مطلب اول: موضعگیریهای امام مالک بن انس
از امام مالک بن انس([1]) / در مسیر دعوت الی الله مواضع حکیمانهای به جای مانده است که به نمونههایی از آن اشاره میکنیم:
1- یکی از مهمترین مواضع امام مالک، موضع وی در برابر کسی بود که در مورد استواء سوال پرسید. مردی نزد وی آمده و گفت: ای ابوعبدالله: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥﴾ [طه: 5]. استوی چگونه است؟
امام مالک از سوال وی بسیار دگرگون شده و به زمین نگاه کرد و در حال تفکر چوبی را که در دست داشت در زمین فرو برده و سراسر بدنش را عرق پوشاند. سپس سر بلند کرده و چوبی که در دست داشت، انداخته و فرمود:
«الْکَیْفُ غَیْرُ مَعْقُولٍ وَالِاسْتِوَاءُ مِنْهُ غَیْرُ مَجْهُوَلٍ وَالْإِیمَانُ بِهِ وَاجِبٌ وَالسُّؤَالُ عَنْهُ بِدْعَةٌ». «و اظنک صاحب بدعة» .
«کیفیت و چگونگی آن قابل درک نیست و استوای بر عرش مجهول نبوده و ایمان به آن واجب و سوال از کیفیت آن بدعت است». و گمان میکنم تو از اهل بدعت هستی. سپس دستور داد او را بیرون کنند([2]).
این موضع، موضعی صحیح و استوار میباشد، زیرا پس از تامل و تفکر چنان پاسخ صحیح و دقیقی به وی داد که نزد اهل سنت و جماعت تبدیل به قاعدهای ثابت در مورد همهی صفات خداوند متعال شد و در همهی صفات الهی جریان دارد؛ چنانکه کیفیت و چگونگی صفات الهی برای ما مجهول است و کیفیت آنرا نمیدانیم زیرا خداوند متعال ما را از کیفیت و چگونگی آن مطلع نکرده و از آن خبر نداده است اما همین صفت با دلیلی که برای آن از قرآن و سنت صحیح یا یکی از آنها ذکر شده، معلوم و نه مجهول است؛ و ایمان به این صفت که با دلیل شرعی ثابت شده، واجب میباشد اما سوال از کیفیت آن بدعت است؛
اما مقصود از نفی کیفیت، تفویض معنای صفات نمیباشد، بلکه هریک از صفات الهی بر معنایی حقیقی دلالت میکند که بدان ایمان داریم و آنرا برای خداوند متعال چنانکه شایسته و لایق او تعالی میباشد، اثبات میکنیم([3]).
2- یکی دیگر از مواضع امام مالک رحمهالله پاسخ وی به برخی از زاهدان و عابدانی بود که نامهای به امام نوشته و او را پند و اندرز داده و به گوشهنشینی و عزلت از مردم و عمل تشویق و توصیه کردند، پس امام مالک در پاسخ نامهای به آنها نوشته و فرمود: «براستی همانطور که الله ﻷ ارزاق را تقسیم نموده، اعمال را نیز تقسیم کرده است؛ (به عنوان مثال) برای شخصی نماز خواندن میسر گردیده درحالیکه برای وی روزه گرفتن میسر نیست و برای دیگری صدقه دادن میسر شده درحالیکه روزه گرفتن برای وی میسر نیست و به همین ترتیب برای کسی جهاد فی سبیل الله میسر شده و برای دیگری نه؛ اما نشر علم از برترین اعمال نیک است و من نسبت به آنچه برایم میسر شده راضی هستم و گمان نمیکنم آنچه برآنم و فعالیتی که دارم بدون آنچه تو بر آنی و فعالیتی که داری، میسر گردد، (همگی با فعالیتهای مختلفی که داریم به هم نیازمندیم) و امیدوارم که هریک از ما بر خیر و نیکی باشد»([4]).
آری، این پاسخ متین و استوار، بر فقه و علم و دانش امام مالک و حکمتش دلالت میکند؛ براستی نشر علم بهترین اعمال نیک و بلکه برتر از نماز نفل و روزه نفل و صدقه نفلی و دیگر عبادات نفلی میباشد. زیرا رسولالله ج فرمودند: «مَنْ دَلَّ عَلَى خَیْرٍ فَلَهُ مِثْلُ أَجْرِ فَاعِلِهِ»([5]) «هرکس بر امر خیری راهنمایی کند همانند پاداش انجام دهندهی آن ثواب کسب میکند».
و اینکه فرمودند: «فَوَاللَّهِ لأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ بِکَ رَجُلا وَاحِدًا خَیْرٌ لَکَ مِنْ أَنْ یَکُونَ لَکَ حُمْرُ النَّعَمِ»([6]). «به خدا سوگند اگر خداوند یک نفر را به وسیلهی تو هدایت کند، از اینکه چهارپایان سرخ مو از آنِ تو باشند، برایت بهتر خواهد بود».
خداوند امام مالک را رحمت کند، براستی حکیمانه سخن گفت و آنچه بیان داشت، تطبیق نمود و مردم را در مورد آن تشویق کرد. براستی خود شایستهترین افراد به این مقوله است که فرمود: «به من خبر رسیده هیچکس نیست که از دنیا روی گردانده و به عبادت روی آورده و تقوا پیشه کرده مگر اینکه سخنان حکیمانه بر زبان آورده است»([7]).
و بر این اساس است که امام ذهبی([8]) میگوید: «فقه مالک در نهایت دقت بوده و عموم آرای وی محکم و استوار میباشد»([9]).
امام مالک / در ترسیم قاعدهای ثابت و استوار برای مردم، منصفانه برخورد نمود، آنجا که فرمود: «کل أحد یؤخذ من قوله ویترک إلا صاحب هذا قبر»([10]). «همهی (انسانها) چناناند که برخی اقوالشان گرفته شده و برخی دیگر رها میشوند، مگر صاحب این قبر». [منظورش پیامبر اکرم ج بود].
این سخن حکیمانه و بزرگی میباشد که بیان میکند هیچیک از مردم از خطا و اشتباه مصون نبوده و بلکه تنها این محمد ج است که در امر ابلاغ شریعت معصوم میباشد.
3- امام مالک حق را آشکار بیان نموده و در راه خدا از ملامتِ ملامت کنندگان نهراسیده و بدان توجه نمیکرد. مقولهی امام شافعی به این امر اشاره دارد آنجا که میفرماید: «چون یکی از اهل بدعت نزد مالک / حاضر میشد، (به وی) میگفت: من از سوی پروردگار و دینم دلیل و برهان دارم اما تو شک و تردید داری، برو نزد مترددی همچون خود و با وی مجادله کن»([11]).
و این سخن از قبیل دعوت اجتهادی میباشد. زیرا برخی از مردم چناناند که گاهی نیاز به غلظت و شدت دارند و این امر نیز خارج از تدبیر نیست. زیرا الله متعال – که داورترین و دادگرترین دادگران و داوران است- به حکیمترین مردمان میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ جَٰهِدِ ٱلۡکُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِینَ وَٱغۡلُظۡ عَلَیۡهِمۡ﴾ [التحریم: 9]. «ای پیغمبر! با کافران و منافقان جهاد و پیکار کن و بر آنان سخت بگیر».
و میفرماید: ﴿وَأُنزِلَ إِلَیۡکُمۡ وَإِلَٰهُنَا وَإِلَٰهُکُمۡ وَٰحِدٞ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ﴾ [العنکبوت: 46]. «با اهل کتاب (یعنی با یهودیان و مسیحیان) جز به روشی که نیکوتر (و نرمتر و آرامتر و به قبول نزدیکتر) باشد، بحث و گفتگو مکن، مگر با کسانی از ایشان که ستم کنند (و متوسّل به زور یا گستاخی شوند و از حدّ اعتدال در جدال، خارج گردند. در این صورت شدّت و حدّت در مقابله با آنان بلامانع است)».
آری، از امام مالک / مواضع حکیمانه، والا و بزرگی به جای مانده و به ثبت رسیده است که ذکر همگی آنها در این مختصر نمیگنجد([12]).
[1]- امام مالک بن انس بن عامر بن عمرو، امام دارالهجرة؛ او در سال 93 هجری، یعنی در سالی که انس بن مالک بن نضر خدمتکار رسولالله فوت شد به دنیا آمد. او با صداقت و راستی و اخلاص به فراگیری علم پرداخت و یکی از ائمه چهارگانه گردید. و اینگونه خداوند متعال به وسیلهی او مسلمانان را بهرهمند نمود. سرانجام در سال 179 هجری وفات یافت. نگا: سیر أعلام النبلاء (8/49-135)؛ البدایة والنهایة (10/174)؛ و تهذیب التهذیب (10/5).
[2]- أبونعیم در الحلیة (6/325)؛ ونگا: سیر أعلام النبلاء (8/100، 101، 106)؛ مجموع فتاوى ابن تیمیة (5/26، 5/144).
[3]- نگا: فتاوى ابن تیمیة (5/5-121).
[4]- نگا: سیر أعلام النبلاء، ذهبی (8/114).
[5] - مسلم، کتاب الإمارة، باب فضل إعانة الغازی فی سبیل الله (3/1506)، (1893).
[6]- بخاری و شرح آن الفتح (7/476)؛ مسلم: 4/1871؛ و تخریج آن پیشتر گذشت.
[7]- نگا: سیر أعلام النبلاء، ذهبی (8/109).
[8]- امام شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، وی در ماه ربیع الآخر سال 673 هجری چشم به جهان گشود. به طلب علم روی آورده و در این راه سفر نمود و در آن ماهر شد. حدود چهار سال یا بیش از آن مانده به وفاتش، به خاطر آبی که در چشمانش وارد شد، کور شد. او در سال 748 هجری در شب دوشنبه در ماه ذیالقعده پیش از نیمه شب وفات نمود. میراث علمی به جای مانده از امام ذهبی به 215 تالیف میرسد. نگا: البدایة و النهایة (14/225) و مقدمه سیر أعلام النبلاء (1/12-140)
[9]- نگا: سیر أعلام النبلاء (8/92).
[10]- نگا: سیر أعلام النبلاء (8/93).
[11]- نگا: حلیة الأولیاء (6/324)؛ سیر أعلام النبلاء (8/99).
[12]- بنگر به دیگر واضع حکیمانه وی در: حلیة الأولیاء (6/325)؛ سیر أعلام النبلاء (8/94، 98، 99)؛ و بنگر به موضع حکیمانه وی در برابر بنیأمیة و حکم وی در باب طلاق مکره وعدم وقوع آن در سیر أعلام النبلاء (8/80، 95، 96).
مطلب چهارم: نمونهای از مواضع ابوحنیفه نعمان بن ثابت
از امام ابوحنیفه نعمان بن ثابت([1]) مواضع مدبرانه و فراوانی به جای مانده و به ثبت رسیده است([2]).
از این دسته میتوان به موضع وی در برابر ملحدان اشاره نمود، آنگاه که آنان را بهسوی خداوند متعال و اینکه اوست پروردگار و صاحب هر چیزی، فراخوانده و دعوت نمود.
چنانکه در تاریخ ذکر شده، گروهی از ملحدان گرد ابوحنیفه جمع شده و گفتند: چه دلیلی برای وجود آفریننده و خالق وجود دارد؟ امام ابوحنیفه در پاسخ آنان گفت: مرا رها کنید که ذهنم مشغول امری عجیب است. ملحدان گفتند: چه چیزی؟ ابوحنیفه گفت: به من خبر رسیده در رود دجله کشتی بزرگ و پُر از کالاهای متنوع و عجیب و غریب بوده و بدون اینکه کسی آنرا هدایت و رهبری کند، در رفت و آمد میباشد؟ پس ملحدان به وی گفتند: آیا تو دیوانهای؟ ابوحنیفه گفت: چرا؟ گفتند: هیچ عاقلی چنین داستانی را باور نمیکند. امام ابوحنیفه رحمهالله به آنان گفت: چگونه عقلتان باور میکند این عالم با انواع و اصناف و حوادث عجیب و غریب آن و این کشتی دوار و سیاری که (در موجهای خروشان) جریان دارد و همهی این حوادث و اتفاقات بدون هیچ گرداننده و بوجود آورندهای رخ داده باشد و این همه بدون اینکه کسی آنها را به حرکت درآورد، حرکت میکنند؟ پس همگی آنها خوار و ذلیل در فکر فرو رفتند([3]).
و این از بزرگترین مصادیق و مواضع مدبرانه در دعوت بهسوی خداوند میباشد. چنانکه از وجود مخلوق به وجود خالق استدلال نمود. زیرا هیچ مخلوقی نیست مگر اینکه خالق و مدبری دارد و او خداوند متعال میباشد، چنانکه هیچ ساخته شدهای نیست مگر اینکه سازندهای دارد.
و مثال والا و بلندمرتبه از آنِ الله متعال بوده و او عزیز و حکیم است[1]- امام نعمان بن ثابت بن زوطی تمیمی کوفی، یکی از امامان چهارگانه و بزرگان بلند آوازه و مشهور میباشد. او در سال 80 هجری در دوران صغار صحابه متولد شده و انس بن مالک را زمانیکه به کوفه آمده دید. امام ابوحنیفه در سال 150 هجری وفات نمود. نگا: سیر أعلام النبلاء (6/390)؛ البدایة و النهایة (10/107).
[2]- نگا: نمونههایی از مواضع حکیمانه امام ابوحنیفه در سیر أعلام النبلاء (6/402)؛ أعلام المسلمین - أبوحنیفه، وهبی سلیمان غاوجی (5/35)، (5/121، 354).
[3]- نگا: درء تعارض العقل والنقل، ابن تیمیة (3/127)؛ الریاض الناضرة، سعدی، ص258.
مطلب سوم: موضعگیریهای عمر بن عبدالعزیز
بسیاری از علما بر این باورند که عمر بن عبدالعزیز([1]) از جمله مجددانی بود که رسول خدا وعده آنها را در راس هر صد سال داده است. چنانکه رسول الله ج فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ عَلَى رَأْسِ کُلِّ مِائَةِ سَنَةٍ مَنْ یُجَدِّدُ لَهَا دِینَهَا»([2]). «براستی خداوند متعال برای این امت در راس هر صد سال کسی را برمیانگیزد تا دین امت را برای آن تجدید نماید».
و بر این اساس وی اولین مجددان بود. در مسیر دعوت الی الله از عمر بن عبدالعزیز -که رحمت خداوند بر او باد- مواضع حکیمانه و بسیاری ثبت گردیده که به نمونههایی اشاره میکنیم:
عمر بن عبدالعزیز / پیش از خلافت مواضع بسیاری همراه خلفا داشت. از جمله:
1- باری سلیمان بن عبدالملک([3]) که عمر بن عبدالعزیز همراه وی بود، رو به سپاهش کرد و نظری به اسبان و شتران و قاطران و باروبند سپاهیان و لشکریانش انداخته و گفت: ای عمر در مورد آنچه میبینی چه میگویی؟ عمر بن عبدالعزیز گفت: «میبینم که بخشی از دنیا بخش دیگر را میخورد و تو در مورد همهی اینها مسئولی». چون همراه هم به لشکر نزدیک شدند، ناگهان کلاغی آمده و لقمهای برگرفت که در آن قسمتی از چادر سلیمان بود. و با آن پرواز نموده و آوازی سر داد؛ سلیمان به عمر بن عبدالعزیز گفت: این چه بود ای عمر؟ گفت: نمیدانم. سلیمان گفت: به گمانت با آوازی که سر داد چه گفت؟ عمر گفت: گویا میگوید: آن لقمه از کجا آمده و به کجا برده میشود؟ پس سلیمان به او گفت: چه چیزی مایهی تعجب تو شده است؟ عمر گفت: تعجب میکنم از کسی که خداوند را میشناسد و با این حال از او نافرمانی میکند و تعجب میکنم از کسی که شیطان را شناخته و با این حال از او اطاعت میکند و کسی که دنیا را شناخته و به آن اعتماد میکند»([4]).
آری، این کلمات حکیمانهای است که در دعوت بهسوی خدا متوجه خلیفهی مسلمانان میگردد. عمر بن عبدالعزیز چون فرصت را مناسب دید، بیشترین بهره از آن برده و چنین کلمات حکیمانهای را به وی گوشزد نمود و در تمام مدت به روش حکیمانه در دعوت، ملتزم و پایبند بود.
2- باری سلیمان بن عبدالملک همراه عمر بن عبدالعزیز حج نمود که با رعد و برقی روبرو شدند که نزدیک بود در اثر شدت آن قالب تهی کنند؛ پس سلیمان به عمر نگاه کرد درحالیکه وی میخندید و گفت: ای ابوحفص، آیا تا به حال همچون این شب را دیدهای یا شنیدهای؟
عمر گفت: ای امیرمومنان، این صدای رحمت الله بود، چگونه خواهی بود اگر صدای عذاب الهی را بشنوی؟
سلیمان گفت: این صد هزار درهم است آنها را صدقه بده.
عمر گفت: آیا بهتر از این را صدقه نکنیم ای امیر مومنان؟
سلیمان گفت: بهتر از آن چیست؟
عمر گفت: عدهای با تو همراه هستند که شکایتهایی دارند و به تو دسترسی ندارند؛ پس سلیمان با آنها نشست و به شکایتهایشان رسیدگی کرد([5]).
الله اکبر، چه حکیمانه و والاست این موضع! براستی عمر بن عبدالعزیز به یاری خداوند متعال و سپس حکمتش توانست بر سلیمان تاثیر بگذارد، چنانکه برای رسیدگی به شکایات با شاکیان نشست.
3- و از بزرگترین رفتارهای حکیمانه وی با سلیمان بن عبدالملک آن بود که چون سلیمان به او گفت: ای ابوحفص، خود آنچه عهدهدار آن هستیم، میبینی و ما برای تدبیر آن از علمی برخوردار نیستیم، بنابراین آنچه مصلحت عموم مردم میبینی، به اجرا درآور؛ پس عمر دستور به عزل کارگزاران حجاج داد و پس از اینکه برای مدتی نمازها از وقتش به تاخیر میافتاد، آنها را در وقتشان اقامه کرد و به اموری مهم و اساسی پرداخت که از اعمال او شمرده میشود.
گفته شده: چون سلیمان حج نمود و مردم بسیاری را در حج مشاهده کرد، به عمر گفت: آیا این مردم که تعدادشان را جز خدا نمیداند، میبینی؟ عمر گفت: اینها امروز رعیت تو هستند و فردا(ی قیامت) طرف دعوای تو. با شنیدن این سخنان سلیمان به شدت گریست([6]).
خداوند عمر را رحمت کند، براستی در پند و اندرز و نرم کردن قلوب و ایجاد ارتباط آنها با آفریدگارشان و ترساندن آنها از کیفرش و تشویق آنها به ثواب و پاداشش، بسیار حکیم و دانا بود و رفتار و عملکردی حکیمانه داشت؛ چنانکه در حالت و زمان مناسب به پند و اندرزی چنین پرداخته و از این اسلوب دعوی استفاده میکرد.
براستی مواضع حکیمانهای با خلفا داشت و اگر بیم طولانی شدن بحث نبود، حتما آنها را نیز ذکر میکردم([7]).
ب) مواضع وی پس از عهدهدار شدن امر خلافت
پس از اینکه معاویه بن ابوسفیان در سال 60 هجری وفات کرد، ظلم سر برآورده و دایرهی اختلاف و شکاف میان علما و خلفا افزایش یافت، چنانکه برخی از مردم در یک وادی و برخی از حکام در وادی دیگر بودند؛ اما این اختلاف و شکاف و اوضاع و احوال نابهنجار با واگذار شدن حکومت به فرماندارانی ظالم همچون حجاج، بیشتر و بیشتر گردید. چون چنین ظالمان و ستمگرانی اموال را جمعآوری نموده و آنها را بدون هیچ حساب و نظامی در مسیری نادرست مصرف میکردند. به عنوان مثال چون شاعری نزد خلیفه یا والی حاضر شده و به مدح وی میپرداخت، بدون هیچ حساب و کتابی اموالی را به وی میبخشیدند([8]).
اما زمانیکه عمر بن عبدالعزیز خلافت را به دست گرفت، در راستای نجات امت از مصیبتهایی که به آنان وارد شده، مواضع و عملکردی مدبرانه از خود نشان داد. موضع و عملکردی مدبرانه برای اصلاح اموری که فاسد شده است. از جمله:
1- عمر بن عبدالعزیز در همان ابتدای خلافت، تغییر را از خود آغاز نمود و چنان روش زندگی خود را تغییر داد که کسانیکه او را از پیش میشناختند، دیگر او را نمیشناختند.
زمانیکه از قبر سلیمان بازمیگشت، مرکبهای خلافت – از اسب و شتر و قاطر- نزد وی آوردند (تا بر آنها سوار شود). عمر با دیدن آنها گفت: اینها چیست؟ گفتند: مرکبهای خلافت. پس فرمود: میان من و آنها رابطهای نیست، آنان را از من دور کنید، قاطرم را بیاورید. پس قاطرش را نزد وی آوردند و دستور داد تا مرکبهای خلافت را بفروشند و پول آنها را در بیتالمال مسلمانان قرار دهند. و فرمود: این قاطر خاکستری رنگم مرا کفایت میکند([9]).
عمر بن عبدالعزیز پیش از خلافت چهل هزار دینار حقوق دریافت میکرد، اما پس از خلافت جز چهارصد دینار در تمام سال دریافت نمیکرد. و پس از به خلافت رسیدن، زمینها یا کالاهایی را که در ملکیت داشت، از ملکیت خود خارج کرد. حتی نگین انگشتری را که در دست داشت به بیتالمال مسلمانان بازگردانده و میگفت: این را ولید بن عبدالملک درحالیکه سزاوار آن نبودم به من بخشید([10]).
2- پس از اینکه عمر بن عبدالعزیز تغییر را از خود آغاز نمود، به تغییر در خانواده و اهلِ خویش پرداخت، پس از همسرش فاطمه دختر عبدالملک در مورد گوهری که نزد وی بود توضیح خواست که از کجا و چگونه به وی رسیده است؟ فاطمه گفت: امیر مومنان به من بخشیده است. پس عمر گفت: یا اینکه آنرا به بیتالمال بازگردان و یا اینکه به من اجازه بده تا از تو جدا شوم. براستی بسیار برایم ناخوشایند است که من و تو و آن گوهر در یک خانه باشیم. فاطمه گفت: نه، بلکه اگر چندین برابر آن گوهر را داشتم، تو را برمیگزیدم، پس گوهر را در اموال بیتالمال قرارداد([11]).
3- پس از اینکه عمر به اصلاح خود و خانوادهاش پرداخت، اصلاح اوضاع بنیامیه را آغاز نمود. پس آنچه ظالمانه در اختیار آنها قرار گرفته بود، از آنها پس گرفته و به صاحبان واقعیشان بازگرداند و چون صاحب و مالکی برای آنها یافت نمیشد و نبود، در بیتالمال قرار گرفته و این اموال را اموال مظالم نامید. و منادیاش را دستور میداد در میان مردم اعلان کند: هرکس شکایتی دارد، آنرا ابلاغ کند. پس هرکس شکایتی داشت نزد وی آمده و یک به یک به شکایات رسیدگی میکرد([12]).
و اینگونه اموالی را که بنومروان به ناحق گرفته بودند، بازپس گرفت و در بیتالمال مسلمانان قرارداد([13]).
4- از دیگر اصلاحات وی آن بود که به مسئولان در شهرهای مختلف اسلامی نامه نوشته و آنها را به اطاعت از خداوند متعال امر نموده و از معصیت و نافرمانی او تعالی نهی کرد و آنان را از کیفر و عقوبت الهی ترسانده و به ثواب و پاداش خداوند تشویق نموده و ایشان را به روی گردانی از دنیا و عبادت و نیایش با خداوند متعال توصیه نمود. و در این راستا مثالهایی از خلفا و امرای پیشین متذکر شد که آنان نیز با اعمالی که از پیش فرستادند، دار فانی را وداع گفته و برخی از آنها بهرهمند گردیده و برخی زیانکار و متضرر شدند؛ و نیز ایشان را به رفتار عادلانه با رعیت و زیردستان امر نمود و آنان را از ظلم و ستم نهی کرد. و دستور داد به همهی شکایات و بیعدالتیها و بیانصافیها رسیدگی نموده و حقوق هرکس را به او بازگردانند؛ و در این راستا برخی از مسئولان را عزل نموده و کسانی را که بهتر از آنها بودند، عهدهدار امور نمود. حتی برخی از آنها را فراخواند تا در مورد ظلم و جوری که روا داشته مورد محاسبه قرار گیرد؛ و زمامداران و عهدهداران امر را از دریافت رشوه و هدیه از رعیت نهی نمود([14]).
و نیز به والیان دستور داد جزیه را از یهودیان و نصرانیهایی که اسلام آوردند، برداشته و قانون جزیه را در مورد آنها لغو کنند، چون بنیامیه با اینکه آنان اسلام میآوردند، قانون پرداخت جزیه را در حق آنها لغو نکرده و همچنان از ایشان جزیه دریافت میکرد.
5- اما یکی از بزرگترین مواضع حکیمانهی وی در اصلاح اوضاع در دولت اموی آن بود که ترس از خداوند و در نظر داشتن خداوند در همهی امور را در قلب و درون مردم زنده کرده و بذر این میوهی پر ثمر را در قلوب آنها کاشت.
وی در روز جمعه خطبه میخواند؛ پس روزی به گریه افتاد و مردم همراه وی گریه میکردند چنانکه مسجد در اثر گریهی آنها به لرزه درآمد و از دیوار مسجد صدای گریه به گوش میرسید([15]).
6- عمر بن عبدالعزیز مردم را در دین فقیه نمود و بذر محبت کتاب و سنت را در قلب آنها کاشت و در این راستا معلمانی به صحرا میفرستاد تا مردم را در امر دین دانا و آگاه کنند([16]).
7- اما عمر بن عبدالعزیز برای اصلاح اوضاع مسلمانان در دولت اموی به این مقدار اکتفا نکرد، بلکه به امور غیر مسلمانان توجه داشت، بنابراین دعوتگرانی به نقاط مختلف فرستاد تا دعوت اسلام را به آنها برسانند؛ مثلا دعوتگرانی به آفریقا فرستاد که به وسیلهی آنها مردم زیادی و جنگجویانی چون بربرها و... اسلام آوردند.
با توفیق خداوند و پس از آن براشتن این گامهای هفتگانه بود که موضع و عملکرد حکیمانه عمر بن عبدالعزیز در اصلاح امت و تجدید دین نمایان گردید و خداوند متعال به وسیلهی او سرزمینها و بندگان را بهرهمند نمود و آنان را از ظلم و ستم رهانید([17]).
[1]- عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم؛ مادرش ام عاصم لیلی دخترش عاصم بن عمر بن خطاب میباشد. وی در سال 63 هجری و نیز گفته شده: 61 هجری متولد شد. پدرش وی را برای تفقه در دین به مدینه فرستاد. زمانیکه پدرش فوت شد، عمویش عبدالملک بن مروان سرپرستی او را به عهده گرفت و دخترش فاطمه را به ازدواج وی درآورد؛ و زمانیکه ولید بن عبدالملک زمام امور را به دست گرفت، وی را از سال 86 تا 93 هجری زمامدار مدینه و مکه و طائف قرار داد، سپس به شام رفته و در آن باقی ماند تا اینکه در 10/2/99 هجری عهدهدار امر خلافت گردید. و در نهایت در 25/7/101هجری مسموم شده و فوت شد. نگا: البدایة والنهایة (9/92- 96) و سیر أعلام النبلاء (5/122).
[2]- به روایت أبوداود، کتاب الملاحم، باب ما یذکر فی قرن المائة: (4/109)، (4291)؛ والحاکم (4/522)؛ و نگا: سلسلة الأحادیث الصحیحة (2/150)، (599).
[3]- سلیمان بن عبدالملک بن مروان، وی پس از برادرش ولید به خلافت رسید؛ در سال 99 هجری در ده صفر وفات نمود. سیر أعلام النبلاء (5/111).
[4]- نگا: مناقب عمر، ابن الجوزی، ص52؛ والبدایة والنهایة (9/195).
[5]- نگا: مناقب عمر، ابن الجوزی، ص52، 53؛ سیر أعلام النبلاء (5/121).
[6]- نگا: سیره و مناقب عمر بن عبد العزیز، ابن الجوزی، ص53؛ سیر أعلام النبلاء (5/121).
[7]- بنگر به باقی مواضع وی با زمامداران و والیان امور در: مناقب عمر بن عبد العزیز، ابن الجوزی، ص46 – 53؛ البدایة والنهایة: 9195؛ سیر أعلام النبلاء (5/114-147).
[8]- نگا: البدایة والنهایة (8/146- 345)، (9/2 – 177)؛ سیر أعلام النبلاء (5/125).
[9]- نگا: مناقب عمر بن عبد العزیز، ابن الجوزی، ص62، 65؛ سیر أعلام النبلاء (5/126)؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص231.
[10]- نگا: طبقات ابن سعد (5/341-344)؛ مناقب عمر بن عبد العزیز، ابن الجوزی، ص132؛ و البدایة والنهایة (9/208) سیر أعلام النبلاء (5/128).
[11]- نگا: طبقات ابن سعد (5/393)؛ سیره عمر، ابن الجوزی، ص127؛ سیر أعلام النبلاء (5/129)؛ البدایة والنهایة (9/208).
[12]- نگا: طبقات ابن سعد (5/341-344)؛ مناقب عمر، ابن الجوزی، ص125-127؛ البدایة والنهایة (9/200-213).
[13]- نگا: مناقب عمر بن عبد العزیز، ابن الجوزی، ص133-141؛ و طبقات ابن سعد (5/341-344)؛ البدایة والنهایة (9/213)؛ سیر أعلام النبلاء (5/129).
[14] - نگا: مناقب عمر بن عبدالعزیز، ابن الجوزی (133-141)؛ و طبقات ابن سعد (5/341-34)؛ البدایة والنهایة (9/213)؛ سیر أعلام النبلاء (5/129).
[15]- نگا: سیره عمر، ابن الجوزی، ص218، 222، 225؛ سیر أعلام النبلاء (5/137، 138)؛ البدایة والنهایة (9/204).
[16]- نگا: سیره ومناقب عمر بن عبدالعزیز الخلیفة الزاهد، ص92.
[17]- نگا: تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص238؛ تاریخ اسلامی، محمود شاکر (4/246).
مطلب دوم: برخی از موضعگیریهای حسن بصری
حسن بصری([1]) در مسیر دعوت الی الله مواضع حکیمانهای داشت که به عنوان مثال به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1- موضع وی در برابر حجاج بن یوسف
حسن بصری معتقد به خروج علیه حاکمانِ مسلمانِ گنهکار و نافرمان نبود، چنانکه گروهی از مسلمانان نزد وی آمده و در مورد خروج علیه حجاج سوال نموده و میگفتند: ای ابوسعید، در مورد این طاغوت که دست به خونریزی و ریختن خونهای حرام و گرفتن اموال حرام زده و چنین و چنان کرده، چه میگویی؟ حسن گفت: من معتقدم با وی نجنگید. اگر عملکرد وی و کارهایی که انجام داده و میدهد، کیفری از سوی خداوند باشد، شما نمیتوانید با شمشیر آنرا دفع کنید. و اگر آن ابتلا و آزمایشی از سوی خداوند باشد پس صبر کنید تا خداوند داوری کند و او بهترین داوران است. اما آنها حسن را ترک کرده و با وی موافقت نکردند. پس بر علیه حجاج خروج نموده و همگی کشته شدند([2]).
و بر این اساس بود که حسن میگفت: «اگر زمانیکه مردم از سوی پادشاهشان مورد آزمایش و ابتلا قرار میگیرند، صبر کنند، چیزی نمیگذرد که راه بر آنان بازشده و مصیبت از ایشان برداشته میشود، اما آنها صبر نکرده و به شمشیر روی آورده و بر آن اعتماد میکنند؛ و اینگونه به خدا سوگند، هرگز روز خوش نمیبینند»([3]).
اما با این همه، حجاج چندین بار قصد کشتن حسن بصری نمود، اما خداوند متعال حسن را از گزند او حفظ کرد. باری حجاج در پی حسن فرستاد -درحالیکه تصمیم به کشتن وی گرفته بود- که حسن را نزد وی آوردند؛ چون حسن حاضر شد، گفت: «ای حجاج، میان تو و آدم چند پدر وجود داشته است»؟ حجاج گفت: فراوان. حسن گفت: «آنها کجایند»؟ حجاج گفت: همگی مردهاند. پس حجاج سرش را با خفت و خواری پایین انداخته و حسن خارج شد([4]).
و این از حکمت حسن در امر دعوت بود، زیرا خروج بر علیه زمامداران و حکام مسلمان - و لو اینکه فاسق باشند - سبب شر و فساد و فتنه بزرگ و ریخته شدن خون بیگناهان میگردد، اما حسن با چنین موضعی مانع چنین مفاسدی شد.
2- موضع حسن بصری در برابر عمر بن هبیرة
زمانیکه عمر بن هبیره([5]) زمامدار عراق شد، به دنبال حسن فرستاد که حسن نزد وی آمده و عمر بن هبیره به او گفت: امیر مومنان یزید بن عبدالملک([6]) نامهای فرستاده که میدانم تنفیذ آن هلاکت و نابودی به همراه دارد. پس از حسن پرسید: در برابر چنین نامههایی چه میکنند؟ حسن گفت: ای عمر بن هبیرة، نزدیک است فرشتهای از فرشتگان خداوند، درشتخوی و سنگدل، بهسویت آمده و تو را از وسعت و فراخی قصر به تنگای قبر ببرد؛ اگر تقوای الهی پیشه کنی، خداوند متعال تو را از گزند یزید بن عبدالملک حفاظت میکند، اما یزید بن عبدالملک تو را در برابر (عذاب) خداوند متعال حفظ نمیکند. ای عمر بن هبیره، بر حذر باش از اینکه به خاطر اطاعت از یزید بن عبدالملک کاری انجام دهی که خشم خداوند را در پی داشته باشد و درِ مغفرت و آمرزش را به روی تو ببندد؛ ای عمر بن هبیره، از ابتدای این امت مردمانی را درک نمودم که به خدا سوگند بسیار بیشتر از اینکه شما به دنیا روی آوردهاید و دنیا به شما پشت کرده است، به دنیا پشت کردهاند و دنیا خود به آنها روی آورده است. ای عمر بن هبیرة، تو را از مقام و عظمت و شوکتی میترسانم که الله ﻷ تو را از آن ترسانیده و فرموده است: ﴿ذَٰلِکَ لِمَنۡ خَافَ مَقَامِی وَخَافَ وَعِیدِ﴾ [إبراهیم: 14]. «این از آن کسانی است که از جاه و جلال من بترسند و از تهدید من بهراسند».
ای عمر بن هبیرة، اگر از خداوند متعال اطاعت کنی و با او باشی، تو را در برابر شر یزید بن عبدالملک کفایت نموده و مصون میدارد. و اگر با یزید بن عبدالملک همراه شده و در نافرمانی خداوند از وی اطاعت نمودی، خداوند تو را به یزید بن عبدالملک میسپارد. پس عمر بن هبیره گریست و از نصایح وی عبرت گرفت([7]).
این رفتار نیکو بر حکمت حسن و جایگاه و احترام وی نزد دیگران دلالت میکند؛ براستی در این موضع، حق را آشکارا بیان نمود و به ملامتِ ملامت کنندگان توجهی نکرده و اهمیتی نداد.
شایسته است دعوتگرانی که بهسوی خداوند فرامیخوانند، چنین عمل کنند، لیکن با حکمت و به نحو احسن، زیرا چنین دعوتی قوت و احتمال پذیرش دعوت را بالا برده و افزایش میدهد. والله المستعان.
3- موضع وی در برابر قاریان قرآن
روزی حسن از نزد ابن هبیره خارج میشد که متوجه قاریانی شد که بیرون قصر منتظرند،([8]) پس به آنها گفت: چه باعث شده اینجا بنشینید؟ میخواهید بر آن خبیثان وارد شوید؟ به خدا سوگند همنشینی با آنها، همنشینی با نیکان و صالحان نیست، پراکنده شوید که خداوند ارواح و اجسادتان را از یکدیگر پراکنده سازد. کفشهایتان را بپوشید و لباستان را برگیرید و هرچه زودتر اینجا را ترک گویید، شما با این عمل قاریان را رسوا نمودید که خداوند شما را رسوا کند([9]).
به خدا سوگند اگر از آنچه نزد آنان بود، پرهیز میکردید، به آنچه نزد شماست (علم) تمایل پیدا میکردند، اما شما به آنچه نزد آنان است (مال و اموال و کالای ناچیز دنیوی) روی آوردید و در نتیجه آنان از آنچه نزد شماست فاصله گرفته و پرهیز کردند([10]).
آری، این موضعی بسیار حکیمانه است؛ زیرا شایسته این است دعوتگری که بهسوی خداوند متعال دعوت میدهد، از مردم و اموال و صدقاتشان بینیاز باشد، به ویژه از بزرگان و پادشاهان؛ و هرگز نباید چیزی از آنها بخواهد، تا اینکه دعوت و علمش در وجود خود و دیگران موثر افتد؛ و به این دلیل بود که حسن بصری قاریان را متوجه این مساله کرد، زیرا هرکس از خداوند متعال بخواهد او را بینیاز کند، مردم به وی نیازمند میشوند([11]).
[1] - وی حسن بن ابوالحسن یسار بصری، ابوسعید مولی الانصار میباشد. مادرش خیرة بردهی ام المومنین امسلمه بود. و ابوالحسن یسار از اسیران میسان- مکانی میان بصره و واسط- بود که ساکن مدینه شده و آزاد شد و در خلافت حضرت عمر با خیرة ازدواج نمود و دو سال مانده به خلافت عمر، حسن از وی متولد شد؛ حسن در سال 110 هجری درحالیکه 88 سال سن داشت، وفات نمود. نگا: سیر أعلام النبلاء، ذهبی (4/563) وتهذیب التهذیب، ابنحجر (2/231).
[2]- نگا: الطبقات الکبرى، ابن سعد (7/163 – 165)؛البدایة والنهایة، ابن کثیر (9/135).
[3]- نگا: طبقات ابن سعد (7/164).
[4]- نگا: البدایة والنهایة (9/135).
[5]- وی عمر بن هبیرة بن معاویه بن بن سُکَین، امیر ابومثنی امیر عراق بود؛ او در سال 107 هجری وفات کرد. نگا: سیر أعلام النبلاء (4/562).
[6]- یزید بن عبد الملک بن مروان، مطابق عهد و پیمانی که برادرش سلیمان، برایش بسته بود، پس از عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید. در سال 71 هجری به دنیا آمده و خلافتش چهار سال طول کشیده و در سال 105هجری وفات نمود. نگا: سیر أعلام النبلاء (5/150 – 152).
[7]- نگا: حلیة الأولیاء (2/149).
[8]- اگر سوال شود: چگونه حسن که خود از نزد ابن هبیره میآید قاریانی را سرزنش میکند که میخواهند نزد وی رفته و بیرون قصر منتظرند و اشتیاق ورود به آنرا دارند؟
در پاسخ گفته شده: حسن نزد ابن هبیره نرفته بود که مال یا متاع دنیا طلب کند، بلکه تنها به خاطر خداوند متعال و دعوت به سوی او تعالی بود که نزد وی رفته بود. اما آنچه حسن رحمهالله نکوهش نمود و قبیح شمرد، میل به دنیا و طمع در اموال پادشاهان میباشد. اما کسی که نزد آنها رفته تا ایشان را به معروف امر و از منکر نهی کند و آنان را در مورد نافرمانی الله ترسانیده و هشدار دهد، چنین عملی از بزرگترین و برترین انواع جهاد میباشد.
[9]- شاید حسن به این دلیل چنین به شدت با آنها برخورد کرد که عملی مرتکب شده بودند که شایسته آنها نبود، با اینکه حقیقت این امر را میدانستند، امری که شایسته نیست هیچیک طالب علم و دعوتگری مرتکب شوند.
و حکمت عبارت است از قرار دادن هر چیز در جای خودش؛ و از این دسته است استفاده از اسلوب شدت و قوت و غلظت در جای خود.
[10] - نگا: حلیة الأولیاء (2/150)؛ سیر أعلام النبلاء (4/586).
[11] - نگا: حلیة الأولیاء (2/173)؛ البدایة والنهایة (9/100).
از سعید بن مسیب([1]) مواضع حکیمانهای به ثبت رسیده که بر علم و حکمت و اشتیاق وی نسبت به پاداش خداوند متعال دلالت میکند([2]).
و از این دسته است عملکرد و موضع حکیمانه وی در برابر حجاج بن یوسف ثقفی([3]) که در مسیر دعوت الی الله حقیقت را بیان نموده و در این راه به ملامت ملامت کنندگان توجهی نکرد. آنگاه که حجاج نماز را به درستی ادا نکرد.
1- باری حجاج در کنار سعید بن مسیب نماز میخواند - پیش از آنکه عهدهدار بخشی از امور مسلمانان باشد - که قبل از امام برخاسته و پیش از وی سجده میکرد؛ چون سلام داد، سعید گوشهی لباسش را گرفته و مشغول اذکار بعد از نماز شد درحالیکه لباس حجاج را گرفته بود و حجاج همواره تلاش میکرد لباسش را آزاد کند، تا اینکه سعید اذکارش را به پایان رساند. پس به حجاج روی آورده و با گفتگو به نکوهش و تادیب وی پرداخت. پس از این ماجرا حجاج به وی چیزی نگفت تا اینکه زمامدار امور در حجاز گردید و زمانیکه به عنوان زمامدار وارد مدینه شد، چون وارد مسجد شد به مجلس سعید بن مسیب رفت و جلوی وی نشست و به سعید گفت: تو صاحب (همان) کلمات هستی؟ سعید با دستش به سینهی حجاج زده و گفت: بله؛ حجاج گفت: خداوند تو را که معلم و مودِّب خوبی بودی، پاداش نیکو دهد. پس از تو هیچ نمازی نخواندم مگر اینکه سخنانت را به یاد آوردم؛ سپس برخاسته و رفت([4]).
2- به سعید بن مسیب گفته شد: چگونه حجاج کسی را در پی تو نفرستاده و تو را تحریک نکرده و مورد اذیت و آزار قرار نمیدهد؟ سعید گفت: به خدا سوگند نمیدانم، جز اینکه روزی همراه پدرش وارد مسجد شد و نمازی خواند که نه رکوع آنرا کامل میکرد و نه سجدهاش را، پس مشت ریگی بهسوی وی پرتاب کردم. (و پس از آن به وی روش درست نماز خواندن را آموختم). حجاج (بعدها) گفت: پس از آن پیوسته نماز را درست و صحیح میخواندم([5]).
این از بزرگترین رفتارهای حکیمانه سعید بن مسیب بود. براستی حکمت هر چیزی را در جای خودش قرار میدهد. چنانکه اگر اقتضای حکمت شدت و قوت به خرج دادن باشد، گاهی شدت و قوت سودمند میافتد. و سعید تشخیص داد که اتخاذ چنین اسلوبی در برابر حجاج، عین حکمت میباشد تا اینکه نمازش را تصحیح کند. پس خداوند متعال به این وسیله حجاج را بهرهمند نمود، چنانکه خود به این مساله اشاره کرد. و پس از آن بود که همیشه نمازش را درست و صحیح میخواند. خداوند سعید بن مسیب را رحمت نموده و بهترین پاداشها را به وی ارزانی دارد.
[1]- سعید بن مسیب؛ او در زمان خودش سید و سرور تابعین و عالم مدینه بود. دو سال یا گفته شده چهار سال از خلافت عمر بن خطاب گذشته بود که چشم به جهان گشود. و در سال 94 هجری در سن 75 سالگی وفات نمود. نگا: سیر أعلام النبلاء (4/217 – 246) والبدایة والنهایة (9/99).
[2]- یکی از مواضع حکیمانه وی که الگوی نیکی برای هر دعوتگر میباشد، به ازدواج درآوردن دخترش فاطمه با فردی فقیر و بازداشتن وی از ازدواج با پسر خلیفه میباشد. چون عبدالملک بن مروان از دخترش برای پسرش ولید، خواستگاری نمود سعید مانع ازدواج دخترش با پسر خلیفه شد. و شاگردش کثیر بن مطلب بن ابیوداعه قرشی سهمی را در برابر دو درهم به ازدواج دخترش درآورد. و خود نیز به وی بیست هزار درهم کمک کرد. و این بر کمال ایمان سعید بن مسیب و توجه وی به آنچه باقی است و نفرت وی از پست و مقامهای مزین و دروغین و توجه او به انتخاب همسری نیک و صالح برای دخترش دلالت میکند. در مورد این داستان نگا: سیر أعلام النبلاء (4/233) وطبقات ابن سعد (5/138) وحلیة الأولیاء (2/167) والبدایة والنهایة (9/100).
[3]- حجاج بن یوسف ثقفی به مدت بیست سال زمامدار عراق و مشرق بود. و در سال 95 هجری وفات کرد. نگا: سیر أعلام النبلاء (4/343).
[4]- نگا: البدایة والنهایة (9/119)؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی (4/226).
[5]- نگا: الطبقات، ابن سعد (5/129)؛ حلیة الأولیاء، أبونعیم (2/165)؛ سیر أعلام النبلاء (4/226).