نام این سوره مسد است و مسد به معنی طنابی است که از پوست درخت خرما تهیه شده باشد. محور آیات سوره با نام سوره دارای ارتباط است، در سورهی پیشین یعنی سورهی نصر از هجرت و نصرت و فتح و نهایتاً بارزترین مظهر فتح خدایی نسبت به بندگانش که همانا داخلشدن مردم به دین خدا بود سخن گفتیم. مناسبت این سوره با سورهی پیشین این است که بعد از هجرت و نصرت و فتح و داخلشدن مردم به دین خدا رأس کفار باید از بین برود. به همین خاطر است که این سوره هم ارتباطی تنگاتنگ با سورهی پیش از خودش یعنی سورهی نصر دارد، مظهر دیگری از مظاهر فتوحات ربانی برای بندگانش از بین بردن سرسختترین دشمنان است که در آن عصر ابولهب بوده و در هر عصری این دشمن تنها نام و امکاناتش عوض میشود، اما سرسختی و خصومتی که با دین خدا و اصولاً داخلشدن مردم به دین خدا دارد، تغییر نمیکند. در عصر ما با تمام پیشرفتهای علمی و تکنولوژی که هر روز شاهدش هستیم دینستیزی و دینگریزی به صورت یک فرهنگ جهانی درآمده و امنیت دینداریکردن از مسلمانان سلب شده است و نمیتوانند آن اسلام واقعی را که فهم کردهاند به دیگران منتقل نمایند، چرا که انواع تهمتها را به آنها میزنند، به همین خاطر مسلمانان نیازمند فتح و نصرت از جانب خداوند هستند تا به کمک آنها رأس کفر از بین رود. و پیکرهی کفر خودبخود از بینرفتنی است، زیرا بدون دست و پا و چشم و گوش ادامهی حیات ممکن است اما بدون سر ادامهی حیات ممکن نیست. فتوحات ربانی هم، در طول تاریخ چنین بوده و همچنان هم تکرار خواهد شد، نمونهی بارزی که ما امروز نیازمند بررسی آن هستیم، محتوای سورهی مسد است. محور آیات سوره هجرت و نصرت و فتح و داخلشدن مردم به دین خدا بعد از پشت سر گذاشتن مانعِ کفر و کافرین است. این مظهرِ فتح یک بار در زمان پیامبر ج به وقوع پیوسته و بعد از آن هم به کرات در عصرهای مختلف این فتح و نصرت تکرار شده و میشود، لذا نگاه ما به سورههای قرآن، از جمله سورهی مسد باید یک نگاه به روز باشد تا بتوانیم قرآن را آنگونه که نازل شده، بفهمیم و به کار بگیریم. پس نام سوره یعنی مسد اشاره میکند به ابزار و وسیلهای که دشمنان برای مقابله با دین خدا و دینستیزی و دینگریزی به کار میگیرند و روزی خواهد رسید که مسد صاحبان خود را به همان آزارها و مشکلاتی که دینداران را به آن مبتلا میکردند، گرفتار خواهد کرد و به تعبیر دیگر هر کسی که آتش فتنه را برای دعوت مخلصانه برمیافروزد و برای رسیدن به هدفش تمام امکانات را به کار میگیرد، به هیچ چیز نخواهد رسید و خود و نزدیکترین همکار و معاونش که در اینجا زنش هست، به آتش انداخته میشود، فرعونِ امت پیامبر ج ابولهب بود، همچنان که فرعون زمان حضرت موسی فرد دیگری بود. بنابراین، همان برخوردی را که خدا با فرعون زمان موسی کرد، همان برخورد را هم با فرعونِ زمان پیامبر که ابولهب بود داشت که انتظار میرفت از حامیان و پشتیبانان دعوت باشد.
آیات 1 تا 2 بیان نابودی رأس کفار همراه با امکاناتش میباشد و این خود بشارتی است و میطلبد که ما هم تلاش و کوششمان را جهتدار و هدفدار نمائیم.
آیات 3- 5 که سوره با این سه آیه پایان میپذیرد، بیان سرانجام کفر و کافرین و اینکه در قیامت با خواری و ذلت و دخول در آتشِ جهنم که خودشان در دنیا مقدمات آنرا فراهم آوردهاند به اتمام میرسد.
بشارت بسیار بزرگ و ارزشمندی در آیات این سوره است. به دنبال بشارتی که در سورهی پیشین (سوره نصر) بود و آن بشارتی برای پیامبر ج بود که روزی فرا میرسد که پیروز میدان دعوت میشود، پیروزی که دلهای مردمان را صاحب میشود و آنها را به سوی دین خدا راهنما میشود و کار به اینجا ختم نمیشود، وقتی که نصرت خدایی و فتح آمد و به دنبال آن مردمان از دینگریزی و دینستیزی دست برداشتند، آن وقت است که رأس کفر آخرین نفسهای خود را میکشد و آخرین خُدعههای خود را به وسیلهی یارانش به کار میگیرد. اینجاست که خداوند دوباره دخالت میکند و کارهایی را از پشت پردهی غیب انجام میدهد که در راستای تثبیت آن نصرتی است که در سورهی نصر، نصیب بندگانش کرده است. در این عصر هم میبینید خیلی از اوقات ما احساس کمبود میکنیم، زیرا میبینیم زمینه و بستر برای دور شدن مردم به صورت عام از دین بسیار فراهمتر است. زمینه برای اینکه جوانان به سمت بیدینی بروند، فراهم است. در این ظروف و شرایط بسیار مناسب است که آیات این سوره را بر دلهای خود نازل کنیم و متوجه باشیم که یقیناً این وضعیت و شرایط به همین منوال باقی نخواهد ماند. چون دوام الحال من المحال (دائماً یکسان نباشد، حال دوران غم مخور) غم نخوردن لازم است اما کافی نیست. اینکه غم نخوریم تنها بخشی از کار است اما در این راستا باید چه کار کنیم؟ آن وقت است که خداوند به وعدهی خود وفا کرده و آنچه را که مقتضای حکمت باشد، انجام میدهد.
اسباب نزول:
بخاری و غیره از ابنعباسب روایت کردهاند: روزی رسول خدا به کوه صفا رفت و با صدای بلند گفت: «واصباحا، واصباحاه». -عرب زمانی این جمله را میگفتند که دشمن به شکل غافلگیرانه بر آنان هجوم آورده باشد- قریش به سوی پیامبر شتافتند. پیامبر ج خطاب به آنان گفت: اگر به شما بگویم سپاه نیرومند دشمن سحرگاهان بر شما حمله میکند و یا بگویم در شامگاهان مورد تهاجم دشمن قرار خواهید گرفت، آیا گفتارم را تصدیق میکنید؟ گفتند: آری، پس فرمود: من شما را آگاه میسازم که عذاب شدید و دردناک پیشرو دارید. ابولهب گفت: تباه شوی! آیا برای همین ما را جمع کردی؛ به همین سبب خدا سورۀ: ﴿تَبَّتۡ یَدَآ أَبِی لَهَبٖ وَتَبَّ ١ مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا کَسَبَ ٢ سَیَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ ٣ وَٱمۡرَأَتُهُۥ حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ ٤ فِی جِیدِهَا حَبۡلٞ مِّن مَّسَدِۢ٥﴾ را نازل فرمود[1].
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿تَبَّتۡ یَدَآ أَبِی لَهَبٖ وَتَبَّ ١ مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا کَسَبَ ٢ سَیَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ ٣ وَٱمۡرَأَتُهُۥ حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ ٤ فِی جِیدِهَا حَبۡلٞ مِّن مَّسَدِۢ ٥﴾ [المسد: 1-5].
دعوت پیامبر ابتدا مخفیانه و در خانهی نوجوانی 16 ساله به نام ارقم بن ارقم بود تا اینکه پیامبر به فرمان خداوند، قوم خود را برای ابلاغ رسالت دعوت در یکجا جمع کرد. او ابتدا به آنها گفت: اگر به شما بگویم هماکنون لشکری اسب سوار به ما حمله خواهند کرد چه میگویید؟ و همگان گفتند: ما حرف تو را باور میکنیم. پس پیامبر ج فرمود: اما من خبر دیگری برایتان دارم؛ من پیامبر خدا هستم. همه شگفتزده شدند و از این جمع ابولهب عمویش عصبانی شد و گفت: «تَبَاً لَکَ أَجمعتنا لِهَذَا»: «هلاک شوی آیا ما را برای این جمع کردی؟».
در مکه به خاطر شرایط آب و هوایی گرم و زمینهای لم یزرع، امکان کشاورزی و دامداری چندانی نبود. بزرگان مکه به واسطهی وجود آب زمزم و فواید و عایدات بتها و نذورات و قربانیهایی که مردم مکه و دیگر حجاج میآوردند، امرار معاش میکردند و صاحب ثروتهای زیادی شده بودند و البته با آمدن رسول ج و ابلاغ دین توحید و نفی شرک و بتها منافع آنها به خطر میافتاد. یکی از این ثروتمندان عبدالعُزی بن عبدالمطلب با کنیهی ابولهب عموی پیامبر بود. به این دلیل به ابولهب مشهور شده بود که سرخرو و زیبا و خیلی زود عصبانی میشد و مانند آتش سرخ میشد. ابولهب به سه دلیل شروع به مخالفت با برادرزادهاش کرد:
1- حسادت.
2- اعتراض.
3- مال و ثروت.
اروی بنت حرب بن امیه همسر ابولهب[2] نیز ثروتمند و دارای خدمتکاران زیادی بود. در راه آزار و اذیت پیامبر با ابولهب همکاری میکرد. اروی گردنبند ارزشمند الماسی داشت که آنرا فروخت تا خرج آزار حضرت رسول ج نماید. با وجود خدمتکار خود به صحرا میرفت و پشتههای خار جمع میکرد و بر دوش میگذاشت و با کمک شوهرش شبها بر سر راه پیامبر میگذاشت تا صبحها که پیامبر به مسجد میرفت به پایش برود. آنها از شدت حقد و حسد با سنگ به پای پیامبر زدند و او را خونآلود و زخمی کردند. میگویند: همسر ابولهب به رسول لقب «مذمم» بر وزن محمد داده بود و در کوچه بازار او را به این نام دشنام میداد و دربارهاش شعر میخواندند.
ابولهب دو پسر به نام عُتبه و عُتیبه داشت که دختران پیامبر ج را به ازدواج خود درآورده بودند؛ بی بی رقیه و ام کلثومب بعد از ابلاغ نبوت توسط پیامبر ج، به شدت توسط خانوادهی ابولهب و زنش آزار و اذیت میشدند و زن ابولهب همه جا از آنها بدگویی میکرد و در نهایت آنها را طلاق دادند و به خانهی پدر برگشتند تا اینکه عثمان بن عفانس آنها را به ازدواج خود درآورد و به عثمان ذی النورین معروف گشت (ابتدا با رقیهل و بعد از فوت ایشان با ام کلثومل).
آزار و اذیت خانوادهی ابولهب بالا گرفت و خداوند سورۀ تبت را نازل کرد.
زمانی که زن ابولهب در مکه با گفتن «مُذمم» به پیامبر ج دشنام میداد، پیامبر ج لبخند میزد و میگفت: خداوند مرا دوست دارد آنها به مُذمم دشنام میدهند ولی من محمد هستم. زمانی که پیامبر در مکه مشغول تبلیغ دین میشدند و مردم را به اسلام دعوت میکردند، ابولهب پشت سر آنها میایستاد و او را تکذیب میکرد و میگفت: ای مردم! حرفش را باور نکنید او برادرزادۀ من است او دیوانه است.
ابولهب به جزای این گناه دچار لکنت زبان شد و بعد از غزوۀ بدر دچار ناراحتی و بیماری شد. میگویند: تمام بدنش دچار ورم شدید شد و همه فکر میکردند که شاید این مرض واگیر باشد و کسی به او دست نمیزد؛ در نهایت در اوج ناراحتی و درد از دنیا رفت و با تکه چوبی او را به بالای تپهای بردند و در گودالی انداختند و رویش را پوشاندند. فرزندانش بعد از مرگ او به جز عتبه و عتیبه به اسلام ایمان آوردند و پیامبر همیشه به صحابه یادآوری میکرد که به آنها طعنه نزنید و گذشته پدر و مادرشان را به یاد آنها نیاورید.
نقل است که یکی از صحابه، ابولهب را در خواب دید و از او احوالش را پرسید. ابولهب گفته در آتشی که هرگز ندیدهام میسوزم و حال خوشی ندارم ولی هر دوشنبه از لای انگشتان دستم کمی به من آب میدهند تا بخورم. و این به خاطر بردهای است که هنگام تولد محمد ج از خوشحالی آزاد کردم.
﴿تَبَّتۡ یَدَآ أَبِی لَهَبٖ وَتَبَّ ١﴾[3].
«بریده باد هر دو دست ابولهب و هلاک باد!».
﴿تَبَّتۡ یَدَآ أَبِی لَهَبٖ﴾: «بریده باد دو دست ابولهب بن عبدالمطلب و عملش نابود باد!.»
﴿وَتَبَّ﴾: «مرگ بر او باد، که او از دوزخیان است.» (در جواب تباً لک که ابولهب به پیامبر گفت).
﴿تَبَّتۡ﴾: قطع ، بریده، زیانرسیده.
﴿یَدَآ﴾: دو دست:
1- اولین دلیل برای آوردن دو دست این است که با دستانش سنگ و خار برمیداشت و به پیامبر آزار میرساند و اینکه در روز دعوت ابولهب با دستانش اشاره و توهین کرد.
2- به قول بعضی علما، دست کنایه از کل بدن یا کل جسم است.
﴿أَبِی لَهَبٖ﴾: چرا خداوند از لقب نام برده نه اسم اصلی او:
1- در اعراب کنیه و لقب از اسم شخص مهمتر بوده است.
2- اسم او عبدالعُزی به معنی بندۀ بت عُزی بوده[4] و خداوند نمیخواست بدین وسیله نام بت را در قرآن آورده و آنرا تأیید کند (بندۀ بت)؛ زیرا شرکآمیز است.
بریده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد، این یک جملهی دعائی است، لذا وی به سبب بیماری[5] خطرناکی مرد و نتوانستند او را بشویند و بر نعشش آب ریختند. عبارت «وتَبّ» و حتما هم نابود گردید خبری است از جانب خداوند متعال نسبت به هلاک و نابودی عبدالعزی ابولهب.
دست وسیلهای است در هر زمان برای انتقال قدرتی که انسان از آن برخوردار است. حتی در زمانهای مختلف به وسیلهی دست قدرتهای درونی به بیرون و محیط منتقل شدهاند. زمانی قدرتمند بودن در استفادهی انسان از بازویش خلاصه میشد. کمی که به جلوتر میرویم این قدرتها، دیگر قدرتهای عضلانی نیستند، اکنون قدرتهای فکری و تکنولوژی شایعتر است، اکنون تکنولوژی فکر و هوش هیجانی و طوفان فکری مطرح است. و به شکلهای مختلف تحریککنندهی نیروهای نهفتهای هستند که در وجود انسانهاست تا بتوانند بیشتر به پیشرفتهای علمی نائل شوند و چگونه زندگی موفق و پویایی داشته باشند. لذا امروزه مظاهر قدرت و زور با گذشته تفاوت دارد، اما همهی جوامع چه در عصر قدیم و چه در عصر جدید همه بر این نکته متفق هستند که دست آلت و وسیلهای است که همیشه کاربرد دارد و هیچ وقت بدون استفاده نخواهد بود. اگر دست را از کسی بگیرید، عملاً بسیاری از قدرتهای او را محدود کردهاید. پس جای خود دارد که خداوند به جای (ید) نفرمود (رأس). وقتی دستش کوتاه شده دیگر تعطیل میشود. نبودِ دست اشارهای است به تمامی قدرتهایی که ابولهب به آنها اعتماد و استناد کرده برای ضربهزدن به دین خدا و کمرنگکردن دینداری در میان مردم. مانند مباحثی که در سورهی فیل به آن اشاره شد. این کار روی داد و خود بشارتی است که در هر شرایطی اینچنین امری از سوی خداوند در راستای از بینبردن رأس کفر و کافرین روی خواهد داد. تکلیف اهل ایمان در سورهی پیشین مشخص شد که باید با هجرت زمینهساز نصرت خدایی شوند. هجرت، سپس نصرت و بعد فتح و بعد داخل شدن مردم به دین خدا و بعد از آن دیگر داعی باید استغفار و تسبیح و حمد نماید و تکلیفش پایان میپذیرد، اما قبل از این زمینهسازیها، هنوز کار انجام نشده است، چون هنوز هجرت و مراحل بعدش انجام نشده و حمد و استغفار و تسبیح صورت نگرفته و لذا نباید از خدا نابودی ابولهبها را خواستار شد. سوره پیشین یعنی نصر مقدمهی این سوره است و تا مفاد و معانی آن سوره تحقیق نشود خداوند این دعای ما را که خدایا کافران را خوار و ذلیل بگردان، مستجاب نمیکند. یکی میگفت: «أللهم ادفع الظالمین بالظالمین وجعلنا من بین ایدیهم سالمین غانمین» یعنی خدایا! ظالمین را به وسیلهی ظالمین از بین ببر و ما را هم محفوظ بدار. پس اینجا اهل ایمان چه وظیفهای دارند؟ چرا که نباید منتظر شد خداوند همهی کارها را انجام دهد. ما هم معتقدیم به اینکه خدا فرموده: ما بعضی از ظالمین را به وسیلهی بعضی دیگر از بین میبریم ﴿وَکَذَٰلِکَ نُوَلِّی بَعۡضَ ٱلظَّٰلِمِینَ بَعۡضَۢا﴾ [الأنعام: 129]. لازم نیست که اهل ایمان این را از خدا بخواهند، بلکه باید کار و مسئولیت خود را انجام دهند، آن وقت از خدا بخواهند که ادفع الظالمین بالظالمین. در غیر این صورت دعا، دعای مشروعی نیست.
اما بشارت بعدی که از سوی خدا آمده این است که میفرماید:
﴿مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا کَسَبَ ٢﴾[6].
«مال و ثروتش و آنچه به دست آورده بود، به او سودی نبخشید [نه عذاب را از او دور کردند و نه برای او جلب رحمت نمودند]».
﴿مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُ﴾: «دارایی و آنچه از شغل و مقام بدست آورده است به وی سود نمیرساند و او را از آتش دوزخ نمیرهاند، مالش او را بینیاز نساخت.»
﴿وَمَا کَسَبَ﴾: «آنچه کسب کرده از ملک، مال و فرزند و ...»
یعنی هنگامی که خداوند متعال بر او خشم گرفت و او را داخل آتش دوزخ نمود، مال و مقام و فرزندش ایشان را از عذاب بینیاز نساخت.
ابولهب مرد بسیار ثروتمندی بود و میگفت: اگر حرف شما راست باشد، در آخرت پولهایم را به ملائک میدهم تا عذابم نکنند و خداوند فرمود: این مال نه به خودش و نه به فرزندانش سودی نرسانید.
به عبارت دیگر نه مالش (آنکه به عنوان سرمایه در اختیار دارد) و نه آن چیزی که در پی تحصیل و به دست آوردنش است (ما کسب) مشکلی را از او حل نخواهد کرد. مثلاً سیاستگذاری ابرقدرتها در راستایی است که اگر این تکنولوژی و امکانات به دست مسلمانها بیفتد برای آنها مشکل ایجاد میکنند. لذا سعی دارند برنامهریزیشان طوری باشد که مسلمانان را عقبمانده نگه دارند. و مؤمن یکی از ویژگیهایش این است که بایستی امروز به فکر فردا باشد، همچنان که خداوند میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلۡتَنظُرۡ نَفۡسٞ مَّا قَدَّمَتۡ لِغَدٖ﴾ [الحشر: 18] فهمهای ما باید فهمهای زنده و پویابی از قرآن باشد. این آیه را همگان اینگونه معنی میکنند که (همه بیندیشند که برای قیامتشان چه چیزی را حاضر کردهاند)؟ گفته نمیشود به قیامت فکر نکنند. قیامت فردایی است که هنوز نیامده است. منظور از فردا در این آیه میتواند همین فردای بعد از امروز باشد. استراتژی کوتاه مدت چیست؟ استراتژی میان مدت چیست؟ و استراتژی دراز مدت کدام است؟ میگویند: نه، خدا کریم است، خدا امروز کریم بوده، فردا هم کریم خواهد بود اما ما باید تکلیفمان روشن باشد و قدمهایی را که قرار است برداریم، مشخص کنیم. میخواهیم به کجا برسیم؟ میخواهیم همین که هستیم باشیم؟ خوب، اینکه مطلوب نیست، شما را این شمایی مصلحت نیست. تازه مولوی این را هفتصد سال پیش میگوید. الان اگر مولوی را هفتصد سال جلو میآوردیم یعنی به قرن بیست و یکم و از او میپرسیدیم که آیا وضعیت کنونی را میپسندی، به جای یک بار، دوبار میگفت: (شما را از این شمایی مصلحت نیست) این وضعیتی که شما دارید وضعیت خوبی نیست، چون هنوز معلوم نیست چه کار میکنید؛ قدمهایی که میخواهید بردارید، باید کاملاً روشن باشد. پیشبینی آینده مطلوب، معقول و مشروع است، حال ممکن است این پیشبینیها صد در صد تحقیق نشود، اما هیچ اشکالی ندارد. در این عصر کسی که علاوه بر استفاده از سایر توانمندیها بیشتر از قوهی خیالش استفاده کند، موفقتر است، البته نه اینکه خیالپردازی کند، از قوهی خیال استفاده کردن غیر از خیالپردازی است، خیالپردازی مطلوب نیست، لذا خداوند وقتی میفرماید: ﴿مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا کَسَبَ ٢﴾ یعنی نه آن چیزی که موجود دارد و نه آنچه که میخواهد از امکانات به آن برسد، از او مشکلی را حل نخواهد کرد. خُسران را از او دفع نخواهد ساخت، چرا؟ چون مسیری را که انتخاب کرده نمیتواند در راستای استفاده بهینه از امکانات موجود و امکاناتی که قرار است به آن برسد او را یاری کند، یعنی راهش با آن امکانات سازگار نیست؛ خیلی از اوقات میبینید، کسی مال زیادی به او داده شده اما راهی که در پیش گرفته، هیچ تناسبی با آن امکانات ندارد، لذا آن امکانات را ضایع میکند و وقتی امکانات را ضایع کرد، خودش هم ضایع میشود، این است که انسان باید اول از خدا عقل درست استفاده کردن از مال و ثروت را بخواهد و بعد امکانات را. قارونها در کنار امکانات فراوان قرار گرفتهاند، عقلشان پایین بود و مالشان زیاد و لذا قارون شدند و خدا میفرماید: ﴿فَخَسَفۡنَا بِهِۦ وَبِدَارِهِ ٱلۡأَرۡضَ فَمَا کَانَ لَهُۥ مِن فِئَةٖ یَنصُرُونَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَمَا کَانَ مِنَ ٱلۡمُنتَصِرِینَ ٨١﴾ [القصص: 81] خودش را و هرچه را که داشت، به زمین فرو بردیم. در مقطعی مردم از کنار قارون رد میشدند و میگفتند: ﴿فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ فِی زِینَتِهِۦۖ قَالَ ٱلَّذِینَ یُرِیدُونَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا یَٰلَیۡتَ لَنَا مِثۡلَ مَآ أُوتِیَ قَٰرُونُ﴾ ای کاش! این چیزی که به قارون داده شده، کمی از آن به ما داده میشد ﴿إِنَّهُۥ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٖ٧٩﴾ [القصص: 79] چند روز بعد وقتی دیدند چه بلایی بر سر قارون آمد، به خاطر آن اعتمادی که بر عقلانیت خودش داشت و میگفت: ﴿قَالَ إِنَّمَآ أُوتِیتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِیٓۚ﴾ [القصص: 78]. قارونیت یک مصیبت است، همچنان که فرعونیت یک مصیبت است. فرق قارون و فرعون در این بود که قارون عندی عندی زیاد میگفت و فرعون أنا أنا زیاد میگفت. قارون میگفت. ﴿إِنَّمَآ أُوتِیتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِیٓۚ﴾ و فرعون میگفت: ﴿أَنَا۠ رَبُّکُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٤﴾ [النازعات: 24]. أنانیت فرعونی و عندیت قارونی دو بلایی هستند که نهایتاً انسان را به جایی میرسانند که از امکانات هرچند زیاد، هیچ بهرهای نبرد، تازه فرعون در کنار خود هامان را هم داشت، هامان تزویر و نیرنگ میکرد و زور و قدرت را هم فرعون داشت و قارون هم اهل زر بود. اینها نمونههایی هستند که اگر کسی بخواهد ظلم کند، به صرف ظلمکردنش خداوند با او مقابله خواهد کرد، خداوند ضد ظالمین است ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱللَّهَ غَٰفِلًا عَمَّا یَعۡمَلُ ٱلظَّٰلِمُونَۚ﴾ [إبراهیم: 42] ظالم را خوار و خفیف میگرداند، چه شما دعا بکنید و چه نکنید، چه کاری انجام بدهید، چه ندهید، خدا ظلمستیز است و ظلمستیزیاش هم کاملاً واضح و پیداست، پس ﴿مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا کَسَبَ ٢﴾ تنها مربوط به ابولهب نیست، رأس کفر، رأس بیدینان، رأس همهی کسانی که با تنگنظری مجال و میدان عرضه فرآوردههای دینی را نمیدهند، خداوند با آنها مقابله کرده و مقابله خواهد کرد و اینجا این بشارت را به ما میدهد.
﴿سَیَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ ٣ وَٱمۡرَأَتُهُۥ حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ ٤ فِی جِیدِهَا حَبۡلٞ مِّن مَّسَدِۢ ٥﴾ [المسد: 3-5].
﴿سَیَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ ٣﴾[7].
«به زودی به آتش شعلهور درخواهد آمد».
﴿سَیَصۡلَىٰ﴾: شعلههای آتش که همه جا پراکنده و شعلهور است.
﴿سَیَصۡلَىٰ نَارٗا﴾: «بزودی در آتش پر زبانه درآید.»
﴿ذَاتَ لَهَبٖ﴾: «شعلهور و با شراره است.»
صلی: (نام غذایی ویژه که برای مهمانان خاص در میان اعراب پخته میشود چنانکه آتش از همه طرف غذا را میپوشاند و آنرا میپزد (گوشت تنوری)).
در این دنیا که گرفتارند و گرفتاری آنها مشهود است، اصحاب جاه، اصحاب قدرت، زندگی خوبی ندارند. در تفسیر «ماکسب» گفتهاند: دو چیز هستند که قرآن بسیار روی آنها تأکید دارد: یکی جاه هست و مقام و دیگری ولد که همان قدرت انسانی است. این دو خیلی در طول تاریخ طرفدار داشته است و اعتماد بر این دو همیشه موفقیتآمیز نبوده است. بسیاری از کسانی که بر جاهشان اعتماد کردند، به جایی نرسیدند، بر مال و اولاد به عنوان دو قدرت انسانی اعتماد کردند که صاحب قبیله و عشیره و تسلیحات نظامی بودند اما به جایی نرسیدند و این مطلب را قرآن بسیار واضح و روشن بیان کرده است، در دنیا که اوضاع نابسامانی دارد و در قیامت هم ﴿سَیَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ ٣﴾ چون او اهل آتشافروزی بود و کارش زمینهسازی و بسترسازی برای تعطیل کردن دین خدا و تبلیغ دینداران بود. جزای کارش هم از جنس عملش است، خودش که اهل آتشافروزی است، لذا خودش داخل آتشی میشود که صاحب شعله است. (ذات لهب) اما معاونش و همکارش و نزدیکترین کس او، زنش است که بسترساز به تعطیل کشاندن دین خدا و دینداری است؛ او هم جزایش از جنس عملش است، در دنیا معاون بوده و در آخرت هم معاون است، در دنیا مؤید شوهرش بوده، در آخرت هم مؤیدش است و در اینجا میتوانیم نقطهی مقابلش را نیز استخراج کنیم، زیرا پشت سر هر مردی یک زن خوب یا بد قرار گرفته است، لذا اگر میبینید مردی در امور دین و دنیایش موفق است، دلیلش آن است که زن صالحهای پشت سر او قرار گرفته و از او پشتیبانی میکند و عکس این هم صادق است. دستور قرآن و سنت هم همین است که ﴿ٱلۡخَبِیثَٰتُ لِلۡخَبِیثِینَ وَٱلۡخَبِیثُونَ لِلۡخَبِیثَٰتِۖ وَٱلطَّیِّبَٰتُ لِلطَّیِّبِینَ وَٱلطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَٰتِۚ﴾ [النور: 26] و اگر سؤال شود، چرا نوح و لوط اینچنین نبودند؟ در این رابطه سنتِ دین با یکی دو استنثاء به هم ریخته نمیشود، استثناء هم داریم، بعضی اوقات مردان خوبند، زنان بدی پشت سرشان هستند، این هم دلیل و حکمت دارد و عکسش هم وجود دارد که زنان خوب هستند اما مردان بد دارند و هردو را ما در انتهای سورهی تحریم داریم: ﴿وَضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱمۡرَأَتَ فِرۡعَوۡنَ إِذۡ قَالَتۡ رَبِّ ٱبۡنِ لِی عِندَکَ بَیۡتٗا فِی ٱلۡجَنَّةِ وَنَجِّنِی مِن فِرۡعَوۡنَ وَعَمَلِهِۦ وَنَجِّنِی مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ ١١﴾ [التحریم: 11]. یعنی در ظروف و شرایط خانه فرعون که جای هیچ آرامش و امنیتی نیست، این زن به اوج کمالات انسانی و اخلاقی خود میرسد و کار به جایی میرسد که از خدا میخواهد در کنار و جوار خود در بهشت خانهای برایش بسازد ﴿رَبِّ ٱبۡنِ لِی عِندَکَ بَیۡتٗا فِی ٱلۡجَنَّةِ وَنَجِّنِی مِن فِرۡعَوۡنَ وَعَمَلِهِۦ وَنَجِّنِی مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ ١١﴾. البته فساد همسران نوح و لوط در زمینهی اخلاق نبوده، بلکه در زمینهی اعتقاد بود و این آیاتِ اخلاقی هستند. من میخواهم کنار تو باشم و اینچنین قدرتی از لحاظ ایمانی پیدا میکند که با جزم و قاطعیت از خدا میخواهد در جوار خودش خانهای در بهشت برایش بسازد. اما اینکه چرا نوح و لوط مبتلا به این مصیبت و بلا میشوند، این برای ارتقاء و تعالی شخصیتی آنها لازم بود. بنابراین، نزدیکترین افراد به هم زن و مرد هستند و میتوانند در مسیر شکر یار همدیگر باشند و میتوانند در مسیر کفر مانند زن ابولهب مؤید هم باشند و هردو باهم به جهنم بروند، اما چون همسر ابولهب مقدمهی دخول به جهنم را فراهم کرده، طبیعتاً آنجا هم همین شغل را خواهد داشت، به تعبیر قرآن:
﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ ٤﴾[8].
«و همسرش [امجمیل، آن] هیزمکش [نیز وارد آتش میشود که پیامبر را اذیت میکرد و خار در مسیر وی میانداخت] ».
﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ﴾: «زنش، امجمیل عوراء، دختر حرب خواهر ابوسفیان.»
﴿حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ﴾: «هیزم و شاخههای خاردار را به دوش میگرفت و شبانه در راه پیامبر میانداخت. در نتیجه همانند شوهرش به آتش رسید.»
زن ابولهب به خاطر حمل خار در دنیا برای آزار و اذیتکردن پیامبر، در آخرت شکنجه میشود.
حطب وسیلهی برافروختهشدن آتش است و این هیزمها را زن ابولهب فراهم میکند، همچنان که در دنیا هم همین کارها را انجام میداد. زمینهسازی و سخنچینی میکرد و کارهایی را در این راستا انجام میداد و شوهرش را تحریک میکرد که تو در میان عرب جاه و مقام و حشمتی داری، این فرد (محمد ج) آمده این امکانات را از تو بستاند و تو بایستی میدان را خالی نکنی؛ و در حقیقت محرک اصلی ابولهب در پشت پرده همین زنش بود، در قیامت هم همین طور است ﴿حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ﴾ یعنی جمعکنندهی هیزم است و بعد از اینکه هیزمها را جمع کرد، آتش جهنم را برای خود و همسرش برمیافروزد، همچنان که در دنیا اینچنین وضعیتی را فراهم کرده بود و:
﴿فِی جِیدِهَا حَبۡلٞ مِّن مَّسَدِۢ ٥﴾[9].
«بر گردنش طنابی از لیفِ خرماست».
﴿فِی جِیدِهَا﴾: «در گردنش»
﴿مَّسَدِ﴾: لیفی بافعه شده محکم و خشن از درخت خرما (به خاطر گردنبندی که فروخت و خرج آزار پیامبر کرد و همچنین به خاطر کوله بار خار و خاشاک که به گردن میبست و برای اذیت پیامبر از صحرا میآورد) و به قولی گردنبندی از آهن بر گردنش انداخته میشود و خود هیزم کش جهنم است برای سوختن شوهرش.
﴿حَبۡلٞ مِّن مَّسَدِۢ﴾: «بندی از لیف به هم بافته و شعلهور شدن آتش در لیف معروف است.»
در گردن آن زن هیزمکش، رشتۀ طناب تافته و بافته از الیاف است. در اینجا مقصود بندی است که مشتعل میگردد و اسارت و خواری و مزید عذاب او را میرساند.
به آن گردن نازکش که انواع درّ گران قیمت از آن میآویخت و فخر میفروخت طناب و ریسمانی زبر و خشن از خرما میآویزند که نهایت تحقیر مقام و شخصیت دنیایی اوست. پس این سوره هم بشارتهایی در راستای توجیه و بیان بعضی از شبهات و ابهامات مسلمانانی است که از لحاظ ایمانی در ضعف هستند که نباید زرق و برق اهل دنیا و اهل مال و منال و اهل منصب و قدرت آنها را به حاشیه براند، بلکه بایستی آنها جایگاه واقعی خود را در جامعه پیدا کنند و به صِرف اینکه صاحب مال و صاحب مقام و قدرت مادی نیستند، نباید احساس حقارت کنند، چرا که نه مال و نه مقام نمیتواند مشکلی از صاحبش را حل کند، مادامی که اهل ایمان نباشند.
رهنمون آیات:
1- بیان حکم خداوند متعال در رابطه با هلاکت ابولهب و ابطال کید و نیرنگ او که برای رسول خدا ج انجام میداد.
2- مال و فرزند، مقام و منصب، بنده را هیچگاه از عذاب بینیاز نخواهد کرد، اگر در مسیر خشم خدا حرکت کند و کاری که موجب رضوان اوست ترک نماید.
3- مطلقا اذیت مؤمنان حرام است.
4- بیان اینکه همراه با شرک و کفر، قرابت با مردان خدا سودی نخواهد داشت، همانگونه که ابولهب وارد دوزخ شد درحالیکه عموی خاتمالانبیاء است.
[1] - صحیح بخاری: 4971، مسلم: 208، الکشاف: 1369.
[2]- در حدیث صحیح روایت شده هنگامی که زن ابولهب شنید دربارهی او و شوهرش قرآن نازل شده، شتابان به سوی پیامبر خدا که در کنار کعبه نشسته بود رفت و ابوبکر صدیق س کنار رسول خدا ج بود، زن ابولهب یک مشت سنگ در دست داشت؛ هنگامی که مقابل رسول خدا ج ایستاد، خداوند بینائی او را از رسول خدا برداشت و پیامبر را ندید، ابوبکر را دید و گفت: ابوبکر! رفیقت کو؟ شنیدهام مرا هجو و به باد استهزا گرفته است؛ سوگند به خدا اگر او را ببینم این سنگها را بر او میکوبم. من شاعرم و در مذمّت گویی مهارت دارم، سپس رفت. ابوبکر گفت: ای رسول خدا، شما او را دیدی ولی او شما را ندید. پیامبر فرمود: خدا بینایش را برداشت.
[3]- تبت: از مادهی تَب به معنی دُعا است، دعا برای هلاکت و نابودی کسی یا چیزی و تب دوم تحقیق این دعاست، یعنی این دعا هم مستجاب شده است، پس کلمهی تب به معنی هلاکت و نابودی است و در لغت برای دعای شر به کار رفته است، مانند وقتی که به کسی گفته میشود تب لک، یعنی خدا تو را بکشد، خدا تو را از بین ببرد، اما این که خدا این دعا را مستحاب کند، مقوله دیگری است.
یدا: اصلش یدان بوده، یعنی دو دست اما چون در این جا مضاف به ابی شده؛ (ن) آن حذف شده است، یعنی هردو دست ابی لهب.
ابی لهب: که کنیه عموی پیامبر بود، چون چهرهی سرخ و آتشین داشت، در میان اعراب به این کنیه مشهور شده بود و کسی که در حقیقت آتش شرارت و آتش کینه و بغض و آتش دینستیزی از چهرهی او شعله میکشید، و کاملاً هویدا بود. تب دوم در حقیقت استجابت این دعای ربانی است که خدا ارادهاش به هلاکت ابولهب قرار میگیرد و این اراده هم تحقیق میشود و میافتد.
[4]- به عبدالعزی عموی پیامبر خدا، به چند دلیل ابولهب میگفتند: 1- به سبب زیبایی صورتش که میدرخشید2- به معنی قضا و قدر زیرا ابا لهب از اهل آتش است همانگونه که امروز کمونیستها شعار سرخی و چپ را برای خود اختیار نمودهاند که واضح است آنان هم از زمرهی دوزخیانند؛ زیرا به آنان اصحاب الشمال گفته میشود.
[5]- آن بیماری که بدان مبتلا شد مشهور به بیماری عدسه بود؛ وقتی مرد، سهروز به همان حالت ماند و دفن نشد تا اینکه گندیده شد و سپس فرزندانش از ترس سرایت آن بیماری، از دور بر وی آب میریختند؛ زیرا عرب همانگونه که از طاعون پرهیز داشتند از بیماری عدسه هم پرهیز میکردند.
[6]- ما اغنی: ما، مای نافیه است و اغنی از مادهی غنی به معنی بینیازی است، اغنی یعنی بینیاز کرد، «اغنی عنه» از او بینیاز کرد، «ما اغنی عنه» یعنی از او بینیاز کرد. در حقیقت یعنی نیازی را از او مرتفع نساخت، به او سودی نبخشید.
مال: همهی چیزهایی که مطلوب و محبوب انسان هستند، یعنی انسان از روی فطرت آنها را دوست دارد. اصل کلمهی مال از میل گرفته شده، یعنی انسان به طرفش میل دارد و جاذبهی خاصی در آن است؛ پس محبت مال چیزی فطری و طبیعی است و دین، ما را از جمع مال و استفاده از مال و امکانات نهی نکرده است، اما ما را از مالاندوزی و مالپرستی به شکلی که مال همه چیز انسان شود و ملاک ارزشیابی ما برای کسب و درک ارزشها قرار بگیرد، منع کرده است. چرا فرمود «مالهُ وماکسب»؟ چون ماکسب غیر از مالهُ است، مال آن چیزی که موجود است و نیازی به تحصیل ندارد اما ما کسب غیر موجود است و کسب میشود، خداوند در رابطه با آینده برای اطمینان خاطر اهل ایمان میفرماید: آنچه اکنون موجود است و در اختیار رأس کفر قرار دارد و آنچه در آینده به او خواهد رسید، هیچ مشکلی از او را حل نخواهد کرد، چنانکه انسان مؤمن هرگز احساس بیارزشی و کمارزشی و حقارت نمیکند.
[7]- سَیَصلی: از مادهی صَلِیَ، یَصلیَ، به معنی داخل شد و در سیصلی ((س)) برای تأکید وقوع فعل آمده و اینکه در آینده روی میدهد.
نار: آتش است و اما چرا به صورت نکره آمده توضیح داده خواهد شد.
ذات لهب: این جزایی است که خدا تعیین کرده برای ابولهب که جزای او از جنس عملش است. آتشی که صاحب شعله است.
[8]- وامرأته: زن او، اشاره به نقش آفرینی مثبت و یا منفی زنان در تاریخ دعوت دارد. یعنی زنان هم میتوانند معاون خیر باشند و هم معاون شر. در طول تاریخ، حتی در عصر جاهلیت، زن صاحب نقش بوده؛ حال ما چگونه میتوانیم این نقش را کنار گذاشته و بگوئیم زنان در جامعه هیچ کاره هستند. آنها میتوانند دعوتگر به سوی خیر باشند، مؤید خیر و اهل خیر و یا مؤید شر و اهل شر باشند. نمونهاش همین سورهی مسد است.
حماله: از مادهی حمل، یعنی برداشتن، حمال: صیغهی مبالغه، یعنی کسی که کارش این است.
حطب: هیزم، حماله الحطب، یعنی کسی که کارش حمل هیزم است، هیزمکش.
[9]- جید: گردن، گردنی که لطیف و نازک و زیباست که همان گردن زنان است.
حبل: ریسمان ضخیم، اما ریسمانی که از پوست درختِ خرما یعنی مسد است. ریسمانی که خود ضخیم است و از پوستِ درختِ خرما هم بافته میشود که ضخامت و زبریاش را بیشتر میکند.
این سوره هم یکی از سورههای مکی است، اگرچه جمعی از اهل تفسیر معتقد به مدنیبودن آن هستند، اما محتوای آیات این مطلب را تایید نمیکند، بلکه مکی بودن آن در اولویت است و همچنان که در درسهای پیشین اشاره کردیم، محور تمام سورههای مکی که دو سوم قرآن را تشکیل میدهند، اصلاح بینش است. اگر دیدنها اصلاح شدند، شنیدنها هم اصلاح میشوند و در حقیقت اصلاح بینش یعنی اصلاح شخصیت انسان که در حیات خود حرکتی داشته باشد که او را به هدف مطلوب و مبارکی که خداوند برای انسانها قرار داده برساند. نام سوره نصر به معنی یاریکردن است، اما نوع خاصی از یاریکردن مدنظر است، زیرا عُون هم به معنی یاریکردن است. میدانیم که یکی از نامهای خداوند ناصر است و یکی دیگر از اسماء او مُعین است اما تفاوت میان عون و نصر این است که عُون یاری عام است و عمومیت دارد و زمانی انسان به این یاری نیاز دارد که دچار مشکلات شده باشد، پس عون عبارت است از یاریکردن بدون درخواست. تعاون هم از مادهی عون است اما نصر نوع خاصی از کمک است. وقتی انسان به شدت گرفتار شده نیازمند نصرت خداوند است، پس نصرت نوع خاصی از عون است. معمولاً کسانی که در مسیر دین و دینداری حرکت میکنند، بیشتر نیازمند نصرت هستند.
هرکه در این دیر مقربتر است |
|
جام بلا بیشترش میدهند |
وقتی که جام بلا بیشترش دادند، محتاج نصرت خداوند است، اینجا است که ما در جای، جای قرآن ملاحظه میکنیم خداوند به کرات تعبیر نصرت را به کار میبرد و در رابطه با کسانی است که دچار مشکل و بلایی شدهاند، به عنوان نمونه ﴿وَکَانَ حَقًّا عَلَیۡنَا نَصۡرُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٤٧﴾ [الروم: 47] یعنی مشکلاتی در راه است؛ و مؤمنین با این مشکلات مواجه هستند. در انتهای آیهی 47 سورهی روم خداوند میفرماید: حق است و بر ما (واجب است) یاری دادن اهل ایمان. پس اینجا عون نیست، همچنین در وضعیت و شرایطی که مسلمانان گرفتار شدهاند، در سورهی بقره میفرماید: ﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ﴾ شما اینچنین پنداشتهاید که به بهشت میروید ﴿وَلَمَّا یَأۡتِکُم مَّثَلُ ٱلَّذِینَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلِکُم﴾ درحالیکه بلایی که پیشینیان به آن مبتلا شدهاند، به شما نرسد ﴿مَّسَّتۡهُمُ ٱلۡبَأۡسَآءُ وَٱلضَّرَّآءُ وَزُلۡزِلُواْ﴾ دچار مشکلات و آزمایشها شدند و متزلزل شدند، طوری که نزدیک بود از مسیرشان منحرف گردند ﴿حَتَّىٰ یَقُولَ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُ﴾ یعنی کار به جایی رسید که حتی پیامبر و اهل ایمان همراه او گفتند: نصرت خدا کی است؟ اینجا استغفار میخواهد که در انتهای آیه به آن خواهیم رسید، چرا پیامبر میگوید: نصرت خدا کجاست، آیا به نصرت خدا شک دارد؟ ﴿مَتَىٰ نَصۡرُ ٱللَّهِۗ أَلَآ إِنَّ نَصۡرَ ٱللَّهِ قَرِیبٞ٢١٤﴾ [البقرة: 214]. در انتهای آیهی 110 سورهی یوسف ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا ٱسۡتَیَۡٔسَ ٱلرُّسُلُ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ قَدۡ کُذِبُواْ﴾ کار به جایی میرسد که پیامبران مأیوس میشوند و در اوج ایمان چنین ظنی برایشان پیدا میشود که هرچه وعده به آنها داده شده، دروغ است. این نکته بسیار مهم است. یعنی وضعیت آنچنان بحرانی میشود که حتی پیامبران هم تحملشان تمام میشود و خدا عمداً این کار را انجام میدهد، تا بیان کند یاریدهنده تنها اوست و از غیر او کاری ساخته نیست و تا او نخواهد هیچ امری محقق نمیشود. ارتباط نام سوره با محور سوره کاملاً آشکار است و محور سوره هم نصرت است، این نصرت خدایی چه وقت شامل حال بندگانش میشود؟ زمانی که زمینههای لازم فراهم شده باشد. ما که هیچ تکلیفی را انجام ندادهایم، نباید منتظر نصرت و یاری خداوند باشیم، این توقع نابجایی است. وقتی که نصرت آمد، مأموریت داعی و در رأس همه، پیامبر ج پایان مییابد؛ اینجا دیگر باید داعی آمادهی رفتن شود، زیرا زمان مرگش فرا رسیده و تقدیر خدایی چنین است، چرا که بندگانش را بسیار دوست دارد و عُمر زاید و بیهوده به آنها نمیدهد، بلکه عمری که به آنها میدهد عمر مفید است و زمانی که کار به جایی میرسد که میخواهد عمرشان بیهوده شود و هیچ فایدهای در آن نباشد، آنها را میمیراند و این محض لطف خداست. چون خدا دوست ندارد بندگان مؤمنش بیکار و عاطل و باطل باشند و پیامبر هم در یکی از دعاهایش همیشه به خدا پناه میبرد از اینکه به «ارذل العُمُر» برسد، میفرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ أَرْذَلِ الْعُمُرِ»: «خدایا! من به تو پناه میبرم از «ارذل العُمر» یعنی عمر پست. سؤال کردند، چه سنی است؟ در یک حدیث آمده شصت سالگی، در حدیث دیگر هفتاد سالگی و در جای دیگر هشتاد سالگی. حال میانگین آنرا اگر در نظر بگیریم، میشود هفتاد سالگی. چرا ارذل العمر است؟ چون چشمها دیگر خوب نمیبیند، گوشها خوب نمیشنود، حتی اگر مثلاً چشمها را عوض کردیم، گوشها را معالجه کردیم، سایر اعضاء را چه کار کنیم؟ معده را که نمیشود عوض کرد، رودهها را که نمیشود تعمیر کرد. حتی اگر علم هم پیشرفت کند. لذا همیشه پیامبر در راهنماییهایش به امت خود میفرمود از خدا بخواهید تا وقتی که حیاتتان مفید است، به شما حیات بدهد، وقتی دیگر حیاتتان فایده ندارد شما را بمیراند = «أللهم اَحیَنی إن کانَت الحَیَاة خَیراً لِی وتُوفَنی إذَا کَانَت الوفَاه خَیراً لِی» انسان آرامش خاطر پیدا میکند و دیگر از مرگ هراسی ندارد و دغدغهها و اضطرابها همه از بین میروند. پس زمانی که نصرت میآید کار تمام است و داعی باید کوله بارش را ببندد و برای جبران کاستیها تسبیح و استغفار کند، چون قرار است از دنیا برود.
آیه 1 و 2 توضیحی است پیرامون آمدن نصرت و فتح خدایی و نتیجهی نصرت و فتح که همه مردم بدون استثناء به سوی دین خدا میآیند، در همین دنیا و همین عصری که در آن هستیم، کار به جایی خواهد رسید که تمام دنیا و آنهایی که روی کره زمین هستند، به صورت اختیاری و بدون هیچ اجباری به سوی دین خدا خواهند آمد. بعد از آن، مسئولیت داعی پایان یافته است و حکومت اسلامی برپا میشود، بعد از مدتی دوباره زمینههای نفاق و فتنه پیدا میشود. اما این بار که میخواهد فتنهها حاکم شود، دیگر مجالی نیست و قیامت میآید و کار به اتمام میرسد. چند بار چنین وضعیتی اتفاق افتاده اما نهاییترین حالت، وضعیتی است که بعد از آن دیگر فتنه و فتنهگران و ظلم و ظالمین قوت نمیگیرند و به دنبال آن قیامت میآید.
آیه 3 بیان تکلیف داعی بعد از آمدن نصرت و فتح خداوند است. به عبارتی بیان پایان مأموریت داعی و اینکه برای تقصیراتش باید خدا را تسبیح کند و برای توفیقاتی که نصیبش شده حمد خدا را به جا آورد.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١ وَرَأَیۡتَ ٱلنَّاسَ یَدۡخُلُونَ فِی دِینِ ٱللَّهِ أَفۡوَاجٗا ٢ فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّکَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ کَانَ تَوَّابَۢا ٣﴾: [النصر: 1-3].
این سوره دارای نامهای «تودیع (خدا حافظی)، النصر و ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ﴾» میباشد. این سوره در حقیقت خداحافظی رسول ج میباشد و آخرین سورهی نازل شده بر پیامبر ج است[1] و پیامبر ج بعد از آن به رحمت خداوند میروند.
سورهی نصر آخرین سوره و آیهی مبارکه: ﴿وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِیهِ إِلَى ٱللَّهِ...﴾: [البقرة: 281] آخرین آیهای است که بر پیامبر نازل شده است و پیامبر خود این مطلب را میدانست. قبل از موت رسول ج جبرئیل بر ایشان وارد شد و از ایشان پرسید که بین زندگانی دنیا و لقاء الله کدام را برمیگزیند و پیامبر ج لقاء الله را برگزیدند.
اعراب مکه دو قبیلهی بزرگ بنوبکر و خزاعه بودند که بعد از اسلام بنوبکر در پناه کفار و خزاعه در پناه مسلمانان بودند. آنها عهد و پیمان داشتند که در پناه حصم باشند به همدیگر تعدی نکنند. امّا کفار خیانت کردند و افرادی از قبیلهی بنوبکر را فرستادند تا پنهانی افرادی از قبیلهی خزاعه را به قتل برسانند. قبیلهی خزاعه، به پیامبر ج شکایت کردند که آنها عهد شکنی کردهاند و پیامبر ج در مدینه بودند. بدون خبر دادن اهل مکه لشکریانی از یارانش را جمع کرده و بسوی مکّه رهسپار شد. قبل از ورود به مکّه دستور داد تمام کوههای اطراف مکه را شعلههای آتش بگذارند تا کفار مکه به وحشت بیافتند. سپس وارد مکّه شدند و کفار بدون مقاومت کنار کشیدند.
با دستور ایشان 360 بت را که درون کعبه قرار داشت، به فرمان خداوند شکست؛ این اتفاق در سال هشتم هجری رخ داد و تمام اعراب و قبایل عرب بعد از فتح مکه در سال 9 هجری ایمان آورده و مسلمان شدند و این سال، به سال عام الوفود معروف شد. اعراب به دلایل مختلف ایمان آوردند. گروهی خود مسلمان بودند و جرأت اظهار کردن نداشتند. گروهی بخاطر مال و ثروت مانند ابوسفیان و گروهی هم منتظر بودند که نتیجهی این جنگ چه خواهد شد؛ آنها سال عام الفیل را به یاد داشتند و میخواستند ببینند خداوند چگونه از خانهی خود حفاظت میکند. زمانی که پیامبر به یاری خدا وارد مکه شد و آنجا را فتح کرد، آنها فهمیدند که دین رسول برحق است و ایمان آوردند.
﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١﴾[2].
«[ای پیامبر،] هنگامی که یاری الله [برای دین تو] و پیروزی [فتح مکه] فرا رسد».
﴿وَٱلۡفَتۡحُ﴾: «فتح مکه»
این پیام خداوند برای رسولش میباشد؛ هنگامی که خداوند توفیق پیروزی و فتح مکه را نصیب شما کرد.
بشارتی است به پیامبر ج که روزی خواهد رسید که خداوند نصرت و فتح را نصیب شما خواهد کرد، اما قبل از این نصرت و فتح باید مقدماتی را فراهم کنید. یکی از آنها همان هجرت است، لذا سه مرحله در کار رساندن پیام خدا به بندگانش بایستی طی شود، تا بعد از آن شما متوقع باشید که مردم به سمت دین خدا بیایند، هنوز یک مرحله از این مراحل طی نشده اما شما میخواهید همه اهل ایمان شوند؛ این است که خداوند مراحل را پیش روی پیامبر میگذارد. هجرتهای متعدد صورت میگیرد، هجرت از مکه به حشبه که اولین هجرت است، هجرت مسلمانها و هجرت پیامبر به طائف و نهایتاً هجرت به مدینه بعد از سیزده سال صورت میگیرد و کم کم حکومت اسلامی شکل میگیرد، در آن وقت است که مسلمانها در مکه دچار انواع مشکلات و ظلم و ستم شدند، برای اینکه مکه را ترک کنند و از کاروان قریش امکاناتی را که در مکه از آنها سلب و غصب شده بود، باز پس گیرند. و صرفاً برای جنگ نمیروند اما بعد از آن جنگ بدر به وقوع میپیوندد، اینجا است که مسلمانها منتظر هستند خداوند اجازه دهد که بروند و حق خودشان را از دشمنان بگیرند. بعد از این هجرت و این مراحل که طی میشود و این همه مشقات و مصائب که تحمل میشود ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِیرٌ ٣٩﴾ [الحج: 39]. آن وقت به اهل ایمان اجازه داده میشود، به خاطر ظلمی که به آنها شده بود، بجنگند و ظلم را از خودشان دفع کنند و خدا بر نصرت آنها قدیر است ﴿وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِیرٌ٣٩﴾ این آیه نازل میشود، دوباره بحث، بحث نصرت است. هنوز فتح نیامده، در یک مرحله که این نصرت میآید، البته فتح مقدماتی صورت میگیرد که فتح بدر است، گِره یک مقدار باز میشود اما باز شدن این گِره معنیاش این نیست که گره نهایی هم باز شده، بعد از آن میبینید که در جنگ اُحد مسلمانان شکست میخورند اما به شکلی شکست و به شکلی هم فتح است، چون مسلمانان متوجه خودشان میشوند و بیشتر خودشان را میشناسند و این فتح است و به همین ترتیب این فتحها ادامه مییابد، تا میرسد به فتح مکه سال هشتم؛ پس یک فتح نیست و فتوحات بعد از پیامبرِ خدا تا روز قیامت ادامه دارد و این فتوحات یکی از سنتهای خداوند است و دارای سه مرحله هجرت، نصرت و فتح میباشد. پس این نصرتها بعد از هجرت میآید. پیامبر را میبینید که در آغاز دعوت خود، به ایران، به روم و به خیلی جاها پیام میفرستد که بیایید مسلمان شوید و در پناه رحمت خداوند قرار گیرید، تهدید نمیکند که من میآیم شما را از بین میبرم، میگوید: اگر هم نپذیرفتید، گناه کسانی که در مسیر انحراف هستند، بر عهدهی شما شاهان ایران و روم است. جنگ و دعوا راه نمیاندازد، بلکه پیامرسانی و اطلاعرسانی میکند و اساس کار دعوت همین است. اگر پیامرسانی موثر است، پیامرسانی شود و در غیر این صورت سکوت موثر است.
گر نداری معرفت خاموش باش و دم مزن |
|
پستهی بیمغز اگر لب وا کند رسوا شود |
قرار نیست همه بیایند و پیامرسانی کنند، سعدی در گلستان نقل میکند: که مؤذنی صدای بسیار بدی داشت، به شهری رفت و شروع به اذانگفتن کرد، اهل ده کدخدای خود را مأمور کردند و گفتند: برو به او پولی بده و از او بخواه که دیگر اذان ندهد، این صدای اذان او خیلی ما را اذیت میکند، پولی به او دادند که دیگر اذان نگوید، مرد خوشحال شد، گفت: خوب اذان نمیگویم، پنج دینار هم میگیرم؛ به روستای دیگری میرود، آنجا هم وقتی اذان میگوید، میبینند صدایش قابل تحمل نیست، به او میگویند: اذان نگو، میگوید: من چگونه اذان نگویم، در دِه دیگر بودم، اذان میگفتم، اما پنج دنیار به من دادند که اذان نگویم، گفتند: ما به تو ده دینار میدهیم که اذان نگویی. یعنی خیلی از اوقات سخن نگفتن و پیامنرساندن بهتر از پیامرساندنی است که اضطراب ایجاد کند و اوضاع روحی و روانی افراد را به هم بریزد. و این بسیار نکته ظریفی است، به همین خاطر هرکس نباید در این مقام و جایگاه قرار گیرد. انسانها همه به مثابهی قفلهایی هستند که هر قفل کلید خاص خود را دارد، اگر یکی بیاید و بگوید من یک کلید دارم که این قفلها را باز میکند، همه را هرز میکند، بعد از آن کلید اصلی هم دیگر قفلها را باز نمیکند، چون هرز شدهاند، لذا باید بسیار با دفت کلید اصلی در قفل گردانده شود؛ این پیامها میتوانند کلیدهایی باشند که فتوحات را به دنبال دارند. وقتی اینچنین شد، هجرت و نصرت و فتح آمد، به جاست با طی مراحل منتظر نتیجه باشیم.
﴿وَرَأَیۡتَ ٱلنَّاسَ یَدۡخُلُونَ فِی دِینِ ٱللَّهِ أَفۡوَاجٗا ٢﴾[3].
«و مردم را ببینی که گروهگروه در دین الله داخل میشوند».
و ببینی که مردم از ساکنان یمن و غیره گروهگروه به دین اسلام درآیند. پس از آنکه قبلاً تکتک و انفرادی و ترسان به دین اسلام وارد میشدند.
ناس یعنی مردم کوچه و بازار همه به سوی دین خدا میآیند، از پیام شما متاثر میشوند، دیگر بحثهای پیش پا افتاده و تنگنظرانه مذهبی به دست فراموشی سپرده میشود و همه از لحاظ فکری و ایمانی ارتقاء مییابند.
وقتی با این بینش حرکت کردیم، دیگر تنگنظریها، تعطیل میشوند ﴿وَرَأَیۡتَ ٱلنَّاسَ﴾ و تمام مردم را میبینی که ﴿یَدۡخُلُونَ فِی دِینِ ٱللَّهِ أَفۡوَاجٗا ٢﴾ فوج فوج و گروه گروه همه داخل دین خدا میشوند، کسانی که عقب ماندهاند، کسانی که تنبلی کرده و الان میخواهند جبران کنند، همه میآیند و مسلمان میشوند. و این رحمت وسیعی برای همه کس و همه جا است ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِینَ ١٠٧﴾ [الأنبیاء:107] پس ما حق نداریم درهای رحمت را ببندیم. همین قضیه برای پیامبر که روی میدهد، دقیقاً این مراحل طی میشود، وقتی به مکه تشریف میآورد، آخرین سالهای دعوت اسلامی است، ابوسفیان با آن قساوت قلبی که داشت و با آن همه مشکلاتی که برای مسلمانها ایجاد کرده بود، به خدمت پیامبر ج میآید، بعضی از اصحاب میخواهند به شکلی او را تحقیر کنند، پیامبر اجازه نمیدهد، بلکه تکریمش میکند، زیرا ابوسفیان رئیس مشرکین بوده و ابوسفیانی که خبیب را تا حد مرگ شکنجه کرد، پیامبر میفرماید: «مَنْ دَخَلَ دَارَ أَبِی سُفْیَانَ فَهُوَ آمِنٌ» بسیار مهم است، یعنی خانه ابوسفیان پناهگاه میشود برای کسانی که تازه مسلمان میشوند. حتی آنهایی که مسلمان نمیشوند اگر به خانه او بروند در پناه هستند، چنین رحمتی در رابطه با ابوسفیان که بسیار ظلم کرده بود و کمترین ظلمش شکنجهی خبیب صحابهی پیامبر بود، به دستور ابوسفیان او را لخت کردند و روی تختهای که میخهای تیز از آن بیرون زده بود، خواباندند و او را فشار میدادند، طوری که خون از بدنش فوران میکرد و به او با تمسخر میگفت: ای خبیب، دوست داری که محمد ج جای تو باشد؟ خبیب میگفت: من دوست ندارم محمد خاری به پایش فرو برود، چه برسد به اینکه جای من باشد. ابوسفیان این صحنهها را به یاد دارد، اینجا هم پیامبر را میبینید، هرگز مانند طاغوتهای زمان طغیان نمیکند؛ بلکه پیامبر میگوید: هر که به خانهی ابوسفیان برود، در امان است. بعد از اینکه ابوسفیان ایمان میآورد هند هم مسلمان میشود.
﴿وَرَأَیۡتَ ٱلنَّاسَ یَدۡخُلُونَ فِی دِینِ ٱللَّهِ أَفۡوَاجٗا ٢﴾ اگر این شرط رحمت نبود، اینها کجا میرفتند و حالا چه زیباست که خدا در قرآن نفرموده «تبت یدا ابی سفیان و تب» چون در علم خداوند بود که ابوسفیان، مسلمان میشود و اگر تبت یدا... مانند ابولهب برای ابوسفیان هم گفته میشد، دیگر کار تمام بود و ابوسفیان جهنمی بود، پس رحمت چنین است. این همه ظلم این همه جنایت اما با توبه و ایمان کار تمام میشود. وقتی که کارها را انجام دادی و ابوسفیانها به صف دین و دینداران ملحق شدند، کار تو تمام میشود، در غیر این صورت نباید پروندهی همه را مختومه اعلام کنیم و بگوییم هرکس مسلمان است، مسلمان است و هرکس نیست رهایش کنیم، چرا که مغضوب علیهم وضالین است. این را تحقیر کنیم به خاطر این که ریش ندارد یا آن یکی را چون بد حجاب است یا چون لباسش مناسب نیست. رحمت دین وسیعتر از آنها است، اول باید همه را زیر این چتر جا داد و کم کم زمینههای تحول شخصیتی و ساختاری در آنها ایجاد کرد. آن وقت خودش میآید و این آمدن از روی اختیار، ارزشمند است و آمدنی که از روی اجبار باشد، بیارزش است. این یعنی اصلاح واقعی. پس ای پیامبر! وقتی این کارها را کردی.
﴿فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّکَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ کَانَ تَوَّابَۢا ٣﴾[4].
«پس به ستایش پروردگارت تسبیح گوی و از او آمرزش بخواه؛ همانا او بسیار توبهپذیر است».
لذا به پاس شکرانهی این نعمت فتح و پیروزی و ورود مردم، گروهگروه به دین اسلام و پایان دین باطل مشرکان، به ستایش پروردگارت نیایشگر باش و از او آمرزش بخواه ﴿إِنَّهُۥ کَانَ تَوَّابَۢا﴾: همان خدایی که بر بندگانش توبهپذیر است، تائبین را مورد آمرزش قرار میدهد و آنان را مشمول رحم خود قرار خواهد داد.
پس تسبیح کن، تسبیح به حمد. یعنی ترک منکر به وسیلهی انجام معروف یعنی رها کردن ضعفها و نقصها و رفتن به سوی کمالات و ارزشها؛ تسبیح برای تقصیرهایی که بوده است و حمد برای توفیقاتی که نصیب شده است. ﴿فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ﴾ سبحان الله والحمدلله، چقدر زیبا میشود، وقتی این را بر زبان میآوریم، این معنا را هم در ذهن داشته باشیم که من بایستی عملاً در مسیری باشم که از نقصها و ضعفها فاصله بگیرم و به سوی قوتها و کمالات بروم، همیشه باید اینطور باشیم. استغفر الله مگر پیامبر قصوری کرده که اینجا و در جاهای دیگر هم به او میفرماید: ﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِکَ وَلِلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۗ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ مُتَقَلَّبَکُمۡ وَمَثۡوَىٰکُمۡ١٩﴾ [محمد: 19]. ذنب پیامبر چیست؟ بعضی اوقات همان بیصبریهایی که برای اصحاب پیدا میشود تا جایی که پیامبر هم میگفت: ﴿حَتَّىٰ یَقُولَ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُ﴾ نصرت کجاست؟ حتی کار به جایی میرسد که پیامبر از نصرت خدایی مایوس میشود ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا ٱسۡتَیَۡٔسَ ٱلرُّسُلُ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ قَدۡ کُذِبُواْ﴾ این استغفار میخواهد؛ پیامبر چرا عجله کند، پیامبر چرا باید مانند یونس÷ ترک پست کند. باید استغفار کند ﴿لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ٨٧﴾ [الأنبیاء: 87] ﴿وَیُمۡدِدۡکُم بِأَمۡوَٰلٖ﴾ تکلیف داعی همین است که باید نقصها و ضعفها و کمبودها را جبران کند و این در گرو اهل استغفار شدن است، این استغفار به تعبیر وارد در سورهی مبارک نوح برکات و ثمرات زیادی دارد. ثمرات نقد و نسیه. نوح به قومش گفت: استغفار کنید خدا برای گناهان شما غفار است، پیامدها و ثمرات استغفار: ﴿فَقُلۡتُ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّکُمۡ إِنَّهُۥ کَانَ غَفَّارٗا ١٠ یُرۡسِلِ ٱلسَّمَآءَ عَلَیۡکُم مِّدۡرَارٗا ١١ وَیُمۡدِدۡکُم بِأَمۡوَٰلٖ وَبَنِینَ وَیَجۡعَل لَّکُمۡ جَنَّٰتٖ وَیَجۡعَل لَّکُمۡ أَنۡهَٰرٗا١٢﴾ [النوح: 10- 12]. نزول رحمت خدایی یعنی باران ﴿وَیُمۡدِدۡکُم بِأَمۡوَٰلٖ﴾ رهایی از فقر مالی. وبَنینَ: نیروی انسانی. الآن مشکل نیروی انسانی هم داریم آن هم نیروی انسانی کارآمد، نیروی انسانی که بتواند خدمت کند، نیروی انسانی که بتواند تبلیغ کند، نیروی انسانی که بتواند چهره زیبایی از دین و دینداری ارائه کند. اینچنین نیرویی کم داریم. ﴿وَیَجۡعَل لَّکُمۡ جَنَّٰتٖ﴾ تمام زمین شما را به بهشت تبدیل میکند، زمینتان آباد میشود ﴿وَیَجۡعَل لَّکُمۡ أَنۡهَٰرٗا١٢﴾ منابع آبی را برایتان فراهم میکند، دسترسی به منابع آبی؛ زیرا بحران قرن آینده، بحران آب خواهد بود. اگر میخواهید مشکل منابع آبیتان حل شود، باید استغفار کنید ﴿فَقُلۡتُ ٱسۡتَغۡفِرُواْ﴾ و پیامبر فرمود: هرکه اهل استغفار شود، خداوند همهی پریشانیهای او را از بین میبرد. همهی تنگناهای حیاتش را از بین میبرد، اگر اهل استغفار شود. از جایی که حسابی باز نکرده رزق و روزی نصیبش میکنیم. ﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡهُ﴾ یعنی ای پیامبر استغفار کن تا راه و روشی برای کسانی که در راه تو قدم برمیدارند شود؛ قرار نیست مخاطب این آیات تنها پیامبر باشد، هر کسی به دنبال او میآید تا روز قیامت همه مخاطب این آیه هستند و این سنت خدایی است هجرت، نصرت، فتح. این کارها که انجام شد مردم به طرف دین خدا میآیند، آن وقت است که شما باید اهل تسبیح و حمد و استغفار گردید، وقتی کارها را از این طرف انجام دادی، از آن طرف هم خدا به کمک تو میآید ﴿إِنَّهُۥ کَانَ تَوَّابَۢا﴾ تو برو به طرفش با استغفار. با طلب توبه و طلب مغفرت، خدا هم به طرف تو برمیگردد و به تو نظر میکند با این، توفیقات پیدرپی نصیبت میشود. ثمرات استغفار و در عین حال هر استغفار و توبهای که انجام میدهی خدا از تو میپذیرد. عمر بن خطابس خیلی از اوقات ابن عباس را که ده یا دوازده سیزده سال بیشتر نداشت اما به خاطر اشتیاق و تلاش خودش و دعای پیامبر مشهور شد به حبرالامه یعنی دانشمند امت اسلامی و مفسر قرآن و پیامبر بر سینهی او زد و گفت: خدوندا! او را فقیه در دین و مفسر قرآن بگردان! در خیلی از مجالس شیوخ و بزرگان اهل بدر، با خود به همراه میبرد، درحالیکه سن زیادی نداشت، مشاورش بود. یک روز متوجه شد که میان بزرگان قریش صحبتهایی پیدا شده و میگویند این چه کاری است که امیرالمؤمنین بچهای را با خود به مجلس بزرگان میآورد، چرا بچههای ما را در این مجلس راه نمیدهند؟ عمرس گفت: من یک سؤال میپرسم تا برایتان روشن شود که چرا او را به همراه خود میآورم، سؤال این است شأن نزول سورهی نصر چیست؟ هر کسی چیزی میگفت: وقتی که نصرت و فتح آمد، خداوند پیامبر را مأمور به تسبیح و حمد کرد؛ از ابن عباس پرسید: گفت: شأن نزول این سوره بیان زمان مرگ پیامبر است. حال اینجا شبهه ایجاد شده گفتهاند، چون مرگ پیامبر در مدینه بوده، پس این سوره مدنی است، درحالیکه چنین نیست، بلکه بیانکنندهی مسیری است که پیامبر باید طی کند تا سرانجام به مرگ او ختم شود، به همین خاطر است که باید مراحل هجرت و نصرت و فتح صورت گیرد، آن وقت مردم فوج فوج وارد دین خدا میشوند، کوله بارت را ببند، تو رفتنی هستی، باید به سوی رفیق اعلی بروی. و لذا این بشارتی است برای رسول خدا ج و آنچنان قوت قلبی به او داد که موجب ثبات قدمهای خود و اصحابش گردید. چرا که دین تو پیروز است، بشارتی که بسیار به آن نیاز داشتند، وقتی که پیامبر و اصحاب در ضعف بودند، اینچنین بشارتی آمد که دین تو دینی میشود که تمام مردم مشتاق ورود به آن میشوند، چقدر تسلیت خاطر پیدا میشود و چقدر قوت قلب میگیرند و چقدر استقامت پیدا میکنند از اینکه خبر را خداوند میدهد. خداوند به پیامبر بگوید: ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١ وَرَأَیۡتَ ٱلنَّاسَ یَدۡخُلُونَ فِی دِینِ ٱللَّهِ أَفۡوَاجٗا ٢ فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّکَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ کَانَ تَوَّابَۢا ٣﴾ نتیجهاش چه شد؟ ثبات و استقامت و پایداری و پایمردی پیامبر و اصحاب و فتوحات مختلف و در نهایت فتح مکه و بعد هم کار دعوت به وسیلهی خلفای راشدین ادامه یافت تا امروز که به ما رسیده است.
استغفار:
1- پاک کردن گناه در دنیا و بخشش.
2- ستر و پوشاندن در دنیا و آخرت.
مَغْفِر: پوشش شمشیر در اعراب به مغفر معروف است که آنرا میپوشاند.
سبحان الله: خداوند هیچ نقصی ندارد.
الحمدلله: مدح و ثنا و کمال خداوند را گفتن.
و علت استفغار:
1- برای یاد دادن به امت و الگو شدن.
2- آخر هر کاری باعث جبران نقص در آن کار میشود (جبران نقص در دعوت پیامبر)
3- جبران خطاهای کوچک: عبس و تولی
تصمیم برای اسیران جنگی بعد از جنگ.
[1]- اتفاق مفسّران بر این است که آخرین سورهای که به تمامی بر رسول خدا نازل شده، سورهی نصر است و این نظر ابنعباس است همانگونه که در صحیح مسلم روایت شده است.
[2]- اذا: ظرف زمان.
جاءَ: آمد و فعل ماضی است برای تحقق. وقتی کلمهی اذا بر سر فعل ماضی بیاید، معنی آینده پیدا میکند.
نصر: یاری مخصوص خداوند در مقابل مشکلات و مصائب.
فتح: گشودن و بازکردن گرهی مادی و معنوی. معمولاً گرههای مادی را شاید انسان خود بتواند باز کند. اما بسیاری اوقات گرههای مادی تنها در باب مسائل دنیوی نیست، بلکه گرههای ساده در رابطه با مشکلات خانوادگی، اجتماعی؛ بعضی از گرهها هم گرههای فکریاند که باید فتح شوند. یک سِری بن بستهای فکری برای انسان ایجاد میشود که همواره با خودش کنلجار میرود و به نتیجه نمیرسد و معلوم نیست به چه سمت و سویی حرکت میکند. یک سری گرهها، گرههای روحی هستند که پیامدش همین افسردگیهای روحی است، بیزار شدن انسان از خود و خودبیگانگی، اینها همه گره هستند، دستهی دیگر گرههای اخلاقی هستند و... بنابراین، همهی این گرهها محتاج فتوحات خداییاند و یکی از نامهای خداوند فتاح است، یعنی بسیار گشاینده؛ و بندهی خدای فتاح خود باید فاتح باشد، یعنی گشاینده باشد، وقتی خدا فتاح است، انتظار دارد بندهاش هم فاتحه باشد، یعنی گرهگشا باشد، حال چه گرهگشای گرههای خودش از لحاظ شخصیتی و یا گرهگشای گرههای دیگران؛ و این هم به تعبیر اقبال میسر نیست مگر اینکه انسان از درون متحول شود و صاحب سوز درونی گردد. یک انقلاب درونی پیدا کند و زمانی که صاحب این سوز وجودی شد، حافظ میگوید:
دلا بسوز که سوز تو
کارها بکند |
|
نیاز نیم شبی دفع صد
بلا بکند |
وقتی انسان صاحب سوز وجودی شد، آن وقت گرههایی را که خودش یا دیگران برایش ایجاد کردهاند، بسیار آسان میگشاید، یعنی بنبستی در حیاتش وجود نخواهد داشت و اگر هم بنبستی پیش آید، برای دیگران بنبست است. مؤمن خیلی آسان این گرهها را میگشاید. این معنی فتح بود. یکی از معانی فتح، پیروزی است؛ انسان با بنبستهایی مواجه میشود که کسانی مانع از رشدش و به شکلهایی برای او در مسیر حرکت و رشدش سد ایجاد میکنند، با آنها صحبت میکند و آنها را دعوت میکند، گره باز میشود و کار به جایی میرسد که بایستی علیه آنها وارد جنگ شود، اینجا هم گِره است، خدا وعده داده که این گِره را هم باز کند، به محض اینکه ما فتح را در قرآن میبینیم، نباید ذهنمان متوجه جنگ و لشکرکشی شود، زیرا تنها یکی از معانی فتح، پیروزی حاصل از جنگ است. گِرهی مثلاً در کار داعی پیش میآید که هرچه بیشتر تبلیغ میکند، کمتر به نتیجه میرسد، لذا دلسرد میشود و یکباره میدان دعوت را ترک میکند، مانند یونس که عصبانی میشود و از قومش فاصله میگیرد و خداوند او را مورد مؤاخذه قرار میدهد، ابتدا مدتی در شکم ماهی زندانی میشود، آنجا متوجه تقصیر خود میشود. ما هم اگر دعوت کردیم و موفق نشدیم، معنایش این نیست که میدان را خالی کنیم، باید روش را عوض کنیم، تغییر رویه بدهیم، همان مطلب را به شکلهای دیگر بازگو کنیم، حتی مدتی با سکوت دعوت کنیم، چرا که این تجدیدنظر کردنها بسیار مهم است تا توفیقات خدایی را بیشتر درک کنیم و فتوحات خدایی شامل حال ما گردد. پس معنی فتح بسیار وسیع است و اینگونه نیست که فقط در جنگ و شمشیر کشیدن خودش را نشان دهد در مورد آیهی ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَکَ فَتۡحٗا مُّبِینٗا ١﴾ بسیاری از مفسرین میگویند منظور فتح مکه است. ابن عباس که یکی از مفسرین بزرگ قرآن است، این نظر را ندارد. آیهی ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَکَ فَتۡحٗا مُّبِینٗا ١﴾ میتواند مربوط به فتح مکه نباشد، بلکه منظور این باشد که گرهگشایی کردیم، گِره و بنبستی در تبلیغ دین ایجاد شده بود، ما آن گره را باز کردیم. اولین مرحله این بود که داعی خودش را مقصر و اهل گناه میدانست، خدا میفرماید: اینطور نیست: ﴿لِّیَغۡفِرَ لَکَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکَ وَیَهۡدِیَکَ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِیمٗا٢﴾ [الفتح: 2] گناهان گذشته و آیندهی تو را خداوند میبخشد، گره باز میشود، اگر یکی بیاید و به من و شما بشارت دهد که هرچه گناه کردهای، همهاش بخشیده شد، چقدر انسان احساس فرح میکند. گشایش در کارش حاصل میشود، زیرا همیشه احساس گناه و معصیت کردن انسان را از لحاظ روحی قبض میکند، انسان ناراحت میشود اما وقتی که فهمید گناهانش بخشیده شده، آرامش بر او حاکم میشود.
[3]- ورَاَیتَ: و دیدی.
ناس: مردم.
یدخلون: از مادهی دخل یعنی داخل میشوند.
فی دین الله: دین خدا، اینجا به معنی برنامهی خدا و راه خدا آمده.
افواج: جمع فوج است، به معنی دسته و گروه.
[4]- فسبِّح: از ریشهی سباحت است. سباحت یعنی شنا کردن و سباح یعنی ملوان. تسبیح به معنی شناور شدن. اما نه اینکه حتماً در آب شناور باشد. در حقیقت همچنان که فردی در آب فرو میرود، اگر یک لحظه دست و پا زدنش متوقف شود، مساوی با هلاکت اوست اما اگر بر دوام در حال حرکت باشد، هم با دستها و هم با پاها، نتیجه این میشود که غرق نمیگردد، در باب مسائل معنوی تسبیح یعنی مستمر حرکت کردن، دست و پا زدن به قول مولوی:
چو پا داری برو دستی
بجنبان |
|
تو را بیدست و پا بیمصلحت
نیست |
لذا تسیبح در قرآن یعنی دست و پا زدن مستمر و به سرعت، برای اینکه انسان از نقصها، ضعفها، کسالتها و تنبلیها فاصله بگیرد.
مرداب بودن هنر نیست. مرداببودن نوعی مرگ تدریجی است، مرداب یعنی آب گندیده، آبی که در جای خود مانده بوی گند میگیرد و محیط را به گند میکشاند. شخصیت مُردابی، شخصیت خوبی نیست و شخصیتهای مردابی متأسفانه در جامعه بسیار زیادند. میگندند و جهان اطرافشان را به گند میکشانند و لذا باید آب جاری بود. هرچند که نهر بسیار باریکی باشد، ارزشمند است، زیرا صفا و جمالی به محیط اطرافش میدهد. البته قرار نیست انسان همیشه نهر باقی بماند، بایستی این نهرها دست به دست هم بدهند و بحر شوند، پس تسبیح یعنی دور کردن خداوند از صفات ناشایست. و این یعنی دور شدن خود از صفات ناروا. نتیجهی تسبیح حمد میشود که در حقیقت رفتن به سوی کمالات است، هر وقتی که ما خدا را و در ضمن خودمان را از صفات ناشایست و ناروا به سرعت دور میکنیم، باید به سمت دیگری برویم که خوب باشد، این فاصله گرفتن از ضعفها و رفتن به سوی قوتها، دور شدن از ضعفها میشود، تسبیح و رفتن به سوی خوبیها میشود؛ لذا تسبیح و حمد تنها در نماز نیست، فاصله گرفتن از هر مرحلهای که در آن ضعفی است و رفتن به سوی مرحلهای که در آن قوت و کمالی است میشود تسبیح؛
استغفار: یعنی طلب غفرانکردن و طلب مغفرت، یعنی از خدا بخواهیم پردهی غفران خود را بر روی گناهان بکشد، آنچنان کشیدنی که هیچکدام از این گناهان آشکار نشوند و خدا خودش وعده داد که میبخشد، چون غفور است و رحیم، تازه نه تنها میپوشاند، بلکه تبدیل هم میکند ﴿إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ عَمَلٗا صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِکَ یُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَیَِّٔاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖۗ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمٗا ٧٠﴾ [الفرقان: 70] هم سیئات را به حسنات تبدیل میکند و هم غفور است و کمترین اثری از آن سیئات باقی نمیگذارد.
تواب از مادهی توبه. اصل توبه هم أوبه بوده و أوبه همزهاش به «ت» تبدیل شده و توبه گردیده است. یعنی بازگشت انسان از مسیری که بر آن میرود و اهل توبه شدنِ او. البته خداوند هم اهل توبه است. اما نوع توبه خداوند با توبه انسان تفاوت دارد. توبهی انسان یعنی بازگشت از مسیری که بر آن است حال یا خدا متوجهاش میکند یا خودش متوجه میشود یا اهل صلاحی در مسیرش قرار میگیرد و میگوید: اشتباه میکنی، توبه میکند و برمیگردد اما توبه خدا این نیست که راهی را برود و بعداً برگردد. تواب بودن خدا در حقیقت مشتاق بودنش به توبهی بنده است، یک معنای توبه خداوند، توفیق توبه است که نصیب بندگان میکند و یک معنای دیگر قبول توبه است، پس هم توفیق توبه میدهد و هم توبه را از انسان میپذیرد.
این سوره هم یکی از سورههای مکی است و محور آیاتش اصلاح بینش انسانها پیرامون قضایای اعتقادی است و اینکه تکلیف خود را در باب کفر و ایمان بیشتر بدانند. نام سوره که کافرون است، اشاره میکند به کسانی که از دو طریقِ ایمان و کفر، راه کفر را برگزیدهاند و با انتخاب این راه به صف کافرین ملحق شدهاند. نام سوره در حقیقت بیانگر محور سوره هم است که به حقیقتی اشاره دارد و آن این است که مؤمن در هر زمانی باید وجوه تمایز خود را از کفر و اهل کفر حفظ کند. بایستی مظاهر ایمان در او پیدا و مظاهر کفر از او پنهان باشد.
آیههای 1-2-3 اشارهای است به اعلان موضعگیری اهل ایمان نسبت به کفر و برائتجستن اهل ایمان از بندگیکردن معبودهای اهل کفر در حال و آینده. یعنی مؤمن باید اینگونه از کفر و اهل کفر اظهار بیزاری و انزجار نماید، هم در حال و هم در آینده، هیچ امیدی نزد اهل کفر در این رابطه که مؤمن به شکلی متمایل به معبودهای آنها شود، وجود نداشته باشد و نیز اشارهای هم به این نکته رفته که اهل کفر هم تا نهایت کارشان حاضر نیستند معبودهای اهل ایمان را در حال و در آینده بندگی کنند.
آیهی 4 اشاره به اعلان برائت و دوری مؤمن از گذشتهی اهل کفر دارد لذا مفاصله و جدایی به صورت عام باید اینچنین باشد. مؤمن باید هم از حال اهل کفر خود را جدا کند، هم از آینده و هم از گذشته و تحت هیچ شرایطی حاضر نباشد با اهل کفر در هیچ زمانی یکی شود.
در آیهی 5 و 6 اشاره به مفاصله و جدایی نهایی اهل کفر از اهل ایمان میشود که اهل کفر هم حاضر نیستند، نه در حال و نه در آینده آنچه را اهل ایمان بندگی میکنند، بندگی کنند. در آیهی 6 صفها کاملاً جدا میشود. اهل کفر مسیر خود را دارند و اهل ایمان هم مسیر خود را پی میگیرند. در نتیجه تکلیف باید روشن و قدمهایی را که برای رسیدن به مقصد برمیداریم، دقیق و حساب شده و ارزیابی شده باشد.
از آیهی 1 الی 3 اعلام انزجار اهل ایمان از کفر و برائتجستن اهل ایمان از حال و آیندهی اهل کفر و برائتجستن اهل کفر از حال و آیندهی اهل ایمان. پس اینجا به این سؤال پاسخ داده میشود که توضیح این خطاب خداوند چگونه است: «یا ایها الکافرون» جواب این است که چون در علم خداوند ثابت شده است که دیگر تحت هیچ شرایطی کافران نه در حال و نه در آینده، از مسیر کفر جدا نمیشوند، پس نام کافر برای کسی ثابت میشود که تصمیم ندارد به هیچ قیمتی مسیر کفر را رها کند. کافرون با الذین کفروا فرق دارد. الذین کفروا یعنی کسانی که در مقطعی کفر ورزیدند و احتمال بازگشت از کفر برایشان وجود دارد.
چهار تن از کافران نزد رسول الله ج آمدند (درحال طواف) «أسود بن عبدالمطلب، ولید بن مغیره، عاص بن وائل، امیه بن خلف» و به رسول الله ج پیشنهاد دادند که یک سال تو خدا و بتهای ما را بپرست و یک سال ما خدای تو را میپرستیم. رسول الله با اینکه خیلی نرمخو و مهربان بودند ولی در این قضیه خداوند با صراحت و شدت جواب کافران را به رسول ابلاغ کرد: آیات مکرر است و تکرار شده؛ چون کافران نیز چند بار پیشنهاد خود را تکرار کردند و خداوند محکم جواب آنها را داده که آنها هیچگاه اسلام نمیآورند و به کفر خواهند مُرد. (اعجاز قرآن)
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡکَٰفِرُونَ ١ لَآ أَعۡبُدُ مَا تَعۡبُدُونَ ٢ وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ ٣﴾ [الکافرون: 1-3].
﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡکَٰفِرُونَ ١﴾[1].[2]
«[ای پیامبر] بگو: ای کافران [به الله]»!
﴿قُلۡ﴾: «بگو: ای رسول خدا»
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡکَٰفِرُونَ﴾ : «ای مشرکان، که همان ولید، عاص، ابنخلف و اسود بن مطلب میباشند.»
﴿کَٰفِرُونَ﴾:
1- یهود.
2- نصاری.
3- مجوس.
ای پیامبر! مسئولیت تو این است که اهل کفر، این پیشنهاد کنندگان باطل را مورد خطاب قرار بدهی و به آنها بگویی: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡکَٰفِرُونَ١﴾ ای اهل کفر، ای کافران به وحی خدا و یکتاپرستی، ای مشرکانی که بتها و صنمها را در عبادت خدا شرکت دادهاید، ای کسانی که اسیر غفلت و شهوت و حب مال و حب جاه و چیزهای دیگر شدهاید و کار به جایی رسیده که چراغ ایمان دلهایتان خاموش شده و به هیچ صورتی روشن نمیشود. چرا؟ چون خود نمیخواهید که چراغ ایمان در دلهایتان روشن شود.
﴿لَآ أَعۡبُدُ مَا تَعۡبُدُونَ ٢﴾[3].
«آنچه را که شما عبادت میکنید، [در حال و آینده] عبادت نمیکنم».
اولین وظیفهی یک داعی این است که به کافران اعلام کند من بندگی نمیکنم آنچه را که شما بندگی میکنید. «تعبدون» صیغهی مضارع است و «لا أعبُدُ» هم صیغهی مضارع است و صیغهی مضارع در ادبیات عرب دلالت بر حال و آینده میکند. ﴿مَا تَعۡبُدُونَ﴾ را باید اینگونه ترجمه کرد: آنچه را شما الآن و در آینده بندگی میکنید. انسان باید اینچنین صفش را جدا کند. نه اینکه من الآن از شما پیروی نمیکنم، اما شاید در آینده به سمت شما متمایل شوم. همچنان که شما از کافران قطع امید کردهاید، البته بعد از اتمام حجت، الآن و در آینده من بندگی نمیکنم آنچه را شما الآن و در آینده بندگی میکنید. یعنی بیزاری جستن و جدا کردن حال و آیندهی خود از حال و آیندهی اهل کفر.
﴿وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ ٣﴾.
«و آنچه را که من عبادت میکنم [نیز] شما عبادت نمیکنید».
و اکنون آنچه را من میپرستم شما نمیپرستید، حکم خدا اینگونه بر شما جاری شده.
اینجا هم صیغهی «عابدون» را آورده که معنیاش بیشتر است، یعنی عبادتکننده در حال و آینده نیستید، برای آن چیزی که من در حال و آینده آنرا بندگی میکنم. این ظاهراً همان معنی آیهی دوم بود، اما تفاوتی اینجا لحاظ شده است. در آیهی دوم به صیغهی فعلی میفرماید که ﴿لَآ أَعۡبُدُ مَا تَعۡبُدُونَ ٢﴾ و اینجا به صیغهی اسمی آمده است. برای اینکه در علم خدا این افراد هرگز به راه راست رهنمون نمیشوند. ما در صدر اسلام افرادی مانند ابولهب داشتیم که در علم خداوند بود قطعاً به سمت ایمان نمیآید. وقتی پیامبر آنها را فرا میخواند و ابولهب هم میآید و میخواهد آنها را دعوت کند، ابولهب عصبانی میشود و میگوید: ما را به خاطر این جمع کردهای که حرفهای بیهوده را به گوش ما برسانی؟ «تَبَّاً لک» نابودی از آن تو باد. و آیه نازل میشود: ﴿تَبَّتۡ یَدَآ أَبِی لَهَبٖ وَتَبَّ ١﴾ خدا ابولهب را نابود کند. و معنیاش این است که ابولهب دیگر هدایت نمیشود. اما برای ابوسفیان اینگونه آیهای نیامد، درحالیکه ابوسفیان هم عمو و دشمن پیامبر بود. چرا؟ چون در علم خدا ایمانآوردنش بود و مقدرات هم دست به دست هم دادند که در فتح مکه مسلمان شود که اگر نفرین خدا شامل او هم میشد، دیگر ایمان نمیآورد. در اینجا داعی، حال و آیندهی اهل کفر را از حال و آیندهی خودش جدا میکند، آن هم با تأکیدی بیشتر. حال یک قسمت از حیات و زندگی خودش مانده که باید آنرا هم از زندگی اهل کفر جدا کند که عبارت از گذشته خودش است. تا اینجا هرچه بود، در رابطه با حال و آینده بود.
﴿وَلَآ أَنَا۠ عَابِدٞ مَّا عَبَدتُّمۡ ٤﴾ [الکافرون: 4].
﴿وَلَآ أَنَا۠ عَابِدٞ مَّا عَبَدتُّمۡ ٤﴾.
«و نه من پرستشگرِ آنچه شما [از بتها] پرستش کردهاید خواهم بود».
و در آینده نخواهم پرستید آنچه را شما در آینده میپرستید؛ زیرا حکم و قضاوت پروردگارم بر شما چنین است که شما تا مرگ دست از این کفر و شرک خود برنخواهید داشت. خدا عالم به دلها و احوال شماست و بخاطر بدرفتاری و فساد اعمالتان شما را وارد آتش دوزخ خواهد کرد.
تا اینجا نتیجه گرفته میشود، من و شما باید هم تکلیف گذشته و هم حال و آینده را روشن کنیم که مسیرمان کدام است؟ حدود و برنامهای که داریم چگونه است؟ آیا هیچ گونه سر صلح و آشتی با اهل کفر داریم یا نه؟ باید تکلیف روشن باشد تا اهل کفر به اهل ایمان طمع نکنند. به پیامبر پیشنهاد دادند که تو یک سال بتهای ما را بندگی کن، ما هم یک سال خدای تو را بندگی میکنیم. در این صورت آنچه نباید اتفاق میافتاد، عملی میشد. این سوره در حقیقت مرز میان کفر و ایمان و کافر و مسلمان را از همدیگر جدا میکند.
﴿وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ ٥ لَکُمۡ دِینُکُمۡ وَلِیَ دِینِ ٦﴾ [الکافرون: 4-6].
﴿وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ ٥﴾.
«و نه شما پرستشگرِ آنچه من میپرستم خواهید بود [الله متعال]».
دلیل تکرار آیات:
1- برای اثبات معنی کار.
2- کفار درخواست خود را تکرار میکردند و خداوند جواب را تکرار میکرد.
3- ﴿وَلَآ أَنَا۠ عَابِدٞ﴾:
در آینده
﴿وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ﴾:
﴿لَآ أَعۡبُدُ﴾: نفی شرعی، حتی یک لحظه هم پرستش بت جائز نیست. (حال)
﴿وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُ﴾: نفی تقدیری، حتی در آینده هم این کار را نمیکنیم.
و شما هم در حال و آینده بندگی نمیکنید آنچه را من در حال و آینده بندگی میکنم. چقدر این قضیه مهم است که مؤمن برای آینده دوراندیشی و برنامه داشته باشد. اینگونه نیست که نسبت به آینده بیتفاوت باشد؟ از هماکنون باید استراتژی و برنامهی بلندمدت خود را در باب بندگی و عبودیت اعلام کند که او در این مسیر است و تا وقتی عمرش به دنیا است، در این مسیر حرکت میکند، این مفهوم هدایتی است که سورهی کافرون بیانگر آن است.
﴿لَکُمۡ دِینُکُمۡ وَلِیَ دِینِ ٦﴾.
«[بنابراین] آیین شما [که آنرا برای خود ایجاد کردهاید] برای خودتان و آیین من [که خداوند بر من نازل کرده] برای خودم»!
﴿لَکُمۡ دِینُکُمۡ﴾: «آئین خودتان که همان شرک و بتپرستی است تا مرگ از آن دست بردار نیستید».
﴿وَلِیَ دِینِ﴾: «و من هیچگاه اسلام را ترک نخواهم کرد.»
دین شما برای خودتان، من هیچگاه از آن پیروی نخواهم کرد. و دین من برای خودم. شما هیچگاه از آن پیروی نخواهید کرد. با این آیات، خداوند متعال پیامبرش را از ایمان آوردن آن گروه مأیوس ساخت که بارها رسول گرامی ج امید و طمع ایمان آوردن آنان را در خاطر داشت و همچنین مشرکان را مأیوس نمود از اینکه طمع و امید در موافقت رسول خدا نسبت به پیشنهادشان داشته باشد. اینکه مشاهده شد آن مشرکان بر دیدهی کفر و شرک از دنیا رفتند و هیچیک از آنان ایمان نیاورد، بعضی در غزوهی بدر به هلاکت رسیدند و بعضی در مکه بر همان عقیدۀ شرک و کفرشان از دنیا رفتند. اینک فرمودهی خداوند متعال راست و صحیح از آب درآمد آنجا که خبر داد آنان عباداتی را انجام نمیدهند تا از عذابش نجات یابند و مشمول رحمتش گردند.
مسلمان یک شخصیت مستقل دارد. استقلال شخصیتی وقتی استقلال واقعی خواهد بود که انسان خدا را بندگی کند و هرچه انسان خدا را بیشتر بندگی کند، به همان اندازه استقلال شخصیتیاش بیشتر خواهد بود. مشکل ما در این است که احساس حریت و آزادگی نمیکنیم، چون در بندگی خود ضعف داریم. اگر کاملاً بندهی خدا باشیم، آن وقت است که آزاد میشویم، به قول حافظ:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود |
|
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است |
با این مفاصله و جداکردن مسیر از کفر و اهل کفر، تکلیف مسلمان واضح و روشن میشود. پس ممکن است ما در شرایطی قرار بگیریم که تنها مکلف به حفظ دین خودمان باشیم و نتوانیم این دین را به دیگران انتقال دهیم و در حدیث صحیح داریم که پیامبر فرمود: «یأتی على اُمتی زمان القابض على دینه کالقابض على جَمَر» زمانی بر امت من میآید کسی که دین خود را حفظ کند، مانند کسی است که آتشی در دست بگیرد، همچنان که گرفتن آتش در دست، انسان را بسیار دچار مشقت میکند، دینداریکردن هم بسیار دشوار میگردد و واقعیت هم این است که دینی که همراه با خودش سختی و مشقت و تکلیف نداشته باشد، باید در حقانیت آن شک کرد. ما اگر دینی را بخواهیم که مزاحم دنیایمان نشود، اینچنین دینی وجود ندارد. دینی که برای ما تکلیف ایجاد نکند و برنامهای به ما ندهد و در خوردن و خفتن و آمدن و رفتن محدودیت ایجاد نکند، اینکه دیگر دین نیست، در این صورت حرکات ما حرکات نسنجیده میشود و اگر دینی بخواهیم که دنیایمان را ذرهای مکدر نکند و ما را دچار مشقت ننماید، اینچنین دینی را خدا نفرستاده است.
توخواهی
دردها درمان کنی اما به بیدردی؟ |
|
تو
خواهی صعبها آسان کنی اما به آسانی؟ |
مترسازجانفشانی چون طریق عشق میپویی |
|
چو
اسماعیل باید سر نهادن روز قربانی |
و چنین چیزی اصلاً ممکن نیست. در حدیث صحیح آمده که پیامبر در دو رکعت رواتب قبل از نماز صبح، در رکعت اول بر خواندن سورهی کافرون و در رکعت دوم بر خواندن سورهی اخلاص تاکید داشت.
رهنمون آیات:
1- تأیید و تأکید بر عقیدهی قضا و قدر و اینکه خداوند میدانست کافر در ازل کافر است و مؤمن در ازل مؤمن است.
2- خداوند متعال متولی عصمت رسول خدا شد در پذیرش پیشنهاد باطل مشرکان.
3- تأکید بر وجود فواصل فراوان میان اهل ایمان با اهل کفر و شرک.
[1]- قل: که در این سوره و سه سورهی قرآن تا انتها آمده است، مشهور است به صیغهی تکلیف، یعنی بگو، برسان، پیامت را مطرح کن. و از مادهی قول به معنای گفتن؛ و لذا گفتار یکی از راههای رساندن پیام است. و کسانی که به شکلی نیازمند گرفتن این پیام هستند، داعی باید این پیام را به طور صریح و روشن به آنها ابلاغ کند و برساند.
کافرون: از مادهی کفر است و معنای «کفر» پوشاندن است. چیزی که آشکار است و انسان چیزی روی آن قرار دهد، به طوری که پنهان شود. کافر یعنی کسی که عملیات پوشاندن را در رابطه با چیزی انجام میدهد. در اصطلاح قرآن در یک جا کلمهی کافر به کشاورز اطلاق شده است، چون دانهها را در زیر خاک پنهان میکند ﴿کَمَثَلِ غَیۡثٍ أَعۡجَبَ ٱلۡکُفَّارَ نَبَاتُهُۥ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَىٰهُ مُصۡفَرّٗا﴾ [الحدید: 30]. اما چرا خداوند این تعبیر را به کار برده است، بحث جداگانهی خود را دارد. کافر چون پردهای از غفلت و شهوت و حب دنیا و مافیها روی ایمانش را گرفته، به او کافر گفته میشود. و اگر کسی این پرده را کنار بزند، دوباره چهرهی ایمان آشکار میشود. کافرانی که در سورهی کافرون از آنها نام برده شده است، کسانی هستند که از سرشان گذشته و حاضر نیستند پردهی کفر که روی ایمان را پوشانده، کنار بزنند. این است که از طرف پیامبر رحمت با عنوان کافرون مورد خطاب قرار گرفتهاند. اما اختلاف است در اینکه آیا کفر نقطهی مقابل ایمان است یا نه؟ بعضیها گفتهاند کفر به طور مستقیم نقطهی مقابل ایمان نیست، بلکه پیامد کفر یأس است و یأس نقطهی مقابل ایمان است که این نکتهی جالبی است، چرا که قرآن فرموده: ﴿وَلَا تَاْیَۡٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ لَا یَاْیَۡٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ٨٧﴾ [یوسف: 87] یعنی مأیوس نمیشوند از رحمت خدا مگر قومی که اهل کفرند. پس یأس نتیجهی کفر و به جای کفر در مقابل ایمان است. لذا ما مؤمن مأیوس نداریم و اگر مؤمنی دچار یأس شد، ایمانش ضایع شده است. در نتیجه چیزی به نام یأس در فرهنگ ایمان وجود ندارد. برای همین یأس نقطهی مقابل ایمان است. چون ایمان به معنای، به آرامش رسیدن است و یأس انسان را دچار اضطراب میکند و آرامش را از انسان سلب میکند.
[2]- در بیان فضیلت این سوره روایتی شده که این سوره همانند سورهی زلزله و نصر معادل یک چهارم قرآن است و در حدیث صحیح از پیامبر خدا ج روایت شده که ایشان این سوره را در رکعت دوم نماز (وتر) میخواند و در رکعت اول سورهی «اعلی» را میخواند.
[3]- تکرار آیه هشداری است نسبت به مأیوس شدن مشرکان از اینکه پیامبر خدا پیشنهاد آنان را بپذیرد. چنین تکراری در سورهی الرحمن و المرسلات وارد شده که چنین تکرارهایی در کلام عرب شایع است.
مکی یا مدنیبودن این سوره، مورد اختلاف علما میباشد، ولی بنا بر قول راجح، این سوره مکی است.
این سوره دارای دو نام است:
1- الکوثر.
2- النهر.
نام سوره کوثر است، بر وزن فَوعَل که صیغهی مبالغه است از مادهی کثرت. و اینجا به معنی فراوانی است؛ یعنی کثرت در هرچیزی را شامل میشود و به قرینهی آیات بعدی، اشاره به کثرت در خیر میباشد. کثرت در هر چیزی که انسان طالبش است و به آن نیازمند میباشد. طبیعت انسان را خداوند طوری آفریده است که زیادتطلبی یکی از ویژگیهای شخصیتی اوست. منتهی باید تعدیل شود و به تعادل برسد. مال زیاد و بالاترین مقام را میخواهد، طولانیترین عمر را میخواهد و نهایتاً اینکه انسان میخواهد نمیرد، این معنای سوره است. این سوره هم که یک سورهی مکی است، لذا محور سوره هم مشخص است که اصلاح بینش است، زمانی که کسی میخواهد خداوند را بندگی کند و دیگران را به بندگی خدا دعوت کند، میبایست احساس ضعف و کمبود نکند وگرنه در دعوتش موفق نخواهد شد و این نکته بسیار مهم میباشد. باید اهل کوثر بود و به کم قانع نشد. بایستی قادر و مقتدر بود؛ چون خدای تو قادر و مقتدر میباشد. بایستی آنچنان از هر حیث قوت بگیری و دارای همت بلند شوی که در هر میدانی حق انتخاب را از آن خودت سازی. مجال ندهی که دیگران تو را انتخاب کنند. بلکه تو انتخاب کنی و انتخابکردن کار انسانهای مقتدر است، کار انسانهای توانا است. اگر انسان از لحاظ علمی معلوماتش بالا باشد، چه در زمینهی علوم تجربی و چه در زمینههای دیگر، حرف اول را میزند و مسلمانان نباید همیشه گیرنده و ریزهخوار باشند، بلکه باید بخشنده و قوی باشند. اصلاح بینش خود مبنی بر اینکه تا انسان خود را اهل کوثر نسازد و در راستایی حرکت نکند که خداوند کوثر را از آن او بگرداند، نمیتواند بندگی موفقی داشته باشد.
آیهی اول اشاره به این است که خداوند زمینهها، بسترها و ظرفیتهای انسان را بینهایت آفریده و در اختیار او قرار داده، برای اینکه اهل کوثر شود.
آیهی دوم تکلیف انسان در رابطه با کوثر و اینکه موضعگیریشان در برابر کوثر چگونه باید باشد؟ آیهی سوم، برای کسی که در زمینهی بندگی با استفاده از امکانات موجود خود به رشد و کمال میرسد و دیگران را هم به کمال میرساند و البته کسانی پیدا میشود که او را تحقیر و سرزنش کنند و پاسخ داعی باید به آنها چه باشد؟
در تفسیر کوثر گفتهاند نهری است در بهشت چنانکه در حدیث وارد است. اما به استناد معنی لغوی کلمهی کوثر، باید گفت که تمام کثرتها در باب خیر را دربر میگیرد. انسان از هرچیزی هم بیشترش را و هم بهترین آنرا میخواهد. از این جهت که خداوند کریم و معطی است، لذا در بخشیدن کم نمیآورد و به قول مولوی فقط مشتری میخواهد و این کوثر را خداوند به همهی افراد و بندگانش داده است که بهترین کوثر قرآن و هدایت است و ما بسیار نیازمند هدایتهای قرآنی در زمینهی اصلاح بینشها و منشها هستیم.
موضوع این سوره دربارهی ذکر نعمتی است که خداوند به پیامبر ج عطا فرموده و کارهایی که در مقابل از ایشان ج میخواهد.
روزی رسول اکرم ج نشسته بودند و ناگهان به خواب رفتند وقتی بیدار شدند لبخند زدند؛ صحابه علت را از ایشان پرسیدند و پیامبر ج فرمودند: «خداوند به من قول نهری در بهشت به نام کوثر را دادند.»[1]
دیوارۀ این نهر از طلا و خاک آن مانند مِسک خوشبو و سنگهایش لؤلؤ و مروارید است. طول و عرض این نهر به اندازۀ راهرفتن یک ماه است. آبش از عسل شیرینتر و از شیر سفیدتر است. لیوانهایش به اندازۀ ستارگان آسمان است.
اصل نهر کوثر در بهشت است اما این رود تا بعد از پل صراط کشیده شده است.
روز قیامت در منطقهی عرصات هر پیامبری برای خود حوضی دارد که پیروانش را از آب آن حوض سیراب میکند و حوض پیامبر ما، کوثر است که از همۀ آنها بزرگتر و بهتر است. رسول ج خود در کنار حوض کوثر ایستاده و به امتش از آب این رود میدهد. هرکس از آب کوثر بنوشد دیگر تشنه نمیشود.
میگویند در آن روز عدهای برای نوشیدن آب به نزدیک حوض کوثر میآیند ولی ملائک آنها را دور میکنند و نمیگذارند که از آن آب بنوشند. پیامبر ج میگوید: اینها به دین من بودند بگذارید آب بنوشند، ولی ملائک میگویند: اینها به دین تو نیستند، اینها از دین منحرف شده و مبتدع گشتند[2] (مانند فرقههای مختلف صوفیه و اشعریه و... که در دین بدعت و نوآوری آوردند) والله أعلم.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّآ أَعۡطَیۡنَٰکَ ٱلۡکَوۡثَرَ ١ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَٱنۡحَرۡ ٢ إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ ٱلۡأَبۡتَرُ ٣﴾ [الکوثر:1-3].
اسباب نزول:
هنگامی که عاص بن وائل همسو با ابوجهل، ابولهب و عقبه بن ابی معیط و یا گروه دیگر از کفار قریش و یا کعب بن اشرف یهودی -بنا به اختلاف روایات- پیامبر خدا را ابتر دانستند، چون گمان میکردند کسی که موقع وفاتش پسر نداشته باشد نام او از بین میرود و این را زمانی گفتند که پسر رسول خدا درگذشته بود و رسول خدا ج پسر دیگری نداشت، به همین مناسبت خداوند متعال این سوره را نازل فرمود تا آنها بدانند که خودشان که کافرند، میمیرند و گورستان هم گم میشود اما رسول خدا ج تا روز قیامت نام بلند آوازهاش از روی منارهها با -أشهد انّ محمداً رسول الله- طنینانداز است. هر لحظه صلوات بیشماری نثار او میگردد و هر ساعت بر شمار پیروان او میافزاید.
این سه آیه اختصاص به رسول خدا ج دارد و مورد خطاب آیههاست و در بردارندهی تسلیت و نوازش رسول خداست؛ زیرا روایت شده هنگامی که قاسم پسر رسول خدا ج وفات نمود، عاص بن وائل سهمی گفت: محمد ابتر شد، مقطوع النسل شد لذا خداوند متعال این سوره را نازل فرمود که از یک طرف ردّ و دهنکوبی بر عاص باشد و از طرف دیگر تسلیبخش و بشارت دهنده به رسول خدا باشد که به او و به امتّش خیر فراوان و از جمله چشمۀ کوثر که رود جاری در بهشت است، عطا کرده است. خاکش از مشک خوشبوتر و آبش از عسل شیرینتر و از برف سفیدتر است و جز صالحان امت برآن نمیگذرند.
﴿إِنَّآ أَعۡطَیۡنَٰکَ ٱلۡکَوۡثَرَ١﴾[3].[4]
«[ای پیامبر،] به راستی که ما به تو خیرِ بینهایت عطا کردیم».
ما تو را به چشمه کوثر اختصاص دادیم که آن رودی در بهشت است[5] و از عظیمترین و با برکتترین رودهای بهشت است و همچنین خیر فراوانی از جمله نبوت، دین حق، بلند آوازگی و مقام محمود را به تو عطا کردیم.
﴿إِنَّآ﴾: «ما» خداوند کریم برای بیان عظمت و جلال خود از کلمۀ ما استفاده کرده است.
بدین معنی که هدیۀ شخص عظیم، حتماً عظیم و بزرگ خواهد بود و چون منزلت پیامبر ج در نزد خداوند، عظیم است پس خداوند هدیۀ عظیم و بزرگی به او میدهد و این هدیۀ خاص فقط برای پیامبر است و از او گرفته نمیشود.
﴿أَعۡطَیۡنَٰکَ﴾: دادن به شخص خاص: تأکید بر مالکیت خاص برای رسول الله ج و اینکه هیچ گاه از او گرفته نمیشود و فقط او و امتش میتوانند از آن استفاده کنند.
بشارت به پیامبر ج که حوض او از حوض همۀ پیامبران، بزرگتر و بهتر است و بقیهی حوضها آب عادی و کوچکتر دارند.
﴿أَعۡطَیۡ﴾: این کلمه در قرآن به دادن به شخص خاص دلالت دارد.
«آتیناک»: دادن برای همه.
«کُلُ خَیْر أَعْطَى اللَّهُ به رسول الله ج»: «هر خیری که خداوند به پیامبر ج عطا کرده است. خیر فرزند، امت زیاد، شفاعت امتش که در قیامت به او داده شده و حوض کوثر و دیگر خیرها.
کوثر تمام حیات ما را دربر میگیرد. هرچه داریم مال خداوند است و بدون اینکه تقاضا کنیم به ما داده است. چیزهای بسیار گرانقیمت را به همهی ما داده است و زیبا نیست که از خداوند چیزهای بیارزشی را مانند ماشین، خانه و... درخواست کنیم. خداوند از ما میخواهد که مشتری او شویم و میگوید: تو فقط مشتری شو، من همه چیز را به تو میدهم، آن چیزهایی که برای تو خیر داشته باشد. اکثراً از دعا کردن و یا استجابت دعا این برداشت را دارند که استجابت زمانی اتفاق میافتد که خداوند با خواستهی ما موافقت کند. مثلاً مریضی را بخواهیم که شفا بدهد و اگر شفا پیدا نکرد، بگوییم که دعای ما استجابت نشد. درحالیکه اینطور نیست. قسمتی از استجابت دعا توفیق دعاکردن است و دعاکردن یکی از نمادهای بندهشدن است و دعا کردن نمادی از کوثر است. و استجابت دعا حتماً نباید مثبت باشد، گاهی اوقات خداوند با جواب منفی دعا را استجابت میکند، زیرا خداوند خیر و صلاح بندگانش را بهتر میداند. ﴿إِنَّآ أَعۡطَیۡنَٰکَ ٱلۡکَوۡثَرَ١﴾ تو ای داعی بسیار ثروتمندی. ای بنده، ای دیندار، تو هیچ کمبودی نداری. پس آیا کسی که مریض است و مرتب دکتر میرود و انواع دارو مصرف میکند، دچار کمبود نیست؟ باید گفت: نه اینها کمبود نیستند، بلکه اینها هدایای الهی هستند، حالا هرچه مشکلات بزرگتر باشند، هدایای خداوند هم بزرگتر میباشد درحالیکه بینش دنیایی میگوید، نخیر اینها همه دردسر، بلا و مصیبت و بدبختی هستند. و خداوند هرگاه بخواهد به بندهای هدیهای دهد، مشکلی را برایش پیش میآورد. حال هرچه مشکل بزرگتر هدیه بزرگتر؛ ﴿إِنَّآ أَعۡطَیۡنَٰکَ ٱلۡکَوۡثَرَ١﴾.
﴿فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَٱنۡحَرۡ ٢﴾[6].[7]
«پس برای پروردگارت نماز بخوان و قربانی کن [برخلاف مشرکان که با ذبح کردن به بتها تقرب میجستند]».
بهترین شکر، شکر عملی است:
1- نماز.
2- قربانی.
﴿فَصَلِّ﴾: «نماز بخوان.» بعضی علما میگویند: یعنی روز عید نماز بخوان و بعد از آن شتر قربانی کن. ولی بعضی دیگر میگویند همیشه نماز بخوان و قربانی کن.
خداوند از پیامبر ج میخواهد به شکرانۀ خیر بزرگ و حوض کوثری که به او عطا فرموده:
1- زیاد نماز بخواند؛ زیرا نماز بهترین عبادت است و در آن تمام اعضای بدن شرکت دارند.
2- قربانی کند؛ زیرا قربانی از مال انسان است که برای او بسیار عزیز است.
﴿لِرَبِّکَ﴾: پروردگارت، معبودت.
﴿وَٱنۡحَرۡ﴾: «کشتن شتر» خداوند از کلمهی ﴿وَٱنۡحَرۡ﴾ استفاده کرده که برای شتر است و از کلمۀ ذبح که برای گاو و گوسفند است استفاده نکرده برای اینکه شتر از همه بزرگتر است و قربانی بزرگتر به افراد بیشتری میرسد.
بیان این موضوع برای آموزش امتش میباشد و اینکه منظور از نماز در اینجا نماز عید و منظور از «نحر» قربانی کردن باشد، هیچ مانعی نیست که آن نماز و قربانی مشمول سایر نمازها و مناسک باشد.
شکر کوثر را باید به جای آوری، دو قدم بردار، قدم اول رو به خدا، یعنی رابطهی خود را با خداوند از طریق نماز تقویت کن ﴿فَصَلِّ لِرَبِّکَ﴾ یعنی تنها برای خداوند سر سجده فرود آور و کسی را در عبادت شریک او مگردان و همچنین قربانی را فقط با نام او ذبح کن. ﴿وَٱنۡحَرۡ﴾ یعنی رابطهی خود را با بقیهی مخلوقات با برداشتن گام دوم، یعنی قربانیکردن و در جای دیگر میفرماید: با زکات محکم کنید، در این صورت کسی باقی نمیماند که بخواهیم رابطهی خود را با او اصلاح کنیم. صَلِّ: یعنی نماز خواندن تشکر از خداوند است، وَانحر: در حقیقت دیگران را بهرهمند کردن از مظاهر کوثر است. چون قرار نیست که کوثر را تنها برای خود بخواهیم و وقتی در کوثر ما برکت ایجاد خواهد شد که دیگران را نیز در این کوثر سهیم کنیم. یعنی هرچیز و همه چیز را فقط برای خودمان نخواهیم، انحصار طلب نباشیم. پس دشمن تو است که بسیار کمبود دارد، کسی که غیبت میکند و حرفهای بد و ناروا میزند، کسی که تهمت میزند و دیگران را تحقیر میکند، در دلش کینه و بغض وجود دارد، نباید از اینچنین افرادی نگران بود، زیرا کارشان بینتیجه است.
﴿إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ ٱلۡأَبۡتَرُ ٣﴾[8].
«بدون شک، دشمن تو، بُریده از همۀ خیرات و برکات است».
﴿إِنَّ شَانِئَکَ﴾: «قطعاً دشمنان و بدخواهان تو، بدنام و دمبریده و مقطوع النسل است.»
قطعاً کینهتوز و دشمن توست که در هر زمان و مکان ذلیل، خوار، بینام و نشان، دمبریده و مقطوعالنسل است.
و کارش بینتیجه است. او است که بینام و نشان است، او است که هیچ ارزش و شخصیتی ندارد، تو که کمبود نداری. تو همه چیز داری. او است که چیزی ندارد.
این آیه در جواب کافرانی است که به پیامبر ج طعنه میزدند که تو پسر نداری و اصل و نسبت باقی نمیماند و دمبریده هستی و با این کار، ایشان را ناراحت و عذاب میدادند و خداوند برخلاف حرف آنها، نام پیامبر را پرآورازه کرد و به او خیر فراوان داد؛ چنانکه نام او در همه جا و هر مجلس و هر نماز و هر دعایی برده میشود و این آیه دفاع خداوند از پیامبرش ج است.
رهنمون آیات
1- بیان اکرام و گرامیداشت خداوند متعال به پیامبرش، محمد ج.
2- تأکید احادیث کوثر بر اینکه آن رودی است در بهشت.
3- وجوب اخلاص در تمام عبادات بویژه در نماز و قربانی کردن.
4- مشروعیت دعا و نفرین بر ظالمان.
[1]- مسلم (607)
[2]- مسلم (607)
[3]- لفظ کوثر در زبان عربی مشتمل برخیر فراوانی است مانند نوفل، جوهر؛ عرب به هر چیزی که در عدد و مقدار زیاد باشد کوثر گوید و کوثری که به پیامبر ما عطا شده رودی است در بهشت با نام کوثر و همچنین شامل نبوّت، کتاب، علم و حکمت است.
[4]- اعطینا: از عطا به معنای بخشش است. بخششی که اگر از طرف خداوند باشد، طبیعتاً بخششی بیمنت است و اگر از جانب غیر خدا باشد، میتواند بیمنت و یا با منت باشد. لذا اگر این بخشش از طرف خداوند باشد، در انسان تحول مثبت ایجاد میکند و اگر دهنده غیر خدا باشد، ما هر لحظه باید منتظر تحقیر باشیم، یا منتظر باشیم که پشیمان شود و آنرا از ما باز پس گیرد. تنها دهندهای که هرچه را به ما داده از ما نمیگیرد، خداوند است. و عجیب است که کمترین تشکر را هم انسان از خداوند دارد. بیشترین شکر را در رابطه با کسانی دارد که کمترینها را میدهند و منتظر بیشترین تشکرها هستند. فعل إعطا دو مفعول میخواهد که یکی کاف است که مفعول اول است و دیگری کوثر است که مفعول دوم آن میباشد.
کوثر: همچنان که در معنای نام سوره گفتیم به معنای مبالغه است و اینجا به معنی خیر فراوان است. چون چیزی را که خداوند معطی آن باشد شر نیست. چیزی را که خداوند دهندهی آن میباشد، خیر است، چه مادی و چه غیر مادی و ما نیازمند این خیرها هستیم، احساس خود کمبینی نکنیم، فکر نکنیم چیزی نداریم، خیلی چیزها را خداوند به ما داده است و البته بعضی چیزها را هم برای ما محدود کرده است و به ما نداده است. حالا خیلیها ممکن است از وضعیت اقتصادیشان راضی نباشند، میخواهند خداوند مرتب به صورت وافر بر آنها بباراند. اما اگر دنیا را با همهی امکاناتش به کسی داد، معنیاش این نیست که آن فرد نزد خداوند بسیار مکرم است و اگر دنیا را به کسی نداد و یا کم داد، معنیاش این نیست که آن فرد نزد خداوند بیارزش است. این تعبیر را خداوند در سورهی فجر به تفصیل آورده است. همهی اینها برای ابتلاء و آزمایش میباشد. نکتهی جالبی که در حدیث است و پیامبر اشاره میکند، این است که: خداوند دنیا را هم به دوستانش و هم به دشمنانش میدهد، اما دین را تنها به دوستانش میدهد.
[5]- در حدیث نجاری روایت شده که پیامبر خدا فرمود: «دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَإِذَا أَنَا بِنَهَرٍ حَافَتَاهُ خِیَامُ اللُّؤْلُؤِ فَضَرَبْتُ بِیَدِى إِلَى مَا یَجْرِى فِیهِ الْمَاءُ فَإِذَا مِسْکٌ أَذْفَرُ قُلْتُ مَا هَذَا یَا جِبْرِیلُ قَالَ هَذَا الْکَوْثَرُ الَّذِى أَعْطَاکَهُ اللَّهُ».
[6]- وَانحَر: از مادهی نَحر است، به معنی گلوگاه و اینجا گلوی شتر را میگویند. اگر دقت کرده باشید و یا شنیده باشید برای سر بریدن شتر، نمیتوان شتر را مانند سایر حیوانات سر برید. برای همین ابتدا شتر را نَحر میکنند، یعنی نیزههایی را به گردنش میزنند و بعد از اینکه بدنش سست شد، به زمین میافتد و سپس سرش را میبرند. به این عمل نَحر گفته میشود که به معنی قربانی نیز آمده است.
[7]- آیه دلیل بر وجوب تقدیم نماز عید بر ذبح قربانی است و این نظر جمهور است و جایز است که منظور ادای نماز صبح در مزدلفه و هدی و قربانی در منی باشد.
[8]- شَانِ: از مادهی شَنَئان و از فعل شَنَأ گرفته شده است، یعنی دشمن کرد. شَانئ یعنی دشمن. اینکه در رابطه با قومی بغض و کینهای در دلتان است، این باعث نشود که شما میزان و محدودهی عدالت را رعایت نکنید، دشمنیها سبب نشود که شما ظالم شوید.
اَبتَر: از مادهی بَتَرَ است. یعنی مقطوع و بینتیجه، بیخیر و برکت. دمبریده و بیاصل و نسب و دنباله.
این سوره هم یکی از سورههای مکی است که محور آیاتش اصلاح بینش است. نام سوره که ماعون است بر وزن فاعول از ریشهی مَعُنَ یعنی جاری شد. و ماعون یعنی چیزی که بسیار در جریان است و جایی نمیایستد و متوقف نمیشود. و به خیر جاری هم معنا شده است. خیری که منتشر میشود و در میان جامعه کاملاً در جریان و حرکت است و همه کس را تحت پوشش خود قرار میدهد. محور آیات این سوره هم با توجه به نام سوره مشخص است که اهمیت ماعون را بیان میکند و اینکه اهل ایمان و مخصوصاً مؤمنین به قیامت، باید همیشه در رابطه با امور خیری خود را تنظیم کنند، طوری که راه تصدیق ایمان به قیامت، به جریان انداختن ماعون میباشد و هر کسی که به شکلی با حرکتی، اسباب و زمینهی توقف این خیر را فراهم نماید، در ایمانش به قیامت ضعف و نقص وجود دارد.
این سوره دارای نامهای: «أرءیت الذی، ألیتیم، ألدین، ألتکذیب و ماعون» میباشد. مطابق قول بعضی علما، این سوره مکی است ولی قول راجح این است که سه آیۀ اول آن مکی و 4 آیهی آخر مدنی است؛ زیرا در مورد منافقین مدینه نازل شده است که در ظاهر و جلوی مسلمانان نماز میخواندند ولی در اصل و در خفا جاسوس و منافق بودند.
سورۀ ماعون به سورة السلوک (راه و روش) معروف است.
«وسورة التی یَعْلَم أَنَّ الْقُرْآن لابد مِنَ الْعِلم مَعَ الْعَمَل» یعنی سورهای که یاد میدهد قرآن فقط خواندنی نیست، بلکه روش و اسلوب زندگی است و باید علم قرآن همراه با عمل باشد. پس دین در باطن و قلب انسان فقط نیست، بلکه در عمل باید نشان داد و به بهانۀ قلب و نیت پاک نمیتوان گناه کرد؛ زیرا علم دین باید درزندگی به عرصۀ عمل برسد و خداوند در این سوره از ما میخواهد که قرآن را روش و اسلوب زندگی خود قرار دهیم.
از آیهی 1 تا آیهی 3 توضیحی است پیرامون کسی که مکذب دین است و ویژگیهای او را بیان میکند. از آیهی 4 تا آخر سوره، بخش دیگری است که از ویژگیهای مکذبین به دین در رابطه با خودشان و امکاناتی که در اختیار دارند و تفاوتهایی که در بخش دوم سوره به آنها اشاره میکند سخن میگوید. از ویژگیهای بخش اول این است که کسانی که تکذیب کننده دین هستند و یا به تعبیری مؤمن به قیامت نیستند، نه برای دیگران خیری را تجویز میکنند و نه برای خودشان هم خیری دارند. و اینچنین کسانی خاسرین واقعی هستند که خود و هرچه را که دارند، ضایع کرده و باختهاند. در سورهی کهف میفرماید: ﴿قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُکُم بِٱلۡأَخۡسَرِینَ أَعۡمَٰلًا١٠٣﴾ [الکهف: 103] آیا به شما خبر بدهم زیانکارترین و خسارتمندترین انسانها از لحاظ اعمال چه کسانی هستند؟ آن کسانی که تمام کارها و حرکات و سکناتشان در راستای دنیا است و در حقیقت نتیجهی سعیها و تلاشهایشان در دنیا گم شده است و خود میپندارند که همهی کارهای نیک را انجام دادهاند و جایی نمانده که آنها در آن به کمال نرسند، خود اینچنین میپندارند، درحالیکه در واقع اینچنین نیستند.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَرَءَیۡتَ ٱلَّذِی یُکَذِّبُ بِٱلدِّینِ ١ فَذَٰلِکَ ٱلَّذِی یَدُعُّ ٱلۡیَتِیمَ ٢ وَلَا یَحُضُّ عَلَىٰ طَعَامِ ٱلۡمِسۡکِینِ ٣﴾ [الماعون: 1-3].
سه آیۀ اول سوره در مکه راجع به عاص بن وائل، ولید بن مغیره و امثال آنان از سران کافر قریش نازل شده است. آیات آنان را توبیخ و سرزنش میکند در برابر رفتاری که دارند و آنان را مورد تهدید قرار میدهد.
﴿أَرَءَیۡتَ[1] ٱلَّذِی یُکَذِّبُ بِٱلدِّینِ ١﴾[2].[3]
«[ای پیامبر،] آیا کسی که روز جزا را تکذیب میکند دیدهای [و میشناسی]»؟
﴿أَرَءَیۡتَ﴾: آیا دیدهای؟ آیا خبر داری؟ این آیه خطاب به پیامبر ج و پیامی برای همهی مسلمانان است و خداوند برای تحریک ما به شنیدن خبر و جلب توجه خاص، از جملهی خبری استفاده فرموده است. پس دلیل شروع با سؤال عبارت است از:
1- استفهام تعجب.
2- در مغز و عقل ما ثبت و ضبط گردد.
3- کارهایی را که در ادامۀ آیه ذکر فرموده انجام ندهیم و از آنها دوری کنیم.
ابتداییترین مرحله تکذیب آن است که فرد انکار میکند و همیشه دوست دارد دیگران هم مؤید او باشند. در اینجا ظاهراً اگر دین به معنی جزا باشد، از همه معانی بهتر و نزدیکتر است. در سورهی معارج بعد از توصیف مصلحین و کسانی که از هلوع بودن، از تزلزل و ناپایداری شخصیتی رستگار شدهاند و تزلزل و اضطراب شخصیتی ندارند، آمده است که آنها مصلین هستند. ﴿إِلَّا ٱلۡمُصَلِّینَ ٢٢ ٱلَّذِینَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَاتِهِمۡ دَآئِمُونَ ٢٣ وَٱلَّذِینَ فِیٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ حَقّٞ مَّعۡلُومٞ ٢٤﴾ [المعارج: 22- 24] و روز قیامت را تصدیق میکنند ﴿وَٱلَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوۡمِ ٱلدِّینِ ٢٦﴾ و در مقابل یکذبون میباشد. کسانی هستند که باور ندارند، جزا و روز جزا را و کسانی هم هستند که هم جزا و هم روز جزا را باور دارند.
خداوند متعال در آیات بعد صفات کسانی که ایمان ندارند و روز قیامت را انکار میکنند بیان میکند.
﴿فَذَٰلِکَ ٱلَّذِی یَدُعُّ ٱلۡیَتِیمَ ٢﴾[4].
«پس او [همان] کسی است که یتیم را [در برابر نیازش با خشونت از خود] میرانَد».
این همان کسی است که یتیم را به سختی از خود میراند، یتیمان را از حقشان بازمیدارند. آنان را تحقیر و خوار شمرده و متکبرانه برآنان مینگرند.
﴿یَدُعُّ﴾: سخت هلدادن، به شدت از خود دورکردن.
﴿یَدُعُّ﴾ فعل مضارع است و بر وقوع فعل در زمان حال به صورت مستمر و پیاپی دلالت دارد و منظور این است: کسی که به قیامت ایمان ندارد همیشه این کار را میکند.
﴿یَدُعُّ ٱلۡیَتِیمَ﴾:
1- هلدادن.
2- سخت کتکزدن، اذیتکردن، راندن.
3- حق او را ندادن.
در مورد این سوره دو داستان نقل شده است:
اولی این است که ابوسفیان هر روز شتری میکشت و گوشت آنرا به مردم میداد. یک روز کودک یتیمی نزد او رفت و از او درخواست گوشت کرد؛ ابوسفیان کودک را زده و او را از آنجا دور کرد و به علاوه گوشتی هم به او نداد.
و داستان دوم: شخصی از ابوجهل مقداری پول طلب داشت ولی به او نمیداد از اشخاصی پرسید که چه کنم؟ و آنها گفتند: نزد پیامبر خدا برو و از او بخواه کمکت کند و پولت را از ابوجهل بگیرد. آن شخص نزد پیامبر خدا ج رفت و از او کمک خواست.
پیامبر ج نزد ابوجهل رفت و به او گفت: من آمادهام تا مقدار پولی را که فلان شخص از تو طلب دارد به او بدهی و ابوجهل قبول کرد و پول آن مرد را که حق خودش بود به او پس داد. ابوجهل از خویشاوندان پیامبر و البته از مخالفان ایشان بود. میگویند: روزی هنگامی که پیامبر ج در سجدهی نماز بود، میخواست به او حمله کند ولی جبرئیل با یکی از بالهایش او را هل داده و به کناری پرت کرد و ابوجهل بعد از آن دیگر جرأت نداشت به پیامبر ج آزار برساند (پیامبر تحت حمایت الله است).
خداوند نکات ظریف و در عین حال واضحی را بیان میکند و آن ویژگی شخصیتی کسانی است که به روز دین ایمان ندارند. یعنی ممکن است این افراد، ظاهراً اعلام نکنند که دین را قبول ندارند، چه به معنی آیین و برنامه و یا روز قیامت و... به زبان چیزی نمیگویند، اما این ویژگیها را از لحاظ شخصیتی دارند. چون همیشه صادرات هر کسی دال بر واردات او است. از کوزه همان برون تراود که در اوست، هرچه کسب کرده همه را پس میدهد. ﴿فَذَٰلِکَ ٱلَّذِی یَدُعُّ ٱلۡیَتِیمَ ٢﴾ چرا در اینجا و جاهای دیگر خداوند اشاره به یتیم میکند؟ چون یتیم محرومترین قشر جامعه است. در سورهی ضحی هم آمده، وقتی خداوند بندهنوازی کند و پیامبر را به یاد نعماتی بیاندازد که به او داده است، اینچنین بیان میکند: ﴿أَلَمۡ یَجِدۡکَ یَتِیمٗا فََٔاوَىٰ ٦﴾ آیا تو را یتیم نیافت و به تو شخصیت و کرامت نداد؟ پس ﴿فَأَمَّا ٱلۡیَتِیمَ فَلَا تَقۡهَرۡ ٩﴾ و در اینجا میفرماید: ﴿فَذَٰلِکَ ٱلَّذِی یَدُعُّ ٱلۡیَتِیمَ ٢﴾
یتیم محرومترین قشر جامعه در هر عصری است و اگر فردی به یتیم کمک کند، محرومیتهای او را نزداید، یقیناً نمیتواند برای سایر اقشار محروم جامعه هم لطف و کرمی داشته باشد. پس اولین ویژگی تکذیبکنندگان دین محرومکُش بودن و لگدمال کردن افتادگان است.
﴿وَلَا یَحُضُّ عَلَىٰ طَعَامِ ٱلۡمِسۡکِینِ ٣﴾[5].
«و [خود و دیگران را] به اطعامِ بینوا [و مستمند] ترغیب نمیکند».
﴿یَحُضُّ﴾: تشویق و ترغیبکردن کسی به انجام کاری (فعل مضارع).
1- خود به فقیر چیزی نمیدهد و کمک نمیکند.
2- دیگران را نصیحت و تشویق نمیکند که به فقیران کمک کنند و اجازه نمیدهد کسی به فقیر کمک کند.
و نه خود و نه دیگران را به اطعام فقیران و مسکینان تشویق و ترغیب نمیکنند و این درنتیجه نبودن ایمان و عقیده به دین، حساب و جزا و پاداش در قیامت است. و این صفت هر ظالم و مناع حقی است که فاقد هرگونه رحم و مهربانی است و بلکه این صفت کافران سنگدلی است که نه نسبت به یتیم مهر و محبّتی دارند و نه به خوراک دادن به فقیر و مسکین رغبتی دارند، بیدینی آنان در درشتی با یتیمان و محروم ساختن درویشان است. هرکسی بخواهد ناباوران دینی و تکذیبکنندگان آنرا بشناسد، ظالمان تجاوزگر و سنگدل را مشاهده کند که اینان نه رحم دارند و نه به کسی چیزی میبخشند و نه کار نیکی انجام میدهند.
اطعامنمودن یکی از ارزشها در اسلام است. و اگر اطعام مساکین باشد، ارزشش بسیار بیشتر است. عبدالله بن سلام که یهودی بود به خدمت پیامبر که میرسد، با یک نگاهکردن به چهرهی پیامبرِ خدا مسلمان میشود، چون انسان عاقلی بود، به پیامبر میگوید: من که الآن مسلمان شدم، نمیخواهم همین طور بیبرنامه باشم، میخواهم مرا مکلف کنید تا بتوانم بر مبنای آن برنامه از نظر شخصیتی خودم را رشد بدهم. و پیامبر خدا این حدیث را برای او بیان میکند: «یا أیها الناس أطْعِمُوَا الطَّعام» غذا بدهید، چه آن کسی که نیازمند است و چه آن کسی که نیازمند نیست، همه بخورند. هم خود به این عمل کند و هم در بین مردم تبلیغ کند. و هر کسی که سفرهای را به خاطر خدا پهن کند، یقین داشته باشد که خداوند چند برابر آنرا عاید او میکند و بودند کریمانی که هیچ وعدهی غذایی را تنهایی نمیخوردند، البته این بسیار مشکل است و اگر هم وعدهای را مهمان نداشتند، آن روز را روزه میگرفتند. چون معتقد بودند برکات وقتی بر سفرهی آنها نازل میشود که مهمانی بر سر سفرهی آنها باشد. اکرام میهمان بسیار مهم است. ابراهیم خلیل وقتی مهمانی به منزلش میآید بدون اینکه از آنها سؤال کند آیا غذایی خوردهاید؟ (چون سؤالکردن از میهمان خلاف اکرام است) گوسالهای را کباب میکند و نزد مهمانها قرار میدهد. نباید خسّت داشت، زیرا خسّت همیشه رزق را کم میکند و کرم خداوند را در ارتباط با ما متوقف میسازد. پس فرمود: «إطعموا الطعام وافشوا السلام» و علاوه بر طعام خسّت در سلامکردن هم نداشته باشیم، خصوصاً سلامی که طرف مقابل بشنود که دال بر ایمان، تواضع و کرامت شخصیتی ما است. و سلام اهل ایمان: «السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته». «وصلوا بالیل والناس نیام» نیمه شب را قیام کنید و نماز بگزارید درحالیکه مردمان خواب هستند که:
شب خیز که عاشقان به شب راز
کنند |
|
گِرد در بام دوست پرواز کنند |
هرجا که دردی بود، به شب بر
بندند |
|
الا درِ دوست را که شب باز کنند |
اگر میخواهیم رشد کنیم و به کمال برسیم، باید کاری کنیم که تودهی مردم انجام نمیدهند و اینگونه «اُدخلُوَا الجَنَّة بِسَلَامٍ» (بخاری) به سلامتی به بهشت داخل شویم.
اما ادامهی ویژگیهای کسانی که تکذیبکنندگان قیامت هستند، در سورهی معارج فرمود: ﴿ٱلَّذِینَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَاتِهِمۡ دَآئِمُونَ٢٣﴾ و در ادامه میفرماید: ﴿وَٱلَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوۡمِ ٱلدِّینِ٢٦﴾ تصدیق روز قیامت یکی از ویژگیهای شخصیتی مصلین واقعی میباشد.
﴿فَوَیۡلٞ لِّلۡمُصَلِّینَ ٤ ٱلَّذِینَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ ٥ ٱلَّذِینَ هُمۡ یُرَآءُونَ ٦ وَیَمۡنَعُونَ ٱلۡمَاعُونَ ٧﴾ [الماعون: 1-7].
چهار آیهی دیگر دربارهی بعضی از منافقان مدینه نازل شده است، به همین خاطر نیمی از سوره مکی است و نیمی از آن مدنی است.
﴿فَوَیۡلٞ لِّلۡمُصَلِّینَ ٤﴾[6]
«پس وای [هلاکت و عذاب] بر نمازگزاران».
پس وای -یا عذاب سخت- بر نمازگزارانی که از نمازشان غافلند. این تهدید شدیدی است نسبت به چنین کسان؛ زیرا «ویل» وادیای در دوزخ است که خونابهی دوزخیان از آن جاری میشود و آن سختترین عذاب است، چون اینان در آن وادی غوطهورند و از آن جراحات و خونابهها میخورند و یا مینوشند.
﴿ٱلَّذِینَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ ٥﴾[7].
«همان کسانی که از نمازشان غافلاند».
﴿سَاهُونَ﴾:
1- نماز را ترک کرده و اصلاً نماز نمیخوانند.
2- سر وقت نماز نمیخوانند و همیشه با تأخیر است.
3- نماز میخوانند ولی قلبشان از خدا غافل است و برای خدا نماز نمیخوانند (ریا).
4- خیلی سریع رکوع و سجود و قیام و قعود انجام میدهند.
دلیل ذکر صلاة همانا اهمیت نماز در اسلام است و در قیامت اولین حساب از نماز انسان است و شیطان خاصی بنام خنزوب وجود دارد که کارش وسوسهکردن انسان در نماز و پرتکردن حواس انسان از ذکر و یاد خداست و هرگاه انسان در نماز دچار وسوسهی شیطان شد باید آرام کمی به سمت چپ متمایل شده و سه بار تف کرده و أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بگوید و سپس نماز را ادامه دهد[8].
خداوند علیم و حکیم است. اگر میفرمود: «الذین هم فی صلاتهم ساهون» تمام نمازهای ما مردود میشد. چون در نمازهای ما قطعاً سهو، پریشانی خاطر، ضعف حضور قلب و ضعف خشوع وجود دارد و... اما خداوند فرموده: ﴿عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ٥﴾ و فرق است میان «فی» و «عن» و این فرق بسیار ظریف میباشد ﴿عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ٥﴾ یعنی کسانی که در ارتباط با نماز به طور کلی سهو میکنند. یعنی از کنار نماز، عادی میگذرند. وقت، وقت نماز است و باید توجه به نماز داشته باشند که ندارند. و تعبیری که برای «عن» در ادبیات عرب آمده است، مجاوزه است. مجاوزه یعنی از کنار چیزی عبور کردن، بیتفاوت بودن در باب طاعات و عبادات، مخصوصاً نماز. و اینجا ما اشاره کردیم که اگر نماز اصلاح شود، بخش عمده و عظیمی از شخصیت انسان ساخته میشود و یک بخش دیگرش زبانش است و تلاش کند که زبان را به شکل استاندارد به کار آورد. بیپروا و بیتقوی زبان خود را در رابطه با هیچ مقولهای نگشاید که بسیار خطرناک است. در حدیث صحیح داریم که: حرمت و کرامت و شخصیت انسان مؤمن نزد خدا از خانهی خدا هم بیشتر است. که در قرآن خداوند فقط یک بار گفته بَیتیِ، یعنی خانه من، اما در رابطه با بنده هفتاد بار «عبدی» گفته است، یعنی مقام عَبد از مقام بیت الله بالاتر است. اصولاً بیت الله زمانی بیت الله است که عبدی باشد و به دور آن طواف کند. پس هرگونه بیتوجهی و بیتفاوتی در رابطه با نماز و وقت نماز به انسان روی آورد، ناشی از ضعف ایمان نسبت به قیامت است و نماز آنقدر مهم است که تحت هیچ شرایطی نباید تعطیل شود. توانستیم وضو میگیریم، نشد، تیمم میکنیم، اگر امکان نداشت، رو به قبله میایستیم و نماز را اقامه میکنیم. و قطعاً باید اول وقت باشد و هرچه از نمازهای اول وقت فاصله بگیریم، حضور قلبی، خضوع و خشوع نیز کمتر خواهد شد و به فوتشدن و کمرنگشدن نماز بیشتر کمک خواهد کرد. ﴿ٱلَّذِینَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ٥﴾.
یعنی منافقان از آن غافلند و آنرا به یاد و خاطر خود نمیآورند و چهبسا زمانی آنرا میخوانند که وقتی برای آن نمانده و یا هنگام خروج وقت آنرا میخوانند. این یکی از خصوصیات آنان است و خصوصیات دیگرشان این است:
﴿ٱلَّذِینَ هُمۡ یُرَآءُونَ ٦﴾[9].
«کسانی که ریا و خودنمایی میکنند [و عمل را خالصانه برای الله انجام نمیدهند]».
آنان نمازشان و تمام کارهایشان را برای ریا و نمایاندن به مردم میخوانند. یعنی نماز خواندن و انفاقشان بخاطر این است که مردم آنان را ببینند و بگویند: چنین کسانی مسلمانند، آنان فقط صورت نماز را به جای میآورند و اثری از نماز بر دل آنان نمینشیند: اگر کسی آنان را دید، نماز میخوانند و اگر کسی آنان را نبیند نمیخوانند و مقید به وقت نماز نیستند. اینان با این سرپوش ریا و تظاهر، خود را از قتل و اسارت، محفوظ میدارند. ویژگی سوم آنان این است.
پس عذاب باد بر کسانی که در نماز خود اولاً ساهون هستند و ثانیاً فقط به خاطر خودنمایی و ریا و رضایت دیگران نماز میخوانند و کارهای دیگر انجام میدهند.
و این آیات اشاره به گروه منافقین است که در مدینه به ظاهر مسلمان بودند ولی در باطن جاسوس و خبرچین بودند و مسجدی به نام ضرار را نیز در مدینه بنا کردند که توسط مسلمانان تخریب شد و فقط پیامبر ج توسط جبرئیل آنها را میشناخت و یکی از صحابه که پیامبر ج به او خبر داده بود و کس دیگری آنان را نمیشناخت. پس بنا بر این آیۀ کریمه، اگر در انجام کاری ذرهای در قلب انسان ریا و خودنمایی باشد و هدف رضایت خلق باشد، آن عمل باطل و بیهوده است.
لذا کسی که در رابطه با نماز اینچنین بیتفاوت بود، بعدها این نماز خواندن برایش دوگانگی و چندگانگی شخصیتی ایجاد خواهد کرد، یعنی میخواهد آنچنان که باید نماز بخواند، اما نمیتواند و گاهی اوقات هم اصلاً حوصلهی نماز خواندن را ندارد، اما مجبور میشود به خاطر مصالحی نماز بخواند، در نتیجه شخصیت چندگانه پیدا میکند. به همین دلیل گفتهاند ریا مقدماتیترین شکل نفاق است. یعنی استارت و شروع نفاق با ریا است. و بدترین حالت نفاق که ریا را نیز به همراه دارد، بیرو بودن است، مانند آب که در هر ظرفی ریخته شود، شکل همان ظرف را به خود میگیرد که به اینچنین افراد، منافق دو رو و یا چند رو نمیتوان گفت، بلکه بیرو هستند، در واقع متخصصین در نفاق هستند. حتی کارشان به جایی رسیده بود که پیامبر هم آنها را نمیشناخت. در قرآن میفرماید: ﴿لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡۚ﴾ [التوبة: 101] حتی ای پیامبر! تو هم آنها را نمیشناسی. بلکه خداوند آنها را خوب میشناسد. ﴿ٱلَّذِینَ هُمۡ یُرَآءُونَ٦﴾ انسانی که ریا را برای اولین بار انجام داد، تکرار آن برای او بسیار آسان خواهد شد و بعدها به آسانی میتواند فیلم بازی کند و بدترین ایفای نقش ایفای نفش دیندار است، برای اینکه یک روز و دو روز نیست و چون یک عمر باید این نقش را بازی کند، در نتیجه پایدار نخواهد بود و خودش را لو خواهد داد. و ما باید نقش واقعی دینداری را بازی کنیم تا بتوانیم موفق شویم و اگر تصمیم گرفتیم که واقعاً نقش دیندار را داشته باشیم، باید تکلیف خودمان را روشن کنیم که آیا نقش اول یا دوم و یا سوم را داشته باشیم که عبارتند از: صدیقین، شهدا و یا صالحین. و بقیهی نقشها نقشهای خطرناکی هستند. و حداقل آن این است که صالح شویم، در غیر این صورت وضعیت ناخوشایندی خواهیم داشت.
﴿وَیَمۡنَعُونَ ٱلۡمَاعُونَ ٧﴾[10].
«و [از پرداخت زکات و امانت دادن وسایل ضروری زندگی] دریغ میورزند».
﴿مَاعُونَ﴾: وسایل منزل.
ویژگی دیگر آنها از لحاظ شخصیتی این است که از حداقل کمکی که از دست آنها برمیآید تا برای دیگران انجام دهند، کوتاهی میکنند، مناع الخیر هستند، هرچه خیر است، برای خودشان میخواهند.
و از دادن زکات و وسایل و مایحتاج خانه خودداری میورزند، ماعون به معنی زکات و صدقات و آنچه به عاریت برای کمک به مردم سپرده میشود میباشد مانند ظرف و فرش و وسایل زندگی که در عرف اهل خیر همیشه به عاریت داده میشود. اینان کسانیاند که هرگاه مسلمانی وسایل مورد نیاز خود را از آنان امانت بخواهد، نمیدهند و با عذرهای باطل و پوچ به اعتذار میپردازند؛ زیرا آنان از مؤمنان خشم و تنفر دارند و نمیخواهند که به آنان سودی برسانند، لذا آنان را از عاریت دادن چیزی محروم میکنند.
ألإحسان إلى الناس (کمک به مردم):
1- واجب: اگر انجام ندهی گناه است؛ مثلاً کسی مضطر باشد مانند تشنهای که اگر به او آب ندهی میمیرد.
2- احسان: اگر انجام دهی ایمانت زیاد میشود و اجر داری مانند امانتدادن وسایل خانه به همسایه و دیگران.
کسانی که به قیامت ایمان ندارند:
1- نه برای خدا خوباند (لا إلی الله).
2- نه برای بندگان خدا خوباند (لا إلی عباد الله) ﴿وَیَمۡنَعُونَ ٱلۡمَاعُونَ﴾.
وقتی اخلاق و رفتار انسان با خدا و بندگان خدا خوب نباشد، پس نشانهی ضعف ایمان است.
یکی از صحابه در مسجد نبوی اعتکاف کرده بود؛ کسی به مسجد آمد و در مورد مشکل خود اظهار ناراحتی کرد؛ یکی از اصحاب به او گفت: من با تو میآیم تا مشکل تو را حل کنم. آن شخص گفت: ولی تو در مسجد معتکفی! و آن صحابی جواب داد: از رسول خدا ج شنیدم که فرمودند: کمک به دیگران از یک ماه اعتکاف در مسجد نبوی بهتر است.
پس اسلام دین عمل است و خداوند کریم در سورهی ماعون نشانهی کسانی که روز قیامت را انکار میکنند، در کوتاهی اعمالشان بیان میکند.
1- یتیم را با اهانت از خود رانده و حق او را نمیدهند.
2- بر خوراکدادن به فقرا نه خود پیشقدم شده و نه دیگران را تشویق میکنند.
3- نمازگزارانی هستند که از نماز خود غافلاند و با ریا و خودنمایی و کوتاهی نماز میخوانند.
4- در کارها ریاکارند و رضایت خدا را طلب نمیکنند.
5- از امانتدادن وسایل خانه به دیگران خودداری میکنند.
«مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ فَلْیُکْرِمْ ضَیْفَهُ».[11] حدیث رسول الله ج.
«هرکس به خدا و روز قیامت ایمان دارد پس مهمانش را اکرام کند».
رهنمون آیات:
1- تأکید بر عقیدهی رستاخیز و جزا.
2- هر قلبی که از ایمان و باور به روز رستاخیز و جزا خالی باشد، قطعاً صاحب آن دل بدترین خلق است و قطعاً هیچ خیری از او سرنخواهد زد.
3- توبیخ و انذار نسبت به کسانی که مال و دارایی یتیمان را میخورند و حقوق آنان را تضییع میکنند و با چشم حقارت و پستی به آنان مینگرند.
4- تهدید و توبیخ نسبت به کسانی که از خواندن نماز، تهاون و سستی به خرج میدهند و توجهی ندارند به اینکه نماز را در چه وقت و زمانی ادا نمایند که چنین عملی -پناه به خدا- از علائم منافقان است.
5- عدم همیاری و کمک نکردن به مسلمانان در نیازمندیهای خانه و زندگی از صفات و ویژگیهای منافقان است به دلیل حدیث «من لم یهتم بأمور الـمسلین فلیس منهم»[12]: «کسی به امور مسلمانان بیاعتنا باشد از آنان نیست». پس وضعیت کسانی که مانع رفع نیازمندیهای آنان باشند چگونه باید باشد؟
[1]- استفهام برای تعجب است از حال تکذیبکنندگان به جزا و نتیجۀ تکذیب آن. نافع «أریت» با تسهیل همزه بعد از راء خوانده و حفص و جمهور، آنرا ثابت خواندهاند.
[2]- ارأیت: از مصدر رؤیت و از مادهی رأی که فعل ماضی است، به معنی دیدن. این دیدن لازم نیست حتماً دیدن ظاهری باشد، خیلی از مواقع خداوند متعال این تعبیر را در اینجا و جاهای دیگر قرآن به کار برده که نوعی متوجهساختن افرادی است که به شکلی دچار غفلت شدهاند. اما اینجا خطابش خاص پیامبر است و به دنبال پیامبر هر کسی از امت او، چرا که این غفلت به پیامبر روی نیاورده است. اما خداوند میخواهد توجه او را بیشتر متوجهی کسانی که مؤمن به دین نیستند، بنماید و به دنبال پیامبر خطاب به ما انسانها است که معمولاً دچار غفلت شدهایم و میشویم و لازم است که به ما نهیبی زده شود که از خواب غفلت بیدار شویم.
یکذب: از مادهی کذب و در مقابل صدق است. به کلامی که خلاف واقع باشد، اطلاق میشود. کلامی که عاری از حقیقت باشد و در مقابلش صدق است که کلامی مطابق واقع است.
دین: از مادهی دان- یدین. دیناً به معنی مسلطشدن بر کسی است، «دینونت» هم مصدر دوم آن میباشد. همچنان که در رابطه با عبد نیز در سورهی قریش گفتیم، عبد- یعبد- عبداً دو مصدر دارد. اینجا هم معنی دینونت بیشتر از دین میباشد. دائن خداوند است که مسلط میباشد و مدیون یا مدین بندگانی هستند که تحت سلطه و قدرت خداوند میباشند. لذا دین در اینجا به معنی فرمانبرداری که یکی از معانی دین میباشد، آمده است. مثلاً «لا اکراه فی الدین». یعنی اجباری در فرمانبرداری کردن نیست، چرا که اگر اجباری باشد، در آن صورت اخلاق از بین میرود و فرمانبرداری که مخلصانه نباشد، ارزشی ندارد. یکی دیگر از معانی دین، جزا و پاداش میباشد که از طرف خداوند به بندگان اعطا میشود و در حقیقت بنده را تحت پوشش لطف و کرم خودش قرار میدهد و او را مدیون میگرداند. سومین معنی آن روز قیامت است. زیرا در این روز بندگان خداوند همه محکوم و خداوند حاکم بر سرنوشت بندگان است. در این روز در حقیقت جزا و پاداش داده میشود. و صف کسانی که فرمانبردار بودهاند، از صف کسانی که سرکشی کردهاند، جدا میشود و لذا تعبیر دین را برای روز قیامت هم به کار بردهاند و معانی دیگر هم برای دین به کار رفته است، از جمله آیین، روش، برنامه؛ و باید دقت کنیم معانی را به کار ببریم که سیاق آیات هماهنگ باشد، در غیر این صورت در معنی کردن آیات به خطا خواهیم رفت. مثلاً: ﴿أَلَا لِلَّهِ ٱلدِّینُ ٱلۡخَالِصُ﴾ [الزمر: 3] یعنی فرماانبرداری خالص برای خداوند است. ﴿لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِ﴾ [البقرة: 256] اکراه و اجباری در فرمانبرداری نیست. «مالک یوم الدین» در اینجا تعبیر «یوم» آمده و تکلیف دین را مشخص کرده است، مالک روز جزا یا قیامت میباشد ﴿إِنَّ ٱلدِّینَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُ﴾ [آل عمران: 19] در اینجا دین به معنی فرمانبرداری و یا به معنای قواعد و آیین و مقررات میباشد.
[3]- در کلام حذف است تقدیر آن «أرایت الّذی یکذّب بالدین. أمصیب هو أم مخطئی؟ الجواب قطعاً مخطئی».
[4]- یَدعُّ: اصل آن از مادهی دعَّ یعنی راند، از خود دور کرد. البته نوع بد و زشتی از راندن. یعنی همراه با تندی و خشونت دور کرد. یَدُعُّ که مضارع آن میباشد، یعنی با شدت و تندی و با خشونت دور میکند.
یتیم: از مادهی یُتم است. به معنی منحصر بودن است. اصل معنی آن دُر یتیم آمده است. دُر به معنی مروراید میباشد. صیادان مروراید که مرواریدها را صید میکردند، بعضی از این مرواریدها درشت و چشمگیرتر بودند. به این مرواریدها که زنها به گردن میآویختند و در وسط مرواریدهای دیگر قرار میدادند، دُر یتیم میگفتند، یعنی مروارید تک. حال وقتی گفته میشود فلانی یتیم است، یعنی تک افتاده است. یتیمی تا سن پانزده سالگی است. بعد از اینکه انسان بالغ شد، دیگر کلمهی یتیم بر او اطلاق نمیشود.
[5]- یحض: از مادهی حض گرفته شده که حض یعنی تشویق کرد، تحریک کرد، مضارعش میشود یحض. به شکلی میتواند نقطهی مقابل دع باشد. دع یعنی به شدت متوقف کرد، دور کرد. حض یعنی تشویق کرد. یَدُعُّ در مقابل یحضُّ قرار دارد.
طعام: هر چیزی که خوردنی باشد، طعم داشته باشد و انسان را اشباع کند. لذا به میوه کلمهی طعام اطلاق نمیشود. چون انسان را سیر نمیکند.
مسکین: از مادهی سَکَنَ است. و سَکَنَ یعنی ساکن شد، از حرکت ایستاد. این به کسی گفته میشود که فقر او را از حرکت باز ایستانده است. از فرطِ فقیری نمیتواند حرکت کند. سِکِّین هم به معنی چاقو از همین معنا گرفته شده است. چون وقتی برای سر بریدن حیوان از چاقو استفاده میکنند، بعد از اتمام کار حیوان از حرکت باز میایستد و تکان نمیخورد، یعنی وسیلهی ساکنکردن میباشد.
[6]- وَیل: در بعضی از کتابها گفتهاند نام چاهی در جهنم میباشد. همچنین «ویل» کلمهی تهدید میباشد. خداوند هرگاه بخواهد بندگان را در رابطه با قضیهای تهدید کند، تعبیر ویل را به کار میبرد.
مُصَلَّین: از مادهی صلاه و نوع خاصی از دعا میباشد. منتهی نوع خاصی از دعا که نظم و ترتیبی دارد، صلاه را برایش به کار میبرند. و مُصًلین هم اسم فاعل میشود.
[7]- سَاهُون: یعنی اشتباهکنندگان غیر عمد. اشتباهی که از روی آگاهی و تعمد نباشد.
[8] - «ذَاکَ شَیْطَانٌ یُقَالُ لَهُ خِنْزِبٌ فَإِذَا أَحْسَسْتَهُ فَتَعَوَّذْ بِاللَّهِ مِنْهُ وَاتْفِلْ عَلَى یَسَارِکَ ثَلاَثًا» مسلم و احمد.
[9]- یُراؤون: از مادهی رؤیت است. و ریا هم از همین ریشه است. چون کسی که ریا میکند، دوست دارد دیگران کار او را ببینند. این است که با ریشهی رؤیت کاملاً تطابق دارد. مرائی یعنی کسی که دوست دارد کاری را انجام دهد و در عین حال دیگران هم او را رؤیت کنند.
[10]- یَمنَعُون: از مادهی منع است، یعنی جلوگیری کردن.
مَاعُون: از ریشهی مَعُنَ و صیغهی مبالغه میباشد. ماعون یعنی چیزی که در جریان باشد، زیاد و کمبودنش مهم نیست.
[11]- بخاری (5559)
[12]- حدیثی بسیار ضعیف است. (مصحح).