آیا عمل برخلاف مذاهب چهارگانه جایز است؟
سوال: مدتهای مدیدی است که بعضی از دوستان کتابخوان به خاطر آنچه که مجله (نورالاسلام) از مباحث فقهی تحت عنوان (غریب الاحکام) منتشر نموده، سوالی از من میپرسند و آن این است که: آیا عمل به این احکام غریب، اگرچه مخالف مذهب و امام خواننده و سوال کننده باشد، جایز است؟ مبنی بر اینکه در میان این نوع فتاوا، احکامی وجود دارد که بر خلاف تمام مذاهب چهارگانه مشهور و مورد اعتماد هستند. لذا دل انسان چگونه در عمل به آن حکم غریب، آرامش مییابد؟ و آیا سزاوار است که یک مجله ملی و مردمی، چنین احکام غریب را منتشر نماید و در میان خوانندگان مجله، جدالها و تنشهایی را برانگیزد. درصورتیکه خود مجله خواهان وحدت، اخوت و همبستگی میان امت است؟
جواب: در پاسخ هوشیارانه و منصفانه به این سوال، هر خوانندهای که نسبت به امور دینش اهتمام میورزد و به دنبال حق و کشف واقعیات است، شایسته است نسبت به حقایق زیر توجه شایانی مبذول دارد:
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از مسایل بسیار مهم و اساسی در زندگی انسانها تعیین هدف و مسیر زندگی است. اما آیا همه کس به این مسئله میاندیشند و میدانند از کجا آمده، برای چه آمده و به کجا میروند؟ راستی ما به دنبال چه چیزی هستیم؟ چرا انسانها این همه خود را به رنج و سختی میاندازند؟ این همه رنج به خاطر چیست و به دنبال چه هستند؟ اگر از تک تک انسانها بپرسیم و آمار دقیقی از جوابهای ایشان تهیه کنیم، صد در صد آنها جواب خواهند داد، که به دنبال خوشبختی و سعادت هستم و از بدبختی گریزانم. آری، براستی همهی ما در پی سعادت و خوشبختی هستیم و از بدبختی گریزانیم.
اما آیا تا به حال از خود پرسیدهاید که رمز خوشبختی و سعادت در چیست؟ و چه کسی را سعادتمند میدانید؟ و چگونه میتوان احساس خوشبختی کرد؟
اگر برای جواب این سوال هم از تک تک انسانها سوال کنیم؟ با جوابهای متفاوتی روبرو خواهیم شد و متوجه میشویم که متاسفانه اکثر مردم، سعادت به مفهوم واقعی آن را درک نکردهاند! در نتیجه راه و مسیر خلاف جهت آن را برگزیده و حرکت آنها نه تنها ایشان را به سوی خوشبختی نمیبرد بلکه آنها را به زوال و نابودی و خسران خواهد رساند. آیا کسانی که بهدنبال مقام، ثروت، قدرت، جمال و زیبایی زن و ... هستند و خود را به خاطر اینها به رنج و مشقت میاندازند سعادتمندند؟ همهی آنها برای رسیدن به خوشبختی و سعادت در تلاشند، اما اینها راه رسیدن به آن نبوده و نیست.
تعریف خوشبختی: خوشبختی و سعادت یعنی اینکه انسان به حالتی برسد که در درونش هیچ اثری از غم و اندوه (حزن) و ترس (خوف) وجود نداشته باشد و این یعنی آرامش کامل؛ اگر انسان به چنین حالتی دست یابد، به سعادت واقعی نائل گشته است. عکس این حالت هم شقاوت و بدبختی محسوب میشود. حالا مختصراً وسایل و راهکارهایی که مردم آنها را مایه سعادت و خوشبختی میدانند بررسی میکنیم.
• ثروت: ثروت یکی از چیزهایی است که اکثر مردم به دنبال آن دوانند و آنرا عامل خوشبختی میدانند و میبینیم که چه حرص و طمع و ولعی بر نفس انسان غالب است، اما آیا شما کسی را سراغ دارید که در این زمینه به حدی رسیده باشد که نفس راحتی بکشد و بگوید، به تمام آرزوهایم و آنچه میخواستم رسیدهام و دیگر چیزی نمیخواهم؟!
آیا هرگز میتوانید در میان طالبان زر و سیم کسی را بیابید که دو کوه طلا داشته باشد و خبردار شود که کوه طلای دیگری وجود دارد و او آن را نطلبد و نخواهد؟! اشاره به حدیث پیامبر ج که میفرمایند: «اگر انسان دو درهی پر از طلا داشته باشد، به دنبال درهی سومی هم خواهد بود». و این نشان میدهد که طمع انسان با هیچ چیز برآورده نمیگردد. مگر با خاک یا قناعت؛ آنچنانکه شاعر نامی سعدی/ میگوید:
چشم تنگ مرد دنیا دوست را |
|
یا قناعت پرکند یا خاک گور |
قناعت برای کسانی است که از حرص و طمع بری هستند، اما طالبان دنیا و ثروت تا زمانی که در این دنیا هستند حرص و طمع نیز با آنها خواهد بود و تا لحظهای که خاگ گور چشم و دهانشان راپر نکند از آن رهایی نمییابند. وقتی که طالبان ثروت و دنیا هرگز اقرار نمیکنند که به آرزوهایشان رسیدهاند و همیشه احساس کمبود و نقص میکنند، پس همیشه دچار حزن و اندوه خواهند بود.
حزن و اندوه، حالت و احساسی است که در اثر کمبود و نقص مطلوب و خواستهها و یا دچارگشتن به امور نامطلوب و ناخوشایند در انسان ایجاد میشود و او را میآزارد.
کسی هم که حرص و طمع دارد و تشنهی ثروت است، همیشه احساس کمبود و نقص میکند؛ در نتیجه همیشه حالت غم و غصه بر او غالب است و آرامش را از او سلب میکند.
• خوف: چه کسی ضمانت میدهد که ثروت و سامانی که فرد با زحمت به دست آورده از دستش نرود و سالم برایش بماند؟ قطعاً هیچ کسی نمیتواند چنین تضمینی بدهد. بنابر فرض محال، کسی خود را به حماقت زده و احساس کند هر آنچه از مال اندوخته همیشه باقی است و هرگز از دستش نخواهد داد، ولی خودش چه؟! آیا میتواند تضمین بدهد که خودش سالم باقی خواهد ماند تا از ثروتش به قدر آرزوهایش لذت ببرد؟ باید بگویم خیر؛ زیرا مرگ در کمین اوست و همیشه همراهش خواهد بود و چنین احساسی، لذت و آرامش روحی او را میگیرد و دچار تشویش و نگرانی و ترس میکند. آری، ترس از مرگ و ترس از دست دادن خودش و فناشدن ثروتش و بهجاگذاشتن آنهمه ثروت او را دچار ترس و وحشت میکند. اگر انسان راه ثروت و ثروتاندوزی را برای رسیدن به خوشبختی برگزیند، نهتنها به آن دست نمییابد، بلکه احساس خوف و حزن را در او مضاعف میگرداند. یک مثال: یک مغازهدار روستایی را در نظر بگیرید که در نظر دارد هر روز ده هزار تومان سود بکند، ولی برخلاف انتظارش آن روز بیست هزار تومان سود میبرد. او آنروز خوشحال، شب را با خانوادهاش جشن میگیرد. درست در همان روز، یک تاجر بینالمللی که طبق محاسباتش قرار بوده آنروز در معاملهای یک میلیارد تومان سود بکند، ولی برخلاف انتظارش فقط نیم میلیارد تومان سود میبرد. تاجر بیچاره نهتنها آن شب، بلکه مدت زمانی طولانی از زندگیاش را غم و غصه و ناراحتی فرا میگیرد و همیشه در حسرت جبران نیممیلیارد تومان خواهد بود. حالا مقایسهای بین این دو نفر انجام دهید.
اولی بیستهزار تومان سود کرد، آن شب را از خوشحالی جشن گرفت، ولی تاجر نیم میلیارد تومان سود کرد و زندگیش تبدیل به جهنم شد. حالا تصورش را بکنید اگر مغازهدار ده هزارتومان کمتر سود ببرد، فقط به اندازهی همان دههزارتومان ناراحت میشود، ولی تاجر باید به اندازه نیم میلیارد تومان ناراحت و غمگین گردد. همچنین هر کدام از آنها به اندازهی میزان ثروتشان، ترس از دست دادنش را هم دارند، که قطعاً ترس وغم تاجر بیشتر خواهد بود.
با این مثال روشن شد که ثروت و سامان و کسب مال نهتنها خوشبختی نمیآورد بلکه خوف و حزن انسان را مضاعف میگرداند.
مقام: بعضی از انسانها هم رسیدن به مقامات عالی و بالا را مایهی سعادت و خوشبختی به حساب میآورند، اما آیا واقعاً رسیدن به یک مقام خوب، غم و اندوه انسان را برطرف میکند و از ترس و نگرانی او میکاهد؛ زیرا اگر چنین نباشد، پس در آن سعادت و آرامش وجود ندارد. برای روشن شدن قضیه، یک مثال میآوریم:
فردی را مجسم کنید که تا رسیدن به مقام شهرداری یک شهر، نزدیک است از حسرت و اندوه و ناراحتی دِقمرگ شود، اما وقتی شهردار میشود، میبیند که فرماندار از او بالاتر است، لذا غم و اندوه فرماندار شدن او را در برمیگیرد و به همین منوال هرچه بالاتر میرود، باز هم بالا دست خود را میبیند و حسرت رسیدن به جای او وجودش را فرا میگیرد. این یک طرف قضیه است؛ از طرف دیگر، ترس و خوف از دست دادن مقامی که کسب کرده مدام او را میآزارد. این هم وضعیت مقام که همچون ثروت نهتنها با خود آرامش نمیآورد، بلکه خوف و حزن را چندین و چندین برابر میکند. حالا که متوجه شدید، دو تا از مطلوبترین چیزهای دنیا یعنی ثروت و مقام، اینگونه انسان را خوشبخت میکنند و به جای سعادت او را بیشتر دچار شقاوت و بدبختی میکنند. خودتان سایر چیزها را مورد ملاحظه و بررسی قرار دهید و ببینید آیا سعادت و خوشبختی را برای شما و به قلب شما به ارمغان میآورند یا خیر؟! صد البته قطعاً خیر خواهد بود! زیرا انسان سیری ناپذیر است و دنیا همچون آب دریا که هرچه بیشتر از آن بنوشی، تشنهتر خواهید شد. پس سعادت چگونه بدست میآید و راهش چیست؟ چگونه انسان به حالتی دست مییابد که نه دچار خوف و ترس میگردد و نه غم و اندوه و حزن او را در برمیگیرد؟! آیا ممکن است؟! آری فقط با ایمان!
ایمان: انسانی که میداند از کجا آمده، بهرچه آمده؟ و به کجا میرود و وظیفهاش در این دنیا چیست و چه امکاناتی برای انجام وظیفهاش در اختیار دارد و مسئولیتش و روز بازخواست از آن را در ذهن دارد. آن بندهای که از امکاناتی که در اختیار دارد غافل نیست و میداند که باید آنها را برای آنچه آفریدهاند بکارشان گیرد و از آنها استفاده کند، آن بندهای که میداند، خلق شده تا همانطور که خالقش از او میخواهد زندگی و بندگی کند. آری او معرفت و بینش صحیح را کسب کرده، مجموعه ارزشهای اخلاقی، مجموعه احکام و اوامر و نواهی خداوند را شناخته و تسلیم آنها گشته و ایمان آورده است و متعهد گشته که تمامی احکام و اوامر خدا و دینش را در زندگی تطبیق دهد و همه چیزش را خدایی بگرداند، مگر اینکه عوامل و موانعی خارج از نفس و کنترل خودش مانع او شوند. چنین انسانی با نگرش به خودش، دو چیز برایش مطرح خواهد بود: یکی ایمان و دیگری عمل صالح. وجوب و تکلیف عمل صالح ممکن است گاهگاهی از دوش او برداشته شود، آن هم زمانی است که عزم قاطع در انجام کاری را دارد، ولی یک جبر خارجی، مانع انجام آن میشود؛ مثلاً عزم راسخ و قاطع دارد که تمامی مسائل و نوع زندگیاش رنگ و بوی اسلامی و دینی داشته باشد، اما جاهلیتی که بر محیط زندگیاش حاکم است، مانع برآوردن تصمیمش میگردد. در چنین زمانی انجام عمل صالح از دوش او ساقط میگردد. مکلف است که در زمینهی مسائل اقتصادی به گونهی اسلامی عمل کند، اما شرایط جاهلانه جامعه که از کنترل و توانایی او خارج است این اجازه را به او نمیدهد و در نتیجه عمل در این زمینه هم از او ساقط میگردد. اگرچه بر او واجب است به آن مسائل مؤمن باشد و سعی کند که مؤمنانه زندگی کند و برای حل آن مشکل هم تلاش کند، اما فعلاً کاری از او ساخته نیست. مکلف است که به فکر تعلیم و تربیت افراد و مردم جامعهاش باشد، اما اکثر مردم حرف او را قبول ندارند و حاضر به پذیرش و قبول نظرات او نیستند؛ پس اینجا هم بعضی از مسئولیتها از دوش او برداشته میشود. حتی گاهی اوقات پیش میآید که خیلی از مسائل اساسی مانند روزه، حج، زکات، و غیره نیز از دوش او برداشته میشود، اگر زمینهی انجام آنها وجود نداشته باشد. یا بعضی اوقات تکلیف ادای نماز از مومن ساقط میگردد؛ مثل دوران حاکمیت فرعون مصر (جمال عبدالناصر) که اگر کسی را در حال نماز میدیدند، او را مورد عذاب و شکنجه قرار میدادند؛ در سوریه و بعضی دیگر از کشورها نیز همینطور بود. در این صورت حتی تلفظ کلمات، رکوع و سجود هم از دوش نمازگذار برداشته میشود و او میتواند نمازش را در دل و قلبش ادا کند.
اما یکی از اساسیترین، مهمترین و مطلوبترین موهبتهای یک انسان که هرگز مسئولیتش از وی ساقط نمیگردد، ایمان است؛ یعنی شناخت دین خدا و تسلیم قلبی به دین حق و اگر زمینه و شرایط مناسب و مساعد گردید، عمل صالح که از توابع ایمان است هم خواسته میشود.
آیا چنین ایمانی سعادت و خوشبختی انسان را تامین میکند؟ یا خیر؟
• تعامل ایمان در رابطه با گذشتهی انسان: زندگی انسان از سه حالت خارج نیست: گذشته، حال و آینده.
ایمان چگونه این سه موقعیت را برای انسان به نعمت ارزندهی آرامش میآراید تا
انسان سعادتمند گردد؟ اگر انسان در گذشته، از لحاظ ایمانی دچار نقص بوده باشد و
آثارش هنوز در وجودش ماندگار باشد، در یک لحظه میتواند چنان جهش و تحول روحی در
خود ایجاد کند که تمامی آثار نقص ایمان گذشتهاش را جبران نماید. آری او نقایص و
تقصیرات گذشته را به یاد میآورد و به آنها میاندیشد و از تمامی قصورات پشیمان
شده و با عزمی راسخ تصمیم میگیرد که دیگر هیچ وقت به سراغ آنها نرود و با یک توبهی
نصوحانه و جهش روحی به حالت و مرحلهای از کمال و ایمان میرسد که اگر در گذشته هم
کامل بود و دچار نقص نمیشد، در همان حالت میبود که حالا به آن دست یافته است.
کسیکه بتواند با یک توبهی نصوح و یک جهش روحی تمام نقایص و تقصیرات گذشتهی خود
را برطرف کند، به خاطر چه چیزی غم گذشتهاش را بخورد؟ آیا گذشتهای که کامل و
بدون نقص و تقصیر بوده، غصه خوردن دارد؟ آری، اینگونه ایمان کاملاً حزن و اندوه را از انسان میراند،
همانطور که در قرآن در وصف مؤمنان آمده: ﴿وَلَا
هُمۡ یَحۡزَنُونَ١٣﴾ [الأحقاف: 13] براستی آنان هیچ غم و اندوهی ندارند؟!
• آینده: ایمان اینگونه گذشته انسان را تضمین میکند، اما آیندهی فرد را چگونه حفاظت میکند؟ چیزی که در دست انسان مؤمن میباشد، ثروت نیست که بترسد آن را از او بدزدند؛ قدرت و مقام هم نیست که عدهای توطئه کنند و آن را از چنگ وی در آورند و حتی چیزی نیست که با مرگش آنرا از دست بدهد؛ زیرا ثروت او «ایمان» است که در قلب او جای گرفته و قلبش هم در میان دو انگشت از انگشتان خدای رحمان جای دارد و در دست او و کنترل قدرت اوست. اشاره به حدیث: «بَیْنَ إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ».[1] ایمان در جایی است که هیچ قدرتی غیر از خداوند دستش به آنجا نمیرسد و هیچکس نمیتواند آنرا از او بگیرد. حتی اگر قدرتی او را با سختترین شکنجهها عذاب بدهد، فقط میتواند جسم او را بیازارد و اگر او را بکشند فقط جسم و جسد اوست که از بین میرود و روحش با ایمان او جاودانه مانده و به عالم برزخ میرود و در آنجا هم سیر به سوی کمال را ادامه خواهد داد و هرلحظه بر معرفت و ایمان او افزوده میگردد و از رزق و نعمت بیشمار پروردگارش برخوردار خواهد بود. همانطور که خدای رحمان میفرماید: ﴿عِندَ رَبِّهِمۡ یُرۡزَقُونَ١٦٩﴾ [آل عمران: 169] پس انسان مؤمن آنچه را دارد (ایمان) با مرگ از دستش نمیدهد و هیچ کس هم نمیتواند آنرا از او بگیرد و برباید. از طرف دیگر، خدایی که خیرالحافظین و ارحمالراحیمن میباشد، حفظ ایمان او را تضمین کرده است و خودش حافظ و نگهدار اوست. انسان وقتی به چنین مطلوب و خواستهای دست یابد که کمبودها و نقایص گذشتهاش را با یک عزم قاطع و توبهی نصوحانه جبران کند و تمام تقصیراتش را بزداید و آیندهاش را آنچنان که توضیح دادیم تضمین و حفاظت کند، پس دیگر جایی برای حزن و خوف نمیماند و انسان مؤمن به حالتی میرسد که خداوند او را توصیف میکند. ﴿لَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٦٢﴾ [یونس: 62].
این تعبیر قرآنی که در جاهای زیادی از قرآن آمده است. فقط در رابطه با قیامت نمیباشد، بلکه انسان مؤمن لحظه لحظه چنین احساسی را دارد و اگر خوف و حزنی بر قلب ظاهر گردد و یا باشد، نتیجهی نقص ایمان است که انسان هرلحظه اراده کند میتواند با جهشی روحی آنرا جبران کند. همانگونه که در آیهی 30 سورهی فصلت آمده:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَیۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِی کُنتُمۡ تُوعَدُونَ٣٠﴾.
«کسانی که گفتند: پروردگار (تامین کنندهی نیازهای ما، دفع کنندهی مضرات و موانع راه ما، مالک و ملک ما، فرمانروا و فریاد رس منحصر به فرد) ما تنها خداست و سپس (در التزام و تعهد به ایمان خود) استقامت ورزیدند، ملائکه برایشان نازل میشود (و به ایشان مژده میدهند) نترسید (زیرا آیندهی شما تضمین شده) و غمگین و حزین نباشید (چون گذشتهی شما نیز جبران و بینقص گشته است) و شما را بشارت باد به بهشتی که به شما وعده داده میشد».
از این آیه چنین بر میآید کسانی که به مدارج خاص ایمانی دست مییابند، ملائکه بر ایشان وارد میشوند و این سخنان گوارا را به ایشان میگویند و اگر کسی چنین احساسی پیدا نکرده و حضور ملائکه را احساس نکرده، شاید به آن درجهی ایمانی لازم دست نیافته است ( پس نمیتواند در مورد دیگران هم آن را انکار کند) و به محض دست یافتن به آن مرحلهی ایمانی، ملائکه چنین مژدهای را به او نیز خواهند داد و اگرچه آنها را با چشم سر نبیند، اما میتواند با چشم دل آنها را ببیند و با قلبش حضور ملائکه را احساس کند.
مثال عملی: همچنان که میدانید در غزوه بدر تعداد کفار چند برابر مسلمانان بود، اما چون این عدهی کم دارای ایمانی پولادین با درجهای بالا بودند، ملائکه هم به یاریشان شتافتند و همراه و همگام با آنها بر کافران شمشیر میکشیدند و آنها را از دم تیغ میگذراندند.
آری، ایمان انسان را به جایی میرساند که ملائکه مشتاق دیدار و خدمت به او میگرداند و هرکس به تناسب ایمانش میتواند از چنین موهبتی برخوردار شود. این است چیزی که ما به سوی آن شما را فرا میخوانیم! نعمتی که به محض دست یافتن به آن، حزن و اندوه نسبت به گذشته و ترس و نگرانی نسبت به آینده از قلب انسان رخت برمیبندد و انسان با درونی پر از آرامش و امنیت، احساس سعادت و خوشبختی میکند.
• مقایسهای میان ایمان و ثروت و مقام: همانگونه که برایمان روشن شد، ثروت و مقام نهتنها مایهی سعادت و خوشبختی نیستند، بلکه حزن و خوف و شقاوت و بدبختی انسان را چندین و چندین برابر میکنند. البته منظور ما این نیست که مسلمان دنیا را ترک گوید و به دنبال مسائل اقتصادی و دنیوی نباشد، بلکه هدف این است که انسان نباید ثروت و مقام را معبود خود گرداند و آنها را مایهی خوشبختی بداند. ثروت و مقام در دنیا چنیناند و لحظهای قبل از مرگ نیز شکنجه و عذاب را برای طالبان خود به ارمغان میآوردند؛ زیرا شکنجه بعد از مرگ شروع نمیشود، بلکه لحظهای قبل از مرگ ملائکه بر گناهکاران وارد میشوند و با سیلی و لگد و پسگردنی از او استقبال میکنند و او را ناسزا میگویند و این شکنجه و عذاب خفتآور تا ابد ادامه خواهد داشت. آری عذاب جهنم و خشم و غضب خدا از نتایج و آثار قراردادن ثروت و مقام به عنوان معبود و هدف است.
این است نوعی از زندگی و حیات دنیا و دنبال مقام و ثروت بودن و آثار و نتایج دنیوی و اخروی آن.
نوع دیگری از زندگی در مقابل این زندگی ذلتبار، زندگی مؤمنانه میباشد؛ زندگی که در آن انسان از نعمتهای دنیا برخوردار میشود و از آنها استفاده میکند، اما برای او هدف و معبود نیستند. زندگی که طی آن انسان همه چیزش را وقف و قربانی بزرگترین هدف زندگیاش یعنی ایمان میکند و نقداً هم پاداش را دریافت میکند، بهطوری که حتی اگر هم بنابر فرض محال، بهشتی در کار نباشد، هیچ ضرری نکرده است؛ زیرا برای او همین کافی است که به مقام و منزلتی دست یافته که درونش آرامش یافته و هیچ خوف و حزن و نگرانی و اندوهی در درونش وجود ندارد. مثلاً کسی را تصور کنید که حتی یک چاقو هم برای دفاع از خود ندارد و قدرتمندترین طاغوت و حاکم او را به انواع تعذیبها تهدید میکند، ولی او بیباکانه و با آرامش خاطر به دنبال زندگی و هدف والای خودش است، انگار که حتی یک مگس دشمن هم ندارد.
* یکی از مسلمانان زندانی در کشتارگاههای عبدالناصر مصر در مورد سید قطب/ میگوید: یکبار که مرا برای ریختن آشغال از سلولم بیرون فرستادند، در حیاط زندان سیدقطب/ را دیدم که در گوشهای از حیاط آرام قدم میزند. نزدیکش رفتم و به وی گفتم: منتظر چه چیزی هستید؟! او با آرامش پاسخ داد: «منتظرم که به نمایندگی از طرف مسلمانان به حضور پروردگارم بروم.» به این جواب سید توجه کنید! سیدی که پست وزارت را به او پیشنهاد کردند، اما همچون پرکاهی بیارزش و ناچیز بدان مینگرد!
یکی از خونخوارترین دیوصفتان تاریخ هرلحظه در پی شکنجه و عذاب وی بود و او را بهگونهای شکنجه میداد که انسان از بیان آن شرم دارد؛ اما او نهتنها منتظر مرگ و سرکشیدن شربت شهادت است، بلکه میخواهد به پیشگاه پروردگارش برود و به نمایندگی از طرف مسلمانان، وضعیت ایشان را گزارش بدهد. این است خوشبختی و سعادت واقعی که اگر حتی بهشتی هم در کار نمیبود، همین آرامش و آسودگی خاطری که در اثر ایمان کسب کرده برایش کافی بود؛ ولی فضل خدای مهربان این را اقتضا کرده که بهشت و از آن بالاتر رضوان خداأ را هم داشته باشد. ای انسان آگاه و خردمند! ای آنکه ادعای سروری و شرافت و کرامت داری! لحظهای بیندیش و مقایسهای کن میان این دو نوع زندگی: یکی مثل حیوان چریدن و شقاوت در دنیا همراه با خوف و حزن و عذاب شدید که لحظهی قبل از مرگ و بعد از آن جهنم و خشم خداست و دیگری زندگی مؤمنانهی که نتیجهی آن، سرفرازی و عزت و تسلیم نشدن در برابر هیچ قدرتی غیر از خدا، آرامش به معنای واقعی، دارای نفس مطمئنه شدن، بدون خوف و حزن زندگی کردن، استقبال محترمانه ملائکه لحظهای قبل از مرگ از او، ادامهی سیر بهسوی کمال در بررخ، نعمتهای برزخ، بهشت و رضوان خداست. انسان عاقل و هوشیار نیازی برای تحقیق و تامل بیشتر میان این دو زندگی ندارد. او فقط به عزمی قاطع و راسخ و تصمیمی لحظهای نیازمند است تا زندگی نوع دوم را برگزیند. بعد از آن مقایسهی ساده و برگزیدن ایمان با تصمیمی جدی و قاطع، دیگر انسان هیچوقت از آن منصرف نمیشود؛ زیرا در آن لحظه چنان لذت ایمان را احساس میکند که به هیچ قیمتی حاضر به از دست دادنش نیست. اگر کسانی هم در گذشته یا حال بهخاطر شکنجه و تعذیب از ایمان خود دست برداشتهاند، مطمئناً آنها از همان لحظهی نخست لذت واقعی ایمان را نچشیده و درک نکردهاند؛ زیرا هرکس یک لحظه ارتباط واقعی ایمان با خدا داشته باشد، غیرممکن است که آن را با تمام ثروتها و مقامهای دنیوی معاوضه کند. برای اینکه انسان بعداً دچار مشکل نگردد، باید در همان لحظهی نخست انتخاب زندگی مؤمنانه، این را به یاد داشته باشد که با اخذ چنین تصمیمی با بدترین و خشنترین انسانها روبرو میشود که علیه او به پا خواسته و با او مبارزه میکنند؛ لذا باید همان لحظهی اول با تصور و تجسم چند نوع از بدترین و سختترین شکنجهها که ممکن است به آنها دچار گردد، این تصمیم را بگیرد و این نوع زندگی را برگزیند؛ مثلاً فکر کند که بدن او را قطعهقطعه میکنند و او را به خوردن گوشت خودش مجبور میکنند یا اینکه او را به تدریج با آتش میسوزانند. در نتیجه اگر طی زندگی مؤمنانهاش به شکنجهای دچار شود، برایش غیرمنتظره نیست و از قبل آمادگی آنرا داشته و اگر هم شکنجهای در کار نباشد یا کمتر از آنچه تصور کرده باشد. خدا را شکر میگوید.
اگر در آن لحظهی حساس با موفقیت و قاطعیت و آگاهی ایمان را برگزیند، در تمامی شرایط و مواقع موفق خواهد بود و میتواند موقعیت ایمانی خود را حفظ کند. دیگر فرقی ندارد، در میدان جنگ، در زندان، در برخورد با خانواده و جامعهی منحرف و در برخورد با هر چیزی که مانع سیر او در راه خدا گردد، موفق و پیروز میشود و با استقامت راه خود را ادامه میدهد. از خدای عزوجل خواهانم ما را یاری کند که با تمام وجود، فرق این دو نوع زندگی را درک کنیم و ما را یاری کند با عزمی قاطع و راسخ راه درست را انتخاب کنیم و به ما صبر و استقامت عنایت کند و به سعادت ابدی نائل فرماید. پروردگارا! از ما بپذیر، بیگمان تو شنوا و دانا هستی. پروردگارا ! در دنیا و آخرت به ما نیکی عطا بفرما و ما را از عذاب آتش نگهدار.
پروردگارا ! نور ما را کامل بگردان و ما را ببخشای؛ چراکه تو بر هرچیز بس توانایی.
وصلى الله على سید نا محمد وعلى آله وصحبه أجمعین
وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین.
بلالس در تمامی غزوات النبی ج و جنگها علیه کفّار و مشرکین شرکت فرمود. بلال اسب سواری پیشتار و مهربانی جنگجو و بیپروا بود. او وقتی رسول الله ج در فکر وسیلهای برای آگاه کردن مردم از اوقات نمازهای پنجگانه بود، بعضی از صحابه ش رای آنان ایجاد زنگ و ناقوس چون نصاری بود و عدهای دیگر بوق را پسندیدند که یهود در مواقع عبادت خود از آن استفاده میکنند. ولی رسولالله علیهالصلاةوالسلام چنین نظریاتی را نپسندید و در همین گفتگو بودند که یکی از اصحاب که اسمش: عبدالله بنزیدس، بود خدمت رسولاکرم ج مشرّف شد و عرض کرد: هاتفی در خواب کلماتی به وی آموخته است و آن کلمهها را بیان نمود. پس از حضرت عبدالله بنزیدس در همان مجلس حضرتعمر بنخطاب س خدمت رسولاعظم شرفیاب شد و به عرض رسانید همان آوازی که در خواب، عبدالله را أذان آموخته است مرا با همان کیفیت آموزش داده است و براین مطلب سوگند یاد کرد که باعث مسرّت و سرور خاطر پیامبر اکرم ج و پیشوای بشریت شد و علامت خوشنودی و خرسندی در چهرۀ شریف رسولاکرم ج آشکار گشت؛ پس رسولالله علیهالصلاةوالسلام از عبدالله بنزید خواست که صیغه أذان را به بلالس بیاموزد؛ چون بلال از صدا و آواز خوشی بهرهمند بود.
از آن روز آواز ملایم و دلچسب بلال این نشید عظیم الهی را به گوش مسلمین میرساند، و اوج این عظمت روز فتح مکه مکرمه بود که بلال بر پشت بام کعبه مشرّفه رفت از آنجا أذان گفت و مردم را بهسوی عبادت خدای بزرگ دعوت نمود. روزی که بُتها شکسته شدند و بساط بُتپرستی در مکه مکرمه برچیده شد و در بیتالله الحرام مسلمین و بندگان خدای بزرگ جل شأنه برای عبادت و بندگی خدا به نماز ایستادند.
وقتی پیامبر ج محمدبنعبدالله ج به رفیق اعلی پیوست و از دنیا رحلت فرمود و همه را اندوهبار و غمگین گردانید، بلالس از شدت غم و اندوه از گفتن اذان بعد از رسولاکرم ج امتناع ورزید، و خودداری از گفتن اذان مدت مدیدی طول کشید. بلال برای آموختن تعالیم اسلامی به مسلمین شام به دمشق منتقل شد و در مساجد دمشق جلسات درس و بحث به وجود آورد که دانشپژوهان از حَلَقات درس ایشان مستفیذ میشدند.
بلال در یکی از شبها حضرت رسولاکرم ج را به خواب میبیند که از دوری وی گلایه میفرمایند. بلال با شتابزدگی از خواب بیدار میشود و فوراً بدون اینکه همسرش را مطلع سازد، بهسوی مدینةالنبی ج با یکی از کاروانها حرکت میکند.
در مدینه منوره میهمان دو سرور ما، سیدنا حسن و سیدنا حسینب نوههای بزرگوار رسولاکرم ج میشود، آمدن بلال برای سبطی الرسول چون آب آسمانی بود که برایشان فرود آورد شود و از دیدار بلال، موذّن جد بزرگوار خود بینهایت خوشحال و مسرور میشوند. و در فجر شبی که بلال به مدینه منوّره رسیده بود، سروران ما حسن و حسین پافشاری کردند که بلال اذان صبح گوید.
بعد از اصرار سروران شباب اهل جنت، آواز خوش و ملایم بلال خفتگان مدینه منوره را از خواب بیدار کرد و با این صدای ملایم و دلچسب همه جا خشوع و خضوع وصفناپذیر حکمفرما شد.
چه مردم آوازی را به گوش میشدنید که خاطرات شیرین ایام رسول الله ج را زنده میکرد. یاد روزهایی که رسولاکرم صلواتالله وسلامهعلیه تشریف داشتند خاطرۀ روزهایی که چشمهایشان به دیدار سرور کائنات منوّر میگشت. آن روزهای پر برکت را به خاطر آوردند و براثر این خاطرهها و فقدان قائد اعظم و پیشوای بزرگ ج گریه بسیاری سر دادند.
و با تذکّر خاطرات آن ایّام ناله و زاریشان شدت گرفت و برای تسکین و استمالت خود به بلال روی آورده بر وی سلام گفتند.
بلال مدتی در مدینه منوره ماند و دوباره به دمشق مراجعت فرمود و در حین سفر سختیهای بسیاری بر صحابی بزرگ عارض گشت و تب بر وی شدید شد و با زحمت و مشقت به منزل خویش در دمشق وارد شد.
چندی همسرش برای پرستاری شوهر خود شبها بیداری کشید و خواب را بر خویش حرام گردانید. تا اینکه لحظۀ فراق و ساعت هجران فرا رسید و روح آزاده آن بزرگوار و آزاد مرد، آن مجاهد راه خدا، آن راد مرد تاریخ انسانیت، با ایمان کامل و مطمئن بهسوی پروردگارش عروج نمود و اسم بلال راد مرد، در تاریخ در ردیف مردان بزرگ و جاویدان ثبت گردید.
رضیالله عنک یا بلال و جزاک الله عن الإسلام خیرالجزاء و قرآن مجید، کتاب آسمانی درباره این بندگان عزیز و محبوب خدا میفرماید:
﴿یَٰٓأَیَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ٢٧ ٱرۡجِعِیٓ إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَةٗ مَّرۡضِیَّةٗ٢٨ فَٱدۡخُلِی فِی عِبَٰدِی٢٩ وَٱدۡخُلِی جَنَّتِی٣٠﴾ [الفجر: 27-30].
«ای روح آرام یافته.* به سوی پروردگارت باز گرد، در حالیکه تو از او خوشنودی و او از تو خشنود است.* پس در زمرۀ بندگان (خاص) من در آی.* و به بهشت من وارد شو».
جهاد در راه خدا و اسلام و عقیده
سیدنا أبوبکر صدیق، سیدنا بلال را آزاد نمود و آزادی بزرگترین و مهمترین آرزویی بود که بلال به خاطر آن رنج کشید و مکافحه و مبارزه نمود و حال بعد از رهایی از عبودیت، مسئولیت دیگری برعهده گرفت و آن آموختن مبانی دین اسلام و جهاد برای و نشر دین اسلام و تبلیغ و دعوت به شریعت محمّدی بود.
بدینجهت چون سایه، حضرت صاحب رسالت را ملازمت میفرمود و در التزام رسولالله ج احکام دین و اصول آن را میآموخت و از نور پرفروز نبوت اقتباس نور میکرد. سیزده سال از انتشار اسلام در مکه مکرمه زندگی بلال بدینگونه سپری میشد، و زمانیکه زندگی در مکه مکرمه برای مسلمین خیلی دشوار شده بود و زمینه پیشرفت اسلام در یثرب «بعد از هجرت: مدینه النبی- مدینه منوّره نامیده شد» از هر جهت مهیا بود، چون اهل یثرب (مدینه منوّره) در بیعتهایی که با حضرت رسولاکرم ج کرده بودند، آمادگی خود را برای دفاع از اسلام و پیروانش إعلام و حاضر به جانفشانی شده بودند، هجرت دستهجمعی از مکه مکرمه به مدینه منوّره مقرر گردید و چون جلای وطن و دوری از زادگاه برای بعضی از اصحاب دشوار بود، رسولاکرم ج دست دعا به پیشگاه خداوندی دراز فرمود و برای یاران دعا نمود تا محبّت (مدینه منوره) را در دلهایشان جای دهد تا با آن دیار الفت گیرند و مأنوس شوند، وخداوند تبارک و تعالی نیز دعای فرستادۀ خود را اجابت فرمود و محبّت مدینه منوره در دل اصحاب مهاجر جای گرفت و با گذشت زمان و با مهر و محبتی که از اهل مدینه منوره (أنصار رضوانالله علیهم) دیدند زندگی در مدینه منوره برایشان آرام بخش گردید.
بلالس یکی از مردانی بود که برای دیدار کفار در میادین جنگ و تحقیر و مبارزه و خوار کردن آنها همیشه آتش شوق دردش زبانه میکشید. به همین جهت، وقتی خداوند بزرگ ﻷ به مسلمین (ستمدیده و جورکشیده) دستور فرمود که در جبران ستمی برآیند که ستمگران به آنان روا داشتهاند و در صدد رفع این جور برآیند، و با کفار مقابله نمایند و جهاد کنند، حضرت رسول ج و یاران وی در بدر با کفار روبرو شدند.
روز بدر، روز پایمردی و دلاوری و جهاد در راه خدای یگانه، روزی که خاطرهاش مجد و عظمت به یاد میآورد؛ روزی که ذکرش هر مؤمنی را در راه هدف اسلام و احقاق حق و إبطال باطل، راسختتر و مصممتر و با ارادهتر مینماید، در این روز درخشان، در تاریخ اسلام انسانهای پاک و بزرگوار جامعه بشری با دشمنان ستیزه جو و سرسخت در مقابل یکدیگر قرار میگیرند و پرچم اسلام برافراشته میگردد. دراین روز جاودانی، شجاعت همه مسلمین در جبهه و جنگیدن به اثبات رسید و بلال درگیر و دار جنگ و آواز مردان شجاع میدان نبرد، أمیّة بنخلف مهتر سابقش را میبیند که پیری، تاب و تحمل و مقاومت را از وی گرفته بود. در همان لحظات تمامی خاطرات غمانگیز و ستمهای دردناک بردگی وی که قدرتی نداشته و کرامت و شخصیت و انسانیّت وی به هدر رفته و غُل و زنجیر پاهای آن بزرگوار را لمس و شلاق، پوست و گوشت بدن مبارکش را میگزیده و دژخیم و میر غضب و جَلاّدش أمیّه سنگدل که با رحم و رأفت بیگانه بوده است، این همه ظلم در حقّش روا داشته بود. درلحظاتی که خاطرات ایّام خواری و زبونی و بیچارگی در مخیلۀ بلال میگذشت، شهامت، شجاعت و شخصیت و انسانیّت و مردانگی و مروتش تمامی جوارح و اعضاء بدنش را تکان داد و با صدای بلند، چون شیر، آواز برآورد که سرتاسر گوشههای میدان را پیچید: «أمیّة بنخلف، سردسته کفار، نجات نمییابی» چون شیرغرّان بر أمیّه شرک هجوم آورد و به رغم جلوگیری بعضی از کشتن امیّهبنخلف او را کشت و موفق نشدند که وی را از قتل امیّةبنخلف باز دارند و با کشتن امیه یکی از سران کفر، خدمتی عظیم به اسلام نمود و سزای اعمال ظالم ستمگر را کف دستش گذاشت و به سایر مشرکین فهماند که عاقبت ظلم چنین است: ﴿وَسَیَعۡلَمُ ٱلَّذِینَ ظَلَمُوٓاْ أَیَّ مُنقَلَبٖ یَنقَلِبُونَ٢٢٧﴾ [الشعراء: 227] «و کسانیکه ستم کردند؛ به زودی خواهند دانست به چه بازگشتگاهی باز میگردند».
تحمل شکنجه و عذاب در راه اسلام و عقیده و هدف
أمیّهبن خلف برای شرکت در شور و مشورت «دارالندوه»[1] پیرامون دین جدید و طریقه مقابله با آن و خطری که متوجّه مشرکین و بتپرستان میگردید از منزل بیرون آمد. از قیافه عبوسش، عزم و تصمیم و عنادت و ضدیت با دین اسلام استنباط میگردید.
از آنجا که أمیّه یکی از چهرههای سرسخت کفر و دارای نظری برتر و سرسختی بیشتر و مال و ثروت زیادتر بود، بزرگان قریش و سران کُفر به محض ورود به جلسه به احترامش، به پا ایستادند و أمیّه هم در جای ویژه خود نشست و بحث و گفتگو و مناقشه و سنجیدن تمامی جوانب امر شروع گردید. در همین أثناء و هنگام بحث و مذاکره در این مورد و اهتمامی که در گفتگو و طرح نقشههای شیطانی برای مبارزه با دین جدید (اسلام) و صاحب رسالت حضرت محمد رسولالله ج ابراز میداشتند، شخصی نزد امیه آمد و آهسته چیزی در گوش أمیّه خواند که أمیّۀ با آن همه سرسختی تغییر محسوسی کرد و چشمهایش سرخ شدند و از شدّت عصبانیّت، دندانهایش را بر هم فشرد و در گوش آورندۀ خبر گفت: آیا بلال برده، چنین جرمی را مرتکب شده!!!؟ شخصی هم گفتهاش را تأئید کرد و أمیّۀ بدون معطلّی برخاست و سوی منزلش راه افتاد و به مجرّد رسیدن به منزل، بلال را احضار و از صحّت خبر گرویدنش به اسلام و ایمانش به محمّد رسولالله ج و دعوت ایشان پرسید. بلال هم که دروغ گفتن را جایز نمیدانست و دوست نداشت حق را کوچک و تحقیر نماید، گفته أمیّهبنخلف را تأئید نمود. (رضیاللهعنه وأرضاه).
بعد از اقرار و اعتراف بلال، بین وی و أمیّه کشمکش بالا گرفت. بلال بر دفاع از عقیده و ایمانش اصرار عجیبی میورزید و از همه عجیبتر آن که بلال در چنین حالتی نه مرعوب مهتر میشد و نه میترسید و نه بیمی به خود راه میداد؛ بلکه درمقابل سختگیری وی پایمردی مینمود و برای امیهبنخلف دلیل اقامه مینمود.
احساس حقارت و بردگی در وجود بلال بعد از پذیرش دین اسلام، از بین رفته بود و دین جهانی اسلام به او آموخته بود، هر دو نفر از نظر حقوق، مساوی و برابرند و تمایزی بین هیچ یک از انسانها وجود ندارد، مگر به شرایط خاصّی که واضح و آشکار است.
آری، با مسلمان شدن بلال تفاوتهای مادی و فاصله طبقاتی موجود بین او و أمیه برداشته شد، واسلام تمامی قیدهای دست و پاگیر دورۀ جاهلیت را که نسبت به بردگان روا میداشت، از بین برد و نابود کرد و به ایشان آزادی، به ارمغان آورد و تنها تفاوت آنان را به انسانیت و درجه ایمان و خداپرستی آنان ذکر نمود.
بلی – یکتاپرستی به بشر آزادگی میبخشد و وی را از استعمار و إستحمار نجات میدهد، و روش خوش زیستن و سعادتمند بودن به وی میآموزد که حتی اگر جان خویش را در این راه از دست دهد اما حاضر نیست آزادگی و استقلال خویش را از دست بدهد وشرایط پست و ذلّتآور را بپذیرد.
وقتی أمید أمیّهبنخلف به ناامیدی گرائید و متوجه شد که سرزنش و ملامت و ریشخند و تمسخر در تغییر عقیده و تزلزل ایمان بلال کارگر نیست، روش خود را عوض نمود و در صدد تطمیع[2] بلال برآمد و نکوهش و بدگویی را به خوراک لذیذ، لباس زیبا و مسکن شایسته و بخشش مال تغییر داد، ولی این تشویق و ترغیب و تطمیع و إغواء[3] و إغفال[4] هیچگونه اثر سوئی در عقیدۀ راسخ و ایمان قوی بلالس به وجود نیاورد و چون امیّه از بلال إنعطافی[5] ندید و از این روش جدید، نتیجهای بهدست نیاورد، خوی وحشیگری در امیّه دوباره زنده شد و این بار شلاّق و کُتَک جای نیشِ زبان و ریشخند و تطمیع و إغفال گرفت.
زدن شَلّاق اثر بدی بر بدن بلال به جا میگذاشت و امیّۀ با قساوت فوقالعاده بدون درنظر گرفتن این مسئله که این شلاق به کدام یک از اعضای بدن وی اصابت مینماید، مرتّب بر بدن و چهرۀ بلال شلاق میزد و این شلاّقها سماجت عجیبی در بلال به وجود میآورد؛ ایمانش را قویتر و عقیدهاش را محکمتر مینمود (رضیاللهعنه وأرضاه).
پس از هر کتکاری که أمیّه مشرک و سنگدل، به طور مفصل و بیرحمانه، بلال صحابی بزرگوار و یار وفادار رسولاکرم ج را میزد، وی را در اتاقی تاریک و تنگ زندانی میکرد و وی را از خوراک و طعام و آشامیدنی محروم میگردانید و خود از منزل بیرون میرفت.
مدتی برنامه آزار و اذیت بلالس چنین بود: شَلاّق؛ کتک؛ زندان در اتاق تاریک، محرومیت از خوراک و آشامیدنی و با وجود اینکه در طول این مدت، بلال بدترین شکنجه و درد را متحمّل میگردید، امّا اعمال ظالمانه و قانون جنگل أمیّه خللی در همّت و ضعفی در ایمان و سستی در عقیدهاش به وجود نیاورد و وی را مجبور به تسلیم نکرد؛ بلکه بر ایمان و عقیدهاش استوارتر و راسختر گردید و وسایل شکنجه و آزار و اذیت امیهبنخلف کارگر واقع نشد و پیروز نگردید و نتیجه مطلوب حاصل نگشت و امیّهبنخلف چاره دیگری به ذهن وی راه نیافت و از مقابله و رویارویی با بلال در مانده شد بنابراین، از أبوجهل در برگرداندن بلال به بُتپرستی کمک خواست و طلب چاره نمود.
ابوجهل که انسانی پست و ستیزه کار و لَجوج بود، به زعم و گمان باطل خویش خواستارِ آزادی عمل در شکنجه و عذابِ عَبْدِ از دین برگشته شد.
بدین جهت روز دوّم وقتی بازار از مشتریان مالامال گردید، بلالس با غُل و زنجیر و با لباسی پارهپاره که اثر شلاّق و ضرب و کتکاریهای وحشیانه بر جسمش مشهود بود، از منزل مشرک کوتهفکر، امیّهبنخلف، بیرون آورده شد. مگر تقصیر بلال چیست که باید این همه درد کشد و شکنجه بیند!!!؟
و چه کار خلافی مرتکب شده که مجازات گردد!!؟
بلال مسلمان شده؛ به اسلام گرویده؛ دعوت محمّدی را پذیرفته؛ بلال به خدای واحد، قرآن واحد، پیامبران خدای واحد، قبله واحد ایمان آورده و در برابر ظلم و ستم قد برافراشته و از بردگی منزجر و متنفّر شده و خواستار آزادی و حرّیت و شکستن قیدها و بندهای بردگی است.
آری بلال خواستار شرافت و انسانیّت است. بلال خواستار استقلال و برگرداندن حقوق واقعی خویش و پایان دادن به استعمار و استحمار است. بلال از اینکه در اختیار کسی دیگر به عنوان برده باشد و از او تبعیت نماید، بیزار است و دین جدید، دین اسلام، روحش را پرورش داده و وی را از اختناق و افکار منحطّ نجات داده و شاهراه سعادت، پیشرفت، آزادگی، مجد، عظمت، بزرگواری و شرافت و انسانیّت را بر وی گشوده است، بدین جهت و برای بدست آوردن این مزایا بلال شکنجه میبیند و جسمش درد میکشد.
ولی مشرکین میخواهند با زور شلاّق و آزار و اذیت بلال، وی از تمامی مزایای فوقالذکر صرف نظر کند و مجدّداً بعد از هدایت، راه ضلالت و گمراهی پیش گرفته و زندگی اولیهاش را از سر گیرد و فرمانبر امیّهبنخلف باشد و عمری را در خواری و زبونی و ذلت بگذارند.
آری بلال برای اینکه بر شکنجهاش افزوده گردد؛ برای شکنجهای که دستهای ستمگر همه مشرکین در آن سهیم باشد، از منزل امیهبنخلف بیرون آورده شد.
بلی، شلاقها چون باران، آب گرم از همه طرف و سنگریزه از هر گوشه بر بدن مبارک بلالِ مؤمن مطمئن صبور مقاومِ شجاع، زده و ریخته میشد و دشنام و سخنهای رکیک به آواز بلند به گوش میرسد و این موکبِ وحشی هرچه جلوتر میرفت، دنباله اش درازتر میگردید و بر تعداد افرادش افزوده میشد و با کثرت جمعیّت، عذاب و شکنجه بلال نیز فزونی مییافت.
با این همه شکنجه و عذاب و درد و رنج و با این همه قساوتِ قلوب و سنگدلی کّفار آیا بلال مسلمان، بلال مؤمنِ مقاوم، به خواسته کفّار و مشرکین جواب مثبت دهد و تسلیم قوای کفر و میلهای شیطانی شود و یا به تقّیه پناه بَرَدْ واسلام، دین توحید را از مشرکین پنهان دارد تا مدتی از عذاب و رنج در امان باشد!!؟ و یا بر عقیده و ایمانش ثابت قدم و راسخ و استوار بماند و یقین بداند که خداوند بزرگ والله واحد جلّ شأنه او را نگهبان و نگهدار است و روزی بنده مسلمِ مؤمن خود را از شَرّ کفار و دستهای پلید ستم نجات میدهد؟
بلی، مؤمن بر حق، مؤمن به خدا و رسول، مؤمن پایبند به مبانی و عقائد اسلامی از تحمّل هیچگونه عذاب و محرومیتی إبایی ندارد و در راه خدا و پیامبرش و در راه عقیده از هیچچیز، حتی اگر جان عزیزش را از دست دهد، ترسی به دل راه نمیدهد و در آن صورت مرگ را با آغوش باز پذیرا میشود[6].
بلال درمیان مردان بیفکر، معذّب و ناراحت بود تا جایی که از فَرْط درد و مشقّت و خستگی مدام نیرویی درپاهایش نبود و آنها را بر زمین میکشید و از کوفتگی و بیحالی بر زمین میغلتید و براثر خیس بودن صورتش، خاک بر چهرهاش میچسبید و در همین حالت مجبور بود با لباس پارهپاره، جسدش را بپوشاند.
در زوال خورشید و شدّت گرما، کاروانی که بلال را آزار و اذیت مینمودند، به بیرون مکه رسید. ابوجهل کوته فکر قسیالقلب، بلال مقاوم مبارز را بر زمین سوزانِ بطحاء خوابانید و سنگی بزرگ بر سینه مبارکش نهاد که تنّفس بر وی دشوار شده بود.
امّا بلال مقاوم و مصُمَمّمْ و آزاده تمام نیروی خود را صرف مقاومت و تحمّل مشقّت در راه خداپرستی و محبت وی و اطمینان به قدرت لایتناهی خدا و ایمان به خدا نموده بود در همین حالِ توانفرسا مرتّب: أحَد أحَد تکرار میکرد و هر مرتبه که مشرکین کوتهفکر در شکنجهاش شدّت عمل به خرج میدادند، بلال متقابلاً درنَشِیدِ فرحزایش پافشاری میکرد و بیشتر أحَدأحَد بر زبان جاری میساخت، (خدا یکی است، خدا یکتا است).
بلال از فشار درد و مصیبت وارده، بیهوش میگردید، امّا زمانی که به هوش میآمد، أحَدٌ أحَدْ از زبانش به گوش میرسد.
آری بلال با تلفظ أحدٌ أحدْ از خداوند استمداد میطلبید و از رابطه معنویی که بین خداوند ﻷ و بندۀ مؤمن صادق موجود است، قوّت قلب میگرفت و مخالفین وکسانی که به وی ظلم مینمودند نزد بلال نزد بلال پشیزی ارزش نداشتند. بدینجهت بلال امیدوار بود و وسیلهای برای خروج (از مِحنَتْ) میجست و آسانی را بعد از دشواری با دوچشمان خود میدید. واقعیت آن است که رحمت خداوندی هر چیزی را پوشانده و در همه جا گسترده است و رحمت خداوند در مواقع حسّاس و ضروری بنده مؤمن راستگو را احاطه کرده است و وی را از مهلکه نجات میبخشد. رهایی و فَرَجی که بلال مظلوم مقاوم مبارز، انتظارش را میکشید. آری، دوست قدیمیش سید و سرور ما أبوبکر صدیقس به سراغش آمد.
وقتی آن صحابی بزرگوار؛ آن یار وفادار؛ آن رقیق القلب مهربان؛ آن دوست مشفق رؤوف به بطحاء (محلی که بلال را اذیت و آزار مینمودند) تشریف آوردند و وضع اسفانگیز و رقتبار بلال، خاطر عزیز آن مرد مجاهد آزاده طبع را رنجانید، با ابوجهل ستمگر و امیه سنگدل بیوجدان درباره چشمپوشی از آزار و اذیت و رهایی بلال مسلمان ثابتقدم صحبت فرمود، اما جواب مناسبی از آنان مبنی بر همکاری با وی دریافت نکرد. بدین جهت پیشنهاد خرید بلال را به میان آورد که أمیه با نرخ زیاد و گران بر این امر راضی شد و ابوبکر انسان آزادیخواه و آزاده، برای آزاد ساختن انسانی از قید و بند بردگی آن هم انسانی همفکر و همدین با همان قیمت گزاف موافقت فرمود و بها را پرداخت نمود و سنگ بزرگ و صخره را از روی سینۀ مبارک پرنور بلال برداشت و غُل و زنجیر را از دست و پای بلال گشود. وقتی أمیه این صحنه انساندوستی را مشاهده کرد، صدا برآورد که اگر کمتر از این هم میپرداختی، میپذیرفتم و حضرت ابوبکر سرور ما و شاگرد ارجمند مکتب محمّدی و ابوبکر بلندنظر و مصلح کبیرس هم در پاسخ امیه مشرک پولپرست فرمود:
«والله، یا أمیة، لَوْ طَلَبْتَ أکْثَرَ لأَ عْطَیْتُکَ».
«به خدا سوگند- ای أمیه اگر بیش از این هم خواسته بودی، میپرداختم».
با تشریف آوردن سیدنا ابوبکر به بطحاء و خلاصی و رهایی سیدنا بلال از دستهای امیه و ابوجهل و دیگر مشرکین، کشمکش بین بلال موحّد و امیه و ابوجهل مشرک پایان پذیرفت و هر کدام در مسیر خود طی طریق کردند و...
پیامبر ج، پیشوای بشریت و منجی انسانها از جهل و ستم و
مصلح اکبر ج از این عمل صحابی بزرگ، أبوبکر
صدیق، برای برای آزاد ساختن صحابی بزرگ دیگر، سیدنا بلالبن رباح بسیار خوشحال و
سرور گردیدند. «رضیاللهعنهما».