اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اعترافات

اعترافات

وقتی مرگ به سراغ ابوموسی س آمد فرزندانش را صدا زد و به آنان گفت: بروید قبری عمیق برای من حفر کنید.

این کار را کردند. گفت: مرا بنشانید، به خدا قسم یکی از دو منزل است، یا قبرم برای من وسیع می‌شود که وسعت هر زاویه‌اش چهل زرع است و دروازه‌ای از بهشت برای من باز می‌شود که از آن به منزل، همسران و نعمت‌هایی که خداوند در بهشت برای من از مهیا کرده، نگاه می‌کنم... سپس منزلم در بهشت را بیشتر از منزلم در این دنیا بلدم و از بو و گل بهشت به من می‌رسد تا مبعوث شوم.

اگر دیگری بشود قبرم بر من تنگ می‌شود تا آن‌جا که استخوان‌های پهلویم در هم فرو می‌رود تا این که تنگ‌تر از چنین و چنان می‌شود و یکی از درهای جهنم برای من باز می‌شود، پس نگاه می‌کنم به جایگاهم و چیزهایی که خداوند برای من مهیا کرده است مانند زنجیرها، بندها و همنشین‌ها، سپس من جایگاهم در جهنم می‌روم را بیشتر از منزلم در دنیا بلدم و از گرما و حرارتش به من می‌رسد تا این که مبعوث می‌شوم.

سپس گریست.

وقتی مرگ به سراغ عباده بن صامت س آمد گفت: بسترم را به صحن حیات ببرید.

سپس گفت: خانواده و همسایگانم را جمع کنید.

همه را جمع کردند. گفت: امروز آخرین روز دنیا و اولین روز آخرت من است، نمی‌دانم، شاید با زبان یا دستم در حق شما کوتاهی کرده‌ام که به خدا قسم قصاص در روز قیامت را به دنبال دارد، همه‌ی شما را قسم می‌دهم که اگر در دلش چیزی نسبت به من دارد از من قصاص بگیرد قبل از این که روحم خارج شود.

گفتند: تو برای ما بسان پدری و مهربان بودی.

گفت: هر چه بوده بخشیدید؟

گفتند: بله.

گفت: خدایا شاهد باش. اما اکنون سفارشم را گوش کنید. شما را بر حذر می‌دارم از این که گریه کند. وقتی روح از بدنم خارج شد خوب وضو بگیرید، سپس هر یک از شما وارد مسجد شود و نماز بخواند و برای خودش ومن طلب استغفار کند چون خدای تعالی می‌فرماید:

﴿وَٱسۡتَعِینُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى ٱلۡخَٰشِعِینَ٤٥ [البقرة: 45].

«از شکیبایى و نماز یارى جویید. و به راستى این [کار] گران است، مگر بر فروتنان».

سپس به سرعت مرا به لحدم ببرید.

موعظه: از ابن مسعود روایت شده است که رسول الله ج فرمود:

«کُنْتُ نَهَیتُکُمْ عَنْ زِیارَةِ الْقُبُورِ فَزُورُوهَا فَإِنَّهَا تُزَهِّدُ فِی الدُّنْیا وَتُذَکِّرُ الْآخِرَةَ» (ابن ماجه).

«شما را از زیارت قبور نهی کرده بودم، اکنون قبر‌ها را زیارت کنید، چون باعث زهد در دنیا و یاد آوری آخرت می‌شود».

***

مالم به دردم نخورد

مالم به دردم نخورد

مرگ در میان بزرگ و کوچک، ثروتمند و فقیر، برده و آزاد فرقی قایل نیست.

هارون الرشید که فرمانروای زمین بود و زمین را پر از سرباز کرده بود، او که سرش را بلند می‌کرد و به ابر می‌گفت: در هند و در چین ببار، هر جا که می‌خواهی ببار، به خدا قسم در هر سرزمینی که بباری تحت فرمان من است. او یک روز به شکار رفت و از کنار مردی گذشت که به او بهلول می‌گفتند.

هارون گفت: مرا موعظه کن ای بهلول.

گفت: ای امیر المؤمنین پدران و پدر بزرگانت کجا هستند؟ از رسول الله ج تا پدرت؟

هارون گفت: مردند.

گفت: کاخ هایشان کجاست؟

گفت: آن‌ها کاخ‌هایشان است.

گفت: قبرهایشان کجاست؟

گفت: این قبرهایشان است.

بهلول گفت: آن‌ها کاخ‌هایشان است و این‌ها قبرهایشان، پس کاخ‌هایشان در قبرهایشان به دردشان نخورد.

گفت: راست گفتی، بیشتر بگو ای بهلول.

گفت: اما کاخ‌هایت در دنیا وسیع است، کاش قبرت بعد از مرگت هم وسیع شود.

هارون گریست و گفت: بیشتر بگو.

گفت: ای امیر المؤمنین، فرض بگیریم که تو گنجینه‌های کسری را به دست آوری و سال‌ها عمر کردی، بعد از آن چه می‌شود؟ مگر قبر پایان هر زنده‌ای نیست و بعد از آن در مورد همه‌ی این چیزها سؤال نمی‌شوی؟

گفت: آری.

هارون برگشت و بر بستر بیماری افتاد. وقتی پزشکان از بهبودی‌اش ناامید شدند، مرگ به سراغش آمد و سختی‌های جان کندن را دید بر سر فرماندهان و درباریانش فریاد زد: لشکریانم را جمع کنید.

همه با شمشیر‌ها و زره‌هایشان آمدند، تعدادشان را کسی جز خدا نمی‌دانست، همه‌ی آنان تحت فرمان او بودند، وقتی آنان را دید گریست سپس گفت: ای کسی که ملکش زائل نمی‌شود به کسی که ملکش زائل شد رحم کن.

سپس گفت: پارچه‌های کفن برای من بیاورید.

برای او آوردند. گفت: قبری برای من حفر کنید.

برای او حفر کردند. به قبر نگاه کرد و گفت: مالم به دردم نخورد، قدرتم نابود شد.

سپس هم‌چنان گریه می‌کرد تا مرد. وقتی این خلیفه ـ که فرمانروای دنیا بود ـ مرد، برداشته شد و در یک حفره‌ی تنگ گذاشته شد. نه وزیرانش در آن حفره با او بودند و نه ندیمانش، نه غذایی با او دفن کردند و نه فرشی برایش پهن کردند. فرمانروایی و مالش به دردش نخورد.

اما وقتی مرگ به سراغ عبدالملک بن مروان آمد و سختی جا کندن او را در بر می‌گرفت و نفسش تنگ می‌شد، دستور داد پنجره‌های اتاقش را باز کنند. به بیرون نگاه کرد، یک لباس‌شوی فقیری را در دکانش دید، عبدالملک گریست و سپس گفت: کاش من یک لباس‌شوی بودم، کاش من یک نجار بودم، کاش من یک حمال بودم، کاش چیزی از امر مؤمنان را به عهده نمی‌گرفتم.

سپس مرد.

از ابو قتاده بن ربعی انصاری روایت شده است که رسول الله ج از کنار جنازه ای گذشت و فرمود:

«مُسْتَرِیحٌ وَمُسْتَرَاحٌ مِنْهُ».

قَالُوا: یا رَسُولَ اللَّهِ مَا الْمُسْتَرِیحُ وَالْمُسْتَرَاحُ مِنْهُ؟

قَالَ: «الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ یسْتَرِیحُ مِنْ نَصَبِ الدُّنْیا وَأَذَاهَا إِلَى رَحْمَةِ اللَّهِ وَالْعَبْدُ الْفَاجِرُ یسْتَرِیحُ مِنْهُ الْعِبَادُ وَالْبِلَادُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ» (بخاری).

«او راحت شونده و راحت شونده از اوست».

گفتند: یا رسول الله، راحت شونده و راحت شونده از او چیست؟

فرمود: «بنده‌ی مؤمن از خستگی و رنج دنیا راحت می‌شود و به رحمت خدا می‌پیوندد و مردم، شهر، درختان و چهار پایان از دست بنده‌ی گنه‌کار راحت می‌شوند».

***


 

سفری به آسمان

سفری به آسمان

پیامبر ج برای تشییع یک جنازه رفت و کنار قبر نشست، پیرامونش یارانش بودند، فرمود: از عذاب قبر به خدا پناه ببرید.

سپس فرمود: بنده‌ی مؤمن اگر در دنیا دل از دنیا کنده باشد و دلبستگی‌اش همه به آخرت باشد در دم مرگ فرشتگانى نورانى و سفید روى با کفن‌هاى بهشتى و حنوطى از حنوط بهشت نازل مى‌شوند و در چشم انداز مؤمن مى‌نشینند، به طورى که مؤمن همه را مى‌بیند. آن گاه ملک الموت فرود آمده در بالین او مى‌نشیند و مى‌گوید: اى جان پاک، بیرون شو به‌سوى آمرزش و خشنودی پروردگارت. پس جانش مانند آبى که از دهان مشک فرو مى‌ریزد بیرون می‌آید و ملک الموت آن را می‌گیرد، همین که گرفت نمى‌گذارند حتى یک چشم بر هم زدن در دست او بماند، فوراً از او مى‌گیرند و در لاى حنوط و کفنش مى‌گذارند و بویی بسان بهترین بوی مشکی که در روی زمین وجود دارد از آن خارج می‌شود و به این ترتیب او را به آسمان بالا مى‌برند و از کنار هر دسته از فرشتگان که می‌گذرند از در تعجب می‌گویند: این روح پاک کیست؟

می‌گویند: فلان بن فلان.

البته در این‌جا بهترین اسم‌هاى او را به زبان مى‌آورند، تا آن که به این منوال به آسمان دنیایش برسانند، در آن‌جا اجازه‌ی ورود خواسته پس از کسب رخصت وارد مى‌شوند، در هر آسمانى مقربین آن آسمان به پیشوازش مى‌آیند و هر کدام تا آسمان دیگر وى را بدرقه مى‌کند تا این‌که به آسمان هفتم برسد، در آن‌جا از ناحیه‌ی پروردگار خطاب مى‌رسد که نامه‌ی بنده مرا در علیین بنویسید، و او را به زمین برگردانید، چون من بندگان مؤمن را از زمین آفریده‌ام و دوباره به زمین بر مى‌گردانم، و در قیامت از زمین بیرونشان مى‌آورم، و آن وقت روحشان را به جسدشان عودت مى‌دهم.

پس روحش را به جسدش بر مى‌گردانند و آن دو ملک در قبرش فرود آمده او را مى‌نشانند، و از او مى‌پرسند: پروردگارت کیست؟

در جواب مى‌گوید: اللَّه تعالى پروردگار من است.

مى‌گویند: دینت چیست؟

مى‌گوید:دین من اسلام است.

مى‌پرسند: این مرد که در بین شما مبعوث شده چکاره است؟

مى‌گوید: رسول اللَّه و فرستاده‌ی الله است.

مى‌پرسند: از کجا مى‌گویى؟

مى‌گوید: کتاب خدا را خواندم، به او ایمان آورده و تصدیقش نمودم.

در این‌جا از آسمان ندایى مى‌رسد که بنده‌ی مرا تصدیق کنید و از بهشت برایش فرش و لباس برده، از قبرش درى به‌سوى بهشت باز کنید.

در نتیجه نسیم و بوى بهشت تا قبرش مى‌وزد و قبرش تا آن‌جا که چشمش کار کند فراخ شده آن وقت مردى خوش رو‌، خوش لباس و خوشبو نزدش مى‌آید و به او مى‌گوید: بشارت باد تو را به چیزى که باعث مسرت تو است، این بود آن روزى که در دنیا وعده داده شدى.

مى‌پرسد: تو کیستى که از سر و رویت خیر مى‌بارد؟

آن مرد مى‌گوید: من عمل صالح توام. به خدا تو در طاعت الله سریع و در معصیت خدا کند بودی، خدا تو را پاداش نیکو دهاد.

رسول الله ج راست فرمود. بله، به او می‌گوید: من عمل صالح تو هستم، من نماز و روزه‌ات هستم، من نیکی و صدقه‌ات هستم، من گریه و خشیتت هستم، من حج و عمره‌ات هستم، من نیکی تو به پدر و مادرت هستم.

زمانی که مؤمن این را ببیند و ببیند که قبرش گشاد شده و ببیند که در آن نعمت بهشت است مشتاق بهشت می‌شود و دعا می‌کند: پروردگارا، قیامت را بر پا کن تا نزد خانواده و ثروتم بروم.

سپس رسول خدا ج فرمود: بنده‌ی کافر یا فاسق وقتى به طرف آخرت و مرگ روى مى‌آورد و از دنیا ناامید مى‌شود، فرشتگانى سیاه چهره با پلاس‌هایى خشن به استقبالش آمده و تا آن‌جا که چشمش کار کند در چشم اندازش مى‌نشینند، آن گاه ملک الموت بر بالینشت حاضر شده مى‌گوید: اى جان خبیث از بدن خود به‌سوى خشم و غضب پروردگار بیرون آى.

آن گاه مانند شانه که خس و خاشاک را از پشم تر مى‌گیرد جان او را از کالبدش بیرون مى‌کشد، آن‌گاه پس از آن که روحش را گرفت فرشتگان بدون لحظه‌اى درنگ آن را از دست وى گرفته و در آن پلاس‌ها نهاده بالا مى‌برند، در این‌جا بویى گندیده‌تر از هر مردار از آن خارج شده به هیچ جماعتى از فرشتگان عبور داده نمى‌شود، مگر این که از در تعجب مى‌پرسند این روح پلید از کیست؟

مى‌گویند: این روح فلان بن فلان است.

البته در این جواب زشت‌ترین نام‌های او را به زبان مى‌آورند و هم چنان او را مى‌برند تا به آسمان دنیا برسند، در آن‌جا اجازه ورود مى‌خواهند، و لیکن در را به روى شان باز نمى‌کنند.

در اینجا رسول الله ج این آیه را قرائت فرمود:

﴿لَا تُفَتَّحُ لَهُمۡ أَبۡوَٰبُ ٱلسَّمَآءِ وَلَا یَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ حَتَّىٰ یَلِجَ ٱلۡجَمَلُ فِی سَمِّ ٱلۡخِیَاطِ [الأعراف: 40].

«درهای آسمان بر روی آنان باز نمی‌گردد و به بهشت وارد نمی‌شوند مگر این که شتر از سوراخ سوزن خیاطی بگذرد».

سپس فرمود: خداى تعالى خطاب مى‌کند به فرشتگان که نامه‌ی این شخص را در سجین در پایین‌ترین طبقات زمین بنویسید.

فرشتگان پس از شنیدن این خطاب، روح او را به وضع خفت بارى دور مى‌اندازند. سپس رسول خدا ج این آیه را تلاوت فرمود:

﴿وَمَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَتَخۡطَفُهُ ٱلطَّیۡرُ أَوۡ تَهۡوِی بِهِ ٱلرِّیحُ فِی مَکَانٖ سَحِیقٖ [الحج: 31].

«زیرا کسی که برای خدا انبازی قرار دهد ، انگار از آسمان فرو افتاده است و پرندگان (تکه‌های بدن) او را می ربایند ، یا این که تندباد او را به مکان بسیار دوری پرتاب می کند».

آن گاه روحش را در قبر به جسدش ملحق مى‌کنند، سپس دو ملک مأمور پرسش قبر، او را مى‌نشانند، و از وى مى‌پرسند: پروردگار تو کیست؟

در جواب مى‌گوید:: هاه هاه، نمى‌دانم.

مى‌پرسند: دین تو چیست؟

در جواب مى‌گوید:: هاه هاه، نمى‌دانم.

مى‌پرسند: این مرد که در بین شما مبعوث شده بود چه مى‌گفت؟

باز در جواب مى‌گوید: هاه هاه، نمى‌دانم.

می‌گویند: نه فهمیدی و نه خواندی.

آن گاه از آسمان ندا مى‌رسد: این بنده‌ی من دروغگو است، بسترش را از آتش فراهم کنید و از قبرش درى به دوزخ باز کنید تا از حرارت دوزخ و سموم آن به او برسد، و قبر او چنان تنگ گردد که شانه‌هایش در هم خرد شود.

آن گاه مردى زشت‌رو، کثیف و بدبو در برابرش مجسم شده او را به وضع نکبت بارش بشارت مى‌دهد و مى‌گوید: این همان روزى بود که در دنیا انبیا فرا رسیدنش را وعده مى‌دادند.

مى‌پرسد: تو کیستى که از سر و رویت شر مى‌بارد؟

مى‌گوید: من عمل بد توام.

رسول‌الله ج راست فرمود: بله، به او می‌گوید: من کار بد تو هستم، من قسم به غیر خدا خوردن تو هستم، من طواف تو به دور قبرها هستم، من شراب خواری تو هستم و من زنا، ربا و ترانه هستم.

در این جا بنده افسوس می‌خورد، ولی آیا افسوس به درد می‌خورد!.

بسیار پشیمان می‌شود، ولی آیا اشک ریختن فایده‌ای دارد!.

چه قدر تو را نصیحت کردند که از شرمگاهت محافظت کن و چشم و گوشت را نگه دار؟!

در این‌جا بنده یقین می‌کند که آن‌چه بعد از قبر می‌آید بدتر است، پس عرض مى‌کند: پروردگارا قیامت را بپا مدار.

در این جا فردی کور، کر و گنگ می‌آید که در دستش یک گرز است که اگر ضربه‌ای به کوهی بزند به خاک تبدیل می‌شود و یک ضربه به او می‌زند که به خاک تبدیل می‌شود، سپس خداوند او را به حالت اوّلش بر می‌گرداند و ضربه‌ای دیگر به او می‌زند، او فریادی می‌کشد که هر چیز به غیر از جن و انس آن را می‌شنوند... تا آخر حدیث (مفهوم این حدیث را احمد روایت کرده است).

***


 

یک تصویر و یک عبرت

یک تصویر و یک عبرت

از ابن مسعود س روایت شده است که گفت:

خَطَّ النَّبِی خَطًّا مُرَبَّعاً، وخَطَّ خَطًّا فی الْوَسَطِ خَارِجاً منْهُ، وَخَطَّ خُططاً صِغَاراً إِلى هَذَا الَّذِی فی الوَسَطِ مِنْ جَانِبِهِ الَّذِی فی الوَسَطِ، فَقَالَ: «هَذَا الإِنسَانُ، وَهَذَا أَجَلُهُ مُحِیطاً بِهِ أو قَد أَحَاطَ بِهِ وَهَذَا الَّذِی هُوَ خَارِجٌ أَمَلُهُ وَهَذِهِ الُخطَطُ الصِّغَارُ الأَعْراضُ، فَإِنْ أَخْطَأَهُ هَذَا، نَهَشَهُ هَذا، وَإِنْ أَخْطَأَهُ هَذا نَهَشَهُ هَذا» (بخاری).

«پیامبر ج مربعی رسم فرمود و یک خط، در وسط آن کشید که از مربع خارج شده بود و خط‌های کوچکی نیز از قسمت داخل به طرف آن خط وسطی رسم نمود و آن‌گاه فرمود: این، انسان است و این، اجل اوست که بر او احاطه دارد و آن‌که خارج از آن است، آرزوی اوست و این خطوط کوچک، عوارض و آفات می‌باشند که اگر از این آفت رهایی یابد، آن آفت دیگر او را می‌گزد و اگر از این یکی نیز رهایی یابد، دیگری وی را می‌گزد».

***


 

مرگ به کسی رحم نمی‌کند!

مرگ به کسی رحم نمی‌کند!

اسامه بن زید ب گفت: نزد پیامبر ج بودیم که یکی از دختران پیامبر پیغامی توسط پسر بچه‌ای برای پیامبر فرستاد که فرزندم در حال مرگ است؛ تشریف بیاورید.

پیامبر ج به پسر بچه فرمود: نزدش برگرد و به او بگو: خداوند، هرچه را که می‌گیرد یا عطا می‌کند، از آن او و ملک اوست و هر چیز نزد او، وقت معینی دارد؛ بگویید صبر کند و به امید پاداش خداوند باشد.

پسر بچه رفت و این سفارش را به او رساند، ولی او بیشتر غمگین شد و پسر بچه دوباره آمد و گفت: او شما را قسم می‌دهد  که تشریف بیاورید.

پیامبر ج با برخی از یارانش برخاست و رفت و کودک را در حالی که تند نفس می‌زد و سینه‌اش بالا و پایین می‌رفت، به پیامبر دادند، دل پیامبر ج به رحم آمد و چشمان مبارک پر از اشک شد. درباره‌ی گریه‌اش سؤال شد، فرمود: «این رحم است که خداوند متعال، در دل بندگانش قرار می‌دهد و خداوند، تنها به بندگانی رحم می‌کند که دارای رحم باشند.» (بخاری).

معاویه س بیست سال امیر شام بود، بیست سال دیگر خلیفه‌ی مسلمانان بود، او از یک ملک به ملک دیگر انتقال می‌یافت، وقتی مرگ به سراغش آمد گفت: مرا بنشانید. او را نشاندند. شروع کرد به ذکر خداوند، سپس گریست و گفت: ای معاویه، اکنون بعد از نابودی و انهدام آمده‌ای و پروردگارت را یاد می‌کنی؟ چرا زمانی که جوانی ترو تازه و پر نشاط بودی چنین نکردی؟ سپس گریست و گفت: پروردگارا، پروردگارا، به این پیرمرد گنه‌کار سنگدل رحم کن. پروردگارا، لغزش را کم کن و خطا را بیامرز و با حلمت به کسی که به غیر از تو امیدی ندارد و به کسی غیر از تو اعتمادی ندارد رحم کن. سپس روحش پرواز کرد.

وقتی مرگ به سراغ عبدالله بن مبارک / آمد و سختی‌های جان کندن بر او فشار آورد بیهوش شد، سپس به هوش آمد و پارچه را از روی چهره‌اش برداشت و لبخند زد و گفت: برای چنین روزی باید عمل کنندگان عمل کنند. لا إله إلا الله. سپس روحش پرواز کرد.

زمانی که مرگ به سراغ بلال س آمد، همسرش گفت: واحزناه! (چه غم و اندوهی).

پارچه را از روی صورتش کنار زد و در حالی که در حال جان کندن بود گفت: بلکه بگو: وافرحاه! (چه خوشحالی وسروری) فردا با دوستان ملاقات می‌کنیم، با محمد و یارانش.

***