذ بحدیث الآحاد فی العقیدة" ورسالتی الأخرى "الحدیث حجة بنفسه فی العقائد والأحکام". وهما مطبوعتان.

([25]) جمع (سوق): وهو موضع البیاعات، والتقدیر: أهل أسواقهم الذین یبیعون ویشترون کما فی المدن، وفی الأصل: "قدر نیاتهم" وهو خطأ. وانظر کتابی "مختضر البخاری البیوع".

([26]) 1) ظاهر حدیث نشان می‌دهد که این لشکر از این امت می‌باشد که در آخرالزمان به سوی مکه هجوم می‌آورند لیکن قبل از رسیدن به مکه زمین آنها را در خود فرو می‌برد و این لشکر با لشکر احباش که بر مکه تسلط یافته و کعبه را خراب می‌کنند فرق می‌کند. الله اعلم

     2) اسواق = جمع سوق که اینجا به معنای بازاریان می‌باشد، وجود بازاریان و دیگران در این لشکر نشان دهنده‌ی بزرگی آن می‌باشد.

     3) اعتقاد به اینکه پیامبر به اذن خداوند به بعضی از مسائل آینده اشاره کرده است.

     4) لازم است انسان مؤمن از همنشینی یا همراهی انسان‌های نادرست خودداری کند چون بعید نیست اگر عذابی نازل شود شامل حالش گردد. [م]

([27]) بإسکان اللام أی: وراءنا، قال الحافظ ابن حجر: "وضبطه بعضهم بتشدید اللام وسکون الفاء".

([28]) بکسر الشین المعجمة وسکون العین المهملة بعدها موحَّدة: طریقاً من الجبل. و(الوادی): کل مُنْفَرجٍ بین جبال أو آکام یکون منفذاً للسیل.

([29]) مقدار ثواب با توجه به نیت و عمل انسان متفاوت است:

الف) هنگامی که انسان قصد عمل نیکی را نمود لیکن عذری پیش آمد و موفق به انجام دادن آن نشد به مقدار قصد و نیتش به او ثواب داده می‌شود.

ب) و اگر در حالت غیر عذر آن عمل نیک را انجام می‌داد، در زمان معذور بودن به او اجر کامل عمل داده می‌شود، همانند مسافر و بیمار. [م]

([30]) قلت: زیادتان من "صحیح مسلم" (8/ 11)، والأخرى فی روایة له، ولم ینتبه لهما المعلقون الثلاثة. والثانیة منهما ضروریة هامة، وقد انقلبت على بعضهم فأفسد المعنى. انظر تعلیقی على "ریاض الصالحین" (ص14 طبع المکتب الإسلامی).

([31]) أی: یجری فیه من غیر هدى، ویصرفه فی الباطل.

([32]) هذه الروایة من أفراد مسلم دون البخاری؛ خلافاً لما یوهمه صنیع المؤلف رحمه الله تعالى کما نبه علیه الناجی (9/1).

([33]) هلاکت واقعی برای کسی است که از این رحمت الهی خویش را محروم ساخته و هلاک گردد. صحیح مسلم با شرح نووی 131. [م]

([34]) أی: فوضع صدقته فی ید سارق وهو لا یعلم أنه سارق.

([35]) مبنی للمجهول، وهذا إخبار فی معنى التعجب أو الإنکار.

([36]) یعنی: صدقه‌ام به دست دزدی افتاد.

مقدمه

مقدمه[1]

إن الحمـد لله، نحمده ونستعینه ونستغفره[2]، ونعوذ بالله من شرور أنفسنا، ومن سیئات أعمالنا، من یهده الله فلا مضل له، ومن یضلل فلا هادی له. وأشهـد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له، وأشهد أن محمداً عبده ورسوله.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ [آل عمران: 102]

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا کَثِیرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِی تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلَیۡکُمۡ رَقِیبٗا١ [النساء: 1].

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِیدٗا٧٠ یُصۡلِحۡ لَکُمۡ أَعۡمَٰلَکُمۡ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُمۡۗ وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ فَازَ فَوۡزًا عَظِیمًا٧١ [الأحزاب: 70-71].

حدود بیست سال پیش که هنوز در اولین هجرت (دمشق) بودم اوّلین چاپ کتاب «ضعیف الترغیب و الترهیب» خود را شروع کردم و در آن مرحله مسافت طولانی را سپری نمودم،‌ سپس هجرت دوّم به عمان در سال (1400هـ/1980م) مانع اتمام آن شد.

اکنون میسر شده که بعد از تحقیق دوباره، سرپرستی چاپ و نشر این کتاب را برادر بزرگوار شیخ سعد الراشد برعهده گیرد؛ در این بخش نیز همچون بخش دیگر کتاب «صحیح الترغیب و الترهیب» عمل نمودم که نحوه‌ی کار را در مقدمه جدید آن شرح داده‌ام لذا نیاز و ضرورتی به تکرار آن در اینجا نیست؛ 

بنابراین در این مرحله ضروری بود احادیث این کتاب را به جای سه دسته‌ی سابق در پنج قسمت دسته‌بندی نمایم:

1-  ضعیف؛ و آن روایتی است که یکی از علتهای قادحه‌ی معروف در حدیث را داشته باشد، مثل ضعف یکی از راویان، یا اضطراب یا منکر یا شاذ بودن و امثال آن.

2-  ضعیف جداً (بسیار ضعیف)؛ و آن روایتی است که در سندش راوی متروک یا بسیار ضعیف باشد و موارد منکر در روایات وی چنان زیاد باشند که بیم آن می‌رود حدیث وضع کرده باشد. مانند کسی که امام بخاری در مورد او می‌گوید: «منکر الحدیث».

3-  موضوع؛ و آن روایتی است که در اسناد آن راوی کذاب یا وضاع (جعل کننده) باشد، یا نشانههای جعل بر متن آن نمایان باشد، علاوه بر وجود علت آشکار در اسناد آن([3]).

4-  منکر یا منکر جداً؛ و آن روایتی است که در اسناد آن راوی ضعیفی باشد که در متن روایت با راوی موثق و معتمد مخالفت ورزد؛ و گاهی منکر المتن می‌باشد حتی اگر مخالف راوی ثقه هم نباشد([4]).

5-  شاذ؛ و آن روایتی است که راوی موثق برخلاف روایت کسی روایت کرده که از او موثقتر می‌باشد؛ خصوصاً وقتی که مخالف چند راوی موثق باشد که گاهی این مخالفت در سند([5]) و گاهی در متن است.

نزد اهل علم سه مرتبهی اول از قدیم تاکنون مورد استعمال بوده است، برخلاف دو مرتبهی اخیر: منکر و شاذ؛‌ که در قدیم معروف بوده و امروزه ترک شده‌اند مگر به صورت نادر؛ بنابراین به اعتقاد من استعمال این دو اصطلاح علاوه بر احیای علمی که از بین رفته و فراموش شده، قویترین و واضحترین روش بیان علت حدیث است، همانگونه که در کتاب دیگر رتبهی «حسن صحیح» و «صحیح لغیره» و «حسن لغیره» را به کار بردهام،‌ ﴿فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَنِعۡمَةٗ [الحجرات: 8] «که این فضل و نعمت خداوند است». هرچند این مهم رنج فراوان و تلاش طاقتفرسایی به دنبال داشت، چنانچه شرح دادم؛ ولی امیدوارم خداوند اجر و پاداش آن را به من عنایت فرماید، زیرا پاداش متناسب با مقدار مشقت است، به ویژه در باب خدمت به حدیث رسول الله ج و جدا کردن احادیث ضعیف از صحیح و محافظت از سنت نبوی ج که بیانگر کتاب الله (قرآن) می‌باشد.

* نظرم بر این بود که مرتبهی هر حدیث در حاشیهی صفحه در مقابل گفتهی مصنّف: «عن فلان...» چاپ شود.

* در تعلیق بر احادیث جز در موارد نادر، اسباب و علّت شاذ یا منکر بودن حدیث را بیان نکردهام، مثل اینکه بگویم: در اسناد آن فلانی است که ضعیف است، یا بسیار ضعیف است، یا کذاب است، یا در سند آن فلانی وجود دارد که ضعیف است، با فلان راوی موثق مخالفت کرده، یا فلانی در این سند است که موثق است امّا با فلانی مخالفت کرده که از او موثقتر است و امثال اینها. جز در موارد اندک و در وقت ضرورت به بیان چنین مواردی پایبند نبوده‌ام. امّا ضروری میدانستم در یک حالت ملتزم به بیان علت ضعف باشم و آن زمانی بود که متوجه میشدم مؤلف یا غیر او به اشتباه حدیث ضعیف را تقویت یا راوی آن را موثق دانسته‌اند، یا به تقویت و توثیق اشاره کرده بودند، در این‌صورت بر خود لازم میدانستم جهت دفع قیل و قال و نیز اطلاع خوانندگان نسبت به آنچه میگوییم یا گفته میشود، ضعف روایت و علت و اسباب آن را هم در حد توان بیان کنم.

* گاهی حدیثی در کتاب به یکی از منابع نسبت داده شده که به آن دسترسی نداشتم- که این موارد بسیار اندک است- مثل کتاب «تجرید الصحاح» از "رزین عبدری"؛ در این‌صورت نمیدانستم وضعیت اسناد آن به چه صورت می‌باشد، ولی با توجه به متن آن به نظرم می‌رسید که صحیح نیست، لذا این‌گونه روایات را بدون اشاره به مرتبه‌‌ی آن در این کتاب وارد میکردم و در جای آن علامت سؤال (؟) قرار میدادم،‌ تا خود را از مسئولیت آن تبرئه کنم؛ و این در مواردی بود که مؤلف ‌آن را تضعیف نکرده یا علت آن را کشف و بیان نکرده باشد؛ وگرنه رمز ضعیف را در مقابل آن قرار میدادم همانگونه که در حدیث شماره‌ی (6) خواهی دید.

* گاهی مؤلف حدیث صحیحی را آورده که جمله یا کلمهای غیرصحیح در آن است،‌ یا آن را در روایت دیگری آورده است که تردید داشتم آن را در «الصحیح» وارد کنم یا «الضعیف»؛ و تعلیق لازم را بر آن بنویسم. همچنین در رابطه با روایات ضعیف که حاوی جملهای صحیح بودند این تردید را داشتم، پس این نظر را ترجیح دادم که قسمت اوّل را در «الصحیح» وارد کنم و جمله یا کلمهی ضعیف را از در آن ذکر نکرده و در تعلیق قرار دهم و سبب ضعف آن را شرح دهم، چنانچه در مقدمهی چاپ جدید «صحیح الترغیب» آن را شرح دادم که لازم به تکرار نیست. و بالعکس احادیث ضعیف را که کلمه یا جملهای صحیح در آن بود، در کتاب «الضعیف» وارد کردم و در صورت امکان و عدم ایجاد اختلال در سیاق حدیث، جملهی صحیح را به تعلیق منتقل و صحت آن را بیان داشتم و با قرار دادن چند نقطه در متن روایت به حذف آن اشاره کردم؛‌ و اگر جدا کردن آن ممکن نبود فقط به بیان آن اکتفا میکردم، مانند حدیث طولانی شَهر بن حَوشب به شماره‌ی (21) که در تعلیق آن صحت این بخش از روایت را بیان کرده‌ام: «إن الشیطان قد یئس أن یعبد فی جزیرة العرب»: «همانا شیطان نا امید شده از اینکه در جریره العرب عبادت شود»؛ و از این قبیل است حدیث ابن عباس به شماره‌ی (32) و روایات زیادی که ان‌شاءالله ذکر خواهد شد. و مثالی که در آن با نقطهچین، بخش حذف شده نشان داده شده، حدیث ابوالدرداء در (5- الصلاة/ 10) می‌باشد. و مثالهای آن در «الصحیح» بسیارند. گاهی هم سیاق و روند حدیث برای جدا کردن جملهی صحیح و قرار دادن آن در بخش «الصحیح» مساعد بود. اما مؤلف آن را بدون آن جمله در باب مناسب وارد کرده، مانند حدیث علی س که می‌گوید: «رسول الله ج مرا از خواندن قرآن در حالت رکوع بازداشت؛ و فرمود:‌ «ای علی، مثال کسی که پشتش را راست نمی‌گرداند ..» این حدیث را به خاطر تناسب ما بعد جمله در باب «الترهیب من عدم إتمام الرکوع...» وارد کرده است، لذا اگر آن جمله را وارد «الصحیح» میکردم با فصل مذکور تناسب نداشت چنانکه آشکار است؛ پس بر آن شدم جمله را در جای خود باقی بگذارم و در تعلیق، صحت آن را بیان کنم؛ حال آنکه مؤلف با آغاز نمودن این روایت با «رُویَ» به ضعف آن اشاره کرده و برخی از افراد جاهل به همین ترتیب عمل نموده و بدون اینکه آن جمله را استثناء کنند، همه را ضعیف قلمداد میکنند، همانگونه که بیان آن در تعلیق (5- الصلاة/ 34) خواهد آمد.

آنچه در این مقدمه ذکر گردید درواقع بیان روش کار در این کتاب مفید می‌باشد. از خداوند ﻷ خواستارم مرا یاری نموده و مرا در اقوال و اعمالی که محبوب و مورد رضایت اوست، توفیق دهد.

یکی از نکات لازم به یادآوری در اینجا، این است که من مقدمهی بسیار مفیدی برای «صحیح الترغیب و الترهیب» نوشته بودم که شامل چندین فصل و فوائد و نکات جدیدی پیرامون کتاب «الترغیب» منذری و مزایای آن و نقد او و دیگر مؤلفین در علم حدیث می‌باشد. مطالب و نکاتی که بخش عمده‌ی آنها کمتر در جای دیگر یافت میشود. با این وجود، ضروری نمیدانم آنها را در اینجا تکرار کنم، چون فرض من بر این است که هرکس این کتاب را داشته باشد، حتماً «صحیح ترغیب و ترهیب» را هم تهیه خواهد کرد و مقدمه‌ی مذکور را در مقدمهاش خواهد یافت، پس خواننده را به آن ارجاع میدهم. اما باید خلاصهای از آن متناسب با موضوع این کتاب «ضعیف الترغیب والترهیب» تقدیم کنم؛ از این‌رو میگویم: در آن مقدمه اصطلاح حافظ منذری / در کتاب «الترغیب» را تبیین کردهام، اینکه احادیثش را به دو بخش تقسیم کرده است:

اوّل: آن دسته که با لفظ (عن) آغاز شدهاند که به قوّت روایت اشاره دارد.

و بخش دوم: آن دسته از احادیثی را شامل می‌شود که با لفظ (رُوِیَ) آغاز شده‌اند که به ضعف آن اشاره دارد.

و هر بخش را به سه بخش دیگر تقسیم نموده است که دسته‌بندی مبهم و مضطربی می‌باشد که تقریبا عموم خوانندگان مراد وی از آنها را نمی‌دانند؛ و در این مورد به تفصیل سخن گفتیم چنانکه گمان میکنم تفصیلی بی‌سابقه بوده و کسی تاکنون چنین به آن نپرداخته است. و همه این موارد فضل‌ خداوند متعال بوده و سپاس و ستایش شایسته او می‌باشد.

به عنوان مثال به تعبیر خودش- روایات نزدیک به صحیح و حسن را در قسمت اوّل قرار داده است که درواقع منظورش آن دسته روایات ضعیف است که ضعف آن نزد محدثین معروف می‌باشد؛ چنانکه به دنبال آن می‌گوید: «... همچنین اگر حدیث مرسل یا منقطع یا معضل باشد، یا در اسناد آن راوی مبهمی باشد... یا به صورت مرفوع روایت شده باشد حال آنکه موقوف بودن آن صحیح باشد، یا متصل روایت شده باشد اما مرسل بودن آن صحیح باشد، یا اسناد آن ضعیف باشد اما توسط برخی از کسانی که آن را تخریج کردهاند تصحیح و تحسین شده باشد»! و آنجا مثال‌هایی را ذکر نمودهام.

* گاهی منذری در تصحیح احادیث از افراد متساهل در تصحیح، امثال ترمذی و ابن حبان و حاکم تقلید کرده است، مانند احادیث: (2 و 29 و 34 و 35) و ... که تعدادشان بسیار زیاد است.

* وی در تخریج بسیاری از احادیث میگوید: «رواته ثقات» و تعابیری از این دست به کار می‌برد که در این مورد یا اشتباه کرده یا درست حکم نموده؛ و این روایت را با اصطلاح اولش یعنی (عن) آغاز می‌کند که توهم صحیح یا حسن بودن روایت را برای کسی ایجاد می‌کند که در این زمینه بی‌اطلاع است. حال آنکه به سبب یکی از علت‌های قادحه از علت‌های مورد اشاره مانند ارسال، انقطاع یا شاذ بودن معلول است که در این‌صورت تحسین آن هم مردود است، چه رسد به تصحیحش؛ مثل حدیث ابن عباس در رابطه با برحذر داشتن از حمام، که در این مورد درست گفته است: «رواته کلهم محتج فی «الصحیح»» اما - والله اعلم- شاذ بودن آن بر او پنهان مانده است. به دلیل مخالفت راوی ثقه با کسی که از وی موثق‌تر می‌باشد. و گاهی هم راوی، آن را به صورت مرسل روایت کرده (که موجب ضعف روایت میشود). مانند حدیث «لزمت السواک...» که عائشه ل روایت کرده است. هر دو روایت در (4- الطهارة/ 127 و 147) می‌باشند.

مثال‌های از این دست بسیار زیاد هستند که بدترین آنها حدیث ثعلبه بن حکم در رابطه با فضل علماست (61) که در مورد آن می‌گوید: «ورواته ثقات»! حال آنکه در سند آن راوی وجود دارد که متهم به جعل حدیث می‌باشد!

* و از جملهی موارد قابل ذکر این است که منذری در روایاتی که آنها را با (رُوِی) آغاز کرده است، احادیث ضعیف و بسیار ضعیف و موضوع را از هم جدا نکرده است؛‌ و نیز شاذ یا منکر بودن را جز به ندرت بیان نکرده است؛ و به این ترتیب خواننده رتبه و درجهی واقعی حدیث را نمیشناسد مگر به تحقیق و بررسی در این زمینه روی آورد که بیانگر حکم حدیث مورد نظر باشد که چنین کاری بسیار دشوار است.

* در مقدمه مذکور به بیان امر ممنوعی که نتیجه‌ی این اصطلاح می‌باشد پرداختیم؛ و مثال‌ها در این زمینه بیش از آن است که در این مقدمه بگنجد؛ به عنوان مثال بنگر به احادیث: (3 و 6 و 7 و 11 و 12 و 15 و 23). و از جمله مواردی که به ندرت به حکم آنها اشاره شده، حدیث طولانی معاذ در پایان کتاب اخلاص است که با (رُویَ) آغاز شده و بعد از تخریج آن می‌گوید: «به طور کلی آثار وضع و ساختگی بودن آن در همه طرق و با همه الفاظ دیده میشود».

* از دیگر انتقاداتی که متوجه منذری می‌باشد این است که در توثیق راویان، به نظر ابن حبان و کسانی اعتماد نموده که نزد علما به عنوان متساهلین در توثیق راویان شناخته می‌شوند؛ حال آنکه با تحقیق مشخص می‌شود فرد توثیق شده مجهول است. و موارد دیگری که موجب شده بسیار کم از کتاب «الترغیب» استفاده شود، بلکه شاید یکی از اسباب و علل مؤثر در نشر و گسترش احادیث ضعیف و واهی بین طلاب و حتی در بین علما بر حسب تفاوت تخصص‌هایی که دارند و بی‌اطلاعی از این علم مبارک، همین کتاب باشد؛ و این به سبب اصطلاحات موهوم آن بر خلاف قصد مولف در تمییز بین احادیث صحیح و ضعیف می‌باشد.

*‌ و در مقدمهی «الصحیح»- که فوائد مذکور خلاصهی آن است- فصل بسیار مهمی وجود دارد که چارهای ندارم جز اینکه آن را اینجا نیز نقل کنم، چون پیوند بسیار محکمی با این کتاب دارد و نیز مثالهای آن مناسب این مقدمه می‌باشد، علاوه بر اینکه می‌تواند تتمهی برخی از فوائد مزبور باشد؛ لذا از خوانندگان گرامی بابت طولانی شدن بحث پوزش می‌طلبم.

آنجا «40- انواع اوهام و اشتباهات مهم منذری را همراه با مثال بیان کردم. و مقدمه را به این ترتیب به پایان بردم:‌ «آنچه خود را وقف آن کردم، خدمت به کتاب در باب جدا نمودن احادیث صحیح از ضعیف بود. - چنانکه این مساله را در ابتدای این مقدمه شرح دادم؛ - زیرا این کار [خدمت به سنت نبوی] بعد از کتاب الله مهمترین مساله نزد من می‌باشد؛ و به هیچ وجه صحیح نیست چیزی جز حدیث صحیح نبوی با کتاب الله همراه شده و مقرون گردد. چراکه سنت نبوی اصل دوم در دین می‌باشد و امت بر آن اجماع دارند. بنابراین اگر اشتباهاتی در این پروژه به تبع نسخهی اصلی یافت شد، عذر من در این زمینه همان است که ذکر نمودم و عذر نزد انسان‌های بزرگوار پذیرفته است».

با این وجود خداوند متعال مرا توفیق عنایت فرمود- فضل و منّت از آنِ اوست- و تصحیح بسیاری از اشتباهات مختلف در نسخهی اصلی را برایم ممکن ساخت؛ اشتباهاتی که با آنچه خود را وقف آن کرده بودم ارتباطی نداشت و در آن زمینه نبود. همانگونه که در مقدمهی چاپ جدید جلد اوّل از «صحیح ترغیب» شرح دادم؛ اما این تصحیح با چاپ جدید کتاب منذری «الترغیب» از سوی آن سه نفر با اخلال مواجه شد؛ چاپ چهار جلدی قطور، ملون و آراسته‌ای که ظاهرش انسان را متعجب می‌کرد و درون مایه‌ی آن چیزی جز اندوه و حسرت به دنبال نداشت؛ چنانکه حاوی انواع اشتباهات فاحش و افکار بی‌اساسی بود که بر جهل تعلیق نویسان آن و کسانی دلالت می‌نمود که به تحقیق آن پرداختند؛ جهلی رسوا کننده و بیحد و مرز و همه جانبه؛ دامنه‌ی این اشتباهات چنان گسترده است که هر علمی را دربرمی‌گیرد که لازم است محقق این کتاب جهت تحقیق در آنها تبحر داشته باشد. کتابی که حافظ ابراهیم ناجی از کثرت اشتباهات و اوهام آن خسته شده است - چنانکه پیش‌تر بیان آن گذشت-. این سه نفر در باب لغت و تحقیق و مراجعه به منابع و اصول جاهل‌اند، چه رسد به اینکه نسبت به فقه و علوم حدیث و جرح و تعدیل اطلاعی داشته باشند. بلکه درحقیقت جز تقلید و سرقت تلاش دیگران و خودنمایی با چیزی که به ایشان داده نشده و عالمنمایی و حب دیده شدن و مخالفت کردن کاری نکرده‌اند؛ این مطلب را در مقدمه مشار الیه همراه با ذکر مثالهایی مهم به اندازه‌ی کافی شرح دادهام؛ هرکس میخواهد به آنجا مراجعه نماید. اما لازم میدانم چند نمونه‌‌ی دیگر از جهل و نادانی آنان در چاپ‌شان را یادآوری کنم که مربوط به احادیث این کتاب «ضعیف الترغیب» می‌باشد؛ تا به وعده‌ای که در مقدمهی «صحیح الترغیب» دادم وفا کرده باشم؛ اینجا هم مانند سابق مواردی را ذکر می‌نمایم:

1-  از تحقیق نص و تصحیح آن با مراجعه به اصول و منابع و لغت عربی ناتوان بودند، چون نسبت به همه اینها جاهل بودند! یکی از مثال‌ها کلمهی (یُرَبِّثون) در حدیث علی در باب تشویق به زود رفتن به نماز جمعه (7- الجمعه/ 3 / در ذیل حدیث اوّل) می‌باشد که نوشته شده: «مِن (ربَّث یرَبّث): (یعنی از واژه ربّث یربث است)؛ این جمله در چاپ آن سه جاهل به (تَرَیَّث) تبدیل شده،‌ با اینکه آنچه در نسخهی مؤلف در مورد آن شرح داده شده درست بود؛ و برای یادگیری شخص نادان و هوشیار کردن غافل کافی بود. به صفحات ذیل (از اصل عربی آن سه) مراجعه کن، انواع متعددی از این نمونهها را خواهی یافت؛ (77 و 181 و 187 و 234 و 239 و 279 و 316 و 320 و 333 و 335).

2-  حسن دانستن راویان ضعیف و مدلس و مجهول؛ و تناقضگویی در این‌باره؛ مانند حدیث شهر بن حوشب و لیث بن سُلیم و محمّد بن اسحاق و غیره؛ با اینکه گاهی علّت روایات معلول را هم می‌دانستند مثل حدیث (شهر) شماره‌ی (19) که آن را حسن دانسته‌اند. و درباره وی گفتهاند: «صدوق» است؛ سپس بعد از دو حدیث در روایت (21) او را تضعیف میکنند؛ و این فقط به علّت جهل و تقلید می‌باشد؛ حال آنکه اگر دربارهی روایت اول میگفتند: «حسن لغیره»- همانگونه که در موارد دیگر گفتهاند- سادهتر بود! و مانند آن حدیث (145) می‌باشد که از هیثمی معلول بودن آن به خاطر تدلیس را نقل کردهاند؛ اما با این حال آن را (حسن) دانستهاند!! و از این قبیل است حدیث (148)؛ و بنگر به احادیث شمارههای: (363 و 466 و 484 و 518 و 528 و 592 که موضوع است- و 559 و 644).

3-  احادیثی را که مؤلف یا هیثمی درباره‌ی آنها گفتهاند: «رجاله ثقات» یا «رجاله رجال الصحیح» و بلکه مواردی را که در مورد آنها گفتند: «رجاله موثقون» گاهی تحسین و گاهی تصحیح کردهاند؛‌ و این به دلیل نهایت جهل و نادانی ایشان نسبت به علم مصطلح حدیث است؛ چون این جملهها به این معنی نیستند که این راویان همه‌ی شروط صحت یا حسن بودن را دارا هستند، چنانچه در مقدمهی «صحیح الترغیب» آن را شرح دادهام و در مقدمهی چاپ جدید هم به جهل آنها اشاره کردم. مثال این موارد در جلد اوّل بسیار زیادند، حال دربارهی جلدهای دیگر چه تصور میکنید؛ بدترین این اشتباهات حسن دانستن حدیث موضوع (7- الجمعه/ 1حدیث 6) می‌باشد که در رابطه با عفو و گذشت خداوند نسبت به همه مسلمانان در روز جمعه است! و نیز بنگر به احادیث شماره‌های (26 و 573 و 578 و 615 و 616 و 635). یکی دیگر از مواردی که بر جهل مذکور ایشان تأکید میکند این است که در مورد حدیثی از احادیثی که هیثمی فقط به توثیق رجال آن اشاره نموده گفتند: «وقد صححه الهیثمی»([6])!

4-  برخی احادیث را با استناد به شواهد و گاهی با یک شاهد و بسیاری اوقات بدون هیچ دلیلی یا با شاهد ناقصی که فقط شاهد بخشی از حدیث است، حسن دانسته‌اند. همانگونه که در بند (13) «مقدمة الصحیح» توضیح دادهام؛ و در آنجا مثال‌هایی را ذکر نمودم. از جمله حدیث حذیفه که می‌گوید: «لا یقبل الله لصاحب بدعة صوماً ... یخرج من الإسلام کما یخرج الشعر من العجین»: «خداوند روزه صاحب بدعت را قبول نمی‌کند ... و از اسلام خارج میشود همانگونه که مو از خمیر خارج میشود». دربارهی آن گفتهاند: «حسن بشواهده»: «بنا بر شواهد آن حسن است»؛ درحالی‌که این روایت موضوع و جعلی می‌باشد؛ چنانکه در شماره (43) آن را توضیح داده‌ام. همچنین حدیث امحبیبه دربارهی چهار رکعت نماز قبل از عصر (327). و از این قبیل است احادیث (34 و 131 و 182 و 663) و بسیاری دیگر.

5-  اما روایاتی که «صحیح لذاته» یا «حسن لذاته» دانسته‌اند، یا با تقلید بوده یا کورکورانه؛ و تعدادشان سرسامآور است. بدون هیچ تعلیق یا شرحی؛ با توجه به علم و جهلی که از آنها سراغ دارم، اگر به آنها گفته شود: بر چه اساسی این روایات را تصحیح یا تحسین کردهاید؟ یا هیچ جوابی ندارند، یا میگویند: چون فلانی آن را تحسین کرده است؛‌ به عنوان مثال بنگر به موارد ذیل: (7 و 13 و 26 و 73 و 80 و 93 و 117 و 132 و 145 و 192 و 214 و 228 و 259 و 273 و 300 و 327 و 339 و 342 و 343 و 346 و 363 و 415 و 426 و 436 و 453 و 465 و 473 و 478 و 565 و 628 و 635 و 637) و موارد دیگری که ان‌شاءالله در این جلد و جلد دوم[7] نسبت به آن هشدار خواهم داد؛‌ که شمارهی اوّل آنها (13)، نوع خاصی از جهالت و نادانی ایشان را به تصویر میکشد، زیرا مؤلف حدیث را بطور مفصّل و طولانی دربارهی ریا از ابوهریره روایت کرده و به ضعف آن اشاره نموده است، سپس گفته: «آن را به اختصار از ابن عمر روایت کرده و می‌گوید: حدیث حسن است».

با اینکه ضعیف است (و مؤلف هم آن را ضعیف دانسته) این جاهلان آن را حسن دانسته و گفتهاند: «حسن است، ترمذی از ابوهریره و از ابن عمر روایت کرده است»!!

6-  با اینکه خوب میدانند مؤلف حدیث را تصحیح کرده و متابعت کسی چون هیثمی در مورد آن وجود دارد، ولی مخالفت کرده و می‌گویند: «حسن است»؛ بدون هیچ توضیح و تفصیلی چنانکه عادت‌شان همین است. این هم به علّت محافظه کاری بوده که برای هر پژوهشگری خبر از آگاهی این سه نفر از جهل‌شان به این علم دارد. از این جهت خود را در حد وسط کسانی که حدیث را تصحیح کردهاند و آن دسته که از ضعف و احتمال ضعیف بودن آن آگاه بودهاند، قرار دادهاند، ولی درواقع در بیان حکم تحسینِ روایات اشتباه کردهاند، مانند اثر ابن مسعود س که می‌گوید: «هرکس زکات نپردازد نمازش باطل است»! شماره (465) و حدیث شماره‌ی (655) هم شبیه آن است.

7-  در مواردی بخشی از حدیث صحیح را که صحیح نیست، با آن آمیخته‌اند.  مانند روایات (208 و 489 و 501 و 569 و 583 و 642).

8-  همچنین حدیث ضعیف را با ضعیف شدید درآمیخته و هر دو را «ضعیف»! نامیده، گاهی هم سخنی را از علمای حدیث بعد از آن نقل کرده که حکم قبلی را نقض و باطل نموده است،‌ مانند شمارههای (114 و484 و586 و587 و588 و615 و645 و664 و675 و677).

9-  یکی دیگر از آفات ایشان تقلید کورکورانه و بدون بحث و تحقیقی است که هیچ جاهلی از انجام آن ناتوان نیست؛ این صفحات به برخی از مثالهای آن اشاره دارد: (21 و 38 و 95 و 108 و 111 و 119 و 123 و 126 و 141 و 227 و 304 و 310 و 321 و 335).

10- انواع دیگری از جهالتها و اشتباهات‌شان در رابطه با فقه و حدیث و راویان و شواهد و لغت و مولفات و درهم آمیختن داستانهای صحیح با غیر صحیح می‌باشد؛ بنگر به صفحات: (22 و 29 و 31 و 98 و 110 و 124 و 217 و 222 و 279 و 285 و 286 و 310 و 313 و 323 و 324 و 333 و 335).

11- در پایان میگویم: اگر این جاهلان چیزی از علم و دانش به همراه داشتند تا در تعلیقات‌شان بر کتاب به خوانندگان تقدیم کنند، به تعهّد خود در مقدمه‌  عمل می‌کردند مبنی بر: «تحقیق و سلامتی نصوص ... و حکم نمودن به احادیث غیر صحیحین»؛ و در این سخن‌شان در (صفحه 21) با خود صادق می‌بودند: «نسبت به تخریج احادیث کتاب و نسبت دادن آنها به منابع‌شان به شدت حریص هستیم. و در این راستا توانستهایم نصوص کتاب را به مراد و مقصود نویسنده یا نزدیک به آن برسانیم و کتاب را از اشتباهات نوشتاری و تحریفات نسخهبرداران پاک نماییم»!

امّا متأسفانه نه قابل بودند به ایشان حسن ظن داشته باشیم و نه به تعهد خود عمل کردند، نه از تخریج احادیث استفاده کردند و نه خواننده از تحقیق و بررسی مورد ادعای آنان بهره بردند. حال آنکه آسانترین و حداقل کار، تصحیح اشتباهات و تطبیق روایات با منابع است، اما در نسخهای که چاپ کردهاند اشتباهات زیادی وجود دارد و کلمات و جملات بسیاری از متون احادیث و کتاب افتاده‌اند. چنانکه شمارش و بررسی آنها امری دشوار است. لذا به چند مثال موید آنچه ذکر نمودم اکتفا میکنیم و برای بقیه در حد امکان، خواننده را به شماره آنها ارجاع می‌دهیم تا هرکس مایل بود با توجه به اشتباهات موجود در جلد اوّل، وضعیت سایر جلدها را هم ارزیابی کند؛ از این نوع دو مورد در جلد اوّل وجود دارد:

اوّل: دو جمله از آخرِ حدیث ابوامامه به شماره (121) در «الترغیب» افتاده که آنها را اصلاح نکرده‌اند درحالی‌که با حذف هریک از آن دو جمله، معنی مختل و آشفته میگردد و آن را با آدرس جلد و صفحه به امام احمد / نسبت دادهاند!!

دوم: در آخر حدیث عثمان به شماره (398) جملهای کامل در حدود یک سطر افتاده که معنی را به کلی فاسد و عوض کرده است؛ با این وجود آن را با ذکر شماره به «مجمع الزوائد» و ابن السنی نسبت دادهاند؛ درحالی‌که جمله‌ای که افتاده در آن دو موجود می‌باشد!!

به شمارههای ذیل نگاه کن تا شاهد نمونههای دیگری از این قبیل باشی که اخلال در تحقیق مورد ادعای ایشان را تایید می‌کند با اینکه تحقیق و بررسی آنها بسیار آسان است.

(13 و 21 و 46 و 73 و 84 و 223 و 224 و 267 و 272 و 294 و 318 و 351 و 353 و 433 و 453 و 460 و 519 و 572 و 663 و 673).

این خلاصهای بود پیرامون روش و منهجی که در این کتاب اختیار نمودم و توضیحی بود در مورد اشکالات وارده بر منذری / در باب احادیث این کتاب و رد و بیان جهالت‌های آن سه جاهل خدا هدایت‌شان کند- با ذکر نمونه‌هایی از جهالت‌های ایشان تا هشداری باشد برای خوانندگان و نصیحتی باشد برای آن سه که شاید به راه راست برگردند و بسوی پروردگارشان توبه نمایند و بر پیوستگی در طلب علم بردبار باشند، تا شایستگی تقدیم آن به دیگران را بیابند و به این ترتیب در پی کسب رضایت الهی باشند و حداقل زبان حال‌شان این باشد: ﴿لَا نُرِیدُ مِنکُمۡ جَزَآءٗ وَلَا شُکُورًا٩ [الإنسان: 9] «نه از شما پاداشی می‌خواهیم و نه سپاسی». وگرنه هر عاقلی می‌داند که «فاقد الشیء لا یعطیه»: (کسی که فاقد چیزی باشد نمیتواند آن را ببخشد). و: «من استعجل الشیء قبل أوانه، ابتلی بحرمانه»: (کسی که چیزی را قبل از موعد آن برداشت کند، به محروم ماندن از آن مبتلا می‌شود). و خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَٰٓئِکَ کَانَ عَنۡهُ مَسۡ‍ُٔولٗا٣٦ [الإسراء: 36] «و از آنچه به آن علم نداری، پیروی نکن، بدون شک گوش و چشم و دل، هریک از اینها از آن بازخواست خواهند شد».

از خداوند متعال خواستارم قدمهای‌مان را بر راه راست استوار گرداند و بر علم و دانش و عمل صالح ما بیفزاید و آن را برای رضای خود خالص گرداند و برای کسی سهمی از آن قرار ندهد.

وسبحانک اللهمّ وبحمدک، أشهد أن لا إله إلاّ أنت، أستغفرک وأتوب إلیک.

عمان اردن/ 22 ربیع الأوّل/ 1418هـ

محمّد ناصر الدین آلبانی.


 

 1- کتاب الإخلاص([8])



[1]- این مقدمه‌ی «ضعیف الترغیب و الترهیب» می‌باشد[ش].

[2]- برخی از خطیبان جمله‌ی (نستهدیه) را بدان می‌افزایند، ولی در خطبه معروف به «خطبة الحاجه» این لفظ در هیچیک از طرق روایت آن اصل و اساسی ندارد، چنانکه در رساله‌ای جدا طرق روایت آن را جمع‌آوری نمودم؛ در آنجا بیان داشته‌ام گاهی رسول الله ج سه آیه معروف را بعد از آن از سوره‌های  (آل عمران و نساء و احزاب) تلاوت می‌کرد. و برخی هم بخش‌هایی از آن را با تقدیم و تأخیر می‌خوانند، بدون اینکه به این مساله توجه داشته باشند که این کار برخلاف روش و رهنمود نبوی ج بوده و جایز نیست؛ چنانکه تبدیل و تغییر اوراد و اذکار حتی با یک کلمه هم جایز نیست، حتی اگر معنی را هم تغییر ندهد. بنگر به تعلیق بر حدیث براء (6- النوافل/ 9 «الصحیح»).

[3]- و این نوع جز برای کسی آشکار نمی‌گردد که در این علم تخصص داشته باشد چنانکه در بررسی معانی متون دقیق بوده، نسبت به سنت نبوی از علم و آگاهی وسیعی برخوردار باشد، فقه و فهم دقیقی از کتاب الله و سنت نبوی ج داشته باشد. به مواردی از این قبیل اشاره شده است مانند حدیث طولانی معاذ (ش27 و  596).

[4]- بنگر به حدیث منکری که خانمی در یکی از دانشگاه‌ها آن را تصحیح کرده که در (4-الطهارة/ 5) خواهد آمد؛ متوجه ضرر جهل و عالم‌نمایی خواهی شد؛ و نمونه‌های دیگری نیز وجود دارد که جاهلانی آنها را حسن دانسته‌اند و بیان تعدی آنان در این علم خواهد آمد. بنگر به مورادی از این قبیل در (4- الطهارة/ 7 و 8) و (12/ همان باب) از «الصحیح».

[5]- مثال اول حدیث ابن عباس درباره‌ی حمام (4- الطهارة/ 5) و مثال آخر (5- الصلاه/ 33) می‌باشد.

[6]- به مقدمه‌ی چاپ جدید «صحیح الترغیب» مراجعه کنید.

[7]- از چاپی که در آن صحیح و ضعیف از یکدیگر جدا شده‌اند. [ش]

([8]) این عنوان از کتاب «مختصر الترغیب» حافظ ابن حجر عسقلانی گرفته شده است.

مقدمه‌ی چاپ اوّل

مقدمهی چاپ اوّل[1]

إن الحمد لله، نحمده ونستعینه ونستغفره، ونعوذ بالله من شرور أنفسنا وسیئات أعمالنا، من یهده الله فلا مضل له، ومن یضلل فلا هادی له. وأشهـد أن لا إله إلا الله، وحده لا شریک له، وأشهد أن محمداً عبده ورسوله.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ [آل‌عمران: 102].

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا کَثِیرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِی تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلَیۡکُمۡ رَقِیبٗا١ [النساء: 1].

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِیدٗا٧٠ یُصۡلِحۡ لَکُمۡ أَعۡمَٰلَکُمۡ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُمۡۗ وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ فَازَ فَوۡزًا عَظِیمًا٧١ [الأحزاب: 70-71]

أما بعد، فإن أصدقَ الحدیث کتابُ الله، وأحسنَ الهدی هدیُ محمد، وشرَّ الأمورِ محدثاتُها، وکلَّ محدثة بدعةُ، وکلَّ بدعة ضلالةُ، وکلَّ ضلالة فی النار.

1- سخنی پیرامون کتاب ارزشمند ترغیب و ترهیب

بر هیچ اهل علمی پوشیده نیست که کتاب ترغیب و ترهیب حافظ زکی الدین عبدالعظیم بن عبدالقوی منذری جامعترین و سودمندترین کتابی است که در این موضوع نوشته شده است؛ چون وی همه احادیث ترغیب و ترهیب را از درون کتابهای شش‌گانه حدیث و دیگر کتب روایی در همه موضوعات شریعت جمعآوری کرده است؛ موضوعاتی چون: علم، نماز، معاملات، ادب، اخلاق، زهد، صفت بهشت و دوزخ و ... و به این مهم چنان پرداخته است که کمتر واعظ یا مرشد و خطیب یا مدرسی از آن بینیاز می‌باشد؛ علاوه بر اینکه به تخریج احادیث و نسبت دادن آنها به منابع‌شان از کتاب‌های روایی مورد اعتماد، عنایت داشته است. چنانچه مؤلف در مقدمه بدان اشاره کرده است. مؤلّف با روشی بسیار زیبا این کتاب را ترتیب داده و جمع و تألیف نموده است چنانکه در نوع خود بینظیر است و در زیبایی‌اش رقیبی ندارد؛ چنانکه حافظ برهان الدین حلبی ملقب به (ناجی) در مقدمهی کتاب خود «عُجالة الإملاء» گفته است؛ و براستی مستحق آن است که حافظ ذهبی نقد آن را کتابی نفیس و ارزشمند توصیف کند؛ چنانکه ابن العماد در «الشذرات» (5/ 278) آن را از وی نقل می‌کند.

2- اصطلاح منذری در تمییز قوی از ضعیف

به نظر من یکی از دلایل نفیس بودن این کتاب این است که با کوتاهترین عبارت و واضحترین اشاره رتبهی حدیث را بیان میکند، چه صحیح و چه ضعیف؛ چنانکه در مقدمه به این مساله اشاره می‌کند: «سپس به صحت یا حَسن بودن یا ضعف اسناد اشاره شده است».

این فائده و نکتهای ارزشمند است که کمتر در دیگر کتابهای حدیث دیده می‌شود؛ کتاب‌هایی که مؤلّف فقط به جمعآوری و تخریج احادیث پرداخته، بدون اینکه درجه و رتبه‌‌ی صحت و ضعف و علل حدیث را بیان کرده باشد یا حداقل به ذکر مواردی اکتفا کند که از آن ثابت باشد. حال آنکه در چنین مواردی پرداختن به این مهم واجب می‌باشد و روش صاحبان کتابهای حدیث صحیح و غیره همچون شیخین و ابن خزیمه و ابن حبان و دیگر متقدمین و از متأخرین همچون عبدالحق إشبیلی در «الأحکام الصغری» و نووی در «ریاض الصالحین» و غیره چنین بوده است.

3- اصرار امام مسلم بر حذف احادیث ضعیف

و بر این اساس است که امام مسلم بر حذف احادیث ضعیف اصرار دارد چنانکه در مقدمهی صحیح خود (ص 6) می‌گوید: «و بعد - خداوند تو را رحمت کند - افراد زیادی را دیدهام که خود را در مقام محدِّث قرار داده و مدعی این جایگاه شدهاند، حال آنکه مستلزم این ادعا آن است که احادیث ضعیف و روایات منکر را رها کنند و فقط به احادیث صحیح و مشهور پرداخته و آنها را نقل و روایت کنند؛ احادیثی که از افراد موثق و معروف به صداقت و امانت روایت شدهاند؛ اما پس از اینکه خود اعتراف نمودند بسیاری از روایاتی که برای افراد نادان نقل کردهاند، منکر و غیر قابل اعتماد بوده و کسانی آنها را روایت کردهاند که مورد تأیید علما نبوده و ائمهی اهل حدیث روایت از ایشان را مذموم شمردهاند - امامانی چون مالک، شعبه، سفیان، یحیی بن سعید قطان و عبدالرحمن بن مهدی و غیره - به خاطر این روش بد ایشان بر آن شدم تا خواسته‌ی شما را مبنی بر جدا نمودن احادیث صحیح از ضعیف اجابت کنم وگرنه پرداختن به این مهم کار آسانی نیست؛ اما به دلیل مذکور مبنی بر ادعای علم از سوی قومی که اخبار و روایات منکر را با اسانید ضعیف و مجهول در بین عوامی پخش میکنند که عیب و علت‌های وارده بر این احادیث را درک نمیکنند، اجابت خواسته‌ی شما بر قلبم آسان شد.

4- وجوب روایت احادیث صحیح و دلیل آن

بدان- خداوند تو را توفیق عنایت فرماید- بر کسی که توانایی تشخیص احادیث صحیح از غیر صحیح را دارد و راویان موثق را میشناسد، واجب است جز احادیثی را که صحت منبع آنها را میداند روایت نکند و باید از کسانی که متهم یا معاندِ اهل بدعت هستند به کلی پرهیز نماید؛ به این دلیل که خداوند متعال میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَکُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَیَّنُوٓاْ [الحجرات: 6] «ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید، اگر (شخص) فاسقی خبری برای شما آورد، پس (دربارۀ آن) بررسی (و تحقیق) کنید».

و فرموده است: ﴿مِمَّن تَرۡضَوۡنَ مِنَ ٱلشُّهَدَآءِ [البقرة: 282] «از میان گواهانی که (به عدالت آنان) رضایت دارید (گواه بگیرید)».

و فرمود: ﴿وَأَشۡهِدُواْ ذَوَیۡ عَدۡلٖ مِّنکُمۡ [الطلاق: 2] «و دو فرد عادل از خودتان را گواه بگیرید».

آیات فوق بر این دلالت میکنند که خبر فاسق غیر قابل قبول و گواهی غیر عادل مردود است. و اگر چه خبر با شهادت، در مواردی تفاوت دارد، اما در بخش بزرگی از معانی اشتراک دارند. زیرا خبر فاسق نزد اهل علم غیر مقبول است، همانگونه که شهادتش نزد همه‌ی آنها مردود می‌باشد.

سنّت نیز بر نفی روایت و اخبار منکر دلالت میکند، چنانکه قرآن بر نفی خبر فاسق دلالت دارد؛ و در اثر مشهور از رسول الله ج روایت است که فرمودند: «مَن حَدَّثَ عَنِّی بِحَدیثٍ یَرَی أَنّهُ کَذِبٌ، فَهُوَ أَحَدُ الکَاذِبَین»: «هرکس حدیثی از من روایت کند که می‌داند (نسبت آن به من) دروغ است، خود یکی از دروغگویان است». ابوبکر بن ابوشیبه این حدیث را برای ما نقل کرده که اسناد آن را تا عبدالرحمن بن ابی لیلی و او از سمرة بن جندب، و تا میمون بن أبی شبیب، از مغیره بن شعبه می‌رساند که هر دو گفتند: رسول الله ج فرمودند: ... و احادیث مرفوع و آثار موقوف دیگری را در باب تحذیر از روایت احادیثی که صحت آن معلوم نیست، روایت می‌کند.

5- علت وجوب تمییز احادیث صحیح از ضعیف و بیان اینکه هرکس چنین نکند عالم نیست

علت وجوب جدا کردن احادیث صحیح از ضعیف این است که: تنها علمی که حجّت خداوند بر بندگان است قرآن و سنّت می‌باشد نه چیز دیگری؛ مگر مواردی که علمای نامی از قرآن و سنّت استنباط میکنند. و حکمت خدا بر این بوده که اخباری وارد سنت شود که سنّت نیستند؛ از این‌رو اعتماد مطلق به آنچه سنت خوانده می‌شود بدون تمییز دادن میان اخبار صحیح و نادرست یا بدون تحقیق، منجر به تشریع و تدوین احکامی میشود که خداوند متعال به آنها اجازه نداده است؛ و کسانی که چنین عمل می‌کنند سزاوار این هستند که مصداق دروغ بستن به رسول الله ج قرار بگیرند؛ چنانکه در حدیث سمره و مغیره پیش‌تر گذشت. و حدیث ابوهریره آن را تاکید نموده و توضیح می‌دهد؛ اینکه رسول الله ج فرمودند: «کَفَى بِالْمَرْءِ کَذِبًا أَنْ یُحَدِّثَ بِکُلِّ مَا سَمِعَ»: «برای دروغگویی انسان همین کافی است که هرچه میشنود نقل کند». و بر این اساس است که امام مالک / می‌گوید: «کسی که هرچه میشنود نقل کند، از دروغ سالم نمی‌ماند و هرگز کسی امام نمیشود که هرچه می‌شنود نقل و روایت می‌کند».

و عبدالرحمن بن مهدی می‌گوید: «کسی امام و پیشوا نخواهد شد که به او اقتدا شود تا از نقل برخی چیزهایی که شنیده خودداری کند». هر دو اثر را مسلم در «المقدمه» روایت کرده است.

و دو عالم بزرگوار: احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه گفتهاند: «کسی که صحیح و نادرست و ناسخ و منسوخ را از هم تشخیص ندهد، عالم نامیده نمیشود». ابوعبدالله حاکم (در معرفة علوم الحدیث ص 60) آن را روایت کرده است.

از آنچه گذشت، کوتاهی و تقصیر بخش عمدهی نویسندگان و سخنوران و واعظین و مدرسین در مجال روایت از رسول الله ج روشن می‌گردد، زیرا با عدم رعایت تقوای الهی یا رعایت ادب نسبت به رسول الله ج، هر خبر و اثری را روایت کرده‌اند. امری که رسول الله ج از باب دلسوزی، ایشان را در مورد آن هشدار داد تا مبادا کسی از آنها مصداق دروغگویانی قرار گیرد که جایگاهش را در آتش آماده کرده است.

و این برهان آشکاری است بر اینکه افراد شایستهی اسم رفیع (عالم) در طول زمان بسیار اندک هستند و هرچه زمان می‌گذرد روز به روز کمتر و کمتر و نایابتر میشوند؛ تا کار به جایی می‌رسد که شاعر می‌گوید:

و قد کانوا إذا عُدّوا قلیلاً

 

فصاروا الیومَ أقلّ من القلیلِ

اگر شمارش میشدند اندک بودند، ولی اکنون، از اندک هم کمترند.

6- بازگشت به منذری و اصطلاح او

تردیدی نیست که حافظ منذری / از جمله علمای موثّق می‌باشد، بلکه به قول ذهبی /: «در همه رشتههای علم حدیث با انواع آن بینظیر بوده و به حدیث صحیح و غیرصحیح و معلول و طریقهای آن آگاه بوده است»([2]).

به همین دلیل در کتاب «الترغیب و الترهیب» متعهد شده احادیث قوی و ضعیف را جدا کند، اما در  این راستا راه ناهمواری را پیموده که با اجمال و ابهامات زیادی همراه است و باعث شده جهت دسته‌بندی مذکور، کمتر قابل استفاده باشد؛ اما توضیح این مساله:

7- نص کلام منذری در بیان اصطلاحش

در مقدمهی کتاب در بیان اصطلاحش در دستهبندی و جدا کردن احادیث صحیح و ضعیف گفته است:

الف: هرگاه اسناد حدیث، صحیح یا حسن یا نزدیک به آن دو(!) باشد، سند را با لفظ (عن) آغاز کردهام، همچنین اگر حدیث دارای این درجات باشد:

1-  مرسل.

2-  یا منقطع.

3-  یا معضل.

4-  یا در اسناد آن راوی مبهم باشد.

5-  یا شخصی ضعیف باشد که موثّق و قابل اعتماد معرفی شده.

6-  یا یکی از راویان ثقه تضعیف شده باشد و بقیه راویان سند موثق باشند.

7-  یا درباره ایشان چیزی گفته شده باشد که ضرری نداشته باشد.

8-  یا به صورت مرفوع روایت شده باشد حال آنکه موقوف بودن آن صحیح باشد.

9-   یا به صورت متصل روایت شده باشد اما مرسل بودن آن صحیح باشد.

10- یا اسناد آن ضعیف باشد ولی برخی از کسانی که آن را تخریج کردهاند آن را صحیح یا حسن دانسته باشند.

- منذری می‌گوید: - موارد فوق را با لفظ (عن) آغاز میکنم، سپس به مرسل یا منقطع یا معضل بودن آن یا به راوی مورد اختلاف اشاره کرده و میگویم: «آن را فلان بن فلان روایت کرده، یا از طریق فلان روایت کرده است یا در اسناد آن فلانی می‌باشد» و با عباراتی از این قبیل از آن تعبیر نمودم. و گاهی راوی مورد اختلاف را ذکر نمیکنم و میگویم: «اگر راویانِ سند، معتبر و موثق باشند؛ و در میان راویان کسی است که مورد اختلاف می‌باشد: «اسناد آن حسن است» یا «... مستقیم است» یا «... اشکالی در آن نیست (لا بأس به)»؛ و به این ترتیب حسب اقتضای وضعیت اسناد و متن و کثرت شواهد، عباراتی از این قبیل را ذکر نمودم.

ب- و هرگاه در اسناد کسی باشد که در مورد او موارد ذیل گفته شده باشد:

1-  (کذّاب) یا (وضّاع): جعل کنندهی حدیث.

2-  یا (متّهم) یا (مجمع علی ترکه)، یا وی را ضعیف شمرده باشند، یا (ذاهب الحدیث) یا (هالک) یا (ساقط)، یا (لیس بشیء)، یا (ضعیف جداً).

3-  یا فقط در مورد او (ضعیف) گفته شده باشد، یا (لم أر فیه توثیقاً)، چنانکه احتمال تحسین در مورد او نباشد، آن را با لفظ (رُوی) [به صورت مجهول] ذکر کردهام و نه اسمی از راوی برده‌ام و نه به  بیان آنچه در مورد او گفته شده پرداخته‌ام. از این‌رو اسناد ضعیف دو علامت دارد: آغاز آن با لفظ (رُوی) و در پایان خوداری از اظهار نظر در مورد آن».

8- مناقشه اصطلاح منذری و بیان اجمال و ابهام در آن

 میگویم: با این بیان منذری احادیث کتابش را به دو دسته تقسیم کرده است:

اوّل: احادیثی که با لفظ (عن) آغاز می‌شود که بر قوّت آن دلالت میکند.

دوّم: احادیثی که با لفظ (رُوِیَ) روایت ‌شده‌اند که اشاره به ضعف روایت می‌باشد.

سپس سه نوع حدیث: صحیح، حسن و نزدیک به هر دو قسم را در قسمت اوّل قرار داده و ضعیف و بسیار ضعیف و موضوع (جعلی) را در قسمت دیگر قرار داده است.

این دسته‌بندی حیرتانگیز و نامفهوم است، بلکه خواننده را در هریک از انواع سه‌گانه در هر بخش، با حیرت و سرگردانی مواجه کرده است چنانکه نمیداند در هر بخش کدام نوع مراد است؛‌ اینک با مقداری تفصیل به این مساله می‌پردازیم:

توضیح و بیان قسم اوّل از چند وجه می‌باشد:

الف: (با این دسته‌بندی حافظ منذری) هیچ خوانندهای [چه عالم باشد یا عوام] به مجرد آغاز شدن روایت با (عن) نمیداند حدیث در چه مرتبه‌ای از صحیح، حسن و یا نزدیک به آن دو قرار دارد؛ و این امری واضح و روشن است.

9- شروع حدیثی که حسن نباشد با (عن) و وارد کردن انواع حدیث ضعیف تحت حدیث حسن

ب- نوع سوّم از انواع این قسم که نه صحیح است و نه حسن، بلکه به هر دو نزدیک است: «هو ما قارب الصحیح والحسن» علاوه بر اینکه اصطلاح خاص مؤلف / بوده و نزد اهل علم معروف نیست، نامفهوم نیز می‌باشد. چراکه از دیدگاه اهل علم، حدیث دارای سه قسم صحیح و حسن و ضعیف است([3])؛ و هریک از این سه قسم خود انواعی دارد. چنانکه در علم مصطلح الحدیث به تفصیل بیان شده است؛ و این مقوله نزد اهل علم معروف است که: «حدیث حسن به حدیث صحیح نزدیک است و حدیث ضعیف به حدیث حسن نزدیک می‌باشد». حال سوال این است که چه حدیثی هم به حدیث صحیح و هم به حدث حسن نزدیک است؟ این مقوله نامفهوم است؛ از این‌رو دوست داشتم کلام منذری به جای «أو ما قاربهما» چنین باشد: «أو ما قاربه» تا ضمیر (ه) به نزدیک‌ترین مرجع یعنی حدیث حسن بازگردد که در این‌صورت معنای آن چنین می‌بود: «صحیح، حسن و نزدیک به حسن»؛ و به این ترتیب قسم سوّم این سه نوع، آن دسته از احادیث ضعیفی را شامل می‌شد که بسیار ضعیف نباشند؛ و با وجود متابع یا شاهد معتبر می‌توانستند به درجه حسن ارتقا یابند. دوست داشتم لفظ درست قول منذری در این زمینه چنین باشد، ولی در همه نسخههایی که بدانها دست یافتم به همان صورت بود [= ما قاربهما]؛ از جمله نسخه خطی ظاهریه؛ و اگر چنین نبود سخن وی در این دسته‌بندی درست می‌بود و معنای مورد نظر واضح و روشن بود.

همچنین همه احادیثی هم که از این نوع بوده با (عن) شروع نشدهاند، حتی نزد مؤلّف؛ چنانکه حدیثی در کتاب شاهد بودم که با (رُوِی) شروع شده بود اما مولف خود در پایان روایت می‌گوید: احتمال حسن بودن آن می‌رود. به «الضعیف» حدیث (7) و حدیث دوّم با شماره (320) و حدیث سوّم با شماره (377) مراجعه کنید. چنانکه وقتی حدیث شماره (185) را با (عن) آغاز کرده، دچار تناقض شده و می‌گوید: «در اسناد آن احتمال حسن بودن هست».

ج- وی در این قسم احادیثی را گنجانده که نزد علمای حدیث از انواع حدیث ضعیف می‌باشند. مانند حدیث مرسل و ده قسمت دیگری که به آن عطف نموده است؛ نزد محدثین همه‌ی این موارد زیر مجموعهی حدیث ضعیف قرار دارند، مگر نوع ششم و هفتم؛ زیرا راویانی که در مورد آنها گفته شده: «ثقة ضُعِّفَ»: «راوی ثقه‌ای بوده که تضعیف شده»، یا «فیه کلام لا یضر»: «درباره وی چیزی گفته شده که ضرر ندارد». اگر از سوی کسی نقل شود که در این علم تخصّص داشته و در بیان حکم متساهل نیست، در صورتی که بقیهی راویان اسناد مورد نظر از ثقات باشند و اسناد از علت‌های قادحه سالم باشد، در این‌صورت تردیدی نیست که حدیث این راوی حسن می‌باشد. اما بحث ما مربوط به این دو نوع نیست، بلکه از موارد دیگر جز آنها بحث میکنیم که همگی از جنس حدیث ضعیف هستند، چنانچه یادآور شدیم.

10- منذری در تصحیح حدیث از سهلانگاران تقلید کرده اما گاهی آنان را نقد کرده است

اگر کسی بگوید: منذری این انواع را به شرطی در این قسم قرار داده که برخی از کسانیکه آنها را تخریج کردهاند، به صحیح یا حسن بودن آنها تصریح کرده باشند، چنانکه کلام وی بعد از نوع دهم، بر این مهم دلالت میکند؛ آنجا که گفته است: «لیکن برخی از کسانی که آن را تخریج کردهاند، آن را صحیح یا حسن دانسته باشند».

در پاسخ می‌گویم: شاید این شرط در مورد انواعی که در این قسم بیان کرده صادق باشد، اما آیا شایستهی امام منذری است که فقط به این دلیل که دیگران گفتهاند صحیح یا حسن است بر حدیث ضعیف حکم نکند؟ و به نقد علمی حدیثی نپردازد؛  خصوصاً وقتی که حکم مورد نظر از سوی کسانی باشد که به تساهل در این زمینه معروف هستند مانند ترمذی، ابن حبان، حاکم و غیره..؟

و این سه نفر (ترمذی و ...) در آغاز کردن احادیث‌شان با (عن) مورد اعتماد منذری هستند هرچند از ضعف در اسناد سالم نباشند. به عنوان مثال به حدیث (2- الضعیف) مراجعه کنید؛ با اینکه با (عن) آغاز شده است در تخریج آن می‌گوید: «رواه الحاکم من طریق عُبید الله بن زحر .. وقال: «صحیح الإسناد» کذا قال»! حال آنکه این عبیدالله از راویان معروف به ضعف می‌باشد و بر این اساس است که منذری به نقد حاکم به سبب تصحیح حدیث از سوی وی اشاره می‌کند و با این همه آن را با (عن) آغاز می‌کند! 

علاوه بر این موارد، برخی احادیث مرسل و متصل را که با (عن) آغاز کرده، در میان اسناد آنها راویانی است که ضعف‌شان معروف است و دارای شرط مذکور سابق نیستند، مانند احادیث شماره‌های (4 و 5 و 18 و  19 و 21 و 22 و 23 و  25) و حدیث عمر (52) و حدیث ابن عباس (58) و حدیث ثعلبه (61) و مواردی از این قبیل که بسیارند.

خلاصه‌ی سخن در این قسمت؛ منذری / اصطلاحی را مطرح نموده که نزد علما غریب و ناشناخته است و خوانندگان نمیتوانند مراد او از قسم «نزدیک به صحیح و حسن» را بدانند؛ وی به همین مقدار هم اکتفا نکرده، بلکه احادیث ضعیفی را با (عن) آغاز کرده که اشاره به قوی بودن اسناد آنها دارد و بدان تأکید کرده چنانچه گذشت- و بیان داشته که اسانید ضعیف نزد وی دو علامت دارند: آنها را با (رُوِی) آغاز کرده یا اینکه در پایان روایت در مورد آنها توضیح نمیدهد؛ و با این کار (آمیختگی) عجیب و غریبی ایجاد نموده و فائدهی تشخیص صحیح از ضعیف را که از کتاب وی انتظارش میرفت از بین برده است؛ خداوند با لطف و کرم خود او را مورد عفو و بخشش قرار دهد.

11- انواع احادیث ضعیف و تفاوت نگذاشتن منذری در بین آنها

در رابطه با قسمت دوّم که شامل آن دسته از احادیثاند که با لفظ (رُوی) روایت شده‌اند، باید گفت: گنگی و نامفهومی در این دسته احادیث شامل همه نوع حدیث ضعیف است، چه ضعفش شدید باشد و چه ساده و اندک، زیرا حدیث ضعیف از این جهت شامل سه نوع است که در کلام منذری پیش‌تر بدان اشاره شد:

اوّل: حدیث موضوع (جعلی) که بدترین انواع حدیث ضعیف می‌باشد. که با این عبارت بدان اشاره نمود: «هرگاه در اسناد حدیث راوی بود که در مورد وی گفته شده: (کذّاب) یا (وضّاع)».

دوّم: بسیار ضعیف (الضعیف جداً)؛ که با این عبارات به آن اشاره نمود: «أو متَّهم، أو مُجْمع على ترکه، أو ضعفه، أو ذاهب الحدیث، أو هالک، أو ساقط، أو لیس بشیء، أو ضعیف جداً».

سوّم: ضعیف؛ که در سند آن یک راوی باشد که وضعیت وی بهتر از موارد سابق باشد؛ و منذری به این ترتیب به آن اشاره کرده است: «أو ضعیف فقط، أو لم أر فیه توثیقاً».

12- بیان اینکه چرا باید این احادیث از هم جدا گردند. به بیان دیگر بیان اینکه چرا عدم تمییز مذکور ممنوع است

میگویم: آغاز این سه نوع روایت با صیغهی مجهول (رُوی) - با وجود تفاوت زیادی که بین آنها می‌باشد- با خیرخواهی در چنین امر مهمّی سازگار نیست، خصوصاً که این مسأله خود در بردارندهی دو نکتهی ممنوع است:

اوّل اینکه گاهی حدیث از نوع اوّل یعنی (موضوع) و گاهی از نوع دوّم (بسیار ضعیف) می‌باشد، که در این‌صورت برخی از خوانندگان شاهدی برای آن یافته و پنداشتهاند با آن تقویت میگردد، درحالی‌که چنین نیست، چون یا ضعف آن شدید و غیر قابل جبران است، یا موضوع می‌باشد؛ و چنانکه در علم مصطلح الحدیث مقرر می‌باشد در این حالت وجود شاهد هیچ فائدهای در تقویت آن ندارد؛ لذا اگر منذری این را بیان میکرد، خواننده دچار این اشتباه فاحش نمیشد؛ اشتباهی که با راه و روش علما مخالف بوده و مستلزم تهدید شدید رسول الله ج می‌باشد که فرمود: «مَنْ قَالَ عَلَیَّ مَا لَمْ أَقُلْ، فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ»: «هرکس چیزی را به من نسبت دهد که نگفته‌ام، پس باید جای خود را در آتش آماده ببیند». پناه بر خداوند([4]).

13- فاحش‌ترین امر ممنوع: عمل کردن به حدیث ضعیف که گاهی موضوع می‌باشد!

دوّم: بدتر از آن اینکه: در بین اهل علم و طلبه‌ها معروف و مشهور است که در فضایل اعمال به حدیث ضعیف عمل میشود و این را به عنوان یک قاعدهی علمی انکارناپذیر می‌دانند، حال آنکه این مسأله نزد علمای محقق بطور مطلق قابل قبول نیست، چنانکه نقل این مساله از آنها ذکر خواهد شد؛ و به این ترتیب همینکه حدیث ضعیفی در باب فضایل به آنها می‌رسد بدون اینکه این احتمال را بدهند شاید ضعف آن بسیار شدید یا موضوع و ساختگی باشد، بلافاصله بدان عمل میکنند؛ حال آنکه روایت چنین مواردی جایز نیست مگر با ذکر مرتبه‌ی حدیث و تحذیر از آن؛ چه برسد که بدان عمل گردد؛ و به این ترتیب دچار امر ممنوع نخست و افزون بر آن می‌شوند. در صورتی که اگر این مساله برای آنها بیان می‌گردید ان شاء الله بدان عمل نمی‌کردند([5]).

14- قاعدهی (عمل کردن به حدیث ضعیف) مطلق نیست

قاعدهی مورد ادعا مطلق و بدون قید نیست، بلکه از دو وجه حدیث و فقه مقید می‌باشد.

الف: قید حدیثی

از ناحیهی حدیث؛ به اتفاق آراء، مراد از «حدیث ضعیف» حدیثی است که ضعف آن شدید نباشد، چه برسد که موضوع باشد؛ چنانکه حافظ ابن حجر عسقلانی در رسالهی خود: «تبیین العجب فیما ورد فی فضل رجب» این مساله را بیان کرده است که اکنون آن را در کتابخانهام نمی‌یابم؛ لذا آن را با واسطه از شاگرد معتمدش حافظ سخاوی از وی نقل میکنم که در آخر کتابش «القول البدیع فی فضل الصلاة على الحبیب الشفیع» (ص 195- چاپ هند) بعد از نقل کلام نووی / می‌گوید که وی گفته است: «علما از محدثین و فقها و... گفتهاند: جایز، بلکه مستحب است در فضایل و ترغیب و تشویق و بیمدادن به حدیث ضعیف عمل شود به شرطی که موضوع و جعلی نباشد. اما در بخش احکام مانند حلال و حرام و معاملات و نکاح و طلاق و ... جز به حدیث حدیث صحیح و حسن عمل نمی‌شود، مگر جهت احتیاط در یکی از این موارد».

و از ابن العربی مالکی نقل شده که در این زمینه مخالفت نموده و گفته است: «بطور مطلق به حدیث ضعیف عمل نمیشود».

15- شرایط عمل به حدیث ضعیف نزد ابن حجر

حافظ سخاوی می‌گوید: «بارها از استادمان شنیدم که میگفت - و با خط خود برایم نوشته بود-:

همانا شرایط عمل به حدیث ضعیف سه مورد هستند:

شرط اول که مورد اتفاق علماست اینکه ضعف آن شدید نباشد؛ پس شامل روایت کذابین و متهمین به دروغگویی و کسانی نمی‌شود که غلطهای فاحش داشتهاند.

دوّم: باید در زیر مجموعهی یک اصل عام و شامل باشد، پس روایاتی را که در هیچ اصل و قاعدهای کلی قرار نمیگیرند شامل نمیشود.

سوّم: در وقت عمل کردن به آن نباید معتقد به ثبوت آن بود تا مبادا چیزی به پیامبر ج نسبت داده شود که گفتار او نیست.

گفت: دو قسمت آخر از ابن عبدالسلام و دوستش ابن دقیق العید نقل شده است و در مورد اول علائی اتفاق‌نظر در مورد آن را نقل کرده است».

16- شروط مذکور چه چیزی را در باب تمییز و غربال نمودن احادیث بر اهل علم واجب میکنند

میگویم: نزد هر عاقل و خردمندی معلوم است که این شرطها بر آگاهان به احادیث صحیح و نادرست، جدا کردن دو چیز برای مردم را واجب میگرداند:

اوّل: اینکه احادیث ضعیف را از احادیث صحیح جدا کنند تا کسانی که بدان عمل میکنند معتقد به ثبوت آنها نباشند تا مبادا دچار آفت دروغ بستن بر رسول الله ج شوند؛ چنانچه در کلام امام مسلم و غیره بیان شد.

دوّم: جدا کردن احادیث بسیار شدید از احادیثی که شدت ضعف آنها کمتر است. تا با عمل به حدیثی که ضعف آن شدید است در آفت مذکور گرفتار نشوند.

درحقیقت کمتر کسی در میان علمای حدیث- چه رسد به غیر آنها- نسبت به جدا کردن حدیث صحیح از ضعیف اهتمام جدّی داشته‌اند، مانند حافظ منذری / - با آنهمه تساهل که ذکر شد- و مانند حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب‌هایش و شاگردش حافظ سخاوی در کتابش «المقاصد الحسنة فی بیان کثیر من الأحادیث المشتهرة علی الألسنة» و غیره؛ و در عصر ما می‌توان به شیخ احمد شاکر / در تحقیق و تعلیقش بر مسند امام احمد / اشاره نمود که امروزه مانند ایشان بسیار اندک هستند؛ و بسیار کمتر از همهی اینها کسانی هستند که به جدا کردن احادیث بسیار ضعیف از احادیث دیگر عنایت داشته باشند. بلکه من کسی را نمیشناسم که در این زمینه متخصص باشد؛ با اینکه چنانکه پیش‌تر گفتم این از امور مهم است؛ و به نظرم آن نیز از عنایت ایشان به جدا کردن حدیث حسن از صحیح مهمتر است؛ چون جدا کردن احادیث حسن از صحیح فایده‌ی چندانی به دنبال ندارد. زیرا برای اثبات احکام هر دو نوع دلیل و حجت هستند، چنانکه پیش‌تر بیان آن گذشت؛ مگر در وقت تعارض و ترجیح که حدیث صحیح از حسن راجحتر می‌باشد، بر خلاف موضوع مورد نظر ما در باب فضایل که در آن به حدیث ضعیف عمل میشود نه به حدیث بسیار ضعیف؛ پس بیان این قسمت واجبتر است.

17- آنچه منذری در رابطه با سهلانگاری علما در باب احادیث ترغیب و ترهیب ذکر نموده و پاسخ آن

اگر گفته شود: این همه تفصیل و تشدید و سختگیری در روایت حدیث ضعیف چه دلیلی دارد؛ درحالی‌که منذری / در مقدمهی کتاب خود یادآور شده که: «علما به تساهل در مورد انواع احادیث ترغیب و ترهیب اجازه دادهاند، تا جایی که بسیاری از آنها حدیث موضوع را در این باب ذکر نموده‌اند بدون اینکه مرتبه‌ی آن را بیان کرده باشند؟

 در پاسخ به او میگویم: تساهلی که آن را جایز دانسته‌اند دو احتمال در مورد آن وجود دارد:

اوّل: اینکه ذکر احادیث همراه با ذکر سند آنها باشد. که در این روش اشکالی نیست؛ و بلکه این روشِ تمامِ محدثین سابق بوده که اولین کارشان در مسیر حفظ سنّت و احادیث آن، جمعآوری آنها از اساتیدشان همراه با اسانید بوده است. و کسانی‌از آنها که به شرح حال همه راویان از همه طبقات و راههای جرح و تعدیل و علل حدیث آگاهی کامل داشته باشد، میتواند تحقیق نموده و احادیث صحیح را از ناصحیح جدا کند؛ و جملهی معروف «قمِّش ثمَّ فتّش» (اول جمع کن، بعد تحقیق کن) به این موضوع اشاره دارد، پس جمعآوری حدیث از این باب است: (مَا لَا یَتِمُّ الْوَاجِبُ إلَّا بِهِ فَهُوَ وَاجِبٌ): (هرچیزی واسطهی انجام واجبی باشد واجب است).

بنابراین لازم است سخن سابق منذری در مورد علما بر این معنی حمل گردد، تا اولاً نسبت به ایشان حُسن ظن داشته باشیم و ثانیاً دلالت کلام حفاظ و علمای حدیث هم بر این است؛ علاوه بر آنچه مبنی بر رویه‌ی ایشان ذکر نمودیم. این امام احمد بن حنبل / است که میگوید: «هرگاه موضوع حلال و حرام به میان آمد، در مورد اسانید سختگیری میکنیم و اگر بحث مربوط به تشویق و بیم دادن باشد در مورد اسانید با تساهل برخورد می‌کنیم»([6]).

و این نصی است در تایید سخن ما؛ و نیز ابن الصلاح در «علوم الحدیث»(ص 113) می‌گوید: «نزد اهل حدیث و غیره تساهل در اسانید و روایت احادیثی که موضوع نیستند و از انواع احادیث ضعیف به شمار می‌روند جایز است، بدون اینکه به بیان ضعف آن توجه گردد؛ مگر در مواردی چون: صفات الله متعال و احکام شریعت از حلال و حرام و .. اما در موضوع پند و اندرز و بیان قصص و فضایل اعمال و سایر مسائل ترغیب و ترهیب که مربوط به احکام و عقاید نباشد، نقل حدیث ضعیف بدون بیان ضعف آن جایز است». در جملهی «تساهل در اسانید» تأمّل کنید؛ به خوبی صحت مطالبی که بیان کردیم روشن می‌شود. و سبب آن این است که: کسی که سند حدیث را ذکر میکند خود معذور و بری الذمه می‌باشد چون وی وسیله‌ای را مهیا نموده که هرکس در این علم تخصص داشته باشد، می‌تواند به مرتبه‌ی حدیث از نظر صحت و ضعف پی ببرد؛ بر خلاف کسی که اسناد آن را حذف می‌کند و هیچ توضیحی در مورد وضعیت حدیث نمی‌دهد و به این ترتیب علمی را کتمان می‌کند که ابلاغ آن بر او واجب است.  

18- رعایت ادب در روایت حدیث ضعیف نزد ابن صلاح

از این جهت ابن صلاح / به دنبال عبارت سابق می‌گوید: «هرگاه خواستی حدیث ضعیفی را بدون اسناد روایت کنی، نگو رسول الله ج چنین و چنان فرمود؛ و از الفاظی که قطعیتِ نسبتِ چنین روایتی را به پیامبر می‌رساند استفاده نکن؛ بلکه بگو:  از رسول الله ج چنین و چنان روایت شده، یا به ما چنین و چنان رسیده است... و این در مورد روایتی است که در صحت و ضعف آن تردید داری؛ و تنها زمانی می‌توانی بگویی: «رسول الله ج فرمودند» که صحت روایت مذکور برایت آشکار گردد»([7]).

19- باید به ضعف روایت تصریح شود

میگویم: پس ثابت شد وقتی اسناد حذف شود، باید ضعف حدیث بیان گردد، حتی اگر با ذکر اصطلاحاتی همچون (رُوی) باشد. امّا به نظرم امروز این مقدار کافی نیست، چون جهل و نادانی غالب است و کمتر کسی این مساله را در مورد کتاب‌های مولف می‌داند؛ همچنین اگر خطیب روی منبر بگوید: «از رسول الله ج چنین و چنان روایت شده (رُوِیَ)» مردم نمیدانند به ضعف حدیث اشاره شده است، پس حتماً باید به ضعف روایت تصریح شود، همچنانکه از علی بن ابیطالب س نقل شده که گفت: «حَدِّثُوا النَّاسَ بِمَا یَعْرِفُونَ، أَتُحِبُّونَ أَنْ یُکَذَّبَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ»: «احادیثی را برای مردم بیان کنید که میشناسند، آیا دوست دارید الله و رسولش تکذیب شوند».([8]).

چه زیبا گفته احمد شاکر در «الباعث الحثیث»(ص101): «به نظر من بیان ضعف حدیث ضعیف در هر حالی واجب است، چون عدم بیان این مساله، باعث می‌شود کسی که آن را میشنود و میبیند، گمان بَرَد صحیح است؛ خصوصاً وقتی که نقل کننده چنین روایتی از علمای حدیث و از مراجع باشد که در این موارد به آنها مراجعه می‌شود. و در مورد عدم اعتنا به روایت ضعیف، تفاوتی بین احادیث مربوط به احکام و فضائل اعمال و غیره نیست، بلکه فقط حدیثی حجت است که به طور صحیح از رسول الله روایت شده باشد چه حدیث از نوع صحیح باشد یا حسن».

میگویم: صورت دیگر کلام سابق منذری این است که احادیث ضعیف و حتی حدیث موضوع و جعلی هم بدون سند و بدون بیان حال ذکر شوند. به اعتقاد من هیچ عالم پرهیزگاری چنین سخنی نمیگوید، چون مخالفت آن با کلام سابق امام مسلم از نصوص قرآن و سنت مبنی بر تحذیر از روایت کسی که عادل نیست، محرز می‌باشد و اینکه در این زمینه تفاوتی میان احادیث مربوط به احکام و ترغیب و ترهیب و .. نیست؛ و کلام سابق مسلم در این زمینه صریح می‌باشد.

20- امام مسلم راویت کردن از راوی ضعیف را بدون بیان حال او، گناه دانسته است حتی اگر روایت وی از باب ترغیب و ترهیب باشد

صریحتر از این، کلام او بعد از بحث مهمّی است که در رابطه با واجب بودن بیان معایب راویان حدیث و ذکر اقوال ائمه در این زمینه ارائه نموده است. چنانکه در (1/ 29) می‌گوید: «علما کشف معایب راویان حدیث و ناقلان اخبار را بر خود لازم دانسته و به آن فتوا دادهاند، چون خطر بزرگی را به همراه دارد، زیرا اخبار و روایات در امر دین موجب حلال کردن و حرام کردن یا امر و نهی یا ترغیب و ترهیب میشوند، لذا اگر راوی منبع صداقت و امانتداری نباشد، اگر کسی که این راوی را میشناسد از وی برای کسی که او را نمی‌شناسد حدیث نقل کند، با این کار مرتکب گناه شده است؛ و به عوام مسلمان خیانت کرده، زیرا در مورد برخی از شنوندگان این اخبار هیچ تضمینی در مورد عمل نکردن به این اخبار نیست چه بسا به همه‌ی آنها یا بخشی از آنها عمل کنند. حال آنکه اکثر این اخبار اکاذیبی باشند که هیچ اصل و اساسی ندارند. و این درحالی است که روایات صحیح که توسط راویان موثق و مورد اطمینان روایت شدهاند بسیار بیش از آن هستند که چاره‌ای نباشد جز نقل روایات راویانی که ثقه نیستند؛ و من بر این باورم کسانی که به این احادیث ضعیف و اسانید مجهول اعتماد می‌کنند با دانستن ضعف و سستی که در این اخبار وجود دارد، دیگر به آنها توجهی نمی‌کنند. اما انگیزهی کسانی که چنین احادیثی روایت میکنند و آنها را معتبر تلقی مینمایند این است که نزد عوام الناس خود را مطرح کنند و مردم بگوید: شگفتا چقدر فلانی حدیث جمعآروی کرده...! و هرکس با این روش علمآموزی و دانشاندوزی کند و این راه را بپیماید، سهمی در آن ندارد و نام جاهل بر او برازنده‌تر از این است که به علم نسبت داده شود».

21- فرجام تساهل در روایت احادیث ضعیف و کتمان بیان ضعف آنها

حقیقت امر این است که تساهل علما در روایت حدیث ضعیف و سکوت از بیان حقیقت چنین روایاتی، از بزرگ‌ترین عوامل بدعتگذاری مردم در دین می‌باشد،‌ چون امروزه پایهی بسیاری از عباداتی که مردم مشغول آنها هستند همین احادیث واهی و موضوع و ساختگی است، مانند توسعه [= گشاده‌دستی] در روز عاشوراء (حدیث شماره 617 و 618) «ضعیف الترغیب»؛ و احیای شب نیمهی شعبان و روزه همان روز، حدیث (624) و موارد دیگری که تعدادشان بسیار زیاد است و در کتابم «سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة وأثرها السیء فی الأمة» به آنها پرداخته شده است. اما چیزی که ایشان را در نقل چنین اخباری تشویق نموده، قاعدهی مورد ادعا مبنی بر جواز عمل به احادیث ضعیف در باب فضایل اعمال می‌باشد؛ غافل از اینکه علمای محقق این قاعده را مقید به دو قید بیان داشته‌اند:

یکی قید حدیثی که تفصیل آن بیان گردید که خلاصه آن چنین است: هرکس میخواهد به حدیث ضعیف عمل کند، لازم است به ضعف آن آگاه باشد، زیرا در صورتی که ضعف آن شدید باشد عمل کردن به آن درست نیست. و اگر اهل علم به وظیفهی خود در این راستا عمل میکردند تا این حد احادیث ضعیف بین مردم پخش نمیشد.

ب- قید فقهی

اما قید دیگر و آن قید فقهی می‌باشد؛ که نوبت به بحث از آن رسیده است؛ بنابراین میگویم: حافظ ابن حجر در بیان شرط دوّم نقل حدیث ضعیف بدان اشاره کرده، آنجا که گفت: «باید حدیث ضعیف تحت یک اصل عام جای داشته باشد..».

اما درحقیقت این قید کافی نیست، چون غالب بدعتها تحت یک اصل عام قرار میگیرند ولی با این وجود مشروع نیستند؛ و این همان است که امام شاطبی آن را بدعت اضافی نامیده است؛‌ بدیهی است که حدیث ضعیف برای اثبات مشروع بودن بدعت کافی نیست، پس باید این مساله مقید به قید و شرطی دقیقتر از این باشد، مثلا گفته شود: «باید مشروعیت عمل به آن حدیث ضعیف با دلیل قاطع دیگری ثابت شده باشد؛ دلیل دیگری که صلاحیت دلیل شرعی بودن را داشته باشد؛ در این حالت، تشریع با حدیث ضعیف ممکن نخواهد بود بلکه نهایتا کارکرد حدیث ضعیف تشویق بیشتر به عمل مورد نظر در روایت می‌باشد و انسان را بیش از پیش بدان راغب می‌گرداند به گونه‌ای که اگر این حدیث ضعیف روایت نمی‌شد چنان به مضمون آن عمل نمی‌کرد.

شیخ الاسلام ابن تیمیه / در «مجموع الفتاوی»(1/ 251) می‌گوید: «چون اگر عملی بنا بر دلیلی شرعی مشروع باشد و در فضیلت آن حدیثی روایت شود که دروغ بودنش معلوم نیست، می‌تواند پاداشی که [در حدیث مورد نظر در فضل آن عمل مشروع] ذکر شده، حق و قطعی باشد؛ و هیچیک از ائمه نگفتهاند: جایز است با حدیث ضعیف حکم واجب یا مستحب در مورد چیزی صادر کرد؛ و هرکس چنین بگوید با اجماع مخالفت کرده است».

22- سخن ابن تیمیه حاکی از آن است که به مجرد وجود حدیث ضعیف در باب فضایل، نمیتوان چیزی را مستحب شمرد

شیخ الاسلام / در جایی دیگر از «مجموعة الفتاوی» (18/ 65-68) به صورت مفصّل به این مساله پرداخته است؛ تفصیلی که از عالم دیگری ندیدهام؛ لذا بر خود لازم میدانم آن را به خوانندگان تقدیم کنم،‌ چراکه علم و فوایدی به همراه دارد.  

شیخ الاسلام بعد از یادآور شدن قول سابق امام احمد / می‌گوید: «اینکه علما معتقد به عمل به حدیث ضعیف در باب فضایل اعمال هستند به این معنی نیست که می‌توان با حدیثی که قابل احتجاج نیست، استحباب چیزی را ثابت نمود. چراکه "استحباب" حکمی شرعی می‌باشد که جز با دلیل شرعی ثابت نمی‌شود؛ و هرکس بدون دلیل شرعی در مورد خداوند متعال خبر دهد که فلان عمل را دوست دارد درواقع دست به تشریع در دین زده که خداوند متعال به آن اجازه نداده است؛ و این همچون اثبات وجوب یا تحریم می‌باشد؛ و بر این اساس است که علما در باب استحباب اختلاف کرده‌اند چنانکه در موارد دیگر اختلاف نموده‌اند؛ بلکه آن در اصل دین مشروع می‌باشد».

23- مراد علما از عمل به حدیث ضعیف در فضایل اعمال

مراد علما از «عمل به حدیث ضعیف در باب فضایل» این است که اصل آن عمل با نص صریح یا اجماع ثابت باشد؛ چه عمل مورد نظر از جمله مواردی باشد که خداوند متعال آن را دوست دارد یا اینکه عملی باشد که خداوند متعال آن را نپسندیده و نسبت به آن کراهیت دارد؛ مانند تلاوت قرآن، تسبیح، دعا، صدقه، آزادکردن برده، نیکی کردن با مردم، ناپسند بودن دروغ و خیانت و امثال آن. پس هرگاه حدیثی در رابطه با فضیلت برخی اعمال مستحب و پاداش آنها و مکروه بودن برخی اعمال و کیفر آنها، یا در رابطه با مقدار پاداش و انواع آن روایت شد که ما موضوع و جعلی بودن آن را نمی‌دانیم، روایت آن و عمل بدان جایز می‌باشد؛ به این معنا که: نفس انسان به آن پاداش امیدوار باشد، یا از آن کیفر بیم داشته باشد، مانند مردی که میداند بازرگانی سودآور است،‌ امّا به او ابلاغ میشود که بسیار سودآور است؛ این خبر اگر درست باشد برایش نفع دارد و اگر دروغ باشد زیانی برای او ندارد.

24- مثال عمل به حدیث ضعیف با رعایت شرط آن

مثال آن ترغیب و بیم دادن با روایات اسرائیلی و خواب و رؤیا و سخنان سلف صالح و علما و غیره می‌باشد که به تنهایی برای اثبات حکم شرعی کافی نیستند، نه برای اثبات مستحب بودن چیزی و نه هیچ حکم دیگری؛ اما جایز است جهت تشویق و بیم دادن و امیدوار کردن و ترساندن در مواردی ذکر شوند که با دلایل شرعی، حُسن و قبح آنها دانسته شده است؛ که در این‌صورت سودمند افتاده و ضرری ندارند. و یکسان است فی نفس الامر حق باشد یا باطل؛ لذا آنچه باطل و جعلی بودنش دانسته شود توجه به آن جایز نیست چراکه دروغ هیچ سودی دربرندارد؛ و اگر صحیح بودن آن ثابت گردد، بر مبنای آن احکام ثابت می‌گردد؛ و اگر هر دو احتمال در مورد آن وجود داشته باشد، به دلیل امکان درستی آن و مضر نبودنش چنانچه دروغ باشد، روایت می‌شود. و اینکه امام احمد می‌گوید: «هرگاه موضوع ترغیب و ترهیب به میان آمد، تساهلانه با اسانید برخورد میکنیم...» منظورش این است که حدیث را با اسناد نقل میکنیم اگرچه راوی آن از جمله راویان موثق نباشد. همچنین همه کسانی که گفتهاند: در فضایل اعمال به حدیث ضعیف عمل میشود، مرادشان عمل به اعمال نیکی است همچون تلاوت و ذکر و پرهیز از کارهای زشتی است که در چنین احادیثی به آنها اشاره شده است.

و نظیر این، حدیثی است که بخاری / از عبدالله بن عمرو روایت کرده که رسول الله ج فرمودند: «بَلِّغُوا عَنِّی وَلَوْ آیَةً، وَحَدِّثُوا عَنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلاَ حَرَجَ، وَمَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّدًا، فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ»: «از من روایت کنید حتی اگر آیهای باشد؛ و از بنیاسرائیل هم نقل کنید و اشکالی ندارد؛ و هرکس عمداً بر من دروغ ببندد، پس باید جای خود را در آتش آماده ببیند».

و در حدیث صحیح دیگری می‌فرماید: «إِذَا حَدَّثَکُمْ أَهْلُ الْکِتَابِ فَلَا تُصَدِّقُوهُمْ وَلَا تُکَذِّبُوهُمْ»: «هرگاه اهل کتاب روایتی را برای شما نقل کردند نه آنها را تصدیق و نه تکذیب کنید». رسول الله ج اجازهی روایت از اهل کتاب را داده، ولی با این وجود از تصدیق و تکذیب آنها بازداشته است. بنابراین اگر در روایت از آنها به صورت مطلق، فایده‌ای می‌بود بدان اجازه نمی‌داد، بلکه بدان امر می‌کرد و اگر به مجرد اخباری که گزارش می‌دادند تصدیق می‌شدند، از تصدیق آنها نهی نمی‌شد؛ پس نفوس از آنچه گمان صدقش را می‌دهد در مواردی بهره‌مند می‌گردد.

25- بر مبنای احادیث فضایل مقدار و تعیین حدود جایز نیست

هرگاه احادیث ضعیف در باب فضایل، بیانگر مقدار و حدود باشند مانند نماز خواندن در وقت مشخص با قرائت آیاتی مشخص یا به صفتی معین، چنین کاری جایز نیست؛ زیرا مستحب بودن چنین وصف معین و مشخصی با دلیل شرعی ثابت نیست؛ بر خلاف اینکه مثلا روایت شود: «هرکس وارد بازار شود و لا اله الا الله بگوید ... چنین و چنان پاداشی برای او خواهد بود».([9]) چراکه ذکر خداوند در بازار مستحب است، چون از مصادیق ذکر الله در میان غافلان می‌باشد همانگونه که در حدیث معروف آمده: «ذَاکِرُ اللَّهِ فِی الْغَافِلِینَ، کَالشَّجَرَةِ الْخَضْرَاءِ بَینَ الشَّجَرِ الْیَابِسِ»: «کسی که در بین غافلان ذکر خداوند متعال می‌کند مانند درختی سبز در بین درختان خشک است»[10]. اما در نظر گرفتن ثوابی که برای آن روایت شده، ثبوت و عدم ثبوت آن ضرری نمی‌رساند. و از این قبیل است حدیثی که ترمذی روایت کرده است: «مَنْ بَلَغَهُ عَنِ اللَّهِ شیء فیه فَضْلٌ، فَعَمِلَ بِه رَجاء ذَلِک الفَضل، أعطاهُ الله ذَلِک وإن لَم یَکُن ذَلِک کَذَلِک»: «هرکس از جانب الله متعال چیزی به او رسد که فضلی را دربردارد و او به امید آن فضل بدان عمل کند، خداوند متعال آن‌را به وی عطا می‌کند هرچند چنان نباشد»[11].

خلاصهی مطلب اینکه برای ترغیب و تشویق به انجام کار نیک، یا بیم دادن و ترسانیدن از کار بد، حدیث ضعیف به کار برده میشود، نه برای اثبات حکم استحباب، اما اعتقاد به مقدار پاداش و سزا دلیل شرعی میخواهد.

26- خلاصهی سخن ابن تیمیه / در مورد عمل به حدیث ضعیف در باب فضایل

آنچه ذکر شد همگی کلام شیخ الاسلام ابن تیمیه / بود که خداوند متعال به او پاداش نیک عنایت فرماید؛ میتوان مبحث شیخ الاسلام را به این ترتیب خلاصه نمود که حدیث ضعیف دو حالت دارد:

حالت اوّل: اگر در حدیث ضعیف دربارهی عملی که مشروعیت آن با دلیل شرعی ثابت شده، پاداش ذکر شده بود، عمل کردن به آن جایز است، به این معنی که نفس به پاداشی که در حدیث ذکر شده امیدوار باشد، مانند تهلیل (لا اله الا الله) گفتن در بازار بر فرض اینکه حدیث نزد وی ثابت نباشد که پیش‌تر نظر ما را در این مورد دانستی.

دوّم: اینکه حدیث ضعیف متضمن عملی باشد که با دلیل شرعی ثابت نیست؛ و برخی از مردم گمان برند آن عمل مشروع است؛ عمل کردن به این نوع حدیث ضعیف جایز نیست که بعداً‌ مثالهای دیگری برای آن ذکر خواهد شد. عالم اصولی، محقق، امام ابواسحاق شاطبی غرناطی هم در کتاب ارزشمند خود «الإعتصام» موافق این رأی بوده و با بیان روشن و قوی و عالمانه در فصلی با عنوان "بیان راه و روش منحرفین از راه راست" با استدلال به کتاب و سنت به این مسأله پرداخته است و یادآور شده این راه‌ها بسیار زیاد است چنانکه قابل شمارش نیستند؛ و همه روزه رو به افزایش هستند. و ممکن است بعداً دلایل دیگری را هم پیدا کنند، خصوصاً به وقت افزایش جهل و کمبود علم و دخالت کسانی در این زمینه که از مرتبه اجتهاد بسیار فاصله دارند؛ در این‌صورت راههای انحراف از دین واقعی، چنان متعدد خواهد شد که قابل شمارش نخواهد بود؛ و در (1/ 229) می‌گوید:‌ «لیکن ما چند صورت کلی از آنها را ذکر میکنیم که بقیه بر آنها قیاس شوند».

27- یکی از روشهای اهل بدعت تکیه بر احادیث واهی است

یکی از روش‌های اهل بدعت تکیه بر احادیث واهی، جعلی و ساختگی است که به دروغ به رسول الله ج نسبت داده شده‌اند و متخصصان علم حدیث آنها را از اساس نپذیرفتهاند مانند روایت سرمه زدن به چشم در روز عاشورا و احترام خروس سفید و خوردن بادمجان با نیت آن([12]) و اینکه رسول الله ج در وقت شنیدن (ذکر خدا) چنان به وجد و جنب و جوش می‌آمده که ردایش از شانه می‌افتاد([13]) و مواردی شبیه این... امری واضح و روشن است که در تشریع اسلامی چنین روایاتی مبنای هیچ حکمی قرار نگرفته و هرگز در باب تشریع جای نمی‌گیرند. و هرکس بر مبنای چنین روایاتی حکمی صادر کند، جاهل است و در نقل علم به خطا رفته است؛ لازم به ذکر است که از هیچیک از علمایی که در مسیر علم و سلوک مورد اعتماد و اعتبار هستند، استدلال به چنین مواردی نقل نشده است.

و از آنجا که در سند حدیثِ حَسَن راوی وجود ندارد که با جرحی متفق علیه معیوب و مجروح تلقی گردد، برخی از علما به حدیث حسن عمل کرده‌اند چراکه نزد محدثین حدیث حسن به حدیث صحیح ملحق می‌گردد. و برخی از آنها فقط به این علت به حدیث مرسل عمل کرده‌اند که به حدیث صحیح ملحق شده است با این توضیح که شخص ذکر نشده در اسناد مانند افراد ذکر شده بوده و عادل و معتبر بوده است([14]). اما مرتبه‌ی پایینتر از این به هیچ وجه نزد علمای حدیث قابل قبول نیست. و اگر علمای اسلام هر نوع روایتی را از هر شخصی پذیرفته بودند، دیگر بررسی راویان از لحاظ جرح و تعدیل هیچ معنایی نداشت، با اینکه همگی بر این جرح و تعدیل راویان اجماع دارند. همچنین اگر هر روایتی را قبول میکردند اسناد هیچ معنایی نداشت؛ و بر این اساس است که اسناد را از دین شمرده‌اند. و منظور ایشان از جملات «حدثنی فلان عن فلان» عبث و بیمعنی نیست، بلکه به این ترتیب این مساله را القا می‌کنند: راویانی که از آنها نقل روایت نمودند شناخته شده هستند تا از افراد مجهول و ناشناخته و متهم و مجروح روایتی قبول نشود؛‌ و فقط از افراد معتمد و موثق روایت گردد؛ چون باید با ظن غالب و بدون شک و تردید روح مسأله بر این اعتقاد استوار باشد که رسول الله ج چنین فرموده، تا بتوانیم در باب شریعت به آن اعتماد کنیم و آنها را مبنای احکام قرار دهیم. اما ظن غالب در مورد احادیث ضعیف بر این نیست که کلام رسول الله ج باشند، بنابراین ممکن نیست چنین احادیثی زیربنای احکام قرار گیرند چه برسد به روایات معروف دروغین؟! آری، انگیزهی بیشتر کسانی که به چنین اکاذیبی اعتماد می‌کنند پیروی از هواهای نفسانی است چنانچه گذشت».

28- طرح یک اشکال پیرامون شرط صحت در احادیث ترغیب

سپس می‌گوید: «اگر گفته شود: آنچه ذکر شد، درحقیقت رد عملکرد پیشوایانی است که به احادیثی اعتماد کرده‌اند که به درجه‌ی صحت نرسیده‌اند. همچنان که این امامان و پیشوایان به مبحث شرط بودن صحت اسناد تصریح کرده‌اند همچنین به این مساله تصریح داشته‌اند که در باب نقل احادیث با موضوعیت ترغیب و ترهیب اعتماد به صحت اسناد شرط نیست؛ اما اگر این مساله مورد توجه قرار گیرد بهتر است و در غیر این‌صورت اشکالی متوجه کسی که آنها را نقل کند و به آنها اعتماد نماید، نیست. ائمه نیز چنین عمل کرده‌اند مانند مالک در «الموطأ»، ابن مبارک در «رقائق»، ابن حنبل در «رقائق»، سفیان در «جامع الخیر» و ... . تمام روایاتی که در این کتاب‌ها نقل شده‌اند از باب ترغیب و ترهیب می‌باشند؛ و چون اعتماد به چنین مواردی جایز باشد، نیز اعتماد به موارد مشابه که درواقع به این باب [ترغیب و ترهیب] بازمی‌گردد، جایز خواهد بود. مواردی چون نماز رغائب و معراج و شب نیمهی شعبان و شب نخستین جمعهی ماه رجب و روزهی ماه رجب و بیست و هفتم آن و موارد مشابه؛ چراکه همه این موارد در باب ترغیب و تشویق به عمل صالح می‌باشند و از طرفی نماز در اصل امری ثابت و مشروع می‌باشد و همچنین روزه و نماز شب؛ همه‌ی این موارد به خیری باز می‌گردد که فضیلت آن به طور خاص نقل شده است. و چون این مساله ثابت گردد، هرآنچه فضیلتش در احادیث نقل شده است، از باب ترغیب می‌باشد بنابراین در هیچیک از آنها گواهی اهل حدیث به صحت اسناد لازم نیست برخلاف مواردی که در باب احکام می‌باشد.

بنابراین این وجه استدلال از طریق راسخان در علم می‌باشد نه کسانی که در قلوب‌شان زیغ و کجی است؛ چنانکه میان احادیث احکام و احادیث ترغیب و ترهیب تفاوت قائل شده‌اند؛ به این‌صورت که در باب احادیث احکام، صحت آنها را شرط قرار دادند و در باب ترغیب و ترهیب این شرط را قائل نشدند!

29- پاسخ اشکال با تفصیل علمی دقیق

پاسخ: آن تساهلی که علمای حدیث در رابطه با احادیث ترغیب و ترهیب ذکر کردهاند با مسألهی مورد نظر ما سازگار نیست؛ و توضیح آن از این قرار است:

عمل مورد بحث ما چند قسمت است:

1-   اصل آن عمل به صورت مجمل و مفصّل در نص بیان شده باشد.

2-   یا عمل مورد نظر نه به صورت مجمل و نه مفصّل در نص بیان نشده باشد.

3-   یا به صورت مجمل و نه مفصل در نص بیان شده است.

قسمت اول: در صحت آن هیچ اشکالی نیست. مانند نمازهای واجب و نمازهای سنت و نوافل؛ و نیز روزههای واجب یا سنت معروف، به شرطی که بدون افزایش و کاهش به همان صورت که در نص وارد شده انجام شوند؛ مانند روزهی عرفه و نماز وتر و نماز کسوف؛ زیرا نص صریح دربارهی اینها طبق شرط مذکور وارد شده است؛ و به این ترتیب حکم واجب یا سنت و مستحب آن ثابت میشود؛ حال اگر در چنین مواردی احادیثی وارد شود که مردم را به انجام آنها تشویق نموده یا در مورد ترک نمودن فرضی از آنها هشدار دهد و این احادیث به درجه‌ی صحت نرسیده باشند و از جمله احادیث ضعیفی نباشند که نزد هیچیک از علمای حدیث مورد قبول نباشند و نیز موضوع و جعلی نباشند، در این‌صورت ذکر آنها و هشدار دادن و تشویق نمودن با آنها بعد از ثبوت اصل آنها از طریق صحیح، اشکالی ندارد.

قسمت دوّم: آشکار است که چنین عملی صحیح نیست؛ و عین بدعت و نوآوری در دین می‌باشد. چون مبنای چنین اعمالی رأی و نظر متکی بر هوای نفس می‌باشد و بدترین بدعت همین است، مانند رهبانیتی که در اسلام هیچ جایگاهی ندارد؛ و نیز مانند اخته کردن خود از بیم ارتکاب فسق و فجور جنسی و ایستادن در آفتاب به نیت عبادت، یا روزهی سکوت؛ تشویق و ترغیب به چنین اعمالی که هیچ پایه و اساسی در دین ندارند صحیح نیست. و اصلی ندارند که به عملی مانند آنها تشویق گردد یا از مخالفت با آن تحذیر گردد.

سوّم: شاید گمان شود که این قسمت هم مانند قسمت اوّل است؛ از این جهت که هرگاه در مجموع، اصل یک عبادت ثابت شود، پس بیان تفاصیل آن از طریق روایاتی که فاقد شرط صحت هستند، میسر می‌باشد؛ چنانکه نماز نفل بطور مطلق و بدون قید مشروع است، پس چون روایتی در ترغیب و تشویق به نمازِ شبِ نیمه‌ی شعبان روایت گردد، اصل ترغیب به نماز نافله آن را پوشش داده و از آن حمایت می‌کند و همچنین چون اصل روزه از نصوص ثابت است، به همین ترتیب باعث ثبوت روزه‌ی روز بیست و هفتم رجب می‌گردد. و به همین ترتیب موارد مشابه چنین خواهد بود.

امّا اینگونه نیست که پنداشتهاند؛ زیرا لازمه‌ی ثبوت عملی به صورت مجمل، اثبات تفصیلی آن نیست. به عنوان مثال لازمه‌ی ثبوت مطلق نماز، اثبات نماز ظهر و عصر یا وتر و دیگر نمازها نیست تا اینکه نصی خاص در مورد آن وجود داشته باشد. همچنین لازمه‌ی ثبوت مطلق روزه، اثبات روزه‌ی رمضان یا عاشورا یا شعبان یا روزه‌های دیگر نیست تا اینکه با دلیل صحیح به تفصیل بیان شوند. پس از این است که به احادیث وارده در بخش ترغیب و ترهیب نسبت به این عمل خاص که با دلیل صحیح ثابت است، پرداخته می‌شود.

و دلیل این امر آن است که تفضیل (برتری دادن) روزی از روزها یا زمانی از زمان‌ها با اختصاص دادن عبادتی به آن، متضمن حکم شرعی خاصی در مورد آن می‌باشد چنانکه این مساله در مورد عاشورا یا عرفه یا شعبان ثابت است – و این مزیتی علاوه بر ثبوت مطلق روزه‌ی نفلی می‌باشد – و به این ترتیب برای روزه‌ی این روزها مزیتی علاوه بر روزهای دیگر ثابت شده است؛ و این مزیت اقتضای مرتبه‌ای از احکام بالاتر از جز آن (مطلق روزه‌ی نافله) دارد چنانکه از مطلق مشروعیت نماز، نماز نافله[15] فهمیده نمی‌شود. چراکه مطلق مشروعیت اقتضا می‌کند که پاداش هر نیکی ده برابر تا هفتصد برابر آن محسوب شود. حال آنکه روزه‌ی روز عاشورا مقتضی بخشش گناهان سال قبلش می‌باشد که این امری افزون بر مطلق مشروعیت است؛ و روند آن مفید مزیت در مرتبه می‌باشد و این به حکم بازمی‌گردد. بنابراین اقتضای این ترغیب خاص، مرتبه‌ای در نوعی از امر مندوب خاص می‌باشد. لذا جهت اثبات حکم باید به احادیث صحیح مراجعه نمود چنانکه بنا بر قول خودشان: «احکام جز از طریق صحیح ثابت نمی‌شوند». و بدعت‌هایی که برای اثبات ماهیت آنها به احادیث غیر صحیح استدلال می‌شود باید در آنها زیادتی افزون بر موارد مشروع وجود داشته باشد مانند مقید بودن به زمانی یا تعدادی یا کیفیتی؛ و به این ترتیب لازم است احکام این زیادات از طریق غیر صحیح ثابت باشند و این امری است که با آنچه علما مقرر داشته و اساس قرار دادند در تناقض است.

و گفته نمی‌شود: مراد آنها فقط احکام مربوط به وجوب و تحریم بوده است. چراکه ما می‌گوییم: این قضاوت بدون علم است بلکه در احکام پنجگانه، همانگونه که حکم وجوب جز با دلیل صحیح ثابت نمی‌شود [همچنین احکام دیگر مانند مستحب جز با دلیل صحیح ثابت نمی‌شوند][16]. پس هنگامی که حکم ثابت شد، اثبات آن در احادیث ترغیب و ترهیب نیز میسر خواهد بود و مشکلی ایجاد نمی‌کند.

30- خلاصهی کلام امام شاطبی /

به هر روی: «هر خبری که در آن به امری تشویق شده باشد، اگر حکم یا مرتبه‌اش در میان امور مشروع از طریق صحیح ثابت شده باشد، تشویق به آن امر از طریق روایت غیر صحیح جایز بوده [و جهت ترغیب بیشتر، از ضعف روایت چشمپوشی میشود].  اما اگر حکم آن فقط با روایت حاوی معنای تشویق و ترغیب ثابت گردد، حتما باید شرط صحت در آن رعایت گردد، در غیر این‌صورت خارج از راه و روش علمای راسخ در دین می‌باشد. جمع زیادی از کسانی که ادعای علم فقه کردهاند و با ادعای رتبه‌ی خواص خود را از رتبهی عوام جدا دانسته‌اند، در این مساله مرتکب اشتباه شدهاند. و اصل این اشتباه ناشی از عدم فهم کلام محدثین در هر دو مورد است؛ و توفیق فقط از جانب خداوند است».

مطالب فوق همگی سخنان شاطبی / می‌باشد که کاملاً با سخنان شیخ الاسلام ابن تیمیه / هماهنگ است؛ نکتهی جالب اینکه یکی اهل شرق و دیگری اهل مغربزمین است اما با وجود فاصله‌ی زیادی که میان آنها وجود دارد، منهج علمی صحیح آنها را هماهنگ کرده است.

31- دشواری تشخیص حدیث ضعیفی که از لحاظ حدیثی و فقهی عمل به آن جایزمیباشد

خوانندهی گرامی، بعد از آنکه شرط فقهی جواز عمل به حدیث ضعیف ذکر شد و قبلاً شرط حدیثی مبنی بر اینکه نباید ضعف آن شدید باشد، مطرح گردید، به این مساله پی خواهی برد که بر حافظ منذری لازم بود احادیث ضعیف، بسیار ضعیف و موضوع را از یکدیگر جدا کند و هریک از احادیث ضعیف کتابش را در یکی از این سه مرتبه قرار دهد نه اینکه به طور مجمل احادیث ضعیف را با صیغه‌ی (رُوِیَ) آغاز کند؛ تا مبادا یکی از خوانندگان به حدیثی عمل کند که واهی و موضوع بوده است. و به این ترتیب دچار امر ممنوعی گردد که پیش‌تر بیان آن گذشت هرچند از فقها باشد.  

این از ناحیه‌‌ی حدیثی بود، اما از لحاظ فقهی بر کسی پوشیده نیست که تشخیص آن دسته از احادیث که جایز است به آنها عمل شود از حدیثی که عمل به آن جایز نیست جز برای محدثین فقیه که نسبت به قرآن و سنّت صحیح آگاهی کامل دارند میسر نیست که البته تعداد آنها بسیار اندکاند! به همین علت به نظر من مقولهی جواز عمل به احادیث ضعیف با رعایت دو شرط سابق، امری نظری بوده و نسبت به عموم مردم امری غیر عملی و قابل قبول نیست، زیرا چگونه میتوانند حدیث ضعیف را از حدیث بسیار ضعیف تشخیص دهند؟ و از کجا تشخیص دهند که عمل به کدام حدیث از نگاه فقهی جایز و عمل به کدامیک ناجایز است؟ بنابراین عملا این مساله به قول ابن العربی باز می‌گردد که می‌گوید: «مطلقا به حدیث ضعیف عمل نمی‌شود». و همین است ظاهر قول ابن حبان: «چراکه آنچه راوی ضعیف روایت می‌کند با آنچه روایت نمی‌کند، در حکم یکسان هستند»([17]).

و این همان دیدگاهی است که عامهی مردم را به آن توصیه میکنم و در مقدمهی کتابم «صحیح الجامع الصغیر و زیادته» و «ضعیف الجامع» (ص 51) بدان سفارش کرده‌ام.

32- مثالی از واقعیتی که برای برخی فقها رخ داده است

اشکالی ندارد برای خواننده مثالی جهت توجیه و بیان پیچیدگی و دشواری این مهم ارائه گردد. مثالی از کسانی که به فقه پرداخته‌اند چه رسد به دیگران. انس در حدیث صحیح روایت می‌کند: «کسی نزد صحابه محبوب‌تر از رسول الله ج نبود؛ با این همه هرگاه او را می‌دیدند برای او برنمی‌خاستند چون می‌دانستند این کار را نمی‌پسندد». این خبر را ترمذی و دیگران روایت کرده‌اند. شیخ علی قاری در «شرح الشمائل»(2/ 169) با استدلال به این روایت می‌گوید: "برخاستن متعارف امروزی سنت نیست». و از ابن حجر هیتمی خلاف این مساله را روایت کرده و آن را غریب شمرده است. سپس می‌گوید: "اما این قول ابن حجر مردود است که می‌گوید: «این حدیث که هرگاه عکرمه بن ابوجهل و عدی بن حاتم نزد رسول الله ج می‌رفتند ایشان برای آنها برمی‌خاست، مذهب ما را مبنی بر مستحب بودن قیام برای صاحب فضیلتی که وارد می‌شود، تایید می‌کند چه فضیلت وی از باب نسب باشد یا علم یا شایستگی یا صداقت(!)؛ و ضعف این دو روایت مانع استدلال به آنها در اینجا نمی‌شود. بر خلاف کسانی که در این مورد دچار وهم و گمان شده‌اند. چون به اتفاق در باب فضایل اعمال به حدیث ضعیف عمل می‌شود. بلکه چنانکه نووی می‌گوید در این زمینه اجماع می‌باشد»". چون به حدیث ضعیف در باب فضایل اعمال معروف در کتاب و سنت عمل می‌شود، اما جهت اثبات خصلتی مستحب به آن استدلال نمی‌شود). بنگر چگونه شیخ قاری، هیتمی را مورد تخطئه قرار می‌دهد درحالی‌که وی از بزرگ‌ترین فقهای متاخرین شافعیه در تطبیق قاعده‌ی مذکور می‌باشد. پس وضعیت عموم مردم در این زمینه چگونه خواهد بود؟ و هرکس خواهان مثالهای بیشتری در این زمینه می‌باشد به کتاب «سلسلة الأحادیث الضعیفة و الموضوعة و أثرها السئ فی الأمة» مراجعه کند و در آن شاهد عجایب شگفتآوری باشد؛ به عنوان مثال بنگر به احادیث شماره (372 و609 و872 و922 و928 و944).

33- آغاز غربال و تمییز احادیث صحیح «الترغیب» از ضعیف آن

به دلیل همه مواردی که گذشت، مدتی مدید عزم و تلاشم را متوجه این مساله نمودم که بخش عمده‌ای از وقت و توانایی‌ام را صرف خدمت به کتاب «الترغیب و الترهیب» حافظ منذری کنم که بیشتر آن باید صرف جدا کردن احادیث صحیح از احادیث ضعیف با روشی دقیق و واضح و به دور از هرگونه پوشیدگی گردد.

تاریخ شروع این پروژه تقریباً به پیش از بیست و پنج سال قبل بازمیگردد؛ زمانی که در یکی از مراحل دعوت بسوی قرآن و سنت تصمیم گرفتم کتاب «الترغیب» را به برادران سلفی در سوریه درس بدهم تا آنها را با نوع خاصی از احادیث رسول الله ج آشنا کنم، چراکه امروزه به سبب جهل و نا آگاهی قلب مسلمانان نسبت به سنت رسول الله ج بطور عام و نسبت به این نوع احادیث بطور خاص، دچار قسوت و سختی شده است. به این امید که قلبهای‌شان با شناخت و آشنایی نسبت به سنت به رقت و نرمی بگراید و به این ترتیب بر اطاعت خود از الله متعال بیفزایند و بر اشتیاق آنها نسبت به پاداش الهی افزوده گردد و از معصیت و نافرمانی او تعالی دوری نموده و از آنچه برای نافرمانان آماده کرده بترسند.

34- روش من در جداکردن و تدریس احادیث ترغیب

از همان اوان جوانی به فضل خداوند در قلبم این باور مستقر شده بود که نشر و اشاعهی احادیث ضعیف و منکر در میان امّت جایز نیست، حتی اگر در باب ترغیب و ترهیب باشد؛ و نباید در مورد روایت آنها برای طلاب و دیگران تساهل به خرج داد؛ چنانکه روش عموم سخنرانان و مدرسین و مرشدین و واعظین است؛ و در این مسأله تحت تأثیر سخنان ائمه‌ای بودم که پیش‌تر اقوال آنها را در این زمینه ذکر نمودم؛ بنابراین تصمیم گرفتم بدون مطالعه و بررسی و تحقیق یکایک احادیث بر مبنای قواعد و مصطلح حدیث و جرح و تعدیل و مراجعه به آرای علما و محقیقین، هیچ حدیثی را تدریس نکنم. و این روش به من کمک میکرد حکم نزدیکتر به صواب و درست را انتخاب کنم و هر حدیثی که ثابت بودن آن برایم روشن می‌شد، با رغبت و اشتیاق آن را به آنها درس می‌دادم و در غیر این‌صورت از تدریس آن روی گردانده و انتخابش نمی‌کردم.

به این ترتیب همواره حاضر کردن درسها را با نشاط پیش میبردم و آن را بر برادران و دانش‌پژوهان القا میکردم و در طول این سالها به این روش علمی دقیق پایبند بودم تا اینکه تدریس آن را به تاریخ 26رجب سال 1396هجری به پایان بردم؛ در این مدت نسبت به تدریس آن مواظبت می‌کردم مگر در شرایط سخت و فتنه و آشوب‌های پنهان و آشکار که از شر آنها به خداوند پناه می‌برم. و به این ترتیب نزدیک به کل کتاب را تدریس کردم.

با این تدریسِ منهجیِ دقیق، آنچه پیش از این بر من و دیگران پنهان بود، روشن گردید؛ از جمله پوشیدگی‌ها و زوایای پنهانی که در اصطلاحات منذری وجود داشت و آنها را در ابتدای کتابش وضع کرده بود. و نیز متوجه تساهل وی شدم که در ابتدای این مقدمه به جوانب مختلف آن پرداختم؛ همچنان که به احادیث ضعیف و واهی و بلکه موضوع و جعلی در آن پی بردم؛ احادیثی که برخی از آنها را به صراحت حسن و بلکه صحیح دانسته بود؛ علاوه بر اوهام زیاد دیگری که دچار آنها شده بود. مواردی که شمردن آنها امری دشوار است. اما به برخی از آنها به صورت مفصل می‌پردازیم و به مثال‌های اشاره خواهیم کرد. ان‌ شاء الله تعالی

در اثنای تحقیق و تخریج احادیث کتاب متوجه شدم برخی از احادیث، بحث و بررسی گسترده‌ای میطلبد و لازم بود مطالب مفصّلی دربارهی آنها بنویسم تا بتوانم رتبهی حدیث را از لحاظ صحت و ضعف شناسایی کنم؛ ولی برخی دیگر که واضح و روشن بودند نیاز به چنین تحقیقی نداشتند و با کمترین تلاشی دست یافتن به حکم آنها میسّر بود. از این‌رو احادیثی را که از نوع اول بودند و در هیچیک از مصنفات چاپ شده و مخطوطم تخریج نشده بودند - که الحمدلله تعدادشان زیاد است- تخریج نمودم و تحقیق مربوط به آنها را در یکی از دو منبع «سلسلة الأحادیث الصحیحة» و «سلسلة الأحادیث الضعیفة» ذکر کرده‌ام. سپس با توجه به تحقیق انجام شده مرتبه حدیث را مشخص نموده و آن را در کنار حدیث «الترغیب» از نسخه چاپ شده در قاهره قرار دادم؛ «الطبعة المنیریة»؛ و از جمله منابعی که مراجعه به کتابهایم را برایم آسان کرد، «صحیح الجامع الصغیر» و «ضعیف الجامع الصغیر» بود. سپاس خداوندی را سزاوار است که به نعمت او کارهای نیک تکمیل میگردند.

اما اگر حدیث از نوع دوّم بود که نیاز به توضیح و تحقیق و بررسی زیاد نداشت، با نوشتن تعلیق در پاورقی نسخهای که از «الترغیب» داشتم، آن را تخریج میکردم؛ همانگونه که شرح و معنی الفاظ غریب یا توضیح جمله و دیگر فوائد علمی را در پاورقی نوشتم و آن را «التعلیق الرغیب علی الترغیب و الترهیب» نامیدم.

35- اعتماد به منذری در تصحیح و تضعیف و شرط ما در مورد آن

برخی احادیث باقی‌مانده بودند که برای‌شان رمز و علامت اختصاری قرار نداده بودم، چون نسبت به منبعی که منذری حدیث را بدان نسبت داده بود دسترسی نداشتم، مانند برخی از کتابهای ابنابی الدنیا و ابیشیخ ابن حیان و بیهقی و غیره؛ از این‌رو برایم ممکن نبود به تحقیق و بررسی آنها بپردازم و حکم شایسته را در مورد آنها بیان دارم؛ اما با مرور زمان به برخی از این منابع دست یافتم مانند نسخهی تصویری «المعجم الأوسط» از کتابخانهی «الجامعة الاسلامیة» و برخی از جلدهای «المعجم الکبیر» چاپ عراق به تحقیق برادرمان حمدی عبدالمجید سلفی؛ و با اطلاع و آگاهی نسبت به بخش دیگری از کتاب‌های حدیث که تعدادشان هم زیاد بود از جمله مسانید و فوائد و نسخه‌های خطی در ظاهریه دمشق و نسخه‌های تصویری در جاهای دیگر چنین عمل نمودم؛ با وجود این منابع تقریبا حدیثی باقی نماند که تحقیق و بررسی نشده باشد مگر بسیار اندک؛ که در این موارد به ناچار از تصحیح و تضعیف منذری پیروی نمودم. و این در صورتی بود که در مورد حکم صادره از سوی منذری هیچ مخالفی نمی‌یافتم که در این علم نزد من از منذری موثق‌تر بود. 

اما همه احادیثی را که با (رُوِیَ) آغاز کرده بود، ضعیف بودند، برخلاف آن دسته که با (عن) شروع شده بودند؛ در این موارد زمانی به حکم وی اعتماد نمودم که حدیث مورد نظر روایت کسانی باشد که متعهد به نقل روایت صحیح بودهاند مانند ابن خزیمه، یا یکی از حافظان حدیث صراحتا آن را تقویت کرده باشد که منذری از جملهی آنهاست؛ و این به علت مطالبی است که قبلاً بیان شد مبنی بر اینکه منذری روایات نزدیک به درجهی (حسن) را هم با (عن) آغاز کرده است؛ و این خود به این معناست  که آن حدیث به درجهی (حسن) نرسیده؛ که نزد ما چنین حدیثی همان حدیث ضعیفی است که ضعف آن شدید نباشد. و مسئولیت در این زمینه تماما متوجه او می‌باشد.

36- مقولهی: رجال آن رجال صحیح است، به معنی تصحیح روایت نیست

بدان که مقولهی «رجاله رجال الصحیح: رجال آن رجال صحیح است» یا «رجاله ثقات: رجال آن از ثقات هستند» و مواردی از این قبیل که منذری و دیگر محدثین برای برخی احادیث به کار بردهاند، به معنای تصحیح و بلکه به معنای حسن شمردن حدیث نیست. هرچند با شنیدن این الفاظ چیزی که ابتدا به ذهن برخی خطور می‌کند تصور صحیح بودن روایت می‌باشد و چه بسا گاهی علما([18]) دچار این تصور می‌شوند. اما این الفاظ به چند دلیل به معنی تصحیح یا تحسین روایت نیست:

اولاً: کسی که میگوید: «رجاله رجال صحیح» منظورش جز این نیست که یکی از شرطهای صحت حدیث که عدالت و ضبط و حافظهی راوی می‌باشد در مورد آن وجود دارد؛ اما سایر شرطهای صحت حدیث مانند اتصال و سالم بودن از انقطاع و تدلیس و ارسال و شذوذ و علت‌هایی که برای صحیح بودن سند، سالم بودن از آنها شرط است، نزد وی مسکوت می‌باشند؛ و اگر مراد آنها جز این بود مانند سندهای دیگر به صحت اسناد آن تصریح میکردند. و این امری روشن و هویداست. به عنوان مثال به حدیث (563- ضعیف) مراجعه کنید که منذری آن را به سبب ارسال معلول دانسته است. حال آنکه رجال آن تا ارسالی که رخ داده همگی رجال صحیح هستند؛ همچنین حدیث (609- ضعیف) را به علت انقطاع سند معلول دانسته است، با اینکه رجال آن همگی رجال صحیح هستند؛ و بر این اساس است که حافظ در «التلخیص» (ص 239) در رابطه با حدیث دیگری می‌گوید: «لازمه‌ی ثقه بودن رجال حدیث، صحیح بودن حدیث نمی‌باشد، زیرا أعمش مدلِّس است و شنیدن مستقیم وی ذکر نشده است».

دوّم: با بررسی و استقراء به این مهم دست یافتم که غالباً وقتی در رابطه با سند روایتی گفته شد: «رجاله ثقات: رجال آن موثق هستند» در میان راویان آن شخصی مجهول العین یا مجهول العداله می‌باشد؛ شخصی که جز نزد برخی از متساهلین در توثیق مانند ابن حبان و حاکم و .. ثقه نیست. و هر سندی که در مورد آن گفته شده: «رجاله رجال الصحیح» در میان راویان آن کسی بوده که صاحب «الصحیح» به وی احتجاج نکرده است. بلکه احادیث وی را مقرون به غیر آن یا به صورت متابع یا معلق روایت نموده است. و این بدان معناست که در هنگام تفرد چنین راوی، به وی احتجاج نمی‌شود. بنابراین روشن شد که همیشه این یا آن قول در مورد رجال سندی به معنی ثقه بودن رجال آن نیست یا به این معنا نیست که در «الصحیح» به آنها احتجاج شده است. در نتیجه در حالت مذکور نه شرط اوّل تحقق یافته و نه شرطهای دیگر؛ چه بسیار احادیثی که حاکم آنها را روایت نموده و گاهی آنها را بطور مطلق صحیح دانسته و گاهی بنابر شرط شیخین و گاهی بنا بر شرط یکی از آنها؛ حال آنکه در بسیاری از موارد مورد بررسی و تحقیق منذری و دیگران قرار گرفته است چنانکه شاهد این مساله در «ضعیف الترغیب» خواهی بود. به عنوان مثال بنگر به احادیث «ضعیف الترغیب» با شماره‌های (21 و177 و409 و 416 و 418 و480 و661 و671) و در «صحیح الترغیب» احادیث شماره (203 و319 و410 و413 و724)([19]). بلکه احادیث متعددی از این نوع بوده که منذری خود به تعلیق آنها پرداخته است. مانند حدیث  (630) در «الضعیف» و (641) در «الصحیح» و غیره.

سوم: گاهی همه رجال اسناد از افرادی هستند که صاحب «الصحیح» ایشان را حجّت دانسته، لیکن در میان رجال مورد نظر شخصی بوده که به سبب ضعف حافظه و دیگر عوامل ضعف که موجب ساقط شدن حدیث وی از مرتبه‌ی احتجاج می‌شود، مورد طعن و انتقاد دیگر ائمه قرار گرفته است. و همین امر نزد محققین راجح می‌باشد مانند یحیی بن سُلَیم طائفی نزد شیخین و عبدالله بن صالح کاتب لیث و هشام بن عمّار از رجال بخاری و یحیی بن یمان عجلی نزد مسلم. همه این اشخاص با وجود صداقت و راستگویی، به سوء حافظه توصیف شدهاند و چنانکه معلوم است این علت مانع احتجاج به چنین اشخاصی است؛ در مواردی از این قبیل منذری را درباره‌ی برخی اسانید مورد انتقاد قرار دادیم چنانکه در تعلیق حدیث (249- الصحیح) خواهی دید.

چهارم: اینکه می‌گویند: «رجاله رجال الصحیح» باید گاهی از آن معنای تغلیب نه تعمیم دانسته شود؛ به این معنا که مراد این است که: اکثر رجال آن رجال «الصحیح» هستند نه همه‌ی آنها؛ و این زمانی است که: افرادی که حدیث به آنان نسبت داده شده از آن دسته مصنفین باشند که از طبقهی بخاری و مسلم پایینتر باشند، به طوری که امکان مشارکت مستقیم بخاری و مسلم در روایت از یکی از اساتیدشان نباشد؛ بلکه به واسطه‌ی یک یا چند راوی از یکی از اساتید آنها روایت شده باشد. مانند عملکرد حاکم و طبرانی و امثال ایشان؛ مثلاً حاکم حدیث (1/ 22) را با سند ذیل تخریج کرده است: "حدثنا أبو بکر ابن إسحاق الفقیه: أنا محمد بن غالب: أنا موسى بن إسماعیل .. إلخ السند" سپس می‌گوید:  ("صحیح على شرطهما". ووافقه الذهبی): بنا بر شرط بخاری و مسلم صحیح است و ذهبی با وی موافقت کرده است.

میگویم: «موسی» که در اسناد روایت می‌باشد از شیوخ و اساتید شیخین است و افراد بالاتر از او طبق شرط شیخین هستند، برخلاف اساتید پایینتر از او. و به همین ترتیب است هر حدیثی که نزد حاکم بنا بر شرط بخاری و مسلم یا شرط یکی از آنها تصحیح شده است؛ که مراد وی اساتید بخاری و مسلم و کسانی است که از آنها در مرتبه بالاتری قرار دارند و سخن وی در مورد افراد پایین‌تر از اینها صادق نیست که ممکن است یک راوی یا بیشتر باشند. بنابراین لازم است کسی که در مسیر تحصیل این علم می‌باشد قول منذری در باب حدیث «الصحیح» به شماره‌ی (907) را درک نماید که می‌گوید: «رواه الحاکم، ورواته محتج بهم فی (الصحیح)». 

امّا حاکم می‌گوید: «صحیح علی شرط الشیخین»: «بنا بر شرط شیخین صحیح است»؛ و منذری آن را نقل نکرده است چراکه سخن وی اشتباه است و فقط موافق شرط مسلم می‌باشد؛ چنانکه در «سلسلة الأحادیث الصحیحة» به شماره (85) آن را بیان نمودم. لذا سخن مذکور منذری بنا بر تغلیب می‌باشد یعنی آغاز آن از شیخ شیخین در اسناد آن می‌باشد. که در اینجا ابوبکر بن ابی شیبه و افرادی است که در سند بالاتر از او می‌باشند و شامل کسانی که از شیخ شیخین در سند، پایین‌تر هستند نمی‌شود. و این راویان که در طبقات پایین‌تر از شیوخ شیخین هستند گاهی از راویان ثقات و گاهی چنین نیستند. که ما همه آنها را در برخی احادیث او آزمودهایم، مثلاً در «الضعیف» به حدیث شماره (409) مراجعه کنید؛ اگر چه حاکم این حدیث را به طور مطلق صحیح دانسته، ولی استاد استادش در این سند، از سوی دار قطنی متهم به دروغ شده، چنانکه منذری این مساله را حکایت کرده است؛ اما نوع قبلی- یعنی روایت ثقات از اساتید شیخین، الحمدلله تعدادشان بسیار زیاد است.

همچنین در رابطه با همه احادیثی که منذری در دو کتاب «الصحیح» و «الضعیف» در مورد آنها میگوید: «رواه الطبرانی، ورواته رواة الصحیح»: «طبرانی آن را روایت کرده و راویان آن راویان «الصحیح» هستند»، یا «رواته ثقات»: «راویان آن از ثقات هستند». منظورش غالب راویان است، یعنی همه راویان جز استادِ طبرانی؛ و گاهی استادِ استادش هم موثق نیست؛ و این زمانی است که سخن وی درست بوده و با وهم و گمان همراه نباشد. به عنوان مثال حدیث شماره (147) در «الضعیف» را در نظر بگیر:‌ «لزمتُ السواک حتی خشیتُ أن یدرد فِیَّ»؛ منذری در مورد آن می‌گوید: «رواه الطبرانی فی (الأوسط)، ورواته رواة الصحیح»: «طبرانی آن را در (الأوسط) روایت نموده و راویان آن راویان «الصحیح» هستند». اسناد این روایت در نسخه‌ی تصویری «الأوسط» (ش6870) چنین است: حدثنا محمد بن رزیق بن جامع: ثنا أبو الطاهر: حدثنا ابن وهب: ثنا یحیى بن عبدالله بن سالم عن عمرو بن أبی عمرو مولى المطّلب عن عائشة به. وقال: لا یُروى عن عائشة إلا بهذا الإسناد، تفرّد به ابن وهب».

میگویم: ابوطاهر و افراد بالاتر از او همه از راویان «الصحیح» هستند، بر خلاف ابن رُزَیق که از ایشان نیست، بلکه از شرح حال او چیزی نمیدانیم جز سخن حافظ (ابن حجر) که در «التبصیر» (2/600) می‌گوید: «در مصر از ابومصعب و سعید بن منصور روایت کرده است».

چنانکه می‌بینی برای شناخت و اطلاع از شرح حال وی همین قدر کافی نیست؛ با اینکه می‌دانیم احادیث دیگری که طبرانی در «الأوسط» از او روایت کرده، نشان میدهند وی اساتید و شیوخ دیگری هم داشته است، از جمله: ابراهیم بن منذر حِزامی و عمرو بن سواد سرحی و غیره.

در کتاب «النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهرة» به جستجو درباره‌ی وی در میان کسانی پرداختم که در سال‌های (299-360) وفات نمودند چراکه سال وفات طبرانی 360 هجری می‌باشد، اما به شرح حالی از وی دست نیافتم. حال آنکه گاهی شیخِ طبرانی در احادیثی بوده که ضعیف بودن آنها را بیان نمودیم. چنانکه در حدیث (23-الأدب/ 39) چنین می‌باشد و در مورد آن سخن گفته و ضعف آن را در «الصحیحة» (503) بیان نمودم. و به همین دلیل است که گاهی منذری پس از ذکر این مساله که: «راویان آن از ثقات هستند» شیخ طبرانی را مستثنی می‌کند. چنانکه در حدیث شماره‌ی (851) چنین عمل نموده و می‌گوید: «رواه الطبرانی، ورجاله رجال (الصحیح) إلا شیخه یحیی بن عثمان بن صالح و هو ثقة، و فیه کلام»: «طبرانی روایت کرده و رجال آن رجال (الصحیح) است جز استادش یحیی بن عثمان بن صالح که ثقه بوده و در جرح وی سخنانی می‌باشد». اما گاهی منذری به این مساله نمی‌پردازد و استاد طبرانی را از میان رجال سند استثناء نمیکند؛ و غالبا اینگونه است. یا اینکه دچار سهو شده و در جایی که بهتر بود او را استثناء کند چنین نکرده است، زیرا در سند حدیث استادِ استاد طبرانی وجود دارد که او هم از راویان «الصحیح» نیست؛ همانگونه که در حدیث صحیح شماره (151) اتفاق افتاده و با نقل کلام هیثمی در مورد آن اظهار نظر کردهام که منظورش این بوده که در سند آن روایت، کسانی وجود ندارند که از اساتید «الصحیح» باشند چه رسد به آنان که در طبقهی پایینتر و بعدی قرار دارند!

خوانندهی گرامی، حال که این حقایق را دربارهی دو اصطلاح: «رجاله ثقات» یا «رجاله رجال الصحیح» دریافتی، به روشنی متوجه این مساله خواهی شد که مراد علمای حدیث از این جملات، این نیست که آن حدیث نزد آنان صحیح است؛ بلکه به این معنی است که یکی از شروط صحت در آن تحقق یافته است؛ و این در صورتی است که در مورد آن، وهم و اشتباه یا تساهلی که پیش‌تر بیان شد، وجود نداشته باشد. به این دلیل مقولهی مذکور را به عنوان نصی در تصحیح به حساب نیاوردهام تا در صورت عدم دسترسی مستقیم به سند حدیث بدان اعتماد گردد. لذا توجه به این مساله لازم است زیرا از امور مهم در این زمینه می‌باشد که عدم آگاهی نسبت به آن ضرر زیادی به بار میآورد که مهمترین آن نسبت دادن تصحیح حدیث به کسی است که گفته: «رجال آن رجال صحیح است» حال آنکه چنین منظوری نداشته است؛ و این از جمله مواردی است که آن را از بسیاری طلاب و دیگران در سرزمینهای مختلف شنیدهام.

37- چرا میگویند: «رجاله ثقات» و به تصحیح اسناد تصریح نمیکنند؟

اگر گفته شود: اگر مقصود از جملهی فوق، تصحیح حدیث نیست، پس چرا حافظ منذری و دیگر محدثین به جای تصحیح صریح، چنین عبارتی را به کار بردهاند چنانکه گاهی به این ترتیب عمل می‌کنند؟ در پاسخ به این سؤال میگویم:

به این روش روی می‌آورند چون برای آنها آسان‌تر است بر خلاف تصریح به صحت حدیث که بحث موضوعی خاصی را در رابطه با هریک از اسناد احادیث کتاب میطلبد- که تعدادشان بسیار زیاد است- تا (بعد از تحلیل سندها) گمان غالب مؤلف بر این باشد که حدیث مورد نظر از پیامبر ج ثابت می‌باشد - حتی اگر با درجهی حسن باشد- و این مهم حاصل نخواهد شد مگر از همه اشکالات و علتهای قادحه سالم باشد. هر پژوهشگری که عمرش را در رشته‌‌ی تخریج احادیث و تصحیح و تضعیف آن سپری کرده و در این زمینه تخصص داشته باشد - و از جمله کسانی نباشد که فقط احادیث را به منابع آنها نسبت داده و به این ترتیب کاری علمی و دقیق ارایه نمی‌دهند - می‌داند که این مهم تلاش و پشتکاری درخور و زمان زیادی را می‌طلبد؛ و شرایط چنین تحقیقی برای کمتر کسی ممکن میشود، گاهی هم برای برخی میسّر میشود اما همّت و نشاط تحقیق و کاوش در منابع اصلی چاپی و خطی و صبر و دوام بر چنین کاری را ندارند. و برای برخی همه‌ی اینها میسر می‌باشد امّا به منابع متعددی دسترسی ندارند که برای هر محققی جهت تحقیق لازم و ضروری می‌باشد. علاوه بر اینکه لازم است شناخت کاملی نسبت به راههای تصحیح و تضعیف داشته باشد که مبنای آن علم مصطلح الحدیث، جرح و تعدیل، اقوال ائمه در این موارد، شناخت موارد مورد اتفاق و اختلاف‌ ایشان است؛ و توانایی تمییز راجح از مرجوح را نیز داشته باشد. تا اینکه خواهشات نفسانی وی را به راست و چپ متمایل نکنند؛ بسیار کم پیش می‌آید که همه‌ی این موارد در کسی جمع باشد به ویژه در این عصر و زمان.

دیدم که حافظ منذری هم به بخشی از اوصاف ذکر شده اشاره کرده است، چنانکه میتوان سخن او را به عنوان جواب شایستهای برای سؤال سابق به شمار آورد؛ وی در پایان کتاب «الترغیب» می‌گوید: «به خاطر لغزش زبان و غفلت و فراموشی از خداوند متعال طلب آمرزش میکنم، زیرا هر مصنّفی هر اندازه با درنگ و بدون شتاب عمل نموده و دقت نظر داشته و تعمق نماید، باز هم کمتر از این سه (آفت) مصون میباشد، حال وضعیت کسی که املا می‌کند چگونه خواهد بود با توجه به وقت تنگ و مشکلات پیدر پی و مشغله‌ی ذهنی و غربت و عدم دسترسی به کتابها؟ ... همچنین چندین حدیث صحیح یا موافق با شرط شیخین (مسلم و بخاری) یا یکی از آنها یا حسن در این املاء وجود دارد که نسبت به بسیاری از آنها اطلاعات کافی ارائه ندادهام، بلکه غالباً گفتهام: «اسناد آن جید (خوب) است»، یا «راویهای آن ثقهاند» یا «راویان آن راویان (الصحیح) هستند»، یا به مواردی از این قبیل اشاره کرده‌ام؛ و چیزی که مانع تصریح به تصحیح می‌شود این است که ممکن است علتی در آن باشد که وقت دیکته آن را به یاد نیاورده باشم». میگویم: این تصریح منذری / می‌باشد که با آنچه در ابتدای جواب یادآور شدم مطابقت دارد. ستایش شایستهی خداوندی است که به نعمت او عملهای صالح تمام میشوند.

38- کم بودن احادیثی که هیثمی به تقویت اسانید آنها تصریح نموده است

باری دیگر به تأکید و توضیح این نکته می‌پردازم که جواب مذکور مخصوص عملکرد منذری / نیست، بلکه بطور عام همه مصنّفین و مؤلفانی را دربرمی‌گیرد که عملکردی به این ترتیب داشته‌اند. روش حافظ نورالدین هیثمی بیش از همه به منهج و روش منذری نزدیک است؛ وی نیز بسیار زیاد از این قول در کتابش «مجمع الزوائد و منبع الفوائد» که همه زوائد (سنن ششگانه) در آن جمعآوری شده، استفاده کرده است. اما با وجود حجم کتابش و موضوعاتی که دربردارد، کمتر میبینیم که احادیث را صحیح یا حسن بشمارد؛ بنده شماره‌گذاری احادیث آن را آغاز نمودهام تا مقدمه‌ای باشد برای ترتیب دادن آنها بر اساس حروف -ان شاء الله-؛ و این کار را به کمک داماد جوان و فرهیخته و با نشاط و فعال‌مان استاد نبیل الکیالی انجام دادم - خداوند اجرش دهد-. تاکنون شمارهگذاری جلد اوّل از ده جلد آن را تمام کردهایم که عدد احادیث آن به (1800) حدیث رسیده است. در این میان تعداد احادیثی که به صحیح یا حسن بودن آنها تصریح نموده، از بین تقریبا هزار حدیث، فقط به (90) حدیث می‌رسد. و به نظرم این (90) حدیث در میان آن (1800) حدیث دارای سند ثابت هستند، چون به گونه‌ای دربارهی آنها سخن گفته که مفید تصحیح و تحسین نمی‌باشد. بلکه فقط موثق بودن راویان از آن فهمیده میشود؛ چنانکه بیان آن پیش‌تر گذشت. و این به علت سبب یا اسبابی است که قبلاً ذکر شدند و حافظ منذری نیز به برخی از آنها اشاره نمود.

39- سبب کثرت اوهام و اشتباهات منذری در «الترغیب»

آنچه وی در ابتدا بدان اشاره می‌نماید می‌تواند عذری برای اشتباهاتی باشد که از وی سر زده است؛ مواردی که حافظ ناجی از کثرت آنها به تنگ آمده است. آنجا که می‌گوید: «تنگی وقت و مشکلات پی در پی و مشغله‌های ذهنی و عدم دسترسی به کتاب».

‌از میان مواردی که ذکر نموده مهمترین آنها «عدم دسترسی به کتاب‌ها» می‌باشد. و این یعنی: وی در تالیف کتاب به حافظه‌اش اعتماد نموده است. و این در مقدمه‌ و مقوله‌ی پیشین وی صریح می‌باشد. و از آن چنان برمی‌آید که آنچه املا نموده از حفظ بوده است. و بدیهی است که هر قدر حافظه قوی باشد گاهی فروکش می‌کند. لذا برای کسی که کتابی را از حفظ املا می‌کند لازم و ضروری است قبل و بعد از املا به اصل آن مراجعه داشته باشد تا از صحت حفظش و نیز درستی املایش اطمینان یابد؛ و اگر این امر به دلیل عدم دسترسی به کتاب برای او میسر نباشد، در این‌صورت کثرت اشتباهات امری طبیعی می‌باشد. به ویژه زمانی که املا با «مشکلات پی در پی و مشغله ذهنی» همراه باشد. وگرنه مطلق خطا و اشتباه از جمله اموری است که شاید هیچ انسانی از آن مبرا نباشد به ویژه اگر مولف باشد. و این امری است که پیش‌تر منذری بدان تصریح نمود: «هر مصنّفی هر اندازه با درنگ و بدون شتاب عمل نموده و دقت نظر داشته و تعمق نماید، باز هم کمتر از این سه (آفت) مصون می‌باشد، حال وضعیت کسی که املا می‌کند چگونه خواهد بود با توجه به وقت تنگ و ..».

براستی منذری / درست گفته؛ و بر این اساس است که امام مالک / می‌گوید: «هیچیک از ما نیست مگر اینکه سخنش رد شده و مردود خوانده می‌شود مگر صاحب این قبر (یعنی رسول اکرم ج)»؛

من نیز به آنچه منذری یادآوری کرده، اعتراف میکنم، با اینکه عادت من بر این نیست که در تصحیح و تضعیف حدیث، بدون تحقیق و بررسی و تامل کافی عمل کنم؛ بلکه هرگاه به خطایم پی برده باشم، در اوّلین فرصت ممکن، نسبت به جبران آن اقدام کردهام؛ هرکس تألیفات مرا مطالعه کرده باشد به این امر اعتراف میکند؛ حتی در این کتاب که اکنون در صدد نوشتن مقدمه برای آن هستم و حدود یک ربع قرن زمان برده، نیز این مساله برایم پیش آمده است؛ چنانکه در مورد تعداد زیادی از احادیث نظرم تغییر کرد؛ که برخی از آنها زیر چاپ هستند و خواننده در استدراکات پایان کتاب توضیح این مهم را شاهد خواهد بود.

پاک و منزه است خداوندی که از همه صفات نقص مبرا است و همه صفات کمال مطلق از آنِ پروردگار با عظمت و ارجمند است.

40- انواع اشتباهات منذری همراه با مثال

اکنون وقت آن رسیده که انواع اشتباهات مهم و مکرر منذری را بطور خلاصه بیان کنیم و در صورت نیاز به مثال‌هایی در این زمینه اشاره میکنم.

الف- آغاز نمودن احادیث ضعیف با (عن)!

یکی از اشتباهات وی تساهل در آغاز نمودن احادیث ضعیف با صیغه‌‌ی (عن)([20]) می‌باشد؛ صیغه‌ای که نزد وی بیانگر این مهم است که حدیث آغاز شده با آن، از جمله احادیث ضعیفی نیست که آنها را با (رُوِیَ) آغاز نموده است. بلکه از جمله احادیث صحیح یا حسن یا نزدیک به حسن! می‌باشد. چنانکه در مقدمه کتابش (ص 26) به این مهم تصریح نموده است. و بر این اساس صدها حدیث از راویان ضعیفی ذکر نموده که نزد علما معروف به ضعف می‌باشند؛ راویانی چون: شَهر بن حَوشب، کثیر بن عبدالله، محمّد بن عبدالرّحمن بن أبی لیلی، علی بن یزید الهانی، عبیدالله بن زحر، ابن لَهیعه و بسیاری دیگر؛ راویانی که منذری خود ضعف شدید آنها را بیان داشته و در مورد برخی از آنها تصریح نموده: «واهٍ» یعنی «ضعیف جداً». مانند کثیر بن عبدالله؛ ولی با این وجود احادیث ایشان را با «عن» بیان کرده است؛ همچنین در مورد احادیث مرسل و منقطع و معضل جهت اِعمال اصطلاحی که پیش‌تر بدان اشاره گردید، به همین ترتیب عمل نموده است. و همچنین در مورد احادیثی چنین عمل نموده که خود آنها را با اقوالی چون: «فی سنده لین» یا «غریب» یا «غریب جداً» معلول دانسته است. و همه‌ی این احادیث را با «عن» آغاز نموده است. و مثال‌های آن در بخش فهرست‌ها مفصّل بیان شدهاند. بلکه حدیثی را قوی دانسته بود که خود آن را شدیدا تضعیف کرده بود. حدیث (161- الضعیف)؛ و حدیثی را با «عن» آغاز نموده که در میان راویان آن فردی کذاب و متروک می‌باشد و در مورد آن می‌گوید: «رفعه غریب جداً» شماره (47)؛ و نیز حدیثی را به این ترتیب روایت نموده که به موضوع بودن آن حکم کرده است؛ شماره‌ی (596)؛ سوال اینجاست که چگونه این با عنعنه مذکور تناسب دارد؟! و چه بسا عجیب‌تر از همه‌ی اینها حدیث ابن مسعود در مورد نماز حاجت به شماره‌ی (418) باشد که درحالی آن را با «عن» آغاز نموده که خود اعتراف داشته در میان راویان آن فردی است که متهم به کذب می‌باشد. و جهت نیک شمردن آن به امری چون رشته پرتوهای ماه متوسل شده است؛ چنانکه به دنبال آن می‌گوید: «اعتماد به مواردی از این قبیل بر مبنای تجربه می‌باشد نه اسناد»! و از یاد برده که سنت با تجربه ثابت نمی‌شود. علی الخصوص که آنچه در این روایت بیان شده با آنچه در سنت صحیح مبنی بر نهی از قرائت قرآن در سجده وارد شده، مخالف می‌باشد. و این خود دلیل قطعی بر موضوع بودن آن می‌باشد. چنانکه این مساله را در تعلیق بر آن ذکر نمودیم. و در پایان روایت «نماز حاجت» آمده است: «... آن را به نادانان یاد ندهید، چون با آن دعا میکنند و دعای‌شان اجابت میشود»! این بخش از روایت خود بر موضوع و جعلی بودن روایت تاکید می‌کند. زیرا خداوند متعال دعای کسی را اجابت نمیکند که قلبش غافل باشد، چنانکه در روایت (15- الدعاء) خواهد آمد؛ چه رسد به دعای قلب سفیه و فاجر؛ این مساله مثال دیگری را یادآور شد که شبیه همین روایت می‌باشد؛ و آن حدیث ابودردا به شماره‌ی (382) با این مضمون می‌باشد که: «هرکس فلان دعا را در صبح و شب بخواند؛ خداوند متعال نگرانی‌های او را برطرف می‌کند؛ چه در گفتن آن صادق باشد یا کاذب». با اینکه منکر و باطل بودن این روایت آشکار است، اما به آغاز کردن آن با «عن» اکتفا نکرده است علاوه بر اینکه موقوف می‌باشد، بلکه به این گمان که طریق آن طریق حدیث مرفوع!! است، آن را تقویت نموده است؛ به خدا سوگند نمی‌دانم چگونه چنین تصوری به عقل و اندیشه‌‌اش راه یافته که خداوند دعای کسی را اجابت میکند که آیات او را تکذیب نموده و به آنها و فضایل‌شان ایمان نداشته باشد؛ حال آنکه دعای مؤمنی را قبول نمیکند که قلبش غافل باشد؟!

امر دیگری که بر تساهل وی تاکید می‌کند، این است که در احادیث زیادی تصریح نموده: ابن لهیعه و شهر بن حوشب در متابعات حسن الحدیث می‌باشند. و این خود مفید آن است که در غیر متابعات چنین نیستند؛ بلکه هر دو ضعیف الحدیث هستند. (نگا: «الصحیح»- 180و 187) از این‌رو واجب بود احادیث این دو و امثال آنها با (رُوِیَ) آغاز شود. چون بیانگر مرتبه‌ی احادیث آنها بود. مرتبه‌ای که هیچ پوشیدگی و تردیدی در آن نبود. و از این قبیل است «الضعیف» شماره‌ی (19و 21)  

ب- تناقض در تطبیق اصطلاحش

در موارد متعدد بر خلاف مصطلحی عمل نموده که در ابتدای این مقدمه آن را شرح دادم؛ و این مهم در موارد زیر آشکار می‌باشد.

اوّل: احادیثی هستند که به دنبال آنها می‌گوید: «فی إسناده إحتمال التحسین». با این همه برخی از آنها را با «عن» آغاز می‌کند. مانند حدیث (185)؛ و گاهی آنها را با (رُوِیَ) آغاز می‌کند مانند احادیث (7 و 320 و 377)!

دوّم: احادیثی را با «عن» آغاز می‌کند که در میان راویان آن (بقیة بن ولید) می‌باشد که مُدلِّسی معروف می‌باشد که فرقی نمیکند روایتش با عنعنه ذکر شود یا با (حدثنا)؛ ولی با این وجود درباره حدیث (640) که با (عن) آغاز شده می‌نویسد: «وهو حدیث غریب، وفیه نکارة». بلکه حدیث دیگری را از وی با (رُوِیَ) آغاز می‌کند و از برخی مشایخش حَسَن شمردن وی را حکایت می‌کند؛ سپس این دیدگاه را بعید می‌داند. شماره‌ی (507).

سوّم: در مورد برخی از احادیثی که آنها را با «عن» آغاز نموده می‌گوید: «إسناده مقارب، ولیس فی إسناده من تُرِکَ حدیثه، ولا أُجْمعَ على ضعفه»؛ مثل حدیث (407 و 587)؛ و همین یا مانند آن را در مورد حدیثی ذکر کرده که با (رُوِیَ) آغاز شده است مانند حدیث (594)؛ و مانند روایتی که آن را در «الصحیح» (87) وارد کرده است؛ چون اسنادش صحیح است، چنانکه در تعلیق بر آن، این مساله را بیان نمودم؛ و گاهی هم اینگونه روایات را با هیچیک از «عن» و «رُوِیَ» آغاز نمی‌کند؛ مانند حدیث (779) از «الضعیف» که خواننده نمی‌داند نزد وی از کدام نوع می‌باشد.

چهارم: میان احادیث شبیه به هم که در علت مقتضیِ تضعیف مشترک هستند، تفاوت قائل شده است. وی در مصادیق اصطلاح اول خود یعنی «عن»، حدیثی را نیز جای داده که در اسناد آن فردی مبهم می‌باشد. اصطلاحی که نزد وی بیانگر صحیح یا حسن یا نزدیک به حسن بودن روایت می‌باشد. و در مورد برخی احادیث به این مرتبه سوم نیز تصریح کرده است: «وسنده قریب من الحسن»؛ با اینکه از این مساله آگاه است که مبهم، راوی را گویند که اسمی از او برده نشده است. چنانکه مولف خود این مساله را توضیح می‌دهد. و در مصادیق اصطلاح دیگر یعنی «رُوِیَ» که اشاره به تضعیف روایتی دارد که با آن آغاز شده است، حدیثی را ذکر می‌کند که در اسناد آن کسی است که در مورد او توثیقی ندیده است. 

از این‌رو می‌گویم: بر کسی که در علم حدیث از بصیرت و درک و فهم درست برخوردار باشد، پوشیده نیست که سبب تضعیف این نوع اسناد از سوی منذری، عدم شناخت راوی بوده که در مورد او توثیقی ندیده است. و چون امر چنین باشد، تردیدی نیست که این سبب در مورد انواع بسیاری که در مصادیق اصطلاح اول ذکر نموده، منطبق می‌باشد. 

جهت توضیح و بیان بیشتر میگویم:

الف- راوی مبهم؛ بدیهی است که کلام سابق منذری: «ندیدم کسی او را توثیق کرده باشد» در این مورد نیز صدق می‌کند. چراکه راهی برای شناخت راوی مبهم و شرح حال وی وجود ندارد. و از این جهت در حکم مجهول العین می‌باشد. چنانکه این امر برای هر آگاهی آشکار است. بلکه گاهی کسی که توثیق نشده، بهتر است از کسی که مبهم می‌باشد. زیرا گاهی راوی که توثیق نشده است، بیش از یک نفر از وی روایت کرده‌اند و به این ترتیب مجهول الحال می‌باشد. بر خلاف راوی مبهم که پیش‌تر گذشت. آیا نمی‌بینی مولف در مورد حدیثی در «الصحیح» (418) می‌گوید: در میان راویان آن فردی مبهم می‌باشد، «طبرانی آن را روایت نموده و راوی مبهم را جابر نامیده است که از شرح حال وی چیزی به یاد نمیآورم». بنابراین وقتی با وجود دانستن اسم وی، او را نمی‌شناسد، به طریق اولی کسی را نمی‌شناسد که اسمی از او برده نمی‌شود. از این روی چگونه برای منذری جایز است بین مبهم و کسی که توثیقی برای او ندیده است، تفاوت قائل شود. حال آنکه علت یکی است و آن جهالت می‌باشد. و اگر عکس این مساله را مطرح می‌کرد به صواب نزدیک‌تر می‌بود. و بنابر این اصطلاح ده‌ها و بلکه صدها حدیث گردآورده که در اسانید آنها کسانی هستند که نامی از آنها برده نشده است و با «عن» آغاز شده‌اند که بیانگر خروج این احادیث از دایره‌ی احادیث ضعیف می‌باشد. مانند احادیث شماره‌های (71 و 77 و 110 و 486 و 525 و 659) در «الضعیف».

ب- حتی دربارهی راوی می‌گوید: «لا أعرفه بجرح ولا عدالة»؛ که لازمه‌ی آن ندیدن توثیقی در مورد او می‌باشد؛ چنین راوی نیز نزد وی مجهول می‌باشد. بنابراین تفاوت قائل شدن میان آنها اشتباهی آشکار است. و از مثال‌های آن می‌توان به حدیث شماره‌ی (155) در «الصحیح» و احادیثی با شماره‌های (294 و 333 و 582 و 601 و 624) در «الضعیف» اشاره نمود. و در مورد راوی حدیث اول می‌گوید: «ولا یحضرنی فیه جرح ولا تعدیل». و در مورد راوی حدیث اخیر می‌گوید: «لم أقف فیه علی جرح ولا تعدیل، ولا أراه یُعرَف».

ج- هرکس که دربارهی وی می‌گوید: «لم أقف علی ترجمته» یا «لا یحضرنی إسناده» یا امثال این موارد، مانند حدیث (528 و 585 و 592 و 673). و به طریق اولی کسی که درباره وی گفته شده: «مجهول است» یا «او را نمیشناسم» مانند حدیث (477 و 486) و در «الصحیح» حدیث (1065 و 1067).

د- آنچه به منقطع بودن آن تصریح شده و آنچه یک یا چند راوی از آن حذف شده است، اینها به معنی اسنادی است که شخص مبهمی که نامش ذکر نشده در آن است؛ و چنانکه گذشت مثال چنین راویانی مثال راوی مجهول می‌باشد؛ و مثال آن در «الضعیف» احادیث (85 و 87 و 191 و 281 و 287 و 371).

هـ- و حدیث مرسل نیز مانند آن است؛ مرسل روایتی است که در اسناد آن، تابعی صحابی را ذکر نمی‌کند. و آن نزد علمای حدیث از اقسام حدیث ضعیف می‌باشد. مانند حدیثهای شماره (102 و 227 و 281 و 285 و 307) و بسیاری از احادیث دیگر.

ج- روایاتی که بدون نشانه‌ی صحیح و ضعیف و موضوع بودن آغاز شده‌اند.

بر خلاف اصطلاح سابق، روایاتی را بدون (عن) یا (رُویَ) که بیانگر رتبهی روایات بودند آغاز کرده است؛ از جمله در «الضعیف» شماره‌های (189 و 415 و 417 و 645) که روایت آخر موضوع است. و در «الصحیح» شماره‌های (208 و 214 و 236 و 272 و 568 و 658)؛ و گاهی در مورد برخی از آنها اظهار نظر کرده بدون اینکه آن را به روشنی بیان کند، مانند حدیث (173 و 208- الضعیف).

د- ذکر زوائدی همراه احادیث صحیح که توهم ثبوت آنها را بوجود می‌آورد درحالی که ضعیف‌اند!

بسیاری اوقات «زوائد» یا روایاتی را به دنبال احادیث صحیح قرار داده که این تصور را به وجود می‌آورد که آنها نیز مانند اصل‌شان ثابت می‌باشند، حال آنکه منکر و شاذ هستند. و گاهی برخی از آنها را صحیح دانسته و در مورد اکثر و بیشتر آنها سکوت می‌نماید. بنگر به «الضعیف» احادیث شماره‌‌ی (141 و 175 و 209 و 225 و 230 و 232 و 267 و 273 و 274 و 275 و 297 و 298 و 317 و 351 و 357 و 360 و 387 و 410 و 569 و 570 و 627 و 636 و 642).

هـ- تساهل منذری در تصریح به تقویت احادیث ضعیف

تساهل در تقویت احادیثی که با تحقیق، ضعیف بودن آنها روشن می‌گردد. و تعدادشان بسیار زیاد است؛ در حد توان به برخی از آنها اشاره نموده و بر آنها تعلیق نوشته و علتهای‌شان را در جلد اوّل از «الضعیف» که نزدیک به تمام شدن است([21]) بیان نمودم؛ احادیث شماره‌های (116 و 118 و 119 و 426)- که نزد من این روایت موضوع می‌باشد - و (441 و 447 و 473 و 599).

و- تضعیف احادیث قوی از روی توهم

بر عکس حالت قبل، برخی احادیث صحیح را به اشتباه تضعیف و معلول معرفی می‌کند، که این دو نوع است:

نوع اوّل: آن احادیث که صحیح و حسن لذاته هستند، مانند (87 و 359 و 422 و 445 و  696 و 768 و 930 و 1043 و 1065).

نوع دوّم: روایاتی که صحیح یا حسن لغیره بوده و به سبب اسنادی که داشتند بدون توجه به شواهدی که آنها را تقویت می‌کند، ضعیف یا معلول دانسته است. مانند حدیث شماره‌ی (72). و گاهی این شواهد در خود کتاب می‌باشد مانند دو حدیث (91 و 110). و بنگر به احادیث: (114 و 188 و 203 و 263 و 274 و 358 و 378 و 390 و 399 و 401 و 418 و 455 و 485 و 529 و 532 و 540 و 543 و 554 و 565 و 567 و 570 و 573 و 585 و 626 و 634 و 676 و 731 و 734 و 744 و 811 و 814 و 886 و 890 و 897 و 912 و 913 و 935 و 962 و 972 و 974 و 1002 و 1023 و 1043 و 1067).

ز- معلول معرفی کردن حدیث با وهم و گمان!

معلول دانستن حدیث به علت توهمِ وجود کسی که یا در اسناد آن حدیث نبوده یا او علت آن نیست. مثال این نمونه در «الصحیح» (139 و 216 و 217) می‌باشد و در «الضعیف» (417 و 462 و 624).

ح- نسبت دادن مطلق، حال آنکه مراد وی چیزی جز مصداق این اطلاق می‌باشد.

نسبت دادن حدیثی به یکی از ائمه به طور مطلق، حال آنکه گاهی مراد وی بر خلاف مصداق این اطلاق می‌باشد. به عنوان مثال حدیثی را به طور مطلق به امام احمد نسبت می‌دهد حال آنکه مراد وی کتاب «الزهد» وی می‌باشد. [با این توضیح که چون حدیثی به طور مطلق به امام احمد نسبت داده شود، مراد از آن کتاب مسند ایشان می‌باشد نه کتاب دیگری از ایشان]. و نیز کتابی را به صورت مطلق به نسائی نسبت می‌دهد که منظورش «السنن الکبری» یا «عمل الیوم واللیلة» می‌باشد؛ و یا حدیثی را به طبرانی نسبت می‌دهد و منظورش کتاب «المعجم الأوسط» او می‌باشد. و از این قبیل است حدیث «111- الضعیف» و «611 و 736- الصحیح».

ارجاع دادن به این روش و با این مطلق گویی، گاهی محقق را خسته میکند، چون وی بر مبنای آنچه از این اطلاق به ذهنش می‌رسد، در پی آن برمی‌آید و به این ترتیب وقت را از دست داده و بیهوده خسته شده و بعد از تلاش جهت یافتن حدیث در منبع ارجاع داده شده، می‌داند که مراد وی منبعی جز ارجاعی بوده که از مطلق گویی وی به ذهن می‌رسد.  

به عنوان مثال وقتی در بار آخر تخریج و تحقیق به «18- کتاب اللباس/ 6- باب» رسیدم متوجه شدم حدیث ابن عباس ب را به بخاری و غیره نسبت داده است و گفته: «والطبرانی، وعنده: أن امرأة مرت على رسول الله ج متقلّدةً قوساً..»؛ به این ترتیب چیزی که در وهله اول به ذهنم رسید این بود که این روایت در «المعجم الکبیر» طبرانی می‌باشد چراکه در اصطلاح علما مراد از اطلاقِ نسبتِ روایتی به طبرانی،  «المعجم الکبیر» وی می‌باشد. پس در قسمت مسند ابن عباس شروع به جستجو کردم، حدود دویست صفحه بزرگ از آن را در نسخهی خطی ظاهریه بررسی و کاوش نمودم، ولی روایت را پیدا نکردم؛ سپس برای بار دوّم این کار را بدون فایده تکرار کردم؛ سپس به فهرستی مراجعه کردم که در صدد وضع آن برای «معجم الأوسط» طبرانی بودم که الحمدلله بلافاصله آن را پیدا کردم.

 ط- نسبت دادن حدیث به صحابهای دیگر

نسبت دادن حدیث به صحابهای جز آنکه روایت را نقل کرده است؛ مثالهای متعددی برای این نمونه می‌باشد، به عنوان مثال در «الصحیح» نگاه کن به احادیث (125 و 138 و 141 و 175 و 234 و 376 و 406 و 434 و 439 و 445 و 511 و 594 و 599 و 635 و 816 و 942 و 970) و در «الضعیف» حدیث (267).

ی- تخریج ناقص

چنانکه حدیثی در صحیحین یا یکی از آنها بوده است اما آن را به برخی از اصحاب سنن یا دیگر امامان مشهوری نسبت داده که در مرتبه‌ی پایین‌تری از آنها می‌باشند. یا اینکه حدیث نزد اصحاب سنن و دیگران بوده و آن را به کسانی نسبت داده که نسبت به آنها در شهرت و طبقه و شایستگی در مرتبه پایین‌تری قرار دارند. که هیچیک از این موارد‌ نزد اهل حدیث جایز نیست؛ چون نسبت دادن روایت به «صحیحین» حدیث را قوی و معتمد و استوار و سالم از شاذ بودن و علت‌های قادح نشان می‌دهد، چون بخاری و مسلم برای روایت حدیث در کتاب‌های‌شان صحت حدیث را در عالی‌ترین سطح، شرط قرار داده‌اند؛ و در مرتبه‌ی بعد از آنها سنن‌های چهارگانه و دیگر کتب روایی به همراه توجه علما به آنها از نگاه شرح و نقد و فقه می‌باشد. و مراجعه به آنها در وقت نیاز آسان می‌باشد. ولی حافظ منذری در تخریج و معرفی منبع احادیث به این موارد پایبند نبوده است،‌ بلکه آن را به صورت ناقص انجام داده و می‌توان کار او را در صورت‌های ذیل دسته‌بندی کرد:

اوّل: مواردی که احادیث «صحیحین» یا یکی از آن دو را به منابع دیگری نسبت داده، مانند این احادیث: (281 و 283 و 300 و 394 و 440 و 561 و 692 و 712 و 881 و 910 و 953) و غیره. به همین علت «نبهانی» این موارد را در کتاب خود «إتحاف المسلم فیما ورد فی الترغیب و الترهیب من أحادیث البخاری ومسلم» وارد نکرده است که دلیل آن اعتماد به مولف / در این موارد بوده است.

دوّم: احادیث «متفق علیه» مسلم و بخاری را به یکی از آنها نسبت داده است، مانند احادیث: (58 و 96 و 1061)؛ «نبهانی» هم در همه این موارد در «إتحاف المسلم» از او تقلید کرده است، بلکه حافظ ابن حجر هم در بخش عمده‌ای از این موارد در «الإنتقاء» از منذری تقلید نموده است!

سوّم: احادیثی که در سنن اربعه یا دیگر کتب روایی بوده و آنها را به منبعی در مرتبه‌ی پایین‌تر از آنها نسبت داده است. مانند احادیث (57 و 60 و 129 و 201 و 223 و 388 و 545 و 563 و 620 و 635 و 636 و 712 و 758 و 839 و 846 و 857 و 866 و 911 و 930 و 982 و 1005 و 1013 و 1061). و گاهی اسنادی که حدیث را بدان نسبت داده معلول است، ولی اسناد منبع اصلی آن روایت از علت سالم است، مانند موارد (388 و 392 و 399 و 572).

ک- اشتباه در تخریج

اشتباه در تخریج احادیث؛ بدین‌صورت که حدیث را به اشتباه به بخاری یا مسلم یا مبنع دیگری نسبت داده است. مانند روایات: (125 و 175 و 278 و 364 و 520 و 561 و 761 و 809 و 863 و 993 و 1024 و 1054) در «الصحیح»؛ نبهانی نیز در اغلب این موارد از وی تقلید کرده است؛ و در «الضعیف» (27 و 184 و 210 و 212 و 343 و 351 و 422).

آنچه بیان شد مجموعه‌ای از اشتباهات مهم حافظ منذری / در تألیف کتاب «الترغیب و الترهیب» به همراه ذکر مثالهایی از جلد اوّل «الصحیح» و «الضعیف» بود. سپاس خدایی را شایسته است که به فضل و نعمت او اعمال صالح تمام میشود.

اشتباهات متنوع و زیاد دیگری هم وجود دارد که نیازی به بیان و مثال آوردن ندارد،‌ زیرا در تعلیقاتی که بر آن دو کتاب نوشتهام، به خوبی آشکار است،‌ خصوصاً که اکثر این اشتباهات را در فهرست هر دو کتاب ذکر نمودهام.

41- استفاده از کتاب «العجاله» شیخ ناجی

لازم به یادآوری است که در بیان و کشف اشتباهاتی که اشاره شد و دیگر اشتباهات موجود در کتاب، از کتاب حافظ علامه شیخ ابراهیم ناجی حلبی دمشقی /([22]) استفاده زیادی بردم؛ کتابی که آن را «عجالة الإملاء المتیسَّرة من التذنیب، على ما وقع للحافظ المنذری من الوهم وغیره فی کتابه (الترغیب والترهیب)...» نامیده است. به خدا سوگند این کتاب بسیار مهم و با ارزش است و بر علم فراوان و فهم و درک دقیق مؤلفش دلالت میکند که با فوائد و نکات ریز و مفید آن را آراسته و خردمندان را شاد و مسرور کرده است؛ ویژگیهایی که در کمتر کتابی یافت میشود؛ خود نیز در مورد آن میگوید - صاحب‌خانه بهتر میداند در خانه چیست-: «این، چند نکته است که تعدادشان اندک امّا بسیار مهم و ارزشمند و بی‌سابقه هستند و کسی را ندیدم نسبت به آنها تذکر داده یا متوجه آنها شده باشد؛ این موارد را همچون ملحقی برای کتاب مشهور و متداول علامهی بزرگ حافظ زکی الدین منذری س قرار دادم که بیانگر توهم و اشتباهات آن می‌‌باشد..».

42- ادب حافظ ناجی در نقد کتاب «الترغیب»

با اینکه حافظ ناجی در نقد و بررسی این کتاب بسیار با ادب و بردبار و با اسلوب لطیف و مؤدبانه عمل نموده، اما گاهی در اثر کثرت اشتباهاتی که با آنها مواجه می‌شود، سخت ناراحت و دلتنگ شده و کاسهی صبرش لبریز می‌گردد؛ تا جایی که آرزو میکند ای کاش خود را در نقد و بررسی آن خسته نمیکرد؛ در تعلیق بر حدیث (69- «من نفَّس عن مؤمن کربة...»)، به بخشی از آن اشاره نمودم؛ وی بعد از بیان اضطراب و آشفتگی منذری در تخریج و انتفاد از وی در حدود دو صفحه (16-17) می‌گوید:

43- توصیف کتاب منذری از سوی حافظ ناجی و شکوای وی از کثرت اشتباهات او

«به آنچه مفصّلاً بیان کردهام و به مواضعی که دچار اشتباه شده بنگر؛ به این حقیقت پی خواهی برد که غالب این کتاب به همین منوال می‌باشد. و کسی را یارای نقل مطلبی از آن به تقلید از منذری و اعتماد به وی نمی‌باشد بلکه نهایتا می‌تواند نقل به معنا کند.

اگر کسی از ابتدا این کتاب را تألیف کند، از بررسی و تصحیح آن آسانتر میباشد، چون در این‌صورت مشقّت تذکرات مکررش کمتر است و با مشکل مراجعه به منابع هم روربرو نمیشود؛ و ای کاش اکثر این منابع میسر بود، خصوصاً بعد از آنکه این را نوشتهام و همانگونه که میبینی جایی برای ملحق کردن مطالب باقی نمانده و بر اثر مشغلت زیاد، وقت کافی هم برای تحقیق بیشتر نیست. این تنها یک حدیث است که میبینی (آن همه مطالب در مورد آن نوشتهام)، چه رسد به کل کتاب؛ و ای کاش نه در گذشته و نه اکنون خود را با آن خسته نمیکردم، لیکن این عمل را جهت بیان و نصیحت انجام دادم که واجب بود انجام شود؛ و هرکس نسبت به مطالب «الأحکام» محبّ طبری و اوهام و اشتباهات و نسبتهای مکرر به «صحیحین» یا یکی از آنها یا غیر آنها نظری بیفکند، موارد بسیار عجیبی را شاهد خواهد بود».

میگویم:‌ عجیب نیست، بلکه مقتضای طبیعت بشر همین است؛ طبیعتی که به سبب حکمتی والا چنین سرشته شده تا دچار خطا شود و در صدد پاک کردن خود بر آید؛ و بر همین مبنا است که سخنان زیادی از ائمه و پیشوایان ما نقل شده که بارها و بارها به خطا و اشتباه خود اعتراف کردهاند و به پیروان‌شان نیز دستور دادهاند پیرو حق باشند نزد هرکس که باشد؛ و هرگاه خطا و اشتباه‌شان آشکار شد، آن را رها کنند، چنانچه سخنان ایشان را در مقدمهی کتاب «صفة صلاةالنبی ج» بیان کردهام.

44- تاریخ اطلاع از نسخهی خطی «العجاله» و گزینش فواید آن

در فاصلهی سال‌های 1381 تا پایان 1383 هجری که مشغول تدریس حدیث در دانشگاه اسلامی مدینهی منوره بودم، در کتابخانهی «محمودیه» به نسخهی خطی «العجاله» دست یافتم که علم و اطلاعات گسترده و فوائد متعدد آن مرا بسیار شیفته و متعجب نمود؛ چنانکه هر فرصتی می‌یافتم به کتابخانه میرفتم و از معلومات آن خوشهچینی میکردم و ملاحظات و فوائد آن را یادداشت نموده و از آن نکتهبرداری کرده و مطالب بسیار ضروری را در پاورقی «الترغیب و الترهیب» خودم مینوشتم که قبلاً در سوریه آن را درس میدادم؛ چنانچه گذشت؛ و همواره این حسرت را در دل داشتم که نتوانستم همه کتاب را مورد بررسی قرار دهم و بیشتر از نکات زیبای آن توشه برگیرم.

چند سال پیش در راه سفر به عمره یا حج، در کتابخانهی دانشگاه نسخهای تصویری از کتاب خطی مزبور را یافتم که مرا بسیار خوشحال نمود؛ خصوصاً وقتی که فهمیدم به صورت فیلم هم در کتابخانه موجود است؛ لذا شیخ عبدالمحسن العباد نائب رئیس وقت دانشگاه دستور داد نسخهی تصویری آن را برایم آماده کنند - خداوند پاداش خیر به او عنایت فرماید – پس آن را با خود به دمشق آوردم تا بار دیگر بررسی و تدریس آن را از نو آغاز کنم. وقتی که اسباب و عوامل نشر «الترغیب و الترهیب» با برگ زیبا و آراسته در دو بخش «صحیح» و «ضعیف»([23]) فراهم گردید، دوباره به بررسی دقیق آن پرداختم و فوائد زیاد و جدیدی از آن برداشت نمودم و به نسخهی «الترغیب» که جهت تحویل به چاپخانه آماده کرده بودم، افزودم؛ و از بیم اینکه مبادا حجمش چنان زیاد گردد که از عهدهی چاپ و نظارت و تصحیح و هزینه‌‌اش بر نیاییم، خصوصاً در این شرایط سخت که قیمت کاغذ و چاپ بالا رفته، تعلیقات را خلاصه مینوشتم؛ و فقط تعلیقات مهمی را مینوشتم که بیانگر علت احادیث ضعیفی است که منذری / آنها را تقویت کرده یا با رمز (عن) بدان اشاره شده است. و از ذکر شواهد و متابعاتِ روایاتی که تضعیف نموده و نیز از ذکر نکتهها و فوائدی که به ذهنم خطور کرده بود، یا در کتاب حافظ ناجی به آنها دست یافته بودم، خودداری کردم. بنابراین به قسمت اندکی از آن قناعت کردم که ان‌شاءالله خیر و برکت فراوانی در آن است.

45- عنایت و توجه خاص و بیسابقه به کتاب

با اینکه از کتاب حافظ ناجی / استفاده بردم که پیش‌تر به این مساله اشاره شد، خداوند متعال را سپاس می‌‌گویم که به من توفیق داد به امری بپردازم که پیش از من کسی بدان نپرداخته است - تا جایی که می‌دانم-؛ و آن عنایت و توجه خاص به کتاب «الترغیب والترهیب» از زاویه‌ی دیگری می‌باشد که حافظ ناجی کمتر توجهی به آن داشته است. و آن تمییز احادیث صحیح از نادرست و حسن از ضعیف و دنبال کردن اشتباهات و تصحیح آنها و در نهایت تقدیم آن به مردم در قالب دو کتاب مستقل: «صحیح الترغیب والترهیب» و «ضعیف الترغیب والترهیب» می‌باشد. کتاب اول جهت دینداری و عمل بدان و کتاب دوم جهت شناخت و دوری از روایت آن و نسبت دادن آن به رسول الله ج؛ تا اینکه خواننده دچار دروغ بستن بر رسول الله ج نشود؛ چنانکه شرح آن پیش‌تر گذشت. و این تمییز و غربال و جدا نمودن احادیث صحیح و سقیم و حسن و ضعیف از یکدیگر، هدف علم حدیث و شرح حال راویان حدیث می‌باشد. و من می‌دانم که بسیاری از مردم به کتاب اول اکتفا نموده و می‌گویند: ما را با احادیث ضعیف کاری نیست. برای ما همین کافی است که احادیث صحیح را بشناسیم! هرچند این مساله برای عموم مردم کفایت می‌کند اما چنین رفتاری شایسته‌ی اهل علم و جوانانی نیست که به دعوت الی الله مشغول هستند. برای این دو قشر از مردم لازم است نسبت به کتاب دوم نیز توجه داشته باشند و جهت شناخت احادیث ضعیف از آن و امثالش کمک بگیرند. احادیث ضعیفی که گاهی در کتابی می‌خوانند یا در خطبه‌ای می‌شنوند که البته در هر بابی بسیار زیاد هستند. و چه بسا به خوبی می‌دانند که لازمه‌ی شناخت احادیث صحیح، شناختن احادیث ضعیف نیست. چنانکه لازمه‌ی شناخت خیر، دانستن شر نمی‌باشد. حذیفه بن یمان س می‌گوید: «مردم از رسول الله ج در مورد خیر سوال می‌کردند و من از شر می‌پرسیدم از ترس اینکه مبادا گرفتار آن شوم...». به روایت بخاری و دیگران. و از این قبیل است قول شاعر که میگوید:

عـــرفتُ الشرّ لا للشرّ لکن لتوقـّیهِ

 

و من لا یعرف الشرّ من الخیرِ یَقَع فیهِ

شر را شناختم نه برای عمل به آن؛ بلکه تا بتوانم از آن دوری کنم، چون هرکس شر را از خیر نشناسد بدان گرفتار میشود.

پس بر افرادی که اشاره شد لازم است همزمان از این دو کتاب([24]) و امثال آنها جهت شناخت احادیث صحیح و ضعیف کمک بگیرند. چون هریک از آنها مکمل دیگری بوده و با عنایت به یکی از دیگری بی‌نیاز نخواهی بود.

46- ارزیابی کتاب «گزیدهی الترغیب و الترهیب» حافظ ابن حجر و تعلیقات آن

از جمله عواملی که مرا به نشر این دو کتاب علاقمند کرد، دیدن کتاب «گزیده‌ی الترغیب والترهیب» اثر حافظ شهاب الدین احمد بن علی بن حجر عسقلانی؛ با تحقیق و تعلیقات عالم نامی و ارجمند شیخ حبیب الرحمن اعظمی و دو بزرگوار عبدالحمید نعمانی و محمّد عثمان مالیکانوی بود.

به یاد دارم حدود بیست سال پیش زمانی که به این کتاب دست یافتم، بسیار خوشحال شدم به این امید که در تحقیق «الصحیح» و «الضعیف» که در صدد انجام آن بودم از آن بهره جسته و استفاده کنم. امیدوار بودم اثر علم مؤلف را به روشنی در آن مشاهده نمایم و معنای «گزینش» بر آن نمایان باشد؛ چگونه چنین نباشد حال آنکه حافظ ابن حجر بدان پرداخته است؛ امامی که شهرت او بر اثر تحقیقاتش در مورد احادیث نبوی ج در هر فن و بابی، دشت و دمن و همه جا را فراگرفته است؛ تحقیقاتی همچون: «فتح الباری شرح صحیح البخاری» که دربارهی آن گفتهشده: «لا هجرة بعد الفتح»؛ و نیز مانند «التلخیص الحبیر» و «بلوغ المرام» و کتابهای زیاد و مفید دیگری که در آنها کمتر حدیثی بدون بیان رتبه یافت می‌شود. و به ندرت از بیان ضعف حدیث ضعیف سکوت کرده است، تا جایی که به حق گفته شده: وی امیرالمؤمنین در حدیث است.

و از جمله عواملی که به رغبت و علاقهام افزود، این بود که محقق ارجمند آن، شیخ حبیب الرّحمن اعظمی در مقدمهاش تصریح کرده که کتاب «الترغیب و الترهیب» حافظ منذری اگر چه خالی از حدیث موضوع(!) است، لیکن حاوی تعداد زیادی از احادیث ضعیف می‌باشد؛ با توجه به این مساله خواننده احساس میکند در کتاب «المنتقی» ابن حجر، هیچ حدیث موضوع و ضعیفی نیست؛ و می‌گوید: «حافظ، کتاب منذری را در حد یک چهارم اصل آن خلاصه کرده و روایاتی را برگزیده که اسنادشان قویتر و متنشان صحیحتر است»!. به همین علت آن روز که کتاب «المنتقی» را دیدم، بلافاصله شروع به ورق زدن و زیرو رو کردن آن نمودم تا آنچه نسبت به آن امید داشتم و آنچه از مقوله‌ی شیخ اعظمی برمی‌آمد، در آن بیابم که ناگهان با ناکامی و ناامیدی شدیدی مواجه شدم چراکه متوجه شدم آن نیز مانند اصل خود، حاوی احادیث ضعیف می‌باشد هرچند به دلیل حجم کم آن تعدادشان در آن کمتر از اصل آن بود و چنانکه باید گزینش نشده بود. وقتی از تحقیق «الترغیب و الترهیب» و از تقسیم آن به دو بخش «صحیح» و «ضعیف» فارغ شدم، برخی از احادیثش را با این گزیده مقایسه کردم و به این ترتیب اطمینان یافتم که کتاب مورد نظر چنان نیست که اعظمی گفته بود. بلکه با این مقایسه فهمیدم صاحب «المنتقی» نیز دچار بسیاری از اوهام و اشتباهاتی شده که دامنگیر منذری / شده بود.

جهت توضیح بیشتر مطالب ذکر شده، به برخی از احادیث ضعیف «الانتقاء» با ذکر شماره‌های آن اشاره میکنم و در کنار آن شمارهی همان حدیث را در «الضعیف» خودم مینویسم و به دنبال آن به ذکر برخی از اوهامی که اشاره شد می‌پردازم.

مثلا در «کتاب السنة» (15=29 و 20=36 و 22=42). و در «کتاب العلم»: (34=80 و 35=48 و36=49 و 38=54 و 43=86). در «کتاب الطهارة »: (60=149). و در «کتاب الصلاة»: (99=213 و 105=223 و 111=230 و 129=263 و 130=260 (موضوع) و 131=259 و 134=272 (اشتباه در اسم راوی) و 138=273 و 274). و در «کتاب النوافل»: (158=324 و 159=328 و 160=331 (ضعیف جداً) و 175=363 (مرسل)، و 187=418 (موضوع). و در «کتاب الجمعة»: (197=426 (موضوع) و 199=428 (ابن حجر آن را معلول دانسته است)). و در «کتاب الصدقات»: (212=457 و 214=462 و 220=480 و 221=485 و 238=499 و 239=501 و 242=502 (ضعیف جداً) و 247=506 و 254=513 و 256=523 و 257=526 (ضعیف جداً) و 271=543 و 272=545 و 279=553 (موضوع) و 281=556 و 289=570). و در «کتاب الصوم»: (291=599 و 293=583 و 294=605 و 298=574 و 302=612 و 305=616 و 307=617 و 308=619 و 322=645 (موضوع)، و 328=647 (موضوع) و 333=649 و 334=650 و 337=657 و 658 و 340=661 (موضوع) و 342=664). و در «کتاب العیدین و الأضحیة»: (348=683). و در «کتاب الحج»: (361=754 و 365=710 و 370=759 و 378=731 و 381=742 و 383=745 و 398=766 و 399([25])=768 و 404=772 و 406=773). و در «کتاب الجهاد»: (410=815 و 411=816 و 435=805 و 451=854 و 473=841)([26]).

***

همچنین در نسخهای از «الترغیب» (چاپ منیریة) که بدان اعتماد نمودیم و آن را به عنوان اصل قرار دادیم، اشتباهات علمی و حدیثی فراوانی بود که گاهی برخی یا اکثر آنها از نسخه‌ی اصلی خود مولف / بود. و همچنین در آن تحریفات و حذفیات زیادی یافتم علاوه بر اشتباهات چاپی که هیچ کتابی خالی از آنها نیست جز کتاب خداوند متعال؛ به این ترتیب هرگاه با یکی از اشتباهات و اشکالات موجود مواجه شدم، آن را تصحیح نمودم چراکه قصد من غلط گیری نبوده تا همه‌ی اشکالات را یافته و نسخه را از آنها پاک نمایم([27]). زیرا این کار با وجود اهمیتی که دارد، چیزی جز هدفی است که قصد آن را داشتم. علاوه بر اینکه وقت پرداختن به این مهم و اختصاص دادن بخشی از وقتم به آن را نیز نداشتم([28]). زیرا خود را وقف خدمت به کتاب در باب جدا نمودن احادیث صحیح از ضعیف نمودم. چنانکه این مساله را در ابتدای این مقدمه شرح دادم؛ زیرا این کار [خدمت به سنت نبوی] بعد از کتاب الله مهمترین مساله نزد من می‌باشد؛ و به هیچ وجه صحیح نیست چیزی جز حدیث صحیح نبوی با کتاب الله همراه شده و مقرون گردد. سنت نبوی اصل دوم در دین می‌باشد که امت بر آن اجماع دارند. بنابراین اگر اشتباهاتی در این پروژه به تبع نسخهی اصلی یافت شد، عذر من در این زمینه همان است که ذکر نمودم و عذر نزد انسان‌های بزرگوار پذیرفته است. همچنین هدف من این نبوده که در تمام تصحیحاتی که در کتاب صورت می‌گیرد، در پاورقی تذکر داده شود به ویژه در مواردی که در یک صفحه تکرار می‌شوند، تا حاشیه کتاب را سنگین و بیش از حد سیاه نکرده باشم؛ همانگونه که برخی از محقق نماها چنین میکنند، بلکه به تناسب نیاز گاهی به موارد تصحیح شده اشاره نموده‌ام، مانند حاشیهی صفحهی (124 و 125)([29]) از جلد اوّل «الصحیح» و حاشیهی (ص 21 و 39)([30]) جلد اوّل «الضعیف» و .. .

محمّد ناصر الدین آلبانی




[1]- مقدمه‌ی چاپ اول از جلد اول صحیح الترغیب فقط [ش].

[2]- تذکرة الحفاظ (4/ 271).

[3]- نگا: «المجموع» امام نووی (1/ 59).

[4]- نگا: مقدمه «سلسلة الأحادیث الضعیفة» جلد اوّل.

[5]- در این‌باره مثال مهمی را در «سلسلة الأحادیث الضعیفة» جلد اول ببین که در آن حدیثی موضوع با شماره (321) می‌باشد که برخی علمای بزرگوار به سبب سکوت علما درباره جعلی بودن آن، سند حدیث ضعیفی را با آن تقویت کرده‌اند.

[6]- مجموع الفتاوی، شیخ الاسلام ابن تیمیه (18/ 65).

[7]- با تأمل در این عبارت به اشتباه منذری در اصطلاحش پی می‌بری.

[8]- روایت بخاری شماره 83، مختصر بخاری - چاپ جدید.

[9]- می‌گویم: ترمذی روایت گفتن لا اله الا الله به هنگام وارد شدن به بازار را (غریب) شمرده است، اما چند طریق روایی برای آن وجود دارد که مرتبه‌ی آن‌را به درجه‌ی حسن ارتقا می‌دهد، همان‌گونه که در تعلیقم بر (الکلم الطیب) شماره حدیث 229 یادآور شده‌ام؛ و منذری آن را حسن دانسته است، چنانچه در (16- البیوع/ 3- باب/ الحدیث الاول) خواهد آمد.

[10]- در «الضعیف» (16- البیوع/ 3- باب) خواهد آمد.

[11]- می‌گویم: این روایت را از روی وهم و گمان یا سهو قلم به ترمذی نسبت داده است. تخریج آن در مصدر سابق از سه طریق ذکر شده که همگی موضوع و جعلی هستند. نگا: ارقام (451-453). و ابن جوزی آن‌را در «الموضوعات» ذکر نموده و سیوطی با وی موافقت کرده است. 

[12]- کل این روایات موضوع و جعلی هستند چنانچه بعداً در «المقاصد الحسنة» و غیره ذکر خواهد شد.

[13]- حدیث موضوع است و در «الأحادیث الضعیفة و الموضوعة» ش 558 آن را تخریج کرده‌ام.

[14]- ولی با این وجود مرسل از دیدگاه محدثین مردود است، همان‌گونه که خطیب / در «الکفایة» (ص391-397) بیان کرده است.

[15]- چنین در اصل آمده است و سیاق اقتضا می‌کند که گفته می‌شد: روزه‌ی نفل. 

[16]- این بخش، از متن اصلی افتاده بود و سیاق آن‌را اقتضا می‌کند.

[17]- نگا: «سلسلة الأحادیث الضعیفة» و تعلیق این جانب بر آن (ج2-ص3-زیر حدیث 504).

[18]- مثلا مانند «مناوی» که بسیاری اوقات لازمه‌ی این مقوله را صحت حدیث به شمار آورده است، چنانچه در رابطه با حدیثی می‌گوید: «قال الهیثمی: رجاله ثقات»؛ اینکه مولف این تعبیر را علامت حسن بودن روایت دانسته است، در این مورد کوتاهی نموده است بلکه سزاوارا این ایت که این تعبیر علامت صحت حدیث باشد! نگاه کن به «فیض القدیر» احادیث شماره (67 و 76 و 531 و 532) و ... که تعدادشان بسیار زیاد است. همچنین مراجعه کن به «سلسلة الأحادیث الضعیفة» (854) که مناوی بر مبنای مقوله‌ی مذکور آن را تصحیح نموده است. در این چاپ این نکته را افزوده و می‌گویم: هر سه نفر از تعلیق‌نویسان در رابطه با تعلیق بر «الترغیب و الترهیب» بر همین منوال عمل کرده‌اند و احادیث زیادی را بر مبنای همین مقوله صحیح و حسن دانسته‌اند. از جمله حدیثی که مناوی تصحیح نموده است، همچنین آن سه نفر آن را (حسن) دانسته‌اند، برای اطلاع بیشتر به مقدمه‌ی این چاپ مراجعه کن.

[19]- توجه به این نکته لازم است که این شماره‌ها و دیگر شماره‌هایی که در این مقدمه ذکر می‌شود مربوط به این چاپ هستند نه چاپ‌های دیگر.

[20]- بعداً جهت اختصار شروع حدیث با (عن) را با عنعنه تعبیر خواهیم کرد.

[21]- که الحمدلله تمام شد.

[22]- وی ابراهیم بن محمّد ابواسحاق حلبی شافعی، متوفای سال (900 هجری) بوده و کتاب مذکور او بر علم و آگاهی وسیع ایشان نسبت به منابع حدیث و طرق روایت آن داشته است. ایشان از شاگردان حافظ ابن حجر / می‌باشد.

[23]- در این چاپ آن را به صورت برابر شده با اصل‌های آن و بدون حذف هیچ فائده یا تعلیقات شیخ آن را منتشر می‌کنیم.[ش].

[24]- الحمدلله این چاپ حاوی این دو مزیت می‌باشد[ش].

[25]- در «الإنتفاء» چنین وارد شده است: «عن عمرو روی عن أنس»؛ اما درست این است: «وروی عن أنس» چنانکه در «الترغیب» آمده است.

[26]- تا اینجا آن دسته از روایات ضعیف که قبلاً همراه با شماره بررسی شده بودند ذکر شد و کار بررسی بقیه ممکن نشد،‌ ان شاء الله همراه با اتمام «صحیح الترغیب» آن هم به پایان می‌رسد.

[27]- در این چاپ سعی کردیم همه را درست کنیم[ش].

[28]- نگا: به مقدمه چاپ جدید و مقدمه‌ی «ضعیف الترغیب والترهیب»

[29]- در این چاپ نسخه‌ی عربی برابر است با (ص81-82) [ش].

[30]- در این چاپ عربی برابر است با (ص66 و 85) [ش].