اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اهل سنت

آنچه در این وبلاگ مخالف قرآن و سنت بود دور بندازید. الله در قرآن میفرماید:(پس بندگانم را بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند». زمر، آیه 17 و 18

اسلام

اسلام

عقاید دینی که [حضرت] محمد ترسیم می‌کرد، بوسیله‌ی وی «اسلام» خوانده شد که عبارت بود از: ورود به حالت تسلیم. با این وصف، این عقاید فقط برای معدودی از همشهریان و شماری از منسوبان وی، همچون پسر عمویش علی و یک تن از سرشناسان شهر به نام ابوبکر – که به خردمندی و نکته‌سنجی مشهور بود – و شماری از بردگان، پذیرفتنی آمد و شمار زیادی از مکیان، از این دعوت جدید تاثیری نگرفتند و به هنگامی که پیامبر شروع به دعوت و موعظه می‌کرد، دوست داشتند به سخنان قصه‌پردازی توجه کنند که داستان‌هایی از پهلوانان ایران برایشان نقل می‌کرد!

اما پیغمبر، بی‌هیچ تزلزل و تردید، تأیید و تأکید می‌کرد که پیام وی وحی الهی است. اندک اندک شمار مؤمنان وی فزونی گرفت و تنی چند از افرادی که اصل و نسب عالی داشتند. به وی پیوستند. از آن جمله بود: عثمان [بن عفان س] که مردی توانگر بود و عمر [بن خطاب س] که مردی بود فعال و بااراده. خویشان [حضرت] محمد دو دسته شدند؛ ابوطالب عمو و مربی وی و پدر علی، وظیفه‌ای را که جایگاه وی در حمایت از برادرزاده‌ی یتیم خویش در مقابل آزار مکیان برعهده‌اش می‌گذاشت، با سماجت و نجابت تمام ادا کرد. با این همه، عموی دیگرش به شدت با وی به ستیز برخاسته و به همین واسطه در یکی از نخستین سوره‌های قرآن به «ابولهب» ملقب شد([1]). اما تمام مخالفت‌های پنهانی و آشکار این شخص و حتی یک تحریم موقت([2]) که بر خانواده‌ی پیامبر تحمیل شد و آنان را در مضیقه‌ای سخت افکند، فایده نبخشید؛ نه پیروان پیغمبر جدید را از بین برد و نه اکثریت مکیان به دیانت وی گرویدند.

ضربه‌ی سهمگینی که در سال 619م بر پیغمبر وارد آمد نخست درگذشت همسر وفادارش خدیجه و سپس ابوطالب بود، یکی اندک زمانی بعد از دیگری. هرچند خانواده‌اش باز از حمایتش دست نکشیدند، اما وضع وی به گونه‌ای محسوس دشوارتر شد؛ بطوری که شماری از پیروانش – که عثمان دامادش از آن جمله بود – به امر وی به حبشه مهاجرت کردند.

در این حال شهر مدینه (که در آن زمان «یثرب» خوانده می‌شد و در 250 مایلی شمال مکه واقع شده بود) به سبب اختلافات بین دو قبیله‌ی متخاصم اوس و خزرج از یک سو و تصادم بین این دو قبیله با سه قبیله‌ی یهودی دیگر مستقر در آنجا از دیگر سو، چنان گرفتار هرج و مرج و تفرقه شده بود که مصالحه میان آنان فقط با حکمیت کسی که اهل شهر نبود، امکان داشت. براین اساس فرستادگانی از شهر نزد [حضرت] محمد رفتند و او را به شهرشان دعوت کردند. پیغمبر با خوشحالی این فرصت را غنیمت شمرد و ابتدا پیروان خویش را بدانجا فرستاد و اقدامات احتیاطی به جا آورد و خود نیز به همراه یار معتمدش [ابوبکر] در سپتامبر 622 م رهسپار یثرب شد و در آن شهر اقامت گزید، با این اقدام، قطع رابطه و قهر نهایی را با شهر زادگاه خویش اعلام کرد و بدین ترتیب، مهاجرت از مکه به مدینه انجام شد؛ واقعه‌ای که «هجرت» خوانده شد و مسلمانان به درستی، آن را مبدأ تاریخ خویش قرار دادند. گاه‌شماری آنان، براساس یک تصمیم بعد از [حضرت] محمد، مبنی است بر حساب سالی که (چون در آن افزایش روز یا ماه به شمار ایام سال، مردود شمرده می‌شود) صرفاً قمری محسوب می‌شود و بدین جهت، گاه ده روز و گاه یازده روز از سال شمسی کوتاه‌تر است، چرا که ماه‌ها در طی فصول جابه‌جا می‌شوند و سی و سه سال اسلامی بطور تقریب با سی و دو سال شمسی معادل می‌آید.



[1]- وی به خاطر زیبایی چهره‌اش به «ابولهب» ملقب گشته بود.

[2]- این تحریم، تا سه سال بطور انجامید که پیامبر ج به همراه خانواده و یارانش در این مدت در شعب ابی‌طالب زندگی به سر برد.

جوانی محمد

جوانی محمد ج

[حضرت] محمد از یک خانوادۀ شریف، اما نه چندان مرفه برخاسته بود. وی چون در کودکی، یتیم و نزد خویشانش بزرگ شده بود([1])، در دوران جوانی به کارهایی از قبیل شبانی روی نهاد و بعدها به عنوان ضابط و مشاور در کارهای تجاری بانویی بیوه و ثروتمند به نام «خدیجه» برگزیده شد. خدیجه در چهل سالگی خویش، وی را به خاطر محبوبیت و امانتداری‌اش به همسری برگزید. [حضرت] محمد در بیست و پنج سالگی خود، در نتیجۀ ازدواج با خدیجه، وضع مالی ثابت و مرفهی یافته بود.

[حضرت] محمد بارها و هربار بیش از پیش به خلوت می‌رفت تا خویشتن را فارغ از ازدحام اغیار به تأملات خود تسلیم کند. وحشت از فنایی ابدی، وی و مکیان قوم وی را که – غرق در امور دنیوی و نزاع و نفاق بودند – تهدید می‌کرد.

ظاهراً در چهل سالگی تقریباً در حدود سال 610 م، به هنگامی که در غاری واقع در یک کوه مجاور مکه، سر در گریبان اندیشه فرو برده بود، صدایی شنید و سیمایی دید که بعدها او را جبرئیل، فرشته مقرب، یافت و همین فرشته بود که وظیفۀ پیامبری را به وی اعلام کرد. کلماتی که تأثیری نازدودنی در خاطرش نهاد، هنوز تا امروز باقی است و بدینگونه، نخستین بخش یک سوره یعنی یک قسمت از کتاب مقدس مسلمانان به وجود آمد. اینکه آیا ابتدای سورۀ 74 یا سورۀ 96، نخستین بار نازل شد، نکته‌ای است که نه مسلمانان بر سرش توافق دارند، نه غریبان([2])؛ با این وصف این هردو، مأموریتی به وی محول می‌کنند که قوم خویش را بیم دهد و تمامی خلق را انذار. بعدها با شکل‌گرفتن مخالفت‌هایی بر ضد پیامبر، خود او در ایات اول تا هفتم سورۀ 51 و نوزدهم تا بیست و پنجم سورۀ 81، به اوضاع زمان نزول وحی اشاره می‌کند. این ایات نشان می‌دهند که او در ظهور این فرشته، نشانۀ قاطعی برای آغاز دعوت یافت.

هیچکس ادعایش را تصدیق نکرد، فقط زنش خدیجه که در بازگشت به خانه ماجرا را برایش بازگفته بود و از مدت‌ها پیش با افکار شوهر آشنایی داشت، بی‌درنگ در وجودش پیغمبر قوم خویش را بازشناخت؛ و یک تن از خویشاوندانش([3]) که گرایش به دین داشت – یک تن حنیف – آنچه را دیده بود، تصدیق کرد.

در واقع دل‌مشغولی عمده‌ی [حضرت] محمد عبارت بود از انذار قوم و بیش از هرچیز، انذار همشهریان لاابالی خویش. وی به صراحت از اینکه خداوند به قوم عرب، پیغمبری داده است که فرمان خدا را با زبان عربی روشن به آنان (آنگونه که قرآن چندین بار بدان تصریح دارد). اعلام کند، خرسند بود. بعد از نزول نخستین وحی، در ظهور دوباره، این پدیده‌ی مافوق طبیعی، فترتی بالنسبه طولانی پیش آمد و بعد تمام سنگینی وحی الهی بر دوش [حضرت] محمد فرود امد.

در طی آیات انذار که یکی بعد از دیگری نازل می‌شد، و وی صورت‌های بیانی فخیم و بی‌همچون یافت([4]) که با آن، قوم خویش را از عذابی که هرگاه در طریق توبه و تسلیم‌شدن به اراده‌ی خداوند از وی پیروی نکنند، بر آنان فرود می‌آمد، تهدید کرد (مقایسه شود با سوره‌های 81-86).

معلوم شد که مشاجرات و انکارهای مسیحیان ادوار نخستین که [حضرت] محمد را کاملاً برخلاف حقیقت موجود، به تصویر می‌کشیدند، بی چون و چرا باطل است و در اینکه وی در خودآگاهی نسبت به پیغمبری خویش صادق بوده است، جای هیچ تردیدی نیست.



[1]- قبل از تولد پیامبر ج، پدرش عبدالله درگذشت و پس از تولد تا سن چهار سالگی نزد حلیمۀ سعدیه زندگی به سر برد و سپس به مکه برگشت و در شش سالگی سایۀ مادر را نیز از دست داد و پدر بزرگش، عبدالمطلب، سرپرستی‌اش را به عهده گرفت که او هم در سن هشت سالگی پیامبر ج، درگذشت، ولی قبل از وفات، سرپرستی آن حضرت را به پسرش ابوطالب سپرد که از آن پس تا جوانی نزد عمویش ابوطالب بود. مؤلف

[2]- مؤلف (اشپولر) در این نظریه خود ره به اشتباه پیموده است، همۀ مسلمانان اتفاق دارند که نخستین آیه‌هایی که بر پیامبر ج نازل شد، آغاز سورۀ 96 و آغاز سورۀ 74 پس از مدتی از بعثت، نازل شد. البته ابوسلمه بر آن است که آغاز سورۀ 74 نخست بر پیامبر نازل شد. (مؤلف)

[3]- وی پسر عموی بانو خدیجه، ورقه بن نوفل بن اسد بود که آیین ترسایی داشت. او پس از شنیدن داستان نزول وحی بر پیامبر گفت: این همان وحی‌ای است که بر موسی بن عمران فرود آمد و ایشان (محمد) پیامبر این امت است. (مؤلف)

[4]- اعتقاد مسلمانان در باب قرآن با آنچه مؤلف (اشپولر) می‌گوید، منطبق نیست. برای شناخت بیشتر از اعتقاد مسلمانان در این باب نک: (فیلیپ حتی، شرق نزدیک در تاریخ، ترجمۀ دکتر قمر آریان، 80-279).

مسیحیان و یهودیان در جزیرة العرب

مسیحیان و یهودیان در جزیرة العرب

چنان‌که در هردوره و در بین هر قوم بر همین منوال است، حیاتی تا این اندازه دنیاطلبانه و بی‌اعتنا به مسائل مربوط به ماورای طبیعت، نمی‌توانست کسانی را که اذهان‌شان برای مسائل دینی امادگی داشت، ارضا کند. در بین اینگونه افراد علاقه‌مند به مسائل نظری، تأثیر و نفوذ ناشی از ادیان جهانی مجاور در این هنگام پیشرفت داشت و در خود جزیرة العرب، گروه‌هایی از یهودیان مستقر شده بودند که همچون قبایل عرب به هم پیوسته بودند. اگرچه اغلب به زبان عربی سخن می‌گفتند، اما همچنان بر شریعت موسی استوار مانده و موفق شده بودند که در شمال عربستان و یمن کسانی را به دین خویش درآورند که گاه امیران محلی نیز در میان‌شان بودند. افزون براین تعدادی مانوی([1]) هم در میان‌شان بود که پیروان یک آیین ثنوی بودند که در طی سدۀ سوم [میلادی] در بین النهرین پدید آمده بود و در ایران، همچنین مصر، شمال آفریقا و جاهای دیگر انتشار یافته بود.

آنچه بیشتر اهمیت داشت، عبارت بود از تأثیرات مربوط به آیین مسیحیت. اینان به اشکال مختلف در بین اعراب نفوذ کرده بودند؛ مونوفیزیت([2])ها در سوریه و بین‌النهرین و نسطوریان در ایران از مدت‌ها قبل، بیشتر قبایل عرب که توسط روم شرقی و ایران به عنوان محافظان مرزی در مناطق حاصل‌خیز سوریه و عراق مستقر شده بودند، به آیین مسیحیت گرویده بودند؛ لذا از این مناطق نیز از یمن که در آن هنگام تحت سلطۀ حبشه بود، آیین مسیحیت در داخل عربستان راه یافته بود.

شمار قابل ملاحظه‌ای از قبایل، به ناچار به صورتی سطحی به آیین مسیحیت گرویده بودند. در شهر صنعاء و در جزیرۀ سُقطُره، اسقف‌های نسطوری حضور داشتند، اما عربستان مرکزی، و نیز نواحی مجاور مکه در آن زمان، هنوز فاقد گروه‌های منظم مسیحی بود، اما تأثیرات ناشی از تعالیم عیسی، احاسات و عواطف طالبان دین را – که در فوق بدان‌ها اشارت رفت – برمی‌انگیخت. به این تأثیرات باید نفوذ گروه‌های یهودی را هم افزود و نباید آن را کم‌اهمیت تلقی کرد. از آنگونه اشخاص هم که «حنیف» خوانده می‌شدند و تعدادی از آنان نیز که نام بعضی‌شان بر ما معلوم است نوعی تأثیر و نفوذ بارز در محیط مجاور اعمال می‌شد. یک فعالیت منظم تبلیغی مسیحی نیز این تأثیرات را تکمیل می‌کرد که بخشی از آن شاید با واسطه از جانب «حنفاء» رهبری می‌شد، اما بخش دیگر بوسیلۀ دعوتگران و مبلغان راستین آن آیین انجام می‌یافت.



[1]- پیروان «مانی» (215-276م) که در زمان ساسانیان پدیدار شد و ادعای پیامبری کرد. کتاب‌های شاپورگان و ارژنگ از وی است.

[2]- Monophysites: قائلان به اینکه عیسی مسیح فقط یک طبیعت واحد داشت.

وضع دینی

وضع دینی

عربستان در یک نقطۀ کانونی قرار دارد که در آنجا ادیان جهانی نیز همچون نیروهای سیاسی جهان با یکدیگر برخورد دارند، اما در این خصوص نیز ویژگی‌های طبیعی این سرزمین، مانع از انتشار سریع یک کیش حاصل می‌شد و ادامۀ بقای دیانت اجدادی را ممکن می‌ساخت. در مورد این دیانت هم، البته همه چیز وضع مطلوبی نداشت و اعراب بدوی و سوداگران یا ساکنان شهرهای کوچک، هیچ یک احساسات دینی قوی‌ای نداشتند، ازین رو دین اجدادی را که هم مبتنی بر یک سلسله خدایان محلی از هردو جنس و هم یک خدای متعال آسمان‌ها – که بطور ساده، خدا در عربی الله خوانده می‌شد و ما فوق خدایان دیگر به شمار می‌آمد – بود، همچنان دست نخورده حفظ کردند. با این همه، علاقۀ زیادی به مسائل مربوط به دین نشان نمی‌دادند. علت آنکه در پرستشگاه کعبه از قطعه سنگ سیاۀ که احتمالاً از سنگ‌های آسمانی بود و آن را در دیوار یک راست گوشه کار گذاشته بودند، هنوز با دقت نگهداری می‌کردند، آن بود که این معبد، امنیت مکه را در برابر تجاوز تأمین می‌کرد و سفر زیارت سالیانۀ قبایل اطراف به آنجا نیز برای ساکنان شهر، صرفۀ مالی داشت.

عرب بدوی در دورۀ پیش از اسلام

عرب بدوی در دورۀ پیش از اسلام

چه چیزی به این دگرگونی انجامید که دورۀ تازه‌ای در تاریخ جهان شروع شد و ناگهان ناحیه‌ای که زندگی پیشین آن از هرگونه بسط و توسعۀ مهم از لحاظ تاریخ به دور بود، در صف مقدم ملل عالم قرار گرفت؟ عربستان، شبه جزیره‌ای که بین مصر، حبشه، ایران، سوریه و بین النهرین قرار داشت، اگر عقب‌افتادگی ناشی از مختصات طبیعی‌اش نبود، البته ممکن بود یک مرکز ثِقل سیاست جهانی شود؛ اما بخشِ اعظم سرزمین صحراست و فقط در نواحی دور دست جنوب و در مناطق شمال شرقی آن، حبشه و ایران توانسته بودند، پایگاه‌هایی به وجود آورند. فقط بعضی بخش‌های ساحلی به تمدن عالی‌تر دست یافته بود و البته توانسته بود در طی چندین سده چنین تمدنی برای خویش به وجود آورد، اما این تمدن نیز مقارن این ایام روی به انحطاط داشت. دنیای خارج به همین قانع بود که اجازه دهد کاروان‌های اعراب، محصولات عمدۀ آن سرزمین را تا سوریه و بین النهرین حمل کنند و خطر مسافرت در آن نواحی غیر مسکون را خود اعراب برعهده گیرند.

بدینگونه، شهر مکه، یکی از مراکز بازرگانی این سرزمین، در عین حال به یک قطب سیاسی آنجا تبدیل شد. بازرگانان محلی یک نوع جمهوری اشرافی سوداگرانه به وجود آورده بودند و این نکته را هم آموخته بودند که از یک پرستشگاه محلی به نام «کعبه» چگونه برای اهداف بازرگانی خویش استفاده کنند. این شهر و نواحی مجاورش به لحاظ اهمیتی که به عنوان مرکز داد و ستد برای بخش بزرگی از عربستان داشت، تجاوزناپذیر و «حَرَم» تلقی می‌شد و سوداگران توافق کرده بودند که سه ماه متوالی([1]) و یک ماه جداگانه([2]) در طی سال، ماه‌های «حرام» تلقی شوند. در طی این ماه‌ها، رفت و آمد کاروان‌های تجارتی، بی آنکه ترس از حملۀ رقبا و بدویان در میان باشد، می‌توانست جریان داشته باشد.

عامل دوم که در زندگی شبه جزیره تأثیر داشت عبارت بود از: عرب بدوی؛ یعنی آن بخش از سکنۀ عربستان که عادت کرده بود، آزادانه و به دور از هرگونه قیدی در بیابان وسیع و خالی نقل مکان کند و فقط به مقتضای قانون خود – که زندگی صحرا آن را تعیین و تحدید می‌کرد – زندگی کند. اینانکه قبایل مجزایی تحت ریاست شیوخ خویش درست کرده و آن قبایل نیز به نوبۀ خویش، براساس خویشاوندی واقعی یا فرضی، اتحادیه‌هایی از قبایل به وجود آورده بودند، به دو گروه بزرگ تقسیم می‌شدند که عبارت می‌شد از: اعراب شمالی و اعراب جنوبی (و سکونت‌گاه اصلی آنان در آن زمان بطور وسیعی جا به جا شده بود).

دل مشغولی‌های عمدۀ عرب بدوی هم عبارت بود از: حفظ وحدت قبیله در هر شرایط (هر چند اشخاص غریبه هم امکان داشت به عنوان عضو قبیله پذیرفته شوند)، رعایت مهمان‌نوازی فوق العاده شامل و جامع و نیز اجرای قانون قصاص به عنوان تضمین بقا. هرکس می‌بایست بداند که کشتن عضوی از یک قبیلۀ دیگر، نه فقط برای خود قاتل، بلکه برای تمام قبیلۀ او نیز مجازات در پی خواهد داشت. اما چون در طی زد و خوردهای متعدد که بر سر کشمکش راجع به چاه آب و چراگاه گله‌ها پیش می‌آمد مواردی از قتل‌های فجیع هم روی می‌داد که خون‌خواهی‌های هریک از آن‌ها نیز به نوبۀ خویش به تلافی‌جویی‌هایی بعدی می‌انجامید که در تمام تاریخ بدوی استمرار می‌یافت و بعضی اوقات، زد و خوردهایی بزرگ‌تر بین دسته‌های مختلف که در شعر مدت‌ها به عنوان «ایام العرب» یا روزهای مشهور عرب مورد تحسین و تفاخر شعرا واقع می‌شد – آن سلسله را از هم فرو می‌پاشید. در بین دو عنصر عمدۀ سکنه، یعنی بازرگانان و اعراب بدوی، نوعی رابطۀ قابل قبول به وجود آمده بود، چراکه هریک از آنان به دیگری وابسته شده بود.



[1]- ماه‌های: ذیقعده، ذیحجه و محرم.

[2]- ماه رجب المرجب.