ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
داستان زندگی حضرت سعید بن مسیب رحمه الله
گوشهای از زندگی و کارنامه علمی این ستاره درخشان علم و معرفت را مرور میکنیم، امید است که مسلمانان پس از آشنایی با زندگی ایشان آن را سرلوحه و الگویی برای خودشان قرار دهند. گرچه این بزرگوار امروز در بین ما نیست اما کارنامه درخشان علمی او در محافل و مراکز علمی متجلی است، و به زبان حال میگوید، (ثبت است بر جریده عالم دوام ما) سعید بن مسیب رحمه الله تابعی جلیلالقدر در سال دوم خلافت حضرت فاروق اعظم رضی الله عنه و در هنگامی که پنج سال از غروب آفتاب نبوت گذشته بود، در شهر مدینه طیبه دیده به جهان گشود. و از محضر ستارگانی علم آموخت که مانند نجوم هدایت در گوشه و اطراف جهان ثبت شده بودند از بزرگانی همچون عثمان رضی الله عنه زیدبن ثابت رضی الله عنه حضرت عایشه رضی الله عنها ، حضرت سعد رضی الله عنه و حضرت ابوهریره رضی الله عنه کسب فیض نمودند و همچنین گاهی خطبههای روز جمعه حضرت فاروق رضی الله عنه را نیز میشنیدند[1] حضرت ابوهریره رضی الله عنه دختر باعفت و عالمه خویش را در عقد ایشان درآوردند، امام دارالهجره حضرت انسبن مالک رضی الله عنه فرمودند: سعید بن مسیب برای شنیدن یک حدیث چندین شب و روز در در سفر بودند، خداوند عزوجل در مقابل مصایبی که سعید بن مسیب رحمه الله در آن زمان تحمل کرده بود ایشان را برای همیشه متجلی نمودند به طوری که علم و دانش ایشان به اقصی نقاط دنیا رسید و وسیله هدایت برای خلق کثیری شدند.
مقام و منزلت حضرت سعید رحمه الله
حافظ ذهبی در کتاب تذکره الحفاظ خود درباره ایشان چنین فرمودهاند: «کان واسع العلم وافر الحرمة متین الدیانة قوالا بالحق فقیه النفس».[2]
آراء ائمه سلف درباره حضرت سعید بن مسیب رحمه الله
حضرت قتاده فرمودند: در دنیا هیچ کسی را عالمتر از حضرت سعید ندیدهام، همین عنوان از بزرگانی همچون حضرت زهری و مکحول و بزرگان دیگری نیز نقل شده است. علیبن مدینی رحمه الله درباره ایشان فرمودند: در بین تابعین هیچ فردی را عالمتر از حضرت سعید رحمه الله ندیدهام، ایشان وارث و ناشر علم حضرت فاروق رضی الله عنه و حضرت عثمان رضی الله عنه هستند. حضرت حسنبن علی رضی الله عنه هر گاه در باب مسایل با مشکلی برخورد میکردند برای حل آن نزد ایشان مراجعه میکردند. حضرت عبدالله بن عمر رضی الله عنه فرمودند: اگر آن حضرت زنده میبودند و سعید را میدیدند از اخلاق و اعمال او بسیار خوشحال میشدند.
تقوی و عبادت حضرت سعید رحمه الله
خداوند به ایشان مقام و منزلتی بسیار بلند و بالای عطاء نموده بودند و هر کس با ایشان محبت و علاقه داشت اما ایشان از مردم و سلاطین هدایا قبول نمیکردند. و هیچگاه نیازی برای کسب و کار پیدا نمیکردند. اما دل ایشان آکنده از محبت خداوند بود، کسب و کار با دستان خود را افتخاری برای خودشان میدانستند.
چونبازباشکهصیدیکنیولقمهایدهی |
|
طفیل
خواره مشو چو کلاغ بیپر و بال |
باری یکی از خلفای بنیمروان مبلغ 000/30 درهم بر ایشان فرستادند، ایشان آن مبلغ را نپذیرفته و فرمودند: من نیازی به دراهم بنیمروان ندارم. ایشان از دسترنج خودشان میخوردند و مشغول به تجارت و روغنفروشی بودند. باری خودشان فرمودند: که مدت پنجاه سال است که تکبیر اولی از من فوت نشده است و مدت پنجاه سال است که در نماز کسی را جزء امام ندیدهام، (چون ایشان همیشه در صف اول بودند) و درباره ایشان گفتهاند که مدت پنجاه سال ایشان نماز صبح را با وضو نماز عشاء اداء فرمودهاند[1]. خود حضرت سعید رحمه الله میفرمودند: که هیچ چیزی برایم بالاتر از اطاعت خداوند نیست.
إلا رب ذل ساق للنفس عزة |
|
ویارب نفس بالتذلل عزت |
نکاح قابل تقلید دختر حضرت سعید بن مسیب
دختر حضرت سعید رحمه الله گرچه از جنس زنان بود، اما کارنامه علمی و کمالات و تجربه ایشان، بهتر از هزاران مرد، ایشان آراسته به تقوی، دانش و دیانت بودند.ایشان الگو و نمونهای برای زنان بودند.
وإن تکن خلقت أنثی لقد خلقت |
|
کریمة غیر آنثی الخلق والحسب |
از نظر حسن و زیبایی ظاهری خداوند چنان حسنی به وی عطاء کرده بودند که همتایی در عصر و زمان خویش نداشت، و زمانی که خلیفه وقت عبدالملک بن مروان از کمالات علمی و حسن دختر حضرت سعید بن مسیب رحمه الله باخبر شدند دخترش را برای پسرش ولیدبن عبدالملک خواستگاری کردند، اما از آنجایی که این عالم گوشهنشین و خرقهپوش از تجملات متنفر بودند، به درخواست ایشان پاسخ منفی دادند. از این رو خلیفه عبدالملک بن مروان دشمنی خود را نسبت به سعید بن مسیب علنی و آشکار کردند، و به دنبال بهانه میگشتند تا او را اذیت و آزار برسانند. چنانچه روزی خلیفه دستور داد که بر روی ابن مسیب آب سرد بریزند، چنانچه مأموران این کار را انجام دادند، و پس از سرمای شدید او را با زد و کوب گرم کردند. اما این پیکر صبر و شجاعت در برابر مصایب از خود استقامت نشان دادند و از راهی که برگزیده بودند ذرهای عقبنشینی نکردند:
داستان ازدواج دختر حضرت سعید بن مسیب از زبان همسرش
حضرت ابووداعه میفرمایند: که من برای حضرت سعید رحمه الله خدمت میکردم، و همیشه در مجلس ایشان حضور داشتم، چنانچه همسرم وفات کرد، و من مشغول به تکفین و تشیع جنازه او شدم و نتوانستم که خدمت حضرت سعید رحمه الله برسم، و پس از چند روز غیبت خدمت ایشان رسیدم، حضرت سعید رحمه الله علت غیبت مرا جویا شدند و من تمام ماجرا را برایشان توضیح دادم، بالاخره حضرت سعید به من گفتند که چرا ما را خبر نکردی تا در مراسم تشیع جنازه همسرت شرکت میکردیم؟ حضرت ابووداعه میفرمایند: به مدت طولانی در مجلس ایشان بودم که ایشان سؤال کردند آیا در جای دیگر عقد کردهاید؟ حضرت ابووداعه گفتند که ای سعید رحمه الله چگونه در جای دیگر ازدواج کنم در حالی که من شخص فقیری هستم که دو یا سه درهم بیشتر ندارم، حضرت سعید رحمه الله فرمودند: که اگر دخترم را به عقد شما درآورم میپذیری؟ حضرت ابووداعه گفتند ای سعید سعادتی بیش از این نصیب من نمیشود، و در نتیجه حضرت سعید در همین مجلس خطبه عقد دخترش را خواندند همچنین ابووداعه میگویند: که پس از آن در این فکر بودم که از چه کسی قرض بگیرم تا وسایل زندگی و مخارج مراسم عروسی را تهیه کنم، در همین فکر بودم، و روزی، روزه بودم بعد از نماز مغرب جهت افطار در خانه نشسته بودم که کسی درب را زد، پرسیدم کیست؟ گفتند: سعید، هر چه فکر کردم که کدام سعید است نکند از دوستان من باشد اصلاً به ذهنم نمیآمد و تصورش را نمیکردم که حضرت سعید بن مسیب هستند، عرض کردم آیا کاری دارید؟ چرا کسی دیگر را نفرستادید، تا که خودم به خدمت شما برسم، حضرت سعید فرمودند، شما مستحق این بودید که من خودم بیایم، و غرض از آمدنم این است که همسر شما را آوردهام تا که تحویل شما بدهم و این است که پشت درب ایستاده است، دختر ایشان چنان باحیاء، باعفت، و باایمان بود، و به گونهای پشت درب قرار گرفته بود که تا لحظهای که من با حضرت سعید صحبت میکردم متوجه او نشدم، پس از آن، حضرت سعید رفتند و دختر ایشان در خانه من از بس که باحیاء بود، در گوشهای نوشت، و من از فرط خوشحالی تمام همسایهها را صدا زدم و تمام همسایهها از این ماجرا باخبر شدند، و مادرم به من گفت: که حق نداری تا سه روز به او نزدیک شوی! تا اینکه من تمام وسایل خانه و زندگی را برای ایشان آماده کنم، خداوند چنان حسن و زیبایی به او عطاء کرده بودند که همتا و نظیری در آن زمان نداشت، و مالامال از کمالات علمی و اخلاقی و آگاه به مسایل خانهداری و حق شوهر بود. گویا دختر حضرت سعید چنان نعمتی بود که خداوند آن را از آسمان به من عطاء کردند، «ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء».