اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

«اصحاب الاخدود» (صاحبان گودال شکنجه)

«اصحاب الاخدود» (صاحبان گودال شکنجه)

﴿قُتِلَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡأُخۡدُودِ٤ ٱلنَّارِ ذَاتِ ٱلۡوَقُودِ٥ إِذۡ هُمۡ عَلَیۡهَا قُعُودٞ٦ وَهُمۡ عَلَىٰ مَا یَفۡعَلُونَ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ شُهُودٞ٧ [البروج: 4-7]

***

توضیح موضوع: «اصحاب اخدود» شکنجه گران کافر و بی‌رحمی بودند که در سرزمین یمن، گودال ژرف و درازی را کندند و در آن آتش زیادی را برافروختند و مؤمنان مسیحی را در آن گودال هولناک انداختند.

توضیح اینکه: به یکی از شاهان کفار یهودی به نام «زُرعة بن تُبّان اسعد حمیری» معروف به «ذونواس» (آخرین پادشاه حمیر در سرزمین یمن) خبر رسید که در سرزمین «نجران» (در شمال یمن) به دین نصرانیّت ایمان آورده‌اند. هم مسلکان «ذونواس» او را وادار کردند که اهل نجران را مجبور به پذیرش آیین یهود کند. او به سوی نجران حرکت کرد و ساکنان آنجا را جمع کرد و آیین یهود را بر آن‌ها عرضه داشت و اصرار کرد آن را پذیرا شوند، ولی آن‌ها اباء کردند و حاضر به قبول شهادت شدند، اما حاضر به صرف نظر کردن از آیین خود نبودند.

هنگامی که با مقاومت آنان روبرو شدند، «ذونواس» دستور داد خندق و گودال ژرف و درازی را کندند و هیزم زیاد در آن ریختند و آتش زیادی را برافروختند و آنان را بدان گودال هولناک انداختند و خود در کنار آن ایستادند و از سوختن و بریان شدن مؤمنان شادی کردند و لذّت بردند.

نقل است که دوازده، یا بیست، یا هفتاد هزار نفر از آن مؤمنان به قتل رسیدند.

«قوم تُبَّع»

«قوم تُبَّع»

﴿أَهُمۡ خَیۡرٌ أَمۡ قَوۡمُ تُبَّعٖ وَٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡ أَهۡلَکۡنَٰهُمۡۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ مُجۡرِمِینَ٣٧ [الدخان: 37]

﴿وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡأَیۡکَةِ وَقَوۡمُ تُبَّعٖۚ کُلّٞ کَذَّبَ ٱلرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ١٤ [ق: 14]

***

توضیح موضوع: «تُبَّع»: یک لقب عمومی برای ملوک و شاهان یمن بود، مانند: «کسری» برای سلاطین ایران و «خاقان» برای شاهان ترک و «فرعون» برای سلاطینِ مصر و «قیصر» برای سلاطین روم.

و قوم تبّع جمعیتی بودند با قدرت و نیروی فراوان و حکومت پهناور و گسترده.

و «تبّع» از این نظر بر پادشاهان یمن اطلاق می‌شد که مردم را به پیروی خود دعوت می‌کردند، یا پادشاهانی که یکی پس از دیگری روی کار آمدند. (یعنی یکی تابع دیگری بود)

قرطبی می‌گوید: «ظاهراً از آیات قرآن چنین برمی‌آید که این سخن خداوند متعال (در مورد «تبّع») ناظر بر یکی از شاهان تبابعه است که اعراب، بیشتر از دیگران او را به این اسم می‌شناختند، چنان‌که در حدیث شریف به روایت ابن عباسب آمده است که رسول خدا ج فرمودند: تبع را دشنام ندهید زیرا او مسلمان شد.»

وی در ادامه می‌افزاید: «این تبّع - و الله اعلم - همان «ابوکرب» جهانگشای یمن بود که قصد کعبه کرد تا آن را ویران کند، ولی در راه دچار بیماری سختی گردید که اطبّاء از درمان او عاجز شدند. در میان ملازمان او جمعی از دانشمندان بودند و رئیس آنان حکیمی به نام «شامول» بود. او گفت: بیماری تو به خاطر قصد سوء درباره‌ی خانه‌ی کعبه است، و هر گاه از این فکر منصرف شوی و استغفار کنی، شفا خواهی یافت.

تبّع از تصمیم خود بازگشت و نذر کرد خانه‌ی کعبه را محترم دارد و هنگامی که بهبودی یافت پیراهنی از «بُرد یمانی» بر کعبه بپوشاند.»

به هر حال، نباید فراموش کرد که اطلاعات زیادی از نظر تاریخی درباره‌ی شاهان تبابعه‌ی یمن در دست نیست.

داستان کسانی که از خانه‌های خویش، از ترس مرگ بیرون رفتند

داستان کسانی که از خانه‌های خویش، از ترس مرگ بیرون رفتند

﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَهُمۡ أُلُوفٌ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِ فَقَالَ لَهُمُ ٱللَّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحۡیَٰهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَشۡکُرُونَ٢٤٣ [البقرة: 243]

***

توضیح موضوع: مفسران گفته‌اند: در یکی از شهرهای شام که حدود هفتاد هزار خانوار جمعیت داشت، بیماری طاعون پیدا شد و با سرعتی عجیب مردم را یکی پس از دیگری از بین می‌برد. در این میان عده‌ی زیادی از مردم که توانایی و امکانات کوچ داشتند، به امید اینکه از مرگ نجات پیدا کنند، از شهر خارج شدند، پروردگار آن‌ها را در همان بیابان به همان بیماری نابود ساخت.

و در حقیقت اصل بیماری طاعون در آن شهر، به عنوان مجازات بود، زیرا وقتی رهبر و پیشوای آنان از آن‌ها خواست که خود را برای مبارزه و جهاد با دشمنان آماده کرده و از شهر خارج شوند، آن‌ها به بهانه‌ی اینکه در منطقه‌ی جنگی مرض طاعون شایع است، از رفتن به میدان جنگ خودداری کردند و خداوند آن‌ها را به همان چیزی که بهانه‌ی فرار از جنگ قرار داده بودند، مبتلا ساخت.

در برخی از تفاسیر آمده است که وقتی «حزقیل پیامبر» (یکی از پیامبران بنی‌اسرائیل) از آنجا عبور می‌کرد از خداوند درخواست کرد که آن‌ها را زنده کند. خداوند دعای او را اجابت کرد و آن‌ها را مجدداً زنده نمود و به زندگی بازگشتند.

البته این داستان، هشدار و درس عبرتی برای آیندگان تاریخ است که انسان بفهمد و در راستای اوامر و فرامین الهی حرکت بکند.

«اصحاب الجنّة» (صاحبان باغ‌های سرسبز)

«اصحاب الجنّة» (صاحبان باغ‌های سرسبز)

﴿إِنَّا بَلَوۡنَٰهُمۡ کَمَا بَلَوۡنَآ أَصۡحَٰبَ ٱلۡجَنَّةِ إِذۡ أَقۡسَمُواْ لَیَصۡرِمُنَّهَا مُصۡبِحِینَ١٧ وَلَا یَسۡتَثۡنُونَ١٨ فَطَافَ عَلَیۡهَا طَآئِفٞ مِّن رَّبِّکَ وَهُمۡ نَآئِمُونَ١٩ فَأَصۡبَحَتۡ کَٱلصَّرِیمِ٢٠ فَتَنَادَوۡاْ مُصۡبِحِینَ٢١ أَنِ ٱغۡدُواْ عَلَىٰ حَرۡثِکُمۡ إِن کُنتُمۡ صَٰرِمِینَ٢٢ فَٱنطَلَقُواْ وَهُمۡ یَتَخَٰفَتُونَ٢٣ أَن لَّا یَدۡخُلَنَّهَا ٱلۡیَوۡمَ عَلَیۡکُم مِّسۡکِینٞ٢٤ وَغَدَوۡاْ عَلَىٰ حَرۡدٖ قَٰدِرِینَ٢٥ فَلَمَّا رَأَوۡهَا قَالُوٓاْ إِنَّا لَضَآلُّونَ٢٦ بَلۡ نَحۡنُ مَحۡرُومُونَ٢٧ قَالَ أَوۡسَطُهُمۡ أَلَمۡ أَقُل لَّکُمۡ لَوۡلَا تُسَبِّحُونَ٢٨ قَالُواْ سُبۡحَٰنَ رَبِّنَآ إِنَّا کُنَّا ظَٰلِمِینَ٢٩ فَأَقۡبَلَ بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ یَتَلَٰوَمُونَ٣٠ قَالُواْ یَٰوَیۡلَنَآ إِنَّا کُنَّا طَٰغِینَ٣١ عَسَىٰ رَبُّنَآ أَن یُبۡدِلَنَا خَیۡرٗا مِّنۡهَآ إِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا رَٰغِبُونَ٣٢ [القلم: 17-32]

***

توضیح موضوع: مفسران گفته‌اند: در سرزمین «یمن» در دو فرسنگی «صنعاء»، باغی بود از آنِ مردی که حق خداوند را از آن باغ می‌پرداخت و هر سال از میوه‌های باغش به فقراء و مستمندان و نیازمندان و تهی‌دستان انفاق می‌کرد. این مرد باغدار از دنیا رفت و چهره در نقاب خاک کشید و باغ به فرزندان و وارثانش رسید. وارثان تصمیم گرفتند تا فقرا را محروم نمایند، تنها یکی از وارثان مخالف بود ولی اکثر آنان بخل ورزیدند و برای محروم کردن فقرا تصمیم گرفتند که سحرگاهان به باغ روند و میوه‌ها را بچینند تا فقرا آگاه نشوند. به باغ رفتند، آن را یک تخته خاکستر دیدند. گفتند: ما راه را گم کرده‌ایم، این باغ ما نیست. اما دیگری گفت: ما از راه درست پدر، منحرف شدیم و تصمیم گرفتیم تا فقرا را از این باغ محروم کنیم، لذا خودمان محروم شدیم و دود آن به چشم خودمان رفت.

آن فرزندی که از روز اول با بخل و تنگ چشمی و حرص و آز و طمع مخالف بود، گفت: آیا به شما نگفتم این فکر غلط است؟

به هر حال، آنان قهر الهی را دیدند و متنبّه شدند و یکدیگر را ملامت کردند و دانستند که حرص و بخل، سبب زیادت سرمایه و کامیابی نمی‌شود، و ثروتی که محرومان و فقرا از آن بهره‌مند نشوند، نبودنش بهتر است و طرح‌هایی که به محروم کردن فقرا و مستمندان بینجامد، ناکام و محکوم به شکست و ذلت و خواری و زبونی است.

داستان حضرت عزیر÷؛ کسی که خداوند او را صد سال میراند و سپس زنده‌اش گرداند

داستان حضرت عزیر÷؛ کسی که خداوند او را صد سال میراند و سپس زنده‌اش گرداند

﴿أَوۡ کَٱلَّذِی مَرَّ عَلَىٰ قَرۡیَةٖ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ یُحۡیِۦ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعۡدَ مَوۡتِهَاۖ فَأَمَاتَهُ ٱللَّهُ مِاْئَةَ عَامٖ ثُمَّ بَعَثَهُۥۖ قَالَ کَمۡ لَبِثۡتَۖ قَالَ لَبِثۡتُ یَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ یَوۡمٖۖ قَالَ بَل لَّبِثۡتَ مِاْئَةَ عَامٖ فَٱنظُرۡ إِلَىٰ طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمۡ یَتَسَنَّهۡۖ وَٱنظُرۡ إِلَىٰ حِمَارِکَ وَلِنَجۡعَلَکَ ءَایَةٗ لِّلنَّاسِۖ وَٱنظُرۡ إِلَى ٱلۡعِظَامِ کَیۡفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَکۡسُوهَا لَحۡمٗاۚ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُۥ قَالَ أَعۡلَمُ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٢٥٩ [البقرة: 259]