عائشهل در عهد حضرت علی ب
بین سیده عائشه و علیب قبل از آن که حضرت علی امور خلافت را به عهده بگیرند، موردی برای اختلاف وجود نداشت که موجب شورش گردد، بلکه روابط آن دو بر اساس احترام متقابل استوار بود. شکی نیست که علی بن ابی طالب س بیش از دیگران مقام و مکانت والای ام المؤمنینل را در پیشگاه رسول خدا ج میدانسته است و سیده عائشهل نیز متقابلاً مکانت والای علی س را در پیشگاه رسول خدا و قرابت و مقام دامادی او را نسبت به حضرت میدانسته است و هم جهاد و شجاعت و سابقه علی در اسلام بر ام المؤمنین روشن بوده است. این روایت بر این حقیقت تأکید دارد که چون از ام المؤمنین پرسیده شد: چه کسی در خدمت رسول خدا ج محبوبتر بود؟ فرمود: فاطمه گفته شد: از مردان؟
فرمود: شوهرش که آن طور که من میدانم او بسیار روزه میدارد و شبها به عبادت قیام میکند. (ترمذی)
چنانکه باز این ام المؤمنین عائشهل است که حدیث فضیلت اهل بیت را که از بزرگترین مناقب علی به شمار میرود روایت کرده است:
فرمود: رسول خدا ج روزی بیرون شدند، درحالی که پارچهای منقوش از موی سیاه برخود داشتند، در این موقع حسن بن علی آمد او را در زیر آن پارچه داخل فرمودند سپس حسین بن علی آمد او را نیز جای دادند سپس فاطمه آمد او را نیز در آن جای دادند، سپس علی آمد او را هم در آن داخل نمودند، سپس این آیه را تلاوت فرمودند: ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیُذۡهِبَ عَنکُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَیۡتِ وَیُطَهِّرَکُمۡ تَطۡهِیرٗا﴾ «جز این نیست که خدا میخواهد تا از شما اهل بیت پلیدی را بزداید و شما را کاملاَ پاک گرداند». (مسلم)
و هم این عائشهل است که محبت پیامبر ج را نسبت به حسن بن علیب روایت کرده و گفته است.
رسول خدا ج حسن بن علی را در آغوش میگرفت و میفرمود: این پسرم است او را دوست میدارم و هر کس او را دوست بدارد نیز دوست میدارم. (طبرانی)
چون از ام المؤمنین پرسشی میشد که نمیدانست، سوال کننده را به علی بن ابی طالب س حواله میکرد، از جمله شریح بن هانئ درباره مسح بر موزه از او پرسید و او گفت: لازم است نزد علی بن ابی طالب بروی و از او سوال کنی زیرا که او به همراه رسول خدا ج مسافرت میکرد. شریح گوید: نزد علی بن ابی طالب س رفته و از او پرسیدیم. فرمود: رسول خدا مسح بر موزه را برای مسافر ۳ شبانه روز و برای مقیم یک شبانه روز مقرر فرمودند (مسلم، نسائی، ابن ماجه) و چه بسا که اشخاصی را به حضرت علی حواله میداد با اینکه به برخی از سوالها و جواب آنها آگاهی داشت از جمله اینکه از او پرسیده شد که زن در چند جامه نماز بگزارد، گفت برو از علی بن ابی طالب سوال کن و سپس هر چه گفت مرا نیز از آن آگاه گردان گوید سوال کننده خدمت علی آمد و از او پرسید ایشان فرمود:
در چادر و پیراهن کامل آن مرد نزد ام المؤمنین عائشهل باز گردید و او را خبر داد ام المومنین گفت: راست گفته است. (المنصنف: ۲/۱۲۸)
چون مردم با حضرت علی س برای خلافت بیعت کردند، قلب ام المؤمنین نسبت به او تغییر نکرد بلکه نسبت به بیعت با او خیر اندیش بود. طبری با سندی صحیح از قول احنف بن قیس آورده است که گفت: ما به حج رفته بودیم که مردم را در و سط مسجد نبوی در مدینه جمه یافتیم با طلحه و زبیر ملاقات کردم گفتم این مرد را نمیبینم - یعنی حضرت عثمان را - مگر مقتول. پس با چه کسی فرمان میدهید بیعت کنم؟
آن دو فرمودند: با علی، سپس به مکه آمدیم با ام المؤمنین عائشهل ملاقات کردم به او گفتم: امر میکنید با چه کسی بیعت کنیم؟ گفت: با علی.
راوی گوید سپس به مدینه بازگشتیم با علی بیعت کردم و به بصره بازگردیدم. (فتح الباری: ۱۳/۲۹)
ابن ابی شیبه به سندی جید از عبدالرحمن بن ابزی روایت کرده که گفت:
در روز جمل عبدالله بن بدیل با و رقاء خزاعی به نزد ام المؤمنین عائشهل آمد و او در هودج بوده و گفت: یا ام المؤمنین، آیا به یاد دارید که پس از شهات حضرت عثمان به خدمت شما آمدم و گفتم امر میفرمائید با چه کسی بیعت کنیم؟ گفتید: علی را برخود لازم بگیر. راوی گوید: ام المومنین سکوت کرد. (فتح الباری: ۱۳/۴۸)
از آنچه که گذشت بر میآید که رابطه ام المومنین عائشه با حضرت علیب چه قبل از خلافت و یا بعد از آن رابطهای نیک بوده است، اما سوالی مطرح است که چرا چنین اختلافی میان ایشان رخ داد؟ چرا ام المؤمنین به بصره رفت و حادثه جمل آن فاجعه دردناک به وجود آمد، که این فاجعه از بزرگترین مصیبتهای تاریخ مسلمانان شمرده میشود؟!!!.
پاسخ این سوال را به شرح ذیل تقدیم میدارد:
1- هرگز ام المومنینل در باب تولیت خلافت با حضرت علیس مخالفت نورزیده است، و هیچ اقدامی از ایشان صادر نگردیده که این امر را ثابت کند بلکه مخالفت او با حضرت علیس در تاخیر مواخذه قاتلان حضرت عثمان و قصاص آنها بوده است. نظر ام المؤمنینل این بود که امر مسلمین ثابت و پایدار نخواهد شد تا آن زمان که قاتلان عثمان مجازات گردند و به کیفر برسند و امت هرگز احساس آرامش نخواهد کرد تا مادامی که این گروه جنایتکار آزاد باشند، زیرا که آزادی آنها باعث ارائه شرارتهایشان خواهد شد و هر روز خطر آنها برامت افزایش خواهد یافت.
در این نظریه ام المومنینل تنها نبوده بلکه جماعت کثیری از صحابه و کبار تابعین با او همرای بودهاند و حوادثی که اتفاق افتاد پرده از درستی رأی ام المومنین و صحت آن بر میگیرد و به راستی اگر حضرت علیس میتوانست از شر این قوم جنایتکار رهایی یابد و آنها را کیفر دهد هرگز واقعه جمل اتفاق نمیافتاد زیرا که مسئولیت این روز شوم در تاریخ اسلام بر میگردد به کسانی که بر علیه عثمانس به توطئه دست یازیدند و باب تفرق و اختلاف در صفوف مسلمین را گشودند که چگونه اداء این نقش باعث ایجاد حادثه جمل گردید.
2- اما حضرت علیس خطر ادامه آزادی قاتلان حضرت عثمانس را میدانسته ولی مبادرت به قصاص آنها را دشوار میدیده است و پس از آن نیز امر خلافت استقرار نیافت و شوکت و قدرت شورشیان همچنان نیرومند بود، لذا چون تعدادی از صحابه از جمله طلحه و زبیرب از او خواستند که حد شرعی را درباره قاتلان حضرت عثمان اجرا کند خطاب به آنان فرمود:
برادران! من نسبت به آنچه که شما میدانید نادان نیستم، ولی چگونه میتوانم از قومی قصاص بگیرم که آنها بر ما تسلط دارند و ما بر آنها تسلط نداریم. اینها همانهایی هستند که غلامان شما با آنان هماهنگ شده و از جمله شورشیان گردیدهاند و اعراب با آنان رابطه خوب برقرار کردهاند آنها درمیان شما است و هر کاری میخواهند درباره شما انجام میدهند آیا جایی برای ابراز قدرت میبینید که خواسته شما برآورده گردد؟ (طبری: ۴/۴۳۷)
۳- بر ما آسان است که پس از وقوع فاجعه جمل بگوییم: که ام المومنینل و همراهان او در خروج خود اشتباه کردهاند، ولی جداً دشوار است که این حکم را قبل از آنچه اتفاق افتاده صادر کنیم.
براستی ام المومنینل گمان نمیکرد که کار منجر به چیزی خواهد شد که اتفاق افتاد و هرگز او توقع حدوث قتال و خونریزی را نداشت و اصلاَ تصور نمیکرد که خروج او زمینۀ ایجاد فتنهای را توسط قاتلین حضرت عثمانس فراهم خواهد ساخت و آنان میتوانند حوادثی را توجیه کنند که اتفاق میافتد.
بلکه ام المومنین در تمام سخنرانیها و گفتههایش بر درخواست قصاص قاتلان حضرت عثمان و مواخذه آنان اقتصار میکرد.
۴- شهادت حضرت عثمانس باب تفرق و پراکندگی در صفوف امت را گشود و تا به امروز هم این رخنه بسته نشده است، پیرامون این جنایت یکسری تلبیسها و مسایلی وجود دارد که آن را به صورت فتنهای حیرت انگیز و وحشتناک در آورده است. که هنوز هم محققین درباره آن در حیرت و اضطراب هستند. پس بدین ترتیب بدیهی است که صحابهش نیز در مواجهه با آن و چگونگی قصاص و مؤاخذه عاملان هم نظریات گوناگونی داشته باشند.
آنچه که در این کتاب برای ما اهمیت دارد این است که موقف ام المومنین ل را در این قضیه بررسی کنیم و به ببینیم که با مسایل مربوط به این قضیه او چگونه روبرو شده است.
۵- ام المومنین عائشهل در عهد حضرت عثمانس درمیان امت از لحاظ احترام و اجلال در مقام والایی قرار داشت و در واقع این دوره مکانت او را افزایش داده بود. زیرا که مردم از دورترین نقاط دنیای اسلام بهسوی حجره او میآمدند و مردم به علم و فقه او نیازمند بودند، بنابراین دانشجویان و طالبان معرفت روی به سوی حجره او داشتند به طوریکه خانهاش به بزرگترین مدرسه فکری تبدیل گردید. همراه با مکانت علمی ام المومنینل موقعیت اجتماعی او نیز افزایش یافت که مردم در مسایل مختلف خود با او مشورت میکردند و درحقیقت این مکانت والای او بود که پس از شهادت حضرت عثمانس او را در قله حوادث قرار داد.
بنابراین برای شخصیتی مثل ام المومنینل در آن موقعیت مهم امکان نداشت که در حادثه بزرگی مثل شهادت حضرت عثمان هیچگونه اظهار نظری نکند.
در واقع موقعیت بزرگ او بود، که او را با کوهی از حوادث مواجه ساخت و ناچار گردید وارد حوادث گردد. شاید کسی بگوید: آیا بهتر نبود که ام المومنینل مثل سایر امهات المومنین از این امور کنارهگیری میکرد؟
میگویم: موقعیت ام المومنین عائشهل مشابه موقعیت سایر امهات المومنین نبود و او نمیتوانست همانند آنان عمل کند زیرا که مکانت او با آنان تفاوت داشت، با این هم ام المومنین حفصهل تصمیم داشت که با عائشهل همراه گردد. ولی برادرش عبدالله بن عمرب او را از این کار باز داشت.
1- ام المومنین عائشهل در راه بازگشت به مدینه بود، چنانکه تفصیل آن گذشت. از شهادت حضرت عثمان آگاهی یافت، پس به مکه بازگشت به طوریکه چون عبدالله بن عامر حضرمی نماینده حضرت عثمان در مراسم حج ام المومنین، بر او وارد گردید و پرسید: یا ام المومنین چرا بازگشتید؟ گفت: مرا بازگردانید زیرا که عثمان مظلوم به قتل رسیده است و امر مسلمانان سر نمیگیرد، چونکه این غوغا مقتصدی دارد. بروید و انتقام خون عثمان را مطالبه کنید که این امر عزت اسلام را در پی دارد. (طبری: ۴۹/۴۴۹).
سپس اولین سخنرانی خود را در این باب ایراد کرد که ذکر آن گذشت.
2- روایات در وصف کیفیت بیعت با حضرت علیس با هم تفاوت دارد و از خلال آنها آنطور که طبری بیان کرده بر میآید که غوغا گران بر مدینه تسلط یافتند و مدت ۵ شبانه روز حالت فوق العاده اعلام کردند. امیر مدینه غافقی بن حرب بود.
شورشیان بر کبار صحابه بیعت را عرضه میداشتند ولی آنان از قبول آن خوداری میکردند و عذر میآوردند، زیرا کسی که پس از شهادت حضرت عثمانس منصب خلافت را به عهده میگرفت حتماً متهم به شرکت در قتل او میگردید و این همان چیزی است که برای حضرت علیس اتفاق افتاد. بنی امیه از این فرصت استفاده کرده و زمینه خروج علیه حضرت علیس را فراهم آوردند و حضرت علی را متهم به شرکت در شورش بر علیه عثمان نمودند.
3- حضرت علیس با اکراه منصب خلافت را پذیرفت، زیرا که بقای امت بدون خلیفه خطرناک بود و مصلحت امت اقتضا میکرد که امر خلافت برتر از هر امر مهمی میباشد. حضرت علیس رنج هر آنچه درباره او گفته میشود را پذیرفت و تحمل کرد زیرا که مصلحت امت را بر همه چیز ترجیح داشت.
۴- حضرت علی س ـ پس از بیعت به خلافت ـ از تسلط شورشیان بر مدینه دلتنگ گردید و تحمل غوغا در مدینه طاقت او را طاق کرد. لذا فریاد برآورد: غلامهایی که به خدمت آقایان خود برنگشتهاند، بر آنها هیچ جرمی نیست. ای گروه اعراب! به مناطق خود باز گردید. سبئیه ـ پیروان عبدالله بن سبا سرکرده شورشیان ـ از بازگشت خودداری کردند و اعراب نیز از آنان پیروی نمودند. (طبری: ۴/۴۳۸)
در اینجا بود که طلحه و زبیرب از حضرت علیس اجازه خواستند که به بصره و کوفه روند و نیرو آماده کنند تا این گروهی را که از امر خلیفه سرباز زدهاند، با توسل به زور، تار و مار کنند. بصره و کوفه مرکز نیروهای مسلح بود زیرا که از زمان حضرت عمرس که این دو شهر به فرمان او تأسیس شده بود، مرکز سپاه اسلام به شمار میآمد که اقدامات نظامی در شرق برای گسترش اسلام از آنجا فرماندهی میشد.
5- حضرت علیس برای طلحه و زبیرب در این مورد اجازه نداد و سبب آن ـ آن طور که طبری گفته است ـ گریختن بنی امیه از مدینه و بازگشت سهل بن حنیف است که چون حضرت علی او را به عنوان عامل بر بلاد شام فرستاد، گروهی از جانب امویان با او روبرو شده و گفتند: اگر شما را عثمان فرستاده است بفرمایید و اگر غیر از عثمان کسی دیگر شما را فرستاده پس بازگرد.
۶- طلحه و زبیرب از حضرت علیس اجازه رفتن به عمره را گرفتند و به مکه آمدند و در آنجا با ام المومنینل بر مطالبه انتقام خون عثمان و مواخذه شورشیان همرأی گردیدند و در آنجا بود که رأیشان بر این قرار گرفت که به بصره و کوفه بروند و نیرو آماده سازند تا شورشیان را گوشمالی داده و از آنان قصاص بگیرند و بدینسان با ام المومنینل از مکه به بصره رفتند.
۷- حضرت علیس برای خروج به سوی معاویهس در بلاد شام مهیا میگردید، چون خبر اهل مکه و خروج طلحه و زبیر و ام المومنین را به سوی بصره شنید، شتابان از مدینه بیرون شد و امیدوار بود که آنان را در راه ملاقات کند و آنان را از مقصدشان باز گرداند.
حضرت علیس در موقع خروج، قصد جنگ نداشت و در تلاش آن نبود به این دلیل که چون به ربذه رسید، ابن رفاعه بن رافع به خدمتش آمد و گفت: یا امیرالمومنین چه تصمیمی دارید؟ و ما را به کجا میبرید؟ فرمود: میخواهم که اگر قبول کنند، جریان را به اصلاح بپایان برسانم. ابن رفاعه پرسید: اگر قبول نکردند؟ فرمود: با آنان صحبت میکنیم و عذرشان را میپذیریم و به آنان حق میدهیم و صبر میکنیم.
گفت: اگر باز هم راضی نشدند؟
فرمود: از آنان میخواهیم ما را به حال خود بگذارند.
گفت: اگر ما را رها نکردند؟
فرمود: خود را از آنان باز میداریم. (طبری: ۴/479)
۸- ام المومنینل از زمانی که از مکه خارج گردید چشمانش را به اصلاح امت و بازسازی خرابیهایی دوخت که شهادت حضرت عثمانس بوجود آورده بود. بقیه امهات المومنین تا محل ذات عرق او را همراهی کردند و در آنجا با شیون با او وداع کردند. هیچ روزی دیده نشد که مثل آن روز به خاطر اسلام گریه و ماتم بوجود آید، به همین سبب این روز روز شیون نامیده شد. (طبری ۴/۴۶۰)
۹- چون به آبهای بنی عامر رسید شب هنگام پارس کردن سگها را دید گفت: این کدام آب است؟ گفتند: آب جواب.
گفت: گمان من چنین است که برگردم، برخی از کسانیکه همراهش بودند گفتند: بلکه شما میباید بروید و مردم شما را ببینند تا خداوند به وسیله شما صلحی را فراهم آورد.
در روایتی دیگر آمده که زبیر به او گفت: میخواهی برگردی شاید خداوند به وسیله شما بین مردم اصلاح را پدید آورد. (امام احمد)
ام المومنین عائشه ل به رفتن طریق بصره ادامه داد، به امید آنکه موجب اصلاح مسلمانان گردد و این در حالی بود که عزم به بازگشت گرفته بود.
۱۰- قبل از آنکه ام المومنین عائشهل به بصره برسد دو نفر که آنان را عثمان بن حنیف والی بصره از جانب حضرت علیس فرستاده بود، او را ملاقات کردند. آن دو یکی صحابی جلیل عمران بن حصین و دیگر تابعی ابوالاسود دوئلی بود. از او اجازه ورود خواستند و او به آنان اجازه داد، آن دو سلام کردند و گفتند:
امیر ما را فرستاده است که از شما بپرسیم به کجا میروید؟ آیا ما را از مسیر خود آگاه میفرمایید؟ گفت: به خدا سوگند کسی مثل من نیست که نداند به کجا میرود؟ بدیهی است که کسی خبر را از فرزندانش نمیپوشد:
همانا غوغاگران شهرها و اختلافانگیزان قبایل، جنگ را به داخل حرم رسول خدا کشیدهاند و در آنجا حوادثی را پدید آوردهاند و حادثهسازان در آن جای گرفتهاند و بدینسان مستحق نفرین خدا و رسول او گردیدهاند. آنها بدون هیچ عذر و گناهی امام مسلمین را به شهادت رسانیدهاند و منطقه حرم را حلال کرده و حرمت ماههای حرام را نگه نداشتهاند و آبروی مردم را دریده و به جان مردم تجاوز کردهاند.
آنها به خانههای مردم آمدهاند که آنها را دوست نداشته و باقیماندنشان را زشت میدانند، این قوم ضرر و زیان فراوان به بار آوردهاند و هیچ نفعی را به همراه ندارند و از تقوا بیبهرهاند. امنیت مردم را به هم ریخته و قادر به جلوگیری از هرج و مرج نیستند. بنابراین من درمیان جمعی از مسلمین برآمدهام تا مردم را از دستاوردهای این قوم آگاه گردانم و بر همگان اعلام دارم که این گروه در ورای ما چه کردهاند و هم اکنون مردم برای اصلاح کارها چه کاری باید انجام دهند.
سپس این آیه را قرائت کرد:
﴿لَّا خَیۡرَ فِی کَثِیرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَیۡنَ ٱلنَّاسِ﴾ [النساء: 114].
«نیست خیری در بسیاری مشورت پنهانی با ایشان ولی خیر در مشورت کسی است که فرمان دهد به صدقه یا معروف و یا اصلاح بین مردم».
ما برای اصلاح قیام کردهایم، به همان فرمانی که خدا و رسول او صغیر و کبیر و مرد و زن را بدان فرمان دادهاند. پس این است کار ما که شما را بدان امر میکنیم و بر آن شما را تشویق مینماییم، آری ما شما را از منکر منع میکنیم و بر تغییر زشتیها شما را دعوت میکنیم. (طبری: ۴/۴۶۲)
۱۱- مردم بصره چون از قدوم ام المومنینل اطلاع یافتند سه گروه شدند:
الف- گروهی که به او خوش آمد گفتند و به او پیوستند.
ب- گروهی که با عثمان بن حنیف ماندند و خروج ام المومنین را ناپسند دانستند.
ج- گروهی که از هر دو گروه فوق گوشه گرفتند.
۱۲- ام المومنینل در همۀ مواقف خود در بصره از آغاز امر به اصلاح مسلمین اهمیت داده و آن را برخود لازم دانستند. چون بعضی از پیروان عثمان بن حنیف اقدام به جنگ کردند، ام المومنینل فرمان داد پیروانش از جنگ خود داری کنند مگر برای دفاع از جان و منادی فریاد میزد و آنان را سوگند میداد که مبادا به جنگ اقدام کنند. (طبری: ۴/۴۶۶).
چون پیروان ام المومنینل بر بصره تسلط یافتند و برخی از کسانی که در قتل عثمان شرکت داشتند در آنجا به سر میبردند. پیروان ام المومنینل به تعقیب آن افراد پرداختند و همه را به قتل رساندند، مگر یک نفر را که او حرفوص بن زهیر بود که توانست در پناه عشیره بزرگش بنی سعد از مؤاخذه فرار کند.
۱۴- حضرت علیس کمتر از ام المومنین عائشهل علاقمند به اصلاح نبود، چون نزدیک بصره قعقاع بن عمرو س را به بصره فرستاد و به او گفت: با این دو مرد ملاقات کن -طلحه و زبیر- و آنان را به الفت و جماعت بخوان و تفرقه را و عواقب آن را بر آنان بزرگ معرفی کن.
قعقاع براه افتاد تا که به بصره رسید از ام المومنین عائشهل شروع کرد و گفت: مادرم: چرا به این شهر آمدهای؟
ام المومنین گفت: پسرم برای اصلاح بین مردم.
گفت: پس در پی طلحه و زبیر بفرستید، تا سخنان من و آن دو را شما بشنوید. ام المومنینل در پی آن دو فرستاد و آنان آمدند قعقاع گفت: من از ام المومنین پرسیدم چرا که این شهر آمده؟ فرمودند برای اصلاح بین مردم شما چه میگویید؟ آیا پیروی میکنید یا مخالفت؟ گفتند: پیروی میکنیم.
گفت مرا اطلاع دهید که شکل اصلاح چگونه خواهد بود؟
به خدا سوگند اگر ما مسایل را ندانیم نمیتوانیم به اصلاح برسیم ولی اگر آن را بدانیم میتوانیم اصلاح کنیم.
گفتند: مقصد ما مواخذه قاتلان عثمان س است زیرا ترک آن را در واقع تعطیل فرمان قرآن میدانیم که اگر به آن عمل شود قرآن احیاء گردیده است.
قعقاع گفت: شما قاتلین عثمان را که اهل بصره بودند، کشتید و شما قبل از قتل آنان به اقامه امور نزدیکتر بودید از امروز. شما یک نفر کم ۶0۰ نفر را کشید و ۶۰۰۰ نفر از این عملکرد شما خشمگین شدهاند و از شما کنار گرفته و بیرون رفتهاند. شما آن مردیکه فرار کرده - یعنی حرقوص بن زهیر - را تعقیب کردید در حالیکه ۶۰۰۰ نفر او را نگهبانی میکنند و در حالت خوف و اضطراب به سر میبرند.
اگر این مرد را رها کنید، گفته خودتان را ترک کردهاید، و اگر با این قوم که او را پناه دادهاند بجنگید آنها بر شما جری میشوند و در نتیجه با مشکلی روبرو میگردید که باعث تفرقه و اختلاف میگردد و شما از آن بد میبرید.
شما قبایل مضر و ربیعه را از این بلاد بیرون راندهاید و آنان را وادار کردهاید که به جنگ با شما اجتماع کنند و به یاری آن گروه برخیزند، همچنان که گروهی که آن حادثه عظیم و گناه بزرگ را به وجود آوردند، بر علیه خلیفه مسلمانان اجتماع کردند.
ام المومنین گفت: شما چه میگویید؟ گفت: میگوییم داروی این درد آرامش و تسکین است چون آرامش یابند متفرق میگردند و از اجتماع خود بر علیه شما و سایر مسلمین دست بر میدارند. اگر شما با ما بیعت کنید علامت خیر و مژده رحمت است و افرادیکه بخاطر حمایت آن مرد بر انگیخته شدهاند واقعیت را درک میکنند و سرانجام آن عافیت و سلامت امت را در پی میآورد.
و اگر شما پیشنهاد ما را رد کنید و به فشار متوسل شوید و این امر را بزرگ بشمارید، این علامت شر است که جمعی دست به شورش خواهند زد و خداوند بر این مردم بلایا و جنگ را فرود خواهد آورد.
بنابراین عافیتی که نصیب تان شده ترجیح دهید و چنانکه قبلاً نیز کلیدهای خیر و رحمت بودهاید هم اکنون نیز خود را به کلیدهای خیر و رحمت تبدیل کنید ما را در معرض بلایا قرار ندهید و خود را به رنج نیندازید که ما و شما دچار دردسر خواهیم شد. به خدا سوگند من این حرفها را میگویم و شما را بدان میخوانم من بیم دارم که خداوند به واسطه آنچه که پیش آمده این امت را مؤاخذه کند و به بلا و مصیبت دچار سازد. اقدامات فعلی ارزش کمی دارد ولی مصیبت آن که دچار میشویم بزرگ است، زیرا این امری که اتفاق افتاده حادثهای نیست که حدود آن معین باشد و مثل سایر امور نیست و یا همانند قتل مردی به دست مردی دیگر نیست و یا مثل درگیری قبیله مرد نیست.
گفتند: آری شما نیکی را به انجام رساندی و نیکو سخن گفتی، بازگرد اگر علیس هم مثل رای شما دارد این امر به اصلاح پایان میگیرد. قعقاع بازگشت و حضرت علیس را در جریان امر قرار داد، او خوشحال شد و مردم را در جریان اصلاح قرار داد. برخی از اصلاح اظهار شادمانی میکردند و بعضی از آن اکراه داشتند. (طبری ۴/۴۸۸)
۱۵- تلاشهای پاک قعقاع بن عمرو س ثمر داد و هردو گروه نمایندگانی مبادله کردند و حضرت علیس در میان یارانش سخنرانی کرد. خدا را ثنا گفت و بر پیامبر درود گفت: و جاهلیت و سیه روزی آن را بیان کرد و از اسلام و سعادت و نعمتی که خداوند در پرتو اجماع بر خلافت پس از حضرت رسول نصیب امت فرموده بود سخن گفت و سپس یادآوری نمود، حوادثی که امت ما را با این مشکلات مواجه ساخته نتیجه عمل مردمی است که در طلب دنیا کوشیدهاند و از کرامتی که خداوند نصیب مسلمین گردانیده دیگر کینه و حسد آنان به جوش آمده و میخواهند کار را به عقب بازگردانند ولی خدا امر خود را به مقصد میرساند و آنچه را اراده فرموده اجرا مینماید. فرمود: آگاه باشید من فردا از این محل کوچ میکنم و کسانی کوچ نمیکنند، که بر علیه حضرت عثمانس نوعی همکاری داشتهاند و بیخردان خود را از من بینیاز میدانند. (طبری ۴/۴۹۳)
چون علیس به آن طرف بصره فرود آمد، عبدالله بن عباس را نزد طلحه و زبیر فرستاد و آن دو نیز محمد بن طلحه را نزد علی فرستادند و مقرر گردید هر کدام با یاران خود صحبت کنند و بدینسان به توافق رسیدند.
چون شب شد در ماه جمادی الاخر بود - طلحه و زبیرب در پی سران گروه خود فرستادند و حضرت علیس نیز سران گروه خود را فرا خواند بجز کسانیکه در فاجعه شهادت عثمان شرکت داشتند و یا در قتل و جرح شرکت کرده بودند.
آن شب را به امید صلح خوابیدند شبی همراه با عافیت و دور از غوغایی که در کنار آن قرار داشتند و دور از درگیری که جمعی آن را آرزو میکردند و بخاطر آن اسبها را زین کرده بودند. (طبری ۴/۵۰۶).
شورشیان دانستند که صلح به مصالح آنها نیست و به زودی عواقب کارشان دامن آنها را خواهد گرفت، لذا آن شب را به بدترین حال سپری کردند که هرگز مثل آن را ندیده بودند. آنها خود را در ورطه هلاکت میدیدند. آن شب را تا صبح به مشورت گذراندند و سرانجام تصمیم گرفتند پنهانی آتش جنگ را بر افروزند و این ماجرا را پنهان داشتند که مبادا کسی از راز خیانتشان آگاه گردد. صبح که هنوز هوا تاریک بود به طوریکه اطرافیانشان ندانند از کنار و گوشه بیرون رفتند، مردمی که از مضر بودند به بستگان خود پیوستند و کسانیکه از ربیعه بودند به آنان پیوستند و یمنیها نیز به جای خود رفتند و بین قبایل متفرق گردیدند. آنگاه طبق نقشه درمیان بستگان خود سلاح پخش کردند و یکباره در بصره نقشه غوغا به وجود آوردند و هر گروهی طبق ماموریتش گروه مقابل خود را غافلگیر کرده و بر آنان هجوم بردند.
بدینسان فاجعه پدید آمد و جنگ آغاز گردید و تمام اقدامات برای توقف آن ناموفق ماند. سبائیان از جنگیدن لحظهای توقف نمیکردند در حالی که حضرت علیس فریاد میزد: ای مردم! خود را باز دارید که هیچ چیزی نیست. در این موقع کعب بن سور ـ قاضی بصره ـ به نزد ام المومنین عائشهل آمد و گفت: مرم را دریاب، مردم درگیر جنگ شدهاند، شاید خداوند به وسیله شما بر آنان صلحی را مقرر فرماید.
ام المومنینل سوار شد و هودجش را با زره پوشانید و سپس شترش را به میدان راندند و کعب زمام شتر را به دست داشت.
ام المومنینل گفت: ای کعب زمام شتر را رها کن و کتاب خدا را بر مردم عرضه دار و آنان را به کتاب خدا دعوت کن. آنگاه قرآنی را به کعب داد. گروهی از مردم پیش تاختند که در پیشاپیششان سبائیان قرار داشتند و آنان از عواقب صلح بیمناک بودند.
کعب با قرآن به استقبالشان رفت در آن حال حضرت علیس از عقب فریاد میزد و آنان را به بازگشت دعوت میفرمود ولی آنها اعتنایی نکرده و پیش میرفتند.
کعب آنان را به کتاب خدا دعوت کرد، اما با تبری او را به قتل رساندند و هودج ام المومنین آماج تیرها قرار گرفت در حالیکه او فریاد میزد. ای پسرانم! دست نگه دارید.
سرانجام صدایش بلند شد: الله، الله، خدا و حساب او را یاد آورید؛ ولی آن قوم همچنان پیش میتاختند و از توقف جنگ خودداری میکردند. (طبری: ۴/۵۱۳)
در اینجا ام المومنین دانست که امر از دست او گرفته شده است، همچنین درک کرد، که قاتلان حضرت عثمان بودند که آتش جنگ را بر افروختند، پس راهی برایش باقی نبود جز آنکه مردم را فریاد زند و با حرارت و درد از اینکه میبیند پیرامونش خونهای مسلمین به ناحق ریخته میشود، صدایش را بلند کند که: ای مردم! قاتلان عثمان و همکارانشان را نفرین کنید.
خود دست به دعا برداشت و اهل بصره ناله سردادند و به دعا روی آوردند. حضرت علیس دعایشان را شنید فرمود این ناله چیست؟ گفتند: عائشه است که او و همراهانش بر قاتلان عثمان و همکارانشان دعا میکنند، حضرت علیس نیز دست به دعا برد و گفت: خدا یا قاتلان عثمان و همکارانشان را نفرین کن.
در اول معرکه بر طلحهس تیری رسید و او به سوی بصره رفت و در آنجا بر اثر زخمش درگذشت. اما زبیرس از اول درگیری و شعلهور شدن آتش جنگ میدان را ترک فرمود و به وادی سباع رفت، عمرو بن جرموز او را تعقیب کرد تا او را به نامردی به شهادت رسانید.
مردم بصره از قبایل ازد و بنوضبه با شجاعت پیرامون شتر ام المومنینل را گرفتند و زمزمه میکردند: ما بنوضبه یاران جمل هستیم چون مرگ مان فرا رسد در کنار آن میآرامیم. مرگ برای ما از عسل شیرینتر است و با خبر مرگ ابن عفان ما چنین تیز و برنده شدهایم. شیخ ما را به ما بازگردانید تا احترام شما برقرار گردد. ای مادرما! ای بهترین مادری که ما میشناسیم، آیا میبینی که چقدر افراد شجاع پیرامونت زخم برمیدارند و فریاد میزنند. ای مادر ما و ای زندگانی مراعات ما را مکن که تمام فرزندانت قهرمان شجاع هستند. ای مادر ما ای همسر پیامبر! ای همسر مبارک هدایتگر ما!
سیده ام المومنینل برای توقف جنگ به میدان آمد ولی عکس آنچه میخواست اتفاق افتاد زیرا که با خروج او میدان جنگ گرم شد و پیروان ابن سبا قصد کردند او را با تیر هدف قرار دهند، پس به ناچار طرفدارانش در پیرامون شتر او جمع شده و خود را در آتش جنگ انداختند به طوریکه در پیشاپیش شتر ۴۰ نفر ـ و بنا به قولی ۷۰ نفر ـ به قتل رسیدند.
عبدالله بن زبیرس گوید: من هیچ روزی را مثل روز جنگ جمل ندیدم، در آن روز حتی یک نفر از ما فرار نکرد و ما چون کوهی سیاه مقاوم و استوار بودیم. هر کس زمام شتر را میگرفت به قتل میرسید. (طبری ۴/۵۱۹)
حضرت علیس دریافت که جنگ جز با پی کردن شتر متوقف نخواهد شد، بنابراین فریاد برآورد! شتر را پی کنید زیرا با پی کردن آن جماعت متفرق میشوند. مردی به صورت فوری اقدام به پی کردن شتر نمود و شتر به زمین افتاد و حضرت علیس به محمد بن ابوبکر فرمان داد که برای ام المومنینل خیمهای آورد.
چون شب به آخر رسید محمد بن ابوبکر ام المومنین را از خیمه به سوی بصره برد و او را در خانه عبدالله بن خلف خزاعی فرود آورد که در آنجا صفیه دختر حارث بود. این واقعه روز ۵ شنبه ۲۰ جمادی الاخر سال ۳۶ ﻫ. ق بود.
سیرت حضرت علیس چنین بود که کسی را که پشت به جنگ نمود، تعقیب نکند و بر زخمیها گرفتاری درست نکند و پردهای را ندرد و مال دریافت نکند.
او مدت سه روز در سپاه خود ماند و به بصره وارد نشد تا که مردم بر کشتهگان خود عزاداری کردند و آنها را دفن نمودند. حضرت علیس به کشتههای هردو گروه نماز جنازه خواند و گفت: امیدوارم هیچکدام از کسانیکه دارای قلب پاک بودند باقی نماند مگر آنکه خداوند او را به بهشت داخل نماید. (طبری: ۴/۵۳۴)
آنگاه حضرت علیس باقیمانده دست و پاهای مقتولین را در قبری بزرگ دفن نمود و هر چه اثاثیه در میدان معرکه موجود بود در مسجد بصره جمع نمود و فرمان داد که ندا کنند: هر کس از این وسایل چیزی مال او است که میشناسد پس میباید آن را دریافت دارد. مگر سلاحی که در آن علامت دولتی باشد. حضرت علی روز دوشنبه وارد بصره گردید به مسجد رفت و نماز خواند سپس به نزد ام المومنینل رفت در حالی که بر قاطر خود سوار بود، چون نزد ام المومنین رسید به او سلام کرد. آنگاه تمام وسایل لازم برای سفر او را مهیا ساخت و همه کسانیکه او را همراهی کرده بودند نیز با او همراه نمود مگر کسیکه خود اقامت در بصره را دوست میداشت.
تعداد ۴۰ زن از زنان معروف اهل بصره را با ام المومنین همراه نمود و به برادرش محمد بن ابوبکر فرمود:
ای محمد امکانات لازم را برایش مهیا کن و او را به مدینه برسان، چون روز حرکت رسید حضرت علیس نزد ام المومنینل آمد و در مقابلش ایستاده مردم نیز حضور یافتند. همراه مردم با او وداع کرد در اینجا ام المومنین فرمود: ای فرزندانم! بعضی از ما بعضی دیگر را به سستی و اهمال سرزنش نمودند، بنابراین هیچکدام از شما نمیباید به خاطر چیزی که به او در این واقعه رسیده دیگری را مورد تجاوز قرار دهد: به خدا سوگند بین من و علی در قدیم جز آنچه که بین یک زن و حامیان او وجود دارد چیز دیگری وجود نداشته و او درنزد من از جمله برگزیدگان است.
حضرت علی نیز فرمود:
راست گفتی و نیک فرمودی بین من و او جز این چیز دیگری وجود نداشته و او همسر پیامبر شما ج در دنیا و آخرت است. ام المومنینل روز شنبه اول رجب سال ۳۶ ﻫ- ق از بصره خارج گردید و حضرت علیس چندین میل مسافت او را مشایعت نمود و به پسرانش اجازه داد که یک روز او را در مسافرت همراهی کرده و سپس بازگشتند. (طبری: ۴/۵۴۴)
ام المومنینل آهنگ مکه نمود و در آن تا موسم حج اقامت گزید سپس پس از غیبت طولانی به مدینه منوره بازگردید.
برای ما ضرورت دارد که رابطه بین ام المومنین عائشه و علیب را قبل از خلافت و در اثناء آن بیان داریم تا بدینوسیله تهمت ظالمانه را از او دفع کنیم. همان تهمتی که برخی از مؤرخین متعصب برای ارضای هواهای خود آن را ساخته و پرداختهاند و استاد سعید افغانی آن را از آنان دریافت نموده و در کتابش آورده و میگوید: اگرچه عائشه در مقابل عثمان دارای انعطاف و نرمش بوده و با او به نیکی و محبت و احترام برخورد مینمود و به طور کلی از او راضی و خشنود بود، اما با علیس برخلاف این بود زیرا که او نسبت به علی خشنود نبود و خیرخواه او هم نبود و میتوانیم بگوئیم که قبل از خلافت به طور عام و در اغلب موارد رابطه عائشه با علی بر اساس جور و جفا استوار بوده است. (عائشه والسیاسة)
بار دیگر به مناقشه استاد افغانی برمیگردیم و با او در حکمی که نسبت به ام المومنینل صادر کرده به بحث میپردازیم زیرا که او از طریق حق بسیار دور افتاده و نسبت به ام المومنینل گمانی نادرست ابراز داشته که در بحث گذشته آن را بیان کردیم با این وجود باز هم به مناقشه افغانی میرویم و مهمترین دستاویزهای او را که تصورش آنها را ساخته و پرداخته است مورد بررسی قرار میدهیم:
حضرت علیس و امهات المومنین
استاد افغانی گمان کرده است که حضرت علیس در رقابتهای عادی بین همسران رسول خدا مداخله میکرده و در بیشتر موارد در رقابتهای امهات المومنین بر خلاف عائشه اظهار نشر میکرده است.
استاد افغانی گوید: همسران رسول خدا همگی بر علیه عائشه به واسطه غیرت طبیعی زنانگی همداستان بودند زیرا که میدیدند رسول خدا او را از لحاظ محبت مخصوص گردانیده است و هیچ کدامشان در قلب رسول خدا دارای مقام و منزلت او نیستند و غیرت بین زنان یک امر فطری است، که بسیار کم اتفاق میافتد که زنی که از آن خود را دور نگهدارد.
حضرت علیس و همسرش فاطمهل دختر رسول خدا تلاش میکردند محبت حضرت رسول اکرم ج را نسبت به عائشه تخفیف دهند و در این راستا وظیفه نمایندگی سایر ازواج مطهرات را به عهده میگرفتند تا آنان را راضی گردانند اما این امر به خشم عائشه منتهی میگردید.
استاد افغانی گوید: گمان دارم که این نمایندگی حضرت علی و فاطمه از نظر عائشه جرمی غیر قابل بخشش بوده که البته هر زنی که در چنان موقعیتی باشد آن را نمیبخشاید.
آمده است که روزی غیرت در سینه ام سلمه شعله کشید، زیرا که شدت علاقه و محبت رسول خدا نسبت به عائشه را مشاهده نمود پس غیرت ام سلمه برانگیخته شد و به ناسزاگویی عائشه پرداخت رسول خدا او را منع فرمود، اما او همچنان به ناسزاگویی ادامه داد و حضرت در سینه عائشه خشم او را دریافت لذا حکمت اقتضا کرد که اجازه دهد عائشه از ام سلمه قصاصی عادلانه بگیرد و به عائشه امر کرد تا که ام سلمه را پاسخ گوید. ام سلمه نزد علی و فاطمه رفت زیرا که آن دو همواره رعایت موقع ام سلمه را میکردند.
و او تا دم مرگ از حزب علی بود. او به علی و فاطمه گفت: که عائشه او را ناسزا گفته و چنین و چنان گفته است. حضرت علی از رفتار عائشه ناراحت گردید و به فاطمه گفت: خدمت رسول خدا برو و به او بگو: که عائشه بر ما چنین و چنان گفته است. حضرت فاطمه خدمت پدرش آمد و جریان را مطرح ساخت رسول خدا فرمود:
«سوگند به خدای کعبه که عائشه محبوب پدرت میباشد».
سپس افغانی گوید: گویا این جریان به مزاق علی خوش نیامد، لذا به رسول خدا ج گفت: برای شما کافی است که عائشه برای ما چنین و چنان بگوید و فاطمه خدمت شما برسد و شما به ایشان بگویید قسم به پروردگار کعبه که او محبوب پدرت میباشد. (عائشه والسیاسة)
استاد افغانی این روایت را از کتاب «السمط الثمین» نقل کرده و بهتر میبود که به قولی که در اول کتابش داده بود، وفا میکرد و متن حدیث را مورد تحقیق و بررسی قرار میداد. آیا استاد افغانی به ما اجازه میدهد که او را مورد ایراد قرار دهیم و بگوییم که ایشان برای خود زحمت نداده تا به تحقیق متن حدیث بپردازد؟
زیرا اگر استاد متن حدیث را بررسی میکرد در آن اموری مییافت که حتماً باعث عدم تصدیق آن میگردید. در این حدیث نسبت دروغ به یکی از امهات المومنین داده شده که این امر غیر قابل باور است همچنان که در این خبر سخن از آمدن حضرت علیس نزد رسول ج خدا و گفتگو در امور خصوصی حضرت رسول کریم به میان آمد و این نیز باور کردنی نیست و از حضرت علی امکان ندارد چنان رفتاری صادر شده باشد. علاوه بر این، سند خبر ضعیف است، زیرا که ابوداد آن را به شرح ذیل در سنن خود آورده است.
ابن عون از علی بن زید بن جدعان و او از ام محمد زن پدرش و ابن عون گوید - گمان دارد که زن پدرش بر امهات المومنین وارد میشده است.
روایت کرده که ام المومنین گفته است:
رسول خدا ج در حالی بر من وارد گردید که زینب دختر جحش در آنجا بود، او با دستش مشغول کاری بود و متوجه زینب نبود من برای اشاره، دستش را فشار دادم تا او خود را از کارش باز داشت، در این موقع زینب با شتاب به او روی آورد و به او ناسزا گفت. رسول خدا ما را از درگیری منع فرمود اما زینب توجه نکرد. در این موقع حضرت به عائشه فرمود: او را پاسخگوی. عائشه نیز به پاسخگویی پرداخت و بر زینب غالب گردید. در این موقع زینب نزد علی رفت و گفت: عائشه درباره شما چنین و چنان گفت و یا چنین و چنان کرد.
فاطمه خدمت رسول خدا ج آمد و با حضرت سخن گفت. رسول خدا ج فرمود: «سوگند به خدای کعبه که عائشه محبوب پدرت میباشد».
فاطمه بازگردید و گفت: که چنین و چنان گفتم و رسول خدا ج چنین و چنان فرمود. آنگاه علیس خدمت رسول خدا آمد و در این باره با او صحبت کرد. (ابوداود: ۴/۲۷۵)
در سند این خبر زید بن جدعان ذکر شده که در نزد محدثین ضعیف است. (المغنی فی الضعفاء)
همچنین ام محمد زن پدرش ناشناخته است و ابن عون نیز در اینکه او بر ام المومنین وارد شده باشد شک دارد به همین دلیل گفته است: «گمان دارند که او بر ام المومنین وارد میشده است».
ضرورت دارد که خواننده محترم خطای صاحب کتاب «السمط الثمین» را ملاحظه کند و ببیند که این موضوع در رابطه با ام المومنین زینب مطرح گردیده نه به ام المومنین ام سلمه و باز عاقلانه نیست که باور داریم سیده زینب به نزد علی رفته و دروغپردازی کرده باشد! و به او گفته باشد که عائشه درباره شما چنین و چنان میگفت!!.
در حالی که میدانیم سیده زینبل در پارسایی شهره است و حتی عائشهل در قضیه افک بر این واقعیت گواهی داده است آنجا که میگوید: رسول خدا درباره من از زینب دختر جحش پرسید که ای زینب درباره عائشه چه میدانی و چه دیدهای؟
زینب فرمود: یا رسول الله من گوشها و چشمهایم را مواظبت و حفاظت میکنم، درباره او جز نیکی نمیدانم.
ام المومنین عائشهل گوید تنها زینب بود که مقام و منزلت او در نزد حضرت با من برابری و رقابت میکرد و خداوند بوسیله پارسایی او را حفظ فرمود.
علاوه بر همه این دلایل وارده در متن و سند خبر، این حدیث منکر است زیرا که با حدیث صحیح که ذکر آن در فصل (همسر غیرتمند) گذشت مخالفت دارد و اگر میخواهی به آن مراجعه کن تا فرق بزرگ آن را دریابی.
با بررسی دقیق موضوع هیچگونه مداخلهای از جانب حضرت علی س در مسایل امهات المومنین نخواهی یافت.
موقف حضرت علیس در واقعه افک
شاید مهمترین دستاویز افغانی در موضوع اختلاف ام المومنین عائشهل و حضرت علیس موقف حضرت علی در قضیه افک (تهمت و دروغ) باشد که ذکر آن در قبل گذشت و در آنجا مرور کردیم: که حضرت علی در پاسخ به مشورت رسول خدا در باب جدایی از اهلش پس از تأخیر در وحی فرمود: یا رسول الله خداوند بر شما تنگ نگرفته و غیر از او زن فراوان است و به خواستگاری هر دختری بروی قبول خواهد کرد. و در برخی از روایات افزوده شده است که او س کنیز عائشه را میزد و میفرمود: به رسول خدا راست بگو و کنیز میگفت: به خدا سوگند درباره عائشه جز نیکی نمیدانم.
استاد افغانی بر این روایت تعلیقی نگاشته و گفته است عائشه کاملاً حق داشت که این خاطره را که بر روان او اثر گذاشته بود، هرگز فراموش نکند زیرا اگر لطف خدا شامل حال پیامبر و او نمیگردید و آیات پاک او نازل نمیشد که مردم در نمازها تا به امروز آن را قرائت میکنند، این نظریه حضرت علی کار او را دشوار مینمود.
استاد افغانی میگوید: با اینکه میدانم و شک ندارم که این عمل حضرت علیس فقط به خاطر غیرت او نسبت به خانواده رسول خدا بود، با این از حضرت علی جز این مورد انتظار بوده است. گمان دارم شما خواننده محترم با من در بدست آوردن چنین نتیجه حتمی همرای هستید و در واقع این موضوع بوده که در طول حیات عائشه او را به دشمنی با علی برانگیخته است. (عائشه والسیاسة)
در تعقیب قول استاد افغانی میگویم: شکی نیست که همگان اخلاق و مناقب ام المومنین عائشهل را نمیدانند و بدیهی است که این گروه راه افغانی را میروند و در این امر معذورند. ولی استاد افغانی در این راه معذور نیست، زیرا چنانکه خود میگویند ۱۰ سال عمرش را در تحقیق درباره عائشهل گذرانیده است پس بر اشخاصی مثل او سیرت و اخلاق و مناقب ام المومنین پوشیده نیست و چگونه با اطلاعاتی که او در این باره داشته به چنین نتیجهای راضی شده است؟!!! آیا استاد افغانی موقف حضرت عائشه را نسبت به حسان بن ثابت نمیداند؟ حسان همان مردی است که در حادثه افک شایعه را انتشار میداد.
آیا موقف حضرت علیس باحسان قابل مقایسه است؟
حضرت علی میباید جانب رسول خدا ج را ترجیح میداد زیرا که اندوه و رنج او را احساس میکرد و شعلههای غیرت را در او میدید، بنابراین نظر داد که حضرت از ام المومنین جدا شود تا خروش او آرام گردد و چون برائت ام المومنین ثابت گردید مجدداً به او رجوع نماید. (الفتح الباری ۸/۳۵۷)
آیا این موقف با موقف حسان مشابهت دارد، مردی که به جمع شایعهسازان پیوسته بود و اتهام دروغ را انتشار میداد؟ با همه کارهایی که حسان کرده بود، حضرت عائشه کینه او را به دل نگرفت و اخلاق والای ام المومنینل او را وادار به گذشت و عفو نمود، به طوریکه دیگران را از دشنام دادن حسان منع میکرد و از بیادبی به او هشدار میداد و همواره احترام او را راعایت مینمود. در صحیح بخاری حدیثی است به روایت از عروه که گوید: رفتم تاحسان را نزد عائشه دشنام گویم که ام المومنین فرمود: او را ناسزا مگو زیرا که او با سخنانش از رسول خدا ج دفاع میکرد.
عبدالرزاق از قول معمر به روایت از قتاده آورده است که ام المومنین عائشهل میفرمود: درباره حسان جز خوبی مگویید، زیرا که او از رسول خدا ج در مقابل هجوم مشرکین با شعر و نظم دفاع کرده است.
گوید: چون حسانس بر عائشهل وارد میگردید، ام المومنین متکایی میآورد که او بدان تکیه میداد و مینشست.
آیا عقل باور میدارد که ام المومنینل مواقف و خدمات حسان را نسبت به رسول کریم در نظر دارد و مردم را از بیاحترامی به او منع کند ولی مواقف و خدمات حضرت علی را نسبت به پیامبر خدا ج در نظر نگیرد و آن همه زحمات و جهاد او در راه اسلام را نادیده بگیرد و کینه او را به دل نگهدارد؟!!!.
براستی آنچه استاد افغانی تصور نموده صحیح نیست، بلکه سیده ام المومنین عائشه رابطه نیکی با حضرت علیس داشته و ضرورت دارد که موقف بزرگوارانهای که حضرت علی و ایشان پس از واقعه جمل داشتهاند در نظر گرفته شود که چگونه توأم با احترام و ادب بوده است. همین مساله مهم بوده که باعث گردیده ام المومنینل از واقعه جمل به شدت غمگین گردد و در بازگشت به مدینه آن را اظهار کند.
عائشهل و فاطمهل
لازم است در اینجا اضافه کنیم که رابطه سیده عائشه با سیده فاطمهب بر اساس مودت و محبت استوار بوده است. دلیل بر این مدعا تعریف و تمجید ام المومنین عائشهل از سیده فاطمهل در حدیث ذیل است.
عائشه فرمود: همه زنان رسول خدا ج پیرامون او جمع بودند، حضرت فاطمه که مانند رسول خدا ج راه میرفت تشریف آورد.
رسول خدا فرمودند: «مرحبا به دخترم» آنگاه او را به سمت راست یا چپ خود نشاند و با او سخنی پنهانی فرمود، فاطمه پس از شنیدن آن گریست، سپس سخن دیگری را به صورت سرگوشی و پنهانی به ایشان فرمود: این بار فاطمه خندید.
از او پرسیدم علت گریهات چه بود؟ فرمود: راز رسول خدا را افشاء نمیکنم به او گفتم: تو را مثل امروز خوشحال و همراه با اندوه ندیده بودم. آیا رسول خدا شما را به سخنی ویژه اطلاع داده که ما در جریان نیستیم؟ و علت گریهات همین است؟ فرمود: راز حضرت را آشکارا نمیکنم. چون پیامبر در گذشت دوباره از او موضوع را پرسیدم.
فرمود: رسول خدا ج فرمود «جبرئیل هر سال یکبار آیات قرآن را به او عرضه میداشت ولی امسال دوباره آن را عرضه داشته است و این نشانه آن است که اجل من فرا رسیده است و تو اولین کسی هستی که از خانوادهام به من ملحق میشوی و من سلف نیکی برای تو هستم» از این رو من گریه کردم سپس تنهایی به من فرمود:
«آیا راضی نیستی که سرور زنان مؤمنان باشی ـ یاـ سرور زنان این امت باشی» (صحیح مسلم).
اگر سیده عائشهل این حدیث را روایت نکرده بود برای جمهور علماء امکان نداشت که فاطمه ل را بر همه زنان ترجیح دهند، زیرا که رسول در حدیثی دیگر فرموده بود: «کافی است شما را که به دانی از زنان مسلمانان ـ کسانی که دارای مقام والا هستند ـ عبارتند از: مریم دختر عمران، خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمد ج، آسیه همسر فرعون، و فضیلت عائشه بر سایر زنان همانند فضیلت غذای ثرید شده بر سایر غذاهاست». (صحیح البخاری و صحیح مسلم به روایت از انس).
بدینسان کسی که به حدیث مینگرد نمیتواند فضل یکی از این زنان مسلمان را بر سایرین بیان دارد. اما سیده عائشهل به طور قطع فضیلت فاطمه را بر سایر زنان مسلمان رضوان الله علیهن ـ بر اساس حدیثی که روایت نموده و ذکر آن در فوق گذشت ـ بیان فرمود.
ام المؤمین ل برای زیارت کعبه و شرکت در مراسم حج از مدینه عازم مکه گردید و این در حالی بود که شورشیان در مدینه غوغائی به پا کرده بودند و زندگی را چنان بر مردم تنگ کرده بودند که غیر قابل تحمل بود.
جرأت و وقاحت را به حدی رسانیده بودند که نسبت به ام المؤمنین ام حبیبهل سوء ادب کردند و زمانی که عثمان را در محاصره داشتند و از رسیدن آب به او جلوگیری میکردند، ام حبیبه تصمیم گرفت به او آب برساند ولی شورشیان به او اجازه نداند و مهار قاطرش را بریدند و ایشان از مرکبش سقوط کرد و یا نزدیک به سقوط بود و اگر جمعی از مردم نرسیده بودند، شاید بوسیله شورشیان کشته میشد.
اتفاق بزرگی روی داده بود و این اتفاق مردم را به وحشت واداشت و اکثر مردم در خانههایشان مانده بودند. موسم حج رسید، ام المؤمنین عائشهل برای شرکت در مراسم حج بیرون شد، به او گفتند: شاید اگر در مدینه بمانی برای صلح بهتر باشد و شاید این قوم شورشی هیبت شما را در دل داشته باشند و ایشان فرمود: «من بیم دارم که نسبت به آنان نظری را ابراز دارم که این امر منجر به اذیت من گردد چنانکه برای ام حبیبه چنین شد». (البدایة والنهایة: ۷/۱۸۷).
ام المؤمنین در بازگشت به سوی مدینه از شهادت حضرت عثمان آگاهی یافت و گفت: قاتلین فرصت طلب و زرنگ بودند این است پایان آنچه شما در بین خود گفتگو میکردید و سرزنشهایی که به عنوان اصلاح مطرح میساختید[1].
سپس ام المؤمنین ل به مکه بازگشت و صحبت نمیکرد تا که بر درب مسجد آمد و قصد بوسید حجر الاسود را نمود در اینجا بود که مردم به سویش آمدند و اجتماع کردند. ایشان فرمود: ای مردم! این غوغا و شورش را مردم شهرهای دور دست و مردم ساکن در سر چاهها و غلامان اهل مدینه براه انداختهاند، آنان اجتماع کردند تا بر مقتول دیروز در باب دین و عقل ایراد بگیرند و غوغا برانگیزند و بگویند که او افراد کم سال را مسئولیت داده است و یا اینکه بگویند او بستگانش را بر سر کار آورده و از آنان حمایت نموده است و این اموری بود که مطرح ساختند و او هم برای اصلاح امور، پیشنهادات مخالفین را پذیرفت و عملی کرد. چون غوغاگران دیگر دلیل و عذری نداشتند و بهانهای در دسترسشان نبود، لذا به لجاجت و اظهار عداوت و دشمنی متوسل گردیدند و کردارشان برخلاف گفتهشان ظاهر گردید. در اینجا است که میبینیم به ریختن خون ناحق اقدام کردند و حرمت منطقه حرم را نادیده گرفتند و از مال حرام برای خود برگرفتند و به تجاوز و غارت پرداختند و حرمت ماههای حرام را شکستند. به خدا سوگند سر انگشت عثمان بهتر از یک جهان امثال این افراد شورشی است و به خدا سوگند اگر کسی که آنان او را مورد دستم قرار دادند و به قتلش رساندند، گناهی داشته به علت مظلومیت و ریخته شدن خونش بناحق همانند طلائی که مواد ناخالص آن در کوره از میان میرود پاک و خالص گردیده و همانند پارچهای که با آب شسته میشود و از چرک تمیز میشود، تمیز گردیده، زیرا که مثل جامهای که در آب میمالند شورشیان او را گوشمال دادند.
منظور ام المؤمنین ل این است که شورشیان پیشنهاداتی را مطرح ساختند که چون حضرت عثمانس پیشنهاداتشان را پذیرفت و آن را بر آورده ساخت او را به قتل رسانیدند. (طبری: ۴/۴۸۸)
این اولین خطبه ام المؤمنین پس از قتل عثمان است و گویای ارزشی است که او به عثمان قایل بوده و او را از اتهامات وارده برئ میدانسته است، طبری پس از این روایت روایت[2] دیگری نیز آورده است: چون عائشه ام المؤمنین در بازگشت به سوی مکه به محل سرف رسید، عبدبن ام کلاب ـ او عبدالله بن ابی سلمه است که به مادرش منسوب است. با او ملاقی گردید.
ام المومنین از او پرسید: چه خبر است؟
او گفت: عثمان س را کشتند و ۸ روز صبر کردند. ام المؤمنینل پرسید: سپس چه کردند؟
گفت: اهل مدینه اجتماع کردند و امورشان به بهترین شکل سروسامان یافت. آنان بر علی بن ابی طالب اجماع کردند.
ام المؤمنینل گفت: به خدا سوگند، کاش این امر به همان شکل انطباق یابد، البته اگر کار بر صاحبت تمام شود. مرا برگردانید، مرا برگردانید.
سپس به مکه مراجعت کرد و میگفت: به خدا سوگند عثمان مظلوم کشته شد و به خدا سوگند به انتقام گیری خونش اقدام میکنم. ابن ام کلاب به او گفت: چرا؟ به خدا سوگند اول کسیکه حرفش را رد کرد و سرنازسازگاری با او برداشت تو بودی.
وتو بودی که میگفتی: او را بکشید که کافر شده است.
ام المؤمنین گفت: او را توبه دادند و سپس به قتل رسانیدند، من گفتم و آنان نیز گفتند و گفته اخیر من بهتر از گفته اولم میباشد.
ابن ام کلاب این شعرا خطاب به او سرود:
آغاز از تو بود و دگرگونی تصمیم نیز با تو |
|
باد از تو و باران نیز از تو |
تو بودی که بقتل امام فرمان دادی |
|
وگفتی که او کافر گردیده است |
و ما در قتلش از تو پیروی کردیم |
|
و ما قاتل او را کسی میدانیم که آن را فرمان داده است |
سقف بر بالای ما فرو نریخته است |
|
وخورشید و ماه، سیاه نگردیده است |
مردم با مردی صاحب قوت و توان
بیعت کردند |
|
که دشواریها و مشکلات را از میان برمیدارد |
و جامههای جنگ برتن کرده |
بدیهی است کسی که به عهدش وفا کند مثل آنکه خیانت کرده نخواهد بود.
آنگاه ام المؤمنین به مکه رفت و بر درب مسجد فرود آمد و قصد زیارت حجر الاسود را نمود مردم به اطرافش اجتماع کردند و او گفت:
ای مردم! عثمان مظلوم گشته شد و به خدا سوگند من به انتقام خون او اقدام خواهم کرد. (طبری: ۴/۴۵۸)
کسی که این دو روایت را بررسی میکند، تفاوتی واضح و بزرگ و تناقصی آشکار در آن مشاهده مینماید و در روایت دوم انگیزههای تعصب سیاسی را درمییابد. برای روایت دوم طبری دو سند ذکر کرده که در اولی نصر بن مزاحم عطار قرار دارد و این مرد در کتب رجال به شرح ذیل توصیف گردیده است: «رافضی است روایات او منکر است. روایاتش را ترک کنید، او به واسطه اخبار دروغ شلاق خورده است». (المغنی فی الضعفاء)
در سند دوم این روایت عمر بن سعد قرار دارد که متهم به ساختن اخبار دروغین است و یا اخبار او متروک است و یا سخنانش صحیح نیست. (المغنی فی الضعفاء)
در سند دوم اسد بن عبدالله نیز قرار دارد، که امام بخاری دربارهاش فرموده است: حدیث او باور نمیشود و نباید پیروی گردید. (المغنی والضعفاء)
با عنایت به موارد فوق، ما را وامیدارد که روایت اول را بپذیریم و دوم را ترک کنیم.
اگر بگوئید در روایت اول سیف بن عمر قرار دارد که محدثین او را متهم به زندیق بودن کردهاند، میگویم اگرچه او در روایت حدیث ضعیف است ولی در روایت تاریخ مورد اعتماد است و دلیلی بر زندقه بودن او وجود ندارد. بلکه روایات خلاف آن را بیان میدارد.[3]
پس از همه اینها لازم است که به موقف ام المؤمنین عائشهل در باب برادرش محمد ج بن ابی بکر که از بزرگان شورشیان و عوامل توطئه بر علیه حضرت عثمان بوده اشاره کنیم. سیده عائشهل به خاطر اعمال برادرش در این باب به شدت خشمگین بود و او را مذمت میکرد و همواره از ته دل بر او و دیگر عوامل قتل حضرت عثمان دعا میکرد. دعائی گرم از اعماق جان.
آری دعای عائشهل دامن برادرش را گرفت، او به قتل رسید و درمیان جسد الاغی مردار و گندیده سوزانده شد[4].
[1]- این سخن بلیغ دلالت بر دور اندیشی ام المؤمنینل دارد و اینکه او سرزنش برخی از صحابه را در باب عثمان آن هم در مقابل عموم مردم از اهم علل جرأت شورشیان بر او میدانست که سبئیه (پیروان عبدالله بن سبا یهودی) از فرصت بهره جستند و زشتترین نوع خیانت را در ترویج شایعات بر علیه عثمان به کار بردند و مردم را بر او شوراندند تا کار بدانجا رسید که به قتل عثمان منجر گردید. در این سخن دلیل واضحی وجود دارد که ام المؤمنین بر عثمان ایراد نگرفته و هیچ گفتهای از او در این باب صادر نشده و آنچه که برخی مؤرخین آوردهاند همگی پندارهای واهی و بیاساس است.
[2]- معروف است طبری روایات ضعیف را در تاریخش در آخر هر مطلبی میآورد.
[3]- به کتاب مغنی و تعلیقات دکتر نورالیدن عتر آن مراجعه فرمائید.
[4]- تفصیل آنرا در بدایه و طبری ملاحظه فرمائید.
برخی گمان کردهاند که بین ام المؤمنین عائشهل و عثمانس اختلافی وجود داشته است و ام المؤمنین عامل بسیج شورشیان بوده که سرانجام منجر به حوادثی گردیده است. صاحبان این گمان به روایات بیاساس و واهی متمسک شدهاند که زاییده تعصبات مذهبی و سیاسی است و بعضی از راویان اخبار بدون بررسی و تحقیق آن را در کتابهای خود نوشتهاند، زیرا که با مرام و تفکر آنان مطابقت میکرده است.
از جمله کسانیکه به این اخبار بیپایه متوسل شده استاد سعید افغانی است که در کتابش«عائشة والسیاسة» فصل مستقلی را با عنوان «چگونه رابطه ام المؤمنین و عثمان به تیرگی گرایید» اختصاص داده است و اگر به دیده انصاف بنگریم میبینیم که برخی از مؤرخین که دارای تعصبات سیاسی بودهاند بر ام المؤمنینل ستم روا داشتهاند.
برای اینکه حق مطلب ادا شود بهتر است که روایاتی را که استاد افغانی بدان استدلال کرده مورد بررسی قرار دهیم اگرچه استاد مزبور از اسلوب محدثین در بیان خبر کار گرفته که سند و متن هر دو را آورده است و شکی نیست که روش محدثین بهترین طریقی است که برای تحقیق و بررسی اخبار تاریخی و روایات ضرورت پیدا میکند.
ایراد اول
سعید افغانی گوید: شاید اولین چیزی که قلب سیده عائشه را به طور ناخودآگاه تغییر داده، کم بودن بخشش عثمان بوده است. عمر بن خطاب عائشه را بر دیگر خواهرانش مادرهای مؤمنین در بخشش ترجیح میداد زیرا که او را در پیشگاه رسول خدا برتر میدانست. به طوریکه بابت مستمری سالانه برای او سهم بیشتری در نظر میگرفت و در این راستا به هر کدام از مادرهای مؤمنین 6000 درهم و برای عائشه 12000 درهم پرداخت میکرد.
چون عثمان به خلافت رسید، مستمری او را کم کرد و مساوی سایر همسران پیامبر ج قرار داد. روزی عثمان مشغول خطبه بود که عائشه پیراهن رسول خدا را به مسلمانان نشان داد و فریاد زد: «ای مسلمانان! این جامۀ رسول خدا است که هنوز فرسوده نشده در حالی که عثمان حقوق سالانهاش را از رده خارج میداند».
عثمان گفت: «خدایا! کید زنان را از من برگردان همانا که کید زنان بزرگ است». (عائشة والسیاسة)
این گمان به چند دلیل باطل است:
1- این گزارش با روایت مشهوری که عمر س به هر کدام از زنان پیامبر 12000 درهم مستمری برقرار کرده بود، معارض است.
روایت شده که برای صفیه و جویریه هر کدام 6000 درهم مستمری برقرار کرد و آن دو از قبول آن خودداری کردند. به آن دو گفت: به دیگران 12000 درهم را بخاطر هجرتشان پرداخت میکند آن دو گفتند: خیر، شما این مبلغ را به خاطر مقامشان در نزد رسول خدا ج به آنان میدهید و ما هم در پیشگاه حضرت از چنان مقامی برخوردار هستیم.
در این بخش این صحیحترین روایت است که ابویوسف در کتابش با عنوان خراج و ابن سعد در طبقات آن را آوردهاند، غیر از این دو، دیگران نیز این خبر را مورد تائید قرار دادهاند. (اخبار عمر)
ماوردی در «احکام السلطانیة» به این قول توجه کرده است که عمر برای هر نفر از همسران پیامبر سالانه 10000 درهم مستمری برقرار کرد و به عائشه 12000 درهم مقرر نمود.
در مسند امام احمد آمده است که عمر برای هر یک از همسران پیامبر سالانه 10000 درهم حقوق مقرر کرد.
1- بدین ترتیب گزارش استاد افغانی که عائشه دو برابر دیگر همسران پیامبر حقوق دریافت میداشته باطل است و صحت ندارد.
2- در دوره خلافت عثمان، ثروت عمومی رو به فزونی نهاد که حسن میفرمود: عثمان را در حالی یافتم که بعضی از مردم نسبت به او کینه میورزیدند. بسیار کم اتفاق میافتاد که روزی در عهد او بین مردم ثروت و پول و دارائی تقسیم نشود و بلکه همه روزه این کار استمرار داشت، منادی فریاد میزد: «ای مسلمانان: بیایید و سهم خود را دریافت دارید، بیایید و هرچه میخواهید از داراییای که خدا به شما بخشیده استفاده کنید.
باز به مردم گفته میشد: بیایید و از مواد غذائی خود بهرهمند شوید، و هرچه میخواهید برگیرید و باز به آنان گفته میشد: ای مردم! بیایید و از روغن و عسل بهرهمند شوید. عطایا در عصر عثمان استمرار داشت و توزیع مواد غذائی بین مردم، متوقف نمیگردید و دشمن را به پرهیز و حذر وامیداشت. (البدایة والنهایة ۷/۲۱۴).
عثمان به شهادت و بذل و بخشش مشهور است و او همواره در زمان حیات پیامبر از خانهها و همسران پیامبر غافل نبود، آیا عقل سلیم باور میدارد که پس از وفات حضرت نسبت به خاندان و همسران او سخت گیرد؟ در حالی که ثروت چنان فراوان باشد که همگان از آن برخوردار باشند.
۳- عاقلانه نیست که باور داریم، سیده عائشهل صدایش را در مقابل صحابه و در مسجد به خاطر ۶۰۰۰ درهم بلند کند، درحالی که او به زهد و سخاوت و گذشت، مشهور بود، به طوریکه دهها هزار درهم را در یک مجلس بین نیازمندان توزیع میکرد و کتب سیره و تاریخ در این باره اخبار فراوانی را آورده است.[1]
۴- پرداخت حقوق و مستمری از روشهایی است، که حضرت عمرس متداول کرد و در زمان رسول خدا ج وجود نداشت، در حالی که سیده عائشهل در این مورد بیش از دیگران آگاهی داشته چگونه میتوان باور کرد که او عثمان را متهم به تعطیل یکی از سنتهای رسول خدا کند در صورتی که او میداند این سنت رسول خدا نیست.
۵- این روش نمایشی را که روایات بیاساس به سیده عائشهل نسبت داده به طور مطلق با مقام و اخلاق و موقعیت سیده تطبیق نمیکند و نمیتواند واقعیت داشته باشد.
ایراد دوم
استاد افغانی گوید: نمایندگانی از مصر به نزد حضرت عثمان آمدند و از عبدالله بن ابی سرح عامل مصر شکایت داشتند، حضرت عثمان نامهای به عبدالله نوشت و او را تهدید کرد و او را از عدم توجه به امور مردم برحذر داشت. اما ابن ابی سرح خود را کنترل نکرد و مردی از آن گروه را به قتل رسانید.
گروهی متشکل از ۷۰۰ نفر از مصر رهسپار مدینه گردیدند. به مسجد آمدند و در مواقع نماز در مورد رفتار ابن ابی سرح شکایت کرده و با حضرت عثمان به سختی سخن گفتند و سیده عائشه به عثمان پیغام داد:
اصحاب رسول خدا نزدت آمدند و عزل این مرد را از شما درخواست کردند و شما از عزل او خودداری کردید، این مرد از این گروه مردی را به قتل رسانیده بنابراین از طرف عامل خود در مصر در این موضوع انصاف کن. (عائشة والسیاسة)
این بخشی از روایت طولانی است که ابن عبد ربه در "عقد الفرید" آورده است. در سند آن یعقوب بن عبدالرحمن ذکر شده و علماء رجال او را در نقل روایت ضعیف دانستهاند، حتی گفتهاند: در سخن او خیال و گمان غلبه دارد و بسیار خیالگرا بوده است و در نقل اخبار کارش رضایت بخش نیست. (المغنی فی الضعفاء)
همچنین در سند این خبر محمد بن عیسی دمشقی ذکر شده، که علماء درباره صحت اخبار او اختلاف دارند. حاتم گوید: گفته او حجت نیست.
ابن عدی گفته است: زیاد در قبول اخبارش باکی نیست، و در متن اخبار روایت شده از او شک و تردید بسیار است، که مؤرخین را نسبت به او مشکوک ساخته است. (المغنی فی الضعفاء)
به همین خاطر طبری از ذکر اخبار او خود داری ورزیده و معروف است که طبری روایات نادرست را به طور جدی کنار میگذاشته است و چه بسا که درباره روایتی میگوید: آن را کنار زدیم، زیرا که در صحت آن ایراد بود.
ایراد سوم
استاد افغانی گوید: از جمله اشکالاتی که مردم بر عثمان گرفته این بود: که او یار رسول خدا سعد بن ابی وقاص را که یکی از ده یار بهشتی بود، از فرمانداری کوفه عزل کرد و به جایش برادر مادری خود ولید بن عقبه را به فرمانداری کوفه فرستاد، او مردی بیپروا بود، به طوریکه گروهی از کوفه به نزد عثمان آمدند و تقاضای عزل فرماندار جدید را داشتند و گواهی دادند که او مرتکب منکری شده که حد را لازم میآورد. حضرت عثمان به گواهی آنان قانع نشد و گمان کرد آنان در پی تزویری هستند، از این رو آنان را ترسانید.
شهود به نزد عائشه آمدند و به او پناه جستند و از آنچه بین آنان و عثمان گذشته بود او را مطلع ساختند و گفتند که عثمان آنان را تهدید کرده است.
عائشه فریاد برآورد: که عثمان حدود خدا را تعطیل کرده است و شهود را تهدید کرده است. بلاذری در روایتی افزوده که: عائشه با شدت با عثمان سخن گفت و او نیز با عائشه به شدت سخن گفت و خطاب به عائشه گفت: این چیست که تو را با آن میبینم؟ تو مامور هستی که در خانهات بنشینی بعضی از مردم در این نظریه با عثمان موافق بودند و برخی میگفتند: چه کسی بهتر از عائشه میتواند در این امور مداخله کند؟ مردم حیران مانده بودند و این اولین درگیری بین مسلمانان پس از پیامبر بود. استاد افغانی سپس میگوید: خوشحالم که در این جا روایت الاغانی را ثابت کنم؛ در این روایت تفاصیلی است که پرده از خشم عثمان و تهدید او برمیدارد و اینکه سیده عائشه ـ پس از آنچه در قبل گذشت ـ خود گفتهاش را به موضوع اصلی برمیگرداند و رفتار عثمان او را از حالت بیتفاوتی و بردباری بیرون میآورد.
ابوالفرج اصفهانی گوید:
گروهی از مردم کوفه از کوفه خارج شدند تا درباره ولیدبن عقبه با عثمان صحبت کنند، عثمان به آنان گفت: آیا وقتی کسی از شما بر زمامدار خود خشم گیرد، او را متهم به کاری باطل میکند؟ فردا صبح همه شما را کیفر میدهم، آنان به عائشه پناهنده شدند، چون صبح شد عثمان از خانه عائشه آواز و سخنانی سخت شنید و گفت: آیا سرکشان و فاسقان عراق پناهگاهی جز خانه عائشه نیافتند؟
عائشه صدای عثمان را شنید آنگاه کفش رسول خدا را بلند کرد و گفت: ای عثمان تو سنت رسول خدا صاحب این کفش را ترک کردهای مردم سر و صدای آن دو را شنیدند و همگی جمع شدند به طوریکه مسجد پر از مردم بود؛ بعضی میگفتند:
عائشه خوب کاری کرده است بعضی میگفتند: زنان حق مداخله در این کارها را ندارند. تا که کار به مشاجره و داد و فریاد کشید گروهی از اصحاب رسول خدا بر عثمان وارد شدند و گفتند: ای عثمان از خدا بترس، و حدود خدا را تعطیل مکن و برادرت را از فرمانداری عزل کن و او نیز فرماندارش را معزول کرد. (عائشه والسیاسة)
تعجبآور است که استاد افغانی در اول کتابش میگوید: اکثرا اعتماد او به صورت ویژه بر تاریخ طبری است، زیرا آن طور که او میگوید: نزدیکترین مأخذ به واقعیت است و صاحب تاریخ طبری بیش از سایر مؤرخین امانت و دقت را مراعات کرده است، سپس او را میبینید که از روایات طبری روی برمی تابد و به گزارشات طبری که مبتنی بر بیان اسناد و طرق مختلف روایات میباشد و برخی اقوال موجب اثبات برخی دیگر میشود، وقعی نمینهد بلکه به روایات مصادر شبههانگیز متمسک میگردد، روایاتی که خود استاد افغانی در کتابش آن را مورد طعن قرار میدهد.
با مقارنه روایات طبری در موضوعی که استاد افغانی مطرح کرده مشاهده میکنیم در بسیاری موارد با آنچه استاد افغانی مطرح کرده طبری مخالف است و خلاف آن را ثابت میکند:
1- عثمان سعد بن ابی وقاص را معزول نکرد، مگر پس از آن که بین او وعبدالله بن مسعود اختلاف پیش آمد و عثمان بدین سبب مجبور گردید او را از مقامش عزل کند و این در حالی بود که در اول خلافت خود بیش از یکسال سعد را به فرمانداری کوفه ابقاء کرده بود.
2- پس از سعد بن ابی وقاص، ولید بن عقبه به فرمانداری کوفه گمارده شد وی در زمان خلافت حضرت عمر بن خطاب فرمانداری جزیره عرب را به عهده داشت. پس عاقلانه نیست که باور داریم، یکی از کارگزاران عمر فاروق در امور دین بیپروا باشد، زیرا که واقعیت امر با چنین اتهامی منافات دارد به طوریکه این مرد به کوفه آمد و مردم او را دوست میداشتند، و او نسبت به آنان مهربان بود و حتی منزل او همواره بر روی مردم باز بود و درب نداشت.
3- ولید بن عقبه در مدت فرمانداری خود در کوفه مورد تعرض گروهی از توطئه گران قرار گرفت، آنان که ولید آنها را به خاطر ارتکاب جرایمی کیفر داده بود لذا او را متهم به شرب خمر کردند و مهرش را دزدیدند و بنا حق بر او شهادت دادند. ولید در حضور حضرت عثمان سوگند یاد کرد و داستان را باز گفت و با این حال عثمان به خاطر اقامه شهادت او را حد زد و فرمود:
«حد را بر تو جاری میکنیم و آنانکه به ناحق گواهی دادهاند، گناه و مسئولیت آن را بر دوش خواهند داشت، بنابراین برادرم صابر باش».[2]
4- طبری در روایات متعدد خود، هیچگونه مداخلهای از جانب ام المؤمنین در این قضیه را در هیچ یک از مراحل آن روزگار بیان نکرده است.
بنابراین چگونه میتوان روایات یعقوبی و ابی الفرج اصفهانی را در این باره پذیرفت و چرا استاد افغانی به روایاتی متمسک میشود که ظاهر آن کذب و بطلان آن را فریاد میزند و برای دستاویز قرار دادن اخبار واهی از تاریخ طبری روی برمی تابد در حالی که طبری هر خبری را از چند طریق مورد بررسی و نقل قرار دادهاست.
لازم است به استاد افغانی یادآور گردیم که اقامه حد بر ولید در صحیحین ثابت است و روایت مسلم به شرح ذیل میباشد:
حصین بن المنذر ابوساسان برای ما حدیث بیان نمود و گفت: در حضور حضرت عثمان بودم که افرادی به شکایت از ولید آمدند و گفتند که نماز صبح را 2 رکعت خوانده و سپس گفته است: آیا از این 2 رکعت بیشتر برای شما نماز بخوانم؟.
دو نفر این موضوع را گواهی دادند یکی ادعا داشت که ولید خمر نوشیده است و دیگری گواهی داد که او را دیده است که استفراغ میکند، عثمان فرمود تا خمر ننوشیده باشد استفراغ نمیکند، ای علی! برخیز و او را تازیانه بزن. حضرت فرمود: ای حسن! او را تازیانه بزن. حسن فرمود: کسی که از گرمایش استفاده کرده در مقابل سرمایش هم بایستد. پس فرمود: یا عبدالله بن جعفر! برخیز و او را تازیانه بزن. آنگاه عبدالله او را تازیانه میزد و حضرت علی شمارش میکرد تا که شماره تازیانه به 40 رسید سپس فرمود: دست نگهدار و گفت: رسول خدا برای شرب خمر 40 تازیانه حد میزدند و حضرت ابوبکر صدیق و عمر حد شرب خمر را 80 تازیانه اجرا میکرد همه اینها سنت است ولی 40 تازیانه در حد شرب خمر نزد من بهتر است.
خواننده محترم: گمان مبر که نماز ولید در حال مستی ثابت میباشد زیرا که حصین راوی حدیث آن را گواهی نمیدهد، بلکه شایعه را حکایت میکند. اگر از نظر راوی این اتهام واقعیت میداشت عثمان نیازی نداشت که از کسی دیگر گواهی بخواهد. آن یکی که میگفت ولید را در حال شرب خمر دیده و آن دیگری که میگفت او را در حال استفراغ یافته است.
و اینکه حضرت حسن س باوجود فرمان پدرش از تازیانه زدن ولید خودداری میکند خود دلیل است بر اینکه از نظر حسن بن علی شهادت شهود صحیح نبوده است و همانطوریکه مشاهده میکنید کسی نمیتواند به عثمان اتهام بزند که او از اقامه حد خودداری ورزیده و یا اینکه شهود را متهم ساخته است و آنان را تهدید نموده و آنان مجبور شدند به ام المؤمنین عائشه متوسل شوند و این روایت بطلان روایات واهی و بیاساس را بر ملا میسازد.
ایراد چهارم
استاد افغانی میگوید: صحابی جلیل القدر عبدالله بن مسعود از فرمان عثمان مبنی بر ارسال کلیه قرآنها به مدینه اطاعت نکرد و قرآن خود را که خلیفه فرمان داده بود به عبدالله بن عامر تسلیم کند، تسلیم نکرد. عثمان به خاطر این تمرد خشمگین گردید و فرمان احضار عبدالله بن مسعود را صادر کرد.
عبدالله بن مسعود به مدینه آورده شد و به مسجد رفت و عثمان در حال خطبه خواندن بود مؤرخین چنین میپندارند که چون عثمان ابن مسعود را داخل مسجد دید گفت: همانا حیوانکی زشت بر شما وارد شده است و بلاذری در روایتش میافزاید: کسی آمده است که بر غذایش استفراغ میکند و آن را آلوده میسازد.
ابن مسعود در پاسخ میگوید: آنچنانکه شما میگوئید من نیستم، بلکه یار رسول خدا هستم و در معرکه بدر و در بیعة الرضوان حضور داشتهام!!.
در اینجا است که عائشه در برابر این استقبال زشت نمیتواند خود را نگهدارد، لذا از داخل حجرهاش فریاد میزند: ای عثمان! آیا با یار رسول خدا اینگونه سخن میگویی؟! عثمان فرمان میدهد پای ابن مسعود را میکشند به طوریکه دو ضلع او میشکند و عائشه با او سخنان بسیاری را رد و بدل میکند. (عائشه والسیاسة)
واهی بودن آنچه را که استاد افغانی از انساب الاشراف بلاذری و تاریخ یعقوبی نقل کرده بسیار واضح و روشن است. زیرا که هرگز با خصوصیات معروف و مشهور عثمان س مطابقت ندارد که عثمان س مظهر آزرم و حیاء و کرامت و آزادگی است و به خصایص اخلاقی شهره خاص و عام است. پس عقل سلیم باور نمیدارد که او یکی از کبار صحابه را با آن وضعیت دردناک مورد مؤاخذه قرار داده باشد.
اما آنچه در باب جمعآوری قرآنها گفته شده واقعیت این است که مؤرخ و محدث بزرگ علامه ابن کثیر در تاریخش (البدایة والنهایة) آورده است. چون قرآن ابن مسعود از او گرفته و سوزانده شد، ناراحت شد و فرمود: که او از زید بن ثابت در اسلام سبقت دارد درحالیکه مسئول جمعآوری قرآن زید شده است و یارانش را فرمان داد که مصاحف خود را نگهدارند و این آیه را تلاوت فرمود:
﴿وَمَن یَغۡلُلۡ یَأۡتِ بِمَا غَلَّ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ﴾ [آلعمران: 161].
«هر کس خیانت ورزد آنچه را که خیانت کرده روز قیامت میآورد».
عثمان س به او نامهای نوشت و او را به پیروی اجماع صحابه که بر اساس مصلحت اسلام و مسلمین و جلوگیری از اختلاف بوده دعوت فرمود و از جدایی او را برحذر داشت. عبدالله بن مسعود نیز به نظریه و اجماع صحابه بازگشت و پاسخ داد که فرمان را متابعت خواهد کرد و او از مخالفت خودداری خواهد نمود، خداوند از همۀ یاران رسول الله خشنود باد. (البدایة والنهایة 7/218)
روایتی صحیح از ابن مسعود آمده که فرموده است: اختلاف شر است این قول را زمانی گفت که به او گفتند: حضرت عثمان س در منی نماز ظهر را 4 رکعت ادا نموده است.
ابن مسعود به این روش عثمان ایراد گرفت سپس خود با یارانش عصر را 4 رکعت ادا کرد، به او گفتند شما به حضرت عثمان ایراد گرفتید و خود نیز 4 رکعت نماز ادا کردید؟ فرمود: من از اختلاف بیم دارم و آن را ناپسند میدانم، و در روایتی آمده است که گفت: اختلاف شر است.
ابن کثیر گوید: وقتی که ابن مسعود بدینسان از حضرت عثمان پیروی کند، آنهم در مسایل فرعی چگونه در اصل قرآن از او پیروی نمیکند...!!.
زهری و دیگران حکایت کردهاند که عثمان س از آن رو نماز را کامل ادا کرد که جمعی از اعراب سرزمینهای دور دست در مراسم حج شرکت داشتند و به مسایل دین نیز آگاهی نداشتند و ممکن بود آنان تصور کنند که نماز فرض همان 2رکعت است و برخی گفتهاند از آن رو نماز را تمام میخواند که در مکه خانه و همسر داشت. این بود حقیقت مطلب درباب قضیه ابن مسعود و عثمان ب که در آن از ام المؤمنین هیچگونه ذکری نیست و قضیه در حد پندارها و خیالاتی بیش نیست که برخی از مؤرخین آن را به صورت نمایشنامه درآوردهاند و سیده ام المؤمنین را در آن شرکت دادهاند.
آری عبدالله بن مسعود خود روز بیعت بر عثمان س ثنا گفت و فرمود: کسی را به خلافت برگزیدیم که بهترین بازماندۀ سابقین در اسلام است و مردی با آزرم است که سر به هوا نیست. (طبقات ابن سعد)
ایراد پنجم
استاد افغانی گوید: بعد از آن فتنهای بدتر از این در شأن صحابی جلیل دیگر عمار بن یاسر اتفاق افتاد، عمار بر حضرت عثمان اعتراض کرد که چرا برخی از زیورآلات بیت المال را در اختیار زنانش قرار داده است، شاید هم این کار بر سبیل عاریه بوده ولی مردم او را همطراز عمر میدانستند و توقع نداشتند که حتی به صورت عاریه از اموال بیت المال استفاده کند. عثمان عمار را احضار کرد و به او ناسزا گفت: و او را کتک زد که بیهوش شد.
طبق گفتار بلاذری سپس فرمان داد که پیکرش را بیرون انداختند و او به منزل ام سلمه رفت. و دید که ام سلمه از لحاظ عمار خشمگین است. خبر به عائشه رسید به شدت خشمگین شد و مویی از موهای رسول خدا و جامهای از جامههایش و کفشی از حضرت را بر دست گرفت و سپس گفت: چه زود سنت پیامبرتان را فراموش کردید، این مو و این جامه و این کفش او است که هنوز فرسوده نشده است.
عثمان به شدت ناراحت شد به طوریکه گفتارش را نمیفهمید و به مسجد آمد، فریادها مخلوط و درهم بود و مردم میگفتند: سبحان الله سبحان الله. (عائشه والسیاسة)
ملاحظه میفرمائید که استاد افغانی بسیار علاقمند است که ام المومنین را در هر قصهای که به عثمانس نسبت داده میشود دخیل کند تا اینکه بدینوسیله مدعی شود که او عامل شورش بر علیه حضرت عثمان بوده است.
استاد افغانی روایات بسیاری آورده که همه آن روایات داستان عمار و عثمانب به اشکال مختلفی است و این قصهها به صورت نمایشنامه در آورده شده است که دروغپردازان به میل خود آنها را ساخته و پرداختهاند و جامه و موی و کفش رسول خدا و ام المؤمنین عائشه همسر حضرت را نیز در این نمایشنامهها شریک کردهاند.
برای آگاهی خواننده محترم در مورد تعارض و تضادی که در این روایات موجود میباشد و خود این تعارضها واهی بودن آنها را برملا میسازد، نمونهای از آن را برگزیده و عرضه مینمایم تا بدینوسیله برای خواننده ثابت گردد که سیده عائشه در این نمایشهای ساختگی هیچگونه نقشی نداشته است. ابوبکر بن ابی شیبه از اعمش روایت کرده است که یاران عثمان ایرادات و گفتارهای مردم دربارهاش را در صحیفهای نوشتند و گفتند چه کسی این انتقادات را به عثمان تحویل میدهد؟ عمار گفت: من آن را نزد عثمان میبرم چون عثمان این انتقاد نامه را قرائت کرد گفت: ای عمار! خدا دماغت را خاک آلود کند، عمار گفت و دماغ ابوبکر و عمر را.
عثمان برخاست و عمار را زیر لگد گرفت تا که بیهوش شد، سپس عثمان از کردهاش پشیمان گردید و طلحه و زبیر را به نزد عمار فرستاد و به او پیشنهاد کرد که یکی از سه پیشنهاد را بپذیرد. 1- او را عفو کند. 2- جریمه دریافت کند. 3- قصاص بگیرد.
عمار گفت: به خدا سوگند هیچکدام را نمیپذیرم تا که خدا را ملاقات کنم. در روایتی دیگر میگوید: چون عثمان نامه را خواند آن را به دور انداخت، عمار گفت آن را به دور نینداز بلکه آن را بخوان که این نوشتاری از اصحاب رسول خدا است و به خدا سوگند من برایت خیر اندیش هستم و از عواقب کارت بیمناکم.
عثمان به او گفت: پسر سمیه تو دروغ میگویی.
آنگاه غلامانش را فرمان داد که او را بزنند و آنان فرمان را اجرا کردند و آنقدر او را زدند که بیهوش شد و این بیهوشی طولانی شد که 4 نماز از او به علت بیهوشی فوت گردید و عمار به علت پارگی بدنش شلوار مخصوصی را میپوشید.
خاندان بنو مخزوم از این بابت خشمگین شده و گفتند: به خدا سوگند اگر عمار فوت کند و این جریان منجر به قتل او گردد، حتماً از بنی امیه شیخ بزرگی را خواهیم کشت که مقصدشان عثمان بود.
در روایت سوم که سیدنا عثمان س خود آن را روایت کرده و از همه روایات صحیحتر میباشد چنین آمده است: عمار و سعد به مسجد آمدند و در پی من فرستادند که بیا، چون میخواهیم بعضی تذکراتی را درباره برخی از کارهایت مطرح سازیم، من شخصی را فرستادم که امروز گرفتاری دارم برگردید و موعد من و شما فلان روز باشد. سعد پذیرفت و برگشت ولی عمار از بازگشت خودداری کرد و دوباره کسی را به نزدش فرستادم و باز هم اصرار کرد و بار سوم کسی را فرستادم که باز هم عمار حاضر نشد بازگردد و این بار فرستادهام بدون فرمانم او را زده بود؛ به خدا سوگند من او را بدین کار فرمان نداده بودم و بر زدن او راضی نبودم، هم اکنون این دست من اگر عمار میخواهد از من قصاص بگیرد. (کتاب عثمان خلیفه المفتری علیه)
ایراد ششم
استاد افغانی گوید: اگر میخواهی در فتنه عهد عثمان نقش عائشه را فاش ببینی، شاید بهترین تعبیر از تأثیر این جریان گفته صحابی جلیل سعد بن ابی وقاص باشد که گفت: عثمان با شمشیری که عائشه آن را بیرون کشید و طلحه آن را تیز کرد و علی آن را زهرآلود نمود به قتل رسید و زبیر با دستش اشاره کرد، ولی زبانش خاموش بود. (عائشه والسیاسة)
افغانی این روایت را از کتاب "عقد الفرید" گرفته که مؤلف آن را به شرح زیر آورده است: عتبی گفت: که مردی از لیث گوید با زبیر که از راهی میآمد ملاقات کردم گفتم یا عبدالله چطور هستی؟ گفت: حالم مطلوب است در حالیکه پسرم بر من غلبه یافته و مرا به گناهم مؤاخذه میکند، سپس راوی گوید به مدینه آمدم و سعد بن ابی وقاص را ملاقات کردم گفتم یا ابااسحاق عثمان را چه کسی بقتل رسانید؟ و او در پاسخ گفت: شرحی که در فوق آمده است (العقد الفرید: ۴/۲۳).
آثار عدم صحت در این گزارش نمودار است، زبیر در کجا مغلوب فرزندش بود؟ چگونه به عتبی برخورد و این مرد لیثی کیست؟ و آنچه از حال سعد بن ابی وقاص مشهور است اینکه او در اختلاف صحابه خود را درگیر نکرده و پس از قتل عثمان خود را به کنار کشیده است و پس از آن وقتی که میشنید کسی بر حضرت علی ایراد میگیرد، او را منع میکرد و اگر خود را از زبان درازی باز نمیداشت بر او دعا میکرد. (البدایة والنهایة: ۸/۷۷)
آیا عاقلانه است که کسی مردم را از کاری منع کند و خود بدان اقدام نماید؟ ام المومنین، سعد را گرامی میداشت و احترام او را رعایت میکرد و چون وفات کرد درخواست نمود که جنازهاش را از مسجد عبور دهند تا مادرهای مؤمنین بر او نماز خوانند.
این بود مهمترین ایرادتی که استاد افغانی بدان حجت جسته است و در تائید تصورات خود آورده است و گمان برده که بین حضرت عثمان و ام المومنین اختلافی وجود داشته است. در واقع با بیان بطلان تصورات افغانی و مؤرخین پیش از او که روایات بیاساس را دستاویز خود قرار دادهاند واقعیت و حقیقت روشن میگردد و اثبات نادرستی این روایات اشتباهات آنان را برملا میسازد.
عائشهل در عهد عثمانس
در عهد حضرت عثمانس پس از آنکه دولت اسلام گسترش یافت و ملتهای مختلف عائشه نیز بالا گرفت، زیرا که مردم نیازمند علم و فقه او بودند، لذا مردم از هر سوی رهسپار خانه او میگردیدند تا از علمش بهرهمند گردند.
عنایت حضرت عثمانس نسبت به مادرهای مؤمنین کمتر از حضرت عمر نبود در موقع مراسم حج به شیوه زمان حضرت عمر، عبدالرحمن عوف را مأمور میکرد و بجای خود نیز صحابی جلیل سعید بن زید را مقرر میداشت، بطوریکه یکی در پیشاپیش و دیگری پشت سر امهات المؤمنین در حرکت بودند. (عائشه والسیاسة).
شکی نیست که عائشه بیش از سایر مردم فضایل و مناقب و مکانت حضرت عثمان را در پیشگاه رسول خدا ج میدانست او احادیثی را از فضایل عثمان س روایت کرده، که همگی دلالت قاطع بر احترامی است که برای حضرت عثمان قایل بوده است.
از جمله این احادیث، اینکه رسول خدا ج در هنگام ورود حضرت عثمان لباسهایش را جمع و جور میکرد و عائشه گوید از حضرت در این مورد سوال کردم که فرمود: «آیا از مردی که فرشتگان از او شرم میدارند شرم نکنم» و در روایتی دیگر آمده است که: «... عثمان مردی با حیاست» (صحیح مسلم)
و از جمله احادیث روایت شده قول عائشه است که گوید: رسول خدا ج بر من وارد شد، دید مقداری گوشت نزد من میباشد، پرسید: چه کسی آن را فرستاده است؟
گفتم: عثمان.
عائشه گوید: رسول خدا ج را دیدم که دستهایش را بالا برد و بر عثمان دعا فرمود.
بزار چون شنید که برخی مردم نسبت به حضرت عثمانس زبان درازی میکنند، به شدت خشمگین شد و گفت: خدا آن کس که عثمان را لعنت میکند لعنت کند. خدا آن کس را که عثمان را لعنت کند، از رحمت خود به دور دارد و به تحقیق که رسول خدا را دیدم که پایش را بر عثمان تکیه داده بود. من عرق را از پیشانی حضرت پاک میکردم و در همان حال وحی بر او نازل میگردید. رسول خدا ج دو دخترش را یکی پس از دیگری به عثمان ازدواج کرد و پس از نزول وحی به عثمان میفرمود: «هان ای عثیم! بنویس».
عائشه ل گوید امکان ندارد خداوند کسی را به این درجه در پیشگاه پیامبرش مکانت بخشد، مگر اینکه حتماً آن شخص در پیشگاه خدا و رسول او بنده بزرگواری است. (امام احمد و طبرانی)
شایسته ذکر است که عائشه ل بود که وصیت رسول خدا ج را به عثمان روایت کرد که اگر گروهی در صدد خلع او از خلافت برآمدند، تسلیم آنان نشود، عائشه گوید: رسول خدا ج فرمود: «یا عثمان، اگر روزی این امر ـ خلافت ـ به تو سپرده شد و منافقین خواستند که پیراهنی را که خدا بر تو پوشانده در آورند پس شما آن را بیرون مکش».
این دستور از حضرت سه بار تکرار فرمودند. نعمان بن بشیر گوید: به عائشهل گفتم: چرا مردم را به آن آگاه نکردی؟ عائشه گفت: فراموش کرده بودم. (ترمذی، امام احمد، ابن ماجه)
همچنانکه عائشهل روایت کرد، که رسول خدا در اثنای بیماری خود فرمود: «دوست دارم یکی از یارانم اینجا میبود».
گفتیم یا رسول الله: آیا ابوبکر را بگوئیم خدمت آید؟ حضرت سکوت کرد.
دوباره گفتیم: آیا عمر را بگوئیم که خدمت شما آید؟ باز سکوت فرمود.
بازگفتیم: عثمان را بگوئیم که به نزد شما آید؟ فرمود: آری
عثمان آمد حضرت با او خلوت کرد در حالی که با او سخن میگفت. چهرهاش تغییر میکرد.
قیس بن حازم راوی حدیث از عائشه گوید: ابوسهله برده آزاد شده عثمان گفت: که حضرت عثمان در روز محاصره در خانهاش گفت: که رسول خدا ج با من عهدی کرده و من بر عهد او هستم و در روایتی من بر آن عهد صبر میکنم.
قیس گوید: آن روز او را دیده بودند (ابن ماجه)
عائشه صدیقه مودت و احترام عثمان س را تا لحظه شهادت حفظ کرد و او بود که اولین بار قصاص قاتلین و شورشیان را خواستار گردید، چنانکه ان شاء الله بیان آن خواهد آمد. همچنانکه عثمان نیز همواره احترام عائشهل و سایر مادرهای مؤمنین را حفظ میکرد و همیشه در تکریم و رعایت حال آنان تا واپسین لحظات حیات کوشش مینمود خدا از او راضی بادا.
در عهد عمر س مقام والای ام المومنین عائشهل بیشتر ظاهر گردید.
عمر و دیگر بزرگان صحابه وقتی که در امری با مشکل مواجه میگردیدند، بخصوص امری که مربوط به احوال شخصی افراد مربوط میشد، نزد ام المومنین عائشهل میرفتند و درباره آن از او سوال میکردند. ابن سعد بروایت از محمود بن لبید آورده است: همسران پیامبر احادیث رسول خدا را حفظ میکردند ولی همگیشان مثل عائشه و ام سلمه نبودند، عائشه در عهد عمر و عثمان در مسایل دینی فتوا میداد تا که آن دو - که خدا رحمتشان کند - درگذشتند. بزرگان اصحاب رسول خدا عمر و عثمان و کسانی که بعد از آن دو بودند درباره مسایل دینی به نزد این دو همسر حضرت رسول میفرستادند و درباره احادیث از آن دو میپرسیدند. (الطبقات ۲/۳۵۷).
از جمله نمونههایی که میتوان نام برد اینکه چون انصار و مهاجرین درباره قضیۀ مقاربت مرد و زن بدون انزال و وجوب غسل و یا عدم وجوب آن اختلاف کردند، ابوموسی گفت: من پاسخ این مشکل را برای شما میآورم. سپس ابوموسی گوید بر درب خانه عائشه از او اجازه ورود خواستم، چون اجازه داد به او گفتم:
یا ام المومنین - یا ای مادر -! من میخواهم درباره چیزی از شما سوال کنم ولی از شما شرم میدارم.
عائشهل گفت: از من شرم مدار از اینکه چیزی را میپرسی همچنانکه از مادرت که تو را بدنیا آورده شرم نمیداری، زیرا که من هم مادرت هستم. آن گاه پرسیدم چه چیزی غسل را واجب میکند؟
گفت: آدم آگاه نیز هم اکنون درمانده است، رسول خدا فرموده است: «وقتیکه شخص با همسرش در میآمیزد و محل ختنه غائب میگردد دراینجا است که غسل واجب گردیده است». و طحاوی این حدیث را در مشکل الاثار آورده و عنوان نموده شاید که عمر بن خطاب این پرسش را نموده است. (الاجابه)
عمر س چنین باور داشت که برای کسی که احرام دارد مناسب نیست که بوی خوش عطر از او استشمام گردد و میگفت: من اگر از شخص محرم بوی رجاله قیر را بیابم بهتر است که از او بوی خوش عطر به مشامم برسد.
چون عائشه این خبر را شنید او را دریافت و گفت: رسول خدا - از بوی خوش استفاده کردهاند - و در روایتی رسول خدا در احرام خود از بوی خوش استفاده کردهاند - از آن پس عمر س در حالی احرام میبست که آثار مشک از پیکرش نمودار بود.
بیهقی از قول عبدالله بن عمر آورده که گفت از عمر س شنیدم که گفت در مراسم حج چون جمرهها رازدید و سررا تراشیدید هر چیزی جز زنان شما و استفاده از عطر برایتان حلال گردیده است.
سالم گوید که عائشه گفت: هر چیزی حلال میگردد مگر استفاده از همسرانتان زیرا که من در موقع تمام شدن احرام پیغمبر او را عطر میزدم. (الاجابة)
صحیح البخاری و مسلم آوردهاند که عائشه گفت: من رسول خدا را در موقع احرام بستن و همچنین در موقع پایان احرام و حلال شدن قبل از طواف خانه عطر زدم.
حضرت عمر نسبت به مادرهای مؤمنین بسیار اهمیت میداد و از احوالشان بسیار جستجو میکرد خود سیده عائشه در این مورد گواهی میدهد:
عمر بن خطاب سهم ما را - همسران پیامبر - به نزد ما میفرستاد حتی از کله و پاچه نیز سهم ما را معین میکرد. (اخبار عمر)
در نزد عمر س 9 عدد سینی بود، که اگر میوه، یا چیزی نو آورده میشد، سهم همسران رسول خدا ج را در آنها مینهاد و به خانههایشان میفرستاد. (حیات الصحابة 2/369).
چون خیبر را تقسیم نمود، همسران رسول خدا ج را، بین اینکه یک قطعه زمینی به آنان واگذار گردد، و یا اینکه سالانه صد پیمانه محصول دریافت دارند، مختار قرار داد... که عائشه و حفصه دریافت محصول را اختیار کردند. (اخبار عمر)
درباره شدت اهتمام عمرس به همسران پیامبر آمده است، که او نسبت به آنان بینهایت ادای ادب میکرد، و هرگاه که همسران حضرت میخواستند، به حج بروند، عثمان بن عفانس و عبدالرحمن بن عوفس را مأمور میکرد، که یکی از جلو و دیگر از پشت سر آنان حرکت کنند، و نگذارند کسی با آنان سیر کند، چون در محلی برای استقرار و استراحت میآمدند، آن دو مامور پاسداریشان بودند و چون هنگام طواف خانه میرسیدند و مأمور بودند، که جز زنان کسی دیگر را نگذارند، با آنان در طواف شریک باشند. (اخبار عمر)
سیده عائشه، هیبت عمر را در دل داشت و از او با احترام یاد میکرد، که مزاح او با سیده سوده ـ که داستان آن در قبل گذشت ـ بر این واقعیت دلالت میکند، عائشه میگفت: هیبت عمر را در دل میداشتم، زیرا که رسول خدا ج به هیبت او احترام میگذاشت. در مسند عائشه ل احادیثی آمده که او از رسول خدا ج درباره فضایل و مناقب حضرت عمر س روایت کرده است، از آن جمله فرموده رسول خدا ج است:
«در امتهای قبل از شما افرادی بودند، که به آنان الهام میگردید، اگر در امت من یکی از آنان باشد، حتما عمر بن خطاب از آنان خواهد بود» (صحیح مسلم)
و هم فرموده رسول خدا ج: «من میبینم که شیاطین انس و جن از عمر فرار میکنند» حضرت عمرس پس از آنکه ضربت خورده بود، عبدالله پسرش را به نزد ام المومنین فرستاد که برایش اجازه بگیرد، تا در حجره شریفه دفن گردد، ام المؤمنین بر این اجازه داد.
درباره اظهار ادب عمر در کشاکش مرگ نسبت به سیده عائشه جای بسی تأمل است، زیرا که او در آخرین لحظات حیات نیز نسبت به همسران پیامبر ادای احترام میکرد، او به فرزندش عبدالله گفت: به نزد ام المومنین عائشه برو و به او بگو: عمر شما را سلام میرساند، مرا به عنوان امیرالمومنین یاد نکنی، زیرا که امروز امیر مسلمین نیستم. بلکه بگو: عمر بن خطاب از شما درخواست اجازه دارد، که در کنار دو یار خود در حجره شریفه دفن گردد.
عبدالله فرمان پدر را اجرا کرد، سلام گفت و اجازه خواست وقتیکه وارد حجره شریفه شد، ام المومنین را در حال گریه یافت، همچنانکه عمر وصیت کرده بود، سلام او را ابلاغ کرد، و درخواست او را مطرح نمود.
عائشهل گفت: من خود میخواستم در اینجا دفن شوم، ولی امروز عمر را بر خود ترجیح میدهم. چون عبدالله به سوی پدرش باز گردید، گفتند این عبدالله است که باز گردیده است. حضرت عمر فرمود مرا بالا گیرید، مردی او را بخود تکیه داد، پرسید چه آوردهای؟
عبدالله گفت: یا امیرالمؤمنین آن چیزی را که دوست میداری، ام المؤمنین ل برای شما اجازه داد.
عمر س فرمود: الحمدلله. هیچ چیزی به اندازه این آرامگاه برایم مهم نبود.
ای عبدالله! چون روحم قبض گردید، مرا با تابوتم بردارید، سپس بر درب حجره عائشهل به ایستید و شما بار دیگر خطاب به عائشه ل بگویید: عمر بن خطاب اجازه ورود میخواهد، اگر اجازه داد مرا داخل کنید، ولی اگر نپذیرفت مرا به قبرستان مسلمین باز گردانید زیرا که بیم دارم اجازه او به من بخاطر قدرتی باشد، که به عنوان رئیس دولت مسلمین داشتهام.
چون پیکر او را برداشتند، چنین مینمود که مسلمین را تا آن روز چنان مصیبتی نرسیده است، عبدالله بر درب حجره عائشهل ایستاد و اجازه خواست، چون اجازه داده شد، او را وارد کردند و در حجره شریفه دفن نمودند و بدینسان خداوند او را با پیامبر ج و ابوبکر صدیقس کرامت بخشید. و سومین ماه در حجره عائشه در آمد.