ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
حضرت ابوبکر صدیق آنچه در سفر هجرت برایشان روی داد را با تمام جزئیات و تفاصیلش تعریف میکردند.
در صحیح بخاری آمده است که ایشان فرمودند:" ما از غار ثور بیرون آمده تمام آن شب را تا ظهر روز بعد، راه میرفتیم. در گرمای شدید ظهر همه جا خلوت شد و هیچ کسی در راه نماند، ما صخره درازی دیدیم که زیرش کمی سایه بود، ما زیر سایه برای استراحت نشستیم. من با دستهایم جایی را برای استراحت پیامبر خدا ج آماده کرده، چادری پهن نموده از ایشان درخواست کردم: یا رسول الله ج شما لختی اینجا بخوابید، من سر و گوشی آب داده همه جا را زیر نظر میگیرم. ناگهان متوجه شدم چوپانی گوسفندانش را گرفته بطرف صخره میآید. او نیز چون ما برای یافتن سایهای بطرف صخره میآمد. من به او گفتم: جوان! چوپان کی هستی؟ او شخصی از مکه یا مدینه را نام برد. من گفتم: اگر بزی از بزهایت شیر میدهد، آیا میتوانی کمی شیر به ما بدهی؟ او قبول کرد و بزی را گرفته آورد. من گفتم: اول پستانهای بزت را خوب تمیز کن، سپس دستهایت را تمیز کن، بعد از آن بز را بدوش. او به آنچه گفتم عمل کرد و کمی شیر دوشیده به من داد. من یک پارچ چرمی داشتم که برای آب نوشیدن و وضوء گرفتن پیامبر خدا ج همراه خود گرفته بودم. نزد پیامبر خدا ج بازگشتم، ایشان خواب بودند، دلم نیامد بیدارشان کنم.
در یک کوزه برای ایشان آب برای نوشیدن و وضوء کردن گذاشته بودم. و سرش را با پارچهای بسته بودم تا گرد و غبار نگیرد. وقتی آن حضرت بیدار شدند من نزد ایشان رفتم و در شیر آب ریختم تا شیر سرد شد. بعد گفتم: یا رسول الله ج نوش جان فرمایید. پیامبر خدا ج نوشید تا جایی که من خوشحال و مطمئن شدم. سپس ایشان فرمود: آیا وقت رفتن نشده؟ گفتم: چرا نه؟ پس از آن ما حرکت کردیم.[1]
42- آمادگی کامل حضرت ابوبکر و خوشحالیش
اثر بیمانند تربیت نبوی در نحوه آمادگی حضرت ابوبکر صدیق س برای هجرت بخوبی نمایان است. وقتی حضرت ابوبکر س قصد هجرت به مدینه منوره کرد، پیامبر اکرم ج به ایشان فرمودند:
«لا تعجل لعل الله یجعل لک صاحبا»
«عجله نکن، شاید خداوند برای تو همسفری انتخاب کند».[1]
پس از این دستور پیامبر خدا ج حضرت ابوبکر به فکر آمادگی کامل برای هجرت شد، و همه مراحل آن را نزد خود سبک و سنگین میکرد و از هر نظر میسنجید. ایشان برای سفر طاقت فرسای هجرت دو شتر خریده در خانه از آنها نگهداری میکرد و با غذای مقوی آنها را فربه میکرد. در روایت صحیح بخاری آمده است:
«علف راحلتین کانتا عنده ورق السمر أربعة أشهر»
"ابوبکر دو شتری که نزدش بود را چهار ماه تمام از برگهای درخت سمر میخوراند" تا فربه و قوی شده و برای سفر هجرت آماده شوند.[2]
آمدن پیامبر اکرم ج به خانه ابوبکر س در زیر آفتاب سوزان گرمای شدید و طاقت فرسای ظهر مکه. در غیر وقتی که همیشه تشریف میآوردند، در ساعاتی که همه جا خلوت بود و کسی در آن گرمای شدید از خانهاش بیرون نمیآمد. پیامبر ج با این حرکت تلاش داشتند برنامهای که در نظر دارند – هجرت – را از همه پنهان کنند.
40- نقش خانواده حضرت ابوبکر صدیق در حادثه تاریخ ساز هجرت
حضرت ابوبکر صدیق س بچههای خود را به اسلام دعوت داده بود. و به فضل و یاری خداوند متعال آنها در راه به ثمر رساندن این برنامه بزرگ دعوت اسلامی نقش بس بسزایی را ایفا نمودند.
حضرت ابوبکر برای خدمت به دین مبین اسلام و به ثمر رسیدن برنامه هجرت رسول اکرم ج برنامه ریزی بسیار دقیقی داشته، مسئولیتها را در بین اعضای خانواده خود تقسیم کرده بودند. ایشان برای به تحقق رسیدن سفر هجرت مسئولیتهای مهم و تاریخی را در بین فرزندانشان تقسیم نموده، وظیفه هر شخصی را بدرستی بدو فهمانده بودند.
در این سفر پر برکت تاریخساز هجرت رسول اکرم ج نقش فرزندان آن جناب از قرار زیر بود:
عبدالله س به عنوان یک خبر رسان نمونه و وظیفه شناس با دقت فراوان و بصورت بسیار مخفیانه و زیرکانه از تمامی حرکات و نقشههای دشمن سر در آورده، به پیامبر اکرم ج گزارش میدادند. بدون شک تربیت درست، آگاهی و فهم و درک و شعور والا، زیرکی و هوش و علم و دانشی که عبدالله در سایه اسلام در آن پرورش یافته بود در یاری رساندن او بدین اسلام و نقش والایش در این مأموریت بسیار حساس و دقیق نقش بسزایی داشت. و این خود دلیلی است گویا بر کوششها و تلاشها و اثر بسزایی که تربیت درست حضرت ابوبکر صدیق س بر فرزندش عبدالله داشته بود.
عبدالله بن ابوبکر س شب را تا به صبح بر دهنه غار نگهبانی میداد، و قبل از طلوع آفتاب خود را به مکه میرسانید. |
حضرت عبدالله س با یاری خداوند توانست تمام مأموریتهایی که پدر گرامیش به ایشان محول کرده بود را به بهترین وجه به انجام رساند، و از پس همه مسئولیتهایی که به او داه شده بود به بهترین صورت برآید. او تمام روز در جلسههای کفار مکه شرکت میکرد و همه نقشهها و توطئههایشان را میشنید، و نیمههای شب خود را به غار رسانیده گزارش کاملی از تحرکات مکه را به پیامبر خدا ج و پدر بزرگوارشان حضرت ابوبکر صدیق س تقدیم میکرد. او توانست آنچنان با مهارت و زیرکی و خاموشی از عهده مأموریتش برآید که هرگز کسی از اهل مکه بر او هیچ شکی نکرد. او تمام شب را بر دهانه غار نگهبانی میداد و با سپیده دم صبح زود آنچنان مخفیانه و زیرکانه خود را به مکه میرسانید که کسی بویی از ماجرای او نمیبرد.[1]
نقش بسزای حضرت عائشه و حضرت اسماء در هجرت پیامبر اکرم ج چشم گیر است. این نقش عمده و حساس آنها بدون شک بیانگر تربیت درست خانوادگی آنهاست. آنها شب هجرت برای پیامبر خدا ج و پدر بزرگوارشان غذا آماده کردند. حضرت عائشه ل میفرمایند: " ما برای بدرقه کردن رسول الله ج و پدر گرامیمان با عجله غذا تهیه کرده در خورجین گذاشتیم. حضرت اسماء ل کمر بندش را دو نیم کرده با یکی دهن خورجین را بست. برای همین او را "ذات النطاقین" میگویند.[2]
چون رسول الله ج و ابوبکر س روانه سفر هجرت شدند، گروهی از قریشیان که ابوجهل سرکردهیشان بود نزد ما آمدند. آنها جلوی در خانه ما ایستادند. من نزد آنها رفتم. ابوجهل پرسید:" آهای دختر ابوبکر! پدرت کجاست؟". من گفتم: " بخدا من نمیدانم پدرم کجاست؟". – البته ایشان دروغ نمیگفت، در حقیقت او نیز بدرستی نمیدانست در آن لحظه پدرش کجا بود.
ابوجهل قلدر و بیحیا دستش را بالا برده چنان سیلی محکمی بصورتم زد که گوشوارهام از گوشم بیرون پرید. سپس آنها که چون شتر در آتش خشم خود میسوختند از آنجا دور شدند.[3]
[1]- السیرة الحلبیة: 2/213.
[2]- البدایة و النهایة: 3/184.
[3]- الهجرة النبویة، اثر/ دکتر عبدالرحمن البر، ص:126.
39- اسلام آوردن عبدالله بن مسعود
امام احمد در کتاب مسند خویش و امام طیالسی در روایات خود آوردهاند که حضرت عبدالله بن مسعود س فرمودند: " من نوجوانی خردسال بودم که در مکه گوسفندان عقبه بن أبی معیط را میچراندم. روزی حضرت رسول الله ج و حضرت ابوبکر س نزد من آمدند. آن دو از ظلم و ستم مشرکان مکه به تنگ آمده، از شهر بیرون شده بودند. به من گفتند: «عندک یا غلام! لبن تسقینا». (آقا پسر! شیر داری به ما بدهی؟). من گفتم: " ببخشید این گوسفندان نزد من امانت است، برای همین من نمیتوانم به شما شیر بدهم".
حضرت رسول الله ج فرمودند: «هل عندک من جذعة لم ینز علیها الفحل». (آیا گوسفند مادهای داری که نری به آن نزدیک نشده باشد؟).
گفتم: بله! من بز کوچکی را آوردم. حضرت ابوبکر صدیق آن را نگه داشت، رسولالله ج دست بر پستانهای خشک بز گذاشته دعا فرمودند. پستانهای بزی که جفتگیری نکرده بود پر از شیر شد. حضرت ابوبکر سنگی که در وسطش گود بود پیدا کرده آورد. پیامبر خدا ج بز را دوشید. هر دو سیری شیر نوش جان فرمودند. به من هم شیر دادند. سپس آن حضرت ج به پستان بز گفت: «أقلص»! (جمع شو!). پستان بز بار دیگر به حالت اول خود بازگشت. پس از آن خدمت رسول الله ج حاضر شده خواهش کردم: لطفا از آن جملههای پاک و ملکوتی – یعنی قرآن مجید – به من نیز بیاموزید. ایشان فرمودند: «إنک غلام معلم». (تو جوانی آموخته خواهی شد).
بعد از آن من خدمت آن حضرت ج حاضر شدم و از دهان مبارک رسول الله ج هفتاد سوره طوری حفظ کردم که این شرف تنها نصیب من بود و کس دیگری را چنین شرفی نصیب نشد، و هیچ کسی نمیتواند در این سورهها کوچکترین اشتباهی از من بگیرد.[1]