این سوره هم سورهای مکی است و محور آیات آن اصلاح بینش و ساختار عقیدتی انسانها است. در باب اصلاح بینش اگر ما به سورهی حمد مراجعه نمائیم، متوجه خواهیم شد که مسألهی ایمان به قیامت مقدم بر مسألهی عبودیت و استعانت انسانها است و دعوت به ایمان به قیامت مقدمهی هدایتکردن انسانها به عبودیت و استعانت است؛ لذا در سورههای اخیر قرآن، به صورت خاص به این مسأله پرداخته شده است، یعنی متوجه ساختن سرها و دلها، عقلها و قلبها به آنچه عبارت است از علم به قیامت و حوادث و مراحل قیامت و احساس مسؤلیت. اگر علم به قیامت با احساس مسؤلیت همراه شد نتیجهی آن ایمان به قیامت میشود و هرچه ایمان به قیامت رسوخ و عمق بیشتری پیدا کند به همان اندازه حرکت سالمتر و پرنشاطتر و هرچه ایمان به قیامت ضعیفتر شود، به همان اندازه در راستای امر خطیر عبودیت و استعانت بینشاطی، بیحوصلگی و تنبلی عارض خواهد شد. گفتن «ایاک نعبد وایاک نستعین» بسیار آسان اما به مقتضای این گفتار، عملکردن مشکل است و تنها زمانی عبودیت و استعانت بر انسان آسان است که مؤمن به قیامت باشد. بر این اساس به بررسی و بیان سورهی قارعه میپردازیم و به دنبالش سورهی تکاثر و متوجهی پیوند و ارتباط میان این دو سوره خواهیم شد و اینکه همه یک موضوع را البته با شکلهای مختلف مورد بررسی قرار میدهند و آن ایجاد زمینههای تقویت ایمان به قیامت در انسانها است.
نام سوره قارعه است که یکی از نامهای قیامت است از مادهی قَرع و یا قُرع به معنای کوفتن؛ قارع یعنی کوبنده مِقرَع یعنی پتک و یا وسیلهی کوبیدن و در اینجا قارعه اشاره به قیامت است، چون با آمدنش وضعیت کنونی را درهم میکوبد. همچنان که در سورهی زلزال به آن اشارتی رفت. بنابراین، نام سوره با محوری که این سوره تعقیب میکند، ارتباطی تنگاتنگ دارد. نام سوره قارعه است و اشاره به حادثهی هولناکی دارد. آمدن قیامت و آنکه همه چیز را درهم میکوبد و محور سوره هم در حقیقت متوجه ساختن انسانها به این حادثهی هولناک و رهانیدن آنها از بیتفاوتی و عدم احساس مسؤلیت و اصلاح بینش در رابطه با مسألهی قیامت و نهایتاً تقسیمبندی انسانها به حسب ایمانشان به قیامت و حوادث قیامت.
سه آیهی اول اشاره به حادثهی عظیم قیامت یعنی آن کوبنده است.
آیههای 4 و 5 وضعیت مردم و وضعیت کوهها به عنوان ملجأ و پناهگاه برای مردم توضیح داده میشود.
از آیهی 6 تا آخر سوره تقسیمبندی مردم به حسب ایمان و عدم ایمان به قیامت.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ٱلۡقَارِعَةُ ١ مَا ٱلۡقَارِعَةُ ٢ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلۡقَارِعَةُ ٣﴾ [القارعة: 1-3].
«[آن] فروکوبنده [لحظهای که در اثر هول و هراس آن قلوب انسانها در هم میکوبد]»!
قیامت؛ قیامت را القارعه گفتهاند؛ زیرا بخاطر هولناکیش دلها را میکوبد.
آن کوبنده، آن کوبندهی مخصوص، غیر از کوبندههای دنیایی. یکی ممکن است از نظر مالی در هم کوبیده شود، یکی ممکن است خانهاش را بکوبد و بسازد، این هم کوبندگی است. اما این کوبندهها و اصولاً کوبندههای دنیایی چیزی نیستند. اینجا که اشاره میکند القارعه یعنی کوبنده مخصوص؛ کوبندهای که همه چیز را درهم میکوبد مثل آن زلزلهای که میآید و همه زمین را درهم میکوبد.
وقتی اسرافیل در صور میدمد، ترس و وحشت همه را فرا میگیرد و این ترس همان قارعه است.
«الْقَارِعَة الَتِیْ یَقْرَعُ القلب ویا تَفْزَعُ القلب» یعنی: ترسیدن قلب و هدف پروردگار از ترساندن بندگانش، تشویق به عمل و عبادت است و باید بدانیم که خداوند متعال احتیاجی به این عمل و عبادت ما ندارد؛ زیرا در آسمان از فرشتگان معصوم که سجده و عبادت خداوند میکنند به اندازهی چهار انگشت جای خالی نیست.
﴿مَا ٱلۡقَارِعَةُ ٢﴾[3].
«[آن] فروکوبنده چیست»؟!
استفهام بخاطر سختی و هولناکی آن است.
آن قیامت و بلای عظیم چیست؟ این سوره دربرگیرندهی یازده آیه میباشد که بیانگر توصیف عقیده به رستاخیز و جزاست که مشرکان آنرا تکذیب کردند و در انکار خود افراط ورزیدند. خداوند متعال هم به آنان و هم به ما اعلان میدارد، قیامت به سبب هولناکیش دلها را کنده و میهراساند.
قرآن به زبان عربی است و از اسلوب و روشهای اعراب برای تأکید کلام و تثبیت آن در ذهن این است که آنرا تکرار کنند و به همین خاطر خداوند این روز مهم و عظیم را تکرار میکند.
آن کوبنده چیست؟! طرح سؤال یکی از روشهای قرآن برای جلب نظر مخاطبین میباشد، کسانی که میخواهند مطلب مهمی را القاء کنند، اگر شروع سخنشان با پرسش باشد، بسیار ذهنها را برای استماع سخن آماده خواهند کرد. ماالقارعه، بیشتر ذهن آماده میشود. ماالقارعه، آن قارعه چیست؟
﴿وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلۡقَارِعَةُ ٣﴾[4].
«و [ای رسول،] تو چه دانی که [آن] فروکوبنده چیست؟ [آن قیامت است]»
یعنی هرچه در مورد این روز گفته شود بازهم نمیتوانید عظمت و وحشت این روز را تصور کنید و در عقل شما نمیگنجد، دانستن و شناختن آن بسیار سنگین است؛ از کجا این درک برای تو پیدا شده که آن کوبنده چیست؟ ذهنها کاملاً آماده شدهاند. میخواهند ببینند آن کوبنده چیست که خدا اینچنین از آن صحبت میکند و با این عظمت از آن یاد میکند.
﴿یَوۡمَ یَکُونُ ٱلنَّاسُ کَٱلۡفَرَاشِ ٱلۡمَبۡثُوثِ٤ وَتَکُونُ ٱلۡجِبَالُ کَٱلۡعِهۡنِ ٱلۡمَنفُوشِ٥﴾ [القارعة: 4-5].
﴿یَوۡمَ یَکُونُ ٱلنَّاسُ کَٱلۡفَرَاشِ ٱلۡمَبۡثُوثِ٤﴾[5].
«روزی که مردم مانند پروانههای پراکنده [حیران و سرگردان] خواهند بود».
﴿کَٱلۡفَرَاشِ ٱلۡمَبۡثُوثِ﴾: «همچون پروانههای پراکنده و یاغوهای ملخها که با همدیگر موج میزند.»
روزی این انسان که اشرف مخلوقات است روی زمین چنان در کمخردی و حیرت عقل قرار میگیرد که همچون پروانههای حیران و سرگردان و جاهل به سرانجامشان، این طرف و آن طرف پراکنده میشوند. روزی است غیر از این روزهایی که میگذرد و مردم فکر میکنند که زندگی میکنند، مردم زندهاند اما زندگی نمیکنند.
خداوند متعال انسانها را در روز قیامت به دو نوع حشره تشبیه کرده است.
1- ﴿فَرَاشِ﴾: پروانههای ریز و کوچکی که سرگردان به دنبال نور میگردند و همیشه در حرکتاند.
2- جَراد: ملخ.
و علت این تشبیه این است که این حشرات وطن و خانهای ندارند و همیشه در رفت و آمد هستند و انسانها نیز در روز قیامت با اینکه دارای عقل و شعور هستند اما از هراس و وحشت، رفتاری مانند این حشرات دارند.
﴿وَتَکُونُ ٱلۡجِبَالُ کَٱلۡعِهۡنِ ٱلۡمَنفُوشِ ٥﴾[6].
«و کوهها مانند پشم رنگینِ حلاجیشده خواهند شد».
﴿کَٱلۡعِهۡنِ ٱلۡمَنفُوشِ﴾: «چون پشم حلّاجی و ندّافی شده با انگشتان و مثل آن است، این در حالت اول و سپس بسان ریگ روان شده و غباری پراکنده کنند.»
خداوند متعال کوهها را مانند میخ در زمین فرو کرده تا آنرا محکم نگه دارند، کوههایی که پناهگاه انسانها در بسیاری از اوقات هستند؛ کوههایی که اگر در زمین زلزله بیاید و محل استقراری برای آدمیان باقی نماند، به آنجا پناه میبرند، همین کوهها به پشم حلاجی شده تبدیل میشوند و دیگر جایی برای استقرار و پناه بردن نیست. ولی در روزی که اسرافیل در صور میدمد کوهها با این همه استحکام، بالا و پایینی و ضخامت حجم، بسان پشم ندافی شده و یا ملخهای پراکنده در میآیند؛ که به این طرف و آن طرف پراکنده میشوند، این حالت در وهلهی نخست است از آن پس بسان ریگ روان میگردند و در پایان چنان سبک میشوند که عین غبار به فضا درمیآید. به دنبال چنین وضعیتی، انسانها مبعوث میشوند و جهت محاسبه و مجازاتشان در پیشگاه خداوند حاضر میگردند. و نتیجه این میشود که کسانی که جاهلانه در دنیا حرکت میکردند، اینجا هم جاهلانه حرکت میکنند. کسانی که در دنیا حیران و سرگردان بودند و ساعتی میزان این و ساعتی میزان آن بودند، در آنجا هم حیران و سرگردانند. مردم دو دسته میشوند و دسته سومی اینجا وجود ندارد.
﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتۡ مَوَٰزِینُهُۥ ٦ فَهُوَ فِی عِیشَةٖ رَّاضِیَةٖ ٧ وَأَمَّا مَنۡ خَفَّتۡ مَوَٰزِینُهُۥ ٨ فَأُمُّهُۥ هَاوِیَةٞ٩ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا هِیَهۡ١٠ نَارٌ حَامِیَةُۢ ١١﴾ [القارعة: 6-11].
فَأَمَّا مَن ثَقُلَتۡ مَوَٰزِینُهُۥ ٦﴾[7].
«و اما هرکس که [در آن روز] کفّۀ میزانش سنگین باشد [و اعمال نیک وی بر اعمال بدش ترجیح یابد]».
اما کسی که موازین حسناتش سنگین برآید، قطعا نجات یافته و رستگار است.
علما در مورد میزان یا ترازو 3 نظریه دارند و هرسه نظریه صحیح و مورد تأیید است:[8]
1- در روز قیامت کتاب و صحیفهی اعمال انسان روی میزان وزن میشود.
2- خود انسانها روی میزان وزن میشوند.
3- اعمال انسان در قیامت مجسم شده و وزن میشود.
بر روی این میزان است که نتیجهی اعمال انسان مشخص میشود که حسنات شخص بیشتر است یا سیئات او. وقتی حسنات و سیئات شخص مساوی شد بر روی پلی به نام اعراف ایستاده و به بهشتیان هنگام عبور از پل صراط سلام میکنند و از جهنمرفتن مشرکان و سقوط آنها از پل صراط وحشت میکنند و آنها بالای پل در هراس و نگرانی و منتظر هستند.
خداوند متعال بعد از سنجش اعمال بندگان بر روی میزان، از 2 گروه صحبت میکند:
کسانی که میزان آنها سنگین است و حسنات و نیکیهایشان بیشتر است و کسانی که میزان آنان سبک و گناهانشان بیشتر از نیکیهایشان میباشد.
آن کسی که موازینش سنگین است، یعنی میزانِ نماز و روزه و زکاتش و... کامل است. کارنامهی نماز، روزه، زکات، حج، امر به معروف و... مجموع این کارنامهها و میزانها میشود موازین. پس همه را خداوند محاسبه میکند. چرا که ممکن است فرد در باب نماز مشکلاتی داشته باشد و نمرهی نمازش کم باشد اما در باب زکات نمرهاش بیشتر باشد و در باب روزه بهتر از دوتای اولی باشد و... و چون خداوند اهل فضل است و با فضل خود بندگانش را محاسبه میکند، نه با عدل؛ و این موضوع بسیار مهم است. سلاح فضل خداوند تیزتر و برّانتر از سلاح عدلش است. و از مجموع این تکالیف (نماز، زکات و...) نمرهی بهترین نماز را برای بقیهی نمازها و به همین ترتیب به نسبت بقیهی تکالیف جزا میدهد، زیرا خود فرموده است: ﴿وَلَنَجۡزِیَنَّهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ ٩٧﴾ [النحل: 97] ما جزا میدهیم به زنان و مردانی که اهل ایمان و عمل صالح هستند، به بهترین عملی که انجام دادهاند، جزای آن بهترین عمل را برای بقیهی اعمالشان منظور میکنیم و این محض فضل خداوند است. اگر عدالت باشد چه خواهد شد؟! ثقلت موازینه یعنی کفهی حسنات بر کفه سیئات ترجیح پیدا میکند و خداوند چون اهل فضل است و رحمتش بر غضبش سبقت دارد، لذا میبینیم اینجا دیگر وعده فرموده به بندگانش که هرکس توبهی خالصانه و نصوحانه کند، خداوند سیئاتش را به حسنات تبدیل میکند، خداوند به خاطر حسناتی که انجام میدهد سیئاتش را از بین میبرد. ﴿إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ یُذۡهِبۡنَ ٱلسَّیَِّٔاتِۚ﴾ [هود: 114] ﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ یُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَیَِّٔاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖۗ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمٗا ٧٠﴾ [الفرقان: 70] خدا دوست دارد با فضلش بندگان را محاسبه و با آن معامله نماید. اینجا تکلیف باید روشن شود و اینکه این فضل برای آنهایی نیست که اصلاً عمل صالح انجام نداده و نمره نیاوردهاند، بلکه برای کسانی است که در حد وسعت زحمت کشیدهاند، اما نمرهشان کم است.
﴿فَهُوَ فِی عِیشَةٖ رَّاضِیَةٖ ٧﴾[9].
«[در بهشت،] در زندگی رضایتبخش خواهد بود».
چگونه راضی نباشد که در بهشت دارالنعیم برای همیشه بهرهمند میشود.
در روز قیامت همه به حق خود راضی هستند و هیچکس هیچ اعتراضی به نتیجهی اعمال خود ندارد و بهشتیان از لحاظ جسمی و روحی و قلبی در نعمت و آرامش و رضایت هستند و غم و غصه و ناراحتی ندارند.
بسیاری از مفسرین گفتهاند که او از زندگیاش راضی است. اینچنین نیست. قرآن میفرماید: ﴿فَهُوَ فِی عِیشَةٖ رَّاضِیَةٖ ٧﴾ یعنی راضی اینجا صفت برای زندگی است. صفت برای صاحب زندگی نیست. صفت برای خود زندگی است، زندگی راضی است. آیا میشود که زندگی راضی باشد؟ بله و این اوج بلاغت قرآن است. زمانی زندگی خودش راضی است، معلوم میشود که صاحب زندگی هم راضی است. حال اگر بخواهیم این را تصویر کنیم چنین میشود: مثلاً شما خانهای دارید که بسیار از این خانه راضی هستید. اگر کسی بخواهد شاعرانه برخورد کند میگوید: فلانی آنقدر از خانهاش راضی است که خانه را هم اگر نگاه کنید، خود خانه هم راضی است که چنین صاحبی دارد. این همان معنایی است که ما باید بگیریم. ﴿عِیشَةٖ رَّاضِیَةٖ ٧﴾ معنی پیشین معنی بسیار سادهای است و همه کس به ذهنش میرسد که او از زندگیاش راضی است. اما خیلیها هستند که از زندگیشان راضیاند ولی آیا واقعاً راضی هستند؟ یا زندگی را ضایع میکنند؛ اگر این زندگی بتواند اعتراض کند، اعتراض میکند به فلانی که این همه امکانات من در اختیار تو است، اما مشغول ضایعکردن آن هستی. زندگی واقعاً از چنین فردی راضی نیست. پس این افراد بایستی طوری از این زندگی و امکانات بهره بگیرند که اگر زندگی را به عنوان فردی تصور کنیم و از او سؤال کنیم، بگوید من خیلی از این فرد راضی هستم.
﴿وَأَمَّا مَنۡ خَفَّتۡ مَوَٰزِینُهُۥ ٨﴾[10].
«و اما هرکس که کفّۀ میزانش سبک باشد [و اعمال بدش بر اعمال نیکش ترجیح داشته باشد]».
و اما کسی که در محاسبهی اعمال، حسناتش اندک و سیئاتش بیشتر باشد و یا به کلّی فاقد حسنات و نیکیها باشد، همچون کافران و مشرکان.
و اما آن کسی که موازین و نامههای اعمالش سبک است و زحمتی نکشیده، نامهی اعمال نماز، روزه، حج و... همه صفر هستند. آیا فضل خداوند شامل حال چنین کسی میشود؟ بنابراین، کسی که مؤمن به قیامت نیست معنی ندارد ما بگوییم خدایا با فضلت با او رفتار کن. مگر چنین چیزی ممکن است؟ بالاخره پاداش قیامت را به کسی میدهند که مؤمن به قیامت باشد. کسی هم که مؤمن به قیامت نیست، خوشیها و لذتها و خیر و شر خود را در این دنیا برده و تمام شده است و هر کسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کِشت.
﴿فَأُمُّهُۥ هَاوِیَةٞ ٩﴾[11].
«پس [مسکن و] پناهگاهش «هاویه» است».
ماوراء، مأوی و مسکن او پرتگاه دوزخ است، به دوزخ، هاویه گویند؛ زیرا که با سر به سوی آن پرت خواهد شد.
مادری که او را به آغوش میکشد و مأوای و مسکنش، دوزخ -هاویه- است که با سرعت به سوی آن پرتاب خواهد شد.
﴿هَاوِیَةٞ﴾: از نامهای جهنم است.
علما در تفسیر این آیه، 2 نظریه دارند:
1- آتش جهنم مانند مادر او را در آغوش میکشد گویی آتش، مادر اوست و او همیشه در آتش است. (أمّهُ به معنی مادر)
2- به خاطر گناهانش با سر به آتش افکنده میشود (﴿أُمُّهُۥ﴾ یعنی قسمت بالای سر).
ملجأ و پناهگاه اینچنین افرادی هاویه است، یعنی پرتگاهی عمیق و مکانی که جایگاه انسانهای سقوط کرده میباشد. انسانهایی که از لحاظ شخصی و یا شخصیتی مادی و یا معنوی سقوط کردهاند. در همه حال در هاویه هستند. در دنیا هم شاید بتوان گفت که هاویه به صورت ضعیف وجود داشته باشد. کسانی که از لحاظ ایمان و اخلاق عقب ماندهاند و در این عقبماندن خود در جا میزنند و افتخار هم میکنند؛ اینها در هاویه هستند و به آن سقوط کردهاند.
﴿وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا هِیَهۡ ١٠﴾[12].
«تو چه دانی که آن [هاویه] چیست»؟!
استفهام بخاطر هولناکی و سختی موقف است.
و تو چه میفهمی؟ از کجا درک کردهای که آن هاویه چیست؟ ﴿مَا هِیَهۡ﴾: آن چیست؟
﴿نَارٌ حَامِیَةُۢ ١١﴾[13].
«آتشی است سوزان [و شعلهور]».
آتشی است بسیار گرم و فروزان و پرشعله که کمترین رحمت و شفقتی در آن نیست و ممکن نیست چون کسی داخلش شود، بتواند از آن خارج شود که حرارت آن 70-69 درصد از حرارت آتش دنیا بیشتر است و جسم انسان برای تحمل این آتش تغییر میکند و پوست بعد از هر بار سوختن مجدداً پوست دیگر جایگزین آن میشود تا دوباره عذاب شود.
رهنمون آیات:
1- تثبیت عقیدهی رستاخیز و جزا با بیان صورتی واقعی از آن.
2- پرهیز و اجتناب از هولناکی و سختیهای روز قیامت و عذاب سخت آن.
3- تثبیت عقیده نسبت به میزان اعمال بندگان خوب و بدِ آن و پاداش جزا برحسب آن.
4- اثبات این موضوع که انسانها در روز قیامت دو گروهاند. گروهی در بهشتاند و گروهی در دوزخ.
[1]- القارعه: از مادهی قرع به معنی کوبیدن است. قارعه یعنی کوبنده و هر آفت بزرگی را قارعه میگویند. همچنان که در سورهی رعد آیهی 31 این تعبیر آمده: ﴿وَلَا یَزَالُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ تُصِیبُهُم بِمَا صَنَعُواْ قَارِعَةٌ أَوۡ تَحُلُّ قَرِیبٗا مِّن دَارِهِمۡ حَتَّىٰ یَأۡتِیَ وَعۡدُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُخۡلِفُ ٱلۡمِیعَادَ٣١﴾ و پیوسته اهل کفر به خاطر عملکردشان دچار آفات بزرگی خواهند شد. قارعه در این آیه به معنی آفت بزرگی است که وضعیت افراد را به هم میریزد و اوضاع آنها را درهم میکوبد، به شکلی که دیگر نمیتوانند به وضعیت خودشان نظم دهند. در سورهی حاقه هم این تعبیر آمده است: ﴿ٱلۡحَآقَّةُ ١ مَا ٱلۡحَآقَّةُ ٢ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلۡحَآقَّةُ ٣ کَذَّبَتۡ ثَمُودُ وَعَادُۢ بِٱلۡقَارِعَةِ ٤﴾ [الحاقة: 1- 4] در اینجا قارعه همان آفت بزرگ است. بلای بزرگی که وضعیتی را به دنبال دارد که برای انسانها وضعیت مطلوبی نیست. در سورهی حاقه هم منظور از کلمهی قارعه همان قیامتی است که در سورهی قارعه به آن اشاره شده است. ﴿ٱلۡحَآقَّةُ ١ مَا ٱلۡحَآقَّةُ ٢ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلۡحَآقَّةُ ٣ کَذَّبَتۡ ثَمُودُ وَعَادُۢ بِٱلۡقَارِعَةِ ٤﴾ [النساء: 69] یعنی دو قوم ثمود و عاد قارعه (قیامت) را تکذیب کردند. قارعهای که عبارت است از یک مصیبت بزرگ، یک بلای سنگین که اوضاع را به هم میریزد و درهم میکوبد پس در سورهی حاقه آیهی چهارم و سورهی رعد آیهی سی و یکم و در این سوره از قارعه نام برده شده است.
[2]- ﴿ٱلۡقَارِعَةُ﴾ مبتداست «ما» اسم استفهام مبتدای دوم است. ﴿ٱلۡقَارِعَةُ﴾ خبر مبتدای دوم است و جملهی اسمیه همه خبر مبتدای اول است و استفهام برای تهویل است.
[3]- مالقارعه: کلمه ما، مای استفهام است.
[4]- ما ادراک: از مادهی دری است. دری یعنی دانستن و فهمیدن و شناختن و این شناختن و شناخت میتواند شناخت چیزی با زحمت عقلی و یا شناخت قلبی باشد که در نتیجهی کسب آن دو، انسان به قناعت عقلی و قلبی میرسد.
[5]- یوم: به دوره زمانی اطلاق میشود که میتواند یک لحظه، یک روز و یا یک سال باشد و میتواند چندین سال باشد. لازم نیست حتماً یک روز باشد. چون ما برای روز، نهار را به کار میبریم و در مقابل نهار، لیل داریم. لذا یوم، یک دوره زمانی است (که کاری در آن انجام شود) پس لازم نیست آنرا محدود کنیم به ساعتی یا روزی و یا سالی. جمع یوم هم ایام است. خداوند مثلاً زمین و آسمان را در شش یوم (دوره) آفرید. مدت زمانِ (دوره) تنها در علم خداوند میباشد.
یکون: از مادهی کون است، به معنی وجود و هستی. کائن یعنی چیزی که موجود است.
ناس: به معنی مردم که از اسمهای جامد است.
فراش: به معنی پروانه است که بسیار عاشق نور و آتش است. عربها معمولاً پروانه را به عنوان سمبل و نمادی برای حیرت و جهالت در رابطه با عاقبت کارها به کار بردهاند. میگویند: فلانی پروانهوار حرکت میکند، یعنی حیران و سرگردان است؛ هرجا نوری باشد، نزدیک میشود و در عین حال به سرانجام حرکاتش جاهل است.
مبثوث: از مادهی بث به معنی پراکنده شدن است. مبثوث اینجا بر وزن مفعول که اسم مفعول است، یعنی پراکنده شده و متفرق که نتیجه همان حیرت است. حیرت و سرگشتگی همیشه تفرق به دنبال دارد. انسان که اهل توحید شد، هدف خواهد داشت و دچار حیرت و سرگشتگی نمیشود و به سمت هدف خود حرکت میکند.
[6]- جبال: جمع جبل یعنی کوه. اینجا هم ظاهراً بعضی از علمای لغت آنرا اسم جامد گفتهاند و بعضی علمای دیگر معتقد به مشتق بودنش هستند. اما به هرچیز مرتفعی جبال گفته میشود و اسم علم برای کوهها است، چون معمولاً مرتفع و سر به فلک کشیده هستند.
عهن: به معنی پشم است، البته پشمی که رنگ شده باشد، پشم رنگین. معمولاً پشمها را در حالت پشمبودن رنگ نمیکنند، چون مشکل است. ابتدا به صورت نخ درمیآورند و سپس رنگ میکنند اما در اینجا پشمها در حالت پشمبودن و قبل از بافتن و به شکل نخ درآمدن رنگ شدهاند.
منفوش: از مادهی نفش میباشد. اصل نفش یعنی جدا کردن دو یا چند چیز از یکدیگر. در ادبیات عرب گفتهاند: نفش الأصابعِ یعنی بازکردن انگشتان از هم. ید منفوشه یعنی دست باز شده. نفشت فیه غنمُ القوم... یعنی گوسفندان در آن پراکنده شدند. مقصود کلمهی نفش است که آنجا به صیغهی فعلی به کار رفته و اینجا به صیغهی اسمی، عهن منفوش یعنی پشمی که به وسیلهی دست از هم جدا شده است.
[7]- ثقلت: از مادهی ثقل که در سورهی زلزال هم آمده است. ﴿وَأَخۡرَجَتِ ٱلۡأَرۡضُ أَثۡقَالَهَا ٢﴾ یعنی سنگینی. ثَقُلَ یعنی سنگین شد و هرچیزی که وزین باشد، کلمهی ثقیل را برایش به کار بردهاند.
موازین: بعضیها معتقدند که جمع موزون است، بعضیها هم آنرا جمع میزان گرفتهاند که این معنی ترجیح دارد. اگر موزون باشد، یعنی آن چیزی که وزن شده است که همان اعمال را شامل میشود. اگر میزان باشد، وسیلهی وزن کردن است.
[8]- با توجه به این آیه و سایر آیاتی که از میزان روز قیامت صحبت میکنند، میزان و ترازو حق است و مطابق عقیدهی صحیح اهل سنت و جماعت، اعمال انسانها بدان وزن میشود. (مصحح)
[9]- عیش: زندگی، حیات.
راضی: از مادهی رضی میباشد. حالت بعد از اطمینان و آرامش قلبی را رضایت میگویند و به اینچنین فردی راضی گفته میشود.
[10]- خفت: در مقابل ثقلت است. خفت یعنی سبک شد. خفیف یعنی سبک.
[11]- ام: به معنی مادر یا مرجع است. به این دلیل به ام مادر گفته میشود چون فرزندان در اوقات مختلف به او رجوع میکنند و مرجع و پناهگاه آنها است. اما معنی بیشتر برای ام زمانی است که در کنار أب قرار میگیرد. دختر تا ازدواج نکند ام نمیشود. لذا مادر شدن دختر فضیلتی است که خداوند نصیب او میکند. وقتی دختر است فقط مقام دختر بودن را دارد، وقتی که ازدواج کرد، علاوه بر دختر بودن مادر هم میشود. حالا علاوه بر مادر بودن همسر هم میشود و علاوه بر آن، مادر بزرگ هم میشود و جایگاههای مختلفی را پیدا میکند و در هر جایگاهی امتیازی دارد و به حسب آن امتیاز، احترامش هم واجبتر میشود. مادر هم که مقامش مشخص است. أحق الناس بحسن الصحبه است. شایستهترین مخلوقات و حتی شایستهتر از پدر در حُسن مصاحبت است. به هر حال ام در اینجا به معنی مرجع و پناهگاه و تکیهگاه میباشد.
هاویه: از مادهی هوی است و در دو باب به کار رفته است. یکی هوی، یهوی و دیگری هوِیَ، یهوی. اگر هوی، یهوی باشد به معنی سقوط مادی است، یعنی انسان از یک جای بلند به زمین پرت شود. اگر از صیغهی هوِیَ، یهوی باشد، مثل رضِیَ، یرضی، این سقوط معنوی است و انسان از لحاظ ایمانی شخصیتی دارد و یک باره دچار خطا و لغزشی میشود و سقوط میکند. هردو باب در قرآن به کار رفته است. والنجم إذا هوی یعنی قسم به ستاره، وقتی که غروب میکند. غروب هم نوعی سقوط است.
[12]- ما هیه: اگرچه در اینجا برای توصیف جهنم و یا پرتگاهی به کار رفته است، اما انسانهایی که از لحاظ انجام اعمال نیکو، عقب ماندهاند و عمل صالحی در پروندهشان ثبت نشده، به هردو معنی سقوط میکنند. سقوط معنوی در دنیا و سقوط مادی در آخرت. بنابراین، هردو سقوط را میتوان در ضمن هاویه برای آنها تصور کرد. پس هاویه پرتگاهی است که بسیار عمیق باشد و وقتی که عمق داشته باشد، خود را از آن پرتگاه نجاتدادن غیر ممکن است. چرا غیر ممکن است؟ زیرا خداوند خود میفرماید: وما ادراک ماهیه. و تو چه میدانی که آن چیست؟
[13]- نار: آتش است. چون مؤنث مجازی است و صفت آن به صورت مؤنث آمده است.
حامیه: گرم، از ریشهی حم، یحم، حمّاً و حماماً، به معنی بسیار گرم. ماء حمیم: یعنی آب جوشان. نار حمیم: یعنی آتش فروزان و بسیار گرم.
این سوره هم سورهای مکی است و دارای دو نام: «ألعادیات، و العادیات ضبحاً» میباشد. سورهی عادیات به سورۀ عتاب یا گله و سرزنش هم معروف است و خداوند این سوره را با قسم به یک حیوان شروع میکند و هدف، بیان ناسپاسی انسان است.
محور آیاتش هم مانند سورههای پیشین اصلاح بینش انسانها است و با بررسی هرکدام از این سورهها انسان از لحاظ بینش، باید نگاهش به دنیا و خودش و مردمی که در اطرافش هستند، نگاهی پر از رحمت و شفقت باشد، مانند نگاهی که خداوند به بندگان دارد و دوست دارد بندگان همچنین نگاه و بینشی در رابطه با همدیگر داشته باشند. در حدیث صحیح داریم که پیامبر ج میفرماید: «اِرحموا من فی الأرض یرحمکم من فی السماء». (بخاری) «شما در روی زمین نسبت به دیگران رحمت و شفقت داشته باشید تا آن کسی که در آسمان است، رحمت و شفقت خود را شامل حال شما بگرداند». و این بیانگر آن است که اگر بینش انسان اصلاح شد و مؤمن به خدا و قیامت و محاسبهی قیامت گردید، یقیناً منش، حرکت و رفتارش هم اصلاح خواهد شد. لذا اهمیت بررسی سورههای مکی مانند زلزال و این سوره بر کسی پوشیده نیست و اگر ما بخواهیم صاحب نگاهی درست، خیراندیشانه و پر از رحمت و شفقت به دنیا و مافیها شویم، باید در مدرسهی سورههای مکی ثبتنام کنیم و مدتی به تحصیل بینش در این سورهها بپردازیم تا بتوانیم در دنیا منشأ و مفتاح خیر برای خود و دیگران شویم.
نام سوره عادیات است، جمع عادیه، عادیه از ماده «عدو» است، به معنی دویدن. به اسب هم عادیه گویند. پس عادیات یعنی دوندگان یا هرچیزی که با سرعت مسیری را طی کند. نام سوره ارتباط تنگاتنگی با محور سوره دارد که همانا بحث از مجموعه نعماتی است که خداوند در اختیار بندگانش گذاشته و یکی از آنها همین عادیات است که در حقیقت اگر شکر این نعمات به جای آورده شود، انسان به کمال میرسد و در صورت عدم شکر و ناسپاسی این نعمات، انسان دچار نقص و ضعف و عقبماندگی خواهد شد.
در 5 آیه اول سوره اشاره به نعمت بزرگی است که خداوند به انسانها داده و انتظار میرود انسان شاکر این نعمتها باشد اما واقعیت این است که انسان تابع شهوات و میل و آرزوهای خود است و در این راستا گام برنمیدارد و به جای شکر، کفر و ناسپاسی را پیش میگیرد.
آیهی 6 پاسخی است برای 5 آیهی اول که نعماتی را خداوند به بنده داده و انتظار میرود، بنده شکرگزار باشد اما اینچنین نیست.
و از آیهی 9 تا آخر سوره اشارهای است به زندهشدن انسانها پس از مرگ و بر ملاشدن آن چیزهایی که پنهان میکردند و به جزاء و سزای اعمال رسیدن انسانها است.
اسباب نزول:
بزار، ابنابوحاتم و حاکم از ابنعباسب روایت کردهاند، رسول خدا ج دستهی از سواران سپاه اسلام را به یکی از میدانهای جهاد فرستاد، یک ماه منتظر ماند ولی از آنها خبری نرسید سپس آیۀ: ﴿وَٱلۡعَٰدِیَٰتِ ضَبۡحٗا ١ فَٱلۡمُورِیَٰتِ قَدۡحٗا ٢ فَٱلۡمُغِیرَٰتِ صُبۡحٗا ٣ فَأَثَرۡنَ بِهِۦ نَقۡعٗا ٤ فَوَسَطۡنَ بِهِۦ جَمۡعًا ٥ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لِرَبِّهِۦ لَکَنُودٞ ٦ وَإِنَّهُۥ عَلَىٰ ذَٰلِکَ لَشَهِیدٞ٧ وَإِنَّهُۥ لِحُبِّ ٱلۡخَیۡرِ لَشَدِیدٌ ٨ ۞أَفَلَا یَعۡلَمُ إِذَا بُعۡثِرَ مَا فِی ٱلۡقُبُورِ ٩ وَحُصِّلَ مَا فِی ٱلصُّدُورِ ١٠ إِنَّ رَبَّهُم بِهِمۡ یَوۡمَئِذٖ لَّخَبِیرُۢ ١١﴾ نازل گردید.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَٱلۡعَٰدِیَٰتِ ضَبۡحٗا ١ فَٱلۡمُورِیَٰتِ قَدۡحٗا ٢ فَٱلۡمُغِیرَٰتِ صُبۡحٗا ٣ فَأَثَرۡنَ بِهِۦ نَقۡعٗا٤ فَوَسَطۡنَ بِهِۦ جَمۡعًا ٥﴾ [العادیات: 1-5].
﴿وَٱلۡعَٰدِیَٰتِ ضَبۡحٗا ١﴾[1].
«سوگند به اسبهای دونده که نفسزنان [به سوی میدان جهاد] پیش میرفتند»!
﴿وَٱلۡعَٰدِیَٰتِ﴾: «اسبان غازیان که به سرعت میدوند.»
﴿ضَبۡحٗا﴾: «آواز نفسهای تند اسبان هنگامی که میتازند.»
سوگند به اسبان غازیانی که بهسوی میدان کاراز نفس زنان به پیش میتازند[2].
طبق نظر علما، عادیات به دو معنی است:
1- اُشتر.
2- اسبان در حال دویدن.
با توجه به آیات بعد و نشانهها، معنی دوم صحیحتر به نظر میرسد.
﴿فَٱلۡمُورِیَٰتِ قَدۡحٗا ٢﴾[3].
«و سوگند به اسبهایی که [با برخورد سُمهایشان به سنگها] جرقۀ [آتش] ایجاد کردند».
و آن اسبانی که شبانه بر اثر برخورد سنگ چماق به سمهایشان، جرقههای برق برمیافروزند.
﴿فَٱلۡمُغِیرَٰتِ صُبۡحٗا ٣﴾[4].
«باز سوگند به اسبهایی که در صبحگاهان [بر دشمن] یورش برند».
سوگند به اسبانی که صبح زود در جنگ شرکت کرده، حمله میکنند و میتازند و فرار نمیکنند.
﴿فَأَثَرۡنَ بِهِۦ نَقۡعٗا ٤﴾[5].
«پس در آن هنگام گرد و غبار برمیانگیزند».
و برای پوشانیدن مجاهدان و نگهداری آنان از تیر دشمن، غبار عظیم به پا کنند.
﴿نَقۡعٗا﴾: غباری که از شرکت و حملهی اسب در جنگ به هوا بلند شده است.
﴿فَوَسَطۡنَ بِهِۦ جَمۡعًا ٥﴾[6].
«آنگاه به میان [سپاه دشمن] در آیند».
به وسیلهی همین گرد و غبار به میان جمع دشمنان میتازند تا در قلب دشمن درآیند. تا دشمنان خدا و کافران به آیات و نشانههای او و ملحدان و مفسدانِ روی زمین را از میان بردارند.
خداوند متعال به این اسبان دارای سه صفت: تازیدن، برق زنان و تاختن سوگند یاد میکند.
کسانی که اسب دارند در بند این حیوان میشوند و برایش آب و خوراک و محل و تربیت و تمرین فراهم میکنند و صاحب اسب از نگهداری اسب هدفی دارد که او را در جنگ شرکت دهد. اسب هم حیوان قدرشناسی است و به تلافی خدمت صاحبش، در میدان جنگ شرکت میکند و طبق آیات ذکرشده در وسط میدان به دشمن میتازد و فرار نمیکند.
خداوند متعال بعد از ذکر مشخصات این اسبها در میدان جنگ، انسان را سرزنش میکند که ای انسان! اسب هم از تو بهتر و باوفاتر است و خدمت صاحبش را جبران میکند و قدرشناس است، اما تو ناسپاس هستی و نعمتهای بیشمار خداوندت را شکرگزاری نمیکنی.
تفسیری متفاوت از این آیات:
خداوند در اینجا سوگند میخورد؛ آراء مختلفی در تفاسیر پیرامون تفسیر عادیات آمده است که معروف همگان است اما نظری که قدری متفاوت است، این است که: قسم به بادهایی که هنگام وزیدن زوزه میکشند، بادهایی که به خاطر سرعتشان زوزه میکشند، وقتی که سرعت دارند خودبخود این ابرها را از اطراف و جاهای مختلف آسمان به همدیگر نزدیک میکنند و متراکم میسازند، زمانی که ابرها به وسیلهی بادها به هم نزدیک میشوند، با توجه به اینکه ابرها دارای بار الکتریکی مثبت و منفی هستند، لذا به محض برخورد باهم جرقهای از میان آنها خارج میشود.
این ابرها مانند دو سیم برق که دارای بار الکتریکی مثبت و منفی هستند، تا وقتی که در کنار هم باشند و پوششی میانشان باشد، مشکلی نیست، اما به محض اینکه این پوششها کنار رفتند و به هم برخورد نمودند، جرقهای ایجاد میشود، پس «موریات قدح» همان بادها هستند که جرقهها را از دل ابرها بیرون میآورند، بعد از اینکه جرقه به وجود آمد، میدانید که چون سرعت نور بیشتر از سرعت صوت است، این است که اول برق میآید و بعد از آن صداهای مهیب رعد هم به گوش میرسد.
رعد و برق مقدمه باران است. اغاره فرود آمدن چیزی از جای بلند به جای پَست میباشد. باران که در وقت صبح از بلندای آسمان به زمین پست فرود میآید. سپس سپاه باد میآید و ابرها را حرکت میدهد و ابرها زمانی که متراکم شدند و رعد و برق ایجاد شد، سپاه باران به روی زمین سرازیر میشود.
ابرها پاره میشوند، صدای بلند به گوش میرسد و در نتیجه باران شروع به باریدن میکند و جمعی را در احاطهی خود قرار میدهد. باران بر جمعی میبارد و جمعی را در احاطهی خود قرار میدهد. تا اینجا واضح است که بحث باد است که منجر به نزول و بارش باران میشود که یکی از مهمترین نعمات خدایی بر انسانها است که:
اگر باران به کوهستان نبارد |
|
به سالی دجله گردد خشک رودی |
﴿وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ کُلَّ شَیۡءٍ حَیٍّۚ﴾ [الأنبیاء: 30]. انتظار میرود که با این نعمت بزرگ و این بارانی که خدا بر کوهستان و دشتها میباراند و جاری میکند و موجب احیای زمینهای مرده میگردد، انسان قدر این نعمت را بداند و به یاد روزی باشد که او هم میمیرد و بعد از مرگ دوباره زنده میشود و این تعبیر را خداوند در جاهای دیگر قرآن هم دارد که باران را بر زمین مرده بارانید و ﴿یُحۡیِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَآ﴾ زمین را بعد از مرگش زنده میکند و به قول مولوی میگوید: این باران که بر زمین میبارد، به دنبال آن زمین گیاهان را میرویاند، انسان هم بعد از مدتی که در روی زمین بود، سپس میمیرد و به دل زمین میرود، بعد از مدتی از زمین سر بیرون میآورد و:
کدام دانه به زمین فرو رفت که
نرست |
|
چرا به دانهی انسانت این گمان
باشد |
این آیات را میتوان با آیات دیگری هم مورد بررسی قرار داد که آیات دیگر، این معنا را در رابطه با معنی عادیات تائید میکند، مانند آیات اول سورهی مرسلات: ﴿وَٱلۡمُرۡسَلَٰتِ عُرۡفٗا ١﴾. که اینجا هم منظور باد است و آیهی اول سوره نازعات ﴿وَٱلنَّٰزِعَٰتِ غَرۡقٗا ١﴾ که آن هم دوباره باد است و مانند آیه اول سورهی ذاریات: ﴿وَٱلذَّٰرِیَٰتِ ذَرۡوٗا ١﴾ که آنجا هم منظور باد است، یا آیاتی از سورهی روم و اعراف ﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِی یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ﴾ یعنی ﴿وَٱلۡمُرۡسَلَٰتِ عُرۡفٗا ١﴾ خدا کسی است که بادها را میفرستد و ﴿سَحَابٗا فَیَبۡسُطُهُ﴾ و ابرها را میپراکند ﴿فَیَبۡسُطُهُۥ فِی ٱلسَّمَآءِ کَیۡفَ یَشَآءُ﴾ آنها را هرطور که بخواهد در آسمان میپراکند و در سورهی روم آیهی 48 هم میفرماید: ﴿فَتَرَى ٱلۡوَدۡقَ یَخۡرُجُ مِنۡ خِلَٰلِهِ﴾ شما باران را میبینی که از میان ابرها خارج میشود. در همهی آن آیات هم سخن از باد است که ابرها متراکم میشوند و در نتیجه باران میبارد. در نهایت میخواهد بگوید خدایی که باران را بر زمین مرده میباراند و زمین مرده را بعد از بارش باران زنده میگرداند، قادر به زندهکردن شما بعد از مرگتان هم هست این، آیهای از آیات خداست، برای اثبات آن حقیقت اما انسان قدر این نعمت و نعمات دیگر را نمیداند، بلکه بسیار ناسپاس است.
ٱللَّهُ ٱلَّذِی یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ فَتُثِیرُ سَحَابٗا فَیَبۡسُطُهُۥ فِی ٱلسَّمَآءِ کَیۡفَ یَشَآءُ وَیَجۡعَلُهُۥ کِسَفٗا فَتَرَى ٱلۡوَدۡقَ یَخۡرُجُ مِنۡ خِلَٰلِهِۦۖ فَإِذَآ أَصَابَ بِهِۦ مَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦٓ إِذَا هُمۡ یَسۡتَبۡشِرُونَ ٤٨﴾ [الروم: 48].
﴿وَٱلۡمُرۡسَلَٰتِ عُرۡفٗا ١ فَٱلۡعَٰصِفَٰتِ عَصۡفٗا ٢ وَٱلنَّٰشِرَٰتِ نَشۡرٗا ٣ فَٱلۡفَٰرِقَٰتِ فَرۡقٗا٤ فَٱلۡمُلۡقِیَٰتِ ذِکۡرًا ٥﴾ [المرسلات: 1- 5].
﴿وَٱلذَّٰرِیَٰتِ ذَرۡوٗا ١ فَٱلۡحَٰمِلَٰتِ وِقۡرٗا ٢ فَٱلۡجَٰرِیَٰتِ یُسۡرٗا ٣ فَٱلۡمُقَسِّمَٰتِ أَمۡرًا٤﴾ [الذاریات: 1- 4].
﴿وَٱلنَّٰزِعَٰتِ غَرۡقٗا ١ وَٱلنَّٰشِطَٰتِ نَشۡطٗا ٢ وَٱلسَّٰبِحَٰتِ سَبۡحٗا ٣ فَٱلسَّٰبِقَٰتِ سَبۡقٗا٤ فَٱلۡمُدَبِّرَٰتِ أَمۡرٗا ٥﴾ [النازعات: 1- 5].
﴿وَٱلۡعَٰدِیَٰتِ ضَبۡحٗا ١ فَٱلۡمُورِیَٰتِ قَدۡحٗا ٢ فَٱلۡمُغِیرَٰتِ صُبۡحٗا ٣ فَأَثَرۡنَ بِهِۦ نَقۡعٗا٤ فَوَسَطۡنَ بِهِۦ جَمۡعًا ٥﴾ [العادیات: 1- 5].
﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ بُشۡرَۢا بَیۡنَ یَدَیۡ رَحۡمَتِهِۦۖ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَقَلَّتۡ سَحَابٗا ثِقَالٗا سُقۡنَٰهُ لِبَلَدٖ مَّیِّتٖ فَأَنزَلۡنَا بِهِ ٱلۡمَآءَ فَأَخۡرَجۡنَا بِهِۦ مِن کُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِۚ کَذَٰلِکَ نُخۡرِجُ ٱلۡمَوۡتَىٰ لَعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَ ٥٧﴾ [الأعراف: 57].
درسهای تفسیر استاد ناصر سبحانی
﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لِرَبِّهِۦ لَکَنُودٞ ٦ وَإِنَّهُۥ عَلَىٰ ذَٰلِکَ لَشَهِیدٞ ٧ وَإِنَّهُۥ لِحُبِّ ٱلۡخَیۡرِ لَشَدِیدٌ ٨[العادیات: 6-8].
﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لِرَبِّهِۦ لَکَنُودٞ ٦﴾[7].
«یقیناً انسان در برابر [نعمتهای] پروردگارش بسیار ناسپاس است». درحالیکه خداوند متعال شکر نعمت را از او میخواهد.
﴿لَکَنُودٞ﴾: ناسپاس، کسل، کسی که شکر نعمت نمیکند و کفران میکند؛ پس انسان:
﴿لَکَنُودٞ﴾:
1- کسل و تنبل است.
2- حقوق را به جا نمیآورد.
3- به خودش و در حق خودش ظلم میکند.
انسان نسبت به پروردگارش سخت ناسپاس است، منظور از ﴿ٱلۡإِنسَٰنَ﴾: انسان کافر و جاهل به شناخت پروردگارش میباشد، انسانی که روانش به شناخت الهی و خشنودیها مهذّب و آراسته نشده باشد، خداوند قسم میخورد که چنین انسانی نسبت به پروردگارش سخت در کفران است، به ذکر مصائب الهی میپردازد و پیوسته در خاطر دارد و بر آنها فریاد نارضایتی سرمیدهد ولی از آن طرف نعمتها و فضایلی را که خداوند به او بخشیده هیچگاه به یاد نمیآورد و خدا را بدان نعمتها شکرگزار نیست. «کنود» یعنی سخت کافر.
هدف خداوند متعال از آفرینش ما و این همه نعمت، فقط عبادت است و عبادت به عمل است: ﴿ٱعۡمَلُوٓاْ ءَالَ دَاوُۥدَ شُکۡرٗاۚ وَقَلِیلٞ مِّنۡ عِبَادِیَ ٱلشَّکُورُ١٣﴾[8]: [سبأ: 13]
﴿وَإِنَّهُۥ عَلَىٰ ذَٰلِکَ لَشَهِیدٞ ٧﴾[9].
«و بیگمان، او بر این [ناسپاسی] گواه است [و به دلیل وضوح آن جای انکار ندارد]».
نظر علما در مورد ﴿لَشَهِیدٞ﴾:
1- انسان خود شاهد بر کمکاری خود است که شکر نمیکند.
2- خداوند میداند که بندگانش شکرگزار نیستند.
خداوند متعال اعلام میکند که او آگاه است که چه در روان انسان است و بدان گواه میباشد. همانگونه که انسان نسبت به اعمال و اقوال و کردار خود گواه است بر کفران نعمت و انکار نعمت و انکار موهبتهای الهی نیز گواه است.
عجیب است خود انسان گواه بر ناسپاسیاش است، حالا چه اهل صلاح باشد و چه اهل فساد؛ و انسانهای فاسد و مفسد خود میدانند که نادرست حرکت میکنند، اما وقتی به آنها گفته میشود، برگردید، میگویند: راهی برای بازگشتمان باقی نمانده است و آگاهانه کارهای غلط را انجام میدهند. اما به چه انگیزهای و چرا در مسیر نادرست متوقف نمیشوند؟
﴿وَإِنَّهُۥ لِحُبِّ ٱلۡخَیۡرِ لَشَدِیدٌ ٨﴾[10].
«و همانا او علاقۀ فراوانی به مال [دنیا] دارد [و به این دلیل نسبت به آن بخل میورزد]».
این انسان، سخت شیفتۀ مال است. و این مورد دیگر قسم خداوند است و توصیف دیگر «انسان کنود» است، یعنی چنین انسانی سخت مال دوست و بخیل است و نفقه، زکات و صدقه نمیدهند و حق مال را ادا نمیکند. هیچ خیری، نه مالی و نه اخلاقی به کسی نمیرساند.
خداوند متعال مال را به «خیر» نام برده، به عنوان تسمیهی عرفی که در میان مردم چنین متعارف است که مال «خیر» است، یعنی به وسیلهی آن، انسان به خیر و نیکی فراوان نایل میآید اگر آنرا در مسیر رضای پروردگار هزینه و انفاق کند.
چون انسان اسیر و بندهی خیر است و خیر همان چیزهایی است که انسان به آن رغبت دارد، مانند مال و مقام و شهرت و شهوت و... و چون عاشق و سخت فریفتهی اینهاست، لذا به هیچ قیمتی حاضر نیست آنها را از دست بدهد. به خاطر همین است در خیلی از جاهای قرآن، وقتی خداوند متعال بندگانش را به سوی جهاد فرا میخواند، میگوید: جان و مالتان را بدهید؛ دو چیزی که بسیار برایتان محبوب است و تعبیر ﴿وَتُجَٰهِدُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِکُمۡ وَأَنفُسِکُمۡۚ﴾ متعدد در قرآن آمده است. در همهی آیات مال مقدم است، تنها در یکجا، خداوند جان را مقدم قرار داده است، در سورهی توبه: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَنفُسَهُمۡ﴾ [التوبة: 111] در بقیهی جاها مال مقدم است، چون حب مال گاهی اوقات از حب جان بیشتر است. انسانها برای مال حاضرند جانشان را هم به خطر اندازند، به خاطر همین است که همهی نعماتی را که خدا به انسانها داده، یک سؤال دارد اما مال دو سوال دارد. از عمر که خیلی با ارزش است، تنها یک سؤال میشود که عمرت را در چه راهی صرف کردی؟ از جسم و جان هم یک سؤال میشود اما از مال دو سؤال میشود که مال را از کجا به دست آوردی و در چه راهی خرج کردی. لذا مال مهم است و کسی که توانست خودش را از بندگی مال برهاند، در بقیهی چیزها قابل اعتماد است. برای همین میگویند اگر میخواهی کسی را در صداقت و دوستی امتحان کنی، در مسائل مالی او را مورد امتحان قرار بده. خدا هم بسیار خوب بندگانش را میشناسد، برای همین است که از آنها مالشان را میخواهد ﴿بِأَمۡوَٰلِکُمۡ وَأَنفُسِکُمۡۚ﴾ پس اگر انسان در این امتحان موفق شود، یعنی بتواند ترک تعلقات نماید، به قول حافظ:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود |
|
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است |
انسانی که تعلقات مالی و مادیاش را مقداری کنترل کرد، یقیناً میتواند در بقیهی مراتب هم پیشرفت خود را چند برابر کند، پس بیچاره است کسی که بنده درهم و دینار گردید و گفت:
چشم تنگ دنیا دوست را |
|
یا قناعت پرکند یا خاک گور |
بر این اساس چون حب خیر و مال و دارایی در انسان بسیار زیاد است، لذا یکی از مهمترین علتهای ناسپاسی انسان همین است و یکی از مهمترین دلایل ضعف ایمان به قیامت و محاسبهی روز قیامت همین حب مال است. هرگاه انسان تعلقات مادیاش بیشتر میشود، همان قدر تعلقات او به آخرت کمتر میشود و فکر میکند وعدههایی را که خداوند داده، فقط برای سرگرمکردن بندگانش است و چنین چیزی اصلاً واقعیت ندارد، بهشت همین جاست. میگویند: یکی خانهی بسیار مجللی ساخته بود و هیچ کم و کاستی نداشت، مانند همین خانههای دنیایی و خانههای ویلایی که تمام امکانات رفاهی را دارند. وقتی ساختمانش تکمیل شد، بیرون آمد و از بیرون با شوق و لذت به ساختمان خود نگاه میکرد. هرکس از آنجا عبور میکرد، نظرش را در مورد ساختمان جویا میشد، همه آنرا تائید و تحسین میکردند، تا اینکه اهل دلی از آنجا میگذشت. صاحب ساختمان با خود گفت، هرچند این مرد صاحب نظر نیست و چیزی نمیفهمد اما بهتر است از او هم نظرش را بپرسم. اهل دل گفت: ظاهراً که هیچ اشکالی ندارد و کاملاً مدرن و تمیز ساختهای؛ تنها دو عیب دارد، اگر بتوانید این دو عیب را اصلاح کنید، دیگر مشلکی ندارد: یکی اینکه بعد از مدتی کهنه میشود و اگر تعمیر نشود، ممکن است روی سرت فرو ریزد. مرد گفت: این مشکل را میشود حل کرد. گفت: عیب دوم این است که شما صاحبش هستی و بالاخره میمیری، اگر نمیمردی خیلی خوب بود، اگر این دو عیب را بتوانی اصلاح کنی، دیگر مشکلی نخواهد داشت. گفت مگر شما خانهای سراغ داری که این دو عیب را نداشته باشد؟ اهل دل گفت: بله، خانهای که من سراغ دارم خانهای است که خداوند به بندگانش در بهشت وعده داده که بنای آن خانه خداوند است، لذا خانهای که خدا بنا کند، هرگز خراب نمیشود و دوم اینکه خداوند به اهل بهشت وعده داده، در آنجا جاودانهاند و چیزی به نام مرگ به سراغ آنها نمیآید. مرد پرسید: این خانهای که تو میگویی کجاست؟ اهل دل گفت: با من بیا. دستش را گرفت و خانه و برج و همه چیز را رها کرد و با اهل دل رفت. (آن کس که تو را شناخت جان را چه کند)؟
در ضمن دنیا و مافیها بد نیست. ما نصیب و بهرهای داریم و باید از آن در این دنیا استفاده کنیم، اما باید هوشیار بود که مبادا محبت دنیا در دل ما نفوذ کند و به راستی اگر در دل نفوذ کرد، بسیار مشکل بیرون میآید. آسان داخل میشود اما بسیار مشکل خارج میشود و عجیب هم این است که هرچه انسان پیر شود، این محبت بیشتر به سراغش میآید.
آدمی پیر چوشد حرص
جوان میگردد |
|
خواب در وقت سحرگاه
گران میگردد |
و واقعیت هم همین است که انسان پیر میشود و دو خصلت و ویژگی در او جوان میشود، یکی حرص و طمع و دیگری آرزوهای دور و دراز (طول الامل). ﴿وَإِنَّهُۥ لِحُبِّ ٱلۡخَیۡرِ لَشَدِیدٌ ٨﴾ حال اگر این حب خیر و حب مال مقداری محدود شد، به یقین ایمان به قیامت هم قوت میگیرد. به قول جنید بغدادی که ما آنچنان از این وعدههای خدایی و ایمانی که در دنیا داریم، لذت میبریم که اگر پادشاهان میدانستند ما چه لذتی میبریم، حتماً با ما میجنگیدند تا این لذت را از آن خود کنند «لجالدونا علیها بالسیوف» و با شمشیر به جنگ ما میآمدند.
﴿۞أَفَلَا یَعۡلَمُ إِذَا بُعۡثِرَ مَا فِی ٱلۡقُبُورِ ٩ وَحُصِّلَ مَا فِی ٱلصُّدُورِ١٠ إِنَّ رَبَّهُم بِهِمۡ یَوۡمَئِذٖ لَّخَبِیرُۢ ١١﴾ [العادیات: 9-11].
﴿أَفَلَا[11] یَعۡلَمُ إِذَا بُعۡثِرَ مَا فِی ٱلۡقُبُورِ ٩﴾[12].
«یا او [انسان فریفته به دنیا] نمیداند که در آن روز، آنچه در گورهاست [همه برای حساب و جزا زنده و] برانگیخته شوند [امر چنانکه او تصور میکند نخواهد بود]».
﴿إِذَا بُعۡثِرَ﴾: «برانگیخته و از گورها بیرون آورده شوند.»
آیا این انسان ناسپاس و دلباختۀ مال و ثروت، نمیداند؛ آیا نمیداند زمانی فرا میرسد که قبرها شکافته میشود و صاحبان این قبور از دل قبرها بیرون آورده میشوند، آنجا که به قول خودشان در خواب ناز فرو رفتند، در سوره یس آیهی 52 میفرماید: ﴿قَالُواْ یَٰوَیۡلَنَا مَنۢ بَعَثَنَا مِن مَّرۡقَدِنَا﴾ وقتی آنها را زنده میکند، میگویند: وای بر ما چه کسی ما را از این خواب خوش بیدار کرد؟ یک باره به یادشان میآید که در دنیا چنین وعدهای داده شده بود: ﴿هَٰذَا مَا وَعَدَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَصَدَقَ ٱلۡمُرۡسَلُونَ ٥٢﴾ این وعدهای بود که خدا داده بود و پیامبران همه راست گفتند.
﴿وَحُصِّلَ مَا فِی ٱلصُّدُورِ ١٠﴾[13].
«و آنچه در سینههاست [از نیتها و اعتقادات و ... همه] آشکار گردد».
و آنچه در سینههاست و هر نیتی که در قلب باشد -از کفر و ایمان و نیت خوب و بد- فاش گردد و جزای عمل به نیت خالص داده میشود.
﴿یَوۡمَ تُبۡلَى ٱلسَّرَآئِرُ ٩﴾ روزی که آن چیزهای نهانی همه آشکار میشوند و به وضوح همه کس آنها را میبیند. اینجاست که مجرم میگوید: ﴿فَتَرَى ٱلۡمُجۡرِمِینَ مُشۡفِقِینَ مِمَّا فِیهِ﴾ و مجرمان را میبینی که از پروندهی اعمالشان میترسند: ﴿فَتَرَى ٱلۡمُجۡرِمِینَ مُشۡفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَیَقُولُونَ یَٰوَیۡلَتَنَا مَالِ هَٰذَا ٱلۡکِتَٰبِ لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةٗ وَلَا کَبِیرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَا﴾ [الکهف: 49] این چه نامه اعمالی است، ای وای بر ما که هیچ ریز و درشتی را رها نکرده، مگر اینکه همه را یک یک برشمرده است. روزی که کتاب و پروندهای را برای او بیرون میآوریم که کاملاً باز شده است، یعنی هیچ چیزی از او پنهان نیست و همه چیزش آشکار است و به او گفته میشود: خودت پروندهی اعمالت را بخوان: ﴿وَکُلَّ إِنسَٰنٍ أَلۡزَمۡنَٰهُ طَٰٓئِرَهُۥ فِی عُنُقِهِۦۖ وَنُخۡرِجُ لَهُۥ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ کِتَٰبٗا یَلۡقَىٰهُ مَنشُورًا ١٣ ٱقۡرَأۡ کِتَٰبَکَ کَفَىٰ بِنَفۡسِکَ ٱلۡیَوۡمَ عَلَیۡکَ﴾ [الإسراء: 13- 14] هرچه خودت بگویی. اینجا دیگر نمیتواند چیزی را مخفی کند، مانند دنیا نیست، زبانش چیزی بگوید، چشمش چیزی ببیند و گوشش چیز دیگری بشنود و دلش هم چیز دیگر. وضعیت انسانهای امروزی اینگونه است، برای همین است که آرامش ندارند. چون در هر وضعیت و شرایطی هویت و شخصیتهای مختلف پیدا میکنند، کاملاً لرزان، مشوش و پریشان هستند، به تعبیر مولوی:
ساعتی میزان این و ساعتی میزان
آن |
|
ساعتی میزان خود شو تا شوی
موزون |
﴿إِنَّ رَبَّهُم بِهِمۡ یَوۡمَئِذٖ لَّخَبِیرُۢ ١١﴾[14].
«یقیناً در آن روز، پروردگارشان به [وضع و حال] ایشان کاملاً آگاه است [و چیزی از امر بندگانش بر او پوشیده نیست و آنان را با توجه به اعمالشان پاداش میدهد]».
این انسانی که نسبت به پروردگارش کفر میورزد و نسبت به نعمتها و فضل و احسان پروردگارش ناسپاس است و به شدّت مال دوست است، مانع حقوق خدا میگردد و از حرام و راههای نامشروع کسب مال میکند، نمیداند وقتی که در گورها زنده گردند و از آن بیرون شوند و جهت محاسبه و مجازات در پیشگاه خداوند حاضر گردند و آنچه را که در سینهها پنهان داشتهاند از اعتقادات و باورها و از نیتّهای صالح و فاسد، همه و همه فاش گردد و هیچچیزی از خداوند پوشیده و مخفی نمیماند؛ زیرا قطعا خداوند متعال نسبت به حال ایشان نیک آگاه و مطلع است؛ خداوند متعال به هرآنچه در باطن و قلب انسانهاست، آگاه است؛ زیرا او هم دارای علم و هم تجربه است؛ علم او ازلی میباشد و هیچ چیزی از احوال خودشان را نمیتوانند از خدا بپوشانند و کتمان کنند و خداوند براساس علم شاملش به احوال بندگان، جزا و سزای آنان را بر حسب اعمال خودشان بطور عادلانه تعیین میکند. اگر این انسان کفور و ناسپاس و مالدوست، به این وضعیت پس از مرگ آگاهی و یقین میداشت، از رفتارش تعدیل و تجدید نظر میکرد و اعتقاد، اقوال و اعمال خود را اصلاح مینمود، آیات این سوره پس از ایمان و استقامت بر طاعات، ما را به مراقبت خداوندی دعوت میکند.
رهنمون آیات:
1- ترغیب به سوی جهاد و تهیهی ساز و برگ آن؛ مانند شتران آن روز و هواپیماهای جنگندهی امروزی.
2- بیان این حقیقت که انسان نسبت به پروردگارش کافر و در رابطه با نعمتهایش ناسپاس است؛ اگر دچار مصیبتی شود آنرا بخاطر میآورد.
3- بیان اینکه انسان به شدت شیفتهی مال و ثروت است مگر اینکه به وسیلۀ ایمان و عمل صالح، مهذّب و آراسته گردد.
4- تأیید عقیدهی رستاخیز و جزا.
[1]- عادیات: به معنی اسب جهادگران یا اسب غارتگران نیز آمده است، جمع عادیه و از ریشهی عدو به معنی دویدن است و عادیه یعنی دونده. اما رأی دیگری که جای تأمل است، این است که در حقیقت عادیات به معنی باد است. شاید این نظر در کمتر کتاب تفسیری آمده باشد. جمع عادیه یعنی دونده اما اینکه چرا به معنی باد است؟ زیرا باد ابرها را جابجا میکند و در نهایت باران تولید میشود که یکی از نعمات بزرگ خداوند است و بعد از باریدن باران بر زمین و زندهشدن زمین بعد از مرگش، ما را به یاد زندهشدن انسانها بعد از مرگ میاندازد. کسی که این نعمات را ببیند و شکر نکند، یقیناً مؤمن به قیامت هم نخواهد بود.
ضَبحاً: ضبح به معنی مطلق زوزه است و میتواند این زوزه صدای نَفَس باشد، وقتی انسان یا هر حیوانی تند تند نفس میزند نفسش همراه با صدایی خارج میشود و سوت میکشد یا مانند زوزهی حیواناتی مانند گرگ در زمستان یا زوزهی باد وقتی به سرعت میوزد. لذا همهی اینها میتوانند کلمهی ضبح را برای ما معنی کند. «ضبح» برای اسبان به معنی همهمه سوای شیهه است و اصل ضبح و ضباح برای روباه بکار گرفته میشود همانگونه که نبح و نباح مستعمل سگها است.
[2]- بعضی از پیامبر خدا ج روایت کردهاند که منظور از «عادیات» شترانی است که در ایام حج از عرفه به مزدلفه و از آنجا به منی میتازند، ولی روایت صحیح بیانگر این است که منظور اسبان غازیان با همان صفات است.
[3]- موریات: از مادهی اوری، یوری، از ریشهی وری به معنی پشت. اوریت الزند: یعنی از دل سنگ آتش زنه، آتش را بیرون آوردم، این سنگها را وقتی به هم میزنند از این بهم زدنها آتش بیرون میجهد، لذا موریات یعنی بیرونآورندگان.
قدح: به معنی جرقه موریات؛ قدح یعنی بیرونآورندگان جرقه.
[4]- مغیرات: از مادهی اغاره است، به معنی فرودآمدن چیزی از بلندی به پستی، بنابراین اغاره یعنی حملهکردن.
صبح: وقتی آفتاب بالا میآید و نورش همه جا را فرا میگیرد.
[5]- اَثَرنَ: از مادهی اَثَرَ یعنی به جای گذاشت و اینجا معنایش بیشتر است، یعنی پراکنده کرد و یا برانگیخت.
نَقع: گرد و غبار یا صدایی که از پارهشدن چیز محکمی به گوش انسان میرسد، مثلاً پوستی را که خشک شده، وقتی پاره میکنند صدای بلندی دارد که اصطلاحاً به آن نقع میگویند.
[6]- وسط: چیزی که در وسط قرار گرفته. «وسطن به» متعدی است، یعنی چیزی را در وسط قرار داد.
جمع: گروه و دسته.
[7]- لکنود: از مادهی «کَنَدَ» یعنی بیخیر شد، از خیر محروم شد، کنود صیغهی مبالغه است، یعنی بسیار ناسپاس و بیخیر.
[8]- ای آل داوود! سپاس (این همه نعمت را) به جا آوردید و اندکی از بندگان من سپاسگزارند.
[9]- شهید: از مادهی شَهِدَ یعنی کسی که حاضر و ناظر بر انجام کاری و یا چیزی است، از مادهی شهد.
[10]- حب: علاقه و محبت شدید.
شدید: از مادهی شدت به معنی تند و سخت.
[11]- همزه برای استفهام انکاری است و فاء تفریع است و مفعول محذوف است تا نفس انسان بر حسب مذاهب و جایگاه به دنبال آن باشد. که تقدیر آن چنین است: ﴿أَفَلَا یَعۡلَمُ إِذَا بُعۡثِرَ مَا فِی ٱلۡقُبُورِ ٩ وَحُصِّلَ مَا فِی ٱلصُّدُورِ ١٠ إِنَّ رَبَّهُم بِهِمۡ یَوۡمَئِذٖ لَّخَبِیرُۢ ١١﴾.
[12]- یعلم: از مادهی علم به معنی دانستن، اما دانستنی که بعضی از اوقات اگر از مهار و کنترل تقوا خارج شود، دیگر با جهالت هیچ تفاوتی ندارد، پس علم در کنار تقوا ارزشمند است. به تعبیر شاعر «لوکان للعلم دون التقی، شرف» اگر علم بدون تقوی کرامت و شرافتی را برای انسان به همراه داشت. «لکان اشرف خلق الله ابلیس» شریفترین مخلوقات خدا ابلیس بود، چون ابلیس علم داشت و تقوا نداشت.
بعثر: مثل زلزل از دو فعل ساخته شده است. بَعَثَ+ اَثَرَ. بعث یعنی قیام کرد و اثر یعنی پراکنده، پس تصویر بعثر بدین ترتیب است که انسانی مرده است و در میان گودالی به نام قبر قرار گرفته است، قیامت میآید، قبرها شکافته میشود و صاحبان این قبرها قیام میکنند و از جای خودشان بلند میشوند.
قبور: جمع قبر، همان گودال مشهور.
[13]- حَصَّل: از مادهی حَصَلَ، پوست چیزی را کندن و مغزش را بیرونآوردن، تحصیل یعنی کنار زدن پوششهایی که روی علم را گرفتهاند.
صدور: از مادهی صدر به معنی سینهها.
[14]- خبیر: فعیل به معنای مفعول نام خداوند است و در خیلی از جاهای قرآن تکرار شده و با علیم فرق دارد. خدا علیم است، یعنی میداند و خبیر است، یعنی او خبر داده میشود. چون ممکن است کسانی بگویند علم خدا بالاخره نامحدود نیست و ما بعضی چیزها را میتوانیم از او مخفی کنیم. اینجا خبیر هم میآید و خداوند فرض را بر این مینهد که اگر شما به علیم بودن خدا ایمان کامل ندارید و فکر میکنید چیزهایی از خدا مخفی میماند، با خبیر بودنش چه کار میکنید که فرشتگان تمام اخبار روی زمین و همه جا را به خدا گزارش میدهند. پس اگر فرض را هم بر این بگذاریم که علیمبودن خداوند مطلق نیست، خبیر بودنش متمم علیم بودنش است و فرشتگان همه چیز را به او اطلاع میدهند و لذا دارای علم مطلق است.
این سوره هم یکی از سورههای مکی است که محور آیاتش اصلاح بینش انسان است، بالاخص در زمینهی ایمان به آخرت. ضعف در ایمان به روز قیامت و یا عدم ایمان به روز قیامت انسان را چنان دچار تزلزل شخصیتی میکند که در هر حرکتی انجام میدهد، راه به جایی نمیبرد و همیشه پریشان و مضطرب و نگران خواهد بود. نام سوره زلزله و یا زلزال است که اشاره به حادثهی عظیمی میکند که در ابتدای روز قیامت روی میدهد و تمام کرهی زمین را دربر میگیرد. به تعبیر وارد در اولین آیه از سورهی حج از آن به «زلزله الساعه» یاد شده است، یعنی زلزلهی روز قیامت؛ و با توجه به نام سوره، محور سوره هم اشاره به همان حادثهای است که زمین را آنچنان متحول و منقلب میکند که به جز اهل ایمان بقیهی انسانها را هول و هراس وحشتناکی فرا میگیرد. با توجه به مفاد حدیث صحیح، اهل ایمان آن هول و هراس را درک نمیکنند و قبل از آمدن آن هول و هراسِ بسیار وحشتناک به شکلی بسیار آرام و مطمئن جان میدهند و این اشاره به دومین شیپور از شیپورهایی است که نواخته میشود و شیپور بیدار شدن انسانهاست که با مرگ به خواب رفتهاند، آنجا بیدار میشوند و متوجه میشوند زمان، زمانِ حساب پس دادن است. پس محور آیات این سوره چون مکی است، اشارهای است به آمدن قیامت، زندهشدن انسانها بعد از مرگ و محاسبهی هر کسی به حسبِ عملکردهای که در دنیا داشته است و به اختصار، اصلاح بینش انسان در ارتباط با یکی دیگر از اصول اساسی اعتقاد و بینش که همان ایمان به روز قیامت است.
از آیهی 1 تا آیهی 5 اشارهای است به آن حادثهی عظیمی که روی میدهد و بساط دنیا برچیده میشود و وضعیتی که انسان در آن زمان پیدا میکند.
از آیهی 6 تا آخر سوره، اشارهای است به تقسیمبندی انسانها به دو گروه و ملاحظهی نتیجهی اعمالی که در دنیا انجام دادهاند؛ کسانی که اهل ایمان به قیامت بودهاند به نتیجهای میرسند و کسانی که مؤمن به روز قیامت نبودهاند به نتیجهی دیگری خواهند رسید.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ ٱلۡأَرۡضُ زِلۡزَالَهَا ١ وَأَخۡرَجَتِ ٱلۡأَرۡضُ أَثۡقَالَهَا ٢ وَقَالَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَا لَهَا٣ یَوۡمَئِذٖ تُحَدِّثُ أَخۡبَارَهَا ٤ بِأَنَّ رَبَّکَ أَوۡحَىٰ لَهَا ٥﴾ [الزلزلة: 1-5].
﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ ٱلۡأَرۡضُ زِلۡزَالَهَا ١﴾[1].[2]
«هنگامیکه زمین با شدیدترین تکانهایش به لرزه درآید [نه بخشی از زمین، بلکه تمام زمین]». و آن زلزلهی شدید، قیامت است.
﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ ٱلۡأَرۡضُ﴾: «آنگاه که زمین برای بر پایی قیامت به لرزه درآید.»
شروع سوره با خبری از زلزلهی زمین است که با زلزلهی دنیا فرق دارد؛ زیرا زلزلهی دنیا موقت و کوتاهمدت است و خرابی که به بار میآورد نیز موضعی است؛ اما زلزلهی قیامت یکسره و با شدت زیاد و خرابی مطلق و یکپارچه است و انسانها در آن هنگام مانند انسانهای مست هستند درحالیکه مست نیستند و خداوند متعال میفرماید: ﴿وَتَرَى ٱلنَّاسَ سُکَٰرَىٰ وَمَا هُم بِسُکَٰرَىٰ﴾[3]: [الحج: 2].
﴿وَأَخۡرَجَتِ ٱلۡأَرۡضُ أَثۡقَالَهَا ٢﴾[4].
«و زمین بارهای سنگینش [از مردگان و چیزهای دیگر] بیرون ریزد».
زمین تمام چیزهای سنگینی را که در دل و در درونش قرار دارد، بیرون میاندازد. بارهایش را از خزائن و اموات و ... بیرون ریزد. معادن گرانبها از ته زمین بیرون انداخته شوند، مردگان از قبر بیرون ریخته شوند، کوهها از هم پاشیده و زمینها از هم شکافته و دریاها به آتش سوزان تبدیل یافته، از آسمانها ستارهها از پی یکدیگر منفجر شوند و فرشتگان از بالا به زمین سرازیر شوند؛
نظر علما در مورد این آیه:
1- هرچه معادن و گنجینه و ثروت است از درون زمین بیرون میآیند.
2- هرچه مرده در زمین دفن شده است، بیرون میآیند.
﴿وَقَالَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَا لَهَا ٣﴾[5].
«و انسان [با حیرت] میگوید: «آن [= زمین] را چه شده است»؟
﴿مَا لَهَا﴾: «انسان کافر در آن هنگام گوید: چرا زمین اینگونه به حرکت در میآید؟» چه خبر است؟ (زیرا شرایط سخت و سنگین است).
آن وقت انسان گوید: زمین را چه شده است؟ و برای آن چه اتفاقی افتاده است؟ شکی نیست که مراد از این انسانِ سائل، انسان کافر به قیامت است اما انسان مؤمن، بدان علم و آگاهی دارد؛ زیرا که آن جزئی از عقیدهی اوست.
دلیل اینکه پروردگار متعال از کلمهی ﴿ٱلۡإِنسَٰنُ﴾ استفاده فرموده و نفرموده است: «وَقَالَ النَاسُ» این است که در آن زمان، هرکس مشغول نفس خویش است و فقط از خودش میپرسد و متوجه کس دیگری نیست.
انسان بنا بر قول اکثر مفسرین عبارت است از آن انسانهایی که هول و هراس آن روز را درک میکنند و اهل ایمان نیستند. و نشانههای قیامت فقط برای بدترین انسانهای روی زمین پدیدار میشود (اَشرّ الناس). و اهل ایمان و حتی کسانی که ذرهای ایمان در قلب دارند با توجه به مفاد حدیث صحیح قبل از روز قیامت با نسیمی جانشان گرفته میشود و آن هول و هراس روز قیامت را احساس نمیکنند و وقتی هم که بیدار میشوند، بیدار شدنشان بسیار طبیعی و آرام میباشد و از وضعیت موجود هیچ تعجبی ندارند، چون به آنها (مؤمنین) در دنیا وعده داده شده بود که چنین اتفاقی خواهند افتاد.[6]
زمانی که دین فراموش شد، الحمدلله از زبانها رفت، مسیح دجال با فتنههایش ظهور کرد، کعبه خراب شد، عیسی در آخر الزمان برای نبرد با دجال ظهور میکند و او را از بین خواهد برد؛ اینها نشانههای نزدیکشدن قیامت است.
هرکس 10 آیهی اول سورهی کهف را حفظ کند و همیشه بخواند، از شر فتنهی مسیح دجال در امان خواهد ماند.[7]
﴿یَوۡمَئِذٖ تُحَدِّثُ أَخۡبَارَهَا ٤﴾[8].[9]
«در آن روز [زمین] تمام خبرهایش [در مورد خیر و شری که بر آن انجام شده] را بازگو میکند».
﴿تُحَدِّثُ أَخۡبَارَهَا﴾: «آن روز زمین خبرهای خود را از خیر و شر برای صاحبانش بازگوید و گواهی دهد.»
در چنین روزی زمین رازهایش را باز گوید، شهادت داده و حرف میزند و آنچه بر روی آن جاری شده از خیر و شر با زبان قال و یا با زبان حال، خبر میدهد؛ زیرا در این اخبار مأمور است.
پیامبر ج فرمودند: «أَتَدْرُونَ مَا أَخْبَارُهَا؟».[10]
در آن روز زمین گزارش خودش را میدهد و اخبارش را میگوید و گفتنیهای بسیار برای بازگو کردن دارد. یکی از شاهدها بر اعمال انسان زمین میباشد و در حدیث صحیح داریم: انسان هر حرکتی اعم از شر یا خیر بر روی زمین انجام دهد، یکی از شاهدانش زمین است، هر کاری که انجام داده باشد اعم از طاعت و یا معصیت. حالا بعضیها میگویند زمین چگونه سخن میگوید: در قرآن آمده است که در روز قیامت پوست بدن به سخن میآید و انسان تعجب میکند که علیه او شهادت میدهد: ﴿وَقَالُواْ لِجُلُودِهِمۡ لِمَ شَهِدتُّمۡ عَلَیۡنَا﴾ به پوستهایشان میگویند: چرا علیه ما شهادت میدهید. ﴿قَالُوٓاْ أَنطَقَنَا ٱللَّهُ ٱلَّذِیٓ أَنطَقَ کُلَّ شَیۡءٖۚ﴾ [فصلت: 21] میگویند: آن خدایی که همه چیز را به نطق آورده ما را هم به نطق آورده است، اما چگونگی آن در حیطه و قدرت خداوند میباشد. به تعبیر قرآن اگر ما کمی محبانه به افعال خدا بنگریم و به اخباری که خداوند در قرآنش برای ما بیان فرموده است، بیندیشیم بسیار آسانتر تسلیم خواهیم شد و با این تسلیمشدن بیشتر به آرامش خواهیم رسید تا اینکه مانند بسیاری از افرادی باشیم که سنگِ عقل را به سینه میزنند و عجیب هم این است که هنوز مضطرب هستند و اندر خَم یک کوچه و به جایی هم نرسیدهاند. به تعبیر مولوی:
پای استدلالیان چوبین بود |
|
پای چوبین سخت بیتمکین بود |
این است که انسانهای عاقل محتاط هم هستند و با این احتیاط هم به جایی نمیرسند. چون شهامت و جرأت کم میشود و ریسکپذیر نیستند، اما انسانهای عاشق اهل ریسککردن هستند و خطرپذیرند. و چون انسان تعجب میکند که زمین چگونه گزارش میدهد و اخبار را بازگو میکند که چه کسانی آمدند و چه طاعتهایی کردند و چه کسانی آمدند و چه مصیبتهایی را انجام دادند. زمین از کجا این قدرت را یافته است؟ در این آیه میفرماید که:
﴿بِأَنَّ رَبَّکَ أَوۡحَىٰ لَهَا ٥﴾[11].
«زیرا پروردگارت به او [چنین] وحی [و حکم] کرده است».
﴿أَوۡحَىٰ لَهَا﴾: «پروردگارت بدان وحی نموده است.»
یعنی زمین از خود کاری نمیکند و این لرزیدن، بیرون دادن اموات، انداختن گنجها و بازگفتن خبرها همه به فرمان پروردگار است. زمین در آن روز حرف میزند و میگوید: میدانید برای چه حرف میزنم؟ برای اینکه خداوند برای او حکم و وحی کرده است.
در حقیقت خداوند که زمین را آفریده در آن مقطع هم (قیامت) زمین را به سخن گفتن وادار میکند که از آنچه بر روی آن اتفاق افتاده، گزارش دهد. مقطع اول سوره در اینجا به پایان میرسد و اما مقطع دوم سوره که نتیجهگیری سوره را بیان میکند. در همان روز که این گزارشها از سوی زمین به اهل زمین منتقل میشود.
خداوند متعال در این آیه با بیان کلمۀ ﴿رَبَّکَ﴾ یعنی خدای تو، رسول ج را خطاب قرار میدهد که خدای تو محافظ و نگهدار توست و تو را تنها نخواهد گذاشت تا برای پیامبر قوت قلب و طمأنینه بوده و باعث خوشحالی او شود.
﴿یَوۡمَئِذٖ یَصۡدُرُ ٱلنَّاسُ أَشۡتَاتٗا لِّیُرَوۡاْ أَعۡمَٰلَهُمۡ ٦ فَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَیۡرٗا یَرَهُۥ ٧ وَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا یَرَهُۥ٨﴾ [الزلزلة: 6-8].
﴿یَوۡمَئِذٖ یَصۡدُرُ ٱلنَّاسُ أَشۡتَاتٗا لِّیُرَوۡاْ أَعۡمَٰلَهُمۡ ٦﴾[12].
«در آن روز، مردم گروهگروه باز میگردند تا [نتیجۀ] اعمالشان به آنان نشان داده شود».
﴿یَصۡدُرُ﴾: بیرونآمدن از قبر.
﴿أَشۡتَاتٗا﴾: متفرق و هریک در یک جهت، گروه گروه.
طبق نظر علما ﴿أَشۡتَاتٗا﴾ در سه معنی به کار رفته است:
1- متفرق و تنها، بعضی به سمت چپ و بعضی به سمت راست میروند و هرکس خودش تنهاست.
2- مسلمانان در جهتی و کافران در جهتی دیگر میروند.
3- هر گروه و قومی با همسان خود و همراه با رئیسانشان؛ مشرک با مشرک، رباخوار با رباخوار.
﴿یَصۡدُرُ ٱلنَّاسُ أَشۡتَاتٗا﴾: «مردم برای موقف حساب، پراکنده برآیند.»
﴿لِّیُرَوۡاْ أَعۡمَٰلَهُمۡ﴾: «تا اعمالی را که در دنیا کردهاند و پاداش اعمال خود را ببینند که بهشتیاند یا جهنمی؟»
یعنی هنگام زلزله و به حرکت درآمدن زمین -که این در نفخهی دوم است- مردم از قبرهایشان بهسوی محشر، موقف حکم و قضاوت رهسپار میشوند. در آن روز افراد، گوناگوناند: بعضی که نامهی اعمالشان را به دست راستشان میدهند، نیکبختاند و سرافراز و بعضی که نامهی اعمالشان را به دست چپشان میدهند، بدبخت و تیره روزگارند؛ خلاصه بعضی سواره و دلآسوده، از بند آزاده و برخی بسته و به زنجیر کشیده میباشند.
اعمال فقط نوشته شده نیست بلکه دیده هم میشود. چه گناهانی کردهاند و یا چه اعمال نیکی انجام دادهاند؛ انسانها تمام اعمال و گناهان صغیره و کبیرهی خود را میبینند و آنرا تأیید میکنند؛ خداوند متعال اعمال مؤمنین را در خفا و خلوت محاسبه میکند و به او میگوید: همانطور که در دنیا تو را ستر کرده و پوشاندم، در آخرت نیز تو را سِتر میکنم و گناهانت را میپوشانم. ولی برای کافران در ملأ عام با آبروریزی و جلوی مردم، شخص گناهکار به گناهانش اعتراف میکند.
بحث جزای عمل نیست، نفرموده است: «لیروا جزاءهم» بلکه اعمالشان به صورت دقیق و کامل و بدون کم و کاست به آنها نشان داده میشود؛ در سورهی آل عمران خداوند صحنهی قیامت و اعمال انسانها را به تصویر کشیده است که شاید اشارهای به صنعت سینما هم باشد: ﴿یَوۡمَ تَجِدُ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا عَمِلَتۡ مِنۡ خَیۡرٖ مُّحۡضَرٗا﴾ [آلعمران:30] روزی میرسد هر نفسی هر کار خیری که انجام داده است، به صورت فیلمی برایش نمایش داده میشود؛ کلمهی مُحضر همین معنی را القا میکند، محضر یعنی دقیقاً زندهکردن چیزهایی که انسان فکر میکند انجام داده و به عبارتی از بین رفته و به تعبیر قرآن پرواز کرده است. همچنان که در آیهی دیگری از قرآن آمده است: ﴿وَکُلَّ إِنسَٰنٍ أَلۡزَمۡنَٰهُ طَٰٓئِرَهُۥ فِی عُنُقِهِ﴾ [الإسراء: 13] هر عملی را که انسان انجام داده است (طائر یعنی پرنده و منظور نامهی اعمال است) همه را جمع میکنیم و به او ملحق میکنیم کلمهی ﴿أَلۡزَمۡنَٰهُ﴾ یعنی به او ملحق ساختیم. ﴿فِی عُنُقِهِ﴾ آن کارهایی را که انجام داده و فکر میکند که تمام شده است. چنین نیست، بلکه همهی گفتهها و کردهها ثبت و ضبط میشوند. به قول سنایی غزنوی:
هرچهگویی بشنوی و هرچه کاری بدروی |
|
اینسخنحقاستاگرنزدسخن گستر برند |
و چقدر قرآن زیبا بیان فرموده است: هرکار خیری که انسان انجام میدهد دوست دارد نمایش آن تمام نشود: ﴿یَوۡمَ تَجِدُ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا عَمِلَتۡ مِنۡ خَیۡرٖ مُّحۡضَرٗا﴾ [آل عمران:30] در مورد کارهای بدی که انجام داده، دوست دارد فاصله زیادی میان او و میان آنها ایجاد شود. در دنیا مردم این کارهای بد را خیلی هم با افتخار انجام میدهند و از آن صحنههای معصیت و گناه خودشان فیلمبرداری میکنند و این طرف و آن طرف نمایش داده میشود و به این کارشان هم افتخار میکنند، پس وقتی که چنین است:
﴿فَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَیۡرٗا یَرَهُۥ ٧﴾[13].
«پس هر کس به اندازۀ ذرهای کار نیک انجام داده باشد، [پاداشِ] آنرا میبیند».
﴿مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ﴾: «ذرّه، به اندازهی مورچۀ کوچکی.»
اسباب نزول آیه 7- 8:
ابن ابیحاتم از سعید بن جبیر روایت کرده است: چون خداوند متعال آیۀ: ﴿وَیُطۡعِمُونَ ٱلطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ مِسۡکِینٗا وَیَتِیمٗا وَأَسِیرًا ٨﴾ [الانسان: 8][14] را نازل کرد، گروهی از مسلمانان فکر کردند که اگر در راه خدا چیز کم و اندک ببخشند پاداش داده نمیشوند و عدهای دیگر چنان میپنداشتند که به سبب ارتکاب گناهان کوچک مانند: دروغ، چشمچرانی، غیبت و ... توبیخ و سرزنش نمیشوند و مدعی بودند خدا تنها به سبب گناهان کبیره آنها را به دوزخ میاندازد سپس آیۀ: ﴿وَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا یَرَهُۥ ٨﴾ نازل گردید.
نظر علما در مورد کلمۀ ﴿ذَرَّةٍ﴾:
1- مورچههای کوچک قهوهایرنگ.
2- ذرههای شن.
3- گرد و غباری که به همراه نور آفتاب در نور روز دیده میشود.
4- منظور از ذره هرچیز کم است و حسنهی خیلی کم، حتی لبخندی هم، در میزان اعمال حساب میشود و جزا داده میشود.
«من یعمل» صیغهی فعل در اینجا مضارع است. معنایش این است که اگر کسی کار بدی را یک بار، دوبار و یا چند بار در گذشته انجام داده است، اما الآن تصمیم گرفته انجام ندهد و توبه کرده است، خداوند هم آن کارهای بد گذشته را به انسان نشان نمیدهد و ستار و غفار است. هم پوشانندهی گناه میباشد و هم بخشاینده گناه. فمن یعمل یعنی کسی که الآن و در آینده به صورت مستمر کاری را انجام دهد، حتی کار خیر اندکی باشد ﴿مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَیۡرٗا﴾ ولی همیشه باشد، «یَرَه» آنرا میبیند. به این معنا که اگر کار خیر انجام دهد، اما یک بار و چند بار باشد هیچ فایدهای ندارد و ضایع شده است، زیرا خیر هرچند کم اما باید مستمر باشد و در رابطه با شر هم دوباره فضل خداوند است که:
﴿وَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا یَرَهُۥ ٨﴾.
«و هرکس به اندازۀ ذرهای کار بد کرده باشد [کیفرِ] آنرا میبیند».
و گناهان هرچند به چشم ما اندک باشد ولی دقیق نوشته شده و جزا داده میشود.
و هرکس به صورت مستمر یعنی در حال و آینده آنطور که یعمل این مفهوم را میرساند، مثقال ذرهای کار شری انجام دهد، دوباره آنرا خواهد دید، البته نباید برای ما توهم ایجاد شود که خداوند میفرماید: من همه گناهان شما را میبخشم، من غفار الذنوب و ستار العیوب هستم اما این مثال ذرهها را چرا به رخ ما میکشد؟ باید دقت داشته باشیم که فرمود: ﴿وَمَن یَعۡمَلۡ﴾ نفرمود: «فمن عَمِلَ». نفرمود: «فمن عمل مثقال». اگر عَمِلَ میفرمود، آن وقت اعتراض وارد بود. یعنی هر کاری را که ما در گذشته انجام دادیم و کارهایی را که الآن انجام میدهیم، همه را میبینیم. بسیاری از مسلمانان مانند خالد بن ولید عامل پیروزی مشرکین بر مسلمانان در اُحُد بود و تعدادی از اصحاب را شهید کرد، آن هم با دست خودش اما بعد از آنکه توبه کرد، همهی آن گناهانی را که انجام داده بود، بخشیده شد و سیف الله ألمسلول گردید، یعنی شمشیر از نیام بیرون آمدهای خدا. پیامبر فرمود: خالد سیف الله المسلول است. شمشیری که از غلاف کشیده شد و هرگز تا مرگش به غلاف نرفت. همیشه آماده بود و قسم خورد در همان لحظهای که گفت: آیا توبهای برای من وجود دارد؟ و بلال گفت: یا خالد الاسلام یَجبُّ مَا قَبلَهُ: مسلمانشدنت همهی گناهان گذشتهات را پاک میکند و خالد گفت: من در همین جا به خدا سوگند میخورم هر جایی که مخالف اسلام شمشیر زدهام، بایستی در همان جا حضور پیدا کنم و به نفع اسلام شمشیر بزنم و همین کار را هم کرد تا اینکه از دنیا رفت و هیچ نقطهای از بدنش نبود که جای زخم پینه بستهی شمشیر و نیزه در آن نباشد که اینها همه شهادتها و شفاعتهایی برای روز قیامتش هستند. پس «فمن یعمل» بیانگر این نکته بود که هرکس به صورت مستمر در حال و آینده به اندازهی مثقالی و ذرهای خیر و یا شر انجام دهد آنرا دوباره خواهد دید.
از خداوند متعال میطلبیم که ایمان ما را در رابطه با روز قیامت و حقایق و حوادثی که در این راستا است، محکمتر از گذشته بگرداند. زیرا با ایمان به قیامت است که حیات دنیا معنی واقعیاش را پیدا خواهد کرد. در ضمن راه بهتر استفاده کردن از امکانات دنیایی و همچنین لذت بیشتر بردن از لذایذ، همانا ایمان به قیامت میباشد. استاد یوسف قرضاوی در انتهای کتاب الایمان والحیاه که به فارسی هم ترجمه شده است، معتقد است ایمان کیمیایی است که اگر انسان آن کیمیا را به دست آورد، از سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت بهرهمند و برخوردار خواهد گشت. به تعبیر ایشان اگر خوشی و لذت دنیا را میخواهیم، راه رسیدن به آن همان ایمان است و اگر آخرت خوبی را میخواهیم بازهم راه رسیدن به آن ایمان میباشد و اگر دنیا و آخرت هردو را با همدیگر میخواهیم، باز هم راه رسیدن به آن ایمان میباشد. خداوند این ایمان را نصیب همهی ما بگرداند.
رهنمون آیات:
1- تأیید عقیدهی رستاخیز و جزا.
2- اعلام یک انقلاب در هستی که زمین غیر این زمین و آسمانها غیر این آسمانها خواهد بود.
3- به سخن آمدن جمادات نشانی از نشانیهای خداوند متعال است که بر قدرت، علم و حکمت او دلالت میکند و از موجبات الوهیت اوست که فقط الله مورد عبادت قرار گیرد.
4- تأیید حدیث صحیح «اتَّقُوا النَّارَ وَلَوْ بِشِقَّ تَمْرَةٍ»: «از آتش دوزخ بپرهیزید هرچند با بخشش نصف خرمایی باشد».
5- عمل خیر کافر در دنیا به او سود میرساند، ولی در قیامت هیچ نفعی عاید او نخواهد بود.
6- عمل بد انسان در دنیا مجازات میشود ولی پاداش اعمال صالح و نیکویش را در قیامت میبیند.
[1]- زُلزِلَ: که فعل مجهول است اصلش زَلزَلَ بوده است. زلزل از دو فعل تشکیل شده که با همدیگر ترکیب شدهاند و یک فعل را ساختهاند. در ادبیات عرب به معنی لغزیدن؛ کسی که پایش در جایی لیز میخورد و میافتد؛ وقتی میگویند «زل فلان» یعنی فلانی پایش لیز خورد و افتاد. زل یعنی لغزید. حالا هرچه این لغزشها بیشتر تکرار شوند، به همان اندازه لرزههای زیادتری خواهیم داشت و نهایتاً میشود زلزله. تزلزل هم مصدر است و آن هم از رباعی مزید میباشد. وقتی میگویند فلانی فردی است که دچار تزلزل شده است، یعنی شخصیت لرزانی دارد و مرتب شخصیتش میلرزد، ثبات و استقامت ندارد. متزلزل هم همین معنی را دارد. آن وضعیت، وضعیت مطلوبی برای هیچکس نیست. میگویند انسان متزلزلی است، حالا ممکن است از لحاظ فکری یا از لحاظ اخلاقی باشد. نتیجهی عدم ثبات و عدم استقرار میشود عدم آرامش. اینها همه برمیگردد به ریشهی زلزله که اسم سوره هم زلزال است. در سورهی حج هم دوباره همین ماده به کار رفته است، اینجا به شکل فعلی و آنجا به شکل اسمی: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمۡۚ إِنَّ زَلۡزَلَةَ ٱلسَّاعَةِ شَیۡءٌ عَظِیمٞ ١﴾ [الحج: 1] ای مردم تقوای خدایتان را رعایت کنید، از حدشکنیها و حرمتشکنیهای خدایی دست بردارید، چرا که این زلزله الساعه یعنی آن زلزلهای که در ابتدای روز قیامت میآید، چیز بسیار بزرگی است، عظمت خاصی دارد و در آیهی دوم از سورهی حج توصیفش میکند که: ﴿یَوۡمَ تَرَوۡنَهَا تَذۡهَلُ کُلُّ مُرۡضِعَةٍ عَمَّآ أَرۡضَعَتۡ﴾ روزی که آنرا میبینید هر مادری از شیردادن به بچهاش غافل میشود. «وَتَضع کُل ذَاتِ حَملٍ حَملَهَا» و هر مادر حاملهای بچهاش را میاندازد و سقط میکند. ﴿وَتَرَى ٱلنَّاسَ سُکَٰرَىٰ﴾ و مردم را میبینید که مست و بیهوش و غافل این طرف و آن طرف میروند و میدوند «وَمَاهُم بِسُکَارَی» درحالیکه مست هم نیستند و چیزی هم نخوردهاند که مست شوند. ﴿وَلَٰکِنَّ عَذَابَ ٱللَّهِ شَدِیدٞ ٢﴾ اما عذاب خداوند بسیار سخت است که آنان را اینچنین مضطرب و نگران کرده است. این پیامدهای آن زلزلهی قیامت است که اینجا هم به شکلی به آن اشاره دارد. «زلزالها» در اینجا به شکل مصدری آن است که دو مصدر دارد، یکی زلزله و دومی زلزال و هردو به یک معنی هستند.
[2]- اضافهی زلزال به ارض برای اشاره به هولناکی و سختی آن روز است. زلزال با کسر زاء مصدر است و با فتح زاء اسم مصدر است.
[3]- و مردم را مست میبینی درحالیکه مست نیستند.
[4]- اخرجت: از مادهی خروج است، اینجا باب افعال است، یعنی خارج گردانید یا خارج کرد.
اثقال: جمع ثقل است. به معنی سنگینی و هرچیز که وزن داشته باشد، به طوری که برای منتقل کردنش از جایی به جای دیگر بایستی نیرویی مصرف شود و جمع ثقل میشود أثقال یعنی سنگینیها.
[5]- استفهام ﴿مَا لَهَا﴾ ناشی از دهشت و حیرت ناگهانی است. یعنی چرا زمین اینگونه به زلزله افتاد؟
[6]- مطابق با عموم آیات و احادیث وارده در این باب، همهی انسانها آنرا میبینند. والله اعلم (مصحح)
[7]- مسلم (1342)
[8]- یومئذ: یعنی در آن هنگام و در آن روز؛ از دو اسم تشکیل شده: یکی یوم و دیگری اذ. اذ به معنی زمان است. روی هم و باهم یعنی آن روز و آن هنگام؛ و تنوین آن تنوین عوض است.
تحدث: از مادهی حَدَثَ است. وقتی که به باب تفعیل میرود میشود حدث- یحدث- تحدیث. اصل تحدیث یعنی ساختن، به وجود آوردن و پدید آوردن. حدیث هم یعنی قبلاً وجود نداشته و بعداً به وجود آمده است. مطلق سخن گفتن را هم حدیث گفتهاند.
اخبارها: جمع خبر است. خبر یعنی گزارشی که از کسی یا چیزی به کس دیگری منتقل میشود و نوع خاصی از خبر را که صادق و مهم است، نباء میگویند که در قرآن هم به کار رفته است. پیامبران نبی هستند، یعنی اخباری را که به ما میدهند، اخبار یقینی و قطعی است. لذا معنی نبا از معنی خبر بیشتر است. هر خبر یقینی را نبا میگویند.
[9]- ترمذی از ابوهریره روایت کرده: پیامبر خدا ج این آیه را خواند: ﴿یَوۡمَئِذٖ تُحَدِّثُ أَخۡبَارَهَا﴾ و فرمود: میدانید اخبار زمین چیست؟ گفتند: خدا و پیامبرش میدانند. اخبار زمین به این صورت است که برای هر بنده و کنیزی (هر مرد و زن) به آنچه بر روی آن انجام داده، گواهی میدهد و میگوید: فلان روز فلان کار را انجام داد و فلان روز فلان کار؛ جملهی ﴿یَوۡمَئِذٖ تُحَدِّثُ﴾ جواب شرط ﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ﴾ است.
این روایت را علامه آلبانی تضعیف کرده است. (مصحح).
2- ترمذی (2353)، مسند احمد (8512)، ترمذی این حدیث را حسن غریب دانسته اما علامه آلبانی در سلسلة الاحادیث الضعیفة و الموضوعة (4834)، این حدیث را ضعیف دانسته است. (مصحح)
[11]- أوحی لَهَا: کلمهای اوحی از وحی است. وحی یعنی اشارهای سریع و مخفی؛ و خداوند برای پیامبر وحی فرستاد، درحقیقت به همین ترتیب بوده است. وقتی جبرئیل امین بر پیامبر نازل میشد، پیامبر متوجه میشد.
[12]- اشتات: جمع شتیت به معنی پراکنده است. اشتات در اینجا، یعنی گروههای پراکنده، یعنی گروههای که به اصطلاح وضعیتی نابسامان دارند. هر کسی و گروهی به یک سمت میرود.
لیُروا: از مادهی رؤیت میباشد، یعنی دیدن، منتهی وقتی که به باب افعال برود، ماضی آن میشود «اَری» و مضارعش میشود «یُری» و وقتی که «یُری» را طبق قواعد خاص خودش صرف کنیم میشود یُرونَ و بعداً که مجهول بشود میشود یُرَونَ چون لام بر سرش بیاید، نون آن ساقط میشود، تبدیل میشود به لِیُرَوا و معنی آن میشود: تا به آنها نشان داده شود.
اعمالهم: اعمال جمع عمل است. عمل، خاص کسانی است که صاحب علم و اراده هستند و گفتیم که فعل و عمل باهم تفاوت دارند. فعل مشترک است میان انسان و حیوان اما وقتی که عمل شد، مخصوص انسان و همهی موجودات میشود که صاحب علم و اراده هستند.
[13]- مثقال: از مادهی ثقل است و میتواند واحد وزن باشد که همان اسم آلت، بر وزنِ مفعال میباشد یعنی چیزی که ثقل دارد و سنگینی اگرچه اندک باشد. در میزان خدا هرچیزی جایگاه خودش را دارد و انسانهایی که خدا را بندگی میکنند برای هرچیزی در جای خودش ارزش قائل هستند، هیچ چیزی را بیارزش و بیبها نمینگرند، چه گناه باشد و چه طاعت، چه کوچک باشد و چه بزرگ. لذا اینها وزن دارند و در سورهی انبیا آمده است که: ﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِینَ ٱلۡقِسۡطَ لِیَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ﴾ ما ترازوهای عدالت را در روز قیامت قرار میدهیم. ﴿فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَیۡٔٗا﴾ به هیچ کسی کمترین ظلم و ستمی نمیشود: ﴿وَإِن کَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَیۡنَا بِهَاۗ وَکَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِینَ ٤٧﴾ [الأنبیاء: 47] هر عملی را که انسانها انجام داده باشند، خیر باشد یا شر ولو به اندازهی یک دانهی خردل باشد که بسیار ناچیز است ما آنرا حاضر میکنیم و برای اندازهگیری آن، ما خود کافی هستیم.
ذَرِّه: کوچکترین واحد از هر چیزی است.
خیر: در حقیقت تمام چیزهای را میگویند که مقبول انسان است و انسان مشتاق آن است و به صورت فطری بدان میل دارد و ممکن است مال، جاه و سایر امکانات مادی و دنیوی باشد، برای تمام اینها میتوان کلمهی خیر را به کار گرفت. اما اینکه عاقبت خوبی هم داشته باشد یا نه، جای بحث دارد، ظاهرش که خیر است، چون نعمات خداوند است که در اختیار انسان میباشد. اما در حدیثی که از زبان پیامبر ج روایت شده آمده: «حُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ، وَحُفَّتْ الْجَنَّةُ بِالْمَکَارِهِ» جهنم به وسیله خوشیها و تبعیت از شهوتها احاطه گردیده و بهشت به وسیلهی ناخوشیها و تحمل سختیها احاطه شده است. (رواه احمد) دور و اطراف جهنم را خوشیها و لذتها فرا گرفته است و دور بهشت را مصائب و بلایا و ناخوشیها. یعنی کسی که میخواهد به بهشت برود، باید همهی این ناخوشیها و بلایا و مصیبتها را به جان بخرد. انسانهای عاقل هرگز فریفته و وابسته به دنیا نمیشوند، از لذایذ استفاده میکنند اما گول دنیا را نمیخورند. این دنیا همانند عروس بیوفایی میباشد و هر لحظهای شوهری دارد و او را تا مسیری میبرد و بعداً راحت از او طلاق میگیرد و جدا میشود. به قول سعدی:
پس بگردید و بگردد
روزگار |
|
دل به دنیا در نبندد
هوشیار |
پس خیر یعنی تمام چیزهایی که انسان به آنها میل و تمایل دارد و مشتاق آن است، اما خیلی از اوقات انسان در تشخیص خیر و شر دچار اشتباه میشود و برخی از شرها را خیر و بعضی از خیرها را شر میداند.
[14]- و طعام را، على رغم دوست داشتن آن، به مسکین، یتیم و اسیر مىخورانند.
بینه: بیّنه به معنای: «برهان روشن» است. این سوره مدنی است. نامهای مبارکهی این سوره: «ألبیّنه، لم یَکن الّذین کفروا، لم یکن، ألقیّمة، أهل الکتاب، ألبریة، ألإنفکاک و منفکین» میباشد و همانطور که قبلاً اشاره شد، اعراب به چیزهای مهم، نامهای بیشتری میدادند مانند شیر و شمشیر که در فرهنگ اعراب نامهای زیادی دارد.
سورهی بیّنه در مدینه نازل شد و پیامبر ج به یکی از اصحاب خود به نام اُبی بن کعب س فرمود که خداوند متعال به من فرمان داده تا این سوره را بر تو بخوانم؛ وی به رسول الله ج عرض کرد آیا خداوند اسم مرا برده است؟ رسول الله ج جواب دادند: بله! پس أبی بن کعب به گریه افتاد.[1]
این سوره با توجه به سیاق آیات، مکیبودنش بر مدنیبودن رجحان و برتری دارد، پس محور آیات این سوره اصلاح بینش و ساختار عقیده است. چون در انحراف بینشی، تنوع وجود دارد، لذا باید در نزول هدایتهای الهی که میخواهند این انحرافات بینشی را اصلاح نمایند، نیز تنوع وجود داشته باشد و چون قرآن آخرین کتاب هدایت است و قرار است عهدهدار امر مهم اصلاح بینش و منش در تمام زمانها تا قیامت باشد، لذا محور بیشتر سورههای قرآن را اصلاح بینش به خود اختصاص داده و اصلاح منش هم پیامد طبیعی اصلاح بینش است.
نام سوره بینه است به معنی دلیل واضح و روشن که کمترین ابهامی در آن وجود نداشته باشد و متناسب است با محور آیات سوره، یعنی ارائهی دلایل و بینات قانعکنندهای که هم دلنشین باشد، یعنی به انسانها قناعت قلبی بدهد و هم فکر یا عقل آنها هم این دلایل را بپذیرند، یعنی قناعت عقلی هم ایجاد کند. بنابراین، آیات این سوره در ارتباط با موضعگیریهای مختلفی است که از سوی مخاطبین و آحاد مختلف جامعه در ارتباط با این بینه یا بینات صورت میگیرد. دستهای هم قناعت قلبی پیدا میکنند و هم قناعت عقلی؛ و دستهای هم هستند که هیچگونه قناعتی در ارتباط با این بینات پیدا نمیکنند و نهایتاً راه انحراف را پیش میگیرند و جزای عملشان هم تابع خود عملشان است. یعنی اگر عمل خیر باشد، جزا هم خیر است و اگر عمل شر باشد جزا هم شر است.
از آیهی 1تا آیهی 3 بیان موضعگیری نابجای اهل کتاب و مشرکین در ارتباط با بینهی واضح و روشنی که از طرف خداوند بر آنها نازل شده است.
آیهی 4 و 5 بیان آن تکلیفی است که بعد از آمدن بینه بر دوش کسانی است که به آنها کتاب داده شده است، چه اهل کتاب باشند و چه نباشند. البته تفاوتی میان دو اصطلاح اهل کتاب و اوتوالکتاب وجود دارد و آن اینکه معنی و مفهوم اوتوالکتاب بیشتر از اهل کتاب است و تکلیف به اندازهی وسعت و توانایی بوده، اما آنها از زیر بار تکلیف شانه خالی کردهاند.
آیات 6 و 7 و 8 که سوره با آنها تمام میشود بیان جزای کسانی است که موضع گیریهای درست و نادرست را پیرامون بینات و هدایت ربانی اتخاذ کردهاند و اینکه هریک به پاداش و جزای خود خواهند رسید.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لَمۡ یَکُنِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ وَٱلۡمُشۡرِکِینَ مُنفَکِّینَ حَتَّىٰ تَأۡتِیَهُمُ ٱلۡبَیِّنَةُ١ رَسُولٞ مِّنَ ٱللَّهِ یَتۡلُواْ صُحُفٗا مُّطَهَّرَةٗ ٢ فِیهَا کُتُبٞ قَیِّمَةٞ ٣﴾ [البینة: 1-3].
﴿لَمۡ یَکُنِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ وَٱلۡمُشۡرِکِینَ مُنفَکِّینَ حَتَّىٰ تَأۡتِیَهُمُ ٱلۡبَیِّنَةُ١﴾[2].
«کسانی از اهل کتاب و مشرکان که کافر شدند، [از آیین کفر] دست برنمیدارند تا اینکه برای آنان دلیل روشنی بیاید».
﴿ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ﴾: یهودی یا نصاری یا بتپرست که دینی غیر از دین ما دارند چه اهل کتاب و چه مشرک باشند؛ اینان هیچ وقت شرک و کفر خود را رها نمیکنند و هدایت نمیشوند تا زمانی که محمد ج و قرآن برای آنها فرستاده شود و بینه به آنان برسد.
﴿مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ﴾: «یعنی یهود و نصاری.»
﴿وَٱلۡمُشۡرِکِینَ﴾: «یعنی بتپرستان.»
﴿مُنفَکِّینَ﴾: «از روشی که دارند جدا شوند.»
﴿حَتَّىٰ تَأۡتِیَهُمُ ٱلۡبَیِّنَةُ﴾: «تا اینکه حجّت واضح که همان محمد ج با کتابش قرآن است، به سوی آنان بیاید.»
﴿ٱلۡبَیِّنَةُ﴾:
1- دین.
2- پیامبر.
3- قرآن.
خداوند در این آیه ابتدا با اهل کتاب شروع و بعد مشرکین را ذکر فرموده است و دلیل آن، این است که اهل کتاب دارای کتاب و شریعت بوده و علم بیشتری داشتند و با اینکه نسبت به مشرکین بالاتر بودند، بازهم ایمان نیاوردند و همیشه مؤاخذهی بیشتر برای کسی است که علم بیشتر دارد و بالاتر است.
کافران اهل کتاب، از یهود و نصاری و مشرکان -بتپرستان- از دین و آئین خود دستبردار نبودند تا اینکه حجت خدایی بر ایشان هویدا شد و عموم کافران بدون اینکه پیامبری به سوی آنان مبعوث شود، حاضر نبودند دست از کفر بردارند ولی هنگامی که حجّت و بینه که همان محمد و قرآنش بود بر آنان عرضه شد، تقسیم و متفرق شدند: بعضی به محمد و قرآنش ایمان آوردند و بعضی بر کفر خود باقی ماندند و ایمان نیاوردند.
انسان میتواند اهل کتاب و کافر هم باشد و مشرکین هم به شکلی کافرند و اصولاً شرک و نفاق پیامد و نتیجهی کفر هستند. در انتهای سورهی احزاب آمده است: کسانی که بار امانت خداوند را حمل میکنند، مؤمن هستند و البته در مسیر حمل بار امانت دچار خطا هم میشوند و کسانی که حامل بار امانت الهی نشدند یا منافق هستند و یا مشرک؛ ﴿لِّیُعَذِّبَ ٱللَّهُ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتِ وَٱلۡمُشۡرِکِینَ وَٱلۡمُشۡرِکَٰتِ وَیَتُوبَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۗ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمَۢا ٧٣﴾ [الأحزاب: 73] پس اگر انسان از مسیر حمل بار امانت، فاصله گرفت و از حمل آن سر باز زد، یا منافق و یا مشرک میشود و اگر حامل بار امانت شد، اما ترس این را هم داشت که نتواند این امانت را درست ادا و ایفا نماید، مشکلی نیست چون خداوند با توبه به استقبال او میآید: ﴿وَیَتُوبَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۗ﴾ که قرار نیست انسان حامل بار امانت شود و خطا هم نکند. همهی آدمها خطا میکنند و بهترین خطاکاران توبهکنندگان هستند. لذا هیچکس حق ندارد بگوید: مثلاً چون میدانم که نمیتوانم دیندار خوبی باشم پس بیدینی را انتخاب میکنم. چون نمیتوانم وظایف خود را در باب حمل امانت ایفا کنم، پس عبادتی را انجام میدهم و روزهای میگیرم و کاری به کار دیگران ندارم. از همان لحظهای که اینچنین تصمیمی را میگیرد یا برای حفظ خودش، چون دچار مشکلات و مصائب و ناراحتیهای دنیوی نشود و یا به این دلیل که با خود میگوید: من لایق حمل این بار امانت نیستم، به هر بهانهای اهل خسارت است و از همان لحظه، فوت و نابود شده است، حتی اگر صد سال هم عُمر کند. اما از همان لحظهای که تصمیم به حمل بار امانت میگیرد، اگرچه این توفیق را پیدا نکند که در جهت حمل بار امانت حتی یک گام بردارد، از همان لحظه برایش اجر و پاداش حمل بار امانت لحاظ میشود، زیرا تصمیمگرفتن و عازمشدن مهم است. در قرآن چنین مطلبی وجود دارد و جزء سنتهای الهی است چون خداوند اهل فضل است و منتظر است تا ما تصمیم خوبی بگیریم. و اگر توفیق عمل کردن به تصمیم را پیدا کردیم، چه بهتر و اگر این توفیق (عملکردن) به هر دلیلی عاید ما نشد، اجر عمل برای ما محسوب میشود و این همان فضل است. و در حدیث هم آمده است: «من هم بحسنه ولم یعمل بها کتبت له حسنه کامله» (رواه مسلم- احمد) یعنی «اگر کسی برای انجام کار خوبی تصمیم بگیرد، ولی توفیق انجام این کار خوب را پیدا نکند، یک حسنهی کامل برایش منظور خواهد شد». این است که با همان تصمیمگرفتن و عازمشدن برای انجام کار، انسان خودش را در مسیر دین و در مسیر بندگی و عبودیت بیمه میکند. اما اگر تصمیم به کنار رفتن از میدان دین و دعوت را بگیرد، از همان لحظهی تصمیم گرفتن، فوت و نابود شده است. پس کافرین از اهل کتاب و مشرکین، از کفر خودشان جدا شونده نیستند: ﴿حَتَّىٰ تَأۡتِیَهُمُ ٱلۡبَیِّنَةُ ١﴾ تا وقتی که بینه و دلیل روشن و قانعکنندهی عقلی و قلبی برای آنها بیاید، به تعبیر سید قطب/ این سوره مجموعهای از حقایق تاریخی و ایمانی را برای ما بیان میکند. حقیقت اول اینکه: بعثت پیامبرِ رحمت یک ضرورت بوده برای انتقال کافران چون اهل کتاب و مشرکین از مسیر شرک و کفرشان به مسیر حق و هدایت. اگرچه آنها با این بینه هم متنبه و متوجه نشدند. حقیقت دوم اینکه:
﴿رَسُولٞ مِّنَ ٱللَّهِ یَتۡلُواْ صُحُفٗا مُّطَهَّرَةٗ ٢﴾[3].
«[این برهان واضح و حجت آشکار] پیامبری از سوی الله [است که فرستاده شده تا] صحیفههای پاک را بخواند».
﴿رَسُولٞ مِّنَ ٱللَّهِ﴾: «محمد، رسول خدا.»
﴿صُحُفٗا مُّطَهَّرَةٗ﴾: «نامهها و صحیفههای پاک از باطل.»
این بینه: رسول و پیامبری بود که از طرف خداوند مبعوث شده بود که صُحُف و نامههای روشن و پاک از هرگونه پلیدی را به صورت مرتب بر ایشان بخواند. صحفِ مطهر که اهل کتاب به خاطر جهالتشان و به خاطر ابهام دچار اختلاف و تشتت و انحراف از دین نشدند، بلکه بعد از اتمام حجت دچار این اختلاف شدند که این نکته توجه و دقت بیشتری را میطلبد.
﴿فِیهَا کُتُبٞ قَیِّمَةٞ ٣﴾[4].
«و در آن [صحیفهها] اخبار استوار [و درست و احکام عادلانه] است [که انسانها را به سوی رشد و صلاح رهنمون میکند]» که:
1- هم از نظر حسی مطهر است یعنی فقط انسان پاک باید آنرا لمس کند.
2- هم از نظر معنوی، لفظی و معنا مطهر است.
این صحف و نامههای پاک حاوی چه چیزی بود؟ در آن صحیفهها، کتابها و نوشتههایی است پاینده و پایدار و گرانبها. منظور از صحیفههای پاک -صحف مطهره- قرآن کریم است که فاقد هرگونه انحراف و فاقد هرگونه نبایستههای هدایت است.
یعنی گذشت زمان آنها را دچار فرسایش و خارجشدن از درجهی اعتبار نمیکرد ﴿کُتُبٞ قَیِّمَةٞ ٣﴾ یعنی نامهها و برنامههایی که با گذشت زمان قوت و اصالتشان را از دست نمیدهند. اما موضعگیری «أوتوا الکتاب» که اهل کتاب و حتی مسلمانهایی را شامل میشود که به هر حال بعد از اتمام حجت باز هم از زیر بار تکالیف شانه خالی میکنند چه بود؟ تفرقه.
﴿وَمَا تَفَرَّقَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَیِّنَةُ ٤ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِیَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِینَ لَهُ ٱلدِّینَ حُنَفَآءَ وَیُقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَیُؤۡتُواْ ٱلزَّکَوٰةَۚ وَذَٰلِکَ دِینُ ٱلۡقَیِّمَةِ ٥﴾ [البینة: 4-5].
﴿وَمَا تَفَرَّقَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَیِّنَةُ ٤﴾[5].
«و کسانی که به آنان کتاب داده شد [از جمله یهودیان و مسیحیان] پراکنده نشدند [و اختلاف نکردند] مگر بعد از آنکه دلیل روشن [بعثت پیامبر] برای آنان آمد [چنانکه برخی از آنان اسلام آوردند و برخی بر کفر خود پافشاری کردند با اینکه به صداقت پیامبر واقف بودند]».
﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ﴾: «و در کتابهایشان تورات و انجیل به آنان دستور داده نشده بود جز به عبادت خدای یکتا.»
و اهل کتاب -یهود و نصاری- دستخوش پراکندگی نشدند مگر پس از آنکه برهان آشکار -یعنی محمد و کتابش قرآن- به سوی آنان آمد.
قبل از بعثت رسول خدا ج یهودیان میگفتند: پیامبری به نام پیامبر آخرالزمان ظهور خواهد کرد و اهل کتاب در ظهور این پیامبر خاتمالانبیاء اتفاق نظر داشتند. ولی هنگامی که رسول خدا ج ظهور کرد آنان دو گروه شدند: گروهی به پیامبری او ایمان آورده و از او پیروی کردند؛ مانند: عبدالله بن سلام و همراهانش و گروهی به او کفر ورزیدند و بینه را قبول نکردند و در عناد و گمراهی خود دچار تفرقه شدند.
جای تعجب است ظروف و شرایطی به وجود میآید که ما از لحاظ عقلی و قلبی مطلبی را ارائه میکنیم و طرف مقابل هیچ پاسخی ندارد، اما عناد میورزد و حاضر به پذیرش آن نیست. الآن هم شاهد آن هستیم. چون فردی که تا حنجره در فساد غرق شده و حیاتش با فساد اُنس گرفته است و به هیچ قیمتی حاضر نیست هواهای نفسانی و لذات و شهوات خود را اندکی کم کند، این مسائل را از لحاظ عقلی و قلبی برایش تشریح کنیم، طوری که ابهامی برایش باقی نماند، بازهم حاضر نیست تسلیم شود. چرا؟ چون این تسلیم شدن برای او هزینهبردار و گران تمام میشود، زیرا باید بسیاری از آن تعلقات و مألوفات و مأنوساتش را رها کند و این قدری مشکل است. این است که پیامبران کار مشکلی را انجام میدادند. پیامبران ابتدا مخاطبینی برای خودشان ساختند و بعداً با آنها صحبت کردند و این یکی از درسهایی است که انبیا به ما میدهند. ما باید ابتدا مخاطب را برای خودمان بسازیم وگرنه صحبتهایمان هرز خواهد رفت. به تعبیر یکی از اساتید، پیامبران خطیبان بیمخاطب بودند و مخاطبهایشان را خودشان میساختند و بعداً با آنها صحبت میکردند. پیامبر رحمت قبل از بعثت با افرادی از اصحاب دوست بوده که یکی از آنها ابوبکر صدیق است و لذا بعد از اینکه وحی نازل شد، اولین کسی که مخاطب پیامبر قرار میگیرد ابوبکر صدیق است و دعوت دینی را بسیار آسان میپذیرد، چون قبلاً شخصیت پیامبر را پذیرفته بود. و خطیب اگر وجهه و مقبولیت نداشته باشد، خطبهاش بدون مخاطب خواهد بود و مستمعی نخواهد داشت و لذا باید محبوبیت و مقبولیت داشته باشد. و این محبوبیت و مقبولیت است که زمینه را فراهم میکند تا آن پیام به مخاطبش برسد و القا شود.
﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِیَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِینَ لَهُ ٱلدِّینَ حُنَفَآءَ وَیُقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَیُؤۡتُواْ ٱلزَّکَوٰةَۚ وَذَٰلِکَ دِینُ ٱلۡقَیِّمَةِ ٥﴾[6].
«و ایشان فرمان نیافتند جز اینکه الله را عبادت کنند درحالیکه دین خود را برای او خالص گردانند [و از شرک و بتبرستی] به توحید روی آورند؛ و نماز بر پای دارند و زکات بپردازند؛ و این است آیین راستین و مستقیم [که هیچ کژی در آن راه ندارد]».
﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ﴾: امر نکردم مگر اینکه برای خدا عبادت کنید و خدا برای عبادت واسطه نمیخواهد چه این واسطه بت باشد یا انسانهای مقدس.
﴿مُخۡلِصِینَ﴾: خالصانه، فقط برای من (الله).
﴿حُنَفَآءَ﴾: «از تمام ادیان صرف نظر کرده و به سوی دین اسلام روی آوردند.» دین توحید و خداپرستی، دین حق و خالص و بدون واسطه.
﴿دِینُ ٱلۡقَیِّمَةِ﴾: «آیین راست و درست، دین ارزشمند.»
﴿یُقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾: اقامۀ نماز که در همۀ ادیان بوده است: (حق الله).
﴿یُؤۡتُواْ ٱلزَّکَوٰةَۚ﴾: دادن زکات برای کمک و همدلی با فقرا: (حق الناس).
درحالیکه آنان در کتابهایشان و در زبان پیامبرانشان و همچنین در قرآن و بر زبان پیامبر خدا، محمد ج فرمان نیافته بودند جز اینکه الله را عبادت کنند و درحالی که به توحید گراییدهاند، دین خود را برای او خالص گردانند و نماز برپا دارند و زکات دهند که دین ثابت و پایدار همین است. «حنفاء» یعنی از تمام ادیان دیگر روی گردانند، نمازها را در اوقات خود، با شرایط، ارکان و آداب خود برپا دارند. زکات مالی را که خداوند بر آنان واجب گردانیده باید در مصالح فقیران و مسکینان بپردازند. دینی که راست و پایدار و مستقیم باشد و بنده را به رضای پروردگار بکشاند و از عذاب و خشم خداوند دور دارد همین دین پاک اسلام است.
خداوند متعال میفرماید که من چیز جدیدی در قرآن نیاوردم و در این آیه سرزنش و عتاب را برای آنان زیاد میکند که چرا دو فرقه شده و گروهی ایمان نیاوردند.
و البته تکلیف دشواری بر عهدهی أوتوا الکتاب گذاشته نشده بود. بلکه تنها قرار بود خداوند را عبودیت و بندگی کنند. اما تجلی این عبودیت در چه بود؟ اینکه فرمانبرداری مخلصانه داشته باشند. پس هرگونه فرمانبرداری مخلصانه، عبودیت تلقی میشود، در مرحلهای انسان این توفیق را پیدا میکند تا خالصِ در دین باشد. در مرحلهی بعد ﴿مُخۡلِصِینَ لَهُ ٱلدِّینَ﴾ و در مرحلهی نهایی هم با توفیق خداوند ﴿مُخۡلِصِینَ لَهُ ٱلدِّینَ﴾ میشود. و به تعبیر وارد در حدیث صحیح در تعریف احسان که پیامبر خدا فرمود: «أعبد الله کانک تراهُ» (متفق علیه). این همان مخلصین است و آنچنان خدا را بندگی و عبودیت کن که احساس کنی او را میبینی و اگر او را ندیدی، بدان که او تو را میبیند و این مقام مخلصین است و خالصشدن مقدمهی مخلصشدن است. اما نباید به این مقدار هم بسنده نمود. بلکه باید به سمت مخلصشدن حرکت کرد و این ممکن نیست، مگر اینکه با جمع مخلصین همراه شد. شاعر میگوید:
سفر بیروشنایی مصلحت نیست |
|
ز همراهان جدایی مصلحت نیست |
حنفا خودشان را یک سویه کردند، همه کس و همه چیز را گذاشتند و به طرف خدا و برنامهی او رفتند. ترک مألوفات و مأنوسات کار آسانی نیست. ما اگر دنیا را رها کنیم، دنیا به دنبال ما میآید اما اگر به دنبال دنیا برویم، از دست ما میگریزد، چون طبیعت دنیا همین است. رها کردن به این معنی نیست که اصلاً کاری به کار دنیا نداشته باشیم، تعبیر قرآن این است که: ﴿وَلَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ ٱلدُّنۡیَا﴾ [القصص: 77] آن بهره و نصیبی را که از دنیا داری فراموش نکن. دنیا طالب کسی است که از او میگریزد و گریزنده از خواستاران خویش است. اما تجلی این اخلاص در فرمانبرداری و حنفیت چیست؟ به تعبیر یکی از اساتید بزرگوار/: برداشتن دو گام است؛ گام اول: اصلاح رابطه با خداوند در قالب اقامهی نماز و گام دوم: اصلاح رابطه با سایر مخلوقات در قلب پرداختن زکات. اگر این دو گام درست برداشته شوند، بقیهی گامها و قدمها تکرار این دو گام هستند. به قول مولوی:
اگر ز منزل هوسات دو گام پیش
نهی |
|
نزول به حرم کبریا توانی کرد |
اگر به آب ریاضت برآوری غسلی |
|
همه کدورت دل صفا توانی کرد |
و به قول حافظ:
دلا ز
نور هدایت گر آگهی یابی |
|
چو
شمع، خنده زنان ترک سر توانی کرد |
شمع برای اینکه نور دهد، باید ترک سر کند و حافظ چقدر خوب مطلب را درک کرده است. ﴿وَذَٰلِکَ دِینُ ٱلۡقَیِّمَةِ ٥﴾ این دین و این برنامه پابرجاست. این است که اگر انسان این قدمها را به عنوان یک رهروِ صدیق، درست بردارد، آن وقت است که هم خودش میتواند به کمال برسد و هم دیگران را به کمال میرساند. پس کسانی هستند که آمادگی برداشتن این دو گام را دارند و کسانی هم هستند که این دو گام را برنمیدارند. اما کسانی که حاضر نیستند این دو گام را بردارند، یعنی نه حاضر هستند رابطهشان را با خداوند اصلاح کنند و نه حاضرند رابطهشان را با غیر خدا و مخلوقات دیگر اصلاح نمایند، کافر هستند.
رهنمون آیات
1- بیان اینکه دینها و آئینهای قبل از اسلام و معاصر اسلام منحرف بودند و حق و باطل در آنها آمیخته شده بود و آن ادیان نه صلاحیت برنامهی اسلام را داشتند و نه برای هدایت بشر مفید بودند و فرقی نداشت که آن دین غیر اسلام، یهودی باشد یا نصرانی و یا مجوسی.
2- اهل کتاب -یهودی و نصاری- به خصوص در انتظار بعثت پیامبر خدا بودند به این دلیل که آنان در فساد و بطلانی که در دینشان وارد شده بود، علم و آگاهی داشتند ولی هنگامی که پیامبر موعود خدا مبعوث شد و برای اهل کتاب بینه و حجّت خود را برملا ساخت، آنان متفرق شدند، بعضی ایمان آوردند و بعضی کفر ورزیدند.
3- آنچه از کتب یهود و نصاری استنباط میشود این است که آنان در کتابهای خود مأمور به عبادت خدای یکتا و اجتناب از شرک شدهاند و باید تمام ادیان گذشته را رها و متمسّک به دین اسلام گردند، نماز را برپا دارند و زکات را پرداخت کنند، چهچیز باعث شد با اینکه اسلام به همان شیوه که در کتابهایشان دریافت کرده بودند، به سوی آنان نازل شد، بدان کفر ورزیدند و دشمن آن شدند؟ پاسخ این است که آن یهودیان و نصاری هنگامی که راه انحراف را پیش گرفتند برایشان گران تمام میشد که از شیوه و برنامهای که بدان الفت گرفته و عادت کرده بودند، دست بردارند و راه مستقیم را درپیش گیرند.
4- بیان اینکه دین صحیح و با ارزش و آئین نجاتبخش از عذاب و راهیابی به سوی سعادت و کمال همان عبادت خداوند یکتا، اقامهی نماز و ادای زکات و ترک و صرف نظر از هر دینی غیر دین اسلام میباشد.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ وَٱلۡمُشۡرِکِینَ فِی نَارِ جَهَنَّمَ خَٰلِدِینَ فِیهَآۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمۡ شَرُّ ٱلۡبَرِیَّةِ ٦ إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِکَ هُمۡ خَیۡرُ ٱلۡبَرِیَّةِ ٧ جَزَآؤُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ جَنَّٰتُ عَدۡنٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۖ رَّضِیَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ ذَٰلِکَ لِمَنۡ خَشِیَ رَبَّهُۥ ٨﴾ [البینة: 6-8].
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ وَٱلۡمُشۡرِکِینَ فِی نَارِ جَهَنَّمَ خَٰلِدِینَ فِیهَآۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمۡ شَرُّ ٱلۡبَرِیَّةِ ٦﴾[7].
«بیگمان، کسانی از اهل کتاب و مشرکین که کافر شدند، جاودانه در آتش جهنم خواهند ماند. آنان [به دلیل کفر ورزیدن به خداوند و تکذیب رسولش] بدترینِ آفریدگان هستند».
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ﴾: «کسانی که به اسلام، پیامبر اسلام و کتاب، کافر شدند که همان یهود و نصاری میباشند.»
﴿أُوْلَٰٓئِکَ هُمۡ شَرُّ ٱلۡبَرِیَّةِ﴾: «آنان بدترین مخلوقاتند.»
لذا کسانی که اهل کفرند، از اهل کتاب و مشرکینی که در ابتدای سوره به آنان اشاره کردیم در آتش جهنم هستند و همیشه در آنجا خواهند بود. در دنیا هم اینها شر البریه هستند، بدترین مخلوقاتند. چون نه رابطهی خوبی با خداوند دارند و نه رابطهی خوبی با مخلوقات خداوند. این افراد از نظر خداوند بدترین مخلوقات هستند. اما ممکن است از نظر انسانهای شروری مانند خودش محبوب باشد. انسان اگر بخواهد مطلوب و محبوب خداوند باشد، باید به راهنمایی پیامبر در حدیث صحیح عمل کند که روزی فردی نزد پیامبر خدا آمد و عرض کرد: «یَا رَسُولَ اللَّهِ دُلَّنِی عَلَى عَمَلٍ إِذَا أَنَا عَمِلْتُهُ أَحَبَّنِی اللَّهُ وَأَحَبَّنِی النَّاسُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: ازْهَدْ فِی الدُّنْیَا یُحِبَّکَ اللَّهُ، وَازْهَدْ فِیمَا فِی أَیْدِی النَّاسِ یُحِبُّکَ النَّاسُ». (رواه ابن ماجه و غیره) «کاری را به من بگو تا انجام دهم که هم خداوند مرا دوست داشته باشد و هم مردم. فرمود: از دنیا فاصله بگیر تا خدا تو را دوست بدارد و از آنچه نزد مردمان است، فاصله بگیر تا مردم هم تو را دوست داشته باشند». بنابراین اگر قرار است محبوب خداوند شویم، نباید دنیا در دلمان لانه کند؛ ﴿وَلَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ ٱلدُّنۡیَا﴾ [القصص: 77]. آن چیزی را که مردم مشتاقانه دوست دارند و بر آن حریصاند تو آنرا نخواه و میتوان با این بینش زندگی کرد و از امکانات موجود در راستای رشد و کمال بهره برد. حرص و ولع، حسرت و آز و طمع و بسیاری از رذائل اخلاقی از بین میروند و انسان اهل رضا میشود. پس امکانات خوب هستند، به شرطی که انسان را به اسارت نکشانند و مرکَب باشند.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِکَ هُمۡ خَیۡرُ ٱلۡبَرِیَّةِ ٧﴾[8].
«همانا کسانیکه ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، آنان بهترینِ آفریدگان هستند».
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾: «کسانی که به اسلام، پیامبر اسلام و کتاب اسلام ایمان آوردند و کارهای نیک انجام دادند.»
﴿أُوْلَٰٓئِکَ هُمۡ خَیۡرُ ٱلۡبَرِیَّةِ﴾: «آنان بهترین مخلوقاتند.»
خداوند متعال در ادامۀ آیۀ قبل برای تشویق آنان به ایمانآوردن، این آیه را میآورد.
کسانی که خالصانه ایمان آوردند و عبادت خالصانهی قلبی، عملی و بدنی انجام دادند، اینان بهترین انسانها و برترین مخلوقات هستند.
﴿ءَامَنُواْ﴾ + ﴿عَمِلُواْ﴾: ایمان + عمل.
یعنی کسانی که اهل ایمانند و میخواهند هم دنیا و هم آخرت خوبی داشته باشند و به این جمعبندی رسیدهاند که فقط با ایمان میتوان دنیای خوب و آخرت خوبی را داشت و ایمانشان در عمل صالح تجلی کرده، آنها بهترین مخلوقات هستند. در رأس همهی اعمال صالح، اصلاح رابطه با خدا در قالب اقامهی نماز و اصلاح رابطه با مخلوقات در قالب ایتاء زکات قرار دارد. اگر این دو گام درست برداشته شود، انجام بقیهی اعمال صالح آسان میشود. چون بقیهی اعمال صالح یا در راستای تثبیت و استحکام بخشیدن رابطهی انسان با خداوند است که در منزلت و مقام اقامهی نماز قرار میگیرد. و با این اصلاحات تکالیف انجام شده و نتیجه اعلام میگردد که:
﴿جَزَآؤُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ جَنَّٰتُ عَدۡنٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۖ رَّضِیَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ ذَٰلِکَ لِمَنۡ خَشِیَ رَبَّهُۥ ٨﴾[9].
«پاداش ایشان نزد پروردگارشان، باغهای [بهشت] جاویدان است که جویبارها از زیر [درختان] آن جاری است؛ همیشه در آن خواهند ماند؛ الله از [اعمال] آنها خشنود است و آنان [نیز] از [پاداش و رحمت] او خشنودند؛ و این [مقام و پاداش] برای کسی است که از پروردگارش بترسد [و امر او را انجام داده و نهی او را ترمک کنند]».
﴿جَزَآؤُهُمۡ﴾: پاداش و هدیهی آنان، بهشتی که همیشه در آن میمانند.
﴿جَنَّٰتُ عَدۡنٖ﴾: «باغهایی که اقامت در آنها همیشگی است.»
﴿عَدۡنٖ﴾: اقامت دائم و همیشگی، جاویدان.
﴿رَّضِیَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ﴾: «خدا به وسیلۀ اطاعتش از آنان خشنود است.»
﴿وَرَضُواْ عَنۡهُ﴾: «و آنان نیز به وسیلهی ثواب و پاداش از خدا خشنودند.»
زیر درختان باغهای بهشت، رودخانههایی جاری است که در مسیر خود روان و همه جا جاری است بدون اینکه حصاری داشته باشد و همه جا پخش شود.
چهار نهر و رود در بهشت جاری است:
1- آب.
2- شیر.
3- عسل.
4- شراب.
در بهشت هیچ ناراحتی و بیماری و نگرانی برای هیچکس نیست و هر شخصی احساس میکند خودش در بهترین نعمت است و حسادت و غل و غش وجود ندارد.
پس از آنکه خداوند نعمت را بر بهشتیان تکمیل کرد، آنها را صدا زده و میفرماید: آیا راضی هستید؟ و بهشتیان جواب میدهند: بله راضی هستیم و خداوند میفرماید: من هم از شما راضی هستم و پرده از روی پروردگار کنار میرود و بهشتیان، الله متعال را مانند ماه شب چهارده میبینند و این جزای کسانی است که از خداوند ترسیدهاند و او را آنگونه عبادت کردهاند که انگار او را میدیدند و گناه نمیکردند.
وقتی انسان از خدا بترسد به سوی او میرود و او را بیشتر عبادت میکند؛ برعکس ترس از چیزهای دنیوی که انسان از آنها فرار میکند.
ترک گناهان + بازگشت به سوی الله متعال + عمل آنگونه که او را میبینی؛
دلیل استفاده از کلمۀ خشیه این است که خشیه از ترس بالاتر است و تنها ترس نیست.
خشیه خوف
کامل ناقص
خوف + علم ترس همیشه خودش تنهاست
خوف (ترس) + تعظیم
خوف (ترسی) + بازگشت
به سوی الله.
خداوند از بندگانش ترس خالی نمیخواهد (خوف) بلکه ترس همراه با عمل میخواهد.
و هرکس چنین کند به بالاترین نعمت یعنی خشنودی و رضای الله متعال و دیدار او دست پیدا میکند. و کسانی که در فردوس اعلی هستند، هر روز الله متعال را ملاقات میکنند.
این پاداش برای کسانی است که از خداوند بترسند. آیه بیانگر این است: کسانی که به خدا و پیامبرش مؤمن باشند و تسلیم اوامر و عامل به شریعت او باشند، پس از مرگ، روزی که خدا را ملاقات میکنند، پاداش آنان باغهای جاودانی است که همیشه در آن میمانند نه از آن بیرون میآیند و نه بار دیگر مرگ به سراغشان میآید، خداوند به سبب ایمان و طاعتشان از آنان راضی و خشنود است و آنان هم بخاطر عطا و بخشش و نعمتهای جاویدانی که در دارالسلام بهرهمند شدهاند، از پروردگارشان راضی و خشنودند. و این پاداش که سعادت جسمی و جانی را دربردارد از آنِ بندهای است که از پروردگارش ترسان باشد و از او نافرمانی نکند واگر روزی خطا و لغزش از او سرزند با توبه جبران آن کند و هنگام مرگ در اطاعت خدا باشد نه بر عصیان او.
مقام خُلُود و جاودانگی مقامی است که تنها خداوند عظمتش را میداند و تنها وقتی برای ما قابل درک است که در آن مقام قرار گیریم. تنها داخلشدن به بهشت نیست، بلکه رضی الله عنهم ورضوا عنه به آرامش نهایی رسیدن بعد از بهشت است که مقامِ دیگری است که مقام رضوان میباشد. رضوان یعنی رضایت متقابل خدا و بندگان از یکدیگر که به مقامی رسیدهاند که بعد از آن مقام، مقام دیگری نیست. اما این مقام را به هر کسی نمیدهند: ﴿ذَٰلِکَ لِمَنۡ خَشِیَ رَبَّهُۥ ٨﴾ این مقام از آن کسانی است که تسلیم و راضی از خدای خود هستند. چون خشیت در سورهی عبس آمده است که معنی تسلیم را هم میدهد. آنجا که میفرماید: ﴿وَأَمَّا مَن جَآءَکَ یَسۡعَىٰ٨ وَهُوَ یَخۡشَىٰ٩﴾ [عبس: 8- 9] یعنی کسی که طالب است. یعنی کسی که تسلیم است. منتهی تسلیمِ همراه با رضایت. چون بعضی از اوقات تسلیم، تسلیمِ مقرون به رضایت نیست، بلکه اجباری است. تسلیمی که همراه با رضایت و قناعتهایی است که در ابتدای سوره به آن اشاره کردیم، قناعتهای عقلی و قلبی؛ اینچنین تسلیمی ارزشمند است. دینداری به تعبیری که اشاره کردیم، عاقلانه و عاشقانه. این تعبیرات تعبیراتی انسانی است که در ادبیات عرفانی کاربرد دارد اما اگر بخواهیم با تعبیرات قرآنی بیان کنیم، میشود دینداریِ همراه با خوف و رجا. و با دو بالِ رجا و خوف و سرِ محبت به خدا و دینِ او، انسان میتواند در آسمان عبودیت، پروازِ موفق و سالمی را داشته باشد. این خلاصه و چکیدهای بود از تفسیر سورهی بینه و ملاحظه کردیم که همهی این مطالب در راستای اصلاح بینش بود و این مکی بودن سوره را بر مدنی بودنش ترجیح میدهد. به تعبیر سید قطب/ حقایق دیگری را که سوره بیان میکند این است که اصلِ دین واحد است و قواعدش هم بسیار روشن است و به شدت از تفرق و جدا کردن صفوف نهی میکند و انسانها را به سوی بندگی خدای واحد تشویق میکند و حقیقت نهایی آن است که انسانهایی که اهل کفر شدند، بعد از آنکه اتمام حجت شد و آنها بر موضع خود اصرار ورزیدند، بدترین مخلوقات هستند و انسانهایی که اهل ایمان هستند، بهترین مخلوقات میباشند و لذا پاداش تابع موضعگیریها میباشد. از استاد مرحوم ندوی در کتابی به نام «ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمین» سید نکتهی زیبایی را نقل کرده است، پیرامون عنادی که اهل کتاب در طول تاریخ داشتهاند، مخصوصاً یهود و نصاری و الآن هم شاهدش هستیم که به هیچ قیمتی حاضر نیستند از برنامه و منهجشان برگردند، ولو اینکه بر انحراف و تحریفشدنش که به قرن ششم و هفتم میلاد مسیح برمیگردد، یقین دارند و این دوره از منحطترین دورههای تاریخ بشری است. انسانیت در آن مقطع زمانی، بسیار عقب افتاده بود. نیرویی در روی زمین نبود که دستِ انسانیت وا رفته و وا مانده را بگیرد و به سرِ منزل مقصود برساند. انسان در آن قرن، به خصوص قرن ششم و هفتم میلادی خدایش را فراموش کرده بود. خودش، هدفش، رشدش و توانش را برای تشخیص خیر از شر از دست داده بود، و حَسَن و قبیح را به هم آویخته بود. و مدتی بود که پیامبری مبعوث نشده و آن چراغهایی که پیامبران پیشین روشن کرده بودند، همه به وسیلهی توفانهای هوی و هوس انسانی خاموش شده و کار به جایی رسیده بود که دین را در حاشیه قرار داده بودند. مانند قرن کنونی که جریان سکولاریزم عَلَم شده است و میخواهند به شکلی دین را به حاشیه بکشانند و بگویند که از دین کاری برای ادارهی جامعه و انسانها ساخته نیست. و بسیاری از روشنفکرانی که در دلشان روشنی نیست، بسیار مات و مبهوتِ این سوغات اروپا شدهاند و این جریان، خود تکرار تاریخ میباشد، چرا که در قرن ششم و هفتم هم با اصحاب کلیسا همین کار را کردند و مردم را به رهبانیت و فرار از تکالیف حیات و دوری از ادارهی امور مردم و سیاست دعوت کردند و قائل به تفکیک میان روحانیت و مادیت شدند و از همین رهگذر برای خودشان اموال فراوانی را انباشتند و به قول قرآن شروع به خوردن مال مردم به باطل کردند و کار به جایی رسید که دیانتهای بزرگ مانند یهودیت و مسیحیت وسیلهی ملعبه و مضحکهی مجرمین و منافقین قرار گرفتند و تحریفها با قوت تمام در آنها صورت گرفت و کار به جایی رسید که یهودیان گفتند، عُزیر پسر خداست و مسیحیان گفتند مسیح پسر خداست. نصاری، یهود را تخطئه میکردند و میگفتند: ﴿وَقَالَتِ ٱلنَّصَٰرَىٰ لَیۡسَتِ ٱلۡیَهُودُ عَلَىٰ شَیۡءٖ﴾ [البقرة: 113]. یهود کارشان به جایی رسیده بود که میگفتند: دستهای خدا بسته است ﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ یَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌ﴾ [المائدة: 64] کاری از خدا ساخته نیست و همه کاره ما هستیم و خداوند میفرماید: ﴿غُلَّتۡ أَیۡدِیهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ یَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیۡفَ یَشَآءُۚ﴾ [المائده: 64] و در توصیف نصاری خداوند فرمود: ﴿لَّقَدۡ کَفَرَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ مَرۡیَمَۚ﴾ [المائدة:17]. ﴿لَّقَدۡ کَفَرَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ ثَالِثُ ثَلَٰثَةٖۘ﴾ [المائدة: 73]. و خطاب به کافران میفرماید: ﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡکَٰفِرُونَ ١ لَآ أَعۡبُدُ مَا تَعۡبُدُونَ ٢ وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ ٣ وَلَآ أَنَا۠ عَابِدٞ مَّا عَبَدتُّمۡ ٤ وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ ٥ لَکُمۡ دِینُکُمۡ وَلِیَ دِینِ ٦﴾ [الکافرون: 1- 6] و این اهل کتاب و مشرکین که به شکلی متصل به کفر بودند از کفرشان تحت هیچ شرایطی جدا نشدند، حتی با نزول آیات هدایت الهی. چون منتظر بودند که از میان قوم خودشان پیامبری مبعوث شود، وقتی پیامبر از میان عربها مبعوث شد، تمام مطالب مبنی بر اینکه عیسی وعده کرده پیامبری بعد از من میآید که اسمش احمد است، انکار کردند؛ و یقین داشتند که این پیامبر از میان خودشان است. زمانی که پیشبینیهای آنها غلط از آب در آمد جبههگیری خود را قویتر کردند و از همان زمان یعنی مبعوثشدن پیغمبر اسلام تا امروز، فتنهگری و آتشافروزی میکنند. جنگ در فلسطین تنها جنگ بر سرِ آب و خاک و منطقهی اشغال شده نیست، بلکه جنگ عقیده و ایمان است؛ جنگ بین اسلام و یهود است. آن هم یهودی که سر دمدارِ کفر و مشرکین در طول تاریخ بوده است. یهودی که انحصار طلب است. یهودی که زیادتطلب است، یهودی که به تعبیر امروز صهیونیست است. نتیجه این شد که جریانهای قرن ششم و هفتم به قرنهای بعد هم کشانده شد. جریان جنگهای صلیبی و مباحث بسیار مفصلی را که استاد ندوی در کتاب ارزندهی خود به رشتهی تحریر درآورده و سید قطب در تفسیر فی ظلال از آن یاد کرده است. و دلایل ظریف و دقیقی را ارزیابی میکند و ما را به قرن خودمان مرتبط میسازد و دلایل انحطاط و عقبماندگی مسلمانان را تبلیغ یهود و نصارا و متأثر شدن بعضی از مسلمانانی که در باب عقیده عمیق نبودند از آنان میداند. و سخن آخر اینکه پیامبران از طرف خدا برای اصلاح احوال جامعهی انسانی مبعوث شدهاند و آخرین پیامبر هم آخرین مصلح بوده و آن پیامبر ما است. در این راستا هرکس که پیروِ مصلح آخرین شد، یقیناً اهل سعادت است و به صف خیرالبریه خواهد پیوست و هر کسی هم که پیرو این مصلح نشود، به صف شر البریه ملحق خواهد شد و اهل شقاوت و بدبختی است.
رهنمون آیات:
1- بیان کیفر کسانی که به اسلام کفر ورزند؛ آنان بدترین عقوبت و کیفر را دارند.
2- بیان پاداش کسی که به اسلام مؤمن باشد و شریعت آنرا بر خود تطبیق نماید و بر اوامر و نواهی آن ثابت قدم ماند؛ پاداش او بهترین پاداش میباشد که همان رضوان خدا و جاویدان ماندن در دارالسلام است.
3- فضیلت خوف و خشیت از پروردگار اگر صاحبش را به طاعت خدا و رسولش وا دارد و نسبت به ادای واجبات و ترک محرّمات مصّمم و ثابتقدم نماید و اقوالش مطابق با افعالش باشد.
[1]- بخاری (4577)، مسلم (1331)
[2]- کفروا: از مادهی کفر است که در مقابلش شکر قرار دارد. در قرآن کَفَرَ یعنی پوشاند و شَکَرَ یعنی آشکار کرد. اصل کلمهی شکر یعنی آشکار کردن یا پرده را از روی چیزی کنار زدن؛ معنی دقیق در رابطه با مصطلحات قرآنی وقتی آشکار میشوند که بتوانیم در قرآن مقابل آنها را بیابیم. لذا کُفر و شُکر در مقابل همدیگر قرار دارند و در بسیاری از آیات قرآن وارد شدهاند. مثلاً: ﴿إِنَّا هَدَیۡنَٰهُ ٱلسَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرٗا وَإِمَّا کَفُورًا ٣﴾ [الإنسان: 3]. این نکته، نکتهی بسیار دقیقی است که ما را کمک میکند برای فهم دقیقتر مصطلحات قرآنی. کفر یعنی پوشاندن و نقطهی مقابلش میشود شکر، یعنی آشکار کردن. یعنی انسان در راستایی حرکت کند که مظاهر رحمت و مظاهر نعمت الهی کاملاً آشکار شود، به طوری که دیگران که این مظاهر را میبینند به سمتی حرکت کنند که او در آن سمت مشغول حرکت است. و شاکر، چنین کسی است. در حدیث صحیح هم داریم که پیامبر خدا ج میفرمایند: «إِنَّ الله تَعَالى یُحِبُّ أنَّ یَرَى أثر نَعمتَهِ فِی عَبدِهِ»: «خداوند دوست دارد آثار نعماتی را که به بندهاش بخشیده در او ببیند». لذا کسی که این آثار نعمات و برکات خدایی را میپوشاند به شکلی مبتلا به کفر است. و خداوند از آنها به ملعون نام برده است، افرادی که ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَکۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَیِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَیَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِی ٱلۡکِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِکَ یَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَیَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ ١٥٩﴾ [البقرة: 159] و کتمان بینات نوعی کفر است. کسانی که کتمان میکنند چیزی را که بر آنها نازل کردهایم از بینات، بعد از اینکه ما آنرا برای مردم آشکار ساختیم، آنان کسانی هستند که هم خدا و هم لعنتکنندگان بر آنها لعنت میفرستند. پس در مقابل کُفر، شُکر قرار دارد. لذا کفر یعنی پوشاندن یعنی پردهای را روی نعمات خداوند کشیدن به طوری که نه خود از آن استفاده کنند و نه به دیگران اجازه دهند که از آنها استفاده نمایند، چه نعمتهای بیرونی و ظاهری و چه نعمتهای غیر ظاهری و درونی. مفهوم نعمت با رزق گره خورده است. ارزاق مادی بخش بسیار جزئی از ارزاق خدایی هستند. خدایی که خیرالرازقین است، قرار نیست رزق محدود و کوچکی را به بندگان بدهد. هرچه را کم داریم او داده است، از درون و بیرون و از صحت جسمی، روحی، روانی و عقلی تا با استفاده از آنها به هدایت و کمالات برسیم. اهل کتاب در قرآن معمولاً به یهود و نصاری اطلاق میشود. اینها اهل کتاب بودند، یعنی کسانی بودند که به شکلی خداوند در یک مقطع، هدایتی را برای آنها نازل کرد اما به دلایل مختلفی به خصوص یهود و نصارا از مسیر هدایت باز ماندند. هدایت را کنار زدند و یا اینکه هدایت را کاملاً فهمیدند مانند یهود اما به آن عمل نکردند و یا اینکه اصلاً هدایت را نفهمیده و به آن عمل هم نکردند، مانند نصاری... به تعبیر قرآن مغضوب علیهم و ضالین هستند و با توجه به آیات سورهی حمد اولین مصادیق برای مغضوب علیهم وضالین یهود و نصاری هستند.
مشرِک: از مادهی شرک است. اصل شرک این است که چیزی در مشارکت چیز دیگری قرار بگیرد و از کلمهی شرک به معنی دام گرفته شده است. هنگامی که کسی با کسی شریک میشود به شکلی محدودیت برایش ایجاد میشود مانند اینکه در دام بیفتد و خداوند هم اگر بخواهد خداوندی کند و با دیگران این خداوندی را تقسیم نماید، دیگر نمیتواند خدای مقتدر و توانایی باشد. مثل این است که در دام دیگران گرفتار شده باشد. انسانهای مشترک هم به شکلی این وضعیت را دارند. کسانی که غیر خدا را به عنوان خدا تلقی میکنند و یا به همراه خدا به بندگی غیر خدا نیز میپردازند، به تعبیر قرآن بسیار اسیر هستند و اسیرترین اشخاص همانا مشرکین هستند. آیه 29 سورهی زُمر بیانگر این معنا است: ﴿ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا رَّجُلٗا فِیهِ شُرَکَآءُ مُتَشَٰکِسُونَ وَرَجُلٗا سَلَمٗا لِّرَجُلٍ هَلۡ یَسۡتَوِیَانِ مَثَلًاۚ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِۚ بَلۡ أَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ ٢٩﴾. قرآن مردی را تصویر میکند که به چند نفر مدیون و وامدار است. و مرد دیگری را تصویر میکند که تنها به یک نفر مدیون و وامدار است و میفرماید: آیا این دو نفر باهم مساویند؟ از لحاظ روحی، روانی، فکری مثل هم هستند؟ قطعاً مانند هم نیستند و یقیناً مساوی هم نیستند. پس کدام یک از آنها حالشان بهتر است؟ آنکه به یک نفر وامدار است یا آنکه به چند نفر؟ خداوند جواب میدهد ﴿هَلۡ یَسۡتَوِیَانِ مَثَلًاۚ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِۚ﴾ نخیر مساوی نیستند. اگر حمد و قدردانی قرار است انجام پذیرد، تنها برای الله است. لذا موحد به مانند فردی است که به یک فرد وامدار و مقروض است و مشرک به چند نفر. آیا مشرک با این وضعیت میتواند این چند نفر را از خود راضی گرداند و قرضهای همه را در سر موعدِ مشخص ادا کند؟ قطعاً جواب منفی است. لذا بندگیکردن برای خداوند در حقیقت به سود انسانها است.
من نکردم خلق تا سودی
کنم |
|
بلکه تا بر بندگان جودی
کنم |
[3]- رسول: از مادهی رِسل است که مصدرش میباشد. یعنی پیامی که به آرامی از کسی یا جایی به کسی یا جایی دیگر منتقل شود. نبی با رسول فرق دارد؛ نبی یعنی کسی که خبری به او داده شده و در رابطه با قضیهای که قبلاً از آن آگاه نبود، آگاه شده است. اما رسول خبر را گرفته و باید به دیگران منتقل کند اما در کمال متانت و آرامی. در ادبیات عرب وقتی کسی برای انجام کاری عجله میکند به او میگویند: علی رسلک، یعنی آرام باش و عجله نکن.
یتلوا: از مادهی تلو است. یعنی دو یا چند چیز به دنبال هم قرار گرفتن و ردیفشدن. تالی یعنی چیزی که بعد از چیزی میآید. در ریاضیات و در قضایای شرطیه نیز مقدم و تالی را داریم. مقدم آن قضیهای است که پیش میآید و تالی آن قضیهای است که به دنبالش میآید. تلاوت یعنی خواندن قرآن به طوری که انسان را مطیع و پیرو خود گرداند و با قرائت فرق دارد. قرائت یعنی مجموعه مطالب را خواندن و هر قرائتی تلاوت نیست اما هر تلاوتی قرائت است. پس تلاوت به آن خواندنی گفته میشود که انسان را به دنبال خود کشانده و او را وادار به تبعیت نماید.
صُحُف: جمع صحیفه است. یعنی نامه یا هر صفحهای که در آن چیزی نوشته شده باشد.
مُطَهَّر: از مادهی طُهر است، به معنی پاکشدن چیزی از پلیدی. طاهر یعنی کسی که خود را از نجاست و پلیدی پاک کرده است. مطهر یعنی پاک کرده شده یا تخلیه شده از هرگونه رذلیت و پلیدی.
[4]- کتب: جمع کتاب است و از مادهی کتب به معنی دوختن مشک آب است. مشک آب زمانی که سوراخ میشود به وسیلهی تکهای چرم، آن قسمت سوراخشده را بازسازی میکنند. در گذشته وقتی میخواستند مشک آب را که سوراخ است، پنبه کنند، میگفتند: من این مشک را کتب کردم، یعنی خوب و محکم دوختم. حالا اگر این دوختها متصل به هم باشند، معنیاش این است که عملیات پینهکردن و پینهدوزی به خوبی انجام شده است، پس کتاب به مجموعه کلماتی گفته میشود که در کنار هم قرار میگیرند و دارای رابطهی محکمی با همدیگر هستند. لذا هرکس که قلم به دست گیرد، قرار نیست نویسنده باشد، چون باید مطالب کتاب کاملاً به هم متصل و مرتبط باشند تا نام کتاب را از آن خود کند.
قَیّمَه: از مادهی قوم است که اصلش قیوم بوده و بعداً واو به یاء تبدیل شده و بعد از ادغام تبدیل به قیم گردیده است که معنیاش از قائم بیشتر است. یعنی پابرجا و به دور از هرگونه کژی.
[5]- تَفَرَّقَ: از مادهی فرق است. فَرَقَ یعنی شکافت، جدا کرد. فارق یعنی جداکننده. فاروق صیغهی مبالغه است، یعنی کسی که کارش جدا کردن است و به صورت خاص جدا کردن حق از باطل. فَرَقَ در باب تفعل میشود: تفرق- یتفرق- تفرق. یعنی جدا شدن و کندهشدن چیزی از کسی یا جایی.
أوتوا: از مادهی اَتی به باب افعال رفته و تبدیل به آتی شده و از جمع غایب مذکر مجهول أوتوا ساخته شده است: أوتوا الکتاب یعنی کسانی که به آنها کتاب داده شده است.
[6]- أمروا: از مادهی أمر است به معنی فرمان و دستور، دستوری که مشکلی در رابطه با اجرایش وجود نداشته باشد.
لیعبدوالله: از مادهی عبودیت که مصدر دوم از عبد- یعبد- عبداً- است. معنی عبودیت بیشتر از عبادت است. پس عَبَدَ- یَعبُدُ- عَبَداً- عبادةً و عبودیةً حالا هرچه حروف مصدر بیشتر باشد، معنیاش هم بیشتر میشود. بعضی از مفسرین معتقدند در بعضی از آیات قرآن مفعول فعل عَبَدَ ذکر شده است. مانند این آیه که لفظ الله مفعول است. لیعبدوالله: بعضی جاها هم مفعول ذکر نشده است. در مواردی که مفعول ذکر شده، معنی عبودیت دارد، ولی مواردی که مفعول ذکر نشده معنی عبادت است و عبودیت معنیاش بیشتر از عبادت است، در حقیقت کمال عبادت میشود عبودیت. انسان ابتدا عَبد است و میشود اهل عبادت. به قول امام احمد غزالی در ابتدا هر عبادتی عادت است، بعد از مدتی عادتکردن، وقتی انسان از انجامدادنش لذت برد و احساس کرد شخصیتش قوت گرفته، میشود عبادت و بعد از آن در مرحلهی عبادت نباید متوقف شود، باید به این عبادتش رشد و بلوغ دهد تا به مقام عبودیت برسد. ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِیَعۡبُدُونِ ٥٦﴾ [الذاریات: 56]. اینجا هم مفعول است و عبودیت مدنظر است و معنی عبودیت بسیار زیبا و کاملتر است.
مُخلص: از مادهی خَلَصَ و اینجا اسم فاعل از باب افعال است که میشود مخلص که معنیاش بیشتر از خالص است. خداوند در قرآن هم خالص هم مخلص و هم مُخلَص را مُخلَصین دارند. یک درجه پایینتر مخلص و یک درجه پایینتر هم خالص قرار دارد. خالص و مخلصشدن اکتسابی ولی مخلص شدن توفیق خدایی است. اگر انسان مقام خالص و مخلص را پیدا کرد، خداوند مقام مخلص را به او تقدیم میکند. در بسیاری از آیات قرآن خداوند در توصیف انبیا میفرماید: ﴿إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِینَ ٢٤﴾ [یوسف: 24] او (یوسف) از بندگان مخلص ما بود، برای اینکه خالص و مخلص شده بود و ما هم او را مخلص گردانیدیم. و هرجا تعبیر اخلاص در کنار دین قرار گیرد، معنی آن عبارت است از اخلاص و اختیار در فرمانبرداری و اطاعت. «مخلصین له الدین» یعنی کسانی که فرمانبرداریشان را برای خداوند خالص گردانیدهاند، چون خداوند هر فرمانبرداری را نمیپذیرد، مگر اینکه همراه با اخلاص و اختیار باشد و عبودیت انسان زمانی که فرمانبرداریش مخلصانه باشد، معنی پیدا میکند.
حُنَفَا: از مادهی حَنَفَ میباشد. حنف یعنی میل کرد به سمتی، یعنی در مسیری که بود به سمت دیگر میل کرد، حنیف یعنی کسی که در مسیری جهت خودش را تعیین کرده و جمع آن حنفا است. حنفا یعنی کسانی که راهشان را به سمت خداوند کج کردهاند و به هیچ قیمتی حاضر نیستند از این راه برگردند و توصیف حال حنفا از زبان شاعر این است:
اگر راهم سراسر مار
باشد |
|
بر او صد آهنین دیوار
باشد |
به جان حق که از ره
برنگردم |
|
اگر چنان که برگردم نه
مردم |
یُقیمُوا: از مادهی إقامه از ریشهی قوم میباشد. قائم که اسم فاعلش میشود، یعنی بر پای ایستاده و راست گردانیدن چیزی که کج است. «یقیموا الصلوه» نماز را اقامه میکنند و مقابل اقامه در قرآن إضاعه (ضایع گردانیدن) قرار دارد: ﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُواْ ٱلشَّهَوَٰتِۖ فَسَوۡفَ یَلۡقَوۡنَ غَیًّا ٥٩﴾ [مریم: 59].
صلاه: صلاه مطلقاً به معنای دعا است. هرنوع دعایی را عرب صلاه میگوید و به صورت خاص صلاه به حرکات و سکناتی که به صورت منظم و روزانه در اوقات مشخصی انجام میگیرد، اطلاق میشود.
زکاه: از مادهی «زکت الشجره» میباشد. یعنی درخت پُربار شد. وقتی درخت پُرثمر شد، اگر میوهها چیده نشوند، خودشان از درخت میافتند و بر کسی هم منتی نمیگذارد. کاملاً بر سر کسانی که منتظر بارش آن هستند میبارد. و میوههایی که به هیچ طریقی از بوته و درخت جدا نشوند، بعد از مدتی فاسد و خراب میگردند. اموال متراکم و انباشته مانند میوههای گندیدهای هستند که بعد از مدتی خشک میشوند و با وزش بادی میریزند و از بین میروند. و متأسفانه کسانی که اهل زکاه هستند، این تفکر را ندارند و اگر معنی کلمهی زکات را میدانستند، بسیار هوشیار میشدند. کسی که این همه مال را روی هم انباشته نموده و میپندارد که کار نیکویی انجام میدهد، سخت در اشتباه است.
دین: دین چندین معنی دارد به معنی جزا و پاداش و به معنی برنامه و به معنی فرمانبرداری و... آمده است.
[7]- شَرَّ: در این جا به معنی اَشَر است، یعنی افعل تفضیل، منتهی همزهاش به خاطر سنگینی تلفظ حذف میشود و در مقابل خیر است. بریه: اصلش بریئه بوده است. همزه تخفیف گردیده و به ی تبدیل شده و در ی دیگری ادغام گشته و بریه شده است. بریه بر وزن فعیله مفعول است، به معنی مخلوق. چون اصلش از مادهی برأ است و بارئ اسم فاعلش است. ﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ﴾ [الحشر: 24]. یعنی پدیدآورنده پس بارئ یعنی پدید آورنده و خالق.
[8]- عملوا: از عَمِلَ یعنی انجام داد و معنایش مقداری با «فعل» فرق دارد. «عمل» خاص انسان و مخلوقات صاحب علم و اراده است. اما «فعل» عام است میان صاحبان علم و اراده و سایر مخلوقات و لذا عامل با فاعل فرق دارد.
الصالحات: «ال» که بر سر صالحات آمده، یعنی تمام کارهای صالح از کوچکترین کارها تا بزرگترین کارها را شامل میشود. صالحات هم از مادهی صَلَحَ مقابل فَسَدَ میباشد. صالح هم در مقابل فاسد میباشد. صلاح یعنی بر مسیر خیر یا مسیری که خداوند معین کرده است، حرکت کردن و صالح یعنی اینچنین کسی در مقابلش فَسَد میباشد که فساد یعنی از مسیر خداوند خارج شدن و مشی غیر خداوند را پیش گرفتن.
[9]- جنات: از مادهی جنه یعنی باغی که پُر از درخت باشد، طوری که اگر از بالا به این باغ نگاه کنیم، زمین باغ معلوم نباشد و شاخههای درختان در هم دیگر فرو رفته باشند. جن هم یعنی موجود پوشیده و مخفی و پنهان.
عَدن: از مادهی عدن و به معنی جاویدانگی است. معدن هم از همین ریشه گرفته شده است. معدن به جایی گفته میشود که چیزی را از آن استخراج میکنند و با ادامهی استخراج تمام نمیشود.
خالدین: از مادهی خُلد است به معنای جاودانگی و همیشه ماندن چیزی یا کسی در جایی است.
رضی: راضی شد و مصدر آن رضا است که بعد از تسلیم، انسان به آن خواهد رسید. یعنی ابتدا انسان اهل اسلام و سپس اهل رضا میشود. در مقام تسلیم شاید بعضی مواقع انسان برای کاری در دلش احساس جبر و اکراه نماید. در مقام رضا، اکراه قلبی از بین میرود و تمام وجود تسلیم میشود.
خشی: ترسید و مصدر آن خشیت که به معنی خوف همراه با تعظیم است و یک مرتبه از خوفِ مطلق بالاتر است، خوفِ مطلق بین خشیت و جُبن است. و جُبن یک مرتبه از خوف پایینتر است. خوف از غیر خدا را جبن گویند. خوف، مطلق است و میتواند ترس از خدا باشد و یا ترس از غیر خدا. و نوع مخصوصی از خوف که همراه با تعظیم مقام کسی باشد، خشیت نامیده میشود که مخصوص خداوند است.
این سوره یکی از سورههای مکی است که مانند سایر سورههای مکی محور آیاتش اصلاح بینش و اعتقاد است و با توجه به نامش در دو محور، محور اصلاح و تقدیر (ارزیابیکردن بینشها) هدایتی نمود که با نزول این هدایت، قدر و منزلت بینشها و منشها آشکار گردید. محور آیات سوره پیرامون نزول هدایتی است که در راستای تقدیر و ارزیابی بینشها و منشها است.
اوقاتی است به نام مواسم الخیر.
1- الـمواسم هبّه: این اوقات هدیه هستند.
2- الـمواسم لا یتکرر: اوقات تکرار نمیشوند.
3- عمر انسان کوتاه و به فرمودهی رسول الله ج بین 60 تا 70 سال میباشد.
و خداوند به خاطر عمر کوتاه ما این هدایا را به ما تقدیم کرده است.
لیلة القدر: شبهای فرد دهۀ آخر رمضان (21، 23، 25، 27 و 29) از بهترین هدیههایی است که خداوند به بندگانش عطا فرموده است.
طاعت و عبادت در این شب، نماز تراویح، نماز قیام، قرائت قرآن و تسبیح و ذکر خداوند در این شب برابر اجر عبادت 83 سال و 4 ماه میباشد و اگر کسی در این شبها دچار مشکل و یا عذر شرعی شد و نتوانست طاعت و عبادت خداوند را به جا آورد برای او اجر غیر ممنون نوشته میشود. بدین معنی که چون سالهای قبل این کار را انجام میداده و نیت انجام آنرا داشته ولی نتوانسته، پس خداوند رحمان برایش پاداش این کار را خواهد نوشت.
تقدیر:
1- تقدیر سابق للخلق: تقدیری که از 50 هزار سال قبل خداوند با علم ازلی خود از آن آگاه است و در مورد بندگان میداند.
2- تقدیر عمری: تقدیری که در زمان حاملگی در شکم مادر در چهارماهگی نوشته میشود و سرنوشت تمام عمر هر شخص در آن نوشته شده است.
3- تقدیر حولی: تقدیری که سالی یک بار در لیلة القدر ماه رمضان برای ملائکه آشکار میشود و فرشتگان از سرنوشت انسان در سال آینده باخبر میشوند.
4- تقدیر یومی: تقدیری که روزانه برای هر بنده نوشته شده و اتفاق میافتد.
آرای علما در مورد کلمۀ سلام در آخر سورۀ قدر:
1- سلامتی: هیچ شری در آن نیست.
2- شیاطین همه در بند هستند.
3- ملائک و فرشتگان به نمازگزاران در شب قدر سلام میکنند.
سورهی قدر: در مکی یا مدنی بودن سورۀ قدر میان علماء اختلافنظر وجود دارد و با اینکه آیاتش شبیه سورههای مکی است اما اکثر علما بر مدنی بودن سوره اتفاقنظر دارند.
با این حال جزء سورههای مختلفه و دارای سه نام میباشد:
1- القدر.
2- لیلة القدر.
3- إنا أنزلناه فی لیلة القدر.
آیهی 1 و 2 بیان نزول هدایت در شب قدر و تعظیم مقام شب قدر.
آیهی 3 و 4 توضیحی پیرامون عظمت شب قدر و اتفاقاتی که در آن شب روی داده است و آیهی 5 آخرین وصف را پیرامون مقام و عظمت شب قدر دارد که با این آیه سوره به پایان میرسد. سوره را هم میتوان یک واقعیت و خبر به هم پیوسته دانست که دارای اجزائی است که هر جزء آن بیانگر بخشی از عظمتی است که شب قدر دارد و در آن نهفته است. به قول سیدقطب/ بحث از این سوره و از شبی که این حادثهی عظیم تاریخ عمر بشر در آن روی داد، بحثی است بسیار ارزشمند و مهم که بایستی در نهایت فرح و غبطه و شادی عنوان شود. شبی است که اتصالی مطلق میان آسمان و زمین و میان ملأ اعلی و زمین صورت گرفته. شب ابتدای نزول این قرآن بر قلب پیامبر ج شبی که نمونه این شب را زمین و بشریت به چشم ندیده و به قلب هیچ انسانی خطور نکرده، عظمتی که درک و فهمش از توانایی انسانها حتی پیامبر هم خارج است و نصوص قرآن بیانکنندهی این عظمت است. بیان انتشار نور هدایت خداوند بر روی زمینی که از ظلمت پر شده بود.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِی لَیۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ ١ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا لَیۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ ٢﴾ [القدر: 1-2].
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ[1] فِی لَیۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ ١﴾[2].
«همانا ما آن [قرآن] را در شب قدر [بر آسمان دنیا] نازل کردیم [چنانکه نزول آنرا در شب قدر در رمضان بر پیامبر آغاز کردیم]».
اسباب نزول:
ابنجریر از مجاهد روایت کرده است: مردی از بنیاسرائیل، هزار ماه شبها تا صبح نماز میخواند و روزها تا غروب جهاد میکرد این موضوع باعث تعجب مسلمانان شد پس ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِی لَیۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ ١ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا لَیۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ ٢ لَیۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ خَیۡرٞ مِّنۡ أَلۡفِ شَهۡرٖ ٣﴾ نازل شد[3].
﴿إِنَّآ﴾: ما، نشان عظمت و بزرگی بیش از حد و خارج از تصور ما.
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ﴾: «ما قرآن را به جمله و یکسره از لوح المحفوظ به آسمان دنیا، نازل کردیم.» نشانه عُلومرتبه، عظیم، بالا.
علو:
1- ذات.
2- العظمة.
3- المکان.
خداوند کریم در این آیه از کلمۀ قرآن استفاده نفرموده است و به جای آن از ضمیر «ه» استفاده شده که به کلمۀ أنزلنا متصل است. دلیل آن طبق آرای علماء:
1- خداوند در کتابش گاهی چیزهای معروف را نام نمیبرد و خیلی جاها و در آیات مختلف از کلمۀ قرآن نام برده نشده و فقط به آن اشاره شده است.
2- به علت تکریم و تفخیم مقام با عظمت قرآن.
﴿فِی لَیۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ﴾: «در شب قدر، شبی که در آن تقدیر احکام سال است، بهره و اندازهی هرکس در آن شب معنی میشود.» شبهای فرد دهۀ آخر ماه رمضان (21، 23، 25، 27، 29).
قدر:
1- تقدیر و سرنوشت در این شب برای ملائک روشن و مشخص میشود.
2- ارزش و منزلت این شب بالاست و برابر عبادت 83 سال اجر دارد.
علما در مورد این آیه و چگونگی نزول قرآن در شب قدر دو نظر دارند:
1- کل قرآن از لوح محفوظ که ازلی است و کسی جز خداوند از آن خبر ندارد نزد جیرئیل آمده و سپس بر پیامبر ج نازل میشود (لوح محفوظ + جبرئیل + محمد ج) (نزول کامل و یکبارهی قرآن).
2- فقط 5 آیۀ اول سورۀ علق در لیلة القدر بر پیامبر ج نازل شده است و بقیۀ آن کم کم و متفرق و بنا به شرایط و موقعیت بر رسول الله ج نازل میشده است. (نزول کم کم و متفرق).
ما قرآن را که دروغسازان آنرا تکذیب میکردند و کافران منکر آن میشدند، در شب قدر نازل نمودیم. خداوند متعال ما را با خبر میکند به اینکه آنچه بنده و فرستادهاش محمد ج آنرا تلاوت میکند، حق، وحی خدا و کتاب خداست که آنرا به جمله از لوح المحفوظ به آسمان دنیا فرستاده در شب حکم و قضا که خداوند متعال در آن شب آنچه در سال فراهم آید از قبیل روزی، اجل و ... تا پایان سال، تقدیر و اندازهی آنرا معین میکند. همانگونه که خداوند متعال در جای دیگر قرآن میفرماید: ﴿إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ ٣ فِیهَا یُفۡرَقُ کُلُّ أَمۡرٍ حَکِیمٍ ٤﴾ [الدخان: 3-4]: «ما قرآن را در شبی فرخنده نازل کردیم؛ زیرا که ما هشداردهنده بودیم.» در آن شب هرگونه کاری به نحوی استوار فیصله مییابد؛ زیرا آنچه را خداوند متعال مقدر داشته و حکم به وجود آن نموده و از آن جمله قرآن کریم، به ثبت رسیده، سپس در شب قدر نسخهای از واقعات و حوادث آن سال برگرفته و فرشتگان کلمه به کلمه آنرا به اجرا درمیآورند، آن شب از قدر و منزلت والایی برخوردار است.
در آن شب تمام کارها و اوامر و فرامین حکیمانه به تفکیک از هم نازل شدند. آنچه واضح است و شکی در آن نیست، این است که شب قدر شبی از شبهای ماه مبارک رمضان است. چرا که در سورهی بقره هم بیان شده: ﴿شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِیٓ أُنزِلَ فِیهِ ٱلۡقُرۡءَانُ هُدٗى لِّلنَّاسِ وَبَیِّنَٰتٖ مِّنَ ٱلۡهُدَىٰ وَٱلۡفُرۡقَانِۚ﴾ [البقرة: 185] اما ابتدای نزول قرآن در این شب بر قلب پیامبر اسلام ج بوده است، تا این پیام را به مردم برساند و با قرائت و تلاوت این پیام به دلهای یخزده و سنگشده و قفلشدهی مردم، حیاتی تازه ببخشد و از آنها شخصیتهای بینظیر تاریخ عمر بشر را بیافریند. همچنان که میدانیم ابتدای نزول قرآن آیات نخستین سورهی مبارک علق بوده است که در ماه مبارک رمضان بر قلب پیامبر درحالیکه ایشان مشغول عبادت در غار حرا بودند، نازل گشتهاند. در تعیین این شب سخنان فراوانی بر زبان تاریخنویسان و سیرهنویسان جاری شده است، بعضیها معتقد بودهاند که این شب بیست و هفتم از ماه مبارک رمضان بوده است. بعضیها معتقد به شب بیست و یکم بودهاند و بعضیها هم بدون تعیین، معتقد بودند یکی از شبهای فرد دههی اخیر از ماه مبارک رمضان بوده است. اسم این شب لیله القدر است. این نکته را قبل از اینکه در بیان لیله القدر سخن بگوییم، یادآور میشویم که فرمود: «فی لیله القدر» یعنی ما آن (قرآن) را در شب قدر نازل کردیم. این نکته را با صراحت باید بیان کرد که فرموده در شب قدر و اینکه فرموده در شب قدر معنایش این نیست که حتماً همهی قرآن در این شب یکجا نازل شده است، بلکه ابتدای نزول قرآن در شب قدر بوده، همچنان که ما در محاورات خودمان به کار میبریم که مثلاً فلانی ساعت یک بعد از ظهر ناهار را صرف نمود. معنی آن این نیست که ناهار را در ساعت یک بعد از ظهر صرف نمود و تمام شد. بلکه شروع ناهار خوردن رأس ساعت یک بوده اما چقدر طول کشیده بستگی به وضعیت او دارد. تند غذا میخورد یا آهسته غذا میخورد؟ و چقدر غذا میخورد؟ همچنین وقتی که مثلاً گفته میشود ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِی لَیۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ ١﴾ یعنی ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم، الزاماً معنی آن این نیست که ما تمام قرآن را در همین شب نازل کردیم و تمام شد. اگرچه بعضیها قائل به تفکیک میان معنی انزال و تنزیل شده و گفتهاند تنزیل یعنی نزول تدریجی و انزال یعنی نزول دفعی که این هم جای بحث دارد. بعضی هم معتقد بودند که ابتدا قرآن از لوح محفوظ به بیت العزه آمده و از آنجا مجدداً بر زمین نازل شده است. اما ظاهر امر این است که شروع نزول قرآن در شب قدر بوده است و گفتیم که شب زمان تقدیر و تدبیر است و مهم این است که در شب این کار انجام پذیرد که روز، زمان تطبیق آن تقدیرات است. تقدیراتی که در شب صورت میگیرد باید در روز عملیاتی شود. اگر قرار باشد که انسان تمام عمرش را در مسیر تقدیر و برنامهریزی سپری کند، زمانی برای تطبیق و اجرا نخواهد داشت و اگر قرار باشد انسان تمام عمر را در حرکت باشد، حرکتش حرکتی صحیح و مطلوب نخواهد بود. چرا که بر مبنای تقدیر و تدبیر نیست. لذا بخشی از عمر را باید به تقدیر و تدبیر اختصاص دهد و بخشی را به تطبیق و اجراییکردن این تدبیرها و تقدیرها تا شخصیتی معتدل و متعادل داشته باشد. آن کسی که روز را با خلق میگذراند، باید شب را با حق باشد و گرنه کم میآورد و درمانده میشود. حادثهای در این شب اتفاق میافتد که همان نزول قرآن است که مجرای حیات و حرکت بشریت را کاملاً تغییر میدهد. لذا به تعبیر سید قطب/ لیلة القدر مقام و عظمتش آنچنان است که به پیغمبر ج میفرماید:
﴿وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا لَیۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ ٢﴾[4].[5]
«و تو چه دانی شب قدر چیست»؟
و چه کسی تو را در وضعیتی قرار داد که بتوانی کُنه عظمت لیله القدر را درک کنی؟
این آیه دلیل اهمیت و ارزش و فضیلت این شب مبارک است که در بین شبهای دهۀ آخر ماه رمضان مخفی شده و هیچکس به طور قطع از آن خبر ندارد.
به نظر علما علت اخفاء شب قدر در شبهای فرد دهۀ آخر رمضان:
1- به علت دیده نشدن هلال ماه در کشورهای مختلف به طور همزمان، شبهای فرد نیز در جاهای مختلف فرق میکند.
2- خداوند متعال آنرا مخفی نگه داشته تا بندگانش به عبادت بیشتر تشویق شوند و عبادت خود را منحصر و خاص یک شب نکنند. و یک دورۀ آموزشی برای تقویت ایمان همگان باشد.
﴿لَیۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ خَیۡرٞ مِّنۡ أَلۡفِ شَهۡرٖ ٣ تَنَزَّلُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَٱلرُّوحُ فِیهَا بِإِذۡنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمۡرٖ ٤﴾ [القدر: 3-4].
﴿لَیۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ خَیۡرٞ مِّنۡ أَلۡفِ شَهۡرٖ ٣﴾[6].
«شب قدر [برای کسی که آنرا از روی ایمان و امید پاداش بر پا دارد] بهتر از هزار ماه است».
شب قدر بهتر است از هزار ماه که در آن شب قدر نباشد.
﴿أَلۡفِ شَهۡرٖ﴾: 83 سال و 4 ماه.
خداوند متعال به خاطر عمر کوتاه انسان بر ما منت نهاده که با عبادت در این شب اجر و ثواب عبادت یک عمر را داشته باشیم. چرا که حادثهای در این ظرف زمانی صورت گرفته که عظیمتر از آن حادثه را در زمین سراغ نداریم. در ضمن لازم نیست کلمهی «الف» را محدود کنیم که منظور هزار است و بعضی از علما و محدثین آمدهاند هزار ماه را تقدیر کردهاند که شده هشتاد و چند سال و نتیجهگیریهایی کردهاند که این نتیجهگیریها زیاد مطلوب و با سیاق آیات جور درنمیآید. خداوند در بیان عظمت لیله القدر میفرماید: ﴿لَیۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ خَیۡرٞ مِّنۡ أَلۡفِ شَهۡرٖ ٣﴾ شب قدر بهتر است از هزار ماه. اما اینکه گفتهاند عبادت در شب قدر از هزار ماه بهتر است، جای بحث است، زیرا خداوند نفرموده: «العباده فی لیلة القدر خیر من الف شهر». بلکه فرموده: ﴿لَیۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ خَیۡرٞ مِّنۡ أَلۡفِ شَهۡرٖ ٣﴾ خود شب قدر بهتر است از هزار ماه و این هزار برای تکثیر است. الزاماً به معنای همین هزار نیست که دقیقاً عدد هزار را برساند و در قرآن این تعبیرات بسیار زیاد به کار رفته است.
خداوند متعال راجع به سبب فضل و بزرگی آن شب میفرماید:
﴿تَنَزَّلُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَٱلرُّوحُ فِیهَا بِإِذۡنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمۡرٖ ٤﴾[7].
«فرشتگان و روح [= جبرئیل] در آن [شب،] به فرمان پروردگارشان برای [انجام] هر کاری [که قضای خداوند در آن سال رفته است از رزق یا مرگ یا ولادت یا ...] نازل میشوند».
﴿وَٱلرُّوحُ فِیهَا﴾: «جبرئیل در شب قدر.»
﴿بِإِذۡنِ رَبِّهِم﴾: «به دستور خداوند متعال در آن شب نازل میشوند.»
﴿مِّن کُلِّ أَمۡرٖ﴾: «دربارۀ هر کاری که در آن سال تقدیر گردد.»
فرشتگان در آن شب هرچه خداوند فرموده و امر کند در سرنوشت و تقدیر انسانها مینویسند. و انسانها میتوانند با عبادت و دعای خالصانه در این شب، تقدیر خود را عوض کنند باذن الله تعالی.
لذا عظمت این شب بستگی به آن حادثهای دارد که در این شب روی داده است. و ما میتوانیم یک قاعدهی کلی برای زندگی خود از این مطلبی که خداوند فرموده استخراج نماییم و آن این است که ارزش زمان بستگی به کاری دارد که در آن انجام میشود. حالا چرا لیلة القدر ارزشمند است؟ چون کار و حادثهی مهمی در آن صورت گرفته است که همانا نزول هدایتی است که کل بشریت را تا قیامت از ظلمات مختلف میرهاند و به نور هدایت فرا میخواند. لذا مقام و عظمت لیلة القدر بستگی به آن حادثهای دارد که در آن ظرف زمانی روی داده است و به تعبیر سید قطب/: «بل لیلة القدر خیر من الآف قرون...» بلکه شب قدر بهتر از هزار قرن است که بشریت در منجلاب گناه و معاصی، رکود، جمود، سکون دست و پا میزد و هنوز اندر خَمِ یک کوچه است و به جایی نرسیده است. لیله القدر بهتر است از هزارها ماه، به تعبیر سید قطب، هزاران سال که از عمر بشریت سپری شده، بدون اینکه کمترین تحول مثبت و ایجابی در حیات او روی داده باشد. خیلی از سالها گذشته که بشریت هیچ اتفاق عظیمی را شاهد نبوده و لذا این شب و عظمتش و درک این عظمت، خارج از طاقت و توان درک بشریت است. اینجا است که میفرماید: ﴿وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا لَیۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ ٢﴾ اما این جا که احیای لیالی قدر بسیار مهم است، در حقیقت به خاطر این است که انسان خود را بیابد. شبهای خودیابی است. شبهای ارزیابی کردن شخصیت است که ما چه داشتهایم و چه چیز را از دست دادهایم؟ چه به دست آوردهایم؟ و این وضعیتی را که داریم و چیزهایی را که به دست آوردهایم، آیا همان چیزی است که مطابق و مناسب و متناسب با استعدادهای ماست؟ یا خیلی از چیزها را از دست دادهایم و در مقابلش چیزهای بیارزش را به دست آوردهایم؟ آیا این وضعیتی که داریم همان وضعیت ایدهآل و مطلوب است؟ ارزیابی یعنی خودیابی، یعنی از خود سفر کردن، یعنی به وضعیت مطلوب رسیدن. یا تصمیمگرفتن برای ترک خود و به خدا رسیدن. تصمیم گرفتن برای جدا شدن از حالتهای ناسالم روحی و روانی و جسمی و سایر ابعاد شخصیتی و رفتن و رسیدن به حالتهای سالم و مطلوب روحی و جسمی و ایمانی و اخلاقی و ماه نزول قرآن بهترین فرصت است، چرا که خداوند بدون هیچگونه تقاضایی رحمت خود را شامل حال زمینیان کرده است. بدون هیچ تقاضایی آماده است که نمره بدهد. و کسانی را که طالب بخشش اویند، ببخشاید. وقتی که اینچنین است، پس فرصت، فرصت استثنایی و غنیمت است و زمینه کاملاً فراهم است. شیاطین همه در بند و اسیر و زندانی و رحمت خداوند بدون استثنا کاملاً در دسترس همهی بندگان است. در این شبها اگر انسان، برای جبران گذشته تلاشی نکند. دیگر برای یک سال این فرصتهای طلایی تکرار نمیشود. پس عظمت احیای این شب این است که انسان تصمیم بگیرد به احیا کردن خود، زنده کردن خود، زنده کردن ابعاد شخصیتی خود؛ اما اگر شب، شبِ قدر نباشد، روز هم روز نویی نخواهد بود. ماه رمضان تمرینی است برای یافتن این قدرها و این ارزشها، این مقامها، این چیزهایی که باید میداشتم و ندارم و آن جاهایی که باید میرسیدم و هنوز نرسیدهام و در بقیهی سال این تمرین را تعمیم میدهد که بتواند همهی شبهای خود را به مقام شبِ قدر برساند. تا روزهای بعد از این شبها روزهای نویی باشند و چه خوش است انسان هر روزش نوروز باشد. اگر چه الان به رسم و رسوم ایرانیان میگویند که همان روز اول از ماه فروردین نوروز است و میگویند هر روزتان نوروز باد، اینکه آسان نیست که هر روز نوروز شود، باید زحمت کشید تا روز، نوروزی بشود و روزی شود که انسان از سپریکردنش لذت ببرد. اما در این شب چه حادثه عظیمی روی داد؟ اینکه شکی نیست اگر مجلسی، مجلس قرآنی باشد، به فرمودهی پیامبر در حدیث صحیح، ملائک رحمت در این مجلس حضور پیدا میکنند. اما در اینجا خداوند متعال میخواهد آن حادثهای را که در این شب روی داد، تصور کنید و این خود یکی از روشهای تصویرگری قرآن است. میخواهد عظمت حادثهای را که در این شب به وقوع پیوسته و ملائکه نازل میشدند، تصور نماید و ما را به آن صحنه منتقل کند. ﴿وَٱلرُّوحُ فِیهَا﴾ جبرئیل امین هم در میان آنهاست، یعنی ملائک از پیش و پس، جبرئیل را همراهی میکنند. به تعبیر وارده در سوره جن: ﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَیۡبِ فَلَا یُظۡهِرُ عَلَىٰ غَیۡبِهِۦٓ أَحَدًا ٢٦﴾ [الجن: 26] که آنجا هم در انتهای سورهی جن اشاره به همین مطلب دارد که خداوند متعال میفرماید: از پیش و پس مجموعهای از ملائک روح الامین یعنی جبرئیل را همراهی میکنند تا این پیام را به صورت تمام و کامل برساند و وقتی این کار را انجام داد، دیگر ماموریتش تمام شده. ﴿تَنَزَّلُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَٱلرُّوحُ فِیهَا﴾ پس این تصویر حادثهای است که در آن شب اتفاق افتاده و روی داده نه چیز دیگر. بعضیها معتقدند که دوباره روح الامین به همراه ملائک نازل میشوند و قرآن را میآورند، این چیزی بر خلاف سیاق آیات است که بسیار واضح و روشن است. اینجا هم در انتهای سورهی مبارک جن داریم که خداوند متعال میفرماید: ﴿إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ فَإِنَّهُۥ یَسۡلُکُ مِنۢ بَیۡنِ یَدَیۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ رَصَدٗا ٢٧﴾ [الجن: 27] از پیش و پس به وسیلهی ملائک دیگری جبرئیل پشتیبانی میشود تا پیام خود را کامل و تمام بر زمین و زمینیان ابلاغ کند. ﴿بِإِذۡنِ رَبِّهِم﴾ اینکه فرمان را به طور مستقیم از خداوند گرفتهاند و بدون اجازه و بدون برنامه نازل نمیشود. ﴿مِّن کُلِّ أَمۡرٖ٤﴾ در رابطه با تمام امور و فرامینی که بشریت برای رسیدن به رستگاری و خروج از ظلمات به آن نیازمند است. هر امری از اوامر خداوند بخشی از خروج انسان را از ظلمات به سوی نور تامین و تضمین میکند. من کل امر، یعنی کل اموری که انسان نیازمند به کار بستن آنهاست، برای خروج از ظلمات و داخلشدن به نور.
﴿سَلَٰمٌ هِیَ حَتَّىٰ مَطۡلَعِ ٱلۡفَجۡرِ ٥﴾ [القدر: 5].
﴿سَلَٰمٌ هِیَ حَتَّىٰ مَطۡلَعِ ٱلۡفَجۡرِ ٥﴾[8].
«[آن شب از ابتدا] تا طلوع فجر، [سراسر] سلامت [و رحمت] باشد».
﴿سَلَٰمٌ﴾: سلامتی از هر شر و فتنهای، شیطان هیچ آزار و اذیتی نمیتواند برساند.
علما در مورد در بندبودن شیاطین در این ماه سه نظر دارند.
1- شیطان قبل از رمضان انسان را به حدی به گناه مشغول و آغشته میکند که اثر آن تا آخر ماه رمضان بر روی انسان باقی بماند و در رمضان به واسطهی گناهان قبل از رمضان نتوانی طاعت و عبادت خداوند را به جا آوری. براساس این نظر شیاطین در رمضان در بند هستند ولی انسان به واسطۀ اثر گناهان قبل از رمضان از عبادت شایسته خداوند بازمیماند.
2- رئیس شیاطین در بند است و بقیه و بچههایشان آزاداند و فعالیت میکنند.
3- در لیلة القدر هیچ شیطانی آزاد نیست و همه در بند و در غل و زنجیر هستند.
انسان در آن شب از هر بدی در امان است؛ زیرا همهی آن شب سلامتی است، از غروب آفتاب تا طلوع فجر آن شب، هنگام فرود آمدن فرشتگان است پس همهی شب سلامتی و ایمنی از هر مخوف است.
عبادت از ساعات اولیهی شب شروع و دارای اجر و ثواب است ولی در ثلث آخر شب و قبل از نماز صبح، خداوند متعال به آسمان دنیا آمده و حاجت و دعای بندگان را برآورده میکند. پس باید برای اجابت دعاهایمان از این فرصت استفاده کنیم.
در تمام لحظات این شب امری از اوامر خدایی در شرف نزول است که این امر با خود، سلامتی را از لحاظ فکری، روحی، ایمانی و اخلاقی به ارمغان میآورد. تمام این شب سلام است و این آغاز نزول این سلامتیهاست از آسمان تا زمین تا 23 سال این نزولِ سلام ادامه پیدا کرد، چرا که بشریت در ابعاد مختلف شخصیتی نیازمند این سلامتیها بود تا به کمال برسد. به تعبیر سیدقطب، سلامت فکر و اخلاق و سلامت خانواده، سلامت اجتماع و سلامتیهای دیگر. بشریت از قدر لیله القدر غافل بود، از حقیقت این حادثه غافل بود و عظمت این امر را نمیدانست اما خداوند بود که با لطف و کرم خاص خودش این سلامتی را ارزانی بشریت گردانید و این سلامت بار دیگر به کالبدهای خشکیده و گندیدهی بشریت دمیده شد تا از آن کالبدها، انسانهای وارسته و صاحب شخصیتی ساخته و پرداخته شوند و این سلامتی تا مطلع الفجر ادامه داشت، یعنی تا طلوع صبح. چون وقتی صبح میشود زمان ارزیابی و برنامهریزی تمام میشود و شروع تطبیق و اجراییکردن و عملیکردن برنامههایی است که انسان در شب قدر فرا گرفته است. از خداوند متعال میطلبیم که ما را در تطبیق آنچه در شبهای قدر بر پیامبر نازل شده توفیق دهد و ما هم بتوانیم هر شب را شب قدر کنیم و شاهد روزهای نو و نوروزهایی بعد از این شبهای قدر برای خود و دیگران باشیم.
فلسفهی اینکه شب قدر، ساعت اجابت دعا در روز جمعه، اسم اعظم درمیان نامهای خدا، نماز وسطی در میان نمازها و دوست خدا در میان بندگان، مستور و مخفی شدهاند، این است که بخاطر شب قدر همهی شبها احیا گردد و بخاطر ساعت اجابت، همهی ساعات روز جمعه دل مؤمن متوجّه درگاه خدا باشد و همهی نامهای پروردگار به عظمت یاد شود و بر همهی نمازهای واجب مواظبت گردد و همهی بندگان مؤمن را دوست بداریم.
رهنمون آیات:
1- تأکید وحی و اثبات نبوت محمد ج.
2- تثبیت عقیده نسبت به قضا و قدر.
3- بیان فضیلت شب قدر و عبادت در آن[9].
4- بیان اینکه قرآن در ماه رمضان به کلّی از لوح المحفوظ به آسمان دنیا نازل شده و ابتدای نزول آن باز در ماه رمضان بوده است.
5- سنت است که انسان به دنبال شب قدر باشد[10] تا به فضل و خیر آن دست یابد و آن در دههی اخیر ماه رمضان است و به ظن غالب در روزهای طاق دههی اخیر رمضان میباشد مانند: شب بیست و یکم تا بیست و نهم و حدیث صحیح بیانگر این است که در شبهای فرد دههی اخیر میباشد.
6- زیاد خواندن قرآن و گوشدادن به آن در ماه رمضان سنت و مستحب است زیرا جبرئیل در ماه رمضان دو مرتبه قرآن را بر رسول خدا ج عرضه داشته است.
[1]- و جایز است که عبارت: ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِی لَیۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ ١﴾ همان پنج آیهای باشد که در غار حراء در ماه رمضان بر پیامبر نازل شد.
[2]- انزلناه: انزلناه از مادهی نزول و از مصدر انزال است و باب افعال به معنی نازل کردن و یا چیزی را در دسترس مخاطبین قرار دادن، طوری که بتوانند آنرا بفهمند و از آن مستفیض گردند. بنابراین، اگر قرار باشد بر کسی هدایت نازل شده باشد و خود را محل نزول این هدایت بداند اما درک صحیح و عمیق و دقیقی از این هدایت نداشته باشد، در حقیقت میتوان گفت این هدایت و این کلام بر او نازل نشده است و به تعبیری، ما نیازمند نازلکردن دوبارهی قرآن بر دلهایمان هستیم، چرا که قرآن در هزار و چهارصد سال پیش به مدت 23 سال بر قلب پیامبر گرامی نازل گردیده، همچنان که در انتهای سورهی شعراء آمده است: ﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِینُ ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِکَ لِتَکُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِینَ ١٩٤﴾ [الشعراء: 193- 194]. که روح الامین، یعنی همان جبرئیل این کلام و این هدایت را بر دلت نازل کرد و پیامبر هم این آیات را بر مخاطبین عصر خود تلاوت فرمود و آنها را مجدداً بر قلبهایشان نازل کرد و در نتیجه آنها از لحاظ شخصیتی متحول شده و شخصیتهای قرآنی شکل گرفتند. امروزه قرآن در طاقچههای بسیاری از خانهها و مساجد گرد و غبار میخورد و محتاج دستی است که بیاید و آنرا بگشاید و بر دلهای زنگار زدهی کسانی که علیلند و بیمار، نازل کند تا این دلها بار دیگر حیات پیدا کنند و متحول و منقلب و نهایتاً قرآنی شوند. لذا ما محتاج نازلکردن دوباره قرآن بر دلهایمان هستیم. اما این قرآن دوباره ما را به میهمانی خود دعوت نخواهد کرد، ما را محرم اسرار خود نخواهد دانست و به قلوب زنگار زدهی ما نزول اجلال نخواهد کرد، مگر اینکه دل را ساعتی از غوغا و هموم و غموم دنیایی فارغ کنیم. چه زیبا سرود سنایی غزنوی که:
عروس حضرت قرآن نقاب
آنگه براندازد |
|
که دار الملک ایمان را
مجرد بیند از غوغا |
این غوغاها است که لذت تلاوت را از ما گرفته، این غوغاها است که حلاوت و شیرینی تلاوت و فهم آیات را از ما ستانده، این است که نیازمند نازل کردن دوبارهی قرآن بر دلهایمان هستیم، حال اگر خود توانستیم چنین کاری را انجام دهیم، بسیار مبارک است و اگر قادر به انجام چنین کاری نبودیم، باید از کسانی استعانت بجوییم که اهل این کارند و این کار را قبلاً با دلهای خودشان انجام دادهاند. دلهایشان دلی قرآنی شده و محرم عروس قرآن گشتهاند.
لیل: یعنی شب و شب ظرف و زمان ارزشیابی و محاسبه است. ظرف و زمان این است که انسان فاصلهی میان وضعیت موجود با وضعیت مطلوب خود را ارزیابی کند و بداند که راهی را که در آن است، چقدر پیموده و چقدر از راه باقی است. و همچنین شب، زمان سکونت است. به تعبیر قرآن شب را ظرف سکونت و آرامش شما قرار داده تا در آن بیارامید و آرمیدن، صرفاً خوابیدن نیست. آرمیدن یعنی از همه جا بریدن و به خدا رسیدن. آرمیدن یعنی از دیگران غافلشدن و به خدا پرداختن و این آرمیدن تنها در شب میسر است.
قدر: که نام سوره است به معنای اندازهگیری چیزی برای انجام کاری است و مصدر ثلاثی مجرد است، به معنی منزلت و مقام و ارزش و ارزیابی. قادر که اسم فاعل است، از همین مصدر است، یعنی کسی که با قدرت، عملیات ارزیابی را انجام میدهد. و هر ارزیابی که همراه با توانایی انجام پذیرد، ارزیابی ارزشمندی خواهد بود. مقتدر هم اسم فاعل دیگری است از باب دیگری از همین ریشه، به معنی کسی که این معنای اقتدار و توانایی در باب ارزیابی کردن و مشخص کردن جایگاهها در وی، بیشتر است. قدیر هم که صفت مشبهه است، دوباره از همین ریشه است، باز هم دلالت بر کسی یا ذاتی میکند که عملیات ارزیابی و تقدیر را به شکلی دقیق همراه با قدرت انجام میدهد.
لیلة القدر: یعنی شب قدر، شب ارزیابی، شب حساس پس دادن، ما نهار القدر نداریم، یعنی روز قدر. چون روز، وقت ارزیابی نیست. روز زمان حرکت و تلاش است: ﴿وَجَعَلۡنَا ٱلَّیۡلَ لِبَاسٗا ١٠ وَجَعَلۡنَا ٱلنَّهَارَ مَعَاشٗا ١١﴾ [النبأ: 10- 11] لباس به معنی ظرفی است که به انسان تعادل و آرامش میدهد. کلمهی لباس هم بر همین معنی دلالت دارد. اصولاً انسان وقتی لباس را به تن میکند، به تعادل و آرامش نسبی میرسد و احساس امنیت میکند. حالا هرچه لباس ارزندهتر، برازندهتر و زیباتر باشد به همان اندازه تعادل شخصیت صاحبش بیشتر است. اما اگر لباس، این خصوصیت لباس بودن را نداشته باشد، تعادل انسان را به هم میریزد و اضطرابآور میگردد. حال که شب لباس است، پس روز چیست؟ روز معاش است. یعنی نشاط و حرکت و حیات. کسی که در حین حرکت برنامهریزی میکند، دچار مشکل میشود. همیشه کسانی در استفادهی بهینه از وقت موفقترند که بخشی از وقتشان را به برنامهریزی و ارزیابی اختصاص داده و بقیه را صرف حرکت و عمل میکنند. بعضیها هم هستند که اصلاً وقتی برای برنامهریزی نمیگذارند، لذا حرکتی ناکام و ناموفق دارند. کسی که روز پرتلاش و پرکاری دارد، بایستی در شب برنامهریزی بسیار دقیقی داشته باشد، شب را انسان برنامهریزی میکند تا روز خوب و موفقی داشته باشد. به قول سعدی:
مبارکتر شب و خرمترین
روز |
|
به استقبالم آمد بخت
پیروز |
دُهُل زن رو بشارت گو
دو نوبت |
|
که دوشم قدر بود امروز
نوروز |
یعنی شبی که شب قدر است، روز بعدش روز نو و تازهای است، دیگر تکراریبودن و روز مرگی وجود ندارد. مادامی که شبها قدر باشند، روزها نوروزند و اگر شبها قدر نباشند، روزها نوروز نیستند، بلکه انسان احساس دل مردگی، بیهودگی، افسردگی، پژمردگی و از همه بدتر روز مرگی میکند که خود مرگی تدریجی است.
[3]- لباب النقول فیاسباب النزول، سیوطی.
[4]- استفهام در ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِی لَیۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ﴾ برای تفخیم و شأن و مقام شبقدر است؛ یعنی: چه کسی به تو یاد داده که شب قدر چیست؟ آن شب دارای قدر و منزل والایی است و اظهار دوباره ﴿لَیۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ﴾ بعد از ﴿وَمَآ أَدۡرَىٰکَ﴾ دلیل بر اهتمام و شأن آن است.
[5]- وما ادراک: ادراک از مادهی ادری- یُدری، ثلاثی مجردش دری یدری که اگر به باب افعال برود، ماضی آن میشود ادری مضارعش میشود: یُدری یدریک مصدرش میشود إدراء. دری با فهم تفاوت دارد. دری در حقیقت به نوعی از فهم اطلاق میشود که انسان آنرا با زحمت به دست آورده باشد. لذا مدری یعنی کسی که با زحمت به چیزی رسیده باشد. أدراک یعنی تو را در وضعیتی قرار داد که بدانی. ما ادراک: یعنی چه چیز تو را آنچنان کرد که آنرا درک کنی؟ ما، مای استفهام است.
[6]- خیر: افعال تفضیل است، اصلش أخیر است. معمولاً برای تخفیف، همزهی أخیر حذف میشود. این دو کلمه (خیر و شر) در حقیقت هر دو افعل تفصیل هستند، از اخیر و اشر. همزهی آنها به جهت تخفیف و کثرت استعمال حذف شده است، پس هرجا کلمهی خیر و شر را دیدید، در حقیقت دلالت میکنند بر تفضیل، یعنی بهتر و بدتر. آنچه مطلوب انسان است کلمهی خیر بر آن اطلاق میشود و آنچه مطلوب انسان نیست، کلمهی شر بر آن اطلاق میشود.
ألف: به معنی هزار است و شاید به خاطر این باشد که از چند تا دهتایی و یا چند تا صدتایی که به هم پیوستهاند تشکیل شده، یعنی یک الفت و انسی میان ده تاها و صدتاها برقرار شده و از لفت اینها الف شکل گرفته است. یعنی هزار.
شهر: به معنی ماه آمده، اصلش «شَهَرَهُ» است که فعل است. شهره یعنی آشکارش کرد. شَهَرَ سلاحَه یعنی شمشیرش را از غلاف بیرون آورد. کلمهی شهر هم که به ماه اطلاق میشود، ظاهراً به خاطر همین است، چرا که با آشکار شدن قمر یعنی ماه آسمان که حدود 28 روز یا 29 روز و اندی طول میکشد تا یک دور، ماه به قرص کامل و سپس کمکم به هلال ضعیف تبدیل گردد. این است که کلمهی شهر را به زمانی که ماه خود را مینمایاند و کمکم به محاق و نهایتاً به حالت پنهانشدن میرسد، اطلاق کردهاند.
[7]- تنزل: از مادهی نزول است و باب تفعل. این فعل در حقیقت مضارع است و به خاطر، تخفیف یک تای آن حذف شده، اصلش تننزل بوده است که اگر فعلی به باب تفعل برود و دارای دو (تا) باشد، یکی از آنها برداشته میشود. اصل آن تننزل بوده که تنزل شده است.
ملائک: از مادهی الک است. یعنی جویدن، بعداً به خاطر قریب المخرج بودن همزه و عین، همزهی اول را به عین تبدیل کردهاند، یعنی آدمس و یا هرچیز جویدنی. ملائکه جمع ملک، یعنی فرشته، ریشهی آن از الک است. مثل این است که پیامی را از خداوند گرفته و آن را با خودشان زمزمه کردهاند. مانند کسی که حرفی را دارد با خودش تحلیل میکند، میجود و سپس آن را به دیگری منتقل میکند. این مرور کردن، تحلیلکردن و زمزمهکردن را ملائکه انجام میدهند تا این پیام را از آسمان به زمین برسانند.
روح: از مادهی ریح است، یعنی باد. در قرآن روح هم آمده است. ریح به باد، اطلاق میشود. به خاطر این که سبب حرکت اشیاء میشود، وقتی که باد میآید، باعث جابجایی اشیاء میشود. روح هم از مادهی ریح گرفته شده، چون وقتی به کالبد و جسم دمیده میشود، در آن حرکت و تلاش و نشاط ایجاد میکند. روح هم در قرآن به کار رفته و به معنی رحمت آمده است، به خاطر این که در انسان امید ایجاد میکند و باعث ایجاد نشاط زیاد در انسان میشود: ﴿لَا یَاْیَۡٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ﴾ [یوسف: 87] یعنی مایوس نشوید، از رحمت خدا. این جا و جاهای دیگر روح به جبرئیل هم اطلاق شده، چون با پیامی که از طرف خدا برای زمینیان آورده در زمین حرکت ایجاد کرده است.
اذن: از مادهی اُذن یعنی گوش و اذان به اجازهی گفته میشود که انسان با گوش خود آن را استماع کند، یعنی بشنود. لذا هر اجازهای را اذن نمیگویند. مگر این که انسان آن را مستقیماً با گوش خود شنیده باشد.
امر: امر عبارت است از فرمان و در حالت کلی، تمام فرامینی که با استماع و امتثال آنها انسان به کمال و عظمت شخصیتی میرسد.
[8]- سلام هی: از مادهی سلم است. به معنی دوری از هرگونه آفت مادی و معنوی. سالم یعنی کسی که دور از آفات و امراض مادی و معنوی است. معنی مسلم بیشتر از سالم است، یعنی کسی که سلامتی شخصیتی و شخصی از آفات و امراض مختلف پیدا کرده است و صحت و سلامت کامل و کافی دارد. حال اگر کسی معنی مسلم را با این وصف بداند، آنرا بر خود اطلاق نمیکند، مگر زمانی که این سلامتی لااقل از دو بُعد مادی و معنوی و جسمی و روحی قرین حالش شود. آن وقت مسلم است و این سلامتی یک بخش آن سلامت جسم است و بخش دیگر آن که مهمتر از سلامت جسم میباشد، سلامت روح است.
[9]- در حدیث مسلم و بخاری روایت شده: «مَنْ قَامَ لَیْلَةَ الْقَدْرِ إِیمَانًا وَاحْتِسَابًا غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ». «هرکه شب قدر را از روی ایمان و اخلاص به عبادت به پا دارد خداوند از گناهان گذشتهاش درمیگذرد.»
[10]- ارجح اقوال این است که شب قدر در شبهای فرد دههی اخیر رمضان هرسال است به دلیل حدیث صحیح که میفرماید: «التمسوها فِى الْوِتْرِ مِنَ الْعَشْرِ الأَوَاخِرِ»: «آنرا در شبهای دهگانه اخیر ماه رمضان بیابید».