2- باب: توبه
علما، گفتهاند: توبه از هر گناهی، واجب است؛ اگر گناه میان بنده و پروردگارش باشد و به حقوق مردم ربطی نداشته باشد، سه شرط دارد:
اول: دست کشیدن از گناه.
دوم: پشیمانی از انجام گناه.
سوم: تصمیم بگیرد که هرگز به آن گناه برنگردد. بدون هر یک از این شرطهای سهگانه، توبه، درست و کامل نیست.
و اگر گناه، به حقوق مردم تعلق داشته داشته باشد، توبه، چهار شرط دارد: سه شرط بالا و اینکه خودش را از زیر بار صاحب حق درآورد؛ اگر آن حق، مال یا همانند آن باشد، آن را به صاحبش بازگرداند و اگر تهمتی به کسی زده باشد، از او درخواست بخشش کند یا بگذارد که حدّ قذف (مجازات شرعی مربوط به تهمت) را بر او اجرا نماید؛ و اگر از او غیبت کرده است، از او حلالی بطلبد. بر هر کسی واجب است که از همهی گناهان، توبه کند. اگر از برخی از گناهان توبه کند، توبهاش از آن گناهان، درست است و سایر گناهان، همچنان بر گردن اوست. دلایل کتاب و سنت و اجماع علما بر وجوب توبه، آشکار و نمایان است: اللهY میفرماید:
﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣١﴾ [النور : ٣١]
و ای مؤمنان! همه بهسوی الله توبه کنید تا رستگار شوید.
و میفرماید:
﴿وَأَنِ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّکُمۡ ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَیۡهِ﴾ [هود: ٣]
و اینکه از پروردگارتان آمرزش بخواهید و بهسوی او توبه کنید.
همچنین میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ تُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ تَوۡبَةٗ نَّصُوحًا﴾ [التحریم: ٨]
ای مؤمنان! به سوی الله توبهی خالصی نمایید.
شرح
توبه در لغت به معنای بازگشت است و در شریعت به مفهوم بازگشت از معصیت اللهU به سوی اطاعت و فرمانبرداریست. واجبترین و بزرگترین نوع توبه، بازگشتن از کفر به سوی ایمان است؛ اللهY میفرماید:
﴿قُل لِّلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِن یَنتَهُواْ یُغۡفَرۡ لَهُم مَّا قَدۡ سَلَفَ﴾ [الأنفال: ٣٨]
به کافران بگو: اگر (از کفر) باز آیند، گذشتههایشان بخشیده میشود.
و پس از آن، توبه از گناهان کبیره و بزرگ، در اولویت قرار دارد. و توبه از گناهان کوچک، در رتبهی سوم میباشد. بر هر شخصی واجب است که از هر گناهی به سوی الله توبه کند. همانطور که مؤلف/ گفته است، توبه سه شرط دارد. ولی اگر خوب بررسی کنیم، میبینیم که پنج شرط دارد:
شرط اول: اخلاص برای الله؛ یعنی قصد توبهکننده از توبهاش، این باشد که الله از او راضی شود و توبهاش را بپذیرد و از معصیتی که مرتکب شده، درگذرد؛ نه اینکه قصدش خودنمایی به مردم و نزدیکی جستن به آنان باشد یا بخواهد از این طریق از مجازات درامان بماند؛ بلکه فقط باید به قصد رضایت الله و به خاطر آخرت و به امید عفو و بخشش الهی، توبه کند.
شرط دوم: از گذشتهاش و گناهی که در گذشته مرتکب شده است، پشیمان باشد؛ زیرا احساس پشیمانی، بیانگر صداقت و راستی انسان در توبه است؛ یعنی بر گذشتهی خود افسوس بخورد و از بابتش، پیش خود شرمنده و دلگیر باشد و گمان نکند که بهخاطر فرصت توبه، میتواند انجامش دهد.
شرط سوم که مهمترین شرط توبه بهشمار میرود، این است که از گناهی که در آن بهسر میبرد، دست بکشد؛ یعنی اگر گناهی که مرتکب میشود، ترک واجبی شرعیست، بلافاصله به انجام آن بپردازد. مثلاً اگر شخصی زکات نمیدهد، توبهاش این است که هرچه از زکات گذشته بر گردن اوست، از مالش درآورد و زکات مالش را ادا کند. اگر در نیکی به پدر و مادر کوتاهی کرده، بر او واجب است که بیهیچ درنگی به پدر و مادرش نیکی نماید. اگر در صلهی رحم و رعایت پیوند خویشاوندی کوتاهی نموده، بر او واجب است که پیوند خویشاوندی را با خویشان خود برقرار نماید.
اگر گناهی که مرتکب میشود، انجام یک فعل حرام است، توبهاش این است که بیدرنگ از انجامِ آن معصیت دست بکشد و لحظهای هم تأخیر نکند. به عنوان مثال: اگر ربا میخورد، بر او واجب است که رباخواری را رها کند و از آن دوری گزیند و مال و ثروتی را که با رباخواری فراهم کرده است، از اموالش خارج کند.
و اگر با تقلب و خیانت به مردم، و یا با خیانت در امانت مرتکب معصیت شده، بر او واجب است که دست از چنین اعمالی بکشد و اگر از این طریق مالی بهدست آورده است، باید آن را به صاحبش بازگرداند و از صاحب حق بخواهد که او را حلال کند. و اگر گناهش غیبت است، باید دست از غیبت دیگران و ریختن آبروی آنان بردارد. بنابراین اگر کسی بگوید که توبه کرده، ولی همچنان به ترک واجب و یا انجام عمل حرام ادامه دهد، بهطور قطع چنین توبهای پذیرفته نمیشود؛ بلکه این نوعی ریشخند به اللهU میباشد. مگر میشود به سوی اللهY توبه کنی و به انجام معصیت ادامه دهی؟!
اگر در تعامل با شخصی، چنین رویکردی داشته باشی و بگویی که من از فلان کاری که در رابطه با تو انجام دادهام، پشیمانم، ولی در دل و درونت قصد انجام دوبارهی آن عمل را داشته باشی، این، مسخره کردن و بهریشخند گرفتن آن شخص بهشمار میرود. و چنین رویکردی دربارهی پروردگار جهانیان نیز استهزا و مسخره، محسوب میشود. پس توبهکار واقعی، کسیست که دست از گناه برمیدارد. خیلی عجیب است که برخی از ربا و رباخواری در جامعه مینالند و خود، غرق در این گناه هستند! یا از غیبت و خوردن گوشت مردم، اظهار ناراحتی میکنند و با این حال، بیش از همه غیبت میکنند! و یا از دروغ و خیانت در امانت، آه سر میدهند و خود بیش از همه به دروغ و خیانت در امانت مبتلا هستند!
بههر حال، انسان باید از گناهی که از آن توبه کرده است، دست بردارد و اگر از انجام گناه باز نیاید، توبهاش پذیرفته نیست و نزد اللهU سودی به حالش ندارد. در پارهای از موارد بازآمدن از گناه، ترک معصیتیست که به حقوق الهی مربوط میشود. در این حالت فقط کافیست که انسان از آن گناه توبه کند. گفتنیست: درست و بلکه جایز نیست که انسان دربارهی معصیتش، چه انجام عمل حرام و چه ترک واجب شرعی، نزد دیگران سخن بگوید؛ زیرا حقوق الهی، بین بنده و پروردگار است و وقتی خداوندU بر تو منت نهاده و پردهپوشی تو را کرده، دیگر دربارهی گناهت با هیچکس سخن نگو؛ رسولاللهr فرموده است: «کُلُّ أُمَّتِی مُعَافًى إِلاَّ الْمُجَاهِرِینَ»؛ یعنی: ««همهی افراد امتم بخشیده میشوند، مگر کسانی که گناهانشان را آشکار میکنند». همانطور که در حدیث آمده، آشکار کردن گناه بدین صورت است که «شخصی، شبهنگام مرتکب گناهی شود و صبح، گناهش را برای مردم بازگو کند و بگوید که من، چنین و چنان کردهام»؛ از اینرو برخی از علما گفتهاند: وقتی انسان، مرتکب گناهی شود که حدّ شرعی دارد، میتواند به قاضی و حاکم مراجعه کند و بگوید که مرتکب فلان معصیت شده است تا او را با اجرای مجازات شرعی پاک نماید؛ ولی بهتر و افضل، این است که بر خود پردهپوشی کند؛ یعنی اگر مرتکب گناهی مثل زنا شد، میتواند به قاضی و حاکم مراجعه کند و اجرای حکم شرعی را درخواست نماید؛ زیرا اجرای مجازات شرعی، کفارهی گناه محسوب میشود؛ اما در مورد سایر گناهان، همانطور که الله بر تو پردهپوشی نموده، تو نیز رازت را به کسی نگو و گناهانی مثل زنا و امثال آن را جز با مسؤول یا قاضی اجرای احکام شرعی در میان مگذار و خودت را رسوا مکن. با این شرایط، مادامی که توبهات مربوط به حقوق الهی باشد، فقط کافیست که توبه کنی؛ زیرا الله توبهی بندگانش را میپذیرد و از گناهانشان درمیگذرد. ولی اگر گناهت به حقوق مردم مربوط میشود، مثل مالی که از مردم بر گردن توست، باید آن را به صاحبش بازگردانی و توبه، فقط با ادای آن پذیرفته میگردد. مثلاً کسی چیزی دزدیده است؛ برای توبه باید مالِ دزدیده را به صاحبش بازگرداند. یا شخصی، طلب (بستانکاری) کسی را انکار کرده است؛ حال که میخواهد توبه کند، چارهای جز این ندارد که نزد بستانکار برود و اعتراف کند که حقش را خورده است تا طلبکار، حق خود را بازپس بگیرد. و اگر به بستانکار دسترسی نداشت و نمیدانست که به کجا رفته است و یا مرده بود، آن را به وارثانش پس دهد و اگر وارثان طلبکارش را نمیشناخت، آن را از طرف او صدقه دهد تا از شرّ دَینی که بر گردن اوست، رهایی یابد؛ اللهY نیز میداند و امید است که آن را به او برساند.
اگر معصیت انجامشده، این بوده که به کسی زده است، برای توبه باید نزد آن شخص برود و به او اجازهی تلافی بدهد؛ اگر به سرش زده، باید در سرش قصاص شود و اگر به پشتش زده، در پشتش قصاص گردد و همینطور، قصاص در اندامی انجام میشود که به آن زده است. زیرا اللهY میفرماید:
﴿وَجَزَٰٓؤُاْ سَیِّئَةٖ سَیِّئَةٞ مِّثۡلُهَاۖ﴾ [الشورى: ٤٠]
کیفر هر بدی، مجازاتی همانند آن میباشد.
و نیز میفرماید:
﴿فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ عَلَیۡکُمۡ فَٱعۡتَدُواْ عَلَیۡهِ بِمِثۡلِ مَا ٱعۡتَدَىٰ عَلَیۡکُمۡۚ﴾ [البقرة: ١٩٤]
... بنابراین کسی که به شما تجاوز و تعدی کند، شما نیز همانطور که به شما تعدی کرده، به او تعدی (یعنی قصاص) نمایید.
و اگر با سخنش کسی را رنجانده باشد، مثلا در میان مردم به او دشنام گفته یا او را سرزنش کرده و یا بر او عیبجویی نموده، باید نزدش برود و بر سرِ هرچه که با هم توافق کنند، بخشش بخواهد؛ حتی اگر آن شخص، درخواست چیزی مثل پول بکند تا حقش را ببخشد، باید برای جلب رضایتش، هرچه میخواهد، به او بدهد.
اگر پشت سر کسی غیبت کرده است؛ مثلاً دربارهی کسی پشت سرش حرف زده و از او نزد مردم، بد گفته است. علما در اینباره اختلاف نظر دارند؛ برخی گفتهاند: باید نزدش آن شخص برود و به او بگوید: فلانی! من پشت سرت، پیش مردم حرف زدهام و از تو میخواهم که مرا ببخشی و حلالم کنی. عدهی دیگری از علما گفتهاند: نباید نزد آن شخص برود. البته این موضوع، شرح بیشتری دارد؛ اگر شخصی که از او غیبت شده، خبر دارد که پشت سرش حرف زدهاند، غیبتکننده باید نزدش برود و درخواست بخشش کند؛ ولی اگر خبر ندارد، غیبتکننده نباید نزدش برود و همین کافیست که برایش استغفار و درخواست آمرزش کند و در مجالسی که غیبتش را کرده، از او بهخوبی یاد نماید؛ زیرا نیکیها، بدیها را از میان میبرند. و این دیدگاه، صحیحتر به نظر میرسد؛ چون در حدیث آمده است: «کَفَّارَةُ مَنْ اغْتَبْتَه أَنْ تَسْتَغْفِرَ لَهُ»؛([1]) یعنی: «وقتی از کسی غیبت کردی، کفارهاش این است که برایش درخواست آمرزشی کنی». یعنی بگویی: خدایا! او را بیامرز. یکی از شروط اساسی توبه، این است که حقوق ضایعشده را به صاحبانش برگردانیم.
شرط چهارم توبه، این است که تصمیم بگیرد در آینده مرتکب آن معصیت نشود. این، توبه نیست که انسان شرایط و توانایی لازم برای گناه کردن را از دست بدهد؛ یعنی اگر در دل قصد کند که در صورت فراهم شدن شرایط، دوباره آن معصیت را انجام دهد، توبهاش درست و پذیرفته نیست. مثلاً شخصی با پولی که دارد، مشروبات الکلی میخرد و یا زنا میکند؛ ولی وقتی بیپول میشود: میگوید: خدایا! توبه کردم. حال آنکه دروغ میگوید و در دل نیت دارد که اگر دوباره ثروتی بیابد و شرایط فراهم شود، گناهان گذشتهاش را تکرار کند. اینچنین توبهای، توبهی آدم عاجز و ناتوان است؛ زیرا چه توبه کند و چه نکند، نمیتواند معصیت نماید. برخی از مردم در چنین شرایطی اظهار توبه و ندامت میکنند، ولی در دل چنین میپرورانند که اگر بتوانند باز هم گناه و معصیت خواهند کرد. چنین توبهای، پذیرفته نمیشود.
شرط پنج توبه، این است که در زمان پذیرش توبه انجام شود؛ یعنی اگر کسی در زمانی توبه کند که در آن، توبه پذیرفته نمیشود، توبهاش سودی به حالش ندارد. زمان توبه بر دو نوع است:
نوع اول، ویژهی هر انسانی میباشد و نوع دوم، عمومیست و همه را در برمیگیرد. نوع اول، بدین معناست که توبه باید پیش از فرارسیدن مرگ باشد؛ یعنی اگر انسان در زمان مرگش توبه کند، چنین توبهای هیچ سودی به حالش ندارد؛ زیرا اللهY میفرماید:
﴿وَلَیۡسَتِ ٱلتَّوۡبَةُ لِلَّذِینَ یَعۡمَلُونَ ٱلسَّیَِّٔاتِ حَتَّىٰٓ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ إِنِّی تُبۡتُ ٱلۡـَٰٔنَ﴾ [النساء : ١٨]
و پذیرش توبه برای کسانی نیست که مرتکب کارهای بد میشوند و چون مرگِ یکی از ایشان فرا میرسد، میگوید: اینک توبه کردم.
توبهی چنین کسانی پذیرفته نمیشود. الله متعال میفرماید:
﴿فَلَمَّا رَأَوۡاْ بَأۡسَنَا قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَحۡدَهُۥ وَکَفَرۡنَا بِمَا کُنَّا بِهِۦ مُشۡرِکِینَ ٨٤ فَلَمۡ یَکُ یَنفَعُهُمۡ إِیمَٰنُهُمۡ لَمَّا رَأَوۡاْ بَأۡسَنَاۖ سُنَّتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِی قَدۡ خَلَتۡ فِی عِبَادِهِۦۖ وَخَسِرَ هُنَالِکَ ٱلۡکَٰفِرُونَ ٨٥﴾ [غافر: ٨٤، ٨٥]
وقتی عذاب شدید ما را مشاهده کردند، گفتند: به الله یگانه ایمان آوردیم و منکر معبودانی شدیم که شریک پروردگار میساختیم. پس زمانی که عذاب سخت ما را دیدند، ایمانشان سودی به آنان نبخشید؛ این قانون را الله بنا نهاده که همواره در میان بندگانش اجرا شده است. و آنجا کافران، زیانکار گشتند.
بنابراین در زمانی که انسان، مرگش را میبیند و اجلش فرا میرسد، یعنی هنگامی که از زنده ماندن ناامید میشود، توبهاش در این حالت، در زمان نامناسبیست! در زمانیست که از زندگی ناامید شده و دیگر امیدی به ماندن ندارد؛ در آن هنگام، توبه میکند! این، توبه از سرِ ناچاریست و سودی به حالش ندارد و از او پذیرفته نمیشود و باید پیشتر که ناچار نبود، توبه میکرد.
اما در مورد زمان عمومی توبه؛ رسولاللهr فرموده است: «لا تَنْقَطِعُ الْهِجْرَةُ حَتَّى تَنْقَطِعَ التَّوْبَةُ، وَلا تَنْقَطِعُ التَّوْبَةُ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِهَا»([2]) یعنی: «هجرت، پایان نمییابد تا آنکه فرصت توبه، تمام شود؛ و زمان توبه، به پایان نمیرسد تا آنکه خورشید از مغرب طلوع کند». بنابراین زمانی که خورشید از مغرب طلوع کند، توبهی هیچکس سودی به حالش ندارد. اللهY میفرماید:
﴿یَوۡمَ یَأۡتِی بَعۡضُ ءَایَٰتِ رَبِّکَ لَا یَنفَعُ نَفۡسًا إِیمَٰنُهَا لَمۡ تَکُنۡ ءَامَنَتۡ مِن قَبۡلُ أَوۡ کَسَبَتۡ فِیٓ إِیمَٰنِهَا خَیۡرٗاۗ﴾ [الأنعام: ١٥٨]
روزی که برخی از نشانههای پروردگارت فرا رسد، دیگر ایمان کسی که پیشتر ایمان نیاورده یا با وجود ایمان، کار نیکی نکرده است، سودی به حالش نخواهد داشت.
همانطور که در حدیث آمد و رسولاللهr تفسیر نمود، منظور از برخی از نشانههای پروردگار، طلوع خورشید از مغرب است. بههر حال، توبه باید در زمانی باشد که پذیرفته میشود و اگر در زمان پذیرش توبه نباشد، توبهی انسان قبول نمیگردد. علما همچنین اختلاف نظر دارند که آیا توبهی کسی که به انجام گناه دیگری عادت دارد، پذیرفته میشود یا خیر؟ در اینباره سه دیدگاه وجود دارد:
1- برخی گفتهاند: توبه، درست و پذیرفته است؛ هرچند توبهکننده به گناه دیگری عادت داشته باشد. گناهی که از آن توبه کرده، قبول میشود و گناهی که همچنان انجام میدهد، بر گردنش باقی میماند.
2- عدهی دیگری از علما بر این باورند که توبه کردن از یک گناه در صورت ادامه دادن یک گناه دیگر، پذیرفته و صحیح نیست.
3- گروه دیگری از علما با تفصیل بیشتری در این باره سخن گفتهاند؛ دیدگاه اینها، این است که اگر گناهی که مرتکب میشود، از جنس گناهی باشد که از آن توبه کرده است، در این صورت، توبهاش پذیرفته نمیشود و اگر از جنس آن گناه نباشد، قبول میگردد.
مثلاً شخصی، از گناه ربا توبه میکند و در عین حال، به گناه زنا ادامه میدهد یا شرابخوار است؛ در اینباره علما، سه دیدگاه یادشده را دارند:
برخی گفتهاند که توبهاش از ربا قبول نمیشود؛ زیرا چگونه به سوی الله توبه کرده، در حالی که به معصیت دیگری مثل شرابخواری ادامه میدهد؟
عدهای نیز بر این باورند که توبهاش از ربا پذیرفته و صحیح میباشد و شرابخواری، گناه دیگریست. نووی/ همین دیدگاه را دارد و گفته است: نزد اهل حق، توبه از یک گناه، با وجود پرداختن به یک گناه دیگر، پذیرفته میشود. اگر هر دو گناه، از یک جنس باشند، مثل گناه زنا و گناه چشمچرانی؛ در اینباره اختلاف است که آیا اگر از زنا توبه کند، ولی به چشمچرانی ادامه دهد، توبهاش از زنا پذیرفته میشود یا خیر؟ برخی گفتهاند: توبهاش درست است و برخی، توبهاش را درست نمیپندارند.
نظر درست دربارهی این مسأله، این است که توبهاش درست میباشد؛ ولی چنین انسانی را نمیتوان بهطور مطلق، توبهکار و شایستهی ستایش و فضایلی دانست که دربارهی توبهکاران وجود دارد؛ زیرا توبهاش، توبهی ناقصیست. از یک گناه توبه کرده و این گناه از او برداشته میشود، اما بهطور مطلق توبهکار بهشمار نمیرود و در ضمن، از فضیلت توبهای که کرده، محروم نخواهد بود. این، همان دیدگاهیست که صحیح به نظر میرسد و مایهی آرامش است.
مؤلف/ به فراوانیِ نصوصی از کتاب و سنت دربارهی وجوب توبه از همهی گناهان اشاره کرده و درست هم گفته است. آیات و همینطور احادیث فراوانی دربارهی تشویق به توبه و فضیلت و اجر آن وجود دارد. اللهY در کتابش بیان فرموده که توّابین (توبهکنندگان) و پاکان را دوست دارد. توّابین، کسانی هستند که بهکثرت توبه میکنند و هر بار که گناهی از آنان سر میزند، به سوی الله باز میگردند. نووی/ به آیهی 31 سورهی نور اشاره کرده و بخش پایانی این آیه را آورده است که در واقع، پایانبخش دو آیهی 30 و31 این سوره دربارهی وجوب خودداری از نگاه کردن به زنان است:
﴿ قُل لِّلۡمُؤۡمِنِینَ یَغُضُّواْ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِمۡ وَیَحۡفَظُواْ فُرُوجَهُمۡۚ ذَٰلِکَ أَزۡکَىٰ لَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِیرُۢ بِمَا یَصۡنَعُونَ ٣٠ وَقُل لِّلۡمُؤۡمِنَٰتِ یَغۡضُضۡنَ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِنَّ وَیَحۡفَظۡنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا یُبۡدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنۡهَاۖ وَلۡیَضۡرِبۡنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُیُوبِهِنَّۖ وَلَا یُبۡدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوۡ ءَابَآئِهِنَّ أَوۡ ءَابَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوۡ أَبۡنَآئِهِنَّ أَوۡ أَبۡنَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوۡ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِیٓ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِیٓ أَخَوَٰتِهِنَّ أَوۡ نِسَآئِهِنَّ أَوۡ مَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُهُنَّ أَوِ ٱلتَّٰبِعِینَ غَیۡرِ أُوْلِی ٱلۡإِرۡبَةِ مِنَ ٱلرِّجَالِ أَوِ ٱلطِّفۡلِ ٱلَّذِینَ لَمۡ یَظۡهَرُواْ عَلَىٰ عَوۡرَٰتِ ٱلنِّسَآءِۖ وَلَا یَضۡرِبۡنَ بِأَرۡجُلِهِنَّ لِیُعۡلَمَ مَا یُخۡفِینَ مِن زِینَتِهِنَّۚ وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣١ ﴾ [النور : ٣٠، ٣١]
به مردان مؤمن بگو: چشمانشان را پایین بگیرند و شرمگاههایشان را حفظ کنند. این، برایشان پاکیزهتر است. بیگمان الله به کردارشان آگاه است. و به زنان مؤمن بگو: چشمانشان را پایین بگیرند و شرمگاههایشان را حفظ نمایند و زیور خویش را ـ جز آنچه ظاهر است ـ آشکار نکنند و روسریهایشان را بر گریبانهایشان بیندازند و زیورشان را ظاهر نسازند جز برای شوهر یا پدر یا پسر یا پدرشوهر یا برادر یا برادرزادهها یا خواهرزادهها و یا زنان همکیش خویش یا غلامانشان یا مردان پیر که به زنان بیرغبتند یا کودکانی که به مسایل جنسی زنان آگاهی ندارند؛ و (زنان،) پاهایشان را به زمین نکوبند که زیورآلات پنهانشان جلب توجه کند. و ای مؤمنان! همه بهسوی الله توبه نمایید تا رستگار شوید.
این آیه، بیانگر وجوب پایین گرفتن چشمها و حفظ شرمگاههاست. پایین انداختن چشمها، بدین معناست که انسان از چشمچرانی بپرهیزد؛ زیرا چشمچرانی و لاابالیگری، یکی از مهمترین زمینههای هلاکت و بدبختی بهشمار میرود. رسولاللهr فرموده است: «مَا تَرَکْتُ بَعْدِی فِتْنَةً أَضَرَّ عَلَى الرِّجَالِ مِنَ النِّسَاءِ»؛([3]) یعنی: «پس از من، زیانبارترین فتنهای که برای مردان برجای میماند، فتنهی زنان است». همچنین فرموده است: «فإنَّ أَوَّلَ فِتْنَةِ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَانَتْ فِی النِّسَاءِ»؛([4]) یعنی: «نخستین فتنهای که در بنیاسرائیل پدید آمد، بهخاطر زنان بود». از اینرو دشمنان ما، دشمنان اسلام، بلکه دشمنان الله و پیامبرr، یهود و نصارا، مشرکها و بیدینها و نیز پیروانشان، همواره تلاش میکنند تا مسلمانان را از طریق زنان بفریبند؛ چنانکه به نام حقوق بشر، به خودنمایی و خودآرایی زنان در برابر بیگانگان و همچنین به اختلاط و همنشینی زن و مرد فرا میخوانند؛ به کنار زدن تمام ارزشهای اخلاقی فرا میخوانند و در این راستا از همهی امکاناتشان، از قلم، زبان و رسانهها و هر چه در اختیار دارند، استفاده میکنند؛ چون میدانند که این، بزرگترین فتنهایست که انسان را از خدا و دنیش غافل میکند. آری! زن، بهگونهایست که میتواند صاحبان اندیشه و خرد را بفریبد؛ چنانکه رسولاللهr به زنان فرمود: «هیچکس را ندیدهام که همچون شما بتواند مردان عاقل را فریب دهد». آیا از این واضحتر که زن، توانایی فریفتن مردان عاقل را دارد؟ پس دربارهی افراد کمخرد و سستعنصری که دین و مردانگی چندانی ندارند، چه فکری میتوان کرد؟ بهطور قطع چنین کسانی، بیش از دیگران در معرض فتنهانگیزی زنان هستند. این، یک واقعیت است. از اینرو پروردگار متعال، پس از آنکه به پایین انداختن چشمها و پرهیز از چشمچرانی دستور میدهد، میفرماید:
﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ ٣١﴾ [النور : ٣١]
و ای مؤمنان! همه بهسوی الله توبه کنید تا رستگار شوید.
همهی ما وظیفه داریم که یکدیگر را به توبه و انابت به سوی الله سفارش نماییم و جویای وضعیت هم باشیم که آیا از گناهان خود توبه میکنیم یا همچنان به گناه و معصیت میپردازیم؛ چراکه خطاب قرآن، عمومیست و همه را مخاطب قرار میدهد و میفرماید: «ای مؤمنان! همه به سوی الله توبه کنید». اینکه میفرماید: «تا رستگار شوید»، دلیلیست بر اینکه توبه، از مهمترین عوامل رستگاری بهشمار میرود. مفسران گفتهاند: رستگاری، واژهی پرمعناییست که مفهوم دستیابی به هر خواسته و مطلوبی و رهایی از هر مسألهی نگرانکنندهای را در خود دارد. هر انسانی، خواهان خیر دنیا و آخرت است؛ حتی کافر نیز چیزی جز خیر نمیخواهد، ولی برخی از مردم توفیق مییابند و عدهای هم توفیق نمییابند.
کافر خواهان خیر و خوبی است؛ ولی او، فقط خیر و خوبی دنیا را میخواهد؛ زیرا کافر، بهسان چارپاییست که بدترین جنبنده نزد الله بهشمار میرود:
﴿إِنَّ شَرَّ ٱلدَّوَآبِّ عِندَ ٱللَّهِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ ٥٥﴾ [الأنفال: ٥٥]
بدترین جنبندگان نزد الله، کسانی هستند که کفر ورزیدند؛ و آنان ایمان نمیآورند.
کافر، از همهی جانوران روی زمین، بدتر است؛ با این حال به دنبال خیر و رفاه دنیاست. آری! او خواهان دنیاست؛ چراکه دنیا، بهشت اوست و آخرت، عذاب و دوزخ او خواهد بود. خلاصه اینکه هر انسانی مطابق همت و ارادهی خود، در پی خیر و نیکیست. باید به یاد داشت که توبه و انابت به سوی الله، از مهمترین اسباب و عوامل رستگاری محسوب میشود. همانطور که در آیهی 31 سورهی نور، بدین نکته اشاره شده است.
***
14- وعَنْ أبی هُرَیْرَةَt قال: سمِعتُ رسولَاللهr یَقُول: «واللَّه إِنِّی لأَسْتَغْفرُ اللهَ وَأَتُوبُ إِلیْه فی الیَوْم أَکثر مِنْ سَبْعِین مرَّةً». [روایت بخاری]([5])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: از رسولاللهr شنیدم که میفرمود:
«سوگند به الله که
من،
روزانه بیش از هفتاد بار از الله آمرزش میخواهم و به سوی او توبه میکنم».
15- وعن الأَغَرِّ بْن یَسار المُزنِیِّt قال: قال رسولُاللهr : «یا أَیُّها النَّاس تُوبُوا إِلى اللَّهِ واسْتغْفرُوهُ فإِنّی أَتوبُ فی الیَوْمِ مائة مَرَّة». [روایت مسلم]([6])
ترجمه: اغَرّ بن یسار مُزَنیt میگوید: رسولاللهr فرمود: «ای مردم! به سوی الله توبه کنید و از او آمرزش بخواهید که من، روزانه صد بار به سوی او توبه میکنم».
شرح
پیشتر پیرامون نوشتار مؤلف/ دربارهی وجوب توبه و شروط آن و آیاتی که در اینباره آورده است، سخن گفتیم. وی، این دو حدیث را در تأیید بر این نکته آورده است که توبه، واجب میباشد؛ چراکه هر چه دلایل بیشتری دربارهی یک موضوع ارائه شود، آن موضوع قوت و اهمیت بیشتری مییابد و بیشتر درخور توجه و عمل قرار میگیرد. ابتدا حدیث ابوهریرهt را آورده است که رسولاللهr سوگند یاد نمود و فرمود که روزانه بیش از هفتاد بار به سوی الله، توبه و استغفار میکند.
آری! این، رسولخداست که الله متعال هیچ گناهی بر او نگذاشته است؛ ولی او، روزانه بیش از هفتاد بار توبه و استغفار میکند! و بنا به روایت اغر بن یسارt روزانه صد بار توبه مینماید.
از این دو حدیث، چنین برداشت میشود که توبه کردن واجب است؛ زیرا رسولاللهr فرمود: «ای مردم! به سوی الله توبه کنید». انسان، با توبه و انابت به سوی پروردگارش به دو فایدهی بزرگ دست مییابد:
اول اینکه با توبهاش، در واقع از الله و پیامبرش فرمانبرداری میکند که سراسر، خیر است؛ چراکه فرمانبرداری از الله و پیامبرش، محور سعادت دنیا و آخرت میباشد.
و دوم اینکه بدینسان به رسولاللهr اقتدا نموده است؛ چنانکه رسولاللهr روزانه یکصد بار به سوی الله توبه میکرد؛ یعنی میگفت: «أتوب إلی الله»؛ «به سوی الله توبه میکنم».
توبه باید صادقانه باشد؛ بهگونهای که وقتی انسان به سوی پروردگارش توبه میکند، دست از گناه بردارد؛ ولی انسانی که بهزبان توبه مینماید و قلبش، پیچیده در انجام گناه یا ترک واجب است و یا بهزبان توبه میکند و با اندامش به انجام معاصی میپردازد، توبهاش پذیرفته نمیشود و گویا پروردگارش را مسخره مینماید.
چگونه ادعا میکنی که از گناهی توبه کردهای و باز هم انجامش میدهی؟ یا میگویی از فلان معصیت توبه کردهام، ولی در دل، قصد انجامش را داری؟! اگر با انسانی همچون خود چنین برخوردی داشته باشی، خواهد گفت که مرا مسخره میکند؛ چگونه نزد من از این کار اظهار بیزاری مینماید، ولی انجامش میدهد؟ انگار مرا مسخره دارد! آری! پس گمانت دربارهی پروردگار جهانیان چیست؟
برخی از مردم ادعا میکنند که دست از ربا کشیدهاند، ولی متأسفانه غرق در رباخواریاند! پناه بر خدا؛ آشکارا ربا میخورند و با حیله و نیرنگ به رباخواری مشغولند. جرم و گناه کسی که با نیرنگ و حیله و با نام و روش دیگری، ربا میخورد، از جرم و گناه کسی که ربا میخورد و قبول دارد که رباست، بیشتر میباشد؛ چون چنین شخصی به خودش دو جنایت روا داشته است:
اول اینکه ربا خورده است.
و دوم اینکه انگار خدا را فریفته و روش و رویکردی برای رباخواری داشته است که گویا خدا نمیداند. متأسفانه امروزه بهعیان میبینیم که برخی از مردم، آشکارا ربا میخورند و برخی هم با نیرنگ و حیله به رباخواری مشغولند. سالهاست که اجناس فراوانی در مغازهی آقای دکاندار مانده است؛ ثروتمندی، فقیری را با خود به این مغازه میآورد و با یک معاملهی صوری، این اجناس را خریداری میکند و بدینسان فقیر بیچاره را به کشتارگاه رباخواری میکشاند! بیآنکه در حقیقت، معاملهای صورت گرفته باشد و این را همهی آنها میدانند؛ زیرا خریدار، به آن اجناس و به کیفیت آنها نگاه نمیکند و اصلاً برایش مهم نیست که در کیسهها خاکستر باشد یا چیز دیگری، بلکه این کالا در بین است تا این معاملهی صوری شکل بگیرد و به نام معامله، به مبلغ ده هزار و با مهلت یکساله به فقیر بفروشد و مبلغ نه هزار به صاحب مغازه بپردازد و بدین ترتیب از دو جهت، از فقیر بینوا بخورند: هم از آن جهت که به او قرض دادهاند و هم از جهت صاحب دکان! تازه، میگویند: معاملهی درستیست! و حتی نامش را «تصحیح»، یعنی روش درست کردن معامله یا پرداخت وام مدتدار میگذارند! سبحانالله! آیا این، درست است؟ این، چیزی جز آلوده شدن به گناه نیست. پناه بر الله.
بر ماست که اگر در توبهی خود با پروردگارمان صادقیم، واقعاً دست از گناه برداریم و بر کردار گناهآلود خویش پشیمان شویم و معصیت را زشت بدانیم تا توبهی ما، توبهی خالصی باشد.
از این دو حدیث، چنین برداشت میکنیم که پیامبرمان، محمد مصطفیr بیش از همهی مردم، عبادتگزار بوده است؛ او از همه خداترستر، خداشناستر و باتقواتر بوده است. همچنین از این دو حدیث، این نکته را در مییابیم که رسولخداr با زبان و عملش، معلم نیکیها بوده است؛ چنانکه از الله، درخواست آمرزش میکرد و مردم را به استغفار و طلب آمرزش فرمان میداد تا به فرمانش عمل کنند و از عملش پیروی نمایند. و این، از کمال خیرخواهی آن بزرگوار نسبت به امتش بود و چه خوبست که به او اقتدا نماییم و وقتی مردم را به کاری فرا میخوانیم، بکوشیم که نخست، خودمان به آن عمل نماییم و هرگاه مردم را از کاری باز میداریم، سعی کنیم که ابتدا خودمان دست از آن کار برداریم. این، حقیقت و ویژگی راستین یک دعوتگر است و بلکه حقیقت دعوت، میباشد. حقیقت دعوت به سوی الله، این است که خود به آنچه دعوت میکنی، عمل نمایی و نیز از آنچه که باز میداری، خودداری کنی. همانطور که رسولاللهr ما را به توبه فرا خواند و خود، بیش از ما توبه و استغفار میکرد. امیدوارم که الله، به همهی ما توفیق توبه عنایت کند و توبهی ما را بپذیرد و ما را به راه راست هدایت نماید.
***
16- وعنْ أبی حَمْزَةَ أَنَس بن مَالِکٍ الأَنْصَارِیِّt، خَادِمِ رسولاللهr قال: قال رسولاللهr: «للَّهُ أَفْرحُ بتْوبةِ عَبْدِهِ مِنْ أَحَدِکُمْ سقطَ عَلَى بعِیرِهِ وقد أَضلَّهُ فی أَرضٍ فَلاةٍ». [متفق علیه]([7])
وفی روایة لمُسْلمٍ: «للَّهُ أَشدُّ فرحاً بِتَوْبةِ عَبْدِهِ حِین یتُوبُ إِلْیهِ مِنْ أَحَدِکُمْ کان عَلَى راحِلَتِهِ بِأَرْضٍ فلاةٍ، فانْفلتتْ مِنْهُ وعلَیْها طعامُهُ وشرَابُهُ فأَیِسَ مِنْهَا، فأَتَى شَجَرةً فاضْطَجَعَ فی ظِلِّهَا، وقد أَیِسَ مِنْ رَاحِلتِه، فَبَیْنما هوَ کَذَلِکَ إِذْ هُوَ بِها قَائِمة عِنْدَه، فَأَخذ بِخطامِهَا ثُمَّ قَالَ مِنْ شِدَّةِ الفَرح: اللَّهُمَّ أَنت عبْدِی وأَنا ربُّکَ، أَخْطَأَ مِنْ شِدَّةِ الفرح».
ترجمه: ابوحمزه، انس بن مالک انصاریt، خادم رسولاللهr میگوید: رسولاللهr فرمود: «بهراستی که شادمانی الله از توبهی بندهاش، بیشتر از شادی یکی از شماست که شتر گمشدهاش را در بیابان مییابد».
و در روایتی از مسلم/ آمده است: «خداوند، از توبهی بندهاش بیشتر از فردی شادمان میشود که در بیابانی بر شتر خود سوار است؛ شترش که آب و غذای او را بر پشت دارد، از او میرمد و فرار میکند و او، از یافتنش ناامید میشود؛ زیر سایهی درختی میرود و ناامید از یافتن شترش، دراز میکشد. در آن حال که بهکلی ناامید شده، ناگهان شترش را میبیند که کنارش ایستاده است؛ افسار شتر را میگیرد و از شدت خوشحالی، بهاشتباه میگوید: خدایا! تو، بندهی منی و من، پروردگار تو هستم».
شرح
انس بن مالکt، خادم رسولاللهr بود. زمانی که رسولاللهr به مدینه آمد، مادر انس، او را نزد رسولخداr برد و گفت: این، انس بن مالک است که در خدمتت خواهد بود. رسولاللهr پذیرفت و از آن پس، انسt خدمتگزار رسولاللهr شد. انسt میگوید: رسولاللهr فرمود: «الله، از توبهی بندهاش بیشتر از فردی شادمان میشود که شتر گمشدهاش را در بیابان مییابد». شخصی در بیابانی خشک که هیچکس در اطرافش نیست و به آب و غذا دسترسی ندارد، شترش را گم میکند. هرچه به دنبالش میگردد، آن را نمییابد؛ زیر درختی میرود و آنجا در انتظار مرگ، سر به زمین میگذارد و میخوابد. از یافتن شترش و بلکه از زندگی، بهکلی ناامید میشود؛ چراکه آب و غذایش، بارِ شتر بوده و حالا شترش را گم کرده است. در این حال، ناگهان شترش را در کنار خود میبیند؛ افسارش به درخت بسته است؛ به نظر شما خوشحالی آن فرد در آن هنگام، حد و اندازهای هم دارد؟
کسی حد و اندزهاش را میداند که در چنین موقعیتی قرار گرفته باشد. خوشحالی بزرگیست! خوشحالیِ برآمده از امید به زندگی، پس از ناامیدیست. آنقدر خوشحال میشود که از شدت خوشحالی، بهاشتباه میگوید: «آه! خدای من! تو، بندهی منی و من، پروردگار تو هستم». میخواهد شکر خدا را بگوید که نجاتش داده است، ولی از فرط خوشحالی، اشتباه میکند و میگوید: «خدایا! تو، بندهی منی و من، پروردگار تو هستم».
این حدیث، بیانگر این است که الله، از توبهی بنده اش شادمان میشود و دوست دارد که بندهاش به سوی او توبه کند؛ البته این، از روی نیازش به اعمال و توبهی ما نیست؛ بلکه الله، بینیاز است و از محبت و بخشندگی اوست که دوست دارد بندهاش را ببخشد. آری! خداوندU بیش از آنکه مجازات بنده اش را دوست داشته باشد، دوست دارد که او را ببخشد و از اینرو از توبهی بندهاش شاد میشود.
در این حدیث، به توبه تشویق شده است؛ زیرا الله، توبهی بندهاش را دوست دارد و این، به مصلحت بنده است که توبه کند.
همچنین به صفت شادی برای الله پی میبریم و در مییابیم که الله، شادمان و خشمگین میشود، هم دوست میدارد و هم ناگوار میداند؛ ولی این صفات، همانند صفات ما نیست؛ بلکه منظور، شادمانی و فَرَحیست که شایستهی جلال و عظمت اوست و هیچ شباهتی با شادمانی آفریدههایش ندارد؛ زیرا میفرماید:
﴿لَیۡسَ کَمِثۡلِهِۦ شَیۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡبَصِیرُ ١١﴾ [الشورى: ١١]
هیچ چیزی همانند او نیست؛ و او، شنوای بیناست.
از این حدیث چنین میفهمیم که اگر انسان بهاشتباه سخنی بگوید، هرچند سخن کفرآمیزی باشد که بهاشتباه و به سبب لغزش زبان، گفته است، سزاوار سرزنش و مؤاخذه نخواهد بود. همانطور که در حدیث آمده، آن شخص، سخن کفرآمیزی گفت؛ چراکه اگر انسان به پروردگارش بگوید: تو، بندهی منی و من، پروردگار تو هستم، بدون شک سخن کفرآمیزی گفته است؛ ولی از آنجا که این سخن را از شدت خوشحالی، بهاشتباه بر زبان آورد، مؤاخذه نشد. حکم دیگر عباراتی که بهاشتباه گفته میشود نیز همین است. مثل دشنامگویی به دیگران بهاشتباه و بدون قصد؛ یا طلاق دادن همسر، بدون قصد و از روی خطا؛ در چنین مواردی که انسان، بهاشتباه و بدون قصد چیزی میگوید، حکمش مانند سوگند لغو و بیهوده میباشد. اللهY میفرماید:
﴿لَّا یُؤَاخِذُکُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِیٓ أَیۡمَٰنِکُمۡ وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا کَسَبَتۡ قُلُوبُکُمۡۗ﴾ [البقرة: ٢٢٥]
الله، شما را به خاطر سوگندهای بیهودهای که میخورید، مؤاخذه نمیکند؛ ولی شما را به خاطر آنچه که در دل دارید، مؤاخذه خواهد کرد.
البته کسی که بهقصد استهزا سخن کفرآمیزی بگوید، کافر است و از دایرهی اسلام خارج میشود؛ زیرا اللهY میفرماید:
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُمۡ لَیَقُولُنَّ إِنَّمَا کُنَّا نَخُوضُ وَنَلۡعَبُۚ قُلۡ أَبِٱللَّهِ وَءَایَٰتِهِۦ وَرَسُولِهِۦ کُنتُمۡ تَسۡتَهۡزِءُونَ ٦٥ لَا تَعۡتَذِرُواْ قَدۡ کَفَرۡتُم بَعۡدَ إِیمَٰنِکُمۡۚ﴾ [التوبة: ٦٥، ٦٦]
و اگر آنان را بازخواست کنی (که چرا چنین سخنانی گفتید)، میگویند: ما فقط شوخی و بازی میکردیم. بگو: آیا الله، و آیات و پیامبرش را به مسخره میگیرید؟ عذر و بهانه نیاورید؛ بهراستی پس از ایمانتان، کفر ورزیدهاید.
مسخرهکننده با گفتن سخنان کفرآمیز، عبارات کفرآمیز و مفاهیم آن را در نظر میگیرد و بهقصد، چنین سخنانی را بر زبان میآورد؛ از اینرو کافر است؛ بر خلاف کسی که بدون قصد، دچار لغزش زبان میشود و اگرچه سخن کفرآمیز بر زبانش میآید، ولی کافر نیست. و این، از رحمت بیکران اللهU میباشد.
***
17- وعن أبی مُوسى عَبْدِ اللَّهِ بنِ قَیْسٍ الأَشْعَرِیt عن النَّبِیِّr قال: «إِن الله تعالى یبْسُطُ یدهُ بِاللَّیْلِ لیتُوبَ مُسیءُ النَّهَارِ وَیبْسُطُ یَدهُ بالنَّهَارِ لیَتُوبَ مُسِیءُ اللَّیْلِ حتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِن مغْرِبِها». [روایت مسلم]([8])
ترجمه: ابوموسی، عبدالله بن قیس اشعریt میگوید: پیامبرr فرمود: «الله متعال دستش را در شب میگشاید تا توبهی گنهکار روز را قبول کند و دستش را در روز، باز میکند تا توبهی گنهکار شب را بپذیرد».
18- وعَنْ أبی هُریْرةَt قال: قال رسولُ اللهr : «مَنْ تاب قَبْلَ أَنْ تطلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مغْرِبِهَا تَابَ الله علَیْه». [روایت مسلم]([9])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولاللهr فرمود: «هرکس پیش از طلوع خورشید از مغرب توبه کند، الله توبهاش را میپذیرد».
19- وعَنْ أبی عَبْدِ الرَّحْمن عَبْدِ اللَّهِ بن عُمرَ بن الخطَّاب$ عن النَّبیِّr قال: «إِنَّ اللهU یقْبَلُ توْبةَ العبْدِ مَا لَم یُغرْغرِ». [ترمذی، روایتش کرده و آن را حسن دانسته است]([10])
ترجمه: ابوعبدالرحمن، عبدالله بن عمر$ میگوید: پیامبرr فرمود: «اللهU توبهی بنده را تا زمانی که جانش به گلو نرسیده است، میپذیرد».
شرح
این سه حدیث که مؤلف/ ذکر کرده، دربارهی توبه است.
اما حدیث ابوموسی اشعریt که رسولاللهr فرمود: «الله متعال، دستش را در شب میگشاید تا توبهی گنهکار روز را قبول کند...».
این، از لطف و بخشندگی اللهU است که توبهی بنده را اگرچه با درنگ و تأخیر باشد، میپذیرد؛ انسانی که در روز مرتکب گناهی میشود و در شب توبه میکند، الله متعال توبهاش را میپذیرد.
و همینطور اگر کسی در شب گناه کند، اللهU توبهاش را میپذیرد؛ اگرچه آن بندهی گنهکار، در روز توبه نماید. آری! اللهY دستش را میگشاید تا توبهی این بندهی مؤمنش را قبول کند. این حدیث، بیانگر این است که الله متعال، توبهی بندهاش را دوست دارد؛ چنانکه پیشتر این حدیث گذشت که از توبهی بندهاش بیشتر از کسی شادمان میشود که شترش را در بیابان گم میکند و سپس آن را مییابد.
از این حدیث، همچنین صفت «ید» یا «دست» برای اللهU ثابت میشود؛ بلکه اللهY دو دست دارد. چنانکه خود، میفرماید:
﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ یَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَیۡدِیهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ یَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیۡفَ یَشَآءُۚ﴾ [المائدة: ٦٤]
و یهودیان گفتند: «دست الله بسته است»! دستشان بسته باد و نفرینشان که چنین گفتند. بلکه دو دست الله باز است و هرگونه بخواهد، میبخشد.
بر ما واجب است که به صفت «دست»، بلکه «دو دست» که الله برای خود ثابت کرده است، ایمان بیاوریم و باور داشته باشیم که الله، دو دست دارد؛ البته جایز نیست که گمان کنیم دو دست الله، همچون دستان ماست؛ زیرا اللهY میفرماید:
﴿لَیۡسَ کَمِثۡلِهِۦ شَیۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡبَصِیرُ ١١﴾ [الشورى: ١١]
هیچ چیزی همانند او نیست؛ و او، شنوای بیناست.
همینطور باید به تمام صفات الله، ایمان بیاوریم؛ البته بیآنکه صفات الله را همانند صفات آفریدگانش بدانیم؛ زیرا هیچ چیزی همانند او نیست؛ نه در ذاتش و نه در صفاتش.
از این حدیث چنین میفهمیم که خداوندU توبهی بندهاش را اگرچه با تأخیر باشد، میپذیرد؛ ولی باید برای توبه شتاب کنیم؛ زیرا هیچ انسانی نمیداند که چه زمانی میمیرد و شاید پیش از آنکه توبه کند، با مرگ ناگهانی بمیرد. از اینرو واجب که برای توبه شتاب نماییم؛ ولی الله متعال، توبه را اگرچه با تأخیر باشد، میپذیرد.
این حدیث، بیانگر این است که وقتی خورشید از مغرب طلوع کند، زمان پذیرش توبه پایان مییابد. شاید کسی بپرسد: آیا مگر خورشید از مغرب، طلوع خواهد کرد؟
آری؛ اگرچه نظام هستی از آغاز تا کنون بر این بوده که خورشید از مشرق طلوع کند، ولی در آخر زمان، اللهY به خورشید فرمان میدهد که باز گردد و بدینسان گردش زمان، وارونه میشود! حرکت خورشید، برعکس میگردد و از مغرب طلوع میکند. در آنهنگام همهی انسانها، حتی یهود و نصارا و بوداییها و کسانی که منکر خدا هستند، همه ایمان میآورند؛ ولی ایمان کسی که پیش از طلوع خورشید از مغرب ایمان نیاورده است، سودی به حالش ندارد.
همه توبه میکنند، ولی توبهی کسی که پیش از طلوع خورشید از مغرب توبه نکرده است، پذیرفته نمیشود؛ زیرا همه، این نشانه را میبینند و زمانی که نشانههای بیمناک فرارسد، ایمان و توبه هیچ سودی ندارد.
اما حدیث ابنعمر$ که «اللهU توبهی بنده را تا زمانی که جانش به گلو نرسیده است، میپذیرد». وقتی جان، به گلو برسد، دیگر، توبه قبول نمیشود. این نکته در نصوص دیگری نیز آمده است؛ الله متعال میفرماید:
﴿وَلَیۡسَتِ ٱلتَّوۡبَةُ لِلَّذِینَ یَعۡمَلُونَ ٱلسَّیَِّٔاتِ حَتَّىٰٓ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ إِنِّی تُبۡتُ ٱلۡـَٰٔنَ﴾ [النساء : ١٨]
و پذیرش توبه برای کسانی نیست که مرتکب کارهای بد میشوند و چون مرگِ یکی از ایشان فرا میرسد، میگوید: اینک توبه کردم.
برادر مسلمانم! بر توست که برای توبه به سوی الله شتاب کنی و دست از گناهان برداری و دیگر، در انجام وظایف و واجبات دینی خود کوتاهی نکنی و از الله بخواهی که توبهات را بپذیرد.
***
20- وعَنْ زِرِّ بْنِ حُبْیشٍ قال: أَتیْتُ صفْوانَ بْنِ عسَّالٍtُ أَسْأَلُهُ عن الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّیْنِ فقال: مَا جَاءَ بِکَ یَا زِر؟ فقُلْت: ابْتغَاءُ الْعِلْم، فقَال: إِنَّ الْملائِکَةَ تَضَعُ أَجْنِحتها لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضاء بمَا یَطلُب، فَقلْت: إِنَّه قدْ حَکَّ فی صدْرِی الْمسْحُ عَلَى الْخُفَّیْنِ بَعْدَ الْغَائِطِ والْبوْل، وکُنْتَ امْرَءاً مِنْ أَصْحاب النَّبِیِّr فَجئْت أَسْأَلُک: هَلْ سمِعْتَهُ یذْکرُ فی ذَلِکَ شیْئا؟ قال: نعَمْ کانَ یأْمُرنا إذا کُنا سفراً أوْ مُسافِرین أَن لا ننْزعَ خفافَنا ثلاثة أَیَّامٍ ولَیَالِیهنَّ إِلاَّ مِنْ جنَابةٍ ، لکِنْ مِنْ غائطٍ وبْولٍ ونْوم. فقُلْت: هَل سمِعتهُ یذکُر فی الْهوى شیْئا؟ قال: نعمْ کُنَّا مَع رسول اللهr فی سفر، فبیْنا نحنُ عِنْدهُ إِذ نادَاهُ أَعْرابی بصوْتٍ له جهوری: یا مُحمَّد، فأَجَابهُ رسولُاللهr نحْوا مِنْ صَوْتِه: «هاؤُمْ» فقُلْتُ له: وَیْحَکَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ فإِنَّک عِنْد النَّبیِّr وقدْ نُهِیت عَنْ هذا، فقال: واللَّه لا أَغضُض: قَالَ الأَعْرابِی: الْمَرْءُ یُحِبُّ الْقَوم ولَمَّا یلْحق بِهِمْ؟ قال النَّبِیُّr : «الْمرْءُ مع منْ أَحَبَّ یَوْمَ الْقِیامةِ». فما زَالَ یُحدِّثُنَا حتَّى ذکر باباً من الْمَغْرب مَسیرةُ عرْضِه أوْ یسِیر الرَّاکِبُ فی عرْضِهِ أَرْبَعِینَ أَوْ سَبْعِینَ عَاماً. قَالَ سُفْیانُ أَحدُ الرُّوَاةِ: قبل الشَّامِ خلقَهُ اللَّهُ تعالى یوْم خلق السموات والأَرْضَ مفْتوحاً لِلتَّوبة لا یُغلقُ حتَّى تَطلُعَ الشَّمْسُ مِنْهُ. [روایت ترمذی و دیگران؛ ترمذی، گفته است: این حدیث، حسن صحیح است.]([11])
ترجمه: زِرّ بن حُبَیش میگوید: نزد صفوان بن عسّالt رفتم تا از او دربارهی مسح بر «موزه» (نوعی جوراب) سؤال کنم. صفوان پرسید: «چه چیزی باعث آمدن تو به اینجا شده است؟» گفتم: طلب علم. گفت: «فرشتگان بالهای خود را برای طالبِ علم میگسترانند؛ زیرا کارش را که طلب علم است، میپسندند». گفتم: دربارهی مسح بر موزه (جوراب) پس از قضای حاجت، در دلم شک آمده است. تو، از اصحاب پیامبرr بودهای؛ از اینرو آمدهام تا از تو بپرسم که آیا در اینباره چیزی شنیدهای؟ پاسخ داد: «آری؛ پیامبرr به ما دستور میداد که در مسافرت، سه شبانهروز موزههایمان را درنیاوریم؛ البته از بابت قضای حاجت و خواب، نه از بابت جنابت». پرسیدم: آیا دربارهی محبت و میل و رغبت به کسی، چیزی از پیامبرr شنیدهای؟ گفت: «بله؛ در سفری همراه پیامبرr بودیم. نزد رسولاللهr بودیم که در این میان، صحرانشینی که صدای بلندی داشت، رسولاللهr را صدا زد و گفت: «ای محمد!» رسول اللهr نیز همچون او، با صدای بلند فرمود: «بله؛ (من، اینجا هستم)». به صحرانشین گفتم: وای بر تو! صدایت را پایین بیاور. تو نزد پیامبرr هستی و از صدابلندی در نزد او، منع شدهای. صحرانشین گفت: «والله صدایم را پایین نمیآورم». و ادامه داد: «شخصی، عدهای را دوست دارد؛ ولی در عمل به آنان نمیرسد؟» پیامبرr فرمود: «انسان در روز قیامت با کسی خواهد بود که دوستش دارد». آنگاه پیامبرr همچنان برای ما سخن میگفت تا اینکه ذکری از دروازهی مغرب به میان آورد که پهنای آن یا مسیری که یک سوارکار در عرض آن طی میکند، چهل یا هفتاد سال است. یکی از راویان به نام سفیان میگوید: «این دروازه در سمت شام قرار دارد که الله متعال، در روز آفرینش آسمانها و زمین، آن را آفریده و برای توبه، باز است و بسته نمیشود تا آنکه خورشید از آن، طلوع کند».
شرح
مؤلف/ این حدیث را در شمار احادیث توبه آورده که در بیان زمانیست که پذیرش توبه پایان مییابد؛ البته نکات و مفاهیم دیگری نیز در خود دارد:
از جمله اینکه زِرّ بن حبیش برای کسب علم نزد صفوان بن عسالt رفت. صفوانt به او گفت: «فرشتگان، بالهای خود را برای طالبِ علم میگسترانند؛ زیرا کارش را که طلب علم است، میپسندند». این، نکتهی بزرگیست که بیانگر فضیلت علم و کسب علم میباشد. منظور، علم شرعیست؛ یعنی دانشی که رسولاللهr آورده، و گرنه دانش دنیا، برای دنیاست. ولی کسب علمی که پیامبرr آورده، همان کار ارزشمند و درخورِ ستایشیست که در قرآن و سنت، بدان تشویق شده و نوعی جهاد در راه الله بهشمار میرود؛ چراکه پیشرفت و بالندگی این دین، با علم و دانش، و جهاد و سرنیزه بوده است. حتی برخی از علما، گفتهاند: «کسب علم، از جهاد مسلحانه در راه الله، برتر است»؛ زیرا تنها بهوسیلهی علم و دانش است که دین، حفظ میشود و جهاد مسلحانه نیز بر پایهی علم، استوار است؛ چون حرکت، پیشروی، پیکار و یورش مجاهد و رزمنده، و نیز تقسیم غنایم جنگی و تصمیمگیری دربارهی اسیران، تنها از طریق علم صورت میگیرد. بنابراین علم، همه چیز است. اللهY میفرماید:
﴿ یَرۡفَعِ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمۡ وَٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ دَرَجَٰتٖۚ﴾ [المجادلة: ١١]
الله (جایگاه) مؤمنانتان و کسانی را که علم و دانش یافتهاند، به درجات بزرگی بالا ببرد.
آری! فرشتگان که کار طالب علم را میپسندند، بهاحترام و بزرگداشت او، بالهایشان را برایش میگسترانند و نباید کسی بگوید که من، این را حس نمیکنم؛ زیرا باید هر خبر صحیحی را که از رسولاللهr به ما رسیده، بهگونهای باور کنیم که گویا آن را بهچشم مشاهده مینماییم و این، بر ما واجب است. آیا خبر نداریم که رسولاللهr فرموده است: «یَنْزِلُ رَبُّنَا تَبَارَکَ وَتَعَالَى کُلَّ لَیْلَةٍ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْیَا حِینَ یَبْقَى ثُلُثُ اللَّیْلِ الآخِرُ، یَقُولُ: مَنْ یَدْعُونِی فَأَسْتَجِیبَ لَهُ؟ مَنْ یَسْأَلُنِی فَأُعْطِیَهُ؟ مَنْ یَسْتَغْفِرُنِی فَأَغْفِرَ لَهُ؟» یعنی: «پروردگارمان هر شب پس از گذشتن دوسوم شب، به آسمان دنیا فرود میآید و میفرماید: آیا کسی هست که مرا بخواند تا او را اجابت کنم؟ آیا کسی هست که از من بخواهد تا به او بدهم؟ آیا کسی هست که از من درخواست آمرزش کند تا او را بیامرزم»؟
این سخن را ما، از خداوندU نمیشنویم، ولی چون روایت صحیحیست که از پیامبرr به ما رسیده، گویا این ندای الهی را در سحرگاهان میشنویم؛ از اینرو بر ما واجب است که به آنچه رسولاللهr فرموده است، و به امور غیبی که از طریق صحیح به ما رسیده، ایمان داشته باشیم و بهگونهای به آن یقین کنیم که گویا آن را با چشم میبینیم و با گوش، میشنویم.
سپس زر بن حبیش با صفون بن عسالt دربارهی شک و تردید قلبی خودش پیرامون مسح بر موزه (جوراب) پس از قضای حاجت سخن گفت؛ یعنی خداوند متعال، در قرآن به شستن پاها دستور داده و حکمی دربارهی مسح بر موزه در قرآن نیست. الله متعال میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَکُمۡ وَأَیۡدِیَکُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِکُمۡ وَأَرۡجُلَکُمۡ إِلَى ٱلۡکَعۡبَیۡنِۚ﴾ [المائدة: ٦]
ای مؤمنان! هنگامی که به نماز میایستید، صورت و دستانتان را تا آرنج بشویید و سرِتان را مسح کنید و پاهایتان را تا دو قوزک بشویید.
پرسش زر از صفوانt این بود که من دربارهی مسح بر موزه دچار شک شدهام که آیا درست است یا خیر؟
صفوانt برایش بیان کرد که مسح بر موزه، جایز است؛ زیرا رسولاللهr به آنان دستور میداد که در سفر، موزههایشان را پس از قضای حاجت، برای وضو درنیاورند؛ البته نه برای غسل و رفع جنابت. و این، دلیلیست بر جواز مسح بر موزه؛ بلکه اگر کسی موزه (جوراب) پوشیده باشد، مسح موزه، افضل و بهتر از شستن پاهاست. حدیثی در «صحیحین» آمده که مغیرۀ بن شعبۀt در سفری همراه رسولاللهr بود. رسولاللهr وضو گرفت. مغیرهt میخواست موزههای پیامبرr را بیرون بیاورد. رسولاللهr فرمود: «دَعْهُمَا فَإِنِّی أَدْخَلْتُهُمَا طَاهِرَتَیْنِ»، فَمَسَحَ عَلَیْهِمَا»؛ یعنی: «آنها را بیرون نیاور؛ زیرا من، آنها را پس از طهارت و وضو پوشیدهام». سپس رسولالله r بر موزههایش مسح نمود.
این، دلیل روشنیست بر اینکه وقتی انسان موزه یا جوراب میپوشد، بهتر است که آنها را مسح کند، نه اینکه پاهایش را بشوید.
از روایت زر بن حبیش، چنین برداشت میکنیم که هرگاه انسان در مسألهای دچار مشکل شد باید از داناتر از خود بپرسد تا در قلبش، شک و تردیدی نماند. برخی از مردم، چیزی از احکام شرعی میشنوند و دچار شک و تردید میشوند، ولی دربارهاش سؤال و تحقیق نمیکنند تا شکشان برطرف شود. این، اشتباه است؛ بلکه انسان باید بپرسد تا به پاسخ مطمئنکنندهای برسد و شک و تردیدش برطرف گردد. چنانکه زر بن حبیش/ دربارهی حکم مسح بر موزهها از صفوان بن عسالt سؤال کرد. این حدیث، نشان میدهد که مسح بر موزه، جایز میباشد و احادیث، در این باره به تواتر رسیده و به همین خاطر است که اهل سنت، بر موزه (جوراب) مسح میکنند. حتی برخی از علما، موضوع مسح بر موزه را در کتابهای عقیده آوردهاند؛ زیرا اهل بدعت، بر خلاف اهل سنت مسح بر موزه را قبول ندارند؛ ولی جالب است که یکی از راویان مسح بر موزه، علی بن ابیطالبt میباشد. با این حال، اینها، مسح بر موزه را انکار میکنند و قبولش ندارند. مسح بر موزه (جوراب) جزو علامتها و نشانههای اهل سنت است که نزدشان به تواتر رسیده و شکی ندارند که از رسولاللهr ثابت شده است.
امام احمد/ میگوید: «در قلبم هیچ شکی دربارهی مسح بر موزه نیست». یا میگوید: «در اینباره چهل حدیث از پیامبرr و اصحابش وجود دارد». البته مسح بر موزه (جوراب)، چند شرط دارد:
شرط اول: باید موزهها را در حالت طهارت پوشیده باشد. دلیلش، روایت مغیره بن شعبهt میباشد که چند سطر قبل، گذشت. فرقی نمیکند که این طهارت، با شستن پاها یا مسح بر موزههای زیرین، حاصل شده باشد. مثلاً شخصی، وضوی کاملی میگیرد و پاهایش را میشوید و سپس جورابها یا موزههایش را میپوشد؛ یعنی آنها را در حال طهارت، میپوشد. همینطور اگر قبلاً جوراب پوشیده و مسحشان کرده و سپس روی آن، جورابهای دیگری پوشیده است، برای مسح مجدد، بر جورابهایی که بار دوم پوشیده، مسح میکند؛ البته ابتدای زمان مسح، از زمان پوشیدن جورابهای اول، محاسبه میشود، نه از زمان پوشیدن جورابهای بار دوم. قول صحیح این است که: هرگاه روی جورابهایی که مسح کرده، جورابهای دیگری بپوشد، مدت مسح از زمان پوشیدن جورابهای زیرین، سنجیده میشود و در مدت مسح، بر جورابهای رویی، مسح میکند. همچنین باید طهارت با آب باشد. بنابراین اگر در حال طهارت حاصل از تیمم، جوراب بپوشد، دیگر، مسح بر جوراب درست نیست؛ به عنوان مثال: مسافری تیمم می کند و سپس جوراب میپوشد. آنگاه آب مییابد و میخواهد وضو بگیرد. در این حالت برای وضو، باید جورابهایش را بیرون بیاورد و پاهایش را بشوید و مسح بر جورابها در چنین حالتی درست نیست؛ زیرا او، جورابها را در حالت طهارت حاصل از شستن، نپوشیده است.
شرط دوم: مسح بر جورابها فقط برای وضو اعتبار دارد، نه برای غسل. چنانکه صفوانt بدین نکته تصریح کرد که: «از بابت قضای حاجت و خواب، نه از بابت جنابت». از اینرو اگر کسی جُنُب شود، باید جورابها یا موزههایش را بیرون بیاورد و پاهایش را بشوید و مسح بر جوراب، برای او درست نیست؛ چون در غسل، باید همهی اندام را شست و از اینرو برای غسل، سر را میشویند و مسح نمیکنند. البته به حسب ضرورت، مسح بر پانسمان یا آتل، مستثناست.
شرط سوم: مسح بر جوراب، فقط در مدتزمانی که رسولاللهr مشخص کرده، درست است؛ برای مقیم، یک شبانهروز و برای مسافر، سه شبانهروز. چنانکه مسلم/ در صحیح خود از علی بن ابیطالبt نقل کرده که: «پیامبرr برای مقیم، یک شبانهروز و برای مسافر، سه شبانهروز، تعیین کرد»؛ یعنی: برای مسح بر موزه (جوراب). با پایان یافتن این مدت، مسح درست نیست و باید برای وضو، موزهها یا جورابهایش را بیرون بیاورد و پاهایش را بشوید؛ ولی اگر زمان مسح، پایان یافت و همچنان بر طهارت بودی (وضو داشتی)، وضویت درست است؛ ولی اگر میخواستی پس از پایان مدت مسح وضو بگیری، باید پاهایت را بشویی.
سپس زر بن حبیش/ از صفوان بن عسالt پرسید که آیا چیزی دربارهی محبت و رغبت به کسی شنیده است؟ صفوانt پاسخ داد: آری. و سپس داستان صحرانشین را بازگو کرد که صدای بلندی داشت و نزد پیامبرr آمد و فریاد زد: ای محمد! به او گفتند: «وای بر تو! چرا نزد پیامبرr صدابلندی میکنی؟ اللهU فرموده است:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَکُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِیِّ وَلَا تَجۡهَرُواْ لَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ کَجَهۡرِ بَعۡضِکُمۡ لِبَعۡضٍ أَن تَحۡبَطَ أَعۡمَٰلُکُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ ٢﴾
[الحجرات: ٢]
ای مؤمنان! صداهایتان را فراتر از صدای پیامبر نبرید و با او، آنگونه سخن نگویید که با یکدیگر سخن میگویید تا مبادا بیآنکه دریابید، اعمالتان نابود شود.
رسولاللهr نیز همانند آن صحرانشین با صدای بلند فرمود: «بله». صحرانشین پرسید: «شخصی، عدهای را دوست دارد؛ ولی در عمل به آنان نمیرسد؟» یعنی عملش در حد و اندازهی عمل آنان نیست. آیا با آنان خواهد بود یا نه؟ پیامبرr فرمود: «انسان در روز قیامت با کسی خواهد بود که دوستش دارد».
الحمدلله؛ نعمت بزرگیست. انس بن مالکt این بخش حدیث را چنین نقل کرده که پیامبرr به شخصی که خدا و رسولش را دوست داشت، فرمود: «تو با کسی خواهی بود که دوستش داری».
انسt میگوید: «من، رسولاللهr و ابوبکر و عمر را دوست دارم و امیدوارم که (در آخرت) با آنان باشم». ما نیز اللهU را گواه میگیریم که رسولاللهr، اصحابش و خلفای راشدینy و پس از آنان، امامان و پیشوایان هدایت را دوست داریم و درخواست میکنیم که ما را همراهشان قرار دهد. این، مژدهای برای انسان است که اگر کسانی را دوست داشته باشد که عملش به حد و اندازهی عمل آنان نمیرسد، در بهشت همراهشان خواهد بود و الله، او را با آنها محشور میگرداند و همه با هم از حوض رسولاللهr خواهند نوشید. بنابراین هر مسلمانی، باید از کافران بیزار باشد و بداند که آنان، هرچه ادعای دوستی کنند، باز هم دشمنش هستند و اگر خود را به او نزدیک میکنند، به خاطر منافع خودشان میباشد و قصدی جز ضرر رساندن به او را ندارند و بعید است که به خاطر منافع مسلمان، به او نزدیک شوند. مگر میشود آب و آتش را یکجا جمع کرد؟ همینطور امکان ندارد که بتوانیم محبت و عداوت کافران نسبت به خودمان را یکجا جمع کنیم؛ زیرا اللهY، آنان را دشمن، نامیده و فرموده است:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمۡ أَوۡلِیَآءَ﴾ [الممتحنة : ١]
ای مؤمنان! دشمنان من و دشمنان خودتان را دوستان خویش مگیرید.
همچنین میفرماید:
﴿مَن کَانَ عَدُوّٗا لِّلَّهِ وَمَلَٰٓئِکَتِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَجِبۡرِیلَ وَمِیکَىٰلَ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَدُوّٞ لِّلۡکَٰفِرِینَ ٩٨﴾ [البقرة: ٩٨]
کسی که دشمنِ الله و فرشتگانش و (نیز) دشمن پیامبران الهی و جبرئیل است، بداند که الله دشمن کافران است.
الله دشمن هر کافریست، و هر کافری، دشمن ماست و کافران، چیزی جز بدیِ ما را نمیخواهند. از اینرو باید از تهِ دل، از هر کافری از هر نوع که باشد و به هر اندازه که به ما نزدیک باشد، بیزاری بجوییم و بدانیم که دشمن ماست. همانطور که الله فرموده است:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمۡ أَوۡلِیَآءَ﴾ [الممتحنة : ١]
ای مؤمنان! دشمنان من و دشمنان خودتان را دوستان خویش مگیرید.
پس این قاعده را که رسولاللهr بنا نهاده است، فرامیگیریم و از یاد نمیبریم که: «انسان، با کسی خواهد بود که دوستش دارد». پس ای برادر مسلمان! قلبت را بر محبت الله، پیامبر و اصحاب بزرگوارش، و خلفای راشدین و امامان هدایت، استوار ساز تا همراهشان باشی.
از الله درخواست میکنیم که این سعادت را برای ما، محقق فرماید.
***
21- وعنْ أبی سعِیدٍ سَعْد بْنِ مالک بْنِ سِنانٍ الْخُدْرِیِّt أَن نَبِیَّ اللهr قال: «کان فِیمنْ کَانَ قَبْلکُمْ رَجُلٌ قتل تِسْعةً وتِسْعین نفْسا، فسأَل عن أَعلَم أَهْلِ الأَرْضِ فدُلَّ على راهِب، فَأَتَاهُ فقال: إِنَّهُ قَتَل تِسعةً وتسعِینَ نَفْسا، فَهلْ لَهُ مِنْ توْبَة؟ فقال: لا. فقتلَهُ فکمَّلَ بِهِ مِائةً ثمَّ سألَ عن أعلم أهلِ الأرض، فدُلَّ على رجلٍ عالمٍ فقال: إنهَ قَتل مائةَ نفسٍ فهلْ لَهُ مِنْ تَوْبة؟ فقالَ: نَعَمْ ومنْ یحُولُ بیْنَهُ وبیْنَ التوْبة؟ انْطَلِقْ إِلَى أَرْضِ کذا وکذا، فإِنَّ بها أُنَاساً یعْبُدُونَ الله تعالى فاعْبُدِ الله مَعْهُم، ولا تَرْجعْ إِلى أَرْضِکَ فإِنَّهَا أَرْضُ سُوء، فانطَلَق حتَّى إِذا نَصَف الطَّریقُ أَتَاهُ الْموْتُ فاختَصمتْ فیهِ مَلائکَةُ الرَّحْمَةِ وملائکةُ الْعَذاب. فقالتْ ملائکةُ الرَّحْمَة: جاءَ تائِباً مُقْبلا بِقلْبِهِ إِلى اللَّهِ تعالى وقالَتْ ملائکَةُ الْعذاب: إِنَّهُ لمْ یَعْمَلْ خیْراً قط، فأَتَاهُمْ مَلکٌ فی صُورَةِ آدمی فجعلوهُ بیْنهُمْ أَی حکماً فقال قیسوا ما بَیْن الأَرْضَین فإِلَى أَیَّتهما کَان أَدْنى فهْو لَهُ، فقاسُوا فوَجَدُوه أَدْنى إِلَى الأَرْضِ التی أَرَادَ فَقبَضْتهُ مَلائکَةُ الرَّحمةِ». [متفق علیه]([12])
وفی روایةٍ فی الصحیح: «فکَان إِلَى الْقرْیَةِ الصَّالحَةِ أَقْربَ بِشِبْر، فجُعِل مِنْ أَهْلِها». وفی رِوایة فی الصحیح: «فأَوْحَى اللَّهُ تعالَى إِلَى هَذِهِ أَن تَبَاعَدِى، وإِلى هَذِهِ أَن تَقرَّبِی وقال: قِیسُوا مَا بیْنهمَا، فَوَجدُوه إِلَى هَذِهِ أَقَرَبَ بِشِبْرٍ فَغُفَرَ لَهُ». وفی روایةٍ : «فنأَى بِصَدْرِهِ نَحْوهَا».
ترجمه: ابوسعید، سعد بن مالک بن سنان خُدریt میگوید: پیامبرخداr فرمود: «در میان امتهای پیش از شما، شخصی بود که نود ونُه نفر را کشته بود؛ آنگاه به جستجوی داناترین فرد آن سرزمین پرداخت؛ راهبی را به او نشان دادند. نزدش رفت و گفت: نود ونه نفر را کشته است. آیا راهی برای توبه دارد؟ راهب پاسخ داد: «خیر». پس او را نیز کشت و با کشتن او، شمارِ کشتههایش را به صد نفر رساند. باز، به جستجوی عالمترین فرد آن سرزمین پرداخت. عالمی را به او نشان دادند. به عالم خبر داد که صد نفر را کشته است. آیا راه توبه دارد؟ عالم پاسخ داد: چه کسی میان او و توبه، مانع میشود؟ و به او گفت: به فلان سرزمین برو؛ آنجا مردمی هستند که الله را عبادت میکنند. تو نیز با آنان، الله را عبادت کن و به سرزمین خودت بازنگرد که سرزمین بدیست. آن شخص به راه افتاد و در نیمهی راه مرگش فرارسید. میان فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب، دربارهاش اختلاف پیش آمد. فرشتگان رحمت گفتند: او، با توبه و قلبی که متوجه خدا شده بود، به سوی الله روی آورد. فرشتگان عذاب گفتند: او، هرگز کار نیکی انجام نداده است. آنگاه فرشتهای در شکل و قیافهی انسان، نزدشان آمد. آنها، او را میان خود داور قرار دادند. گفت: فاصلهی دو سرزمین (مبدأ و مقصد) را اندازه بگیرید. به هر کدام نزدیکتر بود، جزو اهالی آنجاست. اندازه گرفتند و دیدند به سرزمین مقصدش نزدیکتر است. پس فرشتگان رحمت، (جان) او را گرفتند».
در روایت صحیح است که: «یک وجب، به روستای صالحان، نزدیکتر بود؛ پس از اهالی آنجا محسوب شد». همچنین در روایت صحیح است که: «الله، به سرزمین مبدأ وحی کرد (دستور داد) که (از او) دور شود و به سرزمین مقصد وحی نمود (فرمان داد) که به او نزدیک گردد. و فرمود: این دو فاصله را اندازه بگیرید. آنگاه فرشتگان او را یک وجب به روستای مقصد نزدیکتر یافتند؛ در نتیجه آمرزیده شد». در روایتی آمده است: «آن شخص، سینهاش را به سوی سرزمین مقصد، متمایل ساخت».
شرح
مؤلف/ این حدیث را از ابوسعید خدریt نقل کرده که رسولاللهr فرمود: «فردی از امتهای قبل، نود ونه نفر را کشت». و سپس پشیمان شد و به جستجوی داناترین شخص آن سرزمین پرداخت تا از او بپرسد که آیا راه توبه دارد. راهبی را به او نشان دادند؛ یعنی او را راهنمایی کردند که نزد فلان عابد برود که علم چندانی نداشت. نزد عابد بیعلم رفت و پرسید: آیا با آنکه نود ونه نفر را کشته است، راه توبه دارد؟ عابد، گناه وی را بهقدری بزرگ دانست که گفت: هیچ راه توبهای وجود ندارد. آن شخص، خشمگین شد و راهب را نیز کشت و تعداد کشتههایش را به صد نفر رساند. باز، به جستجوی عالمترین شخص آن سرزمین پرداخت. و چون داناترین فرد را به او نشان دادند، نزدش رفت و پرسید: صد نفر را کشته است؛ آیا راه توبه دارد؟ عالم، پاسخ داد: بله؛ درِ توبه، باز است و هیچکس نمیتواند او را از توبه بازدارد. و به او سفارش کرد: به فلان روستا برو که مردم عابدی دارد. در میانهی راه، مرگش فرارسید. برای گرفتن جانش بین فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب، اختلاف پیش آمد؛ زیرا جان مؤمن را فرشتگان رحمت میگیرند و جان کافر را فرشتگان عذاب. فرشتگان عذاب، گفتند: او، پس از توبهاش هیچ عمل نیکی انجام نداده است و فرشتگان رحمت گفتند: او، توبه کرده و با توبه و پشیمانی به سوی الله روی آورده است. بدینترتیب میانشان اختلاف پیش آمد. خداوند متعال، فرشتهای را فرستاد تا در میانشان داوری کند. او به فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب پیشنهاد کرد که فاصلهی مبدأ و مقصد آن قاتل توبهکننده را اندازه بگیرند و نگاه کنند، به هر کدام که نزدیکتر بود، از اهالی آنجا محسوب میشود. اگر به سرزمین کفر نزدیک تر بود، فرشتگان عذاب، جانش را بگیرند و اگر به سرزمین ایمان نزدیک بود، فرشتگان رحمت، او را قبض روح کنند. اندازه گرفتند و دیدند که به اندازهی یک وجب به سرزمین مقصد، یعنی سرزمین ایمان، نزدیکتر است؛ از اینرو فرشتگان رحمت، جانش را گرفتند.
از این حدیث به نکات فراوانی پی میبریم؛ از جمله اینکه قاتل، امکان توبه دارد. دلیلش، این فرمودهی الهیست که:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَغۡفِرُ أَن یُشۡرَکَ بِهِۦ وَیَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِکَ لِمَن یَشَآءُۚ﴾ [النساء : ٤٨]
همانا الله، این را که به او شرک ورزند، نمیآمرزد و جز شرک، هر گناهی را برای هر که بخواهد میبخشد.
جمهور علما، همین دیدگاه را دارند؛ ولی دیدگاه عبدالله بن عباس$ این است که قاتل، امکان توبه ندارد؛ زیرا اللهY فرموده است:
﴿وَمَن یَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِیهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِیمٗا ٩٣﴾ [النساء : ٩٣]
و هر کس مؤمنی را بهعمد بکشد، جزایش دوزخ است و جاودانه در آن خواهد ماند؛ و الله بر او خشم گرفته، و او را از رحمتش دور نموده و عذاب بزرگی برایش آماده ساخته است.
البته دیدگاه جمهور علما، درست است و شاید آنچه از ابنعباسt روایت شده، بدین معنا باشد که برای قاتل در رابطه با حق مقتول، امکان توبه وجود ندارد؛ زیرا در گناه قتل، سه حق وجود دارد:
حق اول، از آنِ الله متعال است؛ حق دوم، از آن مقتول و حق سوم به اولیای مقتول، تعلق دارد.
بدون شک الله متعال، حقش را با توبه میبخشد؛ زیرا فرموده است:
﴿۞قُلۡ یَٰعِبَادِیَ ٱلَّذِینَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِیعًاۚ﴾ [الزمر: ٥٣]
بگو: ای بندگان من که با زیادهروی در گناهان به خویشتن ستم کردهاید! از رحمت الله ناامید نباشید. بیگمان الله، همهی گناهان را میآمرزد.
همچنین فرموده است:
﴿وَٱلَّذِینَ لَا یَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا یَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا یَزۡنُونَۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ یَلۡقَ أَثَامٗا ٦٨ یُضَٰعَفۡ لَهُ ٱلۡعَذَابُ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَیَخۡلُدۡ فِیهِۦ مُهَانًا ٦٩ إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ عَمَلٗا صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِکَ یُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَیَِّٔاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖۗ﴾ [الفرقان: ٦٨، ٧٠]
و آنان که معبودی جز الله را نمىپرستند، و کسى را که الله، خونش را حرام کرده است، جز بهحق نمىکشند و زنا نمىکنند؛ و کسى که مرتکب این (اعمال) شود، مجازات سختى خواهد دید. روز قیامت عذابش دوچندان مىشود، و با ذلت و خوارى برای همیشه در آن مىماند؛ مگر آنان که توبه کنند و ایمان بیاورند و کار شایسته انجام دهند که الله، بدىهایشان را به نیکی تبدیل مىکند.
اما در رابطه با حق مقتول؛ قاتل از ادای حق مقتول، عاجز است؛ زیرا با مرگ مقتول، به او دسترسی ندارد تا از او بخشش بطلبد و از اینرو این حق، بر گردنش میماند و مقتول میتواند روز قیامت، حقش را درخواست نماید؛ حتی اگر قاتل، توبه کند. بههر حال خداوندU روز قیامت در میانشان داوری خواهد کرد.
دربارهی حق اولیای مقتول باید بدین نکته اشاره کنم که توبهی قاتل درست نیست، مگر آنکه خودش را به اولیای دم معرفی و تسلیم نماید و به قتل، اعتراف کند و بگوید: من، در اختیار شما هستم؛ اگر میخواهید، مرا بکشید و اگر میخواهید، دیه (خونبها) بگیرید و اگر مایلید، مرا ببخشید.
***
22- وعَنْ عبْدِ اللَّهِ بنِ کَعْبِ بنِ مَالک، وکانَ قائِدَ کعْبٍt مِنْ بَنِیهِ حِینَ عَمِیَ، قال: سَمِعْتُ کعْبَ بن مَالکٍt یُحَدِّثُ بِحدِیِثِهِ حِین تخَلَّف عَنْ رسول اللهr فی غزوةِ تبُوک. قَال کعْب: لمْ أَتخلَّفْ عَنْ رسولِ اللهr فی غَزْوَةٍ غَزَاها إِلاَّ فی غزْوَةِ تَبُوک، غَیْر أَنِّی قدْ تخلَّفْتُ فی غَزْوةِ بَدْر، ولَمْ یُعَاتَبْ أَحد تَخلَّف عنْه، إِنَّما خَرَجَ رسولُ اللهr والمُسْلِمُونَ یُریُدونَ عِیرَ قُریْش حتَّى جَمعَ الله تعالَى بیْنهُم وبیْن عَدُوِّهِمْ عَلَى غیْرِ میعاد. وَلَقَدْ شهدْتُ مَعَ رسولِ اللَّهِr لیْلَةَ العَقبَةِ حِینَ تَوَاثَقْنَا عَلَى الإِسْلام، ومَا أُحِبُّ أَنَّ لِی بِهَا مَشهَدَ بَدْر، وإِن کَانتْ بدْرٌ أذْکَرَ فی النَّاسِ مِنهَا وکان من خبری حِینَ تخلَّفْتُ عَنْ رسول اللهr فی غَزْوَةِ تبُوک أَنِّی لَمْ أَکُنْ قَطُّ أَقْوَى ولا أَیْسَرَ مِنِّی حِینَ تَخلَّفْتُ عَنْهُ فی تِلْکَ الْغَزْوَة، واللَّهِ ما جَمعْتُ قبْلها رَاحِلتیْنِ قطُّ حتَّى جَمَعْتُهُما فی تلک الْغَزوَةِ، ولَمْ یکُن رسول اللهr یُریدُ غَزْوةً إِلاَّ ورَّى بغَیْرِهَا حتَّى کَانَتْ تِلکَ الْغَزْوةُ، فغَزَاها رسول اللهr فی حَرٍّ شَدید، وَاسْتَقْبَلَ سَفراً بَعِیداً وَمَفَازاً وَاسْتَقْبَلَ عَدداً کَثیرا، فجَلَّى للْمُسْلمِینَ أَمْرَهُمْ لیَتَأَهَّبوا أُهْبَةَ غَزْوِهِمْ فَأَخْبَرَهُمْ بوَجْهِهِمُ الَّذی یُرید، وَالْمُسْلِمُون مَع رسول اللهr کثِیرٌ وَلاَ یَجْمَعُهُمْ کِتَابٌ حَافِظٌ «یُریدُ بذلکَ الدِّیَوان» قال کَعْب: فقلَّ رَجُلٌ یُریدُ أَنْ یَتَغَیَّبَ إِلاَّ ظَنَّ أَنَّ ذلکَ سَیَخْفى بِهِ مَا لَمْیَنْزِلْ فیهِ وَحْىٌ مِن اللَّه، وغَزَا رسول اللهr تلکَ الغزوةَ حین طَابت الثِّمَارُ والظِّلال، فَأَنا إِلَیْهَا أَصْعر، فتجهَّز رسول اللهr وَالْمُسْلِمُون معه، وطفِقْت أَغدو لِکىْ أَتَجَهَّزَ معهُ فأَرْجعُ ولمْ أَقْض شیئا، وأَقُولُ فی نَفْسى: أَنا قَادِرٌ علَى ذلک إِذا أَرَدْتُ، فلمْ یَزلْ یتمادى بی حتَّى اسْتمَرَّ بالنَّاسِ الْجِد، فأَصْبَحَ رسول اللهr غَادیاً والْمُسْلِمُونَ معَه، وَلَمْ أَقْضِ مِنْ جهازی شیْئا، ثُمَّ غَدَوْتُ فَرَجَعْتُ وَلَم أَقْض شَیْئا، فَلَمْ یزَلْ یَتَمادَى بِی حَتَّى أَسْرعُوا وتَفَارَط الْغَزْو، فَهَمَمْتُ أَنْ أَرْتَحِل فأَدْرکَهُم، فَیَالیْتَنی فَعلْت، ثُمَّ لَمْ یُقَدَّرْ ذلک لی، فَطفقتُ إِذَا خَرَجْتُ فی النَّاسِ بَعْد خُرُوجِ رسُول اللهr یُحْزُنُنِی أَنِّی لا أَرَى لِی أُسْوَةً ، إِلاَّ رَجُلاً مَغْمُوصاً عَلَیْه فی النِّفاق، أَوْ رَجُلاً مِمَّنْ عَذَرَ اللَّهُ تعالَى مِن الضُّعَفَاء، ولَمْ یَذکُرنی رسول اللهr حتَّى بَلَغ تَبُوک، فقالَ وَهُوَ جَالِسٌ فی القوْمِ بتَبُوک: ما فَعَلَ کعْبُ بْنُ مَالکٍ؟ فقالَ رَجُلٌ مِن بَنِی سلمِة: یا رسول الله حَبَسَهُ بُرْدَاه، وَالنَّظرُ فی عِطْفیْه. فَقال لَهُ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍt : بِئس ما قُلْت، وَاللَّهِ یا رسول الله مَا عَلِمْنَا علَیْهِ إِلاَّ خَیْرا، فَسکَت رسول اللهr. فبَیْنَا هُوَ علَى ذلک رَأَى رَجُلاً مُبْیِضاً یَزُولُ به السَّرَاب، فقالَ رسولُ اللهr : کُنْ أَبَاخَیْثمَةَ، فَإِذا هوَ أَبُوخَیْثَمَةَ الأَنْصَاریُّ وَهُوَ الَّذی تَصَدَّقَ بصاع التَّمْر حین لمَزَهُ المنافقون قَالَ کَعْب: فَلَّما بَلَغنی أَنَّ رسول اللهr قَدْ توَجَّهَ قَافلا منْ تَبُوکَ حَضَرَنی بَثِّی، فطفقتُ أَتذکَّرُ الکذِبَ وَأَقُولُ: بِمَ أَخْرُجُ من سَخطه غَداً وَأَسْتَعینُ عَلَى ذلکَ بِکُلِّ ذِی رَأی مِنْ أَهْلی، فَلَمَّا قِیل: إِنَّ رسول اللهr قدْ أَظِلَّ قادماً زاحَ عَنِّی الْبَاطِلُ حَتَّى عَرَفتُ أَنِّی لم أَنج مِنْهُ بِشَیءٍ أَبَداً فَأَجْمَعْتُ صِدْقَهُ، وأَصْبَحَ رسول اللهr قَادما، وکان إِذا قدمَ مِنْ سَفَرٍ بَدَأَ بالْمَسْجد فرَکعَ فیه رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ جَلس للنَّاس، فلمَّا فعل ذَلک جَاءَهُ الْمُخلَّفُونَ یعْتذرُون إِلیْه وَیَحْلفُون لَه، وکانوا بضعاً وثمَانین رَجُلا فقبل منْهُمْ عَلانیَتهُمْ وَاسْتغفَر لهُمْ وَوَکلَ سَرَائرَهُمْ إِلى الله تعَالى.
حتَّى جئْت، فلمَّا سَلَمْتُ تبسَّم تبَسُّم الْمُغْضب ثمَّ قال: تَعَالَ، فجئتُ أَمْشی حَتى جَلَسْتُ بیْن یَدَیْه، فقالَ لِی: مَا خَلَّفَک؟ أَلَمْ تکُنْ قد ابْتَعْتَ ظَهْرَک، قَالَ قُلْت: یَا رَسُولَ الله إِنِّی واللَّه لَوْ جلسْتُ عنْد غیْرکَ منْ أَهْلِ الدُّنْیَا لَرَأَیْتُ أَنی سَأَخْرُج منْ سَخَطه بعُذْر، لقدْ أُعْطیتُ جَدَلا، وَلَکنَّی وَاللَّه لقدْ عَلمْتُ لَئن حَدَّثْتُکَ الْیَوْمَ حدیث کَذبٍ ترْضى به عنِّی لَیُوشکَنَّ اللَّهُ یُسْخطک علیَّ، وإنْ حَدَّثْتُکَ حَدیث صدْقٍ تجدُ علَیَّ فیه إِنِّی لأَرْجُو فِیه عُقْبَى اللهU، واللَّه ما کان لِی من عُذْر، واللَّهِ مَا کُنْتُ قَطُّ أَقْوَى وَلا أَیْسر مِنِّی حِینَ تَخلفْتُ عَنک. قال: فقالَ رسول اللهr : «أَمَّا هذَا فقَدْ صَدَق، فَقُمْ حَتَّى یَقْضیَ اللَّهُ فیکَ». وسَارَ رِجَالٌ مِنْ بَنِی سَلمة فاتَّبعُونی، فقالُوا لِی: واللَّهِ مَا عَلِمْنَاکَ أَذنْبتَ ذَنْباً قبْل هذَا، لقَدْ عَجزتَ فی أن لاتَکُون اعتذَرْت إِلَى رسول اللهr بمَا اعْتَذَرَ إِلَیهِ الْمُخَلَّفُون فقَدْ کَانَ کافِیَکَ ذنْبکَ اسْتِغفارُ رسول اللهr قال: فوالله ما زَالُوا یُؤنِّبُوننِی حتَّى أَرَدْت أَنْ أَرْجِعَ إِلى رسول اللهr فأَکْذِب نفسْی، ثُمَّ قُلتُ لهُم: هَلْ لَقِیَ هَذا معِی مِنْ أَحد؟ قَالُوا: نَعَمْ لقِیَهُ معک رَجُلان قَالا مِثْلَ مَا قُلْت، وقیل لَهمَا مِثْلُ مَا قِیلَ لک، قَال قُلْت: مَن هُمَا؟ قالُوا: مُرارةُ بْنُ الرَّبِیع الْعَمْرِیُّ ، وهِلال ابْن أُمیَّةَ الْوَاقِفِیُّ. قال: فَذکَروا لِی رَجُلَیْنِ صَالِحَیْن قدْ شَهِدا بدْراً فِیهِمَا أُسْوَةٌ. قال: فَمَضیْت حِینَ ذَکَروهُمَا لِی.
وَنهَى رسول اللهr عن کَلامِنَا أَیُّهَا الثلاثَةُ مِن بَین من تَخَلَّف عَنه، قال: فاجْتَنبَنا النَّاس أَوْ قَالَ: تَغَیَّرُوا لَنَا حَتَّى تَنَکَّرت لِی فی نفسی الأَرْض، فَمَا هیَ بالأَرْضِ التی أَعْرِف، فَلَبثْنَا عَلَى ذَلکَ خمْسِینَ لیْلَةً. فأَمَّا صَاحبایَ فَاستَکَانَا وَقَعَدَا فی بُیُوتهمَا یَبْکیَانِ وأَمَّا أَنَا فَکُنتُ أَشَبَّ الْقَوْمِ وَأَجْلَدَهُم، فَکُنتُ أَخْرُج فَأَشهَدُ الصَّلاة مَعَ الْمُسْلِمِینَ، وَأَطُوفُ فی الأَسْوَاقِ وَلا یُکَلِّمُنِی أَحد، وآتِی رسول اللهr فأُسَلِّمُ عَلَیْه، وَهُو فی مجْلِسِهِ بعدَ الصَّلاةِ، فَأَقُولُ فی نفسِی: هَل حَرَّکَ شفتَیهِ بردِّ السَّلامِ أَم لا؟ ثُمَّ أُصلِّی قریباً مِنهُ وأُسَارِقُهُ النَّظَر، فَإِذَا أَقبَلتُ على صلاتِی نَظر إِلَیَّ، وإِذَا الْتَفَتُّ نَحْوَهُ أَعْرَضَ عَنِّی، حَتى إِذا طَال ذلکَ عَلَیَّ مِن جَفْوَةِ الْمُسْلمینَ مشَیْت حَتَّى تَسوَّرْت جدارَ حَائط أبی قَتَادَةَ وَهُوَ ابْن عَمِّی وأَحبُّ النَّاس إِلَیَّ، فَسلَّمْتُ عَلَیْهِ فَواللَّهِ مَا رَدَّ عَلَیَّ السَّلام، فَقُلْت لَه: یا أَبَا قتادَة أَنْشُدکَ باللَّه هَلْ تَعْلَمُنی أُحبُّ الله وَرَسُولَهr ؟ فَسَکَتَ، فَعُدت فَنَاشَدتُه فَسکَت، فَعُدْت فَنَاشَدْته فَقال: الله ورَسُولُهُ أَعْلَم. فَفَاضَتْ عَیْنَای، وَتَوَلَّیْتُ حَتَّى تَسَوَّرتُ الْجدَارَ فبَیْنَا أَنَا أَمْشی فی سُوقِ المدینةِ إِذَا نَبَطیُّ منْ نبطِ أَهْلِ الشَّام مِمَّنْ قَدِمَ بالطَّعَامِ یبیعُهُ بالمدینةِ یَقُول: مَنْ یَدُلُّ عَلَى کعْبِ بْنِ مَالک؟ فَطَفقَ النَّاسُ یشیرون له إِلَىَّ حَتَّى جَاءَنی فَدَفَعَ إِلى کتَاباً منْ مَلِکِ غَسَّان، وکُنْتُ کَاتِبا. فَقَرَأْتُهُ فَإِذَا فیه: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ قَدْ بلَغَنَا أَن صاحِبَکَ قدْ جَفاک، ولمْ یجْعلْک اللَّهُ بدَارِ هَوَانٍ وَلا مَضْیعَةٍ، فَالْحقْ بِنا نُوَاسِک، فَقلْت حِین قرأْتُهَا: وَهَذِهِ أَیْضاً من الْبَلاءِ فَتَیمَّمْتُ بِهَا التَّنُّور فَسَجرْتُهَا.
حَتَّى إِذَا مَضَتْ أَرْبَعُون مِن الْخَمْسِینَ وَاسْتَلْبَث الْوَحْىُ إِذَا رسولُ رسولِ اللهr یَأْتِینِی، فَقَالَ: إِنَّ رسول اللهr یَأَمُرُکَ أَنْ تَعْتزِلَ امْرأَتک، فقُلْتُ: أُطَلِّقُهَا، أَمْ مَاذا أَفعْل؟ قَالَ: لا بَلْ اعتْزِلْهَا فلا تقربَنَّهَا، وَأَرْسلَ إِلى صَاحِبیَّ بِمِثْلِ ذلِک. فَقُلْتُ لامْرَأَتِی: الْحقِی بِأَهْلکِ فَکُونِی عِنْدَهُمْ حَتَّى یَقْضِیَ اللّهُ فی هذَا الأَمر، فَجَاءَت امْرأَةُ هِلالِ بْنِ أُمَیَّةَr فقالتْ لَه: یا رسول الله إِنَّ هِلالَ بْنَ أُمیَّةَ شَیْخٌ ضَائعٌ لیْسَ لَهُ خادِم، فهلْ تَکْرهُ أَنْ أَخْدُمه؟ قال: لا، وَلَکِنْ لا یَقْربَنَّک. فَقَالَت: إِنَّهُ وَاللَّه مَا بِهِ مِنْ حَرکةٍ إِلَى شَیء، وَوَاللَّه ما زَالَ یَبْکِی مُنْذُ کَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا کَانَ إِلَى یَوْمِهِ هَذَا. فَقَال لِی بعْضُ أَهْلِی: لَو اسْتأَذنْت رسول اللهr فی امْرَأَتِک، فقَدْ أَذن لامْرأَةِ هِلالِ بْنِ أُمَیَّةَ أَنْ تَخْدُمَهُ؟ فقُلْتُ: لا أَسْتَأْذِنُ فِیهَا رسول اللهr ومَا یُدْرینی مَاذا یَقُولُ رسولُاللهr إِذَا اسْتَأْذَنْتُهُ فِیهَا وَأَنَا رَجُلٌ شَابٌّ فلَبِثْتُ بِذلک عشْر لیال، فَکَمُلَ لَنا خمْسُونَ لَیْلَةً مِنْ حینَ نُهی عَنْ کَلامنا.
ثُمَّ صَلَّیْتُ صَلاَةَ الْفَجْرِ صباحَ خمْسینَ لَیْلَةً عَلَى ظهْرِ بَیْتٍ مِنْ بُیُوتِنَا، فَبینَا أَنَا جَالسٌ عَلَى الحال التی ذکَر اللَّهُ تعالَى مِنَّا، قَدْ ضَاقَتْ عَلَیَّ نَفْسِى وَضَاقَتْ عَلیَّ الأَرضُ بمَا رَحُبَتْ، سَمعْتُ صَوْتَ صَارِخٍ أوفی عَلَى سَلْعٍ یَقُولُ بأَعْلَى صَوْتِه: یَا کَعْبُ بْنَ مَالِکٍ أَبْشِرْ، فخرَرْتُ سَاجِدا، وَعَرَفْتُ أَنَّهُ قَدْ جَاءَ فَرَجٌ فَآذَنَ رسول اللهr النَّاس بِتوْبَةِ اللهU عَلَیْنَا حِین صَلَّى صَلاة الْفجْرِ فذهَبَ النَّاسُ یُبَشِّرُوننا، فذهَبَ قِبَلَ صَاحِبَیَّ مُبَشِّرُون، ورکض رَجُلٌ إِلیَّ فرَساً وَسَعَى ساعٍ مِنْ أَسْلَمَ قِبَلِی وَأَوْفَى عَلَى الْجَبل، وکَان الصَّوْتُ أَسْرَعَ مِنَ الْفَرَس، فلمَّا جَاءَنِی الَّذی سمِعْتُ صوْتَهُ یُبَشِّرُنِی نَزَعْتُ لَهُ ثَوْبَیَّ فَکَسَوْتُهُمَا إِیَّاهُ ببشارَته واللَّه ما أَمْلِکُ غَیْرَهُمَا یوْمَئذ، وَاسْتَعَرْتُ ثَوْبَیْنِ فَلَبسْتُهُمَا وانْطَلَقتُ أَتَأَمَّمُ رسول اللهr یَتَلَقَّانِی النَّاسُ فَوْجاً فَوْجاً یُهَنِّئُوننی بِالتَّوْبَةِ وَیَقُولُون لِی: لِتَهْنِکَ تَوْبَةُ الله عَلَیْکَ، حتَّى دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ فَإِذَا رسول اللهr جَالِسٌ حَوْلَهُ النَّاس، فَقَامَ طلْحَةُ بْنُ عُبَیْد اللهt یُهَرْوِل حَتَّى صَافَحَنِی وهَنَّأَنِی، واللَّه مَا قَامَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهاجِرِینَ غَیْرُه، فَکَان کَعْبٌ لا یَنْساهَا لِطَلحَة.
قَالَ کَعْب: فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَى رسول اللهr قال: وَهوَ یَبْرُقُ وَجْهُهُ مِنَ السُّرُور أَبْشِرْ بِخَیْرِ یَوْمٍ مَرَّ عَلَیْک، مُذْ ولَدَتْکَ أُمُّک، فقُلْت: أمِنْ عِنْدِکَ یَا رَسُول اللَّهِ أَم مِنْ عِنْد الله؟ قال: لاَ بَلْ مِنْ عِنْد اللهU، وکانَ رسولالله صَلّى اللهُ عَلَیْهِ وسَلَّم إِذَا سُرَّ اسْتَنارَ وَجْهُهُ حتَّى کَأنَّ وجْهَهُ قِطْعَةُ قَمر، وکُنَّا نعْرِفُ ذلِکَ مِنْهُ، فلَمَّا جلَسْتُ بَیْنَ یدَیْهِ قُلتُ: یَا رسول اللَّهِ إِنَّ مِنْ تَوْبَتِی أَنْ أَنْخَلِعَ مِن مَالی صدَقَةً إِلَى اللَّهِ وإِلَى رَسُولِه.
فَقَالَ رَسُول اللهr : أَمْسِکْ عَلَیْکَ بَعْضَ مَالِکَ فَهُوَ خَیْر لَک، فَقُلْتُ إِنِّی أُمْسِکُ سَهْمِی الَّذی بِخیْبَر. وَقُلْت: یَا رَسُولَ الله إِن الله تَعَالىَ إِنَّما أَنْجَانِی بالصدق، وَإِنْ مِنْ تَوْبَتی أَن لا أُحدِّثَ إِلاَّ صِدْقاً ما بَقِیت، فوالله ما علِمْتُ أحداً مِنَ المسلمِین أَبْلاْهُ اللَّهُ تَعَالَى فی صدْق الْحَدیث مُنذُ ذَکَرْتُ ذَلکَ لرِسُولِ اللهr أَحْسَنَ مِمَّا أَبْلاَنِی اللَّهُ تَعَالَى، وَاللَّهِ مَا تَعمّدْت کِذْبَةً مُنْذُ قُلْت ذَلِکَ لرَسُولِ اللَّهِr إِلَى یَوْمِی هَذَا، وَإِنِّی لأَرْجُو أَنْ یَحْفظنی اللَّهُ تَعَالى فِیمَا بَقِی، قال: فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِیِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِینَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُ فِی سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ﴾ حَتَّى بَلَغ: ﴿إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ ١١٧ وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِینَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ﴾ حتى بلغ: ﴿ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَکُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِینَ ١١٩﴾
قالَ کعْب: واللَّهِ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیَّ مِنْ نِعْمَةٍ قَطُّ بَعْدَ إِذْ هَدانِی اللَّهُ لِلإِسْلام أَعْظمَ فی نَفسِی مِنْ صِدْقی رَسُولَ اللَّهِr أَن لاَّ أَکُونَ کَذَبْتُه، فأهلکَ کَمَا هَلَکَ الَّذِینَ کَذَبُوا إِن الله تَعَالَى قَالَ للَّذِینَ کَذَبُوا حِینَ أَنزَلَ الْوَحْیَ شَرَّ مَا قَالَ لأحد، فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿سَیَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَکُمۡ إِذَا ٱنقَلَبۡتُمۡ إِلَیۡهِمۡ لِتُعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ إِنَّهُمۡ رِجۡسٞۖ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ جَزَآءَۢ بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ ٩٥ یَحۡلِفُونَ لَکُمۡ لِتَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡۖ فَإِن تَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَ ٩٦﴾
قال کَعْب: کنَّا خُلِّفْنَا أَیُّهَا الثَّلاَثَةُ عَنْ أَمْر أُولِئَکَ الَّذِینَ قَبِلَ مِنْهُمْ رَسُولُ اللهِr حَلَفوا لَه، فبایعَهُمْ وَاسْتَغْفَرَ لَهُم، وِأرْجَأَ رَسولُ اللهِr أمْرَنا حَتَّى قَضَى اللَّهُ تَعَالَى فِیهِ بِذَلک، قَالَ اللُّه تَعَالَى: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِینَ خُلِّفُواْ﴾.
ولیْسَ الَّذی ذَکَرَ مِمَّا خُلِّفنا تَخَلُّفُنا عَن الغزو، وَإِنََّمَا هُوَ تَخْلَیفهُ إِیَّانَا وإرجاؤُهُ أَمْرَنَا عَمَّنْ حَلَفَ لَهُ واعْتذَرَ إِلیْهِ فَقَبِلَ مِنْه. [مُتَّفَقٌ علیه]([13])
وفی روایة: «أَنَّ النَّبِیَّr خَرَجَ فی غَزْوةِ تَبُوک یَوْمَ الخمیس، وَکَان یُحِبُّ أَنْ یَخْرُجَ یَوْمَ الخمیس».
وفی رِوَایةٍ : «وَکَانَ لاَ یَقدُمُ مِنْ سَفَرٍ إِلاَّ نهَاراً فی الضُّحَى. فَإِذَا قَدِم بَدَأَ بالمْسجدِ فصلَّى فِیهِ رکْعتیْنِ ثُمَّ جَلَس فِیهِ».
ترجمه: عبدالله بن کعب بن مالک که از میان پسران کعبt، عصاکش او در زمان نابیناییاش بود، میگوید: از پدرم شنیدم که داستان بازماندنش را از همراهی با رسولاللهr در غزوهی «تبوک»، بازگو میکرد. میگفت: در هیچ غزوهای جز غزوهی تبوک، از همراهی با رسولاللهr تخلف نکردم؛ البته در غزوهی بدر نیز شرکت نداشتم. هیچیک از کسانی که در «بدر» حضور نیافتند، سرزنش نشد؛ زیرا در این غزوه (بدر) رسولاللهr و مسلمانان، بهقصد کاروان قریش، بیرون رفتند تا اینکه الله متعال، آنها و دشمنانشان را بدون قرار قبلی با یکدیگر، در برابر هم قرار داد. گفتنیست که من در شب بیعت «عقبه»، هنگامی که با رسولاللهr بر سرِ اسلام پیمان بستیم، حضور داشتم و دوست ندارم که بهجای بیعت عقبه، در بدر میبودم؛ اگرچه بدر از بیعت عقبه، شهرت بیشتری در میان مردم دارد. داستان از این قرار بود که من هنگام تخلف از غزوهی تبوک، از هر زمان دیگری قویتر و سرمایهدارتر بودم. والله که قبل از آن، هرگز دو شتر نداشتم؛ ولی برای این غزوه، دو شتر فراهم نمودم. هرگاه رسولاللهr میخواست به غزوهای برود، توریه میکرد([14]) تا اینکه زمان این غزوه، فرارسید. رسولاللهr در گرمای شدید به این غزوه رفت و سفری طولانی، بیابانی خشک و دشمنی بزرگ، پیش رو داشت. از اینرو وضعیت موجود را برای مسلمانان، روشن ساخت تا خود را برای آن، آماده سازند؛ لذا آنان را از مقصدش، آگاه کرد. مسلمانان همراه پیامبرr بهقدری زیاد بودند که اسامی آنان در دفتری بزرگ، نمیگنجید. کعبt میگوید: هرکس میخواست در جنگ شرکت نکند، خیال میکرد کسی از غیبتش اطلاع نمییابد، مگر آنکه از سوی خداوند، دربارهاش وحی نازل شود. آری؛ رسولاللهr زمانی به این غزوه رفت که میوهها رسیده بود و نشستن در زیر سایهها لذت داشت. من نیز به چیدن میوه و نشستن در زیر سایهی درختان، علاقهمند بودم. بههرحال، پیامبرr و مسلمانان همراهش آماده شدند. من هر روز صبح تصمیم میگرفتم تا خودم را همراه آنان، آماده سازم، ولی بدون اینکه کاری انجام دهم، بازمیگشتم و با خود میگفتم: هر وقت بخواهم، میتوانم بروم. روزها به همینشکل گذشت تا اینکه مردم بهطور کامل، آماده شدند و رسولاللهr و مسلمانان همراهش، صبح زود بهراه افتادند و من، هنوز خود را آماده نکرده بودم. فردای آن روز، تصمیم گرفتم تا خود را آماده کنم؛ ولی بدون اینکه کاری انجام دهم، برگشتم. (آنقدر امروز و فردا کردم که) روزها بدینگونه سپری شد و آنها بهسرعت رفتند و من، از غزوه بازماندم. تصمیم گرفتم بروم و خود را به آنان برسانم، و ای کاش چنین میکردم! ولی این کار، برایم مقدر نشد. پس از خروج رسولاللهr هرگاه به میان مردم میرفتم، کسی که برایم در جایگاه یک الگو باشد، نمییافتم و این، مرا غمگین میکرد که تنها منافقان و افراد ضعیفی را میدیدم که الله متعال، آنها را معذور شمرده است. رسولاللهr هیچ از من یاد نکرد تا آنکه به تبوک رسید. آنجا در حالی که در میان مردم نشسته بود، پرسید: «کعب، چهکار کرد»؟ مردی از بنیسلمه گفت: ای رسولخدا! او را لباسهای زیبا و نگریستن به آنها از آمدن، بازداشت. معاذ بن جبلt گفت: سخن بدی گفتی. ای رسول خدا! به الله سوگند که ما جز خیر و نیکی، چیز دیگری از او نمیدانیم. و رسولاللهr سکوت کرد. در آن هنگام، مردی سفیدپوش در سراب نمایان شد. پیامبرr فرمود: «ای کاش، ابوخیثمه باشد». و ابوخیثمهی انصاریt بود؛ همان کسی که یک صاع خرما، صدقه داده بود و منافقان، او را سرزنش کرده بودند. کعبt میگوید: نگرانی من، زمانی شروع شد که خبر بازگشت رسول اللهr به من رسید. دروغهای مختلفی از ذهنم میگذشت و با خود میگفتم: چگونه فردا خود را از خشم و ناراحتی رسولخداr نجات دهم و بدین منظور از همهی افراد صاحبنظر خانوادهام، کمک گرفتم؛ ولی هنگامی که به من گفتند: رسولاللهr برگشته است، افکار باطل از سرم بیرون رفت و دریافتم که با کذب و دروغ، نمیتوانم خود را از خشم و ناخشنودی پیامبرr برهانم. لذا تصمیم گرفتم که راست بگویم. صبح آنروز، رسولخداr وارد مدینه شد. عادتش، این بود که هرگاه از سفری بازمیگشت، نخست به مسجد میرفت و دو رکعت نماز میخواند و با مردم مینشست. وقتی از تبوک بازگشت، همین کار را کرد؛ تخلفکنندگان که هشتاد و چند نفر بودند، یکییکی، نزدش میآمدند و عذرهایشان را بیان میکردند و سوگند میخوردند. رسولاللهr نیز آنچه را که در ظاهر بهزبان میآوردند، از آنان پذیرفت و با آنها بیعت کرد و برایشان طلب مغفرت نمود و باطنشان را به الله سپرد.
من نیز نزد پیامبرr رفتم. هنگامی که به او سلام کردم، تبسم خشمآلودی کرد و فرمود: «بیا». و من، جلو رفتم و روبهرویش نشستم. پرسید: «علت نیامدنت، چه بود؟ مگر شتر نخریده بودی»؟ گفتم: بله؛ به الله سوگند که اگر نزد کسی جز شما، از صاحبان دنیا نشسته بودم، بهگمانم میتوانستم عذری بیاورم و خود را از خشمش برهانم؛ زیرا من از فن سخنوری برخوردارم، ولی به الله سوگند، یقین دارم که اگر امروز با کذب و دروغ، رضایت شما را جلب کنم، بهزودی خداوند تو را از من ناخشنود میگرداند. و اگر به شما راست بگویم، از من میرنجید؛ اما راست میگویم و امیدوارم که خداوند مرا ببخشد. والله، هیچ عذری نداشتم. بهخدا سوگند، هنگامی که از جهاد بازماندم، از هر زمان دیگری، قویتر و سرمایهدارتر بودم. رسولالله r فرمود: «این شخص، راست گفت. برخیز (و برو) تا خداوند دربارهات قضاوت کند». من برخاستم. تعدادی از مردان بنیسلمه، دنبال من آمدند و به من گفتند: به خدا سوگند، ما سراغ نداریم که پیش از این، مرتکبِ گناهی شده باشی. چرا مانند سایر تخلفکنندگان، عذری برای رسولخداr نیاوردی؟ همینکه رسولاللهr برای تو استغفار و درخواست آمرزش میکرد، برای بخشش گناهت، کافی بود.
بهخدا سوگند، بهاندازهای سرزنشم کردند که خواستم برگردم و سخنان قبلیام را تکذیب کنم. سرانجام، از آنها پرسیدم: آیا این رفتار، با شخص دیگری هم شده است؟ گفتند: بله. دو نفر مانند تو سخن گفتند و پیامبرr به آنان نیز همان سخنی را گفت که به تو گفته بود. پرسیدم: آنها کیستند؟ گفتند: مراره بن ربیع عَمری و هلال بن امیهی واقفی. مردان بنیسلمه، دو مرد نیکوکار را نام بردند که در بدر حضور یافته و نمونه و خوشنام بودند. از اینرو به راه خود، ادامه دادم. رسولاللهr همچنین مسلمانان را از سخن گفتن با ما سه نفر که تخلف کرده بودیم، منع فرمود. لذا مردم، رفتارشان را با ما تغییر دادند و از ما کنارهگیری نمودند تا جایی که زمین، با من بیگانه شد و گویا آن زمینی که من میشناختم، نبود. پنجاه شب را بدینحال سپری کردیم. دوستانم (مراره و هلال) درمانده شده، در خانههایشان نشستند و گریه میکردند. و من که از آن دو، جوانتر و قویتر بودم، از خانه بیرون میرفتم و با مسلمانان، در نماز جماعت شرکت میکردم و در بازارها میگشتم؛ ولی کسی با من سخن نمیگفت. وقتی رسولاللهr پس از نماز مینشست، نزدش میرفتم و به او سلام میکردم و با خود میگفتم: آیا لبهایش را برای جواب سلام حرکت میدهد یا خیر؟ آنگاه نزدیکش نماز میخواندم و زیرچشمی به او نگاه میکردم. هنگامی که نماز میخواندم، به من نگاه میکرد؛ ولی وقتی زیرچشمی، به او مینگریستم، صورتش را از من برمیگرداند.
و چون جفای مردم، طولانی شد، از دیوار باغ ابوقتاده که پسرعمویم و محبوبترین مردم نزد من بود، بالا رفتم و به او سلام کردم؛ ولی بهخدا سوگند که جواب سلامم را نداد. به او گفتم: ای ابوقتاده! تو را بهخدا سوگند، آیا میدانی که من، الله و رسولش را دوست دارم؟ او، هیچ نگفت. دوباره او را سوگند دادم. باز هم سکوت کرد. بار دیگر او را سوگند دادم. این بار، گفت: «الله و رسولش بهتر میدانند». اشک از چشمانم، جاری شد و برگشتم و از دیوار بالا رفتم (و بیرون شدم). باری در بازار مدینه میگشتم؛ دیدم یکی از کشاورزان اهل شام (که نصرانی بود)، برای فروش مواد غذایی به مدینه آمده بود و میگفت: چه کسی کعب بن مالک را به من نشان میدهد؟ مردم به سوی من اشاره کردند. او، نزد من آمد و نامهای از پادشاه «غسان» به من داد. و چون خواندن و نوشتن میدانستم، نامه را خواندم؛ در آن نوشته بود: اما بعد، به ما خبر رسیده که رفیقت (محمد)، به تو ستم کرده است. خداوند، تو را در وضعیتی قرار نداده که خوار و زبون شوی و حقّت ضایع گردد. نزد ما بیا تا از تو قدردانی کنیم. پس از خواندن نامه، با خود گفتم: این هم بخشی از آزمایش است. پس آنرا در تنور انداختم و سوزاندم.
پس از اینکه چهل شب از پنجاه شب گذشت، پیک رسولاللهr نزدم آمد و گفت: رسولاللهr به تو دستور داده است که از همسرت کنارهگیری کنی. پرسیدم: چه کار کنم؟ او را طلاق دهم؟ گفت: خیر؛ بلکه با او نزدیکی نکن. و همین پیام را برای دوستانم نیز فرستاد. به همسرم گفتم: نزد خانوادهات برو و آنجا باش تا اینکه خداوند در این باره، حکم کند. کعبt میگوید: همسر هلال بن امیهt نزد رسولاللهr رفت و گفت: ای رسول خدا! هلال بن امیه، پیرمرد ناتوانیست که خادمی ندارد. آیا به نظر شما اشکالی دارد به او خدمت کنم؟ فرمود: «خیر، ولی نباید با تو نزدیکی کند». همسر هلالt گفت: بهخدا سوگند که او، هیچ حرکت و رغبتی به چیزی ندارد. والله، از زمانی که این مسأله برایش پیش آمده است تا به امروز، همواره گریه میکند. کعبt میگوید: یکی از اعضای خانوادهام، پس از شنیدن این ماجرا به من گفت: چه خوب بود از رسولخداr اجازه میگرفتی که همسرت به تو خدمت کند؛ همانطور که به همسر هلال بن امیه اجازهی خدمت به شوهرش را داده است. گفتم: بهخدا سوگند، از رسولخداr چنین درخواستی نمیکنم. چون نمیدانم رسولاللهr چه پاسخی خواهد داد؛ چراکه من، جوانم. بدینسان ده شب دیگر نیز صبر کردم و پنجاه شب کامل، از زمانی که رسولخداr مردم را از سخن گفتن با ما منع کرده بود، گذشت. نماز صبح پنجاهمین شب را خوانده و بر بام یکی از خانههایم نشسته بودم و همان حالی را داشتم که الله متعال، ذکر کرده است؛ یعنی زمین با تمام وسعتش بر من تنگ شده بود و از خود، بهتنگ آمده بودم. ناگهان فریاد شخصی را شنیدم که بالای کوه «سَلع» رفته بود و با صدای بلند میگفت: ای کعب بن مالک! تو را بشارت باد. از شنیدن این سخن، به سجده افتادم و دانستم که گشایشی حاصل شده و رسولاللهr پس از نماز صبح، پذیرش توبهی ما را از سوی الله، به مردم اعلام نموده است. لذا مردم بهراه افتادند تا به ما مژده دهند. مژدهدهندگان، نزد دوستانم (هلال و مراره) رفتند. مردی بهقصد مژده دادن، سوار بر اسبش بهسوی من تاخت و شخص دیگری از طایفهی «اسلم»، پیاده دوید و بر بالای کوه رفت و صدایش زودتر از سوارکار به من رسید. وقتی آن شخصی که صدایش را شنیده بودم، برای تبریک نزدم آمد، لباسهایم را درآوردم و بهخاطر مژدهای که به من داده بود، به او بخشیدم. بهخدا سوگند، در آن وقت، لباس دیگری نداشتم؛ از اینرو دو لباس (ازار و ردایی) بهامانت گرفتم و پوشیدم و بهسوی رسولخداr بهراه افتادم. مردم، گروهگروه برای تبریک و تهنیت به خاطر قبولی توبهام، به استقبالم میآمدند و میگفتند: پذیرش توبهات از سوی الله، مبارکت باد. تا اینکه وارد مسجد شدم. دیدم رسولاللهr نشسته و مردم، اطرافش را گرفتهاند. طلحه بن عبیداللهt برخاست و به سوی من دوید و با من مصافحه کرد و به من تبریک گفت. بهخدا سوگند، تنها او از میان مهاجران، برخاست و دیگر، هیچکس بلند نشد. کعبt هیچگاه برخاستن طلحهt را فراموش نکرد.
میگوید: هنگامی که به پیامبرr سلام کردم، در حالی که چهرهاش از خوشحالی میدرخشید، فرمود: «تو را به بهترین روزی مژده باد که از وقتی متولد شدهای، چنین روزی بر تو نگذشته است». پرسیدم: ای رسولخدا! آیا این مژده، از سوی شماست یا از سوی الله؟ فرمود: «خیر؛ بلکه از سوی اللهU». گفتنیست: چهرهی پیامبرr در هنگام شادی، مانند قرص ماه میدرخشید و ما، این حالتش را میدانستیم. هنگامی که روبهرویش نشستم، گفتم: ای رسولخدا! از بابت توبهام، میخواهم اموالم را در راه الله و رسولش، صدقه دهم. رسولاللهr فرمود: «مقداری از اموالت را برای خود، نگه دار. این، برایت بهتر است». گفتم: پس سهمیهام از غنایم «خیبر» را نگه میدارم. سپس عرض کردم: ای رسولخدا! بهیقین الله، مرا به سبب راستگویی، نجات داد. لذا از بابت توبهام، تا زمانی که زنده باشم، هرگز دروغ نخواهم گفت. بهخدا سوگند، از زمانی که این سخن را به رسول اللهr گفتهام، هیچ مسلمانی را سراغ ندارم که الله متعال، او را در صداقت و راستگویی، بهزیبایی آزمایش من، آزموده باشد و از آن هنگام تاکنون، هیچگاه بهعمد دروغ نگفتهام و امیدوارم که الله در باقیماندهی عمرم نیز مرا از دروغ حفاظت کند.
میگوید: الله متعال، این آیات را نازل کرد:
﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِیِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِینَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُ فِی سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَیۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ ١١٧ وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِینَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ وَضَاقَتۡ عَلَیۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَیۡهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیۡهِمۡ لِیَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ ١١٨ یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَکُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِینَ ١١٩﴾ [التوبة: ١١٧، ١١٩]
بهطور قطع الله، لطف و رحمت ویژهاش را بر پیامبر و مهاجران و انصار که در آن زمان دشوار (یعنی در جنگ تبوک) از او پیروی کردند، ارزانی داشت و پس از آنکه نزدیک بود دلهای گروهی از ایشان دچار لغزش شود، باز هم از لغزشهای آنان درگذشت. همانا الله نسبت به آنان بخشایندهی مهرورز است. و به آن سه نفری که پذیرش توبهی آنان بهتأخیر افتاد، لطف و احسان نمود؛ آنگاه که زمین با همهی گستردگیاش بر آنان تنگ شد و از خود به تنگ آمدند و دریافتند که در برابر الله هیچ پناهگاهی جز او نیست. سپس رحمتش را شامل حالشان کرد تا توبه نمایند. همانا الله توبهپذیر مهربان است. ای مومنان! تقوای الله پیشه سازید و با راستگویان باشید.
کعبt میگوید: به الله سوگند، پس از اینکه الله مرا به اسلام هدایت کرد، بزرگترین نعمتی که به من بخشیده، راستگویی و صداقتم با رسولاللهr است که به او دروغ نگفتم؛ زیرا اگر دروغ میگفتم، مانند کسانی که دروغ گفتند، هلاک میشدم. چون الله متعال با نزول وحی، بدترین سخنانی را که به کسی میگوید، دربارهی این دروغگویان، گفته است؛ چنانکه میفرماید:
﴿سَیَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ لَکُمۡ إِذَا ٱنقَلَبۡتُمۡ إِلَیۡهِمۡ لِتُعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمۡۖ إِنَّهُمۡ رِجۡسٞۖ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ جَزَآءَۢ بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ ٩٥ یَحۡلِفُونَ لَکُمۡ لِتَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡۖ فَإِن تَرۡضَوۡاْ عَنۡهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یَرۡضَىٰ عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَ ٩٦﴾
[التوبة: ٩٥، ٩٦]
هنگامی که (از تبوک) به نزدشان بازگردید، برایتان به نام الله سوگند یاد میکنند تا از آنان صرف نظر کنید؛ پس، از آنان روی بگردانید؛ همانا آنها، پلیدند و جایگاهشان به سبب آنچه مرتکب میشدند، دوزخ است. برایتان سوگند میخورند تا از آنان راضی شوید. اگر شما از آنان راضی شوید، بهطور قطع الله، از مردم فاسق و نابکار راضی نخواهد شد.
کعبt میگوید: ما سه نفر، بهظاهر از کسانی که سوگند خوردند و پیامبرr عذرشان را پذیرفت و با آنان بیعت کرد و برایشان درخواست آمرزش نمود، عقب افتادیم و رسولاللهr مسألهی ما سه نفر را به تأخیر انداخت تا اینکه الله در اینباره حکم کرد؛ چنانکه فرمود:
﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِینَ خُلِّفُواْ﴾ [التوبة: ١١٨]
و به آن سه نفری که پذیرش توبهی آنان بهتأخیر افتاد، لطف و احسان نمود...
کعبt میگوید: آنچه اللهU در آیهی فوق ذکر کرده است، بازماندن ما از جهاد نیست؛ بلکه بهتأخیر افتادن مسألهی ما از کسانیست که برای رسولاللهr عذر آوردند و سوگند یاد کردند و پیامبرr نیز عذرشان را پذیرفت.
در روایتی آمده است که: «پیامبرr روز پنجشنبه عازم غزوهی تبوک شد. و دوست داشت که در روز پنجشنبه سفرش را آغاز کند».
و در روایتی آمده است: «همواره در روز و بههنگام چاشت، از سفر بازمیگشت و هنگام ورود، به مسجد میرفت و دورکعت نماز میخواند و آنجا مینشست».
***
23- وَعَنْ أبی نُجَیْد بِضَم النُّونِ وَفَتْح الْجیِمِ عِمْرانَ بْنِ الحُصیْنِ الخُزاعیِّ$ أَنَّ امْرأَةً مِنْ جُهینةَ أَتَت رَسُولَ اللهr وَهِیَ حُبْلَى مِنَ الزِّنَا، فقَالَت: یَا رسول الله! أَصَبْتُ حَدّاً فأَقِمْهُ عَلَیَّ، فَدَعَا نَبِیُّاللهr وَلیَّهَا فَقال: أَحْسِنْ إِلیْهَا، فَإِذَا وَضَعَتْ فَأْتِنِی فَفَعَلَ فَأَمَرَ بِهَا نَبِیُّ اللهِr فَشُدَّتْ عَلَیْهَا ثِیَابُها، ثُمَّ أَمَرَ بِهَا فرُجِمت، ثُمَّ صلَّى عَلَیْهَا. فَقَالَ لَهُ عُمَر: تُصَلِّی عَلَیْهَا یَا رَسُولَ اللهِ وَقَدْ زَنَت، قال: لَقَدْ تَابَتْ تَوْبةً لَوْ قُسِمَتْ بَیْن سبْعِینَ مِنْ أَهْلِ المدِینَةِ لوسعتهُمْ وَهَلْ وَجَدْتَ أَفْضَلَ مِنْ أَنْ جَادَتْ بِنفْسهَا لِلّهِU؟» [روایت مسلم]([15])
ترجمه: ابونُجَید، عمران بن حصین خُزاعی$ میگوید: زنی از طایفهی «جهینه» که زنا کرده و باردار بود، نزد رسولاللهr آمد و گفت: سزاوار حد (مجازات شرعی) شدهام؛ آن را بر من اجرا کن. رسولاللهr ولی (=سرپرست) او را فراخواند و فرمود: «به او خوبی کن و وقتی وضع حمل کرد، او را نزدم بیاور». (و چون وضع حمل کرد،) سرپرستش، او را نزد پیامبرr برد؛ به فرمان پیامبرخداr لباسش را محکم بر او پیچیدند و سنگسارش کردند و آنگاه پیامبرr بر او نماز خواند. عمرt عرض کرد: او، زنا کرده و شما بر او نماز میخوانید؟! فرمود: «این زن، چنان توبهای کرده که اگر توبهاش را میان هفتاد نفر از اهالی مدینه تقسیم کنند، همهی آنها را دربرمیگیرد. آیا وضعی بهتر از این دیدهای که خودش را تسلیم اللهU کرد؟»
شرح
مؤلف/ از عمران بن حصینt نقل کرده است: زنی که زنا کرده و باردار شده بود، نزد پیامبرr آمد و گفت: «عملی انجام دادهام که سزاوار حد شرعی شدهام؛ مجازات شرعی را بر من اجرا کنید». پیامبرr سرپرست آن زن را احضار کرد و به او دستور داد که رفتار خوبی با این زن داشته باشد و پس از وضع حمل، او را نزد ایشان بیاورد. وقتی آن زن وضع حمل کرد، سرپرستش، او را نزد پیامبرr برد. به فرمان پیامبرr لباسهایش را محکم بر او پیچیدند تا وقتی سنگسارش میکنند، برهنه نشود. و سپس مطابق دستور رسولخداr، سنگسارش نمودند تا اینکه آن زن، جان باخت و رسولاللهr بر جنازهاش نماز خواند. عمرt عرض کرد: ای رسولخدا! این زن، زنا کرده است؛ با این حال، بر او نماز میخوانید؟ زنا، یکی از گناهان کبیره است. رسولاللهr فرمود: «او، چنان توبهای کرده است که اگر آن را در میان هفتاد نفر از اهالی مدینه تقسیم کنند، همهی آنان را دربرمیگیرد»؛ یعنی به همهی این هفتاد انسان گنهکار، فایده میرساند. و افزود: «آیا وضعی بهتر از این دیدهای که خودش را تسلیم اللهU کرد؟» یعنی آیا وضعی بهتر از این سراغ داری که زنی، اینچنین خودش را بهقصد تقرب و نزدیکی به الله، تسلیمش نماید تا از گناه زنا، پاک شود؟ چه کاری از این بهتر؟!
نکات فراوانی از این حدیث برداشت میکنیم؛ از جمله اینکه: اگر کسی که ازدواج کرده، زنا نماید، سنگسارش واجب میباشد؛ زیرا ابتدا آیهی رجم، در قرآن وجود داشت که مسلمانان، آن را میخواندند، حفظش داشتند و به حکمش، عمل میکردند. پیامبرr و خلفای پس از او نیز این حکم را اجرا کردهاند. ولی اللهU بهحکمت خویش، الفاظ مربوط به این حکم را از کتابش برداشت و به عبارتی، الفاظ آیهی رجم را منسوخ نمود؛ اما حکمش را در این امت، ابقا کرد. از اینرو اگر کسی که ازدواج کرده، زنا کند، باید سنگسارش کنند تا آنکه بمیرد. بدین ترتیب که او را در زمین هموار و وسیعی، سرِپا میبندند و مردم، اطرافش جمع میشوند و او را سنگسار میکنند تا بمیرد.
این، از حکمت اللهU میباشد که به زدن سرش دستور نداده که کارش، بهیکباره تمام شود. بلکه او را سنگسار میکنند تا عذاب شود و طعم عذاب را در برابر لذت حرام، بچشد. از آنجا که همهی بدنش از انجام این عمل حرام، لذت برده است، بدنش، باید مطابق لذتی که برده، عذاب شود. از اینرو علما گفتهاند: سنگسار نباید با سنگ بزرگ انجام شود؛ زیرا به مرگش سرعت میبخشد و زود میمیرد و رنج و درد کمتری تحمل میکند. همینطور نباید با سنگ کوچک سنگسارش کنند؛ چراکه بیش از حد، باعث اذیت و آزارش میشود و دیر میمیرد؛ بلکه باید با سنگهای متوسط سنگسارش کنند تا مقداری درد بکشد و بمیرد.
شاید کسی بگوید: مگر رسولخداr نفرموده است که: «إِذَا قَتَلْتُمْ فَأَحْسِنُوا الْقِتْلَةَ، وَإِذَا ذَبَحْتُمْ فَأَحْسِنُوا الذَّبْحَ»؟([16]) یعنی: «هرگاه میخواستید بکشید، به بهترین روش بکشید و هرگاه میخواستید ذبح کنید، بهنیکی ذبح نمایید». آری؛ رسولاللهr چنین فرموده است؛ ولی منظور از اینکه به نیکی بکشید، این است که کشتن، مطابق شریعت باشد و سنگسار کردن، از این احسان، خارج نیست؛ زیرا حکمی شرعیست. از اینرو اگر جنایتکاری، شخصی را بهعمد بکشد و قبل از آنکه او را به قتل برساند، اندامش را قطع کند، ما نیز در قصاصش، ابتدا اندامش را میبُریم و بعد او را میکُشیم. به عنوان مثال: اگر جنایتکاری، ابتدا دست و پای کسی را قطع کند، و سپس سرش را ببُرد و او را بکشد، ابتدا دست و پایش را میبُریم و سپس سرش را تنش جدا می کنیم؛ نه این که با یک ضربه شمشیر کارش را یکسره نماییم؛ بلکه احسان و نیکی، در این است که مطابق شریعت، درست قصاص شود؛ به هر شکلی که باشد.
در حدیث، بدین نکته اشاره شده که اگر کسی زنا کرد، جایز است که به گناهش اعتراف کند تا حکم شرعی را بر او اجرا نمایند و بدینسان پاک شود. البته اعترافش نباید بهقصد رسوا کردن خود باشد. بنابراین کسی که بهقصد اجرای حکم شرعی، نزد قاضی، به گناهش اعتراف میکند، سزاوار سرزنش نیست؛ ولی اگر کسی نزد عموم از زناکردن خود سخن میگوید، در حقیت، خود را رسوا میکند و جزو کسانیست که بخشیده نخواهد شد؛ زیرا رسولاللهr فرموده است: «کُلُّ أُمَّتِی مُعَافًى إِلاَّ الْمُجَاهِرِینَ»؛ یعنی: ««همهی افراد امتم بخشیده میشوند، مگر کسانی که گناهانشان را آشکار میکنند». همانطور که در حدیث آمده، آشکار کردن گناه بدین صورت است که «شخصی، شبهنگام مرتکب گناهی شود و صبح، گناهش را برای مردم بازگو کند و بگوید که من، چنین و چنان کردهام».
گروه سومی هم وجود دارد؛ فاسقان بدکاری که به عمل بدشان افتخار میکنند. پناه بر خدا! مثل کسی که میگوید: به فلان کشور رفته و با چند زن، زنا کرده است!
ابتدا به چنین افرادی توصیه میشود که توبه کنند. اگر توبه کردند که هیچ، و اگر توبه نکردند، باید کشته شوند؛ زیرا فقط کسی به زناکردن افتخار میکند که آن را روا و درست میداند و هرکس، عمل حرامی مثل زنا را جایز بداند، کافر است. متأسفانه برخی از فاسقان بدکار به گناهی که مرتکب میشوند، میبالند؛ همان کسانی که مسلمانان بهخاطر آنان و بهخاطر کردار زشتشان، به بلا افتادهاند. برخی، به «بانکوک» یا به دیگر شهرها و کشورهای پلیدی میروند که شرابخواری، زنا و همجنسبازی و دیگر کارهای زشت، در آنها آزاد است و وقتی برمیگردند، کارهای زشتشان را باافتخار، پیش دوستانشان تعریف میکنند! ابتدا به چنین افرادی، فرصت توبه داده میشود و از آنها میخواهند که توبه کنند؛ اگر توبه نکردند، کشته میشوند؛ زیرا کسی که زنا و دیگر کارهایی را که بهاجماع، حرام است، حلال میداند، کافر است.
شاید این پرسش مطرح شود که: اگر کسی مرتکب زنا شود، بهتر است نزد قاضی برود و به گناهش اعتراف کند تا حکم شرعی را بر او اجرا نمایند یا بهتر است که هیچ نگوید و بر خود، پردهپوشی نماید؟
پاسخش، مفصّل است؛ اگر توبهی خالصی کرده و پشیمان شده و مطمئن است که دیگر، به سراغ این عمل زشت نخواهد رفت، افضل و بهتر، این است که نزد قاضی نرود و به گناهش، اعتراف نکند و این راز را میان خود و پروردگارش نگه دارد؛ زیرا هر کس توبه کند، الله توبهاش را میپذیرد؛ ولی اگر میترسید که توبهاش، توبهی خالصی نباشد و نگران بود که شاید دوباره هم مرتکب چنین گناهی بشود، بهتر است با مراجعه به قاضی، خواهان اجرای مجازاتش شود.
***
24- عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وأنس بن مالکٍy أنَّ رسولَاللهِ r قالَ: «لَوْ أنَّ لاِبْنِ آدَمَ وَادِیًا مِنْ ذَهَبٍ، أحَبَّ أَن یکونَ لَهُ وَادِیَانِ، وَلَن یَمْلأَ فَاهُ إِلاَّ التُّرَابُ، وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ تَابَ». [متفق علیه]([17])
ترجمه: ابنعباس و انس بن مالکy میگویند: رسولاللهr فرمود: «اگر انسان یک درهی پر از طلا داشته باشد، دوست دارد که صاحب دو درهی طلا باشد و فقط خاک است که دهان انسان را پُر میکند؛ و هرکس توبه نماید، الله توبهاش را میپذیرد».
25- عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَt أَنَّ رَسُولَ اللَّهِr قَالَ: «یَضْحَکُ اللَّهُ سبحانَه وتعالی إِلَى رَجُلَیْنِ یَقْتُلُ أَحَدُهُمَا الآخَرَ یَدْخُلانِ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُ هَذَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلُ ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَى الْقَاتِلِ فَیُسلِمُ فَیُسْتَشْهَدُ». [متفق علیه]([18])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولاللهr فرمود: «الله سبحانه و تعالی، به دو نفری که یکی از آنها دیگری را به قتل میرساند و هر دو وارد بهشت میشوند، میخندد؛ بدین صورت که یکی از آنها، در راه الله میجنگد و (بهوسیلهی دیگری) کشته میشود. سپس الله، توبهی قاتل را میپذیرد و او، اسلام میآورد و به شهادت میرسد».
شرح
این دو حدیث، دربارهی توبه و بیانگر این نکته هستند که الله، توبهی هر توبهکنندهای را میپذیرد؛ هرچند گناهش، خیلی بزرگ باشد؛ زیرا الله متعال فرموده است:
﴿وَٱلَّذِینَ لَا یَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا یَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا یَزۡنُونَۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ یَلۡقَ أَثَامٗا ٦٨ یُضَٰعَفۡ لَهُ ٱلۡعَذَابُ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَیَخۡلُدۡ فِیهِۦ مُهَانًا ٦٩ إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ عَمَلٗا صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِکَ یُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَیَِّٔاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖۗ﴾ [الفرقان: ٦٨، ٧٠]
و آنان که معبودی جز الله را نمىپرستند، و کسى را که الله، خونش را حرام کرده است، جز بهحق نمىکشند و زنا نمىکنند؛ و کسى که مرتکب این (اعمال) شود، مجازات سختى خواهد دید. روز قیامت عذابش دو چندان مىشود، و با ذلت و خوارى برای همیشه در آن مىماند. مگر آنان که توبه کنند و ایمان بیاورند و کار شایسته انجام دهند که الله، بدىهایشان را به نیکی تبدیل مىکند.
حدیث نخست، یعنی حدیث ابنعباس و انس بن مالکy بدین معناست که انسان، از ثروت و ثروتاندوزی سیر نمیشود؛ اگرچه یک درهی پر از طلا داشته باشد، باز هم در جستجوی درهی دوم برمیآید و فقط خاک است که شکم انسان را پُر میکند. و این، زمانیست که میمیرد و به خاک سپرده میشود و دنیا و لذتها و نعمتهایش را ترک مینماید؛ آن وقت است که قانع میشود. قانع نشود، چه کند که دستش از همه جا کوتاه شده است!
«چشم تنگ دنیادوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور»
با اینهمه حرص و آزی که انسان دارد، رسولاللهr به توبه کردن، تشویق نموده است؛ زیرا آدمِ آزمند و حریص، فقط به مالاندوزی میاندیشد و چندان برایش مهم نیست که از چه راهی به مال و ثروت، دست یابد؛ حتی اگر از راه حرام باشد. دوا و درمان چنین مرضی، توبه و بازگشت به سوی الله است؛ از اینرو رسولاللهr فرمود: «و هرکس توبه نماید، الله توبهاش را میپذیرد». آری! اللهY توبهی هر توبهکنندهای را قبول میکند؛ اگرچه توبهاش در زمینهی نحوهی کسب مال و ثروت باشد، باز هم الله توبهاش را میپذیرد.
و اما حدیث دوم، حدیث ابوهریرهt؛ اللهY بدان سبب به این دو نفر میخندد که در دنیا، دشمنی و کینهی شدیدی نسبت به یکدیگر داشتهاند؛ بهگونهای که یکی از آنها، دیگری را به قتل رسانده است؛ ولی خداوندU کینهی موجود در دلهایشان را دگرگون میسازد و آن را از میان میبرد؛ زیرا بهشتیان از هرگونه کینه و عداوتی که نسبت به یکدیگر داشتهاند، پاک میشوند. همانطور که اللهY در توصیفشان می فرماید:
﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِینَ ٤٧﴾ [الحجر: ٤٧]
و کینهای را که در سینههایشان هست، بیرون میکشیم و برادروار بر تختهایی روبهروی یکدیگر قرار دارند.
از این حدیث، چنین درمییابیم که وقتی کافری از کفرش توبه کند، حتی اگر مسلمانی را کشته باشد، خداوندU توبهاش را میپذیرد؛ زیرا پذیرش اسلام، همهی گناهان گذشتهی هر تازهمسلمانی را از میان میبرد.
***
([1]) خرائطی در مساوئ الاخلاق (213) آن را آورده و نیز حارث در مسندش(1080) (زوائد هیثمی) به روایت انس، در سندش، عنبسۀ بن عبدالرحمن میباشد که متروک است و حدیث، جعل میکرد. و به طریق دیگری نیز از انس روایت شده است: خرائطی (214) و ذهبی در تذکرة الحفاظ (3/967) که در سند این روایت نیز عنبسۀ دیده میشود. طریق سوم: خطیب در تاریخ بغداد (7/303) که طرق و شواهد دیگری دارد و عجلونی در کشف الخفا (1932) ذکرش کرده است. آلبانی، آن را در ضعیف الجامع (4190) موضوع و ساختگی دانسته است.
([2]) صحیح است؛ ابوداود (2479)، مسند احمد (4/99)؛ بهتصحیح آلبانی در صحیح الجامع (7469).
([3]) صحیح بخاری، ش: 5096؛ و صحیح مسلم، ش: 2741.
([4]) صحیح مسلم، ش: 2742
([5]) صحیح بخاری، ش: 6307.
([6]) صحیح مسلم، ش:2702، 42.
([7]) صحیح بخاری، ش: 6309؛ و صحیح مسلم، ش: 2747.
([8]) صحیح مسلم، ش: 2759.
([9]) صحیح مسلم، ش: 2703.
([10]) صحیح الجامع، ش: 1903؛ و مشکاۀ المصابیح، ش: (2343، 2449).
([11]) آلبانی/ در إرواء الغلیل، ش: 104، آن را حسن دانسته است.
([12]) صحیح بخاری، ش: 3470؛ و صحیح مسلم، ش:2766.
([13]) صحیح بخاری، ش: 4418؛ و صحیح مسلم، ش: 2769.
([14]) یعنی: مقصدش را آشکار نمیکرد و به عنوان یک راهبرد جنگی، طوری وانمود میکرد که مثلاً به منطقهی شمارهی2 خواهند رفت، حال آنکه مقصدش منطقهی شمارهی3 بود. (مترجم)
([15]) صحیح مسلم، ش: 1696.
([16]) مسلم، ش: 1955.
([17]) حدیث ابنعباس: صحیح بخاری، ش: (6436، 6437) و صحیح مسلم، ش: 1049. حدیث انس: صحیح بخاری، ش: 6439 و صحیح مسلم، ش: 1048
([18]) صحیح بخاری، ش: 2826؛ و صحیح مسلم، ش: 1890
1- باب: اخلاص و داشتن نیت در همهی کارها و سخنان، و احوال پنهان و آشکار
اللهY میفرماید:
﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِیَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِینَ لَهُ ٱلدِّینَ حُنَفَآءَ وَیُقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَیُؤۡتُواْ ٱلزَّکَوٰةَۚ وَذَٰلِکَ دِینُ ٱلۡقَیِّمَةِ ٥﴾ [البینة: ٥]
و فرمان نیافتند جز آنکه الله را مخلصانه و بر پایهی آیین توحیدی، در حالی عبادت کنند که دین و عبادت را ویژهی او بدانند و نماز را برپا دارند و زکات دهند. این، همان آیین استوار و راستین است.
همچنین میفرماید:
﴿لَن یَنَالَ ٱللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَآؤُهَا وَلَٰکِن یَنَالُهُ ٱلتَّقۡوَىٰ مِنکُمۡۚ﴾ [الحج : ٣٧]
گوشت و خونِ قربانیها به الله نمیرسد؛ بلکه تقوا و پرهیزکاری شما به او میرسد.
و میفرماید:
﴿قُلۡ إِن تُخۡفُواْ مَا فِی صُدُورِکُمۡ أَوۡ تُبۡدُوهُ یَعۡلَمۡهُ ٱللَّهُۗ﴾ [آل عمران: ٢٩]
بگو: اگر آنچه را که در دلهایتان است، پنهان نمایید و یا آشکار سازید، الله آن را میداند
شرح
«نیت»؛ محل نیت برای همهی کارها قلب است، نه زبان؛ از اینرو کسی که هنگام قصد نماز، روزه، و یا وضو و سایر اعمال، نیتش را بر زبان میآورد، در حقیقت در دین نوآوری کرده، قایل به چیزی میشود که جزو دین نیست؛ زیرا رسولاللهr وضو میگرفت، نماز میخواند و صدقه میداد؛ ولی هیچگاه نیتش را بر زبان نمیآورد. و این، از آن روی بود که محل نیت، قلب است.
اللهU آنچه
را که در دل است، میداند و هیچ چیزی بر او پوشیده نیست؛
همانطور که در آیهی مورد اشارهی مؤلف، یعنی آیهی 29
سورهی آلعمران،([1]) بیان شده است. بر انسان واجب است که نیتش را در همهی عبادتهایش برای
الله، خالص بگرداند و با عبادت او، نیتی جز رضایتش و سعادت آخرت نداشته باشد. این،
همان دستوریست که الله در آیهی 5 سورهی "بینه" داده و بدین معناست که باید هر عملی را خالصانه برای او انجام دهیم. البته
باید در همهی اعمال، نیت درست داشت. به عنوان مثال نیت میکند وضو بگیرد، و نیت
میکند برای الله وضو بگیرد و در ضمن، نیتش از وضو، فرمانبرداری از الله است؛ به
عبارت دیگر هر نیتی، سه بخش دارد:
نیت عبادت.
اینکه برای الله باشد.
و با نیتش قصد فرمانبرداری از الله را داشته باشد.
اینچنین نیتی، کاملترین نوع نیت است که در نماز و همهی عبادتها، همینطور میباشد.
مؤلف/ چند آیه را یادآور شده که نشان میدهد محل نیت، قلب است و الله متعال، نیت بندگانش را میداند. گاهی انسان در انظار مردم عملی انجام میدهد که بهظاهر، عمل نیکیست؛ ولی در حقیقت عمل باطلیست؛ زیرا نیت بد، خرابش کرده و الله، آنچه را که در دل است، میداند و روز قیامت، انسان را مطابق نیتی که در دل داشته، مجازات میکند. چنانکه الله متعال میفرماید:
﴿یَوۡمَ تُبۡلَى ٱلسَّرَآئِرُ ٩ فَمَا لَهُۥ مِن قُوَّةٖ وَلَا نَاصِرٖ ١٠﴾ [الطارق: ٩،١٠]
روزی که رازها فاش میشود. و انسان (در آن روز) هیچ نیرو و یاوری ندارد.
منظور از رازها، باطن و اسرار پنهان درون است. الله متعال میفرماید:
﴿۞أَفَلَا یَعۡلَمُ إِذَا بُعۡثِرَ مَا فِی ٱلۡقُبُورِ ٩ وَحُصِّلَ مَا فِی ٱلصُّدُورِ ١٠﴾
[العادیات: ٩،١٠]
آیا نمیداند هنگامی که آنچه در گورهاست، زیر و رو و برانگیخته شود. و آنچه در سینههاست، آشکار گردد.
پاداش و عقوبت در آخرت خواهد بود و آنچه در دل است، معتبر میباشد؛ ولی در دنیا، به ظاهر حکم میشود و در تعامل با مردم، وضعیت و شاخصهای ظاهری آنان، مد نظر قرار میگیرد. اگر ظاهر و باطن یکی باشد، نهان و آشکار انسان و ظاهر و باطنش، خوب است؛ و اگر ظاهر و باطن، یکسان نباشد و نیت فاسدی، قلب را گرفته باشد، پس چه خسارت و زیان بزرگیست! بیچاره عمل میکند و خود را به زحمت میاندازد، ولی هیچ بهرهای از آن عمل نمیبرد. چنانکه در حدیث صحیحی از پیامبرr آمده است: «أنا أغنی الشُّرَکاء عَنِ الشِّرکِ، مَن عَمِلَ عَمَلاً أَشرَکَ فِیهِ مَعِیَ غَیرِی تَرَکْتُه وَشِرْکَهُ»؛ یعنی: «الله فرموده است: من بر خلاف شریکان، بهطور مطلق از شرک بینیازم؛ هرکس عملی انجام دهد و جز من را در آن عمل شریکم سازد، او را با شرکش (عمل شرکآمیزش) وامیگذارم». پس ای برادران من! اخلاص؛ اخلاصِ در عمل را برای الله از یاد نبرید و بدانید که ممکن است قصد انجام عمل نیکی را بکنید؛ امکان دارد شیطان، شما را وسوسه کند و بگوید: تو، این عمل را بهریا و قصد خودنمایی انجام میدهی. شیطان، میخواهد اراده و همت شما را از میان ببرد. به وسوسهاش هیچ گوش نکنید و از او فرمان نبرید؛ بلکه آن عمل نیک را انجام دهید؛ زیرا اگر از شما سؤال شود که آیا آن عمل را از روی ریا و خودنمایی انجام میدهید، حتما میگویید: نه. پس به وسوسهای که شیطان در دلتان میآورد، هیچ توجه نکنید.
***
1- عَنْ أمیر المؤمنینَ أبیحفصٍ عُمَرَ بْنِ الْخطابِ بن نفیل بنِ عَبدالعُزّی بن ریاح بن عبدالله بن قُرط بن رزاح بن عدیِّ بن کعب بن لُؤَیِّ بن غالبٍ القرشیِّ العدویِّt قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِr یَقُولُ: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ، وَإِنَّمَا لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى، فَمَنْ کَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَى اللهِ ورسولِهِ فهِجْرَتُهُ إِلَى اللهِ ورسولِهِ ومن کَانَتْ هِجْرَتُهُ لِدُنْیَا یُصِیبُهَا أَو امْرَأَةٍ یَنْکِحُهَا فَهِجْرَتُهُ إِلَى مَا هَاجَرَ إِلَیْهِ». [متفق علیه]([2])
ترجمه: امیر مومنان، ابوحفص، عمر بن خطاب بن نفیل بنِ عَبدالعُزّی بن ریاح بن عبدالله بن قُرط بن رزاح بن عدیِّ بن کعب بن لُؤَیِّ بن غالب قریشی عدویt میگوید: از رسولاللهr شنیدم که فرمود: «اعمال به نیتها بستگی دارند و دستآوردِ هر کسی، همان چیزیست که نیت کرده است. پس هرکس هجرتش برای الله و پیامبرش باشد، هجرتش برای الله و پیامبر اوست (که پاداش آن را مییابد) و هرکس برای کسب دنیا یا ازدواج با زنی هجرت نماید، دستآورد هجرتش، همان چیزیست که به خاطر آن، هجرت کرده است».
[نووی: صحت این حدیث، مورد اتفاق است و دو امام و پیشوای محدثان، «ابوعبدالله، محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن مغیره بن بردزبه جُعفی بخاری» و «ابوالحسین، مسلم بن حجاج بن مسلم قشیری نیشابوری»، آن را در دو کتاب صحیح خود که صحیحترین کتابهای حدیث است، روایت کردهاند.]
شرح
از آنجا که این باب، پیرامون اخلاص عمل برای الله است و از آن روی که در هر کردار و گفتاری و در هر حالتی باید که نیت خالص برای الله باشد، مؤلف/ آیههایی از قرآن را در این موضوع یادآور شده و سپس تعدادی حدیث در اینباره آورده و روایت عمر بن خطابt را سرآغاز این دسته از احادیث قرار داده است که: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ، وَإِنَّمَا لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى».
علما دربارهی این دو جمله اختلاف نظر دارند؛ برخی هر دو جمله را به یک معنا میدانند و بر این باورند که جملهی دوم، برای تأکید بر جملهی نخست است؛ ولی این، درست نیست؛ زیرا اصل در کلام این است که بنیادین، ریشهای و دارای مفاهیم مستقل است، نه اینکه تأکیدی یا استقراری باشد. اندکی تأمل در این دو جمله نشان میدهد که تفاوت زیادی با هم دارند. جملهی اول، سبب است و جملهی دوم، نتیجه. در جملهی نخست رسولاللهr بیان میکند که ناگزیر هیچ عملی، بدون نیت انجام نمیشود و هر عملی که انسان، با اختیار و ارادهی خویش انجام میدهد، بهطور قطع قصد و نیتی از انجام آن دارد و امکان ندارد که کسی با وجود عقل و قدرت انتخاب و اراده، عملی را بدون نیت انجام دهد. حتی یکی از علما گفته است: «اگر الله، ما را مکلّف میکرد که عملی بدون نیت انجام دهیم، تکلیفی خارج از توان و نیروی ما بود». و این، سخن درستیست؛ زیرا چگونه میتوانی با وجود عقل و اراده و بدون هیچ اجباری، کاری بکنی که از انجامش هیچ نیتی نداری؟ این، غیرممکن است؛ چراکه عمل، نتیجه و برآیند اراده و نیروست و اراده، همان نیت است. بنابراین مفهوم جملهی اول، این است که انجامدهندهی هر عملی، نیتی از انجام آن دارد. البته نیتها، تفاوت زیادی با هم دارند. برخی از مردم، نیتهای بلند و بالایی دارند و برخی هم نیتهای پست و ناچیزی. بهطوری که دو نفر، یک کار میکنند و در آغاز، میانه و پایان کار و حتی در حرکات و سکنات و در گفتار و رویکرد، یکسان به نظر میرسند؛ ولی به سبب تفاوت نیتها، بهاندازهی زمین و آسمان از هم فاصله دارند. پس اساساً هیچ عملی، بدون نیت نیست.
نتیجهی جملهی دوم «وَإِنَّمَا لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى»، این است که اگر در فعالیتها و کارهای دینی خود، نیت الله و آخرت را داشته باشی، این امر برای تو حاصل میشود و اگر نیت و قصدت دنیا باشد، ممکن است به دست آید و ممکن است بهدست نیاید. اللهY میفرماید:
﴿مَّن کَانَ یُرِیدُ ٱلۡعَاجِلَةَ عَجَّلۡنَا لَهُۥ فِیهَا مَا نَشَآءُ لِمَن نُّرِیدُ﴾ [الإسراء: ١٨]
هر کس خواهان دنیای زودگذر باشد، خیلی زود در همین دنیا آنچه بخواهیم، به او؛ بلکه به هرکه بخواهیم، عطا میکنیم.
نگفت: «آنچه بخواهد، به او میدهیم»؛ بلکه فرمود: «آنچه بخواهیم و به هرکه بخواهیم، عطا میکنیم». آری! برخی از مردم به آنچه از دنیا بخواهند، میرسند و برخی هم به برخی از خواستههای دنیوی خویش دست مییابند؛ عدهای نیز هرگز به خواستههای خود نمیرسند. و همین، مفهوم فرمودهی الله [در آیهی 18 سورهی إسراء] میباشد. همچنین پروردگار متعال میفرماید:
﴿وَمَنۡ أَرَادَ ٱلۡأٓخِرَةَ وَسَعَىٰ لَهَا سَعۡیَهَا وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَأُوْلَٰٓئِکَ کَانَ سَعۡیُهُم مَّشۡکُورٗا ١٩﴾
[الإسراء: ١٩]
و هر که آخرت را بخواهد و چنانکه باید برای آن تلاش نماید و مؤمن باشد، از سعی و تلاش چنین کسانی قدردانی میشود.
آری؛ انسان ثمرهی عملی را که بهقصد آخرت و با نیت خالصانه برای الله انجام داده است، میچیند.
این سخن رسولاللهr که فرمود: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ...»، میزان و معیار هر عملیست؛ البته میزانِ باطن یا اعمال باطنیست؛ ولی میزان اعمال ظاهری، حدیثیست بهروایت شیخین- بخاری و مسلم- از عایشه& که رسولاللهr فرموده است: «مَن عَمِلَ عَمَلاً لَیسَ عَلَیهِ أمرُنا فَهُوُ رَدٌّ»؛([3]) یعنی: «هرکس عملی انجام دهد که امر (دین) ما بر آن نیست، عملش مردود است». [یعنی ملاک و سنجهی درستی هر عملی، این است که مطابق دستورها و آموزههای دین باشد.]
برخی از علما، این دو حدیث را جامعِ تمام دین دانستهاند. سپس رسولاللهr مثالی عینی برای گفتارش بیان میکند: «فَمَنْ کَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَى اللهِ و رسولِهِ فهِجْرَتُهُ إِلَى اللهِ و رسولِهِ ومن کَانَتْ هِجْرَتُهُ لِدُنْیَا یُصِیبُهَا أَو امْرَأَةٍ یَنْکِحُهَا فَهِجْرَتُهُ إِلَى مَا هَاجَرَ إِلَیْهِ».
هجرت، به معنای نقل مکان انسان از دار کفر به سرای اسلام است. به عنوان مثال کسی در آمریکا که دارکفر است، مسلمان میشود و چون نمیتواند دینش را در آنجا آشکار کند، به سرزمینی اسلامی میرود؛ این، همان هجرت است. البته انسانها در هجرتشان، متفاوتند. برخی از آنان، مهاجرت میکنند و سرزمین خود را بهخاطر الله و پیامبرش رها مینمایند؛ یعنی بهخاطر شریعتی که الله به زبان پیامبرش، محمد مصطفیr فراروی انسانها قرار داده، زادگاه و سرزمین خود را ترک میکنند. چنین کسانی به خیر و نیکی دست مییابند و به مقصود خویش میرسند. به همین سبب رسولاللهr فرمود: «فهِجْرَتُهُ إِلَى اللهِ ورسولِهِ».
برخی هم برای کسب دنیا مهاجرت میکنند. به عنوان مثال شخصی که به ثروتاندوزی علاقهمند است، میشنود که در فلان سرزمین اسلامی شرایط خوبی برای کسب مال و ثروت وجود دارد و از اینرو از دارکفر به آن سرزمین مهاجرت میکند و قصدش از مهاجرت، پایداری بر دینش نیست؛ بلکه مهاجرتش، فقط بهقصد کسب مال و ثروت است.
همچنین شخصی بهقصد ازدواج با زنی، از سرزمین کفر به سرزمینی اسلامی مهاجرت میکند؛ چون به او گفتهاند: فقط در اینجا یعنی در سرزمین اسلامی به تو زن میدهیم و حق نداری او را با خود، به دارکفر ببری. و بدینسان بهخاطر زنی، ناگزیر به مهاجرت میشود. روشن است که این دو شخص، به خاطر الله و پیامبر هجرت نکردهاند؛ از اینرو رسولاللهr فرمود: «فَهِجْرَتُهُ إِلَى مَا هَاجَرَ إِلَیْهِ»؛ یعنی: «دستآورد هجرتش، همان چیزیست که به خاطر آن، مهاجرت کرده است». میبینیم که رسولاللهr از ذکر دنیا و زن در این بخش گفتارش، خودداری نمود و نگفت که دستآورد هجرت چنین اشخاصی، دنیا یا زنیست که برای آن هجرت کردهاند. چرا؟
برخی گفتهاند: برای اینکه سخنش، طولانی نشود. برخی نیز سببش را در نیت فاسد و ناچیز چنین مهاجرانی دانستهاند و گفتهاند: رسولاللهr به سبب حقارت و ناچیز بودن هجرت برای کسب دنیا و یا ازدواج با زن، در این بخش از حدیث، نامی از دنیا و زن به میان نیاورد.
در هر حال و بدون شک، نیت شخصی که با هجرتش قصد کسب دنیا یا ازدواج با زنی را دارد، خراب و پست و ناچیز است؛ بر خلاف شخصی که به خاطر الله و پیامبرش هجرت میکند.
انواع هجرت: هجرت از کار (ترک محرمات)، هجرت از عملکننده و ترک ارتباط با انسان گنهکار، و هجرت از یک مکان یا سرزمین.
هجرت از یک مکان، بدین معناست که انسان، سرزمینی را که در آن بهکثرت معصیت و نافرمانی، و فسق و فجور میشود، ترک کند؛ هجرت از دارکفر به سرای اسلام در این نوع هجرت میگنجد و بزرگترین نوع مهاجرت بهشمار میرود. علما گفتهاند: در شرایطی که انسان نتواند آزادانه به دینش عمل کند، مهاجرت از سرزمین کفر به سرای اسلام، واجب است. البته اگر توانایی اظهار دینش را در سرزمین کفر داشته باشد، هجرت بر او واجب نیست و فقط مستحب است. البته در اینجا این نکته درخور یادآوریست که آسیبها و اشکالهای مسافرت به سرزمین کفر از اقامت در آن، بیشتر و بزرگتر است؛ وقتی مهاجرت انسان از زادگاه و وطنش که دارکفر است، در شرایطی که نمیتواند آزادانه به دینش عمل نماید، واجب است، بهطور قطع برای مسلمانی که در سرزمینی اسلامی زندگی میکند، روا نیست به سرزمین کفر مسافرت کند؛ زیرا دین و اخلاقش در معرض خطر قرار دارد و مالش نیز بیهوده خرج میشود و حتی با چنین مسافرتهای بیهودهای، به تقویت اقتصاد کافران کمک میکند. حال آنکه ما دستور یافتهایم تا آنجا که میتوانیم بر کافران سخت بگیریم. اللهY میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قَٰتِلُواْ ٱلَّذِینَ یَلُونَکُم مِّنَ ٱلۡکُفَّارِ وَلۡیَجِدُواْ فِیکُمۡ غِلۡظَةٗۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُتَّقِینَ ١٢٣﴾ [التوبة: ١٢٣]
ای مومنان! با آن دسته از کافران که به شما نزدیکند، پیکار نمایید و باید در شما درشتی بیابند. و بدانید که الله با پرهیزکاران است.
همچنین فرموده است:
﴿وَلَا یَطَُٔونَ مَوۡطِئٗا یَغِیظُ ٱلۡکُفَّارَ وَلَا یَنَالُونَ مِنۡ عَدُوّٖ نَّیۡلًا إِلَّا کُتِبَ لَهُم بِهِۦ عَمَلٞ صَٰلِحٌۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ ١٢٠﴾ [التوبة: ١٢٠]
و در هیچ مکانی که مایهی خشم کفار میشود، قدم نمیگذارند و بر هیچ دشمنی پیروز نمیشوند مگر آنکه در برابرش برایشان عمل شایستهای ثبت میگردد. همانا الله پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند.
کافر، هرکه باشد؛ فرقی نمیکند که نصرانی باشد یا یهودی و یا بیدین و ملحد، و تفاوتی ندارد که خود را به اسلام نسبت دهد یا نه؛ در هر صورت، کافر، دشمن الله و کتاب و پیامبر اوست و با همهی مسلمانان کینه دارد و در هر پوششی که باشد، دشمن است. بنابراین برای مسلمان، روا نیست که به سرزمین کافران مسافرت نماید؛ مگر به سه شرط:
شرط اول: اینکه توانایی و دانش رفع شبهات و شبههافکنیهای آنان را داشته باشد؛ زیرا کافران برای مسلمانان شبههایی در زمینهی دین، پیامبر، کتاب و اخلاقشان مطرح میکنند و میکوشند در هر زمینهای شبههافکنی نمایند تا مسلمان دچار شک و تردید شود. واضح است که وقتی مسلمان در اموری که یقین به آنها واجب میباشد، دچار شک و شبهه گردد، از انجام واجب بازمیماند. ایمان به الله، فرشتگان و کتابهای پروردگار، و همینطور ایمان به آخرت و تقدیر نیک و بد، باید بر اساس یقین و بهدور از شک و تردید باشد و اگر انسان در یکی از آنها شک کند، کافر شده است. کافران هموار میکوشند که مسلمانان را در شک و تردید بیندازند؛ چنانکه یکی از سرانشان، آشکارا گفته است: «سعی نکنید که مسلمان را از دینش به دین نصارا درآورید؛ بلکه فقط کافیست که او را دربارهی دینش دچار شک و تردید کنید؛ زیرا در این صورت او را از دینش جدا کردهاید و این، کافیست». آری! همین کافیست که او را از حصاری که در آن عزت و کرامت است، بیرون بیاورید؛ ولی اگر سعی کنید او را به دین نصارا که بر گمراهی و بیخردی استوار است، درآورید، به نتیجه نمیرسید. نصارا همانطور که در حدیث رسولاللهr آمده است، گمراهند. هرچند دینشان در اصل، حق بوده است؛ البته در زمان خودش و پیش از آنکه با بعثت پیامبرr، منسوخ شود. شرط دوم: اینکه مسلمان، بهاندازهای دین و ایمان داشته باشد که از او در برابر شهوتها و امیال نفسانی حمایت کند؛ زیرا کسی که دین و ایمانی ندارد، با مسافرت به سرزمین کافران و مشاهدهی دنیای فریبندهی آنجا و هرزگیهایی چون شرابخواری و زنا و همجنسبازی و دیگر انحرافهای رفتاری، بیشتر در معرض انحراف قرار دارد.
شرط سوم: سومین شرط روا بدون سفر به سرزمین کفر، این است که سفر از روی ضرورت باشد؛ به عنوان مثال برای درمان بیماری یا فراگرفتن دانشی که تخصصش در سرزمینهای اسلامی نیست و یا بهقصد تجارت به آنجا سفر میکند و پس از تجارت، باز میگردد. مهم این است که سفر از روی ضرورت و نیاز باشد؛ بنابراین بنده کسانی را که به قصد گردش به سرزمینهای غیراسلامی سفر میکنند، گنهکار میدانم و هر ریالی که برای اینچنین سفرهایی هزینه و خرج میکنند، حرام است و تباه کردن مال بهشمار میرود و روز قیامت بازخواست خواهند شد؛ در آن هنگام که دیگر جایی برای تفریح نمییابند و تنها اعمال خود را مشاهده میکنند. آنها بازخواست میشوند؛ زیرا وقت و مالشان را تَلَف و اخلاقشان را نابود و تباه کردهاند و چه بسا خانوادههایشان را نیز در این سفرها با خود بردهاند. عجیب است که اینها در حالی به سرزمینهای کفر مسافرت میکنند که آنجا نه صدای اذانی میشنوند و نه ذکر و یادی از نام الله؛ بلکه فقط صدای شیپور کنشتهای یهودیان و صدای ناقوس کلیساهای نصارا را میشنوند! تازه مدتی هم با خانواده، همسر، دختر و پسرشان در آنجا میمانند! از الله میخواهیم که همه را از این شر، مصون بدارد.
این، مصیبت نکبتباریست و همهی این مشکلاتی که به ما میرسد، نتیجهی گناهان و معصیتهای ماست. الله متعال میفرماید:
﴿وَمَآ أَصَٰبَکُم مِّن مُّصِیبَةٖ فَبِمَا کَسَبَتۡ أَیۡدِیکُمۡ وَیَعۡفُواْ عَن کَثِیرٖ ٣٠﴾
[الشورى: ٣٠]
هر مصیبتی که به شما برسد، به سبب گناهانیست که دستآورد خود شماست. و الله از بسیاری (از گناهان) در میگذرد.
ما غافل و بیخبریم و انگار پروردگارمان را نیز غافل و بیخبر میپنداریم؛ ولی در حقیقت، سنت الله بر این است که به ظالم فرصت میدهد و چه بسا بهناگاه او را میگیرد و گرفتارش میکند. ولی افسوس که دلها، سخت شده و مردم از این حوادث پند نمیگیرند و به سوی الله روی نمیآورند. اللهU میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ أَخَذۡنَٰهُم بِٱلۡعَذَابِ فَمَا ٱسۡتَکَانُواْ لِرَبِّهِمۡ وَمَا یَتَضَرَّعُونَ ٧٦﴾ [المؤمنون : ٧٦]
و آنان را گرفتار عذاب کردیم؛ پس برای پروردگارشان فروتنی و زاری نکردند.
گرفتار عذاب شدند، ولی برای پروردگارشان فروتنی و زاری نکردند و از عذاب سخت پروردگار و از عظمتش نترسیدند؛ بلکه دلها، سخت شده و مردهاند و به همین خاطر است که اینهمه حوادث عبرتانگیز، تأثیری بر دلها ندارد. از دلمردگی و سنگ شدن دلها به الله پناه میبریم؛ بهراستی اگر مردم، بیدار و آگاه بودند و دلهای زندهای داشتند، چنین وضعی پیدا نمیکردند و در وضعیتی قرار نمیگرفتند که اینک ما در آن بهسر میبریم. وضعیتی که گویا در جنگی خانمانسوز قرار داریم؛ جنگ اعصاب؛ جنگی که خیلیها را در آستانهی جنون و دیوانگی قرار داده است. با این حال، در این شرایط ناگوار، عدهای با خانوادههایشان برای تفریح به سرزمینهای کفر، و بلاد فسق و فجور مسافرت میکنند. دوباره میگویم: هجرت از دارکفر به سرای اسلام برای کسی که نمیتواند در آنجا به دینش عمل کند، واجب است و مسافرت به سرزمینهای کفر بهقصد دعوت جایز میباشد؛ البته به شرط اثرگذار بودن دعوت در سرزمین کفر؛ زیرا چنین سفری از نوع سفرهای مصلحتی و ضروریست. بسیاری از مسلمانانی که در سرزمین کفر زندگی میکنند، چیزی از اسلام نمیدانند و دچار انحراف و گمراهی شدهاند؛ به آنان گفتهاند: اسلام، دین وحشیگریست؛ بهویژه پس از این اتفاقات که به دست برخی از مدعیان اسلام روی داد. در نتیجه خواهند گفت: اسلام کجاست؟ اینکه وحشیگریست. و بدین ترتیب به سبب رویکرد زشت و نامناسب برخی از مسلمانان، از اسلام بیزار میشوند. از الله متعال میخواهیم که همهی ما را هدایت کند.
نوع دوم: هجرت از کار؛ یعنی انسان کاری را که الله منع کرده است، کنار بگذارد و ترکش کند؛ چنانکه رسولاللهr فرموده است: «الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسانِهِ ویَدِه، والْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ ما نَهَى اللَّهُ عَنْهُ»؛([4]) یعنی: «مسلمان کسیست که سایر مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند. و مهاجر، کسیست که آنچه را الله منع کرده است، ترک نماید». پس هر چه را که الله منع کرده است، ترک کن؛ چه به حقوق الله، متعلق باشد و خواه به حقوق بندگان. ناسزاگویی، قتل، تقلب و خیانت، خوردن مال دیگران، نافرمانی از پدر و مادر، قطع ارتباط با خویشاوندان، و هر چیز دیگری را که الله منع کرده، رها کن؛ هرچند هوا و هوس، تو را به سوی محرمات بخواند، ولی به نفست یادآوری کن که الله، چنین کارهایی را حرام کرده است و بدینسان از بدیها و کارهای حرام دوری نما.
نوع سوم: هجرت از عملکننده؛ هجرت بر کسی که مرتکب کارهای زشت میشود، در پارهای از موارد واجب است. علما گفتهاند: کسی که آشکارا معصیت میکند، در صورتی که در هجرت و ترک او، فایده و مصلحتی وجود داشته باشد، میتوان ترکش کرد. به عنوان مثال شخصی، به تقلب و خیانت در داد و ستد مشهور است و مردم، ترکش میگویند تا توبه کند؛ و این اتفاق میافتد و از کردهاش پشیمان میشود. یا شخص دیگری بهربا داد و ستد و معامله میکند؛ مردم، ترکش مینمایند و با او سخن نمیگویند و حتی به او سلام نمیکنند؛ بدین ترتیب آن شخص، به اشتباهش پی میبرد و خجالتزده میشود و اصلاح میگردد.
ولی در صورتی که ترک ارتباط با افراد گنهکار سودمند نباشد، هجرت از او یا ترک ارتباط با او، درست نیست. بر خلاف ترک ارتباط با کافر که در آن فایده و مصلحتی باشد یا نباشد، باید با او ترک ارتباط نمود. قهر کردن بیفایده با مسلمان گنهکار، درست نیست؛ زیرا رسولاللهr فرموده است: «لایَحِلُّ لِمؤمنٍ أَنْ یَهْجُرَ أَخَاهُ فَوْقَ ثَلاثٍ، یَلْتَقِیَانِ فَیُعْرِضُ هَذَا، وَیُعْرِضُ هَذَا، وَخَیْرُهُمَا الَّذِی یَبْدَأُ بِالسَّلامِ»؛([5]) «برای هیچ مؤمنی، جایز نیست که بیش از سه شبانهروز، با برادر مسلمانش، قهر باشد؛ بهطوری که وقتی همدیگر را میبینند، از هم روی میگردانند. و بهترینشان، کسیست که سلام (و آشتی) را آغاز میکند».
میدانید که به اعتقاد اهل سنت و جماعت، جز شرک و کفر، ارتکاب هیچ معصیتی باعث خروج انسان از دایرهی ایمان نمیشود؛ البته باید خوب بررسی کرد که آیا قهر کردن با مسلمان گنهکار، مفید است یا نه؛ اگر مفید بود و باعث اصلاح وی میشد، باید با او قهر کرد. دلیلش، داستان کعب بن مالک، هلال بن امیه و مراره بن ربیعy است که از شرکت در غزوهی تبوک تخلف نمودند و رسولاللهr با آنان قهر کرد و به مسلمانان نیز دستور داد با آنان، قطع رابطه کنند. در نتیجه، نفع زیادی به آنان رسید؛ بدینسان که به الله پناه بردند و زمین با همهی گستردگیاش، بر آنان تنگ شد و حتی از خود به تنگ آمدند، ولی یقین کردند که هیچ پناهی جز الله ندارند و از اینرو توبه کردند و الله هم توبهی آنان را پذیرفت.
بنابراین سه نوع هجرت وجود دارد: هجرت از کار (ترک محرمات)، هجرت از عملکننده یا ترک ارتباط با انسان گنهکار، و هجرت از یک مکان یا سرزمین.
2- وَعَنْ أُمِّ الْمُؤْمِنِینَ أُمِّ عَبْدِ اللَّهِ عَائشَةَ& قالت: قال رسولاللهr: «یَغْزُو جَیْشٌ الْکَعْبَةَ فَإِذَا کَانُوا بِبَیْداءَ مِنَ الأَرْضِ یُخْسَفُ بأَوَّلِهِم وَآخِرِهِمْ». قَالَت: قُلْتُ یَا رَسُولَاللَّه، کَیْفَ یُخْسَفُ بَأَوَّلِهِم وَآخِرِهِمْ وَفِیهِمْ أَسْوَاقُهُمْ وَمَنْ لَیْسَ مِنهُم؟ قال: «یُخْسَفُ بِأَوَّلِهِم وَآخِرِهِم، ثُمَّ یُبْعَثُون عَلَى نِیَّاتِهِمْ». [متَّفَق علیه؛ این، لفظ بخاری است.]([6])
ترجمه: از مادر مومنان، امعبدالله، عایشه& روایت است که رسولاللهr فرمود: «لشکری بهقصد حمله به کعبه، حرکت میکند و چون به زمینی وسیع میرسند، همهی آنها به زمین فرو میروند». عایشه& میگوید: عرض کردم: ای رسولخدا! چگونه همهی آنها در زمین فرو میروند، حال آنکه در میانشان، بازاریها و کسانی هستند که نیت جنگ ندارند؟ رسولاللهr فرمود: «همه در زمین فرو میروند، ولی روز قیامت مطابق نیتهایشان برانگیخته (و محاسبه) میشوند».
شرح
منظور از کعبه در حدیث مذکور، همین کعبه در مکهی مکرمه است که الله آن را از هر گزندی مصون بدارد. کعبه، خانهی الله را ابراهیمu و فرزندش اسماعیلu بنا کردند. آن دو، به هنگام بالا بردن پایههای خانهی کعبه این دعا را بر زبان داشتند که:
﴿رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ ١٢٧﴾ [البقرة: ١٢٧]
ای پروردگارمان! از ما بپذیر؛ همانا تو شنوا و دانایی.
ابرهه، از یمن به قصد حمله به کعبه حرکت کرد و لشکری بزرگ با خود داشت که پیشاپیش آن فیلی بود که میخواست با آن، کعبه، خانهی الله را خراب کند. هنگامی که به نزدیکی مکه، به محلی به نام «المغمَّس» رسیدند، فیل از رفتن بازایستاد و هر کاری کردند، نتوانستند او را وادار به حرکت کنند و چون رویش را به سوی یمن میگرداندند، بهسرعت حرکت میکرد. خوبست به ماجرایی اشاره کنم که در غزوهی حدیبیه اتفاق افتاد. در این غزوه، شتر رسولاللهr که نامش «قصواء» بود، زانو زد و از حرکت بازایستاد.. صحابهy گفتند: «قصواء»، سرکش شده و بیعلت نشسته است. رسولاللهr فرمود: «واللهِ مَا خَلأَتِ الْقَصْوَاءُ، وَمَا ذَاکَ لَهَا بِخُلُقٍ، وَلَکِنْ حَبَسَهَا حَابِسُ الْفِیلِ»؛([7]) یعنی: «بهخدا سوگند که قصواء سرکشی نمیکند و چنین عادتی ندارد؛ ولی همان ذاتی که مانع حرکت فیل شد، قصواء را از حرکت باز داشته است». میبینیم که رسولاللهr از حیوانی دفاع میکند و میگوید: «او، سرکش و چموش نیست و چنین عادتی ندارد»؛ زیرا ستم کردن، حتی بر چارپایان و حیوانات هم درست نیست. سپس فرمود: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لا یَسْأَلُونِی خُطَّةً یُعَظِّمُونَ فِیهَا حُرُمَاتِ اللَّهِ إِلاَّ أَجَبتُهُمْ علیهَا»؛ یعنی: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، هر کاری که آنها از من بخواهند و نتیجهاش، حفظ شعایر و ارزشهای الهی باشد، با آن موافقت خواهم کرد».
به اصل موضوع برمیگردیم؛ لشکر یمن که پیشاپیش خود فیلی داشت، برای خراب کردن کعبه درحرکت بود؛ هنگامی که به ناحیهی «مغمَّس» رسیدند، فیل به زمین نشست و از ادامهی حرکت بازایستاد. خیلی سعی کردند که حرکتش دهند، ولی فایدهای نداشت. ناگزیر آنجا ماندند تا اینکه اللهU، دستههایی از پرندگان بر آنان فرستاد که هر کدامشان سنگریزهای با خود داشت و هر یک از این پرندگان به سراغ یکی از سپاهیان ابرهه میرفت و آن سنگریزه را روی او میانداخت و بدینسان سپاهیان فیل از پا درآمدند و الله، آنان را مانند کاه جویدهشده گردانید: ﴿فَجَعَلَهُمۡ کَعَصۡفٖ مَّأۡکُولِۢ ٥﴾ [الفیل: ٥] امیه بن صلت در اینباره میگوید:
حبسَ الفیلَ بالمُغَمَّسِ حتی |
|
صار یحبـو کأنَّـه معـقـور |
«فیل را در ناحیهی "مغمّس" از حرکت بازداشت؛ گویا فیل را پی کرده بودند».
اللهU خانهاش را در برابر این حاکم ستمگر که آمده بود تا آن خراب کند، حفظ کرد. الله متعال میفرماید:
﴿وَمَن یُرِدۡ فِیهِ بِإِلۡحَادِۢ بِظُلۡمٖ نُّذِقۡهُ مِنۡ عَذَابٍ أَلِیمٖ ٢٥﴾ [الحج : ٢٥]
و هر کس خواسته باشد از روی ستمکاری در آنجا کجروی نماید، عذاب دردناکی به او میچشانیم.
در آخر زمان نیز لشکری عظیم برای حمله به کعبه حرکت خواهد کرد و چون به سرزمین بیابانی و وسیعی میرسند، همهی آنان، حتی بازاریها و بازرگانانی که با آنها هستند، در زمین فرو میروند. این، نشان میدهد که آنها در قالب لشکر بزرگی به جنگ کعبه میروند؛ زیرا عدهای بازاری نیز برای داد و ستد همراهشان هستند. و زمین، همه- حتی بازاریها- را میبلعد. به همین سبب عائشه& پرسید: «چگونه همهی آنها در زمین فرو میروند، حال آنکه در میانشان، بازاریها و کسانی هستند که نیت جنگ ندارند؟» رسولاللهr فرمود: «همه در زمین فرو میروند، ولی روز قیامت مطابق نیتهایشان، برانگیخته (و محاسبه) میشوند».
این، یکی از نمونههاییست که تنها رسولاللهr از آن خبر داده و نمونهای عینی و مصداقی بارز در معنای حدیث نخست میباشد: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ، وَإِنَّمَا لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى»؛ یعنی: «اعمال به نیتها بستگی دارند و دستآوردِ هر کسی، همان چیزیست که نیت کرده است».
این حدیث، بیانگر این نکته است که هرکس، با اهل باطل و با دشمنان و افراد سرکش همکاری کند، با آنان و در شمارِ آنان است و به سبب این همراهی، نیک و بد در مجازات یکسان خواهند بود و اگر عذابی روی دهد، همه را دربرمیگیرد و سپس روز قیامت، مطابق نیتهایشان برانگیخته و محاسبه خواهند شد. اللهU میفرماید:
﴿وَٱتَّقُواْ فِتۡنَةٗ لَّا تُصِیبَنَّ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنکُمۡ خَآصَّةٗۖ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ ٢٥﴾ [الأنفال: ٢٥]
و از فتنهای بترسید که تنها دامنگیر ستمکاران شما نمیشود و بدانید که مجازات الله، سخت و شدید است.
شاهد و دلیل این فرمودهی رسول اللهr که مطابق نیتهایشان برانگیخته میشوند، همان حدیث اول است که: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ، وَإِنَّمَا لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى»؛ یعنی: «اعمال به نیتها بستگی دارند و دستآوردِ هر کسی، همان چیزیست که نیت کرده است».
***
3- وعَنْ عَائِشَة& قَالَت قالَ النَّبِیُّr: «لا هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ، وَلکنْ جِهَادٌ وَنِیَّةٌ ، وَإِذَا اسْتُنْفرِتُمْ فانْفِرُوا». [متفق علیه]([8])
ترجمه: عایشه& روایت کرده که پیامبرr فرموده است: «پس از فتحِ [مکه]، دیگر هجرتی [از مکه] وجود ندارد؛ ولی جهاد و نیت، باقی است. و هرگاه به جهاد فرا خوانده شدید، به جهاد بروید».
[نووی: منظور، هجرت از مکه است؛ زیرا با فتح مکه، این شهر به دار اسلام تبدیل شد.]
شرح
رسولاللهr در این حدیث، از عدم وجود هجرت پس از فتح مکه خبر داد؛ این نفی، عمومی و بدین معنا نیست که دیگر هیچ هجرتی از هیچ جا وجود ندارد و حکم هجرت با فتح مکه، باطل شده باشد. خیر، بلکه در حدیث آمده است: «لا تَنْقَطِعُ الْهِجْرَةُ حَتَّى تَنْقَطِعَ التَّوْبَةُ، وَلا تَنْقَطِعُ التَّوْبَةُ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِهَا»([9]) یعنی: «هجرت، پایان نمییابد تا آنکه فرصت توبه، تمام شود؛ و زمان توبه، به پایان نمیرسد تا آنکه خورشید از مغرب طلوع کند». بنابراین منظور، نفی هجرت از مکه میباشد؛ چنانکه مؤلف به آن اشاره کرده است؛ زیرا با فتح مکه، این شهر در قلمرو اسلام قرار گرفت و هرگز به کفر باز نخواهد گشت؛ از اینرو رسولاللهr حکم هجرت از مکه را لغو کرد. مکه، زیر سلطهی مشرکان بود؛ آنها، رسولخداr را از این شهر بیرون راندند و به همین خاطر رسولاللهr به فرمان پروردگارش به مدینه هجرت کرد و پس از هشت سال، مکه را فتح نمود و پیروزمندانه وارد مکه شد و از آن پس، مکه سرای اسلام و ایمان گشت و تا برپایی قیامت یا تا زمانی که الله بخواهد، در قلمرو اسلام خواهد بود.
سپس فرمود: «ولی جهاد و نیت، باقیست». به عبارت دیگر حکم جهاد، همچنان برای اهالی مکه، به قوت خود باقیست و برای جهاد از مکه خارج میشوند و به جهاد میروند. و همینطور نیت جهاد در راه الله که نیت نیکیست؛ نیت جهاد، این است که قصد انسان از جهادش، اعلای کلمهی الله باشد.
آنگاه رسولخداr فرمود: «...وَإِذَا اسْتُنْفرِتُمْ فانْفِرُوا»؛ یعنی: هرگاه کاردار و ولی امرتان، شما را به جهاد در راه الله فرا خواند، واجب است که رهسپار جهاد شوید. در چنین حالتی جهاد، فرض عین است و هیچکس نباید از آن، تخلف کند؛ مگر کسی که معذور است. الله متعال میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَا لَکُمۡ إِذَا قِیلَ لَکُمُ ٱنفِرُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ ٱثَّاقَلۡتُمۡ إِلَى ٱلۡأَرۡضِۚ أَرَضِیتُم بِٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا مِنَ ٱلۡأٓخِرَةِۚ فَمَا مَتَٰعُ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا فِی ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ ٣٨ إِلَّا تَنفِرُواْ یُعَذِّبۡکُمۡ عَذَابًا أَلِیمٗا وَیَسۡتَبۡدِلۡ قَوۡمًا غَیۡرَکُمۡ وَلَا تَضُرُّوهُ شَیۡٔٗاۗ﴾ [التوبة: ٣٨، ٣٩]
ای مؤمنان! شما را چه شده که وقتی به شما گفته میشود: در راه الله خروج نمایید، سُستی میکنید و به زمین میچسبید؟ آیا به جای آخرت به زندگی دنیا راضی شدهاید؟ کالای زندگی دنیا در برابر آخرت اندک و ناچیز است. اگر در الله خروج نکنید، عذاب دردناکی به شما میرساند و گروه دیگری را جایگزین شما میگرداند و هیچ زیانی به او نمیرسانید.
آنگاه کاردار و ولی امر، مسمانان را به سوی جهاد فرا میخواند، جهاد، فرض عین است. و اما مورد دوم که جهاد، فرض عین میباشد، زمانیست که سرزمین اسلامی در محاصرهی دشمن قرار میگیرد و دشمن به قلمرو اسلامی میرسد. در این حالت جهاد، بر همه فرض عین است؛ حتی بر زنان و سالخوردگانی که توانایی جهاد دارند. زیرا این، جنگی تدافعی در برابر دشمن است. و میدانید که جنگ تهاجمی با جنگ دفاعی، فرق دارد. در حالتی که بیان شد، بر همه واجب است که برای دفاع از سرزمین خود، خارج شوند. و اما حالت سوم، هنگامیست که معرکه برپا شود و کافران و مسلمانان، رویاروی هم قرار گیرند. در این حالت نیز جهاد، فرض عین است و برای هیچکس جایز نیست که به میدان نبرد، پشت کند. الله تعالی میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِیتُمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ زَحۡفٗا فَلَا تُوَلُّوهُمُ ٱلۡأَدۡبَارَ ١٥ وَمَن یُوَلِّهِمۡ یَوۡمَئِذٖ دُبُرَهُۥٓ إِلَّا مُتَحَرِّفٗا لِّقِتَالٍ أَوۡ مُتَحَیِّزًا إِلَىٰ فِئَةٖ فَقَدۡ بَآءَ بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَمَأۡوَىٰهُ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِیرُ ١٦﴾ [الأنفال: ١٥، ١٦]
ای مؤمنان! هنگامی که با انبوه کافران روبهرو میشوید، به آنان پشت نکنید (و نگریزید). هر کس در چنین موقعیتی به آنان پشت کند- جز (به عنوان یک تاکتیک) برای حملهی دوباره یا به منظور پیوستن به گروه دیگری- سزاوار خشم الله میشود و جایگاهش دوزخ است و چه بد جایگاهیست!
و مورد چهارم که جهاد، فرض عین می باشد، زمانیست که برای استفاده از یک سلاح، به شخصی نیاز است که کسی جز او، دانش و توانایی استفاده از آن سلاح را ندارد. در چنین حالتی حتی اگر فرمان ولی امر، به او نرسیده باشد، جهاد بر او فرض عین است.
در چهار موردی که ذکر شد، جهاد، فرض عین میباشد و در سایر موارد، فرض کفایی.
علما گفتهاند: بر مسلمانان واجب است که در سال، یک بار جهاد کنند و برای اعلای کلمة الله با دشمنان الله، پیکار نمایند؛ نه به خاطر دفاع از وطن؛ زیرا دفاع از وطن، کاریست که هم مسلمان انجام میدهد و هم کافر. آری! حتی کافران، از وطنشان دفاع میکنند؛ ولی قصد مسلمان از جنگیدن، دفاع از دین الله است و اگر به دفاع از وطنش میپردازد، بدین سبب است که وطن او، سرزمینی اسلامیست و بهخاطر دفاع از اسلام، به دفاع از آن برمیخیزد. در شرایط کنونی، بر همهی ما لازم است که به عموم مردم یادآوری کنیم که سخن از آزادی وطن و امثال آن، مناسب نیست؛ بلکه وظیفه داریم مردم را برای ارزشهای دینی، آماده و بسیج کنیم. بدینسان پیش از هر چیز، به دفاع از دین و آیینمان میپردازیم؛ زیرا سرزمین ما، سرزمینی اسلامیست و اسلام به دفاع و پشتیبانی نیاز دارد و از اینرو باید با چنین نیتی، از آن دفاع کنیم. دفاعی که با اهداف و نیتهای ملی و قومی صورت میگیرد، روز قیامت سودی ندارد و اگر کسی با چنین نیتی کشته شود، شهید نیست؛ زیرا از رسولخداr دربارهی کسانی پرسیدند که از روی تعصب و حسّ قومی و قبیلهای یا برای نشان دادن شجاعت خود یا برای نام و نشان و خودنمایی میجنگند. رسولاللهr فرمود: «مَنْ قَاتَلَ لِتَکُونَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا فَهُوَ فِی سَبِیلِ اللَّهِU»؛([10]) یعنی: «کسی که برای اعلای کلمه ی الله بجنگد، او مجاهد است و در راه اللهU جنگیده است». اگر جنگ و پیکارت بهخاطر وطن است، پس با کافری که با اهداف ملی میجنگد، تفاوتی نداری؛ از اینرو پیکارت در دفاع از سرزمینت برای اعلای کلمه ی الله و سربلندی و عزت دین الله باشد؛ زیرا از آنجا که سرزمینت، سرزمینی اسلامیست، چنین پیکاری، در راه الله خواهد بود. رسولاللهr فرموده است: «مَا مِن مکلومٍ یُکلَمُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ- وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَنْ یُکْلَمُ فِی سَبِیلِهِ- إِلاَّ جَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَجُرحُه یَثعَبُ دمًا اللَّوْنُ لَوْنُ الدَّمِ وَالرِّیحُ رِیحُ الْمِسْکِ»؛([11]) یعنی:«کسی که در راه الله زخمی شود- و الله بهتر میداند که چه کسی در راه او زخمی میگردد- روز قیامت در حالی برانگیخته میشود که از زخمش خون میریزد؛ رنگش به رنگ خون و بویش، بوی مشک خواهد بود». ببین که چگونه رسولاللهr شهادت را مشروط به این میداند که که جنگ و پیکار انسان، در راه الله باشد. دانشپژوهان و طلاب علم، وظیفه دارند به تبیین این موضوع بپردازند. و الله، توفیق میدهد.
***
4- وعَنْ أبی عَبْدِ اللَّهِ جابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الأَنْصَارِیِّ$ قال: کُنَّا مَع النَّبِیِّr فی غَزَاة فَقال: «إِنَّ بِالْمَدِینَةِ لَرِجَالاً مَا سِرْتُمْ مَسِیرا، وَلاَ قَطَعْتُمْ وَادِیاً إِلاَّ کانُوا مَعکُم حَبَسَهُمُ الْمَرَضُ» وَفِی روایَةٍ: «إِلاَّ شَرکُوکُمْ فی الأَجْرِ». [روایت مسلم]([12])
ترجمه: ابوعبدالله، جابر بن عبدالله انصاری$ میگوید: در یکی از جنگها با رسولاللهr بودیم؛ فرمود: «همانا مردانی در مدینه هستند که شما، هیچ مسیری را نپیمودید و هیچ گردنه و راهی را پشت سر نگذاشتید، مگر آنکه با شما بودند؛ بیماری، آنان را از همراهی با شما بازداشت». و در روایتی آمده است: «مگر آنکه در اجر و پاداش، با شما شریکند».
***
5- ورواهُ البُخَارِیُّ عَنْ أَنَسٍt قال: رَجَعْنَا مِنْ غَزْوَةِ تَبُوکَ مَعَ النَّبِیِّr فَقَالَ: «إِنَّ أَقْوَامَاً خلْفَنَا بالمدِینةِ مَا سَلَکْنَا شِعْباً وَلاَ وَادِیاً إِلاَّ وَهُمْ مَعَنَا، حَبَسَهُمْ الْعُذْرُ». [روایت بخاری]([13])
ترجمه: بخاری/ از انسt روایت کرده که گفته است: با رسولخداr از غزوهی تبوک باز میگشتیم که فرمود: «پس از ما، عدهای در مدینه بودند که هیچ دره و راهی را نپیمودیم مگر آنکه با ما بودند؛ عذر، آنان را از همراهی با ما بازداشت».
شرح
حدیث، بدین معناست که هرگاه انسان نیت کار نیکی کند، ولی به سبب مانعی از انجام آن باز بماند، پاداش نیتش به او میرسد. گفتنیست: زمانی که در حالت عدم عذر بر انجام عملی پایبندی داشته است و سپس از انجام آن ناتوان میشود، از پاداش آن عمل، بهطور کامل برخوردار میگردد؛ زیرا رسولاللهr فرموده است: «إِذَا مَرِضَ الْعَبْدُ أَوْ سَافَرَ کُتِبَ لَهُ مِثْلُ مَا کَانَ یَعْمَلُ صَحِیحًا مُقِیمًا»؛([14]) یعنی: «هرگاه بندهای بیمار شود و یا به مسافرت برود، پاداش اعمالی که در زمان صحت و اقامت انجام میداده است، به او میرسد». بنابراین کسی که به هنگام عذر یا بیماری، آرزوی انجام عمل نیکی دارد، در صورتی که به انجام آن عادت داشته و به آن پایبند بوده است، باز هم از پاداش آن بهطور کامل برخوردار میشود. به عنوان مثال: شخصی به ادای نماز جماعت در مسجد عادت داشته، ولی خواب میماند و یا بیماری یا امثال آن، مانع از حضورش در نماز جماعت میشود؛ پاداش نماز جماعت بهطور کامل و بیکم و کاست، به او میرسد. نمونهها و مثالهای فراوانی در این زمینه وجود دارد؛ البته اگر در حالت عادی و زمانی که عذری نداشته، به انجام آن عمل، پایبند نبوده است، در این صورت فقط پاداش نیتی که کرده به او میرسد، نه پاداش آن عمل. دلیلش این است که اصحاب فقیر، نزد رسولاللهr آمدند و گفتند: ای رسولخدا! ثروتمندان همهی پاداشها و نعمتهای جاوید بهشتی را از آنِ خود ساختند. منظورشان، این بود که ثروتمندان با صدقه دادن و آزاد کردن غلامان، از آنها در کسب ثواب و درجههای بلند بهشت، پیشی گرفتهاند. رسولاللهr فرمود: «أَلا أُخبرکُمْ بشئٍ إذا فَعلتموه أَدْرَکْتُمْ مَنْ سَبَقَکُمْ، وَلَمْ یُدْرِکْکُمْ أَحَدٌ إِلاَّ مَنْ عَمِلَ مِثْلَ ما عملتم»؛ یعنی: «آیا شما را از عملی باخبر سازم که اگر انجامش دهید، به کسانی که از شما پیشی گرفتهاند، میرسید و هیچکس به شما نخواهد رسید، مگر کسی که مانند شما این عمل را انجام دهد؟» و سپس فرمود: «تُسَبِّحُونَ وَتُکَبِّرُونَ وَتَحْمَدُونَ دبرَ کُلِّ صَلاةٍ ثَلاثًا وَثَلاثِینَ». یعنی: «پس از هر نماز، سیوسه بار سبحانالله، سیوسه بار اللهاکبر و سیوسه بار الحمدلله بگویید». پس از مدتی دوباره فقرا نزد رسولاللهr آمدند و گفتند: برادران ثروتمند ما، از عملی که ما انجام میدهیم، باخبر شدهاند و آنها هم مثل ما این عمل را انجام میدهند. رسولاللهr فرمود: «این، لطف و فضل پروردگار است که به هرکس بخواهد، عطا میکند». و الله، دارای فضل بیکران است.
آری! رسولخداr به آنها نگفت که شما نیز در پاداش صدقه دادن و آزاد کردن غلامان با ثروتمندان، شریک هستید؛ البته در رسیدنِ پاداش نیت خیر به آنان شکی نیست. ثروتمندی اموالش را در راههای خیر انفاق میکند؛ فقیری میگوید: ای کاش من هم ثروتی داشتم و میتوانستم کاری مثل کارِ فلانی انجام دهم! رسولاللهr فرموده است: «این فقیر هم بر اساس نیتی که دارد، به اجر نیتش میرسد و آن دو، در اجر نیت با هم برابرند». ولی پاداش عمل فقط در صورتی برای آن شخص فقیر نوشته میشود که چنانکه در گذشته دارای مال و ثروتی بوده، به انفاق در راه الله عادت داشته است.
در حدیث عبدالله بن جابر و انسy، بدین نکته اشاره شده که هر کس رهسپار جنگ و جهاد در راه الله شود، پاداش مسیری که طی میکند، به او میرسد. از اینرو فرمود: «مَا سِرْتُمْ مَسِیرا، وَلاَ قَطَعْتُمْ وَادِیاً ولا شِعبًا إِلاَّ و هُم مَعکُم». الله متعال فرموده است:
﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ لَا یُصِیبُهُمۡ ظَمَأٞ وَلَا نَصَبٞ وَلَا مَخۡمَصَةٞ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَلَا یَطَُٔونَ مَوۡطِئٗا یَغِیظُ ٱلۡکُفَّارَ وَلَا یَنَالُونَ مِنۡ عَدُوّٖ نَّیۡلًا إِلَّا کُتِبَ لَهُم بِهِۦ عَمَلٞ صَٰلِحٌۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ ١٢٠ وَلَا یُنفِقُونَ نَفَقَةٗ صَغِیرَةٗ وَلَا کَبِیرَةٗ وَلَا یَقۡطَعُونَ وَادِیًا إِلَّا کُتِبَ لَهُمۡ لِیَجۡزِیَهُمُ ٱللَّهُ أَحۡسَنَ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ ١٢١﴾
[التوبة: ١٢٠، ١٢١]
زیرا هیچ تشنگی، گرسنگی و رنجی در راه الله به آنان نمیرسد و در هیچ مکانی که مایهی خشم کفار میشود، قدم نمیگذارند و بر هیچ دشمنی پیروز نمیشوند، مگر آنکه در برابرش برایشان عمل شایستهای ثبت میگردد. همانا الله، پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند. و هیچ مال کوچک و بزرگی هزینه نمیکنند و هیچ سرزمینی را (بهسوی دشمن) پشت سر نمیگذارند، مگر آنکه برایشان نوشته میشود تا الله، پاداشی بهتر از کردارشان به آنان بدهد.
و همانندِ این، شخصیست که در خانهاش وضوی کاملی میگیرد و سپس بهسوی مسجد میرود؛ و قصدی جز نماز ندارد. به ازای هر گامی که بر میدارد، الله متعال درجهای بر درجاتش میافزاید و گناهی از او را می آمرزد. این، از لطف بیکران الله متعال است که زمینهها و وسایل فراوانی برای انجام اعمال نیک به ما ارزانی داشته و آنچنانکه رسولاللهr فرموده، برای هریک از این نیکیها، اجر و پاداش بسیاری قرار داده است.
***
6- وَعَنْ أبییَزِیدَ مَعْنِ بْن یَزِیدَ بْنِ الأَخْنسِy، وَهُوَ وَأَبُوهُ وَجَدّهُ صَحَابِیُّونَ، قَال: کَانَ أبی یَزِیدُ أَخْرَجَ دَنَانِیرَ یَتصَدَّقُ بِهَا فَوَضَعَهَا عِنْدَ رَجُلٍ فی الْمَسْجِدِ فَجِئْتُ فَأَخَذْتُهَا فَأَتیْتُهُ بِهَا. فَقال: وَاللَّهِ مَا إِیَّاکَ أَرَدْتُ، فَخَاصمْتُهُ إِلَى رسولاللَّهِr فَقَالَ: «لَکَ مَا نویْتَ یَا یَزِید، وَلَکَ مَا أَخذْتَ یَا مَعْنُ». [روایت بخاری]([15])
ترجمه: ابویزید، معن بن یزید بن اخنسy- که خودش، پدرش، و پدربزرگش، صحابی بودهاند- میگوید: پدرم، یزیدt چند دینار برای صدقه درآورد و نزد شخصی در مسجد گذاشت تا آن را صدقه دهد. من نزد آن شخص رفتم و آن چند دینار را گرفتم و نزد پدرم بردم. پدرم گفت: «به خدا سوگند که من، این چند دینار را برای تو نگذاشته بودم». پدرم را برای داوری نزد رسولاللهr بردم. رسولاللهr فرمود: «ای یزید! ثواب نیتی که کردهای، به تو میرسد؛ و تو ای معن! آنچه گرفتهای، مالِ توست».
شرح
در این حدیث، داستان معن بن یزید و پدرش$ آمده است؛ یزیدt چند دینار برداشت و نزد شخصی در مسجد گذاشت تا آنها را به فقرا بدهد. پسرش، معنt میرود و آن چند دینار را از آن شخص میگیرد. امکان دارد آن شخص، معن را نمیشناخته و یا نمیدانسته که پسر یزید است. شاید هم از آن جهت دینارها را به معن داده که او را مستحق میدانسته است. خبرش به یزید رسید؛ به پسرش گفت: «من، این دینارها را برای تو نگذاشته بودم». معنt نزد رسولاللهr رفت و ماجرا را بازگو کرد. رسولاللهr فرمود: «ای یزید! ثواب نیتی که کردهای، به تو میرسد؛ و تو ای معن! آنچه گرفتهای، مالِ توست». سخنی که رسولاللهr به یزیدt گفت (لَکَ مَا نویْتَ)، بیانگر این نکته است که اعمال به نیتها بستگی دارند. و اگر انسان نیت خیر کند، به آن میرسد؛ زیرا یزیدt نمیخواست و اراده نکرده بود که پسرش معنt آن دینارها را برای خود بگیرد؛ ولی معنt که مستحقش بود، آنها را گرفت و بدین ترتیب دینارها، از آنِ او شد و رسولاللهr نیز به او فرمود: «آنچه گرفتهای، مالِ توست».
این حدیث، بیانگر رابطهی اعمال و نیتهاست و نشان میدهد که هر کس نیت خیری کند، پاداش آن برایش ثبت میشود؛ هرچند نیتش آنگونه که میخواهد، محقق نشود. از این قاعده، نکات زیادی برداشت میشود:
از جمله: علما- که رحمت الله بر آنان باد- گفتهاند: اگر شخصی زکاتش را به کسی بدهد که او را مستحق زکات میپندارد، و بعد برایش مشخص شود که او مستحق زکات نبوده، زکاتش درست است و پرداخت دوبارهی زکات بر عهدهی او نیست؛ زیرا نیتش، این بوده که زکاتش را به مستحق آن بدهد.
همچنین اگر کسی، چیزی را وقف کند؛ مثلا یک خانهی کوچک را، و بگوید: فلان خانهام را وقف کردم و بر خلاف نیتش، خانهی بزرگ را نام ببرد، حکم وقف بر خانهی کوچک که نیت کرده است، جاری میگردد و اشتباه زبانش اعتبار ندارد.
همینطور اگر انسان ناآگاهی که فرق حج و عمره را نمیداند، با مردم حج بگزارد و «لبیک حجًّا» را بر زبان بیاورد و قصدش ادای عمره قبل از حج باشد، نیتش اعتبار دارد و اگر «لبیک حجًّا مع الناس» گفت، به نیتش بستگی دارد و لغزش زبان، اشکالی وارد نمیکند.
و نیز اگر مردی به همسرش بگوید: انتِ طالق (تو رها و آزاد هستی)، و نیت و منظورش از این عبارت، رها از چیزی مانند «بند» باشد، نه رها از نکاح؛ در این صورت طلاق واقع نمیشود و نیت آن شخص، اعتبار دارد.
خلاصه اینکه این حدیث، حاوی نکات و مسایل فقهی مهمیست. و میتوان از آن این نکته را نیز برداشت کرد که صدقه دادن پدر به فرزند نیازمندش، درست است. دلیلش، سخن عبدالله بن مسعودt به همسرش میباشد. رسولاللهr مردم را به صدقه دادن تشویق کرد. زینب، همسر عبدالله بن مسعود$ تصمیم گرفت بخشی از ثروتش را صدقه دهد. عبداللهt که فقیر بود، به همسرش گفت: «همسر و فرزندت، بیش از هر کسی مستحق صدقهی تو هستند». زینب& گفت: «نه؛ باید از رسولاللهr سؤال کنم». رسولاللهr فرمود: «صَدَقَ عبدُالله، زَوْجُکِ وَوَلَدُکِ أَحَقُّ مَنْ تَصَدَّقْتِ بِهِ عَلَیْهِمْ»؛([16]) یعنی: «عبدالله، راست گفته است؛ شوهر و فرزندت بیش از دیگران مستحق صدقهی تو هستند».
همچنین میتوان از این حدیث، چنین برداشت کرد که انسان میتواند زکاتش را به فرزند خویش بدهد؛ البته به شرط آنکه این کار باعث کوتاهی در سایر وظایفی که دارد، نشود. به عنوان مثال: اگر بهقصد رفع مسؤولیت از خود در قبال نفقهی فرزندش، زکات مال خویش را به او بدهد تا فرزندش از او درخواست نفقه نکند، در این صورت دادن زکات به فرزند درست نیست. ولی اگر فرزندش، بدهکار است و بهطور مثال حادثهای برایش اتفاق افتاده که زیر بار جریمه یا بدهی رفته است، در چنین حالتی پدر میتواند برای پرداخت بدهیهای فرزندش، زکات مال خویش را به او بدهد؛ زیرا واضح است که قصدش، اسقاط نفقهی فرزند از عهدهی خود نمیباشد و فقط میخواهد او را از زیر بار بدهی نجات دهد.
***
7- وَعَنْ أبی إِسْحَاقَ سعْدِ بْنِ أبیوَقَّاصٍ مَالک بن أُهَیْبِ بْنِ عَبْدِ مَنَافِ بْنِ زُهرةَ بْنِ کِلابِ بْنِ مُرَّةَ بْنِ کعْبِ بنِ لُؤىٍّ الْقُرشِیِّ الزُّهَرِیِّt، أَحدِ الْعَشرة الْمَشْهودِ لَهمْ بِالْجَنَّةy قال: «جَاءَنِی رسولُاللهr یَعُودُنِی عَامَ حَجَّةالْوَداعِ مِنْ وَجعٍ اشْتدَّ بِی. فَقُلْت: یا رسُولاللَّهِ إِنِّی قَدْ بلغَ بِی مِن الْوجعِ مَا تَرى، وَأَنَا ذُو مَالٍ وَ لاَیَرثُنِی إِلاَّ ابْنةٌ لِی، أَفأَتصَدَّق بثُلُثَىْ مالِی؟ قَالَ: لا، قُلْت: فالشَّطُر یَارسولَالله؟ فقال: لا، قُلْتُ: فالثُّلُثُ یا رسولاللَّه؟ قال: الثُّلثُ والثُّلُثُ کثِیرٌ أَوْ کَبِیرٌ إِنَّکَ إِنْ تَذرَ وَرثتَک أغنِیاءَ خَیْرٌ مِن أَنْ تذرَهُمْ عالَةً یَتکفَّفُونَ النَّاس، وَإِنَّکَ لَنْ تُنفِق نَفَقةً تبْتغِی بِهَا وجْهَ الله إِلاَّ أُجرْتَ عَلَیْهَا حَتَّى ما تَجْعلُ فی فیِّ امْرَأَتکَ قَال: فَقلْت: یَا رَسُولَالله أُخَلَّف بَعْدَ أَصْحَابِی؟ قَال: إِنَّک لن تُخَلَّفَ فتعْمَل عَمَلاً تَبْتغِی بِهِ وَجْهَ الله إلاَّ ازْددْتَ بِهِ دَرجةً ورِفعةً ولعَلَّک أَنْ تُخلَّف حَتَى ینْتفعَ بکَ أَقَوامٌ وَیُضَرَّ بک آخرُونَ. اللَّهُمَّ أَمْضِ لأِصْحابی هجْرتَهُم، وَلاَ ترُدَّهُمْ عَلَى أَعْقَابِهم، لَکن الْبائسُ سعْدُ بْنُ خوْلَةَ یرْثى لَهُ رسولُاللهr أَن مَاتَ بمکَّةَ. [متفق علیه]([17])
ترجمه: ابواسحاق، سعد بن ابیوقاص، مالک بن أُهَیْبِ بْن عبد مناف بن زُهره بن کِلاب بن مُرَّه بن کعب بن لُؤىّ قریشی زُهَریt- یکی از عشرهی مبشره (ده نفری که به آنان نوید بهشت داده شد)- میگوید: سال حج وداع بهشدت بیمار شدم. رسولاللهr به عیادتم آمد. عرض کردم: ای رسولخدا! همینطور که میبینید، بهشدت بیمارم؛ من، ثروت زیادی دارم و جز تنها دخترم، وارث دیگری ندارم. آیا میتوانم دوسوم ثروتم را صدقه دهم؟ رسولاللهr فرمود: «خیر». گفتم: نصف ثروتم را چهطور؟ فرمود: «خیر». گفتم: آیا یکسوم آن را بدهم؟ فرمود: «یکسومش را صدقه بده؛ گرچه این هم زیاد است». و ادامه داد: «اگر وارثانت را پس از خود، بینیاز ترک گویی، بهتر است از اینکه آنها را فقیر و نیازمند رها کنی تا دست گدایی پیش این و آن دراز کنند. و هرچه برای خشنودی الله انفاق کنی، پاداش آن را خواهی یافت؛ حتی لقمهایکه در دهان همسرت میگذاری». عرض کردم: ای رسولخدا! آیا من پس از (بازگشت) دوستانم (به مدینه، در مکه) میمانم (و در مکه میمیرم و بدینسان فضیلت مهاجر بودن را از دست میدهم؟) رسولالله r فرمود: «تو، (در مکه) نمیمانی؛ بلکه زنده میمانی و اعمالی بهقصد دیدار الله انجام میدهی که موجب رفع درجات تو میگردد؛ تو زنده میمانی و گروهی از تو نفع میبرند و گروهی دیگر (مشرکان و کافران) زیان میبینند. پروردگارا! هجرت یارانم را کامل بگردان و از آنان بپذیر و آنها را به کفر و گمراهی برنگردان؛ اما بیچاره سعد بن خوله...». رسولاللهr با این جمله، برای سعد بن خولهt اظهار تأسف کرد؛ زیرا او در مکه درگذشت.([18])
شرح
مؤلف/ روایت سعد بن ابیوقاصt را آورده که در مکه بهشدت بیمار شده بود و پیامبرr به عیادتش رفت. سعد بن ابیوقاصt از مهاجرانیست که مکه را بهخاطر اللهU ترک گفتند و به مدینه هجرت کردند. عیادت بیماران، عادت رسولاللهr بود؛ همانطور که عادت داشت هر از چند گاهی به دیدن آنها برود؛ زیرا رسولاللهr به عنوان پیشوای مردم، در اخلاق و منشِ نیک از همهی آنها بهتر بود. پیامبرr به عیادت سعدt رفت. سعدt عرض کرد: «همینطور که میبینید بهشدت بیمارم». چون به بیماری سختی مبتلا شده بود. و ادامه داد: «من، ثروت زیادی دارم و جز تنها دخترم، وارث دیگری ندارم. آیا میتوانم دوسوم ثروتم را صدقه دهم؟» رسولاللهr فرمود: «خیر». گفت: «نصف ثروتم را چطور»؟ فرمود: «خیر». گفت: «آیا یکسوم آن را بدهم؟» فرمود: «یکسومش را صدقه بده؛ گرچه این هم زیاد است».
سعدt در آن هنگام بهاندازهای بیمار بود که اطرافیانش فکر میکردند خواهد مرد؛ از اینرو رسولاللهr اجازه نداد بیش از یکسوم اموالش را صدقه دهد؛ زیرا برای کسی که در آستانهی مرگ یا در بیماری وفاتش بهسر میبرد، جایز نیست که بیش از یکسوم امواش را صدقه دهد. چراکه حق دیگران (وارثان) به مالش تعلق گرفته است. البته انسان، در حالت تندرستی و یا در یک بیماری عادی که نگرانکننده و منجر به مرگ نیست، میتواند یکسوم، نصف، دوسوم و حتی همهی مالش را صدقه دهد و اشکالی ندارد؛ ولی باید دانست که صدقه دادن همهی مال، خوب نیست؛ مگر آنکه چیزی داشته باشد که با وجودِ آن، نیازمند مردم نشود. آری؛ رسولاللهr سعد بن ابیوقاصt را از صدقه دادن بیش از یکسوم اموالش منع کرد و فرمود: «یکسومش را صدقه بده؛ گرچه این هم زیاد است».
این فرمودهی رسول اللهr نشان میدهد که اگر انسان کمتر از یکسوم اموالش را صدقه دهد، بهتر و افضل میباشد. از اینرو ابنعباس$ گفته است: «ای کاش مردم به جای یکسوم اموالشان، یکچهارمش را صدقه دهند»؛ چراکه رسولاللهr فرموده است: «یکسوم؛ گرچه این هم زیاد است».
ابوبکر صدیقt گفته است: «همان چیزی را میپسندم که الله برای خود پسندیده است». یعنی یکپنجم (خمس)»؛ و از اینرو ابوبکرt یکپنجم اموالش را صدقه داد. اینکه امروز برخی از مردم را میبینیم که یکسوم اموالشان را میدهند، اگرچه جایز است، خلاف اولی است و فضیلت در آنست که کمتر از یکسوم، یعنی یکچهارم یا یکپنجم باشد.
فقها رحمهمالله گفتهاند: «بهتر و افضل، آنست که بهپیروی از ابوبکر صدیقt، به یکپنجم اموال وصیت شود».
سپس رسولاللهr فرمود: «اگر وارثانت را پس از خود، بینیاز ترک گویی، بهتر است از اینکه آنها را فقیر و نیازمند رها کنی تا دست گدایی پیش این و آن دراز کنند»؛ یعنی اگر مال و ثروتی از خود بگذاری و از صدقه دادن همه یا بیشتر آن صرف نظر کنی و بدینسان وارثانت را پس از خود، بینیاز بگردانی، بهتر از است از اینکه آنها را فقیر و نیازمند رها کنی تا دست گدایی پیش این و آن دراز کنند. و این، نشان میدهد که اگر انسان، پس از مرگش مالی برای وارثانش از خود بگذارد، برایش بهتر است. در این میان نباید چنین پنداشت که انسان، در میراثی که برای وارثانش بهجا میگذارد- آنهم بهاجبار و بر اساس روال عادی زندگی بشر که میمیرد و اموالی از او میماند- مأجور نیست و پاداشی نمییابد. خیر؛ بلکه مأجور است. و از سخن رسولاللهr نیز همین برداشت میشود که اگر اموالی برای وارثانت که نزدیکان تو هستند، بگذاری تا از آن نفع ببرند، بهتر است از اینکه اموالت را به کسانی که نسبتی با تو ندارند، صدقه دهی. میدانید که صدقه دادن به نزدیکان از صدقه دادن به بیگانگان و کسانی که نسبتی با انسان ندارند، بهتر و افضل است. چون علاوه بر پاداش صدقه، اجرِ رعایت پیوند خویشاوندی را نیز با خود دارد.
رسولاللهr به سعدt فرمود: «و هرچه در طلب دیدن چهرهی الله انفاق کنی، پاداش آن را خواهی یافت؛ حتی لقمهایکه در دهان همسرت میگذاری»؛ یعنی: هر درهم و دینار، لباس، فرش و غذایی که بهرضای الله و بهقصد دیدن او انفاق میکنی، پاداش آن را خواهی یافت.
نکتهی مورد نظر، اینجاست که فرمود: «تَبْتغِی بِهِ وَجْهَ الله»؛ یعنی: بهقصد ورود به بهشت و دیدن اللهU. آری! بهشتیان- که الله، همهی ما را بهشتی بگرداند- اللهY را میبینند و با چشمانشان، واضح و آشکار به او مینگرند؛ همانطور که خورشیدِ آسمان صاف و ماه شب چهاردهم را مشاهده میکنند؛ یعنی او را بهدرستی و بدون هیچ شک و تردیدی میبینند.
رسولاللهr به سعد فرمود: «و هرچه در طلب دیدن چهرهی الله انفاق کنی، پاداش آن را خواهی یافت؛ حتی لقمهایکه در دهان همسرت میگذاری»؛ یعنی لقمهای که بهرضای الله و در طلب دیدارش، در دهان همسرت میگذاری، تو را سزاوار اجر و پاداش الهی میگرداند. و همینطور نفقهای که به فرزندانت میدهی یا به پدر و مادرت و حتی به خودت، اگر بهرضای الله و به نیت رسیدن به لقای او باشد، ثواب و پاداش الهی را به دنبال دارد.
سعدt از رسولاللهr پرسید: پس از رفتن دوستانم، در مکه میمانم و همینجا میمیرم؟ رسولاللهr به او خبر داد که در مکه نمیماند؛ بلکه مژدهاش داد که اگر زنده بماند و اعمالی بهقصد دیدار الله انجام دهد، موجب رفع درجاتش میگردد. مفهوم سخن رسولاللهr به سعدt، این بود که حتی اگر در مکه بماند و اعمالی در طلب دیدار الله انجام دهد، نتیجهاش، رفع درجاتش خواهد بود و الله، درجه و مقامش را در بهشت، بالا خواهد برد. سپس فرمود: «ولعَلَّک أَنْ تُخلَّف». اینجا واژهی «تُخلَّف»، تکرار شده و مفهوم دیگری دارد؛ یعنی: تو زنده میمانی. همینطور هم شد و سعدt عمری طولانی نمود. برخی از علما گفتهاند: سعدt دارای هفده پسر و دوازده دختر شد؛ اگرچه در زمان بیماریاش در مکه، فقط یک دختر داشت؛ ولی عمر زیادی کرد و خداوند، فرزندان زیادی به او داد. رسولاللهr به سعدt نوید داد که: «حَتَى ینْتفعَ بکَ أَقَوامٌ وَیُضَرَّ بک آخرُونَ»؛ یعنی: «و گروهی از تو نفع میبرند و گروهی دیگر (مشرکان و کافران) زیان میبینند». آری! سعدt زنده ماند و نقش بهسزایی در فتوحات اسلامی داشت؛ بدینسان مسلمانان از فتوحات بزرگ او نفع بردند و کافران، زیان دیدند.
رسولاللهr دعا نمود: «اللَّهُمَّ أَمْضِ لأِصْحابی هجْرتَهُم» و بدینسان از اللهU درخواست کرد که هجرت یارانش را ثابت و مقبول بگرداند. درخواست رسولاللهr شامل دو بخش بود:
1- از الله درخواست کرد که یارانش را بر ایمانشان ثابتقدم و استوار بدارد؛ زیرا پایداری انسان بر ایمان، یعنی پایداری بر هجرت.
2- دعا کرد که هیچیک از یارانش، پس از هجرت از مکه بهخاطر الله و پیامبر، دوباره به مکه بازنگردد؛ چراکه وقتی انسان صدقهای بدهد، حق بازپس گرفتن آن را ندارد؛ هجرت نیز همینگونه است. یعنی اگر انسان به خاطر الله و پیامبرش سرزمینی را ترک کند، حق بازگشت به آن را ندارد. البته این حکم، شامل همهی چیزهایی میشود که انسان برای الله ترک میکند. خیلی از مردم توفیق یافتهاند بهخاطر الله و پرهیز از بدیهای تلویزیون، آن را از زندگی خود خارج کنند. برخی از آنان میپرسند: آیا درست است که دوباره تلویزیون را به زندگی خود بازگردانیم؟ میگوییم: خیر. پس از آنکه آن را برای الله از زندگی خود بیرون کردهاید، دوباره آن را به زندگی خود بازنگردانید؛ زیرا وقتی انسان، چیزی را برای الله ترک میکند، نباید دوباره به سویش بازگردد. از اینرو رسولاللهr از پروردگارش درخواست کرد که هجرت یارانش را ثابت و مقبول بگرداند.
رسولاللهr در بخشی از دعایش چنین گفت: «وَلاَ ترُدَّهُمْ عَلَى أَعْقَابِهم»؛ یعنی: «و آنها را به کفر و گمراهی برنگردان». آری! کفر، یعنی بازگشت به گذشته و عقبماندگی؛ و ایمان، یعنی پیشرفت. بر عکس مفهومی که امروزه از زبان افراد ملحد و گمراه میشنویم که اسلام را به ارتجاع و عقبماندگی متهم میکنند و میگویند: پیشرفت ، یعنی اینکه انسان، دست از اسلام بکشد و بیدین شود. از نگاهِ اینها، کفر و ایمان، و اطاعت و نافرمانی، تفاوتی با هم ندارند.
از جمله نکات ارزشمندی که از این حدیث برداشت میشود، این است که عیادت بیماران، رهنمود رسولخداr است؛ چنانکه رسولاللهr به عیادت سعدt رفت. در عیادت بیمار، فوایدی برای عیادتکننده و فوایدی نیز برای بیمار وجود دارد. عیادتکننده، در حقیقت، حق برادر مسلمانش را ادا میکند؛ زیرا این، حق برادر مسلمان توست که وقتی بیمار شد، به عیادتش بروی. وقتی انسان به عیادت بیمار میرود، گویا در حال چیدن میوههای بهشتیست. انسان، با عیادت بیمار نعمت سلامتی و عافیت را به یاد میآورد؛ زیرا با مشاهدهی بیمار و رنج و بیماری او، بیشتر قدر سلامتی و تندرستی خود را که نعمتی الهیست، درمییابد.
عیادت بیمار، باعث گسترش مهر و محبت میگردد؛ بیمار، این لطف برادر مسلمانش را از یاد نمیبرد و وقتی به یاد محبتش میافتد، از صمیم قلب دوستش میدارد. به همین خاطر وقتی به دیدن بیماری میروی، پس از آنکه بهبود مییابد، هنگامی که تو را ملاقات میکند، تشکر مینماید و خود، میبینی که چقدر خوشحال شده است.
عیادت باعث خوشحالی بیمار میشود و به او روحیه میدهد و رنج و درد بیماری را از میان میبرد. عیادتکننده، میتواند بیمار را به توبه و استغفار و دیگر نیکیها سفارش نماید؛ از اینرو عیادتکننده باید به بیمار روحیه دهد و سخنانی از اینقبیل به او بگوید که ماشاءالله امروز، حال و وضع خوبی داری. و لازم نیست که با او بهگونهای سخن بگوید که سخنانش، گویای بهبود وضعیت جسمانی وی باشد؛ زیرا شاید وضعیت جسمانی بیمار نسبت به دیروز، بدتر شده باشد. از اینرو بهتر است بگوید: ماشاءالله وضعیت خوبی داری؛ چراکه در حقیقت، همهی اوضاع و احوال مؤمن، برای او خوبست؛ اگر ناخوشی و رنجی به او برسد، صبر میکند و این، برایش خوب است؛ و اگر خوشی و نعمتی به او برسد، شکر مینماید، و این، برای او خوب است.
اجل هر کسی، مشخص و قطعیست؛ اگر بیماریاش، سرآمدِ عمر او باشد، بهطور قطع بیآنکه لحظهای پس و پیش شود، میمیرد و اگر اجلش نرسیده باشد، زنده میماند و به زندگیاش ادامه میدهد. عیادتکننده، باید بیمار را به توبه و انابت بهسوی الله سفارش کند؛ البته نه بهطور مستقیم و بهگونهای که باعث رنجش خاطر و نگرانی بیمار شود و با خود بگوید: اگر بیماریام خطرناک نبود، مرا به توبه سفارش نمیکرد. خوبست برای بیمار از آیهها و احادیثی بگوید که در آن، توبهکنندگان ستوده شدهاند و همینطور باید بیمار را به وصیت کردن، سفارش نماید؛ نه اینکه به او بگوید: وصیتت را بگو که زیاد، زنده نخواهی ماند. بلکه داستانهایی در این زمینه برایش تعریف کند.
علما گفتهاند: اگر چنین بهنظر میرسید که بیمار، دوست دارد عیادتکننده، چیزی بر او بخواند، پس، از اوراد و عباراتی که از رسولاللهr روایت شده، بخواند و بر او دم کند؛ مثل: «أَذْهِبِ الْبَاسَ رَبَّ النَّاسِ، اشْفِ أَنْتَ الشَّافِی، لا شِفَاءَ إِلاَّ شِفَاؤُکَ، شِفَاءً لا یُغَادِرُ سَقَمًا»؛([19]) یعنی: «ای پروردگار مردم! بیماریاش را برطرف کن و آنچنان بهبودی و شفایی عنایت بفرما که هیچ بیماریای باقی نگذارد. چرا که تو، شفادهندهای و هیچ شفایی، جز شفای تو وجود ندارد». یا این دعا: «ربنا اللّه الذی فی السماء تقدس اسمک أمرک فی السماء والأرض کما رحمتک فی السماء فاجعل رحمتک فی الأرض اغفر لنا حُوبَنا وخطایانا أنت رب الطیبین أنزل رحمة من رحمتک وشفاء من شفائک على هذا الوجع فیبرأ»؛([20]) یعنی: «ای پروردگارمان! ای الله که در آسمان هستی! نامت از هر عیبی پاک است و فرمانت در آسمان و زمین، جاری؛ همانطور که رحمتت در آسمان است، رحمت خاص خویش را در زمین (شامل مؤمنان) بگردان؛ تو، پروردگار پاکان هستی. گناهان و خطاهای ما را بیامرز؛ از رحمت گستردهات، رحمتی خاص و نیز شفای خود را بر این بیمار نازل بفرما». بدین ترتیب بیمار بهبود مییابد. یا سورهی فاتحه را بر بیمار بخواند؛ زیرا سورهی فاتحه بر بیماران، مارگزیدهها و عقربگزیدهها و امثالشان خوانده و دم میشود.
باید توجه داشت که وقتی بیمار، دوست دارد دعایی بخوانند و بر او دم کنند، پیش از آنکه خواستهاش را بگوید و از عیادتکننده چنین درخواستی نماید، عیادتکننده، خود بر او دم کند؛ زیرا رسولاللهr فرموده است: «رأیتُ مع أمّتی سَبْعِینَ أَلْفًا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسَابٍ ولاعَذابٍ»؛ یعنی: «با امتم هفتادهزار نفر را دیدم که بدون هیچ حساب و عذابی، وارد بهشت میشوند». و فرمود: «هُمُ الَّذِینَ لا یَسْتَرْقُونَ، وَلا یَتَطَیَّرُونَ، وَلا یَکْتَوُونَ، وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»؛([21]) یعنی: «آنها، کسانی هستند که درخواست تعویذ (دم) نمیکنند، فال نمیگیرند، (و هنگامی که بیمار میشوند، از کسی) نمیخواهند که آنها را داغ کند و بر پروردگارشان توکل مینمایند».
اگر هنگام عیادت بیمار، دریافتید که دوست دارد زمان زیادی نزدش بمانید، این کار را بکنید؛ بدینسان خوشحالش کرده و کار نیکی انجام دادهاید که ثواب دارد. چه بسا این کار که باعث خوشحالی او میشود، زمینهای برای بهبودش گردد؛ زیرا شادمانی و داشتن روحیهی خوب، تأثیر بهسزایی در بهبود و رفع بیماریها دارد. پس نزدش بمان تا آنکه احساس کنی خسته شده است؛ ولی اگر فهمیدی که بیمار به زحمت میافتد و دوست ندارد نزدش بمانی و میخواهد با خانوادهاش باشد، به عیادتی کوتاه در حد احوالپرسی بسنده کن.
از حدیث سعد بن ابیوقاصt به شرعی بودن عیادتِ بیمار پی میبریم. همچنین عظمت اخلاق رسولاللهr را درمییابیم. اللهY میفرماید:
﴿نٓۚ وَٱلۡقَلَمِ وَمَا یَسۡطُرُونَ ١ مَآ أَنتَ بِنِعۡمَةِ رَبِّکَ بِمَجۡنُونٖ ٢ وَإِنَّ لَکَ لَأَجۡرًا غَیۡرَ مَمۡنُونٖ ٣ وَإِنَّکَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیمٖ ٤﴾ [القلم: ١، ٤]
نون؛ سوگند به قلم و آنچه مینویسند که تو به فضل پروردگارت دیوانه نیستی. و بهراستی تو، پاداش بیپایانی داری. و بیگمان تو، بر اخلاق بزرگی قرار داری.
آری! رسولاللهr در اخلاق و منش، سرآمد و نمونهی همهی انسانها و خلایق است؛ از اینرو به عیادت و دیدن یارانش میرفت و به آنها سلام میکرد؛ حتی به بچههای کمسن و سال سلام مینمود. درود و سلام الله بر او باد.
دیگر نکتهای که میتوانیم از حدیث سعدt برداشت کنیم، این است که باید در کارها با صاحبنظران و افراد آگاه مشورت کنیم. چنانکه سعدt هنگامی که تصمیم گرفت مالش را صدقه دهد، با رسولخداr مشورت کرد و رسولاللهr نیز او را راهنمایی فرمود. آری! باید در هر کاری با اهل علم و صاحبنظران مشورت نمود؛ در مسایل دینی با علما؛ زیرا به مسایل دینی آگاهند؛ و همینطور در خرید خانه با کارشناسان معاملاتی و در خرید خودرو با مهندسان مکانیک و کارشناسان خودرو و به همین منوال باید در هر امری، با کارشناس آن مشورت کنیم. میگویند: «کسی که مشورت کند، زیان نمیبیند و کسی که استخاره نماید، پشیمان نمیشود». هیچ انسانی نباید خود را کامل و بیعیب بپندارد و کسی که ادعای کمال میکند، بسیار ناقص است؛ از اینرو تأکید میکنم که به هیچ عنوان نباید در مسایل مهم، بهویژه در مسایل عمومی که به امت مربوط است، خودسری کنیم. گاهی انسان از روی احساس و عاطفه تصمیم به انجام کاری میگیرد که در اصل خود درست است؛ ولی بر اساس موقعیت و شرایط زمانی و مکانی، پرداختن به آن و سخن گفتن از آن درست نیست. رسولاللهr با آنکه دوست داشت خانهی کعبه را بر همان پایههایی تجدید بنا کند که ابراهیمu بنا نهاده بود، ولی از ترس فتنه، این کار را نکرد و به عایشه& فرمود: «لَوْلا أنَّ قومکِ حِدیثو عَهْدٍ بکفرٍ لَبنیتُ الکعْبَةَ علی قواعد إبراهیمَ ولجعلتُ لَهَا بابَیْنِ، بابًا یَدْخُلُ مِنْهُ النَّاسُ وَبابًا یَخْرُجُون مِنْهُ»؛([22]) یعنی: «اگر قومت (قریش) تازهمسلمان نبودند، کعبه را مطابق بنای ابراهیم، بازسازی میکردم و دو درب برای آن قرار میدادم؛ یک درب برای ورود مردم و دیگری برای خروج آنها». رسولاللهr میخواست شرایطی فراهم کند که مردم بتوانند وارد خانهی اللهU شوند؛ ولی به خاطر مصلحت و ترس از فتنه، این کار را نکرد.
فراتر از این، ممنوعیت دشنام دادن به معبودان باطلِ مشرکان است که هرچند دشنام دادن به معبودان باطل، امر پسندیدهایست، ولی از آنجا که ممکن است به دشنامگویی مشرکان به الله، یگانه معبود برحق منجر شود، از این کار نهی شده است. اللهU میفرماید:
﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِینَ یَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَیَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَیۡرِ عِلۡمٖۗ کَذَٰلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمۡ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِم مَّرۡجِعُهُمۡ فَیُنَبِّئُهُم بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ ١٠٨﴾
[الأنعام: ١٠٨]
به معبودان کسانی که غیر الله را عبادت میکنند، دشنام ندهید که آنان نیز از روی دشمنی و نادانی به الله ناسزا خواهند گفت. اینچنین اعمال هر گروهی را در نظرشان آراستیم و آنگاه به سوی پروردگارشان باز میگردند و آنان را از کردارشان آگاه میسازد.
باید دانست که ممکن است درونمایه و اصلِ کاری، درست باشد، ولی با این حال حکیمانه، عاقلانه و درست نیست که همیشه و همه جا مطرح و پیگیری شود؛ از اینرو سزاوار است که انسان، قبل از انجام هر کار مهمی، با افراد آگاه، صاحبنظر و خیرخواه مشورت و نظرخواهی کند تا به دلیل قانعکنندهای برای انجام آن کار برسد. اللهY به برگزیدهترین، داناترین و کاملترین آفریدهی خویش، محمد مصطفیr فرموده است:
﴿فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ … ﴾
[آل عمران: ١٥٩]
... پس آنان را ببخش و برایشان آمرزش بخواه و در کارها با آنها مشورت نما و چون تصمیمت را گرفتی، بر الله توکل کن.
آری! رسولاللهr خردمندترین، آگاهترین و برگزیدهترین آفریدهی الله چنین فرمانی مییابد. گاه انسان، احساساتی میشود و میگوید که این کار، به خاطر خداست و من، آن را انجام خواهم داد؛ سخن حق را خواهم گفت و در راه الله و بهخاطر او از هیچ سرزنشی نمیترسم. بله؛ با وجود چنین احساسی، کاری میکند که عواقب ناگوار و وخیمی دارد. غالبا کسانی که از روی عاطفه و بدون در نظر گرفتن عواقب و پیآمدها، و نیز بدون بررسی دقیق ابعاد مختلف، کاری میکنند، مشکلات و پیآمدهای ناگواری به وجود میآورند؛ هرچند ممکن است نیت خوبی داشته باشند، ولی در عمل و نحوهی رفتار مشکل دارند. واضح است که حُسن نیت، بهتنهایی کافی نیست و رویکرد نیز باید درست باشد. بعضیها، نیت خوبی دارند، اما از رویکرد مناسبی برخوردار نیستند و در پارهای از موارد نیز سوء نیت دارند. غالباً کسانی که دارای سوء نیتاند، رویکرد و رفتارشان نیز نامناسب است؛ ولی سعی میکنند برای رسیدن به نیت سوء خویش، رویکرد درستی داشته باشند.
انسان ممکن است به حُسن نیتش ستوده شود؛ هیچکس را بهخاطر سوء رفتارش نمیستایند، مگر آنکه به خوب بودن و نیکمنشی شناخته شده باشد؛ در این صورت باید عذرش را پذیرفت و دربارهاش گمان نیک داشت. البته نباید رفتارهای خلافِ حکمتِ آدمهای خوب را دستآویزی برای سرزنش آنها قرار دهیم؛ بلکه باید آنان را معذور بدانیم، خیرخواهشان باشیم و آنها را به راه درست رهنمون شویم و با سخنان سنجیده و محترمانه به آنان بفهمانیم که گفتار یا کردارشان، اگرچه در نوع خود درست است، ولی همیشه و همهجا درست نیست.
بههر حال حدیث سعد بن ابیوقاصt اشارهایست به اینکه انسان باید با افراد آگاهتر از خود مشورت کند. همچنین باید برای مشورت و نظرخواهی، بدون حاشیهروی و بهصراحت، حقیقت امر را بیان کند و موضوع را بهطور دقیق، همانگونه که هست، مطرح نماید تا مشاور به کنهِ موضوع پی ببرد و نظرش را بر حقیقت و اصل موضوع، استوار سازد. چنانکه سعدt موضوع را بهدرستی و بدون هیچ ابهامی با رسولاللهr در میان نهاد و گفت: «من، ثروت زیادی دارم و جز تنها دخترم، وارث دیگری ندارم».
سعدt با بیان این موضوع که «ثروت زیادی دارم»، سبب و چرایی تصمیمش را برای بذل و بخشش اموالش بیان نمود و گفت: «تنها وارثی که دارم، دختر من است». گویا بدین نکته اشاره کرد که چون فقط یک وارث دارد، مانعی ندارد که بیشتر اموالش را صدقه دهد.
مشاور نیز باید خداترس باشد و در مشورتی که ارائه میدهد، تقوای الهی را پیشه سازد و در نظردهی و ارائهی مشورت، احساساتی و عاطفی عمل نکند؛ زیرا برخی از مردم وقتی به رغبت و میل مشورتگیرنده پی میبرند، مطابق میل او نظر میدهند. گویا منِ مشاور، دوست دارم مطابق میل مشورتگیرنده نظر دهم. این، اشتباهی بزرگ، و بلکه خیانت است. هنگامی که با شما مشورت میکنند و از شما نظر میخواهند، باید مطابق حق و بهدرستی نظر دهید و چیزی بگویید که آن را درست میدانید. مهم نیست که نظر شما، آنها را راضی کند یا نکند؛ اگر شما نظری را بگویید که آن را درست میپندارید، امانت را ادا نموده و بهوظیفهی خود، درست عمل کردهاید. خواه به مشورت شما عمل کنند و چه عمل نکنند؛ در هر صورت، شما کار درست را کردهاید.
وقتی سعدt سؤالش را با رسولاللهr در میان گذاشت، رسولاللهr به او فرمود: «نه». و این، بدین معناست که گفتن «نه» هیچ اشکالی ندارد. رسولاللهr و یارانش، «نه» میگفتند و هیچ اشکالی در آن نمیدیدند.
در مسیری، شتر جابرt سرکش شده بود و راه نمیرفت. رسولاللهr به جابرt رسید! مگر رسولاللهr پیشاپیش همسفرانش حرکت نمیکرد؟ خیر. رسولاللهr که پیشوای امتش بود، پشت سر همراهانش حرکت میکرد تا اگر کسی به چیزی نیاز داشته باشد، کمکش کند. ببینید پیامبرr چه همه تواضع داشته و چه همه به یارانش رسیدگی میکرده است. آری! پیامبرr به جابرt رسید و شتر سرکش جابرt را زد تا او را وادار به رفتن کند و برای جابر دعا کرد و گفت: «این شتر را به من بفروش». جابرt گفت: «نه».
آری! به رسولاللهr گفت: «نه». و رسولاللهr نیز پاسخ منفی جابرt را ناپسند ندانست. بهکار بردن کلمهی «نه» در پاسخ دیگران، بیادبی بهشمار نمیرود. بسیاری از مردم از گفتن «نه» خودداری میکنند و به جایش، میگویند: «سلامت باشی». درخواست سلامتی برای دیگران، خوب است؛ ولی گفتن «نه»، عیبی ندارد.
برای بیماری که در بیماری وفات خویش بهسر میبرد، جایز نیست که بیش از یکسوم اموالش را ببخشد؛ مگر آنکه وارثانش اجازه دهند؛ زیرا حق وارثان به این مال تعلق گرفته است و وقتی سعدt بیمار شد، رسولاللهr به او اجازه داد که فقط یکسوم اموالش را ببخشد و این مقدار را هم زیاد دانست. این، دلیلیست بر اینکه بهتر است مقدار بخشش، کمتر از یکسوم اموال باشد. چنانکه پیشتر سخن ابنعباسt در این باره بیان شد.
برای بیماری که در آستانهی مرگ قرار دارد، جایز نیست که بیش از یکسوم مالش را بخشش نماید؛ نه برای صدقه، نه برای مساجد و نه به عنوان هدیه و بخشش به دیگران؛ زیرا رسولاللهr سعدt را از صدقه دادن بیش از یکسوم اموالش منع نمود. وصیت نیز مانند بخشش است و جایز نیست که کسی به بخشش بیش از یکسوم اموالش پس از مرگ خویش، وصیت نماید. در رابطه با وصیت، بهتر است به یکپنجم مالش وصیت کند؛ مانند ابوبکر صدیقt که پیشتر گفتم.
اگر انسان ثروت زیادی نداشته باشد و وارثانش فقیر باشند، در این صورت بهتر است که آن شخص، چیزی از مالش را نبخشد؛ نه کم و نه زیاد؛ زیرا رسول اللهr فرموده است: «اگر وارثانت را پس از خود، بینیاز ترک گویی، بهتر است از اینکه آنها را فقیر و نیازمند رها کنی». بر خلاف پندار برخی از عوام و تودهی مردم که گمان میکنند حتماً باید به بخشش بخشی از اموالشان وصیت نمایند؛ این، پندار نادرستیست. انسانی که مال و ثروتش، اندک است و وارثان فقیری دارد، بهتر است که به بخشش اموالش وصیت نکند. برخی از مردم چنین میپندارند که اگر وصیتی نکنند، هیچ اجر و پاداشی نخواهند داشت؛ چنین نیست. بلکه اگر انسان پس از خود، مالی برای وارثانش بگذارد، سزاوار ثواب است؛ هرچند بهاجبار و مطابق روال عادی زندگی بشر باشد که اموالش به وارثانش میرسد. ولی اگر بهقصد عمل به رهنمود رسولاللهr باشد، بهطور قطع اجر و ثواب بیشتری خواهد داشت از اینکه به بخشش بخشی از اموالش، وصیت کند. دلیلش، همان سخنیست که رسولاللهr به سعدt فرمود و در چند سطر قبل، به آن اشاره شد.
از حدیث سعدt چنین میفهمیم که صحابهی مهاجرy از اینکه در مکه بمیرند، نگران بودهاند؛ زیرا سعدt از رسولاللهr پرسید: «آیا در مکه میمانم؟» مفهوم سخنش، این بود که دوست ندارم در مکه بمیرم؛ چراکه او مکه را به خاطر الله و پیامبرش ترک گفته بود.
در این حدیث یکی از معجزههای رسولاللهr نیز نمایان میشود؛ چنانکه به سعدt فرمود: «تو، (در مکه) نمیمانی؛ بلکه امید است زنده بمانی و گروهی از تو نفع ببرند و گروهی دیگر (مشرکان و کافران) زیان ببینند». همینطور شد و سعدt تا خلافت معاویهt زنده ماند.
این، از معجزههای رسولاللهr بود که دربارهی آینده خبری میداد که مطابق خبرش، اتفاق میافتاد. اگرچه رسولاللهr در اینباره بهطور قطعی از زنده ماندن سعدt خبر نداد؛ ولی فرمود: «امید است که زنده بمانی...». و سعد، مطابق توقع رسولاللهr سالها پس از آن، زنده ماند.
از فرمودهی رسولاللهr چنین برمیآید که هرکس عملی بهرضای الله انجام دهد، بر درجات او افزوده میشود؛ هرچند در جایی باشد که ماندن در آنجا برای او درست نیست؛ زیرا مهم، درست بودن عمل است.
بر همین اساس قول راجح علما، دربارهی شخصی که در زمین غصبی نماز میگزارد، این است که نمازش درست است؛ زیرا نهی، مربوط به غصب است، نه نماز. اگرچه غصبکننده، به سبب ماندنش در زمین غصبی گنهکار میباشد. آری! اگر در روایت میآمد که رسولاللهr از نمازخواندن در زمین غصبی منع کرده است، در این صورت، اگر در زمین غصبی نماز میخواندی، نمازت باطل بود. ولی چنین روایتی وجود ندارد. البته نمازی که در قبرستان خوانده شود، باطل است؛ زیرا رسولاللهr فرموده است: «الأَرْضُ کُلُّهَا مَسْجِدٌ إلا الْمَقْبَرَةَ وَالْحَمَّامَ»؛([23]) یعنی«همه جای زمین، محل نماز است، جز قبرستان و حمام». البته نماز جنازه، مستثناست و خواندن آن در قبرستان، درست میباشد.
از دیگر نکات قابل برداشت از حدیث سعدt این است که هرکس، بهرضای اللهY چیزی هزینه نماید، مثل نفقهای که به خانواده و همسرش میدهد و حتی برای خودش هزینه میکند، برایش ثواب دارد. ضمن اینکه این فرمودهی رسول اللهr بدین نکته اشاره دارد که باید انسان در هر نفقهای، قصد تقرب و نزدیکی به اللهU را داشته باشد تا سزاوار اجر و پاداش الهی شود.
رسولاللهr دعا کرد: «پروردگارا! هجرت یارانم را کامل بگردان و از آنان بپذیر و آنها را به کفر و گمراهی برنگردان». رسولاللهr از پروردگار متعال درخواست کرد که هجرت اصحاب را کامل و مقبول بگرداند؛ بدینسان که آنان را بر ایمان و اقامتشان در سرزمینهایی که از مکه به آنجا هجرت کردهاند، ثابتقدم بدارد؛ از اینرو در ادامهی دعایش چنین گفت: «و آنان را به کفر و گمراهی برنگردان». اللهU میفرماید:
﴿وَمَن یَرۡتَدِدۡ مِنکُمۡ عَن دِینِهِۦ فَیَمُتۡ وَهُوَ کَافِرٞ فَأُوْلَٰٓئِکَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ ٢١٧﴾ [البقرة: ٢١٧]
و اعمالِ آن دسته از شما که از دینشان برگردند و در حال کفر بمیرند، در دنیا و آخرت برباد میشود؛ و چنین افرادی، دوزخیاند و برای همیشه در دوزخ میمانند.
رسولاللهr در پایان، برای سعد بن خولهt اظهار تأسف کرد. سعدt جزو کسانی بود که از مکه هجرت کرده بودند، ولی سرنوشتش از سوی اللهU چنین رقم خورده بود که در مکه بمیرد؛ از اینرو رسولاللهr برای او اظهار تأسف کرد؛ زیرا برای آنان ناگوار بود که کسی از سرزمینی هجرت کند، ولی روزی در همان سرزمین بمیرد.
مؤلف- نووی/- این حدیث را در باب اخلاص و داشتن نیت آورده است؛ زیرا در این حدیث، رسولاللهr به سعد بن ابیوقاصt فرمود: «اعمالی بهقصد دیدار الله انجام میدهی که موجب رفع درجات تو میگردد». و نیز فرمود: «هرچه برای خشنودی الله انفاق کنی، پاداش آن را خواهی یافت». پس در این حدیث، به این نکته اشاره شده که انسان، با عمل و انفاق خالصانهی خود، به اجر و ثواب میرسد و درجه و جایگاهش نزد اللهU بلند میگردد.
***
8- وَعَنْ أبیهُریْرة عَبْدِ الرَّحْمن بْنِ صخْرt قال: قالَ رَسُولُاللهr : «إِنَّ الله لا یَنْظُرُ إِلى أَجْسامِکْم، وَلا إِلى صُوَرِکُم، وَلَکِنْ یَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِکُمْ وَأَعمالِکُمْ». [روایت مسلم]([24])
ترجمه: ابوهریره، عبدالرحمن بن صخرt میگوید: رسولاللهr فرمود: «همانا الله به جسمها و چهرههای شما نگاه نمیکند؛ بلکه به دلها و اعمالتان مینگرد».
شرح
این حدیث، به همان نکتهای اشاره دارد که در آیهی 13 سورهی حجرات آمده است:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰکُم مِّن ذَکَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰکُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَکۡرَمَکُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰکُمۡۚ﴾ [الحجرات: ١٣]
ای مردم! ما، شما را از مرد و زنی آفریدهایم و شما را تیرهها و قبیلههایی قرار دادهایم تا یکدیگر را بشناسید. بیگمان گرامیترین شما نزد الله باتقواترین شماست.
الله، به جسم و پیکر بندگانش نگاه نمیکند که بزرگ است یا کوچک، سالم است یا ناسالم و به چهرهها نیز نمینگرد که زیباست یا زشت. هیچیک از اینها نزد الله، مهم نیست. همینطور الله، به نسب و ریشهی خانوادگی افراد، نگاه نمیکند که در چه جایگاهی هستند و به اموال و داراییها و به هیچیک از اینها نمینگرد. هیچ پیوندی جز تقوا، میان الله و بندگانش وجود ندارد. هرکه باتقواتر باشد، به اللهU نزدیکتر است و نزدش گرامیتر. پس نباید به مال و ثروت خویش، به زیبایی و جمالت، و نیز به تنومندی و تندرستی خود و فرزندان و خانههای مجلل و ماشینهای خویش و دیگر چیزهایی که از این دنیا داری، افتخار کنی. اگر خداوندU توفیقت داد که تقوا پیشه کنی، آن را فضل و لطف الله بدان و شکر و سپاسش را بهجای آور و فراموش نکن که اعمال، به نیتها بستگی دارند و محور اعمال، بر دلهاست. چه بسیار انسانهایی که ظاهرِ عملشان صحیح و درست است، ولی بدان سبب که بر پایهی خرابی بنا شده، عملشان نیز تباه و برباد میباشد. نیت، پایه و اساس هر عملیست. دو نفر در یک صف و پشت سرِ یک امام نماز میخوانند؛ ولی نمازهایشان بهاندازهی فاصلهی مغرب و مشرق با هم تفاوت دارند؛ چراکه قلب یکی از آنها غافل است و حتی در آن، ریا وجود دارد و دیگری، با حضور دل و برای رضای الله و پیروی از رسولاللهr نماز میگزارد. ایندو چقدر با هم فرق دارند! در روز قیامت نیز بر اساس نیتهایی که در دل میگذرد، حکم خواهد شد؛ همانگونه که اللهY میفرماید:
﴿إِنَّهُۥ عَلَىٰ رَجۡعِهِۦ لَقَادِرٞ ٨ یَوۡمَ تُبۡلَى ٱلسَّرَآئِرُ ٩﴾ [الطارق: ٨، ٩]
بیگمان الله بر بازگرداندن و زنده کردن دوبارهی انسان، تواناست. روزی که رازها فاش میشود.
ولی در دنیا در میان مردم، به ظاهر آنها حکم میشود؛ همانطور که رسولاللهr فرموده است: «فإِنَّمَا أَقْضِی بِنحْو ما أَسْمَعُ»؛ یعنی: «من مطابق چیزی که میشنوم، حکم میکنم». الله، باطن همهی ما را پاک بگرداند. اگر باطن، درست و پاک باشد، چه خوب است؛ و اگر طور دیگری باشد، خیر و نیکی را بهکلی از دست داده است. اللهU میفرماید:
﴿۞أَفَلَا یَعۡلَمُ إِذَا بُعۡثِرَ مَا فِی ٱلۡقُبُورِ ٩ وَحُصِّلَ مَا فِی ٱلصُّدُورِ ١٠﴾
[العادیات: ٩،١٠]
آیا نمیداند هنگامی که آنچه در گورهاست، زیر و رو و برانگیخته شود. و آنچه در سینههاست، آشکار گردد.
آری! راز دلها و آنچه در آن گذشته، آشکار میشود. با اینهمه تأکیدی که در قرآن و سنت پیامبرr دربارهی اصلاح نیت شده، باید نیتهایمان را درست کنیم؛ در واقع دلهایمان را اصلاح نماییم و دقت کنیم که هر شک و تردیدی را که در دل وجود دارد، از میان ببریم و یقین و باور درست و کامل را جایگزینش نماییم. چگونه میتوان چنین کاری کرد؟ با نگریستن به نشانههای الله و تفکر در آنها. اللهY میفرماید:
﴿إِنَّ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓیَٰتٖ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٩٠﴾
[آل عمران: ١٩٠]
همانا در آفرینش آسمانها و زمین و گردش شب و روز، نشانههایی برای خردمندان وجود دارد.
و میفرماید:
﴿إِنَّ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ لَأٓیَٰتٖ لِّلۡمُؤۡمِنِینَ ٣ وَفِی خَلۡقِکُمۡ وَمَا یَبُثُّ مِن دَآبَّةٍ ءَایَٰتٞ لِّقَوۡمٖ یُوقِنُونَ ٤﴾ [الجاثیة : ٣، ٤]
بهیقین درآسمانها و زمین، نشانههایی برای مؤمنان وجود دارد. و در آفرینش شما و جنبندگانی که (در زمین) پراکنده میکند، نشانههایی برای اهل یقین است.
هنگامی که شیطان شکی در دلت میآورد، در نشانههای الهی بیندیش و بنگر که اللهU چگونه هستی را تدبیر میکند؛ به دگرگونی اوضاع و احوال توجه کن که چگونه اللهU روزگار مردم را میگرداند تا دریابی و یقین کنی که هستی، تدبیرکنندهی حکیم و فرزانهای دارد.
قلبم را بدینسان پاک میکنم که با خود میگویم: اگر از الله نافرمانی کنم، مردم هیچ سودی به من نمیرسانند و نمیتوانند مرا از مجازات الهی نجات دهند و اگر از الله اطاعت نمایم، آنها نمیتوانند پاداشی به من برسانند.
ذاتی که پاداش میدهد و مجازات میکند، الله است؛ پس حال که چنین است، چرا به اللهU شرک میورزی؟ چرا با عبادت خود، قصد تقرب و نزدیکی به مردم را در دل میآوری؟ هرکس با عبادتی که ویژهی الله است و با آن میتوان به الله نزدیکی جست، درصدد تقرب و نزدیکی به مردم برآید، الله و مردم از او دور میشوند؛ یعنی نزدیکی جستن شخص به خلق با آنچه که بهوسیلهی آن به الله تقرب میجویند، فقط سبب دوری از الله و مردم خواهد شد؛ زیرا وقتی که الله از تو راضی شود، مردم را نیز از تو راضی میکند و محبت تو را در دل مردم میاندازد. و اگر الله بر تو خشم گیرد، مردم را هم بر تو خشمگین میگرداند. «پناه بر الله از خشم و مجازت او».
برادرم و خواهرم! همواره در پی درمان دل خویش باش؛ همواره قلبت را شستشو بده تا پاک و پاکیزه گردد و از کسانی نباشی که اللهU دربارهی آنان فرموده است:
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَمۡ یُرِدِ ٱللَّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمۡۚ﴾ [المائدة: ٤١]
اینها کسانی هستند که الله ارادهی پاک کردن دلهایشان را نکرده است.
پاکسازیِ دلها، خیلی مهم است. از الله درخواست میکنم که دل من و دلهای شما را پاک بگرداند و ما را مخلص و پیرو پیامبرش قرار دهد.
***
9- وعَنْ أبی مُوسَى عبْدِ اللَّهِ بْنِ قَیْسٍ الأَشعرِیِّt قالَ: سُئِلَ رسولاللهr عَنِ الرَّجُلِ یُقاتِلُ شَجَاعَةً، ویُقاتِلُ حَمِیَّةً ویقاتِلُ رِیاء، أَیُّ ذلِک فی سَبِیلِ اللَّهِ؟ فَقَالَ رسولاللهr «مَنْ قاتَلَ لِتَکُون کلِمةُ اللَّهِ هِی الْعُلْیَا فهُوَ فی سَبِیلِ اللَّهِ». [متَّفق علیه]([25])
ترجمه: ابوموسی، عبدالله بن قیس اشعریt میگوید: از رسولاللهr دربارهی مردی پرسیدند که از روی شجاعت، و از روی تعصب، یا از روی ریا و خودنمایی میجنگد. کدامیک در راه الله است؟ فرمود: «کسی که برای اعلای کلمه ی الله (وسرافرازی دین او) بجنگد، او، مجاهد راه الله است».
شرح
در روایتی آمده است: «لیُری مکانُهُ». یعنی: «برای ریا و خودنمایی». رسولاللهr فرمود: «کسی که برای اعلای کلمه ی الله (وسرافرازی دین او) بجنگد، او، مجاهد راه الله است».
در این حدیث، به اخلاص و درست کردن نیت برای اللهU اشاره شده و به همین سبب، مؤلف/ آن را در این باب آورده است. از رسولاللهr دربارهی شخصی پرسیدند که بر اساس یکی از این انگیزهها میجنگد: شجاعت، تعصب و خودنمایی.
«کسی که از روی شجاعت میجنگد»؛ یعنی شخصی، شجاع است و جنگیدن را دوست دارد و این شجاعت، باید در جایی نمایان شود؛ از اینرو انسان شجاع آرزو میکند که خداوند، او را در شرایط جنگی قرار دهد تا بتواند شجاعتش را نشان دهد و بدین ترتیب انگیزهی جنگیدن چنین شخصی، شجاعت اوست.
«کسی که از روی تعصب میجنگد»؛ تعصب نژادی، تعصب قومی، تعصب ملی یا هر تعصب دیگری، انگیزهی پیکار کردن در چنین شخصیست.
«کسی که با انگیزهی خودنمایی میجنگد»؛ چنین شخصی برای این میجنگد که مردم، او را ببینند و بدانند که آدمِ شجاعیست.
رسولاللهr برای پاسخ به این پرسش، از ذکر دوبارهی چنین انگیزههایی، خودداری کرد و پاسخی مختصر در اینباره داد و فرمود: «کسی که برای اعلای کلمه ی الله بجنگد، او، مجاهد راه الله است». رسولاللهr از آن جهت سه انگیزهی یادشده را نام نبرد که پاسخش، کاملتر و فراگیرتر باشد؛ زیرا انگیزههای جنگیدن به همین سه مورد خلاصه نمیشود و امکان دارد شخصی، بهقصد کشورگشایی و تسلط بر سایر سرزمینها بجنگد یا قصدش از جنگیدن، این باشد که با تاخت و تاز، زنانی را به اسارت خویش درآورد. نیتها و انگیزهها، حد و اندازهای ندارند؛ ولی معیار و سنجهای که رسولاللهr بیان فرمود، معیار فراگیر و کاملیست. اینجاست که درمییابیم باید لهجههای مبارزاتی و گرایشهایی را که امروزه از زبان بسیاری از مردم میشنویم، در سنجهی رسولخداr مورد سنجش و ارزیابی قرار دهیم.
دو گرایش و لهجهی مبارزاتی وجود دارد:
لهجه و گرایش کسانی که با اهداف و انگیزههای نژادی میجنگند و از ناسیونالیسم عربی سخن میگویند. بهطور قطع جنگیدنی که بر اساس باورها و انگیزههای قومی و نژادی باشد، جاهلیست و هر کس در چنین مسیری کشته شود، شهید نیست؛ بلکه در دنیا و آخرت، زیانکار است. زیرا پیکارش، در راه الله نبوده است. به همین خاطر است که با وجود اینهمه انگیزههای عربی، هیچ خیر و بهرهای از ناسیونالیسم عربی نبردهایم. یهودیان، بر سرزمین اسلامی ما تسلط یافتهاند و ما، پراکنده شدهایم. بهگونهای که یهودیان و نصرانیهای عرب را به خاطر اشتراک نژادی، در سنجهی ناسیونالیسم عربی گنجاندهاند و مسلمانان غیرعرب، بدان راه ندارند! و بدینسان به سبب این گرایش قومی، از میلیونها مسلمان غیرعرب محروم شدهایم و کسانی بدین جمع راه یافتهاند که هیچ خیری در آنها نیست؛ بلکه به هر چیزی که درآیند، سبب نکبت و خفت آن میشوند.
و دوم، لهجهی مبارزاتی و گرایش کسانی که با انگیزههای ملی میجنگند. در پیکاری که برای وطن است، مسلمان و کافر، تفاوتی با هم ندارند؛ چراکه کافر نیز برای وطن میجنگد. کسی که فقط برای وطن میجنگد و کشته میشود، شهید نیست. ما که در سرزمینی اسلامی بهسر میبریم، وظیفه داریم جنگیدن در سرزمینمان را در راستای دفاع از اسلام قرار دهیم. ایندو، تفاوت زیادی با هم دارند. ما از اسلام که در سرزمین ماست، دفاع میکنیم و موقعیت جغرافیایی سرزمین، فرقی نمیکند؛ مهم، این است که اسلامی باشد. باید این نکته را اصلاح کنیم و بگوییم: ما، به خاطر اسلام در سرزمین خود میجنگیم. به عبارت دیگر، ما، از سرزمین خود بدین سبب دفاع میکنیم که سرزمینی اسلامیست. در واقع از اسلام و آیین راستینی که در آن است، دفاع مینماییم.
ملیگرایی، نیت و انگیزهی باطلیست که هیچ سودی برای اسلام ندارد و در جنگی که با اهداف ملی انجام میشود، مسلمان و غیرمسلمان، فرقی ندارند. اینکه میگویند: «دوست داشتن وطن، از ایمان است»([26]) و آن را حدیث پیامبرr میپندارند، دروغ است و هیچ پایه و اساسی ندارد. اگر کشوری، اسلامی باشد، باید آن را به خاطر اسلامی بودن آن دوست داشت؛ خواه زادگاه تو باشد و خواه سرزمینی دوردست؛ در هر صورت، بدان سبب که سرزمینی اسلامیست، وظیفه داریم از آن دفاع کنیم.
در هر صورت، باید بدانیم که نیت درست در جنگیدن، این است که در دفاع از سرزمین خود، به خاطر اسلام بجنگیم یا انگیزهی ما در دفاع از وطن، اسلامی باشد، نه صرفاً ملی.
ولی اگر کسی، در خانهات به تو حملهور شد و میخواست مالت را به یغما ببرد و یا به خانوادهات بیآبرویی کند، باید به مقابله با او برخیزی؛ زیرا این، فرمان رسولخداr است. از رسولاللهr دربارهی شخصی پرسیدند که کسی به سراغش میرود و میگوید: مالت را به من بده و میخواهد مالش را بهناحق بگیرد؛ رسولاللهr فرمود: «مالت را به او نده». گفت: «اگر با من جنگید، چه کنم؟» فرمود: «با او بجنگ». عرض کرد: «اگر مرا کشت، چه؟» فرمود: «اگر تو را کشت، شهید هستی». پرسید: «اگر من، او را بکشم، حکمش چیست؟» فرمود: «اگر تو، او را بکشی، دوزخیست»؛([27]) زیرا او، تجاوزکار وستمگر بهشمار میرود؛ هرچند مسلمان باشد. اگر مسلمانی با تو درگیر شد تا تو را از خانهات بیرون کند، با او بجنگ و اگر او را کشتی، دوزخی خواهد بود و اگر او، تو را کشت، شهید هستی. نگو: چگونه مسلمانی را بکشم؟ او، تجاوزکار است. اگر در برابر تجاوزکارانی که دربارهی مؤمنان به هیچ تعهدی پایبند نیستند، کوتاه بیاییم و با آنها برخورد نکنیم، سرانجام، مسلط میشوند و در زمین، فساد و تباهی ایجاد میکنند. اینچنین مبارزهای، تدافعیست، نه تهاجمی. روشن است که به جنگ یک مسلمان نمیرویم؛ بلکه از جان و مال و ناموس خود دفاع میکنیم؛ گرچه تجاوزکار، مسلمان باشد. امکان ندارد شخصی، ایمان داشته باشد و بخواهد بر مال و ناموس مسلمانی چیره شود؛ از اینرو رسولاللهr فرموده است: «سبابُ المسلم فسوق وقتالُهُ کفر»؛ یعنی: «ناسزاگویی به مسلمان، فسق است و جنگیدن با او، کفر». کسی که با مسلمانان میجنگد، ایمان ندارد. پس باید با چنین شخصی که ایمان ندارد یا کمایمان است، مقابله کنیم و این، به فرمودهی رسولاللهr واجب است؛ زیرا فرمود: «با او پیکار و مقابله کن» و حتی فرمود: «اگر او را بکشی، دوزخیست». و همینطور «اگر او، تو را بکشد، بهشتی هستی». نتیجه اینکه دو نوع پیکار وجود دارد: یکی، پیکار تهاجمیست که فقط در شرایط خاصی جایز میباشد. مثلاً اگر مردم یک شهر یا آبادی، اذان را ترک کنند، - هرچند اذان، جزو ارکان اسلام نیست- اما بر ولی امر واجب است که با آنان پیکار نماید تا اذان بگویند؛ زیرا آنها یکی از شعایر اسلامی را ترک کردهاند. همچنین اگر نماز عید را با آنکه جزو ارکان اسلام نیست، ترک نمایند، بر ما واجب است که با آنان پیکار کنیم. اگر کسانی بگویند: مگر اذان، جزو ارکان اسلام است، در پاسخشان میگوییم: خیر؛ ولی جزو شعایر اسلامیست که باید گرامی داشت و ما با آنان میجنگیم تا اذان دهند.
هرگاه دو گروه از مسلمانان با هم درگیر شدند، بر ما واجب است که در میانشان صلح و آشتی برقرار کنیم؛ ولی اگر یکی از این دو گروه، بر دیگری تجاوز کند، بر ما واجب است که با گروه تجاوزگر بجنگیم تا دست از تجاوز بردارد و دوباره به فرمان الله بازگردد؛ هرچند گروه تجاوزگر، مسمان است. بنابراین پیکار تهاجمی با پیکار تدافعی، تفاوت دارد. در عین حال، از یاد نبریم که درست کردن نیت، خیلی مهم است. متأسفانه در روزنامهها و جراید، دربارهی وطن بسیار مینویسند، ولی در آنها نامی از اسلام نیست. و این، نقص بزرگی بهشمار میرود. از اینرو روی آوردن امت به راه و روش درست، یک ضرورت گریزناپذیر است. از پروردگار متعال درخواست میکنیم که همهی ما را به آنچه که رضای او در آن است، توفیق دهد.
***
10- وعن أبی بَکْرَة نُفیْعِ بْنِ الْحارِثِ الثَّقفِیt أَنَّ النَّبِیَّr قال: «إِذَا الْتقَى الْمُسْلِمَانِ بسیْفیْهِمَا فالْقاتِلُ والمقْتُولُ فی النَّارِ» قُلْت: یَا رَسُول اللَّه، هَذَا الْقَاتِلُ فمَا بَالُ الْمقْتُول؟ قَال: «إِنَّهُ کَانَ حَرِیصاً عَلَى قَتْلِ صَاحِبِهِ». [متفقٌ علیه]([28])
ترجمه: ابوبکره، نُفَیع بن حارث ثقفیt میگوید: رسولاللهr فرمود: «هرگاه دو مسلمان، با شمشیرهایشان رویاروی هم قرار بگیرند، قاتل و مقتول، در دوزخاند». گفتم: ای رسولخدا! (دوزخی بودن) قاتل روشن است؛ ولی گناه مقتول چیست؟ فرمود: «او بر کشتن طرف مقابلش حریص بود».
شرح
«إِذَا الْتقَى الْمُسْلِمَانِ بسیْفیْهِمَا»؛ یعنی: «وقتی دو مسلمان، به روی هم شمشیر بکشند». شمشیر را به عنوان نمونه، ذکر کرد؛ ولی هر وسیلهای مانند تفنگ که نام سلاح بر آن اطلاق شود، و نیز سنگ یا هر چیز دیگری که برای قتل بهکار رود، در این مفهوم میگنجد. آری! وقتی دو مسلمان به روی هم اسلحه بکشند و در صدد قتل یکدیگر برآیند و یکی از آنها، دیگری را به قتل برساند، هر دو- قاتل و مقتول- دوزخیاند. ابوبکرهt عرض کرد: دوزخی بودن قاتل، روشن میباشد؛ چون مؤمنی را بهعمد و ناحق کشته است؛ پس دوزخیست. اللهY میفرماید:
﴿وَمَن یَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِیهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِیمٗا ٩٣﴾ [النساء : ٩٣]
و هر کس، مؤمنی را بهعمد بکشد، جزایش دوزخ است و جاودانه در آن خواهد ماند؛ و الله بر او خشم گرفته، و او را از رحمتش دور نموده و عذاب بزرگی برایش آماده ساخته است.
ابوبکرهt گفت: «هذا القاتل». چنین جملههایی در مناظره، برای پذیرش و قبول کردن موضوع بهکار میرود؛ یعنی: قبول داریم و درست است که قاتل، دوزخیست؛ ولی گناه مقتول چیست؟ رسولاللهr فرمود: «او بر کشتن رفیقش، حریص بود». به همین خاطر نیز وسیلهی قتل را با خود آورده بود؛ ولی موفق نشد و طرف مقابلش، بر او برتری یافت. بنابراین از آنجا که نیت قتل داشته و بدین کار مبادرت کرده است، با وجودی که به مقصودش نرسیده، حکم قاتل را دارد. آری! اعمال، به نیتها بستگی دارند و این شخص به خاطر نیت قتل، گویا مرتکب قتل شده است. اینجاست که به تفاوت این حدیث با این فرمودهی رسولاللهr پی میبریم که: «مَن قُتِلَ دون دمِه فهو شهیدٌ، و من قُتِلَ دون أهلِه فهو شهیدٌ و من قُتِلَ دون مالِه فهو شهیدٌ»؛ یعنی: «کسی که در دفاع از جانش کشته شود، شهید است؛ کسی که به خاطر دفاع از خانوادهی خود کشته شود، شهید است؛ و کسی که در دفاع از مالش کشته شود، شهید است». پیشتر نیز حدیثی گذشت که در آن آمده بود: «اگر او را بکشی، دوزخیست و اگر او، تو را بکشد، بهشتی هستی»؛([29]) زیرا انسانی که از مال، خانواده، آبرو و جان خویش دفاع میکند، در برابر تجاوزگری به مقابله برمیخیزد که تنها با پیکار و قتال، میتوان جلویش را گرفت. در این صورت اگر تجاوزگر کشته شود، دوزخیست و اگر کسی که به دفاع برخاسته، به قتل برسد، شهید و بهشتی میباشد. تفاوت در اینجا روشن میشود؛ یعنی کسی که بهقصد و با نیت قتل برادر مسلمانش را بکشد، دوزخی خواهد بود و همینطور کسی که به دست برادر مسلمانش، کشته میشود و خود نیز قصد کشتن او را داشته، ولی موفق نشده است؛ چنین مقتولی نیز دوزخیست.
حدیث ابوبکرهt بیانگر بزرگ بودن گناه قتل است و نشان میدهد که قتل، یکی از مهمترین عوامل ورود به دوزخ بهشمار میرود. از این حدیث چنین برداشت میشود که صحابهy هر شبهه و اشکالی که داشتند، مطرح میکردند و رسولاللهr به پرسشها و شبهاتشان پاسخ میداد؛ از اینرو هیچ شبههای در کتاب و سنت، بیپاسخ نیست؛ در پارهای پاسخگویی به شبهات در کتاب و سنت با طرح سؤال همراه است و در مواردی نیز بیآنکه پرسشی مطرح شود، پاسخ شبههها ارائه میگردد. به عنوان مثال: رسولاللهr دربارهی «دجال» خبر داد که چهل روز در زمین میماند که روز اولش، مانند یک سال است و روز دومش، همچون یک ماه و روز سوم، بهاندازهی یک هفته و سایر ایام، همانند روزهای عادیست. صحابهy پرسیدند: آیا در روزی که مانند یک سال است، باید فقط یک وعده نماز بخوانیم؟ رسولاللهr فرمود: «لا، لکن اقدروا له قدره».([30]) بنابراین به فضل الهی، هیچ شبههای در کتاب و سنت، برای ما بیپاسخ نمانده است. اگر در پارهای از موارد، اشکالی پیش میآید که فکر میکنیم حل آن در کتاب و سنت وجود ندارد، دلیلش این است که ما، از شناخت حل آن در قرآن و سنت، عاجزیم یا برای شناخت آن، کوتاهی کردهایم و بهاندازهی کافی به کنکاش و بررسی نپرداختهایم؛ ولی در حقیقت، هیچ شبههای در کتاب و سنت، بیپاسخ نیست.
***
11- وَعَنْ أبی هُرَیْرَةَt قال: قال رسول اللهr : «صَلاَةُ الرَّجُلِ فی جماعةٍ تزیدُ عَلَى صَلاَتِهِ فی سُوقِهِ وَبَیْتِهِ بضْعاً وعِشْرینَ دَرَجَةً، وذلِکَ أَنَّ أَحَدَهُمْ إِذا تَوَضَّأَ فَأَحْسَنَ الْوُضُوء ثُمَّ أَتَى الْمَسْجِد لا یُرِیدُ إِلاَّ الصَّلاَةَ، لا یَنْهَزُهُ إِلاَّ الصَّلاَةُ، لَمْ یَخطُ خُطوَةً إِلاَّ رُفِعَ لَهُ بِها دَرجةٌ وَحُطَّ عَنْهُ بِهَا خَطیئَةٌ حتَّى یَدْخلَ الْمَسْجِد، فَإِذَا دخل الْمَسْجِدَ کانَ فی الصَّلاَةِ مَا کَانَتِ الصَّلاةُ هِیَ التی تحبِسُه، وَالْمَلائِکَةُ یُصَلُّونَ عَلَى أَحَدکُمْ ما دام فی مَجْلِسهِ الَّذی صَلَّى فِیه، یقُولُون: اللَّهُمَّ ارْحَمْه، اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَه، اللَّهُمَّ تُبْ عَلَیْه، مالَمْ یُؤْذِ فِیه، مَا لَمْ یُحْدِثْ فِیهِ». [متفق علیه؛ این، لفظ مسلم است.]([31])
ترجمه: ابوهریرهt میگوید: رسولاللهr فرمود: «نماز انسان بهصورت جماعت بر نمازی که در بازار و خانهاش میخواند، بیست و چند درجه برتری دارد؛ زیرا هرگاه یکی از شما، وضوی درست و کاملی بگیرد و به مسجد برود و قصدی جز نماز نداشته و انگیزهای جز نماز بلندش نکرده باشد، تا زمانی که وارد مسجد گردد، با هر قدمی که برمیدارد، یک درجه بر درجاتش افزود میشود و یکی از گناهاش کم میگردد. و هنگامی که وارد مسجد شود، مادامی که در انتظار نماز نشسته، گویا در حالِ نماز است. و فرشتگان برای کسی که در جای نمازش نشسته تا مادامی که بیوضو یا باعث آزار کسی نشده است، دعا میکنند و میگویند: یا الله! بر او رحم فرما و او را بیامرز؛ یا الله! توبهی او را بپذیر».
شرح
مفهوم حدیث، این است که اگر انسان با جماعت نماز بخواند، نمازش بر نمازی که در خانه یا در محل کسب و کارش میخواند، بیست و هفت درجه برتری دارد؛ چراکه ادای نماز با جماعت، عمل کردن به حکمیست که الله، واجب کرده است. قول راجح علما، این است که نماز جماعت، فرض عین میباشد و بر هر مسلمانی واجب است که نمازش را با جماعت و در مسجد بخواند؛ زیرا احادیثی در اینباره آمده است و آیهی 102 سورهی نساء نیز به همین نکته اشاره دارد:
﴿وَإِذَا کُنتَ فِیهِمۡ فَأَقَمۡتَ لَهُمُ ٱلصَّلَوٰةَ فَلۡتَقُمۡ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُم مَّعَکَ﴾ [النساء : ١٠٢]
و هنگامی که در میانشان بودی و برایشان نماز را برپا کردی، باید گروهی از آنان، با تو به نماز بایستند.
این، مربوط به زمان جنگ و حالت خوف است؛ پس وقتی خداوندU نماز جماعت را در چنین حالتی واجب کرده، بهطور قطع نماز جماعت در شرایط عادی، به طریق اولی واجب میباشد.
سپس رسولاللهr دلیل برتری نماز جماعت را بیان فرمود: «زیرا هرگاه یکی از شما وضوی درست و کاملی بگیرد و به مسجد برود و قصدی جز نماز نداشته و انگیزهای جز نماز بلندش نکرده باشد، تا زمانی که وارد مسجد گردد، با هر قدمی که برمیدارد، یک درجه بر درجاتش افزود میشود، و یکی از گناهاش کم میگردد». فرقی نمیکند که مسجد، دور باشد یا نزدیک؛ در هرقدمی، دو فایده وجود دارد:
فایدهی اول: اینکه الله در ازای آن، یک درجه بر درجاتش میافزاید.
و فایدهی دوم: اینکه اللهY یکی از گناهانش را از او کم میکند. و این، فضل بزرگیست.
علاوه بر این، فضیلت بزرگ دیگری نیز دارد و آن، اینکه تا در انتظار نماز نشسته، گویا در حالِ نماز است. هنگامی که وارد مسجد میشوی و نماز تحیةالمسجد و هر نمازی را که خدا بخواهد، بهجا میآوری و به انتظار نماز جماعت مینشینی، برای تو ثواب نماز منظور میشود.
فضیلت چهارمی هم وجود دارد؛ فرشتگان برای کسی که در جای نمازش نشسته است، دعا میکنند و میگویند: «یا الله! بر او رحم فرما و او را بیامرز؛ یا الله! توبهی او را بپذیر». این پاداش، نصیب کسی میگردد که با این نیت و با این اعمال، در مسجد حاضر شود. دلیلش، این بخش حدیث است که: «سپس از خانهاش بیرون شود و انگیزهای جز نماز، او را خارج نکرده باشد». این، نشان میدهد که آنچه برای دستیابی به چنین فضیلتی اعتبار دارد، نیت است؛ اما اگر از خانهاش به قصد دیگری خارج شود، از این فضیلت برخوردار نمیگردد؛ مثلاً اگر بهقصد مغازهاش از خانه بیرون شود و چون صدای اذان را بشنود، به مسجد برود، در این صورت بدین پاداش دست نمییابد؛ زیرا این پاداش از آنِ کسیست که فقط با انگیزهی نماز، خانهاش را ترک میکند. البته پاداش چنین شخصی، از زمانی ثبت میشود که مغازه یا محل کسب و کارش را بهقصد مسجد و در حالت وضو، ترک کند.
***
12- و َعَنْ أبی الْعَبَّاسِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَِّلب$ عَنْ رسولاللهr، فِیما یَرْوى عَنْ ربِّه تَبَارَکَ وَتَعَالَى قال: «إِنَّ الله کتَبَ الْحسناتِ والسَّیِّئاتِ ثُمَّ بَیَّنَ ذلک: فمَنْ همَّ بِحَسَنةٍ فَلمْ یعْمَلْهَا کتبَهَا اللَّهُ عِنْدَهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى عِنْدَهُ حسنةً کامِلةً وَإِنْ همَّ بهَا فَعَمِلَهَا کَتَبَهَا اللَّهُ عَشْر حَسَنَاتٍ إِلَى سَبْعِمَائِةِ ضِعْفٍ إِلَى أَضْعَافٍ کثیرةٍ ، وَإِنْ هَمَّ بِسیِّئَةِ فَلَمْ یَعْمَلْهَا کَتَبَهَا اللَّهُ عِنْدَهُ حَسَنَةً کامِلَةً، وَإِنْ هَمَّ بِها فعَمِلهَا کَتَبَهَا اللَّهُ سَیِّئَةً وَاحِدَةً». [متّفق علیه]([32])
ترجمه: از ابوعباس، عبدالله بن عباس بن عبدالمطّلب$ روایت است که رسولاللهr بهنقل از پروردگارش فرمود: «همانا الله، نیکیها و بدیها را نوشته است و سپس این را بیان کرد که: هرکس ارادهی انجام عمل نیکی را بکند، ولی آن را انجام ندهد، الله تبارک و تعالی برای او نزد خود، یک نیکی کامل ثبت میکند. و اگر کسی قصد انجام عمل نیکی را نماید و به آن عمل کند، الله نزد خود، ده تا هفتصد نیکی و بیشتر، برایش مینویسد. و هرکس قصد انجام عمل بدی را بکند، ولی آن را انجام ندهد، خداوند نزد خود، یک نیکی کامل برایش ثبت میکند. و اگر قصد انجام عمل بدی را نماید و انجامش دهد، خداوند برایش یک بدی، ثبت مینماید».
شرح
فرمود: «الله، نیکیها و بدیها را نوشته است». نوشتن نیکیها و بدیها، شامل دو معناست:
معنای نخست: ثبت کردن نیکیها و بدیها در «لوح محفوظ»؛ چراکه اللهU همه چیز را در آن، ثبت کرده است. چنانکه میفرماید:
﴿إِنَّا کُلَّ شَیۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ ٤٩﴾ [القمر: ٤٩]
بهراستی ما، هر چیزی را به اندازه ی (مقرر در لوح محفوظ) آفریدهایم.
و نیز میفرماید:
﴿وَکُلُّ صَغِیرٖ وَکَبِیرٖ مُّسۡتَطَرٌ ٥٣﴾ [القمر: ٥٣]
و هر (عمل) کوچک و بزرگی نوشته شده است.
آری! اللهY نیکیها و بدیها را در «لوح محفوظ» ثبت و مقدر کرده است.
معنای دوم: هرگاه بندهای نیکی یا بدیای انجام دهد، الله متعال آن را مطابق حکمت و همینطور بر طبق عدل و فضل خویش ثبت میکند.
بنابراین، نوشتن و ثبت و ضبط اعمال بر دو گونه است:
1- ثبت و ضبط، یا تقدیری که پیشتر رقم خورده و فقط اللهU از آن، آگاه است و هیچیک از ما نمیداند که الله، برای او بدی رقم زده یا نیکی؛ تا آنکه نیکی یا بدیِ رقمخورده، واقع شود.
2- ثبت و ضبط اعمال به هنگامی که انسان، آن را انجام میدهد؛ وقتی انسان عملی انجام دهد، عملش مطابق حکمت، عدل و فضل الهی ثبت میشود.
«ثم بیَّن ذلک»؛ یعنی پیامبرr بیان کرد که ثبت و ضبط اعمال انسان چگونه انجام میشود. وقتی ارادهی انجام عمل نیکی را بکند، ولی آن را انجام ندهد، الله تبارک و تعالی برای او نزد خود، یک نیکی کامل ثبت میکند. مثلاً شخصی وضو میگیرد تا قرآن بخواند، ولی به کار دیگری میپردازد و از تلاوت قرآن خودداری میکند. نیکی کاملی برای او ثبت میگردد.
اراده میکند صدقه دهد و حتی مال صدقه را هم مشخص مینماید، ولی صدقه نمیدهد. با نیتی که کرده، یک نیکی کامل برایش نوشته میشود. و همینطور تصمیم میگیرد دو رکعت نماز بخواند، ولی نمیخواند. آری! پاداش کاملی برای او ثبت میگردد.
ممکن است کسی بگوید: چگونه نیکی کاملی برای او ثبت میشود، حال آنکه آن را انجام نداده است؟ پاسخ، این است که: لطف و فضل الله، بیکران میباشد. همین ارادهی نیک، برای او یک نیکی محسوب میشود؛ زیرا ارادههای زیادی در دل میآید؛ چه نیک و چه بد. اگر ارادهی نیک کند، برایش نوشته میشود؛ اگر به ارادهی نیک خود عمل نماید، ده تا هفتصد نیکی و بلکه بیشتر از این، برایش ثبت میگردد. البته این تفاوت اجر و پاداش، به میزان اخلاص و پیروی او از رسولاللهr بستگی دارد. هر چه اخلاص و پیرویاش از رسولاللهr بیشتر باشد، عبادتش کاملتر، و ثوابش بیشتر است.
و نیز فرمود: «و هرکس قصد انجام عمل بدی را بکند، ولی آن را انجام ندهد، خداوند نزد خود، یک نیکی کامل برایش ثبت میکند». به عنوان مثال شخصی، تصمیم میگیرد که دزدی کند، ولی از ترس الله، این کار را انجام نمیدهد؛ بنابراین، یک نیکی کامل برایش ثبت میشود؛ زیرا او به خاطر الله، معصیتی را ترک گفته است و به همین سبب نیز پاداش مییابد. چنانکه در حدیثی آمده است: «تَرَکَهَا مِنْ جَرَّایَ»؛ یعنی: «او به خاطر من، آن را ترک کرده است».([33]) پس، اگر عمل بدی انجام دهد، فقط یکی بدی برای او نوشته و ثبت میشود، نه بیشتر. زیرا الله متعال میفرماید:
﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَاۖ وَمَن جَآءَ بِٱلسَّیِّئَةِ فَلَا یُجۡزَىٰٓ إِلَّا مِثۡلَهَا وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ ١٦٠﴾ [الأنعام: ١٦٠]
هر کس کار نیکی انجام دهد، ده برابرش پاداش مییابد و هر کس کار بدی انجام دهد، تنها به اندازهی کارِ بدش مجازات خواهد شد. و هیچ ستمی به آنها نمیشود.
این حدیث، دلیلیست بر اعتبار نیت و اینکه نیت، صاحبش را به خیر و نیکی میرساند.
پیشتر این نکته بیان شد که اگر انسان قصد انجام عمل بدی را بکند و به انجام آن عمل مبادرت ورزد، ولی نتواند آن را به انجام برساند، برای او گناه آن نوشته میشود؛ همانطور که پیشتر در حدیث آمده بود: «هرگاه دو مسلمان، به روی هم شمشیر بکشند، قاتل و مقتول، در دوزخاند». گفتند: ای رسولخدا! (دوزخی بودن) قاتل روشن است؛ ولی گناه مقتول چیست؟ فرمود: «او، بر کشتن طرف مقابلش حریص بود».([34])
***
13- وعن أبی عَبْد الرَّحْمَن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ الْخطَّابِ$ قال: سَمِعْتُ رسولَاللهr یَقُولُ: «انْطَلَقَ ثَلاَثَةُ نفرٍ مِمَّنْ کَانَ قَبْلَکُمْ حَتَّى آوَاهُمُ الْمبِیتُ إِلَى غَارٍ فَدَخَلُوهُ، فانْحَدَرَتْ صَخْرةٌ مِنَ الْجبلِ فَسَدَّتْ عَلَیْهِمْ الْغَارَ، فَقَالُوا: إِنَّهُ لا یُنْجِیکُمْ مِنْ الصَّخْرَةِ إِلاَّ أَنْ تَدْعُوا اللهَ تعالى بصالح أَعْمَالِکُم.
قال رجلٌ مِنهُم: اللَّهُمَّ کَانَ لِی أَبَوانِ شَیْخَانِ کَبِیران، وکُنْتُ لاَ أَغبِقُ قبْلهَما أَهْلاً وَلا مالاً فنأَى بی طَلَبُ الشَّجرِ یَوْماً فَلمْ أُرِحْ عَلَیْهمَا حَتَّى نَامَا فَحَلبْت لَهُمَا غبُوقَهمَا فَوَجَدْتُهُمَا نَائِمیْنِ، فَکَرِهْت أَنْ أُوقظَهمَا وَأَنْ أَغْبِقَ قَبْلَهُمَا أَهْلاً أَوْ مَالاً، فَلَبِثْتُ وَالْقَدَحُ عَلَى یَدِى أَنْتَظِرُ اسْتِیقَاظَهُما حَتَّى بَرَقَ الْفَجْرُ وَالصِّبْیَةُ یَتَضاغَوْنَ عِنْدَ قَدَمى فَاسْتَیْقظَا فَشَربَا غَبُوقَهُمَا. اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتُ فَعَلْتُ ذَلِکَ ابْتِغَاءَ وَجْهِکَ فَفَرِّجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِیهِ مِنْ هَذِهِ الصَّخْرَة، فانْفَرَجَتْ شَیْئاً لا یَسْتَطیعُونَ الْخُرُوجَ مِنْه.
قال الآخر: اللَّهُمَّ إِنَّهُ کَانتْ لِیَ ابْنَةُ عمٍّ کانتْ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَیَّ وفی روایة: کُنْتُ أُحِبُّهَا کَأَشد مَا یُحبُّ الرِّجَالُ النِّسَاء، فَأَرَدْتُهَا عَلَى نَفْسهَا فَامْتَنَعَتْ مِنِّى حَتَّى أَلَمَّتْ بِهَا سَنَةٌ مِنَ السِّنِینَ فَجَاءَتْنِى فَأَعْطَیْتُهَا عِشْرینَ وَمِائَةَ دِینَارٍٍ عَلَى أَنْ تُخَلِّىَ بَیْنِى وَبَیْنَ نَفْسِهَا ففَعَلَت، حَتَّى إِذَا قَدَرْتُ عَلَیْهَا وفی روایة : «فَلَمَّا قَعَدْتُ بَیْنَ رِجْلیْهَا، قَالت: اتَّقِ الله ولا تَفُضَّ الْخاتَمَ إِلاَّ بِحَقِّه، فانْصَرَفْتُ عَنْهَا وَهِىَ أَحَبُّ النَّاسِ إِلیَّ وَترکْتُ الذَّهَبَ الَّذی أَعْطَیتُهَا، اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتُ فَعْلتُ ذَلِکَ ابْتِغَاءَ وَجْهِکَ فافْرُجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِیه، فانفَرَجَتِ الصَّخْرَةُ غَیْرَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَطِیعُونَ الْخُرُوجَ مِنْهَا.
وقَالَ الثَّالِث: اللَّهُمَّ إِنِّی اسْتَأْجَرْتُ أُجرَاءَ وَأَعْطَیْتُهمْ أَجْرَهُمْ غَیْرَ رَجُلٍ وَاحِدٍ تَرَکَ الَّذی لَّه وذهب فثمَّرت أجره حتى کثرت منه الأموال فجاءنى بعد حین فقال یا عبدالله أَدِّ إِلَیَّ أَجْرِی، فَقُلْت: کُلُّ مَا تَرَى منْ أَجْرِک: مِنَ الإِبِلِ وَالْبَقَرِ وَالْغَنَم وَالرَّقِیق فقال: یا عَبْدَاللَّهِ لا تَسْتهْزیْ بی، فَقُلْت: لاَ أَسْتَهْزیُ بک، فَأَخَذَهُ کُلَّهُ فاسْتاقَهُ فَلَمْ یَتْرُکْ مِنْه شَیْئا، اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتُ فَعَلْتُ ذَلِکَ ابْتغَاءَ وَجْهِکَ فافْرُجْ عَنَّا مَا نَحْنُ فِیه، فَانْفَرَجَتِ الصَّخْرَةُ فخرَجُوا یَمْشُونَ. [متفق علیه]([35])
ترجمه: ابوعبدالرحمن، عبدالله بن عمر بن خطاب$ میگوید: از رسولاللهr شنیدم که فرمود: «سه نفر از امتهای گذشته، در سفری با هم بودند تا اینکه شب فرا رسید و برای بیتوته (سپری کردن شب) به غاری پناه بردند و وارد غار شدند. ناگهان سنگ بزرگی از کوه، سرازیر شد و دهانهی غار را بهرویشان بست. به یکدیگر گفتند: از این سنگ نجات نمییابیم، مگر اینکه با توسل به اعمال نیک خود، الله را بخوانیم (و درخواست نجات کنیم). یکی از آنان دعا کرد و گفت: پروردگارا! پدر و مادرِ سالخوردهای داشتم؛ و عادتم بر این بود که پیش از غذا دادن به زن و فرزندان و غلامان خود، به پدر و مادرم غذا میدادم. روزی در جستجوی چراگاه (برای چراندن گوسفندانم)، دیر به خانه برگشتم و وقتی نزد پدر و مادرم بازگشتم، آن دو خوابیده بودند. برایشان شیر دوشیدم و چون هنوز خوابیده بودند، نپسندیدم که بیدارشان کنم یا خودم و زن و فرزندان و خدمتکارانم، پیش از آنها شیر بنوشیم. ظرف شیر را بهدست گرفتم و در حالی که بچهها، پیشِ من از گرسنگی بیقراری میکردند، منتظر ماندم تا پدر و مادرم بیدار شوند تا اینکه سپیدهی صبح سر زد و آنها بیدار شدند و شیرشان را نوشیدند. پروردگارا! اگر این عمل را بهخاطر خوشنودی تو انجام دادهام، ما را از این مصیبت که گرفتارش شدهایم، نجات بده. آنگاه سنگ، اندکی تکان خورد؛ اما نه بهاندازهای که آنان بتوانند از غار، بیرون بیایند.
دیگری، گفت: پروردگارا! من، دخترعمویی داشتم که محبوبترین مردم نزد من بود.- به روایت دیگر: بهشدتِ وضعیتی که مردان، شیفتهی زنان میشوند، من دلباختهاش شده بودم.- باری از او درخواست کامجویی کردم؛ ولی او قبول نکرد تا اینکه در یکی از سالها نیاز پیدا کرد و نزدم آمد. گفتم: اگر خود را در اختیارم قرار دهی، یکصد و بیست دینار به تو خواهم داد. او بهناچار پذیرفت. وقتی بر او دست یافتم،- و به روایتی: وقتی میان پاهایش نشستم- به من گفت: «از خدا بترس و بهناحق گوهرِ (عفّت) را نشکن». من از انجام آن عمل، منصرف شدم و آن مبلغ را به او بخشیدم و در حالی از او جدا شدم که محبوبترین مردم، در نزد من بود. پروردگارا! اگر این کار من، بهخاطر خشنودی تو بوده است، از این بلا که گرفتارش هستیم، نجاتمان ده. آنگاه سنگ اندکی از جایش تکان خورد؛ ولی نه بهاندازهای که آنان بتوانند از غار بیرون بیایند.
سومی گفت: پروردگارا! چند کارگر را به کاری گماشتم و مزدشان را پرداخت نمودم؛ مگر یک نفر که بدون دریافت مزد، رفته بود. من، مزد او را به کار انداختم تا اینکه ثروت زیادی بهدست آمد. پس از مدتی آن کارگر، نزدم آمد و گفت: ای بندهی خدا! مزدم را بده. گفتم: آنچه از گاو، گوسفند، شتر و برده میبینی، از آنِ تو هستند. گفت: ای بندهی خدا! مرا مسخره نکن! گفتم: تو را مسخره نمیکنم. سرانجام، او تمام آنها را گرفت و با خود برد و چیزی نگذاشت. پروردگارا! اگر این کار را بهخاطر رضای تو انجام دادهام، ما را از این گرفتاری نجات ده. آنگاه سنگ، از دهانهی غار کنار رفت و آنها بیرون آمدند و به راهشان ادامه دادند.
شرح
«حَتَّى آوَاهُمُ الْمبِیتُ إِلَى غَارٍ فَدَخَلُوهُ» یعنی: به غاری رفتند تا در آن بیتوته کنند. صخرهای از کوه سرازیر شد و دهانهی غار را بست؛ آن سنگ بهقدری بزرگ بود که نمیتوانستند آن را تکان دهند؛ از اینرو به اعمال نیکشان متوسل شدند. یکی از آنها، نیکیاش به پدر و مادر را ذکر کرد و دیگری، عفت و پاکدامنیاش را و سومی، به درستکاری و پرهیزکاریاش متوسل شد.
اولی، گفت: پدر و مادر پیر و سالخوردهای داشته که پیش از غذا دادن به اهل و غلامان خود، به پدر و مادر خویش غذا میداده است. در نص حدیث، «اهل» و «مال» آمده است؛ منظور از اهل، همسر و فرزندان شخص هستند. و منظور از مال، غلامان و خدمتکاران او. این شخص، گوسفندانی داشت که آنها را به چراگاه میبرد و در پایان روز باز میگشت و شیرشان را میدوشید و ابتدا به پدر و مادر پیرش میداد و سپس به همسر و فرزندان و خدمتکاران خویش. روزی در جستجوی چراگاه برای چراندن گوسفندانش، مسیر دورتری رفت و چون دیر کرد، هنگامی بازگشت که پدر و مادرش خوابیده بودند. با خود فکر کرد که آیا ابتدا به خانواده و خدمتکارانش شیر دهد یا منتظر بیدار شدن پدر و مادرش بماند. گزینهی دوم را انتخاب کرد؛ یعنی ظرف شیر را تا سپیدهدم در دست گرفت و منتظر ماند تا پدر و مادرش بیدار شوند. بدینترتیب ابتدا والدینش شیر نوشیدند و سپس همسر و فرزندان و غلامان او.
آن شخص در غار دعا کرد و گفت: «پروردگارا! اگر این عمل را بهخاطر خوشنودی تو انجام دادهام، ما را از این مصیبت که گرفتارش شدهایم، نجات ده»؛ یعنی: اگر در کارم مخلص بودهام، از این مصیبت نجاتمان ده.
این حدیث، دلیلیست بر اینکه باید در هر عملی اخلاص داشت و اخلاص، محور اصلی پذیرش اعمال بهشمار میرود. چنانکه اللهU این وسیله را از آن شخص پذیرفت و سنگ، اندکی جابهجا شد؛ البته بهاندازهای که نمیتوانستند از غار بیرون بروند.
دومی، با توسل به عفت خود، دست به دعا برداشت. او دخترعمویی داشت که به شدیدترین شکلی که مردان، شیفتهی زنان میشوند، دلباختهی دخترعمویش شده بود. حتی باری از او درخواست کرد که خودش را در اختیار او بگذارد؛ ولی دخترعمویش قبول نکرد. سرانجام، نیاز شدید، دخترعمویش را بر آن داشت که به خواستهی وی تن دهد که گرچه از روی نیاز شدید بود، ولی جایز نیست. آن شخص، صد و بیست دینار به دخترعمویش داد، مشروط به اینکه به خواستهی نامشروع وی تن دهد. او نیز از روی فقر و نیاز، قبول کرد. وقتی چیزی نمانده بود که آن مرد، به خواستهی نامشروع خود برسد، در زمانی که میان پاهای وی نشست، آن زن، او را از خدا ترساند و به او گفت: «از خدا بترس و بهناحق گوهرِ (عفّت) را نشکن». آری! او را از اللهU ترساند و به او یادآوری کرد که میتواند از راه درست یعنی از طریق ازدواج مشروع، به خواستهاش برسد؛ ولی نباید گوهر عفت را بشکند. آن زن که چنین رابطهای را گناه و معصیت میدانست، به پسرعمویش گفت: از خدا بترس و چون این را از تهِ دل بر زبان آورد، در دل پسرعمویش اثر کرد و بدین ترتیب آن مرد برخاست و بهرغم شیفتگی زیادش به او، دست از این کار زشت برداشت؛ یعنی محبت آن زن هنوز در دلش بود، ولی ترس از اللهU او را از این کار بازداشت و پولی را که به او داده بود، پس نگرفت و به او بخشید. آن مرد، در غار چنین دعا کرد که: «پروردگارا! اگر این کار من بهخاطر خشنودی تو بوده است، از این بلا که گرفتارش هستیم، نجاتمان ده». آنگاه سنگ، اندکی از جایش تکان خورد، ولی نه بهاندازهای که آنان بتوانند از غار بیرون بیایند. این، از نشانههای اللهY است؛ زیرا او بر هر کاری تواناست و اگر میخواست، سنگ را بهیکباره از دهانهی غار برمیداشت و نجاتشان میداد؛ اما الله سبحانه وتعالی، سنگ را بهیکباره برنداشت تا هر یک از آنان، به هر عمل نیکی که میخواست، متوسل شود.
سومی، به امانتداری و اخلاصش در عمل متوسل شد. او داستانش را چنین بازگو کرد که کارگرانی را به کاری گماشته و مزد همهی آنها را داده بود، جز مزد یک نفر که پیش از دریافت مزدش، رفته بود. آن شخص، مزد این کارگر را در کار انداخت و با کسب و کاری که از آن پول بههم زد، به اموال فراوانی از قبیل گاو و گوسفند و شتر دست یافت. کارگری که مزدش را نگرفته بود، پس از مدتی به سراغش آمد و مزدش را طلب کرد؛ آن شخص به او گفت: هرچه شتر و گاو و گوسفند و برده در اینجا میبینی، از آنِ توست. کارگر که گمانش را نداشت، گفت: مسخرهام نکن؛ مزدم را بده. مزدی که نزد تو داشتم، خیلی کم بود؛ چگونه اینهمه شتر و گاو و گوسفند و برده، از آنِ من است؟ مرا مسخره نکن. آن شخص، ماجرا را برایش بازگو کرد و گفت که اینهمه را با سرمایهی او سرِ هم کرده است. کارگر که تازه، اصل ماجرا را فهمیده بود، همه را گرفت و رفت. آن شخص، در غار دست به دعا برداشت و گفت: «پروردگارا! اگر این کار را بهخاطر رضای تو انجام دادهام، ما را از این گرفتاری نجات ده». آنگاه سنگ، از دهانهی غار کنار رفت و آنها بیرون آمدند و به راهشان ادامه دادند.
آنها به اعمال شایستهای متوسل شدند که خالصانه برای الله انجام داده بودند. از این حدیث به فضیلت نیکی به پدر و مادر پی میبریم و درمییابیم که نیکی به پدر و مادر، جزو اعمال شایستهایست که با آن، سختیها و تاریکیهای زندگی، از میان میرود.
همچنین به فضیلت عفت و پاکدامنی و دوری از زنا پی میبریم. آری! عفت و پاکدامنی در زمانی که انسان، توانایی زنا کردن را دارد، یکی از برترین عملها بهشمار میرود. از رسولاللهr ثابت شده که چنین شخصی، جزو هفت گروهی خواهد بود که الله، آنها را در روزی که سایهای جز سایهی او نیست، زیر سایهی خود جا میدهد: «رَجُلٌ دَعَتْهُ امْرَأَةٌ ذَاتُ مَنْصِبٍ وَجَمَالٍ فَقَالَ: إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ»؛([36]) یعنی: «کسی که زنی زیبا و صاحب مقام او را به فحشا فرا بخواند، ولی (او نپذیرد و) بگوید: من از خدا میترسم».
این مرد، چیزی نمانده بود که به دخترعموی خود که شیفته و دلباختهاش بود، برسد؛ ولی از ترس اللهU آن کار زشت را ترک کرد و بدینسان به عفت و پاکدامنی دست یافت و امید است که اللهY، او را جزو کسانی بگرداند که در روزی که سایهای جز سایهی او وجود ندارد، آنها را در زیر سایهی خود جای دهد.
از این حدیث، به فضیلت امانتداری و درستکاری پی میبریم. برای آن شخص، این امکان وجود داشت که وقتی کارگرش برای مطالبهی مزد خویش نزدش آمد، مزدش را به او بدهد و اینهمه مال را برای خود نگه دارد، ولی امانتداری و درستکاری او نسبت به برادرش، او را بر آن داشت که همهی درآمدهای حاصل از مزد آن کارگر را به او بدهد.
از این حدیث، همچنین به قدرت اللهY پی میبریم که آن سنگ بزرگ را از دهانهی غار برداشت، بیآنکه جرثقیل و یا ماشین بزرگی برای برداشتن آن بیاورند؛ بلکه سنگ به امر اللهU از دهانهی غار کنار رفت. اینکه سنگ، دهانهی غار را بست و نیز کنار رفتنش از دهانهی غار، به امر و فرمان الله متعال بود. و اللهY بر هر کاری تواناست.
از دیگر آموزههای حدیث، این است که اللهY دعاها را میشنود؛ چنانکه دعای این سه نفر را شنید و اجابت کرد.
آموزهی دیگری که از این حدیث برداشت میکنیم، این است که اخلاص، از اسباب گشایش مشکلات است؛ چراکه هر یک از آنان در دعایش چنین گفت: «یا الله! اگر این کار را خالص بهرضای تو انجام دادهام، ما را از مصیبتی که گرفتارش هستیم، نجات بده». در مقابل، ریا و عمل کسی که آن را از روی خودنمایی انجام میدهد تا مردم او را بستایند، همانند کفِ روی آب است که از میان میرود و هیچ سودی برای صاحبش ندارد. از الله درخواست می کنیم که به همهی ما اخلاص عنایت کند.
اخلاص، همه چیز است. در عبادتت، هیچ سهمی برای هیچ کس قرار نده؛ بلکه همهاش را برای اللهU قرار ده تا نزدش پذیرفته شود؛ زیرا رسولاللهr از الله اینچنین نقل کرده که فرموده است: «أنا أغنی الشُّرَکاء عَنِ الشِّرکِ، مَن عَمِلَ عَمَلاً أَشرَکَ فِیه مَعِیَ غَیرِی تَرَکتُه وَشِرکَهُ»؛([37]) یعنی: «من بر خلاف شریکان، بهطور مطلق از شرک بینیازم؛ هرکس عملی انجام دهد و جز من را در آن عمل، شریکم بسازد، او را با شرکش (عمل شرکآمیزش) وامیگذارم».
([1]) بنده، به منظور اختصار، از تکرار نص و ترجمهی آیاتی که در ابتدای هر باب آمده است، خودداری کردهام و به گمانم، اشاره به نام سوره و شمارهی آیه، کفایت میکند. [مترجم].
([2]) صحیح بخاری، ش:1 و صحیح مسلم، ش: 1907؛ بر اساس شمارهگذاری محمد فؤاد عبدالباقی/ بر صحیحین.
([3]) صحیح مسلم، ش2985
([4]) صحیح بخاری، ش: (10، 11، 6484)؛ و مسلم، ش: (40، 41، 42).
([5]) صحیح بخاری، ش6077؛ و صحیح مسلم، ش: 2560.
([6]) صحیح بخاری، ش:2118؛ و صحیح مسلم، ش: 2884
([7]) صحیح بخاری، ش: 2734.
([8]) روایت مسلم، به این لفظ، ش: 1864 از عائشه&. و بخاری، ش:3899 و... از ابنعمر$.
([9]) صحیح است؛ ابوداود (2479)، مسند احمد (4/99)؛ بهتصحیح آلبانی در صحیح الجامع (7469).
([10]) صحیح بخاری، ش: (123، 2810)؛ و مسلم، ش: 1904.
([11]) صحیح بخاری، ش: 5533.
([12]) صحیح مسلم، ش: 1911.
([13]) صحیح بخاری، ش: 2839.
([14]) صحیح بخاری، ش: 2996.
([15]) صحیح بخاری، ش:1422.
([16]) بخاری، ش:1462.
([17]) صحیح بخاری، ش: 1295؛ و صحیح مسلم، ش:1628.
([18]) ابنهشام میگوید: سعد بن خولهt ابتدا به حبشه هجرت کرد و سپس به مدینه؛ و از فضیلت دو هجرت برخوردار شد و در «بدر» حضور یافت و در حجۀالوداع در مکهی مکرمه درگذشت. [پایان سخن ابن هشام]. گفتنیست: صحیح، همین است که ابنهشام گفته است؛ رسولاللهr از آن جهت دربارهی مرگ سعد بن خولهt اظهار تأسف کرد که وی در مکه درگذشت و کسانی چون ابنمزین و عیسی بن دینار و... که گفتهاند: اظهار تأسف پیامبرr برای سعدt، بدین سبب بوده که او هجرت نکرده است، اشتباه کردهاند. بخاری/، به حضور وی در بدر تصریح کرده و ابنبکیر از لیث نقل کرده که سعدt در حجۀالوداع درگذشته است. از اظهار تأسف پیامبرr بر مرگ سعد بن خولهt در مکه، چنین برداشت میشود که مردن در مکه، بر هجرت مهاجران تأثیر داشته و امری منفی بهشمار میرفته است و این، همان مسألهای بود که سعد بن ابیوقاصt را نگران کرده بود. [مترجم].
([19]) صحیح بخاری، ش:5742 و5750؛ مسلم، ش:2191.
([20]) خیلی ضعیف است؛ ضعیف الجامع، ش:5422 از آلبانی/
([21]) صحیح بخاری، ش: (5705، 6472)؛ و مسلم، ش: 218.
([22]) صحیح مسلم، ش:1333.
([23]) صحیح لغیره: ترمذی(318)، ابنماجۀ (545)؛ و ابویعلی در مسندش(1350)؛ ابنمنذر در الأوسط (758) از طریق عمرو بن یحیی از پدرش از ابوسعید خدریt بهصورت مرفوع. در این روایت، دربارهی عمرو، اختلاف است، و حماد بن سلمۀ و دراوردی و عبدالواحد، آن را از او موصولا روایت کردهاند و نیز ثوری به صورت مرسل و بدون ذکر ابوسعید. ترمذی، در العلل الکبیر (113) مرسل را ترجیح داده و نیز دارقطنی در علل خود و همینطور، بیهقی؛ ولی شواهدی دارد که حافظ در التلخیص (433) ذکر کرده است.
([24]) صحیح مسلم، ش:2564. در مقدمهی کتاب، نکاتی از آلبانی/، دربارهی این حدیث آمده است.
([25]) صحیح بخاری، ش: 123 و...؛ مسلم، ش:1904
([26]) هیچ اساسی ندارد؛ هروی قاری در «المصنوع فی معرفۀ الحدیث الموضوع» (106) این را گفته است.
([27]) صحیح مسلم، ش: 140
([28]) صحیح بخاری، ش:31 و...؛ صحیح مسلم، ش: 2888.
([29]) صحیح الجامع، ش: 6445، از شیخ آلبانی/
([30]) صحیح مسلم، ش: 2937. [مفهوم حدیث این است که پس از طلوع صبح، بهاندازهی فاصلهی نماز صبح تا ظهر در روزهای عادی صبر کنید و با گذشت این مدت از طلوع صبح، نماز ظهر را بخوانید و به همین منوال، سایر نمازها را با اندازهگیری فاصلهی اوقات نماز در روزهای عادی، بهجا آورید. (مترجم)]
([31]) صحیح بخاری، ش: 647؛ و صحیح مسلم، ش: (649، 272)
([32]) صحیح بخاری، ش: 6491؛ و صحیح مسلم، ش:131.
([33]) نگا: صحیح بخاری، ش:7501؛ ومسلم، ش: 129.
([34]) صحیح بخاری، ش: (31، 7875)؛ و مسلم، ش: 2888.
([35]) صحیح بخاری، ش: 2215و...؛ صحیح مسلم، ش: 2743.
([36]) صحیح بخاری، ش: (660، 1423، 6806)؛ و مسلم، ش: 1031.
([37]) صحیح مسلم، ش: 2985.
مختصری از زندگانی امام نووی
(631-676ه.ق
برابر با 1233-1277م)
امام، علامه، شیخالاسلام، فقیه، زاهد، حافظ محییالدین ابوزکریا یحیی بن شرف بن مری بن حسن بن حسین بن محمد بن جمعه بن حزام نووی یا نواوی.
وی در ماه محرم سال 631 هجری به دنیا آمد و پیش از بلوغ، فراگیری قرآن و حفظ آن را به پایان رساند. او در «نوی» از روستاهای «حران» در کشور سوریه چشم به جهان گشود و بر اساس نام زادگاهش] نووی نامیده میشود. نووی، فراگیری قرآن را در روستایش آغاز کرد و سپس به «دمشق» رفت و در مدرسهی «الرواحیة» ساکن شد. فقه و اصول فقه، حدیث و علوم حدیث، صرف و نحو، توحید و منطق آموخت و همراه پدرش رهسپار حج شد و یک و نیم ماه در «مدینهی منوره» اقامت نمود و امام شافعیها در دوران خویش گشت؛ او در زمینهی تحقیق، تهذیب، ویرایش و پیرایش مذهب، سرآمد دوران خود بود؛ بهطوری که یاد و نامش در همه جا پیچید و بلندآوازه شد. از امام نووی/ کتابهای مشهور، سودمند و خجستهای برجای مانده است.
نووی، خود میگوید: یکی از اجدادم بر این باور بود که نسبش به «حزام»، پدرِ صحابی بزرگوار، «حکیم بن حزامt» میرسد.
وی، نوزده ساله بود که با پدرش به «دمشق» رفت و چنانکه پیشتر بیان شد، در مدسهی رواحیه سکونت گزید و بیآنکه سر بر بالین گذارد، دو سال در آنجا ماند و خوراکش، جیرهی مدرسه بود. در همان زمان «التنبیه» و ربع «المهذب» را حفظ کرد و این، در سال 650 هجری بود. او، نزد استادش کمالالدین اسحاق بن احمد مغربی تلمذ نمود؛ آنچنانکه توجه و مهر استاد را به خود جلب کرد و بدینسان همواره با استاد بود و نفع زیادی برد. نووی/ حدود بیست سال به تحصیل و فراگیری علم مشغول بود تا آنکه از همهی دانشآموزان و دانشجویان همردیفش پیش افتاد و به فضیلت پیشگامی در علم و عمل دست یافت و تقریباً از سال 660، تألیف و تصنیف را آغاز کرد و تا پایان عمر به این کار ارزشمند ادامه داد.
هر روز شرح و تصحیح دوازده درس را نزد استادانش میخواند: دو درس از «الوسیط»، یک درس از «المهذب» و درسی از الجمع بین صحیحین، یک درس از «صحیح مسلم»، درسی از «اللمع»، یک درس از «اصلاح المنطق»، درسی در زمینهی صرف و درسی دیگر در اصول فقه.
وی علاقهمند فراگیری علم طب شد و بدین منظور کتاب «قانون» ابنسینا را خرید و تصمیم گرفت دانش پزشکی را فرابگیرد. خود، میگوید: احساس کردم دلم، تیره و تار شده و چند روزی نمیتوانستم دست به کاری ببرم. با خود اندیشیدم و فکر کردم که چرا چنین حالی پیدا کردهام تا اینکه پروردگار متعال در دلم انداخت که سببش، مشغول شدن به علم طب است؛ از اینرو کتاب «قانون» را فروختم؛ آنگاه دلم روشن شد.
بهطور قطع فراگیری علوم پزشکی، هیچ ایرادی ندارد؛ ولی الله متعال، زمینهی فراگیری دانش ارزشمند و شریف حدیث و سایر علوم اسلامی را برای نووی مقدّر کرده بود.
«صحیح مسلم» را از «رضی بن برهان» شنید. «صحیح بخاری»، «مسند احمد»، «سنن ابیداود»، «سنن نسائی»، «سنن ابنماجه»، «جامع ترمذی»، «مسند شافعی»، «سنن دارقطنی» و شرح سنت و علوم دیگر را نزد عالمان زمان خود سماع نمود و آموخت.
از میان استادانش میتوان بدین افراد اشاره کرد: ابنعبدالدایم، الزین خالد، شیخالشیوخ شرفالدین عبدالعزیز، قاضی عمادالدین حرستانی، ابنابیالیسر، یحیی صیرفی، صدر بکری، شیخ شمسالدین ابن ابیعمر و گروهی دیگر از عالمان آن زمان.
وی، علم حدیث را از گروهی از حفاظ حدیث آموخت؛ از جمله: کتاب «الکمال» حافظ عبدالغنی را نزد «ابیالبقاء خالد نابلسی» خواند و شرح مسلم و بیشتر بخاری را نزد «مرادی». فقه (و اصول فقه) را از «قاضی ابیعلی فتح تفلیسی» آموخت و نزد «امام کمالالدین اسحاق مغربی»، «امام شمسالدین عبدالرحمن بن نوح» و «عزالدین عمر بن اسعد اربیلی» نیز به فراگیری فقه پرداخت.
قاضی صدرالدین سلیمان، شیخ شهابالدین بن جعوان، شیخ علاءالدین بن عطار، امینالدین سالم، قاضی شهابالدین اربدی، ابنالعطار، مزی و ابن ابیالفتح و....
امام أسنوی میگوید: نووی/ از عمل و زهد فراوانی برخوردار بود و صبر و شکیبایی زیادی در برابر سختیها داشت؛ وی بهقصد پرهیز از شبهاتی که در میوههای دمشق وجود داشت، از آنها نمیخورد و از خوراک ناچیزی تغذیه میکرد که پدر و مادرش از روستا برایش میفرستادند. در شبانهروز فقط یک بار، پس از نماز عشاء غذای اندکی میخورد و فقط یک بار در سحر، آب مینوشید و بر خلاف عادت شامیها، با یخ، آب نمینوشید. نووی، ازدواج نکرد و شبزندهدار بود و شبها را در عبادت و تألیف سپری میکرد و توجه ویژهای به امر به معروف و نهی از منکر داشت و تعاملش با حاکمان و سایر مردم، بر اساس امر به معروف و نهی از منکر بود. او، تألیف و تصنیف را در حدود 660 هجری آغاز کرد.
در ریش او، تعدادی موی سفید به چشم میخورد. در همه حال بهویژه در بحثهای علمیاش با فقها، آرام و متین بود. وی، سفری به منطقهی خود نمود و سپس «به قدس شریف»- که الله آن را به مسلمانان بازگردانَد- رفت و نیز از «الخلیل» دیدن کرد و سپس به منطقهی خویش بازگشت و نزد پدر و مادرش بیمار شد و در شب چهارشنبه، چهاردهم ماه رجب سال ششصد و هفتاد و شش هجری درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد. رحمت و رضوان الله بر او باد.
الله متعال، عموم مسلمانان را از تألیفات نووی/ بهرهمند نموده و به سبب اهمیت فراوان تألیفاتش در زمینهی علوم دینیست که با استقبال همگانی در همه جای جهان اسلام، روبهرو شده است.
1. الأربعون النوویة، در حدیث.
2. الإرشاد فی أصول الحدیث، یا الإرشاد فی علوم الحدیث.
3. الإرشادات إلی بیان الأسماء المهمات، در متون اسانید.
4. الأصول والضوابط فی المذهب.
5. الإیضاح فی مناسک الحج.
6. بستان العارفین.
7. التبیان فی آداب حملة القرآن.
8. التحریر، شرح «التنبیهِ» ابواسحاق شیرازی.
9. تحفة الطالب النبیه فی شرح التنبیه.
10. تحفة الوالد وبغیة الرائد.
11. کتاب التحقیق.
12. الترخیص فی الإکرام بالقیام لذوی الفضل والمزیة من أهل الإسلام، که الترخیص بالقیام لأهل الإسلام علی جهة البر والتوقیر والإحترام، لا علی الریاء والإعظام، نامیده میشود.
13. التقریب و التیسیر لمعرفة سنن البشیر النذیر.
14. تقریب الإرشاد إلی علم الإسناد.
15. تهذیب الأسماء واللغات.
16. الأذکار (حلیة الأبرار وشعار الأخیار فی تخلیص الدعوات والأذکار).
17. خلاصة الأحکام فی مهمات السنن وقواعد الإسلام.
18. روح المسائل فی فروع الفقه.
19. روضة الطالبین وعمدة المتقین.
20. ریاض الصالحین.
21. شرح الجامع الصحیح (شرح بخاری تا پایان کتاب الإیمان).
22. عیون المسائل المهمة (عیون المسائل والفوائد).
23. غیث النفع فی القراءات السبع.
24. فضل القیام لأهل العلم والحدیث والزهد والعباد والصلحاء والقراء من أهل الإسلام.
25. المبهم علی حروف المعجم.
26. المجموع (که شرح «المهذبِ» ابواسحاق شیرازیست).
27. مرآة الزمان فی تاریخ الأعیان.
28. المنثورات وعیون المسائل المهمات.
29. مناسک الحج.
30. المنهاج لشرح صحیح مسلم بن حجاج.
31. منهاج الطالبین فی الفروع.
32. طبقات الفقهاء.
33. الدقائق علی المنهاج.
34. تصحیح التنبیه.
35. المبهمات.
36. المقاصد.
37. مناقب الشافعی.
38. مختصر التبیان.
39. منار الهدی فی الوقف والإبتدا، در زمینهی تجوید.
40. التحقیق که بیشتر مطالب موجود در شرح «المهذب» را در آن آورده است.
41. شروط الصلاة.
42. المنتخب که گزیدهی «التهذیبِ» رافعیست.
43. رؤوس المسائل.
44. مختصرِ «المحرر» محمد رافعی.
45. مقدمة فی الفقه.
46. مختصر صحیح مسلم.
47. تلخیص غریب مسلم.
48. تحصیل المنافع من کتاب الدرر اللوامع.
49. مختصر کتاب «الإرشادِ» خودش.
50. حملة القرآن وعمدة المفتین. و ....
نووی/ در یکسوم پایانیِ شب چهارشنبه، ماه رجب سال 676 هجری نزد خانوادهاش در «نوی» درگذشت و فردای آن شب به خاک سپرده شد. خبر وفاتش، دمشق و اطرافش را تکان داد و تأسف و تأثر ِشدیدِ مسلمانان را برانگیخت.
قطب یونینی میگوید: زمانی که خبر وفات نووی به دمشق رسید، قاضی عزالدین محمد بن صائغ و گروهی از اطرافیان و دوستانش، رهسپار «نوی» شدند تا بر قبر نووی نماز بخوانند. او، همواره آرزو داشت که مرگش در سرزمین «فلسطین» باشد، و پروردگار متعال، او را به خواستهاش رساند. بیش از بیست نفر در رثا و یاد آن بزرگوار شعر سرودند؛ از جمله ابنظهیر که قصیدهی بلندی برایش سرود، با این مطلع که:
عز العزاء و عـم الحـادث الجلــــل و خـــاب بالموت فی تعمیـرک الأمل
واستوحشت بعدما کنت الأنیس بها و ساءها فقـدک الأسحار و الأصـل
«مصیبت بزرگ وفات تو، اتفاق افتاد و آرزوی عمر طولانی برایت، در برابر مرگ به نتیجه نرسید. سحرگاهان و صبحگاهانی که با آن انس و الفت داشتی، در فقدان تو اندوهگین و دلگیر شد».
اللهY، امام نووی را رحمت کند و از طرف مسلمانان به او خیر دهد و کتابها و تألیفاتی را که نوشته، در ترازوی نیکیهایش بهشمار آورد تا ترازوی اعمالش، سنگین و سنگینتر شود. اللهم آمین.
برای کسب اطلاعات بیشتر از زندگانی آن بزرگوار، میتوانید به کتابهای ذیل مراجعه کنید:
کشف الظنون، حاجی خلیفه.
تاریخ المدارس، نعیمی.
طبقات الشافعیة، أسنوی.
فوات الوفیات، ابنشاکر الکتبی.
البدایة والنهایة، ابنکثیر.
حسن المحاضرة، سیوطی.
هدیة العارفین، بغدادی پاشا.
معجم المؤلفین، عمر رضا کحاله.
الفتح المبین شرح ریاض الصالحین، طه عبدالرؤوف سعد.
شذرات الذهب، ابنعماد حنبلی.
الموسوعة الذهبیة للعلوم الإسلامیة، دکتر فاطمه محمد محجوب.
الموسوعة العربیة المیسرة.
إنّ الحمدَ للهِ نحمَدُهُ ونستعینُهُ ونستغفرُهُ ونعوذ باللهِ مِنْ شرور أنفسِنا ومِن سیِّئاتِ أعمالِنا مَن یهدِهِ اللهُ فلاَ مُضِلَّ لَهُ وَمَن یُضْلِلْ فلا هادیَ لَهُ وأشهدُ أن لا إله إلاّ اللهُ وحده لا شریکَ لهُ وأشهدُ أنَّ محمّداً عبدُهُ ورسولُهُ
کتاب «ریاض الصالحین» از آن دست کتابهاییست که در حال حاضر رواج و جایگاه ویژهای نزد عموم مسلمانان یافته است؛ از اینرو علما و دانشمندان علوم اسلامی، توجه خاصی به آن نمودهاند که در رأسشان میتوان به علامه محمد ناصرالدین آلبانی/ محدث برجسته و یاریگر کتاب و سنت بر اساس فهم سلف صالح اشاره کرد که تخریج و تحقیق بسیاری از احادیث کتاب یادشده را در کارنامهی علمی خود دارد؛ چنانکه توضیحات و پانوشتهای مهمی بر این کتاب نگاشته است. البته آن بزرگوار، همهی احادیث کتاب را تخریج نکرده و خود، در نشستهایی که ضبط شده، به پارهای از اسباب و عوامل عدم تخریج همهی احادیث کتاب «ریاض الصالحین» اشاره نموده است. به دنبال این کار ارزشمند، علامهی اصولی و فقیه بزرگوار، استاد محمد بن صالح العثیمین/ نیز با روش علمیِ متمایز، آسان و روان خویش به شرح بخش فراوانی از احادیث این کتاب پرداخته است؛ بهگونهای که امکان استفاده از آن برای عموم مسلمانان وجود دارد و در عین حال هیچ دانشپژوهی از آن بینیاز نیست.
در کتابی که پیش رو دارید، تلاش علمی این دو عالم بزرگوار را در کنار متن اصلی گردآورنده- امام نووی/- با هم جمع کردهایم تا خوانندهی گرامی بتواند با خاطری آسوده، بهطور همزمان و بدون اینکه ناگزیر شود چندین نسخه از کتاب ریاضالصالحین را پیش رویش قرار دهد، از متن، تخریج و شرح این کتاب بهره ببرد. همچنین برای افزایش میزان بهرهبری خوانندهی کتاب، مقدمهی شیخ آلبانی/ را که حاوی نکات مفیدیست، در این مقدمه گنجاندهایم و از پروردگار متعال مسألت داریم که به این عالم بزرگوار پاداش نیک عنایت فرماید.
شیخ آلبانی/ میگوید:
هنگام تحقیق ریاض الصالحین چندین نکته برایم روشن شد که در پانوشتها به پارهای از آنها اشاره کردهام و در این مقدمه به نکات باقیمانده میپردازم:
نکتهی اول
1- امام نووی/ در پایان مقدمهی کتاب میگوید: «...از اینرو تصمیم گرفتم مختصری از احادیث صحیح را جمعآوری کنم».
بنده دربارهی این سخن نووی/ به بیان دو نکته میپردازم:
اول اینکه منظورش از حدیث صحیح، حدیث قویست که شامل حَسَن و فراتر از آن میشود؛ بر اساس همان تعریفی که در گذشته از سوی نخستین علمای حدیث دربارهی حدیث صحیح ارائه شده است و این، پیش از آن صورت گرفته که ترمذی/ بهپیروی از استادش بخاری/ حدیث مورد قبول را به صحیح و حَسَن تقسیمبندی نماید. البته تعریف نخست که نووی/ بهکار برده، درست است و اشکالی ندارد؛ و بنده در بسیاری از تألیفاتم همچون «صحیح الجامع الصغیر وزیادته» و «صحیح الکلم الطیب» که به چاپ رسیده و نیز در «صحیح أبیداود» و «سلسلة الأحادیث الصحیحة» و... به همین منوال عمل کردهام. البته ناگفته نماند که تقسیمبندی ترمذی، صحیحتر و دقیقتر میباشد.
و اما نکتهی دیگر، اینکه منظور نووی/ از گردآوری احادیث صحیح، این بوده که بیشتر، احادیث صحیح را جمعآوری نموده، نه اینکه همهی احادیث موجود در ریاض الصالحین صحیح است. بنده، از گذشتههای دور میدانستم که در آن، احادیث ضعیفی وجود دارد و چون به تحقیق و بررسی دقیق کتاب پرداختم، دریافتم که تعداد احادیث ضعیف موجود در آن، بیش از تعدادیست که گمانش را داشتم؛ چنانکه میتوانید در پانوشتها مشاهده کنید و در این مقدمه نیز احادیث ضعیف ریاض الصالحین را برمیشماریم و به شمارهی آنها اشاره میکنیم: (67، 201، 292، 347، 363، 378، 413، 486، 490، 524، 583، 589، 601، 717 که تکرار حدیث 378 میباشد، 736، 794، 802، 834، 894، 895، 896، 917، 951، 954، 1007، 1067، 1393، 1402، 1501، 1547، 1577، 1585، 1649، 1654، 1679، 1686، 1731، 1863، 1882).
به گمان بنده عذر مؤلف را باید پذیرفت که با وجود اشتیاق وافرش به گردآوری احادیث صحیح، به احادیث ضعیف دچار شده است؛ زیرابیشتر به تصحیح و تحسین ترمذی/ و سکوت ابوداود/ دربارهی احادیث اعتماد کرده و خود، در مقدمهی کتابش «الأذکار» بدین نکته تصریح نموده و گفته است: «...و روایت سنن أبیداود را آوردهایم که با اسناد جید نقل کرده و آن را ضعیف ندانسته است». این در حالیست که امام نووی/، خود به تحقیق و بررسی این روایات نپرداخته و به دیدگاه ترمذی و ابوداود رحمهما الله بسنده نموده است. و این، روشیست که بیشتر فقهای متأخر در پرداختن به احادیث در پیش گرفتهاند و کمترکسی از آنان، یکایک احادیث را مورد نقد و پردازش قرار داده است؛ مانند ابنحجر/ که در برخی از کتابهایش چنین رویکردی دارد و به بررسی یکایک احادیث میپردازد. در میان متأخرین و کسانی که پس از ابنحجر/ آمدهاند، کمتر کسی یافت میشود که چنین رویکردی داشته باشد. البته نووی در مواردی که به نکتهی خاصی دربارهی سند حدیثی پی برده، به بیان علت و ضعف آن پرداخته است؛ از اینرو امکان دارد عذر دیگری داشته است؛ چنانکه خود، در مقدمهی «الأذکار» به آن تصریح نموده و گفته است: «و اما روایاتی را که در صحیحین (بخاری و مسلم) نیامده، به کتابهای «سنن» و امثال آن پیوست میدهم و در بیشتر موارد به بیان صحت و حُسن یا ضعف آن- در صورتی که ضعیف باشد- میپردازم و در پارهای از موارد از بیان صحت، حُسن و ضعف آن خودداری میکنم».
بنده برای کسی که میخواهد به تحقیق و بررسی در این علم ارزشمند بپردازد، شایسته نمیدانم که به آنچه گفتیم، بسنده نماید؛ بلکه:
چه خوبست به مفهوم سکوت ابوداود دربارهی پارهای از احادیث توجه نماید؛ زیرا روایاتی که شخص ابوداود/ نقل کرده و دربارهاش سکوت نموده، گوناگون است؛ چنانکه با مقداری تأمل و دقت نظر و نیز تطبیق چنین روایاتی با سنن ابیداود، این نکته واضح و روشن میشود که هر روایتی که او دربارهاش سکوت نموده، لزوماً نزدش حَسَن نبوده و سکوتش از آنرو و بدین معناست که شدتِ ضعفِ روایت، زیاد نیست. و این، تنها نکتهایست که میتوان پیرامون این موضوع مطرح کرد. همانطور که در مقدمهی کتابم «ضعیف أبیداود» آن را مورد نقد و پردازش قرار دادهام و حافظ ابنحجر عسقلانی/ نیز همین گرایش را دارد و این، به سبب فراوانی احادیث ضعیفیست که در مقایسه با مجموع احادیث موجود در «سنن أبیداود» یافت میشود؛ و چنانکه در «التدریب» آمده، تعداد احادیث موجود در «سنن أبیداود» به 4800 حدیث میرسد. شمار احادیث ضعیفی که در کتابم «ضعیف أبیداود» به بیان ضعف آن پرداختهام، بیش از 300 حدیث است و این، مربوط به ثلث (یکسوم) کتاب «سنن أبیداود» میباشد که تا کتاب المناسک بررسی کردهام و مجموع احادیث ضعیف کتاب یادشده به حدود 1000 حدیث میرسد. به همین علت است که نووی در پارهای از موارد میگوید: «ابوداود به ضعف این روایت، تصریح نکرده است؛ زیرا کاملاً واضح و روشن میباشد».
منذری/ نیز در کتاب «الترغیب والترهیب» بدین نکته اشاره کرده و از تساهل ابوداود/ در زمینهی بیان ضعف بسیاری از روایتها سخن گفته است.
اینجاست که روشن میشود برخی، دربارهی سکوت ابوداود یا تحسین وی دچار اشتباه میگردند؛ چنانکه بسیاری از متأخران مانند صاحب «التاج الجامع للأصول» دچار اشتباه شدهاند.
2- در تحسین و تصحیح ترمذی/ نیز تساهل فراوانی صورت گرفته است. سیوطی در «التدریب» میگوید: «ذهبی گوید: رتبه و جایگاه «جامع الترمذی» از «سنن» أبیداود و نسائی کمتر و پایینتر است؛ زیرا ترمذی، حدیث مصلوب و کلبی و امثال آن دو را آورده است»؛ یعنی اینها به کذب و دروغگویی متهماند و کثیر بن عبدالله بن عمرو بن عوف مزنی نیز جزو متهمان به کذب و دروغگوییست؛ شافعی و ابوداود دربارهاش گفتهاند: «یکی از ارکان و پایههای کذب بهشمار میرود»؛ ولی با این حال نه تنها ترمذی از او حدیث، روایت کرده، بلکه روایتش را صحیح دانسته است. ذهبی در «المیزان» در بخشی از شرح حال وی میگوید: «ترمذی/ این حدیثش را روایت کرده که: "الصُّلْحُ جَائِزٌ بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ" و آن را صحیح دانسته است؛ از اینرو علما، تصحیح ترمذی را معتبر نمیدانند».
بنابراین هر پژوهشگری باید آنچه را که ابوداود، دربارهاش سکوت نموده یا ترمذی آن را صحیح و حَسَن دانسته است، مورد بررسی قرار دهد؛ زیرا در روایات هر دو، راویان ضعیف بهکثرت مشاهده میشوند. بنده در تخریج و تحقیق این کتاب و نگارش پانوشتهای آن، همین رویکرد را داشتهام و این، نزد من از مهمترین کارهاییست که باید مورد توجه قرار گیرد. دربارهی بیشتر احادیث کتاب، بهصورت مختصر در جایش سخن گفتهام و در اندکی از موارد سخنی به میان نیاورده و اظهار نظر نکردهام؛ از اینرو مناسب دیدم که در مقدمه، جهت جبران مافات و تکمیل فایده به توضیح چند نکته بپردازم:
1- نگارنده دربارهی حدیث شمارهی 201 که در موضوع برحذرداشتن از همنشینی با بدکاران است، میگوید: «ابوداود و ترمذی، آن را روایت کردهاند و ترمذی، آن را حَسَن دانسته است».
میگویم: در این روایت، اشکال روشنی وجود دارد؛ زیرا مدارش بر ابوعبیده بن عبدالله بن مسعود استوار است و او، همانطور که ترمذی/ بارها گفته است، از پدرش حدیث نشنیده و از اینرو روایت مذکور، منقطع میباشد. بنده در کتابم «الأحادیث الضعیفة والموضوعة وأثرها السییء فی الأمة»، شمارهی 1105 بهتفصیل پیرامون این موضوع سخن گفتهام.
2- حدیث شمارهی 486: «ترمذی، آن را روایت کرده و گفته است: حدیث صحیحیست».
بنده میگویم: بلکه حدیث ضعیفیست. در سندش دو راوی ضعیف وجود دارد. چنانکه در «الأحادیث الضعیفة والموضوعة» شمارهی1063 بیان کردهام.
3- حدیث شمارهی 894 که در موضوع بوسیدن دست و پای پیامبرr میباشد؛ «ترمذی و دیگران با سند های صحیح، روایتش کردهاند».
میگویم: ترمذی و دیگران، تنها یک سند دارند که در ادامهی بحث (در نکتهی دوم) بهتفصیل، پیرامون این گفتار مؤلف/ سخن خواهیم گفت. ضمن اینکه در سند این روایت، شخصی به نام عبدالله بن سلِمه- به کسر لام- وجود دارد که دربارهاش اختلاف است. عبدالله بن سلمهی مرادی، راوی حدیث علیt دربارهی ممنوعیت تلاوت قرآن در حال جنابت است و بسیاری از حفاظ و محققان حدیث از جمله: احمد و شافعی و بخاری و... او را ضعیف دانستهاند؛ چنانکه شخص مؤلف نیز به تضعیف وی از سوی محققان حدیث تصریح کرده است. میتوانید بحث تفصیلی این موضوع را در «ضعیف أبیداود» بهشمارهی 30 مشاهده کنید. زیلعی در «نصب الرایة» (4/258) از نسائی نقل کرده که دربارهی حدیث ترمذی گفته است: «حدیث منکَریست». و میگوید: «منذری، گفته است: وی، آن را از ناحیهی عبدالله بن سلمه منکَر دانسته که دربارهاش اشکالها و سخنانی گفته شده است».
4- حدیث شمارهی 895؛ «فَدَنَوْنا مِنَ النَّبِیِّr فَقَبَّلْنا یَدَهُ»؛ یعنی: «به پیامبرr نزدیک شدیم و دستش را بوسیدیم». [روایت ابوداود]
میگویم: در سند این روایت، یزید بن ابیزیاد هاشمیست که حافظ دربارهاش میگوید: «ضعیف است؛ و چون پا به سن گذاشت، دچار دگرگونی و تغییر حال شد و به او سخنان را تلقین میکردند».
5- حدیث شمارهی 896؛ در این روایت آمده است: «فَقَام إلیْهِ النَّبِیُّr یَجُرُّ ثوْبَهُ فَاعْتَنَقَهُ وَقَبَّلَهُ»؛ یعنی: «پیامبرr در حالی که جامهاش را میکشید، به سویش برخاست، او را در آغوش گرفت و او را بوسید». [ترمذی، روایتش کرده و آن را حَسَن دانسته است.]
میگویم: در سند این روایت، محمد بن اسحاق است که به تدلیس مشهور میباشد.
6- حدیث شمارهی 1103؛ «وَسِّطُوا الإمَامَ، وَسُدُّوا الخَلَلَ»؛ یعنی: «امام را وسط قرار دهید و فاصلهها را پر کنید». [روایت ابوداود]
میگویم: همانطور که در «ضعیف أبیداود» شمارهی 105 بیان کردهام، در سند این روایت دو راوی ناشناخته هستند؛ ولی نیمهی دوم روایت مذکور، شاهدی از حدیث ابنعمر$ دارد. این روایت نزد مؤلف، صحیح است. به حدیث شمارهی 1098 همین کتاب رجوع کنید.
7- حدیث شمارهی 1028؛ «مَنْ حَفِظَ عَشْرَ آیَاتٍ مِنْ أَوَّلِ سُورَةِ الکَهْفِ عُصِمَ مِنَ الدَّجَّالِ؛ وفی روایة: مِنْ آخِرِ سُورَةِ الکَهْفِ» [روایت مسلم] یعنی: «کسی که ده آیه از ابتدای سورهی کهف حفظ کند، از فتنهی "دجال" درامان میماند». و در روایت دیگری آمده است: «کسی که ده آیهی پایانی سورهی کهف را حفظ کند...».
میگویم: روایت دیگر که به فضیلت حفظ ده آیهی پایانی سورهی کهف اشاره دارد، روایت شاذ و غریبیست و روایت ثابت، همان روایت نخست میباشد که در آن، به فضیلت حفظ ده آیه از ابتدای سورهی کهف اشاره شده است؛ چنانکه در «سلسلة الأحادیث الصحیحة» شمارهی 582 تحقیق و بررسی نمودهام. و حدیث نواس بن سمعانt بهشمارهی 1817 در همین کتاب، شاهد و دلیلی بر ثبوت روایت نخست میباشد. همانطور که در حدیث نواس آمده است: «فَمَنْ أدْرَکَه مِنْکُم، فَلْیَقْرَأْ عَلَیْهِ فَوَاتِحَ سُورةِ الْکَهْف»؛ یعنی: «هرکس از شما دجال را ببیند، نخستین آیههای سورهی کهف را بر او بخواند».
8- حدیث شمارهی 1128؛ «...کَانَ یُصَلِّی قَبلَ العَصْرِ رَکْعَتَیْنِ»؛ یعنی: «پیامبرr پیش از عصر، دو رکعت نماز بهجا میآورد». [این روایت را ابوداود با سند صحیح نقل کرده است.]
میگویم: بلکه این روایت با لفظ «رَکْعَتَیْنِ»، روایت شاذ و غریبی است و با لفظ «أربع رکعات» ثابت شده است. نگا: «ضعیف أبیداود» شمارهی 235.
9- حدیث شمارهی 1101؛ روایت عایشه&: «إنَّ اللهَ وَمَلاَئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى مَیَامِنِ الصُّفُوفِ»؛ یعنی: «الله و فرشتگانش بر کسانی که در سمت راستِ صفها هستند، درود میفرستند». [نووی گوید: روایت ابوداود با اِسنادی که مطابق شرط مسلم است و در سندش شخصی وجود دارد که دربارهی ثقه بودنش اختلاف نظر است.]
میگویم: آن شخص، اسامه بن زید لیثیست و دیدگاه نهایی عالمان و محققان و ناقدان حدیث بر این است که اگر در روایتش مخالفت نکند، حدیثش، حَسَن است و از اینرو گروهی از حفاظ حدیث، روایتش را حَسَن دانستهاند. البته این روایت، شاذ یا منکَر میباشد؛ زیرا تنها ثقهای که روایتش کرده، معاویه بن هشام است و او از لحاظ حفظ، ضعیف میباشد و روایت ثابت، همان روایتیست که بیهقی با این لفظ آورده است: «...عَلَى الَّذِینَ یَصِلُونَ الصُّفُوفَ»؛ یعنی: «الله و فرشتگانش بر کسانی که صفها را بههم وصل میکنند، درود میفرستند». چنانکه در تعلیقی که بر «مشکاة» نوشتهام، این نکته را یادآوری کردهام. نگا: «المشکاة»، شمارهی 1096؛ و نیز: «ضعیف أبیداود»، شمارهی 153 و «صحیح أبیداود»، شمارهی 680.
10- حدیث شمارهی 1164؛ «هِیَ مَا بَیْنَ أنْ یَجْلِسَ الإمَامُ إِلَى أنْ تُقْضَى الصَّلاةُ»؛ یعنی: «(ساعت اجابت دعا در روز جمعه) در فاصلهی نشستن امام - بر منبر- تا پایانِ نماز است». [روایت مسلم]
میگویم: امامان حدیث از جمله امام دارقطنی، ارجاع آن را به ابوموسی اشعریt صحیح دانستهاند. این نکته را در «ضعیف أبیداود» شمارهی 193 شرح دادهام.
11- حدیث شمارهی 1187؛ «فَلْیَفْتَتِحِ الصَّلاَةَ بِرَکْعَتَیْنِ خَفِیفَتَیْنِ»؛ [روایت مسلم] یعنی: «هرگاه یکی از شما برای نماز شب برخاست، نماز را با دو رکعت کوتاه آغاز کند».
میگویم: همانطور که در «ضعیف أبیداود» شمارهی 240 آوردهام، روایتی که چنین عملی را در قالب گفتار و فرمودهی پیامبرr مطرح میکند، روایت شاذ و غریبیست؛ بلکه روایت درست، همان روایتیست که سایر امامان حدیث غیر از مسلم/ بهصورت مرفوع از ابوهریرهt به عنوان عمل پیامبرr نقل کردهاند، نه گفتارش.
12- حدیث شمارهی 1243؛ «أحَبُّ عِبَادِی إلَیَّ أعْجَلُهُمْ فِطْراً». [ترمذی، روایتش کرده و آنرا حدیثی حسن دانسته است.] ترجمهی حدیث: «...محبوبترین بندگانم نزد من کسانی هستند که زودتر از دیگران- در ابتدای وقت- افطار میکنند».
میگویم: حسن دانستن این روایت، خالی از اشکال نیست؛ زیرا مدار سند این حدیث، بر قره بن عبدالرحمن استوار است و او به سبب ضعف حافظه در شمار راویان ضعیف قرار دارد. بنده در «إرواء الغلیل فی تخریج أحادیث منار السبیل»، حدیث شمارهی 2 بهتفصیل اقوال علما را دربارهی جرح وی آوردهام.
13- حدیث شمارهی 1256 بهنقل از «مجیبهی باهلی».
میگویم: سندش، ضعیف است؛ همانطور که در «التعلیق الرغیب علی الترغیب والترغیب» (2/82) بیان کردهام.
14- حدیث شمارهی 1450؛ ترمذی، روایتش کرده و آن را حسن دانسته است.
میگویم: در سندش راوی ناشناختهای است؛ چنانکه در تعلیق و پانوشتی که بر «الکلم الطیب» ص27 نوشتهام، و نیز در ردی که بر شیخ حبشی نگاشتهام، به توضیح علت ضعف حدیث پرداختهام. البته اصل حدیث بیآنکه ذکری از هستههای خرما (النوی) یا دانههای ریگ (الحصی) در میان باشد، صحیح است و امام مسلم/ در صحیح خویش از امالمؤمنین، جویریه& روایتش کرده است.
15- حدیث شمارهی 1495؛ [ترمذی، روایتش نموده و آن را حسن دانسته است.]
آری! در برخی از نسخههای ترمذی همینطور آمده، ولی در نسخهی بولاق (2/261) از روایت مذکور به عنوان حدیثی غریب یعنی حدیثی ضعیف یاد شده است و با توجه به سند روایت، درست همین است که این حدیث، ضعیف میباشد؛ زیرا در سندش، انقطاع و ضعف وجود دارد. ابن حبان (2431) و احمد (4/444) از طریقی دیگر بدین لفظ روایت کردهاند که: «اللَّهُمَّ قِنِی شَرَّ نَفْسِی، وَاعْزِمْ لِی عَلَى أَرْشَدِ أَمْرِی»([1]) که سندش بنا بر شرط شیخین، صحیح است. و احمد/ (4/217) از پیامبر اکرمr روایت نموده که فرموده است: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی ذَنْبِی خَطَئِی وَعَمْدِی اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَهْدِیکَ لِأَرْشَدِ أَمْرِی وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّ نَفْسِی».([2]) سند این روایت، جید است.
16- حدیث شمارهی 1498؛ روایت ابوالدرداءt که ترمذی نقل کرده و آن را حسن دانسته است.
میگویم: در این روایت اشکال روشنی وجود دارد. همانطور که حافظ گفته، در سندش عبدالله بن ربیعهی دمشقیست که مجهول میباشد.
17- حدیث شمارهی 1526؛ روایت ترمذی از ابنعمر$.
میگویم: ترمذی، روایتش کرده و آن را حسن غریب دانسته است. در سندش ابراهیم بن عبدالله بن حاطب میباشد که مجهولالحال است؛ اگرچه ابنحبان/ بر اساس ضوابط خویش او را ثقه دانسته و بهپیروی از او، شیخ احمد شاکر/ نیز مطابق روش خویش، دچار اشتباه شده و حدیث را صحیح دانسته است. و مالک/، این سخن را به عنوان سخن عیسیu روایت نموده و ما، دربارهاش در «سلسلة الأحادیث الضعیفة» بهتفصیل سخن گفتهایم.
18- حدیث شمارهی1626؛ «عن ابن عمرَ$ أن نَاساً...».
در متن چنین آمده که ابنعمر$ میگوید؛ یعنی این سخن، به شخصِ ابنعمر$ نسبت داده شده که او گفتاری را که مردم برایش گفتهاند، بازگو کرده است؛ حال آنکه این، خطاییست که به سبب روایت به معنا به وجود آمده و اصل گفتار، به نوهی ابنعمر، یعنی محمد بن زید بن عبدالله بن عمر باز میگردد. به عبارتی محمد بن زید گفته است: عدهای از مردم به ابنعمر$ گفتند:.... بدین ترتیب این روایت، نزد بخاری (نگا: فتح الباری13/149) بدین صورت است که ذکر شد. ضمن اینکه شخص مؤلف- نووی/- نیز روایت مذکور را به صورت صحیح بهشمارهی 1549 آورده است.
همچنین در نسبت دادن این حدیث با الفاظ مذکور در متن به بخاری/، دو اشکال وجود دارد:
اول اینکه «عَلَى عَهْدِ رسول اللهr» جزو الفاظ بخاری نیست؛ بلکه لفظ طیالسی میباشد.
و دوم اینکه در روایت بخاری به جای «سَلاَطِیننَا»، واژهی «سُلطانِنا» آمده و این واژه به صورت جمع، یعنی «سَلاَطِیننَا» لفظیست که طیالسی آورده است؛ همانطور که حافظ ابنحجر/ در «فتح الباری» گفته است.
19- حدیث شمارهی 1765؛ حدیث انسt که ترمذی/ روایتش کرده و آن را حسن صحیح دانسته است.
در متن چنین آمده است که شاید برگرفته از یکی از نسخههای ترمذی باشد؛ وگرنه در نسخهی بولاق (1/116) آمده که این حدیث، حسَن میباشد و در حاشیهاش به جای حسن، غریب آمده است.
میگویم: یعنی ضعیف است و وضعیت سندش، همین را میرساند؛ چراکه در آن، ضعف و انقطاع وجود دارد. نگا: «التعلیق علی المشکاة» (172 ،465 ،997) و «الترغیب» (1/191).
20- حدیث شمارهی 1841؛ روایت دارقطنی و دیگران از ابیثعلبهی خشنی، جرثوم بن ناشرt. در متن آمده است که این حدیث، حسن میباشد.
میگویم: همانطور که در کتابم «غایة المرام فی تخریج أحادیث الحلال و الحرام»([3]) آوردهام، سند این روایت، منقطع است. ضمن اینکه دربارهی اسم ابوثعلبهی خشنی اختلاف نظر شدیدی وجود دارد و حافظ ابنحجر با وجود علم و دانش وافرش نتوانسته قول راجح در این زمینه را از میان انبوه دیدگاههای دیگر برگزیند و از بیان دیدگاه خود در اینباره خودداری کرده است؛ ولی جای بسی شگفت است که با وجود اینهمه اختلاف نظر دربارهی نام ابوثعلبه، چگونه مؤلف «ریاض الصالحین»، قاطعانه و بدون هیچ اشارهای به اختلافات مذکور، دربارهی نام ابوثعلبه اظهار نظر کرده است؟!
نکتهی دوم
باید دانست که امام نووی/ در تخریج برخی از احادیث، در پارهی از موارد به روش خاصی عمل کرده که با روش سایر علما متفاوت است؛ بدینسان که وی، روایت حدیثی را از صحابه آغاز میکند و میگوید: «فلانی و فلانی، با سندهای صحیح روایت کردهاند». و گاهی میگوید: «با سندهای حسن». تنها برداشت خوانندگان از این گفتار، این است که حدیث دارای چندین سند است که به صحابی حدیث میرسد و این، بدان معناست که او، فرد غریبی نیست. مناسب میدانم در این مقدمه، نمونهای ذکر کنم و به شرح و بیان این نکته بپردازم که نمونهی مورد بحث، تنها یک سند دارد. به عنوان مثال، حدیث شمارهی 83 را بررسی میکنیم:
(عَنْ أُمِّ سلَمَةَ& أنّ النبیَّr کانَ إذَا خَرجَ مِنْ بیْتِهِ قال: «بسم اللَّهِ...») [حدیث صحیحی است که ابوداود و ترمذی و... با سندهای صحیح روایت کردهاند] عبارت داخل [ ] نوشتار مؤلف ریاض الصالحین است.
میگویم: این روایت را ابوداود در پایان «الأدب» از شعبه نقل نموده و ترمذی نیز در «الدعوات» از سفیان روایتش کرده و هر دو، آن را از منصور، از عامر شعبی از امسلمه& نقل نمودهاند.
سایر اصحاب «سنن» نیز این روایت را آوردهاند؛ چنانکه نسائی/ در «الاستعاذة» از جریر و از سفیان این روایت را ذکر کرده و نیز ابنماجه/ در «الدعاء» از عبیده بن حمید که سند همهی آنان به منصور میرسد.
همچنین احمد (6/306، 318، 321، 322) از طریق شعبه و سفیان، روایت مذکور را آورده و ابنالسنی (172) نیز آن را از سفیان نقل نموده و حدیث مذکور در «المشکاة» بهشمارهی 2442 موجود است. بدین ترتیب واضح میشود که حدیث شمارهی83 ریاضالصالحین نزد ابوداود و ترمذی و سایر محدثان و صاحبان سنن بهنقل از امسلمه& تنها یک سند دارد؛ زیرا مدار همهی این راهها بر منصور از عامر شعبی از امسلمه& استوار است؛ از اینرو این سخن مؤلف که «با سندهای صحیح روایت کردهاند»، ایهام و اشتباهِ برداشت ایجاد میکند و بر خلاف واقعیت است.
در شمار دیگری از احادیث کتاب، مؤلف/ همین سخن را دربارهی آنها بیان کرده است؛ حال آنکه هر یک از این احادیث فقط دارای یک سند از صحابی حدیث میباشد. شمارهی این دسته از احادیث از این قرار است: (201، 476، 811، 825 که در «صحیح أبیداود» بهشمارهی1171 موجود است، 891، 973 که در «سلسلة الأحادیث الصحیحة» (1/23) وجود دارد؛ 1119، 1210، 1655 که در «المشکاة» به شمارهی 4458 آمده است).
نووی/ این عبارت یا این شیوه را در دیگر کتابهایش نیز بهکار برده است؛ مانند کتاب «الأذکار». به عنوان مثال: حدیث ابیحمید یا ابیاسید در صفحهی 25 و حدیث عوف بن مالک، صفحهی42-43؛ و نیز حدیث عبدالرحمن بن عبدالقاری، صفحهی 52؛ همچنین حدیث عبدالله بن خبیب، صفحهی 63؛ حدیث ابوهریرهt صفحهی 63؛ حدیث ثوبانt صفحهی 65؛ حدیث ابنعمر$ صفحهی66 و حدیث ابیعیاش، صفحهی 67 و بسیاری از احادیث دیگر.
حافظ/ در کتاب «نتائج الدفکار» که تخریج احادیث «الأذکار» میباشد، به بررسی این نکته در دو حدیث پایانی، یعنی حدیث ابنعمر و حدیث ابیعیاش پرداخته و دربارهی حدیث ابنعمر$ گفته است: «اینکه شیخ –نووی/- میگوید: با سندهای صحیح روایت شده، این برداشت و تصور نادرست را ایجاد میکند که این حدیث، به چندین طریق از ابنعمر$ روایت شده است؛ حال آنکه چنین نیست».
حافظ/ دربارهی حدیث دیگر میگوید: «این سخن شیخ که با چند سند روایت شده، اشکال دارد؛ زیرا تنها سند این روایت نزد ابوداود و ابنماجه رحمهماالله، سند حماد تا پایان آن است».
اینک این پرسش مطرح میشود که منظور نووی/ از این عبارت چیست؟
میگویم: به نظر بنده، نووی/ با بهکار بردن این عبارت بدین نکته اشاره میکند که حدیث، دارای شهرتی نسبیست که به چندین طریق از یکی از راویانش، روایت شده است؛ چنانکه در مثال گذشته، مدار همهی طرق بر منصور، یعنی ابنالمعتمر استوار بود.
این، پاسخیست که بنده دربارهی پرسش یادشده دارم و آن را بیاشکال میدانم، و نه خردهگیری بر مؤلف. ضمن اینکه حافظ در کتاب «نتائج الأفکار»، مؤلف «الأذکار» را در مواردی که عبارت مورد بحث ما را بهکار برده، مورد انتقاد قرار داده است.
نکاتی دیگر
1- حدیث شمارهی 8: (وَعَنْ أبیهُریْرةt قال: قالَ رَسُولُاللهr : «إِنَّ الله لا یَنْظُرُ إِلى أَجْسامِکْم، وَلا إِلى صُوَرِکُم، وَلَکِنْ یَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِکُمْ وَأَعمالِکُمْ».) [روایت مسلم] یعنی: «همانا الله به جسمها و چهرههای شما نگاه نمیکند؛ بلکه به دلهایتان مینگرد».
میگویم: مسلم/ و دیگر محدثان افزودهاند: در روایتی آمده است: «وَأَعمالِکُمْ»؛ یعنی: «بلکه به دلها و اعمال شما مینگرد». میتوانید تخریج این روایت را بنگرید در: «غایة المرام فی تخریج الحلال والحرام»، صفحهی 410.
گفتنیست: این بخشِ روایت، خیلی مهم است؛ زیرا بسیاری از مردم، بدون در نظر گرفتن این بخش حدیث، برداشت نادرستی از آن میکنند؛ بدینسان که هرگاه آنان را به سوی یکی از اوامر و دستورهای دینی همچون گذاشتن ریش و خودداری از همانندی به کافران و یا به سوی دیگر وظایف دینی فرا میخوانی، میگویند: مهم این است که قلب، پاک باشد! و به همین حدیث استناد میکنند. بیآنکه بدانند بخش ناگفتهی حدیث که ذکر شد، صحیح و بیانگر این نکته است که پروردگار متعال به اعمالشان نیز نگاه میکند؛ اگر کردارشان نیک باشد، میپذیرد و در غیر این صورت کردارشان را به خودشان باز میگرداند؛ چنانکه در بسیاری از نصوص و متون دینی بدین نکته تصریح شده است. مانند این فرمودهی رسولاللهr که: «مَنْ أَحْدثَ فی أَمْرِنَا هَذَا مَا لَیْسَ مِنْهُ فهُو رَدٌّ»؛ یعنی: «کسی که در دینمان، چیزی ایجاد کند که از آن نیست، بداند که عملش مردود است».
در حقیقت نمیتوان از نیکی و پاکی دلها، تصوری جز اعمال نیک و شایسته داشت و یا چنین تصور نمود که درستی و شایستگی کردار، جدا از نیکی و پاکی دلهاست. چنانکه رسولاللهr در حدیثی که نعمان بن بشیرt روایت کرده، با بیانی زیبا و شیوا این نکته را روشن نموده و فرموده است: «أَلاَ وإِنَّ فی الجسَدِ مُضغَةً إذا صلَحَت صَلَحَ الجسَدُ کُلُّه، وَإِذا فَسَدَتْ فَسدَ الجَسَدُ کُلُّه: أَلاَ وَهِی القَلْبُ». [حدیث شمارهی 593 همین کتاب] یعنی: «بدانید که در بدن، پارهگوشتیست که صلاح و فساد همهی بدن وابسته به آن است. بدانید که آن عضو، قلب است».
و در حدیث دیگری آمده است: «لَتُسَوُّنَّ صُفُوفَکُمْ أَوْ لَیُخَالِفَنَّ اللَّه بَیْنَ وُجُوهِکمْ». [حدیث شمارهی 1096] یعنی: «صفهایتان را (هنگام نماز) راست کنید؛ وگرنه، بیم آن میرود که الله چهرههایتان را مسخ کند (یا در میان شما اختلاف و کینه بیندازد)».
همچنین فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الجَمالَ»؛ [حدیث شمارهی 617] یعنی: «همانا الله زیباست و زیبایی را دوست دارد». این حدیث، بر خلاف پندار بسیاری از مردم، دربارهی جمال و زیبایی ظاهری و مادی در چارچوب شریعت و آموزههای دینیست.
حال که این نکته روشن شد، باید بگویم از بزرگترین اشتباههایی که بنده در کتاب ریاضالصالحین اعم از نسخههای خطی و چاپیای که در دست داشتم، مشاهده کردم، این بود که مؤلف/ واژهی «أَعمالِکُمْ» را که در حدیث شمارهی 8 از قلم افتاده، در حدیث شمارهی 1578 آورده است، ولی متأسفانه قلم وی یا کاتبش بهاشتباه آن را در قسمتی از حدیث آورده که معنا را بهکلی نادرست میکند؛ بدینسان که نوشته است: «...وَلا إِلَى صُوَرِکُمْ وأعْمَالِکُمْ وَلکِنْ یَنْظُرُ...»؛ بر این اساس، مفهوم حدیث بهکلی نادرست میشود و چنین معنا میگردد که «پروردگار، به جسمها و چهرهها و عملهایتان نگاه نمیکند؛ بلکه...». متأسفانه این نکته بر همهی کسانی که به چاپ، تصحیح و شرح ریاض الصالحین پرداختهاند، پوشیده مانده است؛ حتی بر «ابنعلان»، شارح ریاضالصالحین؛ از اینرو در شرح این حدیث گفته است: «پروردگار متعال، اجر و پاداش را بر اساس بزرگی جسم، زیبایی چهره و فراوانی عمل، استوار و فراهم نکرده است». ناگفته پیداست که چنین شرحی از حدیث، نادرست و بلکه بر خلاف متن صحیح حدیث مذکور میباشد و با بسیاری از آموزهها و نصوص کتاب و سنت در تعارض است؛ زیرا نصوص کتاب و سنت نشان میدهد که بندگان خدا مطابق اعمالشان، درجات و جایگاههای متفاوتی دارند:
﴿وَلِکُلّٖ دَرَجَٰتٞ مِّمَّا عَمِلُواْۚ …﴾ [الأنعام: ١٣٢]
«برای همه مطابق اعمالشان درجاتی وجود دارد».
و در حدیثی قدسی آمده است: «یَا عِبَادِی إنَّما هِیَ أعْمَالُکُمْ أُحْصِیهَا لَکُمْ، ثُمَّ أوَفِّیکُمْ إیَّاهَا، فَمَنْ وَجَدَ خَیْراً فَلْیَحْمدِ اللَّه...»؛ [حدیث شمارهی 113] یعنی: «ای بندگان من! این، اعمال شماست که آن را برای شما محاسبه میکنم و نتایج آن را بهطور کامل به شما میدهم؛ لذا هرکس، عمل و نتیجهی نیکی یافت، الله را ستایش نماید...».
بنابراین آیا عاقلانه است که الله همانطور که به جسمها و چهرهها نمینگرد، به اعمال بندگانش نیز نگاه نکند، حال آنکه پایه و اساس ورود به بهشت، پس از ایمان، اعمال و کردار نیکوست؟! اللهY میفرماید:
﴿… ٱدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ بِمَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٣٢﴾ [النحل: ٣٢]
«به پاداش کردارتان، وارد بهشت شوید».
لذا باید در این نکته تأمل و درنگ نمود که بهراستی تقلید، چه همه باعث دوری مقلدان از راه و اندیشهی درست میگردد و آنان را در وادی اشتباه میافکند. آری! سببش، تنها رویگردانی آنان از بررسی سنت در کتابهای صحیح و اصلیِ رواییست.
اشتباهی شبیه به این در حدیث انسt بهشمارهی 364و457 به روایت مسلم، صورت گرفته که در آن آمده است: «إِنِّی لاَ أَبْکِی إِنِّی لأَعْلَمُ...»؛ یعنی: «من نمیگریم؛ بلکه من میدانم که...». حال آنکه مطابق روایت مسلم (7/145)، صحیحش بدین صورت است که: «مَا أَبْکِی أن لاَ أَکُونَ أَعْلَمُ...»؛ یعنی: «دلیل گریهام این نیست که ندانم...». در روایت ابنماجه (1635) چنین آمده است: «قالت: إِنِّی لأَعْلَمُ مَا عنْدَاللهِ...»؛ و این، مطابق همان الفاظیست که در ریاضالصالحین آمده است؛ البته به استثنای عبارت «إِنِّی لاَ أَبْکِی» که معنا و مفهوم نادرستی از روایت، ایجاد میکند. عبارتی که در روایت مرسل عکرمه توسط دارمی نقل شده، به الفاظ و عبارت مسلم نزدیک است: «قَالَت: إنّی والله ما أبکی علی رسولاللهr أن لا أکون أعلم أنَّهُ قد ذَهَبَ إلی ما هو خیرٌ لَهُ من الدّنیا، ولکنّی أبکی...»؛ یعنی: «(امایمن&) گفت: سبب گریهام بر رسولاللهr، این نیست که ندانم که او به آنجا رفته که برایش از دنیا بهتر است؛ بلکه من از این جهت میگریم که...».
شگفتآوراست که این اشتباه در همهی نسخههای خطی و چاپی ریاضالصالحین، از جمله در شرح ابنعلان (2/223) تکرار شده است! ولی در نسخهی جدیدی که توسط دار المأمون دمشق به چاپ رسیده، این اشتباه، از لحاظ معنایی، البته بدون مراجعه به اصل روایت، یعنی روایت صحیح مسلم و بدون اشاره به وجود و تکرار این خطا در نسخههای مختلف ریاضالصالحین، تصحیح شده است.
2- حدیث ابوسعید خدریt، شمارهی 259 و620 به روایت مسلم/:
میگویم: مسلم/ همهی حدیث را نیاورده؛ بلکه تنها بخش اول و بخش پایانی حدیث یادشده را نقل کرده است و در مورد سایر بخشهای حدیث به روایت ابوهریرهt که قبل از این حدیث قرار دارد و به همان معناست، حواله داده و الفاظ و عباراتش، با الفاظ و عباراتی که در حدیث 259 ریاضالصالحین آمده، متفاوت است. آری؛ این روایت را امام احمد (3/79) عیناً به همین شکل آورده و چنین به نظر میرسد که نووی/ آن را از امام احمد/ نقل کرده و به امام مسلم/ نسبت داده است! ضمن اینکه حدیث مذکور نزد بخاری/ در «التفسیر» به روایت ابوهریرهt کاملتر از روایت ابوسعیدt است که اگر مؤلف - نووی- روایت بخاری را ذکر میکرد، بهتر بود.
3- مؤلف، برخی از احادیث را به بخاری/ نسبت داده است؛ در صورتی که همان احادیث، نزد بخاری/، معلّق است؛ مانند احادیث (374، 608، 1032). بدینسان این تصور نادرست شکل میگیرد که این احادیث، نزد بخاری/، متصل میباشد؛ در صورتی که چنین نیست. چه خوب بود مؤلف ضمن نسبت دادن این روایات به بخاری، قید میکرد که بخاری/ آن را معلّقاً یا تعلیقاً روایت کرده است. علما اتفاق نظر دارند که احادیث معلّق بخاری، خارج از چارچوب نقد و بررسی نیست و پارهای از آنها ضعیف است. از اینرو همانطور که در ردّ خود بر شیخ محمد المنتصر الکتانی صفحهی 6 شرح دادهام، اینجا نیز قابل یادآوریست که علما بر ضرورت نسبت دادنِ مقیّدِ چنین روایاتی -یعنی بیان معلّق بودن چنین احادیثی به هنگام نسبت دادن آنها به بخاری- اتفاق نظر دارند؛ هرچند بسیاری از متأخران به این اصل عمل نمیکنند. بنده گمان نمیکردم که نووی/ چنین رویکردی در رابطه با این اصل داشته باشد؛ چنانکه شخص وی، در «التقریب» تفاوت روایتهای متصل و معلّق بخاری را از لحاظ صحت و عدم صحت، ذکر کرده و سیوطی در «تدریب الراوی»، صفحههای 60-63 به حد کافی به شرح این موضوع پرداخته است.
4- مؤلف، پس از ذکر حدیث 954 میگوید: «شافعی/ گوید: مستحب است که پس از دفن میّت، بخشی از قرآن تلاوت شود و اگر همهی قرآن ختم گردد، خوبست».
میگویم: نمیدانم شافعی/ کجا چنین سخنی گفته است؛ بلکه از نظر من در ثبوت این سخن از امام شافعی، شک و تردید زیادی وجود دارد؛ چراکه دیدگاه شافعی، این است که ایصال ثواب قرائت قرآن به مردگان، بیمعناست و ثوابش به آنها نمیرسد؛ همانطور که حافظ ابنکثیر/ در تفسیر آیهی 39 سورهی النجم، این دیدگاه امام شافعی/ را ذکر کرده، و صاحب «إقتضاء الصراط المستقیم» به عدم ثبوت این گفتار از امام شافعیt اشاره کرده و گفته است: «دربارهی این مسأله، سخنی از امام شافعی/ به ثبوت نرسیده است؛ زیرا چنین عملی، از دیدگاه وی بدعت بوده، و امام مالکt نیز گفته است: هیچکس را سراغ ندارم که این عمل را انجام داده باشد. از اینرو پرواضح است که صحابه و تابعین، چنین عملی را انجام ندادهاند».
میگویم: دیدگاه امام احمد/ نیز همین است که نباید بر سرِ قبر، قرآن خواند؛ چنانکه این موضوع را در کتابم «احکام جنایز» مورد بررسی قرار دادهام؛ در کتاب یادشده به بررسی دیدگاه امام ابوالعباس حرانی/ نیز پرداختهام.
5- مؤلف/ بابی تحت عنوان «صدقه دادن از سوی میّت و دعا برای او» گشوده و ذیل آن، دو حدیث آورده که نه بهصراحت و نه بهاشاره، بیانگر صدقه دادن از سوی میّت نیست و تنها بیانگر صدقه دادن فرزند برای والدینش میباشد که هیچ اختلافی در اینباره وجود ندارد؛ ولی از ظاهر نصوص، چنین برمیآید که ثواب صدقهی افراد بیگانه و کسانی که با میّت، نسبت فرزندی ندارند، به میّت نمیرسد و نفعی به او نمیرساند. [نگا: «احکام جنایز»، صفحهی 177 و تفسیر «المنار»، جلد 8، صفحهی254.]
6- حدیث 574: «عن سهلِ بنِ سعدٍt أَنَّ رسولَ اللَّهr أُتِیَ بِشَرَابٍ، فَشَرِبَ مِنهُ وَعَن یَمِینِهِ غُلامٌ»؛ یعنی: «از سهل بن سعدt روایت است که برای رسولاللهr نوشیدنی آوردند؛ پیامبرr از آن نوشید و سمت راستش پسربچهای بود».
میگویم: بنا بر روایت بخاری/ دلیل اینکه ابتدا رسولاللهr آن نوشیدنی را نوشید، این بود که خود، آن را درخواست کرده بود. پس بر خلاف آنچه نزد متأخرین مشهور شده، دلیلی وجود ندارد که آغاز کردن پذیرایی از بزرگتر محفل را سنت بدانیم. همانطور که مؤلف/ در باب شمارهی 111 بدین نکته اشاره نموده است؛ اگرچه آغاز کردن پذیرایی را از سمت راست، با عبارت «بعد المبتدئ»، یعنی «پس از آغازکننده» مقیّد کرده، ولی صحیح، این است که این عبارت یا این قید، حذف شود و جهت پیروی از فرمودهی مطلق و عامِ رسولاللهr، ترتیب پذیرایی از سمت راست رعایت گردد. همانطور که در حدیث ابنعباس$ آمده است: «الأَیْمَنَ فالأَیْمنَ»؛ این حدیث، مفهوم رعایت ترتیب پذیرایی از سمت راست را میرساند.
7- مؤلف، بابی به نام «سنت جمعه» بهشمارهی 203 گشوده است.
میگویم: گویا منظورش، سنت پس از جمعه است؛ زیرا احادیثی که در این باب آورده، دربارهی نماز سنت پس از جمعه میباشد؛ ولی در رابطه با سنت پیش از جمعه، بر خلاف میل و کوشش برخی از متعصبان حنفی، هیچ حدیث صحیحی وجود ندارد؛ البته نووی/ با خودداری از ذکر هرگونه حدیثی در باب سنت پیش از جمعه، بدین نکته اشاره کرده است؛ اگرچه در اینباره احادیثی در «سنن ابنماجه» یافت میشود، ولی همانطور که در «الأجوبة النافعة» بیان کردهام، بهشدت ضعیف است؛ اما آیا مقلدان از این رویکرد نووی که هیچ حدیثی دربارهی سنت پیش از نماز جمعه نیاورده، عبرت نمیگیرند؟ مؤلف در کتابهای دیگرش به حدیث دیگری استدلال نموده که حافظ/ در ردّ بر او گفته است: «هیچ دلیلی در آن وجود ندارد». و بنده، سخن حافظ را در اینباره در «الأجوبة النافعة»، ص27 نقل کردهام که میتوانید به آن مراجعه کنید.
8- حدیث 1176: «صَلاةُ اللَّیْلِ مَثْنَى مَثْنَى»؛ یعنی: «نماز شب، دو رکعت دو رکعت خوانده میشود».
میگویم: تفسیرش، در روایت مسلم/ بدین لفظ آمده است که: از ابنعمر$ سؤال شد: «دو رکعت دو رکعت چگونه است؟» پاسخ داد: «بدین شکل که در هر دو رکعت، سلام دهد». ناگفته پیداست که راوی، بیش از دیگران به آنچه روایت میکند، داناست؛ در اینباره احادیثی وجود دارد که بیانگر سلام دادن پیامبرr در هر دو رکعت در نماز شب میباشد و میتوانید برخی از این احادیث را در کتابم «صلاة التراویح» ببینید.
9- حدیث1231 که بهشمارهی 1201 نیز آمده و در آن، لفظ «وَجَدَّ» افزون بر الفاظ حدیث 1231 وجود دارد و فقط روایت مسلم/ میباشد.
10- حدیث 1439: مؤلف میگوید: «...این حدیث در کتاب مسلم با لفظ «أَوْ یُحَطُّ» آمده است؛ برقانی میگوید: شعبه و ابوعوانه و یحیی القطان، آن را از موسی که مسلم/ آن را از ناحیهی وی روایت کرده، نقل نمودهاند؛ البته با لفظ «وَ یُحَطُّ»، بدون الف».
میگویم: ولی احمد/ در «المسند» (1/180) این روایت را از یحیی القطان با لفظ «أَوْ یُحَطُّ» همچون روایت مسلم آورده و سپس گفته است: «ابننمیر و یعلی گفتهاند: أَوْ یُحَطُّ»؛ یعنی ابننمیر و یعلی بهنقل از موسی در این لفظ از یحیی القطان پیروی کردهاند. ترمذی/ (2/258) از طریق یحیی با لفظ «وَ یُحَطُّ» روایتش کرده است؛ ولی از آنجا که ابننمیر و یعلی، از یحیی پیروی کرده و مطابق او روایت نمودهاند و مسلم نیز روایت او را برگزیده، بنابراین لفظ نخست، نزد من راجح است؛ اگرچه در معنا یکیست. والله اعلم.
11- مؤلف/ پس از ذکر حدیث 1720 میگوید: «از پیامبرr روایت شده که: ریا، شرک است».
میگویم: نووی/ با بهکار بردن عبارت «روایت شده»، بدین نکته اشاره کرده که سند حدیث مذکور، ضعیف است. و همینطور نیز میباشد. بنده، این حدیث را در «الأحادیث الضعیفة والموضوعة و أثرهاالسیئ فی الأمة» (1850) تخریج کرده و سبب ضعفش را بیان نمودهام.
12- مؤلف در باب شمارهی 334 که پیرامون ناپسندبودن گفتگو پس از نماز عشاءست، میگوید: اما در گفتگوهایی که خیر است، همچون پرداختن به مباحث علمی و... کراهیتی نیست؛ بلکه مستحب نیز میباشد».
میگویم: چه خوب بود این نکتهی مهم را هم قید میکرد که بیدار ماندن و گفتگوهای پس از نماز عشاء در صورتی درست است که سبب تباهی و ضایع شدن واجبات عینی نگردد؛ مانند برخی از جوانان که شب امتحان تا نیمههای شب بیدار میمانند و از شدت خستگی به خواب میروند و نماز صبح را از دست میدهند. این شبزندهداری و بیدار ماندن اگرچه برای کسب علم است، ولی جایز نیست و بیشتر به عمل کسی میماند که کاخی بنا مینهد و در عوض، شهری را ویران میکند؛ بلکه باید بلافاصله پس از نماز عشاء بخوابد تا بتواند برای نماز صبح برخیزد و پس از نماز صبح به مرور درسهایش بپردازد. آری! رسولاللهr راست و درست فرموده است که: «بُورِکَ لِأُمَّتِی فِی بُکُورِهَا»؛ یعنی: «برای امتم در صبحگاهانشان خیر و برکت است». اینک که بسیاری از جوانان از این برکت غافلاند، چه خوبست که به این رهنمود نبوی عمل نماییم.
13- در حدیث 1870 از ابیزید عمرو بن اخطبt نقل شده که: «پیامبرr آنچه را که اتفاق افتاده و آنچه را که اتفاق خواهد افتاد، به ما گفت».
میگویم: یعنی: ما را از فتنههای گذشته و فتنههایی که اتفاق خواهد افتاد، آگاه ساخت؛ چنانکه حدیث دیگری که از حذیفهt روایت شده، بیانگر همین نکته است. مسلم/ نیز حدیث عمرو بن اخطبt را در «کتاب الفتن» صحیح خویش روایت نموده است.
14- مؤلف پس از ذکر حدیث 1869 میگوید: «منظور از صلاة بر کشتهشدگان احد، دعا برای آنان است؛ نه نماز معروف یا نماز جنازه».
میگویم: نووی با این عبارت، نماز خواندن رسولاللهr بر شهدای احد را به دعا کردن برای آنان معنا کرده و تصریح نموده که منظور از این روایت، خواندن نماز جنازه بر آنان نیست؛ این، گفتار اشتباه و نادرستیست؛ زیرا در صحیح بخاری آمده است: ... بر شهدای احد آنگونه نماز خواند که بر مردگان نماز میخوانند. میتوانید تخریج این حدیث را به پیوست عبارت تفسیری آن، در کتابم «احکام جنایز» ببینید که از کتابهای ششگانهی حدیث و دیگر کتابها تخریج کردهام.
15- در حدیث 1883 میگوید: «از ابنمسعودt روایت شده که رسولاللهr فرمود:...». و سپس در پایان میگوید: «روایت ابوداود، ترمذی و حاکم که آن را صحیح دانسته است».
میگویم: گفتار مؤلف، این تصور نادرست را ایجاد میکند که ابوداود و ترمذی، این حدیث را از ابنمسعودt روایت کردهاند؛ حال آنکه چنین نیست؛ بلکه فقط حاکم/ این حدیث را از ابنمسعودt با سند قوی روایت کرده است و ابوداود و ترمذی، چنین حدیثی را از زیدt نقل نمودهاند که در سندش، راوی مجهولیست؛ ولی شواهد دیگری جز روایت ابنمسعود برای این حدیث وجود دارد که آن را بیاشکال میکند و بنده در «التعلیق الرغیب» (2/269) به شواهد این حدیث اشاره کردهام. [پایان گفتار آلبانی/]
از آنجا که علامه آلبانی/ همهی احادیث «ریاضالصالحین» را تخریج نکرده است، ما با تکیه بر اقوال و دیدگاههای او در سایر کتابهایش به تکمیل این عمل، یعنی تخریج احادیث ریاضالصالحین پرداختیم تا بدینسان همهی تخریج انجامشده، منسوب به علامه آلبانی/ و برگرفته از پژوهشهای رواییِ وی باشد و همچنین متن اصلی کتاب را با نسخهای که مورد توجه علامه آلبانی/ بوده و توسط «المکتب الإسلامی» به چاپ رسیده، مقایسه نمودیم و در این میان از نسخهی خطی آن نیز بهره بردیم. گفتنیست: این نسخهی چاپی، دقیقترین نسخه میباشد؛ هرچند اشتباههای چاپی اندکی در آن وجود داشت که تصحیح کردیم.
و اما در رابطه با شرح علامه ابنعثیمین/ بدین شکل عمل نمودهایم که به تخریج احادیث موجود در شرح پرداختهایم و در این میان دامنهی تخریج خود را نسبت به شیوهی خویش در تخریج احادیث متن، توسعهی بیشتری دادهایم؛ بدینسان که در بیشتر موارد، در جمعآوری طرق حدیث و ذکر منابع روایی و نیز بیان علل روایتها و احوال راویان، روش مذکور را دنبال کردهایم و سپس خلاصهی بحث و بررسی خویش را بهگونهای که خللی در پژوهش انجامشده ایجاد نگردد، مختصر و ذکر نمودهایم و در پارهای از موارد نیز به اقوال آلبانی/ بسنده کردهایم. این، شیوه و رویکرد ما دربارهی احادیث و آثاریست که در صحیحین نیست؛ ولی در رابطه با احادیث و آثار موجود در صحیحین، ضمن ذکر صحابی حدیث، روایت را به صحیحین نسبت دادهایم و از بررسی و جمعآوری سایر طرق حدیث، خارج از روایات بخاری و مسلم رحمهماالله خودداری کردهایم تا پانوشت کتاب، سنگین و طولانی نشود. ضمن اینکه انجام چنین عملی زمانی طولانی میطلبید.
خود میدانید که شیخ محمد صالح العثیمین/ این شرح را به دست خویش ننوشته است؛ بلکه شرحی که از شیخ تقدیمتان میگردد، درسهاییست که برای شاگردانش ایراد نموده و آنها، این درسها را از روی نوارهای موجود، به روی کاغذ آوردهاند. شیخ/، خود اجازه داد که این درسها را جمعآوری و چاپ کنند. ما، یکی از نسخههای چاپشده را برای مقایسه با شرح، انتخاب کردیم و هر جا که دچار مشکل شدیم، از نوارها و لوحهای فشردهی موجود کمک گرفتیم و در مواردی که احساس کردیم چیزی از قلم افتاده، همانجا به آن اشاره نمودیم.
در مواردی که در سخن شیخ، اجمال و کلیگویی یا پوشیدگی و ابهامی وجود داشت که معمولاً کجاندیشان به آن علاقه و گرایش دارند، توضیح دادهایم و مطابق عقیده و منهج آن بزرگوار، یعنی بر اساس عقیده و منهج سلف صالح، به رفع ابهام و بیان منظور وی پرداختهایم. گاهی شیخ در پارهای از مسایل فقهی، دیدگاهی را ترجیح میدهد که بر خلاف قول راجح نزد سایر علماست و چون دیدگاه سایر علما را مطابق دلیل میبینیم، بدور از تقلید و بهپیروی از دلیل، به تبیین موضوع میپردازیم و بر این باوریم که در هر دو صورت، چه پذیرش دیدگاه شیخ و چه ردّ آن، با شیخ/ مخالفت نکردهایم؛ زیرا ما، پیرو دلیل هستیم. و الله رحمت کند یکی از گذشتگان نیک را که گفته است: «کسی که مطابق دلیل عمل کند، با ما مخالفت نکرده است». انشاءالله که شیخ در هر صورت، مأجور و سزاوار اجر و پاداش است؛ چون او از امامان و علمای مجتهد بوده و ما از او یاد گرفتهایم که در حد توان و بدون تقلید از هیچکس، کمال تلاش خود را در مباحث علمی بهکار بندیم. همانطور که ازبیشتر امامان ثابت شده که گفتهاند: «هرگاه حدیثی صحیح باشد، مذهب ما همان است».
شیخ محمد صالح عثیمین/ شرح ریاضالصالحین را در ششم ماه صفر سال 1411 هجری قمری آغاز کرد و این کلاس، همه روزه پس از نماز عصر ادامه داشت.
این شرح، چه در بیان مفاهیم احادیث و چه در بیان پارهای از اصول و ضوابط اهل حق در زمینهی نامهای الله و صفات و افعالش، نکات ارزشمند و مفیدی در خود دارد و حاوی مطالبی پیرامون منهج اهل سنت و جماعت در مورد پارهای از مسایل اختلافیست که به سبب ناآگاهی و دوری امت از قرآن و سنت پیامبرr و فهم علمای ربانی – صحابه، تابعین و پیروان نیکشان- در میان امت اسلامی رواج یافته است.
شایسته است که در رابطه با سایر احادیث نیز شیوهی عمومی شیخ/ بهویژه در زمینهی نامهای الله و صفات و افعالش مورد توجه قرار گیرد؛ زیرا امام نووی/ پیرامون پارهای از مسایل به خطا رفته و مانند اشعریها به تأویل روی آورده است؛ حال آنکه مذهب اهل سنت و جماعت، بر پذیرش اسماء و صفات ثابتشده برای الله، بدور از تأویل، تعطیل، تشبیه و تمثیل میباشد و این روش، به صورت مفصل در کتابهایشان آمده و بیان شده است.
و الحمد لله رب العالمین وصلی الله وبارک علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین
محـمود بـن الجمـیـل
خالد بن محمد عثـمان
([1]) یعنی: «یا الله! مرا از بدی نفسم مصون بدار و مرا بر استوارترین و راستترین رفتارم، استوار بگردان».
([2]) یعنی: «یا الله! گناهم اعم از خطا و عمد را بیامرز؛ ای الله! از تو درخواست میکنم که مرا به استوارترین کارم رهنمون گردی و از بدی نفس خویش به تو پناه میبرم».
([3]) این کتاب، تخریج احادیث کتاب «الحلال و الحرام» استاد یوسف قرضاوی است.