جهاد در سال دوم هجرت فرض گردید.
حکم جهاد: جهاد برهمه افراد مسلمین فرض نیست بلکه فرضکفایه است هرگاه بعضی از مردم بجهاد پرداختند و خطر دشمن برطرف شد و بینیازی حاصل شد وجوب آن از بقیه افراد ساقط میگردد.
تنها در صورتهای زیر جهاد بصورت فرض عین درمیآید:
1- وقتیکه فرد مکلف در صف جنگ حاضر شود، در این حالت جهاد برای او فرض عین است، و نمیتواند از آن شانه خالی کند.
2- هرگاه دشمن به مکانی یا شهری یا کشوری حملهکند، که مسلمانان در آنجا هستند و آنجا را تصرف کند، برهمه مردم آنجا واجب است، که دشمن را از خاک خود بیرون برانند، وبا آنها بجنگند. دراین صورت برای هیچ فردی حلال و جایز نیست، که از مواجهه با دشمن شانه خالیکند و وظیفه خویش را بانجام نرساند. البته این در صورتی استکه دفع دشمن جز با بسیج همگانی ممکن نگردد.
3- هرگاه حاکم اسلامی از یکی از مکلفان، طلب رفتن بجهاد کرد، او نمیتواند شانه از آن خالیکند و جهاد نسبت به او فرض عین میشود.
جهاد بر مرد مسلمان عاقل بالغ تندرست واجب میشود، مشروط بر اینکه آنقدر مال داشته باشد، که برای مصرف خود و خانوادهاش کفایتکند تا اینکه از جهاد فارغ شود. پس بر غیر مسلمان و زن و کودک و دیوانه و بیمار، واجب نیست پس اگر این گروهها از جهاد تخلف کنند بر آنها حرجی نیست چون ضعف آنها، مانع کفاح و پیکار آنها است و در میدان جنگ فایدهای ندارند، که قابل اعتماد باشد و چه بسا وجودشان در میدان جنگ ضرر بیشتری داشته باشد، در مقابل سودی اندک.
هیچ عملی به اندازه جهاد در راه الله نمیرسد:
ابوهریره س میفرماید: «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: دُلَّنِی عَلَى عَمَلٍ یَعْدِلُ الجِهَادَ؟ قَالَ: «لاَ أَجِدُهُ» قَالَ: «هَلْ تَسْتَطِیعُ إِذَا خَرَجَ المُجَاهِدُ أَنْ تَدْخُلَ مَسْجِدَکَ فَتَقُومَ وَلاَ تَفْتُرَ، وَتَصُومَ وَلاَ تُفْطِرَ؟»، قَالَ: وَمَنْ یَسْتَطِیعُ ذَلِکَ؟»[199].
«مردی نزد رسول الله ج آمد و گفت: عملی به من معرفی کنید که با جهاد، برابر باشد. رسول الله ج فرمودند: «چنین عملی، سراغ ندارم». و افزودند: «آیا تو میتوانی از زمانی که مجاهد (برای جهاد) بیرون میرود، به مسجدت بروی و بدون احساس خستگی به نماز بایستی و بدون افطار، روزه بگیری (تا زمانی که مجاهد برگردد)»؟ آن مرد، گفت: چه کسی توانایی چنین کاری را دارد؟!»
و در حدیث دیگر میفرماید: «لَغَدْوَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ رَوْحَةٌ، خَیْرٌ مِنَ الدُّنْیَا وَمَا فِیهَا»[200].
«صبح و شامی در راه الله رفتن (جهاد کردن) از دنیا و آنچه در آن وجود دارد، بهتر است».
همچنان میفرماید: «مَنْ جَهَّزَ غَازِیًا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَقَدْ غَزَا، وَمَنْ خَلّفَ غَازِیًا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِخَیْرٍ فَقَدْ غَزَا»[201].
«هرکس مجاهدی را در راه الله، مجهز کند (وسایل جنگیاش را فراهم سازد) البته جهاد کرده است، و هر کس خانوادۀ مجاهدی را بنحو شایسته، سرپرستی نماید، او نیز جهاد کرده است».
از فواید این آیه:
1-اثبات فرضیت جهاد، لیکن وجود شروط آن الزامی است از جمله: توانایی جنگ با دشمن که مجاهدان دارای نیروی بشری، مالی و تجهیزات جنگی باشند و زیر پرچم و امر یک امام جهاد کنند.
2-اگر انسان از انجام کاری که مافوق طاقت و توان اوست ابا ورزید گنهکار نمیشود، منتها وقتی دستور الهی و ارشاد نبوی باشد بر وی واجب است که از آن رضایت داشته باشد و با سینه باز بپذیرد هرچند نتواند آن را انجام دهد.
3-بیان اینکه بشر غیب را نمیدانند.
4-دستورات الهی هرچند برای بنده سخت معلوم شود ولی به خیر اوست.
﴿217﴾ ای پیامبر! از تو درباره جنگ در ماه حرام میپرسند که حکم آنچیست؟ بگو: جنگیدن در آن گناهی بزرگ و نارواست، اما بازداشتن از راه الله تعالی و کفر ورزیدن به الله تعالی و بازداشتن از مسجدالحرام و بیرون راندن اهل آن، در نزد الله نارواتر است، وکفار مکه همه این اعمال را مرتکب میشدند. مراد از فتنه در اینجا: واداشتن و برانگیختن مستضعفان مؤمن به ترک دینشان با آزار و اذیت و شکنجه است، که این بزرگتر از کشتن آنهاست. ماههای حرام چهار ماه است رجب، ذیقعده، ذیحجه و محرم.
از جندب بن عبدالله س روایت است که رسول الله ج گروهی از سپاه اسلام را به فرماندهی عبدالله بن جحش س به مأموریتی فرستاد. ایشان به ابن حضرمی برخوردند و او را به قتل رساندند و ندانستند که آن روز از ماه رجب است و یا از جمادی. مشرکان خطاب به مسلمانان گفتند: شما در ماۀ حرام جنگ و خونریزی نمودید. پس آیۀ ﴿یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ قِتَالٖ فِیهِۖ﴾ نازل شد. سپس عدهای گفتند: این جماعت اگر به گناه مبتلا نشده باشند به اجر و ثواب هم نایل نمیگردند. الله مهربان آیه؛ ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِینَ هَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِکَ یَرۡجُونَ رَحۡمَتَ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٢١٨﴾ را نازل کرد[202]. «بدرستی کسانیکه ایمان آوردند و کسانیکه هجرت کردند و در راه الله جهاد نمودند، آنان به رحمت الله امیدوارند، و الله آمرزندهی مهربان است».
و مشرکان و کفار پیوسته با شما جنگ مىکنند تا آنکه اگر بتوانند شما را از دینتان برگردانند. و هر کس از شما از دین خود برگردد، آن گاه در حال کفر بمیرد، چنین اشخاص کارهایشان در دنیا و آخرت تباه شده است. و آنان دوزخىاند، در آنجا جاودانهاند.
باید دانست در دنیا بر مرتد حکم مسلمان جاری نمیشود و او - چنانچه بر کفر بمیرد - چیزی از ثواب آخرت را نیز که اسلام ایجادکننده آن است، به دست نمیآورد.
احکام مرتد یا از دین اسلام برگشتن
رده در لغت یعنی بازگشت از همان راهی که ازآنجا آمده است و ارتداد هم همچنین است جز آنکه اختصاص به کفر دارد.
"رده" از نظر شرع یعنی برگشت و پشیمان شدن مسلمان عاقل بالغ، از دین اسلام و کافر شدن او به اختیار و اراده خودش، بدون اینکه کسی او را مجبورکرده باشد، برای مذکر و مونث فرقی نمیکند. مرتد شدن دیوانه و کودک معتبر نیست، چون مکلف نیستند.
چون پیامبراکرم ج فرموده است: «رُفِعَ الْقَلَمُ عَنْ ثَلَاثٍ: عَنِ النَّائِمِ حَتَّى یَسْتَیْقِظَ، وَعَنِ الصَّبِیِّ حَتَّى یَحْتَلِمَ، وَعَنِ الْمَجْنُونِ حَتَّى یَعْقِلَ»[203].
«قلم تکلیف از سه گروه برداشته شده، از کسی که خواب است تا بیدار شود، و از کودک تا محتلم و بالغ شود، و از دیوانه تا عاقل شود».
اگر کسی را مجبور کنند که به کلمه کفر تلفظ کند، ولی در قلبش ایمان باشد و قلبا مؤمن باشد، از مسلمان بودن خارج نمیشود. چون کفار قریش عمار بن یاسر س را مجبورکردند که کلمهکفر را تلفظ نماید وآن را تلفظ نمود و الله تعالی در این باره چنین فرمود: ﴿إِلَّا مَنۡ أُکۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِیمَٰنِ﴾ [النحل: 106].«... مگر کسیکه به زور (به کفر) وا داشته شود در حالیکه قلبش به ایمان آرام باشد...».
چه وقت مسلمان مرتد بحساب میآید؟
مسلمان وقتی خارج از اسلام و مرتد بحساب میآید، که قلباً کفر را بپذیرد و دلش به آن راضی باشد و عملا نیز به مقتضای کفر خویش رفتار کند[204]، از جمله چیزهایی که بر کفر صریح دلالت[205] میکنند:
1- انکار چیزی که از بدیهیات و ضروریات دین اسلام است مانند انکار وحدت الله و انکار خالقیت الله و انکار وجود فرشتگان و انکار نبوت پیامبر اکرم محمد ج و انکار قرآن که وحی الهی است و انکار رستاخیز و پاداش اخروی اعمال و انکار فرضیت نماز و زکات و روزه و وجوب حج.
2- مباح دانستن چیزیکه همه مسلمین بر تحریم آن اتفاق و اجماع دارند: مانند مباح دانستن شرب مسکرات، زنا، ربا،گوشت خوک، و حلال دانستن خون و مال کسانیکه بیگناه هستند.
3- حرام دانستن چیزی که مسلمانان بر حلال بودن آن اتفاق و اجماع دارند، مانند: حرام دانستن طیبات و چیزهای پاک.
4- دشنام و ناسزاگوئی و استهزاء به پیامبر بزرگوار اسلام ج و دیگر انبیاء الهی.
5- دشنام و ناسزاگوئی به دین اسلام و انتقاد از قرآن و سنت نبوی و عمل نکردن به کتاب الله و سنت پیامبر اسلام ج و تفضیل و ترجیح دادن قوانین بشری بر آنها.
6- هرکس ادعا کند که بعد از پیامبر اسلام ج بر وی وحی نازل میشود، او کافر است.
7- انداختن مصحف شریف قرآن در نجاسات و آلودگیها و همچنینکتب احادیث و این عمل را از روی اهانت و خفت و سبک شمردن آنها انجام دهد و به محتوای آنها توهین کند.
8- استخفاف و اهانت به یکی از نامهای الله متعال بزرگ یا به یکی از اوامر و نواهی یا وعد و وعیدهای اوتعالی، و اگر تازه مسلمان باشد و از احکام اسلام هنوز اطلاع درستی نداشته باشد و حدود الهی را نشناسد که این عمل او را بر جهل و نادانی و عدم شناخت و آگاهی وی حمل میکنند و کافر بحساب نمیآید.
چرا اسلام به قتل مرتد دستور میدهد؟
پیامبر اکرم ج فرمودهاند: «مَنْ بَدَّلَ دِینَهُ فَاقْتُلُوهُ»[206]. «هرکس دینش را تغییر دهد او را بکشید».
اسلام یک برنامه کامل زندگی است، پس عبارت است از دین و دولت و عبادت و فرماندهی و قرآن و شمشیر و روح و ماده و دنیا و آخرت مبتنی بر عقل و منطق و متکی بر دلیل و برهان است و در دین اسلام و عقیده و شریعت (احکام اعتقادی و عملی) آن چیزی وجود ندارد، که با فطرت انسان سازگار نباشد و در دین اسلام چیزی نیستکه مانع رسیدن انسان بکمال مادی و معنوی و تربیتی او باشد، بنابراین هرکس وارد در اسلام شود، حقیقت آن را میشناسد و حلاوت آن را میچشد، پس هر کس بعد از اینکه اسلام را پذیرفت، سپس از آن خارج گشت و پشیمان شد، در واقع بر علیه حق و منطق و دلیل و برهان، قیامکرده و از جاده مستقیم بیرون آمده است و منکر آن گشته و از راه عقل سلیم و فطرت پاک انسانی، منحرفگردیده است - بدیهی استکسیکه به این درجه برسد، او به پستترین درجه انحطاط و نهایت پستی و رذالت سقوط کرده است و شایسته نیست چنین انسانی زندگی داشته باشد و یا بر بقای او محافظت شود، زیرا چنین شخصی در زندگی، هدف ارزشمند و مقصد شریفی ندارد. این از یک طرف، و از طرف دیگر اسلام بعنوان یک برنامه عمومی زندگی و نظامکامل و شامل، برای سلوک و رفتار انسانی، نیازمند استکه یک بافت و نظامی داشته باشدکه از آن حمایت کند و جوشنی و سپری داشته باشد، که آن را مصون دارد. چون هر نظامی بدون حمایت و حراست و حفظ آن چیزهائیکه ارکان آن را در هم میریزد، نمیتواند پابرجا باشد و کیان و هستی آن متزلزل میشود و بهترین راه و نیرومندتر وسیله برای حمایت از یک نظام و حفظ آن، آنستکه خروج بر علیه آن و بیرون رفتن از آن، منع گردد و بشدت از آن دفاع شود، چون خروج بر علیه یک نظام و بیرون رفتن از آن، هستی آن را تهدید میکند و آن را رو به سقوط سوق میدهد.
بدیهی است خروج بر علیه اسلام و پشیمان شدن و مرتد گشتن از آن، شورشی است بر علیه آن و در همه قوانین وضعی و انسانی نیز جزای شورش و قیام بر علیه نظام دولت و اوضاع مقرر، کیفر آن قتل است. هرگاه انسانی بر علیه نظام دولت موجود خواه در نظام و رژیم کمونیستی یا در نظام و رژیم سرمایهداری باشد، قیام کند و از آن نظام خارج شود، او را به ارتکاب خیانت بزرگ نسبت به میهن خویش متهم میکنند و خیانت بزرگ نسبت به میهن،کیفر و عقوبتش تنها اعدام میباشد.
بنابراین اسلام در کیفر و عقوبت مرتدان، راه منطقی و منطبق بر قوانین نظامهای بشری را، پیش گرفته است.
از فواید این آیه:
1-پیامبر ج مرجع علمی صحابه ش بود.
2-یاران پیامبر ج بخاطر تقصیری که از آنان سر میزد اندوهگین و پشیمان میشدند، و از حال و عواقب آن که چه بر سر شان خواهد آمد میپرسیدند.
3-پیامبر ج تنها احکامی را میدانست که الله متعال آن را به او تعلیم داده بود نه تمام احکام را؛ از این رو الله متعال جواب سؤال صحابه را داد.
4-آغاز کردن جنگ در ماههای حرام گناه کبیره محسوب میشود اما دفاع از خود در مقابل حمله دشمن در هر جایی جائز است.
5-گناهان به دو بخش تقسیم میشوند: صغائر و کبائر از این رو پیامبر ج فرمودهاند: «ألا أنبئکم بأکبر الکبائر»[207]. «آیا شما را از بزرگترین گناه کبیره آگاه کنم؟».
6-گناه بازداشتن از راه الله متعال در ماههای حرام، بزرگتر از جنگ در این ماههاست.
7-بزرگترین گناه آنست که انسان کسی را از راه حق و خیر باز دارد؛ و هر کسی که از راه خیر باز میدارد او بازدارنده از راه الله است.
8-باز داشتن از مسجد الحرام شاخههای متعددی دارد؛ از جمله بازداشتن مردم از رفتن به حج، اما اگر ولی الامر مسلمانان بگوید: من مردم را باز نمیدارم بلکه آنها را منظم میسازم تا ازدحام منجر به تلفات نشود که در این صورت جایز است.
9-بیان تفاوت گناهان، و با تفاوت گناهان ایمان نیز متفاوت میباشد، زیرا هرچند گناه بزرگ باشد نقص ایمان در انسان بیشتر میباشد طوریکه پیامبر ج فرموده است: «لا یزنی الزانی حین یزنی وهو مؤمن»[208] «زناکار در حالی که زنا میکند ایمان ندارد» و این رد بر کسانی نیز هست که افزایش و کم شدن ایمان را انکار میکنند.
10-تسلی دادن الله عزوجل به مؤمنان بخاطر جنگی که با کافران در ماه حرام کردند.
11-مسجد الحرام ویژه کسانی است که در طاعت پروردگار استوارترند. و رغم اینکه مشرکان ساکنان مکه بودند ولی لیاقت آن را نداشتند، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَمَا کَانُوٓاْ أَوۡلِیَآءَهُۥٓۚ إِنۡ أَوۡلِیَآؤُهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُتَّقُونَ﴾ [الأنفال: 34]. «آنان متولیان و سرپرستان آن نیستند (و لیاقت آن را ندارند) متولیان و سرپرستان آن تنها پرهیزگارانند».
12-برحذر داشتن از فتنه زیرا فتنه – شرک - از کشتن بدتر است.
13-فتنه که همانا بازداشتن مردم از دینشان میباشد از کشتن آنها بزرگتر است؛ زیرا نهایت چیزی که بر اثر کشتن آنها بدست میآید خاتمه دادن به زندگی دنیوی آنان است، اما بازداشتن آنها از ایمان، دنیا و آخرت آنها را تباه میسازد؛ و بسیاری از مردم هستند که در اماکن فتنه میروند و چنین میپندارند که در فتنه واقع نخواهند شد، اما واقع میشوند. از این رو انسان نباید خود را در معرض فتنه قرار بدهد طوریکه پیامبر ج فرموده است: «هرکس اسم دجال (ظهور دجال) را شنید از او دور شود، سوگند به الله مرد نزد او میرود گمان میکند مؤمن است و بر اثر شبهاتش از او پیروی میکند»[209].
14-مشرکان برای مرتد کردن مؤمنان حریص هستند و به هر وسیله حتی جنگ میکوشند مؤمنان را به کفر و ارتداد سوق بدهند. پس لازم به یاد آوری است تهاجم فکری و اخلاقی نسبت به تهاجم نظامی شدیدتر و خطرناکتر است. زیرا این سلاح کشنده بگونهای داخل امت مسلمه میشود که احساس نمیکنند.
15-ناامید شدن کافران از مرتد ساختن تمام مسلمانان. ایشان نمیتوانند چنین کاری را کنند تا اینکه در آخر زمان امر الهی بیاید، و بادی بوزد که نفس هر مؤمن را بگیرد و تنها مردمان شریر باقی بمانند.
16-برحذر بودن از کافران، چون سعی و کوشش آنها برای کشاندن مسلمانان به کفر به طور مستمر ادامه دارد.
17-اگر انسان در حال مرتد بودن بمیرد، این ارتدادش باطل کنندۀ اعمال صالحۀ او میباشد. و کسی که مرتد میشود سپس دوباره توبه کرده به دین خود برمیگردد عمل گذشتۀ او باطل نمیگردد.
18-مرتد در آتش برای همیشه جاویدان میماند.
19- با مرتد (مطابق) احکامی که خاص و ویژهی مؤمنان است معامله نمیشود مانند: غسل، تکفین، نماز، دفن در مقبرۀ مسلمانان..
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِینَ هَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِکَ یَرۡجُونَ رَحۡمَتَ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٢١٨
۞یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَیۡسِرِۖ قُلۡ فِیهِمَآ إِثۡمٞ کَبِیرٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثۡمُهُمَآ أَکۡبَرُ مِن نَّفۡعِهِمَاۗ وَیَسَۡٔلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَۖ قُلِ ٱلۡعَفۡوَۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِ لَعَلَّکُمۡ تَتَفَکَّرُونَ٢١٩
فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۗ وَیَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡیَتَٰمَىٰۖ قُلۡ إِصۡلَاحٞ لَّهُمۡ خَیۡرٞۖ وَإِن تُخَالِطُوهُمۡ فَإِخۡوَٰنُکُمۡۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ ٱلۡمُفۡسِدَ مِنَ ٱلۡمُصۡلِحِۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَأَعۡنَتَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٢٢٠
وَلَا تَنکِحُواْ ٱلۡمُشۡرِکَٰتِ حَتَّىٰ یُؤۡمِنَّۚ وَلَأَمَةٞ مُّؤۡمِنَةٌ خَیۡرٞ مِّن مُّشۡرِکَةٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَتۡکُمۡۗ وَلَا تُنکِحُواْ ٱلۡمُشۡرِکِینَ حَتَّىٰ یُؤۡمِنُواْۚ وَلَعَبۡدٞ مُّؤۡمِنٌ خَیۡرٞ مِّن مُّشۡرِکٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَکُمۡۗ أُوْلَٰٓئِکَ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَٱللَّهُ یَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱلۡجَنَّةِ وَٱلۡمَغۡفِرَةِ بِإِذۡنِهِۦۖ وَیُبَیِّنُ ءَایَٰتِهِۦ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَتَذَکَّرُونَ٢٢١﴾
همانا کسانیکه ایمان آوردند و آنانی که در راه الله جهاد کردند و هجرت نمودند ایشان امید رحمت الهی را دارند و الله آمرزندهی مهربان است. ﴿218﴾
تو را از شراب و قمار میپرسند، بگو: در این دو، گناهی بزرگ، و منافعی برای مردم هست و گناهشان از نفعشان بزرگتر است. و تو را میپرسند که چه چیزی را انفاق کنند؟ بگو: افزون (بر نیاز) را (انفاق کنید). این چنین الله آیات را برای شما بیان میکند تا باشد که بیاندیشید. ﴿219﴾
(آری بیاندیشید)در دنیا و آخرت، و تو را از یتیمان میپرسند، بگو: اصلاح برای آنها بهتر است، و اگر با آنان همزیستی کنید پس برادرانتان هستند، و الله فسادکار را از اصلاحگر میشناسد، و اگر الله میخواست، بر شما سخت میگرفت، همانا الله توانمندِ باحکمت است. ﴿220﴾
و با زنان مشرک ازدواج نکنید تا اینکه ایمان بیاورند. بدون شک کنیزی مؤمن از زن (آزاد) مشرکی بهتر است گرچه شما را به تعجب آوَرَد و به مردان مشرک زن ندهید تا اینکه ایمان بیاورند، و بدون شک بردهای مؤمن بهتر از مرد (آزاد) مشرکی است، گرچه شما را به شگفت آوَرَد. ایشان به جهنم فرا میخوانند، و الله با فرمان خود شما را بهسوی بهشت و مغفرت فرا میخواند و آیات خود را برای مردم بیان میکند تا یادآور شوند﴿221﴾.
﴿218﴾ کسانی که ایمان آوردند و بر ایمانشان ثابت قدم ماندند و کسانی که در راه الله تعالی از دار کفر به سوی دار اسلام هجرت کردهاند و آنان که جهاد کردهاند، آنان به رحمت الهی امیدوارند و الله تعالی آمرزگار مهربان است.
علما در بیان احکام گفتهاند: از علت فرضیت هجرت چنین دانسته میشود که هر جا و هرگاه که این علت در هر زمان و مکانی تکرار شد، هجرت بر مسلمان فرض است، پس برای هیچ مؤمنی جایز نیست که در سرزمینی که در آن به خاطر دین و عقیده و عملش مورد آزار و تحت فشار قرار میگیرد، اقامت گزیند.
فضائل هجرت در راه الله تعالی: پیامبر اکرم ج فرمود: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّیَّةِ، وَإِنَّمَا لِامْرِئٍ مَا نَوَى، فَمَنْ کَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ، فَهِجْرَتُهُ إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَمَنْ کَانَتْ هِجْرَتُهُ إِلَى دُنْیَا یُصِیبُهَا أَوِ امْرَأَةٍ یَتَزَوَّجُهَا، فَهِجْرَتُهُ إِلَى مَا هَاجَرَ إِلَیْهِ»[210].
«همانا اعمال تنها به نیتها بستگی دارند و برای هر شخصی، آن چیزی است که نیت کرده است. پس کسی که هجرتش به سوی الله و پیامبرش باشد، هجرتش به سوی الله و پیامبرش است و کسی که هجرتش به خاطر بهرۀ دنیا یا ازدواج با زنی باشد، هجرتش به سوی چیزی است که به سوی آن هجرت کرده است».
همچنان میفرماید: «أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْإِسْلَامَ یَهْدِمُ مَا کَانَ قَبْلَهُ؟ وَأَنَّ الْهِجْرَةَ تَهْدِمُ مَا کَانَ قَبْلَهَا؟ وَأَنَّ الْحَجَّ یَهْدِمُ مَا کَانَ قَبْلَهُ؟»[211].
«مگر نمیدانی که اسلام گناهان پیشین را محو میسازد و هجرتگناهان پیش از هجرت را محو میکند و حج مقبول گناهان پیش از حج را محو مینماید».
و میفرماید: «لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ الفَتْحِ، وَلَکِنْ جِهَادٌ وَنِیَّةٌ، وَإِذَا اسْتُنْفِرْتُمْ فَانْفِرُوا»[212].
«بعد از فتح مکه دیگر هجرت نیست بلکه باید جهاد کرد و نیت را خالص گرداند و هرگاه به جنگ با کافران دعوت شدید (بر شما واجب است که اجابت کنید،) پس بجنگ بروید».
یعنی بعد از فتح مکه دیگر هجرت بمدینه واجب نیستکه قبل از فتح واجب بود و با این حدیث نسخ گردید ولی هجرت از قلمرو کافران به قلمرو مسلمانان نسخ نگردیده است، بلکه بر کسی که در قلمرو کافران آزادی دینی ندارد فرض است که هجرتکند.
این آیه طوریکه قبلا ذکر شد درباره سریه (گروه) عبدالله بن جحش س نازل شد زیرا ایشان گفتند: یا رسول الله! آیا میتوانیم امیدوار باشیم که حمله به کاروان حضرمی برای ما غزوهای به حساب میآید که در آن، مستحق دریافت اجر مجاهدان باشیم؟ همان بود که الله متعال از این حقیقت که ایشان بهدلیل ایمان، هجرت و جهاد خویش، باید امیدوار پاداش الهی باشند، خبر داد.
از فواید این آیه:
1- فضیلت ایمان و هجرت در راه الله متعال.
2- هجرت و جهاد باهم ارتباط مستقیم دارند.
3- خالص گردانیدن نیت در هجرت در راه الله تعالی شرط اساسی است چون هجرت بدون اخلاص، هجرتی است به سوی همان چیزی که به خاطر آن از خانه بیرون و رهسپار شده است.
4- سزاوار انسان نیست که در مورد قبولی عملش متأکد باشد، بلکه امیدوار بوده و به الله متعال گمان نیک داشته باشد و به عمل خود مغرور نگردد، مؤمن باید همیشه بین ترس و امید زندگی نماید؛ بیم از آنکه شاید عملش نزد الله قبول نگردد و همزمان امید قبولی آن را نیز داشته باشد.
5- اثبات دو اسم از اسمای حسنای الله متعال: الغفور (بسیار آمرزنده) و الرحیم (مهربان) و اثبات آنچه از مغفرت و رحمت را که در بر دارند.
6- کمال رحمت الهی بر مخلوق؛ طوریکه الله متعال بر بنده سه نعمت بزرگ را ارزانی فرموده است:
اول: اینکه برای بنده عمل صالح را از غیر صالح روشن و آشکار ساخته است.
دوم: برای اجرای عمل صالح او را توفیق نصیب فرموده است.
سوم: بر عمل صالح پاداش مضاعف اعطا میکند.
﴿219﴾ درباره شراب و قمار از تو میپرسند، زیرا این دو از بین برنده عقل و غارتگر مالند. تحریم شراب در اسلام تدریجی بوده و چهار مرحله را پشتسر گذاشته است، که البته این سیاست تربیتی موفقی است، لذا برای درمان عادت ریشهدار شرابخواری و رهانیدن مردم از این آفت بزرگ، چهار آیه، شرابخواری را به تدریج بر مردم حرام گردانید:
مسلمانان همچنان شراب مینوشیدند تا اینکه پیامبر ج از مکه به مدینه هجرتکرد و مسلمانان با توجه به شر و فساد و تباهیکه در شرابخواری و قمار میدیدند درباره آن دو بسیار از پیامبر ج پرس و جو میکردند و الله تعالی این آیه را نازل فرمود: [البقرة: 219].
در سبب نزول این آیه از عمر فاروق س روایت است که فرمود: پروردگارا! در خصوص شراب بیان شفاف و تسلی بخش برای ما بیان فرما، همان بود که آیه ﴿۞یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَیۡسِرِۖ﴾ نازل شد، و عمر را خواستند و آیه بر او خوانده شد، باز عمر فاروق س فرمود: پروردگارا! در خصوص شراب بیان شفاف و تسلی بخش برای ما بیان فرما، همان بود که آیه ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُکَٰرَىٰ﴾ [النساء: 43] «ای کسانی که ایمان آوردهاید؛ در حالی که مست هستید به شراب نزدیک نشوید..»،نازل شد و عمر س خواسته شد و آیه بر وی خوانده شد، سپس فرمود: پروردگارا! در خصوص شراب بیان شفاف و تسلی بخش برای ما بیان فرما، همان بود که آیه ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَن یُوقِعَ بَیۡنَکُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ فِی ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَیۡسِرِ وَیَصُدَّکُمۡ عَن ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَعَنِ ٱلصَّلَوٰةِۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّنتَهُونَ٩١﴾ [المائدة: 91] « همانا شیطان میخواهد با شراب و قمار در میان شما عداوت و کینه ایجاد کند و شما را از یاد الله و از نماز باز دارد؛ پس آیا شما خودداری خواهید کرد؟!» یعنی: (پس آیا دست میکشید؟!.) عمر س خواسته شد و آیه بر وی خوانده شد، پس فرمود: دست کشیدیم دست کشیدیم»[213].
یعنی شرابخواری و قماربازی، گناه بزرگی است چون هر دو سبب زیانهای مادی و معنوی و دینی و تباهی اخلاق میباشند، در کنار این گناه بزرگ و زیان مادی و معنوی، برای مردم منافعی مادی ناچیزی نیز دارند که تجارت به شراب فروشی و کسب مال در قماربازی بدون رنج فراوان است ولیگناه و زیان آنها خیلی بیش از سود آنها است، و این خود جانب تحریم آنها را ترجیح میدهد اگرچه بصورت قطعی آنها را تحریم نکرده است، سپس بعد از این آیه که تا حدی شرابخواری را محدودکرد، آیه دیگری درباره تحریم شرابخواری به هنگام نماز خواندن نازل شد، تا کسانیکه به آن عادتکرده وآن را جزئی از زندگی خود ساخته بودند، بتدریج از آن دست بکشند وآن را رها سازند.که میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُکَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ﴾ [النساء: 43]. «ای مؤمنان در حالیکه مست شدهاید (و مَی نوشیدهاید)، به نماز نزدیک مشوید تا اینکه (بهوش باشید و) بدانید چه میگوئید». چون مردی در حال مستی نماز میخواند و سوره (الکافرون) را به این صورت خواند. «قل یا أیها الکافرون. أعبد ما تعبدون...». بجای لا اعبد ما تعبدون و این رویداد مقدمهای بود برای تحریم ابدی و نهائی شرابخواری؛ سپس بعد از این گام دوم در تحریم باده و مَی و شرابخواری، حکم الهی به تحریم همیشگی و نهائی آن نازل شدکه میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَیۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ٩٠﴾ [المائدة: 90]. «ای مومنان براستی شراب و قمار و بتها وتیرهای فال بینی، همه پلید و از کارهای شیطان است پس از آنها بپرهیزید تا رستگار شوید».
آری! هدف از تعالیم اسلامی ایجاد شخصیت قوی و نیرومند جسمی و روحی و عقلی مسلمان است و بدیهی استکه تحریم شراب و همه مسکرات با این هدف بزرگ هماهنگی کامل دارد چون بدون شک مسکرات بطور کلی شخصیت و اساس هستی انسان را ضعیف و متزلزل میسازد، بویژه پایه خرد و عقل را سست میگرداند.
از علی س نقل شده است که فرمود: از
غنایم غزوۀ بدر، که رسول الله ج همراه ما بود، یک شتر به من
رسید. همچنین رسول اکرم ج (علاوه بر آن)، شتری دیگر
نیز به من داد. روزی، من آنها را کنار دروازۀ مردی انصاری خوابانیدم تا اذخر (نوعی
گیاه) بر پشت آنها بگذارم و برای فروش ببرم. طلافروشی که از طایفه بنی قینقاع بود و
من میخواستم برای عروسی فاطمه از او کمک بگیرم، مرا همراهی میکرد. و حمزه ابن عبدالمطلب
در خانۀ آن مرد انصاری، شراب مینوشید. و یک کنیز خواننده نیز آنجا بود و چنین میسرود:
آگاه باش ای حمزه! بسوی شتران فربه برو. با شنیدن این سخنان، حمزه با شمشیر، بسوی شتران
دوید، کوهانهایشان را قطع نمود، پهلوهایشان را درید و قسمتی از جگرهایشان را برداشت.
علی میفرماید: من که شاهد این صحنه بودم، بسیار ترسیدم. لذا نزد نبی
اکرم ج آمدم در حالی که زید بن حارثه س، آنجا نشسته بود. و پیامبر ج را از واقعه با خبر ساختم.
آنگاه، رسول الله ج همراه زید بن حارثه س بیرون رفت. و من هم با ایشان
براه افتادم. پیامبر ج نزد حمزه س آمد و بر او خشم گرفت. حمزه س بسوی آنان، نگاه کرد و گفت:
شما کسی جز بردگان آباء و اجداد من نیستید. با شنیدن این سخن، رسولالله ج به عقب برگشت تا اینکه از
آنجا بیرون رفت. و این ماجرا قبل از تحریم شراب بود»[214].
این است آثار شرابخواری که چگونه با عقل و خرد شرابخوار بازی میکند و هوش او را میرباید لذا شرع اسلام به آن نام «اُم الخبائث» (مادر پلیدیها) داده است.
از عبدالله بن عمرو روایت است که پیامبر ج گفت: «الْخَمْرُ أُمُّ الْفَوَاحِشِ وَأَکْبَرُ الْکَبَائِرِ مَنْ شَرِبَهَا وَقَعَ عَلَى أُمِّهِ وَخَالَتِهِ وَعَمَّتِهِ»[215].
«شراب (و هر نشه کننده) مادر همه فحشاء و بزرگترین گناه کبیره است هرکس مَی بخورد و مست شود احتمال دارد که با مادر و خاله و عمهاش همبستر شود».
چون در حال مستی تشخیص و خرد و هوش ندارد و فرق بین محرم و نامحرم نمیگذارد.
از انس س روایت استکه گفت: «لَعَنَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی الْخَمْرِ عَشَرَةً: عَاصِرَهَا وَمُعْتَصِرَهَا وَشَارِبَهَا وَحَامِلَهَا وَالْمَحْمُولَةَ إِلَیْهِ وَسَاقِیَهَا وَبَائِعَهَا وَآکِلَ ثَمَنِهَا وَالْمُشْتَرِی لَهَا وَالْمُشْتَرَى لَهُ»[216].
«در رابطه با شراب و شرابخواری پیامبر ج ده کس را نفرین نمودهاند: کسیکه آب انگور را برای شراب میگیرد و فشارنده آن و نوشندهاش و بردارندهاش وکسیکه برای او برده میشود و ساقی و فروشنده و کسیکه بهای فروش آن را میخورد وکسیکه آن را میخرد و کسیکه برایش خریده میشود».
از ابوهریره س روایت استکه پیامبر ج فرمود: «لَا یَزْنِی الزَّانِی حِینَ یَزْنِی وَهُوَ مُؤْمِنٌ، وَلَا یَسْرِقُ السَّارِقُ حِینَ یَسْرِقُ وَهُوَ مُؤْمِنٌ، وَلَا یَشْرَبُ الْخَمْرَ حِینَ یَشْرَبُهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ»[217].
«کسیکه مرتکب زنا میشود وکسیکه مرتکب سرقت میشود و کسیکه شراب میخورد، در حین ارتکاب این اعمال مومن نیست».
چون اگر ایمان به حرمت آنها داشته باشد، مرتکب آنها نمیشود پس درآن حال ایمان از قلب میگریزد.
شراب را «خمر» نامیدند؛ زیرا خمر به معنای پوشاندن است و شراب نیز عقل را میپوشاند و از کار میاندازد. خمر عبارت است از: آب انگوری که همچنان گذاشته شود تا به غلیان آمده و بیآن که آتشی به آن نزدیک شود، تیره شود و کف بیرون آورد. و از غیر آب انگور نیز، هرآنچه که عقل را بپوشاند و مستیآور باشد، در حکم شراب انگور است.
میسر: قمار است و از «یسر» برگرفته شده که به معنای آسانی است، زیرا قمار کسبی است بیمشقت و بیزحمت. قمار اعراب با تیر بود که با آنها بر سر گوشتشتر، قمار میکردند، بدین ترتیب که ده تیر برداشته بر روی هفت عدد از آنها سهمی معین را مینوشتند و سه تا از آنها را بیعلامت و نشان باقی میگذاشتند، آنگاه شترانی را به نسیه میخریدند و قبل از شروع قمار، آنها را ذبح کرده به بیست و هشت یا ده قسمت تقسیم میکردند، آن گاه تیرهای دهگانه را در کیسهای نهاده و شخص معتمدی از آنان بعد از حرکتدادن کامل آن کیسه، یکییکی آنها را بیرون میآورد، پس کسی که تیر دارای بهرهای نصیبش میشد، بهرهاش را میگرفت و کسی که تیر بینشانی به نامش خارج میشد، چیزی نمیگرفت و بهعلاوه بهای همه شتران را تاوان میداد، سپس این بهرهها را به فقرا میدادند وخود از آن چیزی نمیخوردند و به این کار افتخار میکردند و کسی را که با آنان در اینکار مشارکت نمیکرد، مورد نکوهش قرار میدادند. جمعی از علمای سلف گفتهاند: هر چیزی که در آن معنی قمار، یعنی گرفتن مال توسط فرد برنده از فرد بازنده به وسیله بازی باشد – از قبیل نرد، یا شطرنج، یا غیر آن از بازیهایی دیگر و حتی بازی بچهها - از قمار است.
در شراب و قمار گناهی بزرگ و منافعی برای مردم است و از جمله گناهان متعلق به شراب؛ جنگ و جدال و فحش و ناسزاگویی، به تعطیلی انجامیدن نمازها و ترک سایر تکالیف شرعی از سوی فرد شرابخوار است. منفعت شراب یا اقتصادی است، یا شهوانی؛ منفعت شهوانی شراب با نشاط و طراوتی است که بهطور گذرا برای فرد شرابخوار دست میدهد، اما منفعت اقتصادی آن در تجارت آن است. گناه قمار: فقر و باختن مال و دشمنی و دلآزاری و کینهورزی قماربازان با یکدیگر است و منفعت آن: سودی است که از طریق آن به فقرامیرسد، یا منفعت آن؛ به دستآوردن مال از سوی شخص برنده، بدون زحمت است. ولی گناه آنها از سود آنها بزرگتر است زیرا هیچ خیر و منفعتی، با فساد عقل که لازمه شرابنوشی است، برابر نمیباشد و هیچ خیری در قمار نمیتواند با خطرکردن در مال و خود را در معرض فقر قرار دادن و جلب دشمنیهایی برابر باشد که از آن پدید میآید و چه بسا که قماربازی و شرابنوشی به ریختن خونها و هتک حرمتها میانجامد.
حکم بازیی که در آن شرطبندی نباشد چیست؟
بازی اگر با شرطبندی و پول باشد بین علماء اختلافی نیست که قمار هست و از گناهان کبیره محسوب میشود، ولی اگر بدون شرطبندی و پول باشد، برخی از علماء آن را مکروه میدانند بشرطی که بازیکنان را از نماز و سایر عبادات باز ندارد، و بینشان اختلاف و بغض و کینه و دعوا رخ ندهد، لیکن بعید است چنین چیزی رخ ندهد، زیرا معمولا اغلب بازیها با دعوا و حقد و حسد و مشاجره و تلف کردن وقت همراه هست، و این خود کافیست که این بازی را حرام گرداند.
علماء بازی با ورقه را حرام میدانند، و دلایل حرمت آن عبارتند از:
1- تلف کردن وقت در چیزی است که نه منفعتی در دین دارد و نه در دنیا.
2- بازی ورق از آنجایی که اساسش بر شانس واقع شده، شبیه نردشیر است که در حدیث پیامبر ج از آن منع شده و فرموده است: «مَنْ لَعِبَ بِالنَّرْدَشِیرِ، فَکَأَنَّمَا صَبَغَ یَدَهُ فِی لَحْمِ خِنْزِیرٍ وَدَمِهِ»[218]. «کسی که با نردشیر بازی کند مثل اینست که دستش را به گوشت و خون خوک آلوده کرده باشد». زیرا بازی نردشیر بر اساس شانس واقع شده، و بازی ورق نیز همانطور، لذا این بازیها شبیه هم هستند و ممکن است یک شخص را آهسته آهسته به قمار بکشاند.
3- ورق معمولا شامل تصویرهای جاندار میباشد مانند پادشاه، ملکه، سرباز و غیره، که همانطور که کشیدن این تصاویر حرام است، بازی با آنها نیز جائز نیست.
4- در بازی ورق معمولا بین بازیکنان اختلافات و مشاجرههایی رخ میدهد که منجر به حقد و کینه بین یکدیگر میشود، و این چیزی است که دیده شده و خود بازیکنان آن را ملاحظه کردهاند و اقرار میکنند.
5- در حین بازی ممکن است مکر و حیله بکار برده شود که حرام است.
6- بازی ورق مانع ذکر الله تعالی میشود، و حتی بفرض اینکه نماز جماعت را سر وقت ادا میکنند، بازهم این بازی جزء لهو و لعب بیهوده میباشد که نفعی ندارد، نه از لحاظ دینی و نه جسمی و نه عقلی، و پیامبر ج فرموده است: «کُلُّ شَیْءٍ لَیْسَ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ فَهُوَ لَهْوٌ وَسَهْوٌ، إِلَّا أَرْبَعَ خِصَالٍ: مَشْیُ الرَّجُلِ بَیْنَ الْغَرَضَیْنِ، وَتَأْدِیبُهُ فَرَسَهُ، وَمُلَاعَبَتُهُ أَهْلَهُ، وَتَعَلُّمُ السِّبَاحَةِ»[219]. «هر چیزی که ذکر الله تعالی در آن نباشد جزء لهو و غفلت است، مگر چهار چیز: حرکت و راه رفتن مرد در بین دو هدف، تربیت کردن اسبش، سرگرمی مرد با زنش، و شنا یاد گرفتن».
و همچنین ج فرموده است: «مَا جَلَسَ قَوْمٌ مَجْلِسًا، فَتَفَرَّقُوا عَنْ غَیْرِ ذِکْرِ اللهِ، إِلَّا تَفَرَّقُوا عَنْ مِثْلِ جِیفَةِ حِمَارٍ، وَکَانَ ذَلِکَ الْمَجْلِسُ حَسْرَةً عَلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»[220].
«هیچ گروهی نیست که از مجلسی بر میخیزند که در آن الله را یاد نمیکنند، جز مانند آنکه گوئی از بالای جیفۀ الاغی برخاستهاند، و آن مجلس حسرت و ندامت برای آنها خواهد بود در روز قیامت».
و بازی ورق نیز شامل این حسرت و ندامت خواهد بود، زیرا اوقاتشان را بیفائده و بیهوده در بازی ورق تلف کردهاند.
بنابراین، چه بازی ورق حرام باشد و چه مکروه، شأن و شایستۀ یک مسلمان نیست که وقتش را بیهوده در این بازی تلف کند، زیرا اولین چیزی که روز قیامت از هر کس سؤال خواهد شد چهار چیز است، که یکی از آنها وقتش هست که در چه راهی صرف کرده است، پیامبر ج فرموده است: «لَا تَزُولُ قَدَمَا عَبْدٍ یَوْمَ القِیَامَةِ حَتَّى یُسْأَلَ عَنْ عُمُرِهِ فِیمَا أَفْنَاهُ، وَعَنْ عِلْمِهِ فِیمَ فَعَلَ، وَعَنْ مَالِهِ مِنْ أَیْنَ اکْتَسَبَهُ وَفِیمَ أَنْفَقَهُ، وَعَنْ جِسْمِهِ فِیمَ أَبْلَاهُ»[221].
«در روز قیامت تا لحظهای گامهای بنده میخکوب است که از عمرش پرسیده شود که آن را در کدام راه فنا نموده و از علمش که در آن چه کرده و از مالش که از کدام راه آن را بدست آورده و به کدام راه صرفش نموده و از جسمش که آن را در کدام راه پیر کرده است».
بنابراین بجای بازی ورق باید به فکر آخرت باشند و وقتشان را مشغول ذکر الله تعالی و یا اشیای مفید کنند تا نزد الله تعالی در روز قیامت از تلف کردن وقت بازخواست نشوند.
و از تو میپرسند، چه چیزی انفاق کنند؟ بگو: آنچه اضافه بر مخارج خانواده است را انفاق کنید.
برخی از علما فرمودهاند: این بخش از آیت، با آیهی زکات فرض منسوخ شده. اما صحیح آن است که حکم این آیه ثابت است و منسوخ نیست و جمهور مفسران برآنند که حکم آن در مورد صدقه نافله میباشد. اینگونه الله تعالی آیات خود را برایتان روشن میسازد، باشد که در دنیا تفکر کنید و مقداری از اموال خویش را برای رونق دادن به امور زندگیتان نگه دارید و در آخرت نیز تفکرکنید، لذا بقیه آن را در راههایی مصرف نمایید که شما را به رونقدادن آخرتتان یاری میکند، لذا باید هم در کار دنیا بیندیشید و هم در کار آخرت.
یکی از نیکوترین راههای کسب رضایت الله متعال صرف مال و صدقه دادن در راه اوتعالی است. در واقع صدقه انواع و اقسامی دارد، مانند لبخند به روی مسلمان، امر به معروف و نهی از منکر، راهنمایی شخصی در سرزمین ناآشنا، دستگیری نابینا، برداشتن سنگ، خار و سایر اشیائی که سبب آزار و اذیت مردم میگردد از سر راه. اما دادن مال به نیازمندان پاداش دیگر دارد. رسول الله ج فرمودهاند: «مَنْ أَنْفَقَ زَوْجَیْنِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، نُودِیَ مِنْ أَبْوَابِ الجَنَّةِ: یَا عَبْدَ اللَّهِ هَذَا خَیْرٌ، فَمَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الصَّلاَةِ دُعِیَ مِنْ بَابِ الصَّلاَةِ، وَمَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الجِهَادِ دُعِیَ مِنْ بَابِ الجِهَادِ، وَمَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الصِّیَامِ دُعِیَ مِنْ بَابِ الرَّیَّانِ، وَمَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الصَّدَقَةِ دُعِیَ مِنْ بَابِ الصَّدَقَةِ "، فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: بِأَبِی أَنْتَ وَأُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا عَلَى مَنْ دُعِیَ مِنْ تِلْکَ الأَبْوَابِ مِنْ ضَرُورَةٍ، فَهَلْ یُدْعَى أَحَدٌ مِنْ تِلْکَ الأَبْوَابِ کُلِّهَا، قَالَ: «نَعَمْ وَأَرْجُو أَنْ تَکُونَ مِنْهُمْ»[222].
«هر که دو نوع مال را در راه الله انفاق کند، از درهای بهشت ندا داده میشود: ای بندۀ الله این سو بهتر است. و آنکه اهل نماز باشد از دروازۀ نماز و آنکه اهل جهاد بوده از دروازۀ جهاد و هرکه اهل بخشش بوده از دروازۀ صدقه فراخوانده شود و هرکس اهل روزه داری است از دروازه ریان فراخوانده شود. ابوبکر صدیق س پرسید: پدر و مادرم فدایت باد ای رسولالله، چه عملی برای فراخوانده شدن از آن دروازهها ضروری است و آیا کسی هست که از تمام آن دروازهها فراخوانده شود؟ پیامبر ج فرمود: آری! و امیدوارم که تو از آنان باشی».
همچنان میفرماید: «مَا مِنْ یَوْمٍ یُصْبِحُ العِبَادُ فِیهِ، إِلَّا مَلَکَانِ یَنْزِلاَنِ، فَیَقُولُ أَحَدُهُمَا: اللَّهُمَّ أَعْطِ مُنْفِقًا خَلَفًا، وَیَقُولُ الآخَرُ: اللَّهُمَّ أَعْطِ مُمْسِکًا تَلَفًا»[223].
«هر روز صبحی که بندگان آغاز میکنند دو ملک فرودآمده و یکی میگوید: یا الها! به بخشنده عوض آن را عطا فرما، و دیگری میگوید: یا الها! بخیل را تباهی ببخشای».
و میفرماید: «مَا نَقَصَتْ صَدَقَةٌ مِنْ مَالٍ»[224].
«صدقه از دارایی نمیکاهد».
از فواید این آیه:
1- شراب عامل فساد روح و جسم است.
2- با اجتناب از شراب، از عقل و فکر پارسداری صورت میگیرد، گرچه در محرمات گاهی ممکن است منافع مادی وجود داشته باشد.
3- احکام شریعت اسلامی بر اساس جلب مصالح و دفع مفاسد است.
4- در جعل قوانین باید به مسألۀ اهم و مهم توجه صورت گیرد.
5- گناهان کبیره و صغیره دارد، تکرار گناه صغیره، آن را تبدیل به گناه کبیره مىکند، صغیره همچون نخ نازک و باریکى است که اگر تکرار شود، ریسمان ضخیمی مىگردد که پاره کردنش مشکل است. پیامبر ج میفرمایند: «ایاکم ومحقرات الذنوب فانهن یجتمعن علی الرجل حتی یهلکنّه»[225]. «از گناهان کوچک بپرهیزید زیرا آنها بر شخص جمع میشوند تا او را هلاک میکنند».
6- آشنایی با فلسفۀ احکام شریعت، گامی است بسوی پذیرش آن.
﴿220﴾ سبب نزول این آیه:
ابوداود، نسائی، حاکم و دیگران از ابن عباس ب روایت کردهاند: چون آیه ﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ مَالَ ٱلۡیَتِیمِ إِلَّا بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ﴾ [الأنعام: 152] «وبه مال یتیم نزدیک نشوید، مگر به نیکوترین وجهی (که برای اصلاح باشد)» و ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَأۡکُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡیَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا﴾ [النساء: 10] «همانا کسانی که از روی ستم اموال یتیمان را میخورند»، نازل شد، آنهایی که از یتیمها سرپرستی میکردند، غذای خود را از غذای یتیم جدا کردند. طوری که اگر از غذای یتیم چیزی میماند، آن را برایش نگاه میداشت تا دفعۀ بعد بخورد و در نتیجه غذا خراب و فاسد میشد. این امر بر مسلمانان دشوار آمد و از رسول اکرم ج چارهجویی کرند، لذا آیه ﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡیَتَٰمَىٰۖ قُلۡ إِصۡلَاحٞ لَّهُمۡ خَیۡرٞۖ وَإِن تُخَالِطُوهُمۡ فَإِخۡوَٰنُکُمۡ﴾ [البقرة: 220] «و از تو درباره یتیمان میپرسند، بگو: «اصلاح کردن (کار) آنان بهتراست، و اگر با آنان همزیستی کنید؛ آنها برادران (دینی) شما هستند»، نازل شد»[226].
الله متعال به رسول گرامیاش میفرماید که ای پیامبر گرامی، از تو درباره کفالت و سرپرستی یتیمان و مشکلاتی که سرپرستان در این عرصه دارند میپرسند، زیرا اگر آنان را به حال خویش بگذارند، گنهکار میشوند و اگر مال خود را از اموالشان جدا سازند و برای آنها خوراک جداگانهای در نظر بگیرند، این کاری است دشوار، پس چه باید بکنند؟ بگو: کار کردن به صلاح آنان بهتر است از این که آنان را به حال خود رها کنید و اگر با آنان همزیستی کنید و غذا و خوراک و برنامه معیشت آنان را با خود یکجا سازید آنها برادران دینی شما هستند یعنی: این کار جایز است و به شما در اینباره رخصت داده میشود چون الله تعالی مفسد و مصلح را میشناسد، این هشداری بهاولیای ایتام است. الله تعالی میداند که چه کسی قصد خوردن و تباه ساختن مال یتیم را دارد و چهکسی از این کار احساس گناه کرده و در پی اصلاح و رشد اموال یتیم و بهبود آینده وی است. و اگر الله میخواست در اینباره شما را به دشواری میانداخت ولی کار را بر شما فراخ گردانید و به شما اجازه همزیستی با ایتام را داد، پس، از تباهساختن اموالشان بپرهیزید، چرا که الله تعالی بر کار خویش غالب و در احکام و آفرینش خویش حکیم است.
فضیلت احسان به یتیم: پیامبر اکرم ج میفرماید: «وَأَنَا وَ کَافِلُ الیَتِیمِ فِی الجَنَّةِ هَکَذَا»[227]. «من و سرپرست یتیم مانند این دو (انگشت سبابه و انگشت وسط) در بهشت خواهیم بود».
یعنی فاصله میان درجۀ من و درجه سرپرست یتیم در بهشت، مانند فاصله میان این دو انگشت خواهد بود.
از فواید این آیه:
1-صحابه ش برای فهمیدن احکام الهی در مورد آنچه انجام میدادند و کسب میکردند، حریص بودند، لذا همیشه از رسول الله ج میپرسیدند.
2-دین اسلام برای جلب مصلحتها و گسترش آن، و دفع مفاسد و زدودن آن آمده است.
3-برای انسان مقایسه کردن بین مصلحتها و مفاسد در امور ضروری است.
4-ترجیح مصالح بر مفاسد یا برعکس آن نظر به آنچه که بر آن مترتب میشود.
5-هر چند منافع خمر و قمار زیاد باشد، ولی گناه آن بیشتر از منفعت آنهاست.
6-این آیه بیانگر حرص صحابه ش بر شناخت آنچه باید ببخشند و انفاق کنند میباشد.
7-بهتر است انسان آنچه را که از حاجت و نیازش افزون بود انفاق نماید.
8-رفع نیازمندی بهتر از انفاق است؛ به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿قُلِ ٱلۡعَفۡوَ﴾ یعنی آنچه که از حاجت و نیاز شما افزون است.
9-اثبات حکمت در افعال الله عزوجل.
10- تشویق بر تأمل و اندیشیدن در آیات الهی، و انسان باید در امور دنیوی و آخروی بیندیشد.
11- صحابه ش در مورد برخورد با یتیمان پرسان میکردند، و این استفسار آنها برگرفته از شدت هراس آنها در مورد حقوق یتیمها بود، زیرا الله متعال کسانی را که مال یتم را به زور و ستم میخورند شدیدا هشدار داده است، طوریکه میفرماید: ﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ مَالَ ٱلۡیَتِیمِ إِلَّا بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ﴾. «و به مال یتیم جز به روشی که بهترین است نزدیک نشوید».
12- هر گاه مال شخص با مال یتیمان یکجا باشد لازم است مانند برادر با آنها برخورد صورت گیرد.
13- هشدار و برحذر داشتن از فسادکاری، و الله متعال بر همه کردار و گفتار بنده آگاه است و علم او به طور کلی هر کوچک و بزرگ را احاطه کرده است.
14- دین آسان میباشد، تنگی و سختی در آن نیست. چنانکه فرمود: ﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَأَعۡنَتَکُمۡ﴾ «و اگر الله مىخواست بر شما سخت مىگرفت».
15- اثبات این دو نام مبارک برای الله عزوجل؛ «العزیز» با شکوه و «الحکیم» باحکمت و فرزانه، و اثبات آنچه از صفاتی که بر آن دلالت دارند.
﴿221﴾ و با زنان مشرک ازدواج نکنید، مگر آن که ایمان بیاورند، مشرکات: زنان بتپرستند و ازدواج مسلمانان با سایر زنان کافر حربی غیر کتابی نیز همانند آنانحرام است، مگر زنان یهودی و مسیحی، که ازدواج با آنان جایز است، چنانکهحکم آن در آیه (5) از سوره «المائده» میآید. اگر یکی از شما با کنیزی مسلمان ازدواج کند، این برایش از ازدواج با زن آزاد کافری بهتر است، هر چند آن زن کافر شما را با زیبایی، یا ثروت، یا اشرافیت خود به شگفت آورد. و زنان مسلمان را مطلقا به همسری مشرکان در نیاورید، مگرآن که ایمان آورند. و بردۀ مؤمن بهتر از مرد آزاد مشرکی است، هرچند مال و ثروت و جاه و جمال وی شما را به شگفت آورد.
اجماع امت بر این است که مرد مشرک به هیچ وجهی از وجوه نمیتواند با زن مؤمنی همبستر شود، به سبب خفت و ذلتی که از این کار به اسلام رخ مینماید، و قطعا اسلام این خفت را نمیپذیرد زیرا مردان و زنان مشرک به سوی آتش دوزخ فرامیخوانند یعنی: آنان با معاشرت، گفتار و کردار خود، شما را به سوی اعمالی فرامیخوانند که موجب آتش دوزخ است، پس خویشاوندی و معاشرت ومصاحبت آنان، خطر عظیمی را متوجه دین انسان مسلمان و فرزندان وی میگرداند، لذا هرگز برای یک فرد مسلمان جایز نیست تا خود و خانواده خویش را در معرض چنین خطری قرار دهد. و الله تعالی: به اراده خویش بر زبان پیامبرانش به سوی عملی که موجب قطعی شدن بهشت برای عملکننده است فرامیخواند. بنابراین، ازدواج مرد مؤمن نیکوکار با زن مؤمن نیکوکار، در پرتو معاشرت، گفتار و رفتار شایسته؛ خود فراخواننده به سوی بهشت است، و الله تعالی آیات خود را برای مردم روشن میگرداند، باشد که متذکر شوند و خیر را از شر تمییز داده و از حکم حق تعالی سر باز نزنند.
حکمت در این که شریعت مطهر اسلام، ازدواج مرد مسلمان را با زن اهل کتابجایز، ولی ازدواج زن مسلمان با مرد کتابی را ناجایز دانسته، این است که: زنکتابی میتواند با ازدواج با یک مرد مسلمان، بر دین و آیینش باقی بماند زیرا مرد مسلمان به اصول ادیان آسمانی دیگر نیز باورمند است، اما زن مسلمان غالبا نمیتواند بدون تأثیرپذیری از مرد اهل کتاب، با وی زندگی مشترکی داشته باشد، به دلیل آن که قدرت سرپرستی با مرد است و قطعا وفاق و انسجام روحی و معنویآن دو برهم میخورد. با این حال، ازدواج مرد مسلمان با زن کتابی نیز - در عینجایز بودن - مکروه میباشد. امامان چهار مذهب اهل سنت، بر حرمت ازدواج مسلمان با زن مجوسی(آتشپرست)، اتفاق نظر دارند.
اسلام به صورتهای متعدد و گوناگون، مردم را به ازدواج و اختیار همسر تشویقکرده است. چونکه بر آن آثاری مترتب است که بسود فرد و جامعه و نوع انسانی به طور کلی میباشد، از جمله:
1- غریزه جنسی، نیرومندترین و شدیدترین غریزه انسانی است، که همواره انسان را بر آن میدارد، که برای ارضای آن، راهی و فرصتی و جولانگاهی پیدا کند. اگر راه درست و صحیحی، برای اشباع و ارضای آن یافته نشود، انسان را دچار نابسامانیها و پریشانیها و لغزشها و پرتگاهها و انحرافات بس دشوار میگرداند.
ازدواج و انتخاب همسر ویژه، نیکوترین راه طبیعی و سرشتی و مناسبترین و بهترین جولانگاه سودمند و حیات بخش، برای سیراب نمودن و اشباع غریزه جنسی است، در نتیجه، تن انسان آرامش مییابد و کشمکش و نزاع درونی پایان میگیرد، و آرام میشود.
2- ازدواج نیکوترین وسیله است برای صاحب فرزند شدن و کثرت زاد و ولد و استمرار زندگی و حفظ نسب،که اسلام به آن بسیار اهمیت میدهد و حفظ آن را خواهان است.
کثرت نسل، دارای مصالح و منافعی استکه ملتها را بر آن میدارد، که به جمعیت توده مردم خویش بسیار اهمیت بدهند و بر آن حریص باشند، بگونهای که برای افرادیکه فرزندانشان فراوان باشند، جایزههای تشویقی در نظر میگیرند؛ این حقیقت همچنان به قوت خود باقی است و بر آن نقص و کاهشی عارض نشده است.
3- بی گمان غریزه پدری و مادری، در سایه وجود طفل و کودک، رشد و تکامل مییابد و احساسات و مهر و شفقت و عاطفه انسانی، که انسانیت انسان بدون این فضایل به کمال نمیرسد، از این راه، رشد و نمو میکند و پرورش مییابد.
4- احساس مسئولیت در ازدواج و تحمل بار آن و مراعات حال فرزندان، انسان را بکار و کوشش وامیدارد و او را ناچار میسازد، که استعدادات خویش را بکار اندازد و شایستگیهای خود را نیرو بخشد و برای انجام وظایف و تکالیف و مسئولیتهای خویش، قیامکند و به تلاش و جد و جهد پردازد.
5- ازدواج سبب میگرددکه کارهای خانه و خانواده، بگونهای تقسیم شود، که کارهای درونی و بیرونی خانه، نظام و سامان گیرد و مسئولیت مرد و زن، در کارهای مربوط به هر کدام، مشخص و معین گردد. پس زن به کارهای خانه و خانهداری و تربیت و پرورش فرزندان و ایجاد جو مناسب و شایسته برای استراحت و فراغت خاطر مرد، بگونهایکه خستگی مشاغل خویش را فراموشکند و آرامش و شادی یابد، میپردازد. و مرد هم به نوبه خود به کارمیپردازد و مایحتاج زندگی و خانه و خانواده و هزینههای روزمره را تأمین میکند. این تقسیم عادلانه، موجب میگردد که هر کدام به نوبه خویش، وظایف طبیعی و سرشتی خود را بگونهای، به انجام برسانند که الله را خوش آید و پسندیده مردم باشد و بهترین میوه و ثمره را به بار آورد.
6- پیوند خانوادهها و تقویت رشته مهر و محبت بین خانوادهها و استحکام رابطه اجتماعیکه از ثمرات ازدواج است، مورد تأیید و تحسین و حمایت اسلام میباشد. زیرا جامعهای که پیوند بین افراد آن، بر اساس محبت باشد، جامعهای نیرومند و خوشبخت و سعادتیار است.
تشویق و ترغیب اسلام برای ازدواج
رسول کریم ج فرمودهاند: «یَا مَعْشَرَ الشَّبَابِ، مَنِ اسْتَطَاعَ مِنْکُمُ الْبَاءَةَ فَلْیَتَزَوَّجْ، فَإِنَّهُ أَغَضُّ لِلْبَصَرِ، وَأَحْصَنُ لِلْفَرْجِ، وَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَعَلَیْهِ بِالصَّوْمِ، فَإِنَّهُ لَهُ وِجَاءٌ»[228]. «ای گروه جوانان! هر کس از شما توانایی ازدواج دارد، پس بایستی ازدواج کند، زیرا ازدواج، بهترین نگه دارندهی چشم و حفاظت کننده شرمگاه است (و او را از چشم چرانی حرام و ارتکاب فحشاء و ناشایست باز میدارد)، و هر کس نمیتواند ازدواجکند (و از عهده مصارف آن نمیتواند بر آید)؛ پس روزه بگیرد (و به وسیله روزهگیری، قدرت شهوانی و نفسانی خویش را فرونشاند)، چون روزه برای آن (همچون) سپری است (و شهوت او را کنترل می کند)».
«تَزَوَّجُوا الْوَدُودَ الْوَلُودَ فَإِنِّی مُکَاثِرٌ بِکُمُ الْأُمَم»[229].
«با زنانی ازدواج کنید که مهربان و زاینده باشند، زیرا من با کثرت و فراوانی شما، بر امتها مباهات میکنم و افزونی میطلبم».
از انس س روایت است که فرمود: «گروهی سه نفری به منزل همسران پیامبر ج مراجعه کرده و درباره چگونگی و کمیت عبادت پیامبر ج پرسش نمودند، چون به ایشان پاسخکافی داده شد،گوئیکه آن مقدار عبادت پیامبر ج را برای خود اندک میدانستند، لذا گفتند: ما کجا و پیامبر ج کجا؟ الله تعالی گناهان گذشته و آینده ایشان را آمرزیده است، یعنی این مقدار برای ما بسیار اندک است چونگناهان ما بسیار است. یکی از آنانگفت: من تمام شب را نماز میخوانم و همیشه آن را ادامه میدهم، یکی دیگر گفت: من همیشه روزه میگیرم و افطار نمیکنم، یعنی تمام روزهای سال را بدون فاصله روزه میگیرم. سومی گفت: من در طول عمرخویش از زنان کناره میگیرم و هرگز ازدواج نمیکنم. سپس پیامبر ج آمد و فرمود: شما هستید که چنین و چنان گفتهاید؟ آگاه باشید و بدانید که به الله سوگند، من بیش از شما از الله میترسم و از شما پرهیزگارترم ولی من یک روز در میان روزه میگیرم و افطار میکنم و نماز میخوانم و به دنبال آن میخوابم و با زنان نیز ازدواج میکنم، پس هر کس از سنت و راه و روش من، روی گرداند از من نیست»[230].
«إِذَا خَطَبَ إِلَیْکُمْ مَنْ تَرْضَوْنَ دِینَهُ وَخُلُقَهُ فَزَوِّجُوهُ، إِلَّا تَفْعَلُوا تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الأَرْضِ، وَفَسَادٌ عَرِیضٌ»[231].
«هرگاه کسی که دین و اخلاق او مورد پسندتان باشد برای خواستگاری(دخترتان)آمد؛ دخترتان را به وی تزویج نمایید و اگر نه در زمین فتنه و فساد گستردهای پیش میآید».
«مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدِ اسْتَکْمَلَ نِصْفَ الْإِیمَانِ، فَلْیَتَّقِ اللَّهَ فِی النِّصْفِ الْبَاقِی»[232].
«کسی که ازدواج کند نصف ایمان را کامل کرده است، پس بایستی در نصف باقیمانده تقوای الهی را رعایت نماید ».
«ثَلَاثَةٌ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ عَوْنُهُمْ: الْمُکَاتَبُ الَّذِی یُرِیدُ الْأَدَاءَ، وَالنَّاکِحُ الَّذِی یُرِیدُ الْعَفَافَ، وَالْمُجَاهِدُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»[233].
«سه گروه هستند که الله تعالی حتماً آنان را یاری میکند: بردهای که میخواهد اسباب آزادی خود را فراهم و خود را از اربابش بازخرید کند، کسی که میخواهد عفت و پاکی را با ازدواج شرعی حفظ کند، مجاهد در راه الله».
«الدُّنْیَا مَتَاعٌ، وَخَیْرُ مَتَاعِ الدُّنْیَا الْمَرْأَةُ الصَّالِحَةُ»[234].
«دنیا متاع زندگی است و بهترین متاع این دنیا زن درستکار میباشد».
به راستی زن درستکار و مؤمن که دل شکرگزار و زبان ذکرگوی و تن صابر و بردبار بر بلایا و محنتها، و در ناموس و مال شوهر مرتکب خیانت نمیشود، فیضی است از سعادت و سرچشمه جوشانی است از خوشبختی، که خانه و خانواده را لبریز از شادی و خوشی و نور میکند و این شادی همه را فرا میگیرد.
از فواید این آیه:
1- ازدواج با زنان مشرک حرام است تا اینکه ایمان بیاورند. هرچند حسن و جمال و مال و تعامل و دانستگی او شما را به تعجب انداخته باشد.
2- وجود و عدم یک حکم متعلق به علت آن است؛ طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿حَتَّىٰ یُؤۡمِنَّ﴾؛ «تا اینکه ایمان بیاورند» یعنی که اگر شرک دور شد ازدواج حلال است و هرگاه شرک وجود داشت ازدواج حرام است.
3- مرد ولی نفس خود است؛ به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿وَلَا تَنکِحُواْ ٱلۡمُشۡرِکَٰتِ حَتَّىٰ یُؤۡمِنَّ﴾ «و زنان مشرک را همسر مگزینید تا وقتى که ایمان آورند» خطاب الهی در اینجا متوجه مرد است.
4- مؤمن بهتر از مشرک است؛ هرچند صفاتی شگفت انگیزی در او وجود داشته باشد؛ چنانکه الله متعال فرمود: ﴿وَلَعَبۡدٞ مُّؤۡمِنٌ خَیۡرٞ مِّن مُّشۡرِکٖ﴾ «و برده مؤمن بهتر از مشرک است و اگر چه شما را به شگفت آورده باشد». همچنین این فرمودۀ الله متعال: ﴿قُل لَّا یَسۡتَوِی ٱلۡخَبِیثُ وَٱلطَّیِّبُ وَلَوۡ أَعۡجَبَکَ کَثۡرَةُ ٱلۡخَبِیثِ﴾ [المائدة: 100]. «بگو: ناپاک و پاک یکسان نیست. و اگر چه کثرت ناپاکها، تو را به شگفتی اندازد».
5- بیان فضیلت و برتری مردم در چگونگی احوال آنان، و اینکه آنها همه یکسان نیستند.
6- در این آیه رد بر کسانی است که میگویند: دین اسلام دین مساوات است. مسلمان باید متیقن بوده ایمان کامل داشته باشد که دین اسلام یگانه دین عادل است، و لازمه و خواست عدل اینست که میان دو همجنس مساوات برقرار کند، و دو جنس مختلف را وقتی که امکان مساوات میانشان نباشد، از هم جدا کند.
نکته مهم:
کسانی که ادعا میکنند اسلام دین مساوات بدون قید و شرط است، اشتباه بزرگی را مرتکب شدهاند، زیرا مساوات مطلق، گاهی نیاز به عملی نمودن مساوات میان دو چیز متفاوت و مختلف را ایجاب میکند، که این در حقیقت ظلمی آشکار است، و کسانی که برداشتشان از مساوات، عدل است، آنها معنای درستی را از کلمه مساوات برداشت نمودهاند ولی در لفظ آن به خطا رفتهاند، زیرا یک حرف از قرآن کریم هم امر به مساوات مطلق ننموده است، بلکه واژۀ بهتر از مساوات را آورده است که همانا عدل است، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ﴾ [النحل: 90] «به راستی الله به عدل و احسان فرمان میدهد».
دین اسلام بعد از آنکه مساوات میان مرد و زن را در دائره انسانیت و کرامت بشری، و حقوقی که ارتباط مستقیم به سرشت و طبیعت مشترک بشری میگیرد، تضمین نموده مساوی بودن آنها را هم در عموم قوانین و مقررات دینی تأیید نموده و پذیرفته است، و در عین حال میان آنها در بعضی از حقوق و وظایف فرق میگذارد، البته این تفاوت و فرقگذاری نظر به اختلافات فطری که بطور قطعی و محقق میان زن و مرد موجود است در نظر گرفته شده است، زیرا در وظایف، اهداف و سرشت هر دو جنس که بر آن آفریده شدهاند، اختلافات و تفاوتهایی وجود دارد که باید هر کدام (مرد و زن) وظیفۀ بنیادی خویش را براساس آن با شکل درست انجام دهند، از اینجاست که فریاد و غوغاهایی از جانب کنفرانسهای ویژهی زن، و کارگردانان و پیش آهنگان آنان برپا شده، و نهضتهای جهانی منسوب به زن، و دنباله روان و ترویج دهندگان این اندیشۀ ناپاک، در کشورهای اسلامی نیز صداهایی را به نام مساوات و برابری میان مرد و زن بلند نمودهاند. آری: مساوات از نگاه انسانیت و خواستههای آن امر طبیعی و تقاضای عادلی است، زیرا زن و مرد دو جهت جدا ناشدنی نسل بشر بوده، و اسلام نیز بر آن اعتقاد و اعتراف دارد، و هیچگونه پوشیدگی در این امر وجود ندارد. اما مساوات و برابری در وظایف زندگی و روشهای آن چگونه قابل تنفیذ و اجرا خواهد بود؟ آیا مدافعان حقوق زن به اصطلاح، و وابستگان و هواخواهان این اندیشه، توان آن را دارند تا سرشت و طبایع اشیاء را دگرگون سازند؟ و یا میتوانند فطرت بشری زن را تغیر دهند؟! امتیاز بزرگی که اسلام بر سایر مکتبهای فکری دارد این است که آیین و نظام آن واقعی بوده و در مورد زن و مرد به صورت واقعبینانه و با درک نمودن فطرت بشری هر دو جنس، حکم و فرمان صادر نموده است، و زمانی که مساوات میان زن و مرد منطقی و موافق با فطرت و سرشتشان باشد، مساوات را میپذیرد، و هرگاهی تفاوت و فرق گذاشتن میان آنان منطقی و موافق با فطرتشان باشد. تفاوت را معتبر و معقول میداند.
﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡمَحِیضِۖ قُلۡ هُوَ أَذٗى فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِی ٱلۡمَحِیضِ وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ یَطۡهُرۡنَۖ فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَکُمُ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِینَ وَیُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِینَ٢٢٢
نِسَآؤُکُمۡ حَرۡثٞ لَّکُمۡ فَأۡتُواْ حَرۡثَکُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡۖ وَقَدِّمُواْ لِأَنفُسِکُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّکُم مُّلَٰقُوهُۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٢٢٣
وَلَا تَجۡعَلُواْ ٱللَّهَ عُرۡضَةٗ لِّأَیۡمَٰنِکُمۡ أَن تَبَرُّواْ وَتَتَّقُواْ وَتُصۡلِحُواْ بَیۡنَ ٱلنَّاسِۚ وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٢٢٤
لَّا یُؤَاخِذُکُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِیٓ أَیۡمَٰنِکُمۡ وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا کَسَبَتۡ قُلُوبُکُمۡۗ وَٱللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٞ٢٢٥
لِّلَّذِینَ یُؤۡلُونَ مِن نِّسَآئِهِمۡ تَرَبُّصُ أَرۡبَعَةِ أَشۡهُرٖۖ فَإِن فَآءُو فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٢٢٦
وَإِنۡ عَزَمُواْ ٱلطَّلَٰقَ فَإِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٢٢٧﴾
و تو را از حیض میپرسند، بگو: آن پلیدی و زیانی است، پس از زنان کنارهگیری کنید در حیضگاه و با آنان نزدیکی نکنید تا آنگاه که (باقطع شدن خون حیض) پاک شوند، پس هرگاه (باغسل کردن) پاک شدند؛ آنگاه با آنان نزدیکی کنید، از آنجا که الله شما را دستور داده است. همانا الله توبه کنندگان و پاکیزگان را دوست میدارد. ﴿222﴾
زنانتان کشتزار شما هستند، پس هرگونه که خواستید به کشتزار خود درآیید و برای خود (توشهای) از پیش بفرستید و از الله بترسید. و بدانید که شما او را ملاقات خواهید کرد، و مژده بده مؤمنان را. ﴿223﴾
و الله را دستاویز سوگندهای خود قرار ندهید، برای اینکه نیکی کنید و تقوا پیشه سازید، و در میان مردم آشتی دهید (قسم یاد نکنید) و الله شنوای داناست.﴿224﴾
الله شما را به سبب بیهودهگویی در سوگندهایتان بازخواست نمیکند بلکه شما را به آنچه دلهایتان قصد کرده است بازخواست میکند، و الله آمرزنده بردبار است. ﴿225﴾
برای کسانی که به ترک نزدیکی با همسرانشان سوگند یاد میکنند، چهار ماه مهلت است و اگر بازگشتند الله آمرزگار مهربان است. ﴿226﴾
واگر تصمیم طلاق را گرفتند، پس همانا الله شنوای داناست﴿227﴾.
﴿222﴾ و از تو درباره حیض میپرسند، بگو: آن اذیت و پلیدی و آسیب است. در سبب نزول این آیه روایت است که یهود هنگام قاعدگی زنان، نه با ایشان غذا میخوردند و نه با آنان در خانه مقاربت و نزدیکی میکردند. اصحاب از نبی کریم ج در این مورد پرسیدند. پس الله تعالی آیهی ﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡمَحِیضِۖ قُلۡ هُوَ أَذٗى فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِی ٱلۡمَحِیضِ﴾ را نازل فرمود. پیامبر ج فرمود: «به جز مقاربت میتوانید هر کاری که بخواهید انجام دهید»[235].
حیض در اصطلاح شرع: خون فاسدی است که در هر ماه یک دوره از رحم زن خارج میشود. حداقل و حداکثر مدت حیض بیان نشده است و در بیان آن چیزی که بتوان به آن استدلال نمود، روایت نشده است. بنابراین اگر زن عادت معین و مشخص ماهیانه داشته باشد، به آن عمل میکند. چون ام سلمه ل گفته است که: او درباره زنی که خونریزی دارد (باصطلاح مستحاضه است) از پیامبر ج استفتاء نموده است، ایشان فرمودهاند: «و باندازه روزها و شبهائی که در یک ماه قاعده میشد، صبر میکند و نماز نمیخواند، سپس بعد از آن مدت، باید غسل کند و با پارچهای شرمگاه خویش را، محکم ببندد و نمازهای خود را، بگزارد»[236].
مسأله: علمای فقه در بیان مدت حیض اختلاف دارند: بعضی گفتهاند: برای حداقل مدت آن حدی نیست. برخی دیگر گفتهاند: حداقل مدت آن یک شبانه روز است. برخی دیگر گفتهاند حداقل آن سه روز است. و اما درباره حد اکثر مدت حیض، بعضی گفتهاند: ده روز، و بعضی دیگر گفتهاند: 15روز است. و آنچه بر این مدت افزون شد، استحاضه میباشد، استحاضه، عبارت است از جریان خون مداوم از زن پس از روزهای عادت ماهانه و در غیر وقت آن- جریان همیشگی خون از شرمگاه زن-. برای معلومات در مورد احکام استحاضه به کتب فقه مراجعه گردد.
شریعت اسلامی مقاربت با زن در حالت حیض را حرام دانسته و مرتکب این عمل را نفرین نموده است، پیامبر ج میفرماید: «مَنْ أَتَى حَائِضًا، أَوِ امْرَأَةً فِی دُبُرِهَا، أَوْ کَاهِنًا، فَقَدْ کَفَرَ بِمَا أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّدٍ»[237].
«هر کسی با حائضی یا با زنی در غیر محل نسل (از مقعد) جماع کند یا نزد کاهنی برود، به آنچه بر محمد ج نازل شده کفر ورزیده است».
چون حیض پلیدی و آسیب است پس در مدت حیض از زنان کناره بگیرید، یعنی ترک مقاربت جنسی کنید، نه ترک همنشینی یا لمسکردن آنان، تا با قطعشدن خون حیض پاک شوند پس چون پاک شدند و به آب غسل کردند، با آنان نزدیکی نمایید.
نزدیکی با زن حایض بعد از قطعشدن حیض و غسل آن حلال است و در صورت عدم وجود آب، تیمم نیز جانشین آب میشود. از همانجا که الله به شما فرمان داده است، با آنان آمیزشکنید و آن فرج زن است. یا معنی این است: از راه حلال با زنان درآمیزید، نه از راه زنا و حرام زیرا الله تعالی توبهکاران و پاکشوندگان را دوست میدارد، مراد از توبهکاران، توبه کاران از گناهان و پاکشوندگان از جنابت و پلیدیها میباشند.
از فواید این آیه:
1- پیاپی سوال کردن صحابه ش از پیامبر ج دلالت بر حرص ایشان برای دانستن علم دارد.
2- انسان نباید از سوال کردن درباره علم؛ خصوصا مسایل مورد نیاز خود حیا کند.
3- الله عزوجل احیانا جواب بعضی از سوالها را که از پیامبر ج میشد میداد.
4- اثبات حکمت الهی در هر آن چیزی که وضع کرده است؛ البته برخی از حکمتها برای انسان معلوم است و برخی دیگر معلوم نمیباشد؛ لیکن ما میدانیم که تمام احکام شرعی و تقدیری الله متعال مقرون به حکمت هستند.
5- وجوب کنارهگیری از همبستری (جماع) با همسر در مدت حیض، زیرا ضرر و زیان آن متوجه زن و مرد است پیامبر ج میفرماید: «در مدت حیض بدون جماع هر نوع استفاده میتوانید (مانند بوسه و غیره)»[238]. و بعد از آنکه مدت حیض تمام شد، شوهر حق همبستری با وی را ندارد تا آنکه زن غسل نماید.
6- اثبات صفت محبت برای الله ﻷ، طوریکه میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِینَ﴾؛ و محبت صفت حقیقی و ثابت برای الله متعال بوده به گونهای که شایسته ذات اوتعالی است بدون کیفیت و تمثیل.
7- محبت از صفات فعلیه الله عزوجل است نه ذاتیه؛ زیرا معلق بر توبه است؛ و هر صفتی از صفات الله متعال که به اسباب آن متعلق باشد صفات فعلی میباشد.
8- بیان فضیلت توبه و اینکه در هر وقت مطلوب است و یکی از اسباب محبت الله متعال به بندهاش میباشد.
9- محبت الله متعال ویژۀ پاکیزهگان است.
10- اسلوب زیبای قرآن در جمع کردن دو پاکی: پاکی معنوی یا باطنی (الله توبهکنندگان را دوست میدارد) و پاکی حسی یا ظاهری (الله پاک شوندگان را دوست مىدارد).
﴿223﴾ زنان شما کشتزار نسل شما هستند، چنانکه زمین زراعتی کشتزار گیاهان و حبوبات است، پس بر هر روشی و از هر جهتی که خواستید با آنان مقاربت کنید؛ ازجهت پس، از جهت پیش، از جهت پهلو، به طور خوابانده بر پشت و به هرشیوهای دیگر، بهشرط آن که مقاربت و آمیزش در محل کشتزار؛ یعنی فرج زنباشد، برخلاف شیوه یهود که میگفتند: جماع از پس پشت، سبب تولد فرزند دوبین (احول) میشود و چنانکه بخاری و مسلم در بیان سبب نزول این آیه از جابر س روایت کردهاند: یهود میگفت: اگر کسی با زن از عقب در محل تناسلی مقاربت انجام دهد فرزند کج چشم به دنیا میآید. پس آیه ﴿نِسَآؤُکُمۡ حَرۡثٞ لَّکُمۡ فَأۡتُواْ حَرۡثَکُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡ﴾ «زنان شما کشتزار شما هستند، پس هر گونه که بخواهید به کشتزار خود درآیید». در رد همین پندار یهود نازل شد. و از اعمال صالحه برای خود پیش فرستید و بیگمان پاداش آن را نزد الله تعالی خواهید یافت.
از سنتهای زفاف این است که داماد دستش را روی پیشانی همسرش قرار دهد و بسم الله بگوید و از الله طلب برکت کند چنانکه از پیامبر ج روایت است که فرمود: «هرگاه یکی از شما زنی را به ازدواج خود درآورد یا خادمی را خرید، دست بر پیشانیاش بگذارد و بسم الله بگوید و برای او از الله طلب برکت کند، و بگوید: «اللهم إِنَّی أَسْأَلُکَ مِنْ خَیْرِهَا وَخَیْرِ مَا جَبِلْتَهَا عَلَیْهِ، وَأَعُوذُ بِکَ مِنْ شَرِّهَا وَشَرِّ مَا جَبِلْتَهَا عَلَیْهِ»[239].
یعنی: «ای پروردگار! خیر او و خیر آنچه در او آفریدهای را از تو میخواهم و به تو از شر او و شر آنچه در او آفریدهای پناه میبرم».
سنت است که در هنگام آمیزش بگوید: «بِسْمِ اللهِ، اللَّهُمَّ جَنِّبْنَا الشَّیْطَانَ، وَجَنِّبِ الشَّیْطَانَ مَا رَزَقْتَنَا» بسم الله الرحمن الرحیم. پروردگارا! ما را از (شر) شیطان نگهدار، و اولادهایی که بما عطا میکنی از (شر) شیطان نگهدار)»، پیامبر ج فرمود: پس اگر در آن آمیزش بین آن دو فرزندی مقدر باشد، شیطان هرگز نمیتواند به او آسیبی برساند»[240].
برای مرد حرام است که در غیر محل نسل با همسرش جماع کند؛ چون پیامبر ج فرمود: «هر کسی با حائضی یا با زنی در غیر محل نسل جماع کند یا نزد کاهنی برود (و او را تصدیق نماید)، به آنچه بر محمد ج نازل شده کفر ورزیده است»[241].
همچنان پیامبر ج فرموده است: «مَلْعُونٌ مَنْ أَتَى امْرَأَتَهُ فِی دُبُرِهَا»[242].
«ملعون است کسی که از عقبِ (مقعدِ) زنِ خود با او نزدیکی کند».
و فرموده است: «لَا یَنْظُرُ اللَّهُ إِلَى رَجُلٍ جَامَعَ امْرَأَتَهُ فِی دُبُرِهَا»[243].
«الله تعالی مردی را که از عقب با زنش آمیزش میکند نگاه نخواهد کرد».
این عمل زشت گناه بزرگی است که شخص فاعل را مشمول لعنت میکند، و او باید توبه کند و دیگر از انجام این عمل زشت خودداری نماید.
اما در مورد حکم کسی که در روز رمضان مرتکب این گناه بزرگ میشود:
اولا خود جماع کردن (از راه فرج) در روز رمضان حرام است، و هرکس بوسیله جماع روزه خود را بشکند، باید کفاره سنگینی بدهد، و آن عبارتست از: آزاد کردن غلام، اگر توان آن را نداشت، روزه گرفتن دو ماه پیِ هم، اگر توان آن را نداشت، طعام دادن شصت مسکین است. و این عین کفاره ظهار است که در سورۀ المجادله آیۀ 3-4 ذکر شده است. و این کفاره کسی است که مرتکب جماع با همسر خود میشود، اما بدون شک نزدیکی از مقعد که گناه آن در روزهای عادی و غیر رمضان هم بزرگ است، در ماه رمضان حرمت آن بیشتر خواهد شد.
و شک و تردیدی وجود ندارد روزه چنین کسی - که در روز رمضان از راه پشت با همسرش نزدیکی میکند- باطل است، و هرگاه در طول روز از این طریق روزهاش را خورد، بر او لازم است تا انتهای روز یعنی تا اذان مغرب از خوردن و نوشیدن امساک و پرهیز کند، و علاوه بر آن بر طبق رأی جمهور علمای مذاهب، او- بخاطر نزدیکی از پشت چه انزال کند و یا نکند - باید هم آنروز را قضاء کند و هم آنکه باید کفاره آن را هم بدهد، که عبارت از کفاره جماع در ماه رمضان است، طوری که قبلاً بیان شد.
بر زن و مرد شایسته است که هدفشان از ازدواج پاکدامنی باشد تا خود را از آنچه الله تعالی حرام فرموده محافظت کنند، در این صورت، آمیزش صدقه برایشان نوشته میشود؛ به دلیل حدیث ابوذر س «گروهی از اصحاب پیامبر ج به پیامبر ج گفتند، ای رسول الله! ثروتمندان اجر و پاداش فراوانی دریافت میکنند؛ چرا که آنان مانند ما نماز میخوانند، روزه میگیرند، و (اضافه بر آن) از اموال اضافیشان صدقه میدهند. پیامبر ج فرمود : آیا الله تعالی چیزی را برای شما قرار نداده که با آن صدقه بدهید؟ هر سبحان الله، الله أکبر، لا إله إلا الله و الحمدلله که میگویید برای شما صدقه محسوب میشود، امر به معروف و نهی از منکر صدقه است، و در نزدیکی با همسرانتان صدقه هست، گفتند: ای رسول الله! یکی از ما شهوتش را برآورده میکند برایش اجر و پاداش هم هست؟ فرمود: مگر ندانسته که اگر آن را از راه حرام برآورده کند، گناهکار میشود؟ پس به همین ترتیب اگر در راه حلال آن را برآورده کند، اجر و پاداش دریافت مینماید»[244].
و از الله بترسید در این که مرتکب چیزی از محرمات وی گردید و بدانید که او را ملاقات خواهید کرد و شما را در برابر اعمالتان جزا میدهد. این تأکیدی بر هشدار و بیمدهی آنان است.
از فواید این آیه:
1-زنان نقش کشتزار را برای مردان دارند.
2-مرد در کشتزار خود آزاد است خواه در آن کشت کرد خواه نکرد. لیکن باید حسن معاشرت با همسر خود داشته باشد؛ به دلیل این فرمودۀ الله متعال: ﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ﴾ [النساء: 19] «و با آنها بطورشایسته رفتار کنید».
3-برای مسلمان شایسته است برای ازدیاد امت محمدی بکوشد. چنانکه در حدیث شریف آمده: «با زنان محبتگر و بچهزا ازدواج کنید؛ چون من در میان امتها به کثرت شما افتخار میکنم»[245]. بدون شک افزایش جمعیت و تکثیر نسل مسلمان با هدف حفظ قدرت و قوت مسلمانان برای دفاع از خود در برابر دشمنان و گسترش فرهنگ اسلام امر مطلوب است. اما تحدید نسل یکی از دسائس دشمنان اسلام است که میخواهند نسل مسلمانان را به تقلیل بکشانند. نظریه پردازان غربی جمعیت را عامل مهمی در تعیین موازنات سیاسی و فرهنگی دانسته و از افزایش جمعیت مسلمانان به عنوان تهدید یاد میکنند و برای نابودی اسلام از طریق تضعیف جمعیت نقشهها کشیدهاند.
4- برخورد نیکو با اهل بر مبنای آنچه که الله متعال تشریع نموده است واجب میباشد.
5-اثبات زندهشدن پس از مرگ به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّکُم مُّلَٰقُوهُ﴾. «و بدانید که حتما شما الله را ملاقات میکنید».
6-اثبات دیدن و نگاه کردن به الله متعال در بهشت.
7- تهدید انسانها از مخالفت کردن با دساتیر الهی؛ زیرا پس از آن که به تقوا امر کرد؛ فرمود: «و بدانید که شما او را ملاقات خواهید کرد».
8- مؤمنان در این ملاقات از نجات یافتگانند، طوریکه فرمود: «به مؤمنان بشارت ده». و این بشارت برای مؤمنان مطلق و بدون قید و شرط آمده است. همچنان بشارت برای مؤمنان در دنیا و آخرت میباشد طوریکه الله متعال در آیهی دیگری میفرماید: ﴿لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِ﴾ [یونس: 64] «برای آنان در زندگی دنیا و در آخرت بشارت است».
9-آگاهی کافران از محرومیت این ملاقات چون کسی که مؤمن نباشد این بشارت برایش نیست.
10-فضیلت ایمان؛ زیرا الله متعال بشارت را بر ایمان معلق نموده است.
﴿224﴾ هرگاه بر قطع صله رحم با نزدیکان خویش، سوگند خوردید، یا بر این امر سوگند خوردید که صدقه و خیرات نداده و کارهای نیک را انجام ندهید، پس سوگند به الله تعالی را مانعی برای انجام نیکوکاریتان قرار ندهید، بلکه از سوگند خود کفاره داده و آن کار نیک را انجام دهید.
پیامبر اکرم ج میفرماید: «مَنْ حَلَفَ عَلَى یَمِینٍ فَرَأَى غیرها خَیْرًا مِنْهَا، فَلْیَأْتِ الَّذِی هُوَ خَیْرٌ وَلْیُکَفِّرْ عَنْ یَمِینِهِ»[246].
«هر کس بر امری سوگند خورد، سپس غیر آن را بهتر از آن دید، باید آن کاری را که بهتر است انجام داده و باید از سوگند خود کفاره دهد».
و در موضع دیگر میفرماید: «إِنِّی وَاللَّهِ - إِنْ شَاءَ اللَّهُ - لاَ أَحْلِفُ عَلَى یَمِینٍ، فَأَرَى غَیْرَهَا خَیْرًا مِنْهَا، إِلَّا أَتَیْتُ الَّذِی هُوَ خَیْرٌ، وَتَحَلَّلْتُهَا»[247].
«البته قسم به الله، من - ان شاء الله- هر سوگندی که یاد کنم و خلاف آن را بهتر بدانم، آن را انجام میدهم و کفارۀ قسم را ادا میکنم».
و الله شنواست و سخنان شما را میشنود و به همه احوال شما داناست.
«السمیع» اسمی از اسمای الله تعالی است که در بسیاری از آیات، صفت سمع (شنیدن) و بصر (دیدن) را در کنار هم ذکر مینماید؛ پس هر کدام از صفات شنیدن و دیدن، تمام متعلقات ظاهری و باطنی خود را احاطه دارد. سمیع (شنوا)، کسی است که شنوایی او، همه شنیدنیها را در بر دارد. از این رو الله تعالی، تمام صداهای آهسته و بلندی را که در جهان بالا و پایین وجود دارد، میشنود؛ طوری که گویا همه، یک صدا هستند و صداهای زیاد، برای او تشویش ایجاد نمیکند و همه گوشها را میداند و صداهای نزدیک و دور و آهسته و بلند، برای او یکسان است.
شنیدن الله تعالی، بر دو نوع است
یکی اینکه همه صداهای آشکار و پنهان و بلند و آهسته را میشنود و کاملا به آن احاطه دارد.
دوم: دعا و خواسته دعاکنندگان و عبادت کنندگان را میشنود و دعایشان را میپذیرد و به آنها پاداش میدهد. چنانکه الله متعال، میفرماید: ﴿إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ ٱلدُّعَآءِ٣٩﴾ [إبراهیم: 39] یعنی: «همانا بیگمان پروردگار من، شنوندهی دعاست»؛ (یعنی اجابت میکند).. و گفته نمازگزار (را میشنود) که میگوید: «سمع الله لمن حمده» یعنی: «الله، خواسته هر ستایشگری را میپذیرد».
از فواید این آیه:
1- انسان از سوگندی که مانع تقوا و عمل نیک و اصلاح میشود منع شده است. پیامبر ج میفرماید: «هرگاه سوگند خوردی و دیدی که غیر از آن بهتر است، سوگند خود را بشکن و کفاره آن را بده و همان کاری را که بهتر است انجام بده»[248].
2- تشویق بر طاعت، بندگی، پرهیزکاری و اصلاح بین مردم، و دوری از هر آن امری که باعث تشنج و تفرقه میشود. در روایات متعددی تصریح شده است که سخنچین و کسی که برای بر هم زدن وحدت مردم قدم بر میدارد و عامل تفرقه و جدایی بین مسلمین میشود اهل بهشت نیست. پیامبر ج فرموده است: «سخنچین وارد بهشت نمیشود»[249].
3- اثبات دو اسم از اسمهای پروردگار؛ (السمیع) شنوا و (العلیم) دانا؛ و آنچه از صفت، حکم و اثر را که این دو نام در بر دارند.
﴿225﴾ الله تعالی شما را به سوگندهای لغوتان مؤاخذه نمیکند. سوگند لغو سوگندی است که شخص در اثنای سخنگفتن خویش، از روی عادت و بیاختیار - نه بهقصد سوگندخوردن - بر زبان میآورد، همچنان در شوخیها و مزاحها... چون گفتن: آری والله! نه والله! که چنین سوگندی لغو و بیهوده است، یعنی: نه گناهی بر آن مترتب است، نه حکم سوگندشکنی و نه کفارهای؛ زیرا این در حقیقت سوگند نیست. و لیکن شما را به آنچه که دلهای شما قصد کرده است، مؤاخذه میکند و الله تعالی آمرزنده است، و سوگند لغو را میآمرزد، چون شما را بر آنچه که بدون قصد بر زبان میآورید، مؤاخذه نمیکند و از آنجا که برای شما در سوگندهای قصدی و عمدی نیز - با پرداخت کفاره - راهی به سوی حانث شدن (سوگندشکستن) قرارداده است. و الله تعالی بردبار است و به مجازات شما شتاب نمیکند.
«الغفور و الغفار» دو اسمی از اسمهای الله تعالی است، اوتعالی همواره به عفو، آمرزش و گذشت از بندگانش موصوف بوده است؛ همه، به آمرزش و عفو او نیازمندند و همگان، نیازمند رحمت و کرم او میباشند. الله تعالی به هر کس که اسباب مغفرت و آمرزش را فراهم نماید، وعده داده است که او را میآمرزد: ﴿وَإِنِّی لَغَفَّارٞ لِّمَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا ثُمَّ ٱهۡتَدَىٰ٨٢﴾ [طه: 82] یعنی: «و البته من برای کسی را که توبه کند و برگردد و ایمان بیاورد و کارهای شایسته انجام دهد و سپس راهیاب شود، آمرزنده هستم».
الله تعالی توبه بندگانش را میپذیرد و از بدیها گذشت مینماید و دوست دارد که بندگانش، در فراهم نمودن عواملی بکوشند که بوسیله آن میتوانند عفو و آمرزش الله را به دست بیاورند؛ عواملی از قبیل تلاش برای تحصیل رضامندی اوتعالی و نیکی به بندگانش. این، از کمال عفو الهی است که بنده هر چقدر گناه کند و سپس توبه نماید و به سوی الله بازگردد، الله، همه گناهان بزرگ و کوچک او را میآمرزد. همچنین الله تعالی چنین مقرر داشته که پس از اسلام آوردن، گناهان قبل از اسلام را از بین ببرد و عفو نماید. همین طور گناهانی که قبل از توبه نمودن انجام شدهاند، با توبه کردن معاف میشوند.
و در حدیث قدسی الله تعالی میفرماید: «وَمَنْ لَقِیَنِی بِقُرَابِ الْأَرْضِ خَطِیئَةً لَا یُشْرِکُ بِی شَیْئًا لَقِیتُهُ بِمِثْلِهَا مَغْفِرَةً»[250].
«و کسی که به پُری زمین گناه کرده باشد و با من روبرو شود در حالی که با من چیزی را شریک نیاورده باشد، به مانند آن (پُری زمین) با آمرزش و مغفرت او را ملاقات خواهم کرد».
همچنین الله تعالی، میفرماید: ﴿إِنَّ رَبَّکَ وَٰسِعُ ٱلۡمَغۡفِرَةِ﴾ [النجم: 32] یعنی: «همانا پروردگار تو، دارای آمرزش گسترده و فراخ است».
الله تعالی، اسباب دستیابی به آمرزش الهی را با توبه، استغفار، ایمان و عمل صالح، نیکی به بندگان، عفو و گذشت از آنها و داشتن گمان نیک به الله و دیگر چیزهایی که انسان را به آمرزش الله نزدیک مینماید، میسر و فراهم نموده است.
از فواید این آیه:
1- ملامت نشدن بنده در سخنی که قصدی نباشد؛ بطور مثال اگر لفظ طلاق بر زبان انسان جاری شود در حالی که نیت و قصد او طلاق نبوده همسرش طلاق نمیشود.
2- مدار اعمال بر آن چیزی است که در قلبها میباشد.
3- چنانکه اعضای انسان کسب و عمل دارد، دلها نیز کسب و عمل دارند. اما آنچه در دل میگذرد بدون اینکه آن را تأیید کند و به آن مطمئن گردد مواخذه نمیشود. و در حدیث شریف آمده است: «الله وسوسه هایی را که در دل امت من خطور مینمایند، معاف فرموده است تا زمانی که بر مقتضای آن عمل نکرده و یا درباره آن سخن بر زبان نیاورده باشند»[251].
4- اثبات این دو اسم برای الله متعال؛ «الغفور» بسیار آمرزنده، و «الحلیم» بردبار. و آنچه از صفات و احکام را که در بر دارد.
5- اشارهای است به مغفرت، بخشش و بردباری الله متعال که در سوگندهای بیهوده و بدون قصد مواخذه نمیکند.
6- نباید از رحمت الله نا امید شویم؛ زیرا او تعالی بسیار آمرزنده است؛ و نباید از گرفت الله در امان باشیم؛ زیرا او تعالی حلیم و بردبار است؛ پس بنده باید با امید و خوف به سوی الله متعال سیر نماید.
﴿226﴾ ایلاء: سوگند خوردن مرد به عدم همبستری با زن خویش به مدت چهار ماه یا بیشتر از آن است، اما اگر به کمتر از این مدت سوگند خورد، باید انتظار بکشد که آن مدت بگذرد، سپس با زنشمقاربت نماید، ولی در صورت سوگند خوردن به چهار ماه یا بیشتر از آن، حکمشرع چهار ماه انتظارکشیدن است یعنی: مرد باید چهار ماه انتظار بکشد و در سوگند آن، چیز دیگری بر وی نیست، ولی بعد از گذشت چهارماه، مرد، دیگر نمیتواند به قصد زیان زدن و آزار زن، او را همچنان بلاتکلیف به حال خود رها کند، بلکه اگر زن مطالبه حق خود را از مرد کرد، قاضی مرد را مخیر میگرداند که یا به زن خویش رجوع کند و یا او را طلاق دهد، پس اگر به وی رجوع نکرد و از دادن طلاق هم ابا ورزید، قاضی برای رفع ضرر از زن، با درخواست وی صیغه طلاق را جاری میکند اما اگر از سوگند یادشده و به سوی استمرار رابطه زوجیت و نکاح بازآمدند، البته الله تعالی بر بندگان گنهکار خویش آمرزنده مهربان است. رجوع کردن مرد به زن، همبستری با وی است؛ برای کسی که عذری نداشته باشد.
﴿227﴾ اما اگر آن مردان ایلاء کننده تصمیم گرفتند که به زنان ایلاء کرده خویش باز نگردند، در حقیقت الله تعالی شنوای دانا است که گفتار آنها را میشنود و عزمشان را میداند، پس در برابر آن، جزای مناسب حالشان به آنان میدهد.
مردان ایلاء کننده بعد از گذشت چهار ماه، فقط دو انتخاب در پیش دارند؛ یا رجوعکردن به زنان ایلاء شده، یا طلاق دادن آنها و راه سومی در پیش نیست. یعنی نمیتوانند بر مدت ایلاء بیفزایند. اگر مرد از دادن طلاق ابا ورزید پس قاضی به خاطر دفع ضرر و زیان از زن، مرد را وادار به دادن طلاق میکند، و کفارهای بر مرد نیست زیرا سوگند خود را نشکسته و حانث نشده است.
اگر کسی قسم بخورد که به مدت کمتر از چهار ماه با همسرش نزدیکی نکند بهتر آن است که کفاره سوگندش را بدهد و با او نزدیکی کند، به دلیل فرموده پیامبر ج: «مَنْ حَلَفَ عَلَى یَمِینٍ فَرَأَى غیرها خَیْرًا مِنْهَا، فَلْیَأْتِ الَّذِی هُوَ خَیْرٌ وَلْیُکَفِّرْ عَنْ یَمِینِهِ»[252].
«هر کس بر انجام دادن کاری قسم بخورد، سپس ببیند که انجام دادن غیر آن بهتر است، در اینصورت باید کاری را که خیر بیشتری دارد انجام داده و به خاطر سوگندش کفاره دهد».
اگر نخواست کفاره دهد لازم است صبر کند تا مدتی را که معین کرده سپری شود چون: پیامبر ج سوگند یاد کرد که (یک ماه) با زنانش نزدیکی نکند، و در حالیکه پاهایش آسیب دیده بود در یکی از غرفههایش بیست و نه روز باقی ماند سپس نزد زنانش رفت، گفتند: ای رسول الله شما سوگند یک ماه خوردید؟ فرمود: ماه بیست و نه روز است[253].
اما اگر سوگند خورد که تا ابد یا مدتی بیشتر از چهار ماه بازنش همبستر نشود چنانچه کفاره دهد و با او همبستر شود چه بهتر، در غیر این صورت تا سپری شدن چهار ماه به او فرصت داده میشود، سپس همسرش از او تقاضای همبستری یا طلاق کند.
از فواید دو آیهی فوق:
1- از این دو آیه حکم ایلا ثابت میشود. سوگند شوهر بر ترک آمیزش با همسرش را ایلاء میگویند و الله تعالی برای چنین شخصی چهار ماه را تعین نموده که انتظار بکشد.
2- ایلاء تنها با همسر صورت میگیرد نا با کنیز.
3- برای شوهر مدت چهار ماه مهلت داده میشود.
4- حکمت و رحمت الهی در مراعات کردن حقوق همسر آشکار میشود؛ و چنانکه حق همسر در نظر گرفته شده به مصلحت شوهر نیز عنایت شده است، زیرا وی را از ظلم و تعدی باز میدارد تا حق همسر را پایمال نکند و در زمرۀ ظالمان قرار نگیرد.
5- پس از گذشت چهار ماه، زن حق دارد از شوهرش مطالبه کند که یا با او آمیزش کند یا او را طلاق دهد. و اختیار طلاق در دست شوهر است.
6- ایلا میتواند با زنی که هنوز همبستری با او صورت نگرفته باشد صورت گیرد.
7- برگشت انسان از حالت معصیت و گناه سبب مغفرت است.
8- الله سبحانه و تعالی طلاق را دوست ندارد.
9- به مجرد پایان یافتن مدت ایلاء طلاق واقع نمیگردد.
10- اثبات چهار اسم از اسمای الله متعال؛ «الغفور»، و «الرحیم»، و «السمیع»، و «العلیم» و آنچه از صفات و احکامی را که در بر دارند.
11- بازگشت شوهر به همسرش به نزد الله متعال دوست داشتنیتر از طلاق است.
﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ یَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖۚ وَلَا یَحِلُّ لَهُنَّ أَن یَکۡتُمۡنَ مَا خَلَقَ ٱللَّهُ فِیٓ أَرۡحَامِهِنَّ إِن کُنَّ یُؤۡمِنَّ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذَٰلِکَ إِنۡ أَرَادُوٓاْ إِصۡلَٰحٗاۚ وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِی عَلَیۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ وَلِلرِّجَالِ عَلَیۡهِنَّ دَرَجَةٞۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ٢٢٨
ٱلطَّلَٰقُ مَرَّتَانِۖ فَإِمۡسَاکُۢ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ تَسۡرِیحُۢ بِإِحۡسَٰنٖۗ وَلَا یَحِلُّ لَکُمۡ أَن تَأۡخُذُواْ مِمَّآ ءَاتَیۡتُمُوهُنَّ شَیًۡٔا إِلَّآ أَن یَخَافَآ أَلَّا یُقِیمَا حُدُودَ ٱللَّهِۖ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا یُقِیمَا حُدُودَ ٱللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِمَا فِیمَا ٱفۡتَدَتۡ بِهِۦۗ تِلۡکَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَعۡتَدُوهَاۚ وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٢٢٩
فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدُ حَتَّىٰ تَنکِحَ زَوۡجًا غَیۡرَهُۥۗ فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِمَآ أَن یَتَرَاجَعَآ إِن ظَنَّآ أَن یُقِیمَا حُدُودَ ٱللَّهِۗ وَتِلۡکَ حُدُودُ ٱللَّهِ یُبَیِّنُهَا لِقَوۡمٖ یَعۡلَمُونَ٢٣٠﴾
و زنان طلاق داده شده باید به مدت سه حیض انتظار بکشند(عده بنشینند)، و اگر به الله و روز قیامت ایمان دارند؛ برایشان جایز نیست آنچه را الله در رحمهایشان آفریده، پنهان کنند، و شوهرانشان اگر قصد اصلاح دارند به بازگرداندنشان در این مدت سزاوارترند، و برای زنان حقی است (که مردان باید ادا کنند) همچنان که مردان بر زنان حقی دارند که باید بگونۀ شایسته ادا نمایند، و مردان بر زنان درجهای برتری دارند، و الله غالبِ باحکمت است. ﴿228﴾
طلاق (رَجعی) دوبار است، پس از آن یا به خوبی نگاه داشتن، یا به نیکی رها کردن. و برای شما حلال نیست که از آنچه بدیشان دادهاید چیزی را باز پس گیرید، مگر اینکه (دو طرف) بترسند که نتوانند حدود الله(مرزهای الهی) را برپا دارند، پس اگر ترسیدید که (آن دو) نتوانند حدود الله را برپا دارند، پس گناهی بر آنها نیست که زن (در برابر طلاق گرفتن خود) فدیه و عوضی بپردازد، این حدود الله است، پس، از آن تجاوز نکنید و هر کسی از حدود الله تجاوز کند پس ایشان ستمکاراناند. ﴿229﴾
پس اگر (بار سوم)آن را طلاق داد، آنگاه این زن برای او حلال نیست مگر اینکه با شوهری دیگر ازدواج کند، پس اگر (شوهر دوم) او را طلاق داد، گناهی بر آنها نیست که دوباره (با نکاح جدید) به یکدیگر باز گردند، البته در صورتی که مطمئن باشند اینکه حدود الله را رعایت خواهند کرد. و اینها حدود الله است که الله آن را برای مردمی که میدانند بیان میکند.﴿230﴾.
﴿228﴾ ابو داود و ابن ابوحاتم از اسماء دختر یزید بن سکن انصاری روایت کردهاند: در زمان رسول الله ج پیش از بیان حکم عدۀ طلاق، شوهرم مرا طلاق داد. سپس الله حکیم عدۀ طلاق ﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ یَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖۚ﴾ را نازل فرمود[254].
تربص: انتظار را گویند، قرء: در سخن عرب هم بر «طهر» یعنی بر مدت پاکی زن از عادت ماهیانه اطلاق میشود و هم بر «حیض» و این از الفاظ اضداد است. اصل قرء به معنی اجتماع است، پس طهر که قرء نامیده میشود؛ از آن روی که خون در مدت پاکی زن از عادت ماهیانه، در کلبدنش جمع شده است و حیض که قرء نامیده میشود؛ از آن روی که خون در رحم وی جمع میگردد. لذا مدت سه حیض یا سه طهر - بنا بر اختلاف فقها - عده زن مطلقه است.
حکمت در مشروعیت عده؛ شناخت پاکی رحم زن از نطفه مرد برای جلوگیری از به هم آمیختگی در نسبها است. و برای زنها روا نیست آنچه از حیض یا حمل را که الله در رحمهایشان آفریده پنهان دارند، اگر به الله تعالی و روز آخرت ایمان دارند. این هشدار سختی است به زنانی که حمل موجود در رحم خود را پنهان میدارند تا زمینه ازدواج پیشهنگام جدیدی را برای خود مساعد گردانند، یا حیض را پنهان میدارند تا بر زمان استمرار نفقه شوهر بر خود در مدت عدهشان بیفزایند. پس کسی که حمل یا حیض را بپوشاند؛ مستحق اسم ایمان نیست.
و شوهرانشان در رجوعکردن به زنانشان در طلاق رجعی اگر قصد اصلاح را دارند نه قصد ضرررسانیدن به آنان را، در مدت انتظار یا عده، سزاوارتر به بازگرداندن آنها هستند. اما اگر مدت عده گذشت، زن سزاوارتر به تصمیمگیری درباره خود است.
زنان، همچنانکه وظائفی در قبال شوهر دارند از حقوقی نیز برخوردار هستند؛ به همین جهت اجرای عدالت شده است. و قانون عدالت در حق زن به مانند مردان رعایت شده ولی آیا لازم است در کلیه وظایف و به دنبالش کلیه حقوق صد در صدمساوی باشند؟ با در نظر گرفتن اختلاف دامنهداری که بین نیروهای جسمی و روحی زن و مرد وجود دارد پاسخ این سؤال روشن میشود. زن چون وظیفه حساس مادری و پرورش نسلهای برومند اجتماع به عهده اوست از عواطف و احساسات بیشتری برخوردار است و همین برتری در احساسات سبب میشود که اگر بخواهیم عدالت را اجرا کرده باشیم باید بخشی از وظایف اجتماعی که نیاز بیشتری به نیروی فکر دارد و از هر گونه احساسات و تأثیر عاطفه باید خالی باشد مانند حکومت، قضاوت، سرپرستی کانون خانواده به عهده مرد قرار گیرد و مرد در این مرتبه مرحله عالیتر را داشته باشد و البته این مانع از آن نخواهد بود که عدهای از زنان در پرتو دانش و تقوا در مرحلهای عالیتر از بسیاری از مردان قرار گیرند.
اگر این برنامه اجرا نشد یعنی خواستیم در کلیه حقوق و شئون یکسان حکم کنیم نه تنها به قانون کلی (الرجال قوامون علی النساء) عمل نکردهایم بلکه به همین قانون و (لهن مثل الذی علیهن) که عبارت از عدالت است نیز عمل نشده زیرا لازمه اینکه هر کس باید به حق خود برسد این است که هر یک از زن و مرد طبق استعداد و نیروها و غرائز و ساختمان ویژه خود وظیفه خویش را انجام دهند؛ در کارهائی که از زن ساخته نیست مرد به حمایت او برخیزد و در کارهائی که از مرد ساخته نیست زن به او کمک کند.
همچنان مردان باید با زنان خویش به حسن معاشرت رفتار نموده و به آنها زیان نرسانند و زنان نیز متقابلا همینطور؛ بنابراین، ازدواج در اسلام پیمانبردگی و تملیک نیست، بلکه عقدی است که بر اساس مصالح کلی، حقوق مشترک و متساوی را در میان زن و شوهر پدید میآورد، لیکن برای مردان بر زنان درجهای برتری هست، چون مرد این درجه را به سبب متکفل بودن امور نفقه و تأمین مصارف خانواده، اهل جهاد بودن و داشتن تدبیر، به دست آورده است. پس بر زن است که از اوامر مرد و خواستههای وی در آنچه که متعلق به شئون خانه وخانواده و حتی در امور مخصوص به خود وی است - مادامی که اوامرشمعصیت الله تعالی را دربر نداشته باشد - اطاعت کند، لذا این درجه برتری مرد، درجه قوامت و ولایت وی بر اداره امور خانواده است و الله در ملک خویش غالب و در آنچه که برای خلقش مشروع ساخته حکیم است.
این آیه دلیل بر آن است که اگر زن از به پایان رسیدن عده خویش با سپری شدن حیضهای سهگانه در محدوده زمانی ممکن خبر میدهد، خبر ویمورد تصدیق قرار میگیرد زیرا این امر از امور مخصوص به اوست که دیگران از آن آگاهی ندارند.
از فواید این آیه:
1- زنانی که شوهرانشان آنها را طلاق دادند سه حیض انتظار بکشند. در اینجا جمله خبری است ولی به معنای امر.
2- امانتداری که کسی جز الله عزوجل به امانتش آگاه نیست، شایسته است از مجازات روز آخرت، در صورت انجام ندادن وظیفه اش، هشدار داده شود.
3- هر یک از شوهر و همسر بر یکدیگر حقوق و واجباتی دارند که باید آن را ادا نمایند.
4- اثبات این دو اسم از اسمهای الله متعال: «العزیز» با عزت و شکوه، و «الحکیم» بسیار باحکمت.
﴿229﴾ طلاقی که در آن شوهران، حق رجوع به زنان خود را دارند، دو طلاق است و بعد از طلاق سوم دیگر رجعتی در کار نیست. یا مراد از (مرتان) این است که: دو طلاق نباید به یکباره صادر شود زیرا جمعکردن دو، یا سه طلاق در یک بار حرام است، چنانکه از عبدالله بن عمر ب روایت است که او در زمان حیات رسول الله ج همسرش را که در دوران قاعدگی بسر میبرد، طلاق داد. عمر بن خطاب س از رسول اکرم ج در این باره پرسید. ایشان ج فرمود: «به او دستور بده تا به همسرش رجوع کند و او را نگه دارد تا پاک گردد و دوباره، دچار قاعدگی شود و سپس پاک گردد. بعد از آن، اگر خواست، میتواند او را نگه دارد. وگر نه، قبل از اینکه با او همبستر شود، طلاقش دهد. این، همان عدهای است که الله تعالی، دستور داده است تا زنان در آن طلاق داده شوند»[255].
اما اگر طلاقدهنده برخلافسنت، هر سه طلاق را در یک لفظ جمع کرد، علما در حکم آن اختلاف نظردارند: جمهور علما - از آن جمله ائمه مذاهب اربعه - بر آنند که با آن سه طلاق واقع میشود، اما همراه با کراهت - در نزد حنفیها و مالکیها - و کراهت، به سبب مخالفت آن با سنت است. و در نزد ابنتیمیه و ابنقیم رحمهما الله فقط یک طلاق بر آن واقع میشود نه بیشتر.
پس از هر یک از این دو طلاق، یا باید با رجعت به وی او را به نیکی نگاه داشت، یا به نیکی رها کرد، به طوری که تا پایان عده به زن رجوع نکرده و او را با رفتار نیک و پرداخت متعه و حقوقش، به خانهکسانش فرستاد.
و برای شوهران روا نیست که از آنچه از مهر و یا چیز دیگری که به همسرانشان دادهاند بازستانند بر وجه زیان رساندن به آنان. مگر آن که طرفین در به پاداشتن حدود الله بیمناک باشند یعنی: نگران این باشند که نمیتوانند - به هر دلیلی که باشد - زندگی مشترک خویش را با حسن معاشرت ادامه دهند و زن مخصوصا نگران آن باشد که نمیتواند از مرد اطاعت کند، پس اگر بیمناک شدید شما ای حکام جامعه اسلامی، یا ای میانجی کنندگانی که برای اصلاح میان زن و شوهر تلاش میکنید که آن دو، احکام الله را با حسن معاشرت و همزیستی پسندیده برپا نمیدارند، در این صورت گناهی بر آنان نیست که زن برای آزادکردن خود و برای راضی نمودن شوهر، مالی به او داده و در عوض از او طلاق بگیرد. و این همان خلع است که اگر شوهر در صدد پسگرفتن آنچه به زن از مهر داده است و در صدد آزار رساندن به زن از این طریق نبود، جایز میباشد. چنانکه برای زن روا نیست که بدون هیچگونه سبب شرعی از شوهرش طلاق بخواهد، پیامبر اکرم ج میفرماید: «أَیُّمَا امْرَأَةٍ سَأَلَتْ زَوْجَهَا الطَّلَاقَ فِی غَیْرِ مَا بَأْسٍ، فَحَرَامٌ عَلَیْهَا رَائِحَةُ الْجَنَّةِ»[256].
«هر زنی که بدون وجود مشکلی از شوهرش طلاقخویش را خواست، بوی بهشت بر وی حرام است». این احکام مربوط به نکاح و جدایی زن و شوهر، حدود الهی است که شما مأمور به اطاعت و اجرای آن هستید پس از آن تجاوز و سرپیچی نکنید و هرکسکه از حدود احکام الهی تجاوز کند، البته وی از زمرۀ ستمکاران خواهد بود، زیرا ظلم نهادن یک چیز در غیر جایگاه آن است.
از فواید این آیه:
1- بیان رحمت و عطوفت الله متعال به بندگان، آنگاه که طلاق را به سه بار منحصر کرد و پس از آن مرد نمیتواند به همسرش رجوع کند تا آنکه زن با مرد دیگر ازدواج کند. زیرا در زمان جاهلیت، مرد همسر خود را چندین بار طلاق میداد و زن بیچاره در عذاب قرار داشته و معلق میماند. پس شوهر نباید طلاق را وسیلۀ انتقام از همسر خود قرار دهد؛ ﴿فَإِمۡسَاکُۢ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ تَسۡرِیحُۢ بِإِحۡسَٰنٖ﴾.« سپس نگهداشتن به نیکی یا رها کردن به نیکی».
2- زن در دائره شریعت، میتواند بدون اجازۀ شوهر در مال خود تصرف کند.
3- الله متعال هر طوری که بخواهد بین بندگانش حکم میکند.
4- زمامدار و قانون گذار تنها الله متعال است؛ طوریکه میفرماید: ﴿تِلۡکَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَعۡتَدُوهَا﴾؛ «این حدود الهی است از آنها تجاوز نکنید»، و اگر قانونگذار غیر الله میبود در آن صورت هر انسانی میتوانست برای خودش قانون و شریعتی تصویب و وضع کند.
5- در خلع رضایت زن حتمی است؛ به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿فِیمَا ٱفۡتَدَتۡ بِهِۦ﴾ «در آنچه زن به عنوان فدیه پرداخت میکند»، پس وقتی زن فدیه و عوض میپردازد باید رضایت داشته باشد.
6- تجاوز از حدود الهی حرام است؛ طوریکه فرمود: «و هر کس از حدود الله تجاوز کند، پس اینانند که ستمگرند». و ظلم به هر شیوهای که باشد حرام است، همچنین تجاوز از حدود الهی ظلم بزرگی است.
﴿230﴾ سپس الله تعالی حکم طلاق سوم را که رابطه زن با مرد بعد از آن به متارکه کامل و جدایی بزرگ میانجامد، بیان نموده میفرماید: و اگر شوهر بعد از دو طلاق سابق، برای بار سوم او را طلاق داد، پس از آن، دیگر برای او حلال نیست تا این که زن با شوهری غیر از او ازدواج کند، و آن شوهر دیگر با او جماع (مقاربت) نموده، سپس یا او را به طور طبیعی طلاق دهد، یا وفات کند. ولی اگر شوهر دوم از ازدواج خود با آن زن، قصد حلال ساختن او را برای شوهر اولش داشت، این کار حرام است، به دلیل دلایلیکه در نکوهش نکاح حلالکننده و مذمت فاعل آن وارد شده و شرع، هم حلالکننده و هم هر کس دیگری که او را برای برداشتن مانع شرعی از پیش پای شوهر اول به این کار فرا خوانده است، لعنت کرده است. پیامبر ج میفرماید: «لَعَنَ اللَّهُ الْمُحَلِّلَ وَالْمُحَلَّلَ لَهُ»[257].
«الله لعنت کرده است فرد حلالکننده را و نیز آن کسی را که زن برایش حلال کرده شده است».
عمر فاروق س فرموده است: «هر محلل و فردیکه برای او محللگرفتهاند را پیش من بیاورند، هر دو را رجم خواهمکرد»[258].
پس اگر شوهر دوم وی را طلاق داد و با فسخ نکاح از زن جدا شد، و زن و شوهر اول پنداشتند کهحدود الله را یعنی حقوق متقابل زناشوییای را که بر ذمه یکدیگر دارند برپا میدارند، گناهی بر شوهر اول و زن سابقش نیست که به یکدیگربازگردند و عقد ازدواج جدیدی با یکدیگر منعقد کنند، که این عقد ازدواج جدید صحیح بوده و مرد را یکبار دیگر مالک سه طلاق جدید میگرداند.
بنابراین وقتیکه زنی، سه طلاقه شده است زمانی برای شوهراول حلال است، که او را مجددا به عقد نکاح خود درآورد، که شروط زیر تحقق پذیرد:
1- باید ازدواج دوم از نظر شرعی ازدواج صحیح باشد.
2- این ازدواج دوم باید با رغبت صورت گرفته باشد.
3- پس ازعقد باید عمل جماع بصورت حقیقی و کامل صورت گرفته باشد.
4- بعد شوهر دوم برابر قوانین فقهی آن را طلاق دهد و عده طلاق را نیز بگذراند.
پس با توجه به آیه و حدیث و اثر فوق، ازدواجی که به نیت طلاق کردن برای یک شب و یا چند شب باشد، صحیح نبوده باطل است و حکم عقود فاسد را دارد. پس محلل با این نکاح محصن نمیشود، چون زنا است و زن پس از طلاق وی برای شوهر قبلی مباح نخواهد شد. زیرا لعن و نفرین در مورد انجام عملی صورت میگیرد، که آن عمل از نظر شریعت جایز نباشد. بنابراین با این ازدواج، زن برای شوهر اولی حلال نمیگردد. حتی اگر در هنگام اجرای صیغه عقد، سخنی از تحلیل نباشد وآن را شرط نکنند بازهم درست نیست چون نیت و قصد معتبر است و مادامی که چنین قصدی در بین بوده باشد، صحیح نیست.
ابن تیمیه / فرمود: «دین الله پاکتر و برتر از آن استکه زنی را برمردی حرام کند، و آنگاه مردم بیایند و مرد دیگری را همچون فحلی به عاریه گیرند و زن را در اختیار او قرار دهند، مردیکه آنان، در حقیقت نمیخواهند، زن را به عقد ازدواج او درآورند و وی را به دامادی خود بپذیرند و او با آن زن، زندگی را به عنوان شوهر تا آخر عمر به سر برد، بلکه تنها منظور ایشان از این کار این است، که چنین مردی بر آن زن بجهد و با او همبستر شود، و بدین وسیله آن زن برای شوهر نخستین حلال گردد!! این را جز زنا نمیتوان نام نهاد، همانگونه که اصحاب پیامبر ج آن را چنین نام نهادهاند. راستی چگونه یک عمل حرام موجب حلال شدن چیز دیگری میشود؟ چگونه چیزیکه خود آلوده است، موجب پاکی چیز دیگری، میشود، و چیزیکه خود نجس و ناپاک است چیز دیگری را پاک میکند؟
بر کسی که الله تعالی، اسلام و نور ایمان را، در قلبش جای داده باشد، پوشیده نیست که این عمل تحلیل، از زشتترین زشتیهاست، که هیچ عاقلی آن را به خود روا نمیبیند، تا چه رسد به شریعت انبیاء به ویژه شریعت بزرگترین و برترین انبیاء که عالیترین شریعت است»[259].
اینها حدود احکام الهی است که آن را برای قومی که حقایق را میدانند بیان میکند، زیرا جاهل، امر و نهی الهی را نگه نمیدارد و به آنها پایبند نیست.
وقتی مرد بداند، که بعد از سه طلاقه دادن زنش دیگر برای او حلال نیست، مگر اینکه با مردی دیگر ازدواج کند، از طلاق خودداری میکند، چون غیرت و شهامت مردان این کار را قبول نمیکند، به ویژه اگر شوهر دوم دشمن یا رقیب شوهر اول باشد. صاحب تفسیرالمنار بر این افزوده و گفته است: مردی که زنش را طلاق میدهد، سپس احساس میکند که از او بینیاز نیست و پشیمان میشود و به او مراجعه میکند، سپس بعد از آن از معاشرت با وی عاجز و خشمگین میگردد و دوباره او را طلاق میدهد، سپس باز پشیمان میشود و بار دوم نیز به وی مراجعه میکند و پیوند را برقرار میسازد، دیگر آزمایش و امتحان او کامل شده است، چون ممکن استکه طلاق اول بدون تأمل و شناخت کامل و عدم آگاهی از نیاز او به وی، صورت گرفته باشد. ولی طلاق دوم چنین نیست چون بعد از پشیمان شدن از طلاق اول و درک اشتباه بودن آن، صورتگرفته است، لذا گفتیمکه آزمایشکامل میشود، پس اگر بعد از آن (بعد از طلاق دوم)، به وی مراجعهکرد، به این معنی است که نگاه داشتن او را بر رها ساختنش، ترجیح میدهد. دیگر بعید به نظر میرسد که پس از طلاق سوم بتوانند با هم زندگی کنند و طلاق سوم به این معنی است، که مراجعت بار دوم و ترجیح دادن نگاه داشتن او بر رها ساختنش، اشتباه بوده است و رها ساختن بهتر و مرجح است و او از عقل و ادب نیکو برخوردار نبوده استکه بدانکار مبادرتکرده است، پس شایسته نیست که زن همچون توپ فوتبال در اختیار او باشد و به هر جا که دلش خواست پرتابش کند و هر وقت خواست، به وی مراجعهکند و بسوی خویش برگرداند، بلکه کار درست و صحیح آن است، که برای همیشه از او جدا شود و دیگر اختیار آن زن از دست او بیرون آید. چون معلوم شده است که با هم سازگاری ندارند و نمیتوانند حدود و مقررات الهی را مراعات کنند. اگر پس از آن چنان اتفاق افتاد که این زن از روی رغبت با مردی دیگر ازدواج کرد، و اتفاق افتاد که از او نیز طلاق گرفت یا شوهر اولی، دوباره علاقمند شد و دوست داشت که با آن زن ازدواج کند و میداند که در بستر دیگری خوابیده است و زن نیز به بازگشت به نزد او رضایت داد و احتمال میداد که با هم سازگاری پیدا کنند و حدود و مقررات الله را مراعات نمایند، در این صورت پس از انقضای عده ازدواج مجدد، اشکالی ندارد[260].
از فواید این آیه:
1- اگر مردی با زن مطلقه به نیت حلال کردنش برای شوهر اولیاش، ازدواج کند این نکاح درست نبوده و به شوهر اولی حلال نمیشود، باید ازدواج مرد با زن مطلقه با عقد صحیح صورت گیرد و با زن رابطه زناشویی نیز برقرار گردد سپس اگر در آینده از شوهر دومی جدا شد و یا شوهر دومی وفات کرد، در آن زمان میتواند به شوهر اولیاش بعد از سپری کردن عده برگردد.
2- در صورت برگشت زوجین به یکدیگر، اگر به گمان اغلب از برپایی حدود الهی در رابطه با معاشرت و زندگی مشترکشان متأکد بودند، جایز است که زندگی مشترک را دوباره آغاز کنند ولی در غیر آن جایز نیست.
3- در امور مستقبلی به گمان اکتفا میشود چون یقین داشتن در انجام دادن اموری که در آینده به وقوع میپیوندد خارج از طاقت مکلف است.
4- لطف و عنایت الله متعال به بندگانش در آنچه که به امور عبادیشان و معاملات ذات البینیشان تعلق میگیرد تا میانشان هرج و مرج و بلأخره درگیری رخ ندهد.
5- این حدود الهی را جز افراد با علم کسی دیگر به درستی نمیداند و به هر اندازه که دانائیاش بیشتر باشد حدود برایش واضحتر و آشکارتر خواهد بود.
6- تمام امور دینی واضح و روشن است و هیچ امری چه در عبادات و چه در معاملات پوشیده و غامض نیست.
7- هر آنچه که مخالف شریعت باشد از احکام الهی نیست.
﴿وَإِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَبَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمۡسِکُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٖۚ وَلَا تُمۡسِکُوهُنَّ ضِرَارٗا لِّتَعۡتَدُواْۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ فَقَدۡ ظَلَمَ نَفۡسَهُۥۚ وَلَا تَتَّخِذُوٓاْ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ هُزُوٗاۚ وَٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَمَآ أَنزَلَ عَلَیۡکُم مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَٱلۡحِکۡمَةِ یَعِظُکُم بِهِۦۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ٢٣١
وَإِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَبَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعۡضُلُوهُنَّ أَن یَنکِحۡنَ أَزۡوَٰجَهُنَّ إِذَا تَرَٰضَوۡاْ بَیۡنَهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِۗ ذَٰلِکَ یُوعَظُ بِهِۦ مَن کَانَ مِنکُمۡ یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۗ ذَٰلِکُمۡ أَزۡکَىٰ لَکُمۡ وَأَطۡهَرُۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٢٣٢﴾
وچون زنان را طلاق (رجعی) دادید و به پایان عدۀ خود رسیدند، پس یا آنها را به خوبی نگاه دارید، و یا به خوبی رها کنید، و هرگز آنان را برای زیان رساندن نگاه ندارید تا از حد تجاوز کنید، و هرکسی چنین کند قطعا بر خود ستم کرده است. و آیات الله را به تمسخر نگیرید، و نعمتهای الله را و آنچه از کتاب و حکمت بر شما نازل کرده است و شما را به آن پند میدهد، به یاد آورید، و از الله بترسید، و بدانید که الله به هر چیزی داناست. ﴿231﴾
و چون زنان را طلاق دادید و به پایان عدّۀ خود رسیدند، آنها را از اینکه با شوهران (قبلی) خود ازدواج کنند - چنانچه در میانشان به طرز پسندیدهای توافق برقرار گردید - منع نکنید، این همان چیزی است که هرکس از شما که به الله و روز آخرت ایمان داشته باشد، به آن پند داده میشود. آن برایتان پاکتر و بهتر است، و الله میداند و شما نمیدانید. ﴿232﴾.
﴿231﴾ و چون زنان را طلاق دادید و به پایان عده خویش نزدیک شدند، آنگاه، یا آنان را به نیکی نگاهدارید بدون قصد رساندن آزار و زیان به آنها و یا به نیکی رهایشان کنید یعنی: آنان را به حال خودشان واگذارید تا عدهشان سپری شود و آنگاه با آزادی از حیطه نکاح شما، زندگیجدیدی را از سر بگیرند. در صورتی که نه به آنان نیازی دارید و نه هم محبتی، پس نباید به قصد طولانی ساختن عده و مدت انتظار آنان - که هدف از آن آزار و زیان رساندن به آنهاست - به آنان رجوع کنید.
در جاهلیت رسم بر آن بود که مردان به قصد آزار رساندن و بلاتکلیف نگاهداشتن زنان، آنان را طلاق داده و در پایان عده به آنان رجوع میکردند و تا نزدیک بود که عدهشان به سرآید، باز مجددا همین کار را تکرار میکردند، پس نه با آنان به نیکی معاشرت میکردند و نه رهایشان میساختند تا زندگی جدیدی را از سر بگیرند و هر کس چنین کند، البته بر خود ستم نموده است؛ زیرا خود را در معرض عذاب الهی قرار داده است. و آیات الله تعالی را به تمسخر نگیرید زیرا همه آیات الهی جدی است و هر کس در آنها به شوخی برخورد کند، حکم آنها قطعا بر وی لازم میشود، لذا از اعمال رایج در جاهلیت بپرهیزید.
همچنان در جاهلیت رسم بر آن بود که مرد زنش را طلاق میداد، یا زنی را به نکاح میگرفت، یا بردهاش را آزاد میساخت، سپس میگفت: من شوخی کردم! پس اسلام، شوخی با احکام شرعی را مردود اعلام کرد. بنابراین، اگر مردی زنش را طلاق داد و گفت: شوخیکردم؛ مسلما طلاق واقع میشود، چنانکه پیامبر ج فرموده است: «ثَلَاثٌ جِدُّهُنَّ جِدٌّ، وَهَزْلُهُنَّ جِدٌّ: النِّکَاحُ وَالطَّلَاقُ وَالرَّجْعَةُ»[261].
«سه چیزاست که جدی گرفتن آنها جدی و شوخیکردن در آنها هم جدی است، نکاح، طلاق و رجعت».
و نعمت الله را بر خود به یاد آورید که عبارت از اسلام و قوانین و برنامههای آن است، پس از آن که در جاهلیتی کور و تاریکیهای پیِ هم قرار داشتید، همچنان بهیاد آورید که الله تعالی قرآن و حکمت یعنی: سنت نبوی بر شما نازل کرده و بوسیلۀ آن شما را تعلیم و بیم داده و بیدار و هوشیارتان میگرداند، پسنعمتهای عُظمای کتاب و سنت را - با عمل به آنها - شکر گزارید و از الله بترسید و بدانید که الله تعالی به هرچیزی داناست و از جمله به چگونگی عملکرد شما در قبال اوامر و حدود مقرر خویش، پس یقینا شما را در برابر اعمالتان پاداش میدهد.
از فواید این آیه:
1- زن یا به شایستگی نگه داشته شود یا به نیکی و خوبی رها گردد.
2- بر مرد واجب است با همسرش به نیکی معاشرت داشته باشد حتی بعد از طلاق نباید با او در هنگام تصفیۀ حسابات به زشتی برخورد کند و مطالبۀ چیزهایی را کند که از نظر شرع و عرف نامناسب است.
3- از عنایت پروردگار به بندگان است که آنها را به معاملۀ نیکو میان یکدیگر در همه اوقات و حالات فرا میخواند و اینگونه است که وحدت امت حفظ میشود. طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ إِذۡ کُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَیۡنَ قُلُوبِکُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا﴾ [آل عمران: 103]. «و نعمت الله بر خود را یاد کنید، آنگاه که دشمنان (یکدیگر) بودید، پس میان دلهای شما الفت داد، آنگاه به (فضل) نعمت او برادر (یکدیگر) شدید».
4- نگه داشتن زن -رجعت دادن- به خاطر زیان رساندن و تعدی و تجاوز به او حرام است.
5- هر کس با برادرش زیان رسانی کرد متجاوز شمرده میشود؛ و برای هیچ کس جایز نیست که با برادر مسلمانش بر اساس زیان رسانی برخورد کند.
6- ظلم به نفس مانند ظلم به دیگران، حرام است، زیرا الله متعال از این رفتارها نهی فرموده است.
7- ارتکاب گناهان همان ظلم بر نفس است؛ و کسی نگوید: «من آزاد هستم آنچه خواستم انجام میدهم و بر عذاب صبر میکنم»؛ این درست نیست؛ چون برای انسان جایز نیست بر نفس خود ظلم کند، زیرا همان گونه که ظلم به دیگران تجاوز بوده و حرام است بر نفس نیز تجاوز میباشد و حرام است؛ به طوری که در حدیثی آمده است: «...ولنفسک علیک حقاً...»[262] «و نفست بر تو حقی دارد».
8- کسی که به دیگری ظلم روا میدارد در حقیقت بر نفس خود ظلم کرده است؛ زیرا مظلوم اگر نتواند در دنیا دادخواهی کند در آخرت از نیکیهای ظالم گرفته میشود و به حسنات مظلوم اضافه میگردد و هنگامی که نیکیهای ظالم خلاص شد از خطاهای مظلوم گرفته میشود و به میزان ظالم انداخته میشود. از این لحاظ الله متعال نگهداشتن زن را به قصد زیان رساندن به او چنین بیان نموده است: «به تحقیق بر نفس خود ظلم کرده است» در حالی که ظاهرا او بر زن ظلم میکند ولی در حقیقت او هم بر نفس خود و هم بر زوجۀ خود ظلم روا داشته است.
9- وادار نمودن مخاطب تا از ظلم اجتناب ورزد؛ زیرا ظالم شاید گمان ببرد که بر مظلوم پیروز شده است؛ اما اگر بداند که بر نفس خود ظلم میکند از این حالت میترسد، و بر عدل رو میآورد.
10- آیات الهی به دو بخش تقسیم میشوند: آیات شرعی؛ که به وسیله پیامبران آورده شدهاند و بشر مانند آن را نمیتواند بیاورد؛ و آیات کَونی؛ که عبارت است از همین موجودات که به چشم دیده میشوند مانند آسمانها و زمین و آفتاب و ماه که بشر نمیتواند مانند آن را خلق کند. الله متعال میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٞ فَٱسۡتَمِعُواْ لَهُۥٓۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَن یَخۡلُقُواْ ذُبَابٗا وَلَوِ ٱجۡتَمَعُواْ لَهُۥۖ وَإِن یَسۡلُبۡهُمُ ٱلذُّبَابُ شَیۡٔٗا لَّا یَسۡتَنقِذُوهُ مِنۡهُۚ ضَعُفَ ٱلطَّالِبُ وَٱلۡمَطۡلُوبُ٧٣﴾ [الحج: 73]. «ای مردم! مثلی زده شده است، پس به آن گوش فرا دهید: بیگمان کسانی را که به جای الله میخوانید؛ هرگز نمیتوانند مگسی را بیافرینند، اگر چه (همگی) برای این (کار) گرد آیند، و اگر مگس چیزی را از آنها برباید، نمیتوانند از آن باز پس گیرند، (آری) طالب و مطلوب (عابد و معبود) ناتوانند». پس این مخلوقات با نظم و زیبایی که دارند همۀ آنها دلالت بر این دارند که به تحقیق الله متعال آفریدگار است و او تعالی احد است و دارای کمال قدرت و حکمت میباشد.
11- به مسخره گرفتن آیات الهی، شرعی و کونی، خواه تمام آن یا برخی از آن باشد حرام است.
12- مخالفت نوعی از استهزا است؛ زیرا وقتی انسان به الله عزوجل ایمان میآورد که او پروردگار با عظمت است و فرمانروایی تنها از آن اوست و به سوی او دادخواهی صورت میگیرد سپس گناه و نافرمانی او تعالی را میکند مثل این است که با این عظمت الهی استهزا میکند؛ گفتنی است که معصیت و گناه نوعی از استهزاء شمرده میشود اما انسان را از دایره اسلام خارج نمیسازد.
13- یاد از نعمتهای الهی واجب است؛ به دلیل این فرمودۀ متعال: «و نعمت الله را بر خود یاد کنید» و یاد کردن با قلب، زبان و اعضای بدن صورت میگیرد؛ بطور مثال به زبان بگویید: الله متعال این نعمت را به من عنایت فرمود، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثۡ١١﴾ [الضحى: 11] «و نعمتهای پروردگارت را باز گوکن (و سپاس گذار)» و حمد و شکر الله متعال را بر نعمتها بجا آورید و نعمتهای الهی را در قلب استحضار نموده و با انجام طاعات و عبادات شکر عملی این نعمتها را به جای آورید تا اثر این نعمتها در شما دیده شود.
14- نزول قرآن کریم از بزرگترین احسانهای الهی بر بندگان است. و هر آنچه که در قرآن کریم آمده است همگی پند برای بندگان است.
15- اثبات صفت رحمت برای الله ﻷ، اینکه او تعالی دارای رحمت گسترده است.
16- آراسته بودن به تقوای الهی واجب است؛ طوریکه میفرماید: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾.
17- بر حذر داشتن انسان از مخالفت؛ زیرا وقتی انسان دانست که الله متعال به همه چیز داناست از مخالفت اوامر او حذر میکند از این رو بعد از امر به تقوا، الله متعال چنین فرموده است: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ﴾ «بدانید که الله بر همه چیز داناست».
﴿232﴾ بخاری، ابوداود، ترمذی و برخی دیگر، از مَعقِل بن یَسار س روایت کردهاند: او خواهر خود را به نکاح یکی از مسلمانان درآورد و این زن مدتی با شوهرش زندگی میکردند. پس شوهرش او را طلاق داد و تا انقضای عده رجوع نکرد، اما باز به یکدیگر تمایل پیدا کردند. سپس آن مرد با جمعی نزد معقل آمد و همسر سابقش را خواستگاری کرد، معقل در جوابش گفت: ای ناکس نادان گرامیت داشتم و خواهر خود را به عقد تو درآوردم، اما تو او را طلاق دادی، به الله سوگند! او دیگر هیچ وقت نزد تو برنمیگردد. الله عزوجل چون نیازمندی این دو را به یکدیگر به علم قدیم خود میدانست و آیۀ ﴿وَإِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَبَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعۡضُلُوهُنَّ أَن یَنکِحۡنَ أَزۡوَٰجَهُنَّ إِذَا تَرَٰضَوۡاْ بَیۡنَهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾ «و چون زنان را طلاق دادید و به پایان عدّۀ خود رسیدند، آنها را از اینکه با شوهران (قبلی) خود ازدواج کنند - چنانچه در میانشان به طرز پسندیدهای توافق برقرار گردید - منع نکنید» را نازل فرمود. چون معقل این آیه را شنید گفت: «پروردگار خویش را فرمانبردارم و از دستورات او اطاعت میکنم. سپس آن مرد را دعوت کرد و گفت: اینک خواهرم را دوباره به عقد تو درمیآورم»[263].
حافظ ابن حجر در فتح الباری گفته استکه سبب نزول این آیه نیرومندترین حجت و صریحترین دلیل است بر معتبربودن ولی در نکاح. زیرا اگر ولی معتبر نمیبود منع او در این مورد، معنی نداشت و اگر زن میتوانست، خود را نکاح کند، نیازی به اجازه برادرش نبود، چون کسیکه اختیارش در دست خودش باشد، نمیگویند دیگری او را از آن کار منع کرد.
جلوگیریِ ولی از نکاحِ زنِ تحتِ ولایتِ خود
به اتفاق علما ولی حق نداردکه مانع ازدواج مولیه خود گردد و هرگاه شخص هم کُفء و مناسب بخواهد با او ازدواج کند و به وی مهرالمثل بدهد، ولی حق نداردکه با منع او از ازدواج، به وی ظلمکند. اگر در این حال ولی مانع از ازدواج او شد، زن حق داردکه به قاضی مراجعه کند تا او را انکاح نماید و در این حالت ولایت ازدواج به ولی دیگری که در مرتبه بعد از این ولی ظالم قرار دارد منتقل نمیشود، بلکه ولایت مستقیماً به قاضی منتقل میگردد، چون این ممانعت ظلم است و ولایت رفع ظلم به دست قاضی است.
و لیکن اگر ممانعت ولی از ازدواج، به سبب یک عذر مقبول و پسندیده باشد، مانند اینکه شوهر، مناسب و کفء نباشد یا اینکه مهریه، مناسب و به اندازه مهرالمثل نباشد تا اینکه خواستگار مناسبتری پیدا شود، در این صورت او عاضل و مانع محسوب نمیشود و ولایت از او منتقل نمیگردد.
خطاب در آیه متوجه اولیای زنان است که نباید دختران یا خواهران مطلقهشان را از رجوع به شوهران سابقشان در هنگام عده، یا از ازدواج مجدد با آنان بعد از انقضای عده - به شرط رضایت و توافق کامل طرفین - منع نمایند. به قول برخی از مفسران، خطاب متوجه شوهران سابق است، به این معنی که شما شوهران به انگیزه ننگ و غیرت جاهلیت، زنان سابق خود را که عدهشان را گذراندهاند، از ازدواج با فرد دلخواهشان ممانعت نکنید، چنانکه بسیاری از بزرگان و سلاطین، از اینکه زنان سابقشان همسر مردانی دیگر شوند، به انگیزه نام و ننگ جلوگیری میکنند.
پس هر کس از شما به الله و روز آخرت ایمان داشته باشد، به این دستورها عملکرده و از آنها پند میگیرد پس رعایت این امر برای شما پر برکتتر و پاکیزهتر است از آلوده شدن به پلیدیهای معنوی و فساد ضمیر و الله آنچه را که برای شما از سود و صلاح در اجرای این احکام نهفته است میداند ولی شما اینحقیقت را نمیدانید، لذا از فرمان وی پیروی کنید.
از فواید این آیه:
1- عقد نکاح قبل از انتهای عده جایز نیست.
2- اثبات روز آخرت یا روز قیامت؛ که شامل زنده شدن بعد از مرگ، پائین آمدن آفتاب و عرق کردن مردم و حساب و صراط و سایر اموری که در این روز به وقوع میپیوندد میشود. به دلیل این فرمودۀ الله متعال: ﴿ذَٰلِکَ یُوعَظُ بِهِۦ مَن کَانَ مِنکُمۡ یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾ «این (دستوری است که) هر کس از شما که به الله و روز قیامت ایمان دارد؛ به آن پند داده میشود».
3- پند گرفتن از احکام الهی، تزکیه برای نفس است. و این پندِ نفس، ایمان و اخلاق انسان را رشد بیشتر میدهد و هر چند انسان احکام الهی را برخود تطبیق کند برای او تزکیه بیشتر خواهد بود.
4- اجرای احکام الهی قلب انسان را پاکیزهتر ساخته از پلیدی گناهان پاکش میسازد.
5- در این آیه اشاره به ناقص بودن علم و دانش انسان؛ و نرسیدن وی به کمال در علم است و اینکه الله همه چیز را میداند و انسان بسیار اندک میداند.
﴿۞وَٱلۡوَٰلِدَٰتُ یُرۡضِعۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ حَوۡلَیۡنِ کَامِلَیۡنِۖ لِمَنۡ أَرَادَ أَن یُتِمَّ ٱلرَّضَاعَةَۚ وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ رِزۡقُهُنَّ وَکِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ لَا تُکَلَّفُ نَفۡسٌ إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَا تُضَآرَّ وَٰلِدَةُۢ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوۡلُودٞ لَّهُۥ بِوَلَدِهِۦۚ وَعَلَى ٱلۡوَارِثِ مِثۡلُ ذَٰلِکَۗ فَإِنۡ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٖ مِّنۡهُمَا وَتَشَاوُرٖ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِمَاۗ وَإِنۡ أَرَدتُّمۡ أَن تَسۡتَرۡضِعُوٓاْ أَوۡلَٰدَکُمۡ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ إِذَا سَلَّمۡتُم مَّآ ءَاتَیۡتُم بِٱلۡمَعۡرُوفِۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ٢٣٣
وَٱلَّذِینَ یُتَوَفَّوۡنَ مِنکُمۡ وَیَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا یَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرۡبَعَةَ أَشۡهُرٖ وَعَشۡرٗاۖ فَإِذَا بَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِیمَا فَعَلۡنَ فِیٓ أَنفُسِهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٞ٢٣٤﴾
و مادران، فرزندان خود را دو سال کامل شیر میدهند، این برای کسی است که بخواهد مدت شیرخوارگی را کامل نماید. و بر کسی که فرزند برای او متولد شده (پدر) لازم است روزی و پوشاک مادران را به گونهای شایسته فراهم کند، هیچکس جز به اندازۀ توانش مکلف نمیشود. هیچ مادری نباید به خاطر فرزندش زیان ببیند، و هیچ پدری نیز نباید به خاطر فرزندش زیان ببیند، و بر وارث فرزند (مانند پدرش) چنین چیزی (روزی و پوشاک) لازم است، و اگر پدر و مادر با رضایت و مشورت همدیگر خواستند فرزند را از شیر بگیرند، گناهی بر آنها نیست، و اگر خواستید دایۀ شیر دهی برای فرزندان خود بگیرید گناهی بر شما نیست به شرط اینکه آنچه را که(به دایه) متعهد شدهاید که پرداخت کنید، به خوبی بپردازید، و از الله بترسید و بدانید که الله به آنچه میکنید بیناست﴿233﴾.
و کسانی از شما که میمیرند و همسرانی را بر جای میگذارند، (همسران) باید چهار ماه و ده روز انتظار بکشند، و چون عدّۀ خود را به پایان رساندند بر شما گناهی نیست در آنچه که آنان به طور شایسته دربارۀ خود انجام دهند، و الله به آنچه میکنید آگاه است﴿234﴾.
﴿233﴾ پس از آنکه الله تعالی احکام نکاح و طلاق را ذکر کرد، حکم شیرخوارگی را نیز بیان مینماید زیرا گاهی زن و شوهر در حالی از هم جدا میشوند که فرزند خردسالی دارند، و مادران، فرزندانشان را دو سال کامل به طور تحقیقی نه تقریبی شیر دهند. مراد از ﴿ٱلۡوَٰلِدَٰتُ﴾ در این آیه کریمه، زنانی هستند که طلاق گرفتهاند و ﴿یُرۡضِعۡنَ﴾ هرچند خبر است، اما به معنی امر میباشد، یعنی: مادران مأمور به شیردادن فرزندانشان هستند. این مدت برای کسی است که بخواهد دوران شیرخوارگی را تکمیل کند، پس شیردادن دو سال کامل حتمی نیست، بلکه هدف از تعیین آن، بیان حد نهایی مکلف بودن مادر است، لذا کوتاه ساختن این مدت با توافق پدر و مادر طفل جایز است. باید دانست که مادر مطلقه تا آنگاه که ازدواج مجدد نکند - به اتفاق فقها - به حضانت (نگهداری) طفل خویش ذیحقتر است و تأمین مصارف خوراک و پوشاک مادری که به شیردادن طفل مشغول است، بر عهده پدر، یعنی آنکسی است که فرزند برایش متولد شده است و این حق مادران مطلقه است که به عنوان مزد شیردهیشان به آنان تعلق میگیرد. اما در مورد مادران غیر مطلقه باید گفت که تأمین نفقه و پوشاک آنها بدون شک بر عهده پدر میباشد، حتی اگر هم فرزندان خود را شیر ندهند. هیچکس جز بهاندازه توانش مکلف نمیشود. نه زن، مکلف به صبر و شکیبایی بر مزد اندک و مصارف ناچیز است و نه پدر طفل، مکلف به پرداخت نفقه مسرفانه خارج از اندازۀ توانش میباشد، بلکه آنچه معتبر است، حد اوسط نفقه در حد عرف است. مادر نباید پدر را بهسبب فرزندش زیان برساند، به گونهای که از وی مخارج سنگینی که از حد توانایی وی خارج است - بابت خوراک و پوشاک خویش - طلب کند و شوهر سابق هم نباید به مادر طفل زیان برساند، به گونۀ که در چیزی از تعهدات و وظایفی که برعهده اوست، کوتاهی نموده، یا فرزند را بیهیچ سببی از آغوش مادرش جدا نماید.
نسبت دادن فرزند به هر یک از پدر و مادر در هر دو جا، برای جلب عطوفت آن دو است. صیغه (مضاره)، مقتضی مشارکت هر یک از پدر و مادر در وارد نمودن ضرر است، تعبیری که خود گویای آن است که زیان رساندن یکی از آنها به دیگری، در واقع زیان رساندن به هر دو است. همچنان به تبع زیان رسانی پدر و مادر به یکدیگر؛ طفل نیز در این بین متضرر میشود. و مانند همین احکام بر عهده وارث نیز هست یعنی اگر پدر مُرد؛ پرداخت مخارج شیردهی طفل، بر عهده وارث پدر، یا وارث طفل، یا وصی، یا قیم اوست، چنان که این مخارج در حیات پدر بر عهده خود وی بود. و اگر پدر ارثی از خود به جای نگذاشته بود، اقربای نزدیکتر باید این مخارج را بپردازند، پس مراد از «وارث؛ یا وارثان پدر هستند که پرداخت نفقه و پوشاک مادر شیرده به طور عرفی و بر وجه پسندیده، برعهده ایشان میباشد، یا وارثان طفلاند، یعنیکسانی که در صورت مرگ طفل از وی میراث میبرند، که لفظ (وارث)، محتمل هر دو معنی است. به هر حال؛ زیان رساندن به مادر از سوی این وارث، چه وارث طفل باشد و چه وارث پدر؛ حرام است، چنانکه این کار بر پدر حرام بود.
و اگر پدر و مادر بخواهند با رضایت و مشاوره یکدیگر، کودک را بهطور پیشهنگام قبل از دو سال از شیر جدا کنند، گناهی بر آن دو نیست، اما اگر یکی از پدر و مادر بخواهد طفل را از شیر جدا نماید، ناگزیر باید با طرف دیگر مشورتنموده، موافقت او را جلب نماید تا توافق کامل میان آن دو به دست آید. و اگرخواستید برای فرزندان خود دایه یا شیردهی دیگر غیر از مادرانشان بگیرید بر شما گناهی نیست، به شرط آن که چیزی را که پرداخت آن را به عهده گرفتهاید، به مادران، به حساب آنچه که در مدت شیردهی به فرزندان شما شیردادهاند بهدرستیبپردازید، یا به زنان دایه و شیرده دیگر و در پرداخت مزد آنها کوتاهی یا سهلانگاری نکنید زیرا چه بسا عکس العمل منفی آنان به طفل برگردد و این خود، انگیزهای برای کوتاهی و سهلانگاریشان در حق طفل گردد. جواز اجیرکردن زن شیرده دیگری غیر از مادر هم، مشروط به عدم زیانرساندن به مادر میباشد، چراکه مادر در امر نگهداری فرزندش حق اولویت دارد، چنانکه در آغاز آیه گذشت. و از الله بترسید و بدانید که الله بهآنچه انجام میدهید، بیناست؛ پس شما را در برابر اعمالتان جزا میدهد بنابراین، اگر حقوق زنان و کودکان را ادا نمودید و پدر و مادر از زیان رساندن به یکدیگر پرهیز کرده و از الله تعالی ترسیدید؛ فرزندانشان اولاد شایستهای در دنیا و سبب پاداش اخرویشان خواهند شد، اما اگر آنان هواهای نفسانی را مدار عمل خود قرار دادند؛ یقینا فرزندانشان در دنیا برایشان بلا و فتنه و در آخرتهم سبب عذاب خواهند بود.
از فواید این آیه:
1- شیر دادن طفل بر مادر واجب نیست بلکه از باب نیکی شیر میدهد، و مدت کامل آن دو سال میباشد و امکان دارد کمتر از دو سال باشد، البته بعد از مشورت و رضایت طرفین. و غذای طفل بر پدر لازم است طوریکه قرآن میفرماید: ﴿وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ رِزۡقُهُنَّ وَکِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾ «و بر کسی که فرزند برای او متولد شده (پدر) لازم است روزی و پوشاک مادران را به گونهای شایسته فراهم کند».
2- الله متعال به مخلوقاتش با رحمتر، مهربانتر و دلسوزتر از مادر به فرزندش است.
3- فرزند عطا و بخشش برای پدر است، و طوریکه رسول کریم ج خطاب به فردی فرمود: «أَنْتَ وَ مَالُکَ لِأَبِیک»؛ یعنی: «تو و مالت برای پدرت میباشی»[264].
4- عرف میان مردم، در صورتیکه با شریعت در تضاد نباشد، معتبر است، چنانکه قاعده اصولی میگوید: "العادة محکمة" «عادت حکم کننده است».
5- الله متعال هیچ کس را جز به اندازه توانش مکلف نمیسازد؛ و این خود بیانگر رحمت بیپایان الله متعال به بندگانش است.
6- حرام بودن زیان و ضرر رسانی به یکدیگر به دلیل فرمودۀ الله متعال: ﴿لَا تُضَآرَّ وَٰلِدَةُۢ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوۡلُودٞ لَّهُۥ بِوَلَدِهِۦ﴾ «نه مادر به خاطر فرزندش و نه پدر به سبب فرزندش باید زیان ببیند»؛ و در حدیثی پیامبر ج فرمودهاند: «لا ضرر و لا ضرار»[265]. «هیچ قانون زیانباری در اسلام وجود ندارد و هیچ زیان رساندنی به(خود یا) دیگران به ناحق جایز نیست ».
7- ایمان به نامهای پروردگار متعال و صفاتی را که در بر دارند واجب است.
8- برحذر بودن از مخالفت امر و نهی الله عزوجل؛ زیرا اوتعالی بعد از امر به تقوا فرموده است: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ﴾ «و بدانید که الله به آنچه انجام میدهید؛ بیناست» ما را از مخالفت امر خود برحذر میدارد زیرا الله متعال به هر آنچه انجام میدهیم داناست.
9- انسان بر آنچه که در دلش وسوسه میشود مواخذه نمیشود، زیرا از جملۀ اعمال شمرده نمیشود؛ طوریکه پیامبر ج فرمودهاند: «الله متعال، وسوسههایی را که در دل امت من خطور مینمایند، معاف فرموده است تا زمانی که به مقتضای آن عمل نکرده و یا درباره آن سخن بر زبان نیاورده باشند»[266].
﴿234﴾ پس از بیان احکام طلاق و رجعت و مسؤولیتهای پدران در قبال فرزندان شیرخواره و همسران مطلقهشان؛ الله تعالی حکم عده وفات را بیان میکند تا این گمان پیش نیاید که عده وفات هم، مانند عده طلاق است. و کسانی از شما که میمیرند و زنانی را پس از خود بجا میگذارند پس زنانشان باید چهار ماه و ده شبانه روز انتظار بکشند و پس از آن میتوانند ازدواج مجدد نمایند. حکمت در تعیین این مدت برای عده وفات دو چیز است:
1- احتمال این که زن حامله باشد. و هر چند جنین غالبا در چهار ماهگی زنده میشود و حرکت میکند، اما الله تعالی ده شبانهروز دیگر را احتیاطا بر آن افزوده زیرا چهبسا که جنین ضعیف بوده در چهارماهگی قادر به حرکت نباشد. و در صورت ظاهر شدن حمل؛ عده زن حامله، وضع حمل اوست.
2- در تعیین این مدت، حرمت نهادن به نکاح اول نیز مورد نظر است. قابل ذکر است که عده وفات برای زن؛ چه زن صغیره باشد چه کبیره، چه حایضه باشد و چه یائسه، همان مدت چهار ماه و ده روز است و عده زن حامله چه از وفات و چه از طلاق وضع حمل اوست. پس هرگاه این زنان عده خود را بهپایان رساندند، میتوانند(کارهایی از قبیل) آرایشکردن، رویآوردن به خواستگاران و نهایتا ازدواج مجدد، در صورتی که بر وجه پسندیده و مخالف شرع نباشد، انجام دهند و الله تعالی به آنچه انجام میدهید، آگاه است زیرا میداند که چه کسی زنان را به ناروا از ازدواج مجدد باز میدارد و چه کسی حدود و حقوق مقرر را به خوبی رعایت میکند؛ بنابراین، هر کس را در برابر عملش جزا میدهد. با این آیه بر وجوب سوگواری برای زنی که در عده وفات قرار دارد استدلال شده است. احداد یا سوگواری عبارت است از ترک زینت و آرایش، اعم از بهکاربردن خوشبویی، پوشیدن لباسهای جدید و زیورآلات و بیرون رفتن از منزل - جز به جهت ضرورت یا عذری - نیز مشمول آن میشود. عده وفات؛ بر زن آزاد، کنیز، صغیره و کبیره - چه با او آمیزش انجام گرفته باشد، چه نگرفته باشد - همه آنها لازم میگردد. گفتنی است که سوگواری بر مرگ نزدیکان فقط سه روز است، اما سوگواری بر مرگ شوهر چهار ماه و ده روز میباشد. پیامبر اکرم ج میفرماید: «لَا تُحِدُّ امْرَأَةٌ عَلَى مَیِّتٍ فَوْقَ ثَلَاثٍ، إِلَّا عَلَى زَوْجٍ، أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْرًا، وَلَا تَلْبَسُ ثَوْبًا مَصْبُوغًا، إِلَّا ثَوْبَ عَصْبٍ، وَلَا تَکْتَحِلُ، وَلَا تَمَسُّ طِیبًا، إِلَّا إِذَا طَهُرَتْ، نُبْذَةً مِنْ قُسْطٍ أَوْ أَظْفَارٍ»[267]. «هیچ زنی نباید بیش از سه روز برای مردهای عزاداری کند، مگر بر شوهر که چهار ماه و ده روز به عده مینشیند، و هیچگونه لباسی که با رنگ (شاد) تزیین شده باشد نمیپوشد مگر اینکه لباس عصب (لباسی یمنی که دارای رنگ سیاه و سفید است) باشد، و چشمان خود را سرمه نمیکشد، و از استعمال عطر نیز خودداری میکند مگر اینکه از عادت ماهیانه پاک شده باشد که در این صورت از مقدار کمی قسط یا اظفار (نوعی مواد خوشبو) استفاده میکند».
از فواید این آیه:
1- بر زنی که شوهرش وفات مینماید به عده نشستن واجب است.
2- حکمت از عده، حفظ نسل و مشخص شدن وضع زن از نظر باردارى و عدم باردارى؛ و نیز نگه داشتن حرمت شوهر(متوفی) است.
3- مردان که ولی امر زنان هستند مسئولت آنها را به عهده دارند.
4- اثبات علم الله عزوجل به ظاهر و باطن. الخبیر به ذات دانایی گویند که به باطن امور دانا باشد پس وقتی دانا به باطن امور باشد اولیترست که به ظواهر امور نیز داناست.
﴿وَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِیمَا عَرَّضۡتُم بِهِۦ مِنۡ خِطۡبَةِ ٱلنِّسَآءِ أَوۡ أَکۡنَنتُمۡ فِیٓ أَنفُسِکُمۡۚ عَلِمَ ٱللَّهُ أَنَّکُمۡ سَتَذۡکُرُونَهُنَّ وَلَٰکِن لَّا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّآ أَن تَقُولُواْ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗاۚ وَلَا تَعۡزِمُواْ عُقۡدَةَ ٱلنِّکَاحِ حَتَّىٰ یَبۡلُغَ ٱلۡکِتَٰبُ أَجَلَهُۥۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا فِیٓ أَنفُسِکُمۡ فَٱحۡذَرُوهُۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٞ٢٣٥
لَّا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ إِن طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ مَا لَمۡ تَمَسُّوهُنَّ أَوۡ تَفۡرِضُواْ لَهُنَّ فَرِیضَةٗۚ وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى ٱلۡمُوسِعِ قَدَرُهُۥ وَعَلَى ٱلۡمُقۡتِرِ قَدَرُهُۥ مَتَٰعَۢا بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُحۡسِنِینَ٢٣٦
وَإِن طَلَّقۡتُمُوهُنَّ مِن قَبۡلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدۡ فَرَضۡتُمۡ لَهُنَّ فَرِیضَةٗ فَنِصۡفُ مَا فَرَضۡتُمۡ إِلَّآ أَن یَعۡفُونَ أَوۡ یَعۡفُوَاْ ٱلَّذِی بِیَدِهِۦ عُقۡدَةُ ٱلنِّکَاحِۚ وَأَن تَعۡفُوٓاْ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۚ وَلَا تَنسَوُاْ ٱلۡفَضۡلَ بَیۡنَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٌ٢٣٧﴾
و بر شما گناهی نیست در آنچه بهطور کنایه از زنان (که در عدهاند) خواستگاری کنید، و یا در دلهایتان (تصمیم بر نکاح آنان را) پنهان نمایید، الله دانسته است که شما آنها را به زودی یاد خواهید کرد، ولی آنها را به پنهانی وعده (زناشویی)ندهید مگر اینکه سخن نیکویی بگویید، و تصمیم به عقد نکاح نگیرید تا مدت تعیین شده(عده) به پایان برسد، و بدانید که الله آنچه را که در دلهایتان است میداند پس از او برحذر باشید و بدانید که الله آمرزندۀ بردبار است. ﴿235﴾
اگر زنان را قبل از اینکه با آنان آمیزش جنسی کنید و قبل از اینکه برای آنان مهریهای تعیین نمایید، طلاق دهید، بر شما گناهی نیست. وآنان را (باتقدیم هدیهای) بهرهمند سازید، برتوانگر به اندازۀ توانش، و برتنگدست به اندازۀ توانش، بهره دادنی که بگونۀ پسندیده و معروف باشد،که(این بهره دادن) حق واجبی است برنیکوکاران. ﴿236﴾
و اگر آنان(زنان) را قبل از اینکه با آنان آمیزش جنسی کنید، طلاق دادید، در حالی که برایشان مهریه تعیین کردهاید، پس نصف آنچه تعین کردهاید را بپردازید. مگر اینکه زنان (حق خود را) ببخشند یا کسی که عقد ازدواج در دست اوست (یعنی شوهر حق خود را) ببخشد، و اگر ببخشید، به پرهیزگاری نزدیکتر است، و بزرگواری را در میان خود فراموش نکنید همانا الله به آنچه میکنید بیناست﴿237﴾.
﴿235﴾ و گناهی بر شما نیست درباره آنچه شما به طور سربسته (و کنایهای) از زنان عدهدار که در عده وفات، یا طلاق ثلاثه بهسر میبرند خواستگاری کرده، یا نیت و عزم ازدواج با آنان بعد از انقضای عده را در دل نگهدارید، تعریض به معنای کنایه یا ضد تصریح است و به این معنی که انسان مقصود خویش را به مخاطب با لفظی بفهماندکه آن لفظ صراحتا مقصود او را به مخاطب نمیرساند، بلکه کنایتا یا اشارتا بر آن دلالت دارد و بنابراین، فهم آن به قرینه نیاز دارد، چرا که از ذهن شنونده دور است. مانند این که به شخص نیازمند بگوید: آمدهام تا بر تو سلام کنم و یا به چهرهات بنگرم...! خطبه: یعنی: آنچه که خواستگار همراه با برخورد لطفآمیز در گفتار و عمل، از زن میطلبد.
الله تعالی میدانست که شما از بیان رغبت خویش به آن زنان نمیتوانید صبر کنید و حتما این تمایل خود را با آنان در میان میگذارید بنابراین، به شما رخصت خواستگاری تلویحی نه تصریحی از آنان را داد، ولی با آنان قول و قرار پنهانی نگذارید یعنی: مرد مثلا به زن عدهدار نگوید: با من ازدواج کن، چون که دلباخته توام و باید به من قول بدهی که غیر از من با دیگری ازدواج نکنی... و از این قبیل سخنان دیگر، مگر آنچه که بر خواستگاری تلویحیای که مباح گردانیده شده، دلالت کند، مثل این که بگوید: به راستی که تو زیبایی...! من به زنان نیاز دارم...! یا این که از خودش در برابر زن توصیف کند و مثلا بگوید: من مردی هستم که اخلاقی نیکو دارم، دست و دل باز هستم و... از این قبیل سخنان و عقد نکاح را منعقد نگردانید تا عده زن به پایان رسد. حرام بودن عقد نکاح در عده، مورد اتفاق همه مذاهب است و با نکاح در حال عده، زن بر مرد حلال نمیشود. و بدانید که الله آنچه را در دل دارید از عزم بر نکاح، یا غیر آن میداند پس، از او برحذر باشید از این که شما را در صورت عزم بر چنین نکاحی، مجازات نماید و بدانیدکه الله تعالی بر کسی که از او میترسد آمرزنده و با تأخیر نمودن مجازات خطاکاران بردبار است.
خلاصۀ احکام این آیه:
1- خواستگاری صریح و بیپرده از زن در حال عده، اجماعا جایز نیست، لیکن خواستگاری کنایی و تلویحی از زنی که در حال عده وفات یا طلاق باین به سر میبرد، جایز است.
2- خواستگاری صریح یا کنایی از زنی که در عده طلاق رجعی بهسر میبرد به اجماع علما جایز نیست زیرا زنی که در حال عده طلاق رجعی بهسر میبرد، هنوز حکم همسری او برای شوهرش پابرجاست.
3- انعقاد و اجرای عقد نکاح بر زنان در حال عده، شرعا حرام بوده و اجماع علما بر آن است که تأویل مضمون: ﴿حَتَّىٰ یَبۡلُغَ ٱلۡکِتَٰبُ أَجَلَهُۥ﴾ «تا عده با پایان برسد»، در آیه، به معنی انتهای عده زن میباشد.
4- اگر شخصی با زن در حال عدهای عقد نمود و عروسی کرد، قاضی باید نکاح آن دو را فسخ کند و آن نکاح به اتفاق فقها باطل است.
از فواید این آیه:
1- در دوران عده به صراحت از زن خواستگاری کردن حرام است، اما خواستگاری با اشاره و به صورت کنایه گناه نیست. و فرق این دو مساله در این است که خواستگاری صریح جز قصد نکاح و ازدواج احتمال دیگری ندارد، بنابراین حرام است، زیرا بیم آن میرود زن عجله کند، و چون علاقمند به ازدواج است احتمال دارد در سپری شدن عده دروغ بگوید. این بیانگر آن است که مقدمات کار حرام نیز حرام میباشد. در ضمن، این عمل ستمی است در حق شوهر اول، چرا که در مدت عده، زن نباید به کسی دیگر وعده ازدواج بدهد.
2- همچنین گناه نیست که انسان در دل خود پنهان کند با زنی که در حال گذراندن عده است پس از تمام شدن عدهاش ازدواج کند.
3- احاطه علم الله عزوجل به همه چیز؛ حتی آنچه را که در دلهاست میداند. پس انسان نباید چیزی را که مورد رضای الله متعال نیست در نفس خود پنهان کند.
4- اثبات دو اسم از اسمهای نیک الله متعال «الغفور» و «الحلیم» و آنچه از صفات و آثاری را که در بر دارند.
﴿236﴾ هیچ مسئولیتی اعم از گناه یا مهریه و مانند آن بر عهده شما نیست اگر زنان را طلاق دادید؛ در آن وقت که هنوز با آنان همبستری نکرده و برای آنان مهری نیز معین نکردهاید پس اگر جماع صورت گرفت و مهری هم از قبل تعیین نشده بود، زن مستحق مهر المثل خود میشود و زنانی را که قبل از تعیین مهر و قبل از همبستری طلاق میدهید بهآنها چیزی از پوشاک یا طلا یا مانند آن به عنوان بخشش تقدیم کنید تا این بخشش، جایگزینی باشد برای آنچه که آنها از مهر از دست دادهاند، شخص توانگر به اندازه توان خود و شخص تنگدست به اندازه توان خود این بخشش را به آنها تقدیم کنند پس کیفیت بخشش یا متعه به وضعیت اقتصادی شوهر مربوط است، لذا بخششی که شوهر غنی میدهد، بر بخششی که شوهر فقیر میدهد، برتری دارد پس شوهران بر وجهی بخشش یا متعه بدهند که در شرع و عرف موافق با آن، پسندیده باشد چون این متعه دادن به عنوان حقی واجب بر ذمه کسانی که در برخورد با زنان مطلقه، روشی نیکو در پیش میگیرند، لازم شده است.
از فواید این آیه:
1- انسان از تکالیفی که قادر به انجام آن نیست معاف شده است و بر این قاعده در چندین موضع در قرآن تأکید صورت گرفته است از جمله این فرمودۀ الله متعال: ﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا﴾ [البقرة: 286] «الله هیچ کس را جز بهاندازه توانش تکلیف نمیکند».
2- در انجام احکام الهی حال و وضعیت مکلف مراعات گریده؛ و برای هر حالت حکم خاص آن تطبیق میشود.
3- عرف میان مردم مادامی که مخالف با احکام شریعت اسلامی نباشد اعتبار شرعی دارد،چنانکه قاعده اصولی (العادة محکمة)«عادت حکم کننده است»،بر آن دلالت دارد.
4- حق در دو چیز وجود دارد یا در اخبار و یا در احکام؛ اگر در اخبار بود بدون شک صدق و راست است و اگر در احکام بود بدون شک عدل و داد است. و شاید هم بین عدل و صدق جمع صورت گیرد که در این حالت صدق بر خبر حمل میشود و عدل بر احکام. مانند فرمودۀ الله متعال: ﴿وَتَمَّتۡ کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدۡقٗا وَعَدۡلٗا﴾ [الأنعام: 115]. «و فرمان و سخن پروردگارت صادقانه و دادگرانه انجام پذیرفت».
﴿237﴾ الله تعالی در آیهی قبلی، حکم زن مطلقه قبل از نزدیکی را بیان نمود که قبلا برایش مهری معین نشده بود، اما در این آیه، حکم نوع دوم را بیان میکند و آن زن مطلقه قبل از نزدیکی است که برایش مهری معین شده است: یعنی اگر پیش از آنکه با آنان نزدیکی کنید، طلاقشان دادید، درحالیکه برایشان مهری معین کردهاید، پس بر ذمه شما این است که نصف آنچه را به عنوان مهر برایشان تعیین نمودهاید به آنان بدهید مگر این که زنان مطلقه یادشده، این نیمه مهر مشخص شدهای را که الله تعالی برایشان بر عهده شوهران طلاقدهندهشان واجب گردانیده است، به شوهرانشان ببخشند، که در اینصورت مانعی وجود ندارد که شوهران این نیمه را به آنان نپردازند و یا کسی که اختیار نکاح در دست اوست، آن را ببخشد. و بخشش و بخشایش شما به تقوی نزدیکتر است، این خطاب متوجه مردان و زنان است و به زنان بطور تغلیبی است که آنان را به گذشت و بخشش در برابر یکدیگر تشویق و ترغیب میکند، پس کسی به تقوی نزدیکتر است که بخشندهتر باشد و بزرگواری را در بین خودتان فراموش نکنید چون هرچند طلاق روابط شما را تیره و مکدر ساخته، ولی به حرمت پیوندی که میان شما وجود داشته، اجازه بدهید تا نسیمی از فضل و مهربانی و گذشت بر این فضای مکدر بوزد، پس هرگز بزرگواری و فضل نسبت به یکدیگر را فراموش نکنید چون الله به آنچه انجام میدهید، بیناست و از اعمال شما آگاه است، پس شما را در برابر آن جزای مناسب میدهد.
یکی از فضیلتهای اخلاقی، عفو و گذشت است، هر کسی به طور طبیعی دچار خطا و اشتباهی میشود؛ چرا که انسان بدون اشتباه نیست، انسان در هنگام خطاها و اشتباهات همان اندازه که از خود شرمگین هست، از دیگران امید عفو و گذشت را دارد. از این رو همواره از عفو به عنوان یک ارزش والای اسلامی سخن گفته شده و اوج آن را زمانی میدانیم که گناهی بزرگ را مرتکب شده باشیم. در آن زمان است که عفو و گذشت به عنوان یک فضیلت خود را نشان میدهد؛ چرا که در این موارد است که گذشت دشوار میشود و احسان و نیکوکاری واقعی، رخ مینماید و مدعیان فضیلت عفو، از اهل احسان شناخته میشوند.
ام المؤمنین عایشه ل میفرماید: «مَا ضَرَبَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ شَیْئًا قَطُّ بِیَدِهِ، وَلَا امْرَأَةً، وَلَا خَادِمًا، إِلَّا أَنْ یُجَاهِدَ فِی سَبِیلِ اللهِ، وَمَا نِیلَ مِنْهُ شَیْءٌ قَطُّ، فَیَنْتَقِمَ مِنْ صَاحِبِهِ، إِلَّا أَنْ یُنْتَهَکَ شَیْءٌ مِنْ مَحَارِمِ اللهِ، فَیَنْتَقِمَ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ»[268].
رسول الله ج هیچ گاه با دست خود چیزى را نزد، نه زنى را و نه خدمتکارى را، مگر هنگامى که در راه الله مىجنگید. هرگز به خاطر امور شخصى از کسى انتقام جویى نکرد، مگر در مواردى که محارم الهى هتک مىشد که در این صورت به خاطر الله تعالی انتقام مىگرفت.
عبدالله بن زبیر س فرمود: «أَمَرَ اللَّهُ نَبِیَّهُ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنْ یَأْخُذَ العَفْوَ مِنْ أَخْلاَقِ النَّاسِ»[269].
«الله تعالی به پیامبرش دستور داد تا از میان اخلاق مردم، عفو را برگزیند».
از فواید این آیه:
1- بیان حکم درباره زنانی که مهر آنها تعیین گردیده است، یعنی اگر زنان را قبل از آمیزش و بعد از اینکه مهر تعیین گردید طلاق دادید، پس نصف مهر تعیین شده را به آنان بدهید، و نصف دیگر آن از شماست.
2- الله متعال در این آیه به گذشت تشویق نمود و بیان کرد که گذشت کردن به پرهیزگاری نزدیکتر است، چون گذشت احسان است و موجب شرح صدر میگردد، و انسان نباید از نیکوکاری دوری نماید و آن را فراموش کند، که بالاترین رتبه در معاملات نیکوکاری است. الله متعال در آیه دیگر در سوره الشوری میفرماید: ﴿فَمَنۡ عَفَا وَأَصۡلَحَ فَأَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِ﴾ [الشورى: 40]. «پس هر کس که در گذرد، و اصلاح (و آشتی) کند، پاداشش بر الله است».
3- اعمال بر یکدیگر فضل و برتری دارد. همانطور که مردم در مسأله ایمان بر یکدیگر فضل و برتری دارند.
4- برای انسان شایسته است نیکی را در برخورد با برادران مسلمانش فراموش نکند طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَلَا تَنسَوُاْ ٱلۡفَضۡلَ بَیۡنَکُمۡ﴾ «و بزرگواری و نیکی را در میان خود فراموش نکنید»، و همچنین در حدیثی آمده است که پیامبر ج فرمود: «الله رحمت کند کسى را که هنگام فروش آسانگیر و بخشنده باشد و هنگام خرید آسانگیر و بخشنده باشد و هنگام پرداخت آسانگیر و بخشنده باشد و هنگام طلب آسانگیر و بخشنده باشد»[270]. زیرا در این کار حسن تعامل با دیگران است و اسلام به آن دستور داده و ترغیب میکند.
5- احاطه علم و آگاهی و بینایی الله متعال به تمام آنچه که ما انجام میدهیم، طوریکه میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٌ﴾ «به راستی الله به آنچه میکنید بیناست».
6- در این آیه ترغیب به انجام عمل صالح و بیم از عمل زشت شده است؛ خاتمه آیه میرساند که بر انجام عمل صالح حریص باشید؛ چون ضایع نمیگردد. و از عمل بد خودداری کنید؛ چون کیفر آن را دریافت خواهید کرد، زیرا همه نزد الله متعال معلوم و آشکار است.
﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ٢٣٨
فَإِنۡ خِفۡتُمۡ فَرِجَالًا أَوۡ رُکۡبَانٗاۖ فَإِذَآ أَمِنتُمۡ فَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ کَمَا عَلَّمَکُم مَّا لَمۡ تَکُونُواْ تَعۡلَمُونَ٢٣٩
وَٱلَّذِینَ یُتَوَفَّوۡنَ مِنکُمۡ وَیَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا وَصِیَّةٗ لِّأَزۡوَٰجِهِم مَّتَٰعًا إِلَى ٱلۡحَوۡلِ غَیۡرَ إِخۡرَاجٖۚ فَإِنۡ خَرَجۡنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِی مَا فَعَلۡنَ فِیٓ أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعۡرُوفٖۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٢٤٠
وَلِلۡمُطَلَّقَٰتِ مَتَٰعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِینَ٢٤١
کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ٢٤٢
۞أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَهُمۡ أُلُوفٌ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِ فَقَالَ لَهُمُ ٱللَّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحۡیَٰهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَشۡکُرُونَ٢٤٣﴾
بر ادای نمازها و(بویژه) نماز میانه محافظت کنید، وفروتنانه برای الله بایستید ﴿238﴾.
پس اگر(از دشمن وغیره) ترسیدید، (باز هم نماز را ترک نکنید) پیاده یا سواره نماز را ادا کنید، و چون ایمن شدید پس (باادای نمازها) الله را یاد کنید، چنان که به شما چیزهایی آموخت که نمیدانستید. ﴿239﴾
وکسانی از شما که میمیرند و همسرانی را بر جای میگذارند (باید) برای همسران خود سفارش کنند که (وارثان شوهر) آنها را تا تمام یکسال بهرهمند سازند و آنها را از خانه بیرون نکنند، و اگر خودشان بیرون رفتند پس در آنچه آنها به گونۀ شایسته دربارۀ خود انجام میدهند گناهی بر شما نیست، و الله نیرومندِ با حکمت است. ﴿240﴾
و برای زنان طلاق داده شده هدیهی شایستهایست، و این حقی است بر مردان پرهیزگار. ﴿241﴾
این چنین الله آیاتش را برای شما بیان میکند تا بیندیشید. ﴿242﴾
آیا ندانستی (داستان) کسانی را که از بیم مرگ از خانههایشان بیرون آمدند، در حالی که آنان هزاران نفر بودند پس الله به آنها گفت: بمیرید (پس همه مردند) سپس آنها را زنده کرد، همانا الله دارای فضل (بزرگی) است بر مردم، اما بیشتر مردم سپاسگزاری نمیکنند ﴿243﴾.
﴿238﴾ بر نمازها مواظبت کنید یعنی: بر ادای نمازهای پنجگانه در اوقات آنها و بارعایت ارکان و شروط آنها همراه با خشوع قلب، مداومت و استمرار ورزید بخصوص نماز میانهکه به قول اکثر علمای صحابه و جمهور تابعین نماز عصر است، زیرا قبل از آن، دو نماز و بعد از آن نیز دو نماز خوانده میشود، و لذا این نماز در میانه نمازهای پنجگانه قرار دارد. پیامبر ج در روز جنگ احزاب فرمود: «مَلَأَ اللَّهُ بُیُوتَهُمْ وَقُبُورَهُمْ نَارًا، شَغَلُونَا عَنِ الصَّلاَةِ الوُسْطَى حَتَّى غَابَتِ الشَّمْسُ»[271]. «الله تعالی خانههاو قبرهایشان (مشرکان) را پر از آتش گرداند که ما را از نماز وسطی - نماز عصر - بازداشتند تا اینکه آفتاب غروبکرد». در حدیث دیگر منزلت نماز عصر بیان شده پیامبر ج فرمود: «الَّذِی تَفُوتُهُ صَلاَةُ العَصْرِ، کَأَنَّمَا وُتِرَ أَهْلَهُ وَمَالَهُ»[272]. «کسی که نماز عصرش فوت گردد، مانند این است که اهل ومالش را از دست داده باشد». همچنان فرمود: «مَنْ تَرَکَ صَلاةَ الْعَصْرِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ»[273]. «کسی که نماز عصر را ترک کند یقینا عملش از بین رفته است». همچنان فرمودند: «مَنْ صَلَّى الْبَرْدَیْنِ دَخَلَ الْجَنَّةَ»[274]. «کسی که نماز بردین (نماز عصر و صبح) را بگزارد به بهشت داخل میشود».
و در نماز به وقار و طمأنینه و خشوع برپا بایستید. برپا ایستادن در نمازِ فرض، فرض است، اما در نماز نفل، نشستن یا اداکردن آن بر بالای مرکب جواز دارد. قنوت بهمعنی سکوت، یا به معنی طاعت و خشوع، یا به معنی ذکر الله تعالی در حال قیام همراه با خشوع است.
در سبب نزول این آیه از زید بن ثابت س روایت است که سرور کائنات ج نماز پیشین را در گرمای شدید بعد از زوال میخواند، ادای این نماز سر وقتش برای اصحاب، از دیگر نمازها مشکلتر بود. بنابراین ﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ﴾ «بر (بجا آوردن) نمازها و (بخصوص) نماز میانه (نماز عصر) محافظت کنید» نازل گردید»[275].
ائمۀ ششگانه و غیر آنها از زید بن ارقم س روایت کردهاند: «ما در زمان رسول الله ج حین ادای نماز سخن میگفتیم، هرکدام از ما با دوست خود که در کنارش به نماز ایستاده بود حرف میزد. تا اینکه ﴿وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ﴾ «و فروتنانه برای الله به پا خیزید» نازل شد که ما را به سکوت و خاموشی دستور داد و از سخنگفتن در هنگام ادای نماز نهی کرد»[276].
﴿239﴾ ولی اگر از دشمنی، یا از سیل، یا از درندهای بیمناک بودید پس پیاده یا سواره نماز گزارید یعنی: برای شما جایز است که در حال شدت خوف و هراس، سواره بر مرکب خود، یا در حال پیادهروی، رو به سوی قبله یا بدون آن، همراه با حرکت و انتقال و جولان و حمله و گریز، نماز را بهجا آورید و چون خوف و هراس شما برطرف شد؛ پس الله را یاد کنید چنانکه به شما از قوانین و برنامههای اسلام آموخته آنچه که قبل از آن نمیدانستید یعنی: با از بینرفتن خوف، نماز را با رعایت تمام شروط و ارکان آن به هیأت کامل و اصلی و رو به قبله ادا کنید. این آیه دلیل بر حکم نماز خوف همراه با امام، که نمازگزاران در آن به دو قسمت تقسیم میشوند، نیست زیرا این حکم در سوره النساء میآید. بناء نماز به هیچ حالی از شخص مکلف ساقط نمیشود و ترک آن با هیچ گونه عذری جایز نیست، هرچند به هنگام رویارویی با دشمن در صف کارزار، یا در حال شدت بیماری باشد، از همین روی اسلام آن را به کیفیتی مشروع گردانیده که با تمام احوال، تناسب و هماهنگی داشته باشد. چنانکه رسول الله ج به عمران بن حصین س فرمود: «صَلِّ قَائِمًا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَقَاعِدًا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَعَلَى جَنْبٍ»[277]. «ایستاده نماز بگزار، پس اگرنتوانستی بهطور نشسته و اگر بازهم نتوانستی پس به پهلو». حتی در صورت وجودعذر، نماز گزاردن به اشاره پلکها، یا با اجرای ارکان آن به قلب نیز جایز است.
از فواید این دو آیه:
1- محافظت بر ادای نمازها واجب است؛ چنانکه الله متعال فرمود: ﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ﴾ «بر (بجا آوردن) نمازها محافظت کنید» و امر در اینجا افادۀ وجوب را میکند.
2- این آیه فضیلت نماز عصر را بیان میکند، زیرا الله متعال این نماز را به طور ویژه ذکر کرده است. و این یکی از دو نماز با فضیلتی است که پیامبر ج فضیلت آنها را چنین بیان فرمود: «کسی که نماز فجر و نماز عصر را (با جماعت) بخواند داخل بهشت میشود»[278].
3- به پاخاستن برای الله متعال واجب است طوریکه میفرماید: «برای الله به پا خیزید». همچنان اخلاص برای الله متعال واجب است، ﴿لِلَّهِ﴾ یعنی خالص و خاص برای الله تعالی.
4- بر مسلمان لازم است وقتی عبادتی را برای الله متعال انجام میدهد احساس امر الله متعال را در خود داشته باشد. همچنین این عبادت را بگونهای که پیامبر ج انجام داده است انجام بدهد و در خود چنین احساس کند که به تأسی از پیامبر ج این عبادت را انجام میدهد؛ گویا طریقۀ عبادت آن جناب را با چشمان خود میبیند. طوریکه پیامبر ج فرموده است: «نماز بگزارید همانگونه که مرا میبینید که نماز میخوانم»[279].
5- امر به فروتنی در مقابل الله عزوجل. یعنی با خشوع و تواضع قلبی که با سکون و آرامش اعضا نمایان میگردد نمازهایتان را ادا کنید.
6- حرام بودن سخن گفتن در نماز بنا به سبب نزول این آیه؛ چون آنها در اثنای نماز حرف میزدند تا اینکه این آیه نازل شد و به سکوت امر و از حرف زدن هنگام نماز نهی شدند.
7- قیام در نماز واجب است؛ به استثنای نمازهای نافله یا نمازگزاری که در حال هراس باشد یا ناتوان باشد یا اینکه پشت امامی نماز بگزارد که از قیام عاجز است.
8- در این دو آیه وسعت رحمت الهی و آسانی دین اسلام بیان گردیده است؛ طوریکه الله متعال فرمود: ﴿فَإِنۡ خِفۡتُمۡ فَرِجَالًا أَوۡ رُکۡبَانٗا﴾ «پس اگر ترسیدید، در حال پیاده یاسواره (نماز را بجای آورید)».
9- نماز خواندن بر پشت مرکب یا هر وسیلهی نقلیهی دیگری هنگام عذر و ضرورت جایز است. و وقتی عذر و ضرورت مرفوع شد انسان باید نماز را با تمام و کمال ادا کند.
10- بیان اینکه نماز خودش از جملۀ ذکر است.
11- بیان منت و احسان الهی در بخشش علم به ما، طوریکه میفرماید: ﴿کَمَا عَلَّمَکُم مَّا لَمۡ تَکُونُواْ تَعۡلَمُونَ﴾ «همانگونه که چیزهای را که نمیدانستید به شما یاد داد».
12- بیان اینکه انسان در اصل نادان بوده تا اینکه الله متعال او را یاد داد.
﴿240﴾ و کسانی از شما که مرگشان فرا میرسد و همسرانی بر جای میگذارند، باید برای همسرانشان وصیت کنند که آنان را تا یک سال از نفقه و پوشاک و نیازهای ضروری آنان بهرهمند سازند و آنان مستحق بهرهمندی از خوراک و لباس و اقامت در خانههای شوهران متوفای خود میباشند و نباید از خانهی آنان بیرون رانده شوند.
در ابتدای اسلام - پیش از نزول آیات میراث - زنان از شوهرانشان ارث نمیبردند، اما زن بعد از درگذشت شوهر، به مدت یکسال عده میکشید و باید درآن یک سال، نفقه و مسکنش از ترکه شوهرش تأمین میشد. پس حکم این آیه با آیهی میراث در سوره النساء که سهم زن را از ارث شوهرش معین ساخت و آیه (234) از همین سوره که مربوط به عده وفات است، منسوخ شد و بهجای یک سال عده، چهار ماه و ده روز مقرر گشت. پساگر این زنان به اختیار خودشان قبل از تمامشدن یک سال بیرون بروند بر ولی متوفی، یا حاکم شرع، یا غیر آنها گناهی نیست در آنچه که آنان درباره خود انجام میدهند از جمله آماده شدن برای پذیرش خواستگاران و آرایش نمودن برای آنان به طوری که در شرع پسندیده است و منکر بهشمار نمیرود زیرا بعد از بیرون رفتنشان از خانه شوهر متوفی، دیگر کسی بر آنان ولایتی ندارد. این خود دلیل بر آن است که زنان در رعایت یا عدم رعایت یک سال نشستن در خانه شوهر مخیر بودهاند و این امر بر آنان حتمی نبوده است. و الله در ملکش غالب و در صنعش حکیم است.
در بیان سبب نزول از مجاهد نزد بخاری روایت است که فرمود: عدۀ زن پس از مرگ شوهر این بودکه باید در خانه اهل شوهرش عده را نگه دارد، پس الله تعالی این آیه را نازل فرمود: ﴿وَٱلَّذِینَ یُتَوَفَّوۡنَ مِنکُمۡ وَیَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا وَصِیَّةٗ لِّأَزۡوَٰجِهِم مَّتَٰعًا إِلَى ٱلۡحَوۡلِ غَیۡرَ إِخۡرَاجٖۚ فَإِنۡ خَرَجۡنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِی مَا فَعَلۡنَ فِیٓ أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعۡرُوفٖ﴾ «و کسانی از شما که میمیرند و زنانی را بر جای میگذارند (باید) برای همسران خود سفارش کنند که (وارثان شوهر) آنها را تا یکسال بهرهمند سازند و آنها را از خانه بیرون نکنند، و اگر خودشان بیرون رفتند پس در آنچه آنها به گونۀ شایسته دربارۀ خود انجام میدهند گناهی بر شما نیست» مجاهد فرمود: الله تعالی یک سال عده این زن را با وصیت هفت ماه و بیست شب دیگر کامل ساخت، پس اگر خواست با این وصیت در خانه اهل شوهر سکونت گزیند و اگر خواست بیرون برود و این همان فرمودۀ الله تعالی است: ﴿غَیۡرَ إِخۡرَاجٖۚ فَإِنۡ خَرَجۡنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِی مَا فَعَلۡنَ فِیٓ أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعۡرُوفٖ﴾ «آنها را از خانه بیرون نکنند، و اگر خودشان بیرون رفتند پس در آنچه آنها به گونۀ شایسته دربارۀ خود انجام میدهند گناهی بر شما نیست». و عده همچنان به حال خود بر وی واجب است. عطا از ابن عباس ب روایت میکند که این آیه عدۀ این زن را در نزد اهل شوهرش منسوخ ساخته لذا هر کجا که خواسته باشد عده خود را بگذراند و این همان فرموده الله تعالی ﴿غَیۡرَ إِخۡرَاجٖ﴾ است، عطا فرمود: اگر زن خواست عده را نزد اهل شوهر بگزراند و نظر به وصیت هفت ماه و بیست روز سکونت ورزد، و اگر خواست بیرون برود بنا بر فرمودۀ الله تعالی: ﴿فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِی مَا فَعَلۡنَ فِیٓ أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعۡرُوفٖ﴾ «در آنچه آنها دربارۀ خود انجام میدهند گناهی بر شما نیست» عطا فرمود: سپس میراث آمد و سکنی را منسوخ قرار داد و با این صورت زن میتواند در هرجایی که خواسته باشد عده خود را نگه دارد و برایش سکنی نیست[280].
از فواید این آیه:
1- همسر بودن زن برای شوهرش حتی بعد از مرگ هم باقی میماند چنانکه فرمود: «و کسانی از شما که میمیرند و همسرانی را بر جای میگذارند». حتی در بهشت نیز باهم میباشند به شرطی که زن و مرد هر دو موحد و مؤمن بوده باشند، در این صورت اگر الله تعالی در قیامت آنها را مستحق بهشت بداند، آن دو با هم خواهند بود. ولی اگر یکی از آنها جهنمی شود بعد از اینکه مدت عذاب خود را طی کرد و الله تعالی او را بیرون آورد میتواند نزد جفت خود در دنیا برود. الله متعال میفرماید: ﴿ٱدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ أَنتُمۡ وَأَزۡوَٰجُکُمۡ تُحۡبَرُونَ٧٠﴾ [الزخرف: 70] به آنان گفته میشود: «شما و همسرانتان به بهشت درآئید و در آنجا شادمان و محترم خواهید بود». بقولی مراد از «أزواجکم» زنان مؤمن ایشانند.
2- الله متعال دارای رحمت گسترده است به حدی که شوهر را امر کرده است که برای همسرش وصیت کند با وجود اینکه در قلب شوهر برای همسرش محبت و رحمت نهفته است اما رحمت پروردگار بزرگتر از رحمت شوهرش به همسرش است.
3- مسئولیت زنها به عهده مردان است. و اگر زنها از دایرۀ عرف معتبر در شریعت خارج شوند مردان مرتکب گناه میشوند. بنابرین هر کس که عهدهدار و مسئول دیگری باشد باید او را از انجام منکرات منع کند. و این کار او با این فرمودۀ متعال در تضاد نیست که میفرماید: ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ﴾ [الأنعام: 164] «و هیچ گناهکاری بار گناه دیگری را به دوش نمیگیرد». زیرا وقتی شخصِ مسئول در مسئوولیت خود اهمال کرد گنهکار میشود.
4- برای زن هیچگاه جایز نیست از دایره عرف که شریعت آن را تعین و تأیید کرده است خارج گردد؛ و اگر زنی در نحوه لباس پوشیدن و رفتار و گفتار خود از عرف معتبر در شریعت تخطی کند گنهکار است؛ و اولیای او باید مانع چنین تصرفات وی شوند.
5- اثبات دو اسم از اسمای الله متعال؛ «العزیز» و «الحکیم» و اثبات آنچه از صفاتی را که در بر دارند.
6- اثبات صفت عزت و حکمت به صورت مطلق برای الله متعال طوریکه در همه حالات عزیز و نیرومند میباشد و در همه حالات حکیم فرمانروا است.
﴿241﴾ و بهرهمند ساختن زنان طلاق داده شده به متعه، آن هم بهطور نیک و به شیوۀ پسندیده بر پرهیزگاران مقرر است. در مورد بهرهمند ساختن زنان مطلقه بعضی علما گفتهاند: بهرهمند ساختن همه زنان مطلقه واجب است، و برخی گفتهاند: این آیه زنانی را در بر میگیرد که بهرهمند ساختنشان واجب است که عبارت از زنانی است که قبل از همبستری طلاق داده شدهاند، اما بهرهمند ساختن دیگر زنان مطلقه مستحب است. ابنعمر ب فرموده است: هر زن مطلقه بهرهمند باید شود مگر زنی که قبل از همبستری طلاق داده میشود نیمه مهر مشخص شده به ایشان داده میشود[281].
از فواید این آیه:
1- شایسته است بر حقوقی که مردم در مورد آن بیاعتنا هستند و سهل انگاری میکنند تأکید صورت گیرد.
2- زنان مطلقه باید از جانب شوهرانشان برای جبران خاطرشان بهرمند شوند؛ هر شوهر به اندازۀ توانش.
3- تقوی انسان را بر طاعت الله تعالی؛ با ترک محرمات و انجام اوامر الله متعال وامیدارد.
﴿242﴾ اینگونه، الله تعالی آیات خود را برای شما بیان میکند، باشد که در آنچه که در احکام الهی از حکمت و مصلحت هست بیندیشید، پس به خیر دنیا و آخرت رهنمون شوید.
با یک جمعبندی اجمالی از آیات فوق، ملاحظه میکنیم که زنان مطلقه عموما دارای چهار حالت ذیل میباشند:
1. زنان مطلقهای که با شوهرانشان آمیزش داشتهاند و قبلا مهری هم برایشان مقرر شده است، که این گروه از زنان، مستحق کل مهریه خود هستند و عده آنان هم سه حیض یا سه طهر است.
2. زنان مطلقهای که نه مورد آمیزش قرار گرفتهاند و نه هم برایشان مهری تعیینشده است؛ که برای این دسته از زنان، بر حسب توان شوهرانشان متعه واجب است و مستحق مهری نمیشوند.
3. زنان مطلقهای که برایشان مهر مقرر شده، ولی مورد آمیزش قرار نگرفتهاند، که این دسته از زنان، مستحق نصف مهر تعیین شده خود میباشند.
4. زنان مطلقهای که مورد آمیزش قرار گرفتهاند، اما مهری برایشان مقررنگردیده، که این دسته از زنان، بدون هیچگونه خلافی مستحق مهر مثل خود میباشند. یعنی: باید دیده شود که مهر امثالشان از زنان و دختران خانواده و اقربا و خویشاوندانشان چه مقدار بوده، پس آنان نیز همان مقدار را دریافت میکنند.
از فواید این آیه:
1- بیان و روشن سازی نشانهها و آیات الهی از فضل و منت و احسان الله تعالی بر بندگانش است.
2- این آیه ادعای اهل تفویض و تحریف را که خود را اهل تأویل مینامند رد میکند؛ الله متعال میفرماید: ﴿کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ﴾ «این چنین الله آیات خود را برای شما روشن میسازد»؛ اما اهل تفویض میگویند: الله متعال مراد خود را در آیات صفات بیان نکرده است و این آیات عبارت است از حروف هجا که معنای آن فهمیده نمیشود؛ و اهل تحریف میگویند: الله متعال معنای آنچه را که در آیات صفات مراد است بیان نکرده است بلکه آن را برای عقلهای ما رها کرده و بیان آن، همان چیزی است که آن را ما با عقلهای خود درک میکنیم. ولی ما میگوییم: چیزی راکه شما ذکر کرده و ادعا دارید اگر حقیقت میداشت الله متعال آن را حتما بیان میکرد؛ پس وقتی آنچه را میگویید الله متعال بیان نکرده است معلوم میشود که مراد نیست.
3- امکان ندارد در شریعت اسلامی حکمی غیر واضح و بیان ناشده وجود داشته باشد؛ به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ﴾ «این چنین الله آیات خود را برای شما روشن میسازد». زیرا احکام شریعت اسلامی با عقلهای سالم همخوانی دارد، لذا از آن تمجید کرد و فرمود: هدف از بیان آن برای بندگان این است که آن را بفهمند، و در آن بیاندیشند و به آن عمل نمایند. و تعقل و خردورزی کامل همین است که آدمی در آیات الهی بیاندیشد و به آن عمل نماید.
﴿243﴾ آیا از حال کسانی که هزاران هزار بودند و از بیم مرگ از خانههای خودخارج شدند، خبر نیافتی؟ ابنعباس ب میگوید: آنان چهار هزار تن بودند که از طاعون فرار نموده و گفتند: به سرزمینی میگریزیم که در آن از مرگ خبری نباشد پس الله به امر تکوینی خود به آنان گفت: بمیرید و همه مردند. سپس پیامبری از پیامبران الله، بر آنان گذشت و به الله دعا کرد که آنان را زنده کند تا او را بپرستند، پس الله تعالی آنها را زنده کرد.
ابنکثیر / در بیان داستان این گروه میگوید: بیش از یکتن از سلف نقلکردهاند که این گروه، اهالی شهری در زمان بنیاسرائیل بودند که گرفتار طاعونیسخت شدند، پس گریزان از مرگ به بیابان زدند و در وادی فراخی فرود آمدند و چنان بسیار بودند که کران تاکران وادی را پر کردند. در این هنگام، الله تعالی به سوی آنان دو ملک فرستاد، آنگاه یکی از آن دو ملک از پائین وادی و دیگری از فراز آن بانگی مرگبار در دادند که بر اثر آن همه بهیکباره چون مرگ یکتن مردند و بعد از مرگشان مردم دورادورشان را دیوارکشیدند و به مرور زمان اجسادشان پراکنده و پوسیده شد. چون روزگاری دراز بر این واقعه گذشت، پیامبری از پیامبران بنیاسرائیل بهنام «حزقیل» بر گورستان آنها گذشت، در این اثنا از الله عزوجل درخواست کرد تا آنان را زندهگرداند، الله متعال این درخواست وی را اجابت کرد و به او دستور داد تا بگوید: هان ای استخوانهای پوسیده! الله به شما فرمان میدهد که فراهم آیید. پس استخوانهای اجساد به همدیگر پیوستند. سپس به او دستور داد تا چنینندا دردهد: ای استخوانها! الله به شما فرمان میدهد تا گوشت و عصب و پوست را بر خود بپوشانید. آنگاه - در حالی که آن پیامبر شاهد صحنه بود - چنین شد. سپس به وی دستور داد تا ندا کند: هان ای ارواح! الله به شما فرمان میدهد که هر روحی به همان جسد مقرر خویش که او را زنده و شاداب میساخت، برگردد. در این هنگام همه آنان زنده برپا ایستادند، در حالی که نظاره میکردند و میگفتند: «سبحانک لا اله الا انت». که زندهگردانیدن مجدد ایشان، دلیلی قاطع بر وقوع معاد جسمانی در روز قیامت است.
آری، الله تعالی نسبت به مردم صاحب بخشش است و از جمله فضل و بخششوی، زنده کردن این گروه بود ولی بیشتر مردم که همانا کافران هستند این فضل و بخشش را سپاسنمیگزارند.
بخشش و فضل الله متعال بر اینگروهی که از ترس مرگ گریختند، زنده ساختن مجددشان بود تا درس عبرت بگیرند و بدانند که ترس از مرگ، راه نجات از آن نیست، اما فضل الهی بر مخاطبان این آیه، ارشادشان به سوی اندیشیدن و عبرت گرفتن از داستان این گروه است تا بدانند که الله متعال بر هر کاری قادر است و بدانند که پرهیز و احتیاط نمیتواند راه را بر قدر ببندد.
هدف از بیان این داستان، تشجیع و ترغیب مسلمین بر جهاد است، با دادن این پیام به ایشان که حذر کردن از مرگ و ترک جهاد به خاطر آن، نجات دهنده از مرگ نیست، چنانچه الله تعالی مرگ انسان را اراده کرده باشد.
این آیه دلیلی واضح بر زنده شدن انسان پس از مرگ بوده و ردی بر منکران آن است که همواره شبهاتی را در این مورد مطرح میکنند که چگونه خاک برگردد و انسانى تمام عیار شود؟
به منکران بعث بعد از مرگ جوابهای زیادی است که شبهه ایشان را مردود اعلان میکند، مثلا از ایشان میپرسیم: مگر قبلا که زنده بود از چه خلق شده بود؟، و مگر غیر این بود که انسان در ابتدا به صورت منى و نطفه درآمده سپس علقه شده سپس مضغه گشته و سپس بصورت بدن انسانى تمام عیار درآمده است؟!
و با اینکه همه روزه نمونههاى آن را مىبینیم و از صرف امکان درآمده به وقوع مىپیوندد، دیگر چه جاى تردید است که مشتى خاک روزى دوباره انسانى تمام عیار گردد؟!
البته انسان عبارت از بدن مرکب از مشتى اعضاى مادى نیست تا با مرگ و بطلان ترکیب و متلاشى شدنش بکلى معدوم شود، بلکه حقیقت او روحى است که به این بدن مرکب مادى تعلق یافته، و این بدن را در اغراض و مقاصد خود بکار مىاندازد، و زنده ماندن بدن هم از روح است، بنابراین هر چند بدن ما به مرور زمان و گذشت عمر از بین مىرود و متلاشى مىشود، اما روح، که شخصیّت آدمى با آن است باقى است، پس مرگ معنایش نابود شدن انسان نیست، بلکه حقیقت مرگ این است که الله تعالی روح را از بدن بگیرد، و علاقه او را از آن قطع کند، آنگاه مبعوثش نماید، و بعث و معاد هم معنایش این است که الله تعالی بدن را از نو خلق کند و دوباره روح را به آن بدمد، تا در برابر پروردگارش براى فصل قضاء بایستد.
پس براى آدمیان حیاتى است باقى که محدود به عمر فانى دنیا نیست، و عیشى است دائمى در عالم دیگرى که بقاى همیشگی دارد، و انسان در زندگى دوّمش بهرهاى ندارد مگر آنچه که در زندگى اولش از ایمان به الله تعالی و عمل صالح کسب کرده، و از مواد سعادتى که امروز براى فردایش پس انداز نموده است.
پس اگر آدمى حق را پیروى کند، و به آیات الله ایمان بیاورد، در زندگى دیگرش به کرامت قرب و نزدیکى به الله، و به ملکى که کهنه نمىشود سعادتمند مىگردد، و اگر به پستى و به سوى خاک بگراید، و فقط به دنیا توجّه داشته باشد و از یاد الله اعراض نماید، در زندگى دیگرش در شقاوت و هلاکت خواهد بود و مغلول به غلّ و زنجیر نومیدى و خسران محشور خواهد شد، و در مهبط لعنت قرار خواهد گرفت، و از اصحاب آتش خواهد گردید.
از فواید این آیه:
1- طبق این آیه از قضاء و قدر الهی فراری نیست. همچنین از پیامبر ج روایت است که در مورد طاعون فرمودند: «وقتی راجع به مرض طاعون در سرزمینی اطلاع یافتید، در آن داخل نشوید و هرگاه در سرزمینی بودید که در آن طاعون آمده، پس از آنجا فرار نکرده و بیرون نشوید»[282].
2- تمام و کمال قدرت الله عزوجل با میراندن زندها و زنده کردن مردهها؛ طوریکه میفرماید: ﴿مُوتُواْ﴾؛ «بمیرید»؛ پس مردند و به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿ثُمَّ أَحۡیَٰهُمۡ﴾ «سپس آنها را زنده کرد».
3- در این آیه دلیلی بر زنده شدن همه انسانها پس از مرگ است؛ طوریکه اوتعالی آنها را پس از آنکه میراند زنده کرد.
4- بیان کردن آیات الهی برای مردم و نجات دادن آنان از هلاکت از فضل و کرم الله متعال است.
5- الله متعال بر کافران نیز نعمت ارزانی داشته است؛ طوریکه در این فرمودۀ متعال آمده است: {على الناس}؛ اما نعمت پروردگار بر کافر، مانند نعمت اوتعالی بر مؤمن نیست؛ زیرا نعمت اوتعالی بر مؤمن در دنیا و آخرت میباشد و اما کافر تنها در دنیا مشمول نعمت پروردگار قرار میگیرد.
6- کماند مردمانی که شکرگزار و سپاسگزار باشند.
7- عقل دلالت میکند که شکرگزاری از نعمتدهنده الزامی است؛ و کسی که سپاسگزاری و شکرگزاری نمیکند از نگاه عقل و شرع مذموم است، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَشۡکُرُونَ﴾ «همانا الله بر مردم بخشش و فضل دارد، ولی بیشتر مردم شکر بجا نمیآورند».
8- معنای این فرمودۀ الله متعال: ﴿إِذَآ أَرَادَ شَیًۡٔا أَن یَقُولَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ٨٢﴾ [یس: 82] «چون چیزی را اراده کند، (این است) که به آن میگوید: «موجود شو» پس (بی درنگ) موجود میشود.» این است که الله متعال چیزی را که اراده کند تکلم میکند نه اینکه به تنهایی بگوید: کن، بلکه به چیزی که اراده میکند آن را میگوید: موجود شو اینگونه؛ زیرا گفتن کلمه "کن" به تنهایی مجمل است و هنگامیکه الله متعال به قلم گفت: بنویس. قلم گفت چه چیز بنویسم؟» پس معنای کن (موجود شو) در اینجا چیزی است که از این صیغه گرفته میشود؛ و برای یک امر ویژه بوده؛ و اگر الله متعال بخواهد که باران ببارد تنها نمیگوید: کُن؛ بلکه همراه با صیغهای که او تعالی میخواهد، تکلم میکند تا باران ببارد.
9- الله متعال خود را به چیزی که به بندگانش نعمت داده است ثنا میگوید، طوریکه میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ﴾ «همانا الله بر مردم بخشش و فضل دارد»، از این رو پیامبر ج فرموده است: «هیچ کسی بیشتر از الله متعال ستایش را دوست نمیدارد»[283]. پس اوتعالی دوست دارد که ثنا و ستایش شود؛ زیرا این ثنا و ستایش به اوتعالی راست و حق است و الله سبحانه و تعالی به ثنا و ستایش مستحقتر و سزاوارتر است.
10- فرار از مرگ از سرشت انسان است؛ طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَهُمۡ أُلُوفٌ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِ﴾ «آیا ندیدی کسانی را که از ترس مرگ از خانههای خود بیرون شدند در حالیکه هزاران نفر بودند؟». لذا انسان باید برای چیزی که از آن در هراس است و نمیداند چه وقت ناگهانی به سراغش میآید، آمادگی داشته باشد.
﴿وَقَٰتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٢٤٤
مَّن ذَا ٱلَّذِی یُقۡرِضُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا فَیُضَٰعِفَهُۥ لَهُۥٓ أَضۡعَافٗا کَثِیرَةٗۚ وَٱللَّهُ یَقۡبِضُ وَیَبۡصُۜطُ وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ٢٤٥
أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلۡمَلَإِ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ مِنۢ بَعۡدِ مُوسَىٰٓ إِذۡ قَالُواْ لِنَبِیّٖ لَّهُمُ ٱبۡعَثۡ لَنَا مَلِکٗا نُّقَٰتِلۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۖ قَالَ هَلۡ عَسَیۡتُمۡ إِن کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡقِتَالُ أَلَّا تُقَٰتِلُواْۖ قَالُواْ وَمَا لَنَآ أَلَّا نُقَٰتِلَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَقَدۡ أُخۡرِجۡنَا مِن دِیَٰرِنَا وَأَبۡنَآئِنَاۖ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقِتَالُ تَوَلَّوۡاْ إِلَّا قَلِیلٗا مِّنۡهُمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِٱلظَّٰلِمِینَ٢٤٦
وَقَالَ لَهُمۡ نَبِیُّهُمۡ إِنَّ ٱللَّهَ قَدۡ بَعَثَ لَکُمۡ طَالُوتَ مَلِکٗاۚ قَالُوٓاْ أَنَّىٰ یَکُونُ لَهُ ٱلۡمُلۡکُ عَلَیۡنَا وَنَحۡنُ أَحَقُّ بِٱلۡمُلۡکِ مِنۡهُ وَلَمۡ یُؤۡتَ سَعَةٗ مِّنَ ٱلۡمَالِۚ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰهُ عَلَیۡکُمۡ وَزَادَهُۥ بَسۡطَةٗ فِی ٱلۡعِلۡمِ وَٱلۡجِسۡمِۖ وَٱللَّهُ یُؤۡتِی مُلۡکَهُۥ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ٢٤٧﴾
و در راه الله بجنگید و بدانید که الله شنوای داناست. ﴿244﴾
کیست که به الله قرضی نیکو دهد پس (الله) آن را برای او چندین برابر زیاد کند؟ و الله است که (در معیشت بندگان) تنگی و گشایش پدید میآورد و بهسوی او باز گردانده میشوید. ﴿245﴾
آیا از (داستان) بزرگان بنیاسرائیل پس از موسی خبر نیافتی آنگاه که به پیامبر خودشان گفتند: برای ما فرمانراوایی بگمار تا در راه الله پیکار کنیم، گفت: شاید اگر جنگیدن بر شما فرض گردد پیکار نکنید، گفتند: چرا در راه الله جنگ نکنیم درحالی که از سرزمین و فرزندانمان بیرون رانده شدهایم؟ پس وقتی پیکار بر آنها مقرر شد همه جز اندکی سرپیچی کردند، و الله به ستمکاران داناست ﴿246﴾.
و پیامبرشان به آنها گفت: همانا الله طالوت را به فرمانروایی شما برانگیخته است. گفتند: چگونه او را برما فرمانروایی باشد در حالی که ما از او به فرمانروایی سزاوارتریم و به او مال فراوانی داده نشده است؟ گفت: همانا الله او را بر شما برگزیده و او را در جسم و دانش گسترش افزوده است، و الله ملک خویش را به هرکس که بخواهد میدهد. و الله گشایشگر داناست﴿247﴾.
﴿244﴾ و در راه الله بجنگید و بدانید که الله شنوای داناست. یعنی به خاطر بالا بردن مقام دین الله تعالی با کفار بجنگید؛ نه به خاطر آرزوهای نفس و هوی، و بدانید که الله تعالی اقوال شما را میشنود و به نیات شما آگاه است و بر مبنای آن به شما پاداش میدهد. و همان طور که فرار از قضا و قدر سودی ندارد، فرار از جهاد نه مرگ را دور میکند و نه آن را دور میسازد؛ زیرا جهاد عامل مرگ نیست، بلکه جهاد برای امت اسلامی حیاتبخش است.
باید دانست که عمر، سرنوشت، مصائب و امراض، همه به دست الله تعالی است و ایمان به این امر واجب میباشد، ولی از آنجا که مقدرات برای ما شناخته شده نیست، لذا جایز است تا به منظور نگهداشت خویش از ناخوشیها، به اسباب متوسل شویم، از اشیای ترسناک قبل از هجوم آنها بپرهیزیم، و از قراردادن خویش در معرض خطر نابودی احتیاط کنیم، اما اگر بهرغم به کار بستن وسایل و گرفتن احتیاط، بنده دچار بلا و مصیبتی شد، باید صبر و شکیبایی را از دست ندهد. چنانکه رسول کریم ج در مورد طاعون فرموده است: «الطَّاعُونُ رِجْسٌ أُرْسِلَ عَلَى طَائفَةٍ مِنْ بَنِی إِسْرَائیلَ، أَوْ عَلَى مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، فَإِذَا سَمِعْتُمْ بِهِ بِأَرْضٍ فَلا تَقْدَمُوا عَلَیْهِ، وَإِذَا وَقَعَ بِأَرْضٍ وَأَنْتُمْ بِهَا فَلاَ تَخْرُجُوا فِرَارًا مِنْهُ»[284].
«طاعون، عذابی پلید است که بر گروهی از بنی اسرائیل یا امتهای گذشته، فرستاده شده است. پس هرگاه، شنیدید که در سرزمینی، طاعون وجود دارد، وارد آن نشوید. و اگر در سرزمینی که شما در آنجا به سر میبرید، طاعون، شیوع پیدا کرد، از ترس آن، فرار نکنید».
از فواید این آیه:
1- در این آیه امر به جنگ با کافران محارب است؛ و حکم شرعی آن را که آیا فرض عین است یا فرض کفایه یا مستحب، علما تعیین میکنند.
2- امر به جنگ بر اساس این شده که در آن اخلاص برای الله متعال و بمنظور اعلای کلمه الله و تقویت دین او باشد؛ به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿وَقَٰتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ﴾.«و در راه الله قتال کنید».
3- جنگ به خاطر تعصب قومی و نژادی و حزبی و سِمَتی و یا به خاطر اظهار شجاعت یا به خاطر ریا حرام است، زیرا جنگ باید خالص برای الله و تقویت دین او باشد.
4- جهاد باید نظر به مقتضای شریعت باشد مثل وجود امیر، صبر و پایداری در وقت رویارویی با دشمن، تعامل نیک با اسیران و غیره...
5- برحذر بودن از مخالفت شریعت، و ترغیب به موافقت شریعت؛ چون الله متعال سخنان ما را میشنود و از احوال ما آگاه و دانا است.
6- اثبات این دو اسم برای الله متعال؛ «السمیع» شنوا و «العلیم» دانا و اثبات آنچه از صفات و آثاری را که در بر دارند.
﴿245﴾ بعد از آن که الله تعالی به جهاد دستور داد، اینک به انفاق
مال در راه خویش نیز دستور میدهد، زیرا جهاد نیاز به امکانات مالی دارد، پس
کیست آن کس که به رضایت خاطر و بدون فشار و آزار و منتی، به الله تعالی وام
دهد، وامی نیکو؟ وام دادن به الله أ مثلی است
برای تقدیم عمل نیکی چون انفاق مال، که انجامدهنده آن سزاوار ثواب میشود
و از جمله، انفاق آن سبب میشود تا الله تعالی در آن رشد و فزونی و برکت عنایت کند تا جایی که از ده تا بیشتر از هفتصد برابر
اصل خود گردد ؛چنانکه رسول
اکرم ج فرمود: «الحَسَنَةُ بِعَشْرِ أَمْثَالِهَا إِلَى سَبْعِ مِائَةِ
ضِعْفٍ»[285]. «هر نیکی
از ده برابر گرفته تا هفتصد برابر پاداش دارد». و الله تعالی برای ابتلای بندگان
در روزیشان تنگی و گشایش میآورد. قبض: تنگی و کم ساختن رزق و بسط: گشایش و وسیعساختن
آن است. این هشداری است برای کسانی که به هنگام بسط و گشایش روزی بخل ورزند،
نزدیک است که کار بر ایشان به قبض دگرگون شود، پس ای بندگان، الله تعالی
شما را در برابر آنچه که در راه وی تقدیم کردهاید، پاداش میدهد و اگر هم
بخل ورزیده باشید، شما را مجازات میکند. ابن زید / میگوید: الله تعالی از روی
امتحان بر تو گشایش پدید میآورد، در حالیکه تو بیرون رفتن به جهاد را نمیپسندی
و به زمین سنگینی میکنی و او بر دیگری تنگ و سخت میگیرد، در حالیکه مشتاق
و سبکبال برای جهاد است، پس آنچه در دست داری بیرون کن که فقط این وسیلۀ
نجات تو خواهد بود.
از فواید این آیه:
1- تشویق به انفاق کردن در راه الله عزوجل. چون استفهام در اینجا به خاطر تشویق و ترغیب آمده است.
2- پاداش بر عمل تضمین شده است مانند قرض بر ذمه قرضدار.
3- توجه داشتن به اخلاص در این امر که انسان مال خود را خالص به خاطر رضایت الله متعال انفاق کند، با میل و علاقه نفس و مال حلال، و به دنبال انفاق خود طرف را مورد منت و اذیت قرار ندهد، و قرض حسن قرضی است که موافق با شریعت بوده و نکات ذیل در آن مدنظر گرفته شود:
اول: خالص برای الله متعال باشد؛ اگر به خاطر ریا و شهرت بود، در این صورت قرض حسنه نیست؛ طوریکه پیامبر ج در حدیث قدسی از الله متعال روایت میکند که فرموده است: «کسیکه عملی را انجام دهد در آن همراه با من کسی را شریک سازد من او را همراه با شرکی که دارد رهامیکنم»[286].
دوم: انفاق از مال حلال باشد، اگر از مال حرام بود قرض حسنه نیست؛ زیرا (ان الله طیب لا یقبل الا طیبا)[287] یعنی: «الله متعال پاک است جز پاک را نمیپذیرد».
سوم: با میل و علاقه باشد نه مجبور و وادار شده، و نه اینکه باور کند که این انفاق جریمه یا مالیات است، طوریکه برخی مردمان گمان میبرند زکات مالیات است حتی برخی نویسندگان زکات را به مالیات زکات تعبیر میکنند والعیاذ بالله.
چهارم: به فقیر و مسکین یا مصالح عامه انفاق شود، ولی اگر در راهی صرف شود که سبب خشم الله متعال میشود، به آن قرض حسنه گفته نمیشود.
4- فضل و عطای الله متعال، بزرگ و گسترده است، و پاداش اوتعالی برای نیکوکار پاداش چند برابر است، طوریکه میفرماید: ﴿فَیُضَٰعِفَهُۥ لَهُۥٓ أَضۡعَافٗا کَثِیرَةٗ﴾ [البقرة: 245] «آن را برایش چندین برابر میکند». پس در توفیقی که الله متعال به بنده عنایت فرموده دو فضل وجود دارد: فضل و احسان که الله متعال به بنده داد تا عمل صالح را انجام بدهد و فضل و احسان دومی همانا پاداش مضاعف برای این بنده است؛ و اما جزای گنهکاران بین عدل و فضل الهی میچرخد؛ طوریکه اگر گناه او کفر بود پس جزای او بر اساس عدل الهی است، و اگر کمتر از کفر بود پس جزای آن بین فضل و عدل الهی قرار میگیرد، چنانکه الله متعال میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَغۡفِرُ أَن یُشۡرَکَ بِهِۦ وَیَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِکَ لِمَن یَشَآءُ﴾ [النساء: 48] «بیگمان الله شرک به خود را نمیبخشد و گناهان پایینتر از آن را برای هرکس که بخواهد، میبخشد».
5- کمال و تمام ربوبیت الله عزوجل، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَٱللَّهُ یَقۡبِضُ وَیَبۡصُۜطُ﴾ «و الله (در معیشت بندگان) تنگی و گشایش پدید میآورد».
6- در این آیه اشاره به آن شده است که انفاق کردن سبب تنگدستی و فقر نمیشود، زیرا ذکر این جمله بعد از تشویق به انفاق اشاره به آن دارد که انفاق کردن موجب ناداری و در تنگنا قرار گرفتن نیست، زیرا این امر از سوی الله متعال است؛ و از پیامبر ج روایت شده است که فرمود: «هیچ صدقهای مال را کم نساخت»[288]. و چه بسا برخی از مردم از انفاق خودداری کردهاند و الله متعال مال ایشان را در معرض آفاتی مانند تلف شدن، آتش گرفتن، و ربوده شدن و غیره قرار میدهد یا اینکه خود شخص یا اهل او مورد اصابت آفات قرار میگیرد که مبالغ گزافی را در آن به مصرف میرسانند؛ اما برعکس؛ کسی که صدقه میدهد و در راه الله عزوجل انفاق میکند، الله متعال در رزق و روزی او گشایش و فراخی را عنایت میفرماید.
7- اثبات روز قیامت و حساب و کتاب و زنده شدن بعد از مرگ طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ﴾. «و به سوی او بازگردانده میشوید».
8- ترساندن انسان از خلافورزی و ترغیب و تشویق او به اطاعت از الله متعال، زیرا وقتی انسان دانست که حتما به سوی پروردگارش برمیگردد به خاطر ترسِ برگشتن، ناچار به انجام آنچه امر شده میشود و از آنچه نهی شده امتناع میورزد.
﴿246﴾ الله تعالی این داستان را برای تشویق و ترغیب مؤمنان بر جهاد و برای بیان این حقیقت که جهاد در امتهای پیشین هممطلوب و مشروع بوده است، مطرح میکند: آیا از حال و داستان سران و اشراف بنیاسرائیل پس از درگذشت موسی ÷ خبر نیافتی. اینداستان، حاکی از دورانی است که بنیاسرائیل بعد از موسی ÷ به چنگ ستمگران (قوم عمالقه) گرفتار شدند و مدتی طولانی تحت ستم آنان بهسر برده از دیار و کاشانه خویش بیرون رانده شدند. آنگاه که به پیامبرشان که گفته میشود، صمویل بود گفتند: پادشاهی برای ما بگمار که بر گرد او جمع شویم و به رأی و اندیشه او عمل کنیم و تا در راه الله تعالی همراه با او بجنگیم. آن پیامبرگفت: اگر جنگیدن بر شما مقرر گردد، چه بسا پیکار نکنید، گفتند: چرا در راه الله نجنگیم در حالی که ما از دیارمان رانده و از زنان و از فرزندانمان جدا ساخته شدهایم. چون ایشان توسط قوم جالوت کشته و به اسارت در آمده بودند. پس چون جنگ بر آنان فرض شد، همگی بهدلیل سستی در اراده و تصمیم و اضطراب در نیتها؛ از جنگ پشت کردند جز تعداد اندکی از آنان. و آنان کسانی بودندکه با طالوت از رودخانه عبور کردند. به قولی تعداد آنان بهتعداد اهل بدر سیصد و سیزده تن بود. الله تعالی به حال ستمگران داناست پس آنان را در برابر ترک جهاد که ظلمی آشکار است، مجازات میکند. و در حدیث پیامبر اکرم ج میفرماید: «اجْتَنِبُوا السَّبْعَ المُوبِقَاتِ»[289] یعنی: «از هفت گناه نابود کننده اجتناب کنید». از جمله: «فرار از جهاد و رویارویی با دشمن».
از فواید این آیه:
1- قرآن کریم بر دقت کردن و اهمیت دادن به قصههای قرآنی تشویق میکند طوریکه در این آیه میفرماید: «آیا از داستان بزرگان بنی اسرائیل پس از موسی خبر نیافتی».
2- در این قصه پندها و اندرزها برای امت اسلامی نهفته است، چون بر قوم بنی اسرائیل جهاد فرض شد ولی جز تعداد اندکی از آنها، باقی از آن رویگردان شدند. لذا امت اسلامی را برحذر میکند که نباید از جهاد شانه خالی کنند و از این فریضه الهی رویگردان شوند.
3- درجۀ نبوت بالاتر از مرتبۀ فرمانروایی است؛ طوریکه به پیامبرشان گفتند: ﴿ٱبۡعَثۡ لَنَا مَلِکٗا﴾ پس پیامبر دارای این سلطه است که فرمانروایی را برای آنها بگمارد تا آنها را مدیریت کرده تدبیر امور آنان را بدوش گیرد.
4- هرگاه انسان از دیگری چیزی را طلب کند بهتر است موردی را نیز ذکر کند که باعث تشویق طرف میشود تا درخواست او را بپذیرد. طوریکه بنی اسرائیل به پیامبرشان گفتند: «تا در راه الله بجنگیم». این جمله پیامبر را تشویق نمود تا برای آنان فرمانروایی را بگمارد.
5- در این آیه اشاره به این است که مسلمان در هر عملی اخلاص برای الله متعال را مد نظر گیرد.
6- انسان با سرشتی که دارد برضد دشمن خود آماده جنگ میشود، حتی اگر شخص ترسو در محاصره قرار گیرد با آنچه در دست دارد به جنگ و مقابله میپردازد.
7- از جمله اموری که اجازۀ جنگ را به انسان داده و آن را برایش مباح میگرداند بیرون راندن وی از کشور و اهلش است تا دست ظالمان و تجاوزکاران را کوتاه سازد. اما اگر بیرون راندن مردم به حق باشد، طوریکه پیامبر ج قبیلۀ یهود بنی نضیر عهد شکن و دسیسهگر را اخراج کرد، پس حق جنگ کردن یا مطالبۀ حق خود را ندارند.
8- شاید انسان گاهی گمان کند که میتواند بر ترک امور حرام صبر کند، یا بر انجام مأمورٌ بِهِ صبر کند، ولی هنگامیکه مورد امتحان و ابتلا قرار میگیرد مقاومت نکرده عقب نشینی میکند. طوریکه قوم بنی اسرائیل در آغاز بر جنگ کردن دلگرم بودند.
9- در اینجا به فرمودۀ پیامبر ج اشاره شده است که میفرماید: «رویارویی با دشمن را آرزو نکنید و از الله متعال عافیت بخواهید، پس اگر با آنها روبرو شدید صبر کنید و بدانید که بهشت در زیر سایه شمشیرهاست»[290].
10- آزمایش امری منطقی است؛ زیرا پیامبرشان به آنها گفت: ﴿هَلۡ عَسَیۡتُمۡ إِن کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡقِتَالُ أَلَّا تُقَٰتِلُواْ﴾ «شاید اگر جهاد بر شما مقرر شود (سر پیچی کنید و) در راه الله جهاد نکنید» پس آنچه را که پیامبرشان توقع آن را داشت واقعی بود؛ چون وقتی جنگ بر آنان فرض شد سرپیچی و روی گردانی کردند.
11- احیانا طرح برخی سؤالها بر سؤال کننده نتیجۀ ناگوار دارد طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَسَۡٔلُواْ عَنۡ أَشۡیَآءَ إِن تُبۡدَ لَکُمۡ تَسُؤۡکُمۡ﴾ [المائدة: 101]. «ای کسانیکه ایمان آوردهاید! از چیزهای نپرسید که اگر برای شما آشکار گردد، شما را اندوهگین کند».
12- جنگ برای دفاع از نفس واجب است؛ زیرا آنها وقتی گفتند: ﴿وَقَدۡ أُخۡرِجۡنَا﴾ «بیرون رانده شدهایم» الله متعال فرمود: ﴿فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقِتَالُ﴾ «پس هنگامی که جنگ بر آنان فرض گردید» تا از خود دفاع کنند و کشورشان را از لوث دشمنانشان پاک کنند و فرزندانشان را از اسارت آزاد کنند.
13- ترک کردن واجب دینی ظلم است؛ زیرا الله متعال میفرماید: ﴿تَوَلَّوۡاْ إِلَّا قَلِیلٗا مِّنۡهُمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِٱلظَّٰلِمِینَ٢٤٦﴾ «جز عده کمی از آنان همه (سرپیچی) و روی گردانی کردند، و الله به ستمکاران آگاه است» یعنی کسانی که جهاد بر آنان فرض گردید روی گردانی کردند و آن را انجام ندادند؛ پس بدین ترتیب ظلم به دو دسته تقسیم میشود: انجام و ارتکاب حرام؛ یا ترک واجب.
﴿247﴾ پیامبرشان که شمویل نام داشت به آنان گفت: الله تعالی طالوت را برای فرماندهی و رهبری شما آماده نموده و شما را به فرمانبرداری از وی و جنگیدن تحت فرمانش امر میکند. نقل است که طالوت، نه از نسل نبوت بود و نه از نسل پادشاهی، بلکه چوپان یا دباغی بود فقیر، و در بنیاسرائیل سنت بر آن بود که پیامبران از نسل «لاوی» و پادشاهان از نسل «یهودا» برمیخاستند و چون طالوت از تبار هیچیک از این دو نسل نبودگفتند: چگونه ممکن است که طالوت پادشاه ما شود، درحالیکه او نه از تبار شاهان است و نه هم از ثروتمندان و سرمایهداران تا ما بهخاطر اشرافیت یا سرمایه او، از وی پیروی و فرمانبرداری کنیم؟ پیامبرشان گفت: الله تعالی او را بر شما به پادشاهی و فرمانروایی برگزیده است، و انتخاب الله تعالی حجت قاطع است. و او را در دانش بر شما برتری بخشیده است آری! دانش؛ این ویژگیای که اساس برتری انسان و گل سرسبد همه فضایل و از بزرگترین دلایل و وجوه برتری بر دیگران است و نیز او را در نیروی بدنی بر شما برتری داده است، نیرویی که تأثیر آن در جنگها و مانند آن از مسئولیتهای سنگین واضح و روشن میباشد. همچنان طالوت، بهجهت طول قد و قامت آن زیرا او پهلوانی بود که هم در دیانت و هم در توانایی جسمی و کاردانی جنگی - یعنی اوصافی که در رهبری و فرماندهی ملاک و معیار شناخته میشوند - بسی نیرومند بود. آری! روشن است که فضایل شخصی و ذاتی انسان، بر ثروت و شرافت در نسب مقدم است.
الله پادشاهی خود را به هر کس که بخواهد میدهد زیرا ملک، ملک وی و بندگان هم بندگان وی اند، پس شما را چه جای اعتراض بر امری که نه ملک شماست و نه هم در حوزه تصرف شما قرار دارد؟ الله گشایشگر فضل خویش است و داناست به کسی که سزاوار پادشاهی است و بر آن تواناییدارد. پس، از این دو آیه چنین بر میآید که جهاد در راه الله آمادگی روانی، تربیتی، علمی، شایستگی، جرأت و شجاعت، عزم و نیت صادقانه، اخلاص و روحیه ایثار و قربانی را میطلبد.
شرایط حاکم اسلامی از دیدگاه اهل سنت
شاید سخن گفتن درباره نظریه سیاسی اهل سنت به اصطلاح سهل ممتنع باشد، زیرا در نگاه اول این برداشت به دست میآید که اهل سنت حاکمیت هر حاکم و سلطانی را پذیرفتهاند. در صورتی که دقت و تأمل در منابع فقهی و تاریخی اهل سنت بیانگر این مطلب است که فقها و دانشمندان اهل سنت برای مشروعیت حاکمیت و حاکم اسلامی شرایطی را بیان داشتهاند که از جمله این شرایط مسأله علم، فقاهت و عدالت حاکم اسلامی میباشد و اختیار حاکم غیر عادل یا سلطان جائر در زمانی است که جامعه اسلامی دسترسی به حاکم عادل، عالم و فقیه نداشته باشد.
در چنین شرایطی جهت جلوگیری از اغتشاش و به وجود نیامدن هرج و مرج در جامعه آنان وجود حاکم جائر را بر جامعه بدون حاکم و بدون قانون ترجیح میدهند؛ چون جامعه ناچار است که حاکم داشته باشد، این حاکم میتواند یک حاکم نیک و عادل باشد و یا در صورت نبود چنین حاکمی سلطانی جائر باشد.
در این مورد که رهبری جامعه باید به عهده کسانی باشد که از نظر علمی و فقهی از سایر مردم بالاتر باشند، امامان مذاهب اهل سنت بر این مسئله اتفاق دارند که مسئله رهبر جامعه اسلامی و حاکمیت و امامت اسلامی جهت مسلمانان واجب میباشد، زیرا با وجود امام و حاکم اسلامی است که شعائر دین بر پا داشته شده و حق مظلوم از ظالم گرفته میشود.
همچنین امامان اهل سنت بر این مسئله اتفاق دارند که حاکم اسلامی باید دارای ویژگیهای ذیل باشد:
1- مسلمان باشد، 2- مکلف باشد، 3- حر و آزاد باشد، 4- مرد باشد، 5- از قریش باشد، 6- عالم و مجتهد باشد. تا این که مردم را نسبت به یادگیری و فهم احکام دینی و اسلامی آگاه نماید و در فهم و استنباط مسایل و احکام دینی نیاز به رأی و نظریه دیگران نداشته باشد.
ناگفته نماند نظام سیاسی اهل سنت به دو بخش نظام سیاسی قدیم و نظام سیاسی جدید قابل تقسیم است. از دوران صدر اسلام تا پایان دوران خلفای راشدین و سپس دوران امارت را دوران قدیم و دوران پس از آن را دوران جدید نامگذاری کردهاند.
در نظریهی خلافت قدیم سه شیوه مشروع برای استقرار حاکم و انعقاد امر خلافت مطرح گردیده است:
1. انتخاب اهل حل و عقد: منظور از اهل حل و عقد مجموعه افرادی است که دارای سه شرط عدالت، دانش کافی و رأی و تدبیر باشند.
2. استخلاف، نصب توسط خلیفه پیشین: از نظر اهل سنت شریعت برای حاکم اسلامی شرایطی را بیان نموده و تطبیق آن شرایط بر افراد را به عهدهی افراد جامعه نهاده است. خلیفه نیز به عنوان یکی از آگاهترین افراد جامعه هرگاه کسی را به خلافت نصب کند، حکومتش مشروع خواهد بود.
3. زور و غلبه: زور و غلبه از دیدگاه اهل سنت در صورتی مشروعیت داردکه اولاً شخص متغلب، کافر نباشد و ثانیاً به دست گرفتن حکومت از راه زور و غلبه پس از مرگ خلیفه باشد.
در مورد نظریات جدید میتوان به مسئله حاکمیت و پذیرش مردم اشاره کرد، به این عنوان که اگر ملت با رأی، نظر و آزادی خود اقدام به تعیین امام و حاکم نمودند این حاکمیت مشروع خواهد بود.
مسئله دیگر مسئله شورا میباشد، به این صورت که شورا به عنوان جایگاه مهمی برای مشروعیتبخشی به حکومت مورد اهتمام قرار گرفته است. نظریههای جدید علاوه بر این که قدرت و اختیار نصب و عزل حاکم را به مجلس شورا واگذار کردهاند، تأکید میکنند که بر حاکم لازم است که در تمام اموری که نفی شرعی یا اجماع صحیح وجود ندارد، با اهل شورا مشورت کند.
همچنان علمای اهل سنت در این مسئله توافق دارند که اگر حاکم فاسق شود، از منصبش عزل نمیگردد.
از فواید این آیه:
1- پیامبرشان با آنها موافقه کرد تا فرمانروایی را بگمارد تا در راه الله متعال جنگ کنند؛ به این منظور به الله متعال دعا کرد و دعایش مستجاب گردید.
2- در این آیه کمال تعظیم انبیاء برای الله متعال و حسن ادب با اوتعالی را نشان میدهد طوریکه پیامبر شان فرمود: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ قَدۡ بَعَثَ لَکُمۡ طَالُوتَ مَلِکٗا﴾ «همانا الله «طالوت» را (به عنوان) پادشاه برای شما مبعوث (و انتخاب) کرده است» و نگفت: من انتخاب کردم.
3- افعال بندگان مخلوق هست و پروردگار عزوجل آن را آفریده است.
4- فضل و بزرگواری به اهل آن برگردانده شود. طوریکه الله متعال فرموده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ قَدۡ بَعَثَ لَکُمۡ﴾ «همانا الله برای شما مبعوث کرده است».
5- الله متعال گاهی پادشاهی را به کسی میدهد که انتظارش را ندارد- چون نه از بزرگان و وجهای قوم میباشد و نه هم از دودمان پادشاهان.
6- داشتن مزایا و شایستگیها در حسب و نسب یا علم و یا هم قوت و نیرو، در پابرجا ماندن پادشاهی مؤثر است.
7- آنچه را که الله متعال تشخیص کرده و صلاح میبیند فوق همه تصورهاست.
8- به هر اندازه که ولی امر مسلمانان در دانش، تدبیر امور و اندام و قوت فزونی داشت برای سلطنتش مناسبتر و بهتر است.
9- ملک و پادشاهی که بنی آدم به آن میرسد در واقع ملک الله متعال است؛ و اوتعالی ملک و پادشاهی را به هر کس که بخواهد میدهد و پادشاه هر آنچه را که در قلمرو پادشاهی خود دارد به اذن الله متعال آن را ملک خود نموده است پس پادشاهی فقط از آن الله متعال است به هرکس که بخواهد میدهد. طوریکه فرموده است: ﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِکَ ٱلۡمُلۡکِ تُؤۡتِی ٱلۡمُلۡکَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡکَ مِمَّن تَشَآءُ﴾ [آل عمران: 26]. «بگو: بار الها! ای صاحب فرمانروایی و ثروت و دارایی، حکومت و دارایی را به هرکس که بخواهی، میبخشی، و حکومت و دارایی را از هرکس که بخواهی باز پس میگیری».
10- آنچه که در ملکیت ما قرار دارد مقید به اذن الله متعال است، و ما نمینتوانم به هر گونهای که خواسته باشیم در آن تصرف کنیم، بلکه بنا بر چیزیکه الله متعال شرع نموده در آن تصرف میکنیم.
11- اثبات مشیئت برای الله متعال؛ و مشیئت اوتعالی تابع و وابسته به حکمتش است، طوریکه میفرماید: ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمٗا٣٠﴾ [الإنسان: 30]. «و شما چیزی را نمیخواهید مگر اینکه الله بخواهد، بیگمان الله دانای حکیم است».
12- اثبات دو اسم از اسمهای مبارک الله متعال که عبارتند از ﴿وَٰسِعٌ﴾ گشایشگر، و ﴿عَلِیمٞ﴾ دانا، و آنچه از وصف و حکم را که در بر دارند.
13- اثبات وسعت و گستردگی الله عزوجل در احاطه داشتن و صفات و افعالش.
﴿وَقَالَ لَهُمۡ نَبِیُّهُمۡ إِنَّ ءَایَةَ مُلۡکِهِۦٓ أَن یَأۡتِیَکُمُ ٱلتَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٞ مِّن رَّبِّکُمۡ وَبَقِیَّةٞ مِّمَّا تَرَکَ ءَالُ مُوسَىٰ وَءَالُ هَٰرُونَ تَحۡمِلُهُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لَّکُمۡ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٢٤٨
فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِٱلۡجُنُودِ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِیکُم بِنَهَرٖ فَمَن شَرِبَ مِنۡهُ فَلَیۡسَ مِنِّی وَمَن لَّمۡ یَطۡعَمۡهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّیٓ إِلَّا مَنِ ٱغۡتَرَفَ غُرۡفَةَۢ بِیَدِهِۦۚ فَشَرِبُواْ مِنۡهُ إِلَّا قَلِیلٗا مِّنۡهُمۡۚ فَلَمَّا جَاوَزَهُۥ هُوَ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ قَالُواْ لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡیَوۡمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦۚ قَالَ ٱلَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ ٱللَّهِ کَم مِّن فِئَةٖ قَلِیلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ کَثِیرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِینَ٢٤٩
وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦ قَالُواْ رَبَّنَآ أَفۡرِغۡ عَلَیۡنَا صَبۡرٗا وَثَبِّتۡ أَقۡدَامَنَا وَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡکَٰفِرِینَ٢٥٠﴾
و پیامبرشان به آنها گفت: همانا نشانی فرمانروایی او این است که آن صندوقِ (عهد) پیش شما بیاید، که در آن آرامش خاطری از جانب پروردگارتان، و یادگاری از آنچه آل موسی و آلهارون بر جای گذاشتهاند میباشد، که فرشتگان آن را حمل میکنند، بیگمان در آن نشانهای است برای شما اگر مؤمن باشید. ﴿248﴾
پس هنگامیکه طالوت با سپاهیان (رهسپار شده و از شهر جدا شد، گفت: همانا الله شما را با رودخانهای آزمایش کننده است، پس هرکس از آن بنوشد از من نیست، و هر کس آن را نچشد قطعا او از من است، مگر کسی با دست خود از آن یک کف بردارد، پس جز تعداد اندکی از ایشان، همه از آن نوشیدند، پس وقتی که او و کسانی که با او ایمان آورده بودند از آن (رودخانه) گذشتند، گفتند: امروز ما توانایی (رویارویی) با جالوت و لشکریانش را نداریم، کسانی که یقین داشتند اینکه الله را ملاقات خواهند کرد، گفتند: چه بسا گروه اندگی به اذن الله بر گروه زیادی پیروز شدند، و الله با شکیبایان است. ﴿249﴾
و هنگامیکه برای (نبرد با) جالوت و سپاهیانش به میدان آمدند، گفتند: ای پروردگار ما! بر ما صبر و شکیبایی فرو ریز و گامهای ما را استوار کن و ما را بر گروه کافر پیروز بگردان﴿250﴾.
﴿248﴾ پیامبرشان به آنان گفت: نشانه صدق و صحت فرمانروایی او این است که برای شما از جانب الله تعالی صندوقی میآید که آن صندوق سبب آرامش دلهای شما در مورد موضوع گزینش طالوت است که در آن اختلاف ورزیدهاید و مایه ثبات و پایداریتان در هنگام رویارویی با دشمنانتان است. سکینه: از سکون، به معنی وقار و آرامش است. و یادگاری از میراث آلموسی و آل هارون است، یادگار نهاده شده در آن صندوق عبارت بود از عصای موسی و ریزههای الواح تورات که تورات اولینبار در آنها نوشته شده بود. مراد از آل موسی و آل هارون، نه خاندان آنها، بلکه خود آنها هستند، یعنی: این یادگارها نه از خانواده موسی و هارون بلکه مربوط به خود آن دو بود. و فرشتگان آن را به دستور الله تعالی حمل میکنند، آن صندوق را که گویند از چوبطلا اندود ساخته شده بود، در برابر دیدگان آنها در میان آسمان و زمین حمل کرده آنگاه فرود آمدند و آن را در برابر طالوت بر زمین نهادند. یادآور میشویمکه انبیای بنیاسرائیل، این تابوت سکینه (صندوق عهد) را در جنگها پیشاپیش خود حرکت میدادند و آن را وسیله پیروزی خود میدانستند پس اگر مؤمن باشید، برای شما در این رویداد نشانهای است بر شایستگی طالوت به فرمانروایی.
ابنعباس ب فرموده است: عمالقه فلسطین در یکی از جنگها، آن صندوق را از بنیاسرائیل به زور گرفتند، لذا الله تعالی به نشانه حقانیت طالوت، آن را بهوسیله فرشتگان بهسوی وی باز فرستاد و فرشتگان آن را در برابر طالوت بر زمین نهادند و چون بنیاسرائیل این صحنه را دیدند، گفتند: اینک آری! پس، به طالوت تسلیم شده و او را پادشاه خود ساختند و به جهاد تحت فرمان وی آماده شدند و طالوت از میان جوانان آنها هفتاد هزار تن را برای جهاد برگزید.
از فواید این آیه:
1- از رحمت الله تعالی بر بندگانش است که امور را با نشانهها تأیید میکند تا حجت قائم شود، طوریکه فرمود: ﴿وَقَالَ لَهُمۡ نَبِیُّهُمۡ إِنَّ ءَایَةَ مُلۡکِهِۦٓ ...﴾ «و پیامبرشان به آنها گفت: همانا نشانه پادشاهی او این است...» و اگر الله متعال میخواست هرچه انجام میداد و از تکذیب کنندگان و مستکبران انتقام میگرفت ولی از رحمت اوتعالی است که آیات و نشانههایی را فرستاد تا قلبها به آن مطمئن گردیده و حجت قائم شود؛ و واقع شدن این نشانهها و معجزات حکمت آشکار است؛ زیرا اگر کسی از میان ما ادعا کند که من فرستادۀ پروردگار به سوی شما هستم و به آنچه شما را امر میکنم انجام بدهید و از آنچه نهی میکنم ترک کنید؛ ورنه جان و مال و خون شما برایم حلال است؛ از چنین شخصی اطاعت نمیشود؛ و از رحمت و حکمت الله عزوجل بوده است که برای پیامبران نشانههایی را ضمیمه ساخته است که با آنها حجت تمام میشود و مردم استجابت میکنند.
2- این تابوت شامل نشانههای بزرگی از علم و دانش و حکمت که از آل موسی و آل هارون باقی مانده بود میشد و همچنین برای تسکین نفوس آن قوم و قلبهایشان مؤثر بود و آنان را در خواستههایشان نیرو میبخشید.
3- وقار و آرامش تأثیری بسزایی بر قلبها دارد، طوریکه الله متعال فرمود: «در آن آرامشی از پروردگار شما است» و تأمل کنید چگونه آرامش را به ربوببیت خود پیوست داد که نشاندهنده عنایت ویژه اوتعالی برای این قوم میباشد؛ و سکینه و وقار اگر در قلب فرو آید انسان مطمئن شده آرام میگیرد و سینۀ او برای پذیرش اوامر شریعت فراخ میگردد و با کمال و تمام آن را قبول میکند.
4- اثبات وجود ملائکه در این آیه و تابوتی را که ملائکه حمل کردند بیانگر این است که آن تابوت بسیار بزرگ بود.
5- مؤمن از آیات و نشانههای الهی نفع میبرد، زیرا نفع بردن از آیات الهی تأثیر بسزایی بر باور و یقین مسلمان دارد.
6- وقتی ایمان بنده افزایش یابد فهم او از کتاب الله و سنت رسول الله نیز افزایش مییابد و بیشتر میشود.
7- ملائکه اجسام حقیقی دارند؛ و اما کسانی که میگویند: آنها فقط عقلها هستند یا ارواح هستند و اجسام ندارند قول باطل است زیرا الله متعال میفرماید: ﴿جَاعِلِ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ رُسُلًا أُوْلِیٓ أَجۡنِحَةٖ﴾ [فاطر: 1]. «(کسی) که ملائکه را رسولانی قرار داد؛ که دارای بالها هستند» و پیامبر ج چهره واقعی جبریل ÷ را مشاهده کرد که دارای ششصد بال بود که کرانههای آسمان را پر کرده بود.
﴿249﴾ و هنگامی که طالوت با لشکریان از شهر خویش بیت المقدس رهسپار شد و لشکر را از شهر به جنگ عمالقه خارج کرد، فصل؛ فصل تابستان و هوا سختگرم بود، لذا لشکریان از طالوت آب خواستند، او گفت: الله تعالی شما را به وسیله نهری میآزماید. گفته شده که: مراد از آن نهری در میان اردن و فلسطین است، همچنان هدف از این آزمون، سنجش میزان اطاعت لشکریان وی بود. طالوت گفت: پس هر کس از آن بنوشد از پیروان من نیست، لذا هر کس از من در این دستور اطاعت کند، در سایر فرمانها نیز مطیع من خواهد بود و هر کس این دستور را نادیده بگیرد و خواهش نفسش بر او غالب شود، پس او در سایر امور سخت و دشوار، بهطریق اولی الله تعالی را عصیان و نافرمانیخواهد کرد. و هر کس از آن نخورد، البته او از من است، مگر کسی که با دستش غرفهای برگیرد، اغتراف: گرفتن آب به دست یا به وسیله دیگری است و (غرفه) برگرفتن آب با یک کف دست، یا با هر دو کف دست است. آری! طالوت، فقط نوشیدن یک مشت آب را به آنان رخصت داد تا آزار تشنگی را اندکی از آنان برطرف ساخته باشد و تا به این وسیله بتوانند کشمکش نفس خویش را مهار کنند. پس همه از آن نوشیدند و از فرمانده خویش نافرمانی کردند، لذا او نیز به آنان اجازه نداد که با وی در جنگ با دشمن همراهیکنند، مگر اندکی از ایشان که ننوشیدند و ایشان به تعداد اصحاب بدر (سیصد و سیزده تن) بودند، چنانکه براء س میگوید: «جمعی از یاران پیامبر ج که در غزوۀ بدر شرکت کرده بودند، میگفتند: تعداد ما برابر با اصحاب طالوت بود که با او از نهر، عبور کردند. یعنی سیصد و اندی نفر»[291].
اما سدی میگوید: «تمام لشکر طالوت هشتادهزارتن بود، هفتاد و ششهزارتن آنان از آب نهر نوشیدند و فقط چهارهزار تن با طالوت باقی ماندند». اما با وجود اینآزمایشی که از پایداری و اطاعت آنها بهعمل آمد، کسانی هم که از نهر گذشتند، آنچنان که باید به هنگام رویارویی با دشمن، پایداری نکردند، هنگامی که طالوت و کسانی که همراه وی ایمان آورده بودند از آن نهر گذشتند آنان همان تعداد اندکی بودند که از وی اطاعت کردند، هر چند که در میزان یقین و صلابت دینیشان باهمتفاوت داشتند، چرا که در این هنگام گفتند: امروز ما را توان مقابله با جالوت و سپاهیانش نیست. جالوت: مشهورترین قهرمان فلسطینیها و فرمانده آنان بود. اما کسانی که به دیدار الله تعالی یقین داشتند، گفتند: بسا گروهی اندک که بر گروهی بسیار به اذن الله پیروز شدند و الله تعالی با صابران است. یعنی: پیروزی با صبر و پایداری همراه است، نه با بسیاری تعداد.
در غزوه حنین هنگامی که رسول اکرم ج مسلمانان را برای جنگیدن با قبایل هوازن و ثقیف و قبایل دیگری که در میان مکه و طائف بودند تجهیز میفرمود، در این هنگام مسلمانان با تعداد زیادی از مهاجرین و انصار برای مقابله آماده شدند و بعضی از مسلمین به کثرت خودشان میبالیدند. بعضی میگفتند: (لَن نُغلَبَ الیومَ مِن قِلَّةٍ) یعنی ما امروز از قِلَّت مغلوب نمیشویم. اما الله تعالی میخواست به مسلمین درسی بیاموزد که هیچ گاه از یاد نبرند که هیچ وقت اعتماد بر کثرت خود نکنند.
بنا بر همین اعتماد بر کثرت، الله تعالی آنها را آزمایش بس مشکل فرمود ؛چنانکه قبلاً مسلمانان به خاطر مخالفت با امر و دستور قائد بزرگ صلى الله علیه وآله وسلم در جنگ احد با همین امتحان مواجه شدند. هنگام شروع این جنگ خالد امیر مقدمه لشکر مسلمانان بود در آغاز جنگ مسلمین مغلوب شدند که فقط رسول اکرم ج به همراه تعداد کمی و با اهل بیت خویش و با تعدادی مهاجرین و انصار باقی ماندند و این امتحان بزرگی برای مسلمانان بود اما الله تعالی مجدداً رحمت خویش را متوجه مسلمین فرمود لذا مسلمین با تعداد کم و با صبر و استقامت و صداقت، مشرکین را شکست دادند.
از فواید این آیه:
1- برای فرمانده لازم است که از احوال سربازان خود جویا شود طوریکه طالوت سپاهیانش را همراهی کرد و از احوال آنها جویا شده صفوف آنان را منظم ساخت.
2- بر فرمانده واجب است مانع حضور کسانی در جنگ شودکه برای جنگ مناسب نیستند مانند کسی که روحیه ارتش را ضعیف میکند یا رزمندگان را از دشمن میترساند و یا مشکلات عقیدتی داشته باشد[292].
3- برگزیدن سربازان ماهر از حکمت فرمانده است تا دیده شود چه کسی شایسته جنگ است و چه کسی نیست؛ طوریکه امروز مانورهای نظامی برای شناخت توانمندیهای سپاهیان برگزار میشود.
4- طالوت سپاهیان خود را امتحان کرد تا بداند چه کسی میتواند بر سختیها صبر و تحمل داشته باشد و تا بداند چه کسی اوامر فرمانده را به درستی انجام میدهد.
5- طوریکه دیده میشود اکثریت بندگان اوامر و نواهی پروردگار عزوجل را عملی و مراعات نمیکنند، چنانکه الله متعال میفرماید: ﴿فَشَرِبُواْ مِنۡهُ إِلَّا قَلِیلٗا مِّنۡهُمۡ﴾ «پس جز عده کمی؛ همگی از آن (آب) نوشیدند». و میفرماید: ﴿وَقَلِیلٞ مِّنۡ عِبَادِیَ ٱلشَّکُورُ١٣﴾ [سبأ: 13]؛ «و اندکی از بندگان من سپاسگزارند» و میفرماید: ﴿وَإِن تُطِعۡ أَکۡثَرَ مَن فِی ٱلۡأَرۡضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِۚ﴾ [الأنعام: 116] «و اگر از بیشتر کسانیکه در روی زمین هستند اطاعت کنی، تو را از راه الله گمراه میکنند»؛ و در حدیث قدسی پیامبر اکرم ج فرمود: «الله متعال میفرماید: ای آدم. آدم در جواب میگوید: آماده و گوش به فرمان توام و خیر فقط در دست توست. الله تعالی خطاب به او میفرماید: اهل آتش را جدا کن. میگوید: اهل آتش چقدر هستند؟ میفرماید: از هر هزار نفر، نه صد و نود و نه نفر. با شنیدن این سخن، کودک، پیر میشود و همۀ زنان باردار، سقط جنین میکنند و مردمان را مست میبینی ولی مست نیستند بلکه عذاب الله، شدید است». صحابه پرسیدند: آن یک نفر، از میان ما چه کسی است؟ فرمود: «خوشحال باشید. زیرا یک نفر از شما و هزار نفر از یأجوج و مأجوج به دوزخ میرود». سپس افزود: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، امیدوارم که یک چهارم بهشتیان، شما باشید». ما تکبیر گفتیم. سپس فرمود: «امیدوارم یک سوم بهشتیان، شما باشید». ما تکبیر گفتیم. سپس فرمود: «امیدوارم نصف اهل بهشت، شما باشید». باز هم ما تکبیر گفتیم»[293].
6- افراد ترسو و جبان همیشه در خوف و بیم زندگی دارند پس نباید اجازه داده شود که بر سایر افراد تأثیر منفی بگذارند.
7- ایمان موجب صبر و تحمل است، و ضعف در ایمان انسان را بیصبر میسازد لذا اندکی از مردم هنگام سختیها صبر میکنند. و همین گروه باعث ضعف روحیه دیگران و یا هم باعث شکست لشکر میشوند.
8- الله متعال بندگان خود را با از دست دادن چیزی محبوب یا حصول امری ناپسند مورد امتحان قرار میدهد تا صبر و شکیبایی آنها را آزمایش کند.
9- الله عزوجل در هنگام ابتلای شدید، بندگانش را مورد رحمت خود قرار میدهد تا زنده بمانند.
10- الله متعال در این قسمت آیه «کسی که نوشید» و در این فرمودۀ خود: «یا تنها کفی بیاشامد» انجام این افعال را به آنها نسبت داد تا دانسته شود که بندگان دارای اختیار و اراده هستند نه اینکه مجبور به کاری باشند.
11- یقین، انسان را بر صبر، تحمل، بردباری، اعتماد و امیدواری وامیدارد.
12- اثبات ملاقات با الله متعال طوریکه در موضع دیگر میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدۡحٗا فَمُلَٰقِیهِ٦﴾ [الانشقاق: 6] «ای انسان! بیگمان تو در راه (رسیدن به) پروردگارت سخت تلاش و کوشش میکنی، پس او را ملاقات خواهی کرد».
13- کلمۀ ظن یا گمان در این آیه بمعنای یقین آمده است.
14- امکان دارد که گروهی اندک بر گروهی بزرگ غلبه پیدا کند طوریکه در امتهای گذشته رخ داده است، و در این امت نیز مانند غزوه بدر و سایر غزوات گروه کوچکی از مسلمانان بر گروه بزرگی از کافران غلبه حاصل کردند.
15- اثبات معیت یا همراهی الله عزوجل با بندگان، چنانکه فرمود: «الله با صابران است» اما معیت اوتعالی در این آیه خاص برای صابران است، ولی در آیات دیگر برای عموم مردم نیز ثابت شده است بطور مثال: ﴿هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ یَعۡلَمُ مَا یَلِجُ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَمَا یَخۡرُجُ مِنۡهَا وَمَا یَنزِلُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ وَمَا یَعۡرُجُ فِیهَاۖ وَهُوَ مَعَکُمۡ أَیۡنَ مَا کُنتُمۡۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ٤﴾ [الحدید: 4]؛ «او ذاتی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید، سپس بر عرش مستقر شد، آنچه را در زمین فرو میرود و آنچه را از آن خارج میشود، و آنچه را از آسمان نازل میشود و آنچه را که در آن بالا میرود میداند. و هر کجا باشید او با شماست، و الله به آنچه میکنید بیناست». در این آیه کریمه معیت و همراه بودن پروردگار برای عموم مردم است.
و در آیاتی که الله متعال معیت را به خود اضافه کرده است نظر به سیاق هر آیه در مورد خاصی آمده است مثلا گاهی آن را برای تأیید، ذکر نموده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلَّذِینَ ٱتَّقَواْ وَّٱلَّذِینَ هُم مُّحۡسِنُونَ١٢٨﴾ [النحل: 128] «همانا الله با کسانی است که تقوا پیشه کردند، و کسانیکه نیکوکارانند.» و گاهی برای تهدید آمده است مانند این فرمودۀ اوتعالی: ﴿یَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱلنَّاسِ وَلَا یَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمۡ إِذۡ یُبَیِّتُونَ مَا لَا یَرۡضَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡلِۚ﴾ [النساء: 108] «آنها (زشتکاریهای خود را) از مردم پنهان میدارند، اما از الله پنهان نمیدارند، و او با ایشان است؛ هنگامیکه در جلسات شبانه سخنانی را که الله نمیپسندد، تدبیر میکنند» همچنان معیت برای اثبات احاطه و شمولیت آن ذکر شده است مانند این فرمودۀ الله متعال: ﴿وَهُوَ مَعَکُمۡ أَیۡنَ مَا کُنتُمۡ﴾ [الحدید: 4]. «و هر کجا باشید او با شماست».
اگر گفته شود: چگونه معیت و همراهی الله متعال را همزمان با علو و بلندی اوتعالی ثابت کنیم؟ در جواب باید گفت: بین این دو امر (همراه بودن الله متعال با ما با علو او تعالی) تناقض و تضادی وجود ندارد، زیرا الله متعال با علم گستردۀ خود در همه جا با ماست و حضور دارد و هر جا برویم الله متعال با علمش از همانجا مطلع است. به عبارت دیگر؛ الله متعال با علم و آگاهی وسیعی که دارد در همه جا هست و از همه حالات و احوال مخلوقاتش آگاه است و شاهد و ناظر جهانست.
16- این آیه بر صبر و شکیبایی ترغیب میکند؛ و صبر بر سه نوع است:
اول: صبر بر طاعت الله متعال: یعنی انسان طاعت الله متعال را بدون خستگی و ناراحتی و دل تنگی انجام بدهد.
دوم: صبر بر امتناع ورزیدن از امور حرام: یعنی مسلمان از هر آن کردار و گفتاری که حرام است خودداری کند.
سوم: صبر بر تقدیرات دردناک الهی: یعنی مسلمان بر تقدیرات الهی راضی باشد و از خشم و نارضایتی از مصیبتهایی که الله متعال به طور عام یا خاص برای او مقدر نموده است خودداری کند.
﴿250﴾ و وقتی که برای جنگ با جالوت فرمانده عمالقه و سپاهیانش به میدان فراخ بیرون آمدند، گفتند: ای پروردگارما! برما باران صبر فرو ریز و گامهای ما را استوار بدار و ما را نیرومند گردان تا با شکست روبرو نشویم و از میدان جنگ نگریزیم و ما را بر قوم کافر پیروز گردان و ما را یاری کن تا بر جالوت و سپاهیانش غالب گردیم. چون در وقت رویارویی با دشمن دعای مجاهد مستجاب است، چنانکه پیامبر اکرم ج میفرماید: «ثِنْتَانِ لاَ تُرَدَّانِ، أَوْ قَالَ: قَلَّ مَا تُرَدَّانِ، الدُّعَاءُ عِنْدَ النِّدَاءِ، أَوْ عِنْدَ الْبَأْسِ حِینَ یُلْحِمُ بَعْضُهُمْ بَعْضًا»[294]. «دو دعا رد نمیشود یا فرمودند: کم رد میشوند: دعا در وقت اذان و در وقت جنگ، هنگامی که برخی با برخی دیگر درآویز میشوند». همچنان هنگامی که پیامبر اکرم ج در روز بدر به مشرکان نگاه کرد که آنان هزار نفرند وهمراهانش سیصد و نوزده نفر بودند. آنگاه پیامبر ج رو به قبله کرد سپس دستانش را بالا کرد و شروع به دعا نموده و فرمود: «اللهُمَّ أَنْجِزْ لِی مَا وَعَدْتَنِی، اللهُمَّ آتِ مَا وَعَدْتَنِی، اللهُمَّ إِنْ تُهْلِکْ هَذِهِ الْعِصَابَةَ مِنْ أَهْلِ الْإِسْلَامِ لَا تُعْبَدْ فِی الْأَرْضِ»[295].
«پروردگارا! به آنچه که به من وعده دادهای، وفا کن. پروردگارا، آنچه را که به من وعده دادهای، به جا آر. پروردگارا، اگر این جماعت از مسلمانان را از بین ببری، دیگر بر روی زمین پرستش نمیشوی». ایشان پیوسته پروردگارش را به فریاد میطلبید در حالی که دستانش را رو به قبله بالا کشیده بود تا اینکه جامهاش از شانههایش افتاد.
از فواید این آیه:
1- از کمال بندگی این است که بنده هنگام مصیبتها و سختیها به پروردگارش التجا کند. طوریکه لشکر طالوت وقتی در مقابل دشمن قرار گرفتند از الله متعال استدعای صبر و شکیبایی نمودند.
2- پناه بردن و التجای بنده به الله متعال هنگام شدائد و مصیبتها سبب نجات وی شده دعایش مستجاب میگردد و اما اتکای و اعتماد انسان به خودش و بر آن حساب کردن، سبب خسارت وی گردیده از توفیق الهی محروم میگردد، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿لَقَدۡ نَصَرَکُمُ ٱللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٖ وَیَوۡمَ حُنَیۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡکُمۡ کَثۡرَتُکُمۡ فَلَمۡ تُغۡنِ عَنکُمۡ شَیۡٔٗا وَضَاقَتۡ عَلَیۡکُمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ ثُمَّ وَلَّیۡتُم مُّدۡبِرِینَ٢٥﴾ [التوبة: 25]. «الله شما را در بسیاری از جایها یاری کرد و نیز در روز حنین، آنگاه که انبوهی (لشکر)تان شما را به شگفت آورده بود ولی برای شما سودی نکرد و زمین با همه فراخیش بر شما تنگ شد سپس بازگشتید و به دشمن پشت کردید». بلی هستند بسیاری از مردمان که وقتی الله متعال نعمتهای فراوان را در بدن و مال و اهل برایشان عنایت فرمود چنین میپندارند که این همه را با زور بازوی خویش کسب کردهاند در حالی که این چنین گمانی، اشتباهی بزرگ بوده، و انسان را به کفر میکشاند. بلکه همگی این نعمتها از جانب الله متعال است که بر بنده منت گذاشته است، فلهذا بر بنده لازم است که شکر الله را در برابر نعمتهای او با زبان و قلب و اعضا بجا آورد؛ با زبان ثنا و ستایش پروردگار را بگوید، و با قلب اعتراف داشته باشد که الله تعالی بر وی منت نهاده پس شکرگزاری کند، و با اعضای بدن به اطاعت پروردگار بپردازد تا شکر الله را عملا بجا آورد.
3- بیان نیازمندی بنده به پروردگارش در ثابت نگهداشتن و استواری گامهایش بر طاعت الله متعال.
4- در دعا چیزی ذکر شود که سبب مباح شدن کاری شود؛ به دلیل این فرمودۀ باریتعالی: ﴿وَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡکَٰفِرِینَ﴾ «و ما را بر گروه کافران پیروز بگردان» نگفتند: بر دشمنان ما؛ مثل این که گفتند: ما را بر آنان بخاطر کفرشان پیروز بگردان؛ که در این عبارت نهایت دوری از تعصب قومی مد نظر گرفته شده است.
﴿فَهَزَمُوهُم بِإِذۡنِ ٱللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُۥدُ جَالُوتَ وَءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡکَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَعَلَّمَهُۥ مِمَّا یَشَآءُۗ وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ ذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ٢٥١
تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱللَّهِ نَتۡلُوهَا عَلَیۡکَ بِٱلۡحَقِّۚ وَإِنَّکَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٢٥٢
۞تِلۡکَ ٱلرُّسُلُ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۘ مِّنۡهُم مَّن کَلَّمَ ٱللَّهُۖ وَرَفَعَ بَعۡضَهُمۡ دَرَجَٰتٖۚ وَءَاتَیۡنَا عِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ٱلۡبَیِّنَٰتِ وَأَیَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِۗ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلَ ٱلَّذِینَ مِنۢ بَعۡدِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُ وَلَٰکِنِ ٱخۡتَلَفُواْ فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ وَمِنۡهُم مَّن کَفَرَۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلُواْ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَفۡعَلُ مَا یُرِیدُ٢٥٣
یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقۡنَٰکُم مِّن قَبۡلِ أَن یَأۡتِیَ یَوۡمٞ لَّا بَیۡعٞ فِیهِ وَلَا خُلَّةٞ وَلَا شَفَٰعَةٞۗ وَٱلۡکَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٢٥٤﴾
پس آنها را به فرمان الله شکست دادند و داود، جالوت را کشت و الله به او پادشاهی و حکمت (پیامبری) داد، و به او از آنچه میخواست آموخت. و اگر الله بعضی از مردم را بوسیلۀ بعضی دیگر دفع نکند، یقینا زمین تباه میشد، اما الله دارای فضل (بزرگی) است بر جهانیان.﴿251﴾
این آیات الله است که آن را به حق بر تو میخوانیم و بیگمان تو از فرستاده شدگان هستی. ﴿252﴾
این پیامبرانند که برخی از ایشان را بر بعضی دیگر برتری دادهایم، از آنان کسی هست که الله با او سخن گفته است و برخی از ایشان را به لحاظ درجات بالا برده است. و به عیسی پسر مریم نشانههای روشن دادیم، و او را به وسیلۀ روح القدس(جبرئیل) یاری نمودیم، و اگر الله میخواست کسانی که پس از آنها بودند بعد از اینکه نشانههای روشنگر پیش آنان آمد، با یکدیگر جنگ نمیکردند، ولی آنان اختلاف ورزیدند پس از ایشان بعضی ایمان آوردند، و برخی کفر ورزیدند، و اگر الله میخواست آنها با یکدیگر جنگ نمیکردند، اما الله آنچه بخواهد انجام میدهد. ﴿253﴾
ای کسانیکه ایمان آوردهاید! از آنچه به شما روزی دادهایم انفاق کنید قبل از اینکه روزی بیاید که در آن نه خرید و فروشی هست، و نه دوستیای و نه شفاعتی(میانجگری)، و کافران خود ستمکارانند ﴿254﴾.
﴿251﴾ پس آنان را به امر و اراده الله شکست دادند و داود ÷، جالوت را کشت داوود فرزند «یسا» است، و طالوت او را جهت جنگ با جالوت برگزید و او با فلاخن و چوبدستی خویش، جالوت قهرمان طاغوت را کشت و الله او را به پادشاهی بنیاسرائیل برگزید و این در حیات طالوت بود و بعد از مرگ صمویل و طالوت به او نبوت داد،. مراد از حکمت در اینجا، نبوت است. خاطر نشان میشود که قبل از داود ÷، پادشاهی و نبوت برای هیچکس فراهم و یکجا نشده بود و الله تعالی نبوت و پادشاهی را هر دو یکجا به او بخشید، در حالیکه قبلا چوپانی بیشنبود. زبور نیز بر داود ÷ نازل شد از آنچه که اراده و مشیئت الله بر آن رفته بود، به داوود آموخت، مانند صنعتزرهسازی، شناخت زبان پرندگان و داوری میان مردم در اختلافات و دعاوی آنان. و اگر الله تعالی برخی از مردم را که کارگزاران اسباب شر و فساد هستند، به وسیله جهاد و امر به معروف و نهی از منکر، دفع نمیکرد، البته زمین تباه میشد، زیرا اهل فساد با برپاکردن شرارههای شر و فتنه که تباه کنندۀ نسلها و آبادانیها و کشتزارهاست، بر زمین غلبه میکردند و مسلمانان را از میان برداشته، مساجد وعبادتگاهها را ویران میساختند، پس این اهل ایمانند که با نیرومندی مادی و معنوی خویش، بازدارنده شر و فساد از روی زمین میباشند و الله تعالی نسبت به جهانیان دارای فضل و مهربانی است و بر اساس همین فضل خویش، برخی از آنان را به وسیله برخی دیگر دفع نموده و شرارههای شر و فتنه را زایل میسازد.
چرا مبارزه و جهاد علیه ظلم و فساد
جهاد با دشمنان دین و ملت و کشور از عبادات بزرگ و عظیم محسوب میشود و دارای اهمیت ویژه و آثار بسیار ارزشمند و وسیع میباشد.اگر جهاد و مبارزه با دشمنان متجاوز تعطیل شود و این واجب بزرگ الهی ترک گردد اساس و بنیان دین و استقلال و آزادی و تمامیت ارضی سرزمین اسلامی در معرض اضمحلال و نابودی قرار میگیرد و جان و مال و ناموس و آبرو و همه هستی مسلمانان با خطر فنا مواجه میشود. تشکیل ارتش و سپاهیان و لشکرهای نیرومند به منظور تحقق اصل جهاد با متجاوزان و جنگ افروزان است و در غیر این صورت فلسفه وجودی امکانات و تجهیزات و نیروهای انسانی برای استحکام قدرت نظامی منتفی میگردد و ضرورت خود را از دست میدهد.
اسلام اذن جهاد و مبارزه را از جانب الله تعالی برای جامعه و فرزندان خود صادر میکند و مقابله با ظلم و ستم و از بین رفتن فتنه و فساد و شرک و کفر و تباهی در زمین را از هدفهای بزرگ جهاد معرفی مینماید.
جهاد با ستمکاران، بدعت گزاران و تبهکاران سه مرحله دارد: نخست اقدام عملی و فیزیکی اگر قادر باشد و در صورتی که عاجز باشد به جهاد زبانی انتقال مییابد. اگر با زبان هم ممکن نباشد باید قلباً با آن مبارزه کند یعنی قلبا آن را نپسندد. طوریکه در حدیث شریف است که: «مَنْ رَأَى مِنْکُمْ مُنْکَرًا فَلْیُغَیِّرْهُ بِیَدِهِ، فَإِنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَبِلِسَانِهِ، فَإِنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ، وَذَلِکَ أَضْعَفُ الْإِیمَانِ»[296].
«هر کس از شما منکری را دید باید آن را با دست خود(عملا) تغییر دهد و اگر عملا نتوانست با زبان آن را تغییر دهد و اگر با زبان نیز نتوانست پس با قلب آن را نپسندد و این مرحله آخر نشانه ضعف ایمان است».
اگر کسی در حالی بمیرد که نه جهاد کرده باشد و نه نیت آن را داشته باشد بر شعبهای از نفاق مرده است. چنانکه در حدیث شریف است که: «مَنْ مَاتَ وَلَمْ یَغْزُ، وَلَمْ یُحَدِّثْ بِهِ نَفْسَهُ، مَاتَ عَلَى شُعْبَةٍ مِنْ نِفَاقٍ»[297].
«آنکه بمیرد و به جهاد نپرداخته باشد، و شرکت در جهاد را نیز به دل نپروراند، بر شعبهای (و نوعی) از نفاق مرده است».
همچنان جهاد با شر و فساد داخلی کار بسیار با ارزشی برای حمایت جامعه از تباهی، فروپاشی و تجزیه است. چرا که جامعه اسلامی ارزشها و ویژگیهایی دارد که آن را از دیگر جوامع جدا میسازد و چنانچه این ارزشها تباه یا به فراموشی سپرده شود و یا با آنها مبارزه صورت گیرد دیگر مؤلفههای یک جامعه اسلامی را نخواهد داشت. پیامبر اکرم ج میفرمایند: «وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَتَأْمُرُنَّ بِالمَعْرُوفِ وَلَتَنْهَوُنَّ عَنِ الْمُنْکَرِ أَوْ لَیُوشِکَنَّ اللَّهُ أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عِقَابًا مِنْهُ ثُمَّ تَدْعُونَهُ فَلاَ یُسْتَجَابُ لَکُمْ»[298].
«قسم به ذاتی که جانم در دست اوست باید مردم را به معروف امر کرده و از منکر برحذر دارید، و گرنه در صورت ترک آن، الله تعالی عذاب و عقابی را بر شما نازل میکند، و شما هم دعا میکنید و دعای شما مستجاب نخواهد شد».
اسلام جهاد با ستمکاران و فسادکاران را بر فرد فرد مسلمانان واجب کرده است و هر فرد مسلمان باید در حد توان خود با دست و زبان و قلب به جهاد با منکرات برخیزد و اگر جهاد قلبی به عنوان آخرین مرحله هم ترک شود چیزی از ایمان باقی نمیماند. در این مرحله مطلوب آن است که انسان قلبا ظلم و منکر را ناپسند پندارد و از ظالمان و مرتکبان گناه بیزاری جوید. این مرحله از جهاد به گونهای است که هیچ کس نمیتواند از آن سر باز زند، زیرا قلب مؤمن در اختیار هیچ کس جز پروردگار و خالق آن نیست. رسول کریم ج میفرماید: «مَا مِنْ رَجُلٍ یَکُونُ فِی قَوْمٍ یُعْمَلُ فِیهِمْ بِالْمَعَاصِی، یَقْدِرُونَ عَلَى أَنْ یُغَیِّرُوا عَلَیْهِ، فَلَا یُغَیِّرُوا، إِلَّا أَصَابَهُمُ اللَّهُ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَمُوتُوا»[299].
«اگر فردی در بین ملتی باشد که در میانشان فساد و تباهی صورت گیرد و آن ملت قادر به جلوگیری از انجام منکرات به وسیله او باشند، اما این کار را انجام ندهند، خداوند همه آن ملت را پیش از آنکه بمیرند (در دنیا) گرفتار عذاب خواهد کرد».
چه بسا فساد داخلی مقدمهای برای تجاوز خارجی باشد، در اوایل سوره اسراء نیز دلیلی برای این مدعا وجود دارد: آنجا که الله تعالی از سرگذشت بنی اسرائیل و دو بار فساد و طغیان و سرکشی آنان برای ما سخن میگوید. آنان در بین خود کسی را نیافتند که از فساد بازشان دارد یا در برابر آن مقاومت کند. بنابراین الله تعالی دشمنان خارجی را بر آنان مسلط کرد به طوری که داخل خانهها را میگشتند و عبادتگاههایشان را خراب میکردند، تورات را میسوزاندند و بدترین عذابها را به آنان میچشاندند و بر هر چه دست مییافتند میکشتند و در هم میکوبیدند.
از فواید این آیه:
1- کسی که در پناه بردنش به الله متعال صادق باشد و به اوتعالی گمان نیک داشته باشد، الله متعال دعای او را اجابت و خواستههایش برآورده میسازد.
2- بر مسلمان واجب است وقتی امور بر وی سخت و دشوار میشود به الله عزوجل رجوع کند.
3- نسبت دادن حوادث و اتفاقات به الله عزوجل هرچند توسط انسان انجام شده باشد؛ به دلیل این فرمودۀ باریتعالی: ﴿فَهَزَمُوهُم بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾ «پس به فرمان الله آنها را شکست دادند» که این شکست دادن کار آنها بوده است لیکن «به فرمان الله» این شکست انجام شده است. پس الله تعالی فرمان پیروزی اینها و شکست آنها را داده است.
4- بیان شجاعت داود ÷، با کشتن جالوت؛ شجاعت هنگام مبارزه و پیکار دارای اهمیت خاص است؛ زیرا کشته شدن مبارز و پیکارجو در برابر دشمن باعث سستی و هراس سپاهیان میگردد؛ و در اینگونه حالات برای انسان فریب دادن طرف مقابل که به مبارزه آمده است جایز است؛ زیرا میدان میدان نبرد است، و هر دو میخواهد که دیگری را از پا درآورد، پس گناهی نیست که فریبش بدهد؛ و روایت شده است که در غزوه خندق عمرو بن ود هنگامی که برای مبارزه تن بن تن با علی س به میدان آمد، علی س فریاد زده گفت: «ما خرجت لأبارز رجلین» «بیرون نشدهام که با دو نفر به مبارزه بپردازم» عمرو بن ود گمان برد کسی دیگری برای همراهیاش به تعقیب او آمده است، وقتی به عقب نگاه کرد، علی س او را ضربۀ محکمی زد؛ این خدعه است اما جایز؛ زیرا طرف مقابل میخواهد حریف خود را به هر وسیلهای از بین ببرد.
5- الله متعال پادشاهی و نبوت را به داود ÷ بخشید.
6- نزد انبیاء ﻹ چیزی از علم نیست جز آن چیزی که الله متعال به آنها تعلیم داده است؛ و پیامبر ج غیب را نمیداند و نه چیزی از شریعت را میداند جز آنچه که الله متعال به او تعلیم داده است؛ طوریکه الله متعال به پیامبرش محمد ج فرموده است: ﴿وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمۡ تَکُن تَعۡلَمُۚ وَکَانَ فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکَ عَظِیمٗا١١٣﴾ [النساء: 113]. «و الله کتاب و حکمت را بر تو نازل نمود و به تو چیزهایی آموخت که نمیدانستی و فضل الله در حق تو و رحمت او بر تو همواره بزرگ و فراوان بوده است».
7- اثبات مشیئت برای الله عزوجل؛ به دلیل این فرمودۀ الله متعال: ﴿وَعَلَّمَهُۥ مِمَّا یَشَآءُ﴾؛ «و از آنچه میخواست به او آموخت» و لیکن بدانیم که مشیئت الله متعال تابع حکمت اوتعالی است، طوریکه میفرماید: ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمٗا٣٠﴾ [الإنسان: 30] «و شما نمیتوانید بخواهید مگر این که الله بخواهد بیگمان الله بس آگاهِ کار بجاست».
8- الله متعال برای بهسازی زمین و ساکنان آن برخی مردم را توسط برخی دفع میکند، جلو برخی را توسط برخی دیگر میگیرد. طوریکه میفرماید: «و اگر الله برخی از مردم را به وسیله برخی دیگر دفع نمیکرد، بدون شک زمین تباه میگردید». و در موضع دیگر میفرماید: ﴿ظَهَرَ ٱلۡفَسَادُ فِی ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ بِمَا کَسَبَتۡ أَیۡدِی ٱلنَّاسِ لِیُذِیقَهُم بَعۡضَ ٱلَّذِی عَمِلُواْ لَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ٤١﴾ [الروم: 41]. «به سبب کارهایی که مردم انجام دادهاند، فساد در خشکی و دریا آشکار شده است، تا (الله) جزای بعضی از آنچه را که انجام دادهاند، به آنان بچشاند، باشد که آنان (به سوی حق) باز گردند». و میفرماید: ﴿وَمَآ أَصَٰبَکُم مِّن مُّصِیبَةٖ فَبِمَا کَسَبَتۡ أَیۡدِیکُمۡ وَیَعۡفُواْ عَن کَثِیرٖ٣٠﴾ [الشورى: 30]. «و هر مصیبتی که به شما رسد، به خاطر کارهایی است که انجام دادهاید، و (الله) از بسیاری (گناهان) درمیگذرد».
9- اثبات حمکت الله متعال در دفع نمودن برخی مردم با برخی دیگر، تا دینش پابرجا شود، طوریکه جلو کافران را با جهاد مؤمنان میگیرد. زیرا اگر قدرت به یک گروه معین واگذار گردد زمین تباه میگردد؛ چون هیچ معارضی ندارند، لذا الله عزوجل این گروه را در مقابل آن گروه دیگر قرار میدهد.
10- از جمله فساد در روی زمین منهدم کردن مساجد است طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّهُدِّمَتۡ صَوَٰمِعُ وَبِیَعٞ وَصَلَوَٰتٞ وَمَسَٰجِدُ یُذۡکَرُ فِیهَا ٱسۡمُ ٱللَّهِ کَثِیرٗاۗ﴾ [الحج: 40]. «و اگر الله بعضی از مردم را به (وسیلۀ) بعضی دیگر دفع نمیکرد، بیگمان دیرهای (راهبان) و کلیساهای (مسیحیان) و کنشتهای (یهودیان) و مساجدی که نام الله در آنها بسیار برده میشود؛ ویران میگردید». و این آیه تفسیر این فرمودۀ الله متعال است: ﴿لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ﴾؛ «زمین فاسد میشد» یا اینکه ذکر نوعی از فساد در روی زمین است.
11- فضل و لطف الله متعال بر تمامی انسانها ثابت میگردد؛ حتی برای کافران؛ لیکن فضل و لطف الهی بر کافران تنها در این دنیاست و در آخرت با آنها با عدل خود برخورد میکند که همانا مورد عذاب در آتش ابدی قرار میگیرند؛ و اما با مؤمنان در دنیا و آخرت با فضل و لطف و کرم معامله میکند.
﴿252﴾ اموری که در این داستان مطرح شد خبر صحیحی است که در آن هیچ شک و شبههای نیست و به راستی تو ای محمد ج از جمله پیامبرانی. تصریح و تأکید بر رسالت آن جناب ج، برای تقویت قلب و تثبیت نهاد و استوارتر ساختن امر نبوت ایشان و رد این سخن کفار است که میگفتند: تو پیامبر نیستی.
آری! بعثت پیامبر ج موقعیت مشرکین و کفار را به خطر انداخت؛ زیرا ایشان با کلمۀ «لا اله الا الله» معبودان دروغین و بتهای مشرکین را از درجۀ اعتبار ساقط کرد و مردم را به توحید و یکتاپرستی دعوت نمود. بزرگان قریش و مشرکین که با ترویج شرک و بتپرستی، موقعیت اجتماعی بزرگی به دست آورده بودند، از ظهور اسلام و نزول ارزشمندترین کتاب آسمانی؛ یعنی قرآن کریم، به شدت نگران شدند، از این رو برای حفظ موقعیت اجتماعی خود و دفاع از بت و بتپرستی، در صدد مقابله با پیامبر ج و معجزۀ جاوید او برآمدند. گاهی با نسبتهای ناروا مانند: ساحر، مجنون و ... شخصیت آن جناب را زیر سؤال میبردند تا مردم به او توجهی نکنند، گاهی نیز خود آن جناب ج را مورد آزار و اذیت قرار میدادند و یا او را تطمیع کرده، وعدۀ مال و جاه میدادند تا دست از رسالتش بردارد. و بالاخره گاهی با انکار معجزه بودن قرآن، اصل رسالت را انکار میکردند. اما الله تعالی در آخرین آیۀ سوره رعد با شهادت دادن خود و کسی که علم کتاب نزد اوست(جبرئیل ÷)، شبهۀ انکار اصل رسالت را پاسخ داده و در نتیجه نبوت آن جناب را به اثبات میرساند: ﴿وَیَقُولُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَسۡتَ مُرۡسَلٗاۚ قُلۡ کَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِیدَۢا بَیۡنِی وَبَیۡنَکُمۡ وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡکِتَٰبِ٤٣﴾ [الرعد: 43]؛ «آنانی که کافر شدند، میگویند: تو پیامبر نیستی، بگو: کافی است که الله و کسی که علم کتاب نزد اوست، میان من و شما گواه باشد».
از فواید این آیه:
1- تمام قرآن کریم حق و از جانب الله متعال است و بر حق نازل شده است و مشتمل بر حق است. در اخبار آن نه دروغی است و در احکام آن نه ستمی؛ بلکه همه احکام آن عدل و تمام اخبار آن صدق میباشد.
2- اثبات رسالت پیامبر ج.
3- پیامبران دیگری نیز غیر از پیامبر ما محمد ج هستند لیکن پیامبرما ج خاتم پیامبران است که بعد از او پیامبری نیست.
﴿253﴾ این پیامبرانی که در آیه سابق با جمله «و بهراستی تو ای محمد ج از جمله پیامبرانی»، به آنان اشاره شد که به بعضی از آنان، بیش از دیگران از مزایای کمال بخشیدهایم و ایشان را به خصلتهای پسندیدهای که در غیرشان نیست مخصوص گردانیدهایم و از جمله پیامبر آخرالزمان ج را. قتاده / فرموده است: الله تعالی ابراهیم ÷ را خلیل خود برگزید، و با موسی ÷ سخن فرمود، و عیسی ÷ را بدون پدر آفرید، و به داود کتاب زبور داد، و به سلیمان حکومتی عطا کرد که بعد از او کسی را شایسته نیست، و پیامبر اکرم محمد ج را برای همه جهانیان فرستاد.
مسأله: اگر گفته شود: پس چگونه میتوان میان این آیه و میان اینحدیث که رسول اکرم ج فرمودهاند: «لَا تُخَیِّرُونِی مِنْ بَیْنِ الأَنْبِیَاءِ»[300]. «مرا از میان انبیای دیگر ترجیح و برتری ندهید»، جمع کرد؟ در جواب باید گفت: پیامبر اکرم ج اینسخن را یا به خاطر تواضعفرموده، با آنکه خود ایشان به این حقیقت آگاه بود که برترین انبیا و رسل هست. یا این سخنشان قبل از زمانی بوده است که آن جناب ج از برتری خویش بر دیگر انبیا آگاه گردد. یا این سخنشان حمل بر آن میشود که در هنگام مناقشه و مشاجره پیرامون این موضوع، مرا بر دیگر انبیاء برتری ندهید. یا مرادشان این بوده که: به انگیزه عصبیت، مرا بر دیگر انبیاء برتری ندهید. پساین حدیث با آیه در تعارض نیست و به هیچ وجه به معنی نفی برتری آن جناب ج بر دیگر انبیا نیست. چنانکه ایشان ج در حدیث دیگری فرموده است: «أَنَا سَیِّدُ وَلَدِ آدَمَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»[301]. «من سرور و سالار فرزندان آدم در روز قیامت هستم». ولی بنابر حدیث اول، درست نیست پیامبری را تعیین نموده مثلا بگوییم: محمد ج بهتر از موسی یا عیسی إ است، بلکه بدون تعیین پیامبری از پیامبران میگوییم: پیامبر اکرم محمد ج از همه انبیا و رسل بهتر هست.
از پیامبران کسی هست که الله تعالی با او سخن گفته است مانند موسی ÷ و پیامبر ما محمد ج و این از جمله برتریهایی است که الله تعالی به ایشان بخشیده است و پیامبرانی هستند که جایگاه و منزلتشان در نزد الله تعالی بسیار بزرگ است. احتمال دارد که مراد از این بعض، پیامبر ما محمد ج باشد، به سبب کثرت مزایاییکه دارند چنانکه رسول اکرم ج فرمودهاند: «فُضِّلْتُ عَلَى الْأَنْبِیَاءِ بِسِتٍّ: أُعْطِیتُ جَوَامِعَ الْکَلِمِ، وَنُصِرْتُ بِالرُّعْبِ، وَأُحِلَّتْ لِیَ الْغَنَائِمُ، وَجُعِلَتْ لِیَ الْأَرْضُ طَهُورًا وَمَسْجِدًا، وَأُرْسِلْتُ إِلَى الْخَلْقِ کَافَّةً، وَخُتِمَ بِیَ النَّبِیُّونَ»[302].
«در شش چیز بر انبیاء برتری داده شدهام: جوامع الکلم (سخنان کوتاه و فصیح با معانی بسیار) به من داده شده، و به من با (افگندن) رعب و وحشت (در دل دشمنانم)، پیروزی و نصرت عطاگردیده، و اموال غنیمت برایم حلال گردانیده شده، و زمین برایم پاک و سجدهگاه گردانیده شده، و به سوی همه خلق برانگیخته شدهام، (نه به سوی یک قوم و نژاد ومنطقه خاص)، و (خاتم انبیا هستم و) نبوت به من ختم گردیده است».
و هم احتمال است که مراد از آن ادریس ÷ باشد که الله تعالی وی را به جایگاهی بلند رفعت داد و به آسمانها برد. یا مراد از آنان، پیامبران اولیالعزم هر یک نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد ﻹ باشند.
و به عیسیبن مریم ÷ معجزات آشکار دادیم، این از جمله برتریهایی است که الله تعالی به او عنایت فرمود، معجزاتی چون زنده ساختن مردگان، شفادادن بیماران ناعلاج و غیره و او را بهوسیله روحالقدس تأیید کردیم، مراد از روحالقدس جبرئیل ÷ است و تفسیر آن در (آیت 87) گذشت.
پس این آیه دلیل بر آن است که میان انبیاء در فزونی عنایات الهی، احوال و مقامات، ویژگیها، کرامتها و معجزات، تفاوت و تفاضل وجود دارد، اما در اصل نبوت میانشان هیچ برتری و تفاضلی نیست و ایشان در نبوت و هدف واحدخویش، همه با هم برابرند.
و اگر الله تعالی میخواست، کسانی که پس از پیامبران آمدند، مراد پس از موسی و عیسی و محمد ﻹ بعد از آن همه دلایل روشنی که برای آنان آمد، به کشتار یکدیگر نمیپرداختند، ولی امتهای انبیاء بعد از ایشان اختلاف پیشه کردند و با هم درافتادند تا به جایی که به کشتار یکدیگر پرداختند و به ملتهای گوناگونی تبدیلشدند، پس بعضی از آنان ایمان آوردند و بر ایمان خویش استقامت ورزیدند و بعضی کفر ورزیدند همچون مسیحیان بعد از عیسی ÷ و یهودیان بعد از موسی ÷. و اگر الله تعالی میخواستکه بعد از ایناختلاف با همدیگر نجنگند، با همدیگر کشمکش و جنگ نمیکردند، و لیکن الله تعالی هرآنچه از یاری رساندن و توفیق بخشیدن، یا خوارساختن و رسوا نمودن را اراده کند، انجام میدهد، و هیچ ردکنندهای برای حکم وی و هیچ تبدیلکنندهای برای قضا و داوری وی نیست، لذا مشیت و اراده الله تعالی بر آن رفته است که این موجود بشری در همان خط سیری که هم اکنون هست قرارداشته باشد - با این ساختار دو قطبی درون خود و با این استعدادهای متضادش که هم قابل هدایت و هم قابل گمراهی است - و اراده الهی بر آن است که بشر در انتخاب راه هدایت، یا گمراهی، مختار باشد، و اختلاف و کشمکش هم لازمه اینهاست.
و چنانکه اختلاف و تفاوت در ساختمان روح و جسم و فکر و ذوق انسانها وجود دارد، در مسألۀ آزادى و اراده و اختیار نیز تفاوتها میانشان موجود است. البته اگر الله تعالی مىخواست، همه مردم را امت واحده که هیچگونه اختلافی نمیداشتند قرار مىداد، ولى چنین کارى را نکرده و همواره انسانها با هم اختلاف دارند تا کسى تصور نکند تأکید و اصرار پروردگار در اطاعت فرمانش دلیل بر این است که او قادر بر این نبود که همه آنها را در یک مسیر و در یک برنامه معین قرار دهد.
آرى! هیچ مانعى نداشت که او به حکم اجبار و الزام، همه انسانها را یکنواخت و مؤمن به حق و مجبور بر قبول ایمان بیافریند. ولى نه چنین ایمانى فایدهاى داشت، و نه چنان اتحاد و هماهنگىای. ایمان اجبارى که از روى انگیزههاى غیر ارادى برخیزد، نه دلیل بر شخصیت است و نه وسیله تکامل، و نه موجب پاداش و ثواب، درست به این میماند که الله تعالی زنبور عسل را چنان آفریده که به حکم الزام غریزه به دنبال جمع آورى شیره گلها مىرود، و پشه مالاریا را آنچنان قرار داده که تنها در مردابها لانه مىکند و هیچکدام در این راه از خود اختیارى ندارند.
اصولا ارزش و امتیاز انسان و مهمترین تفاوت او با موجودات دیگر داشتن همین موهبت آزادى اراده و اختیار است، همچنین داشتن ذوقها و سلیقهها و اندیشههاى گوناگون و متفاوت که هر کدام بخشى از جامعه را مىسازد، و بعدى از ابعاد آن را تأمین مىکند.
از طرفى هنگامى که آزادى اراده آمد، اختلاف در انتخاب عقیده و مکتب، طبیعى است، اختلافى که سبب مىشود گروهى راه حق را بپذیرند و گروه دیگرى راه باطل را، مگر اینکه انسانها تربیت شوند و در دامان رحمت پروردگار و با استفاده از مواهب او تعلیمات صحیح ببینند، در این هنگام با تمام تفاوتهائى که دارند و با حفظ آزادى و اختیار، در راه حق گام خواهند گذارد هر چند در همین مسیر نیز تفاوتهائى خواهند داشت.
از فواید این آیه:
1- پیامبران ﻹ بر یکدیگر فضیلت و برتری دارند.
2- الله متعال به هر کسی بخواهد فضیلت و برتریت میدهد؛ طوریکه میفرماید: ﴿وَرَبُّکَ یَخۡلُقُ مَا یَشَآءُ وَیَخۡتَارُ﴾ [القصص: 68] «و پروردگار تو هر آنچه را بخواهد میآفریند، و (هر کس را بخواهد) بر میگزیند». حتی بندگان خاص اوتعالی بر یکدیگر فضیلت و برتری دارند؛ زیرا پیامبران اعلیترین اصناف بنی آدم هستند با این وجود بر یکدیگر برتری و فضیلت دارند.
مسأله: الله متعال پیروان پیامبران را نیز بر یکدیگر برتری داده است طوریکه میفرماید: ﴿کُنتُمۡ خَیۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾ [آل عمران: 110]، «شما بهترین امتی هستید که برای مردم بیرون آورده شدهاید» و طوریکه پیامبر ج فرمودهاند: «خیر الناس قرنی- بهترین مردمان کسانیاند که در قرن من زندگی دارند»؛ به همینگونه هر امتی که مخلصتر به الله متعال باشند و به خوبی از پیامبرانش پیروی کنند آنها از سایر امتها بهترند؛ زیرا وقتی پیامبران بر یکدیگر برتری و فضیلت دارند پیروانان آنها نیز بر یکدیگر فضیلت دارند.
اگر گفته شود چگونه میان این آیه که برتری میان پیامران را بیان میکند و بین این فرمودۀ پیامبر ج «لَا تُخَیِّرُونِی عَلَى مُوسَى»[303]. «مرا بهتر و برتر از موسى ندانید» یعنی نهی او صلی الله علیه وسلم از اینکه بین پیامبران برتری صورت گیرد؟ جمع کرد؟
در جواب باید گفت: نهی در صورتی است که این برتریت به منظور افتخار بر دیگران و خود را بلندتر جلوه دادن باشد به گونهای که پیروان محمد ج بر دیگران افتخار ورزند و بگویند که محمد ج از موسی ÷ افضل است یا از عیسی ÷ افضل است؛ از اینگونه حرفها نهی صورت گرفته است. اما اگر صرفا به خاطر خبر و اطلاع باشد اشکالی ندارد. لهذا پیامبر ج فرمودهاند: «وَأَنَا سَیِّدُ وَلَدِ آدَمَ وَلَا فَخْرَ»[304]. یعنی «من سید و سردار اولاد آدم هستم، و این از روی فخر نیست».
3- اثبات کلام برای الله عزوجل؛ و کلام الله عزوجل نزد اهل سنت و جماعت از صفات ذاتی فعلی باریتعالی میباشد؛ به گونهای که به اعتبار اصل آن از صفات ذاتی است زیرا صفت کمال میباشد و الله متعال از ازل و ابد به صفت کلام موصوف بوده و هست؛ اما به اعتبار آحاد آن – که هرگاه بخواهد تکلم میکند- پس در این صورت از صفات فعلی محسوب میشود. زیرا به مشیئت پروردگار متعلق است. الله متعال میفرماید: ﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَیًۡٔا أَن یَقُولَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ٨٢﴾ [یس: 82] «جز این نیست که فرمان او، چون چیزی را اراده کند، (این است) که به آن میگوید: «موجود شو» پس (بیدرنگ) موجود میشود»، و میفرماید: ﴿وَلَمَّا جَآءَ مُوسَىٰ لِمِیقَٰتِنَا وَکَلَّمَهُۥ رَبُّهُۥ﴾ [الأعراف: 143] «و هنگامیکه موسی به میعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت»؛ این سخن گفتن بعد از آمدن موسی ÷ به میعادگاه حاصل شده است؛ و بین الله متعال و موسی ÷ مناجاتی صورت گرفته است طوریکه موسی ÷ گفته است: ﴿قَالَ رَبِّ أَرِنِیٓ أَنظُرۡ إِلَیۡکَۚ قَالَ لَن تَرَىٰنِی﴾ [الأعراف: 143] عرض کرد: «پروردگارا! خودت را به من نشان بده، تا به تو بنگرم»؛ و الله متعال به موسی ÷ فرمود: ﴿لَن تَرَىٰنِی﴾؛ فرمود: «(در دنیا) هرگز مرا نخواهی دید»؛ این یک حقیقت است؛ اما گروه اشاعره گمان میبرند که کلام الله عزوجل قائم به نفس اوتعالی است؛ و آنچه را که مخاطب گوش میدهد اصوات است که الله متعال آن را خلق کرده تا بدان وسیله از خود تعبیر کند؛ و شیخ الاسلام ابن تیمیه / این قول را با نود دلیل در کتابی که موسوم به «التسعینیه» است باطل اعلام کرده است.
4- سخن گفتن الله متعال با انسان به مثابۀ (و بیانگر) بالا بودن قدر و منزلت آن شخص است؛ زیرا الله قول خود را این چنین بیان نموده است: ﴿مِّنۡهُم مَّن کَلَّمَ ٱللَّهُ﴾ «از آنان کسی است که الله با او سخن گفته» از روی ثنا و ستایش و مدح. و از مطلب، بلندی مقام نمازگزار هویدا میگردد؛ زیرا پروردگارش را مخاطب قرار میدهد و با اوتعالی مناجات و راز و نیاز میکند طوریکه پیامبر ج از آن خبر داده است: هرگاه نمازگزار بگوید: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ﴾، الله متعال میفرماید: «بنده من مرا حمد و سپاس گفت». وقتی گفت: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ﴾ میفرماید: «بنده من مرا ثنا گفت»[305]. تا آخر این حدیث؛ پس الله متعال با نمازگزار مناجات میکند هر چند نمازگزار (کلام) او را نمیشنود لیکن پیامبر ج از این حقیقت خبر داده است.
5- فضیلت هم مراتب و درجاتی دارد که شامل درجات حسی و درجات معنوی میباشد. و پیامبر ج دارای وسیله است که بالاترین درجه در بهشت میباشد که فقط شایسته یکی از بندگان الله است؛ پیامبر ج فرمودهاند: «وأرجو أن أکون أنا هو»[306]. «و امیدوارم من آن بنده باشم». همچنین مقامات اهل بهشت نیز نظر به درجاتشان است؛ پیامبر ج فرمودند: «همانا اهل بهشت اهالی طبقات بالای سر خود را میبینند همانگونه که ستاره روشن درگذرنده را در ناحیه شرق یا غرب میبینند و این بخاطر تفاوت درجات بین آنهاست. گفتند: ای رسول الله! آن منازل انبیاء است که شایسته غیر ایشان نیست؟ فرمود: بلی. قسم به کسی که نفسم من به دست اوست و جایگاه مردانی است که به الله ایمان دارند و پیامبران را تصدیق کردند»[307].
6- اثبات اینکه عیسی ÷ از انبیاء الله است و الله متعال آیات و نشانههایی را برایش داد تا مردم به او ایمان بیاورند؛ از نشانههای حسی که عیسی ÷ از آن برخوردار بود، زنده کردن مردگان به فرمان الله، بیرون کشیدن آنها از قبرها، و به فرمان الله کور مادر زاد و مبتلایان به برص (پیسی) را بهبودی میبخشید و همچنین از گِل برای آنها چیزی به شکل پرنده میساخت آنگاه در آن میدمید پس به فرمان الله پرندهای میشد که پرواز میکرد. و بر اساس تفسیری، عیسی ÷ نشانههای شرعی نیز داشته است که از این فرمودۀ باریتعالی دانسته میشود: ﴿وَأَیَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِ﴾ «و او را به وسیلۀ روح القدس (جبریل) تأیید کردیم».
7- بشر هرچه باشند بازهم نیاز به کسی دارند که آنها را مورد تأیید قرار بدهد طوریکه در این آیه کریمه آمده است: ﴿وَأَیَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِ﴾ «و او را به وسیلۀ روح القدس (جبریل) تأیید کردیم».
8- رد بر نصارا که گمان میبرند عیسی ÷ معبود است؛ به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿وَأَیَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِۗ﴾ یعنی او را تقویت کردیم پس کسی که نیاز به تقویت داشته باشد شایسته نیست که رب و معبود باشد.
9- ستایش از جبریل ÷ با وصف او به روح القدس؛ و از سوی دیگر تأیید کنندۀ پیامبران به فرمان الله متعال بوده است، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَأَیَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِۗ﴾.
10- رد بر گروه قدریه که میگویند: فعل بنده به مشیئت الله متعال نیست؛ بلکه بنده در عملاش مستقل است؛ و این آیه به صراحت بیان میدارد که افعال انسان به مشیئت الله تبارک و تعالی میباشد.
11- جنگ کافران علیه مؤمنان از روی لجاجت، عناد و تکبر بوده است نه از روی جهل و نادانی.
12- از لطف الله متعال به بندگان است که هیچ پیامبری را بدون دلیل و برهان نفرستاده است که با این دلیل و برهان پیامبری او را ثابت و تأیید میکند.
13- بیان حکمت الله عزوجل در تقسیم کردن مردم به مؤمن و کافر. و اگر این تقسیم بندی نبود نه جهاد پایدار میماند و نه هم ابتلا و امتحانی صورت میگرفت.
14- رد بر گروه جبریه که نسبت فعل را به بنده میدهند؛ و معتقدند که انسان در افعالش مجبور است. و نسبت دادن افعال به انسان مانند نسبت دادن افعال به جمادات مجازی است، چنانکه میگوییم: آتش چوب را سوزانید. اما این آیه بر آنها رد میزند.
15- اثبات اینکه الله متعال خالق افعال بندگان است، با وجود اینکه فعل از بنده صادر میشود بطور مثال جنگ و درگیری، فعل بنده است و اختلاف، فعل بنده است؛ لیکن به مشیئت الله ﻷ و آفریدن اوتعالی صورت میگیرد از این رو آن را به خود اسناد کرده است.
16- اثبات اراده برای الله عزوجل؛ و ارادهای که الله متعال به آن وصف میشود دو نوع میباشد: کونی و شرعی؛ و از نظر معنا، متعلق و اثر با هم فرق دارند: از نظر معنا ارادۀ شرعیه بمعنای محبت است و ارادۀ کونی بمعنای مشیئت و از نظر متعلق ارادۀ کونی به آنچه که الله متعال دوست دارد یا ندارد تعلق میگیرد. پس اگر گفته شود: آیا الله متعال کفر را اراده کرده و خواسته است؟ میگوییم: نظر به ارادۀ کونی: بلی؛ و نظر به اراده شرعی: نخیر؛ زیرا ارادۀ کونی مشتمل بر هر آنچه که الله دوست دارد و ندارد میباشد؛ و ارادۀ شرعیه فقط به آنچه الله متعال دوست دارد تعلق میگیرد؛ بنابراین در ارادۀ کونی، مراد باید واقع گردد، و در اراده شرعی مراد شاید واقع گردد، شاید هم نگردد؛ بطور مثال: ﴿وَٱللَّهُ یُرِیدُ أَن یَتُوبَ عَلَیۡکُمۡ﴾ [النساء: 27]؛ «و الله مىخواهد که از شما در گذرد» اراده در اینجا شرعی است؛ اگر کونی میبود الله متعال از همه مردم اعم از مسلمانان و کفار و مشرکین در میگذشت؛ لیکن در ارادۀ شرعی دوست دارد از ما درگذرد زیرا ما اسباب توبه را انجام میدهیم.
﴿254﴾ ای مؤمنان! از آنچه به شما روزی دادهایم، در راه الله انفاق کنید مادام که بر ذخیرهکردن آنچه که در روز قیامت بهنفع شماست، برای خود قادرید پیش از آن که روزی فرا رسد که در آن نه دادوستدی است تا آنچه را که سبب نجات است برای خود خریداری نمایید و نه در آن روز دوستی و صداقت و محبتی است و نه سفارشی مؤثر است، مگر برای آنان که الله تعالی به ایشان اذن سفارش و شفاعت بدهد. و این روز، روز قیامت است. و کافران همان ستمکارانند چرا که پیامبران را تکذیب کرده و هشدارها را نادیده گرفتند و از اعلامیهها فرمان نبردند.
بر مسلمان واجب است که در هنگام مشکلات دیگر مسلمانان به آنها کمک و انفاق نماید. مثلا در وقت جنگ لازم است در تجهیز لشکر مسلمین کمک کند، و در امور تعلیم دین، و آسان کردن آن کمک کند، و اگر در جایی مرض وبا یا مانند آن بود در ریشه کن ساختن آن بیماری با مال و ثروت خود شرکت نماید. چنانچه فرد مسلمان از نیاز برادر مسلمانش به غذا و دارو در سرزمین اسلامی معینی اطلاع داشته باشد بر او واجب است که به یاریش بشتابد.
ابوهریره س میفرماید: رسول الله ج فرمود: «الله تعالی فرمود: «أَنْفِقْ أُنْفِقْ عَلَیْکَ». و قَالَ: «یَدُ اللَّهِ مَلأَى لا تَغِیضُهَا نَفَقَةٌ، سَحَّاءُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ». وَ قَالَ: «أَرَأَیْتُمْ مَا أَنْفَقَ مُنْذُ خَلَقَ السَّمَاءَ وَالأَرْضَ؟ فَإِنَّهُ لَمْ یَغِضْ مَا فِی یَدِهِ، وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ، وَبِیَدِهِ الْمِیزَانُ یَخْفِضُ وَیَرْفَعُ»[308].
«انفاق کن تا من به تو انفاق کنم». همچنین پیامبر ج فرمود: «دست الله، پُر است و انفاق، چیزی از آن کم نمیکند. او شب و روز میبخشد. آیا نمیبینید که از بدو آفرینش آسمانها و زمین، چقدر انفاق کرده ولی چیزی از آنچه در دست دارد، کم نشده است. و عرش الله بر روی آب، قرار داشت. ترازو در دست اوست، (رزق را) کم و زیاد میکند».
علاوه بر پاداش اخرویای که انفاق و بخشش و کرم دارد، باعث برکت و افزونی مال نیز میگردد. پیامبر ج فرمود: «مَا مِنْ یَوْمٍ یُصْبِحُ العِبَادُ فِیهِ، إِلَّا مَلَکَانِ یَنْزِلاَنِ، فَیَقُولُ أَحَدُهُمَا: اللَّهُمَّ أَعْطِ مُنْفِقًا خَلَفًا، وَیَقُولُ الآخَرُ: اللَّهُمَّ أَعْطِ مُمْسِکًا تَلَفًا»[309].
«هر روزی که بندگان صبح میکنند، دو فرشته فرود میآیند، یکی از آنها میگوید: ای پروردگار! به انفاقکننده عوض ده، و دیگری میگوید: ای پروردگار! مال ممسک و بخیل را تلف کن».
ابوهریره س میفرماید: مردی نزد پیامبر ج آمد و پرسید: ای رسول الله! کدام صدقه، اجر بیشتری دارد؟ پیامبر ج فرمود: «أَنْ تَصَدَّقَ وَأَنْتَ صَحِیحٌ شَحِیحٌ تَخْشَى الفَقْرَ، وَتَأْمُلُ الغِنَى، وَلاَ تُمْهِلُ حَتَّى إِذَا بَلَغَتِ الحُلْقُومَ، قُلْتَ لِفُلاَنٍ کَذَا، وَلِفُلاَنٍ کَذَا وَقَدْ کَانَ لِفُلاَنٍ»[310].
«صدقهای که آن را در زمان تندرستی و هنگامی که حرص جمع آوری مال داری و از فقر میترسی و امید به ثروتمند شدن داری، بدهی، نه اینکه منتظر بمانی تا لحظات مرگت، فرا رسد، آنگاه، (صدقه دهی و) بگویی: به فلانی اینقدر بدهید و به فلانی اینقدر بدهید. در حالی که در آن لحظه، خود بخود مال، تعلق به دیگران دارد». (و از آنِ تو نیست).
از فواید این آیه:
1- فضیلت انفاق کردن از چیزی که الله متعال به ما اعطا کرده است.
2- انفاق از مقتضای ایمان میباشد، و بخل ورزی نقص در ایمان است؛ از این رو مؤمن بخیل نمیباشد؛ مؤمن با علمش سخاوتمند؛ با جاه و بزرگیاش سخاوتمند؛ با مالش سخاوتمند؛ و با بدنش سخاوتمند است.
3- بیان منت الله متعال بر ما، چون به ما رزق و روزی عنایت فرمود؛ سپس به انفاق کردن در راه خود دستور داد سپس در برابر آن انفاق، پاداش وعده داده است.
4- انسان بداند که رزق و روزی به مجرد کسب او به دستش نمیآید بلکه کسب تنها سبب است؛ و مسبب و سبب ساز الله متعال میباشد. پس برای انسان شایسته نیست که بر خود ببالد و بگوید: رزق و روزی که به دست آورده است از کسب و کار و کمال خودش است.
5- بنده بخاطر انفاقش در راه الله متعال هیچ گونه منت و احسانی بر باریتعالی ندارد زیرا آنچه را که انفاق کرده از جانب الله متعال به او عنایت شده است.
6- در روز قیامت امکان ندارد که انسان به خواستههای خود، با استفاده از اسباب دنیوی که برای خواستههای دنیوی بکار برده میشود، برسد، مانند خرید و فروش و شفاعت و سفارش و غیره؛ بلکه تنها با طاعت الله عزوجل به مطلوب و مقصود خود میرسد.
7- برای کافران شفاعت و سفارش فایدهای ندارد؛ طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿فَمَا تَنفَعُهُمۡ شَفَٰعَةُ ٱلشَّٰفِعِینَ٤٨﴾ [المدثر: 48] «پس شفاعت شفاعتکنندگان به آنها سودی نمیبخشد».
8- بیان این که کفر ورزیدن به الله بزرگترین ظلم است.
9- انسان از مال خود بعد از مرگ نفع نمیبرد. اما طبق حدیث پیامبر ج تنها از سه چیز نفع میبرد: «هرگاه انسان بمیرد، عمل او (از دنیا) قطع میشود، جز از سه چیز: صدقۀ جاریه، یا علمی که از آن سود برده شود، یا فرزند صالحی که برای او دعا کند»[311].
10- در انفاق تمامی مال باکی نیست؛ به شرط اینکه انسان بر نفس خود که توانایی کسب و کار را دارد اعتماد داشته باشد و نیز در توکلاش بر الله متعال صادق باشد، چنانکه ابوبکر صدیق س تمام مال و دارایی خود را به رسول الله ج عرضه نمود تا در راه الله متعال مصرف نماید.
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ لَّهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۗ مَن ذَا ٱلَّذِی یَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ یَعۡلَمُ مَا بَیۡنَ أَیۡدِیهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡۖ وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَۚ وَسِعَ کُرۡسِیُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ وَلَا یَُٔودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ وَهُوَ ٱلۡعَلِیُّ ٱلۡعَظِیمُ٢٥٥
لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِۖ قَد تَّبَیَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَیِّۚ فَمَن یَکۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَیُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَکَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَاۗ وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ٢٥٦
ٱللَّهُ وَلِیُّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ یُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۖ وَٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَوۡلِیَآؤُهُمُ ٱلطَّٰغُوتُ یُخۡرِجُونَهُم مِّنَ ٱلنُّورِ إِلَى ٱلظُّلُمَٰتِۗ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٢٥٧﴾
الله (همان معبود بر حقی است که) معبودی به حق جز او نیست، (اوست) زندۀ قیوم(قائم بذات خود که نیازی به دیگری ندارد، و قائم به همه امور مخلوقات است که همه به او سخت نیازمندند)، نه هیچ چُرتی و نه هیچ خوابی او را فرا میگیرد، آنچه در آسمانها و زمین است از آنِ اوست، کیست که نزد او شفاعت کند مگر به إذن او؟ میداند آنچه را که پیش روی آنان است (آینده) و آنچه را که پشت سرشان است(گذشته)، و به چیزی از علم او احاطه پیدا نخواهند کرد مگر آن مقدار که او بخواهد، کرسی او آسمانها و زمین را فرا گرفته است. و نگاهداری آن دو(زمین و آسمان) برای او مشکل نیست، و اوست بلندمرتبهی بزرگ. ﴿255﴾
در دین هیچ اجباری نیست، به راستی که هدایت از گمراهی جدا شده است. پس هر کس که به طاغوت کفر ورزد، و به الله ایمان بیاورد، به راستی که به دستاویز محکمی چنگ زده است که گسستنی نیست و الله شنوای داناست. ﴿256﴾
الله یاور و کارساز کسانی است که ایمان آوردند، آنان را از تاریکیها بهسوی نور بیرون میبرد و کسانی که کفر ورزیدهاند دوست و یاورشان طاغوت است که آنان را از روشنایی به سوی تاریکیها بیرون میبرند. ایشان یاران آتشند و در آن جاودانه خواهند بود ﴿257﴾.
﴿255﴾ فضایل آیت الکرسی
ابی بن کعب س میگوید: پیامبر اکرم ج خطاب به من فرمود: «یَا أَبَا الْمُنْذِرِ، أَتَدْرِی أَیُّ آیَةٍ مِنْ کِتَابِ اللهِ مَعَکَ أَعْظَمُ؟» قَالَ: قُلْتُ: اللهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ. قَالَ: «یَا أَبَا الْمُنْذِرِ أَتَدْرِی أَیُّ آیَةٍ مِنْ کِتَابِ اللهِ مَعَکَ أَعْظَمُ؟» قَالَ: قُلْتُ: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُۚ﴾ قَالَ: فَضَرَبَ فِی صَدْرِی، وَقَالَ: «وَاللهِ لِیَهْنِکَ الْعِلْمُ أَبَا الْمُنْذِرِ»[312].
«ای ابوالمنذر! آیا میدانی کدام آیۀ از کتاب الله که همراه توست، بزرگتر است؟» گفتم: الله و رسولش بهتر میدانند. باز فرمودند: «ای ابوالمنذر! آیا میدانی کدام آیۀ از کتاب الله که همراه توست، بزرگتر است؟» گفتم: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُ﴾ «الله، معبودی به حق جز او نیست، (اوست) زندۀ قیوم» (آیت الکرسی) است. رسول الله ج به سینهام زد و فرمود: «ای ابوالمنذر! علم مبارکت باشد».
همچنان از ابی بن کعب س روایت است که پیامبر ج فرمود: «لِیَهْنِکَ الْعِلْمُ أَبَا الْمُنْذِرِ، وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّ لَهَا لِسَانًا وَشَفَتَیْنِ تُقَدِّسُ الْمَلِکَ عِنْدَ سَاقِ الْعَرْشِ»[313].
«ای ابوالمنذر! علم مبارکت باشد، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، این آیه (آیت الکرسی) دو لب و زبان دارد و کنار ساق عرش، پاکی مَلِک (الله) را بیان میکند».
همچنان پیامبر ج میفرماید: «مَنْ قَرَأَ آیَةَ الْکُرْسِیِّ فِی دُبُرِ کُلِّ صَلَاةٍ مَکْتُوبَةٍ لَمْ یَمْنَعْهُ مِنْ دُخُولِ الْجَنَّةِ إِلَّا أَنْ یَمُوتَ»[314].
«هر کس آیة الکرسی را بعد از نماز فرض بخواند، فقط مرگ است که مانع ورود او به بهشت میشود». (یعنی به محض اینکه بمیرد وارد بهشت میشود).
و در داستان ابو ایوب انصاری س آمده است که شیطان به وی گفت: چیزی به تو میگویم؛ آیة الکرسی را در خانهات بخوان؛ شیطان و هیچ چیز دیگری به تو نزدیک نمیشود. پیامبر ج بعد از شنیدن آن، فرمود: «صَدَقَتْ وَ هِیَ کَذُوبٌ» «در این مساله، راست گفته است و او بسیار دروغ میگوید»[315].
همچنان در داستان ابوهریره س؛ وی میگوید: پیامبر ج حفاظت و نگهبانی زکات رمضان را به من سپرد. شخصی آمد و شروع به دزدیدن گندم کرد. من او را دستگیر نمودم و گفتم: سوگند به الله، تو را نزد رسول الله ج خواهم برد. او گفت: من، فردی بسیار نیازمند و کثیر العیال هستم. و نفقۀ آنان بر عهدۀ من است. ابوهریره س میگوید: بعد از این آه و فریاد، او را رها کردم. صبح، پیامبر ج از من پرسید: «دیشب، زندانی ات، با تو چه کار کرد»؟ گفتم: یا رسول الله! او از نیاز شدید و کثرت فرزندان، شکایت میکرد. من به حال او ترحم نمودم او را رها کردم. پیامبر ج فرمود: «او به تو، دروغ گفته است. و دوباره، خواهد آمد». ابوهریره س میگوید: چون رسول الله ج فرموده بود: «دوباره، خواهد آمد» من هم به کمین او نشستم. او بار دیگر، آمد و به دزدیدن گندم مشغول شد. من او را دستگیر کردم و گفتم: این بار حتما تو را نزد رسول الله ج خواهم برد. او گفت: مرا بگذار. زیرا من فردی نیازمند و عیال دارم و مسئولیت آنها به عهدۀ من است. دوباره نمیآیم. ابوهریره س میگوید: من، دوباره به حال او ترحم نمودم و او را رها کردم. صبح، پیامبر ج فرمود: «دیشب، زندانی ات، با تو چه کار کرد»؟ عرض کردم: ای رسول الله! او از نیاز شدید و عیال وار بودن، مینالید. من هم به حال او ترحم نمودم و او را رها کردم. پیامبر ج فرمود: «این را بدان که او به تو دروغ گفته است و دوباره خواهد آمد». شب سوم نیز، به کمین او نشسته بودم که آمد و شروع به برداشتن گندم کرد. من او را دستگیر کردم و گفتم: این بار حتماً تو را نزد رسول الله ج خواهم برد. سومین بار است که قول میدهی، بر نگردی اما دوباره برمیگردی. او گفت: مرا رها کن. کلماتی به تو خواهم آموخت که الله تعالی آنها را برایت مفید خواهد نمود. گفتم: آن کلمات چه هست؟ او گفت: اگر هنگام خوابیدن، آیة الکرسی را بخوانی، تمام شب، فرشتگان از تو حراست خواهند کرد و تا صبح شیطان نزد تو نخواهد آمد. من او را رها کردم. صبح، پیامبر ج پرسید: «دیشب زندانیات با تو چه کار کرد»؟ عرض کردم: کلماتی را به من نشان داد که به اعتقاد او برایم مفید خواهند بود. لذا من او را رها کردم. پیامبر ج فرمود: «آن کلمات چه هست»؟ عرض کردم: یا رسول الله! به من گفت: اگر هنگام خوابیدن آیة الکرسی را بخوانی، فرشتگان تو را از شیطان حفاظت خواهند کرد. پیامبر ج فرمود: «در عین حال که شخصی بسیار دروغگو است، اما به تو راست گفته است». و خطاب به من افزود: «آیا میدانی که در این سه شب مخاطب تو چه کسی بوده است»؟ عرض کردم: نه خیر. پیامبر ج فرمود: «شیطان بوده است»[316].
الله تعالی معبودی است که جز او معبود بر حقی نیست و او تعالی زنده پایندهای است که نه حیات وی زایل و نه متحول و دگرگون میشود و هم اوست قیوم یعنی: قیامکننده به تدبیر امور آفرینش و مخلوقات خویش و حفظ و نگهداشت آنها و برپادارندهای که همه موجودات به او نیازمندند و او از همه آنها بینیاز میباشد. او ذاتی است که نه خوابی سبک او را فرا میگیرد و نه خواب گران. سِنَه: خواب سبک و پینکی است که به عنوان مقدمه خواب پدید میآید و احساس سستی و فرو افتادن پلکها (چرت) نشانه آن میباشد، و خواب حالتی است خاص که بر جانداران عارض میشود و با آن، حواس ظاهری از احساس و ادراک باز میماند. پس بر حق تعالیهیچ نقص و غفلت و فراموشیای از تدبیر امور مخلوقاتش، دست نمیدهد.
پیامبر اکرم ج میفرماید: «إِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ لَا یَنَامُ، وَلَا یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَنَامَ، یَخْفِضُ الْقِسْطَ وَیَرْفَعُهُ، یُرْفَعُ إِلَیْهِ عَمَلُ اللَّیْلِ قَبْلَ عَمَلِ النَّهَارِ، وَعَمَلُ النَّهَارِ قَبْلَ عَمَلِ اللَّیْلِ، حِجَابُهُ النُّورُ - وَفِی رِوَایَةِ أَبِی بَکْرٍ: النَّارُ - لَوْ کَشَفَهُ لَأَحْرَقَتْ سُبُحَاتُ وَجْهِهِ مَا انْتَهَى إِلَیْهِ بَصَرُهُ مِنْ خَلْقِهِ»[317].
«الله تعالی نمیخوابد و برای او شایسته نیست که بخوابد؛ ترازو را پایین آورده و بالا میبرد(سبک و سنگین میکند)؛ عمل شب، قبل از روز به سوی او بالا میرود و عمل روز قبل از شب به سوی او بالا میرود. حجاب او نور است؛-و در روایت ابوبکر بجای نور نار یعنی آتش آمده است- اگر آن را بر دارد، انوار(و زیبایی) چهرهاش تا آنجا که بینایی اوست، آفریدههایش را میسوزاند».
آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن اوست و تحت سلطه و فرمان او میباشد، کیست آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند؟ هیچ یک از بندگانش قادر نیست که نزد وی به احدی از آنان - با شفاعت یا غیر آن - نفعی برساند تا آنگاه که حق تعالی خود به شفاعت کننده اذن شفاعت ندهد، و اوتعالی آنچه را در پیش رویشان از آخرت و آنچه در پشت سرشان از دنیا است میداند. که اینخود دلیل احاطه علم وی به تمام کائنات - اعم از گذشته، حال و آینده آنها - میباشد، و هیچ مخلوقی به چیزی از علم او احاطه و آگاهی نمییابد مگر آنچه خود بخواهد و کرسیاو آسمانها و زمین را در بر گرفته است. از ابنعباس ب روایت است که میفرماید: «کرسی حق تعالی محل و موضع هردو قدم اوست»، و در نزد بخاری از سعید بن جبیر س روایت است که فرمود: «کرسی الله تعالی، علم اوست»، و ابن جریر طبری این رأی را ترجیح داده. به قولی دیگر: مراد از کرسی، عرش الله تعالی است. باید دانست که به قول صحیح، کرسی غیر از عرش است و عرش از کرسی بزرگتر میباشد، چنانکه پیامبر ج فرموده است: «مَا السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ فِی الْکُرْسِیِّ إِلَّا کَحَلْقَةٍ مُلْقَاةٍ فِی أَرْضِ فَلَاةٍ، وَفَضَلُ الْعَرْشِ عَلَى الْکُرْسِیِّ کَفَضْلِ تِلْکَ الْفَلَاةِ عَلَى تِلْکَ الْحَلْقَةِ»[318].
«حجم آسمانهای هفتگانه نسبت به کرسی پروردگار همچون حلقهای(و یا انگشتری) افتاده در میان صحرایی پهناور است، و بزرگی عرش (تخت فرمانروایی) نسبت به کرسی نیز مانند بزرگی آن صحرا نسبت به انگشتر است».
نگهداشت آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست، بر الله تعالی سنگین و دشوار نیست و به او از این کار کمترین مشقتی نمیرسد، و او بلند مرتبۀ بزرگقدر و والا و برتر است و بر همه مخلوقات توانا و غالب و مسلط میباشد. پس مراد از علو؛ علو و بلندی اوتعالی از خلقش، و مسلط و غالب بودن اوتعالی میباشد.
العلی: اسمی از اسمای حسنای الله تعالی است که تمام مفاهیم علوّ و برتری، برای الله از هر جهت ثابت است؛ لذا ذات او، برتر و بالاست و او فراتر از همه مخلوقات و بر بالای عرش است؛ قدر و جایگاه او، والاست و صفات و عظمت او، برتر و بالا میباشد و هیچ صفتی از صفات مخلوق، مانند صفات او نیست. بلکه اگر تمام آفریدهها، جمع شوند، نمیتوانند حتی بخشی از مفاهیم و معانی یک صفت او را کاملا دریابند.
از این رو روشن میشود که در همه صفاتش، هیچ چیزی مانند او نیست و قهر و غلبه او، برتر است و او، یگانه قهاری میباشد که با قدرت و برتریش بر تمام مخلوقات چیره است؛ همه، در اختیار او هستند و کسی نمیتواند در برابر خواستهاش بایستد؛ آنچه او نخواهد، انجام نمییابد و اگر تمام انسانها برای ایجاد چیزی که الله نخواسته، جمع شوند، نمیتوانند کاری بکنند و اگر همه جمع شوند تا از آنچه او خواسته، جلوگیری نمایند، نمیتوانند و این، به خاطر کمال توانایی و نفوذ مشیت او و نیازمندی شدید بندگان از هر جهت به اوست.
العظیم: نیز اسمی از اسمای حسنای الله تعالی است، یعنی الله ذات بزرگی است و دارای هر صفت و مفهومی میباشد که تعظیم و بزرگداشت را ایجاب مینماید؛ پس هیچ مخلوقی نمیتواند او را باید و شاید بستاید؛ بلکه او، همانگونه است که خودش را ستوده و بالاتر از ستایش بندگان میباشد.
گفتنی است: آن دسته از مفاهیم تعظیم که برای الله یگانه ثابت شدهاند، دو نوع هستند: یکی اینکه او، به هر صفت کمالی موصوف است و او، از آن مفاهیم کمال، کاملترین و بزرگترین و گستردهترین آن را داراست. لذا او، دارای علم و دانایی فراگیر و احاطه کننده و قدرت نافذ و بزرگی و برتری است. از عظمت و بزرگی الله تعالی است که آسمانها و زمین در روز قیامت، در مشت او قرار میگیرند، چنانکه در سورۀ زمر، آیۀ 67 فرموده است: ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ وَٱلۡأَرۡضُ جَمِیعٗا قَبۡضَتُهُۥ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِیَّٰتُۢ بِیَمِینِهِۦ﴾ «آنان آنگونه که شایسته است الله را نشناختهاند؛ در روز قیامت سراسر کره زمین یکباره در مشت او قرار دارد و آسمانها با دست راست او در هم پیچیده میشود».
نوع دوم مفاهیم عظمت و بزرگی الله تعالی، این است که شایسته نیست هیچ یک از آفریدههای الهی، همانند الله تعالی مورد تعظیم و بزرگداشت قرار بگیرد. پس تنها الله واحد سزاوار آن است که بندگانش، با دلها و گوشها و اعضای بدنشان، او را تعظیم نمایند.
برای تعظیم و بزرگداشت الله باید بگونه شایسته تقوای او را رعایت نمود. از این رو باید از الله تعالی فرمانبرداری کرد و از فرمانش سرپیچی ننمود؛ باید او را یاد کرد و سپاس او را به جای آورد؛ نباید او را از یاد برد و یا ناسپاسیش کرد. همچنین اعتراض نکردن بر آنچه که الله تعالی آفریده یا مشروع نموده، از مصادیق تعظیم و بزرگداشت اوست.
این صفت به دو نوع: علو صفت و علو ذات تقسیم میگردد:
1- علو صفت: یعنی تمام صفات پروردگار در اوج کمال و عاری از هر گونه نقص و عیبی هستند،چنانکه در آیة الکرسی آمده: ﴿وَهُوَ ٱلۡعَلِیُّ ٱلۡعَظِیمُ﴾ «و او بلندمرتبه و سترگ است».
2- علو ذات: و آن به این معنی است که ذات پروردگار متعال برتر از همه مخلوقات و بالای هفت آسمان بر روی تخت فرمانروایی قرار دارد، چنانکه در آیت 16 سورۀ الملک آمده: ﴿ءَأَمِنتُم مَّن فِی ٱلسَّمَآءِ أَن یَخۡسِفَ بِکُمُ ٱلۡأَرۡضَ فَإِذَا هِیَ تَمُورُ١٦﴾ «آیا از کسی که در آسمان است، خود را در امان میدانید که دستور بدهد زمین بشکافد و شما را فرو ببرد، پس آن ناگهان به لرزش در آید؟».
و پیامبر ج در حجة الوداع فرمود: «کتاب الله را میانتان گذاشتهام که تا به آن چنگ بزنید، گمراه نخواهید شد. وقتی درباره من از شما سؤال شد چه پاسخی میدهید؟ حضار گفتند: گواهی میدهیم که تو پیام الله را ابلاغ، مسؤلیتت را انجام داده و دلسوزی نمودی. پیامبر ج با انگشت شهادتش به سوی آسمان و مردم اشاره کرد و سه بار فرمود: بارالها! شاهد باش»[319].
خلاصه اینکه: بلندی و بالا بودن (علوّ و فوقیت) بر اساس کتاب، سنت و اجماع جزو صفات والای پروردگار محسوب میشود، و باید هر مسلمانی معتقد باشد که الله تعالی بالاتر از مخلوقاتش قرار داشته، همه حرکات و سکناتشان را میداند و میبیند و هیچ چیز از دایره دانش محیط و بیمنتهایش خارج نمیگردد،که این امر نیز با سرشت سالم، دلهای پاک و آلوده نشده و عقلهای نورانی همخوانی کامل دارد.
لازم است در این جا فرق میان دو صفت علو (بلندی) و استواء (قرار داشتن) را روشن سازیم، علو یکی از صفات لازم ذات پروردگار است، ولی استواء جزو صفات فعلی بوده و به معنی قرار داشتن ذات الهی بر تخت فرمانروایی میباشد.
نکتۀ مهمی که باید بدانیم این است که انسان نمیتواند حقیقت عبودیت را درک کند و آن را در قول و عمل تحقق بخشد بدون اینکه صفات الله تعالی را بشناسد.
به راستی کسانی که اسماء و صفات و افعال الله تعالی را نفی میکنند جنایت بزرگی را مرتکب شدهاند؛ زیرا آنان با این کارشان دروازۀ شناخت الله تعالی را بر روی بندگان الهی میبندند. چرا که اگر اسماء، صفات و افعال موجودی ناشناخته باقی بماند، آن موجود به تصور محضی تبدیل خواهد شد که به صاحب تصور هیچ سودی نمیرساند. این کسانی که راه انحراف را در پیش گرفتهاند و صفات الهی را نفی میکنند، به میزان اسماء و صفاتی که نفی میکنند، دروازه معرفت الهی را میبندند.
شفاعت در لغت به معنای وسیله و طلب است و در عرف درخواست خوبی برای دیگری است. و شفاعت نزد الله تعالی: درخواست از الله تعالی برای گذشت از گناهان و لغزشها برای دیگری است.
و حقیقت آن این است که الله تعالی به لطف و کرم خود روز قیامت به بعضی از صالحین و پیامبران اجازه میدهد که نزد او در حق بعضی از گنهکارانِ اهل توحید شفاعت کنند تا کرامت و بزرگی شفاعت کنندگان نزد او و رحمت و بخشش او در حق شفاعت شدگان آشکار شود.
و شفاعت کردن نزد الله تعالی با دو شرط صحیح میباشد:
شرط اول: باید الله تعالی به شفاعت کننده اجازۀ شفاعت بدهد. دلیل بر این شرط فرمودۀ الله تعالی در آیة الکرسی است: ﴿مَن ذَا ٱلَّذِی یَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ﴾ «کیست که نزد او جز به اجازه او شفاعت کند؟».
همچنان میفرماید: ﴿وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُۥۚ﴾ [سبأ: 23] «و شفاعت نزد او جز برای کسی که به او اجازه دهد سودمند نیست».
شرط دوم: الله تعالی از کسی که برای او شفاعت میشود باید راضی باشد. دلیل بر این شرط این فرمودۀ الله تعالی است: ﴿وَلَا یَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ﴾ [الأنبیاء: 28] «و جز برای کسی که الله از او راضی باشد شفاعت نمیکنند».
و دلائل بسیاری از قرآن و سنت بر اثبات شفاعت نزد الله تعالی در روز قیامت دلالت دارند که الله تعالی جز برای اهل توحید راضی به شفاعت نیست. در صحیح مسلم از ابوهریره س روایت است که رسول اکرم ج میفرماید: «لِکُلِّ نَبِیٍّ دَعْوَةٌ مُسْتَجَابَةٌ فَتَعَجَّلَ کُلُّ نَبِیٍّ دَعْوَتَهُ وَإِنِّی اخْتَبَأْتُ دَعْوَتِی شَفَاعَةً لِأُمَّتِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَهِیَ نَائِلَةٌ إِنْ شَاءَ اللَّهُ مَنْ مَاتَ مِنْ أُمَّتِی لَا یُشْرِکُ بِاللَّهِ شَیْئًا»[320].
«برای هر پیامبری دعای مستجابی وجود دارد که همه پیامبران درخواست خود را کردهاند و من آن را برای درخواست شفاعت امتم در روز قیامت نگه داشتهام. آن شفاعت ان شاء الله به هر کس از امت من که چیزی با الله شریک قرار نداده باشد عطا میشود».
و الله تعالی در حق کافران میفرماید: ﴿فَمَا تَنفَعُهُمۡ شَفَٰعَةُ ٱلشَّٰفِعِینَ٤٨﴾ [المدثر: 48] «شفاعت شفاعت کنندگان نفعی به حالشان ندارد».
و در سنت مطهر نیز احادیثی که در اثبات شفاعت وارد است، بسیارند؛ از جمله حدیث ابوسعید خدری س است که در آن رسول اکرم ج میفرماید: «فَیَشْفَعُ النَّبِیُّونَ وَالمَلاَئِکَةُ وَالمُؤْمِنُونَ، فَیَقُولُ الجَبَّارُ: بَقِیَتْ شَفَاعَتِی، فَیَقْبِضُ قَبْضَةً مِنَ النَّارِ، فَیُخْرِجُ أَقْوَامًا قَدْ امْتُحِشُوا، فَیُلْقَوْنَ فِی نَهَرٍ بِأَفْوَاهِ الجَنَّةِ، یُقَالُ لَهُ: مَاءُ الحَیَاةِ، فَیَنْبُتُونَ فِی حَافَتَیْهِ کَمَا تَنْبُتُ الحِبَّةُ فِی حَمِیلِ السَّیْلِ»[321].
«پیامبران و ملائکه و مؤمنان شفیع قرار داده مىشوند و شفاعت مىکنند. سپس الله تعالی مىفرماید: (هنوز) شفاعت من باقى مانده است، پس قبضهای از آتش را بر گرفته و گروههایی را از دوزخ بیرون مىآورد که سوخته و سـیاه شـدهاند، و در نهری که در کنارههای بهشت قرار دارد و به آن آب حیات گفته میشود انداخته میشوند(و شستشو داده مىشوند)، و فورا در کنار این نهر زنده و شاداب مىگردند، همانگونه که دانه گیاه در میان خاک و خاشاکى که سیل با خود مىآورد به سرعت مىروید و سبز و شاداب مىشود».
شفاعت از لحاظ قبول شدن و قبول نشدن به دو نوع تقسیم میشود:
1. شفاعت مردود؛ و آن شفاتی است که یکی از شرطهای شفاعت که قبلاً ذکر شد را نداشته باشد.
2. شفاعت قبول شده و آن شفاعتی است که در آن شرطهای شفاعت تحقق یافته باشد.
از پیامبر ج هشت نوع شفاعت ثابت است که عبارتند از:
1. شفاعت عظمی است و آن شفاعت جناب پیامبر ج در حق اهل موقف است تا الله تعالی بین آنها قضاوت نماید و آن مقام محمود است و این شفاعت از میان پیامبران صلوات الله علیهم اجمعین تنها به پیامبر ما ج اختصاص دارد.
2. شفاعت رسول اکرم ج در حق گروهی که حسنات و بدیهایشان با هم برابر است پس برایشان شفاعت میکند که داخل بهشت شوند.
3. شفاعت رسول اکرم ج در حق کسانی که مستحق آتش هستند و داخل آن نمیشوند.
4. شفاعت رسول اکرم ج برای اهل بهشت تا درجاتشان در بهشت بالاتر رود.
5. شفاعت رسول اکرم ج در مورد کسانی که بدون حساب و کتاب داخل بهشت شوند.
6. شفاعت رسول اکرم ج در حق تخفیف عذاب برای کسانی که مستحق آن هستند مانند شفاعت پیامبر ج در حق عمویشان ابوطالب.
7. شفاعت رسول اکرم ج در حق اهل بهشت که به ایشان اجازه داده شود داخل آن شوند.
8. شفاعت رسول اکرم ج در حق اهل کبائر (کسانی که مرتکب گناهان کبیره شدهاند و توبه ننمودهاند از امتشان از کسانی که داخل دوزخ شدهاند، تا از آن خارج گردند.
البته احادیث صحیح بر تمام انواع آن وارد شده که در کتابهای سنت و اعتقاد ذکر شده است.
پس معلوم شد که شفاعت فقط به دست الله تعالی است و فقط او به هر که بخواهد و برای هر کس که بخواهد اجازۀ شفاعت خواهد داد، پس نباید انسان متوجه بندگان شود بلکه متوجه همان ذاتی شود که شفاعت از آنِ او و در اختیار اوست. یقیناً رسول اکرم ج روز قیامت شفاعت خواهد کرد اما با اجازۀ الله تعالی و برای کسی که الله تعالی بخواهد. پس ما باید از الله تعالی این طور مسألت کنیم: «اللَّهم شفِّع فینا نبیک». (بار الها! پیامبرت را در حق ما، شفیع بگردان).
از فواید این آیه:
1- اثبات این پنج اسم پروردگار متعال: {الله}؛ {الحی}«دارای حیات کامل که متضمن کاملترین صفات میباشد»؛ {القیوم} «همان قائم به نفس خود، و قائم بر دیگران است، یعنی او به دیگران احتیاجی نداشته و غنی بوده و همه چیز محتاج او است»؛ {العلی}«یعنی به ذاتش عالی و والا بوده و بالای همه چیز باشد، و به صفاتش عالی و در کمال باشد. پس هیچ عیب و نقصی در او نیست»؛ {العظیم}«دارای عظمت است که همان جلال و کبریاء» میباشد.
2- اثبات انفراد الله متعال در الوهیت.
3- ابطال راه مشرکان، کسانی که به الله متعال شرک آوردهاند و همراه پروردگار معبودان دیگری را شریک ساختهاند.
4- اثبات صفت حیات برای الله عزوجل؛ که همان حیات کاملی است که عدم پیش از او نبوده و زوال ناپذیر است. و به نقص و کاستی وصف نمیشود، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُۖ وَهُوَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٌ٣﴾ [الحدید: 3]، «او «اوّل» و «آخر» و «ظاهر» و «باطن» است و او به همه چیز داناست» و میفرماید: ﴿وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱلۡحَیِّ ٱلَّذِی لَا یَمُوتُ﴾ [الفرقان: 58] «و بر زندهاى که نمىمیرد، توکّل کن».
5- اثبات کمال قیومت برای الله عزوجل و این وصف برای مخلوق نمیباشد؛ زیرا هیچ مخلوقی نیست مگر اینکه محتاج دیگری است: بطور مثال ما محتاج خدمتگزاران هستیم و آنها محتاج ما، ما محتاج زنان هستیم و آنها محتاج ما، و ما محتاج اولادهای خود هستیم و آنها محتاج ما، ما محتاج مال و اموال هستیم و آنها برای حفظشان محتاج ما و همگی محتاج الله عزوجل هستند، به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿۞یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ أَنتُمُ ٱلۡفُقَرَآءُ إِلَى ٱللَّهِۖ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلۡغَنِیُّ ٱلۡحَمِیدُ١٥﴾ [فاطر: 15] «ای مردم! شما نیازمند الله هستید و الله همان ذات بینیاز و ستوده است». و هیچ کس بر دیگری در تمامی حالات نمیتواند قائم و مراقب باشد مگر در دایرۀ بسیار تنگ، از این رو الله متعال میفرماید: ﴿أَفَمَنۡ هُوَ قَآئِمٌ عَلَىٰ کُلِّ نَفۡسِۢ بِمَا کَسَبَتۡۗ﴾ [الرعد: 33]؛ «آیا ذاتی که بر همه (جهانیان) با آنچه به دست آوردهاند حافظ و مراقب است (چون بتان است)؟!».
6- این آیه کریمه متضمن اسم اعظم الله متعال است: {الحی القیوم}و ذکر این دو اسم الله متعال در سه سورۀ قرآن آمده است: البقره، آل عمران و سورۀ طه؛ در سوره البقره: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُۚ﴾ [البقرة: 255]؛ «الله (معبود بر حق است) هیچ معبودی بحق جز او نیست، زنده (و جهان هستی را) نگه دار و مدبر است» و در سورۀ آل عمران: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُ٢﴾ [آل عمران: 2] و در سورۀ طه: ﴿۞وَعَنَتِ ٱلۡوُجُوهُ لِلۡحَیِّ ٱلۡقَیُّومِ﴾ [طه: 111] «و (همهی) چهرهها در برابر (الله) زندهی پاینده فروتن میشود». اهل علم گفتهاند که اسم اعظم پروردگار در یکجا بودن این دو اسم میباشد زیرا متضمن تمامی اسمای حسنی هستند؛ چون صفت کمال در {الحی}؛ و صفت احسان و سلطان در {القیوم}می باشند.
7- امتناع پینکی (چرت) و خواب برای الله عزوجل؛ و آن به خاطر کمال حیات و قیومیت اوتعالی است که کمترین نقص در آن پیش نمیآید. و صفت نقص را در این آیه نفی کرده است که بر کمال حیات و قیومیت اوتعالی دلالت دارد.
8- ملک و فرمانروایی از آن الله متعال است پس در ملک اوتعالی به گونهای تصرف کنیم که سبب رضایت اوتعالی شود.
9- اینکه حکم بین مردم بر طبق شریعت باشد، و داوری بین مردم باید بر حکم الله متعال تکیه داشته باشد، و اعتماد انسان بر حکم مخلوق و قوانین وضعی نوعی از شرک ورزیدن به الله عزوجل است؛ زیرا فرمانروایی از آن الله متعال است.
10- تسلی دادن انسان بر مصیبتها، و رضایت به قضا و قدر الهی، زیرا هرگاه بنده دانست که فرمانروایی فقط خاص از آنِ الله متعال است به قضای اوتعالی راضی میگردد و تسلیم میشود، پیامبر ج در تعزیت دختر خود زینب ل فرمود: «إن لله ما أخذ وله ما أعطى وکل شیء عنده بأجل مسمى»[322]. «یقینا از الله است آنچه گرفت و آنچه بخشید و هر چیزی در نزد او مدت معینی دارد».
11- اثبات اینکه شفاعت به اذن الله متعال صورت میگیرد.
12- اثبات اذن الله متعال در شفاعت که همانا امر اوتعالی است و شروط اذن الله تعالی در شفاعت عبارتند از: رضایت الله متعال از شافع (شفاعت کننده) و از کسی که برایش شفاعت میکند؛ به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿۞وَکَم مِّن مَّلَکٖ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِی شَفَٰعَتُهُمۡ شَیًۡٔا إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ أَن یَأۡذَنَ ٱللَّهُ لِمَن یَشَآءُ وَیَرۡضَىٰٓ٢٦﴾ [النجم: 26]، «و چه بسیار فرشتگانی در آسمانها هستند که شفاعتشان سودی نمیبخشد مگر بعد از آنکه الله برای هرکس که بخواهد و بپسندد اجازه دهد». و این فرمودۀ الله تعالی: ﴿وَلَا یَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ﴾ [الأنبیاء: 28] «و شفاعت نمیکنند مگر برای کسی که (الله) بپسندد».
13- اثبات عمومیت علم الله متعال در ماضی، حاضر و مستقبل.
14- رد بر گروه خوارج و معتزله در اثبات شفاعت؛ زیرا این دو گروه شفاعت را در حق اهل کبائر انکار میکنند؛ زیرا طبق مذهب آنها مرتکب گناه کبیره در آتش جهنم جاویدان است و برای او شفاعت فایدهای ندارد.
15- هیچ کس نمیتواند بر علم، شنیدن و دیدن الله تعالی احاطه داشته باشد؛ طوریکه میفرماید: ﴿لَّا تُدۡرِکُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَهُوَ یُدۡرِکُ ٱلۡأَبۡصَٰرَۖ﴾ [الأنعام: 103] «چشمها او را در نمییابند، و او چشمها را در مییابد» و میفرماید: ﴿وَلَا یُحِیطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا١١٠﴾ [طه: 110] «ولی (انسانها) از آفریدگار آگاهی کامل ندارند». پس ما هیچ چیزی از اوتعالی نمیدانم جز آنچه را که خودش ما را از آن آگاه ساخته است.
16- تحریم بحث و جستجو از کیفیت صفات الله متعال؛ زیرا الله ما را از کیفیت و چگونگی صفات خود آگاه نساخته است. واگر مدعی شدیم که کیفیت صفات اوتعالی را میدانیم پس در این حالت بر آفریدگار بدون علم سخن گفتهایم.
17- این آیه رد بر اهل تمثیل است زیرا آن سخن درباره الله متعال بدون علم است؛ بلکه اوتعالی خلاف آن چیزی است که انسان تصور میکند. به دلیل این فرمودۀ خداوند متعال: ﴿لَیۡسَ کَمِثۡلِهِۦ شَیۡءٞ﴾ [الشورى: 11] «هیچ چیز همانند او نیست».
18- این آیه بیانگر بزرگی ذات الله و بزرگی کرسی الله متعال میباشد. زیرا عظمت و بزرگی مخلوق بر عظمت و بزرگی آفریدگار آن دلالت دارد.
19- کسی که وجود آسمانها و زمین را انکار کند کافر است؛ زیرا با انکار نمودن آنها خبر الله متعال را تکذیب نموده است؛ اما زمین را گمان نمیبریم احدی انکار کند. لیکن برخی آسمانها را انکار کردهاند و گفتهاند که در فوق ما فضایی است که نهایت و حدودی ندارد و فقط سدوم و ستارگان است. و بدون شک اینچنین باورها خلاف فرمودههای قرآن و رسول اکرم ج است و تصدیق آن مسلمان را به مرز کفر میکشاند.
20- حفاظت و نگهداری آسمانها و زمین بر الله متعال سنگین و دشوار نیست، طوریکه میفرماید: «و نگاهداری آن دو (زمین و آسمان) بر او گران و دشوار نیاید».
21- این بخش آیه ﴿وَلَا یَُٔودُهُۥ حِفۡظُهُمَا﴾ «و نگهداری آن دو بر او مشکل نیست»، علم، قدرت، حیات، رحمت، حکمت و قوت الله تعالی را ثابت میکند.
22- آسمانها و زمین به حفاظت و نگهداری نیاز دارند و اگر توسط الله متعال حفاظت و نگهداری نشوند تباه میگردند؛ طوریکه میفرماید: ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ یُمۡسِکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ أَن تَزُولَاۚ وَلَئِن زَالَتَآ إِنۡ أَمۡسَکَهُمَا مِنۡ أَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِهِۦٓۚ إِنَّهُۥ کَانَ حَلِیمًا غَفُورٗا٤١﴾ [فاطر: 41] «بیتردید الله آسمانها و زمین را نگه میدارد تا (از نظام خود) منحرف نشوند، و اگر منحرف گردند، کسی جز او نمیتواند آنها را نگه دارد، بیگمان او بردبار آمرزنده است».
23- اثبات علو پروردگار متعال از ازل و برای ابد. طوریکه میفرماید: ﴿وَهُوَ ٱلۡعَلِیُّ﴾ «و او بلند مرتبه است» و علو الله متعال نزد اهل سنت به دو قسم تقسیم میشود: علو ذات، یعنی ذات الله متعال بر تمام مخلوقات والایی دارد. اما دو گروه در این امر مخالفت ورزیدهاند: گروه اولی که حلولیه جهمیه هستند میگویند: ذات الله متعال در هر جای و مکانِ آسمان و زمین است؛ اما قول این گروه باطل بوده، با قرآن و سنت و اجماع سلف و عقل و فطرت در تضاد است.
گروه دیگری میگویند: الله متعال به علو و غیره اصلا وصف نمیشود. بناء اوتعالی نه فوق عالم است و نه تحت آن و نه در راست آن و نه در سمت چپ و نه متصل است و نه هم منفصل؛ اما این قول نیز مردود است چون به عدم محض دلالت میکند؛ زیرا هیچ موجودی نیست مگر اینکه یا بالاست یا پایین، یا در سمت راست یا در سمت چپ، یا متصل است یا هم منفصل.
و قسم دوم: علو صفت میباشد که تمامی گروهها بر آن متفق القول هستند هرچند در تفسیر کمال آن اختلاف کردهاند، اینکه اوتعالی در صفاتش از هر نگاه کامل است و صفاتش بر صفات مخلوقات والا است و احدی در صفاتش با اوتعالی مساوی نیست.
24- این آیه ردی است بر فرقه حلولی و معطله؛ زیرا فرقه حلولیه میگویند: الله متعال والا نیست بلکه در هر مکان است. و معطله میگویند: الله متعال به علو و اسفل یا راست و چپ و یا اتصال و انفصال وصف نمیشود.
﴿255﴾ هیچکس از کفار را - در صورتی که بهپرداخت جزیه تن در دهد - به قبول اسلام مجبور نسازید، زیرا دلایل و برهانهای دین حق آشکار و روشن است و نیازی به این وجود ندارد که کسی را به اجبار به آن وادار نمود. در بیان سبب نزول آیه آمده است: عادت برخی از زنان انصار قبل از اسلام چنین بود که هرگاه زنی فرزندش زنده نمیماند، نذر میکرد اگر فرزندی از او زنده بماند، آن فرزند را به دین یهود درآورد. وقتی که بنی نضیر جلای وطن شدند در بین آنها تعدادی از فرزندان انصار نیز وجود داشت. انصار گفتند: ما اجازه نمیدهیم فرزندانما با آنها بروند، پیامبر ج فرمود: فرزندان خود را اختیار بدهید، اگر با شما ماندند از شما هستند و اگر آنها را انتخاب میکردند بگذارید با آنها بروند، پس الله تعالی ﴿لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِۖ قَد تَّبَیَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَیِّۚ﴾ را نازل فرمود»[323]. محقق شعیب ارناؤوط گفته است: این حدیث را از چند طریق از شعبه از ابوبشر از سعید بن جبیر از ابن عباس ب روایت کردهاند راویهای این اسناد راویان صحیح هستند.
آری! اکراه و اجبار منتفی است؛ چرا که ایمان از کفر، به روشنی آشکار شده است، مراد از رشد در اینجا؛ ایمان و مراد از غی؛ کفر است. یعنی: راه از بیراهه متمایز و آشکار و ایمان با دلایل و برهانهای خود متجلی و روشن گردیده است؛ بنابراین، نیازی به اجبار کسی بر پذیرش اسلام وجود ندارد. پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به الله ایمان آورد بعد از آن که راه از بیراهه بر وی آشکار گشته است؛ البته به عروةالوثقی چنگ زده است؛ طاغوت: کاهن، شیطان، بت و هر سردمداری در عرصه گمراهی است. عروه: یک طرف ریسمانی است که به شکل حلقهای گرهزده میشود و هر کس به چاهی فرو رود، یا از آن بالا آید، آن حلقه را محکم در دست خویش میگیرد. مراد از آن در اینجا؛ وسیله نجات است. وثقی: یعنی: محکم به هم گره زده شده و سخت استوار.
آری! هر کس ایمان آورد، به دستاویزی محکم و استوار چنگ زده است که گسستنی برای آن نیست،آن حلقه هرگز باز و گسسته نمیشود تا کسی را که به آن چنگ زده، هلاک کند، بلکه فرد چنگزننده به خود را همانطور به بهشت میرساند و از بهشت فقط کسی جدا میافتد که به آن حلقه چنگ نزده باشد.
ابنکثیر / آرای مفسرین درباره عروةالوثقی را چنین نقل میکند: عروة الوثقی؛ ایمان است. سدی میگوید: عروةالوثقی اسلام است. سعیدبن جبیر و ضحاک میگویند: عروةالوثقی؛ کلمه طیبه لا اله الا الله است. انسبن مالک س میگوید: عروةالوثقی قرآن است. سالمابنابیالجعد میگوید: عروةالوثقی دوست داشتن در راه الله و دشمنی ورزیدن به خاطر اوست. سپس ابنکثیر / در جمعبندی میان این آراء میفرماید: همه این اقوال درست است و میان آنها هیچگونه تعارضی وجود ندارد.
و الله به همه گفتنیها شنوا و به همه اعتقادات؛ اعم از کفر و ایمان داناست.
این آیه قاعدهای از قواعد اسلام و رکنی عظیم از ارکان سیاست، برنامه و راه و روش آن است. قاعدهای که اجبار کسی به پذیرش دین را روا نمیداند و همچنین به کسی این اجازه را نمیدهد که فردی از اهل ادیان را به اجبار از دین وی خارج سازد.
بعضیها برداشتهای سوء و منفی از آیه میکنند که این خود آثار بسیار منفی و خطرناکی را بر زندگی آنها تحمیل میکند، این آیه ﴿لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِ﴾ معنایش این نیست که هر کسی در رعایت نکردن مسائل دینی آزاد است، و کسی حق ندارد او را اجبار کند و این همان برداشت منفی و نادرست از این آیه است. اگر معنای آن این است که هر کس در اجتماع آزاد است هر کاری دلش میخواهد بکند پس این همه آیاتی که مسلمانان را دستور به نماز، روزه، زکات، حج، جهاد، حجاب و غیره داده یعنی چه؟ آیا معقول است الله تعالی از یک طرف دستور اکید دهد که زنان مسلمان حجاب خودشان را رعایت کنند و از طرفی بفرماید در دین اجباری نیست و میتوانند رعایت نکنند! آیا این مطلب تناقض نیست؟ از یک طرف الله تعالی بگوید: بر همگان واجب است نماز را برپا دارند و روزه را بگیرند و از طرفی هم بگوید: ﴿لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِ﴾ یعنی اجباری در کار نیست اگر هم ترک کردند اشکالی ندارد؟ این دو مطلب که تناقض روشن است.
الله تعالی انسان را مانند موجودات دیگر مجبور نیافریده است و به او عقل و اختیار عطا نموده است و چون عقل و اختیار دارد و راه ضلالت و گمراهی از راه رشد و کمال برای او مشخص شده، پس لزومی به اعمال جبر نیست زیرا اصلا در دین چیزی که موجب ناخوشایندی (کراهت) عقل و فطرت آدمی باشد وجود ندارد.
علاوه بر این «دین» به عقیده اطلاق میگردد نه به «عمل» و همه در عقیده آزاد هستند. پس از کجای این آیه درک میشود که مردم در عمل آزادند؟! و مگر در کدام مکتبی یا نظامی چنین امری ممکن است؟!
مثلا در غرب که ادعای آزادی دارند! هر کسی آزاد است هر عقیدهای داشته باشد، اما آزاد نیست که به عقیدۀ خود عمل کند. در این کشورها یک مسلمان میتواند به جهاد عقیده داشته باشد، اما حق مجاهده بر علیه کفار را ندارد. یک دختر مسلمان آزاد است که به حجاب عقیده داشته باشد، اما اگر بخواهد به عقیده خود عمل کند، مانعش شده و مجازاتش میکنند.
اگر آزادی به معنای مجاز بودن در اندیشه و عمل بود، الله تعالی نه تنها انبیای الهی را نمیفرستاد و امر به بایدها و نبایدها نمیداد، بلکه اساساً قیامتی بر پا ننموده و بهشت و جهنمی نمیآفرید. چرا که محاکمه و جزا در مقابل آن چه بر آن مخیر و مختار و آزاد بودیم، معنی ندارد.
دقت شود که احکام جزایی منحصر به حکم ارتداد نیست. اگر انسان آزاد بود که هر چه میخواهد انجام دهد، سایر احکام مانند حد شراب، حد زنا، حد دزدی، حد قتل و سایر حدود و همه احکام بیمعنی میگردید.
پس معنای «لا اکره فی الدین» این نیست که هرکس در دین آزاد است بلکه معنای آن این است که اسلام برای پذیرش دینش هرگز غیر مسلمانان را اجبار نمیکند، بلکه با منطق و برهان آنها را دعوت به اصل پذیرش اسلام مینماید.
در اسلام اگر یک نفر «لا اله الا الله» گفت و شهادتین بر زبان جارى کرد ما باید بپذیریم و حق تفتیش عقاید نداریم که آیا به صورت جدّى مىگوید یا سخن او صورى و ظاهرى است؟ تفتیش عقاید (انگیزاسیون) فقط در غرب بوده و توسط پاپها در مقابل تجدد طلبها پدید آمد. مردم را زیر سؤال مىبردند تا آنکه هزاران نفر طعمه آتش شدند. از اسامه بن زید س روایت است که فرمود: پیامبر ج ما را به محلى به نام حرقه فرستاد و بر مردم آنجا حمله نموده و آنان را شکست دادیم، من و یک نفر انصارى یکى از آنان را تعقیب کردیم، همینکه به او رسیدیم گفت: لا اله الا الله، مرد انصارى از او دست کشید ولى من او را با نیزه مورد حمله قرار دادم، تا اینکه او را به قتل رسانیدم، هنگامى که برگشتیم، موضوع به عرض پیامبر ج رسید، آن جناب فرمود : (اى اسامه! چرا پس از آنکه گفت: لا اله الّا الله او را به قتل رساندى؟) گفتم : آن مرد از ترس، کلمه لا اله الّا الله را مىگفت، ولى پیامبر ج مرتبا جمله را تکرار مىکرد، مىفرمود: چرا او را کشتى پس از آنکه گفت: لا اله الّا الله، اسامه گوید: به اندازهای از این موضوع ناراحت شدم که آرزو مىنمودم که بعد از این واقعه مسلمان مىشدم نه قبل از آن (تا مرتکب این گناه بزرگ که باعث عصبانیت شدید پیامبر ج گردیده است نمىشدم)»[324].
هیچ نظامى توطئه را نمىپذیرد: در همه نظامهای جهان طبق قانون اساسىشان، اگر در داخل کشور کسی بخواهد علیه نظام توطئه کند، در برابر او ساکت نمىنشینند و عاملین این چنین عمل را سخت مجازات میکنند.
نظام اسلامى آزادى دارد; اما توطئه در آن نیز ممنوع بوده و از این قاعده مستثنى نیست، اسلام بر اساس کتاب و سنت استوار بوده همه مردم با عقاید مختلفشان میتوانند زیر سایه آن زندگی کنند، اما اگر کسى علیه نظام اسلامی توطئه کند تا نظام را تضعیف کنند، قابل قبول نیست. این امر به مسأله ارتداد ارتباط مستقیم دارد، چون ارتداد نوعى توطئه علیه نظام اسلامى است. چنانکه خروج بر علیه اسلام و پشیمان شدن و مرتد گشتن از آن، شورشی است بر علیه آن و در همه قوانین وضعی و انسانی نیز جزای شورش و قیام بر علیه نظام دولت و اوضاع مقرر، کیفر آن قتل است. هرگاه انسانی بر علیه نظام دولت موجود خواه در نظام و رژیم کمونیستی یا در نظام و رژیم سرمایهداری باشد، قیام کند و از آن نظام خارج شود، او را بارتکاب خیانت بزرگ نسبت به میهن خویش متهم میکنند و خیانت بزرگ نسبت به میهن،کیفر و عقوبتش تنها اعدام میباشد. بنابراین اسلام در کیفر و عقوبت مرتدان، راه منطقی و منطبق بر قوانین نظامهای بشری را، پیش گرفته است.
مرتدى که در خانه خودش معتقد به کفر است کسى به او کارى ندارد، ولى اگر به نشر عقیدۀ باطل خود در بیرون از خانه زبان باز کند، و یا قلم بگیرد و تبلیغ کند، عقاید باطل او مثل یک ویروس تکثیر شده و به اعتقادات سالم جامعه آسیب مىزند، در این صورت او کسی است که علیه نظام اسلامی توطئه و شورش نموده است. چون ارتداد بر خلاف آزادى و یک نوع تجاوز به حقوق عموم مردم به شمار مىرود و در نظام اسلامی مصالح جامعه بر مصلحت فرد مقدم است.
از فواید این آیه:
1- در قبول دین بر هیچ کس اجبار نیست چون راه راست (هدایت) از راه انحراف و گمراهی روشن و آشکار شده است. لازم به یادآوری است که سنت مطهر شیوه برخورد باکفار را بیان نموده است به گونهای که نخست آنها را به دین اسلام دعوت کنیم، پس اگر ابا ورزیدند جزیه بپردازند، و اگر از پرداخت جزیه ابا ورزیدند با آنها بجنگیم.
2- راهی جز راه راست و هدایت یا راه انحراف و گمراهی راهی دیگری وجود ندارد و اگر راه سومی وجود میداشت حتما ذکر میشد. از این رو الله متعال میفرماید: ﴿فَمَاذَا بَعۡدَ ٱلۡحَقِّ إِلَّا ٱلضَّلَٰلُ﴾ [یونس: 32] «پس بعد از حق، چه چیزی است جز گمراهی؟». و میفرماید: ﴿وَإِنَّآ أَوۡ إِیَّاکُمۡ لَعَلَىٰ هُدًى أَوۡ فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ٢٤﴾ [سبأ: 24] «و ما یا شما حتماً بر (طریق) هدایت یا در گمراهی آشکار هستیم».
3- اخلاص برای الله متعال تمام و کامل نمیشود جز با نفی تمامی انواع و اشکال شرک، پس کسی که به الله متعال ایمان آورد و به طاغوت کفر نورزد مؤمن نیست.
4- هر چیزی که غیر از الله عبادت شود طاغوت است.
5- نجاتی نیست جز با کفر ورزیدن به طاغوت و ایمان داشتن به الله سبحانه و تعالی.
6- اثبات دو اسم از اسمای حسنای الله متعال- «السمیع العلیم» و آنچه از اوصاف را که در بر دارند.
﴿257﴾ الله تعالی یاور و سرور و کارساز مؤمنان است، آنان را از شبهات گمراهکن، جهل و پرستش طاغوت، به سوی نور علم و هدایت و ایمان بیرون میآورد.
و کافران یاوران و سرورانشان طاغوت است که آنان را از روشنایی به سوی تاریکیها خارج میکنند. مراد از طاغوت در این جا؛ پیشوایان و فلاسفه کفرند که کافران را به کفر و الحاد امر کرده و کفر را برای آنان آرایش میدهند، و به این وسیله آنان را از نور فطرت الهی که مردم را بر آن سرشته است و از راه انبیاء که دعوت بهسوی عقاید راستین و شریعتهای روشن و مستقیم است، به سوی تاریکیهای کفر خارج میکنند، پس آنان اهل آتشند، و آنان در آن جاودان خواهند ماند.
«ولیّ» بر وزن فعیل یعنی قائم و تأکید بر قرب و نزدیکی دارد. به محبّ، هم از آن جهت ولی میگویند که در محبت به انسان قرب و نزدیکی دارد و همین طور به والی والی میگویند چون در تدبیر قوم دست دارد و به آنان نزدیک است.
اینکه الله تعالی را ولی مؤمنان میداند از آن جهت است که الطاف الله تعالی بر مؤمنان نسبت به کفار بسیار بیشتر است به همین دلیل فرمود: مؤمنان را از تاریکیها به سوی نور خارج میکند؛ یعنی از ضلالت به هدایت و از کفر به اسلام رهنمون میشود. همچنین مؤمنان را از شک به یقین هدایت میکند. به عبارت دیگر الله تعالی با نعمت اسلام، مؤمنان را از سقوط به آتش جهنم نجات داد.
کفر از آن جهت ظلمات نامیده شده چون مانع ادراک است و ایمان از آن جهت نور نامیده شده است که سبب حصول به ادراک است؛ معارف الهی مانند انواری هستند که زیاد میشوند و در واقع اشعههایی هستند که نیازی به تکلف ندارند، به همین دلیل در این آیه نور را به صورت مفرد و ظلمات را به صورت جمع آورد؛ زیرا حق و آن چه به آن بر میگردد یک راه است اما باطل هیچ حصر و محدودیتی ندارد، و هیچ راهی برای آن نیست، همان گونه که خط مستقیم بین دو نقطه واحد قرار میگیرد بر خلاف منحنی که نامحدود است.
«الولیّ» اسمی از اسمای نیک الهی است، ولیّ به کسی گفته میشود که کاری را به عهده دارد یا انجام میدهد؛ (ولی) یعنی یاور و دوستدار، هم پیمان، فامیل و همسایه، پیرو، آزادکننده و فرمانبردار.. گفته میشود: مؤمن، ولیِ الله تعالی یعنی فرمانبردار اوست؛ (ولی)، متضاد عدو (دشمن) میباشد.
الله تعالی، یاور و سرپرست امور جهان و آفریدههاست. همچنین به سرپرست یتیم، ولی گفته میشود و به امیر، والی میگویند.
راغب اصفهانی میگوید: ولاء و تولی، بر نزدیکی زمانی، مکانی، دینی، دوستی و یا بر نزدیک بودن از نظر عقیده، اطلاق میگردد. ولایت، یعنی یاری کردن و سرپرستی نمودن؛ ولی و مولا، در همه این معانی بکار میرود. پس الله متعال، ولی است و امور جهان و آفریدگان را به عهده دارد و او، صاحب تدبیر میباشد و آنچه را برای دین و دنیا و مخلوقاتش مفید میباشد، فراهم آورده است.
الله یاور و پشتیبان مؤمنان است؛ با کمک و توفیق خویش، آنها را سرپرستی مینماید و آنان را از تاریکیها به سوی نور بیرون میآورد. آیه فوق کفر را به این خاطر به تاریکی تشبیه کرد که تاریکی، مانع از دیدن اشیاء و درک و پذیرش وجود چیزها میشود. همینطور کفر، چشم دل را کور میکند و نمیگذارد که حقایق ایمان را ببیند و به صحت آن و درستی اسباب آن پی ببرد. پس الله تعالی خبر داد که ولی و سرپرست مؤمنان است و حقیقت ایمان و راهها و قوانین و حجتهای آن را به آنها نشان میدهد و آنها را به سوی دلایل آن هدایت میکند؛ دلایلی که شک و تردیدها را میزداید و بدینسان انگیزههای کفرورزی و تاریکیهایی را که پردههایی بر بینش دلهاست، از آنان دور میگرداند.
الله تعالی کافران را که غیر او را به دوستی و سرپرستی گرفتهاند، رها مینماید، خوارشان میگرداند و آنها را به چیزهایی میسپارد که به سرپرستی گرفتهاند؛ چیزهایی که سود و زیانی نمیرسانند. این گونه معبودان باطل، کافران را گمراه ساختند، آنها را بدبخت نمودند و آنان را از هدایت و دستیابی به علم مفید و عمل صالح و از سعادت همیشگی، محروم کردند و بدین ترتیب جهنم، جایگاه همیشگی کافران گردید.. بارالها! ما را سرپرستی و یاری کن.
الله، دوستانش را دوست میدارد و آنها را یاری میکند. دوست الله، کسی است که الله را میشناسد، بر اطاعت و فرمانبرداری او مواظبت مینماید، عبادت را خالصانه برای اوتعالی انجام میدهد و از معصیت و نافرمانی الله دوری میکند. چنانکه الله متعال میفرماید: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِیَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٦٢ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ٦٣﴾ [یونس: 62-63]. «آگاه باشید! بیگمان دوستان الله بیمی بر آنان نیست و آنها اندوهگین نمیشوند.* کسانیکه ایمان آورده و پرهیزگاری پیشه کردهاند». وهر کس با دوست الله، دشمنی کند، الله تعالی، با او اعلام جنگ مینماید. پیامبر ج میفرماید: الله تعالی میفرماید: «مَنْ عَادَى لِی وَلِیًّا فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالْحَرْبِ وَمَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدِی بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَمَا یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَیَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا وَرِجْلَهُ الَّتِی یَمْشِی بِهَا وَإِنْ سَأَلَنِی لأُعْطِیَنَّهُ وَلَئِنْ اسْتَعَاذَنِی لأُعِیذَنَّهُ»[325].
«هرکس، با دوستی از دوستانم دشمنی کرد، من با او اعلام جنگ میکنم و آنچه بیش از همه چیز بندهام را به من نزدیک مینماید، تکالیفی است که بر او فرض نمودهام و بندهام با خواندن نوافل همچنان به من نزدیک میشود تا اینکه دوستش میدارم؛ پس آنگاه که دوستش بدارم، شنوایی او میشوم که با آن میشنود و چشم او میشوم که با آن میبیند و دست او میشوم که با آن میگیرد (و دفاع و حمله میکند) و پایش میشوم که با آن راه میرود و اگر از من بخواهد، به او میدهم و اگر از من پناه بجوید، او را پناه میدهم».
یعنی وقتی بنده، ولی الله باشد، الله متعال او را حفاظت مینماید و به او توفیق میدهد تا جز آنچه که مولایش از آن خشنود میشود، نشنود و گوش نکند و جز به آنچه که مولایش خشنود میگردد، نگاه نکند و دستانش فقط به جاهایی دراز شوند که پروردگارش راضی میگردد و قدمهایش جز به سوی اطاعت الله نرود. اینگونه ولی الله، توفیق و هدایت مییابد و از سوی الله به او الهام میشود. این، شرح و تفسیر برخی از علما مانند ابن تیمیه، بر این حدیث است؛ در روایتی دیگر آمده است: (فبی یسمع و بی یبصر و بی یبطش و بی یمشی) یعنی: «به وسیله من میشنود و به وسیله من میبیند و دستانش به وسیله من میگیرند و به وسیله من راه میرود».
از این رو واضح میشود که الله تعالی، بندهاش را یاری و کمک مینماید و به او توفیق میدهد که با این اندام، کارهای شایسته انجام دهد و او را از انجام آنچه الله را ناخشنود میگرداند، مصون و محفوظ دارد.
از فواید این آیه:
1- بیان فضیلت ایمان داری و اینکه دوستی و ولایت الهی بوسیلۀ آن به دست میآید، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿ٱللَّهُ وَلِیُّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ﴾ «الله دوست و کارساز کسانی است که ایمان آوردهاند».
2- اثبات ولایت برای الله عزوجل؛ یعنی اوتعالی سرپرست و کارساز بندگانش است. ولایت الله متعال دو نوع میباشد: ولایت عام؛ یعنی اوتعالی سرپرستی امور بندگان خود را میکند و این ولایت به مؤمنان اختصاص داده نشده است طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَرُدُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ مَوۡلَىٰهُمُ ٱلۡحَقِّۖ وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یَفۡتَرُونَ﴾ [یونس: 30] «و همه به سوی الله مالک حقیقی شان بازگردانده میشوند، و چیزهای را که (همین کافران) افترا میبستند (از نظرشان) گم و نابود میشود». و نوع دوم، ولایت خاص به مؤمنان است. طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّ ٱللَّهَ مَوۡلَى ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَأَنَّ ٱلۡکَٰفِرِینَ لَا مَوۡلَىٰ لَهُمۡ١١﴾ [محمد: 11]. «این به آن سبب است که الله یاور (و مولای) کسانی است که ایمان آوردند، و آنکه کافران (مولا و) یاوری ندارند». و مقتضای نوع اول اینست که الله متعال دارای کمال سلطان و تدبیر در تمامی مخلوقات خود است. و مقتضای نوع دوم ترحم، بخشایندگی و توفیق است که ویژهی مؤمنان میباشد.
3- اولیا و دوستان کافران طواغیت هستند خواه کسانی باشند که پیروی میشوند یا کسانی باشند که مورد عبادت قرار میگیرند و یاهم کسانی باشند که در غیر اطاعت الله و رسولش اطاعت میشوند.
4- برائت و بیزاری الله عزوجل از کسانی که کافر شدهاند.
5- بیان بدی ثمره و نتایج کفر که همان سوق دادن به گمراهی و نابودی است که از روشنایی به سوی تاریکی کشانده میشوند.
6- اثبات آتش جهنم طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِ﴾ [البقرة:257] «ایشان یاران آتشند» و آتش جهنم اکنون موجود هست به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ ٱلَّتِیٓ أُعِدَّتۡ لِلۡکَٰفِرِینَ١٣١﴾ [آل عمران: 131]. «و از آتشی که برای کافران آماده شده است بترسید». و از پیامبر ج روایت شده است که ایشان آتش را دیدهاند طوریکه در نماز کسوف برای او آشکار شد همچنین عمرو بن لحی را در آتش دیدند و زنی را دیدند که بخاطر گربهای در آتش شکنجه میشد.. خلاصه اینکه آتش جهنم تا ابد موجود است و ازلی نبوده است زیرا مخلوق است که از نخست نبود لیکن ابدی است و فنا نمیشود. الله متعال میفرماید: ﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَهُمۡ نَارُ جَهَنَّمَ لَا یُقۡضَىٰ عَلَیۡهِمۡ فَیَمُوتُواْ وَلَا یُخَفَّفُ عَنۡهُم مِّنۡ عَذَابِهَاۚ کَذَٰلِکَ نَجۡزِی کُلَّ کَفُورٖ٣٦﴾ [فاطر: 36] «و کسانیکه کافر شدند؛ برای آنها آتش جهنم است، نه فرمان (مرگ) بر آنان صادر شود تا بمیرند (و راحت گردند) و نه چیزی از عذابش از آنها کاسته شود، این گونه هر ناسپاسی را کیفر میدهیم». لازم به یاد آوری است که جاویدانه بودن اهل دوزخ در سه موضع قرآن کریم بیان شده است و قول کسی که میگوید آتش جهنم فانی بوده و ابدی نیست، باطل و بیدلیل است. پس کافران جاودان در آتش میمانند.
7- جاودان بودن در آتش ویژهی کافران است و کسانی از مؤمنان که داخل آتش دوزخ میشوند جاودان در آن نمیمانند. چنانکه در صحیحین آمده است: «إِذَا دَخَلَ أَهْلُ الجَنَّةِ الجَنَّةَ، وَأَهْلُ النَّارِ النَّارَ، یَقُولُ اللَّهُ: مَنْ کَانَ فِی قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ إِیمَانٍ فَأَخْرِجُوهُ»[326]. «هنگامی که آنهایى که اهل بهشـت هستند وارد بهشت مىشوند، و آنهایى که اهل دوزخند به دوزخ مىروند، الله تعالی مىفرماید: کسانى را که به اندازه دانه خردلى ایمان در قلب دارند از دوزخ بیرون آورید...».
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِی حَآجَّ إِبۡرَٰهِۧمَ فِی رَبِّهِۦٓ أَنۡ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡکَ إِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّیَ ٱلَّذِی یُحۡیِۦ وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا۠ أُحۡیِۦ وَأُمِیتُۖ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ یَأۡتِی بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِی کَفَرَۗ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ٢٥٨
أَوۡ کَٱلَّذِی مَرَّ عَلَىٰ قَرۡیَةٖ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ یُحۡیِۦ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعۡدَ مَوۡتِهَاۖ فَأَمَاتَهُ ٱللَّهُ مِاْئَةَ عَامٖ ثُمَّ بَعَثَهُۥۖ قَالَ کَمۡ لَبِثۡتَۖ قَالَ لَبِثۡتُ یَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ یَوۡمٖۖ قَالَ بَل لَّبِثۡتَ مِاْئَةَ عَامٖ فَٱنظُرۡ إِلَىٰ طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمۡ یَتَسَنَّهۡۖ وَٱنظُرۡ إِلَىٰ حِمَارِکَ وَلِنَجۡعَلَکَ ءَایَةٗ لِّلنَّاسِۖ وَٱنظُرۡ إِلَى ٱلۡعِظَامِ کَیۡفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَکۡسُوهَا لَحۡمٗاۚ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُۥ قَالَ أَعۡلَمُ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٢٥٩﴾
آیا ندانستی(داستان) کسی را که با ابراهیم در مورد پروردگارش به حجت گویی و حجت خواهی پرداخت، که الله به او ملک و پادشاهی داده است؟ آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگار من کسی است که زنده میکند و میمیراند. گفت: من (نیز) زنده میگردانم و میمیرانم، ابراهیم گفت:پس همانا الله خورشید را از مشرق بر میآورد، تو(اگر راست میگویی)پس آن را از مغرب برآور، پس کسی که کفر ورزیده بود حیران شد و الله قوم ستمکار را هدایت نمیکند. ﴿258﴾
یا همانند آن کسی را که از کنار دهکدهای گذر کرد که سقفها و دیوارهایش فرو ریخته بود، گفت: چگونه الله این(ویرانه) را پس از (این همه نابودی و) مرگش زنده میکند؟ پس الله او را صد سال میراند، سپس او را زنده کرد و(به او) گفت: (درحال مرگ)چقدر ماندهای؟ گفت: یک روز یا بخشی از روز.گفت: بلکه صد سال در این حال ماندهای، پس به خوراکت و نوشیدنیت نگاه کن که تغییر نیافته است، و به خرت بنگر، و تا تو را نشانهای برای مردم قرار دهیم، و به استخوانها بنگر که چگونه آنها را برمیداریم و به هم پیوند میدهیم، سپس بر آن گوشت میپوشانیم، پس وقتی برای او (قدرت الله بر زنده کردن مردگان) روشن شد، گفت: میدانم که الله بر هر چیزی تواناست.﴿259﴾.
﴿258﴾ ای محمد! آیا ماجرای آن پادشاهی را میدانی که چون الله به او فرمانروایی داده بود، با ابراهیم ÷ دربارۀ پروردگارش جر و بحث کرد؟ گویند: او نمرود بنکنعان بود که در عراق پادشاهی میکرد و مرکز فرمانرواییاش بابل بود و نقل است که او پادشاه عالمگیر زمان خود بود که دنیا را تماما زیر سلطه و فرمان خویش درآورده بود. طول مدت پادشاهیاش، او را به این طغیان و گردنکشی کشانده بود، در حالی که نعمت اساسا انگیزه بخش شکر و سپاس است نه ناسپاسی و گردنکشی، هم از این روی او با ابراهیم ÷ به مقابله و مکابره پرداخت، سپس ابراهیم ÷ گفت: پروردگارم آن کسی است که زنده میکند و میمیراند و این دلیل قطعی وجود پروردگار توانا است، او تعالی ایجاد کننده این پدیدههای مشاهده شده بعد از عدم آنها و باز معدوم ساختن آنها بعد از وجودشان است و این خود، دلیل بر وجود فاعل مختاری است، زیرا این پدیدهها به خودی خود به وجود نیامدهاند و لابد ایجادکنندهای آنها را آفریده است و این آفریننده، همان پروردگاری است که من به سوی پرستش وی به یگانگی فرامیخوانم. اما نمرود به کبر و نخوت خود ادامه داد و گفت: من نیز زنده میکنم و میمیرانم. ابنعباس میفرماید: نمرود، دو مرد را که به اعدام محکوم بودند، احضار کرد، پس یکی از آنها را کشت و دیگری را بخشید و به این ترتیب ادعا کرد که او زندگی بخشیده و میرانیده است، که البته این ادعایش استدلال غلطی بیش نبود زیرا قصد ابراهیم ÷ این بود که الله تعالی زندگی و مرگ را در اجساد میآفریند، ولی قصد نمرود کافر این بود که او قادر است تا از کشتن درگذرد؛ و این خود زنده ساختن است و قادر است تا بکشد؛ که این خود میراندن است. روشن است که این پاسخ ابلهانهای بود که هرگز قرار دادن آن در مقابل حجت ابراهیم ÷ صحیح نیست. آن گاه ابراهیم ÷ حجتی آورد که در آن فریب و سفسطه روی نمیدهد و به کافر این مجال فراهم نمیشود که از آن با تکبر و لجاجت بگریزد ابراهیم ÷ فرمود: اگر تو مدعی آن هستی که زنده میکنی و میمیرانی، الله تعالی آفتاب را از مشرق طلوع میدهد، پس تو آن را از مغرب طلوع بده زیرا کسی که زنده میکند و میمیراند، هماو در نظام هستی نیز میتواند تصرف کند - اعم از آفرینش آن، یا دست بردن در برنامهها و نظامات آن - لذا من از تو میخواهم که اگر راست میگویی؛ اینک این خورشید را که هر روز از مشرق طلوع میکند، از مغرب بر آور؛ پس آن کافر مغلوب شد و متحیرانه ساکت ماند و الله تعالی به قوم ستمکار حجت و برهانی را الهام نمیکند، بلکه حجتشان در نزدپروردگار متعال، محکوم به شکست و بطلان است.
و این داستان نمونهای بود از ادعاى ربوبیت سلاطین و حاکمان خود کامه با سوء استفاده از اعتقادات باطل عوام، و چه بسا واقع شده است که بعضى از سلاطین خودکامه و دیکتاتور، از این اعتقادات عوام سوء استفاده کرده، و اوامر مستبدانه خود را از این راه به خورد مردم مىدادند، و در شؤون مختلف زندگى مردم، تصرفاتى نموده و رفته رفته به طمع به دست آوردن مقام الوهیت مىافتادند (وحتما پیش خود فکر مىکردند وقتى مردم سنگ و چوب را معبود بدانند، ما که کمتر از سنگ نیستیم) هم چنان که تاریخ این معنا را از فرعون و نمرود و غیره نقل کرده، در نتیجه با اینکه خودشان مانند دیگران بت مىپرستیدند، در عین حال خود را در ردیف ارباب قرار داده بودند.
پس معناى محاجه و مشاجره که بین ابراهیم ÷ و نمرود واقع شده، روشن مىسازد که نمرود به الله تعالی قائل به الوهیت بوده، و گرنه وقتى ابراهیم ÷ به او فرمود: الله آفتاب را از مشرق مىآورد تو آن را از مغرب بیاور، نمرود مىتوانست مبهوت نشده و حرف ابراهیم را قبول نکند و بگوید آفتاب را من از مشرق مىآورم، نه آن ربی که تو به آن معتقدى و یا بگوید اصلا این کار کار پروردگار تو نیست بلکه کار معبودانی دیگر است، چون نمرود قائل به خدایانى دیگر غیر الله تعالی نیز بود.
و همچنین قوم نمرود همین اعتقاد را داشتند، هم چنان که همه داستانهاى ابراهیم ÷ که در قرآن کریم آمده بر این معنا دلالت دارد، مانند داستان کوکب و ماه و خورشید، و گفتگویى که آن جناب با پدرش درباره بتها داشت، و خطابى که به قوم خود کرد، و داستان شکستن بتها، و سالم گذاشتن بت بزرگ و سایر داستانها.
پس معلوم مىشود نمرود هم مانند قومش براى الله تعالی الوهیت قائل بود، چیزى که هست قائل به خدایانى دیگر نیز بود، لیکن با این حال خود را هم اله و معبود مىدانست، و بلکه خود را از بالاترین معبودان مىپنداشت، و به همین جهت بود که در پاسخ ابراهیم ÷ و احتجاجش، بر ربوبیت خود احتجاج کرد، و درباره سایر خدایان چیزى نگفت. پس معلوم مىشود خود را بالاتر از همه آنها مىدانست.
از اینجا این نتیجه به دست مىآید که محاجه و مناقشه که بین نمرود و ابراهیم ÷ واقع شده این بوده که ابراهیم ÷ فرموده بوده: که رب من تنها اللَّه است و لا غیر. و نمرود در پاسخ گفته بود که: نه خیر، من نیز معبود تو هستم، معبود تو و همه مردم، و به همین جهت موقعى که ابراهیم ÷ علیه ادعاى او چنین استدلال کرد که پروردگار من کسى است که زنده مىکند و مىمیراند، او در جواب ابراهیم ÷ گفت: من زنده مىکنم و مىمیرانم، و خلاصه براى خود همان وصفى را ادعا کرده و قائل شده که ابراهیم ÷ آن را وصف پروردگار خود مىدانست، تا آن جناب را مجبور کند به اینکه باید در برابرش خاضع شود و به عبادتش بپردازد.
اما نه، این حیاتى است که حقیقتش براى بشر معلوم نیست، و این حیات است که کسى جز پدید آورنده جانداران و کسى که خودش واجد آن است قادر بر ایجاد آن نیست، و چنین حیاتى را نه مىشود مستند به طبیعت جامد و بىجان دانست، و نه به هیچ موجودى از موجودات جاندار، چون جان جانداران همان وجود آنها است، و مرگشان هم عدمشان است و هیچ موجودى نه مىتواند خود را ایجاد کند، و نه مىتواند معدوم سازد.
از فواید این آیه:
1- بلاغت قرآن کریم در ارائه امور.
2- بیان اینکه چگونه حالت انسان به مرحلهای میرسد چنان که این طاغوت زورگو به آن مرحله رسید که همان انکار حق و دعوای مشارکت در خصوصیات الله متعال بود.
3- مجادله برای رد کردن باطل و احقاق حق از مقامات و ویژگیهای پیامبران است.
4- برای انسان لازم است شیوههای مناظره و مجادله را بیاموزد زیرا این شیوهها پله و وسیلهای برای احقاق حق و ابطال باطل میباشد و کسی که به کتابهای شیخ الاسلام ابن تیمیه و غیر او دسترسی داشته باشد مناظره را خوب میآموزد.
5- احیانا نعمتها سبب طغیان میگردند؛ طوریکه این مرد وقتی الله متعال ملک و پادشاهی را به وی داد، طغیان کرد و منکر آفریدگار شد. از این رو احیانا امراض نعمتی از جانب الله متعال بر بنده میباشد؛ و هکذا فقر و مصیبتها بر بنده نعمت میباشند، زیرا انسان وقتی دائما در نعمت و رفاه و آسایش زندگی داشته باشد شاید ستمکار شده الله متعال را فراموش کند.
6- نسبت دادن ملکیت و پادشاهی به غیر الله تعالی اشکالی ندارد.
7- فرمانروایی و پادشاهی انسان چیزی ذاتی از خودش نیست بلکه برایش از سوی آفریدگار اعطا شده است. طوریکه در این آیه نیز میفرماید: ﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِکَ ٱلۡمُلۡکِ تُؤۡتِی ٱلۡمُلۡکَ مَن تَشَآءُ﴾ [آل عمران: 26]. «بگو: «بارالها! ای دارنده پادشاهی و (هستی) به هر کس که بخواهی، پادشاهی (و فرمانروایی) میبخشی».
8- فضیلت ابراهیم ÷ طوریکه مفتخرانه و با مباهات در برابر این ستمگر گفت: ﴿رَبِّیَ﴾؛ «پروردگار من» بخودش نسبت داد، به گونهای که افتخار میکند که الله سبحانه و تعالی پروردگار اوست.
9- اثبات افعال اختیاری برای الله عزوجل. و این مسألهای است که بسیاری از علماء کلام آن را با دلایل واهی انکار کردهاند.
10- زنده کردن و میراندن به دست الله عزوجل است، پس بر الله عزوجل اعتماد کن و ترس را به خود راه مده و اسباب خیالی را از خود مقدر نکن.
11- انسان مجادله گر شاید تکبر ورزیده چیزی را ادعا کند که به یقین میداند مالک آن نیست طوریکه مرد ستمگر و زورگو گفت: من زنده میکنم و میمیرانم؛ و معلوم است که این سخن را در شدیدترین لحظات مجادله گفته است و انسان در هنگام سختی مجادله و گفتگو شاید به چیزهایی تعهد ببندد (و استناد کند) که اگر به خود برگردد، خواهد دانست که همگی آنها نادرست و باطل بوده است؛ لیکن تنگی و سختی مناظره او را مجبور ساخته است تا چیزهایی را انکار و چیزهای دیگری را ثابت کند.
12- این آیه حکمت ابراهیم ÷ و استعداد خوب وی را در مناظره نشان میدهد.
13- این آیه بر دانشمندان فلک نیز رد است که میگویند: آمدن آفتاب آمدن ذات خودش نیست بلکه زمین چرخ میزند تا بر آفتاب واقع میشود؛ و وجه رد اینست که ابراهیم ÷ فرمود: ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ یَأۡتِی بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ﴾؛ «همانا الله، آفتاب را از مشرق میآورد». بلی، الله متعال آفتاب را از مشرق آورده است؛ و علمای فلک میگویند: الله عزوجل خورشید را از مشرق نیاورده است؛ و لکن زمین با چرخ زدن خود بر آن واقع شده است، و ما میگوییم: هرگز الله متعال نگفته است: که اوتعالی زمین را میچرخاند تا خورشید از مشرق دیده شود و میچرخاند تا از مغرب دیده شود! و بر ما واجب است که در این مسأله ظاهر قرآن را بگیرم و سخن هیچ کسی که بر خلاف ظاهر قرآن میگوید توجه نکنیم؛ زیرا ما مأمور به آن چیزی هستیم که قرآن بر آن دلالت دارد؛ ثانیا کسی که قرآن را نازل فرموده داناتر به چیزی است که آفریده است: الله متعال میفرماید: ﴿أَلَا یَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِیفُ ٱلۡخَبِیرُ١٤﴾ [الملک: 14]؛ «آیا کسیکه (همۀ موجودات را) آفریده است، (از حال آنها) نمیداند؟ در حالیکه او باریکبینِ آگاه است». وقتی الله متعال در قرآن کریم میفرماید که خورشید میآید و طلوع میکند و غروب میکند و پنهان میشود تمام این افعال را به خورشید نسبت میدهد، پس چرا ما همگی آن را بر عکس سازیم و به زمین نسبت بدهیم!!! چنانکه در آیۀ دیگر میفرماید: ﴿وَٱلشَّمۡسُ تَجۡرِی لِمُسۡتَقَرّٖ لَّهَاۚ ذَٰلِکَ تَقۡدِیرُ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡعَلِیمِ٣٨﴾ [یس: 38] «و خورشید بسوی (مسیر) قرارگاهاش حرکت میکند، این، اندازهگیری و تعیین ذات(چیره و) توانای آگاه است».
14- حق امکان مجادله در خود را ندارد. و کسی که الله متعال را تکذیب و انکار کرد کافر است.
15- مجادله این مرد یک مجادله به باطل و بیفایده است زیرا کسانی که کافر شدهاند، با دلایل باطل مجادله میکنند، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَیُجَٰدِلُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بِٱلۡبَٰطِلِ لِیُدۡحِضُواْ بِهِ ٱلۡحَقَّۖ﴾ [الکهف: 56] «و کسانیکه کافر شدند، همواره به باطل مجادله میکنند تا بوسیلۀ آن، حق را از میان بردارند».
16- رد بر گروه قدریه که میگویند انسان آزاد است: خودش هدایت میشود و خودش گمراه میشود؛ و این آیه دلیل واضح بر آن است که هدایت به دست الله متعال میباشد.
17- برحذر بودن از ظلم؛ و این هم از ظلم است که بعد از بیان و آشکار شدن حق انسان برای تأیید سخن خود مجادله کند؛ زیرا از عدل است که حق پذیرفته شود و پس از آشکار شدن آن تکبر صورت نگیرد، از این رو برخی از اهل کلام با وجود اینکه حق برای آنها بیان گردید و آشکار شد، لیکن به مجادله پرداختند و گمراه شدند و بر همان گمراهی خود باقی ماندند.
18- الله متعال از فضل و کرم خود هیچ کس را محروم نمیکند جز در صورتی که این (فرد محروم و) ممنوع، (خود) سبب (محرومیت و گمراهی) باشد؛ و الله متعال آنها را به خاطر ظلمشان هدایت نکرد طوریکه در جای دیگری میفرماید: ﴿فَلَمَّا زَاغُوٓاْ أَزَاغَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡۚ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِینَ٥﴾ [الصف: 5]. «پس چون آنها (از حق) منحرف شدند، الله دلهایشان را منحرف ساخت، و الله قوم نافرمان را هدایت نمیکند».
19- نظر به مفهوم مخالفه، کسی که عادل باشد، سزاوار هدایت است؛ وقتی الله متعال ظالم را هدایت نمیکند، پس شخص عادل سزاوار آن است که الله عزوجل هدایت را نصیبش فرماید؛ انسانی که خواستار حق است و پیروی از حق میکند از عدل اوست و غالبا توفیق هدایت را نصیب میشود.
﴿259﴾ یا ندانستی ای محمد داستان کسی را که بر قریهای گذشت؟ این کس عُزَیر ÷ از انبیای بنیاسرائیل بود و گفته شده شخصی بود بنام ارمیا بن حلقیا که بر قریهای از سرزمین بیتالمقدس که به دست بختالنصر ویران شدهبود، گذشت. که سقفها و دیوارهای آن قریه بر سر ساکنانش فرو ریخته بود. و گفته شده که مراد از این قریه، همان قریهای است که در آیۀ 243 سورۀ البقره ذکر شده است: ﴿۞أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَهُمۡ أُلُوفٌ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِ﴾ [البقرة: 243]. «آیا ندیدی کسانی را که از ترس مرگ از خانههای خود بیرون شدند در حالیکه هزاران نفر بودند؟».
عروش: سقفهاست. به قولی: معنای آن این است: آن قریه خالی از سکنه بود، در حالیکه خانهها آباد و پابرجا بودند. این شخص وقتی این وضع را مشاهده کرد با خود گفت: چگونه الله تعالی مردم این ویرانکده را پس از مرگشان زنده میکند؟ این چنین بود که او احیای مجدد آن قریه یا شهر را در حالتی که مشابه حالت مردگان است، بعید پنداشت. مراد وی، معرفت و شناخت کیفیت زنده کردن مردم آن قریۀ مخروبه بود. «پس الله تعالی او را صد سال میراند، سپس او را زنده ساخت و این گونه برای او در وجود خودش، بر معاد مثل و نمونه زد. و از زنده ساختن او به بعث تعبیر شد نه احیاء، برای اعلام اینامر که او همچون بار اول؛ زندهای عاقل و با ادراک کامل گردید. الله تعالی بعد از برانگیختن مجددش به او فرمود: چقدر در حالمرگ درنگ کردهای؟ او گفت: یک روز یا بخشی از روز را درنگ کردهام، عزیر ÷ این سخن را بنابه گمان خودش گفت زیرا الله تعالی او را در آغاز روز میراند و پس از صدسال در آخر روز زنده ساخت، پس چون دید که خورشید هنوز میتابد، گمان کرد که آن خورشید؛ خورشید همان روز است و او فقط چند ساعتی بیش نخوابیده است. الله تعالی فرمود: چنین نیست، بلکه صد سال در حال مرگ درنگ کردهای! پس به خوراک و نوشیدنی خود بنگر که با وجود سپری شدن این مدت طولانی، طعم و رنگ آن به قدرت الله تعالی تغییر نکرده است و به الاغ خود بنگر که چگونه اعضا و اجزای وجودش متلاشی شده و استخوانهای آن درهم ریخته است و بدان که این واقعه برای آن است که هم پاسخ سؤال تو را بدهیم و هم تو را نشانهای در مورد معاد و برانگیختهشدن بعد از مرگ برای مردم گردانیم. و این ماجرا نشانهای از امور خارق العاده الهی و سنن کونی اوتعالی در هستی است.
گفتهاند: نشانه قراردادنعزیر، در این حقیقت بود که او بعد از گذشت صد سال، به مانند روزی که مرده بود، جوان برانگیخته شد، درحالیکه فرزندان و نوادگان خود را همگی پیر و کهنسال یافت.
و به این استخوانها بنگر که چگونه آنها را در مقابل دیدگانت به حرکت درمیآوریم و آنها را بر روی همدیگر قرار داده و به هم پیوند میدهیم سپس گوشت را بر آن میپوشانیم و استخوانها را با گوشت میپوشانیم. ابنکثیر / نقل میکند: آن شهر ویرانه بعد از هفتاد سال از مرگ عزیر ÷ آباد و مسکونی شده بود.
اولین چیزی که الله تعالی در عزیر ÷ آفرید، چشمانش بود و او با چشم خود میدید که چگونه استخوانهایش یکی یکی به دیگری پیوسته و سپسبر آنها گوشت پوشانده میشود، آنگاه بر وی روح دمیده شد، پس چون این حال برای او آشکار شد، چون برای او آنچه را که قبل از این بعید میپنداشت، به عینیت آشکار گشت گفت: به یقین میدانم که الله تعالی بر هر چیزی قادر و تواناست؛اکنون میدانم به نوع دیگری از دانستن که قبل از این نمیدانستم و آن علم عیان است، علمی که بوسیلۀ آن آرامش و اطمینان قلبی به من روی آورد.
این آیه دلیل روشن بر معاد یا دوباره زنده شدن انسانهاست، حیات پس از مرگ یکی از اصول مسلّم در دین اسلام است، که از همان ابتدای طرح این مسئله از جانب پیامبران، مشرکان و کفار شبهات و تشکیک و سؤالاتی نسبت به آن را مطرح کردند و قرآن کریم آنها را با دلایلی روشن پاسخ داده است.
مقتضای حکمت الهی این است که خلقت جهان، عبث و بیهوده نباشد. جهان آخرت به عنوان مقصد نهایی این جهان مانع از عبث و بیهوده بودن خلقت میشود. یکی از آثار ایمان و اعتقاد به زنده شدن پس از مرگ و عالم آخرت این است که ما را از بیهوده پنداری نجات میبخشد و به ما و اندیشه و هستی ما معنی میدهد. اگر معاد نباشد خلقت بیهوده و عبث خواهد بود. بنابراین، بحث اعتقاد به معاد سه فایده دارد:
1. وقتی انسان به هدف معتقد شد با جدیت تمام، در ایفای وظیفه خواهد کوشید.
2. اعتقاد به روز حساب به اعمال صالح ما در نزد الله تعالی ارج و ارزش میبخشد.
3. وقتی معتقد به قیامت شدیم، به حکم و اراده الله، فکر و ذهن ما آماده میشود که احکام دین را به خوبی بپذیریم و به آن توجه کنیم؛ ولی اگر به معاد معتقد نباشیم تنفر عجیبی از آیات و احکام دین شکل خواهد گرفت.
از جهت دیگر، بحث قیامت به کمال پرودگار ارتباط دارد؛ به این معنی که: آنکه منکر معاد است در حقیقت پروردگار کامل، عادل و حکیم را قبول ندارد. در ذهن خودش خدایی ساخته است. باید دانست که الله جل جلاله غیر از آن خدای خیالی است که در ذهن هرکس وجود دارد. الله آن است که اوتعالی، خود را به وسیله پیامبرانش معرفی کرده است. به این دلیل به اجماع علما و عقلاء هر چه به هنگام تفکر درباره الله به ذهن انسان خطورکند غیر آن خدای واقعی است. بشر اگر به درجه اعلای فکر، به اصطلاح به درجه انیشتین یا به درجه مخترعین، یا به درجه افلاطون و دیگر فلاسفه یونان برسد به هیچ وجه نمیتواند درباره ذات الله فکر کند. بنابراین، اگر کسی معتقد به معاد نیست، آن حکیم دانای قادر متعال را قبول ندارد. همه عقلاء قبول دارند که در این جهان کسی پاداش کارهایش را نمیبیند. همه عقلاء چه متدین و چه بیدین اتفاق دارند که بشر تا لحظه مرگ یا ظالم است یا مظلوم. اگر نیکوکار است به فرض اگر در ازای نیکی، بدیای هم ندیده باشد، بالاخره نیکی هم ندیده، چون غالباً نیکوکاران بیشترظلم میبینند، بیشتر گرفتاری میکشند. شاهنشاهها آریا مهرها هرگز گرفتاری نمیبینند. خیلی با احترام زندگی میکنند و ممکن است با یک سکته هم بمیرند و با تشریفات مفصل و خیلی محترمانه نیز دفن شوند. احتمالاً یک بارگاه و یک قبر مجللی هم دارند و چه بسا سالها دسته گل و تاج گل نثارشان شود. چه بسا مؤمنان، مخترعین، خدمتگذاران و انسانهایی وجود دارند که همیشه در زندانند و پشت میلههای آن خون دل میخورند. علی بلحاجها، سید قطبها، عباس مدنیها، باید در زندان باشند، گرسنگی بکشند. به جای سه وعده غذا به هر کدام فقط یک دانه سیب یا گلابی و روزی دو استکان آب بدهند.
بنابراین، طبیعی است که در این دنیا هیچ کس پاداش کارش را نمیبیند. حالا ممکن است به طور مطلق برعکس نباشد و غالب نیکوکاران گرفتار نباشند. ممکن است غالب تبهکاران مرفه و خوشحال و در ظاهر با آبرو و حیثیت نباشند؛ اما آنچه مسلم است این است که به اتفاق عقلا کسی در این جهان تا لحظه مرگش پاداش همه کارهایش را نمیبیند. اگر معادی در میان نباشد و پایان وجود هر انسانی مرگ باشد، دیگر عدالت و حساب و حکمت در کار الله معقول نیست؛ یعنی الله تعالی جنگلی آفریده که کلیه جنایات در آن صورت میگیرد بدون اینکه کسی بعد از ارتکاب این جنایات محاکمه شود و یا پاداشی در میان باشد. در این صورت واقعاً سازنده جهان تنها عادل و حکیم نیست، بلکه درست برضد عدالت و حکمت اقدام کرده است.
از فواید این آیه:
1- قرآن کریم در امور بزرگ، دلایل و براهین متنوع را یادآور میشود. مانند داستان کسی که از کنار دهکدهای گذر کرد، زیرا این آیه و ما قبل و مابعد آن در سیاق بیان قدرت الله متعال در احیای موتی آمده است.
2- شایسته نیست انسان به اشخاص داستانها اهتمام ورزد؛ چون اگر ذکر آن مهم میبود الله متعال آن را بیان میفرمود، ولی میفرماید: ﴿أَوۡ کَٱلَّذِی مَرَّ عَلَىٰ قَرۡیَةٖ﴾ «یا همچون کسی که از کنار دهکدهای گذر کرد» سپس آنچه در دهکده گذشته را شرح میدهد.
3- اعتبار و ارزش در معانی و مقاصد داستانهای قرآنی است نه اشخاص.
4- اطلاق لفظ قریه بر مسکنها با وجود اینکه احتمال دارد که مراد از این آیه، مساکن و ساکنان آن باشند؛ زیرا فرو ریختن دیوارها بر سقف، نشانگر آن است که ساکنان آن نیز مفقود باشند و هلاک شدهاند.
5- دیدگاه انسان کوتاه و قاصر است و به امور نظر به معیار دید خود مینگرد؛ طوریکه این مرد گفت: چگونه الله اهل این دهکده را پس از مرگشان زنده میکند؟! پس وقتی در وضعیتی قرار دارید که بسیاری از چیزها را دگرگون میبینید بعید ندانید که الله متعال این دگرگونی را از بین میبرد. چه بسا چیزهایی بود که مردم فکر میکردند که نابود نمیشود سپس نابود گردید. و چه بسا مردم در سختی و شدت و هم و غم زندگی به سر میبردند، لیکن الله متعال حالت آنها را برعکس آن ساخته از نعمتهای فراوان برخوردارشان ساخته است.
6- انسان وقتی وقوع یک چیز را بعید دانست در حالیکه به قدرت الله متعال شک ندارد، کافر نمیشود[327].
7- بیان قدرت الله عزوجل در میراندن این شخص برای مدت معینی سپس زنده کردن او.
8- اثبات کلام و سخن برای الله عزوجل و اینکه با حرف است و شنیده میشود؛ طوریکه فرموده است: «چه قدر درنگ کردی؟» و نظر به ظاهر آیه، قائل الله ﻷ است.
9- رد بر گروه اشاعره است که گفتهاند: کلام الله متعال معنایی است قائم به نفس متکلم (الله)، و این اصوات که موسی و محمد علیهماالسلام و سایر کسانی که الله متعال با آنها تکلم کرده است شنیدهاند همان اصواتی هستند که الله متعال آن را آفریده است تا از آنچه در نفس خود دارد تعبیر کند؛ ولی مقتضای این قول انکار قول از الله ﻷ است.
10- خبر دادن (آگاه کردن) انسان از چیزی که بر ذهنش غالب است جایز است، و اگر برخلاف واقعیت هم باشد خطاکار شمرده نمیشود.
11- الله متعال بر بندهاش منت گذاشته و بعضی از آیات و نشانههای خود را به وی نشان میدهد که بر اثر آن، یقین بنده افزایش مییابد.
12- قدرت الله متعال مافوق آنچه در امور ظاهری دنیا معمول است، میباشد، طوریکه غذا و آشامیدنی صد سال بدون تغیر باقی ماند.
13- رد بر طبیعت شناسانی که میگویند: سنتهای کونی جهان تغیر ناپذیر است، در حالی که غذا و آشامیدنی با وجود باد و آفتاب و گرمی هوا در مدت صد سال تغیر نکرد.
14- الله متعال حادثهای را به بندهای نشان میدهد تا برای دیگران پند و اندرزی باشد. چنانکه فرموده است: «و تو را نشانهای برای مردم قرار دهیم» همچنین در مورد عیسی و مادرش مریم إ در سورۀ الأنبیاء فرموده است: ﴿وَٱلَّتِیٓ أَحۡصَنَتۡ فَرۡجَهَا فَنَفَخۡنَا فِیهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلۡنَٰهَا وَٱبۡنَهَآ ءَایَةٗ لِّلۡعَٰلَمِینَ٩١﴾ [الأنبیاء: 91]. «و زنی که شرمگاهش را پاک نگاه داشت، پس (ما) از روح خود در آن دمیدیم، و او و پسرش را نشانهای برای جهانیان قرار دادیم».
15- برای بنده شایسته است در مورد آنچه که الله عزوجل آفریده و در جهان احداث کرده است تفکر نماید، زیرا به وسیلۀ آن ایمانش افزایش مییابد. و اموری که بر وی پوشیده بود آشکار میگردد. چنانکه در این آیه میفرماید: ﴿إِنَّ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓیَٰتٖ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ١٩٠ ٱلَّذِینَ یَذۡکُرُونَ ٱللَّهَ قِیَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَکَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ١٩١﴾ [آل عمران: 190-191]. «بیگمان در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و رفت شب و روز، نشانههایی است برای خردمندان. * آن کسانیکه ایستاده و نشسته و بر پهلوهایشان(افتاده) الله را یاد میکنند، و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند، پروردگارا! این را بیهوده نیافریدهای، تو پاک و منزهی پس ما ار از عذاب آتش نجات بده».
16- رد بر گروه قدریه با این فرمودۀ الله متعال: ﴿عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ﴾ زیرا بعضی از چیزها بر اثر فعل بنده است و الله متعال قادر بر فعل بنده میباشد و نظر به عقیده قدریه معتزله، الله متعال قادر بر افعال بندگان نیست زیرا بنده بصورت مستقل آفرینندۀ فعل خود میباشد و الله متعال افعال او را نیافریده است!
17- کلام الله عزوجل با حروف و اصوات شنیده میشود، لیکن صوت و صدایی که از الله عزوجل شنیده میشود مانند صوت و صدای مخلوقین نیست، و حروف همان حروفی است که مردم با آن اظهار تعبیر میکنند اما صوت: نخیر؛ زیرا صوت صفت پروردگار عزوجل است و الله متعال میفرماید: ﴿لَیۡسَ کَمِثۡلِهِۦ شَیۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡبَصِیرُ١١﴾ [الشورى: 11] «هیچ چیز همانند او نیست، و او شنوای بیناست».
18- از این آیه میتوان بر گروه جبریه رد زد که اگر انسان مجبور میبود، خطاب امر و تکلیف برای او فایدهای نداشت.
19- ثبوت کرامات اولیاء و دوستان مخلص الله؛ و کرامات امور خارق العادهای است که الله عزوجل برای تکریم اولیاء و دوستان مخلص خود، آن را به دست آنها به اجرا درمیآورد. و اولیای الله را الله متعال این چنین معرفی میکند: ﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ٦٣﴾ [یونس: 63] «کسانیکه ایمان آورده و پرهیزگاری پیشه کردهاند».
20- وجوب علم بر اینکه الله متعال بر همه چیز تواناست یعنی بنده الله متعال را بر هر امری قادر و توانا بداند.
﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّ أَرِنِی کَیۡفَ تُحۡیِ ٱلۡمَوۡتَىٰۖ قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِنۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰکِن لِّیَطۡمَئِنَّ قَلۡبِیۖ قَالَ فَخُذۡ أَرۡبَعَةٗ مِّنَ ٱلطَّیۡرِ فَصُرۡهُنَّ إِلَیۡکَ ثُمَّ ٱجۡعَلۡ عَلَىٰ کُلِّ جَبَلٖ مِّنۡهُنَّ جُزۡءٗا ثُمَّ ٱدۡعُهُنَّ یَأۡتِینَکَ سَعۡیٗاۚ وَٱعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٢٦٠
مَّثَلُ ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتۡ سَبۡعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنۢبُلَةٖ مِّاْئَةُ حَبَّةٖۗ وَٱللَّهُ یُضَٰعِفُ لِمَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٌ٢٦١
ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ ثُمَّ لَا یُتۡبِعُونَ مَآ أَنفَقُواْ مَنّٗا وَلَآ أَذٗى لَّهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٢٦٢
۞قَوۡلٞ مَّعۡرُوفٞ وَمَغۡفِرَةٌ خَیۡرٞ مِّن صَدَقَةٖ یَتۡبَعُهَآ أَذٗىۗ وَٱللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٞ٢٦٣﴾
و (به یادآور) هنگامی (را ) که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من نشان ده که چگونه مردگان را زنده میکنی، فرمود: آیا ایمان نیاوردهای؟! گفت: چرا! (ایمان دارم )ولی برای اینکه دلم اطمینان پیدا کند. فرمود: پس چهار تا از پرندگان را بگیر آنگاه آنها را نزد خود قطعه قطعه کن، سپس بر هر کوهی، قطعهای از آنها را قرار بده، سپس آنها را بخوان (که) شتابان بهسوی تو میآیند، و بدان که الله توانمند حکیم است. ﴿260﴾
مثال کسانی که مالهایشان را در راه الله صرف میکنند همانند مثل دانهایست که هفت خوشه میرویاند در هر خوشهای صد دانه است و الله برای هر کس که بخواهد (آن را) چندین برابر مینماید و الله گشایشگر داناست. ﴿261﴾
کسانیکه مالهایشان را در راه الله انفاق میکنند سپس در پی آنچه انفاق کردهاند منت نمیگذارند، و آزار نمیرسانند، پاداششان نزد پروردگارشان است، و نه ترسی بر آنهاست و نه اندوهگین میگردند. ﴿262﴾
گفتاری نیکو و گذشت بهتر است از صدقهای که به دنبال آن آزار باشد، و الله بینیازِ بردبار است ﴿263﴾.
﴿260﴾ و ای پیامبر گرامی! بهیاد آور وقتی که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من نشان ده که چگونه مردگان را زنده میکنی؟ جمهور علما بر آنند که این سؤال ابراهیم ÷ از روی شک و تردید در قدرت الله تعالی نبود زیرا ابراهیم ÷ هرگز در قدرت حق تعالی بر زندهساختن مردگان شک و شبههای نداشت، بلکه فقط میخواست تا کیفیت زنده شدن را به چشم سر ببیند، ابراهیم ÷ با اینخواستهاش نه رؤیت قلب، بلکه رؤیت چشم را اراده داشت تا برای او آرامش قلبی حاصل شود. پس الله در پاسخ وی فرمود: مگر ایمان نیاوردهای؟ به این که من به زندهساختن مردگان قادرم، که اینک از من نشان دادن آن را میخواهی؟ طرح این سؤال، در عین علم الهی به ایمان داشتنابراهیم ÷، برای تعلیم دادن به شنوندگان است. گفت: آری! ایمان دارم که تو بر این کار توانایی، و لیکن برای این که با یکجاشدنِ دلیلِ عیان، همراه با دلایلِ ایمان، دلم اطمینان پیدا کند،آری! ابراهیم ÷ هرگز در زندهشدن مردگان متردد نبود و برای پیامبران چنین شک و تردیدی جایز هم نیست، ولی او بهخاطر آن خواهان دیدن این امر شد که فطرت انسان بر این سرشته شده که از مشاهده آنچه که از وجود آن خبر یافته، به اطمینان دست مییابد.
به همین جهت، پیامبر ج فرمودهاند: «لَیْسَ الْخَبَرُ کَالْمُعَایَنَةِ»[328].
یعنی: «خبر یافتن یا شنیدن همچون دیدن نیست».
ابنعباس ب میفرماید: در قرآن کریم آیهای ازاین آیه امیدوار کنندهتر نیست[329].
الله تعالی درخواست ابراهیم ÷ را قبول نمود و فرمود: پس چهار پرنده را بگیر و هر کدام از آنها را قطعهقطعه کن، سپس بر سر هر کوهی قطعهای از آنها را بگذار سپس آنها را فرا خوان، شتابان بهسوی تو میآیند، ابراهیم ÷ چنین کرد، و اجزای آنها را جدا جدا بر سر کوههایی که اطراف او بود، گذاشت، و هر پرندهای را به اسمش صدا زد، و پرندگان به سوی او آمدند. یعنی با شتاب به سوی او آمدند، بلکه پرندگان با پاهایشان به سوی او آمدند، بلکه پرندگان در حالی که پرواز میکردند به سوی او آمدند. یعنی به کاملترین صورتِ زنده بودن (به نزدش آمدند). و پرندگان را برای این منظور انتخاب نمود، چون زنده کردن آنها کاملتر و روشنتر از دیگر حیوانات است، و نیز هر شک و گمانی را که بسا برای انسانهایی باطل اندیش و پوچ گرا پیش میآید، از بین میبرد. و بدان که حق تعالی غالب و توانایی است که چیزی او را عاجز نمیگرداند و در صنع و تدبیر خویش فرزانه و باحکمت است.
ابنعباس ب میفرماید: ابراهیم ÷ پرندگان تکه تکه شده و به هم در آمیخته را بر هفت کوه قرار داد، آنگاه سرهایشان را به دست خود گرفت، سپس نگاه کرد که چگونه اجزای آنها به هم میپیوندد و پرهایشان یکییکی بههم میآید و همه زنده شدند. تفسیر کبیر امام رازی.
از فواید این آیه:
1- توسل به الله متعال با ربوبیت او از آداب دعا است که پیامبران به آن متوسل میشدند، زیرا اجابت دعا از مقتضای ربوبیت میباشد و هر چیزی که به افعال پروردگار متعلق باشد از مقتضای ربوبیت به شمار میرود. از این رو پیامبر ج فرمودند: «مردی در حالی که ژولیده و خاکآلود است، به سفری طولانی میرود (سفر حج یا...) و دستهایش را مرتب به سوی آسمان بلند میکند و میگوید: بارالها! بارالها! و تضرع و زاری میکند، و حال آن که خوراک و آشامیدنی و پوشاک وی، از مال حرام میباشد و با حرام تغذیه شده است، پس چنین دعایی چگونه قبول خواهد شد؟!»[330].
2- بر انسان گناهی نیست که چیزی را درخواست کند که به وسیلۀ آن یقینش بیشتر گردد. طوریکه ابراهیم ÷ فرمود: ﴿أَرِنِی کَیۡفَ تُحۡیِ ٱلۡمَوۡتَىٰۖ﴾؛ «پروردگارا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده میکنی؟» چون اگر به چشم خود دید یقینش اضافه میگردد.
3- اینکه عین الیقین قویتر از خبر الیقین است؛ زیرا ابراهیم ÷ خبر الیقین را که الله متعال قادر است داشت، لیکن عین الیقین را مطالبه کرد؛ فلهذا در حدیثی آمده است: «لَیْسَ الْخَبَرُ کَالْمُعَایَنَةِ» «شنیدن کی بود مانند دیدن» علماء گفتهاند که یقین دارای سه درجه میباشد: علم، عین و حق؛ که هر سه درجه در قرآن کریم موجود هستند. مثال علم الیقین: ﴿کَلَّا لَوۡ تَعۡلَمُونَ عِلۡمَ ٱلۡیَقِینِ٥﴾ [التکاثر: 5] «چنین نیست (که شما گمان میکنید) اگر شما به علم یقین (حقیقت را) میدانستید». و مثال عین الیقین: ﴿ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیۡنَ ٱلۡیَقِینِ٧﴾ [التکاثر: 7] «سپس محققاً آن را با چشم یقین خواهید دید» و مثال حق الیقین: ﴿إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ حَقُّ ٱلۡیَقِینِ٩٥﴾ [الواقعة: 95] «بیگمان این (خبر) حق یقین است» و با مثال ذیل میتوان تفاوت میان این درجات را هرچه بیشتر واضح ساخت: نزد من یک سیب شیرین است. چون من نزد شما ثقه هستم شما کاملا باور میکنید که آن سیب شیرین است؛ این علم الیقین است. حالا دانستید که سیب شیرین نزد من هست. وقتی این سیب را از جیبم بیرون آورده به شما نشان داده و بگویم این همان سیب شیرین است؛ این عین الیقین است. سپس آن سیب را به شما میدهم و شما آن را میخورید و میفهمید که واقعا سیبی شیرین است؛ این شد حق الیقین است.
4- تمام و کمال قدرت الله عزوجل با زنده کردن مردگان؛ که در آیات زیادی ثابت شده است.
5- اثبات کلام برای الله عزوجل؛ و او سبحانه و تعالی به هر سخنی که خواست و هر وقت و زمانی که خواست و به هرگونهای که خواست، تکلم میکند.
6- کلام الله سبحانه و تعالی به حروف و اصوات شنیدنی است؛ البته نظر به گفت و شنود که میان الله عزوجل و ابراهیم ÷ انجام یافت.
7- اثبات اینکه ابراهیم ÷ به قدرت الله عزوجل بر زنده کردن مردگان ایمان کامل داشت؛ به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِنۖ قَالَ بَلَىٰ﴾ [البقرة: 260] «(الله) فرمود: آیا ایمان نیاوردهای؟!» گفت: بلی» یعنی ایمان آوردهام. پس اگر گفته شود که میان این آیه و آنچه در صحیح بخاری از رسول الله ج روایت شده است چگونه جمع کنیم آنجا که میفرماید: «نَحنُ أَحَقُّ بِالشَّکِّ مِنْ إِبْرَاهِیمَ»[331] که هم شک را در ما و هم در ابراهیم ثابت کرد و «ما سزاوارتر به شک کردن نسبت به ابراهیم هستیم»؟ در جواب باید گفت که: مراد از حدیث این نیست، و رسول الله ج شک و تردیدی در زنده کردن مردگان ندارد، بلکه معنای حدیث این است که ابراهیم ÷ شک نکرد؛ به فرض محال اگر او شک میکرد پس من باب اولی که ما هم شک میکردیم؛ پس مادامی که شک در ما منتفی است در نزد ابراهیم ÷ به شدت منتفی است؛ این معنای درست حدیث است. و اگر گفته شود که آیا ابراهیم ÷ از نظر ایمان نسبت به محمد ج کاملتر است؟ در جواب میگوییم: نخیر، ولی پیامبر ج این سخن را از باب تواضع و فروتنی فرمودهاند.
8- اثبات اینکه ایمان در قلب افزایش مییابد؛ طوریکه ابراهیم ÷ فرمود: تا قلبم آرام بگیرد؛ و این آیه رد بر کسانی است که میگویند: ایمان زیاد و کم نمیشود؛ و بدون شک که این یک قول ضعیف است. زیرا آیات صریح قرآن، زیاد شدن ایمان در قلب را تأیید میکند، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿لِیَزۡدَادُوٓاْ إِیمَٰنٗا مَّعَ إِیمَٰنِهِمۡۗ﴾ [الفتح: 4] «تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایند». و میفرماید: ﴿فَأَمَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ فَزَادَتۡهُمۡ إِیمَٰنٗا وَهُمۡ یَسۡتَبۡشِرُونَ١٢٤﴾ [التوبة: 124] «پس اما کسانیکه ایمان آودهاند، پس (آن سوره) به ایمانشان افزود، و آنها شادمانی میکنند».
پس ایمان نظر به کمیت و کیفیت نیز زیاد و کم میشود: مثال زیاد شدن کمیت ایمان اینست که اگر شخصی ده بار تسبیح بگوید ایمانش زیادتر از کسی است که پنج بار تسبیح میگوید. و مثال زیاد شدن در کیفیت: اینکه اگر مردی دو رکعت نماز را با اطمئنان و خشوع ادا کند ایمانش زیادتر از کسی است که شتاب زده نماز را ادا میکند. همچنین ایمان نظر به اقرار قلبی افزایش مییابد، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَعۡبُدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ حَرۡفٖۖ فَإِنۡ أَصَابَهُۥ خَیۡرٌ ٱطۡمَأَنَّ بِهِۦۖ وَإِنۡ أَصَابَتۡهُ فِتۡنَةٌ ٱنقَلَبَ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ خَسِرَ ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةَۚ ذَٰلِکَ هُوَ ٱلۡخُسۡرَانُ ٱلۡمُبِینُ١١﴾ [الحج: 11]. «و از (میان) مردم کسی است که الله را بر کناره (با تردید) میپرستد (و ایمانش بسیار ضعیف و سست است) پس اگر خیری به او برسد (دلش) به آن آرام میگیرد، و اگر بلایی (برای آزمایش) به او برسد، روی میگرداند (و به کفر باز میگردد)، در دنیا و آخرت زیان کرده است، این همان زیان آشکار است».
9- اثبات دو اسم از اسمای الله تبارک و تعالی که عبارتند از: «العزیز» و «الحکیم» و اثبات صفاتی را که متضمن هستند. و لازم به یادآوری است که هر اسم الله متعال متضمن صفتی میباشد طوریکه این دو اسم دارای صفات العزه و الحکمه هستند.
﴿261﴾ صفت کسانی که اموال خود را در راه جهاد برای اعلای کلمةالله انفاق میکنند، صفت انفاقشان مانند صفت کشت دانهای با این اوصاف است. مراد خوشههای هفتگانۀ گندم است که از یک ساقه واحد سر میزند، یعنی یکساقه به هفت شاخه منشعب میشود که در هرشاخه یک خوشه و در هر خوشه صددانه است، و الله برای هر کس که بخواهد پاداشش را چند برابر میکند یعنی: هفتصد برابر را برای کسانی که آداب انفاق را رعایت کنند و انفاقشانبرای برتری کلمه الله باشد، زیرا فضل و بخشش الله گشاده است و از خلقشگستردهتر میباشد، و او تعالی به کسانی که مستحق این فضل و بخشش هستند و نیز به کسانی کهمستحق آن نیستند داناست.
این آیه ایجاب میکند که انفاق در جهاد پاداشی هفتصد برابر داشته باشد، در حالی که در آیه دیگری آمده است که یک کار نیک، دهبرابر پاداش دارد لذا از این امر دانسته میشود که پاداش ده برابر، متعلق به انفاق در غیر جهاد از دیگرراههای خیر بوده و فقط پاداش انفاق در جهاد است که هفتصد برابر میباشد. پیامبر ج میفرماید: «مَنْ أَنْفَقَ نَفَقَةً فَاضِلَةً فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبِسَبْعِ مِائَةِ ضِعْفٍ»[332].
«کسی که در راه الله تعالی ما فوق نفقات انفاق کند، هفتصد برابر پاداش دارد».
این تشویق بزرگی است از جانب الله تعالی برای بندگان، تا مالهایشان را در راه او صرف نمایند، و اینکه صرف کردن اموال، راه رسیدن به الله تعالی است. و این شامل صرف اموال برای پیشرفت علوم مفید، و کسب آمادگی برای جهاد، مجهز کردن مجاهدین، و تمام پروژه و طرحهای خیریهای است که برای مسلمین مفیدند. و انفاق کردن بر نیازمندان و فقرا و بینوایان در راه الله تعالی هر دو کار انجام میشود؛ زیرا چنین انفاقی هم باعث رفع نیازمندیها میگردد و هم باعث انجام امر خیر و طاعت پروردگار. پس پاداش اینگونه نفقات هفتصد برابر و یا بیشتر از آن است. بنابراین فرمود: ﴿وَٱللَّهُ یُضَٰعِفُ لِمَن یَشَآءُۚ﴾ و این برحسب ایمان و اخلاص کاملی است که در قلب انفاق کننده و در ثمرات و فواید انفاق او قرار دارد، زیرا انفاق در بعضی از راههای خیر منافع و مصالح گوناگونی را در پی دارند، و پاداش از نوع عمل خواهد بود.
از فواید این آیه:
1- مثال زدن و تشبیه کردن امور عقلی به امور محسوس یا مادی؛ از روشهای متداولی است که در قرآن کریم از آن استفاده شده است، زیرا به فهم نزدیکتر است.
2- فضیلت انفاق کردن در راه الله عزوجل، چون مال انفاق کننده نمو میکند تا جایی که یک دانهای به هفتصد یا بیشتر میرسد.
3- بیان اخلاص برای الله عزوجل در عمل، یعنی فقط برای رضایت الله متعال باشد.
4- انفاق باید با شریعت موافقت داشته باشد، باین معنا که این انفاق از دایرۀ شریعت الهی خارج نشود و انفاقی که با شریعت موافق میباشد در این آیه بیان گردیده است: ﴿وَٱلَّذِینَ إِذَآ أَنفَقُواْ لَمۡ یُسۡرِفُواْ وَلَمۡ یَقۡتُرُواْ وَکَانَ بَیۡنَ ذَٰلِکَ قَوَامٗا٦٧﴾ [الفرقان: 67]. «وکسانیکه چون انفاق کنند، اسراف نمینمایند و سختگیری (و خساست) نمیکنند، و بین این دو (روش) اعتدال دارند».
5- انفاق در راه الله متعال بهترین عملی است که انسان حتی بعد از مرگ آرزوی آن را میکند، طوریکه الله تعالی خبر میدهد: ﴿وَأَنفِقُواْ مِن مَّا رَزَقۡنَٰکُم مِّن قَبۡلِ أَن یَأۡتِیَ أَحَدَکُمُ ٱلۡمَوۡتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوۡلَآ أَخَّرۡتَنِیٓ إِلَىٰٓ أَجَلٖ قَرِیبٖ فَأَصَّدَّقَ وَأَکُن مِّنَ ٱلصَّٰلِحِینَ١٠﴾ [المنافقون: 10]. «و از چیزهایی که به شما دادهایم انفاق کنید پیش از آنکه مرگ یکی از شما دررسد و بگوید: پروردگارا! ای کاش مرا تا مدّتی اندک به تأخیر میاندختی تا صدقه میدادم و از رستگاران میشدم».
6- پاداش الله و فضل وکرم او تعالی نسبت به عمل بنده بسیار زیاد است؛ زیرا اگر الله متعال بر اساس عدل با بنده معامله میکرد پس در برابر هر حسنه یک حسنه پاداش میداد، لیکن الله متعال پاداش را چند برابر میدهد طوریکه یک دانه به هفتصد دانه میرسد حتی بیشتر از آن، و الله برای هر کس که بخواهد پاداش را چند برابر میکند و اوتعالی گشایشگرِ داناست.
7- الله متعال دارای توانائی و غلبۀ مطلق در خلق خود است؛ و هیچ احدی علیه او اعتراض نمیکند.
8- اثبات این دو اسم از اسمای الله متعال: «الواسع» و «العلیم» و اثبات آن صفاتی را که متضمن هستند که عبارتند از: فراخی،گشایشگری و علم.
﴿262﴾ کسانی که مالهایشان را در راه الله انفاق میکنند سپس به دنبال آن بر مساکین منت نمیگذارند، و آزار نمیرسانند، من یا منت: سخنگفتن شخص از بخشش و انفاق خود است، که آن سخن به گوشِ گیرنده میرسد و مایه آزار روحی وی میگردد و ایناز گناهان کبیره است. اذی یا آزار: دشنامدادن، فخرفروشی و تکبر به انفاق مال و یادآوری آن به کسی است که فقیر دوست ندارد او از آن آگاه شود. پس چنینکسانی که اموالشان را بیمنت و آزار در راه الله انفاق میکنند پاداششان برایشان نزد پروردگارشان محفوظ است. این که الله تعالی در اینجا انفاقکنندگان را به پروردگاری خود منسوب میسازد، گرامی داشت و بزرگ داشتی برای آنان و تأکیدی بر دریافت پاداش از سوی ایشان است. چنینکسانی، در دنیا و آخرت بیم و اندوهی برای آنان نیست.
در نکوهش منت گذاشتن و آزار رساندن پس از انفاق، پیامبر ج فرمودهاند: «ثَلَاثَةٌ لَا یُکَلِّمُهُمُ اللهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَلَا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ وَلَا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ؛ الْمُسْبِلُ، وَالْمَنَّانُ، وَالْمُنَفِّقُ سِلْعَتَهُ بِالْحَلِفِ الْکَاذِبِ»[333].
«سه کساند که الله تعالی در روز قیامت با آنان سخن نمیگوید، به سوی آنان نمینگرد، و آنان را تزکیه نمیکند و برایشان عذابی دردناک است: کسی که (در راهرفتن)، لباسش را (از روی کبر و خودپسندی) بر زمین میکشد و منتگذارنده (در برابر آنچه که بخشیده است)، و کسی که متاع خود را با سوگند دروغ میفروشد».
آری! کسانی که در راه الله تعالی انفاق میکنند، انفاقی که همراه با تمام شرایط آن انجام گرفته و موانع آن منتفی شده است و آنها پس از انفاق، بر کسی منت نمینهند و نعمتها را بر نمیشمارند و کسی را با زبان و کردار آزار نمیدهند. این گروه بر اساس نفقه و بخششهایی که انجام میدهند، و بر اساس سود و منفعتی که میرسانند، و بر اساس فضل الهی که ما فوق نفقات و فضل آنان است، پاداششان نزد پروردگارشان محفوظ است، و آنان بر گذشته غم نمیخورند و نسبت به آینده هم ترس و واهمهای ندارند. پس به مطلوب و مقصود خود دست یافته و مکروهات و ناگواریها از آنان دور میگردد.
از فواید این آیه:
1- تشویق بر انفاق در راه الله متعال، و اشاره به اینکه (بایستی از روی) اخلاص برای الله متعال و پیروی از شریعت او باشد.
2- کسی که در پی انفاق خود منت میگذارد و آزار رسانی میکند برایش پاداشی نیست و اجر انفاق او باطل میگردد، طوریکه به صراحت در این آیه ذکر شده است: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِکُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ﴾ [البقرة: 264] «ای کسانیکه ایمان آوردهاید! صدقههای خود را با منت و آزار، باطل مکنید».
4- منت گذاری و آزار رساندن صدقه را باطل میکنند پس برای قبول صدقه تحقق دو شرط قبلی لازمی است که عبارتند از: اخلاص برای الله عزوجل و پیروی از سنت، و دو شرط باطل کنندۀ بعدی نیز وجود دارد که باید منتفی گردند و عبارتند از: منت گذاشتن و آزار رسانی. تا صدقه مورد پذیرش الله تعالی قرار گیرد.
مسأله:
در اینجا سؤالی مطرح میشود که اگر انفاق کننده بدون منت گذاری کسی دیگری را خبر کند که وی بر فلان شخص صدقه کرده است، آیا این عملکردش آزار شمرده میشود؟ در جواب میگوییم: بلی، زیرا به شخصیت و منزلت او در نزد کسانی که اطلاع یافتهاند لطمه وارد میشود. ولی اگر با این خبر کردن میخواست دیگران را تشویق به کمک کردن به آن شخص کند در این صورت آزار شمرده نمیشود، چون برای مصلحت فرد فقیر بوده است، همچنین اگر تنها گفت که انفاق کرده و نامی از کسی نبرد در اینصورت اذیت و آزار شمرده نمیشود منتها ترس از این میرود که برایش ریا و خودخواهی و غرور دست بدهد.
5- ﴿عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ «نزد پروردگارشان» نزدیکی را افاده میکند؛ به این معنا که الله متعال در مقامی است و بعضی چیزها نزدیک به اوست و بعض چیزها دور از اوتعالی هستند؛ و لیکن الله متعال همۀ اینها را با علم و قدرت و سلطان و ربوبیت خود احاطه کرده است- ولی بدون شک کسی که حول العرش باشد همانند کسی نیست که در حول فرش است. ولی بر ما واجب است بدانیم که مکان اوتعالی را احاطه نمیکند، طوریکه میفرماید: ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ وَٱلۡأَرۡضُ جَمِیعٗا قَبۡضَتُهُۥ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِیَّٰتُۢ بِیَمِینِهِۦۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا یُشۡرِکُونَ٦٧﴾ [الزمر: 67]. «و آنها (مشرکان) الله را چنانکه سزاوار بزرگی اوست نشناختند در حالیکه روز قیامت تمام زمین در مشت اوست و آسمانها درهم پیچیده در دست راست اوست، او منزه و برتر است از آنچه شریک او میپندارند». زیرا اوتعالی فوق هر چیز است و هیچ چیز به اوتعالی احاطه پیدا نمیکند.
6- کسانیکه اموال خود را در راه الله انفاق میکنند و از مبطلات آن سالم بدر میآیند؛ نه هراسی از آینده به آنها میرسد و نه اندوه و حزنی بر گذشته داشته میباشند.
﴿263﴾ گفتار نیکو و برخورد خوب از جانب انفاق کننده با فرد سائل و نیازمند، همچنان که گذشت و چشمپوشی او از پافشاری و تندی سائل، از صدقهای که به دنبال آن آزار باشد بهتر است و الله تعالی بینیاز و بردبار است.
این آیه در عین این که بیانگر این حقیقت است که برگرداندن فقرا با زبانی خوش و رفتاری نیک، بهتر از دادن صدقه به ایشان همراه با آزار و منت میباشد؛ دلجویی از نیازمندان و امید بخشیدن به آنان نیز هست، با دادن این پیام به آنان که اگر از نزد اغنیا دست خالی برمیگردند، باید به فضل و بخشایش الله تعالی امیدوار باشند.
مراد از مغفرت در اینجا، پرده پوشی از حالت بد نیازمند و گذشت از وی است چنانچه او بر درخواستش چنان پافشاری و اصرار ورزید که سبب کدورت خاطر توانگر شد.
الله تعالی برای احسان چهار مرتبه بیان کرد، بالاترین مقام احسان، انفاقی است که از نیت صالح سرچشمه گرفته باشد و انفاق کننده به دنبال آن منت نگذارد، و اذیت نکند.
پس از آن سخن نیکو قرار دارد، و آن نیکوکاری با زبان در ابعاد مختلف آن است، که باعث خوشحالی مسلمان میگردد، و اگر چیزی نداشته باشد، از سائل عذرخواهی میکند. و سوم نیکوکاری از طریق گذشت، و بخشیدن کسی است که با زبان یا با عمل با آدمی بدی کرده است. و مراحل دوم و سوم از مرحله چهارم بهتر و سودمندترند؛ مرحله چهارمی که عبارت است از اینکه صدقه دهنده به دنبال صدقه دادن، صدقه گیرنده را اذیت کند و با این نیکوکاری خود را مکّدر نموده و خوب و بد را با هم در آمیزد.
پس خیر خالص- گرچه در سطح پایینتری باشد – از کار خیری که با کار بد مخلوط شده باشد بهتر است، گرچه آن کار خیر که با کار بد مخلوط شده است برتر و مهمتر باشد. و این بر حذر داشتن بزرگی است برای کسی که صدقه میدهد، اما صدقهاش اذیت و آزار را در پی دارد.
همانطور که افراد احمق و نادان وقتی که به کسی صدقهای بدهند او را اذیت میکنند. در حالی که الله تعالی از تمام بندگانش و از صدقههایشان بینیاز است. و علی رغم کمال غنا و بینیازی و فراوانی بخششهایش، نسبت به گناهکاران بردبار است، و فوری آنها را به سزای اعمالشان گرفتار نمیکند، بلکه از آنها میگذرد و به آنها روزی میدهد و خیر خویش را بر آنان ارزانی میدارد، در حالی که آنها با انجام گناه و معصیت با او مبارزه میکنند.
از فواید این آیه:
1- فضیلت سخن نیک و پسندیده، و به هر سخنی که شریعت و عرف آن را معرفی کرده است، قول معروف (سخن پسندیده) گفته میشود.
2- تشویق بر عفو، بخشش و گذشت و طلب مغفرت برای کسی که به شما بدی کرده است؛ لیکن این تشویق مقید بر آن است که عفو و بخشش، اصلاح را در بر داشته باشد؛ طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿فَمَنۡ عَفَا وَأَصۡلَحَ فَأَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۚ﴾ [الشورى: 40] «پس هر کس که در گذرد، و اصلاح (و آشتی) کند، پاداشش بر الله است». اما اگر این طلب مغفرت و بخشش شامل اصلاح نبود، برای آن تشویقی صورت نگرفته است بطور مثال بگوید: این جانی را عفوکن، سپس این جانی برود و به دیگران بدی کند یا دوباره به خود شخص بدی کند که در این چنین حالتی، عفو و بخشش مطلوب نیست.
3- بیان اینکه اعمال صالحه بر یکدیگر برتری و فضیلت دارند که بر اثر آن برتری و فضیلت به انجام دهندۀ آن نیز میرسد و موجب زیادت یا نقصان در ایمان میشود.
4- اثبات دو اسم از اسمای الله عزوجل: «الغنی» و «الحلیم» و اثبات صفاتی که متضمن این دو اسم هستند. الله متعال این آیه را با این دو اسم خاتمه بخشید چون در آن انفاق ذکر شده است.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِکُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ کَٱلَّذِی یُنفِقُ مَالَهُۥ رِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَلَا یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۖ فَمَثَلُهُۥ کَمَثَلِ صَفۡوَانٍ عَلَیۡهِ تُرَابٞ فَأَصَابَهُۥ وَابِلٞ فَتَرَکَهُۥ صَلۡدٗاۖ لَّا یَقۡدِرُونَ عَلَىٰ شَیۡءٖ مِّمَّا کَسَبُواْۗ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡکَٰفِرِینَ٢٦٤
وَمَثَلُ ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ وَتَثۡبِیتٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ کَمَثَلِ جَنَّةِۢ بِرَبۡوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٞ فََٔاتَتۡ أُکُلَهَا ضِعۡفَیۡنِ فَإِن لَّمۡ یُصِبۡهَا وَابِلٞ فَطَلّٞۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٌ٢٦٥
أَیَوَدُّ أَحَدُکُمۡ أَن تَکُونَ لَهُۥ جَنَّةٞ مِّن نَّخِیلٖ وَأَعۡنَابٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ لَهُۥ فِیهَا مِن کُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِ وَأَصَابَهُ ٱلۡکِبَرُ وَلَهُۥ ذُرِّیَّةٞ ضُعَفَآءُ فَأَصَابَهَآ إِعۡصَارٞ فِیهِ نَارٞ فَٱحۡتَرَقَتۡۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِ لَعَلَّکُمۡ تَتَفَکَّرُونَ٢٦٦﴾
ای کسانیکه ایمان آوردهاید! صدقات خود را با منّت نهادن و آزار رساندن باطل مکنید، همچون کسی که مالش را به منظور تظاهر و خودنمایی در مقابل مردم انفاق میکند و به الله و روز آخرت ایمان ندارد. پس مَثَل او همچون مَثَل سنگ صاف و بزرگی است که بر روی آن خاکی (نشسته) است،آنگاه بارانی شدید بر آن باریده، و آن (سنگ خاک آلود) را سخت و صاف بر جای نهاده باشد. (ریاکاران) نیز از آنچه به دست آوردهاند، سودی نمیبرند، و الله کافران را هدایت نمیکند. ﴿264﴾
و مثَل کسانیکه اموال خود را برای طلب خشنودی الله و به خاطر یقین و باوری که در دلهایشان دارند انفاق میکنند، مانند مَثل باغی است که در تپهای قرار دارد، که بر آن باران تندی ببارد، آنگاه میوههای خود را دوچند دهد، پس اگر باران تندی بر آن نبارد (دست کم)باران خفیفی بر آن میبارد(که هم کافی است که آن باغ میوه دهد)، و الله به آنچه میکنید بیناست. ﴿265﴾
آیا کسی از شما دوست دارد که باغی از درختان خرما و انگور داشته باشد و از زیر آن رودها روان باشد، هرگونه میوه در آن برایش باشد، و در حالی که پیری او را فراگرفته و فرزندان ضعیف و ناتوانی دارد ناگهان گردبادی که آتشی در آن است بر آن بوزد پس باغ بسوزد؟ این چنین الله آیات را برای شما بیان میکند تا باشد که بیندیشید. ﴿266﴾.
﴿264﴾ باطلکردن صدقات، از بینبردن اثر و تباهساختن ثواب آنهاست؛ زیرا منت و آزار و ریا، صدقات را باطل و بیاثر میگرداند، مانند کسی که مالش را ریاکارانه برای نمایشدادن به مردم انفاق میکند و هدف او از این کار، کسب رضای الهی وثواب آخرت نیست، بلکه فقط میخواهد مدح و ستایش مردم را بهسوی خودجلب نماید تا مردم او را به اوصاف نیک بشناسند و مثلا بگویند؛ فلان شخص، سخاوتمند و جواد است! پس مَثَل او همچون مثل سنگ صاف و همواری است که بر آن باران سنگینی ببارد، سپس آن باران خاکی را که بر روی آن سنگ نشسته است، ببرد و آن را صاف باقی بگذارد. پس همچنان است این فرد خودنمای ریاکار، که صدقات ریایی او نه نفعی از ثواب به او میرساند و نه هم مال وی باقی میماند، همچون سنگی است که نه سبزیی بر آن میروید و نه همخاکش باقی میماند، منتگذاران و آزاردهندگان و ریاکاران نیز، نه از آنچه انفاق کردهاند، پاداش وحاصلی میبرند و نه هم بعد از انفاق، قادر به بازگردانیدن مال خود میباشند، درحالیکه قبلا در به دست آوردن آن، چه رنجها و زحمتها کشیدهاند!
آری کسی که عمل خود را به منظور تظاهر و خودنمایی انجام میدهد، و به الله تعالی ایمان ندارد و به ثواب و پاداش او چشم ندوخته است، الله تعالی قلب او را به سنگ سخت و لغزندهای تشبیه کرده است که بر آن خاک قرار دارد و بیننده گمان میبرد اگر بر این سنگ باران ببارد مانند زمینهای حاصلخیز سبز میشود، اما وقتی باران شدیدی بر آن سنگ ببارد، خاکهایی که روی آن قرار دارد شسته شده و فقط سنگ صاف و سخت باقی میماند.
و این مثالی است برای قلب ریاکار که در آن ایمان وجود ندارد و همچون سنگ خارایی است که نرم نمیشود. و فروتن نمیگردد. پس اعمال و نفقههای او اساس و زیر ساختی ندارد که بر آن قرار گیرد، و پایانی ندارد که به آن منتهی شود، بلکه هرکاری را که میکند باطل است، چون شرایط پذیرفته شدن در آن وجود ندارد.
ریا و تظاهر بخاطر جلب انظار مردم و ارضای آنان آفتی بزرگ و سهمی از سهام شیطان است که انسان را از مسیر حق منحرف ساخته و در منجلاب شرک میاندازد، پیامبر ج در نکوهش و عواقب بد این آفت، از پروردگارش الله متعال روایت میکند که فرمود: «أَنَا أَغْنَى الشُّرَکَاءِ عَنِ الشِّرْکِ، مَنْ عَمِلَ عَمَلًا أَشْرَکَ فِیهِ مَعِی غَیْرِی، تَرَکْتُهُ وَشِرْکَهُ»[334].
«من بینیازترین شرکاء از شرک میباشم. آنکه عملی انجام دهد که غیر من را در آن با من شریک کرده باشد، خودش و شرکش را وامیگذارم».
همچنان از پیامبر اکرم ج روایت است که میفرمود: «اولین کسی که در روز قیامت بر او حکم میشود، مردی است که شهیده شده و آورده میشود و نعمتهای خود را به او میشناساند و او هم آن را میشناسد. میفرماید: در برابر آن چه کردی؟ میگوید: در راه تو جنگیدم تا شهید شدم. میفرماید: دروغ گفتی و لیکن جنگیدی تا گفته شود که او با جرأت است و گفته شد. پس در مورد وی دستور صادر شده و وی برویش کشانده شده به دوزخ انداخته میشود. و مردی است که علم آموخته و تعلیمش داده و قرآن خوانده و او آورده میشود و نعمتهایش را به او میشناساند و او هم میشناسد و میفرماید: در برابر آن چه کردی؟ میگوید: علم آموختم و آن را تعلیم دادم و برای رضایتت قرآن خواندم. میفرماید: دروغ گفتی، لیکن علم آموختی تا گفته شود که عالمی و قرآن خواندی تا گفته شود، قاری هستی، گفته شد. سپس در مورد وی دستور داده میشود و او به رویش کشانده شده و به دوزخ انداخته میشود. و مردی است که الله تعالی به وی روزیی فراخ داده و از انواع مال به وی ارزانی داشته است و آورده میشود و او را به آن میشناساند و او هم میشناسد. میفرماید: در برابر آن چه کردی؟ میگوید: هیچ راهی را که دوست داشتی در آن خرج شود، نگذاشتم، مگر اینکه در آن برای رضایتت خرج کردم. میفرماید: دروغ گفتی! و لیکن این کار را کردی تا گفته شود که جواد است و گفته شد و در مورد وی دستور صادر شده و به رویش کشیده شده تا به دوزخ انداخته میشود»[335].
از فواید این آیه:
1- منت گذاشتن و آزار رسانی در صدقه دادن حرام و از گناهان کبیره است و پاداش صدقه را باطل میسازد. پیامبر ج فرموده است: «سه دسته هستندکه در روزقیامت الله با آنان سخن نمیگوید و به آنان نمینگرد و آنان را پاکیزه نمینماید و برایشان عذابی دردناک است: کسی که لباس بلند میپوشد و متکبرانه راه میرود. و کسیکه احسان خود را به رخ دیگران میکشد و بر آنان تکبر مینماید و کسیکه با سوگندهای دروغین، کالای خویش را به فروش برساند»[336].
2- منت و آزار رساندن در انفاق و صدقه منافی کمال ایمان است.
3- خودنمایی و نشان دادن خود به مردم با عمل صالح حرام است و شنواندن همانند نشان دادن است.
4- کسی که با انفاق کردن خود را به مردم نشان میدهد در ایمانش به الله و روز آخرت نقص و کاستی است، زیرا اگر به الله متعال ایمان کامل میداشت عمل خود را خالص برای اوتعالی انجام میداد و هکذا اگر به روز آخرت ایمان کامل میداشت عمل آخرت را برای دنیا انجام نمیداد؛ و شاید هم با نشان دادن به مردم بتواند جاه و منزلت دنیوی بدست آورد ولی زود حقیقت او نزد مردم آشکار خواهد شد.
5- اثبات روز آخرت که همان روز قیامت است.
6- ریا باطل کنندۀ عمل است؛ بلکه نوعی از شرک میباشد، به دلیل این فرمودۀ رسول اکرم ج : «إِنَّ الرِّیَاءَ شِرْکٌ»[337]. اما اگر کسی با این عمل خواست تا دیگران او را ببینند و با تأسی به او در این عمل خیر سبقت بجویند پس این چنین نیتی نیک است و با اخلاص منافات ندارد. و پیامبر ج باری بر منبر نماز خواند سپس فرمود: «ای مردم، من به این منظور این عمل را انجام دادم تا شما نیز از من پیروی کنید و نماز مرا یاد بگیرید»[338]. و این عمل شامل این فرمودۀ پیامبر ج میشود: «هرکس در اسلام سنت حسنهای را ایجاد کند ثواب آن و ثواب کسی که به آن عمل کند به او میرسد»[339].
7- این آیه نشانگر حسرت و افسوس خوردن ریاکاران است که وقتی میخواهند عملی انجام بدهند از انجام آن عاجز میمانند و به خاطر آن حسرت میخورند؛ طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿لَّا یَقۡدِرُونَ عَلَىٰ شَیۡءٖ مِّمَّا کَسَبُواْ﴾ «آنان (ریا کاران) از آنچه که انجام دادهاند چیزی به دست نمیآورند»، و ناتوانی انسان از انجام کاری پس از کوشیدن و تلاش حسرت بیشتری دارد نسبت به نبودن آن از اساس؛ بنابراین انسان عاقل کسی است که عمل خود را خالص برای الله متعال انجام میدهد. البته اشکالی نیست اگر لباس زیبا بپوشیم تا مردم ما را با این زیبایی ببینند؛ لیکن نماز به خاطر مدح و ستایش مردم بخوانیم درست نیست؛ زیرا عبادت از آنِ الله متعال است و باید برای او تعالی خالصانه انجام شود و همراه او در آن کسی شریک قرار داده نشود.
8- کسانی که الله متعال فرمان کفر شان را صادر کرده است هدایت را نصیب نمیشوند. و آن گروههای کافر که هدایت یافتند کسانی بودند که فرمان پروردگار بر آنها تحقق نیافته بود اما کسی که فرمان پروردگار بر او تحقق یابد هرگز هدایت نمیشود طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ حَقَّتۡ عَلَیۡهِمۡ کَلِمَتُ رَبِّکَ لَا یُؤۡمِنُونَ٩٦ وَلَوۡ جَآءَتۡهُمۡ کُلُّ ءَایَةٍ حَتَّىٰ یَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِیمَ٩٧﴾ [یونس: 96-97]. «بیگمان کسانیکه فرمان پروردگار بر آنها تحقق یافته، ایمان نمیآورند، * هر چند که هرگونه آیه (و معجزه) برای آنها بیاید، تا زمانی که عذاب دردناک را ببیند».
9- منافق اعتقادی همسان کافر است. چون در این آیه پس از آن که صفات منافق بیان میشود که مال خود را برای ریاکاری انفاق میکند و به الله و روز آخرت ایمان ندارد، میفرماید: «و الله گروه کافران را هدایت نمیکند». منتها با منافقان مانند کافران معامله نمیشود زیرا در ظاهر آنها خود را مسلمان میخوانند و احکام دنیوی بر ظاهر امر جاری میشود. و برخورد پیامبر ج با منافقان نیز بر همین اساس بود طوریکه در مورد کشتن رئیس منافقان (عبد الله بن ابی) وقتی پسرش از پیامبر ج اجازه خواست تا گردن پدر منافق خود را بزند، آن جناب فرمود: «او را بگذار؛ مردم نگویند که محمد اصحاب خود را میکشد»[340].
﴿265﴾ و آنان که با بذل اموال، دل و جان و نهان خویش را بر ایمان و اعتقاد و عبادات استوار و پایدار میسازند و انفاق مال را وسیلهای برای ریاضت و تمرین و عادت دادن نفس خویش بر ایمان و اعتقاد میشناسند و یقیندارند به این که الله تعالی به ایشان در برابر آن پاداشی بس وافر عنایت میکند. یا آنان که نفس خویش را بر ایمان و بذل مال در راه الله تعالی، پایدار و ثابت قدم گردانیده و آن را از بیماری بخل ومالدوستی تزکیه میکنند، مثل آنان همچون باغی استکه بر فراز پشتهای قرار دارد و در آن درختانی انبوه میروید تا جایی که آن را میپوشاند. ربوه: پشتهای است که اندک بلندیای دارد. توصیف باغ به این که بر فراز پشتهای قرار دارد؛ برای آن است که درختان و سبزیهایی که بر آنپشته میروید، نیکوتر از درختان و سبزهزارهای دیگر مکانهاست، چه غالبا وزش بادهای نرم، به آن هوایی لطیف و گوارا و کیفیتی والا و دلپذیر میبخشد، هم از این روی است که اگر باران سنگینی بر آن ببارد، به سبب این باران میوههایش نسبت به باغهای دیگر دو چندان محصول برمیآورد، و اگر باران سنگین برآن نبارد دستکم باران سبک هم برای آن کافی است. طل: باران سبکی است که قطراتی ریز دارد.
آری! اینچنین است داستان مؤمنی که اگر الله تعالی به او ثروت و سرمایهای بسیار بریزاند، او هم برای رضای حق تعالی صدقهای بسیار میدهد، اما اگر همچون باران سبک، بهثروتی اندک دست یابد؛ باز هم از صدقه دادن و انفاق دست برنداشته بذل و بخشش را کاملا قطع نمیکند و نفع این صدقه اندک در نزد الله تعالی بسیار است، چرا که هدف بخشنده آن، به دست آوردن رضای الهی میباشد. بنابراین اسلام به انفاق هر چند اندک هم باشد دستور میدهد چنانکه پیامبر ج میفرماید: «اتَّقُوا النَّارَ وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ»[341]. «خود را از آتش دوزخ دور نگاه دارید، اگر چه با صدقه دادن نصف خرمایی باشد».
همچنان پیامبر ج از الله تعالی روایت میکند که فرمود: «أَنْفِقْ یَا ابْنَ آدَمَ أُنْفِقْ عَلَیْکَ»[342]. «انفاق کن ای پسر(فرزند) آدم تا من به تو انفاق کنم».
حسن بصری / میفرماید: در صدر اسلام چون یک مسلمان قصد صدقه دادن را داشت، با خویشتن خویش درنگ و تأملی میکرد؛ پس اگر آن صدقه برای الله میبود، آن را میبخشید و اگر غیر از این میبود، دست نگه میداشت. برخی دیگر در معنای ﴿تَثۡبِیتٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ﴾ گفتهاند: آنان که اموالشان را برای طلب خشنودی الله تعالی انفاق میکنند، بصیرتی باز و ضمیری روشن دارند و این بصیرت و بینایی ضمیر، آنها را بر انفاق در طاعت الهی پایدار واستوار میگرداند زیرا ایشان به هنگام دادن صدقه مینگرند که آیا این صدقه رضای الهی را در پی دارد یا نه؟ پس اگر برای الله تعالی بود، آن را میدهند و در غیر این صورت دست نگه میدارند. لذا اخفای صدقه و پنهانی دادنِ آن، انسان را از ریا و رخنه نمودن شیطان باز میدارد؛ چنانکه در حدیث ابوهریره س روایت میکند که پیامبر اکرم ج فرمود: «الله تعالی هفت گروه را روزی که هیچ سایهای جز سایه او وجود ندارد، در زیر سایه خود، جای میدهد. از جمله: «کسی که با دست راستش طوری صدقه دهد،که دست چپش نداند»[343].
از فواید این آیه:
1- آن انفاق به انسان نفع و فایده میرساند که شخص مالک آن باشد؛ ولی اگر مال کسی دیگری را انفاق کند از او پذیرفته نمیشود.
سوال: اگر شخصی گفت که نزدش مال کسب حرام است و میخواهد آن را صدقه کند، آیا برایش نفع میرساند؟ در جواب باید گفت: اگر آن مال را برای تقرب به الله متعال انفاق کند برایش سودی نمیرساند و گناه کسب حرام نیز از او دور نمیشود؛ به دلیل این فرمودۀ پیامبر ج: «الله متعال پاک است و جز پاک و پاکیزه را قبول نمیکند»[344]. و اگر با صدقه کردن مال حرام میخواست از آن رهایی یابد و از گناه آن در امان بماند، در این صورت از گناه آن سالم به در رفته و اجر توبه از کسب حرام نصیبش میشود اما اجر صدقه را ندارد.
2- بیان اهمیت و تأثیر نیت در قبول شدن اعمالی که به خاطر رضایت الله بوده باشد. همچنان اخلاص در اعمال شرط قبولی آن است.
4- انفاق مال در صورتی به انسان فایده میرساند که وفق شریعت باشد. طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَٱلَّذِینَ إِذَآ أَنفَقُواْ لَمۡ یُسۡرِفُواْ وَلَمۡ یَقۡتُرُواْ وَکَانَ بَیۡنَ ذَٰلِکَ قَوَامٗا٦٧﴾ [الفرقان: 67]؛ «و کسانیکه چون انفاق کنند، اسراف نمینمایند و سختگیری(بخالت) نمیکنند، و بین این دو (روش) اعتدال دارند».
5- اثبات صفت رضا، که از صفات فعلیهی الله متعال است.
6- فضیلت انفاق، از روی یقین و باوری است که در دلها میباشد؛ زیرا انفاق از سوی خود شخص با انگیزه درونی انجام میشود نه با توصیه و پیشنهاد دیگران.
7- استفاده از شیوه بیان معقول توسط امور محسوس در تعلیم تا به اذهان نزدیک گردد.
8- برکت باران و پیامدهای خوب آن؛ از این رو الله متعال باران را مبارک و پر برکت خوانده است طوریکه میفرماید: ﴿وَنَزَّلۡنَا مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ مُّبَٰرَکٗا فَأَنۢبَتۡنَا بِهِۦ جَنَّٰتٖ وَحَبَّ ٱلۡحَصِیدِ٩﴾ [ق: 9] «و از آسمان آبی پر برکت نازل کردیم، پس با آن باغها و دانه (های) درو شدنی رویاندیم».
9- اثبات علم الله عزوجل و عمومی بودن و وسعت آن؛ طوریکه میفرماید: «و الله به آنچه میکنید؛ بیناست».
10- برحذر بودن از مخالفت با اوامر و نواهی الله عزوجل؛ چون اوتعالی به آنچه انجام میدهیم داناست.
﴿266﴾ آیا کسی از شما دوست نداردکه باغی از درختان خرما و انگور داشته باشد که از زیر درختان آنها نهرها روان باشد. ذکر اختصاصی خرما و انگور، درحالی که بعدا میفرماید: «و هر گونه میوهای برایش بهبار آورد» برای این است که خرما و انگور بهترین و نیکوترین درختان است. در حالیکه او را پیری رسیده و پیری شخص، او را در معرض شدت نیازمندی قرار میدهد زیرا شخص پیر از کار و کسب و جمع نمودن اسباب دنیا ناتوان است، و آن شخص فرزندانی خردسال دارد زیرا کسی که هم سنبالا و هم فرزندانی ضعیف داشته باشد و ناگهان گردبادی آتشین بر آن باغ بوزد و باغ او را که تمام هستیاش میباشد، یکسره بسوزاند؛ بدون شک، آه و افسوس و درد و اندوهش بر از دستدادن آن باغ، بسیار سخت و کمرشکن خواهد بود زیرا او نه در آن سنوسال توش و توانی دارد که باغش را دوباره غرس کند و نه فرزندان خردسال او، چنین توان و نیرویی دارند. اعصار باد سختی است که همانند ستونی بهسویآسمان بالا میرود و سپس راست میایستد، که به آن گردباد میگویند. مراد از «نار»، باد سرد شدید و سوزانی است که چون بر درختان بوزد، همه را پاک بسوزاند اینگونه، الله تعالی آیاتش را برای شما روشن میگرداند تا در عواقب امور اندیشه کنید؛ و بنابراین، صدقات و انفاقهایتان را در جهت رضای الله تعالی با اخلاص همراه کنید و از این مثل عبرت بگیرید.
پس این آیه تمثیلی است برای کسی که کار خیری میکند، اما در کنارش کار دیگری را به آن ضمیمه مینماید که آن را هدر و باطل و بیهوده گرداند، در چنین صورتی، آن عمل نیک در روز قیامت -که او سخت به آن نیاز دارد- دستش را نمیگیرد و گرهای از مشکل بیعلاج او نمیگشاید، همچون صاحب چنان باغی که با چنان حادثهای روبرو شده است.
آری کسی که انفاق نماید سپس به دنبال بخشیدن دارایی خود منت نهد و آزار رساند، یا کاری کند که آن عمل را باطل نماید، چنین فردی مانند صاحب این باغ است که گردبادی بر آن بوزد، که در آن آتشی باشد و باغ را بسوزاند، و صاحب باغ دارای فرزندانی ضعیف باشد، و خودش نیز بر اثر پیری، ناتوان باشد، پس چنین حالتی از بدترین حالتهاست. پس آیا کسی از شما دوست دارد که چنین باشد؟ زیرا تلف شدن ناگهانی باغ بعد از اینکه درختان آن شکوفا شده و میوههای آن رسیده باشند مصیبت بزرگی است.
لذا انسان عاقل کسی است که خود را از امور هلاک کننده و تباه کننده اعمال نگه میدارد، از جمله ریاکاری و منت گذاشتن بر مستمندان و نیازمندان و یادآوری احسان خویش و آن را به رخ ایشان کشیدن، رسول کریم ج فرمودهاند: «إِنَّ الرَّجُلَ لَیَتَکَلَّمُ بِالْکَلِمَةِ مِنْ سُخْطِ اللَّهِ، لَا یَرَى بِهَا بَأْسًا، فَیَهْوِی بِهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ سَبْعِینَ خَرِیفًا»[345].
«همانا مرد سخنی را به زبان میآورد که مورد خشم الله است و در حالی که برای آن اهمیتی قایل نیست به وسیله همین سخن هفتاد سال در جهنم فرو میرود».
از فواید این آیه:
1- الله سبحانه و تعالی برای بندگانش آیات و نشانههای شرعی و کَونی را در قرآن کریم بیان فرموده است.
2- تشویق بر تأمل و تفکر کردن؛ انسان به تأمل و اندیشیدن در نشانههای کونی و شرعی امر شده است؛ زیرا تأمل کردن و اندیشیدن در آن نتایج خوبی را در بر دارد؛ البته در چیزی که رسیدن به آن امکان پذیر باشد. و در چیزهایی با تأمل در آن به نتیجهای نمیرسیم و جز تلف وقت چیزی در بر نخواهد داشت، از این رو در حدیثی آمده است: «درباره نشانهها و عظمت الله بیندیشید و در ذات الله نیندیشید»[346]. تفکر در ذات الهی فقط سرگردانی و حیرت انسان را بیشتر میکند زیرا بشر توانایی ندارد که پروردگار را درک کند و امکان رسیدن به آن و احاطه کردن آن نیست، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿لَّا تُدۡرِکُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَهُوَ یُدۡرِکُ ٱلۡأَبۡصَٰرَۖ﴾ [الأنعام: 103]. «چشمها او را احاطه نمیکنند، و او چشمها را احاطه میکند». بنابرین برای هیچ کس جایز نیست که دربارۀ کیفیت استوای الله عزوجل بر عرش تأمل کند و بیاندیشد، زیرا به نتیجهای دست نمییابد؛ بلکه در زمرۀ اهل تشبیه و تمثیل و تعطیل قرار میگیرد. اما تأمل و اندیشیدن در معانی اسماء الله مطلوب است. باری از امام مالک / دربارۀ ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥﴾ [طه: 5] سؤال شد که چگونه الله متعال بر عرش استوا نموده است؟ فرمود: استوا معلوم است و کیفیت آن مجهول است و ایمان داشتن به آن واجب است و سؤال کردن از آن بدعت است.
3- استدلال به امور حسی برای امور معنوی؛ تا فهم مطلب برای شخص آسان گردد.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا کَسَبۡتُمۡ وَمِمَّآ أَخۡرَجۡنَا لَکُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِۖ وَلَا تَیَمَّمُواْ ٱلۡخَبِیثَ مِنۡهُ تُنفِقُونَ وَلَسۡتُم بَِٔاخِذِیهِ إِلَّآ أَن تُغۡمِضُواْ فِیهِۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ٢٦٧
ٱلشَّیۡطَٰنُ یَعِدُکُمُ ٱلۡفَقۡرَ وَیَأۡمُرُکُم بِٱلۡفَحۡشَآءِۖ وَٱللَّهُ یَعِدُکُم مَّغۡفِرَةٗ مِّنۡهُ وَفَضۡلٗاۗ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ٢٦٨
یُؤۡتِی ٱلۡحِکۡمَةَ مَن یَشَآءُۚ وَمَن یُؤۡتَ ٱلۡحِکۡمَةَ فَقَدۡ أُوتِیَ خَیۡرٗا کَثِیرٗاۗ وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٢٦٩
وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوۡ نَذَرۡتُم مِّن نَّذۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُهُۥۗ وَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِنۡ أَنصَارٍ٢٧٠
إِن تُبۡدُواْ ٱلصَّدَقَٰتِ فَنِعِمَّا هِیَۖ وَإِن تُخۡفُوهَا وَتُؤۡتُوهَا ٱلۡفُقَرَآءَ فَهُوَ خَیۡرٞ لَّکُمۡۚ وَیُکَفِّرُ عَنکُم مِّن سَیَِّٔاتِکُمۡۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٞ٢٧١﴾
ای کسانی که ایمان آوردهاید! از چیزهای پاکی که بدست آوردهاید، و از آنچه از زمین برایتان رویاندهایم انفاق کنید، و سراغ (چیز) ناپاک نروید که از آن ببخشید، در حالی که (خودشما) گیرندهگانآن (چیزناپاک) نیستید، مگر آنکه در (مورد بدی) آن چشم بپوشید، و بدانید که الله بینیازِ ستوده است. ﴿267﴾
شیطان شما را وعدۀ فقر و تهیدستی میدهد، و شما را به زشتی و گناه فرمان میدهد، و الله از جانب خود به شما نوید آمرزش و فزونی میدهد و الله گشایشگر داناست. ﴿268﴾
حکمت را به کسی که بخواهد، میبخشد و هرکس که حکمت به او داده شود به راستی که خیر بسیاری به او داده شده است و جز خردمندان پند نمیگیرند. ﴿269﴾
و هر نفقهای را انفاق کردید و یا نذری را که به گردن گرفتید؛ پس الله آن را میداند و برای ستمکاران یاوری نیست. ﴿270﴾
اگر صدقات را آشکار کنید پس آن چه کار خوبی است!!، و اگر آن را پنهان نمایید و به نیازمندان بدهید پس این برایتان بهتر است، و برخی از گناهانتان را از بین میبرد و الله به آنچه میکنید آگاه است﴿271﴾.
﴿267﴾ و الله تعالی در این آیه دستور داده است که بندگانش برای انفاق کردن به سراغ داراییهای پاکیزه خود بروند، و داراییهای نامرغوب را در راه الله انفاق نکنند، زیرا اگر آنان حقی را از دیگران طلبکار باشند و در مقابلش جنس نامرغوبی را به آنها بدهند آن را نپسندیده و نمیپذیرند مگر اینکه چشم پوشی کنند. پس واجب است آنچه میانه است در راه الله داده شود، و کمال در این است که عالیترین و بهترین چیز در راه الله پرداخت گردد. و پرداخت چیزهای نامرغوب ممنوع است، لذا فرمود: ای مؤمنان! از چیزهای پاکیزه و از بهترین و برگزیدهترین و حلالترین اموال خویش انفاق کنید. و از آنچه برای شما از زمین برآوردهایمکه عبارت از میوهها، حبوبات، سبزیجات، معادن، گنجها و دفینههای زیرزمین است، نیز انفاق کنید. و مال پس مانده و ناخوب را به صدقات و خیرات اختصاص ندهید، درحالیکه اگر آن را به عنوان حقوقتان به خودتان بدهند خود شما نیز به هیچ نحو و در هیچ زمانی گیرنده آن نیستید، مگر آن که در آن چشمپوشی کنید یعنی: اگر یکی از شما آن را در بازار ببیند که فروخته میشود، یا کسی آن مالِ پَست را به وی اهدا نماید، یا در برابر حق وی به وی بدهد، هرگز آن را - جز با بیمیلی و از روی کمرویی و چشمپوشی - نمیپذیرد، پس هرگاه خود به آن چیز نامرغوب و ناباب رغبت ندارید، چگونه حق الله تعالی را از آن میپردازید؟ و بدانید که الله تعالی از انفاقهای شما بینیاز است، پس انفاق مال قطعا به منفعت خود شماست، و بدانید که الله تعالی سزاوار حمد و ستایش در برابر نعمتهای وافری که به شما بخشیده است میباشد و از جمله ستایش و شکرگزاریی که سزاوار جلال و عظمت اوست، یکی هم انفاقتان از اموال پاکیزهای است که به شما ارزانی نموده است، پس بدانید که «الله تعالی پاک است و جز پاک را نمیپذیرد» چنانکه در حدیث آمده است: «إِنَّ اللهَ طَیِّبٌ لَا یَقْبَلُ إِلَّا طَیِّبًا»[347].
در سبب نزول این آیه از بَرَاء بن عازب س روایت شده که فرمود: «ما صاحب باغهای خرما بودیم و هر کس به اندازۀ وسعش از حاصل درختان خرمای خود کم و بیش میآورد. در این میان اشخاصی که به کار خیر رغبت نداشتند از باغ خود خوشههای شکسته، هسته نابسته، پژمرده، شاریده، بد و تباه را میآوردند و در مسجد نبوی آویزان میکردند. پس الله تعالی این آیه را نازل کرد»[348].
پس شرط انفاق، فقط پاکی مال نیست؛ بلکه باید بهترین مال انسان مورد انفاق قرار گیرد. انس س میفرماید: ابوطلحه س از میان همه انصار مدینه، نخل بیشتری داشت. بهترین نخلستان وی بنام بیرحاء، روبروی مسجد نبوی بود. رسول الله ج گهگاهی وارد این باغ میشد و از آب آن، مینوشید. انس س میگوید: «وقتی که این آیه نازل شد: ﴿لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ﴾ [آل عمران: 92]، ابوطلحه س نزد رسول الله ج رفت و گفت: یا رسول الله! الله تعالی میفرماید: تا زمانی که محبوبترین اموالتان را انفاق نکردهاید، به نیکی، دست نخواهید یافت. باغ بیرحاء محبوبترین ثروت من است. میخواهم آن را در راه الله صدقه نمایم و اجر آن را از الله دریافت کنم. بنابراین، هرطور که شما مناسب میدانید، در مورد آن، تصمیم بگیرید. رسول الله ج فرمود: «آفرین! این است مال سودمند. این است مال سودمند. آنچه را که گفتی، شنیدم. نظر من اینست که آن را میان خویشاوندانت، تقسیم کنی». ابوطلحه س فرمود: ای رسول الله! همین کار را خواهم کرد. سپس، ابوطلحه س آن را میان پسرعموها و خویشاوندانش تقسیم نمود»[349].
از فواید این آیه:
1- فضیلت ایمان، طوریکه الله متعال میفرماید: «یا أیها الذین آمنوا» مقتضای این وصف انجام فرمان پروردگار است که این خود بر فضیلت ایمان دلالت دارد.
2- مقتضای ایمان انجام امر پروردگار و اجتناب از نواهی اوتعالی است نظر به این فرمودۀ متعال: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ﴾ «ای کسانی که ایمان آوردهاید انفاق کنید». پس اگر ایمانداری تأثیری در این زمینه نداشت، اصدار امر الهی به این صیغه فایدهای نمیداشت.
3- انفاق کردن از چیزهای پاکیزهای که به دست آوردهایم واجب است، به دلیل این فرمودۀ متعال (أنفقوا) «انفاق کنید» و امر افادۀ وجوب را میکند مگر اینکه دلیلی باشد تا آن را از وجوب منصرف کند.
4- زکات در اموال تجارتی واجب است؛ زیرا از کسب و دست آورد بنده توسط معاملهها است.
5- از مال حرام انفاق درست نیست زیرا مال پلید و ناپاک است و الله متعال پاک و پاکیزه است و جز پاکیزه را نمیپذیرد.
6- این آیه رد بر گروه جبریه است که میگویند: انسان در انجام فعل مجبور است، پس اگر واقعا مجبور بود چه نیازی است که به انفاق کردن فرمان داده شود. و مانند این دلیل، دلایل زیادی در قرآن کریم موجود است که عقیدۀ گروه جبریه را رد میکند.
7- وجوب زکات در آنچه از زمین به دست میآید، اعم از خوردنیها و معادن. طوریکه فرمود: ﴿وَمِمَّآ أَخۡرَجۡنَا لَکُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ﴾ «از آنچه ما از زمین برایتان بیرون آوردهایم انفاق کنید». زکات حبوبات و غلهجات عُشر یا یکدهم حصه آن است[350]، و زکات معادن و رکایز، خمس یا یکپنجم حصه آن است، البته با شروطی که دارد، طوریکه در کتب فقهی بیان شده است.
8- اشاره به قاعدۀ ایمانی مهم در این بخش آیه: ﴿وَلَا تَیَمَّمُواْ ٱلۡخَبِیثَ مِنۡهُ تُنفِقُونَ وَلَسۡتُم بَِٔاخِذِیهِ﴾ «و به سراغ چیزهای ناپاک نروید، تا از آن ببخشید، در حالی که شما آن چیز ناپاک را نمیگیرید». و طوریکه رسول کریم ج به آن اشاره فرموده است: «هیچ یکی از شما مؤمن کامل نمیشود، مادامی که آنچه را برای خود دوست میدارد، برای برادر مسلمانش نیز دوست بدارد»[351]. پس چیزی را که برای خود نمیپسندی، برای برادر مسلمانت نیز آن را مپسند.
9- اثبات دو اسم از اسمای الله سبحانه و تعالی، و صفاتی را که در بر دارند و عبارتند از: «غنی» بینیاز و «حمید» ستوده.
﴿268﴾ شیطان شما را از فقر میترساند تا در راه الله انفاق نکنید و شما را به ناشایستی و فحشا دستور میدهد یعنی به گناهان و مصرف نمودن اموال در راههای زشت و بخل ورزیدن از انفاق در راههای خیر دستور میدهد. عربها به بخیل، فاحش میگویند، از بس که بخل در نزد آنان زشت و ناپسند است.
ولی الله تعالی از جانب خود به شما وعده مغفرت میدهد. مغفرت: پوشاندن گناهان بندگان در دنیا و آخرت است، و فضل و بخشش را وعده میدهد. فضل وی آن است که بهتر از آنچه راکه انفاق کردهاند، به آنان عوض دهد و در روزیشان گشایش و فراخی پدید آورد و در آخرت هم به آنان بهتر و بیشتر و برتر و زیباتر از آنچه که انفاق کردهاند، ارزانی نماید. وعده به فضل از جانب الله تعالی رد بر وعدۀ فقر از جانب شیطان است، و وعدۀ مغفرت از جانب الله متعال رد بر دستور شیطان به بخل و گناه است، بدون شک الله تعالی در فضل و رحمت خویش واسع است و به احوال انسانهای شایسته آگاه است و آنها را بر انجام کارهای خیر و ترک منکرات توفیق میدهد و به آنها در برابر آن پاداشی مناسب عطا مینماید.
الله تعالی بندگانش را به انفاق که برایشان سودمند است تشویق نمود، و آنها را از بخل که به حالشان مضر است، نهی کرد. چنانکه پیامبر ج فرمودهاند: «إِیَّاکُمْ وَالظُّلْمَ، فَإِنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، وَإِیَّاکُمْ وَالْفُحْشَ، فَإِنَّ اللهَ لَا یُحِبُّ الْفُحْشَ وَلَا التَّفَحُّشَ، وَإِیَّاکُمْ وَالشُّحَّ، فَإِنَّهُ أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، أَمَرَهُمْ بِالْقَطِیعَةِ فَقَطَعُوا، وَبِالْبُخْلِ فَبَخِلُوا، وَبِالْفُجُورِ فَفَجَرُوا»[352]. «از ظلم بپرهیزید زیرا ظلم تاریکیهایی در روز قیامت خواهد بود، و از دشنامگویی بپرهیزید؛ زیرا الله تعالی ناسزاگویی و بدزبانی را دوست ندارد. و از تنگدستی و آزمندی بپرهیزید زیرا کسانی را که قبل از شما بودند هلاک ساخت، آزمندی آنها را به قطع رابطه با خویشان فرمان داد پس با آنها قطع رابطه نمودند و به بخل ورزیدن فرمان داد پس بخل ورزیدند و به گناه فرمان داد پس مرتکب گناه شدند».
سپس بیان نمود که آنها میان دو دعوتگر قرار دارند؛ دعوتگری که الله مهربان است و آنها را به خیر و خوبی فرا میخواند و به آنها نوید خیر و بخشش و پاداشِ دنیا و آخرت و پر کردن جای اموال انفاق شده را میدهد، و دعوتگری که شیطان است و آنها را به بخل ورزیدن و انفاق نکردن تشویق مینماید، و آنها را میترساند که اگر در راه الله انفاق کنند تهی دست میشوند، پس هر کس دعوت الله رحمن را اجابت نماید، و از آنچه الله به او روزی داده است انفاق کند، مژده باد که گناهانش آمرزیده شده و به تمام خواستههایش میرسد. و هر کس که دعوت شیطان را اجابت کند، بداند که شیطان گروه خود را فرا میخواند تا از اهل جهنم باشند. پس بنده از این دو چیز یکی را که برایش شایستهتر است انتخاب کند.
پس بخل ورزی و تنگدستی یکی از زشتترین و ناپسندترین صفت آدمی و نیز یکی از پدیدههای بد اجتماعی است که آدمی را معیوب ساخته و زمینه ساز بسیاری از بدیها و مفاسد اجتماعی دیگر خواهد شد. از همین جهت رسول کریم ج بخاطر تربیت امتش، از بخل ورزیدن به الله تعالی پناه خواسته: «اللّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْهَمِّ وَالْحَزَنِ، وَالْعَجْزِ وَالْکَسَلِ، وَالْبُخْلِ وَالْجُبْنِ، وَضَلَعِ الدَّیْنِ وَغَلَبَةِ الرِّجَالِ»[353].
«پروردگارا! از تو پناه مىخواهم از شرّ هَمّ و غم (و ناراحتی) و از شرّ ناتوانى و تنبلى، از شرّ بخل و ترس و از شرّ خم شدن کمر در زیر بار قرض، و از شرّ قهر و خشونت مردان (صاحب قرض)».
همچنان میفرماید: «لاَ یَأْتِی ابْنَ آدَمَ النَّذْرُ بِشَیْءٍ لَمْ یَکُنْ قُدِّرَ لَهُ، وَلکِنْ یُلْقِیهِ النَّذْرُ إِلَى الْقَدَرِ قَدْ قُدِّرَ لَهُ، فَیَسْتَخْرِجُ اللهُ بِهِ مِنَ الْبَخِیلِ، فَیُؤْتِی عَلَیْهِ مَا لَمْ یَکُنْ یُؤْتِی عَلَیْهِ مِنْ قَبْلُ»[354]. «نذر براى انسان چیزى را که الله تعالی مقدّر نکرده باشد به وجود نمىآورد، ولى نذر انسان را به سوى مقدّر الهى مىکشاند و به وسیله نذر الله مالى را از دست بخیل خارج مىکند، و بخیل ملزم به دادن مالى مىشود که قبل از نذر، آن را نمىداد».
اما بدترین بخیلان کسی است که رسول کریم ج در نزد او یاد شود ولی بر ایشان درود نفرستد، چنانکه فرموده است: «إِنَّ الْبَخِیلَ مَنْ ذُکِرْتُ عِنْدَهُ فَلَمْ یُصَلِّ عَلَیَّ»[355].
«بخیل کسی است که نام من در نزد وی برده بشود و او بر من درود نفرستد».
از فواید این آیه:
1- اثبات گمراه کردن بنی آدم توسط شیاطین.
2- شیطان بر بنی آدم در اقدام کردن به کاری یا امتناع ورزیدن از عملی اثر میگذارد. بطور مثال: انسان را به زنا امر میکند و آن عمل را برایش مزین میسازد تا به انجام آن اقدام کند. یا اینکه به بخل ورزیدن او را امر نموده وعدهی تهیدستی میدهد؛ در آن هنگام است که انسان از انفاق کردن امتناع میورزد.
3- دروازههای نا امیدی و حس بدبینی را شیاطین باز میکنند به طوری که وعدهی تهیدستی داده میگوید: اگر امروز انفاق کردی فردا فقیر و تنگدست میشوی، پس انفاق نکن. و انسان بشر است شاید انفاق نکند؛ و شاید هم این فرمودۀ الله متعال را فراموش کند: ﴿وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن شَیۡءٖ فَهُوَ یُخۡلِفُهُۥۖ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلرَّٰزِقِینَ٣٩﴾ [سبأ: 39] «و هر چیزی را (در راه الله) انفاق کنید، پس او عوض آن را میدهد، و او بهترین روزی دهندگان است». یا این فرمودۀ نبی کریم ج را: «صدقه از دارایی نمیکاهد»[356].
4- این آیه بیانگر دشمنی شیطان با انسان است که از یکسو انسان را وعدۀ فقر و تنگدستی میدهد و از سوی دیگر او را به بخل و فحشا امر میکند.
5- بخل ورزیدن و خسیس بودن، فحشا به حساب میرود، طوریکه در آیه به آن اشاره شده است؛ زیرا در آیه مسألۀ انفاق مورد بحث است اما شیطان به فحشا و زشتیها امر میکند پس مراد از الفاحشه بخل و انفاق نکردن است.
6- کسی که شخصی را به خودداری کردن از انفاق مشروع امر میکند، همسان شیطان است؛ همچنین کسی که دیگری را به اسراف امر میکند به نظر میرسد که او شیطان است، به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿إِنَّ ٱلۡمُبَذِّرِینَ کَانُوٓاْ إِخۡوَٰنَ ٱلشَّیَٰطِینِۖ وَکَانَ ٱلشَّیۡطَٰنُ لِرَبِّهِۦ کَفُورٗا٢٧﴾ [الإسراء: 27]. «به راستی که تبذیر کنندگان؛ برادران شیاطین هستند، و شیطان نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است».
7- بشارت به مغفرت و فزونی در مال برای کسی است که انفاق میکند. به راستی بین این دو وعده بسیار فرق است: شیطان وعدۀ فقر میدهد! و الله متعال وعدۀ مغفرت گناهان و فزونی در مال و برکت در آن را.
8- این مغفرت را که الله متعال از جانب خود وعده داده است بسیار بزرگ است، زیرا بزرگی عطا و بخشش از بزرگی عطا کننده میباشد؛ از این لحاظ در حدیثی که پیامبر ج ابوبکر س را به آن سفارش کرده آمده است: «فَاغْفِرْ لِی مَغْفِرَةً مِنْ عِنْدَکَ وَارْحَمْنِی»[357]. «پس مرا با آمرزشی مخصوص از نزد خود بیامرز و بر من رحم کن».
9- برای انفاق کننده شایسته است که به وعدۀ الهی فال نیک داشته باشد؛ پس اگر انسان انفاق کرد و به الله متعال گمان نیک داشت که او تعالی گناهانش را میآمرزد و از فضل خود بر او میافزاید این در حقیقت عالیترین حسن نیت است که در خود دارد.
10- اثبات دو اسم از اسمای الله عزوجل که عبارتند از: «واسع» (گشایشگر) و «علیم» (دانا) و آنچه از صفاتی را که در بردارند.
لازم به یادآوری است که هرگاه اسمی از اسمای الله عزوجل با اسمی دیگری یکجا شود، بعلاوه معنای اولی معنای دیگری را نیز دارا میباشد؛مانند این فرمودۀ الله متعال: ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَفُوّٗا قَدِیرًا١٤٩﴾ [النساء: 149] «همانا الله بسیار آمرزندهی تواناست» که در اینجا جمع میان عفو و قدرت ویژگی دیگری پیدا میکند، و آن اینکه عفو پروردگار آمیخته به عجز نیست؛ زیرا برخی مردم شاید به خاطر عجز و ناتوانیشان عفو کنند. و صفت سومی که از یکجا شدن این دو اسم پروردگار (واسع علیم) به دست میآید این است که علم اوتعالی وسیع و گسترده است. و به همین گونه تمامی صفات اوتعالی برگرفته از اسم الواسع میباشد یعنی علم او تعالی شنوایی اوتعالی و بینایی اوتعالی و قدرت اوتعالی و سایر صفاتش همگی وسیع و گسترده هستند.
﴿269﴾ وقتی الله تعالی حالات انفاق کنندگان را بیان کرد و اینکه اموالی را به آنها ارزانی نمود که به وسیله آن در راههای خیر انفاق میکنند و مقامهای بلند و والا را در مییابند، مطلبی را بیان نمود که از این نیز بهتر است، و آن این که الله تعالی به هرکس از بندگانش که بخواهد و به او اراده خیر داشته باشد حکمت میدهد. و این بهترین و برترین بخششها و بزرگترین آن است.
حکمت: همانا علم و دانش است، و به قولی مراد از حکمت فهم است، و به قولی دیگر حکمت رسیدن به حق در گفتار است. بعضیهم حکمت را به علم قرآن و سنت تأویل کردهاند. ابنعباس ب میفرماید: حکمت؛ یعنیمعرفت به ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، مقدم و مؤخر، حلال و حرام و امثال وحکم قرآن.
اما آیات قرآنی که در آن حکمت ذکر شده دلالت واضحی برآن دارد که مراد از حکمت سنت مطهر پیامبر اکرم ج است، مثلا در آیه 151 سورۀ البقره ﴿وَیُعَلِّمُکُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ﴾ «و به شما کتاب و حکمت میآموزد». و آیه 231 سورۀ البقره ﴿وَٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَمَآ أَنزَلَ عَلَیۡکُم مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَٱلۡحِکۡمَةِ﴾ «و نعمتهای الله و آنچه از کتاب و سنت بر شما نازل کرده است را به یاد آورید». و آیه 164 سورۀ آل عمران ﴿وَیُزَکِّیهِمۡ وَیُعَلِّمُهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ﴾ «و ایشان را پاک بگرداند و کتاب و سنت را به ایشان بیاموزد». و آیه 113 سورۀ النساء ﴿وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ﴾ «و الله کتاب و حکمت (سنت) را بر تو نازل نمود». وآیت 34 سورۀ الاحزاب: ﴿وَٱذۡکُرۡنَ مَا یُتۡلَىٰ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِکۡمَةِۚ﴾ «و هرآنچه را که از آیههای الله و حکمت در خانههایتان خوانده میشود یاد کنید». در این آیات حکمت مقرون با کتاب ذکر شده که جز سنت معنای دیگری ندارد چنانکه رسول اکرم ج فرمودهاند: «أَلَا إِنِّی أُوتِیتُ الْکِتَابَ، وَمِثْلَهُ مَعَهُ أَلَا یُوشِکُ رَجُلٌ شَبْعَانُ عَلَى أَرِیکَتِهِ یَقُولُ عَلَیْکُمْ بِهَذَا الْقُرْآنِ فَمَا وَجَدْتُمْ فِیهِ مِنْ حَلَالٍ فَأَحِلُّوهُ، وَمَا وَجَدْتُمْ فِیهِ مِنْ حَرَامٍ فَحَرِّمُوهُ»[358].
«آگاه باشید که کتاب (قرآن) و (حقایق فراوان دیگرى) مانند آن به همراه آن به من داده شده است. آگاه باشید، به زودى شخصى که شکمش سیر است، در حالى که به تکیهگاه خویش تکیه کرده (از سر پرى شکم) مىگوید: بر شما باد به قرآن، هر چه در آن حلال بیابید، حلال بدارید، و هرچه در آن حرام یافتید، حرام بدارید».
امام شافعی / در مورد آیات فوق میفرماید: منظور از کتاب قرآن کریم است، و از آن عده علمایی که از دانش آنها در علم قرآن راضی هستم شنیدهام که فرمودند: مراد از حکمت سنت است، زیرا به تعقیب قرآن حکمت ذکر شده است[359].
ابن رجب / میفرماید: مراد از حکمت سنت است، زیرا سنت، قرآن را شرح و تفسیر نموده معانی آنرا بیان مینماید و به پیروی از آن تشویق میکند[360].
و به هر کس حکمت دادهشود، به یقین خیری فراوان به او داده شده است، زیرا چنین کسی از تاریکی نادانی به سوی نور و هدایت بیرون آمده، و از حماقت و انحراف در گفتار و کردار به کارها و سخنان درست و راست راه برده، و به خیر بزرگی نایل آمده و برای رساندن بزرگترین فایده به دین و دنیای مردم آمادگی پیدا کرده است. و هیچ کاری جز با حکمت سامان نمییابد. حکمت یعنی قرار دادن هر چیزی در جایگاهش؛ اقدام به انجام کاری در جایی که باید اقدام کرد، و دست نگاه داشتن از انجام کاری در جایی که باید دست نگاه داشت.
و جز خردمندان کسی پند نمیگیرد، چون آنها کسانی هستند که دارای عقلها و اندیشههای کامل هستند، پس آنها کار نیک را میشناسند و آن را ترک نمینماید، و این دو کار، یعنی صرف کردن دارایی در راه الله و صرف کردن حکمت، بالاترین چیزی است که نزدیکی جویندگان به الله، بدین وسیله خود را به او نزدیک مینمایند، و بوسیله آن به بالاترین و بزرگترین کرامتها میرسند.
و این همان چیزی است که پیامبر ج چنین از آن یاد کرده است: «لا حَسَدَ إِلا فِی اثْنَتَیْنِ: رَجُلٌ آتَاهُ اللَّهُ مَالاً فَسُلِّطَ عَلَى هَلَکَتِهِ فِی الْحَقِّ، وَرَجُلٌ آتَاهُ اللَّهُ الْحِکْمَةَ فَهُوَ یَقْضِی بِهَا وَیُعَلِّمُهَا»[361].
«حسد یا غبطه جایز نیست مگر در دو مورد. یکی، شخصی که الله تعالی به او مال و ثروت داده و به او همت بخشیده است تا آن را در راه الله خرج کند. دوم، کسی که الله به او حکمت (علم و معارف شرعی) عنایت فرموده و او به وسیلهی آن (با عدالت) قضاوت کرده، و آن را (به دیگران نیز) میآموزد».
از فواید این آیه:
1- هر آنچه که از علم و خرد در انسان است از فضل الله عزوجل میباشد؛ پس اگر الله متعال به بندهای علم، خرد، قوت، شنوایی، بینایی عنایت فرمود بهتری و برتری نجوید؛ زیرا این صفات از جانب پروردگار عنایت شده است که اگر بخواهد او را محروم میکند یا آن را بعد از آنکه برایش داد از او سلب میکند.
2- اثبات مشیئت الله متعال؛ و باید دانست که هر چیزی را که الله متعال به مشیئت خود معلق گرداند، بعید از حکمت بسیار و فوق العاده نیست؛ لیکن ما گاهی آن را میدانیم و گاهی هم نمیدانیم. طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن یَشَآءَٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمٗا٣٠﴾ [الإنسان: 30] «و شما (چیزی را) نمیخواهید مگر اینکه الله بخواهد، بیگمان الله دانای حکیم است».
3- اثبات حکمت برای الله عزوجل، زیرا حکمت کمال است و کسی که این کمال را به دیگری میدهد خودش به آن شایستهتر است.
4- افتخار بزرگی نصیب کسی است که الله متعال به او حکمت داده است.
5- شکرگزاری بر کسی که الله متعال به او حکمت داده است واجب است.
6- رسیدن به حکمت راههای متعددی دارد؛ گاهی فطری میباشد که الله متعال بنده را با این ویژگی میآفریند، و میتواند کسبی باشد که بر اثر همنشینی و گفتگو با حکما و خردمندان به دست میآید.
7- حکمتی را که الله متعال به برخی از بندگانش میدهد در حقیقت احسانی از جانب اوتعالی است.
8- آیه بیانگر فضیلت عقل است، زیرا پند گرفتن چیزی است که انسان به خاطر آن مورد ستایش قرار میگیرد؛ و این امری است که فقط از عاقل انتظارش میرود، پس بر فضیلت عقل دلالت دارد.
9- پند و عبرت نگرفتن نشانۀ کم عقلی است که هنوز عقل به درجۀ رشد و پختگی نرسیده است.
10- پند و اندرزهای شرعی و کونی فقط برای افراد صاحب عقل و خردمندان است، کسانی که در نشانههای گذشته و آینده تدبر میکنند، و از آن پند میگیرند؛ اما برای افراد غافل فایدهای ندارد.
﴿270﴾ الله تعالی خبر میدهد که هر چه انفاق کنندگان انفاق کنند، و بخشایشگران ببخشند، یا نذر کنندگان نذر نمایند، آن را میداند. و خبر دادن الله تعالی از علم خویش به این مفهوم است که وی پاداش آنها را میدهد هر چند که عمل نیک به اندازه ذرهای باشد، و پاداش آن نزد وی ضایع نمیشود، و الله تعالی نیتهای نیک و بد آنان را میداند و بر انجام آن پاداش و بر ترک آن سزایتان میدهد. این آیه، حامل معنای مژده و تهدید هر دو است. نذر در لغت؛ عزم بر پایبندی به چیزیخاص و لازم گردانیدن آن بر خود است. و در اصطلاح شریعت؛ تعهد و پیمان بستن انسان به طاعتی است که الله تعالی آن را بر وی لازم نگردانیده است، اما چون خود انسان آن را برخود لازم میگرداند بنابراین، بر وی واجب و لازم میشود. در اصل اقدام به نذر، مستحب نیست به دلیل حدیثی که امام بخاری از ابن عمر روایت کرده که پیامبر ج فرمود: «لا یَأْتِ ابْنَ آدَمَ النَّذْرُ بِشَیْءٍ لَمْ یَکُنْ قَدْ قَدَّرْتُهُ، وَلَکِنْ یُلْقِیهِ الْقَدَرُ وَقَدْ قَدَّرْتُهُ لَهُ، أَسْتَخْرِجُ بِهِ مِنَ الْبَخِیلِ»[362]. (الله متعال میفرماید): «نذر برای بنی آدم، چیزی را که مقدر نکردهام، پیش نمیآورد. ولی تقدیر است که انسان را به سوی نذری سوق میدهد که من برایش مقدر نمودهام و بوسیلۀ آن، چیزی از دست بخیل، بیرون میآورم». این حدیث نهی برای نشان دادن کراهیّت نذر است نه تحریم آن زیرا که اگر نذر، حرام بود الله تعالی وفاکنندگان به آن را مدح نمیکرد. ولی در عین حال، نذر، مستحب نیز نمیباشد زیرا اگر مستحب میبود، پیامبر ج خود، آن را انجام میداد. ولی بعد از وقوع، در صورتی که به منظور نزدیکی به الله و عبادت او باشد وفا به آن، واجب است. پیامبر اکرم ج فرمود: «مَنْ نَذَرَ أَنْ یُطِیعَ اللَّهَ فَلْیُطِعْهُ، وَمَنْ نَذَرَ أَنْ یَعْصِیَهُ فَلا یَعْصِهِ»[363]. «هر کس نذر کرد که از الله اطا عت کند، پس باید از او اطاعت کند. و هر کس نذر کرد که از او نافرمانی کند، پس نافرمانی نکند» (به این نذرش وفا نکند).
و برای ستمکاران یعنی: کسانی که با مخالفت امر به انفاق و عدم وفا به نذر، خود را به گناه آلوده میکنند هیچ یاوری نیست که آنها را یاری و حمایت کند، و حتما گرفتار عقاب شدید الهی خواهند شد.
از فواید این آیه:
1- انفاق چه کم باشد و چه زیاد، انسان به خاطر آن پاداش میگیرد، لیکن مشروط به دو چیز: اول: خالص برای الله متعال باشد. دوم: موافق شریعت باشد.
2- برای انسان شایسته است هرگاه انفاق کرد اجر و ثواب آن را از الله متعال انتظار داشته باشد، نه تشکر مخلوق و مدح و ثنای ایشان. چنانکه در آیۀ دیگری میفرماید: ﴿إِنَّمَا نُطۡعِمُکُمۡ لِوَجۡهِ ٱللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنکُمۡ جَزَآءٗ وَلَا شُکُورًا٩﴾ [الإنسان: 9] «ما شما را تنها به خاطر الله طعام میدهیم و از شما(هیچ) پاداش و سپاسگزاریای نمیخواهیم».
3- نذرِ هر طاعتی را که انسان ببندد الله متعال آن را میداند.
4- این آیه بر جواز نذر دلالت ندارد. اما نذری که ادای آن واجب است نذر طاعت است، به دلیل این فرمودۀ پیامبر ج: «هرکس نذر کرد که الله متعال را اطاعت کند، پس باید از او اطاعت کند»[364].
5- وسعت و شمولیت علم الله متعال به تمام چیزهایی که انسان انفاق یا نذر میکند خواه کم باشد خواه زیاد.
6- رد بر گروه قدریه که میگویند: انسان در عمل خود مستقل است و الله متعال در آن هیچ دخالتی ندارد.
7- الله متعال ظالم را نصرت نمیدهد؛ اما این قول با پیروزیای که کافران علیه مسلمانان در غزوه احد داشتند به دو دلیل در تعارض واقع نمیشود:
اول: اینکه آن نوعی از مجازات بود، زیرا برخی از مسلمانان از فرمان پیامبر ج نافرمانی کردند، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فَشِلۡتُمۡ وَتَنَٰزَعۡتُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِ وَعَصَیۡتُم مِّنۢ بَعۡدِ مَآ أَرَىٰکُم مَّا تُحِبُّونَۚ﴾ [آل عمران: 152] «تا اینکه سست شدید و در کار (جنگ و جمعآوری غنیمت) با یکدیگر به نزاع پرداختید، و بعد از آنکه آنچه را دوست میداشتید (از پیروزی بر دشمن) به شما نشان داد، نافرمانی کردید».
دوم: این پیروزی به خاطر نابودی کافران بود؛ زیرا پیروزی، آنها را هرچه بیشتر به جنگ علیه مسلمانان تشویق میکند، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَلِیُمَحِّصَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَیَمۡحَقَ ٱلۡکَٰفِرِینَ١٤١﴾ [آل عمران: 141] «و تا الله کسانی را که ایمان آوردهاند؛ پاک و خالص گرداند، و کافران را نابود سازد».
8- اگر کسی بر علیه برادر خود دعای بد کند در حالیکه بر او ظلم کرده است، الله متعال دعاء او را اجابت نمیکند، زیرا اگر اجابت کرد این نصرت برای آن ظالم است و به تحقیق الله متعال فرموده است: ﴿إِنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ٢١﴾ [الأنعام: 21] «به راستی ستمکاران رستگار نخواهند شد».
9- الله تعالی ثواب و پاداش را بر کم و بیش عطا میفرماید؛ و در قرآن کریم به این امر اشاره شده است طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَلَا یُنفِقُونَ نَفَقَةٗ صَغِیرَةٗ وَلَا کَبِیرَةٗ وَلَا یَقۡطَعُونَ وَادِیًا إِلَّا کُتِبَ لَهُمۡ لِیَجۡزِیَهُمُ ٱللَّهُ أَحۡسَنَ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٢١﴾ [التوبة: 121] «و هیچ مال کوچک یا بزرگی را (در راه الله) انفاق نمیکنند، و هیچ وادی (و سرزمینی) نمیپیمایند، مگر اینکه برای آنها نوشته میشود، تا الله پاداش نیکوترین کردارشان را به آنها بدهد». و همچنین در آخر سورۀ الزلزله آمده است: ﴿فَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَیۡرٗا یَرَهُۥ٧ وَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا یَرَهُۥ٨﴾ [الزلزلة: 7-8]. «پس هرکس بهاندازۀ ذره کار نیک انجام داده باشد (پاداش) آن را میبیند. * و هرکس بهاندازۀ ذره کار بد کرده باشد، (کیفر) آن را میبیند».
﴿271﴾ اگر صدقات خویش را آشکار کنید، این کار خوبی است و هیچ ایراد و اشکالی به همراه ندارد و اگر آن را از مال خویش بیرون کرده و به فقرا خفیه و پنهان بدهید این برای شما بهتر است. بهتر بودن پنهانکاری در پرداخت صدقات، در خصوص صدقه نافله است تا از ریا دور باشد، نه در زکات فرض؛ زیرا در پنهانکردن زکات فرض هیچ فضیلتی نیست، بلکه حتی اکثر علما بر آنند که آشکار ساختن آن بهتر است تا دیگران هم به زکات دهنده اقتدا کنند. پنهان کاری در امر صدقه دادن برای او احسانی دیگر محسوب میشود. و نیز دادن صدقه به صورت پنهانی بر قوّت اخلاق دلالت مینماید، و کسی که صدقه را به صورت پنهانی میدهد جزء یکی از هفت کسانی است که الله تعالی آنها را زیر سایه خود جای میدهد: «سَبْعَةٌ یُظِلُّهُمُ اللَّهُ فِی ظِلِّهِ یَوْمَ لا ظِلَّ إِلا ظِلُّهُ: الإِمَامُ الْعَادِلُ، وَشَابٌّ نَشَأَ فِی عِبَادَةِ رَبِّهِ، وَرَجُلٌ قَلْبُهُ مُعَلَّقٌ فِی الْمَسَاجِدِ، وَرَجُلانِ تَحَابَّا فِی اللَّهِ اجْتَمَعَا عَلَیْهِ وَتَفَرَّقَا عَلَیْهِ، وَرَجُلٌ طَلَبَتْهُ امْرَأَةٌ ذَاتُ مَنْصِبٍ وَجَمَالٍ، فَقَالَ: إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ، وَرَجُلٌ تَصَدَّقَ، أَخْفَى حَتَّى لا تَعْلَمَ شِمَالُهُ مَا تُنْفِقُ یَمِینُهُ، وَرَجُلٌ ذَکَرَ اللَّهَ خَالِیًا، فَفَاضَتْ عَیْنَاهُ»[365].
«الله تعالی هفت گروه را روزی که هیچ سایهای جز سایه او وجود ندارد، در زیر سایه خود، جای میدهد. 1- امام(و پیشوای) عادل. 2- و جوانی که در سایه اطاعت و بندگی الله رشد یافته باشد. 3- و کسی که همواره دل بسته به مساجد باشد. 4- و دو مسلمانی که صرفا بخاطر خوشنودی الله با یکدیگردوست باشند و بر اساس آن، با هم جمع یا از یکدیگر جدا میشوند. 5- و کسی که زنی زیبا و صاحب مقام او را به فحشا بخواند ولی او (نپذیرد و)بگوید: من از الله میترسم. 6- و کسی که پنهانی طوری صدقه دهد که دست چپش نداند که دست راستش (چه چیزی را) صدقه میدهد. 7- کسی که در تنهایی الله را به یاد آورد و (از ترس او)، اشک بریزد».
در این آیه اشارهای زیبا وجود دارد مبنی بر اینکه چنانچه به حالت پنهانی صدقه به فقیر داده شود از اظهار کردن آن بهتر است. اما وقتی صدقه در طرحی خیریه صرف شود، آیه بر فضیلت پنهان کردن آن دلالت نمیکند، بلکه در اینجا قواعد شریعت چنین دلالت مینماید که باید مصلحت را دید و طبق آن عمل کرد، و چه بسا در چنین شرایطی آشکار کردن صدقه بهتر باشد، تا دیگران در این کار، او را الگو و اسوه خویش قرار دهند و بر انجام کارهای خیر تشویق شوند.
البته در صدقهها دو چیز به دست میآید؛ یکی به دست آمدن خیر، و آن کثرت نیکیها و زیاد شدن پاداش و مزد است، و دوم دور شدن بدی و بلای دنیوی و اخروی از طریق زدوده شدن یا پوشاندن بدیها. در حدیث شریف دیگری آمده است: «صَدَقَةُ السِّرِّ تُطْفِئُ غَضَبَ الرَّبِّ»[366]. «صدقه پنهانی، خشم پروردگار عزوجل را فرو مینشاند».
و الله تعالی از آنچه میکنید، آگاه است؛ بنابراین، شما را در برابر اعمالتان جزا میدهد، پس از ریاکاری و انفاق برای غیر الله حذر کنید، زیرا الله تعالی هر کس را طبق حکمت خود و براساس عمل بنده مجازات میدهد.
از فواید این آیه:
1- تشویق به صدقه دادن و ترغیب در آن، خواه آشکارا باشد یا پنهانی.
2- صدقۀ پنهانی بهتر از آشکارای آن است؛ زیرا نزدیکتر به اخلاص بوده و شخص گیرنده را نیز ستر میکند. اما اگر مصلحت در آشکار کردن آن بود در آن صورت بهتر این است که پنهان نباشد.
3- صدقه تا به دست فقیر نرسد معتبر نیست.
4- برتری و فضیلت اعمال بر یکدیگر که در اثر اسباب ذیل میباشد:
أ – برتری در جنس، بطور مثال، نماز از زکات بهتر است.
ب – برتری در نوعیت؛ طوریکه واجب بهتر از نفل است.
ج – برتری به اعتبار صدقه دهنده، به دلیل این فرمودۀ پیامبر ج: «صحابه مرا ناسزا نگویید؛ سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر یکی از شما مانند کوه احد طلا انفاق کند برابر با مد یکی از آنها و نه نصف مدش نمیرسد»[367].
د – برتری به اعتبار زمان، طوریکه پیامبر ج درباره دهۀ اول ماه ذی الحجه فرمودهاند: «روزهایی نیست که عبادت در آنها نزد الله محبوبتر و پسندیدهتر از این ایام (یعنی دهه اول ذیالحجه) باشد»[368]. و طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿لَیۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ خَیۡرٞ مِّنۡ أَلۡفِ شَهۡرٖ٣﴾ [القدر: 3] «شب قدر، بهتر از هزار ماه است».
هـ - برتری بر حسب مکان، مانند فضیلت نماز در مسجد الحرام بر سایر اماکن.
و- همچنین برتری بر مبنای زیبایی و اتقان عمل، طوریکه پیامبر ج فرمودند: «کسی که قرآن را ماهرانه و بدون داشتن اشتباه و وقفه بخواند، با فرشتگان بزرگوار و نیکوکار محشور میشود و کسی که قرآن را به سختی و همراه وقفه بخواند و آن خواندن بر او گران باشد، دو اجر دارد»[369].
ز – برتری بر حسب کیفیت، ماننداین فرمودۀ پیامبر ج: «هفت نفر هستند که الله در روزی که جز سایه او سایهای نیست، ایشان را در سایه خود پناه میدهد: (1) حاکم عادل؛ (2) جوانی که در عبادت الله متعال رشد و نشأت یافته باشد؛ (3) مردی که دلش به مسجد وابسته است؛ (4) دو مرد که برای رضای الله همدیگر را دوست دارند و با آن محبت، با هم جمع و از هم جدا میشوند؛ (5) مردی که زنی صاحبمقام و زیبا، او را پیش خودش بخواند و او در جواب بگوید: من از الله میترسم؛ (6) مردی که صدقه دهد و آن را چنان پنهان کند، که دست چپ او از انفاق دست راستش بیخبر باشد؛ (7) مردی که در حالت تنهایی و خلوت، الله را یاد کند و چشمانش پر از اشک گردد»[370].
5- صدقه سبب بخشش و زدودن برخی گناهان میشود، طوریکه پیامبر ج فرمودهاند: «صدقه و احسان، خطاها را خاموش و نابود میکند، همچنان که آب آتش را خاموش مینماید و نیز نماز شخص در نیمهشب»[371].
6- بیان آثار و نتایج گناهان که بنده را به بدبختی میکشاند.
7- اثبات اسم «الخبیر» و اثبات صفاتی را که دربردارد.
8- برحذر کردن بنده از مخالفت دستورهای الله تعالی. زیرا الله متعال آنچه را انجام میدهیم از آن آگاه است.
﴿۞لَّیۡسَ عَلَیۡکَ هُدَىٰهُمۡ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَهۡدِی مَن یَشَآءُۗ وَمَا تُنفِقُواْ مِنۡ خَیۡرٖ فَلِأَنفُسِکُمۡۚ وَمَا تُنفِقُونَ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ ٱللَّهِۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِنۡ خَیۡرٖ یُوَفَّ إِلَیۡکُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تُظۡلَمُونَ٢٧٢
لِلۡفُقَرَآءِ ٱلَّذِینَ أُحۡصِرُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ لَا یَسۡتَطِیعُونَ ضَرۡبٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ یَحۡسَبُهُمُ ٱلۡجَاهِلُ أَغۡنِیَآءَ مِنَ ٱلتَّعَفُّفِ تَعۡرِفُهُم بِسِیمَٰهُمۡ لَا یَسَۡٔلُونَ ٱلنَّاسَ إِلۡحَافٗاۗ وَمَا تُنفِقُواْ مِنۡ خَیۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِیمٌ٢٧٣
ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُم بِٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ سِرّٗا وَعَلَانِیَةٗ فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٢٧٤﴾
(ای پیامبر!)هدایت آنها بر عهدۀ تو نیست؛ بلکه الله هر کس را بخواهد هدایت مینماید و هر آنچه از خیری انفاق کنید برای (سود) خودتان است. و هیچ انفاقی نمیکنید(که به سود شما باشد) مگر (آن انفاقی که)برای طلب رضای الله باشد، و هر آنچه از خیر که انفاق کنید(پاداش آن) به طور کامل به شما داده میشود و شما مورد ستم قرار نمیگیرید ﴿272﴾
(این صدقات) برای نیازمندانی است که در راه الله بازماندهاند، نمیتوانند در زمین مسافرت کنند. به علت خویشتنداری و مناعت طبع، (هرشخص) نادان آنها را توانگر میپندارد، آنها را از سیمایشان میشناسی، با اصرار چیزی از مردم نمیخواهند. و هرچه از خوبی انفاق کنید پس الله به آن داناست. ﴿273﴾
کسانیکه در شب و روز پنهان و آشکار اموال خود را انفاق میکنند پاداششان نزد پروردگارشان است و نه ترسی بر آنهاست، و نه ایشان اندوهگین میشوند. ﴿274﴾.
﴿272﴾ هدایت کفار بر عهده تو نیست ای پیامبر ج تا آنان را به اسلام درآوری و پذیرای اوامر و نواهی شرع گردانی، بلکه الله تعالی هر که را بخواهد هدایت میکند. این نوع از هدایت که همانا هدایت توفیق بخشیدن به راه خیر و سعادت است، مختص به الله تعالی میباشد، پس تکلیف تو فقط تبلیغ، ارشاد و راهنمایی به سوی خیر است و بس.
در سبب نزول این آیه از ابن عباس ب روایت است که «مسلمانان از بخشش مال و لو ناچیز و اندک به خویشاوندان مشرک خود نفرت داشتند در این باره از رسول الله پرسیدند به ایشان اجازه داد تا به آنها انفاق کنند. پس الله تعالی آیهی ﴿لَّیۡسَ عَلَیۡکَ هُدَىٰهُمۡ ...﴾ را نازل کرد»[372].
همچنین از ابنعباس ب در بیان سبب نزول این آیه روایت است که فرمود: «تا این آیه نازل نشده بود پیامبر ج دستور میداد که جز بر اهل اسلام صدقه نکنید، اما بعد از نزولآن، ایشان صدقه دادن به هر فرد سائلی را - از هر دینی که باشد - اجازه داد»[373].
و هر مالی که انفاق کنید بسیار باشد، یا کم به سود خود شماست و الله تعالی را از آن سودی نیست، چه او از عالمیان بینیاز است. الله تعالی از مؤمنان حقیقی و راستین خود خبر میدهد که آنها جز برای طلب رضای او و چشمداشت پاداش او اموال خود را انفاق نمیکنند، زیرا ایمانشان آنها را به این کار فرا میخواند، و این چیز خوبی است و سبب تزکیه مؤمنین است، و به صورت ضمنی آنها را یادآور میشود که در کارهایشان اخلاص داشته باشند، زیرا انفاق معتبر و مقبول فقط همان است که برای رضای الهی باشد و هر آنچه را که انفاق کردید، پاداش آن بهطور کامل بلکه چندین برابر به شما داده خواهد شد و ستمی بر شما نخواهد شد، پس به صدقه دهنده مخلص پاداش کامل میرسد و دیگر او مسئول این امر نیست که صدقه وی به دست شخص خوبی رسیده، یا به دست شخص بدی زیرا او به هرحال - بنا بر نیت خود - صاحب ثواب است. پیامبر اکرم ج میفرماید: «مَنْ تَصَدَّقَ بِعَدْلِ تَمْرَةٍ مِنْ کَسْبٍ طَیِّبٍ، وَلا یَقْبَلُ اللَّهُ إِلاَّ الطَّیِّبَ، وَإِنَّ اللَّهَ یَتَقَبَّلُهَا بِیَمِینِهِ، ثُمَّ یُرَبِّیهَا لِصَاحِبِهِ، کَمَا یُرَبِّی أَحَدُکُمْ فَلُوَّهُ، حَتَّى تَکُونَ مِثْلَ الْجَبَلِ»[374].
«هرکس، باندازۀ یک دانه خرما، از مال حلال، صدقه دهد، و الله تعالی جز (مال حلال و) پاک را، (به عنوان صدقه) قبول نمیکند، الله تعالی آن را با دست راست خود قبول میکند و برای صاحبش چنان پرورش میدهد (بزرگ میکند) همانطور که هر یک شما کُره اسب خود را پرورش میدهید تا اینکه (آن دانۀ خرما) به اندازۀ یک کوه شود».
از فواید این آیه:
1- بر پیامبران رهنمایی، ارشاد و تعلیم مردم الزامی است نه ثمرۀ آن، که عبارت از توفیق یافتن به هدایت و ایمان آوردن است؛ زیرا توفیق هدایت و ایمان مردم بدست الله عزوجل است، به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿۞یَٰٓأَیُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ﴾ [المائدة: 67] «ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است، (به مردم) برسان، و اگر (این کار را) نکنی، رسالت او را نرساندهای».
2- هرگاه مسلمان شریعت الهی را تبلیغ کند وظیفه و مسئولیت خود را ادا نموده است، چون هدایت مردم بر عهدۀ او نیست، و اگر هدایت مردم به ذمهاش میبود در آن صورت ملزم بود تا آنها هدایت شوند.
3- هدایت خلق به مشیئت الله متعال تعلق دارد و لیکن تابع حکمت اوتعالی است؛ پس کسی که اهل هدایت بود الله متعال او را هدایت نصیب میکند؛ به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَیۡثُ یَجۡعَلُ رِسَالَتَهُۥۗ﴾ [الأنعام: 124] «الله آگاهتراست که رسالت خویش را کجا قرار دهد». و کسی که اهل و شایستۀ هدایت نبود هدایتش نمیدهد؛ به دلیل این فرمودۀ او تعالی: ﴿فَلَمَّا زَاغُوٓاْ أَزَاغَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡۚ﴾ [الصف: 5] «پس چون آنها (از حق) منحرف شدند، الله دلهایشان را منحرف ساخت».
4- اعمال انسان حق خود او بوده به کس دیگری داده نمیشود. لازم به یاد آوری است که این آیه دلیلی بر منع صدقه دادن از طرف کس دیگری نیست بلکه آنچه خود یک انسان انجام میدهد، مستحق آن خودش است. از این رو در سنت نبوی جواز صدقه کردن از طرف مرده به صراحت بیان شده است.
5- انفاقی که برای طلب خشنودی الله متعال نباشد فایدهای برای بنده ندارد.
6- در این آیه تأکید بر اخلاص شده است که انسان در هر عمل خود برای الله متعال مخلص باشد حتی در انفاق کردن.
7- اثبات وجه یا روی برای الله عزوجل، اهل سنت و جماعت میگویند: برای الله متعال روی حقیقی لایق ذات جلال اوست که همسان وجه مخلوقین نیست، و روی از صفات ذاتی خبری اوتعالی است که از ازل متصف به آن است. ولی اهل تعطیل یعنی گروه معطله وجه یا روی را برای الله متعال انکار میکنند و میگویند: مراد از وجه ثواب یا جهت و مانند اینهاست؛ اما این تحریف است و بر خلاف ظاهر لفظ و اجماع سلف میباشد. زیرا ثواب به جلال و اکرام وصف نمیشود، در حالی که الله متعال وجه خود را به جلال و اکرام وصف نموده است طوریکه میفرماید: ﴿وَیَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ٢٧﴾ [الرحمن: 27] «و (تنها) روی ذو الجلال و گرامی پروردگار توست که باقی میماند».
8- در این آیه اشاره به دیدن روی الله تعالی شده است. و دیدن روی یا وجه الله سبحانه و تعالی به قرآن و سنت و اجماع سلف ثابت است چنانکه میفرماید: ﴿وُجُوهٞ یَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَةٌ٢٢ إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٞ٢٣﴾ [القیامة: 22-23] «آن روز چهرههایی تازه (و شاداب) است. * به سوی پروردگارش مینگرد» و این فرمودۀ او تعالی: ﴿۞لِّلَّذِینَ أَحۡسَنُواْ ٱلۡحُسۡنَىٰ وَزِیَادَةٞۖ﴾ [یونس: 26]. «برای کسانیکه نیکی کردند، پاداش نیک (بهشت) است و افزون بر آن (رؤیت باری تعالی است)». و در حدیثی پیامبراکرم ج صراحتا بیان فرمودهاند: «شما حتما پروردگار خود را خواهید دید، همچنان که این قرص ماه را مشاهده میکنید و در رؤیت آن زحمتی ندارید»[375].
9- در پاداشی که الله ﻷ میدهد ظلمی نیست و این مستلزم کمال عدل اوتعالی است.
﴿273﴾ صدقات خود را به آن فقیران و تهیدستانی بدهید که خود را با جهاد و مبارزه در راه الله تعالی وقف کرده و نمیتوانند برای تجارت یا زراعت و امثال آن از مشاغل دیگر، به منظور تأمین مخارج زندگی، در زمین سفر کنند، چرا که تمام وقت به جهاد مشغولند و خود را برای آن وقف کردهاند، یا هجرت کردهاند تا در تحت فرمان الله تعالی و رسول وی ج باشند. همچون اصحاب صُفَّه که به طور دستهجمعی شب و روز در مسجد النبی زندگی میکردند و به عبادت و تلاوت مشغول بوده مشتاقانه در تمام غزوات و سریهها داوطلب جهاد میشدند.
و آن فقرای مجاهد در راه الله به علت خویشتنداری و مناعت طبع، نا آگاه آنها را توانگر میپندارد، زیرا ایشان خود را از سؤالکردن بازداشته و هرگز اظهار فقر و مسکنت نمیکنند، به طوریکه شخص بیاطلاع از حالشان، ایشان را توانگر میپندارد، اما شخص بابصیرت، ایشان را از نشانههایشان میشناسد، سیمایشان ضعف و بیحالی بدنهایشان و نشانههای دیگری است که گویای فقر و نیازمندی آنهاست، که این به فراست مؤمن و بینش نافذ صاحبان خرد و بصیرت بستگی دارد، از مردم به اصرار چیزی نمیخواهند و مانند دیگر نیازمندان یا حاجت خواهان نیستند که به اصرار و پافشاری، از مردم خواهان خیرات شوند، بلکه قطعا از مردم چیزی نمیخواهند، نه با اصرار و نه بدون آن، به جهت وارستگی و مناعتطبعی که دارند. در حدیث رسول کریم ج فرمودهاند: «لَیْسَ المِسْکِینُ الَّذِی تَرُدُّهُ التَّمْرَةُ وَالتَّمْرَتَانِ، وَلاَ اللُّقْمَةُ وَلاَ اللُّقْمَتَانِ، إِنَّمَا المِسْکِینُ الَّذِی یَتَعَفَّفُ، وَاقْرَءُوا إِنْ شِئْتُمْ» قَوْلَهُ: ﴿لَا یَسَۡٔلُونَ ٱلنَّاسَ إِلۡحَافٗاۗ﴾ [البقرة: 273][376].
«مسکین کسی نیستکه نیاز وی با یک دانه یا دو دانه خرما و یک لقمه یا دو لقمه غذا برآورده شود (گدا نیست) بلکه مسکینکسی است که از تکدی پرهیز میکند و اگر خواستید بدانید این آیه را بخوانید که به حالشان صدق میکند: (به اصرار چیزی را ازمردم نمیخواهند)».
و هر مالی که انفاق کنید، الله تعالی به آن آگاه است، و چیزی از آن بر وی پنهان نمیماند و به زودی در برابر آن بهترین پاداش را به شما خواهدداد.
حاجت خواهی و گدائی در اسلام حرام است، و برای احدی جایز نیست گدایی کند در حالی که محتاج و نیازمند نیست، و یا قادر به کسب روزی است. تنها برای بعضی از اصناف مردم مباح است که بقدر نیاز خود گدایی کنند، از جمله : فقیر بیچیز، مردی که قرض دار شده و توانایی پرداختش را ندارد، کسی که دچار نابودی و مصیبتی در اموال و دارائیاش شده است مشروط بر آن که مالک چیزی نباشد که بتواند به وسیله آن رفع نیاز کند، و قدرت و توانایی لازم را هم برای کسب مال و روزی برای تامین معیشت خود نداشته باشد. چنانکه این مطلب را رسول اکرم ج در حدیثی که به قبیصه س توصیه نموده برای ما بیان فرمودهاند: «ای قبیصه! جز برای سه کس، سؤال (یا گدایی) درست نیست: مردی که پرداخت مالی را به عهده گرفته باشد، پس سؤال نمودن برایش جایز است تا آنکه آن مال را به دست بیارد، و سپس از سؤال خودداری کند، دوم: مردی که آفت و بلائی به وی رسد و مالش را تلف کند، پس سؤال برایش جایز است تا آنکه به آنچه سبب بقا و زنده ماندنش گردد، دست یابد، سوم: مردی که گرفتار فقر و تنگدستی شده باشد، و سه مرد از عقلای قومش به فقر او گواهی دهند، در این صورت برایش سؤال درست است، تا آنکه به آنچه که سبب بقایش میگردد، دست یابد، ای قبیصه! سؤال در غیر این سه حالت حرام است، و سؤال کننده چیزی را که از طریق سؤال میخورد، حرام میخورد»[377].
متاسفانه در زمان ما تعداد گدایان زیاد شده، به ویژه در میان کودکان، و حتی اکثر آنها با به کارگرفتن انواع حیله و نیرنگ قصد دارند پول مردم را بدست آورند، مثلا : بعضی مدعی میشوند که کور یا شَل هستند، درحالیکه مشکلی ندارند.
پیامبر اکرم ج میفرمایند: «لَا تَحِلُّ الصَّدَقَةُ لِغَنِی، وَلَا لِذِی مِرَّةٍ سَوِیٍّ»[378].
«صدقه برای شخص ثروتمند و کسی که توانایی دارد و سلیم الاعضاء است روا نیست».
و در نکوهش حاجتخواهیای که غیر مستحق و بدون عذر شرعی باشد پیامبر ج فرمودهاند: «ثَلَاثَةٌ أُقْسِمُ عَلَیْهِنَّ وَأُحَدِّثُکُمْ حَدِیثًا فَاحْفَظُوهُ» قَالَ: «مَا نَقَصَ مَالُ عَبْدٍ مِنْ صَدَقَةٍ، وَلَا ظُلِمَ عَبْدٌ مَظْلِمَةً فَصَبَرَ عَلَیْهَا إِلَّا زَادَهُ اللَّهُ عِزًّا، وَلَا فَتَحَ عَبْدٌ بَابَ مَسْأَلَةٍ إِلَّا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِ بَابَ فَقْرٍ»[379].
«من برای شما، بر صحت سه چیز قسم میخورم و درباره آنها، برایتان سخن میگویم، آنها را حفظ کنید: هرگز پرداخت صدقه موجبکاهش و کاستی مال نمیشود و هر کس مورد ستم قرار گیرد، صبر و شکیبایی داشته و خود را نبازد، الله تعالی بر عزت و بزرگی وی میافزاید، و هر کس دری از گداپیشگی باز کند، الله تعالی دَرِ فقر و تنگ دستیای را به رویش میگشاید».
گداپیشههای حرفهای همچنان که در دنیا پست و بىارزش هستند و آبرو و کرامت و شرافت انسانى را از دست دادهاند، و به صورت موجودى تنبل و بىخاصیت در آمدهاند، در قیامت نیز شرمنده و رو سیاه مىباشند، چنانکه پیامبر اکرم ج فرمودهاند: «مَا یَزَالُ الرَّجُلُ یَسْأَلُ النَّاسَ حَتَّى یَأْتِیَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ لَیْسَ فِی وَجْهِهِ مُزْعَةُ لَحْمٍ»[380].
«کسى که (با وجود نداشتن نیاز شدید) از گدایى و توقع دست بردار نیست، در روز قیامت به حالتى زنده مىگردد که حتّى یک تکه گوشـت بر صورتش باقى نیست».
همچنین فرمودهاند: «مَنْ سَأَلَ النَّاسَ أَمْوَالَهُمْ تَکَثُّرًا، فَإِنَّمَا یَسْأَلُ جَمْرًا فَلْیَسْتَقِلَّ أَوْ لِیَسْتَکْثِرْ»[381].
«کسی که اموال مردم را با گدایی از آنان میطلبد تا سرمایهدار گردد، جز این نیست که اخگر آتش را برای خویش درخواست نموده است، پس او مختار است که به کم قناعت ورزد، یا همچنان افزونطلبی پیشه کند».
از فواید این آیه:
1- صدقه به کسی که توانایی کسب و کار را دارد پرداخته نمیشود. روایت است که دو شخص درحجة الوداع نزد رسول الله ج آمدند، درحالی که او ج مال صدقه را توزیع میکرد، آنها از پیامبر ج مال صدقه طلب کردند، پیامبر ج به دقت از پائین تا بالا ایشان را نگریست، آنها را قوی و توانمند کار یافت و فرمود: اگر میخواهید به شما میدهم ولی در مال صدقه (زکات)، حصه برای شخص ثروتمند و توانمند کار نیست»[382].
2- فضیلت خویشتنداری به طوری که نادان او را توانگر بپندارد.
3- در این آیه تنبیه شده که مسلمان باید فراست و دور اندیشی و دقت نظر در امور داشته باشد زیرا الله متعال کسی را که از حال اینها خبر ندارد جاهل خوانده است.
4- در این آیه به فراست و زیرکی مسلمان اشاره شده است. چون شناخت باطن از چهره و سیما را جز افراد با فراست نمیشناسد.
5- در این آیه ستایش از کسی شده که از مردم چیزی نمیخواهد. و از جمله اموری که پیامبر ج با یارانش بیعت کرد این بود که از مردم چیزی نخواهند.
﴿274﴾ انفاق و صدقه دادن در راههای خیر و دادن آن به نیازمندان در هر جا و هر کسی که باشد عمل نیک است و پیش الله تعالی پاداش عظیم دارد.
کسانی که اموالشان را به دلیل رغبت زیاد و اشتیاق شدیدی که بر انفاق مال دارند در شب و روز و نهان و آشکارا انفاق میکنند تا جایی که از این کار نه در شب دست برمیدارند و نه در روز و به مجرد این که بر نیاز نیازمندان آگاهی یابند، آشکارا و پنهان، بخشش میکنند، ایشان پاداششان نزد پروردگارشان محفوظ است و نه بیمی بر آنهاست و نه اندوهگین میشوند و از هول و هراسهای روز قیامت ایمنند و به آن لذتهای دنیویای که از دست دادهاند، اندوهگین نمیشوند، یا نگران این امر نیستند که سرنوشت فرزندانشان بعد از وفاتشان چه خواهد شد، زیرا اینان به رستگاری بزرگ رسیدهاند. مقدم ساختن شب بر روز و صدقه پنهانی بر صدقه آشکار؛ به این حقیقت اشاره دارد که صدقه پنهانی بر صدقه آشکار برتری دارد، چنانکه در شرح آیات قبلی احادیثی در این مورد ذکر شد. البته صدقههای نفلی یا مستحبی باید برای کسب خشنودی الله تعالی، بدون منت گذاشتن بر فقیر، بدون ریاکاری به مستحقی داده شود که آن را در راه گناه مصرف نمیکند. البته خویشاوندان شخص در اولویت قرار دارند و بهتر است به صورت پنهانی انجام شود. این صدقه باید از اموال پاک و حلال باشد و مقدار آن هم به توان شخص بستگی دارد. طوری که افراط و تفریط در آن نباشد؛ یعنی نه در صدقه دادن کوتاهی شود، و نه انسان همه دارایی خود را صدقه دهد که خود و خانواده گرفتار و محتاج شوند. چنانکه از سعد بن ابی وقاص س روایت است که فرمود: «سال حجة الوداع، به شدت بیمار شدم. پیامبر ج به عیادت من آمد. عرض کردم: همینطور که مشاهده میفرمائید من به شدت بیمارم و ثروت زیادی دارم. و غیر از تنها دخترم، وارث دیگری ندارم. آیا میتوانم دو سوم سرمایهام را صدقه دهم؟ آن جناب ج فرمود: «نه خیر». گفتم: نصف سرمایهام را چطور؟ پیامبر ج فرمود: «نه خیر». سپس، فرمود: «یک سوم آن را صدقه ده گر چه این هم زیاد است». و افزود: «اگر وارثانت را پس از (مرگ) خود، بینیاز ترک گویی، بهتر است از اینکه آنها را فقیر رها کنی تا دست گدایی پیش مردم، دراز کنند. و هرچه تو به خاطر خوشنودی الله برای زیردستان خود، انفاق کنی، اجر خواهی برد. حتی لقمه نانی را که در دهن همسرت قرار میدهی»[383].
از فواید این آیه:
1- در این آیه ستایش از کسانی شده که اموال خود را در راه الله تعالی شب و روز خواه پنهانی باشد یا آشکارا انفاق میکنند.
2- افزایش ثواب و پاداش انفاق کنندگان؛ زیرا الله متعال پرداخت اجر و پاداش آنها را بر عهدۀ خود گرفته و به نفس خود نسبت داده است؛ و پاداش نزد بزرگان بزرگ میباشد.
3- انفاق سبب شادمانی و دور شدن غم و اندوه است. و این امری تجربه شده است که وقتی انسان برای طلب خشنودی الله متعال انفاق میکند شادمان و خوشحال شده و اطمئنان قلبی حاصل میکند.
4- این آیه بیانگر سخاوت و کرم الله عزوجل است. طوریکه این پاداش را که سبب آن از جانب او و به سوی او است باز هم برای فاعل آن اجر قرار داده است.
5- کسانی که در راه الله عزوجل انفاق میکنند به کمال امن دست یافته خوف و هراس و غم و اندوه از وجود آنها منتفی میگردد.
﴿ٱلَّذِینَ یَأۡکُلُونَ ٱلرِّبَوٰاْ لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ ٱلَّذِی یَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ قَالُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡبَیۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰاْۗ وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَیۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْۚ فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ فَٱنتَهَىٰ فَلَهُۥ مَا سَلَفَ وَأَمۡرُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۖ وَمَنۡ عَادَ فَأُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٢٧٥
یَمۡحَقُ ٱللَّهُ ٱلرِّبَوٰاْ وَیُرۡبِی ٱلصَّدَقَٰتِۗ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ٢٧٦
إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّکَوٰةَ لَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٢٧٧
یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِیَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٢٧٨
فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ فَأۡذَنُواْ بِحَرۡبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ وَإِن تُبۡتُمۡ فَلَکُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِکُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ وَلَا تُظۡلَمُونَ٢٧٩﴾
همانا آنان که ربا میخورند (از گور) بر نمیخیزند؛ جز همانطور که کسی که شیطان بر اثر تماس دیوانهاش کرده برمیخیزد، این بدان سبب که آنان گفتند: «همانا داد و ستد همانند ربا است»، و الله داد و ستد را حلال و ربا را حرام نموده، پس هر که از (طرف) پروردگارش پندی به او رسید، آنگاه (از رباخواری) باز ایستاد، آنچه گذشته و (قبل از حکم دریافت کرده) از آن اوست و کارش به الله واگذار میشود، و هرکه (به رباخواری) باز گردد، پس آنان اهل آتشند و در آن جاویدان خواهند بود. ﴿275﴾
الله ربا را تباه میسازد، و صدقات را افزایش میدهد، و الله هیچ ناسپاسِ گناهکاری را دوست نمیدارد. ﴿276﴾
بیگمان کسانیکه ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده و نماز را برپا داشته و زکات پرداختهاند پاداششان نزد پروردگارشان است، و نه ترسی بر آنهاست و نه اندوهگین میشوند. ﴿277﴾
ای کسانیکه ایمان آوردهاید! از الله بترسید و باقی مانده ربا را رها کنید اگر شما (واقعا) مؤمن هستید. ﴿278﴾
و اگر چنین نکردید پس باخبر باشید به جنگی از جانب الله و پیامبرش، و اگر توبه کردید، پس سرمایههایتان از آنِ خودتان است، نه ستم میکنید و نه بر شما ستم میشود. ﴿279﴾.
﴿275﴾ وقتی الله تعالی از حالت انفاق کنندگان و پاداش آنها از جانب خود، وخوبیهایی که به آنان میدهد، و اینکه گناهانشان را دور مینماید سخن گفت، به دنبال آن به بیان حال ستمکاران سودخوار یا رباخوار و کسانی که معاملات ناشایسته انجام میدهند پرداخت، و خبر داد که آنها بر حسب کارهایشان مجازات میشوند، پس همانطور که در دنیا مانند دیوانهها به دنبال درآمدهای ناپاک بودند، به سزای این کار، در برزخ و قیامت از قبرهایشان بر نمیخیزند مگر مانند کسی که دچار دیوانگی شده است. و در روز رستاخیز و حشر نمیایستند و بر نمیخیزند، مگر مانند کسی که شیطان او را آشفته و دیوانه ساخته است.
در جاهلیت تعامل غالب این بود که چون زمان پرداخت دین یا قرض فرا میرسید، طلبکار به قرضدار میگفت: یا قرض را میپردازی و یا بر مبلغ میافزایی! پس اگر قرضدار قرض را نمیپرداخت، بر اصل مالی که بر ذمه وی بود، مقداری میافزود و در مقابل، طلبکار به او تا مدتی دیگر مهلت میداد. که این «ربای نَسیئَه« نامیده میشود و به اتفاق علمای اسلام حرام است. و هر چند هشدار این آیه متوجهخود رباخواران است، اما حدیث زیر، دیگران را نیز که در این قضیه به نوعی دخیلند، به رباخوار ملحق گردانیده است، از ابن مسعود س روایت است که: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، لَعَنَ آکِلَ الرِّبَا، وَمُوکِلَهُ، وَشَاهِدِیهِ، وَکَاتِبَهُ» «رسول الله ج، خورنده، خوراننده، و گواهان و نویسنده ربا را لعنت کرده است».
ربا یکی از گناهان کبیره است و در احادیث فراوانی از پیامبر ج تصریح به کبیره بودنش شده و نیز از جمله گناهانی است که در این آیه و چندین آیهی دیگر بر آن وعده عذاب داده شده است بلکه تشدید عذاب آن را بیش از بسیاری از گناهان میفرماید، پیامبر اکرم ج میفرماید: «اجْتَنِبُوا السَّبْعَ الْمُوبِقَاتِ». قَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ، وَمَا هُنَّ؟ قَالَ: «الشِّرْکُ بِاللَّهِ، وَالسِّحْرُ، وَقَتْلُ النَّفْسِ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ، وَأَکْلُ الرِّبَا، وَأَکْلُ مَالِ الْیَتِیمِ، وَالتَّوَلِّی یَوْمَ الزَّحْفِ، وَقَذْفُ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ الْغَافِلاتِ»[384].
«از هفت گناه نابود کننده اجتناب کنید». گفتند: ای رسول الله! آنها کدام اند؟ فرمود: «شرک به الله، سحر، کشتن انسان بیگناه، خوردن ربا، خوردن مال یتیم، فرار از جهاد و تهمت زنا به زنان پاکدامن مؤمن بیخبر از فساد».
ام المؤمنین عایشه ل میفرماید: «وقتی آیاتی از سورۀ البقره که دربارۀ ربا است نازل شد، رسول الله ج به مسجد رفت و آنها را برای مردم تلاوت کرد. بعد از آن، حرمت تجارت شراب را نیز اعلام فرمود»[385].
و ابو سعید خدری س روایت میکندکه: «جَاءَ بِلالٌ إِلَى النَّبِیِّ ج بِتَمْرٍ بَرْنِیٍّ فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ ج: «مِنْ أَیْنَ هَذَا»؟ قَالَ بِلالٌ: کَانَ عِنْدَنَا تَمْرٌ رَدِیٌّ فَبِعْتُ مِنْهُ صَاعَیْنِ بِصَاعٍ، لِنُطْعِمَ النَّبِیَّ ج فَقَالَ النَّبِیُّ ج عِنْدَ ذَلِکَ: «أَوَّهْ أَوَّهْ عَیْنُ الرِّبَا عَیْنُ الرِّبَا، لا تَفْعَلْ وَلَکِنْ إِذَا أَرَدْتَّ أَنْ تَشْتَرِیَ فَبِعِ التَّمْرَ بِبَیْعٍ آخَرَ ثُمَّ اشْتَرِهِ»[386].
«بلال س خرمای برنی (یک نوع خرمای بسیار مرغوب) خدمت نبی اکرم ج آورد. آنجناب ج خطاب به او، فرمود: «اینها را از کجا آورده ای»؟ بلال گفت: نزد ما خرمای نامرغوب بود. دو صاع از آنها را در برابر یک صاع، فروختم تا رسول اکرم ج از آنها بخورد. اینجا بود که رسول اکرم ج فرمود: «وای! وای! این معامله، عین ربا است، عین ربا است. چنین نکن. اما هرگاه، خواستی، خرمای خوب بخری، خرماهای خودت را جداگانه بفروش. وسپس (از پول آن، خرمای خوب) بخر».
روش قرآن کریم در مبارزه با انحرافات ریشه دار اجتماعی این است که تدریجا زمینه سازی میکند، و افکار عمومی را تدریجا به مفاسد آنها آشنا میسازد، و وقتی آمادگی برای پذیرفتن تحریم نهائی حاصل شد قانون را به صورت صریح اعلام میکند.
عرب، در زمان جاهلیت آلودگی شدیدی به رباخواری داشت و مخصوصا محیط مکه محیط رباخواران بود و سرچشمه بسیاری از بدبختیهای اجتماعی آنها نیز همین کار زشت و ظالمانه بود، به همین دلیل قرآن کریم برای ریشه کن ساختن رباخواری حکم تحریم را در چهار مرحله بیان کرده است:
1- در آیه 39 سوره الروم نخست درباره ربا به یک پند اخلاقی قناعت شده آن جا که میفرماید: ﴿وَمَآ ءَاتَیۡتُم مِّن رِّبٗا لِّیَرۡبُوَاْ فِیٓ أَمۡوَٰلِ ٱلنَّاسِ فَلَا یَرۡبُواْ عِندَ ٱللَّهِۖ وَمَآ ءَاتَیۡتُم مِّن زَکَوٰةٖ تُرِیدُونَ وَجۡهَ ٱللَّهِ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُضۡعِفُونَ٣٩﴾ [الروم: 39].
«و آنچه به عنوان ربا میدهید تا (بهرۀ شما) در اموال مردم افزونتر گردد نزد الله فزونی نخواهد یافت، و زکاتی را که در طلب خشنودی الله پرداخت میکنید اینگونه افراد دارای پاداش مضاعف خواهند بود».
2- در سوره النساء آیت 161 ضمن انتقاد از عادات و رسوم غلط یهود به عادت زشت ربا خواری آنها اشاره کرده و میفرماید: ﴿وَأَخۡذِهِمُ ٱلرِّبَوٰاْ وَقَدۡ نُهُواْ عَنۡهُ﴾ [النساء: 161].
«و به سبب اینکه ربا میگرفتند، حال آنکه از آن نهی شده بودند».
3- در آیت 130 سورۀ آل عمران حکم تحریم ربا صریحا ذکر شده، اما بدون تهدید و وعید چنانکه میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡکُلُواْ ٱلرِّبَوٰٓاْ أَضۡعَٰفٗا مُّضَٰعَفَةٗۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ١٣٠﴾ [آل عمران: 130]
«ای کسانیکه ایمان آوردهاید! ربا را چندین برابر نخورید و از الله بترسید تا رستگار شوید».
4- بالاخره در سوره البقره آیات 275 تا 279 که آیات مورد بحث ماست، هر گونه رباخواری به شدت ممنوع اعلام شده و در حکم جنگ با الله ذکر گردیده است.
آری! رباخواران در روز قیامت از قبرهایشان بهسوی میدان محشر برنمیخیزند مگر مانند برخاستن کسی که شیطان بر اثر تماس، آشفته سرشکرده و بر او غالب شده و او را مجنونکرده است. مفسران فرمودهاند: رباخوار در روز قیامت همچون مجنون برانگیخته میشود - بهعنوان مجازاتی برای وی و نفرتانگیز کردن وی نزد اهل محشر - زیرا حرص و آز و شیفتگی او به جمعکردن مال دنیا، او را در دنیا آنچنان ازجای برکنده و مدهوش و بیخود گردانیده بود که در حرکت خود شبیه دیوانگان گردیده بود. خبط: برخاستن بهطور ناموزون و بدون برخورداری از تعادل است، همانند برخاستن شخصی که دچار بیماری صرع یا بیهوشی شدهباشد و تا میخواهد برخیزد، چرخ میخورد و بر زمین میافتد. مس: جنون است. این حال و فرجام بدِ رباخواران به سبب آن است که آنان گفتند: جز این نیست که دادوستد مانند رباست و خرید و فروش و ربا را یک چیز پنداشتند، به این دلیل که انسان همانطوری که در دادوستد سود میبرد، در ربا نیز سود میبرد.
الله تعالی این قیاس فاسدشان را اینگونه رد میکند: و حال آن که الله دادوستد را حلال و ربا را حرام گردانیده است یعنی: فرق میان آنها این است که الله تعالی دادوستد (بیع) را حلال و نوعی از انواع آن را که داد و ستد همراه با رباست، حرام گردانیده؛ زیرا داد و ستد (بیع) انجام نمیگیرد، مگر به روی نیازی و آن معاوضه و مبادلهای است عادلانه که زیان آشکاری در آن نیست، اما ربا صرفا بهرهبرداری سوء از نیازمندی انسان گرفتار و درمانده است که هیچ عوضی در قبال آن وجود ندارد. رد این پندار آنان که بیع مانند رباست با این تعبیر که: الله تعالی بیع را حلال و ربا را حرام گردانیده است؛ برای قطع جدال و بگومگوی آنها و بیان سخنی فیصلهکن در این رابطه است.
پس هر کس پند و اندرزی از جانب پروردگارش به او رسید که نهی از ربا از آن جمله است و بنا بر آن از رباخواری بازایستاد و امر الهی و اندرز وی را اجرا و اطاعت کرد و در برابر آن رام و فرمانبردار شد، پس او در رباخواریهای گذشته دوران جاهلیت خویش، مورد مؤاخذه نیست، زیرا سودی که او در گذشته خورده، قبل از نزول حکم تحریم ربا بوده است و کارش در بخشیدن گناهش و ساقط کردن بار تبعات گذشته از گردنش به الله تعالی واگذار میشود و هر که به سودخواری و معامله سود بازگشت یا: هر که به سوی این سخن بازگشت که خرید و فروش مانند رباست؛ پس آنان اهلآتشند و جاودانه در آنند. مراد از جاودانه ماندن در آتش - درباره مؤمنانی که مرتکب این جنایت میشوند – ماندگار بودن در دوزخ بهمدت دور و درازی است، نه برای همیشه.
ابنکثیر / میفرماید: «باب ربا بر بسیاری از دانشمندان از مشکلترین ابواب است» چون دارای انواع و اقسام و شعبههایی است که شناخت آن نیاز به دقت داشته و امکان لغزیدن در این ورطه است، پیامبر ج میفرماید: «الرِّبَا ثَلَاثَةٌ وَسَبْعُونَ بَابًا أَیْسَرُهَا مِثْلُ أَنْ یَنْکِحَ الرَّجُلُ أُمَّهُ، وَإِنَّ أَرْبَى الرِّبَا عِرْضُ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ»[387].
«ربا هفتاد و سه بخش است و آسانترین آن -از نظر مجازات-، همانند مجازات آن مردی است که با مادر خود همبستر شود، و بالاترین ربا معامله کردن با آبروی مرد مسلمان است».
حکمت از حرام بودن ربا در ادیان سماوی
رباخواری در همه ادیان آسمانی حرام بوده است زیرا ضرر و زیان آن در جامعه فراوان است از جمله:
1- رباخواری موجب ایجاد دشمنی بین افراد جامعه شده و روح تعاون و همکاری را از بین میبرد و همه ادیان آسمانی به ویژه اسلام، مردم را به تعاون و همکاری و همیاری و ایثار دعوت میکنند، و از خودخواهی و خودپسندی و سودجوئی شخصی و بهرهکشی و سوء استفاده از زحمات دیگران و استثمار نمودن افراد مردم، برحذر داشتهاند.
2- رباخواری موجب ایجاد یک طبقه مرفه و خوشگذران میگردد، که خود به هیچکاری تن نمیدهند و موجب تراکم و جمع شدن سرمایه و اموال در دست آن طبقه مخصوص میگردد، بدون اینکه زحمتی و رنجی را متحمل شده باشند. و آنان حکم گیاهان هرزه و طفیلی را پیدا میکنندکه از رنج دیگران تغذیه و رشد میکنند. و اسلامکار و عمل را تمجید میکند و برای کارگران احترام قایل است و بهترین و عالیترین وسیله کسب را،کار میداند چون بیگمان کار مهارت و روح معنوی را در هر فردی بالا میبرد.پیامبر اکرم ج میفرماید: «لأَنْ یَأْخُذَ أَحَدُکُمْ حَبْلَهُ، فَیَأْتِیَ بِحُزْمَةِ الْحَطَبِ عَلَى ظَهْرِهِ فَیَبِیعَهَا، فَیَکُفَّ اللَّهُ بِهَا وَجْهَهُ، خَیْرٌ لَهُ مِنْ أَنْ یَسْأَلَ النَّاسَ، أَعْطَوْهُ أَوْ مَنَعُوهُ»[388]. «هر کسی از شما اگر ریسمانی را برداشته، بار هیزم را بر پشت خود حمل کند و بفروشد و الله تعالی به وسیلۀ این کار، آبروی او را حفاظت کند، این، برایش از دست دراز کردن و خواستن از مردم، بهتر است که معلوم نیست به او چیزی بدهند یا خیر».
3- رباخواری یکی از وسایل و دامهای استعمارگران است که به وسیلۀ آن کشورهای ضعیف را توسط سرمایه داران آن شکار میکنند، و ما خود آشکارا آثار و نتایج ربا و رباخواری را در کشورهای اسلامی مشاهده میکنیم که چگونه در دام استعمار گیر ماندهاند.
4- دین اسلام انسان مؤمن را دعوت میکند به این که مال خویش را به صورت قرضالحسنه و وام بدون سود و بهره، به برادر انسانی و اسلامی خویش قرض بدهد، و نیازمندی وی را برطرف سازد و بهترین پاداش آخرت را بدست آورد چنانکه الله تعالی میفرماید: ﴿مَّن ذَا ٱلَّذِی یُقۡرِضُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا فَیُضَٰعِفَهُۥ لَهُۥٓ أَضۡعَافٗا کَثِیرَةٗۚ وَٱللَّهُ یَقۡبِضُ وَیَبۡصُۜطُ وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ٢٤٥﴾ [البقرة: 245]. «کیست که به الله قرضی نیکو دهد و (الله) آن را برای او چندین برابر کند؟ و الله است که (در معیشت بندگان) تنگی و گشایش پدید میآورد و بهسوی او باز میگردید».
و رسول گرامی ج میفرمایند: «إن السَّلَفَ یجْرِی مَجْرَى شَطْرِ الصدقة»[389].
«همانا قرض دادن حکم نصف صدقه را میگیرد».
و در صحیح امام مسلم: «مَنْ أَنْظَرَ مُعْسِرًا أَوْ وَضَعَ عَنْهُ، أَظَلَّهُ اللهُ فِی ظِلِّهِ»[390].
«آنکه قرضدار تهیدستی را مهلت دهد یا بر وی ببخشد، الله تعالى او را در سایه خود در خواهد آورد».
از فواید این آیه:
1- برحذر بودن از ربا و سودخواری، آیه رباخوار را به کسی تشبیه کرده است که بر اثر تماس شیطان دیوانه شده و تعادلش را نمیتواند حفظ کند.
2- شیطان انسان را دچار بیماری صرع یا بیهوشی میکند و این حقیقت انکار ناپذیر است، برخلاف معتزله و غیره که آن را انکار نمودهاند. در حالیکه سنت و واقعیت آن را ثابت نموده است. ابن القیم در زاد المعاد میگوید: بیماری صرع یا بیهوشی بر دو قسم است: قسمی اعصاب را متشنج نموده و به علاج اطباء نیاز دارد، و قسمی دیگر از جانب شیطان صورت میگیرد که اطباء از معالجه آن عاجزند و با ادویه شرعی مانند قرائت قرآن و دعاهای نبوی معالجه میشود.
4- بیان علت برخاستن رباخواران همانند کسی که شیطان او را بر اثر تماس گیج و دیوانه ساخته است، و آن عبارت از حلال ساختن امری حرام است، بنابرین در بدست آوردن آن اشکالی نزد آنها نیست.
5- فرمانروایی تنها از آن الله متعال است؛ پس آن چیزی را که حلال کرده آن حلال است؛ و آنچیزی را که حرام قرار داده حرام است خواه حکمت آن را بدانیم یا ندانیم.
6- تفاوتی که میان ربا و بیع وجود دارد فرق را در حکم هر دو نیز حتمی ساخته است. زیرا الله متعال در حکم دو چیز فرق نمیآورد مگر اینکه در علت و سبب آن دو فرقی باشد که موجب اختلاف آنها در حکم نیز میشود.
7- آن چیزی از مال ربا را که انسان قبل از دانستن حکم آن اخذ نموده است، حلال است به شرط اینکه توبه کند و باز ایستد.
8- انسان اگر قبل از گرفتن ربا توبه کند تنازل از آن بر او واجب است.
9- الله تعالی به هر بندهاش که بخواهد ترحم خواهد کرد؛ و همانا ربوبیت مخصوص اوتعالی است که به بنده توفیق عنایت میفرماید تا از حرام باز ایستد.
10- هشدار به کسانی که بعد از رسیدن پند الهی به آنها به ربا باز میگردند، که اگر چنین کردند، اهل آتش خواهند بود و در آن طویل الامد خواهند ماند.
﴿276﴾ الله تعالی برکت ربا را در دنیا از بین میبرد، هر چند که بسیار هم باشد. یا کلا آن را از دست صاحبش بیرون برده و مالش را نابود میسازد. چنانکه پیامبر ج فرموده است: «الرِّبَا وَإِنْ کَثُرَ، فَإِنَّ عَاقِبَتَهُ تَصِیرُ إِلَى قُلٍّ»[391]. «ربا هرچند بسیار باشد، لیکن سرانجام آن به کمی و کاستی میانجامد».
و الله تعالی در مالی که زکات و صدقات آن داده شده میافزاید، و در ثواب آن برکت نهاده آن را مضاعف میگرداند و بر پاداش صدقه دهنده میافزاید، چنانکه پیامبر ج فرموده است: «مَنْ تَصَدَّقَ بِعَدْلِ تَمْرَةٍ مِنْ کَسْبٍ طَیِّبٍ، وَلاَ یَصْعَدُ إِلَى اللَّهِ إِلَّا الطَّیِّبُ، فَإِنَّ اللَّهَ یَتَقَبَّلُهَا بِیَمِینِهِ، ثُمَّ یُرَبِّیهَا لِصَاحِبِهِ، کَمَا یُرَبِّی أَحَدُکُمْ فُلُوَّهُ، حَتَّى تَکُونَ مِثْلَ الجَبَلِ»[392].
«کسى که به اندازۀ یک دانه خرما از کسبی پاک (حلال) صدقه بدهد – و جز چیزهاى پاک و حلال به سوى الله صعود نمیکند- الله آن را با دست راستش (و رضایت کامل ) مىپذیرد و آن را برای صاحبش افزایش و پرورش مىدهد، همانگونه که یک نفر از شما کره اسپ خود را (که تازه از شیر مادرش گرفته شده )پرورش مىدهد، (افزایش این صدقه نیز به اندازهای است که این دانه خرما) تا به اندازه یک کوه بزرگ در مىآید».
و الله تعالی هیچ ناسپاس در دل و گنهکار در گفتار و کردار را دوست نمیدارد، زیرا دوستی الله تعالی مخصوص توبهکاران و پاکیزگان از آلودگیهاست. در این آیه هشداری سخت و محکم بر کسانی است که ربا میخورند و میگویند: فرقی میان بیع و ربا نیست، که الله تعالی با کلمه (کفار) به کفران و ناسپاسی آنها حکمنموده و در واقع اعلام داشته است که سودخواری از افعال اهل کفر است نه از اعمال اهل اسلام. مفهوم این آیه میرساند که الله تعالی هر کس را که سپاسگزار باشد و از گناهانش توبه کند، دوست میدارد.
آری الله تعالی درآمد رباخواران را افزایش نمیدهد، برعکس آنچه به ذهن بسیاری از مردم خطور میکند مبنی بر اینکه انفاق و بخشش مال را کم میکند و ربا آن را میافزاید، زیرا روزی و افزون شدن آن از جانب الله تعالی است و چیزی که نزد الله تعالی است جز با طاعت الله و فرمان بردن از دستور او به دست نمیآید، پس کسی که بر خوردن سود و ربا جرات پیدا کند، الله تعالی او را به هدفش نخواهد رساند، و این با تجربه مشاهده شده است.
از فواید این آیه:
1- بیان بیثمر و بیبرکت بودن ربا یا بطور حسی و یا معنوی.
2- برحذر داشتن از رباخواری و بسته نمودن دروازههای طمع در برابر رباخواران.
3- الله متعال صدقات را افزایش و نمو میدهد. و این افزایش یا حسی است و یا هم معنوی، اگر حسی بود پس در کمیت مال او فزونی مییابد بطور مثال اگر ده انفاق کرده بود الله متعال برایش بیست میدهد و اگر این افزایش معنوی بود پس الله متعال در مال او برکت میدهد.
4- بر اساس مقابله به مثل؛ همان طوری که ربا نابود کننده مال و سرمایه است؛ صدقه نیز افزایش و رشد دهنده مال و سرمایه است؛ زیرا ربا ظلم است و صدقه احسان.
5- اثبات صفت محبت برای الله متعال، و وجه دلالت این است که نفی محبت از کفار و گناهکاران، ثابت کنندۀ محبت الله متعال به کسانی است که به آن صفت وصف نشدهاند. یعنی محبت الهی از انسان ناسپاس گنهکار نفی شده و برای مؤمن فرمانبردار ثابت میگردد.
﴿277﴾ الله تعالی این آیه را در میان آیات ربا قرار داد و نماز و زکات را به یادآوری مخصوص گردانید به خاطر اهتمام وعنایت به شأن این دو عبادت بزرگ زیرا این دو عمل، دو رکن بزرگ عبادات عملی اسلام هستند. همچنان این آیه بیانگر آن است که بزرگترین سبب برای پرهیز از آنچه الله تعالی حرام کرده است از قبیل کسب و معاملات ربوی، کامل کردن ایمان و عمل به مقتضای آن است. به ویژه برپا داشتن نماز، و پرداختن زکات، زیرا نماز، آدمی را از کارهای زشت و منکر باز میدارد، و زکات، احسان و نیکوکاری با مردم است و با ربا که ستمی است در حق مردم منافات دارد.
این آیه میرساند که افراد نیکوکار و خدمت رسان به مردم، که موجبات آرامش دیگران را فراهم میکنند الله تعالی هم در مقابل، آرامش و امنیتِ دنیا وآخرت آنها را فراهم میکند.
از فواید این آیه:
1- تشویق بر ایمان و انجام عمل صالح، زیرا ذکر پاداش مستلزم تشویق و ترغیب است.
2- باید همراه ایمان، عمل صالح انجام شود، زیرا تنها ایمان داشتن به بنده فایدهای نمیرساند تا به انجام تکلیف مبادرت نورزد.
3- عمل بنده اگر صالح نباشد فایدهای ندارد؛ و صلاح بودن عمل مشروط به این دو چیز است: اول: اخلاص برای الله عزوجل که ضد آن شرک است؛ و دوم: پیروی از سنت که ضد آن بدعت است؛ پس کسی که نیت را خالص برای الله کرد لیکن بدعتی را انجام داد از او پذیرفته نمیشود و کسی که یک عمل مشروع را آغاز کرد اما آن را با شرک آمیخت نیز از او پذیرفته نمیشود.
4- بیان اهمیت برپا نمودن نماز و پرداخت زکات. زیرا این دو رکن از والاترین ارکان اسلام بعد از شهادتین هستند.
5- الله متعال اجر و پاداش را برای کسی که ایمان آوَرَد و عمل صالح انجام بدهد و نماز را برپا کند و زکات را بدهد ضمانت کرده است.
6- در آیه اشاره به عظمت و بزرگی ثواب شده است؛ زیرا الله متعال آن را به نفس خود نسبت داده است، و پاداش ذات باعظمت، عظیم میباشد.
7- آنان که به این صفات چهارگانه وصف شده – ایمان، عمل صالح، برپاداشتن نماز، پرداخت زکات- بر آنها هراسی در امور مستقبلی شان نیست، و نه اندوهی دارند بر امور گذشته، زیرا آنها کاری را انجام دادهاند که در آن امن و امان عام و تام وجود دارد طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ یَلۡبِسُوٓاْ إِیمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمُ ٱلۡأَمۡنُ وَهُم مُّهۡتَدُونَ٨٢﴾ [الأنعام: 82]. «آنان که ایمان آوردهاند، و ایمان خود را به شرک نیالودند، آنان ایمنی از آن آنهاست؛ و آنها هدایت شدگانند».
﴿278﴾ سپس الله تعالی بندگان مؤمن خویش را به رعایت تقوی فرمان داده و آنان را از آنچه که سبب دوری از رضایش میشود نهی میکند که: ای مؤمنان! اگر واقعا مؤمن هستید از الله بترسید و بازمانده ربا را که در نزد دیگران باقی مانده بگذارید، زیرا ایمان شما مستلزم آن است که اوامر الهی را عملی نموده و از نواهیش اجتناب کنید. این آیه اموال ربایی را که هنوز رباخواران آنها را قبض نکردهاند، ابطال نموده و گرفتن آنها را حرام نموده است. اگر از معامله ربوی دست نکشند، پس آنها به مبارزه با الله و پیامبرش ج برخاستهاند، و این بیانگر اوج زشتی و قباحت ریا است، زیرا پروردگار کسی را که بر آن اصرار میورزد به جنگِ با الله تعالی و پیامبرش ج فرا خوانده است.
از فواید این آیه:
1- وجوب تقوای الهی، زیرا تقوا وصیت پروردگار برای گذشتگان و آیندگان بوده و میباشد؛ الله متعال میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ وَصَّیۡنَا ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ وَإِیَّاکُمۡ أَنِ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ﴾ [النساء: 131]. «و ما به کسانیکه پیش از شما کتاب (آسمانی) داده شدند و (نیز) به شما سفارش کردیم که از الله بترسید (و یکتا پرست باشید)». به جا آوردن اوامر الهی و بازایستادن از نواهی اوتعالی را تقوا گویند.
2- وجوب ترک ربا (ترک ربا واجب است) هرچند عقد بر آن صورت گرفته باشد.
3- اجرا و تنفیذ عقد و پیمانها و قراردادهای حرام در اسلام جایز نیست. حتی اگر در حال شرک قرار داد صورت گرفته باشد. چنانکه پیامبر اکرم ج در حجة الوداع فرمود: «تمام رباهاى مقرّر در دوره جاهلیّت را زیر پاى مىاندازم و نخستین آن رباهایى که براى عباس است»[393].
4- گرفتن سود و فایده از بانکها حرام است.
5- ربا خواری و فعالیتهای متعلق به آن منافی کمال ایمان است. و نظر به مذهب اهل سنت وجماعت در ایمان شخص رباخوار نقص وجود دارد و ترس از دچار شدن وی به کفر میرود.
6- از رحمت الله تعالی بر بندگانش است که هر آنچه را که متضمن ظلم است بر آنها حرام گردانیده و بر حرمت آن تأکید نموده و آن را در قرآن کریم به صیغههایی ذکر نموده که ترک آن لازم میشود.
﴿279﴾ و اگر آنچه را که از ربا باقی مانده رها نکرده و از آن پرهیز ننمودید، پس با خبر باشید که الله و رسولش ج به شما اعلام جنگ میدهند. بنابراین، بر زمامدار مسلمین است که به رباخواران اعلام جنگ دهد تا آن که از ربا دست بردارند. ابنعباس ب میفرماید: هر کس به رباخواری پایدار باشد و از آن دست نکشد، بر امام مسلمانان لازم است تا او را به توبه فرا خواند، اگر توبه کرد و دست کشید، چه بهتر، در غیر این صورت، گردنش را بزند[394]. بنابراین، خوردن ربا و عمل به آن از گناهان کبیره است.
و اگر از ربا دست کشیده و توبه کردید پس اصل مالهایتان از خود شماست که مستحق گرفتن آن هستید، و شما با گرفتن ربا بر مردم ستم نمیکنید، و با تأخیر و امروز و فردا کردن قرضداران و کم دادن اصل مال بر شما ستم نمیشود، پس هر کس از ربا توبه کند، اگر پیشتر معاملات ربوی انجام داده است، آنچه بدست آورده از آن اوست، و کار وی به سوی الله بر میگردد.
این آیه حکمت حرام بودن ربا را بیان نموده و متذکر میشود که ربا به خاطر این حرام است که موجب گرفتن مبلغی اضافی و چند برابر شدن ربا بر نیازمندان است، در حالی که باید بر آنان سخت نگرفت و به آنها مهلت داد.
رسول اکرم ج در خطبه حجة الوداع فرمود: «أَلَا وَإِنَّ کُلَّ رِبًا مِنْ رِبَا الْجَاهِلِیَّةِ مَوْضُوعٌ، لَکُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِکُمْ، لَا تَظْلِمُونَ وَلَا تُظْلَمُونَ، أَلَا یَا أُمَّتَاهُ هَلْ بَلَّغْتُ؟» ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، قَالُوا: نَعَمْ، قَالَ: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ» ثَلَاثَ مَرَّاتٍ»[395].
«آگاه باشید! هر سودی از سودهای دوران جاهلیت بیاعتبار است، اصل مالهایتان از آنِ شماست، نه شما ستم کنید، و نه بر شما ستم میشود، آگاه باشید ای امتم آیا تبلیغ نمودم؟ - سه بار تکرار نمودند– گفتند: آری، فرمودند: ای پروردگارا! گواه باش، - سه بار تکرار نمودند».
آنچه از آیات فوق به دست مىآید این است که ربا، از آفات خطرناک جامعههاى بشرى است که در دو جهت اخلاق و اقتصاد، اثر ناگوار مستقیم دارد: مردم را از نیکوکارى و کمک رسانى به یکدیگر و یارى رساندن به طبقه مستضعف باز داشته، و آنها را از اینکه الله تعالی را در نظر بگیرند و هرگونه عمل نیکی را که سبب خشنودی الله تعالی میگردد انجام دهند، باز مىدارد. افزون بر آن، سبب توقف حرکت اقتصادى گردیده، از به کار انداختن سرمایهها در راه تجارت، صنعت، کشت و زراعت و هر گونه عمل اقتصادى جلوگیرى مىکند و تنها سرمایهداران بزرگ، با استثمار کار دیگران و استفاده ناروا از نقطه ضعف فقر و نیاز مستمندان، بار خود را مىبندند. از این رو، مورد نفرت و نفرین الله قرار گرفته، از هرگونه عنایت و رأفت الهى دور مىمانند.
از فواید این آیه:
1- رد بر گروه جبریه که میگویند: انسان نه عملی را میتواند انجام دهد و نه هم میتواند ترک کند؛ زیرا مجبور است؛ در حقیقت این گروه امر و نهی را تعطیل میکنند، زیرا نظر به عقیده آنها انسان نمیتواند عملی را انجام بدهد که به آن امر شده است و یا از عملی اجتناب ورزد که از آن نهی شده است.
2- کسی که بر رباخواری اصرار میورزد در حقیقت جنگ را بر ضد الله و رسولش ج اعلان کرده است.
3- بزرگ نشان دادن ربا به خاطر بزرگی کیفر و مجازات آن است تا رباخواران از خوردن آن باز ایستند. پیامبر ج در مورد زشتی رباخواری میفرماید: «ربا هفتاد و سه دروازه است، سادهترین صورت آن مانند این است که مرد با مادرش زنا کند»[396].
4- هرکس از ربا به درگاه الهی توبه میکند نباید چیزی از فایدۀ آن را بگیرد.
5- در این آیه به حکمت حرمت ربا اشاره شده است که همان ظلم است، به طوری که فرمود: «نه ستم میکنید و نه بر شما ستم وارد میشود».
6- از رحمت الله متعال بر بندگان است که پیامبران را به سوی آنها فرستاده است؛ زیرا عقل بشر قاصر است و توان شناخت فایده و زیان خود را بطور مفصل ندارد، طوری که الله متعال میفرماید: ﴿وَمَآ أُوتِیتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِیلٗا٨٥﴾ [الإسراء: 85] «و جز اندکی از دانش به شما داده نشده است» از این رو الله متعال پیامبران را مبعوث گردانید که رحمت بزرگی بر خلق است.
7- امر به مراعات عدل و انصاف در معاملات مردم با یکدیگر.
﴿وَإِن کَانَ ذُو عُسۡرَةٖ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَیۡسَرَةٖۚ وَأَن تَصَدَّقُواْ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٢٨٠
وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِیهِ إِلَى ٱللَّهِۖ ثُمَّ تُوَفَّىٰ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا کَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ٢٨١
یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا تَدَایَنتُم بِدَیۡنٍ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى فَٱکۡتُبُوهُۚ وَلۡیَکۡتُب بَّیۡنَکُمۡ کَاتِبُۢ بِٱلۡعَدۡلِۚ وَلَا یَأۡبَ کَاتِبٌ أَن یَکۡتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ ٱللَّهُۚ فَلۡیَکۡتُبۡ وَلۡیُمۡلِلِ ٱلَّذِی عَلَیۡهِ ٱلۡحَقُّ وَلۡیَتَّقِ ٱللَّهَ رَبَّهُۥ وَلَا یَبۡخَسۡ مِنۡهُ شَیۡٔٗاۚ فَإِن کَانَ ٱلَّذِی عَلَیۡهِ ٱلۡحَقُّ سَفِیهًا أَوۡ ضَعِیفًا أَوۡ لَا یَسۡتَطِیعُ أَن یُمِلَّ هُوَ فَلۡیُمۡلِلۡ وَلِیُّهُۥ بِٱلۡعَدۡلِۚ وَٱسۡتَشۡهِدُواْ شَهِیدَیۡنِ مِن رِّجَالِکُمۡۖ فَإِن لَّمۡ یَکُونَا رَجُلَیۡنِ فَرَجُلٞ وَٱمۡرَأَتَانِ مِمَّن تَرۡضَوۡنَ مِنَ ٱلشُّهَدَآءِ أَن تَضِلَّ إِحۡدَىٰهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحۡدَىٰهُمَا ٱلۡأُخۡرَىٰۚ
و اگر (بدهکار) تنگدست بود، پس تا (هنگام) گشایش (و توانایی) مهلت دهید، و (اگر توان پرداخت ندارد) اینکه ببخشید برایتان بهتر است؛ اگر بدانید. ﴿280﴾
و از (عذاب) روزی بپرهیزید که در آن بهسوی الله بازگردانده میشوید، سپس هرکس هر آنچه را که کسب کرده است به صورت کامل دریافت میکند و بر آنان ستم نمیشود. ﴿281﴾
ای کسانیکه ایمان آوردهاید! اگر به همدیگر تا مدت معینی وامی دادید آن را بنویسید، و باید نویسندهای میان شما دادگرانه نویسد، و هیچ نویسندهای نباید از نوشتن به آنگونه که الله به او آموخته است ابا ورزد، پس باید بنویسد و کسی که حق بر اوست املا کند و باید از الله که پروردگار اوست بترسد، و چیزی از آن کم نکند. پس اگر کسی که حق بر اوست کم خرد یا ناتوان بود، یا خودش نمیتوانست املا کند، باید ولیاش به دادگری املا کند، و دو گواه از مردانتان را گواه بگیرید، و اگر دو مرد نبودند پس یک مرد و دو زن از گواهانی که میپسندید(گواه بگیرید)، تا اگر یکی از آن دو (زن) فراموش کرد پس دیگری به او یادآوری کند.
وَلَا یَأۡبَ ٱلشُّهَدَآءُ إِذَا مَا دُعُواْۚ وَلَا تَسَۡٔمُوٓاْ أَن تَکۡتُبُوهُ صَغِیرًا أَوۡ کَبِیرًا إِلَىٰٓ أَجَلِهِۦۚ ذَٰلِکُمۡ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِ وَأَقۡوَمُ لِلشَّهَٰدَةِ وَأَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَرۡتَابُوٓاْ إِلَّآ أَن تَکُونَ تِجَٰرَةً حَاضِرَةٗ تُدِیرُونَهَا بَیۡنَکُمۡ فَلَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٌ أَلَّا تَکۡتُبُوهَاۗ وَأَشۡهِدُوٓاْ إِذَا تَبَایَعۡتُمۡۚ وَلَا یُضَآرَّ کَاتِبٞ وَلَا شَهِیدٞۚ وَإِن تَفۡعَلُواْ فَإِنَّهُۥ فُسُوقُۢ بِکُمۡۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ وَیُعَلِّمُکُمُ ٱللَّهُۗ وَٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ٢٨٢﴾
و هرگاه گواهان برای گواهی دادن فراخوانده شوند نباید سرباز زنند. و از نوشتن وام طبق موعدش خواه کم باشد یا زیاد خسته نشوید. انجام این کار هم نزد الله به عدالت نزدیکتر است و هم صحّت گواهی را استوارتر میکند و هم برای آنکه دچار شک و تردید نشوید، بهتر است؛ مگر اینکه تجارتی نقدی باشد که در میان خود دست به دست میکنید، پس در این صورت بر شما گناهی نیست که آن را ننویسید. و چون خرید و فروش کردید باید گواه بگیرید، و نباید ضرر رسانیده شود نه به نویسندهای و نه به گواهی، و اگر چنین کاری کنید پس آن از نافرمانی شماست. و از الله بترسید و الله به شما میآموزد و الله به هر چیزی داناست. ﴿282﴾.
﴿280﴾ و اگر وامدار تنگدست بود و مالی را نیافت تا به وسیلۀ آن، وام خویش را بپردازد، پس بر طلبکار واجب است که او را تا زمان حصول فراخی مهلت بدهد، و بر وام دار واجب است که هرگاه توانست وام را بپردازد، آن را پرداخت نماید و به تأخیر نیندازد، زیرا تأخیر انداختن آن نوعی از ظلم است، چنانکه پیامبر اکرم ج میفرماید: «مَطْلُ الْغَنِیِّ ظُلْمٌ وَمَنْ أُتْبِعَ عَلَى مَلِیٍّ فَلْیَتَّبِعْ»[397]. «اگر ثروتمند، در پرداخت وام خود، تأخیر کند، مرتکب ظلم شده است. و هر کس نزد پولداری حواله داده شود، به او مراجعه کند». و اگر طلبکار تمام وام یا قسمتی از آن را به فرد مقروض صدقه داد، برایش بهتر است، و باید بر وی آسان بگیرد و به موازین شرعی پایبند باشد و از معاملات ربوی پرهیز کند و با وامدار و تنگدست به نیکی رفتار نماید.
وام دادن به تنگدست، محتاج و مصیبت زده، روشی از اخلاق والای اسلامى است که آئین اسلام به آن دستور میدهد، چون این عمل اقتصاد را در خدمت دین قرار داده حاکمیّت ارزشهاى اخلاقى را بر سودجوئیهاى اقتصادى تبارز میدهد. اما گذشت از وامدار و ساقط نمودن قرض وی فضیلت و از بزرگترین طاعات بشمار میرود؛ چرا که وی مشکل برادر مسلمان خود را برطرف کرده و نیاز وی را بر آورده ساخته است. پیامبر اکرم ج میفرماید: «مَنْ نَفَّسَ عَنْ غَرِیمِهِ أَوْ مَحَا عَنْهُ کَانَ فِی ظِلِّ الْعَرْشِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»[398].
«کسی که وامدار خود را مهلت دهد یا وام را از او ساقط نماید روز قیامت در زیر سایه عرش قرار میگیرد».
همچنان آن جناب ج میفرماید: «حُوسِبَ رَجُلٌ مِمَّنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، فَلَمْ یُوجَدْ لَهُ مِنَ الْخَیْرِ شَیْءٌ، إِلَّا أَنَّهُ کَانَ یُخَالِطُ النَّاسَ، وَکَانَ مُوسِرًا، فَکَانَ یَأْمُرُ غِلْمَانَهُ أَنْ یَتَجَاوَزُوا عَنِ الْمُعْسِرِ»، قَالَ: قَالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: نَحْنُ أَحَقُّ بِذَلِکَ مِنْهُ، تَجَاوَزُوا عَنْهُ»[399].
«مردى قبل از شما مورد محاسبه بارى تعالى قرار گرفت. حسابرسان در کارهایش عمل خیرى نیافتند، جز آن که او شخص متمکنى بود وبا مردم آمیزش معاملاتى داشت به تحصیلداران خود که طلبهاى او را وصول مىنمودند دستور داده بود که اگر بین مدیونهاى من کسى را یافتید که معسر است و قدرت پرداخت ندارد، از او بگذرید و مطالبه طلب ننمایید الله تعالی در مورد رسیدگى به حساب وى فرمود: من از او به گذشت شایستهترم، از وى بگذرید».
پس کسی که بر وامدار آسانی میکند و یا دین را از او ساقط نموده به وی میبخشد، متیقن باشد روزی که به سوی الله باز میگردد، الله تعالی پاداش او را به طور کامل میدهد و به اندازه ذرهای بر او ستم نمیکند.
مفاد این آیه عام است و درباره تمام کسانی که وامدارند نازل شده است.
پس ای ثروتنمدان و طلبکاران! این برای شما بهتر است که وام را از تنگدستان ومستمندانی که قدرتپرداخت را ندارند، کاملا ساقط نمایید و صرفا به دادن مهلت به آنها اکتفا نکنید، تا الله تعالی در روز قیامت با شما معاملۀ بالمثل نماید و از شما درگذرد، رسول اکرم ج میفرماید: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ یُنْجِیَهُ اللهُ مِنْ کُرَبِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ، فَلْیُنَفِّسْ عَنْ مُعْسِرٍ، أَوْ یَضَعْ عَنْهُ»[400].
«هر کس دوست دارد که الله تعالی او را از رنجهای روز قیامت نجات دهد، باید مشکل تنگدست و فقیری را بگشاید. (و مطالبۀ حقش را تأخیر نماید) و یا از او در گذرد و قرضش را ببخشد». و در موضع دیگر آن جناب ج میفرماید: «رَحِمَ اللَّهُ رَجُلًا سَمْحًا إِذَا بَاعَ، وَإِذَا اشْتَرَى، وَإِذَا اقْتَضَى». «الله رحمت کند، مردی جوانمرد را که هرگاه بفروشد، و هرگاه بخرد و هرگاه طلب نماید، (جوانمردی را مراعات کند)».
از فواید این آیه:
1- بیان رحمت و عطوفت الله عزوجل، به دلیل اینکه بر وام دهنده واجب کرده است تا برای پرداخت قرض به قرضدار مهلت بدهد و این خود رحمتی بر تنگدست است.
2- این آیه بیانگر حکمت الهی در تقسیم مردم به ثروتمند و فقیر و وامده و قرضدار است؛ زیرا امور مردم استقرار پیدا نمیکند جز با این تقسیمات الهی طوریکه میفرماید: ﴿أَهُمۡ یَقۡسِمُونَ رَحۡمَتَ رَبِّکَۚ نَحۡنُ قَسَمۡنَا بَیۡنَهُم مَّعِیشَتَهُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۚ وَرَفَعۡنَا بَعۡضَهُمۡ فَوۡقَ بَعۡضٖ دَرَجَٰتٖ لِّیَتَّخِذَ بَعۡضُهُم بَعۡضٗا سُخۡرِیّٗاۗ﴾ [الزخرف: 32]. «آیا آنها رحمت پروردگارت را تقسیم میکنند؟! ما روزی (و معیشت) آنها را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کردیم، و بعضی را بر بعضی (درجات و) برتری دادیم، تا بعضی از آنان بعضی دیگر را به خدمت گیرند».
3- مهلت دادن به قرضدارِ تنگدست واجب است تا اینکه ثروتمند شده و قادر به پرداخت قرض گردد.
4- این آیه فضیلت ابراء نمودن قرضدار را از دَین بیان میکند. و ابراء نمودن از دَین سنت بوده و مهلت دادن به قرضدار واجب است و اگر قرضدار ابراء شود در این صورت به هردو: واجب و سنت عمل شده است.
5- این آیه بیانگر برتری و فضیلت اعمال بر یکدیگر است. و برتری اعمال بر یکدیگر موجب برتری فاعلان آن بر یکدیگر نیز میشود، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿لَّا یَسۡتَوِی ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ غَیۡرُ أُوْلِی ٱلضَّرَرِ وَٱلۡمُجَٰهِدُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ﴾ [النساء: 95]. «(هرگز) مؤمنانی که بدون بیماری و آسیب، از جهاد باز نشستند، با مجاهدانی که در راه الله با مال و جان خود جهاد کردند، یکسان نیستند» و میفرماید: ﴿لَا یَسۡتَوِی مِنکُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ وَقَٰتَلَۚ أُوْلَٰٓئِکَ أَعۡظَمُ دَرَجَةٗ مِّنَ ٱلَّذِینَ أَنفَقُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَقَٰتَلُواْۚ وَکُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ﴾ [الحدید: 10]. «کسانی از شما که قبل از فتح (مکه) انفاق کردند و (با مشرکان) جنگیدند (با کسانیکه پس از فتح انفاق کردند و جنگیدند) یکسان نیستند. آنها مقام (و منزلت) شان و الاتر (و برتر) است از کسانیکه بعد از فتح (مکه) انفاق کردند و جنگیدند، و الله به هر یک وعدۀ نیک (بهشت) داده است».
6- بیان فضیلت علم، و اینکه علم انسان را به خیر و نیکی هدایت میکند.
﴿281﴾ و از روزی بترسید که در آن میمیرید و به سوی الله بازگردانده میشوید، و آن روز قیامت است. قبر اولین مراحل قیامت است، هانی غلامِ عثمان بن عفان س روایت میکند که هرگاه عثمان س در کنار قبری توقف میکرد، بقدری میگریست که رخسارش تر میشد. از وی پرسیدند: وقتی از بهشت و دوزخ صحبت میکنی اشک نمیریزی و به گریه نمیافتی، ولی چرا هنگام یاد قبر گریه میکنی؟ فرمود: از رسولالله ج شنیدم که میفرمود: «إِنَّ القَبْرَ أَوَّلُ مَنْزِلٍ مِنْ مَنَازِلِ الآخِرَةِ، فَإِنْ نَجَا مِنْهُ فَمَا بَعْدَهُ أَیْسَرُ مِنْهُ، وَإِنْ لَمْ یَنْجُ مِنْهُ فَمَا بَعْدَهُ أَشَدُّ مِنْهُ». «قبر نخستین منزل از منازل آخرت است، هرکس از (عذاب) آن نجات پیدا کند مراحل بعدی نسبت به آن آسانتر هستند و اگر از آن نجات پیدا نکند، مراحل بعدی برایش مشکلتر خواهد بود». و عثمان س میفرمود: از رسول الله ج شنیدهام که میفرمود: «هیچ منظر وصحنهای را سهمناکتر از صحنۀ قبر ندیدهام»[401]. سپس به هر کسی جزای هر کاری که کرده است، کاملا داده میشود و بر آنان ستم نمیشود.
بنا به قولی این آیه، آخرین آیه از قرآن کریم است که نازل شده چنانکه ابنعباس ب فرموده است: «آخرین آیهی قرآن که بر رسول اکرم ج نازل شد، همین آیه بود»[402].
همچنین این آیه مُهر ختمی است بر این احکام و اوامر و نواهی، و مسلمانان در آن بر انجام کار خیر تشویق شده و بر انجام کار شر مورد تهدید قرار گرفتهاند. و کسی که بداند به سوی الله باز میگردد و او را بر کارهای کوچک و بزرگ وآشکار و پنهانش مجازات میکند، و نیز بداند که الله تعالی به اندازه مثقال ذرهای به او ستم نمیکند، به پاداشش امیدوار شده و از عذابش بیمناک میشود، و این کار بدون آگاهی و شناخت قبلی حاصل نمیشود.
همه انسانها در طول زندگی خود، سفر را تجربه کردهاند. حال، این سفر میتواند نزدیک یا دور کوتاه یا طولانی بوده باشد، اما به هر حال، از مدتی قبل برای آن برنامه ریزی میشود. زمانی که تصمیم به برگزاری یک مسافرت میگیریم، طرح و نقشه جامعی برای آن در ذهن میآوریم و در مورد کلیات و جزئیات سفر برنامه ریزی میکنیم که: با چه وسیلهای مسافرت کنیم؟ چه مقدار تجهیزات همراه داشته باشیم؟ با چه افرادی همسفر شویم تا سفر بهتری داشته باشیم؟ از سفر خود چه هدفی را دنبال میکنیم؟ و ... اما هر انسانی باید سفر کند و پشت سرش عواملی است که او را پیوسته به پیش میراند و به قیامت نزدیک میکند، چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه بدانیم و چه ندانیم، رو به هدف نهایی پیش میرویم! پس خوشا به حال کسی که در این سفر وسیله و توشۀ نیک و همسفران بهتری برای خود برگزیده است. از ابو هریره س روایت است که رسول الله ج فرمود: «کَانَ الرَّجُلُ یُدَایِنُ النَّاسَ، فَکَانَ یَقُولُ لِفَتَاهُ: إِذَا أَتَیْتَ مُعْسِرًا فَتَجَاوَزْ عَنْهُ، لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یَتَجَاوَزَ عَنَّا، قَالَ: فَلَقِیَ اللَّهَ فَتَجَاوَزَ عَنْهُ»[403].
«مردی بود که به مردم قرض میداد و به خادمش میگفت: چون نزد ناداری رفتی از او درگذر تا شاید الله تعالی از ما درگذرد. پس با الله ملاقات نمود و از او درگذشت».
از فواید این آیه:
1- برحذر بودن از روز قیامت به وسیلۀ انجام دادن اوامر الهی و اجتناب کردن از نواهی اوتعالی واجب است. طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِیهِ إِلَى ٱللَّهِۖ﴾ [البقرة: 281] «و از روزی بترسید که در آن (روز) به سوی الله باز گردانده میشوید».
2- تقوا و ترس گاهی هم از غیر الله متعال میباشد لیکن نه بگونۀ عبادت؛ بطور مثال میگویند: از فلان بترس، یا از آن چیز حذر کن؛ و در قرآن و سنت موارد زیادی در این مورد ذکر شدهاند، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ١٣٠ وَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ ٱلَّتِیٓ أُعِدَّتۡ لِلۡکَٰفِرِینَ١٣١﴾ [آل عمران: 130-131] «و از الله بترسید تا رستگار شوید.* و از آتشی که برای کافران آماده شده است بترسید».
در این دو آیه یک بار ترس از الله متعال ذکر شده است و باری دیگر از آتش، اما میان هر دو تقوا و ترس تفاوت بزرگی وجود دارد، چون ترس از الله متعال متضمن تذلل، تواضع و فروتنی است و دومی فقط برای وقایه است، که انسان خود را از عذاب آن روز یا عذاب آتش وقایه کند(و محفوظ بدارد).
3- برگشت تمامی آنچه الله متعال آفریده است به سوی اوتعالی است، طوریکه میفرماید: ﴿وَأَنَّ إِلَىٰ رَبِّکَ ٱلۡمُنتَهَىٰ٤٢﴾ [النجم: 42] «و یقیناً بازگشت (همه) به سوی پروردگار توست» و میفرماید: ﴿إِنَّ إِلَىٰ رَبِّکَ ٱلرُّجۡعَىٰٓ٨﴾ [العلق: 8] «یقیناً بازگشت (همه) به سوی پروردگار تو است».
4- ثابت شدن قدرت الله متعال با برپایی روز قیامت و زنده نمودن تمام خلائق پس از آنکه پوسیده و خاکی بیش نمیباشند.
5- این آیه رد بر گروه جبریه است، طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا﴾ «و از روزی بترسید» چون اگر بنده مجبور باشد، امر کردن وی به انجام کاری، تکلیفی خارج از توان اوست.
6- برای انسان روز قیامت هیچ چیزی جز عملش وفا نمیکند چنانکه فرمود: «سپس هرکس هر آنچه را که کسب کرده است به صورت کامل دریافت میکند»؛ علما این آیه را دلیل بر عدم جواز اهدای قربت یا عبادت از یک انسان به دیگری گرفتهاند. مگر آنچه را که سنت مطهر مستثنی نموده است مانند روزه، طوریکه در حدیث آمده است: «کسی که مرد و بر ذمۀ وی روزه بود، ولیِّ او بجای او روزه بگیرد»[404]. و مانند حج چنانکه در حدیث آمده است: «زنی از خثعم گفت: ای رسول الله! همانا بر پدرم، حج فرض شده است ولی او بسیار کهنسال است و توانایی نشستن بر سواری را ندارد، آیا میتوانم به جایش حج کنم؟ فرمودند: به جایش حج کن»[405]. همچنان صدقه دادن طوریکه از عایشه ل روایت است که مردی به رسول اکرم ج گفت: مادرم فوت کرده و حرف نزده است، و فکر میکنم اگر حرف میزد صدقه میداد، اگر من برایش صدقه کنم اجر و صدقه به او میرسد؟ فرمود: بلی»[406]. اما دعا و استغفار شخص مسلمان برای مردۀ مسلمان به اجماع سود میرساند.
8- برای صغیر نیز ثواب داده میشود زیرا در عموم آیه داخل است. لیکن آیا در برابر بدی جزا داده میشود؟ جواب: نه. زیرا غیر مکلف هست؛ چنانکه در حدیث آمده: «قلم از سه نفر برداشته شده، از خواب تا آنکه بیدار شود، و از کودک تا بزرگ شود، و از دیوانه تا عاقل شود»[407].
﴿282﴾ این آیه به آیهی «تداین» یا «مداینه» معروف است که طولانیترین آیهی قرآن کریم میباشد.
الله تعالی مؤمنان را مورد خطاب قرار داده میفرماید که ای مؤمنان! اگر تا مدت معینی با یکدیگر به دَین معامله کردید، پس باید آن را بنویسید. «عین» در نزد عرب عبارت از مالی است که حاضر باشد و «دین» مالی است که غایب باشد. از قید: (تا مدت معینی)، استدلال شده است به این که: قید نکردن زمان در معاملات مدتدار جایز نیست و مخصوصا زمان معامله سَلَم باید معین باشد. «سلم»، یا سلف فروش نسیه به نقد است و سلف بر وام نیز اطلاق میشود.
آری! اگر با یکدیگر به وام و قرض معامله کردید، پس باید آن را بنویسید بطوری که معامله دین را با زمان و سررسید آن بنویسید زیرا نوشتن چنین معاملهای، به دفع هر نوع نزاع و قطع ریشه هر نوع خلافی میان طرفین معامله، کمک شایانی میکند. و باید نویسندهای صورت معامله را بر اساس عدالت میان شما بنویسد، این دستوری است به هر دو طرف عقد معامله دین که باید نویسندهای را انتخاب کنند که در قلب و قلم وی، طرفداری و تمایلی به نفع یکی از جانبین عقد و به زیان دیگری وجود نداشته باشد، بلکه نویسنده باید در بین طرفین معامله جویای حق و عدالت باشد. وهیچ نویسندهای نباید از نوشتن سند عقد دَین خودداری کند، همانطور که الله تعالی نویسندگی را به او آموخته است، و باید به شیوهای بنویسد که عدالت را مراعات کند، لذا در نوشتن بخل نورزد و در آن کوتاهی نکند. و کسی که دین یا قرض بر عهده اوست، باید به نویسنده آنچه را که باید بنویسد، املا کند و نویسنده بنویسد و از الله تعالی که پروردگار اوست بترسد و چیزی از آن نکاهد چون موضوع گواهی و شهادت، بر این اقرار قرضدار که قرض بر ذمهاش ثابت است، بنا میگردد، لذا الله تعالی وی را به املا کردن مضمون مربوطه بر نویسنده و رعایت تقوی در آنچه که به او میگوید دستور داد و او را از کاستن از اصل مقدار قرض در اقرارش نهی کرد. بعضی علما گفتهاند: بلکه نهی از کاستن متوجه نویسنده است. پس اگر کسی که حق بر ذمه اوست، سفیه و کم عقل بود، سفیه: کسی است که بهسبب کم عقلی، نمیتواند در مال به درستی تصرف کند، یا اگر کسی که حق بر ذمه اوست ضعیف بود، ضعیف: پیرمرد سال خورده، طفل خردسال، شخص گنگ، یا کسی است که توانایی تعبیر وبیان را بهطور درست ندارد، همچنان ولی او باید با عدالت املا نماید یعنی: به جای افراد ناتوانِ یاد شده، باید اولیا و اوصیایشان، یا شخص مترجمی، املا کند و دو شاهد از مردانتان را بر آن شاهد بگیرید یعنی: دو مرد مسلمان را که بر سند دین قرضداری گواهی میدهند، فرا خوانید و آنان را شاهد بگیرید. بنابراین، شاهدگرفتن بر عقد دین و قرض واجب است و بعض علما گفتهاند: شاهدگرفتن مستحب است.
پس اگر دو مرد حاضر نبودند، یک مرد را با دو زن شاهد بگیرید از آن شاهدانی که شاهدی دادن آنها را به سبب دیانت و عدالت ایشان میپسندید. گفتنی است که یک مرد و دو زن، کمترین حد تعداد شهادت در این معامله است. و علت گرفتن دو شاهد زن این است که اگر یک زن فراموش کرد، زن دیگر بهیادش آورد زیرا برخلاف مردان، چنین ضعفی بر زنان عارض میشود و چه بسا که یک بخش از شهادت را اینیکی فراموش کند و بخش دیگری را آن یکی، لذا هریک از آن دو، میتواند در یادآوری مطلب به رفیق خود کمک کند. مراد فراموشی از شهادت، فراموشکردنجزئی از آن و بهیادآوردن جزء دیگری است و چون گواهان برای ادای شهادتی که قبلا متحمل آن شدهاند، فرا خواندهشوند، نباید خودداری ورزند. بعضی در معنای آن گفتهاند: چون به منظور دریافت و قبول شهادت، فراخوانده شوند نباید خودداری ورزند، یعنی از ادای شهادت یا قبول آن ملول و ناراحت نشوید از اینکه قرض اندک باشد یا بسیار، زیرا چه بسا نظر به بسیاربودن معامله وامگیری و وامدهی، یا بسیار بودن مقدار آن، از نوشتن آن خسته و دلتنگ شوید، پس نباید از این کار غفلت کنید.
سپس الله تعالی به این امر تأکید بیشتری نموده و میفرماید که این نوشتن شما نزد الله عادلانهتر و صحیحتر و در حفظ و نگهداشت مفاد عقد، مؤثرتر و برای شهادت درستتر است و برای این که دچار شک نشوید به احتیاط نزدیکتراست، زیرا نوشتن سند در معامله مدتدار، هر نوع شک و شبههای را از آن معامله برطرف میسازد. مگر آن که داد و ستد نقدی باشد با حاضربودن متاع و بهای آن که آن را میان خود دست بهدست میکنید. مراد از آن: معاملات دستبهدست است، که در این صورت، بر شما گناهی نیست که آن را ننویسید، و چون داد وستد کردید، بر آن گواه بگیرید. یعنی بههرحال، اگر در تجارت و معامله دست به دست، نوشتن لازمنیست، گرفتن گواه لازم است. بعضی گفتهاند؛ معنی این است: هرگاه دادوستدکردید - هرنوع دادوستدی - چه دست به دست باشد و چه مدتدار، برآن گواه بگیرید. نقل است که ابنعمر ب چون معامله نقدی میکرد، شاهد میگرفت و چون به نسیه معامله میکرد، آن را مینوشت.
و به هیچ نویسنده و شاهدی نباید زیان رسانده شود همچنان که نباید نویسنده و شاهد، با تحریف وتبدیل و زیاد و کمکردن در نوشتن یا گواهی، زیان برساند. یا معنی این است: نباید طرفین عقد بر نویسنده و شاهدان زیان برسانند، به این که آنان را هنگامی برای نوشتن سند یا قبول و ادای شهادت فراخوانند که به کار مهمی از مهمات خویش مشغولند، پس نباید در هنگام فراخوانیشان بر آنها سخت بگیرند و درصورتیکه تأخیری از آنها در این جوابگویی به وجود آید، یا این که از جایی دور به حضور در جلسه شهادت یا کتابت فراخوانده شوند، نباید به آنها رنج و آزاری برسانید و اگر چنینکنید و به گواهان، یا نویسنده آزار و زیان برسانید، یا گواهان و نویسنده به طرفین معامله زیان برسانند پس اینکار از نافرمانی شماست و از طاعت حق به نافرمانی آن روی آوردهاید و از الله در امر و نهی وی بترسید. و الله این چنین در این آیات و غیر آن از آیات خویش آنچه را که به دانستن آن نیاز دارید به شماآموزش میدهد و الله به هرچیزی داناست از جمله به حقایق امور و مصالح و عواقب آنها زیرا علم وی به تمام کائنات محیط است و هیچ چیز بر او پنهان نمیماند.
الله تعالی در این آیه بندگانش را راهنمایی میکند تا در معاملات خود حقوق یکدیگر را به شیوه مفید حفظ نمایند، و آنها را به آداب و قواعدی راهنمایی کرده است که عُقَلا نمیتوانند بالاتر و کاملتر از آن را پیشنهاد نمایند.
در این آیه احکام و فواید زیادی نهفته است که در زیر به بخشی از آنها اشاره میکنیم:
1- جائز بودن معاملات قرضی، خواه قرض شکل «سَلَم» داشته باشد، یا این که پول آن پس از مدتی پرداخت شود، زیرا الله تعالی خبر داده است که مؤمنان این نوع معامله را انجام میدهند، و هر چیزی را که الله به عنوان عمل و کردار مومنان معرفی کند از مقتضیات ایمان است.
2- در تمامی معاملات قرضی باید مدت و زمان پرداخت قرض و اجاره معلوم و مشخص باشد.
3- اگر مدت پرداخت قرض نامعلوم باشد، چنین کاری حلال نیست، چون این کار معامله «غرر» محسوب شده و خطرناک است و قمار به حساب میآید.
4- الله تعالی دستور داده است قرض و دین نوشته شوند، و این کار بعضی اوقات واجب است؛ و آن زمانی است که حفظ حق واجب باشد، مانند مالی که سرپرستی آن بر عهده آدمی است، از قبیل اموال یتیمان و اوقاف، و یا مانند وکلا و امنا که متصدی حفظ و حراست اموال هستند. گاهی مسأله کتابت قرض و دیون بر حسب شرایط و اوضاع مختلف، حالت وجوب و گاهی حالت استحباب به خود میگیرد. به هر حال نوشتن بزرگترین چیزی است که به وسیلهی آن معاملاتِ دارای مدت، حفظ میشوند، زیرا انسان به نسیان نزدیک است، پس برای جلوگیری از اشتباه و خیانت کسانی که از الله تعالی نمیترسند، حتما باید این کار را انجام داد.
5- الله تعالی به نویسنده دستور داده است تا عدالت را در میان دو طرف معامله رعایت کند، و نویسنده نباید به خاطر خویشاوندی و یا چیزی دیگر به یکی از آنها تمایل بیشتری نشان دهد. و نباید به خاطر دشمنی با یکی، بر ضد طرف دیگر بنویسد.
6- نوشته و سند مکتوب در بین دو طرف معامله از بهترین کارهاست، و نیکوکاری نسبت به دو طرف معامله است، چرا که باعث حفظ حقوق آن دو میگردد، و ذمه هر دو آن گونه که الله تعالی به آن دستور داده است تبرئه میشود، پس نویسنده باید چشمداشت پاداش را از الله تعالی داشته باشد، تا از پاداش حقیقی عمل خویش بهرهمند شود.
7- نویسنده باید به عدل و انصاف معروف باشد، چون اگر عادل و معتبر نبوده و پیش مردم عادل و پسندیده نباشد، نوشتن او اعتباری نخواهد داشت، و هدف که حفظ حقوق است، حاصل نمیشود.
8- نویسنده باید در نوشتن مهارت کامل داشته باشد، و کلمات و اصطلاحات معتبر را در هر معامله برحسب آن به کار ببرد، و در این مورد عرف از اعتبار بزرگی برخوردار است.
9- نوشتن از جمله نعمتهای الهی بر بندگان است که امور دینی و دنیوی با آن سامان مییابد، و هر کس که از نعمت خواندن و نوشتن برخوردار باشد، الله تعالی بخشش بزرگی را به او عطا کرده است، پس شکر کامل این نعمت آن است که با نوشتنهای خود، نیازهای بندگان را برآورده نماید و از نوشتن امتناع نورزد. بنابراین فرمود: ﴿وَلَا یَأۡبَ کَاتِبٌ أَن یَکۡتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ ٱللَّهُ﴾. «و هیچ نویسندهای نباید از نوشتن همانگونه که الله به او آموزش داده، خود داری کند.»
10- آنچه نویسنده مینویسد، اعتراف کسی است که حقی را بر عهده دارد، پس اگر او به خاطر کوچک یا سفیه بودنش، یا به خاطر دیوانگی یا گنگ بودن یا ناتوانیاش نمیتوانست املا کند، ولّی و سرپرست او باید املا نماید، و سرپرست او به جای وی قرار میگیرد.
11- اعتراف از بزرگترین راههایی است که حقوق به وسیله آن ثابت میشود، زیرا الله تعالی دستور داده است که نویسنده آنچه بر او املا میشود، بنویسد.
12- ولایت و سرپرستی بر کوچکترها، دیوانگان، بیخردان و امثال آنها ثابت است.
13- ولیّ و سرپرست در تمام اعترافات متعلق به حقوقش به جای کسی است که سرپرست اوست.
14- هر کس را که در معاملهای امین دانستی و در آن معامله به او تفویض اختیار کردی، سخنش در آن مورد پذیرفتنی است و او جانشین تو است، زیرا وقتی که ولی به جای کسانی که کوتاهی دارند قرار میگیرد، کسی را که سرپرست خودت قرار داده و اختیار خودت را به او واگذار کرده و کار را به او سپردهای به طریق اولی قابل قبول است، و به طریق اولی سخن او به هنگام اختلاف بر سخن تو مقدم داشته میشود.
15- کسی که باید حقی را ادا کند- وقتی که بر نویسنده املا میکند- باید از الله بترسد، و کم نکند، و هیچ شرطی از شرایط آن یا قیدی از قیود آن را نباید حذف کند، بلکه بر او واجب است به تمام جزئیاتِ حقی که بر او واجب است اعتراف کند، همانطور که اگر حق او بر کسی دیگر باشد چنین چیزی بر طرف واجب است.
پس اگر کسی چنین نکند از زمره «مُطَفِّفِین» خواهد بودکه در خرید و فروش حق مردم را کامل نمیدهند و از آن میکاهند.
16- اعتراف به حقوق آشکار و پنهان واجب است، و این از بزرگترین عادتهای پرهیزگاری است، همانطور که اعتراف نکردن به آن از اموری است که پرهیزگاری و تقوی را نقض میکند و آن را میکاهد.
17- بندگان راهنمایی شدهاند تا در خرید و فروش شاهد بگیرند، پس اگر شاهد گرفتن برای قضیه وام دادن باشد، حکم آن همان حکم نوشتن است، که پیشتر بیان شد، زیرا منظور از نوشتن، نوشتن شهادت و گواهی است. و اگر خرید و فروش در قالب معامله نقدی باشد، مناسب است که در آن شاهد گرفته شود، و ترک نوشتن اشکالی ندارد، چون خرید و فروش زیاد صورت میگیرد، و نوشتن آن دشوار است.
18- الله تعالی ما را راهنمایی کرده است که دو مرد عادل را شاهد بگیریم، واگر دو مرد عادل وجود نداشت یا شاهد گرفتن دو مرد عادل مشکل یا سخت بود پس یک مرد و دو زن را شاهد بگیریم. و این همه معاملات را از قبیل خرید و فروشهایی که مبتنی بر اداره کردن و سرپرستی است مانند اینکه کسی تعدادی گوسفند و یا قطعهای زمین کشاورزی به دیگری بدهد که آن را برایش اداره و سرپرستی کند. و یا معاملات وامها و توابع آن از قبیل وثیقه و اسناد و غیره را در بر میگیرد. و اگر گفته شود که ثابت شده است پیامبر ج با شاهدی دادن یک شاهد همراه با قسم قضاوت نموده است، و در آیه آمده که دو مرد یا یک مرد و دو زن شاهد باشند، در پاسخ گفته میشود: الله تعالی بندگانش را در این آیه به حفظ حقوق یکدیگر راهنمایی کرده است، بنابراین کاملترین و قویترین راهِ حفظ حقوق را بیان داشته است، و این با آنچه که پیامبر ج با یک شاهد و قسم قضاوت کرده است منافی و مخالف نیست. پس در مورد حفظ حقوق، بنده باید پرهیزگار باشد و از حقوق دیگران بطور کامل پاسداری به عمل آورد. و در رابطه با حکم نمودن بین دو نفر که با یکدیگر اختلاف دارند، به امور ترجیح دهنده از اسناد و مدارک موجود نگاه کند.
19- در رابطه با حقوق دنیوی، شهادت دادن دو زن به جای شهادت دادن یک مرد است، اما در امور دینی مانند روایت و فتوا زن همانند مرد است، و تفاوت این دو مورد کاملا مشخص است.
20- حکمت اینکه الله شهادت دو زن را مانند شهادت یک مرد قلمداد کرده، این است که غالبا حافظۀ زن ضعیفتر از حافظۀ مرد است و غالبا حافظه مرد از حافظۀ زن قویتر است.
21- اگر یکی از شاهدان شهادتش را فراموش کرد و شاهد دیگر او را یادآور شد، این فراموشی که با یادآوری از بین میرود اشکالی ندارد، زیرا فرموده است: ﴿أَن تَضِلَّ إِحۡدَىٰهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحۡدَىٰهُمَا ٱلۡأُخۡرَىٰۚ﴾ و اگر شاهد فراموش کرد، سپس بدون یادآوری، خود آن را به خاطر آورد، به طریق اولی اشکالی ندارد، زیرا گواهی دادن باید بر اساس علم و یقین باشد.
22- شهادت باید از روی علم و یقین باشد، نه از روی شک، پس هرگاه شاهد در گواهیاش دچار شک شد، برای او جایز نیست شاهدی بدهد هر چند که گمانش غالب باشد مگر به آنچه که بر آن علم و یقین دارد.
23- اگر شاهدی برای گواهی دادن فراخوانده شد نباید امتناع ورزد، خواه برای تحمل گواهی خوانده شود یا برای ادای شهادت، زیرا ادای شهادت همچنانکه الله تعالی از آن سخن به میان آورده و از منافع و مصالح آن خبر داده است، بهترین مصداق عمل صالح است.
24- همچنین جایز نیست به «کاتب» و «شاهد» ضرر رسانده شود، به این صورت که آنان را زمانی یا حالتی برای نوشتن و شهادت دادن فرا بخوانند که به آنان ضرر برساند. و همچنانکه نهی شده است که دارندگان حقوق و طرفین معامله به «کاتب» و «شاهد» ضرر برسانند، نیز «کاتب» و «شاهد» نهی شدهاند از اینکه به طرفین معامله و یا یکی از آنها ضرر برسانند. نیز از این آیه برداشت میشود که هرگاه «کاتب» و «شاهد» به سبب کتابت و شهادتشان ضرری متوجه آنان شود وجوب این کار از آنان ساقط میگردد. نیز استنباط میشود که زیان رساندن به نیکوکاران و کسانی که خوبی میکنند، و گذاشتن چیزی بر دوش آنها که توان آن را ندارند، جایز نیست. ﴿هَلۡ جَزَآءُ ٱلۡإِحۡسَٰنِ إِلَّا ٱلۡإِحۡسَٰنُ٦٠﴾ [الرحمن: 60] «آیا پاداش نیکوکاری جز نیکوکاری چیز دیگری است؟» همچنین بر کسی که کار نیکی انجام میدهد لازم است که نیکوکاری خود را با دوری جستن از زیان رساندن قولی و عملی به کسی که کار خوب را برای او انجام داده است، کامل گرداند، زیرا نیکوکاری جز با آن کامل نمیشود.
25- مزد گرفتن برای نوشتن و گواهی دادن جایز نیست، چرا که انجام این عمل از واجبات است، زیرا نوشتن و گواهی دادن حقی است که الله تعالی بر نویسنده و گواه واجب گردانیده است، و مزد گرفتن به مثابه ضرر رساندن به دو طرف معامله است، مگر اینکه کاتب یا نویسنده از طرف ولی امر موکول باشد و از بیت المال حقوق خویش را به دست آورد.
26- در سایه عمل به این راهنماییهای گرانقدر، اختلاف و نزاع قطع شده و حقوق و انصاف حاکم میشود، و مردمان از فراموشی و نسیان سالم میمانند. بنابراین فرمود: ﴿ذَٰلِکُمۡ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِ وَأَقۡوَمُ لِلشَّهَٰدَةِ وَأَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَرۡتَابُوٓاْ﴾ «این (نوشتن شما) در نزد الله به عدالت نزدیکتر، و برای گواهی دادن استوارتر، و برای آنکه دچار شک و تردید نشوید؛ بهتر میباشد» و این مصالح، برای بندگان ضروری و لازم هستند.
27- آموختن نوشتن از امور دینی است، چون نوشتن وسیلهای برای حفظ دین و دنیا و سبب نیکوکاری است.
28- هر کس که الله تعالی به او نعمتی بخشیده که مردم به آن نیاز دارند، شکر کامل آن نعمت این است که آن را به مردم برسانند و به وسیله آن نیازهای مردم را بر آورده سازد، زیرا الله تعالی علت نهی کردن نویسنده از امتناع ورزیدن از نوشتن را چنین بیان کرده است: ﴿کَمَا عَلَّمَهُ ٱللَّهُ﴾ «همانگونه که الله به او آموزش داده» و هرکس نیاز برادرش را برآورده کند الله تعالی نیاز او را برطرف مینماید.
29- زیان رساندن به گواهان و نویسندگان فسق است، و فسق یعنی بیرون رفتن از طاعت الهی به سوی نافرمانی او. فسق اضافه و کم میشود، و به بخشهای مختلفی تقسیم میشود، بنابراین نفرمود: «فأنتم فساق» یا «فاسقون» شما فاسق هستید، بلکه فرمود: ﴿وَإِن تَفۡعَلُواْ فَإِنَّهُۥ فُسُوقُۢ﴾ «و اگر (چنین) کنید؛ بیشک (بیانگر) نافرمانی شما خواهد بود». پس هر اندازه بنده از دایره طاعت الله خارج شود به همان اندازه به فسق مبتلا میگردد. و از فرموده الهی که میفرماید: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ وَیُعَلِّمُکُمُ ٱللَّهُ﴾ «و از الله بترسید. و (آنچه که برای شما مفید است) الله به شما آموزش میدهد»، استنباط میشود که تقوی و پرهیزگاری وسیلهای است برای حاصل کردن علم و دانش. و واضحتر از این آیه، فرموده الهی است که میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّکُمۡ فُرۡقَانٗا﴾ [الأنفال: 29] «ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر (از الله بترسید، و) پرهیزگاری پیشه کنید به شما نیروی تشخیص حق از باطل را عطا میکند ».
30- همان طور که آموختن امور دینی متعلق به عبادات از نوع علم مفید میباشد، آموختن امور دنیوی متعلق به معاملات نیز از علوم مفید به حساب میآید. زیرا الله تعالی امور دینی و دنیوی بندگان را حفظ نموده است. و کتاب بزرگ الله تعالی روشنگر و بیان کنندۀ هر چیزی است.
از فواید این آیه:
1- اهتمام و عنایت به احکامی که در این آیات ذکر شده است زیرا احکام در این آیات توسط ندا به مؤمنان صادر شده که سزاوار اهتمام جدی است.
2- تمسک جستن به این احکام از مقتضای ایمان است و مخالفت این احکام نقص در ایمان محسوب میشود.
3- دین اسلام همانگونه که به عبادات اعتنا دارد به معاملات میان مردم نیز اهتمام ویژهای دارد.
4- این آیات رد بر کسانی است که میگویند: اسلام فقط به اعمالی که ویژه عبادات است تأکید کرده است اما معاملات میان مردم باید تابع احکام وضعی باشد.
5- علم و دانشی که الله به بندگان داده احسان بزرگ اوتعالی بر بندگانش است.
6- ثابت شدن اسم «علیم» برای الله عزوجل و همچنین اثبات صفتی که متضمن این اسم است که همانا علم میباشد.
﴿۞وَإِن کُنتُمۡ عَلَىٰ سَفَرٖ وَلَمۡ تَجِدُواْ کَاتِبٗا فَرِهَٰنٞ مَّقۡبُوضَةٞۖ فَإِنۡ أَمِنَ بَعۡضُکُم بَعۡضٗا فَلۡیُؤَدِّ ٱلَّذِی ٱؤۡتُمِنَ أَمَٰنَتَهُۥ وَلۡیَتَّقِ ٱللَّهَ رَبَّهُۥۗ وَلَا تَکۡتُمُواْ ٱلشَّهَٰدَةَۚ وَمَن یَکۡتُمۡهَا فَإِنَّهُۥٓ ءَاثِمٞ قَلۡبُهُۥۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِیمٞ٢٨٣
لِّلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۗ وَإِن تُبۡدُواْ مَا فِیٓ أَنفُسِکُمۡ أَوۡ تُخۡفُوهُ یُحَاسِبۡکُم بِهِ ٱللَّهُۖ فَیَغۡفِرُ لِمَن یَشَآءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَآءُۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌ٢٨٤
ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ کُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِکَتِهِۦ وَکُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ لَا نُفَرِّقُ بَیۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ وَقَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ غُفۡرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیۡکَ ٱلۡمَصِیرُ٢٨٥﴾
و اگر در حال سفر بودید و نویسندهای نیافتید پس چیزی را به عنوان گروی بگیرید، و اگر برخی از شما برخی دیگر را امین دانست، باید کسی که امین قرار داده شده است امانتش را باز پس بدهد، و باید از الله که پروردگار اوست بترسد، و گواهی را کتمان نکنید، و هرکس که آن را پنهان کند پس قطعا دلش گناهکار است، و الله به آنچه که میکنید آگاه است. ﴿283﴾
آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آنِ الله است، و اگر آنچه را در دل دارید آشکار کنید یا آن را پنهان نمایید؛ الله شما را بر آن محاسبه میکند، پس هر کس را که بخواهد میآمرزد، و هر کس را که بخواهد عذاب میدهد، و الله بر هر چیزی تواناست. ﴿284﴾
پیامبر به آنچه از جانب پروردگارش بر او نازل شد ایمان آورد، و مؤمنان نیز، همگی به الله و فرشتگان او و کتابهای وی و پیامبرانش ایمان آوردند (و گفتند:) بین هیچ یک از پیامبرانش فرق نمیگذاریم و گفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم. پروردگارا! آمرزش تو را میخواهیم، و بازگشت بهسوی توست. ﴿285﴾.
﴿283﴾ و اگر در سفر بودید و معامله مدتدار انجام دادید و نویسندهای نیافتید، پس باید رهن بگیرید. و هر چند در این آیه فقط بر سفر تصریح شده، اما هر عذر دیگری - همچون عذر سفر - نیز مشمول این حکم است. رهن: عبارت از وثیقهای است که قرضدار (راهن) به طلبکار (مرتهن) میدهد که هرگاه پس از به پایان رسیدن مدت معین، وام خویش را نپردازد، طلبکار بتواند حق خویش را از جنس مورد رهن بهدستآورد. جمهور فقها بر آنند که در رهن، «قبض» -یعنی دریافت گرو-، یا بهاصطلاح عین مرهونه شرط و معتبر بوده و جز با گرفتن عین -جنس- مرهون، قرار داد رهن تمام نمیشود. اما امام مالک بر آن است که گرو نهادن (ارتهان)، به مجرد ایجاب و قبول صحیح میشود، هرچند در آن قبض عین هم صورت نگیرد. از انس س روایت است که فرمود: «وَلَقَدْ رَهَنَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ دِرْعَهُ بِشَعِیرٍ»[408]. «و البته رسولالله ج زره خویش را در برابر مقداری از جو در گرو گذاشته بود». پس بنابر این روایت از رسول اکرم ج، گرو گذاشتن در حضر نیز جایز است.
و اگر طلبکار قرضدار را بر حق خویش امین دانست و لذا از وی گروی نگرفت، یا مورد قرض را ننوشت و وثیقهای ترتیب نداد پس قرضدار باید امانت وی را بازپس دهد. در اینجا قرض را «امانت» نامید؛ به خاطر اینکه که در آن طلبکار، قرضدار را در مالی که به وی داده است و در قبال آن گروی نگرفته و وثیقه و شاهدی نخواسته، امین گردانیده است و باید از الله تعالی که پروردگارِ گواه اوست، بترسد و نباید چیزی از حق طلبکار را انکار نماید. و هرگاه که برای ادای گواهی فراخوانده میشوید گواهی را پنهان نکنید و هر که آن را کتمان کند، قلبش گناهکار و فاجر است که از افتادن در معصیت الهی پروایی ندارد؛ زیرا ممکن است با کتمان شهادت وی، حق صاحب حق ضایع شود. حق تعالی قلب را مخصوصا گناهکار نامید؛ زیرا اولا: قلب، محل پذیرش شهادت است، ثانیا: اگر قلب گناه کرد، دیگر اعضا از آن پیروی میکنند. و الله به آنچه انجام میدهید، داناست و چیزی از امور شما بر او پنهان نیست.
این آیه نیز برخی احکام و فواید را در بردارد که به آنها اشاره میکنیم:
1- مشروّعیت سند گرفتن در مقابل حقوقی که به دیگران واگذار میشود. سند و ضمانت، ضامنِ رسیدنِ حقِ بنده میباشند، خواه با فرد نیکوکار معامله کند و یا با فرد فاسق، و خواه طرف معامله امانتدار باشد یا خائن. بنابراین سند و وثیقهها باعث حفظ حقوق و قطع اختلافات میگردند.
2- سند و گِرو کامل آن است که در دسترس باشد، اما این به آن معنی نیست که اگر رهن قابل تصرف و در دسترس نباشد درست نیست، بلکه مقید کردن «رهن» به «مَقبُوضَةُ» بر این دلالت مینماید که گاهی گرو در دسترس میباشد و وثیقه و گرو کامل میگردد، و گاهی در دسترس نخواهد بود، و آن زمان وثیقه ناقص خواهد بود.
3- از مفاد ﴿فَرِهَٰنٞ مَّقۡبُوضَةٞ﴾ برمیآید که هرگاه راهن و مرتهن، یعنی گرودهنده و گرو گیرنده در رابطه با مقدار مبلغی که رهن گرفته میشود اختلاف پیدا کردند، قول رهن گیرنده که صاحب حق است، اعتبار دارد، چون الله تعالی رهن و گرو را وثیقهای برای حفظ حق او قرار داده است، و اگر سخن رهن گیرنده در این زمینه پذیرفته نمیشد، وثیقه به حساب نمیآمد چرا که نوشتن و گواهی وجود ندارد.
4- معامله بدون گرفتن وثیقه و شاهد جایز است، زیرا الله تعالی فرموده است: ﴿فَإِنۡ أَمِنَ بَعۡضُکُم بَعۡضٗا فَلۡیُؤَدِّ ٱلَّذِی ٱؤۡتُمِنَ أَمَٰنَتَهُۥ﴾ «پس آن کس که امین شمرده شده، باید امانت (بدهی) خود را باز پس دهد» اما در این حالت باید پرهیزگار بود و از الله ترسید، زیرا صاحب حق در معرض خطر قرار دارد و احتمال دارد که حقش را از دست بدهد، بنابراین الله تعالی در این حالت به کسی که حق بر گردن اوست دستور داده است تا از الله بترسد، و امانت خود را پس بدهد.
5- هر کسی که معامله کننده او را امین بشمارد، به راستی که به او خوبی و نیکی کرده و به دینداری و امانتداری او راضی شده است، پس کسی که حق بر گردن اوست، باید به دو جهت امانتداری خود را ثابت کند؛ یکی این که حق الله است و باید آن را بپردازد، و از فرمان الله اطاعت کند، و دوم اینکه باید حق را به صاحبش که به او اعتماد کرده است، به طور کامل باز گرداند.
6- کتمان گواهی شهادت حرام است، و کسی که گواهی را کتمان کند گناهکار میشود، زیرا کتمان گواهی از قبیل گواهی به ناحق و دروغ است، و کتمان شهادت باعث ضایع شدن حقوق و فساد معاملات میگردد. و شاهد، و کسی که حق بر ذمه اوست گناهکار میشوند. و علت اینکه رهن را به سفر مقید کرد- با اینکه رهن گرفتن در سفر و غیره جایز است- این است که در سفر، به رهن گرفتن بیشتر نیاز است. زیرا شاهد و نویسندهای احتمالا وجود نداشته باشد. و آیه را با «عَلِیمٌ» به پایان رساند، یعنی الله تعالی به همه آنچه بندگان انجام میدهند داناست. و از این طریق آنها را به انجام معاملات نیکو تشویق و از معاملات حرام برحذر میدارد.
از فواید این آیه:
1- اگر در سفر کاتبی یافت نشد حق را با گرفتن گروی ثابت و محکم کنید.
2- اثبات آنچه که این دو اسم «الله» و «الرب» بر آن دلالت دارند؛ طوریکه در اسم «الله» اثبات الوهیت است و در اسم «الرب» اثبات ربوبیت است؛ زیرا معبود باید مستحق عبادت باشد؛ و الرب باید مستحق ربوبیت باشد، و این امر محقق نمیگردد جز با کمال صفات؛ از این رو میگوییم: توحید ربوبیت متضمن توحید الوهیت است؛ و هر دو توحید مستلزم کمال اسامی و صفات پروردگار هستند؛ لهذا ابراهیم ÷ به پدرش چنین گفت: ﴿یَٰٓأَبَتِ لِمَ تَعۡبُدُ مَا لَا یَسۡمَعُ وَلَا یُبۡصِرُ وَلَا یُغۡنِی عَنکَ شَیۡٔٗا٤٢﴾ [مریم: 42]. «ای پدر جان! چرا چیزی را میپرستی که نه میشنود و نه میبیند، و نه هیچ نیازی از تو برآورده میسازد؟!».
3- بیان حرمت کتمان شهادت؛ و اینکه از گناهان کبیره است. طوریکه الله تعالی میفرماید: ﴿۞یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّٰمِینَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِکُمۡ أَوِ ٱلۡوَٰلِدَیۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِینَۚ إِن یَکُنۡ غَنِیًّا أَوۡ فَقِیرٗا فَٱللَّهُ أَوۡلَىٰ بِهِمَاۖ﴾ [النساء: 135]. «ای کسانیکه ایمان آوردهاید! برپا دارندهگان عدالت، و شاهد برای الله باشید؛ اگر چه به زیان خود شما یا پدر و مادر و نزدیکان (شما) باشد، اگر (مدعی علیه) توانگر یا فقیر باشد. (به هر حال) الله به آنان سزاوارتر (و مهربانتر) است».
4- کتمان شهادت چون از گناهان قلبی است از این رو بسیار بزرگ است؛ زیرا وقتی قلب به گناه آغشته شد اعضای بدن نیز مرتکب گناهان میشوند، طوریکه پیامبر ج فرموده است: «آگاه باشید، همانا در بدن انسان پاره گوشتی وجود دارد که اگر سالم و صالح شود، تمام بدن سالم و اگر فاسد و تباه شود، تمام بدن فاسد میشود، بدان که آن پاره گوشت، قلب است»[409]. و در موضع دیگر فرموده است: «التقوى هاهنا»[410] «تقوا اینجاست ـ با دست سه بار به سینه مبارک (قلب) خود اشاره فرمودند». پس تقوا در قلب است نه در زبان و افعال و احوال.
5- این آیه بیانگر وسعت علم الله تعالی است؛ زیرا به آنچه که میکنیم داناست، پس نباید از اوامر او سر باز زنیم.
6- رد بر غلات فرقه قدریه که میگویند: الله متعال به افعال بندگان دانا نیست مگر بعد از آنکه انجام شود؛ در حالی که این فرمودۀ الله متعال متضمن آنچه که ما بالفعل انجام میدهیم و یا انجام خواهیم داد، میباشد.
﴿284﴾ آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آنِ الله است. و اگر آنچه در دلهای خود از شر و بدی دارید و تصمیم بر آن را آشکار یا پنهان کنید، الله تعالی شما را بر آن محاسبه میکند، سپس هر که را بخواهد میآمرزد و هر که را بخواهد عذاب میکند و الله تعالی بر هر چیزی تواناست.
الله تعالی بندگانش را محاسبه میکند؛ هم بر آنچه که آشکار سازند و هم بر آنچه که در ضمیر و اندرونشان پنهان دارند – از جمله اموری که بر آن حساب و بازخواست میشوند-؛ همچون کتمان شهادت، شک، نفاق، تکذیب در دین و مانند آن. اما اگر بنده در دل با خود بگوید که: فلان و فلان گناه را انجام میدهم، ولی در عمل مرتکب آنها نشود، پس او بخشوده است، بهدلیل فرمودۀ رسول کریم ج: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ تَجَاوَزَ لِأُمَّتِی عَمَّا حَدَّثَتْ بِهِ أَنْفُسَهَا مَا لَمْ تَتَکَلَّمْ بِهِ أَوْ تَعْمَلْ بِهِ»[411].
«همانا الله تعالی برای این امت من آنچه از وسوسهها و شکها را که در دل بنده پنهان میدارند، آمرزیده است تا آنگاه که به آن سخن نگویند یا به آن عمل نکنند».
از ابوهریره س روایت است که چون ﴿لِّلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۗ وَإِن تُبۡدُواْ مَا فِیٓ أَنفُسِکُمۡ أَوۡ تُخۡفُوهُ یُحَاسِبۡکُم بِهِ ٱللَّهُ﴾ «آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آنِ الله است. و اگر آنچه را در دل خود دارید، آشکار کنید یا آن را پنهان نمایید، الله شما را به آن محاسبه میکند» نازل شد، این آیه بر اصحاب سخت و دشوار آمد، پس به حضور رسول الله ج آمدند و به زانوی احترام و ادب نشستند و عرض کردند: ما توان و طاقت این آیه را که به تو نازل شده است نداریم. پیامبر ج فرمود: آیا میل دارید سخن اهل کتاب را که پیش از شما گفته بودند: شنیدیم و نافرمانی کردیم، تکرار کنید؟ بلکه همه باهم به درگاه الهی عرض کنید: ﴿سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ غُفۡرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیۡکَ ٱلۡمَصِیرُ٢٨٥﴾ [البقرة: 285] «شنیدم و اطاعت کردیم پروردگارا! آمرزش تو را میجوییم و بازگشت همه به سوی توست»؛ چون مسلمانان این را خواندند و زبانشان به تلاوت آن رام شد، در پی آن الله تعالی ﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ...﴾ «پیامبر به آنچه از (سوی) پروردگارش بر او نازل شده، ایمان آورده است، و مؤمنان (نیز)» را نازل فرمود. چون این عمل را انجام دادند، الله تعالی آن را نسخ کرد و آیۀ ﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا...﴾ «الله هیچ کس را جز به اندازه توانش تکلیف نمیکند» را فرستاد.
ابن عباس ب میفرماید: پیامبر اکرم ج به نقل از پروردگارش فرمود: «إِنَّ اللَّهَ کَتَبَ الْحَسَنَاتِ وَالسَّیِّئَاتِ، ثُمَّ بَیَّنَ ذَلِکَ. فَمَنْ هَمَّ بِحَسَنَةٍ فَلَمْ یَعْمَلْهَا، کَتَبَهَا اللَّهُ لَهُ عِنْدَهُ حَسَنَةً کَامِلَةً. فَإِنْ هُوَ هَمَّ بِهَا فَعَمِلَهَا، کَتَبَهَا اللَّهُ لَهُ عِنْدَهُ عَشْرَ حَسَنَاتٍ، إِلَى سَبْعِ مِائَةِ ضِعْفٍ إِلَى أَضْعَافٍ کَثِیرَةٍ. وَمَنْ هَمَّ بِسَیِّئَةٍ فَلَمْ یَعْمَلْهَا، کَتَبَهَا اللَّهُ لَهُ عِنْدَهُ حَسَنَةً کَامِلَةً. فَإِنْ هُوَ هَمَّ بِهَا فَعَمِلَهَا، کَتَبَهَا اللَّهُ لَهُ سَیِّئَةً وَاحِدَةً»[412].
«الله تعالی نیکیها و بدیها را مشخص نموده و آنها را بیان کرده است. پس هر کس، اراده نماید که کار نیکی انجام دهد ولی آن را عملی نکند، الله تعالی برای او نزد خودش، یک نیکی کامل، ثبت مینماید. و اگر قصد انجام عمل نیکی را بنماید و به آن، عمل کند، الله تعالی نزد خود، ده نیکی، تا هفتصد نیکی تا چندین برابر بیشتر از این، برایش ثبت میکند. و هر کس، قصد انجام عمل بدی را بکند و آن را عملی نسازد، الله تعالی، یک نیکی کامل، نزد خود، برایش ثبت میکند. و اگر قصد انجام عمل بدی را بنماید و مرتکب آن شود، الله تعالی برایش یک بدی، ثبت مینماید».
پس انسان به سبب آنچه در دل نگه میدارد تا آن را انجام ندهد، و یا آن را بر زبان نیاورد مواخذه نمیشود، زیرا منظور از آن چیزهایی است که بر دل انسان خطور میکند، اما تبدیل به خصلت وی نشده و تصمیم قطعی بر انجام آن کارها را نگرفته است، در اینجا هم منظور تصمیمهای قطعی و حالتهای ثابت خوب و بد در وجود انسان میباشد، لذا الله تعالی هرچند محاسبه و بازپرسی میکند، لیکن کسی را جز در آنچه که در حوزه توان اوست عذاب نمیکند و وسوسههای درونی از توان انسان خارج است.
از فواید این آیه:
1- این آیه بیانگر همگانی بودن ملکیت الله سبحانه و تعالی است؛ چون همه چیز بلا استثنا در آسمانها و زمین از آنِ الله است.
2- بیان اینکه الله متعال قائم و صاحب امر آسمانها و زمین است؛ هرگونه که بخواهد آن را اداره میکند؛ زیرا ملک؛ ملک خود اوتعالی است و شریکی در این ملک همراه خود ندارد.
3- وجوب یگانه دانستن الله متعال در الوهیت؛ زیرا اقرار به ربوبیت متضمن اقرار به الوهیت است. لهذا الله متعال میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱعۡبُدُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُمۡ﴾ [البقرة: 21]. «ای مردم، پروردگار خود را پرستش کنید، آن کسیکه شما را آفرید». پس ربوبیت را موجب عبادت خود گردانیده است.
4- اثبات صفات کمال برای الله عزوجل؛ زیرا هرگاه در این ملک وسیع و بزرگ تأمل کنیم که بطور منظم اداره میشود، درمییابیم ذاتی که آن را اداره میکند، دارای صفات کمال است. و این کمال در همه صفات اوتعالی که به آنها وصف شده است وجود دارد و جز کسی که با این صفات کمال متصف نباشد مالک این کائنات بزرگ نمیتواند باشد.
5- به نص قرآن و سنت و اجماع ثابت است که هفت آسمان وجود دارد؛ به دلیل این فرمودۀ متعال: ﴿قُلۡ مَن رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ ٱلسَّبۡعِ وَرَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِیمِ٨٦﴾ [المؤمنون: 86] «بگو: چه کسی پروردگار آسمانهای هفتگانه، و پروردگار عرش عظیم است؟!». و در حدیثی از پیامبر ج روایت است که فرموده است: «مَنْ أَخَذَ شِبْراً مِنَ الأرْضِ ظُلْماً، طُوِّقَهُ إلى سبْعِ أرضینَ»، «هر کس به اندازۀ یک وجب زمین (غیر) را به ظلم بگیرد، در هفت زمین طوق گردن او میشود (و او را فرو میبرند)». لازم به یاد آوری است که زمین در آیات قرآنی به لفظ مفرد و در سنت نبوی به لفظ جمع آمده است.
6- این آیه بیانگر عموم علم الله و وسعت آن است که هر آنچه را انسان در دل خود داشته باشد یا آن را آشکار یا آن را پنهان نماید الله متعال به آن آگاه است و محاسبه میکند؛ و محاسبه را تنها کسی میکند که علم و آگاهی دارد.
7- برحذر نمودن بنده از آنچه در قلب خود پنهان میدارد که مورد رضایت الله عزوجل نیست؛ زیرا وقتی بنده بداند که الله متعال آشکار و پنهان او را میداند؛ از ترس این محاسبه، الله متعال را همیشه مراقب حال خود میبیند.
8- نظر به این آیه ثابت میگردد که بنده به خاطر آنچه در دل دارد نیز محاسبه میشود؛ ولی نصوص دیگری در این زمینه با جزئیات بیشتر آمده است که باید مدنظر گرفته شود از جمله:
أ- وسوسههایی که در دل انسان خطور میکند به ایمان بنده ضرری وارد نمیکند. روزی صحابه از همچنین چیزی به رسول الله ج شکایت بردند؛ و گفتند: «ما در وجود خود (افکاری) را مییابیم که گفتن آن بر ما دشوار است. پیامبر ج فرمود: آیا شما چنین احساسی را داشتهاید؟ گفتند: بلی، فرمود: این صریح ایمان است»[413].
ب- هرگاه بندهای به کار حرامی تصمیم بگیرد سپس آن را ترک کند: اگر بخاطر الله ترکش کند ثواب میگیرد، طوریکه در حدیث آمده است: «هر که قصد کار بدی کند و آن کار را انجام ندهد الله براى او حسنه کاملی مىنویسد»[414]. و اگر عزم بدی کند سپس از آن خسته شده و منصرف گردد در چنین حالتی بر او چیزی نیست و پاداش نیز ندارد و در حدیث است که «ارزش و اعتبار عمل و رفتار هر فردی، مطابق نیت و قصد اوست»[415].
ج- اگر آرزوی گناه و بدی کرد و بر انجام آن حریص بود ولی اسباب آن را نمییابد در این حالت نظر به نیتش جزا میبیند نه جزای کامل. مانند بندهای که الله به او نه ثروت داده است و نه علمی، و میگوید: اگر ثروت میداشتم حتماً همانند فلان شخص «ثروتمند بیعلم» عمل میکردم، او نیز بر اساس نیتش محاسبه خواهد شد و این دو فرد از لحاظ گناه مساوی هستند»[416].
د- اگر بر ارتکاب گناه عزم نمود و اسباب آن را نیز آماده ساخت لیکن از عملی نمودن آن عاجز آمد، در چنین حالت گناه فاعل آن را میگیرد طوریکه در حدیث آمده: «هرگاه دو مسلمان با شمشیر رویاروی یکدیگر قرار گیرند قاتل و مقتول هر دو جهنمی هستند» گفتند: در حق قاتل متوجه شدیم، اما مقتول چه تقصیری دارد؟ فرمود: «او نیز خواهان کشتن شخص مقابل بود»[417].
9- بنده باید قبل از محاسبۀ الهی، با نفس خود در این دنیا محاسبه نماید، طوریکه از عمر فاروق س روایت است که فرمود: «قبل از آنکه در قیامت مورد محاسبه قرار گیرید در دنیا به محاسبۀ خود بپردازید»[418].
10- الله متعال صراحتا کیفر را ذکر نکرده است زیرا با محاسبه، مؤاخذه حتمی نیست زیرا الله متعال هر کس را بخواهد میبخشد و هر کس را بخواهد عذاب میکند. و در بیان این آیه حدیثی از پیامبر ج روایت شده است که فرمود: «شخص مؤمن در روز قیامت به پروردگارش نزدیک میشود تا آنجا که الله، ستر خود را بر او میگسترد و از او اقرار گناهانش را میگیرد و میفرماید: «آیا فلان گناه و فلان گناه را به یاد داری؟» میگوید: بارالها! میدانم و الله متعال میفرماید: «من در دنیا آنها را برای تو پوشاندم و امروز نیز آنها را برای تو میآمرزم» و بعد از آن، نامه اعمال نیکویش به او عطا میشود»[419].
11- بعد از محاسبه یا انسان مورد مغفرت و عفو قرار میگیرد یا اینکه عذاب میشود؛ پس اگر کافر بود عذاب میشود و اگر مسلمان بود تحت مشیئت الهی قرار میگیرد؛ اگر بخواهد میبخشد و اگر بخواهد عذاب میکند. طوریکه میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَغۡفِرُ أَن یُشۡرَکَ بِهِۦ وَیَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِکَ لِمَن یَشَآءُۚ﴾ [النساء: 48] «بیگمان الله شرک به خود را نمیبخشد و گناهان پایینتر از آن را برای هر کس که بخواهد، میبخشد».
12- این آیه کمال قدرت الهی را ثابت میکند که به بر همه چیز قادر و تواناست. اما قدرت مخلوق محدود میباشد.
﴿285﴾ پس از آنکه الله تعالی در سورۀ البقره احکام بسیاری را بیان کرد، در پایان آن، عظمت مقام والای خود را با آیهی: (آنچه در آسمانها و زمین است از آنِ الله است) بیان نموده و پس از آن، تصدیق پیامبر خود ج و تصدیق مؤمنان را به تمام این احکام و اعتقادات مطرح میکند و میفرماید: پیامبر به آنچه از جانبپروردگارش بر او نازل شده ایمان آورده است یعنی: پیامبر ج به تمام احکام و اعتقاداتی که در این سوره ذکر شد، تصدیق و باور نموده است، همچنین مؤمنان همگی، به الله تعالی و فرشتگان ایمان آوردهاند که این مخلوقاتِ تابع و منقاد به اوامر الهی وجود دارند و بندگانِ مکرَمِ الهی و واسطه میان او و انبیایش در نازل کردن پیامهایش میباشند؛ همچنین به کتابهای وی ایمان آوردهاند زیرا این کتابها دربرگیرنده برنامهها و قوانینی هستند که بندگان به وسیله آنها، الله عزوجل را بندگی میکنند. همچنین به پیامبرانش ایمان آوردهاند زیرا ایشان مبلغان پیامهای الهی برای بندگانش هستند. و مؤمنان میگویند: میان هیچیک از فرستادگانش فرق نمیگذاریم در این که فرستاده الله و مبلغ شریعت اویند و برخی را بر برخی دیگر در این امر برتری نمیدهیم، پس چنان نیست که به برخی از پیامبران ایمان داشته و منکر رسالت برخی دیگر از آنان گردیم. پیامبر و مؤمنان میگویند: پروردگارا! با گوشهایمان پیامهای تو را دریافته و با ادراک خویش آنها را فهمیده و به آنچه که در آنهاست گردن نهادیم و دعوت تو را اجابت گفتیم، پس پروردگارا! آمرزش تو را خواهانیم و بازگشت همه با حشر و نشر در روز قیامت بهسوی توست.
ابوهریره س میفرماید: شنیدم که رسول الله ج فرمود: «وَاللَّهِ إِنِّی لأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَأَتُوبُ إِلَیْهِ فِی الْیَوْمِ أَکْثَرَ مِنْ سَبْعِینَ مَرَّةً»[420].
«به الله سوگند که من روزانه، بیش از هفتاد بار از الله تعالی، طلب آمرزش کرده و توبه میکنم».
از ابو موسی س روایت است که فرمود: «أَمَانَانِ کَانَا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، رُفِعَ أَحَدُهُمَا، وَبَقِیَ الْآخَرُ» ﴿وَمَا کَانَ ٱللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمۡ وَأَنتَ فِیهِمۡۚ وَمَا کَانَ ٱللَّهُ مُعَذِّبَهُمۡ وَهُمۡ یَسۡتَغۡفِرُونَ٣٣﴾ [الأنفال: 33][421].
«در عهد رسول الله ج دو وسیله امان از عذاب الهی وجود داشت؛ یکی از آنها (وجود رسول الله ج بود که با رحلت ایشان) بلند شد و دیگری (که استغفار است) هنوز باقی است» سپس این آیه را تلاوت فرمود: «و تا تو در میانشان هستی الله آنان را عذاب نمیدهد، و نیز در حالی که آنان آمرزش میخواهند الله ایشان را عذاب نمیدهد».
ربیع پسر صبیح فرمود: مردی پیش حسن بصری آمد و از قحطی شکایت کرد. حسن / فرمود: استغفار کن. شخص دیگری آمد و از فقر و ناداری گله کرد. در جواب او نیز فرمود: استغفار کن. سومی آمد و گفت: دعا کن که الله به من پسری عنایت کند. در پاسخ فرمود: استغفار کن. به حسن گفتیم: آنها نیازهای متفاوت داشتند ولی خودت به همه یک جواب دادی؟ فرمود: این پاسخ را از قرآن درمورد داستان نوح ÷ دریافتم. نوح به قوم خود گفت: «از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است. باران را بر شما میفرستد و شما را با مال و فرزندان یاری میکند»[422].
از فواید این آیه:
1- خود شخص پیامبر ج به ایمان آوردن به رسالت خود و آنچه بر ایشان نازل شده است مکلف است، طوریکه آن جناب در حدیثی میفرماید: «أشهد أنی رسول الله»[423].
2- قرآن کریم، همان وحی که بر پیامبر ج نازل شد؛ کلام الله متعال است.
3- اثبات علو و والایی الله عزوجل؛ زیرا نزول و فرود آمدن از بالا به پائین میباشد.
4- مؤمنانند که فرمانبردار و پیرو پیامبر ج هستند و شریعتی جز شریعت او ج را پیروی نمیکنند.
5- هر قدر ایمان مسلمان به پیامبر ج قوی باشد، در پیروی آن جناب نیز شدیدتر میباشد. طوریکه در این آیه به آن اشاره شده است که مؤمنان به آنچه بر پیامبر ج از جانب پروردگارش نازل شده است، ایمان آوردهاند.
6- ایمان پیامبر ج و مؤمنان مشتمل بر همه اصول دین است، و همه به الله و فرشتگان او و کتابهایش و پیامبرانش ایمان آوردهاند؛ اما در اینجا سؤالی مطرح میشود که در این آیه ذکری از روز آخرت و ایمان به قدر نشده است، چرا؟ اول اینکه ایمان به روز آخرت و قدر را عموم این آیه در بر میگیرد: «به آنچه از (سوی) پروردگارش بر او نازل شده». ثانیا؛ ایمان به کتابها و پیامبران متضمن ایمان به روز آخرت و قدر است.
7- اثبات وجود فرشتگان.
8- در ایمان آوردن به پیامبران فرقی نیست. یعنی نباید بگوییم: به محمد ج ایمان میآوریم و به عیسی ÷ نمیآوریم، زیرا او از بنی اسرائیل است؛ چون ما مسلمانان میان هیچ یک از پیامبران فرقی نمیگذاریم.
9- از صفات مومنان شنیدن و اطاعت کردن است، طوریکه در آیه دیگری میفرماید: ﴿إِنَّمَا کَانَ قَوۡلَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ إِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِیَحۡکُمَ بَیۡنَهُمۡ أَن یَقُولُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٥١ وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَیَخۡشَ ٱللَّهَ وَیَتَّقۡهِ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ٥٢﴾ [النور: 51-52]. «سخن مؤمنان هنگامیکه به سوی الله و پیامبرش خوانده شوند تا میان آنها داوری کند، فقط این است که میگویند: شنیدیم و اطاعت کردیم و اینان همان رستگارانند.* و کسیکه الله و پیامبرش را اطاعت کند، و از الله بترسد، و از (مخالفت فرمان) او بپرهیزد، پس اینانند که کامیاب (واقعی) هستند».
10- همه به مغفرت و بخشش پروردگار محتاج هستند، حتی پیامبر ج محتاج مغفرت الله متعال است. طوریکه در حدیثی فرمودند: «هرگز کسی در قبال عملش به بهشت نمیرود و (فقط به رحمت الهی بهشتی میگردد)». صحابه عرض کردند: شما هم ای رسول الله؟ آن جناب فرمود: «و من هم (به ازای عملم به بهشت نمیروم و) تنها به فضل الله که مرا در برگیرد، وارد بهشت میشوم»[424].
11- بیان تواضع و فروتنی مؤمنان آنگاه که گفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم، سپس از ترس تقصیر و کوتاهی در اطاعت از پروردگارشان طلب مغفرت کردند.
12- اثبات اینکه بازگشت همه در دنیا و آخرت به سوی الله متعال است، و اوتعالی میان مردم در دنیا و آخرت حکم میکند، طوریکه میفرماید: ﴿وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِیهِ مِن شَیۡءٖ فَحُکۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۚ﴾ [الشورى: 10] «و در هر چیزی که در آن اختلاف کنید، پس حکم (و داوری) آن با الله است». این حکم و داوری میان مردم در دنیا و آخرت است. و میفرماید: ﴿فَٱللَّهُ یَحۡکُمُ بَیۡنَکُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ﴾ [النساء: 141] «پس الله در روز قیامت میان شما داوری میکند».
﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَهَا مَا کَسَبَتۡ وَعَلَیۡهَا مَا ٱکۡتَسَبَتۡۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِینَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تَحۡمِلۡ عَلَیۡنَآ إِصۡرٗا کَمَا حَمَلۡتَهُۥ عَلَى ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلۡنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِۦۖ وَٱعۡفُ عَنَّا وَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَآۚ أَنتَ مَوۡلَىٰنَا فَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡکَٰفِرِینَ٢٨٦﴾
الله هیچکس را جز به اندازه توانش مکلف نمیکند، هر کار نیکی که انجام دهد به سود خود کرده، و هرکار بدی که انجام دهد به زیان خود کرده است. پروردگارا! اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم، ما را مؤاخذه مکن. پروردگارا! و بار سنگین بر ما مگذار آن چنان که بر کسانی که پیش از ما بودند گذاشتهای. پروردگارا! و آنچه تاب و توانش را نداریم بر دوش ما مگذار و از ما درگذر، و ما را بیامرز، و بر ما رحم فرما، تو یار و یاورمان هستی، پس ما را بر قوم کافران پیروز گردان﴿286﴾.
﴿286﴾ الله تعالی هیچکس را جز به اندازۀ تواناییاش مکلف نمیسازد. تکلیف: امر نمودن به چیزی است که در آن مشقت و سختی وجود دارد. وسع: طاقت و توان است. هر کس هر چه نیکی کند، به سود اوست و پاداش آن مربوط به خود وی است و هر چه بدی کند، به زیان اوست و باید پیامدهای آن را خودش متحمل شود زیرا مسئولیت، فردی است.
و نیز مؤمنان میگویند: پروردگارا! اگر فراموشکردیم، یا به خطا رفتیم، بر ما مگیر. در حدیث آمده است «چون مؤمنان ایندعا را خواندند، الله تعالی فرمود: بهتحقیق که اجابت کردم. پس گناه خطا و فراموشی را از آنان برداشت»[425].
لذا پیامبر ج فرمود: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ تَجَاوَزَ عَنْ أُمَّتِی الْخَطَأَ، وَالنِّسْیَانَ، وَمَا اسْتُکْرِهُوا عَلَیْهِ»[426].«البته الله تعالی از امت من در سه چیز در گذشته است: از خطا و فراموشی و این که [در سخن یا عمل] مجبور بهانجام کار حرامی گردند».
همچنین مؤمنان میگویند: پروردگارا! بار گرانی بردوش ما مگذار، همچنان که بر پیشینیان ما گذاشتی. إِصر: تکلیف سنگین و کار دشوار و سخت است. این آیه به اصحاب تعلیم میدهد که از الله تعالی بخواهند تا از تکالیف سنگینی که بر دوش امتهای قبلی نهاده، بر دوش آنها نگذارد هر چند تاب و توان آن را هم داشته باشند، چنانکه بر بنیاسرائیل سخت گرفت و تکالیفی چون قتل نفس در توبه و قطع موضع نجاست در پاک ساختن جامه را بر آنان وضع کرد.
و نیز مؤمنان میگویند: پروردگارا! آنچه تاب و توان آن را نداریم، بر دوش ما مگذار مراد از آن تکالیف شاقهای است که انسان به آسانی تاب و تحمل آنها را ندارد. پیامبر ج میفرماید: «أَحَبُّ الدِّینِ إِلَى اللَّهِ الحَنِیفِیَّةُ السَّمْحَةُ»[427]. «محبوبترین دین نزد الله، دینى است که حقگرا و آسان باشد».
همچنان میفرماید: «إِنَّ الدِّینَ یُسْرٌ، وَلَنْ یُشَادَّ الدِّینَ أَحَدٌ إِلا غَلَبَهُ، فَسَدِّدُوا، وَقَارِبُوا، وَأَبْشِرُوا، وَاسْتَعِینُوا بِالْغَدْوَةِ وَالرَّوْحَةِ وَشَیْءٍ مِنَ الدُّلْجَةِ»[428]. «دین آسان است. و اگر کسی آن را برخود سخت بگیرد، سرانجام، خسته خواهد شد. بنابراین راه راست و میانه را در پیش گیرید، خوشحال باشید و از (عبادت) صبح و شام و بخشی از شب، کمک بگیرید».
باز هم مؤمنان میگویند: پروردگارا! و از ما در گذر در آنچه که میان ما و توست - از تقصیرات و لغزشهای ما - که تو به آنها داناتری، بر ما بیامرز آنچه را که در میان ما و بندگان توست، پس بدیها و اعمال زشت ما را برآنان آشکار نگردان. یعنی بر گناهانمان قلم عفو بکش و آنها را بپوشان و بر ما رحم کن با رحمتی از جانب خویش - در آینده کار ما نیز تَفَضُّل نما، پس به توفیق خویش ما را دریاب و ما را دیگر در گناه در نیفکن، تو مولایی، تو حامی و مددکار و سرور و سالار مایی و ما غلامان تو هستیم؛ پس ما را بر گروه کافران پیروز گردان زیرا از حقِّ مَولی است که غلامان و بندگانش را نصرت دهد. در حدیث، رسول کریم ج فرمود: «الله تعالی بهدنبال هر دعایی از این دعاها فرمود: بهتحقیق که اجابت کردم»[429].
آری! الله تعالی امت محمد ج را به چیزی از خطا یا فراموشکاری مؤاخذه نمیکند، تکالیف سنگینی را که بر دوش امتهای قبلی نهاده بود بر دوش آنان ننهاده، احکامی که تاب و تحمل آن را ندارند بر آنها وضع نکرده، از آنان درگذشته، آنان را آمرزیده و مشمول رحمت بیکران خویش گردانیده و بر کافران پیروزشان ساخته است پس ستایش مخصوص پروردگار عالمیان است.
1- در حدیثی که از ابن عباس ب روایت گردید، آمده است که ملک به پیامبراکرم ج گفت: «أَبْشِرْ بِنُورَیْنِ أُوتِیتَهُمَا لَمْ یُؤْتَهُمَا نَبِىٌّ قَبْلَکَ فَاتِحَةُ الْکِتَابِ وَخَوَاتِیمُ سُورَةِ الْبَقَرَةِ لَنْ تَقْرَأَ بِحَرْفٍ مِنْهُمَا إِلاَّ أُعْطِیتَهُ»[430]. «تو را به دو نور مژده میدهم که به تو عنایت شدهاند و به هیچ پیامبری قبل از تو عنایت نشدهاند؛ آنها سورۀ فاتحه و آیات پایانی سورۀ بقره (دو آیت آخر) هستند؛ هر حرفی از آنها را که بخوانی، دعایت اجابت میشود».
2- نعمان بن بشیر س میفرماید: رسول اکرم ج فرمود: «إِنَّ اللَّهَ کَتَبَ کِتَابًا قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضَ بِأَلْفَىْ عَامٍ أَنْزَلَ مِنْهُ آیَتَیْنِ خَتَمَ بِهِمَا سُورَةَ الْبَقَرَةِ وَلاَ یُقْرَآنِ فِى دَارٍ ثَلاَثَ لَیَالٍ فَیَقْرَبُهَا شَیْطَانٌ»[431]. «الله تعالی دو هزار سال قبل از آفرینش آسمانها و زمین کتابی نوشت و دو آیه از آن را نازل فرمود و با آنها سوره بقره را به پایان رساند؛ در هر خانهای که سه شب خوانده شود، شیطان به آن خانه، نزدیک نمیشود».
3- ابوذر س میفرماید: رسول اکرم ج فرمود: «أُعْطِیتُ هَذِهِ الآیَاتِ مِنْ آخِرِ سورة الْبَقَرَةِ مِنْ کَنْزٍ تَحْتَ الْعَرْشِ لَمْ یُعْطَهَا نَبِىٌّ قَبْلِى»[432]. «آیات پایانی سورۀ بقره از خزانهای در زیر عرش به من عنایت شده که به هیچ پیامبری قبل از من عنایت نشده است».
4- ابن مسعود س میفرماید: رسول اکرم ج فرمود: «مَنْ قَرَأَ الآیَتَیْنِ مِنْ آخِرِ سُورَةِ الْبَقَرَةِ کَفَتَاهُ»[433].«هر کس دو آیهی پایانی سورۀ بقره را بخواند، او را (از هر شری) کفایت مینمایند».
5- ابن مسعود س فرمود: به رسول اکرم ج در شب اسراء سه چیز عنایت گردید: نمازهای پنجگانه، آیات پایانی سورۀ بقره و همچنین گناهان کبیره امتش که باعث ورود به جهنم میشوند، به شرطی که با الله تعالی شریکی قرار نداده باشند، بخشیده شدند».
(امام نووی / فرمود: «هدف از بخشیده شدن گناهان کبیره این است که انجام دهندگان گناهان کبیره برای همیشه در جهنم نمیمانند به خلاف مشرکین که برای همیشه در جهنم به سر میبرند؛ و هدف این نیست که صاحبان گناهان کبیره اصلا دچار عذاب نمیشوند؛ زیرا نصوص شریعت و اجماع اهل سنت این نکته را به اثبات میرسانند که بعضی از یکتاپرستان گناهکار، دچار عذاب میشوند». والله اعلم.
از فواید این آیه:
1- ایمان تجزیهپذیر نیست و مؤمن باید به تمام آنچه که الله تعالی وحی و ابلاغ نموده و به برحق بودن تمام رسالتهای آسمانی ایمان داشته باشد.
2- ایمان مستلزم اطاعت است.
3- از این آیات قاعده «آسانگیری و نفی عسر و حرج در همه امور دین» و قاعده «عدم مواخذه به سبب فراموشی و اشتباه در عبادات و حقوق الله تعالی» استنباط میشود.
4- همچنین از این آیه استنباط میگردد که فراموشی یا اشتباه در مورد حقوق مردم گناه محسوب نشده و فرد بر آن نکوهش نمیشود. اما اگر بر اثر خطا و نسیان جان و مال مردم تلف شود، فرد فراموش کار یا خطا کار باید آن را جبران نماید چرا که در دایره «اتلاف ناحق» قرار میگیرد و باید عوض یا دیه آن پرداخت گردد.
5- اسلام دین سهولت و آسانی است و پیروان خویش را در حد توان آنها مکلف گردانیده، نه بیش از آن.
6- مسئولیت، فردی است و هیچ کس بار گناه دیگری را بر نمیدارد.
7- گناه و مؤاخذه، از دو حالت خطا و فراموشی برداشته شده است.
8- بیان رحمت الله تعالی به بندگانش، طوریکه هیچ کسی را جز به اندازه توانش مکلف نمیسازد.
9- بیان آسانی و سهولت دین اسلام. طوریکه فرمود: «الله هیچکس را جز به اندازه توانش مکلف نمیکند».
10- انسان دارای طاقت و تحمل محدود است چه در علم، چه در فهم، چه در حفظ، و نظر به طاقتش مکلف میگردد.
11- برای انسان آنچه که کسب کرده بدون اینکه از آن چیزی کم شود داده میشود طوریکه الله متعال میفرماید: ﴿وَمَن یَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَا یَخَافُ ظُلۡمٗا وَلَا هَضۡمٗا١١٢﴾ [طه: 112] «و کسیکه کارهای شایسته انجام دهد در حالیکه او مؤمن باشد، پس نه از ستمی میترسد و نه از کم و کاستی، (در حقش میهراسد)».
12- اعمال صالحه، کسب و سود است و اعمال سیئه زیان و خسران است؛ البته این برگرفته از این فرمودۀ متعال است ﴿لَهَا﴾ برای آنها، و ﴿عَلَیۡهَا﴾ بر آنها؛ زیرا «علی» ظاهرا به معنای زیان و لام ظاهرا برای کسب است.
13- رحمت الله متعال بر مردم است آنگاه که به آنها دعاء آموخت تا او را به آن بخوانند و نیز برای شان استجابت کرد، طوریکه در این فرمودۀ الله متعال آمده است: ﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِینَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَا﴾ «پروردگارا! اگر فراموش یا خطا کردیم، ما را مؤاخذه نکن».
14- برای مسلمان شایسته است که در دعا به اوصاف مناسبی مانند ربوبیت اوتعالی متوسل شود، و بسیاری از دعاهای قرآنی به وصف ربوبیت اوتعالی آمده است، مانند: «ربنا» و «ربی».
15- مسلمان به خاطر فراموش کاری مواخذه نمیشود، اما مطالبه به انجام واجب از او ساقط نمیگردد. بطور مثال: کسی که نماز را بخاطر فراموشی یا نادانیاش ترک کرد، ادای آن از او ساقط نمیگردد بلکه بر او قضای آن واجب است. طوریکه از رسول کریم ج ثابت است که فرمود: «کسیکه نمازش را فراموش میکند، هر وقت بیادش آمد آن را بگزارد، جز آن کفارهای ندارد»[434].
16- انسان دچار فراموشی و خطا میشود. اگر گفته شود: حکمت در چیست که الله متعال بشر را طوری آفریده که فراموش و اشتباه میکند؟ در جواب باید گفت: تا برای انسان ناتوانی و تقصیر او در نیروی ادراک و سایر حالات آشکار شده و فضل و کرم الهی در نعمتهایی که به وی ارزانی نموده ثابت گردد و تا انسان اقرار کند که تنها اوتعالی است که فراموشی و جهل را از او دور میکند پس باید تنها او را فرا بخواند.
17- احسان و امتنان الهی بر این امت با دور کردن بارهای سنگینی که امتهای گذشته آن را حمل کردند. طوریکه فرمود: ﴿رَبَّنَا وَلَا تَحۡمِلۡ عَلَیۡنَآ إِصۡرٗا کَمَا حَمَلۡتَهُۥ عَلَى ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِنَا﴾ «پروردگارا! بارگران (و تکلیف سنگین) را بر (دوش) ما مگذار، چنانکه آن را بر (دوش) کسانیکه پیش از ما بودند؛ گذاشتی». و الله سبحانه و تعالی فرمود: «بتحقیق که (اجابت) کردم».
18- امتهای گذشته به چیزهای بزرگتر از آن چیزی که ما به آن مکلف شدهایم، مکلف شده بودند. بطور مثال: به بنی اسرائیل که گوساله را پرستش کردند گفته شد: توبه شما پذیرفته نمیشود تا اینکه یکدیگر را به قتل برسانید. و امر شدند تا در تاریکی هر یک چاقو و خنجری را بگیرد و هر کسی خواه فرزندش است یا یکی از والدینش، او را ضربه بزند. که واقعا این تکلیف بسیار بزرگ و باری سنگینی است. اما برای ما مسلمانان که حتی اگر کسی شرک بیاورد گفته شده است: ﴿وَٱلَّذِینَ لَا یَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا یَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا یَزۡنُونَۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ یَلۡقَ أَثَامٗا٦٨ یُضَٰعَفۡ لَهُ ٱلۡعَذَابُ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَیَخۡلُدۡ فِیهِۦ مُهَانًا٦٩ إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ عَمَلٗا صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِکَ یُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَیَِّٔاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖۗ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمٗا٧٠﴾ [الفرقان: 68-70]. «و کسانیکه با الله معبود دیگری را نمیخوانند، و نفسی را که الله (کشتنش را) حرام کرده است، جز به حق نمیکشند، و زنا نمیکنند، و هر کس چنین کند، مجازات گناه (خود) را خواهد دید. * عذاب او در روز قیامت مضاعف میگردد و با خواری (و ذلت) در آن جاودان خواهد ماند. * مگر کسیکه توبه کند و ایمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، پس اینانند که الله بدیهایشان را به نیکیها مبدل میکند، و الله آمرزندۀ مهربان است».
19- برای انسان شایسته است که از الله متعال عافیت را خواستار شود تا بر او چیزی تحمیل نکند که توان آن را ندارد. و در این آیه بر صوفیان رد است که میگویند: ما از الله متعال درخواست نمیکنیم که سنگینی و مشقت را از ما بردارد؛ زیرا ما بنده و بردۀ اوتعالی هستیم پس هر اندازه بر ما مشقت باشد صبر میکنیم تا اجر کسب کنیم!!
20- برای انسان شایسته است عفو و بخشش را از الله متعال استدعا کند؛ زیرا انسان در انجام کارهایی که از او خواسته شده است، تقصیر و کوتاهی میکند؛ پس عفو و بخشش را به خاطر این تقصیرات استدعا کند. و هکذا از الله متعال مغفرت و آمرزش گناهانی را که مرتکب شده است استدعا کند؛ زیرا اگر انسان آمرزیده نشود، گناهان بر او متراکم میشود و بر قلب او سخت میگردد و شاید او را به هلاکت دچار کند.
21- برای انسان شایسته است از الله متعال بخواهد که او را در آیندهاش مورد ترحم قرار داده و از آنچه گذشته است عفو و بخشش کند و او را در آینده نیز مورد آمرزش و رحمت قرار بدهد، یعنی طلب عفو و بخشش به خاطر تقصیر در طاعات؛ و استغفار از ارتکاب محرمات؛ و طلب رحمت در آنچه انسان در آینده انجام میدهد تا اینکه الله متعال بر او رحم کرده، و در آنچه به مصلحت وی است توفیق عنایت فرماید.
22- مؤمن جز الله متعال ولی و دوست و سرپرستی ندارد؛ به دلیل این فرمودۀ متعال: «تو مولا و سرور مایی» ولایت الهی دو نوع است: خاص و عام؛ ولایت خاص ولایت الله متعال برای مؤمنان است طوریکه میفرماید: ﴿ٱللَّهُ وَلِیُّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ یُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۖ﴾ [البقرة: 257]. «الله یاور و (سر پرست) کسانی است که ایمان آوردهاند، آنها را از تاریکیها به سوی نور بیرون میبرد».
23- بنده باید برای به دست آوردن پیروزی بر گروه کافران به الله متعال پناه ببرد؛ پیروزی بر کافران با دو چیز محقق میگردد: با حجت و بیان؛ و همچنین با شمشیر و سلاح؛ چون گاهی کافر و مسلمان گردهم آمده در مسألهای از مسایل عقیده به بحث و مناظره میپردازند پس اگر الله متعال مسلمان را نصرت و پیروزی ندهد، شکست میخورد و این سرافکندگی برای خودش و شکستی برای دین اوست.
تفسیر سوره البقره تمام شد،
پس حمد و ثنا برای الله تعالی و درود و سلام بر مصطفی باد.
[1]- صحیح مسلم(780).
[2]- سنن ترمذی(2878)؛ حسن لغیره و صحیح ترغیب و ترهیب البانی(1462).
[3]- صحیح مسلم(804).
[4]- صحیح: سنن ابن ماجه(3856) و مستدرک حاکم(1856) و صحیح جامع الصغیر از البانی(979).
[5]- صحیح مسلم(810).
[6]- صحیح مسلم(806).
[7]- الزهد الکبیر از بیهقی(963).
[8]- صحیح مسلم(8).
[9]- مسند احمد (16977) و سنن دارمی (2786) و مستدرک حاکم (6992) و مشکاة المصابیح (6291).
[10]- متفق علیه.
[11]- متفق علیه.
[12]- صحیح بخاری(34و3178) صحیح مسلم(58).
[13]- صحیح بخاری(4686) و صحیح مسلم(2583).
[14]- سنن ترمذی (2140).
[15]- سنن ترمذی (3502) با تحسین البانی در صحیح ترمذی: (2783).
[16]- سنن ابو داود (5090).
[17]- صحیح بخاری (3245).
[18]- سنن ابو داود (1488) و سنن ترمذی (3556) و سنن ابن ماجه (3865) با تصحیح البانی در صحیح الجامع (1757).
[19]- سنن ترمذی(1159) و سلسلۀ احادیث صحیحه البانی(3366).
[20]- صحیح مسلم(240).
[21]- البته بسیاری از اهل علم نیز نماز جماعت را در حق فرد سنت مؤکده دانسته و آن را واجب نمیدانند و دلایل قائلین به وجوب را به نحوی دیگر تأویل مینمایند که در اینجا مجال بسط استدلالات طرفین و مناقشهی ادلهی فریقین نیست و میتوان برای این منظور به کتب فقهی و ابواب مربوطه مراجعه نمود. هر چند کوتاهی و تساهل در حضور برای نماز جماعت نشان از ضعف ایمان فرد دارد. البته اعذاری را که علما (حتی آن دسته از علمایی که حکم آن را سنت مؤکده میدانند) برای جواز ترک نماز جماعت بیان نمودهاند همانند مرض و سرما یا گرمای شدید و... خود نشان از آن دارد که در غیر این حالات جماعت واجب بوده و عذری برای ترک آن نیست. این توضیحات را از این باب بیان نمودم که مبادا برخی از برادران مسلمان و به ویژه جوانان غیور بر التزام و پایبندی به شعایر دینی گمان برند که علما بر وجوب جماعت اتفاق نظر دارند و در نتیجه بر مخالفینشان در این زمینه (از جمله پیروان مذهب امام ابو حنیفه و امام شافعی رحمهما الله) سخت گرفته و انکار شدید نمایند و زمینهی کدورت و اختلاف و ناراحتی را میان مسلمین فراهم سازند. بلکه در دعوت و به ویژه مسایل خلافی بایستی بسیار با حکمت و سعهی صدر نسبت به دعوت مخالفین به قول راجح و احسن عمل نمود. والله اعلم (مصحح)
[22]- متفق علیه.
[23]- صحیح مسلم (654) وصحیح سنن أبی داود (550) و صحیح سنن النسائی (848) از البانى.
[24]- مسند احمد (25302).
[25]- البته نوع دیگری از صبر وجود دارد وآن عبارت است از صبر بر استفادهی صحیح و مشروع از نعمتها به نحوی که آنها را در جهت رضایت الهی و سعادت دنیا و آخرت به کار برد و نه وسیلهای برای شقاوت و بدبختی انسان و دوری از یاد خدا شوند.(مصحح)
[26]- صحیح مسلم (6774).
[27]- سنن ابوداود(4985) با تصحیح البانی، و المعجم الکبیر طبرانی(6215)
[28]- صحیح مسلم(240).
[29]- یا دریای سرخ، عده ای نیز بر این رأیند که فرعون در رود نیل غرق شده و برخی هم میگویندکه در دریای مدیترانه. والله اعلم (مُصحح)
[30]- صحیح بخاری(2006).
[31]- صحیح مسلم(1162).
[32]- مستدرک حاکم(3434).
[33]- متفق علیه.
[34]- متفق علیه.
[35]- متفق علیه و این لفظ امام مسلم است.
[36]- متفق علیه.
[37]- صحیح مسلم(240).
[38]- روایت ترمذی(2152) و فرمود: این حدیث حسن صحیح غریب است و البانی در مشکاة المصابیح(116) آن را حسن خوانده است.
[39]- سنن ترمذی(2185) و البانی در صحیح الجامع(3234) آن را صحیح خوانده است.
[40]- تفسیر ابن جریر:7/7 و زوائد الزهد از مروزی(1031) و سلسلۀ احادیث صحیحه البانی(3123).
[41]- «چیزی را که تعبیری از کلام الله است میشنوند».
[42]- اسناد این روایت صحیح است. صحیح سیرت نبی از البانی صفحۀ(57).
[43]- مسندامام احمد(2225) و سلسلۀ احادیث صحیحه البانی(3296).
[44]- صحیح مسلم (3257).
[45]- صحیح مسلم(700).
[46]- سنن ترمذی(2957) و ارواءالغلیل از البانی(291) و فرمود: این حدیث حسن است.
[47]- صحیح بخاری(4482).
[48]- صحیح بخاری(402).
[49]- دوستی خالصانه و ناصحانه.
[50]- صحیح مسلم(2699).
[51]- صحیح مسلم (1017).
[52]- متفق علیه.
[53]- صحیح بخاری(7542).
[54]- متفق علیه.
[55]- صحیح بخاری(4487).
[56]- صحیح بخاری (1741).
[57]- از حدیث متفق علیه.
[58]- صحیح بخاری(3461).
[59]- صحیح مسلم(1218).
[60]- صحیح بخاری (750).
[61]- صحیح بخاری (104).
[62]- مسند احمد (21439) و سلسلۀ احادیث صحیحه (1803).
[63]- مسند احمد (12405) و صحیح الجامع (4337).
[64]- سنن ترمذی (2819) سلسله احادیث صحیحه (1290).
[65]- سنن دارمی (210) این روایت با جمع طرقش صحیح است، نگا: سلسله احادیث صحیحه از البانی(2005).
[66]- سنن ابو داود (5059) و صحیح الجامع از البانی (2203).
[67]- متفق علیه.
[68]- متفق علیه.
[69]- سنن ابن ماجه (4308) و مسند احمد (2546) با تصحیح البانی در مشکاة المصابیح (5741).
[70]- صبر بر نعمتها نیز وجود دارد و آن این است که انسان آنها را در راه رضای الله استفاده کرده شکر آنها را به جا آورد.(مصحح)
[71]- متفق علیه.
[72]- صحیح بخاری (2810).
[73]- متفق علیه.
[74]- صحیح مسلم (918).
[75]- به روایت ابن ماجه (4031) و اصحاب سنن، با تصحیح البانی در سلسلۀ احادیث صحیحه (146).
[76]- مسند امام احمد(16344) و صحیح الجامع البانی (5764).
[77]- متفق علیه.
[78]- حاشیه ابن القیم بر سنن ابو داؤد: 5/ 146.
[79]- صحیح ابن خزیمه (2764) این حدیث صحیح است.
[80]- مسند احمد (27367) و معجم کبیر طبرانی(576). با تصحیح البانی در ارواء الغلیل (1072).
[81]- متفق علیه.
[82]- روایت ابو داود (3658) و ترمذی (2649) مشکاة المصابیح (223) حدیث صحیح است.
[83]- صحیح ابن حبان(95) با تصحیح البانی در تعلیقات حسان (95).
[84]- صحیح مسلم (2759).
[85]- کیفیت دست الله متعال را ما نمیدانیم، اما هر کدام از صفات الهی ویژگی خاص خود را آنگونه که شایسته و درخور ذات اقدس الهی باشد را دارا میباشند. اما بندگان به کنه و چگونگی صفات الله متعال پی نمیبرند. (مصحح)
[86]- به روایت اصحاب سنن و مسند احمد و ابن حبان و بیهقی.
[87]- سنن ابو داود (1496) با تحسین البانی (1343) و ابن ماجه (3855) و سنن ترمذی (3478).
[88]- صحیح مسلم (153).
[89]- به روایت طبرانی در اوسط (6456) و بیهقی در شعب الایمان (119) و سلسله احادیث صحیحه البانی (1788).
[90]- متفق علیه.
[91]- سنن ترمذی (614).
[92]- صحیح مسلم (1015).
[93]- سنن ترمذی (1799) و صحیح ابن حبان (5331) با تصحیح البانی.
[94]- صحیح مسلم(1934).
[95]- متفق علیه.
[96]- مسند احمد(5723) و سنن بیهقی (1196) با تصحیح البانی در ارواء الغلیل (2526).
[97]- البته در این مسألهی فقهی میان اهل علم و مذاهب اسلامی اختلاف است، و بسیاری از علما نیز اخذ به این رخصتها را برای تمام مسلمانان چه عادل و چه فاسق و گنهکار باشند با شرایط خود جایز میدانند. (مصحح)
[98]- روایت ابو داود (3658) و ترمذی (2649) مشکاة المصابیح (223) حدیث صحیح است.
[99]- متفق علیه.
[100]- متفق علیه.(بخاری1461)
[101]- متفق علیه.
[102]- صحیح بخاری (1041).
[103]- صحیح مسلم(1044).
[104]- متفق علیه.
[105]- مسند احمد (12383)
[106]- متفق علیه.
[107]- الزهد الکبیر ص367 از بغوی، و تفسیر بغوی (1/60).
[108]- از حدیث متفق علیه.
[109]- صحیح بخاری (3047).
[110]- سنن ابو داود(2751) و سنن نسایی (4746).
[111]- سنن ابو داود(2751) و سنن نسایی (4746).
[112]- متفق علیه.
[113]- سنن ترمذی(2120) و گفت این حدیث صحیح حسن است.
[114]- صحیح مسلم (1627).
[115]- صحیح بخاری (5984).
[116]- متفق علیه.
[117]- متفق علیه.
[118]- سنن الدار قطنی (1716) با تصحیح البانی در إرواء الغلیل (643).
[119]- به روایت ابن ابی شیبه (5651).
[120]- متفق علیه.
[121]- و برای بندگان تشریع نموده است. حال چه امتثال اوامر و یا اجتناب نواهی باشد.(مصحح)
[122]- صحیح بخاری (39).
[123]- صحیح بخاری (220).
[124]- مستدرک حاکم حدیث شماره(1816).
[125]- سنن ترمذی (2969) حسن صحیح.
[126]- بخاری 1915، ابوداود 2314، ترمذی 2968، احمد 4 / 295، دارمی 2 / 5، نسائی در «تفسیر» 43 و واحدی در «اسباب نزول» 92 همه از براء بن عازب س روایت کردهاند.
[127]- صحیح بخاری 4508.
[128]- صحیح بخاری 1917، مسلم 1091، نسائی در «تفسیر» 42، بیهقی 4 / 215 از سهل بن سعد س روایت کردهاند.
[129]- صحیح بخاری (1932).
[130]- صحیح بخاری (1957).
[131]- صحیح مسلم (1164).
[132]- صحیح بخاری کتاب صوم.
[133]- متفق علیه.
[134]- صحیح مسلم (1599).
[135]- سنن ابو داود (3580).
[136]- صحیح بخارى (2458).
[137]- مستدرک حاکم(1777) و گفت: این حدیث صحیح و موافق با شرط شیخین است.
[138]- صحیح مسلم (1731).
[139]- صحیح بخاری (3157).
[140]- متفق علیه.
[141]- چنانچه مسلمانان به دلیل ضعف نتوانند جهاد کنند، مسؤولیت از آنان ساقط نمیشود، بلکه بر آنان واجب است که خود را قوی کرده و برای جهاد اعداد نموده و ساز و برگ جنگی فراهم آورند. «ما لا یتم الواجب إلا به فهو واجب». الله متعال میفرماید: ﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ وَمِن رِّبَاطِ ٱلۡخَیۡلِ تُرۡهِبُونَ بِهِۦ عَدُوَّ ٱللَّهِ وَعَدُوَّکُمۡ وَءَاخَرِینَ مِن دُونِهِمۡ لَا تَعۡلَمُونَهُمُ ٱللَّهُ یَعۡلَمُهُمۡ﴾ [الأنفال: 60] «و آنچه از نیرو در توان دارید؛ برای (مقابله با) آنها آماده سازید، و (همچنین) از اسبان بسته(ی ورزیده، مهیا کنید) تا به وسیلۀ آن دشمن الله و دشمن خود را بترسانید، و (همچنین) دشمنان دیگری غیر از آنها را، که شما نمیشناسید و خدا آنها را میشناسد (بترسانید)».
و علما میفرمایند: «دشمنی که دین و دنیای مسلمین را فاسد میکند، بعد از ایمان به الله، هیچ چیزی واجبتر از دفع و بیرون راندن وی وجود ندارد و هیچ شرطی هم برای مقابله با آن وجود ندارد بلکه به حسب امکان بایستی دفع گردد». و امروزه میبینیم که مسلمانان به خاطر روی آوردن به دنیا و بهنانه قرار دادن ضعف و ناتوانی دهها سال است که از جهاد در راه خدا رویگردان شده و هیچ اعدادی نیز برای جهاد در راه الله و مبارزه با دشمنان کافر و اشغالگر انجام نمیدهند بلکه با آنان نیز همکاری کرده و بلاد و عباد را تسلیم آنان نمودهاند. و کفار نیز بدون هیچ محدودیتی به سرزمین و آب و خاک و دین و ناموس و مساجد و مقدسات مسلمین حملهور شده و به آنان تعدی و تجاوز مینمایند. آیا چنین کمکاری و سکوتی، و در واقع همکاری و همراهی با کفار، از جانب مسلمین و حکام آنان و یا برخی از علما در نزد خداوند پسندیده و مقبول است؟ و آیا الله متعال اینگونه به امت اسلامی اجازه داده است که در مقابل دشمنان اسلام سکوت کرده و یا تسلیم درندگیها و وحشیگریهای آنان شوند، یا اینکه دستور مقابله داده و کوتاهیکنندگان در این مسیر را تهدید به عذاب نموده و جزو منافقین به حساب آورده است؟؟!!! (مُصحح)
[142]- صرف داشتن نیت جهاد انسان را از مسؤولیت نجات نمیدهد بلکه بایستی تمام توان خود را در راه احیای مجدد فریضهی جهاد و مقابله با دشمنان اسلام و بازگرداندن مجد و عظمت گذشتهی مسلمین به کار گیرند. (مُصحح)
[143]- صحیح مسلم (2502).
[144]- مسند امام احمد (17813) با تصحیح البانی در إرواء الغلیل (1280).
[145]- متفق علیه.
[146]- روایت دارمی (15) و شعب الایمان از بیهقی (1339) با تصحیح البانی در سلسله احادیث صحیحه (490).
[147]- طبری 3139 از قتاده و طبری 3140 از قتاده و مقسم و طبری 3137 از مجاهد و طبری 3141 از سدی و طبری 3143 از ربیع بن انس به قسم مرسل و طبری 3144 از ابن عباس روایت کرده است. اما این اسناد واهی است که راویهای آن مجهولند. تفسیر «زاد المسیر» 78 تخریج محقق.
[148]- صحیح بخاری 4516 و طبرانی در «معجم اوسط» 1745 روایت کردهاند.
[149]- ابوداود 2512، ترمذی 2972، نسائی در «تفسیر» 48 و 49، طیالسی 599، ابن حبان 4711، حاکم 2 / 84 و 275، طبری 3179 و 3180، طبرانی 4060، بیهقی 9 / 45.
[150]- صحیح بخارى(2408).
[151]- متفق علیه.
[152]- متفق علیه.
[153]- صحیح بخاری 1523، ابوداود1730 نسائی در «سنن کبری» 11033.
[154]- صحیح بخاری 1770 و 2050 و 2098 و 4519.
[155]- صحیح بخاری (1671).
[156]- سنن ترمذی (889) و ابن ماجه (3015).
[157]- صحیح مسلم (1348).
[158]- سنن بیهقی:5/125 ومستدرک حاکم :2/304 حاکم فرمود: این حدیث مطابق شروط شیخین میباشد. وهیثمی درمجمع الزوائد 3/255 فرموده: راویانش، راویان صحیح اند.
[159]- سنن ابن ماجه (3011) با تصحیح البانی (2438).
[160]- صحیح مسلم (166).
[161]- صحیح مسلم (1218).
[162]- سنن ترمذی (889) و سنن نسایی(4036).
[163]- صحیح بخاری (1672).
[164]- از حدیث متفق علیه.
[165]- از حدیث متفق علیه.
[166]- سنن بیهقی: 5/125 ومستدرک حاکم:2/304 حاکم فرمود: این حدیث مطابق شروط شیخین میباشد. وهیثمی درمجمع الزوائد 3/255 فرموده : راویانش، راویان صحیح اند.
[167]- صحیح بخاری (1590).
[168]- متفق علیه.
[169]- متفق علیه، ومسند احمد(27290)، و زاد المعاد: 2/247.
[170]- صحیح مسلم(1298).
[171]- سنن بیهقی:5/125 و مستدرک حاکم:2/304؛ حاکم فرمود: این حدیث مطابق شروط شیخین میباشد. یعنی پیامبر ج قبل از بلند شدن آفتاب بسوی منی حرکت نمودند.
[172]- مسند احمد(23536) هیثمی در مجمع الزواید فرموده: رجال این حدیث همه رجال صحیح اند: 3 /266.
[173]- صحیح مسلم(1298).
[174]- سنن ابن ماجه(3056) با تصحیح البانی(2480).
[175]- متفق علیه.
[176]- متفق علیه.
[177]- صحیح مسلم (2675).
[178]- متفق علیه.
[179]- صحیح بخاری (2457).
[180]- سنن ابو داود (4090) سنن ابن ماجه (4174) با تصحیح البانی در صحیح الجامع (4311).
[181]- معجم کبیر از طبرانی(7296) و مستدرک حاکم (5706).
[182]- منظور از اینکه «از اسلام به تمامی آن خارج است» کسی است که یک یا چند مورد از احکام ثابت اسلام را قبول نداشته باشد، اما اگر همهی احکام را قبول داشته و برای آنها احترام قایل باشد اما گاهی اوقات در عملی نمودن آنها کوتاهی کند، این تنها نشان از ضعف ایمان دارد وگرنه از دایرهی اسلام خارج نمیشود، به شرطی که اعمال مورد نظر در دایره ایمان واجب یا مستحب باشد و نه اصل ایمان،اما اگر کوتاهی و کم کاری در دایرهی اصل ایمان باشد از دایرهی اسلام خارج میشود. مثل کسی که به یکی از نواقض اسلام دچار شود. (مصحح)
[183]- بنا بر اعتقاد اهل سنت و جماعت موحدان گناهکار(عصاة الموحدین) در صورتی که در دنیا توبه نکرده باشند و یا آمرزیده نشده و مورد شفاعت قرار نگرفته باشند،به اندازهی گناهانشان در دوزخ عذاب میبینند و سپس از آنجا خارج شده و وارد بهشت میشوند. (مصحح)
[184]- سنن ترمذی (2320) با تصحیح البانی در سلسلۀ احادیث صحیحه (686).
[185]- مسند الشافعی، ج1 ص 122.
[186]- صحیح مسلم(2999).
[187]- مستدرک حاکم (3654) و فرمود: هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحٌ عَلَى شَرْطِ الْبُخَارِیِّ وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ.
[188]- مصنف (33928).
[189]- متفق علیه.
[190]- متفق علیه.
[191]- صحیح بخاری (3612).
[192]- صحیح بخاری (6943).
[193]- متفق علیه.
[194]- سنن ترمذی (5139) با تحسین البانی در مشکاة المصابیح (4929).
[195]- سنن ابن ماجه (386) و سنن ابو داود (83).
[196]- متفق علیه.
[197]- صحیح مسلم(1910).
[198]- متفق علیه.
[199]- صحیح بخاری (2785).
[200]- صحیح بخاری (2792).
[201]- صحیح بخاری (2843).
[202]- این روایت صحیح و چند شاهد دارد؛ابویعلی 1534، طبری 4087 طبرانی 1670، بیهقی 9/ 11 – 12 از جندب بن عبدالله س روایت کردهاند. همچنان این روایت شواهد دیگر هم دارد که همه مرسل هستند. خلاصه با همه طرق و شواهدش صحیح است. زاد المسیر 98 تخریج محقق.
[203]- مسند احمد(24694) و اصحاب سنن آن را روایت کردهاند و حاکم گفتهکه بشرط شیخین این حدیث صحیح است(949).
[204]- مسلمان هرگاه مرتکب یکی از نواقض اسلام یا همان اسباب کفر(اعتقادی، قولی، عملی) شود، و شروط تکفیر در وی محقق بوده و موانع تکفیر(اکراه، جهل ، تأویل، عدم قصد یا خطأ) در حق وی منتفی باشد، از اسلام خارج شده و مرتد به حساب میآید. (مُصحح)
[205]- این مسائل همه فی نفسه کفر صریح بوده و برای مرتد به حساب آوردن مرتکب شوندۀ آنها نیازی نیست که اعتقاد قلبی وی نیز بررسی شود که آیا واقعا شخص قلبا هم کافر شده یا فقط به ظاهر مرتکب کفر شده است، چرا که شرط قرار دادن استحلال یا انکار قلبی برای کفر دانستن ذنوب مکفره از اعتقادات غلاة مرجئه به حساب میآید و اهل سنت و جماعت صرفا ارتکاب سبب کفری را موجب خروج از دین میدانند (البته بعد از بررسی توفر شروط و انتفای موانع تکفیر). (مُصحح)
[206]- صحیح بخاری (6922) واصحاب سنن.
[207]- بخاری(2654).
[208]- بخاری(2475) مسلم(100).
[209]- سنن ابوداود (4319) و مستدرک حاکم (4/351) صحیح الاسناد مطابق شرط مسلم است و صحیح الجامع الصغیر (حدیث 6177).
[210]- صحیح بخاری (6689).
[211]- صحیح مسلم (192).
[212]- متفق علیه.
[213]- روایت ترمذی (3049) و سنن نسایی(5542) و مسند احمد(380).
[214]- متفق علیه.
[215]- این روایت را طبرانی در کتاب «الکبیر» با شماره (11372) با تصحیح البانی در سلسلۀ احادیث صحیحه (1853).
[216]- سنن ترمذی (1295) و ابن ماجه (3381). با تصحیح البانی در غایه المرام (60).
[217]- متفق علیه.
[218]- صحیح مسلم (2260).
[219]- روایت طبرانی(8147) با تصحیح البانی در صحیح الجامع 4534).
[220]- روایت امام احمد(10825) با تصحیح البانی در صحیح الجامع (5750).
[221]- سنن ترمذی (2417) با تصحیح البانی در صحیح الجامع (7300).
[222]- متفق علیه.
[223]- متفق علیه.
[224]- صحیح مسلم (2588).
[225]- مسند احمد(3818).
[226]- سنن ابوداود (2871) اسناد آن با شواهدش حسن است.
[227]- متفق علیه.
[228]- متفق علیه= مسلم(1400) بخاری(1905).
[229]- سنن ابو داود (2050) و سنن نسائی (3227) با تصحیح البانی در مشکاة المصابیح (3091).
[230]- متفق علیه.
[231]- سنن ترمذی (1084) و ابن ماجه(1967) با تصحیح البانی در مشکاة المصابیح (3090).
[232]- المعجم الأوسط از طبرانی (7647)، با تحسین البانی در الجامع الصغیر (11093).
[233]- سنن نسایی(3218) با تحسین البانی در صحیح الترغیب والترهیب (1308).
[234]- صحیح مسلم (1467).
[235]- صحیح مسلم (302) و سنن ابوداود (258، 2165) و سنن ترمذی(2977).
[236]- سنن ابوداود(274) و مسند احمد(26510) با تصحیح البانی در صحیح الجامع الصغیر(5076).
[237]- روایت ترمذی(135) و ابو داود(3904) و ابنماجه(639). با تصحیح البانی در مشکاة المصابیح (551).
[238]- صحیح مسلم (302).
[239]- سنن ابن ماجه (2252) با تحسین البانی در صحیح الجامع (341).
[240]- متفق علیه.
[241]- روایت ترمذی(135) و ابو داود(3904) و ابن ماجه(639). با تصحیح البانی در مشکاة المصابیح (551).
[242]- سنن ابو داود(2162) با تحسین البانی در صحیح ابو داود (1878).
[243]- سنن ابن ماجه (1923) با تصحیح البانی در مشکاة (3194).
[244]- صحیح مسلم (1006).
[245]- سنن ابوداود (2035).
[246]- صحیح مسلم (1650) سنن ابن ماجه (2108).
[247]- صحیح بخاری(3133).
[248]- متفق علیه.
[249]- صحیح مسلم (105).
[250]- صحیح مسلم (2687).
[251]- متفق علیه.
[252]- صحیح مسلم (1650) و ابن ماجه (2108) مسند احمد(6907).
[253]- صحیح بخاری (1911).
[254]- سنن ابو داود(2281) با تحسین البانی در صحیح ابو داود (1973).
[255]- صحیح بخاری(5252).
[256]- سنن ابن ماجه (2055) و سنن ابو داود (2226) و سنن ترمدی (1187) و مسند احمد (22379) با تصحیح البانی در صحیح الجامع (2706).
[257]- سنن ابو داود (2076) و سنن ابن ماجه (1936) و سنن بیهقی (14186) با تصحیح البانی در صحیح الجامع (5101).
[258]- مصنف ابن ابی شیبه (17080) و سنن بیهقی(14191) مصنف عبدالرزاق (10777).
[259]- نگا: الفتاوی الکبری (6/264).
[260]- نگا: تفسیر المنار:2/310.
[261]- سنن ابن ماجه (2039) سنن ترمذی (1184) سنن ابوداود (2194) سنن بیهقی (2669) با تحسین البانی در صحیح ابو داود (1904).
[262]- بخاری(1968).
[263]- صحیح بخاری (4529)،سنن ابوداود (2078) سنن ترمذی (1981) با تصحیح البانی در ارواء الغلیل (1843).
[264]- سنن ابن ماجه (2291) و مسند احمد(6678).
[265]- سنن ابنماجه (2340).
[266]- صحیح بخاری(5269).
[267]- صحیح مسلم (938) و اصحاب سنن.
[268]- صحیح مسلم (2328).
[269]- صحیح بخاری (4644).
[270]- صحیح بخاری (2076).
[271]- متفق علیه.
[272]- متفق علیه.
[273]- صحیح بخاری (553).
[274]- متفق علیه.
[275]- ابوداود(411) احمد 2 / 183، بخاری در «التاریخ الکبیر» 3 / 434، طبری 5462 و بغوی در «تفسیر» 275 با اسناد حسن روایت کردهاند، راویهای وی ثقهاند، اما متن شاذ است، زیرا احادیثی که در این خصوص آمده و این را نماز عصر میداند صحیحتر است.
[276]- متفق علیه و نزد ترمذی، ابوداود، نسائی و ابن ماجه.
[277]- صحیح بخاری (1117).
[278]- متفق علیه.
[279]- صحیح بخاری(7246).
[280]- صحیح بخاری (4531).
[281]- سنن بیهقی (14491) با تصحیح البانی در الإرواء (1941).
[282]- متفق علیه.
[283]- متفق علیه.
[284]- صحیح بخارى (3473).
[285]- صحیح بخاری (41).
[286]- صحیح مسلم(2985).
[287]- صحیح مسلم(1015).
[288]- صحیح مسلم(2588).
[289]- صحیح بخاری (2766).
[290]- متفق علیه.
[291]- صحیح بخاری (3957).
[292]- البته حضور مسلمانان فاسق و مبتدع و دارای انحرافات عقیدتی به شرطی که به حد کفر و ارتداد نرسیده باشد در صف مسلمین برای جهاد اشکالی ندارد به شرطی که سبب پایین آوردن روحیهی مجاهدین و تزلزل صف و تفرقهی آنان نشود. و این از جملهی اعتقادات اهل سنت و جماعت است که پیکار به همراه هر امیر بر و فاجری را به شرط رعایت شروط فوق جایز میدانند.(مصحح)
[293]- صحیح بخاری (3348).
[294]- مستدرک حاکم حدیث شماره(2534) و علامه البانی این حدیث را در تخریج الترغیب:1/116 و در سلسله احادیث صحیحه حدیث شماره(1469) حسن خوانده است.
[295]- صحیح مسلم (1763).
[296]- صحیح مسلم(49).
[297]- صحیح مسلم(1910).
[298]- سنن ترمذی (2169) با تحسین البانی در صحیح الحامع (7070).
[299]- سنن ابو داود (3340) صحیح ابن حبان (32) با تحسین البانی در التعلیقات الحسان(32).
[300]- صحیح بخاری (4638).
[301]- صحیح مسلم (2278).
[302]- صحیح مسلم (523).
[303]- متفق علیه.
[304]- صحیح مسلم(2278).
[305]- صحیح مسلم(395).
[306]- مسند احمد (6568).
[307]- متفق علیه.
[308]- صحیح بخارى (4684).
[309]- متفق علیه.
[310]- متفق علیه.
[311]- سنن ترمذی (1376) و سنن نسایی (3651).
[312]- صحیح مسلم(810).
[313]- مصنف عبدالرزاق(6001) و مسند احمد(21278) و سلسله احادیث صحیحه البانی(3410).
[314]- عمل الیوم واللیلة از نسائی (100) و صحیح الجامع از البانی (6464).
[315]- سنن ترمذی (2880) و مسند احمد (23592) و صحیح ترغیب و ترهیب (1469). و مشابه آن با لفظی متفاوت در بخاری(5010) روایت شده است.
[316]- صحیح بخاری (2311).
[317]- صحیح مسلم (293).
[318]- الإبانة الکبری از ابن بطة (136) با تصحیح البانی در موسوعه عقیده (1080) و سلسله احادیث صحیحه (109).
[319]- متفق علیه.
[320]- صحیح مسلم (199).
[321]- متفق علیه.
[322]- متفق علیه.
[323]- سنن ابوداود(2682)، سنن نسائی در «الکبری» (11048)، ابن حبان (140).
[324]- متفق علیه.
[325]- صحیح بخاری(6502).
[326]- متفق علیه.
[327]- البته به شرطی که این بعید دانستن ملازم با تکذیب نصوص کتاب یا سنت صحیح رسول الله ج نباشد. اما اگر آنها را تکذیب نماید کافر میشود. (مُصحح)
[328]- مسند احمد (1842) صحیح ابن حبان (6213) با تصحیح البانی در صحیح الجامع (5373).
[329]- تفسیر طبری.
[330]- صحیح مسلم(1015).
[331]- بخاری(3372).
[332]- صحیح ابن حبان (6171) با تصحیح البانی در التعلیقات الحسان (6138).
[333]- صحیح مسلم (171).
[334]- صحیح مسلم(46).
[335]- صحیح مسلم (152).
[336]- سنن نسایی(4458).
[337]- سنن ترمذی(1535).
[338]- صحیح مسلم(544).
[339]- صحیح مسلم(1017).
[340]- متفق علیه.
[341]- صحیح بخاری (1417).
[342]- صحیح بخاری (5352).
[343]- متفق علیه.
[344]- صحیح مسلم(1015).
[345]- سنن ابن ماجه (3970) و سنن ترمذی (2314) با تصحیح البانی در صحیح الجامع (1618).
[346]- روایت طبرانی الأوسط (6456) با تصحیح البانی در سلسلۀ احادیث صحیحه(1788).
[347]- صحیح مسلم (65).
[348]- سنن ترمذی(2987) مصنف ابن ابی شیبه (10787) سنن ابن ماجه(1822)، ترمذی میگوید: این حدیث حسن صحیح غریب است.
[349]- صحیح بخاری (5611).
[350]- البته این در صورتی است که دیم باشد و با آب باران عمل آمده باشد و برای آن هزینهی حفر چاه و آبیاری و ... نکرده باشد، در غیر این صورت زکات آن یکبیستم است. (مصحح)
[351]- متفق علیه.
[352]- مسند احمد (6837) و صحیح ابن حبان (5176) با تصحیح البانی در سلسلۀ احادیث صحیحه (858).
[353]- متفق علیه.
[354]- متفق علیه.
[355]- مسند احمد(1736) و سنن نسایی (8046) با تصحیح البانی در ارواء الغلیل (5).
[356]- صحیح مسلم (2588).
[357]- متفق علیه.
[358]- سنن ابو داود (4604) و مسند احمد (17174) و صحیح الجامع از البانی (2643- 1229).
[359]- کتاب رسالت (1/78).
[360]- لطائف المعارف (84).
[361]- متفق علیه.
[362]- صحیح بخاری (6609).
[363]- صحیح بخاری (6696).
[364]- صحیح بخاری (6700).
[365]- متفق علیه.
[366]- معجم صغیر از طبرانی(1034) و سلسله احادیث صحیحه البانی (1908).
[367]- متفق علیه.
[368]- سنن ابو داود (2107) با تصحیح البانی.
[369]- متفق علیه.
[370]- متفق علیه.
[371]- مسند احمد(15284).
[372]- سنن نسائی (10986) مسند بزار (5042) و مستدرک حاکم(3128) حاکم آن را صحیح گفته و ذهبی هم با او موافق است.
[373]- اسناد این روایت حسن است، طبری (6199) از سعید بن جبیر به قسم مرسل روایت کرده است. و او هم به همین اسناد است و حدیث قبلی به این شاهد است، سلسله احادیث صحیحه (2766).
[374]- متفق علیه.
[375]- متفق علیه.
[376]- صحیح بخاری (4539).
[377]- صحیح مسلم (1044).
[378]- سنن ابن ماجه (1839) و مسند احمد(6798) و سنن ابو داود (1634) با تصحیح البانی در ارواء الغلیل (877).
[379]- سنن ترمذی (2325) با تصحیح البانی در صحیح الجامع (3025).
[380]- صحیح بخاری (1374).
[381]- صحیح مسلم (105).
[382]- سنن ابو داود(1633).
[383]- صحیح بخاری (5668).
[384]- متفق علیه.
[385]- صحیح بخاری (459).
[386]- متفق علیه.
[387]- شعب الإیمان (5131) با تصحیح البانی در صحیح الجامع (3537-3538).
[388]- متفق علیه.
[389]- مسند امام احمد (3911) سلسلۀ احادیث صحیحه آلبانی (1553).
[390]- صحیح مسلم (2302).
[391]- مسند احمد (3754) و مشکاة المصابیح (2827) با تصحیح البانی در صحیح الجامع (3542).
[392]- متفق علیه.
[393]- صحیح مسلم(1218).
[394]- نگا: تفسیر طبری ذیل آیت (279).
[395]- سنن ابن ماجه (3055) وعلامه البانی درصحیح سنن ابن ماجه آن را صحیح گفته است (2497).
[396]- مستدرک حاکم (2259).
[397]- متفق علیه.
[398]- مسند احمد (22559) و سنن دارمی (2631) با تصحیح البانی در صحیح الجامع (6576).
[399]- صحیح مسلم (1561).
[400]- صحیح مسلم (1563).
[401]- سنن ترمذی (2308) با تحسین البانی در مشکاة المصابیح (132).
[402]- صحیح بخاری (2085).
[403]- متفق علیه.
[404]- متفق علیه.
[405]- متفق علیه.
[406]- متفق علیه.
[407]- سنن ترمذی(1423).
[408]- صحیح بخاری (2508).
[409]- متفق علیه.
[410]- صحیح مسلم(2564).
[411]- صحیح ابن حبان (4334) ومسند ابو داود طیالسی (2581) و مسند احمد(9498) با تصحیح البانی در ارواء الغلیل(2062).
[412]- متفق علیه.
[413]- صحیح مسلم(132).
[414]- متفق علیه.
[415]- متفق علیه.
[416]- سنن ترمذی (2325).
[417]- متفق علیه.
[418]- سنن ترمذی (2459).
[419]- متفق علیه.
[420]- متفق علیه.
[421]- مسند احمد (19506) و سنن بیهقی (9037).
[422]- تفسیر قرطبی آیت 10 سوره نوح.
[423]- صحیح بخاری(5443).
[424]- متفق علیه.
[425]- صحیح مسلم (200) و سنن ابن ماجه (2043) و صحیح ابن حبان (7219)، با تصحیح البانی در الإرواء: (82).
[426]- سنن ابن ماجه (2043) ابن حبان (7219) با تصحیح البانی در صحیح الجامع (1731).
[427]- صحیح بخاری (38).
[428]- صحیح بخاری (39).
[429]- صحیح مسلم (200).
[430]- صحیح مسلم (254).
[431]- سنن ترمذی (2882) و سنن نسایی (10737) شعب الایمان از بیهقی (2179) با تصحیح البانی در صحیح الترغیب و الرهیب (1467).
[432]- مسند احمد (23251) و المعجم الکبیر للطبرانی (3025) و صحیح الجامع البانی (1060).
[433]- متفق علیه.
[434]- متفق علیه.