اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

موضع‌گیری‌های مصعب بن عمیر


پس از بیعت عقبه اول در یازدهمین سال بعثت، رسول خدا ج همراه کسانی که با ایشان بیعت کردند، اولین دعوتگر و اولین سفیر را به یثرب فرستاد، تا شرائع اسلام را به مسلمانان آموخته و دین‌شان را به آن‌ها معرفی نموده و به نشر اسلام در میان مشرکان بپردازد. رسول خدا ج برای این ماموریت مهم مصعب بن عمیر عبدری را انتخاب نمود.

زمانی که مصعب به یثرب رسید مهمان اسعد بن زراره، پسرخاله سعد بن معاذ شد و ماموریت خود در دعوت به سوی خداوند متعال را آغاز نمود.

اما از جالب‌ترین روایاتی که در رابطه با موفقیت و حکمت مصعب در دعوت روایت شده، آن است که: روزی اسعد بن زراره (با مصعب) به قصد منازل بنی‌عبدالاشهل و منازل بنی‌ظفر بیرون شدند؛ چون وارد باغ بنی‌ظفر شده و کنار چاهی که به آن مرق می‌گفتند، نشستند، تعدادی از مسلمانان اطراف آنان جمع شدند.

اسید بن حضیر و سعد بن معاذ که هر دو از بزرگان بنی‌عبدالاشهل بوده و در آن روز مشرک بودند، با اطلاع از این مساله، سعد به اسید گفت: به سوی آن دو نفر برو که به منازل ما آمده‌اند تا ضعیفان ما را فریب دهند، با آن‌ها درگیر شده و آن‌ها را از آمدن به اینجا منع کن، زیرا اسعد بن زراره پسر خاله من است و اگر چنین نبود، خودم این کار را انجام می‌دادم.

اسید دشنه‌اش را (که از خنجر کوچک‌تر است) برداشته و به سوی آن‌ها رفت؛ چون اسعد او را دید به مصعب گفت: اسید بزرگ و سرور قومش است که نزد تو می‌آید، او را صادقانه به دین دعوت کن. مصعب گفت: اگر بنشیند با او سخن می‌گویم. اسید در کنار آن‌ها ایستاد و دشنام داده و گفت: چه چیزی شما را به اینجا آورده است که ضعیفان ما را به بی‌خردی فرا می‌خوانید؟ اگر جان خود را دوست دارید، از ما دور شوید. پس مصعب به وی گفت: نمی‌نشینی تا سخنان ما را بشنوی و چون چیزی را بپسندی بپذیری و اگر آن را نپسندیدی، از تو بازداشته شود؟ اسید گفت: منصفانه سخن گفتی؛ سپس دشنه‌اش را در زمین فرو کرده و نزد آن‌ها نشست. مصعب در مورد اسلام با وی سخن گفت و برای او قرآن تلاوت نمود؛ مصعب و اسید می‌گفتند: به خدا سوگند، پیش از آنکه سخن گوید، اسلام را در نورانیت چهره و رفتار نرم و مهربانانه‌اش دریافتیم. سپس اسید گفت: چه خوب و زیباست این کلام؛ چون بخواهید وارد این دین شوید، چه می‌کنید؟ به او گفتند: غسل می‌کنی و لباس‌های تمیز می‌پوشی، سپس شهادت حق را بر زبان آورده و پس از آن (دو رکعت) نماز می‌خوانی. پس اسید برخاسته و غسل نمود و لباسش را پاکیزه نمود و شهادت حق را بر زبان آورده و پس از آن دو رکعت نماز خوانده و به اسعد و مصعب گفت: پشت سرم مردی است که چون از شما پیروی کند، هیچ‌یک از قومش از فرمان او سرپیچی نمی‌کنند (و همگی به دنبال وی اسلام آورده و آن را می‌پذیرند) هم اکنون او را به سوی شما می‌فرستم و او سعد بن معاذ است.

اسید دشنه‌اش را برداشته و در‌حالی‌که سعد و قومش در مجلس مشورتی بودند، به سوی آن‌ها بازگشت. چون سعد بن معاذ او را دید که به سوی آن‌ها می‌آید، گفت: به خدا سوگند یاد می‌کنم اسید با چهره‌ای متفاوت با آنچه شما را ترک کرد، باز می‌گردد. وقتی اسید بر مجلس آنان ایستاد، سعد به وی گفت: چه کردی؟ گفت: با آن‌ها سخن گفتم و در کار آن‌ها هیچ ایرادی نیافتم و آن‌ها را (از اینکه به منازل ما بیایند) بازداشتم. در پاسخ گفتند: آنچه دوست داری انجام می‌دهیم.

اسید برای اینکه سعد نزد مصعب رفته و آنچه برای او اتفاق افتاد، برای سعد نیز رخ دهد، چاره‌ای اندیشیده (و سخنان تحریک کننده‌ای به او گفت) پس سعد بن معاذ با خشم بسیار برخاسته و دشنه‌اش را برگرفته و به سوی سعد و مصعب رفت. اما چون دید اسعد و مصعب با آرامش نشسته‌اند، دانست که اسید می‌خواسته تا او نیز سخنان آن‌ها را بشنود. پس کنار آن‌ها ایستاده و آنان را دشنام داد. سپس به اسعد بن زراره گفت: ای ابوامامه، به خدا سوگند اگر میان من و تو خویشاوندی نمی‌بود، از من چنین برخوردی نمی‌دیدی. چرا در خانه و کاشانه ما دست به کارهایی می‌زنی که مورد رضایت ما نبوده و آن را ناپسند می‌دانیم؟

اسعد بن زراره پیش‌تر به مصعب گفته بود: به خدا سوگند مردی که سرور و بزرگ قومش بوده و قومش پشت ‌سرش می‌باشند، نزد تو می‌آید، مردی که چون از تو پیروی کند، هیچ‌یک از قومش از فرمان او سرپیچی نخواهند کرد.

از این‌رو مصعب به سعد گفت: نمی‌نشینی تا سخنان ما را بشنوی، تا اگر آنان را پسندیدی، بپذیری و چون سخنان ما را ناپسند دانستی، آنچه ناپسند می‌دانی از تو دور کنیم؟ سعد گفت: منصفانه سخن گفتی. سپس دشنه‌اش را در زمین فرو کرده و نشست. پس مصعب اسلام را بر وی عرضه نمود و قرآن را بر او تلاوت کرد.

مصعب و اسعد می‌گویند: به خدا سوگند، پیش از آنکه سخن گفته و اظهار نظر کند، از نورانیتی که در چهره‌اش بود و نرم‌خویی و مهربانی‌اش، اسلام را در چهره‌اش یافتیم.

پس از این سعد به آن‌ها گفت: زمانی‌که شما مسلمان شده و وارد این دین می‌شوید، چه می‌کنید؟ گفتند: غسل می‌کنی و لباس‌های تمیز می‌پوشی، سپس شهادت حق را بر زبان آورده، دو رکعت نماز می‌خوانی. پس سعد برخاسته و غسل کرد و لباسش را پاک گردانید و شهادت حق را بر زبان آورد و پس از آن دو رکعت نماز خواند. سپس دشنه‌اش را برداشته و درحالی‌که اسید بن حضیر همراه وی بود، به سوی مجلس مشورتی قومش بازگشت. چون قومش او را دیدند به سوی آن‌ها می‌آید، گفتند: به خدا سوگند یاد می‌کنیم که سعد با چهره‌ای متفاوت با آنچه شما را ترک کرد، بازگشته است. چون سعد در کنار آنان ایستاد، گفت: ای بنی عبدالاشهل، مرا در میان خود چگونه یافته‌اید؟ گفتند: سرور مایی و از همه‌ی ما خردمندتر و نسبت به همه‌ی ما امانت‌دارتر و با وفاتر هستی. پس سعد گفت: حال که چنین است، سخن گفتن با زنان و مردان شما بر من حرام است تا اینکه به الله و رسولش ایمان آورید.

به خدا سوگند، در میان قوم و قبیله عبدالاشهل هیچ زن و مردی نماند مگر آنکه همه مسلمان شدند.

پس از این مصعب به منزل اسعد بن زراره بازگشته و نزد وی اقامت گزید و همچنان مردم را به سوی اسلام فرا می‌خواند، چنان‌که هیچ خانه‌ای از خانه‌های انصار باقی نمانده بود مگر اینکه در آن زنان و مردانی مسلمان بودند جز خانه‌های بنی‌امیه و خطمه و وائل و واقف که پیرو و مطیع اوس بن حارثه بودند که از ابوقیس بن سلت شاعر اطاعت می‌کرد که اسم وی صیفی بود و تا پس از خندق آن‌ها را از پذیرفتن اسلام بازداشت.[1]

اما این اجابت و این استجابت بزرگ و گسترده، به فضل الله ﻷ و پس از آن به فضل مصعب بن عمیر رخ داد. براستی مصعب در حکمت و دعوت نیکو و صبر و حلم و بردباری و رفق و نرمی به هنگام تهدید اسید و سعد، ضرب‌المثل گردید. و این موضع حکیمانه بر آن‌دو تاثیر گذاشته و سبب اسلام آوردن‌شان شد و به فضل الله ﻷ و سپس اسلام آوردن آن‌دو، تنها در یک روز جمعیت فراوانی اسلام آوردند. خداوند متعال از مصعب و دوستش اسعد راضی باد، براستی که الله ﻷ به وسیله‌ی آن‌ها یک شهر کامل را نجات داد. و حمد و ستایش و منت از آنِ الله ﻷ می‌باشد.



[1]- نگا: البدایة والنهایة، ابن کثیر (3/152)؛ و سیرة ابن هشام (2/43)؛ و الرحیق المختوم، ص140؛ وهذا الحبیب یا محبّ، ص145؛ و نگا: الإصابة فی تمییز الصحابة (3/421)؛ وسیر أعلام النبلاء، ذهبی (1/145)؛ و حیاة الصحابة، کاندهلوی (1/187-189).

مطلب چهارم: موضع علی در غزوه‌ی خیبر

مطلب چهارم: موضع علی در غزوه‌ی خیبر

در سال چهارم هجری رسول خدا ج رهسپار خیبر شد و عادت ایشان این بود که چون شب‌هنگام به قومی می‌رسید، به آن‌ها نزدیک نمی‌شد تا اینکه صبح شود. پس چون صبح شد و بامدادان اهل خیبر با سبدها و بیلچه‌ها بیرون آمده و پیامبر را دیدند، گفتند: به خدا سوگند، محمد است، محمد و لشکرش؛ پس رسول خدا ج فرمودند: «اللَّهُ أَکْبَرُ، خَرِبَتْ خَیْبَرُ، إِنَّا إِذَا نَزَلْنَا بِسَاحَةِ قَوْمٍ فَسَاءَ صَبَاحُ الْمُنْذَرِینَ»[1] «الله اکبر، نابود گشت خیبر! ما چون به سرزمین قومی وارد شویم که بیم داده شده‌اند، آن روز برای آن قوم بامداد بدی خواهد بود».

چون یهودیانِ خیبر لشکر مسلمانان را دیدند، ترسان و لرزان به قلعه‌های‌شان گریختند و پادشاه‌شان مرحب بیرون آمده و درحالی‌که شمشیرش را بالا برده و پایین می‌آورد می‌گفت:

قَدْ عَلِمَتْ خَیْبَرُ أَنِّی مَرْحَبُ

 

شَاکِی السِّلَاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبُ

إِذَا الْحُرُوبُ أَقْبَلَتْ تَلَهَّبُ

«خیبر می‌داند که من مرحب‌ام، سراپا مسلح و قهرمانی باتجربه‌ام زمانی‌که جنگ روی آورده و شعله‌ور گردد».

پس عامر بن اکوع پاسخ وی را چنین داد:

قَدْ عَلِمَتْ خَیْبَرُ أَنِّی عامر

 

شَاکِی السِّلَاحِ بَطَلٌ مغامر

«براستی خیبر می‌داند که من عامر هستم، مردی سراپا مسلح و قهرمانی که خود را به کارهای پر خطر، سخت و هولناک وارد می‌کند».

پس نبرد و پیکار میان آن‌ها آغاز شد و شمشیر مرحب در سپر عامر گیر کرده و عامر که می‌خواست ضربه‌ای از زیر سپر به وی وارد کند، شمشیر بازگشته به خودش اصابت نمود و شهید شد.[2]

رسول خدا ج در روز خیبر فرمود: «لَأُعْطِیَنَّ هَذِهِ الرَّایَةَ غَدًا رَجُلًا یَفْتَحُ اللَّهُ عَلَى یَدَیْهِ، یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ»: فردا این پرچم را به مردی خواهم داد که خداوند به وسیله‌ی او فتح و پیروزی را میسر می‌گرداند، مردی که الله و رسولش او را دوست دارند و او نیز الله و رسولش را دوست دارد».

با شنیدن این سخن، لشکر اسلام شب را درحالی سپری کرد که در مورد این مساله با یکدیگر سخن می‌گفتند که پرچم به چه کسی داده می‌شود. با فرا رسیدن صبح همه‌ی مردم نزد رسول خدا ج رفته و هریک امیدوار بود پرچم به او داده شود. پس رسول خدا ج فرمود: «أَیْنَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ» علی بن ابی‌طالب کجاست؟ گفته شد: ای رسول خدا، او چشم درد است. فرمودند: «فَأَرْسِلُوا إِلَیْهِ» کسی را به دنبالش بفرستید. چون او را آوردند، رسول خدا ج از آب دهن خود بر چشمان وی مالیده و برای شفای درد چشمانش دعا نمود که درد چشمانش چنان برطرف شد که گویا هیچگاه دردی نداشته است. سپس رسول خدا ج پرچم را به او داده و علی گفت: ای رسول خدا، با آن‌ها بجنگم تا اینکه همچون ما (مسلمان) شوند؟ رسول خدا فرمود: «انْفُذْ عَلَى رِسْلِکَ حَتَّى تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ، ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى الإِسْلامِ، وَأَخْبِرْهُمْ بِمَا یَجِبُ عَلَیْهِمْ مِنْ حَقِّ اللَّهِ فِیهِ، فَوَاللَّهِ لأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ بِکَ رَجُلا وَاحِدًا خَیْرٌ لَکَ مِنْ أَنْ یَکُونَ لَکَ حُمْرُ النَّعَمِ» آهسته برو تا اینکه به محوطه‌ی آنان می‌رسی، آنگاه آنان را به سوی اسلام دعوت کن و آنچه از حق خدا بر آن‌ها واجب است به اطلاع‌شان برسان، چون به خدا قسم اگر خداوند به وسیله‌ی تو یک نفر را هدایت کند، از شتران سرخ‌مو برایت بهتر است.[3]

پس علی پرچم را گرفته و پیکار را آغاز نمود و مرحب خارج شده و می‌گفت:

«قَدْ عَلِمَتْ خَیْبَرُ أَنِّی مَرْحَبُ شَاکِی السِّلَاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبُ إِذَا الْحُرُوبُ أَقْبَلَتْ تَلَهَّبُ».

«براستی خیبر می‌داند که من مرحب هستم، سراپا مسلح و قهرمانی با تجربه‌ام زمانی‌که جنگ روی آورده و شعله‌ور گردد».

پس علی در پاسخ وی فرمود:

«أَنَا الَّذِی سَمَّتْنِی أُمِّی حَیْدَرَهْ کَلَیْثِ غَابَاتٍ کَرِیهِ الْمَنْظَرَهْ أُوفِیهِمْ بِالصَّاعِ کَیْلَ السَّنْدَرَهْ».

«من آنم که مادرم مرا حیدر[4] (شیر) نامیده است همچون شیران نر با قیافه‌های ترسناک؛ کافی است اندک تجاوزی از آنان ببینم با پیمانه سندره برای‌شان پیمانه می‌کنم».

پس با ضربه‌ی شمشیری که بر سر مرحب وارد کرد، او را کشت و پس از آن فتح و پیروزی بر دستان علی میسر گردید.[5]

خداوند متعال از او راضی باد و او را راضی کند. براستی به قهرمانی بی‌مانندی دست یافت پس از اینکه رسول خدا حدود 20 روز خیبر را محاصره کرده بود. خداوند متعال فتح خیبر را بر دستان علی میسر نمود و مردم از قلعه‌های‌شان خارج شده و در کوچه‌ها می‌دویدند؛ رسول خدا جنگجویان‌شان را کشت و زنان و کودکان‌شان را به اسارت گرفت. در میان اسیران صفیه نیز بود که نزد رسول الله ج آمده و رسول خدا او را آزاد نموده و آزادی وی را مهریه‌اش قرار داد و این‌گونه مادر مومنان شد.[6]

موضع‌گیری‌های علی بسیارند و در آن‌ها حکمت والای او آشکار می‌گردد، لیکن ذکر همه‌ی آن‌ها در این مختصر نمی‌گنجد؛ براستی تنها کسی که امید به خدا داشته و جویای قیامت باشد، چنین عملکردی دارد؛ و چون انسان دغدغه و نگرانی وی برای الله ﻷ بوده و قلبش وابسته به خداوند باشد، هر آنچه مولایش دوست داشته باشد، انجام می‌دهد.

اما حکمت علی در این موضع از چند جهت آشکار گردید:

الف) اینکه فرمود: «آیا با آن‌ها بجنگم تا همچون ما (مسلمان) شوند؟» علی پیش از آغاز جنگ از رسول خدا می‌پرسد: تا چه وقت جنگ ادامه دارد؟ و این از بزرگ‌ترین حکمت‌ها می‌باشد. زیرا بایستی هدف دعوتگر روشن و واضح بوده و در امر خویش از بصیرت و آگاهی لازم و کافی برخوردار باشد.

ب) اینکه فرمود: «من کسی هستم که مادرم مرا حیدر نامیده است» در واقع یادآوری امری برای مرحب بود. زیرا وی در خواب دیده بود شیری او را می‌کشد، پس علی با شعری که سرود این مساله را برای وی یادآوری نمود تا او را ترسانده و موجب تضعیف روحیه‌ی وی شده و این‌گونه بر کشتن وی غالب آید.

ج) اینکه فرمود: «أُوفِیهِمْ بِالصَّاعِ کَیْلَ السَّنْدَرَهْ».

در واقع این جمله، هم برای ترساندن مرحب بود و هم ذکر این مساله که علی بن ابی‌طالب دشمنان را از ریشه و اساس برکنده و آنان را ریشه کن نموده و دسته دسته می‌کشد.

د) و در پایان، با کشتن مرحب به معرکه پایان داده و الله ﻷ به وسیله‌ی او دشمنانش را شکست داده و مسلمانان را بر آن‌ها پیروز نمود. پس در اول و آخر حمد و ستایش از آن اوست.



[1]- بخاری و شرح آن الفتح، المغازی، باب غزوة خیبر (7/467)، (ش: 4197)؛ و مسلم، کتاب الجهاد والسیر، باب غزوة خیبر (3/1427)، (ش: 1365)؛ ونگا: زاد المعاد، ابن القیم (3/316).

[2]- نگا: صحیح مسلم، کتاب الجهاد والسیر، باب غزوة ذی قرد وغیرها، حدیث سلمة بن الأکوع، (3/1440، 1441)، (ش: 1807)؛ و زاد المعاد، ابن القیم (3/319).

[3]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر (7/476)، (ش: 4210)؛ وکتاب فضائل الصحابة، باب مناقب علی (7/70)؛ و مسلم فضائل الصحابة، باب من فضائل علی (ش: 2406)، (4/1871)، (3/1441).

[4]- حیدره به معنای اسد (شیر) می‌باشد. علی در بدو تولد اسد نامیده شد و مرحب در خواب دیده بود که شیری او را می‌کشد، لذا علی چنین خود را شیر معرفی کرد تا این‌گونه او را ترسانده و موجب تضعیف روحیه‌ی وی شود. شرح نووی بر صحیح مسلم (12/185).

[5]- به روایت مسلم در صحیحش، کتاب الجهاد والسیر، باب غزوة ذی قرد و... (3/1441)، (ش: 1807)؛ و نگا: زاد المعاد (3/321)؛ وحیاة الصحابة (1/544).

[6]- نگا: بخاری و شرح آن الفتح، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر (7/469)، (ش: 4200، 4201)؛ و نگا: البدایة والنهایة (4/181-191)؛ و ابن هشام (3/378-388)؛ و ترجمة علی بن أبی‌طالب در الإصابة فی تمییز الصحابة (2/507-510)؛ و البدایة والنهایة (7/222-224)؛ و شجاعت علی را بنگر در: حیاة الصحابة، کاندهلوی (1/541-546).

مطلب سوم: موضع علی در روز احزاب (روز خندق)


در سال پنجم هجری غزوه‌ی خندق در ماه شوال رخ داد. عامل این جنگ گروهی از یهودیان بودند که نزد قریش در مکه رفته و آنان را به جنگ با رسول خدا ج فراخوانده و تحریک نموده و گفتند: ما نیز همراه شما هستیم تا به کلی او را ریشه کن کنیم. و اینگونه در جنگ با رسول الله ج هم‌پیمان شدند؛ اما به این مقدار هم اکتفا نکردند بلکه پس از قریش به سوی قبایل غطفان رفته و آنان را نیز به جنگ با پیامبر فراخواندند و آن‌ها نیز دعوت‌شان را پذیرفتند و پس از آن نزد قبایل مختلف عرب رفته و این مساله را با آن‌ها در میان گذاشتند که برخی دعوت‌شان را پذیرفته و با آن‌ها همراه شدند. و بنی‌قریظه با پیروی از حیی بن اخطب که کعب بن اسد قرظی را بر جنگ با رسول خدا ج تشویق نمود، عهد و پیمانش با پیامبر را نقض کرد.

چون رسول خدا ج متوجه این مساله شد و دانست که احزاب و گروه‌های مختلف بر علیه او هم‌پیمان شدند، با مشورت سلمان فارسی به حفر خندق در اطراف مدینه دستور داد، پس خندق را میان خود و دشمن حفر کردند چنان‌که کوه سلع پشت سرشان قرار گرفت.

اما کسانی‌که در سپاه دشمن بر علیه رسول خدا ج هم پیمان شدند، پنج گروه بودند: مشرکان اهل مکه، مشرکان قبایل عرب، یهودیان خارج از مدینه، بنی‌قریظه و منافقان.

تعداد کفاری که در غزوه‌ی خندق بر علیه رسول خدا هم‌پیمان شدند ده‌ها هزار نفر بود، درحالی‌که تعداد مسلمانان همراه پیامبر تنها سه هزار نفر بود.

در این غزوه رسول خدا ج را یک ماه محاصره کردند و در این مدت به خاطر خندقی که خداوند متعال آن را مانعی میان آن‌ها و مسلمانان قرار داده بود، جنگی میان آن‌ها رخ نداد، جز اینکه جنگجویانی از قریش همچون عمرو بن عبدود عامری برای جنگ و نبرد حرکاتی از خود نشان داده و با اسب‌های‌شان به گشت و وارسی خندق پرداخته و از نقاط تنگ و باریک خندق استفاده کرده و به سختی از آن گذشته و با اسب‌های‌شان در زمین نمناک و شوره‌زار میان خندق و کوه سلع دور زده و مبارز می‌طلبیدند.[1]

و اینجا بود که علی بن ابی‌طالب س در برابر وی موضع‌ خود را بیان کرد؛

عمروبن عبدود در این لحظه گفت: چه کسی مبارزه می‌کند؟ پس علی بن ابی‌طالب برخاست و گفت: ای رسول خدا، من با وی مبارزه می‌کنم. رسول خدا ج فرمود: «إِنَّهُ عَمْرٌو اجْلِسْ» او عمرو است بنشین.

عمرو برای بار دوم ندا سر داد: آیا مردی برای مبارزه نیست؟ و به توبیخ و نکوهش مسلمانان پرداخته و گفت: کجاست بهشتی که گمان بردید هرکس کشته شود در آن داخل می‌شود؟ آیا مردی برای مبارزه با من نمی‌فرستید؟ پس علی برخاسته و فرمود: ای رسول خدا، من (حاضرم). رسول خدا ج فرمود: «اجْلِسْ» بنشین.

چون عمرو برای بار سوم به مبارزه دعوت نمود، علی برخاسته و گفت: ای رسول خدا، من (حاضرم). رسول خدا ج فرمودند: «إِنَّهُ عَمْرٌو» او عمرو است.

علی در پاسخ گفت: اگرچه عمرو باشد. پس رسول خدا ج به وی اجازه‌ی مبارزه داد و علی به سوی وی رفت تا به او رسید.

عمرو به او گفت: تو کیستی؟ فرمود: من علی هستم.

عمرو گفت: فرزند عبد مناف؟ فرمود: من علی بن ابی‌طالب هستم.

علی گفت: اما عمرو، تو با خداوند عهد کرده بودی هرگاه کسی از مردان قریش تو را به یکی از دو خوبی دعوت کند، قبول کنی.

عمرو گفت: آری، همینطور است.

علی گفت: من تو را به اطاعت الله و رسولش و اسلام دعوت می‌کنم. عمرو گفت: به این نیازی ندارم.

علی گفت: حال که چنین است تو را به جنگ تن به تن دعوت می‌کنم.

پس عمرو به وی گفت: چرا ای برادر زاده؟ به خدا سوگند دوست ندارم تو را بکشم.

علی بدو گفت: لیکن به خدا سوگند من دوست دارم تو را بکشم.

عمرو با شنیدن این سخنان خشمگین شده و از اسبش پایین آمده و آن را زخمی نموده و بر پیشانی‌اش ضربه‌ای زده و سپس به علی روی آورده و شمشیرش را همچون شعله‌ی آتش بیرون کشید و علی با سپر به مقابله با وی پرداخت که شمشیر سپر را به دو نیم کرد. پس علی ضربه‌ای به ریسمان گردنش زده و او را نقش بر زمین کرده و گرد و غبار پراکنده شد و مسلمانان صدای تکبیر شنیدند و دانستند که علی، عمرو را کشته است. و علی فرمود:

نصر الْحِجَارَةَ مِنْ سَفَاهَةِ رایه

 

ونصـرت رَبَّ مُحَمَّدٍ بِصَوَابِی

فَصَدَرْتُ حِینَ تَرَکْتُهُ مُتَجِدَّلًا

 

کَالْجَذَعِ بَیْنَ دَکَادِکِ وَرَوَابِـی

«به خاطر سفاهتی که داشت به نصرت و یاری بت‌ها برخاست و من پروردگار محمد را نصرت نمودم و او را درحالی‌که نقش بر زمین شده بود، رها کردم که چون ساقه درخت خرما در میان شن‌های نرم و تپه‌های بلند رها شده بود».

بعد از این مبارزه بود که همراهان عمرو شکست خورده و عقب‌نشینی کرده و اسب‌های‌شان را چنان از خندق بیرون بردند که خندق ویران شد.[2]

و این‌گونه بود که شجاعت بزرگ و حکیمانه علی نمایان گشت. و این از حکمت‌های بزرگ و والای علی بن ابی‌طالب بود که عمرو را به سوی الله متعال فراخواند، اما عمرو از پذیرفتن آن اباورزی، پ او را به جنگ تن به تن فراخواند که پذیرفت و از اسبش پیاده شد و علی او را کشت و به اذن الله ﻷ این امر سبب نصرت و پیروزی مسلمانان گردید.[3]

اما در این موضع حکمت علی از چند جهت آشکار گردید، از جمله:

الف) اجازه خواستن از رسول خدا ج برای مبارزه؛

ب) تذکر و یادآوری به عمرو بن عبدود در مورد عهد و پیمانی که با خداوند بسته و آن اینکه چون مردی از قریش او را به امر نیکی فرا خواند، بپذیرد؛

ج) و چون عمرو به عهد و پیمان خود با خداوند اقرار نمود، علی از فرصت استفاده نموده و فرمود: تو را به سوی الله و رسولش و اسلام فرامی‌خوانم؛

د) و چون عمرو از پذیرفتن این دعوت سر باز زد، وی را به جنگ تن به تن فراخوانده و چون از اسبش پایین نیامد، وی را تحریک نمود تا او را به خشم آورد و چون از اسبش پایین آمد، او را کشت.

و مشرکان با دیدن این موضع حکیمانه، به فضل الله ﻷ و پس از آن رعب و وحشتی که با مشاهده‌ی این صحنه در قلب‌شان رسوخ کرد، شکست خورده و عقب‌نشینی کردند.



[1]- نگا: زاد المعاد (3/269-276)؛ و سیرة ابن هشام (3/229-252)؛ و البدایة والنهایة (4/92-116).

[2]- نگا: البدایة والنهایة (4/106)؛ وسیرة ابن هشام (3/240)؛ و زاد المعاد (3/272)؛ و در مورد شجاعت علی همچنین نگا: حیاة الصحابة، علامة کاندهلوی (1/541-546).

[3]- نگا: زاد المعاد (3/269-276)؛ و سیرة ابن هشام (3/229-252)؛ و البدایة والنهایة (4/92-116).

مطلب دوم: موضع علی بن ابی‌طالب در غزوه بدر در رویارویی با سران کفر


چون از غزوات بزرگ رسول خدا ج ذکری به میان آید، نام علی بن ابی‌طالب را مقرون بدان می‌یابی، که گاهی پرچم در دست دارد و گاهی جمع دشمنان را متفرق نموده و گاهی قلعه‌های مستحکم را فتح نموده و بت‌ها را ویران می‌کند؛ براستی که او معلمی قهرمان بود.

در جنگ بدر، آنگاه ‌که دو سپاه به یکدیگر رسیده و با یکدیگر رویارو شدند و دو طرف معرکه در پیشگاه خداوند حاضر شده و سید و سرور انبیاء از پروردگاش طلب یاری و مدد نموده و صحابه به تضرع و زاری در پیشگاه پروردگار آسمان‌ها و زمین و برطرف کننده‌ی بلاها روی آوردند، پیش از برافروخته شدن آتش جنگ و درگیری و شعله‌ور شدن آن، عتبة بن ربیعه - که می‌خواست شجاعت خود را نشان دهد - برای نبرد از سپاه مشرکان خارج شده و برادرش شیبه و فرزندش ولید همراه وی از سپاه خارج شدند درحالی‌که او در وسط آن‌ها قرار گرفت؛ پس چون میان دو صف قرار گرفتند، مبارز طلبیدند که سه نفر از انصار برای مبارزه اعلان آمادگی کردند: عوف بن حارث و معوذ بن حارث- فرزندان عفراء- و عبدالله بن رواحة؛ مشرکان گفتند: شما کیستید؟ گفتند: گروهی از انصار. (مشرکان) گفتند: ما را به شما نیازی نیست. و منادی آن‌ها ندا سر داد: ای محمد، کسانی را از میان قوم‌مان به سوی ما بفرست که در حد و اندازه ما باشند؛ پس گفته شد: برخیز ای عبیدة بن حارث، برخیز ای حمزه و برخیز ای علی؛ چون این سه نفر به مشرکان نزدیک شدند، (مشرکان) گفتند: شما کیستید؟ عبیده گفت: عبیده؛ و حمزه گفت: حمزه و علی گفت: علی. مشرکان گفتند: همرزمانی گرامی. پس عبیده- که پیرترین قوم بود- با عتبه و حمزه با شیبه و علی با ولید بن عتبه به نبرد و پیکار پرداختند. در همان آغاز نبرد علی ولید را کشت و حمزه شیبه را از پای درآورد، اما عبیده و عتبه که با یکدیگر می‌جنگیدند هریک از طرف مقابل ضربه‌ای خورده بود، پس حمزه و علی با شمشیرهای‌شان بر عتبه حمله کرده و کارش را یکسره کرده و دوست‌شان عبیده را حمل نموده و به سپاه مسلمانان ملحق کردند. و به اذن الله ﻷ این آغاز نصر و پیروزی و باعث شجاعت و تقویت مسلمانان و خواری و رعب و وحشت در قلوب مشرکان شد.[1]

بخاری از علی بن ابی‌طالب روایت می‌کند که می‌گوید: «من اولین کسی هستم که در روز قیامت برای دادخواهی در پیشگاه حضرت حق زانو می‌زنم. قیس بن عباد می‌گوید: و در مورد آن‌هاست که این آیه نازل شده است: ﴿۞هَٰذَانِ خَصۡمَانِ ٱخۡتَصَمُواْ فِی رَبِّهِمۡۖ [الحج: 19]، «اینان که دو دسته مقابل هم می‌باشند درباره خدا به جدال پرداخته‌اند و به کشمکش نشسته‌اند».[2]

می‌گوید: آن‌ها کسانی هستند که در روز بدر با یکدیگر به نبرد و پیکار برخاستند: حمزه و علی و عبیده بن حارث و شیبه بن ربیعه و عتبة بن ربیعه و ولید بن عتبه.[3]

خداوند از همه‌ی صحابه راضی باد و آن‌ها را راضی کند. براستی آنان در راه خدا به ملامت ملامت کنندگان توجه نکرده و اهمیتی نمی‌دادند، الله ﻷ می‌فرماید: ﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَیۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن یَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِیلٗا٢٣ [الأحزاب: 23]، «در میان مؤمنان مردانی هستند که با خدا راست بوده‌اند در پیمانی که با او بسته‌اند. برخی پیمان خود را بسر برده‌اند (و شربت شهادت سرکشیده‌اند) و برخی نیز در انتظارند (تا کی توفیق رفیق می‌گردد و جان را به جان آفرین تسلیم خواهند کرد). آنان هیچ‌گونه تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود نداده‌اند (و کمترین انحراف و تزلزلی در کار خود پیدا نکرده‌اند)».



[1]- نگا: البدایة والنهایة، ابن کثیر (3/272، 273) با اندکی تصرف، و فتح الباری (7/299)؛ و زاد المعاد، ابن القیم (3/179)؛ و داستان مبارزه را امام أحمد (1/117)؛ أبو داود (3/52)، (ش: 2665)؛ فی الجهاد، باب المبارزة من حدیث علی ذکر نموده‌اند و اسناد آن قوی است؛ نگا: صحیح سنن أبی داود (2/507).

[2]- نگا: بخاری و شرح آن الفتح (7/96).

[3]- بخاری و شرح آن الفتح، کتاب المغازی، باب قتل أبی‌جهل (7/296، 297)، (ش: 3965، 3966)؛ و کتاب التفسیر، باب ﴿هَٰذَانِ خَصۡمَانِ ٱخۡتَصَمُواْ فِی رَبِّهِمۡ: (9/443)، (ش: 4744)؛ و نگا: البدایة والنهایة (3/273)؛ و أعلام المسلمین، خالد البیطار، ص62.

مواضع‌ حکیمانه علی بن ابی‌طالب


 علی بن ابی‌طالب پسر عموی رسول خدا ج بود که از میان مردان، اولین فردی بود که اسلام آورد و از میان زنان خدیجه اولین زنی بود که اسلام آورد و از میان غلامان زید بن حارثه اولین کسی بود که اسلام آورد. علی از پیشگامان اولین بود که به اسلام روی آورد؛ از وی مواضع حکیمانه و متعددی به جای مانده و به ثبت رسیده که هر مسلمانی به خاطر آن‌ها احساس عزت نموده و افتخار می‌کند؛ اما ذکر همه‌ی آن‌ها در این مختصر میسر نیست، از این‌رو تنها به ذکر چهار نمونه از مواضع‌ قهرمانانه و حکیمانه علی بن ابی‌طالب در راستای کسب رضای خداوند و پاداش آخرت، اکتفا می‌کنیم.[1]

مطلب اول: موضع علی بن ابی‌طالب س در جان فدایی برای رسول خدا ج و دعوتش

چون قریش در دارالندوة جلسه تشکیل داد و بر کشتن رسول خدا هم‌پیمان شدند، خداوند متعال پیامبرش را از این دسیسه آگاه نمود. و رسول خدا که باحکمت‌ترین مردمان بود تصمیم گرفت کسانی‌که قصد قتل او را دارند، بسترش را تحت نظر داشته باشند و منتظر بمانند تا رسول خدا ج به سوی آن‌ها خارج شود، پس علی بن ابی‌طالب این جوان قهرمان را امر نمود تا این شب را به جای پیامبر در بستر بخوابد. براستی چه کسی در چنین شرایطی جرات می‌کند در بستر پیامبر بخوابد، درحالی‌که دشمنان خانه را محاصره نموده و در انتظار قتل او هستند؟ چه کسی می‌تواند چنین کاری کرده و در چنین خانه‌ای بماند درحالی‌که می‌داند چون در بستر بخوابد، دشمنان میان او و پیامبر فرقی نمی‌گذارند و تشخیص نمی‌دهند؟

براستی چنین کاری جز از مردان قهرمان و شجاع‌ترین آن‌ها - به فضل الله ﻷ - بر نمی‌آید، که خداوند از علی راضی باد و او را راضی کند.

 رسول خدا به علی امر کرد تا چند روزی برای ادای امانت‌ها و وصیت‌هایی که نزد رسول خدا بود و بازگرداندن آن‌ها به صاحبان‌شان، در مکه بماند؛ تحویل امانت‌هایی که از دشمنان پیامبر نزد ایشان بود، آن‌هم به طور کامل؛ و این از بزرگ‌ترین مصادیق عدالت و ادای امانت می‌باشد.[2]



[1]- نگا: البدایة والنهایة، ابن کثیر (7/223).

[2]- نگا: تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص166.